ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارک
بخش دوم
ادامه از بخش اول
این شرحی است که خود جهانگشا در نگارشهای خود از این جنگ داده.
شاید همگی تاریخنگاران این سخن را نوشتهاند که خود پوروس چهار ذراع و یک وجب بلندی داشت و چون بر روی فیل خود که فیل بس بزرگی بود مینشست از بلندی و تنومندی چنان مینمود که کسان دیگر بر روی اسب. فیل او در سراسر جنگ هوش شگفتی از خود مینمود و پاسبانی شگفتی از پوروس میکرد. زیرا تا هنگامی که نیرو در تن داشت و میتوانست جنگ نماید دلیرانه جنگ کرده هر که را که نزدیک میشد دور میراند ولی چون زخمهای فراوان به تن او رسیده و هم دید که پیاپی تیر به سوی او میاندازند در این هنگام بود که به آهستگی فرو خوابیده با خرطوم خود تیرها را بیرون میکشید. پوروس چون دستگیر افتاد الکساندر از او پرسید:
چگونه میخواهی با تو رفتار شود؟
پاسخ داد:
پادشاهانه.
الکساندر با او رفتار بسیار نیکی کرده او را به دست نشاندگی در آن فرمانروایی که داشت باز گذاشت. و آنگاه سرزمینهایی که از این سو و آنسو از دیگران گرفته بود همه را به او سپرد.
______________________________
(۱).Coenus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۲۰
و گفتهاند که همین سرزمین پانزده گونه مردم در آن زندگی داشت و دارای پنجهزار شهر بزرگ بود، گذشته از دیههای فراوانی که داشت. هم سرزمین دیگری را که سه برابر بزرگتر از این شمرده میشد و به دست آورده بود به فیلپوس که یکی از دوستانش بود سپرد.
کمی پس از جنگ با پوروس بوکیفالوس (اسب اسکندر) مرد. برخی نوشتهاند این در نتیجه زخمهایی بود که برداشته بود و در میان معالجه بمرد ولی او نیسکریتوس مینویسد که مرگ او از فزونی سال و از فرسودگی بود. زیرا تا این هنگام سی سال داشت. الکساندر از مرگ آن چندان غمگین گردید که تو گویی یک دوست وفادار نزدیکی را از دست داده و شهری در کنار هوداسپس بنیاد گزارده به یاد آن اسب «بوکیفالیا» نام نهاد. نیز گفتهاند شهر دیگری را به یاد سگی که همراه آورده بود و بسیار دوست میداشت بنیاد نهاده به نام آن پتیراس «1» بخواند.
این جنگ آخر با پوروس چشم ماکیدونیان را ترسانیده و دلیری آنان را به انجام رسانید که دیگر نتوانستند در هند پیش بروند. زیرا چون دیدند دشمنی که بیش از بیست هزار پیاده و دو هزار سواره به میدان نیاورده بود برای چیرگی بر او آن همه سختی دیدند، این است به خود حق دادند که الکساندر را از گذشتن رود گانگ که چنانکه به آنان گفته شده بود چهار میل پهنای آن و چهار صد گز ژرفی آن بوده و در آن سوی سپاهیان بیشماری گرد آمده به انتظار ماکیدونیان نشسته بودند باز دارند.
زیرا چنین خبر رسیده بود که پادشاه گانداریتان «2» و پادشاه پرایسیان «3» در آن سوی رود انتظار شما را دارند و هشتاد هزار سواره و دویست هزار پیاده و هشتهزار گردونه زرهپوش و شش هزار فیل جنگی همراه آوردهاند. هم نباید پنداشت که این خبرها دروغ بوده.
زیرا اندروکوتوس «4» که چندی پس از این در آن سرزمین پادشاهی یافت، پانصد فیل یک جا به سلوکوس «5» هدیه فرستاد. نیز او سپاهی از شش هزار تن پدید آورده بر سراسر هند فرمانروا شد.
الکساندر نخست از این ایستادگی سپاهیان سخت برآشفته غمگین گردید، چندانکه از
______________________________
(۱).Petiras
(2).Candaritan
(3).Praesian
(4).Androcattus
(5).Seleucus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۲۱
چادر خود بیرون نیامده و خود را به روی زمین انداخته به سپاهیان پیام فرستاد که اگر شما به گذشتن از گانگ راضی نشوید من از رنجهای گذشته شما هم خرسندی نخواهم نمود.
زیرا بازگشتن ما از اینجا خود دلیل شکست خواهد بود. و لیکن سپس چون پافشاری دوستان خود را دید و نیز سپاهیان در برابر چادر او گرد آمده زاریها مینمودند ناگزیر شده و با آنان همداستان گردید.
ولی خودداری از این نکرد که در آنجاها یادگاریهای دروغآمیز و فریبکارانه از خود بگزارد تا در زمانهای آینده مردم او را و کارهایش را بسیار بزرگتر و باشکوهتر بشناسند.
مثلا زرههایی بسیار بزرگتر از آنکه سپاهیان او میپوشیدند و لگام و ابزارهای دیگر اسب بسیار بزرگتر از آنکه داشتند ساخته در اینجا و آنجا پراکنده نمود.
نیز در آنجاها قربانگاهها برای خدایان بنیاد نهاد که هنوز در زمان ما پادشاهان پرایسیان به هنگام گذشتن از رود سر در برابر آنها فرو میآورند بدانسان که رسم یونانیان بوده. آندرو کوتوس در آن هنگام پسر بچهای بوده و آلکساندر را در آنجا دیده.
گفتهاند بارها میگفته که الکساندر بسیار اندک مانده بود که خود را پادشاه همه آن سرزمینها گرداند. پادشاه آن زمان بسیار خوار و در نزد مردم مبغوض بوده و این در سایه بدی زندگانی او بوده است.
پس از این کارها الکساندر خواست اقیانوس را هم دیده باشد این بود دستور داد کشتیهایی ساختند و او در آنها نشسته تماشاکنان رود را میپیمود، ولی این کشتیرانی او پاک بیهوده و بیسود نشد.
زیرا در چند جا از این سو یا از آن سو به خشکی درآمده شهرهای استوار بگشاد لیکن در محاصره یک شهری از آن مالیان که مردمی از هندیان و به فزونی دلیری مشهور بودند، خود را به خطر سختی انداخت. بدینسان که چون شهر را تیرباران کرده جنگجویان شهری را دور راندند. خود آلکساندر نخستین کسی بود که از نردبان بالا رفت و همینکه پای او به دیوار رسید نردبان بشکست و او در آنجا تنها ماند و از سوی دیگر شهربانان از پایین او را به تیر باران گرفتند.
در چنین هنگام سختی او خود را نباخته کاری که کرد این بود که از آن بالا جهیده خود را به میان دشمنان انداخت و این خوشبختی او بود که بر روی پاهای خود افتاده و قضا را از
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۲۲
درخشندگی زره او شهریان چنین میپنداشتند که روشنایی از او برمیجهد یا خود چیز سراپا روشنی میانه او و ایشان حایل است و به این پندار ترس گرفته از گرد او پراکنده شدند.
لیکن سپس چون دو تن از پاسبانان خاص به الکساندر پیوستند و آن ترس از شهربانان دور شد به جنگ پیشآمده دست به دست نبرد نمودند و سخت میکوشیدند که او را با نیزه یا شمشیر زخمی سازند.
الکساندر دلیرانه میکوشید و خود را نگه میداشت تا یکی از شهربانان از دور تیری انداخته و چنان زور نمود که پیکان از زره گذشته در میان دندههای او زیر سینه جا گرفت. این زخم چندان سخت بود که الکساندر خودداری نتوانسته و خود را پس کشیده زانو به زمین نهاده بایستاد. آن تیرزن چون چنین دید با شمشیر کشیده بر سر او تاخت و خودکار او را میساخت. اگر نبود که پئوکستیس «1» و لیمنائوس «2» که هر دو زخمی بودند، خود را به میان انداختند. لیمنائوس نزدیک به مرگ بود.
ولی پئوکستیس ایستادگی کرده یاری نمود تا الکساندر آن شهربان را بکشت. بااینهمه هنوز او از خطر نرست. زیرا گذشته از زخمهای دیگر که برداشته بود ناگهان گرزی بر گردنش زدند که دیگر خودداری نتوانسته ناگزیر شد به دیوار تکیه نماید. ولی باز با دشمنان روبرو ایستاده جلوگیری میکرد تا در این میان ماکیدونیان راه پیدا کرده به درون ریختند. و به گردش درآمده او را که این زمان پاک هوش خود را باخته بود به چادری فرستادند و در سراسر لشکر شهرت یافت که او کشته شده. و چون خواستند تیر را از تن او درآورند چون تیر بس بزرگ و کارگری بود و در میان استخوان استوار شده بود، در میان کار از حال رفت و نزدیک به مردن بود تا پس از درآمدن تیر دوباره به حال خود برگشت.
اگرچه خطر گذشت ولی چون سخت ناتوان شده بود تا دیرزمانی بیرون نیامده به آسودگی میپرداخت تا روزی آواز ماکیدونیان را در بیرون شنید که برای دیدن او گرد آمده بودند و او بیرون آمده قربانیهایی برای خدایان کرده زود بازگشت. در این گردش دریایی الکساندر در این سو و آن سوی خشکی یک رشته شهرهای مهمی را به دست آورد.
هم در این گردش او بود که ده تن از فیلسوفان هندی را دستگیر کرد، زیرا آنان مردم را بر وی شورانیده کار را بر ماکیدونیان سخت میگردانیدند. اینان را «گومنوسوفی» مینامیدند.
______________________________
(۱).Peucestes
(2).Limnaems
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۲۳
شهرت ایشان در پاسخ کوتاه و پرمغز بود که به هر پرسشی بیدرنگ پاسخ میدادند. الکساندر خواست ایشان را بیازماید بدینسان که از هر یکی پرسش سختی نماید و هر یکی که پاسخ مناسبی ندهد سزای او کشتن باشد و بزرگترین آنان را به داوری برگزید «1» از نخستین پرسید:
آیا مردگان بیشتراند یا زندگان.
پاسخ داد:
زندگان. زیرا آنکه مردهاند هیچ نیستند.
از دومی پرسید:
آیا در زمین جانوران بیشتر پدید میآید یا در دریا.
پاسخ داد:
در زمین. چرا که دریا نیز بخشی از زمین میباشد.
پرسش از سومی این بود:
حیلهگرترین جانوران کدامست.
او پاسخ داد:
آنکه هنوز مردمان به او دست نیافتهاند.
از چهارمی پرسید:
اینکه مردم را به شورش برمیانگیختی چه دلیل به کار میبردی.
او پاسخ داد:
دلیلی جز این نداشتم که هر کسی باید مردانه زیسته و گرنه مردانه بمیرد.
از پنجمی پرسید:
آیا شب بزرگتر است یا روز.
او پاسخ گفت:
سرانجام روز یک روز بزرگتر است.
و چون دید الکساندر سخن او را در نیافت و قانع نشد گفت:
______________________________
(۱). این داستان را فردوسی نیز در شاهنامه آورده ولی او میگوید الکساندر همه پرسشها را از یک تن نمود و چنان که شعرهای شاعر را با این داستان پلوتارخ بسنجیم خواهیم دید در بسیاری از پرسشها و پاسخها تحریف هم رویداده.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۲۴
پرسشهای شگفتی که میکنی جز در انتظار پاسخهای شگفت مباش.
سپس از دیگری پرسید:
یک مردی چه کند که نزد مردم بسیار گرامی باشد.
او چنین گفت:
نیرومند بوده ولی سهمناک نباشد.
از هفتمی پرسید:
یک مردی چگونه میتواند خدا شود.
پاسخ داد:
باید آن کند که جز از خدا برنمیآید.
هشتمی پاسخ داد:
زندگی نیرومندتر از مرگ میباشد زیرا میتواند به آنهمه، بدبختیها شکیبایی کند.
از آخرین چون پرسید:
تا چه اندازه شایسته است که آدمی زندگی کند؟
پاسخ داد:
تا اندازهای که مرگ را بیشتر دوست دارد تا زنده ماندن را.
این زمان الکساندر روی به آن کسی کرد که او را به داوری برگمارده بودند و فرمان داد که داوری خود را بنماید:
او چنین گفت:
آنچه من فهمیدم هر یکی از اینان بدتر از دیگری پاسخ داد.
الکساندر گفت:
اگر داوری شما این باشد نخست خود شما کشتنی خواهید بود.
او پاسخ داد:
نه! مگر آن گفته شما که هر که پاسخ بد داد کشته خواهد شد دروغ باشد.
کوتاه سخن؛ الکساندر به هر کدام بخششی کرده همه را آزاد ساخت.
ولی به فیلسوفان دیگر که مشهورتر از اینان بودند و هر کدام در گوشهای تنها میزیستند
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۲۵
اونیسکریتوس را که شاگرد دیوگنیس بداندیش «1» بود فرستاده از آنان خواستار شد که نزد او بیایند. کالانوس را گفتهاند که با کبر و بیپروایی درآمد و به او دستور داد که نخست لخت شده سپس نزد او بیاید و گرنه هرگز سخنی به او نخواهد گفت اگرچه از پیش خود زئوس آمده باشد.
لیکن داندامیس او را به نرمی و مهربانی پذیرفته به سخنانی که او از سوگراتیس (سقراط) و پوتاگوراس «2» و دیوجنیس نقل میکرد گوش داده گفت: اینان بزرگانیاند و در هیچ چیزی لغزشی از آنان نمیبینم جز در دلبستگی سختی که به قانون و عادتهای کشور خود دارند.
برخی دیگر گفتهاند که داندامیس تنها این را پرسید که برای چه الکساندر رنج کشیده آن همه راه را تا اینجا آمده است؟ بههرحال کالانوس را هم تکسیلیس راضی ساخت که به دیدار الکساندر برود. گفتهاند که نام درست او سفینیس «3» بوده ولی چون عادت داشت که پیاپی کلمه «کاله» را که در هندی به جای سلام است به کار ببرد از این جهت یونانیان نام او را کالانوس گزاردند.
گفتهاند او نکته پرمغز مهمی را درباره فرمانروایی الکساندر نشان داد بدینسان که پوست خشکیده چروکیده را بر زمین انداخته از کنار آن راه رفت و به هر کناری که پای میگذاشت کنار دیگر از زمین بلند میشد. ولی چون بر میان پوست پای گذاشت کنارهها نیز به حال خود بودند و بدینسان فهمانید که پادشاه باید در دل پادشاهی خود جایگزین باشد نه اینکه در کنار و گوشه آن بگردد. ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ ۳۲۵ الکساندر
ن سفر الکساندر بر روی رود هفت ماه درازا کشید و چون به دریا درآمد به جزیرهای رسید که خودش آن را اسکیلسنتیس «4» نامیده ولی دیگران پسلتکیس «5» خواندهاند و چون در آنجا به خشکی درآمد قربانیها کرده و تماشایی که میخواست به دریا نمود.
در همانجا از خدا خواستار شد که نگزارند جهانگشای دیگری به دورتر از آنجا که او رفته است برود، سپس دستور داد کشتیهای او که نیارخوس «6» را فرمانده آنها و اونیسکرتیوس را راننده آنها برگماشت در دریا به گردش و جستجو بپردازند و کنارهای هند را به دست راست
______________________________
(۱). مقصود از بداندیش آنکه بر همه چیز زندگی نکوهش کرده و همه کس را بد میشماردهاند.
(۲).Pythagoras
(3).Sphines
(4).Scillenstis
(5).Psiltucis
(6).Nearchus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۲۶
خود انداخته راه پیمایند و خود او راه خشکی را پیش گرفته به سرزمین اورتیس «1» درآمد. در آنجا بود که از جهت خوراک به سختی افتادند چندانکه بسیاری از کسان او از گرسنگی بمردند و از یکصد و بیست هزار پیاده و پانزده هزار سواره که همراه برده بود به سختی توانست یکچهارم آنان را از این سفر هند باز پس بیاورد. بازماند آن از ناخوشیها و از گرمای جانسوز و بالاتر از همه از گرسنگی نابود شدند. زیرا راه آنها از سرزمین بیآب و خشکی بود که مردم آنجا جز اندکی گوسفند نداشتند و گوشت آنها نیز بدبو و ناگوار بود و از این جهت ناچار بودند که با گوشت ماهی زندگی نمایند.
پس از شش روز راهپیمایی به گیدروسیا «2» رسیدند و در آنجا خوردنی و همه چیز بسیار فراوان بود. زیرا پادشاهان همسایه و حکمرانان شهرهای نزدیک آمدن او را شنیده هنوز پیش از رسیدن آماده کرده بودند چون سپاهیان اندکی در آنجا بیاسودند راه کارمانیا «3» را پیش گرفتند و در سراسر راه جشن و سور برپا داشتند. زیرا برای خود الکساندر و همرهان او تخته فرشی بلند تهیه نمودند که هشت اسب آن را به آهستگی میکشید و آنان بیپرده بر روی آن نشسته شب و روز به بادهگساری و خوشگزاری میپرداختند. پشت سر آن گردونههای بیشماری بود که برخی را با پارچههای ارغوانی پوشیده و بر روی برخی سایهبان از شاخهای درخت درست کرده بودند که زود عوض کرده نمیگزاردند بخشکد و در آنها بازمانده دوستان و سرکردگان او نشسته و بساکهای گل بر سر خود سرگرم بادهگساری بودند. دیگر در اینجا خود و سپر و زره هرگز دیده نمیشد. سپاهیان همه در دست خود جامها و فنجانهای را داشتند که در خمها و قدحهای بزرگ فرو برده پر میساختند و به نام تندرستی یکدیگر میخوردند.
از سراسر راه آواز سرناونی بلند بود که میزدند و میکوبیدند و زنان میرقصیدند بدانسان که در جشنهای باخوس «4» دیده میشد.
الکساندر چون بدینسان به کوشک گیدروسیا رسیده در آنجا نشیمن گرفت کشتیبان وی نیارخوس نزد او آمده و با داستان سفر خود الکساندر را چندان به هیجان آورد که خواست
______________________________
(۱).Orites
(2).Gedrosia
(3).Carmania کرمان کنونی.
(۴).Bacchus خدای می.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۲۷
خود از دهانه ایوفراتش (فرات) با یک دسته بزرگی از کشتیها دریاپیمایی کرده کنارهای عربستان و آفریقا را گردش کند و از کنار ستونهای هرکلس «1» به ماکیدونیا برود.
این بود دستور داد که کشتیهای فراوانی در ثاپساکوس «2» ساخته در همه جا ناخدایان و دریاپیمایان آماده باشند. ولی چون هنگامی که در هندوستان خبرهایی از سختی کار در برابر هندیان و از زخم برداشتن او در جنگ با مالیان به ایران و به همه جا رسیده مردم از زنده برگشتن او نومید بودهاند و از سوی دیگر بدرفتاری حکمرانانی که او بر شهرها گمارده بود مردم را به ستوه آورده بود، از این جهت در همه جا مردم به جنبش برخاسته و رشته کارها نزدیک به گسیختن بود. در خود ماکیدونیا اولمپیاس و کلئوپترا به دشمنی آنتپاتو برخاسته فرمانروایی را در میانه خود به دو بخش کرده بودند. بدینسان که اپیروس از آن اولمپیاس باشد و ماکیدونی از آن کلئوپترا. الکساندر چون این خبر را شنید گفت مادرم بخش بهتری را برای خود گرفته زیرا ماکیدونیان زیر بار فرمانروایی زنان نمیروند.
این بود که نیارخوس را بار دیگر راه انداخته دستور داد که کنارهای دریا را بگردد. خود او راه را که پیش گرفت در هر کجا به فرمانروای بدرفتار سزاها داده به ویژه اکسوارتیس «3» یکی از پسران ابولیتیس «4» را با دست خود با نیزه بکشت.
خود ابولتس که به جای آذوقه و خوراک برای اسبان سه هزار تالنت پول سکه زده شده آورده بود، الکساندر فرمان داد آن پولها را در جلو اسبها ریختند و چون اسبها نزدیک آنها نرفتند الکساندر گفت پس این چه آذوقهای است که برای ما آوردهای؟ فرمان داد او را به زندان بردند.
چون به پارس رسید پول در میان زنان پراکند بدانسان که رسم پادشاهان خود ایشان بود که بارها به پارس آمده به هر یکی از زنان تکه زری میدادند و چنانکه گفتهاند برخی از ایشان از جهت این رسم کمتر به پارس میآمدند. از جمله اوخوس «5» چندان دست بسته بود که در همه پادشاهی خود یک بار هم به این میهن پدران خود نیامد، سپس الکساندر آگاهی یافت که
______________________________
(۱).Hrculer ;spilrars مقصود جبل طارق است.
(۲).Thapsacus شهری در بابل بوده.
(۳).Oxyartes
(4).Abuletes
(5).Ochus پسر اردشیر دوم هخامنشی که به نام اردشیر سوم پادشاهی یافت.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۲۸
خوابگاه کوروش را باز کرده و آن را تهی ساختهاند. پولیماخوس «1» که این کار را کرده بود الکساندر فرمان داد او را بکشتند.
با آنکه وی در میان ماکیدونیان مرد بنام و گرامی بود. بر گور کوروش چنین عبارتهایی نوشته:
ای مرد هر کسی تو هستی و از هر کجا میآیی (زیرا میدانم که تو خواهی آمد) من کوروش بنیادگزار پادشاهی پارس میباشم. از این اندک زمینی که تن مرا پوشانیده بر من رشک مبر.
خواندن این جمله الکساندر را تکان داده او را به ناپایداری کارهای آدمیان متوجه ساخت و دستور داد که در زیر عبارت معنای آن را به یونانی نقش کنند. در همان زمانها کالانوس چون از دیری درد در رودههایش پدید آمده بود خواهش کرد برای او آتش مرگ درست کنند و چون بدانسان که گفته بود درست کردند بر اسبی نشسته بدانجا آمد و از اسب فرود آمده پاره دعاهایی خواند و به خود چیزهایی پاشید و موهای خود را بریده درون آتش انداخت و سپس ماکیدونیانی را که در آنجا بودند بغل گرفته از آنان خواستار شد که آن روز را با همدستی پادشاه خود با همهگونه خوشی بگزارند و پادشاه را گفت که شک ندارم که در بابل تو را دیدار خواهم کرد. پس از انجام این کارها بر روی هیمهها دراز کشیده روی خود را پوشانید و چون آتش به او نزدیک شد هیچگونه تکانی نخورده همچنان خوابید و خود را قربانی ساخت و این عادت همه فیلسوفان آن سرزمین میباشد. چنانکه همین کار را کرد، آن هندی که همراه قیصر به آتن آمده بود و مردم هنوز جایی را در آتن نشان داده «تپه هندی» مینامند. در بر گشتن از آن تماشای مرگ هندی که الکساندر کرده بود انبوهی از دوستان و سرکردگان بزرگ خود را به شام دعوت کرده و پیشنهاد نمود که در میخوارگی زورآزمایی نمایند که هر کسی که بیشتر از همه خورد تاجی بر سر او گزارده شود. پروماخوس «2» سه قنطار خورد و فیروزی به نام او درآمد و جایزه این کار را که یک تالنت بود دریافت.
ولی پس از این جایزه سه روز بیشتر زنده نبود و از گزند آن میخوارگی بیاندازه، مرد خاریس چهل و یک تن دیگر را نیز مینویسد که بدانسان مردند.
در شوش الکساندر دختر داریوش استاتیرا را به زنی گرفت. نیز گرانمایگانی را از زنان
______________________________
(۱).Polymachus
(2).Promachus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۲۹
ایران به دوستان و نزدیکان خود داده برای عروسی خویشتن و آنان که چندی پیش زناشویی کرده بودند جشنی بزرگ برپا ساخت.
در این سور پرشکوه چنانکه گفتهاند شماره میهمانان کمتر از نه هزار تن نبوده و او به هر یکی از آنان یک ساغر زرینی بخشید. از دیگر بخششهای او چشم پوشیده تنها این یکی را یاد میکنیم که همه وامهای سپاهیان خود را پرداخت و آن نه هزار و هشتصد و هفتاد تالنت کمابیش بود. آنتیگنیس «1» که چشم خود را از دست داده بود. با آنکه وامی به کسی نداشت به نیرنگ خود را در فهرست وامداران جا داده و کسی را بر آن واداشت که به دروغ خود را وامخواه او نشان بدهد و بدین نیرنگ پولی دریافت.
لیکن اندکی نگذشت که پرده از روی کار برداشته شده خبر به الکساندر رسید و او چنان برآشفت که دستور داد آنتیگنیس را از سپاه بیرون کنند، با آنکه او سپاهی بسیار دلیری بود که به هنگام جوانی در سپاه فیلپوس زمانی که شهر پرنثوس «2» را گرد فرو گرفته بودند تیری به چشم او زده شد و او بسی آنکه بگزارد آن را از چشمش بیرون آورند و بیآنکه از میدان کناره بگیرد همچنان به جنگ پرداخته دشمنان را پس رانده به شهر باز گردانید. از اینجا بود که نمیتوانست بر چنان بیمهری که الکساندر دربارهی او روا داشته بود تاب بیاورد و پیدا بود که ناگزیر خودکشی خواهد کرد.
از این جهت الکساندر بر او بخشیده نیز اجازه داد که پولی را که بدانسان به نیرنگ گرفته بود برای خود نگه دارد.
سی هزار پسر را که الکساندر به آموزگاران یونانی سپرده و رفته بود تا برگشتن او همه آنان هنر آموخته و بس نیرومند و زیبا گردیده بودند و چندان چابکی و زیرکی از خود مینمودند که الکساندر بیاندازه خرسند گردید. ولی ماکیدونیان از این کار سخت دلگیر شدند و ترس آن را داشتند که الکساندر ایشان را از چشم خواهد انداخت و چون او خواست که سپاهیان بیمار یا فرسوده را به ماکیدونی باز فرستد آنان ناخرسند نموده گفتند این رفتار دور از دادگری و مردانگی است که پس از آن همه جانسپاریها کنون آنان را نه پسندیده با حالی به اینگونه، خود نزد خویشان و دوستانشان باز فرستد که در بیرون آمدن از آنجا بهتر از آن حال را داشتهاند و این بود که از الکساندر خواستار شدند که به همه آنان اجازه بازگشت داده چشم از
______________________________
(۱).Antigenes
(2).Perinthus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۳۰
ماکیدونیان بپوشد و کنون که یک دسته پسران رقاص را برای کارهای خود تهیه نموده هم به دستیاری آن پسران به جهانگشایی برخیزد.
این سخنان بر الکساندر سخت گران افتاده و چنان برآشفت که گذشته از نکوهشهای زبانی که نمود آنان را از پیش خود دور رانده ایرانیان را به خویشتن نزدیک ساخت و پاسبانان خود را از میان اینان برگزید.
ماکیدونیان چون چنین دیدند که الکساندر آنان را از خود دور کرده و با ایرانیان در آمیخت و بر آنان از هرگونه بیاحترامی دریغ نساخت و در پیش خود خوار گردید، از رشک و خشم نزدیک به دیوانگی بودند. سرانجام به خود آمده چاره جز این ندیدند که ساده و بیابزار جنگ تنها رختهای زرین خود را در برکرده به پیرامون چادر او گرد آمده گریان و نالان خواهش کردند که با ایشان آن رفتاری را کند که شایسته بزرگی اوست.
ولی این تدبیر چندان پیشرفت نکرد، زیرا اگرچه خشم الکساندر اندکی فرو نشست با این همه به ایشان اجازه درآمدن به پیش خود نداد و چون آنان هم از آنجا برنخاستند دو روز و دو شب به همان حال سپری گردید تا در روز سوم الکساندر از چادر بیرون آمده چون همه را دید که گریه و زاری میکنند و فروتنیها مینمایند دلش به حال ایشان سوخته دیرزمانی وی نیز میگریست. سپس با زبان مهرآمیزی به سخن آغاز کرده کسانی را که در خور کار نبودند دستور داد که به ماکیدونی برگشته درودهای او را به انتیپاتر برسانند و چنین گفت که چون آنان به ماکیدونی برسند، در همه بزمها و تیاترها در بهترین و بالاترین جایها خواهند نشست و با بساکهای گل تاجدار خواهند بود. نیز دستور داد که کسانی که در راه او کشته شدهاند ماهانه آنان درباره فرزندانشان برقرار باشد.
چون او به هاکماتان (همدان) رسید و کارهای مهم خود را انجام داده بود، در آنجا به گردش و تماشا و کامگزاریها پرداخت به ویژه که سه هزار بازیگر و سازنده و نوازنده به تازگی از یونان فرستاده شده و رسیده بودند. ولی ناخوشی هیفاستیون که دچار تب گردید و افتاد این دستگاه را به هم زد. زیرا او که یک سپاهی جوانی بود در آن بزمها و سورها در خوردن اندازه نگه نمیداشت و هنگامی که طبیب او بنام گلائوکوس «1» به تیاتر رفته بود وی برای ناهار یک مرغی را خورده و از روی آن باده نوشید و ناگهان بیافتاده به اندک فاصله بمرد.
______________________________
(۱).Glaucus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۳۱
الکساندر در سوگواری بر او خرد و آدمیگری را زیر پا گزارده فرمان داد که بیدرنگ یالها و دمهای همه اسبها و استرهای او را ببرند و باروهای شهرهای نزدیک را براندازند.
بیچاره طبیب را به چهار میخ کشیده بکشت. نای زدن و دیگر موزیکها در سراسر لشکرگاه دیرزمانی غدغن بود تا از پرستشگاه آمون مژده آمد که هیفاستیون به جرگه قهرمانان پذیرفته شده و به الکساندر دستور داده شد که برای او قربانیها بکند و او را گرامی بدارد.
در این هنگام که الکساندر خواست به کشتاری پرداخته از آن راه دل خود را از غم سبکبار گرداند به نام شکار و آدمکشی بیرون آمده بر سر کوسیان «1» بتاخت و همه آن مردم را از تیغ گذرانید.
این بود آن قربانیهایی که برای روان آن قهرمان کرده شد. از برای ساختن گور و بارگاهی و آرایش آنها هزار تالنت قرار داد. و هنوز آرزو داشت که آنچه ساخته خواهد شد در زیبایی و ارزش بیش از این اندازه مخارج باشد و از بهر این کار در میان همه استادان استاسیکراتیس «2» را برگزید زیرا او همیشه از هنرهایی گفتگو میداشت که بسیار شگفت و باور نکردنی مینمود. از جمله هنگامی به الکساندر گفته بود:
از همه کوههایی که من میشناسم کوه آثوس «3» در ثراکی بیش از همه آن شایستگی را دارد که من آن را به صورت یک آدمی درآورم.
و از الکساندر دستور خواسته بود که به کار پرداخته آن را تندیسه (مجسمه) بسیار زیبا و دلپسندی گرداند، تندیسهای که جاویدان بماند و در دست چپ او شهری در خور گنجایش ده هزار تن مردم بوده و از دست راستش رودی بزرگ به دریا بریزد.
آن زمان الکساندر پیشنهاد او را نپذیرفت و نتیجه به دست نیامد. ولی اکنون چند استاد دیگری را هم با خود انباز ساخته میکوشید که یک شاهکارهای شگفتتر و پرشکوهتر از آن در این زمینه پدید آورد.
هنگامی که الکساندر روی به سوی بابل داشت نیارخوس که در گردشهای دریایی خود به
______________________________
(۱).Cossae این مردمان در کوههای لرستان و بختیاری نشیمن داشتهاند و شاید همین مردماند که سپس از کوه پایین آمده و خوز نامیده میشده که خوزستان یادگار نام ایشان است.
(۲).Stasicrates
(3).Athos
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۳۲
دهانه ایوفراتیس (فرات) رسیده و به خشکی در آمده بود نزد وی آمده و خبر داد که با چند تن از پیشینگویان بابل دیدار کرده و آنان چنین گفتهاند که الکساندر نباید به بابل برود. الکساندر گوش به سخن او نداده و از راه باز نایستاد و چون نزدیک دیوارهای آنجا رسید یک دسته کلاغهایی با هم کشاکش داشتند و یکی از آنان پایین افتاده درست در پهلوی او به زمین رسید.
در اینجا به او خبر دادند که اپولودوروس حکمران بابل قربانیهایی کرده تا از آنها بداند که حال الکساندر چه خواهد بود. الکساندر به دنبال فوتاگوراس فرستاد و چون او بیامد از او پرسید که قربانیها چه نشان میدهند. و چون او پاسخ داد که کنارههای جگر سیاه معیوب بود الکساندر گفت:
راستی چه پیشینگویی بزرگی!
بااینهمه به فوتاگوراس آزاری نکرد ولی سخت پشیمان بود که چرا به سخن نیارخوس گوش نداده. تا دیرزمانی هم درون شهر نیامده در بیرون آن چادر خود را از جایی به جایی میبرد و رود ایوفراتیس را بالا و پایین میرفت و میآمد. گذشته از اینها نشانهای دیگری نیز او را ناآسوده میداشت. از جمله روزی خری بر شیر بسیار بزرگ و خوشاندامی تاخته و با جفتک او را بکشت. روز دیگری که برهنه گردیده بود تنش را روغن بمالند و به بازی توپ پرداخته بود چون خواستند رخت او را دوباره بیاورند جوانانی که با وی بازی میکردند ناگهان مردی را دیدند که رختهای پادشاه را بر تن کرده و تاج او را بر سر نهاده و خاموشانه بر روی تخت او نشسته است. و چون پرسیدند: تو که هستی؟ پاسخی نشنیدند و چون پافشاری نمودند پس از دیری آن مرد به زبان آمده چنین گفت: نام من دیونتسیوس «1» است و از مردم میسینیا «2» میباشم. مرا به گناهی متهم کرده از کنار دریا تا اینجا بیاوردند و در اینجا زمان درازی به زندانم انداختند تا سراپیس «3» بر من هویدا شده مرا از زنجیر آزاد ساخت و بدینجا راهم نموده و دستور داده که رختهای پادشاه را پوشیده و تاج او را به سر نهاده و به جای او بنشینم و سخنی نگویم. الکساندر چون داستان آن مرد را گوش داد به راهنمایی پیشینگویان او را بکشت. ولی دل خود را پاک باخته از هواداری خدایان درباره خود نومید گشته نیز از
______________________________
(۱).Diontsius
(2).Messenia جایی در جزیره صقلیه (سیکیلیا).
(۳). یکی از خدایان یونانیان و رومیان.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۳۳
دوستان خود دل نگران شد. شک بیشتر او به انتیپاتر و پسران او میرفت که یکی از آن پسران ایولااس «1» آبدار او بوده دیگری به نام کاساندر «2» تازه از ماکیدونیا رسیده بود. و این چون به آیین یونانیان بزرگ شده بود و نخستین بار که دید ایرانیان بر الکساندر پرستش میکنند خودداری نتوانسته با آواز بلند خندید. این کار او الکساندر را به خشم آورد چندانکه با هر دو دست موهای او را گرفته سرش را به دیوار کوبید. هنگام دیگری چون کسانی از آنتیپاتر شکایت داشتند و کاساندر به هواداری پدر برخاسته سخنانی میگفت الکساندر سخن او را بریده گفت:
چه میگویی! آیا شدنی است که اینان آن همه راه را بیجهت پیموده و تنها برای افترازدن به پدر تو اینجا آمده باشند؟
و چون کاساندر پاسخ گفت که این آمدن آنان با آزادی و آشکاری خود دلیل آن میباشد که ستمی به آنان نرفته و شکایتهای آنان بیجاست.
الکساندر پاسخ داده گفت:
این از قبیل سخنان فریبآمیز ارسطوست که برای هر دو سوی سودمند است.
سپس گفت:
اگر اندک ستمی به این دادخواهان رفته باشد تو را و پدر تو را به سختی سزا خواهم داد.
این سخنان چندان ترس در دل کاساندر پدید آورد که سالها پس از آن هنگامی که پادشاه ماکیدونیا گردیده و به یونان دست یافته بود و در دلفی گردش مینمود چون چشمش به تندیسهها افتاد از دیدن تندیسه الکساندر به یکباره حالش دیگرگون گردیده تنش لرزید و چشمهایش به دوران افتاده سرش چرخیدن گرفت و زمانی این حال را داشت تا به خود باز آمد.
الکساندر که یکبار ترس و وسوسه به دل خود راه داده بود دلش همیشه شوریده بود و هر زمان با اندک چیزی ترس دیگری برای او رخ میداد و از هر پیشآمدی فال بد زده خود را ناآسوده میساخت. این بود که دربار او همیشه پر از کاهنان و پیشینگویان بود و هر روز گفتگوی دیگری پیش میآمد. ولی چون خبری از خدایان درباره هیفاستیون رسیده بود این خبر اندکی او را آرام ساخت و دیرزمانی به کار قربانی کردن و می خوردن پرداخت و چون
______________________________
(۱).Iolaus
(2).Cassander
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۳۴
نیارخوس بازگشته بود برای او سور باشکوهی داد و پس از آن چون شستوشو کرده و میخواست به رختخواب برود به خواهش مدیوس «1» برای شام به خانه او رفت. در آنجا روز فردا را نیز به بادهخواری پرداخت و در همانجا بود که او را تب گرفت. آریستوبولوس مینویسد که چون در سختی تب هنگامی که بسیار تشنه بود یک جام مینوشید در اثر آن بیدرنگ حال دیوانگان پیدا کرده و در روز سیام ماه دایسیوس «2» بمرد.
ولی در روزنامهها تفصیل را بدینسان مینگارند:
روز هیجدهم ماه از تبی که داشت در همان اطاق شستوشو خوابید. روز دیگر خود را شسته از آنجا به اطاق خود رفت و به بازی نرد پرداخت، هنگام شام باز خود را شسته با حال آسوده قربانی نمود و شام خورد ولی شب را باز تب داشت. روز بیستم به عادت هر روزه قربانی نموده و خود را شست و باز در همان اطاق شستوشو خوابیده به داستانهایی که نیارخوس از گردش خود در دریای بزرگ و از چیزهایی که دیده بود و باز میراند گوش فرا داد.
روز بیست و یکم را نیز بدانسان به سر رسانید ولی تب او رو به فزونی داشت و هنگام شب سختیها کشید. روز دیگر تب هرچه سختتر بود بااینهمه از آنجا برخاسته و رختخوابش را در کنار شستشوگاه نهادند و سرکردگان بزرگ سپاه را نزد خود خوانده با آنان در زمینه اینکه کسان شایسته را برگزینند و جاهای تهی را در لشکر پر سازند گفتگو میکرد.
روز بیست و چهارم حالش سختتر شد، بااینهمه از رختخواب بیرون آمده در قربانیها یاوری مینمود و دستور داد که سرداران در دربار منتظر باشند و سرکردگان دیگر در بیرون نگران نباشند.
روز بیست و پنجم او را به سرای شاهی در آن سوی رود بردند که اندکی خوابید ولی تب همچنان کارگر بود و چون سرداران به درون آمدند او یارای سخن گفتن نداشت. روز دیگر نیز همان حال را داشت. ماکیدونیان چون باور کردند که او مرده با شیون بدانجا شتافتند و نزدیکان او را بیم داده راه خواستند که بیداشتن ابزار جنگ به درون رفته از کنار خوابگاه او بگذرند. همان روز پوثون و سلویوکوس «3» را به پرستشگاه سراپیس «4» فرستاده دستور خواستند که الکساندر را به آنجا ببرند ولی پاسخ شنیدند که نباید او را تکان داد.
______________________________
(۱).Medius
(2).Daesius
(3).Seleccus
(4).Serapis
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۳۵
روز بیست و هشتم هنگام شام او بمرد. این تفصیل آن است که کلمه به کلمه در روزنامهها نوشته شده.
این زمان کسی چنین گمانی نداشت که او را زهر داده باشند. ولی چون پس از شش سال خبرهایی در این باره داده شد، چنانکه گفتهاند اولمپیاس کسان بسیاری را به آن تهمت بکشت و ایولااوس که آن زمان مرده بود به تهمت آنکه به الکساندر زهر خورانیده خاکسترهای او را به باد داد. ولی بسیاری برآنند که این تهمت پاک دروغ بوده. زیرا در آن کشاکش و گفتگوی سرداران که چند روز به درازا کشید و در همهی آن مدت لاشه الکساندر به روی زمین بود هرگز نشان از زهرخوردگی در آن پدید نیامد.
روکسانا که این زمان بچهای در شکم خود داشت و به این جهت ماکیدونیان گرانمایهاش میداشتند از رشکی که بر استاتیرا داشت یک نامه دروغی به او نوشته چنان باز نمود که پادشاه هنوز زنده است و چون بدینسان او را به دست آورد هم او را و هم خواهرش را بکشت و لاشههای آنان را در چاهی انداخته با خاک بیانباشت و این کار او به دستیاری پردیکاس بود که در همان روزهای مرگ الکساندر به نام آرهیداس که پادشاه او را در میان پاسبانان خود همه جا همراه برده بود زور و نیرویی داشت.
این ارهیداس را گفتهایم که پسر فیلپوس بود از زن فرومایهای به نام فیلینا «1» و او هوش درستی نداشت. نه اینکه از نخست آن چنان بوده بلکه در زمان بچگی هوش بسیاری از خود نشان میداد، ولی چون اولمپیاس درمانهایی به او خورانید بیچاره هم تندرستی خود را از دست داد و هم هوش و فهم خود را پاک باخت.
______________________________
(۱).Philina
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۳۷
لوکولوس
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۳۸
آپیوس کلادیوس «1» که نزد تیکران فرستاده شده بود. (و او همان اپیوس از برادران لوکولوس «2» بود) رهنمایان تیکران او را چرخانیده از راههای بسیار دوری میبردند. آزاد کردهی او که مردی از سوریا بود از چگونگی آگاهش گردانیده و راه راست را به او نشان داد و این بود
______________________________
(۱).Appius clodius
(2).Luculus ، در قرن یکم پیش از میلاد دولت روم گرفتار دشمن بزرگ و ترسناکی بود. دشمنی که روم را سخت تکان میداد.
نام این دشمن مثرادات پادشاه پونتوس بود که در آسیای کوچک به دشمنی روم برخاسته چه در دریا و چه در خشکی گزندهای فراوان به روم میرسانید دولت روم سه رشته لشکرکشیها بر سر این دشمن بزرگ کرد که نخستین آنها به فرماندهی سولای معروف. دومین به فرماندهی لوکولوس که ما در اینجا داستان او را مینگاریم. سومین به فرماندهی پومپیوس که آخرین فیروزی را بر مثرادات یافت و ریشه دشمنی او را کند و داستان او نیز خواهد آمد.
لوکولوس در این لشکرکشی خود بر مثرادات چیره شده و بر سراسر سرزمین او دست یافت و مثرادات گریخته بر داماد خود تیکران پادشاه ارمنستان پناه برد و این بود که لوکولوس لشکر بر سر ارمنستان کشید که ما داستان آن را میسراییم، باید دانست که ارمنستان این زمان بسیار بزرگ و نیرومندتر شمرده میشد ولی در نتیجه جنگهای لوکولوس بسیار ناتوان گردید.
از سرگذشت لوکولوس آغاز آن که چندان جنبه تاریخی ندارد و یا با تاریخ ایران ارتباط پیدا نمیکند ترجمه نشده. چنانکه در بخش یکم در سرگذشت کیمون گفتهایم پلوتارخ کیمون را با لوکولوس سنجیده در کارهایی که کرده و در خوی و سرشت و آیین زندگانی دو تن را نزدیک به همدیگر میشناسد.
به گمان او این دو تن کارهای بس گرانبها کردهاند: آن در یونان و این در روم. برافتادن مثرادات اگرچه با دست انتونیوس بوده ولی چنانکه خواهیم دید پلوتارخ آن را نتیجه تلاشهای لوکولوس میشناسد و در همه جا هواداری از لوکولوس دارد.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۳۹
آپیوس آن راه دور و پیچیده را رها کرده و به راهنمایان «بدرود» گفته در چند روز از یوفراتیس (فرات) بگذشت و به انیتوخ (انطاکیه) در بالاتر از دافنی «1» رسید. در آنجا به او دستور دادند که در انتظار تیکران بنشیند که این هنگام به تازگی شهرهایی را در فنیکیا گشاده و کسانی از بزرگان و سرکردگان را به سوی خود کشیده بود که خواه و ناخواه فرمانبردار او شده بودند و از جمله آنان زاربینوس «2» پادشاه کوردوینیان «3» بود.
نیز بسیاری از شهرهایی که لوکولوس گشاده بود در این زمان با تیکران رابطه داشتند و او وعده میداد که آنان را از زیردستی رومیان رها خواهد گردانید. ولی کنون را بایستی همچنان فرمانبرداری لوکولوس را نمایند. پادشاهی ارمنستان بنیادش بر زور و ستم و بر یونانیان در خور شکیبایی نبود. به ویژه از زمان این پادشاه که چون بزرگ شده بود هیچگونه ستم و سختی دریغ نمیداشت و از شهرگشاییها که میکرد روزبهروز گردنکشتر میگردید. به گمان او هرآنچه نیک است و مردم آن را میپسندند نه تنها از آن اوست بلکه جز برای او آفریده نشده.
او نخست فرمانروای کوچکی بوده و این هنگام یکی از شهرگشایان گردیده بود، چنانکه اشکانیان را به زبونی که تا آن زمان ندیده بودند رسانیده و بین النهرین را پر از یونانیانی گردانیده بود که از کیلیکیا و کاپادوکیا بیرون میآورد. نیز تازیان چادرنشین را از جاهای خود کوچ داده به آن نزدیکیها آورده بود که به دستیاری آنان سوداگری را رواج دهد.
یک دسته از پادشاهان پاسبانان خاص او بودند و چهار تن ایشان را همیشه همراه خود داشت که چون سوار میشد از پهلوی اسب او میدویدند و چون بر تخت نشسته و بر مردم فرمان میراند آنان دست بسته بر سر پا میایستادند.
حال دیگران هم این بود که آزادی خود را باخته و تنهای خود را برای هرگونه شکنجه آماده گردانیده بودند. آپیوس به آن نمایش تیاتری اعتنا نکرد و هرگز خود را نباخته همینکه توانست نزد پادشاه برسد چنین گفت که آمده مثرادات را بخواهد و اگرنه جنگ را بر تیکران اعلام کند.
______________________________
(۱).Daphne نام شهریست و گویا مقصود از یاد آن این است که گمان خواننده به انطاکیه معروف نرود.
(۲).Zarbienus
(3).Cordyeni گویا مقصود همان کلمه کرد است که در کتابهای رومیان و یونانیان باستان به شکلهای گوناگون یاد کرده میشود.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۴۰
تیکران اگرچه میخواست با آپیوس به نرمی سخن گوید و چهره خود را باز و خندان نشان بدهد بااینهمه نتوانست خشم خود را از آن زبان آزاد که از یک جوان میدید فرو نشاند و از پیرامونیان خود پنهان دارد.
زیرا از بیست و پنج سال یا بیشتر که او پادشاه بود شاید این نخستین بار بود که سخنی آزادانه و دلیرانه از کسی میشنید. بههرحال چنین پاسخ داد که مثرادات را به دست نخواهد داد و اگر رومیان به جنگ برخیزند به نگهداری خود خواهد کوشید و از لوکولوس خشمگین بود که چرا در نامه خود او را شاه خوانده نه «شاه شاهان» و از این جهت میگفت در پاسخ، او را با لقب «امپراطور» یاد نخواهد کرد. به آپیوس هدیههای بزرگی فرستاد ولی او نپذیرفت. و چون چیزهای دیگری بر آنها افزوده دوباره فرستاد، باز اپیوس برای آنکه نگویند از روی خشم نمیپذیرد تنها یک قدحی را برداشته بازمانده را پس فرستاد.
پیش از آن تیکران سر فرو نیاورده بود که مثرادات را ببیند و با او گفتگویی بکند و با همه خویشاوندی که داشت و این زمان از یک پادشاهی بزرگی بیرون افتاده پناه به او آورده بود او را در یک جایگاه تر و بدهوایی نشیمن داده و به عبارت بهتر با او آن رفتار را داشت که با یک دستگیر زندانی.
ولی این زمان به دنبال او فرستاده با همهگونه نوازش و شکوه او را به کوشک شاهی نزد خود خواند و با او نشسته با هم گفتگوی درازی کردند. دو تن با هم آشتی کرده هر چه رشک یا کینه بود از میان برداشتند و پیرامونیان خود را که مایه آن رشکها و کینهها بودند گوشمال دادند که از جمله آنان مترودوروس «1» یکی از مردم اسکپسیس «2» بود که مردی زباندار و دانشمند و چندان به مثرادات نزدیک و با او یگانه بود که او را پدر مثرادات میخواندند.
زمانی این مرد از نزد مثرادات به فرستادگی نزد تیکران آمده بود که او را به جنگ با رومیان برانگیزد. تیکران از وی پرسید:
تو چه میگویی مترودوروس؟ آیا این پیشنهاد را بپذیرم یا نه؟
مترودوروس یا از روی دلبستگی به تیکران و یا از راه دلتنگی از مثرادات چنین پاسخ داد:
بنام فرستادگی از مثرادات باید بگویم بپذیر. ولی بنام دوستی با شما باید بگویم نپذیر!
______________________________
(۱).Metrodorus این کلمه ترجمه یونانی مثرادات (مهرداد) است
(۲).Scepsis
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۴۱
این هنگام تیکران آن داستان را به مثرادات باز گفت و گمان نداشت که گزندی از آن راه به مترودوروس خواهد رسید. ولی مثرادات بیدرنگ دستور داد او را گرفته بیرون بردند.
تیکران سخت غمگین و از کرده پشیمان شد. اگرچه در حقیقت باعث نابودی او نبود بلکه به اندیشهای که مثرادات از پیش داشت نیرو داده و آن را به نتیجه رسانیده بود: زیرا مثرادات از پیش از آن مترودوروس را دشمن میداشت ولی راز خود را بیرون نمیداد و دلیل این سخن نوشتههای اوست که از کابینهاش به دست افتاد و در میان آنها فرمانی بود درباره کشتن مترودوروس. باری تیکران جنازه او را با شکوه به خاک سپرد و خیانتی را که به زنده او کرده بود با احترام به مردهاش جبران کرد.
لوکولوس سرگرم قانونگزاری و سامان دادن به کارهای شهرهای آسیا بود ولی در همان هنگام بازی و لذت را فراموش نمیکرد. زیرا زمانی که در ایفیسوس «1» درنگ داشت مردم را در شهرها بر آن وامیداشت که جشن برپا کنند و به ورزش پردازند و کشتی گیرند و با هم بجنگند و شمشیر بازی کنند. در سایه این کار او، مردم یک رشته بازیهای تازهای پدید آورده آنها را «بازیهای لوکولوسی» نامیدند و بدینسان خرسندی خود را از او که بهترین چیز نزد او بود نشان دادند.
در این میان آپیوس نزد لوکولوس آمده خبر آورد که باید برای جنگ با تیکران آماده شود. لوکولوس دوباره روانه پونتوس «2» گردیده سپاه خود را گرد آورده شهر سینوپی «3» را گرد فرو گرفت. این شهر به دست گروهی از مردم کیلیکیا هوادار پادشاه «4» بود و چون این داستان پیش آمد شبانه گروهی را از بومیان شهر کشته و به شهر آتشزده خودشان بگریختند.
لوکولوس آن شنیده زود به شهر درآمد و هشت هزار تن را از آن مردم که هنوز نگریخته بودند از شمشیر گذرانید و دوباره به آبادی شهر کوشید. زیرا در سایه خوابی که دیده بود دلبستگی بسیار به آنجا داشت. و آن خواب اینکه کسی نزد او آمده گفت:
لوکولوس! قدری جلوتر برو آاوتولوکوس «5» برای دیدن تو میآید.
______________________________
(۱).Ephesus یکی از شهرهای معروفی که یونانیان در کنار دریای سفید در آسیای کوچک داشتهاند.
(۲).Pontus نام شهری در آسیای کوچک که مثرادات یکی از پادشاهان آن بود
(۳).Sinope
(4). مقصود از پادشاه در همه جای این سرگذشت مثرادات است.
(۵).Autoiycus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۴۲
از خواب برخاسته ندانست مقصود از آن خواب چیست. در همان روز شهر را گرفت و مردم کیلیکیا را دنبال کرد و چون آنان از راه دریا گریخته بودند به کنار دریا رسیده در آنجا تندیسهای را دید که در کنار آب گزاردهاند که کیلیکیاییان آورده ولی مجال بردن به دریا نداشتهاند و آن یکی از شاهکارهای سثنیس «1» بود کسی در آنجا گفت:
این تندیسه اوتولوکوس بنیادگزار شهر میباشد.
گفتهاند این اوتولوکوس پسر دیماخوس «2» و یکی از کسانی بوده که همراه هراکلیس از ثسالی «3» به جنگ آمازونان «4» رفت. و چون از آنجا همراه دمولئون «5» و فلوگیوس «6» برمیگشت کشتی خود را در نقطهای از خرسونسوس «7» که پیدالیوم «8» خوانده میشود از دست داد که تنها خود او و یارانش با ابزارهای جنگی که داشتند به سینوپی آمده آنجا را از دست سوریان برگرفتند. سوریان میگویند: او پسر سوروس «9» بود که او هم زاییده از اپولو و از سنوپی دختر اسوپوس «10» میباشد. باری لوکولوس آن شنیده گفته سولا «11» را به یاد آورد که در یادداشتهای خود پند داده چنین میگوید:
هیچ باور کردنیتر و استوار داشتنیتر از خبری نیست که در خواب داده شود.
از این خبر که تیکران و مثرادات درست آماده گردیده و بر آن سرند که سپاه خود را بر لوکااونیا «12» و کیلیکیا بیارند و قصد ایشان آن است که پیش از وی به آسیا «13» درآیند لوکولوس سخت در حیرت افتاد که اگر ارمنیان به راستی قصد جنگ با رومیان داشتند پس چرا زمانی که مثرادات هنوز نیرومند بود به یاری او برنخواستند و سپاه خود را با سپاه او یکی نساختند، ولی
______________________________
(۱).Sthenis
(2).Deimachus
(3).Thessalia جایی در ماکیدونی
(۴).Amazon چنانکه در جای دیگری گفتهایم مقصود از آمازون گروهی است که در افسانهها یاد شده و چنین میپنداشتند که همه ایشان زن هستند و مردی میان خود ندارند.
(۵).Demoleon
(6).Phlogius
(7).Chersonesus
(8).Pedalium
(9).Surus
(10).Aspus
(11).Sylla یکی از سرداران معروف روم که به دیکتاتوری رسید
(۱۲).Lycaonia
(13). مقصود آسیای کوچک است.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۴۳
اکنون که او از نیرو افتاده و دلسردانه نزد ایشان پناه برده جنگ آغاز میکنند که به آسانی شکست یابند. در این میان ماخاریس «1» پسر مثرادات که فرمانروای بوسفوروس «2» بود یک تاج زرینی که یک هزار تکه زر ارزش آن بود نزد لوکولوس هدیه فرستاده از او خواستار شد که وی را از هواداران و دوستان روم بشمارند. از این جهت لوکولوس دانست که این جنگ چندان نخواهد پایید و سورناتیوس «3» را با شش هزار سپاهی در آنجا جانشین ساخته نگهداری پونتوس را به او سپرد و خویشتن با دوازده هزار پیاده و سه هزار اندکی کمتر سواره به پیشرفت پرداخت که به جنگ برخیزد. راه را با شتاب بسیار میپیمود و گذر او از دشتهای پهناور و بیکران و پر از رودهای ژرف یا از کوههای بلند پوشیده از برف بود و از میان مردمانی میگذشت که همه جنگجو بودند و به فراوانی و انبوهی در هر کجا یافت میشدند. این بود که سپاهیان روم از این سفر دلتنگ بوده بیدلخواه پیروی او میکردند. از این جهت سرشناسانی در روم زبان به بدگویی از او باز کرده چنین میگفتند:
لوکولوس به جنگ پشت سر جنگ برمیخیزد و این کار او نه از بهر سود کشور بلکه از برای آن است که خویشتن مال بیاندوزد اگرچه کشور را دچار بیم و سختی گرداند. ولی لوکولوس پس از راهپیمایی دراز به کنار رود ایوفراتیس (فرات) رسیده چون به جهت زمستان آب بسیار بالا و تند بود و از این جهت گذشتن دشوار مینمود و از آن سوی دسترس به کشتی برای بستن پل نبود و از این جهت لوکولوس به حیرت افتاد و سخت میترسید که این پیشآمد او را از پیشرفت باز دارد.
ولی هنگام غروب ناگهان سیل فرو نشستن آغاز کرد و سراسر شب را پیاپی آب کمتر میگردید چندانکه فردا سخت پایین افتاده و یک رشته جزیرههایی در میان رود پیدا شده بود.
بومیان چون تا آن هنگام چنان چیزی را ندیده بودند در شگفت شده چنین گفتند کسی که رود در برابر او فروتنی مینماید نباید در برابر او ایستادگی کرد و بدینسان از او فرمانبرداری پذیرفته و گذرگاه بسیار آسانی برای او نمودند.
لوکولوس از رود گذشته به شکرانه تندرستی قربانیها از گاو و جز از آن برای رود سر برید.
______________________________
(۱).Machares
(2).Bosporus
(3).Sornatius
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۴۴
آن روز را در آنجا درنگ کرده فردا و روزهای دیگر به شتاب راه میپیمود و بومیان که به آنان نزدیک میآمدند با مهربانی رفتار میکرد. در یک جا سپاهیان میخواستند بر دژی هجوم کرده و درون آن را که پر از مال بود تاراج کنند او جلوگیری نمود و با دست خود کوههای تااورس «1» را نشان داده گفت:
آن است دژی که ما باید هجوم کنیم.
دژهای دیگر از آن کسانی است که در آنجا فیروز درآیند
بدینسان شتابزده راه مینوردید تا از تگرس «2» گذشته به درون ارمنستان رسید.
نخستین کسی که خبر رسیدن رومیان را به تیکران داد، تیکران چندان خشمناک گردید که پاداش خبر دهنده را با بریدن سرش داد. از اینجا کس دیگر دلیری آن نکرد که خبری برای او بیاورد و او بیخبر نشست تا هنگامی که جنگ به پیرامون او رسید. چاپلوسان نزد او چنین میگفتند:
لوکولوس اگر دلیری کرده در ایفیسوس منتظر شما بنشیند و از دیدن سپاهیان انبوه شما پای به گریز نیاورد خود را سردار بزرگی نشان خواهد داد. او تن نیرومندی دارد.
ولی تنها برای خوردن می فراوان و دل بزرگ و نیرومندی دارد ولی تنها برای دریافت خرسندی. تنها متروبارزان «3» که یکی از خاصان نزدیک او بود توانست چگونگی را بدانسان که بوده به او بگوید و پاداشی که در برابر این سخن راست خود دریافت آن بود که تیکران او را به فرماندهی سه هزار سواره با دسته انبوهی از پیاده برگزید و دستور داد که بیدرنگ به جنگ رومیان بشتابد، نیز فرمان سخت داد که خود لوکولوس را زنده دستگیر نموده همه سپاهیان او را نابود گرداند.
رومیان یک دسته به چادر زدن پرداخته و دستههای دیگر روی به سوی اینان راه میپیمودند که ناگهان دیدهبانان خبر رسیدن دشمن را دادند. لوکولوس ترسید که چون سپاه پراکنده و ناآماده است ارمنیان یک سر بر سر او بتازند، خود او برای افراشتن چادرها ایستاده
______________________________
(۱).Taurus مقصود رشته کوههای غربی ایران است که از ارمنستان کشیده تا جنوب ایران میرسد و امروز نشیمن ارمنیان و کردان و لران است
(۲).Tigris رود دجله مقصود است که خود ایرانیان تیگر (تیر) مینامیدند.
(۳).Mithrobarzanes
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۴۵
سکستیلیوس «1» لیقاتی «2» را با یک هزار و ششصد سواره و به همان اندازه از پیاده سبک ابزار و سنگین ابزار پیش فرستاد که جلو دشمن را گرفته همچنان بایستند تا هنگامی که خبر افراشته شدن چادرها برسد.
سکستیلیوس میخواست که با این دستور رفتار کند ولی متروبارزان به او رسیده دیوانهوار به هجوم پرداخت و او ناگزیر از جنگ گردید. قضا را در همان کارزار خود متر و بارزان کشته شده و سپاهیانش که گریخته میخواستند جان به در ببرند همه نابود گردیدند، تیکران این را شنیده تیکرانا گرد را که شهر بزرگی و بنیاد کرده خود او بود رها کرده خود را به کوههای تاورس کشید و همه سپاهیان خود را بدانجا خواند.
ولی لوکولوس به او فرصت نداد که سپاهی گرد آورد. مورینا «3» را فرستاد که کسانی را که به سوی تیکران میشتابند پراکنده و نابود گرداند و کسی را راه ندهد و سکستیلیوس را فرستاد که دستههای انبوهی از عرب را که به آهنگ نزد تیکران روانه هستند پراکنده نماید.
سکستیلیوس تازیان را در چادرهای خود یافته بیشتر آنان را نابود ساخت همچنین موریتنا تیکران را دنبال میکرد تا در یک تنکه کوهستانی به او رسید. تیکران همه بارهای خود را گزارده بگریخت و ارمنیان دستهای کشته شده و دستهای دستگیر گردیدند. این فیروزییها چون رویداد لوکولوس بر سر تیکرانا گرد رفته در پیرامون آن نشست و شهر را گرد فرو گرفت.
تیکران دستههایی را از یونانیان از کیلیکیا به آنجا آورده نیز دستههایی را از دیگران از مردم آدیابن «4» و از اسوریان و کوردینیان و کاپادوکیان در آنجا نشیمن داده بود. شهرها را ویران کرده مردمش را به اینجا میآورد. شهر بسیار بزرگ و زیبایی بود که چون پادشاه دلبستگی به آرایش و شکوه آن داشت مردمان نیز چه از بازاریان و چه از درباریان به آراستن و پیراستن آن میکوشیدند.
لوکولوس چون این دانست فشار بیشتر به شهر آورد و چنین امیدوار بود که پادشاه دل از آنجا نکنده به پشتیبانی شهریان به جنگ پایین خواهد آمد. قضا را این امید او بیجا نبود.
______________________________
(۱).Scxtilius
(2).Legate لیقاتی فرستاده پاپ را میگفتند که نزد حکمرانان فرستاده میشد، ولی در اینجا شاید لقب مقصود است.
(۳).Murena
(4).Adibenia بخشی از بین النهرین را با این نام میخواندند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۴۶
مثرادات پیاپی نامه نوشته و پیام فرستاده نیکخواهانه او را از نزدیکی به شهر منع میکرد و چنین راه مینمود که به دستیاری سوارگان به بریدن آذوقه از سپاه رومیان بکوشد.
تاکسیلیس «1» نیز که از نزد مثرادات آمده و با سپاه خود در آن نزدیکی بود با تیکران گفتگو نموده او را از نبرد با سپاهیان روم باز میداشت و چنان کاری را جز زیان نمیدانست تیکران تا دیری گوش به این سخنان داد. ولی ارمنیان و گوردینیان همگی در نزد او فراهم آمدند و همه سپاه ماد و آدیابن به سرکردگی پادشاهان خود به او پیوستند و دستههایی از تازیان کنار دریا از آن سوی بابل به یاری شتافتند و همچنین از کنار دریای کاسپی آلبانیان «2» و همسایگان ایشان ایبریان و دستههای بسیار دیگری از مردمانی که در کنار آراکس زندگانی مینمودند و پادشاهی برای خود نداشتند و تیکران آنان را مزدور گرفته بود نزد او رسیدند.
این پادشاهان و سرکردگان در کنکاشها و رأی زدنهای خود رجزخوانی کرده به خود میبالیدند و این بود که تاکسیلیس بر جان خود ایمن نبوده چه او به جنگ رأی نمیداد و آنان چنین میپنداشتند که چون مثرادات نرسیده به هواداری او جنگ را به تأخیر میاندازد و ارمنیان را ترسانیده از یک سرفرازی پرشکوهی که میتوانند به دست آورند باز میدارد.
از این جهت تیکران نمیخواست جنگ را تا آمدن مثرادات به تأخیر بیاندازد که او را در آن سرفرازی شریک نباشد. در راه تیکران با همراهان خود گفتگو کرده میگفت:
من افسوس میخورم که چرا تنها لوکولوس به جنگ ما آمده. ای کاش همه سرداران روم یکجا میآمدند.
این رجزخوانی یکسره بیجا نبود. زیرا این زمان بیست هزار کماندار و فلاخنانداز و سی و پنجهزار سواره که هفت هزار از ایشان درست ابزار بودند (بدانسان که لوکولوس در نامه خود بسنات مینویسد) و یک صد و پنجاه هزار پیاده سنگین ابزار بر سر خود داشت که دستههای گوناگون از کوهورت و فالانکس از آنان پدید میآورد گذشته از اینها دستههای دیگری را برای ساختن راهها درست کردن پلها و آوردن آب و بریدن جنگها و دیگر دربایستهای لشکرکشی برگماشته بود که شماره آنان به سی و پنج هزار تن رسید و اینان که دنبال لشکر را
______________________________
(۱).Taxles
(2).Albania مقصود مردم از آران است که گروهی از آریان بودهاند و زبانشان شاخهای از فارسی بوده.
این مردم تاریخ درازی دارند و بازماندگان ایشان هماکنون در بادکوبه و دیگر جاها هستند و زبانشان هنوز از میان نرفته.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۴۷
گرفته بودند بدینسان لشکر بزرگ گردیده و خود کار دشواری بود که گرد آن فرو گرفته شود.
همینکه او از کوههای تاورس بیرون آمد و رومیان را دید که گرد شهر را فرو گرفتهاند. از این سوی مردم شهر چون از دور او را با آن سپاه دیدند آوازهای شادی بلند ساختند و از روی دیوار به رومیان بد گفته بیم میدادند.
لوکولوس از سرکردگان انجمن ساخته رأی خواست. برخی چنین میگفتند که باید شهر را رها کرده به جنگ تیکران شتافت. دیگران میگفتند این درست نیست که این همه دشمن را در پشت سر خود گزارده به جنگ پردازیم. لوکولوس گفت:
این دو رأی هر کدام در تنهایی ناپسندیده ولی هر دو در یکجا پسندیده است.
و این بود که سپاه را به دو بخش ساخته مورینا را با شش هزار سواره در گرد شهر گزارده خویشتن با بیست و چهار کوهورت که روی هم رفته بیش از ده هزار تن جنگی دارای ابزار در برنداشت و با همه سوارگان و فلاخن اندازان و هزار مرد کمابیش که بایستی در کنار رود در دشت پهناور «1» بنشینند روانه شد و چون با این اندازه سپاه در برابر دشمن پدید آمد به چشم تیکران بسیار خوار نمود.
چاپلوسان که در برابر او بودند زمینه خوبی برای چاپلوسی به دست آوردند. کسانی ریشخند مینمودند و کسانی به شک میانداختند که کدام یکی از آنان به جنگ شتافته کار آن یک مشت رومی را بسازد. راستی هم هر یکی از پادشاهان و سرکردگان پیش آمده اجازه میخواست که به تنهایی جنگ را عهدهدار شود.
خود تیکران که میخواست نکتهسنجی از خود بنماید آن عبارت مشهور را بر زبان راند:
برای فرستادگی فزونند و برای سپاهیگری کم.
بدینسان گفته و میخندیدند.
چون فردا شد لوکولوس سپاه آراسته آماده کارزار شد. لشکر دشمن در کنار شرقی رود ایستاده و چون در آن نزدیکی رود پیچی به سوی غرب میخورد و در همان پیچگاه گذرگاه بسیار آسانی بود لوکولوس به قصد آن گذرگاه روانه گردید.
ولی تیکران چنین پنداشت که روی به گریز آورده این بود که تاکسیلیس را خوانده با ریشخند و سرکوفت چنین گفت:
______________________________
(۱). مقصود از این عبارت درست روشن نیست.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۴۸
نمیبینی که رومیان شکستناپذیر چگونه میگریزند؟!
تاکسیلیس پاسخ داد:
کاش ای پادشاه چنین نیکبختی برای شما روی میآورد.
ولی رومیان هنگامی که در راهند هیچگاه بهترین رختهای خود را نمیپوشند و سپرهای درخشان به دست نمیگیرند و خودهای خود را بیپوشاک نمیگذارند و اینکه اکنون میبینی روپوش چرمی خود را دور انداختهاند این خود دلیل است که آماده جنگ میباشند و همین اکنون به کار خواهند پرداخت. تاکسیلیس این پاسخ را بر زبان داشت که ناگهان درفش پیشین پیدا شده و دستهها و فوجها هر کدام به جای خود با کمال آراستگی پیش میآمدند.
تیکران همچون کسی که از مستی به هوش آید دوبار یا سه بار داد زد:
این چیست؟ مگر آنان به سوی ما میآیند؟! …
و ناگهان به تلاش افتاده خواست مگر سپاه را به سامان بیاورد. بخش عمده لشکر را بر گرد سر خود نگهداشت دست چپ را به آدیابنیان سپرد و دست راست را به عهده مادان واگذاشت و در جلو این مادان انبوهی از سوارگان سنگین ابزار صف بستند. لوکولوس چون خواست از رود بگذرد. یکی از همراهان وی زبان به پند گشاده چنین گفت:
امروز که روز جلوتر از نونیس «1» اوکتبر است روز نیکی نیست. چه در این روز سپاه کایپیو «2» در جنگ کیمبریان «3» شکست خورده نابود شد و مردم آن را روز سیاه میشمارند چه بهتر که شما امروز را آسوده بنشینید.
لوکولوس پاسخ داد:
من آن را برای رومیان روز همایونی خواهم گردانید.
این گفته و به سپاهیان دلداریها داده از رود بگذشت و خویشتن که زره آهنین دارای پولکهای فولادین درخشان در بر کرده جبه سجافداری بر خود پوشیده بود جلو سپاه افتاده آنان را به روی دشمن براند. از همان آغاز شمشیر از غلاف بیرون و این نشانه آن بود که سپاهیان شتاب کرده با دشمن جنگ دست به دست کنند.
زیرا هنر دشمن جنگ در میدان پهناور و باز بود. و آنگاه رومیان بایستی بسیار نزدیک
______________________________
(۱).Nones نامی است از نامهای تقویم رومی که شرح آن در اینجا بیجاست.
(۲).Caepio
(3).cimbria
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۴۹
رفته از تیررس جلوتر باشند. در این میان دید که سوارگان سنگین ابزار که خود سرآمد لشکر بودند به پای یک پشتهای رانده شده که بالای آن سطح همواری به مسافت نیم میل میباشد و بالا رفتن بر آن پشته سخت آسان است از این جهت سوارگان ثراکی و گالاتی خود را بدانجا دواند که پهلوی آن سوارگان ایستاده و شمشیرهای خود را با گرزهای آنان توأم گردانند.
این دسته سوارگان تنها ابزاری که برای جنگ با دشمن یا نگهداری خود داشتند گرز بود و ابزار دیگری را نداشتند و این به جهت سنگینی بیاندازه آن گرزها بود. سپس خود او با دو گوهورت به سوی کوه شتافت و چون سپاهیان حال او را دیدند که پیاده از کوه بالا میرود و از کوشش باز نمیایستد آنان هم از دنبال وی بس چابکانه از کوه بالا رفتند و چون بر تپه کوه رسیدند لوکولوس با صدای بلند داد زد:
ای برادران سپاهی! ما فیروزمندیم!
این گفته بر سوارگان درست ابزار حمله برد و بر سپاهیان دستور داد که بر رانها و ساقهای ایشان زخم بزنند چرا که از همه تنها این دو جا باز و در خور زخم زدن بود. ولی این دستور بیجا بود.
زیرا آن سوارگان نایستادند تا رومیان به آنان برسند بلکه روی به گریز آورده با اسبهای سنگین خود بر روی تیپهای پیاده افتادند و آنان را از سامان انداختند. بدینسان سپاه به آن بزرگی شکست یافت بیآنکه چندان کشته شده یا زخمی گردانیده شود.
ولی در میان گریز کشتار بزرگی رویداد. زیرا آنان که در پی گریز بودند از انبوهی و سنگینی سپاه خود راه گریز را بسته داشتند. هنوز در آغاز شکست تیکران همراه چند تن آماده گریز کردید. ولی چون دید که پسرش در خطر است تاج را از سر خود برداشته با دیده اشکبار به او داده گفت:
اگر میتوانی خودت را از راه دیگری برهان.
لیکن آن جوان جرأت این را نداشت که تاج را بر سر بگزارد. آن را به یکی از نوکران امین خود سپرد که نگهدارد. قضا را این مرد دستگیر شده نزد لوکولوس آوردند که بدینسان تاج تیکران هم به دست رومیان افتاد.
گفتهاند در این جنگ بیش از صد تن پیاده نابود شدند و از سواره جز دسته اندکی رهایی نیافت. اما از رومیان صد تن زخمی گردیده پنج تن کشته شد.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۵۰
انتیوخوس «1» فیلسوف در بخشی از کتاب خود که گفتگو از خدایان دارد از این جنگ نام برده میگوید:
خورشید ماننده چنین جنگی را هرگز ندیده بود.
فیلسوف دیگر استرابو «2» در یادداشتهای تاریخی خود میگوید:
رومیان روی خود را سرخ کرده بر خودشان ریشخند کردند که شمشیر بروی چنان بندگان بیچارهای کشیدند.
لیویوس «3» میگوید:
رومیان هرگز با دشمنی به آن اندازه تفاوت جنگ نکرده بودند. زیرا شماره سپاه فیروزمند به اندازه یک بیستم سپاه شکست یافته هم نبود.
سرداران خردمند و آزموده روم همیشه از لوکولوس ستایش نموده میگفتند: او دو پادشاه بزرگ و نیرومند را از دو راه ضد یکدیگر برانداخت. مثرادات را به وسیله دیر کردن و شکیبایی نمودن از پا انداخته و تیکران را از راه شتاب و چابکی بیپا نمود و او یکی از سرداران کمیابی است که دیر کردن را به کار میبرند در جایی که باید کوشش بسیار نمود و شتاب را به کار میبرند در جایی که اطمینان به نتیجه دارند.
از همین جهت بود که مثرادات درآمدن به نزد تیکران شتاب نمیکرد، زیرا میپنداشت لوکولوس چنان که در جنگهای پیشین کرده در اینجا هم احتیاط به کار برده به جنگ دیر آغاز خواهد کرد و به همین امیدواری راه را با سستی میپیمود و چون نخستین بار به دستههایی از ارمنیان برخورد که سراسیمه و بیمناک راه میپیمودند اندکی به شک افتاد. ولی چون سپس دستههای دیگر را دید که بسیاری از ایشان لخت یا زخمی بودند دانست که جنگ روی داده و ارمنیان شکست یافتهاند.
این بود که به سراغ تیکران افتاده جستجوی او کرد و چون به او رسید تیکران این بار بسیار فروتن و سرافکنده بود. ولی مثرادات چیزی به روی او نیاورده نخواست دل او را بیازارد بلکه به مهربانی پیش آمده به احترام وی از اسب پیاده شد و از جهت آن شکست که زیانش بر هر دوی ایشان بود دلداری داد و پاسبانان خاص خود را به او داد.
______________________________
(۱).Antiochus
(2).Strabo
(3).Litus Livius یکی از تاریخنگاران معروف روم است که بخشهایی از کتاب او گم شده ولی آنچه باز مانده به زبانهای اروپایی ترجمه گردیده و بسیار معروف است.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۵۱
بدینسان او را از ترس درآورد و قرار دادند که دوباره سپاه گرد آورده آماده جنگ باشند.
از آن سوی در شهر تیکراناگرد یونانیان خود را از آسیاییان جدا گرفته خواستند شهر را به لوکولوس بسپارند. لوکولوس هم از بیرون هجوم آورده شهر را بگشاد.
خود او دست به گنجینه تیکران یازیده شهر را به اختیار سپاهیان گذاشت که تاراج نمایند که گذشته از مالهای بسیار هشت هزار تالنت پول سکه شده به دست آوردند. خود او هم به هر یک تن سپاهی گذشته از بهرهای که از تاراج مییافت هشتصد درهم پول بخشید و چون دانست که بازیگران بسیاری در آن شهر گرد آمدهاند که تیکران بدانجا خوانده بوده تا در تیاتر تازه ساخته او بازی کنند آنان را گرد آورده فرمان داد برای جشن فیروزی بازیها برپا نمایند و نمایشها بدهند.
یونانیان را که در آنجا بودند خرج راه داده به شهرهای خود راه انداخت. دیگران را نیز هر تیره را به شهر خود گردانید که بدینسان یک شهری ویران ولی شهرهای بسیاری آباد گردید و اینان لوکولوس را آباد کننده آن شهرهای خود دانسته همیشه نام او را به نیکی میبردند.
راستی هم لوکولوس در سایه پاکدلی و مهربانی و دادگری خود شایسته نیکنامی بود و بزرگی او از این نیکیهایش بیشتر پیداست تا از فیروزیهای جنگی، زیرا آن فیروزیها بیشتر به دستیاری سپاهیان یا به عبارت بهتر به دستیاری بخت بود. کوتاه سخن: او مردم آسیا را نه تنها با زور بلکه با مهربانی و نیکی نیز رام خود میگردانید، چنان که پادشاهان عرب با پای خود نزد وی آمده داراییهای خود را پیشکش ساختند.
همچنین مردم سوفینی «1» به دلخواه خود آمده فرمانبرداری نمودند. با گوردینیان رفتاری نمود که همگی میخواستند خانههای خود را گزارده با زنان و فرزندان دنبال او را گیرند.
شرح داستان ایشان آنکه زاربنیوس پادشاه گوردینیان که نام او را بردیم چون از ستمگری تیکران در ستوه بود، نهانی با آپیوس رابطه یافته و به میانجیگری او با لوکولوس پیمان همدستی میبندد و این راز او آشکار گردیده پیش از آنکه رومیان به ارمنستان برسند با همه زنان و فرزندان خود کشته میشود.
لوکولوس این زمان او را فراموش نکرده چون به گوردینیان رسید به یاد زارینیوس
______________________________
(۱).Sophenia بخشی از ارمنستان است. ولی این نام امروز از میان رفته است.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۵۲
سوگواری برپا کرد و روی گور او را با رختهای شاهانه و زرینه ابزار که از تاراج تیکران به دست آورده بود پوشانید و آتش را با دست خود برافروخته و به همدستی خویشان و کسان آن مردهبویهای خوش بر آن ریخت و او را همدست خود و همپیمان رومیان شمرده دستور داد بنای پرارجی به نام یادگار از او برپا نمایند. در آنجا هم از گنجینهزار بنیوس زر و سیم بسیاری به دست آمد. نیز مقدار گزافی گندم که کمتر از سه ملیون پیمانه نبود به دست آمد که بدینسان هم آذوقه برای سپاهیان پیدا شده و هم او نیازمند نشد خرج لشکرکشی را از گنجینه جمهوری بخواهد.
پس از اینها فرستادگانی از پادشاه اشکانی برای لوکولوس رسید که خواستار شده بود با او پیمان دوستی ببندد. لوکولوس آنان را پذیرفته و در بازگشت فرستادگانی را از پیش خود همراه آنان ساخت و اینان در آنجا چنین دریافتند که پادشاه اشکانی دودل است و در همان حال نهانی با تیکران نیز رابطه دارد که میخواهد در جنگ همدست او باشد. با این شرط که تیکران میزوپوتامیا (بین النهرین) را به او واگزار کند.
لوکولوس همینکه این دانست میخواست مثرادات و تیکران را دو دشمن سرکوفته شده پندارد و لشکر به سرزمین اشکانیان ببرد و چنین میانگاشت که نتیجه گرانبهایی از آن کار خواهد برداشت زیرا بدانسان که پهلوانبازی در یک تلاش چندین حریف راه برمیاندازد او هم در یک لشکرکشی سه پادشاه را یکی پس از دیگری برانداخته و نام او در جهان به اندازه سه پادشاهی بزرگ روی زمین مشهور خواهد شد این بود که کس نزد سورناتیوس و همراهان او در پونتوس فرستاده فرمان داد که سپاه را از آنجا آورده در بیرون گوردینی به او بپیوندند.
سپاهیان در آنجا که پیش از آن در ستوه بودند و سخت گله مینمودند از شنیدن چنین فرمانی آشکارا به اعتراض برخاستند چندان که پند یا زور هیچ کدام اثری نبخشیده و کار به آنجا رسید که داد زده میگفتند که ما در پونتوس نمانده از اینجا بیرون خواهیم رفت.
چون این خبر به سپاهیان گرد سر خود لوکولوس رسید آنان که از پیش از آن در سایه پیدا کردن توانگری از جنگ گریزان و سخت خواستار آسایش گردیده بودند از این خبر بیشتر تغییر حال دادند و بر آن سپاهیان و دلیری ایشان آفرین خوانده بر آن سر شدند که خودشان هم چنان اعتراضی بنمایند و حق خود میدانستند که پس از آن همه فرسودگیها مدتی آرام و آسوده باشند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۵۳
در سایه این پیشآمد و به جهت خبرهای بدی که میرسید لوکولوس از قصد هجوم بر ایران گذشته و در گرمای تابستان برای دنبال کردن تیکران روانه گردید. و چون از کوهستان تااورس میگذشت از سرسبزی زمینها لذت فراوان مییافت و هوا در آنجا بسیار سردتر از دشتها بود. و چون از کوهستان برگذشت دو یا سه بار دیگر ارمنیان را که دلیری کرده به جنگ او آمده بودند بشکست و آبادیهای ایشان را تاراج کرده و آتش زد و آذوقههایی را که برای تیکران انبار کرده بودند به دست آورده بدینسان از گرسنگی که همیشه ترس آن را داشت اطمینان پیدا کرد و دشمن را دچار آن ترس نمود.
چون از هر راهی بود میکوشید که دشمن را به جنگ بکشاند گرد لشکرگاه را خندق کنده و پیرامون آن را آتش زده منتظر نشست. ولی دشمن چون از آن شکستهای پیاپی ترسیده بود همچنان دور ایستاده نزدیک نیامد این بود لوکولوس خودش آهنگ کار کرده به قصد شهر ارداشاد روانه گردید «1» این شهر چون از آن پادشاه بود و زنان و فرزندان خردسال وی در آنجا بودند انتظار داشت که تیکران آنجا را به دشمن رها نکرده باری آخرین بختآزمایی را خواهد کرد، گفتهاند:
هانیبال «2» کارتاجی چون پس از شکست یافتن انتیوخوس از دست رومیان به نزد آرداشیس «3» پادشاه ارمنستان آمد و چیزهای بسیاری به او یاد داد.
از جمله چون جایگاه این شهر را دید که جای بسیار استوار و خوشنماست با این همه بیکار و تهی افتاده نقشه شهری برای آنجا کشیده و ارداشیش را به آنجا آورده نشان داد و به او راهنمایی کرد که شهری در آنجا بنیاد گزارد. ارداشیس خرسند گردیده خواهش نمود که این کار به نظارت او باشد و بدینسان در آنجا شهر بزرگی بنیاد یافته و به نام آن پادشاه نامیده شد و تختگاه ارمنستان گردید «4»، چنانکه امید لوکولوس بود تیکران شهر را به حال خود رها نکرده
______________________________
(۱).Artaxata ارداشاد شکل ارمنی نام است.
(۲).Hannibal سردار معروف تاریخ باستان است و داستان او بسیار معروف است.
(۳).Artaxas آرداشیس شکل ارمنی نام میباشد. به عبارت دیگر همان نام اردشیر است که با اندک تغییری نام گزاردهاند.
(۴). ولی این تاریخچه بنیاد تاریخی و علمی ندارد. زیرا کلمه «آرد» و همچنین کلمه «شاد» در یک رشته از نامهای دیگر آبادیها نیز درآمده است و از آن سوی اگر مقصود نامیدن این شهر با نام آرداشیس بود بایستی به شکلهای دیگری که معنی بدهد بنامند و این شکل معنای درستی ندارد. در این باره باید کتاب نامهای شهرها و دیهها دیده شود.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۵۴
با سپاه خود بدانجا شتافت و روز چهارم در برابر سپاه روم فرود آمد که تنها رود آرسانیاس در میانه حایل بود و لوکولوس بایستی برای حمله به شهر از این رود بگذرد.
و چون به فیروزی خود یقین داشت پیش از آن قربانیها برای خدایان کرده سپاه را حرکت داد بدینسان که دوازده گوهورت در دسته پیشین جلو انداخته بازمانده سپاه را در دنبال گذاشت که مبادا دشمن از پشت سر نزدیک شود.
زیرا دستهای از سواران برگزیده را بر سر او فرستاده بودند که در جلو آنان سوارگان تیر انداز ماردی و سپس سوارگان ایبری با نیزههای دراز خود بودند که با آن نیزهها جنگ دلیرانه مینمودند و تیکران به این دو دسته بیشتر از دیگر دستههای بیگانه که به نزد خود خوانده بود اعتماد داشت ولی در اینجا هیچ کاری نتوانستند.
زیرا اگرچه با سوارگان روم نبردهایی از مسافت دوری مینمودند، ولی چون پیادگان رسیدند و جنگ از نزدیک شد آنان میدان را گزارده بگریختند و سوارگان رومی از دنبال آنان میتاختند. اگرچه اینان شکست یافتند ولی لوکولوس چون میدید سوارگان بسیار انبوهی که بر گرد سر تیکران بودند دلیرانه به سوی او میآیند سراسیمه گردیده سوارگان خود را از دنبال گریختگان بازخواند و خود او پیش از همه با یک دسته از جنگجویان ساتراپنیان «1» که در برابر ایستاده بودند به جنگ برخاست و پیش از آنکه آنان بسیار نزدیک بیایند اینان را به حمله از جلو برداشت.
از سه پادشاهی که در این جنگ حریف او بودند مثرادات با حال شرمناکی بگریخت چه او تاب ایستادگی در برابر خروش رومیان نداشت و رومیان تا مسافت درازی از دنبال دشمن میرفتند و همه شب را پیاپی میگشتند تا دستگیر میگرفتند چندانکه خسته گردیدند.
لیویوس میگوید:
اگرچه در جنگ پیشین بیشتر کشته یا دستگیر شد ولی در این جنگ کسان سرشناستر کشته یا دستگیر شدند.
لوکولوس از این فیروزی دلیرتر گردیده میخواست پیشتر برود و فیروزیهای خود را بیشتر گرداند. ناگهان سرما فرا رسید و هنوز پیش از آنکه آفتاب از نقطه اعتدال بگذرد (پاییز آغاز کند) طوفانها آغاز شده و برف پیاپی میبارید و در روزهای روشن نیز زمین پر از یخ بود.
______________________________
(۱).Satrapenia
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۵۵
از اینجا آبها سخت سرد گردید که اسبها خوردن آن نمیتوانستند و نیز در گذشتن از آب یخها شکسته و پیهای اسبها میبریدند. سرزمینی که سراسر گردنههای تنگ و جنگلهای انبوه بود رومیان را همیشه خیسیده میداشت. روزها چون راه میرفتند زیر برف بودند و شبها چون میخوابیدند روی یخ و آب بودند.
اینان پس از آن جنگ شکایت از حال خود آغاز کردند که نخست فرستاده نزد لوکولوس میفرستادند و سپس شبها در چادرهای خود گرد آمده غوغا بلند مینمودند، این خود نشان سرکشی آنان بود. ولی لوکولوس از روی مهر رفتار کرده میخواست آنان را نگاه بدارد تا هنگامی که کارتاج ارمنستان را بگشاید و آن شهر را که یادگار بزرگترین دشمن یونان (مقصودش هانیبال است) براندازد.
ولی چون از عهده برنیامد ناگزیر آنان را برداشته باز پس گشت که از تااورس گذشته از راه دیگری به سرزمین پربار و خورشید تاب موگدونیا «1» رسید به شهر بزرگ و پر مردم نیسبیس «2» (نصیبن).
این نام را بر آن شهر آسیاییان دادهاند. ولی یونانیان آن را انطاکیه موگدونیا میخوانند.
در این شهر گوراس «3» برادر تیکران عنوان فرمانروایی داشت، ولی اعتماد بیشتر به مهندسی و مهارت کالیماخوس «4» بود آن کسی که در داستان آمیسوس «5» آن همه گزند به رومیان رسانید.
لوکولوس سپاه خود را گرد شهر آورده کار را سخت گرفت و به اندک زمانی با هجوم شهر را بگشاد گوراس که خود را به دست رومیان سپرده بود لوکولوس با او مهربانی نمود. ولی بر گالیماخوس سخت گرفته با آنکه وی وعده میداد که جایگاه گنجینهها را نشان خواهد داد لوکولوس بر وی نبخشیده به کیفر آنکه شهر امیسوس را آتش زده فرمان داد او را در زنجیر نگهداشتند و بدینسان خلاف رسم خود را که همیشه از یونانیان هواداری مینمود نشان داد.
میتوان گفت تا اینجا بخت پشتیبان لوکولوس بود و همراه او جنگ میکرد. ولی از این پس بدانسان که باد ناگهان از وزیدن میافتد بخت هم از او روگردان گردید و او همه کارها را در سایه زورآزمایی پیش میبرد. اگرچه همیشه شکیبایی و خردمندی از خود نشان میداد با
______________________________
(۱).Mygdonia
(2).Nisbil
(3).Goras
(4).Callimachus پیداست که مردی از یونانیان بوده.
(۵).Amisus امیسوس آن شهری است که امروز سامسون نامیده میشود و به دست عثمانیان میباشد.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۵۶
این همه دیگر فیروزی نوینی نیافت. بلکه میتوان گفت در سایه کارهای بیجا و سختگیریهای بیجهت بر سپاهیان اندکی هم از نیکنامی پیشین او کاست.
علت این کارها بیش از هر چیز خود او بود که هیچگاه نمیخواست با توده سپاهیان آمیزش پیدا کند و دلهای آنان را به سوی خود بکشد، همچنین با سرکردگان بزرگ هرگز جوشش نکرده همه را زبون میگرفت و آنان را درخور آمیزش با خود نمیدید.
چنین گفتهاند: او که این خطاها را میکرد یک رشته برازندگیهایی نیز در خود داشت، زیرا در سخن گفتن چه در فورم و چه در میدان جنگ زبان شیوا داشت و در رأی زدن هوش سرشاری از خود نشان میداد و خود مردی پاکسرشت و بزرگواری بود.
سالوست «1» میگوید:
سپاهیان از روز نخست با او کینه میورزیدند زیرا آنان را ناگزیر ساخته بود که دو زمستان پیاپی در کوزیکوس «2» میدان نگاهدارند. سپس هم در آمسیس این کار را کرده بود. در زمستانهای دیگر نیز آنان یا در خاک دشمن بودند و یا در خاک همپیمانان خود ولی در بیابان در میان چادر به سر میدادند.
زیرا بیش از یکبار روی نداد که لوکولوس به درون یک شهر یونانی همپیمان رفته و سپاهیان را با خود به درون شهر برد. در کینهورزیها با او تریبونان «3» در خود روم نیز همراه بودند و از روی رشک او را متهم میساختند که جز برای فرمانروایی و مالاندوزی نمیکوشد و به همان جهت جنگ را به درازی میاندازد تا بتواند همه کیلیکیا و آسیا و بثنیا «4» و پافلاگونیا «5» و پونتوس و ارمنستان را تا کنار رود فاسیس «6» در دست خود نگهدارد.
میگفتند: چنانکه به تازگی شهر پادشاهی تیکران را تاراج کرده که تو گویی تنها برای لخت کردن پادشاهان جنگ میکند نه برای زیردست گردانیدن آنان.
این است آنچه که از گفتههای لوکیوس کتنیوس «7» که یکی از پرایتوران «8» بود به ما رسیده و
______________________________
(۱).Cullust
(2).Cyzicus
(3).Tribun تریبونان کسانی بودند که برای نگهبانی حقوق مردم برگزیده میشدند و در میان لشکر نیز از آنان فرستاده میشد. میتوان گفت که آنان وکیل توده مردم بودند و حق هرگونه ایراد به کارهای سرداران داشتند.
(۴).Bitynia
(5).Paphlagonia
(6).Phasis
(7).Lucius Quintius
(8).Praetor پرایتوران دسته از حکمرانان بودند که آنان نیز وظیفه نگهبانی به حقوق مردم داشتند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۵۷
خود در نتیجه این سخنان او بود که مردم به صدد آمدند کس دیگری را به جای لوکولوس بفرستند و نیز رأی دادند که سپاهیان زیردست او بیش از این در سر کار نباشند و آزاد گردند.
گذشته از این گفتگوها و بدگمانیها آنچه بیش از همه مایه به هم خوردن کار لوکولوس شد برادر زن او پوبلیوس کلودیوس «1» بود که خود مرد بدکاره و بیباکی بود و در سپاه لوکولوس یکی از کارکنان لشکر بود ولی چندان پایگاه والایی نداشت.
خواهر او زن لوکولوس هم زن بدکردار و بدخویی بود و پاره تهمتها درباره او با برادرش شهرت داشت. پوبلیوس چون پایگاهی را که در سپاه انتظار داشت لوکولوس به او نمیداد از این جهت به کارشکنی کوشیده با دستههای فیمبری از سپاه رابطه انداخته با زبان نرم و چاپلوسانه که عادت او بود آنان را به شوریدن و سرکشیدن برمیانگیخت.
اینان آن دسته سپاهیان فیمبریاس «2» بودند که آنان را به کشتن کونسول فلاکوس «3» برانگیخت و این پوبلیوس را سر کرده آنان ساخت. از آن جهت اکنون هم گوش به گفتههای او داده فریب او را میخوردند و او را هوادار و غمخوار خود مینامیدند.
سخنانی که وی به آنان گفته به نافرمانیشان برمیانگیخت بدینسان بود:
آیا این جنگها نباید به پایان برسد؟ آیا باید سپاهیان با همه مردمان بجنگند و همه گیتی را با پایهای خود درنوردند و مزدی که در برابر این رنجهای خود بردارند آن باشد که پاسبانی شتران پربار و گردونههای انباشته از زر و ظرفهای گرانبهای لوکولوس را بکنند. در حالی که سپاهیان پومپیوس همیشه در شهرها نشیمن دارند و در خانهای خود نزد زنان و فرزندانشان زیست مینمایند و در سفر هم در سرزمینهای سبز و خرم رخت میاندازند و این آسایش و خوشی را آنان نه در برابر شکستن لشکرهای مثرادات و تیکران و گشادن شهرهای پادشاهی آسیا در مییابند بلکه در برابر آن که در اسپانیا مشتی گناهکاران دور رانده شده را زیر فرمان آوردهاند یا در ایتالیا با غلامان پناهنده به آنجا جنگ کردهاند. اگر هم باید ما همیشه در جنگ و تلاش باشیم باری اندکی از تن و جان خود را برای کار
______________________________
(۱).Fublius Clodius
(2).Fimbrias
(3).Flacus فلاکوس با دستهای از سپاهیان روم به همراهی فیمبریاس به آسیای کوچک آمد که با مثرادات جنگ کند. فیمبریاس به دستیاری دستهای از سپاهیان او را کشته خویشتن سردار سپاه گردید و بر شهر معروف الیوم دست یافته در آنجا استوار نشست تا هنگامی که سولا به آسیا آمده او را از آنجا بیرون راند. در اینجا اشاره به آن داستان مینماید.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۵۸
کردن در زیر دست سرداری نگه داریم که سرفرازی خود را در آسایش و تندرستی سپاهیان میداند.
چون بدینسان نابسامانی در لشکر پدید آمد لوکولوس دیگر نتوانست که از دنبال تیکران برود یا لشکر بر سر مثرادات براند.
مثرادات این زمان از ارمنستان بیرون رفته در پونتوس برای برگردانیدن پادشاهی خود میکوشید. ولی لوکولوس زمستان را بهانه کرده در گوردوینی بیکار مینشست و سپاهیان هر زمان چشم به راه پومپیوس یا سردار دیگری داشتند که به جای لوکولوس بیاید. ولی چون خبر رسید که مثرادات فاپیوس «1» را شکسته و اکنون به آهنگ سورناتیوس و تیریاریوس «2» روانه میباشد، اندکی شرمناک گردیده سر به پیروی لوکولوس بیاوردند. تیریاریوس به آرزوی آنکه پیش از رسیدن لوکولوس جنگی کرده و فیروزی به دست آورد بلهوسانه به پیکار پرداخت و با همه نزدیکی لوکولوس منتظر او نشد ولی قضا را شکست سختی یافت که چنان که گفتهاند بیش از هفت هزار تن از رومیان در جنگ نابود شدند که در میان ایشان یکصد و پنجاه تن سرصده (یوزباشی) و بیست و چهار تن تریبون بودند و نیز خود چادرها و لشکرگاه به دست مثرادات افتاد.
لوکولوس چون پس از چند روز به آنجا فرا رسید تیریاروس از ترس سپاهیان که بر او خشمناک بودند خود را نهان ساخت. و چون مثرادات به جنگ پیش نمیآمد و منتظر رسیدن تیکران بود که با سپاه انبوهی به یاری او میشتافت لوکولوس خواست پیش از آنکه آن دو سپاه به هم برسد به پیشواز تیکران بشتابد و با او بار دیگر جنگی کند و این بود که به قصد او روانه گردید.
ولی در اثنای راه فیمبریان گردنکش از صفهای خود جدا گردیده میگفتند زمان کار ما سر آمده بنابراین، لوکولوس هم به جای دیگری نامزد گردیده که دیگر نباید در کارها دخالت نماید.
این زمان لوکولوس بزرگی خود را پاک باخته و به کار سختی دچار گردیده بود. زیرا ناگزیر بود که به یکایک آن سپاهیان نوازش کند و از چادری به چادری رفته با دیده اشکبار فروتنی در برابر آنان بنماید، بلکه با پاره آنان دوستی نموده دستهای ایشان را بگیرد. با این
______________________________
(۱).Fapius
(2).Triarius
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۵۹
همه آنان از سلام کردن به او نیز خودداری داشتند و خود را به کناری کشیده کیسههای تهی خود را نشان داده میگفتند بدانسان که سود جنگ را تنها از آن خودت میگیری اکنون هم خودت تنها رفته با دشمن جنگ بکن.
سرانجام به میانجیگری دیگر سپاهیان رضایت دادند که آنان تابستان را هم با وی باشند.
ولی اگر در آن میان دشمنی به جنگ نیامد آنان آزاد باشند با این شرط آنان را نگاهداشت.
ولی هیچگونه فرمانی بر آنان نداشت و نمیتوانست آنان را به جنگی براند.
تنها به این اندازه بسنده میکرد که در لشکر او درنگ نمایند. با آنکه در همان هنگام تیکران در کاپادوکیا به ویرانی آنجا میکوشید و مثرادات در پونتوس فیروزانه نشسته بود و اینها سرزمینهایی بودند که در چندی پیش لوکولوس نامه به سناتوس نوشته و این سرزمینها را در دست رومیان قلمداد نمود و این بود که سناتوس دسته نمایندگانی را برای رسیدگی به کارهای آنها نزد او فرستاد و اینان که در راه میآمدند یقین داشتند که آن زمینها از دشمن پیراسته گردیده و به دست رومیان میباشد. ولی چون رسیدند لوکولوس را دیدند که هیچگونه اختیاری در دست ندارد. بلکه سپاهیان بر او چیره شدهاند و لگام گسیختگی ایشان به جایی رسیده بود که چون تابستان به پایان رسید شمشیرهای خود را کشیده و سرخود از لشکرگاه جدا گردیده و اندکی دور از آنجا آوازها را بلند کرده و شمشیرها را در هوا به لرزش آورده میگفتند: مدتی که ما وعده داده بودیم سرآمده بازمانده سپاهیان او نیز چون پومپیوس نامه نوشته بود به سوی او رفتند.
بدینسان لوکولوس که رومیان او را با لابه و خواهش به سرداری برگزیده و به جنگ دشمنان بزرگی همچون مثرادات و تیکران فرستاده بودند از کار باز گرفته شد و سزای فیروزیهای خود را بدینسان یافت. اگر چه سنات و بزرگان مردم این عقیده را داشتند که درباره او ستم رفته است و آن گفتگوها در پیرامون کارهای وی بیجاست بااینحال سفرهای او با خواری و زبونی به پایان رسید. «1»
______________________________
(1). بازمانده سرگذشت که پلوتارخ میسراید. چون هیچگونه سود تاریخی ندارد بلکه در زمینه زندگی لوکولوس در رم میباشد از این جهت از ترجمه آن که چند صفحه بیش نیست چشم پوشیده شده. لوکولوس جای خود را به پومپیوس داد که سرگذشت او را از این پس خواهیم نگاشت.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۶۱
پومپیوس
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۶۲
چون خبر به مردم رسید که جنگ با دزدان دریایی به پایان رسیده و پومپیوس «1» بیکار مانده با دیدن این شهر و آن شهر روز میگزارد، یکی به نام مانلیوس «2» که تریبون «3» مردم بود چنین قانون پیشنهاد کرد که پومپیوس به جای لوکولوس آمده همه سپاهیان که با او بودند و شهرهایی که او زیردست داشت به این سپرده شود که جنگ را با مثرادات و تیکران دنبال کند و بااین حال همه زور دریایی و کشتیها و اختیارها که پومپیوس از پیش داشت همچنان در دست او باشد.
______________________________
(۱).Pompeius پومپیوس از سرداران بسیار مشهور روم است که نزدیک به زمان کراسوس و لوکولوس میزیسته و یک رشته کارهای تاریخی از او سر زده.
از جمله چون در این زمانها دزدان دریایی در دریایی در دریای سفید فراوان گردیده و ایمنی را از آن دریا و از شهرهای کنار آب برداشته بودند و پیاپی بر کشتیها یا شهرها و آبادیها هجوم برده تاراج میکردند و مردم را دستگیر کرده و در بازارهای شرق میفروختند.
از اینجا رومیان به ستوه درآمده و پومپیوس را با سپاه گران برای کندن ریشه آن دزدان فرستادند و یک رشته اختیارهایی به او سپردند که تا آن هنگام به کمتر کسی سپرده بودند. پومپیوس کاردانی نموده دزدان را ریشهکن نمود و دزهای آنان را که در دامنههای کوهها روبهروی دریا داشتند برانداخت و مردم انبوهی را دستگیر نموده در این شهر و آن شهر نشیمن داد و چون این کار نزد رومیان بسیار پسند افتاد.
از اینجا او را به جای لوکولوس به جنگ مثرادات پادشاه پونتوس و تیکران پادشاه ارمنستان فرستادند که پلوتارخ داستان آن را میسراید.
(۲).Monlius
(3).Tribun چنانکه در پیش گفتهایم تریبونان دستهای از قاضیان بودند که از سوی مردم برگزیده میشدند و کار ایشان نگهداری حقوق نفع توده بود.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۶۳
ولی این قانون خود کمتر از آن نبود که فرمانروایی خودکامی برای سراسر روم برگمارده شود. زیرا شهرها و سرزمینها که با قانون پیشین در اختیار پومپیوس نگزارده شده بود همانا فروگیا «1» و لوکااونیا «2» و گالاتیا و کاپادوکیا و کیلیکیا و کولخیس بالا و ارمنستان بود که اینک به دستیاری این قانون آنها نیز به اختیار وی سپرده میشد.
گذشته از لشکرهایی که به دستیاری آنها لوکولوس تیکران و مثرادات را زبون گردانیده بود. هم این قانون لوکولوس را از نیکنامی و سرفرازی فیروزیهای خود بیبهره میساخت و کسی را به جای او میفرستاد که تنها در بهرهمندی از نیکنامی فیروزمندی جانشین او میشد نه در بیم و رنج جنگ. ولی این نکته در نزد دسته آریستوکراتیس «3» چندان مهم نبود اگرچه ناگزیر بودند که لوکولوس را ستمدیده بشناسند، ولی پروای ستمدیدگی او را چندان نداشتند.
بلکه آنچه بیشتر مایه دلگیری آنان بود اینکه آن همه زور و توانایی در دست یک پومپیوس او را به خودکامی و بیدادگری خواهد برانگیخت و این بود که در نهان یکدیگر را دیده و به همدیگر دل داده قرار بر آن نهادند که با آن قانون همداستان نباشند و مخالفت کنند و به آن آسانی آزادی خود را از دست نهادند.
ولی چون آن روز فرا رسید که بایستی پیشنهاد قانون صورت یابد همگی از ترس مردم دل باختند و خاموشی گزیدند مگر کاتولوس «4» که دلیرانه میخروشید و از قانون و نتیجه آن نکوهش مینمود و چون دیدکاری در برابر مردم نمیتواند روی به سناتوس برگردانیده داد زد:
پس شما پیروی از نیاکان پیشین خود کرده سر در کوهها بگذارید تا بتوانید آزادی خود را نگاهدارید.
بااینهمه همگی دستهها به آن قانون رأی دادند و پومپیوس در نبودن خودش دارای یک فرمانروایی بزرگی گردید که سولا «5» تنها به زور سپاه و گشادن شهر روم توانسته بود آن فرمانروایی را داشته باشد.
______________________________
(۱).Phrygia سرزمینی در میان آسیای کوچک که میگویند یکی از شهرهای آن ایکونیوم بوده که امروز به نام «قونیه» خوانده میشود.
(۲).Lycaonia سرزمینی در آسیای کوچک.
(۳). آریستوکراسی یک گونه حکمرانی است و مقصود آن است که رشته حکمرانی نه در دست همگی بوده بلکه در دست بزرگان و توانایان باشد.
(۴).Catalus
(5).Sylla یکی از سرداران روم است که به دیکتاتوری رسید ولی اندکی نکشید که مرد.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۶۴
ولی چون خبر آن را برایش نوشتند در پیش دوستان خود که به مبارکباد به نزدش آمده بودند ناخرسندی مینمود و دست بر زانو زده میگفت: تا کی رنج بر روی رنج؟! مگر من باید خدمت سربازی خود را به پایان نرسانم و از این بزرگی رشکانگیز رها نشوم و به کشور خود باز نگردم که پهلوی زن و خاندان خود آسوده زیست نمایم؟! ای کاش من یک مرد گمنامی بودم! ولی دیگران همه اینها را جز نمایش بیجا نمیدانستند و دوستان نزدیک او پی برده بودند که وی در سایه دشمنی و همچشمی که با لوکولوس دارد بیش از همه خواهان شکوه و بزرگی است و بیش از همه از آن پیشآمد شادمان گردیده.
چنانکه سپس کارهای او این معنی را نشان داد و پرده از راز درونش برداشت. زیرا نخستین کار او این بود که به هر کجا خبر فرستاده به سپاهیان فرمان داد که نزد او بشتابند. هم چنین همه پادشاهان و فرمانروایان را که زیردست او شده بودند پیش خود خواند.
کوتاه سخن آنکه او چون به زمین فرمانروایی خود رسید همه چیز و همه کار لوکولوس را تغییر داده از کیفر کسانی کاست و کسانی را از پاداشی که منتظر بودند بیبهره گردانید و این کار را برای آن میکرد تا هواداران لوکولوس بدانند زمان فرمانروایی او سپری شده.
لوکولوس را پیرامونیانش بر آن میانگیختند که از پومپیوس دیداری کند و چنین پنداشته میشد که از این دیدار تیرگیها از میان برداشته خواهد شد. این بود که دو تن در گالانیا همدیگر را دیدار نمودند و چون هر دوی ایشان سرداران شهرگشا و بزرگی بودند سرکردگان هر دوی ایشان ریسمانهای آراسته با شاخهای غار پیشاپیش آنان میکشیدند.
لوکولوس از سرزمینی میآمد که پر از درختان سبز و همه جا سایه بود ولی پومپیوس از زمینهایی میگذشت که سرد و خشک بود. از این جهت شاخههای کسان پومپیوس خشکیده و پژمرده گردیده بود. و لکتوران «1» لوکولوس این دریافته مقداری از شاخههای خود را به آنان دادند و ریسمانهای آنان را با غار نو آراسته گردانیدند.
ولی این کار ایشان به فال بد گرفته شد و کسانی چنین گفتند که پومپیوس سرفرازیهای لوکولوس را از دست او خواهد گرفت.
لوکولوس در رتبه کونسولگری و همچنین در سال بر پومپیوس پیشی و پیشی داشت ولی فیروزیها و شهرگشاییها که به تازگی بهره پومپیوس شده بود او را بزرگتر از لوکولوس میساخت.
______________________________
(۱).Lictor لکتوران کسانی بودند که تیر به دوش گرفته در پیشاپیش قاضیان و فرمانروایان راه میپیمودند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۶۵
نخست با هم به مهر گفتگو کرده هر یکی از فیروزیهای آن دیگری را ستایش مینمود و مبارکباد میگفت. ولی چون نوبت به تصفیه کارها رسید و بایستی با هم قرارهایی بدهند سخت به مخالفت میکوشیدند، چنانکه در هیچ زمینهای سازگار نیامدند بلکه کار به سخنان درشت کشیده پومپیوس لوکولوس را خسیس میخواند و او به پومپیوس نسبت هوسبازی میداد.
پیرامونیان ایشان به سختی توانستند آنان را از هم جدا گردانند.
لوکولوس در گالاتیا مانده سرزمینهایی را که گشاده بود به این و آن میبخشید و به هر که میخواست پیشکش میداد. از آن سوی پومپیوس در آن نزدیکی چادر زده پیاپی پیام میفرستاد که فرمانهای لوکولوس را به کار نبندند و همه سپاهیان او را از گردش میپراکند.
مگر هزار و ششصد تنی که در خور کار نبودند و سر و سامان درستی نداشتند و به نافرمانی دلیر بودند.
پومپیوس میدانست که اینان لوکولوس را دشمن میدارند از این جهت اینان را نزد او باز گذاشت.
گذشته از این کارها پومپیوس زبان به ریشخند و بدگویی گشاده آشکار از ارزش کارهای لوکولوس میکاست. میگفت:
جنگهایی که او کرده با آن شکوه پوچ پادشاهی بوده و جنگ با سپاهیان ورزیده و کینه جو برای من نگاهداشته شده زیرا مثرادات اکنون ساز و برگ از سر گرفته و این زمان تنها امیدش به شمشیر و سپر و اسب است که هرگز فروگزاری و سستی نخواهد نمود و سپاهیان او از آن شکستها عبرت برداشته ورزیده شدهاند.
پومپیوس هم در پاسخ این سخنان وی میگفت:
لوکولوس آمده که با پیکره (صورت) جنگ و با سایه آن بجنگد و این عادت اوست که همچون مرغ لاشخور هنگامی که چهارپایی را دیگران از پا انداختند این بر سر لاشه فرود آمده آن را از هم میدرد.
بدینسان که او فیروزی بر سرتوریوس «1» و لپیدوس «2» بر آن بندگانی که زیر فرمان اسپارتاکوس «3» گرد آمده بودند همه را از آن خود میشمارند.
______________________________
(۱).Sertorius
(2).Lepidus
(3).Spartacus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۶۶
با آنکه این کار آخرین به دستیاری کراسوس و آن میانی با دست کاتالوس و آن نخستین با دست متلوس «1» بوده. چنین کسی که به هر فرومایگی خرسند است تا بتواند خود را در نیکنامی دست یافتن به چند تن بندگان رهگذری شریک گرداند، چه شگفت که این هنگام بخواهد نیکنامی گشودن پونتوس و ارمنستان را از دست من برباید؟!
پس از این کشاکش لوکولوس راه خود را برگرفت و پومپیوس همه کشتیهای خود را برای پاسبانی دریاها در میانه فنیکتا و بوسفوروس گزارده خویشتن بر سر مثرادات رفت که این زمان یک فالانکس سی هزار پیاده با دو هزار سواره فراهم داشت. ولی بر جنگ او دلیری نکرد.
مثرادات بر روی یک کوه استواری چادر زده بود که حمله بر آنجا سخت بود. ولی چون آب نایاب بود دیری نگذشت که ناگزیر شده آنجا را رها کرد. ولی همینکه او رفت پومپیوس آنجا را گرفت و چون میدید که گیاهها از آنجا رسته و سبز ایستاده و آنگاه فرورفتگیهایی در این سو و آن سو میدید این بود یقین کرد که آنجا بیآب نمیباشد و دستور داد که در هر گوشه آن چاههایی بکنند که در نتیجه این کار در اندک زمانی آب فراوانی از هر گوشه و کنار پدید آمد و او شگفت داشت که چگونه مثرادات که زمانی در آنجا لشکرگاه داشت نتوانسته آب از آنجا در بیاورد.
سپس پومپیوس از دنبال مثرادات لشکرگاه را گرد فرو گرفت.
مثرادات پس از آنکه چهل و پنج روز در آن محاصره بود راهی پیدا کرده با دستههای برگزیدهای از سپاهیان از آنجا بگریخت و پیش از این کار سپاهیان ناتوان و بیکاره خود را نابود گردانیده بود. ولی دیری نگذشت که در کنار رود ایوفراتیس (فرات) پومپیوس بار دیگر بر او رسید و در نزدیکی لشکرگاه او چادر زد. ولی چون ترس آن را داشت که از رود گذشته باز بگریزد از این جهت نیم شبی فرمان حمله داد و چنانکه گفتهاند در همان هنگام مثرادات خوابی میدید که سرگذشت آیندهاش بر او هویدا شده بود. چنین میدید که در دریای ایوکسینه «2» راه میپیماید و باد موافق کشتی او را میبرد و چون از دور بوسفوروس نمایان گردید روی به کشتیهای دیگر که همراه بودند گردانیده از اینکه از خطر رسته و به جای ایمنی
______________________________
(۱).Metellus همه اینان از سرداران و بزرگان روم میباشند که در تاریخ آن کشور نامشان بازمانده.
(۲).Euxine
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۶۷
رسیدهاند شادمانی خود را نشان داد. ولی به یک ناگاه دید همه آنها ناپدید شد و خویشتن را بر روی تخته پارهای دید که به اختیار موجها سپرده شده.
هنگامی که او در خواب با این پندارهای پریشان دست به گریبان بود دوستانش فرا رسیده او را بیدار کرده نزدیک شدن پومپیوس را به او خبر دادند. چه او چندان نزدیک رسیده بود که جنگ بایستی در لشکرگاه روی دهد و این بود که سرکردگان سپاهیان خویش را در همانجا به صف آوردند.
پومپیوس چون دید که دشمن آماده ایستاده و پافشاری از خود مینماید بیم کرده روا ندید در آن تاریکی به جنگ برخیزد، بلکه میخواست گرد آنان را فرو گرفته از گریختن باز دارد و فردا دست به جنگ آورد. ولی سرکردگان روزگار دیده او اندیشه دیگر داشتند و به او دل داده دستور گرفتند که بیدرنگ حمله نمایند.
شب چندان تاریک نبود و ماه با آنکه فرو میرفت چندان روشنایی داشت که سپاهیان یکدیگر را درمییافتند و این خود پیشآمد بد دیگری برای سپاهیان مثرادات بود. زیرا رومیان که میآمدند ماه از پشت سر آنان بود و چون این زمان بسیار پایین آمده بود از اینجا سایههای بسیار درازی پدید میآورد و این سایههای رومیان که به چشم دشمن میافتاد آنان را نزد خود میپنداشتند و بدینسان فریب خورده نیزه حواله میکردند بیآنکه گزندی به رومیان برسانند. رومیان این دریافته به یکبار بر آنان تاختند و خروش و غریوی بزرگ پدید آوردند.
دشمنان ترسیده ایستادگی نتوانستند و روی برگردانیده بگریختند. رومیان کشتار بزرگی کرده ده هزار تن کمابیش را نابود ساختند و بر لشکرگاه ایشان دست یافتند. اما خود مثرادات هنوز در آغاز حمله رومیان با هشتصد تن سوار بر گرد سر خود بر تیپ آنان زده و راه برای خود باز کرده جان بدر برد. ولی دیری نکشید که پیرامونیان او پراکنده گردیدند و هر دستهای راه دیگری پیش گرفت و او تنها با سه تن بازماند که یکی از ایشان «برگزیده» هوپسیکراتیا «1» بود و او دختری با دلیری و چابکی مردان خود داشت و از این جهت بود که مثرادات او را هوپسکراتیس «2» میخواند. او رخت ایرانی پوشیده و همچون سواران ایران بر اسب مینشست و در این گریز همیشه همراه مثرادات بود و به پاسبانی او برخاسته و به پرستاری اسب او میکوشید و هرگز از درازی راه فرسودگی نمینمود، تا هنگامی که باینورا که دزی از آن
______________________________
(۱).Hypiscratia
(2).Hypiscrates
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۶۸
مثرادات بود با زرّینه ابزار آراسته و گنجینهای در آنجا بود رسیدند. مثرادات رختهای گرانبهای خود را که در آنجا داشت میانه دوستانش که این هنگام به او پیوسته بودند بخش نمود و به هر یکی از آنان زهر کشندهای سپرد که به دستیاری آن خود را از افتادن به دست دشمن نگهدارند و از آنجا آهنگ ارمنستان کرد که نزد تیکران برود. ولی تیکران به او راه نداد و چنین اعلانی میانه مردم پراکنده ساخت که هر که مثرادات را دستگیر گرداند صد تالنت پاداش خواهد دریافت. از این جهت مثرادات از بخش بالای ایوفراتیس از آب گذشته به سرزمین کولخیس گریخت.
در این میان پومپیوس هجومی به ارمنستان کرد و این به خواهش تیکران کوچک بود که این زمان بر پدر خود شوریده و دشمنی با او مینمود و با پومپیوس در نزدیکی رود آراکس (ارس) به هم رسیده دیدار کردند. این رود از نزدیکی سرچشمه ایوفراتیس برمیخیزد. ولی پیچشی پیدا کرده و به سوی شرق برمیگردد و به دریای کاسپی (دریای خزر) میریزد.
تیکران کوچک با پومپیوس دست به هم داده در ارمنستان پیش رفتند و شهرهایی را که بر سر راه بود برگشاده زیردست خود میگردانیدند. اما از آن سوی تیکران چون به تازگی از دست لوکولوس ضربت خورده و نیز میدانست که پومپیوس مردی نرم و مهربان است رومیان را در کوشک پادشاهی خود پذیرفته و خویشتن همه خویشاوندان و دوستانش را همراه کرده به نزد پومپیوس شتافت که از او زینهار بخواهد. تا نزدیکیهای خندق همچنان سواره میآمد، ولی در آنجا لکتوران پومپیوس به او رسیده دستور دادند که پایین آمده پیاده راه پیماید. زیرا هرگز مردی سواره در درون لشکرگاه روم نبایستی دیده شود.
تیکران بیدرنگ فرمان برده بلکه به آن بسنده نکرده شمشیر خود را هم رها کرده به آنان سپرد و پس از همه چون از دور به برابر پومپیوس رسید، دستار «1» شاهانه خود را از سر برداشته خواست آن را بر روی پای پومپیوس بگذارد. بدتر از همه آنکه زبونی را بیرون از اندازه گردانیده میخواست همچون یک زیردست عادی به زانو بیفتد، اگر نبود اینکه پومپیوس جلوگیری کرد و دست او را گرفته در نزدیکی خود بنشاند: خود او را در یک سمت و پسرش را در سمت دیگر.
______________________________
(۱). خوانندگان در شگفت نباشند که پادشاهان ارمنستان دستار بر سر داشته. آن زمان در ایران و ارمنستان دستار بستن شیوع داشته و پادشاهان نیز دستار بر سر میبستهاند. گذشته از دلیلهایی که از کتابها به دست میآید از تصویرها که بر روی سنگها و مانند آن از آن زمانها بازمانده نیز این موضوع پیداست.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۶۹
سپس پومپیوس سخن آغاز کرده گفت: باعث زیانهای گذشته لوکولوس بوده که سوریا و فنیگیا و کیلیکیا و گالانیا و سوفینی را از دست شما درآورده. ولی سرزمینهایی که تاکنون در دست خود نگهداشتهای از این پس هم در دست خودت بماند، ولی در برابر زیانهایی که به رومیان رسیده به جریمه آن باید شش هزار تالنت بپردازی و پسر تو حکمران سوفینی باشد.
خود تیکران از این شرطها خرسندی مینمود و چون رومیان به نام پادشاهی بر او درود گفتند سخت شادمانی نموده به هر یک سپاهی یک نیم مینا نقره و به هر سرصده (یوزباشی) ده مینا و به هر تریبون یک تالنت وعده پیشکش داد. اما پسر او ناخرسندی مینمود و چون او را برای شام خوردن بخواندند پاسخ داد:
من به چنان نوازشی نیازمند نیستم در بیرون هم میتوانم یک رومی پیدا کرده با او شام بخورم.
و در نتیجه این کار بود که او را سخت بند کرده برای محاکمه نگاهداشتند.
چندی از این پیشآمد نگذشت که پادشاه پارتیا (اشکانی) کسی نزد پومپیوس فرستاده در خواست نمود که تیکران کوچک را که داماد او بود به دست او بسپارند و نیز سرحد میانه ایران و روم رود ایوفراتیس (فرات) باشد. پومپیوس پاسخ داد آنکه تیکران است به پدر طبیعی خود بیشتر میرسد تا به پدر خویشاوندی. اما درباره سرحد من خواهم کوشید که از راستی و دادگری برکنار نباشم.
سپس پومپیوس ارمنستان را به نگهداری افرانیوس «1» سپرده خویشتن به دنبال کردن مثرادات رفت و برای این مقصود ناگزیر شد از میان کشورهای گوناگون بگذرد که بزرگترین، آنها یکی ایبریا و دیگری آلبانیا (اران) بود. خاک ایبریا تا کنار کوهستان موسخیان «2» و خاک پونتوس میکشد. اما آلبانیا «3» شرقیتر از آن است و تا کنار دریای کاسپی (خزر) کشیده میشود.
مردم آلبانیا به درخواست پومپیوس اجازه دادند که وی از خاک ایشان بگذرد. ولی چون زمستان فرا رسید و هنوز رومیان در آن خاک بودند و به گزاردن جشن کیوان «4» میپرداختند.
______________________________
(۱).Afranuis
(2).Moschian
(3).Albania همانجاست که ایرنیان آران میخواندند و امروز آذربایجان قفقاز نامیده میشود.
(۴). مقصود از کیوان ستاره نیست بلکه یکی از خدایان یونانی با این نام بوده که شاید ارتباطی هم میانه آن و ستاره پنداشته میشده.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۷۰
ناگهان آلبانیان گروهی که کمتر از چهل هزار تن نبود گرد آمده و از رود کوروش «1» بگذشتند.
این رود از کوهستان ایبریا برخاسته و با رود اراکس درگذر خود از ارمنستان به هم پیوسته در دوازده دهانه به دریا کاسپی میریزند.
برخی دیگر گفتهاند که آراکس بر روی کوروش نمیریزد. بلکه دو رود جدا از هم و نزدیک به یکدیگر روانه میشوند. ولی هر دو به یک دریا میریزند پومپیوس میتوانست جلو آنان را گرفته نگذارد از آب بگذرند، ولی این جلوگیری را نکرد و آنان آسوده از آب بگذشتند و پومپیوس بر سر آنان تاخته سخت بشکست و گروه انبوهی را در همانجا نابود ساخت.
پادشاه ایشان فرستادگان فرستاده زینهار خواست و فروتنی نمود. پومپیوس گناه او را بخشیده و با او پیمانی بسته سپاه خود را برداشته روانه ایبریا گردید.
مردم اینجا در شماره کمتر از البانیان نبودند و در جنگجویی و دلیری بر آنان فزونی داشتند و بر پیشرفت کار مثرادات و بیرون راندن پومپیوس علاقه بسیار مینمودند.
این مردم هیچگاه زیردستی مادان یا پارسان را نپذیرفته همچنین زیر یوغ ماکیدونیان نرفته بودند. زیرا الکساندر چون به هورکانیا «2» رسید شتاب بسیار داشت.
ولی پومپیوس جنگ بزرگی کرده آنان را بشکست. چنانکه هزار تن در همانجا کشته گردید و بیش از ده هزار تن دستگیر افتادند. سپس پومپیوس روانه کولخیس گردید و در این سرزمین بود که سر ویلیوس «3» از راه رود فاسیس «4» فرا رسیده و پومپیوس را دیدار کرد و کشتیهایی را که به دستیاری آنها پونتوس را نگهبانی مینمود همراه آورد.
دنبال کردن مثرادات که خود را میانه مردمان بوسفرروس و شهرهای کنار دریای مااوتیا «5» انداخته بود بسی سختیها داشت و در این میان خبرهایی نیز رسید که مردم البانیا بار دیگر بشوریدند.
پومپیوس سخت برآشفت و به آهنگ سرکوب آنان پس گردیده با دشواری و بیم فراوان
______________________________
(۱). رود کر امروزی.
(۲).Hyrcania همان کلمهای است که امروز گرگان خوانده میشود و مقصود همان سرزمینی است که هنوز به همین نام معروف میباشد و مرکز آن امروز استراباد (گرگان) نام دارد.
(۳).Scsvilius
(4).Phasis
(5).Maeotia
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۷۱
دوباره از رود کوروش برگذشت. چه وحشیان «1» کنارههای رود را تا مسافت درازی با میخهای چوبین استوار گردانیده بودند و گذشتن از آب بیمناک بود.
چون راه توانفرسا و بیآبی را در جلو خود داشتند از این جهت پومپیوس دستور داد که ده هزار خیک را پر آب سازند و همراه بردارند و بدینسان به آهنگ دشمن روانه گردید و چون به آنان رسید در کنار رود آباس «2» صف آراسته و آماده جنگ ایستاده بودند. شماره آنان شصت هزار سواره و دوازده هزار پیاده بود.
ولی انبوه ایشان ساز و برگ درستی نداشتند و بسیاری تنها پوستهای جانوران درنده را در تن کرده و ابزاری دیگر نداشتند. سردار ایشان کوسیس «3» برادر پادشاه بود که همینکه جنگ درگرفت پومپیوس را به هماوردی برگزیده و بر سر او تاخت و زوبین خود را به رخنههای سینهبند او فرو برد.
پومپیوس هم به نوبت خود نیزه بر تن او فروبرده او را بکشت. گفتهاند در این جنگ آمازونان «4» نیز به یاری وحشیان آمده همراه آنان جنگ میکردند و از راه رود ثرمیدون «5» از کوهستان خود پائین آمده بودند. زیرا پس از جنگ هنگامی که رومیان به تاراج پرداخته لشکرگاه را یغما مینمودند چندین سپر و بالاپوش از آن آمازونان پیدا کردند. ولی در میان مردگان هرگز زنی ندیدند.
اینان در یک گوشه از کوهستان قفقاز نشیمن دارند و تا کنار دریای هورکانی میرسند.
ولی با البانیان پیوسته نیستند زیرا گیلان «6» و تیگیان «7» در میانه میباشند.
اینان با آن مردمان سالانه دو ماه تنها در نزدیکیهای رود ثرمیدون با هم میگزارند و سپس آنان به جایگاه خود میروند و بازمانده سال را در تنهایی به سر میدهند.
______________________________
(۱). این رسم ناستوده را یونانیان داشتهاند که مردم آسیا را همگی وحشی (باربار) مینامیدند و ما در این باره شرحی در آخر بخش یکم نگاشتهایم.
(۲).Abas
(3).Cusis
(4).Amazon افسانهای در میان غربیان بوده در این باره که در شرق گروهی همگی آنان زن میباشند و هرگز مردی میانه آنان نیست و این گروه را امازون میخواندند که در داستان اسکندر نیز نام آنان برده شده و فردوسی در شاهنامه هم یاد آنان را کرده.
(۵).Thermedon
(6).Gelac همان مردمی که امروز هم به نام «کیل» خوانده میشوند
(۷).Tege گویا این مردم همان باشند که به نام «لزکی» یا «لگزی» خوانده میشوند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۷۲
پس از این کارزار پومپیوس هوس آن را داشت که با دستههای خود به سوی هورکانیا و دریای کاسپی پیش رود. ولی پس از سه روز راهپیمایی از دست مارهای زهردار ناگزیر گردیده بازگشت و در ارمنستان کوچک نشیمن گرفت. در اینجا فرستادگی از پادشاهان مادو ایلومای «1» نزد او رسیدند و او پاسخهای مهرآمیز به ایشان گفت: نیز چون پادشاه پارتیا (اشکانی) بر گوردوینی «2» تاخته و گزندها بر زیردستان تیکران رسانیده بود پومپیوس افرانیوس را با سپاهی بر سر او فرستاد و او پادشاه اشکانی را شکست داده تا خاک آربیلا (اربل) از دنبال او رفت.
از «برگزیدگان» مثرادات که به پیش پومپیوس آوردند هیچیک را برای خود نگاه نداشته هر یکی را نزد خویشاوندان خود فرستاد و بیشتر آنان دختران یا زنان پادشاهان یا سرکردگان بودند. لیکن استراتونیکه که نزد مثرادات گرامیتر از دیگران بود و مثرادات نگهداری بهترین و پرمالترین دزهای خود را به او سپرده بود گویا او دختر پیرمرد موسیقیدانی بوده پدر او زندگانی چندان خوشی نداشت، به شبی چنین رخ داد که او آوازی در یکی از میهمانیها نزد مثرادات خواند و مثرادات چنان شیفته وی گردید که از همان جا او را برداشته با خود برد و پیرمرد را بیآنکه نوازشی نماید یا وعدهای بدهد باز پس فرستاد. ولی پیرمرد چون بامداد از رختخواب برخاست چشمش بر میزهای خانه افتاد که ظرفهای سیمین و زرین بر روی آنها چیده شده دستهدسته نوکران و خواجهسرایان و غلام بچگان را دید که در خانه میباشند و همینکه او برخاست جامهای گرانبها برای او آوردند.
نیز اسبی را با زین و برگ پربها در جلو خانه خود دید و احترامی که به وی نموده میشد احترامی بود که جز به نزدیکان شاه نمیکردند. بیچاره پیرمرد میپنداشت. که او را دست انداخته و چنین خواستهاند که بازی خندهآمیزی تهیه نمایند و این بود که خواست خود را از دست نوکران رها گرداند.
ولی نوکران او را گرفته و بیاگاهانیدند که پادشاه خانه و دارایی مرد توانگری را که به تازگی مرده بوده به او بخشیده است و آنکه میبیند هنوز اندکی از بسیار میباشد و به هر
______________________________
(۱).Elymaean همان کلمهای است که «عیلام» میخوانیم ولی در اینجا مقصود کوهنشینان غرب ایران میباشد که امروز ما آنان را الریاکرد میخوانیم. در این باره شرح درازی میباید که در اینجا مجال آن نیست.
(۲).Gordyene یکی از کورههای ارمنستان بوده و شاید از کلمه «کرد» آمده باشد.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۷۳
سختی بود او را قانع گردانیدند که جامه ارغوانی بر تن کرد و بر اسب نشسته در شهر به گردش پرداخت و چون به مردم میرسید داد میزد:
اینها هر یکی از آن منست.
و چون کسانی از این کار او میخندیدند میگفت:
چرا میخندید؟! مگر این کار من شگفت است؟! شگفت آن است که با این حالی که دارم و از شادی خود را باختهام به هر که میرسم او را سنگ باران نمیکنم.
این بود داستان پدر و آغاز کار استراتونیکی و او دزی را که در دست داشت به پومپیوس سپرده پیشکشیهای گرانبهای فراوان به او فرستاد. ولی پومپیوس تنها چیزهایی را که برای آرایش پرستشگاههای خدایان شایسته بود یا میتوانست بر شکوه فیروزمندیهای او بیفزاید پذیرفته، باز مانده را به خود استراتونیکی باز داد که برای خویشتن نگاهدارد.
نیز همین رفتار را کرد با پیشکشهایی که پادشاه ایبشریا (گرجستان) فرستاده بود. چه او تختخواب و میز و تخت شاهی که از زر بود فرستاد و خواهش کرده پومپیوس آنها را برای خویشتن بپذیرد و پومپیوس همه آنها را به گنجور جمهوری سپرد تا به نام دارایی مردم روم نگهدارد.
در دژ دیگری که کائنوم «1» خوانده میشد پومپیوس یک رشته نوشتههای نهانی از آن مثرادات به دست آورده و خرسندانه آنها را بخواند و بدینسان بسیاری از رازهای پادشاه از پرده بیرون افتاد.
زیرا از آنجا یادداشتهایی به دست آمد درباره اینکه او گذشته از کسان بسیار دیگری پسر خود اریاراثیس «2» را با زهر کشته همچنین آلکایوس ساردی را نابود ساخته و این کار را برای آن کرده که در یک گروبندی اسبدوانی نخستین برد بهره آنان شده و این بیبهره گردیده.
نیز نگارشهایی که در زمینه گزارش خوابهای خود پادشاه یا خوابهای زنان او در میانهروی داده بود به دست افتاد. هم در آنجا نامههایی بیشرمانه که مثرادات به برگزیده خود مونیمه «3» نوشته یا از او دریافته بود پیدا گردید. ثئوفانیس «4» میگوید: نامهای هم از آن روتیلیوس «5» به
______________________________
(۱).Caenum
(2).Ariarathes
(3).Monime
(4).Theophanes
(5).Rutilus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۷۴
دست آمد که به مثرادات نوشته و بسیار کوشیده بود که او را به کشتار رومیان آسیا برانگیزد.
ولی بسیار چنین دریافتهاند که این سخن جز تهمت نمیباشد که ثئوفانیس از پیش خود ساخته و این یا از آن جهت است که او را همپایه روتیلیوس نیافته و او را دشمن میداشته و یا از این جهت که میخواسته پومپیوس را از خود خرسند گرداند.
زیرا روتیلیوس در تاریخ خود نام پدر پومپیوس را برده و او را بدترین مرد زنده به شمار آورده.
از آنجا پومپیوس به شهر آمپیوس آمد و در اینجا در سایه هوسناکی به کارهایی برخاست و به نتیجهای رسید که باید نام آن را جهانگیری خواند. زیرا خود او بارها از لوکولوس نام برده و چنین بدگویی کرده بود که هنوز دشمن را از میان برنداشته فرمانها بیرون میدهد و بخششهایی به این و آن میکند. جهانگیران این کار را زمانی میکنند که دشمن را از میان برداشته از رهگذر او به یکبار آسوده شده باشند.
با چنین بدگوییهایی اکنون خود او زنده بودن مثرادات را و اینکه وی در خاک بوسفوروس با سپاه آراستهتر و نیرومندتری آماده ایستاده است فراموش ساخته تو گویی همه کارها به انجام رسیده که کورهها را به سامان میآورد و پاداش به این و آن میبخشید.
در این هنگام انبوهی از سرکردگان و فرمانروایان بر سر او گرد آمده نیز پادشاهانی از وحشیان (آسیاییان) که شماره آنان کمتر از دوازده تن نبود پیش او بودند.
از این جهت بود که او چون میخواست نامه برای پادشاه اشکانی بنویسد به پاس احترام این پادشاهان به رسم دیگران در عنوان نامه او را «شاهانشاه» نخواند.
هوس دیگرش این بود که میخواست به سوریا دست یافته از درون عربستان پیشرفت نموده تا کنار دریای سرخ برسد و بدینسان خاک خود را از هر سوی به اقیانوس بزرگ برساند که گرداگرد زمینهای آباد را فراگرفته. زیرا او در آفریقا نخستین رومی بود که دامنه شهرگیریهای خود را به اقیانوس رسانید. همچنین در اسپانیا دریای آتلانتیک «1» را سرحد خاک خویش ساخت.
سپس در این لشکرکشی آخری خود از دنبال آلبانیان بسیار کم مانده بود که تا کنار دریای هورکانیا برسد. پس با این آرزو لشکر خود را به حرکت آورد و بدانسو بود که لشکرهای او
______________________________
(۱).Atlantic
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۷۵
گرداگرد دریای سرخ را بگیرند. از آن سوی درباره مثرادات میدید که دنبال کردن او با سپاه کار بیمناکی میباشد چه او در گریختن زیانکارتر است تا در جنگ روبهرو. این بود که میخواست دشمن سختتر دیگری را بر او برگمارد و آن گرسنگی میباشد. به این قصد بود که کشتیهایی را برای دیدهبانی برگماشت که بازرگانی را که به سوی بوسفوروس میروند بپایند و به هر کس که آذوقه بدانجا نقل نماید مرگ او را کیفر قرار داد.
پس از این کارها سپاه را برداشته روانه گردید و قضا را در راه به مردگانی برخورد که همچنان روی خاک مانده بودند و اینان از آن سپاهیانی بودند که در جنگ بدبختانه ترییاریوس با مثرادات کشته شده بودند و اینکه لوکولوس آنان را به خاک نسپرده بود، جهت دیگری بر بیزاری سپاهیان از او گردید.
سپاهیان پومپیوس در زیردست افرانیوس به تازیانی که در پیرامون کوه امانوس «1» بودند پرداختند و خود او به سوریا در آمده چون دید که پادشاه قانونی یا طبیعی در سراسر آنجا نیست از این جهت آنجا را ولایتی از روم گردانید. نیز به یوداییا «2» دست یافته آریستوبولوس پادشاه آنجا را دستگیر ساخت.
پاره شهرها را از نو بنیاد گذاشت و به پارهای از آنها آزادی بخشیده به حکمرانان خودکامه که داشتند کیفر داد. بیشتر وقت خود را در راه داوری و دادگستری به سر میبرد و گفتگوهایی را که میانه پادشاهان و کشورها برمیخاست فیصله میداد و در هر کجا که خود نمیتوانست حاضر باشد کمیسیونی از کسان خود را میفرستاد.
از جمله چون در میان ارمنیان و پارتیان کشاکش بر سر یک رشته زمینهایی برخاست و هر دو سوی داوری را به او سپردند سه تن را برگزیده اختیار را به اینان سپرد که گفتگوها را از دو سوی شنیده در میانه داوری کنید.
زیرا چنانکه آوازه زور و نیروی او به همه جا رسیده بود شهرت دادگری و پاکدلیش کمتر از آن نبود و خود این نیکی و پاکدلی او بود که پرده بر روی بدکرداری دوستان و پیرامونیان او میکشید. زیرا اگرچه این جربزه را نداشت که جلوگیری از بدکرداری دیگران کرده کیفر به آنان بدهد ولی رفتار خود او جبران آن بدکرداریها را میکرد.
______________________________
(۱).Amanus
(2).Judaea بخشی از سوریا یا به عبارت بهتر بخشی از فلسطین بوده است که مردم آنجا جهود بودهاند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۷۶
در میان دوستان او یکی دیمتریوس «1» نامی بود که بیش از دیگران بر وی چیرگی داشت و او از بندگی آزاد شده و خود جوان بسیار هوشیاری بود ولی در کارها گستاخی و بیپروایی بیاندازه مینمود و داستان آینده درباره او روی داد:
کاتو «2» فیلسوف که آن زمان جوانی بیش نبود ولی شهرتی بسزا داشت و خود مردی بلند همت بود سفری به انطاکیه مینمود که آن شهر را تماشا کند و این به هنگامی بود که پومپیوس در آنجا نبود. خود او چنانکه عادت داشت پیاده راه میپیمود و همراهانش سوار اسب بودند و چون در نزدیکی دروازه شهر انبوهی را دیدند که همگی رخت سفید پوشیدهاند و نوجوانان در یک سوی راه ایستاده و پسر بچگان در سوی دیگر آن ایستادهاند کاتو برآشفت. زیرا پنداشت که مگر آن پذیرایی رسمی است که از او میکنند و این کاری بود که وی هرگز دوست نمیداشت.
بههرحال به همراهان خود دستور داد که پایین آمده همراه او راه بروند و چون بااینحال به آن گروه نزدیک شدند سردسته آن گروه با بساک گل در یک دست و ریسمان «3» در دست دیگر جلو آمده پرسید:
آیا دیمتریوس را دیدید؟! او کی میرسد؟
از این پرسش همراهان کاتو به یکبار خندیدند و خود کاتو تنها این جمله را گفت:
آخ! بیچاره شهر!
و بیآنکه پاسخی دیگر بدهد از آنجا درگذشت.
بههرحال خود پومپیوس بر گستاخیها و بیپرواییهای دیمتریوس تاب آورده و با این رفتار از نفرت مردم نسبت به او میکاست. گفتهاند هر زمان که پومپیوس دوستان خود را برای میهمانی میخواند تا همگی آنان نمیآمدند همچنان به حال انتظار مینشست، در حالی که دیمتریوس بیآنکه پروای نیامدن دیگران را بکند پیش از وقت خود را به روی تخت میگسترد و به آسودگی میپرداخت. هنوز پیش از آنکه به ایتالیا باز گردد کوشکی با شکوه برای نشیمن خود در بیرون روم خریده و خیابانهای قشنگی برانداخته و جاها برای ورزش و
______________________________
(۱).Demetrius
(2).Cato چنانکه خود او هم میگوید از فیلسوفان روم بوده.
(۳). مقصود از ریسمان همان است که در جای دیگر شرح داده که شاخههای درخت غار را به ریسمانها کشیده و به نام احترام در برابر بزرگان میگرفتهاند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۷۷
گردش ساخته و آنجا را به نام خود دیمتریوس نامیده بود ولی پومپیوس که آقای او بود تا فیروزمندی سومی خود به همان نشیمنگاه عادی و ساده دیرین بسنده مینمود.
راست است که سپس چون آن تیاتر مشهور را برای مردم روم بنیاد مینهاد در پهلوی آن نشیمنی نیز برای خویشتن ساخت که بهتر از خانه دیرین بود. با این همه چندان نیک نبود که مایه رشک مردم باشد.
زیرا چنانکه گفتهاند: کسی که پس از پومپیوس خداوندگار آن خانه گردید سخت در شگفت شده و میپرسید:
پس اطاق شامخوری پومپیوس بزرگ کجاست؟! این است آنچه برای ما نقل کردهاند.
تازیانی که در نزدیکی پترا «1» میزیستند پادشاه آنان که تاکنون زور و نیروی رومیان را به شمار نمیگرفت اکنون او نیز به ترس افتاده سخت بیمناک گردید و نامهها به پومپیوس فرستاده فرمانبرداری و فروتنی از خود نمود. بااینحال پومپیوس چون میخواست او را در فروتنی و فرمانبرداری استوار نگاهدارد سفری با لشکر به سوی پترا کرد و این لشکرکشی او بود که روی هم رفته در نزد گروه بسیار نیک ننمود. زیرا آن را یک گونه گریز از وظیفه مهم خود که دنبال کردن مثرادات دشمن دیرین روم باشد میدانستند. به ویژه که مثرادات این زمان دوباره بسیج ساز و برگ میکرد و آماده جنگ میشد و گفتگو بر زبانها بود که از میان اسکوثیا «2» و پایونیا «3» به ایتالیا خواهد تاخت، ولی پومپیوس در پیش خود چنین میاندیشید که سپاه مثرادات را در جنگ در هم شکستن آسانتر است تا او را دنبال کردن و دستگیر نمودن.
از این جهت تصمیم داشت که با دنبال کردن او خود را فرسوده نگرداند، بلکه منتظر نشسته و در این میان روزهای انتظار را صرف سرکوب دشمنان دیگر کند و بدینسان بهره از فرصت بردارد.
ولی فیروزبختی نقشه دیگری پیش آورد. زیرا هنگامی که او به نزدیکیهای پترا رسیده و در جایی چادر برافراشته و نشیمن برگزیده بود و خود او بر اسبی سوار و در بیرون لشکرگاه ورزش مینمود ناگهان چند پیکی سواره از پونتوس با خبرهای شادمانی فرا رسیدند و این از
______________________________
(۱).Petra
(2).Scythia سکوتیا نام تیرهای است که ما «سک» میخوانیم و مقصود جایی است که دستهای از این تیره نشیمن داشتهاند ولی ندانستیم کجا مقصود است.
(۳).Paeonia بخشی از ماکیدونی بوده.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۷۸
شاخههای غار که بر سرنیزههای خود داشتند پیدا بود و این رسمی بود که رومیان داشتند.
سپاهیان همینکه آنان را دیدند از هر سوی به گرد پومپیوس شتافتند ولی پومپیوس پروای آنان را نکرده میخواست ورزش خود را به انجام برساند، لیکن از خروش و غوغای سپاهیان ناگزیر گردیده از اسب پایین آمد و نامهها را از دست پیکان برگرفت و جلو آنان افتاده به سوی لشکرگاه روانه گردید.
در اینجا تریبونی نبود و آنچه در جنگها رسم است که کلوخهای زمین را بریده و بر روی هم چیده تریبون درست میکنند. در اینجا آن نیز نبود و سپاهیان از شتابزدگی و ناشکیبایی روی هم چیدند و پومپیوس بر روی آن ایستاده به سپاهیان مژده مرگ مثرادات را داد که در نتیجه شوریدن پسر خود فارناکیس «1» با دست خود زندگانیش را به پایان آورده و فارناکیس هر چه در آنجا هست به نام خود و به نام روم به دست گرفته چنان که در نامههای خود این را نوشته بود.
از شنیدن این خبر همه سپاهیان بدانسان که انتظار میرفت شادی بیاندازه نمودند و برای خدایان قربانیها نموده و به جشن پرداختند. چنانکه گویی با مرگ یک تن مثرادات چندین هزار دشمن از جلو روم برخاسته.
پومپیوس چون بدینسان جنگ را بسیار زودتر از آنکه امیدوار بود به پایان رسانید از عربستان به آهنگ بیرون رفتن حرکت نمود و با شتاب از خاکهایی که بایستی بگذرد گذشته سرانجام به شهر آمیسوس رسید در اینجا ارمغانهای فراوانی که فارناکیس فرستاده بود به او رسید. نیز او چندین لاشه مرده از خاندان پادشاهی و لاشه خود مثرادات را فرستاده بود، ولی او را از چهرهاش شناختن دشوار بود زیرا طبیبان که لاشه را مومیایی کرده بودند مغز او را نخشکانیده بودند. با این همه کسانی که مایل به شناختن او بودند از نشانههای زخم بشناختند.
خود پومپیوس تاب دیدن آن را نداشت و برای آنکه خویشتن را از حسد خدایان آسوده گرداند آن را به شهر سینوپی فرستاد. رختهای گرانبهای او از بزرگی و پربهایی زرهش کمتر شگفتآور نبود. شمشیربند او که به چهار صد تالنت میارزید جوبلیوس «2» دزدیده و به
______________________________
(۱).Pharnaces
(2).Jublius
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۷۹
آریاراثیس فروخته بود. تاج او را که خود شاهکار صنعت بود گایوس «1» برادر همشیر مثرادات به خواهش فااوستوس «2» پسر سولا به وی بخشیده.
پومپیوس از این کارها آگاهی نداشت ولی سپس چون فارناکیس بیامد و او از چگونگی آگاهی یافت به همه آن خیانتکاران کیفر داد.
پس از این کارها که پومپیوس همه سامانها را داده و آن سرزمین را ایمن گردانیده بود با شکوه و سرفرازی بیهمالی حرکت کرده روی به سوی میهن خود روانه گردید و چون به شهر میتولینی «3» رسید به شهریان آزادی بخشید و این در سایه میانجیگری ثئوفانیس بود و در مناظره که شاعران فصل به فصل داشتند و این هنگام تنها زمینه آن گزارش پیکارها و شهرگشاییهای پومپیوس بود نیز همه را به حضور رسانید.
خود، تیاتر را نیز بسیار پسندیده دستور داد نمونهاش را تهیه نمایند که از روی آن تیاتری در روم ولی بزرگتر و بهتر بنیاد گزارد و چون به رودس «4» رسید درسهایی را که همه فیلسوفان آنجا میدادند شنیده و به هر یکی از ایشان یک تالنت بخشید. پوسیدونیوس «5» مناظرهای را که در جلو او هرماگوراس «6» دانشمند علم بدیع در زمینه آفرینش گیتی داشت نیز نشر کرده است.
در آتن نیز نوازشها به فیلسوفان کرده پنجاه تالنت پول داد که شهر را آبادتر و قشنگتر گردانند. با این پیشآمدها و کارها پومپیوس امید آن داشت با بزرگترین شکوه و با بلندترین نامی که برای یک آدمی صورتپذیر است به ایتالی باز گردد و خاندان خود را خواهان دیدار خود یابد بدانسان که او خواهان دیدار ایشان میباشد، ولی آن نیروی بالاتر از طبیعت که همیشه کار و عادت آن، تیره گردانیدن صفای خوشبختیهاست و هر فیروزبختی یا بزرگی که برای کسی روی مینماید آن غم و اندوه در او میآمیزد این زمان در خاندان پومپیوس نیز دستاندرکار داشت و غم و تیرهبختی برای وی تهیه میساخت. بدینسان که موکیا «7» در نبودن او رختخواب وی را آلوده گردانیده پومپیوس آن هنگام که دور بود و کار بسیار داشت خبرهایی که میرسید پروا نمیکرد. ولی چون این زمان به ایتالی نزدیکتر میشد، این
______________________________
(۱).Gaius
(2).Faustus
(3).Mitylene
(4).Rhodes جزیره معروف دریای سیاه.
(۵).Posidonius
(6).Hermagoras
(7).Mucia زن پومپیوس
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۸۰
نزدیکی اندیشه او را بیشتر متوجه آن کار میساخت و از همانجا طلاقنامه برای آن زن فرستاد. ولی هیچگاه پس از آن جهت این کار را در نگارشی یا در گفتگویی باز ننمود و ما علت آن را تنها در نگارشهای سیسرو «1» مییابیم.
خبرهای گوناگونی درباره پومپیوس پراکنده شده و این خبرها پیش از خود او به روم رسیده و در آنجا شورش و جنبش برپا ساخته بود.
خبرها در این زمینه بود که وی میخواهد با همان سپاه بیکران تا روم پیش رفته و آن شهر را به دست گرفته خود را یگانه فرومانروای روم گرداند.
کراسوس فرزندان و کسان خود را برداشته از شهر بیرون رفت و این یا از آن جهت بود که به راستی میترسید و یا از آن جهت که میخواست بدینسان شوریدگی مردم و خشم آنان را بیشتر گرداند و این احتمال بیشتر میرفت.
ولی پومپیوس همینکه به ایتالیا درآمد همه سپاهیان را برای سان عام پیش خود خواند و بر آنان سخنانی گفته و رسم بدرود به جا آورد که هر یکی به شهر و جای خود برود، ولی متوجه باشد که به هنگام برپا کردن جشن فیروزی نزد او بشتابد. و این پراکندن سپاهیان چون خبر آن میانه مردم پراکنده گردید نتیجه بس شگفتی داد. بدینسان که مردم در شهرها چون شنیدند پومپیوس بزرگ تنها با یک دسته کوچکی از دوستان نزدیک خود تهیدست و بیابزار از خاکهای آنان میگذرد چنانکه تو گویی از گردش و تماشا باز میگردد نه از جنگی که در آن فیروزی یافته است هرکس که این را دانست آهنگ او کرد و همگی درود بر او میگفتند و از او پاسبانی میکردند و به جلوش افتاده راه مینمودند.
سرانجام چنان شد که گروهی که بر سر وی گرد آمد بیشتر از آن سپاهیان بودند که از سر خود پراکند که اگر میخواست هرگونه تبدیل در کار کشور بدهد و بنیاد نوینی بگذارد به دستیاری این گروه میتوانست بیآنکه نیازی به سپاهیان خود پیدا نماید.
باری چون قانون روا نمیشمارد که یک فرماندهی پیش از انجام جشن فیروزی او به شهر درآید پومپیوس کس به سناتوس فرستاده خواهش کرد که به نام نوازش به او بگزیدن کونسولان را به تأخیر بیاندازند تا او بتواند باپیسو «2» که یکی از نامزدها (کاندیدها) است
______________________________
(۱).Cisero خطیب معروف روم. ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ ۳۸۰ پومپیوس
(۲).Piso
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۸۱
روبهرو شود. ولی در برابر این خواهش اوکاتو ایستادگی کرد و آن را نپذیرفت. این شگفت که پومپیوس از این کار او خرسند گردیده دلیری و آزادگی را که به تنهایی در راه نگهداری قانون و داد از خود نموده بود بسیار پسندید و سخت آرزومند گردید که او را به سوی خود بکشد و دوستی او را به هر بهایی باشد خریداری کند و به این قصد چون کاتو دو دختر خواهر داشت پومپیوس یکی از آن دختران را برای خویش و دیگری را برای پسرش خواستگار گردید ولی کاتو این کار را نپسندیده چنین پنداشت که پومپیوس میخواهد از این راه رخنه در بنیاد سرفرازی و نیکنامی او پدید آورد و آن خود رشوهای است که به او داده میشود و با آنکه زن و خواهر او سخت ناخرسند بودند که از خویشاوندی با پومپیوس بزرگ چشم بپوشند وی پروای ایشان نکرده آن درخواست را رد کرد.
در این میان پومپیوس میکوشید که آفرانیوس را به کونسولگری برساند و در این راه پولهایی به این دسته و آن دسته میبخشید تا رأی به این کار بدهند از این جهت مردم در باغهای او آمد و شد مینمودند و چون پرده از روی کار برداشته شده همگی آن را دانستند نا خرسندی سختی نمودار شد و چنین میگفتند که پومپیوس جایگاهی را که برای خود او در پاداش یک رشته خدمتگذاریها داده شد برای یک مرد نابرازندهای خواستار است و میخواهد آن را با پول خریداری کند.
این بود که کاتو به زن و خواهر خود خطاب کرده چنین گفت:
هرگاه ما با پومپیوس پیوند خویشاوندی مینمودیم کنون در این بیآبروگری او ما نیز آلوده میگردیدیم.
از اینجا آن دو زن به خطای خود اذعان نموده دانستند که رأی کاتو بهتر از رأی آنان بوده.
جشن فیروزی که برای پومپیوس گرفته شد چندان بزرگ و پرشکوه بود که با آنکه دو روز را به آن صرف کردند باز وقت بسیار تنگ آمد. ساز و برگی که برای این کار آماده نموده بودند و به مصرف نرسیده بود برای جشن بزرگ دیگری بس بود.
پیشاپیش همه لوحههایی را میکشیدند که بر آنها نامهای کشورهای گشوده شده از پونتوس و ارمنستان و کاپادوکیا و بافلاگوگیا و ماد «1» و کولخیس و ایبریا و آلبانیا و سوریا و کیلیکیا و مبسوپوتامیا و همچنین فنیکیا و فلسطین و یوداییا و عربستان و همچنین همه نیروهای دزدان دریایی چه در آب و چه در خشکی نوشته شده بود.
______________________________
(۱). ندانستیم پومپیوس ماد را کی گشاده بود؟!
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۸۲
در این سرزمینهای گوناگون دژها و استواریها که به دست آمده کمتر از هزار شمرده نمیشد، نیز شهرها چندان کم از نهصد شهر نبود. روی هم رفته هشتصد کشتی از دزدان دریایی به دست آمده بود. سی و نه آبادی با دست او برپا گردیده بود. گذشته از اینها در آن لوحهها حساب همه مالیاتهای امپراطوری قید گردیده و نشان داده شده بود که پیش از شهر گشاییهای پومپیوس همه مالیاتها به اندازه پنجاه ملیون بوده ولی پس از آن شهرگشاییها میزان آن تا هشتاد و پنج ملیون بالا رفته. نیز نشان داده شده بود که پومپیوس به اندازه بیست هزار تالنت از پول نقد و ظروفهای زرینه و سیمینه و آرایش ابزار بر آن گنج جمهوری آورده. گذشته از آنکه تا این هنگام به سپاهیان بخش یافته بود که تنها سهم خود او دست کم هزار و پانصد درهم میشد.
اسیران جنگی که در این جشن همراه آورده میشد گذشته از سردستگان دزدان دریایی یکی پسر تیکران پادشاه ارمنستان با زن و دختر خود. دیگری زوسیمی «1» زن خود تیکران، سومی آریستوبولوس پادشاه یوداییا. چهارمی خواهر پادشاه مثرادات با پنج پسر خود گذشته از اینان زنانی از اسکوثیا بودند. نیز گروهانی از آلبانیان و ایبریان با پادشاه کوماگینی همراه آورده میشد.
همچنین ابزارهای جنگی فراوان که از آن هر یک جنگی که خود با یکی از سرکردگان زیردست او کرده و فیروز درآمده بودند جداگانه آورده میشد. ولی آنچه بیش از همه مایه سرفرازی او شمرده میشد و خود سرفرازی بود که هیچ رومی دیگری بهره از آن نداشت این بود که سومین فیروزی او بر سومین قطعه گیتی روی داده. زیرا دیگران هم از رومیان بودند که سه بار فیروزی یافته بودند. ولی فیروزیهای این نخستینش بر افریکا و دومینش بر اروپا و سومینش بر آسیا و در این جشن چنین نمودار بود که وی همه گیتی را گرفتار کرده با خود میآورد.
اما سال او، کسانی که میکوشیدند از هرباره او را مانند الکساندر بزرگ گیرند روا نمیشماردند، جز اینکه دارای سی و چهار سالش بشناسند. ولی راستی را سال او نزدیک به چهل بود.
______________________________
(۱).Zosime با آنکه خود تیکران بزرگ گردنکشی نکرده بود برای چه این زن را دستگیر کرده بودهاند؟! از اینجا میتوان پی برد که پومپیوس هم از خودخواهی برکنار نبوده.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۸۳
بههرحال اگر او این زمان زندگانی را به پایان میرسانید. برایش بهتر میشد و همچون الکساندر همه عمر با فیروزبختی گزارده بود. زیرا عمری که پس از این زمان کرد نتیجه آن یا فیروزیهایی بود که مایه دشمنی مردم گردید و یا بدبختیهایی بود که نتوانست به چاره بکوشد.
چه او نیرویی را که در سایه برازندگی خود در شهر روم پیدا کرده بود این نیرو را تنها در راه هواداری از بدکرداریهای دیگران به کار میبرد و این بدکرداران هر چه پیشرفت کرده رونق مییافتند از شکوه و رونق کار خود او میکاست و سرانجام که برانداخته شد یکی از نیروهایی که در این راه به کار رفت نیروی خود او بود درست ماننده یک دز استواری در میان یک شهری که چون به دست دشمنان افتاد از آنان همان پشتیبانی را دارد که از خود خداوندان دز داشت.
به همین سال، قیصر پس از آنکه به پشتیبانی نیروی پومپیوس چندان بزرگ گردید که بتواند دستگاه خود را نگاهداری کند این هنگام وسیله برانداختن و ویران کردن آن نیرو گردید که او را به این جایگاه رسانیده بود. شرح داستان این است که لوکولوس چون از آسیا برگشت و پومپیوس در آنجا با وی بدرفتاری و بیاحترامی نموده بود سناتوس از او پذیرایی نیکی کرد و چون پومپیوس هم به خانه بازگشت آن نیکی و پذیرایی سناتوس درباره لوکولوس دیگر بیشتر گردید و این از بهر آن بود که از سرکشی پومپیوس جلوگیری بکنند و لوکولوس را برمیانگیختند که رشته حکمرانی را در دست بگیرد.
ولی لوکولوس این زمان از کار دلسرد گردیده و لذت تنآسایی و خانهنشینی را دریافته و به کار دیگری مایل نبود. بااینحال برای یک چند زمانی هم که بود خود را به نبرد با پومپیوس آماده ساخت و حملههای سختی بر او کرده کارها و رتبههای خود را که پومپیوس از او گرفته بود دوباره به دست آورد و در سایه پشتیبانی کاتو در سناتوس برتری بر او یافت.
پومپیوس چون از امیدهای خود نومیدی یافت. در این یک کشاکش بیارج ناگزیر گردید که به تریبونان مردم پناهنده شود و خویشتن را به دسته جوانان ببندد.
یکی از آن جوانان کلادیوس «1» نامی بود که بدترین و بیعارترین مرد زندهای بود و او پومپیوس را برداشته این سو و آن سو میگردانید و به مردم چنین نشان میداد که وی را هم چون ابزاری در دست خود دارد و بدینسان او را در جایگاه بازار در میان دستههای مردم از
______________________________
(۱).CIodius
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۸۴
این سوی به آن سو میکشید تا خطبهها بخواند و قانونها پیشنهاد کند و بدینسان مردم را هوادار خود گرداند و بر بزرگی خود بر چشم آنان بیفزاید.
در انجام این کارها پاداشی که کلادیوس برای خود از پومپیوس میخواست این بود که سیسرون را که دوست او بود و او آن همه کارهای نیکی را کرده بود رها کند (او نیز سیسرون را رها کرد) با این همه سیسرون چون در حال بیمناکی بود و از او یاری جست او وی را نزد خود نپذیرفت و آنان که به میانجیگری میآمدند در به روی ایشان میبست و این بود که سیسرون کار خود را سخت یافته و از نتیجه محاکمه ترسیده پنهانی از روم بگریخت.
در این هنگام قیصر از لشکرکشی بازگشته و سیاستی را پیش گرفت که برای اکنون بسیار سودمند بود و برای آینده نیروی او را بیاندازه میگردانید، ولی کاری بود که هم بر پومپیوس و هم بر جمهوری زیانهای بسیار داشت. و این زمان نامزد کونسولی نخستین خود بود و چون میانه پومپیوس و کراسوس را به هم خورده مییافت از اینجا میاندیشید که اگر با هر کدام نزدیک شود مایه دشمنی آن دیگری خواهد بود.
این بود میکوشید آنها را آشتی دهد و این کار اگرچه به خودی خود نیک مینمود ولی او جز به قصد نیرنگ و بداندیشی به آن برنمیخاست. زیرا نیک میدانست که دستههای مخالف در جمهوری هم چون پاروی کشتی همه کشتینشینان میباشد که جدایی آنان از راه راست نگه داشته از برگشتن باز میدارد و اگر همگی آنان دست به هم داده به یک سو بیافتند ناگزیر کشتی کج شده راه برمیگردد و همه چیز او به دریا میریزد.
این بود که چون سپس کسانی به همخوردگی کارهای جمهوری را از دشمنی پومپیوس و قیصر با همدیگر میدانستند کاتو خردمندانه به ایشان میگفت که شما در این باره اشتباه میکنید که همه گناه را به گردن دو تیرگی اینان میاندازید. زیرا نه این دو تیرگی امروزی ایشان بلکه آن همدستی و یگانگی گذشته ایشان بود که نخستین ضربت را بر بنیاد جمهوری رسانید.
قیصر چون بدینسان به کونسولی برگزیده شد ناگهان خواست که به نوازش طبقه پست و بیچیز بپردازد و قانونهایی نوشته و از تصویب گذرانید درباره این که بنههایی (کلونیها) بنیاد نهاده شود و زمینها بخش گردد، بدینسان سمت خود را از ارج و بها انداخته و کونسولگری را یک گونه تریبون مردم گردانیده و چون بیبولوس «1» که کونسول دیگری بود با این قانون
______________________________
(۱).Bibulus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۸۵
مخالفت نمود و کاتو هم میبایست از او پشتیبانی نماید و در برابر آن قانون ایستادگی کند.
قیصر پومپیوس را بر میدانگاه عمومی که برای برگزیدن نمایندگان بود آورده و در پیش دستههای مردم به او روی گردانیده پرسید:
آیا عقیده شما درباره این قانونها که کسانی ایستادگی در برابر آن مینمایند چیست؟
پومپیوس قانونها را به نیکی ستوده، قیصر دوباره پرسید:
پس چون کسانی با زور در برابر این قانونها ایستادگی کنند آیا شما آماده هستید که در برابر آنان پشتیبانی از مردم نمایید؟
پومپیوس پاسخ داد:
آری من آماده خواهم بود و اگر کسانی با شمشیر ایستادگی نمودند من در برابر آنان با شمشیر و کلاخود آماده خواهم بود.
از پومپیوس هرگز چنین سخن یا کار زورآمیز و بیقاعدهای تاکنون سر نزده بود.
این بود دوستان وی برای عذر تراشی میکوشیدند و میگفتند او ناندیشیده این جمله را بر زبان رانده. ولی کارهای او که پس از این روی داد آشکاره نشان میداد که خود را ابزار دست قیصر ساخته است. از جمله اینکه ناگهان و برخلاف همه انتظارها یولیا «1» دختر قیصر را به زنی خود گرفت.
با آنکه نامزد کااوپیو «2» بود و بایستی چند روزه با او عروسی کند و برای آنکه کااوپیو خشمناک نگردد دختر خود را که پیش از آن زن فااوستوس پسر سولا بود به زنی به وی داد.
خود قیصر نیز کالیفورنیا «3» دختر پیسو را به زنی گرفت.
در نتیجه آن پیشآمد پومپیوس شهر را پر از سپاهی ساخته هر کاری را میخواست با زور پیش میبرد.
از جمله آنکه چون بیبولوس کونسول همراه لوکولوس و کاتو به فوروم میرفت ناگهان بر سر او ریخته ریسمانهای او را پاره کردند و یک ظرف پلیدی را بر سر خود بیبولوس ریخت.
همچنین دو تن از تریبونان مردم که همراه بیبولوس راه میرفتند به سختی زخمی گردیدند و چون بدینسان فوروم را از دشمنان خود پیراستند قانونها را که درباره بخش زمینها آماده ساخته بودند به تصویب رسانیده به کار پرداختند.
______________________________
(۱).Julia
(2).Caopio
(3).Calephurnia
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۸۶
نه تنها این کار بلکه چون از آن قانون بهره به انبوه مردم میرسید از این جهت همگی به ایشان گراییدند و به هر کاری ایشان را آزاد گزاردند. این بود که همه کارها و رتبههای پومپیوس که لوکولوس در برابر آنها ایستادگی نموده بود این زمان همه آنها را دریافت. برای قیصر هم گال را چه در درون کوهستان آلپ و چه در بیرون آن با ایلوریکوم «1» پنج ساله دادند.
نیز لشکری دارای چهار لگیون درست به او سپردند. سپس برای سال آینده پیسو پدر زن قیصر و گابینیوس «2» یکی از چاپلوسان پست نهاد را از دوستان پومپیوس به کونسولی برگزید.
در مدت این تبدیلها بیبولوس در گوشهای روز میگزاشت و با آنکه کونسول شمرده میشد هشت ماه سپری گردید که او هرگز خود را به مردم نشان نداد. ولی از آن سوی فریاد نامههای پر از تهمت و شکایت درباره هر دوی ایشان به بیرون فرستاد. اما کاتو این زمان پیغمبری گردیده همچون کسی که دست به گنجینه غیب داشته باشد در سناتوس کاری جز این نداشت که هر آنچه بر سر جمهوری و بر سر خود پومپیوس خواهد آمد پیشینگویی نماید. اما لوکولوس پیری را بهانه کرده به عنوان اینکه سال وی بیشتر از آن است که پرداختن به کارهای کشوری شایستهاش باشد به تنآسایی و خوشگذاری میپرداخت و این بود که پومپیوس فرصت به دست آورده درباره او چنین گفت:
برای یک مرد پیر کامگزاری ناشایستهتر از پرداختن به کارهای کشوری است.
ولی خود این سخن دامن خود او را نیز میگرفت.
زیرا چندی پس از این نگذشت که خودش نیز دل به زن جوان خویش داده و با او به کامگزاری میپرداخت که همه روز و شب را با او در باغها و بیرون شهر به خوشی گزارده هرگز پروای آن نداشت که در فوردم چه کارهایی کرده میشود و کار به آنجا رسید که کلادیوس که این زمان تریبون مردم شده بود زبان به نکوهش او باز کرد و گستاخترین و رسواترین زشتی را درباره او روا میداشت.
زیرا او چون سیسرو را از شهر بیرون راند و کاتو را نیز به دستاویز یک کار جنگی تا قبرس دور ساخت قیصر نیز این هنگام به گال مسافرت کرده بود و از آن سوی کلادیوس میدید که مردم او را به چشم پیشوایی میبینند که همه چیز را با رضایت آنان انجام میدهد از این جهت میکوشید که پاره از تصمیمهایی را که به نام پومپیوس گرفته شده لغو سازد.
______________________________
(۱).Illyricum کوهستان و سرزمینی در اتریش و هنگری امروزی.
(۲).Cabinius
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۸۷
تیکران را که اسیر آورده شده بود از زندان بیرون آورده همراه خود این سو و آن سوی میگردانید و بر دوستان پومپیوس گزند بیشتری میرسانید و بدینسان میخواست پیروزی خود را بیشتر گرداند.
روزی به هنگامی که پومپیوس به شنیدن دعوایی پرداخته بود کلادیوس با یک دسته از مردم بیسروپا و بدکردار فرا رسیده خود او بر بلندی ایستاد و روی به مردم کرده یک رشته پرسشهایی آغاز کرد:
کیست سردار بدکردار؟ کیست آن کسی که در راه کس دیگری کوشش میکند؟ کیست آن کسی که سر خود را با یک انگشت میخارد؟ …
او این پرسشها را میکرد و به دامن خود تکان میداد و آن مردم صدا به صدا انداخته موافق حرکتهای او به هر پرسشی پاسخ میگفتند:
پومپیوس!
این برای پومپیوس پردهدری کوچکی نبود. به ویژه که او تا این زمان نام خود را به بدی نشنیده و با یک چنین پیشآمدی روبهرو نشده بود و دلتنگی او بیاندازه گردید هنگامی که شنید که سناتوس از این پیشآمد خرسند است و آن را کیفر خیانت او بر کسیسرو میداند. ولی کار در اینجا هم نایستاده تا زخم زدن و حمله کردن کشید.
زیرا یکی از بندگان کلادیوس در فوروم دیده شد که با شمشیری در دست از میان مردم خود را به زمین میکشید و آهنگ پومپیوس کرده و پومپیوس همین را عنوان ساخت و چون از پردهدری و بدزبانی کلادیوس سخت بیمناک بود تا او سمت تریبونی داشت بیرون نیامد و در خانه خود نشسته با دوستانش در این باره شورها داشتند که از چه راهی خشم سناتوس و بزرگان را فرو نشاند.
پیشنهادهایی که میکردند یکی این بود که گوللبو پیشنهاد کرد یولیا را طلاق دهد و از دوستی قیصر دست برداشته به سوی سناتوس بگراید. ولی پومپیوس به این پیشنهاد پروا نکرد.
دیگری راهنمایی نمود سیسرو را از دور راندگی باز گرداند چه او همیشه دوست نزدیک کلادیوس بوده و نزد سناتوس ارجمندی دارد. این را به آسانی پذیرفت.
این بود برادر سیسرو را همراه یک دسته انبوهی از هواداران به فوروم آورد که در آنجا بازگشت برادر خود را خواستار شود و چون این کار کرده شد پیکار سختی برخواست که چند
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۸۸
تنی زخمی شده و چند تنی کشته گردیدند و سرانجام فیروزی بهره او گردیده کلادیوس زبون گردید.
سیسرو همینکه به شهر بازگشت کوششها به کار میبرد که میانه پومپیوس با سناتوس آشتی دهد و در نتیجه نطقهایی که به هواداری از پومپیوس کرد به قانون گندم آوردن به روم پیشرفت داد و خود در سایه این قانون دوباره پومپیوس را فرمانروای سراسر خاک و آب روم گردانید. زیرا به دستور این قانون همه بندرها و بازارها و انبارها و به عبارت کوتاهتر همه اختیار برزگران و بازرگانان به دست او سپرده میشد.
این بود کلادیوس دوباره فرصت به دست آورده چنین تهمت میزد:
نه اینکه قانون را از جهت نایابی گندم میگزارند، بلکه گندم را نایاب گردانیدهاند تا چنین قانونی را بگزارند و بیش از این نمیخواهند که زور خود را بیشتر سازند و پومپیوس را دوباره فرمانروای روم گردانند. دیگران هم بنا به قانون به چشم آن نگاه میکردند که یک نیرنگ سیاسی از سمت اسپنثر «1» کونسول است تا بدینسان پومپیوس دارای نیروی بزرگتری گردد و خود او برای یاری کردن به بطلمیوس پادشاه به مصر فرستاده شود.
بههرحال این یقین است که کانیدیوس تریبون قانونی آماده کرد درباره اینکه پومپیوس به عنوان یک فرستاده بیآنکه سپاهی همراه او باشد و تنها دو تن لکتور پاسبانی او بکنند به مصر گسیل شود تا در میان پادشاه بطلمیوس و زیردستان او از مردم الکساندر میانجیگری بنماید.
اگرچه شاید این پیشنهاد را خود پومپیوس میپذیرفت، ولی سناتوس به بهانه آنکه نمیخواهد جان او را به خطر بیاندازد آن را نپذیرفت. بههرحال در این میانه کاغذهایی در پیرامون فوروم و در نزدیکیهای سناتوس دیده شد که بر روی آنها مینوشتند:
این برای بطلمیوس مایه سرفرازی بزرگی است که پومپیوس به جای اسپنثر سردار او باشد.
تیماگینس «2» این را نیز مینویسد که بطلمیوس مصر را گزارده بیرون رفت و این نه از راه ناچاری بود بلکه تئوفانیس او را به این کار واداشت تا بهانه به دست پومپیوس نیفتد و دوباره فرمانروایی نیابد و دوباره توانگری نیاندوزد. ولی بدیهای تئوفانیس تا این اندازه نبایستی بود که ما این داستان را باور نماییم چنانکه سرشت و خوی خود پومپیوس هم مجالی برای باور کردن آن باز نمیگزارد.
______________________________
(۱).Spinther
(2).Timagenes
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۸۹
باری پومپیوس چون اختیار کار گندم را به دست گرفت کسان و بستگان خود را به هر سو فرستاد و خود او از دریا به سیسیلی و ساردینیا «1» و افریکا رفته در همه جا انبارهای پر از گندم پیدا کرد و چون میخواست به سوی روم حرکت نماید ناگهان طوفان بزرگی در دریا پدید آمد چنانکه ناخدایان همگی به ترس افتادند. ولی خود پومپیوس جلو افتاده به ناخدایان دستور داد که لنگر بردارند و این زمان بود که به آواز بلند داد میزد ما از سفر ناگزیریم ولی از زنده ماندن ناگزیر نیستیم و باید برویم.
با این دلیری و بیباکی او بخت نیز یاری کرد و به آسودگی به روم رسید و بازارها را پر از گندم و دریا را پر از کشتی ساخت و از اینجا نه تنها در روم در همه شهرهای دیگر خوردنی روی به فراوانی نهاد.
در این هنگام قیصر در سایه جنگهای خود در گول «2» بسیار بزرگ شده بود و او اگرچه در آشکار از روم دور و گرفتار کارهای مردم بیلگ «3» سوییوی «4» و بریتون «5» مینمود در نهان به دستیاری تدبیرهای رو پوشیده در میان مردم روم برای خود کار میکرد و در سراسر کارها و پیشآمدهای مهم سیاسی در زیر پرده با پومپیوس نبرد و کشاکش مینمود.
سپاهی را که گرد سرداشت تو گویی تن و اندام او بودند و جنگی که با وحشیان میکرد تو گویی نه به قصد دست یافتن بر آنان بلکه به قصد ورزش تن و اندام خود میکرد تا بدینسان او را برای کارهای مهم دیگری آماده گرداند. در همان حال زر و سیم و دیگر گنجینههای گرانبها که از دشمن میگرفت به روم فرستاده بدستیاری آنها مردمان را میفریفت. به همگی از ایدیلان «6» و پرائیتوران «7» و کونسولان و دیگران ارمغانها میفرستاد. هم برای زنان ایشان هدیهها روانه ساخت و به خرجهای ایشان کمک مینمود. بدینسان همه را با پول میخرید.
تا آن اندازه که چون از کوهستان الپ بدینسوی گذشته در شهر لوگا «8» زمستانگاه گرفت در
______________________________
(۱).Sardinia
(2). گولGaule نام قدیمی سرزمینهایی است که اکنون کشورهای فرانسه و بلژیک و سوئیس و قسمتی از آلمان بر جای آن است.
(۳).Belgae مردمی که امروز خود را بلژیک مینامند.
(۴).Suevi
(5).Brtton
(6).Aedil چنانکه گفتهایم دستهای از قاضیان که بیشتر برای تفتیش کارهای توده برگزیده میشدند.
(۷).Praetor دسته دیگری از قاضیان که برگزیده میشدند.
(۸).Luca
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۹۰
همان جا دستههای انبوهی از مردم آهنگ نزد او کردند و هر کسی میکوشید که پیشتر از همه خود را نزد وی برساند. از جمله دویست تن عضو سناتوس در آنجا بودند که از جمله ایشان پومپیوس و کراسوس بود. در یک زمان در جلو در او چندان ریسمانها دیده میشد که شماره آنها کمتر از یک صد و بیست نبود و اینها از آن کونسولان و برائتوران بود که در آنجا گرد آمده بودند. همه اینانی را که به دیدن او آمده بودند کیسه پر از پول و دل پر از امید باز گردانید ولی با کراسوس و پومپیوس به یک رشته گفتگوهایی آغاز کرد درباره اینکه با هم دست یکی کنند و خودشان را برای کونسولی سال آینده نامزد گردانند تا قیصر نیز به نوبت خود دستههایی را از سپاهیان برای رأی دادن بفرستد.
سپس چون به کنسولی برگزیده شدند هر یکی بیدرنگ در این راه بکوشند که ولایتهایی برای فرمانروایی خود در دست گیرند و اختیار لگیونهایی را داشته باشند. و قیصر همان اختیار و سمتی را که دارد همچنان تا پنج سال دیگر داشته باشد. و چون خبر این قرارداد ایشان پراکنده گردید در روم همه سرشناسان تکانی خوردند و در یک انجمنی بنام مارکیلینوس «1» آشکار در پیش مردم از هر دوی ایشان پرسید که آیا میخواهند برای کونسولی برگزیده شوند یا نه؟
و چون مردم پافشاری داشتند که پاسخ این پرسش داده شود نخست پومپیوس زبان به سخن باز کرده چنین گفت:
شاید خواهم خواست و شاید نخواهم خواست.
کراسوس که نرمتر از او بود چنین پاسخ داد:
من اندیشیده آنچه را که به سود جمهوری بیابم خواهم کرد.
ولی مارکیلینوس در حمله به پومپیوس پافشاری داشت و این بود پومپیوس برآشفته گفت:
من او را از لالی بیرون آورده ناطقی گردانیدم و از گرسنگی رها کرده به سیری رسانیدم و این است که این هنگام خودداری نمیتواند.
بیشتر نامزدان از کوشش درباره برگزیده شدن به کونسولگری دست کشیدند. کاتو تنها یک تن لوکیوس «2» دومیتیوس را بر آن واداشت که سستی ننماید. چه میگفت:
این کوشش اکنون نه در راه کونسولگری بلکه در راه آزادی است که خودکامان بکندن ریشه آن میکوشند.
______________________________
(۱)Mlarcellinus
(2)Lucius Domitius
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۹۱
و چون هواداران پومپیوس نیک میدانستند که کاتو مرد یک دنده میباشد و در سایه همان یکدندگی و پافشاری اختیار همه سناتوس را به دست گرفته و این زمان میترسیدند که مبادا سرشناسان و پیشروان را در اینجا نیز به سوی خود بکشد و آنان را با خویشتن همداستان گرداند این بود قرار دادند که به یکبارگی با دومتیوس مخالفت کرده و او را از درآمدن به فوروم مانع شوند.
به این قصد یک دسته را با ابزار جنگ فرستادند و آنان مشعلدار دومتیوس را که مشعل در جلو او برای رفتن به فوروم میکشید بکشتند و همه دیگران را پراکنده گردانیدند.
گذشته از اینها به خود کاتو که دفاع از دومتیوس میکرد زخمی بر بازوی راست زدند.
بدینسان کونسولگری یافته، و در پیشرفتهای دیگر خود نیز پروای کسی یا چیزی را نمیکردند. از جمله هنگامی که مردم میخواستند کاتو را به پرایتوری برگزینند و گرد آمده بودند که رأی بدهند پومپیوس به دستاویز بد فال زدن آن انجمن را به هم زد و سپس دستهها را با پول فریفته واتینیوس «1» را برای پرایتور برگزیدند.
پس از این کار دنباله آن قراردادی که با قیصر داشتند به دستیاری تریبونیوس «2» از تریبونان مردم، قانونی را تهیه کردند درباره اینکه قیصر در سمت خود تا پنج سال دیگر همچنان بازماند.
برای کراسوس هم سوریا و جنگ با پارتیان (اشکانیان) را سپردند و به خود پومپیوس افریقا و اسپانیا را دادند.
نیز چهار لگیون سپاهی را به او سپردند که دو لیگون از آنها را به قیصر واگذاشت تا در جنگهای او در کاراول همراه باشند.
کراسوس چون دوره قونسولگری را به پایان رسانید بیدرنگ به سوی شرق و سرزمین خود رفت، ولی پومپیوس برای باز کردن تیاتر خویش دیرزمانی در روم ماند و چون تیاتر باز شد در آنجا مردم همهگونه بازیها و ورزشها و هنرها را تماشا کردند و هرگونه موسیقی را گوش دادند. نیز در آنجا شکار درندگان میشد و با آنها کشتی گرفته میشد که در این میان پانصد شیر کشته گردید. آنچه بیش از همه مایه شگفتی بود و ترس بر دلها میانداخت جنگ فیلان بود.
______________________________
(۱).Vatinius
(2).Trebonius
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۹۲
در این نمایشها و ورزشها شهرت پومپیوس بیش از پیش گردید و از آن سوی کینهها نیز روی داد از این جهت که او کارهای خود و لگیونها را به دیگران و جانشینان خود سپرده و خویشتن در ایتالیا به همراهی زن جوان خود با گردش و خوشی روز میگزارد و این خود یا از آن جهت بود که زنش را بیاندازه دوست میداشت و دل به او باخته بود و یا از این جهت که آن زن دل به این باخته و او را برای سفر آزاد نمیگذاشت. بههرحال جدایی از یکدیگر نمیتوانستند و این خود مایه شگفت بود که زنی با آن کمسالی با این شوهری به این سالخوردگی بدانسان علاقه میورزید و این نتیجه پایداری او در وظیفه شوهری و زنداری و میوه نیکو رفتاری وی بود.
زیرا همیشه با نرمی و مهربانی رفتار میکرد، به ویژه با زنان و از اینجا آنان را به سوی خود میکشید چنان که داستان فلورای «1» روسپی بهترین گواه این سخن میباشد.
یک روز در انجمنی که آیدیل برمیگزیدند ناگهان زد و خوردی روی داد و چند تن در پهلوی پومپیوس کشته گردیدند و این بود که رختهای پومپیوس خونین گردیده دستور داد که آنها را عوض کنند و چون نوکران رختهای او را به خانه آوردند و شتابزده و سراسیمه به این سو و آن سو میدویدند و قضا را آن بانوی جوان این هنگام آبستن هم بود و چون چشمش به آن رختهای خونین افتاد و آن شتاب و تلاش نوکران را میدید به یکباره افتاده غش کرد که با سختی توانستند دوباره او را به هوش بیاوردند و از این حادثه رنجور افتاده بچه را بیانداخت.
آن کسانی که پومپیوس را از رهگذر بستگی او با قیصر نکوهش مینمودند از جهت دلبستگی به این بانو معذورش میداشتند.
سپس او بار دیگر آبستن گردید و دختری زایید ولی در بستر زائویی بدرود زندگی گفت و بچهاش چند روز بیشتر پس از وی زنده نبود. پومپیوس برای خاک سپردن او در سرای خویش بسیج همه چیز کرده بود. ولی مردم بر او چیرگی کرده و جنازه را از دست او گرفته رسم سوگواری را در میدان مارس (بهرام) به جا آوردند و در این کار احترام خود آن بانوی جوان مرگ بیشتر منظور بود تا احترام پومپیوس که در آنجا بود.
پس از این پیشآمد ناگهان در شهر تکانی پدید آمد و این از جهت طوفان آیندهای بود که
______________________________
(۱).Flora
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۹۳
همگی بیم آن را داشتند. زیرا مردم همه بر این اندیشه بودند که خویشاوندی که میانه آن دو تن بود و این هنگام بریده گردیده یگانه وسیله برای فرو نشاندن هوسهای ایشان بوده.
سپس هم خبر از پارتیا (ایران) رسید، درباره اینکه کراسوس در آنجا کشته گردیده و از این راه مانع دیگری از پیشآمد جنگی بود که در درون روم میتوانست برپا خیزد. چه هر دو از پومپیوس و قیصر تاکنون چشم بر کراسوس داشتند و تا او زنده بود باز با یکدیگر نیکورفتاری مینمودند. ولی اکنون که او نیز از میان برداشته شد ناگزیر بر سر بخش سمت و سرزمین او کشاکش و دو تیرگی پدید میآید و این از شگفتیهای سرشت آدمی است که سرزمینهایی به آن پهناوری گنجایش هوس و آز او را ندارد. خود پومپیوس در یک خطبهای چنین میگفت:
من همیشه به هر کاری زودتر از آن آمدهام که خودم امید داشتم و زودتر از آن کناره جستهام که شما امیدوار بودید. چنانکه پراکنده کردن سپاهیان بهترین گواه این سخن میباشد.
ولی چون میبینم که قیصر نمیخواهد زور خود را رها نماید از این جهت من نیز در شهر به دستیاری سمتها و فرمانها میکوشم خود را در برابر او زورمند گردانم. ولی بااینحال هرگز در آرزوی تغییر دادن به کارها نیستم و هرگز نمیخواهم به او بدگمان باشم، بلکه میخواهم او را به چیزی نشمارم و بیپروایی نمایم و با آنکه میدید کارهای حکومت را برخلاف رضای او به کسانی میسپارند و به مردم شهر رشوههایی داده و از این راه به کارهایی برگزیده میشوند بااینحال ایستادگی از خود نشان نمیداد و بدان میکوشید که شهر پاک بیحکومت گردد.
در همین هنگام بود که پیشنهاد میشد دیکتاتوری برای روم برگزیده شود و لوکولوس که یکی از تریبونان بود نخست او به چنین پیشنهادی مبادرت نمود، ولی با این جسارت جان خود را به خطر انداخت و کاتو با او به دشمنی برخاسته از تریبونی بیرونش گردانید.
درباره خود پومپیوس نیز بسیاری از دوستانش پیش افتاده از جانب او عذرخواهی مینمودند و چنین میگفتند که خود او هرگز چنان سمتی را نخواهد پذیرفت.
از اینجا چون کاتو نطق کرده به پومپیوس میسپرد که به کارهای جمهوری توجه کرده به نظم و سامان آن بکوشد او از شرمساری جز تسلیم و رضا از خود نشان نمیداد.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۹۴
در این زمان دومیتیوس و میسلا «1» کونسول برگزیده شدند، لیکن پس از دیری چون باز شوریدگیها پدید آمد و کسی بر سر حکومت نبود و باز گفتگو از دیکتاتور بر زبانها افتاده و اینبار آوازها بلندتر از دفعه پیشین گردیده بود دسته کاتو از ترس اینکه مبادا با زور پومپیوس را برای آن سمت برگزینند چنین تدبیر اندیشیدند که برای بازداشتن وی از آن سمت به یک سمت قانونیش برگزینند.
بیبولوس که دشمن پومپیوس بود خود او بیش از دیگران رأی داد که پومپیوس را یگانه کونسول روم برگزینند و چنین امیدوار بود که از این راه جمهوری از آن حال شوریدگی بیرون میآید، یا باری در سایه کوشش وی از سختی کار میکاهد. ولی مردم آن را از بیبلوس سخت شگفت میشماردند و این بود که چون کاتو به پای خواست تا نطقی کند همگی انتظار مخالفت را داشتند. لیکن او پس از اندکی خاموشی چنین گفت:
من هرگز چنین رأیی را نداشتم و آن را من پیش نیاوردهام. ولی چون دیگری آن را پیشنهاد کرده من نیز همداستان میباشم و از آن پیروی مینمایم.
سپس گفت:
هرگونه حکومت بهتر از نداشتن حکومت است و من در این زمان آشفتگی کسی را برای حکومت بهتر از پومپیوس نمیشناسم.
در نتیجه این گفتار همگی یک زبان آن را پذیرفتند و چنین قانونی گزارده شد که پومپیوس یگانه کونسول باشد و نیز اختیار به او سپرده شد که اگر خواست کس دیگری را برای همدستی با خود برگزیند با آن شرط که تا دو ماه دیگر بدرود زندگی نگوید.
بدینسان به دستیاری سولپیکیوس که در آن زمان فترت جانشین بود پومپیوس یگانه کونسول اعلان گردید و از این رهگذر پومپیوس از ته دل سپاسگزار کاتو بود و خود را مدیون او میشناخت و از او خواهش مینمود که پند و رهنمایی در زمینه کارهای حکمرانی از وی دریغ نگوید.
ولی کاتو در پاسخ او میگفت:
پومپیوس نباید از من سپاسگزاری نماید زیرا من این کار را نه از بهر او بلکه از بهر جمهوری نمودم. اما درباره پند و راهنمایی اگر از من چنین رهنمایی بخواهد من در تنهایی به خود او میگویم و اگر نخواست در آشکار گفتنیها را میگویم.
______________________________
(۱).Messala
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۹۵
این بود رفتار کاتو در همه کارهایی که پیش میآمد.
پومپیوس چون به شهر بازگشت کورنیلیا «1» دختر میتلوس اسکیپیون «2» را به زنی گرفت. و او دوشیزه نبوده بیش از آن زن پومپیوس پسر کراسوس بود که در پارتیا کشته گردید.
این بانوی جوان گذشته از جوانی و زیبایی، برازندگی دیگری هم داشت و آن درس خواندگی او بود و آنگاه ساز را بسیار نیک مینواخت و ریاضیات را خوب میفهمید و از درس فلسفه لذت میبرد و با این دانش و هنر هرگز غروری که همیشه دامنگیر زنان دانشمند است نداشت و بهانهگیری از خود نشان نمیداد. نیز هیچگونه عیب یا بدنامی در خانه پدری او نبود. تفاوت سال او را با شوهرش کسانی پسندیدند.
زیرا کورنیلیا از هر جهت شایسته همسری پومپیوس بود نیز کسانی این را سبکی برای جمهوری میشماردند و میگفتند: کسی که در چنین هنگام پاشیدگی کارها رشته اختیار را به دست او سپردهاند و از او چاره آن پاشیدگی را میخواهند بدانسان که از یک طبیب چاره بیماری خواسته میشود چنین کسی بساک گل بر سر خود نهاده به عنوان برگزاری جشن عروسی به اینجا و آنجا برود و این کسان نمیدانستند که آن کونسولگری او خود بلایی بر جمهوری است و اگر دوره فیروزبختی روم بود هرگز کسی به چنان سمت ناقانونی رضایت نمیداد.
باری پومپیوس دقت درباره این داشت که کسانی که با رشوه بر سر کاری آمدهاند دنبال شوند و قانونها و نظامنامهها در این باره میگذاشت تا ایمنی در محاکم برپا باشد و کارها سامانی یابد و در هر کاری سنگینی و دادگری منظور گردد و خود او با یک دسته سپاهی در محکمهها حضور مییافت.
با این همه چون به پدر زن او اسکیپیو تهمتی زده شد او سیصد و شصت تن قاضی را به خانه خود خوانده و به آنان گفتگو کرد که درباره آن متهم رفتار مهرآمیز نمایند و این بود که مدعیان چون دیدند اسکیپیو همراه خود قاضیان به محکمه آمد دعوی خود را پس گرفتند.
بر سر این پیشآمد مردم از پومپیوس بدگویی سختی کردند و این بدگویی در سایه پیش آمد پلانکوس «3» هر چه سختتر گردید. زیرا خود او قانونی گزارده بود درباره این که هیچ
______________________________
(۱).Cornela
(2).metellus Scipion
(3).Pelancus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۹۶
کس زبان به ستایش یکی که در زیر محاکمه باشد باز نکند. با این قدغن خود او به محکمه آمده آشکار زبان به ستودن پلانکوس باز کرد تا آنجا که کاتو که قضا را در این باره یکی از قاضیان بود دست به گوش خود گذاشت و پاسخ او را چنین گفت که:
من نمیتوانم گوش به این سفارش که مخالف قانون است بدهم.
در نتیجه این کار بود که کاتو را به قضاوت نپذیرفته پیش از آنکه حکم داده شود او را برداشتند.
ولی قاضیان هم پلانکوس را محکوم ساختند و جز بیآبروگری بهره پومپیوس نشد.
اندکی پس از آن هوپسایوس «1» که مردی در رتبه کونسولگری بود تهمتی به او متوجه گردید و او منتظر شده هنگامی که پومپیوس از گرمابه بیرون آمده برای شام خوردن میرفت فرصت به دست آورده خود را به پای او انداخت و از او درخواست مهر و دستگیری نمود ولی او پاک بیپروایی کرده چنین گفت:
من اکنون کاری ندارم جز آنکه شام خودم را بخورم.
و از او درگذشت.
این اندازه طرفگیری از پومپیوس خطای بزرگی بود و مردم هرگونه بدگویی از او مینمودند، ولی دیگر کارها جز تلاش پاکدلانه از او سر نزد و حکومت را به سامان و نظام آورد. در پنج ماه آخر کونسولگری پدر زن خود را نیز به همدستی برگزیده و او را هم کونسول گردانید.
سمتهایی که داشت برای چهار سال دیگر همچنان در دست او گزارده شد با این شرط که سالانه یک هزار تالنت از گنجینه برای خرج و ماهانه سپاهیان خود برگیرد.
این کار باعث شد که دستهای از هواداران قیصر پیش آمده و برای او که آن همه نیکیها را برای جمهوری روم انجام داده بود نیز امتیازی بخواهند و چنین میگفتند:
بههرحال او سزاوار این است که دوباره به کونسولگری برگزیده شده و سمتی که اکنون دارد بر مدت آن افزوده شود تا بتواند بر سرزمینی که با جنگ به دست آورده دیرزمانی به ایمنی فرمان راند و چنین نباشد که دیگری به جای او رفته نتیجه کوششهای او را بهره خود سازد.
______________________________
(۱).Hypsaeus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۹۷
در این باره اندک کشاکشی برخاست و پومپیوس نیز دخالت نموده تو گویی میخواست هواداری از او کند و رشک خود را فرو نشاند و چنین میگفت بهتر از همه آن خواهد بود که به قیصر با همه نبودنش در روم حق کونسولی داده شود. ولی دسته کاتو با این پیشنهاد همداستان نبودند و میگفتند اگر قیصر خواستار احترام از مردم میباشد سپاه را رها کرده خویشتن تنها به شهر بیاید.
دسته پومپیوس به این سخن پاسخ نداده میخواستند که آن پیشنهاد پومپیوس پذیرفته نشود و این خود رشک او را بر قیصر ثابت مینماید.
در همین هنگام پومپیوس به دستاویز جنگ با پارتیا (ایران) دولگیون را که به قیصر عاریت سپرده بود بازخواست و قیصر با آنکه میدانست که آنها را برای چه میخواهد با گشادهرویی روانهشان گردانید و به هر کدام بخششهایی نمود.
در این میان پومپیوس در ناپلس «1» از بیماری بیمناک سختی که گرفتار شده بود بهبودی یافت و از بهر این پیشآمد به راهنمایی پراکساگوراس «2» در سراسر شهر روم به شادی برخاسته قربانیها برای خدایان کردند.
سپس شهرهای نزدیک هم پیروی کرده به جشن و قربانی پرداختند و همچنین دیگر شهرها و بدینسان در سراسر ایتالی شهری از بزرگ و کوچک نبود که چند روزی را با جشن و شادی به سر نبرد.
کسانی که از شهرهای دور برای دیدن او میآمدند چندان انبوه بودند که هیچ جایی گنجایش آنان را نداشت و این بود سراسر دیهها و شهرهای بندری و شاهراهها همه پر از این گونه آدمیان بود و همگی به جشن و شادی برخاسته قربانی برای خدایان میکردند.
نیز دستههای بسیاری با بساکهای گل بر سر و مشعلها بر دست به دیدن او میآمدند و چون او از راه میگذشت گلها و گلدستهها نثار او مینمودند و این بود که راه رفتن در رهگذرها و اینگونه پذیراییهای مردم از او دلکشاترین و بهترین تماشا بود از اینجا کسانی همین پیش آمدها را یکی از علتهای جنگ خانگی دانستهاند.
زیرا پومپیوس از این نوازشها و پذیراییها که در این پیشآمد میدید مغرور شده خود را همیشه فیروزبخت و کامیاب میپنداشت و از این جهت شیوه احتیاط کاری که پیش از آن
______________________________
(۱).Napls
(2).Praxagoras
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۹۸
داشت و هیچگاه راه میانه روی را از دست نمیهشت و بدینسان خود را نگه میداشت این زمان آن شیوه را رها کرد و سخت امیدوار بود که سپاهیانش هرگونه دلبستگی به او دارند و سپاهیان قیصر هرگونه بیزاری از وی میجویند و چندان در این باره تند میرفت که میپنداشت به هیچگونه زور یا سپاه یا کوشش دیگری برای جلوگیری از قیصر نیازمند نخواهد بود و میگفت چنانکه او را آسان بالا بردم آسانتر از آن پایینش میآورم.
گذشته از همه اینها آپیوس «1» نامی که دو لگیون بود و از نزد قیصر زیر فرماندهی او بازگشته بودند چون به تازگی از گول بیرون آمده بود از کارهای قیصر در آنجا گفتگو مینمود و یک رشته خبرهای ننگآمیزی پراکنده میساخت. نیز او میگفت:
پومپیوس اگر در برابر قیصر به زوری جز از زور خود قیصر نیازی پندارد باید گفت که اندازه شهرت و احترام خود را نمیشناسد و از ارج خود نزد مردم ناآگاه است. میگفت:
زیرا که سپاه قیصر چندان از او بیزارند و هوای پومپیوس را دارند که همینکه پومپیوس در برابر قیصر پدیدار شود همگی آنان بیدرنگ او را گزارده به زیر درفش این خواهند شتافت.
از این چاپلوسیها پومپیوس چندان به خود میبالید که کسانی که گفتگوی جنگ خانگی پیش میآوردند در پاسخ ایشان به یک خنده ریشخندآمیز بسنده مینمود. نیز کسانی اگر میگفتند که شاید قیصر لشکر بر سر شهر بیاورد و ما در اینجا سپاهی برای نگهداری شهر نداریم وی در پاسخ لبخندی زده میگفت:
هیچ باک نداشته باشید. زیرا در هر گوشه ایتالی که من پای خود را به زمین بکوبم زور و سپاه به اندازهای که دربایست است از پیاده و سواره از زمین بیرون میآورم.
ولی از آن سوی قیصر همهگونه دقت به کار برده به پیشرفت کار خود بیاندازه میکوشید و همیشه در نزدیکی سرحد آماده نشسته سپاهیان خود را به شهر میفرستاد که هر انتخابی که میشود آن را بپایند و بیخبر نباشند. گذشته از آنکه بسیاری از بزرگان و پیشوایان را با پول فریفته به سوی خود میکشید که از جمله آنان پاولوس «2» کونسول بود که او را در نتیجه پرداخت یک هزار و پانصد تالنت به دست آورده بود.
______________________________
(۱).Appius
(2).Paulus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۹۹
دیگری کوریو «1» تریبون مردم بود که او را از قرضهایی که داشت آسوده گردانیده و به سوی خود کشیده بود.
همین حال را داشت مارکوس انتونیوس «2» که با کوریو دوستی داشت و همچون او گرفتار بود.
این سخن را از روی راستی گفتهاند که یکی از سرصدگان (یوزباشی) قیصر در عمارت سناتوس گوش به گفتگوها میداد و چون دید سناتوس از بازگزاردن قیصر بر سر سمتش ایستادگی ورزید دست بر شمشیر خود زد و چنین گفت:
ولی این او را بر سر سمت خود باز خواهد گماشت.
راستی هم بسیجهایی که قیصر میدید و آمادگیها که داشت جز همین را نشان نمیداد آنچه که کوریو برای قیصر میخواست بسیار منصفانه و خردمندانه مینمود. چه او میگفت:
یکی از دو کار را باید کرد. یا باید پومپیوس را هم بر آن واداشت که از زور و سپاهی که زیردست خود دارد دست بردارد و یا باید آنچه را که قیصر دارد از او باز نگرفت.
میگفت: زیرا اگر هر دوی ایشان یک تن عادی باشند به هر قانون و حقی سر فرو خواهند آورد. و اگر هر دو زور امروزی خود را همچنان داشته باشند هر یکی حد خود را شناخته بیش از آنچه دارد خواستار نخواهد بود. از این جهت هرآنکه میخواهد از زور یکی از ایشان بکاهد خود به زور آن دیگری افزوده است.
مارکیلوس «3» کونسول به این سخنان پاسخی نداده میگفت:
قیصر یک راهزنی است که اگر سپاهیان را از گرد سر خود پراکنده نگرداند باید او را دشمن کشور اعلام کرد. لیکن کوریو به همدستی انتونیوس و پیسو در این پیشنهاد فیروزمند گردید که موضوع به گفتگو نهاده شده و رأی درباره آن گرفته شود.
نخست این زمینه را به رأی گزاردند که هر آنکه میخواهد قیصر سپاه خود را پراکنده کند و تنها پومپیوس فرمانده باشد، خود را کنار بکشد و در نتیجه بیشتر اعضا کنار کشیدند.
______________________________
(۱).Curio
(2). همان مارکوس انتونیوس که ما سرگذشت آن را ترجمه کردهایم و این زمان هنوز معروف نبوده و آغاز کارش بوده.
(۳).Marcellus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۰۰
ولی دوباره این زمینه به رأی گزارده شد که هر دوی ایشان سپاه را پراکنده کنند و هیچ یکی فرمانده نباشند.
در این زمینه تنها بیست و دو تن هواداری از پومپیوس کردند و دیگران همگی هواداری کوریو را برگزیدند.
این بود که او خود را فیروز یافته و از شادی خویش را به میان مردم انداخت و آنان وی را با همهگونه شادی پذیرفتند و دست زدند و تاجهای گل و گلدستهها به او پیشکش مینمودند.
پومپیوس این هنگام در سناتوس نبود. زیرا قانون روا نمیدارد که کسی که سردار یک لشکری است به درون شهر بیاید. ولی مارکیلئوس بهپا خاسته گفت:
من هرگز نمیتوانم در اینجا نشسته گوش به این گفتگوها بدهم با آنکه میبینم دو لگیون سپاه کوههای آلپ را گذاشتهاند و بر سر این شهر میآیند. من با اختیاری که در دست دارم کسانی را خواهم فرستاد تا جلوی آنان را بگیرند و از کشور نگهداری نمایند.
در نتیجه این پیشآمد سراسر شهر به ناله و فریاد برخاست که تو گویی بلای بزرگی روی به آنجا آورده و مارکیلئوس همراه سناتوس با فر و شکوه به فوروم رفته با پومپیوس دیدار کرد و روی به او گردانیده چنین گفت:
ای پومپیوس! من دستور به شما میدهم که به نگهداری کشور برخیزی و هر چه سپاه که زیر فرمان داری به کار انداخته و سپاهیان دیگر نیز آماده گردانی لنتولوس «1» که برای کونسولی سال آینده برگزیده شده بود به همان عنوان گفتگو کرد.
ولی پومپیوس برخلاف این برداشت سناتوس در میان همگی مردم نامهای از قیصر در آورده باز خواند که عنوان دلفریبی داشت و پیدا بود که هر دوی ایشان سپاه را دور ساخته و از سمت خود بیزاری جسته به تنهایی در برابر مردم پدید آمده و حساب کارهای خود را داده داوری را به مردم واگزارند، نتیجه خواندن این نامه آن بود که پومپیوس چون خواست مردم را برای سپاهیگری بخواند امیدی را که داشت خلاف آن را پدیدار یافت.
زیرا کسانی دعوت او را پذیرفته و آمدند ولی از درون ناراضی بودند بیشتری هرگز پاسخ ندادند. انبوه مردم خواستار آشتی و آرامش گردیدند.
لنتلوس که این هنگام نوبت کونسولگری او رسیده بود با همه این پیشآمد نخواست
______________________________
(۱).Lentulus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۰۱
سناتوس را فراهم بیاورد. لیکن کسیسرو که این زمان از کیلیکیا بازگشته بود برای آشتی دادن میکوشید و او چنین پیشنهاد مینمود که قیصر سمت خود را در کارگول رها نماید و همچنین سپاه را ترک کند و تنها دو لکیون نگهداشته به حکمرانی اللوریکوم بسنده کند، ولی برای کونسولگری بار دوم نیز نامزد باشد.
پومپیوس چون آن شور و جنبش را دوست نمیداشت دوستان قیصر رضایت دادند که او یکی از آن دو را رها نماید. ولی لنتلوس همچنان ایستادگی مینمود. کاتو نیز فریاد میکرد که پومپیوس بد میکند که دوباره فریب میخورد. آشتی هرگز سر نخواهد گرفت.
همان هنگام خبرهایی رسید که قیصر بر آریمینیوم «1» که شهر بزرگی در ایتالیا بود دست یافته و با سپاهیان بر گرد سر خود آهنگ روم را دارد لیکن جمله آخر این خبر دروغ بود. زیرا قیصر در این هنگام بیش از سیصد سواره و پنج هزار پیاده بر سر خود نداشت و هم نمیخواست برای رسیدن بازمانده سپاه از آن سوی آلپ درنگ نماید، بلکه بهتر آن میدانست که در حال پاشیدگی کار دشمن و بیخبری از آمدن او بر سر ایشان بتازد تا فرصت بسیج ساز و برگ ندهد زمانی که به کنار رود ربیکون «2» که سرحد خاک او بود رسید اندک زمانی درنگ کرد که تو گویی از بزرگی و بیمناکی قصد خود اندیشه داشت و هنوز جرئت نمیکرد ولی سرانجام همچون کسی که چشم روی هم گزارده خود را از بالای پرتگاهی به دریا بیاندازد جلو اندیشه را گرفته و همه بیمها را از یاد برده لشکر را از آب بگذرانید.
همینکه این خبر در روم پراکنده گردید خروش و غوغا از سراسر شهر برخاست و ترسی در میان مردم پیدا شد که مایه شگفت بود و تا آن زمان چنان ترسی در روم دیده نشده بود.
سراسر سناتوس به نزد پومپیوس دویدند و حکام نیز از دنبال آنان رسیدند.
تولوس درباره لگیونها و سپاه او پرسش کرد. پومپیوس اندک درنگی نموده با تردید پاسخ داد آن دو لگیون که قیصر باز پس فرستاده آماده هستند و گذشته از آن از کسانی که پیش از این سپاهیگری پذیرفتهاند به زودی میتوانم تا سی هزار تن سپاهی آماده گردانم.
از این سخن او تولوس داد زده گفت:
شما ما را فریب دادهاید ای پومپیوس!
______________________________
(۱).Ariminumi
(2).Rubicon
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۰۲
سپس راهنمایی کرد که کسی را نزد قیصر بفرستند. فاوونیوس «1» که خود مردی نیکوخوی بوده جز این عیبی نداشت که سخنان بیمغز پیچیده خود را همپایه گفتههای ساده و پرمغز کاتو میپنداشت گفت:
ای پومپیوس کنون باید پای بر زمین کوبیده سپاهیانی را که وعده دادهای بیرون بیاوری.
پومپیوس این سرکوفت نابهنگام او را با بردباری شنیده تحمل نمود. کاتو یادآوری میکرد سخنانی را که مدتها پیش از آن درباره قیصر گفته بود. پومپیوس گفت:
آری کاتو همچون پیغمبری پیشینگوییها میکرد، ولی همچون یک دوستی کوشش به کار میبرد. سپس کاتو پیشنهاد کرد که پومپیوس را به سرداری برگزینند و همهگونه اختیار و توانایی به دست او بسپارند. زیرا میگفت: کسی که خطای بزرگی را کرده هم او بهتر میداند که از کدام راه جلو آن خطا را بگیرد و گذشته را جبران نماید. خود او به سیسیلی که به سهم او افتاده بود رفت. همچنین دیگر اعضای سناتوس هر کدام به سرزمینی که به حکمرانیاشان سپرده شده بود حرکت کردند.
بدینسان سراسر ایتالی به شورش برخاسته و همگی ابزار جنگ به دست گرفته بودند، ولی هیچ کسی نمیدانست که چه کار باید کرد مردمی که در بیرون بودند این هنگام از هر سوی روی به شهر آورده بودند.
از این سوی آنان که در شهر بودند چون میدیدند شوریدگی و پاشیدگی از اندازه گذشته و دشوار میدانستند که حکمرانان بتوانند آن نابسامانی را به سامان بیاورند از اینجا به آن زودی و شتاب که بیرونیان به درون میآمدند اینان بیرون میرفتند.
در نتیجه این ترسناکی و بیمزدگی بود که هیچ کسی نمیتوانست خود را آرام گرداند و از اینجا پومپیوس را آسوده نمیگزاردند که از روی هوش و اندیشه خود راهی بگیرد، بلکه هر کسی سختگیری مینمود که پیروی از اندیشه او کرده شود چه آن اندیشه از ترس و دلباختگی پدید آمده و چه از دلگیری و غمگینی سرزده باشد. این بود چه بسا در یک روز دو رأی ضد یکدیگر جلو او آورده میشد، از آن سوی هم هیچگونه خبر درستی از دشمن به دست نمیآمد.
زیرا هر کسی هر خبری را که از یک دهانی میشنید بیدرنگ آن را به آگاهی پومپیوس
______________________________
(۱).Favonius
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۰۳
میرسانید و اگر او آن خبر را استوار نمیداشت به دشمنی او برمیخواست. پومپیوس چون این شوریدگی و نابسامانی را میدید ناگزیر بر آن سر شد که شهر را رها کرده و بدینسان آن نابسامانی را به پایانی برساند و به همه اعضای سناتوس خبر داد که از پی او شهر را ترک بگویند و اگر کسی ترک نکند هوادار قیصر شناخته شده به محاکمه دعوت خواهد شد. خود او در تاریکی شب شهر را رها کرده بیرون رفت. کونسولان از پی او رفته و از شتابی که داشتند قربانیها برای خدایان نگذرانیدند، با آنکه رسم بر این بود که پیش از هر جنگ قربانی بگذرانند. در میان این کشاکش و به هم خوردگی خود پومپیوس این سرافرازی را داشت که سراسر مردم او را دوست داشته خواهان نیکی او بودند. اگرچه بسیاری از مردم از پیشآمد جنگ ناخرسند بودند. ولی اینان هم هرگز ناخرسندی از سردار جنگ نداشتند چنانکه میتوان گفت، که کسانی که تنها به نام همراهی با پومپیوس و تنها نگزاردن او از شهر بیرون رفتند شماره آنان بیشتر از کسانی بود که از ترس و برای آزاد ماندن از آنجا بیرون رفتند.
چند روز پس از آنکه پومپیوس از شهر بیرون رفته بود قیصر بدانجا درآمد و خود را خداوند شهر گردانید و با همه کس رفتار نیکو نموده مهربانی میکرد تا ترس آنان را فرو نشاند مگر با متلوس «1» که یکی از تریبونان بود که چون او ایستادگی از خود نموده نمیگذاشت قیصر دست به گنجینه بیازد قیصر او را تهدید به کشتن کرده بلکه سخنان درشتتری را بر زبان راند که به کار بستن آنها بهتر بود تا بر زبان راندن و بدینسان آن را از جلو برداشته و آن مقدار پولی را که دربایست داشت از گنجینه به دست آورده از دنبال پومپیوس بیرون آمد و سخت شتاب مینمود که بیش از آنکه سپاهیان وی که در اسپانیا بودند به وی بپیوندند از ایتالی بیرونش براند.
اما پومپیوس چون به برندسیوم «2» رسید چون در آنجا کشتی به اندازه نیاز پیدا بود به دو کونسول دستور داد که بیدرنگ به کشتی درآیند و سی کوهورت سپاهیان را در کشتی نشانده از جلو آنان روانه دریهاخیوم «3» گردانید. همچنین پدرزن خود اسکیپیو را همراه پسر خویش کنایوس «4» به سوریا فرستاد که ایشان هم در آنجا یک دسته کشتی جنگی آماده گردانند.
خودش آن شهر را استوار ساخته چابکترین سپاهیان خود را بر سر دیوار به پاسبانی
______________________________
(۱).Metellus
(2).Brundusium
(3).Dyrrhachium
(4).Cnaeus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۰۴
برگماشت. و فرمان فوق العاده بیرون داد که شهریان از شهر بیرون نروند و از هر سوی زمینهای شهر را کنده خندقهایی پدید آورد و در همه کوچههای شهر تیر نصب کرده بندها ساخت مگر در دو کوچه که به سوی کنار دریا میرفت.
بدینسان در مدت سه روز با همهگونه آسانی سپاهیان خود را در کشتیها نشاند و سپس علامتی نشان داده همه سپاهیان روی دیوارها را به سوی کشتیها خواند و آنان به چابکی روانه شدند و به کشتیها پذیرفته گردیدند.
قیصر از اینکه دیوارها را تهی دید دانست که پومپیوس با سپاه روانه گردیده و این بود از دنبال او شتاب گرفت، ولی در گرماگرم شتاب ناگهان به بندها و خندقها دچار گردیده مردم شهر چون او را در خطر میدیدند به رهنمایی برخاستند و او از آن راه برگشته و گرد شهر چرخی زده به بندرگاه رسید ولی در آنجا همه کشتیها را دید که روانه شدهاند مگر دو کشتی که بازمانده بود و در میان آنها چند تن سپاهی بیش نبود.
بسیاری چنین پنداشتهاند که این سفر پومپیوس بدانسان که گفتیم یکی از کارهای مهم لشکرکشی به شمار است. ولی خود قیصر سخت در شگفت شد که کسی که شهری را بدانسان استوار گردانیده بندرهای دریا را هم در دست داشته و از آن سوی چشم به راه لشکرهایی بوده که از اسپانیا برسد بااینحال چگونه آن شهر را رها کرده و به جای دیگری سفر نموده؟
سیسرو هم از او نکوهش کرده میگوید زمینه بیشتر مانند زمینه کار پریکلیس «1» بود نه مانند و زمینه کار ثمیستوکلیس «2» بااینحال او از رفتار ثمیستوکلیس پیروی نمود.
بههرحال این موضوع آشکار گردید و قیصر نیز با کارهای خود آنان را ثابت نمود که او از دیر کردن سخت بیمناک بوده. زیرا او چون نومیریوس «3» دوست پومپیوس را دستگیر کرده بود وی را به عنوان فرستادگی نزد پومپیوس فرستاد و چنین پیام داد که قراری از روی برابری در میانه داده با هم آشتی کنند. ولی نومیریوس هم همراه پومپیوس سفر کرد.
بدینسان قیصر در مدت شصت روز خداوند سراسر ایتالیا گردید بیآنکه خونی بریزد و با آنکه بسیار میخواست از دنبال پومپیوس برود از نبودن کشتی چنان کاری نتوانست و این بود
______________________________
(۱). یکی از بزرگان و سرداران آتن و داستان جنگ او معروف است.
(۲). سرگذشت او در بخش یکم آورده شده.
(۳).Numerius
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۰۵
که راه خود را تغییر داده آهنگ اسپانیا نمود تا سپاهیان پومپیوس را در آنجا بسته خود گرداند.
در این هنگام پومپیوس سپاه نیرومند بزرگی چه در دریا و چه در خشکی آماده گردانید.
اما در دریا زور او برابریپذیر نبود. زیرا پانصد کشتی زرهپوش داشت.
گذشته از یک رشته کشتیهای سبک که همراه آنها بود. اما سپاه خشکی از سوارگان هفت هزار تن برگزیده بود که خود کل کشور روم شمرده میشدند. زیرا همگی از خاندانهای نیکنام و توانگر بیرون آمده بودند و همگی پاکدل و نیکوسرشت بودند.
اما پیادگان اینان مردم در هم آمیخته و ناورزیدهای از اینجا و آنجا فراهم شده بودند. ولی در نزدیکی بیرویا «1» که لشکرگاه داشت به اینان هم مشقهایی میآموخت. زیرا او هیچگونه سستی ننموده همه مشقهای سپاهیگری را انجام میداد بدانسان که تو گویی در آغاز جوانی خود میباشد.
این خود بهترین راه بود که سپاهیان را به تکان بیاورد و آنان سخت دلیر و شیرگیر میگردیدند. چون میدیدند که پومپیوس بزرگ در سال پنجاه و هشت سالگی گاهی در میان پیادگان میگردد و هنگامی در نزد سوارگان پیدا میشود و هرگز نمیآساید و با آن سالخوردگی خود در شمشیربازی و نیزهگزاری و دیگر هنرهای جنگی همگونه چابکی و زیر دستی از خود نشان میدهد.
چند تن از پادشاهان و فرمانروایان در اینجا نزد او شتافته بودند و از حکمرانان روم چندان گرد آمده بودند که از آنان یک سناتوس درستی پدید آورد.
لابیینوس «2» دوست دیرین خود قیصر را که در همه جنگهای گاول همراه او بود رها کرده او نیز بدینجا آمده بود.
بروتوس «3» که پدر او را در گاول کشته بودند و او خود مرد گردنفرازی بود که تا این هنگام هیچگاه بر پومپیوس سلامی نگفته و گفتگویی با وی نکرده بود چرا که او را کشنده پدر خود میشمرد این هنگام وی نیز آمده و زیردستی پومپیوس را پذیرفت و این کار را به نام دفاع از آزادی مینمود.
سیسرو نیز اگرچه او چیزهای دیگری نوشته و پراکنده نموده بود این زمان عارش آمد که
______________________________
(۱).Beroea
(2).Labienus
(3).Brutus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۰۶
در شمار آن کسانی نباشد که در راه فیروزبختی و نیکنامی کشور خود با جان و دل کوشش به کار میبرند.
همچنین در ماکیدونی تیدیوس سیکستیوس «1» که مرد بسیار سالخورده بود و یک پای لنگ داشت که چون دیگران او را بدان حال دیدند خنده آغاز کرده به ریشخند پرداختند. ولی خود پومپیوس همینکه چشمش بر او افتاد به پا برخاست و به پیشواز دوید و نوازش بسیار بر او کرد. زیرا آن را بهترین دلیل پاکدلی آن مرد میشناخت که در چنین هنگام گزند به یاری او شتافته است. سپس در یکی از نشستهای سناتوس از روی پیشنهاد کاتو قانونی گذرانید درباره اینکه هیچ کس از مردم آزاد روم جز در جنگ کشته نشود نیز هیچ یک از شهرهایی که در زیر سرپرستی جمهوری روم میباشد تاراج کرده نشود.
این قانون شهرت و نام نیک پومپیوس و همدستان او را بیش از بیش گردانید که آنان که جنگ را نمیپسندیدند یا چون در جای دوری بودند و دسترس به یاوری پومپیوس نداشتند اینان نیز همگی خواهان او گردیده همیشه فیروزی او را آرزو میکشیدند.
نه تنها پومپیوس بدینسان مهربان بود. قیصر نیز با همه چیرگی که داشت همیشه مهر با مردم میورزید.
چنانکه چون بر زور و لشکر پومپیوس در اسپانیا دست یافت با آنان رفتار بسیار نیکی نمود. زیرا فرماندهان را آزاد گذاشت و سپاهیان را بسته خود ساخته ماهانه به ایشان پرداخت.
سپس که از این کار پرداخت دوباره از آلپ گذشته با شتاب از میان ایتالی راه پیموده در نزدیکیهای آغاز زمستان به بندر برندسیوم رسید و از دریا راه پیموده در بندر اوریکوم «2» لشکرگاه ساخت. و چون یوبیوس «3» نامی از دوستان بسیار نزدیک پومپیوس را دستگیر کرده نزد خود داشت از اینجا او را فرستاده گردانیده پیش پومپیوس فرستاده و چنین پیشنهاد کرد که آنان دو تن در یکجا روبهرو شوند و در مدت سه روز هر دو لشکر خود را پراکنده بسازند و سپس دوستی پیشین خود را از سر گرفته و با سوگند بنیاد آن را استوار گردانند و بااینحال هر دو به ایتالیا باز گردند.
ولی پومپیوس این را نیز یکی از تدبیرهای جنگی پنداشته به سوی کنار دریا شتافت و هر
______________________________
(۱).Tidus Sextius
(2).Oricum
(3).Jubius
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۰۷
در جایگاه استواری که بود به دست آورده لشکرهای خشکی خود را در آنها جای داد. نیز همه بندرهایی که کسی میتوانست از دریا در آنجا پیاده شود به دست گرفت که بدینسان هر چه آدمی یا آذوقه از راه دریا میرسید به دست او میافتاد.
از آن سوی قیصر چون بدینسان گرداگرد او گرفته شده بود ناگزیر شده که به جنگ بکوشد و هر روز حمله بر سر دشمن ببرد و آن دزها و استواریها که آنان داشتند به زد و خورد برخیزد. لیکن در این زد و خوردهای کوچک هم در بیشتر روزها فیروزی بهره او میشد.
مگر در یک جنگی که شکست سختی بر او افتاد و خود بسیار کم مانده بود که همگی لشکر خود را از دست بدهد. زیرا پومپیوس در آن روز دلیرانه جنگیده و تنها در رزمگاه دو هزار تن را بکشت. ولی از ترس یا از نتوانستن این نخواست که از دنبال آنان تا درون لشکرگاه بتازد.
در این روز بود که قیصر پیشبینی نموده میگفت:
امروز فیروزی از آن دشمن خواهد بود اگر کسی در میان آنان باشد که آن را دریابد.
در نتیجه این جنگ سپاهیان پومپیوس چندان دلیر شده بودند که میخواستند به یک جنگ ریشهکن آخری مبادرت نمایند. ولی خود او با آنکه به پادشاهان دوردست و سردارانی که با وی همپیمان بودند نامهها نوشته و در آنها خود را فیروزی یافته یاد میکرد بااینحال هرگز نمیخواست به یک جنگ بزرگ ریشهکن مبادرت نماید.
زیرا لشکری را که میدانست تا آن هنگام هرگز مغلوبی ندیده و هیچگاه با شمشیر و ابزار جنگ شکست نیافتهاند نمیخواست چنین لشکری را با جنگ زبون گرداند، بلکه کوشش وی آن بود که به قیصر فشار آذوقه داده و از درازی زمان فرسودهاش گرداند و از این راه او و لشکرش را زبون گرداند.
تا این هنگام همیشه او جلو سپاهیان خود را گرفته آنان را آرام نگه میداشت، ولی پس از آن جنگ آخری چون قیصر از کمی آذوقه ناگزیر گردید چادرهای خود را کنده از راه آثامانیا «1» روانه تسالیا گردد در اینجا دیگر نشدنی بود که پومپیوس جلو سپاهیان را بگیرد.
چه همگی آنان صدا به صدا داده داد میزدند که قیصر بگریخت و از اینجا کسانی بر آن اندیشه بودند که از دنبال وی بروند، ولی دیگران خواستار بودند که روانه ایتالی بشوند.
(1).Athamania
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۰۸
کسانی نیز بودند که دوستان یا نوکران خود را فرستاده خانه در نزدیکی فوروم کرایه مینمودند که برای کارهای خود که در آنجا خواهند داشت آماده باشند.
همچنین کسانی به لسبوس «1» نزد کورنیلا شتافتند. (پومپیوس او را بدانجا فرستاده بود تا ایمن و آسوده بماند) که مژده این فیروزبختی را به او برسانند.
از این سوی سناتوس دعوت کرده شد که در پیرامون این پیشآمد گفتگوهایی شود و چون آغاز گفتگو گردید افرانیوس چنین میگفت که پاداش همه کوششهای ما و تاج فیروزی به دست آوردن ایتالی است و آن کسانی که اینجا را در دست بگیرند به آسانی میتوانند از سیسیل و ساردینی و کورسیکا و اسپانی و گاول بهرهیابی کنند. ولی آنچه برای پومپیوس مهمتر مینمود همانا زادبوم او بود که در آن نزدیکی نهاده و دست به سوی او دراز نموده طلب یاوری میکرد و این با ارج و آبروی پومپیوس سازش نداشت که آن را بدانسان در دست یک بیدادگر خودخواه و مشتی بندگان چاپلوس باز گزارد.
چیزی که هست پومپیوس هرگز شایسته آبروی خود نمیدید که بار دوم از جلو قیصر دوری بگزیند و با آنکه خدا یاوری کرده و به او فرصت دنبال کردن دشمن را داده خویشتن را دنبال شده گرداند. و آنگاه خود را در پیشگاه خدایان گناهکار میشمرد.
و اینکه اسکیپیو و کسان دیگری را که دارای پایگاه کونسولی هستند در یونان و تسالی بیپناه بگذارد. با آنکه سخت بیم میرود که دچار قیصر گردند و آن همه پولهایی که همراه دارند و سپاه انبوهی که با ایشان است به دست دشمن بیفتد.
گذشته از اینها پروای احترام شهر پایتخت را نیز داشت که میخواست جنگ هر چه دورتر از آن روی دهد و آن شهر هرگز فشارهایی نبیند و آوازهای دلخراش جنگجویان را نشنود و تنها پس از پایان جنگ جشن فیروزی بهره آنجا باشد.
از این جهتها بود که پومپیوس از دنبال قیصر راه برگرفت ولی سخت پروای آن را داشت که با وی به جنگ برخیزد و بیش از همه به فشار کوشد و سخت بگیرد و از دنبال او جدا نشود.
در اینجا یک رشته جهتهای دیگر نیز بود که او را در این عزم خود پافشارتر میگردانید. به ویژه این موضوع که خبری بر زبانها افتاده بود که رومیان میخواهند نخست سر قیصر را
______________________________
(۱).Lesbos
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۰۹
بکوبند و سپس سر پومپیوس را خواهند کوفت و این سخن زبان به زبان گردیده به گوش او رسید.
کسانی میگفتند خود از ترس این گفتگوست که پومپیوس که در مدت این جنگ هیچگاه کاتو را به کاری برنمیگماشت این هنگام او را بر سر بنه گزارده خویشتن از دنبال قیصر به حرکت آمد و این از ترس آن بود که چون قیصر از میان برداشته شد کاتو نباشد که او را برای کنارهجویی مجبور گرداند.
در آن میان که او سخت نگران حرکتهای دشمن بود از یک سوی هم بایستی این آوازها را بشنود و ناگزیر باشد که زور و توانایی خود را نه تنها برای زبون کردن قیصر بلکه برای زبون کردن کشور خود و سناتوس به کار برد.
دومیتیوس آینوباربوس «1» چون همیشه او را آگاممنون «2» میخواند و شاه شاهان خطاب میکرد خود بدینسان رشک دیگران را به حرکت میآورد.
همچنین فاونیوس با چاپلوسیهای بیجای خود او را آزرده میداشت که ناگزیر شده آشکار بر او نکوهش کرد و چنین گفت:
دوستان گرامی! امسال را امیدوار نباشید که در توسکولوم «3» انجیر بچینید.
ولی لوکیوس آفرانیوس که به او تهمتی زده بودند درباره اینکه در اسپانیا به خیانت سپاهیانی را به نابودی انداخته است او چون میدید که پومپیوس از روی قصد خودداری از جنگ مینماید میگفت من شگفتی از این دارم که کسانی که بدانسان برای تهمت زدن شتاب دارند چرا اکنون به جنگ آن کسی برنمیخیزید که کشور آنان را خرید و فروش میکند؟ …
اینگونه سخنها و مانندهای آن درباره پومپیوس گفته میشد و او کسی نبود که نکوهش از کسی بپذیرد یا در برابر امیدواریهای دوستان خود ایستادگی نماید. نتیجه آن میشد که عزم خردمندانه خود را رها کرده از عزمهای دیگران پیروی نماید.
سستی که در یک ناخدای کشتی ناپسند است باید دید در یک فرمانده بزرگ لشکر تا چه
______________________________
(۱).Domitius Aenobarbus
(2).Agamemnon از قهرمانان افسانههای یونانی.
(۳).Tusculum
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۱۰
اندازه ناپسند خواهد بود. درست نظیر آن بود که او به جای معالجه کردن به بیماریها و تبهای همراهان خویش، خود را تسلیم آن بیماریها و تبها میگردانید. آیا نباید گفت که بیمار و ناتندرست بودند آن کسانی که لشکرگاه را بالا و پایین رفته و هنوز از این هنگام برای خود رتبههای کونسولگری یا پرایتورگری خواستار میشدند و اسکیپیو و اسپنثر و دومتیوس را نیز همدست خود ساخته در این باره به کشاکش و گفتگو برمیخاستند که آیا رتبه والای کاهنی که قیصر دارد در آن رتبه جای وی را خواهند گرفت؟
اینان کار را چندان آسان گرفته بودند که تو گویی با تیکران پادشاه ارمنستان نبرد مینمایند یا با یکی از فرمانروایان نبطی کارزار دارند، نه با قیصری که تا آن هنگام هزار شهر را با شمشیر گشاده و بیش از سیصد گونه مردم را زیر دست خود گردانیده و آن همه کارزارها را با جنگجویان گاآول و جرمان انجام داده و در همه آنها فیروز در آمده و یک ملیون مردم را دستگیر خود ساخته و به همان اندازه مردم را در رزمگاهها نابود گردانیده است.
بههرحال اینان با این خواهشهای خام و گفتگوهای پیچان خود پیشرفت مینمودند تا آنجا که به دشت فارسالیا «1» رسیدند.
در آنجا به پومپیوس فشارآورده او را برانگیختند که شورای جنگی تشکیل دهد و چون تشکیل شد، لابینوس سردار سوارگان پیش از دیگران به پاخاسته چنین سوگند خورد: که من از جنگ باز پس نخواهم گشت مگر پس از شکستن دشمن. دیگران نیز همگی بدانسان سوگند خوردند. همان شب پومپیوس در خواب دید که به تیاتر میرود و در آنجا مردم پذیرایی شایانی از او کردند سپس دید پرستشگاه ونوس خدای فیروزمند را با بسیاری از مالهای تاراجی بیاراست.
از این خواب آگاهی دل پیدا کرده بر دلیری میافزود و گاهی میاندیشید مبادا آن آرایش پرستشگاه ونوس با غنیمتهایی باشد که از لشکرگاه او به دست قیصر بیافتد. زیرا قیصرنژاد خود را به آن خدای مادینه میرساند. در بیرون هم یک رشته ترسها و سراسیمگیها در میان لشکر پیدا آمده و چندان داد و فریاد پدید آورد که این آوازها او را از خواب بیدار ساخت.
نیز نزدیک به هنگام بامداد که زمان عوض کردن پاسبانان رسیده بود در لشکرگاه قیصر ناگهان روشنایی بزرگی پدیدار گردید. با آنکه سپاهیان قیصر همه آرمیده بودند و از آنجا یک تکه
______________________________
(۱).Pharsalia
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۱۱
شعله به سوی لشکرگاه پومپیوس کشیده شد. درباره این روشنایی است که خود قیصر میگوید من چون راه میرفتم به روشنی آن گرداگرد خود را میدیدم.
این هنگام قیصر عزم آن داشت که چون بامداد بدمد چادرها را کنده سپاه را به سوی اسکوتوسا «1» حرکت دهد و سپاهیان چادرها را بر میچیدند که بر چهارپایان بار کرده با نوکران خود از پیش بفرستند که ناگهان دیدهبانان رسیده خبر آوردند در لشکرگاه دشمن دیدیم ابزارهای جنگ را از یک سوی به سوی دیگر میبرند و هم شنیدیم آوازها و هیاهوها را که برخاسته است و سپاهیان برای جنگ آماده میشوند.
اندکی دیرتر دیدهبانان دیگر رسیده خبرهای روشنتری آوردند. بدینسان که صف نخستین دشمن آماده ایستاده و حال جنگ را دارند. قیصر چون این خبر را شنید به سپاهیان خود گفت:
آن روزی که در انتظارش بودیم اینک رسید. از این پس میتوانیم به جای نبرد با گرسنگی با آدمیان جنگ کنیم.
این گفته فرمان داد که رنگهای سرخ در برابر چادر او پدید بیاورند که خود علامت جنگ است و همینکه سپاهیان چشمشان بدان رنگها افتاد همگی از چادرها دست برداشتند و با خروش و شادی به سوی ابزارهای جنگی دویده خود را بیاراستند.
نیز سرکردگان به صفآرایی پرداختند و هر سپاهی جای خود را گرفته به اندک زمانی آراسته و آماده به ایستادند بیآنکه هیاهویی پدید بیاورند یا نابسامانی نشان دهند.
اما پومپیوس دست راست سپاه را خود داشت که در برابر انتونیوس بایستد و پدرزن خود اسکیپیو را در دل (قلب) گذاشت که در برابر کالونیوس «2» باشد.
دست چپ را به دومیتیوس سپرد و یک دسته سوارگان را برای پشتیبانی او برگماشت.
همه سوارگان در اینجا گرد آمده و چنین امید داشتند که قیصر را شکسته و لگیون دهم او را خرد کنند. چه این لگیون شهرت بسیاری داشت و چنین میگفتند استوارترین دسته لشکر میباشند و خود قیصر همیشه همراه اینان جنگ میکرد.
قیصر چون دید که دست چپ دشمن بدانسان آراسته گردیده و سوارگان در پشت سر آنان ایستادهاند از این آمادگی و استواری بیم کرد و کس فرستاده شش کوهورت از سپاهی که در
______________________________
(۱).Scotussa
(2).Lucius Calvinius
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۱۲
پشت سر نگاهداشته بود پیش خواست و آنان را در پشت سر لگیون دهم جای داده چنین سفارش کرد که هرگز تکانی نکنند تا دشمن بودن آنان را درنیابد لیکن همینکه سوارگان دشمن از جای خود بجنبند و به حمله پردازند آنان نیز بیدرنگ از جای جنبیده و به چابکی و شتاب خود را به جلو صفها برسانند و از همه جلوتر بایستند و هرگز این نکنند که نیزههای خود را دور بیاندازند چنانکه رسم جنگجویان دلاور است که با این کار میخواهند به دشمن نزدیکتر گردیده با شمشیر نبرد نمایند بلکه نیزههای خود را بلند ساخته به چهره و چشم دشمن فرو ببرند و گفت:
این رقاصان جوان و قشنگ هیچگاه در برابر نیزههای درخشان شما پافشاری نخواهند نمود بلکه بر رخسارهای زیبای خود ترسیده روی به گریز خواهند آورد.
این یک جمله شوخی بود که از وی در این هنگام سرزد.
هنگامی که قیصر این دستورها را به سپاهیان خود میداد از آن سوی پومپیوس بر روی اسب صفآرایی دو سوی را از دیده گذرانیده چون میدید که سپاه دشمن با همهگونه سامان و آراستگی ایستاده و منتظر اشارت جنگ است ولی از این سوی سپاه خود او از نداشتن مشق و ورزش سخت نابسامان است و همچون دریا موجزن میباشد از این دیدار غمگین گردیده بیم آن نمیکرد مبادا در حمله نخست این سپاهیان سامان خود را از دست داده درهم شکنند از این جهت دستور داد که تیپ نخستین در جای خود ایستاده و صفها را به یکدیگر نزدیک گردانیده به دفع حمله دشمن بپردازد. قیصر این فرمان او را سخت نکوهش کرده میگوید گذشته از اینکه سپاه خود را از نیرویی که از حملیه بردن پدید میآید بیبهره گردانید آنان را از جوشش خون و تکان دل که برای هر سپاهی بیش از هر چیز دربایست میباشد دور داشت.
زیرا با آن خروشی که سپاهیان حمله میآغازند و با آن تندی که گام برمیدارند خود اینها بر دلیری آنان میافزاید.
پومپیوس کسان خود را از این همه بیبهره گردانید و آنان را در یک جا نگاهداشته از جوش و گرمی انداخت.
سپاه قیصر بیست و دو هزار تن بودند و سپاه پومپیوس اندکی بیشتر از دو برابر آن میزان میشد. و چون علامت از هر دو سوی داده شده و بوقها به صدا در آمد سراسر آن دشت پر از
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۱۳
آدمی و اسب و ابزار جنگ گردید و نخست کایوس کراسیانوس «1» یک سر صده از سپاه قیصر بود که به جنگ مبادرت نمود تا وعدهای را که به قیصر داده بود انجام دهد.
زیرا او یک صد و بیست تن سپاهی زیر فرمان داشت و بامدادان قیصر او را دید از لشکرگاه بیرون میآید به او سلام داده پرسید:
آیا درباره جنگ آینده چه میپنداری؟ …
کایوس در پاسخ دست راست خود را بیرون آورده با آواز بلند چنین گفت:
این فیروزمندی است ای قیصر! تو فیروزمند و سربلند خواهی گردید و بر من هم بر زنده یا بر مردهام ثنا خواهی گفت.
در نتیجه این وعده بود که این زمان بیدرنگ به حمله پرداخت و کسان بسیار انبوهی از دنبال او حمله آوردند و خود را به انبوه دشمن زدند و در اندک زمانی کار به جنگ با شمشیر رسید.
کایوس کشتار بسیاری نمود ولی همچنان میخواست بر دشمن زند و تیپ پیشین را از هم بپراکند یکی از سپاهیان پومپیوس شمشیر به دهان او فرو برد که نوک آن از پشت گردن وی بیرون آمد و او کشته گردید. پس از آن جنگ به حال تردیدآمیزی پیش میرفت و هر دو سوی یکسان مینمود.
پومپیوس هنوز دست راست را به جنگ برنیانگیخته بود و نگران نتیجه بود که سوارگان در دست چپ چه کاری انجام خواهند داد.
اینان اسکادران را پیش برده میخواستند با سپاهیان پیرامون قیصر درآویزند و نخست دسته اندکی از سوارگان را که در جلو بودند به پسنشینی واداشته آنان را بر روی دستههای پیاده بیاندازند. ولی از آن سوی قیصر علامت برای سوارگان خود داد که اندکی پسنشینی کنند و راه برای گذشتن کوهورت که در پشت سر گذارده بود باز کنند. بدینسان کوهورتها که شمارهشان سه هزار سپاهی بود بیرون آمده با دشمن به پیکار برخاستند و بدانسان که به آنان دستور داده شده بود پهلوی سوارگان ایستاده نیزه خود را بلند کرده درست چهرههای آنان را آماج مینمودند. سوارگان که خود ورزیده جنگ نبودند و بههرحال اینگونه زخم زدن و گزند رسانیدن را انتظار نداشتند هرگز نمیتوانستند ایستادگی کنند و چهرههای خود را بر آن زخمها آماده نگاه دارند و این بود که روی برگردانیدند و از شرمساری دست بر روی
______________________________
(۱).Caius Crassianus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۱۴
چشمهای خود گزارده بگریز پرداختند. کسان قیصر از دنبال آنان نرفته به سر وقت پیادگان شتافتند و بر آن دست لشکر که گریختن سوارگان بیپاسبان و بیپشتیبانش گردانیده و به آسانی میتوانستند چرخی زده از پشت سر آنان درآیند پرداختند. بدینسان این دست از سپاه پومپیوس دچار خطر سختی گردیده آن دسته سوارگان از پهلو ولگیون دهم از جلو حمله بر آنان مینمودند و آنان نمیتوانستند از خود دفاع نمایند و نمیتوانستند بیش از آن ایستادگی کنند به ویژه که خود را گرد فرو گرفته میدیدند که راهی برای دست باز کردن و جنگ کردن نمییافتند.
این بود سرانجام ناگزیر شده روی به پراکندن و گریختن گزاردند. پومپیوس چون گردی برخاسته دید دانست که سرنوشت سوارگانش چه شده و خود کار دشواری است که دریابیم در این هنگام چه حالی به او رو داده و چه اندیشههایی در مغزش پدید آمد. درست مانند کسی که از خود بیخود گردیده و هوش خویش را باخته باشد بیآنکه پروای چیزی یا کسی را بکند به آرامی به سوی چادر خود باز گشت و هیچ سخنی به کسی نگفت، بدین حال به چادر درآمده فرو نشست و همچنان خاموش و بیزبان بود تا هنگامی که چند تن از لشکریان دشمن آهنگ آن چادر نمودند و کسانی از آن خود او به جلوگیری پرداختند و هیاهو برخاست در این هنگام بود که زبان باز کرده تنها این جمله را گفت:
چه! به این چادر هم؟! …
این گفته بهپا خاست و رختی که شایسته این حال او بود در تن کرده نهانی بیرون رفت.
این زمان بازمانده سپاهیان نیز شکست یافته و روی به گریز آورده بودند و در لشکرگاه او کشتار سختی در کار روی دادن بود که نوکران و پاسبانان چادرها را بیدریغ میکشتند. لیکن از خود سپاهیان بیش از شش هزار تن کشته نشده بود (بدانسان که اسنیوس «1» پوللیو که خود او یکی از جنگجویان در نزد قیصر بوده گفته است). و چون کسان قیصر چادرهای پومپیوس را به دست آوردند این زمان بود که به نادانیها و هوسبازیهای دشمن پی بردند. زیرا همه خرگاهها و چادرها را پر از تاجهای گل و پردههای زر دوزی شده مییافتند و آویزهای فراوان و میزها با ساغرهای زرین بر روی آنها پیدا میکردند و خمها را پر از باده میدیدند و اینها همگی ساز و برگ آن جشنی بود که یقین داشتند در سایه چیرگی بر دشمن برپا خواهند ساخت. این حال
______________________________
(۱).Asinius
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۱۵
آنان شایسته کسانی بوده که قربانیهای خود را گذرانیده میخواهند به جشن پردازند نه شایسته کسانی که جنگ در پیش دارند و بیم و امید هر دو را باید داشته باشند.
پومپیوس چون قدری از لشکرگاه دور شد از اسب پیاده گردیده آن را رها کرد و جز پیرامونیان اندکی با خود نداشت و چون دید کسی از دنبال او نمیآید آهسته راه میرفت.
کسی که در مدت سی و چهار سال همیشه در جنگها فیروز بوده و جز شکوه و سربلندی دشمنشکنی ندیده کنون در پایان عمر خود برای نخستین بار شکست یافته و تازه میدانست حال زبونی و شکستگی چگونه میباشد. این تأثر برای او کوچک نبود که میدید نیکنامی و شکوه و ارجی را که در نتیجه آن همه جنگها و خونریزیها به دست آورده بود همگی آنها را این زمان از دست هشته است. میدید که یک ساعت پیش آن همه لشکرهای پیاده و اسکادرانهای سواره و دستههای کشتی گرد سر و زیر فرمان او بودند، اکنون بدین حال افتاده که جز یک دسته کوچکی بر گرد سر ندارد که اگر همان دشمنان دچارش گردند او را با این حال نخواهند شناخت. بدینسان چون از شهر لاریسا گذشته به گذرگاه تمپی «1» رسید از تشنگی که داشت زانو به زمین نهاده از آب آن رود بخورد. سپس برخاسته از رود بگذشت و از میان خاک تمپی راه پیموده به کنار دریا درآمد و در آنجا باز مانده شب را در کلبه یک ماهیگیری گزارده فردا بامداد، به یکی از قایقهای رودخانه برنشسته از آزادمنشی که داشت هیچ یک از نوکران خود را همراه نبرد بلکه بر آنان پند داد که بازگشته آزادانه نزد قیصر بروند و خودشان را به او بشناسانند بیآنکه ترس داشته باشند.
در آن قایق از کنار دریا راه میپیمود و پارو میزد تا ناگهان کشتی بازرگانی بزرگی را دریافت که در کنار دریا ایستاده و آماده سفر میباشد.
خداوند این کشتی یکی از شهرنشینان روم پتیکیوس «2» نام بود که اگرچه آشنایی با پومپیوس نداشت، ولی او را دیده و میشناخت. قضا را شب گذشته خوابی بدینسان دیده بود که با پومپیوس دچار شده ولی او نه در حال همیشگی خود میباشد، بلکه در پریشانی و تیره روزی است و با او نشسته به گفتگو پرداخته.
این هنگام در کنار دریا با کسانی آن خواب را در میان داشت که یکی از ناخدایان نزدیک شده و گفت:
______________________________
(۱).Tempe شهری در تسالی بوده و گویا رودی در نزدیکی آن بوده
(۲).Peticius
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۱۶
مردی در قایق نشسته پاروزنان از کنار خشکی دور میشود و مردانی از کنار رختهای خود را تکان داده یا دستهای خود را به سوی او دراز مینمودند که آنان را نیز همراه بردارد.
پتیکیوس از این سخن روی به آن سوی برگردانده ناگهان پومپیوس را دید درست بدان حالی که در خواب خود دیده بود و با دست بر سر خود زده و ناخدایان را دستور داد که قایق کشتی را به آب بیاندازند و خویشتن دست خود را به تکان آورده او را با نام آواز داد و چون از رخت و حال او چگونگی را دریافته بود بیآنکه به گفتگویی بپردازد او را به کشتی آورده و کسانی از یاران او را که شایسته میدانست با هم نشانده بیدرنگ کشتی را حرکت داد، در آنجا همراه پومپیوس یکی لنتلی و دیگری فاوونیوس بودند.
پس از لایدیری، دیوتاروس «1» پادشاه را نیز دیدند که از کنار دریا به سوی آنان میآید و این بود ایستاده او را نیز همراه برداشتند. به هنگام شام خداوند کشتی از آنچه در کشتی داشت بسیج شام دید و سپس پومپیوس چون نوکر همراه نداشت خواست کفشهای خود را با دست خویش دربیاورد فاوونوس آن دیده بدوید و کفشها را از پای او درآورد. نیز در دیگر کارها به او یاری نمود و از آن پس همیشه پرستاری او را عهدهدار بود بدانسان که نوکر پرستاری خواجه خود را عهدهدار میشود تا آنجا که پایهای او را میشست و شام برای او آماده میکرد.
باری پومپیوس تا شهر آمفیپولیس «2» دریانوردی کرده و از آنجا گذشته آهنگ شهر متولینی نمود، به این قصد که کورنیلیا و پسر خود را از آنجا همراه بردارد. و همینکه به بندر آن جزیره رسید کسی را به شهر فرستاده خبرهایی پیام داد که پاک برخلاف انتظار کورنیلیا بود.
چه او از روی خبرهایی که پیش از آن دریافته بود چنین میدانست که در درهاکیوم قیصر شکست یافته و برای پومپیوس بیش از این کاری نمانده که او را دنبال کند.
این فرستاده که نزد او رسیده او را همچنان دارای پندار و امید یافته از اینجا جسارت نکرد پیام را بگذارد بلکه نتوانست سلامی به او بدهد و تنها به دستیاری اشکهای چشم بود که او را از بدبختی رسیده آگاه گردانید و به او خبر داد اگر آرزوی دیدن پومپیوس را دارد زود بشتابد و او را در یک کشتی که از آن دیگری میباشد و تنها در آن نشسته دیدار کند. بیچاره
______________________________
(۱).Deiotarus
(2).Amphipolis
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۱۷
زن جوان از شنیدن این خبر غش کرده بیهوش افتاد و تا دیرزمانی نه تکانی میتوانست و نه زبان به سخن باز میکرد و سپس چون با سختی بسیار به هوشش آوردند دانست که جای گریه و شیون نیست و بیدرنگ بهپا برخاسته از میان شهر روی به سوی کنار دریا نهاد و همینکه بدانجا رسید پومپیوس او را در آغوش کشیده و پهلوی خود فرونشاند و او فریادکشان گفته:
آری آقای من، این از تیرهبختی من است که شما بدینسان پایین افتاده به یک کشتی بیارجی نیازمند شدهاید با آنکه پیش از زناشویی با من همراه پانصد کشتی جنگی تا این جزیره سفر میکردید.
بااینحال دیگر چرا به سراغ من آمدهاید؟! چگونه مرا ترک نکردید که با بخت تیره خود که شما را به آن حال انداخته در اینجا بمانم؟! آخ تا چه اندازه خوشبخت بودم اگر پیش از آنچه خبر مرگ پوبلیوس از پارثیا بیاید میمردم! چه اندازه خرسند بودم اگر بدانسان که قصد داشتم خود را از پی به او میرسانیدم! ولی نگو من بایستی بمانم و مایه بدبختی بزرگتری گردم و پومپیوس بزرگ را نیز تیرهروز گردانم.
میگویند پومپیوس چنین پاسخ داد:
کورنیلیا! از آن فیروزبختی که پیشآمده بود شما پنداشتهاید مگر ما همیشه فیروزبخت خواهیم ماند، آدمیان همواره باید گرفتار این حوادث باشند و هر زمان باید کوشش از دست ندهند. بدانسان که آن توانایی و فیروزی آسان از دست رفت آسان نیز میتواند دوباره به دست بیاید.
کورنیلیا کس فرستاده نوکران و ابزار و خواسته خود را از شهر خواست. در این میان مردم شهر نیز بیرون آمده برای سلام نزد پومپیوس رسیدند و او را به درون شهر خواندند، ولی پومپیوس نپذیرفته به آنان پند داد که از قیصر فرمانبرداری نمایند و از او نترسند زیرا قیصر مرد بسیار نیکوکار و مهربانی است.
سپس روی به کراتیپوس «1» فیلسوف که همراه دیگران از شهر به دیدن آمده بود گردانیده به ایرادگیریهایی پرداخت و سخنانی درباره «حکمت خداوندی» میگفت. کراتیپوس به احترام او از گفتگو خودداری کرده با سخنانی دلداری داد. چرا که گفتگو و کشاکش را در چنان حالی نابجا و بیجا میدید. و اگر میخواست پاسخی به ایرادهای او بدهد بایستی بگوید:
______________________________
(۱).Cratippus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۱۸
همانا جمهوری در سایه بدکاریهای شما و فرمانروایی ناستوده که داشتید به این حال افتاد.
همچنین او میتوانست چنین پرسشی نماید:
آیا چگونه و به چه دلیل ما میتوانیم یقین کنیم که اگر تو پومپیوس از این جنگ فیروز در میآمدی بهتر از قیصر رفتار مینمودی؟! پس ما نباید ایرادی به حکمت بگیریم و کارهایی که پیش میآید دور از حکمت بشناسیم.
از آنجا پومپیوس زن و فرزند خود را به کشتی نشانده روانه گردید و به هیچ یک از بندرها نزدیک نمیشد مگر گاهی که بر آذوقه یا آب تازه نیاز پیدا میکرد.
نخست شهری که درآمد شهر آتالیا «1» در پامفولیا «2» بود و هنگامی که در آنجا درنگ داشت کشتیهای جنگی با یک دسته از سپاهیان از کیلیکیا نزد او آمدند و در این هنگام شصت تن از اعضای ستانوس بر گرد او بودند.
خبری هم رسید که کشتیهای جنگی او همه درست و بیگزند ماندهاند. نیز خبر رسید که کاتو دوباره سپاهیانی را به یکجا گرد آورده و همراه آنها آهنگ آفریقا کرده. پومپیوس چون این خبرها را شنید نزد دوستان پشیمانی مینمود که چرا به جنگ در خشکی مبادرت کرده و از زور دریایی خود که در خور برابر ایستادن نبود استفاده ننموده یا چرا از کشتیهای خود دور رفته است و نزدیک آنها نبوده که همینکه شکست خود را در خشکی دریافت به سوی کشتیها شتابد و دوباره رشته نیرو و سپاهی را که از نیرو و سپاه دشمن کمتر نیست در دست داشته باشد.
راستی هم خطای بزرگی از پومپیوس و تدبیر بسیار به جایی از قیصر بود که از نزدیکی دریا دور شده جنگ را به آن نقطه کشانیدند و بدینسان پومپیوس از زور دریایی خود بهرهجویی نتوانست.
بههرحال بایستی چاره گرفتاری امروزی را بکند و تا آنجا که در دسترس است تدبیر به کار زند. برای این مقصود کسان خود را به پاره شهرهای همسایه میفرستاد و خود او به شهرهای دیگری میرفت و از مردم خواهش یاوری با پول یا سپاهی مینمود. لیکن چون میترسید که ناگهان دشمنان برسند و این کارهای او را ناانجام بگزارند از اینجا خواست جایی را پناهگاه خود گیرد و کنون را در آنجا از خطر ایمن باشد. با پیرامونیان در این باره به شور
______________________________
(۱).Attalia
(2).Pamphylia
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۱۹
پرداخت و همگی در این باره همعقیده بودند که باید از خاک روم و سرزمینهایی که بسته آن است پرهیز جست.
درباره شهرهای بیگانه هم خود او کشور پارثیان (ایران) را شایسته میدید که پناه به او داده و با سپاه و دیگر دربایستها بار دیگر آماده جنگش گردانند و به روم باز فرستند.
کسان دیگری آفریقا را نام میبردند که به نزد پادشاه یوبا «1» بروند. لیکن ثئوفانیس لسبی میگفت:
این خود دیوانگی است که ما مصر را که از دریا سه روز بیشتر راه نداریم از دست دهیم و از بطلمیوس که هنوز جوانی نورس است و از جهت دوستی که پدرش با پومپیوس داشته و نوازشها از او مییافته و خود را سخت وامدار پومپیوس میشناسد بهرهجویی نکنیم، بلکه روی به سوی یارثیان بیاوریم که خیانتکارترین مردمان جهان میباشند. «2»
این خود شایسته نیست که پومپیوس برای کنارهگیری از کسی که زیردستی او زیردستی بر دیگران را در بردارد پناه به ارشک ببرد و اختیار خود را به دست او بسپارد و بالاتر از همه زن جوان خود را که از خاندان اسکیپیو میباشد به میان مردم بیفرهنگی بیاندازد که تنها به دستیاری زور و ستیزه فرمانروایی میکنند و بزرگی را جز در توانایی نشناخته از هیچ کار ناپسند و رفتار ناروا پرهیز نمیکنند. این زن نزد پارثیان اگرچه هیچگونه پردهدری در کار نخواهد بود مایه بیآبروگری است. از این سخنپردازی ثئوفانیس پومپیوس راه کشتی را که به سوی رود فرات متوجه بود برگردانید. شاید یک اراده غیبی او را از رفتن بدانسوی باز داشت.
بههرحال قرار بر آن شد که پومپیوس روانه مصر گردد. از جزیره قبرس با کورنیلیا در یک کشتی جنگی نشستند. دیگران برخی در کشتی بازرگانی جا گرفته روانه شدند و دریا را بیگزند و بیم به پایان رسانیدند و چون شنیدند که پادشاه بطلمیوس در شهر پلوسیوم «3» لشکرگاه گرفته و با خواهر خویش گرفتار جنگ میباشد پومپیوس آهنگ آن سوی کرد و فرستادهای را از پیش فرستاد که نزد بطلمیوس رفته او را از رسیدن پومپیوس آگاه بگرداند و دستور درآمدن بخواهد.
______________________________
(۱).Juba
(2). پارثیان جز اینکه دست جهانگیری رومیان را از شرق برتافته و سدی در برابر آن سرداران خام طمع آنجا کشیده بودند کدام بیفرهنگی یا خیانتکاری را داشتند؟! … آیا مصریان بهتر بودند یا پارثیان؟! …
(۳).Pelusium
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۲۰
بطلمیوس این زمان بسیار نوجوان بود و از این جهت پوثنیوس «1» که اختیار کارهای او را داشت انجمن شوری از بزرگان دربار برپا ساخت و از آنان درباره اینکه آیا چه رفتاری با پومپیوس پیش گیرند رأی خواست. این خود گرفتاری و بدبختی بود که رشته اختیار پومپیوس بزرگ به دست کسانی همچون پوثنیوس خواجهسرا ثئودوتوس خیوسی «2» آموزگار مزد بگیر علم بیان و آخیلاس «3» مصری بیفتد.
زیرا در میان دیگر اعضای انجمن که خود از پردهداران و پرستاران دربار بودند این چند تن بزرگتر به شمار میرفتند و پیشوایی بر آنان داشتند. پومپیوس که سر به قیصر فرود نیاورده و آن را شکست خود پنداشته اکنون بایستی در جایی دورتر از کنار دریا لنگر انداخته و منتظر نتیجه این انجمن باشد. چنین پیداست که اختلاف بسیاری در رأیها بوده زیرا کسانی میگفتهاند باید او را باز پس گردانیده دور راند.
دیگران عقیده بر پذیرفتن او داشتهاند. ولی ثئودوتوس به نام هنرنمایی و اینکه اثر فن خود (بیان) را نشان دهد چنین سخن راند که از این دو رأی هیچیک درست نیست.
زیرا اگر او را بپذیرید قیصر را دشمن خود و پومپیوس را آقای خود ساختهاید و اگر او را دور برانید از این پس نکوهش پومپیوس را خواهید شنید که از کشور خود دورش راندهاید و نکوهش قیصر را خواهید شنید از آنکه دشمن او را دستگیر نساختهاید.
پس تنها چاره کار آن است که کسانی را بفرستید تا او را بکشند. زیرا تنها در سایه این تدبیر است که از دست این یکی آسوده میشوید. و از آن یکی نیز هیچگونه بیمی نخواهید داشت. هم گفتهاند که در پایان این گفتار خود لبخندی زده این جمله را نیز گفت:
مرده دست کسی را نمیگزد.
این رأی را دیگران پسندیدند و اجرای آن را به عهده آخیلاس واگزاردند. او نیز دو تن را برای همدستی خود برگزید که یکی سپتمیوس «4» نام و او مردی بود که پیش از آن زمانی را در لشکر پومپیوس فرماندهی داشته و دیگری سالویوس «5» که او نیز سرصده بود.
این سه تن به همدستی سه یا چهار تن سپاهی را همراه برداشته به سوی کشتی پومپیوس
______________________________
(۱).Pothnius
(2).Theodotus خیوس یکی از جزیرههاست.
(۳).Achillas
(4).Septimius
(5).Salvius
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۲۱
روانه شدند. در این هنگام همه بزرگان که همراهان پومپیوس بودند به کشتی او آمده انتظار بازگشت فرستاده را داشتند و چون برخلاف انتظار آنان و برخلاف احترام پومپیوس بود که چند تن در یک کشتی ماهیگیری به پیشواز او بشتابند و این کار با آن امیدهایی که تئوفانیس آشکار کرده بود هیچگونه سازش نداشت از اینجا به شک و ترس افتاده با پومپیوس چنین گفتگو نمودند که هنوز آنان نرسیده کشتی خود را به سوی پشتسر پارو بزند و از آنجا دور گردد. لیکن در همان هنگام مصریان فرا رسیدند و نخست سپتمیوس به پا خاسته به لاتین سلام به او گفت و او را با لقب امپراتور بخواند. سپس آخیلاس به یونانی سلام داده تکلیف کرد که به درون کشتی ایشان درآید به این دستاویز که چون دریا نزدیک به کنار و پایاب است آن کشتی با بار سنگین خود از نشستن به گل ایمن نخواهد بود. در این میان کشتیها را از آن پادشاه میدیدند که کارکنان آنها به درون کشتیها درمیآیند و کنار دریا پر از سیاهی میگردید که اگر این هنگام اینان آهنگ بازگشتن و گریختن میکردند دیگر نمیتوانستند و آنگاه ایستادگی که اینان میکردند خود بهانه به دست آن دژخیمان میداد که به درشتی و بدرفتار برخیزند از اینجا پومپیوس به کورنیلیا که هنوز از این هنگام شیون آغاز کرده بود بدرود گفته به این دو تن سرصده و نیز به دو تن از کسان خود یکی فیلیپوس آزاد کرده او و دیگری اسکوثیس «1» غلام خود فرمان داد که جلوتر از او به آن کشتی روند و چون یکی از کارکنان کشتی آخیلاس دست به سوی او برای دستگیری دراز کرده بود، پومپیوس در چنین حال روی به سوی زن و فرزندان خود برگردانیده این یک مصرع سوفوکلیس را بر زبان راند:
هر که یک بار پا از در مرد خودکامه به درون نهاد همیشه بنده او خواهد بود.
این آخرین سخنی بود که به دوستان و کسان خود گفت و پس از آن پا به کشتی گزارده به درون آن درآمد. و چون میدید که از آنجا تا کنار دریا فاصله بسیاری هست و از آن سو هیچ یک از آن کسان به او نمیپرداخت پاکدلانه روی به پومپیوس گردانیده به مهربانی از او پرسید:
اگر سهو نکنم شما زمانی در سپاهیگری همراه من بودهاید نیست؟ …
سپتمیوس سری تکان داده پاسخی گفت و هیچگونه خوشرویی نشان نداد و چون هیچ یک از ایشان به او نمیپرداخت پومپیوس ناگزیر شد دفترچه خود را درآورده خطابهای را که
______________________________
(۱).Scythes
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۲۲
به یونانی در آن یادداشت کرده بود تا برای پادشاه بطلمیوس بخواند از زیر چشم میگذرانید و باز میخواند بدینسان به خشکی رسیدند.
از آن سوی کورنیلیا و دیگران از کشتی چشم به کنار دریا دوخته پیشآمد را میپاییدند. و چون میدیدند که یک دسته از پیرامونیان پادشاه روی به آنجا میآیند چنین میپنداشتند که مقصود پذیرایی از او میباشد و بدینسان اندک دلداری پیدا میکردند.
ولی در این میان که پومپیوس میخواست دست فیلیپوس را گرفته به پا برخیزد ناگهان سپتمیوس شمشیری از پشت سر به او رسانید. همچنین سالویوس و اخیلاس هر کدام زخم دیگری با شمشیر زدند. او هم دامن خود را با دو دست گرفته روی خود را با آن بپوشانید و بیآنکه سخنی ناشایسته بگوید یا کاری سبکانه بکند به زخمها تاب آورد و بدانسان بدرود زندگی گفت:
سال او این هنگام پنجاه و نه سال و همان روز فردای روز زاییدن او بود.
کورنیلیا با همراهان خود که از کشتی این پیشآمد را میپایید چون دید که بدینسان او را بکشتند چنان فریادی برآورد که صدای او را همه در کنار دریا شنیدند و بیدرنگ لنگر برداشته با شتاب بسیار کشتی را براندند و روی به گریز آوردند.
یک باد تندی هم که از سمت خشکی میوزید به این گریز آنان یاری مینمود.
این بود که مصریان با آنکه میخواستند دستگیرشان سازند از این مقصود نومید گردیده از دنبال ایشان نرفتند. ولی سر پومپیوس را بریده و تن او را لخت بر روی ریگها گزاردند تا هر کسی که آرزوی دیدن چنان دیدار دلخراش را داشت از تماشا بیبهره نباشد.
بیچاره فیلیپوس در پهلوی آن جنازه ایستاده چندان شکیبایی نمود که تماشاییان همه از تماشا سیر شدند.
آن هنگام او را با آب دریا شسته و چون دسترس به هیچ پارچهای نداشت پیراهن خود را به او پیچیده و این سو و آن سو دویده سرانجام تخته شکستههای یک قایق ماهیگیری را به دست آورد و آن تختهها به اندازه بود که برای سوزانیدن یک تن لخت بیسر کفایت مینمود.
در این میان که او به این کار پرداخته آن تختهپارهها روی هم میچید ناگهان مرد پیری از شهرنشینان روم در آنجا پدید آمد و این مرد که در جوانی خود زیردست پومپیوس جنگها کرده بود و او را میشناخت از کار فیلیپوس در شگفت شده پرسید:
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۲۳
تو که هستی که بدینسان به جنازه پومپیوس بزرگ پرداختهای؟!
فیلیپوس پاسخ داد:
من آزاد کرده او هستم از این جهت به این کار پرداختهام.
مرد پیر دوباره پاسخ داده گفت:
ولی شما نباید به تنهایی از این سرفرازی بهرهجویی. من از شما خواستارم که مرا نیز شریک خود گردانید تا از چنین کار نیک بیبهره نمانم. این خود نیکبختی بزرگی است که من که در این شهر بیگانه افتادهام چنین فیروز باشم که دست خود را به تن پومپیوس برسانم و آخرین حق یک سردار بزرگ رومی را انجام داده باشم. این بود آیین مرگ پومپیوس که انجام گرفت.
فردای آن روز لوکیوس لنتلوس بیآنکه از چگونگی جریان آگاه باشد از کوپرس روانه گردید تا به آنجا رسید و چون به خشکی درآمد و آن جنازه و آن تختهها را دید و فیلیپوس را در کنار آن سرپا ایستاده یافت بیاختیار داد زد:
این کیست که آخرین دم زندگی را در اینجا کشیده؟
و پس از اندک فاصله آهی از دل برآورده چنین گفت:
خدا کند تو نباشی ای پومپیوس بزرگ!
در این میان که به گفتن این جمله میپرداخت مصریان او را دیده و چگونگی را دریافتند و بیدرنگ دستگیرش کرده او را نیز بکشتند.
پس از دیری قیصر بدین سرزمین زشتکار درآمده و چون یکی از مصریان را بفرستادند که سر پومپیوس را نزد او برساند، قیصر سخت دلگیر گردیده روی از آن برگردانید. و چون مهر او را به قیصر دادند که بر روی آن شیری با شمشیر در پنجه خود نقش شده بود قیصر از دیدن آن چشم پر آب گردانیده زار بگریست.
آخیلاس و پوثنیوس را به سزای این کار بشکست. خود بطلمیوس پادشاه هم در جنگی که در کنار نیل روی داد شکست یافته بگریخت و از آن پس دیگر خبری از او پیدا نشد.
اما تئودوتوس عالم علم بیان اگرچه گریخته جان از دست کینهخواهی قیصر بدر برد، ولی سالها آواره و سرگردان بود به هر کجا میرفت مردم بیزاری از او میجستند و بااینحال میزیست تا چون مارکوس بروتوس که قیصر را کشته بود او را در خاک آسیا به دست آورده
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۲۴
و با شکنجه و سختی نابودش گردانید. خاکستر پومپیوس را هم برای زنش کورنیلیا بردند که در نشیمن بیرون شهر خود در آلبا «1» جایی برای آن آماده گردانید.
______________________________
(۱).Alba
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۲۵
کراسوس
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۲۶
کراسوس «1» به بروندوسیوم «2» رسیده اگرچه دریا بسیار طوفانی بود. ولی چون او بسیار شتاب داشت به انتظار نایستاد و با آنکه نزدیک به کنار راه میپیمود، بسیاری از کشتیهای جنگی خود را از دست داد.
چون با بازمانده سپاه به خشکی رسید آهنگ گالاتیا «3» کرد و در آنجا با دیوتاروس «4»
______________________________
(1).Crassus در قرن سیم پیش از میلاد دولت روم به اوج نیرومندی رسیده کسانی همچون یولبوس قیصر و پومپیوس و کراسوس و اوکوستوس و آنتونبوس سررشتهدار آن گردیدند.
از همان زمان است که با ایران هم به کشاکش و جنگ برمیخیزند و نخستین جنگ همین داستان کراسوس است که در اینجا یاد کرده میشود. کراسوس از یک خاندان کهن و بزرگی بوده و در میان رومیان کمتر کسی به توانگری او بود.
پس از پیشآمدهای بسیاری با قیصر و پومپیوس سه تن دست به هم داده فرمانروایی روم را با آن بزرگی که بود از آن خود ساخته بودند و چون قیصر شهرگشاییهای بسیاری در غرب اروپا کرده و پومپیوس نیز در آسیای کوچک بر دشمن بزرگ روم که مثرادات پادشاه پونتوس باشد فیروزی یافته بود کراسوس به هم چشمی آنان کوشش داشت که وی نیز هنرهایی نماید و چون در بخشی که خاک روم را در میان خود کرده سوریا هم به سهم او افتاده بود از این جهت چشم به آسیا دوخته آرزو داشت که ایران و هند را سراسر به دست آورده تا کنار اقیانوس پیش برود و احمقانه این آرزوی خود را پیاپی بر زبان میآورد و با آنکه این زمان سال او شصت بود و خواهیم دید که چگونه به آرزوی خود رسید.
(۲).Brundusium یکی از بندرهای ایتالیای باستان
(۳).Galatia یکی از سرزمینهای آسیای کوچک.
(۴).Deiotarus گویا همان است که در داستان پومپیوس هم نام او را برده.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۲۷
پادشاه که مرد بسیار سالخوردهای بود به هم رسیدند و چون پادشاه به بنیاد شهری پرداخته بود کراسوس از راه نکوهش و ریشخند به او چنین گفت:
اعلیحضرت در ساعت دوازدهم به بنیاد شهر برخاستهاید.
پادشاه پاسخ داد:
مگر سردار به این لشکرکشی خود به ایران (پارتیا) زودتر از آن برخاستهاید؟
این سخن را از آن جهت گفت که کراسوس این هنگام شصت سال داشت و خود سالخوردهتر از آن مینمود.
باری در این آغاز کار بخت با کراسوس همراه بود و به آسانی جسرسی به روی ایوفراتیس (فرات) بسته سپاهیان را بیگزند و آسیب بگذارنید و شهرهایی را از آن میسوپوتامیا (بین النهرین) به دست آورد. مگر یک شهری که اپولونیوس «1» به خودکامگی در آن فرمانروا بود و در برابر رومیان ایستادگی کرده صد تن از ایشان را بکشت.
کراسوس آن شهر را با زور گرفت و تاراج نمود و مردمش را به بردگی فروخت. این شهر را یونانیان زینودوتیا «2» مینامید.
کراسوس چون آن جا را گرفت به سپاهیان دستور داد که بر وی چون امپراتوری سلام دهند. و این کار به سپاهیان بد آمد. زیرا گفتند مگر به کاری بهتر از این امیدوار نیست که از چنین کار کوچکی چندان به خود میبالد.
بههرحال کراسوس در این شهرهای تازه گشاده هفت هزار پیاده و یک هزار سواره به پاسداری نشانده خویشتن به سوریا بازگشت که زمستان را در آنجا بگزارد و چون به آنجا رسید پسرش که با قیصر در گااول «3» همراه و دلیریها نموده و نشانها و پاداشها از او یافته بود نزد وی آمد و یک هزار سواره برگزیده با خود آورد.
نخستین خطا از کراسوس در اینجا سر زد و کاری بود که اگر خود سفر و لشکرکشی را که سراپا خطا بوده به شمار نیاوریم، این بزرگترین خطایش شمرده خواهد شد.
زیرا در جایی که بایستی بیدرنگ پیش برود و شهرهای سلوکیا و بابل را که این زمان بر
______________________________
(۱).Appllonius
(2).Zenodotia
(3).Gaul نام مردمی است که در خاک فرانسه نشیمن داشتهاند و آن خاک هم به نام ایشان گااول خوانده میشد که سپس با مردم «فرانک» درآمیخته و از میان رفتهاند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۲۸
اشکانیان نافرمانی مینمودند به دست بیاورد چندان درنگ نمود که فرصت را از دست داد و آنگاه او در سوریا همچون یک سوداگر پولدوستی میزیست نه همچون یک سردار سپاهی و به جای آنکه به سپاهیان بپردازد و آنان را در کار جنگ ورزیدهتر گرداند همیشه به حساب مالیات شهرها میپرداخت و گنجینه را که در پرستشگاه شهر هیراپولیس «1» بود با ترازو میکشید و به پاره شهرها و سرزمینها کسانی به عنوان گرفتن سپاهی فرستاده سپس پول گرفته از سپاهی چشم میپوشید و بدینسان در دیدهها خوار شده و مردم از او نومیدی مینمودند.
نخستین فال بد را هم در همانجا دریافت. زیرا خدای مادینه که برخی او را جونو «2» و برخی دیگر ونوس «3» میخوانند کسانی هم «طبیعت» نام میدهند و مقصود از آن نیرویی است که آغاز همه چیزها از آن است و اوست که آدمیان را به سوی هر چیز نیک راهنما میباشد کراسوس با پسرش بر پرستشگاه این خدای مادینه رفتند و چون بیرون میآمدند پسر را پای لغزیده افتاد و پدر هم بر روی او افتاد. و چون سپاه را از آن زمستانگاه تکان داد فرستادگانی از نزد ارشک (اشک) پیش او آمدند و پیغام کوتاهی بدینسان داشتند.
اگر این روم سپاه را مردم فرستادهاند من اینک به جنگ آماده هستم و تا جان دارم در برابر آنان ایستادگی خواهم کرد، ولی هرگاه این لشکرکشی را کراسوس به دلخواه خود کرده که گویا راستی هم این باشد من میتوانم چشم از جنگ پوشیده بر فرتوتی کراسوس بخشوده هم آن سپاهیانی را که برای پاسداری در برابر ما گزاردهاید و خود در دست ما گرفتار میباشند آزاد کرده پس بفرستم.
کراسوس از بس به خود میبالید چنین گفت که پاسخ این پیغام را در سلوکیا خواهم داد.
بزرگترین فرستادگان که واگیسیس «4» نام داشت، از این سخن خندیده و کف دست خود را نشان داده گفت:
«موی خواهد رویید در اینجا، پیش از آن که شما سلوکیا را خواهید دید.»
بدینسان فرستادگان نزد پادشاه خود هورودیس «5» بازگشته به او آگاهی دادند که جنگ خواهد درگرفت.
______________________________
(۱). از گفتههای استرابون برمیآید که شهر به این نام یکی در سوریا بوده و دیگری در فروگیا. گویا اینجا شهر سوریا مقصود است.
(۲).Juno
(3).Yenus
(4).Vagises
(5).Hyrodes
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۲۹
چند تن از رومیان که در شهرهای میسوپوتامیا پاسدار بودند با سختیهای بسیار از آنجا رها شده به لشکر پیوستند. اینان خبرهایی آورده بودند در این باره که کار بسیار سخت خواهد بود آنچه را که درباره شماره دشمن و آیین جنگ کردن ایشان با چشم خود دیده بودند باز میگفتند و چنانکه در سرشت آدمی است هر چیزی را بزرگتر از اندازه راستین آن میساختند.
چنانکه میگفتند: در گریختن هرگز به آنان نمیتوان رسید و اگر از جلو ایشان بگریزی هرگز رهایی نمییابی. تیرهای نو درآمده و بیمانندی دارند که تندتر از نگاه چشم میباشد و این است که به هر کسی برخورده به تن او فرو میرود پیش از آنکه خود تیرانداز دیده شود.
ابزارهایی دارند که هر چیزی را میبرد ولی به زرههای آنان هیچ ابزاری کارگر نمیافتد. این خبرها که پراکنده شد سپاهیان را دل پر از نومیدی گردید.
زیرا آنان تاکنون چنان میپنداشتند که پارثیان (اشکانیان) هم از جنس ارمنیان یا کاپادوکیان میباشند که لوکولوس ایشان را زبون ساخته چندان تاراج و یغما از آنان گرفت که فرسوده شد و چنین میدانستند که سختی سفر ایشان تنها راه بریدن است و بس.
در نتیجه این نومیدیها بود که پارهای سرکردگان که از جمله ایشان کاسیوس «1» بود به کراسوس اندرز داده گفتند بهتر آن است که بیش از این جلو نرفته در اینجا منتظر باشیم.
پیشینگویان نیز گفتند که از قربانیها نشانههای ناپسندی دیده میشود. ولی کراسوس توجهی به این گفتهها نکرد و جز با اندیشه پیش رفتن همداستان نبود.
پادشاه ارمنستان آرتاوازد «2» که با شش هزار سوار به یاری آمده بود و میگفتند آن سوارگان پاسبانان تن او میباشند و جز از آن دسته ده هزار تن سوار زرهپوش و سی هزار تن پیاده وعده میداد که با خرج خود بیاورد، کراسوس اعتنایی به او نیز نکرد.
آرتاوازد پیشنهاد میکرد که لشکر روم از راه ارمنستان آهنگ ایران نماید که هم او به آسانی میتواند آذوقه به لشکر روم برساند و هم در سایه کوه و دره که سراسر ارمنستان را فراگرفته رومیان به آسانی میتوانند خود را نگاه بدارند و چنان سرزمینی برای جنگجویی
______________________________
(۱).Cassius
(2).Artabazes این نام را که در اینجا آرتابازیس میآورد و در جای دیگر از متن (داستان انتونیوس) آرتاوازدیس میخواند و درست آن همان است که ما نوشتهایم.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۳۰
سوارگان که بخش بزرگ سپاه دشمن است ناسازگار میباشد. ولی کراسوس با او گرم نگرفته با سردی بسیار سپاس گزارده چنین پاسخ داد که چون دستههایی از سپاه دلیر روم در میسوپوتامیا گزارده است. از این جهت ناگزیر میباشد که از آن راه روانه گردد نه از راه ارمنستان. از این پاسخ ارمنیان راه خود را پیش گرفته بازگشتند.
چون کراسوس خواست سپاه را در نزدیکی زاوگما «1» از رود بگذراند ناگهان آسمان خروشیدن گرفته رعدهای پیش از اندازه شنیده میشد و برقی درخشیده روی لشکریان را روشن گردانید و در میان این طوفان ناگهان گردبادی برخاسته یک سوی جسر را کنده کنار برد. هم دو صاعقه راست بدانجایی که لشکر میخواست چادر زند بیافتاد و یکی از اسبهای سردار که زین و برگ بسیار گرانبهایی داشت رم خورد و میرآخور را با خود برده به رود انداخته و غرق ساخت.
نیز گفتهاند که چون خواستند درفش بزرگ را بلند سازند عقاب آن خود بخودی سرش را به سوی دشت برگردانید.
همچنین پس از گذشتن لشکریان چون خواستند آذوقه به آنان بخش کنند نخست مرجمک و نمک دادند و این دو چیز نزد رومیان ویژه مردگان است که در هنگام خاک سپردن مرده بخش مینمایند. نیز هنگامی که کراسوس به سپاهیان نطق میکرد جملهای از زبان او در آمد که نزد سپاهیان به فال بد گرفته شد. چه گفت:
من اکنون پل را خواهم برانداخت تا هیچ یک از شما باز پس نگردد.
و با آنکه دید مردم آن جمله را به فال بد گرفتند و بایستی که مقصود خود را روشنتر گردانیده جبران خطا نماید از روی عنادورزی از آن هم خودداری نمود. نیز چون او قربانی میکرد و کاهن رودههای آن را به دست وی داد که ببیند و بسنجد رودهها از دست او به زمین افتاد و چون دید که پیرامونیان از آن غمگین گردیدند خندیده چنین گفت:
کار یک پیر بهتر از این چه باشد؟ ولی من شمشیر خود را استوار نگاه خواهم داشت تا از دستم نیافتد.
بدینسان کراسوس لشکر خود را با هفت فوج از سوارگان و سپاهیان سبک ابزار که هر یکی اندکی کمتر از چهار هزار بود از کنار رود پیش میبرد.
______________________________
(۱).Zeugma شهری در خاک بابل.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۳۱
در این میان دیدهبانان بازگشته چنین خبر آوردند که کسی را ندیدهاند جز اینکه جای پای اسب بسیاری را دیده و چنین دریافتهاند که سوارگان برگشته و بگریختهاند. از این خبر کراسوس بسیار امیدوار گردیده رومیان بدگوییها از پارثیان میکردند و میگفتند.
آنان این دلیری را ندارند تا جنگ روبرو نمایند. ولی کاسیوس بار دیگر با کراسوس گفتگو کرده از او خواهش نمود که سپاه را چند روزی در یکی از شهرهای سرحدی برای آسایش نگاهدارد تا خبر درستی از دشمن به دست بیاید یا اینکه روی به سوی سلوکیا روانه شده کنار رود را از دست ندهد و بدینسان قایقها بتواند آذوقه به لشکر برساند، میگفت:
و آنگاه رود مانع از آن است که اگر جنگی روی داد دشمن ما را از هر سوی احاطه کند.
کراسوس که میخواست اندیشه به کار برده درباره پیش رفتن و ایستادن در آنجا تصمیمی بگیرد ناگهان مرد عربی به نام آریامنس «1» که رئیس عشیره و مردی حیله باز بود به لشکرگاه رومیان درآمد و میتوان گفت از همه پیشآمدهاییکه دست به هم داده آن لشکر را نابود ساخت بزرگتر و کارگرتر همین آمدن او بود.
یکی از سپاهیان کهن پومپیوس که همراه این لشکر بود و او را میشناخت یادآوری کرد که پومپیوس نوازشهایی درباره او کرده و خود یکی از هواخواهان رومیان میباشد.
با آنکه این مرد را این زمان سردار اشکانی دستورهایی داده و به اینجا فرستاده بود تا کراسوس را فریب داده از کنار رود و زمینهای ناهموار به دشت هموار بکشاند و به آسانی گرد آنان فرو گرفته شود. زیرا اشکانیان آرزویی بزرگتر از آن نداشتند که با رومیان در دشت روبرو شوند.
این بود که مرد عرب چون نزد کراسوس رسید با زبان نرم و کارگری که داشت نخست از پومپیوس ستایشهایی کرده نیکیهای او را درباره خود یاد نمود. سپس ستایش از لشکر کراسوس کرده گفت:
ولی من شگفت از آن دارم که برای چه این همه دیر میکنید و بیهوده تدارکها میبینید با آنکه شما در این جنگ تنها پای خود را خسته خواهید کرد و سر و کار شما با مردمی است که از مدتها پیش خواسته و دارایی خود برداشته و آماده این هستند که نزد سگان یا هورکانیان گریخته بدیشان پناهنده شوند. و نیز گفت:
______________________________
(۱).Arimnaes
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۳۲
اگر شما به آهنگ جنگ هستید باید شتاب کنید و نگزارید پادشاه اشکانی از این دیر کردن شما دلیر شود. اکنون شما در برابر خود سورنا «1» و سیلاکیس «2» را دارید. ولی اینان برای آن است که شما را از دنبال کردن پادشاه باز دارند و خود پادشاه بر سر راه گریز است.
ولی همه این گفتههای او دروغ و راستی آن بود که هورودیس لشکر خود را بر دو بخش کرده بخشی را با خود برداشته به ارمنستان تاخته بود که از آرتاوازد کینه باز جوید و سورنا را با بخشی به پیشواز رومیان فرستاده بود.
این کار نه از آن راه بود که پروایی از رومیان نداشت چنانکه برخی گفتهاند.
چه این باور نکردنی است که او کراسوس یکی از بزرگترین مردان روم را به هیچ نیانگارد. شاید بتوان گفت احتیاط به کار برده نخست سورنا را فرستاده بود تا بیم و امید جنگ به دست او آزموده شود. این سورنا هم یک مرد عادی نبود. بلکه در توانگری و بزرگی خاندان و شهرت دومین کس ایران و در دلیری و توانایی نخستین کس آن سرزمین و در زیبایی چهره و نیکی اندام بیمانند بود. و با آنکه پنهان سفر میکرد باز هزار شتر بنه او را میکشید و دویست گردونه پر از زنان برگزیده او بود و یک هزار سپاهی درست ابزار و بیشتر از آن اندازه از سبک ابزاران پاسبانان تن او بودند.
دست کم ده هزار تن سواره از کسان و بستگان گرد سر خود داشت. خاندان ایشان از باستان زمان این امتیاز را داشتند که چون شاه نوینی به تخت مینشست تاج به سر او میگزاردند و هورودیس پادشاه کنونی را هنگامی که بیرون کرده بودند سورنا بود که او را باز گردانید.
نیز این سورنا بود که چون شهر بزرگ سلوکیا را گرد فرو گرفتند پیش از همه از دیوار بالا رفته با دست خود سلوکیان را زده باز پس راند و شهر را بگرفت.
هم در سایه این شایستگیهای خود بود که کراسوس را برانداخت. کراسوس که نخست در سایه دلگرمی کورکورانه و سپس در نتیجه سراسیمگی کار خود را بدانسان واژگونه گردانید.
باری آریامنس توانست که کراسوس را از کنار رود دور ساخته به دشت بکشد و راهی را که پیش گرفتند تا دیر مسافتی آسان و خوشآیند بود ولی کمکم سختیهای آن پیدا شده
______________________________
(۱).Surena
(2).Sillaces
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۳۳
ریگزاری پدید آمد که نه درختی داشت و نه آبی و نه کرانه آن پیدا بود و پای که میگزاردند فرو میرفت. رومیان از بیآبی و از دیدار بیمآور آن ریگزار به سختی افتاده کم کم شک در دلهای آنها پدید آمد و گمان خیانت به آن مرد عرب بردند.
در چنین هنگامی فرستادگانی از نزد آرتاوازد پادشاه ارمنستان رسیدند و چنین پیام آوردند که هورودیس بر ارمنستان تاخته و او را در فشار گذارده است و این است او نخواهد توانست یاوری به رومیان بنماید و از کراسوس خواهش کرده بود که باز گشته به او بپیوندد و دو سپاه دست به هم داده هورودیس را باز پس رانند که در آن حال سپاه روم نیز در پناه کوهها و درهها از گزند سوارگان اشکانی ایمن خواهند بود.
کراسوس از خشم و نادانی پاسخی به آرتاوازد ننوشت و به فرستادگان چنین گفت:
من اکنون فرصت آنکه به شما بپردازم ندارم ولی در هنگام خود به ارمنستان بازگشته سزای این خیانت آرتاوازد را خواهم داد.
کاسیوس و دوستان او باز آغاز اندرز کردند، ولی چون دیدند جز خشم نتیجه دیگری از کراسوس به دست نمیآید زبان ببستند و همیشه به آن عرب سرزنشها میکردند و چنین میگفتند:
ای مرد بدترین مردان! کدام دیوی تو را به سوی این لشکر راه نمود؟! آیا با کدام افسون یا جادوگری کراسوس را فریفتهای که راهی را پیش گرفته که جز شایسته راهزنان عرب نیست و هرگز لشکری نمیبایست از چنین راهی بگذرد؟!
ولی آریامنس نه چندان دغلکار بود که خود را ببازد. همینکه این گلهها را میشنید برای جلوگیری از آنها در لشکرگاه به این سو و آن سو دویده با سپاهیان به گفتگو درآمده چنین میگفت:
مگر شما در کامپانیا «1» راه میپیمایید که میخواهید در هر جا چشمهای باشد و درختها سایه بیاندازد و در سر راه گرمابهها و کاروانسراها برپا باشد؟ چرا به یاد نمیآرید که شما اکنون در حدود عربستان و سورستان «2» راه میپیمایید؟
با این سخنان آنان را رام میساخت بدانسان که بچگان را رام میسازند و پیش از آن که به ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ ۴۳۳ کراسوس
______________________________
(۱).Campania یکی از کورههای ایتالیای باستان
(۲).Assyria کلمه سورستان نامی است که در زمان ساسانیان گفته میشده.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۳۴
یکبار پرده از روی کار او بیافتد روزی ناگهان بر اسب نشسته از لشکرگاه بیرون رفت. از این رفتن او تنها کراسوس آگاهی داشت و به او گفته بود که برای خبر آوردن از لشکرگاه دشمن میرود.
گفتهاند در آن روز کراسوس چون بیرون آمد جامه قرمزی که سرداران روم میپوشیدند در بر نداشته به جای آن جامه سیاهی پوشیده بود. ولی زود دریافته آن را عوض کرد. نیز درفشداران با سختی عقابها را از جای خود بلند میساختند که تو گویی به آنجا دوخته شده بودند. کراسوس بر آنها خندیده فرمان شتاب داد و بر پیادگان نیز دستور داد که با سوارگان هم قدم باشند و بدینسان راه میپیمودند تا چند تنی از دیدهبانان بازگشته چنین خبر آوردند که همراهان ایشان کشته شدند و ایشان به سختی جان در بردهاند. زیرا دشمن بسیار نزدیک و آماده رزم میباشند. در این میان ناگهان خروشی شنیده شد.
کراسوس سراسیمه شده از شتابی که داشت به سختی توانست نظمی به سپاهیان بدهد.
نخست از روی راهنمایی که کاسیوس کرد میانه دستها و صفها فاصله داد تا بتواند جایگاه هرچه پهناوری را بگیرند و بدینسان از محاصره ایمن باشند و سوارگان را هم به این دست و آن دست پخش نمود.
سپس پشیمان گردیده از سپاهیان یک چهار گوشهای (مربعی) پدید آورد که از هر چهار سوی آماده جنگ باشند و سوارگان را هم میانه این چهارگوشه بخش نموده به هر یکی تیپی را برگماشت که هیچ سوی از یاوری سوارگان بیبهره نماند.
کاسیوس فرمانده یک دست و کراسوس کوچک (پسر کراسوس) فرمانده دست دیگر بوده خود کراسوس هم در دل سپاه جای داشت. بدینسان سپاه را پیش میبردند تا به کنار رودخانهای به نام بالیسوس «1» رسیدند که اگرچه رود کوچکی بود ولی برای سپاهیان که آن همه خشکی دیده و از گرما آسیبها یافته بودند بسیار به جا افتاد.
بسیاری از سرکردگان این اندیشه را داشتند که شب را در کنار آن آب مانده و در این میان از شماره دشمن و از چگونگی کار آنان آگاهیها به دست آورده بامداد زود راه برگیرند. ولی کراسوس را پسر او و سوارگانی که همراه آن پسر آمده بودند چندان به شتابش وامیداشتند که اجازه ماندن نداده و فرمان راند کسانی که مایل به خوردن چیزی باشند همچنان در حال صف
______________________________
(۱).Balissus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۳۵
بخورند. و هنوز اینان دست از خوردن برنداشته بودند که فرمان پیشرفت داد. در راه رفتن نیز به آنان مجال اندک آسودگی نمیداد بدانسان که رسم لشکرهاست بلکه با تندی راه میبرد تو گویی یک دسته گریختگان میباشند. و چون به نزدیکی دشمن رسیده آنان را دیدند برخلاف آنچه انتظار داشتند آنان را جز گروه کمی نیافتند و برگ و ساز آنان نیز چندان مهم نبود.
راستی را، سورنا دستهای از سپاه را پیش کشیده دیگران را در پشت سر آنان پنهان ساخته بود و به همگی دستور داده بود که ابزارهای درخشان خود را با رختها و پوستها روی بپوشانند. ولی همینکه رومیان نزدیک شدند سردارشان فرمان داده یک بار سراسر دشت پر از صدای نقاره و خروشهای بیمناک و دلخراش گردید.
زیرا اشکانیان سپاه را با شیپور و مانند آن به جنگ برنمیانگیزند. و به جای آن نقارهها دارند که در این گوشه و آن گوشه گزارده و همه را به یکباره به صدا میآورند که ولوله دلخراشی همچون آواز جانوران درنده پدید میآید و در میان، آوازهایی همچون غرش رعد بیرون میآورند.
این نکته را آنان نیک دریافتهاند که از همه حسهای آدمی حس شنوایی بیشتر تکانش میدهد و هر آنچه از راه گوش دریافته شود زودتر از هرچیزی چیرگی مییابد و بیشتر کارگر میافتد.
و چون بدینسان با ولوله رومیان را سراسیمه ساختند به یکبار پوشاک از روی برگ و ساز خود برداشتند و خودها و سینهبندهای درخشان خود را که همه با برنج پوشانیده و زینت ابزارهای فولادین از آنها آویزان بود نشان دادند.
خود سورنا بلند بالاترین و خوش چهرهترین مرد در میان همه آنان بود. ولی رختهای زیبایی که در بر کرده و چهره آراسته او دلیری و مردانگی او را پوشیده میداشت. چه روی خود را گلگون کرده و موهای سر خود را به آیین مادان دستهدسته ساخته بود. ولی سپاهیان او همگی چهرههای ترسآوری داشتند و موهای آنان به آیین سکهها همگی بر روی پیشانی افتاده بود.
نخست آنان میکوشیدند که به دستیاری گرزهای خود صف پیشین رومیان را کوفته و باز پس برانند. ولی چون دیدند سپاهیان روم پافشاری کرده و ایستادگی مینمایند و دانستند که کار سختتر از آن است که میپنداشتند این است که به دنبال کشیده بیآنکه رومیان بفهمند از هر چهار سوی گرد آنان را فرو گرفتند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۳۶
کراسوس فرمان داد که سپاهیان سبک ابزار به هجوم پردازند. ولی اینان اندکی پیش نرفته بودند که به یک بار تیرهای اشکانیان همچون باران بر آنان ریخت و ناگزیر شدند که به سوی سنگین ابزاران پس گردند و این نخستین وسیله بود که صفهای آنان را به هم زده و دلهای آنان را پر از بیم گردانید. زیرا تیرهای دشمن که به آنان میرسید چندان تیز و پر زور بود که از هرگونه زرهی و از هر پوشاک استواری میگذشت.
این زمان اشکانیان همچنان دور ایستاده تیر بر روی رومیان میبارانیدند بیآنکه کسی یا جایی را آماج گیرند.
(با آنکه رومیان چندان دور از آنان نبودند) و چون کمانهای سختی داشتند تیرها که از آن برمیجست زور بیاندازه داشت.
جایگاه رومیان از نخست بد بود. زیرا اگر میایستادند بدانسان زخمی میشدند و اگر هجوم به دشمن میبردند شاید خود آنان بیشتر از دشمن آسیب میافتند. زیرا اشکانیان چندان مهارت دارند که به هنگام گریختن و اسب تاختن نیز تیراندازی میکنند و این هنری است که تنها سکهها آن را بهتر از اینان میدانند و خود تدبیری است از بهر آنکه اگر از جلو دشمن گریختند خود را از عار گریز رها سازند.
رومیان امیدوار بودند که پس از آنکه اشکانیان همه تیرهای خود را انداختند و ترکشها را تهی ساختند ناگزیر خواهند بود دست از جنگ بردارند و یا نزدیک آمده زد و خورد آغاز کنند. و چون دانستند که شترهایی را با بار تیر در لشکرگاه خود همراه دارند که چون صف پیشین ترکشهای خود را تهی میسازند پس کشیده به پر کردن آنها میپردازند، دانستند این تیر باران پایانی نخواهد داشت. کراسوس دلش از جا در رفته کسی نزد پسر خود فرستاد که اگر بتواند هجومی بر دشمنان بنماید و نگزارد پاک از هر سوی گرد سپاه را فرو گیرند، زیرا آن هنگام دشمن بسیار جلو آمده و پیدا بود که میخواهند پشت سر را نیز بگیرند.
آن جوان هزار و سیصد سواره که یک هزار آنان را با خود از نزد قیصر آورده بود با پانصد تیرانداز و هشت دسته از سپاهان دست ابزار که نزدیک او بودند برداشته به آهنگ هجوم روانه گردید، اشکانیان در جلو نایستاده روی برگردانیدند و این یا به جهت بدی جا بود که لجنزاری را زیر پا داشتند و یا اینکه میخواستند کراسوس جوان را پس کشیده از پدرش بسیار دور گردانند. ولی کراسوس قصد آنان را ندانسته داد میزد: چرا روبرو نمیایستید، این
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۳۷
گفته از دنبال آنان میتاخت. کنسورینوس «1» مکاباخوس «2» که هر دو در روم شهرت داشتند زیرا آن یکی بسیار دلیر و مردانه بود و این یکی از یک خانواده سناتور «3» بوده و جربزه خطبه خوانی مهمی داشت.
این هر دو هم سال کراسوس جوان و همراه او بودند. سوارگان به تندی میتاختند و از پادگان جلو افتاده چنین میپنداشتند که دشمن را شکست دادهاند و همانا از دنبال آنان میتازند.
ولی چون مسافت درازی را از لشکرگاه دور افتادند آن هنگام فهمیدند که مقصود دشمن فریب بوده زیرا آن گریزندگان را دیدند که ناگهان ایستاده روی برگردانیدند و دستههای دیگری به آنان پیوستند. پس ناگزیر بایستادند و یقین نمودند دشمن اندکی اینان را دیده به هجوم خواهد پرداخت، ولی اشکانیان تنها یک دسته از سوارگان زرهپوش را در برابر اینان گزارده دیگران به این سو و آن سوی دشت تاخته بر برانگیختن ریگ و گرد پرداختند و چنان شد که رومیان همدیگر را نمیدیدند و نمیتوانستند با یکدیگر سخن بگویند و چون بدینسان همه را در یک توده گرد آوردند به تیراندازی پرداختند.
بیچاره سپاهیان، باری از مرگ زود و آسوده هم بیبهره شدند.
زیرا تیرهای که به تنهای آنان میرسید اگر میخواستند بیرون بکشند ناگهان شکسته نیمی در درون گوشت میماند و اگر هم زور داده بیرونش میآوردند چون تیرهای خاردار بود رودهها و رگها را نیز با خود بیرون میآورد. گروهی از آنان نابود شدند و آنان که زنده بودند به هیچ کاری یارا نداشتند. پوبلیوس «4» فرمان هجوم بر سوارگان زرهپوش داد.
آنان دستهای خود را نشان دادند که بر سپرها دوخته شده و پایهای خود را نشان دادند که به زمین کوبیده گردیده نه یارای جنگ دارند و نه توانای گریز میباشند.
پوبلیوس خویشتن دلیری نموده با سوارگان به هجوم پرداخت و به دشمن بسیار نزدیک شد. ولی از هیچ راه با آنان برابری نداشت. نه در زمینه هجوم و نه در زمینه دفاع. چه نیزه کوچک و ناتوان خود را بر روی سپرهایی میزد که از پوست خام یا از آهن استوار بود.
______________________________
(۱).Censorinos
(2).Megabacchus
(3). مقصود کسی است که در سنات عضو بود که آن را مایه افتخار خاندانها میشماردند.
(۴).Publius نام کراسوس جوان (پسر کراسوس) است.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۳۸
از آن سوی دسته سوارگان سبکابزار او که از گااول همراه آورده بود با نیزههای نیرومند دشمن روبهرو بودند. همه پشتگرمی پوبلیوس بر اینان بود که در جنگها کارهای شگفت انجام میدادند.
بدینسان که فرصت به دست آورده و به دشمن نزدیک شده او را از اسب خود پایین میانداختند و او از سنگینی برگ و ابزار خود جهیدن نمیتوانست. برخی از ایشان از اسب پیاده شده، زیرا اسبهای دشمنان رفته و شکمهای آنها را میدریدند که اسب در غلطیده سوار خود را با کسان دیگری از پیرامونیان زیر میگرفت، ولی در اینجا از گرما و تشنگی هرگز عادت نداشتند و بسیار فرسوده بودند و اسبهای بسیاری از ایشان کشته شده بود. از این جهت ناگزیر شدند که بازگردند و پوبلیوس را که زخم سختی برداشته بود از میدان بیرون ببرند.
در آن نزدیکی پشتهای از ریگ دیده پناهنده آنجا شدند و اسبهای خود را به هم بسته خودشان در میان آنها نشستند و سپرهای خود را به هم پیوسته در پشت آنها جای گرفتند و میپنداشتند مگر جلوگیری از آسیب دشمن خواهند کرد. ولی نتیجه به عکس درآمد. زیرا زمانی که در دشت هموار بودند باز صف پیشین اندک نگهداری از صف پسین داشت. ولی اکنون در سراشیب که ناگزیر پسینیان بالاتر از پیشینیان میایستادند، همگی آنان آماجگاه آسیب بودند و بایستی منتظر سرنوشت تیره خود باشند.
در این دسته پوبلیوس دو تن یونانی نیز بودند که در شهر کارهای «1» در آن نزدیکی میزیستند. یکی به نام هیرومونوس «2» و دیگری به نام نیکوماخوس «3» اینان میگفتند شهر اخنای «4» که در این نزدیکی میباشد و هوادار رومیان است برویم. پوبلیوس پاسخ داد:
نه! مرگ چندان دشوار نیست که پوبلیوس از ترس آن دیگران را که در راه او جانبازی مینمایند بگزارد و خویشتن رها شود.
و به آنان دستور داد که خود را رها سازند و هر دو را به آغوش کشیده رسم بدرود به جای آورد و خویشتن چون از سختی زخم از توان افتاد پهلوی خود را باز کرده به کسی که ابزارهای جنگی او را برمیداشت دستور داد که نیزه به پهلویش فرو برده او را بکشد. گفتهاند کنسورینوس نیز به همان نحو کشته گردید.
______________________________
(۱).Carrhae یکی از شهرهای بین النهرین در نزدیکی حران
(۲).Hieronymus
(3).Nicomachus
(4).Ichnae
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۳۹
میکاباخوس خود را بکشت و بسیاری از دیگر برگزیدگان همان کار را کردند. بازمانده را هم اشکانیان نزدیک آمده در زد و خورد با گرزها بکشتند و بیش از پانصد تن دستگیر نکردند. سر پوبلیوس را بریده سپس آهنگ کراسوس کردند.
اما کراسوس چون پسر را برای هجوم فرستاد و خبر برای او آورده شد که دشمن از جلو پوبلیوس گریخته و او به دنبال کردن پرداخته است هم از آن سوی میدید فشار دشمن بر روی لشکر او کم شده و این خود به آن جهت بود که بخش عمده دشمن بر سر پوبلیوس رفته بودند از این پیشآمدها کراسوس را دل رفته به جای آمد و لشکر را به یک سراشیبی کشیده منتظر شد که پوبلیوس از دنبال دشمن باز گردد.
از چند پیکی که پسرش پس از دریافتن خطر نزد او فرستاد همگی به دست دشمن افتادند و تنها آخرین ایشان به سختی خود را نزد وی رسانیده خبر داد که اگر پوبلیوس را زود در نیابی دیگر او را نخواهی یافت.
کراسوس سراسیمه گردیده پاک خود را باخت که دیگر نمیتوانست تصمیمی بگیرد.
گاهی اندیشه گرفتاری پسر را میکرد و هنگامی درباره لشکر خود بیمش فرا میگرفت.
سرانجام به آن سر شد که با همه لشکر روانه شود. ولی در این هنگام بود که ناگهان دشمن با خروشهای دلگدازتر از پیشین پیدا گردیدند و آواز کوسهای ایشان گوشها را کر میساخت.
رومیان دانستند چه آسیب سختی به آنان روی آورده و ترس آنان را فرا گرفت.
آن دسته که سر پوبلیوس را بر نیزه داشتند بسیار نزدیک آمدند تا رومیان آن را بشناسند و به طعنه داد زده میپرسیدند:
این جوان از کدام خاندان بود؟ پدر و مادر او چه کسانی بودند زیرا هرگز باور نمیکردند که جوانی به آن دلیری و مردانگی پسر پیرمرد ترسان کاردانی همچون کراسوس باشد.
این پیشآمد رومیان را به یکبار از کار انداخت. زیرا به جای آنکه خشم گیرند و غیرت کنند ترس و لرز سراسر دلهای آنان را فرا گرفت. اگرچه گفتهاند کراسوس در این هنگام کاری که از او انتظار نمیرفت کرد. زیرا همینکه سر را دید جلو صفها دویده داد زد:
ای هموطنان من! این یک گزندی است که به خود من رسیده، به شکوه و سرفرازی روم تا شما زندهاید گزندی نخواهد رسید. اگر کسی از شما دلش از این میسوزد که من بهترین پسران خود را از دست دادهام به جستن کینه او از دشمن بکوشد و سزای این ستمکاری آنان را بدهد. هرگز نباید اندوه گذشته را خورد. زیرا هر کسی که در راه مقصود بزرگی
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۴۰
میکوشد آسیبهای بزرگ میبیند. مگر نه آنکه لوکولوس «1» بیآنکه خونی از سپاهیانش ریخته شود بر تیکران دست یافت؟
مگر نه پدران ما هزار کشتی را بر سر جزیره سیکیلیا غرق کردند و سرداران و سرکردگان بزرگی را در ایتالیا از دست هشتند.
آیا هیچ یک از این زیانها باعث آن گردید که چشم از پیشرفت و شهرگشایی بپوشند؟
روم به این بلندی نه به یاری بخت رسیده بلکه ایستادگیها و پافشاریها در برابر خطر او را به این جایگاه رسانیده است.
هنگامی که کراسوس این سخنان را برای تحریک سپاه میگفت کمتر یکی از آنان توجه به آنها داشت و چون فرمان خروشیدن داد که آماده جنگ شوند، دیگر شکی نماند که آن سپاه پاک خود را باخته، زیرا جز خروش سست و بیمایهای از ایشان برنخواست.
با آنکه خروش دلیرانه دشمن سخت بلند بود. و چون جنگ برخاست نوکران و بستگان از اشکانیان این سو و آن سو تاخته تیر میانداختند و سوارگان هم در صف پیشین با نیزههای خود جنگ میکردند و بدینسان رومیان را تودهوار به هم نزدیک میساختند مگر کسانی از اینان که مرگ را با تیر نه پسندیده به دشمن هجوم میکردند، ولی از اینان هم کاری ساخته نبود و زود کشته میشدند، زیرا نیزههای کلفت و نیرومند زخمهای کشنده میزد و چه بسا که از یک کس گذشته به دیگری فرو میرفت.
بدینسان جنگ میکردند تا شب به میان درآمده اشکانیان یک آن شب را به کراسوس مهلت دادند که بر پسر خود گریه کرده و خوب بیاندیشد که آیا خود او به نزد ارشک میرود یا بکشندش و ببرندش.
این بود نزدیک به رومیان لشکرگاه زدند و از آن فیروزی بسیار شادمان بودند. ولی رومیان شب بسیار غمناکی داشتند که نتوانستند مردگان را به خاک سپارند و نه چاره به زخمیان که بسیاری از آنان به سختی جان میسپردند اندیشیدند.
هر کسی در اندیشه فردای خود بود. زیرا هیچگونه راهی برای رهایی نداشتند و نمیدانستند که آیا تا روشنی بامداد منتظر باشند یا شبانه راه دشت و بیابان را پیش گیرند. و آنگاه زخمیان گرفتاری دیگری برای اینان بود که اگر آنان را همراه میبردند بایستی در راه
______________________________
(۱).Lucullus داستان او با تیکران یاد کرده شد.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۴۱
آهسته باشند و اگر میگزاردند نالهها و فریادهای آنان خود نشانی برای دشمن بود که گریختن اینان را بداند. همگی آرزو داشتند کراسوس را ببینند و اندیشه او را بدانند اگرچه همه میدانستند که مایه آن بدبختی جز او نبوده.
در این حال کراسوس جبه را به تن خود پیچیده و به گوشهای خزیده بود و شاید کسانی این حال او را نشانی از گوناگونیهای روزگار میدانستند. ولی جز میوه نادانیهای خود او نبود.
زیرا مردی که به میلیونهای بسیاری از مردمان برتری داشته و تنها از دو تن پایینتر شمرده میشد و به این پایینتری خرسندی نمیداد، کنون بدینسان پستتر و پایینتر از همه گردیده بود.
اوکتاویوس «1» جانشین (معاون) او و کاسیوس بدانجا آمدند که مگر تسلیتی به او بدهند و رائی درباره پیشآمد بزنند. و چون او را در این حال یافتند خود آنان سرکردگان دیگر را گرد آورده سرانجام قرار بر روانه شدن دادند که بیآنکه کوسی بزنند و صدایی درآورند کوچ کنند.
تا دیرگاهی صدایی در میان نبود ولی چون ناتوانان و درماندگان چگونگی را دانستند به ناله و فریاد برخاسته چنان شیون نمودند که تو گویی دشمن در پشت سر آنان میباشد.
سراسر لشکر را ترس فرا گرفته گاهی راه میپیماییدند و هنگامی به ترس افتاده به صفآرایی برمیخاستند، هنگامی زخمیان را که همراه آمده بودند برداشته زمانی میگزاردند و بدینسان فرصت از دست میدادند مگر سیصد تن سواره که بر سر اگناتیوس «2» بودند و او با شتاب راه میپیمود و نیمشب به بیرون شهر کارهای رسیده به دروازه نزدیک شده به زبان رومی پاسبانان را آواز کرده و به کوپونیوس «3» حاکم شهر چنین پیغامی داد:
کراسوس جنگ بسیار سختی با اشکانیان کرده. سپس بازنایستاده راه خود را به سوی زاوکما پیش گرفت و با شتاب رفته خویشتن و آن سوارگان را از خطر رهایی داد. ولی از اینکه سردار خویش را در آنچنان حالی تنها گزارده بود نام بدی پیدا کرد، از آن سوی کوپونیوس چون آن پیام را شنید اگرچه خبری از شکست نبود ولی از آن شتاب اگناتیوس به شک افتاده دانست که حادثه بدی روی داده و به سپاهیان خود دستور داد که آماده بایستند و چون دریافت که کراسوس رو به سوی آنجا دارد به پیشواز رفته با لشکر به درون شهرش آورد.
______________________________
(۱).Octavius
(2).Egnatius
(3).Coponius
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۴۲
اما اشکانیان اگرچه شبانه کوچیدن رومیان را دانستند از دنبال آنان نیامدند، ولی همینکه روز شد آهنگ لشکرگاه کرده باز ماندگانی را که کمتر از چهار هزار کس نبودند از شمشیر گذرانیدند.
سپس با اسبان چابک خود راه افتاده گروه بسیاری از درماندگان را در راه به دست آوردند. وارگونتینوس «1» یکی از سرکردگان شب هنگام با چهار دسته از سپاهیان راه افتاده و راه را گم کرده بود و این زمان بر روی پشتهای به محاصره اشکانیان افتاده و همگی کشته گردیدند مگر بیست تن از آنان که از جان گذشته با شمشیرهای کشیده خود را به تیپ دشمن زدند و اینان از آن دلیری در شگفت شده و به دلخواه راه به روی آنان باز کردند و تنها این بیست تن بود که رهایی یافته خود را به شهر کارهای رسانیدند.
در این هنگام یک خبر دروغی به سورنا رسید به این مضمون که کراسوس با سرکردگان خود بدر رفتهاند و آنان که در کارهای ماندهاند جز یک مشت سپاهیان درهم و بیچارهای نمیباشند که در خور دنبال کردن نیستند. سورنا از این خبر به تشویش افتاد زیرا که فیروزمندی خود را ناانجام میدید. برای آنکه چگونگی را درست دریافته بداند که آیا کارهای را به محاصره بگیرد یا از دنبال کراسوس بشتابد یکی از ترجمان خود را به نزدیک دیوار شهر فرستاده دستور داد که به زبان لاتین کراسوس یا کاسیوس را آواز داده بگوید که سورنا سردار ایرانی میخواهد با آنان گفتگو نماید، کراسوس چون این خبر را شنید بیدرنگ آن را پذیرفت.
در این هنگام یک دسته از عرب که پیش از آن به لشکرگاه روم آمد و شد کرده و کراسوس و کاسیوس را خوب میشناختند نزدیک آمده از بیخ دیوار با کاسیوس سخن گفتند که سورنا سردار ایران میخواهد به شما راه بدهد تا آسوده کوچ کنید به این شرط که شما با پادشاه ایران آشتی کرده پیمان ببندید که هر چه سپاه در بین النهرین دارید از آنجا بردارید و این خود به صرفه هر دو سوی میباشد که به یک بار آسوده شوند.
کاسیوس پیشنهاد را پذیرفته خواهش کرد که هنگامی قرار داده شود تا سورنا با کراسوس در یک جا با هم نشسته گفتگو را به پایان برسانند تازیان با این پیام نزد سورنا برگشتند و او از دانستن اینکه کراسوس در آن شهر است شاد گردیده دل به محاصره آنجا بست.
______________________________
(۱).Varguntinus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۴۳
فردا سورنا به نزدیک دیوارها آمده و به رومیان دشنام داده میگفت اگر میخواهید من بر شما ببخشم باید کراسوس و کاسیوس را دست بسته به من بسپارید رومیان چون دانستند که مقصود ریشخند و طعنه بود سخت غمناک گردیدند و با کراسوس گفتگو کرده از او خواستار شدند که از امید بیجایی که به یاری اینان دارد چشم بپوشد و تصمیم به کوچیدن و گریختن بگیرد.
این تصمیم که بایستی در پرده بماند و کسی پیش از حرکت آن را نداند کراسوس اندروماخوس «1» نامی را که مرد خیانتکاری بود از آن خبردار ساخته به جای خویش که هم او را برای خود راهنما برگزید. اشکانیان تا میتوانستند رومیان را میپاییدند ولی این مخالف رسم ایشان بود که شب جنگ نمایند و شبانه جنگ نمیتوانستند به همین جهت بود کراسوس شب را برای کوچیدن برگزید.
ولی اندروماخوس چون با رومیان بیرون آمد همه میکوشید آنان را دور نبرد و از اشکانیان بسیار دور نسازد و این بود آنان را میگردانید و به این سو و آن سو میپیچانید تا به میان لجنزاری رسانیده در آنجا گرفتار سختی و زحمت گردانید.
برخی از ایشان که آن آواره گردانی اندروماخوس را دیدند، نادرستی او را دریافته از پیروی باز ایستادند. از جمله کاسیوس از راه به کارهای بازگشته راهنمایانی از عرب به او گفتند باید منتظر شد تا ماه از برج کژدم (عقرب) بیرون رود.
کاسیوس گفت من از کمان (قوس) بیشتر میترسم. «2» این گفته با پانصد سوار راه سوریا را پیش گرفته خود را رها کرد. نیز کسانی راهنمایان درستکاری پیدا کرده خود را به کوه سیناک «3» رسانیده پناهگاهی برای خود به دست آوردند و اینان پنج هزار تن به سرکردگی او کتاویوس بودند که مرد دلیر و جوانمردی بود.
اما کراسوس بیچاره تا هنگام روشنی راه رفته و باز در میان سختیها گرفتار مانده و هنوز فریب اندروماخوس را میخورد. این زمان بر سر او چهار دسته پیاده و اندکی سواره و چهار
______________________________
(۱).Andromachus
(2). این عادت از باستان زمان بوده که در زمان «قمر در عقرب» سفر نمیکردند و همان است که منجمان در تقویمها مینگارند. و چون پس از عقرب برج قوس (کمان) میآید کاسیوس گفته «من از کمان بیشتر ترس دارم.»
(3).Sinnaca
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۴۴
سرهنگ بازمانده بود. بههرحال با سختی خود را به راه رسانیده و با آنکه از او کتاویوس تنها به اندازه یک میل و نیم دور بود به نزد او نرفته خود را به پشته دیگری رسانید که پناهگاه خوبی نبود و جلو سوارگان دشمن را نمیگرفت.
او کتاویوس از دور چگونگی را میدید و چون سردار خود را در خطر یافت با آنکه خود او را دنبال میکردند از یاری باز نایستاده نزد او شتافت هم از پشت سر سپاهی سستی و بیعاری را بر خود نپسندیده از پناهگاه خویش فرود آمدند و با اشکانیان به زد و خورد برخاسته و آنان را از آن پشته پایین راندند و پیرامون کراسوس را گرفته و با سپرهای خود دیواری گرد او کشیدند و با آواز بلند همی گفتند.
تا یکی از رومیان زنده است هرگز تیری به تن سردارمان نخواهد رسید.
در اینجا سورنا دید اشکانیان چندان میلی به جنگ ندارند و از آن سو رومیان اگر جنگ را تا شب دوام دهند شب خواهند توانست خود را به کوهستان کشیده از دست او بیرون بروند.
این بود دست به دامن حیله زده چند تن از گرفتاران را که در لشکرگاه اشکانی بودند آزاد ساخت و اینان از دو تن از اشکانیان که با هم گفتگو داشتند شنیده بودند که پادشاه اشکانی مایل نیست بیش از این با رومیان دشمنی نماید بلکه مایل است که کراسوس را میانجی ساخته پیمان آشتی ببندد.
پیداست که این گفتگو هم تدبیری بوده است. باری اشکانیان دست از جنگ نگاه داشتند و خود سورنا با سرکردگان سوار شده با روی مهرآمیز به پشته نزدیک شدند. سورنا کمان خود را باز کرده دست بلند نموده کراسوس را بخواند که نزد او بیاید و با هم گفتگویی بنمایند و چنین گفت که زد و خورد که روی داده با اجازه پادشاه نبوده و تنها برای آزمایش دلیری و مهارت سپاهیان به چنان کاری برخاسته شده. کنون هم باید به مهر و آشتی کوشیده پیمانی در میانه بسته شود تا رومیان آسوده و آزاد به شهرهای خود بازگردند.
این گفتهها را دیگران به شادی پذیرفتند و همگی اصرار داشتند که هر چه زودتر به گفتگوی آشتی آغاز شود. ولی خود کراسوس چون آزمودهتر از دیگران بود و جهتی برای چنان مهر و پاکدلی در میان نمیدید گوش به آنها نداده به اندیشه فرو رفت.
لیکن سپاهیان به فریاد برخاسته ایراد گرفتند که برای چه آنان را به جنگ برانگیخته به دم شمشیرها و نیزههای دشمن میدهد و خویشتن جسارت آن ندارد با مرد تهیدست و بیابزاری روبرو شود؟
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۴۵
کراسوس نخست نرمی نموده گفت شما اگر تا شب شکیبا باشید آن هنگام میتوانیم که خود را به کوهها بکشیم که سواره در آنجا به آسانی تاخت نتواند و بدینسان از آسیب دشمن آسوده باشیم و شما نباید چنین راهی را از دست بدهید.
ولی سپاهیان گوش به سخن او ندادند و سپرهای خود را به هم کوبیده به تهدید برخاستند کراسوس ناگزیر شده خواهش آنان را پذیرفت و چون خواست برود چنین گفت:
شما ای اوکتاویوس و پترنیوس «1» که میبینید من ناچار به این راه میروم اگر جان از این معرکه بدر بردید به همه کس بگویید که مایه نابودی من بیش از فشار دشمن نافرمانی سپاه خودم بود.
ولی اوکتاویوس از او جدا نشده همراه پترونیوس از پشته پایین آمدند. لکتوران «2» خود کراسوس فرمان داد بروند در پایین نخست کسی را که دیدار کردند دو یونانی نیمهخون «3» بودند که هر دو از اسب پایین جسته احترام بسیاری کردند و به زبان یونانی گفتند:
خوب است کسی را پیش از خود بفرستید تا ببیند آیا سورنا که به سوی شما میآید پیرامونیان او ابزار جنگ با خود دارند یا نه.
کراسوس چنین گفت:
من اگر اندک علاقهای به زندگی داشتم خودم را به دست شماها نمیسپردم.
سپس دو برادری را که نام روسکیوس «4» داشتند فرستاد تا بپرسند همراه چند کسی با سورنا دیدار خواهد شد و شرط گفتگو چه خواهد بود؟ سورنا فرمان داد این هر دو را دستگیر نمودند و خویشتن با سرکردگان بزرگ بر اسب نشسته نزدیک آمد و به کراسوس درود رانده چنین گفت:
این چگونه میشود یک سردار رومی پیاده باشد و من و بستگانم سوار باشیم؟
کراسوس گفت هیچ خطایی روی نداد ما هر کدام به رسم کشور خود رفتار کردهایم، سورنا گفت:
______________________________
(۱).Petronius
(2). در جای دیگری گفتهایم لکتوران کسانی از سرکردگان بودند که در جلو یا فرمانده یا کونسول تبر به دوش راه میرفتند.
(۳). مقصود آن است که از یک سوی یونانی بودند از سوی پدر یا از سوی مادر.
(۴).Roscius
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۴۶
از این پس یگانگی میانه شما و پادشاه ما خواهد بود، ولی شما با من باید بیایید تا به سوی رود رفته آن را درست ببینید. زیرا شما رومیان شرطهایی که میکنید زود فراموش مینمایید.
این گفته دست خود را به سوی کراسوس دراز کرد کراسوس فرمان داد یکی از اسبهای او را بیاورند سورنا گفت نیازی به آن نیست و اسبی را با لجام زرین پیش کشیده چنین گفت:
آقای من پادشاه این اسب را به شما پیشکش میسازد نوکرانی کراسوس را با زور بر اسب نشاندند و خودشان از چپ و راست راه پیموده بر اسب تازیانه میکشیدند که تندتر برود.
او کتاویوس پیش دویده لگام اسب را برگرفت و پترنیوس و دیگران نیز رسیده خواستند اسب را نگاه بدارند و کسانی را از دشمن که پیرامون کراسوس را گرفته بودند دور برانند از این کوشش و کشاکش هنگامه پدید آمده سپس زد و خورد برخاست. او کتاویوس شمشیر کشیده یکی از نوکران را بکشت و دیگری از آنان از پشت سر حمله کرده او کتاویوس را بکشت. پترنیوس ابزار جنگی نداشت و با ضربتی که بر زره سینهاش زدند از اسب درغلطید ولی گزندی ندید. کراسوس را نیز یکی از اشکانیان که نام پوماکساثرس «1» داشت بکشت. برخی کشنده را کس دیگری نام برده پوماکساثرس را گفتهاند که سر و دست راست او را بریده. همه اینها پندار است نه خبر. زیرا آنان که در آنجا بودند کسی فرصت آنکه به این چیزها نگاه کرده و دریابد نداشت. همه پیرامونیان کراسوس یا کشته شدند و یا راهی پیدا کرده به پشته نزد یاران خود گریختند، اشکانیان آهنگ پشته کرده و چنین پیغام دادند، کراسوس بسزایی که سزاوارش بود رسید. کنون شما اگر پایین آمده خود را بسپارید آسوده به خانههای خود بر میگردید، رومیان برخی پایین آمده خود را به دست دشمن سپردند، برخی شبانه از این سو و آن سو به در رفتند. ولی کمتر یکی از اینان به خانههای خود رسیدند. و دیگران را تازیان در بیابان شکار کرده بکشتند.
گفتهاند روی هم رفته بیست هزار مرد کشته شده ده هزار هم دستگیر افتاد.
سورنا سر کراسوس و دست او را به ارمنستان نزد پادشاه هورودیس فرستاد و این سر هنگامی به ارمنستان رسید که هورودیس با آرتاوازد پادشاه ارمنستان آشتی کرده خواهر او را برای پسر خود به زنی گرفته و جشن عروسی برپا ساخته بودند. «2»
______________________________
(1).Pomaxathres
(2). این بخش از نوشتههای پلوتارخ کوتاه کرده شده.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۴۷
این بود داستان اندوهانگیز کراسوس و لشکرکشی او. ولی خدای دادگر از آن باز نایستاد که پاداش این ستمگریهای هورودیس و سورنا را بدهد. زیرا دیری از این نگذشت که هورودیس بر شکوه و پیشرفت سورنا رشک برده او را بکشت.
خود نیز چون پسر خویش پاکوروس «1» را در جنگی با رومیان از دست داد گرفتار درد استسقا شد.
پسر دیگرش فراهات «2» که در آرزوی کشتن او بود گیاه گرگ خفهکن «3» به او داد و قضا را این زهر درمان آن درد بود و پادشاه از استسقا بهبودی یافت.
فراهات این زمان راه نزدیکتری پیش گرفته او را خفه نمود.
______________________________
(۱).Pacorus
(2).Phraates
(3).Acenit نام این درمان را در فارسی ندانستیم در لغت عربی نام «خائق الدئب» دارد و ما ترجمه آن را آوردهایم.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۴۹
آنتونیوس
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۵۰
«1» پس از آنکه قرارداد میانه انتونیوس و او کتاویوس ولپیدوس «2» انجام گرفت انتونیوس ونتیدیوس «3» را روانه آسیا ساخت تا جلو پیشرفت اشکانیان را بگیرد. «4» و خود او در روم بود تا
______________________________
(۱). پس از کشته شدن کراسوس میانه پومپیوس و قیصر کشاکش افتاده پومپیوس از روم گریخته در یکی از بندرهای مصر کشته گردید. چنانکه این داستان را در جای خود دیدیم و از آن پس قیصر یگانه فرمانروای روم بود تا کشته گردید. پس از آن سه کس دیگر که یکی او کتاویوس قیصر (نوه برادر یا خواهر قیصر بزرگ) و دیگری انتونیوس و سومی لپیداس بوده سررشتهدار کارهای روم گردیدند و پس از کشاکشهایی که در میانه روی داد، سرانجام سراسر کشور پهناور روم را در میان خود سه بخش کردند. بدینسان که خود روم به دست اوکتاویوس و سوریا و آسیای کوچک به دست انتونیوس و افریقا به دست لپیداس باشد و چون زن انتونیوس به تازگی مرده بود اوکتاویا خواهر اوکتاویوس را به زنی گرفت.
ولی او یک گرفتاری سختی داشت و آن کلئوپترا در مصر بود. این زن که بیاندازه زیبا و در کار دلربایی بیاندازه زبردست بوده و این هنگام تاج و تخت خاندان بطلمیوس به دست او افتاده بود انتونیوس را گرفتار عشق خود ساخته و اختیار او را پاک از دست گرفته بود. چنانکه انتونیوس هر زمان که به مصر میرفت همه کارهای خود را فراموش ساخته به کامگزاری با وی بسنده میکرد. اما حال اشکانیان در این زمان و رابطه آنان با رومیان پس از داستان کراسوس. این زمان اشکانیان به حمله پرداخته و چون سراسر بین النهرین از آن ایشان شده بود لابینیوس سپهسالار اشکانی با لشکرگاه انبوهی از رود فرات گذشته در سوریا به پیشرفت آغاز کرده بود و خبرهای بیمناک پیشرفتهای او به انتونیوس و دیگران میرسید که بازمانده داستان آنها را در متن خواهیم دید.
(۲).Lep idus
(3).Ventidius اندکی از سرگذشت و نژاد و تبار او در متن خواهد آمد.
(۴). شگفت است که در تاریخهای ارمنی آن پیشرفت را که اشکانیان این زمان در بین النهرین و سوریا کرده بودند به نام خودشان مینویسند و یکی را از سرکردگان ارمنی نام میبردند که این پیشرفتها با دست او
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۵۱
پس از دیری اوکتاویا را که تازه دختری زاییده بود همراه برداشته روانه یونانستان گردید. در آنجا در آتن زمستان را به سر میبرد تا مژده به او رسید که ونتیدیوس اشکانیان را در جنگ شکسته ولابینیوس «1» را با فارنایاتیس «2» که بزرگترین سردار هورودیس بود کشته است.
از این مژده در یونانستان جشن بزرگی برپا ساخت. در این میان پاکوروس «3» پسر پادشاه اشکانی که با سپاه انبوهی آهنگ سوریا کرده بود در خاک کوروستیکا «4» با ونتیدیوس روبهرو گردیده جنگ سختی کردند. ونتیدیوس بسیاری از سپاه او را کشته خود او را نیز نابود ساخت.
این فیروزی یکی از کارهای تاریخی رومیان به شمار است و بدین فیروزی بود که جبران شکست کراسوس را کرده کینه از اشکانیان باز جستند. اشکانیان پس از این سه شکست پیاپی دیگر پای باز پس کشیده درون ماد و بین النهرین بایستادند.
ونتیدیوس نخواست بیش از این پیشآمد از بخت بهرهیابی کند تا آنتونیوس با او بر سر رشک نباشد و لشکر را بر سر کسانی که از روم برگشته بودند رانده بار دیگر آنان را زیردست روم گردانید.
از جمله انتیوخوس پادشاه کوماگنی «5» را در شهر سارموساتا «6» گرد فرو گرفت.
آنتیوخوس هزار تالنت پیشکش فرستاده بخشایش خواست و به گردن گرفت که همیشه فرمانبرداری از آنتونیوس نماید ولی ونتیدیوس آن را نپذیرفته پاسخ داد که چون آنتونیوس آهنگ این سوی کرده و در راه است و چنین پیغام فرستاده که من با تو هیچگونه پیغام نبندم این است تو باید کسی نزد انتونیوس بفرستی.
آنتونیوس این کار را برای آن کرده بوده که باری این فیروزی به نام او انجام گرفته همه فیروزیها بهره ونتیدیوس نباشد.
بههرحال محاصره به درازا انجامیده مردم شهر چون از زینهار نومید گردیدند از جان گذشته دلیرانه بکوشیدند تا آنجا که آنتونیوس از دست یافتن به ایشان ناامید شده و از اینکه آن
______________________________
بوده. ولی از این نگارشهای پلوتارخ پیداست که دروغ است.
(۱).Labienus چنانکه برخی نوشتهاند این سردار رومی بوده و به ایران آمده بود.
(۲).Pharnapates
(3).Pacorus پسر شاه اشکانی
(۴).Cyrrhestica بخشی از سوریا بوده.
(۵).Commagene بخشی از سوریا بوده.
(۶).Sarmosats دو شهر با این نام بوده که تازیان سمیساط خواندهاند در اینجا سیمساط سوریا منظور است.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۵۲
خواهش را نپذیرفته بود پشیمان گردید و با آنتیوخوس به سیصد تالنت قرار داده دست از محاصره بازداشت و دستورهایی برای کارهای سوریا داده به آتن بازگشت و یونتیدیوس پاداشی را که سزاوار بود داده او را به روم باز فرستاد تا در آنجا احترامی را که شایسته کارهای او بود دریابد.
ونتیدیوس در آن روز یگانه مردی بود که بر اشکانیان فیروزی یافته بود.
نژاد او شناخته نبود ولی در سایه پیوستگی با آنتونیوس پیشرفت کرده بدانسان فرصت به دست آورده که گوهر خود را نشان دهد و کارهای بزرگی را به انجام رساند.
این هنرنمایی او اندیشه مردم را درباره انتونیوس و قیصر تغییر داده همگی دانستند که نیکبختی آنان بیشتر از رهگذر داشتن یاوران تواناست نه از رهگذر کاردانی خودشان، زیرا سوسیوس «1» نیز پیشرفتهای فراوانی کرد. کانیدیوس «2» که آنتونیوس او را در ارمنستان گزارده بود فیروزیهای بسیار یافته ارمنیان را بشکست. نیز پادشاهان البانیا و ایبریا را شکسته فیروزانه در قفقاز پیش رفت و بدینسان نام آنتونیوس در میان مردمان آنجا شهرت فراوان یافت.
لیکن در این میان خبرهای ناخوشی از رهگذر قیصر رسیده آنتونیوس بار دیگر از او بددل شد و با سیصد کشتی آهنگ ایتالیا کرد. و چون از بندر برندسیوم او را راه ندادند روانه بندر تارنتوم «3» گردید.
زن او اوکتاویا که از یونان همراهش آمده بود اجازه گرفت که به دیدار برادر بشتابد و او این زمان گذشته از دختر دومی که برای شوهر خود زاییده بود بچهای آبستن بود و چون در راه که روانه بود به قیصر برخورد که دو دوست خود آگرپیا «4» و مایکناس «5» را همراه داشت اوکتاویا آن دو تن را کنار کشیده با دیدههای پر اشک و با شیون با آنان به گفتگو درآمده چنین گفت:
من نیکبختترین زن در جهان بودم و کنون میروم که بدبختترین زن گردم.
تاکنون هر کسی مرا به آن چشم میدید که زن و خواهر دو فرمانروای بزرگ روم میباشم. ولی اکنون اگر فتنهانگیزیها پیشرفت کند و جنگ برپا شود بههرحال من آسیب خواهم دید. زیرا هر یکی از دو سوی که فیروزمند درآید من باخته خواهم بود.
______________________________
(۱).Sossius
(2).Canidius
(3).Tarentum بندر دیگری از ایتالیا که در ردیف برندسیوم و بسیار معروف بوده.
(۴).Agrippa
(5).Maecenas
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۵۳
این گریه و لابه او بر قیصر کارگر افتاده از سر جنگ برخاست و به آهنگ دیدار دوستانه با آنتونیوس روانه تارنتوم گردید.
کسانی که در آنجا بودند از رسیدن این دو سپاه به یکدیگر تماشای شگفتی کردند. زیرا از یک سوی لشکر بسیار انبوهی در کنار دریا صف کشیده و از آن سوی یک دسته کشتیهای جنگی در روبهروی آنان در آب پهلوی هم ایستاده و بااینحال جز نوازش و مهربانی در میان نبود و سپاهیان با هم درآمیخته به همدیگر درود میگفتند و شادیها از دیدار یکدیگر مینمودند.
نخست آنتونیوس بزم آراست و قیصر به پاس احترام خواهر خود آن را پذیرفت. سرانجام در میان آنان پیمانی چنین بسته شد.
قیصر دولگیون از سپاه خود را به آنتونیوس برای جنگهای او با اشکانیان بسپارد.
آنتونیوس هم صد تا کشتی زرهپوش خود را به قیصر واگزارد. اوکتاویا گذشته از اینها بیست کشتی سبک از شوهرش برای برادرش گرفته از برادرش نیز هزار تن سپاهی پیاده برای آنتونیوس گرفت. و چون این کارها انجام یافت قیصر بیدرنگ پومپیوس «1» در سیکیلیا «2» جنبش کرد.
آنتونیوس نیز اوکتاویا را با بچههایش و بچههایی که خود او از زن پیشین داشت به پرستاری قیصر سپرده خویشتن به آهنگ آسیا روانه گردید.
آن دلدادگی او به کلئوپترا که مدتها بود از سختی خود کاسته و چنین مینمود که جای خود را به اندیشههای گرانمایه دیگر داده از نزدیک شدنش به سوریا بار دیگر سختی گرفت و آتش خاموش شده عشق دوباره افروختن آغاز کرد.
این بود که شکیبایی نتوانسته و دانش و خرد را پشت گوش انداخته فونتیوس کاپیتو «3» را برای آوردن آن زن روانه مصر ساخت. و چون کلئوپترا به سوریا رسید پیشکشهای بسیار گزافی به او کرد. بدینسان که فینیکیا و سوریای پایین «4» و جزیره کوپرس (قبرس) و بخش بزرگی از کیلیکیا و آن بخش از یودیا «5» است که بلسان بار میدهد و آن بخش از عربستان که
______________________________
(۱).Pmpius این خبر از پومپیوس معروف است.
(۲).Sicilia همان جزیرهای است که در کتابهای فارسی و عربی به نام «صقلیه» معروف گردید.
(۳).Fonteius Capito
(4).Goele -Syria
(5).Judaea بخشی از سوریا مقصود است که نشیمن جهودان بوده و امروز به نام فلسطین خوانده میشود.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۵۴
نشیمن نبطیان «1» است و تا دریا کشیده میشود همه اینها را به وی بخشید و این کار پومپیوس به رومیان سخت گران آمد. زیرا اگرچه او به کسان بسیاری پادشاهیها بخشیده و کشورها داده و نیز پادشاهانی را از فرمانروایی بیبهره ساخته بود.
از جمله آنتیگونوس «2» پادشاه بود که فرمان داد گردنش را زدند و این کیفر را برای نخستین بار درباره او به کار بستند. ولی هیچ یک از آن بخششها و کارها ماننده این یکی شرمآور نبود.
رومیان خشمناک شدند و این خشم آنان بیشتر گردید، زمانی که دانستند کلئوپترا دو بچه در یک شکم از او زاییده که یکی را الکساندر و دیگری را کلئوپترا نام داده و باز یکی را آفتاب و دیگری را ماه لقب نهادهاند. ولی خود آنتونیوس که میدانست برای این کار بسیار شرمآور چه رنگ دلنشینی بدهد چنین میگفت:
روم از راه کشور بخشی بیشتر بزرگی مییابد تا از راه کشورستانی و بهترین راه برای پر کردن جهان از خون گرانمایه رومی همین است که در هر کجا با پادشاهان پیوند کنند و خاندانهای رومی در میان آنان پدید آورند.
چنانکه خود ما از پشت هرکلیس «3» پدید آمدهایم. زیرا هرکلیس برای پدید آوردن فرزندان به یک زهدان بسنده نکرد و هرگز خود را پا بسته قانونهای سولون «4» و دیگران نساخت. بلکه آزادانه جلو خواهش طبیعت را رها کرد و در سایه این کار آن همه خاندانها را پدید آورد.
بر سر اشکانیان بیاییم: فراهات «5» پس از آنکه پدر خود هورودیس را بکشت و رشته فرمانروایی را به دست گرفت بسیاری از اشکانیان از نزد او گریختند که یکی از آنان
______________________________
(۱).Nabathaean اینان تاریخ جداگانه مفصلی دارند و به همان نام در کتابهای عربی هم معروف میباشند.
(۲).Autigonus
(3). هرکلیس یکی از سرشناسترین قهرمانان افسانههای یونان و روم میباشد که او را پسر زئوس دانسته یک رشته سفرها و لشکرکشیها و دلیریها و شهر بنیادگزاریها به نام او یاد میکنند. همچنین خاندانهای بسیاری در یونان و خاندانهای پادشاهی ماکیدونی و رومیان و پادشاهان لودیا همه خود را از نژاد او میشمارند
این است که انتونیوس هم نژاد خود را به او میرساند و از اینکه او در هر کجا زنی میگرفته و خاندانی از خود پدید میآورده افتخار مینماید.
(۴).Solon قانونگزار معروف یونان.
(۵).Fraates
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۵۵
مونایسیس «1» بود. این مرد یکی از بزرگان به شمار میرفت و توانایی بسیار داشت چون از ایران بگریخت نزد انتونیوس پناهنده گردید.
انتونیوس او را همپایه ثمیستوکلیس «2» گرفته و از اینجا خود را در شکوه و بزرگی ماننده پادشاهان پیشین ایران شمرد و سه شهر را به ارمغان به او واگذاشت.
لاریسا «3» و آریثوسا «4» و هیراپولیس «5» که در دیرین زمان بامبوکی «6» نامیده میشد.
ولی چون پس از دیری فراهات به او زینهار داده و به ایران باز خواندش. انتونیوس به خرسندی به او اجازه بازگشت داد و مقصود او از این کار آن بود که فراهات فریب خورده چنان بیانگارد که آرامش و آشتی در میانه دو دولت همچنان پایدار خواهد ماند.
تنها خواهشی که از او کرد این بود که درفشهای رومی را که در شکست کراسوس از رومیان گرفته شده باز پس فرستاده هم کسانی را که دستگیر شده و هنوز زنده هستند اجازه بازگشت دهد. و چون این کارها را کرد کلئوپترا را به مصر فرستاده خویشتن با سپاه آهنگ عربستان و ارمنستان نمود و چون سپاهیان همه به هم پیوستند و نیز پادشاهان زیردست که خود دستهای بودند و بزرگترین ایشان آرتاوازد «7» پادشاه ارمنستان شش هزار سوار و هفت هزار پیاده همراه آورده بود همگی به آنجا رسیدند انتونیوس شمارش و آزمایشی از همه سپاهیان خود کرد که شصت هزار پیاده و ده هزار سواره رومیان بودند (سپاهیان اسپانیا و گول «8» نیز رومی شمرده شدند) و سی هزار پیاده و سواره از دیگران به شمار آمد.
ولی چنین ساز و برگ بیاندازه و سپاه انبوه که هندویان را در آنسوی باختریا «9» نیز به ترس و لرز انداخته بود همگی در راه عشق کلئوپاترا بیهوده و هدر گردید.
______________________________
(۱).Monaeses
(2).Themistocles سرگذشت او در بخش یکم یاد گردید.
(۳).Larissa چنانکه استرابون نوشته شهر با این نام بیش از ده جا بوده است ولی پیداست که در اینجا لاریسای سوریا مقصود بوده است.
(۴).Arechosa
(5).Hierapolis
(6).Bambyce
(7).Artavasdes همان نام است که در سرگذشت کراسوسArtabazes نوشته و ما گفتیم درست نیست.
(۸).Goule نام قدیمی سرزمین فرانسه، بلژیک و سوئیس و بخشی از آلمان
(۹).Bactria مقصود از باختر در این نگارشهای یونانیان و رومیان بلخ و آن سامانهاست که چون نزدیک زمان اشکانیان پادشاهی جداگانه در آنجا برپا شده از این جهت شهرت بسیار یافته است و خود کلمه «باختر» یا «باخثر» همان است که اکنون «بلخ» گردیده.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۵۶
زیرا انتونیوس برای آنکه زمستان را با آن زن به سر دهد در کار خود شتاب زده بود و از این جهت جنگ را نابهنگام آغاز کرده و به هر کاری که دست میزد آن را درست انجام نمیداد و پایان آن را نمیسنجید و چون مردی که افسونش دمیده یا درمانش خورانیده باشند هوش و دانش خود را از دست داده همیشه حیرتزده بود و تو گویی چشم به پشت سر داشته به بازگشتن بیشتر میکوشید تا به فیروزی و دست یافتن به دشمن.
نخستین خطای او این بود که سپاهیانی که دستکم هزار میل راه پیموده و سخت فرسوده شده بودند به جای آنکه در ارمنستان که رسیده بودند نگاه دارد تا زمستان را به آسایش پردازند و در بهار زود که هنوز اشکانیان را از مستانگاهها بیرون نیامدهاند به ماد بشتابند از شتابی که داشت ارمنستان را در دست چپ هشته و هیچگونه پاسبانی در آنجا ننشانده یکسر روانه آتورپاتگان «1» گردید.
دومین خطای او اینکه از شتابزدگی، منجنیقها را که برای محاصره شهرها دربایستترین ابزار است و همیشه در سیصد گردونه (ارابه) در پشتسر لشکر کشیده میشد و از جمله آنها منجنیق «2» بزرگی بود که هشتاد پا بلندی آن بود همه آنها را در پشت سر هشته همراه نیاورد.
اینها ابزارهایی بودند که اگر یکی گم میشد یا شکست مییافت درست کردن آنها یا ساختن یکی دیگر نشدنی بود.
زیرا آسیای بالا چوبهایی به آن بلندی یا استواری بار نمیدهد که بتوان به مصرف کاری برد. بااینحال از شتابزدگی آنها را همراه نیاورد و استاتیانوس «3» فرمانده گردونهها را با دستهای از سپاه به نگهداری آنها برگماشت و چون به آتورپاتگان رسید، فراهاتا «4» را که شهر
______________________________
(۱).Atropatene در زمان الکساندر مردی آتوپارت نام در آذربایجان برخاسته و آنجا را از افتادن به دست الکساندر نگهداشت و این بود که آن سرزمین را به او نسبت داده آتورپاتگان گفتند «گان» به معنی نسبت است که سپس این کلمه آذربایگان گردیده.
این است که در نگارشهای رومیان هم آن را به شکل نسبت نوشتهAtropatene میآوردند.
(۲). کلمهای که در اصل انگلیسی آوردهRam است در کتاب لهجه المعانی که لغت انگلیسی و ترکی است آن کلمه را با عبارت «شاهماران یا شاهمردان» معنی میکند و سپس مینویسد که مقصود منجنیق بزرگ است.
از اینجا میتوان پنداشت که نام این ماشین نزد ایرانیان شاهماران و یا شاهمردان بوده و ترکان از فارسی آن نامها را گرفتهاند.
(۳).Statianus
(4).Phraata میتوانستیم بگوییم شکل فارسی این نام «فراهاتک» بوده که شهر را به نام فراهات نامیده بودند. ولی در کتابهای ارمنی به جای فراهاتا «فراسپ» مینویسند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۵۷
بزرگی از آن سرزمین و زن و فرزندان پادشاه ماد «1» در آنجا بودند گرد فرو گرفت و خود در اینجا بود که به خطای خود پی برده دانست که از همراه نیاوردن آن ابزارها با چه دشواری روبهرو خواهد بود و تنها راهی که برای جبران آن اندیشید این بود که دستور داد پشتهای را در برابر باروی شهر از خاک پدید آوردند و این کار گذشته از آنکه رنج بسیار داشت باعث از دست رفتن فرصت بود.
در این میان فراهات با لشکر انبوهی به آنجا رسیده چون دانست که گردونهها با منجنیقها در پشته سر گزارده شده یک دسته از سوارگان چالاک را بر سر آنها فرستاد که ناگهان به آنجا رسیدند و استاتیانوس را که ایستادگی مینمود با ده هزار تن از کسان او بکشتند و منجنیقها را درهم شکستند.
گروهی نیز دستگیر افتاد که یکی از آنان پادشاه پولیمون «2» بود.
چنین پیشآمدی در آغاز کار جنگ رومیان و همدستان ایشان را چندان دلشکسته گردانید و بخت رومیان را برگشته دانستند که آرتاوازد پادشاه ارمنستان با همه سپاهی که داشت از لشکرگاه کنار کشید با آنکه او بیش از همه خواستار جنگ بود.
از آن سوی اشکانیان بر دلیری افزوده بر سر رومیان در گرد شهر راندند و از هر سوی بر آنان تنگ گرفتند.
آنتونیوس چنین میپنداشت که بیکاری سپاهیان ترس و نومیدی آنان را بیشتر خواهد گردانید و این بود که همه سوارگان را با خود برداشته با ده لگیون و سه دسته از پیادگان سنگین ابزار از پاسبانان خود بیرون تاخت که هم جستجوی آذوقه نمایند و هم دشمن را نزدیک کشیده به جنگ برخیزند و چون یک روزه راه از لشکرگاه دور شدند اشکانیان در آن پیرامونها انبوه بودند و همگی آماده میایستادند که چون رومیان به راه پردازند بر آنان حمله نمایند.
آنتونیوس فرمان داد که علامت جنگ را در لشکرگاه برپا نمایند و از آن سو هم دستور داد چادرها را بکنند تا دشمن چنان پندارد که به جنگ نایستاده به آهنگ سرزمین خود روانه
______________________________
(۱). مقصود از این پادشاه ماد پادشاه اشکانی نیست بلکه چنان که از نوشتههای استرابون هم برمیآید خاندان آتورپات تا این زمان فرمانروایی داشتهاند.
(۲).Polemon نام خود پادشاه است ولی نام کشور او برده نشده.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۵۸
میشوند. بدینسان سپاه را راه انداخت و چون به جلو دشمن رسیدند اشکانیان شکل ماه نوی (نیم دایره) پدید آورده و ایستاده بودند.
آنتونیوس چنین دستور داد که چون لگیونها به پشت سر سوارگان برسند که بتوانند پشتیبان آنان باشند سوارگان نایستاده حمله کنند.
اشکانیان آرام ایستاده تماشا میکردند و چون رومیان از جلو آنان میگذشتند از سامان و آراستگی آنان که هر صفی پشت صفی را گرفته و همه سپاهیان به یک فاصله از هم دور بودند و همگی آنان نیزهها به دست خاموش و آرام راه میپیمودند از این آراستگی سخت در شگفت شدند. و چون علامت جنگ داده شد و سوارگان به یک بار به سوی دشمن برگشتند و خروشهایی درآوردند اشکانیان پافشاری میکردند و با آنکه رومیان بسیار نزدیک شدند که مجال تیراندازی نبود از جای درنمیرفتند. ولی چون رومیان بیشتر نزدیک شدند از خروشهای دلشکاف آنان و از چکاچاک ابزارهای اسبهای ایشان بلکه خود سپاهیان هم ترسیدند و دیگر ایستادگی نتوانستند.
آنتونیوس در دنبال کردن ایشان پافشاری بیاندازه کرد و امیدوار بود که با این فیروزی جنگ به پایان خواهد رسید و دیگر اشکانیان به جلو نخواهند آمد و این بود که پیادگان چهار میل و نیم و سوارگان سه برابر آن مسافت از دنبال گریختگان رفتند.
چیزی که هست با همه آن دنبال کردن بیش از سی تن دستگیر نیاوردند و از آغاز تا انجام بیش از هشتاد تن از اشکانیان کشته نشد. این بود که رومیان دلشکستهتر گردیده میگفتند: چرا اگر ما فیروزمند میشویم نتیجه به این کمی و بیارجی است. ولی چون شکست مییابیم زیانش به آن فزونی و سختی است که در داستان درهم شکستن گردونهها روی داد؟!
فردا بنه را برداشته به سوی لشکرگاه در برابر فراهاتا روانه گردیدند، در راه دستههای پراکندهای را از دشمن میدیدند و چون جلوتر رفتند دستههای انبوهتری را دیدند و سپس به لشکر بزرگ و آراستهای رسیدند که آماده جنگ ایستاده بودند و از هر سوی به اینان حمله آوردند و خود به دشواری بود که اینان توانستند خود را به لشکرگاه برسانند.
در آنجا آنتونیوس خبر گرفت که یک دسته از سپاهیان در برابر دشمن که از شهر بیرون تاخته بودند ایستادگی نکرده از ترس جان گریختهاند و بدینسان پشته را رها کردهاند. سزای آنان را به آیین ده تن یکی داد و این بود سپاه را ده بخش کرده از هر دهه یکی را با قرعه بیرون آورده میکشتند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۵۹
سپس به دیگران آن سزا را داد که به جای گندم جیره روزانه را جو دریافت دارند.
این هنگام جنگ و کشاکش هر چه سختتر گردیده بود و هر دو سوی سخت میکوشیدند.
ولی زمان هرچه درازتر میشد زیان آنتونیوس فزونتر میگردید. زیرا گرسنگی لشکر را بیم میداد و این زمان بیرون رفتن برای آذوقهکشی جز زخمی شدن یا کشته گردیدن نتیجه دیگری نداشت.
از آن سوی فراهات چون میدید که رومیان در گرد شهر پافشاری مینمایند بیم میکرد که چون آفتاب از نقطه اعتدال یاییزی گذشته است ناگهان سرما برسد و آن زمان سپاهیان هر کدام به زمستانگاه خود رفته او را در بیابان تنها بگذارند.
برای جلوگیری از چنان پیشآمدی نیرنگی بدینسان اندیشید که دستور به کسان خود داد هر کسی که با یکی از رومیان آشنایی دارد چون برای آذوقهکشی بیرون میآید سختگیری نکرده راه برای بردن آذوقه باز کند و آنگاه دلیری رومیان را ستایش کرده چنین بگوید.
بیجهت نیست که پادشاه ما سپاهیان رومی را بهترین سپاهیان جهان میشناسد. چون این کار پرداخته شد و میانه سپاهیان اشکانی با رومیان مهربانی پدید آمد اشکانیان سوار شده و به رومیان نزدیک رفته و با آنان به گفتگو پرداخته از آنتونیوس بدگویی مینمودند و چنین میگفتند:
فراهات آشتی را پیش از همه خواستار است و بر جان این همه سپاهیان دلیر دریغ میگوید. ولی آنتونیوس عناد ورزیده هرگز گامی به سوی آشتی برنمیدارد و چنان ایستادگی خواهد کرد که فردا دو دشمن جانستان، زمستان و گرسنگی با هم برسند. که دیگر راه چارهای باز نباشد و از دست ما اشکانیان هم کاری برای رهایی شما برنیاید.
این گفتگوها کمکم به گوش آنتونیوس رسیده اندکی امیدوار گردید و از کسانی که این خبرها را از اشکانیان میآوردند پرسشها میکرد که آیا این سخنان راست است؟ و چون آنان راست بودن آنها را تأکید کردند امیدواریهای نوین در دل او پیدا گردید و این بود چند تن از دوستان خود را نزد پادشاه اشکانی فرستاد.
بار دیگر خواهش پس فرستادن درفشها و دستگیران را نمود و این برای آن بود که گفته نشود از فیروزی نومید است و به تنگنا افتاده و میخواهد تهی دست باز گردد.
پادشاه اشکانی پاسخ داد: درباره درفشها و دستگیران رنج بیهوده نباید کشید.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۶۰
اما درباره بازگشت اگر او خواستار است میتواند آسوده و ایمن بازگردد.
رومیان چند روزی را برای بستن بنه به سر برده سپس آهنگ بازگشت نمودند و با آنکه آنتونیوس در خطابهخوانی برای انبوه مردم و رام ساختن سپاهیان به دستیاری سخن، یگانه روز کار خود بود این زمان از شرمندگی و دلشکستگی در خود یاری چنین کاری ندیده دومتیوس آینوباربوس «1» را برای این کار برگماشت.
برخی سپاهیان میپنداشتند مگر آنتونیوس ارجی به آنان نمیگزارد. ولی بیشتر ایشان چگونگی را دریافته و دلشان به حال وی سوخته بیش از دیگر هنگامها که به سردار خود احترام مینمودند و فرمانبرداری آشکار میساختند.
خود آنتونیوس میخواست از راهی که آمده بودند و دشت همواره و بیدرختی بود باز گردند. ولی یک تن ماردی «2» نزد او آمده و این مرد به آیین و عادت مادان آشنا ولی هوادار رومیان و در سر جنگ منجنیقها جانسپاری از خود نموده بود. این هنگام دلسوزی به نزد رومیان کرده به آنتونیوس چنین میگفت:
که از راه کوهستان که در سمت راست او و بسیار نزدیک بود روانه شده سپاهیان سنگین ابزار خود را در دشت هموار بگیر سوارگان چابک و تیراندازان ماهر اشکانی نیاندازد. نیز میگفت:
فراهات با نوید و فریب شما را از گرد شهر تکان داده تا در بازگشت فرصت به دست آورده به آسانی گزند بر شما برساند. ولی من شما را به یک راه نزدیک و فراوان آذوقهای راه مینمایم که زودتر از چنگال آنان رهایی یابید.
انتونیوس در اینجا به اندیشه فرو رفت و این بر او سنگین میآمد که به پیمان اشکانیان اعتماد ننماید و بههرحال این پیشنهاد را پسندیده که لشکر خود را از راهی که کوتاهتر و آذوقهاش فراوانتر است راه ببرد.
______________________________
(۱).Domitius Aenobarbus
(2).Mard ماردان تیرهی بزرگی بودند که در ایران و ارمنستان نشیمن داشتند و آنان را آمارد نیز میگفتند و چون زمانی در مازندران نشیمن داشتند کلمه «آمل» برای شهر معروف آنجا یادگار نام ایشان است. نیز نامهای ماردستان که جایی در میانه ارمنستان و آذربایگان بوده و ماندستان که جایی در جنوب ایران بوده بازمانده از نامهای ایشان است. و گویا این مردم نژاد آری نداشته از بازماندگان بومیان پیشین پشته ایران بودهاند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۶۱
ولی از مرد ماردی ضمانت خواست تا بتواند بر وی اعتماد کند. ماردی گفت:
مرا بند کنید تا هنگامی که شما را آسوده به جای ایمنی برسانم.
او را بند نمودند و دو روز در بند راه مینمود روز سوم که آنتونیوس دیگر پروایی از دشمن نداشت و گستاخ و بیباک راه میپیمود و سپاهیان سامان و صف خود را به هم زده آزادانه راه میپیمودند راهنما ناگهان رودی را کنار راه دید که دیوار آن را شکسته و آب را به راه سر داده بودند و خود پیدا بود که این کار را با دست کردهاند.
از اینجا راهنما به ترس افتاده دانست که دشمن نزدیک است و آن کار را برای همین کردهاند که پیشرفت رومیان را دیرتر گردانند. چگونگی را به آنتونیوس خبر داده یادآوری کرد که باید آماده و هوشیار باشید. آنتونیوس بیدرنگ به کار پرداخته فلاخناندازان و کمانداران را به فاصلههایی که بایستی داشته باشند گزارد و سپاه را به سامان آورد.
هنوز سرگرم این کار بود که ناگهان دشمن از هر سوی پدیدار گردید و همه بر آن میکوشیدند که رومیان را گرد فرو گیرند و آنان را از هم بپراکنند. سوارگان سبک ابزار بر دشمن تاختند، از آن سوی هم تیرباران آغاز گردید.
فلاخناندازان و کمانداران رومی سخت کوشیده با تیر و سنگ گزند بسیار بر دشمن میرسانیدند و این بود که اشکانیان دیگر نایستاده به دور رفتند. لیکن پس از اندکی دوباره پدید آمده به رومیان تاختند و دسته سوارگان گول به جلو شتافته مردانه جنگ نمودند و بار دیگر آنان را دور راندند که آن روز هرگز باز نگشتند.
چون شیوه جنگ و هجوم اشکانیان دانسته شد، انتونیوس دیگر نخواست که کمانداران و فلاخناندازان تنها در دنباله لشکر باشد بلکه بر دست راست و دست چپ نیز از آنان برگماشت و بدینسان آراسته و آماده راه میپیمود.
به دستور او سوارگان بایستی جلو دشمن را بگیرند ولی نبایستی از دنبال آنان رفته توده از لشکر دور بیافتند.
در چهار روز دیگر چندان هجومی از دشمن نشد و از انبوهی آنان هم کاسته بود. زیرا زمستان که فرا رسیده بیشتر ایشان روانه زمستانگاهها شده بودند.
اما در روز پنجم فلاویوگالوس «1» که یکی از سرکردگان و خود جوان غیرتمندی بود و دسته
______________________________
(۱).Flavius Gallns
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۶۲
بزرگی را زیر فرمان داشت نزد آنتونیوس آمده از او خواستار گردید که دستهای از پیادگان دنباله لشکر و دستهای از سوارگان جلو لشکر را برگزیده به او بسپارند که به دستیاری آنان کار ارجداری را انجام دهد و چون آنتونیوس خواهش او را پذیرفت با آن سپاه بر دشمن تاخته و چون آنان را دور راند دوباره باز پس نگشته (بدانسان که دیگران میکردند) بلکه در میدان ایستاده همچنان به جنگ و نبرد پرداخت و دلیریها از خود مینمود.
سرکردگان که در دنباله لشکر بودند چون از دور او را میدیدند که همچنان پیش رفته از توده لشکر بسیار دور میافتد کسی نزد وی فرستاده یادآوری کردند که باز گردد ولی او توجهی به این یادآوری نکرد.
گفتهاند که تیتیوس «1» دفتردار به درفشها چسبیده آنان را برگردانید و به گالوس بد گفت و نکوهش کرد که به خیره آن همه دلاوران را به کشتن میدهد.
گالوس پاسخ او را به دشنام داده به سپاهیان فرمان ایستادگی داد. تیتیوس برآشفته و سپاهیان را برداشته و بازگشت. ولی گالوس به دشمن هجوم برد و چون دستههایی از پشت سر او آمدند به محاصره افتاد و کس فرستاده یاری خواست. ولی سرکردگان دستههای پیاده که یکی از ایشان گانیدیوس «2» دوست خاص آنتونیوس بود سهو بزرگی کردند.
بدینسان که به جای حمله یکبارگی دسته کوچکی از سپاه را فرستادند و چون آنان شکست یافته باز گشتند دسته کوچک دیگری را فرستادند و همچنین که نزدیک بود سامان همه لشکر به هم بخورد که خود آنتونیوس از پیشروی لشکر چگونگی را دریافته بالگیون سوم به یاری شتافت و از میان گریختگان گذشته با دشمن روبرو گردید و جلو آنان را باز داشت.
در این گیرودار سه هزار تن کشته شده و پنج هزار تن زخمی به لشکرگاه آورده شد و یکی از زخمیان همان گالوس بود که چهار تیر به تنش رسیده بود و با همان زخمها درگذشت.
آنتونیوس از چادری به چادر دیگر رفته حال زخمیان را میپرسید و از حال زار آنان متأثر گردیده اشک میریخت. ولی سپاهیان با چهرههای باز دست او را گرفته خرسندی مینمودند و از او خواستار میشدند که به چادر خود باز گردد و او را سردار و امپراطور خود نامیده میگفتند.
اگر شما تندرست باشید ما آسوده و تندرست هستیم. یک کلمه میتوان گفت که تاریخ هرگز چنین سرداری را بر سر چنان لشکری نشان نداده.
______________________________
(۱).Titius
(2).Ganidius
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۶۳
همه نیکیها از جوانی و زور بازو و شکیبایی و توانایی بر کوشش و نفرسودن از راهپیمایی در او گرد آمده بود.
اما فرمانبرداری سپاهیان و دلبستگی که به او داشتند و احترامی که بزرگ و کوچک از سرکرده و سپاهی برمینمودند و جانها و هستیهای خود را در راه خرسندی او هیچ میشماردند در اینباره رومیان باستان هم برتری بر آنتونیوس و سپاه او نداشتند. آنتونیوس نجابت خاندان و شیوایی زبان و سادگی رفتار و گفتار و دهش و پاکی دل را در یکجا داشت و با هر کسی فروتنانه سخن گفته آشنایی مینمود و به هر کسی دلسوزی نشان میداد و از بیماران دلسوزی دریغ نداشته هرچه آنان نیاز داشتند میداد. چنانکه با بیماران و زخمیانی که بیشتر از دیگران در راه او جانفشانی مینمودند.
بههرحال این چیرگی آخر که دشمن را رویداد آنان را چندان دلیر ساخت که به جای سستی و بیپروایی که تاکنون مینمودند این زمان سخت کوشیده تا میتوانستند به رومیان نزدیک میشدند و سراسر شب را در پیرامونیان چادرها و بنههای رومیان به سر میبردند، به این امید که رومیان آنها را خواهند گزارد و آنان تاراج خواهند کرد و چون روز شد دستههای انبوه دیگری نیز رسیدند که شماره همگی آنان چنانکه گفتهاند: به چهل هزار سواره میرسید.
پادشاه اشکانی پاسبانان خود را نیز فرستاده بود و از اینجا بود که او فیروزی را یقین کرده.
زیرا خود پادشاه هرگز در جنگی حاضر نمیشود. آنتونیوس میخواست نطقی برای سپاهیان بکند و برای آنکه اثر آن بیشتر باشد جامه سوگواری در تن خود کرد. ولی دوستان او نپسندیدند و این بود که با جامه ارغوانی سرداری بیرون آمد و نطقی کرده و از سپاهیان آنانی را که در جنگ ایستادگی نموده بودند ستایش کرده و آنانی را که گریخته بودند نکوهش نمود که آن دسته پاسخ به سپاسگزاری دادند و این دسته پوزش خواسته گفتند: به هر سزایی که شما سزاوار بدانید ما آمادهایم. اگرچه کشتن ده تن یکی یا هر سزای دیگری باشد.
تنها این خواهش را از شما داریم که این خطای ما را فراموش کرده دل خود را رنجیده مدارید.
آنتونیوس این شنیده دستهای خود را به آسمان برداشته از خدایان خواستار گردید که اگر در برابر آن همه نوازشهایی که از او دریغ نداشتهاند اکنون شکنجهایی بر او روا میشمارند همه آنها را بر خود او تنها روا داشته سپاه او را همیشه فیروز گردانند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۶۴
روز دیگر رومیان آمادهتر و آراستهتر راه میپیمودند و اشکانیان که گستاخ شده چنین میپنداشتند بیشتر برای تاراج آمدهاند تا برای جنگ برخلاف امید خود امروز ایستادگی بیشتر دیدند.
چون رومیان تیر میباریدند ناگزیر شدند خود را دور بکشند و چون دیدند دشمن دل نباخته خود آنان دلباخته گردیدند. لیکن در پایین آمدن از پشتهای که بر سر راه بود باز دو دسته به هم رسیدند. و چون رومیان آهسته گام برمیداشتند اشکانیان تیر بر روی آنان میباریدند.
پیادگان سنگین ابزار روی به دشمن برتافته دستههای سبک ابزار را در میان گرفتند. صف پیشین ایشان سپرها را جلو گرفتند و صف دوم سپرهای خود را بر سرهای آنان باز داشتند و صف سوم سپرهای خود را بر سر اینان بازداشتند و همچنان تا آخر صفها که بدینسان روی صفها را بپوشانیدند بدانسان که سقف خانهای را بپوشانند.
کوتاه سخن بدین تدبیر خود را از گزند تیرها نگاهداشتند که هر چه میرسید بر سپرها میخورد بیآنکه آسیبی به کسی برسانند.
اشکانیان که از آن بالا نگاه میکردند چون رومیان را دیدند که زانو به زمین نهادهاند پنداشتند مگر اینان فرسوده گردیده و درماندهاند. این بود که کمانها را دور انداخته و نیزهها را به دست گرفته به هجوم پرداختند رومیان این دیده با خروش و غریو از جا جهیدند و با آنان جنگ دست به دست کرده گروهی را دور راندند.
پس از این هر روز آن نمایش برپا بود و بدینسان رومیان روزانه جز اندک مسافتی نمیپیمودند. از آن سوی گرسنگی در میان ایشان پدید آمده بود. زیرا گندم بسیار کم به دست میآمد و بر سر این مقدار کم نیز بایستی جنگ کنند. پس از همه آنها ابزار برای آرد کردن و نان پختن نداشتند. زیرا همه این ابزارها را در پشت سر گزارده بودند و اسبهای آنها بسیار مرده و بازمانده را هم برای کشیدن زخمیان و بیماران به کار میبردند. خوردنی در لشکر چندان کمیاب گردیده بود که هر «کوارتر» آتنی «1» از گندم به پنجاه درهم فروش میرفت و هر قرصی از نان جوین با نقره به سنگینی خود آن سودا میشد. و چون میخواستند گیاه بخوردند گیاهی که آدمیان میخورند کمتر پیدا میکردند و این بود به گیاههای دیگر پرداختند.
______________________________
(۱). کوارتر به معنی «چارک» است ولی در اینجا مقصود وزن خاصی است که برای گندم و مانند آن معمول بود.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۶۵
از جمله گیاهی بود که هر که میخورد نخست هوش خود را میباخت و سپس میمرد.
این کس از همه چیزهای جهان بیخبر میگردید و تنها کاری که مینمود سنگهای بزرگ را از اینجا به آنجا میبرد و این کار را چنان با شوق و دلخواه انجام میداد که تو گویی نتیجه مهمی را از انجام آن انتظار دارد. در همه لشکرگاه که نگاه میکردی چیزی دیده نمیشد. مگر این کسان که سنگها را از زمین کنده و از این سو به آن سو میکشیدند.
سپس هم افتاده میمردند می که پادزهر مشهور است آن نیز چاره به درد اینان نمیکرد.
آنتونیوس چون اینان را میدید که افتاده میمیرند و از آن سوی اشکانیان هنوز دنباله را داشتند چند بار به حسرت گفت:
ای ده هزار تن!
و بر آن ده هزار تن یونانی همراهان گزنفون که راهشان بس دورتر و دشمن ایشان بس نیرومندتر از این رومیان بود و با این همه آسوده و بیگزند به یونان بازگشتند آفرین میخواند.
اشکانیان چون میدیدند که نمیتوانند سپاه روم را از هم بپراکنند یا سامان جنگی ایشان را به هم بزنند و آن همه ایستادگی از آنان دیده و آسیب مییافتند بار دیگر با آذوقه مهربانی آغاز کردند و کمانها را باز کرده نزد اینان آمدند و چنین میگفتند: ما به خانهای خود میرویم و دیگر کشاکشی با شما نخواهیم داشت. تنها چند دسته مادی از دنبال شما خواهند آمد و این نه برای آزار شما بلکه برای پاسبانی پاره آبادیهاست.
این گفته رومیان را به آغوش میکشیدند و به مهربانی بدرود میگفتند. از این کار بار دیگر رومیان دل پر از امید کردند و چون شنیده بودند که در کوهستان آب پیدا نمیشود بار دیگر بر آن سر شدند که راه دشت را پیش گیرند. و چون بسیج آن را میکردند ناگهان مثرادات نامی پسر عموی مونایسیس (آنکه گفتیم پناه نزد رومیان جست و انتونیوس سه شهر به او پیشکش داد) به لشکرگاه آمد و چون به آنجا رسید کسی را که زبان اشکانی یا سریانی بداند به ترجمانی خواست که به دستیاری او سخن خود را بگوید. الکساندر انتیوخی (انطاکی) را که یکی از دوستان انتونیوس بود نزد وی آوردند و او نخست نام خود را برده سپس مونایسیس را یاد کرد و گفت که او همیشه خواستار نیکی از بهر رومیان میباشد.
پس از آن یک رشته پشتهها را که از دور نمایان بود نشان داده چنین گفت:
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۶۶
همه سپاه اشکانی در آنجا گرد آمده چشم به راه شما دارند. زیرا این دشت به آن کوهها خواهد رسید و اشکانیان امیدوارند که شما فریب نویدهای ایشان را خورده راه دشت را پیش خواهید گرفت. این راست است که شما در کوهستان آب نیافته و از ناهمواری راه سخت فرسوده خواهید گردید. لیکن بدانید که اگر راه دشت را پیش گیرید بیشک سرگذشت کراسوس خواهد بود.
این را گفته بیدرنگ بازگشت آنتونیوس از سخن او به ترس افتاده دوستان خود را بخواند تا رأیی بزنند و آن مرد ماردی را هم پیش خود بخواند.
ماردی به همان اندیشه بود که مثرادات و چنین گفت که در دشت چه دشمن در جلو باشد و چه نباشد چون راهها درست پیدا نیست به آسانی میتوان راه را گم کرد و این خود علت مهم دیگری است که باید از آن راه روی برتافت.
اما کوه اگرچه ناهموار است و آب در آنجا یافت نمیشود. ولی شما یک روز بیشتر در آن راه نخواهید بود.
از این سخنان انتونیوس اندیشه خود را تغییر داده راه کوه را پیش گرفت و به سپاهیان دستور داد که هر کسی آب یک روزه راه خود را همراه بردارد. و چون بسیاری از ایشان ظرف همراه نداشتند خودهای خود را پر آب میساختند. از آن سوی خبر به اشکانیان رسیده برخلاف رسم خود همان شبانه از دنبال رومیان افتادند و هنگام بالا آمدن آفتاب بود که بر دنباله سپاه حمله آوردند.
این سپاهیان که در یک شب پنج میل راه آمده و سخت فرسوده شده و از بیخوابی سخت درمانده بودند بااینحال ناگهان دشمن را در پشت سر خود دریافتند و این بود که به یک باره دلهای خود را باختند.
ویژه از این جهت که سامان خود را به هم زده و آماده جنگ نبودند و چون ناگزیر به جنگ ایستادند، از تلاشی که به کار میبردند تشنگی بیشتر میگردید و بیشتر آزار میکشیدند.
دستههای پیشین سپاه به رودی رسیدند که آب سرد و صافی داشت. ولی آب معدنی و تلخی بود که چون سپاهیان از آن خوردند بیدرنگ رودهها را به درد آورده تشنگی را بیشتر گردانید.
راهنمای ماردی پیش از آن این رود تلخ را خبر داده بود ولی سپاهیان خودداری نکردند و کسانی را که جلوگیری از ایشان مینمودند پس زده خود را به آب میرسانیدند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۶۷
آنتونیوس از این سو به آن سو دویده از سپاهیان خواهش میکرد که اندکی هم شکیبایی نمایند تا به رود دیگری در آن نزدیکی که آب گوارایی دارد برسند و از آن پس راه چندان سخت و ناهموار است که دشمن دیگر نخواهند از دنبال ایشان بیایند.
سپس فرمان داد که آواز بازگشت بلند نمایند تا آن دسته که جنگ میکنند بازگردند و دستور داد چادرها را برافراشتند تا سپاه اندکی از فرسودگی درآید.
ولی چادرها تازه برافراشته شده و اشکانیان به عادت خود باز میگشتند که بار دیگر مثرادات فرا رسیده، الکساندر را که آن با وی گفتگو کرده بود دیدار نموده چنین گفت:
من نیکخواهانه این راهنمایی را به انتونیوس میکنم که در اینجا دیر نکرده و همینکه سپاهیان اندک آسایشی یافتند بیدرنگ روانه شوند تا زودتر خود را به آن رود دیگر برسانند. زیرا اشکانیان تنها تا آن حد دنبال ایشان کرده از آنجا فراتر نخواهند گذشت.
الکساندر این خبر را به آنتونیوس رسانید و او دستور داد ظرفهای زرینی برای مثرادات بردند که چندان که میتوانست در زیر رختهای خود پنهان سازد از آنها برداشت و بیدرنگ بازگشت.
هنوز روز به پایان نرسیده بود آنتونیوس فرمان داد چادرها را درچیدند و سپاهیان روانه شدند بیآنکه دیگر آسیبی از دشمن به آنان برسد.
ولی از رهگذر پیشآمدی در میان خود، ایشان آن شب را با بدترین حالی به سر دادند که هرگز ماننده آن حال را ندیده بودند.
شرح چگونگی آنکه کسانی از خود رومیان هر کسی را که پولدار میشناختند کشته پولهای او را به تاراج میبردند و بر بنه این و آن زده هر چه مییافتند میبردند. سرانجام نیز دست به کالا و ابزار خود آنتونیوس دراز کردند که میزهای او را شکسته و فنجانها را خورد کرده در میان خود بخش نمودند.
در نتیجه تاراجگری اینان غوغایی در میان برخاسته خروش و فریاد به سراسر لشکر پیچید و در همه جا چنین میپنداشتند که دشمن هجوم به لشکرگاه آورده و بخشی از سپاه را نابود گردانیده که آن غوغا برخاسته است.
آنتونیوس از شنیدن آن خبر چندان نومید گردید که مردی را به نام رهامنوس «1» که آزاد
______________________________
(۱).Rhamnus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۶۸
کرده او و این زمان در میان پاسبانان خاص بود پیش خود خواند با سوگند از او پیمان گرفت که هر زمان که فرمان دهد شمشیر خود را به شکم او فرو ببرد و سپس سر او را از تن جدا گرداند.
زیرا که نمیخواست زنده به دست دشمن بیافتد یا پس از مرگ لاشه او شناخته شود.
در آن هنگام که او این سخنان ناامیدانه را بر زبان میراند و دوستانش در پیرامون وی اشک از دیده میباریدند ناگهان راهنمای ماردی فرا رسیده آنان را از آن نومیدی بیرون آورد زیرا ثابت کرد که این سردی هوا و تری آن که در دم زدن خود آن را مییابند دلیل است که به آن رود نزدیک میباشند. در این میان از لشکر هم خبر رسید که همه آن غوغاها از رهگذر خود سپاهیان میباشد و هرگز پای دشمن در میان نبوده.
آنتونیوس برای فرونشاندن غوغا فرمان ایستادن داد که سپاهیان اندکی آسایش نمایند.
روز آغاز کرد و در لشکر اندک آرامشی پدید آمده بود که ناگهان تیرهای اشکانیان در بالای سر دنباله لشکر پریدن آغاز کرد.
این هنگام نیز سبک ابزاران به جنگ پرداختند و پیادگان سنگین ابزار به پشتیبانی آنان برخاسته بدانسان که در پیش گفتهایم به دستیاری سپرهای خود به نگهداری آنان برخاستند.
ولی دشمن بیش از این دنبال نکرد و چون دستههای پیشین سپاه آن رود را از دور میدیدند آنتونیوس سوارگان را به کنار آب فرستاد که آنان در جلو دشمن به پاسبانی بایستند تا زخمیان و بیماران راه بگذرانند.
این زمان همه سپاه آسوده گردیده و از آب آن رود آزادانه مینوشیدند زیرا اشکانیان همینکه چشمشان به رود افتاد کمانها را باز کرده و روی به رومیان آورده چنین گفتند:
به آزادی از آب بگذرید.
سپس از دلیری آنان ستایشهایی کردند. همه سپاه از رود گذشته در آن سوی به آسایش نشستند و چون چندان اعتمادی به گفته دشمنان نداشتند همچنان آماده و هوشیار راه را پیش گرفتند. شش روز پس از آن جنگ آخرین بود که به کنار رود اراکس «1» (ارس) رسیدند و از تندی و ژرفی آب، گذشتن از آن را بیمناک میدیدند و چون خبری هم میرسید که دشمن کمینی در آنجا دارد و به هنگام گذشتن ایشان از آب بر سر ایشان خواهند تاخت.
از این جهت سخت ترسناک بودند. ولی بیهیچگونه گزندی از آب گذشته و چون خود را
______________________________
(۱).Arax
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۶۹
در خاک ارمنستان دیدند به یکبار دلآسوده شدند و همچون کشتینشینان که پس از گرفتاری به طوفان به خشکی برسند از شادی زمین را میبوسیدند و همدیگر را به آغوش میکشیدند و چون در راه که میرفتند از بس که خوردنی فراوان و بیاندازه بود بیاندازه میخوردند و این بار هم خود را گرفتار استسقا و اسهال خونی میساختند.
در اینجا آنتونیوس به دقت شماره سپاه کرد بیست هزار پیاده و چهار هزار سواره را از دست داده بود که یک نیم بیشتر آنان نه از دست دشمن بلکه از گزند بیماری نابود شده بودند.
راهنوردی ایشان از بیرون فراهاتا تا اینجا بیست و هفت روز کشیده و در این مدت در هجده هنگامه بر دشمن چیره درآمده بودند. ولی چون نتوانسته بودند که از دنبال بتازند چندان نتیجه از آن فیروزیها در دست نداشتند.
از اینجا بود که باعث هدر رفتن رنجهای خود را ارتاوازد پادشاه ارمنستان میشماردند.
زیرا او بود که شانزده هزار سواره را «1» که از آن جهت ساز و برگ همچون خود ایرانیان بودند و برسم جنگ آنان آشنایی داشتند و در هنگام دنبال کردن میتوانستند کار بس سودمندی را انجام دهند برداشته با خویشتن به ارمنستان برد و نتیجه این کار او بود که اشکانیان هر شکستی که مییافتند به آسانی و زودی جبران آن را کرده دوباره باز میگشتند و بار دیگر به حمله و هجوم میپرداختند.
از این جهت رومیان همگی خواستار هجوم بر ارمنستان بودند که از ارتاوازد کینه باز جویند. ولی خود آنتونیوس دوراندیشانه میدید که سپاهیان فرسوده میباشند و آنچه را که برای چنان هجومی دربایست با خود ندارند.
این بود که از چنان آهنگی چشم پوشید. ولی زمان دیگری که به ارمنستان درآمده بود آرتاوازد را با مهر و نوید پیش خود بخواند و چون بیامد دستگیرش گردانیده با خود به الکساندریا برد و در آنجا جشن فیروزی به نام این کار گرفت. «2»
______________________________
(1). در جای دیگر شماره سوارگان پادشاه ارمنستان را شش هزار گفته بود و دانسته نیست اختلاف از کجا برخاسته است.
(۲). پلوتارخ در جای دیگری نیز گفته که آنتونیوس آرتاوازد را به حیله دستگیر ساخت بدینسان که به او زینهار داد ولی چون آمد او را دستگیر کرد.
آن زمان چون کسی را در جنگ دستگیر میکردند و مردی به نام بود در بازگشتن به شهر خود او را بر چهارپایی نشانده گرد شهر میگردانیدند. آنتونیوس نیز آرتاوازد را در الکساندریا به همان نحو بگردانید.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۷۰
این خود از کارهایی بود که به رومیان سخت برخورد، زیرا دیدند که همه سرفرازیهای کشور ایشان از برای کلئوپترا ارزانی مصر داشته میشود. ولی این داستان در زمان دیگری روی داده نه در این زمان.
باری آنتونیوس با سپاه در سرمای سخت زمستان با شتاب بسیار راه میپیمود و با طوفانهای سخت برف دچار بود و از این رهگذر هم هشت هزار تن از سپاه خود را از دست داده تنها با دسته اندکی به جایی که دیه سفید مینامیدند و جایی در کنار دریا میانه سیدون «1» و بیروتوس «2» بود رسید و در اینجا درنگ کرده برای رسیدن کلئوپترا منتظر نشست و چون او دیر کرد از ناشکیبی روزها را با میخوارگی به سر میداد و چه بسا که بیتابی بیاندازه نموده هنگام ناهار یا شام چند بار از سر میز برخاسته و بیرون میآمد تا ببیند آیا او رسیده یا نه.
سرانجام کلئوپترا به بندر رسید و با خویشتن رخت و پول برای سپاهیان آورده بود.
برخی گفتهاند که تنها رخت را او آورده بود و پول از خود انتونیوس بود که به نام وی خرج میکرد.
زمانی پس از پیشآمدها میانه پادشاه ماد با فراهات پادشاه اشکانی کشاکش و رنجیدگی پدید آمد و چنانکه گفتهاند این در نتیجه بخش کردن مالهای تاراجی بود که از رومیان گرفته بودند.
شاه ماد سخت میترسید که مبادا پادشاهی خود را از دست دهد و این بود که فرستادگانی نزد انتونیوس فرستاد که با او پیمانی برای جنگ و دشمنی با شاه اشکانیان ببندد. از این پیشآمد آنتونیوس امیدهایی در دل خود پرورد، بدینسان که آنچه را که در آن لشکرکشی بر سر اشکانیان نیازمند بود و نداشت این زمان خواهد داشت و آن سوارگان و تیراندازان است «3» و این بود که بار دیگر به بسیج لشکرکشی پرداخت که به ارمنستان بیاید و در آنجا در کنار آراکس با مادان یکی شده و دوباره با اشکانیان جنگ آغاز کند. ولی از آن سوی اوکتاویا در روم خواستار دیدار آنتونیوس گردیده از قیصر اجازه سفر خواست و چنانکه بسیاری از
______________________________
(۱).Sidon مقصود شهری است که اکنون «صیدا» خوانده میشود.
(۲).Berutus شهر بیروت
(۳). مقصود این است که در جنگ پیشین علت شکست او این بود که تیراندازان و چابکسوارانی همچون تیراندازان و سوارگان اشکانی نداشت، ولی این زمان خواهد داشت. زیرا مادان در آن کارها کمتر از اشکانیان نبودهاند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۷۱
مؤلفان نوشتهاند قیصر از این جهت اجازه داد که چون آنتونیوس او را نپذیرد از این راه بهانه جنگ به دست قیصر بیافتد. اوکتاویا تازه به آتن رسیده بود که نامههایی از آنتونیوس به او رسیده بود که از قصد خود به لشکرکشی دیگری خبر داده و خواستار شده بود که اوکتاویا در آتن منتظر بنشیند. اوکتاویا اگرچه از علت راستین این کار ناآگاه نبود و سخت بر او ناگوار میآمد، ولی به شکیبایی گردائیده و دوباره کسی را فرستاده پرسید که آیا ارمغانهایی را که با خود آورده است به کجا بفرستد. زیرا رخت برای سپاهیان و گردونههای بارکش و گاو و گوسفند و پول و هدیهها برای دوستان و سرکردگان انتونیوس با خود داشت. نیز دو هزار تن سپاهی برگزیده با برگ و ساز زیبا همراه آورده بود که پاسبانان خاص آنتونیوس باشند.
این پیام را از او نیگر «1» نامی که از دوستان نزدیک آنتونیوس بود آورد و ستایشهای بسیار از اوکتاویا میکرد.
کلئوپترا دریافت که رقیب او میرسد و سخت بیمناک بود از اینکه اگر اوکتاویا به آنجا درآید و با آنتونیوس زندگانی کند و بر پاکیزهخویی و نیکنامی خود و بر خواهری قیصر که مایه احترام اوست مهرها و نوازشهای روزانه را هم بیفزاید آنتونیوس را تنها از آن خود خواهد ساخت و ایستادگی این در برابر او کاری بس دشوار خواهد بود.
این بود به نیرنگ پرداخته چنین وامینمود که مهر آنتونیوس دل او را فرا گرفته و عشق او بیتابش ساخته از پایش میاندازد. از راه کمخواری تن خود را کاهیده چنین وانمود که از غم لاغر گردیده. هر زمان که آنتونیوس به اطاق درمیآمد با روی خندان و باز چشم به چهره او میدوخت و چون او بیرون میرفت چشمها را خیره و خود را سست و افسرده مینمود.
به حیله اشک از دیده ریخته بااینحال خود را به آنتونیوس نشان میداد. ولی همینکه او چشمش میافتاد با شتاب اشکها را پاک میکرد و چنین وامینمود که نمیخواهد آنتونیوس از گریه او آگاه شود. آنتونیوس سرگرم بسیج سفر به ماد بود. کارکنان کلئوپترا بیکار نایستاده میکوشیدند که بی او، وی از آن سفر باز دارند و بر او نکوهش میکردند که سنگدلانه یک زنی را که او بیزندگی نمیتواند از خود دور میسازد. گاهی به گفتگو درآمده چنین میگفتند. راست است که اوکتاویا زن شماست و از جهت برادرش قیصر شایسته چنان پایگاه و
______________________________
(۱).Niger
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۷۲
چنان لقب میباشد. ولی کلئوپترا پادشاه چندین مردمان گوناگون هم به نام «برگزیده» «1» از آن جهت رضایت داده که همیشه با شما باشد، زیرا او اگر از شما دور شود دیگر زنده نخواهد ماند. با این سخنان آنتونیوس را فریب میدادند و او باور میکرد که راستی کلئوپترا بی او زندگی نخواهد توانست و این بود که سفر خود را به ماد تا تابستان آینده به تأخیر انداخته همراه آن زن به الکساندریا بازگشت. با آنکه خبرهایی میرسید که اشکانیان گرفتار جنگهایی در درون کشور خود میباشند و کارهای ایشان سخت برآشفته است. لیکن به هنگام دیگری که سفر به آن سوی کرد با پادشاه ماد پیمان همدستی بسته دختری را از او که هنوز کوچک بود به زنی برای پسر خود که از کلئوپترا داشت بگرفت و چون این زمان گرفتار اندیشه درباره جنگ با قیصر بود زود از آنجا بازگشت.
زیرا اوکتاویا چون از آتن بازگشت قیصر که میپنداشت بدرفتاری با خواهر او شده دستور به او داد که از خانه آنتونیوس بیرون آمده در خانه دیگری زندگی کند. ولی اوکتاویا از این دستور سرباز زده گفت:
اگر شما به جهت دیگری با آنتونیوس آهنگ جنگ دارید بکنید و گرنه به جهت من نباید به جنگ برخیزید. زیرا هرگز دوست ندارم دو تن فرمانروای بزرگ روم با هم به جنگ برخاسته رومیان را به روی یکدیگر بکشند و دستاویز یکی از ایشان دلسوزی به یک زن و دستاویز دیگری دشمنی با آن باشد.
رفتاری که پس از این از اوکتاویا سرزد خود میرساند که وی در این گفتههای خود راستگو بوده است. زیرا همچنان در خانه شوهرش مانده رفتاری نمود که تو گویی با شوهر خود در یکجاست.
نه تنها فرزندان خود را بلکه فرزندانی را که آنتونیوس از زن پیشین خود داشت با همه گونه مهربانی و پرستاری نگه داشت. گذشته از اینها دوستان آنتونیوس را که به روم برای پیدا کردن شغلی در ادارهها یا برای انجام کاری میآمدند نواخته هیچگونه پشتیبانی از آنان دریغ نمیساخت و اگر خواهشی از قیصر داشتند به انجام آن میکوشید. این ستودهکاریهای او بیش از همه مایه بدنامی آنتونیوس میگردید. زیرا همه او را نکوهش میکردند که با اینگونه زنی
______________________________
(۱). در جای دیگر هم گفتهایم که مقصود از برگزیده زن ناقانونی است. کلئوپترا هم زن ناقانونی آنتونیوس بود.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۷۳
آنگونه رفتار پیش گرفته است. یک کار دیگر آنتونیوس که همچنین مایه بدنامیش گردید کشور بخشی او بود که در مصر در میان پسران کلئوپترا کرد و خود آن کار تیاتری ننگین برای کشور وی به شمار میرفت.
شرح داستان آنکه مردم را در میدان مشق گرد آورده و بر روی یک تخته فرش سیمین دو تخت زرینی یکی برای خود او دیگری برای کلئوپترا گزارده و در فراتر از آنها تختهای پستتری برای فرزندان خویش نهاد و چون خود ایشان به روی تختها نشستند در همان انجمن کلئوپترا پادشاه مصر و کوپرس و لمبوا «1» و سوریای پایین خوانده شده و کیسرایون «2» فرزند خوانده قیصر (زیرا قیصر کلئوپترا را آبستن گذاشت و رفت) «3» با او شریک پادشاهی اعلان گردید.
اما فرزندان خود آنتونیوس از کلئوپترا بر آنان لقب «شاهنشاه» داد و به آلکساندر ارمنستان و مادستان را بخشید و کشور اشکانی (ایران) پس از آنکه گرفته شود از آن او بایستی بود و به بطلمیوس سوریا و کیلیکیا را داد.
الکساندر را چون به پیشگاه مردم آوردند رخت به شیوه مادان پوشیده و تاج با نوک راست بر سر گزارده بود و بتلمیوس رخت ماکیدونیان را در بر کرده و خود را با کلاه و تاج آراسته که این یکی شیوه جانشینان الکساندر «4» بود و آن یکی رسم مادان و ارمنیان. و چون بدینسان پیش آمده به پدر و مادر خود سلام دادند بیدرنگ آن یکی را یک دسته پاسبانان (گارد) مادی گرد فرو گرفتند و این یکی را یک دسته پاسبانان (گارد) ماکیدونی. خود کلئوپترا چنانکه در دیگر هنگامهای بیرون آمدن به میان مردم رسم داشت این هنگام نیز خود را به صورت خدای مادینه مشهور ایسیس «5» آراسته بود و به عنوان «ایسیس» مردم به او سلام دادند.
از آن سوی قیصر چه در سناتوس «6» و چه در گفتگوهای خود با این و آن اینگونه کارهای آنتونیوس را عنوان ساخته رومیان را به دشمنی او برمیانگیخت.
______________________________
(۱). در بیابان افریکا- اینکه در برخی کتابهای لیبیا مینویسند غلط است.
(۲). مقصود قیصر بزرگ پولیوس است.
(۳). همان.
(۴). مقصود از جانشینان الکساندر سلوکیان و بتلمیوسیان و دیگراناند که پس از مرگ الکساندر هر خاندانی در جای دیگری بنیاد پادشاهی گزاردند.
(۵).Isis از خدایان مصر.
(۶).Senatus این زمان روم به سوی استبداد میرفت که اختیار بیشتر به دست سرداران و دیکتاتوران بود ولی هنوز سنات برپا میشد. و این است که در این باره نیز در آنجا گفتگو شده است.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۷۴
آنتونیوس نیز تهمتهایی به او زده و فرستادگانی برای او فرستاده و شکایتهای عمده آنتونیوس این چند چیز بود:
نخست آن که قیصر از سیلیکیا که به تازگی گشاده شده رسدی از بهر او جدا نکرده.
دوم کشتیهایی را که آنتونیوس به عاریت برای جنگ به او سپرده بود پس نفرستاده.
سوم پس از خلع لپیداس همکار سوم ایشان سپاه و سرزمین و درآمد او را همه برای خود برگزیده و سهمی به آنتونیوس نداده است.
چهارم سراسر ایتالیا را خاص سپاهیان خود ساخته و سپاهیان آنتونیوس را راه به آنجا نمیدهد.
قیصر در پاسخ این شکایتهای او چنین میگفت: نخست در زمینه لپیداس همانا در سایه زشتکاریهای او بوده که وی را خلع ساخته «1»، دوم هر آنچه را که او در جنگ به دست آورده با آنتونیوس به میان میگزارد در حالی که او نیز از ارمنستان سهمی برای قیصر جدا کند.
سوم سپاهیان آنتونیوس که در سایه دلیریهای خود و سردارشان خاک مادان و اشکانیان را به چنگ آوردهاند، دیگر نباید سهمی هم از خاک ایتالیا داشته باشند. «2»
آنتونیوس در ارمنستان بود که این پاسخهای قیصر به او رسید این بود که بیدرنگ کانیدیوس را با شانزده لگیون از سپاه به جلو دریا فرستاد و خویشتن همراه کلئوپترا به ایفسوس «3» رفت که از هر سوی کشتیها در آنجا گرد میآمدند، تا به هم پیوسته برای جنگ آماده شوند.
هشت صد کشتی در آنجا گرد میآمدند که دویست کشتی را کلئوپاترا داده نیز بیست هزار تالنت برای خرج لشکرکشی پرداخته بود. دومیتیوس «4» و برخی دیگر از سرکردگان بهتر آن میدانستند که کلئوپترا به مصر رفته منتظر پایان جنگ باشد و آنتونیوس سخن آنان را پذیرفته به کلئوپترا دستور بازگشت داد.
______________________________
(۱). مقصود این است که چون تو هم دارای آن زشتکاریها هستی دیگر نمیبایست آنچه را از او گرفتهام به تو بدهم.
(۲). این از روی ریشخند است که چون آنتونیوس خبر شهرگشاییها در ارمنستان و ماد داده بود که سپس دروغ بودن آن خبرها روشن گردیده این است که این عبارت را مینویسد.
(۳).Ephesus شهری در آسیای کوچک.
(۴).Domitius
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۷۵
ولی او از بیم آنکه مبادا اوکتاویا باز پای میانجیگری به میان نهاده آن جنگ را به آشتی مبدل سازد به بازگشت مصر رضایت نداد و پول گزافی به کانیدیوس بخشیده او را به هواداری خود برانگیخت.
کانیدیوس به آنتونیوس گفتگو کرده چنین گفت:
دور از انصاف است که کسی که آن همه شرکت در خرج یک لشکرکشی کرده خویشتن در آن لشکر نبوده و سهمی از آن سرفرازی برندارد. و آنگاه این برخلاف سیاست است که مصریان که دسته عمدهای در لشکر دریایی میباشند دل آزرده شوند.
گذشته از آنکه کلئوپاترا از دیگر پادشاهانی که همراه او میآیند کمتر نیست. زیرا سالها به تنهایی رشته کارهای یک کشور بزرگی را در دست داشته و نیک از عهده برآمده و از سالهاست که همراه شما میگردد و در این مدت بسی آزموده و ورزیده گردیده است.
این استدلالهای کانیدیوس کار خود را کرد، زیرا چنین مقدر بود که قیصر بر همه کشور روم دست یابد. این بود چون همه سپاه و آراستگیها فراهم آمد. آنتونیوس به همراهی کلئوپترا از راه دریا روانه ساموس «1» گردیده در آنجا جشن بسیار باشکوهی را برپا نمودند. زیرا فرمان رفته بود که همه پادشاهان و فرمانروایان از هر مردمی و هر شهری که باشند چه در ارمنستان و الوریا «2» و چه کنار دریاچه مایوتید «3» و سوریا هر کسی هرآنچه میتواند ابزار جنگ آماده نموده به آنجا بیاورد یا بفرستد. و نیز فرمان رفته بود که همه نمایشگران و بازیگران در ساموس حاضر شوند و چون این آمادگیها به انجام رسید در زمانی که جهان پر از ناله و شیون بود تنها این جزیره برای چند روز به جشن و شادی برخاسته از همه جای آن آواز سرنا و نای بلند و در هر گوشه بازیها و نمایشها برپا گردید.
پادشاهانی که همراه آنتونیوس بودند هر یکی میخواست بهترین جشن را او گرفته و گرانبهاترین هدیه را او داده باشد. مردم از همدیگر میپرسیدند در جایی که کسی برای آغاز جنگ چنین جشنی برپا نماید و این همه خرج کند آیا برای فیروزمندی در پایان جنگ چه جشنی را خواهد گرفت؟
چون جشنها به پایان رسید آنتونیوس پرینی «4» را برای نشیمن به بازیگران بخشیده خویشتن
______________________________
(۱).Samos
(2).Allria
(3).Maeotid دریای آزوف در روسستان
(۴).Priene دیهی در آسیای کوچک.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۷۶
روانه آتن گردید که در آنجا تماشای بازیها و ورزشهای دیگری را بکند. کلئوپترا همیشه رشک آن داشت که اوکتاویا در آتن احترام بزرگی از مردم دیده (آتنیان اوکتاویا را بسیار دوست میداشتند) و این بود که درباره خود نیز چشم احترام بسیاری را داشت.
از این جهت آتنیان به احترام برخاسته و دستهای را به نمایندگی از خود نزد وی فرستادند و چون آنتونیوس زاده شده آنجا بود خود او نیز با همان نمایندگان بود و نزد کلئوپترا او از زبان مردم شهر سخن گفت:
در همانجا آنتونیوس دستور به روم فرستاد که اوکتاویا را از خانه او بیرون کنند.
چنانکه گفتهاند: اوکتاویا چون از آن خانه بیرون رفت از اینکه او باعث چنان جنگ بزرگی شده نالان و گریان همی بود و همه بچههای آنتونیوس نیز همراه وی بیرون رفتند. مگر پسر بزرگ فلویا «1» که این زمان نزد پدر خود بود.
رومیان دلشان به آنتونیوس بیشتر میسوخت تا به اوکتاویا به ویژه آنان که کلئوپترا را دیده بودند و چنین میگفتند که هیچگونه برتری بر اوکتاویا ندارد نه از جوانی و نه از زیبایی.
چابکی آنتونیوس در کارهای خود و آن ساز و برگ انبوه و سپاه بیشماری که آماده مینمود قیصر را تکان داد و او بیمناک شد مبادا جنگ در همان تابستان روی دهد.
با آنکه او هنوز به آراستگی و ساز و برگ بسیاری نیاز داشت و از آن سوی رومیان از پرداخت باج خودداری مینمودند.
زیرا بایستی مردم آزاد یک چهار یک از درآمد خود و بندگان آزاد شده یک هشتم از دارایی خود را به نام باج بپردازند و این کار بر مردم بسیار گران میآمد و ایستادگی در برابر آن مینمودند و در همه جا به دشمنی قیصر برخاسته بودند که سراسر ایتالیا شوریده بود. این را یکی از بزرگترین سهوهای آنتونیوس شمردهاند که در چنین هنگامی جنگ را دنبال نکرد و بدینسان مجال به قیصر داد که کارهای خود را به سامان آورده آماده جنگ شود.
آن زمان که مردم بایستی پول بپردازند سخت برآشفته بودند. ولی چون پول را پرداختند به آرامی گراییدند. تیتیوس «2» و پلانکوس «3» که دو تن مردی از بزرگان روم و دوست آنتونیوس بودند چون همراهی کلئوپترا را در جنگ شایسته نمیتوانستند و در این باره ایستادگی
______________________________
(۱).Fulvia زن نخستین آنتونیوس
(۲).Titius
(3).Plancus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۷۷
مینمودند و کلئوپترا با آنان اهانت مینمود از این جهت از آنجا بیرون رفته نزد قیصر شتافتند و آنچه را که از وصیتنامه آنتونیوس آگاهی داشتند به او باز نمودند. این نوشته در دست دوشیزگان پرستار ویستا «1» امانت بود. قیصر آن را طلبیده ولی دوشیزگان از دادن باز ایستاده چنین پاسخ دادند که خود قیصر برآمده برگیرد.
قیصر نیز چنان کرده و آن نوشته را به دست آورده سراسر آن را بخواند و آن جاهایی را که با مقصودش ارتباط داشت یادداشت کرده سناتوس را برای گفتگو درباره آن دعوت نمود که در آنجا نوشته را آشکاره بخواندند. برخی نمایندگان از این کار بددل شده دور از حق میدانستند که کسی را برای کارهایی که باید پس از مرگ وی کرده شود دنبال نمایند.
قیصر پافشاری بیشتر درباره آن بخش وصیتنامه داشت که مربوط به دفن آنتونیوس بود که چه وصیت کرده بود که اگر هم در روم بمیرد او را با شکوه رسمی به فوروم «2» برده سپس جنازه او را به الکساندریا نزد کلئوپترا بفرستند.
کالویسیوس «3» که یکی از بستگان قیصر بود تهمتهای دیگر بر آنتونیوس بست.
از جمله این که او کتابخانه پرقاموس «4» را که دارای دویست هزار جلد کتاب گرانمایه است به کلئوپترا بخشیده. نیز او در یک مهمانی بزرگی در روبروی گروه انبوهی بهپا خاسته و خود را به پای کلئوپترا مالیده و این برای انجام یک نذر یا وعدهای بوده است. نیز مردم ایفسوس را ناگزیر گردانیده که کلئوپترا را ملکه خود بخوانند.
نیز بارها در انجمنهای عام که پادشاهان و شاهزادگان در آنجا بودهاند بر روی لوحهای بلوری یا مرمری پیامهای عاشقانه نوشته و پیش او آوردهاند و او آشکار و بیپروا آن پیامها را برای مردم خوانده. نیز به هنگامی که فرنیوس «5» که مردی گرانمایه و در میان رومیان به شیوا زبانی شهرت داشت در انجمن داوری سخن میرانده و چنین روی داده که کلئوپترا بر روی
______________________________
(۱).Vesta خدای مادینه که رومیان آن را خدای آتش میدانستند و برای او پرستشگاهها برپا کرده شش دوشیزه برای پرستاری او برمیگماردند.
(۲).Forum جایی در روم که بنای دولتی بوده و برای خطابه خواندن و گرد آمدن و مانند آنها به کار میرفته است.
(۳).Calvisius
(4).Pergamus شهری در آسیای کوچک که کتابخانه بزرگی داشته است.
(۵).Furnius
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۷۸
تخت از آن نزدیکی بگذشته انتونیوس داوری را ناانجام گزارده و از دیوان برخاسته تا همراه کلئوپترا رفته او را به کوشک خود برساند.
ولی چنین میپنداشتند که کالوبسیوس بیشتر آن داستانها را از پیش خود میسازد.
بههرحال دوستان انتونیوس به تکاپو افتاده در سراسر شهر میدویدند و برای استواری کار او میکوشیدند. نیز یکی را از میان خود به نام گیمنیوس «1» برگزیده نزد او فرستادند و از وی خواهش کردند که هوشیار بوده کار را به آنجا نرساند که سناتوس رأی به زیان او داده و او را دشمن کشور روم اعلان نماید. ولی گیمنیوس چون به یونان رسید در آنجا او را یک تن جاسوس اوکتاویا شماردند و این بود که درباره خوابهای شبانه او را آماج همه ریشخندها و سرزنشها مینمودند و همیشه در جایگاه پستش مینشاندند. لیکن گیمنیوس بردباری کرده منتظر فرصتی بود که با خود آنتونیوس در تنهایی گفتگویی کند. تا شبی در بادهخواری از او پرسیدند:
آخر تو برای چه آمدهای؟
او پاسخ داد:
من سخنان خود را برای هنگام هوشیاری نگاه میدارم. ولی یک جمله چه مست و چه هوشیار میگویم و آن اینکه اگر کلئوپترا به مصر باز گردد همه کارها درست خواهد بود.
از این سخن آنتونیوس بر او خشمناک گردید و کلئوپترا چنین گفت:
گیمنیوس! برای تو بهتر است که بیش از آنکه به زیر شکنجه کشیده بشوی راز خود را بیرون بریزی!
چند روز پس از این پیشآمد کمینیوس فرصت به دست آورده جان خود را برداشته به روم گریخت.
بسیاری از هواداران آنتونیوس چون از دست چاپلوسیهایی که به کلئوپترا میشد سخت در آزار بودند و از آن چاپلوسان اهانتها میدیدند از او برگشته کنار رفتند که یکی از آنان مارکوس سیلانوس «2» و دیگری دیلیوس «3» تاریخنگار بود.
دیلیوس مینگارد که وی بر جان خود بیمناک بوده زیرا گلاوکوس «4» طبیب خبر داده بود که
______________________________
(۱).Geminius
(2).Marcus Silanus
(3).Dellius
(4).Glaucus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۷۹
کلئوپترا قصد کشتن او را دارد و این کینه آن جهت را داشت که او گفته بود به همراهان آنتونیوس باده ترشیده میخورانند با آنکه در روم سارمنتوس «1» غلام بچه قیصر فالیریا «2» مینوشد.
قیصر همینکه ساز جنگ را آماده کرد فرمانی بیرون داد که مضمون آن جنگ با کلیوپترا و خلع کردن آنتونیوس بود از اختیاراتی که آنها را به دست یک زنی سپرده هم در آنجا میگوید که به آنتونیوس درمانی خورانیدهاند و او هوش خود را باخته است.
سردارانی که رومیان باید با آنان روبرو گردیده جنگ نمایند جز از ماردیون «3» خواجه سرای و پوثنیوس «4» و ایراس «5» دختر مشاطه کلئوپترا و خارمیون «6» نخواهد بود، زیرا اختیار همه کارها به دست اینان است.
بدین طرز شگفتآور جنگ اعلان گردید و چون لشکرها و ساز و برگها در یک جا گرد آمد آنتونیوس کمتر از پانصد کشتی جنگی نداشت که برخی از آنها دارای هشت یا ده ردیف پارو بود و چندان آرایش کرده بودند که تو گویی برای جشن فیروزی آماده گردانیدهاند. سپاه او صد هزار پیاده و دوازده هزار سواره بودند.
گذشته از پادشاهان زیردست که بسیاری خودشان همراه بودند از قبیل: بوخوس «7» شاه لیبوا و تارکوندموس «8» از آن کیلیکیای بالا و آرخیلاوس «9» از آن کاپادوکیا و فیلادلفوس «10» از آن پافلاگونیا و مثراداتیس از آن کوماگینی و سادالاس «11» از آن ثراک. بسیاری نیز خودشان نیامده سپاه فرستاده بودند از قبیل: پولمیون پادشاه پونتوس و مالخوس «12» از آن عربستان و هیرود «13»
______________________________
(1).Sarmeutus مقصود از کلمه غلامبچه آن دسته پرستارانی که در اندرون خانهای پادشاهان و توانگران کار میکنند و خوردسال میباشند.
(۲).Faleria یک گونه بادهای است که در روم به نیکی مشهور بوده.
(۳).Mardion
(4).Pothinus
(5).Iras خواهد آمد که این ایراس با خارمیون همراه کلئوپترا خود را کشتند.
(۶).Charmion
(7).Bocchus
(8).Tarcondemus
(9).Archelaus
(10).Philadelphus
(11).Sadalas
(12).Malchus پیداست که این پادشاه از آن آرمیان بین النهرین یا از آن نبطیان بوده و کلمه مالخوس رومی شده «ملخه» که شکل دیگر کلمه «ملک» میباشد که اکنون در سریانی هم «ملخه» میگویند.
(۱۳).Herod
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۸۰
از آن جهودان و آمونتوس «1» پادشاه لوکایونیا و گالانیا همچنین پادشاه ماد دستههایی به یاری او فرستاده بود.
اما زور و سپاه قیصر دویست و پنجاه کشتی جنگی و هشتاد هزار پیاده و سوارهاش به اندازه سواره دشمن بود. خاک آنتونیوس از رود ایوفراتیس (فرات) و ارمنستان تا کنار دریای یونان و الوریا و خاک قیصر از الوریا تا اقیانوس غربی و به امتداد اقیانون تاتوثکانا «2» و دریای سیکیلیا بود در آفریقا. قیصر همه کنارهای دریا را که در روبروی ایتالیا و گول و اسپانیا نهاده در دست داشت و همه سرزمینهایی که از کورینی «3» یا ایثیوپیا «4» میکشد از آن آنتونیوس بود.
آنتونیوس این زمان چندان خود را بیاختیار ساخته و رشته اختیار را به دست کلئوپترا سپرده بود که با آنکه زور و سپاه او در خشکی همهگونه برتری بر زور و سپاه دشمن داشت به پاس دلخواه کلئوپترا جنگ در آب را برگزید.
با آنکه میدید که سرکردگان او در سراسر یونان مردم بدبخت را به فشار گزارده هر مسافر و هر چهارپادار و هر برزگر و هر پسر بچه را در کشتیها به کار برمیگمارند که با این همه بیشتر کشتیهای او پاروزن نداشت و یا مردانی که نیازمند آنها بود بسیار کمتر داشت.
ولی از آن سوی کشتیهایی قیصر نه برای بزرگی حجم یا از بهر زیبایی بیرون بلکه برای انجام کار ساخته شده که بسیار چابک و سبک بود و هر یکی هر اندازه مرد که نیازمند بود.
درون خود فراهم داشت. قیصر از تارنتوم یا برندسیوم که مرکز زور و سپاه او بود به انتونیوس چنین پیغام فرستاد.
جنگ را به تأخیر نیانداز و با کشتیها و سپاهیان خود جلو بیا. من برای کشتیهای تو بندرهای ایمن و آزاد داده نیز برای پیاده شدن سپاهیان زمین واگزار میکنم و از کنار آب تا یک میدان اسب زمینها را برای تاختوتاز سوارگان به تو وامیگزارم.
آنتونیوس با لحن دلیرانه که شیوه او بود پاسخ داد و با آنکه پیرتر از قیصر بود او را به جنگ تن به تن بخواند و سپس گفت:
اگر او این دعوت مرا نپذیرفت خوب است که در دشت فارسالیان «5» که قیصر بزرگ و
______________________________
(۱).Amyntus
(2).Tuacan
(3).Curene
(4).Asthiopia مقصود حبشه است.