Skip to main content

بایگانی ماهانه ارگ ایران همراه تعداد نوشته ها

هفت نوشته تازه ارگ ایران

تاریخ سری مغولان "یوان چائوپی شه"

بخش اول
      وقتی کتابی را نخوانده باشید،  ولی از آن تعریف شنیده باشید،  بنا به آن تعریف دید خود را می سازید،  این کتاب تاریخ سری مغول نیز از آن دسته است،  که تا وقتی نخوانده باشید،  بنا به نام و تعریف های جانبی دیگران،  فکر می کنید چه چیز مهمی است،  ولی وقتی می خوانید می بینید مقداری پرت و پلای بی سروته الکی است،  که از بنا و کل،  داستان و بی پایه است.  تاریخ را هوشیارانه و عاقلانه و تخصصی بدانید.
این برگه پیوست:
 
 تاریخ سری مغولان بخش اول
 

 

 

مشخصات كتاب

 

‏عنوان و نام پدیدآور : تاریخ سری مغولان "یوان چائوپی شه"/ [ترجمه به‌فرانسه] پل پلیو؛ [ترجمه از فرانسه] شیرین بیانی.

‏مشخصات نشر : تهران: دانشگاه تهران، موسسه انتشارات و چاپ‌‏‏‏، ۱۳۸۲.

‏مشخصات ظاهری : ‏‏‏ ۱۲۸ص.

‏فروست : انتشارات دانشگاه تهران؛ شماره ۱۳۲۸.

‏شابك : 964-03-4799-x۸۰۰۰ریال

‏یادداشت : ‏ص. ع. به فرانسه:Chirine Bayani. Histoire secrete des mongols.

‏یادداشت : چاپ دوم: ۱۳۸۳.

‏یادداشت : نمایه

‏عنوان دیگر : یوان چائوپی شه

‏موضوع : ایران — تاریخ — مغولان و ایلخانیان، ۷۵۶ – ۶۱۶ق

‏شناسه افزوده : پلیو، پل، ۱۹۴۵ – ۱۸۷۸م.Pelliot, Paul، مترجم

‏شناسه افزوده : بیانی، شیرین (اسلامی‌ندوشن، ۱۳۱۷ – ، مترجم، )

‏شناسه افزوده : دانشگاه تهران. موسسه انتشارات و چاپ

‏رده بندی كنگره : DSR۹۵۲/ت‌۲ ۱۳۸۲

‏رده بندی دیویی : ‏۹۵۵/۰۶۲

‏شماره كتابشناسی ملی : م‌۸۲-۳۲۲۱۵

 

فهرست‌

 

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم مقدمه مترجم 5

مقدمه پل پلیو 9

پیش‌گفتار 13

فصل اول 19

فصل دوم 37

فصل سوم 53

فصل چهارم 69

فصل پنجم 85

فصل ششم 101

اسامی اشخاص 117

اسامی جاها 123

اسامی قبایل و ایلات 125

اصطلاحات مغولی 127

تاریخ سری مغولان، ص: 4

 

[مقدمه‌ها]

 

اشاره

 

به نام خداوند جان و خرد

 

مقدمه‌ای كوتاه بر چاپ دوم‌

 

درحالی‌كه سالیانی می‌گذشت كه «تاریخ سرّی مغولان» نایاب گشته بود، اكنون توفیقی دست داد تا به تجدید طبع آن اقدام گردد؛ و محققّان و دانشجویان رشته تاریخ مغول به آن دسترسی بیابند.

كتاب حاضر از جهت اینكه اوّلین منبع دست اوّل و اساسی در مطالعات مغول‌شناسی می‌باشد، از اهمیّت ویژه‌ای برخوردار است؛ و می‌تواند گوشه‌های بسیاری از چگونگی تكوین و تشكیل حكومت مغول و زندگی تموچین- چنگیز را روشن سازد؛ و بهمین دلیل است كه بعدها خود منبعی دست اوّل برای تاریخ‌نویسان معتبر این عهد، چون عطا ملك جوینی، برای تدوین «تاریخ جهانگشای» و رشید الدّین فضل الّه، برای تدوین «جامع التّواریخ» گردید. از مطالب كتاب چنین برمی‌آید كه مؤلف ناشناخته آن، همواره در كنار تموچین، چنگیز بعدی قرار داشته و می‌بایست از یاران و دوستان وفادار و كارساز وی بوده باشد.

امّید است كه روزی توفیق دست دهد تا بتوانم بخش دوم این اثر بسیار مفید و مهّم را نیز ترجمه و در دسترس علاقمندان و پژوهندگان این عهد قرار دهم.

شیرین بیانی

دی‌ماه 1382

تاریخ سری مغولان، ص: 5

 

مقدّمه مترجم‌

 

ایران طی تاریخ خود، سه یا چهار حادثه خطیر و مصیبت‌بار را پشت‌سر گذاشته، كه یكی از آنها حمله مغول و سپس دوران حكومت این قوم بر ایران است كه بر سراسر زندگی مادی و معنوی آن از جهات مختلف سایه افكنده و فصلی جدید در تاریخ این سرزمین گشوده، كه آثار آن تا قرنهای متمادی، همچنان مشهود و نمودار است.

بدین ترتیب دوره مغول، یكی از مهمترین بخش‌های مطالعات تاریخ ایران را تشكیل می‌دهد، كه از جهات مختلف مادی و معنوی، شایان توجه و دقت است. البته تا به امروز قسمت‌های مختلف این دوره، مورد بررسی و تحقیق دانشمندان خارجی و ایرانی قرار گرفته و از جهات مختلف و با سلیقه‌های گوناگون، فصولی از آن گردآوری و مدون شده است؛ ولی هنوز بسیار است گفتنی‌هایی كه ناگفته مانده و دانستنی‌هایی كه از پس پرده ابهام بیرون نیامده است.

خوشبختانه تقریبا هیچ دوره‌ای از تاریخ، از لحاظ غنای متون و منابع، به این دوره نمی‌رسد، ازاین‌رو محققان و پژوهندگان این راه، چراغ روشنی فرا راه خود دارند. یكی از این متون تراز اول و بسیار مهم، «تاریخ سرّی مغولان» یا «یوان چائوپی شه» است، كه مسلما بدون در دست داشتن آن، مطالعات مغولی ناقص خواهد بود. این كتاب كه كمی پس از مرگ چنگیز و به هنگام جوانه زدن حكومت مغول تدوین گشته، نه‌تنها از لحاظ تاریخی، بلكه از نظر اجتماعی و ادبی نیز بسیار مهم و باارزش است.

اهمیت آن از لحاظ سیاسی بدین علت است كه چگونگی تشكیل ایلات، به هم پیوستگی آنها، تشكیل حكومت مغول توسط چنگیز خان و بسط و گسترش و خلاصه تبدیل شدن آن به حكومت جهانی، با دقت و با تمام جزییات، مورد بررسی قرار گرفته است.

چنانچه گفته شد، اهمیت اجتماعی آن نیز كمتر از ارزش سیاسی‌اش نیست؛ زیرا چگونگی زندگی ایلی از جنبه‌های مختلف مادی و معنوی، آداب و رسوم، مذهب،

تاریخ سری مغولان، ص: 6

پیوندهای خانوادگی، نفرت‌ها و انتقام‌ها و سپس اقتصاد صحرانشینی با جزییات آن شرح داده می‌شود. اسامی ایلات و قهرمانان و رؤسا، و اسامی جغرافیایی، با دقت ذكر می‌گردد؛ به قسمی كه خواننده با قهرمانان تاریخ قدم‌به‌قدم پیش می‌رود و خود را در استپ شریك زندگی قبایل قرون وسطای آسیای مركزی می‌یابد.

این كتاب كه قدیمی‌ترین سند موجود در مورد چنگیز خان و فرزندان وی و چگونگی تأسیس حكومت مغول است، بی‌هیچ تردیدی مورد استفاده تاریخ‌نویسان بعدی قرار گرفته كه نمونه بارز آن خواجه رشید الدین فضل الله همدانی صاحب «جامع التواریخ» می‌باشد كه در اغلب موارد، مطالب آن را رونویس كرده است. از نام نویسنده بی‌خبریم؛ ولی او می‌بایست از یاران نزدیك چنگیز بوده باشد.

ارزش ادبی این اثر نیز بسیار است؛ زیرا خود اثری حماسی است و می‌توان آن را «حماسه تموچین» نامید. چگونگی تولد وی، سپس پرورش و نوجوانی‌اش، قهرمانی‌ها، شكست‌ها و فتح‌ها و عشق‌هایش، حماسه‌وار، در این اثر سروده شده‌اند. اغلب به قطعاتی برمی‌خوریم كه در منتهای شدت جنگ و خونریزی و بی‌رحمی، ناگهان اثر حالتی بسیار شاعرانه می‌یابد و از شب مهتاب و رسیدن عاشق به معشوق سخن به میان می‌آید، و بار دیگر صبح ستیز آغاز می‌گردد؛ و وصف آنها همان‌گونه كه اتفاق افتاده، بی‌اندكی مبالغه و با صداقت كامل صورت می‌گیرد. از شناخت «تاریخ سرّی مغولان» مدت زمان طولانی نمی‌گذرد. مع هذا این اثر امروزه جای خود را در مطالعات مغولی كاملا باز كرده و قدرش بخوبی آشكار گردیده و به زبان‌های آلمانی، روسی، فرانسه، چینی، تركی و انگلیسی ترجمه شده است.

پلیو، دانشمند و مغول‌شناس معروف فرانسوی، با دقت خاص، نیمی از كتاب را به فرانسه ترجمه كرده است، و من این توفیق را نصیب خود ساختم كه آن را از روی متن ترجمه فرانسه به فارسی برگردانم. امید است در آینده نزدیك نیم دیگر متن نیز ترجمه شود و در دسترس علاقه‌مندان قرار گیرد.

این ترجمه برای مطالعات مغول‌شناسی كه به قسمتی از تاریخ ما، پیوستگی یافته، كمك مؤثری است. مسلما ترجمه چنین اثری با روح حماسی و حالت شاعرانه‌ای كه دارد، بسیار دشوار است. سعی شده تا حد امكان، سبك و حالت اصلی در متن فارسی حفظ شود.

در خاتمه لازم است توضیحاتی درباره بعضی موارد ترجمه داده شود:

تاریخ سری مغولان، ص: 7

در قسمت اصطلاحات مغولی، اغلب این اصطلاحات در متن فرانسه ترجمه نشده باقی مانده بود، و دلیل آن مرگ زودرس پلیو بود، كه در زیرنویس اغلب این لغات با توضیح ترجمه شده است (بجز چند اصطلاح: جااوتقوری)Ja'utquri( كه نوعی عنوان است (ص 73) و الباسون‌albasun )ص 105) كه این لغات در متون مغولی و لغت‌نامه‌ها یافت نشد).

توضیح دیگر درباره بعضی زیرنویس‌ها در مورد آوانویسی از چینی به مغولی است، كه در ترجمه فرانسه آمده، ولی در ترجمه فارسی ذكر آنها ضرورتی نداشته و حذف شده است.

شیرین بیانی- دی‌ماه 1350

تاریخ سری مغولان، ص: 9

 

مقدمه پل پلیو

 

با وجود علاقه فراوانی كه نسبت به تاریخ چنگیز خان و امپراتوری وی مبذول شده و با وجود مساعی‌ای كه برای روشن شدن این موضوع به‌كار رفته، مع هذا تدوین و گردآوری آن بسیار مشكل است. منابع متنوع چینی، مغولی، فارسی، عربی، ارمنی، روسی و لاتین باید مدون شوند و مورد استفاده قرار گیرند. منابعی كه بیش از همه به كار ما می‌خورد، یعنی تاریخ رسمی چینی سلسله مغولی و تاریخ فارسی رشید الدین فضل الله (جامع التواریخ) هنوز به‌طور كامل، بررسی و تدوین نشده‌اند. تاریخ رسمی چینی سلسله مغولی، كه با شتابزدگی (كمتر از یك سال) گردآوری شده، در نیمه دوم قرن هجدهم، یعنی در زمان سقوط مغولان مورد تجدیدنظر قرار گرفت و تمام اسامی خاص، براساس نوعی اتیمولوژی «1» تفننی، تغییر شكل داده شد. با تغییر شكل اسامی خاص بود كه مورد استفاده پ. هیسینت «2» در ترجمه «تاریخ چهار خان بزرگ اولیه» قرار گرفت.

تاریخ فارسی رشید الدین، به‌طور كامل در دسترس نیست، البته سابقا كاترمر «3» قسمت تاریخ اولین ایلخانان ایران را با ترجمه و یادداشت‌های فراوان، با روشی منقح، چاپ كرده و شرح ایلات تاریخ چنگیز خان توسط برزین «4» ترجمه و طبع گشته است. ولی این كتاب تا سال 1906 در اروپای غربی بسیار كم شناخته شده بود. در آن سال پرفسور براون «5» در تاریخ ادبیات ایران خود، فقط اسمی از آن برد. سرانجام م. بلوشه «6» بقیه تاریخ مغولان رشید الدین را برای گیب مموریال «7» چاپ كرد كه فقط یك جلدش منتشر شد و فاقد ترجمه است.

______________________________

(1)- علم اللغات

(2)-P .Hycinthe

(3)-Quatremere

(4)-Berezin

(5)-Browne

(6)-M .Blochet

(7)-Gibb Memorial Found

تاریخ سری مغولان، ص: 10

منابع مغولی را باید همردیف منابع بزرگ چینی، فارسی و حتی جلوتر از آنها دانست. متأسفانه تاكنون فقط دو تاریخ مغولی قدیمی، شناخته و چاپ شده است: یكی آلتان توبچی «1» و دیگری تاریخ سننگ ستسن «2» كه وقایع را تا قرن هفدهم آورده‌اند و اهمیت چندانی ندارند. تاریخ مغولی دیگری در دست می‌باشد كه سندی بسیار مهم است، ولی نه مغول‌ها، بلكه چینی‌ها آن را حفظ كرده‌اند. این كتاب «یوان چائوپی شه» «3» یا «تاریخ سرّی مغولان» است، كه اصل مغولی آن می‌بایستی متعلق به سال 1240 میلادی باشد. این تاریخ كه تا سلطنت اگتای «4» می‌آید، باید در نیمه دوم قرن چهاردهم میلادی به زبان چینی عامیانه ترجمه شده باشد. اكنون بیش از پنجاه سال است كه چین‌شناس بزرگ روسی پالادیوس «5»، در جلد چهارم كارهای هیئت ارتدوكس روسی پكن، ترجمه كامل آن را منتشر كرده است.

مورخی چون هوارث «6» پس از آنكه اثر خود را به اتمام رسانید، از این متن باخبر شد و م. بلوشه به‌كلی از آن بی‌خبر بوده است. پالادیوس خاطرنشان ساخته كه نسخه‌های خطی دیگری از آوانویسی به خط چینی (و فقط یك ترجمه)، از روی متن مغولی اصلی «یوان چائوپی شه» وجود داشته است. پالادیوس بعد از ترجمه این اثر، یكی از این نسخه‌های خطی را به‌دست آورده و به م. پزدنف «7» داده و او آن را به دانشگاه پطروگراد واگذار كرده است. م. پزدنف، به كمك این نسخه خطی، فصل اول «یوان چائوپی شه» به حروف روسی را، بار دیگر به مغولی برگرداند. این اثر در سال 1880 در پطروگراد چاپ شد و اكنون نایاب است. از آن پس اغلب متذكر شده بودیم كه چاپ كامل نسخه خطی متن مغولی، كه به چینی آوانویسی شده، اهمیت بسیار دارد و مورد علاقه ماست. در زمان جنگ بنا به خواسته م. دولدنبورگ «8» تصمیم به چاپ این متن گرفته شد، ولی معلوم نشد كار به كجا رسید. سرانجام از سال 1908 یك چینی اهل هونان «9» به

______________________________

(1)-Altan -Tobci

(2)-Sanang -Setsen

(3)-Yuan -tchao -Pi -she

(4)-Ogtai

(5)-Palladius

(6)-Howorth

(7)-M .pozdneiev

(8)-M .d'Oldenbourg

(9)-Hou -nan

تاریخ سری مغولان، ص: 11

نام یتوهوئی «1»، آوانویسی چینی متن كامل «یوان چائوپی شه» را كه نام اصلی‌اش «منگغول اون نی اوچا توبچی ان» «2» است، به چاپ رسانید كه در اروپا، تا سال‌ها بعد، از این كار به كلی بی‌خبر بوده‌اند.

اخیرا از چین نسخه خطی قدیمی خوبی با آوانویسی به چینی به دست آورده‌ام كه به علت غلطهای فراوان در رسم آوانویسی چینی، برگرداندن متن اصلی كامل آن به مغولی دشوار بود. من این كار را كردم و بدین ترتیب برای اولین‌بار، یك تاریخ مغولی به مغولی در دست داریم كه تقریبا فردای مرگ چنگیز خان نوشته شده است.

این تاریخ مغولی به مغولی، هم از لحاظ تاریخی و هم از لحاظ فیلولوژی (علم اللغات) و فرهنگ و ادبیات، اهمیت فراوان دارد. در این متن كه خیلی كاملتر از ترجمه چینی است كه مورد استفاده پالادیوس قرار گرفته، از نظر تاریخی، حوادث تاریخی و تعداد زیادی اسامی خاص را می‌یابیم كه قبلا هیچ‌گاه به آنها دسترسی نبوده، یا اگر در جایی آمده بوده، در سایر منابع تغییر شكل یافته است. گذشته از آن، برای اولین‌بار منبعی مهم، ما را به زندگی و افكار مغول‌ها، قبل از آنكه هیچ‌گونه نفوذ لامائی آن را دگرگون ساخته باشد، وارد می‌سازد.

اما از نظر فیلولوژی، نباید فراموش كرد كه در نظر ما ادبیات مغولی از قرن دوازدهم میلادی آغاز می‌شود و پیش از این تاریخ، فقط یك نوشته كوتاه در دست است.

امروزه باید یك شعر مغولی را نیز بدان اضافه كنیم، كه نسخه‌ای از آن‌كه در قرن چهاردهم میلادی چاپ شده، در دست است و یك كتیبه قبر متعلق به سال 1362 كه از كان سو «3» آورده‌ام. همچنین سند چاپ نشده دیگری نیز در برلن وجود دارد، ولی باید گفت هیچ‌یك از این اسناد، از نظر غنای فرهنگ لغات و موضوع، به این اثر، كه دوازده یا پانزده فصل دارد و «تاریخ سرّی مغولان» را تشكیل می‌دهد، نمی‌رسد. آوانویسی چینی برحسب قواعد ثابتی انجام گردیده و لغاتی كه به‌كار رفته، ارزش و استحكامی فراوان دارد كه حتی خط مغولی امروزی از آن بی‌بهره است. پس می‌توان گفت از لحاظ مختلف، ما زبان مغولی «تاریخ سرّی مغولان» را با آوانویسی چینی، بهتر از یك تاریخ سرّی، به زبان مغولی، می‌توانیم مطالعه كنیم. به همین دلیل است كه از متن مغولی، نه به

______________________________

(1)-ye -to -houei

(2)-Monggol -un -niuca Tobci -an

(3)-Kan -su

تاریخ سری مغولان، ص: 12

خط مغولی، بلكه از روی حروف چینی، استفاده كرده‌ام.

«تاریخ سرّی مغولان» دارای قطعات شعر حماسی ملی است، كه در كتاب‌های تاریخی قرن هفدهم میلادی، بجز یك متن ناقص و مغشوش، چیزی از آن نمی‌توان یافت.

پل پلیو «1»

______________________________

(1)-Paul Pelliot

تاریخ سری مغولان، ص: 13

 

پیش‌گفتار

 

«تاریخ سرّی» یا «یوان چائوپی شه «1»»، در نیمه دوم قرن چهاردهم میلادی به چینی آوانویسی «2» شده است. این اقدام پیش از سال 1382 میلادی و احتمالا كمی بعد از 1368، یعنی قبل از دوره‌ای عملی شده كه مجموعه‌ای به نام «یو آئی ئی یو «3»» تدوین شده است. تصور می‌شود این متن بدین مناسبت به چینی آوانویسی شده بوده تا در دستگاه مترجمان و مفسران حكومتی، به منزله تمرین كار مورد استفاده قرار گیرد.

كتاب از دو متن تشكیل شده است: متن مغولی، كه به خط چینی آوانویسی شده و ترجمه آن نیز به چینی همراه با نوشته، سطربه‌سطر آمده است و یك ترجمه عامیانه، به زبان چینی كه با متن مغولی تفاوت‌های زیادی دارد و به‌نظر می‌رسد كه از روی متن دیگری ترجمه شده است. پل پلیو «4»، متن خود را از روی چندین نسخه خطی تدوین كرده، ولی متأسفانه ترجمه‌اش نیمه‌تمام مانده است. متون زیر مورد استفاده وی قرار گرفته‌اند:

متنی كه در سال 1980 توسط یتو هوئی «5» چاپ شده و متنی كه در لنینگراد نگهداری می‌شود و پزدنف «6» آن را بار دیگر به مغولی ترجمه كرده و نقایص بسیار دارد.

متون دیگری نیز مورد استفاده وی بوده، كه یكی درLien -yu -yits'ong -Chou چاپ شده و دیگری بخصوص نسخه خطی متعلق به دوران مینگ «7» می‌باشد كه بهترین آنها و متعلق به خود وی بوده است.

پلیو درصدد بود كه تفسیر انتقادی نیز بر متن بیفزاید، ولی متأسفانه مطالعاتی را

______________________________

(1)-Yuan -tchao -pi -she

(2)-Transcription

(3)-Yua -yi -yi -yu

(4)-Paul Pelliot

(5)-ye -to -houei

(6)-Pozdneiev

(7)-Ming

تاریخ سری مغولان، ص: 14

كه دراین‌باره انجام داده و یادداشت‌هایی كه برداشته، هیچ‌كدام یافت نشده است «1». این متن را همان‌گونه كه پلیو برجای گذاشته، به چاپ می‌رسانیم و چون فكر كردیم شاید بد نباشد اگر قسمت‌هایی را كه او ترجمه نكرده یا دست‌نخورده بر جای گذاشته است، خود شرح دهیم، ازاین‌رو توضیحات خود را بین كروشه به متن اضافه كردیم. در این موارد متخصصان می‌توانند به متن اصلی چینی و به چاپی كه هینیش «2» كرده است، مراجعه كنند.

لوئی هامبی «3»

______________________________

(1)- فرهنگ لغات متن مغولی به راهنمایی پل پلیو در سال 1903 تدوین شده كه بعدا در لغت‌نامه زبان مغولی قدیمی، به چاپ رسیده است.

(2)-Haenisch

(3)-Louis Hambis

تاریخ سری مغولان، ص: 19

 

فصل اول‌

 

1- اصل و نسب چنگیز قاآن به برتاچینو «1» می‌رسد كه [به خواست آسمانی] از آسمانی كه در آن بالاست، آفریده شده. همسر او قوای مرال «2» (آهوی وحشی) است. او از دریا گذشت و به اینجا آمد و در سرچشمه رود انون «3»، در [كوه] بورقان قلدون «4» اردو زد. در آنجا [از ایشان] بتچی خان «5» به‌وجود آمد.

2- پسر بتچی خان، تماچه «6» [بود]. پسر تماچه، قوریچر مارگان «7» [بود]. پسر قوریچر مارگان آاوجم بورواول «8» [بود]. پسر آاوجم بورواول، سلی قاچااو «9» [بود]. پسر سلی قاچااو، یاكانیدون «10» [بود]. پسر یاكانیدون، سام سوچی «11» [بود]. پسر سام سوچی، قرچو «12» [بود].

3- پسر قرچو، بورجی گیدای مارگان «13» بود كه همسری [به‌نام] منگغول جین قوآ «14» داشت. پسر بورجی گیدای مارگان، توروقولجین بایان «15» [بود] كه همسرش بوروقچین قوآ «16» بود و او صاحب بورولدای سویالبی «17» جوان، و دو اسب اخته [به نام‌های]

______________________________

(1)-Borta -cino

(2)-Qo'ai -maral

(3)-Onon

(4)-Burqanqaldun

(5)-Bataci -qan

(6)-Tamaca

(7)-Qoricar -margan ، مارگان به معنی كماندار و تیرانداز ماهر است (م).

(8)-A'ujam Boro'ul

(9)-Sali -Qaca'u

(10)-Yaka -Nidun

(11)-Sam -Soci

(12)-Qarcu

(13)-Borjigidai

(14)-Mongqol jin -Qo'a

(15)-Toroqoljin -bayan

(16)-Boroqcin -qo'a

(17)-Boroldai -Suyalbi

تاریخ سری مغولان، ص: 20

دائیر «1» و بورو «2» بود. توروقولجین دو پسر داشت [به نام‌های] دووا سغر «3» و دوبون مارگان «4».

4- دووا سغر، فقط یك چشم در میان پیشانی داشت. [با این چشم] می‌توانست از دور، تا سه منزل را ببیند.

5- روزی دووا سغر با برادر كوچكش دوبون مارگان [به كوه] بورقان قلدون رفت.

دووا سغر، كه از قله بورقان قلدون به اطراف می‌نگریست، از دور یك دسته افرادی را در حال كوچ كردن دید، كه در طول تنگگالیك «5» به این سرزمین وارد شده بودند.

6- او گفت: «در بین این افرادی كه در حال كوچ‌اند، دختر زیبایی در جلو ارابه «سیاهی» [نشسته] است. اگر هنوز متعلق به مردی نشده باشد، ما او را برای تو، دوبون مارگان، برادر كوچكم، خواستگاری خواهیم كرد». این را گفت و برادر كوچكش دوبون مارگان را فرستاد تا [برود] و ببیند.

7- هنگامی‌كه دوبون مارگان به این افراد رسید، دختری واقعا زیبا و نجیب‌زاده یافت، به‌نام آلان قوا «6» كه هنوز متعلق به مردی نشده بود.

8- چگونگی این دسته افراد چنین است: سابقا، دختر برقودای مارگان «7»، رئیس كول برقوجین توگون‌ها «8»، برقوجین قوآ «9» نامیده می‌شد. [این دختر] به قوریلارتای مارگان «10» از بزرگان قوری تومات «11»، داده شده بود. در سرزمین قوری‌تومات‌ها در آریق اوسون «12»، از قوریلارتای مارگان و برقوجین قوآ، این دختر كه آلان قوا نامیده می‌شد، به‌وجود آمد.

9- در سرزمین قوری‌تومات‌ها، كه قاقم و سنجاب و حیوانات وحشی فراوان یافت می‌شد، چون [شكار] این حیوانات را در این منطقه قدغن كرده بودند، قوریلارتای

______________________________

(1)-Dayir

(2)-Boro

(3)-Duwa -Soqor

(4)-Dubun

(5)-Tonggalik

(6)-Alan -qo'a

(7)-Barqudai -margan

(8)-Kol -Barqujin -Togun

(9)-Barqujin -qo'a

(10)-Qorilartai

(11)-Qori -Tumat

(12)-Ariq -usun

تاریخ سری مغولان، ص: 21

مارگان، كه از این موضوع ناراضی بود، نام ایل خود را قوریلار «1» گذاشت و گفت: كه خطه بورقان قلدون نیكو بوده، و شكار حیوانات وحشی هم نیكو بوده، و همراه با رؤسای «2» اوریانگخای «3» بورقان قلدون، [یعنی] بورقان بوسقاسن «4» و سانچی بایان «5» شروع به كوچ‌نشینی كرد. بدین ترتیب بود كه دوبون مارگان، دختر قوریلارتای مارگان، از [قبیله] تومات‌ها را خواستگاری كرد و گرفت، و آلان قوا در آریق اوسون به‌دنیا آمد.

10- آلان قوا، كه به نزد دوبون مارگان آمد، دو پسر به نام‌های بوگونوتای «6» و بالگونوتای «7» به‌دنیا آورد.

11- دووا سغر برادر ارشد [دوبون مارگان] چهار پسر داشت. در این زمان دیگر دووا سغر برادر ارشد [دوبون مارگان] در قید حیات نبود. چون دیگر دوواسغر در قید حیات نبود، چهار پسر وی، عمویشان دوبون مارگان را از خانواده خود ندانستند و او را خوار شمردند، از او جدا شدند، تركش گفتند و كوچ كردند. نام ایل دوربان «8» را به خود گرفتند [و] ایل دوربان شدند.

12- آنگاه، روزی دوبون مارگان، برای شكار خارج شد [و] به سوی توقوچاق اوندور «9» رفت و در داخل بیشه، به مردی از اوریانگخای‌ها برخورد كه گوزن سه ساله‌ای را كشته بود و مشغول كباب كردن ران‌ها و امعاء و احشائش بود.

13- دوبون مارگان گفت: «رفیق، از كبابت [به من هم] بده». مرد گفت: « [از آن به تو] خواهم داد» و [برای خود] پوست شكم و شش‌ها را برداشت و تمام گوشت گوزن سه‌ساله را به دوبون مارگان داد.

14- دوبون مارگان آن گوزن سه ساله را [بر پشت اسبش] نهاد و به راه خود ادامه داد. [در راه] به مردی خسته و ناتوان برخورد كه پسر خود را به دنبال می‌كشید.

______________________________

(1)-Qorilar

(2)- در متن مغولی به جای رؤسا، آجات‌هاajat آمده است.

(3)-Uriangkhai

(4)-Burqan -Bosqaqsan

(5)-Sanci -bayan

(6)-Bugunutai

(7)-Balgunutai

(8)-Dorban

(9)-Toqocaq -undur

تاریخ سری مغولان، ص: 22

15- چون دوبون مارگان از او پرسید كه كیست، آن مرد گفت: «من ناالیق بایااودای «1» هستم و از راه رفتن عاجز شده‌ام. از گوشت این حیوان به من بده و من این فرزندم را به تو می‌دهم.

16- با شنیدن این حرف، دوبون مارگان یك ران گوزن سه ساله را برید و به او داد و پسرش را برای خدمت در منزل [همراه] برد.

17- در این موقع دوبون مارگان از بین رفت. چون دوبون مارگان از بین رفت، آلان قوا [كه بی‌شوهر مانده بود]، بدون داشتن شوهر، سه فرزند به‌دنیا آورد كه به اسامی بوقوقتقی «2»، بوقاتوسالجی «3» و بودونچر مونگقاق «4» نامیده شدند.

18- دو پسری كه قبل از [مرگ] دوبون مارگان به‌دنیا آمده بودند: بالگونوتای و بوگونوتای، در خفای مادرشان با خود گفتند: «مادرمان كه برادران ارشد یا اصغر ندارد، و پسرعمویی هم ندارد، و با آنكه بدون شوهر است، این سه فرزند را به‌دنیا آورده. تنها مردی كه در خانه هست، ماالیق بایااودای می‌باشد. آیا این سه، پسر او نیستند؟».

مادرشان آلان قوا، فهمید كه آنان در خفای وی با خود چنین گفتند.

19- یك روز بهاری، كه مشغول پختن گوسفند خشك شده بود، پنج پسر خود، بالگونوتای، بوگونوتای، بوقوقتقی، بوقاتوسالجی و بودونچر مونگقاق را به صف نشانید، و به هریك از آنان یك تیر چوبی كمان داد و گفت كه آن را بشكنند. هریك تیر چوبی خود را گرفت و شكست و [به گوشه‌ای] انداخت. سپس پنج تیر چوبی كمان را باهم گرفت و به آنان داد و گفت: «آنها را بشكنید». هریك، یكی پس از دیگری، آن پنج تیر چوبی را گرفتند. ولی هریك، یكی پس از دیگری، موفق به شكستن آن نشدند.

20- آنگاه آلان قوا، مادرشان [چنین] گفت: «شما، دو فرزند من بالگونوتای و بوگونوتای، نسبت به من ظنین شده‌اید و با یكدیگر گفتید: «او این سه پسر را به‌دنیا آورده. اینان پسران كه‌اند و چطور؟». شما ظن بردید و صحیح هم بود.

21- «هرشب مردی زرد نورانی «5» از روزن بالای خرگاه [یا] از [درز] روشن پنجره

______________________________

(1)-Na'aliq -Baya'udai

(2)-Buqu -Qataqi

(3)-Buqatu -Salji

(4)-Bodoncar -mungqaq

(5)- رشید الدین در جامع التواریخ چنین ترجمه كرده است: «شخصی اشقرانی اشهل» (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 23

[در] وارد می‌شد [و] بر شكم من دست می‌مالید، و پرتو نورانیش در شكم من فرو می‌رفت. چون خارج می‌شد، مانند سگ زردی «1» در اشعه آفتاب [یا] ماه می‌خزید و خارج می‌شد. چه ثمر كه با گفته جواب شما را بدهم؟ برای كسی كه درك كند، این علامت مسلم است كه [این سه پسر] می‌بایستی فرزندان آسمان باشند. چگونه شما آنان را با «مردان سرسیاه «2»» مقایسه می‌كنید؟ ایشان سلاطین همه خلایق خواهند شد، و آنگاه مردم عادی «3» به خوبی درخواهند یافت.»

22- سپس باز آلان‌قوا سخنان پندآمیز زیر را به پنج پسرش گفت: «شما پنج پسر من، از یك شكم به‌دنیا آمده‌اید. مانند پنج تیركمان لحظه پیش، اگر هریك تنها باشید، همه‌كس به‌آسانی خواهد توانست شما را مانند این تیرهای چوبی خرد كند. اگر باهم باشید و موافق یكدیگر، چون این تیرهای چوبی متصل، چه كسی به‌آسانی خواهد توانست شما را [از بین ببرد]؟». پس آنگاه آلان‌قوا، مادر ایشان رخت از جهان بربست.

23- هنگامی كه مادر ایشان آلان‌قوا، رخت از جهان بربست، برادران بزرگتر و برادران كوچكتر «4»، همه پنج [فرزند] گله و رمه، و خان‌ومان را بین خود تقسیم كردند.

بالگونوتای، بوگونوتای، بوقوقتقی و بوقاتوسالجی، هریك از چهار تن، برای خود سهمی برداشتند، ولی به بودونچر، كه او را احمق و ابله خواندند، و جزء افراد خانواده محسوبش نداشتند، سهمی ندادند.

24- بودونچر، كه جزء افراد خانواده محسوب نگشته بود، گفت: «ماندن در اینجا چه فایده دارد؟». سوار بر اوروق شینگقوله «5» كه پشتش زخمی و دمش گر بود، شد و گفت: «اگر او بمیرد، من هم خواهم مرد. اگر او بماند، من هم خواهم ماند»، و در طول رود انون به‌راه افتاد. قدری كه پیش رفت، به بالجون آرال «6» رسید. در آنجا با علف كلبه‌ای

______________________________

(1)- زرد به معنی اندیشه طلایی است و كنایه از تصاویر طلایی ربانی بودایی.

(2)- در بین طبقات اجتماعی مغول سرسیاهان، منظور توده و عامه مردم بوده‌اند، كه اصطلاحا قراچوQaracu نامیده می‌شدند (م).

(3)- منظور همان قراچوها هستند (م).

(4)- برادران بزرگتر و برادران كوچكتر، در جامع التواریخ همه‌جا با اصطلاح «آقاواینی» ذكر شده است (م).

(5)-Oroq -Singqula ، نام اسب بودونچر. مغول‌ها اسبان خود را نامگذاری می‌كردند (م).

(6)-Baljun -aral

تاریخ سری مغولان، ص: 24

ساخت و مستقر شد.

25- چندی‌كه بدین ترتیب روزگار گذرانید، قرقی جوانی را دید كه درّاجی را گرفته بود و می‌خورد. از موی دم اوروق شینگقوله، كه پشتش زخمی بود و دمش گر، طنابی ساخت و [قرقی] را گرفت و به تربیتش همت گماشت.

26- چون برای خوردن قوتی نداشت، در كمین حیوانات وحشی كه در محاصره گرگ‌ها قرار می‌گرفتند، می‌نشست و آنها را با تیر می‌زد و می‌كشت و می‌خورد، [همچنین] از گردآوری [پس‌مانده] غذای گرگ‌ها، تغذیه می‌كرد؛ بدین ترتیب كه در حلقوم خود و قرقی‌اش غذا می‌ریخت، یك‌سال سپری شد.

27- بهار بود [و] زمان آمدن اردك‌ها، قرقی خود را گرسنه نگه‌داشت و سپس رهایش ساخت. اردك‌ها و غازها را [به درخت‌ها] آویزان می‌كرد، به‌حدی كه بوی عفونتشان از هر درخت كهنی استشمام می‌شد، بوی تند آنها از هر تنه خشك‌شده [درختی می‌آمد].

28- یك دسته افراد، از پشت [كوه] دوئیران «1» [و] در طول رود تنگگالیك كوچ كردند و آمدند. بودونچر قرقی‌اش را رها می‌ساخت [و از شكار خود] به این افراد می‌داد. روز [با آنان] شیر مادیان می‌خورد. شب به كلبه علفی‌اش بازمی‌گشت و می‌خوابید.

29- این افراد از بودونچر قرقی‌اش را خواستند، او آن را نداد. آنان از [وضع] بودونچر، و اینكه چه كسی است، سؤالی نمی‌كردند و بودونچر نیز بدون اینكه از آنان درباره چگونگی وضعشان سؤالی كند، [به نزدشان] می‌رفت.

30- بوقوقتقی، برادر ارشد وی، گفت: برادر كوچكش بودونچر مونگقاق، در طول رود انون، به راه افتاده است و به جست‌وجویش رفت، و از این افراد كه در طول رود تنگگالیك كوچ می‌كردند، [درباره وی] سؤال كرد و گفت كه او مردی چنین و چنان بوده و اسبی چنین و چنان داشته است.

31- این افراد گفتند: «چنین مرد و چنین اسبی كه تو می‌خواهی، وجود دارند. او یك قرقی هم دارد. هر روز به نزد ما می‌آید و [با ما] شیر مادیان می‌آشامد. ما نمی‌دانیم

______________________________

(1)-Duyiran

تاریخ سری مغولان، ص: 25

شب كجا می‌خوابد. ولی هنگامی‌كه باد از [جانب] شمال غربی می‌وزد، پرها و كرك‌های اردك‌ها و غازهایی را كه به‌وسیله قرقی‌اش گرفته است، [به اینجا] می‌آورد، و مانند برف در طوفان پخش می‌كند. او باید در آن سمت باشد. حال وقت آمدنش است، كمی صبر كن».

32- لحظه‌ای بعد، مردی كه از [كنار] رود تنگگالیك بالا می‌آمد، نمایان شد [و] پیش آمد. هنگامی‌كه پدیدار گشت، خود بودونچر بود. بوقوقتقی، برادر ارشدش كه او را دیده و شناخته بود، گرفتش و برد و [هر دو] در طول رود انون، راه بازگشت را پیش گرفتند.

33- بودونچر، كه در پشت سر بوقوقتقی، برادر ارشدش، گام برمی‌داشت و پیش می‌رفت، گفت: «برادر بزرگ، برادر بزرگ، چه نیكوست آنگاه كه یك بدن سری دارد، و یك پیراهن یقه‌ای». بوقوقتقی برادر ارشد وی، ندانست در مقابل این سخن چه كند.

34- چون او همان گفته را تكرار كرد، و برادر ارشدش ندانست چه كند و جوابی نداد، بودونچر كه پیش می‌رفت، همان كلمات را گفت. برادر ارشدش گفت: «منظور از آنچه كه می‌گویی و تكرار می‌كنی چیست؟».

35- پس بودونچر گفت: «این افرادی كه الان [دیدی] و در كنار رود تنگگالیك می‌باشند، خرد و كلان، بد و خوب، همه یكسان‌اند. بدون سر و بدون چارق. اینان افراد ساده‌ای هستند. بر آنان حمله بریم».

36- برادر ارشدش دراین‌باره گفت: «باشد، اگر چنین است، [ابتدا] برویم خانه، برادر بزرگتر و كوچكتر، با یكدیگر مشورت كنیم. [سپس] بر آنان حمله بریم».

37- هنگامی‌كه به خانه رسیدند، برادر ارشد و برادر اصغر، با یكدیگر صحبت داشتند. [سپس] سوار بر اسب شدند. بودونچر خود به‌منزله دیده‌بان و پیشتاز حمله كرد.

38- بودونچر كه به‌منزله دیده‌بان و پیشتاز حمله برده بود، بر زنی دست یافت كه چند ماهه آبستن بود. از او پرسید: «كه هستی؟». زن گفت: «من یك ادانگقای اوریانگقاجین «1» از جارچیئوت‌ها «2» هستم» «3».

______________________________

(1)-Adangqai -Uriangqajin

(2)-Jarci'ut

(3)- مقصود از قبیله ادانگقای، اوریانگقاجین و از ایل، جارچیئوت است.

تاریخ سری مغولان، ص: 26

39- برادر بزرگتر و برادر كوچكتر كه پنج نفر از آنان را اسیر كرده بودند، توانستند با گله و رمه و تداركات و با افراد و خدمتگزاران اردو زنند.

40- آن زن كه چندماهه آبستن بود، چون به نزد بودونچر آمد، پسری به‌دنیا آورد و گفت: «این پسر از قوم جت «1» است»؛ او را جدردای «2» نام نهادند. همو جدّ جدران‌ها «3» است. پسر جدردای، توگواودای «4» بود. پسر توگواودای، بوری بولچیورو «5» بود. پسر بوری بولچیورو، قراقداان «6» بود. پسر قراقداان، جاموقه «7» بود. ایشان بودند كه ایل جدران نام گرفتند.

41- سرانجام این زن از بودونچر فرزندی به‌دنیا آورد. چون او زنی بود كه به اسارت گرفته شده بود، آن پسر را بااریدای «8» نام نهادند. همو جدّ بارین‌ها «9» ست. پسر بااریداری، چیدوقول‌بوكو «10» بود. چیدوقول بوكو زنان بسیار داشت و تقریبا هر لحظه پسری از او به‌وجود می‌آمد. ایشان بودند كه ایل مانان بارین «11» نام گرفتند.

42- [احفاد] بالگونوتای، قبیله بالگونوت «12» نام داشتند. [احفاد] بوگونوتای، ایل بوگونوت «13» نام داشتند. [احفاد] بوقوقتقی، ایل قتقین «14» نام داشتند. [احفاد] بوقوتوسالجی، ایل سلجیئوت «15» نام داشتند. [احفاد] بودونچر، ایل برجیقین «16» نام

______________________________

(1)-jat افرادی كه متعلق به ایل معینی نبوده‌اند، نسبت به آن ایل بیگانه و در اصطلاح مغول جت خوانده می‌شدند (م).

(2)-Jadaradai

(3)-Jadaran

(4)-Tugu'udai

(5)-Buri -Bulciuru

(6)-Qara -qada'an

(7)-Jamuqa

(8)-Ba'aridai

(9)-Ba'arin

(10)-Ciduqul boko ، بوكو به معنی قهرمان است (م).

(11)-Manan -Ba'arin

(12)-Balgunut ، در متون فارسی بالقونوت هم آمده است (م).

(13)-Bugunut ، در متون فارسی بوقونوت هم آمده است (م).

(14)-Qataqin

(15)-Salji'ut

(16)-Borjigin

تاریخ سری مغولان، ص: 27

داشتند.

43- از زن [دیگری] كه بودونچر گرفته بود، [پسری] به‌دنیا آمد، كه او را باریم‌شی اوراتو قبیچی «1» نام نهادند. بودونچر [دختری را به صیغه] گرفت كه مانند ندیمه مادر قبیچی بهادر «2» بود، و او پسری به‌دنیا آورد كه جااورادای «3» نامیده شد. اصولا جااورادای، اجازه داشت در قربانگاه حضور یابد.

44- هنگامی‌كه بودونچر از بین رفت، [قبیچی بهادر] گفت: «پیوسته مردی [به‌نام] آدانگقا اوریانگقدای «4» در خانه بود. شاید [این‌جا اورادای] از او باشد» و جااورادای را از قربانگاه بیرون كرد. [او] جااورائیت «5» نام گرفت، و همو جدّ جااورات‌هاست «6».

45- پسر قبیچی بهادر، مانان تودون «7» بود. پسران مانان تودون عبارت بودند از:

قاچی كولوك «8»، قاچین «9»، قاچی او «10»، قاچوله «11»، قارالدای «12»، قاچی اون «13»، و ناچین بهادر «14» كه روی‌هم هفت تن‌اند.

46- پسر قاچی كولوك، قایدو «15» بود كه از نومولون آكا «16» به‌دنیا آمده بود. پسر قاچی اون، نویاگیدای «17» نامیده شد. چون وی ذاتا علاقه داشت حركات و رفتاری شبیه رفتار اشراف داشته باشد، احفادش ایل نویاكین «18» نام گرفتند. پسر قاچی اون، برولاتای «19»

______________________________

(1)-Barim -Si'uratu -Qabici

(2)-Qabici -ba'atur

(3)-Jawuradai

(4)-Adangqa -Urianqadai

(5)-Jawurayit

(6)-Jaurat

(7)-Manan -Tudun

(8)-Qaci -KuluK

(9)-Qacin

(10)-Qaci'u

(11)-Qacula

(12)-Qaraldai

(13)-Qaci'un

(14)-Nacin -ba'atur

(15)-Qaidu

(16)-Namulun ، آكا عنوانی است كه به زن‌ها داده می‌شد و در مقابل آقا، به معنی خانم و بانوست (م).

(17)-Noyagidai

(18)-Noyakin

(19)-Barulatai

تاریخ سری مغولان، ص: 28

نامیده می‌شد. چون وی هیكلی درشت و قامتی كشیده داشت و بسیار اكول بود، احفادش ایل برولاس «1» نام گرفتند. چون قاچوله بسیار اكول بود و احفادش ایل برولاس نام گرفته بودند، ایشان را یاكا برولا «2» (برولاهای بزرگ) و اوچوگان برولا «3» (برولاهای كوچك) نامیدند. در بین برولاس‌ها، اشخاصی چون آردامتو برولا «4» (برولای توانا)، تودوان برولا «5» و غیره وجود داشته‌اند. به پسران قارالدای نیاموخته بودند كه چگونه برنج را با دست خود بخورند. به همین علت ایشان را ایل بوداات «6» نام نهادند. پسر قاچی اون، اداركیدای «7» نامیده می‌شد. چون بین ایشان برادران ارشد و برادران اصغر، مناقشه وجود داشت، ایل آدارگین «8» نام گرفتند. پسران ناچین بهادر، اورو اودای «9» و منگقوتای «10» بودند.

هم آنها بودند كه ایل اورواوت «11» و منگقوت «12» نام گرفتند. از زن دیگری كه ناچین بهادر گرفته بود، دو پسر به‌دنیا آمد كه شیجو اودای «13» و دوقو لادای «14» نامیده شدند.

47- قایدو، سه پسر داشت: بای شینگقور دوقشین «15»، چرقای لینگقو «16» و چااوجین اورتاگای «17». پسر بای شینگقور قشین، تومبینای ساچان «18» بود. پسران چرقای لینگقو، سانگگوم بیلگا «19» و آمبقای «20» بودند كه ایل تایچیئوت «21» نام داشتند. چرقای لینگقو از خواهرزنش [پسری] پیدا كرد به‌نام باسوتای «22». [احفاد] او بودند كه ایل

______________________________

(1)-Barulas

(2)-Yaka -Barula

(3)-ucugan -Barula

(4)-Ardamtu -Barula

(5)-Todo'an -Barula

(6)-Buda'at

(7)-Adarkidai

(8)-Adargin

(9)-Uru'udai

(10)-Mangqutai

(11)-Uru'ut

(12)-Mangqut

(13)-Siju'udai

(14)-Doqo -Ladai

(15)-Bai -Singqor -doqsin

(16)-Caraqai -Lingqu

(17)-Caujin -Ortagai

(18)-Tumbinai -Sacan

(19)-Sanggum Bilga ، بیلگا به معنی عاقل است (م).

(20)-Ambaqai ، در جامع التواریخ همبقای آمده است (م).

(21)-Tayici'ut

(22)-Basutai

تاریخ سری مغولان، ص: 29

باسوت «1» نام گرفتند. پسران چااوجین اورتاگای كسانی هستند كه ایلات اورنار «2»، قنگقوتان «3»، آرولات «4»، سونیت «5»، قبتورقاس «6» و گانیگاس «7» نام گرفتند.

48- تومبینای ساچان دو پسر داشت: قابول قاان «8» و سام ساچولا «9». پسر سام ساچولا، بولتاچو بهادر «10» بود. قابول قاان هفت پسر داشت: بزرگترین ایشان اوكین برقق «11» بود، [سایر فرزندان وی عبارت بودند از:] برتان بهادر «12»، قوتوقتو مونگگور «13»، قوتوله قاان «14»، قولان «15»، قداان «16» و تودوان اتچیگین «17». این بود [اسامی] هفت [پسر].

49- قوتوقتو یوركی «18» پسر اوكین برقق بود. قوتوقتو یوركی دو پسر داشت:

ساچا باكی «19» و تائیچو «20». آنان بودند كه ایل یوركی «21» نام داشتند.

50- برتان بهادر دارای چهار پسر، به‌قرار زیر بود: مانگگاتو كیان «22»، ناكون تاایجی «23»، یسوگای بهادر «24» و داریتای اتچیگین «25». فرزند قوتوقتو مونگگور، بوری بوكو «26» بود. همین [بوری بوكو] بود كه در هنگام جشنی در جنگل [رود] انون، شانه بالگوتای «27» را شكافت.

______________________________

(1)-Basut

(2)-Ornar

(3)-Qongqotan

(4)-Arulat

(5)-Sunit

(6)-Qabturqas

(7)-Ganigas

(8)-Qabul -qahan

(9)-Sam Sacula

(10)-Bultacu ba'atur

(11)-Okin -barqaq

(12)-Bartan -ba'atur

(13)-Qutuqtu -mungguR

(14)-Qutula -qahan

(15)-Qulan

(16)-Qada'an

(17)-Todo'an -Otcigin

(18)-Qutuqtu -yurki

(19)-Saca -baki

(20)-Taicu

(21)-yurki

(22)-Manggatu -Kiyan

(23)-Nakun -taiji

(24)-Yasugai -Ba'atur

(25)-Daritai -Otcigin

(26)-Buri -boko

(27)-Balgutai

تاریخ سری مغولان، ص: 30

51- قوتوله قاان سه پسر داشت: جوچی «1»، گیرمااو «2» و آلتان «3». پسر قولان بهادر «4» یاكاچاران «5» بود. هموست كه رئیس دو درخان «6»، یعنی بدای «7» و كیشلیق «8» بود. قداان و تودوان، هر دو اولادی نداشتند.

52- قابول قاان ریاست همه مغولان را داشت. پس از قابول قاان و بنا به گفته قابول قاان، با وجود اینكه هفت پسر داشت، امبقای قاان ریاست تمام مغولان را به عهده گرفت.

53- امبقای قاان، دختر خود را به تاتاری از ایری اوت «9»، بویرو اوت‌ها «10» داد كه در كنار رود اورشی‌اون «11» بین دو [دریاچه] بویور نااور «12» و كولان نااور «13» بودند. چون وی شخصا همراه دخترش می‌رفت، افراد جوئین تاتار «14» امبقای قاان را گرفتند و او را به آلتان قاان از [ایل] كیتات «15» تحویل دادند. سپس امبقای قاان، مردی از باسوتای را [به نام] بلقچی «16» فرستاد و به او گفت: از میان هفت پسر قابول قاان، سخنان مرا به قوتوله، و از میان دو پسر [من] به قداان تاایجی بگو: «چون من قاان تمام رؤسای قوم هستم، [و] هنگامی‌كه همراه دخترم می‌رفتم، به وسیله تاتارها گرفتار شدم، [شما] به كمك من آیید، به عوض من، آنان را مجازات كنید. به قسمی كه ناخن‌های پنج انگشت خود را به كار اندازید، به قسمی كه ده انگشت خود را به كار اندازید. كوشش كنید تا از توهینی كه به من

______________________________

(1)-Joci

(2)-Girma'u

(3)-Altan

(4)-Qulan -ba'atur

(5)-Yaka -Caran

(6)-darqan ، در جامعه مغولی درخان، اصطلاحا به معنی غلام آزادشده بوده است. معنی لغوی آن آهنگر است (م).

(7)-Badai

(8)-Kisliq ، در جامع التواریخ و متون دیگر قیشلیق آمده است (م).

(9)-Ayiri'ut

(10)-Buiru'ut

(11)-Ursi'un

(12)- نااور بمعنی دریاچه است‌Buyur -na'ur

(13)-Kolan -na'ur

(14)-Juyin -Tatar

(15)-Kitat

(16)-Balaqaci

تاریخ سری مغولان، ص: 31

شد، انتقام گیرید». این را گفت و او را گسیل داشت.

54- در آن هنگام كه یسوگای بهادر [در كنار] رود انون به شكار قرقی [مشغول بود]، به یاكا چیلادوی «1» ماركیت «2» برخورد كه از ایل اولقونوت «3» دختری [برای همسری] گرفته بود و می‌آمد. [یسوگای] چون مخفیانه آن زن را دید و فوق العاده زیبایش یافت، با شتاب به منزل رفت، سپس به همراه برادر ارشدش ناكون تاایجی «4» و برادر اصغرش داریتای اتچیگین بازگشت.

55- هنگامی‌كه ایشان نزدیك شدند، چیلادو را وحشت گرفت. وی دارای اسب كرند تیزپایی بود. ضربه‌ای بر كفلش نواخت [و] از راه تپه فرار كرد. سه‌نفری به‌اتفاق هم سر در عقبش گذاشتند. هنگامی‌كه چیلادو پس از گذشتن از قله كوه، به ارابه خود رسید هوآلون اوجین «5» گفت: «آیا فهمیدی این سه شخص كه بودند؟». وضعشان عادی نبود، از حالتشان چنین برمی‌آمد كه می‌خواستند تو را بكشند. اقلا اگر تو زنده باشی، در جلو همه ارابه‌ها دخترانی، و در تمام ارابه‌های «سیاه» زنانی هستند. اگر تو زنده باشی، [همیشه] می‌توانی دختران و زنانی بیابی، [هنگامی‌كه آنان را یافتی]، یكی را كه هر نامی داشته باشد، می‌توانی هوآلون بخوانی. جانت را نجات بده، مرا به‌بوی و برو». این را گفت و پیراهنش را درآورد. لحظه‌ای كه [چیلادو] از روی اسب او را [در آغوش] گرفته بود، آن سه نفر كه قله كوه را دور زده بودند، داشتند می‌رسیدند و نزدیك می‌شدند.

چیلادو بر كفل اسب كرند تندرو خود ضربه‌ای زد و با شتاب راه فرار را در طول رود انون در پیش گرفت.

56- آن سه تن، به تعقیبش پرداختند و از او گذشتند، از هفت تپه گذشتند و سپس بازگشتند. یسوگای بهادر دهانه [اسب ارابه] هوآلون اوجین را می‌كشید، ناكون تاایجی برادر ارشدش راه را باز می‌كرد و داریتای اتچیگین برادر كوچكش، در كنار كجاوه قرار

______________________________

(1)-Ciladu

(2)-Markit

(3)-olqun'ut

(4)-Nakun -taiji

(5)-Ho'alun -ujin ، درباره معنی اوجین در جامع التواریخ چنین می‌خوانیم: «اوجین به زبان ختائی خاتون باشد، و چون ایشان به حدود آن ولایت نزدیك بوده‌اند، مصطلحات ایشان را استعمال كرده‌اند»، ص 203 (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 32

گرفته بود. چون به این ترتیب پیش می‌رفتند، هوآلون اوجین گفت: «چیلادو برادر بزرگ من، تو نمی‌بایستی می‌گذاشتی باد گیسوانت را آشفته سازد، تو در بیشه شكمت گرسنه نمانده بود، حال برای اینكه گیسوانت را یكی بر پشت و یكی بر سینه‌ات، و یكی به جلو یكی به عقب بیاویزی، چه خواهی كرد؟ «1» این را گفت و با چنان صدای بلندی شروع به شیون و زاری كرد كه بر [آب‌های] انون موج، و بر شاخسار درختان لرزه افتاد. داریتای اتچیگین كه در كنار [ارابه] می‌رفت، گفت: «تو كسی را كه در آغوش گرفته بودی، از گردنه‌ها گذشته است. كسی‌كه برایش گریه می‌كنی، از آب‌ها گذشته است. هنگامی‌كه به آوایش بخوانی، پشت خود را نگاه خواهد كرد و تو را نخواهد یافت، اگر جست‌وجویش كنی، اثری از وی نخواهی یافت، ساكت باش». وی چنین او را دلداری داد. سپس یسوگای بهادر هوآلون اوجین را به مسكن خود برد. بدین ترتیب یسوگای بهادر هوآلون اوجین را برد.

57- چون امبقای قاان، [این] دو تن [قداان و قوتوله] را بخصوص اسم برده بود، همه مغولان تائیچیئوت، در قورقوناق جوبر «2» در كنار [رود] انون گرد آمدند [و] قوتوله را قاان خواندند. مغولان، خوشحال و شاد، ضیافتی همراه با رقص ترتیب دادند. چون قوتوله را به ریاست برگزیدند، به دور درخت پرشاخ‌وبرگ قورقوناق به رقص پرداختند و شیاری [در آن] تعبیه كردند كه تا پهلو داخلش می‌شدند و خاكستری ساختند كه تا زانو می‌رسید «3».

58- قوتوله كه قاان شده بود، [به اتفاق] قداان تاایجی هر دو تن، سوار بر اسب شدند و بر قوم تاتار [حمله بردند]. با دو تاتار [به نام‌های] كوتون برقه «4» و جبی بوقا «5» سیزده بار جنگیدند، ولی موفق به گرفتن انتقام و جبران توهینی كه نسبت به امبقای قاان

______________________________

(1)- منظور سرگردان و خوار و خفیف شدن چیلادو است. مغول‌های متمكن و طبقات بالا هیچ‌گاه نمی‌گذاشتند موهایشان آشفته شود و آنها را چند رشته می‌بافتند و جمع می‌كردند (م).

(2)-Qorqonaq -jubar

(3)- نوعی رسم تشریفاتی كه در مورد ریاست شخص به‌كار می‌بردند و چگونگی‌اش كه حالت مذهبی داشت، به درستی بر ما معلوم نیست (م).

(4)-Koton -baraqa

(5)-Jabi -buqa

تاریخ سری مغولان، ص: 33

شده بود، نگردیدند.

59- آنگاه كه یسوگای بهادر تاتارها را كه در رأسشان تموچین اوگا «1» و قوری بوقا «2» قرار داشتند، تارومار می‌كرد و هوآلون اوجین، كه آبستن بود، در دالی اون بولداق «3»، واقع در كنار رود انون بسر می‌برد، مسلما در همان زمان، چنگیز خان به‌دنیا آمد. در حین تولد، در دست راستش یك لخته خون شبیه استخوان كوچكی بود. گویند وقتی متولد شد كه تموچین اوگای تاتار شكست‌خورده بود و بدین مناسبت او را تموچین نام نهادند.

60- از هوآلون اوجین و یسوگای بهادر چهار پسر زیر به‌دنیا آمدند: تموچین، قسار «4»، قاچی اون «5» و تاموگا «6»؛ همچنین دختری به‌دنیا آمد به نام تامولون «7». هنگامی‌كه تموچین نه سال داشت، جوجی قسار، هفت سال داشت، قاچی اون آلچی پنج سال داشت، تاموگا اتچیگین «8» سه سال داشت و تامولون در گهواره بود.

61- هنگامی‌كه تموچین نه ساله شد، یسوگای بهادر گفت: من می‌روم از دایی‌هایش كه از القونواوت‌ها «9» و از خویشان هوآلون آكا هستند، دختری برای وی خواستگاری كنم، به راه افتاد و تموچین را با خود برد. در راه بین كوه چاكچار «10» و كوه

______________________________

(1)-Tamujin -uga

(2)-Qori -buqa

(3)-Dali -un -boldaq

(4)- قسار به معنی سبع و درنده است () در جامع التواریخ دراین‌باره چنین می‌خوانیم: «چون عظیم باقوت و صولت بوده، بدین صفت موصوف شده، و می‌گویند دوش و سینه او چنان فراخ بوده، و میان تا غایتی باریك، كه چون بر پهلو خفتی، سگی از زیر پهلوی او بیرون رفتی، و قوت او چندان بوده كه آدمی را به دو دست بگرفتی و بر مثال تیر چوبی دو تا كردی تا پشتش بشكستی»، ص 203 (م).

(5)-Qaci'un

(6)-Tamuga

(7)-Tamulun

(8)- اتچیگین به‌معنی فرزند كوچك خانواده است، كه در لغت «شاهزاده آتش»، اجاق خانوادگی است كه در جامعه ایلی مغول از امتیازات بسیاری بهره‌مند بوده است. قسمت اصلی ارث پدر به وی می‌رسید و حافظ و نگهدار اجاق خانوادگی بود. ر. ك: نظام اجتماعی مغول، ترجمه شیرین بیانی، ص 82 (م).

(9)-Olqunu'ut

(10)-Cakcar

تاریخ سری مغولان، ص: 34

چیقورقو «1» به دایی ساچان «2» اونگقیرادای «3» برخوردند.

62- دایی ساچان گفت: «خویشاوند یسوگای، نزد كه می‌روی؟» یسوگای بهادر گفت: «نزد القونواوت‌ها، دایی‌های پسرم می‌روم تا دختری خواستگاری كنم. دایی ساچان گفت: «پسر تو آنچنان پسری است كه چشمانش شرربار است و سیمایش درخشندگی دارد».

63- «خویشاوند یسوگای، دیشب در خواب رؤیایی بر من ظاهر شد. سنقری «4» سفید كه در پنجه هم خورشید و هم ماه را گرفته بود، پروازكنان آمد و روی دست من نشست. من رؤیایم را برای مردم تعریف كردم و گفتم: «تاكنون من ماه و خورشید را از دور می‌دیدم. حال این سنقر كه آنها را گرفته بود، آورد و در دست من گذاشت و خودش سفید بود. آیا این چه بركتی می‌تواند برای من داشته باشد؟». خویشاوند یسوگای، مسلما این خواب تعبیرش آمدن تو و آوردن پسرت بود. من خواب خوبی دیدم. این رؤیا نشانی داشت كه از آینده خبر می‌داد و خبر از آمدن سایر قیات‌ها داشت».

64- «همه می‌دانند كه از زمان‌های قدیم، در نزد قوم ما اونگقیرات‌ها، پسران و دخترانمان شكیل، و دختران زیبا هستند. ما دخترانمان را با گونه‌های قشنگشان، برای كسانی از شما كه می‌خواهند قاان شوند، در ارابه قسقی «5» كه شتر سیاهی به آن بسته شده، سوار می‌كنیم و به سوی شما رهسپارشان می‌سازیم. همه می‌دانند كه آنان را بر تخت سلاطین می‌نشانیم. ما دختران خود را كه بسیار زیبا باشند، تربیت می‌كنیم. آنان را در ارابه‌ای كه جلویش جای نشستن دارد، سوار می‌كنیم، یك شتر تیره‌رنگ به آن می‌بندیم و به سمت شما رهسپارشان می‌سازیم. ما آنان را بر تختی بلند، در كنار سلطان می‌نشانیم. از زمان‌های قدیم، قوم ما اونگقیرات‌ها، دارای زنانی می‌باشند كه سپر گرد با

______________________________

(1)-Ciqurqu

(2)-Dai -Sacan ، ساچان به معنی عاقل است و اصطلاحا عنوانی برای رؤسای خانواده‌های اشرافی مغول (م).

(3)-Ongqiradai

(4)- نوعی مرغ شكاری

(5)-Qasaq

تاریخ سری مغولان، ص: 35

خود همراه دارند؛ و دخترانی كه حیوانات كمیابی را كه شكار می‌كنند، به شما هدیه می‌نمایند، و شادابی پسرها و دخترهایشان و زیبایی دخترهایشان معروف است.»

65- در مورد پسرانمان، اردو شرط است «1»، و در مورد دخترانمان، زیبایی شرط است. خویشاوند یسوگای، به مسكن من برویم. دختر من هنوز كوچك است، ولی بد نیست كه خویشاوند او را ببیند. دایی ساچان این را گفت و آنان را به مسكن خود هدایت كرد و ایشان را در آنجا فرود آورد.

66- ایشان هنگامی‌كه دختر وی را دیدند، دختری یافتند كه سیمایش درخشان بود و چشمانش شرربار، و [نقشش را] در ضمیر خود جایگزین كردند. او ده سال داشت، یك سال بیش از تموچین، و برتا «2» نامیده می‌شد. آن شب را گذرانیدند و روز بعد، چون دختر دایی ساچان را خواستگاری كردند، او گفت: «اگر دختری را كه در مورد خواستگاری‌اش پافشاری زیاد شده باشد، بدهند، [آن دختر] ارج [بسیار] یافته است.

اگر [او] را كه در مورد خواستگاری‌اش كم پافشاری شده باشد، بدهند، خوار و خفیفش شمرده‌اند. [ولی] سرنوشت هر دختر این است كه به مردی داده شود «3» و نه اینكه در خانه پیر گردد. من دخترم را می‌دهم. [و اما] راجع به پسر تو، برو و او را چون داماد [آینده] اینجا بگذار». چون درباره این موضوع توافق حاصل شد، یسوگای بهادر گفت:

«من پسرم را چون داماد [آینده] می‌گذارم. پسرم از سگ می‌ترسد. مگذار سگ‌ها او را بترسانند». این را گفت و اسبش را به‌منزله هدیه نامزدی داد و پسرش را چون داماد [آینده] به‌جای گذاشت و رفت «4».

67- یسوگای بهادر در بین راه، در شیراكاار «5» [كنار كوه] چاكچار، به تاتارها برخورد كه جشن و سروری برپا كرده بودند. چون تشنه بود، به جشن آنان وارد شد.

______________________________

(1)- منظور اردویی در تملك داشتن است (م).

(2)-Borta

(3)- ترجمه مغولی مطمئن نیست.

(4)- در نزد مغول رسم چنین بود كه قبل از عروسی، داماد را نزد خانواده عروس می‌گذاشتند و جوان مدتی آنجا می‌ماند (م).

(5)-Sira -Ka'ar

تاریخ سری مغولان، ص: 36

تاتارها او را شناختند و گفتند: «یسوگای كیان «1» آمده است». خشم و كینه [در دلشان بیدار شد] و زمانی را به‌یاد آوردند كه مورد تهاجم و غارت او قرار گرفته بودند. [شربتی] به زهرآلودند و به وی نوشانیدند. [یسوگای بهادر] در راه احساس ناراحتی كرد، سه روز راه پیمود [و هنگامی‌كه] به مسكن خود رسید، حالش وخیم بود.

68- یسوگای بهادر گفت: «در اندرونم [احساس ناراحتی می‌كنم]. چه كسی در اینجا حاضر است؟» چون به او گفته شد كه مونگلیك «2» قونگقوتدای «3» پسر چرقه آبوگان «4» حاضر است، او را صدا كرد، نزد خود خواند و گفت: «مونگلیك، فرزندم، پسران من كوچك‌اند. هنگامی‌كه من پسرم تموچین را چون داماد [آینده] گذاشتم و خود آمدم، در بین راه، تاتارها به من صدمه زدند. در اندرونم [احساس] ناراحتی می‌كنم.

مراقبت برادران كوچكت را كه پس از [من] صغیر می‌مانند و خویشاوند بیوه‌ات را به عهده گیر. زود پسرم تموچین را خبر كن، بیاید. او را مونگلیك، فرزندم. این را گفت و درگذشت.

______________________________

(1)-Kiyan

(2)-Monglik

(3)-Qongqutadai

(4)-Caraqa -Abugan ، آبوگان یا آبوگا به‌معنی جد است، بدین ترتیب كه اعضای هر قبیله از یك شخص به‌وجود می‌آمدند كه آن شخص آبوگان خوانده می‌شده است (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 37

 

فصل دوم‌

 

69- مونگلیك برای اجرای خواسته‌های یسوگای بهادر رفت و به دایی ساچان گفت: «برادر ارشدت یسوگای بهادر «1» درباره تموچین بسیار اندیشناك است و در دل رنج می‌برد. من عقب تموچین آمده‌ام». دایی ساچان گفت: «اگر خویشاوند من درباره پسرش اندیشناك است، پس [او] برود، و وقتی [پدرش را دید]، زود بازگردد». مونگلیك آچیگا «2»، تموچین را برد.

70- بهار [آن سال] اوربای «3» و سقتای «4» هر دو خاتون «5» امبقای قاان رفتند، تا اولین میوه‌ها و [محصولات] زمین را به «بزرگان» هدیه كنند. هوآلون اوجین [نیز] آمد؛ ولی چون آخرین نفری بود كه رسید، آخرین نفر شد. هوآلون اوجین به اوربای و سقتای هر دو گفت: «شما با خود گفتید كه یسوگای بهادر مرده است و چون پسران من بزرگ نیستند، چنین مرا از سهم «بزرگان» [كه شیرینی‌هایی به شكل] سنگ چخماق، و آشامیدنی‌های قربانی است، عقب گذاشته‌اید؟ به نظرم شما می‌خواستید كوچ كنید و مرا برای خوردن بیدار نكنید».

71- در جواب این سخنان، اوربای و سقتای هر دو خاتون، گفتند: «تو از آن كسانی نیستی كه هر وقت میل داشته باشند، غذا بخورند. تو از آنهایی كه هر وقت داشته باشند می‌خورند. تو از آن كسانی نیستی كه بر سر سفره دعوت بشوند، تو از آنهایی هستی كه هروقت چیزی به‌دست آورند، می‌خورند. هوآلون، آیا چون امبقای مرده تو این‌چنین با ما سخن می‌گویی؟».

______________________________

(1)- برادر در اینجا به معنی نزدیكی و مناسبات دوستی است و دایی ساچان خویشاوند همسر یسوگای است (م).

(2)-Aciga ، به معنی پدر است (م).

(3)-Orbai

(4)-Soqatai

(5)- خاتون به معنی بانو و همسر رئیس و خان است (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 38

72- «ما اگر بخواهیم، اینان، مادران و پسران را در اردو رها می‌سازیم و كوچ می‌كنیم و می‌رویم و شما را با خود نمی‌بریم». صبح روز بعد، تایچیئوت‌ها، ترقوتای كیریلتوق «1»، تودوان گیرتا «2» و سایر تائیچیئوت‌ها بستر رود انون را درپیش گرفتند و به راه افتادند. ایشان هوآلون اوجین، مادران و پسران را رها ساختند و كوچ كردند. چون چرقای آبوگان انگقوتدای خواست آنان را [از این كار] بازدارد، تودوان گیرتا، در ضمن كوچ كردن، به او گفت: «آب عمیق خشك شده، سنگ شفاف خرد شده»، و سپس گفت:

«چطور تو ما را از این كار بازمی‌داری؟»، و بر پشت چرقای آبوگان، ضربه تازیانه نواخت.

73- چرقای آبوگان، زخمی به مسكن خود بازگشت و آنگاه كه خوابیده بود و حالش بسیار وخیم بود، تموچین به دیدنش رفت. پس، چرقای آبوگان انگقوتدای گفت:

«چون همه قوم، همه قوم ما كه پدر نیك تو گرد آورده بود، گرفتار آمدند، كوچ داده شدند. چون من خواستم جلو آنان را بگیرم، این كار بر سرم آمد». تموچین از این وضع به گریه افتاد، بیرون آمد و رفت.

چون [مردم] هوآلون اوجین را رها ساختند، به كوچ‌نشینی پرداختند، وی علمی برافراشت و خود بر اسبی نشست و نیمی از این افراد را به‌دنبال خود راه انداخت، بدون اینكه بگذارد این افرادی كه با خود می‌برد، توقف كنند، به دنبال تائیچیئوت‌ها به كوچ كردن پرداخت.

74- هنگامی‌كه تائیچیئوت‌ها، برادر ارشد و برادر اصغر كوچ كردند و هوآلون اوجین را در اردو رها ساختند، آن بیوه‌زن، با پسران جوانش، مادر و پسران، هوآلون اوجین كه زن چاره‌جو و مآل‌اندیشی به‌دنیا آمده بود، درصدد تأمین معاش پسران كوچكش برآمد.

بوقتاق «3» خود را بر نوك سر می‌گذاشت، كمر نیم‌تنه‌اش را تنگ می‌بست، در بالا

______________________________

(1)-Tarqutai -Kiriltuq

(2)-Todo'an -Girta

(3)-boqtaq ، نوعی سربند و كلاه است (نوعی تاج)، كه زن‌های خوانین بر سر می‌گذاشتند و جنبه تشریفاتی و رسمی داشت و هنگامی‌كه زنی خاتون و همسر رسمی سلطان می‌شد، بر سر می‌نهاد. اغلب

تاریخ سری مغولان، ص: 39

و پایین رود انون می‌دوید و سیب و گیلاس وحشی می‌چید [و] شبانه‌روز در حلقوم آنان غذا می‌ریخت. اوجین آكا كه قوی و متهور به‌دنیا آمده بود، پسران ارجمند خود را پرورش می‌داد. آنان را با دانه‌های سرو كوهی و فندق تغذیه می‌كرد و از دل خاك سانگی زوربا «1» و غده‌های ایرسا «2» بیرون می‌كشید. پسران اوجین آكا كه از پره‌های سیر وحشی و پیاز وحشی تغذیه می‌كردند، برای حكومت پرورش می‌یافتند. پسران اوجین آكا كه از پیاز زنبق سفید تغذیه می‌كردند، چون قوانین را به آنان می‌آموخت، پسرانش عاقل و وفادار به قانون بار آمدند.

75- پسران گرسنه اوجین زیبا كه از پره‌های سیر وحشی و پیازهای وحشی تغذیه كرده بودند، …. و خوب بار آمدند. [زمانی‌كه] فحول نیكی بار آمدند، واقعا شجاع و ارزنده شده بودند. ایشان با یكدیگر می‌گفتند: «ما باید به مادرمان غذا دهیم». كنار دریای انون می‌نشستند و با قلاب‌هایی كه باهم ساخته بودند، با قلاب ماهی‌های علیل و زخم‌خورده را می‌گرفتند. با سوزنی كه كج كرده و قلاب ساخته بودند، ماهی آزاد و [انواع دیگر] می‌گرفتند «3»، [و] با تورهایی كه می‌انداختند، ماهی‌های ریز می‌گرفتند.

بدین ترتیب به مادر فداكار خود غذا می‌دادند.

76- روزی كه تموچین، قسار، باكتار و بالگوتای، هر چهار باهم نشسته بودند و قلاب را می‌كشیدند، یك سقوسون «4» طلایی گرفتند. باكتار و بالگوتای هردو، آن را از

______________________________

– اتفاق می‌افتاد كه سلطان یا خانی همسر غیر عقدی یا عقدی داشت، ولی بانوی تراز اول و خاتون وی نبود. بعدها سلطان او را ارتقای مقام می‌داد و بوقتاق بر سرش می‌گذاشت. در جامع التواریخ مكرر ذكر آن آمده است، كه به‌عنوان نمونه چند مورد آن را ذكر می‌كنیم. «… دیگر طوغان از قومائی آمده، ایل قتلغ نام او را احمد بستد در زمان پادشاهی، و بوقتاق بر سر نهاد (ص 10)- و «… او را در آخر بوقتاق بر سر نهادند» (ص 14)، و «اباقا خان توقیتی خاتون را كه قومای هولاكو خان بوده با خود گرفت و به جای توقوز خاتون، بوقتاق بر سر نهاد و خاتون شد»، (ص 96) (م).

(1)-Sanguisorba ، نوعی گیاه قابض از طایفه گل سرخ، كه مخصوص مناطق اروپایی و سیبری است (نقل از لغت‌نامه سعید نفیسی (م).

(2)-Scirpus

(3)-hombre نوعی ماهی آزاد كه مخصوص آب‌های شیرین نیمكره شمالی است (م).

(4)-Soqosun نوعی ماهی آب‌های شیرین (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 40

تموچین و قسار ربودند و بردند. تموچین و قسار هردو به منزل آمدند و به اوجین آكا گفتند: «باكتار و بالگوتای ارشد و اصغر هردو، یك سقوسون طلایی را كه به قلاب گیر كرده بود، از ما ربودند و بردند». اوجین آكا گفت: «بس كنید! چطور شما برادران ارشد و اصغر جرأت می‌كنید نسبت به یكدیگر چنین رفتاری داشته باشید. ما بجز سایه‌های خود دوستی، و جز دم [اسبمان] تازیانه‌ای نداریم. زمانی‌كه ما از خود می‌پرسیم چطور باید از توهینی كه برادران ارشد و اصغر تائیچیئوت به ما روا داشته‌اند، انتقام بگیریم، چگونه شما مانند پنج پسر آلان آكا «1» به ضدیت با یكدیگر می‌پردازید؟ بس كنید!».

77- تموچین و قسار، هردو، كه از [این سخنان] خوششان نیامده بود، گفتند:

«همین چند روز پیش آنان بار دیگر به همین ترتیب چكاوكی را كه ما به‌وسیله تیر تك‌شاخی، شكار كرده بودیم، گرفتند و بردند. حالا باز هم [ماهی] را از ما دزدیدند. ما چگونه می‌توانیم با یكدیگر زندگی كنیم؟». این را گفتند، در را باز كردند و خارج شدند و رفتند. باكتار روی تپه كوچكی نشسته بود و از دور نه اسب اخته زردرنگ را زیر نظر گرفته بود كه تموچین و قسار كه در عقب و جلو مخفی شده بودند، درحالی‌كه تیر خود را [از تركش] كشیده بودند، رسیدند. باكتار آنان را دید و گفت: «آنگاه كه ما نمی‌توانیم توهین تائیچیئوت‌های اصغر و ارشد را بر خود هموار كنیم و می‌پرسیم چه‌كسی می‌تواند از توهینی كه به ما روا شده انتقام بگیرد، چگونه مرا مانند مژه‌ای در چشم [و] یا استخوان ماهی در گلو می‌انگارید؟ زمانی‌كه ما دوستی دیگر جز سایه خود [و] تازیانه‌ای جز دم [اسبمان] نداریم، چگونه شما این افكار را در سر می‌پرورانید؟ كانون خانوادگی مرا نابود نسازید؛ به بالگوتای صدمه‌ای نرسانید». این را گفت [و] چهارزانو به انتظار نشست. تموچین و قسار هردو، از عقب و جلو، از نزدیك به او تیری زدند و رفتند.

78- هنگامی‌كه به منزل رسیدند و وارد شدند، اوجین آكا كه از حالت دو پسر خود [همه‌چیز] را دریافته بود، گفت: «اوه! تو كه از اندرون گرم و ناتوان من با خشونت بیرون آمدی «2»، اوه! تو كه وقتی متولد شدی، در دستت یك لخته [خون] سیاه را

______________________________

(1)- منظور آلان قواست. آكا به‌معنی بانوست (م).

(2)- جمله نامفهوم است.

تاریخ سری مغولان، ص: 41

می‌فشردی، مانند سگ قسری «1» كه جفت خود را می‌جود، مانند ببری كه بر صخره‌ای می‌جهد، مانند شیری كه نمی‌تواند خشم خود را فرو برد، مانند افعی‌ای كه می‌گوید من باید موجود زنده‌ای را ببلعم، مانند مرغ شكاری‌ای كه خود را روی سایه خویش می‌اندازد، مانند ماهی‌ای كه در سكوت (طعمه خود را) می‌بلعد، مانند شتر نری كه [در حالت مستی جنسی] زیر زانوی شتر [ماده] جوان خود را گاز می‌گیرد، مانند گرگی كه طوفان را تكیه‌گاه خود قرار می‌دهد، مانند مرغابی ماندارن «2» كه چون نمی‌تواند بچه‌هایش را به‌پیش ببرد، بچه‌هایش را می‌خورد، مانند شغالی كه اگر طعمه‌اش را دست بزنند، حمله می‌كند، مانند پلنگی كه فورا [طعمه خود را] می‌گیرد، مانند سگ برقی «3» كه كوركورانه می‌جهد، شما خود را از بین می‌برید. زمانی‌كه ما دوستی جز سایه خود [و] تازیانه‌ای جز دم [اسبمان] نداریم. زمانی‌كه ما نمی‌توانیم توهین تائیچیئوت‌های ارشد و اصغر را تحمل كنیم [و] از خود می‌پرسیم چه كسی از این توهینی كه به ما روا شده، انتقام خواهد گرفت و می‌گوییم: چگونه خواهیم زیست، شما با یكدیگر چنین می‌كنید».

سپس سخنان قدیمی‌ها و گفته پیران را تعریف كرد و با پسرانش به‌تندی صحبت داشت.

79- در این میان، ترقوتای كیریلتوق، در رأس افراد خود رسید و گفت:

«اشخاص پست ناچیز شده‌اند و اشخاص نیازموده و بچه بزرگ شده‌اند». مادران و فرزندان، برادران ارشد و برادران اصغر ترسیدند [و] خود را به داخل جنگل انبوه انداختند. بالگوتای با قطع درختان و بوته‌ها راهی درست می‌كرد. قسار تیر می‌انداخت، قاچی اون، تاموگا و تامولون هرسه داخل شكاف زمین‌ها شدند. هنگامی‌كه بدین ترتیب جنگ می‌كردند، تائیچیئوت‌ها آواز می‌دادند و می‌گفتند: «تموچین برادر ارشد خود را بفرستید، ما به كس دیگری از شما كاری نداریم». با این آواز، تموچین را بر اسب سوار كردند و فرارش دادند. او به جنگل گریخت. تائیچیئوت‌ها كه او را در حال گریز دیدند،

______________________________

(1)-qasar

(2)-Mandarin ، نوعی مرغابی مخصوص چین است كه انتهای پرهای بال‌هایش به سمت بالا برگشته است.

(3)-baraq ، مترجم متن مغولی آن را «سگ نگهبان» ترجمه كرده كه از ترجمه گمبوئف‌Gomboiev در كتاب «آلتان توبچی» گرفته است.

تاریخ سری مغولان، ص: 42

دنبالش كردند. چون در انبوه جنگل تارگونا اوندور «1» خزیده بود، تائیچیئوت‌ها كه نتوانستند وارد آن شوند، در اطراف جنگل به مراقبت پرداختند.

80- تموچین سه شب در جنگل بسر برد و سپس گفت: «حال خارج شوم».

اسبش را به دست گرفت و به راه افتاد. در این هنگام زین از اسب باز شد و به زمین افتاد.

[تموچین] برگشت و دید كه زین پاره شده و افتاده، بدون اینكه سینه‌بند و تسمه (تنگ اسب) باز شود. [با خود گفت]: «اگر با تسمه پاره می‌شد ممكن بود، ولی چطور سینه‌بند هنوز باقی است؟ آیا آسمان مرا حفظ می‌كند؟» این را گفت و بازگشت و سه روز دیگر هم ماند. چون بار دیگر برای خارج شدن [از جنگل] به راه خروجی جنگل [رسید]، تخته‌سنگ سفیدی شبیه خیمه‌ای در مخرج [جنگل] افتاده و آن را مسدود ساخته بود. با خود گفت: «مگرنه این است كه آسمان مرا حفظ می‌كند» و بازگشت و سه روز دیگر ماند». سرانجام چون نه روز بدون خوراك مانده بود، گفت: «چگونه خود را رها سازم كه بی‌نام‌ونشان بمیرم؟ من بیرون خواهم رفت». او می‌خواست تخته‌سنگ سفید را كه شبیه خیمه‌ای بود و در مخرج [جنگل] افتاده و آن را مسدود ساخته بود، كنار بزند و راه باز كند، ولی موفق نشد. [پس] درخت‌ها را با كارد خود كه با آن تیر می‌ساخت، قطع كرد، اسبش را وادار به خزیدن كرد و بیرون راند و [خود نیز] خارج شد. تائیچیئوت‌ها كه مراقبش بودند، او را گرفتند و بردند.

81- چون ترقوتای كیریلتوق رفت و تموچین را با خود برد، به افراد قوم خویش دستور داد تا هر شب [تموچین را] در گروهی از چادرها جا دهند «2». همچنان‌كه پیش می‌رفتند، هر شب به نوبت تموچین [را در گروهی از چادرها] جا می‌دادند، شب سیزدهم [ماه] اولین ماه تابستان، در روز «قرص سرخ» تائیچیئوت‌ها همگی در ساحل [رود] انون جشنی برپا ساختند [و] در برآمدن آفتاب از یكدیگر جدا شدند. در حین جشن، مرد جوان ضعیف الجثه‌ای مراقب تموچین بود. هنگامی‌كه افراد جشن از یكدیگر جدا شدند، [تموچین] بندهای خود را برید و ضربه‌ای به سر [مرد] جوان ضعیف الجثه وارد آورد و گریخت. چون در جنگل [كنار] انون خوابید، با خود گفت نكند دیده شوم و

______________________________

(1)-Targuna -undur

(2)- ترجمه مغولی مطمئن نیست.

تاریخ سری مغولان، ص: 43

در گودال آب ساكنی به پشت خوابید. بندهایی كه به او بسته بودند، در آب موج می‌زد و صورتش معلوم بود.

82- چون مردی كه [تموچین] از دستش گریخته بود، با صدای بلند فریاد زد:

«بگیریدش، از دست من گریخت»، تائیچیئوت‌ها كه پراكنده شده بودند، گردهم جمع شدند [و] زیر نور مهتابی كه مانند روز روشن بود، در جنگل انون، به جست‌وجو پرداختند. سورقان شیره «1» از [ایل] سلدوس «2» كه درست از همانجا می‌گذشت، [تموچین] را كه در آب ساكن خوابیده بود دید و گفت: «مسلما چون تو مرد حیله‌گر و چابكی هستی، و چون ایشان می‌گویند كه چشمانت شرربار است و سیمایت درخشنده، تائیچیئوت‌ها، برادر ارشد و برادر اصغر تا این حد نسبت به تو حسد می‌ورزند.

همین‌طور به خواب. من تو را نشان نخواهم داد». این را گفت و از نظر ناپدید شد. چون تائیچیئوت‌ها بازگشتند و به یكدیگر گفتند: « [باز هم] جست‌وجو كنیم»، سورقان شیره گفت: «درست همین راهی را كه آمده‌ایم بازگردیم [و] در نقاطی كه هنوز نگشته‌ایم، به جست‌وجو پردازیم». همگی موافقت كردند و بازگشتند و در همان راهی كه آمده بودند، به جست‌وجو پرداختند. سورقان شیره بار دیگر [به نزد] تموچین بازگشت و گفت:

«برادر ارشد و برادر اصغر دارند می‌آیند و دهان‌ها و دندان‌هایشان را به كار خواهند انداخت. همین‌طور خوابیده بمان و مواظب باش». این را گفت و از نظر ناپدید شد.

83- [تائیچیئوت‌ها] چون بار دیگر بازگشتند، به یكدیگر گفتند: « [باز هم جست‌وجو كنیم]». سورقان شیره دوباره گفت: «شاهزادگان تائیچیئوت، [آن] مرد در روز سفید و روشن از دستمان گریخت، حال در شب سیاه و تیره، چگونه او را بیابیم؟ در نقاطی كه هنوز نگشته‌ایم، به جست‌وجو بپردازیم، سپس پراكنده شویم و فردا گردهم آییم و بگردیم. این مرد كه در بند است، كجا می‌تواند برود؟». همه موافقت كردند و بازگشتند و به جست‌وجو پرداختند. دوباره سورقان شیره [از نزدیكی تموچین] گذشت و گفت: «اكنون چون ما به كلی پراكنده شدیم، برو و مادر و برادران كوچكت را پیدا كن، اگر كسی تو را دید و گفت چه كسی تو را دیده، نگو كه من تو را دیده‌ام». این را گفت و از نظر ناپدید شد.

______________________________

(1)-Sorqan -Sira

(2)-Suldus

تاریخ سری مغولان، ص: 44

84- هنگامی‌كه آنان كاملا پراكنده شدند، [تموچین] با خود اندیشید: «این روزهای آخر، زمانی‌كه به نوبت مرا در گروه‌های چادرها جای می‌دادند، چون شب را در مسكن سورقان شیره بسر آوردم، دو پسر او چیمبای «1» و چیلااون «2» دلشان به حال من سوخت و شب‌هنگام آمدند مرا دیدند، بندهایم را گشودند و من شب را [بدین ترتیب] گذرانیدم. حال سورقان شیره، مرا دید و خبر نداد و از نظر ناپدید شد. ازاین‌رو شاید اكنون بار دیگر آنها مرا نجات دهند». این را گفت و در طول رود انون به طرف مسكن سورقان شیره به راه افتاد.

85- علامت مسكن [او] این بود كه از سر شب تا دم صبح، شیر خام را می‌ریختند و [می‌پختند] و شیر پخته را می‌زدند. [تموچین] همچنان پیش می‌رفت تا این صدا را شنید و صدای سرشیر زدن را شنید و به مسكن سورقان شیره وارد شد. وی گفت: «من به تو نگفتم برو و مادر و برادران كوچكت را پیدا كن؟ چطور [به اینجا] آمدی؟». چیمبای و چیلااون گفتند: «هنگامی‌كه در جنگلی یك قوش نر، پرنده كوچكی را دنبال می‌كند، جنگل [پرنده كوچك] را نجات می‌دهد. حال چرا به كسی كه به ما وارد شده است چنین می‌گویی؟». ایشان حرف پدرشان را نپذیرفتند، بندهای [تموچین] را گشودند و آنها را در آتش سوزاندند، او را در ارابه‌ای [كه بارش] پشم بود و در پشت [چادرشان] قرار داشت سوار كردند؛ و به خواهر كوچك خود كه قداان «3» نامیده می‌شد گفتند كه به كسی حرفی نزند و او را مأمور مواظبت از وی كردند.

86- روز سوم، [تائیچیئوت‌ها] با خود گفتند آن مرد می‌بایستی مخفی شده باشد و گفتند: «ما باید در بین خود به جست‌وجو پردازیم» [و] بین خود به جست‌وجو پرداختند. مسكن سورقان شیره، ارابه‌ها و حتی زیر تختش را گشتند. روی ارابه پشمی كه در پشت [چادر بود] رفتند و پارچه‌ای را كه جلو در آن بود كنار كشیدند و به داخل رفتند. در این هنگام سورقان شیره گفت: «چطور می‌توان با چنین حرارتی در زیر پشم ماند و طاقت آورد». كسانی‌كه می‌گشتند پایین آمدند و رفتند.

87- پس از آنكه جست‌وجوكنندگان رفتند، سورقان شیره گفت: «تو نزدیك بود

______________________________

(1)-Cimbai

(2)-Cila'un

(3)-Qada'an

تاریخ سری مغولان، ص: 45

ما را همچون خاكستر به باد دهی. حال برو و مادر و برادران كوچكت را پیدا كن».

[تموچین] را بر قاطری ابرش با پوزه سفید سوار كرد و برایش بزغاله‌ای كه از دو بز شیر خورده بود، پخت و یك مشك كوچك و یك [مشك] بزرگ مهیا كرد. به او زین نداد [و] وسیله روشنایی هم نداد. ولی به او یك كمان و دو تیر داد. با تجهیزاتی چنین روانه‌اش ساخت.

88- تموچین بدین ترتیب می‌رفت تا به جایی رسید كه دیگر راه نداشت. پس از محلی كه از علف‌های درهم و به‌هم پیچیده پوشیده شده بود، گذشت و از رود انون نیز عبور كرد [و] از [سمت] غرب، وارد [دره] رود كیمورقا «1» شد. پس از طی این [دره] به خویشان خود برخورد كه در قورچوقوی بولداق «2» از بادار قوشی اون «3» [در كنار] رود كیمورقا اردو زده بودند.

89- همگی كه گردهم آمده بودند، از آنجا رفتند و در كوكو ناور «4» [واقع] در قراجیروگان «5» [كنار] رود سانگگور در پایین [كوه] گورالگو «6» در مقابل بورقان قلدون اردو زدند. در آنجا با كشتن موش خرماها و … امرار معاش می‌كردند.

90- روز عده‌ای دزد، هشت اسب اخته كهر را كه در كنار چادرها ایستاده بودند، دیدند. آمدند [و] آنها را دزدیدند و رفتند. كسانی‌كه [دزدان] را دیده بودند، چون پیاده بودند، عقب ماندند. بالگوتای كه سوار بر اسب كرند خود [به نام] درگی «7» با دم گرش بود، قبلا برای شكار موش خرما بیرون رفته بود. شب پس از غروب آفتاب، بالگوتای كه موش خرماهای خط و خالداری [را كه شكار كرده بود]، روی اسب كرند با دم گرش [به نام] درگی گذاشته بود و [اسبش] را به‌دست گرفته بود، بازگشت. وقتی به او گفتند دزدان اسبان كهر را برده‌اند، بالگوتای گفت: «من به تعقیب آنان می‌روم». قسار گفت: «تو از عهده این كار برنمی‌آیی، من آنان را تعقیب می‌كنم». تموچین گفت: «شما از عهده این كار برنمی‌آیید، من آنان را تعقیب می‌كنم»؛ و تموچین سوار بر اسب كرند درگی شد و

______________________________

(1)-Kimurqa

(2)-Qorcuqui -boldaq

(3)-Badar -qusi ,un

(4)-Koko -na'ur

(5)-Qara -Jirugan

(6)-Guralgu

(7)-Dargi

تاریخ سری مغولان، ص: 46

ردپای اسبان كهر را از روی علف‌ها كه خوابیده شده بود، گرفت و رفت. سه روز [از این واقعه] گذشت. روز بعد، هنگام صبح [تموچین] در راه به مرد جوان چابكی برخورد كه در بین اسبان بسیاری، مشغول دوشیدن مادیان بود. چون از وی درباره اسبان كهر سؤال كرد، آن پسر گفت: «امروز، قبل از طلوع آفتاب، [كسانی] از اینجا گذشتند كه هشت اسب اخته كهر را در جلو خود می‌راندند. من راه را به تو نشان خواهم داد». اسب كرند دم‌گر تموچین را گرفت و او را سوار بر اسب سفید پشت سیاهی كرد و خود سوار بر اسب كرند تندرویی شد [و] بدون اینكه به كسان خود اطلاع دهد، وارد جنگل شد و دلو و مشك آب بزرگ خود را پنهان كرد. وی گفت: «رفیق، تو با اشكال زیاد آمده‌ای، اشكالات مرد فحل و قوی [همیشه] یكی است، من با تو پیوند دوستی می‌بندم. اسم پدرم ناقو بایان «1» است و من پسر منحصربه‌فرد او هستم. اسم من بو اورچو «2» است».

[دونفری] با گرفتن رد اسبان كهر، سه روز راه پیمودند، سپس شب، هنگامی‌كه خورشید بر تپه‌ها پهن شده بود، به مسكن گروهی رسیدند و هشت اسب اخته كهر را كه درست در خارج آن محوطه مشغول چرا بودند، دیدند. تموچین گفت: «رفیق تو اینجا بمان. اسبان كهر آنجا هستند، من می‌روم آنها را به خارج از محوطه می‌رانم». بو اورچو گفت: «من با تو پیوند دوستی بستم و آمدم. چگونه اینجا بمانم؟». این را گفت [و] با یكدیگر [اسبان خود] را به جلو راندند و وارد [محوطه] شدند و درحالی‌كه اسبان كهر را در [جلو خود] می‌راندند، خارج شدند.

91- مردم یكی پس از دیگری سر در عقبشان گذاشتند. چون مردی [كه سوار] بر اسب سفیدی بود [و] كمندی با گره خفتی در دست داشت، به تنهایی برای گرفتن آنها پیش می‌آمد، بو اورچو گفت: «رفیق تیر و كمان را به من بده. من [این مرد را] تیر می‌زنم».

تموچین گفت: «ممكن است به خاطر من به تو گزندی برسد، من تیر خواهم انداخت»، و به مقابل [آن مرد] برگشت و تیری به سمت او رها ساخت. مرد با اسب سفید خود ایستاد، با كمندش كه گره خفتی داشت، علامت داد [و] دوستانش كه عقب مانده بودند، رسیدند و به او ملحق شدند. خورشید كاملا فرو نشسته بود. غروب بود و چون تاریك شده بود مردمی كه به تعقیب آنان آمده بودند، عقب ماندند.

______________________________

(1)-Naqu -Bayan

(2)-Bo'orcu

تاریخ سری مغولان، ص: 47

92- [ایشان] تمام شب را راه پیمودند؛ بدین ترتیب بدون مكث سه روز و سه شب راه رفتند. تموچین گفت: «رفیق، آیا بدون تو من می‌توانستم اسبانم را بازیابم؟

[آنها] را بین خود تقسیم كنیم. بگو چند [رأس] از آنها را برمی‌داری؟». بو اورچو گفت:

«من با خود گفتم كه تو دوست خوبی هستی و سختی‌های بسیاری را پشت سر گذاشته‌ای، و به خود گفتم كه می‌خواهم به دوست خویش خدمتی كنم. [بدین جهت] با تو پیوند دوستی بستم و آمدم. من غنیمت بگیرم؟ اسم پدر من ناقو بایان «1» است. من پسر منحصربه‌فرد ناقو بایان هستم. هرچه كه پدرم گرد آورده به من می‌رسد. من هیچ‌چیز برنمی‌دارم [اگر بردارم] پس خدمتی كه انجام داده‌ام، كدام خدمت است؟ من هیچ نمی‌خواهم».

93- ایشان [هر دو نفر] به مسكن ناقو بایان رسیدند. ناقو بایان كه پسرش بو اورچو را گم كرده بود، مشغول گریه و زاری بود. هنگامی‌كه ناگهان [بو اورچو] رسید و او پسرش را دید، از یك طرف می‌گریست و از طرف دیگر دعوا می‌كرد. پسرش بو اورچو گفت: «قضیه از این قرار بود كه دوست خوبی كه سختی‌های فراوانی را پشت سر گذاشته بود، رسید. من با او پیوند دوستی بستم و [به دنبالش] رفتم. اكنون بازگشته‌ام». سپس دوید [و] رفت دلو و مشك بزرگش را كه در جنگل پنهان كرده بود آورد. بره‌ای را كه از دو میش شیر خورده بود، كشت و به منزله توشه راه به تموچین داد و روی اسبش یك مشك بزرگ [پر از شیر مادیان] گذاشت. ناقو بایان گفت: «شما دو نفر جوان كه یكدیگر را یافته‌اید، در آینده به هم صدمه نرسانید».

تموچین رفت و پس از پیمودن سه روز و سه شب راه، به مسكن خود در كنار رود سانگگور رسید. هو آلون، قسار و سایر برادران كوچكش كه افسرده‌خاطر بودند، از دیدن او شاد گشتند.

94- چون تموچین از برتا اوجین [دختر] دایی ساچان، كه او را در نه سالگی دیده بود، جدا شده بود، به اتفاق بالگوتای دونفری، در طول رود انون به جست‌وجوی وی به راه افتادند. دایی ساچان انگقیرات بین دو [كوه] چاكچار و چیقورقو قرار داشت.

دایی ساچان كه تموچین را دید، بسیار خوشحال شد و گفت: «هنگامی‌كه خبر یافتم

______________________________

(1)- بایان در لغت مغولی به معنی ثروتمند است، به همین دلیل بو اورچو چندبار این عنوان را تكرار می‌كند (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 48

تائیچیئوت‌ها، برادر ارشد و برادر اصغر، به تو حسد ورزیدند، [به خاطر تو] غمگین و ناامید گشتم. حال به زحمت می‌توانم به تو نگاه كنم». این را گفت و برتا اوجین را برای او آماده ساخت و به نزد وی آوردش. دایی ساچان [دخترش را] همراهی كرد [و] در طول راه، زاویه اورتاق جول «1» [و] كالوران «2» را دور زد. همسر [دایی ساچان] مادر برتا اوجین، چوتان «3» نامیده می‌شد. چوتان نیز همراه دختر بود [و] هنگامی‌كه خانواده تموچین در [كنار] رود سانگگور، در كنار [كوه] گورالگو «4» اردو زده بودند، او را [به نزد ایشان] آورد.

95- پس از آنكه چوتان را [به خانه خود] بازگردانیدند، [تموچین] بالگوتای را به دنبال بواورچو فرستاد و به وی پیغام داد كه: «پیوند دوستی ببندیم «5»». بو اورچو به محض رسیدن بالگوتای [بدون اینكه] به پدرش خبر دهد، بر اسب كرند كمرباریك زین‌شده‌ای سوار شد، پیراهن پشمی آبی رنگش را تا كرد و روی آن گذاشت [و] به اتفاق بالگوتای به آنجا رفت و پیوند دوستی بستند. این بود چگونگی پیوند دوستی بستن [آن‌دو].

96- [تموچین و بستگانش] از سانگگور قوروقن «6» كوچ كردند و در ساحل بورگی، در سرچشمه رود كالوران اردو زدند. [برتا اوجین] با خود پوستین قاقم سیاهی آورده و گفته بود كه هدیه عروسی مادرش چوتان به پدرشوهر «7» تازه است «8». تموچین، قسار و بالگوتای این پوستین را همراه خود می‌بردند. سابقا اونگ خان «9» از قوم كارائیت «10»

______________________________

(1)-Urtaq -Jol

(2)-Kaluran ، در جامع التواریخ كارولان آمده است (م).

(3)-Cotan

(4)-Guralgu

(5)- منظور اصطلاح «آندا» است (م).

(6)-Sanggur -qorogan

(7)- رسم مغول چنین بود كه عروس به خانه همسر خود جهیز می‌آورد كه برحسب ثروت قبیله پدرش متفاوت بود. پدر و مادر عروس نیز به كسان داماد هدایایی می‌دادند كه هریك اصطلاحات خاصی داشت.

(8)- منظور پدرشوهر، یسوگای بهادر است كه در این زمان در قید حیات نبود (م).

(9)-Ong -qan ، رئیس ایل كرائیت یا كارائیت (م).

(10)-Karayit

تاریخ سری مغولان، ص: 49

با یسوگای خان، پدر [تموچین] آندا «1» شده بود. تموچین گفت: «چون او با پدرم آندا شده، پس مانند پدر من است»؛ و چون می‌دانست كه اونگ خان در «جنگل سیاه» [در كنار] رود تواولا «2» است، به آنجا رفت. تموچین چون به نزد اونگ خان رسید، گفت.

«سابقا تو خود را با پدرم آندا خواندی. پس تو به منزله پدرم هستی. من همسری گرفته‌ام [و به جای پدرم] برای تو هدیه اولین دیدار را آورده‌ام «3»». این را گفت و پوستین قاقم را به او داد. اونگ خان، بسیار شادمان شد و گفت: «من در عوض پوستین قاقم، قوم نابسامان تو را گردهم جمع خواهم كرد. [این اندیشه] در اندرونم و در عمق ضمیرم مأوا خواهد گرفت».

97- در آن هنگام كه [تموچین و بستگانش] در كنار بورگی اردو زده بودند، مردی اوریانگقدای [به نام] جرچی اودای آبوگان «4»، كه دم آهنگریش را بر پشت گذاشته بود و پسرش را كه جالما «5» نامیده می‌شد، همراه داشت، از جانب بورقان قلدون رسید. جرچی اودای گفت: «هنگامی كه شما در دالی اون بولداق در [كنار] رود انون بودید، هنگام تولد تموچین، من برای وی قنداقی [از پوست] قاقم درست كردم، همچنین پسرم جالما را نیز به تو بخشیدم. ولی به من گفتند كه كوچك است و من او را «6» بردم. حال بگذار جالما اسبت را زین كند و در را او به رویت باز نماید». این را گفت و او را بخشید.

98- زمانی‌كه ایشان در كنار بستر بورگی در سرچشمه رود كالوران اردو زده بودند، روزی صبح زود هنگامی‌كه خورشید با پرتو درخشانش در حال دمیدن بود، قواقچین آماگان «7» كه در مسكن هوآلون آكا خدمت می‌كرد، برخاست و گفت: «مادر، مادر، زود برخیز. زمین می‌لرزد و صدای لرزش می‌آید. آیا اینان تائیچیئوت‌های خبیث نیستند كه می‌آیند؟ مادر زود برخیز».

______________________________

(1)- رسم بستن عهد برادری و برادرخواندگی را آندا می‌گفتند (م).

(2)-Tu'ula

(3)- منظور اولین دیدار بعد از روز عروسی است كه نزد مغول رسم بود به پدر هدیه دهند (م.)

(4)-Jarci'udai -abugan

(5)-Jalma

(6)- مقصود پسرش جالماست (م).

(7)-Qo'aqcin -amagan

تاریخ سری مغولان، ص: 50

99- هوآلون آكا گفت: «زود پسران را بیدار كن». هوآلون آكا با شتاب برخاست.

پسران، تموچین و سایرین نیز با شتاب برخاستند و اسبان خود را برداشتند. تموچین بر اسبی سوار شد. هوآلون آكا بر اسبی سوار شد و قسار بر اسبی سوار شد، قاچی اون بر اسبی سوار شد. تاموگا اتچیگین بر اسبی سوار شد. بالگوتای بر اسبی سوار شد، بواورچو بر اسبی سوار شد، جالما بر اسبی سوار شد. هوآلون آكا تامولون را در بغل گرفت. [برای تموچین] یك اسب باری حاضر كردند. برای برتا اوجین اسب كم آمد.

100- در همان صبحگاه تموچین [و بستگانش] برادران ارشد و برادران اصغر، از جانب بورقان قلدون خارج شدند. قواقچین آماگان گفت: «من برتااوجین را مخفی می‌كنم» و او را در «ارابه سیاهی» سوار كرد و گاوی كه خال‌هایی بر پهلوهایش داشت، به آن بست. هنگامی‌كه از كنار تونگگالیك قوروقن پیش می‌راند و به سمت بالا می‌رفت، در سایه روشن سحرگاه، یك دسته سرباز به او رسیدند و جلویش را گرفتند و از وی پرسیدند كه چه كسی است. قواقچین آماگان گفت: «من متعلق به تموچین‌ام. من از چادر بزرگ پشم‌چینی گوسفندان می‌آیم. اكنون به مسكن خود بازمی‌گردم». پس آنان گفتند:

«تموچین خانه است؟ فاصله مسكن او چقدر است؟» قواقچین آماگان گفت: «خانه نزدیك است، ولی نمی‌دانم تموچین خانه هست یا نه. من از [سمت] پشت می‌آیم».

101- سربازان به آن سمت راندند. قواقچین آماگان كه به گاو پهلو خال‌خالی‌اش شلاق می‌زد و با شتاب پیش می‌راند، سرانجام چرخ ارابه‌اش شكست. چون چرخ ارابه‌اش شكست، [قواقچین آماگان و برتا اوجین] به یكدیگر گفتند: «پیاده بدویم و داخل جنگل شویم». ولی درست در همان موقع، همان سربازان كه مادر بالگوتای را بر ترك اسب نشانده بودند و دو پایش معلق شده بود، در حال یورتمه به آنان رسیدند و گفتند: «در ارابه‌ات چه باری داری؟» قواقچین آماگان گفت: «بار من پشم است». ارشد سربازان گفت: «كوچكتران و پسران [از اسب] به زیر آیید و نگاه كنید». كوچكتران [از اسب] به زیر آمدند و در ارابه را بلند كردند. در داخل، زن جوانی نشسته بود. آنها وی را از ارابه بیرون كشیدند و پیاده‌اش كردند و [آن زن و] قواقچین هردو را به ترك اسبان نشانیدند و بردند. سپس سر در عقب تموچین گذاشتند و از همان راهی كه رفته بود و روی علف‌ها جای پاها دیده می‌شد، به تعقیبش پرداختند و در جهت بورقان [قلدون] به حركت درآمدند.

تاریخ سری مغولان، ص: 51

102- در تعقیب تموچین، سه بار بورقان قلدون را دور زدند، ولی موفق به گرفتن او نشدند. اینجا و آنجا یا مستقیم رفتند یا در باتلاق‌های گل‌آلود و در جنگل‌های انبوه، چون مار شكمباره خزیدند؛ ولی موفق نشدند. بیشه‌های انبوه را در جست‌وجویش پیمودند؛ ولی موفق به گرفتاری او نشدند. این افراد سه ماركیت «1» بودند [بدین قرار:] توقتوا «2» از اودوئیت ماركیت‌ها «3»، دائیر اوسون «4» از اوواس ماركیت‌ها «5»، قااتای درمله «6» از قاات ماركیت‌ها «7». این سه ماركیت گفتند: «چون سابقا، هوآلون آكا را به زور از چیلادو دزدیده بودند، حال ما آمده بودیم تا انتقام بگیریم». این ماركیت‌ها با خود گفتند: «ما اكنون به منظور انتقام هوآلون، زنانشان را اسیر كردیم. از توهینی كه به ما شده بود، انتقام گرفتیم». این را گفتند و از كوه بورقان قلدون پایین آمدند و به مساكن خود بازگشتند.

103- تموچین گفت: «آیا این سه ماركیت واقعا به مساكن خود بازگشته‌اند، یا در كمین نشسته‌اند؟»، و بالگوتای، بواورچو و جالما سه تن را به مدت سه روز به تعقیب ماركیت‌ها فرستاد، تا اطلاعاتی به‌دست آورند. ماركیت‌ها [واقعا] به دوردست‌ها رفته بودند. پس تموچین از بورقان [قلدون] آمد و درحالی‌كه به سینه خود مشت می‌كوبید گفت: «چون قواقچین آكا در شنوایی [مانند] شغاره «8» است؛ چون در بینایی [مانند] سمور است، من توانستم با همه وجودم، [و] با اسب ناتوانم بگریزم. من از كوره‌راه‌های گوزن‌ها گذشتم، من به بورقان قلدون صعود كردم و برای خود كلبه‌ای با شاخه‌های بید ساختم.

در بورقان قلدون می‌بایستی مانند شپشی در تلاش معاش به هرطرف بدوم. تنها به خاطر حفظ جانم، با یك اسب از كوره‌راههای گوزن‌ها گذشتم. من به [بورقان] قلدون صعود كردم و برای خود با تركه‌های بید كلبه‌ای ساختم. در بورقان قلدون می‌بایستی مانند یك سنجاب از جان خود محافظت می‌كردم، وحشت بسیار كرده بودم. من هر صبح در

______________________________

(1)-Markit

(2)-Toqto'a

(3)-Uduyit -Markit

(4)-Dayir -Usun

(5)-Uwas

(6)-Qa'atai -Darmala

(7)-Qa'at

(8)-Putois ، نوعی سمور (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 52

بورقان قلدون قربانی خواهم كرد. هر روز در آنجا استغاثه و دعا خواهم نمود تا پسران پسران من بدانند». این را گفت و روی به طرف خورشید كرد، كمربند خود را به گردن آویخت، كلاهش را به دست گرفت [و] درحالی‌كه به سینه خود می‌كوبید، نه بار رو به خورشید سجده كرد، دعا نمود و شراب به زمین ریخت.

تاریخ سری مغولان، ص: 53

 

فصل سوم‌

 

104- سپس تموچین، قسار و بالگوتای، سه نفری به نزد تواوریل اونگ خان «1» كارائیت رفتند، كه او در آن هنگام در جنگل سیاه، در كناره رود تواولا بود. تموچین گفت: تاریخ سری مغولان 53 فصل سوم

سه ماركیت ناگهان بر سر ما ریختند و ما را غارت كردند و زن من گرفتار شد. ما آمده‌ایم بگوییم كه خان پدرم زن مرا نجات دهد و بازگرداند. تواوریل اونگ خان در جواب این سخنان گفت: «من سال گذشته با تو چه گفتم؟ زمانی‌كه تو برایم یك پوستین قاقم آوردی، بر تنم كردی و گفتی كه در زمان پدرت من و او یكدیگر را «آندا» خواندیم و از آن پس من مانند پدر تو شده‌ام. من آنگاه گفتم: «در عوض پوستین قاقم، من قوم پراكنده تو را گرد خواهم آورد. این اندیشه در اعماق سینه‌ام جایگزین خواهد شد و در اندرونم جای خواهد گرفت. من این را به تو نگفتم؟ حال به قول خود وفا می‌كنم و در عوض پوستین قاقم، تمام ماركیت‌ها را باید نابود ساخت، من برتا اوجین را نجات خواهم داد. به تو بازش خواهم گردانید. در عوض پوستین قاقم سیاه، همه ماركیت‌ها را مضمحل خواهم كرد و بانوی تو برتا اوجین را باز خواهیم گردانید. كس فرست و با جاموقه، برادر كوچك، تماس بگیر. جاموقه برادر كوچك «2» باید در قورقونق جوبور باشد. من از اینجا دو تومان را سواره مجهز می‌كنم و جانب یمین سپاه خواهم بود و برادر كوچك جاموقه نیز باید دو تومان را سواره مجهز كند و جانب یسار باشد. جاموقه باید محل اجتماع ما را معین سازد».

105- هنگامی‌كه تموچین، قسار و بالگوتای سه‌نفری از نزد تواوریل خان بازگشتند، [و] به مساكن خود بازآمدند، تموچین، قسار و بالگوتای دونفری را به نزد جاموقه فرستاد و به ایشان گفت: «به جاموقه آندای [من] چنین بگویید: «سه ماركیت

______________________________

(1)-To'oril ، در جوامع التواریخ طغریل آوانویسی شده است (م).

(2)- می‌دانیم كه جاموقه را از جهت آندایی برادر می‌خوانند (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 54

آمدند و بستر مرا تهی كردند. آیا ما از یك …….. نیستیم؟ چگونه توهینی را كه نسبت به ما روا شده، بزداییم؟». با این سخنان آنان را روانه كرد. این بود سخنانی كه برای آندا جاموقه فرستاده شد. سرانجام [تموچین] آنان را فرستاد تا سخنانی را هم كه تواوریل خان كرائیت گفته بود، به جاموقه بازگویند: «با درنظر گرفتن اینكه در گذشته یسوگای خان خدمتی برای پدرم انجام داده بود، من با تو [تموچین] پیوند دوستی بستم. با دو تومانی كه سواره مجهز كرده‌ام، جبهه یمین با من خواهد بود. كس فرست تا با برادر كوچك جاموقه صحبت بدارند، تا جاموقه برادر كوچك، دو تومان سواره مجهز كند.

راجع به محلی كه باید جمع شویم، باید جاموقه برادر كوچك آن را تعیین كند».

هنگامی‌كه این سخنان را به پایان رسانیدند، جاموقه گفت: «با اطلاع از اینكه بستر آندای من تموچین تهی مانده است، قلبم مجروح شد. با اطلاع از اینكه دلش شكسته، روحم جریحه‌دار شد. انتقام می‌گیریم. اودوئیت‌ها و اوواس ماركیت‌ها را نابود خواهیم كرد و اوجین برتای او را نجات خواهم داد. برای زدودن این توهینی [كه به او روا شده]، تمام قاات ماركیت‌ها را منهدم خواهم كرد و بانوی او برتا را نجات خواهم داد [و] بازش خواهم گرداند. توقتوای جبون باید هم‌اكنون در بواوراكاآر «1» باشد [و] مشغول نمدمالی برای زینش «2»، [و] به صدا درآوردن طبل‌هایش. دائیر اوسون عصیانگر باید هم‌اكنون در تلقون ارال «3» [در مصب رودهای] اورقون «4» و سالانگا «5» باشد، [و] مشغول تكان دادن تركش‌های سرپوش دارش. قاآتای درمله، جنگجوی جنگل سیاه (؟) باید هم‌اكنون در قرجی كاآر «6» باشد، در آنجایی كه باد دانه‌های گیاهان را پراكنده ساخته است «7».

حال، مستقیما از رود كیلقو «8» می‌گذریم. وضع [علف‌های] سقل بایان «9» بسیار

______________________________

(1)-Bu ,ura -Ka ,ar

(2)- ترجمه مغولی آن كاملا مطمئن نیست.

(3)-Talqun -aral

(4)-Orqon

(5)-Salangga

(6)-Qarajy -Ka ,ar

(7)- نوع گیاه مشخص نیست.

(8)-Kilqo

(9)-Saqal -bayan

تاریخ سری مغولان، ص: 55

خوب است. [علفها] را به هم گره خواهیم زد [و با آنها] یك كلك «1» درست خواهیم كرد.

از در بالایی چادر توقتوای جبون وارد می‌شویم، بستها و پایه‌های چادرش را می‌اندازیم و آن را خراب می‌كنیم، تا آخرین زنان و پسرانش را از بین می‌بریم. خود را به روی پایه‌ها و بستهای اجاق «2» خانوادگی‌اش می‌اندازیم و آن را خراب می‌كنیم، همگی قومش را از بین می‌بریم، به قسمی كه همه‌جا تهی و [خاموش] گردد».

106- جاموقه همچنین گفت: «این را به آندا تموچین، و برادر بزرگ تواوریل خان بگویید» و گفت: «و اما آنچه كه مربوط به من است: من علم خود را كه از دور نمایان است، برمی‌افرازم. طبل بلندآوای خود را كه می‌غرد و از پوست یك گاو نر سیاه درست شده است، می‌نوازم. من بر اسب راهوار سیاهم سوار می‌شوم، من لباس رزمم را می‌پوشم، من نیزه پولادینم را به دست گرفته‌ام، من تیرم را كه نوك آن با پوست درخت بادام زینت شده، روی زه [كمان] قرار داده‌ام، من آماده‌ام تا بر ضد قاات ماركیت‌ها بر اسبم سوار شوم و آنها را پاره‌پاره كنم. این را به او بگویید. من علم بلندم را كه از دور نمایان است برافراشته‌ام، من طبلم را با صدای گوش‌خراشش كه از پوست گاو پوشیده شده، به صدا درآورده‌ام. من بر اسب راهوارم، با پشت سیاهرنگش سوار شده‌ام، من زره پنبه‌دوزی شده چرمی‌ام را دربر كرده‌ام، من شمشیر دسته‌دارم را به‌دست گرفته‌ام. من تیرم را كه قوسی ساخته شده، روی زه گذاشته‌ام، من برای جنگ و كشتار اودوئیت ماركیت‌ها آماده‌ام. این را به او بگویید، تا برادر بزرگ تواوریل خان بر اسب سوار شود و از مقابل بورقان قلدون بیاید و به آندا تموچین بپیوندد. مادر بوتوقان بواورجی «3» در سرچشمه رود انون به یكدیگر ملحق خواهیم شد. از آنجا بر اسب سوار می‌شویم و [كناره] رود را طی خواهیم كرد، قوم آندا [تموچین] در آنجا هستند. با یك تومان كه از قوم آندا می‌گیریم و یك تومان كه از اینجا برمی‌داریم، می‌شود دو تومان. با طی كردن

______________________________

(1)- به معنی طراده و عبارت است از قطعه‌هایی كه از علف و نی به‌هم بافته‌شده، ساخته می‌شود، و افراد محلی كنار رودها و دریاچه‌ها با آن از آب عبور می‌كنند (م).

(2)- منظور محل مقدس و پرستشگاه خانوادگی است، كه در مساكن شیوخ ایلات وجود داشته است.

ر. ك: نظام اجتماعی مغول، ص 93 (م).

(3)-Botoqan -bo'orji

تاریخ سری مغولان، ص: 56

[بستر] رود انون، ما در وعده‌گاه [یعنی] در بوتوقان بواورجی گردهم خواهیم آمد». اینها را گفت و ایشان را بازگردانید.

107- قسار و بالگوتای هر دو تن، آمدند و سخنان جاموقه را به تموچین گفتند و [تموچین] تواوریل خان را از این موضوع آگاه گردانید. هنگامی‌كه تواوریل خان از سخنان جاموقه اطلاع یافت، دو تومان را سواره مجهز ساخت. چون تواوریل خان بر اسب سوار شد، گفت: «من راه بستر بورگی از [رود] كالوران [جهت] مقابل بورقان قلدون را در پیش خواهم گرفت و خواهم رسید. تموچین در كنار رود تنا «1» مقابل بورقان قلدون از اسب به زیر آمد. تموچین از آنجا دستجات خود را به حركت درآورد. تواوریل خان، یك تومان [برداشته] بود. جاقا گامبو «2» برادر كوچك تواوریل خان یك تومان برداشته بود. آنگاه كه با این دو تومان در ائیل قرقنا «3» [كنار] رود كیمورقا از اسب پیاده شدند، تموچین نیز فرود آمد و به آنان پیوست.

108- تموچین، تواوریل خان و جاقا گامبو، سه تن، به یكدیگر پیوستند و از آنجا به‌راه افتادند، هنگامی‌كه به بوتوقان بواورجی در سرچشمه رود انون رسیدند، جاموقه سه روز پیش از آنان به وعده‌گاه رسیده بود. جاموقه [از دور] دستجات تموچین، تواوریل خان و جاقا گامبو را دید؛ و دو تومان خود را آرایش جنگلی داد و همچنین، تواوریل خان و جاقا گامبو نیز دستجات خود را نظم [جنگی] دادند. تازه زمانی كه به مقابل هم رسیدند، یكدیگر را شناختند. جاموقه گفت: «آیا هنگامی‌كه مغولها گفتند «آری» به منزله سوگند نیست؟ همگی نگفته بودیم كه كسی را كه در «آری» خود تأخیر كرد، از دسته خویش طرد می‌كنیم؟». [در جواب] سخنان جاموقه تواوریل خان گفت: «ما سه روز دیر به وعده‌گاه رسیدیم. حال برادر كوچكتر جاموقه، خود درباره تنبیه و مجازات ما تصمیم بگیرد!». بدین ترتیب بود كه [درباره] وعده‌گاه، سخنان نكوهش‌بار بین ایشان رد وبدل شد.

109- از بوتوقان بواورجی به راه افتادند و به رود كیلقو رسیدند و با ساختن كلكی از آن گذشتند. در بواوراكار از در بالایی چادر، وارد مسكن توقتوا باكی «4» شدند و

______________________________

(1)-Tana

(2)-Jaqa -gambu

(3)-Ayil -qaraqana

(4)-baki ، عنوانی است كه بیشتر به پسران ارشد قبیله داده می‌شده است. این عنوان بتدریج در اواخر

تاریخ سری مغولان، ص: 57

پایه‌ها و بست‌های چادرش را انداختند و آن را خراب كردند، تا آخرین زنان و پسرانش را قتل و غارت كردند. پایه‌ها و بستهای محل مقدس اجاق خانوادگی‌اش را انداختند و آن را منهدم ساختند، و قومش را قتل و غارت كردند، و دیگر چیزی برجای نگذاشتند. [ایشان فكر می‌كردند] موقعی خواهند رسید كه توقتوا باكی در خواب است و [او را خواهند گرفت، ولی] شكارچیان او، و صیادان قاقم او، شكارچیان حیوانات وحشی‌اش، كه در [كنار] رود كیلقو بودند، [شكارها] را رها كرده و گفته بودند: «دشمن رسید». شب را راه پیموده و رفته بودند و آگاهش ساخته بودند. توقتوا به محض اطلاع [از این موضوع] خود را به دائیر اوسون از اوواس ماركیت‌ها رسانید و دو نفری داخل [جنگل] برقوجین «1» شدند. [و] از كناره [رود] سالانگا راه فرار در پیش گرفتند، با تعداد كمی از افراد خود، نجات یافتند.

110- آنگاه كه قوم ماركیت با شتاب در كناره [رود] سالانگا پیش می‌رفت، دستجات ما نیز كه شبانه، ماركیت‌هایی را كه با شتاب می‌رفتند، تعقیب می‌كردند، چون قتل و غارت‌كنان پیش می‌رفتند، تموچین شتابان به این افراد رسید و برتا اوجین را در بین این افراد كه با عجله می‌رفتند دید و فریاد زد: «برتا، برتا». او كه صدای تموچین را شنیده و آن را شناخته بود، از ارابه پیاده شد و دوان‌دوان آمد. برتا اوجین و قواقچین هر دو، در [تاریكی] شب، دهانه و افسار اسب تموچین را شناختند و آن را گرفتند. [آن شب] مهتاب بود. تموچین نگاه كرد، برتا اوجین را شناخت و آن دو در آغوش هم افتادند. پس تموچین شبانه كسی به نزد تواوریل خان و آندا جاموقه فرستاد و پیغام داد: «من آنچه را كه در جست‌وجویش بودم بازیافتم. دیگر شب راه نرویم و همین‌جا فرود آییم». این بود آنچه كه به ایشان گفت. قوم ماركیت نیز كه شتابان می‌رفتند، توقف كردند [و] در تاریكی شب خوابیدند. این بود چگونگی نجات یافتن برتا اوجین از [چنگ] ماركیت‌ها و رسیدن او به [تموچین].

111- دلیل [این جنگ این بود كه] سه تن ماركیت: توقتوا باكی از اودوئیت ماركیت‌ها، دائیراسون از اوواس ماركیت‌ها، قااتای در مله [از قاآت ماركیت‌ها در رأس]

______________________________

– قرن سیزدهم در حال زوال بوده. باكی در آیین شمنیسم به معنی كاهن و جادوگر و ستاره‌شناس بوده است. ر. ك: نظام اجتماعی مغول، صص 83 و 84 (م).

(1)-Barqujin

تاریخ سری مغولان، ص: 58

سیصد مرد، گفته بودند كه سابقا «یسوگای بهادر هوآلون آكا را از یاكاچیلادو «1» برادر كوچك توقتوا باكی دزدیده بودند، [و] ایشان رفته بودند انتقام بگیرند. زمانی‌كه تموچین را [تعقیب می‌كردند]، سه بار دور بورقان قلدون گشته بودند و برتا اوجین را گرفته بودند و او را به چیلگار بوكو «2» برادر كوچك چیلادو داده بودند تا از او نگهداری كند.

چیلگار بوكو كه بدین ترتیب از آن زمان به بعد او را در تملك گرفته بود، هنگام فرار [در موقع رسیدن دستجات تموچین] گفت: «من كلاغ سیاهی هستم كه تقدیرش چنین است كه پوست و روده بخورد، [ولی] من میل به خوردن غاز و كلنگ داشتم. چه چیلگار بد و حریصی هستم من، كه خواهان بانو اوجین بودم [و] برای همه ماركیت‌ها آفتی شدم.

چیلگا بدكار و پلید. من به ردیف «سرسیاهان» تنزل یافته‌ام. من فقط جان خود را نجات دادم، [بدین جهت] در تنگه تاریك خواهم خزید. چه‌كسی سپری به من می‌دهد؟ من مرغی شكاری و پرنده‌ای پلید هستم كه تقدیرش چنین است كه موش و موش صحرایی بخورد، من میل به خوردن قو و كلنگ داشتم. چه چیلگا پلید و طماعی هستم. من با تمتع گرفتن از اوجین مقدس و بزرگ، برای همه ماركیت‌ها آفتی شدم. چیلگا بدكار و فاسد. من به ردیف سرخشكان تنزل یافته‌ام. با نجات دادن جان خود، كه مانند سرگین میش است، در تنگه‌های عمیق و تاریك خواهم خزید. برای [حفظ] جان خود كه مانند سرگین میش است، نزد چه‌كسی مأوایی بیابم؟». این را گفت و آشفته‌حال گریخت.

112- قااتای درمله را گرفتند و بردند. بر پایش بند نهادند و راه بورقان قلدون را پیش گرفتند. چون او گفت كه: «مادر بالگوتای در این دسته از چادرهاست»، بالگوتای با این راهنمایی رفت تا مادر خود را نجات دهد. بالگوتای از در سمت راست وارد مسكن وی شد. مادرش كه پوششی ژنده از پوست گوسفند دربر داشت، از سمت چپ بیرون رفت. به مرد دیگری كه در بیرون ایستاده بود گفت: «به من گفته‌اند كه پسرانم رئیس شده‌اند. من اینجا با مرد پلیدی زندگی می‌كنم. حال چگونه می‌توانم به چهره پسرانم نگاه كنم؟». این را گفت و دوید و خود را به داخل جنگل انبوهی انداخت، مدتی به

______________________________

(1)-Yaka ، به معنی بزرگ است (م).

(2)-Cilgar boko

تاریخ سری مغولان، ص: 59

دنبالش گشتند؛ ولی او را نیافتند. بالگوتای نویان «1» با تیرهایی كه دكمه‌های استخوانی داشت، مردهایی را كه از استخوان «2» ماركیت‌ها بودند، هدف قرار داد و گفت: «مادرم را به من بازگردانید»، و بدین ترتیب سیصد ماركیت را كه بورقان [قلدون] را دور زده بودند، [تا نسل] پسران پسرانشان را مانند خاكستر به باد داد. اما باقیمانده زنان و پسران آنان، زنانی را كه شایسته در آغوش گرفتن می‌دانست، در آغوش گرفت و آنان را كه شایسته می‌دانست به خانه خود وارد كند، به خانه‌اش برد.

113- تموچین از تواوریل خان و جاموقه سپاسگزاری كرد [و] گفت: «و اما ماركیت‌های شجاع و كینه‌توز. ما به‌واسطه اتحاد با شما دو تن، خان پدرم و آندا جاموقه، و با گرفتن نیرویی روزافزون از آسمان و زمین، كه از جانب آسمان قادر معین شدیم [و] به وسیله زمین، مادرمان به مقصد رسیدیم «3»، شكم‌های ایشان را دریدیم و قطعه‌ای از جگرشان را كندیم «4»، بسترهایشان را تهی ساختیم، مردان سلاله‌شان را نابود كردیم و از آنان آنچه كه باقی مانده بود، اسیر كردیم. حال‌كه بدین ترتیب ماركیت‌ها را به نابودی كشاندیم، بازگردیم». این بود سخنان وی به آنان.

114- هنگامی‌كه اودوئیت ماركیت‌ها با شتاب می‌رفتند، چون دستجات ما به اردوی آنان رسیدند، پسر جوانی را كه عقب مانده بود، و شب كلاهی از [پوست] قاقم، چكمه‌هایی از پوست ران آهو، لباسی از پوست سمور آبی دباغی‌شده دوخته شده، در برداشت، [گرفتند و] با خود بردند. او پنج سال داشت و كوچو «5» نامیده می‌شد و

______________________________

(1)-noyan ، در رأس خانواده‌ها و ایلات مقتدر، رهبران و رؤسایی قرار داشتند كه نویان به معنی «رئیس و ارباب» خوانده می‌شدند. ر. ك: نظام اجتماعی مغول (م).

(2)- استخوان كه در لغت مغولی یسون‌yasun می‌باشد، اصطلاحا به معنی نسل است، در اینجا نیز به معنی «از نسل ماركیت‌ها» آمده است (م).

(3)- مقصود این است كه از قدرت‌های آسمانی و زمینی كمك گرفته‌اند. اصطلاح زمین مادر در منابع و متون دیگر مغولی یافت نشده است.

(4)- منظور به اسارت گرفتن قااتای می‌باشد، كه یكی از سران ماركیت بوده است (م).

(5)-Kucu

تاریخ سری مغولان، ص: 60

چشمانش شرربار بود. به نزد هوآلون آكا فرستادندش و به‌منزله ساوقه «1» به وی سپردنش.

115- تموچین، تواوریل خان و جاموقه، كه هر سه تن به اتفاق، مساكن اردوی رسمی ماركیت‌ها را مضمحل ساخته بودند، [و] زنانشان را با آرایش‌های نجیبانه و عالی اسیر كرده بودند، در تلقون آرال [در مصب] دو [رود] ارقون و سالانگگا، به عقب بازگشتند. تموچین و جاموقه هر دو تن به اتفاق، در جهت قورقونق جوبور بازگشتند.

تواوریل خان در بازگشت از هوكورتوجوبور «2» [واقع] در پشت بورقان قلدون عبور كرده، از قاچااوراتو سوبچیت «3» و هولیاتو سوبچیت «4» گذشت. در آنجا حیوانات وحشی شكار كرد و با در پیش گرفتن راه «جنگل سیاه» [و] رود تواولا بازگشت.

116- تموچین و جاموقه هر دو تن به اتفاق، در قورقونق جوبور فرود آمدند و با یادآوری آندایی گذشته خود، بار دیگر [پیوند] آندایی خویش را تجدید كردند [و] گفتند: «یكدیگر را دوست بداریم». ابتدا [به ترتیب زیر] آندا شده بودند: هنگامی‌كه تموچین یازده سال داشت، جاموقه به تموچین یك استخوان (قاب) آهو داده بود و تموچین [نیز در عوض به او] استخوانی (قاب) داده بود، كه آن را مس‌اندود كرده بودند.

[به‌این‌ترتیب] یكدیگر را آندا خوانده بودند. چون آندا شدند، با این قاب‌ها روی یخ‌های انون بازی می‌كردند. این بود طریق آندا شدن ایشان. سپس در بهار، هنگامی‌كه به اتفاق هم با كمان‌های كوچك چوبی شكار می‌كردند، جاموقه كه [با یك تیر] دو شاخ یك گاو نر دو ساله را به یكدیگر دوخته و آنها را سوراخ كرده بود، آن تیر خارق العاده خود را به تموچین داد. تموچین در عوض تیری به او داد كه در انتهای آن، دكمه‌ای از [چوب] سرو كوهی داشت، و خود را آندا خواندند. این بود طریقی كه برای دومین بار ایشان یكدیگر را آندا خواندند.

117- [تموچین و جاموقه] سخنان قدیمیان و پیران را كه گفته‌اند: «آنداها زندگی مشترك دارند و یكدیگر را ترك نمی‌كنند»، پذیرفته بودند. ایشان گفتند: «این حامی و نگهبان زندگانی [ما] است». بدین ترتیب بود كه ایشان یكدیگر را دوست داشتند. حال

______________________________

(1)-Sauqa ، درT'oung Pao هدیه معنی شده است.

(2)-Ho -kortu -Jubur

(3)-Qoca'uratu -Subcit

(4)-Huliyatu -Subcit

تاریخ سری مغولان، ص: 61

[پیوند] آندایی خود را تجدید می‌كردند و به یكدیگر گفتند: «ما یكدیگر را دوست خواهیم داشت». تموچین كمربند طلایی را كه از توقتوای ماركیت گرفته بود، باز كرد و به كمر آندا جاموقه بست. آندا جاموقه را بر مادیان كهری كه چند سال پیش عقیم شده و [متعلق به] توقتوا بود، سوار كرد. جاموقه كمربند طلایی را كه از دائیراوسون اوواس ماركیت گرفته بود، به كمر آندا تموچین بست، [و] تموچین را بر اسب سفیدی [كه شبیه] گوزن شاخداری بود و آن نیز تعلق به دائیراوسون داشت، سوار كرد. در قولدقرقون «1» از قورقونق جوبور، در برابر درخت پرشاخ و برگی خود را آندا خواندند، یكدیگر را دوست داشتند، با جشن و سروری كه برپا كردند، به شادی پرداختند و شب با یكدیگر در یك بستر خوابیدند.

118- تموچین و جاموقه یكدیگر را دوست داشتند، آنان یكدیگر را [مدت] یك سال، و نیمی از سال دوم دوست داشتند. روزی با یكدیگر گفتند: «از اینجا كوچ كنیم، و كوچ كردند. سیزدهم اولین ماه تابستان در روز «صفحه سرخ» كوچ كردند.

تموچین و جاموقه، دو نفری به اتفاق، در جلو ارابه‌ها پیش می‌رفتند. جاموقه گفت:

«آندا، آندا تموچین، در كنار كوه فرود آییم، نگهبانان اسبان ما در آنجا [محلی] برای چادرها خواهند یافت. در كنار سیل‌آبها فرود آییم. چوپانان ما و میش‌بانان ما، در آنجا برای خود غذا خواهند یافت». تموچین كه [مفهوم] این سخنان جاموقه را نفهمیده بود، سكوت كرد، عقب ماند و منتظر ارابه‌های بار و بنه شد. هنگامی‌كه بار و بنه رسید، تموچین به هوآلون آكا گفت: «آندا جاموقه می‌گوید: در كنار كوه فرود آییم. نگهبانان اسب‌ها، در آنجا [محلی] برای چادرهای خود خواهند یافت. چون من نتوانستم سخنان او را درك كنم، به او جوابی ندادم و به خود گفتم از مادرم سؤال كنم و آمدم». قبل از آنكه هوآلون آكا كلامی گوید، برتا اوجین گفت: «آندا جاموقه مردی است كه [زود] دلزده می‌شود. زمانی رسیده است كه از ما خسته شده. آندا جاموقه با این پیشنهاد نقشه‌ای برای ما طرح كرده است. از اسب به زیر نیاییم، بهتر است كه از این كوچ‌نشینی استفاده كنیم [و] كاملا از یكدیگر جدا شویم و حتی شب را نیز راه بپیماییم».

119- سخنان برتا اوجین تأیید شد و از اسب فرود نیامدند و همان‌گونه كه شب

______________________________

(1)-Quldaqar -qun

تاریخ سری مغولان، ص: 62

[نیز] راه می‌پیمودند و پیش می‌رفتند، در راه [به اردوهای] تائیچیئوت‌ها برخوردند؛ ولی تائیچیئوت‌ها ترسیدند و همان شبانه، با بی‌نظمی به جانب جاموقه رفتند. در اردوی باسوت‌های «1» تائیچیئوت، پسر كوچكی به نام كوكوچو «2» بود، كه از اردو به جای مانده و به تملك ما درآمده بود. وی را به هوآلون آكا دادند. هوآلون آكا او را بزرگ كرد.

120- همه شب را راه پیمودند. هنگامی‌كه سپیده دمید، دیدند قاچی اون- توقورائون «3»، قارقای توقورائون «4» و قارالدای توقورائون «5» جلایر، این سه تن توقورائون، برادران ارشد و برادران اصغر به اتفاق، كه سراسر شب را راه آمده بودند، رسیدند.

سپس قداان دلدورقان «6» ترقوت «7» [با] برادران بزرگتر و برادران كوچكتر [یعنی] پنج ترقوت نیز آمدند. آنگاه انگگور «8» پسر مونگگا توكیان «9» و سایرین با چنگشیئوت‌های «10» خود و با یااوت‌های «11» خود نیز آمدند. از برولاس‌ها «12» قوبیلای «13» و قودوس «14»، برادران ارشد و برادران اصغر آمدند. از منگقوت‌ها، جاتای «15» و دوقولقو چاربی «16»، برادر ارشد و

______________________________

(1)-Basut

(2)-Kokocu

(3)-Qaci'un -Toqura'un

(4)-Qaraqai Toqura'un

(5)-Qaraldai -Toqura'un

(6)-Qada ,an -Daldurqan ، شاید این دو اسم متعلق به دو نفر باشد.

(7)-Tarqut

(8)-Onggur

(9)-Monggatu -Kiyan

(10)-Cangsi'ut

(11)-Baya'ut

(12)-Barulas

(13)-Qubilai

(14)-Qudus

(15)-Jatai

(16)-Doqolqu -Carbi ، چاربی كه در جامع التواریخ چربی آمده، لقبی بوده است به معنی «حاجب و دربان»، كه بعدها، پس از توسعه امپراتوری مغول به شغلی اطلاق می‌گردید كه عبارت بود از هدایت ایلچیان حكومتی، كه به شهرها و قصبات فرستاده می‌شدند و چربیان جا و مكانی برای خود و چارپایان آنان پیدا می‌كردند. جامع التواریخ دراین‌باره چنین توضیح می‌دهد: «چربیان را صنعت آن بود، كسی به هر وقت كی ایلچی رسیدی، پیش رو او راه در پیش گرفتی، به در خان‌ها می‌رفتند كه اینجا فرو می‌آیند، و چیزی می‌ستدند» (ص 563، م).

تاریخ سری مغولان، ص: 63

برادر اصغر هردو تن آمدند. اوگولان چاربی «1» برادر كوچك بواورچو كه از ارولات‌ها جدا شده بود، آمد و به برادر بزرگ خود بواورچو پیوست. چااورقان «2» و سوبااتای بهادر «3»، برادران اصغر جالما، از اوریانگقن‌ها «4» جدا شدند و آمدند به جالما پیوستند. از باسوت‌ها، داگای «5» و كوچوگور «6»، برادر ارشد و برادر اصغر نیز هردو تن آمدند. از نزد سولدوس‌ها «7» نیز چیلگوتای «8»، تكی «9»، تائیچیئودای «10»، برادران بزرگتر و برادران كوچكتر آمدند. ساچادوموق جلایر «11» نیز با دو پسرش ارقای قسار «12» و بله «13» آمدند. از نزد قونگقوتن‌ها «14» نیز سوئیكاتو چاربی «15» آمد. سوكاگای جااون «16» پسر جاگای قونگدقور «17» نیز از سوكاكان‌ها «18» آمد. نااودای چقان‌اوا «19» نیز آمد. گینگگیدای القونواوت «20» و ساچی اور «21» از نزد قورولاس‌ها «22» و موچی بادوان «23» از نزد دوربان‌ها «24» نیز آمدند.

______________________________

(1)-Ogolan Carbi

(2)-Ca'urqan

(3)-Suba'atai ، این شخص بعدها از بزرگترین فرماندهان چنگیز خان و یكی از سرداران فاتح ایران در تهاجم مغول به این سرزمین گردید. بهادر لقبی است كه رؤسای خانواده‌های اشرافی و رؤسای ایلات می‌گرفتند كه به معنی دلیر و شجاع است (م).

(4)-Uriangqan

(5)-Dagai

(6)-Kucugur

(7)-Suldus كه سلدوس و سلدوز نیز گفته می‌شود (م).

(8)-Cilgutai

(9)-Taki

(10)-Tayici'udai

(11)-Saca -domoq

(12)-Arqai -Qasar

(13)-Bala

(14)-Qongqotan

(15)-Suyikatu -Carbi

(16)-Sukagai -ja'un

(17)-Jagai Qongdaqor

(18)-Sukan

(19)-Na'udai Caqa'anuwa

(20)-Kinggiyadai Olqun'ut ، منظور كینگگیدای از ایل القو نواوت، كه القونوت نیز گفته می‌شود، است (م).

(21)-Saci'ur

(22)-Qorolas

(23)-Moci -Badu'un

(24)-Dorban

تاریخ سری مغولان، ص: 64

بوتو «1» از ایكیراس‌ها «2» نیز بود، كه به‌منزله داماد [آینده] اینجا آمده بود. جونگسای «3» نیز از نزد نویاكین‌ها «4» آمد. از نزد اورونرها «5» نیز جیروقوان «6» آمد. از نزد برولاس‌ها نیز سوقو ساچان «7» با پسرش قرچر «8» آمد. گذشته از آن، قورچی «9»، اوسون آبوگان «10» [و] كوكوچوس «11» از باارین‌ها «12» نیز با مانان باارین‌هایشان «13» آمدند و [تشكیل] اردویی دادند.

121- قورچی آمد و گفت: «ما «14» از یك زن متولد شده‌ایم كه بودونچر بزرگوار او را اسیر كرده بود. من و جاموقه از یك شكم، ولی از دو تخم جداگانه به‌وجود آمده‌ایم. ما و جاموقه نمی‌خواستیم از یكدیگر جدا گردیم، ولی از جانب آسمان اشارتی آمد كه ما با چشمان خود آن را دیدیم: یك گاو ماده وحشی آمد و به دور جاموقه گشت، سپس چادر او را كه روی ارابه نصب شده بود، با شاخ‌هایش كند [و خود جاموقه] را نیز شاخ زد.

یكی از شاخهایش شكست و فقط شاخ دیگری برایش باقی ماند. [سپس] ایستاد و این جمله را تكرار كرد: «شاخم را به من پس بده». به روی جاموقه نعره می‌كشید و گرد و خاك هوا می‌كرد. یك گاو نر وحشی، بدون شاخ، تیرك زیرین چادر بزرگ را كه در آنجا برپا شده بود، از جا كند و از طریق جاده بزرگ، در عقب تموچین بع‌بع‌كنان آمد. ما با خود گفتیم كه آسمان و زمین «15» [دراین‌باره] متفق‌اند كه تموچین رئیس قوم خواهد شد و ما قوم خود را برای تو خواهیم آورد. اشارات آسمانی را كه به چشم خود دیدیم، ما را آگاه گردانید. تموچین، اگر تو رئیس شوی، از اینكه تو را آگاه گردانیدم، چه مژدگانی به من خواهی بخشید؟» تموچین گفت: «اگر حقیقتا من بدین ترتیب بر قوم حكومت كنم، تو را،

______________________________

(1)-Butu

(2)-Ikiras

(3)-Jongsai

(4)-Noya -kin

(5)-Oronar

(6)-Jiroqo'an

(7)-Suqu -Sacan

(8)-Qaracar

(9)-Qorci

(10)-Usun -abugan

(11)-Kokocos

(12)-Bs'arin ، كه بارین نیز گفته می‌شود (م).

(13)-Manan Ba'arin

(14)- منظور، قورچی و جاموقه است (م).

(15)- منظور قدرت‌های آسمانی و زمینی است (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 65

رئیس یك تومان «1» خواهم كرد». [قورچی گفت]: «برای من، برای مردی كه تو را از این امر آگاه گردانید، چه سعادتی از آن بالاتر؟ مرا كه رئیس یك تومان می‌كنی و می‌گذاری به میل خود در بین قوم، دختران زیبا و پسندیده انتخاب كنم، بگذار از آنان سی زن بگیرم. گذشته از این، سخنان مرا هرچه كه باشد با میل و رغبت بپذیر». وی چنین گفت.

122- جماعتی نیز از گانیگاس‌ها كه قونان در رأسشان بود، آمدند. سرانجام جماعتی با داریتای اوتچیگین آمدند. مولقلقو «2» نیز از نزد جدران‌ها آمد. سرانجام جماعتی نیز از اونجین‌ها «3» و سقائیت‌ها «4» آمدند. پس از آنكه بدین ترتیب مقداری از جاموقه فاصله گرفتند، در ائیل قرقنا در كنار رود كیمورقه از اسب فرود آمدند. سپس جماعتی هم [با] ساچاباكی و تائیچو، دو پسر سورقتو جوركی «5» از جوركین‌ها كه از جاموقه جدا شده بودند، آمدند. آنگاه جماعتی [با] قوچرباكی، پسر ناكون تاایجی «6» [آمدند]. سرانجام جماعتی [با] آلتان اوتچیگین، پسر قوتوله خان [آمدند]. اینان نیز كه همگی از جاموقه جدا شده و به راه افتاده بودند، آمدند [و] زمانی‌كه تموچین در ائیل قرقنا در كنار رود كیمورقه از اسب فرود آمده بود، به وی پیوستند. از آنجا كوچ كردند و

______________________________

(1)- در جامعه ایلی مغولی افراد قبایل به دسته‌های صدهزار نفری تقسیم می‌شدند و هریك از این دسته‌ها در اختیار رئیسی قرار می‌گرفتند. افراد آن حق ترك دسته خود و پیوستن به گروه دیگر را نداشتند، این تقسیمات در دفاتر مخصوص ضبط می‌شد. شغل این فرماندهی صدهزاره و ده‌هزاره موروثی بود و این رؤسا عنوان نویان به معنی «ارباب و رئیس» می‌گرفتند. دسته‌های ده هزار نفری اصطلاحا «تومان» نامیده می‌شدند. نك: نظام اجتماعی مغول، ص 172 (م).

(2)-Mulqalqu

(3)-Unjin

(4)-Saqayit

(5)-Surqatu -jurki

(6)-Nakun -taiji ، در رأس تقسیمات ایلی مهم مانند اولوس‌ها، رؤسایی قرار داشتند كه شغلشان موروثی بود و دارای عناوینی بودند كه از چین آمده بود. از جمله این عناوین تاایجی یا تاایشی است كه در لغت به معنی مؤسس بزرگ است، البته بعدها اهمیت خیلی بیشتری یافت و فقط مخصوص جانشینان و اولاد چنگیز خان گردید و دیگر هیچ‌كس حق داشتن چنین عنوانی را نیافت (ر. ك: نظام اجتماعی مغول، صص 223 و 230 (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 66

در كوكونااور «1» از قراجوروگان «2» [در كنار] رود سانگگور در میان كوه گورالگو «3» از اسب پیاده شدند.

123- آلتان، قوچر و ساچاباكی متفقا به تموچین گفتند: «ما تو را خان خواهیم كرد. هنگامی‌كه تموچین خان شود، ما چون دیده‌بانان و پیشتازان به جلوی دشمنان متعدد می‌تازیم. ما دختران و بانوان خوش آب و رنگ آنان را برای اردوی تو می‌آوریم و به تو می‌دهیم. ما بانوان و دخترانی را كه گونه‌های فوق العاده و زیبا دارند، از ممالك تابع برایت خواهیم آورد، ما اسبان آنان را با كفل‌های عالی به سمت تو یورتمه خواهیم دوانید. هنگامی‌كه حیوانات وحشی شكار كنیم، از جرگه بیرون خواهیم آمد و ابتدا آنها را به تو خواهیم داد. ما حیوانات بیشه را كه شكم‌هایشان را با تیر به‌هم دوخته‌ایم به تو خواهیم داد. ما حیوانات ارتفاعات كنار آبها را كه ران‌هایشان را به هم دوخته‌ایم به تو خواهیم داد «4». در روز نبرد، اگر از اوامر تو سرپیچی كردیم، ما را از اتباعمان از خدمتگزارانمان، از بانوان و زنانمان جدا كن، و ما «سرسیاهان» را در سرزمینی بایر رها ساز. در زمان صلح، اگر فرامین تو را اجرا نكردیم، ما را از مردان خود و نوكران خود، از زنان و پسران خود دور كن و در سرزمینی بی‌صاحب رها كن». هنگامی‌كه سخنان خود را به پایان رسانیدند و با این گفته‌ها سوگند یاد كردند «5»، تموچین را خان اعلام نمودند و او را چنگیز خان نامیدند.

124- [تموچین] كه چنگیز خان شده بود، بر كمر اوگولای چاربی «6» برادر كوچك بواورچو تركشی بست. بر كمر قجی اون توقور اون «7» تركشی بست. بر كمر جاتای «8»، دوقولقو چاربی هردو تن، برادر ارشد و برادر اصغر تركشی بست. انگگور،

______________________________

(1)-Koko -Na'ur

(2)-Qara -jurugan

(3)-Guralgu

(4)- درCheng -Wou -Ts'in -Tchen Lou آمده است: «ما گله‌های [این حیوانات] را به جانب تو می‌رانیم، تا تو راحت‌تر تیر به سمتشان رها كنی».

(5)- گفته‌های بالا به منزله سوگند آنان بوده است (م).

(6)-Ogolai -Carbi

(7)-Qaji'un -Toqura'un

(8)-Jatai

تاریخ سری مغولان، ص: 67

سوئیكاتو چاربی «1» و قداان دلدور خان «2» هرسه تن گفتند: «ما در فراهم ساختن مشروب صبح تو تعللی نخواهیم ورزید. ما مشروب شب تو را از یاد نخواهیم برد». این را گفتند و باورچی «3» شدند. داگای گفت: «صبح‌گاه، تو را از یاد نمی‌برم و آشت را با یك گوسفند اخته دوساله فراهم می‌سازم. برای خوابت تأخیر نمی‌كنم، من گوسفندان خال‌خالی تو را می‌چرانم و ته ارابه‌ات را از آنها پر می‌كنم. گوسفندان زردرنگت را می‌چرانم و ارابه‌ات را از آنها پر می‌كنم و چون بی‌اندازه شكم‌پرستم، گوسفندانت را كه می‌چرانم، دل و روده‌های سفید آنها را می‌خورم. كار چرای گوسفندان را به داگای سپردند. گوچوگور «4» برادر كوچك وی گفت: «من ……. ارابه‌های قفل‌دار تو را واژگون نمی‌كنم، من ارابه‌ها را در …….. جاده بزرگ خراب نمی‌كنم [و به آنها خسارت وارد نمی‌سازم]. من چادرهای روی گاریها را مرتب و منظم می‌كنم». دودای چاربی «5» گفت: «ریاست و نظارت …….. و خدمتگزاران اندرون خانه با من». [چنگیز خان] به كمر قوبیلای، چیلگوتای و قرقای توقورااون كه هر سه نفر را با قسار همراه كرد، شمشیر بست و به آنان گفت: «گردن كسانی را كه به قدرت خویش می‌بالند، بزنید. شكم كسانی را كه به شوكت خود می‌بالند، بدرید»، [همچنین] گفت: «بالگوتای و قرالدای توقورااون هردو باید به اسبان بپردازند [و] اقتچی «6» شوند». [همچنین] گفت: «تاایچی اودای «7» قوتو موریچی «8» و مولققو «9» باید گله‌های گاو ما را بچرانند»، [همچنین] گفت: «ارقای قسار، تقای، سوكاگای و چواورقان، این چهار تن باید به كار [تیر و كمان] بپردازند. هم به قواوچاق «10» [یعنی تیرهایی] كه برای پرتاب به دور است و هم به اودوله «11» [یعنی تیرهایی] كه برای پرتاب به نزدیك است. سوبوتای بهادر گفت: «من مانند موش صحرایی جمع و جور می‌كنم. من مانند

______________________________

(1)-Suyikatu -Carbi

(2)-Qada ,an Daldurqan

(3)-bawurci ، در دربار خوانین مغول شغل بسیار مهمی بوده، كه عبارت بود از تصدی امور مشروبات كه بخصوص در جشن‌ها و مواقع تشریفاتی قوانین خاصی داشته است (م).

(4)-Qucugur

(5)-Dodai -Carbi

(6)-Aqtaci

(7)-Tayici'udai

(8)-Qutu -morici

(9)-Mulqaqu

(10)-qo'ocaq

(11)-Odola

تاریخ سری مغولان، ص: 68

كلاغ سیاهی هرچه را كه در بیرون است جمع‌آوری می‌كنم. من مانند نمدی می‌پوشانم، كوشش می‌كنم كه همگی را بپوشانم «1»، من نمدی هستم كه جلو باد را می‌گیرم و سعی خواهم كرد كه همه را از باد محافظت كنم».

125- پس چنگیز خان، كه خان گشته بود، به بواورچو، به جالما هردو تن، گفت:

«در آن زمان كه من بجز سایه‌ام همدمی نداشتم، شما دو تن سایه من بودید و افكار مرا آرامش بخشیدید. اكنون نیز در اندیشه من باقی مانده‌اید. در آن زمان كه من جز دم [اسبم] شلاقی نداشتم، شما دم [اسب من] گشتید و قلب مرا آرامش بخشیدید. اكنون نیز در دل من جای گرفته‌اید. آیا شما دو تن، برای اینكه واقعا در كنار من باشید، نباید در رأس همه اینان قرار گیرید؟ اكنون كه آسمان و زمین، قدرت مرا افزون ساخته‌اند؛ و مرا حمایت می‌كنند، [شما كه] از آندا جاموقه [جدا شده‌اید]، شما كه در دل خود گفتید كه با من پیوند مودت می‌بندید و شما كه آمدید، آیا دوستان قدیمی خوشبخت من نمی‌باشید؟ من شما را در رأس همه كارها خواهم گماشت».

126- وی دو تن داقای، و سوكاگای را چون ایلچی به نزد تواوریل خان كارائیت فرستاد تا به او بگویند: «چنگیز خان، خان گردید». تواوریل خان گفت: «چه از این بهتر كه پسرم تموچین خان شد. مغول‌ها بدون خان چه می‌كردند؟ و شما اتحاد خویش را با وی نگسلید. گره پیوند خود را نگشایید، گریبان [پیراهنتان] را چاك ندهید» و آنان را بازگردانید.

______________________________

(1)- منظور مراقبت و رتق و فتق امور خانه است (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 69

 

 

فصل چهارم‌

 

127- چون [چنگیز خان] دو تن ارقای قسار و چااورقان «1» را چون ایلچی به نزد جاموقه فرستاد، جاموقه گفت: «به آلتان و قوچر هر دو تن چنین گویید» و آنان را گسیل داشت تا چنین گویند: «آلتان و قوچر، شما دو تن، چرا بین آندا تموچین و من، پهلوی آندایی را دریدید و با دریدن پهلوهای آن، ما را از یكدیگر جدا كردید؟ چرا در آن هنگام كه هنوز، آندا و مرا از یكدیگر جدا نكرده بودید، آندا تموچین را خان نگردانیدید؟ و حال چه اندیشیدید كه [به دنبال] آن اندیشه، وی را خان كردید؟ شما دو تن آلتان و قوچر آنچه را كه گفتید و به آندا آرامش بخشیدید، به یاد می‌آورید؟ [حال كه] با آندای من پیوند اتحاد بسته‌اید، حد اقل آن را خوب حفظ كنید». این را گفت و ایلچیان را بازگردانید.

128- سپس تائیچر برادر كوچك جاموقه، كه در برابر [كوه] جالاما «2» در اولاگای بولاق «3» قرار داشت، رفت تا گله اسبان جوچی درمله، یكی از [افراد] ما را كه در ساری كاار «4» بود، بدزد. تائیچر، رفت و گله اسبان جوچی درمله را دزدید و آورد.

هنگامی‌كه گله اسبان جوچی درمله را دزدیدند و بردند، دوستان وی ترسیدند و جوچی درمله تنها به دنبال آن رفت. شب به نزدیكی گله اسبانش رسید و درحالی‌كه به پهلو [دراز] كشیده بود، به میان اسبان خود رسید، [تیری] رها كرد و پشت تائیچر را خرد كرد.

او را كشت، گله اسبان خود را برداشت و آمد.

129- جدران‌ها، كه جاموقه در رأسشان قرار داشت و گفته بود: «برادر كوچك من تائیچر را كشتند»، با سیزده قبیله همسایه متحد شدند، سه تومان ترتیب دادند [و] پس از عبور از [گردنه‌های] الااوئوت «5» و تورقااوت «6» سوار بر اسب شدند و به جنگ با

______________________________

(1)-Ca'urqan

(2)-Jalama

(3)-Olagai -bulaq

(4)-Sa'ari -Ka'ar

(5)-Ala'u'ut

(6)-Turqa'ut

تاریخ سری مغولان، ص: 70

چنگیز خان رفتند. هنگامی‌كه چنگیز خان [در كوه] گورالگو «1» بود، دو مرد از ایكیراس‌ها «2» یعنی مولكاتوتق «3» و بورولدای «4» آمدند و به وی خبر دادند كه: «آنان رسیدند». چنگیز خان به محض دریافت این خبر، وی نیز از سیزده دسته خود، سه تومان فراهم ساخت و سوار بر اسب شد و به جلوگیری جاموقه شتافت. جنگ در دالان بلجوت «5» درگرفت.

جاموقه، چنگیز خان را به عقب راند و او به گردنه جارانا [در كنار] انون گریخت. جاموقه گفت: «ما او را به گردنه جارانا [در كنار] انون فراری دادیم» و در بازگشت دستور داد تا شاهزادگان چینوس «6» را در هفتاد دیگ جوشانیدند و سر نااودای چاقاان‌اوا «7» رئیس چینوس‌ها را بریدند و آن را به دم اسبش بست و رفت.

130- در حین بازگشت جاموقه از آنجا، جورچادای «8» اورواوت، كه اورواوت‌ها را رهبری می‌كرد، و قویولدر «9» منگقوت، كه منگقوت‌ها را رهبری می‌كرد، اینان از جاموقه جدا شدند و به نزد چنگیز خان آمدند. در آن هنگام، مونگلیك آچیگای «10» قونگقوتادای «11» نزد جاموقه بود. مونگلیك آچیگا با هفت پسرش از جاموقه جدا شدند و آمدند تا به چنگیز خان بپیوندند. چنگیز خان با خود گفت: «این افراد از نزد جاموقه آمده‌اند، ولایت از [آن من] می‌شود». چنگیز خان هوآلون اوجین، قسار و همچنین ساچا باكی، تائیچو و سایر جوركین‌ها، كه مسرور شده بودند، همگی باهم گفتند: «در بیشه انون جشنی برپا سازیم». چون جشنی به‌پا ساختند، مشكی [از شیر مادیان] به زمین ریختند و از چنگیز خان، و سپس هوآلون اوجین، قسار و ساچا باكی و سایرین شروع كردند. بعد چون مشكی دیگر به زمین ریختند كه از اباگای همسر ساچا باكی، كه در مرتبه دوم اهمیت قرار داشت، شروع شد، دو تن [زنان اصلی وی] قوری چین خاتون «12» و قواورچین خاتون «13» گفتند: «چطور می‌شود مشكی به زمین ریخت كه

______________________________

(1)-Guralgu

(2)-Ikiras

(3)-Mulka -totaq

(4)-Boroldai

(5)-Dalan -Baljut

(6)-Cinos

(7)-Na'udai -Caqa'an -u ,a

(8)-jurcadai

(9)-Quyuldar

(10)-Monglik -aciga

(11)-Qongqotadai

(12)-Qorijin -qatun

(13)-Qu'urcin -qatun

تاریخ سری مغولان، ص: 71

از ما شروع نشود و از اباگای شروع شود؟»، و آنان شیكیئور بااورچی را كتك زدند.

شیكیئور بااورچی كه كتك خورده بود، گفت: «چون یسوگای بهادر و ناكون تاایجی هر دو تن مرده‌اند، من باید چنین كتك بخورم». این را گفت و با صدای بلند گریه كرد.

131- از جانب ما، بالگوتای این جشن را ترتیب داده بود و سرپا ایستاده بود و اسبهای چنگیز خان را می‌پایید. از جانب جوركین‌ها، بوری بوكو این جشن را ترتیب داده بود. یكی از قاراگیدای‌ها «1» دهانه یكی از اسبان ما را دزدید. [بالگوتای] دزد را گرفت.

چون بوری بوكو در مقام دفاع از آن مرد، كه متعلق به او بود برآمد، بالگوتای چنانكه عادت وی بود، دست راستش را از آستین بدر آورد و با یك دست [بوری بوكو] را در زیر بغل گرفت و همچنان [نیمه] برهنه به راه افتاد. بوری بوكو با ضربه شمشیر خود، شانه برهنه او را شكافت. بالگوتای كه بدین ترتیب [شانه‌اش] شكافته شده بود، بدان وقعی ننهاد و درحالی‌كه خون [از بدنش] می‌ریخت، پیش می‌رفت. چنگیز خان كه در سایه [در محل جشن] نشسته بود، او را دید و بیرون آمد و چون به وی گفت: «چگونه با ما چنین رفتاری كردی؟» بالگوتای گفت: «زخم من كاری نیست و من نمی‌خواهم بین برادران بزرگتر و برادران كوچكتر به خاطر من كدورتی رخ دهد. برادران بزرگتر، من از بین نمی‌روم و وضع بهتر می‌شود. برادر ارشد، حال كه تو به تازگی با برادران بزرگتر و برادران كوچكتر متحد شده‌ای، درنگ كن و [در این اتحاد] باقی بمان».

132- با وجود آنكه بالگوتای چنین گفت، چنگیز خان [و كسانش] بدان وقعی ننهادند، شاخه‌های درختان را كشیدند و كندند، خامه‌زن‌های مشك‌های [شیر مادیان] را كشیدند و برداشتند و به جنگ پرداختند. جوركین‌ها را مغلوب ساختند و از آنان قوریچین خاتون و قواورچین خاتون را اسیر كردند و بردند. ولی چون ایشان آمدند و به آنان گفتند «صلح كنیم»، ایشان آن دو تن، قوریچین خاتون و قواورچین خاتون را فرستادند. در این هنگام كه فرستادگانی رد و بدل می‌شدند و می‌گفتند: «صلح كنیم»، چون ماگوجین سااولتوی «2» تاتار و سایرین با این كار توافق نكردند، آلتان خان، از قوم

______________________________

(1)-Qaragidai

(2)-Magujin -Sa'ultu

تاریخ سری مغولان، ص: 72

كیتات، اونگ گینگ چینگسانگ «1» را [به جنگ با ایشان] فرستاد و به آنان گفت كه فورا دستجات خود را در اختیار وی بگذارند. اونگ گینگ چینگسانگ تاتارها را كه ماگوجین سااولتو و سایرین در رأسشان قرار داشتند، شكست داد و آنان را با گله‌ها و تداركاتشان وادار به عقب‌نشینی در طول [رود] اولجا «2» كرد، و ورود خود را به [چنگیز خان] اطلاع داد.

133- چنگیز خان گفت: «از روزگاران قدیم، قوم تاتار اجداد [ما] و پدران [ما] را نابود كرده‌اند. اینان قومی هستند كه ما از آنان كینه فراوان داریم. از موقع [استفاده كنیم] و ایشان را از دو طرف غافلگیر نماییم؛ و ایلچیانی گسیل داشت تا این خبر را به اطلاع تواوریل خان برسانند: «اونگ گینگ چینگسانگ از جانب آلتان خان، تاتارها را كه ماگوجین سااولتو و سایر تاتارها در رأسشان می‌باشند به عقب رانده است و آنان را مجبور به بازگشت، در طول [رود] اولجا كرده است؛ و گفت: كه وی خود را می‌رساند.

تاتارهایی را كه اجداد ما و پدران ما را نابود ساخته‌اند، از دو طرف غافلگیر كنیم.

تواوریل خان، پدرم فورا بیایید». تواوریل خان كه از این خبر مطلع شده گفت: «پسرم پیغام‌های عالی برای من فرستاده است. آنان را از دو طرف غافلگیر كنیم». تواوریل خان، كه دستجات خود را گرد آورده بود، روز سوم این دستجات را به حركت درآورد و آمد به [چنگیز خان] پیوست. چنگیز خان و تواوریل خان هردو تن به نزد جوركی‌ها كه ساچا باكی و تائیچوی جوركی در رأسشان قرار داشتند، [ایلچی] فرستادند و [چنگیز خان] گفت: «اكنون از موقع [استفاده كنیم] و از دو طرف تاتارهایی را كه از روزگاران قدیم [اجداد ما] و پدران [ما] را نابود ساخته‌اند، غافلگیر كنیم [به عزم جنگ با ایشان] به اتفاق سوار بر اسب شویم». [ایلچی] را با این پیغام روانه ساخت. شش روز در انتظار جوركی‌ها بسر بردند. ازآن‌پس چون، نمی‌توانستند بیشتر [انتظار بكشند]،

______________________________

(1)-Ongging -Cingsang ، چینگسانگ كه به معنی وزیر نیز می‌باشد، عنوانی است كه در مغولستان قرون وسطی بسیار متداول بوده، و نه‌تنها صاحب اتوغ‌ها، بلكه شاغلین اداری كه توسط خوانین از طبقه اشراف فئودال انتخاب می‌شدند و بر دستجات قبیله‌ای وسیع و بزرگی فرمانروایی می‌كردند، این عنوان را داشته‌اند (ر. ك: نظام اجتماعی مغولان، ترجمه نگارنده، ص 227، م).

(2)-Ulja

تاریخ سری مغولان، ص: 73

چنگیز خان و تواوریل خان هردو تن، دستجات خود را به حركت درآوردند و در طول [رود] اولجا سرازیر شدند و آمدند تا [تاتارها] را با اونگ گینگ چینگسانگ، از دو طرف غافلگیر كنند. تاتارها كه در رأسشان ماگوجین سااولتو و سایر تاتارها قرار داشتند، در قوسوتو شیتوان «1» و نرتو شیتوان «2» از [رود] اولجا سنگر گرفته بودند. چنگیز خان و تواوریل خان هردو ماگوجین سااولتو و [سایرین] را از سنگرهایشان بیرون كشیدند و ماگوجین سااولتو را كشتند. در آنجا چنگیز خان یك گهواره نقره و پوشش آن را كه با مرواریدهای درشت زینت شده بود، به غنیمت گرفت.

134- چنگیز خان و تواوریل خان هردو، [به‌نزد اونگ گینگ چینگسانگ رفتند و] گفتند: «ما ماگوجین سااولتو را كشتیم». اونگ گینگ چینگسانگ، چون سخنان ایشان را كه گفتند ماگوجین سااولتو را كشتند شنید، بسیار خوشحال شد و به چنگیز خان عنوان جااوتقوری «3» داد و به تواوریل خان كارائیت، عنوان اونگ «4» داد. نام اونگ خان از آن زمان به بعد و از عنوانی كه اونگ گینگ چینگسانگ به وی داده معمول شده است. اونگ گینگ چینگسانگ گفت: «شما كه ماگوجین سااولتو را از دو طرف غافلگیر كردید و كشتید، به آلتان خان خدمت بزرگی انجام دادید. من این خدمت را كه شما [انجام داده‌اید] به اطلاع آلتان خان خواهم رسانید، تا عنوانی بزرگتر از این به چنگیز خان داده شود. تا به وی عنوان جائوتائو «5» داده شود. تصمیم دراین‌باره با آلتان خان است». اونگ گینگ چینگسانگ با مسرت فراوان از آنجا بازگشت. چنگیز خان و اونگ خان، هردو تاتارها را غارت كردند، [غنائم را] گرفتند و بین خود تقسیم كردند و بازگشتند و در مساكن خویش از اسب به زیر آمدند.

______________________________

(1)-Qusutu -Situ'an

(2)-Naratu -Situ'an

(3)-Ja'utquri

(4)-Ong یاVang ، كه در این دوره به ریاستی محدود اطلاق می‌شده، در دوره یوان‌ها به معنی قیصر و پادشاه بوده، و به شاهزادگان صاحب تیولی كه بر ایلات متعدد حكومت می‌كرده‌اند داده می‌شده است. در دوره بعد از یوان‌ها این عنوان فقط به اولاد برادران چنگیز تعلق داشته و بعدها در زبان مغولی از یاد رفته و متروك شده است (ر. ك: نظام اجتماعی مغول، ص 230 م).

(5)-Jaotao

تاریخ سری مغولان، ص: 74

135- در نرتو شیتوان، كه تاتارها از اسب به زیر آمده و اردو زده و گرفتار شده بودند [و] دستجات ما آنان را غارت كرده بودند، از این اردو پسر جوانی به‌جای مانده بود كه گرفتار شد. این بچه را كه حلقه‌ای طلایی در بینی و پیش‌بندی از ابریشم، و آستری از پوست قاقم به گردن داشت، با خود بردند. چنگیز خان او را به‌منزله ساوقه به مادرش هوآلون آكا سپرد. هوآلون آكا گفت: این [بچه] باید پسر مرد نیكویی بوده باشد.

می‌بایستی از فرزندان مرد بااصل و نسبی بوده باشد». وی را پسر ششم خود [و] به‌منزله برادر كوچكتر پنج پسرش قرار داد و نامش را شیكیكان قودقو «1» گذاشت. [هوآلون آكا] وی را بزرگ كرد.

136- اوروغ «2» چنگیز خان در هریلتونائور «3» مستقر بود. جوركین‌ها لباس‌های پنجاه مردی را كه در اوروغ باقی مانده بودند، درآوردند و ده نفرشان را كشتند. چون كسانی‌كه در اوروغ باقی مانده بودند، چنگیز خان را مطلع ساختند [و] گفتند:

«جوركین‌ها با ما این‌چنین كردند»، چنگیز با شنیدن این خبر، بسیار خشمگین شد و گفت: «چطور ما بگذاریم جوركین‌ها با ما چنین رفتار كنند؟ همین افراد هنگام جشنی در جنگل انون شیكیئور را زدند. همین افراد، شانه بالگوتای را شكافتند. چون گفتند كه می‌خواهند صلح كنند، ما با آنان [صلح] كردیم و دوتن از آنان، قوریچین خاتون و قواورچین [خاتون] را پس فرستادیم. سپس چون من گفتم «بتازیم و تاتارها را كه چون اجداد ما و پدران ما را نابود ساخته‌اند، كینه قدیمی از آنان داریم از دوطرف غافلگیر سازیم، من مدت شش روز منتظر جوركین‌ها شدم و آنان نیامدند. حال باز همین افراد با پشتیبانی از دشمنان ما خود دشمن شده‌اند». چنگیز خان این را گفت، سوار بر اسب شد و به جنگ جوركین‌ها شتافت. هنگامی‌كه جوركین‌ها در دولوان بولدااوت «4» از

______________________________

(1)-Sikikan -Quduqu

(2)-a'uruq یاa'urukh ، یك ایل به معنی اولاد و نسل آن ایل، و در نتیجه به معنی نزدیك و خویشاوند بوده است، و به‌طور كلی ایلات خویشاوند را اوروغ می‌گفتند. تصور می‌شود در زمان‌های بسیار قدیم ایل مغول فقط از اوروغ، یعنی از خویشاوندان تشكیل می‌شده است (ر. ك: نظام اجتماعی مغول، صص 100 و 101 و صفحات دیگر، م).

(3)-Hariltu -na'ur

(4)-Dolo'an -bolda'ut

تاریخ سری مغولان، ص: 75

كودوا ارال «1» در [كنار رود] كالوران بودند، [چنگیز خان] قوم آنان را قتل و غارت كرد.

ساچاباكی و تائیچو با قلیلی از كسان خود گریختند. چنگیز خان به تعقیب ایشان پرداخت و ساچاباكی و تائیچو هردو را در تالاتوامسر گرفتار ساخت. چنگیز خان كه آنان را گرفتار كرده بود، به ساچاباكی و تائیچو هردو گفت: «در گذشته ما با یكدیگرچه گفته بودیم؟».

ساچا و تائیچو هردو گفتند: «ما آنچه را كه گفته بودیم به یاد نمی‌آوریم. سخنان ما را به یادمان آور». هنگامی‌كه از گفته‌های خویش باخبر گشتند، سرهایشان را به زیر انداختند.

[چنگیز خان] پس از یادآوری سخنان آنان، كارشان را ساخت و همانجا رهایشان كرد.

137- [چنگیز چون] كار ساچا و تائیچو را ساخت، بازگشت. هنگامی‌كه قوم جوركین را وادار به كوچ كردن نمود، سه پسر تالاگاتو بایان «2» جلایر [یعنی] گواون اوآ «3» چیلااون قایچی «4» و جابكا «5» در نزد این جوركین‌ها بسر می‌بردند. گواون‌اوآ دو پسرش موقالی «6» و بوقا «7» را برای ادای احترام و سوگند به نزد [چنگیز خان] آورد و گفت: «ایشان بندگان آستانت خواهد بود. اگر از آستانت دور شدند، زانوهایشان را قطع كن. ایشان بندگان مخصوص درگاهت خواهند بود. اگر از درگاهت دور شدند، جگرشان را بیرون آور و رهایشان كن». این را گفت و آنان را به وی داد.

چیلان اون‌قایچی نیز دو پسر خود تونگگا «8» و قاشی «9» را برای ادای احترام و سوگند به نزد چنگیز خان آورد و گفت: «من ایشان را به تو می‌دهم تا بمانند و آستان زرینت را محافظت كنند، اگر از كنار آستانت دور شدند، [رشته] زندگیشان را بگسل و رهایشان ساز. من ایشان را به تو می‌دهم تا سراپرده بزرگت را بالا گیرند. اگر از كنار سراپرده بزرگت خارج شدند، قلب‌هایشان را لگدمال كن و رهایشان ساز». جابكا را به قسار دادند. جابكا از اردوی جوركین‌ها پسر جوانی را به نام بورواول «10» با خود آورده بود. او را برای ادای احترام و سوگند به نزد هوآلون آكا بردند و به وی دادندش.

______________________________

(1)-Kodo'a aral

(2)-Talagatu -bayan

(3)-Gu'un -u'a

(4)-Cila'un -qayici

(5)-Jabka

(6)-Muqali

(7)-Buqa

(8)-Tongga

(9)-Qasi

(10)-Boro'ul

تاریخ سری مغولان، ص: 76

138- هوآلون آكا، در مسكن خود چهار كس را تربیت می‌كرد: پسر جوانی به نام گوچو كه از اردوی ماركیت‌ها گرفتار شده بود. پسر جوانی به نام كوكوچو كه از اردوی باسوت‌ها، در بین تائیچیئوت‌ها گرفتار شده بود، پسر جوانی به نام شیكیكان قوتوقو، كه از اردوی تاتارها گرفتار شده بود و پسر جوانی به نام بورواول، كه از اردوی جوركین‌ها گرفتار شده بود. هوآلون آكا كه آنان را در مسكن خود تربیت می‌كرد، به پسرانش گفت:

«چه كسی می‌تواند چشمی بسازد كه روز ببیند و گوشی بسازد تا شب بشنود؟ «1»».

139- قوم جوركین بدین طریق جوركین شد: پسر بزرگتر قابول قاان «2»، اوكین- برقق «3» بود. پسر او سورقاتو جوركی «4» بود. چگونگی جوركین شدن [وی] چنین بود كه قابول قاان گفت: «وی ارشد پسران من است»، و [برای اوكین برقق] در بین ایل خود به جست‌وجو پرداخت. همه مردان شایسته، جنگجو، قوی و همه كسانی را كه جگری صفرایی و انگشت شستی نیرومند داشتند، كسانی كه دلاوری، ششهایشان را می‌انباشت؛ و به سبب اینكه باد و دم، دهان آنان را می‌انباشت؛ و به سبب اینكه باد و دم و صفرا داشتند، و شهامت و دلیری داشتند، و ….. انتخاب كرد، و آنان را در اختیار وی گذاشت. این بود سبب آنكه ایشان جوركین نامیده شدند. چنگیز خان این افراد دلیر را به اطاعت خود درآورد و ایل جوركین را مضمحل كرد. چنگیز خان مالك مطلق افراد آنان [و] قومشان گردید.

140- روزی چنگیز خان گفت: «بوری بوكو و بالگوتای باید با یك طرف بدن كشتی بگیرند «5»». هنگامی‌كه بوری بوكو نزد جوركین‌ها بسر می‌برد، بالگوتای را با یك دست گرفته، او را با یك پا بلند كرده و بر زمینش زده بود و او را بی‌حركت به [زمین] دوخته بود. بوری بوكو جنگجوی قوم خود برد. این‌بار قرار شد بالگوتای و بوری بوكو با یك طرف بدن زورآزمایی كنند. بوری بوكوی شكست‌ناپذیر تن به افتادن داد. بالگوتای كه نتوانست او را به زمین زند، او را روی شانه‌اش گذاشت. [به‌طوری‌كه] پهلوهایش در

______________________________

(1)- مطلب گنگ و ترجمه چینی نامفهوم است.

(2)-Qabul -qan

(3)-Okin -barqaq

(4)-Sorqatu -jurki

(5)- همان‌گونه كه در سابق بالگوتای با نیمی از بدن یعنی با یك دست و یك پا بوری بوكو را بلند كرده بود.

تاریخ سری مغولان، ص: 77

هوا بود. بالگوتای نظری به پشت افكند، چنگیز خان را دید، [دید] كه خاقان لب پایین خود را می‌گزد. بالگوتای مطلب را دریافت. سوار [بوری بوكو] شد، [دست‌هایش] را از دو طرف به دور گردن [بوری بوكو] قفل كرد و درحالی‌كه زانویش را روی پشت وی گذاشته بود … كشید. بدین ترتیب [پشت وی را] خرد كرد. بوری بوكو كه پشتش خرد شده بود، گفت: «من از بالگوتای شكست نخوردم، من از بیم خاقان حیله‌ای اندیشیدم و خود را بر زمین انداختم، و تردید كردم، و جانم را بر سر این كار گذاشتم». این را گفت و جان سپرد. بالگوتای كه پشت وی را خرد كرده بود، او را به گوشه‌ای كشاند، سپس رهایش ساخت و رفت. ارشد هفت پسر قابول قاان، اوكین برقق بود. بعدی برتان بهادر بود كه یسوگای بهادر پسر وی بود. سپس قوتوقتو مونگلار «1» بود كه پسرش بوری «2» بود، كه از لحاظ ارشدیت با پسر برتان بهادر یكی بودند و بوری بوكو با پسران دلیر برقق پیوند اتحاد بسته بود، جنگجوی قوم خویش بود كه به‌وسیله بالگوتای پشتش خرد شد و جان سپرد.

141- سپس در سال مرغ (1201 میلادی) قاداگین‌ها «3» و سلجیئوت‌ها متحد شدند. در رأس قاداگین‌ها بقوچوروگی «4» و سایر قاداگین‌ها قرار داشتند. در رأس سلجیئوت‌ها چیرگیدای بهادر «5» و سایرین بودند. سپس دوربان‌ها با تاتارها صلح كردند.

در رأس دوربان‌ها قاچی اون باكی «6» و سایرین قرار داشتند. در رأس الچی «7» تاتارهای تاتار، جالین بوقا «8» و سایرین بودند. در رأس ایكیراس‌ها، توگاماقه «9» و سایرین بودند. در رأس اونگگیرات‌ها، شیرگاك آمال «10»، آلقوی «11» و سایرین قرار داشتند. در رأس قورولاس‌ها چوناق «12» و چاقاان «13» بودند. از نزد نایمان‌ها، بویوروق خان گوچواوت نایمان «14».

______________________________

(1)-Qutuqtu -Monglar

(2)-Buri

(3)-Qadagin

(4)-Baqucorogi

(5)-Cirgidai -ba'atur

(6)-Qaci'un -baki

(7)-Alci

(8)-Jalin -buqa

(9)-Tuga -maqa

(10)-Tagak -amal -Sirgak -amal

(11)-Alqui

(12)-Conaq

(13)-Caqa'an

(14)-GuCu'ut

تاریخ سری مغولان، ص: 78

قوتو «1»، پسر توقتوا باكی «2» ماركیت. قودوقوا باكی اویرات، از تائیچیئوت‌ها، ترقوتای كیریلتوق، قودون اورچانگ «3»، و سایر تائیچیئوت‌ها. همه این ایلات گرد القوی بولاق جمع شدند و گفتند: «ما جاموقه جاجیرادای را به خانی برمی‌گزینیم» و همگی به اتفاق، یك اسب سیلمی و یك مادیان را با یك ضربه به دو نیم كردند، و بدین ترتیب سوگند یاد نمودند. از آنجا در طول رود آرگونا، در عرض دماغه مرتفعی كه در مصب رود كان «4» و [رود] آرگونا تشكیل شده است، به راه افتادند و جاموقه را به عنوان گور خان «5» برگزیدند.

چون [جاموقه را] به گورخانی برگزیدند، با یكدیگر گفتند: «سوار بر اسب شویم و به جنگ چنگیز خان و اونگ خان هر دوتن، رویم». قوریدای «6» قورولاس كه پیشنهاد «سوار بر اسب شدن» دسته‌جمعی را شنید، خبر به چنگیز برد. در آن هنگام وی در [كنار كوه] گورالگو بود. چنگیز خان به محض دریافت این خبر، كس به نزد اونگ خان فرستاد تا [او را] باخبر سازد. اونگ خان با شتاب هرچه تمامتر به نزد چنگیز خان رسید.

142- چون اونگ خان را فراخواندند و آمد. او و چنگیز خان كه هردو گردهم آمده بودند، با یكدیگر گفتند: «سوار بر اسب شویم [و] به جلوگیری جاموقه رویم»، سوار بر اسب شدند و در طول رود كالوران به راه افتادند. چنگیز خان، آلتان قوچروداریتای سه تن، را به‌منزله پیشتازان در جلو قرار داد. اونگ خان، سانگگوم، جاقاگامبو و بیلگا باكی سه تن را جلودار قرار داد. آنان كه از جلو می‌رفتند، دو نگهبان را جلوتر فرستادند، تا در آناگان گوئیلاتو «7» یك پست نگهبانی برقرار سازند، [و] جلوتر از ایشان [نیز] یك پست نگهبانی در [كوه] چاكچار برقرار كرده بودند. در جلو آنان، یك پست نگهبانی در [كوه] چیقورقو «8» برقرار كرده بودند. كسان ما آلتان، قوچرو سانگوم و سایرین كه جلودار بودند و می‌رفتند، چون به او تكیه «9» رسیدند، می‌خواستند به هم

______________________________

(1)-Qutu

(2)-Toqto'a -baki

(3)-Qodun -Orcang ، در ترجمه دیگری از این متن،Hodun -Orcabg آمده است.

(4)-Kan

(5)-gur ، گور به معنی بزرگ و مهم است، ولی در اینجا عنوانی اشرافی و نوعی خان می‌باشد (م).

(6)-Qoridai

(7)-Anagan -guilatu

(8)-Ciqurqu

(9)-Utkiya

تاریخ سری مغولان، ص: 79

بگویند: «از اسب به زیر آییم»، كه از پست نگهبانی كه در [كوه] چیقورقو مستقر كرده بودند، مردی با شتاب هرچه تمامتر رسید و خبر آورد كه دشمن رسیده است. با این خبر جلوداران از اسب پیاده نشدند و گفتند: «به جلوی دشمن بشتابیم و با ایشان گفت‌وگو كنیم». رفتند و به آنان برخوردند و گفت‌وگو را آغاز كردند، پرسیدند: «شما كه هستید؟» ایشان جلوداران جاموقه بودند: آاوچو بهادر «1» از مغول‌ها، بویوروق خان از نایمان‌ها، قوتو از ماركیت‌ها، پسر توقتوا باكی و قودوقا باكی اویرات، هر چهار جلوداران جاموقه بودند كه می‌آمدند. جلوداران همگی بانگ برآوردند؛ آنان [نیز] بانگ برآوردند: «اكنون دیگر دیر است، ما فردا جنگ خواهیم كرد». این را گفتند و به عقب بازگشتند و رفتند تا به سپاه بپیوندند و بخوابند.

143- روز بعد، دستجات را پیش راندند و به یكدیگر پیوستند و در كویتان «2» سپاه را آرایش جنگی دادند. هنگامی‌كه در جهات بالا و پایین، در حال جابه‌جا شدن و مستقر شدن بودند، بویوروق خان [و] قودوقا، به سحر و جادو پرداختند، تا طوفان به‌پا خیزد.

چون طوفان سحرآمیز به‌پا شد، طوفان سحرآمیز برگشت و به سمت خود آنان روی آورد. ایشان كه قادر به پیشروی نبودند و در باتلاق‌ها افتادند، با یكدیگر گفتند: «لطف آسمان شامل حال ما نیست» [این را گفتند و] پراكنده شدند.

144- بویوروق خان نایمان از [جاموقه] جدا شد و به جانب اولوق تاق «3» كه قبل از آلتائی «4» [واقع است] به راه افتاد. قوتو پسر توقتوای ماركیت، به جانب [رود] سالانگگا به راه افتاد. قودوقوا باكی اویرات، درحالی‌كه با انبوهی جنگل در ستیز بود، به جانب شیسگیز «5» به‌راه افتاد. آاولوچو بهادر تائیچیئوت به جانب [رود] انون به‌راه افتاد. جاموقه قبایلی را كه او را به خانی برگزیده بودند، غارت كرد و در طول [رود] آرگونا، به جهت بازگشت به حركت درآمد. بدین ترتیب چون ایشان پراكنده شدند، اونگ خان در طول [رود] آرگونا، به تعقیب جاموقه پرداخت. چنگیز خان در جهت رود انون آاوچو بهادر تائیچیئوت را تعقیب كرد. آاوچو بهادر كه به نزد قوم خود رسیده بود، آنان را با شتاب

______________________________

(1)-A'ucu -ba ,atur

(2)-Kyitan

(3)-Uluq -taq

(4)-Altai

(5)-Sisgiz

تاریخ سری مغولان، ص: 80

به حركت درآورد. آاوچو بهادر، و قدون اورچنگ «1» تائیچیئوت آن عده از افراد دستجات خود را كه سپرهای چهارگوش داشتند و باقی‌مانده بودند «2»، در آن سمت انون مستقر ساختند و گفتند: «بجنگیم»، [و] آنان را آرایش جنگی دادند. چنگیز خان رسید و با آنان به جنگ پرداخت. چندین بار نبرد درگرفت و چون شب فرا رسید، وضع دفاعی را مرتب ساختند و در همان عرصه نبرد خوابیدند، اما قومی كه با شتاب آمده بودند، ایشان [نیز] به همان ترتیب دسته‌جمعی اردو زدند و شب را گذرانیدند.

145- در این نبرد رگ گردن چنگیز خان قطع گردید و چون خون بند نمی‌آمد، در وضع خطرناكی قرار گرفت. پس از آنكه آفتاب غروب كرد، صفوف را مرتب ساختند و در همان محل از اسب فرود آمدند. جالما خون را كه وضع وخیمی ایجاد كرده بود، می‌مكید و می‌مكید و دهانش را از خون پر می‌كرد؛ بدون اینكه از كس دیگری كمك بخواهد، در كنار چنگیز نشست و به مراقبت پرداخت. تا نیمه شب دهانش را از خون كه وضع وخیمی ایجاد كرده بود پر می‌كرد و آن را فرو می‌داد یا تف می‌كرد. هنگامی‌كه نیمی از شب گذشت، چنگیز خان به هوش آمد و گفت: «خون به كلی بند آمده، من تشنه‌ام». جالما كه كلاه، چكمه و لباس‌هایش را درآورده بود و فقط یك زیرشلواری به پا داشت، برهنه به نزد دشمنان دوید، [ایشان] در حال ترتیب صفوف تدافعی بودند. [وی] به ارابه‌های افرادی كه در آن سمت اردو زده بودند رفت، و بیهوده به جست‌وجوی شیر مادیان پرداخت. زیرا [این افراد] كه عجله داشتند مادیان‌های خود را ندوشیده رها ساخته بودند. [وی] كه نتوانسته بود شیر مادیان به دست آورد، در یكی از ارابه‌ها یك سطل بزرگ ماست یافت. آن را برداشت و بازگشت. در بین راه، نه در رفت و نه در بازگشت، به كسی برنخورد. آسمان او را حفظ كرده بود.

جالما سطل ماست را آورد و به جست‌وجوی آب رفت. آن را نیز آورد و با ماست مخلوط كرد و به خان نوشانید. خاقان در حین آشامیدن سه بار نفس تازه كرد، سپس گفت: «در درونم [احساس می‌كنم] كه چشمانم باز شده». این را گفت [و] همان‌طور كه نشسته بود، سرش را بلند كرد و نگاه كرد. صبح دمیده بود و هوا روشن شده بود. دور تا

______________________________

(1)-Qadun -Orcang

(2)- این مطلب در متن اشتباه است.

تاریخ سری مغولان، ص: 81

دور محلی كه نشسته بود، باتلاقی از خون تشكیل شده بود، كه جالما مكیده و مكیده و تف كرده بود. چنگیز خان آن را دید و گفت: «بهتر نبود كه دورتر تف می‌كردی؟» جالما گفت: «چون در وضع وخیمی قرار داشتی، من می‌ترسیدم از تو دور شوم، در فرو دادن آنچه فرو می‌دادم، و تف كردن آنچه تف می‌كردم، عجله می‌نمودم. [تازه] مقداری از آن در شكمم رفته». چنگیز خان بار دیگر گفت: «وقتی من در چنین [وضعی] خوابیده بودم، تو چرا برهنه دویدی و [نزد این افراد] رفتی؟ اگر گرفتار می‌شدی بروز نمی‌دادی كه من در چنین وضعی گرفتار شده‌ام؟» جالما گفت: «من كه برهنه به آنجا رفتم، نقشه‌ام این بود كه اگر گرفتار شدم، به آنها بگویم: من می‌خواستم خود را به شما تسلیم كنم كه سحر شدم و گرفتار گشتم، و گفتند «او را بكشیم» لباسهای مرا درآوردند. هنوز زیرشلواریم را درنیاورده بودند، كه من موفق به فرار شدم، بدین ترتیب آمدم تا خود را به شما برسانم.

به آنان چنین می‌گفتم. چون سخنانم را باور می‌كردند، از من مواظبت می‌نمودند و لباسم می‌دادند. من هم سوار بر اسب می‌شدم و با استفاده از موقعی، چگونه كه نمی‌توانستم بازگردم؟ با این اندیشه به خود گفتم: من به دنبال خواسته خان می‌روم تا عطش وی را برطرف سازم؛ و با این اندیشه، چشم‌بسته رفتم». چنگیز خان گفت: «اكنون من چه بگویم؟ سابقا هنگامی‌كه سه ماركیت آمدند و سه بار گرد بورقان [قلدون] گشتند، تو برای اولین‌بار جان مرا نجات دادی. اكنون نیز با لبانت خون مرا مكیدی و آن را خشكاندی و جان مرا نجات دادی. گذشته از آن، زمانی‌كه من از تشنگی مرگباری در عذاب بودم، جانت را به خطر انداختی و چشم‌بسته به میان دشمن رفتی و به من آشامیدنی نوشاندی و عطش مرا زایل كردی. تو زندگی را به من بازگرداندی. این سه خدمتی كه به من كردی، در ضمیر من باقی خواهد ماند». این بود سخنان شاهانه.

146- چون صبح به طور كامل دمید، [معلوم شد كه] دستجات دشمن كه خوابیده بودند ….. شب‌هنگام پراكنده شده‌اند. افرادی كه اردوهای خود را [در آنجا] برپا ساخته بودند، به خود گفته بودند كه موفق به فرار نخواهند شد و از محلی كه اردوهای خود را برپا ساخته بودند، تكان نخورده بودند. اما كسانی‌كه با شتاب رفته بودند، چنگیز خان درباره آنان گفت: «آنان را به عقب بازگردانیم». سوار بر اسب شد [و] به سوی محلی كه آنان خوابیده بودند، تاخت. هنگامی‌كه می‌تاختند، تا كسانی را كه با شتاب رفته بودند، به عقب بازگردانند، چنگیز شخصا شنید كه زنی با پیراهن قرمز ببر، در ارتفاع گردنه‌ای

تاریخ سری مغولان، ص: 82

ایستاده، به صدای بلند فریاد می‌زند «تموچین» و گریه و زاری می‌كند و می‌گوید: «زن چه كسی چنین [او را] می‌خواند؟». [تموچین] كس فرستاد كه از او سؤال كند. چون آن مرد رفت و سؤال كرد، زن گفت: «من دختر سورقان شیره هستم و نامم قداآن «1» است. در اینجا سپاهیان شوهر مرا گرفتند و بردند كه بكشند. چون دارند شوهرم را می‌كشند، من با گریه و زاری تموچین را صدا كردم و به خود گفتم: «او شوهر مرا نجات می‌دهد». این مرد بازگشت و این سخنان را به چنگیز خان باز گفت. چنگیز خان به محض شنیدن این سخنان، سوار بر اسب یورتمه تاخت، و به نزد قداآن از اسب به زیر آمد و او را در آغوش گرفت. ولی سپاهیان شوهرش را كشته بودند. [چنگیز] آن افراد را بازگردانید، دستور داد سپاه از اسب فرود آیند و شب را در همان محل بگذارنند. قداآن را نزد خود خواند و وی را كنار خود نشانید. روز بعد سورقان شیره و جابا هردو، كه از افراد تودوگان تائیچیئوت بودند، به نزد آن دو آمدند. چنگیز خان به سورقان شیره گفت: «شما پدر و پسر، كندی كه به گردن من سنگینی می‌كرد به زمین گذاشتید، مرا از تخته شكنجه‌ای كه به گردنم بود، رهایی بخشیدید و با این عمل نیكی بسیار در حق من روا داشتید. چرا [در آمدن] تأخیر كردید؟» سورقان شیره گفت: در ضمیر من رئیس واقعی تو بودی، ولی چگونه می‌توانستم شتاب كنم؟ اگر عجله می‌كردم و زود می‌آمدم، تائیچیئوت‌های رئیس من، زن، پسران، گله‌ها و خان‌ومانم را كه به جا گذاشته بودم، چون خاكستر به باد فنا می‌دادند. با خود چنین گفتم و عجله نكردم. حال ما آمده‌ایم تا به خان خود بپیوندیم و با او متحد شویم». چون سورقان شیره از سخن باز ایستاد، [چنگیز خان] گفت: «بسیار خوب».

147- چنگیز خان باز گفت: «هنگامی‌كه در كویتان، صفوف آماده جنگ، در مقابل یكدیگر صف‌آرایی كرده بودند، از نوك این تپه تیری پرتاب شد كه استخوان گردن [اسب] كرند دهان سفید زره‌پوش مرا خرد كرد. چه كسی از روی كوه تیر پرتاب كرد؟».

جابا در جواب گفت: «من از روی كوه تیر پرتاب كردم. حال اگر خان دستور قتل مرا بدهد، من بر زمینی [به اندازه] كف دست می‌مانم تا بگندم. اگر مرحمتش شامل حال من شود، در پیشاپیش خان به جلو می‌تازم. آب‌های عمیق را می‌شكافم و سنگ شفاف را

______________________________

(1)-Qada'an

تاریخ سری مغولان، ص: 83

خرد می‌كنم. به هرجا كه بگوید «برو» صخره آبی‌رنگ را تبدیل به گرد خواهم كرد. هر گاه به من بگوید: «حركت كن» صخره سیاه را چون خرده‌نانی، خرد خواهم كرد. برای وی چنین پیش می‌تازم». چنگیز خان گفت: «معمول چنین است كه اگر مردی كه دشمن بوده و بخواهد بدن خود را مخفی كند، زبانش را درباره كسی كه كشته یا كسی كه دشمنی كرده نگه می‌دارد. برعكس اگر مردی از اینكه كسی را كشته و با كسی دشمنی كرده، ابایی نداشته باشد، سهل است، خبر هم بدهد، سزاوار آن است كه با وی پیوند یگانگی بسته شود. نام آن‌كس جیرقوادای است «1». ولی چون به استخوان گردن اسب زره‌پوش من، اسب كرند دهان سفید [من] تیر زده، من او را جابا «2» می‌نامم [و] مسلحش خواهم گردانید. تو را جابا می‌نامم [و] تو در كنار من راه خواهی پیمود». این بود سخنان شاهانه [و] این بود چگونگی پیوستن جابا به [چنگیز خان] كه از نزد تائیچیئوت‌ها آمده بود.

______________________________

(1)-Jirqo'adai

(2)-Jaba ، به معنی تیر است رایگان و پوچ نیز معنی می‌دهد. (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 85

 

فصل پنجم‌

 

148- پس از آنكه چنگیز خان، تائیچیئوت‌ها را قتل و غارت كرد، كسانی‌كه از استخوان تائیچیئوتای بودند، مانند آاوچو بهادر، قوتون اورچنگ، قوتواودر «1» و سایرین را به قتل رسانید [و] اولاد اولاد آنان را [نیز] چون خاكستر به باد داد. چنگیز خان قوم خود و افراد خود را به حركت درآورد و در قوبا قایا «2» قشلاق كرد.

149- در آن هنگام كه ترقوتای كیریلتوق رئیس تائیچیئوت‌ها به جنگل می‌گریخت، شیر گواتو آبوگان، از نیچوگوت با ارین‌ها «3» با دو پسرش، الاق و نایاع، با یكدیگر گفتند: «ما دشمن و كین‌خواه این مردیم» [و] ترقوتای را كه نمی‌توانست سوار بر اسب شود، گرفتند و به ارابه‌اش نشاندند. آنگاه كه شیر گواتو آبوگان با دو پسرش الاق و نایاع، بدین ترتیب ترقوتای كیریلتوق را گرفته بودند و می‌آمدند، پسران و برادران كوچكتر ترقوتای آمدند [و] به آنها رسیدند [و] گفتند: «اینان را بدزدیم». هنگامی‌كه پسران و برادران كوچكتر آمدند و به آنها رسیدند، شیر گواتو آبوگان وارد ارابه‌ای شد كه ترقوتای در آن قرار داشت و نمی‌توانست برخیزد، او را به پشت خوابانید و رویش نشست، كاردش را درآورد و به وی گفت: پسران تو و برادران كوچكترت آمده‌اند تا تو را بدزدند و ببرند. اگر آنان بگویند من به روی خان خود دست بلند كرده‌ام، حتی اگر وی را نكشته باشم، یا اگر برای كشتن او [دست به رویش دراز كرده باشم]، [و] او را كشته باشم، در هرصورت مرا به قتل خواهند رسانید. پس حد اقل با قتل تو، من بالشی «4» به

______________________________

(1)-Qutu'udar

(2)-Quba -qaya

(3)-Nicugut

(4)- بالش، به معنی شمش است. چنانكه در جامع التواریخ می‌خوانیم: «تمامت آن نقود بالش ساخته، در آنجا (مقصود در خزانه) بنهاد» (ص 65). یا «صد پاره بالش زر سرخ ببخشید» (ص 394). همچنین به معنی

تاریخ سری مغولان، ص: 86

دست می‌آورم و سپس می‌میرم». این را گفت و چون همان‌گونه كه بر روی او سوار شده بود، می‌خواست گلوی [ترقوتای كیریلتوق] را با كارد بزرگش ببرد، ترقوتای كیریلتوق به آوای بلند برادران كوچكتر و پسرانش را صدا زد و به آنان گفت: «شیر گواتو می‌خواهد مرا بكشد. اگر مرا به قتل برساند، جسم بی‌جان و مرده من به چه كار شما خواهد آمد، كه بروید و آن را با خود ببرید؟ قبل از آنكه مرا بكشد، زود خودتان را برسانید. تموچین مرا نخواهد كشت. هنگامی‌كه تموچین كوچك بود، من گفتم: «چشمان وی شرربار است و چهره‌اش پرتویی خاص دارد». من گفتم: «او در اردویی متروك بی‌صاحب مانده است و او را گرفتم و بردم؛ و هنگامی‌كه بزرگش می‌كردم، می‌گفتم: «به نظر می‌رسد كه او كسی است كه قابلیت تعلیم گرفتن دارد»، و وی را همان‌گونه كه بخواهم كره اسب جوان دو یا سه‌ساله‌ای را پرورش دهم، تعلیم می‌دادم. حتی اگر بگوید: «تو را می‌كشم»، قادر به كشتن من نخواهد بود. به من گفته‌اند كه در حال حاضر جودت ذهنش بیشتر [و] وسعت اندیشه‌اش بیشتر شده است. تموچین مرا نخواهد كشت. شما پسران من، برادران كوچك من، زود خود را برسانید. شیر گواتو می‌خواهد مرا بكشد». بدین قسم به آوای بلند فریاد می‌زد. پسرانش و برادران كوچكترش با خود گفتند: «ما با خود گفتیم می‌آییم [و] جان پدرمان را نجات می‌دهیم. اگر شیر گواتو به زندگی وی خاتمه دهد، جسم بی‌جان و تهی‌اش به چه كار ما خواهد آمد؟ پس با شتاب هرچه بیشتر قبل از آنكه او را بكشد، خود را برسانیم». این را گفتند و خود را رسانیدند. همچنان‌كه پیش می‌آمدند، الاق و نایاع پسران شیر گواتو آبوگان، جدا شده بودند و پیش می‌رفتند «1». همان‌طور كه به راه خود ادامه می‌دادند، چون به قوتوقول نواو «2» رسیدند، نایاع گفت: «اگر ما این ترقوتای را بگیریم و ببریم، چنگیز خان به ما خواهد گفت: «شما كه به روی خان خود، رئیس

______________________________

سكه و نقود است كه مكرر در جوامع التواریخ و سایر متون این دوره آمده است، مانند: «یك بالش زر» (ص 156)، و بیست عدد بالش» (ص 170) و غیره. معنی بالش در دوره مورد بحث چنین بود كه ذكر شد، ولی تصور می‌رود كه در اینجا مقصود از بالش چیز دیگری باشد، كه بیشتر جنبه معنوی دارد تا مادی، و شاید كنایه از افتخار و به دست آوردن نام‌ونشان و اهمیت است. چنانكه در مورد به تخت نشستن سلاطین نیز در متون آمده است كه: «بر چهار بالش تكیه زد» (جهانگشای جوینی، ج 3، ص 14، م).

(1)- ترجمه از مغولی مطمئن نیست.

(2)-Qutuqul -nu'u

تاریخ سری مغولان، ص: 87

قانونی خود دست بلند كرده‌اید، آمده‌اید». چون ما كه به روی رئیس قانونی خود دست بلند كرده‌ایم، برسیم؛ چگونه خواهیم توانست خدمتگزارانی قابل اعتماد باشیم؟ در آنجا دیگر چگونه با ما پیوند دوستی خواهند بست؟ چنگیز خان می‌گوید:

«خدمتگزارانی كه بدون دوست مانده‌اند، خدمتگزارانی كه به روی رئیس قانونی دست بلند كرده‌اند، باید سر [از تنشان] جدا كرد». شاید سر [از تنمان] جدا كنند. برعكس اگر بگذاریم ترقوتای از اینجا برود [و او را] بازپس فرستیم و تنها خودمان برویم و بگوییم:

«ما آمده‌ایم تا قوای خویش را در اختیار چنگیز خان بگذاریم، می‌گوییم «چون ترقوتای را گرفته بودیم و پیش می‌رفتیم، نتوانستیم موجب هلاك خان، رئیس قانونی خود شویم.

نگاه خویش را به سوی وی گردانیدیم و به خود گفتیم: ما به هیچ‌وجه نمی‌توانیم او را بكشیم و وی را رها كردیم تا برود و بازش گرداندیم. ما آمده‌ایم تا قوای خود را صادقانه واگذار كنیم». پدران و پسران سخنان نایاع را تأیید كردند. ترقوتای كیریلتوق را رها ساختند [و] به قوتوقول نواو بازش گردانیدند. چون بدین ترتیب شیر گواتو آبوگان با پسرانش الاق و نایاع آمدند، چگونگی آمدن خود را شرح دادند. شیر گواتو آبوگان به چنگیز خان گفت: «ما ترقوتای كیریلتوق را گرفته بودیم و پیش می‌رفتیم، ولی با خود گفتیم: ما چگونه می‌توانیم به روی او نگاه كنیم و [چگونه می‌توانیم] خان رئیس قانونی خود را بكشیم؟ و چون قادر به هلاك او نشدیم، رهایش ساختیم تا بازگردد. آمدیم و با خود گفتیم: ما قوای خود را در اختیار چنگیز خان خواهیم گذاشت». چنگیز خان در جواب گفت: «اگر شما به روی ترقوتای، خان خود، دست بلند كرده بودید و آمده بودید، سر [از تن] شما خدمتگزارانی كه دست به روی خان، رئیس قانونی خود دراز كرده بودید و از اولادتان، جدا می‌كردم. خوب فكری كردید كه موجب هلاك خان، رئیس قانونی خود نشدید». این را گفت و نایاع را مورد مرحمت قرار داد.

150- پس از آن، هنگامی‌كه چنگیز خان در تارسوت «1» بود، جاقا گامبوی كارائیت برای بستن پیوند دوستی به نزد وی آمد. هنگام آمدن وی، چون ماركیت‌ها برای جنگ آمده بودند، چنگیز خان، جاقا گامبو و سایرین به نبرد پرداختند و آنان را عقب راندند.

آنگاه تومان‌های توباگان و اولون دونگقائیت‌ها، كه از قوم كارائیت [و] پراكنده بودند نیز

______________________________

(1)- بهتر است گفته شود: به نزد تارسوت‌ها.

تاریخ سری مغولان، ص: 88

آمدند و مطیع چنگیز خان شدند. اما راجع به اونگ خان كارائیت: سابقا در زمان یسوگای خان، چون [هردو مردان] بسیار عاقلی بودند، او و یسوگای خان، یكدیگر را آندا خواندند. طریقی كه یكدیگر را آندا خواندند [بدین قرار بود:] چون اونگ خان، برادر كوچك پدرش قورچاقوس بویوروق «1» را كشته بود، بر عمویش گور خان شورید، ولی به وسیله قارااون قابچال «2» با صد سربازش به عقب رانده شد [و] نزد یسوگای خان آمد.

یسوگای خان، او را نزد خویش پذیرفت. دستجات شخصی خود را بر اسب نشانید [و] گور خان او را در جهت قاشین «3» تعقیب كرد. افراد و خانواده‌اش را گرفت و آنان را به اونگ خان داد. بدین سبب ایشان آندا گشتند.

151- سپس برادر كوچك اونگ خان، آركاقرا «4» كه اونگ خان برادر ارشدش [می‌خواست] او را بكشد، گریخت و به نزد اینانچه خان «5» نایمان رفت. اینانچه خان دستجاتی فرستاد، ولی اونگ خان از سه «شهر» یكی پس از دیگری عبور كرده به نزد گور خان قراكیدات «6» رفت. از آنجا [اونگ خان] كه سر به شورش برداشته بود، از «شهرهای» [قبایل] اویقوت «7» و تنگقوت عبور كرد. در این هنگام از شیر پنج بزی كه گرفته بود، و از مكیدن خون شترهایش تغذیه می‌كرد [و] خسته و ناتوان به گوچااور نااور رسید.

چنگیز خان به دلیل اینكه سابقا [اونگ خان] خود را با یسوگای بهادر آندا خوانده بود، دو تن تاقای بهادر «8» و سوكاگای جااون «9» را به‌عنوان ایلچی به نزد وی فرستاد. چنگیز خان شخصا در سرچشمه [رود] كالوران به استقبال [اونگ خان] رفت. نسبت به اونگ خان كه می‌گفت «من گرسنه و ناتوان آمده‌ام»، مراسم احترام به‌جای آورد، او را به داخل «چادر» خود برد و به مراقبتش همت گماشت. چنگیز خان كه بتدریج كوچ می‌كرد، آن زمستان را در قوباقایا «10» قشلاق كرد.

152- در آن زمان برادران كوچك و رؤسای اونگ خان با خود گفتند: «این خان

______________________________

(1)-Qurcaqus Buyiruq

(2)-Qara'un -qabcal

(3)-Qasin

(4)-Arka -qara

(5)-Inanca -qan

(6)-Qara -Kitat

(7)-Oyiqut

(8)-Taqai -ba'atur

(9)-Sukagai -ja'un

(10)-Quba -qaya

تاریخ سری مغولان، ص: 89

برادر ارشد، طبعی زبون دارد و در اندرونش جگری ملوث و متعفّن. بدین ترتیب كارش با برادران بزرگتر و برادران كوچكتر یكسره است. خود وی به نزد قراكیدات‌ها رفته است [و] قومش را در عذاب گذاشته. اكنون با وی چه كنیم. اگر از گذشته سخن گوییم، هنگامی‌كه هفت سال داشت، افراد ماركیت او را وادار به كوبیدن هاون ماركیت‌ها «1»، در بواوراكار «2» [واقع در كنار رود] سالانگگا كردند. زمانی‌كه پدرش قورچاقوس بوبورق خان، این افراد ماركیت را مغلوب ساخت، و آمد پسرش را نجات داد، آجای خان «3» تاتار، بار دیگر او و همچنین مادرش را اسیر كرد و برد. [اونگ خان] را كه در آن موقع سیزده سال داشت، به چرانیدن شترهایش گماشت؛ ولی یكی از چوپان‌های آجای خان وی را گرفت، نجات داد و آورد. سپس كمی بعد، از ترس نایمان‌ها گریخت و به نزد گور خان قراكیدات، در كنار رود چوی «4» به سرزمین سرتااول‌ها «5» رفت. یك سالی سپری نشده بود كه در آنجا شورش كرد و برگشت. از سرزمین‌های اویئوت «6» و تنگقوت، یكی پس از دیگری عبور كرد و ضعیف و ناتوان، درحالی‌كه از شیر پنج بزی كه گرفته بود، و مكیدن خون شترهایش تغذیه می‌كرد، درحالی‌كه بیش از یك اسب كهر كور نداشت، خسته و ناتوان به نزد پسر [ش] تموچین آمد، كه به او احترام گذاشت و به مراقبتش همت گماشت. اكنون زندگی گذشته خود را فراموش كرده، و با جگری ملوث و متعفّن كه در اندرون دارد، به نزد پسرش تموچین رفته. ما چه كنیم؟». این بود سخنانی كه ایشان بین خود گفتند. آلتون آشوق «7» آنچه را كه ایشان بین خود گفتند، به اطلاع اونگ خان رسانید.

آلتون آشوق گفت: «من خود در این بحث شركت داشتم، ولی نتوانستم به نابودی خان خویش، حق دهم». اونگ خان دستور داد، برادران كوچك، و رؤسایش القوتور «8»، قولباری «9»، الین تاایجی و سایرین را كه چنین سخنانی بین خود گفته بودند، گرفتند. از بین برادران كوچكش [تنها] جاقاگامبو گریخت و به نزد نایمان‌ها رفت. اونگ خان دستور داد

______________________________

(1)- منظور خدمتگزاری در نزد ایشان است (م).

(2)-Bu'ura -Ka'ar

(3)-Ajai -qan

(4)-Cui

(5)-Sarta'ul

(6)-Ui'ut

(7)-Altun -Asuq

(8)-Al -qutur

(9)-Qulbari

تاریخ سری مغولان، ص: 90

تا كسانی كه ابزار شكنجه با خود داشتند، وارد مسكن وی گردند، و [سپس] به آنان گفت:

«هنگامی‌كه ما از [طریق] سرزمین اویئوت‌ها و تنگقوت‌ها پیش می‌رفتیم، با یكدیگرچه گفتیم؟ اگر من هم مانند شما فكر می‌كردم [با شما چه می‌كردم]؟». این را گفت و به صورتشان تف انداخت و دستور داد تا بند و كند [به پایشان] گذاشتند. چون خان، تف انداخت، افرادی كه در مسكن وی حاضر بودند نیز همگی بلند شدند و بر آنان تف انداختند.

153- آن زمستان (1202 م) را قشلاق كرد. در بهار سال سگ، چنگیز خان برای جنگ با تاتارها دستجات خود را در دالان نامورگاس «1» منظم ساخت. [تاتارها] به قرار زیر بودند: چاقان تاتار «2»، الچی تاتار «3»، دوتائوت [تاتار «4» و] الوقای تاتار «5». قبل از شروع جنگ، چنگیز خان یسق «6» [زیر را] به همه گفت: «پس از شكست دشمن، منتظر غنائم نمی‌مانیم.

هنگامی‌كه هزیمت [دشمن] خاتمه یافت، غنائم از آن ما خواهد بود و ما آن را تقسیم خواهیم كرد. كسی‌كه به عقب برگشته و به جانب یارانش رفته، باید دور بزند و بر سر محلی كه اول بوده، برگردد. اگر بر سر محلی كه اول بوده، برنگردد، سرش قطع خواهد شد». این بود یسقی كه به همه گفت. [چنگیز خان] پس از جنگ در دالان نامورگاس تاتارها را عقب نشاند، آنان را شكست داد و مجبورشان ساخت كه در اولقوی شیلوگالجیت «7» جمع شوند، [و] به قتل و غارتشان پرداخت. در آنجا اقوام مقتدر چاقان تاتار، الچی تاتار، دوتائوت تاتار و الوقای تاتار را نابود ساخت. در تأیید یسقی كه اعلام داشته بود، چون آلتان، قوچر و دااریتای هرسه تن به آن سخنان عمل نكرده و برای گرفتن غنائم خود متوقف شده بودند، [چنگیز خان] گفت: «شما به سخنان من عمل

______________________________

(1)-Dalan -Namurgas

(2)-Caqan

(3)-Alci -Tatar

(4)-Duta'ut -Tatar

(5)-Aluqal

(6)-Yasaq ، یا یاسا، در لغت مغولی به چند معنی آمده است: یكی به معنی مجازات و تنبیه. دیگری مجموعه قوانین و آداب و رسوم مغول كه چنگیز خان آنها را مدون كرده است، و به یاسای چنگیزی معروف است، و دیگری به معنی امر و دستور می‌باشد كه در اینجا مقصود همان است (م).

 

(7)-Ulqui -Silugaljit

تاریخ سری مغولان، ص: 91

نكردید؛ [و] جابا و قوبیلای دو تن را فرستاد و به آنان دستور داد تا تمام گله‌ها و آنچه را كه [آن سه تن] گرفته بودند، پس بگیرند.

154- چنگیز خان كه تاتارها را از بین برد و كار قتل و غارت آنان را به اتمام رسانید، درحالی‌كه می‌گفت: «ما با قوم ایشان و مردان ایشان چه كنیم؟» وارد مسكن متروكی شد و شورای بزرگی متشكل از اعضای خاندانش، تشكیل داد. ایشان در حین شور با یكدیگر گفتند: «از زمانهای قدیم، قوم تاتار اجداد [ما] و پدران [ما] را از بین برده‌اند. برای ستردن توهین و گرفتن انتقام اجدادمان و پدرانمان ما آنان را مانند پره‌های چرخ ارابه نابود خواهیم كرد و آنان را خواهیم كشت. ما آنان را به قسمی مضمحل می‌گردانیم تا محو و نابود شوند. كسانی‌كه باقی بمانند، غلامشان خواهیم كرد و بین همه تقسیمشان خواهیم نمود». چون شور و مشورت پایان پذیرفت، و چون از آن محل بیرون آمدند، یاكاچاران تاتار «1» از بالگوتای پرسید: «چه تصمیمی گرفتید؟». [بالگوتای] گفت:

«ما به این نتیجه رسیدیم كه همه شما را مانند پره‌های چرخ ارابه نابود كنیم». با سخنان بالگوتای، یاكاچاران موضوع را به تاتارها رسانید، و آنان قوای خود را تجهیز كردند.

هنگامی‌كه دستجات ما به تاتارهای مجهز حمله بردند، تلفات فراوانی به ایشان وارد آمد. چون [سرانجام] تاتارهای مجهز را به زحمت شكست دادند و آنان مضمحل شدند، و مانند پره چرخ ارابه، نابود گردیدند، تاتارها بین خود گفتند: «هر نفر در آستین خود كاردی پنهان كند. [بدین ترتیب] ما می‌میریم، درحالی‌كه با خود بالشی می‌بریم»، و بدین ترتیب باز هم تلفات فراوانی [به دستجات ما] وارد آمد. چون نابودی این تاتارها مانند پره‌های چرخ ارابه‌ای به پایان رسید، چنگیز خان سخنان شاهانه‌ای چنین ایراد كرد:

«چون بالگوتای نتیجه شورای بزرگ خانوادگی را برملا ساخت، به دستجات ما تلفات فراوان وارد آمد. از این پس، بالگوتای نباید در شورای بزرگ وارد شود و تا آخر شورا باید به كارهای خارج رسیدگی كند. دعواها را فیصله دهد و دزدان و دروغگویان را محاكمه كند. چون شورا تمام شد و پس از آنكه شراب نوشیده شد، آنگاه بالگوتای و دااریتای هردو وارد شوند». این بود سخنان شاهانه.

155- آنگاه چنگیز خان یاسوگان خاتون «2»، دختر یاكاچاران تاتار را [برای خود]

______________________________

(1)-Yaka -Caran

(2)-Yasugan -qatun

تاریخ سری مغولان، ص: 92

برداشت. یاسوگان، كه با وی به مهربانی رفتار شده بود، گفت: «خان با مرحمتی كه دارد از من مراقبت می‌كند و افراد و اثاثه در اختیارم گذاشته است. ولی من خواهر بزرگی دارم به نام یاسوئی «1»، كه حتی بیش از من سزاوار خان است. درست در همین موقع دامادی برای او آمده بود، كه به دامادی با وی زندگی كند. اكنون نمی‌دانم در این گیرودار به كجا رانده شده‌اند؟». با این گفته، چنگیز خان گفت: «اگر خواهر بزرگت حتی از تو نیز بهتر است، من دستور می‌دهم به جست‌وجویش بپردازند. اگر خواهر بزرگت بیاید، تو به نفع او خود را كنار خواهی كشید؟. [و برتری او را قبول خواهی داشت؟]». یاسوگان خاتون گفت: «اگر سلطان به او لطف داشته باشد، به محض اینكه من خواهرم را ببینم، به نفع او خود را كنار خواهم كشید». با این كلمات، چنگیز خان دستور جست‌وجوی [یاسوئی] را صادر كرد. وی وارد جنگل شده، و به اتفاق دامادی كه برایش در نظر گرفته شده بود، پیش می‌رفت، كه دستجات ما به او رسیدند. شوهرش فرار كرد، یاسوئی خاتون را بردند.

یاسوگان خاتون به آنچه سابقا گفته بود عمل كرد و به محض دیدن خواهرش، برخاست، او را بر كرسی‌ای كه خود نشسته بود، نشانید و خویشتن پایین‌تر نشست. چون یاسوئی خاتون همانی بود كه یاسوگان خاتون درباره‌اش گفته بود، در اندیشه چنگیز خان جایگزین شد، [چنگیز خان] وی را گرفت و در كنار خود نشانید.

156- آنگاه كه قتل و غارت قوم تاتار خاتمه یافته بود، روزی چنگیز خان با جمعی در خارج [چادر] نشسته بود و شراب می‌نوشید. چون در جمع شراب می‌نوشید، [و] بین یاسوئی خاتون و یاسوگان خاتون نشسته بود، یاسوئی خاتون آه بلندی كشید.

پس چنگیز خان به فكر فرو رفت، بواورچو، موقالی و سایر رؤسا را به نزد خود خواند و دستور زیر را به ایشان داد: «همه این مردمانی كه گرد آورده‌ایم، ایل‌به‌ایل منظم كنید، و مردی را كه از آن ایلی نیست، كنار بگذارید». هنگامی‌كه این مردمان ایل‌به‌ایل منظم شدند، مرد جوان زیبا و شجاعی، جدا از ایلات مختلف ایستاده بود. چون از وی پرسیدند كه كیست، آن مرد گفت: «من دامادی هستم كه دختر یاكاچاران تاتار را به نام یاسوئی به من داده بودند. چون دشمن ما را قتل و غارت كرد، من ترسیدم و گریختم و به خود گفتم: «اكنون كه همه‌چیز آرام شده، من در بین افراد فراوان شناخته نخواهم شد و

______________________________

(1)-Yasui

تاریخ سری مغولان، ص: 93

آمدم». چون این سخنان را به اطلاع چنگیز رسانیدند، او فرمان زیر را صادر كرد: «او دشمنی بود كه دزدی سرگردان شد. حال لابد برای دزدی آمده است. با افرادی نظیر وی، باید چون پره یك چرخ عمل كرد، و تردید روا نداشت. از جلو چشم من دورش كنید!» فورا سرش را قطع كردند.

157- در همان سال سگ، هنگامی‌كه چنگیز خان برای جنگ با تاتارها سوار بر اسب می‌شد، اونگ خان به جنگ با قوم ماركیت سوار بر اسب شد و در جهت برقوجین توكوم «1» به تعقیب توقتوا باكی پرداخت. وی توگوس باكی «2» پسر ارشد توقتوا را كشت. دو دختر توقتوا: قوتوقتای «3» و چاالون «4»، و همچنین خاتون‌های وی را اسیر ساخت. دو پسرش قوتو و چیلااون، و همچنین قوم وی را اسیر كرد و به چنگیز خان مطلقا چیزی نداد.

158- سپس چنگیز خان و اونگ خان هردو، سوار بر اسب شدند و با بویوروق خان گوچوگوت «5» از [قبیله] نایمان به جنگ پرداختند، و در سوقوق اوسون «6» [واقع] در اولوق تاق، به مقابل وی رسیدند. بویورق خان كه قادر به جنگ نبود، رفت؛ و از آلتائی عبور كرد. ما در تعقیب بویوروق خان، از سوقوق اوسون رفتیم، و از آلتائی گذشتیم و برای دستگیری وی، در طول [رود] اورونگگور «7» واقع در [سرزمین] قوم شینگگیر به راه افتادیم. آنگاه یكی از رؤسای وی به نام یادی توبلوق «8» كه دیده‌بان بود، به وسیله دیده‌بان‌های ما تعقیب گردید، تسمه‌اش پاره شد و به جانب كوه پای به فرار گذاشت، كه گرفتار شد. ما كه بویوروق خان را در طول اورونگگور تعقیب می‌كردیم، در [كنار] دریاچه كیشیل باشی «9» به وی رسیدیم و در آنجا كارش را ساختیم.

159- هنگامی‌كه چنگیز خان و اونگ خان، هردو از آنجا بازگشتند، كوشااوسبرق «10» نایمان جنگجو، دستجات خود را در اختیار بائیدرق بالچیر «11» گذاشت تا

______________________________

(1)-Barqujin -Tokum

(2)-Togus -baki

(3)-Qutuqtai

(4)-Ca'alun

(5)-Gucugut

(6)-Soqoq -usun

(7)-Urunggur

(8)-Yadi -Tubluq

(9)-Kisil -basi

(10)-Kosa'u -Sabraq

(11)-Bayidaraq -balcir

تاریخ سری مغولان، ص: 94

جنگ را یكسره كند. چنگیز خان، و اونگ خان هر دو نیز در بازگشت، دستجات خویش را مهیا ساختند و گفتند: «بجنگیم». ولی چون دیروقت بود، [طرفین] گفتند: «فردا خواهیم جنگید»؛ و با حفظ صفوف جنگی خوابیدند. پس اونگ خان، در پیشاپیش بیرقش آتشی افروخت و با استفاده از شب [كنار رود] قراسائول «1» را پیش گرفت و رفت.

160- جاموقه نیز با اونگ خان به حركت درآمد و به اتفاق وی رفت. جاموقه به اونگ خان گفت: «از مدت‌ها پیش بین تموچین آندای ما و نایمان‌ها، ایلچیانی ردوبدل می‌شوند. حال وی [با ما] نیامده است. خان، خان، من یك …….. «2» می‌باشم، كه بدون تحرك مانده‌ام. آندای من یك …….. «3» می‌باشد، كه … «4» پرواز كرده است. شاید نزد نایمان‌ها رفته باشد. وی مانده تا مطیع آنان گردد». پس از سخنان جاموقه، گورین بهادر اوبچیقتای «5» گفت: «چگونه برای چاپلوسی، می‌توان به چنین برادر وفاداری تهمت زد؟».

161- چنگیز خان آن شب خوابید و صبح زود، هنگام سپیده‌دم، چون گفت:

«بجنگیم» و به طرف جبهه اونگ خان نگریست، وی را آنجا نیافت. چنگیز خان گفت:

«ایشان می‌خواستند ما را در دیگ بپزند»؛ و از آنجا رفت و از گردنه آتار آلتای «6» گذشت و …….. «7» در سااری كاار از اسب به زیر آمد. از آن پس، چنگیز خان و قسار كه به كنه كار نایمانها پی برده بودند، با آنان به‌منزله سرباز رفتار نكردند.

162- كوكسائو سبرق، كه به تعقیب اونگ خان پرداخته بود، زنان و پسران سانگگوم و افراد خاندانش را اسیر كرد. سرانجام وی پس از آنكه اونگ خان كه در تالاگاتواماسر بسر می‌برد، [از آنجا] بازگشت، نیمی از افراد، گله‌ها و خان‌ومانش را اسیر كرد و به یغما برد. هنگام این جنگ قوتو و چیلااون، افراد خود را كه در آنجا بودند،

______________________________

(1)-Qara -Sa'ul

(2)- هینیش «پرنده سفید» ترجمه كرده و لغت مغولی آن «qayiruqana¬ است.

(3)- هینیش «چكاوك» ترجمه كرده و لغت مغولی آن «bildu'ur¬ است.

(4)- هینیش «جداگانه» ترجمه كرده و مغولی آن «ajira¬ است.

(5)-Gurin -ba'atur از ایل‌Ubciqtai

(6)-Atar -Altai .

(7)- هینیش «حركت كرده» ترجمه كرده و مغولی آن «godoluksayar godolju¬ است.

تاریخ سری مغولان، ص: 95

برداشتند و جدا شدند و در طول [رود] سالانگگا به راه افتادند، تا به پدر خود بپیوندند.

163- اونگ خان كه به‌وسیله كوكسائو سبرق غارت شده بود، ایلچی به نزد چنگیز خان فرستاد. این ایلچی را فرستاد و به وی گفت: «نایمان‌ها قوم من، خان‌ومان من، زنان من و پسران مرا اسیر كرده‌اند. من [وی را] فرستادم كه از تو پسرم چهار سوارت را طلب كنم «1». تا قوم من و خاندان مرا نجات دهند و به من بازگردانند». پس چنگیز خان، دستجات را مهیا كرد، و چهار «سوار» [خود] بواورچو، موقالی، بوروقول و چیلااون بهادر را فرستاد. قبل از رسیدن این چهار «سوار»، سانگگوم، كه آمده بود، تا در هولاان قوت «2» ترتیب جنگ را بدهد، تیری به ران اسبش اصابت كرد و نزدیك بود گرفتار شود، كه چهار «سوار» رسیدند و وی را نجات دادند و تمام قوم و خان‌ومان، زنان و پسرانش را گرفتند و به وی بازگرداندند. پس اونگ خان گفت: «سابقا پدرش «3» به همین ترتیب قوم مرا كه همگی گرفتار شده بودند، نجات داد و به من بازگردانید. حال از نو، چهار «سوار» پسرم آمدند و قوم مرا كه همگی اسیر شده بودند، نجات دادند و به من بازگردانیدند. پاداش چنین عمل نیكی باید از آسمان و زمین برسد».

164- اونگ خان بار دیگر گفت: «یسوگای بهادر آندای من، یك‌بار قوم مرا، كه همگی گرفتار شده بودند، نجات داد و به من بازگردانید. پسرم تموچین از نو قوم مرا كه از دست رفته بودند، نجات داد و به من بازگردانید. چون آن‌دو، پدر و پسر قوم مرا كه همگی از دست رفته بودند، نجات دادند و به من بازگردانیدند، به خاطر چه، برای گردآوری و دادن [آنها] آنقدر مرارت كشیدند؟ حال دیگر من پیر شده‌ام. چون پیر شده‌ام، به سمت ارتفاعات خواهم رفت. من قدیمی شده‌ام. چون قدیمی شده‌ام، به كوه خواهم رفت. چه كسی بر همه قوم حكومت خواهد كرد؟ برادران كوچك من دارای طبعی پست‌اند. من فقط یك پسر دارم، سانگگوم، مانند این است كه [پسری] نداشته‌ام.

اگر پسرم تموچین را برادر ارشد سانگگوم سازم، دو پسر خواهم داشت و راحت خواهم شد». اونگ خان، و چنگیز خان در «جنگل سیاه» در [كنار رود] تواولا گرد هم آمدند و یكدیگر را پدر و پسر خواندند. دلیل آنكه آن‌دو یكدیگر را پدر و پسر خواندند، این بود

______________________________

(1)- منظور بواورچو، موقالی، بوروقول و چیلااون می‌باشند.

(2)-Hula'an -qut

(3)- منظور یسوگای بهادر است.

تاریخ سری مغولان، ص: 96

كه چون سابقا اونگ خان با یسوگای بهادر پدر چنگیز خان آندا شده بود، مانند پدر [وی بود]. به این دلیل آن‌دو یكدیگر را پدر و پسر خواندند. آنان سخنان زیر را ایراد كردند:

«ما به همان ترتیب كه برای حمله به دشمن می‌شتابیم، متفقا به سوی آن می‌شتابیم؟ ما برای شكار حیوانات وحشی «1»، متفقا آنها را شكار می‌كنیم». ایشان بین خود چنین گفتند.

چنگیز خان و اونگ خان با یكدیگر گفتند: «اگر مار دندان [نیش] داری ما را [بر ضد یكدیگر] برانگیخت، ما تن به تحریكات او نمی‌دهیم. ما آن چیزی را باور خواهیم داشت كه با دهان و دندان خود به یكدیگر گفته‌ایم. اگر ماری با دندان‌های تیز و بلند، بین ما تفرقه اندازد، ما تن به این تفرقه‌اندازی نخواهیم داد. ما آن چیزی را باور خواهیم داشت كه [خود] با دهانمان و دندان‌هایمان آن را تأیید كرده‌ایم». پس از آنكه این سخنان بین آنان ردوبدل شد، یكدیگر را گرامی داشتند و باهم زندگی كردند.

165- چنگیز خان اندیشید و گفت: «باید علاقه ما را علقه دیگری مضاعف كند» و خواهر كوچك سانگگوم، چااور باكی «2» را برای جوچی «3» خواستگاری كرد. وی را چنین خواستگاری كرد: «من در عوض، قوجین باكی «4» خود را به توساقا «5» پسر سانگگوم خواهم داد». ولی سانگگوم كه به فكر [عاقبت] خود بود، گفت: «اگر كسی از خاندان ما به نزد آنان رود، دم در می‌ایستد [و] ته چادر را نگاه می‌كند. اگر كسی از خاندان آنان به نزد ما آید، در ته چادر می‌نشیند [و] به طرف در نگاه می‌كند «6»؛ و چون فكر [عاقبت] خود را می‌كرد و با نفرت از ما صحبت می‌داشت، راضی به این امر نشد و چااورباكی را نداد. با این قبیل گفته‌ها، چنگیز خان قلبا [و روحا] از اونگ خان و نیلقا سانگگوم «7»، هردو، دوری گرفت.

______________________________

(1)- بهتر بود مكار ترجمه شود.

(2)-Ca'ur -baki

(3)-Joci ، پسر بزرگ چنگیز (م).

(4)-Qojin -baki ، دختر بزرگ چنگیز خان.

(5)-Tusaqa

(6)- منظور این است كه اگر از افراد چنگیز به خانواده ما وارد شوند، احترامشان واجب است و در صدر باید بنشینند، ولی اگر از افراد ما به نزد چنگیز روند، احترام نخواهند داشت (م).

(7)-NILQA

تاریخ سری مغولان، ص: 97

166- جاموقه كه دریافت [چنگیز خان] چنین قلبا [از آنان] دوری گرفته است، در بهار سال خوك، جاموقه، آلتان، قوچر، قارداكیدای، آبوگاجین نویاكین، سوگاتای، تواوریل و قاچی اون باكی كه در آنجا بودند؛ و همان عقیده را پیدا كرده بودند، در باركاآلات «1» [واقع] در پس جاجاآراوندور «2» نزد نیلقا سانگگوم آمدند. جاموقه سخنان مصیبت‌بار زیر را ادا كرد: «تموچین آندای من، با تایانگ خان نایمان «3» در ارتباط است و ایلچی ردوبدل می‌كند. دهان وی پر از گفت‌وگوی «پدر» و «پسر» است، [ولی] در باطن، مشغول جست‌وجوی پشتیبان در خارج است. اگر شما پیشدستی نكنید، چه اتفاقی برایتان خواهد افتاد؟ اگر شما به جنگ با تموچین سوار بر اسب شوید، من نیز همان هنگام از پشت وارد خواهم شد». آلتان و قوچر، هردو گفتند: «و اما پسران هوآلون آكا. ما ارشد آنان را خواهیم كشت و كوچكتر را به تو می‌دهیم تا كارش را بسازی». آبوگاجین نویاكین قورداات گفت: «من دستهایش را می‌بندم، من پاهایش را می‌بندم و او را به شما می‌دهم». تواوریل گفت: «من زودتر می‌روم و قوم تموچین را می‌گیرم. هنگامی‌كه قوم وی گرفتار شد و بدون قوم ماند، چه خواهد كرد؟». قاچی اون باكی گفت: «نیلقا سانگگوم، پسرم، نقشه‌ات هرچه كه باشد، من با تو به قله مرتفع، [و] به پرتگاه عمیق خواهم آمد».

167- هنگامی‌كه این سخنان بین آنان ردوبدل شد، نیلقا سانگگوم، سایقان توداان «4» را فرستاد تا این گفته‌ها را به پدرش اونگ خان برساند. هنگامی‌كه این سخنان به اونگ خان رسید، گفت: «شما چگونه می‌توانید درباره پسر من تموچین چنین افكاری در سر بپرورانید؟ بخصوص كه ما از مدتهای مدید متكی به او می‌باشیم. اگر اكنون درباره پسرم چنین افكار ناپسندی داشته باشیم، مورد لطف آسمان قرار نخواهیم گرفت. آیا هرچه كه جاموقه با چرب‌زبانی بگوید، [همواره] زیبا و پسندیده است؟». و بدون اینكه موافقت خود را اعلام دارد، ایلچی را بازپس فرستاد. سانگگوم، از نو ایلچی فرستاد و گفت: «هنگامی‌كه مردی دهانی و زبانی دارد [و] سخن می‌گوید، چرا [آنچه را كه گفته] باور نداریم؟». ولی چون [اونگ خان] وی را بازپس فرستاد و همان چیزها را گفت،

______________________________

(1)-Barka -alat

(2)-Jaja'ar -undur

(3)-Tayang -qan ، رئیس ایل نایمان (م).

(4)-Sayiqan -Toda'an

تاریخ سری مغولان، ص: 98

[سانگگوم] باوجود ناتوانی، مع هذا [به نزد پدرش] رفت و گفت: «هرقدر هم كه تو اینجا بمانی، ما را به حساب نمی‌آورند. اگر در روشنی روز به‌طور مسلم [بدنت را با تیر] سوراخ كردند، یا در تاریكی شب تو را خفه كردند، آیا تو خان پدرم، حكومت این قوم را كه با آن همه رنج فراوان به‌وسیله پدرت قورچاقوس بویوروق گردآوری شده، به من خواهی داد، یا به كس دیگری واگذار خواهی كرد؟». اونگ خان [در جواب] این سخنان گفت: «چگونه من از فرزندم، پسرم صرف‌نظر كنم؟ بخصوص كه از مدتهای مدید، ما متكی به وی می‌باشیم. چگونه می‌توان [درباره وی] افكار ناپسند در سر پرورانید؟ لطف آسمانی شامل حال ما نخواهد شد». سانگگوم پسرش از این سخنان عصبانی شد، در را به‌هم زد و بیرون رفت. ولی اونگ خان كه به پسرش سانگگوم علاقه داشت، او را فرا خواند و به وی گفت: «من با خود گفتم حتی اگر لطف آسمانی نیز شامل حالمان نشود، چگونه می‌توانم پسرم را رها كنم؟ هر كاری كه می‌خواهید انجام دهید، تصمیم با شما».

168- پس سانگگوم [به یاران خود] گفت: «ایشان چااور باكی ما را خواستگاری كرده‌اند. اكنون روزی را معین كنیم. آنان را برای خوردن شیرینی نامزدی دعوت كنیم و هنگامی‌كه آمدند، گرفتارشان سازیم». وی [این را] گفت و سایرین با گفتن «آری» موافقت كردند. او [كس] فرستاد و گفت: «ما چااورباكی را خواهیم داد. برای خوردن شیرینی نامزدی بیایید». چون بدین ترتیب از چنگیز خان دعوت شد، [وی] با ده سرباز آمد و در راه در مسكن مونگلیك آچیگا خوابید. مونگلیك آچیگا گفت: «هنگامی‌كه چااور باكی را خواستگاری كردیم، ایشان از ما به خواری یاد كردند و او را به ما ندادند.

حال چطور برعكس ما را برای خوردن شیرینی نامزدی دعوت می‌كنند؟ این مردمی كه خود را مهم می‌شمارند، چرا ما را دعوت كردند و گفتند: «ما او را خواهیم داد؟». تو بمان تا پسندیده و صحیح بودن همه این چیزها بر تو معلوم گردد. پسرم باید با علم و اطلاع عمل كرد. [بهتر است] كه ما برای عذرخواهی كس بفرستیم و بگوییم: «اكنون بهار است، گله‌های [اسب] ما لاغرند. ما باید گله‌های خود را چاق كنیم». شخصا به آنجا نرویم و بوقاتای «1» و كیراتای «2» را بفرستیم و بگوییم: «شما شیرینی نامزدی را بخورید». چنگیز خان از مسكن مونگلیك آچیگا بازگشت. چون بوقاتای و كیراتای هردو تن، رسیدند،

______________________________

(1)-Buqatai

(2)-Kiratai

تاریخ سری مغولان، ص: 99

[سانگگوم و سایرین] با یكدیگر گفتند: «ما حدس زده بودیم. فردا صبح [تموچین و كسانش] را محاصره خواهیم كرد و گرفتارشان خواهیم ساخت.»

169- این سخنان با «ما [تموچین] را محاصره خواهیم كرد و گرفتارش خواهیم ساخت» پایان یافت. یاكاچاران برادر كوچك آلتان، به مسكن خود بازگشت و گفت: «ما بین خود گفتیم كه فردا صبح، تموچین را خواهیم گرفت. كسی‌كه برود و تموچین را از این سخنان مطلع سازد، چه پاداش‌ها كه نخواهد گرفت؟. زن وی الاق‌ایت «1» در جواب گفت:

«چقدر حرف زیادی می‌زنی. اگر كسی از افراد ما آن را بشنود؟». هنگامی‌كه وی این سخنان را می‌گفت، بدای «2»، یكی از نگهبانان اسب‌های آنان، كه شیر آورده بود، آن‌را شنید و بازگشت. بدای رفت و به دوست خود كیشلیق «3» نگهبان اسبان، سخنانی را كه از [یاكا] چاران شنیده بود گفت. كیشلیق گفت: «من باز آنجا می‌روم تا ببینم [چه خبر است] و به خانه رفت. پسر [یاكا] چاران نارین كاان «4»، كه بیرون نشسته بود و تیرهایش را صیقل می‌داد، گفت: «درباره آنچه كه ما اكنون باهم گفتیم، باید زبان آن‌كس «5» را برید و دهانش را بست. سپس نارین كاان به كیشلیق، نگهبان اسبان، گفت: «دو [اسب] ماركیدای چاقاان «6» و امان چاقاان كاار «7» را بگیر و ببر ببند. من فردا صبح زود می‌خواهم بروم». كیشلیق رفت و به بدای گفت: «سخنان الان تو درست بود [و] همان است. حال ما هردو برویم و خبر به تموچین بریم». چون سخنانشان به پایان رسید، ماركیدای چاقاان و امان چاقاان كاار، هردو را، آوردند و بستند. چون شب فرا رسید، بزغاله‌ای را در چادر خود كشتند و با چوب‌های تختخوابشان آن را پختندند. سپس شبانه سوار بر اسب ماركیدای چاقاان و امان چاقاان كاار، كه زین شده و آماده بود، شدند و رفتند. همان شب به نزد چنگیز خان رسیدند و بدای و كیشلیق هردو، از شمال اردو صحبت داشتند «8». هرآنچه را كه از

______________________________

(1)-Alaq -it

(2)-Badai

(3)-Kisliq

(4)-Narin -ka'an

(5)- منظور كسی است كه این حرف‌ها را شنیده باشد (م).

(6)-Markidai -Caqa'an

(7)-Aman -Caqa'an -ka'ar ، نام اسبان.

(8)- منظور این است كه آنچه در قسمت شمال اردو گذشته بود، برای وی شرح دادند (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 100

یاكاچاران و همچنین از نارین كاان، كه نشسته بود و تیرهایش را صیقل می‌داد و گفته بود:

«دو اسب ماركیدای چاقاان و امان چاقاان كاار را بگیر و ببند»، شنیده بودند، بازگو كردند.

بدای و كیشلیق هردو همچنین گفتند: «اگر چنگیز خان قبول كند «1»، هیچ‌گونه تردیدی نیست كه ایشان سخنان خود را چنین خاتمه دادند: «ما آنان را محاصره خواهیم كرد و گرفتارشان خواهیم ساخت».

______________________________

(1)- منظور این است كه اگر چنگیز خان گفته‌های ما را قبول داشته باشد و شكی بر آن نبرد (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 101

 

فصل ششم‌

 

170- چون با وی چنین گفتند، چنگیز خان كه به گفته‌های بدای و كیشلیق هردو، اعتماد كرده بود، همان شبانه، معتمدانی را كه در اطراف بودند، آگاه گردانید. هرچه را كه با خود داشتند، رها ساختند، خویشتن را سبك كردند و به حركت درآمدند و گریختند؛ و [در جهت] پشت مائواوندور «1» به راه افتادند. [چنگیز] در پشت سر، عقب‌دار گذاشته، پایگاه‌های نگهبانی برقرار كرده بود. همچنان‌كه پیش می‌رفتند، روز بعد، بعدازظهر، هنگام غروب آفتاب، به قالقالجیت آلات «2» رسیدند و برای رفع خستگی از اسب به زیر آمدند. هنگامی‌كه اردو زده بودند، چیگیدای «3» و یادیر «4» كه كار چرای اسبان آلچیدای را به عهده داشتند و رفته بودند اسبانشان را در چمنزار بچرانند، در امتداد هولاان بوروقات «5» و در مقابل مائواوندور، گردوخاك دشمن را كه از پشت می‌آمدند، مشاهده كردند. گفتند: «دشمن رسید» و اسبانشان را [پیشاپیش] راندند و آمدند با كلمات «دشمن رسید»، نگاه كردند و گفتند: «این اونگ خان است، كه در امتداد هولاان بوروقات و در مقابل مائواوندور گردوخاك به‌پا كرده است و به تعقیب ما می‌آید». پس چنگیز خان كه گردوخاك را دیده بود، دستور داد اسبان را بگیرند و بار كنند و [خود نیز] سوار بر اسب شد. ناگهان [دشمن] رسید. جاموقه نیز در معیت اونگ خان می‌آمد. پس اونگ خان از جاموقه پرسید: «در اطراف پسرم تموچین، چه كسانی واقعا برای جنگ آماده‌اند؟». این بود سؤال وی. جاموقه گفت: «افراد وی هستند كه اورواوت‌ها و منگقوت‌ها نامیده می‌شوند. این افراد بسیار خوب می‌جنگند. در گردبادها صفوفشان را حفظ می‌كنند. در گرداب‌ها نظمشان را حفظ می‌كنند. قومی هستند كه از اوان كودكی، به شمشیر و نیزه خو

______________________________

(1)-Mau -undur

(2)-Qalaqaljit -alat

(3)-Cigidai

(4)-Yadir

(5)-Hula'an -buruqat

تاریخ سری مغولان، ص: 102

می‌گیرند. ایشان‌اند كه بیرق‌های سیاه و خال‌دار دارند. درست باید از همین افراد ملاحظه كرد». در جواب این سخنان، اونگ خان گفت: «اگر چنین است ما قاداق «1» را با دیده‌بان‌های جیرگین «2» خود، به مقابل آنان می‌فرستیم و او را با دیده‌بان‌های جیرگین خود جلو می‌اندازیم. در پشت جیرگین‌ها، اچیق شیرون «3» تومان توباگان‌ها را می‌فرستیم «4». در عقب توباگان‌ها، دیده‌بان‌های اولون دونگقیت‌ها را می‌فرستیم. در پشت دونگقیت‌ها، باید قوری شیلامون تاایجی «5»، در رأس هزاره‌های تورقااوت [من] اونگ خان، پیش رود.

در عقب هزاره‌های تورقااوت، سپاه اصلی ما پیش خواهد رفت». اونگ خان باز گفت:

«برادر كوچك جاموقه، فرمانده سپاه ما خواهد بود». با این كلمات جاموقه خود را عقب كشید و به دوستانش گفت: «اونگ خان به من می‌گوید كه فرمانده سپاهی باشم كه متعلق به اوست. من هیچ‌گاه توانایی جنگ با آندایم را نداشته‌ام. اگر اونگ خان به من می‌گوید فرمانده سپاه باشم، به این دلیل است كه توانایی وی از من هم كمتر است. عجب اتحاد مضحكی. من می‌روم آندا را مطلع گرداندم، تا آندا مراقب باشد». جاموقه این را گفت و برای آگاهی چنگیز خان در پنهانی ایلچی به نزد وی فرستاد، و گفت: «اونگ خان از من پرسید: در نزد پسرم تموچین، چه كسانی واقعا آماده جنگ‌اند»؟ من به وی گفتم: در رأس، اورواوت‌ها و منگقوت‌ها هستند. من چنین گفتم. با این سخنان من، وی تصمیم گرفت كه در پیش، به‌منزله جلودار جنگ، جیرگین‌ها را در صفوف مقدم بگذارد. وی گفت كه در پشت جیرگین‌ها، اشیق شیرون، از تومان توباگان‌ها باشند. [گفت در پشت توباگان‌ها، اولون دونگقیت‌ها باشند]. گفت در پشت دونگقیت‌ها، قوری شیلامون تاایجی، رئیس هزاره‌های تورقااوت اونگ خان باشد. گفت در پشت آنان اونگ خان با دستجات سپاه اصلی‌اش قرار گیرند. سرانجام اونگ خان گفت: «برادر كوچك جاموقه، تو فرمانده این سپاه باش»، و با این گفته آنها را به من واگذار كرد. تو می‌توانی قضاوت

______________________________

(1)-Qadaq

(2)-Jirgin ، منظور از ایل، جیرگین است (م).

(3)-Aciq -Sirun

(4)- منظور اچیق شیرون از ایل تومان توباگان است (م).

(5)-Qori -Silamun -Taiji

تاریخ سری مغولان، ص: 103

كنی كه این چه اتحاد عالی‌ای می‌شود! من چگونه خواهم توانست فرماندهی سپاه وی را به عهده بگیرم؟ من هیچ‌گاه قادر به جنگ با آندای خود نبوده‌ام. توانایی اونگ خان از من هم كمتر است. آندا نترس، مراقب باش». وی این جملات را [به چنگیز] رسانید.

171- چنگیز خان با دریافت این خبر گفت: «عمو جورچادای اورواوت، در این باره چه می‌گویی؟ من تو را در رأس قرار می‌دهم». قبل از آنكه جورچادای بتواند جوابی بدهد، قوایلدر ساچان منگقوت گفت: «من در پیشاپیش آندا جنگ خواهم كرد. درباره نگهداری و مراقبت یتیمان من، بعدا آندا تصمیم خواهد گرفت». جورچادای گفت: «ما اورواوت‌ها و منگقوت‌ها، در رأس [سپاه]، در پیشاپیش چنگیز خان جنگ خواهیم كرد».

جورچادای و قوایلدر، هردو این را گفتند و اورواوت‌ها و منگقوت‌های خود را پیشاپیش چنگیز خان و در جناحین، صف‌آرایی كردند. هنگامی‌كه آنان را صف‌آرایی كردند، دشمنان كه در رأس خود جیرگین‌ها را قرار داده بودند، رسیدند. با رسیدن آنان، اورواوت‌ها و منگقوت‌ها به جلو آنان شتافتند و جیرگین‌ها را شكست دادند. چون آنان را شكست می‌دادند و پیش می‌رفتند، اچیق شیرون از تومان توباگان‌ها پیش تاخت. در این پیشتازی، اچیق شیرون به قوایلدر تیری زد و وی افتاد. منگقوت‌ها به عقب و به سمت قوایلدر بازگشتند. جورچادای، با اورواوت‌های خود پیش تاخت [و] تومان توباگان‌ها را شكست داد. درحالی‌كه آنان را شكست می‌داد و پیش می‌رفت، اولون دونگقیت‌ها به جلوگیری وی شتافتند. جورچادای بار دیگر دونگقیت‌ها را شكست داد. همچنان‌كه آنان را شكست می‌داد و پیش می‌رفت، اولون دونگقیت‌ها به جلوگیری‌اش شتافتند.

جورچادای باز هم دونگقیت‌ها را شكست داد. چون آنان را شكست می‌داد و پیش می‌رفت، قوری شیلامون تاایجی را عقب می‌راند و شكست می‌داد، سانگگوم، كه بدون موافقت اونگ خان می‌خواست به جلوگیری [جورچادای] بشتابد، تیری به صورت آرایش شده‌اش، اصابت كرد و آنا از اسب به زیر افتاد. چون سانگگوم افتاد، كارائیت‌ها به عقب و به سمت سانگگوم بازگشتند. چون خورشید در حال غروب، به نوك تپه‌ها رسیده بود، یاران ما كه آنان را شكست داده بودند، به عقب بازگشتند و قوایلدر زخمی را كه از اسب به زیر افتاده بود، برداشتند و با خود بردند. چنگیز خان، خود را از محلی كه [سپاهیان] ما با اونگ خان جنگیده بودند، كنار كشید و شب‌هنگام به حركت درآمد و رفت تا در محلی جداگانه بخوابد.

تاریخ سری مغولان، ص: 104

172- شب را با حفظ صفوف گذرانیدند. هنگامی‌كه صبح دمید، چون سرشماری كردند، اكدای «1» و بوروقول و بواورچو كم بودند. چنگیز خان گفت: «بواورچو، بوروقول، هردو مردان قابل اعتمادی هستند، با اكدای عقب مانده‌اند. زنده یا مرده از یكدیگر جدا نخواهند شد». كسان ما اسبانشان را نزد خود نگه داشتند، و شب را گذراندند. چنگیز خان گفت: «اگر از پشت به تعقیب ما آیند جنگ خواهیم كرد» و در وضع جنگی باقی ماندند. هنگامی‌كه صبح دمید، دیدند مردی از پشت پیش می‌آید.

هنگامی‌كه رسید، بواورچو بود. چون بواورچو رسید، چنگیز خان وی را نزد خود خواند و گفت: «سپاس بر آسمان جاویدان»، و به سینه خود كوفت. بواورچو گفت: «هنگامی‌كه من پیش می‌تاختم، اسبم كه تیر خورده بود، افتاد و من پیاده دویدم. چون در آن حال می‌رفتم، در میان عرصه نبرد، آنگاه كه كارائیت‌ها عقب‌نشینی كرده بودند، تا نزد سانگگوم روند، یك اسب باركش آنجا بود كه بارش به یك طرف لغزیده بود. من بارش را برداشتم، همان‌گونه كه پالان رویش بود، سوارش شدم و [از عرصه نبرد] خارج گردیدم. پس از جست‌وجو، رد پای كسان خود را گرفتم و به راه افتادم و بدین ترتیب آمدم». این بود سخنان وی.

173- لحظه‌ای بعد، از نو، مرد دیگری آمد. چون نزدیك شد و توانستند او را ببینند، چنین می‌نمود یك نفر است كه پایش زیر بدنش آویزان شده. ولی وقتی نزدیكتر رسید، بوروقول بود كه بر پشت اكدای سوار شده بود و خون از گوشه دهانش سرازیر بود. چون تیری به رگ گردن اكدای اصابت كرده و خون بند آمده بود. بوروقول با دهانش آن را مكیده بود و [همین‌طور كه می‌مكید] خون از گوشه دهانش جاری شده بود. او با این وضع آمد. چنگیز خان كه آنان را دید، اشك از دیدگانش جاری شد و قلبش جریحه‌دار گشت. دستور داد تا با عجله آتش روشن كردند، [زخم] اكدای را بستند و دستور داد تا برای رفع عطش وی به جست‌وجوی پردازند. چون گفته بود: «اگر دشمن برسد جنگ خواهیم كرد»، بوروقول گفت: «و اما گرد و خاك دشمن. این گرد و خاك از جانب دیگر به هوا بلند شده است، در جهت هولاان بوروقات، در مقابل مأئواوندور.

دشمن از آن سمت رفت». با این كلمات بوروقول، [چنگیز خان گفت]: «اگر می‌آمدند، ما

______________________________

(1)-Okodai

تاریخ سری مغولان، ص: 105

شكست می‌خوردیم. حال كه دشمن خود را رهانیده و رفته، ما بار دیگر سپاهمان را تجهیز می‌كنیم و [سپس] جنگ خواهیم كرد». این را گفت و به حركت آمد. چون به حركت آمد، [در طول رود] اولقوئی شیلو گالجیت «1» وارد دالان نامورگاس گردید.

174- سپس قداان دالدورقان كه از زنان و پسران خود جدا مانده بود، آمد. آمد و سخنان اونگ خان را تعریف كرد. اونگ خان، هنگامی‌كه به گونه آرایش‌شده پسرش سانگگوم اوچومائی «2» [تیری] اصابت شد و افتاد، و به عقب برگشت و به محل خویش بازگشت، گفت: «او را چون كسانی‌كه می‌توان زخم زد، زخمی كردند. او را چون كسانی‌كه می‌توان به جوش آورد، به جوش آوردند «3». افسوس، ایشان به گونه پسرم سیخی نشاندند. حال كه جان پسرم نجات یافت، [دوباره] به پیش تازیم». اچیق شیرون، در جواب گفت: «خان، خان [این كار] را نكن. ما كه پسری می‌خواهیم، پنهانی، آلباسون‌ها «4» و نوارهایی درست خواهیم كرد و ما كه او را می‌خواهیم، ورد «ابوئی- بابوئی» «5» خواهیم خواند. از این پسر، سانگگوم، كه بار دیگر به‌دنیا آمده، مواظبت خواهیم كرد؛ و اما راجع به مغولان: اكثر آنان با جاموقه، آلتان و قوچر نزد ما هستند.

مغولانی كه شوریدند و با تموچین رفتند، به كجا خواهند رفت؟ ایشان فقط آن مقدار اسب دارند كه سوار شوند و درختان بام آنان است. اگر [به پای خود] اینجا نیامدند، ما آنان را چون سرگین خشك كه در دامن پیراهن جمع می‌كنند، می‌آوریمشان». اونگ خان در جواب سخنان اچیق شیرون گفت: «خوب حال كه چنین است، پسرم حتما خسته است. بدون اینكه حركتش دهید، مراقب او باشید». این را گفت، بازگشت و به محلی كه شكست خورده بودند، آمد. این بود آنچه كه قداان دالدورقان گفت.

175- بدین ترتیب، چنگیز خان از دالان نامورگاس حركت كرد و در [طول رود] قلقا «6» به راه افتاد و افرادش را شمارش كرد. چون شمردند، دو هزار و ششصد نفر بودند.

چنگیز خان با هزار و سیصد نفر آنان در جانب غربی [رود] قلقا كوچ كرد. اورواوت‌ها و

______________________________

(1)-Ulqui -Silugaljit

(2)-ucuma

(3)- در ترجمه چینی نوعی دیگر آمده است. در اینجا منظور این است كه آنان او را ناچیز شمردند (م).

(4)-albasun

(5)- «a -bui -ba -bui

» (6)-Qalqa

تاریخ سری مغولان، ص: 106

منگقوت‌ها با هزار و سیصد نفر در جانب شرقی [رود] قلقا كوچ كردند. چون بدین ترتیب كوچ می‌كردند و پیش می‌رفتند و برای تدارك آذوقه، شكار می‌كردند؛ قوایلدر، كه هنوز زخم‌هایش شفا نیافته بود، به نكوهش‌های چنگیز خان وقعی ننهاد و [به شكار] حیوانات وحشی رفت. زخم‌هایش دوباره باز شد و درگذشت. پس به دستور چنگیز خان، استخوان‌های وی را در كالتاگای قدا «1» [در كنار كوه] اورنائو، در منطقه [رود] قلقا دفن كردند.

176- [چنگیز خان] اندیشید كه در محل التقای [رود] قلقا و بویورنائور «2» اونگگیرات‌ها، باتارگاآمال‌ها «3» و سایرین اردو زده‌اند. [ازاین‌رو] جورچادای و ارواوت‌هایش را به نزد آنان فرستاد. ایشان را فرستاد و گفت: «چون از زمان‌های پیش، قوم انگگیرات از طرف مادری دارای اطفال زیبا و دختران زیبا می‌باشند، باید مطیع گردند. اگر عصیان كردند، ما با آنان خواهیم جنگید». جورچادای با این پیغام گسیل شد، [و انگگیرات‌ها] مطیع گشتند. چون مطیع شدند، چنگیز خان به اموالشان دست نزد.

177- چون انگگیرات‌ها مطیع گشتند، چنگیز خان، در شرق رود تونگگا فرود آمد و ارقای قسار و سوكاگای جااون، هردو را نزد خود خواند؛ و [آنان را به نزد اونگ خان فرستاد تا به او بگویند: «اه، خان پدر من] ما در مشرق رود تونگگا از اسب به زیر آمده‌ایم. علف اینجا خوب است و اسبان من دوباره چاق شده‌اند. این را به خان پدرم بگویید» و [باز گفت: «به خان پدرم چنین بگویید:] «اه خان، پدرم، چرا مرا از كینه و خشم خود می‌ترسانی؟ اگر تو مرا بترسانی، پسران بدبخت من، عروس‌های بیچاره مرا كه می‌خواهند در صلح و آرامش بخوابند، به هراس نمی‌اندازی؟ آنگاه كه افراد [من] در بستر دراز كشیده‌اند تا استراحت كنند، زمانی‌كه دودهای [اجاقشان] به سمت بالا می‌رود و پراكنده می‌شود، چرا تو چنین آنان را به وحشت می‌اندازی؟ خان، پدرم، آیا تو از مردی از نزدیكانت صدمه ندیده‌ای؟ آیا از كسی‌كه به مخالفتت برخاسته، به جوش و خروش نیامده‌ای؟ خان، پدرم، ما هردو بین خود چه گفته بودیم؟ در هوالان اواوت بولدااوت ما دراین‌باره توافق نكرده بودیم كه: «اگر مار دندان داری [یكی را برضد

______________________________

(1)-Kaltagai -qada

(2)-Buyur -na'ur

(3)-Batarga amal

تاریخ سری مغولان، ص: 107

دیگری] برانگیخت، تن به تحریكات او ندهیم. چیزی را باور داشته باشیم كه دندان‌هایمان و دهانمان آن را تأیید و تصدیق كرده باشند؟ ما درباره این كار توافق نكرده بودیم؟ اكنون، خان، پدرم، آیا دندانهای تو و دهان تو گسستن تو را تأیید كرده‌اند؟ آیا بر سر این موضوع توافق نكرده بودیم كه اگر ماری با دندان‌های تیز و بلند، بخواهد بین ما تفرقه اندازد، تن به این تفرقه‌اندازی ندهیم؟ آنچه را كه با دندان‌هایمان و دهانمان و زبانمان تأیید كردیم، باور می‌داریم؟ خان، خان، پدرم، هنگامی‌كه مرا ترك كردی، دهان و زبانت آن را تصدیق كرد؟ خان، پدرم، اگر من كم دارم، نباید تو را وادار به جست‌وجوی [كسان دیگری] كنم كه زیاد دارند. اگر من بدبختم، نباید تو را وادار به جست‌وجوی [كسان دیگری نمایم كه كامیاب‌اند «1». اگر ارابه‌ای با دو مالبند، مالبند دومی‌اش بشكند، گاو نمی‌تواند آن را بكشد. آیا بدین ترتیب من مالبند دوم تو نیستم؟

اگر ارابه‌ای با دو چرخ، چرخ دومش بكشد، نمی‌تواند حركت كند. آیا من چرخ دوم تو نیستم؟ اگر از روزگار گذشته صحبت بداریم، بعد از پدرت قورچاقوس بویوروق خان، تو خان شدی و گفتی: من ارشد چهل پسر می‌باشم. چون خان شدی، دو تن از برادران كوچكت تای تامورتاایجی «2» و بوقاتامور «3» را كشتی. برادر كوچك تو آركا قرا «4» در همان لحظه‌ای كه می‌خواستند بكشندش، به خاطر نجات جان خود فرار كرد و به نزد اینانچه بیلگا خان نایمان پناه برد. عمویت گور خان «5» گفت: او قاتل برادران كوچك خود است، به جنگ با تو سوار بر اسب شد. چون رسید، تو با صد مرد گریختی و جانت را نجات دادی و [در طول رود] سالانگگا فرار كردی. به قرااون قابچال خزیدی و سپس از آنجا خارج شدی [و] دخترت هوجااور اوجین «6» …… را به توقتوای ماركیت دادی. پس از خارج شدن

______________________________

(1)- در ترجمه چینی چنین آمده است: با وجود اینكه من كم دارم دلیل نمی‌شود [كه مانند تو] طالب كسانی باشم كه زیاد دارند. با وجود اینكه من بدبختم، دلیل نمی‌شود [كه مانند تو] طالب كسانی باشم كه كامروایند.

(2)-tai -tamur -taiji

(3)-Buqa -Tamur

(4)-Arka -qara

(5)- منظور رئیس تاتارهاست

(6)-Huja'ur -ujin

تاریخ سری مغولان، ص: 108

از قرااون قابچال، تو به نزد پدر من یسوگای خان آمدی و گفتی: «قوم مرا كه به وسیله عمویم گور خان [گرفتار شده‌اند] نجات بده و به من بازشان گردان». پدرم یسوگای خان هنگامی‌كه تو آمدی و چنین گفتی، درحالی‌كه دو تن از تائیچیئوت‌ها، قونان «1» و باقاچی «2» را همراه خود ساخت و گفت: «من قوم تو را نجات خواهم داد و به نزد تو بازشان خواهم گردانید»؛ و دستجاتش را برداشت و بدان سمت رفت. زمانی‌كه گور خان به قوربان تالاسوت «3» رسیده بود، وی او را به سمت قاشین راند و درحالی‌كه [بیش] از بیست یا سی مرد نداشت، قوم تو را نجات داد و به تو بازشان گردانید. آنگاه تو آمدی و در «جنگل سیاه» از [رود] تواولا با پدرم یسوگای خان آندا شدی. در آن لحظه، اونگ خان پدرم، با ایمان و صداقت گفتی: «به سبب نیكی تو، الطاف آسمانی علیین و زمین، خود پاداش كسی‌كه این نیكی را كرده نسلا بعد نسل خواهد داد»! تو با ایمان و صداقت چنین گفتی. سپس آركاقرا، از اینانچه بیلگا خان نایمان تقاضای سپاه كرد و به جنگ با تو سوار بر اسب شد. چون رسید، تو برای نجات خود، قومت را رها كردی و با افرادی معدود گریختی و به نزد گور خان قراكیدات، به كنار رود چوی، در سرزمین سرتااول‌ها رفتی.

یك سال سپری نشده بود كه تو بر گور خان شوریدی و از نزد وی رفتی و خسته و ناتوان از طریق سرزمین اوی‌اوت‌ها، تنگقوت‌ها آمدی. تو از شیر پنج بزی كه بسته بودی، تغذیه می‌كردی؟ تو از مكیدن خون شترها تغذیه می‌كردی و به این ترتیب آمدی، درحالی‌كه بیش از یك اسب كهر كور، چیز دیگری نداشتی. با شنیدن این خبر، كه خان پدرم، چنین خسته و ناتوان رسیده است و با این اندیشه كه سابقا با پدرم یسوگای خان آندا شده بودی، من طغای و سوكاگای هردو را به عنوان ایلچی به استقبالت فرستادم و خود، از بورگی در [كنار رود] كالوران حركت كردم، تا به استقبالت آیم. ما در گوسا اوربااور به یكدیگر رسیدیم. چون تو گفتی كه خسته و ناتوان آمده‌ای، و به سبب اینكه در گذشته تو با پدرم آندا شده بودی، من تو را احترام فراوان كردم. بدین ترتیب آیا نمی‌بایستی ما یكدیگر را پدر و پسر بخوانیم؟ آن زمستان من تو را وارد اندرون «مسكن» خود ساختم و در آنجا به مراقبتت پرداختم. پس از سپری شدن آن زمستان و سپس با گذشتن تابستان،

______________________________

(1)-Qunan

(2)-Baqaci

(3)-Qurban -Tlasut ، ممكن است‌Qurban Tarasut بوده باشد.

تاریخ سری مغولان، ص: 109

در پاییز، ما به جنگ با توقتوا باكی قوم ماركیت سوار بر اسب شدیم و [با وی] در موروچا سااول «1» از قدیقلیق نیرواون «2» جنگ كردیم. توقتوا باكی را در جهت بارقوجین توگون «3» راندیم [و] قوم ماركیت را قتل و غارت كردیم و قسمت عمده‌ای از گله‌ها و چادرها و غلاتشان را كه گرفته بودیم، من همه را به خان پدرم دادم. گرسنگی‌ات تا بیش از نیمی از روز دوام نیافت. لاغری‌ات تا بیش از نیمی از ماه دوام نیافت. سرانجام پس از عبور از آلتائی به جانب بویوروق خان گوچر گورتای تاختیم و وی را از سوقوق اوسون [واقع] در اولوق‌تای [راندیم] و در تعقیبش، در طول [رود] اورونگگو به راه افتادیم و گرفتارش ساختیم. هنگامی‌كه بازگشتیم، كوكسائو سبرق نایمان، دستجات خود را در بایدرق بالچیر آرایش جنگی داده بود. چون شب بود و دیروقت، ما صفوف خود را منظم ساختیم و شب را گذراندیم و گفتیم: «ما فردا صبح زود جنگ خواهیم كرد». ولی آنگاه، اه! خان پدرم، تو شب هنگام در جبهه جنگ آتش افروختی و كنار [رود] قراسااول را گرفتی و رفتی. فردا صبح چون من نگاه كردم و تو در جبهه جنگ نبودی، من گفتم: «آیا او با رفتن خود، نمی‌خواسته ما را در دیگ بپزد؟» و من خود رفتم، از باتلاق‌های «4» آدارآلتای «5» گذشتم و در سااری كاار از اسب فرود آمدم. در آن هنگام، كوكسائو سبرق تو را تعقیب كرد و زنان و پسران و افراد و خان‌ومان سانگگوم را به یغما برد. خان پدرم، چون نیمی از افراد تو، با گله‌هایت و خان و مانت را در تالاگاتوامسر غارت كرد، دو پسر توقتوای ماركیت، قودو، و چیلااون، كه با افراد خود و خان‌ومان خود، نزد تو بودند، از این جنگ [استفاده كردند] و شوریدند و از تو جدا شدند و وارد بارقوجین شدند و رفتند تا به پدر خود بپیوندند. در آن هنگام، اه؛ خان پدرم، تو كسی به نزد من فرستادی و گفتی: «افراد من و خاندان من به وسیله كوكسائو سبرق نایمان غارت شده‌اند. پسرم چهار «سوار» خود را برای من بفرست و چون من مانند تو فكر نمی‌كردم، دستجات را مهیا ساختم و چهار «سوار» خود بواورچو، موقالی، بوروقول و چیلااون بهادر را به نزدت

______________________________

(1)-Murca -Sa'ul

(2)-Qadiqliq -niru'un

(3)-Barqujin -Togun

(4)- ترجمه لغت‌Balcir

(5)-Adar -Altai

تاریخ سری مغولان، ص: 110

فرستادم، كه قبلا سانگگوم آمده و در هولاآن قوت مشغول جنگ بود، و تیری به ران اسبش اصابت كرده و در حال گرفتار شدن بود. ولی در همان لحظه، چهار «سوار» من رسیدند، سانگگوم را نجات دادند و همه زنان و پسرانش با افراد و خان‌ومانش را نجات دادند و به وی بازگردانیدند. آنگاه اه، خان پدرم، تو با ایمان و صداقت گفتی: «از بركت وجود پسرم تموچین، قوم من و خاندان من كه همگی گرفتار شده بودند، نجات یافتند و به‌وسیله چهار «سوار» وی به من بازگردانیده شدند». تو چنین گفتی. اكنون، اه، خان پدرم، گله‌ای و شكایتی دارد، كه به ضد من كینه‌توزی می‌كنی؟. درباره شكایات خود ایلچی به نزد من فرست. اگر می‌فرستی، دو تن قولباری قوری و ایدورگان را بفرست. اگر تو هردو تن را نمی‌فرستی، [اقلا] دومی را بفرست». با این كلمات [چنگیز خان، ارقای قسار و سوگاگای جااون] را فرستاد. تاریخ سری مغولان 110 فصل ششم

1- اونگ خان در جواب این سخنان گفت: «افسوس! كه بین من و پسرم جدایی افكندند و مرا از اصول و قواعد بازداشتند. من با دور شدن [از وی] از اعمال [شایسته] به دور افتادم». درحالی‌كه در دل رنج می‌برد، گفت: «اكنون اگرم پسرم را ببینم و فكر زشتی در سر بپرورانم، باید [تمام] خونم را چنین بریزند». با ادای این سوگند، نوك انگشت كوچكش را با كارد خود، كه برای شكاف دادن نوك تیر بود، برید و خون خویش را روان ساخت و دلو كوچكی از پوست درختان قان را از آن پر ساخت و گفت: «این را به پسرم دهید»، [و ارقای قسار و سوگاگای جااون] را بازگردانید.

179- سرانجام چنگیز خان گفت: «این را به آندا جاموقه بگویید: «تو كه نتوانستی وجود [مرا تحمل كنی]، خان پدر [م] را [از من] جدا ساختی. [سابقا] كسی از ما كه اول بیدار می‌شد، از فنجان آبی‌رنگ خان پدر [م] می‌آشامید». سرانجام چنگیز خان گفت:

«این را به آلتان و قوچر هردو، بگویید: شما دو تن، كه می‌خواستید مرا از بین ببرید، گفته بودید كه مرا بر [زمین] برهوت رها خواهید كرد. یا گفته بودید كه مرا به خاك می‌سپارید و رهایم می‌سازید؟ قوچر، هنگامی‌كه من به تو گفتم: تو پسر ناكون تاایجی هستی، خان ما باش، تو نخواستی. آلتان، هنگامی‌كه من به تو گفتم: قوتولا خان بر ما حكومت می‌كرد.

به دلیل اینكه پدرت بر ما حكومت كرده بود، تو خان باش، تو نیز نخواستی. من به شما دو تن ساچا و تائیچو، از جهت ارشدیت گفتم: شما پسران برتان بهادر هستید، شما خان باشید، ولی نشدید. پس از آنكه به شما گفتم خان شوید، و نشدید، شما به من گفتید كه

تاریخ سری مغولان، ص: 111

خان شو و آنگاه من خان شدم. اگر شما خان می‌شدید و مرا پیشتاز جنگ می‌كردید كه با دشمنان فراوان نبرد كنم، چون با لطف آسمانی افراد دشمن را قتل و غارت می‌كردیم، من دختران، بانوان و زنان خوش‌صورت، اسبان خوش‌كفل را به شما می‌دادم. اگر مرا در جرگه شكار حیوانات وحشی می‌فرستادید، من حیوانات صخره‌ها را درحالی‌كه پاهای جلویشان را به یكدیگر دوخته بودم، به شما می‌دادم. من حیوانات بیشه‌ها را كه ران‌هایشان را به‌هم دوخته بودم، به شما می‌دادم. حیوانات دشت‌ها را كه شكم‌هایشان را به‌هم دوخته بودم، به شما می‌دادم. اكنون كه با خان پدرم، پیوند اتحاد بسته‌اید، آن را نیكو نگاه دارید. می‌گویند شما مسامحه‌كار و سهل‌انگارید. كاری نكنید كه بگویند اطرافیان جااوتقوری «1» هستید و نگذارید كسی در سرچشمه «سه رود» مستقر گردد».

ایلچیان را با این سخنان گسیل داشت.

180- سرانجام چنگیز خان گفت: «به تواوریل برادر كوچك بگویید: «دلیل اینكه تو برادر كوچك خوانده شده‌ای، این است كه، اقدابواول «2» به اسارت [در خدمت] دو تن تومبینای و چرقای لینگقوم وارد شد. پسر اقدابواول، سوباگای بواول «3» بود. پسر سوباگای بواول، كوكوچو كیرساان بود. پسر كوكوچو كیرساان، یاگای قونگتقر «4» بود. تو، تواوریل پسر یاگای قونگتقر هستی. كدامند آن اقوامی كه با غرور می‌گویی به [اونگ خان] خواهی داد؟ آلتان و قوچر هردو تن نخواهند گذاشت كسی بر قوم من حكومت كند. سبب آنكه من به تو «برادر كوچك» می‌گویم، این است كه تو [از طرف اجدادت] غلام درگاه پدر اجداد من، و غلام شخصی آستان پدر پدربزرگ من بوده‌ای. این است پیغام من به تو».

181- سرانجام چنگیز خان گفت: «به آندا سانگگوم بگوئید: من پسری می‌باشم كه با پیراهن پوست‌دار، متولد شده‌ام «5». تو پسری هستی كه برهنه متولد شده‌ای. آنگاه كه خان پدرمان از ما یكسان مواظبت می‌كرد، آندا سانگگوم تو در آن میان از [بیم آنكه مبادا از تو] پیشی گیرم، از طریق حسادت، مرا راندی. اكنون قلب خان پدر مرا رنجور

______________________________

(1)-ja'utquri

(2)-Oqda -bo'ol

(3)-Subagai -bo'ol

(4)-Yagai -Qongtaqar

(5)- منظور در محیطی اشرافی است. چون رسم مغول چنین بود كه اشراف و بزرگان لباس‌هایی از پوست قاقم و خز و غیره دربر می‌كردند (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 112

مساز. شب و روز، در موقع ورود و خروج، برو و [قلب او را] آرامش ببخش. تا زمانی‌كه خان پدرمان هنوز زنده است، با اندیشه قدیمی‌ات كه می‌گویی «من خان خواهم شد» نرو، و افكار خان پدرمان را مكدر و پریشان مساز. آندا سانگگوم، دو تن بیلگاباكی و تودوآن را [به نزد من فرست]. [اگر آن دو تن را نمی‌فرستی، اقلا] دومی را بفرست. در مورد فرستادن ایلچیان، چون خان پدرم، دو ایلچی به نزد من فرستاد، آندا سانگگوم هم دو ایلچی بفرستد. آندا جاموقه نیز دو ایلچی بفرستد. آلتان نیز دو ایلچی بفرستد. قوچر نیز دو ایلچی بفرستد. آچیق شیرون هم دو ایلچی بفرستد. قاچااون هم دو ایلچی بفرستد». این بود پیغام‌هایی كه [چنگیز خان] توسط دو تن ارقای قسار و سوباگای جااون فرستاد. هنگامی‌كه این سخنان به ایشان گفته شد، سانگگوم گفت: «به چه دلیل او می‌گوید، خان پدرم؟». آیا به زودی، او نخواهد گفت «پیرمرد قاتل؟». به چه دلیل مرا آندا می‌خواند؟ آیا به زودی نخواهد گفت: «توقتای جادوگر، كه به خود دم گوسفند سرتقچین «1» را بسته است و می‌رود «2»؟ معلوم می‌شود كه این سخنان ساختگی است و سخنانی است كه جنگ به دنبال دارد، [و] شكی نیز در آن نیست. بیلگا باكی و تودوان، هردو تن، علم جنگ برافرازید، اسبان را پروار كنید». ارقای قسار از نزد اونگ خان بازگشت. ولی چون زنان و پسران سوباگای جااون نزد تواوریل بودند، دل سوباگای جااون در آنجا بود و میل به بازگشت نداشت، و پس از ارقای [در نزد اونگ خان] باقی ماند. ارقای آمد و سخنان مذكور را به چنگیز خان بازگفت.

182- سپس چنگیز خان رفت و در [كنار] دریاچه بالجونا «3» از اسب فرود آمد.

زمانی‌كه وی در آن محل فرود آمد، درست در همان محل، قورولاس‌های چواوس چاقان «4» به وی برخوردند. این قورولاس‌ها، بدون جنگ مطیع وی شدند. آسان «5» سرتقتای كه از نزد الاقوش دیگیت قوری «6» اونگقوت در طول آرگونا، با یك شتر سفید و هزار گوسفند اخته می‌آمد، تا قاقم و سنجاب بخرد و ببرد؛ زمانی‌كه برای آب دادن

______________________________

(1)-Sartaqcin ، كنایه از نوعی جادوگری است (م).

(2)- از تشریفات مذهبی شمنی.

(3)-Baljuna

(4)-Co'os -Caqan

(5)-Asan

(6)-Alaqus -digit -quri

تاریخ سری مغولان، ص: 113

[حیواناتش] به كنار [دریاچه] بالجونا رسید، در آنجا [به چنگیز خان] برخورد.

183- درست در آن‌هنگام كه چنگیز خان احشام خود را در [كنار] دریاچه بالجونا آب می‌داد، قسار كه زنان و پسرانش، [بخصوص] سه پسرش یاگو «1»، یاسونگگا «2» و توقو «3» را نزد اونگ خان رها كرده بود، با چند تن از یارانش رفت و گفت: « [من به جست‌وجوی] برادر ارشدم می‌روم»، و در جست‌وجوی چنگیز خان، نتوانست از قرااون چیدون «4» بگذرد و با صعود به قلل، خسته و ناتوان می‌رفت و از پوست و ریشه خام تغذیه می‌كرد، تا در [كنار دریاچه] بالجونا به چنگیز خان برخورد. چنگیز خان از آمدن قسار شادمان گردید، سپس با او به مشورت پرداخت و گفت: «من ایلچیانی به نزد اونگ خان می‌فرستم» و قالی اودر «5» جاورادای و چاقورقان اوریانگقدای را فرستاد و به آنان گفت:

«شما به خان پدرم این چیزها را از قول قسار بگویید. شما به وی بگویید [قسار] ما را فرستاده و گفته: من با دیدگانم، برادر ارشدم را جست‌وجو كردم [و] ردش را گم كردم.

ردش را گرفتم، ولی اثری از آن نیافتم. آوازش دادم و صدایم به گوشش نرسید. من خوابیدم و ستارگان را نگاه كردم و بالشم كلوخی بود. زنانم و پسرانم نزد خان پدر [م] می‌باشند. اگر مرا امان دهد، كه امیدوار آنم، به نزد خان خواهم آمد. بگویید كه وی با این پیغام‌ها شما را فرستاده است. ما فورا پس از شما راه خواهیم افتاد و در ارقال گائوگی «6» در [كنار] كالوران به شما می‌رسیم. شما آنجا بروید». [چنگیز خان] كه به ایشان چنین وعده ملاقات داده بود، قالی او در چاقورقان را فرستاد. جورچادای و ارقای [قسار] را به‌منزله پیشتاز قبل از خود روانه ساخت. چنگیز خان به دنبال آن، سواره با كسان خود از [كنار] دریاچه بالجونا رفت [و] به ارقال گائوگی در [كنار] كالوران، رسید.

184- دو تن، قالی اودر و چاقورقان، به نزد اونگ خان رسیدند و گفتند: «این است سخنان قسار»، و آنچه را كه آمده بودند بگویند، بازگو كردند. اونگ خان «خرگاه بزرگ طلایی» را برپا داشته بود و بدون تردید در كار عیش و نوش بود. اونگ خان در جواب سخنان قالی اودر و چاقورقان، گفت: «اگر چنین است، پس قسار بیاید» و گفت: «من

______________________________

(1)-Yagu

(2)-Yasungga

(3)-Tuqu

(4)-Qara'un -Cidun

(5)-Qali'udar

(6)-Arqal -gaugi

تاریخ سری مغولان، ص: 114

به‌منزله گروگان، ایتورگان «1» را به نزد وی می‌فرستم». وی را با [فرستادگان چنگیز خان] گسیل داشت. چون ایشان آمدند و به ارقال گائوگی، وعده‌گاه رسیدند، ایتورگان كه هیكل‌های متعددی را از دور مشاهده كرد، گریخت تا بازگردد. اسب قالی اودر تندرو بود، قالی اودر به [ایتورگان] رسید؛ ولی دلی كه او را بگیرد نداشت. رفت و از پیش و پس راه را بر او بست. اسب چاقورقان كندرو بود. [چاقورقان] از پشت، در حد تیررس، تیری رها كرد كه به كفل اسب سیاه زین طلایی ایتورگان اصابت كرد. آنگاه دو تن، قالی اودر و چاقورقان، ایتورگان را گرفتند و به نزد چنگیز خان بردند. چنگیز خان بدون اینكه با ایتورگان صحبتی كند، گفت: «او را به قسار تحویل دهید، تا قسار درباره وی تصمیم بگیرد». چون ایشان او را به قسار تحویل دادند، بدون اینكه با ایتورگان صحبتی بدارد، جابه‌جا با ضربه شمشیر او را كشت و به گوشه‌ای انداختش.

185- قالی اودر و چاقورقان، به چنگیز خان گفتند: «اونگ خان سوءظنی نبرده است. «خرگاه بزرگ طلایی» را برافراشته و به عیش و نوش پرداخته است. با شتاب هرچه تمامتر حركت كنیم، شب را نیز راه بپیماییم و جلودارها را بگیریم و محاصره‌اش سازیم». [چنگیز خان] این سخنان را تأیید كرد. دو تن جورچادای و ارقای را به منزله دیده‌بان به جلو فرستاد و شب را نیز راه پیمود و رسید، و [اونگ خان را] كه در آن هنگام در انتهای تنگه جارقابچی قای «2» در جاجااراوندور «3» بود، محاصره كرد. مدت سه شبانه‌روز جنگ كردند. چون ایشان در حلقه محاصره بودند، روز سوم، خسته و ناتوان به اطاعت درآمدند. معلوم نشد كه چگونه اونگ خان و سانگگوم هردو تن، شبانه رفته بودند. كسی‌كه این جنگ را اداره می‌كرد، قداق بهادر «4» جورگین بود. هنگامی‌كه قداق بهادر برای اعلام اطاعت خود آمد، گفت: «ما سه شبانه‌روز جنگ كردیم. من با دیدن خان، رئیس قانونی خود گفتم: چگونه می‌توانم او را بگیرم و به كشتن دهم؟ من كه نتوانسته بودم حق به نابودی وی دهم، گفتم: باید جانش را نجات دهد و به دوردست رود؛ و من جنگیدم و معركه را رهبری كردم. اكنون اگر بگویند بمیر، می‌میرم. اگر مراحم چنگیز خان شامل حالم شود، قوای خود را در اختیارش می‌گذارم». چنگیز خان كه

______________________________

(1)-Iturgan

(2)-Jar -qabciqai

(3)-Jaja'ar -undur

(4)-Qadaq -ba'atur

تاریخ سری مغولان، ص: 115

گفته‌های قداق بهادر را تصدیق كرده بود، این جملات را ادا كرد: «آیا كسی‌كه می‌جنگد و می‌گوید: من نمی‌توانم حق به نابودی خان، رئیس قانونی خود دهم، باید جان خود را نجات دهد، به دوردست رود، فردی جوانمرد نیست؟ او آنچنان مردی است كه می‌توان با وی پیوند دوستی بست». وی را مورد مرحمت قرار داد و به كشتنش امر نكرد [و گفت]: «چون قوایلدر جانش را فدا كرده است، باید قداق بهادر و صد جورگین، قوای خویش را در اختیار زنان و پسران قوایلدر گذارند. اگر پسرانی به دنیا آورند، باید قوایشان را برای همیشه در اختیار فرزندان فرزندان قوایلدر گذارند. اگر دخترانی به‌دنیا آورند، پدران و مادرانشان نباید به میل خود آنان را شوهر دهند و باید [این دختران] در بیرون و اندرون، زنان و پسران قوایلدر را خدمت كنند». این بود اوامر شاهانه كه [قداق بهادر] را مورد مرحمت قرار داد و به‌سبب آنكه سابقا قوایلدر ساچان دهان به گفتن سخنانی باز كرده بود «1»، چنگیز خان لطف فرمود و سخنان زیر را ادا كرد: «به‌سبب خدماتی كه قوایلدر انجام داده است، فرزندان فرزندان قوایلدر باید برای همیشه سهمی را كه به یتیمان مرحمت می‌شود، [دریافت دارند]». چنین بود اوامر شاهانه.

پایان قسمت اول

______________________________

(1)- منظور از «دهان به گفتن سخنانی باز كرده بود» این است كه گفته بود: «می‌جنگم و اگر كشته شدم چنگیز خان از یتیمان من مواظبت خواهد كرد» (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 117

 

[فهرستها]

 

اسامی اشخاص‌

 

آ

آاوچو بهادر، 79

آبوگاجین نویاكین، 97

آجای خان، 89

آركاقرا، 88، 107، 108

آلان قوا، 20، 21، 22، 23، 40

آلتان، 10، 30، 41، 65، 66، 69، 71، 72، 73، 78، 90، 97، 99، 105، 110، 111، 112

آلتون آشوق، 89

آلقوی، 77

الف

اباقا خان، 38

اباگای، 70، 71

اچیق شیرون، 102، 103، 105

احمد، 38

اداركیدای، 28

ارقای قسار، 63، 67، 69، 106، 110، 112

اقدابواول، 111

اكدای، 104

الاق، 85، 86، 87

الاق ایت، 99

الچی، 77، 90

الوقای، 90

الین تاایجی، 89

امان چاقاان كاار، 99، 100

امبقای، 30، 32، 37

انگگور، 62، 66

اوربای، 37

اورواودای، 28

اوروق شینگقوله، 23، 24

اوسون آبوگان، 64

اوكین برقق، 29، 76، 77

اوگولای چاربی، 66

اونگ خان، 48، 49، 53، 73، 78، 79، 88، 89، 93، 94، 95، 96، 97، 98، 101، 102، 103، 105، 106، 108، 110، 112، 113، 114

ایتورگان، 113، 114

ایل قتلغ، 38

اینانچه خان، 88

ب

بااریدای، 26

باسوتای، 28، 30

تاریخ سری مغولان، ص: 118

باقاچی، 108

باكتار، 39، 40

بالگوتای، 29، 39، 40، 41، 45، 47، 48، 50، 51، 53، 56، 58، 59، 67، 71، 74، 76، 77، 91

بالگونوتای، 22، 23، 26

بتچی خان، 19

بدای، 30، 99، 100، 101

برتااوجین، 47، 48، 50، 53، 57

برتاچینو، 19

برتان بهادر، 29، 77، 110

برولاتای، 27

بقوچوروگی، 77

بلقچی، 30

بواورچو، 46، 47، 48، 50، 51، 63، 66، 68، 92، 95، 104، 109

بوتو، 55، 56، 64

بودونچر، 22، 23، 24، 25، 26، 27، 64

بورو، 19، 20، 70، 75، 76، 95، 101، 104، 109

بوری بوكو، 76

بوری بولچیورو، 26

بوقا، 22، 23، 32، 33، 75، 77، 98، 107

بوقوقتقی، 22، 23، 24، 25، 26

بوگونوتای، 21، 22، 23، 26

بویوروق خان، 79، 93

بیلگاباكی، 78، 112

ت

تائیچر، 69

تائیچو، 29، 65، 70، 72، 75، 110

تائیچیئودای، 63

تاقای بهادر، 88

تالاگاتوبایان، 75

تاموگا، 33، 41، 50

تامولون، 33، 41، 50

تایانگ خان، 97

ترقوتای كیریلتوق، 38، 41، 42، 78، 85، 86، 87

تقای، 38، 67

تكی، 63

تماچه، 19

تموچین اوگا، 33

تواوریل، 53، 54، 55، 56، 57، 59، 60، 68، 72، 73، 97، 111، 112

تودوان اتچیگین، 29

تودوان برولا، 28

توروقولجین بایان، 19

توساقا، 96

توقتوا باكی، 57، 58، 77، 79، 93، 109

توقو، 21، 38، 62، 66، 67، 76، 86، 113

تاریخ سری مغولان، ص: 119

توقیتی خاتون، 38

توگاماقه، 77

توگواودای، 26

توگوس باكی، 93

تومبینای ساچان، 28، 29

تونگگا، 50، 75، 106

ج

جااورادای، 27

جابا، 82، 83، 91

جابكا، 75

جاتای، 62، 66

جاقاگامبو، 87

جاگای، 63

جالما، 49، 50، 51، 63، 68، 80، 81

جدردای، 26

جرچی اودای آبوگان، 49

جوچی، 30، 69، 96

جورچادای، 70، 103، 106، 114

جونگسای، 64

جیرقوادای، 83

جیروقوان، 64

چ

چاالون، 93

چااوجین اورتاگای، 28، 29

چااورقان، 63، 69

چاقاان، 70، 77، 99، 100

چرقای آبوگان، 38

چرقای لینگقو، 28، 111

چنگیز خان، 5، 6، 9، 11، 33، 63، 67، 68، 70، 71، 72، 73، 74، 75، 76، 77، 78، 79، 80، 81، 82، 83، 85، 86، 87، 88، 90، 91، 92، 93، 94، 95، 96، 97، 98، 99، 100، 101، 102، 103، 104، 105، 106، 110، 111، 112، 113، 114، 115

چواورقان، 67

چوتان، 48

چوناق، 77

چیرگیدای، 77

چیلااون، 44، 75، 93، 94، 95، 109

چیلگاربوكو، 58

چیلگوتای، 63، 67

چیمبای، 44

د

دائیر، 20، 51، 54، 57، 61

داریتای اتچیگین، 29، 31، 32

داگای، 63، 67

درگی، 45

دوبون مارگان، 20، 21

دوتائوت، 90

دودای چاربی، 67

تاریخ سری مغولان، ص: 120

دوقولادای، 28

دوقولقوچاربی، 62، 66

دوواسغر، 20، 21

ر

رشید الدین فضل الله، 6، 9

س

ساچاباكی، 65، 66، 70، 72، 75

ساچادوموق، 63

سانچی بایان، 21

سانگگوم بیلگا، 28

سقتای، 37

سلی قاچااو، 19

سوئیكاتو چاربی، 63، 67

سوبااتای بهادر، 63

سوباگای بواول، 111

سورقاتوجوركی، 76

سورقان شیره، 43، 44، 82

سورقتوجوركی، 65

سوقوساچان، 64

سوكاگای جااون، 63، 88، 106

سوگاتای، 97

ش

شیجواودای، 28

شیر گواتو آبوگان، 85، 86، 87

شیكیئور، 71، 74

ط

طوغان، 38

ق

قااتای درمله، 51، 58

قابول قاان، 30، 76

قاچوله، 27، 28

قاچی اون، 27، 28، 33، 41، 50، 62، 77، 97

قاچین، 27

قاداق، 102

قارالدای، 27، 28، 62

قارداكیدای، 97

قاشی، 75

قالی اودر، 113، 114

قایدو، 27، 28

قداان، 26، 29، 30، 32، 44، 62، 67، 105

قداق بهادر، 114، 115

قرچر، 64

قرچو، 19

قواقچین آماگان، 49، 50

قواورچین، 70، 71، 74

قوایلدر ساچان، 103، 106، 115

تاریخ سری مغولان، ص: 121

قوای مرال، 19

قوبیلای، 62، 67، 91

قوتو، 26، 29، 30، 32، 65، 67، 77، 79، 85، 93، 94، 110

قوجین باكی، 96

قوچر باكی، 65

قودو، 62، 77، 78، 79، 87، 109

قورچاقوس بویوروق، 88، 98، 107

قورچی، 64، 65

قوریچر مارگان، 19

قوریدای، 78

قوری شیلامون تاایجی، 102، 103

قوریلارتای مارگان، 20، 21

قولان، 29، 30

قولباری، 89، 110

قونان، 65، 108

ك

كوتون برقه، 32

كوچو، 59، 62، 63، 64، 76، 111

كوكسائو سبرق، 94، 95، 109

كیشلیق، 30، 99، 100، 101

كینگگیدای، 63

گ

گمبوئف، 41

گوچو، 67، 76، 77، 93

گور خان، 78، 88، 89، 107، 108

گورین بهادر، 94

گیرمااو، 30

م

ماگوجین سااولتو، 72، 73

مانان تودون، 27

مانگگاتوكیان، 29

منگقوتای، 28

موقالی، 75، 92، 95، 109

مولقلقو، 65

مولكاتوتق، 70

مونگگاتوكیان، 62

مونگلیك آچیگا، 37، 70، 98

ن

ناالیق، 22

ناچین بهادر، 27، 28

نارین كاان، 99، 100

ناقوبایان، 46، 47

ناكون تاایجی، 31، 110

نایاع، 85، 86، 87

نومولون آكا، 27

نویاگیدای، 27

ه

هوآلون اوجین، 31، 32، 33، 37، 38،

تاریخ سری مغولان، ص: 122

70

هوجا اوراوجین، 107

هولاكو خان، 38

ی

یادی توبلوق، 93

یادیر، 101

یاسوئی، 92

یاسوگان خاتون، 92

یاسونگگا، 113

یاكاچاران، 30، 91، 92، 99، 100

یاكاچیلادو، 58

یاكانیدون، 19

یاگو، 113

یسوگای بهادر، 29، 31، 32، 33، 34، 35، 36، 37، 48، 58، 71، 77، 88، 95، 96

تاریخ سری مغولان، ص: 123

 

اسامی جاها

 

آ

آتار آلتای، 94

آلتائی، 79، 93، 109

آناگان گوئیلاتو، 78

الف

ائیل قرقنا، 65

ارقال گائوگی، 113

القوی بولاق، 78

انون، 19، 23، 24، 25، 29، 31، 32، 33، 38، 39، 42، 43، 44، 45، 47، 49، 55، 56، 60، 70، 74، 79، 80

اوتكیه، 78

اورشی اون، 30

اورقون، 54

اورنائو، 106

اورونگگور، 93

اولجا، 72، 73

اولقوی شیلوگالجیت، 90

اولوق تاق، 79

ایران، 5، 9، 63

ب

بارقوجین توگون، 109

باركاآلات، 97

بالجون آرال، 23

بالجونا، 112، 113

بایدرق بالچیر، 109

برقوجین، 20، 57، 93

بواوراكاآر، 54

بوتوقان بواورجی، 55، 56

بورقان قلدون، 19، 20، 21، 45، 50، 51، 55

بورگی، 48، 49، 56، 108

بویورنااور، 30

ت

تارسوت، 87

تالاگاتوامسر، 109

تلقون ارال، 54

تنا، 56

تواولا، 49، 53، 60، 95، 108

تورقااوت، 69، 102

تونگگا، 50، 75، 106

تاریخ سری مغولان، ص: 124

ج

جارانا، 70

جالاما، 69

جنگل سیاه، 49، 53، 54، 60، 95، 108

چ

چاكچار، 33، 35، 47، 78

چیقورقو، 47، 78، 79

د

دالان بلجوت، 70

دالان نامورگاس، 90، 105

دوئیران، 24

س

سااری كاار، 94

سالانگگا، 60، 79، 89، 95، 107

سانگگور قوروقن، 48

سوقوق اوسون، 93، 109

ش شیسگیز، 79

ق

قاشین، 88، 108

قرااون چیدون، 113

قرااون قابچال، 107، 108

قراجیروگان، 45

قراسائول، 94

قلقا، 105، 106

قوباقایا، 85، 88

قوربان تالاسوت، 108

قورچوقوی بولداق، 45

قوسوتو شیتوان، 73

قولدقرقون، 61

ك

كان، 11، 63، 78

كولان نااور، 30

كویتان، 79، 82

كیلقو، 54، 56، 57

كیمورقا، 45، 56

گ

گوچااورنااور، 88

گورالگو، 45، 48، 66، 70، 78

م

موروچاسااول، 109

ن

نرتوشیتوان، 73، 74

ه

هریلتونائور، 74

هولاان بوروقات، 101، 104

هولاان قوت، 95

تاریخ سری مغولان، ص: 125

 

اسامی قبایل و ایلات‌

 

آ

آدارگین، 28

الف

ادانگقای اوریانگقاجین، 25

ارولات، 63

اوچوگان برولا، 28

اودوئیت ماركیت، 51، 55، 57، 59

اورتاگای، 28، 29

اورواوت، 28، 70، 101، 102، 103، 105

اورونر، 64

اوریانگخای، 21

اولون دونگقائیت، 87

اونجین، 65

اونگقیرات (اونگگیرات)، 34، 106

اوواس ماركیت، 51، 54، 57، 61

اویرات، 77، 79

اویقوت، 88

ایری اوت، 30

ایكیراس، 64، 70، 77

ب

باارین، 64

باسوت، 29، 62، 63، 76

بالگونوت، 26

برجیقین، 26

برولاس، 28، 62، 64

بوگونوت، 26

بویرواوت، 30

ت

تائیچیئوت، 32، 38، 40، 41، 42، 43، 44، 48، 49، 62، 76، 77، 78، 79، 80، 82، 83، 85، 108

تاتار، 30، 32، 33، 35، 36، 71، 72، 73، 74، 76، 77، 89، 90، 91، 92، 93

ترقوت، 62

تنگقوت، 88، 89، 90، 108

توباگان، 87، 102، 103

تورقااوت، 69، 102

توقورائون، 62

ج

جاجیرادای، 78

تاریخ سری مغولان، ص: 126

جارچیئوت، 25

جدران، 26، 65، 69

جلایر، 62، 63، 75

جوركین، 65، 70، 71، 74، 75، 76

چ

چنگشیئوت، 62

چینوس، 70

د

دوربان، 21، 63، 77

س

سرتااول، 89، 108

سرتقتای، 112

سقائیت، 65

سلجیئوت، 26، 77

سلدوس، 43

ق

قاات ماركیت، 51، 54، 55

قاداگین، 77

قاراگیدای، 71

قبتورقاس، 29

قراكیدات، 88، 89

قورولاس، 63، 77، 78، 112

قوری تومات، 20

قوریلار، 20، 21

قونگدقور، 63

قونگقوتدای، 36

قیات، 34

ك

كارائیت، 48، 53، 68، 73، 87، 88، 103، 104

كول برقوجین توگون، 20

كیتات، 30، 72

گ

گانیگاس، 29، 65

م

ماركیت، 31، 51، 53، 54، 55، 57، 58، 59، 60، 61، 76، 77، 79، 81، 87، 89، 93، 107، 109

مغول، 5، 6، 10، 11، 23، 33، 35، 49، 55، 56، 59، 62، 63، 65، 67، 73، 90، 111

منگقوت، 28، 62، 70، 101، 102، 103، 106

ن

نایمان، 77، 79، 88، 93، 97، 107، 108، 109

نویاكین، 27، 64، 97

تاریخ سری مغولان، ص: 127

 

اصطلاحات مغولی‌

 

آ

آبوگان، 36، 38، 49، 64، 85، 86، 87

آچیگا، 70، 98

آكا، 27، 33، 39، 40، 49، 50، 51، 58، 60، 61، 62، 74، 75، 76، 97

آلچی، 33

آماگان، 49، 50

آمال، 77، 106

الف

ابوئی- بابوئی، 105

اتچیگین، 29، 31، 32، 33، 50

اردو، 19، 26، 35، 38، 45، 48، 49، 59، 60، 62، 64، 66، 74، 75، 76، 80، 81، 86، 99، 101، 106

اقتچی، 67

اندا، 19، 22، 30، 38، 39، 41، 46، 55، 57، 58، 67، 75، 77، 82، 90، 96، 102، 106، 107، 114

اوجین، 28، 29، 31، 32، 33، 37، 38، 39، 40، 47، 48، 50، 53، 54، 57، 58، 61، 70، 107

اوچوما، 105

اودوله، 67

اورچانگ، 78

اوروغ، 74

اوسون، 20، 21، 51، 54، 57، 61، 64، 93، 109

اوگا، 33

ب

بااورچی، 71

باكی، 29، 56، 57، 58، 65، 66، 70، 72، 75، 77، 78، 79، 93، 96، 97، 98، 109، 112

بالش، 85

بایان، 19، 21، 46، 47، 54، 75

برقه، 32

بوقا، 22، 23، 32، 33، 75، 77، 98، 107

بوقتاق، 38

بوكو، 26، 29، 58، 71، 76، 77

بهادر، 27، 28، 29، 30، 31، 32، 33، 34، 35، 36، 37، 48، 58، 63، 67، 71، 77، 79، 80، 85، 88، 94، 95، 96، 109، 110، 114، 115

ت

تاایجی، 29، 30، 31، 32، 65، 71، 89،

تاریخ سری مغولان، ص: 128

102، 103، 107، 110

تومان، 53، 54، 55، 56، 65، 69، 70، 87، 102، 103

ج

جائوتائو، 73

جااوتقوری، 7، 73، 111

جااون، 63، 88، 106، 110، 112

جت، 26

چ

چاربی، 62، 63، 66، 67

چینگسانگ، 72، 73

خ

خان صفحات مختلف

خاتون، 31، 37، 38، 70، 71، 74، 91، 92

خاقان، 77، 80

د

درمله، 51، 54، 58، 69

س

ساچان، 28، 29، 34، 35، 37، 47، 48، 64، 103، 115

ساوقه، 60، 74

سرتقچین، 112

سقوسون، 39، 40

ق

قراچو، 23

قسر، 7، 41

قواوچاق، 67

ك

كیان، 29، 36، 62

م

مارگان، 19، 20، 21، 22

مونگقاق، 22، 24

مونگگور، 29

ن

نویان، 59، 65

نیلقا، 96، 97

ی

یاكا، 19، 28، 30، 58، 91، 92، 99، 100

یسق، 90

یسون، 59

یوركی، 29