پژوهش تاریخ در شاهنامه فردوسی
امروزه متوجه شده و می بینیم، تمام دست آورد های تاریخی ایران را بغارت برده یا دارند می برند، معروف ترین آنها اسکندر ایرانی است، که در این وبسایت از آن بسیار گفته شده است. باید هوشیار بود و از تاریخ و تاریخ اجتماعی، ادبیات و دانش تاریخی ایران دفاع نماییم، و آنها را پس بگیریم. تفسیر های این پست از دید و دانش من و در محیط دمکرات اینترنت است، و چه بسا با تغییر دانش این دیدگاه هم تغییر کند.
شاهنامه فردوسی برای این است، که ما تاریخ خود را خوب بشناسیم، و از آن دفاع نماییم. ابتدا شاهنامه با پیشدادیان شروع می شود، که همان تمدن کهن جی است، سپس در ادامه رشد و تکامل تاریخ تمدن کیانیان هستند، که همان تاریخ ایران باستان است. دانستن تمام مطالب شاهنامه دقت و بینش جدید می خواهد، که در آن دروغ های تاریخی غربی ساخته جایی نداشته باشند.
با یک پرسش در یکی از وبلاگها، بفکر افتادم تا شاهنامه را با دید متفاوت بررسی نماییم، تاکنون هر آنچه از شاهنامه پژوهان دیدم، خیال پردازی درباره حماسه و داستان است، هیچکدام از آنها بعنوان تاریخ و تاریخ تمدن از شاهنامه فردوسی نگفته اند. درصورتیکه این اثر نه تنها از گذشته به ما می گوید، از آینده هم خبر می دهد، مانند همین داستان رستم و سهراب. باید یکبار دیگر خاطر نشان نمایم، همانگونه که بسیاری گفته اند، شاهنامه ریشه های کهن اساطیری دارد، ولی چگونه؟ با یک گفتن ساده نمی تواند به ختم تاریخ رسید، لازم است ریشه یابی شود، همانگونه که در این وبسایت سعی در آنها دارم.
نظر بدهید و پرسش کنید، و برای رفتن به آینده ای نوین،
با حفظ محیط دمکرات، در بحث های تاریخی شرکت نمایید.
پژوهش تاریخ در شاهنامه فردوسی
داستان هوشنگ و آتش
بنظر من اولین تفسیر اشتباه از شاهنامه متن زیر است:
روزی با گروهی از کوهی می گذشت، از دور مار دراز سیه رنگ و تیز تازی بدید، سنگی بر گرفت و بسوی آن انداخت، مار بجست و بدر رفت. سنگ خرد، به سنگ بزرگ بر آمد، فروغی پدیدار گشت. چون شب فرا رسید، از آن فروغ آتشی بر افروخت و آن شب در پیرامون آن آتش جشن گرفت، و آنرا جشن سده نامید، سده یادگاری است از هوشنگ. پس از پیدا کردن آتش، آهنگری پیشه کرد و اره و تیشه ساخت،
* یکی روز شاه جهان سوی کوه <><> گذر کرد با چند کس هم گروه *
* پدید آمد از دور چیزی دراز <><> سیه رنگ و تیره تن و تیز تاز *
* نگه کرد هوشنگ با هوش و سنگ <><> گرفتش یکی سنگ و شد تیز چنگ *
* بر آمد بسنگ گران سنگ خرد <><> هم آن و هم این سنگ بشکست گرد *
* فروغی پدید آمد از هر دو سنگ <><> دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ *
* نشد مار کشته و لیکن زر از <><> پدید آمد آتش از آن سنگ باز *
* شب آمد بر افروخت آتش چو کوه <><> همان شاه در گرد او با گروه *
* یکی جشن کرد آنشب و باده خورد <><> سده نام آن جشن فرخنده کرد *
* زهوشنگ ماند این سده یادگار <><> بسی باد چون او دگر شهریار *
نظر انوش راوید: فردوسی بزرگ را نباید انقدر ساده انگاشت، که درباره کشف آتش چنین داستانی را بگوید، درصورتیکه آتش هزاره ها قبل کشف شده بود. منظور از اقدام هوشنگ در زدن مار، مار از نشان های تمدن کهن جی است، که در ظروف و آثار این تمدن و تمدن مردوک یا ماردوش بفراوانی پیداست، و آغاز آتش و کشف آتش، آغاز دین های آذری است، مانند زرتشتی. فرار مار نیز همان ماری است، که در معابد مهری و مدی دیده می شود، یعنی مار از بین نرفت.
تصویر ظروف تمدن کهن جی با نشان مار، که بخشی از این نشان مار در معابد میترایی و ایزدی باقی مانده است. عکس شماره ۵۷۳۶.
در ادامه تمدن جدید دین های آتش، نیاز های جدید هم پدید آمد، و سپس جنگ های دینی و قبیله ای، که تا به امروز باقی است. قبل از این تمدن جدید دین های آتش، مردم طبیعت گرا بودند، و در طبیعت و با طبیعت زندگی و پرستش و شکر می کردند. "پس از پیدا کردن آتش، آهنگری پیشه کرد و اره و تیشه ساخت، از آن پس رود ها روان کرد، و چراگاه بر فزود، تخم بر فشاند، کشت و درو بیاموخت و هر کسی نان، مایه زندگی خود را بدست آورد، پیش از آن خوردنی های مردم میوه و پوشیدنی ها برگ درختان بود. از نخجیر گاه، گور و گوزن را از گاو و خر و گوسفند جدا کرد، آنچه از آنها سودمند بود بکار انداخت، از موی نرم پوینگانی چون روباه و قاقم و سنجاب، و از پوست چارپایان، برای مردم پوشش فراهم ساخت. پس از این کوشش و رنج، روزگارش سر آمد، تخت و تاج از او مرده ریگ (ارث) بجای ماند" مشروح متن در اینجا. باید توجه نمود قبلاً و در هزاره های گذشته تمام موارد بالا وجود داشت، غیر از اینکه "هر کسی نان، مایه زندگی خود را بدست آورد،" و همین موضوع مهم، متفاوت با تمدن طبیعت گرایی دوره های قبل از تمدن دین های آتش یا مالکیت آتش است.
* برنجید پس هر کسی نان خویش <><> بورزید و بشناخت سامان خویش *
داستان واقعی تاریخ
اواخر تمدن کهن جی، یعنی بعد از پیشدادیان، سرمای کوچک عقب نشینی کرده بود، و مردم می توانستند به نقاط دیگر و سرزمین های شمالی تر و ارتفاعات بروند، و بدین ترتیب مردم این تمدن، در نقاط دیگر ایران پراکنده شدند. در ادامه این پراکندگی، از پس یک حکومت، سه کشور پدید آمد، که ایران و توران و روم نامیده شدند، در جای دیگر از این سه ملیت ایرانی، به نام انگل و منگل و شنگل، نام برده شده است، که در تاریخ قصه گویی در ایران توضیح نوشته ام.
از این به بعد، آنچه در تاریخ تمدن جهان اتفاق می افتد، از وجود این سه قوم ایرانی است، ولی آن نیرویی که بیشتر تمایل به اتحاد و یکپارچگی، این اقوام در تاریخ را دارد، مربوط به ایران است. ایرج در مقابل سلم و تور کوتاه آمد، تا اتحاد حفظ شود، ولی نشد. در کشاکش تاریخ همچنان این سه قوم با یکدیگر درگیر بودند، باید در یک جا و در یک اتفاق اتحاد انجام می شد، ولی دیگر هرگز نشد.
پژوهش تاریخ در شاهنامه فردوسی
رستم و سهراب
قوم رستم (یا Englo) پیروزمندانه دروازه ها را می گشودند، و کسی و شاهی را یارای مقابله با آنها را نداشت. قوم سهراب (یا Shnglo) که در توران بزرگ شده بود، می داند که از قوم رستم است، می داند که یکی است، می رود که کشور را یکی کند، و به قوم رستم بسپارد، ولی دست روزگار که در رشد و تکامل تاریخ تمدن است، چیز دیگری می گوید. رستم با دست خودش سهراب را می کشد، یعنی ندانسته قوم را جدا می کند. بعد از 2000 سال یکبار دیگر تاریخ رستم و سهراب تکرار می شود، با دروغ جنگ چالدران، در ۵۰۰ سال پیش، مرز بین ایران و توران کشیده می شود، و قاره کهن به دو کشور با ساختار سیاسی مستقل تبدیل می شود، تا قبل از این تاریخ سرزمین های قاره کهن ساختار سازمان قبیله ای یکدست داشتند، نه ساختار سیاسی متفاوت.
پس از کشته شدن سهراب و روحیه از دست رفته رستم، دیگر ایران و قاره کهن روی خوش ندید و همیشه اقوام و پادشاهان به جان هم می افتادند، درست بعد از ۲۰۰۰ سال این اتفاقات تکرار شد، بعد از اینکه ایران و عثمانی پدید آمدند، تاکنون و در قرن ۲۱ قاره کهن به بیش از سی کشور تقسیم شده است، که هر کدام ساختار سیاسی و اقتصادی و اجتماعی جدایی دارند. اگر ما نتوانیم داستان رستم و سهراب را بشناسیم، و تشخیص ندهیم، در ادامه این روند دشمنان تاریخی، این قاره را تا چند سال دیگر، به بیش از ۱۰۰ و ۲۰۰ و هزار کشور می کنند.
رستم و سهراب و قهرمانان شاهنامه فردوسی، تنها فرد ها نیستند، بلکه نماد های ملی و مردمی ایرانی هستند، که باید آنها را خوب شناخت، و با سادگی یک داستان و حماسه به آنها نگاه نکرد. بیایید با هوشیاری بیشتر و با دید جدید، نسبت به تاریخ و تاریخ اجتماعی ایران، همه چیز تاریخ و جغرافیای ایران را بررسی کنید، دوران قرن گذشته را کنار بگذارید، ما داریم وارد تمدن جدید دانش محور می شویم، تقاضای تجدید نظر در گفتن نوشتن همه جوانان باهوش ایران را دارم.
* درباره دانستن ریشه یابی نامها، به دو پست الفبای تمدن جی و یا معنی نام شهرها و روستا های ایران بروید.
. . . و اینک پرسش:
پرسش ۵۷۳: سلام من یه تحقیقی دارم درمورد اینکه ایا داستان رستم وسهراب واقعیت داشته یانه فقط یک افسانه است؟ ایا رستم میدونسته که سهراب پسرشه؟ ازتون میخواستم که درمورد این موضوعات هم مطلب بذارید چون واقعاً به جوابشون نیاز دارم .هرچقد توسایتتون گشتم پیدانکردم.
پاسخ Gord Afarid : نکته یک ـ رستم و سهراب داستانی ست که البته ریشه های کهن اساطیری دارد، و تنها منبع این داستان هم شاهنامه است. نکته دو ـ خیر رستم پسر خود را نمیشناخت. و این تراژدی (سوگ حماسه) تراژدی ناشناخت هاست، امیدوارم خوانندگان علاقمند وبلاگ پیش از دو پرسش بالا یکبار داستان را از سر آغازش بخوانند. چون داستان در این باره گویاست و البته گویای نکات مهمتر و عمیق تر… پیروز باشید.
پاسخ انوش راوید: ضمن سپاس از بانو گرد آفرید بخاطر پاسخ ایشان، همیشه از جوانان عزیز ایران می خواهم ذهنیت آموزشی سنتی قرن گذشته ایران را فراموش کنند، و هر موضوع را تخصصی بررسی کنند، و تخصصی اندیشه نمایند، خوب بخوانند و تحقیق و تحلیل کنند. البته عزیزان مطالعه و پیگیری کنند وبلاگ هایم، به این موضوع مهم پی برده اند.
اگر فردوسی را ساده و فقط یک داستان گو پنداریم، پاسخ بانو گرامی گرد آفرید بسیار مناسب است، زیرا ایشان بخوبی تشخیص داند، جواب مناسب این پرسش است. اما با یک تحلیل، ساده گویی فردوسی از بین می رود، چگونه یک شخص ساده داستان گو، می تواند چنین حماسه ای که تمام تاریخ ایران و پیدایش و پادشاهان را، در شرایط کاملاً ملی، در دورانی از ساختارهای تاریخی اجتماع، که هنوز هیچ خبری از ناسیونالیسم نبود، و در آن باره چیزی نمی دانستند، حتی تا چند قرن بعد یعنی تا قرن ۱۵ میلادی، که گذر تمدنی جدید حاصل نشده بود، هیچ از ملی گرایی در جهان دیده نشده بود.
برای همین از تمام عزیزان که شاهنامه فردوسی را پیگیری می کنند، می خواهم با مطالعه و پیگیری وبلاگ انوش راوید، درک و بینش جدید از تاریخ و تاریخ تمدن پیدا کنند. شخصیت های شاهنامه تنها یک فرد نیستند، بلکه نماد های ملی و مردمی هستند، که از تمدن کهن جی به ایران باستان، سپس به دوره های اسلامی رسیده، و فردوسی طوسی با درک از اهمیت موضوع، آنها را سازمان یافته برای ما بیادگار گذاشته است.
درباره ضحاک نیز تعدادی به اشتباه می پندارند یک شخص بوده، که دو مار بر دوش او قرار داشته، در صورتی که ضحاک یک لقب دینی از حکومت بایل است، و دو مار، نه بر دوش انسانی او، بلکه بر دوش دینی ضحاک وجود داشته است، و هر روز باید بمنظور مردوک دو مار نشان، دو جوان را قربانی می کردند. ضحاک نیز تازی بوده، تازی همان تاجی است، و آنها از تیره انسانی ارب بودند، و آن تیره نیز از ار (ایر یا ایران، ارز = زمین، ار = ایران) می باشد. باز هم به اشتباه آنها را عرب تفسیر کرده اند، جهت اطلاع بیشتر به تاریخ زبان عربی، و یا معنی نام شهرها و روستاهای ایران، و پرسش و پاسخ وبلاگ گفتمان بروید.
تصویر دو مار در آثار باستانی بابل سمت چپ، و دو عکس از دو مار در تمدن کهن جی، وسط و راست، عکس شماره ۴۲۱۶.
پزدگرد اول در شاهنامه
بمنظور دیدن تحقیقات جدید، درباره یزدگرد اول در شاهنامه فردوسی، ده ها سایت و وبلاگ را باز کردم، دیدم تقریباً همه از روی یکدیگر کپی کرده اند، و همه آدرس اشتباه داده، و تفسیر اشتباه گفته اند، درصورتیکه آدرس دقیق جغرافیای تاریخی در جغرافیای مکان های تاریخی نوشته شده است. در اینجا ذکر کنم شخص مفسر شاهنامه، باید سن و سالی در علم سپری کرده باشد، و به تاریخ عمومی و تاریخ اجتماعی و تاریخ سیاسی کاملاً مسلط باشد. هرگز نباید فردوسی را ساده دید، و او را خیال باف و افسانه پرداز و… دانست، فردوسی سرحد کمال دانایی انسان، و برترین جامعه شناس و سیاسی بود، گفته های او همه بر اساس واقعیت است، نه واهی و بی بنیان، که مثلاً اسبی از آب بیرون آید و دوباره به آب رود.
یزدگرد اول ساسانی شاهی با منطق و خوب و جوانمرد بود، و چون خواست از نفوذ بزرگان بکاهد، و به تعصب مغها میدان نمی داد، دشمنانش او را گناهکار نامیدند، و بر علیه او انواع توطئه ها و ترفند ها را بکار می بردند. در شرایط ایجاد شده، او بمنظور دفع فلسفی دشمنان، و یا رو در رو قرار دادن میترایی و زرتشتی، بسمت مرز شمالی می رود، و با یکی از اقوام میترایی با نشان اسب سفید، که خود را یکی از چهار اسب گردونه میترا می دانستند، قرار همدلی و همکاری می بندد، ولی طولی نمی کشد که آنها به او لگد اصطلاحی می زنند، و او را به نوعی غافل گیر می کنند، و می کشند، درباره چگونگی اتفاق دینی و سیاسی این قتل باید تحقیق شود، که ماجرا چگونه بوده است.
منظور فردوسی از چشمه و دریاچه سو، مرز شمالی در شهرستان خانقین کشور عراق بود، که مردمان آنجا میترایی بودند، در این شهرستان چشمه های آب و دریاچه وجود دارد، و هم عبادتگاه های باستانی میترایی فراوان داشت، که سر چشمه میترایی هم بوده اند. عادت ایرانیان امروزی این است، که همه تاریخ ایران را در مرز های کنونی کشور ایران می جویند، مثلاً در یکی از همین تفسیرها، درباره یزدگرد اول نوشته اند، در صورتی که خون از بینی او بیرون می آمد، و بشدت بیمار بود، تا کوه بینالود شهر نیشابور و چشمه ای در آنجا رفت. ولی هرگز این مفسران ننوشته چنین بیماری و چنان همراهان زیادی، چگونه چند ماه در راه بودند. این درصورتی است، که آنزمان از نیمه شرقی کوه زاگرس، کشور خود مختار چین استان ایران قرار داشت، نه سرزمین شاهنشاهی ساسانیان.
فردوسی بوضوح در باره این موضوع ننوشته و آدرس نداده است، زیرا در زمانی که فردوسی شاهنامه را می نوشت، هنوز مردمان خانقین میترایی بودند، و او بدلایل سیاسی و اجتماعی نمی خواست آدرس بدهد، و منظور او از اینکه از بینی یزدگرد خون می آمد، درست مانند ضرب المثل خون گریه کردن امروزی است. توجه نمایید علم پایانی ندارد، سیستم آموزشی وامانده، یاد داده علم همین است که هست، اما روشنفکران باید به دانش آموزان بگویند، هر آنچه را که شنیده و می بینند اول علم است، و چه بسا در ادامه رشد و تکامل علم، آن دانشی که می دانیم، ممکن است چیز دیگری باشد. این سیستم آموزشی حتی نمی تواند پاسخ یک نامه ساده مرا، که در اینجا نوشته ام بدهد.
در قدیم نام جاده بغداد به خانقین، جاده خراسان بود، و خانقین به شهر دو چشمه معروف بود، در کنار این چشمه ها معابد قدیمی وجود داشت، که در آنها آتش گاه بوده است، امروزه بخشی از مردم آنجا و شمال کردستان عراق نیز پیرو آئین یزیدی هستند، که باز مانده همان مردم دوران یزدگرد اول هستند، همانگونه که در مقاله چهارشنبه سوری نوشتم، سو به معنی عنصر آتش است. یکی از چهار اسب سفید گردونه مهر و میترا، آتش است.
ــ خراسان = خورآسان = خورسان = خور = خروج + سان = خورشید، خراسان = محل خروج خورشید، خاور.
خاور = خور + ور = سمت خروج، منظور خروج سان یا خورشید.
مردمان تمدن کهن جی بدنبال سرمنشا خروج خورشید، دور دنیا چرخیدند، که در چند جای وبلاگ توضیح نوشته ام، منجمله در استون هنج ایرانی است. بسیاری از جاده هایی که به شرق می فت جاده خراسان یا راه ری گفتند، ری نیز رای است، توضیح قبلاً نوشته ام. عزیزان مطالب تفسیر های شاهنامه فردوسی را بپرسید و ارسال نمایید، تا با تحلیل های جدید پاسخ دهیم، و در نزد نوجوانان عزیز ایران، فردوسی خیال پرداز معرفی نشود، بلکه یک اندیشمند بی همتا دانسته گردد.
ــ سو به معنی رنگ قرمز هم می باشد:
ــ سو = سورخ = سو یا رنگ آتش + رخ = نما، که به مرور زمان آوای آن تغییر کرده، و سرخ شده است، سرخ کردن غذا نیز از سو در سوزان و سوخته می آید.
تصویر تاریخی یک معبد یزیدی، در کردستان کشور عراق، حدود ۱۳۰۰ خورشیدی، عکس شماره ۴۴۰۹.
گردونه مهر و مار از نماد های مهم آیین میترا هستند، ایزدیان که به نادرستی یزیدی خوانده می شوند، به کیش یارسان شاخه ملک طاووسی در کرند و پاوه ایران بسیار نزدیک هستند، و مسلمانان آنان را شیطان پرست می خوانند! و همیشه مورد ستم و آزار بوده و هستند، بویژه در سوریه و عراق. بیشتر آنها را به اشتباه زرتشتی می دانند، ولی آنان به آیین میترا پیوند دارند! عید زمستانی آنها به عید مهر پرستان، مسیحیان و یلدا نزدیک است! که هر ۳ عید در واقع یک ریشه دارند. بسیاری از مراسم امروز در قاره کهن، بویژه در کردستان و نقاط دور دست کوهستانی، نزدیک آئین های تاریخی میترایی هستند. در ضمن این را هم بگویم، بنظر من اختلاف تاریخی میترایی با زرتشتی در دوران شاهنشاهی ساسانیان، باعث تضعیف دو دین شد، ولی تاکنون تعریف و تفسیر در این باره ندیده ام.
پس : چشمه و دریاچه سو، منظور یکی از سرچشمه های دین میترایی است، و اسب سفید نیز نماد آنها بوده است.
ــ جهت اطلاع از تاریخ خانقین و یزدیان، که از آنها در این پاسخ نوشته ام، به زبان های انگلیسی و عربی آنها را در اینترنت جستجو نمایید، و متعاقب لینکها و منابع ذکر شده را پیگیری کنید.
تصویر نگاره مار که دارد خرگوشی را می بلعد، چند خرگوش و پرنده نیز در اطراف مار هستند، از معبد مهر میترایی آبشور روستای ورجوی شهرستان مراغه، عکس شماره ۷۲۲۷. این تنها نگاره باقی مانده از جهالت تراش نگاره های این معبد است، آنهایی که دو سه سده قبل این نگاره ها را بنام اسلام تراشیدند، و این جا را اشغال کرده بودند، آنقدر لیاقت نداشتند بروند جای دیگر برای اقامتگاه خودشان درست کنند، و یک اثر مهم تاریخی را مانند مجسمه های بودا در بامیان افغانستان نابود کردند.
. . . ادامه دارد . . .
تصویر انوش در کنار یک رئیس ایل شاهسون جناب آقای ولی نژاد، در چادر عشایری ایل، تابستان ۹۲، مشروح در اینجا، عکس شماره ۶۳۱۲.
توجه: اگر وبسایت ارگ به هر علت و اتفاق، مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد، در جستجوها بنویسید: انوش راوید، یا، فهرست مقالات انوش راوید، سپس صفحه اول و یا جدید ترین لیست وبسایت و عکسها و مطالب را بیابید. از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبسایت بهره می برم، همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع، آزاد و باعث خوشحالی من است.