تاریخ بزرگان نامدار سیاسی معاصر ایران
بخش اول، نامداران سیاسی ایران
این پست ادامه دارد و باز نویسی می شود.
سردار جنگل
در دومین سال جنگ بین الملل اول ۱۹۱۶ میلادی، وقایعی در گیلان رخ داد که به نهضت جنگل یا انقلاب گیلان معروف گشت، رهبر این جنبش میرزا کوچک نام داشت. در کتاب های تاریخی خیلی خوانده و شنیده ایم که می گویند در آن زمان وضع ایران آشفته بود و دوران فترت بود، اما در واقع ایران داشت مسیر طبیعی رشد اجتماعی خود را طی می کرد. همانگونه که در ساختار های تاریخی اجتماع نوشته ام از زمان ورود استعمار و متعاقب آن فئودالی در دوره صفویه تا انتهای قاجاریه، برخورد دو شیوه زندگی قبیله ای و فئودالی همیشه و در تمام ایران وجود داشت. که در نهایت با انقلاب بورژوازی مشروطه، حکومت از قاجاریه فئودالی ربوده شد، و به پهلوی نمایند ضعیف بورژوازی داده شد. در آن زمان که اتفاقات جغرافی ـ تاریخ در جریان بود کسی آگاهی از تحلیل علمی مسائل نداشت بنا بر این موضوعات را با دید خود می دیدند. در این میان افرادی از جانب قبیله و یا فئودالی تلاش هایی می کردند که استعمار و یا امپریالیسم تازه بوجود آمده از آنها بهره می برد و در نهایت به جبر روز گار بورژوازی فرو می رفتند. یکی از جنبش های و افراد مهم و معروف، جنبش جنگل گیلان به رهبری میرزا کوچک خان جنگلی است، که عدم شناخت مسیر رشد و حرکت و تکامل اجتماعی توسط آنها، خیلی سریع از صفحه روزگار رفتند. درباره قیام جنگل کتاب های متعددی از روی یکدیگر نوشته شده است، اما در مقالات انوش راوید دیدگاه های متفاوتی از تاریخ و تاریخ اجتماعی گفته می شود.
یونس معروف به میرزا کوچک فرزند میرزا بزرگ اهل رشت ساکن استاد سرا در سال ۱۸۸۱ میلادی در یک خانواده متوسط چشم به جهان گشود. به خوبی رشد کرد و جوان قوی و سالمی بود اما به استخاره اعتقاد داشت و آنرا با خود به قیام برد. قیام جنگل هفت سال یعنی از شوال ۱۳۳۳ هجری قمری تا ربیع الثانی ۱۳۴۰ طول کشید و سرانجام با شهادت قائد و پیشوای آن از هم پاشید.
ابتدای جنگ اول جهانی روس ها بفرماندهی ژنرال باراتف مانند سیل به ایران سرازیر شدند، و مأموران سیاسی و نظامی دولت روس تزاری به مردم رنج دیده ایران آزارها رسانیدند، حتی افراد منتسب به آنها از ارتکاب هیچ نوع فجایع و اعمال بی شرمانه در مورد هم میهنان خویش دریغ نکردند. ارتش انگلیس از یک طرف و نیرو های عثمانی از طرف دیگر با زیر پا گذاشتن حقوق بین المللی به خاک ایران پیش می راندند، و در مصادمه آنها با یکدیگر هستی و دارائی ایران بتاراج می رفت. نفرت عمومی از کارگزاران دولت های اشغال گر و ایادی آنها در دل مردم جای گرفته بود، دولت ایران به علت ضعف و نداشتن مردان کار آمد و استعداد جنگی قادر به جلو گیری نبود. فقط مردم ایران با توانایی های محلی خود بشیوه پارتی زان یا چریک ها اقداماتی می کردند که نمونه ای از آنرا در راه راستی نوشته ام.
میرزا کوچک خان لاهیجی سال ۱۹۱۱ میلادی در تهران وارد محفل ملیون نو بورژوازی شد و گروهی را تشکیل دادند که عقیده داشتند، با جنگهای چریکی می توانند کار هایی را پیش ببرند. میرزا کوچک در راه تحقیق این نیت داوطلب گردید و همراه یک مبارز راه وطن به نام میرزا علی خان دیو سالار ملقب به سالار فاتح اهل کجور، بسمت مازندران حرکت کردند. سپس میرزا کوچک جدا گردیده بطرف زاد گاه خودش رشت و لاهیجان حرکت کرد، و با دکتر حشمت که در آن شهر به طبابت مشغول و از روشنفکران بود ملاقات کرد. کنسول روس از آمدن میرزا کوچک به گیلان وحشت زده گردید و به کشتار میهن پرستان پرداخت. میرزا کوچک برای پیش برد اهدافش از ملاکین کمک گرفت و خوانین که خود را در خطر ورود بورژوازی امپریالیستی روس می دیدند با کمال میل به میرزا یاری رسانیدند. علت جدایی میرزا علی خان دیو سالار با میرزا کوچک خان، از برداشت های اجتماعی آنها بود، این همان تفرقه های مهم تاریخ پانصد سال گذشته ایران می باشد. یکی در کجور وابسته به ساختار اجتماعی قبیله ای بود و دیگری در گیلان فئودالی می بود، هر ساخته اجتماعی اگر چه دین و مذهب مشترک دارند، ولی تعریف متفاوت بنا به تقاضای اجتماع خود می گویند.
نیرو های تحت فرمان ژنرال براتف افسر تزاری روس از اولین نقطه سرحدی ایران، بندر انزلی تا حدود همدان در مقابل آلمان ها و عثمانی ها گسترش یافته، و جنگ جهان گیر اول به منتها درجه شدت و حدت رسیده است. ژنرال و قنسول روس افسینکوف که فرماندار مطلق گیلان است از اینکه عده معدودی در جنگل پدید آمده و اسلحه به دست گرفته اند ناراحت است و از فرماندار گیلان حشمت الدوله تقاضا می کند این فتنه را بخواباند. روس ها بیم داشتند که آتش جای خود را باز و به نقاط دیگر سرایت کند، و همین عده معدود به پشت جبهه روسها حمله ور شوند و سلاح و مهماتشان را تصرف کنند. این ناراحتی و تشویش خاطر در حقیقت به جا بود زیرا جنگلی ها از شبیخون زدن به نقاط سوق الجیشی دریغ نداشتند و حتی یکبار زنی اهل کلهر را که در اسارت روس ها بسر می برد نجات دادند و با این کیفیت هر گونه ضربتی به قوای روس جا داشت که آنها را وحشت زده و ناراحت کند. تعدادی از ثروت مندان و نو کیسه های گیلان که تکیه گاهشان قدرت حاکم بود خواب های پریشان می دیدند و از پیدا شدن چند مرد مسلح که نامشان جنگلی است و بطور مستقیم منافعشان را در معرض خطر قرار داده اند عزا گرفته و روحیه خود را باخته اند.
در آب و هوای ایران خاصیتی است که رجال و زمامدارانش مادام که در راه اجرای تمایلات و هوی و هوس های بیحد و حصرشان به مانعی بر نخورند، هر یک موجودی بر گزیده و ممتاز و واجد فضایل و هنر های بسیارند، حتی از فرزانگی و شجاعت و علو طبع و بزرگواری و مردانگی خویش حاضرند داستان های بسیار طویل و شگفت آور بسرایند، لیکن همینکه دوره آزمایش فرا رسید همچون پهلوان گلستان سعدی حتی از سایه خویش نیز رم بر می دارند.
. . . . . میرزا که وضع را وخیم دید ناچار شد در گاو بن برای همراهانش نطقی ایراد کند، او چنین گفت:
رفقا، این روز ها بهترین اوقات آزمایش است، بعضی ها تفنگ را بر داشته با اسلحه تسلیم می شوند، هر چند وضعمان بد است همه خسته و فرسوده ایم، بی پول و بی آذوقه، مواجه با انواع مشکلات و در معرض تند باد حوادثیم ولی از شما می پرسم آیا برای عاشقان میهن و آنهائی که دارای درد وطن پرستیند این گونه سختی ها مهم است؟ آنروز که ما تفنگ بدوش گرفته و برای استقلال ایران قیام کردیم و جنگل گردی و بیابان وردی را پیشه ساختیم صدها بار وضعمان از این بد تر بود چه چیز در مقابل آن همه سوانح و مخاطرات ما را حفظ کرد؟ آیا جز ثبات و استقامت علت دیگر داشت؟ امروز حاکمان در ایران گرد و خاک می کنند و برای بردن کشور زیر یوغ استعمار انگلیس به محو وطن پرستان همت گماشته اند…..
شاعر آزاده گیلانی خلیل دانش پژوه که از خدمت گزاران فرهنگ ایران است تصنیفی سروده که قسمتی از آن را می نویسم: ای وطن تو آباد نمیشی، ملت تو آزاد نمیشی، ای دل دگر شاد نمیشی، چرا که ما ملولیم جهولیم، بی دانش و فضولیم، بی دانش و فضولیم.
یادی از روزنامه دنا ــ روزنامه دنا در دوران انتشار ۱۳۲۷ خوانده فراوان داشت، تحت عنوان، یاد بود انقلاب و قیام جنگل و بحث تحلیلی از قیام جنگل، مقالات جالب توجهی درج می کرد. مانند: ــ مرحومین پسیان و جنگلی و خیابانی در تکمیل انقلاب مشروطه نکوشیده و آنرا ناقص گذاشتند، ــ میرزا تا استخاره نمیکرد اقدام به هیچ امری نمی نمود، ــ او سیاستمدار و یا انقلابی روشن فکر و طراح محسوب نمی شد، ــ قیام جنگل نتوانست یک عقیده اجتماعی و یا دکترین اقتصادی ارایه دهد، ــ نداشتن تاکتیک صحیح و بی اطلاعی رهبران انقلاب از اوضاع کشور سبب شد که نتوانند در بهترین شرایط جنگ چریکی را به تهران منتقل کنند و پایتخت را فتح کنند. سئوالی مهمی مطرح است چرا جنگلیها با امکانات خوب برای فتح تهران حرکتی نکردند و در پشت درختان جنگل ماندند.
عکس میرزا کوچک خان، عکس شماره ۸۰۱.
دکتر محمد مصدق
دکتر محمد مصدق، در ۱۲۶۱ خورشیدی بدنیا آمد، سیاست مدار، دولت مرد، چند دوره نمایندهٔ مجلس شورای ملی، و سپس نخست وزیر ایران در ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ خورشیدی بود. وی موفق شد صنعت نفت ایران را ملی کند، که زیر نفوذ بریتانیا بود، و نام شرکت نفت ایران و انگلیس را داشت، که بعدها بریتیش پترولیوم یا بی پی شد. مصدق پس از کودتای ۲۸ مرداد در دادگاه نظامی فرمایشی محاکمه گردید، او در دادگاه از کارها و دیدگاه های خود دفاع کرد. دادگاه وی را به سه سال زندان محکوم کرد، پس از گذراندن سه سال زندان، به دستور محمد رضا شاه، دکتر مصدق به ملک خود در احمد آباد تبعید شد، و تا پایان زندگی زیر نظارت شدید بود. در ۱۴ اسفند ماه ۱۳۴۵ دکتر محمد مصدق بدلیل بیماری سرطان، در سن ۸۵ سالگی درگذشت.
محمد مصدق والی و نماینده چند دوره مجلس شورای ملی، و نخست وزیر ایران از ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ بود، او به عنوان معمار ملی شدن صنعت نفت ایران نامیده شده است. در بهار سال ۱۲۶۱ شمسی در یک خانواده اشرافی فئودالی و با نفوذ دیوانی پادشاهی قاجار در محله سنگلج تهران به دنیا آمد. پدرش میرزا هدایت الله وزیر دفتر و مادرش شاهزاده خانم نجم السلطنه دختر عموی ناصرالدین شاه، نوه عباس میرزا، موسس بیمارستان نجمیه تهران دختر شاهزاده فیروز میرزا نصرت الدوله برادر محمد شاه بود. 16 اسفند ۱۲۶۴ فیروز میرزا نصرت الدوله که پدر بزرگ مادری محمد مصدق بوده وفات کرد، آن زمان مرسوم بوده هر گاه یکی از حقوق بگیران دولت فوت می کرد، دو سوم حقوق او به باز ماندگان می رسید. محمد میرزا (مصدق) کودک شش، هفت سال که نوه فیروز میرزا بود، یک حقوق ۱۲۰ تومانی به وی تعلق گرفت. خود مصدق مینویسد: هیچ حقوقی یا اضافه حقوقی داده نمی شد مگر اینکه قبلا محل آن تعیین شده باشد، و محل حقوق جدید به این طریق معمولا ثلث حقوق متوفی بود، اگر کسی فوت می کرد وارث یک ثلث از حقوق را می گرفت. در سال ۱۲۶۷ شمسی پدر مصدق میرزا هدایت الله وزیر دفتر از ناصرالدین شاه در خواست کرد که میرزا محمد (مصدق) ۹ ساله در ردیف مستوفیان با تجربه قرار گیرد، و در فهرست حقوق بگیران باشد، و ناصرالدینشاه آن را قبول کرد.
میرزا محمد رضا موتمن السلطنه، شوهر خواهر مصدق و مستوفی خراسان بود، مصدق نزد وی و میرزا علی اکبر موزه، کار آموزی مستوفی که همان حسابداری و خزانه داری است می کرده. مصدق در کتابش میگوید، سال ۱۲۷۱ میرزا فتحعلی خان شیرازی صاحب دیوان والی خراسان بود، و چنانچه اشتباه نکنم شصت هزار تومان به خزانه داده بود، که می بایست از تفاوت عمل مرسوم و معمول جبران کند. نظر به اینکه بیست هزار تومان جدید محل معینی نداشت، از این محل تفاوت عمل یعنی اضافه مالیات بعضی سالها ایالت خراسان، برای من حقوق دولتی تعیین کردند. در تاریخ ۱ شهریور ۱۲۷۱ خورشیدی پدر محمد میرزا فوت کرد، پسر بزرگش میرزا حسین از همسر دیگر نه از نجم السلطنه، که رسما سالها به دلیل بیماری میرزا هدایت الله وظایف دفتر شاه را به عهده داشت، رسما به این سمت منصوب شد. میرزا علی و میرزا محمد پسران دیگر میرزا هدایت الله به ترتیب لقب های موثق السلطنه و مصدق السلطنه را گرفتند. در همین زمان دو سوم حقوق دوران خدمت میرزا هدایت الله وزیر دفتر بین باز ماندگانش تقسیم شد، و به مصدق السلطنه رسید، بدین ترتیب مصدق که در آن هنگام ۱۳ ساله بود چهار حقوق از بودجه دولت دریافت می داشت.
مظفرالدین میرزا ولیعهد ناصرالدین شاه، مطابق رسم معمول دوره قاجار فرمان روای آذربایجان بود، و در تبریز زندگی می کرد. به همراه منشی خود میرزا فضل الله وکیل الملک در۱۶ دی ۱۲۷۳ تا ۸ اردیبهشت ۱۲۷۴ خورشیدی به تهران سفر کرد. مدت ۱۱۲ روزی که در تهران بود منزل عبدالحسین میرزا فرمان فرما، دایی مصدق السلطنه به سر برد، به این ترتیب میزبان ولیعهد، خواهر زنش یعنی نجم السلطنه مادر مصدق السلطنه بود. در این مدت نجم السلطنه با میرزا فضل الله ازدواج می کند، و در بهار ۱۲۷۴ خورشیدی به همراه شوهر خود و مصدق السلطنه و در معیت مظفرالدین میرزا از تهران به تبریز جا به جا می شود. مصدق بیش از یکسال در تبریز زندگی کرد و آشنایی او به زبان آذری در این دوران بود.
در سال 1275 خورشیدی برابر ۱۸۹۶ میلادی، مظفرالدین شاه پس از قتل پدرش ناصرالدین شاه تاج گذاری می کند، همسر مظفرالدین شاه حضرت علیا و خواهرش نجم السلطنه همگی به همراه خانواده و بستگان و درباریان از تبریز به تهران نقل مکان می کنند. در همان سال ۱۲۷۵ دائی مصدق عبدالحسین میرزا فرمانفرما با بقیه افراد فامیل مادری علیه علیاصغرخان اتابک معروف به امین السلطان اتابک اعظم نخست وزیر توطئه کردند. چهار ماه پس از به تخت نشستن مظفرالدین شاه با دسیسه اتابک را کنار زدند، و ۳۰ آذر ۱۲۷۵ مصدق السلطنه مستوفی خراسان شد و مقام شوهر خواهرش را گرفت، این آغاز خود کامگی عبدالحسین میرزا فرمانفرما با سمت وزیر جنگ بود.
مصدق السلطنه از آغاز کار با سمت مستوفی خراسان، طی مدت ده سال یعنی تا پایان سلطنت مظفرالدین شاه، خالصجاتی را خریداری کرده و در اوایل مشروطیت بعنوان یکی از فئودال های بزرگ کشور در آمده و شخصا در ردیف مادرش نجم السلطنه و دایی اش فرمانفرما قرار گرفته بود. در فهرستی که آن زمان چاپ شده بود، ۹۳ مالک بزرگ یا فئودال ایران را نام برده اند، در آن لیست نام های معروف آن زمان به چشم می خورد، مانند، حضرت اقدس والا آقای عضد السلطان که شوهر خواهر مصدق بود، حضرت مستطابه علیه عالیه حضرت علیا دامت شوکتها خاله مصدق، حضرت والا آقای عبدالحسین میرزا فرمانفرما دایی مصدق، جناب آقای امام جمعه برادر زن مصدق، جناب حاجی ناصرالسلطنه برادر شوهر مادر مصدق، جناب مستطاب اجل آقای وزیر دفتر میرزا حسین برادر مصدق، حاجیه نجم السلطنه مادر مصدق، جناب آقای ظهیرالاسلام برادر زن مصدق، جناب وکیل الملک شوهر مادر مصدق و جناب مصدق السلطنه.
در ۱۳ مرداد ۱۲۸۵ برابر ۵ آگوست ۱۹۰۶ مشروطه آغاز گردید، به گفته دکتر مصدق در دوره مشروطه کلمه مستوفی و دزد مترادف شده بود، مصدق السلطنه نیز زیر فشار و انتقاد قرار گرفته بود. محمد علی شاه در ۲۹ دی ۱۲۸۵ تاجگذاری کرد، در ۱۵ دسامبر ۱۹۰۷ بین محمد علی شاه و مجلس شورای ملی جدال شد، زیرا مجلس حقوق وی را کم کرد، و دیگر تصویب نکرد که وی برای هزینه های شخصی از دولت روسیه وام بگیرد. در عوض روسیه برای براندازی مشروطه محرمانه به او وام داد، و محمد علی شاه جواهرات و مروارید ثروت ایران را گرو گذاشت. محمد مصدق به کسب معلومات بیش از آنچه در مکتب خانه های متداول درس داده می شد تمایل داشت، بدین جهت از ماجرای شکایت یک ارباب رجوع می گوید که حقوقی در حقش برقرار شده و از تأدیه رسوم معمول خود داری میکرد. از این بابت بهانه ای به دست امینالسلطان اتابک اعظم صدراعظم دوران ناصری و مظفری داد تا ناراحتی درونی خود را نسبت به مصدق که می اندیشید با مخالفان صدراعظم ارتباط دارد، علنی ساخته و تصمیم به بر کناری او بگیرد، کاری که در عمل اتفاق نیفتاد. این جریان منجر به این شد که مصدق در خانه عزلت گزیند، و روانه مدرسه تازه تأسیس شده علوم سیاسی آن دوره گردد. ولی به علت ممنوعیت تحصیل مستخدمین دولت، در خانه به مطالعه خصوصی پرداخت و از اساتیدی مانند شادروان شیخ محمد علی کاشانی، میرزا عبدالرزاق خان یغابری، میرزا غلام حسین خان رهنما و میرزا جواد خان قریب دیپلم مدرسه سیاسی و ناظم مدرسه آلمانی، بهره برد. مصدق برای رها کردن کارش دو دلیل ذکر میکند، یکی این بود که از مسؤولیت کاری که داشتم خود را خلاص کنم تا بهتر بتوانم تحصیل کنم و دیگر اینکه چون تبلیغات بر علیه مستوفیان روز به روز شدت پیدا می کرد. من خود را از جرگه آنان خارج نمایم و علت شدت تبلیغات این بود که بعد از مشروطه این فکر در جامعه قوت گرفت که تجدید رژیم مستلزم تشکیلات جدید است، کارمندان قدیم باید از کار خارج شوند و جای خود را بهاشخاص جدید بسپارند.
محمد مصدق دید که برای شغل مستوفی شرایط مساعد نیست، و در آن صورت اعتبار خود را از دست می داد، بر آن شد که در راه سیاست قدم بگذارد. شغل مستوفی خراسان را نزد آقا میرزا رضا گرکانی به امانت گذاشت، آقا میرزا مستوفی کردستان و ساوه بود. عبدالله مستوفی می نویسد، مصدق به مناسبت خصوصیتی که با برادرم آقا میرزا داشت، به تقاضای خود مصدق کار خراسان را هم ضمیمه سایر کار های آقا میرزا گذاشت و فرمان و احکام آن صادر گردید. از آن جا که کسی به عنوان کارمند و حقوق بگیر دولت نمی توانست به مجلس راه بیابد و یا اگر در مقامات بالا بود اصلا حق انتخاب شدن و سوء استفاده از مقامش را نداشت مصدق السلطنه کوشش کرد که نماینده مجلس بشود، بنا بر این شغل های دولتی را کنار گذاشت. در ۱۴ مهر ۱۲۸۵ مصدق در تهران به عنوام نماینده اصفهان در اولین مجلس شورای ملی حاضر شد. سال ۱۲۸۰ خورشیدی مصدق که ۲۲ سال داشت، زهرا ملقب به شمس السلطنه دختر میر سید زین العابدین ظهیرالاسلام، سومین امام جمعه تهران را به همسری اختیار کرد. مادر زن مصدق دختر ناصرالدین شاه بود که لقب ضیاالسلطنه را داشت، و پس از مرگ وی این لقب به دخترش زهرا که همسر مصدق بود داده شد. ازدواج این دو ۶۴ سال تا پایان زندگانی اشان ادامه یافت، از این زوج دو پسر به نامهای احمد و غلام حسین و سه دختر به نامهای منصوره و ضیااشرف و خدیجه به دنیا آوردند.
مصدق السلطنه در سال ۱۲۸۷ خورشیدی برای ادامه تحصیلات خود به فرانسه رفت، و پس از خاتمه تحصیل در مدرسه علوم سیاسی پاریس به سویس رفت و به اخذ درجه دکترای حقوق در دانشگاه نوشاتل نائل آمد. مصدق در سال ۱۲۹۳ شمسی به ایران باز گشت و به تدریس در مدرسه علوم سیاسی تهران پرداخت، همین زمان به تألیف و نشر آثاری همچون کاپیتولاسیون و ایران، دستور در محاکم حقوقی ، شرکت های سهامی در اروپا پرداخت. یک سال بعد برای مدتی به عضویت حزب اعتدال و سپس حزب دموکرات درآمد، و در آبان ماه همین سال به عضویت کمیسیون تطبیق حوالجات یا جانشین دیوان محاسبات، از طرف مجلس سوم به مدت ۲ سالانتخاب شد. مراجعت دکتر مصدق به ایران با آغاز جنگ جهانی اول مصادف بود، و با سوابقی که در امور مالیه و مستوفی گری خراسان داشت به خدمت در وزارت مالیه دعوت شد. قریب چهارده ماه در کابینه های مختلف این سمت را حفظ کرد. در حکومت صمصام السلطنه به علت اختلاف با وزیر وقت مالیه، مشار الملک، از معاونت وزارت مالیه استعفا داد، و هنگام تشکیل کابینه دوم وثوق الدوله عازم اروپا شد. در این دوران قرار داد ۱۹۱۹ به امضای وثوقالدوله رسید، و مخالفت گسترده آزادی خواهان ایرانی با آن شروع شد. دکتر مصدق نیز در اروپا به انتشار نامهها و مقاله هائی در مخالفت با این قرارداد اقدام کرد.
اندکی بعد مشیرالدوله که به جای وثوق الدوله به نخستوزیری انتخاب شد، دکتر مصدق را برای تصدی وزارت عدلیه به ایران دعوت کرد. هنگام مراجعت به ایران از طریق بندر بوشهر، پس از ورود به شیراز بر حسب تقاضای محترمین فارس عریضه ای به تهران برد. در تهران به والیگری یا استانداری فارس منصوب شد، و تا کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ در این مقام ماند. پس از کودتای سوم اسفند با نگارش مقالات و سخنرانی در میان رجال به مخالفت با این کودتا پرداخت. دکتر مصدق دولت کودتا را به رسمیت نشناخت و از مقام خود مستعفی گشت و برای مصون ماندن از تعرض کودتاچیان مدتی در میان ایل قشقایی و سپس به دعوت سران بختیاری به ایل بختیاری پناه برد. با سقوط کابینه سید ضیاء، قوام السلطنه به نخست وزیری رسید و دکتر مصدق را به وزارت مالیه یا همان دارائی انتخاب کرد. با سقوط دولت قوام السلطنه و روی کار آمدن مجدد مشیرالدوله از مصدق خواسته شد که والی آذربایجان شود. بخاطر سرپیچی فرمانده قشون آذربایجان از اوامرش بدستور رضاخان سردار سپه، وزیر جنگ وقت، از این سمت مستعفی گشت و به تهران مراجعت کرد. در خرداد ماه ۱۳۰۲ دکتر مصدق در کابینه مشیرالدوله به سمت وزیر خارجه انتخاب شد، و با خواسته انگلیسیها برای دو ملیون لیره که مدعی بودند برای ایجاد پلیس جنوب خرج کردهاند، بشدت مخالفت نمود. پس از استعفای مشیرالدوله، سردار سپه به نخست وزیری رسید و دکتر مصدق از همکاری با او خود داری کرد.
مطلب کوتاه قابل توجه، بعد از جنگ دوم جهانی ایالات متحده آمریکا که توانسته بود قدرت خوبی بگیرد سهم خوبی هم از جهان می خواست، ولی استعمار گران پیشین حاضر نبودند از منافع خود کوتاه و کنار بیایند. بنا بر این دولت آمریکا در گوشه و کنار جهان برنامه هایی چید و ترتیبی داد که به استعمار گران پیشین ضرباتی وارد شود و سهم خود را بگیرد. در کشور های مختلف مستقیم یا غیر مستقیم ترفند هایی بکار برد، و سپس با کودتایی اوضاع را به نفع خود کرد، همچنین جایگاه سرمایه داری فراملی را محکم کرد، و سرمایه داری سنتی باز مانده دوره استعمار را ضعیف نمود.
کینه نوع استعماری
خبر بسیار کوتاهی برای مردی بزرگ: با کمال تاسف اطلاع یافتیم که آقای دکتر محمد مصدق سحر گاه امروز پنج شنبه در ساعت ۵/۴ بامداد ۱۴/۱۲/۱۳۴۵ در سن ۸۵ سالگی در اتاق شماره ۶۲ بیمارستان نجمیه تهران زندگی را بدرود گفت. بله خبری بسیار کوتاه برای مردی بزرگ. سالنامه سازمان اطلاعات انگلیس در سال ۱۹۹۵ نوشت:
خسارتی که محمد مصدق به انگلستان وارد کرد، از خسارتی که هیتلر در جنگ دوم جهانی به انگلستان وارد کرد بیش تر بود، اعتراف می کنیم انگلستان در برابر مصدق شکستی بی سابقه را متحمل شده است.
کسی که با کار بزرگ بود و خبر کوتاه رفت:
* ــ اولین نفر که با لایحه کاپیتولاسیون در ایران مخالفت کرد.
* ــ اولین ایرانی فارق التحصیل در دکتری حقوق.
* ــ باز پس گرفت امتیاز حق شیلات و کشتیرانی در دریای خزر را از شوروی.
* ــ شخصا در دادگاه لاهه برای احیای حقوق ملت خویش فریاد کشید.
جمال عبدالناصر رئیس جمهور کشور مصر و رهبر بزرگ و فقید ناسیونالیست عربی، گفته بود: دکتر محمد مصدق را الگوی خود قرار دادم، و کانال سوئز را برای مصر ملی کردم.
سفیر شوروی در ایران رسما اعلام کرد، که دولتش در برابر وی به زانو افتاد، اولین نفر که حقوق شرعی زنان را به طور علمی در دانشگاه مطرح ساخت. ابر مرد تاریخ ایران، با جان بر کف بودن خویش در راه وطن، اجازه نداد که تا سال ۱۹۹۲ امتیاز نفت ایران در انحصار بیگانه باشد. مجاهدت های کسی که خود را وقف سرزمین و مردم خویش کرد، یگانه طراح بزرگ ملی شدن صنعت نفت ایران. یاد دکتر محمد مصدق، به همین جا ختم نمیشود، وی خود را وقف ملیت ایرانی ساخت، و لحظه به لحظه افتخار آفرید.
بخشی از بیانات بزرگوار: تنها گناه من و گناه بسیار بزرگ من این است، که صنعت نفت ایران را ملی کردم، و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی، عظیم ترین امپراطوری جهان را از این مملکت برچیدم. حیات من و مال و موجودیت من و امثال من، در برابر حیات و استقلال و عظمت و سر فرازی میلیون ها ایرانی و نسل های متوالی این ملت، کوچکترین ارزشی ندارد. از آنچه برایم پیش آمد هیچ تاسف ندارم، و یقین دارم وظیفه تاریخی خود را، تا سر حد امکان انجام داده ام. عمر من و شما و هر کس چند صباحی دیر نخواهد پائید.
* ــ برای درمان سرطان بینی با وجود اصرار فرزند پزشکش و دوستداران، راضی سفر به خارج برای درمان نشد، و گفت پزشکان ما قادرند همه کاری را برای درمانم انجام دهند.
* ــ با روی خوش ملکش را بین کشاورزانش تقسیم کرد، امروزه رفتن بر مزار نیمه ویران مرحوم، کمی مشکل است.
در ادامه تاریخ و دنبال کار دکتر محمد مصدق، صنعت نفت تمام کشور های نفت خیز ملی شد، و متعاقب آن ثروت از غرب خارج شد، و در کشور های نفتی انباشته گردید، تا به امروز رسید. در همین نیمه اول قرن ۲۰ یک گروهبان انگلیسی، براحتی شیخ های عرب را جابجا می کرد، و در واقع حکم می راند، امروز می بینیم که همان شیخ های بی خاصیت سابق، از برکت اقدام نخست وزیر ایران قدرتی شده اند.
توجه: اگر وبلاگ به هر علت و اتفاق، مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد، در جستجوها بنویسید: وبلاگ انوش راوید، یا، فهرست مقالات انوش راوید، سپس صفحه اول و یا جدید ترین لیست وبلاگ و عکسها و مطالب را بیابید. از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبلاگم بهره می برم، همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع، آزاد و باعث خوشحالی من است.
درود، خیلی عالی است و سپاس از شما آقای انوش راوید