Skip to main content

داستان تاریخ حبیب‌السیر،  جلد اول، بخش دوم

 
   توجه:  مقدمه و دیدگاه و تفسیر و بررسی انوش راوید و فهرست لینک های کتاب بررسی داستان تاریخ حبیب‌السیر فی اخبار افراد بشر در اینجا.
 

 

 تاریخ حبیب السیر جلد اول

 

ادامه جلد اول

 
ذکر نخستین کسیکه شرف اسلام و سعادت متابعت حضرت خیر الانام علیه الصلوه و السلام دریافت و تعداد اسامی بعضی از اصحاب که در اوایل ایام بعثت انوار ایمان بر صحیفه احوال ایشان تافت‌
 
بر ضمیر انور واقفان سیر پوشیده نخواهد بود که در میان علماء فن سخنور اختلافست که اول کسیکه تصدیق نبوت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم نمود که بود اکثر محققان دانش اثر بر آن رفته‌اند که خدیجه کبری رضی اللّه عنها نخستین سعادتمندیست که باین موهبت عظمی سرافراز گشته و از عبد اللّه بن عباس رضی الله عنهما درین باب روایتی وارد شده و نزد فرقه‌ای بروایت عمرو بن عینیه و ابو سعید خدری و حسان بن ثابت به ثبوت پیوسته که پیشتر کسی که بوحدانیت الهی و رسالت جناب ختمی پناهی ایمان آورده ابو بکر صدیق بوده و موافق عقیده این فرقه نیز از ابن عباس روایتی هست و پیش زمره دیگر بروایت ابو ذر غفاری و سلمان فارسی و مقداد بن اسود کندی و خباب بن الارت و جابر بن عبد اللّه انصاری و خزیمه بن ثابت انصاری و زید بن ارقم بن مالک رضی اللّه عنهم بصحت انجامیده که در تحلی به حلیه ایمان علی مرتضی بر تمامی اصحاب سبقت دارد و این زمره نیز مطابق اعتقاد خود از ابن عباس روایتی یافته‌اند و در مجلد ثانی از روضه الاحباب مسطور است که بمذهب اهل تحقیق صحیح آنست که بعد از خدیجه کبری هیچکس از فرق برایا در متابعت حضرت مصطفوی بر علی مرتضی سابق نیست و پس از آن زید بن حارثه را این سعادت دست داده آنگاه ابو بکر صدیق بتصدیق آنحضرت زبان گشاد پس بلال حبشی ایمان آورد و بعضی از ائمه دین گفته اند که اقرب باحتیاط آنست که گویند که اول مؤمنان از نسوان خدیجه است و از صبیان شاه مردان و از احرار رجال ابو بکر و از موالی آزاد زید بن حارثه و از عبید بلال حبشی رضی اللّه عنهم و بصحت پیوسته که هم در اوایل ایام بعثت جعفر بن ابی طالب مشرف گشتند و هم در آن اوقات بهدایت ابو بکر صدیق عثمان بن عفان و زبیر بن العوام و طلحه بن عبید اللّه و سعد بن ابی وقاص و عبد الرحمن بن عوف و ابی عبیده بن الحارث رضی الله عنهم مسلمان شدند آنگاه ابو عبیده بن جراح و ابو سلمه بن عبد الاسد مخزومی و عثمان بن مظعون و ارقم بن ابی الارقم در سلک اتباع حضرت خاتم صلی الله علیه و سلم منتظم گشتند و بعد از این جماعت عمار بن یاسر و مادرش سمیه و ام سلمه بنت ابی امیه بن مغیره و خوله بنت حکیم و سعد
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۰۹
بن زید و صهیب رومی و خباب بن ارت و عبد الله بن مسعود و عامر بن خنیس بن حذاقه و جمعی دیگر از مردان و زنان بتدریج ایمان آوردند
 
ذکر دعوت فرمودن حضرت خاتم الانبیاء علانیه مردم را باسلام و بیان هجرت اصحاب سید ابرار بواسطه ایذا و اضطرار کفار
 
بلبلان گلشن علم سیر و طوطیان شکرستان خبر در تقریر این داستان زبان حلاوت بیان بدین‌سان گشوده‌اند که حضرت رسالت علیه السلام و التحیه در اوایل بعثت مدت سه سال مردم را پنهانی بوحدانیت جناب جلال سبحانی دعوت میفرمود و چون آیت هدایت (فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ) نازلشد بطریق آشکار خلایق را بجاده دین قویم و شارع شریعت مستقیم دلالت کرد و از شرک و عبادت اصنام نهی نمود و هم در آن ایام آیه کریمه (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ) نازل گردید و سید المرسلین دعوت و انذار خویشان نزدیکتر پیش نهاد عالی نهمت گردانید و از امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه منقولست که فرمود چون آیت مذکوره نزول نمود رسول صلی الله علیه و سلم مرا به ترتیب طعامی امر کرد و من بعد از تهیه اسباب ضیافت چهل نفر از اقرباء آنحضرت را طلبیدم و ابو طالب و حمزه و عباس و ابو لهب از آنجمله بودند و چون طعام حاضر کردیم سید الانام علیه الصلوه و السلام مقداری گوشت بدست مبارک خود گرفته بعضی از آنرا تناول فرموده و تتمه آن را در حوالی طبق نهاده گفت (خذو باسم الله) و همه ایشان طعام خورده سیر شدند و بدانخدائیکه جان علی در قبضه قدرت اوست که یک نفر از ایشان آنمقدار طعام که میسر شده بود تنها تناول کردی و همچنین از قدح شیر که بهم رسانیده بودم مجموع سیراب گشتند و بعد از اکل و شرب پیش از آنکه حضرت رسول صلی الله علیه و سلم تکلم فرماید ابو لهب روی بقوم آورده گفت برخوردار باد آنکس که صاحب شما یعنی محمد را بسحر منسوب کرده است و با پیغمبر صلوات الله علیه گفت که قریش را طاقت مقاومت با جمیع قبایل عرب نیست مناسب آنست که بنو هاشم ترا حبس کنند تا هرگز چهره عیش و نشاط نه بینی و این صورت بر ما آسان‌تر است از آنکه با مجموع قوم عرب مقاتله نمائیم و هیچکس با عشیرت خود این بدی نیندیشیده است که تو می‌اندیشی گفتگوی ابو لهب بر ضمیر نیر سید عرب گران آمده هیچ نگفت و قوم متفرق شدند مرتضی علی کرم اللّه وجهه فرماید که نوبت دیگر خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم فرمود که ایعلی این مرد یعنی ابو لهب آنروز در تکلم مسابقت کرد و سخنش آن بود که شنیدی بار دیگر طعامی آماده ساز من بموجب فرموده عمل نموده چون اقرباء آنحضرت حاضر شدند و از اکل و شرب فارغ گشتند پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم بعد از اداء ثناء آفریدگار فرمود که بخدا سوگند که اگر با همه خلق دروغ گویم بشما نخواهم گفت و بدانخدائی که جز او معبودی نیست که من رسول خدایم بسوی شما و بسوی کافه خلایق و اللّه که شما میمیرید همچنانکه در خواب میشوید و برانگیخته خواهید شد چنانچه بیدار میگردید و هرآینه بدانچه عمل نمائید محاسب شوید و جزاء
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۱۰
نیکی احسان و سزای بدی نیران خواهد بود علی مرتضی کرم اللّه وجهه گوید که چون سخن رسول (ص) بدینجا رسید من گفتم یا رسول اللّه من که از همه ایشان بسال خردترم ترا تصدیق نمودم و بتو گرویدم و در خدمت تو بجان بکوشم و خاک قدم تو را بکحل الجواهر نفروشم سید عالم صلی اللّه علیه و سلم مرا نوازش فرموده گفت که این برادر من است و وصی من سخن او را بشنوید و از فرموده او تجاوز جایز مدارید قوم این سخن شنیدند برخاستند و خنده‌زنان با ابو طالب گفتند دیدی که محمد پسر تو را بر تو مهتری داد و تو را مأمور گردانید بصحت پیوسته که مادام که خیر الانام علیه الصلوه و السلام متعرض به بیان عیوب بتان قریش نمیشد آنطایفه نیز دست تعرض از دامن عرض آنحضرت کوتاه می‌داشتند و هرگاه بر محافل ایشان میگذشت می‌گفتند این پسر عبد المطلب است که از آسمان خبر می‌دهد و دعوی میکند که ملائکه با من سخن میگویند و بعد از آن‌که آیات قرآن مبنی از بطلان اوثان فرود آمد قرشیان با نبی آخر الزمان اظهار عداوت و استهزاء کردند و در ایذاء و اضرار سید ابرار و صحابه عالیمقدار لوازم سعی و اجتهاد بجای آوردند و بیهوده‌گویان زبان سفاهت گشاده کمر تعصب و ستیز برمیان بستند و عیب‌جویان خاک نامردی در دیده مروت پاشیده دل آنحضرت را بسنگ جور و جفا جستند گاهی آن بیت القصیده زمره انبیا را شاعر خواندند و لحظه‌ای آن مظهر اعجاز اصفیا را ساحر گفتند ساعتی آن مرکز دایره عقل و خرد را بجنون منسوب کرده لباس بیشرمی شعار خود ساختند و زمانی سردفتر مخبران صادق را بکذب متهم داشته لوای بی‌آذر می‌افراختند در سیر کازرونی مسطور است که چون قریش استماع نمودند که حضرت مقدس نبوی صلی الله علیه و سلم آلهه باطله ایشان را طعن و قدح میفرماید بهیأت اجتماعی نزد ابو طالب رفته گفتند که تو بزرگ و سرور مائی انصاف ما از برادرزاده خود بستان و او را از سب خدایان ما منع نمای تا ما نیز محمد را بخدای او باز گذاریم و ابو طالب شرف دودمان لوی بن غالب را بحضور قوم طلبیده گفت صنادید قریش از تو انصاف میطلبند که تو دیگر آلهه ایشان را دشنام ندهی و ایشان نیز دست از ایذاء تو باز دارند رسول صلی الله علیه و سلم فرمود که من ایشان را بامری دعوت مینمایم که بهتر از آن تصور نتوان کرد و عرب و عجم مطیع و منقاد ایشان گردند ابو جهل گفت آن کدام است تا ده نوبت بجای آوریم آنسرور فرمود که لا اله الا الله بگوئید قریش گفتند که التماس دیگر فرمای رسول صلی الله علیه و سلم بر زبان وحی بیان راند که اگر آفتاب را از آسمان فرود آورید و بر دست من نهید غیر ازین نخواهم گفت قوم غضبناک برخاسته گفتند ما تو را و خدای تو را دشنام دهیم و هرگز از آلهه خویش اعراض ننمائیم و آیه (جَعَلَ الْآلِهَهَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْ‌ءٌ عُجابٌ) و کریمه (وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلی آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا لَشَیْ‌ءٌ یُرادُ) در آن باب نازلشد و چون ابو طالب در حمایت حضرت رسالت صلی الله علیه و سلم غلو نمود و قریش دانستند که باوجود حمایت و رعایت ابو طالب بذات خجسته صفات خواجه کاینات علیه افضل الصلوه و اکمل التحیات
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۱۱
چندان اذیتی نمیتوانند رسانید بیت
لواء شقاوت برافراختند*بایذاء اصحاب پرداختند اکثر ضعفاء صحابه را گرفته بعذابهاء گوناگون تعذیب مینمودند و تکلیف میکردند که از دین حق تبرا نمایند از آنجمله پدر و مادر عمار یاسر و سمیه را چندان ایذاء نمودند که بسعادت شهادت رسیدند و اول کسانی از امت محمد صلی الله علیه و سلم که بدان درجه علیه فایز شدند ایشان بودند و چون حرکات ناشایست اصحاب ضلال از حد اعتدال متجاوز گشت رسول صلی الله علیه و سلم صحابه را رخصت فرمود که بجانب حبشه هجرت نمایند و در ماه رجب سال پنجم از بعثت یازده مرد و چهار زن پوشیده و پنهان از میان سیه‌دلان قریش بیرون رفته روی بدیار سیه پیکران آوردند و عثمان بن عفان و زوجه وی رقیه بنت خیر البریه علیه السّلام و التحیه و زبیر بن العوام و عبد الرحمن بن عوف و عثمان بن مظعون و ابو سلمه بن عبد الاسد مخزومی و زوجه وی ام سلمه از آنجمله بودند و این جماعت به کشتی از دریا عبور نموده در ضمان صحت و عافیت بمقصد رسیدند و در جوار ملک حبشه که موسوم باصخمه بود قرار گرفته از ایذاء کفار فارغ گردیدند در روضه الاحباب مسطور است که بعد از رفتن مهاجران بحبشه بروزی چند سوره و النجم نازل گشته آن مهر سپهر نبوت آیات آن سوره را در محفل قریش بآواز بلند قراءت فرمود و در آنحین ابلیس لعین فرصت یافته در وقتی که آیت (أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّی وَ مَناهَ الثَّالِثَهَ الْأُخْری) بر زبان وحی بیان آنحضرت میگذشت این کلمه بگوش بت‌پرستان رسانید که (تلک الغرانیق العلی و ان شفاعتهن لترجی) و از استماع این کلام عبده اصنام فرحناک شده چون رسول صلی الله علیه و سلم بعد از فراغ از تلاوت سوره سجده کرد جمیع مشرکان که حاضر بودند غیر ولید بن مغیره سر بسجده نهادند و باهم گفتند که چون محمد خدایان ما را با حسن وجهی یاد نمود ما نیز دیگر با او استهزا ننمائیم و ابواب امداد برویش بگشائیم جبرئیل امین سید المرسلین را از القاء شیطان لعین واقف ساخته این معنی موجب ملال خاطر انور پیغمبر گشت و کریم پوزش‌پذیر جهه تسلی ضمیر نبی بشیر این آیه فرستاد که (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) و مشرکان ازین حال آگاهی یافته بار دیگر نسبت بخیر البشر در مقام عصیان و طغیان آمدند لیکن چون خبر اظهار اطاعت ایشان بگوش مهاجران حبشه رسید بمقتضاء کلمه حب الوطن من الایمان بجانب حریم حرم بازگشتند و بعد از وصول از حقیقت واقعه خبر یافته و تعذیب و تشنیع مشرکان را از پیشتر بیشتر دیده و شنیده نوبت دیگر عازم حبشه شدند و درین کرت جعفر بن ابی طالب رضی الله عنه با جمع کثیر از رجال و نسوان صحابه با ایشان موافقت فرمودند و نجاشی نسبت باین جماعت طریق احسان مسلوک داشته مهاجران بفراغ خاطر در حبشه توطن نمودند و چون خبر رفاهیت صحابه بمسامع قریشیان رسید از غایت حسد عمرو بن عاص و عماره بن الولید و بروایتی عبد الله بن ابی ربیعه را با تبرکات لایقه نزد نجاشی فرستاده التماس نمودند که مهاجران را بطرف حرم بازگرداند و عمرو بن عاص
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۱۲
و عماره بعد از طی منازل بحبشه رسیده بوسیله نواب نجاشی اداء رسالت نمودند و امراء نجاشی که از قریشیان رشوتها ستانده بودند عرض کردند که ما را ازین غربا هیچ فایده متصور نیست مناسب چنین مینماید که ایشان را باین رسولان سپاریم تا بمکه برند نجاشی این سخن را نپسندید و بر زبان گذرانید که هرگز طایفه‌ای را که التجا بما آورده باشند تسلیم خصم نکنم تا وقتیکه بر حقیقت آنحال اطلاع نیابم آنگاه بانعقاد مجلسی عظیم حکم فرموده باحضار مهاجران اشارت نمود و صحابه جعفر ابن ابی طالب را مقتدای خود ساخته بدان مجلس شتافتند و جعفر بعد از تقدیم لوازم تحیت و تسلیم بعبارات لایقه کیفیت بعثت حضرت رسالت و طغیان اهل ضلالت و نزول آیات بینات الهی و چگونگی انکار سالکان مسالک تباهی را بی‌تحاشی معروض نجاشی گردانید و بقراءت آیتی چند از کلام حضرت خداوند مأمور گشته آغاز تلاوت سوره مریم کرد و چون بدین آیت رسید که (فَکُلِی وَ اشْرَبِی وَ قَرِّی عَیْناً) نجاشی گریان شده و اساقفه که صحف انجیل در نظر داشتند چندان اشک فشاندند که محاسن ایشان تر گشت و نجاشی بر زبان آورد که (ان هذا لهو الحق) بخدا سوگند که این کلام و آنچه بر موسی و عیسی فرود آمده از یک مشکوه است آنگاه روی بعمرو عاص و رفیق او آورده گفت و الله که این جماعت را بشما نسپارم و نسبت بدیشان شرایط رعایت و عنایت بجای آرم و جعفر و اصحاب از آن مجلس سرافراز و مستظهر و رسولان قریش محزون و پریشان خاطر بیرون رفتند و عمرو بن عاص روز دیگر بخدمت نجاشی شتافته گفت این طایفه عیسی را بعبودیت منسوب میدارند و نجاشی کرت دیگر جعفر را رضی الله عنه طلبیده پرسید که درباره روح الله چه میگوئید جعفر گفت آن میگوئیم که خدای ما گفته (هو عبد الله و رسوله و کلمه القاها الی مریم و روح منه) و نجاشی خاشاکی از زمین برداشته گفت میان حال عیسی و آنچه شما گفتید این قدر فرق نیست مرحبا شما را و آنکسی که شما از نزد وی آمده‌اید و من گواهی می‌دهم که او رسول خداوند است پس تحف و تبرکات قریش را باز داده گفت چون خدایتعالی ملک را بی‌رشوت بمن ارزانی داشته من نیز رشوت نگیرم و سخن اهل غرض را درباره مهاجران بسمع قبول نشنوم آنگاه عمرو بن عاص و عماره خائب و خاسر بازگشتند و جعفر ایمن و مطمئن خاطر با رفقاء خود در آن دیار متوطن شد نقلست که پدر نجاشی را که در بلاد حبشه بفرمان فرمائی قیام مینمود بغیر از او فرزندی نبود و برادرش دوازده پسر داشت و ارکان دولت او بتصور آنکه هرگاه پادشاه بمیرد چون او را زیاده از یک پسر نیست ملک به بیگانگان انتقال خواهد یافت بیک ناگاه آن بیگناه را بکشتند و برادرش را بر تخت پادشاهی نشاندند و چون نجاشی که اصخمه نام داشت و در وقت قتل پدر خوردسال بود چون بسن رشد و تمیز ترقی فرموده فرمود آثار دولت و اقبال از ناصیه احوال او ظاهر گشت کشندگان پدرش باهم گفتند که اگر این جوان زنده ماند یمکن که پس از انقراض ایام سلطنت عم خود بپادشاهی رسد و از ما انتقام خون پدر کشد آنگاه باتفاق نزد عمش رفتند و رخصت قتل اصخمه طلبیدند
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۱۳
پادشاه از قبول آن امر ابا نمود و بعد از قیل و قال اجازت داد که او را از آن ملک اخراج نمایند و آنطایفه اصخمه را بیکی از مسافران دریا فروختند و مقارن آنحال خرمن حیات عم نجاشی بصاعقه محترق شده ارکان دولت او قابلیت سلطنت در هیچ‌یک از پسران او ندیدند و از فروختن اصخمه پشیمان شده از عقب تاجر بشتافتند و نجاشی را بعنف ستانده و ببارگاه برده بر تخت نشاندند غرض از عرض این حکایت آنکه کلام نجاشی که گفت خدای تعالی ملک را بی‌گرفتن رشوت بمن ارزانی داشت مشعر باین قضیه است آورده‌اند که مرد تاجر که نجاشی را خریده بود جهه طلب وجه خود بحبشه مراجعت فرموده هرچند تردد نموده از بایعان زر طلبید بجائی نرسید بالاخره بدرگاه پادشاه رفته عرض داشت کرد که ارکان دولت تو غلامی بمن فروختند و باز بتغلب ستانده در اداء آن ثمن تعلل مینمایند امیدواری بکمال عدالت شهریاری آنکه فرمان واجب الاذعان نفاذ یابد که غلام یا بهاء آن را بمن دهند آن پادشاه معدلت‌پناه بازرگان را شناخته روی بامرا آورده گفت که این شخص راست میگوید یکی ازین دو صورت را اختیار نمائید امرا منفعل شده زر تاجر را باو رسانیدند در درج الدرر و بعضی از کتب سیر مسطور است که از جمله مهاجران حبشه هشتاد و چند مرد و یازده زن از قریش بودند و هفت نفر دیگر از قبایل و بعد از آنکه حضرت خیر البریه علیه السلام و التحیه از مکه مبارکه بمدینه طیبه هجرت فرمود از رجال سی و سه کس و از نسوان هشت نفر بکریم حرم بازگشتند و از آنجمله دو مرد در مکه مردند و هفت نفر محبوس شدند و بیست و چهار کس دیگر در واقعه بدر بدان بدر سپهر نبوت پیوستند و جعفر رضی الله عنه بمرافقت سایر مهاجران در سال هفتم از هجرت متوجه ملازمت حضرت رسالت علیه السلام و التحیه شدند و پس از فتح خیبر بدان سعادت عظمی و عطیه کبری رسیدند
 
گفتار در ایراد اسباب درآمدن سید عالم صلی الله علیه و سلم بشعب ابو طالب باتفاق بنی هاشم و بنی المطلب و بیان بیرون آمدن آنحضرت از آنموضع و ذکر بعضی دیگر از وقایع و حوادث‌
 
باتفاق اکثر اهل سیر در سال ششم از بعثت خیر البشر حمزه رضی الله عنه که عم آن حضرت بود در سلک اهل اسلام انتظام یافت و در همین سال پرتو انوار ایمان بر وجنات حال عمر بن الخطاب تافت و چون کفار قریش دیدند که روزبروز اعلام اسلام روی در ارتفاع دارد و رایات کفر و ظلام میل بانحضاض مینماید مضطرب گشته ابو جهل بن هشام و شیبه و عتبه بن ربیعه و نضر بن الحارث و عاص بن وائل و عقبه بن ابی معیط با جمعی دیگر از غلظاء مشرکین بقصد قتل سید المرسلین کمر بسته نزد ابو طالب رفتند و زبان بگفتن این سخنان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۱۴
گشادند که چون محمد ملت محدث درمیان آورده و پیوسته بطعن و سب آلهه ما اوقات مصروف میدارد وظیفه آنکه او را بما تسلیم نمائی تا بقتل رسانیم و الا یقین دانی که با تو در مقام حرب و قتال خواهیم آمد و پس از رفتن ایشان ابو طالب سرور آل غالب را طلبیده آنچه از قوم شنیده بود بعرض آنحضرت رسانید و گفت مناسب چنان مینماید که زبان از تقریر عیوب معبودان این گروه شریر کشیده داری تا مهم باستعمال سیف و سنان سرایت نکند رسول صلی اللّه علیه و سلم از شنیدن این سخن گمان برد که ابو طالب را فتوری در امر حمایت و رعایت آنحضرت پیدا شده فرمود که ای عم آنچه من میگویم و میکنم بفرمان خداوند است سبحانه و تعالی سرزنش مشرکان بدکیش و تهدید و تخویف بیگانه و خویش مرا ازین امر مانع نیاید اگر تو بتقویت و تمشیت مهم من قیام نمائی تو را بهتر خواهد بود و الا نصرت آسمانی و عنایت سبحانی کار مرا کفایت خواهد نمود آنگاه برخاست تا از مجلس بیرون رود ابو طالب را از استماع کلام خیر الانام رقتی تمام دست داده آنحضرت را باز گردانید و گفت ای برادرزاده من بکاریکه مأمور گشته‌ای قیام نمای و بسرانجام مهمی که ترا فرموده‌اند اشتغال فرمای که تا من زنده باشم کسی از اعدا بتو نکایتی نتواند رسانید و ابو طالب درین باب بیتی چند در سلک نظم کشید و دو بیت از آنجمله اینست شعر
و اللّه لن یصلوا الیک بجمعهم*حتی اوسد فی التراب دفینا*
فاصدع بامرک ما علیک غضاضه*و ابشر بذاک و قرمنک عیونا آنگاه بنی هاشم و بنی مطلب را حاضر ساخته در باب محافظت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم از شر اصحاب ضلالت از ایشان استمداد نموده و غیر ابو لهب تمامی اهالی آن دو قبیله این معنی را قبول کرده مؤمنان آنقوم بجهه احراز مثوبت و کافران بنابر تعصب و حمیت کمر موافقت برمیان بستند و ابو طالب در محرم سال هفتم از بعثت باتفاق آنجماعت حضرت رسالت را بشعبی که منسوب باو بود درآورد و چون کفار قریش جد ابو طالب را در حفظ و حمایت رسول صلی اللّه علیه و سلم مشاهده کردند شیشه مروت و رعایت صله رحم را بسنگ شقاوت بشکستند و با یکدیگر عهد و پیمان بستند که با بنی هاشم و بنی مطلب طریقه مناکحت و متابعت و مخالطت مرعی ندارند و تا توانند نگذارند که بدیشان منفعتی عاید شود بلکه جهه ایصال مضرت در طریق اهتمام سلوک نمایند و درین باب عهدنامه نوشته از در خانه کعبه آویختند لاجرم کار بر اهل اسلام بغایت دشوار شد چه هرگاه که یکی از ایشان برای سرانجام مهمی از آن شعب بیرون می‌آمد اشرار کفار ایذاء بسیار بدو میرسانیدند و اگرچه در موسم حج بحسب ظاهر متوجه اضرار ایشان نمی‌شدند اما نمیگذاشتند که کسی از اهل قافله یا مقیمان بازار مکه طعام بآن زمره ناجیه فرو شد و ولید بن مغیره و ابو جهل بن هشام از سایر اهل ظلام در تضییق ارباب اسلام بیشتر میکوشیدند و ابو طالب در آن اوقات اطراف شعب را استوار کرده در محافظت سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاخیار اهتمام بسیار مینمود و در شب‌وروز لحظه‌ای از مراقبت حال آن آفتاب عالم‌افروز غافل و ذاهل نبود و چون قرب سه سال حال برین منوال بگذشت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۱۵
و زمان مشقت بنهایت متقارب گشت قادر متعال ارضه‌ای را بر آن وثیقه قاطعه گماشت تا هر حرف که غیر نام حضرت حق عز اسمه در آن مکتوب بود بخورد و بروایتی اسامی ایزدیرا خورده سایر کلمات را گذاشت و ایضا هشام بن عمرو بن الحارث العامری و زهیر بن ابی امیه مخزومی و مطعم بن عدی و نوفل بن عبد مناف و ابو البختری بن هشام و زمعه بن الاسود بن المطلب بن عبد العزی باوجود کفر بر حال اهل اسلام ترحم نموده شبی باهم اتفاق کردند که آن صحیفه قاطعه را قطعه‌قطعه کنند و صباح روز دیگر در مجمع قریش اظهار نقص آن معاهده کرده ابو جهل و بعضی دیگر از جهله کفره بقدم منازعت پیش‌آمدند و در آن اثناء ابو طالب بآن مجلس تشریف آورده کیفیت استیلاء ارضه را بر آن وثیقه بروجهی که از حضرت خیر البریه شنیده بود تقریر فرمود و فرمود که اگر آنچه محمد در این باب بمن گفته است موافق واقع باشد شما از سر این معاهده در گذرید و الا من برادرزاده خود را بشما سپارم تا آنچه مدعا داشته باشید درباره او بتقدیم رسانید قریش این سخن را مستحسن شمرده چون آن صحیفه را باز کردند بموجبی که بر زبان وحی بیان رسول صلی اللّه علیه و سلم گذشته بود واقع بود از آن جهت انفعال تمام بحال قریشیان راه یافت اما ابو جهل همچنان در طریق عناد سلوک مینمود آنگاه آن پنج نفر که اسامی ایشان مسطور گشت آن کاغذ کهنه را پاره‌پاره ساختند و سلاح پوشیده بدر شعب رفتند و حضرت رسالت مآب را با اصحاب و احباب از آنجا بیرون آوردند تا در ضمان صحت و عافیت در منازل خویش نزول اجلال نمودند و این واقعه در سال دهم از بعثت دست داد و هم درین سال وفات ابو طالب اتفاق افتاد نظم
بسال دهم عم خیر البشر*که در خدمتش عمر بردی بسر
بدست اجل داد نقد حیات*محالست در دار دنیا ثبات در روایات اهل بیت سید کاینات علیه و علیهم افضل الصلواه و التسلیمات آمده است که ابو طالب در اواخر اوقات حیات بنی هاشم را جمع کرده گفت یا بنی هاشم (انتم صفوه اللّه و قلب العرب و انتم حزب اللّه و راس الحسب منکم سید المطاع و منکم المقدم الشجاع) آنگاه ایشان را بتعظیم بیت اللّه و رعایت صله رحم و اعانت عایل و اداء امانت و صدق حدیث وصیت نمود و فرمود که بر شما باد که نسبت بمحمد لوازم متابعت و معاونت بجای آورید که او امین قریش و صدیق عربست و بامری آمده است که دل تصدیق آن کرده و زبان براستی آن قایل شده و بخدا سوگند که من چنان می‌بینم که اشراف اطراف رقبه بربقه اطاعت او در خواهند آورد و گردن کشان اکناف مقالید بلاد خود را تسلیم او خواهند کرد ای بنی هاشم بدو تقرب جوئید و بنفس و مال او را تقویت نمائید (فو اللّه لو کانت لی مده و فی اجل تأخیر لکفیته الکوافی ولد فعت عنه الدواهی) در مؤلفات بسیاری از علماء کبار بروایت محمد بن اسحق یسار که از اعاظم اهل اخبار است سمت تحریر یافته که سید ابرار و سند اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار در وقت مرض موت ابو طالب فرمود که ایعم بگفتن کلمه طیبه توحید مبادرت نمای تا در روز جزا بدان وسیله تو را شفاعت کنم ابو طالب جوابداد که بخدای که اگرنه اندیشه از
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۱۶
ملامت قریش بودی که گویند که ابو طالب از خوف وقت مرگ مسلمانشد هرآینه چشم تو را بگفتن این کلمه روشن میساختم آنگاه حال وی تغییر یافته زبان در دهانش می‌جنبید و چیزی میگفت عباس رضی اللّه گوش نزدیک به دهانش برده با رسول الله صلی الله علیه و سلم گفت ای برادرزاده من ابو طالب کلمه‌ای را که تو بگفتن آن امر مینمودی میگوید و ثقه الحفاظ ابو الکرام عبد السلام بن محمد بن حسن در مستقصی از ثقات علماء نقل کرده است که اتفق ائمه اهل البیت ان ابا طالب مات مسلم و خلاف اهل البیت ان فی الاسلام خلاف غیر معتبر) و باوجود این ورود روایات صحت آیات و ثبوت حکایت شداید محن و مقاسات که ابو طالب در حمایت و رعایت سید کاینات و پسندیده مکونات علیه شمایم الصلوه و نسایم التحیات کشیده اعتقاد اکثر اهل سنت و جماعت آنست که او مشرک از عالم رفته و توفیق گفتن کلمه طیبه توحید نیافته در روضه الصفا مسطور است که چون ابو طالب فوت شد اسد اللّه الغالب رسول صلی الله علیه و سلم را از آنواقعه آگاه گردانید و آنحضرت فرمود که برو و او را بپوش و خاموش باش تا نزد من آئی علی کرم اللّه وجهه بموجب فرموده عملنموده بملازمت حضرت پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم بازگشت نوبت دیگر خیر البشر گفت برو او را غسل ده و با هیچکس سخن مگوی تا پیش من آئی و علی برین موجب بتقدیم رسانیده راوی گوید که بعد از آن رسول صلی الله علیه و سلم در حق علی مرتضی دعائی کرد که در عوض آن اشتران سرخ موی نمیخواهم از ابن عباس رضی الله عنه مرویست که حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه پیش پیش جنازه ابو طالب میرفت و میگفت ایعم صله رحم بجای آوردی و نیکوئیها کردی جزاک الله خیرا در کشف الغمه از مناقب ابو المؤید موفق بن احمد الخوارزمی منقولست که ابو طالب را چهار پسر بود و یک دختر اسامی پسران اینست طالب عقیل جعفر علی مرتضی و هریک از این پسران به ترتیب مذکوره بده سال از دیگری بزرگتر بوده و از طالب نسل نماند اما دختر ابو طالب فاخته نام داشت و او را بحسب کنیت ام هانی میگفتند مدت عمر ابو طالب بروایت روضه الصفا هشتاد و چند سال بود و فوت او چنانچه مذکور شد در سال دهم از بعثت روی نمود و بعد از آن واقعه بسه روز یا سی و پنجروز فوت خدیجه کبری رضی الله عنها دست داد و از این دو مصیبت عظمی که متعاقب یکدیگر اتفاق افتاد قوافل حزن و اندوه و الم بر ضمیر انور حضرت خاتم صلی الله علیه و سلم استیلاء یافت بمثابه‌ای که آنسال را سال حزن نام نهادند بیت
زاد بار شادی و اقبال حزن*نوشتند آنسال را سال حزن – به ثبوت پیوسته که بعد از وفات ابو طالب اشرار کفار در ایذاء و اضرار سید ابرار و سند اخیار صلی الله علیه و سلم بمرتبه‌ای مبالغه نمودند که آنحضرت را در حریم بطحا مجال اقامت نماند لاجرم آنحضرت بجانب طائف شتافت و عبد یا لیل و مسعود و حبیب اولاد عمرو بن عمیر را که در آنزمان رؤساء قوم ثقیف بودند باسلام دعوت نمود مدت دو روز یا سی روز در میان ایشان توقف کرده معجزات باهره ظاهر فرمود اما هیچکس از آن قبیله بحضرت نگروید و آن سه لعین سفهاء و اراذل قوم را بر آن داشتند که سنگ بجانب رسول صلی الله علیه و سلم و زید بن حارثه که در ملازمتش بود انداختند و سر زید و پای عرش
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۱۷
سای آنحضرت را مجروح و خونین ساختند مثنوی
ز نور جبین رسول خدا*بطائف بر افروخت شمع هدا*
ولی تیره دل مشرکان لئیم*که بودند در شهر طائف مقیم*
ز تاریکی بخت ظلمت سرشت*نجستند از آن شمع راه بهشت*
کسی را که شد کور چشم خرد*بنور هدایت کجا پی‌برد*
دل سخت کفار خذلان مآب*نشد نرم از پرتو آفتاب*
چه خوش گفت داناء راز کهن*که در مخزنش بود گنج سخن*
که حاصل کند نیکبختی بزور*بسرمه که بینا کند چشم کور*
توان پاک کردن ز زنگ آئینه*و لیکن نشاید ز سنگ آئینه*
چو زان طائفه نزد خیر البشر*عیان گشت اطوار اصحاب شر*
غم خاطرش زان جهه در فزود*ز طائف ببطحا عزیمت نمود* در اثناء راه ببطن نخله رسیده شب آنجا توقف فرمود و در وقتیکه پری پیکران کواکب جلوه‌گری میکردند پیغمبر انس و جن صلوه الله و سلامه علیه در نماز ایستاده بآواز بلند قرائت مینمود و در آن زمان هفت نفر یا نه نفر از جنیه نصیبین بدان مقام رسیده و آواز قرائت قرآن شنیده هم آنجا ایستادند تا آنحضرت از اداء صلوه فراغت نمود آن گاه خود را بر خاتم الانبیاء ظاهر ساخته بقبول دین اسلام موفق گشتند و بموجب اشارت حضرت رسالت صلی الله علیه و سلم به نصیبین مراجعت کرده قوم خویش را بشریعت بیضا دعوت نمودند و بسیاری از پریان دین قویم را پذیرفتند و نادیده آن مردم دیده آفرینش را دوست گرفتند و بعد از سه ماه از واقعه بطن نخله فوجی کثیر از آن طایفه بشعب حجون آمده بملاقات خواجه کاینات فایز شدند عبد الله بن مسعود که آنشب در ملازمت آنحضرت بود امور عجیبه مشاهده فرمود القصه روز دیگر خیر البشر صلی الله علیه و سلم از بطن نخله بطرف مکه در حرکت آمده در میان راه شنید که سفهاء قریش داعیه دارند که در سلوک طریق بی‌ادبی تقلید کفار طائف کنند بنابران بر زبر جبل حرا ساکن گشت و کس نزد بعضی از رؤساء قوم فرستاده التماس جوار نمود و اکثر کفار دست رد بر سینه ملتمس مقتدای اخیار نهاده بالاخره مطعم بن عدی این معنی را قبول کرده و با اقارب و عشایر سلاح پوشیده آنحضرت را بمکه درآورد و در همین سال حضرت رسالت علیه السلام و التحیه عایشه بنت ابی بکر صدیق و سوده بنت زمعه رضی الله عنهما را در حباله نکاح جای داد و با سوده که بنت زمعه بود زفاف کرده بنابر صغر سن عایشه رضی الله عنها عروسی موقوف ماند و در سال اول هجرت در مدینه آنصورت روی نمود
 
ذکر عروج سید کاینات علیه روایح الصلوات و فوایح التحیات بر معارج سموات‌
 
چنانچه سابقا بر سبیل اجمال از مؤلفات ارباب فضل و کمال نقل کرده شده عارجان معارج اخبار نبوی و ناهجان مناهج آثار مصطفوی خلاف نموده‌اند که قضیه غریبه معراج در کدام سال واقع بوده بعضی را اعتقاد آنست که اینصورت بدیع دو نوبت روی نمود و ایضا این معنی مختلف فیه است که پیغمبر صلی الله علیه و سلم از کدام محل متوجه عالم
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۱۸
بالا گشته چه بعضی از احادیث دلالت بر آن میکند که آنحضرت در خانه خاصه خود بود که جبرئیل نزول نموده او را بمعراج برده و روایتی آنکه خیر البریه در حطیم تشریف داشته که آنصورت دست داده و قولی آنکه در حجره‌ای بوده و روایت اشهر آنکه در آن شب رسول عرب و عجم در خانه ام هانی بنت ابو طالب بتهیه اسباب خواب اشتغال مینموده که جبرئیل جهه آن مهم آنحضرت را از آنجا بیرون آورده و برین قیاس در میان روات اختلافست که روح مطهر خیر البشر صلی الله علیه و سلم را با جسد در حالت بیداری بمعراج برده‌اند یا آنکه در وقتی که حضرت رسالت مآب در خواب بوده روح شریفش را بملاء اعلا رسانیده‌اند و جسد اطهرش را همچنان گذاشته‌اند چنانچه در روضه الاحباب مسطور است که عایشه رضی الله عنها و معویه و حسن بصری برین مذهب رفته‌اند و سخن محمد بن اسحق نیز مشعر باین معنی است و بعضی برآنند که اسرای خیر الوری تا بیت المقدس به بیداری بود و عروج بر طبقات سموات بخواب و ظاهر آیه (سُبْحانَ الَّذِی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی) مؤید این روایتست و اکثر اکابر سلف و خلف بر آن رفته‌اند که معراج خاتم الانبیاء علیه من الصلوات اتمها و انماها به بیداری بود و روح مطهر آنحضرت بمرافقت جسد معطر در بعضی از شب از مکه به بیت المقدس رفته و از آن جا باوج سموات عروج فرموده و نزول آیت با عنایت (ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی) مؤید این معنی است القصه بیت
نیمه شب آن پیک الهی ز دور*آمد و آورد براقی ز نور و براق مرکبی بود از استر خوردتر و از درازگوش بزرگتر رویش مشابه روی آدمی و گوشهاء او مانند اذن فیل و یال او مثال یال اسب و گردنش بسان گردن کرگدن و دنبالش چون دم اشتر و سینه‌اش همچو سینه استر و قوایمش بقولی چون قوایم گاو و بروایتی مثل قوایم شتر و سمهاء او بسم گاو مانند بود و سینه او شبیه یاقوت احمر مینمود و پشتش مماثل در بیضاء بود که از غایت صفا میدرخشید و دو پر بر ران داشت که ساق وی را می‌پوشید و زینی از زینهاء مراکب بهشتی برو نهاده بودند و آن مرکب بمرتبه‌ای تیزرفتار بود که تا آنجا که چشم کار میکرد بیک گام میخرامید مثنوی
جوادی قمرسیر و گردون‌خرام*براقی چو نور بصر تیزگام*
ز آب و ز خاکش نبوده سرشت*چریده ببستان سرای بهشت*
نبوده ز زین و لجامش گزند*نینداخته کس بسویش کمند*
که ناگه بحکم جهان آفرین‌گرفتش عنان جبرئیل امین*
رسانید نزدیک خیر الانام*که ای داده کار زمین را نظام
خرامش کن امشب بسوی سپهر*خجل ساز از روی خود ماه و مهر* لاجرم سید عالم صلوات اللّه علیه و سلم پای مبارک در رکاب سعادت انتساب آورده مصراع
برق صفت جست بپشت براق
و بمرافقت جبرئیل و میکائیل و جمعی دیگر از فرشتگان متوجه مسجد اقصی گشت و بعد از وصول ارواح مشاهیر انبیا را آنجا بصورت جسمانی حاضر یافته باشارت جبرئیل پیش رفت و دو رکعت نماز گذارد و پیغمبران و ملایکه اقتدا بانحضرت کردند و پس از فراغ نماز و اداء مناء و حمد کریم کارساز جبرئیل علیه السّلام آن پیغمبر عالیمقام را بموضع
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۱۹
صخره بیت المقدس برد و نردبانی که یک پایه آن از یاقوت سرخ و یکی از زمرد سبز و یکی از طلا و یکی از نقره بود از صخره تا آسمان ظاهر شده بیت
و زانجا رسول فلک احتشام*برآمد برین چرخ فیروزه فام و چون بآسمان اول رسید جبرئیل آن حضرت را بباب الحفظه که یکی از ابواب سپهر دنیاست رسانید و طلب فتح الباب نموده فرشته اسمعیل نام که با دوازده هزار فرشته بر آن در موکل است پرسید که کیست جبرئیل جواب داد که منم از جبرئیل باز سئوال کرد که کیست با تو گفت محمد اسمعیل گفت او را طلبیده اند روح الامین گفت آری پس در بگشود گفت مرحبا به فنعم المحی جاء و باین دستور صلی اللّه علیه و سلم بمرافقت جبرئیل طبقات سموات را در نوشته غرایب و عجایب بسیار ملاحظه فرمود و آدم را در آسمان اول و یحیی و عیسی را در فلک دوم و یوسف را در سپهر سیوم و ادریس را در آسمان چهارم و هارون را در فلک پنجم و موسی را در فلک ششم و ابراهیم را در سپهر هفتم دید و با هریک از انبیاء عالی‌شان مراسم تحیت و سلام بتقدیم رسانید و بعد از طی طبقات سموات سبعه بسدره المنتهی رسید و آن درختیست که میوه آن در بزرگی مثل سبوهاء هجر و برگ آن مانند گوش فیل و غاشیه آن از نور خداوند جلیل و چندان فرشته در حوالی آن شجره بودند که عدد ایشان غیر علام الغیوب کس نمیداند و مقام جبرئیل علیه السّلام در میان آندرختست از حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه منقولست که فرمود که در اصل سدره المنتهی چهار جوی دیدم دو نهر ظاهر و دو نهر مخفی و از جبرئیل حال آن جویها را پرسیدم جوابداد که دو نهر باطن داخل انهار بهشتست و دو جوی ظاهر نیل و فرات به ثبوت پیوسته که در نواحی سدره سه ظرف بنظر انور خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم آوردند یکی پر از عسل بود و دیگری از شیر و سیم از خمر نبی بشیر به شیر میل فرموده آنرا بیاشامید جبرئیل آنحضرت را گفت نیکو کردی فطرت را یعنی دین اسلام را فراگرفتی و امت تو بر آن خواهند بود اگر خمر را می‌آشامیدی امت تو گمراه میشدند و اگر به عسل میل مینمودی حلاوت دنیاء دنی ایشان را فریفته میساخت بروایت جمعی کثیر از روات سیر حضره خیر البریه علیه السلام و التحیه در آن شب ببهشت برین خرامید و عجایب و غرایب جنان و منازل و درجات بهشتیان را مشاهده فرموده از میوه اشجار ریاض خلد آثار تناول نمود و همچنین در همانشب رسول عرب را صلوات اللّه و سلامه علیه بر درکات دوزخ و کیفیت عذاب و عقاب کفر و اهل عصیان اطلاع حاصل شد و چون حضرت مصطفی صلی اللّه علیه و سلم بمرافقت امین ایزد تعالی از سدره المنتهی درگذشت جبرئیل آنحضرت را بر خود تقدیم کرد و از عقب روان گشت تا بحجابی رسید آنگاه فرشته‌ای از وراء حجاب دست بیرون آورده آنحضرت را برداشت و جبرئیل بازایستاد بیت
چنان گرم در تیه قربت براند*که در سدره جبرئیل از او باز ماند بعد از آن خاتم الانبیا تنها قطع مسافت نموده چون هفتاد حجاب طی فرمود براق نیز ساکن شده و رفرفی سبز ظاهر گشت که نور آن بر نور آفتاب غالب بود رسول صلی اللّه علیه و سلم بر آن رفرف نشسته پس از قطع منازل بپای عرش مجید رسید و باصناف الطاف الهی فایز گردید مثنوی
چو تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۲۰
بگذشت از هفتمین آسمان*درآمد بخلوتگه لامکان*
اداء ثناء الهی نمود*ز عصیان ما عذرخواهی نمود*
ز اعزاز و اکرام دید آنچه دید*بشارت ز غفران امت شنید و در آن شب کریم عطابخش خواتیم سوره البقره را بحضرت خیر الوری علیه من الصلواه اشملها بیواسطه عنایت فرمود و در شبانروزی پنجاه وقت نماز بر امت بلند رتبتش فرض فرمود آن‌گاه رسول صلی اللّه علیه و سلم مفتخر و سرافراز بازگشت و چون در آسمان ششم بموسی علیه السلام رسید پرسید که بچه چیز مامور گشتی حضرت جوابداد که در شبانه‌روزی پنجاه وقت نماز بر امت من واجب شد موسی کلیم اللّه فرمود که امت تو استطاعت آنکه از عهده اداء این طاعت بیرون آیند ندارند و من پیش از تو تجربه مردم کرده‌ام مناسب آنکه مراجعت نموده طلب تخفیف کنی سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بازگشته طالب تخفیف شده حق سبحانه و تعالی ده وقت نماز را وضع فرمود، چون رسول مهیمن بیچون باز بموسی رسید کلیم اللّه جهه مسألت تخفیف کرت دیگر آنحضرت را بازگردانید و ده وقت دیگر تخفیف یافت و همچنین حضرت رسالت سه نوبت دیگر باستصواب جناب موسی آمدوشد فرمود تا پنجاه وقت نماز به پنج وقت قرار گرفت و چون باز حضرت موسی خیر الانام را گفت بازگرد و از پروردگار خود طلب تحفیف نمای آنحضرت گفت (رجعت الی ربی حتی استحییت منه و لکنی ارضی و اسلم) بعد از آن گرم رو منزل اسری به بسط بسیط غبرا مراجعت فرمود و هنوز جای خوابش گرم بود در روضه الاحباب از صاحب زین القصص مرویست که رفتن و بازآمدن حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم بمعراج در عرض سه ساعت از شب وقوع یافت و وهب بن منبه و محمد بن اسحق چهار ساعت گفته‌اند مثنوی
دگر روز کین آفتاب منیر*برآمد بمعراج چرخ اثیر*
رسول عرب سرور کاینات*برخساره بد غیرت آفتاب*
خرامید خرم به بیت الحرام*بیان کرد احوال شب را تمام*
نمودند ارباب ایمان قبول*نکردند تصدیق جمعی جهول*
نمودند از روی جنگ و جدال*نخست از علامات اقصی سؤال*
دگر از امارات تجار شام*که بودند از اهل بیت الحرام*
رسول قریشی بوفق صواب*بگفت از سؤالات ایشان جواب*
ولی آن گروه ضلالت سیر*نگشتند از آن معجزه بهره‌ور*
بکوری چه شد چشم و دل مبتلا*نه بیند ز کحل الجواهر جلا*
مزاجی که فاسد شد از زهر دهر*نیابد ز تریاق فاروق بهر
 
ذکر ابتداء اسلام انصار و متابعت ایشان با سید ابرار
 
بیت
نغمه‌سرایان ریاض خبر*در چمن سیرت خیر البشر در بیان این داستان بدین سان زبان گشوده‌اند که رسول صلی اللّه علیه و سلم در مراسم حج و عمره خود را بر اشراف قبایل عرب عرض کردی و ایشان را باسلام دعوت نموده لوازم نبوت بجای آوردی و در سال یازدهم از بعثت شش کس از متوطنان مدینه در عقبه منظور نظر هدایت اثر خیر البشر گشته آنحضرت ایشان را بقبول ملت بیضا ترغیب نمود و آیتی چند از کلام خداوند قرائت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۲۱
فرموده مدنیان چون در آن اوان بکرات از یهودان شنیده بودند که وقت ظهور پیغمبر آخر الزمان است باهم گفتند که و الله این آن پیغمبریست که جهودان ما را از بعثت او خبر میدهند انسب آنست که بوی ایمان آوریم تا کسی از اهل مدینه درین امر بر ما سبقت نداشته باشد آنگاه زبان بکلمه توحید گویا گردانیدند و گفتند یا رسول الله در میان هیچ دو قبیله عداوت بآن مشابه نیست که در میان قرابتان ما (فلعل الله یجمع امرهم بک فان اجتمعوا علیک فلما رجل اعز منک) و آن شش دولتمند از بنی خزرج بودند و اسامی ایشان اینست اسعد بن زراره- معوذ بن حارث بن رفاعه- عقبه بن عامر بن ابی رافع بن مالک بن عجلان- قطبه بن جدیده- جابر بن عبد الله بن رباب و چون این شش نفر از آن سفر مراجعت نموده بمدینه رسیدند خبر بعثت خیر البشر را با ساکنان یثرب درمیان نهادند و ذکر آنحضرت در آن بلده اشتهار یافته پرتو انوار ایمان و اسلام بر وجنات احوال بسیاری از متوطنان آندیار تافت و در سال دوازدهم از بعثت دوازده کس از ایشان بمکه مکرمه شتافته در عقبه بعز ملازمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه معزز شدند و با آن حضرت بیعت نمودند که در حالت عسر و یسر و زمان نشاط و اندوه از فرموده خدا و رسول او در نگذرند و این بیعت را اهل سیر بیعت عقبه اولی گویند و از جمله اهل آن بیعت ده نفر از قبیله خزرج بودند و دو کس از قوم اوس و اسامی خزرجیان اینست (اسعد بن زراره) (معوذ) (و معاذ) پسران عفراء «1» (رافع بن مالک) (سعد بن عباده) (منذر بن عمیرو) (عباده بن الصامت) (یزید بن ثعلبه) (عقبه بن عامر بن ابی) (قطبه بن عامر بن جدیده و نامهای اوسیان اینست ابو الهیثم مالک بن التیهان- عویم بن ساعده و اینجماعت در وقت مراجعت بفرموده حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه مصعب بن عمر را همراه خویش بمدینه بردند بیت
بارشاد آنقوم نیکوسرشت*بسی کس روانشد براه بهشت بلکه اکثر قبیله اوس و خزرج باظهار شعار اسلام مبادرت نموده در سال سیزدهم از بعثت جمعی کثیر بحریم حرم شتافتند و از آنجمله هفتاد مرد و بروایتی هفتاد و سه مرد و دو زن در شب دوم از لیالی ایام تشریق در شعب عقبه بملازمت رسول صلی الله علیه و سلم رسیده نظم
پس از عرض اخلاص و شرح نیاز*نمودند بیعت بآن سرفراز*
که وقت نشاط و زمان کسل*نسازند فرمان او را بدل*
چو هجرت کند سید المرسلین*توجه نماید به یثرب زمین*
حراست کنندش ز اصحاب شر*ببازند در راه او سیم و زر و چون قواعد این بیعت که مورخان آن را بیعت عقبه ثانیه گویند استحکام تمام یافت سید المرسلین باشارت جبرئیل امین در میان مدنیان دوازده نقیب تعیین فرمود ده نقیب از خزرج و دو نقیب از اوس اسامی نقباء خزرج برینموجب است (اسعد بن زراره) (براء بن معرور) (رافع بن مالک بن عجلان) (سعد بن عباده) (سعد بن خیثمه) (سعد بن الربیع) (عباده بن الصامت) (عبد الله بن رواحه) (عبد الله بن عمرو بن حزام) (منذر بن عمرو بن خنیس) و نامهاء نقیبان اوس اینست ابو الهیثم مالک بن التیهان- اسید بن حضیر و بعد از آنکه حضرت
______________________________
(۱) (عفراء بنت عبید بن ثعلبه نام مادر معوذ و معاذ است و نام پدر آنها حارث بن رفاعه بوده حرره محمد تقی الشوشتری)
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۲۲
رسالت صلی الله علیه و سلم از امر بیعت بازپرداخت و جماعت مذکوره را بنقابت مقرر ساخت شیطان بر سر عقبه برآمده فریاد برآورد که ای اهل منا بدانید که مردم یثرب با محمد بیعت کردند و بر حرب شما اتفاق نمودند روز دیگر قریش بمیان قافله مدینه رفته گفتند ایقوم اوس و خزرج ما شنیدیم که شما بمخالفت ما بمحمد بیعت کرده‌اید جمعی از مشرکان یثرب که از آن مهم خبر نداشتند سوگند خوردند که این سخن غیر واقع است و خاطر کفار اطمینان یافته چون انصار بمدینه بازگشتند حقیقت آنحال بر قریشیان ظاهر شد بنابرآن در ایذاء و اضرار اتباع احمد مختار صلی الله علیه و آله مادام الفلک الدوار بیشتر از پیشتر مبالغه نمودند و خیر البشر اصحابرا اجازت هجرت داده اکثر بمدینه شتافتند و از تنقیض و تشویش مشرکان قریش نجات یافتند
 
ذکر جمع آمدن اشرار قریش بمشورت جهه اذیت رسول غالب و تشریف بردن آنحضرت بخطه یثرب‌
 
چون مشرکان قریش مشاهده نمودند که اهل توحید را مصراع
مانند مدینه مأمنی پیدا شد
گمان بردند که رسول صلی الله علیه و سلم بدانصوب هجرت خواهد فرمود در دار الندوه مجتمع گشتند و در دفع خیر البریه علیه السّلام و التحیه قرعه مشورت درمیان انداختند و شیطان بصورت پیری صایب تدبیر خود را بدان مجلس رسانید چون قریشیان از وی پرسیدند که تو کیستی جوابداد که از اهل نجدم و موجب جمعیت شما را دانسته‌ام تا در باب مهمی که پیش گرفته‌اید لوازم امداد بتقدیم رسانم آنگاه قریش آغاز قیل و قال نموده رأی شخصی از ایشان بر حبس نبی آخر الزمان و تدبیر دیگری بر اخراج آنسرور قرار گرفت اما پیر نجدی در باب تخطئه این دو تدبیر دلایل گفته در ابطال آن کوشید ابو جهل بن هشام گفت انسب و اولی چنان مینماید که از هر قبیله شخصی چند جلد بر سر محمد روند و بیکبار تیغ در او نهاده بقتلش رسانند تا خون او در قبایل پراکنده شود و چون بنی عبد مناف را قوت مقاومت با تمامت قبایل نباشد ناکام بدیت راضی شوند و پیر نجدی این رأی را تحسین نموده و خواطر کفار بر آن قرار یافته متفرق شدند و همان لحظه جبرئیل امین نازل گشته آیت کریمه (وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ) بر سید المرسلین خواند و پیغام رب العالمین رسانید که در شب مقام معهود باستراحت نپردازد و روز دیگر متوجه مدینه گردد و چون لباس روزگار بسان قلوب اشرار کفار تاریک شد رؤساء قریش مثل ابو جهل و ابو لهب و ابی بن خلف و بنیه و منیه پسران حجاج و نضر بن حارث و عقبه بن ابی معیط و حکم ابن ابی العاص و طلحه بن عدی با فوجی دیگر از کفار چنانچه قرار داده بودند بقصد قتل سید ابرار صلی الله علیه و آله الاخیار توجه نمودند و حضرت خیر الانام امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه طلبیده از کیفیت حادثه آگاه گردانید و گفت امشب برد سبز مرا بپوش
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۲۳
و در خوابگاه من تکیه کن و دل قوی دار که مکروهی بتو نخواهد رسید علی مرتضی کرم الله وجهه بموجب فرموده عمل نموده آن برد را بردوش کشید و نفس نفیس را فدای ذات مقدس خیر البریه کرده در فراش خاص آنحضرت تکیه فرمود و چون مشرکان بر در خانه رسول صلی الله علیه و سلم جمع آمدند باستصواب ابو لهب صلاح در آن دانستند که آن شب سرور عجم و عرب را محافظت کنند و چون صبح صادق طالع شود باتمام آن مهم پردازند تا بنی هاشم و بنی مطلب را معلوم شود که قبایل عرب بهیأت اجتماعی بر آن امر منکر اقدام نموده‌اند اما سید عالم صلی الله علیه و سلم چون امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه را قایم‌مقام خویش گردانید از حجره همایون بیرون رفته قرائت سوره (یس) آغاز کرده و مشتی خاک برداشته بر سر آن بادپیمایان پاشید و از آن خاک بر سر هرکس که رسید در جنگ بدر بی‌آبروی شده بآتش دوزخ پیوست نقلست که در آنشب علی مرتضی لقب از غایت شجاعت و دلیری بر بستر آن مهر سپهر پیغمبری آرام گرفت باری سبحانه و تعالی بجبرئیل و میکائیل وحی فرمود که در میان شما دو کس عقد مواخات بستم و عمر یکی از شما را بر عمر دیگری بیشتر مقدر گردانیدم بگوئید کدام یک از شما حیات برادر خود را دوستر میدارید و اختیار زندگانی دیگری را بر زندگانی خود اختیار میکنید هریک از آن دو ملک مقرب گفتند که ما حیات خود را دوستر میداریم و اختیار زندگانی دیگری بر زندگانی خویش نمیکنیم باز ندا رسید که چرا مثل علی مرتضی نمیباشید که میان محمد و او عقد برادری بستم و او جان گرانمایه خود را فدای نفس نفیس محمد کرده حیات او را بر حیات خویش ترجیح نمود اکنون ازین طارم خضرا بخطه غبرا روید و علی را از شر اعدا محافظت نمائید ایشان بر زمین حرم نزول فرموده جبرئیل بالای سر و میکائیل در پایان پای علی رضی الله عنه مقام کردند روح الامین گفت بخ‌بخ کیست مثل تو ایعلی که خدایتعالی مباهات کرده بتو بر ملائکه مقربین و آیه کریمه (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ) در آنواقعه نازلشد متون کتب مشحون است باینخبر که چون خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم خاک بر مفارق ناپاک مشرکان پاشیده از ایشان درگذشت پس از لحظه ابلیس لعین بصورت انسان بدان معرکه آمده پرسید که سبب این جمعیت چیست گفتند انتظار بیرون آمدن محمد داریم شیطان سوگند بر زبان آورد که محمد از خانه بیرون آمده بر شما عبور نمود و خاک بر مفارق شما ریخت مشرکان دست بر سر نهاده فرقهاء خود را پر غبار ادبار یافتند و از شکاف در احتیاط کرده امیر المؤمنین علی مرتضی کرم اللّه وجهه را دیدند و گفتند اینک محمد در مضجع خود خفته و برد سبز را بر خود پوشیده آنگاه بعزم دست برد پای در خانه نهاده علی کرم اللّه وجهه برخواست و مشرکان را جزم شد که آن شخص در قول خود صادق بوده از علی پرسیدند که محمد کجاست جوابداد که شما بدانید که شب را در طلب او بروز رسانیده‌اید اهل ضلالت در عین خجالت ساعتی شاه ولایت را محبوس گردانیده بالاخره باشارت ابو لهب دست از آنجناب بازداشتند و بجست
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۲۴
و جوی رسول صلی اللّه علیه و سلم مشغول شدند از عایشه رضی اللّه عنها منقولست که گفت روزی بوقت استوا که حرارت مفرط بر هوا استیلا داشت صاحب مقام محمود بخلاف معهود بخانه ما آمد و پدرم را گفت مرا بهجرت مأمور گردانیده‌اند ابو بکر گفت یا رسول اللّه باهم باشیم رسول فرمود که بلی آنگاه بتعجیل تمام تهیه اسباب سفر کرده خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم بمرافقت صدیق اکبر رضی اللّه عنه متوجه غار ثور گشت روایتست که در آن راه جهه آنکه پی گم شود آن‌دو رفیق صاحب توفیق بسر انگشت پا طی مسافت میکردند و آخر الامر راهنمای اهل تحقیق مانده شد و ابو بکر صدیق آنحضرت را بر پشت گرفت و بغار رسانید و پیشتر بدانجا دررفته سوراخهای آن منزل مظلم را بوصلهائی که از جامه خود منفصل ساخت مسدود گردانید و یک سوراخ مانده پاشنه پای مبارک بر آن نهاد آنگاه حضرت خیر العباد بغار درون رفت و ماری در آنغار سالهای بسیار انتظار مقدم سید ابرار میکشید زخمی بر پاشنه پای صدیق رضی اللّه عنه زد تا آن جناب پای خود گرد کرد و مار بیرون آمده منظور نظر خیر البشر گشته آنحضرت از وی پرسید که چرا یار مرا زخم زدی جوابداد که یا رسول الله مدتیست که منتظر ملازمت تو بودم اگر این کار نمیکردم از شرف ملاقات تو محروم می‌ماندم و میدانستم که الم آن زخم بدعای تو تسکین یابد رسول صلی اللّه علیه و سلم او را تصدیق نموده بیمن نفس مسیح‌آسا پای مبارک صدیق اکبر را رضی اللّه عنه شفا ارزانی داشت القصه چون سید ابرار در آن غار قرار گرفت دو کبوتر بر در آنغار آشیانه ساخته بیضه نهادند و عنکبوت پرده بر در غار تنیده از رشحات سحاب موهبت الهی درختی در آن مقام سر برافراخت و روز دیگر اهل طغیان قایفی گرفته سر در کوه و بیابان نهادند و قایف که بابو کرز موسوم بود باجتهاد بسیار نشان پی یافته نزدیک بغار ثور رسیده قرشیان را گفت مطلوب ازین غار در نگذشته و چون بعضی از کفره بغار آنمقدار نزدیک رفتند که ابو بکر رضی اللّه عنه اندیشمند گشته شمه ازین معنی اظهار کرد حضرت خیر الانام در باب تسلی خاطر آنجناب شرایط لطف و عنایت بجای آورد چنانچه آیه کریمه (ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا) افاده اینمعنی میکند القصه چون قرشیان آشیانه کبوتر و پرده عنکبوت را بر در غار ثور دیدند التفات بقول قایف نکرده نومید و حیران بازگشتند ابو جهل گفت تا در مکه ندا نمودند که هرکه محمد و یا ابن ابی قحافه را بیاورد یا ما را بسر یکی از ایشان برد صد شتر بدهیم روایت کنند که احمد مختار صلی الله علیه مادام الفلک الدوار سه شب در آن غار توقف نموده در آن لیالی عبد الله بن ابی بکر رضی الله عنه هر شب بغار میرفت و هر خبر که مییافت عرض میکرد و عامر بن فهیره که آزاد کرده ابو بکر بود قدحی شیر بدانجا می‌آورد و عبد الله بن اریقط را باجرت گرفته و دو شتر بدو سپرده مقرر ساخته بودند که در صبح روز سیم شتران را بدر غار ثور رساند و بمراسم راه بری قیام نماید و بعد از انقضاء مدت مذکور عبد الله بموجب فرموده عمل نموده رسول صلی الله علیه و سلم و ابو بکر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۲۵
رضی الله عنه بر یک شتر نشستند و عبد الله و عامر بر شتر دیگر و بتعجیل هرچه تمامتر از طریق سواحل بجانب مدینه روانه گشتند و تا گرمگاه روز دیگر در هیچ منزلی قرار نگرفتند آنگاه فرود آمده و در سایه سنگی لحظه‌ای آسوده باز براه افتادند و در منزل قدید گذر حضرت خیر البشر بر خیمه ام معبد عاتکه بنت خالد خزاعیه افتاده خیر البریه علیه السّلام و التحیه دست مبارک بر پشت یکی از اغنام او که از غایت ضعف و ناتوانی از رفتار بازمانده بود کشید و از فواره پستان آن گوسفند شیر فراوان در فوران آمد چنانچه تمامی حاضران سیر شیر گشتند و هر ظرفی که در آن خیمه بود پر شد و آن گوسفند ببرکت دست حق‌پرست آن حضرت هژده سال بزیست و دیگر از وقایع آنسفر آنکه سراقه بن مالک مدلجی بطمع صد شتر که قریش وعده کرده بودند بر اسب خویش نشسته از عقب رسول صلی الله علیه و آله و سلم بشتافت و چون نزدیک بآنحضرت رسید اسبش بسر درآمده و پیاده شده بازلام تفأل جست و با آنکه فالی که مکروه طبع او بود روی نمود باز متعاقب آنسرور در سیر آمد و چنان تند راند که آواز قرائت حضرت رسالت صلی الله علیه و سلم را شنیده نوبت دیگر اسبش بسر درآمد و او بزجر الاغ را برانگیخته و تاخته چون میان او و رسول صلی الله علیه و سلم موازی دو نیزه مسافت بیش نماند آنحضرت مناجات کرده گفت الهی شر سراقه را از ما کفایت کن مقارن این دعا قوایم اسب سراقه بزمین فرورفت سراقه پیاده شده فریاد برآورد که یا محمد دعا فرمای که اسب من خلاص شود تا من بازگردم و هرکس که از عقب تو متوجه شود بازگردانم و بدعای حضرت مصطفی اسب سراقه مطلق العنان گشته و سراقه امان نامه از آنحضرت گرفته مراجعت نمود و بسیار کس را که بطلب رسول صلی الله علیه و سلم می‌آمدند بازگردانید دیگر آنکه بریده بن الحصیب الاسلمی با هفتاد نفر از قبیله خود بطمع شترانیکه قریش قبول کرده بودند سر راه بر حضرت رسالت‌پناه گرفت شیخ سعید کازرونی در سیر خود آورده است که چون رسول صلی الله علیه و سلم بریده را دید پرسید که نام تو چیست جوابداد که بریده آنحضرت گفت (برد امرنا) یعنی نیکو شد کار ما و باز سؤال کرد که از کدام طایفه‌ای بریده گفت از بنی اسلم رسول صلی الله علیه و سلم فرمود که سلامت یافتم و بار دیگر پرسید که در بنی اسلم از کدام قبیله‌ای بریده جوابداد که از بنی سهم آنحضرت گفت (خرج سهمک) یعنی بیرون آمد سهم تو بریده چون لطف گفتار و نور رخسار و طلاقت لسان و فصاحت بیان پیغمبر انس و جان را مشاهده نمود بسعادت اسلام فایز شد و دستار خود را گشاده بر سر نیزه علم ساخته پیش‌پیش آنسرور روان گشت آورده‌اند که سکنه مدینه بعد از وقوف بر توجه خیر البریه علیه السّلام و التحیه از مدینه هر صباح بطریق استقبال بحره می‌آمدند و چون هوا گرم می‌شد بازمی‌گشتند روزی بدستور معهود مراجعت نموده بودند که چشم یهودی بر سید ابرار صلی اللّه علیه و علی آله الاطهار افتاده بی‌اختیار فریاد برآورد که ای بنی قبیله آن بخت و سعادت که انتظار مقدمش میکشیدید آمد و ایضا در غایت فرح و استبشار باستقبال استعجال نموده در بالاء
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۲۶
حره بعز دست بوس آن مقتداء احرار سرافراز گشتند و آنحضرت بمحله قبا در میان بنی النجار بسرای کلثوم بن هدم یا سعد بن خیثمه نزول فرمود و چند روز آنجا توقف نموده در آن ایام ببناء مسجد قبا که آیه کریمه (لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَّقْوی) از عظم شأن آن روایت میکند پرداخت و آن اول بقعه‌ایست که حضرت مصطفی علیه من الصلوه اشرفها در مدینه ساخته آنجا نماز گذارد به ثبوت پیوسته که بعد از توجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بمدینه امیر المؤمنین علی مرتضی کرم اللّه وجهه مدت سه روز در حریم حرم توقف کرده ودایع خلایق را که نزد آنحضرت بود بصاحبانش رسانیده آنگاه پیاده متوجه یثرب گردید و بقول بعضی از علماء شیعه جمعی از غلظاء کفره مرتضی علی رضوان اللّه تعالی را تعاقب نمودند و بین الجانبین مهم بجنگ و جدال سرایت کرده شاه ولایت بظفر و نصرت اختصاص یافت و هنوز رسول صلی اللّه علیه و سلم در محله قباء بود که بملازمت آنحضرت رسید و باصناف الطاف از امثال و اقران ممتاز گردید و بروایت اهل فضیلت سنت و جماعت آنکه امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه آن راه را پیاده طی کرده بود و آبلهاء برپای مبارکش ظاهر گشته بعد از وصول بخدمت رسول صلی اللّه علیه و سلم آنحضرت دست همایون برپای آنجناب مالیده و دعاء شفا خوانده آنعارضه بصحت تبدیل یافت بلکه دیگر در مدت العمر ابن عم سید عالم صلی اللّه علیه و سلم درد پا نکشید
 
ذکر وقایع سال اول از هجرت سید ابرار علی سبیل الایجاز و الاختصار
 
نزد علماء اخبار و فضلاء به ثبوت پیوسته که رسول صلی اللّه علیه و آله الاطهار روز جمعه از محله قبا متوجه نفس مدینه شد و چون بمنازل بنی سالم بن عوف رسید در بطن و اثونا از راحله فرود آمده بخواندن خطبه و اداء نماز جمعه قیام و اقدام نمود و این اول نماز جمعه بود که آنحضرت در مدینه گذارد و بعد از نماز پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم از آنجا نیز در حرکت آمده در هرچند قدم یکی از مشاهیر شهر زمام ناقه خیر الانام را میگرفت و بزبان نیاز میگفت یا رسول اللّه منزل مرا بشرف نزول همایون مشرف گردان تا شرایط اخلاص بتقدیم رسانم و آنحضرت میفرمود که مهار شتر مرا بگذارید که او مامور است و همچنین میرفت تا بزمینی که حالا مسجد متبرکه مدینه است رسید ناقه در آن موضع بزانو درآمده ابو ایوب انصاری رضی اللّه عنه پیش دوید که یا رسول اللّه وثاق من نزدیکترین منازل است باین زمین اگر اجازت فرمائی احمال و اثقال ترا به بنده خانه برم مصراع
کرم نما و فرود آ که خانه خانه تست
رسول صلی اللّه علیه و سلم دستور داده ابو ایوب آنخدمت بجای آورد و حضرت رسالت‌پناه مدت هفت ماه در خانه ابو ایوب بسر برد و هم در آن ایام که خیر الانام علیه الصلوه و السلام بمدینه طیبه نزول فرمود عبد اللّه بن سلام که از جمله احبار یهود بود و بمزید علم و دانش امتیاز تمام داشت باسلام درآمد و در سال اول از هجرت حضرت رسالت آن سرزمین را که محل نزول همایون بود از صاحبانش که دو یتیم بودند
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۲۷
سهل و سهیل نام خریده ببناء مسجد و حجرات عالیات قیام نمود و هم در آن سال زید بن حارثه و ابو رافع که غلامان خواجه کاینات علیه افضل الصلوه بودند بفرمان آنحضرت از مدینه بمکه رفته فاطمه و ام کلثوم و سوده را رضی اللّه عنهن به یثرب آوردند و عبد اللّه بن ابی بکر رضی اللّه عنها نیز مادر خویش ام رومان و خواهران خود اسماء و عایشه را رضی اللّه عنها بمدینه رسانید و در جمادی الاول همین سال سلمان فارسی مسلمان شده در سلک خدام خیر الانام علیه الصلوه و السلام انتظام یافت عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنه روایت کند که سلمان با من گفت که پدر من دهقانی بود که در بعضی از قراء اصفهان توطن داشت و به پرستش آتش قیام مینمود و من نیز پیوسته نزد ضعیفه مجوسیه باشتعال نار اشتغال داشتم و نسبت بآتش مراسم تعظیم عبادت بجای می‌آوردم و در روزی که متوجه ضیعتی از ضیاع پدر خود بودم بکنیسه که بر سر راه بود در رفتم جمعی را دیدم که بطاعت معبود حقیقی مشغولی میکردند اطوار آنجماعت در نظرم مستحسن نموده بدان ملت درآمده و پدرم برین واقعه مطلع شده مرا مقید ساخت و من بحیله‌ای که دانستم خود را از آن قید خلاص ساختم و بمرافقت کاروانی از اصفهان بشام شتافتم و در کنیسه‌ای بخدمت اسقفی قیام نمودم و آن اسقف پیوسته مردم را بتصدق تحریص مینمود و آنچه اصحاب خیبر باو می‌آوردند همه را ذخیره کرده فلی بهیچ مستحقی نمیداد لاجرم عداوت او بر ضمیر من مستولی گشت و چون دست قضا بساط حیات او را در نوشت مردی بغایت عابد و زاهد قایم‌مقام او شد و من چندگاه دیگر در ملازمتش بسر برده بعد از آنکه آن عزیز پهلو بر بستر ناتوانی نهاد مرا براهبی که در موصل بود نشان داد و من پس از فوت وی بدان بلده شتافتم و شرف ملازمت آن راهب را دریافتم و آن زاهد موصلی در وقت وفات مرا از حال اسقفی که در نصیبین بعبادت حضرت رب العالمین اشتغال داشت خبر کرد و من از موصل بدان سرزمین رفته چند وقت دیگر در خدمتش روزگار گذرانیدم و چون هادم اللذات بر سر او تاختن آورد مرا براهبی که در عموریه بطاعت خالق البریه قیام مینمود حواله فرمود و من پس از فوت وی بدانجا رفته بچند مدت دیگر در مصاحبت راهب عموریه روز بشب رسانیدم و بعد از آنکه صبح زندگانی او بشام وفات نزدیک رسید پرسیدم که پس از حرمان از خدمت تو روی امید بکه آرم جوابداد که ظهور پیغمبر آخر الزمان صلواه اللّه علیه در دیار عرب نزدیک شده است و هجرت سرای او بنخلستانی باشد در میان دو سنگستان باید که سعی نمائی خود را بملازمت آنحضرت رسانی تا بمرادات جاودانی فایز گردی و یکی از علامات آن قبله ارباب سعادات آنست که صدقه نخورد و بهدیه رغبت نماید و مهر نبوت در میان هردو شانه وی باشد سلمان فارسی رضی اللّه عنه گوید بعد از فوت راهب عموریه چند روزی در آن دیار بمهمی اشتغال نموده گاو و گوسفند چند بهم رسانیدم و بهمراهی کاروانی از بنی کلب روی بصوب حجاز آوردم و بعضی از کلانتران کاروان را گفتم که چون در مرافقت شما بمقصد رسم این مواشی را بشما مسلم خواهم داشت و پس از وصول بوادی ام القری کاروانیان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۲۸
سلوک طریق غدر نموده مرا بعثمان یهود اشهلی فروختند و چون چند گاهی بخدمت آن یهودی پرداخته مرا به پسر عم خود بیع کرد و در ملازمتش بمدینه رفتم چون چشم من بر آن بلده افتاد جزم دانستم که مهاجر سید عالم صلی اللّه علیه و سلم خواهد بود و هم در آن اوان وصول پیغمبر آخر الزمان بدان سرزمین وقوع یافته در محله قباء نماز شامی بخدمت آنحضرت شتافتم و مقداری خرما بنظر انورش رسانیده گفتم که این صدقه است رسول میل ننمود و باصحاب اشارت کرد که بخورید و چون خیر البریه علیه السلام و التحیه بنفس مدینه تشریف آورد باز بشرف ملازمت مشرف شده خرمائی چند بردم و گفتم این هدیه است آنحضرت بتناول آن مبادرت فرمود از سلمان مرویست که گفت در نوبت ثانی بیست و پنج خرما برده بودم و بیست و پنج نفر از صحابه بصحبت خیر البشر نشسته بودند و من دانهاء خرما را که افکندند شمردم هزار عدد بشمار درآمد و در نوبت سیوم که بملازمت حضرت رسالت رسیدم بجانب پشت آنحضرت میل کردم و بنور فراست غرض من بر ضمیر انور نبوی روشن شده رداء همایون از کتف خویش بینداخت و دیده انتظار کشیده من بر مهر نبوت افتاده آن را بوسیدم و گریان شده کلمه توحید بر زبان آوردم آنگاه سرگذشت خود را معروض داشتم و بعد از چند روز آن آفتاب عالم‌افروز مرا گفت خود را از آن یهودی بازخر و من از مالک خویش التماس اینمعنی نموده جوابداد که سیصد نهال خرما بنشان و بپرور تا ببر در آید و چهل اوقیه طلا تسلیم نمای تا رقبه ترا از ربقه رقیت آزاد گردانم و من کیفیت طلب او را بعرض خیر البرایا علیه من صلواه انماها رسانده بامر آنحضرت در زمینی گوها فرو بردم و اصحاب بنابر اشارت حضرت رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم سیصد نهال بمن عنایت کردند و آنسرور ارباب هدایت بدست مبارک خود آن نهالها را بنشاند و جمیع نهال هم در آنسال بار آورد مگر یک نهال که عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه نشانده بود و چون حضرت مقدس نبوی علیه صلوات الله و سلامه بدان نخلستان رسید و آن نخل را دید فرمود که (ما بال هذه النخله) امیر المؤمنین عمر گفت یا رسول الله (انا غرستها) آنحضرت فی الحال آن نهال را برکند و باز بجایش نشانده همان لحظه خوشهاء خرما از آن نخل آویزان گشت آنگاه سلمان آن نخلستان را تسلیم خواجه خود نموده در تامل بود که چهل اوقیه طلا از کجا بهم رساند در آن اثناء از اموال غنیمت مقدار بیضه مرغی زر سرخ بنظر انور خیر البشر آوردند و آنحضرت سلمان را طلبداشته آن را بوی داد و گفت برو و این را بیهودی تسلیم گردان سلمان گفت یا رسول الله آنچه بر منست بیش ازین است سید المرسلین آن طلا را از وی گرفته و زبان معجز نشان بر آن کشیده فرمود که بگیر این را که حق عز و علا آنچه بر تست باین ادا کند سلمان گوید بآنخدائی که نفس من در قبضه قدرت اوست که چون آن بیضه طلاء را وزن نمودم چهل وقیه برآمد نه بیش و نه کم لاجرم آنوجه را بیهودی تسلیم نمودم و از قید رقیت نجات یافته روی بملازمت خواجه کونین آوردم دیگر از وقایع سال اول آنکه فریضه نماز پیشین و نماز دیگر و نماز خفتن که دو رکعت بود مقرر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۲۹
شد که چهار رکعت گذارند و نماز بامداد نماز شام بحال خود ماند و سنت اذان هم در آن سال در میان آمد و منصب مؤذنی بر بلال حبشی قرار گرفت و در همین سال عقد مواخات میان اصحاب خواجه کاینات علیه افضل الصلوه سمت انعقاد یافت از کتب اکثر اهل سیر چنان بوضوح می‌پیوندد که عقد مواخات ده نوبت بوقوع پیوسته نوبت اول اختصاص بمهاجران داشته و انصار را در آن دخلی نبوده چنانچه از عبد الله بن عمر رضی الله عنه مرویست که گفت رسول صلی الله علیه و سلم عقد برادری بست میان ابو بکر و عمر و طلحه و زبیر و عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف رضی الله عنه پس علی مرتضی گفت یا رسول الله میان یاران عقد برادری بستی و جهه من برادری تعیین نکردی آنحضرت فرمود که (انت اخی فی الدنیا و الاخره) اما کیفیت مواخات ثانی آنست که بعد از هجرت به پنج ماه یا هشت ماه در میان چهل و پنج نفر از مهاجر و چهل و پنج کس از انصار واقع شد و درین مواخات بروایتی که در روضه الاحباب مسطور است حضرت رسالت مآب عقد برادری بست میان ابو بکر صدیق و خارجه بن زید انصاری و ابو عبیده بن الجراح و سعد بن معاذ و زبیر ابن عوام و سلمه بن سلامه انصاری و عثمان بن عفان و اویس بن ثابت انصاری و طلحه بن عبید الله و کعب بن مالک انصاری و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن الربیع و سلمان فارسی و ابو الدرداء رضی الله عنهم اجمعین و درین باب کتابتی قلمی شد مضمون آنکه آنجماعت در معاونت هم تقصیر ننمایند و از یکدیگر میراث برند و اصحاب مواخات بنابر نوشته مذکوره از یکدیگر میراث میبردند تا بعد از غزوه بدر آیت (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ)* نازل شده آن حکم منسوخ گشت در کشف الغمه بروایت حذیفه بن الیمان مرویست که چون حضرت مقدس نبوی در وقت مواخات هریک از رجال مهاجران را نظیری از انصار پیدا کرده میان ایشان عقد برادری بست دست علی بن ابیطالب رضی اللّه عنه را گرفته گفت این برادر من است (قال حذیفه فرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم سید المرسلین و امام المتقین و رسول رب العالمین الذی لیس له شبیه و نظیر و علی اخوه) در اعلام الوری مذکور است که در سال اول از هجرت یهود بنی قریظه و بنی نضیر و بنی قینقاع نزد رسول صلی الله علیه و سلم رفتند و گفتند یا محمد خلق را بچه چیز دعوت میکنی آنحضرت فرمود که بشهادت ان لا اله الا الله و ان محمد رسول الله آنگاه اوصاف خود را بروجهی که در توریه مزبور بود تعداد نمود یهود گفتند هرچه گفتی شنیدیم و ما بجهه آن آمده‌ایم که قواعد مصالحه را استحکام دهیم نه با تو باشیم و نه بر تو تا آن زمان که ما را معلوم شود که مهم تو و قوم تو بکجا می‌انجامد سید عالم صلی الله علیه و سلم ملتمس ایشان را قبولنموده فرمود تا جهه هرقبیله صلح‌نامه در قلم آوردند دیگر از وقایع سال نخستین از هجرت سید المرسلین آنکه گرگی از رمه گوسپندی در ربود و شبانی از عقب دویده گوسپند را از چنگال گرگ بیرون آورد و گرگ بزبان فصیح گفت که چرا رزقی را که ایزد تعالی بمن ارزانی داشته بود بازستدی شبان متحیر شده گفت هرگز از این عجب‌تر امری ندیدم که گرگ تکلم کند گرگ گفت ازین عجب
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۳۰
تر آنست که مردی در میان این نخلستان که واقعست در میان دو سنگستان شما را از گذشته و آینده خبر میدهد و چوپان که از یهود بود نزد صاحب مقام محمود رفته کیفیت واقعه را بازگفت آنحضرت شبان را تصدیق نموده فرمود که اینصورت از جمله علامات قیامت است و همدرین سال حضرت مقدس نبوی صلوات الله و سلامه علیه با عایشه بنت ابی بکر الصدیق رضی الله عنه زفاف فرموده و تولد عبد اللّه بن زبیر بروایتی همدرین سال روی نموده و هم درین سال حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم بر قبر براء بن معرور که پیش از قدوم آنحضرت بیک ماه در مدینه وفات یافته بود نماز گذارد و او در سلک نقباء انصار انتظام داشت و ایضا وفات اسعد بن زراره که داخل نقباء بود همدرین سال اتفاق افتاد و او را در بقیع غرقد دفن کردند و باعتقاد اهل مدینه اسعد اول سعادتمندیست که در بقیع مدفون گشت و در همین سال بناء حیات کلثوم بن الهدم منهدم شد و او پیش از رسیدن پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم بمدینه ایمان آورده بود و همدرین سال ولید بن مغیره پدر خالد و پدر عمرو عاص بن وائل السهمی که از جمله غلظاء مشرکین بودند در سفر سقر باهم مرافقت نمودند
 
ذکر وقایع سنه ثانیه از هجرت خیر البریه علیه السلام و التحیه‌
 
باتفاق مورخان در سال دوم از هجرت نبی آخر الزمان بماه شعبان روزه شهر رمضان فرض شد و صدقه فطر واجب گشت و حضرت خیر الوری روز عید بصحرا خرامیده نماز به جماعت بگذارد و همدرین سال در منتصف شعبان قبله از جانب بیت المقدس بطرف کعبه معظمه زادها اللّه تشریفا و تکریما تحویل یافت و تزویج شاه اولیا علی مرتضی بسیده النساء فاطمه الزهرا رضی اللّه عنهما هم درین سال بوقوع پیوسته در بسیاری از کتب معتبره بروایت ثقات نقله مرویست که قبل ازین وصلت روزی ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه بخدمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه مبادرت نموده خیر النساء را خواستگاری کرد آنحضرت بر زبان آورد که در مهم فاطمه انتظار وحی میکشم صدیق اکبر این سخن را بعمر رضی اللّه عنه در میان نهاده فاروق گفت حضرت رسالت مآب (ص) التماس تو را قبول نفرموده آنگاه فاروق اعظم جهه آن امر بمجلس خیر البشر شتافته همان جواب که امیر المؤمنین ابو بکر شنیده بود استماع نمود و بروایتی که در اعلام الوری مذکور است بعد از خواستگاری شیخین بعضی از صحابه بامیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه گفتند چرا خطبه زهرا نمیکنی جواب داد که چیزی ندارم گفتند که حضرت رسالت از تو چیزی نطلبد آنگاه علی مرتضی رضی الله عنه بصحبت حضرت خیر الانام علیه صلوات الله رفت و از غایت حیا بی‌آنکه سخنی گوید باز گشت و روز دوم نیز بهمین دستور مراجعت نمود و چون روز سیم بمجلس همایون شتافت رسول صلی الله علیه و سلم گفت ایعلی هیچ حاجتی داری جوابداد که آری آنحضرت فرمود مگر آمده که فاطمه را خطبه کنی گفت بلی یا رسول اللّه و خیر البرایا این التماس را بحسن قبول مقرون گردانید پس جبرئیل نازلشده گفت یا محمد حق حق سبحانه و تعالی امر کرده است
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۳۱
ترا که فاطمه را بحباله علی مرتضی درآوری (فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم لفاطمه ان علی ابن ابی طالب ممن عرفت قرابته و فضله فی الاسلام و انی سالت ربی ان یزوجک خیر خلقه و احبهم الیه و قد ذکر من امرک شیئا فما تری فسکتت فقال رسول الله و سلم و هو خارج من عندها الله اکبر سکوتها اقرارها) و در مناقب ابو المؤید خوارزمی از امام عالیمقام حسین بن علی علیه السّلام منقولست که روزی خیر الانام صلی الله علیه الی یوم القیام در خانه ام سلمه نشسته بود که فرشته‌ای که بیست سر داشت و در هر سری هزار زبان ظاهر گشت و آنحضرت او را جبرئیل پنداشته گفت یا جبرئیل هرگز بدین صورت نزد ما نیامده بودی آن فرشته گفت یا رسول اللّه من جبرئیل نیستم (انا ضرضائیل بعثنی اللّه الیک لتزوج النور من النور) پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم گفت ای ضرضائیل کرا بکه میباید داد گفت دختر خود فاطمه را بعلی مرتضی عقد کن (فزوج النبی صلی اللّه علیه و سلم فاطمه من علی بشهادت جبرئیل و میکائیل و ضرضائیل) در آن اثنا نظر خیر البشر صلی اللّه علیه الی یوم المحشر بر میان دو کتف ضرضائیل افتاده بر آنجا نوشته دید که (لا اله الا اللّه محمد رسول الله و علی بن ابیطالب مقیم الحجه) و از ضرضائیل پرسید که چندگاهست که این کلمه بین الکتفین تو مکتوب گشته جوابداد که پیش از آفرینش عالم بدوازده هزار سال و ایضا در مناقب خوارزمی از امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه و ام سلمه و سلمان رضی الله عنهم مرویست که رسول صلی الله علیه و سلم در خانه ام سلمه بود که شاه ولایت‌پناه جهه خطبه فاطمه رضی الله عنها بدانجا تشریف برد و بعد از اظهار ما فی الضمیر نبی بشیر آنجناب را مخاطب ساخته فرمود که بشارت باد تو را ای علی بدرستی که ایزد تعالی در سپهر خضرا فاطمه را در سلک ازدواج تو کشید و پیش از آمدن تو فرشته‌ای که وجوه و اجنحه کثیره داشت نازلشده مرا گفت (السلام علیک و رحمه الله و برکاته و ابشر یا محمد باجتماع الشمل و طهاره النسل فقلت و ما ذاک ایها الملک فقال لی یا محمد انا شیظائیل الملک الموکل باخذ قوایم العرش سألت ربی عز و جل ان یاذن لی فی بشارتک و هذا جبرئیل علیه السّلام فی اثری بخیرک من ربک عز و جل بکرامه الله) و هنوز سخن شیظائیل باتمام نرسیده بود که جبرئیل نازلشده پس از تقدیم تحیت و سلام حریر پاره بیضا از حریر پارهای بهشت که در آن دو سطر نوشته بودند بقلم نور نزد من نهاد و من از حبیب خود جبرئیل پرسیدم که چیست این حریر و برآنجا چه چیز نوشته‌اند جوابداد که بدرستی که حقتعالی اطلاع یافت بر اهل ارض اطلاع یافتی و ترا از جمیع خلق برگزیده برسالت خود مبعوث گردانید و ثانیا بر ساکنان خطه غبرا مطلع شده از برای تو برادری و وزیری و صاحبی و دامادی اختیار فرمود و دختر تو فاطمه زهرا را با او در سلک ازدواج کشید باز پرسیدم که کیست این شخص (فقال لی یا محمد اخوک فی الدنیا و الاخره و ابن عمک فی النسب علی ابن ابیطالب رضی الله عنه) آنگاه جبرئیل گفت یا رسول الله اشجار بهشت و دوحه طوبی بامر الهی اثمار برآورده بحلل مزین و محلی گشتند و حورا جمال حال خود را بزیورها بیاراستند و ملائکه در حوالی بیت المعمور مجتمع شده رضوان منبری از نور که
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۳۲
آدم در روز عرض اسماء بر فرشتگان بر آن صعود فرموده بود نصب نمود پس بموجب وحی الهی راحیل که بطلاقت لسان و حسن بیان اتصاف دارد بر آن منبر برآمده باداء حمد و ثناء ایزد تعالی متوطنان سموات را فرحناک و مسرور ساخت (قال جبرئیل علیه السّلام ثم اوحی الی ان اعقد عقده النکاح فانی قد زوجت امتی فاطمه بنت حبیبی محمد من عبدی علی ابن ابیطالب فعقدت عقده النکاح و اشهدت علی ذلک الملائکه اجمعین و کتب شهادتهم فی هذه الحریره و قد امرنی ربی عز و جل ان اعرضها علیک و ان اختمها بخاتم مسک و ان ارفعها الی رضوان و ان الله عز و جل لما اشهد الملائکه علی تزویج علی من فاطمه امر شجره طوبی ان ینشر حملها) و آن شجره بار خود را نثار کرده ملائکه و حورعین آنرا برچیدند و تا قیامت بآن مفتخر خواهند بود یا محمد ایزد تعالی مرا امر فرموده است که تو را مامور گردانم که میان علی و فاطمه رضی الله عنهما در زمین نیز عقد زوجیت منعقد گردانی در کشف الغمه و بعضی از کتب سیر از انس بن مالک رضی الله عنه منقولست که گفت من نزد حضرت مقدس نبوی صلواه الله و سلامه علیه نشسته بودم که آثار وحی در بشره همایون او ظاهر گشت و پس از لحظه‌ای وحی منجلی شده آنحضرت فرمود که ای انس هیچ میدانی که جبرئیل بمن از خداوند عرش چه پیغام آورده انس گوید که گفتم یا رسول الله پدر و مادرم فدای تو باد چه چیز است آن فرمود که پیغام آنست که (ان الله تعالی یأمرک ان تزوج فاطمه من علی) آنگاه رسول گفت ای انس برو و ابو بکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر و طایفه از انصار را بگوی که رسول خدا شما را میخواند من بموجب فرموده عمل نمودم و چون مجلس منعقد شد حضرت مصطفی علیه من الصلواه اتمها و انماها بعد از اداء حمد و ثناء باری تعالی فرمود که بنابر امر جناب جلال سبحانی فاطمه علیه السّلام را بزنی بعلی دادم بمهر چهارصد مثقال نقره اگر علی باین راضی شود و حال آنکه هنوز امیر المؤمنین بدان مقام تشریف نیاورده بود پس بفرموده رسول الله صلی الله علیه و سلم طبقی بسر آورده حاضران آنرا از هم ربودند و همان لحظه علی مرتضی علیه رضوان الله حاضر شده مصطفی علیه التحیه و الثناء در روی وی تبسم فرموده و گفت یا علی ایزد تعالی مرا امر کرده است که فاطمه را بزنی بتو دهم و من او را در سلک ازدواج تو کشیدم بمهر چهارصد مثقال نقره بدین راضی هستی (قال رضیت یا رسول الله ثم قام علی فخر لله ساجدا فقال النبی صلی الله علیه و سلم جعل الله فیکما الکثیر الطیب و بارک الله فیکما قال انس فو الله لقد اخرج منهما الکثیر الطیب) و بروایتی امیر المؤمنین در مجلس حاضر بود بموجب اشارت رسول صلی الله علیه و سلم خطبه فصاحت بیان بر زبان رانده گفت که (قد زوجنی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بنته فاطمه و جعل صداقها درعی هذا و قد رضیت بذلک فاسئلوه و اشهدوا فقال المسلمون لرسول اللّه صلی الله علیه و سلم زوجته یا رسول اللّه فقال نعم فقالوا بارک اللّه لهما و علیهما و جمع شملهما) به ثبوت پیوسته که چون علی مرتضی سیده النساء رضوان الله علیها را خطبه فرمود رسول الله صلی الله علیه و سلم گفت یا علی مهر او چه میسازی جوابداد که
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۳۳
یا رسول الله در دست من چیزی نیست آنحضرت فرمود که زره حطمیه تو کجاست گفت موجود است رسول صلی الله علیه و سلم فرمود که آن را صداق ساز در کشف الغمه مسطور است که آن زره را علی مرتضی رضوان الله تعالی بچهارصد درهم نقره بعثمان ذو النورین رضی الله عنه فروخت و بعد از قبض دراهم امیر المؤمنین عثمان گفت یا علی (الیست اولی بالدرع منک و انت اولی بالدراهم) پس درع را برسم هدیه بازداد و امیر المؤمنین علی دراهم و زره را بنظر انور مصطفی صلوات الله علیه آورده کیفیت واقعه را بازگفت آنحضرت امیر المؤمنین عثمان را دعاء خیر کرده یک قبضه از آن وجه بامیر المؤمنین ابو بکر صدیق رضی الله عنه داد و گفت ازین زر جهه دختر من آنچه مناسب خانه او باشد بخر سلمان و بلال حبشی را همراه او گردانید و ابو بکر صدیق رضی الله عنه از آن وجه که شصت و سه درهم بود بعضی از جزئیات که تفصیل آن در کتب مبسوطه مسطور است بهم رسانید و باقی دراهم را حضرت خیر البریه نزد ام سلمه رضی الله عنها فرستاد و از آن جمله ده درهم بولیمه و دیگر دراهم بسایر مایحتاج آن امر مصروف گشت و بروایتی آنکه از آن چهار صد درهم دو دنگ را ببوی خوش صرف کردند و تتمه را بدیگر ضروریات و بعد از انعقاد نکاح بمدت سه ماه میان آن آفتاب اوج ولایت و زهره برج رسالت زفاف بوقوع پیوست و در شبی که ایشان را بیک دیگر میسپردند حضرت رسول صلی الله علیه و سلم پس از اداء نماز خفتن رکوه آب برداشته بحجله داماد و دختر درآمد و آب دهان مبارک در رکوه انداخته و معوذتین و ادعیه قرائت فرموده مقداری از آن آب بر سر فاطمه و میان پستان او پاشید و قدری دیگر بر سر علی و میان دو کتف او ریخت و فرمود که (الهم انهما منی و انا منهما اللهم کما اذهبت منی الرجس و طهرتنی و طهرهما) آنگاه فرمود برخیزید و بجای خود روید و در حین مراجعت سید المرسلین صلی الله علیه و سلم فاطمه رضی الله عنها گریان شد آنحضرت فرمود ای دختر من سبب گریه چیست ترا بزنی بکسی دادم که در اسلام بر همه کس سابق است و در علم بر همه فایق و تو در معرفت حضرت عزت بر همه راجح و بروایتی فرمود که شخصی را شوهر تو کردم که بهترین اهل‌بیت من است و همچنین گفت که بآنخدائی که نفس من بید قدرت اوست که (لقد زوجتک سید فی الدنیا و انه فی الاخره لمن الصالحین) و بقولی گفت که (زوجتک سیدا فی الدنیا و الاخره) در بعضی از کتب سیر مرویست که سعد بن معاذ رضی الله عنه کفشی و طایفه از انصار چند صاع ذره برسم هدیه آوردند و طعام عروسی فاطمه رضی الله عنها از آن مرتب شد و درین باب روایات دیگر نیز ورود یافته که تفصیل آن موجب تطویل است نقلست که در صباح روز چهارم از زفاف شرف دودمان عبد مناف کرت دیگر بخانه فاطمه رفته لوازم پرسش و نوازش بتقدیم رسانیده در وقتی که قصد مراجعت فرمود زهرا گفت یا رسول الله مرا طاقت خدمت خانه نیست خادمه‌ای عنایت فرمای که معاونت من کند آنحضرت فرمود که ایفاطمه خادمه میخواهی یا آنچه بهتر از آن باشد زهرا باشارت علی مرتضی گفت آنچه بهتر باشد فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۳۴
(تسبحین الله عز و جل فی کل یوم ثلثه و ثلثین مره و تحمدنیه ثلثا و ثلثین و تکبر نیه اربعه و ثلثین فذلک مأته باللسان الف حسنه بالمیزان یا فاطمه ان قلتها فی صبحه کل یوم کفاک الله ما اهمک من امر الدنیا و الاخره) در کشف الغمه از امام همام عالی مآثر صاحب المناقب و المفاخر جعفر بن محمد الباقر رضی الله عنه مرویست که عقد نکاح امیر المؤمنین علی و سیده النساء رضوان الله علیهما در شهر مبارک رمضان سنه مذکوره وقوع یافته و زفاف در ذو الحجه همانسال و شیخ سعید کازرونی گوید که نکاح و زفاف هردو در ماه ربیع الاول روی نموده در روضه الاحباب مسطور است که در ماه رجب یا صفر عقد منعقد گشت و زفاف هم در آن ماه و بقولی بعد از آن بوده و الله اعلم و احکم‌
 
ذکر شمه‌ای از تتمه احوال سال دوم از هجرت و بیان اختصاص یافتن اهل اسلام در موضع بدر بفتح و نصرت‌
 
اکثر مجاهدان میدان سیر و بیشتر مجتهدان معرکه خبر آورده‌اند که در سال دوم از وصول خیر البریه علیه السّلام و التحیه بمدینه طیبه نسخ فرمان (لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ) به (أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ) تبدیل یافت و قائل کلمه (انا النبی بالسیف) کمر ظفر اثر (اقتلوا المشرکین) بر میان همت بسته عنان عزیمت بحرب کفار تافت نظم
بسال دوم بهترین عباد*برافراخت رایات غزو جهاد*
کمر بست بر قتل اعداء دین*چه گفتش خدا اقتلوا المشرکین و باصطلاح اهل سیر و حدیث در هر لشگری که خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم بنفس نفیس تشریف داشته‌اند آن را غزوات و غزوه خوانند و در هر سپاهی که خود حاضر نبوده آن را سریه گویند و بروایتی مجموع غزوات سید کاینات علیه افضل الصلوه نوزده بوده و بقولی بیست و یک و بعقیده زمره‌ای از اهل سیر آنسرور بیست و چهار غزوه فرمود و بمذهب فرقه‌ای بیست و هفت و سرایای خیر البرایا از پنجاه متجاوز است و آنحضرت را در نه غزوه با اصحاب اضلال قتال اتفاق افتاده در بدر و احزاب و بنی قریظه و مریسیع و خیبر و وادی القری و فتح مکه و حنین اهل اسلام را نصرت و ظفر دست داده و میان علماء اخبار اختلافست که نخستین غزوات و اول سرایاء خاتم الانبیاء کدام بوده چه محمد بن اسحق با طایفه‌ای بر آن رفته‌اند که نخستین غزوه سید المرسلین غزوه ابوا بوده و برخی گفته‌اند که اول غزوه عشیره روی نموده و همچنین فرقه‌ای گمان برده‌اند که اول سریه خیر البریه علیه السلام و التحیه ارسال حمزه بن عبد المطلب است بسر راه قافله قریش و زمره‌ای اعتقاد دارند که نخستین سرایا سریه ابو عبیده بن الحارث بوده در روضه الاحباب مسطور است که در اواخر سال اول از هجرت یا اول سال دوم سید عالم صلی اللّه علیه و سلم سعد بن عباده را در مدینه خلیفه ساخته بقصد جمعی از قریش و قبیله بنی ضمره لواء عزیمت برافراشت و چون بمنزل ابوا رسید مخشی بن عمرو پیشواء بنی ضمره التماس صلح کرد و آنحضرت با وی مصالحت نموده مراجعت فرمود آنگاه ابو عبیده بن الحارث بن عبد المطلب را که شیخ المهاجرین
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۳۵
لقب داشت با شصت نفر از اهل هجرت بر سر جمعی از قریش که جهه مهمی از مکه بیرون آمده بودند فرستاد و علمی سفید ترتیب داده آنرا بمسطح بن اثاثه تسلیم فرمود و بروایتی اول علمی که در اسلام بسته شد آن بود و ابو عبیده در آنسفر با کفار قریش که ریاست ایشان بابو سفیان بن حرب یا عکرمه بن ابی جهل یا مکرز بن حفص متعلق بود اتفاق ملاقات افتاده تیر بجانب یکدیگر انداختند و اول کسیکه تیر بطرف مشرکان افکند سعد بن ابی وقاص بود و بت پرستان از اهل ایمان متوهم شده فرار نمودند و ابو عبیده بمدینه مراجعت نمود و هم در آن اوان خبر بمدینه رسید که جمعی از قریش که جهت تجارت بجانب شام رفته بودند بازگشته بمکه میروند و آنحضرت عم خود حمزه را رضی اللّه عنه با سی نفر از مهاجر بسر راه کاروان فرستاد و لواء سفید ترتیب داده ابو مرثد غنوی را علمدار آن سپاه ساخت و حمزه رضی اللّه عنه علم توجه افراخته قرب کنار دریا بقریشیان که ابو جهل در آن میان بود رسید و از جانبین آهنگ جنگ نموده آخر الامر بسعی مجدی بن عمرو جهنی که هم سوگند فریقین بود مهم بصلح انجامید و همدرین سال حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم سعد بن ابی وقاص را رضی اللّه عنه با بیست کس از مهاجران بقصد کاروان قریش بحراز که نزدیک جحفه است فرستاد و سعد بموضع مذکور رسیده بوضوح پیوست که قریشیان در گذشته‌اند لاجرم بمدینه بازگشت و همدرین سال سید المرسلین با دویست کس از مهاجرین بقصد قافله قریش از مدینه توجه فرموده تا منزل بواطه رفت و بی‌آنکه با کفار ملاقات دست دهد مراجعت نمود و دیگر از غزوات سال دوم از هجرت آنکه حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم با صد و پنجاه کس یا دویست نفر از مهاجران بقصد کاروان قریش که ابو سفیان رئیس ایشان بود و بجانب شام میرفتند تا منزل عشیره که موضعی است از بطن ینبع تشریف برد و بکاروان نرسیده بمدینه بازگشت و همدرین سال پسر عم خود عبد اللّه بن جحش اسدی را با هشت نفر یا دوازده نفر از اکابر مهاجرین ببطن نخله فرستاد و عبد اللّه بعد از وصول بدان منزل بجمعی از قریشیان که از طائف مویز و ادیم بار کرده بمکه میبردند در غره رجب دوچار خورد و مسلمانان بتصور آنکه آنروز سلخ جمادی الاخری است مشرکانرا غافل ساخته بیک ناگاه بر سر ایشان تاختند و یکی از اهل اسلام واقد بن عبد اللّه نام بزخم تیری عمرو بن الحضرمی را که مهتر کاروان بود بقتل رسانید و دیگران عثمان بن عبد اللّه و حکم بن کیسان را اسیر کردند و اموال کاروان بتصرف مسلمانان درآمده سالما غانما بازگشتند و چون بمدینه نزدیک رسیدند با آنکه تا آنغایت آیتی که دلالت بر فرضیت خمس کند نازل نشده بود عبد اللّه بن جحش خمس غنایم را جهه خاتم الانبیاء جدا نمود و بقیه را بر یاران خود قسمت فرمود و این اول خمسی است که برای رسول صلی اللّه علیه و سلم افراز کردند و نخستین غنیمتی است که میان مجاهدان تقسیم یافت و چون اینواقعه در ماه حرام اتفاق افتاده بود مؤمن و مشرک بر عبد اللّه بن جحش و اصحابش زبان طعن و تشنیع دراز ساختند و رسول صلی الله علیه و سلم حکم فرمود که هیچکس در غنایمی که آورده بودند تصرف نکند و اهل سریه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۳۶
ازین حرکت پشیمان شده بترس و بیم روزگار میگذرانیدند تا آیت (یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ کُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْفِتْنَهُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ) نازلشد و عبد الله بن جحش و یاران او از این غم رهائی یافته رسول صلی الله علیه و سلم غنایم را بموجبی که سابقا مسطور گشت قسمت فرمود نقلست که قریش جهه مخلص عثمان بن عبد الله و حکم بن کیسان فدیه ارسال داشتند و بنابر آنکه سعد بن ابی وقاص و عتبه بن غزوان رضی الله عنهما که داخل سریه عبد الله بن جحش بودند بسبب گمشدن اشتری بازپس مانده بودند حضرت رسالت صلی الله علیه و سلم فرمود که چون یاران ما بسلامت بازآیند اسیران شما را اطلاق فرمایم و پس از آنکه سعد و عتبه بمدینه رسیدند خیر الانام علیه السّلام آن دو تن را باسلام دعوت فرمود حکم بن کیسان ایمان آورد و عثمان بن عبد الله مشرک بازگشت و بر کفر مرد و همدرین سال غزوه بدر کبری که آن را بدر قتال نیز گویند بوقوع انجامید و در آن معرکه بقتضای آیه کریمه (لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّهٌ) اعلام اسلام ارتفاع یافته رایات کفر و ظلام نگونسار گردید سبب این غزوه آنکه بسمع شریف خیر الانام علیه الصلوه و السلام رسید که ابو سفیان با قریشیان و اموال فراوان از شام بازگشته متوجه مکه مکرمه‌اند بنابرآن با سیصد و پنج نفر از صحابه که از آن جمله هشتاد کس از مهاجر و باقی از انصار بودند و هفتاد شتر و دو اسب یا سه اسب و شش زره و هشت شمشیر داشتند بعزیمت گرفتن سر راه بر کاروان در دوازدهم یا در ششم یا در سیم ماه مبارک رمضان از مدینه طیبه روانشد و ابو سفیان ازین واقعه خبر یافته ضمضم غفاری را بمکه فرستاد تا از قریش استمداد نماید در بسیاری از کتب سیر مسطور است که قبل از وصول ضمضم بحریم حرم شبی عاتکه بنت عبد المطلب خوابی دید که از مهابت آن بترسید و صباح با عباس گفت که دوش خوابی دیدم که دلالت بر آن میکند که عنقریب قریش ببلیه گرفتار شوند و من آنخواب را با تو میگویم بشرط آنکه هیچکس را برین سر اطلاع ندهی و عباس اخفاء آن راز را قبول نموده عاتکه گفت در خواب چنان مشاهده کردم که شترسواری آمده در ابطح بایستاد و سه نوبت بآواز بلند گفت بقریش بشتابید بکشتن‌گاه خود و بعد از آن بمسجد الحرام رفت و مردم از عقبش درآمده آنسوار ببام خانه کعبه نمودار شده سه نوبت دیگر همان سخن بآواز بلند بر زبان آورده باز او را بر سر کوه ابو قبیس دیدم که همان کلام را اعاده مینمود آنگاه از سر کوه سنگی غلطانید و آن سنگ پاره‌پاره شده هیچ خانه در مکه نماند که قطعه‌ای از آن سنگ در آنجا نیفتاد مگر خانه‌های بنی هاشم و بنی زهره و عباس چون از خانه بیرون رفت از وصیت خواهر غافل گشت و آنخواب با ولید بن عتبه که دوست او بود درمیان نهاد و همانروز آن سخن اشتهار یافته بگوش ابو جهل لعین رسید و روز دیگر در وقت طواف خانه عباس را گفت یا ابو الفضل چند روز است که این عورت بمرتبه نبوت فایز گشته عباس گفت کدام عورت ابو جهل گفت خواهر تو عاتکه که چنین واقعه دیده عباس منکر شده ابو جهل آغاز سفاهت کرد و گفت که شما قانع نیستید
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۳۷
که مردان شما دعوی نبوت میکنند اکنون زنان شما دعوی پیغمبری مینمایند ما تا سه روز صبر میکنیم اگر اثری ازین خواب ظاهر نشود مکاتیب باطراف قبایل عرب میفرستیم که دروغگوی قبایل بنی هاشمند عباس رضی الله عنه زبان بدشنام او گشاده گفت تو سزاوار تری بلوم و کذب از ما از عباس رضی الله عنه مرویست که گفت چون شب بخانه رفتم زنان قبیله جمع آمده مرا ملامت کردند که چرا از ابو جهل آنسخنان را تحمل نمودی و او را زجر نفرمودی و من نسوان را تسکین داده گفتم بار دیگر اگر ابو جهل ازین مقوله سخنی گوید او را منزجر گردانم و در روز سیم ازینواقعه خشمناک از خانه بمسجد الحرام درآمدم و ابو جهل را آنجا یافته بجانب او روانشدم و او مرا دیده به تعجیل از مسجد بیرون دوید با خود گفتم غالبا اثر خشم در بشره من مشاهده کرده فرار مینماید اما همان زمان دانستم که سبب اضطراب او از استماع آواز الغوث الغوث ضمضم غفاری بوده و بعد از آن غبار تفرقه بمرتبه ارتفاع یافت که بیکدیگر نپرداختیم القصه چون ضمضم بحریم حرم رسید و پیغام ابو سفیان بقوم رسانید اکثر اکابر و اصاغر قریش تهیه سفر کرده نهصد و پنجاه نفر از مشرکان متوجه حرب پیغمبر صلی الله علیه و سلم گشتند و در میان ایشان هفتصد شتر و صد سر اسب بود مجموع سواران و بعضی از پیادگان زره داشتند و هر روز یکی از بزرگان قوم سپاه را طعام میداد و باتفاق اکثر ثقات عباس بن عبد المطلب و عتبه بن ربیعه و امیه بن خلف و حکیم بن حزام و نضر بن الحارث و ابو جهل بن هشام سهل بن هشام و بنیه و منیه پسران حجاج از جمله مطعمان جنود شقاوت درود بودند به ثبوت پیوسته که چون ابو سفیان ببدر رسید و خبر توجه سپاه اسلام نزد او بتحقیق انجامید راه گردانید و قافله را بمکه رسانید قیس بن امرأ القیس را نزد قوم ارسال داشت و پیغام داد که جهه بیرون آمدن شما حمایت کاروان بود اکنون که ما در ضمان عافیت بحریم حرم رسیدیم مناسب آنست که شما نیز مراجعت نمائید و قیس با صنادید قریش ملاقات نموده باداء رسالت پرداخته ابو جهل گفت که و الله باز نگردیم تا ببدر نرسیم و در آنجا شراب نخوریم و عشرت ننمائیم و چون چنین کنیم آوازه شوکت و حشمت ما در اطراف دیار عرب منتشر شود و قوم بالضروره بسخن ابو جهل عمل نموده بجانب سپاه اسلام در حرکت آمدند اما بنی زهره باستصواب اخنس بن شریق که حلیف ایشان بود مراجعت نمودند و از آنجانب چون حضرت خیر الانام علیه الصلوه و السلام بوادی صفرا نزول فرمود کیفیت توجه صنادید قریش را جهه حمایت کاروان استماع نمود و بمقتضای کریمه (وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ) با اعیان صحابه طریق مشورت مسلوک داشته چون اکابر مهاجر و اعاظم انصار اظهار اخلاص و اتحاد نمودند و از صمیم القلب در امر محاربه اتفاق بجای آوردند آنحضرت بر زبان گذرانید که بروید ببرکت حضرت عزت و بشارت باد شما را که ایزد تعالی مرا بر یکی ازین دو طایفه یعنی قافله و جمعی که جهه حمایت از مکه بیرون آمده‌اند ظفر و نصرت وعده کرده و اقدی روایت کند که رسول صلی الله علیه و سلم در شانزدهم ماه مبارک رمضان بوادی بدر درآمده علی بن ابی طالب و زبیر بن العوام و سعد بن ابی
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۳۸
وقاص را با بعضی دیگر از صحابه بخبرگیری نامزد فرمود و اشارت بموضعی کرده گفت امیدوارم که نزدیک بچاهی که آنجاست خبر یابید و امیر المؤمنین علی با رفیقان بدان مکان شتافته با جمعی از سقایان قریش باز خوردند و دو غلام را که یکی یسار نام داشت و دیگر اسلم بطریقه لف و نشر مملوک سعید بن العاص و منیه بن الحجاج بودند بگرفتند و بمنزل اشرف حضرت مقدس نبوی علیه السّلام رسانیدند در وقتی که آنحضرت باداء نماز اشتغال داشت و چون بعضی از حاضران اسیران را دیدند از ایشان پرسیدند که شما کیستید گفتند ما سقایان قریشیم این سخن موافق مزاج اصحاب نیفتاد زیرا که ملایم مزاج ایشان آن می‌نمود که گویند ما کسان کاروانیانیم بنابران گفتند دروغ میگوئید و لت در غلامان بستند لاجرم ایشان بر زبان آوردند که ما ممالیک ابو سفیان و کاروانیانیم و اصحاب دست از ایذاء ایشان بازداشته در آن رسول صلی الله علیه و سلم از اداء نماز فراغت یافته صحابه را گفت که چون این غلامان راست گفتند لت خوردند و پس از آنکه دروغ گفتند بازرستند آنگاه حضرت رسالت پناه متوجه سقایان شده پرسید که قریش کجااند جوابدادند که در پس این تل ریگ که نمایانست و آن را عدوه قصوی و کثیب عقنقل میگفتند القصه خیر البشر از کمیت عدد و اسامی حاضران آن لشگر سئوال فرمود چون کیفیت حال بوضوح پیوست روی بیاران آورده گفت که مکه جگر گوشهاء خود را بجانب شما افکنده است بعد از آن در باب منزل شرط مشورت بجای آورده بنابر استصواب حباب بن المنذر از آنجا کوچ کرده و بر سر چاه آخرین بدر فرود آمده سایر یاران را اشارت فرمود تا نزدیک آنچاه حوضی کندند و پرآب ساختند و در روز جنگ طایفه از مشرکان قصد کردند که از آن حوض آب خورند و مسلمانان در صدد ممانعت آمده حضرت رسالت‌پناه فرمود که بگذارید ایشان را تا آب بیاشامند و هرکس از کفار از آن آب خورد از معرکه بدر جان بدر نبرد مگر حکیم بن حزام که آن روز جان از آن مهلکه بیرون برد به ثبوت پیوسته که چون رسول صلی اللّه علیه و سلم در منزل مذکور نزول اجلال فرمود سعد بن معاذ رضی اللّه عنه جهه آنحضرت عریشی ترتیب نموده در آن اثناء کفار نمودار گشته پیش پیش همه زمعه بن الاسود بر اسبی سوار بود و جولان میکرد و پسرش در عقب او می‌آمد و چون آنطایفه در برابر معسکر همایون فرود آمدند رعبی تمام بر ضمیر اهل ظلام استیلا یافته عتبه بن ربیعه باتفاق حکیم بن حزام و جمعی دیگر خواستند که طریق مصالحت مسلوک دارند و از محاربت اجتناب نموده بازگردند اما بالاخره بنابر اغواء ابو جهل خاطر بر مقاتله قرار داده باشتعال آتش پیکار پرداختند در روضه الاحباب و بعضی دیگر از مؤلفات علماء افادت مآب مسطور است که در لشکر اسلام سه علم بود و سید عالم صلی اللّه علیه و سلم علم اعظم را که تعلق بمهاجران میداشت بمصعب بن عمیر داد و لواء خزرج را بحباب بن المنذر و رایت اوس را بسعد بن معاذ و شعار مهاجران یا بنی عبد الرحمن و شعار خزرج یا بنی عبد اللّه و شعار اوس یا بنی عبید اللّه بود و بروایتی شعار مجموع سپاه نصرت شعار یا منصور امت بود و مقصود از کلمه یا منصور امت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۳۹
آنست که ای غازی موعود بنصرت بکش دشمن خود را و در لشکر مشرکان نیز سه علم بود طلحه بن ابی طلحه و ابو عزیز بن عمیر و نضر بن الحارث که از بنی عبد الدار بودند و در آنروز بحمل رایات نکبت آیات کفار قیام نمودند بالجمله صباح روز هفدهم ماه مبارک رمضان که آفتاب عالم‌تاب بفضاء سپهر خضرا خرامید برماح خطی خطوط شعاعی جنود نجوم را منهزم و منکوب گردانید و نقش وجود مواکب کواکب را از صفحه نمایش محو کرده بنهان‌خانه فنا رسانید جوشن‌پوش (و اللّه یعصمک من الناس) بتسویه صفوف سپاه سپهر اساس قیام نمود و ایضا صنادید قریش بانواع حدت و طیش صف قتال آراسته بمیدان شتافتند و نخست کسی از مشرکان که قدم در معرکه جلادت نهاد عتبه بن ربیعه بود با برادر خود شیبه و پسر خویش ولید و از سپاه اسلام معاذ و معوذ ابناء حارث و عوف بمبارزت ایشان مبادرت نمودند و بعضی بجای عوف عبد اللّه بن رواحه گفته‌اند و چون ایشان نزدیک بمشرکان رسیدند عتبه و شیبه پرسیدند که شما چه کسانید جواب دادند که فلان و فلانیم از انصار کفار گفتند بازگردید که ما را بشما مهمی نیست و ما طالب بنی اعمام خودیم مسلمانان بازگشته عتبه و شیبه فریاد برآوردند که یا محمد اکفاء ما را بیرون فرست و حضرت مصطفی علیه من الصلواه اشرفها حمزه ابن عبد المطلب و علی ابن ابیطالب علیه السّلام و ابو عبیده بن حارث را بمحاربه ایشان نامزد فرمود عتبه در برابر حمزه رضی اللّه عنه آمد و شیبه متوجه ابو عبیده رضی اللّه عنه شد و ولید که خال معویه بود بمبارزت امیر المؤمنین علیه السّلام مبادرت نمود و آنجناب در ساعت بیک ضربت ولید را بدوزخ روان گردانیده حمزه نیز بشمشیر خون‌ریز پیکر عتبه را ریز ریز کرد و شیبه زخمی قوی برپای ابو عبیده زد چنانچه در میان میدان افتاده مغز استخوان ساقش مترشح گشت و آن‌دو شیر بیشه هیجا یعنی حمزه و شاه اولیا رضوان الله علیهما بمدد ابو عبیده شتافته شبیه را بقتل رسانیدند آنگاه نایره قتال اشتعال یافته شمشیر آبدار حیدر کرار خرمن حیات کفار خاکسار را بباد فنا میداد و سایر شجعان اهل اسلام نیز لوازم کشش و کوشش بجای آورده سنان جان ستان ایشان مشرکان را بجانب آتش دوزخ میفرستاد و در خلال این احوال سید عالم صلی الله و سلم بعریشی که جهه آنحضرت ترتیب داده بودند درآمد و دست مناجات بدرگاه قاضی الحاجات برآورده بمبالغه تمام ظفر و نصرت اهل اسلام را مسألت نمود و تیر دعا بهدف اجابت رسیده ناگاه در مقام استیناس نعاس بر مردم دیده خیر الناس غلبه کرد و همان ساعت از خواب درآمده بشارت وصول سپاه ملائکه مقربین جهه امداد جنود مسلمین بگوش هوش حاضران رسانید و از عریش بیرون خرامیده آیت وافی عنایت (سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ) بر زبان وحی بیان گذرانید و قبضه ربک و سنگ‌ریزه از زمین برگرفته و شاهت الوجوه گفته بجانب مشرکان انداخت و جنود اسلام را تسلی داده بحرب اصحاب کفر و ظلام دلیر ساخت از امیر المؤمنین علی رضی الله عنه منقولست که فرمود در روز بدر سه نوبت متعاقب هم بادی تند بوزید اول جبرئیل بود با هزار نفر از ملائکه و دوم میکائیل با هزار دیگر و سیم اسرافیل
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۴۰
با هزار دیگر و در آن روز ملائکه دستارهای سرخ و زرد بر سر داشتند و بر اسبان ابلق سوار بودند القصه چون تایید الهی قرین حضرت رسالت‌پناهی گشت کفار روی بانهزام آورده هفتاد نفر از ایشان کشته شدند و هفتاد نفر دیگر باسیری افتادند و از جمله قتیلان بروایتی سی و شش کس بزخم تیغ و سنان علی رضی اللّه عنه بقعر جهنم پیوستند و بعضی از اهل سیر کمتر ازین گفته‌اند و از جمله جماعتی که بواسطه مبارزت جناب ولایت منقبت بقتل رسیدند عاص بن سعید بن العاص بود و حنظله بن ابی سفیان برادر معویه و طعیمه بن عدی و نوفل بن خویلد و زمعه بن الاسود و عمر بن عثمان بن کعب عم طلحه بن عبید اللّه و عثمان و مالک برادران طلحه و منیه بن الحجاج السهمی و در آن روز ابو جهل بزخم تیغ معاذ و معوذ پسران عفراء از پای درافتاده عبد اللّه بن مسعود بعد از وقوع فتح سر آن شقی را از بدن جدا کرده نزد حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم برد و عاصم بن ابی عوف السهمی و معبد بن وهب بضرب تیغ ابو دجانه انصاری بقتل رسیدند و امیه بن خلف و پسرش علی را عبد الرحمن بن عوف اسیر کرده بطرفی میبرد که ناگاه چشم بلال حبشی که از آن‌دو کافر فاجر در مکه متضرر شده بود برایشان افتاد و انصار را بر قتل ایشان ترغیب نموده کار امیه و علی بزخم شمشیر حبیب بن یصاف انصاری و حباب بن المنذر بآخر انجامید و از جمله اسیران آن معرکه عباس بن عبد المطلب است و عقیل بن ابی طالب و ابو العاص بن الربیع و ابو عزیر بن عمیر و ولید بن المغیره و ابو عزه و عمرو بن عبد اللّه الجمحی الشاعر و وهب بن عمیر بن وهب الجمحی و سهیل بن عمرو و عقبه بن ابی معیط و نضر بن الحارث و از آنجمله عباس و عقیل در سلک اهل اسلام انتظام یافتند و عقبه بن ابی معیط و نضر بن الحارث بتحریک شمشیر اسد اللّه الغالب بقعر جهنم شتافتند و بروایتی نضر بن الحارث را عاصم بن ثابت بدوزخ فرستاد و ابو عزه بنابر افلاس خلاص شد اما او را سوگند دادند که من بعد بر جنگ مسلمانان اقدام ننماید و بعضی دیگر از اسیران فدا داده و برخی چندگاه بمعلمی اطفال انصار پرداخته مطلق العنان شدند و از ارباب توحید در روز بدر چهارده کس شربت شهادت چشیدند و از آنجمله شش تن از مهاجران بودند و هشت نفر از انصار و ابو عبیده بن الحارث بن عبد المطلب در سلک شهداء مهاجرین انتظام دارد و در آن روز چون ابو عبیده از ضرب شمشیر شیبه از پا درآمد و او را برداشته نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم بردند گفت یا رسول اللّه من شهید نیستم آنحضرت فرمود که بلی تو شهیدی و مرغ روح ابو عبیده بعد از مراجعت از بدر در موضع صفرا یا روحاء بجانب عالم قدس پرواز کرد و همانجا مدفون شد مدت عمرش بقول صاحب مقصد اقصی هشتاد سال بود و دیگری از شهداء معرکه بدر عمیر بن الحمام بود عمیر در آن روز در صف قتال ایستاده خرمای چند در دست داشت و میخورد در آن اثنا بگوش او رسید که حضرت مقدس نبوی بر زبان معجز بیان میگذرانید که هرکس که درین روز با کفار مقاتله نماید یا شهید شود بهشت جاودان جای او باشد و عمیر بعد از شنیدن این سخن خرماها را از دست افکنده جنگ میکرد تا روی بروضه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۴۱
رضوان آورد و دیگری از شهداء آن معرکه معوذ بن عفراء انصاری است که ابو جهل لعین بضرب شمشیر او از پای درآمد و دیگری عمیر بن ابی وقاص است برادر سعد و او در سن شانزده سالگی بود که بر دست سهیل بن عمرو بن عبدود شهد شهادت چشید و عبد اللّه بن مظعون نیز از جمله شهداء بدر است و او در آنوقت سی ساله بود و ایضا خالدین بکیر در سن سی و چهارسالگی در آن معرکه شهید شد القصه بعد از وقوع این فتح نامدار و انداختن جیفه مردار کفار بچاه بدر سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار و صحبه الاخیار بسر آنچاه تشریف برد و نام کشتگان را که در آنجا انداخته بود بر زبان راند و فرمود (هل وجدتم ما وعد ربکم حقا فانی قد وجدت ما وعدنی ربی حقا) عمر بن الخطاب گفت یا رسول الله با اجساد بی‌ارواح سخن میگوئی آنحضرت فرمود که شما نیستید شنواتر از ایشان سخنی را که من میگویم قتاده روایت کند که در آنزمان حق تعالی مشرکان را زنده گردانیده بود تا آواز رسول الله صلی الله علیه و سلم را بشنوند و حسرت و ندامت ایشان زیاده گردد و درین باب روایات دیگر نیز ورود یافته و ایراد آن لایق بسیاق این مختصر نیست به ثبوت پیوسته که چون احمد مختار صلی الله علیه و سلم الی انقراض الادوار در ضمان حفظ و حمایت پروردگار بطرف مدینه بازگشت در وادی صفرا بر سر تلی نشسته غنایم آن معرکه را قسمت فرمود و بر شتر ابو جهل رقم اختصاص کشید و بروایتی که در روضه الاحباب مسطور است شمشیر منیه بن الحجاج را که موسوم بذو الفقار بود بامیر المؤمنین علی انعام فرمود و باتفاق اهل سیر هشت کس را که برخصت آنحضرت جهت سرانجام بعضی از مهام در آن غزوه حاضر نبودند حکم حضار بدر داده حصه غنیمت ارزانی داشت و اسامی آنجماعت که سه نفر از مهاجر و پنج کس از انصار بودند اینست که نوشته میشود عثمان بن عفان- طلحه بن عبد الله- سعید بن زید- ابو لبابه بن عبد المنذر که از قبل آنحضرت در مدینه خلیفه بود عاصم بن عدی- حارث بن خاطب- خوات بن جبیر- حارث بن صمه و برین تقدیر اصحاب بدر سیصد و سیزده کس باشند بعدد لشکر طالوت وقتی که با جالوت محاربه مینمود در صحاح اخبار وارد است که چون مهم اسیران کفار بر فدیه قرار یافت آیه عتاب‌آمیز (ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْری حَتَّی یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَهَ) نازل گشت و این معنی موجب ملال خاطر حضرت شده چون سابقه عنایت ربانی شامل حال امت پیغمبر آخر الزمان بود متعاقب کریمه مذکوره این کلام معجز نظام نزول نمود که (لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ) و گویند شکستی که اهل اسلام را در وقعه احد واقعشده بواسطه اخذ فدیه بود روایتست که چون نبی آخر الزمان از معرکه بدر بازگشت مصراع
ملک در رکاب و فلک همعنان
بنواحی مدینه مکرمه رسید بعضی از اعیان انصار را که از موکب همایون تخلف نموده بودند مثل اسید بن حضیر و عبد الله بن انیس و غیر هما بمراسم استقبال استعجال کرده بلوازم اعتذار و اداء تهنیت فتح و نصرت قیام و اقدام نمودند و حضرت مقدس نبوی صلوات الله و سلامه علیه عذر ایشان را پذیرفته دعاء خیر بر زبان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۴۲
معجز بیان گذرانید و قرین لطف و عنایت پروردگار آن بلده طیبه را بیمن مقدم شریف مشرف گردانید و چون گریختگان معرکه بدر بمکه مبارکه رسیدند و کیفیت ارتفاع اعلام اسلام و نگونسری رایات کفر و ظلام را بسمع ابو لهب رسانیدند از غایت حزن و اندوه عدسه بیرون آورد و پس از روزی چند با قبح وجهی عزم جهنم کرد و در همین سال عمیر بن عدی عظماء یهودیه بنت مروان را که بهجو حضرت خیر البشر زبان میگشاد باستصواب آنحضرت بکشت و عمیر بن وهب جمحی باغوای صفوان بن امیه بن خلف کمر قصد خیر البریه علیه السّلام و التحیه برمیان بسته از مکه بمدینه آمد و آنحضرت بنابر وحی سماوی بر فساد نیت او مطلع گشته چون عمیر بمجلس همایون رسید فرمود که ترا صفوان بچه مهم فرستاده بنابرآن عمیر کلمه توحید بر زبان راند و در سلک اهل اسلام منتظم گردید و هم درین سال آن برگزیده ملک متعال با طایفه از ابطال رجال جهه عصیان و نقض عهد یهود بنی قینقاع بنواحی حصار ایشان شتافته آغاز محاصره فرمود و جهودان که هفتصد نفر بودند بعد از پانزده روز در درون قلعه بتنگ آمده و بحکم خدا و رسول رضا داده بحسب ضرورت بیرون آمدند و بنابر الحاح و بمبالغه عبد الله بن ابی سلول منافق صاحب مقام محمود از سر خون یهود در گذشته باخراج ایشان حکم فرمود و بعد از فراغ مهم بنی قینقاع رسول صلی الله علیه و سلم بمدینه بازگشته باداء نماز عید اضحی و سنت قربانی قیام نمود نقل است که ابو سفیان بعد از واقعه بدر نذر کرده بود که روغن بر خود نمالد و با زنان مصاحبت نکند تا انتقام از خیر الانام علیه الصلوه و السلام نکشد و در اواخر این سال با دویست نفر از اهل ضلال بنواحی مدینه آمد و سحری در ناحیه عریض شخصی از انصار را دیده بقتل رسانید و چند درخت خرما را سوخته بخیال آنکه نذرش بوفا رسید بازگشت و حضرت رسالت پناهی ازین جرات آگاهی یافته با دویست نفر از صحابه در عقب ابو سفیان روانشد و مشرکان از توجه آنحضرت واقف گشته انبانهاء سویق را که همراه داشتند بجهه سهولت رفتار بینداختند و مسلمانان آنها را برگرفته آنغزوه را غزوه سویق نام نهادند در تاریخ امام یافعی مسطور است که درین سال عثمان بن مظعون رضی الله عنه وفات یافت روایتست که در اوایل اسلام روزی در مجمع قریش لبید شاعر این بیت خود را که شعر
الا کل شیی‌ء ما خلی الله باطل*و کل نعیم لا محاله زائل میخواند عثمان چون مصراع اول را شنید گفت صدقت و بعد از استماع مصراع ثانی فرمود (کذبت نعیم الجنه لا یزول) و باغواء لبید بعضی از مشرکان طپانچه بر روی عثمان زدند که یک چشم او کبود شد و عثمان در آن باب قطعه‌ای گفته که بیت اولش اینست شعر
ان تک عینی فی رضاء الرب نالها*هذا ملحد فی الدین لیس بمهتد در سیر السلف از عایشه بنت قدامه بن مظعون مرویست که رسول صلی الله علیه و سلم رخسار عثمان را بعد از وفات تقبیل فرمود و بر وی نماز کرده در بقیع بدفنش اشارت نمود و بروایت امام یافعی تولد عبد الله بن زبیر درین سال بوقوع انجامید و العلم عند الله الحمید المجید
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۴۳
 
گفتار در ایراد وقایع سال سیم از هجرت و ذکر غزوه احد و بیان برخی دیگر از حوادث که مقارن آنحرب واقعشد
 
در اوایل سال سیم از هجرت حضرت رسالت عبد الله بن ام مکتوم را در مدینه خلیفه گذاشته رایت هدایت آیت بدست شاه ولایت داد و با دویست سوار از مهاجر و انصار بقصد جمعی از بنی سلیم و غطفان بقرقره الکدر تشریف برد و بی‌آنکه با کفار اتفاق ملاقات افتد مراجعت کرد اما درین سفر پانصد شتر بدست اهل اسلام درآمد و غزوه ذی امر که آنرا غزوه انمار نیز گویند همدرین سال واقع شد و در وقت عزیمت بآن سفر خیر البشر عثمان بن عفان را رضی الله عنه در مدینه بنیابت خود تعیین فرموده با چهارصد و پنجاه کس از لشکر نصرت اثر بجانب بنی ثعلبه و محارب در حرکت آمد و آنجماعت از توجه آنحضرت واقف گشته در قلل جبال متحصن گشتند اما در روزیکه بواسطه بارندگی اثواب حضرت رسالت (ص) مآب نمناک بود و آنها را بر درختی انداخته در سایه شجره باستراحت اشتغال مینمود غورث که او را دعثور بن الحارث میگفتند و بصفت شجاعت و مردانگی اتصاف داشت رسول صلی الله علیه و سلم را در سایه آن درخت دیده با شمشیری کشیده بر سر آنسرور دوید و گفت کیست که ترا حمایت کند از من حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه فرمود که ایزد سبحانه و تعالی و فی الحال جبرئیل چنان بر سینه دعثور زد که شمشیر از دستش بیفتاد و خیر البشر برخاسته و شمشیر را برداشته گفت کیست که ترا حمایت کند از من دعثور گفت هیچکس آنگاه کلمه توحید بر زبان راند و مسلمانشد و رسول الله صلی الله علیه و سلم بمدینه مراجعت نمود مدت این سفر یازده روز بود و همدرین سال زید بن حارثه رضی الله عنه بفرمان خیر البریه علیه السّلام و التحیه با صد سوار از مهاجر و انصار بر سر راه قافله قریش که از راه عراق بشام می‌شتافتند رفت و رؤساء کفار فرار نموده قرب صد هزار درم اموال کاروانیان بدست مسلمانان افتاد و در چهاردهم صفر همین سال کعب بن اشرف یهودی که پیوسته زبان نامبارک بهجو حضرت خیر الانام علیه الصلوه و السلام میگشاد و مشرکان را بر محاربه و مخالفت آنحضرت ترغیب میکرد بسعی محمد بن سلمه و ابو نایله و بعضی دیگر از شجعان قبیله اوس کشته گشت و همچنین ابو رافع تاجر حجاز که در سلوک طریق شقاوت قدم بر قدم کعب داشت باهتمام عبد الله بن عینیه و عبد الله بن انیس و ابو قتاده که از قبیله خزرج بودند بقتل رسید و همدرین سال ابو سفیان با سه هزار نفر از لشکر شیطان که هفتصد کس از آنجمله زره‌پوش بودند و دویست سر اسب و سه هزار شتر داشتند بجانب مدینه توجه نمودند و جهه تذکار قتلاء بدر و ترغیب مردم بر حرب پانزده هودج ترتیب داده بعضی از نسوان را همراه خود گردانیدند و عباس رضی الله عنه که در آنزمان در مکه مبارکه تشریف داشت مکتوبی مخبر ازینواقعه نزد خیر البشر فرستاد و آنحضرت قصد
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۴۴
کرد که در مدینه متحصن گردد و بمدافعه کفره قیام نماید اما بالاخره بواسطه الحاح و مبالغه بعضی از جوانان جنگجوی بکراهیت تمام در نماز دیگر روز جمعه چهاردهم یا ششم شهر شوال عبد الله ابن ام مکتوم را در مدینه خلیفه گذاشته با هزار نفر از ابطال رجال که صد کس از آن جمله زره‌پوش بودند متوجه حرب اهل ظلال گردید اما عبد الله ابن ابی سلول در اثناء راه با سیصد نفر از منافقان بازگشت و در آن غزوه در میان لشکر اسلام سه علم بود علم اوس را سعد بن عباده داشت و لواء خزرج را حباب بن المنذر و لواء خاصه حضرت مصطفی را جناب ولایت مآب مرتضوی و بروایتی آنعلم در دست مصعب بن عمیر بود القصه بنابر روایت اول صباح روز شنبه پانزدهم شوال نزدیک بکوه احد تقارب ارباب توحید و اصحاب کفر بتلاقی منجر شد و حضرت خیر البریه بتعبیه سپاه قیام نموده عکاشه بن محص اسدی را بر میمنه گماشت و در میسره ابو سلمه بن عبد الاسد مخزومی و ابو عبیده بن الجراح و سعد بن ابی وقاص را در مقدمه تعیین نمود و جای مقداد بن عمرو را بر ساقه مقرر فرمود و عبد الله بن عمرو بن حزام یا عبد الله بن جبیر را با پنجاه تیرانداز بمحافظت شکاف عینین که بر یسار سپاه نصرت شعار بود مأمور ساخت و ایشان را وصیت کرد که بهیچ‌حال از آن موضع حرکت نکنند خواه مسلمانان غالب شوند و خواه مغلوب و ابو سفیان نیز به ترتیب لشکر نکبت اثر قیام نموده خالد بن الولید را والی میمنه گردانید و عکرمه بن ابی جهل بفرموده وی صاحب میسره گردید و عبد الله بن ابی ربیعه را بر تیر اندازان که صد نفر بودند امیر ساخت و لواء را بطلحه بن ابی طلحه عبدری که او را کبش کتیبه میگفتند تفویض کرد و چون نایره قتال اشتعال یافت طلحه بن ابی طلحه بمیدان شتافته مبارز طلبید و شیر بیشه هیجا یعنی شاه اولیا علی مرتضی سلام الله علیه مصراع
چو سیلی که آید ز بالا بزیر
بر سر آن بداختر تاخته به یک ضرب ذو الفقار کار او را تمام ساخت و بعد از قتل طلحه بن ابی طلحه رایت قریش را برادرش مصعب برداشته و بزخم پیکان جان ستان عاصم بن ثابت بقتل رسید آنگاه برادر دیگرش عثمان علم برگرفته او نیز به تیر عاصم عازم سفر سقر شد و بروایتی عثمان بضرب تیغ حمزه مقتول گردید و پس از قتل عثمان ابو سعید بن طلحه بن ابی طلحه و حارث بن طلحه و مسافع بن طلحه و کلاب بن طلحه و جلاس بن طلحه و ارطاه بن شرحبیل و شریح بن قارض متعاقب هم علمدار گشته بضرب تیغ مجاهدان دین راه سجن پیش گرفتند و آخر الامر غلامی از بنی عبد الدار صواب نام رایت اهل ظلام را برداشته او نیز بضرب ذو الفقار حیدر کرار بدار البوار پیوست (و قال فی کشف الغمه روی عن ابیعبد الله جعفر بن محمد عن ابیه رضی الله عنهما قال کان اصحاب اللواء یوم احد تسعه کلهم قتلهم علی ابن ابیطالب رضی الله عنه) و باتفاق جمهور اهل سیر امیر المؤمنین حیدر در آن روز بیشتر از جمیع اصحاب خیر البشر لوازم شجاعت و تهور بتقدیم رسانیده مشرکان را منهزم گردانید و مسلمانان باخذ غنیمت مشغول شده اکثر آنجماعت که بامر خواجه کونین بمحافظت شکاف عینین قیام مینمودند بخلاف رای سردار خود جهه اخذ
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۴۵
غنیمت عنان بمعرکه تافتند و خالدین الولید و عکرمه بن ابی جهل اینمعنی را دانسته بیک ناگاه بر سر عبد الله راندند و او را با رفقا شهید ساخته از پس پشت سپاه اسلام درآمدند و تیغ کین آخته صورت غلبه ایشان را دست داد و فوجی از مسلمانان کشته گشته زمره بوادی فرار شتافتند چنانچه بروایتی که در کتاب مذکور مسطور است زیاده از چهارده نفر کسی در ملازمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه نمانده و از آنجمله هفت نفر از مهاجر بودند و هفت کس از انصار و اسامی مهاجرین برین موجبست علی ابن ابیطالب ابو بکر بن قحافه عبد الرحمن ابن عوف سعد بن ابی وقاص زبیر بن العوام طلحه بن عبید الله ابو عبیده بن الجراح و نامهای انصاریان این است حباب المنذر- ابو دجانه- عاصم بن ثابت- حارث بن صمه- سهل بن حنیف- اسید بن حضیر- سعد بن معاذ و بعضی بجای ابن معاذ و اسید بن حضیر سعد بن عباده و محمد بن مسلمه را نوشته‌اند و از این چهارده عزیز هشت کس بر موت با یکدیگر بیعت کرده عهد بستند و این هشت کس عبارتست از امیر المؤمنین علی و طلحه و زبیر و ابو دجانه و حارث بن صمه و حباب بن المنذر و عاصم بن ثابت و سهل بن حنیف و ایشان در مقاتله مشرکان آثار مردانگی بظهور آورده باوجود کثرت اعدا آسیبی بذات هیچکس از نام‌بردگان نرسید و ایضا در کشف الغمه مسطور است که در روز احد چون اهل اسلام از هجوم جنود اصحاب ظلام انهزام یافتند خیر الانام علیه الصلوه و السلام از علی مرتضی رضی اللّه عنه پرسید که چرا با قوم در امر فرار اتفاق اختیار نکردی علی مرتضی جوابداد که چگونه بروم و ترا تنها بگذارم بخدا سوگند ازین موضع قدم فراتر ننهم تا کشته شوم یا آنکه ایزد تعالی ایجاز وعده خویش کند آنحضرت فرمود که ایعلی حق عز و علا وفاکننده وعده خود است آنگاه سه طایفه از کفار متعاقب یکدیگر متوجه خیر البشر شده هربار حیدر کرار باشارت آنحضرت شر ایشان را بزخم ذو الفقار مندفع گردانید و از فرقه اول هشام بن امیه المخزومی و از زمره ثانیه عمرو بن عبد اللّه الجمحی و از فوج ثالث بشر بن مالک عمری را بقتل رسانید بصحت پیوسته که در آنروز که حیدر کرار بدفع اشرار کفار ذو الفقار اعجاز آثار آخته بود و لواء سعی و اجتهاد برافراخته از جانب آسمان ندائی بگوش همگنان رسید که (لا فتی الا علی لا سیف الا ذو الفقار) و بقولی قائل این کلام جبرئیل بود علیه السّلام و بروایتی رضوان خازن بهشت و ایضا در آنروز وقتی که بموجب فرموده سید المرسلین امیر المؤمنین و امام المسلمین علیه السّلام بر جمعی کثیر از ابطال مشرکین حمله کرده سلک جمعیت ایشان را از هم بگسیخت جبرئیل گفت یا رسول اللّه ملائکه تعجب مینمایند از حسن مواسات و جوانمردی علی علیه السّلام فقال رسول صلی اللّه علیه و سلم (ما یمنعه من ذلک و هو منی و انا منه فقال جبرئیل علیه السّلام انا منکما) در اکثر کتب سیر مسطور است که در معرکه احد خیر البشر بنفس نفیس مباشر امر قتال گشته نظم
در آن روز از دست برد قضا*بدندان آن سرور ابنیا*
یکی سنگ خورد و شکستی رسید*شد از عقد در لعل و مرجان پدید و بروایت اصح
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۴۶
رامی آن حجاره عتبه بن ابی وقاص بود برادر سعد وقاص در روضه الصفا مسطور است که در روز احد عبد اللّه بن قمیه و عتبه بن ابی وقاص و عبد اللّه بن شهاب زهری و ابی بن خلف بر قتل رسول صلی اللّه علیه و سلم باهم عهد بسته بودند و زمره‌ای عبد اللّه بن حمید اسدی را نیز داخل آن چهار خاکسار گردانیده‌اند و بن قمیه علیه اللعنه چندان سنگ بجانب آنحضرت انداخت که رخسار آفتاب کردار او مجروح شده حلقهاء خود بر جبین مبینش نشست و روایتی آنکه بواسطه شمشیری که آن ملعون بذات همایون رسول صلی اللّه علیه و سلم رسانید آنحضرت در کوی افتاد و از چشم مردم و مردم چشم پنهان گشته شیطان فریاد برآورد که ای مردم محمد بقتل رسید و این خبر شایع شده موجب حزن و تفرق اهل اسلام و سبب تفریح خواطر اصحاب کفر و ظلام گردید نقلست که اول کسی که آنحضرت را در آن کو شناخت کعب بن مالک انصاری بود آواز برآورد که (هذا رسول اللّه حیا سویا) سید عالم صلی اللّه علیه و سلم اشارت فرمود که خاموش باش و چون مسلمانان از حیات خواجه کاینات خبر یافتند از اطراف و جوانب بملازمتش شتافتند و طلحه بدان کو درآمده پشت خم کرد تا آنحضرت پای مبارک بر پشتش نهاد و علی دست همایون حضرت رسالت‌پناه را گرفت تا از آنجا بیرون شتافت بصحت پیوسته که سید المرسلین در شان آن پنج لعین که بر قتلش عهد بسته بودند دعا فرمود بعضی از ایشان در همان معرکه کشته گشته بقیه السیف بسال نرسیدند در مقصد اقصی مسطور است که در روز احد ابی بن خلف لعنه اللّه علیه حضرت رسالت‌پناه را دیده گفت لا نجوت ان نجوت و بر آنحضرت که در میان صمه و سهل بن حنیف ایستاده بود حمله کرد و مصعب بن عمیر پیش رفته بزخم نیزه آن شقی شهید شد آنگاه رسول صلی اللّه علیه و سلم نیم نیزه که در دست سهل بود ازو بستد و بر گردن ابی زد و ابی عنان بصوب فرار گردانیده از الم زخم سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بسان گاو بانگ میکرد تا وقتی که روی بدوزخ آورد و در بعضی روایات آمده است که نوبتی زید بن وهب از عبد اللّه بن مسعود پرسید که چنین شنیده‌ام که در روز احد بغیر از علی مرتضی و ابو دجانه و سهل بن حنیف رضی اللّه عنهم در خدمت حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم هیچکس نمانده بود این خبر مطابق واقع است یا نی جوابداد که در اوائل حال که سپاه اسلام روی بوادی انهزام نهادند بجز مرتضی احدی در نزد مصطفی نماند و بعد از ساعتی عاصم بن ثابت و ابو دجانه و سهل بن حنیف و طلحه بن عبید اللّه بملازمت خیر البشر شتافته کمر محاربت برمیان بستند زید باز پرسید که ابو بکر و عمر کجا بودند گفت ایشان نیز بگوشه رفته بودند و چون از حال عثمان بن عفان استفسار نمود گفت او نیز بطرفی شتافته در روز سیوم از جنگ پیدا شد و بنابر آنکه مفر او بمنزل عریض بود رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود بدرستیکه درین واقعه عریض رفتی از علی مرتضی کرم اللّه وجهه منقولست که گفت که در آن روز هولناک من و ابو دجانه و سعد بن ابی وقاص رضی الله عنهم هریک در طرفی بمنع و دفع طایفه‌ای از مشرکان مشغول بودیم تا آنزمان که خدایتعالی فرج روزی کرد و چنانچه در اکثر کتب سیر مسطور
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۴۷
است که در روز احد جمعی دیگر از صحابه مثل ابو عبیده بن الجراح و طلحه بن عبید اللّه و ابو طلحه انصاری نیز لوازم شجاعت و پردلی بتقدیم رسانیدند و دو انگشت طلحه رضی اللّه عنه بزخم تیغ ابن قمیه یا صابت بن مالک بن زهیر جشمی از کار بازماند القصه چون قتال اهل ضلال بنهایت انجامید حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه با جمعی از صحابه که مجتمع گشته بودند بشعب احد درآمد و هند بنت عتبه بن ربیعه که زوجه ابو سفیان و مادر معویه بود باتفاق سایر نسوان قریش فضای میدان را از مردان شمشیرزن خالی دیده و بر سر شهداء شتافتند و بغیر از حنظله بن ابی عامر راهب که ملقب بغسیل الملائکه است تمامی شهیدان را مثله ساختند و هند جگر عم خیر البشر حمزه را از شکمش بیرون آورده بمکید بنابرآن او را آکله الاکباد میگفتند و بعد از این قضایا ابو سفیان و اتباع او را داعیه رجوع بمکه پیدا شده نخست ابو سفیان نزدیک بشعب احد آمد و فریاد برکشید که محمد در میان قوم هست یا نی و باشارت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و آله و سلم اصحاب ساکت بوده ابو سفیان باز آواز برآورد که آیا پسر ابو قحافه زنده است یا نی و هیچکس بجواب زبان نگشاده نوبت دیگر گفت آیا پسر خطاب چه حال دارد و این کرت نیز جواب نشنیده روی بمردم خود آورده گفت اینجماعت که نام بردم همه کشته گشته‌اند عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه از استماع این مقال بی‌تحمل شده بآواز بلند گفت ای دشمن خدای این کسانی که نام بردی همه زنده‌اند و بروایت مقصد اقصی چون ابو سفیان از حال پیغمبر (ص) سؤال کرد امیر المؤمنین علی علیه السّلام فرمود بخدای که محمد زنده است و سخن تو را می‌شنود آنگاه ابو سفیان آغاز نوازش معبود باطل خود کرده گفت (اعل هبل اعل هبل) اصحاب بامر حضرت رسالت مآب جواب دادند که (اللّه اعلی و اجل) باز ابو سفیان گفت (العزی لنا و لا عزی لکم) مسلمانان جوابدادند که (اللّه مولانا و لا مولی لکم) پس ابو سفیان بر زبان آورد که (یوم بیوم و الحرب سجال) و نیز گفت که وعده میان ما و شما سال آینده منزل بدر است و امیر المؤمنین علی علیه السّلام یا دیگری از اهل اسلام بموجب فرموده خیر الانام صلی اللّه علیه و آله العظام زبان بقبول گشاده ابو سفیان بطرف مکه روانشد و بروایت اکثر اهل سیر در واقعه احد قرب سی نفر از مشرکان بقتل رسیدند و از اینجمله بقول محمد بن اسحق دوازده نفر بضرب تیغ امیر المؤمنین حیدر کرار کشته شدند و اسامی ایشان اینست طلحه بن ابی طلحه ابو سعید بن طلحه- کلده بن طلحه- ابو عبد اللّه بن جمیل بن زهره- ابو الحکم بن الاخنس بن شریق الثقفی- ولید بن حذیقه بن المغیره و برادرش امیه ارطاه بن شرحبیل بن امیه- عمرو بن عبد الله بن الجمحی- بشر بن مالک صواب مولای بنی عبد الدار در روضه الاحباب مسطور است که در زمانی که رسول صلی الله علیه و سلم بشعب درآمد عثمان بن عبد الله بن المغیره المخزومی مسلح و مکمل بر اسب ابلقی سوار از عقب آنسرور بشتافت و ناگاه پای اسب آن لعین در گوی فرورفته از پشت بر روی زمین افتاد و بضرب تیغ حارث بن صمه رخت زندگانی بباد فنا داد و عبید الله بن حاجز عامری بجانب حارث شتافته بشمشیر خون‌ریز ابو دجانه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۴۸
ریزریز شده و سایر مشرکان بیمن اجتهاد بعضی از مجاهدان دین که اسامی ایشان سبق ذکر یافته مقتول گشتند اما از مسلمانان در آن معرکه بروایتی هفتاد نفر و بقولی شصت و پنج کس بسعادت شهادت استسعاد یافتند و از آن جمله چهار نفر از مهاجرین بودند و باقی از انصار و یکی از شهداء مهاجرین عم سید المرسلین حمزه بن عبد المطلب است رضی الله عنه کنیت او ابو یعلی بود و بعضی ابو عماره گفته‌اند در نسخ معتبره از وحشی که قاتل آن جناب بود مرویست که گفت من غلام جبیر بن مطعم بن عدی بودم و در روز بدر عم خواجه من طعیمه بن عدی بر دست حمزه کشته گشته بود بنابرآن جبیر در وقت توجه بجانب احد بمن گفت اگر تو حمزه را بقتل رسانی آزاد باشی و در اثناء راه گاهی هند نیز جهه انتقام کشیدن پدر خویش عتبه مرا بدان امر تحریض کردی و گفتی که اگر این کار بدست تو تمشیت پذیرد بتربیت من اختصاص یابی و در روز احد در وقتی که نایره قتال اشتعال یافت من بمعرکه رفته حمزه را دیدم که مانند شتر مست بمیدان درآمد و صفوف مشرکان را برهم زده در آن حال سباع بن عبد العزی خزاعی که مادرش در مکه باختنان نسوان قیام نمودی در برابر مسلمانان شتافته مبارز خواست حمزه رضی الله عنه سر راه بر سباع گرفته نخست او را بحرفت مادرش سرزنش کرد آنگاه بضرب تیغ جسد آن ملعون را بر خاک افکنده طعمه سباع گردانید و من در پس سنگی در کمین نشستم تا حمزه رضی الله عنه نزدیک بدانجا رسید پس حربه‌ای بطرف وی انداختم و آن تیغ بر زیر ناف آن زبده آل عبد مناف آمده از جانب دیگر سر بدر کرد و او متوجه من شده همان لحظه از پای درآمد و بعد از آن هند بسر وقت حمزه رسید و گوش و بینی او را برید و جگرش بیرون آورده بمکید نقلست که بعد از مراجعت اهل ضلالت بجانب مکه در وقتی که ارباب هدایت بتفحص حال شهدا قیام نمودند حضرت رسالت فرمود که حال حمزه چیست که او را نمی‌بینم علی مرتضی رضی الله عنه بجست‌وجوی عم خود مشغول شده ناگاه جسد مبارکش را افتاده دید اشک بر عارض همایونش فرو دویده آنحضرت را بر صورت واقعه مطلع گردانید رسول صلی الله علیه و سلم بنفس نفیس بدانجا شتافته چون عم خویش را مثله کرده یافت بغایت محزون گشت و گفت (مما وقفت موقفا قط اغیظ لی من هذا) پس قسم یاد فرموده بر زبان وحی بیانش جاری شد که چون بر قریش دست یابم هفتاد کس را از ایشان مثله کنم جبرئیل نازل گشته این آیت آورد که (وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ) رسول صلی الله علیه و سلم فرمود که صبر میکنم و از سر آنعزیمت درگذشته کفاره سوگند داد و در سیر السلف مذکور است که حمزه رضی الله عنه از حضرت رسالت صلی الله علیه و سلم دو سال اسن بود و مؤلف اعمار الاعیان مدت عمرش را پنجاه و نه سال گفته است و الله اعلم و از جمله شهداء مهاجرین دیگری عبد الله بن جحش اسدی است و او پسر عمه خیر البرید علیه السّلام و التحیه بوده زیرا که مادرش دختر عبد المطلب است مسماه بامیه نقلست که در صباح روزیکه حرب احد بوقوع پیوست عبد الله مناجات کرد که خدایا درین جنگ
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۴۹
شخصی را که بشدت بأس و قوت موصوف باشد غنیم من گردان تا اگر بر من ظفر یابد گوش و بینی مرا ببرد و چون در وقت ملاقات از من سؤال کنی که ایعبد الله گوش و بینی تو را چرا بریده‌اند جواب دهم که از برای محبت تو و رسول تو پس مرا تصدیق فرمائی و گوئی که آری تو گوش و بینی بریده مائی از سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه مرویست که صباح عبد الله بن جحش این مناجات نمود و آخر روز دیدم که کفار گوش و بینی او را از ریسمان آویخته بودند و او را با حمزه رضی الله عنه در یک قبر دفن نمودند مدت عمر عبد الله از چهل سال متجاوز بود و دیگری از شهداء مهاجرین مصعب بن عمیر است که از بنی عبد الدار بود و اسلام بسیاری از اهل مدینه بیمن اهتمام او روی نمود و در مقصد اقصی و بعضی دیگر از مؤلفات علماء مذکور است که در آنوقت که مسلمانان از معرکه احد روی گردان شدند مصعب که رایت مهاجرین در دست داشت خیال فرار پیرامن خاطر نگذاشت و ابن قمیه باو رسیده بضرب شمشیر دست راستش بینداخت و مصعب علم بدست چپ گرفته گفت که (و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل) و ابن قمیه علیه اللعنه بزخم تیغ دیگر دست چپش را نیز قلم زده مصعب کرت دیگر آنکلمه را تکرار نمود و آنعلم را بزور هردو بازو بسینه خود منظم گردانید و ابن قمیه نیزه بوی رسانید کارش بآخر انجامید گویند که انقطاع و تجرد مصعب از مزخرفات دنیویه بمرتبه‌ای بود که چون شهید شد از وی پوست پاره ماند که چون سرش را بآن می‌پوشیدند پایهایش مکشوف میگشت و چون پایش را ستر میکردند رویش باز میماند بیت
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود*ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است و از آنجمله شهداء انصار یکی ذکوان بن عبد قیس است و او داخل اهل بدر بود و مرتبه‌اش در خدمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه بجائی رسید که نوبتی فرمود که هرکس دوست دارد که مردی به‌بیند که بر سبزه بهشت راه میرود باید که بسوی ذکوان نظر کند در روضه الصفا مسطور است که چون اهل اسلام متوجه احد گشتند ذکوان رضی الله عنه دختران و نسوان خود را وداع کرده ایشان گفتند یا ابا السبع دولت دیدار کی دست خواهد داد جوابداد که روز قیامت و پس از تلاقی فریقین چندان محاربه نمود که بسعادت شهادت رسید و در آخر جنگ حضرت مقدس نبوی (ص) فرمود که هیچکس از حال ذکوان خبری دارد جناب علی مرتضی رضی الله عنه گفت یا رسول الله من دیدم که سواری در عقب او میرفت و میگفت مرا نجات مباد اگر تو نجات یابی آنگاه شمشیری بر دوش او فرود آورد و من آن سوار را تعاقب نموده از پشت زین بر زمینش افکنده چون نگاه کردم ابو الحکم بن الاخنس بن شریق بود و دیگری از شهداء حنظله بن ابی عامر راهبست از واقدی مرویست که حنظله بن ابی عامر قریب بواقعه احد جمیله بنت عبد الله بن ابی را بحباله خویش در آورد و در شبی که روزش جنگ واقع شد باجازت حضرت رسالت در مدینه توقف نموده با منکوحه خود زفاف کرد و صباح متوجه حرب‌گاه گشته جمیله چهار کس را آورد تا حنظله پیش ایشان اقرار فرمود که ازالت بکارت جمیله نموده و چون
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۵۰
گواهان سبب این اشهاد از وی پرسیدند جوابداد که دوش چنان در خواب دیدم که فرجه در آسمان پیدا شد و حنظله از آن فرجه بدانجا درآمده آسمان باز بحالت اول معاودت نمود و تعبیر اینواقعه وقوع شهادت حنظله است بنابرآن من گواه گرفتم تا کسی مرا طعن نتواند کرد القصه چون حنظله بمعرکه احد رسید ساعتی بقتال پرداخته بر دست جعونه یا شداد بن الاسود شهید گردید و رسول صلی الله علیه و سلم فرمود که من دیدم که ملائکه حنظله بن ابی عامر را غسل میدهند و چون بمدینه مراجعت نمود از جمیله حال حنظله را پرسید جواب داد که حنظله از غایت حرص بر جهاد بی‌آنکه رفع جنابت کند سلاح بسته بمعرکه شتافته بنابرین قضیه حنظله را غسیل الملائکه لقب دادند و دیگری از شهداء معرکه احد عمرو بن ثابت بن وقش است واقدی روایت کند که عمرو پیوسته در نبوت حضرت رسالت متردد بود و کما ینبغی قبول احکام اسلام نمینمود اما در صباح آنروز بهدایت ملهم الرشاد از سر صدق زبان بکلمه طیبه توحید جاری گردانیده روی باحد نهاد و چندان محاربه نمود که شهادت یافت و چون خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم بر شهادت او واقف شد فرمود که (انه لمن الجنه) و دیگری از جمله شهداء انصار عمرو بن الجموح است که از بنی سلمه بود و او چهار پسر داشت که بملازمت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم قیام مینمودند و خود بواسطه آنکه اعرج بود در معارک بخدمت آنحضرت نمیرسید اما در وقتی که رسول صلی اللّه علیه و سلم متوجه احد گشت عمرو را هوس جهاد پیدا شده هرچند قوم او را ازینحرکت منع کردند و گفتند که (لیس علی الاعرج حرج) بجائی نرسید و نزد حضرت رسالت‌پناه رفته گفت یا رسول اللّه میخواهم که باین پای لنگ عرصه بهشت را بپویم سید عالم صلی اللّه علیه و سلم فرمود که (لا جهاد علیک) عمرو التماس خویش را مکرر ساخته رخصت یافت و در روز احد با پسر خود خلاد و عبد اللّه بن عمرو بن حزام که برادر منکوحه اش هند بنت عمرو بن حزام بود شهید گشت از واقدی مرویست که در روز احد چون اخبار موحش بمدینه رسید عورات جهه تحقیق حالات متوجه معسکر شدند و عایشه رضی اللّه عنها نیز در حرکت آمده در اثناء راه هند را دید که شوهر و برادر و پسر خود را بر شتری بار کرده بمدینه می‌آورد از وی پرسید که خبر چیست جوابداد که ذات فایض البرکات سید کائنات مقرون بصحت و سلامت است دیگر هر مصیبتی که باشد سهلست صدیقه باز استفسار نمود که اینها چه کسانند که میبری هند گفت که شوهرم عمرو و برادرم عبد اللّه و پسرم خلاد است آنگاه شتر بزانو درآمده صدیقه رضی اللّه عنها گفت که مصراع
جمل از ثقل حمل از رفتار بازایستاد
هند جوابداد که ظاهرا سبب توقف شتر امری دیگر است آنگاه شتر را بزجر برانگیخت نوبت دیگر آن جمل بخسبید و چون زمامش را بطرف گردانید در رفتار آمد هند نزد سید ابرار صلی اللّه علیه و سلم شتافته کیفیت واقعه معروضداشت آنحضرت فرمود که (ان الجمل مأمور) بعد از آن از هند پرسید که عمرو در وقت توجه چه گفته بود هند جواب داد که این دعا کرده که (الهم لا تردنی الی اهلی) خیر البشر فرمود که بنابراین شتر بجانب
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۵۱
نرفت و ایضا هند را بشارت داد که شوهر و برادر و پسر تو در بهشت بمرافقت یکدیگر بسرمیبرند و دیگری از شهداء احد وهب بن قابوس مزنی است و برادرزاده او حارث بن عقبه بن قابوس است و ایشان در روز احد از جبل مزینه بمدینه آمده چون از کیفیت واقعه وقوف یافتند از عقب رسول صلی اللّه علیه و سلم بمعرکه شتافتند و آثار شجاعت و مردانگی بظهور آورده بعز شهادت فایز شدند سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنه گوید که من دیدم که بعد از شهادت وهب سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بر سرش ایستاده میگفت (رضی اللّه عنک فانی راض) و چون او را در قبر نهادند آنحضرت بدست مبارک خود بردی که علمهاء سبز داشت بر وی پوشید و دیگری از شهداء انصار انس بن النضر است عم انس بن مالک رضی اللّه عنهما نقلست که انس در معرکه احد امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه را دید که با طایفه‌ای از اهل سلام در مقام تحیر بگوشه‌ای نشسته از سبب حزن پرسید جوابدادند که رسول صلی اللّه علیه و سلم بقتل رسید گفت پس شما دیگر حیات چه میکنید برخیزید و با اعدا مقاتله نمائید تا کشته شوید پس انس شمشیر کشیده متوجه میدان شد و در آن اثناء بسعد بن ابی وقاص بازخورده گفت و اللّه که من بوی بهشت از جانب احد می‌شنوم آنگاه بر قلب لشگر قریش حمله کرده محاربه مینمود تا شهید شد گویند که زیاده از هشتاد زخم بر بدنش رسیده بود و از جمله شهداء معرکه احد دیگری خارجه بن زید انصاری بود در روضه الصفا مسطور است که در وقتیکه خارجه بن زید سیزده زخم داشت مالک بن الدخشم باو رسیده گفت شنودی که محمد را کشتند خارجه جوابداد که بی‌تقدیر خدای عز و علا کشته نگردد و نمیرد تو برو و برای نصرت ملت خود مقاتله کن و دیگری از آنجمله سعد بن الربیع بود آورده‌اند که در آنروز جگرسوز حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که کیست که معلوم نماید که سعد در سلک احیاء انتظام دارد یا کشته شده یکی از انصار بتفحص حال او اشتغال نموده سعد را افتاده دید در حالتی که رمقی از جان باقی داشت و آنچه از لفظ گوهرافشان نبی آخر الزمان شنیده بود بوی رسانید سعد گفت دوازده زخم جان‌گداز بر من زده‌اند و امید از حیات انقطاع یافته سلام من بخیر الانام برسان و بگوی که سعد میگوید که حق سبحانه و تعالی ترا از ما جزای خیر دهاد و بهترین جزائی که از امتی به پیغمبر ایشان داده باشد و قوم را بگوی که در خدمتکاری آنحضرت از خود بتقصیر راضی نشوید و همان لحظه بهار عمر سعد بن الربیع بخریف ممات مبدل شده سعادت ابدی نصیبش گشت و چون سخنان او بعرض حضرت رسالت صلی اللّه علیه السلام و التحیه رسید فرمود که (اللهم ارض عن سعد بن الربیع) و دیگری از شهداء آنمعرکه یمان بن جبل یعسی است که پدر حذیفه بود در مقصد اقصی سمت تحریر یافته که یمان پیر سال‌خورده‌ای بود و در آنروز در سر کوهی متحصن گشته بود بالاخره هوس ادراک سعادت شهادت او را بر آن داشت که شمشیر خود را گرفته بمعرکه شتافت و اهل اسلام یمان را نشناخته در اثناء مبارزت بقتلش مبادرت نمودند و پسرش در آن وقت فریاد زد که این پدر منست بجائی نرسید زیرا که مسلمانان از غایت دهشت و تحیر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۵۲
ندانستند که او چه میگوید و از جمله هفتاد نفر دیگری عبد الله بن جبیر بود و جمعی که با او در محافظت شکاف عینین ثبات قدم ورزیده بودند و اسامی تتمه شهداء از کتبی که در تحریر این مختصر در نظر بود بوضوح نه پیوست بنابرآن مرقوم کلک بیان نگشت بعضی از علما را عقیده آنکه خاتم الانبیاء علیه من الصلوه انماها بر حمزه رضی الله عنه نماز گذارد و جنازه هریک از شهدا را که می‌آوردند پهلوی سید الشهداء نهاده باداء صلوه قیام مینمود چنانچه هفتاد کرت بر حمزه نماز گذارده شد و قولی آنکه آنحضرت بر شهیدان احد نماز نگذارد و مجتهدان مذهب امام شافعی ترجیح این روایت کرده‌اند و باتفاق ارباب اخبار شهداء را بی از آنکه بشویند در همانموضع دفن فرمودند و در آخر همان روز حضرت مقدس نبوی صلی اللّه علیه و سلم بمدینه مراجعت فرمود و در اثناء راه بهر قبیله که میرسید مردان و زنان بر سر راه آمده بر صحت ذات اعجاز صفات آنحضرت شکر الهی بتقدیم میرسانیدند و میگفتند که هر مصیبت که غیر مصیبت تست سهل و آسانست و حال آنکه اکثر آنجماعت مصیبت‌زده بودند به ثبوت پیوسته که در روز دوم از واقعه احد که یکشنبه بود خبر بمدینه رسید که ابو سفیان با متابعان از مراجعت بجانب مکه پشیمان شده و باز بخیال قتال عزیمت مدینه نموده بنابراین آن نبی آخر الزمان لواء ظفر انتما را بعلی مرتضی داده با همانجماعت که در احد همراه موکب همایون بودند بعزم مقاتله اعداء توجه فرموده تا منزل حمراء الاسد تشریف برده اشارت کرد که در معسکر نصرت اثر در آنشب در پانزده موضع آتش افروختند و معبد بن ابی معبد خزاعی که باوجود کفر نسبت بحضرت رسالت دم از اخلاص میزد و در آنوقت بمکه میرفت با ابو سفیان و حزب شیطان ملاقات نموده ایشان را از حرب مسلمانان بترسانید و گفت که محمد با جمعی کثیر از مهاجر و انصار به نیت انتقام شما متوجه است و من او را در حمراء الاسد گذاشتم و کفار از استماع اینخبر متوهم شده فی الحال بر جناح استعجال بجانب مکه روانشدند و این معنی بر ضمیر انور خیر البشر واضح گشته در صحت و عافیت بمدینه طیبه شتافت روایتست که در حمراء الاسد ابو عزه شاعر و معاویه بن المغیره را مسلمانان گرفته نزد رسول صلی الله علیه و سلم آوردند و چون ابو عزه در وقتی که اهل بدر او را اسیر کرده بودند در مجلس اشرف نبوی عهد نموده بود که دیگر بر جنگ حامیان حوزه دین اقدام ننماید و دفتر عهد و پیمان را بر طاق نسیان نهاده در روز واقعه احد همراه کفار بود سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاخیار بقتل او حکم فرمود و او بزبان تضرع و زاری مخلص خود را مسألت کرد آنحضرت گفت که (لا یلدغ المؤمن من حجر واحد مرتین) و عاصم بن ثابت او را گردن زده عثمان بن عفان رضی اللّه عنه زبان بشفاعت معویه بن المغیره بگشاد و حضرت خیر البریه معاویه بن المغیره را امان داد اما فرمود که اگر بعد ازین تاریخ بسه روز او را در مدینه یابید بکشید و بر طبق آیت (فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ)* در روز چهارم از این شریطه آنخون گرفته را در مدینه دیدند و زید بن حارثه و عمار بن یاسر بفرموده سید عالم او را بقتل
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۵۳
رسانیدند و در اواخر همین سال یا اوائل سال چهارم از هجرت سریه رجیع واقعشد و رجیع نام آبیست از آبهای بدیل و کیفیت آنواقعه چنان بود که سفیان بن خالد هزیلی بعد از غزوه احد با جمعی از قبیله عضل و قاره بمکه رفته کفره قریش را تهنیت گفت و در آن ایام که در حریم حرم مقیم بود شنود که سلافه بنت سعد زن طلحه بن ابی طلحه نذر کرده بود که هرکس که سر عاصم بن ثابت را که کشنده دو پسر او بود نزد وی برد صد شتر خوب بآن کس دهد قوت طامعه سفیان در حرکت آمده پس از آنکه بمیان قوم خود بازگشت حیله‌ای برانگیخت و هفت کس را بملازمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه فرستاد تا اظهار اسلام نموده گفتند یا رسول اللّه جمعی کثیر از مردم قبیله ما ایمان آورده‌اند اکنون ملتمس آنست که فوجی از صحابه را همراه ما بمیان ایشان فرستی تا بتعلیم قواعد شریعت قیام نمایند سید عالم صلی اللّه علیه و سلم التماس آنقوم را قبول نموده ده کس از کبار اصحاب که عاصم بن ثابت و مرثد بن ابی مرثد و حبیب بن عدی و زید بن دثنه و عبد اللّه بن طارق از آنجمله بودند بموجب اشارت آنحضرت با ایشان روان شدند و چون نزدیک آبی که رجیع نام داشت رسیدند یکی از آن هفت منافق پیشتر رفته سفیان را خبر کرد و آن ملعون با دویست مرد مسلح بقصد مسلمانان حرکت نموده در وقتی که آن سعادتمندان بکوهی بالا میرفتند بدیشان باز خورد و خواست که همه را در صورت امان بجنگ آرد اما عاصم باتفاق یاران بر آن کافران تیرباران کردند و بعد از آن‌که سهام باتمام رسید عاصم تیغ برکشیده بر زبان نیاز از کریم کارساز مسألت نمود که سر او از شر کافران مصون ماند و این دعا بنابر آن بود که میدانست که سلافه نذر کرده که در کاسه سرش شراب آشامد و عاصم بعد از قتال و جدال در آنروز شربت شهادت چشیده چون مشرکان خواستند که سر او را از تن جدا سازند دیدند که زنبور موفور بر گرد بدن عاصم جمع آمده لاجرم دست از آن کار بازداشتند و خیال کردند که در شب زنبوران کم شوند بآن مهم پردازند چون شب درآمد حق عز و علا سیلی فرستاد تا جسد عاصم را ببرد و مشرکان در غایت خذلان بازگشتند و در روز قتل عاصم از آن ده نفر هشت کس دیگر شهید شدند و حبیب بن عدی و زید بن وثنه بدست کفار گرفتار گشته کسان سفیان ایشان را بمکه بردند و بفروختند و مشرکان قریش آن‌دو عزیز را که از جمله زهاد صحابه بودند در موضع تنعیم بردار کردند نقلست که چون حبیب بپای دار رسید از قاتلان خویش رخصه طلبیده دو رکعت نماز گذارد (و هو اول من سن الرکعتین عند القتل) بصحت پیوسته که اهل ضلالت جهه انتشار قوت و شوکت خویش حبیب را بردار گذاشته چهل کس را بمحافظتش برگماشتند و سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بر کیفیت واقعه وقوف یافته زبیر بن العوام و مقداد بن الاسود را رضی اللّه عنهما جهه فرود آوردن حبیب از دار بجانب مکه فرستاد و ایشان شبی به تنعیم رسیده و محافظان حبیب را خفته یافته جسد آن بزرگ دین را که بعد از انقضاء چهل روز از قتل همچنان تازه بود و خون ازو میچکید و بوی مشک میدمید زبیر در پیش اسب گرفت و باتفاق مقداد روی براه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۵۴
مدینه نهاد و صباح روز دیگر قریش ازین واقعه آگاه شده هفتاد کس را از عقب زبیر و مقداد فرستادند و آنجماعت چون بدیشان رسیدند زبیر از اسب فرود آمده حبیب را بر زمین نهاد و فی الحال زمین شق شده او را فرو برد و کفار این امر بدیع را مشاهده کرده چون میدانستند که بر زبیر و مقداد زود ظفر نمیتوانند یافت بصوب مکه بازگشتند گویند که سفیان بن خالد بکشتن عاصم و اصحاب او خورسند شده بجمع آوردن سپاه پرداخت تا بمحاربه حضرت رسالت‌پناه (ص) شتابد و پرتو اینخبر بر پیشگاه ضمیر انور خیر البشر تافته شخصی را که موسوم بعبد اللّه بن انیس بود بفرستاد تا در شبی که آن شریر بخواب غفلت رفته بود سر پر شر او را از تن جدا ساخت و در اواخر همین سال یا اوائل سال چهارم خبر بمدینه رسید که طلیحه و سلمه پسران خویلد مردم بنی اسد را بر جنگ حضرت مصطفی صلی الله علیه و سلم تحریص مینمایند و داعیه دارند که نواحی یثرب را تاخت کنند بنابر آن آنحضرت ابو سلمه بن عبد الاسد مخزومی را با صد و پنجاه کس از مهاجر و انصار بدان جانب فرستاد و ابو سلمه ولید بن زهیر طائی را دلیل خویش ساخته از بیراهه تا حدود قطن که آبیست از آبهای بنی اسد رفته و سه غلام آن قبیله را که برعی اغنام قیام مینمودند اسیر کرد و بنی اسد اینخبر یافته از منازل خود بمواضع حصین گریختند و ابو سلمه بدانجا شتافته آنچه توانست از شتر و گوسفند بحیطه تصرف در آورد و بعد از انقضاء ده روز سالما غانما بملازمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه رسید
 
ذکر وقایع سنه اربعه‌
 
در اوایل این سال خیر البرایا علیه افضل التحایا بنابر التماس ابو براء عامر بن مالک که او را ملاعب الاسنه میگفتند هفتاد تن از زهاد صحابه را که عامر بن فهیره و حارث بن صمه و حزام و سلیم پسران ملحان و عمرو بن امیه ضمری از آنجمله بودند بهدایت و ارشاد اهل نجد مأمور گردانیده منذر بن عمرو ساعدی را بامارت ایشان تعیین کرد و چون این گروه قطع منازل و طی مراحل نموده به بئر معونه رسیدند عامر بن الطفیل که برادر زاده ملاعب الاسنه بود از غایت شقاوت جمعی کثیر از بنی سلیم و عطیه و رعل و ذکوان فراهم آورده بیک ناگاه بر سر اصحاب هدایت‌پناه تاخته غیر عمرو بن امیه ضمری همه را شهید ساخت و عمرو بجانب مدینه شتافته در اثناء راه بدو مشرک که از قبیله عامر بن الطفیل بودند بازخورد و چون ایشان در خوابشدند هردو را کشته بعد از آنکه بمدینه رسید کیفیت واقعه را بعرض رسانید سید الانبیاء علیه من الصلوه انماها بر فوت اصحاب هدایت انتساب تأسف خورده جهه قتل آن‌دو عامری عمرو را بسهو و خطا منسوب داشت و فرمود که آن‌دو شخص در امان من بودند و حالا اداء دیت ایشان واجبست نقلست که چون ابو براء از کیفیت حادثه آگاهی یافت بغایت محزون و متألم شد و بدان سبب هم در آن ولا بعالم آخرت انتقال نمود و حضرت رسالت‌پناه در شأن عامر بن الطفیل دعا فرموده گفت که (اللهم اکفنی عامرا)
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۵۵
و عامر در وقتیکه در خانه زنی سلولیه بود طاعونی بسان طاعون شتر برآورده و از حیات نومیده شده گفت (غده کغده البعیر و الموت فی بیت سلولیه) آنگاه بر اسب خویش نشسته از پشت زین روی باسفل السافلین آورد بصحت پیوسته که هم در آن اوان که عمرو بن امیه قضیه کشتن عامریان را بعرض خیر البریه علیه السّلام و التحیه رسانید آنحضرت بحصار یهود بنی نضیر که حلیف اهل اسلام بودند تشریف برد و در باب دیت آن‌دو شخص استعانت جست یهودان نخست بحسب ظاهر این معنی را قبول نمودند و آخر الامر نسبت بسید اول و آخر عذری بخاطر گذرانیدند و جبرئیل امین آنحضرترا بر خیال یهود اطلاع داده رسول صلی الله علیه و سلم فی الحال بطرف مدینه بازگشت و محمد بن مسلمه را نزد بنی النضیر فرستاد که ازین دیار بیرون روید زیرا که عهد شکسته اندیشه قصد من داشتید و یقین دانید که بعد از انقضاء ده روز ازین تاریخ هرکس از شما را درین دیار یابند بفرمان من گردن خواهند زد یهود ازین تهدید اندیشیده بتهیه اسباب سفر پرداختند اما بالاخره باغواء عبد الله بن ابی خاطر بر توقف قرار دادند و حضرت رسالت صلی الله علیه و سلم ابن ام مکتوم را در مدینه خلیفه گذاشته رایت هدایت‌آیت را بشاه ولایت ارزانی داشت و متوجه بنی النضیر شده نماز دیگر در نواحی قلعه ایشان گذارد و مدت پانزده روز زمان محاصره امتداد یافته عبد الله بن سلام و ابو لیلی مازنی بموجب اشارت سید کاینات بقطع نخیلات یهود قیام نمودند در کشف الغمه مسطور است که در اوقات محاصره یکی از تیراندازان یهود که موسوم بغرورا بود تیری بجانب خیمه خیر البرایا انداخت چون شب درآمد علی مرتضی از معسکر ظفر اثر غایب گشته بعضی از اصحاب غیبت آنجناب را بعرض حضرت رسالت مآب رسانیدند آنحضرت فرمود که می‌بینم که جهه کفایت بعضی از مهمات شما بیرون رفته است و مقارن آنحال شاه مردان سر پر غرور غرورا را در پای آنسرور انداخت و گفت یا رسول اللّه این سر آن ملعونیست که تیر بجانب خیمه تو انداخته بود و رسول صلی اللّه علیه و سلم از کیفیت واقعه تفتیش فرموده جناب ولایت ایاب جوابداد که من آنملعون را بصفت شجاعت متصف دیدم و بخاطر گذرانیدم که شاید او را جرأت بر آن دارد که شب از قلعه بیرون آید و هرکه را غافل یابد برباید و من در کمینگاه نشسته ناگاه مشاهده نمودم که آن لعین شمشیری برهنه در دست با نه کس دیگر از حصار بیرون آمد و من بر او حمله کرده سرش از تن برداشتم و موافقان او چنان نزدیکند که اگر جمعی همراه من گردانی امید دارم که برایشان ظفر یابم رسول صلی اللّه علیه و سلم ابو دجانه و سهل بن حنیف را با هشت نفر دیگر از ابطال برحال مصحوب امیر المؤمنین علی گردانید و آنجناب از عقب یاران غرورا بشتافت و آنجماعت را در بیرون قلعه یافته باتفاق رفقا همه را بقتل رسانید و رؤس نامبارک ایشان را نزد حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه آوردند و بفرموده آنحضرت سرها را بر در سراهای بنی خطمه آویختند القصه چون کار بنی نضیر در تنگنای حصار دشوار شد کس پیش سید ابرار صلی اللّه علیه و سلم فرستادند که ما را بگذار تا ازین دیار بیرون رویم آنحضرت فرمود
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۵۶
که امروز این ملتمس درجه قبول نمییاید مگر آنکه اسلحه خود را بگذارید و از اموال آن مقدار که مواشی شما برتواند داشت ببرید و بقیه را رها کنید جهودان از غایت اضطرار باین معنی راضی شده جلاء وطن اختیار کرده بعضی بقلاع خیبر رفتند و برخی در اطراف آفاق پراکنده گشتند و همدرین سال غزوه بدر موعد که آن را غزوه بدر صغری نیز گویند واقع شد بیان اینسخن آنست که چون در روز احد ابو سفیان با مسلمانان گفته بود که سال دیگر در میان ما و شما موعد ملاقات بدر است و یکی از اصحاب بموجب فرموده حضرت رسالت مآب جوابداد که آری اگر خدا خواسته باشد چون زمان وعده نزدیک رسید رسول صلی اللّه علیه و سلم عبد اللّه بن رواحه را در مدینه خلیفه گذاشته لواء ظفر انتما بعلی مرتضی رضوان اللّه تعالی عنایت فرمود و با هزار و پانصد کس از مهاجر و انصار که ده اسب داشتند متاع تجارت برگرفته بجانب بدر توجه نمودند و ابو سفیان با دو هزار مرد که پنجاه اسب همراه ایشان بود از مکه بیرون آمده تا مر الظهران بشتافت اما چون در میان مشرکان عسرت بینهایت بود چنانچه بغیر سویق چیزی نداشتند که تغذی نمایند از آن عزیمت پشیمان شده مراجعت کردند و اهل اسلام هشت روز در بدر توقف فرموده و امتعه تجارت ببهاء تمام فروخته بمدینه طیبه بازگشتند و در همین سال شرب شراب بر امت خیر الانام (ص) حرام شد و آیت (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ) نازل گشت و بروایتی در سال ششم و بقولی در سال هفتم تحریم خمر سمت تحقق پذیرفت و هم در سال چهارم از هجرت فاطمه بنت اسد بن هاشم که والده امیر المؤمنین علی بود بریاض رضوان انتقال نمود و اینمعنی موجب ملال ضمیر انور حضرت مقدس نبوی و جناب ولایت مآب مرتضوی گشته آنحضرت جامه مبارک خود را کفن فاطمه کرد و بر وی نماز گذارده جسدش را در بقیع دفن فرمود و در همین سال ابو سلمه بن عبد الاسد مخزومی وفات یافت و رسول صلی اللّه علیه و سلم زوجه ابو سلمه ام سلمه را که دختر عمه آنحضرت بود بعد از انقضاء ایام عدت بعقد خود درآورد
 
ذکر وقایع سال پنجم از هجرت حضرت رسالت مآب (ص) و بیان غزوه مریسیع و حرب احزاب‌
 
بروایت بعضی از اهل سیر غزوه ذات الرقاع درین سال واقعشده و سبب این غزوه آنکه شخصی بمدینه خبر آورد که بنی انمار و ثعلبه لشکری جمع کرده قصد اهل اسلام دارند و خیر الانام علیه الصلواه و السلام براینمعنی مطلع گشته امیر المؤمنین عثمان بن عفان را در مدینه خلیفه گذاشته با چهارصد کس یا هفتصد کس جهه دفع شر کفار توجه فرمود و وجه تسمیه ذات الرقاع بروایتی آنست که نزدیک بآن موضع که مسکن کافران بود کوهی است که قطعه از اجزاء آن سرخ واقع شده و قطعه سیاه و قطعه سفید و قولی آنکه از ابو موسی
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۵۷
اشعری مرویست که گفت من با جمعی از یاران خویش در آن سفر بودم و پایهاء ما مجروح شده رقعها و وصلها بر آن بستیم بنابرآن غزوه را ذات الرقاع گفتند و این روایت دلالت بر آن میکند که این غزوه بعد از فتح خیبر وقوع یافته باشد زیرا که ابو موسی پس از آن فتح از حبشه بملازمت حضرت رسالت‌پناه صلی الله علیه و سلم رسید بناء علی هذا بعضی از افاضل متأخرین در مؤلفات خود نوشته‌اند که می‌تواند بود که غزوه ذات الرقاع دو نوبت واقع شده باشد القصه چون رسول صلی الله علیه و سلم نزدیک بمساکن اهل ضلال رسید بوضوح انجامید که رجال بقلل جبال گریخته نسوان در آن منازل مانده‌اند و چون توهم آن بود که اگر مسلمانان غافل شوند مشرکان از کوه فرود آمده دست باستعمال سیف و سنان بگشایند رسول صلی اللّه علیه و سلم در آن موضع نماز خوف گذارد و این اول نماز خوفی بود که در اسلام گذارده شد و مدت این سفر پانزده شبانروز کشیده حضرت رسالت مآب در ضمان صحت و عافیت بمدینه مراجعت فرمود و روایتی که در روضه الاحباب مسطور است وقوع این غزوه در سال ششم از هجرت بود و اللّه تعالی اعلم و از جمله وقایع سال پنجم دیگری غزوه دومه الجندل است و دومه الجندل بضم دال باعتقاد صاحب مستقصی نام موضعی است که از آنجا تا کوفه ده مرحله است و تا دمشق نیز ده مرحله سبب این غزوه آنکه بمسامع خیر البریه صلی اللّه علیه السّلام و التحیه رسید که حاکم آن موضع مذکور اکیدر بن عبد الملک که نصرانی بود و در تحت طاعت قیصر بسر می‌برد لشکری جمع کرده عزیمت مدینه دارد بنابرآن نبی آخر الزمان سباع بن عرفط را در مدینه خلیفه ساخته با هزار نفر علم توجه برافراخت و در اثناء راه مراعی و مواشی مخالفان بدست افتاده چون این خبر بگوش اهل دومه الجندل رسید متفرق گشتند و حضرت رسالت روزی چند در دومه الجندل رحل اقامت انداخته سرایا باطراف و جوانب فرستاد و در ضمان فتح و تأئید بمدینه مکرمه مراجعت فرمود و دیگری از وقایع این سال غزوه مریسیع است که آن را غزوه بنی المصطلق نیز گویند مصطلق لقب خزیمه بن سعد بن عمیر بن ربیعه بن حارثه بن عمرو است و حارثه عبارت از خزاعه است و چنانچه در مقصد اقصی مذکور است مریسیع آبیست در خزاعه میان مکه و مدینه قریب بساحل القصه در سال پنجم از هجرت بسمع مبارک حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه رسید که پیشوای بنی المصطلق حارث بن ابی ضرار لشکر جرار فراهم آورده با اهل اسلام داعیه محاربه دارد لاجرم آن حضرت کارسازی سپاه نصرت دستگاه نموده رایت مهاجرین را بعلی مرتضی رضی اللّه عنه داد و علم انصار را بسعد بن عباده تفویض فرمود و عمر بن الخطاب را در مقدمه تعیین کرد و بر میمنه زید بن حارثه را گماشت و بر میسره عکاشه بن محصن را بازداشت و باین ترتیب و آئین متوجه اعداء دین گشته در آن سفر بسیاری از منافقان بطمع اخذ غنیمت همراه شدند و در میان سپاه اسلام سی سر اسب بود ده سر از مهاجران و بیست سر از انصار و از امهات مؤمنین عایشه و ام سلمه در آن غزوه بشرف مصاحبت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۵۸
خیر البریه علیه السّلام و التحیه مشرف بودند و چون حارث ابن ابی ضرار از توجه سید ابرار صلی اللّه علیه و سلم خبردار شد لواء شقاوت انتما بدست صفوان شامی داده پای در میدان مقابله و مقاتله نهاد و نیران قتال اشتعال یافته حیدر کرار یکی از شجعان کفار را که مالک نام داشت با پسرش بزخم ذو الفقار از پای درآورد و ابو قتاده صاحب رایات مشرکانرا کشته بواسطه امداد ملائک عظام رعبتی تمام بر ضمایر اهل کفر و ضلام استیلا یافت و مسلمانان بفتح و نصرت مخصوص شده ده نفر از بنی مصطلق بقتل آوردند و بقیه آنقوم باسیری افتاده اموال و جهات ایشان غنیمت گشت و چنانچه در کشف الغمه مسطور است امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه بره بنت حارث ابن ابی ضرار را برده گرفته بنظر انور خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم رسانید و آن حضرت او را جویریه نام نهاده در سلک سایر امهات مؤمنین انتظام داد و روایتی آنکه جویریه در سهم ثابت بن قیس بن شماس الانصاری افتاده بود و ثابت او را بحضرت بخشید و زمره گویند ثابت جویریه را مکاتب گردانید و او جهت استعانت نزد حضرت رسالت رفته آنحضرت نجم کتابت جویریه را بثابت عنایت کرده او را بحباله خویش درآورد و چون صحابه برین وصلت اطلاع یافتند باهم گفتند نشاید که اقرباء حرم خیر البریه بذل اسر و رقیت ما گرفتار باشند آنگاه جمیع سبایاء بنی المصطلق را مطلق گردانیدند و درین سفر میان سنان بن وبره جهنی هم سوگند قبیله خزرج و جهجاه بن سعید غفاری اجیر امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه در وقت کشیدن آب آتش نزاع التهاب یافت سبب آنکه هردو بیک‌بار در چاه دلو فروگذاشتند و یک دلو در چاه افتاده دیگری بیرون آمد و هریک را مدعا آن بود که دلوی را که بیرون آمده تصرف نماید و این معنی منجر بآن شد که آن‌دو شخص درهم آویخته جهنی فریاد برآورد که (یا معشر الانصار) و جهجاه نعره زد که یا معشر المهاجرین و هردو فریق با شمشیرهای کشیده بجانب ایشان شتافتند و نزدیک بآن رسید که فتنه عظیم روی نماید و چون بوضوح پیوست که جهجاه بی‌جهتی جهنی را مشتی زده چنانچه خون از روی او بسیلان آمده بعضی از مهاجران در تسکین آن فتنه کوشیدند و سنانرا خاطرجوئی نمودند تا از مقام مخاصمت درگذشت و کیفیت این منازعت بگوش عبد اللّه بن ابی سلول منافق رسیده در غضب شد و با بعضی از منافقان خود گفت که قوت و شوکتی که مهاجرانرا پیدا شده بسبب معاونت ماست و بخدا سوگند که مثل ما و ایشان همچنانست که (سمن کلبک یکلاک) و بر زبان نامبارک راند که (لئن رجعنا الی المدینه لیخرجن الاعز منها الاذل) و مراد آن مدبر از لفظ اعز وجود ذلیلش بود و از کلمه اول نفس عزیز حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه و زید بن ارقم انصاری رضی اللّه عنه که در آن محفل حاضر بود باوجود صغر سن ابن ابی سلول را سخنان درشت گفته خشمناک از مجلس او بیرون رفت و کیفیت واقعه را بعرض حضرت خاتم الانبیا رسانید آنحضرت فرمود که تو بد شنیده باشی و زید بر صدق سخن خود اصرار نمود عمر گفت یا رسول اللّه حکم فرمای تا گردن این منافق را از بار سر سبک گردانم و حضرت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۵۹
رسول صلی اللّه علیه و سلم این معنی را قبول ننمود و باوجود غایت حرارت هوا کوچ فرمود تا آن گفت‌وشنود درمیان نیاید و سعد بن معاذ با اسید بن حضیر رضی الله عنه در وقتی که آنحضرت بر ناقه قصواء سوار شده بخدمت رسیده پرسید یا رسول اللّه سبب حرکت در این وقت چیست آن حضرت سخنان ابن ابی سلول را بدو گفته کیفیت رنجش خاطر همایون بسمع نامبارک عبد اللّه رسید و بنابر نصیحت بعضی از انصار بملازمت سید ابرار شتافت و زبان بانکار گشاده تکذیب زید بن ارقم نمود و جمعی از مدنیان گفتند یا رسول اللّه سخن کودکی را درباره بزرگ شهر ما باور نتوان کرد و رسول صلی اللّه علیه و سلم عذر عبد اللّه را پذیرفته انصار ابواب ملامت بر روی زید ابن ارقم گشادند و او محزون گشته سوره (إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ) در باب تصدیق سخن او نازل شد و اکابر انصار زبان سرزنش بر آن خاکسار دراز کردند و همدرین سفر در صبحی که بسبب فقدان گردن بند عایشه صدیقه رضی اللّه عنها حضرت رسالت مآب صلی اللّه علیه الی یوم الحساب در منزل بی‌آب توقف کرده بود و وقت نماز در رسید آیت تیمم نزول یافت و حدیث افک هم درین سفر شایع گشت و بعد از وصول حضرت رسالت مآب بمدینه طیبه آیاتی که مشتمل است بر بطلان آن بهتان فرود آمده جمعی که آنسخنان از ایشان صادر گشته بود بتعزیر شرعی مؤدب شدند و در همین سال رسول خداوند ذو الجلال زینب بنت جحش را که سابقا در حباله زید بن حارثه رضی اللّه عنه بود داخل امهات مؤمنین گردانید و در روز عروسی او آیت حجاب نازل گردید و بقول اکثر اهل سیر هم درین سال غزوه خندق که آنرا حرب احزاب نیز گویند وقوع یافت و در آن غزوه عمرو بن عبدود بر دست علی مرتضی کرم اللّه وجهه کشته شده بقعر جهنم شتافت مفصل این مجمل آنکه چون یهود بنی نضیر از وطن مألوف جلا شده جدا از معاون و نصیر در قلاع خیبر رحل اقامت انداختند و بعضی از اشراف ایشان مثل حیی بن اخطب و سلام بن ابی الحقیق و کنانه بن الربیع شب‌وروز در این اندیشه بودند که آیا بچه کیفیت از اهل اسلام انتقام بکشند آخر الامر بیست نفر از آن قوم بمکه رفته با ابو سفیان و موافقان او بر مخالفت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه عهد بستند بعد از آن بقبیله غطفان و بنی قیس غیلان شتافته آن قوم را نیز با خود متفق ساختند و همچنین بقبایل دیگر توجه نموده همین عمل بجای آوردند و ابو سفیان لشکر شیطان را جمع کرده با چهار هزار نفر که هزار و پانصد شتر و سیصد اسب داشتند از مکه بیرون آمد و در مر الظهران عیینه بن حصن سردار بنی غطفان و فزاره و طلیحه بن خویلد پیشوای بنی اسد و حارث بن عوف سردار بنی مره و بره بن طریف مقتداء قوم اشجع و امثال ایشان با لشکرهای آراسته بقریش پیوستند و باتفاق متوجه مدینه گشتند و چون اینخبر بسمع شریف خیر البشر صلی اللّه علیه و آله و سلم رسید بعد از تقدیم مشورت باستصواب سلمان فارسی رضی اللّه عنه خاطر انور بر کندن خندق قرار یافت و با سه هزار نفر از مهاجر و انصار بدامن کوه سلع که متصل مدینه است حفر خندق را پیش نهاد همت عالی نهمت ساخت و مسلمانان بجد تمام کمر جد و اجتهاد
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۶۰
برمیان بسته حضرت رسالت نیز گاهی بآن امر مشغولی مینمود و در عرصه شش روز آن کار صفت اتمام یافته در ایام مذکوره معجزات غریبه از حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه بحیز ظهور آمد از جمله آنکه در آن اثنا که اهل اسلام بحفر خندق قیام مینمودند روزی سنگی بزرگ پیدا شد که در غایت صلابت بود چنانچه هر تیشه که بر آن زدند بشکست و رسول صلی الله علیه و آله و سلم از این صورت آگاهی یافته بنفس نفیس بدان مکان تشریف برد و میتین بر سنگ زده برقی از آن بدرخشید و سنگ شکافته گردید و رسول صلی الله علیه و سلم زبان بتکبیر گشاده مسلمانان موافقت کردند و در ضرب دوم نیز برقی از سنگ لامع گشته باز رسول صلی الله علیه و سلم زبان بتکبیر بگشاد و اصحاب هم تکبیر گفتند و در ضربت سیم سنگ قطعه‌قطعه شده و کرت دیگر برقی از آن درخشیده سنگ شکاف شکاف گردید رسول صلی الله علیه و سلم تکبیر گفت و مسلمانان موافقت کردند آنگاه حضرت رسالت‌پناه (ص) بسلمان فارسی ملتفت گشته سلمان رضی الله عنه گفت یا رسول الله چیزی مشاهده کردم که هرگز مثل آن ندیده بودم رسول صلی الله علیه و سلم صحابه را گفت آنچه سلمان دید شما دیدید گفتند بلی یا رسول الله آنحضرت فرمود که در وقت لمعان برق اول قصرهای حیره و مدائن را مانند دندانهاء کلاب بمن نمودند جبرئیل مرا خبر داد که امت من بر آنجا استیلا خواهند یافت و در روشنی دوم قصور شام را بصفت مذکور دیدم و جبرئیل مرا اخبار کرد که آن موضع در تصرف امت من قرار خواهد گرفت و در وقت جستن برق سیوم قصرهاء صنعاء یمن را هم بدان صفت بمن نمودند و جبرئیل مرا اخبار کرد که آن موضع در تصرف امت من قرار خواهد گرفت و اهل اسلام از استماع این بشارت مبتهج و مسرور شده منافقان بر زبان آوردند که محمد بوعده فتح عراق و شام و یمن اصحاب خود را مغرور می‌سازد و حال آنکه از خوف مشرکان قریش در گرد مدینه خندق فرو می‌برد و بعقیده شیخ سعید کازرونی آیت (وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً) در آن باب نازل شد و از آنجانب چون کفار در نواحی مدینه منزل گزیدند حیی بن اخطب بقلعه بنی قریظه که در عهد و پیمان پیغمبر صلی الله علیه و سلم بودند رفت و با کعب بن اسد که کلانتر آن طایفه بود ملاقات نمود و او را بر نقض عهد باعث گشته چندان شیطنت کرد که بنی قریظه در خلاف شرف دودمان عبد مناف با او موافق شدند و پس از آنکه خبر شکستن پیمان آن جهودان بی‌ایمان در میان مسلمانان اشتهار یافت خوفی عظیم و هراس بیقیاس بر خواطر ایشان سمت استیلا پذیرفت و مقارن آن حال نواصی خیول مشرکان نمایان شده مالک بن عوف و عیینه بن حصن با بنی اسد و غطفان و فزاره از بالای وادی شرقی مدینه درآمدند و قریش و بنی کنانه از پایان وادی پیدا شدند و از عدت و ابهت و کثرت و شوکت کافران دلهاء ضعفاء اهل اسلام از جای رفت و چشمهای ایشان خیره گشت (کما قال الله سبحانه و تعالی إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا الی آیه) بعد از آن‌که وفود احزاب و جنود
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۶۱
اعراب را چشم بر خندق افتاد انگشت حیرت بدندان گرفتند زیرا که هرگز مثل آن‌جائی ندیده بودند و بمحاصره اهل اسلام قیام نموده از جانبین احیانا بانداختن تیر و سنگ می‌پرداختند درین اثنا روزی مشرکان بهیأت اجتماعی مستعد قتال گشته بکناره خندق آمدند و عمرو بن عبدود که بوفور جرأت و غایت شجاعت در میان قبایل عرب مشهور بود چنانچه او را با هزار مرد جرار برابر میداشتند باضرار بن الخطاب و عکرمه بن ابی جهل و نوفل ابن عبد اللّه و هبیره بن ابی وهب و مرداس الظهری مضیقی از خندق پیدا کرده تازیانه بر اسبان زدند تا بآنطرف خندق جستند و عمرو از کمال جلادت قدم در میان میدان نهاده مبارز طلبید و بنابر آنکه دلاوران سپاه اسلام غایت مردانگی و تهور او را میدانستند سرها در پیش انداخته خشک بایستادند (کانما علی رؤسهم الطیر) پوشیده نماند که این ترکیب ناظر بآنست که در ولایت عرب کنه در سر شتر بسیار پیدا می‌شود و کلاغ از هوا فرود آمده بر سر شتر می‌نشیند و آنها را بمنقار برمی‌چیند و در آن هنگام شتر مطلقا حرکت نمیکند از خوف آنکه مبادا کلاغ بپرد و کنه در سر او بماند القصه چون عمرو بن عبدود مبارز طلبید و هیچکس از اهل اسلام بمقاتله او اقدام ننمود حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه فرمود که هیچکس باشد که شر آن لعین را از سر خلق باز کند نهنگ دریای وغا یعنی علی مرتضی رضی اللّه عنه گفت (یا رسول اللّه انا له) و بقولی بر زبان آورد که انا ابارزه اما رخصت نیافت و چون عمرو طلب مبارز را مکرر گردانید و غیر از اسد اللّه الغالب علی ابن ابیطالب علیه السّلام کسی بمحاربه او رغبت ننمود در نوبت سوم رسول صلی الله علیه و سلم فرمود که (اذن منی یا علی) و جناب ولایت مآب نزدیک حضرت رسالت ایاب رفته آنحضرت دستارش را برداشت و باز بر سرش بست و شمشیر خود را باو عطا فرمود و دست بدعا برآورده گفت (اللهم اعنه) آنگاه شاه ولایت‌پناه بجانب عمرو بن عبدود توجه نمود و جابر بن عبد الله انصاری جهت آنکه معلوم نماید که مهم بکجا خواهد انجامید از عقب او روانشد و چون علی رضی الله عنه نزدیک بعمرو رسید او را مخاطب گردانید که ای عمرو چنان شنیده‌ام که تو گفته‌ای که هیچ‌کس مرا بیکی از سه امر دعوت ننماید مگر آنکه قبول کنم عمرو گفت بلی امیر فرمود که من ترا دعوت مینمایم بآنکه متقلد ملت اسلام گردی و صحیفه کفر و عناد را درنوردی عمرو گفت این مدعاء تو تیسیر نمی‌پذیرد علی علیه السّلام گفت پس لایق بحال تو چنان می‌نماید که دست از محاربه مسلمانان بازداشته بدیار خود مراجعت کنی عمرو گفت نسوان قریش هرگز اینسخن نگویند من که بر ایقاء نذر خویش قادر شده باشم چگونه دست از حرب بازداشته روی بجانب دیگر آرم و حال آنکه عمرو بعد از فرار از معرکه بدر نذر کرده بود که روغن بر خود نمالد تا انتقام از حضرت خیر الانام علیه الصلواه و السلام نکشد شاه مردان فرمود که ملتمس ثالث آنست که از اسب فرود آئی تا باهم مقاتله کنیم عمرو از شنیدن اینسخن خندان شده گفت این خصلتی است که گمان نمی‌برم که هیچکس از شجعان عرب این را از من التماس نماید باز
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۶۲
گرد که من دوست نمی‌دارم که مرد کریمی مثل تو بر دست من کشته شود و حال آنکه میان من و پدر تو طریقه محبت مرعی بود امیر فرمود که اگر دوست نمیداری که خون مرا بریزی من دوست دارم که ترا بقتل آرم عمرو بن عبدود از استماع اینسخن برآشفت و از اسب فرود آمده چنانچه در کشف الغمه مسطور است که شمشیر بر روی اسب خود زد تا بازپس رفت و بروایتی اسب خود را پی کرد و بجانب علی رضی الله عنه حمله آورد و آن جناب از برای دفع ضرر سپر در کشید و آن کافر متهور تیغ بسر آن سرور رسانید سپر شق شده و اثر زخم بفرق مبارکش رسید آنگاه شاه ولایت‌پناه بیک ضرب ذو الفقار بدن خبیث آن خاکسار از مصاحبت روح جدا ساخت و بآواز بلند تکبیر گفت از جابر بن عبد الله مرویست که چون علی مرتضی و عمرو بن عبدود قصد یکدیگر کردند آن مقدار گرد و غبار ارتفاع یافت که کیفیت کارزار معلوم نمی‌شد چون آواز تکبیر حضرت امیر مسموع شد دانستم که عمرو بقتل آمده است نقلست که بعد از کشته شدن عمرو بن عبدود ضرار بن الخطاب و هبیره بن ابی وهب بر مرتضی علی کرم الله وجهه حمله کردند و آنجناب نیز متوجه ایشان گشت و چون چشم ضرار بذو الفقار حیدر کرار افتاد پشت بر معرکه گردانیده روی بصوب فرار آورد و هبیره ساعتی بر قتال اصرار نمود و پس از آنکه اضرار ذو الفقار بدو رسیده زره افکنده از عقب ضرار بشتافت و نوفل ابن عبد الله نیز گریزان گشته در آن اثنا از اسب در خندق افتاد و مسلمانان نوفل را سنگ‌باران کرده او فریاد زد که بهتر ازین میتوان کشت و مرتضی علی تیغ بیدریغ بدو رسانیده متوجه دوزخش گردانید گویند که چون شاه ولایت انتما سر عمرو بن عبدود را از بدن جدا ساخت التفات بزره او که در غایت جودت بود نکرد و خواهر عمرو بسر وقت برادر رسیده و حالش را بدان منوال دیده گفت (ما قتله الا کفو کریم) و چون دانست که برادرش بضرب ذو الفقار حیدر کرار کشته گشته این دو بیت در سلک نظم کشید شعر
لو کان قاتل عمرو غیر قاتله*لکنت ابکی علیه اخر الابدی
لکن قاتله من لا یعاب به*من کان یدعی قدیما بیضه البلد القصه چون علی رضی الله عنه خرمن زندگانی اهل ظلام را بشعله حسام خون‌آشام سوخته و رخسار فایض الانوار بسان شمع فلک افروخته بخدمت حضرت رسالت بازگشته سر عمرو را در پای عرش‌سای آن حضرت انداخته بیتی چند گفت که اواخر آن ابیات اینست شعر
عبد الحجاره بسفاهه رأیه*و عبدت رب محمد بصواب*
لا تحسبن الله خاذل دینه*و نبیه یا معشر الاحزاب و حضرت رسالت مآب جناب ولایت ایاب را بنوازش بیکران اختصاص داده گفت که (المبارزه علی ابن ابیطالب یوم الخندق افضل من اعمال امتی الی یوم القیامه مثنوی
ز تیغ علی عمرو چون کشته گشت*فلک نامه دولتش در نوشت*
رسول خدا گفت از یکدلی*که در روز خندق مصاف علی*
به از هر عمل کاندرین روزگار*کنند اهل دین تا بروز شمار و چنانچه در کشف الغمه مسطور است که ابو بکر و عمر رضی الله عنهما در آن مجلس برخاسته بتقبیل سر مبارک علی قیام نمودند بثبوت پیوسته که بواسطه قتل عمرو بن عبدود اهل
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۶۳
اسلام مستظهر و ارباب ظلام پریشان خاطر شدند اما جنگ همچنان قایم بود و کفار در اکثر ایام بکنار خندق آمده بانداختن تیر و سنگ می‌پرداختند و اصحاب سید ابرار جهت مدافعت و ممانعت ایشان رایت مقاتلت و محاربت می‌افراختند در آن اثنا بمحض عنایت ربانی حب مسلمانی در دل نعیم بن مسعود غطفانی جای گرفته نهانی نزد رسول صلی الله علیه و سلم آمد زبان بکلمه توحید گویا گردانیده گفت یا رسول الله هیچ‌کس از کفار بر اسلام من اطلاع ندارد اگر اجازت فرمائی بروم و بحیله که توانم جمعیت و موافقت مشرکان را به پریشانی و مخالفت مبدل گردانم و آن حضرت او را رخصت فرموده نعیم بمیان احزاب مراجعت نمود و نخست با بنی قریظه ملاقات کرده گفت از کمال محبت و اتحادی که نسبت بشما دارم نصیحتی بخاطرم گذشته باید که بسمع قبول اصغا نمائید جواب دادند که هرچه تو فرمائی چنان کنیم نعیم گفت در قضیت مخالفت محمد مهم شما آن صورت ندارد که مهم قریش و غطفان زیرا که اگر ایشان بر محمد ظفر نیابند بی‌دغدغه بدیار خود شتابند و شما را بحسب ضرورت در یثرب می‌باید بود و این معنی مقرر است که هرگاه محمد شما را تنها یابد تیغ انتقام بیرون آورد و شما را با وی طاقت مقاومت نباشد پس مناسب چنان مینماید که چند کس از قریش و غطفان بگرو ستانده نگاه دارید تا هرگاه که آنجماعت بمنازل خود روند و محمد قصد شما نماید بالضرورت ایشان را بمعاونت مراجعت باید کرد و کلانتران بنی قریظه چون نعیم را از جمله مخلصان خود می‌دانستند تصدیق اینسخن نموده خواطر بر آن قرار دادند که مادام که از مشرکان جمعی بگرو نستانند علم محاربت مرتفع نگردانند آنگاه نعیم نزد ابو سفیان و رؤساء قریش رفته گفت خبری از جانب یهود بمن رسیده و وفور اخلاص مقتضی آنست که شما را بر کیفیت آن مطلع گردانم بشرط آنکه آنچه درین باب از من بشنوید ظاهر نسازید گفتند چنین کنیم بگوی که چه شنوده‌ای گفت یهود از نقض عهد پشیمان شده نزد محمد (ص) کس فرستاده و قبول نموده‌اند که چند کس از مردم شما را ببهانه گرو ستانده پیش او فرستند تا محمد از ایشان راضی شود و معاهده تازه گرداند اکنون باید که اگر از شما طلب دارند کسی بدیشان ندهید پس نزد اعیان غطفان رفته همین سخنان را با ایشان درمیان نهاد و روز دیگر که شنبه بود ابو سفیان و کلانتران غطفان عکرمه بن ابی جهل را با جمعی نزد بنی قریظه فرستادند و پیغام دادند که اقامت ما درین دیار بسیار شد و دواب علیق نمی‌یابند بمیدان قتال شتابید تا خاطر از مهم محمد (ص) فارغ سازیم بنی قریظه جواب دادند که ما در روز شنبه حرب نمی‌نمائیم و در سایر ایام نیز قدم در میدان نخواهیم نهاد تا وقتی که شما جمعی از مردم خود را بگرو پیش ما نفرستید زیرا که می‌ترسیم که قبل از آنکه کار محمد فیصل یابد شما بمساکن خود بازگردید و او قصد استیصال ما نماید و چون این خبر بابو سفیان و غطفانیان رسید باهم گفتند که و اللّه نعیم راست گفت و ببنی قریظه پیغام نمودند که ما هیچکس برسم گرو نزد شما نفرستیم اگر میل جنگ دارید قدم پیش نهید و الا شما دانید بناء علی هذا احزاب بر یکدیگر بی‌اعتماد گشته سلک اتفاق ایشان بگسیخت و تزلزل تمام
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۶۴
بحال اهل ظلام راه یافت از جابر بن عبد اللّه انصاری رضی اللّه عنه مرویست که رسول صلی اللّه علیه و سلم سه روز متصل بر احزاب دعا کرده انهزام ایشانرا از ایزد سبحانه و تعالی مسألت نمود و بین الصلوتین روز آخر که چهارشنبه بود آن دعا مستجاب گشته حضرت وهاب بی‌ضنت باد صبا را بفرستاد تا زلزله در لشگرگاه کفار انداخت و اساس اجتماع احزاب را خراب و ویران ساخت و بروایتی ملائکه عظام بامر الهی اوتاد خیام اهل ظلام را بکندند و آتشهای ایشانرا کشتند چنانکه آن لشگر نکبت اثر چاره منحصر در فرار دانسته هر قبیله در غایت خذلان روی باوطان خود آوردند و اهل سیر مدت اقامت احزاب را در نواحی مدینه جهت محاصره از بیست و چهار روز تا بیست و نه روز گفته‌اند و در آن ایام سه کس از مشرکان بدوزخ شتافتند عمرو بن عبدود نوفل بن عبد اللّه محزومی- عثمان بن منبه عبدری و شش نفر از انصار سید ابرار در آن غزوه عنان بجانب ریاض جنان تافتند و اسامی پنج نفر از ایشان اینست سعد بن معاذ که بتیر یکی از مشرکان رک اکحل او مقطوع گشته بود و بعد از فیصل مهم بنی قریظه بفرادیس جاودان توجه نمود انس بن اوس- عبد اللّه بن سهل- طفیل بن النعمان- کعب بن زید رضی اللّه عنهم القصه چون جنود احزاب انهزام یافتند و حضرت خیر البشر منصور و مظفر از دامن کوه سلع بنفس مدینه مراجعت فرمود و برایت ابن عباس رضی اللّه عنهما بخانه فاطمه زهرا سلام اللّه علیها درآمد و اندام همایون از گردوغبار معرکه پیکار شسته باداء نماز پیشین قیام نمود و همان زمان جبرئیل امین دستاری سفید بربسته و بر استری نشسته ظاهر شد و گفت ای محمد (ص) خدا از تو عفو کناد که سلاح از خود بازکردی و حال آنکه ملائکه هنوز مسلح و مکمل‌اند فرمان پروردگار عالمیان چنانست که امروز بجنگ بنی قریظه توجه نمائی و اکنون من رفتم که زلزله در حصار ایشان افکنم بعد از آن بلال باشارت رسول خداوند ذو الجلال در اسواق مدینه ندا کرد که هرکه فرمان‌بردار خدا و رسول اوست باید که نماز دیگر در نواحی حصار بنی قریظه گذارد لشگر اسلام بطوع و رغبت تمام در ملازمت علی مرتضی رضی اللّه عنه که صاحب رایت حضرت خیر الانام بود روان شدند و سید ابرار صلوات اللّه علیه و آله الاخیار سلاح پوشیده و عبد اللّه بن ام مکتوم را در مدینه خلیفه ساخته با اعیان مهاجر و اشراف انصار متعاقب حیدر کرار توجه فرمود و در آن غزوه سه هزار کس ملازم آنحضرت بودند و سی و شش سر اسب داشتند از علی کرم اللّه وجهه روایتست که گفت چون نزدیک قلعه بنی قریظه رسیدم شخصی از آن قوم از بالای حصار مرا دیده ندا کرد که (قد جاء کم قاتل عمرو) و از راجزی شنیدم که گفت (قتل علی عمروا صاد علی صقرا قصم علی ظهرا ابرم علی امرا هتک علی سترا) من گفتم (الحمد للّه الذی اظهر الاسلام و رفع الشرک) در اکثر کتب مسطور است که چون علی مرتضی بپای قلعه بنی قریظه رسید رایت فتح آیت بر زمین نصب کرد جهودان از بالای حصار زبان بسب و شتم سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بگشادند و آنجناب ابو قتاده را بمحافظت لواء منصور مامور گردانیده باستقبال حضرت رسالت‌پناه صلی اللّه علیه و سلم شتافت و معروض داشت که یا رسول اللّه نزدیک بحصار
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۶۵
یهود مرو که زود باشد که خدایتعالی ایشانرا رسوا کند آنحضرت فرمود که گمان می‌برم که چیزی از ایشان شنیده‌ای که موجب ایذاء من میشود جناب امیر گفت آری رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود که چون مرا ببینند امثال آن سخنان نگویند و آنحضرت نزدیک بآن قلعه تشریف برده گفت (یا اخوه القرده و الخنازیر انا انزلنا بساحه قوم فساء صباح المنذرین) جهودان گفتند (یا ابا لقاسم ما کنت قط جهولا و لا فحاشا) و از شنیدن این سخن حیا بر خیر البرایا غلبه کرده بازپس رفت و بروایتی بمرتبه متأثر شد که نیزه که در دست داشت از کف مبارکش بیفتاد و ردا از دوش همایونش بر زمین آمد و خیمه حضرت نبوی را در برابر آن حصار نصب کرده جنود اسلام مدت بیست و پنجروز یا پانزده روز بنی قریظه را محاصره کردند آنگاه یهود بتنگ آمده از حصار بیرون شتافتند مشروط بانکه حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم سعد بن معاذ را در مهم ایشان حکم سازد و روایتی آنکه چون یهود از غایت اضطرار بحکم خدا و رسول راضی شده از قلعه پایان آمدند اشراف اوس که در زمان جاهلیت حلیف بنی قریظه بودند بنزد پیغمبر آخر الزمان صلی اللّه علیه و سلم زبان بدرخواست جرایم و اثام ایشان بگشودند آنحضرت فرمود که راضی میشوید که من یکی از شما را در این مهم حکم سازم اوسیان راضی شده حضرت رسالت فرمود که من سعد بن معاذ را در این امر حکم گردانیدم آنگاه اکابر اوس کس بمدینه فرستادند تا سعد را بلشگرگاه رساند و حال آنکه تیری در حرب احزاب بدست سعد رضی اللّه عنه رسیده و رگ اکحلش را بریده بود و خون روان گشته و او دعا کرده بود که الهی مرا چندان از مرگ امان ده که بنی قریظه را بمراد خویش به‌بینم و مسئولش بعز اجابت اقتران یافته خون از آن زخم بازایستاده بود لیکن سعد را غایت ضعف میسر نشده بود که در این غزوه ملازم رسول صلی اللّه علیه و سلم باشد القصه چون سعد نزدیک بمجلس مقدس نبوی رسید آنحضرت روی بانصار آورده فرمود که (قومو السید کم) و جمعی از بنی عبد الاشهل او را استقبال نموده از مرکبی که سوار بود فرود آوردند و در موضعی مناسب نشاندند و سعد بعد از اخذ عهد و پیمان از اوسیان که در قضیه بنی قریظه از فرموده او تجاوز ننمایند و استجازه از حضرت رسالت‌پناه گرفت گفت حکم میکنم که مردان بنی قریظه را تمام بکشند و زنان و کودکان ایشانرا مسلمانان برده گیرند و اموال این طایفه را در میان یکدیگر قسمت نمایند رسول صلی الله علیه و سلم فرمود که ای سعد درباره یهود حکمی کردی که حق عز و علا در بالای هفت آسمان همین حکم کرده بود نقلست که چون یهود بنی قریظه از قلعه فرود آمدند محمد بن مسلمه دست و گردن رجال ایشانرا که بعقیده صاحب کشف الغمه نهصد نفر و بقولی هفتصد کس و بروایتی چهارصد تن بودند به بست و بمدینه برد و عبد الله ابن سلام بضبط نسا و ذراری و اموال و اسلحه و امتعه ایشان متعین شده در آن حصار هزار و پانصد شمشیر و سیصد زره و دو هزار سپر و اثاث و اوانی بسیار یافتند و اغنام و جمال و دواب و مواشی یهود بینهایت بود و چون رسول صلی اللّه علیه و سلم بمدینه تشریف برد فرمود
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۶۶
که در موضعی مناسب خندق کندند و علی علیه السّلام و زبیر رضی اللّه عنهما بکشتن آن طایفه مأمور گشته فوج‌فوج از ایشانرا بکنار آن خندق می‌آورند و گردن می‌زدند و از مشاهیر آن جماعت که بقتل رسیدند یکی کعب بن اسد بود و دیگری حیی بن اخطب بثبوت پیوسته که چون مهم یهود بنی قریظه بر نهج مسطور فیصل یافت خون از جراحت سعد بن معاذ رضی اللّه عنه بسیلان درآمد و در وقت سکرات سید کاینات علیه افضل الصلوه ببالین او رفته سر سعد را بر زانوی همایون خود نهاده گفت الهی سعد در راه تو زحمتها کشید و تصدیق پیغمبر (ص) تو نمود و هر حقی که در اسلام بر وی بود ادا کرد روح او را بخوب‌تر وجهی بردار سعد آواز آنحضرت را شنیده چشم باز کرد و گفت السلام علیک یا رسول اللّه من گواهی میدهم که تو رسول خدائی و چنانچه میباید تبلیغ رسالت بجا آوردی و سر خود را از زانوی حضرت برداشت و چون پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم از منزل سعد بیرون آمد سعد همان لحظه برحمت ایزدی پیوست و جبرئیل امین نازل شده گفت ای محمد کیست از اصحاب تو که وفات یافته و ابواب سموات از برای او مفتوح گشته و عرش رحمن بمرگ او در اهتزار آمده رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که حالا بر سر بالین سعد بودم و او را بر جناح سفر آخرت یافتم آنگاه حضرت رسالت‌پناه بخانه سعد تشریف برده فرمود تا او را غسل دادند و بر وی نماز گذارده جنازه‌اش را ببقیع رسانیدند و دفن کردند منقولست که بعضی از اصحاب بحضرت نبوت مآب گفتند که سعد مردی جسیم بلند بالا بود و ما تابوت او را در غایت خفت یافتیم آنحضرت فرمود که من دیدم که نعش سعد را ملائک برمی‌داشتند بثبوت پیوسته که سعد بن معاذ رضی اللّه عنه قبل از وصول رسول صلی اللّه علیه و سلم بمدینه بر دست مصعب بن عمیر ایمان آورده و بنی عبد الاشهل را که قوم او بودند جمع کرده پرسید که من چگونه کسی‌ام در میان شما جواب دادند که سید ما و افضل ما توئی سعد گفت مکالمه میان من و شما حرامست مادام که تمامی رجال و نسوان شما بخدا و رسول او ایمان نیاورند و همان روز در تمامی آن قبیله از مرد و زن یکنفر نماند که مؤمن و موحد نبوده باشد مدت عمر سعد بن معاذ سی و هفت سال بود و از جمله وقایع سال پنجم از هجرت بروایت صاحب مستقصی آنست که حضرت مصطفی علیه من الصلوه اطیبها در ذیحجه همانسال ابو عبیده بن الجراح را با سیصد کس بجانب سیف البحر ارسال داشت و ابو عبیده بصوب مقصد روان شده توشه مجاهدان دین در آن سفر یک انبان خرما بود و در اوایل سفر هر روز هر نفری از آن لشکر یک خرما میخورد بعد از آن مهم به نیم خرما قرار یافت آنگاه رزاق علی الاطلاق ماهی از دریا بساحل انداخت که مدت یکماه غذای آن سیصد کس از گوشت آن بود گویند که بزرگی آن ماهی بمرتبه بود که جابر بن عبد اللّه انصاری رضی اللّه عنه بر شتر خویش سوار از زیر ضلعی از اضلاع آن بگذشت از واقدی مرویست که چون در آن سریه توشه اصحاب روی در نقصان نهاد قیس بن سعد بن عباده رضی اللّه عنه گفت کیست که شتری بخرما بفروشد بشرط آنکه شتر حالا تسلیم نماید و خرما در مدینه بستاند عمر بن الخطاب رضی الله عنه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۶۷
اینسخن شنیده بر زبان آورد که عجبست از این جوان که بمال پدر دست‌درازی میکند و از خود چیزی ندارد قیس از استماع این کلام متغیر شده گفت پدر من پیادگانرا سوار میسازد و گرسنگان را سیر میگرداند قرضی را که من از برای مجاهدان راه خدا کرده باشم چگونه ادا نکند پس مردی از جهینه پنج شتر به دو وسق خرما بقیس فروخت و قیس هر روز یک شتر را کشته بر آن سیصد کس قسمت مینمود و دو شتر مانده بود که ماهی از بحر بیرون افتاد و ابو عبیده نگذاشت که آن‌دو شتر را قیس بکشد و چون بمدینه رسیدند سعد بن عباده زبان بتحسین پسر گشاده نخلستانی بوی داد که هر سال پنجاه وسق خرما از آن حاصل میشد و بهای شتران را بجهینی رسانید و او را جامه نیز پوشانید و چون کیفیت واقعه بعرض حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه رسید نسبت بقیس فرمود که (انه من بیت جواد)
 
ذکر وقایع سنه سادسه از هجرت نبویه و بیان کیفیت مصالحه حدیبیه‌
 
در عاشر محرم الحرام این سال محمد بن مسلمه با بیست و نه کس از اصحاب بموجب فرموده حضرت رسالت مآب بجانب بنی کلاب در حرکت آمد و روز مختفی شده شب قطع مسافت مینمود و او را در آن سفر با بنی بکر بن کلاب محاربه اتفاق افتاده ده نفر از کفار بقتل رسیدند و بقیه آنقوم انهزام یافته صد و پنجاه شتر و سه هزار گوسفند از اموال ایشان غنیمت مسلمانان شد و محمد بن مسلمه سالما غانما بازگشته در آخر ماه مذکور بملازمت رسول صلی الله علیه و سلم رسید و هم در این سال سید ابرار با دویست سوار مهاجر و انصار بعزیمت انتقام خون عاصم بن ثابت و اصحاب رجیع متوجه بنی لحیان گشت و کافران بر نهضت آنحضرت اطلاع یافته فرار برقرار اختیار کردند و رسول صلی الله علیه و سلم بموضع شهادت عاصم و رفقاء او رسیده یک روز توقف نموده مراجعت فرمود و مدت اینسفر چهارده شبانروز بود و در همین سال غزوه ذی قرد که آنرا غزوه غابه نیز گویند بوقوع پیوست کیفیت این واقعه از سلمه بن الاکوع براین وجه مرویست که گفت من روزی پیش از پیشین بارباح مولی مصطفی از مدینه بیرون رفتم و من بر اسب ابو طلحه انصاری سوار بودم و غابه منزلیست که از مدینه تا آنجا دوازده میلست بطرف شام و بهنگام طلوع فجر عبد الرحمان بن عیینه بن حصن فزاری با چهل سوار از غطفان بذی قرد که مرعی شتران پیغمبر آخر الزمان صلی الله علیه و سلم بود آمد و شتربان را کشته هشت شتر شیردار آن حضرت را بغارت برد و من اسب را برباح دادم تا بمدینه شتابد و رسول صلی الله علیه و سلم را از این واقعه آگاه گرداند آنگاه بر زبر پشته برآمدم و سه نوبت نعره زدم که یا صباحاه و بسرعت هرچه تمامتر از عقب کفار روان شده و بدیشان نزدیک رسیده آغاز تیراندازی کردم و آن مقدار ایشان را تعاقب نموده تیر انداختم که مضطر شده شتران را
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۶۸
گذاشتند و من شتران را بجانب مدینه رانده همچنان از عقب دشمنان می‌شتافتم و بزخم تیر ایشانرا مجروح میساختم تا وقتی که عاجز کشته نیزه‌ها و بردهای خود را می‌انداختند تا من بآنها مشغول شده دست از جنگ بازدارم و چون سی نیزه و سی برده از ایشان گرفتم عینیه بن بدر فزاری با فوجی از مشرکان بمدد آن قوم رسید و جمعی از ایشان متوجه من شدند و مقارن آنحال احزام اسدی و ابو قتاده انصاری و مقداد بن اسود کندی از میان درختانی که در آن راه بود ظاهر گشتند و مشرکان وصول مسلمانان را جهت امداد مشاهده نموده روی بوادی گریز نهادند و احزام از عقب ایشان توجه کرده من عنان اسب او را گرفتم و گفتم چندان صبر کن که رسول بدینجا رسد احزام گفت ای سلمه اگر بوحدانیت حضرت عزت ایمان داری میان من و شهادت حایل مشو لاجرم دست از عنانش باز داشتم و احزام خود را بعبد الرحمان بن عینیه رسانیده درهم آویختند و عبد الرحمان نیزه بر احزام زده او را شهید گردانید و از اسب خود فرود آمده بر اسب وی سوار گردید و همان لحظه ابو قتاده بعبد الرحمان رسیده بیک طعن نیزه کارش را کفایت کرد و بر اسب وی سوار شد و بعد از قتل عبد الرحمان مخالفان بشعبی که در آنجا چشمه آب بود و آنرا ذی قرد میگفتند درآمدند و میل کردند که از آن آب بیاشامند و باز توهم نموده بتعجیل تمام روی بانهزام آوردند و من تنها ایشان را تعاقب نموده دو اسب دیگر گرفتم و بازگشتم و در ذی قرد بملازمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه رسیده معروض داشتم که یا رسول الله دستوری ده تا با صد کس که مختار من باشند از پی مشرکان بروم و امید میدارم که یکی از ایشانرا زنده نگذارم آنسرور فرمود که همچنان کن گفتم بآن خدای که ترا گرامی گردانیده که چنین کنیم آنحضرت تبسم فرمود که ای پسر اکوع (اذا ملکت فاملج) و ایضا بر زبان وحی رسول صلی الله علیه و سلم گذشت که (خیر فرساننا الیوم ابو قتاده و خیر رجالتنا سلمه) و سهم پیاده و سواری بمن داد و بمدینه بازگشته مرا ردیف خویش ساخت و هم در این سال حضرت مقدس نبوی جناب ولایت مآب مرتضوی را با صد کس بقبیله بنی سعد بن بکر بطرف فدک ارسال داشت سبب آنکه در مدینه اینخبر شایع شد که مردم قبیله مذکوره در صدد جمع لشکر آمده داعیه دارند که باتفاق یهود خیبر متوجه مدینه شوند و علی رضی اللّه عنه بیخبر بر آنجماعت رانده کفار هزیمت غنیمت شمرده و پانصد شتر و دو هزار گوسپند ایشان بدست شاه مردان افتاده قرین فتح و نصرت بملازمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه مراجعت فرمود و همدرین سال بواسطه قلت بارندگی و کثرت عسرت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه با اصحاب سعادت انتساب بصحرا رفته بعد از اداء دو رکعت نماز دعاء باران کرد و همان لحظه رشحات سحاب عنایت رب الارباب فایض گشت و مدت هفت شبانروز باران فراوان بارید و بروایت دیگر آنکه بروز جمعه بر منبر مسجد مدینه حضرت خیر البریه بقرائت خطبه اشتغال داشت که اعرابی بمسجد درآمده در برابر منبر بایستاد و از قلت بارندگی و هلاکت مواشی و تخریب حرث استغاثه نمود آنحضرت دست بدعاء برآورده فرمود که (اللهم استغنا اللهم استغنا) همان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۶۹
زمان ابر در آسمان پیدا شده چندان بارید که هنوز رسول صلی اللّه علیه و سلم بر بالای منبر بود که آب از سقف مسجد درآمده بر محاسن مبارکش چکید و یک هفته علی الاتصال غمام انعام الهی فایض بود و جمعه دیگر در همان وقت باز همان عرب بار دیگر بنزد یک منبر آمده از هلاکت مواشی و انقطاع سیل بجهت کثرت امطار شکایت کرد و آن حضرت سبب سرعه ملال و انتقام بنی آدم از حالی بحالی تعجب نموده و تبسم فرموده روی بقبله دعا آورد و فرمود (اللهم حوالینا و لا علینا) و همان زمان سحاب متلاشی گشته در حوالی آن بلده طیبه باران می‌بارید و در نفس شهر قطره نمیچکید روایتست که چون رسول صلی اللّه علیه و سلم دید که باران در نواحی مدینه می‌بارد و در نفس شهر آفتاب می‌تابد چنان بخندید که نواجد همایونش ظاهر شد و فرمود که خدایتعالی مکافات ابو طالب کناد که اگر در حیات بودی از آن ابیات که انشا کرده بود چشمش روشن گشتی که باشد که آن نظم را برخواند و اسد اللّه الغالب شعر ابو طالب را که بیت اولش اینست شعر
و ابیض یستسقی الغمام بوجهه‌سال الیتامی عصمه للارامل در مجلس بخواند و بعقیده مترجم سیر شیخ سعید کازرونی ترجمه ابیات ابو طالب براین موجبست نظم
خدا داد باران بما تشنگان*بتعظیم پیغمبر انس و جان*
ازو یافته روزی ایتام ما*و زو گشته سیراب انعام ما*
بنو هاشم اندر پناه ویند*همه طالب عز و جاه ویند*
بهر رزم غالب محمد بود*بنصرت ز یزدان مؤید بود*
نداریم ما دست از دامنش‌وگر کشته کردیم پیرامنش و در همین سال بقول بسیاری از اهل علم و کمال حج خانه کعبه فرض شد و بعضی از اهل سیر بر آن رفته‌اند که فرضیت حج در سال نهم از هجرت وقوع یافته و پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم در خواب مشاهده فرمود که بزیارت بیت اللّه رفته عمره گذارد و کلید خانه بدست گرفته بعضی از صحابه سر تراشیدند و برخی موی چیدند و چون کیفیت واقعه را با یاران درمیان نهاد منبسط گشته گمان بردند که آن سعادت هم در آن سال دست خواهد داد آنگاه حضرت رسالت‌پناه عازم گذاردن عمره شده اصحاب را بکار سازی امر نمود و هفتاد شتر جهت هدی تعیین کرده ضبط آن شتران را بعهده ناجیه بن جندب اسلمی فرمود و عبد اللّه بن ام مکتوم را در مدینه خلیفه گذاشته با هزار و چهارصد یا هزار و پانصد یا بیست هزار و ششصد کس در روز دوشنبه اول ذیقعده بجانب مکه مکرمه روان شد و در ذو الحلیفه احرام بسته زبان وحی بیان بگفتن کلمات تلبیه گردان ساخت و در منزل عسفان خبر رسید که قریش از توجه آنسرور وقوف یافته و لشکری جمع ساخته بموضع بلدح آمده‌اند و میخواهند که اهل اسلام را از طواف بیت اللّه الحرام مانع آیند سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بعد از استماع این خبر بحکم (وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ) با اکابر صحابه قرعه مشورت درمیان انداخت و رای جمله بر آن قرار یافت که هرکه ایشان را از طواف کعبه منع نماید با وی مقاتله کنند و پس از طی منازل و مراحل چون هوای ثنیه المرار از غبار موکب آیت آثار سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار مشکبار گشت ناقه قصواء که مرکب خاصه حضرت مصطفی بود زانو بر زمین نهاد و هرچند عنف کردند برنخاست
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۷۰
مردم گفتند خلاوت القصواء از رفتن بازماند قصواء- خاتم الانبیاء علیه من الصلوه اطیبها و ازکیها فرمود (ما خلات القصواء و لکن جلسها جالس الفیل) و بعد از آن فرمود که بآن خدائی که نفس محمد بید قدرت اوست که قریش هیچ امر از من مسألت نمی‌نمایند که مستلزم تعظیم حرم باشد مگر آنکه باجابت مقرون گردانم بعد از آن ناقه را بزجر برانگیخت و از راه انحراف جسته بر سر چاهی که در اقصای حدیبیه بود و آبی اندک داشت منزل گزید و اصحاب از قلت آب شکایت کرده حضرت رسالت مآب تیری از قندیل خویش بیرون آورد و فرمود که در آن چاه نهادند و همان لحظه آب بسیار در فوران آمد از جابر بن عبد الله انصاری رضی الله عنه مرویست که گفت در حدیبیه بعضی از اصحاب بنزدیک خیر البریه رفته گفتند یا رسول الله در این منزل آب نیست مگر در رکوه تو و حال آنکه در پیش آن حضرت رکوه‌ای بود که از آن وضو میساخت و رسول صلی الله علیه و سلم دست مبارک بر آن رکوه نهاده آب از میان انگشتان همایونش در جوشش آمد چنانچه از چشمه‌ها جوشد و ما از آن آب خوردیم و وضو نیز ساختیم از جابر رضی الله عنه پرسیدند که آن آب بخوردن و وضو ساختن چند کس وفا کرد جواب داد که بخدا سوگند که چندان آب فوران کرد که اگر صد هزار می‌بودیم کفایت میکرد القصه چون حوالی حدیبیه بشرف نزول حضرت خیر البریه علیه السلام و التحیه مشرف گشته بر چرخ برین مفاخرت نمود بدیل بن ورقاء خزاعی و عروه بن مسعود ثقفی و حلیس کنانی متعاقب یکدیگر از معسکر قریش نزد حضرت خیر البشر صلوات اللّه علیه الی یوم المحشر آمدند و شتران هدی را دیده معلوم کردند که آن حضرت داعیه محاربه ندارد بلکه به نیت گذاردن عمره و طواف خانه کعبه قدم رنجه فرموده و خاطر اشرف همایونش مایل بمصالحه است و این سه کس متفق اللفظ و المعنی زبان بنصیحت قریشیان گشوده و گفتند مصلحت نیست که جماعتی را که بطواف بیت اللّه آمده باشند و شتران قربانی همراه آورده از آن امر مانع آیند و حلیس در این باب بیشتر مبالغه نموده گفت ای معشر قریش بآن خدائی که نفس من در قبضه قدرت اوست که اگر محمد را از طواف کعبه بازدارید من باتمام احایش از شما مفارقت نمایم و قریش در تسکین او کوشیده گفتند صبر کن ای حلیس که ما برحسب دلخواه با محمد صلح کنیم نقلست که حضرت خیر البریه بعد از وصول بحدیبیه خراش بن امیه را بمکه فرستاد تا قریش را از داعیه‌ای که داشت آگاهی دهد و چون خراش بمکه رسید قریشیان بر قتل او اتفاق نمودند اما احبایش خراش را خلاص ساخته بسلامت بازگردانیدند و خراش شدت غلظت قریش را بعرض خاتم الانبیاء رسانیده آنحضرت عمر بن الخطاب را فرمود که ترا بمکه میباید رفت و خاطر نشان مشرکان کرد که ما بزیارت خانه کعبه آمده‌ایم و عزیمت محاربه نداریم فاروق اعظم رضی اللّه عنه گفت یا رسول اللّه بر ضمیر مهر تنویر تو روشن استکه عداوت قریش با من در چه مرتبه است و در مکه از بنی عدی هیچکس نیست که مرا از شر ایشان صیانت نماید مناسب آنکه عثمان بن عفان را باین مهم نامزد فرمائی که نزد قریش بسیار عزیز
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۷۱
است و آنجا اقارب و عشایر دارد این سخن مستحسن افتاده عثمان رضی اللّه عنه بموجب فرموده رسول آخر الزمان بجانب ابو سفیان و سایر قریشیان روان شد و در منزل بلدح ابان بن سعید بن العاص عثمان را دیده بر مرکوب خویش نشاند و ردیفش گشته او را در ضمان صحت بمجلس ابو سفیان رسانید و ذو النورین رضی اللّه عنه شرط تبلیغ رسالت بجای آورده قریش گفتند که ما نمی‌گذاریم که محمد بیت اللّه را طواف نماید اما با تو مضایقه نداریم عثمان رضی اللّه عنه جواب داد که من پیش از رسول خدا بآن امر قیام ننمایم مشرکان از شنیدن این سخن در خشم شده آنجناب را اجازت مراجعت ندادند و بروایت صاحب مقصد اقصی ده نفر دیگر از مهاجران را که از عسکر همایون خیر البشر بمکه رفته بودند نیز گرفته حبس نمودند و چون اقامت عثمان رضی اللّه عنه در مکه زیاده از آنچه متصور بود روی نمود شیطان در لشگرگاه مسلمانان این صدا درانداخت که اهل مکه عثمان را کشتند رسول صلی اللّه علیه و سلم از استماع این خبر متأثر شده فرمود که ازینجا نروم تا آنچه با قریش باید کرد نکنم و در پای درخت سیمره که در آن نواحی بود نشسته اصحاب هدایت انتساب را طلبید تا بیعت نمودند بر آنکه در محاربه ثبات قدم ورزیده روی گردان نشوند و این بیعت را علماء فن تفسیر و سیر بیعت الرضوان خوانند زیرا که آیه کریمه (لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ) در شأن جمعی نازل گشت که داخل آن بیعت بودند القصه چون خبر بیعت الرضوان بگوش کافران رسید رعبی در دل ایشان افتاده سهیل بن عمرو را گفتند برو و میان ما و محمد مصالحه کن بهر نوع که دانی و سهیل از افق مجلس مقدس آن مهر سپهر نبوت طلوع نمود و مهم صلح را باتمام رسانید و از روضه الاحباب و سیر شیخ سعید کازرونی چنان معلوم میشود که سهیل همین یکنوبت جهه امر مصالحت بحدیبیه آمده بود اما از کلام مقصد اقصی چنان مستفاد میگردد که سید انبیا علیه من الصلوه اطیبها و ازکیها در منزل حدیبیه اوس بن خولی و عباد بن بشر و محمد بن مسلمه را تعیین فرموده بود که هریک از ایشان با طایفه‌ای از مسلمانان بنوبت شبها سپاه نصرت‌پناه را حراست نمایند و در آن زمان که عثمان رضی اللّه عنه در مکه بود شبی محمد بن مسلمه پنجاه کس از مشرکان را که جهت دست برد بنواحی معسکر ظفر اثر آمده بودند اسیر و دستگیر کرد بعد از این سهیل بن عمرو با جمعی از اهل مکه بملازمت حضرت رسالت شتافته معروض داشت که حبس عثمان با بعضی دیگر از مهاجران که بحریم حرم آمده بودند برضاء اصحاب رأی و تدبیر نبود بلکه فوجی از سفها برین حرکت شنیعه اقدام نمودند اکنون التماس از مکارم اخلاق تو چنانست که باطلاق جمعی از یاران که بر دست محمد بن مسلمه اسیر شده‌اند حکم فرمائی رسول صلی الله علیه و سلم فرمود که من وقتی ایشان را مطلق العنان کنم که عثمان و سایر اصحاب مرا بدینجا فرستید سهیل بن عمرو حویطب بن عبد العزی و مکرز بن حفص کس بمکه فرستاده آنچه از حضرت مقدس نبوی شنوده بودند اعلام نمودند قریش عثمان و کسانی را که محبوس داشتند گذاشتند آنحضرت نیز اسیران محمد بن مسلمه را اطلاق فرمود آنگاه سهیل و رفقاء او بمکه بازگشته و کیفیت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۷۲
بیعت الرضوانرا با قوم درمیان نهاده و نوبت دیگر جهه تمهید بساط مصالحه بحدیبیه آمدند و علی کلا التقدیرین چون چشم سهیل از آفتاب انوار طلعت حضرت رسالت علیه الصلاه و التحیه روشنی پذیرفت گفت یا محمد قریش با تو صلح میکنند بشرط آنکه امسال از اینجا بازگردی و سال آینده تشریف آورده بقضاء عمره قیام نمائی و رسول صلی الله علیه و سلم این معنی را قبول فرموده صورت مصالحه برین منوال روی نمود که تا مدت ده سال مسلمانان و مشرکان قریش بمقاتله یکدیگر اقدام ننمایند و سرا و علانیه متعرض نفوس و اموال یکدیگر نشوند و از اهل شرک هرکس بعهد و زنهار سید ابرار درآید قریش مزاحم او نگردند و هرکس هم سوگند قریش باشد باو مسلمانان تعرض نرسانند و از عبده اصنام هرکس بیرخصت ولی خود پیش حضرت رسالت آید با آنکه در سلک اهل اسلام انتظام یافته باشد او را باز فرستند و از مسلمانان هرکس مرتد شده پناه بقریش برد او را نگاه دارند و چون سال دیگر احمد مختار با مهاجر و انصار جهت اداء عمره بمکه آیند زیاده از سه روز توقف ننمایند آنگاه شاه ولایت‌پناه باشارت حضرت رسالت دستگاه آغاز نوشتن صلح نامه کرده چون خواست که بنویسد بسم الله الرحمن الرحیم سهیل گفت بخدا سوگند که ما رحمن را نشناسیم بنویس که بسمک اللهم چنانچه پیشتر می‌نوشتی خیر البشر فرمود ای علی آنچه سهیل میگوید بنویس و علی بموجب فرموده سید المرسلین عملنموده در قلم آورد که هذا ما قضی علیه محمد رسول الله سهیل بن عمرو جرات کرده بعرض رسانید که اگر ما برسالت تو اعتراف میداشتیم ترا از طواف بیت الله منع نمیکردیم ای علی بنویس که محمد بن عبد الله حضرت رسالت‌پناه فرمود که ای علی لفظ رسول الله را محو کن و بجای آن ابن عبد الله بنویس علی مرتضی گفت دست من بمحو صفت رسالت از اسم شریف تو جاری نمیشود و بروایتی که در کشف الغمه مسطور است رسول صلی الله علیه و سلم فرمود که دست مرا بر آن کلمه بنه و امیر بر آن موجب عمل فرمود پیغمبر صلی الله علیه و سلم لفظ رسول الله را محو کرده گفت یا علی ترا نیز مثل این روزی در پیش است و بقول بعضی از اهل سیر آنکه خیر البشر هرگز خط ننوشته بود بعد از حک لفظ رسول الله بانامل مبارک خود عوض آن ابن عبد الله نوشت و عقیده زمره‌ای آنکه علی مرتضی آن کلمه را در قلم آورده کتابت صلحنامه باتمام رسانید و از اهل اسلام ابو بکر صدیق و عمر بن الخطاب و ذو النورین و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص و ابو عبیده بن الجراح و محمد بن مسلمه و ابو جندل بن سهیل بن عمرو رضی الله عنهم اسامی خویش بر آن صحیفه نوشتند و از کفار حویطب بن عبد العزی و مکرز بن حفص و جمعی دیگر شهادت خود ثبت کردند و بنی خزاعه حلیف پیغمبر صلی الله علیه و سلم شدند و بنو بکر هم سوگند قریش گشتند نقلست که از وقوع صلح مذکور بر نهج مسطور حزن و الم موفور بر خاطر اصحاب حضرت رسالت مآب استیلا یافت چه مدعای ایشان آن بود که همدر آن سال بشرف زیارت کعبه مشرف شوند و صورت فتح مکه روی نماید از عمر بن الخطاب رضی الله عنه مرویست که گفت در آن روز دغدغه عظیم
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۷۳
در ضمیر من پیدا شده بنزد رسول صلی الله علیه و سلم رفتم و گفتم که تو پیغمبر برحق هستی فرمود که بلی هستم گفتم ما برحق هستیم و دشمنان بر باطل فرمود که بلی گفتم آیا مقتولان ما در بهشت هستند و کشتگان ایشان در دوزخ فرمود که نعم گفتم پس بچه سبب ما این همه منقصت و مذلت قبول می‌کنیم و باین طریق صلح نموده بازمیگردیم رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود ای پسر خطاب بدرستی که من فرستاده خدایم و او مرا ضایع نگذارد و بروایتی فرمود که من رسول خدایم و نافرمانی وی نکنم و او نصرت دهنده منست فاروق اعظم گوید که بعد از آن با رسول اللّه گفتم تو با ما نگفتی که زود باشد که بزیارت خانه کعبه رویم و طواف بجا آریم فرمود که آری و لکن هیچ گفتم که امسال این معنی میسر خواهد شد گفتم نی پس رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که غم مخور ای عمر که تو بزیارت خانه کعبه خواهی رفت و عمر رضی اللّه عنه همچنان ملول و محزون از مجلس همایون بیرون آمده نزد صدیق اکبر رضی اللّه عنه شتافت و آنچه با حضرت خیر البشر گفته بود با وی درمیان نهاد و ابو بکر گفت که ای عمر برو و دست در رکاب نبوت انتساب آن حضرت زن و زبان اعتراض نگشای که او فرستاده خدایست و هرچه کند بمقتضای وحی باشد بثبوت پیوسته که بعد از وقوع صلح حضرت رسالت مآب اصحاب را فرمود که برخیزید و شتران هدی را نحر کنید و سر تراشید و سه نوبت این سخن را تکرار نمود هیچکس اجابت نکرد و رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم بنزد ام سلمه رضی اللّه عنها که در آن سفر بشرف مصاحبت آنسرور مشرف بود رفته از عدم فرمان‌برداری اصحاب شکایت کرد ام سلمه گفت یا رسول الله چون یاران خاطر بر آن قرار داده بودند که امسال بزیارت خانه سرافراز خواهند شد و آن سعادت میسر نگشت بغایت محزون و غمناک‌اند اگر ضمیر انور تو متوجه آنست که ایشان امتثال فرمان نمایند با هیچکس سخن مگوی تا وقتی که شتران خود را قربان کنی و سر مبارک بتراشی و رسول قرشی صلی الله علیه و سلم از خیمه ام سلمه بیرون آمد و بموجب استصواب او عمل فرمود و اصحاب که آن صورت مشاهده نمودند فی الحال بنحر شتران پرداختند و بعضی سر تراشیدند و برخی موی سر کوتاه کردند و حضرت رسالت سه نوبت برای محلقین و یک نوبت جهه مقصرین از حضرت رب العالمین آمرزش طلبید القصه بعد از آنکه قرب بیست روز حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه در منزل حدیبیه اقامت نمود عنان عزیمت بطرف مدینه انعطاف داد و در اثناء راه بمنزل صهباء ایزد تعالی سوره کریمه (إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً) فرو فرستاد و در اواخر همین سال شرف دودمان عبد مناف بشش کس از ملوک اطراف مکاتیب نوشته ایشان را باسلام دعوت فرمود و اسامی آن پادشاهان اینست نجاشی ملک حبشه- هرقل قیصر روم- خسرو پرویز فرمان فرمای مدائن- مقوقس پادشاه اسکندریه- حارث بن ابی شمر غسانی حاکم شام- هوذه بن علی حنفی والی یمامه و نامه نجاشی را بعمرو بن امیه ضمری و مکتوب هرقل را بدحیه بن خلیفه کلبی و نوشته خسرو را بعبد الله بن حذافه سهمی و مخاطبه مقوقس را بحاطب بن ابی
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۷۴
بلتعه و مراسله حارث را بشجاع بن وهب اسدی و رقعه هوذه را بسلیط بن عمرو عامری ارزانی فرموده نزد آن سلاطین حشمت آئین ارسال داشت اما نجاشی چون از رسیدن عمرو بن امیه و آوردن نامه همایون خیر البریه وقوف یافت از سریر کامرانی فرود آمده بملاحظه رعایت تعظیم و تکریم و اظهار فروتنی بر زمین نشست و آن مکتوب مرغوب را ستانده و بوسیده بر چشم خود مالید و فی الحال زبان خجسته بیان بگفتن کلمه طیبه توحید گویا گردانید اما هرقل در بیت المقدس بود که دحیه کلبی نامه همایون نبی عربی را بدو رسانید و چون بمطالعه آن صحیفه شریفه سرافراز شد فرمود که به‌بینید که در این دیار از قوم این شخص که دعوی پیغمبری میکند هیچکس هست که از وی استعلام احوال او نمایم یا نی فرمان‌بران در مقام تفتیش و تفحص آمده ابو سفیان را با بعضی از قریشیان یافتند و بپای تخت هرقل رسانیدند و قیصر حالات خیر البشر را کما ینبغی از ابو سفیان معلوم نمود دانست که آن حضرت همان پیغمبری است که صفت آن در انجیل مکتوبست و عیسی علیه السّلام بمقدم همایونش بشارت داده و لیکن از بیم زوال ملک بشرف ایمان مشرف نگشت و بقولی خفیه برسالت آن مهر سپهر جلالت اعتراف نمود و بسبب خوف نصاری این معنی را ظاهر نفرمود اما خسرو پرویز از آن جهت که حضرت رسالت اسم همایون خود را بر نام او مقدم نوشته بود غضبناک شده آن نامه نامی را پاره کرد مثنوی
بدست ستم خسرو بدنهاد*بدرید مکتوب خیر العباد*
نشد محو از صفحه روزگار*رقمهای آن نامه نامدار*
ولی طی شدش نامه زندگی*نبردند نامش بفرخندگی و پرویز بارتکاب آن سوء ادب قانع نگشته نشانی بباذان که از قبل او حاکم یمن بود ارسال نمود مضمون آنکه چنان معلوم شد که شخصی در دیار حجاز دعوی نبوت میکند باید که دو کس را بدانجانب فرستی تا او را گرفته نزد من آورند و باذان بموجب فرموده عمل نموده با تویه و خرخسره را جهت آن مهم بمدینه فرستاد و ایشان بمجلس شریف پیغمبر آخر الزمان رسیده گفتند باذان بنابر فرمان پرویز ما را بدینجانب روان کرده تا ترا بمداین رسانیم طریقه آنکه انقیاد امر نموده با ما بیائی که باذان در باب مهم تو سفارش نامه بملک الملوک یعنی پرویز خواهد نوشت رسول الله صلی الله علیه و سلم از استماع سخنان پریشان ایشان تبسم فرموده بر زبان الهام بیان گذرانید که شما امروز آسایش نمائید تا فردا جواب سخن خود بشنوید و روز دیگر آن دو شخص بخدمت خیر البشر شتافته آن حضرت فرمود که بباذان بگوئید که پروردگار من در شب گذشته پرویز را بقتل آورد و پسرش شیرویه بر تخت سلطنت نشست و بدانید که اگر باذان بنبوت من ایمان آرد حکومت یمن را بدستور معهود بوی بازگذارم و ایلچیان از استماع این خبر متحیر گشته چون از مهابت مجلس اشرف اعلی یارای گفت و شنید نداشتند بطرف یمن مراجعت کردند و بعد از وصول کیفیت را بسمع باذان رسانیده مقارن آنحال مکتوب شیرویه مبنی از قتل خسرو پرویز بدو رسید و در آن کتابت قلمی شده بود که بآن عزیز که در حجاز دعوی نبوت میکند تعرض منمائی تا فرمان من بتو
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۷۵
رسد و چون حاکم یمن تاریخ قتل خسرو را با سخن سلطان بارگاه اصطفا موافق یافت کلمه شهادت بر زبان رانده مسلمان شد و بسیاری از اهل یمن با وی موافقت نمودند در روضه الاحباب مسطور است که حضرت رسالت مآب در وقتی که قاصد باذان خرخسره را اجازت مراجعت ارزانی فرمود کمری که آنرا از سیم و زر زیور کرده بودند بوی ببخشید بنابرآن یمنیان خرخسره را ذو المفخره خواندند و حالا نیز اولاد او را بآن لقب ملقب می‌گردانند و مفخره بلغت حمیر عبارت است از کمر اما مقوقس حاطب بن ابی بلتعه را عزیز و گرامی داشت و نامه نامی حضرت مقدس نبوی را بتعظیم و احترام تمام مطالعه نمود و لیکن بقبول ملت بیضا موفق نگشت و برسم هدیه چهار کنیزک ترکیه که یکی مسماه بماریه بود و دیگری بشیرین و خواجه‌سرائی و استری سفید که آنرا دلدل میگفتند و دراز گوشی که عفیر یا یعفور نام داشت و نیزه و بیست جامه‌وار قماش و هزار مثقال طلا ترتیب نموده تسلیم حاطب کرد تا پیش رسول الله صلی الله علیه و سلم برد و بحاطب صد مثقال طلا و پنج جامه انعام فرموده رخصت انصراف ارزانی داشت و چون حاطب بملازمت حضرت رسالت رسید و هدایاء مذکوره را بگذرانید آن حضرت نسبت بمقوقس فرمود که این خبیث بملک خود بخیلی نمود و حال آنکه پادشاهی او را بقائی نخواهد بود و فوت مقوقس در زمان خلافت عمر بن الخطاب رضی الله عنه دست داد و در روضه الاحباب مسطور است که رسول صلی الله علیه و سلم رقم قبول بر هدایاء مقوقس کشیده ماریه را برسم تسری نگاهداشت و خواهر وی شیرین را بحسان بن ثابت بخشید و حال آن‌دو کنیزک دیگر معلوم نیست که بچه انجامید و بر یعفور گاهی سوار می‌شد و آن حمار در سفر حجه الوداع سقط گشت و دلدل را برای سواری خاصه خویش اختیار فرموده بعد از فوت سید ابرار حیدر کرار بر آن استر می‌نشست و چون حضرت امیر المؤمنین بخلد برین شتافت امام حسن علیه السّلام آنرا سواری میکرد تا استر هلاک شد اما حارث بن ابی شمر در غوطه دمشق بمطالعه نامه همایون رسول ملک بیچون سرفراز گشت مکتوب مرغوب را بر زمین افکنده بقبول دین اسلام موفق نشد و صد مثقال طلا بشجاع بن وهب انعام کرده او را اجازت مراجعت داد و حاجب حارث که ملت نصاری داشت از شجاع صفات رسول صلی الله علیه و سلم را معلوم نموده جمال حالش بحلیه ایمان تجلی یافت و چند جامه بشجاع ارزانی داشت ازو درخواست فرمود که سلام و نیاز ویرا بخاتم الانبیا رساند و چون شجاع بخدمت آن حضرت بازگشت کیفیت واقعه را بازگفت بر زبان وحی بیان جاری شد که هلاک باد ملک حارث تیر دعا بهدف اجابت رسیده حارث در سال هشتم از هجرت وفات یافت اما هوذه بن علی الحنفی سلیط را تعظیم کرده نامه شریف شارع ملت حنیف را گرامی داشت و در جواب آن خطاب هدایت انتساب نوشت که چه نیکو طریقه است که مردم را بآن میخوانی و چون من خطیب و شاعر قوم خودم و مردم را از من خوفی و خشیتی هست باید که مرا درین امر شریک خود گردانی و بعضی از بلاد را بمن گذاری تا متابعت تو کنم و سلیط را بانعام اثوابی که در هجر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۷۶
بافته بودند و چیزهای دیگر نوازش نموده بازگردانید و او بملازمت حضرت رسید و مکتوب هوذه را عرض کرد آن حضرت فرمود که اگر از من یک دانه خرما که بر زمین افتاده باشد طلب نماید بوی ندهم هلاک باد وی و ملک وی بعد از مراجعت از غزوه فتح مکه جبرئیل امین خبر وفات هوذه را بسید المرسلین رسانید و هم در سال ششم از هجرت میان اوس بن الصامت بن قیس بن ابی حازم الانصاری و زوجه وی خویله بنت ثعلبه بن قیس بن مالک الخزرج ظهار واقع شد و آیه (قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها وَ تَشْتَکِی إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ الی آخر الایات) در آن باب نازل گشت و هم در این سال ام رومان که زوجه ابو بکر صدیق بود و والده عایشه صدیقه رضی الله عنها از عالم انتقال نمود و بقولی در آخر همین سال ابو هریره دوسی بملازمت حضرت مقدس نبوی رسیده جمال حالش بزیور اسلام مزین گردید
 
ذکر وقایع سنه سابعه از هجرت خیر البشر مصدر ببیان فتح قلاع خیبر
 
باتفاق اکثر اهل سیر در اوایل سال هفتم از هجرت شفیع روز محشر بمقتضای وعده صادقه حی اکبر حیث قال عز و جل (وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغانِمَ کَثِیرَهً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ) بعزیمت فتح خیبر با هزار و چهارصد نفر از شجعان دلاور از مدینه نهضت فرمود و سباع بن عرفط غفاری را در آن بلده خلیفه گذاشته عکاشه بن محصن اسدی را مقدمه لشکر گردانید و در میمنه عمر بن الخطاب را تعیین کرد و در میسره دیگری از اصحاب مقرر گردید و دویست سر اسب در آن سپاه موجود بود از آن جمله سه سر اسب بحضرت رسالت صلی الله علیه و سلم اختصاص داشت و آن حضرت بعد از قطع مفاوز و مسالک از راه وادی حرضه بمیان قلاع خیبر درآمده چون چشمش بر آن دیار افتاد اصحاب را بتوقف امر کرد و دست دعا برآورده بر زبان معجز بیان گذرانید که (اللهم رب السموات السبع و ما اضللن و رب الارضین السبع و ما اقللن و رب الشیاطین و ما اضللن و رب الریاح و ما ادرین اسئلک خیر هذه القریه و خیر ما فیها و اعوذ بک من شرها و شر ما فیها) پس فرمود (امشوا علی برکه الله) و مقداری مسافت طی نموده در منزلی که آنرا منزله میگفتند نزول فرمود نقلست که یهود خیبر بنابر آنکه از توجه خیر البشر خبر یافته بودند هر روز و هر شب جمعی مسلح و مکمل گشته جهه استخبار از حصار بیرون می‌آمدند و شرایط تفحص بتقدیم رسانیده بازمی‌گشتند اما در آن شب که رسول عجم و عرب بدانجا رسید ایزد تعالی برایشان خواب غفلت گماشت چنانچه تا زمان طلوع آفتاب هیچکس از جهودان بیدار نشده و صباح در کمال اضطراب بیلها و زنبیلها برداشته از قلعه بیرون خرامیدند که بر سر مزارع خویش روند که ناگاه چشم ایشان بر سپاه حضرت افتاد گفتند محمد و اللّه محمد و الخمیس یعنی این محمد است با لشکری
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۷۷
منقسم به پنج قسم که آن مقدمه و جناحین و قلب و ساقه است و بازگشته بقلاع خود درآمدند و چون رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم یهود را بر آن منوال دید فرمود که (الله اکبر خربت خیبرا انا اذا نزلنا بساحه قوم فساء صباح المنذرین) آنگاه خیبریان قلاع خود را مضبوط ساخته دست بانداختن تیر و سنگ بگشادند و دلاوران معرکه غزا و جهاد در باب محاصره سعی نموده هر روز داد شجاعت و مردانگی میدادند و باندک زمانی حصار نطاه و حصن شق و قلعه صعب مفتوح گشت مثنوی
گرفتند آن لشکر متفق*حصار نطاه و دگر حصن شق*
دگر قلعه صعب مفتوح گشت*بسی کس ز کفار مجروح گشت*
پس از فتح این قلعهای متین*سپاه رسول شجاعت قرین*
نمودند قصد حصار قموص*بسی صعب دیدند کار قموص*
که آن قلعه بود رفعت‌پناه*نبردی بر او پیک اندیشه راه بصحت پیوسته که در وقت محاصره قلعه قموص درد شقیقه عارض حضرت مقدس نبوی گشته بنفس نفیس در معارک قدم رنجه نمی‌فرمود اما هر روز رایت نصرت آیت را بیکی از اعیان مهاجر و انصار داده بحرب اهل حصار می‌فرستاد مثنوی
بهر صبح کین مهر خنجر گذار*شدی عازم فتح نیلی حصار*
بحکم رسول ظفر اقتباس*پی فتح آن حصن عالی اساس*
یکی از صحابه ستاندی علم*نهادی بمیدان مردی قدم*
و لیکن مسخر نگشتی حصار*مکرر شد این واقعه چند بار در روضه الاحباب مسطور است که از احادیث صحیحه بثبوت پیوسته که روزی ابو بکر صدیق رضی الله عنه لوا برداشت و بپای قلعه رفت و مقاتله کرده صورت فتح در آینه خیال مشهود نگشت و روز دیگر عمر رضی الله عنه علم برگرفته و جنگ پیش برده مقصود بحصول نه پیوست و روایتی آنکه امیر المؤمنین عمر روز اول بحرب اقدام نمود و روز دوم صدیق اکبر و روز سیم باز عمر بامر قتال قیام فرموده بی‌نیل مقصود بمعسکر خیر البشر رسید و خسرو کواکب مواکب با علم زرنگار متوجه دیار مغرب گردید سرور بطحا و یثرب علیه الصلوات الله الواهب فرمود که (لا عطین الرایه غدا رجلا کرارا غیر فرار یحب الله و رسوله و یحبه اللّه و رسوله یفتح اللّه علی یدیه) از سهل بن سعد ساعدی مرویست که در آن شب که رسول عرب این حدیث بر زبان وحی بیان گذرانید غلغله در میان صحابه افتاد که آیا فردا لواء ظفر انتما بدست که خواهد رسید و چشم کدام یک از ما بدیدن چهره فتح روشن خواهد گردید بیت
چشم میدارند جمعی دیدن رویش بخواب*تا خود این دولت نصیب دیده بیدار کیست و بعضی که نقاری از حیدر کرار در خاطر داشتند باهم میگفتند که مقرر است که مراد از این شخص علی بن ابیطالب نیست زیرا که چشم او بمثابه‌ای درد میکند که پیش پای خود را نمی‌بیند در روضه الصفا مسطور است که علی مرتضی رضی اللّه عنه بنابر عارضه رمد در مبداء حال ازین غزوه تخلف نموده در مدینه توقف فرمود و بالاخره مفارقت حضرت رسالت بر خاطر هدایت مآثرش گران آمده باوجود الم از عقب سید عالم صلی اللّه علیه و سلم توجه کرد و در اثناء راه یا بعد از وصول بخیبر بموکب همایون خیر البشر پیوست و در آن شب که حدیث مذکور بسمع شریفش رسید بر زبان الهام بیان گذرانید
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۷۸
که (اللهم لا معطی لما منعت و لا مانع لما اعطیت) صباح روز دیگر که خسرو خاور علم نورافشان در فضای عالم کن فکان برافراخت و هفت قلعه نیلگون گردون را بیک نهضت مفتوح و مسخر ساخت اشراف مهاجر و انصار بامیدواری بسیار بر در خیمه سید ابرار جمع آمدند و منتظر التفات ضمیر آفتاب آثار همایون بایستادند و چون از خیمه بیرون آمده نظر بجانب اصحاب انداخت فرمود که علی بن ابی طالب کجاست گفتند چشمش درد میکند (فقال ارونیه ترونی رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله یأخذها بحقها لیس بفرار) و چون سید اخیار باحضار حیدر کرار امر فرمود سلمه بن الاکوع دست آن جناب را گرفته بنزد آنسرور اصحاب آورد (فقال ما تشتکی یا علی فقال رمدا ما ابصر معه و صداعا برأسی فقال له اجلس وضع رأسک علی فخذی ففعل علی رضی اللّه عنه ذلک فدعاله النبی صلی اللّه علیه و سلم و تفل فی یدیه فمسحا علی عینه و رأسه فانفتحت عیناه و سکن الصداع) و بروایتی سید البشر آب دهان اطهر در چشمان امیر المؤمنین حیدر ریخت (و علی کلا التقدیرین) از آن روز باز آنجناب درد چشم و درد سر نکشید و بقولی هم در آن مجلس رسول صلی اللّه علیه در شأن شاه مردان این دعا کرد که (اللهم اذهب عنه الحر و البرد) و بروایتی (اللهم قه الحر و البرد) فرمود لاجرم بعد از آن علی مرتضی از گرما و سرما متأثر و متضرر نگشت القصه چون در آن صباح انوار عنایت الهی و لمعات عواطف حضرت رسالت‌پناهی بر صفحات حال جناب ولایت دستگاهی تافت رایت نصرت آیت برگرفته بجنگ اهل قلعه قموص شتافت و بعد از وصول بظاهر آن حصن حصین علم را بر توده سنگ فروبرده جهودئی را از بالای حصار چشم بر حیدر کرار افتاد پرسید که تو کیستی جواب داد که منم علی بن ابیطالب یهودی روی بقوم خود آورده گفت (غلبتم و ما انزل علی موسی) یعنی سوگند بآن کتابی که بموسی نازل شده که مغلوب گشتید آورده‌اند که اول کسی که در آن روز از آن حصار بیرون آمد بعزم رزم حارث یهودی بود برادر مرحب و او دو نفر از مسلمانان را شهید کرده بضرب ذو الفقار حیدر کرار روی بدار البوار آورد و آنگاه مرحب جهت انتقام برادر قدم در میدان نهاد و او پهلوان بالا بلند تنومند بود و در آن روز دو زره پوشیده و دو شمشیر حمایل نموده و نیزه‌ای که سنانش سه من وزن داشت بدست گرفته بود و عمامه بر سر بسته و مغفر بر زبر آن نهاده چون بمیان میدان رسید خواندن رجزی آغاز کرد که بیت اولش اینست شعر
قد علمت خیبرانی مرحب*شاکی السلاح بطل مجرب و شیر یزدان بجانب او روان شده رجزی خواند که بیت نخستینش اینست شعر
انا الذی سمتنی امی حیدره*کلیث غابات شدید قسوره و مرحب بشمشیر حمله بر حضرت امیر کرده شاه شجاعت‌پناه پیش‌دستی فرموده ذو الفقار چنان بر سر آن ملعون نابکار فرود آورد که از سپر و خود گذشته اثر زخم بدندانهایش رسید و بعضی تا قرپوس زین گفته‌اند آنگاه نیران قتال اشتعال یافته چون هفت کس از جهودان بر دست شاه مردان کشته شدند سایر اعدا پشت بر معرکه کرده روی بقلعه آوردند و حیدر کرار رضوان اللّه علیه ایشان را تعاقب نموده در آن اثنا
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۷۹
بضرب یکی از مخالفان سپر از دست شاه مردان بیفتاد و دیگری آنرا برگرفته بقلعه گریخت مثنوی
سپر در زمان قتال و جدال*بیفتاد از دست شاه رجال*
برآشفت آن شاه عالی اثر*در قلعه را کند و کردش سپر – از امام وافر مفاخر امام محمد باقر رضی اللّه عنه روایت کرده‌اند که چون امیر المؤمنین کرم اللّه وجهه در حصن را گرفته بجنبانید تمامت آن حصار بجنبید که صفیه دختر حیی بن اخطب از تخت بیفتاد و روی او مجروح شد و در خیبر بعقیده بعضی از روات هشتصد من وزن داشت و برخی سه هزار من گفته‌اند و در کشف الغمه مسطور است که هفتاد کس از برداشتن آن عاجز بودند مثنوی
بنزدیک آن دست با اقتدار*که گوید ز وزن در آن حصار*
که کرد است بر وی بسوی سپهر*سپهرش سپر بودی و قبه مهر القصه یهود خیبر که آن امر غریب از امیر المؤمنین حیدر مشاهده نمودند فغان الامان بایوان کیوان رسانیدند و شاه مردان بعد از استجازه از پیغمبر آخر الزمان ایشان را امان داده آن در را بمقدار هشتاد وجب از پس پشت خود دور انداخت و بروایت بعضی از شیعه بخندق حصار درآمده آن در را مانند جسر بر کتف مبارک نگاهداشت تا اهل اسلام عبور نمودند و بقلعه درآمدند و چون خبر فتح خیبر بخیر البشر رسید مسرور گشته در وقت ملاقات با علی مرتضی فرمود که (قد بلغنی سعیک المشکور و صیغک المذکور قد رضی اللّه عنک و رضیت انا عنک) و امیر المؤمنین را رقت روی نموده قطرات اشک بر جبین مبینش روان شد رسول صلی اللّه علیه و سلم پرسید که یا علی این گریه شادیست یا گریه غم جواب داد که گریه فرحست یا رسول اللّه و چگونه فرحناک نباشم که تو از من راضی گشته‌ای آن حضرت فرمود که نه تنها من از تو راضیم بلکه ایزد تعالی و ملائکه نیز از تو راضی‌اند بصحت پیوسته که علی کرم اللّه وجهه خیبریان را بآن شرط امان داد که هریک از یهود یک شتر وار طعام برداشته از آن دیار بیرون روند و سایر اموال خود را بمسلمانان گذارند و اگر چیزی پوشیده و پنهان دارند خون ایشان هدر باشد و کنانه بن ابی الحقیق یک پوست شتر که از زر و زیور مملو بوده پنهان کرده این صورت ظاهر شد و بنابر شرط مذکور خون یهود مباح شد و خاتم الانبیا علیه من الصلواه افضلها کنانه را تسلیم محمد بن مسلمه نمود که بعوض خون برادر خود محمود که در آن جنگ شهید شده بود بقتل آورد و از سر کشتن سایر جهودان درگذشت اهل اسلام از قلاع خیبر اموال موفور و اجناس غیر محصور و برده بسیار و مراعی و مواشی بی‌شمار و اسلحه فراوان غنیمت گرفتند از آن جمله در حصن قموص صد جوشن و چهارصد شمشیر و هزار نیزه و پانصد کمان یافتند و از آن غنایم خمس بحضرت مقدس نبوی اختصاص پذیرفت تتمه میان مسلمانان قسمت یافت و صفیه دختر حیی بن اخطب که زوجه کنانه بن ابی الحقیق بود در سهم دحیه کلبی افتاد رسول صلی اللّه علیه و سلم در عوض او چیزی بدحیه عنایت کرد و صفیه را در حباله نکاح آورد و بوقت مراجعت از خیبر در منزل صهباء با وی زفاف فرمود نقلست که بعد از وقوع فتح خیبر زینب بنت حارث یهودی زوجه سلام بن مشکم بزغاله بریان کرده مسموم ساخت و
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۸۰
چون شنیده بود که رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم گوشت شانه و سر و دست را دوست میدارد در آن دو عضو زهر بیشتر تعبیه نمود و آن بریان را برسم هدیه نزد خیر البریه فرستاد و چون آن حضرت لقمه از آن طعام در دهان بنهاد اندکی خائیده بینداخت و فرمود که دست از اکل این بریان باز دارید که زبان حال این گوشت پاره با من بزبان آمد و گفت مرا مسموم ساخته‌اند و اصحاب ترک طعام خوردن کرده بشر بن براء که لقمه‌ای از آن گوشت فرو برده بود هم در آن مجلس رنگش متغیر گشته وفات یافت و بقولی بعد از یکسال بجوار رحمت ایزد متعال پیوست و حضرت خیر البریه یهودیه را طلبیده از وی پرسید که تو را بدین عذر چه باعث آمد جواب داد که با خود اندیشیدم که اگر ملکی باشی زهر در تو اثر کرده از سر خلق باز شوی و اگر نبی بتحقیق باشی حضرت عزت تو را از مضرت زهر محافظت نماید زمره‌ای از اهل سیر برآنند که پیغمبر آخر الزمان این جریمه را از یهودیه عفو نمود و فرقه گویند که بقتل و صلب او حکم فرمود اما باتفاق متعرض سایر جهودان خیبر نشد و مزارع آن سرزمین را بدیشان داد تا مزروع گردانیده هرچه حاصل شود نصفی را به بیت المال فرستند و نصفی را باجره خویش بردارند در بسیاری از کتب سیر مسطور است که در وقت محاصره و محاربه خیبر نود و سه کس از یهود بدوزخ شتافتند و پانزده نفر از مسلمانان سعادت شهادت دریافتند از آن جمله یکی محمود بن مسلمه انصاری بود برادر محمد بن مسلمه و او در اوایل ایام محاصره روزی بعد از محاربه بسیار در سایه دیوار حصار ناعم میل استراحت نمود بتصور آنکه در آن قلعه کسی نیست و کنانه بن التحقیق یا مرحب علی اختلاف الروایتین سنگی از بالای حصار بر سرش زد و محمود بدان زخم متوجه ریاض جنت گشت و دیگری از شهدای خیبر عامر بن سنان بن اکوع بود و او روزی در برابر مرحب آمده آن کافر متهور تیغی بر سر عامر زد و شمشیر در سپر محکم شده عامر نیز شمشیر بر وی انداخت و بتقدیر ایزدی تیغ بر زانوی عامر آمده بآن زخم درگذشت و سلمه بن الاکوع که عم عامر بود گریان نزد پیغمبر آخر الزمان رفته گفت یا رسول الله جمعی از یاران تو میگویند که عمل عامر باطل است زیرا که بشمشیر خود کشته گشته آن حضرت فرمود که دروغ گفته‌اند بدرستی که او را دو اجر است پوشیده نماند که اسامی سایر مسلمانان که در خیبر شهید شده‌اند از کتب سیر معلوم نشد بنابرآن خامه ستوده مآثر بر ذکر محمود و عامر اختصار نموده عنان بیان را بصوب دیگر انعطاف داد در روضه الاحباب مسطور است که در روز فتح خیبر جعفر بن ابی طالب و زوجه وی اسماء بنت عمیس رضی الله عنهما و شش نفر از اشعریین که ابو موسی از آن جمله بود از جانب حبشه بملازمت خیر البشر صلی الله علیه و سلم رسیدند و چون آن حضرت جعفر را دید منبسط گشته فرمود نمیدانم که بوقوع کدام یک ازین دو امر شادمان‌ترم بقدوم جعفر یا فتح خیبر و جعفر و رفقاء او را از غنائم خیبر حصه‌ای ارزانی داشت نقلست که در آن‌وقت که حضرت مقدس نبوی صلی الله علیه و سلم بنواحی خیبر رسید محیصه بن مسعود را بجانب فدک ارسال فرمود تا اهالی آنموضع را باسلام دعوت نموده از وخامت عاقبت تمرد تحذیر نماید و محیصه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۸۱
حسب فرموده بتقدیم رسانیده یهود فدک نخست جوابهای درشت گفتند و بعد از دو سه روز که از فتح بعضی از قلاع خیبر خبر یافتند بقدم اعتذار پیش‌آمده یکی از رؤساء خود را که نون بن یوشع نام داشت با جمعی نزد حضرت مقدس نبوی فرستادند تا بتمهید بساط مصالحه قیام نمایند و چون آن جماعت بملازمت عتبه علیه نبوت رسیدند بعد از قیل و قال مهم صلح بر آن قرار یافت که اهل فدک نصف اراضی خود را برسول صلی الله علیه و سلم مسلم دارند و نصف دیگر از ایشان باشد در مقصد اقصی بدین عبارت مزبور است که بعضی گویند حضرت رسالت بسوی فدک امیر المؤمنین علی را فرستاد و مصالحه بر دست امیر واقع شد بر آن نهج که امیر قصد خون ایشان نکند و حوایط خاص از آن رسول باشد پس جبرئیل فرود آمد و گفت حق تعالی میفرماید که حق خویشان بده رسول گفت خویشان من کیستند و حق ایشان چیست جبرئیل گفت فاطمه است حوایط فدک را بدو ده و آنچه از آن خدا و رسول است در فدک هم بدو ده و پیغمبر علیه السلام فاطمه را بخواند و از برای او حجتی نوشت و آن وثیقه بود که بعد از وفات رسول صلی الله علیه و سلم پیش ابو بکر آورد و گفت این کتاب رسول خداست که از برای من و حسن و حسین نوشته است انتهی کلامه در بسیاری از کتب معتبر بقلم علماء فن سیر مرقوم گشته که چون حضرت خیر البشر خاطر انور از جانب کفار خیبر جمع ساخته طبل مراجعت کوفته علم عزیمت بصوب وادی القری برافراشت و پس از طی چند مرحله در موضع صهباء منزل گزید و در وقتی که سر مبارک در کنار حیدر کرار نهاده بود آثار وحی بر آن سرور ظاهر شد و زمان نزول وحی آن مقدار امتداد یافت که آفتاب بدیار مغرب شتافت و بعد از انجلاء وحی خاتم الانبیاء از علی مرتضی پرسید که نماز عصر گذارده‌ای جواب داد که نی رسول صلی الله علیه و سلم دست بدعا برآورد که الهی اگر علی در طاعت تو و طاعت رسول تو بوده آفتاب را بازگردان تا باداء صلوه عصر قیام نماید از اسماء بنت عمیس رضی الله عنهما مرویست که گفت بعد از آن‌که آفتاب غایب شده بود دیدم که طلوع نموده بر کوه و هامون تافت بمثابه که لمعان خورشید را طوایف برایا برأی العین دیدند و علی کرم اللّه وجهه نماز دیگر بگذارد و این معنی داخل معجزات حضرت نبوی و موجب افتخار و مباهات جناب مرتضوی گشت و چون حضرت مصطفی علیه من الصلوه اشرفها از صهباء کوچ فرموده بوادی القری رسید یهود آن موضع بمظاهرت بعضی از مشرکان عرب قدم در میدان قتال نهادند و اهل اسلام نیز بتصویه صفوف پرداخته ابواب جنگ و جدال بگشادند و در آن روز با آنکه یازده نفر از جهودان بقتل آمدند غالب از مغلوب متمیز نشد اما صباح روز دوم خوف و رعبی تمام بحال اهل ظلام راه یافته بوادی فرار شتافتند و نعمتی وافر و غنیمتی متکاثر بدست سپاه اهل اسلام افتاد و چون یهودان از فتوحات لشگر نصرت انتما خبر یافتند طریق مصالحه مسلوک داشته جزیه قبول نمودند و حضرت مقدس نبوی صلوات الله و سلامه علیه قرین فتح و ظفر بمدینه طیبه شتافته سرایا باطراف و جوانب دیار عرب فرستاد و آنگاه بتهیه اسباب سفر عمره القضا فرمان داد و در ذیقعده
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۸۲
همان سال با دو هزار از مهاجر و انصار بجانب مکه معظمه توجه فرموده ابو ذر غفاری را در مدینه بخلافت تعیین نمود و در آن سفر صد اسب جنیبت و اسلحه بی‌نهایت و شصت یا هفتاد شتر جهت هدی همراه برد و ضبط اسبان جنیبت بمحمد بن مسلمه تفویض کرده مهم محافظت اسلحه را ببشیر بن سعد بازگذاشت و رسول صلی الله علیه و سلم چون بحریم حرم رسیده مشرکان بقلل جبال رفتند و بموجبی که در کتب مبسوطه مذکور است آن حضرت بمکه درآمد و ادای عمره بجای آورده سه روز توقف فرمود و میمونه بنت حارث الهلالیه را که خواهر زن عباس بود داخل امهات مؤمنین ساخت آنگاه بصوب مدینه علم عزیمت برافراخت‌
 
ذکر وقایع سال هشتم از هجرت رسول ثقلین و بیان فتح مکه و غزوه حنین‌
 
در اوایل این سال بقول بسیاری از اهل اخبار خالد بن الولید و عمرو بن العاص و عثمان بن طلحه بن ابی طلحه عبدری در مدینه بملازمت آن مهر سپهر سروری رسیده زبان بکلمه طیبه توحید گویا گردانیدند و همدرین سال سریه موته واقع شده و موته چنانچه شیخ ابن حجر در شرح صحیح بخاری آورده قریه‌ایست از قرای بلقاء بزمین شام و از آنجا تا بیت المقدس دو مرحله است و سبب ارسال سپاه بدان موضع آن بود که حضرت مقدس نبوی صلی اللّه علیه و سلم مکتوبی بحارث بن عمیر ازدی داد تا نزد حاکم بصری برد و حارث بعد از قطع منازل بموته رسیده در آن مقام بفرمان شرحبیل بن عمرو غنائی که از امراء قیصر بود کشته گشت و این خبر بسمع اشرف خیر البریه رسیده زید بن حارثه را بر سه هزار کس از مهاجر و انصار امیر ساخت و فرمود که بجنگ مخالفان شام اقدام نمایند و در وقت وداع گفت که اگر زید در این جنگ شهید شود جعفر بن ابی طالب امیر باشد و اگر جعفر نیز بسعادت شهادت رسد عبد اللّه بن رواحه بامارت لشگر قیام نماید و اگر عبد اللّه نیز این عالم را بدرود کند هر کرا مسلمانان خواهند بر خود امیر کنند گویند یهودئی در آن مجلس حاضر بود که رسول صلی اللّه علیه و سلم این وصیت نمود روی بآن حضرت آورده گفت یا ابا القاسم اگر تو در دعوی نبوت صادقی هر کرا بامارت نامزد کردی باید که در این سفر کشته گردد زیرا که انبیاء بنی اسرائیل چون سپاه بجنگ اعدا می‌فرستادند اگر صد کس را بدین نهج بامارت تعیین مینمودند همه کشته میشدند القصه زید بن حارثه رضی اللّه عنه با لشگر نصرت اثر بصوب مقصد توجه نموده چون شرحبیل از عزیمت ایشان آگاه شد سپاهی درهم کشیده برادر خود سدوس را با پنجاه نفر از پیش فرستاد و سدوس در وادی القری بجنود خیر البرایا رسیده در حین محاربه بقتل آمد و شرحبیل از استماع این خبر متوهم شده بقلعه گریخت و از قیصر استمداد نموده پادشاه روم جمعی کثیر بمدد شرجیل ارسال داشت و بسیاری از قبایل عرب نیز بوی پیوستند چنانچه عدد مخالفان از صد هزار تجاوز کرد و مسلمانان بعد از وقوع بر کثرت اعدا قرعه مشورت درمیان انداخته آخر الامر خواطر بر محاربه قرار دادند و در صحرای موته تلاقی فریقین روینمود و نخست زید بن
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۸۳
حارثه علم برگرفت و پای در میدان نهاده جنگ میکرد تا شهید شد و عمر زید بن حارثه پنجاه و پنج سال بود آنگاه جعفر رضی اللّه عنه رایت برداشته روی بکفار آورد و دشمنان غلبه کرده دست راست او را بینداختند و جعفر علم را بدست چپ گرفته بضرب تیغ یکی از اشرار آن دستش نیز مقطوع شد پس جعفر لواء را بهردو بازوی خود نگاهداشته بزخم رومئی از پا درآمد پس از آن عبد اللّه بن رواحه باخذ رایت اقبال بمیدان قتال اقدام نموده او نیز شهادت یافت و اهل اسلام بعد از کشته شدن عبد اللّه رضی اللّه عنه خالد بن الولید را بامارت تعیین کردند و خالد آن روز تا شب در میدان حرب بطعن و ضرب مشغول بود و روز دیگر اوضاع لشکر را تغییر داده مخالفان تصور نمودند که اهل اسلام را مدد رسیده ازین جهه اندیشناک شده بگریختند و مسلمانان در ضمان صحت و نصرت متوجه مدینه گشتند بثبوت پیوسته که در آن روز که در صحرای موته جنگ قایم بود حق سبحانه و تعالی حجاب از پیش چشم مصطفی برداشت چنانچه خصوصیات حالات آن معرکه را مشاهده نموده حاضرانرا از شهادت زید و جعفر و عبد اللّه بن رواحه رضی اللّه عنهم علی الترتیب خبر داده فرمود که بعد از این رواحه شمشیری از شمشیرهای ایزد تعالی علم برگرفته فتح بر دست او تمشیت پذیرفت بنابرین خالد بسیف اللّه ملقب شد و حضرت رسالت‌پناه صلی اللّه علیه و سلم در آن روز در شأن جعفر رضی اللّه عنه فرمود که جعفر ببهشت درآمد و حق عز و علا عوض دو دست او دو بال از یاقوت سرخ باو عنایت کرد تا در فضای جنان بهر جانب که خواهد طیران کند لاجرم بعد از آن او را جعفر طیار خواندند نقلست که بعد از سه روز یا چهار روز از واقعه موته یعلی بن منبه که یکی از حاضران آن غزوه بود بملازمت حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه رسیده آنحضرت فرمود که ای یعلی من ترا خبر دهم یا تو مرا خبر میدهی یعلی گفت تو خبر ده یا رسول اللّه حضرت رسالت‌پناه کیفیت حالات را بر زبان وحی بیان گذرانید یعلی گفت بحق آنخدائی که ترا براستی بخلق فرستاده که از حدیث قوم هیچ ترک نفرمودی از اسماء بنت عمیس زوجه جعفر رضی اللّه عنهما مرویست که گفت در روزیکه خبر واقعه جعفر بمدینه رسید خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم بخانه ما آمد و اولاد جعفر محمد و عبد اللّه را طلبیده هردو را ببوسید و ببوئید و من آثار ملال در ناصیه حال آنحضرت مشاهده نموده گفتم یا رسول اللّه مگر خبری از جعفر بتو رسیده فرمود آری برادر و ابن عم من جعفر شهادت یافت و جمعی از یاران که با او بودند نیز شهید شده‌اند اسماء گوید که چون این سخن شنیدم برخواستم و آغاز گریه و افغان کردم سید عالم صلی اللّه علیه و سلم فرمود که ای اسماء هذیان و ناشایسته مگوی و دست بر سینه مزن آنگاه بخانه فاطمه رضی الله عنها رفته دید که در فراق جعفر میگرید و الم خاطر خیر البشر از گریه فاطمه زهرا زیاده شده فرمود که علی مثل جعفر فلیبک الباکیه یعنی اگر گرینده بگرید باید که بر مثل جعفر گریه کند بعد از آن گفت جهه آل جعفر طعامی مرتب سازید که ایشان بمراسم تعزیت اشتغال دارند و این قاعده که از برای مصیبت‌زدگان طعام فرستند از آن روز در میان مردم مدینه پیدا
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۸۴
شده دیگر از وقایع سال هشتم از هجرت سریه ذات السلاسل است کیفیت اجمال آنکه بمسامع علیه نبویه رسید که جمعی از اشرار بنی قضاعه داعیه دارند که از اطراف دیار اسلام را تاخت کنند و آنحضرت عمرو بن العاص را با سیصد نفر از مهاجر و انصار بدفع کفار نامزد فرمود و چون عمرو بآب سلاسل رسید بوضوح انجامید که اعداد اعدا از آن زیاده است که با سیصد نفر خود را در عداد جهاد ایشان توان آورد بنابرآن رافع بن مکیث جهنی را بمدینه باز گردانیده استمداد نمود و رسول صلی الله علیه و سلم ابو عبیده بن الجراح را با دویست کس از مهاجر و انصار که شیخین رضی الله عنهما از آنجمله بودند بمدد عمرو روانه ساخت و فرمود باید که مخالفت در میان شما واقع نشود چون ابو عبیده رضی الله عنه بعمرو پیوست و وقت نماز درآمد خواست که امامت کند عمرو مانع شده گفت امارت و امامت این لشکر تعلق بمن میدارد و تو بمعاونت من مأموری و چون ابو عبیده را حضرت مصطفی صلی الله علیه و سلم باجتناب سلوک طریق خلاف وصیت فرموده بود بعمرو اقتدا کرد آنگاه سپاه اسلام بمنازل اهل ظلام شتافته دست بغارت و تاراج برآوردند و مواشی بسیار غنیمت گرفته با حصول مقصود بمدینه بازگشتند در روضه الصفا مسطور است که چون اهل سریه بخدمت حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه رسیدند آنحضرت از عمرو و حال مردمی را که همراه او بودند استفسار نمود عمرو از موافقت ایشان شکر گفته رسول صلی الله علیه و سلم هم از سپاه پرسید که عمرو با شما چگونه معاش کرد ایشان نیز زبان بشکر عمرو گشادند اما گفتند بامدادی در حال جنابت بامر امامت قیام نمود و مقتداء انبیا علیه من الصلوه افضلها چگونگی آنواقعه را از عمرو سؤال کرد او جواب داد که در آن روز سرمائی مفرط بود و من بمقتضاء آیه (وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَهِ) از هلاکت نفس خویش اندیشیده بغسل نپرداختم رسول صلی الله علیه و سلم ازین سخن متبسم شده فرمود که نظر کنید در وی که از برای خود چگونه بهانه پیدا کرد و بروایتی که درج الدرر بذکر آن ناطق است هم درین سال اتخاذ منبر جهه جلوس خیر البشر در وقت خواندن خطبه وقوع یافت و باتفاق علماء سیر در همین سال انوار فتح مکه از مطلع تأییدات سبحانی از افق توفیقات ربانی بر وجنات احوال فرخنده مآل سالکان طریق مسلمانی تافت بیان این سخن آنکه در وقت مصالحه حدیبیه بنی خزاعه بزنهار سید ابرار صلی الله علیه و آله الاطهار درآمدند و بنی بکر هم سوگند قریش گشتند و چون در میان آن‌دو قبیله در سوابق ایام پیوسته نایره عداوت مشتعل بود درین اوقات که ایشان را از جانب تعرض سپاه اسلام فراغتی روی نمود بر سر مخالفت قدیمی رفتند و روزی یکی از بنی بکر هجو رسول صلی الله علیه و سلم بر زبان راند و غلامی از خزاعه او را منع کرد و آن شقی ممتنع نشد و غلام خزاعی رحمه الله علیه سر و روی او را درهم شکست و بدین جهت آتش عصبیت بین الجانبین التهاب یافته بنو بکر التجا بقریش کردند و ایشان دفتر عهد و پیمان پیغمبر آخر الزمان را بر طاق نسیان نهاده آنجماعت را بسلاح امداد نمودند بلکه طایفه از اعیان قرشیان مثل
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۸۵
سهیل بن عمرو و حویطب بن عبد العزی و عکرمه بن ابی جهل و صفوان بن امیه و مکرز بن حفص هیأتهاء خود را متغیر گردانیده بر سر بنی خزاعه شبیخون بردند و بعد از ارتکاب این حرکت ناپسند از شکستن عهد پشیمان شده ابو سفیان متوجه مدینه گردید تا پیش از آنکه اینخبر مسموع خیر البشر شود در تجدید مراسم صلح کوشیده مدت مصالحه را زیاد گرداند در صحاح اخبار ورود یافته که در سحر آنشب که کفار قریش بر سر بنی خزاعه شبیخون بردند حضرت خیر البریه که در حجره میمونه بود در وقتیکه از طهارت خانه بیرون آمد فرمود که نصرت نصرت میمونه رضی الله عنها پرسید که یا رسول الله با که حدیث میکنی جوابداد که رجز خواننده بنی کعبست از خزاعه که طلب معاونت مینماید و میگوید که قریش بمدد بنی بکر اقدام نمودند و بعد ازین گفت‌وشنود بسه روز عمرو بن سالم خزاعی بمدینه رسید و صورت شبیخون قریش را مشروح معروض گردانید و همدرین اوان ابو سفیان به یثرب آمده بخانه دختر خویش ام حبیبه که در سلک ازواج صاحب التاج و المعراج انتظام داشت رفت و بر فراش آنحضرت نشست ام حبیبه آن و ساده را در نوردیده گفت این فراش سید اهل نظافتست و ذات تو مقرون بشرک و نجاست ابو سفیان بخشم از پیش دختر بیرون رفته بمجلس همایون رسول صلی اللّه علیه و سلم شتافت و هرچند در باب تجدید قواعد مصالحه سخن گفت جواب شافی نیافت آنگاه با شیخین رضی اللّه عنهما گفت و شنید نموده از ایشان نیز کلمه که موافق مدعاء او باشد استماع ننمود بعد از آن بعتبه علیاء فاطمه زهرا رضی اللّه عنها رفته از آنجا نیز نومید بازگشت پس با علی رضی اللّه عنه ملاقات کرده گفت یا ابو الحسن مرا راهی نمای که موصل بمطلوب باشد که بغایت عاجز و متحیرم علی فرمود که باید که در میان انجمن برخیزی و بآواز بلند بگوئی که من از هردو طرف قوم را بجوار خود در آوردم ابو سفیان گفت اگر بفرموده تو عمل نمایم مهم من تمشیت پذیرد جناب ولایت مآب جوابداد که معلوم نیست که بمجرد این سخن کار تو کفایت شود اما چاره غیر ازین بخاطر نمیرسد آنگاه ابو سفیان در مجلس خاص برخواسته آواز برآورد که ایقوم بدانید و آگاه باشید که من از هردو جانب مردم را بزنهار خود درآوردم و ظن من آنست که محمد جوار مرا رد نکند بعد از آن این سخن بعرض آنحضرت نیز رسانید و همین جواب شنید که ای ابو سفیان تو این سخن میگوئی پس از آن ابو سفیان بمکه رفت و چون مهمی که ساخته بود با قوم خود درمیان نهاد گفتند هیچ کار نساخته و هیچ مهم نپرداخته و علی ابن ابی طالب علیه السّلام با تو هزل کرده و تمسخر نموده که گفته مردم جانبین را در زنهار خود درآور القصه بعد از رفتن ابو سفیان حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه بکارسازی لشکر اشتغال نمود اما با کسی نگفت که عزیمت کدام طرف دارم و مناجات کرد که (اللهم خذ علی ابصارهم فلا یرونی الا بغته) و بقبائل و احیاء عرب قاصدان فرستاده پیغام داد که هرکه بخدا و رسول او ایمان دارد باید که در اوایل ماه مبارک رمضان مسلح و مکمل در مدینه باشد درین اثنا حاطب بن ابی بلتعه مکتوبی بصنادید قریش نوشت مضمون آنکه رسول
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۸۶
صلی اللّه علیه و سلم بجمع کردن لشکر و ترتیب مایحتاج سفر مشغولست غالب ظن من آنست که مقصد آنحضرت غیر مکه جائی نیست خواستم که مرا بر شما حقی ثابت گردد بنابرآن این مکتوب نوشتم و السلام و این کتابت را بزنی داد تا در موی خود پنهان کرده روی بمکه نهاد و سید المرسلین باخبار جبرئیل امین ازین معنی واقف شده علی مرتضی و زبیر بن العوام را رضی اللّه عنهما فرمود که بروید تا روضه جناح و در آن موضع زنی را خواهید یافت که مکتوبی مصحوب اوست آن نوشته را از وی گرفته بیاورید و چون علی و زبیر بآن زن رسیدند و طلب نامه نمودند انکار کرد و ایشان شرایط تفحص بجای آورده از آن مکتوب اثر نیافتند بالاخره علی مرتضی کرم اللّه وجهه گفت بخدا سوگند که رسول خدا با من دروغ نگفته و شمشیر از نیام بیرون آورده آنضعیفه را بقتل تهدید نمود لاجرم ترسیده مکتوب را از میان موی سر خود بیرون آورده بآنجناب تسلیم کرد و چون آن کتابت بنظر انور حضرت رسالت رسید حاطب را طلبیده پرسید که ترا چه چیز بر تحریر این مکتوب باعث آمد حاطب گفت یا رسول اللّه بخدا سوگند که بر جاده متابعت تو ثابت و راسخم و غرض من از نوشتن این نامه آن بود که حقی بر قریش ثابت کنم تا بمحافظت عیال و اموال من که در مکه‌اند قیام نمایند و رسول صلی اللّه علیه و سلم تصدیق سخن حاطب کرده عمر گفت یا رسول اللّه اجازت فرمای تا گردن این منافق را بزنم و آنسرور در تسکین عمر کوشیده گفت او از اهل بدر است القصه حضرت مقدس نبوی صلی اللّه علیه و سلم بعد از ترتیب لشکر و تهیه مایحتاج سفر ابن ام مکتوم یا ابو ذر غفاری را در مدینه خلیفه گذاشت و بقولی در ماه مبارک رمضان رایت نصرت نشان بجانب مکه مبارکه برافراخت و بر سر چاه ابو عتبه بعرض لشکر هدایت اثر اشتغال نموده از مهاجر هفتصد مرد در حیز شمار آمد و سیصد سر اسب در میان ایشان بود و از انصار چهار هزار ملازم موکب ظفر آثار بودند و پانصد سر اسب داشتند و از قبیله مزنیه هزار نفر آمده بودند که صد زره و صد اسب در میان ایشان بود و از مردم اسلم چهارصد مرد بملازمت سید عالم اختصاص یافته بودند و از بنی کعب پانصد کس شمرده شده خواجه کاینات از آن موضع نهضت فرمود چون بمنزل فدک رسید قرب هزار مرد نیزه گذار که اکثر بر اسب سوار بودند از بنی سلیم بسپاه نصرت شعار پیوستند و همچنین از اطراف و جوانب دیار عرب متابعان سید المرسلین بمعسکر ظفر اثر ملحق می‌گشتند چنانچه بروایت اقل عدد آن سپاه بده هزار رسید و چون ذو الحلیفه یا بیوت السقیا بیمن مقدم سید عالم صلی الله علیه و سلم رشک‌افزای این سبز طارم گشت عباس رضی الله عنه از جانب مکه تشریف آورده ملازم رکاب سعادت انتساب شد و مقارن آن حال ابو سفیان بن الحارث بن عبد المطلب و عبد اللّه بن ابی امیه که آن یک پسر عم و این یک پسر عمه رسول صلی اللّه علیه و سلم بود بتقبیل انامل همایون سرافراز شده ایمان آوردند و پیغمبر آخر الزمان بعد از طی چند مرحله بمر الظهران که بر چهار فرسخی مکه است رسیده شب در آن منزل توقف نموده و فرمود
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۸۷
که آتش بسیار برافروختند و در آنشب عباس از استیصال قریش اندیشیده بقصد آنکه ایشان را تنبیه نماید که بموکب همایون آیند وجهه خویش امانی حاصل کنند بر استر خاصه خیر البشر نشسته تا موضع اراک عنان باز نکشید و در آن منزل بابو سفیان و جمعی دیگر از قریشیان که بتجسس از مکه بیرون آمده بودند بازخورده بایشان گفت که حال چیست و متوجه حریم حرم کیست و ابو سفیان چاره‌جوی گشته عباس رضی اللّه عنه او را ردیف خویش گردانیده بجانب معسکر ظفر اثر مراجعت کرد و عبور ایشان بر در خیمه عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه افتاده چون عمر بر ابو سفیان نظر انداخت گفت ایدشمن خدا الحمد اللّه که بر تو دست یافتم و شمشیر کشیده بتعجیل شتافت تا پیش از عباس بنزد حضرت رسول رفته رخصت قتل ابو سفیان حاصل کند عباس نیز تیزتر روان شده مقارن یکدیگر بخیمه خیر البشر درآمدند و در مجلس آنحضرت میان عباس و عمر رضی اللّه عنهما در باب قتل و امان ابو سفیان قیل و قال بسیار واقع شده آخر الامر عباس او را بخیمه خویش برد و صباح باز نزد سید عالم صلی اللّه علیه و سلم آورده آنحضرت ابو سفیانرا باسلام دعوت فرمود عباس او را از ضرب تیغ فاروق اعظم ترسانیده ابو سفیان طوعا او کرها کلمه توحید بر زبان آورد بعد از آن عباس گفت یا رسول اللّه ابو سفیان مردی جاه دوست است او را بعنایتی مخصوص گردان حضرت فرمود که (من دخل دار ابو سفیان فهو آمن و من القی السلاح فهو آمن و من اغلق بابه فهو آمن و من دخل مسجد الحرام فهو آمن) پس ابو سفیان باجازت حضرت رسالت بمکه بازگشته عباس رضی اللّه عنه بفرموده رسول صلی اللّه علیه و سلم از عقبش شتافت و او را در محلی تنگ نگاهداشت تا کثرت سپاه اسلام را ملاحظه نموده هیبت جنود الهی در دلش قرار گیرد و چون لشگر اسلام بعظمت و آراستگی تمام بنظر ابو سفیان درآمد گفت ایعباس در عالم کرا اینمقدار تجمل و حشمت باشد بدرستیکه ملک برادرزاده تو عظیم شد عباس جوابداد که ای ابو سفیان این رسالت و نبوتست نه مملکت آنگاه ابو سفیان بر سبیل تعجیل بمکه شتافته بشارت امان باهل حرم رسانید و حضرت سید کاینات و خلاصه موجودات علیه افضل الصلوات و اکمل التحیات بذی طوی رسیده فرمان داد که زبیر رضی اللّه عنه با مهاجران از اعلی مکه درآمده رایتی که بر دستش بود در حجون نصب کند و خالد بن الولید رضی اللّه عنه با بنی اسلم و غفار از اسفل مکه درآید و لواء خود را در منتهابیوت بزند و سعد بن عباده رضی اللّه عنه با قوم خود از ثنیه مدینین متوجه گردد و بنفس نفیس با طایفه‌ای از خواص اصحاب از طریق اذاخر توجه فرمود و از موقف نبوت فرمان واجب الاذعان صدور یافت که هیچکس از اهل اسلام با ارباب کفر و ظلام مقاتله نکند لیکن اگر جمعی از اشرار و سفها در مقام قتال آیند لشگر فرخنده اثر بدفع ایشان قیام نمایند و در آن روز بر زبان سعد بن عباده رضی اللّه عنه گذشت که الیوم یوم الملحمه یعنی امروز روز جنگ و ستیز است ابو سفیان این سخن شنیده فی الحال بملازمت حضرت رسالت شتافت و آنچه سعد گفته بود بعرض رسانید رسول صلی اللّه علیه و سلم فرد که امروز روز مرحمت است نه روز ملحمه و
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۸۸
علی کرم الله وجهه را فرمود که علم را از دست سعد بستاند و نگاه دارد و بروایتی آنکه بپسر او قیس دهد نقلست که عکرمه ابن ابی جهل و صفوان بن امیه و سهیل بن عمرو با فوجی از اهل شرارت در آن روز سر راه بر خالد بن الولید گرفته نایره جنگ و جدال اشتعال یافت و از مسلمانان کزر بن جابر بن عبد الله فهری و حبیش بن خالد اشعری بعز شهادت رسیده از کفار بروایتی بیست و هشت کس کشته گشتند و بقیه السیف سلاح انداخته رایت هزیمت برافراختند و رسول مهیمن بیچون در موضع حجون سر و تن از گرد راه شسته زره در پوشید و خود بر فرق همایون نهاده با اکابر مهاجر و انصار بمسجد الحرام درآمد و زبان معجز بیان به تکبیر ملک منان گشاده بیت الله را طواف نموده و نواحی خانه را از لوث اصنام پاک ساخت و هبل را که اعظم بتان قریش بود جناب ولایتمآب مرتضوی بفرموده حضرت مقدس نبوی بر خاک مذلت انداخت بیت
ز لوث وجود بت و بت‌پرست*در آنروز بیت الحرم بازرست در بسیاری از کتب راویان اخبار سید اخیار صلی الله علیه و آله الاطهار مرقوم اقلام صحت آثار گشته که مشرکان بتی چند بزرگ در موضعی بلند نهاده بودند چنانچه دست بآن نمیرسید و علی مرتضی رضی الله عنه بعرض خیر الانام صلی الله علیه الی یوم القیام رسانید که یا رسول الله پای مبارک بر دوش من نه و این اصنام را فرود آر سید ابرار گفت یا علی ترا طاقت ثقل نبوت نیست تو پای بر دوش من نه و باین امر قیام نمای و آنجناب پای بر کتف مبارک آنحضرت نهاده آن بتان را پایان انداخت نقلست که در آنوقت رسول صلی الله علیه و سلم از امیر پرسید که خود را چون مییابی جوابداد که یا رسول الله چنان می‌بینم که حجب مکشوف گشته و گوئیا سر من بساق عرش مجید میساید و بهرچه دست دراز کنم به پنجه اقتدار من درمی‌آید آنحضرت فرمود که ایعلی خوشا وقت تو که کار حق میکنی و خوشا حال من که بار حق میکشم و روایتی آنکه فرمود یا علی علیه السّلام رسیدی بآنچه میخواستی جواب داد که بلی یا رسول الله بخدائی که تو را مبعوث گردانیده که چنان پندارم که اگر قصد کنم دست بآسمان رسانم آنگاه شاه مردان خود را بر زمین انداخت و تبسم نمود سید عالم صلی الله علیه و سلم فرمود که یا علی سبب خنده چیست گفت یا رسول الله مرا تعجب آمد که از همچنین جای بلند خود را بیفکندم و هیچ‌گونه المی بمن نرسید حضرت مقدس نبوی صلی الله علیه و سلم فرمود چگونه الم بتو رسد که بردارنده تو سید المرسلین بود و فرود آورنده تو جبرئیل امین و این چند بیت زاده طبع یکی از شعرای عربست که درین قضیه نظم نموده شعر
قیل لی قل لعلی مدحا*ذکره یخمد نارا موصده*
قلت لا اقدم فی مدح امرئی ضل ذو لب الی ان عبده*و النبی المصطفی قال لنا*
لیله المعراج لما صعده*وضع الله بظهری یده*
فاحس القلب ان قد برده*و علی وضع اقدامه*
فی محل وضع الله یده
آنگاه حضرت رسالت‌پناه کلید در بیت الله را از عثمان بن طلحه بن ابی طلحه گرفت و در خانه را گشاده بعد از محو صوری که بر دیوار آن مقام بزرگوار کشیده بودند بدانجا درآمد و باداء نماز و عرض و نیاز قیام نموده بیرون خرامید و در آستانه خانه ایستاده عضادتین
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۸۹
در را بگرفت و گفت (لا اله الا الله وحده لا شریک له صدق وعده و نصر عبده و حزم الاحزاب وحده) و روی باکابر قریش که صف زده انتظار میکشیدند که درباره ایشان چه حکم واقع شود آورده فرمود چه میگوئید و چه گمان میبرید از من نسبت بخویش عظماء مکه جوابدادند که خیر میگوئیم و نیکوئی گمان میبریم برادر کریم و پسر برادر کریمی که بر ما قدرت یافته آنحضرت گفت که من با شما همان میگویم که یوسف علیه السّلام با برادران جفا کار خود گفت که (لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم و هو ارحم الراحمین) و همچنین فرمود که (اذهبوا فانتم الطلقا) یعنی بروید که شما آزادگانید بصحت پیوسته که قبل از آنکه سید بطحا و یثرب بمکه درآید حکم فرمود که یازده مرد و شش زن را بنابر کثرت جرایم و آثام ایشان را هرکجا یابند بکشند و اسامی آن یازده مرد اینست که مسطور میگردد (عبد العزی بن خطل) (عبد الله بن سعد بن ابی سرح) (حویرث بن نفیذ) (مقیس بن صبابه) (هبار بن الاسود) (صفوان بن امیه) (کعب بن زهیر) (عبد الله بن الزیعری) (حارث بن الطلاطله) (وحشی قاتل حمزه رضی الله عنه) (عکرمه بن ابی جهل) ازین جمله عبد العزی و حویرث و مقیس و حارث در روز فتح بضرب تیغ حامیان حوزه ایمان کشته شدند و هبار و صفوان و کعب و عبد اللّه بن الزبعری و وحشی و عکرمه در آن روز گریخته بالاخره حب اسلام در دل ایشان افتاده بعضی شفعا انگیخته و برخی لطف رسول صلی اللّه علیه و سلم را شفیع ساخته نزد آنحضرت آمدند و در سلک اهل اسلام منتظم گشتند و عثمان رضی اللّه عنه روزی چند عبد اللّه بن ابی سرح را که برادر رضاعی او بود در خانه خود پنهان ساخت آنگاه دست ویرا گرفته بمجلس همایون حضرت مصطفی علیه من الصلواه انماها درآورد و بمبالغه تمام خونش را درخواست نمود و آنجناب از جواب اعراض فرموده ذو النورین در مبالغه افزوده آخر الامر نزدیک رسول صلی اللّه علیه و سلم رفت و سر مبارکش را ببوسید و تضرع بسیار نموده گفت یا رسول اللّه عبد الله را امان دادی آنسرور فرمود که آری و چون عثمان و عبد اللّه از مجلس همایون بیرون رفتند حضرت رسالت مآب اضحاب را مخاطب ساخته گفت چه‌چیز مانع شد یکی از شما را که برخیزد و این سگ را بکشد عباد بن بشر گفت یا رسول اللّه بدانخدائی که ترا براستی بعثت فرموده که منتظر اشارت گوشه چشم تو بودم آنحضرت فرمود که سزاوار نیست هیچ پیغمبری را که خائنه اعین باشد و از جمله آن شش زن که خون ایشان بفرمان حضرت خیر البشر هدر شده بود یکی هند بود مادر معویه و او نقابی بر رو فروگذاشته و در میان جمعی از نسوان پیش آنحضرت آمده مسلمان شد و امان یافت دیگر سه کنیزک ابن خطل بودند قریبه و فرتنی و ارنب قریبه و ارنب کشته گشته فرتنی بگریخت و بالاخره مسلمان شد و دیگری ساره بود که در سلک جوار بنی المطلب انتظام داشت و او بقول صاحب کامل التواریخ در روز فتح بر دست علی کرم اللّه وجهه بقتل رسید ششم ام سعد بود که هم در آن روز بدوزخ شتافت در روضه الاحباب مسطور است که گویند که فتح مکه در سیزدهم ماه مبارک رمضان واقع شده و جمعی برآنند که در بیستم ماه مذکور
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۹۰
آن فتح دست داد و سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بقیه آنماه و شش روز از شوال در مکه توقف فرمود و در آن ایام قضایاء روینمود یکی آنکه فاطمه بنت اسود بن عبد الاسد مخزومی که برادرزاده ام سلمه بود چیزی بدزدید و این معنی بثبوت پیوسته رسول صلی اللّه علیه و سلم حکم بقطع ید او فرمود و اسامه بن زید زبان بشفاعت گشاده آنحضرت در غضب رفت و خطبه خواند بعد از ادای حمد و ثنای باری تعالی فرمود که ایها الناس بدانید و آگاه باشید که امم ما تقدم بدان جهه هلاک شدند که چون شریفی در میان ایشان دزدی کردی دست از وی بازداشته اقامت حد ننمودندی و هرگاه ضعیفی باین امر مبتلا گشتی اجراء حد بر وی نمودندی پس اشارت کرد که دست مخزومیه را بریدند دیگر آنکه سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار خالد بن ولید را رضی اللّه عنه با سی سوار بموضع نخله فرستاد تا بتخانه عزی را خراب کرد و همچنین عمر و عاص روی بتخریب بتخانه سواع آورد و بمیان قبیله هذیل رفته آن بت را به‌شکست و هم در آن ایام بموجب فرموده سید کاینات سعد بن زید اشهل با بیست سوار بموضع مشلل رفته بتخانه مناه را که در زمان جاهلیت معبود اوس و خزرج و غسان بود ویران نمود و در آن موضع زنی سیاه برهنه ژولیده موی که نوحه میکرد بنظر سعد درآمد و سعد آن زن بقتل رسانیده بخدمت سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بازگردید دیگر از وقایع زمان توقف در مکه آنکه سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار خالد بن الولید را با سیصد و پنجاه مرد از مهاجر و انصار و بنو سلیم بناحیه یلملم بقبیله خزیمه فرستاد تا ایشانرا باسلام دعوت نماید و حال آنکه آن قبیله در زمان جاهلیت عوف پدر عبد الرحمن وفاکه بن المغیره عم خالد را کشته بودند القصه چون خالد به بنو خزیمه نزدیک رسید ایشان رعایه للحزم سلاح پوشیده باستقبال شتافتند و بعد از ملاقات با خالد اظهار اسلام نمودند خالد گفت بچه جهه مسلح شده‌اید جوابدادند که میان ما و فلان قبیله از عرب عداوت است چون گرد سپاه پیدا شد پنداشتیم که آنجماعت بر سر ما می‌آیند خالد این عذر را نه‌پسندید و گفت سلاح از خود جدا کنید آن مردم بموجب فرموده عمل نموده خالد هریک از ایشانرا بیکی از اتباع خود سپرد و سحری فرمود تا ندا کردند که هرکس اسیری که دارد بقتل آورد بنو سلیم اسیران خود را کشته مهاجر و انصار آنجماعت را بگذاشتند یکی از اسیران بملازمت خاتم پیغمبران شتافته کیفیت حال عرضه داشت کرد سید ابرار دو بار یا سه بار بر زبان درربار آورد که (الهم انی ابرء الیک مما صنع خالد) آنگاه شاه ولایت‌پناه را مبلغی مال داده بمیان بنی خزیمه فرستاد تا دیت کشتگان و عوض اموال تلف شده ایشان را ادا نماید و در استرضاء خاطر آنجماعت اهتمام فرماید و علی کرم اللّه وجهه بدانجا رفته و آنمردم را جمع آورده بموجب فرموده رسول صلی اللّه علیه و سلم بتقدیم رسانید و بعد از ادای دیت مقتولان و تاوان اموال مبلغی دیگر از آنچه رسول صلی اللّه علیه و سلم فرستاده بود زیاد آمد و علی کرم اللّه وجهه آنرا نیز بایشان کرم کرده بجانب مکه بازگشت و پیغمبر عجم و عرب بسبب قضیه مذکوره
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۹۱
چند روز با خالد در مقام قهر و غضب بود و بعد از استرضاء بنی خزیمه بشفاعت بعضی از صحابه نوبت دیگر باو التفات فرمود راویان اخبار خیر البشر در کتب معتبره سیر مرقوم خامه صحت اثر گردانیده‌اند که چون واقعه فتح مکه در اطراف دیار عرب انتشار یافت اکثر قبایل سر بر خط متابعت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه نهادند مگر بنی هوازن و ثقیف که بر مخالفت آنحضرت اتفاق نموده مالک بن عوف النضری را بایالت موسوم گردانیدند و مالک بن عوف بقول صاحب مقصد اقصی با سه هزار مرد و بروایتی که در روضه الاحباب مذکور گشته چهار هزار کس فراهم آورده با عیال و اطفال و جهات اموال متوجه وادی حنین شد و درید بن صمه جشمی را که چشمش از حلیه بینائی عاطل بود و صد و بیست سال یا صد و شصت سال از عمرش گذشته و باصابت رأی و تدبیر اتصاف داشت همراه خود گردانید و چون باوطاس رسیدند درید بن صمه آواز گریه اطفال و افغان زنان شنیده پرسید که این چه اصواتست جواب دادند که لشگریان بموجب فرمان مالک بن عوف اهل و عیال و امتعه و اموال خود را مصحوب گردانیده‌اند تا در جنگ سستی نکنند و درید این رأی را خطا شمرده با مالک ملاقات کرد و گفت آوردن مال و عیال مناسب بحال ابطال رجال نیست زیرا که اگر زمانه مقتضی گریز باشد مردم منهزم را هیچ‌چیز باعث بر ستیز نشود لایق آنکه نسوان و کودکان و اغنام و جمال را بازگردانی تا اگر شکستی روی نماید عیال و اطفال بدست مخالفان اسیر نگردند و اموال در تصرف مردم بیاید مالک التفات بدین سخن نکرده روی براه نهاد و درید جشمی در خشم شده از مرافقت بازایستاد القصه چون خبر اتفاق هوازن و ثقیف بسمع شریف حضرت مصطفوی رسید عتاب بن اسید را در مکه بخلافت تعیین نموده با ده هزار سپاه خاصه و دو هزار از طلقاء مکه و بروایتی شانزده هزار مرد تیغ‌گذار در عشر اول از شوال بجانب کفار نهضت فرمود در آن لشگر در میان مهاجران سه علم بود و عمر بن الخطاب و علی مرتضی و سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنهم محافظت آن اعلام ظفر اعلام می‌نمودند و انصار دو علم داشتند و صاحب رایت ایشان سعد بن عباده و حباب بن منذر بودند و بقولی در آن سفر هر بطن و قبیله رایتی علیحده برافراشتند نقلست که چون آن جنود ظفر درود از مکه بیرون رفته نظر خجسته اثر صدیق اکبر بر آن کثرت و شوکت افتاد بر زبان مبارکش گذشت که ما امروز بسبب قلت سپاه مغلوب نخواهیم شد و بواسطه صدور این سخن در حنین اول لشکر نبی ثقلین شکست یافتند و آیت (لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَواطِنَ کَثِیرَهٍ وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ الی آیه) در آن باب نازل گشت القصه چون سپاه اسلام بوادی مذکور رسیدند بجهه تنگی گذرگاه مفترق بچند فرقه شده فوج فوج از طرق متعدده سحری هر فرقه از گذری بدانجا درمی‌آمدند که بیک ناگاه مخالفان که تیر غدر بکمان مکر پیوسته در کمین‌گاه نشسته بودند بر ایشان حمله کرده تیرباران کردند و رعبی تمام بحال جنود اسلام راه یافته طریق انهزام پیش گرفتند و اول طایفه که منهزم شدند بنی سلیم بودند خیل خالد بن الولید رضی اللّه عنه و گریز آن لشکر در
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۹۲
آن روز بمرتبه‌ای رسید که بروایت صاحب کشف الغمه زیاده از ده کس که نه نفر از آن جمله هاشمی بودند کسی نزد رسول صلی الله علیه و سلم نماند و اسامی ایشان اینست علی مرتضی عباس بن عبد المطلب- فضل بن العباس- ابو سفیان بن الحارث- نوفل بن الحارث- ربیعه بن الحارث- عبد الله بن زبیر بن عبد المطلب عتبه و معتب پسران ابی لهب و عاشر این جماعت ایمن ابن ام ایمن بود و قولی آنکه در آنروز بوقت فرار غیر از چهار نفر که عبارتست از علی مرتضی و عباس و ابو سفیان بن الحارث و عبد الله بن مسعود هیچکس در ملازمت آنحضرت ثبات قدم ننمود و چون سید عالم صلی الله علیه و سلم انهزام اهل اسلام را مشاهده فرمود بآواز بلند ایشانرا بصبر و ثبات دلالت نمود و میگفت الی این ایها الناس و از غایت دهشت هیچکس از پس نمینگریست و آنحضرت در آن روز بر استر بیضا سوار بود و آنرا بجانب کفار نهیب داده بر زبان وحی بیان میگذرانید که انا النبی لا کذب انا ابن عبد المطلب و ابو سفیان بن الحارث عنان استر را گرفته و عباس بن عبد المطلب از جانب راست دست در رکاب فلک‌فرسای آنحضرت زده از حمله مانع می‌آمدند و در آن اثنا مالک بن عوف متوجه رسول صلی الله علیه و سلم شده ایمن بن ام ایمن سر راه بر وی گرفت و جنگ میکرد تا روی بریاض جنت آورد بعد از آن مالک سعی نمود که خود را بخاتم الانبیاء رسانید اما سپس مانند فیل محمود و اسب شطرنج خشک ایستاده مدعایش بحصول نپیوست نقلست که در وقت فرار اصحاب سید ابرار ابو سفیان و جمعی که بر سبیل کراهت زبان بکلمه توحید گویا گردانیده بودند آغاز شماتت کرده هذیانات بر زبان می‌آوردند اما بخلاف ایشان صفوان بن امیه با آنکه مسلمان نشده بود مغموم گشته آنجماعت را از تلفظ بآن سخنان منع میکرد و می گفت اگر مردی از قریش والی ما باشد نزد من دوستر است از آنکه شخصی از هوازن حاکم شود محمد بن اسحق از شیبه بن عثمان بن ابی طلحه روایت کند که گفت چون رسول صلی الله علیه و سلم بطرف حنین توجه نمود من بعزیمت آنکه فرصت یافته بانتقام پدر و برادر خود را که در احد کشته شده بودند از وی بکشم مرتکب آن سفر گشتم و در وقت انهزام سپاه اسلام شمشیر از نیام کشیده قصد کردم که از دست راست پیغمبر صلی الله علیه و سلم درآیم عباس بن عبد المطلب را دیدم که زرهی سفید پوشیده و ایستاده محافظت آنحضرت مینماید پس خواستم که از جانب چپ او درآیم ابو سفیان بن الحارث را دیدم که آنطرف را صیانت مینماید آنگاه از عقب حضرت رسالت‌پناه درآمده خواستم که تیغ تیز را کارفرمایم ناگاه شعله آتش در میان من و او در لمعان آمده نزدیک بود که مرا بسوزد از کمال وهم دست بر چشم نهادم در این اثنا خاتم الانبیا علیه من الصلوه ازکها بجانب من نگریسته فرمود که یا شیبه ادن منی و من بموجب فرموده نزدیک رفته آنحضرت دست بر سینه من فرود آورد گفت (الهم اذهب عنه الشیطان) و بخدا سوگند که در آنساعت آن سرور نزد من محبوب‌تر بود از گوش و چشم من و باشارت حضرت رسالت‌پناه با کفار آغاز کارزار کردم و اگر فی‌المثل پدرم در مقام قتال آمدی تیغ تیز را بر وی حکم میساختم بصحت پیوسته که در صباح روز جنگ حنین عباس که آواز
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۹۳
بلند داشت بفرموده رسول صلی اللّه علیه و سلم مسلمانان را ندا کرده فریاد برآورد که (یا معشر الانصار یا اصحاب السمره یا اصحاب سوره البقره) و این ندا بگوش سپاه اسلام رسیده از اطراف و جوانب بخدمت سرور آل غالب شتافتند و قرب صد نفر از انصار و غیر ایشان جمع آمده بر مشرکان حمله آوردند آنحضرت فرمود که حالا تنور حرب گرم گشت آنگاه مشتی خاک بدست آورده و شاهه الوجوه گفته بجانب مخالفان انداخت و هیچ چشمی نماند که قدری از آن ریگ در آن جای نکرد و بعد از آن بر طبق آیه کریمه (ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها) بامداد لشکر سماوی نسیم ظفر و نصرت بر اعلام هدایت اعلام حضرت رسالت وزیده مشرکان روی بوادی گریز نهادند در کشف الغمه و بعضی دیگر از نسخ علماء ائمه مسطور است که در آن معرکه کافری متهور ابو جرول نام بر جملی سوار شده روی بمیدان جدل نهاد و رجزی خوانده مبارز طلبید دلاوران سپاه اسلام از طول قامت و عظم جثه او اندیشه‌مند شده کسی بمبارزتش رغبت نمی‌نمود که ناگاه شاه ولایت‌پناه بطرف آن مدبر شتافته بضرب تیغ آبدار دمار از روزگارش برآورد و این معنی سبب استظهار سپاه سید ابرار و موجب انکسار کفار خاکسار گشت نقلست که در آن جنگ چهار نفر از مسلمانان بعز شهادت فایز شدند و هفتاد کس از مخالفان کشته گشتند و بروایت کشف الغمه از آن جمله چهل نفر بضرب تیغ امیر المؤمنین حیدر صفدر بدوزخ شتافتند آورده‌اند که گریختگان معرکه حنین منقسم بسه قسم شدند طایفه‌ای با مالک بن عوف بطرف حصار طایف رفتند و گروهی بجانب بطن نخله توجه نمودند و فرقه‌ای باوطاس گریختند و رسول صلی اللّه علیه و سلم ابو عامر اشعری را با جماعتی که برادرزاده ابو عامر ابو موسی و زیبر بن العوام رضی اللّه عنهما از آنجمله بودند در عقب مشرکانی که مقر ایشان اوطاس بود روان فرمود در درج الدرر مسطور است که چون ابو عامر با لشکر ظفر اثر باوطاس رسید درید بن صمه با ششصد نفر از کفار بداختر بر زبر تلی ایستاده بود و بین الجانبین حربی صعب دست داده درید بدست ربیعه بن رفیع که در سلک تبع زبیر رضی اللّه عنه انتظام داشت کشته گشت و ابو عامر در برابر ده کس از مشرکان رفته نه نفر ایشان را بقتل رسانید و بضرب شمشیر عاشر ایشان شربت شهادت چشید و برادرزاده‌اش ابو موسی قایم‌مقام عم شده در اعلاء اعلام اسلام طریق سعی و اهتمام مسلوک داشته از کفار سیصد نفر کشته گشته بقیه السیف روی بوادی فرار نهادند و صدای فتح اوطاس در طاس نیلگون گردون افتاده سپاه ظفر قرین بپابوس خاتم النبین شتافتند و در آن دو معرکه شش هزار برده و بیست و چهار هزار شتر و چهل هزار وقیه نقره و زیاده بر چهل هزار گوسفند غنیمت مسلمانان شده فرمان واجب الاذعان از موقف نبوت صدور یافت که غنایم را در منزل جعرانه جمع آورده عباد بن بشر انصاری بضبط و محافظت آن اموال پردازد آنگاه حضرت رسالت‌پناه رایات ظفر آیات بقصد حصار طایف برافراخت و علم خاصه را بعلی مرتضی داده ابو عبیده بن الجراح با خالد بن الولید
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۹۴
را با هزار مرد جرار مقدمه لشکر ساخت و بنفس نفیس همایون متعاقب ایشان در حرکت آمده بعد از وصول بطایف کفار چهار دیوار حصار را پناه کرده آغاز انداختن تیر و سنگ نمودند و مسلمانان نیز بنیاد حرب و پیکار فرموده جمعی کثیر زخم‌دار شدند و در ایام محاصره دوازده نفر از اصحاب سعادت انتساب شربت شهادت چشیدند و عبد اللّه بن ابی بکر برادر عایشه رضی اللّه عنهما و عبد اللّه بن ابی امیه برادر ام سلمه رضی اللّه عنها از آن جمله بودند نقلست که در ایام محاصره طایف حضرت مقدس نبوی جناب ولایت مآب مرتضوی را با جمعی از اهل صدق و صفا نامزد فرمود که در اطراف آن دیار سیر نموده هرجا بتی یابند درهم شکنند شاه ولایت‌پناه با رفقا روی براه آورده در اثناء قطع مسافت طایفه از دلاوران قبیله خثعم راه بر ابن عم حضرت سید عالم صلی اللّه علیه و سلم گرفتند و قدم در میدان مقاتله نهاده شهاب نامی که بمزید شهامت از امثال و اقران ممتاز بود از میان قوم بیرون آمده مبارز طلبید علی رضی اللّه عنه آهنگ جنگ او کرده هرچند ابو العاص بن ربیع آن جناب را منع نموده گفت که مناسب نیست که سردار لشکر ابتدا بحرب کند علی مرتضی این سخن را بسمع رضا نشنود و در برابر آن کافر متهور رفته بیکضرب ذو الفقار او را بدار البوار فرستاد و بقیه کافران هزیمت غنیمت شمرده شاه مردان تمامی یتان هوازن و ثقیف را که در آن نواحی یافت بشکست و بخدمت حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم مراجعت فرمود آن حضرت شاه ولایت منقبت را طلب داشت و مدتی ممتد با آنجناب راز گفت و اسرار درمیان نهاده این معنی موجب تعجب اصحاب گشت و عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه با حضرت گفت یا رسول بی‌حضور ما با این عم خویش خلوت گزیده راز میگوئی (فقال یا عمر ما انا انتجیه و لکن اللّه انتجاه) یعنی بنابر اقتضاء رأی خود با او راز نگفتم بلکه بیت
بفرمان دانای راز نهان*گشادم باین راز با او زبان القصه چون بروایتی مدت هژده روز زمان محاصره امتداد یافت بر ضمیر انور خیر البشر صلی اللّه علیه و آله الی یوم المحشر روشن شد که در آن ایام فتح قلعه طائف تیسیرپذیر نیست از آنجا کوچ فرمود و بمنزل جعرانه تشریف برد و غنایم حنین را تقسیم نمود و مطایاء آمال جمعی از اهل مکه را که نومسلمان شده بودند جهت تألیف قلوب ایشان از عطایاء بی‌انتهای خویش گرانبار گردانید و اشراف مهاجر و انصار را بنابر وفور وثوق و اعتمادی که بر جانب ایشان داشت چیزی کمتر عنایت کرد انصار ازین معنی در خشم شده گفتند پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم قریش و سایر قبایل عرب را بانعامات خود مفتخر ساخت و ما را بدستور ایشان چیزی نداد و حال آنکه ما پیوسته مرتکب امور شاقه میشویم و هنوز خون این مشرکان از شمشیرهای ما می‌چکد و این سخن بسمع همایون حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه رسیده فرمان داد تا اکابر انصار در خیمه مجتمع گردند و غیر ایشان کسی در آن مکان نباشد آنگاه باتفاق شاه ولایت‌پناه بدانجا تشریف برده بخاطرجوئی انصار زبان معجز بیان بگشاد و قلوب ایشانرا بسخنان عنایت نشان تسلی داد و فرمود که شما راضی نیستید
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۹۵
که مردم با شتر و گوسپند بمنازل خود بازگردند و شما با رسول خدا بخانهای خویش روید و همچنین فرمود که انصار خاصه من و صاحب سر من‌اند اگر تمام مردم براهی روند و انصار براهی من سلوک طریق انصار اختیار نمایم خدایا انصار را بیامرز و اولاد انصار را بیامرز و اولاد اولاد انصار را بیامرز انصار از شنیدن اینسخنان فرحناک شده و رقت کرده چندان گریستند که محاسن ایشان تر گشت نقلست که حضرت مقدس نبوی عباس بن مرداس اسلمی را از غنایم حنین چهار شتر عنایت کرد و او محزون گشته از غایت خشم بیتی چند در آن باب انشا نمود و آن ابیات بسمع شریف سید کاینات رسیده امیر المؤمنین علی را فرمود که برخیز و زبان او را قطع کن و مرتضی برخاست و دست عباس را گرفته روان شد عباس گفت یا علی زبان مرا قطع خواهی کرد جناب ولایت مآب فرمود که بموجب فرموده رسول صلی اللّه علیه و سلم عمل خواهم نمود و چون بخطا بر شتران رسیدند ابن عم خیر الناس عباس را گفت اختیار کن ازین شتران از چهار نفر تا صد نفر عباس گفت پدر و مادرم فدای شما باد چه کریمید و چه حلیمید و نیکو خلق دارید پس امیر المؤمنین عباس را گفت حضرت خاتم الانبیاء ترا در عداد اهل اخلاص شمرده و چهار شتر انعام کرده اگر خواهی که در سلک اشراف مهاجر و انصار انتظام یابی بهمان اکتفا نمای و اگر میل داری که داخل مؤلفه قلوب گردی صد شتر بگیر عباس بموجب استصواب شاه ولایت مآب بهمان چهار شتر قانع شده شاکر و راضی بازگشت بصحت پیوسته که هنوز منزل جعرانه از نور حضور آن مهر سپهر نبوت روشن بود که قریب به بیست کس از اشراف هوازن بعتبه علیه رسالت رسیده اظهار اسلام نمودند و از سید ابرار التماس استرداد اموال و اطلاق اسیران خویش کردند و آنحضرت ایشان را بمیان اموال و سبایاء مخیر گردانیده بنی هوازن اخذ اسیران را اختیار نمودند و سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار و صحبه الاخیار بعد از اجتماع اصحاب هدایت شعار کیفیت ملتمس ایشان را بر زبان وحی بیان آورده فرمود که سبایاء ایشان آنچه متعلق به بنی هاشم است من بایشان مسلم داشتم اکنون اگر شما نیز از سر آن در می‌گذرید منت خواهد بود و الا بقرض بمن دهید تا از هرجا غنیمتی بمن رسد در عوض هر برده شش شتر بشما رسانم اصحاب چون اهتمام خیر الانام را صلی الله علیه و سلم در آن امر مشاهده نمودند رقم اطلاق بر تمامی سبایاء هوازن کشیدند آنگاه حضرت رسالت‌پناه از حال مالک بن عوف پرسیده وفد هوازن گفتند مالک در حصار طایف بسر میبرد آنحضرت فرمود که اگر بنزد ما آید اهل و عیالش را با اموال بوی دهیم و صد شتر دیگر اضافه نمائیم و چون این خبر بمالک رسید زبان بکلمه توحید گویا گردانید شبی بخدمت رسول شتافت و مشمول مکرمت بیدریغ گشته حکومت قوم و قبیله و هر طایفه که در نواحی طائف باسلام درآیند باو تفویض یافت بعد از آن پیغمبر آخر الزمان در بیست و دوم ذی قعده از جعرانه احرام عمره بسته بمکه رفت و شرائط زیارت بیت الحرام بجای آورده عتاب بن اسید را والی بیت الحرام گردانید و معاذ بن جبل و ابو موسی
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۹۶
اشعری را جهه تعلیم احکام اسلام در آن بلده گذاشته اعلام ظفر اعلام بجانب یثرب برافراشت و پس از وصول بآن بلده طیبه در ماه ذو الحجه ولادت ابراهیم از ماریه قبطیه روینمود و ابو رافع آن بشارت را بحضرت رسالت رسانیده بانعام غلامی سرافراز گشت و در روز هفتم از تولد آن مولود عاقبت محمود رسول صلی الله علیه و سلم فرمود تا سر او را تراشیدند و بوزن مویش نقره صدقه کرده بترتیب عقیقه فرمان داد و بروایتی ام برده که دختر منذر بن زید و زوجه براء بن اوس بود برای ارضاع ابراهیم مقرر شد
 
ذکر وقایع سال نهم از هجرت حضرت رسالت و بیان غزوه تبوک و نزول سوره برائت‌
 
چون هلال محرم سال نهم از هجرت سید عالم صلی الله علیه و سلم بر طارم سپهر خضرا هویدا گشت آنحضرت عمال جهت اخذ زکوه تعیین فرموده بریده بن الحصیب را بمیان بنی غفار و اسلم فرستاد و عباد بن بشر را به بنی سلیم و مزینه و عمرو بن العاص را بفزاره و ضحاک بن سفیان را به بنی کلاب و رافع بن مکیث را بجهینه و بشر بن سفیان کعبی را به بنی کعب و تمامی قبائل مذکوره بادای زکوه پرداختند و جماعت مذکوره را مقضی المرام بجانب مدینه روان ساختند اما بنی کعب چون زکوه مواشی خود را جدا گردانیدند آن اموال بنظر بنو تمیم بسیار نموده بر بنی کعب انکار کردند که چرا این مقدار مال بمحمد می‌باید داد و دست بشمشیر برده بقصد بشر کمر بستند چون بشر صورت حال بر آن منوال دید بخدمت حضرت رسالت صلی الله علیه و سلم بازگردید و کیفیت واقعه معروض گردانید عتیبه بن حصین فزاری با پنجاه سوار بتأدیب بنو تمیم مأمور گشته مغافصه بمیان آنجماعت تاخت و اموال ایشان را غارت کرده یازده مرد و زن و سی کودک اسیر ساخت و اموال و اسیران را بمدینه برد طایفه از بنو تمیم مثل اقرع بن حابس و عطارد بن حاجب و زبرقان بن بدر و نعیم بن سعد و عمرو بن الاهتم و قیس بن عاصم بطلب سبایاء متوجه مدینه گشتند و بعد از وصول در وقتی که رسول صلی الله علیه و سلم در حجره عایشه بنوم و استراحت اشتغال داشت بمسجد مقدس نبوی درآمدند و چون ایشان را معلوم نبود که آنحضرت در کدام حجره است بدر هر حجره که می‌رسیدند فریاد میزدند که ای محمد بیرون آی و هرچند بلال بتسکین ایشان می‌پرداخت بجائی نمی‌رسید تا آنکه سید عالم صلی الله علیه و سلم از خواب درآمده بیرون شتافت و چون از اداء نماز پیشین فارغ گشت بنو تمیم آغاز مفاخرت و مباهات کرده عطارد بن الحاجب برخاست و خطبه‌ای خوانده شمه‌ای از شرف قبیله بنو تمیم بیان کرد و باشارت همایون حضرت نبوی ثابت بن قیس بن شماس انصاری در برابر او خطبه بر زبان رانده بعضی از مناقب و مآثر انصار و مهاجر ادا نمود آنگاه زبرقان بن بدر که شاعر تمیمیان بود بیتی چند انشاء کرد و حسان بن ثابت از موقف نبوت بجواب او
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۹۷
مأمور شده کلمه‌ای چند در سلک نظم کشید که موجب تحسین و آفرین گردید بعد از آن اعیان بنی تمیم بعظم شأن و فصاحت بیان محمدیان قایل گشته سراچه قلوب ایشان بانوار ایمان صفت روشنائی گرفت و رسول صلی الله علیه و سلم باطلاق اسیران آن قوم حکم نمود و ایشان را بعطایا سرافراز ساخته رخصت معاودت ارزانی فرمود و همدرین سال حیدر کرار بموجب فرموده سید ابرار صلوات الله علیه و آله الاخیار الی انقراض الادوار با صد و پنجاه سوار جهت تخریب بتخانه فلس بمیان قبیله طی شتافت و آن بتخانه را ویران کرده عدی ولد حاتم از بیم تیغ ابن عم حضرت خاتم صلی الله علیه و سلم بطرف شام گریخت و خواهرش با برده بسیار و اموال بیشمار بدست حیدر کرار رضی الله عنه افتاده آنجناب بقسمت غنایم پرداخت اما دختر حاتم را داخل سبایا نگردانید و همراه خود بمدینه آورد و رسول صلی الله علیه و سلم آن ضعیفه را بموجب دلخواه او بوطن مالوف باز فرستاد و چون دختر حاتم با برادر ملاقات کرد او را از احوال سید کاینات علیه افضل الصلوه آگاه گردانیده بجانب مدینه روانه ساخت و عدی در سال دهم از هجرت بملازمت آنحضرت رسیده مسلمان شد دیگر از وقایع سال نهم آنکه خاطر اشرف سید المرسلین از امهات مؤمنین ملالتی یافته قسم یاد فرمود که مدت یکماه با ایشان ملاقات نفرماید و در سبب این سوگند ارباب سیر وجوه متعدده گفته‌اند روایت مشهوره آنکه روزی حفصه رضی الله عنها از حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه رخصت طلبیده بدیدن پدر خود رفت و در غیبتش آنحضرت ماریه قبطیه را در همان خانه طلبداشته بصحبت وی مشغولی نمود و حفصه همان لحظه از منزل پدر باز گشته بر حقیقت حال اطلاع یافت و آغاز گریه کرده گفت یا رسول الله در فراش من با کنیزک مجامعت مینمائی رسول صلی الله علیه و سلم چون غایت اضطراب حفصه را مشاهده فرمود در مقام تسلی خاطر او شده گفت تو راضی هستی که من ماریه را بر خود حرام سازم جواب داد که هستم و سید عالم صلی الله علیه و سلم آن کنیزک را بر خویشتن حرام کرد اما حفصه را وصیت فرمود که این راز را با هیچکس مگوی و حفصه بحسب ظاهر این معنی را قبول نمود و چون رسول صلی الله علیه و سلم از خانه بیرون رفت کیفیت حال را با عایشه صدیقه درمیان نهاد و در وقتی که عایشه رضی الله عنها بشرف ملاقات سرور کاینات فایز گشت بزبان تعرض گفت یا رسول الله در ایام نوبت من با ماریه صحبت دار تا باقی اوقات ازواج ترا خالص و سالم باشد و رسول صلی الله علیه و سلم از شنیدن این سخن متغیر گشته جهت تأدیب زوجات مطهرات سوگند خورد که مدت یکماه ایشان را نه‌بیند و آیات اوایل سوره تحریم در آن ایام نازل شد و آنحضرت بعد از آنکه بیست و نه روز امهات مؤمنین را از شرف مصاحبت خود محروم ساخت بار دیگر طریق التفات مسلوک داشته نخست بحجره صدیقه رضی الله عنها رفته بتفقد حال او پرداخت و همدرین سال رجم سبیعه غامدیه که بزنا اعتراف نموده بود بوقوع پیوست بیان این سخن آنست که قبل از این تاریخ بسه سال عورتی از غامد بمجلس همایون رسول مهیمن بیچون آمده بزنا اعتراف نمود
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۹۸
و التماس اجرای حد شرع کرد پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم فرمود که بازگرد و از ایزد تعالی طلب آمرزش نمای سبیعه گفت یا رسول اللّه میخواهی که مرا بازگردانی چنانچه فلان زن را بازگردانیدی و حال آنکه وی آبستن است از زنا خاتم الانبیا علیه من الصلوه افضلها پرسید که توهم از زنا حامله‌ای گفت آری رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که صبر کن تا وضع حمل نمائی و او را بشخصی از انصار سپرد که بتکفل او قیام نماید تا وقتی که وضع حمل کند و چون مدت حمل او بسر آمد آن انصاری رسول را خبردار کرد آنحضرت فرمود که تا زمانی که مدت رضاع انقضا نیابد او را نتوان کشت و پس از مدتی آن زن کودک را از شیر بازکرده و نان‌پاره بدستش داده نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم برد و بار دیگر طلب اجرای حد شرع نمود آنحضرت کودک را بیکی از اهل اسلام سپرده فرمان داد تا کوی حفر کردند و آن زن را تا سینه در آن کو نشانده اشارت فرمود تا سنگسار کردند و خالد بن الولید از پیش روی سبیعه سنگی بر سرش زده چند قطره خون بروی خالد رسید زبان بدشنام آن ضعیفه گردان ساخت سید عالم صلی اللّه علیه و سلم خالد را گفت بآنخدائی که نفس من بید قدرت اوست که سبیعه توبه کرده که اگر تمغاچی بدینسان توبه کند البته آمرزیده شود و چون کار سبیعه باتمام رسید اصحاب بامر حضرت رسالت مآب بر جسدش نماز گذارده مدفون گردانیدند و از معظمات وقایع این سال دیگری غزوه تبوک است و سبب آن غزوه آن بود که کاروانی از شام بمدینه آمده آوازه در انداخت که حاکم روم لشکری فراهم آورده قصد مدینه دارد بنابرآن سید عالم صلی اللّه علیه و سلم عزیمت آن طرف کرده مهاجر و انصار را بتهیه اسباب سفر امر فرمود و از دیگر قبایل عرب که شرف اسلام دریافته بودند استمداد نمود و چون در آن اوان در میان مدنیان قحط و عسرت درجه کمال داشت و هوا در نهایت حرارت بود اصحاب در اول حال ارتکاب آن غزوه را کاره بودند و میخواستند که در سایه اشجار بسر برده از اثمار حلاوت آثار محظوظ باشند و آیه کریمه (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الْأَرْضِ) در این باب نازل شد پس از آن مجاهدان دین بجد تمام آغاز یراق جهاد نمودند و از موقف نبوت فرمان واجب الاذعان شرف نفاذ یافت که متمولان صحابه فقرا و مساکین را بشتر و زر و سایر مایحتاج سفر معاونت نمایند و اصحاب در آن باب طریق سخاوت و جوانمردی مسلوک داشته بروایت روضه الاحباب ابو بکر رضی اللّه عنه از سر تمامی اموال خود برخاست و عمر بن الخطاب نصفی از جهات خود را بنظر درآورد و عثمان ذو النورین دویست شتر یا سیصد شتر جهاز بسته ترتیب کرد و بقولی هزار مثقال طلا نیز صرف آن لشکر نمود و عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه عنه چهل اوقیه طلا با چهار هزار درم نقره مصروف داشت و بر این قیاس دیگر اغنیا اموال فدا ساخته سی هزار مرد شمشیر زن مرتب و مکمل گشتند و رسول عجم و عرب در ماه مبارک رجب المرجب از مدینه بیرون رفته در ثنیه الوداع بعقد الویه قیام فرمود و از اعلام ظفر قرین مهاجرین لواء بابو بکر صدیق و بروایتی زبیر بن
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۹۹
العوام رضی اللّه عنه تفویض کرد و لواء اوس را با سید بن حضیر داده رایت خزرج را بابو دجانه انصاری سپرد و خالد بن الولید را مقدمه الجیش ساخته در میمنه طلحه بن عبید اللّه را باز داشت و عبد الرحمن بن عوف را بر میسره گماشت و در آن لشکر ده هزار اسب و دوازده هزار شتر موجود بود روایتست که در وقت عزیمت غزوه تبوک بر ضمیر انور مقدس نبوی ظاهر گشت که در آن سفر با اعداء دین مقاتله وقوع نخواهد یافت بنابرآن شاه مردان را در مدینه بر سر اهل و عیال گذاشته بخلافت خویشتن تعیین نمود و امهات مؤمنین را گفت از سخن و صواب دید امام المسلمین اصلا تجاوز جایز ندارید و بعد از رفتن پیغمبر ذو المنن اهل نفاق بر حال آنسرور مؤتمن حسد برده بر زبان آوردند که خیر الانام علی را جهت اجلال و اکرام در مدینه نگذاشته بلکه چون بر ضمیر انور نبوی گران آمد که او را در این سفر همراه برد خلافت خود بوی داد بیت
چو آن سرور شنید این داستان را*فضیحت خواست آن ناراستان را القصه حضرت امیر سلاح پوشیده از عقب حضرت مصطفی صلی الله علیه و سلم روان شده در جرف شرف ملاقات حاصل نموده سخنان منافقان را بعرض رسانید آنحضرت فرمود که ای برادر من بمدینه مراجعت نمای که تو خلیفه منی در اهل من و سرای هجرت من و قبیله من (اما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی) مثنوی
علی را چنین گفت خیر الانام*که ای کرده در کار دین اهتمام
ترا از من آن منزلت شد پدید*که نسبت بهارون موسی رسید*
مگر آنکه نبود پس از من نبی*نبوت ز مردم شود اجنبی در کشف الغمه مسطور است که حضرت شفیع الامه در این حدیث نبوت را بجهت آن استثنا کرد که نزد برایا بتحقیق انجامد که غیر از مرتبه پیغمبری هر مرتبه که هارون را از موسی علیهما السلام میسر بود شاه مردان را نیز نزد آنحضرت آن منزله مقرر است و مقدر (و هذه فضیله ما شارکه فیها احد من البشر) لاجرم امیر المؤمنین حیدر کرم الله وجهه زبان الهام بیان بشکر مهیمن منان جاری ساخت و بجانب مدینه طیبه بازگشته پرتو اهتمام بر محافظت احوال اهالی آن بلده انداخت و حضرت رسول صلی الله علیه و سلم عازم مقصد گشته بواسطه قلت زاد و کثرت حرارت هوا سپاه مظفر لوا در غایت محنت و نهایت مشقت طی منازل و مراحل میفرمودند و آب نیز در آن سفر کم‌یاب بود بنابرآن آن لشکر بجیش العسره موسوم شد و در آن سفر جمعی از منافقان بطمع اخذ غنیمت همراه گشته پیوسته مسلمانان را از کفار تخویف مینمودند و این معنی در پریشانی خواطر مردم می‌افزود و در آن غزوه در وقت رفتن و بازگشتن از حضرت سید کاینات و خلاصه موجودات علیه افضل الصلوه و اکمل التحیات خوارق عادات و معجزات باهرات بظهور می‌انجامید از جمله آنکه ناقه آنحضرت غایب شد چنانچه هرچند در طلب آن شتر سعی نمودند و اطراف آن وادی را پیمودند نیافتند در آن اثنا منافقی زید نام بر زبان آورد که محمد از آسمان خبر میدهد و نمیداند که شتر او کجاست و این سخن بسمع اشرف نبوی رسیده فرمود که من نمیدانم مگر چیزی را که خدای تعالی مرا بر آن مطلع گرداند حالا
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۰۰
مرا اعلام کردند که ناقه قصوی در فلان تپه است و زمامش بر درختی پیچیده بروید و ناقه را بیاورید جمعی بدانجا رفته چنانچه آن حضرت فرموده بود شتر را یافتند دیگر آنکه روزی خیر البشر صلی الله علیه و سلم فرمود که فردا چاشتگاه بچشمه تبوک خواهیم رسید باید که هرکس پیشتر برسد تا زمان رسیدن من دست بآب نرساند معاذ بن جبل رضی الله عنه روایت کند که چون رسول صلی الله علیه و سلم روز دیگر بدان چشمه رسید دیدیم که دو مرد آنجا ایستاده‌اند و اندک آبی در تک چشمه میدرخشید و آنحضرت از آن دو شخص پرسید که دست باین آب رسانیده‌اید گفتند آری آنگاه حضرت رسالت‌پناه فرمود که اندک‌اندک آب از آن چشمه برداشتند و جمع ساختند تا آن مقدار آب حاصل شد که دست و روی مبارک خود را با آن آب شست و آن غساله را در چشمه ریخته آب از آن در فوران آمد بمثابه‌ای که تمام سپاه را کفایت کرد در روضه الاحباب مسطور است که چون حضرت رسالت مآب بمنزل تبوک رسید و چند روز بسعادت و اقبال بگذرانید بوضوح پیوست که خبر توجه قیصر بجانب مدینه اصلی نداشت لاجرم با اصحاب شرط مشورت بجای آورده عزم مراجعت جزم فرمود و خالد بن الولید را با چهارصد و بیست سوار بر سر حاکم دومه الجندل اکیدر بن عبد الملک نصرانی فرستاده بجانب مدینه بازگشت نقلست که خالد شبی بنواحی قلعه دومه الجندل رسیده بموجبی که رسول صلی الله علیه و سلم در وقت اجازت بوی گفته بود اکیدر را با برادرش حسان و معدودی از ملازمان در بیرون قلعه یافت که بشکار گاو کوهی اشتغال مینمودند آنجماعت را شکاری‌وار درمیان گرفته حسان بقتل آمد و اکیدر گرفتار شده باقی ایشان بحصار گریختند و برادر دیگر اکیدر که مصاد نام داشت بضبط قلعه پرداخته خالد باکیدر گفت که ترا بجان امان داده نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم می‌برم بشرط آنکه اشارت نمائی تا در قلعه را بگشایند و دو هزار شتر و هشتصد اسب و بروایتی هشت صد برده و چهارصد زره و چهارصد نیزه تسلیم نمایند و ایالت دومه الجندل بدستور سابق بر تو مقرر باشد اکیدر این مصالحه را قبول نموده ببرادر پیغام فرستاد تا در قلعه را بگشاد و اشیاء مذکوره را سرانجام کرده هردو برادر در مصاحبت خالد روان شدند و سعادت ملازمت حضرت رسالت را دریافته و ملتزم جزیه گشته بدومه الجندل شتافتند و روایت مقصد اقصی در این باب آنست که خالد اکیدر و مصاد را در مدینه بشرف خدمت آنحضرت رسانید و آن‌دو برادر را توفیق رفیق گشته زبان بکلمه توحید گویا گردانیدند و کتابتی در باب حکومت دومه الجندل از موقف نبوت ستانده بدیار خود بازگشتند به ثبوت پیوسته که چون رسول صلی اللّه علیه و سلم از غزوه تبوک مراجعت نموده بمدینه رسید بتخریب مسجد ضرار که منافقان مدینه باشارت ابو عامر راهب خزرجی نصرانی جهت اضرار اهل اسلام بنا کرده بودند فرمان داد و معد بن عدی با برادرش عامر حسب فرموده بتقدیم رسانیده اساس آن نفاق‌آباد را منهدم و محترق گردانیدند و همدرین سال از اطراف دیار عرب فوج‌فوج اشراف و اعیان قبایل بمدینه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۰۱
طیبه می‌آمدند و بشرف ملازمت حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم مشرف گشته تحف و هدایا بعرض میرسانیدند و احکام اسلام آموخته بمساکن خویش بازمیگشتند و کثرت آمد و شد امثال این مردم بجائی رسید که آن سال را سنه الوفود نام نهادند در کشف الغمه مسطور است که بعد از غزوه تبوک اعرابی بمدینه آمده بسمع شریف حضرت مقدس نبوی صلی اللّه علیه و سلم رسانید که قومی از عرب در وادی الرمل مجتمع گشته داعیه دارند که شبیخون بر سر اهل یثرب آورند بنابرآن نبی آخر الزمان لوائی بابو بکر صدیق رضی اللّه عنه عنایت کرده آنجناب را سردار جمعی از اصحاب صفه و غیر ایشان گردانیده بدفع شر آنجماعت نامزد فرمود و حال آنکه ایشان در وادی کثیره الحجاره و الاشجار که انحدار در آن دشوار بود منزل داشتند و امیر المؤمنین ابو بکر چون بدانجا رسید بیکبار کفار از اطراف و جوانب حمله آورده سپاه اسلام انهزام یافتند آنگاه حضرت رسالت مآب رایتی دیگر بسته بعمر بن الخطاب ارزانی داشت و آنجناب را با طایفه از مسلمانان جهت تدارک آن مهم ارسال فرمود و امیر المؤمنین عمر نیز بطریق ابو بکر بازآمده عمرو عاص متکفل سرانجام آن امر گشت و او نیز از میدان ستیز گریخته منفعل بمدینه رسید بعد از آن حضرت مقدس نبوی جناب مرتضوی را لوائی عقد فرموده آنجناب را سردار طایفه از سپاه ظفرپناه گردانید و فرمان داد که شیخین و عمرو عاص رضی اللّه عنهم نیز بآن لشکر در آن سفر مرافقت نمایند و از استصواب شاه کرامت انتساب تجاوز جایز ندارند و آنحضرت تا مسجد احزاب امیر المؤمنین علی را مشایعت فرموده در شأن آنجناب بیت
دعاهائی که بر لب نارسیده*نوید فاستجبناها شنیده بر زبان وحی بیان گذرانیده بجانب وادی الرمل گسیل نمود و علی مرتضی رضوان اللّه علیه متوجه مقصد گشته شب سیر میفرمود و روز از راه بیک‌طرف رفته میل استراحت میکرد و چون بنزدیک مساکن مشرکان رسید از طریقی که منتهی بفم وادی میشد بآهستگی در حرکت آمد بنفس نفیس پیش‌پیش لشکر میرفت و عمرو عاص از حرکات و سکنات شاه عالی مقام استشمام شمایم فتح و فیروزی نموده خواست که آن مهم را بزبان آورد بنابرآن بشیخین رضی اللّه عنهما گفت که در این راه از وحوش و ذیاب این وادی خطرهاست مصلحت آنست که از جانب اعلی وادی بر سر اعداء دین شبیخون بریم شیخین این سخن را با علی مرتضی درمیان نهادند اما بسمع قبول راه نیافت و آنجناب خاطر نشان ایشان فرمود که از سلوک طریق فم وادی بکام دل از اعادی انتقام میتوان کشید و از راهی که عمرو عاص را روی نموده دست در گردن مقصود حمایل نمیتوان کرد لاجرم صدیق اکبر و فاروق اعظم دیگر گوش بسخن عمرو عاص نکردند و او مضطرب شده زبان بتخویف مسلمانان بگشود و از متابعت شاه ولایت ایشان را نهی نمود لیکن کسی بسخن او ملتفت نشد و علی مرتضی بمقتضاء رأی صواب نمای خود طی مسافت میفرمود صبحی که بحقیقت مقارن شام خذلان مشرکان بود ناگاه بسر ایشان رسیده صمصام انتقام در ارباب کفر و ظلام نهاد و آن جماعت تاب دیدار انوار ذو الفقار
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۰۲
حیدر کرار نیاورده مانند خفاش از پرتو آفتاب فرار نمودند و خورشید نصرت و ظفر از افق عنایت ملک دادگر طالع گشته سوره و العادیات در آن باب نازل شد و حضرت رسالت مآب اصحاب را بفتح بشارت داد و چون علی مهام اعداء دین را بر طبق دلخواه ساخته اعلام مراجعت برافراخت و بحوالی مدینه نزدیک رسید سرور پیغمبران یاران را باستقبال شاه مردان مأمور گردانید و خود پیش‌پیش ایشان روان شد و در آن‌وقت که چشم حیدر کرار بر سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار افتاد از اسب پیاده گشت آنحضرت فرمود که یا علی سوار شو که خدا و رسول از تو راضی‌اند و علی مرتضی از غایت مسرت گریان شده رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که یا علی (لو لا اننی اتق ان یقول فیک طوایف من امتی ما قالت النصاری فی المسیح عیسی بن مریم علیه السّلام نقلت فیک الیوم مقالا لم تمر بملاء من الناس الا اخذوا التراب من تحت قدمیک) نظم
چنین گفت آنروز خیر الانام*که اندیشه دارم ز بعضی مهام*
وگرنه حدیثی ز قدر علی*همی گفتم از غایت یک‌دلی
که بر هرکه کردی ز امت گذر*نهادی بجای قدمهاش سر*
ز خاک قدمهاش برداشتی‌از آن آبروی دگر داشتی و آخر شوال یا اوایل ذیقعده همین سال عبد اللّه بن ابی سلول منافق که پیوسته مرتکب امور نالایق میشد وفات یافت و صاحب کلمه (بعثت لا تمم مکارم الاخلاق) قصد کرد که بر آن سرخیل اهل نفاق نماز گذارد و هرچند فاروق اعظم رضی اللّه عنه حضرت خاتم صلی اللّه علیه و سلم از آن امر منع کرد بجائی نرسید و آن سید سرافراز بر عبد اللّه نماز گذارد اما هنوز از موضع صلوه دور نشده بود که آیه (وَ لا تُصَلِّ عَلی أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً الایه) فرود آمد و همدرین سال نجاشی پادشاه حبشه داعی حق را لبیک اجابت گفته بریاض رضوان خرامید و سید عالم صلی الله علیه و سلم در مدینه بر وی نماز غائبانه گذارده طلب مغفرت فرمود بثبوت پیوسته که در اواخر ذیقعده سنه مذکوره حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه را داعیه شد که بمکه شتافته باقامت مناسک حج اسلام قیام نماید اما چون بمسامع علیه رسید که مشرکان برسم جاهلیت برهنه و عریان طواف بیت الله میکنند از غایت کراهیت اختلاط با ایشان در آن صورت عزیمت حج را در عقده تأخیر انداخت اما ابو بکر صدیق رضی الله عنه را سردار سیصد نفر از مهاجر و انصار گردانیده فرمان داد که بمکه رود و خلایق را مناسک حج تعلیم کرده از اوایل سوره براءت تا چهل آیه بر مردم خواند و بعد از توجه ابو بکر جبرئیل امین بر سید المرسلین نازل گشته گفت فرمان رب العالمین چنانست که اداء رسالت نکند الا تو یا شخصی که از تو باشد لاجرم حضرت خاتم صلی الله علیه و سلم امیر المؤمنین را طلبیده و بر حکم الهی مطلع گردانیده فرمود که از عقب صدیق بشتاب و اوایل سوره براءت را از وی بستان و در موقف حج بر مردم خوان و این چهار حدیث را نیز بسمع خلایق رسان اول آنکه در بهشت در نیاید مگر نفس مؤمن دوم آنکه من بعد هیچ برهنه طواف خانه کعبه نکند سیوم آنکه هیچ مشرک حج نگذارد چهارم آنکه از اهل کفران هرکس عهدی موقت با خدا و رسول خدا داشته باشد تا انقضاء
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۰۳
آن‌وقت بر عهد خود ثابت بود و اگر عهد او موقت نبود تا چهار ماه در امان باشد و پس از گذشتن این مدت اگر مسلمان نشود خون و مال او هدر بود و علی مرتضی بر ناقه غضباء خاتم الانبیا سوار گشته و بجانب حریم حرم شتافته در منزل عرج بابو بکر صدیق رسید و چون ابو بکر آنجناب را دید پرسید که یا علی امیر آمده‌ای یا مأمور جواب داد که فرمان چنانست که آیات اوایل سوره برائت را بمن تسلیم نمائی که آنرا بر مردم خوانم و کلمات اربعه مذکوره را بمسامع خلایق رسانم امیر المؤمنین ابو بکر شرط اطاعت بجای آورده در موافقت امیر المؤمنین علیه السّلام حیدر بمکه شتافت و در هر موقفی از مواقف حج که جناب ولایت مآب آن آیات بینات را قرائت فرموده کلمات اربعه مذکوره را بسمع خلایق میرسانید صدیق اکبر نیز خطبه خوانده مناسک حج را مبین میگردانید و بعد از فراغ از آن قضایا امیر المؤمنین علی با ابو بکر صدیق بخدمت حضرت خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الی یوم القیام مراجعت فرمودند در اعلام الوری مسطور است که چون امیر المؤمنین ابی بکر بملازمت حضرت رسول علیه الصلوه و السلام رسید از آنحضرت پرسید که یا رسول اللّه از من چه صادر شد که از قرائت سوره برائت ممنوع گشتم رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که هیچ منقصتی بحال تو راه نیافته (و لکن الامین هبط الی عن اللّه عز و جل بانه لا یؤدی عنک الا انت او رجل منک و علی منی و هو اخی و وصیّ و وارثی و خلیفتی فی اهل بیتی و امتی بعدی یقضی دینی و ینجز و عدی و لا یؤدی عنی الا علی) در کشف الغمه مسطور است که بعد از غزوه تبوک عمرو بن معدی کرب الزبیدی بملازمت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم مبادرت نموده زبان بکلمه توحید گویا گردانید و مقارن آن حال ابی بن عثعث الخثعمی را که قاتل پدرش بود در مدینه دیده کشان‌کشان بآستان نبوت آشیان آورد تا رخصت قصاص حاصل نماید رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود که (هدر اسلاه ما کان فی الجاهلیه) و عمر بن معدی کرب از اینجهت مرتد گشته روی بدیار خود نهاد و در اثناء راه طایفه از بنی الحارث بن کعب را غارتیده بقبیله خویش ملحق گردید و چون این خبر بسمع همایون خیر البشر رسید امیر المؤمنین علی را بر طایفه از مهاجرین امیر گردانیده بجانب عمرو و قوم او فرستاد و خالد بن الولید را با فوجی از سپاه بقصد اعراب جعفی ارسال داشت و مقرر ساخت که بعد از تلاقی عسکرین امام ثقلین بر هردو لشگر سرور باشد و امیر المؤمنین علی صلوات اللّه و سلامه علیه خالد بن السعید بن العاص را مقدمه خیل خود گردانیده خالد بن ولید آن منصب را بابو موسی اشعری ارزانی داشت و چون چند منزل مطوی گشت اعرابی که خالد متوجه ایشان بود متفرق بدو فرقه شدند فرقه‌ای بیمن رفتند و جماعتی به بنی زبید پیوستند و علی مرتضی از اینحال وقوف یافته رسولی نزد خالد فرستاد و پیغامی داد که هرجا رسیده باشی تا وقت وصول من توقف نمای و خالد التفات باین سخن نکرده علی مرتضی رضی اللّه عنه خالد بن سعید را فرمان داد که از عقب خالد بن ولید بشتاب و هرجا که باو رسد نگاه دارد و خالد بن سعید حسب فرموده بتقدیم رسانیده چون امیر المومنین علی با خالد بن الولید رضی اللّه عنه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۰۴
ملاقات نمود و بنابر مخالفتی که کرده بود او را سخنان درشت گفت آنگاه متوجه عمرو بن معدی کرب گشت نقلست که چون قوم عمرو از توجه علی مرتضی خبر یافتند او را گفتند یا ابا ثور این جوان قرشی را که متوجه اینجانب شده که از تو باج بستاند چگونه می‌بینی عمرو جواب داد که هرگاه او مرا ببیند کیفیت حال معلوم گردد و بعد از تلاقی فریقین عمرو قدم در میدان نهاده مبارز طلبید حیدر کرار در برابر او رفته بانگ بر وی زد و قدم ثبات عمرو بمجرد استماع آن آواز از جای رفته هزیمت غنیمت شمرد و سپاه اسلام تیغ در اهل کفر و ظلام نهاده برادر و برادرزاده عمرو را کشتند و منکوحه او را با چند زن دیگر اسیر گرفتند آنگاه شاه ولایت‌پناه خالد بن سعید را جهت اخذ صدقات همانجا گذاشته فرمان داد که هرکس از گریختگان مراجعت نموده ایمان آرد او را امان دهد و بعد از معاودت علی عمرو بن معدیکرب نزد خالد رفته مسلمان شد و عیال و اطفال او از قید رقیت نجات یافتند روایتست که در آن سفر پس از وقوع فتح و ظفر امیر المؤمنین حیدر جاریه‌ای از جواری خمس را جهت خاصه خویش اختیار کرد و خالد بن الولید بر کیفیت واقعه مطلع شده در این باب مکتوبی بحضرت رسالت مآب نوشته بمصحوب بریده بن الحصیب ارسال داشت و بریده بیشتر از لشکر بمدینه شتافته نوشته خالد را رضی اللّه عنه بحضرت مصطفی صلی اللّه علیه و آله و سلم تسلیم نمود و چون آنحضرت بر مضمون آن کتاب مطلع شد متغیر شده رنگ رخسار فایض الانوارش از غضب برافروخت بریده گفت یا رسول اللّه اگر مردم بر ارتکاب امثال این امور اجازت یابند فیه مسلمانان ضایع شوند حضرت مقدس نبوی صلی الله علیه و سلم گفت و یحک یا بریده احداث نفاق کردی نسبت بعلی بدرستیکه علی بن ابیطالب را حلالست از غنیمت آنچه مرا حلال است و علی بن ابیطالب بهترین مردمان است ترا و قوم ترا و بهترین کسانیست که پس از من باشند کافه امت را یا بریده بپرهیز از آنکه دشمن داری علی را که خدای تعالی ترا دشمن دارد بریده گوید در آن زمان آرزو بردم که زمین شکافته شود تا من فرو روم و گفتم (اعوذ بالله من سخط الله و سخط رسول الله) یا رسول الله از برای من آمرزش خواه که من بعد از آن هرگز در مقام عداوت علی نباشم و در شان وی نگویم مگر خیر و حضرت رسول جهت من استغفار نمود و پس از آن شاه مردان نزد من محبوبترین خلایق بود
 
گفتار در بیان وقایع سال دهم از هجرت رسول واجب الاتباع و ذکر آمدن نصاری نجران بمدینه و وقوع حجه الوداع‌
 
در این سال نیز از اطراف و جوانب وفود اعراب بملازمت حضرت رسالت مآب میشتافتند و بشرف اسلام مشرف گشته مقضی المرام عنان مراجعت بمساکن خود معطوف میساختند و از جمله آنجماعت یکی جریر بن عبد الله البجلی بود که با صد و پنجاه کس از مردم قبیله بجلیه بسعادت پای بوس حضرت مقدس نبوی سرافراز گشت و بتخریب بتخانه ذی الخلصه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۰۵
مامور شده گفت یا رسول الله از اینجا تا ذی الخلصه مسافتی بعید است و من بر اسب سوار نمی‌توانم شد که آن راه را بسرعت درنوردم و اگر بر شتر سوار گشته روی بمقصد آرم مدتی میباید که بمقصود فایز شوم آنحضرت بعد از شنیدن این سخن انگشتان همایون خود را بر سینه جریر زده فرمود که (اللهم ثبته و اجعله هادیا مهدیا) از جریر منقولست که گفت چون این دعا درباره من واقع شد و رخصت یافتم بر اسبی تند سرکش سوار گشتم و بآن خدائی که محمد را براستی بخلق فرستاده تصور کردم که آن اسب بزیر ران من بسان گوسفندیست و شب و روز میراندم تا بذو الخلصه رسیدم و آن بتخانه را منهدم گردانیدم دیگر از جمله وفود وفد بنی حنیفه بود و ایشان چون بمدینه رسیده باشارت حضرت رسالت در سرای رمله بنت الحارث نزول کردند و بتقبیل بساط نبوت استسعاد یافته ایمان آوردند در روضه الاحباب مسطور است که مسیلمه کذاب که داخل وفد بنی حنیفه بود از ملازمت رسول صلی الله علیه و سلم تخلف نمود و در منزل توقف کرد و بر زبان آورد که اگر محمد امر حکومت را بعد از خود بمن گذارد متابعتش نمایم و الا فلا و سید الانبیاء علیه من الصلوه افضلها با ثابت بن قیس بن شماس و بعضی دیگر از یاران بمنزل مسیلمه تشریف برد و بر زبر سر او ایستاده بشاخ خرمائی که در دست داشت اشارت فرمود و گفت اگر این را از من طلب نمائی بتو ندهم و تو تجاوز نتوانی کرد از آنچه ایزد تعالی در شأن تو تقدیر نموده و اگر بعد از من باقی مانی هرآینه حق عز و علا ترا هلاک سازد و بدرستی که من گمان میبرم ترا آنکس که بمن نموده‌اند در شان او آنچه نموده‌اند و حال آنکه رسول صلی الله علیه و سلم در واقعه دیده بود که در دستهای او دو سوار طلاست و از آنجهت محزون گردیده وحی آمده بود که باد در آنها دم و آنحضرت باد بر آنها دمیده هردو ناپیدا گشته بود و خیر الانام علیه الصلوه و السلام یکی از این دو سوار را باسود عنسی و دیگریرا بمسیلمه کذاب تعبیر فرمود القصه چون مسیلمه بدیار خود بازگشت زبان بدعوی نبوت بگشاد و جمعی از اهل ضلالت بوی ایمان آوردند و او نامه بحضرت پیغمبر نوشت بر این منوال که (من مسیلمه رسول الله الی محمد رسول الله اما بعد فانی قد اشرکت فی الامر معک و ان لنا نصف الارض و لقریش نصفها و لک المدر و لی الوبر و لکن قریشا قوم یغدرون) یعنی این نامه از مسیلمه رسول خداست بسوی محمد که پیغمبر خداست اما بتحقیق که ایزد تعالی مرا در امر نبوت با تو شریک ساخته و ما راست نصفی از زمین و مر قریش را نصفی دیگر مدر از آن تو و وبر ازان من و لیکن قریش گروهی غدارند و این نوشته را مصحوب دو کس بمدینه فرستاد و چون فرستادگان او بملازمت حضرت رسالت علیه السلام و التحیه رسیدند و آن نامه را معروض گردانیدند از ایشان پرسید که اعتقاد شما درباره مسیلمه چیست گفتند او در نبوت با تو شریک است رسول صلی الله علیه و سلم تبسم فرموده گفت که اگر کشتن رسول ممنوع نبودی شما را گردن میزدم و فرمود که جواب مکتوب مسیلمه را باین عبارت نوشتند که (من محمد رسول اللّه الی مسیلمه الکذاب سلام علی من اتبع الهدی قد بلغنی
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۰۶
کتابک کتاب الکذب و الافک و الافتراء علی اللّه فان الارض للّه یورثها من یشاء من عباده و العاقبه للمتقین) و تتمه احوال مسیلمه کذاب در اوایل جزو چهارم از این مجلد مذکور خواهد گشت انشاء اللّه تعالی و همدرین سال فیروز دیلمی که خواهرزاده نجاشی بود بخدمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه آمده جمال حالش بحلیه ایمان محلی گردید و همدرین سال باذان حاکم یمن که ذکر اسلام او سابقا مرقوم خامه دو زبان گشته بود وفات یافت و چون پرتو این خبر بر پیشگاه ضمیر انور خیر البشر تافت بعضی از ملک او را به پسرش شمر ارزانی داشت و زمام اختیار گوشه‌ای از آن دیار را در قبضه اقتدار عامر بن شهر همدانی نهاد و بر قطری دیگر ابو موسی اشعری را والی گردانید و ناحیه‌ای را بیعلی بن امیه و طرفی را بمعاذ بن جبل ارزانی فرمود و از کلیات وقایع این سال دیگری قضیه مصالحه نصاری نجران و نزول آیه کریمه مباهله است و کیفیت این واقعه چنان بود که پیغمبر آخر الزمان علیه صلوات الرحمن نامه‌ای بنصاری نجران نوشته ایشان را باسلام دعوت فرمود و نجرانیان شرط مشورت بجای آورده سی کس یا چهارده کس را از میان خود برگزیده بمدینه فرستادند تا صفات و حالات سید کاینات را بواجبی معلوم نموده خبر بدیشان رسانند و در میان آن مردم سه کس بسمت تقدم موسوم بودند اول عبد المسیح که عاقب لقب داشت و این عبد المسیح امیر و صاحب مشورت نصاری نجران بود دوم ایهم که او را سید میگفتند و سید صاحب الرجال و مجتمع آن طایفه بود سیم ابو الحارث بن علقمه که مدرس و عالم آنجماعت بود و از سیاق کلام صاحب کشف الغمه معلوم میشود که عبد المسیح نام شخصی از نجرانیان بوده و عاقب از دیگری و بر این تقدیر کلانتران نجرانیان چهار نفر بوده باشند القصه چون وفد نجران بمدینه رسیدند انگشتریهای طلا در انگشت کرده و حلهای ابریشمی پوشیده بمجلس همایون رسول صلی اللّه علیه و سلم درآمدند و زبان بسلام بگشودند آنحضرت اصلا جواب نداد و التفات بحال ایشان نفرمود و نجرانیان روی بجانب مشرق کرده بمقتضاء کیش خویش باداء صلوه قیام نمودند و بعد از فراغ از از آن امر بنزدیک رسول علیه الصلوه و السلام رفته هرچند سخن گفتند جواب نشنودند لاجرم محزون از مجلس همایون بیرون آمدند و با عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه عنهما ملاقات کردند و کیفیت بی‌التفاتی سید کاینات را پرسیدند که اکنون مصلحت ما چیست ذو النورین و عبد الرحمن بن عوف علی مرتضی را که در انجمن تشریف داشت گفتند یا ابا الحسن رای شریف تو در باب مهم این جماعت چه اقتضا میکند جناب ولایت مآب جواب داد که طریقه صواب آنست که این مردم انگشترهای طلا از دست بیرون کنند و بجای این جامها که دربر کرده‌اند اثوابی که در راه می‌پوشیدند بپوشند و نزد حضرت رسالت روند تا منظور نظر عنایت شوند و نصاری بموجب فرموده علی مرتضی رضی اللّه عنه عمل نموده چون پیش رسول صلی اللّه علیه و سلم رفتند و سلام گفتند آن سرور زبان مبارک بجواب بگشاد و گفت بآنخدائی که مرا براستی بخلق فرستاده که در کرت اول که این
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۰۷
جماعت نزد من آمدند شیطان همراه ایشان بود آنگاه حضرت رسالت‌پناه ایشانرا باسلام و ایمان دعوت فرمود نصاری ابا و امتناع نمودند و اسقف از آنحضرت پرسید که چه میگوئی در حق مسیح خیر الانام علیهما الصلوه و السلام جواب داد که او بنده برگزیده خدا بود و فرستاده وی اسقف گفت هیچ میدانی که عیسی را پدری بوده آنحضرت فرمود که نی اسقف گفت پس چگونه گفتی او بنده‌ایست مخلوق و حال آنکه هیچ مخلوقی را نه‌بینی الا آنکه او را پدری باشد رسول فرمود که امروز جواب شما را نمیگویم در این شهر باشید تا جواب سؤال خود بشنوید و روز دیگر این آیه نازل شد که (إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ الی عَلَی الْکاذِبِینَ) و سید المرسلین نجرانیان را طلبیده این آیه هدایت آئین را برایشان خواند و نصاری بر اعتقاد خود مصر بوده آنحضرت فرمود که بیائید تا با یکدیگر مباهله کنیم یعنی درباره هم دعا کنیم و گوئیم که لعنت خدا بر اهل کذب و افترا باد ترسایان گفتند امروز ما را مهلت ده تا برویم و بعد از استخاره و استشاره فردا بامر مباهله قیام نمائیم و خیر الانام علیه الصلوه و السلام ایشان را اجازت داده چون نجرانیان بمنزل خود رفتند و آغاز مشورت کردند اسقف گفت که اگر فردا محمد با فرزندان و اهل بیت خویش بمباهله آید شما از ارتکاب آن امر اجتناب نمائید که بلا بر نصاری نازل خواهد شد و اگر یاران و اتباع خود را بمباهله نیاورد با او مباهله کنید القصه بیت
صباحی که بر دوش افکند مهر*عبای ملون ز چارم سپهر حضرت رسالت با علی مرتضی و فاطمه زهرا و حسن و حسین صلوات الله علیهم اجمعین از حجره همایون بیرون آمده متوجه مقام مباهله گشت (قال فی کشف الغمه عن عایشه رضی الله عنها ان رسول الله صلی الله علیه و سلم خرج و علیه مرط مرجل من شعر اسود فجاء الحسن فادخله ثم جاء الحسین فادخله ثم فاطمه ثم علی ثم قال انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهر کم تطهیرا) در آن اثناء رؤساء نصاری پیدا شده چون چشم ایشان بر آن پنج تن عالی شأن افتاد اسقف پرسید که اینها چه کسانند که با محمد می‌آیند گفتند این جوان پسر عم و داماد و دوست‌ترین خلق است بسوی او یعنی علی ابن ابیطالب کرم الله وجهه و این دو صبی پسران دختر اویند از علی و این زن دختر اوست فاطمه مادر این پسران که گرامی‌ترین خلایق‌اند پیش او اسقف گفت بخدائی که جان من در قبضه قدرت اوست که من جمعی را می‌بینم که اگر از ایزد تعالی در خواهند که جبل را از زمین برکنند برکنده شود با او مباهله مکنید که بخاصه خود آمده بنابر وثوقی که بر پروردگار خود دارد و اگر با او مباهله کنید زمان بر شما متغیر شود و بلا فرود آید و در همه روی زمین یک نصرانی نماند و اگرنه ملاحظه جانب قیصر بودی من مسلمان میشدم و لیکن با او مصالحه کنید بر آنچه مصلحت باشد نظم
چو چشم نصاری و اهل عناد*بر آن پنج عالی گهر اوفتاد*
چنین گفت اسقف که این پنج فرق*که مانند شان نیست در غرب و شرق*
چو خواهند از کردگار جهان*که این کوه را برکند از مکان*
شود آن دعا در زمان مستجاب*ز نفرین ایشان کنید اجتناب*
شنیدم که در گرد آن تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۰۸ پنج شمع*که در سایه پرورده بودند جمع*
چو پروانه میگشت روح الامین*که ای پادشاهان دنیا و دین*
در این سایه گر جای باشد مرا*کنم سرفرازی بهردو سرا القصه چون نصاری سخن ابو الحارث را بشرح مذکور شنیدند گفتند یا ابا القاسم ما با تو مباهله نمیکنیم و لیکن مصالحه میکنیم و آنحضرت بصلح راضی شده مهم بر اینموجب قرار یافت که نجرانیان هر سال دو هزار حله تسلیم نمایند که قیمت هر حله چهل درم باشد هزار در ماه صفر و هزار در ماه رجب و همچنان متشبث بملت خود باشند و کسی متعرض ایشان نشود و در آن باب صلح‌نامه در قلم آمد و آن صلح‌نامه تا زمان خلافت عمر بن الخطاب رضی الله عنه در میان نجرانیان بود آنگاه تغییر بقواعد آن راه یافت به ثبوت پیوسته که بعد از تأکید قواعد مصالحه نصاری بجانب نجران بازگشته ابو عبیده بن الجراح را رضی الله عنه جهت آوردن آنچه قبول نموده بودند همراه بردند و بروایتی که در روضه الاحباب مسطور است سید و عاقب نوبت دیگر بملازمت خیر البشر رسیده ایمان آوردند و همدرین سال ابراهیم فرزند رسول صلی الله علیه و سلم وفات یافته بریاض رضوان شتافت و پیغمبر آخر الزمان از آن مصیبت محزون گشته قطرات اشک بر جبین همایونش روان شد و ابراهیم را در بقیع دفن کرده فرمود که چون مدت رضاع فرزند من در دنیا تمام نگشته بود ایزد تعالی دو دایه در بهشت برای تکمیل ارضاعش تعیین فرمود و در همان روز کسوف بوقوع پیوست و رسول صلی الله علیه و سلم باقامت نماز کسوف قیام نموده خطبه بلیغه خواند و مردم را گفت که آفتاب و ماه دو آیت‌اند از آیات قدرت الهی بجهت مردن و زیستن هیچ آفریده گرفته نشوند و هرگاه چنین واقعه‌ای روی نماید باید که نماز گذارید و صدقه داده دعا کنید و در همین سال حضرت مقدس نبوی جناب ولایت مآب را فرمود که بجانب یمن رود و بیمن کلام هدایت انجام و ضرب حسام بهرام انتقام ساکنان آن مقام را از بادیه ضلال بشارع اسلام آورد و در مقصد اقصی مذکور است که در وقت توجه علی مرتضی بطرف یمن حضرت مصطفی لوائی عقد کرده بدان جناب داد و بدست مبارک خود عمامه سه پیچ بر سر حیدر بسته دو علامه گذاشت یکی از جانب پیش قریب بذراعی و دیگری بطرف قفا نزدیک بشبری و گوش هوش آن شیر بیشه و غارا بغرر نصایح گرانبار گردانیده اجازت فرمود و امیر المؤمنین علی با سیصد کس از اهل اسلام بصوب مقصد توجه نموده چون پای در اراضی یمن نهاد جمعی کثیر از مشرکان بقدم مقاتله پیش‌آمدند و جناب ولایت مآب نخست ایشان را بقبول ملت بیضا دعوت فرموده آنجماعت آن سخنانرا بسمع رضا اصغا ننمودند لاجرم ابن عم سید عالم صلی الله علیه و سلم صف قتال آراسته از جانبین طلب‌کاران نام و ننگ بمیدان جنگ شتافتند و از کفار قرب بیست کس کشته گشته بقیه السیف روی بانهزام آوردند آنگاه شاه ولایت پناه کرت دیگر پیش رفته آنجماعت را باسلام دلالت نمود و ایشان زبان بکلمه توحید گویا گردانیده از اموال خویش آنچه حق الله بود جدا ساختند در روضه الاحباب بروایت براء بن عاذب مسطور است که چون در یمن اعداء دین علی مرتضی را استقبال کرده قدم
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۰۹
در میدان قتال نهادند آنجناب بعد از آرایش سپاه بمیان معرکه رفت و کتاب حضرت رسالت مآب را بر یمنیان خوانده ایشان را بایمان دعوت نمود قبیله همدان بیکبار مسلمان شده شاه مردان در آن باب عریضه به پیغمبر آخر الزمان علیه الصلوه الرحمن در قلم آورد و آنحضرت بعد از وقوف بر مضمون آن مکتوب همایون فرحناک شده سجده شکر الهی بتقدیم رسانید و فرمود که السلام علی اهل همدان از مستقصی و بسیاری از کتب معتبره چنان معلوم میشود که تصرف امیر المؤمنین حیدر در کنیزک سبی و خبر بردن بریده بن الحصیب آن قضیه را نزد پیغمبر صلی الله علیه و سلم بروجهی که سابقا مسطور گشت در این سفر بوده و باتفاق جمیع روات هنوز علی کرم الله وجهه در یمن بود که خیر الانام صلی الله علیه و آله الی یوم القیام عزیمت گذاردن حج اسلام را فرموده بجانب مکه نهضت نموده به ثبوت پیوسته که چون حضرت مقدس نبوی علیه السّلام عزم اقامت مناسک حج جزم فرمود بقبایل عرب پیغام فرستاد که هرکس که داعیه حج دارد باید که بما پیوندد خلق بسیار از اطراف بلاد و دیار در مدینه مجتمع گشتند تا از اول کار همراه سید ابرار و اخیار بوده آداب حج بیاموزند و حضرت رسول صلی الله علیه و سلم بروایتی در روز شنبه بیست و پنجم ذیقعده غسل نموده و فرق همایون را شانه کرده روغن در موی مشک بوی مالید و بدن مبارک را مطیب ساخته از اثواب مخیط مجرد گردانید و ازار و ردا پوشیده در مسجد مدینه نماز پیشین گذارد و بذو الحلیفه شتافته نماز دیگر را در آن منزل قصر کرد و شتران هدی را اشعار و تقلید نموده بناجیه بن جندب اسلمی سپرد و در آن سفر سیده النساء فاطمه زهرا و امهات مؤمنین بتمام در هودجها نشسته همراه بودند و بروایتی صد و چهارده هزار و بقولی صد و بیست و چهار هزار کس در آن راه بخدمت حضرت رسالت‌پناه استسعاد یافته زبان بتلبیه گشودند و در اثناء راه از اسماء بنت عمیس که در آن زمان منکوحه ابو بکر صدیق رضی الله عنه بود پسری متولد گشت و بمحمد موسوم شد اسما از حضرت مصطفی استفسار کرد که با احرام چه کنم آنحضرت فرمود که غسل کن و لجام به بند و بر احرام خود ثابت باش و تلبیه میگوی القصه بعد از قطع منازل و طی مراحل شب یکشنبه چهارم ذی حجه از فر نزول خاتم الانبیاء علیه من الصلوه اطیبها غیرت سپهر خضرا گشت و آنحضرت صبح یکشنبه در آن منزل باداء نماز بامداد قیام نموده از طرف اعلی بمکه درآمد و بمسجد الحرام تشریف برد و سایر شرایط زیارت رکن و مقام بجای آورد و استلام حجر الاسود کرد و در میان کوه صفا و مروه چنانچه معهود است سعی فرمود آنگاه فرمان داد که هرکس هدی همراه ندارد از احرام بیرون آید و حلال گردد و در روز ترویه در حین توجه بمنا احرام حج بندد و هرکس هدی همراه داشته باشد تا روز نحر بر احرام خود ثابت باشد ابو بکر صدیق و عمر فاروق و طلحه و زبیر رضی الله عنهم و بعضی دیگر از اصحاب که هدی مصحوب خود آورده بودند بر احرام باقی مانده سیده النساء و امهات مؤمنین که هدی نیاورده بودند از احرام بیرون آمدند در این اثنا علی مرتضی رضی اللّه عنه از یمن رسید و شتری
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۱۰
چند که به نیت هدی حضرت رسالت‌پناه همراه داشت بنظر انور رسانید از آنجناب پرسید که چون احرام بستی چه نیت کردی جواب داد که گفتم بارخدایا بهمان نیت احرام بستم که رسول تو احرام بسته خیر الانام علیه الصلوه و السلام فرمود که من احرام حج بسته‌ام و هدی با خود آورده تو نیز بر احرام خویش ثابت باش و در هدی شریک من شو و چون علی المرتضی سید النسا را دید که جامه رنگین پوشیده و از احرام بیرون آمده بزبان انکار گفت که چرا حلال گشتی جواب داد که بموجب فرموده حضرت رسالت مآب عمل نمودم و آنحضرت تصدیق این سخن فرمود و در صحاح اخبار ورود یافته که سید اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار روز یکشنبه و دوشنبه و سه‌شنبه و چهارشنبه و شب پنجشنبه در مکه توقف نموده روز پنجشنبه که هشتم ذی الحجه بود با طوایف برایا بمنا تشریف برد و شب در آن مقام بوده روز دیگر بعد از اداء نماز بامداد و قبل از طلوع آفتاب متوجه عرفات گشت و پس از وصول بعرفات و زوال خورشید از وسط السماء بر راحله خویش نشسته ببطن وادی رفت و همچنان سواره خطبه‌ای در غایت فصاحت و بلاغت مشتمل بر بعضی از احکام شریعت و محتوی بر اصناف موعظت و نصیحت بر زبان وحی بیان جاری گردانید پس از آن نماز پیشین و پسین بیک بانک و دو قامت بگذارد آنگاه روی بقبله دعا آورده و در آن باب مبالغه فرمود و بروایت علماء اهل سنت و جماعت در این روایه (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً) نازل گشت و چون آفتاب میل بمنزلت غروب نمود آن مهر سپهر نبوت از عرفات بمزدلفه شتافت و نماز شام و خفتن را بیک بانک و دو قامت ادا فرمود و آن شب آنجا بود و نماز صبح را در اول وقت بگذارد و پیش از طلوع خورشید روان شد چون بجمره العقبه رسید هفت عدد سنگ‌ریزه بینداخت و در آن روز در منا خطبه‌ای بلیغ خوانده آنچه در روز عرفه از احکام دین مبین ساخته بود اعاده فرمود و سخنان دیگر نیز اضافه نمود و بعد از آن بقربانگاه شتافته از جمله شتران قربانی با آنچه علی مرتضی از یمن آورده بود بصد نفر می‌رسید شصت و سه نفر را بدست مبارک خود قربان فرموده و بقیت را علی مرتضی نحر کرد آنگاه حضرت رسالت‌پناه سر تراشیده موی همایون را بمیان اصحاب قسمت نمود و گفت که از هر شتری از شتران قربانی قطعه گوشت در دیگ انداخته پختند و از آن گوشت و شوربای آن باتفاق یاران تناول فرمود و بعد از آن سواره بمکه شتافت و پیش از نماز پیشین همچنین سواره طواف کعبه کرد و نزدیک بچاه زمزم رفته دلو آب طلبید و بیاشامید پس باقی روز شنبه و یکشنبه و دوشنبه و سه‌شنبه در منا اقامت فرمود و در آخر روز سه‌شنبه که آخر ایام تشریق است بموضع محصب که آنرا بطح نیز خوانند تشریف برد و شب چهارشنبه آنجا بیتوته کرده سحر چهارشنبه باز بمکه رفت و پیش از طلوع صبح طواف وداع نموده از طرف اسفل مکه بیرون خرامید و متوجه مدینه گشته طی مسافت میفرمود تا بمنزل غدیرخم که در نواحی جحفه است رسید در کشف الغمه مسطور است که حضرت شفیع الامه صلی اللّه علیه و سلم بعد از وصول بغدیرخم در آن موضع
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۱۱
که بسبب فقدان آب و علف قابلیت نزول نداشت فرود آمد و اهل اسلام لوازم متابعت بتقدیم رسانیدند و سبب نزول در آن منزل بود که قبل از آن حضرت مقدس نبوی بحسب وحی سماوی مأمور شده بود که جناب ولایت مآب مرتضوی را بخلافت خویش نصب فرماید و آنحضرت اظهار این صورت را جهت دریافت وقتی که از اختلاف مأمون باشد در عقده تأخیر انداخته بود و چون بموضع غدیرخم رسید و معلوم گردید که پس از تجاوز از آن مکان طوایف انسان از موکب همایون جدا شده بطرف منازل خود خواهند رفت و اراده ازلی مقتضی آن بود که تمامی آن مردم از این معنی باخبر باشند این آیه نازل شد که (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ یعنی فی استخلاف علی و النص علیه بالامامه وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ) و چون بنابر مدلول کریمه مذکوره وجوب نصب امیر المؤمنین بخلافت متحقق گشت حضرت رسالت در آن موضع منزل گزید و فرمود تا سایه بعضی از اشجار آن حوالی را صفا داده و پالانهای شتران را جمع ساخته بر زبر یکدیگر نهادند و بلال باشارت آنحضرت ندا کرد که الصلوه جامعه و بروایتی آواز برآورد که (حی علی خیر العمل) و خلایق مجتمع گشته رسول صلی اللّه علیه و سلم بر بالای آن پالانها برآمد و علی مرتضی نیز بفرموده آنحضرت بالا رفته بر یمین سید المرسلین بایستاد و آن سرور بعد از اداء حمد و ثناء باریتعالی از انتقال خویش بعالم بقا مردم را آگاه گردانید و فرمود که من در میان شما دو امر عظیم می‌گذارم که اگر دست در آن زنید گمراه نشوید و یکی از آن‌دو بزرگتر است از دیگری و آن‌دو چیز گرانمایه قرآنست و اهل بیت من و این هردو از یکدیگر جدا نشوند تا در لب حوض کوثر بمن رسند پس فرمود که (یا ایها الناس الست اولی بکم من انفسکم) آیا نیستم من اولی بشما از نفسهای شما از اطراف و جوانب آواز برآمد که بلی آنحضرت فرمود که هرکه من اولی‌ام باو از نفس او علی بدو اولی است از نفس او آنگاه دست شاه ولایت‌پناه را گرفته گفت (من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حیث کان) پس امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه بموجب فرموده حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم در خیمه نشست تا طوایف خلایق بملازمتش رفته لوازم تهنیت بتقدیم رسانیدند و از جمله اصحاب امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه جناب ولایت مآب را گفت بخ‌بخ یابن ابیطالب (اصبحت مولائی و مولا کل مؤمن و مؤمنه) یعنی خوشا حال تو ای پسر ابو طالب بامداد کردی در وقتی که مولای من و مولای هر مؤمن و مؤمنه بودی بعد از آن امهات مؤمنین برحسب اشارت سید المرسلین بخیمه امیر المؤمنین رفته شرط تهنیت بجای آوردند و بروایت علماء مذهب امامیه آیه کریمه (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً) در این‌روز نازل گشت و حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که (اللّه اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمه و رضی الرب برسالاتی و الولایه لعلی ابن بیطالب) القصه چون حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه در غدیرخم از قضیه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۱۲
مذکوره فراغت یافت کوچ فرموده بجانب مدینه شتافت و پس از وصول بدان بلده طیبه این کلام درر انتظام بر زبان همایونش جاری شد که (لا اله الا اللّه وحده لا شریک له له الملک و له الحمد یحیی و یمیت و هو علی کل شی‌ء قدیر آئبون تائبون عابدون ساجدون لربنا حامدون صدق اللّه وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده)
 
ذکر عرض مرض بر ذات خجسته صفات سید کاینات و بیان وقایع سال یازدهم از هجرت آنحضرت تا زمان وفات‌
 
ناظمان مناظم اخبار نبوی و عالمان معالم آثار مصطفوی برشحات سحاب قلم درربار بر صفحات ریاض مؤلفات صحت دثار مبین و مبرهن گردانیده‌اند که چون رسول واجب الاتباع صلی اللّه علیه و سلم از حجه الوداع مراجعت نموده خطه یثرب را از شعاع انوار جبین آفتاب قرین روشن ساخت پهلوی همایون بر بستر بیماری نهاده روزی چند صاحب فراش بود و خبر این عارضه که غیر مرض موت آنحضرت است در اطراف دیار عرب منتشر گشته سه مرد و یک عورت را داعیه سروری پیدا شد و بدعوی نبوت زبان گشادند از جمله مردان یکی مسیلمه بن ثمانه بن کثیر بن حبیب بن الحارث الحنفی است و دیگری طلیحه بن خویلد اسدی و سیم اسود بن کعب عنسی و آن زن سجاج تمیمیه بود بنت حارث بن سوید و چون مهم آنجماعت در زمان خلافت امیر المؤمنین ابو بکر رضی اللّه عنه بفیصل انجامید در اوایل جزو چهارم از این مجلد کیفیت مآل احوال ایشان مذکور خواهد گردید انشاء اللّه تعالی متون کتب جمهور اهل سیر مشحون است باین خبر که در ماه صفر سال یازدهم از هجرت خیر البشر ابو بکر صدیق و عمر فاروق و عثمان ذو النورین رضی اللّه عنهم بل اکثر یاران را بتهیه اسباب سفر امر فرمود و اسامه بن زید بن حارثه رضی اللّه عنه را برایشان امیر کرده فرمان داد که غزوه روم را پیش نهاد همت ساخته تا نواحی انبی که موضع شهادت جعفر طیار و زید بن حارثه رضی اللّه عنهما بود بروند و شرایط کشیدن انتقام بتقدیم رسانیده مراجعت نمایند و گوش هوش اسامه را بدرر نصایح و مواعظ گرانبار ساخته رخصت ارزانی داشت و اسامه رضی اللّه عنه موضع جرف را لشکرگاه کرد به نیت آنکه پس از اجتماع مردم روی براه آورده و بعد از تعیین جیش اسامه بدو سه روز سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم را مرضی عارض شد و در آن ایام بسمع همایونش رسید که امارت اسامه بر خاطر اجله اصحاب گران آمده میگویند که پیغمبر آخر الزمان غلامی را بر مهاجرین والی گردانید و از اینجهت غضبناک شده باوجود ظهور تب و وفور صداع بمسجد تشریف برد و بر منبر برآمده بعد از حمد و ثنای باری تعالی فرمود که ایها الناس این چه سخن است که در باب امارت اسامه از شما بمن رسیده اگر شما امروز طعن در امارت اسامه میکنید پیش از این در امارت پدر وی طعن کرده‌اید بخدا سوگند که زید قابل امارت بود و پسرش
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۱۳
نیز صلاحیت این امر دارد وصیت مرا در شأن وی قبول نمائید و با وی احسان بجای آورید که او از جمله اخیار شماست آنگاه از منبر فرود آمده بحجره همایون شتافت و مردم فوج فوج بملازمت آن حضرت رفته شرط وداع بجای آورده باسامه می‌پیوستند و در روزی که اسامه داعیه کوچ داشت خبر اشتداد مرض آنسرور را شنیده عنان مراجعت انعطاف داد در روضه الاحباب از عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه مرویست که گفت حضرت رسالت علیه الصلوه و السلام بیکماه پیش از فوت خود خواص اصحاب را بخانه عایشه رضی اللّه عنها طلبیده چون چشم همایونش برایشان افتاد قطرات اشک بر رخسار فایض الانوارش روان شد و ادعیه صالحه بر زبان خجسته بیان گذرانیده از انتقال خویش تنبیه فرمود اصحاب گفتند یا رسول اللّه وقت رحلت تو کی خواهد بود جواب داد که زمان مرافقت انقضا یافته و اوان مفارقت نزدیک رسیده و من بسدره المنتهی و جنه الماوی و رفیق اعلی و کاس اوفی و عیش منها و اصل میگردم اصحاب پرسیدند که ترا غسل دهد فرمود که از مردان اهل بیت من بحسب قرب قرابت گفتند یا رسول اللّه کفن ترا از چه چیز سازیم فرمود که از همین جامها که پوشیده‌ام و اگر خواهید از حلهای یمانی یا اثواب مصری باز پرسیدند که نماز بر تو که گذارد و در گریه افتادند و آنحضرت نیز گریان شده فرمود که شکیبائی نمائید و ابواب تحمل بر روی خود بگشائید باید که چون مرا بشوئید و در کفن پیچید هم در این خانه همچنان بر جنازه بر کنار قبر بگذارید و همه ساعتی برون روید (فان الله تبارک و تعالی اول من یصلی علی) یعنی اول ایزد سبحانه و تعالی رحمتی خاص بر من نازل خواهد گردانید بعد از آن جبرئیل و میکائیل و اسرافیل بترتیب بر من نماز خواهند گذارد پس ملک الموت با جمعی کثیر از ملایکه باقامت نماز قیام خواهند نمود آنگاه شما فوج‌فوج درآئید و بر من نماز گذارید اول مردان اهل بیت من بعد از آن نسوان عترت من پس صبیان بعد از آن دیگر یاران اصحاب کرت دیگر سئوال کردند که ترا دفن کند جواب داد که اهل بیت من با گروهی انبوه از ملایکه و حال آنکه شما ایشان را نه بینید و ایشان شما را به‌بینند پس حاضرانرا وداع کرده گفت سلام من برسانید بدانجماعت از متابعان من که غایب‌اند و هرکس پیروی ملت من کند تا روز قیامت و بعد از این گفت و شنید بروزی چند حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه باستغفار برای اهل گورستان بقیع و شهداء احد مامور گشته برانموجب بتقدیم رسانید در اکثر کتب سیر مسطور است که ابتداء مرض خاتم الانبیاء علیه افضل التحایا در خانه میمونه رضی الله عنها روی نمود و سایر زوجات مطهرات آنجا جمع گشته آنحضرت دو سه نوبت فرمود که (این انا غدا) یعنی من فردا کجا خواهم بود و امهات مؤمنین را از تکرار این کلام چنان معلوم شد که خاطر عاطر خیر الانام علیه الصلوه و السلام مایل بآن است که در ایام مرض در حجره صدیقه رضی الله عنها باشد و براینموجب اتفاق نمودند و بروایتی سیده النسا فاطمه زهرا علیه افضل الصلوه و اکمل التحیات بامهات مؤمنین گفت که خواجه کاینات را مشقت خواهد رسید که در وقت مرض هر روز بخانه یکی از شما آمد شد نماید
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۱۴
همه بر یکجا اتفاق کنید و ایشان بخانه عایشه رضی اللّه عنها راضی شده آنحضرت از حجره میمونه بیرون آمد دستی بر کتف علی مرتضی صلوات الله و سلامه علیه و دستی بر دوش فضل بن عباس و پایهای مبارک بر زمین میکشید تا بحجره صدیقه رسید و بدین روایت در تمامی ایام بیماری آنجا گذرانید قولی دیگر آنکه شیخ سعید کازرونی از امام جعفر الصادق صلوات الله و سلامه علیه نقل نموده که حضرت خیر الانام را در اوقات خستگی بر جامه خوابانیده برمیداشتند و بنوبت بخانه امهات مؤمنین می‌بردند و علی کلا التقدیرین چون سید ثقلین پهلوی همایون بر بستر ناتوانی نهاد تبی در غایت حرقت طاری گشته مرض روزبروز سمت تزاید میگرفت و قوی جسمانی ضعیف ساعت بساعت ضعف بدن صفت تضاعف می‌پذیرفت نظم
بضعف قوی شد بدن ممتحن*قوی‌تر شدی دم بدم ضعف تن*
رخ سرور انبیاء رسل*برافروخت از تب چو اوراق گل*
عرق بود بر روی او در نظر*ز شبنم بر اوراق گل پاک‌تر*
چو نرگس دو چشمش نرفتی بخواب*ز بوی خوشش رشک بردی گلاب از مادر بشر بن البراء مرویست که گفت در وقت مرض موت و غایت حرارت تب نزد رسول عجم و عرب درآمده گفتم یا رسول الله بر هیچکس همچنین تب گرم که بر بدن مبارک تست مشاهده نکرده‌ام فرمود که برای آن این‌چنین است که اجر ما مضاعف شود ای ام البراء مردم در باب مرض من چه میگویند گفتم میگویند که مرض رسول خدا ذات الجنب است آنحضرت فرمود که سزاوار لطف پروردگار نیست که آنمرض را بر پیغمبر خویش استیلا دهد چه آن عارضه از همزات شیطانست و شیطانرا بر من دست نیست و لیکن این مرض من اثر آن گوشت زهرآلود است که با پسر تو در خیبر لقمه از آن بدهان بردیم و در هرچند وقت الم آن بر من تازه میشد و این نوبت زمان انقطاع رشته زندگانیست در نسخ جمهور اهل سیر مسطور است که خیر البشر صلی الله علیه الی یوم المحشر در ایام مرض سیده النساء فاطمه زهرا را طلبیده بعد از تقدیم لوازم عطوفت و اظهار مراسم ملاطفت و ترتیب رواتب تفقد و تمهید قواعد تعهد بطریقه اختفا و مساره بوی گفت که ای قره العین کامرانی و میوه شجره زندگانی بدانکه در سنوات سابقه هر سال یکنوبت جبرئیل امین جهه درس قرآن مبین بزمین میآمد و امسال دو نوبت بر من نازل گشته بآن امر پرداخت این معنی دلالت بر آن دارد که اجل موعود نزدیک رسیده و زمان بودن من در جهان فانی بنهایت انجامیده از استماع این خبر مشقت اثر خاطر عاطر زهرا اندوهناک شده و از فواره دیده قطرات عبرات بر صفحات وجناتش فرو دوید و از تصور الم مفارقت سید عالم صلی الله علیه و آله و سلم بر خود لرزیده بزبان حال و قال بنالید بیت
هنوز سرو روانم ز چشم ناشده دور*دل از تصور دوری چو بید لرزانست آنحضرت چون اضطراب جگرگوشه خود را ملاحظه فرمود باز ابواب تلطف بر رویش گشوده سر مبارکش نزدیک سینه بی‌کینه خویش برده آهسته گفت ای فرزند بجان پیوند من خوشدل باش که سیده النساء روضه رضوان تو خواهی بود و پیشتر از سایر اهل‌بیت طاهره تو با من ملاقات خواهی نمود بتول زهرا رضی الله عنها تسلی یافته خندان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۱۵
شد عایشه گفت ای فاطمه هرگز غمی را بفرح نزدیک‌تر از این اندوه تو ندیدم سبب آن غم و موجب این شادی چه بود بتول زهرا علیه الصلوه و السلام جواب داد که اسرار سید ابرار را فاش نتوان کرد و در آن روز کیفیت این گفت و شنود را مخفی داشته بعد از فوت آنحضرت حقیقت حال را ظاهر فرمود و دیگری از وقایع زمان مرض سید عالم صلی الله علیه و سلم آنکه سعید بن جبیر رحمه اللّه علیه روایت کرده که ابن عباس رضی الله عنه گریه بسیار کرده گفت در روز مذکور که مرض حضرت رسول صلی الله علیه و سلم اشتداد یافته بود یارانرا فرمود که اسباب کتابت بیاورید تا برای شما چیزی نویسم که هرگز گمراه نشوید پس اصحاب اختلاف کرده بعضی گفتند که بموجب فرموده پیغمبر صلی الله علیه و سلم عمل باید نمود و برخی جانب نقیض گرفته بر زبان آوردند که مناسب نیست در این محل آنحضرت را بکتابت مشغول داریم و بین الجانبین نایره نزاع اشتعال یافته آوازها بلند گشت چنانچه حضرت رسول صلی الله علیه و سلم از آن گفت و شنود بتنگ آمده از سر آن مهم درگذشت و روایتی آنکه امیر المؤمنین عمر بن الخطاب یا دیگری از کبار اصحاب گفت که آیا این سخن از آنجمله آن سخنان پریشانست که مریضان در حین اشتداد مرض میگویند یا نی و عقیده علماء شیعه آنست که سبب عدم رضاء اصحاب بتحریر آن کتاب آن بود که رسول صلی اللّه علیه و آله میخواست که در باب ولایت امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه وصیت نامه قلمی گرداند و این دو بیت که در کشف الغمه ثبت شده مشعر باین معنی است شعر
اوصی النبی فقال قایلهم*قد ضل یهجر سید البشر*
وادی ابا بکر اصاب ولم*یهجر و قد اوصی الی عمر القصه چون اختلاف اصحاب در مجلس حضرت رسالت مآب از حد اعتدال تجاوز نمود آن حضرت فرمود که برخیزید از پیش من که سزاوار نیست منازعت نزد هیچ پیغمبری و مع ذلک سه وصیت میکنم شما را یکی آنکه اهل شرک را از جزیره عرب اخراج نمائید دوم آنکه وفود اعراب را که نزد شما آیند جوایز و صلات بدهید سلیمان احول که یکی از راویان این حدیث است گوید نمیدانم وصیت سیم را سعید بن جبیر قدس سره مصلحت گفتن ندید یا آنکه گفت و عناکب نسیان بر خاطر من تنید از عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما مرویست که فرمود بدرستی که مصیبت بزرگ آن بود که رسول صلی اللّه علیه و سلم را از نوشتن وصیت نامه مانع آمدند بصحت پیوسته که حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه در ایام مرض دو نوبت بر منبر رفته بعد از اداء حمد و ثناء باریتعالی بنصیحت خلایق اشتغال نمود کرت اول در باب سفارش و رعایت جانب انصار سخنان بسیار فرمود و در نوبت اخیر جهه اداء حقوق کلمات معجز آیات بر زبان فصاحت بیان جاری گردانید بلکه این معنی را از حیز قوه بفعل رسانید و شخصی را که گفت سه درم در ذمه تو حق دارم خشنود گردانیده سه درم بوی تسلیم نمود نقلست که در ایام بیماری آن مقتداء انبیاء مرسلین در وقت اداء صلوه یک نوبت بمسجد تشریف برده شرایط امامت بجای آوردی اما در اواخر مرض سه روز بیرون نتوانست آمد و در آن ایام بموجب اشارت آنحضرت امیر المؤمنین ابی بکر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۱۶
رضی اللّه عنه پیش‌نماز خلایق بود و بروایتی هفده وقت نماز بجماعت از حضرت رسالت فوت شد در کشف الغمه از جناب ولایت مآب مرتضوی مرویست که در ایام بیماری حضرت مقدس نبوی هر روز و هر شب جبرئیل نازل میشد و میگفت یا محمد بدرستی که حضرت پروردگار ترا سلام میرساند و میگوید که خود را چگونه می‌یابی و حال آنکه او دانا تر است بچگونگی حال تو از تو لیکن اراده ایزدی از این پرسش آنست که شرف و کرامت ترا زیاده گرداند از آنچه عطا فرموده است و عیادت مرضی در میان امت تو سنت شود و اگر آنحضرت میگفت که ای جبرئیل خود را دردناک می‌یابم روح الامین میفرمود که ای محمد بدرستی که حق سبحانه و تعالی بر تو سخت نمیگیرد و هیچ احدی در بارگاه احدیت گرامی‌تر از تو نیست و لیکن باری عز و علا دوست میدارد که بشنود آواز ترا و میخواهد که تو با وی ملاقات کنی در وقتی که مستوجب درجه و ثواب و کرامتی که جهه تو آماده کرده است شده باشی و اگر پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم میفرمود که خود را براحت و عافیت می‌یابم جبرئیل میگفت که یا محمد مراسم حمد الهی بجای آور چه بدرستی که خدایتعالی دوست میدارد که تو بشکر و ثناء او قیام نمائی تا بیشتر گرداند آنچه بتو عطا فرموده است از نیکوئی در روضه الاحباب و بسیاری از کتب علماء افادت مآب مذکور است که پرسش جبرئیل امین بموجب فرموده حضرت رب العالمین در سه روز آخر ایام خستگی سید المرسلین واقع بود و در روز سیم عزرائیل با فرشته اسمعیل نام که سرداری هفتاد هزار فرشته بدو تعلق دارد بر حجره همایون حاضر گشت و جبرئیل بعد از تقدیم لوازم پرسش معروض گردانید که ملک الموت بر در ایستاده اذن دخول میطلبد و پیش از این نسبت بهیچ متنفسی این ادب از وی صادر نشده و بعد از این نیز صدور نخواهد یافت حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که ای امین خدا او را دستوری ده تا درآید و ملک الموت پس از حصول رخصت درآمده بسمع شریف آن حضرت رسانید که یا محمد بنابر فرمان حق عز شانه من مطیع امر و نهی توام اگر اجازت دهی روح مطهر ترا قبض کنم و الا مراجعت نمایم سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بجانب جبرئیل نگریسته روح الامین گفت یا محمد خداوند غفار مشتاق دیدار تست لاجرم آنحضرت اشاره فرمود تا عزرائیل بمهمی که متعلق باوست مشغولی نمود در کشف الغمه بروایت امام عالی مآثر محمد بن علی الباقر صلوات اللّه و سلامه علیه منقول است که قریب بوفات سید کاینات علیه و آله افضل الصلوات مردی بر در حجره همایون آمده اذن دخول طلبید و امیر المؤمنین علی صلوات اللّه علیه بیرون رفته از وی پرسید که چه حاجت داری جواب داد که میخواهم نزد سید عالم درآیم جناب ولایت مآب فرمود که محل مقتضی آن نیست حاجت خود را بگوی (فقال الرجل لا بد من الدخول علیه) پس علی مرتضی رضی اللّه عنه بازگشته از حضرت خیر الانام اذن دخول حاصل کرد و آن مرد بر زبر سر خیر البشر نشسته گفت یا نبی اللّه من رسول پروردگارم بسوی تو آنحضرت فرمود که کدام رسول خدائی جواب داد که ملک الموتم ایزد تعالی مرا بتو فرستاده است و ترا
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۱۷
مخیر گردانیده میان لقاء خود و رجوع بدنیا خاتم الانبیاء فرمود که مرا چندان مهلت ده که جبرئیل امین نزول نماید و با او مشورت کنم و همان لحظه جبرئیل نازل گشت و گفت (یا رسول اللّه و للآخره خیر لک من الاولی و لسوف یعطیک ربک فترضی لقاء اللّه خیر لک فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لقاء ربی خیر لی فامض لما امرت به) و روایتی آنکه چون ملک الموت بر در حجره همایون آمده اذن دخول طلبید زهرا رضی اللّه عنها به پس در شتافته او را گفت رسول خدا بحال خود مشغول است و اکنون ملاقات میسر نیست بار دیگر ملک الموت رخصت طلبیده همان جواب شنید و در نوبت سیم آواز چنان بلند گردانید که هرکس در منزل مقدس نبوی بود از هیبت بر خود بلرزید و حضرت رسالت بحال افاقت آمده استفسار نمود که چه واقعه است فاطمه زهرا رضی اللّه عنها کیفیت واقعه را بازگفت آنحضرت فرمود که ای فاطمه دانستی که با که سخن میکردی زهرا گفت (اللّه و رسوله اعلم) سید کاینات گفت این ملک الموت است هادم اللذات و مفرق جماعات بیوه کننده نسوان و یتیم سازنده فرزندان فاطمه زهرا که این حدیث شنود آواز برآورد که (وا مدینتاه خربت المدینه) و خیر البریه دست سیده النسا را گرفته بر سینه فرخنده خود نهاد و زمانی ممتد چشم نگشاد و زهرا رضی اللّه عنها سر پیش گوش آنحضرت برده گفت جان من فدای تو باد در من نظری کن و با من یک سخن بگوی آن سرور چشم مبارک بازکرده فرمود که ای دختر من گریه را موقوف دار که حمله عرش بموافقت تو میگریند و بدست همایون قطرات عبرات از رخساره آن قره العین نبوت پاک کرد و در تسکین خاطر حزین آن دره القلاده رسالت کوشید و او را بشارتها داده گفت خدایا فاطمه را در مفارقت من صبری کرامت فرمای و با وی گفت چون روح مرا قبض کنند زبان بکلمه استرجاع بگشای چه هر مصیبتی که بکسی رسد در برابر آن عوض میسر است فاطمه گفت یا رسول اللّه کدام کس و چه چیز ترا عوض تواند بود آنگاه بار دیگر حضرت رسالت‌مآب دیده برهم نهاده زهرا رضی اللّه عنها گفت (و اکرب اباه) آن حضرت فرمود که هیچ کرب و غم بعد از این بر پدر تو نخواهد رسید پس عایشه رضی اللّه عنها پیش رفته التماس وصیتی نمود رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود وصیت همانست که ترا دیروز کرده‌ام باید که بر آن موجب عمل نمائی و حفصه رضی اللّه عنها نیز نزدیک آنحضرت رفته بدستور صدیقه بازگشت و قولی آنکه تمامی زوجات مطهرات را بسکون در گوشه خانه خود و مصون بودن از نظر نامحرم وصیت فرمود پس بفاطمه زهرا گفت پسران خویش را بیاور و سیده النساء امام حسن و امام حسین را نزد خیر الانام برده ایشان زبان بسلام بگشادند و در برابر آن سرور بنشستند و چون جد بزرگوار خود را بدان منوال دیدند آغاز گریه و افغان نمودند بمثابه‌ای که هرکه در آن خانه بود بر درد دل ایشان زار زار بگریست بیت
دوستان روز وداع است فغان برگیرید*دل بیکبارگی از جان و جهان برگیرید امام حسن روی خود بر رخسار خاتم الانبیاء نهاد و امام حسین سر خویش بر سینه آن سرور گذاشت و آن حضرت بنظر شفقت و مرحمت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۱۸
در ایشان نگریسته هردو را ببوسید و ببوئید و در باب تعظیم و احترام ایشان وصایا بتقدیم رسانید آنگاه باحضار شاه ولایت‌پناه فرمان داد و چون آن جناب حاضر شد سر از بستر برداشته امیر المؤمنین حیدر در زیر بغل مبارکش درآمد و سر آنسرور را بر بازوی خود نهاد و آنحضرت گفت ای علی فلان یهودی در ذمت من این مبلغ دین دارد البته آنرا اداء نمای ای علی اول کسی که بر لب حوض کوثر بمن رسد تو خواهی بود و بعد از فوت من مکروه بسیار بتو خواهد رسید باید که دل‌تنگ نگردی و دست در عروه وثقی تحمل زده در طریق مصابرت سلوک نمائی و چون مردم بجانب دنیا رغبت کنند تو آخرت اختیار فرمای جابر بن عبد اللّه انصاری رضی اللّه عنه گوید که کعب الاحبار در زمان خلافت امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی الله عنه بمدینه آمده از وی پرسید که آخر سخنی که نبی آخر الزمان بآن متکلم گشت کدام بود فاروق اعظم جواب داد که از مرتضی علی سؤال کن و کعب آن سخن را از علی پرسید جواب شنید که در محلی که آن سرور بر سینه من تکیه کرده بود و سر او بر دوش من نهاده فرمود که (الصلوه الصلوه) کعب گفت بلی آخرین وصیت انبیا این باشد امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه فرماید که خیر الانام صلی الله علیه الی القیام این سخن میگفت و آب دهان مبارکش بمن می‌رسید که ناگاه حال خجسته مآلش تغییر یافت و من بی‌تحمل شده عباس را گفتم مرا دریاب و عباس نزدیک آمده باتفاق یکدیگر خیر البشر را بر بستر خوابانیدیم نقلست که چون ملک الموت رخصت یافته بقبض روح مطهر آن سرور مشغولی نمود سکرات موت غالب گشته گاهی رنگ روی همایونش زرد و گاهی سرخ میشد و در آن زمان دست در قدحی پرآب که در پیش آنحضرت نهاده بودند میکرد و بر جبین مبین مالیده میگفت (اللهم اعنی علی سکرات الموت) و در سقف خانه نظر انداخته و دست خود را برداشته بر زبان وحی بیان می‌آورد که (الرفیق الاعلی) که ناگاه دست حق پرستش مایل گشته بدار بقا پیوست نظم
آن طاق بارگاه نبوت فروشکست*و آن قصر باشکوه رسالت خراب شد*
سلطان هردو کون ز هجر آتشی فروخت*دلهای اهل بیت بکلی کباب شد*
ماتم‌سرای گشت سپهر چهارمین*روح القدس بتعزیت آفتاب شد حجله‌نشینان تتق عصمت و مستورات شبستان طهارت که آن حالت مشاهده نمودند گریه و زاری و ناله و بیقراری آغاز کردند و از سینه چاک آه دردناک برکشیده متوطنان عالم بالا و معتکفان ملاء اعلی را بناله و افغان درآوردند جملگی ساکنان فلک نیلوفری در این مصیبت عظمی از شیوه صبر و تحمل بری گشته و از شیمه شکیب و اصطبار عاری شده با اهل بیت آن مهر سپهر پیغمبری مشارک بودند و مساهم و تمامی طبقات انسان و ملک و پری در این تعزیت کبری با اصحاب آن آفتاب افق سروری موافق بودند و متألم نظم
ای ز هجرانت زمین و آسمان بگریسته*در میان خون نشسته عقل و جان بگریسته*
ماهیان در بحر و آهو در بیابان زارزار*ماه و مهر آسمان جمله جهان بگریسته
نی همین اهلجهان بهر تو ماتم داشتند*حور هم زین غصه در دار جنان بگریسته*
خون فشان تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۱۹ ای دیده بهر سیدی کز ماتمش*جبرئیل اندر فلک با قدسیان بگریسته*
چون برآوردند افغان زان مصیبت اهل بیت*چشم انجم بر دل پر دردشان بگریسته ابیات دردآمیز و اشعار شوق‌انگیز که عترت بزرگوار و صحابه بلاغت شعار در مرثیه سید ابرار و سند اخیار در سلک نظم کشیده‌اند بسیار است و ایراد آن موجب اطناب و اکثار لاجرم بر تحریر سه بیت که از سیده النساء فاطمه زهرا نقل نموده‌اند اختصار مینماید شعر
اذا اشتد شوقی زرت قبرک باکیا*انوح و اشکو لا اراک مجاوبی*
ایا ساکنی الصخر اعلمتنی البکا*و ذکرک انسانی جمیع مصائب*
فان کنت عنی فی التراب مغیبا*فما کنت عن قلب الحزین بغایب
 
ذکر غسل و تکفین سید المرسلین صلی الله علیه و آله الی یوم الدین‌
 
بروایت تقات فضیلت قرین و حکایات روات افادت آئین بثبوت پیوسته که چون وفات سید ابرار نزد اکابر مهاجر و انصار محقق شد ابو بکر صدیق بلوازم پرسش اهل بیت قیام نمود و باتفاق فاروق اعظم و ابو عبیده بن الجراح رضی الله عنهم جهت قرار مهم خلافت بسقیفه بنی ساعده رفت و رجال اهل بیت در حجره همایون را بسته پرده از بردیمانی آویختند و عباس و پسران او فضل و قثم و اسامه بن زید و صالح که آزاد کرده خواجه کاینات بود و شقران لقب داشت جسد مطهر آنحضرت را برداشته باندرون پرده بردند و بموجب ندائی که از غیب شنیدند بی‌آنکه بدن بی‌بدیلش را برهنه سازند بغسل مشغول گشتند و علی مرتضی متعهد شستن سید عالم صلی الله علیه و سلم بود و فضل رضی الله عنه پیراهن آنحضرت را بالا برمیداشت تا شاه ولایت را بسهولت تمشیت غسل میسر گردد و عباس و قثم ذات فایض البرکاتش را از این پهلو بر آن پهلو میگردانیدند و اسامه بن زید و شقران آب بر حضرت رسالت مآب می‌ریختند و بروایتی غیر از این شش نفر در مغسل خیر البشر کسی حاضر نبود و قولی آنکه اوس بن خولی انصاری را بنابر التماس انصار در آن خانه گذاشته بودند اما هیچ امری متعلق بوی نبود از امام جعفر صادق رضی الله عنه روایت کرده‌اند که در زمانی که علی مرتضی حضرت مصطفی را غسل میداد هر آبی که در پلک چشم آن نور دیده آفرینش جمع میشد علی مرتضی آن را می‌آشامید و بقولی که در روضه الاحباب مسطور است بعد از اتمام امر غسل شاه ولایت مآب قطره چند آب که در گوشه چشم و گوناف شرف دودمان عبد مناف جمع گشته بود بمکید و علی التقدیرین این معنی موجب ازدیاد علم و حفظ ابو السبطین گردید در سیر کازرونی و بعضی دیگر از کتب محدثان از عایشه صدیقه رضی اللّه عنها مرویست که حضرت مقدس نبوی را در جامه سفید سحولی کفن کردند که هیچ‌یک از آنها قمیص و عمامه نبود و قولی آنکه کفن پیغمبر ذو المنن دو جامه سفید و یک بردیمانی بود و مشک
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۲۰
و حنوط بر کفن و سجده‌گاه آنحضرت پاشیدند و گویند جبرئیل آن حنوط را از بهشت آورده بود و بعد از فراغ از آن امور آنحضرت را بر سریری خوابانیده چنانچه وصیت فرموده بود مدتی در آنجا تنها گذاشتند از علی مرتضی کرم اللّه وجهه منقولست که گفت فوت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه روز دوشنبه واقع شد و روز سه‌شنبه از جانب آسمان آوازی شنیدیم که درآئید ای گروه مسلمانان و بر پیغمبر خود نماز گذارید آنگاه بهمان ترتیب که در حدیث عبد اللّه بن مسعود سبق ذکر یافت عترت بزرگوار و اصحاب عالیمقدار بر جنازه رحمت اندازه سید ابرار نماز گذاردند و در مدفن پیغمبر ذو المنن بین الاصحاب اختلاف واقع شد و بالاخره بنابر استصواب شاه ولایت مآب در همان موضع که روح مقدس آنحضرت را قبض کرده بودند مرقد شریفش را مقرر فرمودند و ابو طلحه انصاری بحفر قبر اشتغال نموده لحد ترتیب داد و شقران قطیفه در ته قبر گسترده در نیم شب یا سحر چهارشنبه علی مرتضی و عباس و فضل و قثم و عبد الرحمن بن عوف و بقولی عقیل بن ابیطالب و اسامه و شقران نیز بمضجع رسول صلی اللّه علیه و سلم درآمدند و بدن بی‌بدیلش را مدفون ساختند گویند که آخر کسی که از قبر خیر البشر بیرون آمد امیر المؤمنین حیدر بود و بعضی قثم را گفته‌اند و روایتی آنکه مغیره بن شعبه خاتم خود را در قبر انداخته بدان بهانه پس از همه کس بقبر درآمد و انگشتری را بیرون آورده گفت (انا اقربکم عهدا الی النبی صلی اللّه علیه و سلم) و این روایت را اکثر اهل سیر تضعیف نموده‌اند القصه چون مخصوصان بارگاه نبوت از قبر محفوف برحمت بیرون آمدند خاک ریخته آن مرقد را مسطح و بقولی مسنم ساختند و بمقدار یک شبر از زمین بلند گردانیده آب بر آن پاشیدند و پس از آنکه از این امر نیز باز پرداختند نخست بدر خانه سیده النسا فاطمه زهرا رفته شرایط پرسش بجای آوردند بتول عذرا از ایشان پرسید که رسول خدا را دفن کردید جواب دادند که آری فرمود که چون از دل خود رخصت یافتید که خاک بر آنحضرت ریختید آخر نبی الرحمه بود گفتند یا ابنه رسول اللّه خواطر ما از این معنی متألم و متأثر است اما حکم ربانی را تدبیری نیست و قضای آسمانی را تغییری نی آری سرانجام دنیای غدار اینست و عاقبت کار عالم ناپایدار همین فرق انام را بتمام از قصور بقبور منزل باید گزید و خواص و عوام را علی الدوام از بادیه هستی بزاویه نیستی باید خرامید خیاط کارخانه قدم وجود هیچ موجودی را بی‌طراز عروض عدم ندوخته و فراش سرابستان لطف و کرم در عالم پرستم چراغ رأفتی را بی‌تندباد آفتی نیفروخته مثنوی
چنین است آئین این خاکدان*بقای جهان کی بود جاودان*
چو خورشید تابد ز اوج کمال*همان لحظه یابد کمالش زوال*
بعالم که افروخت شمع بقا*که ننشاند آنرا نسیم فنا*
نهالی در این باغ کی سرکشید*که از دهره دهر ایذا ندید*
گلی در بهار جهان کی شگفت*که باد خزانش ز گلبن نرفت*
چنین یاد دارم ز اهل سیر*که آن پیشوای تمام بشر*
سپهر شرف مهر اوج کرم*رسول عرب مقتدای عجم*
بنزدیک رفتن ز دار فنا*میان بقا و لقاء خدا*
مخیر شد و ملک باقی گزید*ز دنیا برید و بعقبی رسید*
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۲۱ بیا ای خردمند عالی‌نژاد*تو هم اقتدا کن بخیر العباد*
مجو ملک فانی ز بهر مقام*منه دل بر این چرخ فیروزه فام*
اساس اقامت بجائی فکن*که آنجا نباشد فنا بی‌سخن اللهم صلی علی محمد سید الوری و آله مصابیح الدجی و اصحابه نجوم الفلک العز و العلی و سلم علیه تسلیما مبارکا کثیرا کثیرا
 
ذکر شمه‌ای از حالات زوجات طاهرات و سراری حضرت سید کائنات و سند مکونات علیه شمایم الصلواه و نسایم التحیات‌
 
در روضه الاحباب از ثقات روات مرویست که حضرت مقدس نبوی در مدت حیات دوازده زن بحباله نکاح درآورده با ایشان زفاف فرمود و از آنجمله یازده متفق علیه است و یکی مختلف فیه که زوجه بود یا سریه چنانچه اشارتی بدان خواهد رفت انشاء اللّه تعالی و باتفاق اهل سیر نخستین منکوحه سید البشر خدیجه کبری است (و هی خدیجه بنت خویلد بن اسد بن عبد العزی بن قصی بن کلاب) و نسب شریف آن زبده مطهرات عصمت مآب در قصی بنسب حضرت رسالت ایاب اتصال مییابد و خدیجه اقرب ازواج طاهراتست از روی حسب و نسب بسید عجم و عرب و کنیت خدیجه ام هند بود و لقب او طاهره و مادر خدیجه رضی اللّه عنها فاطمه است بنت زایده بن الاصم از بنی عامر بن لوی و خدیجه اول بعقد عتیق بن عاید بن عبد اللّه مخزومی درآمد و از وی پسری و دختری آورد و پس از فوت عتیق ابو هاله بن نباش بن زراره تمیمی او را بخواست و اسم ابو هاله بقولی مالک بود و بروایتی زراره و بعقیده زمره‌ای زبیر و بمذهب فرقه‌ای هند و باعتقاد اهل سنت و جماعه خدیجه را از ابو هاله نیز دو فرزند در وجود آمد هاله و هند و بعضی از مورخان بر آن رفته‌اند که شوهر نخست خدیجه رضی اللّه عنها ابو هاله بوده و زوج ثانی عتیق و این روایت مختار ابن جوزی است القصه چون ثانیا شوهر خدیجه رضی اللّه عنها فوت شد بسیاری از صنادید و اشراف قریش بمناکحتش رغبت نمودند اما آنجناب بازدواج هیچکس رضا نداد زیرا که بعد از غروب هلال بقاء عمر ابو هاله بمغرب فنا شبی در خواب دید که آفتاب از آسمان بخانه وی فرود آمد و نور آن از آنجا انتشار یافت و کیفیت واقعه را به پسر عم خویش ورقه بن نوفل عرض کرد ورقه گفت تعبیر این رؤیا آنست که پیغمبر آخر الزمان ترا بحباله نکاح درآورد و خدیجه رضی اللّه عنها از نام و نسب رسول عجم و عرب تفتیش نمود ورقه آنچه از این باب معلوم داشت بجناب عفت مآب گفت بنابراین خدیجه پیوسته انتظار طلوع آن آفتاب سپهر نبوت میکشید تا وقتی که بسعادت مناکحتش فایز گردید و در آن زمان که انوار عنایت سید کاینات بر وجنات احوالش تافت آنحضرت بیست و پنج ساله بود و بروایت جمهور اهل سنت خدیجه رضی اللّه عنها چهل ساله بود در کشف الغمه از ابن عباس رضی اللّه عنه مرویست که خدیجه در بیست و هشت‌سالگی بعقد حضرت مقدس نبوی درآمد و مهر او دوازده اوقیه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۲۲
طلا بود به ثبوت پیوسته که جمیع اولاد حضرت خیر العباد از خدیجه رضی اللّه عنها تولد نمودند مگر ابراهیم که از ماریه قبطیه در وجود آمد و تا خدیجه کبری رضی اللّه عنها در حیات بود خلاصه موجودات علیه افضل الصلوه بنابر ملاحظه خاطر شریفش بمناکحت عورت دیگر میل ننمود مناقب و مفاخر خدیجه بسیار است و فضایل و کمالات او بیشمار و او اول کسی است که به نبوت سید ابرار ایمان آورد و جمیع اموال و جهات خود را در رضای او صرف کرد و از امیر المؤمنین علی منقولست که رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که (خیر نساء الامم السالفه مریم و خیر نساء هذه الامه خدیجه) یعنی بهترین نسوان امم سالفه مریم است مادر عیسی و بهترین زنان این امت خدیجه است و از ابن عباس رضی اللّه عنها مرویست که حضرت مقدس نبوی فرمود که افضل زنان اهل بهشت مریم بنت عمران و خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد و آسیه بنت مزاحم خواهند بود و از انس بن مالک روایت کرده‌اند که رسول صلی اللّه علیه و سلم گفت که (حسبک من نساء العالمین مریم بنت عمران و خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد و آسیه امرأه فرعون) و در کشف الغمه مسطور است که (قالت عایشه لفاطمه الا ابشرک انی سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول سیده اهل الجنه اربع مریم بنت عمران و فاطمه بنت محمد و خدیجه بنت خویلد و آسیه بنت مزاحم امرأه فرعون) و ایضا در کتاب مذکور مزبور است که حضرت رسالت علیه السلام و التحیه فرمود که بهشت مشتاقست بچهار کس از نسوان مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم و خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد در بسیاری از کتب معتبره مرقوم اقلام صحت اثر گشته که روزی جبرئیل علیه السّلام نزد حضرت خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الی یوم القیام آمده گفت یا رسول اللّه این خدیجه است که می‌آید و برای تو طبقی پر از طعام با ادام می‌آرد چون بتو رسد او را از پروردگار او و از من سلام برسان و بشارت ده ویرا بخانه‌ای در بهشت از یک لؤلؤ مجوف که در آن خانه هیچ خصومت و تعبی نبود و چون حضرت مصطفی سلام ایزد تعالی و جبرئیل را بخدیجه کبری رسانید گفت (ان اللّه هو السلام و منه السلام و علی جبرئیل السلام و علیک یا رسول اللّه و رحمه اللّه و برکاته و علی من سمع السلام الا الشیطان) و این کلام بلاغت نظام دلالت میکند بر کمال فهم و فطانت خدیجه رضی اللّه عنها زیرا که بجودت ذهن دانست که سلام را بر حق تعالی رد نمیتوان کرد چنانچه بر برایا رد می‌کنند و از آنجهت نگفت که (و علی اللّه السلام) بموجبی که بعضی از صحابه گفتند در تشهد و ممنوع گشتند از عایشه رضی اللّه عنها روایت کرده‌اند که گفت غیرت نبردم بر هیچ زن مثل غیرتی که بر خدیجه بردم باوجود آنکه در وقتی که من بشرف فراش رسول مشرف گشتم وی در حیات نبود زیرا که خاتم الانبیاء او را بسیار یاد مینمود گاه بود که گوسپندی میکشت و آنرا قطعه‌قطعه ساخته به نسوانی که دوستان خدیجه بودند می‌فرستاد و من از غیرت با او میگفتم که گویا هیچ زن غیر از خدیجه نبوده و آنحضرت میفرمود که وی صفات خوب بسیار داشت و فرزندان مرا از وی حاصل شد و نوبتی هاله خواهر خدیجه بر در خانه آمده بر سبیل استیذان دست بر در زد پس رسول
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۲۳
صلی اللّه علیه و سلم استیذان خدیجه را یاد کرده مضطرب و محزون و بروایتی مسرور و فرحناک گشته گفت خدایا این را هاله گردان من غیرت بردم و گفتم چند یاد عجوزه‌ای از از عجایز قریش کنی که از غایت پیری دندان در دهان وی نمانده بود و عمر خویش گذرانیده و ایزد عز اسمه دیگری بهتر از او بتو ارزانی داشته آنحضرت در غضب شد چنانکه موی پیش سر وی در حرکت آمد و فرمود که مثل خدیجه هیچ زنی خداوند تعالی بمن نداد ایمان آورد بمن وقتی که همه مردم کافر بودند و راست‌گوی داشت مرا وقتی که همه مردم تکذیب من میکردند و مواسات نمود بمال خود با من وقتی که همه مردم مرا محروم میداشتند و بخشنده بی‌منت مرا از وی فرزندان کرامت کرد صدیقه رضی اللّه عنها گوید با نفس خویش گفتم که دیگر هرگز خدیجه را ببدی یاد نکنم و روایتی آنکه گفت که دیگر هرگز با تو در باب خدیجه عتاب ننمایم و گویند روزی ام زفر که ماشطه خدیجه بود بنزد حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه آمد آن حضرت او را اعزاز و اکرام نموده گفت این زنی است که در عهد خدیجه بخانه ما می‌آمد (و ان حسن العهد من الایمان) وفات خدیجه رضی اللّه عنها بروایت اشهر و اصح در ماه مبارک رمضان سال دهم از بعثت بوقوع انجامید و رسول صلی اللّه علیه و سلم بقبرش درآمده او را مدفون گردانید مدفنش مقبره جحونست و مدت عمر عزیزش بقول مشهور شصت سال بود و بروایتی شصت و پنج سال و اللّه اعلم بحقیقه الحال سوده رضی اللّه عنها ام الاسود کنیت داشت و هی بنت زمعه بن قیس بن عبد شمس بن عبدود بن نضر بن مالک بن جبل بن عامر بن لوی بن غالب و در لوی نسبش به نسب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اتصال مییابد مادرش شموس بود بنت قیس بن عمرو بن زید بن لبید بن خداش و سوده در اول حال زن پسر عم خود سکران بن عمرو بن عبد شمس بود و از وی پسری داشت عبد الرحمن نام و عبد الرحمن در زمان امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه در حرب جلولا شهادت یافت و سکران و سوده در اوایل بعثت باسلام درآمده در سلک مهاجران حبشه انتظام یافتند و بعد از مدتی که از آن بلده بمکه معاودت کردند سوده شبی در واقعه مشاهده نمود که حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم بجانب وی آمده پای بر گردنش نهاد و این خواب را با شوهر خویش گفت سکران جواب داد که اگر راست میگوئی من خواهم مرد و محمد ترا خواهد خواست و پس از فوت سکران در سال دهم از بعثت حضرت رسالت پیش از تزویج عایشه رضی الله عنها بروایت صحیح سوده را عقد فرمود و مهر وی چهارصد درهم نقره بود و چون سوده را کبر سن بفرسود در سال هشتم از هجرت رسول صلی الله علیه و سلم اراده طلاقش کرد سوده رضی اللّه عنها بعرض رسانید که یا رسول اللّه مرا طلاق مده که من بتو هیچ طمع ندارم و آرزوی شهوت از من انقطاع یافته اما میخواهم که روز قیامت در زمره ازواج مطهرات تو محشور شوم و من نوبت خود را بعایشه بخشیدم و سید عالم صلی الله علیه و سلم از آن قصد تجاوز فرمود از ابو هریره رضی الله عنه مرویست که گفت رسول صلی الله علیه و سلم تمامی ازواج خویش را
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۲۴
در حجه الوداع همراه خود برد و چون از آن سفر بازگشت گفت این حج اسلام بود که گذاردید و از گردن شما ساقط شد بعد از این باید که ترک مسافرت کرده بهیچ‌جا نروید و همه امهات مؤمنین پس از فوت سید المرسلین بحج رفتند مگر سوده و زینب بنت جحش که بموجب وصیت مذکوره عمل نموده گفتند که بعد از خاتم الانبیا بر هیچ دابه‌ای سوار نشویم وفات سوده رضی الله عنها بروایتی در اواخر ایام خلافت امیر المؤمنین عمر اتفاق افتاد و بقولی در سنه اربع و خمسین من الهجره در زمان استیلاء معاویه آن صورت دست داد و بنابر روایت اول نخستین کسی است که برای او نعش ترتیب دادند عایشه بنت ابی بکر الصدیق رضی الله عنهما ام عبد الله کنیت داشت و مادر وی ام رومان بود بنت عمیر بن عامر بن دهمان بن الحارث بن غنم بن مالک بن کنانه و چنانچه سابقا مذکور شد خاتم الانبیا بعد از انتقال خدیجه کبری بجنت اعلی عایشه رضی الله عنها را در وقتی که شش‌ساله بود بعقد خویش در آورد و در سال اول از هجرت که نه‌ساله شد با وی زفاف نمود و مهر صدیقه رضی الله عنها بروایتی متاعی بود که پنجاه درم می‌ارزید و بقولی پانصد درم مهر داشت و عایشه رضی الله عنها باتفاق علما از جمله مفتیان صحابه بود و بمزید عقل و فطانت از سایر امهات مؤمنین امتیاز تمام داشت و بعضی از فضلا رضی الله عنهم روایت نموده‌اند که رسول صلی الله علیه و سلم در شأن وی فرمود که (خذوا ثلثی دینکم عن هذه الحمیراء) لاجرم جمعی کثیر از صحابه و تابعین از صدیقه حدیث روایت نموده‌اند و از عروه بن الزبیر رضی الله عنها مرویست که گفت من ندیدم هیچ احدی را بمعانی قرآن و فریضه و احکام حلال و حرام و شعر عرب و علم نسب اعلم از عایشه رضی الله عنها و این حدیث در فضیلت آن جناب بصحت پیوسته که (فضل عائشه علی النساء کفضل الثرید علی سایر الطعام) و از صدیقه رضی الله عنها منقولست که گفت مرا فضیلت و مزیت داده‌اند بر سایر زنان رسول صلی الله علیه و سلم بده چیز اول آنکه بکری غیر از من بشرف مناکحت آنحضرت مشرف نگشت دوم آنکه پدر و مادر هیچ‌یک از امهات مؤمنین در راه خدای تعالی هجرت نکرده‌اند غیر از پدر و مادر من سیم آنکه در باب طهارت ذیل و عفت من آیات نازل شد چهارم آنکه پیش از آنکه پیغمبر مرا بعقد خویش در آورد جبرئیل صورت مرا در حریر پاره‌ای بآنحضرت نمود و گفت این شخص را بزوجیت قبول کن پنجم آنکه من و رسول صلی الله علیه و سلم از یک ظرف غسل میکردیم و هیچ زن دیگر را این شرف میسر نبود ششم آنکه آنحضرت نماز میگذارد و من بخلاف زنان دیگر در پیش‌نماز او مضطجع میبودم هفتم آنکه در جامه خواب هیچ‌یک از ازواج طاهرات وحی نازل نمیشد مگر در جامه خواب من هشتم آنکه روح مطهر خیر البشر را در میان سینه و شش من قبض کردند نهم آنکه آن حضرت در روز نوبت من وفات یافت دهم آنکه در خانه من مدفون گشت در روضه الاحباب مسطور است که از حضرت رسالت مآب پرسیدند که دوست‌ترین آدمیان نزد تو کیست فرمود که عایشه گفتند از مردان گفت پدر وی و در صحاح اخبار وارد شده که چون صحابه کمال محبت حضرت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۲۵
رسالت‌مآب را بصدیقه میدانستند هدایاء خود را در روز نوبت عایشه میفرستادند و نزد آن حضرت امهات مؤمنین دو گروه بودند گروهی عایشه و حفصه و سوده و صفیه و گروه دیگر ام سلمه و سایر زوجات طاهرات پس گروه ام سلمه رضی الله عنها با او گفتند که از خواجه کاینات علیه افضل الصلوه التماس نمای که با خلایق بگوید که ارسال هدایا را مخصوص بروز نوبت عایشه نسازند بلکه آنحضرت در خانه هریک از امهات مؤمنین که باشد هرکس هدیه داشته باشد بفرستد و ام سلمه این ملتمس را بعرض رسانیده خاتم الانبیا علیه من الصلوه انماها فرمود که مرا در باب عایشه ایذا مکن بدرستی که وحی در جامه خواب هیچ زنی بر من فرود نمی‌آید مگر در جامه خواب عایشه ام سلمه گفت (اتوب الی الله تعالی من اذاک یا رسول الله) و چون آن زمره از ام سلمه نومید شدند بفاطمه زهرا توسل جستند و سیده النسا در این باب با حضرت رسالت مآب سخن کرده آنحضرت فرمود که ای دختر من تو دوست نمیداری آنچه من دوست میدارم زهرا رضی الله عنها گفت بلی دوست میدارم رسول صلی الله علیه و سلم فرمود پس دوست‌دار عایشه را در تاریخ حافظ ابرو از ربیع الابرار و کامل السفینه منقول است که در شهور سنه سته و خمسین که معاویه بن ابی سفیان جهت بیعت یزید بمدینه رفته حسین بن علی المرتضی و عبد الله بن عمر و عبد الرحمن ابن ابی بکر و عبد الله بن زبیر رضی الله عنهم را برنجانید صدیقه رضی الله عنها زبان ملامت و اعتراف بر وی بگشاد و معاویه در خانه خویش چاهی کنده سر آن را بخاشاک پوشید و کرسی آبنوس بر زیر آن نهاد آنگاه صدیقه را جهت ضیافت طلب داشت و بر آن کرسی نشاند تا در چاه افتاد و معاویه سر چاه را بآهک مضبوط کرده از مدینه بمکه رفت اما در روضه الاحباب مسطور است که عایشه رضی الله عنها شب سه‌شنبه هفدهم ماه مبارک رمضان سنه ثمان و خمسین بمرض طبیعی درگذشت و هم در آن شب او را برداشته ابو هریره رضی الله عنه بر وی نماز گذارد و قاسم بن محمد بن ابی بکر الصدیق و عبد الله بن عبد الرحمن بن ابی بکر بقبرش که در گورستان بقیع حفر کرده بودند درآمدند و او را دفن کردند و العلم عند الله تعالی حفصه بنت عمر بن الخطاب رضی الله عنها مادر وی زینب بود بنت مظعون بن حبیب بن وهب بن حذافه و تولد حفصه رضی الله عنها پیش از بعثت بپنج سال دست داد و او در اول حال زن خنیس بن حذافه بن قیس سهمی بود و بعد از فوت خنیس که در سلک حضار معرکه بدر انتظام داشت در آخر سال دوم یا اوایل سال سیم از هجرت رسول صلی الله علیه و سلم حفصه را بحباله نکاح درآورد و نوبتی آنحضرت وی را طلاق داد و در آن ایام قدامه و عثمان که پسران مظعون و خالان حفصه بودند بر وی درآمدند حفصه نزد ایشان بگریست و گفت و الله که رسول الله صلی الله علیه و سلم مرا از سیری طلاق نداده در اینسخن بودند که آنحضرت تشریف قدوم ارزانی داشت حفصه چادر بر سر انداخت آن سرور فرمود که جبرئیل بمن گفت که (راجع حفصه فانها صوامه قوامه و انها زوجتک فی الجنه) بعقیده صاحب گزیده فوت حفصه در زمان خلافت عثمان بن عفان رضی الله
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۲۶
عنه فی سنه سبع و عشرین اتفاق افتاد و بروایت روضه الاحباب در وقت استیلاء معاویه در سال چهل و یک یا چهل و پنج یا چهل و هفت یا پنجاه از هجرت آن صورت دست داد و مروان بن الحکم بر وی نماز گذارد و مدت عمر حفصه بروایتی شصت سال بود مدفنش گورستان بقیع است زینب بنت خزیمه رضی الله عنها نسبش بشش واسطه بعامر بن صعصعه می‌پیوندد و او در اول حال زن طفیل بن الحارث بن عبد المطلب بود و طفیل زینب را طلاق داده بقولی برادرش ابو عبیده بن الحارث و بروایتی عبد الله بن جحش اسدی او را بخواست و چون زوج ثانی زینب بجهان جاودانی شتافت در ماه رمضان سال سیوم از هجرت حضرت رسالت او را بعقد خویش درآورد و زینب هشت ماه بشرف ازدواج آنحضرت مشرف بوده در ماه ربیع الآخر سال چهارم وفات یافت و بعضی از مورخین چنین گفته‌اند که زینب زیاده از سه ماه در خانه رسول الله صلی الله علیه و سلم نبود کنیت او ام المساکین است و زینب بسبب شفقت و مرحمتی که نسبت بفقرا و مساکین مینمود باین کنیت اشتهار یافته بود ام سلمه بنت ابی امیه رضی الله عنها هند نام داشت و اسم ابو امیه بعقیده ابن جوزی سهیل و بقول بعضی دیگر از مورخان حذیفه بود (و قیل هو هشام بن المغیره بن عبد اللّه بن عمر بن مخزوم بن نقسطه بن مره بن کعب بن لوی بن غالب) و مادر ام سلمه عاتکه بود که عمه حضرت رسالت است و ام سلمه رضی اللّه عنها در اول حال زن ابو سلمه عبد اللّه بن عبد الاسد بن عبد یالیل بود و مادر ابو سلمه نیز عمه پیغمبر بوده بره بنت عبد المطلب و ام سلمه را از ابو سلمه چهار فرزند در وجود آمد زینب و سلمه و عمرو و دره و ام السلمه و ابو سلمه از جمله مهاجران حبشه بودند و چون از آنجا آمدند در جنگ احد ابو سلمه را زخمی رسید و بعد از چندگاه وفات یافت و سید کائنات ام سلمه را خواستگاری نمود و در شوال سال چهارم از هجرت عقد مناکحت منعقد گشت و مهر ام سلمه رضی اللّه عنها بروایتی متاعی بود که بده درم می‌ارزید و او را در ملازمت خاتم الانبیاء منزلتی عظیم پیدا شد وفاتش در زمان یزید بن معاویه در سال شصت و یکم از هجرت بوقوع پیوست و ابو هریره بر وی نماز گذارده در بقیع مدفون گشت و آخر زنی از ازواج طاهرات سید کاینات که فوت شد ام سلمه بود مدت حیاتش را هشتاد و چهار سال گفته‌اند و العلم عند اللّه تعالی زینب بنت جحش رضی اللّه عنها نسب جحش بخزیمه بن مدرکه که از اجداد رسول است صلی اللّه علیه و سلم می‌پیوست براین منوال که جحش بن رباب بن یعمر بن ضیمر بن مره بن کثیر بن دودان بن اسد بن خزیمه و مادر زینب نیز عمه حضرت پیغمبر بود و هی امیه بنت عبد المطلب و کنیت زینب ام الحکم بود و نامش در اصل بره و حضرت خیر البریه آن نام را بزینب مغیر گردانید و زینب را در اول حال رسول صلی اللّه علیه و سلم از برای زید بن حارثه خواستگاری نمود و او و برادرش عبد اللّه بن جحش از این مواصلت ابا کردند و آیه کریمه (وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ) الآیه در آن باب نازل گشته ایشان بدان مواصلت رضا دادند آنگاه حضرت رسالت‌پناه زینب را بعقد زید درآورد
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۲۷
و از برای مهر ده دینار زر سرخ و شصت درم نقره و مقنعه و چادری و پیراهنی و پنجاه مد گندم و سی صاع خرما نزد زینب روانه کرد و مدت یکسال یا بیشتر زینب با زید بسر برده میان ایشان سازگاری نشد چنانچه زید پیش حضرت رسالت از زینب شکایت کرده گفت یا رسول اللّه دختر عمه ترا طلاق میدهم آنحضرت باوجود آنکه بحسب وحی سماوی دانسته بود که زینب در سلک امهات مؤمنین انتظام خواهد یافت زید را گفت زن خود را نگاهدار و بترس از پروردگار و چند روز دیگر زید با زینب زندگانی کرده بالاخره او را طلاق داد و چون عدت زینب منقضی شد پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم در ذیقعده سال پنجم از هجرت زید را فرمود که برو و زینب را برای من خواستگاری نمای و زید بموجب فرموده عمل نموده زینب گفت اینسخن را جواب نتوانم گفت تا وقتی که با پروردگار خود مشورت نمایم پس بگوشه‌ای رفته بدرگاه کریم کارساز عرض نیاز نمود و در مقام مناجات گفت که (اللهم ان رسولک یخطبنی فان کنت اهلاله فزوجنی منه) و تیر دعا بهدف اجابت رسیده این آیه نازل شد که (فَلَمَّا قَضی زَیْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً) آنگاه حضرت رسالت‌پناه بی‌اذن بخانه زینب تشریف برد و زینب بر زبان آورد که یا رسول اللّه بی‌خطبه و بی‌گواه آنحضرت فرمود که (اللّه المزوج و جبرئیل الشاهد) و بترتیب طعام ولیمه اشارت کرده مردم را از گوشت و نان سیر گردانید و در همان روز آیت حجاب فرود آمد چنانکه تفصیل آن حکایت در کتب مبسوطه مسطور است وفات زینب در سال بیستم از هجرت روی نمود و فاروق اعظم بر وی نماز گذارده در بقیع مدفون گشت مدت عمرش پنجاه و سه سال بود جویریه رضی الله عنها نام وی در اصل بره بود و حضرت خیر البریه آن اسم را بجویریه تغییر فرمود و هی بنت الحارث بن ابی ضرار بن حبیب بن عایذ بن مالک بن خزیمه خزاعیه و جویریه در اول حال در سلک ازدواج ذو الشقر بن مسافع بن صفوان انتظام داشت و مسافع در غزوه مریسیع مقتول گشته رسول صلی الله علیه و سلم در شعبان سال پنجم یا رمضان سال ششم از هجرت او را عقد فرمود چنانچه سابقا شمه‌ای از این معنی مذکور شد وفات جویریه در سنه خمسین یا در سنه ست و خمسین در مدینه دست داد و مروان بن الحکم بر وی نماز گذارد و مدت عمرش بروایت ابن جوزی شصت و پنج سال بود ام حبیبه بنت ابی سفیان رضی الله عنها بروایتی رمله نام داشت و بقولی هند و مادر وی صفیه است عمه عثمان بن عفان رضی الله عنه و هی بنت ابی العاص بن امیه بن عبد شمس و ام حبیبه در اوایل ظهور اسلام ایمان آورده در حباله نکاح عبد الله بن جحش اسدی بسر میبرد و همراه او بحبشه رفت و ام حبیبه را از او دختری حاصل گشت حبیبه نام و عبد الله در اواخر ایام حیات مرتد گشته ملت نصرانیت اختیار کرد و هم در حبشه در ضلالت بمرد و در سال ششم از هجرت حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه نامه بنجاشی نوشت که ام حبیبه را برای من بخواه و نجاشی مضمون آن مکتوب همایون را بام حبیبه پیغام کرده فرمود که
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۲۸
کسی را وکیل خود ساز و ام حبیبه خالد بن سعید بن العاص را بدان امر تعیین نمود و نجاشی در حضور جعفر طیار رضی الله عنه و بعضی دیگر از صحابه مهاجران حبشه بوکالت حضرت رسالت مآب ام حبیبه را عقد فرمود و چهارصد دینار زر سرخ یا چهار هزار درم نقره مهر او ساخته آن وجه را در مجلس تسلیم خالد کرد و ام حبیبه را بشرحبیل بن حسنه و جمعی از مهاجران حبشه بملازمت رسول صلی الله علیه و سلم فرستاد و در سال هفتم از هجرت ام حبیبه بشرف مصاحبت حضرت عزت مشرف گشت وفاتش در زمان حکومت معاویه فی سنه اثنی و اربعین یا سنه اربع و اربعین در مدینه وقوع یافت و مروان بن الحکم بر وی نماز گذارد و قولی آنکه فوتش در شام اتفاق افتاد صفیه بنت حیی بن اخطب رضی اللّه عنها از یهود بنی نضیر بود از سبط هارون علیه السّلام و مادرش ضره نام داشت بنت شموال و صفیه در اول حال زن سلام بن مشکم بود و میان ایشان مفارقت دست داده کنانه بن الربیع بن ابی الحقیق او را بخواست و کنانه در غزوه خیبر بقتل رسیده صفیه داخل سبایا شد و خیر البرایا علیه من الصلوه افضلها او را آزاد کرده بعقد خویش درآورد و عتاق او را صداق گردانید و در منزل صهبا زفاف بوقوع انجامید و صفیه در وقتی که بسعادت مصاحبت خیر البریه رسید هفده‌ساله بود و بعقیده صاحب گزیده در سنه ست و ثلثین از عالم انتقال نمود و بقولی در سال پنجاه و بروایتی در سنه اثنین و خمسین وفاتش اتفاق افتاد مدفنش گورستان بقیعست میمونه رضی اللّه عنها در اصل بره نام داشت و خیر الانام علیه الصلوه و السلام آن نام را بمیمونه تغییر داد و هی بنت الحارث بن حزن بن بجیر بن هزم بن رویبه بن عبد اللّه بن هلال بن عامر بن صعصعه و مادر او هند بود بنت عوف بن زهیر بن الحرب از بنی حمیر و قیل من بنی کنانه و در شأن هند گفته بودند که (هی اکرم عجوز جمعت علی الارض اصهارا) زیرا که او را ایزد تعالی دامادان عالی شان عنایت کرده بود و بیان اینسخن آنکه هند را از حارث دو دختر بود میمونه و ام الفضل میمونه بحباله نکاح سید عالم صلی اللّه علیه و سلم درآمد و ام الفضل را عباس رضی اللّه عنه در سلک ازدواج کشید و هند از عمیس خثعمی که شوهر اولش بود نیز دختران داشت از آنجمله یکی اسماء است که در اول حال زوجه جعفر بن ابیطالب بود و بعد از جعفر صدیق اکبر رضی اللّه عنهما او را بخواست و پس از فوت ابو بکر بشرف مصاحبت شاه ولایت کرم اللّه وجهه مشرف شد و دختر دیگر هند زینب بنت عمیس را سید الشهداء حمزه رضی الله عنه در حباله نکاح داشت و دختر دیگرش سلمی بنت عمیس را شداد بن الهاد خواسته بود و بروایت صاحب کشف الغمه سلمی منکوحه حمزه بود القصه میمونه در زمان جاهلیت در عقد نکاح مسعود بن عمرو ثقفی بسر میبرد و چون میان ایشان مفارقت اتفاق افتاد ابو رهم بن عبد العزی یا حویطب بن عبد العزی یا فروه بن عبد العزی یا سبره بن ابی رهم یا عبد یا لیل بن عمرو او را بحباله نکاح درآورد و بعد از وفات شوهر ثانی میمونه بیمن مساعدت بخت و طالع در سال هفتم از هجرت بسعادت مناکحت رسول صلی اللّه علیه و سلم فایز گشت و آنحضرت در وقت مراجعت از عمره القضا در منزل شرف میمونه را بشرف
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۲۹
زفاف مشرف ساخت و از غرایب اتفاقات آنکه وفات میمونه هم در آن مرحله دست داد و هم آنجا مدفون شد و آن صورت بعقیده صاحب گزیده در سنه ثمان و ثلثین روی نمود و بروایتی در سنه احدی و خمسین و بقولی در سنه احدی و ستین و قیل فی سنه ثلث و ستین و قیل فی سنه سته و ستین و بر تقدیر صحت یکی از ایندو روایت آخر زنی از امهات مؤمنین که فوت شد میمونه بوده باشد نه ام سلمه و العلم عند الله تعالی اما سراری سید المرسلین صلوات الله و سلامه علیه چهار نفر بودند اول ماریه قبطیه بنت شمعون که مقوقس ملک اسکندریه برسم هدیه برای حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه فرستاده بود و آنحضرت بملک یمین در وی تصرف کرده ابراهیم از او در وجود آمد و فوت ماریه در زمان خلافت عمر بن الخطاب رضی الله عنه فی سنه سته عشر اتفاق افتاد و در گورستان بقیع مدفون شد دوم ریحانه بنت زید بن عمرو و قیل بنت شمعون در روضه الاحباب مسطور است که ریحانه از جمله سبایاء بنی نضیر بود و بقولی از بنی قریظه و پیغمبر صلی الله علیه و سلم او را بجهت خاصه خویش اختیار فرموده مخیر ساخت میان دین اسلام و دینی که داشت و ریحانه مسلمان شده آن حضرت بملک یمین در او تصرف نمود و روایتی آنکه در محرم سال ششم از هجرت او را آزاد کرد و بعقد خود درآورد واقدی این قول را مرجح داشته و ابن عبد البر و غیره ریحانه را از جمله سراری شمرده‌اند وفاتش در قولی در سال حجه الوداع بوده و بروایتی در زمان خلافت عمر فاروق و الاول هو الاصح سیوم کنیزکی جمیله که از سبی بحضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم رسیده بود چهارم کنیزکی که زینب بنت جحش بآنحضرت بخشیده بود پوشیده نماند که چون در تعداد نسوانی که پیغمبر آخر الزمان علیه صلوات الرحمن ایشان را عقد نموده بود و زفاف نفرموده یا خواستگاری کرده و عقد اتفاق نیفتاده فایده معتد به متصور نیست خامه مشکین عمامه رقم تخفیف بر ذکر ایشان کشید و عنان بیان را بصوب تحریر شمه‌ای از احوال اولاد امجاد خیر العباد معطوف گردانید (انه حمید مجید)
 
ذکر اولاد امجاد خیر العباد صلی الله علیه و آله الی یوم التناد
 
باتفاق جمهور اولاد ذکور شفیع روز نشور سه نفر بودند قاسم و عبد اللّه و ابراهیم اما قاسم پیش از بعثت در مکه از خدیجه رضی اللّه عنها متولد شد و دو سال عمر یافته بجهان جاودان شتافت و عبد الله که ملقب بطیب و طاهر است ایضا در مکه از خدیجه بعد از بعثت تولد نموده در طفولیت از عالم انتقال فرمود و ابراهیم در مدینه از ماریه قبطیه در ذی حجه سال هشتم از هجرت از کتم عدم بعالم وجود آمد و روز هفتم از تولد او رسول صلی الله علیه و سلم گوسفندی برای او عقیقه کرد و سرش را تراشیده بوزن موی او نقره تصدق فرمود و بروایتی ام سیف زن ابو سیف آهنگر بارضاع ابراهیم مقرر گشت و ابراهیم قرب یکسال و نیم زیسته در سال دهم از هجرت درگذشت و ابراهیم را قابله او غسل داد و قولی آنکه فضل بن
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۳۰
عباس رضی الله عنهما آن مهم را بتقدیم رسانیده و عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه عنه بر وی آب میریخت و حضرت رسالت مآب در مغسلش حاضر بود در روضه الاحباب مسطور است که روایت صحیح آنکه رسول صلی اللّه علیه و سلم بر ابراهیم نماز گذارد و بر سر قبر وی نشست تا او را دفن کردند و فضل ابن عباس و اسامه بن زید بقبرش درآمدند و چون از دفن فراغت یافتند براست ساختن صورت قبر پرداخته آب پاشیدند و اول مرقدی که آب بر آن ریختند در اسلام قبر ابراهیم بود و العلم عند الله الودود
 
اما بنات مکرمات سید کاینات علیه افضل الصلواه و اکمل التحیات‌
 
بمذهب تمامی علماء اهل سنت و جماعت چهار نفر بودند زینب و رقیه و ام کلثوم و سیده النساء فاطمه زهرا و صاحب اعلام الوری و بعضی دیگر از سالکان مذهب امامیه را عقیده آنست که حضرت خیر البریه را غیر از سیده النساء دختری نبوده زینب و رقیه و ام کلثوم ربایب آنحضرت بوده‌اند از خدیجه و ظاهر کلام مؤلف کشف الغمه درین باب موافق مذهب اهل سنت است زیرا که در وقت تعداد ازواج و اولاد امیر المؤمنین علی صلواه الله و سلامه علیه نوشته که محمد الاوسط امه امامه بنت ابی العاص و هذه امامه بنت زینب بنت رسول الله و ایضا در وقت تعداد اولاد خدیجه از عتیق بن عائد مخزومی و ابو هاله زینب و رقیه و ام کلثوم را مذکور نساخته و العلم عند الله تعالی و تقدس اما زینب رضی اللّه عنها بنابروایت اول در سال سی‌ام از واقعه فیل تولد نمود و چون بحد بلوغ رسید او را با پسر خاله‌اش ابو العاص بن الربیع بن عبد العزی بن عبد الشمس بن عبد مناف در سلک ازدواج کشیدند و ابو العاص در جنگ بدر اسیر گشته زینب قلاده را که خدیجه رضی اللّه عنها بوی داده بود جهت فدای شوهر خود از مکه بمدینه ارسال داشت و چون چشم رسول صلی اللّه علیه و سلم بر آن گردن بند افتاد از خدیجه یاد کرده رقت بسیار نمود و آن را باز فرستاده ابو العاص را اطلاق فرمود اما بوی گفت که چون بمکه رسی باید که زینب را بدینجانب فرستی که اسلام و کفر میان شما جدا ساخته است و ابو العاص این معنی را قبول نموده حسب الوعده بتقدیم رسانید و بعد از چندگاه حب اسلام در دل ابو العاص افتاده بمدینه آمده مسلمانشد و بروایتی حضرت رسالت مآب بهمان نکاح اول زینب را بوی داد و بقولی تجدید عقد فرمود و زینب را از ابو العاص پسری علی نام و دختری مسماه بامامه در وجود آمد و علی نزدیک ببلوغ از عالم انتقال نمود و امامه را علی مرتضی بعد از فوت سیده النساء بموجب وصیت بحباله نکاح درآورد وفات زینب در زمان حیات خواجه کاینات علیه افضل الصلواه در سال هشتم از هجرت بوقوع پیوست و سوده بنت زمعه و ام سلمه و ام ایمن و ام عطیه انصاریه او را غسل دادند و حضرت خیر البریه علیه السلام و التحیه لنگوته خود را عنایت کرد که شعار وی ساختند و بعد از غسل و تکفین و نماز پیغمبر صلی الله علیه و سلم بقبر زینب درآمده او را دفن فرمود
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۳۱
اما رقیه رضی الله عنها بنابر مذهب اهل سنت در سال سی و سیم از واقعه فیل متولد شده و چون بسن بلوغ رسید عتبه بن ابی لهب او را در سلک ازدواج کشیده و لیکن قبل از آنکه زفاف واقع شود سوره تبت نازل شد و ابو لهب ولد خود را بطلاق رقیه تحریض کرده آن شقی بموجب فرموده پدر عمل نمود و در برابر خیر البشر او را طلاق داد و زبان بگفتن انواع هذیانات دیگر بگشاد و آنحضرت دست بدعا برآورده گفت (اللهم سلط علیه کلبا من کلابک) و عتبه همدران نزدیکی بجانب شام رفته در منزل زرقاء شبی شیری بسر وقتش رسیده او را بقعر جهنم روان گردانید و بعد از آن پیغمبر آخر الزمان رقیه را بعثمان بن عفان داد و عثمان بجانب حبشه با وی هجرت کرد و رقیه از ذو النورین پسری آورد عبد الله نام و عبد الله دوساله یا شش‌ساله شده خروسی منقار بر چشمش زد و بآن سبب وفات یافت انتقال رقیه از دار ملال بسرای بهجت مآل در سال دوم از هجرت بوقوع انجامید و بروایت اصح در آنوقت رسول صلی الله علیه و سلم هنوز از غزوه بدر بمدینه نرسیده بود
اما ام کلثوم رضی الله عنها آمنه نام داشت و او را در اول حال بمعیه بن ابی لهب عقد کرده بودند و معیه نیز بموجب فرموده پدر و متابعت برادر پیش از وقوع زفاف ام کلثوم را طلاق داد و پس از وفات رقیه در سال سوم از هجرت خیر البریه او را بامیر المؤمنین عثمان رضی الله عنه در سلک ازدواج کشید و بروایتی او را از ذو النورین فرزندی حاصل نشد و بقولی فرزندان پیدا شدند اما در صغر سن وفات یافتند و ام کلثوم در سال نهم از هجرت بریاض رضوان انتقال نمود اسماء بنت عمیس و صفیه بنت عبد المطلب و ام عطیه انصاریه او را غسل دادند و رسول صلی الله علیه و سلم بر سر قبرش حاضر گشته بگریست و چون ام کلثوم را بقبر درآوردند فرمود که (منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تاره اخری) پس گفت (بسم اللّه و فی سبیل اللّه و علی مله رسول اللّه) و فرمود که درزهای خشت را بگیرید که ازین ممرنفعی بمیت نمیرسد و لیکن احیانا موجب تسلی خاطر زندگان میگردد
اما سیده النساء فاطمه زهرا رضی الله عنها باتفاق جمیع افاضل علما و تمامی اکابر فضلا عزیزترین فرزندان پیغمبر آخر الزمان بود و از سایر اخوات و اخوان بشرف ذات و محاسن صفات و علو مرتبه و سمو منقبت ممتاز و مستثنی مینمود در کشف الغمه مسطور است که این خشاب در تاریخ موالید و وفات اهل بیت سید کاینات باسناد خود از ابی جعفر محمد بن علی الباقر رضی اللّه عنه نقل نموده که تولد فاطمه رضی اللّه عنها بعد از ظهور نبوت و نزول وحی به پنج سال اتفاق افتاد و در وقتی که هژده سال و هفتاد و پنجروز از عمر شریفش گذشته بود از عالم رحلت فرمود و بروایتی سن عزیزش هژده سال و یکماه و پانزده روز بود (و کان عمرها مع ابیها بمکه ثمانیه سنین و هاجرت الی المدینه مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فاقامت معه عشر سنین فکان عمرها ثمانیه عشر سنه و اقامت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۳۲
مع امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه بعد وفات ابیها خمسه و سبعون یوما و فی روایه اخری اربعون یوما) و در تلقیح ابن جوزی مذکور است که ولادت فاطمه رضی اللّه عنها پنجسال قبل از بعثت وقوع یافته و در روضه الاحباب درین باب دو روایت مزبور است روایت اول موافق آنچه از تلقیح نقل کرده شد و قول ثانی آنکه در سال چهل و یک از واقعه فیل آن اختر سپهر نبوت از افق ولادت طلوع نمود و ایضا در کتاب مذکور سمت تحریر پذیرفته که وفات فاطمه رضی اللّه عنها در شب سه‌شنبه سیوم ماه رمضان وقوع یافته بعد از فوت پیغمبر بشش ماه و بقولی سه ماه و بروایتی بیست و نه روز و بمذهب فرقه‌ای سی و پنجروز و باعتقاد طایفه‌ای بیست و چهار روز و قول اول اصح است و بنابراین دو روایت که از روضه الاحباب در باب ولادت فاطمه نقل کرده شد عمر آنجناب بیست و هشت سال یا بیست و دو سال بوده باشد و العلم عند اللّه تعالی در کشف الغمه بروایت سالکان طریق ائمه منقولست که سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار فرمود که در شب معراج از اثمار اشجار خلد آثار رطبی تناول کردم که نرم‌تر از مسکه بود و شیرین‌تر از عسل و از آن خرما نطفه‌ای در صلب من بحصول پیوست بعد از هبوط بزمین با خدیجه نزدیکی نمودم و خدیجه کبری بفاطمه زهرا حامله شد لاجرم هرگاه که من مشتاق رایحه بهشت میشوم بنزدیک فاطمه میروم و او را می‌بویم و جناب افاضت شعاری مولا کمال الدین حسین الواعظ السبزواری در روضه الشهدا از روضه الواعظین شیخ مفید نقل نموده که چون خدیجه کبری بفاطمه زهرا رضی اللّه عنها حامله شد خاتم الانبیا علیه من الصلوه اطیبها فرمود که ای خدیجه مرا امین خدا خبر کرد که این فرزند تو دختریست او را فاطمه نام کن که اسمی باشد پاکیزه و با برکت و چون خدیجه را زمان وضع حمل نزدیک رسید کس نزد بعضی از خویشان خود فرستاد که بیائید و از من کفایت کنید آنچه نسوان از یکدیگر کفایت کنند آنجماعت چون از خدیجه بواسطه ازدواج رسول صلی اللّه علیه و سلم رنجیده بودند التماس او را اجابت ننمودند و اینمعنی موجب ملال خاطر خدیجه کبری رضی اللّه عنها شده ناگاه چهار زن مشابه بزنان بنی هاشم بر وی ظاهر گشتند و خدیجه از آن نسوان توهم نموده یکی از ایشان گفت مترس که خدایتعالی ما را نزد تو فرستاده است و ما خواهران توئیم من ساره‌ام و این یک مریم بنت عمرانست و سیوم کلثوم خواهر موسی و چهارم آسیه زن فرعون و اینان رفقاء تو خواهند بود در بهشت پس یکی از آن زنان بر جانب راست و دیگری بطرف چپ و یکی از پیش‌رو و دیگری بر پس‌پشت خدیجه بنشستند تا فاطمه متولد شد و در آن زمان نوری از آن مولود بدرخشید که خانه‌های مکه را احاطه کرد و در شرق و غرب زمین هیچ خانه نماند که از آن نور روشن نگردید بیت
نوری از روزن اقبال در افتاد مرا*که از آن خانه دل شد طرب‌آباد مرا و نیز در کتاب مذکور مزبور است که حضرت واهب العطایا ده حور از جنت اعلی بحجره طاهره خدیجه فرستاد با هریکی طشتی و ابریقی و آن اباریق آب کوثر داشت پس آنزن که در پیش روی
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۳۳
خدیجه بود فاطمه را فراگرفت و بدان آب بشست و خرقه سفید بیرون کرد بغایت خوشبوی و ویرا در آن خرقه پیچید و رقعه دیگر بمثل آن بطریق مقنعه بر سرش افکند و گفت بگیر ای خدیجه وهم بخود راه مده که برکت با اوست و در نسل وی و زنان دیگر خدیجه را تهنیت گفتند و خدیجه فاطمه را فرستاد در غایت فرح و بهجت و چون حضرت رسالت درآمد قره العین خود را در کنارش نهاد و آنحضرت او را فاطمه نام کرده‌ام محمد کنیت داد و القاب فاطمه رضی اللّه عنها (مبارکه) و (طاهره) و (زکیه) و (راضیه) و (مرضیه) و (محدثه) و (بتول) و (زهرا) است از امام بحق ناطق جعفر الصادق رضی اللّه عنه مرویست که حضرت مقدس نبوی روزی فاطمه را گفت یا فاطمه آیا میدانی که چرا تو مسماه بفاطمه شده علی مرتضی کرم اللّه وجهه بپرسیدن وجه تسمیه مسابقت جسته آنحضرت جوابداد که (لانها فطمت و هی شیعتها عن النار) و از امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه روایت کرده‌اند که از رسول صلی اللّه علیه و سلم سؤال کردند که بتول چیست جوابداد که بتول آن زنیست که حمره نه‌بیند هرگز یعنی حایض نشود (فان الحیض مکروه فی بنات الانبیاء) مرویست که سبب تسمیه سیده النسا را بزهرا از امام محمد باقر رضی اللّه عنه سؤال کردند (فقال ان اللّه خلقها من نور عظمته فلما اشرقت اضاءت السموات و الارض بنورها و غشیت ابصار الملائکه و خرت الملائکه للّه ساجدین و قالوا الهنا و سیدنا ما هذا النور فاوحی اللّه الیهم هذا نور من نوری اسکنه فی سمائی و خلقته من عظمتی اخرجه من صلب نبی من انبیائی افضله علی جمیع الخلایق و اخرج من ذلک النور ائمه یقومون بامری و یهدون الی حقی و اجعلهم خلفائی فی ارضی بعد انقضاء وحیی) چنانچه سابقا مرقوم کلک بیان گشت در سال دوم از هجرت میان شاه مردان و سیده نسوان علیهما التحیه و الغفران عقد مناکحت منعقد شد و در آن زمان زهرا رضی اللّه عنها بروایت اهل سیر نه‌ساله بود و بقولی چهارده‌ساله و بزعم زمره‌ای بیست‌ساله در صحاح اخبار وارد است که از عایشه پرسیدند که از آدمیان بنزد پیغمبر انس و جان دوسترین کسی که بود جوابداد که فاطمه گفتند از مردان گفت شوهر وی و ایضا از عایشه منقولست که گفت ندیدم هیچ احدی را از فاطمه زهرا مانندتر برسول خدا از روی فصاحت کلام و سکینه و وقار در قعود و قیام و چون فاطمه بر خیر الانام درآمدی آنحضرت برخاستی و او را ببوسیدی و برجای خود بنشاندی و هرگاه حضرت رسالت پناه بخانه وی رفتی فاطمه علیها السلام نیز بهمین طریقه با پدر بزرگوار خود عمل نمودی و نیز بثبوت پیوسته که رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که (فاطمه بضعه منی من اذاها فقد اذانی و من اغضبها فقد اغضبنی) و در بعضی از اخبار آمده است که (ان الله یغضب بغضب فاطمه و یرضی لرضاها) از ثوبان مولی رسول آخر الزمان مروی است که چون خیر البشر بسفری میرفت آخر کسی را که وداع میکرد فاطمه زهرا بود و چون مراجعت میفرمود اول با بتول عذرا ملاقات مینمود و در کشف الغمه بطریق ابن غرفه از ابو ایوب انصاری روایتست که رسول صلی الله علیه و سلم گفت که (اذا کان یوم القیمه نادی منادی من بطان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۳۴
العرش یا اهل الجمع نکسوا رؤسکم و غضوا ابصارکم حتی تجوز فاطمه علی الصراط فتمروا معها سبعون الف جاریه من حور العین) و از ابو سعید خدری رضی الله عنه نقلست که رسول صلی الله علیه و سلم فرمود که فاطمه (خیر نساء هل الجنه الا ما کان من مریم بنت عمران) و در کتب فریقین بطرق متعدده سمت ورود یافته که چون آیه کریمه (وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ) نازل شد خواجه کاینات علیه افضل الصلوه مزرعه فدک را بفاطمه زهرا رضی الله عنها مسلم داشت و امیر المؤمنین ابو بکر رضی الله عنه در اوایل ایام خلافت خود آن مزرعه را با سایر متروکات سید موجودات داخل بیت المال کرده بفاطمه باز نگذاشت و چون علی کرم الله وجهه و فاطمه زهرا رضی اللّه عنها درین قضیه بآنجناب سخن گفتند گفت که من از رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم شنیدم که فرمود (نحن معاشر الانبیاء لا نورث) و در کشف الغمه از امام محمد باقر منقولست که پس از فوت رسول صلی اللّه علیه و سلم امیر المؤمنین علی سیده النساء را گفت برو نزد خلیفه رسول خدا و میراث خود را طلب نمای و فاطمه نزد خلیفه رفته گفت میراث پدر مرا بمن ده امیر المؤمنین ابو بکر گفت (النبی لا یورث فقالت الم یرث سلیمان داود فغضب و قال النبی لا یورث فقالت رضی اللّه عنها الم یقل زکریا فهب لی من لدنک ولیا یرثنی و یرث من آل یعقوب فقال رضی اللّه عنه النبی لا یورث فقالت الم یقل یوصیکم اللّه فی اولادکم للذکر مثل حظ الانثیین فقال رضی اللّه عنه النبی لا یورث) القصه درین قضیه میان امیر المؤمنین علی و فاطمه و شیخین رضی اللّه عنهم چنانچه در بعضی از کتب مبسوطه مذکور است گفت و شنید بسیار بوقوع انجامید و ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه فدک را باهل بیت باز نگذاشت و نیز از متروکات سید کاینات چیزی به بتول عذرا نداد (و هذا عند الجمهور من غرایب الوقایع و الامور) ارباب اخبار آورده‌اند که چون فاطمه علیه السّلام بمصیبت خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الی یوم القیام گرفتار شد از صبح تا شام و از شام تا بام آن مقدار گریه و زاری و ناله و بیقراری نمود که اهل مدینه از گریه او بتنگ آمده بزبان نیاز عرضه داشتند که ای دختر پیغمبر خدا اگر بروز می‌گرئی بشب آسایش کن تا ما را هم آرامشی باشد و اگر بشب گریه میکنی بروز خاموش باش تا ما را نیز آسایشی بحصول پیوندد و از امام جعفر رضی الله عنه روایتست که گفت گریندگان کثیر البکاء و الاحزان در عالم پنج تن بودند اول آدم که بعد از هبوط از بهشت چندان اشک بارید که دو رود در جبین او پیدا شد دوم یعقوب که در فراق یوسف چندان گریست که چشمهایش از حلیه بینائی عاطل ماند سیوم یوسف که در زندان از مفارقت یعقوب آنمقدار گریان بود که زندانیان بتنگ آمدند چهارم فاطمه رضی الله عنها که در فراق خیر الانام آنقدر گریست که اهل مدینه بوی پیغام فرستادند که ای قره العین خواجه کونین (لقد اذیتنا بکثره بکائک) آنگاه بتول عذرا شبها بمقابر شهدا رفته گریه میکرد پنجم امام چهارم که جهه مصیبت کربلا پیوسته اشک می‌بارید بمثابه که هرگز طعامی پیش آن امام عالی مقام ننهادند که از آب چشمش تر نشده باشد از امام عالی مآثر محمد الباقر مرویست که گفت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۳۵
بعد از فوت حضرت مقدس نبوی هیچکس فاطمه را خندان ندید تا وقتی که وفات یافت نقلست که زهرا رضی الله عنها در مرض موت سلمی آزاد کرده حضرت مصطفی را طلبیده فرمود که برای من مقداری آب مهیا ساز که غسل کنم گوید سلمی که زهرا بعد از ترتیب آب غسلی کرد که هرگز ندیدم که کسی بدان خوبی غسل نموده باشد پس جامهاء پاک خود را طلبیده بپوشید آنگاه فرمود که فراش مرا در میان خانه بینداز و من بموجب فرموده عمل نموده فاطمه رضی اللّه عنها بر آن فراش تکیه کرد بر پهلوی راست روی بقبله و دست راست در زیر روی خود نهاد پس گفت ای سلمی من همین لحظه از دار فنا بسرای بقا انتقال مینمایم و غسل نموده‌ام باید که هیچکس مرا برهنه نسازد این بگفت و طایر روح مطهرش بجانب حظایر قدس پرواز کرد و بعد از لحظه‌ای امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه بخانه درآمده و کیفیت حال را دانسته قطرات عبرات از سحاب دیده اشکبار فروبارید در روضه الاحباب مسطور است که این واقعه را بهمین طریق محمد بن سعد کاتب واقدی در طبقات خویش ایراد نموده اگر بصحه پیوندد از مخصوصات فاطمه علیها التسلیمات باید دانست زیرا که مخالف حکم فقها است در کشف الغمه مسطور است که بتول زهرا علیها الرضوان نزدیک بوقت وفات اسماء بنت عمیس را طلبیده گفت که ای اسماء روزی جبرئیل علیه السّلام نزد پدرم آمد در وقتی که مریض بود و قدری از کافور بهشت جهه حنوط وی بیاورد و پدر من آنرا منقسم بسه قسم ساخت بخشی را خود برداشت و دو بخش بمن داد و گفت قسمی را برای خود و قسمی را بجهه علی مرتضی نگاه‌دار، ای اسما آن کافور را که چهل مثقال است در فلان موضع نهاده‌ام بیست مثقال را که حصه منست بیاور و نزدیک سر من بگذار و بیست مثقال دیگر را برای علی مرتضی بسپار و اسماء بموجب فرموده بتقدیم رسانید آنگاه فاطمه او را گفت از اینجا بیرون رو و مرا تنها بگذار و بعد از ساعتی که انتظار کشی مرا بخوان اگر جواب دهم فبها و الا بدان‌که من نزد پدر بزرگوار خود رفته‌ام و اسماء از خانه بیرون شتافته و لحظه منتظر بوده آواز برآورد که (یا بنت محمد المصطفی یا بنت من کان من ربه قاب قوسین او ادنی) هیچ جواب نشنید لاجرم بخانه درآمد و جامه از روی مبارک سیده النساء در کشید دید که از دار ملال بسرای سرور انتقال نموده لاجرم اسماء از پای در افتاده بتقبیل اقدام زهرا رضی اللّه عنها اقدام نمود و گفت ای بتول عذرا چون بروضه پدرت رسی از من سلام و نیاز عرضه‌دار و در آن حین حسن و حسین از در درآمده پرسیدند که ای اسماء مادر ما در خوابست اسماء جوابداد که ای پسران جگر گوشه رسول خدا مادر شما در خواب نیست بلکه بجوار مغفرت رب الارباب انتقال فرموده لاجرم سبطین سید الثقلین آغاز گریه و زاری و ناله و بیقراری نمودند و جهه اعلام علی مرتضی رضی اللّه عنه روی بمسجد خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الی یوم القیام نهادند و چون نزدیک بدان بقعه متبرکه رسیدند آواز گریه ایشان بلند شده بعضی از صحابه که در ملازمت شاه ولایت نشسته بودند گفتند چه چیز شما را بگریه درآورد ای فرزندان رسول خدا ایزد تعالی
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۳۶
چشمهای شما را مگریاناد و ریحانتین خواجه کونین باظهار آن حال زبان گشاده حیدر کرار از غایت حزن و اندوه بر وی درافتاد و گفت ای دختر پیغمبر خدا خاطر خود را بعد از آن حضرت بتو تسکین میدادم پس از تو بکه تسکین دهم و از الم آن مفارقت رقت بینهایت فرموده این دو بیت انشا نمود شعر
لکل اجتماع من خلیلین فرقه*و کل الذی دون الفراق قلیل
و ان افتقادی فاطمه بعد احمد*دلیل علی ان لا یدوم خلیل آنگاه شاه ولایت‌پناه بحجره طاهره شتافته اسماء را بغسل و تکفین سیده النساء عالمین مأمور گردانید و جسد مطهرش را در بقیع غرقد دفن کردند صاحب کشف الغمه گوید که (قال ابن بابویه رحمه اللّه علیه جاء هذا الخبر کذا و کذا و الصحیح عندی انها دفنت فی بیتها فلما زاد بنو امیه فی المسجد صارت فی المسجد قلت الظاهر و المشهور ممانقله الناس و ارباب التواریخ و السیر انها دفنت فی البقیع کما تقدم) در روضه الاحباب مسطور است که بر جنازه رحمت اندازه فاطمه بقولی مرتضی علی و بروایتی عباس نماز گذارد و روز دیگر شیخین و سایر اصحاب خیر البشر بامیر المؤمنین حیدر بر زبان عتاب گفتند که چرا ما را خبر نکردی تا شرف نماز فاطمه را دریابیم شاه ولایت‌پناه فرمود که بنابر وصیتش چنین کردم در روضه الشهداء مسطور است که بروایت اهل بیت وفات دختر سید کاینات در شب سه‌شنبه سیوم ماه مبارک رمضان سنه احدی عشر من الهجره اتفاق افتاد و در روضه مقدسه مدفون شد راقم حروف گوید که بعضی از روات طریق اهل بیت گفته‌اند که زهرا بعد از خاتم الانبیاء بهفتاد و پنجروز فوت شد و برخی چهل روز گفته‌اند و در کشف الغمه از کتاب ذریه طاهره که مصنف آن دولابیست مرویست که زهرا بعد از مصطفی سه ماه بزیست و از امام محمد باقر رضی اللّه عنه نود و پنج روز مرویست و هیچ‌یک ازین روایات اقتضا نمی‌کند که آن مصیبت عظمی در سیوم ماه مبارک رمضان وقوع یافته باشد زیرا که بتحقیق وفات سید کاینات در اواخر صفر یا اوایل ربیع الاول همان سال واقع بوده و العلم عند اللّه تعالی در تلقیح ابن جوزی مسطور است که فاطمه زهرا رضی اللّه عنها چهار فرزند داشت امام حسن و امام حسین و زینب و ام کلثوم و زینب را با عبد اللّه بن جعفر الطیار رضی اللّه عنه در سلک ازدواج کشیدند و ازو دو پسر در وجود آمدند عبد اللّه و عون و ام کلثوم را عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه در زمان خلافت خود بحباله نکاح درآورد و از وی پسری متولد شد زید نام و بعد از فوت امیر المؤمنین عمر عون بن جعفر او را بخواست و چون عون نیز فوت شد محمد بن جعفر بمناکحتش رغبت نمود و محمد را از ام کلثوم دختری بوجود آمد و چون محمد نیز بعالم سرمد انتقال فرمود عبد اللّه بن جعفر ام کلثوم را عقد کرد و فوت او در خانه عبد اللّه بوقوع انجامید و بروایت ابن اسحق و لیث بن سعد رضی اللّه عنهما فاطمه را دو فرزند دیگر بود موسوم بمحسن و رقیه و آن هردو در صغر سن وفات یافته‌اند و در روضه الاحباب مسطور است که از زینب و ام کلثوم نیز مطلقا نسل نماند پس ذریه طاهره حضرت خاتم الانبیاء علیه من الصلوه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۳۷
اطیبها و ازکیها منحصر باشد در اولاد امجاد امام حسن و امام حسین سلام اللّه علی نبینا و علیهما و علی سایر الائمه المعصومین الهادین سلاما وافرا متواترا کثیرا الی یوم الدین‌
 
ذکر اسامی کتاب حضرت رسالت مآب صلی الله علیه و آله الی یوم الحساب‌
 
در روضه الاحباب مسطور است که کاتبان رسول صلی اللّه علیه و سلم چهار نفر بودند علی بن ابیطالب علیه السّلام و عثمان بن عفان و ابی بن کعب و زید بن ثابت رضی اللّه عنهم و مقرر چنان بود که امیر المؤمنین عثمان و شاه مردان رضی اللّه عنهما بکتابت وحی قیام نمایند و اگر ایشان حاضر نباشند ابی بن کعب و زید بن ثابت بنویسند و اگر هیچ‌کدام ازین چهار کس در مجلس همایون حاضر نبودندی هریک از کتاب اصحاب که حاضر بودند می‌نوشتند و زبیر بن العوام و جهیم بن الصلت رضی اللّه عنهما بکتابت اموال و صدقات متعین بودند و پیوسته می‌نوشتند که زکوه از کجا حاصل شد و بکدام مصرف مصروف گشت و حذیفه بن الیمان کاتب خرص نخیلات بود و مغیره بن شعبه و حصین بن نمیر بنوشتن معاملات مقرر بودند و عبد اللّه بن ارقم بتحریر مکاتیب ملوک میپرداخت و نوشتن صلحنامها تعلق بشاه اولیاء میداشت و اسامی سایر کاتبان پیغمبر آخر الزمان در کتب مبسوطه مسطور است و راقم حروف (خوفا عن الاکثار) از تعداد آن جماعت معاف و معذور (ان ربی لغفور شکور)
 
ذکر عمال سید کاینات بر صدقات‌
 
در روضه الاحباب مسطور است که در زمان حضرت رسالت مآب عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه عنه عامل بود بر صدقات بنی کلب و عدی بن حاتم بر طی و عیینه بن حصن بر فزاره و ایاس بن قیس اسدی بر بنی اسد و ولید بن عقبه بر بنی مصطلق و حارث بن عوف مزنی بر بنی مره و مسعود بن رجیل اشجعی بر اشجع و عبد اللّه بن غطفان بر بنی عبس و عجم بن سفیان بر عذره و سلامان و بلی بر جهینه و عباس بن مرداس بر بنی سلیم و لبید بن الحاجب بر قبیله دارم و عامر بن مالک بن جعفر بر بنی عامر بن صعصعه و سعد بن مالک و عوف بن مالک النضری و ضحاک بن سفیان کلابی بر بنی کلاب و اللّه اعلم بالصواب‌
 
ذکر خدام و موالی خیر الانام علیه الصلوه و السلام‌
 
در روضه الاحباب مسطور است که در کتب سیر از خادمان خیر البشر اسامی بیست و هفت مرد و یازده زن بنظر آمده و از جمله مردان یکی انس بن مالک است رضی اللّه عنه که مدت ده سال در ملازمت آن سرور بسر برد و دیگر ربیعه بن کعب است که ترتیب آب وضوی آنحضرت تعلق بوی داشت دیگر عبد اللّه بن مسعود است که صاحب نعلین و مسواک
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۳۸
و متکا و عصاء خاتم الانبیاء بود و دیگر عقبه بن عامر است که استر خیر البشر را در اسفار میکشید و اسامی سایر آن خادمان از مردان و زنان اینست بلال حبشی مؤذن و سعد که از آزادکردگان ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه بودند ذو مخمر که او را ذو مخبر نیز گویند که خواهرزاده نجاشی بود بکیر بن شداخ لیثی ابو ذر غفاری اسلع شریک اسود بن مالک اسدی ایمن بن ام ایمن صاحب مطهره مطهره رسول علیه السّلام و التحیه ثعلبه بن عبد الرحمن انصاری جریر بن مالک سالم سابق سلمی مهاجر غلام ام سلمه رضی اللّه عنها نعیم بن ابی ربیعه اسلمی ابو الحمراء هلال بن الحارث ابو السمح ایاد ابو سلام ابو عبیده که جوانی بود از انصار هند و اسماء پسران حارثه امه اللّه بنت زریبه برکه ام ایمن خضره خوله جده حفص زریبه ام علیه سلمی ام رافع ماریه ام الرباب ماریه جده مثنی بن صالح میمونه بنت سعد ام عیاش صفیه
اما موالی رسول الله صلی الله علیه و سلم از مردان پنجاه و نه نفر بودند و اسامی ایشان اینست زید بن حارثه بن شراحیل کلبی که امیر سریه موته بود و در آن معرکه شهید شد اسامه بن زید ثوبان بن بجدد که ابو عبد اللّه کنیت داشت ابو کبشه که موسوم بسلیم یا اوس بود انسه که ابو مسرح کنیت داشت صالح که ملقب بشقرانست رباح یسار ابو رافع که مسمی باسلم بود ابو مویهبه ابو البهی که نامش رافعست پدرش ابو رافع بود مدغم رفاعه بن زید الجذامی زید جد بلال بن یسار عبید بن عبد الغفار سفینه که نامش طهمان یا کسیان یا مهران یا ذکوان یا رومان یا عبس بود مابور قبطی واقد و قیل ابو واقد هشام ابو ضمیره که بقولی سعد نام داشت و بروایتی روح بن سندر و بعقیده ابن شیرزاد حمیری حنین ابو عسیب که موسوم باحمر یامره بود ابو عبیده و اسلم بن عبید افلح ابخشه بادام حاتم بدر رویفع زید بن بولی سعید بن زید سعد بن کندیر سلمان الفارسی سندر شمعون که پدر ریحانه است ضمیره بن ابی ضمیره عبید اللّه بن اسلم غیلان فضاله الیمانی نفیر کریب محمد بن عبد الرحمن محمد که نامش در اصل ناهبه بود و رسول صلی اللّه علیه و سلم تغییر فرمود مکحول نافع که ابو السائب کنیت اوست بنیه نهیک نفیع که ابو بکره کنیت داشت هرمز که او را کیسان میگفتند و ردان یسار ابو اثیله ابو البشیر ابو صفیه ابو قبیله ابو لبابه ابو لقیط ابو الیسیر در تلقیح ابن جوزی بروایت ابو بکر بن حزم مزبور است که یکی از موالی حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم موسوم بود بکرکره بکسر الکاف و بعض الروات بفتحها و قال مصعب اهدی الیه المقوقس خصیا اسمه سابورا و قیل مابور
اما موالیات خواجه کاینات علیه افضل الصلوه و اکمل التحیات بروایت روضه الاحباب نه نفر بودند و اسامی ایشان اینست سلمی ام رافع رضوی امیمه ربیحه سایبه ماریه شیرین خواهر ماریه ام ضمیره و ابن جوزی ام ایمن را که برکه نام داشت و میمونه بنت سعد و میمونه بنت عسیب را نیز در سلک موالیات آنحضرت تعداد نموده و العلم عند اللّه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۳۹
تعالی و چون در باب کمیت مراکب و اسلحه و الویه و سایر متروکات سید کاینات علیه شمائم التحیات در میان ارباب روات اختلاف بسیار است و ایراد آن موجب اکثار خامه بدیع آثار تعداد جهات مذکوره را حواله بکتب مبسوطه مینماید و ذیل این جزو را بذکر شمه‌ای از معجزات بینات آنحضرت می‌آراید
 
ذکر بعضی از معجزات باهرات حضرت خیر الانام علیه التحیه و سلام‌
 
بر ضمایر عالیشان ناظران این اوراق پریشان پوشیده و پنهان نخواهد بود که بعضی از معجزات نبی آخر الزمان علیه الصلوه الرحمن در ضمن حکایات گذشته مرقوم خامه بیان گشته و برخی از کمال شیوع و اشتهار حاجت بتبیین و تذکار ندارد لاجرم قلم مشکین رقم درین مقام بذکر شمه‌ای از اخبار اعجاز آثار که بمزید غرابت امتیاز دارد اقتصار مینماید بر صحایف خواطر اکابر و اصاغر بخامه تقدیر صفت تحریر یافته که اعظم معجزات سید عالم صلی اللّه علیه و سلم قرآن مجید ربانی و فرقان حمید سبحانی است و آن کلام هدایت انجام محتویست بر چند معجزه بدیعه اول آنکه چون در زمان بعثت همایون مصطفوی نصاب فصاحت و بلاغت بدرجه کمال رسیده بود آنحضرت سحره بیان و امراء کلام را بر طبق (فأتو بسوره من مثله) باتیان صورت سوره از مثیل آن تحدی فرمود و اکابر قریش باوجود آنکه در میدان سخن‌رانی قصب السبق از فصحاء عرب میر بودند از اقدام بر معارضه احتراز نموده بعجز و قصور معترف گشتند و باقدام مقابله و مقاتله پیش‌آمدند دیگر آنکه در اوایل نشو و نما نهال خجسته ظلال نبوتش مضمون آنکلام همایون اخبار فرمود که دین قویم اسلام بر سایر ادیان فرق انام ظاهر خواهد شد (هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله) و اینخبر بتحقیق پیوسته که باندک زمانی آفتاب ملت بیضا جنات خافقین و ارجاء انحاء مشرقین را بروجهی روشن گردانید که موافقان را ابواب اقبال تا روز حساب مفتوح شده مخالفان را طرق شبهه و ارتیاب در هر باب مسدود گردید دیگر آنکه هر بو الهوسی که از غایت شقاوت جبلی در مقام معارضه آن کلام معجز نظام درآمد مانند مسیلمه کذاب و عبد اللّه بن المقنع و غیرهما بزودی رسوا شده هذیانات مزخرفه او مضحکه فصحا و بلغا گشت و علی اسرع الحال دست تقدیر ایزد متعال بر صحیفه اعمال و سجل افعال او رقم ابطال کشیده در نوشت نظم
ختم شد بر گوهر تو رهنمائی بی‌گمان*در تو این دعوی بصد برهان مؤکد میرود*
دور نبود کاین زمان در مجلس حکم قضا*بر زبان چرخ و اختر لفظ اشهد میرود معجزه دیگر آنکه ماه که گوهر شب چراغ بحر اخضر افلاک است باشارت سنان بنان مبارکش منشق شده دو نیمه بنظر درآمد و کیفیت این واقعه غریبه در روضه الاحباب از شاه ولایت مآب و عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن عمر و انس بن مالک و حذیفه بن الیمان و جبیر بن مطعم رضی الله عنهم بر این وجه منقولست که مشرکان قریش
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۴۰
در غایت حدت و طیش نزد رسول صلی الله علیه و سلم جمع آمده گفتند یا محمد اگر تو در دعوی نبوت صادقی ماه را در آسمان دو نیمه ساز آنحضرت فرمود که اگر چنین کنم ایمان می‌آرید گفتند آری آنگاه مصطفی علیه من الصلوه اشرفها دست بدعا برداشت و آنصورت را از قادر مختار مسألت نمود و بروایتی بانگشت مسبحه خود اشارت بجانب قمر کرد و ماه دو نیمه شده نصفی در آسمان ماند و نصفی در پس کوه مخفی گشت رباعی
شاها بجهان در نبوت بستی*وز معجزه جان دشمنان را خستی*
شاها تو مه دو هفته کردی بدو نیم*مردانه مصاف بدر را بشکستی بعد از وقوع آنصورت حضرت رسالت ندا فرمود که ایفلان و ای فلان گواه باشید و اهل شرک این معجزه غریبه را مشاهده کرده ایمان نیاوردند و گفتند محمد بر ما سحر کرد و آیه کریمه (اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ وَ إِنْ یَرَوْا آیَهً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ) در آن باب نازل شد بیت
تو آن سنگین دلان را بین که دیدند*چنین اعجاز و بر وی نگرویدند معجزه دیگر آنکه آفتاب سواد سایه رفیع پایه سید ابرار را نگذاشت که طرفه العینی بر زمین افتد و چون سرمه در چشم ثوابت و سیار کشید و سایه جسم همایون رسول ایزد بیچون مانند آفتاب بهمت عالی نهمتش سایه التفات بر دنیا و ما فیها نینداخته از بسط بساط انبساط بر بسیط غبرا محترز و مجتنب گردید بیت
در معرض ظهور نکرد از علو قدر*با آفتاب سایه شخصت برابری آفتاب ذات منورش از غایت عزت سایه گرانمایه خود را اجازت نداد که با خاک ذلیل همنشینی کند و نیز وجود مقدسش از نهایت نظافت زمین ملوث را شایسته آن ندید که تشریف ظلال طهارت مآل او پوشد بیت
تشریف سایه تو زمین گر بیافتی*در چشم آفتاب شدی خاک توتیا معجزه دیگر آنکه هرگز مگس بر اندام همایون آن پیغمبر عالی مقام نمی‌نشست چون شاه باز بلند پرواز سدره المنتهی در شب اسری از مرافقت آن همای هوای (ثم دنی فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی) بازایستاد و بزبان اعتذار گفت (لو دنوت انمله لاحرقت) مگس را چه یاری آنکه بر بدن بی‌بدیلش نشیند و باوجود آن حقارت خود را با طوطی شکرخای (و ما ینطق عن الهوی علیه من الصلوه انماها) همنشین بیند نظم
همائی که پرد بر اوج کمال*بود در امان از غبار ملال*
بطاوس زیبای باغ بهشت*کجا همنشینی کند زاغ زشت*
نزیبد ز طوطی شیرین سخن*که همدم شود بی‌جهه با زغن*
رسولی کزو پاک‌تر نیست کس‌چسان بر وجودش نشیند مگس*
زهی شاه باز بلند آشیان*که شد صید او مرغ سدره مکان
مباهی بخاک رهش سلسبیل*مگس‌ران خوانش پر جبرئیل معجزه دیگر آنکه آنچشم و چراغ آفرینش از پس سر اشیاء را همچنان میدید که از پیش‌رو مصراع
شمع را پشت و رو یکی باشد
بیت
تو شمع مجلس انسی و شاه عالم جانی*بناز بر همه خوبان که نازنین جهانی معجزه دیگر آنکه آهوئی در دام صیادی افتاده بحسب اتفاق رسول صلی اللّه علیه و سلم بر آنجا عبور فرمود آهو بلفظ فصیح و بیان صریح بر نبوت آنحضرت اداء شهادت معروض داشت که بچگان رضیع گذاشته‌ام و امیدوارم که مرا از صیاد ضمان شوی که بروم
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۴۱
و فرزندان را شیر داده بازآیم و آن متمم مکارم اخلاق این التماس فرموده صیاد زبان بقبول گشاد و آهو خلاص شده بسرعت تمام نزد بچگان خود رفت و فرزندان را سیر شیر گردانیده بازآمد و پای در دام صیاد نهاد و بروایتی که در روضه الاحباب مسطور است صیاد بنابر درخواست خیر العباد آن آهو را آزاد کرد و آهو میدوید و می‌گفت (اشهد ان لا اله الا اللّه و انک رسول اللّه نظم
طراز خاتمت نقش نگینش*کلید نه فلک در آستینش
گهش آهو سخن گوید گهی شیر*گهش حجت زبان و گاه شمشیر*
شکوه آفتاب از پایه اوبجز وی هرکه باشد سایه او معجزه دیگر آنکه در حجه الوداع طفلی را از اهل یمامه در همان روز که تولد نمود نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم آوردند آنحضرت فرمود که ای کودک من کیستم طفل گفت انت رسول اللّه پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم فرمود که راست گفتی بارک اللّه فیک و دیگر آن کودک سخن نکرد تا وقتی که معهود است و او را مبارک یمامه لقب دادند نظم
بطفلی اگر کرد عیسی سخن*باعجاز پیغمبر مؤتمن*
سخن گفت طفلی که یک روزه بود*بدین‌سان ادای شهادت نمود*
که هستی تو پیغمبر پاک دین*ز نزد خدای جهان آفرین معجزه دیگر آنکه روزی صیادی سوسماری بمجلس حضرت رسالت آورده گفت یا محمد بلات و عزی سوگند که بتو ایمان نمی‌آورم تا وقتی که این سوسمار بتو نگرود آنگاه سوسمار را در برابر حضرت خیر البشر بینداخت و سوسمار راه گریز پیش‌گرفته رسول عرب فرمود که ایها الضب سوسمار بازگشته بزبان فصیح گفت لبیک و سعدیک آن حضرت گفت کرا می‌پرستی سوسمار گفت آنخدائی را که در آسمانست عرش او و در زمین است سلطان او و در بهشت است رحمت او و در دوزخ است عذاب او رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم پرسید که من کیستم جوابداد که توئی پیغمبر پروردگار و خاتم انبیاء بزرگوار فلاح یابد هرکه تصدیق تو کند و زیان‌کار باشد هرکه تکذیب تو نماید صیاد چون مشاهده این گفت و شنید نمود متحیر شد و گفت هیچ نشانه دیگر نمی‌طلبم آنگاه کلمه توحید بر زبان جاری گردانید بیت
مار کشید انتظار مقدم او را بغار*وز شرف ملتش داد خبر سوسمار معجزه دیگر آنکه آهوئی از گرگ گریخته بحرم درآمد و بایستاد و گرگ در خارج حرم توقف کرده در وی می‌نگریست ابو سفیان بن حرب و مخرمه بن نوفل آنحال را مشاهده نموده متعجب گشتند گرگ بسخن درآمده گفت تعجب مینمائید و حال آنکه امر شما ازین اعجب است زیرا که مصطفی صلی اللّه علیه و سلم شما را بوحدانیت خدا میخواند اجابت نمی‌کنید و بخدا سوگند که هیچ چشمی مثل محمد ندیده و هیچ گوشی مانند محمد نشنیده و ابو سفیان و مخرمه را حیرت زیاده گشته از غایت حسد این صورت را بر هیچ‌کس ظاهر نساختند تا زمانی که مسلمان شدند رباعی
ایخسرو اقلیم عجم شاه عرب*ایجاد دو کون را وجود تو سبب*
بگشاد اگر گرگ بوصف تو زبان*نبود ز کمال معجزات تو عجب معجزه دیگر آنکه از ابو امامه مرویست که روزی رسول صلی اللّه علیه و سلم موزه می پوشید چون یک پای مبارک را در موزه کرد کلاغی آمد و موزه دیگر را ربوده بهوا برد
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۴۲
و بینداخت و ماری از موزه بیرون آمد و حضرت فرمود که هرکس بخدا و روز جزا ایمان دارد باید که موزه نپوشد تا وقتی که آنرا نیفشاند مثنوی
زهی مهر سپهر لطف و احسان*که از اعجاز او عقل است حیران*
بحکم کردگار واهب الخیر*نموده خدمتش گه وحش و گه طیر معجزه دیگر آنکه هشیم بن عدی از پدر خویش روایت کند که در روز احد بسبب اصابت زخمی چشم قتاده بن نعمان از کاسه سرش بیرون افتاد و رسول صلی اللّه علیه و سلم حدقه او را بدست مبارک بجای نهاده آب دهان خود را بر آن انداخت قتاده فی الحال صحت یافته آن چشمش از چشم دیگرش بهتر شد مثنوی
ایشرف موکب انجم بتو*روشنی دیده مردم بتو*
سرمه هر دیده غبار رهت*عرش برین آمده منزلگهت معجزه دیگر آنکه در سیر شیخ سعید کازرونی از حسن بصری رضی اللّه عنه مرویست که شخصی نزد حضرت مقدس نبوی آمده گفت دختر خود را در فلان وادی مرده دیدم و سید عالم صلی اللّه علیه و سلم با آن شخص بدانجا رفته فرمود که یا فلانه بقدرت احدیت زنده کرد دختر برجسته گفت لبیک و سعدیک رسول صلی اللّه علیه و سلم گفت مادر و پدرت مسلمان شده‌اند اگر خواهی ترا باز بایشان دهم جوابداد که مرا حاجتی بایشان نیست که خدای ترا از مادر و پدر بهتر یافتم بیت
از هرکسی که مهر صفت ذره‌پرور است*بر بندگان خویش خدا مهربان‌تر است معجزه دیگر آنکه در شواهد النبوه از شاه ولایت‌پناه رضی اللّه عنه مرویست که حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه مرا فرمود که بر ناقه من سوار شو بیمن رو و چون ببالای فلان عقبه که نزدیک یمن است برآئی خواهی دید که مردمان را که استقبال تو کرده باشند بگوی یا حجر یا مدر رسول اللّه یقرئک السلام و من بموجب فرموده روی بیمن آورده چون بر آن عقبه برآمدم دیدم که مردم باستقبال من می‌آیند لاجرم چنانچه سید المرسلین فرموده بود سلامش را بحجر و مدر رسانیدم خروش و غلغله از زمین برآمد که علی رسول اللّه السلام و یمنیان این امر بدیع مشاهده نموده باسلام درآمدند نظم
هرکه نه رو آورد براه محمد*کی بودش راه در پناه محمد
کوکبه حسن آفتاب شکست است*شعشعه طلعت چو ماه محمد*
چونکه بدعوت زبان گشاده بدعوی*بوده حجر با شجر گواه محمد معجزه دیگر آنکه از عقیل بن ابیطالب مرویست که گفت در سفری ملازم خیر البشر شدم در موازی دو فرسخ مسافت چند معجزه از آنحضرت ظاهر شد اول آنکه عطش بر من غلبه کرد و چون اینمعنی را بخاتم الانبیاء رسانیدم فرمود که برو و بآن کوه بگوی که مرا آب ده و من بموجب فرموده عمل نموده کوه در تکلم آمده گفت با رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بگوی که از آن زمان که مرا معلوم شده که حق تعالی فرموده (فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَهُ) از خوف چندان گریسته‌ام که آب در اجزاء من نمانده دوم آنکه حضرت رسالت‌پناه قصد قضاء حاجت کرد و پناهی نبود که از نظر مردم پنهان توان شد بسه درخت مفترق که در آن صحرا بودند خطاب فرمود که استرونی و آندرختان بصورت قبه مجتمع گشتند تا پیغمبر آخر الزمان بدان‌جا درآمده
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۴۳
بکفایت مهم خود پرداخت سیوم آنکه بموضعی رسیدیم که شتری بزانو درآمده بود و چون آن شتر خیر البشر را دید برجست و نزد وی آغاز تضرع و زاری نمود چنانچه فرزند پیش پدر و مادر کند آنحضرت فرمود که از قوم خود چه شکایت داری جواب داد که یا رسول اللّه مردم من پیش از اداء نماز خفتن بخواب میروند میترسم که خدای تعالی ایشان را عذاب نماید و حضرت رسالت مآب آن قوم را طلبیده گفت نماز خفتن گذارده بخواب روید نظم
شتر گه با پیمبر راز گوید*گهی کوه از غم دل باز گوید*
ز حد بیرون بود اعجاز خاتم*کنم ختم سخن و اللّه اعلم اما ملخص اینحکایات غرایب آیات آنکه عنایت بیغایت حضرت احدیت ذات کامل صفات محمدی را مظهر جمیع معجزات بینات انبیاء مرسلین گردانیده بود و صورت هر خوارق عادتی که آنحضرت مایل تصویر آن شدی بر صحیفه هستی بابلغ وجهی جلوه ظهور مینمود و خامه مکسور اللسان را تحریر تمامی آن امور بعجز و قصور اعتراف مینماید و باظهار شکر و سپاس الهی بر اتمام این جزو میمنت انجام زبان بیان میگشاید مثنوی
بحمد الله مساعد گشت ایام*سیوم جزو از کتابم یافت اتمام*
بمن شد خاتم دولت مسلم*چو آمد در قلم اوصاف خاتم*
زهی سلطان تخت لی مع الله*ز قصر قدر او اندیشه کوتاه*
بصورت خاتم احکام دین است*بمعنی مقتدای مرسلین است*
بشیر بعثتش عیسی مریم*طفیل مقدم او جمله عالم*
زبان عاجز ز وصف حال او شد*دل و جانم فدای آل او شد*
زهی آلی که باشد از کرامت*مکرم نسل ایشان تا قیامت*
جهان روشن ز نور رای ایشان*بود فردوس اعلی جای ایشان*
ز مدح اینگروه پاک طینت*چو این اوراق یابد زیب و زینت*
امیدم این بود از فضل باری*که نبود نامه‌ام از فیض عاری
زهر حرفش فروغ صدق تابد*باحسن صورتی اتمام یابد*
ملالت خیزد از گفتار بسیارمحل اختصار آمد پدیدار*
از آن رو طایر کلک سخن‌ساز*سوی جزو چهارم کرد پرواز تمام شد جزو سیم از جلد اول از کتاب حبیب السیر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۴۴
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم جزو چهارم از مجلد اول‌
 
[جزو چهارم] در ذکر وقایع ایام خلافت خلفاء راشدین رضوان الله علیهم اجمعین‌
 
اشاره
 
سبحان قادری که بر طبق آیه کریمه (ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ) دخل افراد انواع انسانی در امور خلافت و جهانبانی بمحض حکمت شامله اوست و ارتفاع اعلام عدالت و کشورستانی بسعی سالکان مسالک کامرانی از مشیت قدرت کامله او نظم
ای همه هستی ز تو پیدا شده*خاک ضعیف از تو توانا شده*
گر ندهد لطف تو قوت بکس*کی بخلافت بودش دست‌رس*
واهب اسباب خلافت توئی*حافظ احکام ز آفت توئی*
از کرمت خاتم پیغمبران*یافت شرف بر همه سروران*
چونکه برافراخت لواء جهاد*گشت نگون رایت کفر و عناد*
شاه عجم را بسر افسر نماند*قصر جهانبانی قیصر نماند*
غلغله شوکت او شد بلند*زلزله در خانه کسری فکند*
نور هدایت ز جبینش بتافت*روی زمین رونق اسلام یافت*
باد منور ز درود و سلام‌تربت آنسرور عالی مقام* الهم صل علی محمد و آله الکرام و اصحاب العظام الی قیام الساعه و ساعه القیام اما بعد بر ضمایر فطنت مآثر ناصبان رایات دانش و انصاف و خواطر حقیقت مداثر ناسخان آیات بدعت و اعتساف مختفی و مستتر نخواهد بود که باتفاق علماء مذهب اهل سنت و جماعت از حضره رسالت علیه السّلام و التحیه نصی قاطع و برهانی ساطع در باب خلافت هیچ‌یک از خلفا بصحت نه پیوسته و بعد از انتقال آنحضرت بمتنزهات جنت اعاظم اصحاب بر خلافت امیر المؤمنین ابی بکر الصدیق رضی اللّه عنه اجماع نمودند و آنجناب را بر مسند سروری و سریر دین‌پروری نشانده ابواب متابعت و مطاوعت بر روی روزگار خجسته آثار خویش گشودند اما عقیده سالکان مذهب شیعه آنست که در غدیرخم رسول صلی اللّه علیه و سلم علی مرتضی رضی اللّه عنه را بولایتعهد خویش معین گردانید چنانچه شمه از آنحکایت سابقا مذکور گردید و بنابر اعتقاد آنجماعت ائمه دین منحصرند در دوازده نفر اول ایشان امیر المؤمنین علیست و آخر ایشان محمد بن حسن العسکری و بمذهب
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۴۵
اهل سنت و جماعت خلفاء راشدین پنج نفراند ابو بکر الصدیق و عمر الفاروق و عثمان ذی النورین و علی مرتضی و حسن مجتبی رضوان اللّه تعالی علیهم اجمعین و بر طبق مرویه صحیحه الخلافه بعدی ثلثون سنه مدت سی سال زمان امامت ایشان ممتد گشته بعد از آن اوقات خلافت بنهایت انجامید و معاویه بن ابی سفیان متکفل امر حکومت گردید و بعضی از فضایل و کمالات و وقایع حالات آنحضره برینموجب است که سمت تسطیر می‌یابد و فروغ سعی و اهتمام بر تبیین اینمقال و تفصیل این اجمال می‌تابد
 
ذکر شمه‌ای از احوال هدایت‌بخش اصحاب تحقیق امیر المؤمنین ابی بکر الصدیق رضی الله عنه‌
 
هو ابن ابی قحافه عثمان بن عامر بن کعب بن سعد بن تیم بن مره بن کعب و مره در سلک اجداد خیر العباد صلی اللّه علیه و آله الی یوم التناد انتظام دارد و مادر صدیق اکبر ام الخیر سلمی بنت صخر بن عامر است که دختر عمه ابو قحافه بود و ولادت باسعادت آنجناب بروایت امام یافعی بعد از واقعه اصحاب فیل بدو سال و چهار ماه در اواخر روز دوشنبه یا شب سه‌شنبه دست داد و نامش در ایام جاهلیت عبد الکعبه بود اما چون بشرف اسلام مشرف گشت حضرت رسالت‌پناه آن را بعبد اللّه تعبیر فرمود و بزعم اکثر اهل سنت و جماعت اول کسیکه تصدیق معراج کرد امیر المؤمنین ابی بکر بود بنابرآن ملقب بصدیق شد و چون نوبتی رسول صلی اللّه علیه و سلم در شأن آنقدوه اهل عرفان فرمود که (انه عتیق من النار) و بروایتی آنجناب را مخاطب ساخته گفت که (انت عتیق اللّه من النار) عتیق نیز در سلک القابش انتظام یافت و در زمان خلافت آن غریق بحر تحقیق را خلیفه رسول اللّه میخواندند و نقش خاتمش بروایتی (نعم القادر اللّه) بود و بقولی عبد ذلیل لرب جلیل و باتفاق ارباب فضل و کمال امیر المؤمنین ابی بکر اول کسی است از رجال احرار که جمال حالش بحلیه ایمان زینت یافت و انوار لطف و عنایت سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار بر وجنات روزگارش تافت در مستقصی از قاسم بن محمد منقولست که رسول صلوات اللّه و سلامه علیه فرمود که عرض نکردم اسلام را بر هیچ احدی مگر آنکه او را در قبول آن تردد و تفکری روینمود مگر ابو بکر که بی‌توقف ایمان آورد و صدیق رضی اللّه عنه نخستین کسی است که بر مسند خلافت نشست و در حین وفات خلیفه تعیین کرد و اول کسی است که در حضور پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم خطبه خوانده مشرکانرا باسلام دعوت نمود و نخست مؤمنی از این امت که ببناء مسجد پرداخت و صاحب شرط و حاجب مقرر ساخت او بود و دفع شر مسیلمه کذاب و ارباب ردت در زمان خلافت آنجناب بوقوع پیوست و فتح بعضی از بلاد عراق و شام همدر آن ایام واقع گشت وفات آنخلیفه خجسته صفات بقول احمد بن اعثم کوفی در روز دوشنبه ششم جمادی الاخری سال سیزدهم از هجرت دست داد و بروایت اکثر مورخان آن واقعه در روز جمعه بیست و دوم یا بیست و سیوم ماه مذکور اتفاق افتاد و در روضه منوره حضرت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۴۶
خیر البریه علیه السّلام و التحیه مدفون شد مدت خلافتش بقول اصح و اشهر دو سال و سه ماه و چند روز بود و زمان حیاتش شصت و سه سال
حدیث بیعت امیر المؤمنین ابی بکر ابن ابی قحافه در سقیفه بنی ساعده کافه علماء انام و عامه فضلاء اعلام مرقوم اقلام اهتمام گردانیده‌اند که چون حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم از عالم غم انجام بریاض دار السلام انتقال فرمود جمعی کثیر از انصار در سقیفه بنی ساعده که مهمات کلیه را آنجا قرار میدادند مجتمع گشته داعیه نمودند که امر خلافت را بر سعد بن عباده رضی اللّه عنه مقرر سازند و این خبر بمسامع اشراف مهاجر رسیده شیخین و ابو عبیده بن الجراح رضی اللّه عنهم با بعضی دیگر از اصحاب خیر البشر بدان مجمع شتافتند و میان مهاجرین و انصار در باب تعیین شخصی که متصدی امر خلافت گردد و گفت و شنید بسیار واقع شده هریک از فریقین در ذکر مفاخر و مناقب خویش سخنان بر زبان آوردند بالاخره امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه گفت که ای گروه انصار شما از سید ابرار نشنیدید که فرمود که (الائمه من قریش) بشیر بن سعد انصاری رضی اللّه عنه جواب داد که بخدا سوگند که این حدیث را از حضرت خاتم صلی اللّه علیه و سلم شنیدم و میدانم که اینهم بر یکی از قریشیان قرار میگیرد ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه گفت (احسنت احسنت و نعم الرجل انت) ای گروه مسلمانان من این منصب را طالب نیستم باید که با یکی ازین دو بزرگوار یعنی عمر بن الخطاب یا ابو عبیده بن الجراح بیعت نمائید امیر المؤمنین عمرو ابو عبیده گفتند که باوجود فضیلت و سبقت تو در اسلام چگونه ما متصدی این امر گردیم دست بیرون آر تا با تو بیعت کنیم و نخست فاروق اعظم بامر مبایعت اقدام نمود و روایتی آنکه اول کسی که با ابو بکر رضی اللّه عنه بیعت کرد بشیر بن سعد انصاری بود و بعضی از مورخین گویند نخستین شخصی که با صدیق اکبر بیعت نمود عباد بن بشر بود و در روضه الصفا مسطور است که بروایتی در آن روز ازدحام خاص و عام در بیعت بمرتبه‌ای انجامید که سعد بن عباده که جهت عرض مرض در آن انجمن تکیه کرده بود پایمال شده از عالم انتقال نمود و قولی آنکه در آن ازدحام او را زنده از آن محفل بیرون بردند و سعد مخالفت جمهور نموده با ابو بکر الصدیق رضی اللّه عنه بیعت نکرد و از مدینه بشام رفته در آن دیار بتحریک یکی از عظماء ملت مقتول گشت در روضه الاحباب مسطور است که روایتی ضعیفست که آخر الامر بر سبیل اکراه از سعد بیعت ستاندند بصحت پیوسته که در سقیفه بنی ساعده حضار مجلس از مهاجر و انصار بر خلافت صدیق اکبر رضی الله عنه اجماع نموده بیعت کردند و روز دیگر بیعت عام بوقوع پیوسته اما بمقتضای این بیت بیت
ز مشرق تا بمغرب گر امامست*علی و آل او مارا تمامست فرقه اهل اسلام بآن مهم رضا ندادند و گفتند ما با هیچکس بیعت نه نمائیم مگر بعلی ابن ابی طالب و اکثر بنی هاشم و سلمان فارسی و عمار بن یاسر و مقداد بن الاسود و خزیمه بن ثابت ذو الشهادتین و ابو ذر غفاری و ابو ایوب انصاری و جابر بن عبد الله و ابو سعید الخدری و بریده بن الحصیب الاسلمی از
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۴۷
آنجمله بودند و عباس رضی الله عنه در آن ایام بیتی چند گفت که ترجمه آن اینست نظم
ندانم خلافت چرا منصرف*شد از هاشم و آنگه از بو الحسن*
نه او اولین مقبل قبله بود*نه او بود عالم بفرض و سنن*
نه اقرب بعهد نبی بود و بود*معین جبرئیلش بغسل و کفن*
نه او مجمع حسن اوصاف گشت*ز قدر علی و ز خلق حسن روایتست که چون امیر المؤمنین ابی بکر صدیق رضی الله عنه بر مسند خلافت متمکن گشت امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه عزلت اختیار فرموده در خانه خویش نشست و ابواب اختلاط خلایق بربست و صدیق رضی الله عنه بآنجناب پیغام فرستاد که چرا از خانه بیرون نمی‌آئی و با من بیعت نمی‌نمائی مگر مکروه میدانی خلافت مرا علی مرتضی رضی الله عنه جواب داد که از خلافت تو مرا کراهیت نمی‌آید لیکن سوگند خورده‌ام که ردا بدوش نگیرم الا برای ادای نماز فریضه تا وقتی که از جمع قرآن فارغ شوم چه از آن می‌اندیشم که چیزی از کلام الهی از خاطر محو شود و زمره‌ای گفته‌اند که در روز دوم از بیعت امیر المؤمنین ابی بکر مجمعی ساخته شاه مردان را طلب داشت و بعد از آنکه آنجناب مجلس اصحاب را بنور حضور منور گردانید و از سبب طلب پرسید فاروق اعظم گفت ترا بدان جهت طلبیدیم تا با اهل اسلام در مبایعت و متابعت خلیفه رسول خدای موافقت فرمائی امیر المؤمنین علی فرمود که شما توسل بخویشی رسول قرشی جسته و انصار را تسکین داده با ابو بکر بیعت کردید و من اکنون بهمان وسیله طلب حق خود می‌نمایم ملاحظه کنید که بحضرت رسالت اقرب کیست و از حق سبحانه و تعالی بترسید و از جاده انصاف در مگذرید امیر المؤمنین عمر گفت ترا رها نکنیم تا بیعت نکنی جناب ولایت مآب جواب داد که من ازین سخن نیندیشم و تا رمقی از حیات بود طالب حق خود باشم القصه در آن روز میان شاه مردان و اصحاب پیغمبر آخر الزمان درین باب گفت و شنید فراوان واقع شده بالاخره شاه ولایت بی از آنکه با صدیق اکبر بیعت نماید مراجعت فرمود و عقیده مردم شیعه مذهب آنست که آنجناب هرگز با امیر المؤمنین ابی بکر بلکه با هیچ‌یک از خلفاء ثلث بیعت ننمود اما بعضی از اهل سنت و جماعت گویند که بعد از چهل روز از فوت خیر الانام صلی اللّه علیه و آله العظام و صحبه الکرام با خلیفه اول بیعت کرد و فرقه‌ای را اعتقاد آنکه تا فاطمه زهرا رضی اللّه عنها در حیات بود بیعت نفرمود آنگاه شرط مبایعت بجای آورد و در بعضی از کتب بنظر در آمده که در همانساعت که امیر المؤمنین حیدر خبر خلافت صدیق اکبر شنود بتعجیل تمام نزد آنجناب رفته بیعت فرمود و العلم عند الله ارباب اخبار آورده‌اند که چون امر خلافت بر امیر المؤمنین ابی بکر رضی الله عنه قرار گرفت چنانچه خیر البشر مقرر فرموده بود اسامه بن زید رضی الله عنه را با لشگر فرخنده‌اثر بجانب دیار شام ارسال فرمود و از آن جیش غیر از امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی الله عنه کسی تخلف ننمود و این نیز بنابر اجازت اسامه بود و روایتی آنکه اسامه رضی الله عنه تا بدان منزل که پدرش شهید شده بود رفته بی‌آنکه با مخالفان ملاقات نماید بازگشت و قولی آنکه میان او و ارباب ضلال قتال
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۴۸
اتفاق افتاده اسامه بفتح و ظفر اختصاص یافت آنگاه عنان مراجعت بصوب مدینه تافت و الله اعلم بالصواب و الیه المرجع و المآب‌
 
ذکر خروج اسود عنسی در ولایت یمن و کشته شدن او بیمن اهتمام مجاهدان دشمن‌شکن‌
 
اسود عنسی که موسوم بود بعیهله ابن کعب و ذو الحمار از جمله القاب اوست و در اواخر اوقات حیات سید کاینات علیه افضل الصلوه در حدود ولایت یمن آغاز دعوی نبوت کرد و چون او در فن کهانت و شعبده مهارت تمام داشت و امور غریبه بمردم مینمود جمعی کثیر از بنی مذحج و غیر ایشان از قبایل عرب به نبوتش ایمان آوردند و اسود بمتابعت آنجماعت مستظهر گشته با هفتصد سوار و سیصد پیاده جرار از کهف جنان که مسکن او بود بجانب صنعا توجه نمود و حاکم آن ولایت شهیر بن باذان بقدم مقاتله پیش آمده بعز شهادت فایز گشت و اسود بشهر صنعا دررفته منکوحه شهیر بن باذان را بحباله نکاح در آورد و پسر عم این منکوحه را که فیروز نام داشت با دادویه که دو مسلمان پاک اعتقاد بودند بامارت بعضی از عجمیان که در آن مملکت اقامت مینمودند نصب کرد و چون خبر خروج آنمدعی کذاب بسمع شریف حضرت رسالت مآب رسید ببعضی از امرا و گماشتگان خویش که در حدود یمن بودند نامه‌ای نوشته ایشان را بر قتل اسود تحریض فرمود و اهل اسلام بوصول نامه همایون خیر الانام علیه الصلوه و السلام مستظهر و قوی خاطر شده همه در یک موضع مجتمع گشتند و همم عالیه بر قتل عیهله گماشتند در آن اثنا قیس بن عبد یغوث که سپهسالار آن خاکسار بود از حرکات ناهنجارش متنفر شده باتفاق فیروز و دادویه قاصد قتل او گشت در روضه الصفا از فیروز مرویست که گفت بعد از آنکه جمعی در کشتن اسود متفق شدند من پیش دختر عم خود که زوجه او بود و متابعت ملت محمدی مینمود رفتم و داعیه‌ای که داشتم با وی گفتم آن مؤمنه بر زبان آورد که من شخصی ازین کذاب فاسق تر ندیدم شب همه شب بشرب شراب قیام مینماید و تا چاشتگاه در خواب مانده غسل جنابت بجا نمی‌آورد اکنون باید که شما در فلان شب بفلان موضع آئید و دیوار خانه را سوراخ کرده بسر بالین اسود روید و مهمش را باتمام رسانید و در شب موعود من و دادویه و قیس بن عبد یغوث بدانجا شتافته دیوار خانه را شکافتیم و من جرءت نموده بدان خانه درآمدم چون از غایت خوف و دهشت شمشیر خود را در بیرون فراموش کرده بودم سر و ریش آن ملعون را گرفتم و بقوت هرچه تمامتر گردنش را چنان تاب دادم که بشکست و از اسود در آنوقت بانگی عظیم صادر شده پاسبانان آواز نامبارکش شنیدند و در خانه آمده از عورتش پرسیدند که پیغمبر ما را چه میشود آن مومنه جواب داد که وحی بر او نازلشده از ثقل آن می‌نالد القصه بعد از فایز شدن فیروز بفیروزی قیس بدان خانه در آمده سر اسود از تن جدا کرد و رفقاء ثلثه بمنازل خویش بازگشته چون صبح
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۴۹
طلوع نمود مؤذنی را فرمودند که باداء اذان قیام نماید و مؤذن پس از (اشهد ان محمدا رسول اللّه) گفت و ان عیهله کذاب و متابعان اسود از شنیدن آن کلمه در خروش آمده فیروز سر اسود را بجانب ایشان انداخت و آنجماعت پراکنده گشته یمنیان از شر ایشان نجات یافتند گویند مدت استیلاء اسود بر یمن سه ماه بیش نبوده و قتل او قبل از وفات سید کاینات علیه افضل الصلواه بیک روز بوقوع انجامید و آنحضرت را این صورت بوحی معلوم شده اصحاب را خبردار گردانید و بر زبان معجز بیان گذرانید که (فاز فیروز) و بروایتی آنکه بعد از انتقال پیغمبر آخر الزمان بریاض رضوان ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه لشگری بامداد امرای یمن ارسال داشته ایشانرا بمقاتله اسود مأمور ساخت و میان اهل اسلام و اصحاب ظلام محاربه بوقوع انجامید نسیم فتح و فیروزی بر پرچم علم امت سید عالم صلی اللّه علیه و سلم وزید اسود بر دست فیروز مقتول گردید (انه حمید مجید)
 
ذکر ارتداد قبایل عرب از ملت محمدی و بیان محاربه خالد بن الولید با طلیحه اسدی‌
 
جمهور ارباب اخیار اخبار نموده‌اند که چون واقعه انتقال سید مختار صلی الله و آله الاخیار در اطراف بلاد و دیار انتشار یافت اکثر قبایل عرب قدم در وادی ارتداد نهاده فرقه‌ای ادای زکوه را مکروه داشتند و طایفه‌ای تن آسانی اختیار کرده صوم و صلوه را بگذاشتند و مهم طلیحه بن خویلد اسدی و مسیلمه کذاب که دعوی نبوت میکردند قوت یافته جمعی کثیر در ظل رایت نکبت سرایت ایشان مجتمع گشتند و طلیحه در زمان حیات سید کاینات علیه روایح الصلواه و فوایح التسلیمات بمدینه طیبه شتافته شرف صحبت آنحضرت را در یافت و ایمان آورده بقبیله خود بازگشته آنگاه مرتد شد و آغاز دعوی نبوت کرد و مردم را از نماز و روزه معاف داشته ربا را مباح انگاشت و بنابر تسویلات شیطانی مجموع بنی اسد ترک مسلمانی داده برسالت وی اقرار نمودند و عیینه بن حصن فزاری و عمرو بن معدیکرب زبیدی با اقوام خویش بدو پیوستند و ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه در اوایل سال دوازدهم از هجرت خالد بن الولید را با سه هزار مرد شمشیرزن بقتال ارباب ردت نامزد کرده خالد نخست متوجه طلیحه شد و طلیحه در آن‌وقت بنواحی آبی از میان بنی اسد که آنرا بزاخه می‌گفتند فرود آمده بود و خالد رضی اللّه عنه بعد از آنکه بمعسکر او نزدیک رسید عکاشه بن محصن اسدی و ثابت بن ارقم را که از کبار صحابه بودند بتجسس احوال مخالفان فرستاد و ایشان در اثناء راه بطلیحه و برادرش سلمه که جهت استخبار متوجه بودند دوچار خورده شهادت یافتند و روز دیگر خالد بن الولید بطلیحه رسیده نایره قتال مشتعل گردید و طلیحه کسائی بر سر انداخته در گوشه‌ای بنشسته بمردم گفت که محل نزول وحی است و عیینه بن حصین فزاری در اثناء جنگ چند نوبت نزد طلیحه رفته
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۵۰
پرسید که جبرئیل نازل شد یا نی و هر کرت جواب شنید که هنوز جبرئیل نیامده مگر در نوبت آخر طلیحه گفت جبرئیل نزول نمود و با من گفت که (ان لک رحاء کرحاه و حدیثا لا ینساه) و صاحب مقصد اقصی اینسخن را همچنین ترجمه نوشته که ترا آسیائی همچو آسیای اوست و ترا حدیثی است که فراموش نخواهد شد اما در روضه الصفا از ترجمه تاریخ احمد بن اعثم کوفی منقولست که سخن طلیحه این بود که (ان لک رجاء لا کرجاه و حدیثا لا ینساه) یعنی امید تو با امید خالد هم دوش نشود و میان شما حدیثی است که ترا آن فراموش نگردد و علی کل التقدیرین عیینه بعد از شنیدن اینسخن آواز برآورد که ای بنی فزاره فرار برقرار اختیار نمائید که این بدبخت دروغ‌گویست آنگاه با قوم خود گریخته خالد بن الولید بر سایر سپاهیان طلیحه که بنی اسد و غطفان بودند حمله کرد و ایشان از میدان ستیز روی بمیدان گریز نهاده طلیحه نیز بجانب شام شتافت و بالاخره باسلام معاودت کرده در حرب نهاوند شربت شهادت چشید در بعضی از کتب معتبره مسطور است که خالد بن الولید چون از محاربه طلیحه فراغت یافت با سپاه اسلام بطرف بطاح رفت و سرایا باطراف و جوانب فرستاده بموجبی که خلیفه رسول واجب الاتباع در وقت وداع او را تعلیم نموده بود با ایشان گفت که در میان هر قبیله‌ای که بانک نماز شنوند دست تعرض از مال و خون ایشان کوتاه دارند و اگر آواز اذان نشنوند و دانند که آنقوم قبول اسلام نمی‌نمایند دود از دودمان ایشان برآرند و سریه‌ای که ابو قتاده انصاری رضی اللّه عنه در میان ایشان بود مالک بن نویره را که بفرموده حضرت رسالت مآب امارت بطاح و اخذ صدقات بنی یربوع تعلق بوی میداشت و بعد از فوت آنحضرت بردت متهم شده بود گرفته پیش خالد آوردند و ابو قتاده گواهی داد که من بانگ نماز از میان قوم مالک استماع نمودم و بعضی در جانب نقیض سخن گفتند و چون خالد با مالک در تکلم آمد نوبتی در وقت نقل از حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه بر زبان مالک گذشت که (قال رجلکم کذا) و خالد از شنیدن این سخن در غضب رفته گفت ای سک محمد رسول اللّه مردما بود و مرد شما نبود آنگاه اشارت کرد تا ضرار اسدی سر مالک را از بدن جدا نموده در زیر دیگی که جهت پختن طعام بر اثقیه موضوع بود نهاد تا آتش در آن افتاد یافعی گوید که سر مالک آن مقدار موی داشت که تا وقتی که طعام پخته شد مشتعل بود و خالد بعد از سوختن خرمن حیات مالک منکوحه او را ام تمیم بنت المنهال که بحسن و جمال عدیم المثال بود در حباله نکاح آورد و ابو قتاده از این معنی آزرده خاطر شده سوگند یاد کرد که هرگز در لشگری که در تحت لوای خالد باشد بجهاد نرود و متوجه مدینه شده بعد از وصول کیفیت حال را بعرض اصحاب رسانید و مقارن آنحال برادر مالک متمم که در سلک شعراء عرب انتظام داشت بموقف خلافت رسیده به تتمیم آن تمیمه پرداخت و بامداد عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه که دوست قدیمی مالک بود با ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه گفت که برادرم بر جاده شریعت حضرت خاتم صلی اللّه علیه و سلم ثبات قدم داشت و خالد بطمع ام تمیم او را بقتل آورده
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۵۱
و عمر رضی اللّه عنه در باب طلب خالد جهت قصاص مبالغه بسیار کرده ابو بکر نخست از قبول آن سخن ابا نمود و آخر الامر نامه بخالد نوشت که سپاه را هم آنجا گذاشته تنها بمدینه شتابد و خالد شرط امتثال مثال مرعی داشته چون بمدینه رسید دو دینار زر سرخ نزد بلال که حاجب امیر المؤمنین ابی بکر بود فرستاد که او را بیحضور عمر رضی اللّه عنه بمجلس خلیفه درآورد و بلال بر اخذ آن وجه اقدام نموده خالد را تنها نزد خلیفه رسول خدا گذاشت گویند اول رشوتی که در اسلام گرفتند آن بود در روضه الصفا مسطور است که امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه بر در مسجدی که نزدیک بدار الخلافه بود اقامت داشت که ناگاه چشمش بر خالد بن الولید افتاد که برسم مبارزان عرب دو تیر بر دستار خویش خلانیده پیش امیر المؤمنین ابی بکر میرفت و فی الحال برخاسته و سهام را از عمامه خالد بیرون کشیده بشکست و گفت مسلمانی را کشتی و بازنش تزویج نمودی بخدا سوگند که ترا سنگسار کنم و با یکدیگر بدار الخلافه شتافته دربان خالد را فردا وحیدا رخصت دخول ارزانی داشت و امیر المؤمنین عمر را بازگردانید و آنجناب در آن محل دست برهم زده می‌گفت دریغ که خون مالک هدر شد و چون خالد نزد خلیفه اول درآمد بزبان عتاب گفت که (قتلت مسلما و عزمت بامراته) خالد جواب داد که ای خلیفه رسول خدا ترا سوگند میدهم که از پیغمبر (ص) نشنیده‌ای که خالد شمشیر خداست ابو بکر گفت که شنیده‌ام خالد گفت شمشیر خدا نزند مگر گردن کافری یا منافقی را ابو بکر از شنیدن این سخن خالد را اجازت مراجعت داد و فرحناک از آن خانه بیرون خرامیده متوجه معسکر خود گردید در تاریخ طبری مسطور است که چون خالد از دار الخلافه بیرون آمد عمر را بر در مسجد نشسته دید دست بقبضه شمشیر برده گفت (تعال یا اعسر) و خالد بجهت آن عمر بن الخطاب را باین لفظ مخاطب گردانید که هر کار که مردم بدست راست کنند عمر بدست چپ میکرد القصه چون عمر حال برینمنوال دید دانست که خالد در باب قتل مالک عذری گفته که مقبول طبع ابو بکر افتاده لاجرم دست از تعرض او کوتاه داشت در روضه الاحباب مسطور است که بعد از رخصت خالد ابو بکر دیت مالک بن نویره را از بیت المال ادا کرده سبایای قوم او را تسلیم متمم نموده او را خشنود و شاکر باز گردانید
 
ذکر شمه‌ای از حال مسیلمه و سجاح و بیان ازدواج ایشان بی‌وقوع نکاح‌
 
چنانچه در ضمن وقایع سال یازدهم از هجرت سبق ذکر یافت چون مسیلمه با وفد بنی حنیفه از مدینه بدیار خود شتافت آغاز دعوی نبوت کرد و بنابر آنکه او از فن سحر و شعبده وقوفی تمام داشت امور عجیبه بمردم نمود و در برابر بینات الهی کلمات مزخرفه مسجعه ترتیب داده بر اتباع خویش خواند و بزعم بعضی از مورخان مسیلمه اول کسی است که بیضه را در شیشه سرتنگ درآورد و نخستین شخصی است که پر بریده طایر را وصل کرد
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۵۲
و بواسطه مشاهده امثال این افعال بسیاری از ساکنان یمامه بنبوت مسیلمه ایمان آوردند و بعد از فوت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم کار او قوت گرفته قرب صد هزار کس در ظل علم شقاوت؟؟؟ او مجتمع گشتند در خلال آن احوال سجاح بنت حارث بن سوید که عورتی فصیحه نصرانیه بود بنابر حب ریاست آغاز دعوی نبوت کرده سخنان مسجع بر زبان آورد و مجموع بنی ثعلب که قوم وی بود درین دعوی او را تصدیق نموده بیک ناگاه بر سر بنی رباب رفتند و بانتهاب اموال آن قبیله پرداختند و اکثر ایشانرا دفین خاک ساختند آنگاه ارباب تدبیر صلاح چنان دیدند که بمحاربت متابعان ملت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم اقدام نمایند اما سجاح کلمه چند مسجع بر ایشان خواند مبنی از آنکه اول بجانب یمامه رفته مهم مسیلمه را فیصل می‌باید داد و آنجماعت طریق اطاعت مسلوک داشته سجاح رایت عزیمت بطرف یمامه برافراشت و مسیلمه از این معنی وقوف یافته جمعی را برسم رسالت نزد سجاح فرستاد تا کیفیت حال او را معلوم نمایند و بعد از آمدوشد رسل و رسایل آن کذاب و کذابه را حقیقه مهم یکدیگر معلوم شده بین الجانبین مصالحه بوقوع پیوست و سجاح بر لشکر پیشی گرفته با ده کس از خواص نزد مسیلمه رفت و مسیلمه در خیمه که نزدیک بقلعه خود نصب کرده بود با او ملاقات نمود و آن‌دو مدعی کذاب در آن خلوت کلمات مسجعه و عبارات مزخرفه بر یکدیگر خوانده مایل بمواصلت هم گشتند و سه شبانه روز بکام دل گذرانیده از مسیلمه در آن اوقات حسب المقدور قوت رجولیت ظهور مینمود و سجاح مهما امکن اظهار ملایمت و معاشقت میفرمود آنگاه سجاح طبل رحیل کوفته بقوم خویش پیوست و چون زبرقان بن بدر و عطارد بن الحاجب و غیرهما از رؤسا از وی سؤال کردند که ملاقات مسیلمه با تو چگونه اتفاق افتاد جواب داد که مسیلمه را مانند خود پیغمبر مرسل یافتم و بموجب وحی سماوی عنان توسن نفس بمناکحتش تافتم آن طایفه پرسیدند که مهر تو چه بود گفت هیچ گفتند عیب تمام باشد که مثل تو عفیفه بی‌مهر شوهر کند اکنون بیمامه بازگشته طلب مهر نمای و سجاح بطمع خام بار دیگر متوجه یمامه شد چون مسیلمه از قدوم او خبر یافت فرمود تا ابواب قلعه را مضبوط ساختند و بنفس شوم بر زبر دروازه آمده از سجاح پرسید که بچه سبب رنجه شده سجاح صورت حال را بیان کرد و مسیلمه مؤذن سجاح را که شیث بن ربعی نام داشت طلبیده گفت که در میان قوم خویش ندا کن که مسیلمه رسول خدا نماز بامداد و نماز خفتن را جهت مهر سجاح از شما برداشت آنگاه سجاح بمعسکر خود معاودت کرد و بروایت مقصد اقصی سجاح چند روزی در آن نواحی رحل اقامت بینداخت تا مسیلمه نصف خرمای یمامه را برسم کابین نزد او فرستاد القصه بعد از وقوع قضیه مذکوره اکثر رؤساء قبایل بطلان دعوی سجاح را دانسته از متابعت او پشیمان گشتند و روی بمنازل خود آورده بدین اسلام رجوع کردند و سجاح با چهارصد نفر عنان عزیمت بموصل که مسکن او بود معطوف گردانید چنانچه در روضه الاحباب مسطور است که تا زمان حکومت معاویه زنده مانده جمال حالش بحلیه ایمان زیور یافت آنگاه بعالم آخرت شتافت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۵۳
 
ذکر واقعه یمامه و قتل مسیلمه بن ثمامه‌
 
در اکثر کتب مورخین سمت تحریر و تبیین پذیرفته که خالد بن الولید چون از قضیه مالک بن نویره فراغت یافت با لشکر ظفر اثر که بروایت روضه الاحباب بیست هزار نفر بودند بجانب یمامه شتافت و در آن‌وقت مسیلمه چهل هزار مرد جرار فراهم آورده در نواحی باغی که آنرا حدیقه الرحمن میگفتند و بالاخره بحدیقه الموت موسوم شد مستعد جنگ و پیکار نشسته بود و چون تقارب فریقین بتلافی انجامید و نایره حرب و قتال بباد حمله ابطال رجال مشتعل گردید نخست ارباب ضلال را استیلا دست داده ابو حذیفه و سالم که صاحب رایات اهل اسلام بودند با فوجی کثیر از قراء صحابه بعز شهادت فایز شدند و کفار خود را بخیمه خالد رسانیده آنرا بشکافتند و شمشیر برام تمیم حواله کرده خواستند که بتتمیم کار او پردازند و بالاخره بنابر شفاعت مجاعه که در سلک اعیان یمامه انتظام داشت از سر خون آن ضعیفه درگذشتند و چون ثابت بن قیس انصاری و براء بن مالک و زید بن الخطاب غلبه کفار و فرار امت سید ابرار مشاهده نمودند زبان ملامت گشاده کمر شجاعت برمیان بستند و بنابر اهتمام و اجتهاد ایشان مسلمانان دلیر شده بر اتباع مسیلمه حمله کردند و در اثناء کر و فر محکم بن الطفیل که از اعاظم شجاعان یمامه بود بضرب شمشیر براء بن مالک یا بزخم سنان عبد الرحمن بن ابی بکر رضی اللّه عنهما بقتل رسید بدان سبب کفار دل شکسته گشته از میدان ستیز روی بوادی گریز نهادند و بحدیقه الموت پناه جسته متحصن شدند و براء بن مالک تیغ جهاد آخته و خود را بر در آن باغ انداخته چندان کشش و کوشش نمود که اهل یمامه ابواب حدیقه را بازگذاشتند و مسلمانان در آنجا ریخته بسیاری از کافران را بقعر جهنم فرستادند و مسیلمه بر دست وحشی قاتل حمزه رضی اللّه عنه و ابن ام عماره انصاری کشته گشت و نسیم فتح و ظفر بر پرچم علم اسلام وزیده کفر و ظلام نگونسار گردید و مهم مردمی که در قلعه یمامه متحصن بودند بنابر مساعی مجاعه بطریقه مصالحه فیصل یافت و خالد خبر این فتح مبین را با خمس غنایم نزد ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه فرستاده انوار فرح و سرور بر وجنات ارباب توحید تافت و در آن محاربه از سپاه مسیلمه چهارده هزار کس بقتل رسیدند و از مسلمانان بروایت احمد بن اعثم کوفی هفتصد نفر و بقول بعضی دیگر از مورخین فضیلت اثر سیصد و شصت کس شربت شهادت چشیدند و از جمله شهدا یکی ابو دجانه سماک بن خرشه انصاریست و از مناقب ابو دجانه آنکه حضرت رسالت صلی اللّه علیه و آله و سلم روز احد شمشیری بر دست گرفته بود فرمود که کیست که این تیغ را چنانچه سزاوار است بگیرد صحابه پرسیدند که یا رسول اللّه حق این شمشیر چیست آنحضرت فرمود که حق این شمشیر آنست که از کفار آنرا دریغ ندارد و مسلمانان را بدان نیازارد فقال ابو دجانه (انا اخذ بحقه) و رسول صلی اللّه علیه و سلم آن شمشیر را باو عنایت کرد ابو دجانه بدان وسیله در روز مذکور بسیاری از
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۵۴
مشرکان را مجروح و بی‌روح گردانید و دیگری از شهداء معرکه یمامه زید بن الخطاب است و او بحسب سن از امیر المؤمنین عمر کلان‌تر بود و پیش از آنجناب تصدیق نبوت حضرت رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله نمود و دیگری از شهیدان معرکه مذکور ثابت بن قیس بن شماس انصاریست و او خطیب حبیب حضرت باری بود و در وقت ورود وفود بمدینه در حضور صاحب مقام محمود بقرائت خطبه قیام مینمود و ابو حذیفه بن عتبه بن ربیعه و غلام او سالم و بشر بن سعد الانصاری و عباد بن بشیر و طفیل بن عمرو الدوسی و عامر بن بکیر و سایب بن العوام برادر زبیر و عبد اللّه بن سهیل بن عمرو و شجاع بن وهب رحمه اللّه علیهم اجمعین در سلک شهداء آن معرکه انتظام داشتند مدت حیات عبد اللّه سی و هشت سال و اوقات عمر شجاع چهل و چند سال بود و در ماه ذو الحجه همین سال ابو العاص بن الربیع القریشی که خواهرزاده خدیجه کبری رضی اللّه عنها بود از عالم انتقال نمود
 
ذکر برگشتن اهل بحرین از دین رسول هاشمی و بیان دفع فتنه ایشان باهتمام علاء الحضرمی‌
 
ناصبان اعلام خیر الانام بر صحایف لیالی و ایام مرقوم اقلام صحت ارتسام گردانیده اند که منذر بن ساوی در زمان حیات حضرت مقدس نبوی باتفاق تمام مردم بحرین در سلک اهل ایمان انتظام یافته بود و در سال دهم از هجرت علاء الحضرمی از موقف نبوت جهت اخذ صدقات آنجماعت بدانجا رفت و هنوز علاء الحضرمی در آن دیار اقامت داشت که حضرت خاتم الانبیاء علم توجه بجانب ملاء اعلاء برافراشت و مقارن آن خبر ببحرین منذر نیز وفات یافت و مردم بحرین مرتد شده علاء بمدینه طیبه شتافت و در روضه الاحباب مسطور است که متوطنان بحرین دو قبیله بودند بنی عبد القیس و بنو بکر و جارود بن عمرو که از رؤساء عبد القیس بود و بخدمت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم رسیده بشرف ایمان و تعلم قرآن مشرف و مکرم گشته بود بعد از فوت آنحضرت زبان بنصیحت بنی عبد القیس بگشاد و آن جماعت را بر سر جاده شریعت نگاه داشت و مرتدان بنی بکر بنابر عداوت قدیمی و تعصب دینی از ملوک عجم استمداد نموده لشکر بسر عبد القیس کشیدند و بین الجانبین حربی صعب دست داده کفار ظفر یافتند و عبد القیس بوادی فرار شتافته در قلعه جواثا متحصن گشتند و بنو بکر آنحصار را مرکزوار درمیان گرفته دقیقه‌ای از دقایق محاربه و محاصره نامرعی نگذاشتند و چون این اخبار بمدینه سید المرسلین رسید امیر المؤمنین ابی بکر صدیق رضی اللّه عنه علاء حضرمی را سردار سپاه جرار گردانیده بمدافعه بنو بکر مأمور ساخت و علاء لوای توجه افراشته در اثناء راه ثمامه بن اثال الحنفی و قیس بن عاصم با اقوام خویش بدو پیوستند و باتفاق روی به بنی بکر نهادند به ثبوت پیوسته که در آن سفر عبور آن لشکر ظفر اثر بر ریگستانی افتاد که از آب و آبادانی بسیار دور بود و بسبب هبوب صرصر ویرانی از رستن سبزه و ریاحین بغایت مهجور و در آن بیابان بی‌پایان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۵۵
آتش عطش بر مجاهدان استیلا یافته بزبان تضرع و نیاز از کریم عطابخش بنده‌نواز مخلص خود را مسألت نموده برطبق کلمه (أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ) دعای ایشان بعز اجابت اقتران یافته ناگاه از رشحات سحاب عنایت مسبب الاسباب در صحرائی که پیوسته آب نایاب بود غدیری پرآب بنظر ایشان درآمد و همگنان از آن آشامیده و دواب خود را سیراب گردانیده روی براه نهادند و قاصدی هم‌عنان باد بقلعه جواثا ارسال داشته از آمدن خویش اعلام دادند و استعلام نمودند که بکدام طریق با اهل ظلام در مقام قتال آیند و محصوران ایشان را بشبیخون دلالت فرموده علاء با اتباع خویش در شبی که مقرون بروز فتح و نصرت بود بیک ناگاه بر سر بنی بکر تاخت و اهل قلعه نیز از آن‌جانب بمیدان نبرد شتافته جمعی کثیر از کفار کشته گشتند و بقیت السیف قدم در وادی گریز نهاده پناه بحصار روم بردند و علاء الحضرمی جارود بن عمرو و سایر رؤسای عبد القیس را بنوازش بیکران اختصاص داده بنابر استصواب ایشان بجانب جزیره دارین که پناه جمعی از متمردان بود توجه نمود و بعد از آنکه مسلمانان نزدیک بآن جزیره رسیدند دیدند که دریاء زخار در میان ایشان و مقصد حایل است و کفار کشتیها را بساحل برده‌اند لاجرم متأمل شدند و بالاخره توکل بر عنایت حضرت احدیت کرده بیکبار با خیول و جمال و احمال و اثقال و اغنام و دواب بآب درآمدند و دعاکنان از آن بحر بی‌پایان در ضمان حیات رحیم رحمان بگذشتند و آن نهنگان دریاء وغاهم از گرد راه بجزیره محاربه درآمده کشتی عمر کفار دارین را غریق گرداب فنا گردانیدند و بار دیگر نسیم ظفر بر پرچم علم اسلام وزیده فوجی از اصحاب ظلام بآتش دوزخ پیوستند آنگاه علاء الحضرمی متوجه قلعه روم شده بتجدید با بنی بکر قتال شدید کردند باز مظفر و سرافراز گشته سالما غانما از آن دیار مراجعت فرمود و الحمد للّه الملک المعبود
 
ذکر حال بعضی دیگر از مرتدان قبایل عرب و بیان اعلاء اعلام شریعت نبی قریشی لقب‌
 
در روضه الاحباب مسطور است که بعد از فوت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم ذو التاج لقیط بن مالک که او را در زمان جاهلیت جلندی می‌گفتند از دین اسلام برگشته باستظهار بعضی از جنود شیطان بر دیار عمان استیلا یافت و متوطنان آن مکان را مانند خود مرتد ساخت و ساکنان مهره نیز بسبب قرب جوار از دین بی‌بهره گشتند و اینخبر بمدینه رسید ابو بکر الصدیق رضی اللّه عنه حذیفه بن محصن حمیری و عرفجه بارقی را بحرب آن جماعت مأمور گردانید و مقرر فرمود که عکرمه بن ابی جهل که در حدود یمامه بود بدیشان ملحق شود و حذیفه و عرفجه متوجه گشته در اثناء راه عکرمه بدیشان پیوست و باتفاق نخست بر سر عمانیان رفته تیغ جهاد برآوردند و آن مقدار از کفار بقتل رسانیدند که از خون ایشان دریائی بسان عمان جاری گشت و از آنجا بجانب کفره مهره شتافته
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۵۶
بر ایشان نیز ظفر یافتند و سالما غانما عنان مراجعت بطرف مدینه تافتند بصحت پیوسته که پس از انتقال رسول حضرت ذو الجلال از دار ملال قبایلی که در حضرموت و صنعاء یمن اقامت داشتند مانند سایر اعراب شقاوت انتساب از شریعت حضرت رسالت مآب اجتناب نموده رایات فتنه و فساد مرتفع ساختند و زیاد ابن لبید انصاری که والی حضرموت بود فرار کرده خبر ارتداد ایشانرا بابو بکر صدیق رضی اللّه عنه رسانید و صدیق اکبر زیاد را بر چهار هزار مرد جرار سروری داده بدانجانب بازگردانید و زیاد بعد از وصول بدان دیار با کفار آغاز کارزار نموده مدتی مدید بین الجانبین نایره جنگ و شین اشتعال داشت آخر الامر عکرمه بن ابی جهل و مهاجر بن ابی امیه بموجب اشارت امیر المؤمنین ابی بکر باو پیوسته دود از دودمان اهل ارتداد برآوردند و اشعث بن قیس کندی را که از جمله رؤساء آن قبایل بود در قلعه‌ای از قلاع یمن محصور گردانیدند و زمان محاصره امتداد یافته اشعث طالب مصالحه گشت و بعد از آمدوشد سفیر مهم بر آن قرار یافت که مسلمانان ده کس معین از اهل قلعه را امان داده تتمه مردم بی‌ایمان را عرصه تیغ فنا گردانند و چون اشعث در قلعه بازگشاد زیاد او را نیز گرفته خواست که بقتل رساند زیرا که از مردم حصار زیاده از ده کس را امان نداده بودند و اشعث بر سبیل سهو خود را داخل آن ده نفر نگردانیده بود اشعث از مشاهده آن حال متحیر گشته گفت چگونه جایز توان داشت که من از برای دیگران امان بستانم و خود را در معرض قتل رسانم امان من بدلالت عقل مقرر است و در این باب قیل و قال بوقوع پیوست بالاخره چنان قرار گرفت که اشعث را زنده بدار الخلافه فرستند تا بدانچه رای امیر المؤمنین ابی بکر اقتضا نماید درباره او حکم فرماید آنگاه زیاد قریب هفتصد نفر از مرتدان قلعه را گردن زده اشعث را با جمعی مقید و ملول بمدینه ارسال داشت و چون اشعث بمجلس صدیق رضی اللّه عنه در آمد اظهار اسلام نموده زبان اعتذار و استغفار بگشاد و فاروق اعظم که یکی از حضار آن مجلس بود روی بامیر المؤمنین ابی بکر آورد گفت یا خلیفه رسول اللّه قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم من بدل دینه فاقتلوه لاجرم سزاوار آنست که اشارت فرمائی تا غبار فتنه و فساد اشعث را بتحریک شمشیر آبدار فرونشانند و اهل اسلامرا از ظلم و بیداد او برهانند و اشعث دیگر بتضرع و زاری امان طلبیده خواهر امیر المؤمنین ابی بکر رضی اللّه عنه را خواستگاری نمود و آنجناب از سر گناهان او درگذشت و جرایم او را نابود انگاشته خواهر خود ام فروه را با او در سلک ازدواج کشید و باین جهت اشعث بار دیگر سردار قبیله کنده شده بغایت معتبر گردید و او را از ام فروه سه پسر و دختری در وجود آمد اسامی پسران اینست محمد اسماعیل و اسحق و دختره جعده نام داشت‌
 
گفتار در بیان اسلام مثنی بن حارثه الشیبانی و رفتن خالد بن ولید بجانب عراق جهت تمهید مبانی مسلمانی‌
 
حاویان فضایل نفسانی و راویان وقایع انسانی آورده‌اند که در سال دوازدهم از
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۵۷
هجرت پیغمبر آخر الزمان مثنی بن حارثه که از اعیان بنی شیبان بود بنابر حب مسلمانی بمدینه شتافته زبان بکلمه توحید جاری گردانید و بعرض امیر المؤمنین ابی بکر رسانید که قوت و جمعیت ملوک عجم بضعف و پریشانی سمت تبدیل گرفته و دولت اقبال آن طایفه بنکبت و ادبار صفت تغیر پذیرفته امید آنکه مرا شرف اجازت ارزانی داری تا باتفاق مردم کاری لشگر بحدود کوفه و سواد عراق برم و در آن دیار دست بتاراج اموال کفار برآورم و صدیق رضی اللّه عنه او را رخصت داده مثنی بر آن موجب بتقدیم رسانید و بسیاری از مراعی و مواشی فارسیان را عرصه نهب و غارت گردانید و عجمیان در صدد منع آمده باجتماع سپاه و ارسال مردم رزم‌خواه اقدام نمودند و چون این خبر بمدینه رسید امیر المؤمنین ابی بکر باستصواب جماهیر مهاجر و مشاهیر انصار زمام سرداری سپاه عراق و مقاتله اهل کفر و شقاق را در قبضه اقتدار خالد بن الولید نهاده نامه بوی نوشت که از یمامه روی بدان صوب آورد و در اعلاء اعلام اسلام مساعی جمیله مبذول دارد خالد رضی اللّه عنه با قرب ده هزار سوار نامدار بسواد عراق درآمده مثنی بدو پیوست و در آن اوقات حکومت سواد متعلق بابن صلوبا و ایالت حیره مفوض به قبیصه بن ذویب الطائی بود و میان آن‌دو سردار و مسلمانان مهم بمصالحه انجامیده خالد جزیه بر ایشان مقرر ساخت و این اول جزیه بود که در عراق وضع نمودند و خالد و مثنی بعد از فراغ از مهم حیره با هیجده هزار مرد خیره بجانب ایله شتافتند و هرمز که از قبل کسری حاکم آن سرزمین بود بقدم مقابله و مقاتله پیش‌آمده حربی اتفاق افتاد که از مهابت آن بهرام جنگ‌جوی عنان تمالک و تماسک از دست داد و هرمز در آن معرکه بضرب تیغ خالد کشته گشته نصرت نصیب اهل اسلام شد و مقارن آن فتح قارن که امیر اهواز بود و با سپاه صف‌شکن بمدد هرمز می‌آمد نزدیک معسکر مسلمانان رسید و خالد رضی اللّه عنه او را استقبال نموده و باشتعال آتش قتال پرداخته نوبت دیگر نسیم فتح و نصرت بر پرچم علم ارباب توحید وزید و قارن در پنجه تقدیر اسیر شده قرب سی هزار کفار خاکسار بزخم شمشیر آبدار و نوک نیزه ثعبان کردار از پای در افتادند و بسیاری از ایشان بقید اسارت گرفتار گشتند و از جمله اسیران یکی پدر حسن بصری بود که ملت نصرانیه داشت در مقصد اقصی مذکور است که بعد از این واقعه کسری شخصی را موسوم بود بهزار مرد با جمعی کثیر از دلیران میدان نبرد بجنگ خالد رضی اللّه عنه فرستاد و مدت مقابله و مقاتله بیست روز امتداد یافته در روز آخر هزار مرد بر دست خالد با هزار سالها برابر شده کفار بگریختند آنگاه جاثان نامی با سی هزار مرد خنجرگذار بمحاربه خالد مبادرت نموده مهم او نیز مثل سایر عجمیان بفیصل انجامید و خالد درین محاربات غنایم موفور و اموال نامحصور گرفته خمس آنرا بمدینه فرستاد و تتمه را بر لشگریان تقسیم فرمود و هم در آن سال بعنایت ملک متعال انبار و عین التمرو دومه الجندل نیز باهتمام خالد بن الولید و مثنی بن حارثه شیبانی و سایر حامیان حوزه مسلمانی مفتوح گشت و رفعت ماهچه اعلام اسلام از فرق فرقدین درگذشت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۵۸
 
ذکر نهضت سپاه اسلام بجانب ولایت شام و بیان انکشاف صور انبیاء علیهم السلام‌
 
در وقت سفارت هشام فضلاء انام و فصحای ذو الاحترام آورده‌اند که در سال سیزدهم از هجرت خیر الانام علیه الصلواه و السلام امیر المؤمنین ابی بکر صدیق رضی اللّه عنه را داعیه غزو شام در خاطر افتاد و هفت هزار مرد مقاتل یراق نموده سرداری آن سپاه را بعمرو عاص و ابو عبیده بن الجراح و یزید بن ابی سفیان و شرحبیل بن حسنه تفویض فرمود و عمرو عاص را بامارت فلسطین نامزد کرد و ابو عبیده را بایالت حمص و یزید بن ابو سفیان را بحکومت دمشق و شرحبیل را بریاست اردن و چنان مقرر نمود که چون امرای اربعه در یک موضع مجتمع باشند امارت تمامی لشکر بابو عبیده رضی اللّه عنه تعلق داشته باشد و اگر متفرق باشند هریک بامارت سپاه و ناحیه خود قیام نمایند القصه چون آنجماعت طی منازل و مراحل کرده بممالک شام درآمدند ابو عبیده باقتضاء رأی خویش یا باشارت امیر المؤمنین ابی بکر هشام بن عاص را که برادر عمرو بود با دیگری از خواص نامزد رسالت قیصر فرمود تا او را بقبول دین اسلام و متابعت شریعت خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الکرام و اصحابه العظام دعوت نمایند و لوازم نصیحت بجای آورده از عناد و لجاج نهی فرمایند از هشام مرویست که گفت چون از ابو عبیده رضی اللّه عنه رخصت یافته بصوب مملکت هرقل شتافتیم در غوطه دمشق بپایه سریر جبله بن ایهم غسانی که در آن ولایت از قبل قیصر بر مسند کامرانی متمکن بود رسیدیم و او در آن‌وقت بر تختی بلند مسکن داشت و جانب راست و چپ او کرسیهای زرین نهاده بودند و جماعتی از ملک‌زادگان بر آن کرسیها نشسته و جامه‌هاء زربفت پوشیده اما جبله اثواب سیاه دربر داشت و چون چشم جبله بر ما افتاد کسی باستقبال فرستاد و پرسید که بچه مهم رنجه شده‌اید گفتیم که ما سبب آمدن خود را نگوئیم الا با جبله لاجرم جبله ما را پیش طلبیده بی‌واسطه در تکلم آمد و ما او را باسلام دعوت فرمودیم قبول نکرد آنگاه سئوال نمودیم که چرا کسوت سیاه پوشیده‌ای جواب داد که این کسوترا شعار خود ساخته سوگند خورده‌ام که آنرا از تن بر نکشم تا وقتی که شما را از نواحی شام بیرون کنم ما گفتیم که غریب نذری کرده‌ای و عجیب امری بخاطر آورده‌ای و حال ما بر آن عزیمت این مسافت پیموده‌ایم که ترا بلکه پادشاهی را که از تو بزرگتر است باسلام درآوریم یا از ممالک روم و شام اخراج نمائیم و درین دیار شعار ملت سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاخیار ظاهر فرمائیم جبله گفت این معنی طایفه‌ای را که سمرا باشند میسر خواهد شد نه شما را ما پرسیدیم که سمرا کدام قوم‌اند جواب داد که سمرا جمعی‌اند که بروز روزه دارند و بشب نماز گفتیم و اللّه که صیام و قیام ما برینمنوال است و بعد از استماع این سخن تغییری تمام بحال جبله راه یافته گفت برخیزید و بجانب مقصد شتابید و شخصی را رفیق ما گردانیده نزد هرقل فرستاد و پس از آنکه ما
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۵۹
بدار الملک قیصر درآمدیم آنشخص گفت که شتران شما قابل آن نیست که بر آن سوار بوده ببارگاه پادشاه روید اگر خواهید مرکب را هوار حاضر سازم جواب دادیم که ما بهمین وضع تا در خانه قیصر خواهیم رفت و او ما را موقوف گردانیده صورت حال را عرض داشت هرقل کرد و جواب آمد که بهر نوع که خواهند ایشانرا دستوری ده تا بیایند و چون ما بدرگاه پادشاه رسیدیم شترانرا بخوابانیدیم و گفتیم که لا اله الا اللّه و اللّه اکبر و از گفتن این تکبیر غرفه و کوشک و بروایتی مجموع قصر قیصر مانند نخلی ترا ز باد صرصر در حرکت آمد و قیصر این صورت را مشاهده کرده کسیرا نزد ما فرستاد که شما را نرسد که اینجا اظهار ملت خود کنید هر سخنی و پیغامی که دارید اعلام نمائید ما جواب دادیم که بغیر قیصر سخنی نگوئیم و قیصر این ملتمس را مبذول داشته رخصت ملاقات داد و ما بمجلس او درآمده دیدیم که بر تختی نشسته و جمعی از مردم قوی‌هیکل در پای سریرش ایستاده‌اند و او و تمامی ارکان دولتش لباسهای سرخ در بردارند و چون چشم قیصر بر ما افتاده تبسم نموده پرسید که چرا مراسم تحیت بجای نیاوردید جواب دادیم که تحیت ما بر شما حلال نیست همچنانکه تحیت شما بر ما گفت تحیت شما نسبت به پادشاه چه باشد گفتیم که السلام علیک گفت او بچه کیفیت جواب گوید گفتیم که همین لفظ را منقلب گرداند باز گفت که بزرگترین الفاظ شما کدام است گفتیم که لا اله الا اللّه و اللّه اکبر و بعد از صدور این سخن دیگربار آن غرفه با کوشک لرزیدن گرفت هرقل گفت هرگاه که در خانه‌های خود این کلمه بر زبان شما جریان یابد این صورت مشاهده شود گفتیم ما هرگز در مساکن خویش مثل این حالتی ندیده‌ایم قیصر گفت ای کاشکی در حین گفتن این کلمه خانه‌ها بر سر شما فرود آمدی و یک نیمه ملک من زائل گشتی گفتیم که چرا گفت فوت نصفی از ملک بر من آسان‌تر است از ظهور دین محمدی هشام گوید که قیصر بعد از قیل و قال و جواب و سئوال فرمان داد که ما را در منزل نزه فرود آوردند و خدمات شایسته کردند و پس از انقضای سه روز شبی ما را در خلوت طلب داشته حکایتی چند پرسیده جواب شنید آنگاه فرمود که صندوقی بزرگ مذهب که محتوی بر خانه‌های کوچک بود حاضر ساختند و در خانه‌ای از آن خانه‌ها را گشاده حریر پاره سیاه بیرون آورد و نشر کرد و بر آن حریر صورت مردی بود سرخ رنگ فراخ چشم بلند گردن امرد که دو گیسوی تافته داشت با حسن و مهابتی تمام پس هرقل ما را گفت میدانید که این صورت کیست گفتم نمیدانیم گفت این صورت آدمست علیه السّلام آنگاه در خانه دیگر باز کرد و همچنین حریر پاره سیاه که بر آن صورت مردی بود سفید روی جعد موی سرخ چشم که سری بزرگ و ساق سطبر و محاسن نیکو داشت بیرون آورده و گفت میدانید که این صورت کیست گفتیم نی گفت این صورت نوح علیه السّلام است و بعد از آن از خانه دیگر مردی بیرون آورد که بغایت سفید بود و اثر شبیب بر محاسنش مینمود و چشمهای سیاه داشت و پیشانی گشاده و هموار و بینی بلند و از تازه‌روئی کسی را تصور می‌شد که در تبسم است و گفت این صورت ابراهیم خلیل است علیه السّلام پس از آن در خانه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۶۰
دیگر بگشاد و از آنخانه حریره پاره سفید که صورت پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم بر آن منقوش بود بیرون آورد و گفت این صورت را می‌شناسید گفتیم بلی این صورت حضرت محمد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم است و در گریه افتادیم چون این حالت مشاهده قیصر گشت بتعظیم تمام برخاست و باز بنشست و گفت شما را بخدا سوگند میدهم که این صورت محمد است گفتم بخدا که چنین است و گویا که او را حاضر می‌بینیم پس زمانی بجانب ما نگریست و گفت این صورت پیغمبر آخر الزمان است و تعجیل من در ظاهر ساختن آن آزمایش شما بود و قیصر بعد از آن صور دیگر پیغمبران را از خانهای آن صندوق بیرون آورده بما نمود و آخر الامر از وی سؤال کردیم که این صورت‌ها بچه کیفیت بدست تو افتاده و تا قیاس بصورت پیغمبر خود کرده دانستیم که جمیع این صور موافق ذی الصورتست هرقل جواب داد که ابو البشر از حضرت واهب الصور مسألت نمود که صورتهاء فرزندان او را که بشرف نبوت مشرف خواهند شد بوی نماید ایزد تعالی این ملتمس را بعز اجابت رسانیده صور پیغمبرانرا بدو فرستاد و این صورتها در مغرب زمین در خزانه آدم بود و از پدران به پسران انتقال می‌یافت تا بذو القرنین رسید و از وی بسلاطین منتقل میگردید تا بدست ما افتاد و اکنون که شما صورت پیغمبر خود را شناختید مرا وثوق تمام پیدا شد و دانستم که هر صورتی مطابق ذی الصورتست و گفت ایکاش خدایتعالی بدرقه توفیق رفیق من گرداند تا دست از تمشیت امور مملکت کوتاه ساخته بحجاز روم و لوازم عبودیت کمترین کسی از شما بتقدیم رسانم لیکن دریغ که دل از سلطنت و فرمان‌فرمائی بر نمی‌توانم گرفت در تاریخ احمد بن اعثم کوفی مسطور است که قیصر بعد از وقوع این مقالات هشام و رفقاء او را جوایز و صلات گران‌مند بخشیده رخصت معاودت ارزانی داشت و ایشان انعامات او را رد کرده بر رواحل خود بنشستند و روی بخدمت ابو عبیده رضی الله عنه آوردند و پس از وصول آنچه در آن سفر دیده بودند و شنیده بتفصیل معروض گردانیدند و ابو عبیده رضی الله عنه از استماع سخنان قیصر متعجب گشته این آیه بر زبان راند که (خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ) و کیفیت حال را بابو بکر صدیق رضی الله عنه عرضه داشت نمود و لشگریان را استمالت نموده بتهیه اسباب قتال اشتغال فرمود
 
گفتار در بیان فتح بصری و واقعه اجنادین و ذکر بعضی دیگر از وقایع غزوات حامیان حوزه دین‌
 
به ثبوت پیوسته که چون قیصر از درآمدن سپاه اسلام بولایت شام خبر یافت برادر خود تدارقرا با پنجاه هزار یا هفتاد هزار مرد جرار جهت تدارک آن مهم به ثنیه جلو که از نواحی فلسطین است فرستاد و خود بانطاکیه شتافته باجتماع سایر جنود نکبت ورود فرمان فرمود و عمرو عاص کیفیت حال را بدار الخلافه نوشته امیر المؤمنین ابی بکر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۶۱
رضی الله عنه عجاله الوقت هاشم بن عتبه بن ابی وقاص را با سه هزار کس بمدد امرای شام ارسال داشت بعد از آن مکتوبی بخالد بن الولید در قلم آورد مضمون آنکه امارت سپاه شام را بجانب تو تفویض کردیم می‌باید زمام مهام عراق را در کف کفایت مثنی نهاده خود بدیار شام روی و لشکر اسلام را در سایه اعلام نصرت انجام جای داده همت بر دفع کفره روم و شام مصروف داری و چون این نامه بخالد رسید بموجب فرموده عمل نموده با سپاهی که در معرکه یمامه همراه داشت علم توجه بطرف شام برافراشت و در اثناء راه بفتح بعضی از قلاع و قصبات پرداخته در منزل قتات بصری بابو عبیده پیوست و متوجه فتح آن بلده شد مردم بصری جزیه قبول نمودند بعد از آن خالد و ابو عبیده رضی الله عنه بمدد عمرو عاص شتافته در فلسطین بوی ملحق گشتند و طایفه‌ای از سپاه روم که سردار ایشان فلقطه نام داشت و در حدود فلسطین بودند بر جمعیت مسلمانان اطلاع یافته بطرف اجنادین که موضعی است در میان رمیله و بیت حزین رفتند و مسلمانان نیز بدانجانب توجه نمودند و در آن‌وقت سی و شش هزار کس در ظل رایت خالد بودند و عدد جنود روم و شام از هفتاد هزار تا سیصد و بیست هزار گفته‌اند و بعد از تلاقی فریقین حربی صعب دست داده بمقتضای آیت وافی عنایت (کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً) هزیمت بر لشکر کفار افتاد و بروایتی سی هزار نفر از شامیان بداختر کشته گشته غنایم بسیار و اموال بیشمار بتحت تصرف امت احمد مختار صلی الله علیه و آله الاطهار درآمد و در آن واقعه جمعی از صحابه و تابعین نیز بعالم بقا منزل گزیدند و از آن جمله یکی ابان بن سعید ابن العاص است و او بروایت صاحب گزیده کتابت وحی نموده بود و سلمه بن هشام المخزومی و نعیم بن النحام و هشام بن العاص برادر عمرو و نعمان بن صفر العدوی و عبد الله بن عمرو الدوسی همدران معرکه شهید شدند و از احوال ایشان چیزی که لایق بسیاق این مختصر باشد بوضوح نه پیوست لاجرم جواد خوش خرام خامه در طریق اختصار سلوک نمود القصه چنانچه در روضه الاحباب مسطور است خالد رضی الله عنه بعد از واقعه اجنادین با لشکر ظفر قرین متوجه دمشق شده بدیری که اکنون آنرا دیر خالد گویند و از آنجا تا دمشق از باب شرقی یک میل راهست منزل گزید و ابو عبیده رضی الله عنه در باب جابیه فرود آمده یزید بن ابی السفیان دروازه تو ما را معسکر گردانید و بدین طریق دمشق را درمیان گرفته آغاز محاصره فرمودند در آن اثناء بوضوح پیوست که بیست هزار نفر از لشکر روم جهت امداد دمشقیان سفر کرده بموضع مرج الصفر رسیدند و خالد رضی الله عنه متوجه ایشان گشته بیک حمله آن سپاه را انهزام داد و قرب هزار کس را بدوزخ فرستاد و مسلمانان گریختگان را تعاقب نموده بروایت احمد بن اعثم کوفی اکثر آن بیست هزار نفر را به تیغ تیز بگذرانیدند و سردار کفار را که قسطام نام داشت با صد و شصت کس اسیر گردانیدند و ایشان نیز بحکم خالد کشته گشتند و بعد ازین فتح مبین خالد با سپاه ظفر قرین از مرج صفر کرت دیگر عنان عزیمت بصوب دمشق انعطاف داد و بدستور پیشتر بر ظاهر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۶۲
آن شهر فرود آمده در باب محاصره و محاربه شامیان اهتمام کرد و در خلال آن احوال معلوم شد که چون خبر واقعه اجنادین بسمع هرقل رسیده لشکر بسیار ترتیب نموده بعدد رؤساء جنود اسلام چهار سردار تعیین کرده بجانب خالد روان گردانیده لاجرم خالد باتفاق سایر سپهسالاران اسلام از ظاهر دمشق برخاسته روی برومیان آورد و در کنار نهر یرموک بدیشان رسیده از جانبین به تسویه صفوف پرداختند و خود را مستعد جنگ و جدال و حرب و قتال ساختند و در آن معرکه جنود روم سیصد هزار بودند و لشکر اسلام بقولی چهل هزار و پیش از آنکه دلیران روزگار بهیجان غبار معرکه کارزار پردازند قاصدی از مدینه رسیده بآواز بلند گفت مژده باد ای مسلمانان که اینک از نزد خلیفه رسول خدا دوازده هزار سوار خنجرگذار بمدد شما میرسد و در پهلوی خالد ایستاده او را از فوت صدیق اکبر و خلافت امیر المؤمنین عمر خبر داد خالد گفت برین تقدیر من از امارت لشکر معزولم قاصد جواب داد که بلی سرداری این سپاه تعلق بابو عبیده بن الجراح گرفت القصه باوجود این استماع اخبار خالد دل از جای نبرد و باتفاق سایر مردان بمیدان نبرد تاخته دود مرگ از جان کفار برآورد نظم
بهرسو که خالد برآورد تیغ*فرو ریخت خون همچو باران ز میغ*
گهی جانب چپ گهی سوی راست*بزد تیغ و از کافران کینه خواست – و سایر سرداران مسلمانان شمشیر جهاد آخته و بر شامیان تاخته اعدا نیز لوازم کشش و کوشش بتقدیم رسانیدند شعر
دهاده برآمد ز هردو گروه*زمین شد ز سم ستوران ستوه*
بخون یلان خاک آغشته شد*تو گفتی زمین ارغوان کشته شد بالاخره ریاح نصرت احدیت از مهب عنایت بی‌غایت بر شقه علم امت سید عالم صلی الله علیه و سلم وزیده لشکر قیصر فرار برقرار اختیار کردند و در آن معرکه قرب صد و بیست هزار کفار کشته گشته از اهل اسلام سه هزار نفر شربت شهادت چشیدند و آن مقدار غنیمت بدست مسلمانان افتاد که بنان بیان از تعداد آن بعجز و قصور اعتراف مینماید بیت
ز بسیاری رخت و اسب و شتر*دل و دیده مفلسان گشت پر و بعد از اجتماع غنایم و انضباط رخوت و بهایم خالد نزد ابو عبیده رضی الله عنه رفته او را از فوت امیر المؤمنین ابی بکر و خلافت امیر المؤمنین عمر و عزل خود و نصب او بامارت لشکر خبر داد و ابو عبیده بتقسیم غنایم پرداخته خمس آن اموال را بمدینه فرستاد و بموجب نوشته که از نزد فاروق اعظم باسم او صدور یافته بود نصف جهات خالد را نیز گرفته ارسال داشت و این معنی بر خاطر لشکریان بغایت گران آمد و اللّه المستعان‌
 
ذکر وفات امیر المؤمنین ابی بکر الصدیق و بیان بعضی از فضایل آن سالک مسالک توفیق‌
 
در روضه الاحباب مسطور است که سبب فوت صدیق اکبر آن بود که یکی از معارف یهود آنجنابرا ضیافت نمود و زهر در طعام تعبیه کرده امیر المؤمنین ابی بکر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۶۳
رضی اللّه عنه و حارث بن کلده مطیب از آن طعام خوردند و در اثناء اکل حارث گفت یا خلیفه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم درین خوردنی زهر یکساله است و من و تو بیک روز از عالم خواهیم رفت هردو در همان روز بیمار گشته و مدت یکسال مریض بوده در اواخر جمادی الآخر سال سیزدهم از هجرت وفات یافتند و در سبب موت آنجناب اقوال دیگر نیز ورود یافته که در ایراد آن فایده متصور نیست و امیر المؤمنین ابی بکر رضی اللّه عنه در ایام مرض چون دانست که زمان ارتحال از دار الملال نزدیک است فاروق اعظم را بولایت عهد تعیین نمود و در آن باب وثیقه‌ای در قلم آورد و نخست طلحه بن عبید اللّه و بعضی دیگر از صحابه در باب خلافت امیر المؤمنین عمر اندک مضایقه کردند و بالاخره سر اطاعت بر خط فرمان صدیق اکبر نهادند در روضه الصفا مسطور است که امیر المؤمنین ابی بکر رضی اللّه عنه در وقتی که پهلو بر بستر ناتوانی داشت فرمود که چون مرا حالتی که ناگزیر مخلوقاتست روی نماید و شربت فنا چشیده آید و از غسل و تکفین و نماز فراغت دست دهد جنازه مرا قریب بروضه منوره مصطفی علیه من الصلوه اشرفها ببرید و بگوئید که یا رسول اللّه ابو بکر آمده است و دستوری میخواهد که درآید اگر اجازت شود مرا در جنب قبر معطر خیر البشر دفن کنید و علامت رخصت حضرت آن باشد که در روضه بی از آنکه کسی متصدی گشادن آن شود مفتوح گردد و اگر دستوری نیابید جسد مرا در گورستان بقیع مدفون گردانید آنگاه بر زبان الهام بیان راند که (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) این کلمات روز یکشنبه از آنجناب صدور یافت و روز دوشنبه ببهشت عدن شتافت گویند آخر سخنی که ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه بآن متکلم شد این بود که (توفنی مسلما و الحقنی بالصالحین) اصحاب هدایت انتساب بعد از اقامت مراسم تجهیز و تکفین و اداء نماز جنازه رحمت اندازه او را قرب بخوابگاه حضرت رسالت آورده الفاظی که تلقین کرده بود بر زبان آوردند در ساعت در روضه باز شد لاجرم در جنب مرقد مطهر خیر البشر بحفر قبر قیام نموده ولد صدیق اکبر عبد الرحمن و فاروق اعظم و ذو النورین و طلحه بقبر درآمدند و در شب آنجناب را دفن کردند نقلست که چون خبر این واقعه کبری بپدر صدیق اکبر ابو قحافه رسید اصلا متغیر نشد و گفت (للّه ما اخذو له ما اعطی) و ابو قحافه بعد از چند ماه از فوت پسر در مکه بعالم دیگر انتقال نمود و بصحت پیوسته که ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه زاهدترین و متواضع ترین صحابه بود و در ایام خلافت جامه پشمینه پوشیدی و در تکلف مأکول و ملبوس نکوشیدی در روضه الاحباب مسطور است که در آن روز که صدیق اکبر رضی اللّه عنه بخیر البشر صلی اللّه علیه و سلم ایمان آورد چهل هزار درم نقد داشت و همه را در طریق رضاء حق سبحانه و تعالی صرف نمود لاجرم عنایت بی‌غایت احمدی قد قدرش را بلباس خجسته اساس حدیث (ما نفعنی مال احد قط مثل ما نفعنی مال ابی بکر) مزین گردانید و رحمت بی‌نهایت محمدی (ص) کام جانش را از کاس (ان من آمن الناس علی فی صحبته و ماله ابا بکر) شربتی نافع چشانید و کلام معجز انتظام (وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَی الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکَّی) که در شأن
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۶۴
آن خلیفه عظیم الشأن نازل شده بر کمال زهد و پرهیزکاری او برهانیست روشن و حدیث صحت انجام (انت صاحبی فی الغار و صاحبی علی الحوض) بر کمال خصوصیت آنجناب نسبت بحضرت رسالت مآب دلیلی است معین و بنابر مدلول کریمه مذکوره و نزول آیه شریفه (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ) نزد علماء اهل سنت و جماعت افضلیت آنجناب بر سایر اصحاب امریست مقرر و بمقتضای فحوای آیت وافی عنایت (ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ) فضلاء شریعت نبوی و عظماء ملت مصطفوی را وصول بمرتبه علیه آنسرور غیرممکن و متصور از ابو الغالب و کلبی رحمهما اللّه که از اکابر اهل تفسیرند منقولست که در کلمه کریمه (وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ) مراد از (الذی جاء بالصدق) مخبر صادقست صلی اللّه علیه و سلم و مقصود از (صدق به) ابو بکر صدیقست رضی اللّه عنه و همچنین بعقیده بعضی از مفسران در آیه عظیم الشأن (ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلی شَیْ‌ءٍ وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ یُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ یَسْتَوُونَ) مراد از عبد مملوک ابو جهل بن هشام است و مقصود از (وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً) صدیق اکبر است و در صحیح بخاری از عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما مرویست که گفت (قال کنا فی زمن النبی صلی اللّه علیه و سلم لا یعدل بابی بکر احدا ثم عمر ثم عثمان ثم ینزل اصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم لا تفاضل) بینهم و ترمذی در جامع خود از ابو هریره رضی اللّه عنه روایت نموده که رسول صلی اللّه علیه و سلم گفت که نیست مرا حدی را نزدیک ما نعمتی مگر آنکه ما مکافات آنرا بجای آورده‌ایم مگر ابو بکر پس بدرستی که مر او را نزدیک ما نعمتی است که مکافات آنرا ایزد سبحانه و تعالی در روز جزا خواهد کرد و اگر می‌بودم من گزیده خلیل هرآینه می‌گرفتم ابو بکر را خلیل (الاوان صاحبکم خلیل اللّه) و هم از ابو هریره رضی اللّه عنه در صحیح مسلم منقولست که روزی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اصحاب هدایت انتساب را مخاطب ساخته گفت که امروز از شما روزه‌دار کیست ابو بکر گفت که من پس رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که کیست از شما که امروز از عقب جنازه رفته باشد ابو بکر گفت که من باز پیغمبر بر زبان مبارک راند که کیست از شما که امروز عیادت بیمار کرده باشد ابو بکر گفت که من باز خاتم الانبیا فرمود که کیست از شما که امروز مسکینی را طعام داده باشد صدیق گفت که من باز رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فرمود که کیست از شما که امروز عبادت بی‌شمار کرده باشد ابو بکر گفت که من حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که این خصال در مردی جمع نشود مگر آنکه به بهشت درآید راقم حروف گوید که مناقب و مفاخر آن خلیفه ستوده مآثر موفور است و خصایل حمیده و فضایل پسندیده او غیر محصور خامه شکسته زبان از ایراد جمیع آن امور معاف و معذور انه العفو و الغفور
 
ذکر ازواج و اولاد امیر المؤمنین ابی بکر رضی اللّه عنه‌
 
در روضه الاحباب مسطور است که ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه در جاهلیت دو عورت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۶۵
بحباله نکاح درآورد یکی قبله بنت عبد العزی که بعضی نام او را قتیله گفته‌اند و عبد اللّه و اسماء که بذات النطاقین اشتهار یافته ازو متولد شدند دوم ام رومان بنت عامر که والده عبد الرحمن و عایشه است و امیر المؤمنین ابی بکر در اسلام نیز دو زن عقد کرد یکی اسماء بنت عمیس که محمد از وی متولد شد دویم حسنه بنت خارجه بن زید انصاری و او در وقت وفات صدیق حامله بود و دختری آورد
 
ذکر جماعتی که در وقت فوت ابو بکر بر سر شغل و عمل بودند
 
باتفاق ارباب خبر قاضی امیر المؤمنین ابی بکر فاروق اعظم بود و کاتبش ذو النورین و زید بن ثابت و عبد اللّه بن ارقم رضی اللّه عنهم غلام صدیق سدیف منصب حجابت داشت و عامل آنجناب در مکه عتاب بن اسید الاموی بود و عتاب نیز در همان سال عالم را بدرود نمود و در طایف عثمان بن ابی العاص والی بود و در صنعا مهاجر ابن ابی امیه و در حضرموت زیاد بن اسید و در نجران جریر بن عبد اللّه البجلی و در بحرین علاء الحضرمی و در سواد عراق مثنی بن حارثه شیبانی و در بلاد شام ابو عبیده بن الجراح و شرحبیل بن حسنه و یزید بن ابی سفیان اما این سه کس در تحت امر و نهی خالد بن الولید بسر می‌بردند چنانچه از ضمن حکایات سابقه بوضوح می‌پیوندد
 
گفتار در بیان احوال امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی الله عنه علی سبیل الایجاز لا علی طریق الاطناب‌
 
نسب امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه بهشت واسطه بکعب بن لوی که از جمله اجداد حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم بود می‌پیوندد برین منوال که عمر بن الخطاب بن نفیل بن عبد العزی بن ریاح بن عبد اللّه بن قرط بن زراح بن عدی بن کعب و مادر فاروق اعظم حنتمه بود بنت هاشم بن المغیره و بقولی بنت هشام بن المغیره بروایت اول مادر امیر المؤمنین دختر عم ابو جهل است و بقول ثانی خواهر ابو جهل و تولد آنجناب بعد از سیزده سال از واقعه فیل اتفاق افتاده و کنیتش ابو حفص است و قیل ابو حفصه و لقب آن خلیفه کثیر الحسب فاروق بود زیرا که نوبتی حضرت مصطفی صلی اللّه علیه و سلم در شأن او فرمود که (ان اللّه جعل الحق علی لسان عمر و هو الفاروق فرق اللّه بین الحق و الباطل) و مشعر باین معنی است این بیت شیخ فرید الدین عطار بیت
چو حق را بر زبان او کلامست*ز فرقانست فاروق این تمامست و فاروق اعظم را در زمان خلافت امیر المؤمنین گفتند در روضه الصفا مسطور است که چون عمر رضی اللّه عنه بر مسند خلافت نشست فرمود که ابو بکر را خلیفه رسول خدا می‌گفتند اگر مرا خلیفه رسول خدای گویند سخن دراز گردد پرسیدند که از ذات خجسته صفات تو بکدام لفظ تعبیر کنیم جواب داد که شما مؤمنانید و من امیر شمایم لفظ امیر المؤمنین بر من اطلاق نمائید و روایتی آنکه این سخن
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۶۶
را مغیره بن شعبه گفت و فاروق اعظم او را بسمع رضا اصغا فرموده لقبش بر امیر المؤمنین قرار یافت (قال فی مروج الذهب و هو اول من سمی امیر المؤمنین سماه عدی بن حاتم و قیل غیره و اللّه اعلم) و نقش خاتم امیر المؤمنین عمر این بود که (کفی بالموت واعظا یا عمر) و فاروق اعظم از اشراف و اعیان قریشیانست و در ایام جاهلیت بامر سفارت و رسالت ایشان قیام مینمود و در سال ششم از بعثت بشرف اسلام مشرف گشته همانساعت حضرت رسالت و اصحاب را که در کنج اختفا منزل داشتند بمسجد الحرام برد تا آشکار بادای نماز قیام نمودند و مشرکان از مهابت آن جناب نتوانستند که در صدد منع و زجر آیند و بروایتی در آن ایام آیت کریمه (یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ) در شأن آن خلیفه هدایت قرین نازل گشت و مرتبه او در ملازمت سده سنیه نبوت از امثال و اقران درگذشت امیر المؤمنین عمر اول کسی است که مردم را امر کرد نماز تراویح بجماعت گذارند و نخستین شخصی است که دره ساخت و شارب خمر را هشتاد تازیانه حد زد و اول خلیفه که شبها تنها دوران نمود و از احوال رعایا تفتیش فرمود او بود و اتخاذ بیت المال در اسلام و اختراع نمودن دیوان و وقف کردن مواضع و مزارع و وضع تاریخ هجری و عقوبت فرمودن بر هجا و ساختن زندان از جمله مخترعات آن خلیفه فرخنده صفات است و فاروق اعظم نخست کسی است که مردم را از بیع ام ولد مانع گشت و فرمود که نماز جنازه را بچهار تکبیر گذارند و پیش از ایام خلافت او پنج تکبیر و شش نیز میگفتند و بناء مساجد جامع در امصار در زمان خلافت آنجناب واقع شد و کوفه و بصره هم در آن اوقات تعمیر یافت و اکثر بلاد شام و مصر و اسکندریه و عراقین و آذربایجان و فارس و کرمان و بعضی از طبرستان در زمان خلافت او مفتوح گشت وصیت قوت و شوکت حامیان حوزه دین در اطراف و اقطار زمین شایع گشته ماهچه علم دولت مسلمین از چرخ برین درگذشت در روضه الاحباب مسطور است که در وقت خلافت عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه هزار و سی و شش بلده با توابع و لواحق بحیز تسخیر درآمد و چهار هزار مسجد عمارت پذیرفت و چهار هزار کنشت ویران گشت و یک هزار و نهصد منبر در مساجد جهت خطبه روز جمعه ترتیب یافت و مدت خلافتش بروایت مقصد اقصی ده سال و پنج ماه و بیست و یک روز بود وفاتش در روز یکشنبه غره محرم الحرام سنه اربعه و عشرین روی نمود و روز دوشنبه در مرقد منور خیر البشر پهلوی صدیق اکبر مدفون گشت در روضه الاحباب مذکور است که بقولی عمر رضی اللّه عنه در روز چهارشنبه بیست و هفتم ذی الحجه ثلث و عشرین زخم خورد در روز پنجشنبه وفات یافت و روایتی آنکه چهار روز از ماه ذی حجه مذکوره باقی بود که از سرای فانی نقل نمود مدت عمر او نیز مختلف فیه است قول اشهر آنکه اوقات زندگانی خلیفه ثانی شصت و سه سال بود و زمره‌ای پنجاه و چهار و فرقه‌ای پنجاه و پنج و طایفه‌ای پنجاه و هشت سال گفته‌اند و العلم عند اللّه تبارک و تعالی
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۶۷
 
ذکر فتوحات و حالات ولایات شام و ممالک قیصر
 
در زمان خلافت و جهانبانی خلیفه ثانی یعنی امیر المؤمنین عمر بسیاری از کتب مغازی و سیر مشتمل است بر این خبر که چون امیر المؤمنین عمر بر مسند خلافت نشست اول حکمی که کرد عزل خالد بن ولید بود از امارت سپاه شام و نصب ابو عبیده بن الجراح بجای وی و این معنی بر خواطر اکابر و اصاغر بغایت گران آمد زیرا که چنانچه سابقا مسطور شد بواسطه مساعی جمیله خالد در ممالک عراق و شام امور کلیه تمشیت پذیرفته بود و فتوحات عظیمه سمت سهولت گرفته القصه چون ابو عبیده متصدی امر امارت گشته از قسمت غنایم یرموک بازپرداخت باتفاق خالد نوبت دیگر ظاهر دمشق را بضرب خیام اقامت ساخت و مدت محاصره بعقیده صاحب مقصد اقصی یکسال و بروایتی شش ماه و بقولی هفتاد روز امتداد یافته کار اهالی دمشق باضطرار کشید لاجرم ارباب باب جابیه در باب مصالحه سخن گفته جهت سرانجام آن مهم قاصدی نزد ابو عبیده فرستادند و ابو عبیده رضی اللّه عنه بصلح راضی گشت اما قبل از آنکه این قضیه سمت اشتهار گیرد و قواعد پیمان بایمان تاکید پذیرد شبی خالد بن الولید که در طرفی دیگر از اطراف دمشق منزل داشت محصورانرا غافل یافته بدستیاری شجاعت و پهلوانی و پای مردی از طنابی که بشکل نردبان ترتیب نموده بود ببرجی از بروج حصار برآمد و باتفاق مبارزانی که همراه داشت بدروازه شتافته جمعی را که آنجا یافت بقتل رسانید و تکبیر گفته مردمی را که در بیرون مکمل کرده بود بشهر درآورد و دست بخون ریختن و غارت برآورد لاجرم غوغا و شورشی عظیم در میان دمشقیان افتاده علی الصباح که قلعه سپهر دوم بنور حضور خورشید خنجرگذار اضائت پذیرفت حاکم دمشق قلقلان همعنان اکابر و اعیان از شهر بیرون آمد و التجا بابو عبیده رضی اللّه عنه نمود و مبانی مصالحه را استحکام داده در بدل صلح مبلغ صد هزار دینار سرخ نقد کرده بنظر درآورد و ابو عبیده خالد را نزد خود طلبیده بتاریخ رجب سنه اربع عشر من الهجره صلحنامه نوشته شد آنگاه ابو عبیده یزید بن ابی سفیان را بامارت دمشق تعیین نموده بمرافقت خالد متوجه فحل گشت زیرا که جمعی از فحول سپاه روم در آن موضع هجوم کرده داعیه مقاتله داشتند و بعد از وصول ابو عبیده آنجماعت انهزام یافته فتح فحل علاوه فتوحات دیگر گشت و هم در سال چهاردهم از هجرت مسیسان بسعی شرحبیل بن حسنه و طبریه باهتمام ابو لاعور السلمی مفتوح شد و اهالی آن‌دو بلده بدستور دمشقیان التزام اداء جزیه نمودند و در همین سال فتح بعلبک بر دست خالد بن الولید تیسیر پذیرفت و از کفار آن دیار بسیاری بقتل رسیده اموال ایشان بدست سپاه اسلام افتاد و روایتی آنکه فتح بعلبک نیز بطریقه مصالحه دست داد و در سال پانزدهم هجرت هرقل نوبت دیگر لشگری فراهم آورده دو نفر از بطارقه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۶۸
روم که یکی نوذر و دیگری سنش نام داشت بر آن سپاه سرور گردانیده ایشانرا بر محاربه اهل اسلام تحریض نمود و ابو عبیده و خالد رضی اللّه عنهما باستقبال آن فرقه ضلال شتافته در نواحی مرج الروم تلاقی مسلمانان با آن گروه جهول ظلوم اتفاق افتاد و محاربه عظیم دست داد و بیاری حضرت باری نسیم فتح و نصرت بر چمن آمال متابعان ملت محمدی وزید و عیسویان انهزام یافته از آن خاکساران بسیاری بآتش دوزخ پیوستند چنانچه از لشکر نوذر اثر نماند و سنش که سنش بآخر انجامیده بود هم در آن معرکه دست از جان فشاند و چون این خبر بسمع قیصر رسیده بغایت بترسید و از انطاکیه کوچ کرده در ظاهر بلده رها منزل گزید و ابو عبیده و خالد رضی اللّه عنهما بعد از فراغ از واقعه مرج الروم رایت عزیمت بجانب حمص برافراشتند و آغاز محاصره کرده همت بر فتح آن حصار استوار گماشتند و در آن زمستان در تضییق محصوران کوشیده چون نسیم نوروزی از مهب فتح و فیروزی در وزیدن آمد و قلعه غنچه طری از هبوب باد سحری شگفتن آغاز نهاد و سرو قدان گلستان ملت حنیف پیکان غنچه‌سان را بخون دشمنان آب داده جنگ سلطانی در انداختند و بیکبار زبان الهام بیان بتکبیر ملک منان گردان ساختند و مقارن آن حال زلزله عظیم در حمص واقع شده بسیاری از ابنیه قلعه انهزام یافت و از این جهت ارکان ثبات متوطنان آن بنیان متزلزل گشته طالب مصالحه شدند و ابو عبیده بطریقه‌ای که باد مشقیان صلح کرده بود با ایشان نیز مصالحت فرمود و خمس از وجه بدل صلح‌افراز نموده مصحوب عبد اللّه بن مسعود نزد امیر المؤمنین عمر فرستاد و از کما هی فتوحات که بعنایت واهب العطیات وقوع یافته بود اعلام داد آنگاه عباده بن الصامت را صاحب عهده ناطق و صامت آن ولایت گردانیده لواء ظفر انتما بجانب حمی برافراخت و آن بلده را نیز بصلح مفتوح ساخت و همچنین در همان سال بلده معره حمص که ببلده معره النعمان اشتهار یافت و شهر لازقیه بمساعی جمیله ابو عبیده رضی اللّه عنه در حیز تسخیر آمد و قنسرین باهتمام خالد بن الولید بسایر بلاد اسلام انضمام یافت و خالد بعد از فراغ از مهم قنسرین بنابر استصواب ابو عبیده داعیه نمود که لشگر بسر قیصر کشید و هرقل این خبر شنیده متوهم گردیده از رها بقسطنطنیه رفت و آن بلده را دار الملک ساخت و ابو عبیده فرصت غنیمت شمرده با لشگر ظفر سلب بجانب حلب شتافت و آن خطه را نیز بمصالحه متصرف گشته از آنجا عنان عزیمت بانطاکیه تافت و مهم اهل انطاکیه نیز بصلح فیصل پذیرفت و ابو عبیده رضی اللّه عنه جمعی کثیر از اهل اسلام را در آن حصار ساکن گردانید بعد از آن بموجب فرمانی که از دار الخلافه بدو رسید معاویه را با پنج هزار سوار اسفندیار آثار بر سر قیقار که از قبل هرقل حاکم قیساریه بود ارسال نمود و قیقار با پنجاه هزار از مردم نامدار در برابر معاویه آمده بعد از وقوع مقاتله شکست یافت و معاویه بقیساریه درآمده بر مسند حکومت نشست و همدرین سال عمرو عاص بموجب فرموده امیر المؤمنین عمرو استصواب ابو عبیده رضی اللّه عنه بسرارطیون که از قبل هرقل
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۶۹
حاکم غره و اجنادین بود لشگر کشید و بین الجانبین قتالی شدید بوقوع انجامیده ارطیون بجانب بیت المقدس گریخت و در همین سال بروایت صاحب مقصد اقصی و بعضی دیگر از متاخرین فضلا هرقل باهان و قنطار و دریجانرا که از اعیان بطارقه روم بودند لشگر فراوان داده بجنگ مسلمانان فرستاد و ابو عبیده با چهل هزار مرد شجاعت نشان بدفع آن گمراهان که باضعاف مضاعفه سپاه او بودند متوجه گشته در کنار نهر یرموک تلاقی فریقین روی نمود و دلاوران آن دو لشکر دست بسنان و خنجر و شمشیر و ششپر برده بقدر مقدور لوازم کشش و کوشش بتقدیم رسانیدند و بطریقه معهوده بطارقه شکست یافته منهزم گردیدند و مسلمانان قرب هفتاد هزار کس از رومیان را کشته اموال فراوان بغنیمت گرفتند و ابو عبیده رضی اللّه عنه زبان بشکر کریم عطابخش گشاده خمس غنایم بمدینه فرستاد و امیر المؤمنین عمر را از مواحب مجدده الهی اعلام داد و بروایت امام یافعی در معرکه مذکوره عکرمه بن ابی جهل و عبد الرحمن بن العوام برادر زبیر و عامر بن ابی وقاص برادر سعد بسعادت شهادت رسیدند و بقول حمد اللّه مستوفی شهادت عکرمه در معرکه اجنادین روی نمود و باتفاق مورخین عمرو عاص بعد از آنکه ارطیون را بجانب ایلیا بگریزانید بموجب فرموده ابو عبیده رضی اللّه عنه او را تعاقب نموده بیت المقدس را محاصره کرد و ارطیون که از جمله علماء نصاری بود بعمرو پیغام فرستاد که محالست که ترا فتح این شهر میسر شود زیرا که نزد من بوضوح پیوسته که اوصاف شخصی که بیت المقدس را مفتوح و مسخر سازد در ذات تو موجود نیست پس مناسب چنان مینماید که خود را و ما را نرنجانی و معاودت کرده کلمه العود احمد بر خوانی عمرو عاص در جواب این سخنان مکتوبی نوشته مصحوب شخصی که بلغت رومیان دانا بود نزد ارطیون ارسال نمود و رسول را وصیت فرمود که چنان نکند که اهل شهر دانند که او بر زبان ایشان عالم است و هرچه از ارطیون بشنود بر لوح ضمیر نگاشته بازگردد القصه چون نامه عمرو عاص بارطیون رسید همان سخن را بر زبان گذرانید و در آن مجلس یکی از رومیان از وی پرسید که آیا تسخیر این شهر بر دست که تیسیر پذیرد ارطیون جواب داد که نزد من بیقین پیوسته که عزیزی که این بلده را مسخر سازد بصفات کذا موصوف بود و نامش سه حرف باشد و ذات این شخص که حالا بمحاصره مشغول است بدان صفت متصف نیست و نامش با حرفی که فارقست میان عمرو عمرو چهار حرف است قاصد بازگشته این سخنان را بسمع عمرو عاص رسانید عمرو دانست که اوصافی که بر لفظ ارطیون گذشته بر امیر المؤمنین عمر صادق می‌آید رقعه در آن باب قلمی نموده بمدینه ارسال داشت و عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه بعد از اطلاع بر مضمون آن کتاب باستصواب اصحاب در سال شانزدهم از هجرت بجانب بیت المقدس شتافت و چون بشهر جابیه که از آنجا تا ایلیا پنج روزه راه هست رسید امراء شام مثل ابو عبیده بن الجراح و خالد بن الولید و زید بن ابی سفیان و شرحبیل بن حسنه با اکثر سپاه بموکب خلافت پناه پیوستند و اینخبر بارطیون
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۷۰
رسیده بر سبیل هزیمت عنان عزیمت بصوب مصر منعطف گردانید و طایفه از علما و رهابین بیت المقدس بملازمت امیر المؤمنین عمر شتافته جزیه قبول نمودند و طریق مخالفت مسدود ساخته ابواب ایلیا بازگشادند و فاروق اعظم در آن بلده داروغه تعیین فرموده منشور ایالت ولایت مصر را بنام عمرو عاص قلمی کرد و عمرو روی بآن طرف آورده ارطیون بصوب روم گریخت و عمرو مصراع
بی‌درد سر نیزه و آمد شد پیکان*
در آن مملکت پای بر سریر عزت و حکومت نهاد و روایتی آنست که فتح مصر در سال بیستم از هجرت دست داد و چون امیر المؤمنین عمر از مهم بیت المقدس بازپرداخت بتجدید ابو عبیده را بر جمیع امراء شام فرمان‌روا ساخته رایت مراجعت بجانب مدینه برافراخت در روضه الاحباب مسطور است که در سال هفدهم از هجرت نوبت دیگر قیصر صد هزار مرد شجاعت اثر یراق کرده بشام فرستاد و آن لشکر بجانب حمص که مستقر ایالت ابو عبیده بود روان گشته ابو عبیده بعد از استماع این خبر شهربند حمص را مستحکم گردانید و مسرعان قمر مسیر جهت اجتماع امر او سپاه بهر جانب ارسال داشت و هریک از سرداران که بحمص میرسیدند ابو عبیده را بر سکون در چهار دیوار حصار تحریص مینمودند مگر خالد بن الولید که او را بر خروج از قلعه و اقدام بر محاربت ترغیب فرمود و ابو عبیده برحسب صواب دید خالد عمل نموده بیت
سراپرده از شهر بیرون کشید*سپه را همه سوی هامون کشید و مقارن آن حال رومیان بدانحوالی رسیده مدت سه شبانروز میان اهل اسلام و اصحاب ظلام بساط محاربه قایم بود بالاخره بیمن شجاعت و شهامت خالد مسلمانان را پیکر فتح و ظفر در آینه مرام روی نمود و از کفار چهار هزار کشته گشته همین مقدار در قید آسار گرفتار شدند و چندان غنیمت بتصرف اصحاب ملت درآمد مصراع
وصفش نگنجد در بیان شرحش نیاید در قلم
و ابو عبیده خمس غنایم بمدینه فرستاد و بقیه را بر لشکریان تقسیم نمود و بموجب فرموده امیر المؤمنین عمر قعقاع بن عمرو را که با چهار هزار کس اعلام اهتمام بامداد سپاه اسلام ارتفاع داده بعد از وقوع فتح بحمص رسیده بود از غنیمت حصه ارزانی داشت و چون در آن معرکه بسبب جلادت و پهلوانی خالد صورت نصرت و ظفر جلوه‌گر گشته بود بعضی از شعرا در مدح او قصاید غرا در سلک نظم کشیدند و بوی گذرانیده از صلات گرامند بهره‌ور گردیدند از جمله اشعث بن قیس کندی قصیده‌ای گفت که مضمون بعضی از ابیات آن بمعنی این چهار بیت نزدیک است نظم
تهمتنی تو که ریزد زیاد حمله تو*بروز معرکه دندان پیل و کام نهنگ*
قیامتست ز گرز تو در ممالک روم*مصیبتست ز تیغ تو در بلاد فرنگ*
در آن زمان که اجل دشمنان جاه ترا*شود مخالف آمال در شتاب و درنگ*
کند سنان تو بازی بجان خصم چنانک*بعقل دلشدگان دلبران شاهد و شنگ و خالد مبلغ ده هزار درم اشعث را صله داد و چون این خبر بگوش امیر المؤمنین عمر رسید موجب ضمیمه آزار خاطرش گردید و بابو عبیده نوشت که باید خالد را نزد خود طلب نموده بفرمائی که دستار از سرش بردارند و در گردنش انداخته ازو پرسند که مبلغ ده هزار درم
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۷۱
که باشعث انعام کرده‌ای از چه ممر بوده اگر گوید که از بیت المال اهل اسلام داده‌ام خیانت او بوضوح پیوندد و اگر بر زبان آرد که از اموال خاصه خویش انعام کرده‌ام اسراف او بتحقیق انجامد (و اللّه لا یحب المسرفین) و بر هر تقدیر خالد را از شغلی که دارد معزول سازد و دیگر پرتو التفات بر حالش نیندازد ابو عبیده بموجب فرموده خالد را طلبیده از وی پرسید که ده هزار درم انعام اشعث از اموال خاصه تو بوده یا از بیت المال خالد در جواب سکوت ورزیده بلال دستار در گردنش انداخت و گفت فرمان امیر المؤمنین عمر چنانست که ترا بدینسان بدارم تا جواب گوئی خالد گفت آن وجه از خالص اموال من بوده و ابو عبیده خالد را بمدینه روان کرد و چون چشم امیر المؤمنین عمر بر وی افتاد نوبت دیگر آن سؤال کرد خالد جواب داد که آن وجه را بضرب شمشیر حاصل نموده بودم و غضب عمر رضی اللّه عنه سمت ازدیاد پذیرفته فرمود تا جهات خالد را قیمت کردند و از مجموع آن که موازی هشتاد هزار درم بود بیست هزار درم را جهت بیت المال برداشته تتمه را بوی گذاشتند و اینخبر باهالی شام رسیده زبان طعن بر عمر رضی اللّه عنه دراز کردند و شرایط ملامت و سرزنش بجای آوردند و امیر المؤمنین عمر از کرده پشیمان شده خالد را طلبیده لوازم اعتذار بتقدیم رسانید و در سال هیجدهم از هجرت در بلاد شام بلاء و با شیوع تمام یافت و این اول طاعونیست که در اسلام بوقوع انجامید و آنرا طاعون عمواس گویند زیرا که اول آن بلیه در قریه پیدا شد که آنرا عمواس میگفتند بالعین و السین المهملتین و آن قریه در میان رمله و بیت المقدس است و در آن وبا بروایتی بیست و پنج هزار کس از صحابه و تابعین و غیرهم از عالم انتقال نمودند و از آنجمله یکی ابو عبیده است رضی اللّه عنه (و هو عامر بن عبد اللّه بن الجراح بن بلال بن اهیب بن ضبه بن الحارث بن فهر بن مالک) و فهر از جمله اجداد رسول است صلی اللّه علیه و سلم و ابو عبیده رضی اللّه عنه بمذهب اهل سنت در سلک عشره مبشره انتظام دارد در اوایل بعثت بوحدانیت حضرت احدیت اعتراف و از جمله احادیثی که در شان ابو عبیده رضی اللّه عنه نزد محدثان محقق بصحت پیوسته آنکه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فرمود که (ان لکل امه امین و امین هذه الامه ابو عبیده بن الجراح) وفاتش بروایتی که در سیر السلف شرف تصحیح یافته در اردن اتفاق افتاد و معاذ بن جبل بر وی نماز گذارد صاحب گزیده گوید که ابو عبیده رضی اللّه عنه در بیست و هفت سالگی مسلمان شد و سی و یک سال در متابعت شریعت اسلام اوقات گذرانید و در حمص متوجه عالم آخرت گردید و از او نسل نماند مدت عمرش بروایات مذکور پنجاه و هشت سال باشد معاذ بن جبل رضی اللّه عنه بعد از وفات ابو عبیده روزی چند بموجب وصیتش بامارت سپاه اسلام قیام نمود و جهه عارضه طاعون همدران ایام از عالم انتقال فرمود و معاذ ابو عبد الرحمن کنیت داشت و از قبیله خزرج بود و حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم او را بعاملی بعضی از بلاد یمن یا بقضاء آن ولایت سرافراز گردانید و بروایت انس بن مالک در شأن او بر زبان وحی بیان گذرانید
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۷۲
که (اعلمکم بالحلال و الحرام) و مدت عمرش بروایت امام یافعی سی و شش سال بود و بقول حمد اللّه مستوفی سی و هشت سال و عبد الرحمن بن معاذ همدران وبا بجوار مغفرت ایزد تعالی انتقال فرمود و از جمله اموات آن سال دیگری یزید بن ابی سفیان است که برادر بزرگتر معاویه و حاکم دمشق بود و دیگری از آنجمله سهیل بن عمرو است که نسبش بعامر بن لوی می‌پیوست و او از اشراف قریش بود و در منزل حنین ایمان آورده برسالت سید ثقلین اعتراف نمود و پسر سهیل ابو جندل نیز در آن واقعه فوت شد و از جمله اموات آن طاعون دیگری شرحبیل بن حسنه است که بمادر منسوب بود و پدرش در سلک اهالی یمن انتظام داشت عبد اللّه بن مطاع نام اوقات حیات شرجیل را شصت و چهار سال گفته‌اند و از آنجمله دیگری حارث بن هشام بن مغیره المخزومیست که برادر ابو جهل بود و روایتی آنکه حارث در واقعه یرموک شهادت یافت فضل بن عباس رضی اللّه عنهما بروایتی همدران بلیه برحمت حضرت واهب العطیه فایز شد و قولی آنکه فضل در حرب یرموک شربت شهادت چشید و بعضی گویند که در واقعه اجنادین بخلد برین رسید اوقات حیاتش بیست و یکسال بود القصه چون خبر وفات جماعه مذکوره و سایر مردمی را که صبح زندگانی ایشان در حدود شام باتمام رسیده بود خلیفه ثانی شنود جهت ضبط و نسق اموال اموات و قسمت مواریث و تعرف احوال امرا و تفتیش عوارض عجزه و رعایا متوجه آن مملکت گشت و چون ببلده رمله نزول نمود ارزاق سپاه را مقرر گردانید و در تمامی بلاد شام امرا و حکام متعین ساخته اموال جماعتی را که در طاعون عمواس اساس حیات ایشان اندراس یافته بود بحیطه ضبط درآورد و از هرکه وارث شرعی مانده بود ترکه او را بورثه رسانید و هرکه وارث نداشت متروکاتش را داخل بیت المال گردانید و چون خاطر از سرانجام آن مهام فارغ ساخت رایت مراجعت بجانب مدینه برافراخت و در خلال احوال مذکوره بموجب فرمان عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه عیاض بن غنم الفهری با پنج هزار مرد جرار از سپاه شام متوجه تسخیر بلاد جزیره و دیار بکر شد و نخست به رقه رفت و نیطش که از قبل هرقل حاکم آن بلده بود در شهر تحصن نمود و عیاض آغاز محاصره و محاربه کرد نیطش از مقاومت عاجز گشت و قاصدی نزد عیاض فرستاده پیغام داد که اگر مرا با ده کس امان دهی بخدمت تو آیم و طریق مخالفت را مسدود ساخته ابواب صلح و صفا برگشایم و عیاض امان نامه ارسال داشته نیطش با ده نفر از حصار بیرون آمد و نزد عیاض رفته بعد از اداء تحیت پرسیدند که نام تو چیست عیاض جواب داد که مرا عیاض بن غنم میگویند نیطش چون این نام را شنید روی باصحاب خود آورده تبسم کرد و باز عیاض را مخاطب گردانیده سؤال نمود که ما را بچه چیز میخوانی عیاض فرمود که بقبول ملت حمیده اسلام و انقیاد احکام شریعت خیر الانام علیه الصلوه و السلام نیطش گفت که ما نمی‌توانیم ترک دین عیسی بن مریم گفتن و شریعت نبی عربی را قبول نمودن بامری دیگر اشارت فرمای عیاض گفت اگر مسلمان نمیشوید جزیه قبول نمائید تا اموال و عیال شما در پناه ما محفوظ
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۷۳
ماند نیطش برین معنی راضی شده مقرر شد که اهل رقه در بدل صلح بیست هزار دینار نقد جواب گویند بعد از آن هر سال هر نفری از رجال مبلغ چهار دینار جزیه دهند و از اغنام و مواشی خود نیز ده یک بضابط اموال بیت المال رسانند و برین جمله عهدنامه در قلم آمد و در آخر مجلس عیاض از نیطش پرسید که در وقتی که نام و نسب خود را بر زبان آوردم چرا در یاران خود نگریسته تبسم کردی جواب داد که ما در کتب متقدمین خوانده بودیم که فتح رقه بر دست کسی میسر شود که نام او یا نام پدرش غنم باشد بنابرآن چون لفظ غنم شنیدم اصحاب خود را تنبیه نمودم که تو آن شخصی که این بلده را خواهی گرفت تا بمصالحه راغب گشته ترک مجادله نمایند القصه عیاض پس از فتح رقه برها رفته آن بلده را نیز بطریقه مصالحه مفتوح ساخت و برین قیاس شهر حران و عین الورد را در حیز تسخیر کشیده در آن بلدان رایت تفوق برافراخت بعد از آن بجانب نصیبین در حرکت آمده مالک بن حارث الاشتر النخعی را بآمد و میافارقین ارسال داشت و مالک آن دو حصار استوار بصلح مسخر گردانیده سالما غانما مراجعت نمود و در ظاهر نصیبین بعیاض ملصق شد عیاض چند ماه آن قلعه متین را محاصره فرموده پیکر فتح و ظفر جلوه‌گر نگشت آخر الامر شخصی او را گفت مصلحت آنست که کسی بشهرزور فرستیم تا چند کوزه کژدم بیاورد و آن کوزه‌ها را شبی در منجنیق نهاده بنصیبین اندازیم زیرا که بتجربه معلوم شده که هرکس را کژدم شهرزور نیش زند بمیرد شاید که نصاری عاجز گشته بصلح و صفا رضا دهند و عیاض برحسب صواب دید آن شخص عمل نموده در آنشب چندین کس از زخم عقرب بر بستر تعب افتادند و حال اهالی نصیبین باضطرار انجامیده کس نزد عیاض فرستادند و طلب صلح نمودند عیاض اجابت نکرد و چند کوزه کژدم دیگر در شهر انداخت و مردم آنجائی بکشتن عقارب مشغول گشته مسلمانان از اطراف و جوانب جنگ پیش بردند و رخنه در دیوار حصار افکنده از روی غلبه و قهر آن شهر را بگرفتند و دست بقتل و غارت برآوردند عاقبت الامر عیاض بر عجز و بیچارگی رعایا ترحم نموده بقیه السیف را امان داد و مقرر کرد که عجاله الوقت مبلغ چهل هزار دینار بدل صلح جواب گویند و ملتزم جزیه شده دیگر پیرامون خلاف نگردند و چون خاطر عیاض از فتح تمامی بلاد جزیره و دیار بکر فارغ گشت بموجب فرموده عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه امارت آن ولایت را بقبه بن فیروز الاسلمی بازگذاشته رایت مراجعت بجانب شام برافراشت و بعد از وصول بحمص داعی حق را لبیک اجابت گفته فوت شد مدت حیاتش شصت سال بود وفات عیاض در سال بیستم از هجرت روی نمود و همدرین سال بروایت روضه الاحباب ابو بحیره بموجب اشارت امیر المؤمنین عمر بغزو روم رفت و اول کسی است از اهل اسلام که باقدام اهتمام بدان ولایت درآمد و قولی آنکه نخستین شخصی که جهت جهاد بروم رفت یسره بن مسروق عیسی بود و هم درین سال هرقل وفات یافت و مدت سلطنتش سی و یکسال و پنج ماه بود و بعد از فوت هرقل پسرش قسطنطین مالک تاج و نگین شد و دومین سال بلال مؤذن در شام فوت شد پدر بلال حبشی رباح نام داشت و مادرش حمامه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۷۴
و او در اوایل اوقات بعثت زبان بکلمه توحید گویا گردانید و از مالک خود امیه بن خلف تعذیب بسیار کشیده در آن اثناء روزی ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه بسر وقت امیه و بلال رسیده از امیه درخواست نمود که دست از ایذاء او باز دارد و امیه جوابی درشت گفته بالاخره بلال را بآنجناب فروخت و ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه او را آزاد کرد و بلال اول کسی است که بانگ نماز گفت مدت عمرش زیاده بر شصت سال بود مدفنش بلده دمشق است و در سال بیست و یکم عمرو عاص بلاد نوبه و بریر و برقه و طرابلس را بطریق مصالحه فتح نمود و دوازده هزار دینار از اهل برقه در بدل صلح بستاند و همدرین سال خالد بن الولید رضی اللّه عنه در حمص وفات یافت و هو خالد بن الولید المغیره بن عبد اللّه بن عمرو بن مخزوم و مادر خالد لبابه است که خواهر ام المؤمنین میمونه هلالیه بود و کنیتش ابو سلیمان و لقبش بقول اهل سنت سیف اللّه و خالد شصت سال عمر داشت و در سال بیست و سیم از هجرت قلعه عسقلان بر دست معاویه بن ابی سفیان که بعد از فوت برادر خود حاکم دمشق شده بود بطریق مصالحه مفتوح گشت و همدرین سال معاویه عموریه را نیز در حیز تسخیر آورد بر ضمیر مطالعه‌کنندگان این اوراق پریشان پوشیده و پنهان نماند که مجملی از وقایع ممالک شام بروایتی که بصحت اقربست این بود که مرقوم قلم خجسته رقم شد و اطلاع به سایر اقوال و وقوف بر تفصیل احوال حواله بکتب مبسوط است اکنون وقت آنست که پرتو اهتمام بر تحریر شمه‌ای از فتوحات عراق و ممالک عجم تابد و عنان بیان بصوب واقعه که تا غایت بنابر ملاحظه ارتباط سخن در حیز تاخیر افتاده انعطاف یابد و من اللّه الاعانه و التوفیق انه هو القادر علی ما یشاء بالتحقیق‌
 
ذکر فتوحات بلاد عراق و ممالک عجم بعون عنایت مفتح الابواب و بیان سایر وقایع و حالات ایام خلافت عمر بن الخطاب رضی الله عنه‌
 
شجعان میدان سخن‌سازی و عارفان فن سیر و مغازی باقلام صحت نشان بر لوح بیان نگاشته‌اند که در اوایل ایام خلافت عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه مثنی بن حارثه شیبانی از سواد عراق بمدینه شتافته جهت مقابله و مقاتله جنود عجم استمداد نمود و کیفیت پریشانی و بیسامانی فارسیانرا بر وجهی که واقع بود شرح فرمود عمر رضی اللّه عنه اکابر اصحاب و اعاظم احباب را جمع ساخته خطبه خواند و مردم را بفتح بلاد عراق و غزوه کفار عجم ترغیب کرد اما در آن روز هیچکس زبان اجابت نگشاد زیرا که بسیاری از عظما جهت عزل خالد بن الولید از امیر المؤمنین عمر رنجیده بودند و بعضی از کثرت عدد و وفور عدد حکام فرس اندیشه مینمودند و چون دعوت عمر رضی اللّه عنه مردم را بدان سفر تکرار یافت ابو عبیده بن مسعود الثقفی که بزعم امام یافعی صحابی بود و بروایت اکثر مورخین
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۷۵
در سلک اکابر تابعین انتظام داشت آن امر خطیر را قبول کرده بعضی از صحابه نیز شرط موافقت بجای آوردند و فاروق اعظم هزار مرد جرار و بروایتی چهار کس را یراق داده ابو عبیده را بر ایشان امیر گردانید و مصحوب مثنی بجانب عراق فرستاد و این اول جیشی بود که در زمان خلافت امیر المؤمنین عمر تجهیز یافت و عنان همت بجهاد اعداء ملت تافت و در آن زمان بقول اکثر مورخان حکومت عجم تعلق بپوران دخت داشت و رستم فرخ زاد امیر الامرا بود القصه چون ابو عبیده و مثنی بسواد عراق درآمدند برحسب فرموده پادشاه عجم سپاهی رزمخواه کثرت دستگاه در سایه علم شخصی که موسوم بجابان بود متوجه حرب مسلمانان گشتند و ابو عبیده و مثنی ایشانرا استقبال نموده بعد از تلاقی فریقین قتالی اتفاق افتاد که از آن صعب‌تر نتواند بود نظم
دو لشگر نگویم که دو کوه قاف*رسیدند در جلوه‌گاه مصاف*
خرامیدن بادپایان بکشت*تزلزل در افکند در کوه و دشت
عرق کردن تو سنان در شتاب*ز دریای آتش برآورد آب*
سپاه از علمها شده سایه‌دار*دلیران برآشفته دیوانه‌وار*
بهر سینه‌ای نو شده کینها*گریزان شده رحمت از سینها* و بعد از کر و فر بسیار کمال اقتدار سپاه عرب بر جنود عجم ظاهر گشته روی بوادی فرار آوردند و ابو عبیده بنصرت و ظفر اختصاص یافته یکی از لشگریان که مطر بن فضه نام داشت جابان را اسیر ساخت اما او را نشناخت و جابان دو غلام و کنیزکی و هزار درم مطر را وعده کرده امان یافت بعد از آن یکی از مسلمانان جابان را شناخته بازش اسیر گردانید و نزد ابو عبیده آورده کیفیت واقعه شرح نمود ابو عبیده گفت چون مطر او را امان داده است دیگر متعرض نمی‌توان شد مصراع
نقض پیمان مخالف شرعست
القصه پیش از آنکه ابو عبیده بقسمت غنایم پردازد این خبر شایع شد که پسر خال کسری نرسی نام با لشگری در نواحی کسکر نشسته است و حصار صقاطیه را پناه خود ساخته و رستم فرخ‌زاد سپهسالاری موسوم بجالینوس و قیل جابلوس با بیست هزار مرد نامزد مدد نرسی کرده لاجرم ابو عبیده بخاطر گذرانید که قبل از آنکه آن دو سپاه بهم پیوندد متوجه دفع شر ایشان گردد و بدین عزیمت لشکر بسر نرسی کشیده او را بضرب تیغ و سنان منهزم گردانید آنگاه بسر جالینوس تاخته مهم او را نیز بر طبق ناموس فیصل داد و چون هزیمتان برستم فرخ‌زاد پیوستند رستم بنابر استصواب پوران دخت بهمن جادو را با لشکر گران و فیلان گردون توان بجنگ ابو عبیده فرستاد و بهمن با هشتاد هزار مرد تیغ‌زن بکنار آب فرات شتافته در موضعی که آنرا قس الناطق گویند منزل ساخت و ابو عبیده با هفت هزار یا نه هزار از ابطال صف‌شکن متوجه بهمن گشته ابن صلوبا بموجب فرموده او جسری بر آب فرات بست و هرچند سلیط بن قیس انصاری و مثنی بن حارثه شیبانی ابو عبیده را از عبور مانع آمدند بجائی نرسید و از جسر گذشته در مرحله تنگ فضا خیمه اقامت برافراخت و ابو عبیده شبی که روز دیگر در میدان کر و فر آفتاب حیاتش بمغرب فنا غروب نمود شرط وصیت بجای آورد و جمعی را نامزد امارت کرد و گفت اگر من بقتل رسم پسرم وهب امیر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۷۶
لشکر باشد و اگر او نیز کشته شود پسر دوم من مالک مالک ازمه امارت گردد و اگر او نیز برحمت حق پیوندد ولد سیوم من حبر سرور لشکر باشد و اگر او نیز شربت شهادت چشید سلبط بن قیس الانصاری بشرایط سرداری قیام نماید و اگر سلیط را نیز واقعه ناگزیر پیش آید مثنی بن حارثه شیبانی بلوازم امر امارت پردازد و صباح روز دیگر که اعلام اضاءت گستر در فضاء هوا هویدا شده سپهر نیلی پیکر بهودج زرنگار خورشید مزین گشت و از تلاطم امواج بهر نیل‌گون گردون دست تقدیر ملک بیچون بساط نمایش افواج کواکب را در نوشت مثنوی
صبحدمان کائینه آفتاب*برد ز هر دیده خیالات خواب*
موج زنان گشت ز نزدیک و دور*چشمه خورشید چو دریای نور*
کشتی مه رفت بدریا فرود*غوطه زد انجم چو شناور برود* لشکر تهمتن بهمن درفش کاویانی برافراشته و افیال کوه مثال را در پیش صف بازداشته بمیدان مصاف شتافتند و ابو عبیده و سرداران سپاه اسلام میمنه و میسره ترتیب داده عنان بصوب مقابله و مقاتله ایشان تافتند و چون از جانبین دلیران روز پیکار در میدان تاختند و خاک معرکه را بخون یکدیگر گل ساختند اسبان مسلمانان از پیلان رم کرده بازگشتند و کفار از عقب درآمده بزخم تیر و نیزه جمعی را کشتند ابو عبیده که آنحال مشاهده نمود باتفاق جمعی از دلاوران از اسب پیاده شده رخ بمحاربه پیلان آوردند و بعضی از ایشان فیلان را مجروح گردانیده ابو عبیده خرطوم فیل سفید را که از اعاظم افیال عجم بود مقطوع ساخت اما در وقت مراجعت فیل بدو رسید و از سر خشم او را در زیر دست‌وپا درآورده شهید کرد لاجرم کفار دلیر گشته مسلمانان را دل بشکست و کار از دست رفته انهزام یافتند در آنحال عبد اللّه بن مرثد بخیال آنکه چون گریختگان مفری نیابند بازگشته بمبارزت مبادرت نمایند جسر را ویران ساخت و هرکس آنجا رسید و پل را خراب دید از وهم کفار خود را در آب انداخت بنابرین بسیاری از مسلمانان غریق بحر فنا شدند و بعد از شهادت اولاد ابو عبیده و سلیط بن قیس مثنی رایت برداشته بطریقه خدعه با کفار حرب مینمود تا بقیه مسلمانان از دریای هلاک بساحل نجات رسیدند و در آن معرکه از اهل اسلام چهار هزار نفر تلف شده دو هزار بمدینه آمدند و سه هزار یا هزار نفر با مثنی در موضع لیس منزل گزیدند و بهمن جادو از قلت لشکر مثنی خبر یافته قصد کرد که بر آب فرات جسر بندد ثانیا با حشری بیکران خود را بمثنی رساند اما در آن ولا اخبار پریشان از جانب رستم شنوده بمداین مراجعت نمود و هم در سال سنه اربع عشر من الهجره امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه لشکری یراق کرده جریر بن عبد اللّه البجلی را سردار ایشان گردانیده فرمان داد که بمثنی ملحق گشته قدم در وادی جهاد نهند تا اختلالی که در واقعه جسر دست داده است تدارک پذیرد و جریر حسب فرموده بمثنی پیوسته در آن اثنا مهران بن باذان با سپاهی بیکران متوجه حرب ایشان شده در موضع نخیلین تلاقی فریقین اتفاق افتاد و در خلال قتال مهران بزخم پیکان یکی از ابطال رجال بقتل رسید و اتباعش انهزام یافته اهل اسلام تیغ بیدریغ در کافران نهادند چنانچه بروایتی عدد
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۷۷
مقتولان آن معرکه بصد هزار رسید و بعضی از اهل اخبار آن روز را یوم الاعشار خوانند زیرا که صد مبارز در لشکر مسلمانان شمرده شد که هریک در آن روز ده کافر متهور کشته بودند و همدران اوان مثنی سوق خنافس و بازار بغداد را که مجمع تجار کفار بود غارت نموده اموال بسیار بدست آورد و در میان لشکریان قسمت کرد و چون اینخبر بمداین رسید اعیان عجم متأثر شده یزدجرد بن شهریار را بپادشاهی برداشتند و رستم فرخ‌زاد را بمقاتله عرب نامزد کرده احوال ایشان روی بانتظام آورد و مثنی کیفیت واقعه را بدار الخلافه عرضه داشت نموده عمر رضی اللّه عنه باستصواب اجله اصحاب زمام رتق و فتق و حل و عقد امور عراق را در قبضه اقتدار سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنه نهاد و او را در اواخر سال چهاردهم یا اوایل سال پانزدهم از هجرت با چهار هزار یا شش هزار یا هفت هزار کس بدانجانب فرستاد و سعد آن زمستان در منزل سیراف که قریب بحدود سواد است اوقات گذرانید و چون نیر اعظم از مرحله حوت به بیت الشرف خویش خرامید سعد از آنجا کوچ کرده متوجه قادسیه گردید و قبل از وصول او مثنی از دار فنا بعالم بقا پیوسته بود و سعد در قادسیه رحل اقامت انداخته تمامی سپاه سواد بدو ملحق گشتند و امیر المؤمنین عمر طلیحه بن خویلد اسدی و عمرو بن کرب الزبیدی و عاصم بن عمرو التمیمی و شرحبیل بن سمط الکندی و فرات بن حیان را متعاقب یکدیگر با سپاهیان جلادت اثر بمدد سعد رضی اللّه عنه روان ساخت و از آنجانب رستم با شصت هزار سوار یراق‌دار گزیده و سی و شش زنجیر فیل کوه پیکر کار دیده از مداین بیرون خرامیده ساباط را محل بسط بساط عظمت گردانید آنگاه سعد بنابر اشارت عمر رضی اللّه عنه جمعی از اصحاب را که نعمان بن مقرن مزنی و جریر بن عبد اللّه البجلی و طلیحه بن خویلد اسدی از آنجمله بودند نزد یزدجرد بن شهریار فرستاد تا او را باسلام دعوت نمایند و ابواب نصیحت بر روی او بگشایند و آنجماعت نخست بمعسکر رستم رسیده مصحوب معتمدان او بمداین شتافتند و بمجلس پادشاه عجم راه یافته باداء رسالت قیام نمودند لیکن یزدجرد بقبول ملت حنیف و انقیاد احکام شرع شریف موفق نشد و از اداء جزیه عار داشته توبره خاک بر گردن یکی از رسولان نهاد و ایشان را اجازت معاودت داد و اهل اسلام بدان معنی تفال نموده گفتند عنقریب زمین عجم در حیز تسخیر امت سید عالم صلی اللّه علیه و سلم در خواهد آمد و یزدجرد بعد از رخصت ایلچیان متعاقب کس نزد رستم فرستاده پیغام فرمود که بسرعت هرچه تمامتر متوجه میدان قتال گردد و چون رستم از اوضاع نجومی معلوم کرده بود که کوکب طالع سعد و سپاه عرب در اوج قوت و سعادت است و اختر بخت یزدجرد و جنود عجم در حضیض ضعف و نحوست بتدریج طی مسافت می‌نمود و پیوسته قاصدان سخن‌دان پیش سعد ارسال داشته طالب مصالحه می‌بود و پس از ظهور عدم فایده هزار سال رسل و رسایل قاید اجل عنان بارگیر رستم را گرفته بمیدان مقابله و مقاتله رسانید و سعد از قرب وصول اعدا وقوف یافته بتعبیه سپاه خویش که سی و چند هزار مبارز خنجرگذار
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۷۸
بودند اشتغال نمود و منذر بن حسان ضبی و طلیحه بن خویلد اسدی را در قلب لشگر جای داده جریر بن عبد اللّه البجلی و عمرو بن معدی کرب را بمیمنه فرستاد و ضبط میسره را در عهده قیس بن مکیت مرادی و ابراهیم بن حارثه شیبانی کرد و خود بواسطه ظهور دمامیل و ثراه و عرض مرض عرق النسا بر بام قصری که مشرف بر معرکه بود منزل گزید و خالد بن عرفطه را بجای خویش مقرر گردانید اما رستم جالینوس را با چهل هزار مرد مقدمه لشکر ساخت و هرمزان را بر میمنه بازداشت و میسره را بمهران بن بهرام رازی سپرد و جای خود در قلب مقرر کرد و هژده زنجیر پیل در پیش خویش جای داد و تیر اندازان جلد بر آن فیلان سوار گردانید و هژده فیل دیگر بمیمنه و میسره فرستاد القصه صباحی که خورشید خنجرگذار لواء بیضا از افق شرقی برافراخته رفع موکب کواکب پیش نهاد همت گردانید و فضاء بسیط زمین از عکس جوشن زراندود آفتاب رنگین شده خطوط شعاعی بسان رماح خطی بجانب عیون روشنان افلاک دراز گردید رستم با سپاه عجم تاجهای مکلل بلعل و درر بر سر و جوشنهای محلی بسیم و زر دربر کمرهای مرصع برمیان بسته و بر اسبان تازی‌نژاد نشسته صف قتال بیاراستند و سعد وقاص با لشکر عرب مغفر توکل بر سر نهاده و زره مصابرت دربر افکنده شمشیرهای بران بقصد کافران آخته و سنانهای جان‌ستان بر گوش اسبان راست ساخته در برابر ایشان بایستادند و مبارز خواستند و در آن روز نخست غالب بن عبد اللّه اسدی و عاصم بن عمرو تمیمی قدم در میدان مردان نهاده از جانب کفار هرمزان که در سلک حکام فرس انتظام داشت با دیگری از شجعان بمبارزت آن‌دو پهلوان مبادرت نمودند و غالب هرمزان را مغلوب گردانیده دستگیر کرد و کمند اسر در گردنش انداخته نزد سعد برد اما غنیم عاصم خایف و مایم از پیش او گریخته عاصم او را تعاقب نمود و اگرچه فارسیان هجوم کرده مصراع
ز چنگ عاصمش معصوم کردند
لیکن رکابدار یکی از اعیان عجم بر استر رکاب سوار بدست عاصم گرفتار شد و عاصم او را بنظر سعد رسانید بعد از آن آسیاء قتال بخون ابطال رجال در گردش آمده در آن روز که موسوم است باغواث از زمان طلوع فلق تا هنگام غروب شفق قابض ارواح از چشمه حسام خون‌آشام اقداح مرگ در کام جان شجعان می‌ریخت و از ضرب رماح دو سر و طعن گرز و شمشیر ارواح از اشباح دوری جسته خاک معرکه با خون دلیران می‌آمیخت نظم
همه روی زمین از خون نهان شد*تو گفتی هر گیاهی ارغوان شد
چو میغ از خون دشمن ریخت باران*قلم شد تیغ در دست سواران*
همه کار زمین خون خوارگی بود*کواکب بر فلک نظارگی بود و چون از مهابت آن کارزار خسرو ثوابت و سیار از بام این نیلی حصار میل نهانخانه مغرب نمود و تاریکی شب زنگی سلب غالب گشته انوار ابصار را از رؤیت اشیا منع فرمود آن‌دو لشکر دست از کشتن یکدیگر کوتاه کرده رایت مراجعت برافراشتند و هر گروهی در معسکر خویش فرود آمده آن شب تا صباح پاس داشتند بیت
طلایه برون شد ز هردو سپاه*شبیخون بدخواه را بست راه و صباح روز دوم که موسوم
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۷۹
است بخماس نوبت دیگر گردان هردو لشگر و مردان هردو کشور بتسویه صفوف پرداخته نظم
نشستند بر اسب فرزانگی*کشیدند خنجر بمردانگی*
بخون ریختن نیزه‌ها گشت تیز*سلامت شد از هر طرف در گریز و درین روز در زمان اشتعال آتش حرب و قتال مقدمه لشکر هاشم بن عتبه بن ابی وقاص که با هزار دلاور خون‌آشام بفرموده ابو عبیده بن الجراح از جانب شام بمدد اهل اسلام می‌آمدند بمعرکه رسید و سردار ایشان قعقاع بن عمرو هم از گرد راه بمیدان تاخته سی نوبت بر اهل ضلالت حمله آورد و در هر حمله مبارزی را بر خاک مذلت انداخت بیت
سپه را چشم دوری گشت خیره*ز بیمش بخت دشمن گشت تیره نقلست که ابو محجن ثقفی را در آن ایام سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنه بواسطه افراط شرب مدام در غرفه قصری که اقامت داشت محبوس گردانیده بود و در روز خماس ابو محجن از آن غرفه نظاره جلادت مردان صف‌شکن کرده او را عرق شجاعت جبلی در حرکت آمد و مادیان بلقاء نام سعد بن ابی وقاص را با یکدست سلاح از منکوحه یا ام ولدش عاریت نموده عزم رزم فرمود و با آن ضعیفه عهد کرد که اگر در آن جنگ کشته نشود بار دیگر بمحبس مراجعت نماید آنگاه سلاح پوشیده و بر آن مادیان باد پای نشسته کالبرق الخاطف خود را بمعرکه رساند و آغاز کارزار نموده تیغ یمانی بر فرق اعادی میراند نظم
بر آن تن که زد خنجر سخت‌کوش*درآمد سرش پای‌کوبان ز دوش*
بهرسو که شمشیر در کار کرد*یکی را دو کرد و دو را چهار کرد دوست و دشمن بر آن میدان داری و خنجرگذاری آفرین کرده مراسم تحسین بجای آورده ناگاه چشم سعد ابی وقاص از بام کوشک بر ابو محجن افتاد که بخون ریختن سپاه دشمن اقدام مینمود و بعد از امعان نظر با خود گفت که حرکات و سکنات این سوار صف‌شکن بابو محجن مشابهتی تمام دارد اما او در این قصر محبوس است و اسبش بمادیان بلقاء می‌ماند و آن الاغ نیز در طویله من مضبوط است آیا درین رزم از ما چه کس باشد و بعضی مردم را مظنه شد که ابو محجن ملکی است که بموجب الهام ملک منان بامداد مؤمنان قیام مینماید بالجمله چون خسرو کواکب از جولان در فضاء معرکه آسمان ملول گشته روی بدیار مغرب آورد و ظلام شام دلیران خون آشام را از استعمال رماح و حسام منع نمود آن‌دو لشکر از یکدیگر جدا شده ابو محجن حسب الوعده بمحبس خود شتافت و سعد رضی اللّه عنه از کیفیت حال وقوف یافته نزد ابو محجن رفت و زبان عذرخواهی گشاده آن اسب و سلاح را بوی بخشید و شرط کرد که دیگر جهت شرب خمر او را حد نزند و ابو محجن خود را از ارتکاب شراب گذرانیده گفت من هرگاه بآشامیدن مدام اقدام مینمودم چون بتعزیر شرعی تأدیب می‌یافتم ارقام آثام از صحیفه حال من به آب عفو و مغفرت شسته میشد و اکنون که تو مرا در آن کار مطلق العنان ساختی اگر دیگرباره مشغولی کنم دامن عصمت من تا قیامت از لوث آن جریمه پاک نمی‌شود لاجرم توبه کردم که دیگر هرگز پیرامون خمر نکردم القصه بروز سیم که موسوم است بغماس بار دیگر آن‌دو سپاه سپهر اساس متلبس بلباس جنگ شده روی بمیدان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۸۰
نام و ننگ نهادند و از هردو جانب دست بخونریزی و فتنه‌انگیزی برآورده داد مردی و مردانگی دادند بیت
دگرباره شیران بجوش آمدند*بشیر افکنی در خروش آمدند* در آن اثناء هاشم بن عتبه از شام بمعرکه رسیده با هفتاد مبارز کاردیده بر میمنه سپاه عجم حمله نمود و سپاه صفوف آنجماعت را متفرق ساخته راه سفر آخرت برایشان بگشود مثنوی
سپاه خصم را برداشت از پیش*سرامد دولت آن قوم بدکیش*
ز ضرب تیغ آن مرد سرآمد*بهرسو سروری از پا درآمد در تاریخ احمد بن اعثم مرقوم قلم صحت رقم گشته که در آن روز از لشگر رستم پهلوانی شهنشاه نام بر اسبی بور نشسته و تاجی از زر بر سر نهاده بمیان هردو صف آمد و جولان کرده مبارز خواست و چهار مسلمانرا که متعاقب یکدیگر بجنگ او بیرون رفتند شهد شهادت چشانید بعد از آن زمره‌ای از اهل اسلام عمرو بن معدی کرب را که بکبر سن رسیده بود گفتند توانی که قدم در میدان نهی و مسلمانانرا از شر این کافر متهور نجات دهی و قبل از آنکه عمرو زبان بقبول آن امر بگشاید جوانی از بنی تمیم گفت مردی پیر و ضعیف با این شخص قوی بنیه چگونه مقاومت تواند نمود عمرو گفت اگرچه سن من بسرحد شیخوخیت رسیده هنوز مثل تو جوانان را در میدان مردان از پیش بر میتوانم داشت آن جوان باتفاق جمعی دیگر از خویشان بر زبان آورد که همگنانرا کمال شهامت و شجاعت تو معلوم است اما چون بغایت پیر و ضعیف شده‌ای می‌اندیشم که مبادا چشم‌زخمی رسد عمرو گفت شتری بیاورید تا برنشینم گفتند شترسوار بجنگ این مرد جرار خواهی رفت فرمود که هرچه من گویم شما چنان کنید و ایشان شتری پیش کشیده عمرو بر آن نشست و آن جوانان را گفت جامه برغم خویشتن راست کنید و ایشان بنیاد آن کار کرده چون دستهایشان بزیر زانوی عمرو درآمد قوت کرد و شتر را برانگیخت چنانچه دو تن از آن مردم از دو جانب شتر آویخته ماندند و فریاد بر آوردند که ای عم ما را رها کن و او شتر را میدوانید عاقبت ترحم نموده ایشانرا بگذاشت و گفت این حرکت بدان جهت از من صدور یافت که شما را معلوم شود که مرا چه مقدار قوت باقی‌مانده است آنگاه از شتر فرود آمده و بر اسب تازی‌نژاد نشسته بمبارزت شاهنشاه مبادرت نمود و نخست شاهنشاه شمشیری بجانب عمرو انداخته عمرو آن حمله را بسپر رد کرد و همدران گرمی صمصام بر سر شاهنشاه فرود آورد چنانچه اثر زخم بدماغش رسیده از اسب در گردید و مسلمانان تکبیر گفته کافران پریشان ضمیر گشتند و در آن روز قعقاع بن عمرو و جمال بن مالک اسدی نیز بتائید سرمدی تیغ شجاعت آخته کما ینبغی بامر قتال اقبال فرمودند و بعضی از افیال اهل ضلال را مقتول کرده و برخی را مجروح ساخته گریزانیدند به ثبوت پیوسته که در روز غماس جد آن دو لشگر در افنا و اعدام یکدیگر بمرتبه‌ای انجامید که چون خادمان قضا قندیل نوربخش آفتاب را از سقف این گنبد فیروزه مقرنس بنهانخانه مغرب درآوردند از جانبین شموع و مشاعل برافروخته همچنان باشتعال نایره حرب مشغولی میکردند و در آن شب که موسومست بلیله الهریر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۸۱
تا صباح ساقی اجل اقداح تلخ مذاق مرکب بر آن شوربختان می‌پیمود و دیده روشنان فلک جهه نظاره کارزار آن گروه خنجرگذار تا وقت ظهور تباشیر مهر منیر باز بود روز دیگر که آفتاب تیغ‌زن بطالع سعد یک سواره در میدان آسمان تاخت و خیل نجوم نحوست هجوم را بضرب اسنه شعاعی مغلوب و منهزم ساخت آثار عجز و انکسار بر صفحات احوال عجم نمودار شده لشکر شجاعت سلب عرب بموجب اشارت سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنه بیکبار متوجه اعدا گشته حمله کردند و اقدام ثبات و قرار آن گروه نابکار تزلزل یافته روی بوادی فرار آوردند و مسلمانان ایشان را تعاقب نموده هلال بن علقمه برستم رسید و سردار عجم تیری بجانب او انداخته آن تیر برپای هلال خورد چنانچه قدمش بر رکاب دوخته شد و هلال همدران گرمی تیغ برستم رسانیده گردنش را از بار سر سبک گردانید مثنوی
چو دیدار رستم ز خون تیره گشت*جهان جوی تازی بر آن چیره گشت*
دگر تیغ زد بر سر و گردنش*بخاک اندر افکند جنگی تنش* و هلال نداء (الا انی قد قتلت رستما) در طارم افلاک انداخته در بدیهه بیتی چند انشا نمود که ترجمه آن ابیات اینست نظم
ندیدی که چون نام آبای من*بشد زنده از پردلیهای من*
بوقتی که رستم هزیمت نمود*در بددلی بر رخ خود گشود*
در آن دم زد آن زخم کاری مرا*بزین دوخت پای سواری مرا*
بتائید حق کردمش سینه چاک*ز مرکب فرستادمش سوی خاک*
روانش بدوزخ روان ساختم*بفتح عجم رایت افراختم* و زهره بن جویریه تمیمی بجالینوس رسیده او را بقتل رسانید و ضرار بن الخطاب درفش کاویانی را که شرح تزئین و ترصیع آن بجواهر ثمین در جزو ثانی سبق ذکر یافته بدست آورد و در محاربه قادسیه بروایتی از کفار قرب صد هزار بقتل رسیدند و از مسلمانان هشت هزار و پانصد کس شربت شهادت چشیده و سعد بن ابی وقاص چون بفتح و نصرت اختصاص یافت بلوازم شکر آلهی قیام نموده از بام قصر بپایان شتافت و بپرسش و نوازش دلاوران قیام نموده باجتماع غنایم که زیاده از حد حصر و احصا بود فرمان فرمود اما سلب رستم را بهلال مسلم داشت منقولست که قیمت کمر او هفتاد هزار دینار و بهاء تاجش صد هزار دینار بود و همچنین سلب جالینوس را که نفاست بی‌نهایت داشت بزهره عنایت کرد و در عوض درفش کاویانی سی هزار دینار بضرار داده آنرا داخل غنایم ساخت و خمس غنیمت را افراز نموده بمدینه فرستاد و نخست جمازه سواری بدان بلده رسیده و آن اخبار را باهل اسلام رسانیده امیر المؤمنین عمر مبتهج و شادمان گردید و سایر مسلمانان در عین فرح و سرور مراسم حمد کریم عطابخش بجای آوردند و خلیفه را تهنیت گفتند و متعاقب خبر فتح قاصدان سعد بمدینه درآمده نقود نامعدود و جواهر زواهر و اوانی زرین و سیمین و البسه زربفت و ابریشمین و اسبان راهوار و شتران باربردار و استران رکابی و قطار و اسلحه نفیسه بسیار که خمس غنایم آن معرکه بود بنظر عمر رضی اللّه عنه رسانیدند و خلیفه آن اموال را بمصارف شرعیه صرف نموده در جواب نامه سعد نوشت که جهت استراحت سپاه در قادسیه توقف نماید و تا وقتی که
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۸۲
مأمور نگردد قصد مداین نفرماید و همدرین سال یعنی سنه خمس عشر من الهجره النبویه امیر المؤمنین عمر عتبه بن غزوان را که یکی از اصحاب پیغمبر آخر الزمان بود با فوجی از جنود ظفر ورود بجانب ابله فرستاد تا در آن ناحیه بلده بنا کند و غرض فاروق اعظم از تعمیر آن شهر آن بود که من بعد میان پادشاه عجم و ملک هند طریق آمد شد مسدود گردد و از یکدیگر استمداد نتوانند نمود زیرا که نزدیک‌ترین طریقی که فارسیان از آن ممر بهندوستان توانند رفت آن بود بالجمله عتبه بابله شتافته در ساحل بحر شهری وسیع بنیاد نهاد و استادان بنا قرب سه سال در آن بنا کار کردند تا باتمام رسید و بنابر آنکه آن بلده در موضعی واقع شد که اطراف و جوانبش سنگلاخ بود ببصره اتسام یافت چه اعراب مثل این‌جای را بصره گویند و بعد از آنکه بصره مجمع طوایف خلایق گشت عتبه مجاشع بن مسعود را بحکومت آن دیار بازداشته بمدینه مراجعت نمود و در سال هفدهم از هجرت بعالم آخرت انتقال فرمود و عمر رضی اللّه عنه مجاشع را عزل کرده مغیره بن شعبه والی آن ولایت شد و پس از چندگاه مغیره بزنا متهم گشته منصب حکومت بصره بابو موسی اشعری انتقال یافت و در همین سال عمر رضی اللّه عنه وضع دیوان فرمود و اسامی اجله اهل بیت و اصحابرا بر دفتر ثبت کرده جهت هریک چیزی مقرر فرمود و ابتدا بعباس رضی اللّه عنه کرده باسم شریفش دوازده هزار درم و بروایتی بیست و پنج هزار درم نوشت بعد از آن سادات خاندان سید کاینات را بر سایر برایا تقدیم داد و بنام هریک از امهات مؤمنین ده هزار درم تعیین فرمود و هریک از حضار معرکه بدر را پنج هزار درم داد و سبطین خواجه کونین امام حسن و امام حسین رضی اللّه عنهما را بدستور اهل بدر وظیفه مقرر کرد و ابو ذر غفاری و سلمان فارسی را نیز داخل آن طبقه گردانید بعد از آن جهت بقیه صحابه از چهار هزار درم تا دویست درم علی اختلاف مرا تبهم رقم کشید و در شوال همین سال سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنه بمقتضای فرمانی که از دار الخلافه بدو رسید متوجه مداین گشته در اثناء راه شهر سیر و بابل و بیلباط را فتح نمود و عساکر عجم که در آن حدود بودند بطریق فرار از جسر دجله گذشته پل را ویران کردند و سعد رضی اللّه عنه با شصت هزار سوار نامدار بکنار آب رسیده بنابر فقدان کشتی توکل بر کرم الهی کرده اسب در آب راندند و تمامی خیول و بغال و دواب و جمال ارباب توحید با احمال و اثقال چون برق و باد از آب گذشته هیچ‌چیز ضایع نشد مگر قدح مالک بن عامر که در دجله افتاد و بالاخره موج دریا آنرا بر ساحل انداخت و یکی از لشگریان آن قدح را برداشته تسلیم عامر نمود و چون نزد یزدجرد بوضوح پیوست که سعد وقاص با سپاه عرب بی‌وسیله جسر و سفینه از دجله عبور نمودند رعبی تمام بر خاطرش استیلا یافته آنچه توانست از اموال خزاین و نفایس دفاین برداشت و بصوب حلوان روان شده بسیاری از نقود و جواهر و اقمشه و امتعه را بحسرت بازگذاشت چنانچه این قضیه را بعضی از مورخین چنین نوشته‌اند که (و کان فی بیت المال ثلثه الف الف الف ثلاث مراه اخذ منها رستم عند مسیره الی القادسیه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۸۳
النصف و بقی النصف) و عبارت برخی دیگر اینست (و کان فی بیت المال ثلث الف الف و اخذوا نصف ذلک و هربوا و ترکو الباقی) و چون سعد از فرار یزدجرد وقوف یافت بدل جمع و خاطر مطمئن بمداین درآمده نظر بر آن قصور منقش و منیع و ایوانهای دلکش رفیع انداخت و آن اموال لا تعد و لا تحصی و اجناس بیحد و قیاس دیده زبان بحمد مهیمن منان گردان ساخت و ضبط غنایم را در عهده عمرو بن مقرن مزنی کرده آن مقدار اشیاء نفیسه و اقمشه شریفه و ظروف و اوانی نقره و طلا و فرش و بساطهای گران‌بها بدست آمد که وصف آن بامداد قلم و بنان تیسیرپذیر نیست و از آنجمله بساطی بود ابریشمین شصت گز در شصت گز که اطراف آن بزمرد ترصیع یافته بود و بروایتی هژده ارش از آن فرش بجوهری غیرمکرر تزئین داشت چنانچه ده ارش از زمرد سبز بود و ده ارش از بلور سفید و ده ارش از یاقوت سرخ و ده ارش از یاقوت کبود و ده ارش از یاقوت زرد و در حواشی و جوانبش اصناف ریاحین و ازهار و انواع اشجار و اثمار از جواهر آبدار و لآلی شاه‌وار بافته بودند و آنرا بهارستان نام نهاده و ملوک عجم در فصل شتا آن بساط را مبسوط ساخته مجلس عشرت می‌آراستند و میان زمستان را اوایل ایام بهار می‌پنداشتند القصه سعد از آن غنایم خمس جدا کرده نهصد شتر جهت حمل آن ترتیب نمود و چون از قیمت بساط موصوف مقومان ذو البصیره عاجز گشتند آنرا بی از آنکه در قسمت داخل سازد اضافه اموال خمس کرده مصحوب بشر بن الخاصیه بمدینه فرستاد و تتمه غنایم را بر شصت هزار سوار تقسیم نموده بدست هر سواری دوازده هزار دینار درآمد و چون اموال خمس و خبر فتح مداین بمدینه رسیده امیر المؤمنین عمر بتجدید مبتهج و مسرور گشته آن اموال را بخش کرد و بساط مذکور را که مجرد رؤیت آن موجب نشاط و انبساط می‌شد قطعه قطعه ساخته یک وصله را از آن پیش شاه مردان علیه الرحمه و الرضوان فرستاد و آنجناب آن را به بیست هزار درم و بقولی بیست هزار دینار فروخت در روضه الاحباب مسطور است که چون یزدجرد بحلوان گریخت بسیاری از سپاه عجم در جلولا اجتماع نموده و مهران رازی را بامارت و سرافرازی تعیین کردند و پیمان را بایمان مؤکد گردانیدند که مهما امکن در دفع لشکر عرب مساعی جمیله مبذول دارند و از میدان قتال فرار ننمایند و بعضی دیگر از گریختگان معرکه قادسیه و غیر ایشان از عجمیان بجانب موصل رفته در نواحی تکریت مجتمع گشتند و اینخبر بسمع سعد رضی اللّه عنه رسیده برادرزاده خود هاشم بن عتبه را با دوازده هزار مرد جرار بطرف جلولا فرستاد و عبد اللّه بن المعتمر را با شش هزار متهور بجانب تکریت ارسال داشت و چون هاشم بنواحی جلولا رسید مهران رازی قلعه آن بلده را استحکام داده متحصن گردید و هاشم در تضییق محصوران کوشیده و بعد از آنکه مدت شش ماه زمان محاصره امتداد یافت پیکر فتح جلولا بعنایت ایزد تعالی دست داد و قریب صد هزار نفر از اتباع مهران رازی بر دست مبارزان حجازی کشته گشته از قتلی هر طرف پشتها پدید آمد و این معنی سبب تسمیه آن بلده شد بجلولا (لانها جللت بالقتلی) موسوم گشت و در آن دیار نیز
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۸۴
غنایم بسیار بدست مسلمانان افتاد چنانچه بعضی از مورخان خمس آنرا شش هزار هزار دینار گفته‌اند و چون یزدجرد در حلوان از واقعه جلولا وقوف یافت حلاوت زندگانی بر وی تلخ شده فوجی از سپاه را آنجا گذاشته روی براه ری آورد و هاشم بر فرار یزدجرد مطلع گشته بسوی حلوان شتافت و آن بلده را نیز بجنگ تسخیر نموده در حیز تصرف آورد و برین قیاس عبد اللّه بن المعتمر تکریت و موصل را مفتوح ساخت و فتح ماسبندان و شروان همدران سال بر دست ضرار بن الخطاب تیسیر پذیرفت و در سال هفدهم از هجرب فتح اکثر بلاد اهواز که بزعم بعضی از ارباب اخبار هفتاد و هفت شهر است بوقوع پیوست و ابو هریره بفرموده امیر المؤمنین عمر لشکر برام هرمز و تستر کشیده هرمزان که حاکم آن امصار بود با وی صلح نمود و بمدینه شتافته زبان بکلمه طیبه توحید گویا گردانید و در همین سال فتح سوس بسعی ابو هریره واقع گردید و بروایت صاحب مستقصی تسخیر اهواز ابو موسی اشعری را دست داد و هرمزانرا او گرفته بمدینه فرستاد و همدرین سال سعد وقاص از امیر المؤمنین عمر اجازت طلبیده ببناء بلده کوفه پرداخت و با سپاه اسلام در آن مقام لواء اقامت برافراخت و سبب تعمیر کوفه آن شد که هوای مداین که در آن زمان نشیمن مسلمانان بود بامزاج اعراب موافقت نداشت صاحب تاریخ جعفری و بعضی دیگر از سالکان مسالک سخن‌وری آورده‌اند که آن بلده را بجهت آن کوفه گفتند که نخست در آن موضع ازنی و بوریا منازل ترتیب نمودند و مثل این‌جائی را اعراب کوفه گویند و باتفاق اکثر مورخان وضع تاریخ هجری در همین سال وقوع یافت و سبب این اختراع را رئیس مهره اخبار حمزه اصفهانی در کتاب تواریخ کبار الامم برین موجب رقم فرموده که در زمان خلافت فاروق اعظم رضی اللّه عنه وثیقه‌ای نوشته شد که ختام آن بشهر شعبان مختوم بود و نظر امیر المؤمنین عمر بر آن نوشته افتاد پرسید که آیا ازین شعبان شعبان امسال مراد است یا شعبان زمان استقبال چه از این اطلاق و اجمال صورت تعیین طریق صواب در نقاب ارتیاب می‌ماند و هیچ صاحب کیاست نتیجه حکمی را که در رفع خصومات و قطع معاملات مترتب بر ضبط و تعیین باشد از مطالعه امثال این خطوط باز نمی‌داند و فی الحال جهت قلع این مشکل و قمع این معضل باجتماع اعاظم اصحاب و احضار صحابه اولی الالباب امر نمود و با ایشان آغاز مشورت کرده فرمود که چون مواهب الطاف الهی اعوان شریعت حضرت رسالت‌پناهی را بکثرت اموال و وسعت احوال مخصوص فرمود هراینه قسمت زکوه و اخراج صدقات را از تعیین اوقات چاره نخواهد بود و وضع قانونی که مواقیت اداء واجبات مضبوط ماند و انفصام بسرانجام آن راه نیابد ناگزیر است مناسب آنکه باز نمایند که طریق وصول بمعرفه زمان حدوث و وقایع بچه کیفیت تیسیرپذیر است همکنانرا قرعه اختیار برین صورت افتاد که دانستن این نوع ضابطه بر قواعد و رسوم فارسیان بنیاد توان نهاد آنگاه امیر المؤمنین عمر باحضار هرمزان که از اعیان دانایان فرس بود اشارت فرمود و او بملازمت رسیده بعد از وقوف بر سبب طلب چنان باز نمود
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۸۵
که فارسیانرا حسابیست که آنرا ماه روز میخوانند و مواقیت معاملات را بآن حساب درست میدانند و اصحاب ماه روز را تعریب نموده مورخ کردند و مصدر آنرا بقیاس باقی مصادر لفظ تاریخ بر زبان آوردند بعد از آن عنان اهتمام بطلب وقتی که اصل تاریخ اسلام را بر آن مبنی دارند معطوف داشتند و بانعقاد اجماع صنادید امت مبداء تاریخ ملت سال هجرت را بر صحایف اوراق نگاشتند و بعضی از ادبا در تعریف تاریخ چنین گفته‌اند که (التاریخ یوم معلوم ینسب الیه زمان یأتی علیه) و بنابر لغه بنی تمیم گویند که (و رخت الکتاب توریخا) و بلغت بنی قیس بر زبان رانند که (ارخته تاریخا) و علی ای حال تاریخ در اصل مصدر باب تفعیل است و اطلاق تاریخ بر تألیفی که مشتمل باشد بر وقایع و احوال بعضی از ارباب جاه و جلال و اصحاب دولت اقبال یا محتوی بود بر چگونگی حالات برخی از بلاد و امصار و حادثات قرون و اعصار سمت شیوع و اشتهار دارد (و قیل فلان تاریخ قومه‌ای الیه انتهی شرفهم) و از بدو ایجاد عالم تا زمان ظهور ملت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم پیوسته طوایف بنی آدم وقایع کلیه را تاریخ میکرده‌اند و بهنگام تعیین اوقات آن واقعه را در قلم می‌آورده‌اند و اول تاریخی که مقرر شد هبوط آدم بود بعد از آن طوفان نوح علیهم السلام آنگاه مخلص ابراهیم علیه التحیه و التسلیم از آتش نمرود و بنی اسمعیل بناء کعبه معظمه را تاریخ ساختند و اسرائیلیان مبعث موسی را صلوات اللّه علیه و رومیان جلوس اسکندر ذو القرنین را و قریش واقعه فیل را و عجمیان پیوسته جلوس ملوک ذو شوکت را تاریخ اعتبار میکرده‌اند و آخرین تواریخ ایشان ابتدای پادشاهی یزدجرد بن شهریار است که سلطنت آن طبقه برو اختتام یافت و تاریخ جلالی که حالا مبنی تقاویم برآنست مبداء آن اول سلطنت سلطان جلال الدین ملکشاه سلجوقی است و بعضی از تواریخ بر حرکات شمس که یکسال آن عبارتست از سیصد و شصت و پنج روز و کسری مبتنی است و برخی بر سر قمر که سال آن سیصد و پنجاه و چهار روز است و کسری و تاریخ هجری انتباه دارد بر حرکت ماه کما لا یخفی علی اهل الیقظه و الانتباه و چون هلال داس مثال محرم سال هژدهم از هجرت در مزرعه سپهر خضرا نمودار گردید بسبب عدم فیضان باران عنایت ملک منان در مدینه بلاء قحط و غلا بوقوع انجامیده حیاض ریاض و عیون جبال بسان سراب در بیابان و چشمه خورشید در آسمان از آب خالی شد و ساحت مزارع و کشت‌زار و بیوت اغنیا و اهل احتکار مانند خرمن ماه و خوشه سنبله از حبوبات عاری گشته آتش جوع در معده‌ها شیوع یافت و نایره گرسنگی کانون دوران مساکین را فرو تافت مثنوی
نبودی بخوان فقیر و غنی*بجز گرده ماه خود خوردنی*
نماند از زراعات اصلانشان*مگر سنبله پاره کهکشان*
بجای میاه غدیر و عیون*روان گشته از چشمها جوی خون* و چون اضطرار خلایق بسیار شد عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه با طایفه‌ای از اجله اصحاب جهت استسقا بصحرا شتافته دست دعا برآوردند و عباس رضی اللّه عنه را شفیع ساختند و آنجناب بتضرع و زاری از سهاب عنایت حضرت باری باران طلبیده التماس
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۸۶
عباس عز اجابت یافت و همان لحظه غمام انعام الهی آغاز فیضان کرده تا یکهفته اقطار امطار بر کشت‌زار امید همگنان می‌بارید و طوایف انسان بشکرگذاری این احسان دست و پای عباس را بوسیده حسان بن ثابت بیتی چند در سلک نظم کشید که اول آن ابیات اینست شعر
سال الاسام و قد تتابع جدبنا*فسقی الغمام بعزت العباس و در سال نوزدهم از هجرت امیر المؤمنین عمر سرای عباس رضی اللّه عنه و منزل مروان را خریده داخل مسجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم گردانید تا آن بقعه شریفه وسیع و فسیح گردیده و درین سال بقول امام یافعی سید القراء ابو المنذر ابی بن کعب الانصاری الخزرجی وفات یافته و او از جمله اصحاب بدر است و قوت حافظه‌اش بمرتبه‌ای بود که بعد از نزول سوره لم یکن حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم او را گفت (ان اللّه امرنی ان اقرء علیک لم یکن الذین کفروا) ابی گفت یا رسول اللّه حق عز اسمه مرا نام برده است آنحضرت فرمود که آری و ابی از غایت شادمانی گریان شد و این حدیث که بروایت انس بن مالک بصحت پیوسته دلالت بر کمال فضیلت ابی بن کعب میکند رضی اللّه عنه در روضه الاحباب مذکور است که درین سال فوجی از اهل هدایت در بلده رمله بغار کوه لبنان درآمدند و در آنجا تختی مذهب دیدند مردی مرده بر زبر آن خفتیده و در یک جانب آن میت لوحی مجسم از طلا یافتند که سطری چند بلغت رومی بر آن نگاشته بودند مضمون مسطور آنکه من سبا ولد نواسم که بشرف ملازمت عیص بن اسحق النبی علیه السلام مشرف گشتم و مدتی بدولت و اقبال گذرانیدم و در دار دنیا عجایب بلاانتها مشاهده نمودم از جمله آنکه در چله تموز بکرات باریدن برف و تگرگ دیدم باید که اگر امثال این امور بنظر کسی درآید تعجب ننماید و غریب‌تر از هر امری آنکه بنی آدم از مرگ بغایت غافل است و حال آنکه قبور آباء و اجداد و اولاد خود را می‌بیند و از اعظم وقایع که حساب روز قیامتست نمی‌اندیشد و بتحقیق که من میدانم قومی را که باوجود اقرار بوحدانیت پروردگار مرا ازین غار بیرون برند و این تخت مرا ملک خویش شمرند و چون این امر بظهور آید مزاج زمان از نهج اعتدال انحراف یابد و امانت و دیانت در میان مردم نماند و عاقبت محمود صلحا و متقیانرا باشد و السلام و در سنه عشرین هجری جمعی از اهل کوفه بمدینه شتافته از سعد وقاص رضی اللّه عنه شکایت گونه کردند و فاروق اعظم سعد را از آن امر معاف داشته عمارت کوفه بر عمار بن یاسر قرار گرفت و عبد اللّه بن مسعود جهت ضبط اموال بیت المال متعین گشت و در همین سال اسید بن حضیر انصاری وفات یافت و او از جمله رؤساء بنی عبد الاشهل بود و بجودت قرائت و حسن صوت اتصاف داشت کنیتش ابو یحیی است و قیل ابو عتیک و همدرین سال ابو سفیان بن الحارث بن عبد المطلب که پسر عم سید عالم بود و سعد بن عامر الجمحی فوت شدند و در سال بیست و یکم واقعه نهاوند اتفاق افتاد و در آن معرکه اهل اسلام را ظفر و نصرت دست داد مجملی از کیفیت قضیه مذکوره آنکه چون خبر عزل سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنه از ایالت کوفه بسمع یزدجرد بن شهریار رسید فرحناک شده طریق هتمام مسلوک داشت تا مردم خراسان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۸۷
و ری و همدان و نهاوند در باب محاربه مسلمانان با وی اتفاق نمودند و قرب صد و پنجاه هزار مرد تیغ‌گذار فراهم آورده فیروزانرا که از جمله اعاظم مبارزان عجم بود بر آن لشکر سرور گردانید و این خبر بمدینه رسیده امیر المؤمنین عمر بنابر استصواب امیر المؤمنین حیدر نامه بنعمان بن مقرن مزنی که در کسکر اقامت داشت نوشت مضمون آنکه سردار لشکر عراق بوده بمقابله و مقاتله اهل شقاق پردازد و بروایتی پسر خود عبد اللّه را با پنج هزار مرد بمدد نعمان روان فرمود و چون نامه فاروق اعظم بنعمان رسید سپاه کوفه و بصره را جمع گردانید و بتهیه اسباب قتال پرداخته متوجه نهاوند گشت و بعد از وصول بدان منزل در برابر فیروزان که در گرد معسکر خویش خندقی عمیق کنده بود خیمه اقامت برافراخت و مغیره بن شعبه را برسالت روان ساخت و مغیره نزد فیروزان رفته او را باسلام دعوت کرد و گفت اگر متقلد قلاده ملت حنیف نمیگردی جزیه قبول نمای فیروزان هیچیک از آن‌دو امر را قبول ننمود و چون مغیره بی‌نیل مقصود مراجعت کرد نعمان بنابر صواب دید طلیحه بن خویلد یک دو کوچ بازپس نشست و فیروزان این معنی را بر عجز حمل نموده بپای جسارت از خندق بگذشت و از عقب مسلمانان متوجه گشت و بعد از تلاقی فریقین سه روز متعاقب نیران جنگ و جدال التهاب و اشتعال داشت و در روز سیم با آنکه نعمان بن مقرن بسعادت شهادت رسید نسیم فتح و ظفر بر پرچم علم اهل اسلام وزید و حذیفه بن الیمان بموجب وصیت امیر المؤمنین عمر یا باشارت نعمان صاحب رایت گشته لواء امارت برافراشت و کفار عجم را مغلوب و منهزم گردانیده روی زمین را از خون دشمنان برنگ شقائق النعمان ملون ساخت و فیروزان بضرب تیغ قعقاع بن عمرو کشته گشته قرب ده هزار کس از لشگر عجم بسرحد عدم شتافتند و اهل اسلام غنایم فراوان گرفته در نهاوند رحل اقامت انداختند و خمس غنایم را مصحوب سایب بن الاقرع بمدینه فرستاده فتح نهاوند را فتح الفتوح نام نهادند زیرا که بعد از آن عجمیانرا اجتماع معتدبه تیسیر نپذیرفت و از جمله شهداء معرکه نهاوند یکی طلیحه بن خویلد اسدی است که ذکر ارتداد و معاودت او باسلام سبق ذکر یافت و بروایت احمد بن اعثم عمرو بن معدیکرب نیز در معرکه نهاوند بعالم عدم شتافت و همدران سال دینور و همدان بطریقه مصالحه مفتوح شد و چون این اخبار بسمع یزدجرد بن شهریار رسید دل از ملک و مال بر گرفته باصفهان رفت و آنجا نیز مجال توطن محال دانسته روی بصوب خراسان آورد همدرین سال در دیار اسلام درهم و دینار بسیار بنام حضرت پروردگار عز اسمه مضروب گردید و در بعضی از آن دنانیر کلمه طیبه لا اله الا اللّه منقوش بود و بر برخی لفظ خجسته الحمد للّه منقور و قولی آنکه نام امیر المؤمنین عمر را نیز بر آن تنکجات نقش کرده بودند و در همین سال اصفهان بسعی عبد اللّه بن عتبان مفتوح گشت و حاکم آنجا بعد از محاربات فراوان امان طلبیده جزیه قبول کرد و هم درین سال بواسطه شکایت اهل کوفه عمار بن یاسر از ایالت آن سرزمین معزول گشته مغیره بن شعبه قایم‌مقام شد و در همین سال امیر المؤمنین عمر یهود را از اراضی خیبر اخراج نمود و آن زمینها را در میان مسلمانان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۸۸
قسمت فرمود و فوت علاء الحضرمی همدرین سال واقع شد و در سنه اثنی و عشرین آذربایجان باجتهاد مغیره در حیز تسخیر درآمده اهالی آنجا مبلغ هشتصد هزار درم در بدل صلح ادا نمودند و درین سال اهل همدان آغاز سرکشی کرده نعیم بن مقرن بضرب تیغ و سنان کرت دیگر ایشانرا مطیع و منقاد گردانید و خطه ری و قومس و دامغان را نیز مسخر و مفتوح ساخت در روضه الاحباب مسطور است که همدرین سال والی مازندران و اهالی طبرستان با مسلمانان طریقه مصالحه مسلوک داشته خراج بر گردن گرفتند و احنف بن قیس باشارت عمر رضی اللّه عنه با بیست هزار کس از لشکر بصره و کوفه بصوب خراسان شتافته یزدجرد پناه بخاقان ترک برد و استمداد نمود و خاقان با سپاه فراوان در مقام امداد آمده از آب آمویه عبور فرمود و احنف از طرف مرو متوجه دفع ایشان گشته در اثناء راه با سه هزار کس از قراولان خاقان بازخورده ایشانرا براه عدم روان کرد و چون این خبر بخاقان رسید تطیر نمود و طبل مراجعت فروکوفته راه دیار خویش پیش گرفت و یزدجرد حیران و سرگردان ببود تا وقتی که بر دست آسیابانی کشته گشت چنانچه مجملی از این واقعه در ضمن حکایات سابقه گذشت و در سال بیست و سیم از هجرت نبی آخر الزمان ولایت کرمان بر دست سهیل بن عدی و عبد اللّه بن غسان و مملکت سیستان باهتمام عاصم بن عمرو تمیمی و خطه مکران بسعی حکم بن عمر ثعلبی بحیز تسخیر درآمد و درین سال خبر بمدینه رسید که شهرک حاکم فارس با جمعی کثیر از فارسیان حق‌ناشناس شهر توج را که در سرحد آن ولایت بجانب اهواز واقع است معسکر ساخته و رایت شوکت بعزم رزم سپاه اسلام برافراخته و امیر المؤمنین عمر امراء بلاد و رؤساء عباد را بمقاتله شهرک مأمور کرده هریک را بحکومت ناحیه‌ای از آن ولایات نامزد فرمود و آن جنود ظفر ورود بمملکت فارس درآمده اقدام ثبات و قرار شهرک تزلزل یافت و عنان عزیمت بصوب وادی فرار تافت و مجاشع بن مسعود توج را داخل حوزه ایمان ساخته عثمان بن ابی العاص در شیراز و اسطخر علم تسلط و اقتدار برافراخت و هم درین سال ساریه بن زنیم بموجب فرموده امیر المؤمنین عمر با لشکر ظفر اثر بجانب نسا و دار ابجرد رفته کفار آن ناحیه در قلعه خزیدند و ساریه مدت دو ماه بامر محاصره پرداخته بالاخره جمعی کثیر از اکراد فارس بمدد آن مدابیر آمدند و ایشان از حصار بیرون شتافته عنان بمعرکه پیکار تافتند و در آن جنگ بسیاری از مسلمانان سعادت شهادت یافتند و در کتب اکثر اهل اخبار مسطور است که در روز جمعه که کار ساریه و متابعان او باضطرار انجامیده بود کیفیت حال در وقت حال اداء خطبه بر امیر المؤمنین عمر ظاهر گشته ندا کرد که (یا ساریه الجبل الجبل) و حضرت حق عز و جل بقدرت کامله و حکمت شامله آن آواز را بگوش ساریه رسانید تا خود را از فضاء صحرا بدامن کوه کشید و آن جبل را بر پس پشت کرده کرت دیگر روی باعدا آورد و دست به تیغ و سنان برد و چندان کارزار فرمود که صورت فتح و ظفر در آینه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۸۹
مراد و مرام روی نمود و در همین سال قتاده بن النعمان الظفری الخزرجی الکندی وفات یافت و او برادر مادر ابو سعید الخدری بود و بروایت حمد اللّه مستوفی مدت شصت و پنج سال در عالم زندگانی نمود
 
   توجه:  مقدمه و دیدگاه و تفسیر و بررسی انوش راوید و فهرست لینک های کتاب بررسی داستان تاریخ حبیب‌السیر فی اخبار افراد بشر در اینجا.
 
 
 
ذکر حج گذاردن خلیفه ثانی رضی اللّه عنه و انتقال او بعالم جاودانی‌
 
در ماه ذی حجه سنه ثلث و عشرین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه جهت گذاردن حج اسلام با فوجی از طوایف انام