Skip to main content

داستانهای زندگیهای گمشده سرگردان

 این برگه بشماره 685 پیوست لینک زیر است:

کلیک کنید:  داستانهای زیبا و تاریخی ایرانی

      مطلب زیر بر اساس زندگی مردمی است،  که بدلایلی بازیچه زمانه شده اند،  امید است روزی برسد که اجتماع و پدر مادرها درکی از رشد و تکامل داشته باشند،  و بدانند بدین منظور شرایط مانند بیوسفر لازم است،  و باید محیط مناسب را برای فرزندانشان فراهم کنند.  این مهم فقط با مطالعه و داشتن دانش مربوطه میسر است،  وظیفه روشنگران جامعه است،  که این مهم را نیز پیگیر باشند،  امید است روزی برسد،  که همه مردم بجای شانس و تقدیر و…،  به رشد و تکامل اندیشه کنند.

داستان الهه کوچک و ستاره نورانی

     داستانهای زندگیهای گمشده و  داستان الهه کوچک و ستاره نورانی،  یک سرنوشت تاریخ گذشته است،  و ارزش آن فقط ایجاد مفهوم شکل زندگی های نوین غیر مادی و مالی برای جوانان است،  نه چیز دیگری.
الهه تاریخی در کهکشان،  کجایی کجا بودی؟
   عکس نقاشی یک الهه تاریخی ایران،  بنام دختر هخامنشی،  مشروح در تاریخ الهه های ایران عکس شماره ۶۲۰۶.
      روزی روزگاری یک الهه کوچک زیبا،  آسایش و آرامش و زندگی خودش را در کنار ستاره ای نورانی می یافت،  و ستاره نورانی نیز همین گونه،  درست مانند تجربه بیوسفر.  دست روزگار الهه را به بازی گرفت،  و الهه ندانسته در دام روزگار افتاد،  و ستاره را رها کرد،  و بدنبال یک سنگ سرگردان،  سرگردان کهکشانها گردید.  ستاره نورانی بیقرار از نبود الهه،  مدتی سرگشته شده،  و سر در پی الهه بود.
      طی سالها نبود الهه کوچک زیبا،  ستاره نورانی را کم سو و کم سو تر کرد،  از آنطرف کهکشانها،  الهه نیز با دور شدن از ستاره نورانی،  انرژی و توانایی خودش را از دست داد،  که هیچ بلکه عزت و بزرگی و اهمیتش نیز رو به کاهش نهاد.  شرایط طبیعی که ستاره نورانی را نورانی،  و الهه کوچک را پرتوان می کرد،  نزدیکی و هماهنگی طبیعی بین آنها بود،  دور شدن های این دو از هم،  باعث شده بود نتوانند انرژی یکدیگر را بگیرند،  و تقویت کنند،  و ادامه حیات مناسب دهند.

جنگ اشک و نور

   الهه:  ستاره زندگی من،  در تمام عمر به فکر تو بودم،  تمام لحظات زندگیم یادت را داشتم،  هر جا که بودم و هر کاری که می کردم،  بفکر تو بودم،  یک لحظه از من دور نمی شدی،  همیشه دل تنگت بودم،  همیشه می خواستم در آغوشت باشم،  و از پرتو تو بهرمند شوم، غم دوریت بشدت آزارم می داد،  غم دوریت افسرده و دلگیرم کرده بود،  می خواستم به کهکشانها چنگ بزنم و تو را بیرون کشم،  بسیار روزها و شبها به آسمان نگاه می کردم و دست بسوی آسمان التماس دیدار تو را داشتم،  غم روی غم،  و ناراحتی بیشتر،  افسونگریم را ربود،  و شدم الهه ای بی نام و نشان،  داستان سالها دوری از تو،  بدافزاری در جانم بود.
   ستاره:  الهه،  تو هنوز الهه کوچک من هستی،  من نیز در این سالها چون تو بودم،   رفتنت با سنگ سرگردان در آسمان بیکران،  مرا نیز در این دوران از فروغ و افروغ انداخته،  و دیگر آن ستاره نورانی نیستم،  بلکه شده ام مانند آدمای زمینی با یک بازی اینترنتی،  فقط و فقط.
   الهه:  یه روزی یه دستی با شاخه نازک و تازه درخت برام یه انگشتری ساخت،  که به اندازه انگشترای جواهر نشان،  که به اندازه همه ستاره ها،  قیمتی بود،  برق اون انگشتر رو هیچ کس نمی دید،  آخه همه با چشم سرشون نگاهش می کردند،  اما من با چشم دل دیدمش،  ارزششو تخمن زدم،  هنوز دارم فکر می کنم چطور روش قیمت بذارم.  وقتی انگشتر رو تو انگشتم کردی،  رفتم تو آسمون کنار فرشته های بزرگ،  آخه جای من،  که انگشتری به ارزش ستاره ها تو دستشه،  در کنار بزرگترین الهه هاست.
      اما اون ستاره سازنده انگشتر نمی دنم چی شد،  نامهربون شد،  و با بی رحمی پس گرفت،  و منو از اوج آسمون پائین کشید،  و پرتم کرد روی زمین،  بدجوری پرتم کرد،  بدجوری بدجوری بدجوری.  با خود عهد عهد بستم دیگه تا وقتی روی زمین کنار آدمای زمینی هستم،  دیگه بکسی دل نبندم،  دیگه از شادی دورم دور،  آنقدر دور که رنگشو یادم رفته….
   ستاره:  اون شاخه نازک واقعیت طبیعت بود،  واقعیت ذات انسان در طبیعت،  ذاتی که آغشته به رنگ با رنگهای مادی و مالی نشده بود،  ترفندی های سرمایه و سرمایه داری را نداشت،  و این ذات پس گرفتنی نبود،  و هرگز پس گرفته نشد،  چون پس گرفتنی نبود.  الهه کوچک از وقتی با سنگ سرگردان رفتی،  و ستاره نورانی را فراموش کردی،  انگشتری طبیعی را هم از یاد برده ای،  که کجا گذاشته ای،  شاید در این مدت با زرق و برق طلا و جواهر عوض کرده ای … شاید!!  ولی هنوز قلب کوچک تو،  هنوز در ابتدای آلبوم و تقویم زندگی من می درخشد.  پرت کردن هم در کار نبوده،  از نظر طبیعی نمی توانست باشه،  که بدجوریش باشد!!.
عکس قلب اهدایی از جانب الهه کوچک،  به ستاره نورانی،  عکس شماره ۶۲۰۳.

   الهه:  اون انگشتری طبیعی رو با زرق و برق جواهر عوض نکردم،  و هرگز نخواهم کرد.  بی صبرانه منتظر دیدار دوباره ستاره نورانی هستم،  که از افق و دور دستها بیاید و طلوع کند ….
   ستاره:  می خواهم و می خواهم،  الهه زیبای اما راه و جاده دور و پیچیده است،  از میان سیاه چاله ها و ضد جاذبه ها عبور می کند،  باید بدانم و بیابم سالم ترین مسیر را،  و خواهم یافت راه را ….

   این مرد می گوید:  الهه زیبا او را ناگهانی رها می کند،  و در زمانی که با او در جایی قرار داشت،  با دیگری به کوه می رود،  و خیلی سریع قرار ازدواج می گذارد،  و در عرض آن چند روز،  خود را از ستاره نورانی مخفی می کرده است.  فقط یک روز الهه بدیدار او آمد،  و گریه کنان گفت:  کار ما با هم به انجامی نمی رسد، و با گریه که شاید ترفند زنانه بوده است،  ستاره نورانی را ترک گفت.  ستاره نورانی ادامه می دهد و می گوید:  در تمام مدت این سالها در دل می گفته،  که چرا الهه چنین کرده بود،  و او نیازمند یک دعوای جانانه می باشد،  وای بروزی که بدستم بیافتد!،  و می گوید،  گویا دارد می افتد.
   پاسخ الهه:  این دروغ است دروغ،  (گریه و گریه)  من با کسی کوه نرفتم،  با کسی قرار نداشتم،  اگر هم با کسی رفتم ندای قلبم می گفت:  اگر دوستت داشته باشد اجازه نمی دهد ازدواجی سر بگیرد،  اما اجازه داد،  که هیچ،  در جشن شادی دیگران،  که برای بدبختی من برپا کرده بودند حاضر شد.  بزرگترها گفتند مرد باید بیاید،  اگر نیاد،  یعنی دوست نداره.  در قانون ما فقط دوستی بود،  نه ازدواج،  مامان همیشه ما رو از دوستی دختر و پسر ترسونده بود.  نی توانم تحمل کنم این دروغ است دروغ.
      واقعاً من نمی دونستم عروسی چیست،  خیلی کم سن و سال بودم،  که بدست مرد دیگری سپرده شدم،  که او را دوست نداشتم،  و نمی خواستم.  در شب عروسی همچنان منتظر بودم تو دست مرا بگیری و ببری،  ببری به خونه آرزوهام،  ببری به عشقکده خودمان.  ولی رفتم به لانه ای که نمی خواستم،  افسوس که ۳۵ سال گذشت،  و ۳۵ سال سکس و زندگیم،  بزور تقدیم مردی شد،  که نباید می شد.  من در ۱۸ سالگی مانده ام،  در همان ۱۸ سالگی فرز شده ام،  آینه زندگیم را می شکنم،  با قطعه شیشه آن بخود می زنم،  و با خون خودم می نویسم عشق،  تا پایان دهم به همه چیز.
   ستاره نورانی:  بیش از سه دهه از نظر من چنین بود،  چرا کمی بزرگترها هوشیار نبودند؟،  چرا باید ما مقصر باشیم؟  باید بزرگترها را برای درک آیندگان به محاکمه کشاند.
      برای همان جشن که گفتی،  همان بزرگترها که تو را ترسانده بودند،  بشدت بمن سفارش کردند،  کاری نکن و حرفی نزن،  که بهم بخورد و دختر بدبخت شود،  و من نیز در جو و شرایط،  ناتوان و نامفهوم و بی تصمیم شده بودم.  مگر من نیز چند سالم بود،  در دوره ای که آموزش های جوانان بر پایه ترس و حماقت و اطاعت قرار داشت.  هیچ امکانات مانند امروز نبود،  حتی برای یک تلفن با هم،  بشدت در محدودیت دوران بودیم،  و نبود و نبود.  با وجود گریه چند روز پیش تو،  که هنگام راه رفتن در خیابان دیده بودم،  و می گفتی کار ما بجایی نمی رسد،  من نیز بخاطر عشق و علاقه نمی خواستم مانع خوشبختی تو شوم.
      من در اینترنت شخصی را می شناسم،  و از او می خواهم بما کمک کند،  داستان ما را بررسی کند و بگوید چه کنیم،  و یا درسی باشد برای دیگران و یا هر چیز دیگر….
   الهه زیبا:  پس من چی،  من که ۳۵ سال است قربانی شده ام چی،  باز هم باید برای دیگران قربانی شوم؟
   ستاره نورانی:  نمی دانم، نمی دانم چکار باید کرد،  شاید هم نمی توانم کاری انجام دهم!
   الهه زیبا:  بگین بمن بخاطر اون سه روزی که اومدین دم دبیرستان و من نه بخاطر بی عشقی،  بخاطر باورهای مذهبی فرار کردم و نیومدم چکنم؟،  اگر بارون اشکامو روپاتون بریزم،  جبران میشه؟  اگر براتون بمیرم چی؟  بمن بگین چکنم؟
   ستاره نورانی:  درست در همان چند روز،  داشتی بساط ازدواج را با دیگری می چیدی،  و من در انتظار تو بودم،  در هر صورت گذشته گذشته است،  فکرش را نکن.  همان اعتقادات مذهبی که می گویی باعث فرارت از من شده بود،  می گوید صبر و صبر،  پس بنا به همان اعتقادات صبر کن و صبر کن،  33 سال را در خانه دیگری و زندگی دیگر گذرانده ای،  و اینک باید صبر کنی صبر کنی.
داستانهای زندگیهای گمشده سرگردان

 عروج بی نهایت

   ستاره نورانی:  کوچولویی که هیچ پناهی نداشت،  کوچولویی که همه می کوبیدنش،  کوچولویی که فقط یکنفر می خواست او را نجات دهد،  و زندگیش را پایش بریزد و نگذاشتند،  و کوچولو بی پناه ماند،  و بی پناه ماند.  یادمه وقتی الهه زیبای کوچک ۱۱ – 12 ساله بود،  بسیار زیبا بود،  مو های پر پشت گیس بافت داشت،  که دو طرفش آویزان بود،  هر وقت او را در خانه اشان می دیدم،  کلی با موهایش بازی می کردم،  و گیس بافتها را لمس می کردم،  و او بشدت بدل من راه یافته بود،  با اینکه آن وقت ۲۰ سال داشتم،  می گفتم ایکاش این دختر زیبا در آینده همسر من شود.
عکس شماره ۱۲۹۶.
   ستاره نورانی:  آقای راوید ایکاش می توانستید عکس واقعی ۱۲ سالگی الهه را که برایتان ارسال کردم، بگذارید،  بسیار زیباتر با گیس بافت های بلندتر و پر پشت تر از این فرزندان زیبای قاجاری بود.
 
   الهه زیبا:  … و متعجبم چرا یه بچه که هنوز ۱۶سالش نشده بود شوهرش دادند،  امروزه حتی تاسف ما هم نمیتونه چیزی رو عوض کنه.  دختری!!  که با شادی گریه دار چند نفر احمق،  به خانه شوهر رفت،  و… و اجازه رشد کردن نیافت،  حتی فرصت نکرد عاشقی کردن رو یاد بگیره،  دلم گرفته نازنین… باز اشک آمد و قرار از من برد….
     بعد از جشن ازدواج من همراه او و خانوادش سوار ماشینی که به اصطلاح کاروان عروس بود شدیم،  و به سمت باغستان شهرستان رفتیم،  مهربان بود و عاشق،  اما درک عشق برایم سخت بود،  خیلی سخت،  از همسر و زندگی و… چیزی نمیدانستم،  بدون هیچ توشه ای و اندوخته ای و هیچ دانشی از نحوه همسر داری ….  منزل پدریش باغ زیبایی بود،  که در چشم من دریای بیکرانی بود،  که خود و حقیقتم را در آن گم کردم،  کم کم یاد گرفتم خودم را و نیاز هایم را به دست فراموشی بسپارم.
      تک تک درختها و حتی سبزه های زیر پاهایم مرا میشناختند،  تنهایی هایم را نیز …. او دانشجو بود،  و هر روز به دانشگاه میرفت،  و من در خانه پدری او بودم،  احساس عمیق غربت و تنهایی بشدت آزارم میداد،  جنگل زیبایی در بالای کلبه بود،  که روزها و در تنهایی راهی میانبر پیدا کرده بودم،  تا به جنگل برسم،  در آنجا در دل آن جنگل تبریزی،  مانند زنی دارای همسر نبودم،  بلکه به کودکی شبیه بودم،  که از آغوش مادر جدایش کردند،  با درختها درد دل میکردم،  و گریه های بی امانم در خروش پر سروصدای رودخانه گم میشد،  جنگل پر بود از صدا و سکوت،  برای ذهن و قلب خسته من،  سکوت پر از هیاهو بود،  و صداها غرق در سکوت….
      برگشتم به اون زمان خیلی سخته … این بار برای شونه هام سنگینه،  خیلی سنگین،  باز همون تنهایی ها ….
      سالها صداتون کردم به همین شکل،  اما شما تو رویاهام طور دیگه جوابمو میدادین،  همیشه خوابی میدیدم که زیاد تکرار میشد،  در مورد  شما بود هر بار میدیدم که جا هایی هستم که حتی راه رفتن توش سخته،  مثل سنگلاخ و کوه و…  و من دنبال شما میگردم،  و از هر رهگذر نشونی شما رو میگیرم،  و اکثرا پیداتون نمیکردم،  و چند باری که میدیدمتون شما یا ناپدید میشدین یا با یه دلیل دلشکن تنهام میذاشتین و میرفتین.
   ستاره نورانی:  من اصلاً باور نمی کنم زیبایی چون تو انقدر در فکر عشقش بوده باشد،  این برایم خیلی افتخاره،  البته آنچه که تو می گویی باور می کنم،  ولی درکش برایم سخته،  آنقدر نامردی و بی معرفتی و بی وفایی در دنیا دیده ام،  نه تنها برای خودم،  بلکه در کل جامعه،  بنابر این باورش سخته،  ولی باور می کنم،  زیاد هم باور می کنم،  الهه زیبا همیشه درست و حسابی بوده،  و من ۳۳ سال نمی دونستم،  که از ابتدا جریانش و رفتنش اغفال بزرگترها بوده و بس،  الهه کوچک چشم و گوش بسته را تسلیم سرنوشتی کردند،  که خودش نمی دانست چیست.
   الهه زیبا:  بله باید با عشق پرواز و صعود کرد،  زیرا محبتی که باعث سقوط شود عشق نیست.
ستاره نورانی:  الهه را نمی خواهم که یکبار دیگر تجربه ای دیگر را بیازمایم،  الهه را برای عروج می خواهم برای پاکی بیشتر روح می خواهم،  الهه را برای تزکیه نفس می خواهم،  در کل این گفته می شود:  شانه های الهه است،  که باید سنگینی مرا تحمل کند … باید برنامه ای دقیق داشت تا به پاکی بیشتر رسید،  که در آن هیچ خیانت و گناه نباشد،  و این از عهده الهه زیبا بر می آید.
      من ۳۳ سال برای رسیدن به الهه هیچ کار خلاف نکردم،  هیچ گناه و بدی نداشتم،  تا به الهه برسم و مرا نزد فرشته ها ببرد،  و باز هم همچنان پاک خواهم بود و خواهم زیست تا زمانی که الهه مرا به پرواز در آورد.
   الهه زیبا:  عشق باید ترقی دهد کامل کند،  و به اوج خوبیها برساند،  از اینکه پاک هستید و به پاکی بها میدهید ممنونم،  و امیدوارم لایق این همه درک و پاکی باشم.  از اینکه پاک هستید و به پاکی بها میدهید ممنونم،  و امیدوارم لایق این همه درک و پاکی باشم.
   ستاره نورانی:  خیلی از گناه و خیانت و دزدی و دروغ بیزارم و می ترسم.
   الهه زیبا:  برای پرواز باید توشه برداشت،  و توشه پرواز به مقصدی که عشق راهبرش باشد،  صداقت و پاکی و راستی و مهربانیست ….
   ستاره نورانی:  آفرین بر الهه زیبا،  عشق پاک،  درست و جاودان است.
   الهه زیبا:  گناه همه چیز را تیره میکند از زغال سیاهتر،  ممنون ستاره نورانیم،  و مقیاس پاکی احساس هر کس نحوه نگاه به دنیاست،  من هم دوستتان دارم و از شما یاد میگیرم مسیر درست عاشقی را.
   ستاره نورانی:  دوستت دارم،  اما فعلاً باید ابتدا به خانواده خود فکر کنید،  سعی کنید خانواده و همسرتان را از گرفتاری نجات دهید،  بجای اینکه این بار شما در انتظار من باشید،  بگذارید من در انتظار باشم.  یک عشق در شان یک الهه و ستاره در طبیعت بی کران.
   الهه زیبا:  باور دارم،  این خیلی خوبه و منو آروم میکنه.
   ستاره نورانی:  این انتظار برای من راه شیری است،  راه کهکشانی است به آسمان الهه ها.
   الهه زیبای:  ممنون،  دیگه دارم شرمنده میشم،  یادمه ستاره دست الهه رو گرفت،  و با انگشت الهه روی پاش نوشت دوستت دارم.
   ستاره نورانی:  … و دوست دارم دوستت دارم و در انتظار عروجم ….
   پرسش از عموم:  آیا با ازدواج دختران نوجوان موافق هستید یا مخالف هستید؟
   . . این داستان ادامه دارد . . .
   نظر انوش راوید:  بنظر من عشق و دوست داشتن،  در هر شرایطی می تواند وجود داشته باشد،  فقط باید راه های منطقی برای آن یافت.  خوانندگان داستان های واقعی زندگی های گمشده،  این دو عزیز هر دو دارای خانواده هستند،  با تعدادی فرزند بزرگ سال،  لطفاً نظر بدهید چکار باید بکنند؟؟
 
پرسشها و پاسخها
  پرسش ۳۱۰۲ از میترا:  تکلیف امثال این ستاره و الهه چیست و چه می شود؟،  آیا آنها بیکدیگر می رسند؟
   پاسخ انوش راوید:  همانگونه که نوشتم این داستان ادامه دارد،  و باید دید دست روزگار چگونه می چرخد.  اما آدمها با بالا بردن دانش و اطلاعات خودشان،  می توانند براحتی به سرنوشت و دست روزگار تأثیر بگذارند،  و آنرا خودشان تدوین کنند،  و بنفع خودشان به اجرا بگذارند و تغییر دهند.  وقتی دانش بالا رود،  خود بخود خواسته های دوران کم دانشی نیز تغییر می کند،  و یک نبرد جدید در زندگی آغاز می شود،  بین افزایش دانش و تغییر خواسته،  و به این ترتیب با گذشت زمان،  تغییرات کلی در یک شخص ایجاد می شود.
   پرسش ۳۱۰۳ از حسن:  لطفاً واضح تر بگوئید جریان چیست و چه می شود؟
   پاسخ انوش راوید:  یکی از مشکلات جامعه ما،  که بیشتر از گذشته سر باز کرده است،  عشق دوران میان سالی است،  گونه ای عشق،  که نیمش در دوران ابتدای جوانی ایجاد شده،  و نیمی از آن در دوران میان سالی باز گشت شده است.  اکثراً بدلیل شرایط خانوادگی،  عشق دوران جوانی با دخالت افراد دیگر سرکوب شده،  یا بدلایلی ازدواج با دیگری پیش آمده است،  و مدتی حدود ۲۰ تا ۴۰ سال سرگردان و یا سرکوب شده است.  نمونه در این باره زیاد است،  من شخصاً تعدادی را می شناسم.  مثلاً مانند ماجرای "عقب گرد خنده دار".
عقب گرد خنده دار
      مرد ۶۵ سال دارد،  زن ۶۰ سال،  مرد و زن ۴۵ سال پیش عاشق هم بودند،  ولی خانواده ها مخالف این عشق و ازدواج.  اینک  بعد از ۴۵ سال به دوران جوانی بازگشت کرده اند،  و درست و دقیق مانند دو جوان ۱۵ و ۲۰ ساله رفتار می کنند،  که بسیار خنده دار شده است.  مرد با ازدواج خودش دو فرزند دارد،  و زن با ازدواج خودش سه فرزند دارد،  و هر دو در این سن و سال مشغول طلاق گرفتن از همسران خودشان هستند،  تا بعد از ۴۵ سال به وصال یکدیگر برسند.  چهار مرد و زن دو خانواده،  بشدت در تلاش هستند تا پنج فرزند را بطرف کار خودشان جلب کنند،  و به نوعی باعث سردرگمی جوانان ۲۰ تا ۳۰ ساله که فرزندان آنها هستند شده اند.
      تا آنجا که من می دانم همسر زن ۶۰ سال عاشق با طلاق موافقت کرده  و زن مرد ۶۵ ساله عاشق،  همچنان در اندیشه است،  که چه کند.  من شخصاً به او می گویم با این مسئله راحت کنار بیاید،  و زیاد سخت نگیرد،  زیرا در کل یک مشکل جدید اجتماعی کشور هایی مانند ایران است.  ازدواج های اجباری و زود هنگام و بدون مطالعه در گذشته،  و امروزه وجود امکانات جدید مانند فیسبوک،  ارتباطات سریع مانند تلفن همراه، آموزش های تلویزیون های ماهواره ای درباره عشق،  پول های مفت و فراوان،  بیکارگی و عدم عشق به تحقیق و تحلیل های علمی و اجتماعی،  همه و همه در این کشورها دست بدست هم داده،  و باعث شده در این قرن عشق های نیمه تمام باز گردند.
    اما بازگشت این عشق های نیمه تمام نباید موجب بد شکل شدن ها شود،  مانند ایجاد اندیشه بد، بهم خوردن خانواده، از دست رفتن روحیه فرزندان و…  بلکه باید آن را به تحقیق و تحلیل گرفت تا راهکار های مناسب برای آن یافت.  در بسیاری از موارد می شنوم که می گویند بیخود کرده اند،  و کار بدی است،  اما دل و روح انسان حرف های دیگری می زند،  چه بسا آنهایی که می گویند کار بدی است،  خود دچار همین مشکل شوند.  همانگونه که گفتم،  بنظر من باید برای این موضوع راهکار هایی یافت،  که بتواند عشق های نیمه تمام را،  بجهت تعادل و تعامل اجتماعی و رفتاری هدایت کند.
      البته همانگونه که در قرن سنت گریزی نوشته ام،  جامعه با سرعت در حال تغییر است،  تغییراتی که گاه ناپیوسته هستند،  و از درک و توانایی در هماهنگی بسیاری از مردم خارج است.  وظیفه روشنفکران معدود و اندک امروز ایران است،  که بتوانند درباره همه موضوعات امروزی منجمله پیدا شدن عشق های نیمه تمام،  آگاهی های لازم را به اجتماع برسانند.  یکبار دیگر تکرار کنم در مقابل مسائل نباید موضع گیری کرد،  بلکه باید با آنها کنار آمد،  و راه های مناسب با دید آینده بینی برای آنها در نظر گرفت،  زمین باسرعت زیر پای ما حرکت می کند،  و آینده با سرعت می آید.
      در ماجرایی که بنام ستاره نورانی و الهه زیبا نوشته ام،  آنچه که ستاره نورانی از داستان عشق قدیمی بیاد دارد،  و برایم تعریف کرده است،  می گوید:  الهه زیبا او را ناگهانی رها می کند،  و در زمانی که با او قرار داشت،  با دیگری به کوه می رود،  و خیلی سریع قرار ازدواج می گذارد،  و در عرض آن چند روز،  خود را از ستاره نورانی مخفی می کرده است.  فقط یک روز الهه بدیدار او آمد،  و گریه کنان گفت:  کار ما با هم به انجامی نمی رسد، و با گریه که شاید ترفند زنانه بوده است،  ستاره نورانی را ترک گفت.  ستاره نورانی ادامه می دهد و می گوید:  در تمام مدت این سالها در دل می گفته،  که چرا الهه چنین کرده بود،  و او نیازمند یک دعوای جانانه می باشد،  وای بروزی که بدستم بیافتد!،  و می گوید،  گویا دارد می افتد.
      ولی الهه در بالا گفته است:  … اما اون ستاره سازنده انگشتر نمی دنم چی شد،  نامهربون شد،  و با بی رحمی پس گرفت،  و منو از اوج آسمون پائین کشید،  و پرتم کرد روی زمین،  بدجوری پرتم کرد،  بدجوری بدجوری بدجوری.  با خود عهد عهد بستم دیگه تا وقتی روی زمین کنار آدمای زمینی هستم،  دیگه بکسی دل نبندم…. درصورتیکه طرف او ماجرا را گونه ای دیگر می گوید.  ….؟
   پرسش از عموم:  آیا شما نظری دارید؟،  آیا اینگونه داستانها در اطراف شما دیده می شود؟،  یا به آنها دقت نکرده اید؟
عکس از داستان هایی که می توانند سازنده باشند،  عکس شماره ۷۷۸۲ .
دیدگاه خود را بنویسید

 

داستانهای زندگیهای گمشده سرگردان​

 

گفتگوی کوتاه فیسبوکی
   ــ  در فیسبوک نوشته بود:  "الهی جز تو هیچ فریاد رسی نیست"
    انوش راوید:  درود، چرا فریاد رس هست، خود آدم، خود شخص، فقط باید درک و دانش را بالا برد، با دقت اطراف را دید و درست حساب کرد.
   یک بانو:  هرکس به غیر خدا دل ببندد و امید یاوری جوید جز پشیمانی و شرمندگی چیزی عایدش نخواهد شد.
   انوش راوید:  درود، در کجا نوشته فقط ب خدا دل ببندید و امیدوار باشید، در کدام کتاب دینی یا فلسفی.  تا آنجا که من می دانم، در تمام کتابها نوشته شده از تو حرکت از خدا برکت، این حرکت تنها راه رفتن نیست، بلکه داشتن طرح و برنامه و اجرای درست است.
   یک بانو:  جایی چیزی ننوشته تجربه میگه.
   انوش راوید:  آدم نباید با جملاتی مانند فقط خدا، خودش را فلج مغزی کند،  با کمی تأمل، درایت، می تواند، بهترین برنامه را در بدترین شرایط بریزد و اجرا کند،  مغز و قدرت خود شخص بی نهایت است،  فقط باید ظاهرش کرد.
   یک بانو:  نمیگم نباید حرکت کرد و تلاش کرد،  اما اگر حرکت و تلاشی که در توانت بود کردی و نتیجه نگرفتی تنها یاریگر خداست.  من هیچوقت نگفتم فقط خدا.
   انوش راوید:  بارها یک شخص شکست می خورد،  زیرا راز زندگی برای رشد و تکامل است،  نا امیدی و احساس ناتوانی فقط از آن افراد ضعیف است.
   یک بانو:  نا امیدی گناهه اما خسته شدن نه گناهه نه اختیاری.
   انوش راوید:  آنچه که من از نوجوانی شما می دانم،  شخص توانایی هستید،  توانا تر از تصور خودتان،  تازه باید بدانید،  همیشه یک قدرت که سرچشمه گرفته از الهه های زیباست،  بخاطر شرایط زندگی تان از کودکی،  پشتیبان شما خواهد بود.  خسته شدن و شکنندگی مربوط به کالاست،  مخصوصاً کالا های تقلبی چینی،  هیچ انسان نباید احساس خستگی کند،  بلکه باید احساس مبارزه او تقویت شود.
   یک بانو:  پچشم تسلیم،  در مقابل شما آدم کم میارم اتفاقا الان حالم خیای خوب و پر انرژی هستم.
   انوش راوید:  هوووورررااا،  آدم سخت و مبارز می شود الهه زیبا،  آدم نالان و ضعیف می شود قورباغه و خرچنگ که ته چاله گیر افتاده و نمی تواند خود را بالا بکشد، چون در طبیعتشان چنین چیزی تعریف نشده است،  ولی در طبیعت آدم جنگ و مبارزه و سرسختی تعریف شده است.  من از شما بعنوان یک هم زبان، هم فرهنگ،  می خواهم درست اندیشه کنید،  طرح با زمان بندی مناسب بریزید،  و اجرا با حساب آبدیت دقیق داشته باشید.
   یک بانو:  ممنون خیلی زیاد شما مهربونید.
   انوش راوید:  در واقع می خواهم داستانی را که دارم کامل کنم،  دنبال سوژه می گردم،  سوژه ای که واقعی باشد،  جهت هدایت،  هدایت به توانایی بشر،  انسان، انسان = ان = زاده + سان = خورشید،  همیشه بخود بگویید من دلاورم،  من یک مبارزه خستگی ناپذیرم.  بگویید، من حاضرم بخاطر عشقم، مینهم، مردم خوب، تا ابد مبارزه کنم،  و در مبارزه زندگی کنم،  مبارزه برای افزایش توانایی فرهنگی مردم،  تا شاید روزی برسد انسان ضعیف نباشد،  انسان زورگو نباشد،  و فقط انسان فرزند خورشید و نور و روشنایی باشد.  در نهایت مبارزه و دلاوری، شور و شوق است،  صبح و سپیدی است،  زندگی شیرین است، و… همه چیز است.  در آدم نالان و گریان، هیچی نیست،  فقط قورباغه ها و خرچنگ های ته چاه در انتظارند.
 
داستانهای زندگیهای گمشده سرگردان
عاشق بودن و دوست داشتن
 
دوست داشتن
   ـــ  من دریافته ام که دوست داشته شدن،  هیچ،  اما دوست داشتن همه چیز است،  و بیش از آن بر این باورم،  که آنچه هستی ما را پر معنی و شادمانه می سازد،  چیزی جز احساس و عاطفه ما نیست …  پس آن کسی نیک بخت است،  که بتواند عشق بورزد.  هرمان هسه
تفاوت عاشق بودن و دوست داشتن
     بین کسی که عاشق شده است و کسی که فقط شخصی را دوست دارد تفاوت هایی وجود دارد،  نکات زیر کمک می کند تا این تفاوتها را درک کنیم :
 1-  هنگام دیدن کسی که عاشق او هستید،  تپش قلب شما زیاد شده و هیجان زده خواهید شد،  اما هنگامیکه کسی که را دوست دارید،  می بینید احساس سرور و خوشحالی می کنید.
 2-  هنگامیکه عاشق هستید زمستان در نظر شما بهار است،  ولیکن هنگامی که کسی را دوست دارید زمستان فصلی زیباست.
 3-  وقتی به کسی که عاشقش هستید نگاه می کنید،  خجالت می کشید و لیکن هنگامی که به کسی که دوستش دارید،  نگاه می کنید لبخند خواهید زد.
 4-  هنگامیکه در کنار معشوقه خود هستید،  نمی توانید آنچه را که در ذهن خود دارید بیان کنید،  ولی در مورد کسی که دوستش دارید شما توانایی آنرا خواهید داشت.
 5-  در مواجه شدن با کسی که عاشقش هستید خجالت می کشد،  و حتی دست و پای خود را گم می کنید،  اما در مورد کسی که دوستش دارید راحت تر بوده و توانایی ابراز وجود خواهید داشت.
 6-  شما نمی توانید به چشمان کسی که عاشقش هستید،  مستقیم و طولانی نگاه کنید،  اما می توانید در حالی که خنده ای بر لب دارید،  مدتها به چشمان کسی که دوستش دارید نگاه کنید.
 7-  وقتی معشوقه شما گریه می کند،  شما نیز گریه خواهید کرد،  اما در مورد کسی که دوستش دارید سعی بر آرام کردن او خواهید داشت.
 8-  احساس عاشق بودن و درک آن از طریق دیدن است،  اما دوست داشتن از طریق شنوایی و صحبت کردن است.
 9-  شما می توانید یک رابطه دوستی را پایان دهید،  اما هرگز نمی توانید چشمان خود را بر احساس عاشق بودن ببندید،  چرا که حتی اگر این کار را بکنید،  عشق همچون قطره ای در قلب شما و برای همیشه خواهد ماند.
   ــ  مطالب بالا اگر چه تا حدود زیادی درست است،  اما مطلق نیستند،  اصولا انسان و احساسات آنها پیچیده تر از اینگونه تحلیل ها می باشد.
فرق بین عشق و دوست داشتن
 * عشق در لحظه ای پدید می آید،  دوست داشتن در امتداد زمان.
 * عشق معیارها را در هم میریزد،  دوست داشتن بر پایه معیارها بنا شده.
 * عشق ویران کردن خویش است،  دوست داشتن ساختنی عظیم.
 * عشق ناگهانی و ناخواسته شعله میکشد،  دوست داشتن ساختنی عظیم است.
 * عشق قانون نمیشناسد،  دوست داشتن اوج احترام به قوانین است.
 * عشق فوران میکند چون آتش فشان، دوست داشتن جاری میشود چون رودخانه.
 * عشق حرف شنو نیست، درس خوانده نیست،  درویش نیست، مطیع نیست….دیوار را باور نمیکند.
……. بیایید یکدیگر را دوست بداریم.
 
بیوسفر یک و دو
      آزمایش های بیوسفر نشان می دهد بمنظور ادامه حیاط باید هماهنگی بین عناصر وجود داشته باشد،  عدم مطابقت ذاتی بطور کلی باعث نابودی می شود
   عکس طرحی از آزمایش های Biosphere 2&1 جهت اطلاع در اینترنت بیابید،  عکس شماره ۷۷۷۷.
    توجه:  اگر وبسایت ارگ به هر علت و اتفاق،  مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد،  در جستجوها بنویسید:  انوش راوید،  یا،  فهرست مقالات انوش راوید،  سپس صفحه اول و یا جدید ترین لیست وبسایت و عکسها و مطالب را بیابید.  از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبسایت بهره می برم،  همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع،  آزاد و باعث خوشحالی من است.
ارگ ایران   http://arq.ir