Skip to main content

بایگانی ماهانه ارگ ایران همراه تعداد نوشته ها

هفت نوشته تازه ارگ ایران

جامع التواریخ اسماعیلیان و فاطمیان

بخش دوم
این برگه پیوست داستان جامع التواریخ است.
 
توجه:  نقد و نظر و بررسی انوش راوید،   همراه با فهرست جلد های جامع التواریخ  در اینجا.
 جامع التواریخ اسماعیلیان و  فاطمیان ۲
ذکر جماعتی که بر دست فداییان ایشان به ایام حسن صباح، که او را «سیّدنا» می‌خوانند، کشته شدند.
 
1) قتل نظام الملک ۶۸ بر دست ابو طاهر ارانی «9» دیلمی، شب جمعه دوازدهم رمضان سنه خمس و ثمانین و أربع مائه؛
۲) قتل امیر سپهدار ارغش ۶۹ ملکشاهی بر دست عبد الرحمان خراسانی همدری، فی شهور سنه ثمان و ثمانین و أربع مائه؛
______________________________
(۱). مجمع م: عشرین.
(۲). مجمع م و د.
(۳). مجمع م و د: در سابق.
(۴). در جهانگشای جوینی (ص ۲۱۵) نیز چنین است؛ در تاریخ کبیر جعفری آمده که کیا مظفر را قهستان بداد؛ و در آنجا از دهدار اردستانی یاد نشده است.
(۵). مجمع د: هفت.
(۶). مجمع م: و دو نوبت؛ مجمع د: و باز.
(۷). مجمع د: تا وقتی که وفات کرد؛ مجمع م: و باقی اوقات حسن.
(۸). مجمع د: سرگذشت حسن صباح.
(۹). مجمع م: اوانی؛ زبده: ادالی.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۰۷
۳) قتل قاضی پسر بر دست برادر قاتل سرزن، در «1» 491؛
۴) قتل امیر سپهدار انر ملکشاهی ۷۰ بر دست حسین «2» خوارزمی، فی محرم سنه تسع و ثمانین و أربع مائه؛
۵) قتل عبد الرحمان قزوینی بر دست رفیقی خراسانی، [در] ۴۹۰؛
۶) قتل ابو مسلم، رئیس ری، به دست خداداد رازی فدایی أیضا، فی سنه ثمان و ثمانین و أربع مائه.
۷) قتل امیر سپهدار برسق ملکشاهی، ۷۱ شحنه خراسان، بر دست رفیق قهستانی، فی سنه ثمان و ثمانین و أربع مائه.
۸) قتل امیر سیاه‌پوش. او با امیر انر به یک‌جا کشته شدند «3»؛
۹) قتل کجمش، ۷۲ [که] قائم‌مقام ارغش بود، و دامادش بر دست ابراهیم دماوندی، در سنه سبع و ثمانین و أربع مائه «4»؛
۱۰) قتل امیر سرزن «5» ملکشاهی، [که] سپهسالاری بزرگ بود، بر دست ابراهیم خوراشانی «6»، در شوال سنه تسعین و أربع مائه؛
۱۱) قتل هادی‌کیای علوی، که به گیلان دعوت امامت می‌کرد، بر دست ابراهیم و محمد کوهی، در بیست و سیّم رجب سنه تسعین و أربع مائه؛
۱۲) قتل ابو الفتح دردانه دهستانی، ۷۳ وزیر سلطان برکیارق، بر دست غلامی روسی «7»، در بیست و هشتم رجب تسعین و أربع مائه؛
۱۳) قتل اسکندر صوفی قزوینی، که به فتوی خون نزاریه بودند، بر دست رفیقی قهستانی، در بیست و چهارم شعبان سنه إحدی و أربع مائه؛
۱۴) قتل سنقرچه «8»، والی دهستان به شهر آمل، بر دست محمد دهستانی، سنه إحدی و تسعین و أربع مائه؛
۱۵) قتل ابو المظفر خجندی، ۷۴ مفتی اصفهان، بر دست ابو الفتح سجزی به ری، فی شعبان سنه إحدی و تسعین و أربع مائه؛
______________________________
(۱). در مجمع م نیامده.
(۲). زبده: حسن.
(۳). زبده: مع امیر اتسز ملکشاهی.
(۴). زبده: محمش داماد ارغش به دست ابراهیم دماوندی ۴۸۹.
(۵). زبده: امیر سیرن (بی‌نقطه).
(۶). زبده: حوسان؛ گویا خبوشانی.
(۷). زبده: ارسی.
(۸). زبده: منعورحه.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۰۸
۱۶) قتل ابو الفضل بو عصام «1» 75 رازی بر دست عبد اللّه غازی عاشر شعبان، سنه إحدی و تسعین و أربع مائه «2»؛
۱۷) قتل ابو عمید «3»، مستوفی ری، بر دست رستم دماوندی، در سنه اثنی و تسعین و أربع مائه؛
۱۸) قتل ابو جعفر مشاطی رازی ۷۶، مفتی ری، بر دست محمد دماوندی، فی سنه اثنی و تسعین و أربع مائه؛
۱۹) قتل ابو القاسم مفتی کرجی ۷۷ قزوینی «4» بر دست حسن دماوندی، پانزدهم محرم سنه اثنی و تسعین و أربع مائه؛
۲۰) قتل ابو الحسن، رئیس بیهق، ۷۸ که به مؤخره میمون‌دژ شده بود، به دست فدایی «5» دماوندی،
۲۱) قتل سرلباری فرمطین (؟)، که از الموت گریخته به قزوین شد، بر دست رفیقی قزوینی [در] ۴۹۲؛
۲۲) قتل احمد نظام الملک، به بغداد به دست حسین قهستانی، ۴۹۹؛
۲۳) قتل عبد الرحمان قزوینی به دست رفیقی خراسانی مهدری، ۴۹۹؛
۲۴) قتل مودود امیر سام. رفیقانش بکشتند، سنه خمس مائه؛
۲۵) قتل امیر بیکلابک سرمز، ۷۹ به اصفهان، در سرای سلطان، [در] ۴۹۳؛
۲۶) قتل ابو الفرج قراتکین، به شهر ری، سابع و عشرین رمضان سنه اثنی و تسعین و أربع مائه؛
۲۷) قتل فخر الملک ۸۰ بن نظام الملک، وزیر سلطان سنجر، به مقام نیشابور، به دست دینمین (؟) دامغانی، روز عاشورا سنه خمس و خمس مائه «6»؛
۲۸) قتل ابو احمد کیسان «7» قزوینی بر دست رفیق قهستانی با ده رفیق، فی ربیع الآخر خمس و خمسین (؟)؛
۲۹) قتل قاضی عبد اللّه اصفهانی ۸۱ بر دست ابو العباس نقیب مشهدی، فی صفر سنه ثلاث و تسعین و أربع مائه؛
______________________________
(۱). زبده: ابو عصامه.
(۲). زبده: ۴۹۰.
(۳). زبده: ابو نیم.
(۴). زبده: لوحی مفتی قزوین.
(۵). زبده: حاجی.
(۶). زبده: ۴۹۰.
(۷). زبده: ابو احمد دولتشاهی.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۰۹
۳۰) قتل ابو العلا، دانشمند اصفهانی، ۸۲ مفتی اصفهان، در مسجد جامع [عتیق] اصفهان، به دست رفیقی، [در] ۴۹۵؛
۳۱) قتل ابو القاسم اسفزازی، ملقب به سلطان العلماء، و رئیس بیهق «1» به دست محمد بیاری، در شوال سنه ۴۹۵؛
۳۲) قتل محمشاد، مقدّم کرّامیان، در جامع نیشابور، بر دست عبد الملک رازی، [در] ۴۹۶؛
۳۳) قتل سباک جرجانی، ۸۳ دانشمند جرجانی «2»، بر دست حسن سراج، که علی علیه السلام را ناشایست گفته بود، فی جمادی الآخره سنه [ثلاث عشر و خمس مائه]؛
۳۴) قتل ابو العلاء، دانشمند خادم سلطان محمد، به دست محمد صیاد؛
۳۵) قتل امیر اسفهسالار، که او را «اتابک مودود» 84 می‌گفتند، حاکم دیار بکر «3» و شام، بر دست فدایی، جمادی الآخر سنه اثنی و تسعین و أربع مائه؛
۳۶) قتل تاج الملک سعدی ۸۵ بر دست چهار رفیق؛
۳۷) قتل احمد یل ۸۶ کردی، هم‌شیره سلطان محمد ملکشاهی، بر دست عبد الملک رازی- و گویند بر دست چهار رفیق حلبی- در محرم سنه عشر و خمس مائه «4»؛
۳۸) قتل منتهی علوی، ۸۷ مفتی جرجان، بر دست حسن دارانباری «5»، [در] ۴۹۴؛
۳۹) قتل افضل الدین امیر الجیوش مصری ۸۸ بر دست سه رفیق حلبی، در رمضان سنه خمس عشر و خمس مائه «6»؛
۴۰) قتل وزیر سمیرمی، ۸۹ که مشهد امیر المومنین را غارت کرده بود «7»؛
۴۱) قتل انر، امیر خراسان، بر دست اسفندیار «8» دماوندی، به شهر مرو، فی شوال سنه خمس عشر و خمس مائه «9»؛
۴۲) قتل گرشاسف «10» جربادقانی به دست رفیق فدایی، فی رمضان سنه خمس عشر و خمس مائه «11»؛
۴۳) قتل طغرل محلی (؟)، والی دامغان، به دست اسفندیار دماوندی؛
۴۴) قتل عبد اللطیف خجندی، ۹۰ رئیس اصحاب شافعی، به دست فدایی در اصفهان؛
______________________________
(۱). زبده: و قتل بیهق.
(۲). زبده: خارجی.
(۳). زبده: اتابک مودود پادشاه دیار بکر.
(۴). زبده: ۴۹۳.
(۵). زبده: دایباری.
(۶). زبده: ۴۹۰؛ مجمع م: خمس عشر و سبع مائه.
(۷). زبده: غارتیده بود.
(۸). زبده: بر دست ابو الحیان.
(۹). مجمع م: ذکر ایام جلوس و دولت کیا بن بزرگ امید داعی دوم از نزاریه که او را امام می‌گفتند.
(۱۰). زبده: کرشاسب.
(۱۱). مجمع م: خمس عشر و سبع مائه.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۱۰
۴۵) قتل اقسنقر احمد یل، ۹۱ پدر اتابکان مراغه، به دست فدایی، [در] ۵۲۷؛
۴۶) قتل قاضی کرمان بر دست حسن سراج فدایی، فی محرم سنه ثلاث و تسعین و أربع مائه؛
۴۷) قتل اقسنقر برسوقی، در جامع موصل، بر دست فدایی؛
۴۸) قتل امیر زاهد، خواجه‌سرای سلطان محمد، بر دست محمد صیاد؛
 
ذکر ایام جلوس کیابزرگ امید، داعی دوم «1»
 
بعد از واقعه سیّدنا، کیابزرگ امید مدت بیست سال «2» با جماعت رفیقان همان قاعده مسلوک می‌داشت و امور بر نهج سابق استمرار می‌یافت. دهخدا ابو علی به جمله قلاع و رباع رفت و عهد کیا بر «3» مردم گرفت هم به آن موجب که سیّدنا گرفته بود. چون خبر وفات سیّدنا به خصمان رسید، از هر جایی خصمان برخاستند. و بزرگ‌ترین خصمی «4» شیرگیر بود. گفت ای دریغا چنان کسی که به روزگار خود مثال و همال نداشت. و جماعتی دیگر به اصفهان نمودند.
روز دوشنبه، هجدهم شوال سنه تسع و عشره و خمس مائه، کیا باجعفر را فرمان حق در رسید. و کیابزرگ امید به زمان خود تالیت (بی‌نقطه)، که جای استوار بود و مردم جلد، بگرفت. و هم‌چنین کسان باد (؟) و در ولایت اشکور مرکلیم و جاکل و تکامجان بگرفت «5». و در اشکور دوازده هزار جنگی بود همه مستخلص کرد. و رفیقان با طالقان فرستاد تا بگرفتند و چهارپا و غنیمت بیاوردند. و در دهم ربیع الأول سنه عشرین و خمس مائه، میمون‌دژ بفرمود ساختن. و زجرود «6» و دهخدا عبد الملک فشندی به کوتوالی «7» آنجا نصب کرد. و اصیل، برادرزاده شیرگیر، لشکری به دیلمان آورد و منهزم بازگشت، و اموال و چهارپای او غنیمت گرفتند.
و در شعبان سنه عشرین و خمس مائه، تمور طغان و یرنقش ۹۲ بازدار «8» با حشم ری به طالقان
______________________________
(۱). مجمع م: ذکر ایام جلوس و دولت کیابن بزرگ امید داعی دوم از نزاریه که او را امام می‌گفتند.
(۲). در ص و مجمع د آمده: بیست سال؛ در زبده: چهار سال؛ در مجمع م نیامده است؛ به نوشته قزوینی در حاشیه جهانگشا (ج ۳، ص ۲۱۶) بزرگ امید چهارده سال فرمان‌روایی کرد نه بیست سال؛ در تاریخ جعفری نیز چهارده سال یاد شده است.
(۳). مجمع د: عهدنامه کیا از.
(۴). مجمع د: خصم.
(۵). مجمع د: بایست که جایی استوار بود و مردم جلد بگرفت و هم‌چنین کسان فرستاد در ولایت اسکور و تکلیم و جاکر و یکامجال بگرفت؛ مجمع م: در زمان خود بسیاری از جانب گیلان بگشود و جای‌های استوار و مردم جلد به دست و رفیقان را به طالقان فرستاد تا بگرفتند؛ زبده: تالیت (بی‌نقطه) … مرکلیم و جاکل و تکامجان.
(۶). مجمع م و د ندارد؛ زبده: و بروجرد.
(۷). مجمع د: دهخدا عبد الملک را به کوتوالی.
(۸). مجمع د: تمور طغیان.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۱۱
آمدند. رفیقان به شهرک به ایشان رسیدند، و خصمان را منهدم کردند و تمورطغان «1» گرفتار گشت.
هم‌چنان، [رفیقان] بر اثر منهزمان می‌رفتند تا به سر بشم «2» 93. آنجا، یرنقش را آنجا با هفتاد ترک بکشتند و با چند نفر اسیر «3» و چهار [پا] «4» و غنیمت بازگشت. و تمور طغان مدتی به الموت محبوس بود. سلطان سنجر او را بخواست، ندادند «5». سلطان محمود لشکری به رودبار بدان دیار فرستاد. چون به قزوین رسیدند و جمعیت رفیقان شنیدند «6»، [۴۶] پیغام فرستاد [ند] و صلح طلبید [ند]، و هم از در قزوین بازگشتند «7».
بیستم رمضان سنه عشرون و خمس مائه، امیر سالارجوی به الموت آمد و در زمره داعیان منقاد [و] منخرط «8» گشت. بزرگ امید بفرمود تا بر سعادت‌کوه- که پیش از این قلاجکوه «9» گفتندی- قلعه‌ای بساخت «10»؛ و ذخیره از بنه ارّجان مهیا کردند. و از قلامرود «11» 94 تا به عجم، مردم مطیع و منقاد [او شدند «12»] و داعیان نصب کردند. و از آنگه باز که کیاداعی را به الموت آورده بودند، با او دعوت تقریر می‌کردند. و گفت «13» دین رسول این است که این جماعت دارند. با او عهد و میثاق کردند و پادشاهی دشت دیلمان به او تفویض [کردند «14»]. و یرنقش بازدار، مقطع «15» قزوین، به قصد [رفیقان «16»]، با لشکری بیامد و رفیقان را منهزم و مخذول گردانید.
و در سنه إحدی و عشرین و خمس مائه، کیانوشاد و خنج «17» با قومی رفیقان به طالقان شدند و دژ منصوره ۹۵ بگشودند و کیانوشاد را به کواتوالی دژ نصب کردند. و یرنقش بازدار پیغام فرستاد و
______________________________
(۱). مجمع م: پسر طغان.
(۲). ص (بی‌نقطه) گویا: به سر بشم؛ زبده: به سر یشم؛ مجمع د و م ندارد.
(۳). مجمع د: امیر.
(۴). مجمع د: و با چهارپای؛ مجمع م: و چهارپای.
(۵). مجمع د: بدادند؛ مجمع م و ص ندادند؛ زبده: به او بخشیدند.
(۶). مجمع م: و سلطان محمود بن محمد بن ملکشاه لشکری سنگین جمع کرد به سر ایشان فرستاد چون به رودبار الموت در آمدند و از جمعیت رفیقان اعلام یافتند.
(۷). مجمع د؛ صلح طلبیدند و به مصالحه بازگشتند.
(۸). ص: حوی؛ مجمع د: جوی به الموت آمد و در زمره اعیان منقاد و متحرر؛ در مجمع م چنین جمله‌ای نیست؛ زبده: ارسلار جوی‌وند.
(۹). مجمع د: قلاحه کوه؛ مجمع م: بر سفالین … فلاکوه؛ زبده: قلاجکوه.
(۱۰). مجمع د: ساختند و ذخیره مهیا کردند؛ مجمع م: بساختند و ذخیره در آنجا معین کردند؛ ص: ارحان؛ زبده: آجان.
(۱۱). مجمع د: قلامرود؛ مجمع م: قلاجرود.
(۱۲). مجمع د: منقاد شدند؛ مجمع م: مردمان آن کوه‌پایه تمام مطیع و منقاد او شدند.
(۱۳). مجمع د: می‌کرد و گفت؛ مجمع م: می‌کردند و گفتند.
(۱۴). مجمع م: نمود؛ مجمع د، کردند.
(۱۵). مجمع د: و مقطع.
(۱۶). مجمع د.
(۱۷). مجمع د: نوسار با جمعی … بوسار؛ مجمع م: برسار با جمعی … برسار؛ حیح (بی‌نقطه) … نوساد؛ زبده: نوساز و رحیح (بی‌نقطه).
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۱۲
صلح طلبید و دعوی دوستی کرد تا اهل رودبار ایمن شدند؛ ناگاه غدر کرد «1» و به رودبار تاخت و از لمسر چند کس را بکشت و کودکی چند را اسیر گرفت.
و در جمادی الاولای سنه ثلاث و عشرین و خمس مائه، سلطان محمود از اصفهان یرنقش بازدار را به پیغام فرستاد که از الموت معتمدی به صحبت خود به اصفهان آورد تا صلح کنیم.
کیا [ی بزرگ امید «2»] خواجه محمد ناصحی «3» شهرستانی را بفرستاد و او را به اصفهان پیش سلطان محمود [بردند «4»] و در صلح لحظه‌ای گفت‌گوی می‌کردند. خواجه محمد از پیش سلطان بیرون آمد؛ [رنود «5»] عوام [اصفهان «6»] در میان بازار غوغا کردند و او را با رفیقی دیگر بکشتند. سلطان تمهید عذری کرد که او را نه به امر «7» ما کشتند. کیابزرگ امید گفت که او به عهد و سوگند دروغ شما آمد؛ اگر راست می‌گویی، [کشتندگان او را «8»] قصاص فرمای، و الّا انتقام یازور مترصد باشد «9» سلطان بدان التفاتی ننمود.
و غرّه رمضان سنه ثلاث و عشرین و خمس مائه، رفیقان [از آن طرف «10»] بر در قزوین شدند و چهارصد مرد را بکشتند و سی هزار سر گوسفند و دویست سر اسب و استر و دویست سر گاو بیاوردند. قزاونه در پی بیامدند و جنگ کردند. رفیقان از ترکان امیری را «11» بکشتند و باقی را منهزم کردند.
و هم‌چنین، چهاردهم «12» ماه شعبان سنه أربع و عشرین و خمس مائه، لشکر عراق به رودبار آمدند. سی هزار سوار به پای [قلعه «13»] لمسر نزول کردند «14» از قضیه «15» رفیقان آگاه شدند؛ منهزم بازگشتند. در اثنای آن، سلطان محمود بیمار شد و به آخر ماه ربیع الآخر سنه خمس و عشرین و خمس مائه از دنیا به عقبی رفت. و رفیقان از طرم «16»، تاختن به رودبار فاراب ۹۶ «17» بردند و ۲۵۰ سر اسب و چهار هزار سر گوسفند و بیست استر «18» پر بار بگرفتند و بیست مرد قزوینی را بکشتند. و
______________________________
(۱). مجمع م: غدری کردند و بر سر ایشان تاختند.
(۲). مجمع م:
(۳). مجمع م: باصحی.
(۴). مجمع م.
(۵). مجمع د.
(۶). مجمع م.
(۷). مجمع م: نه به فرمان.
(۸). مجمع م. جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان متن ۱۱۲ ذکر ایام جلوس کیابزرگ امید، داعی دوم ….. ص : ۱۱۰
(۹). مجمع د و م: انتقام را مترصد باش؛ ص: انتقام یارور.
(۱۰). مجمع م.
(۱۱). مجمع م: از آن قوم امیری را؛ مجمع د: از بزرگان ایشان امیری را.
(۱۲). مجمع د و م: چهارم.
(۱۳). مجمع م.
(۱۴). مجمع د: به بالای میسر فرود آمدند.
(۱۵). مجمع م: از اجتماع.
(۱۶). مجمع م: از طارم.
(۱۷). مجمع م: فاران.
(۱۸). مجمع م: شتر.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۱۳
آن شب به طرم «1» بودند و از ترکان «2» صد کس را بکشتند و غنایم بسیار بیاوردند و قسمت کردند:
سوار را دو قسم؛ پیاده را یک قسم. نصیب خود با دعوت دادندی. و هم‌چنین دژ لشکه ۹۷ بگرفت «3».
و منتصف محرم سنه ستّ و عشرین و خمس مائه، لشکر الموت عزم گیلان کرد به قصد با هاشم علوی، که او به دیلمان دعوی امامت زیدیان «4» کرده بود و خراسان و اطراف نامه‌ها می‌نوشت و مردم را بر خصمی ایشان غرور داد. کیابزرگ [امید] به او نصیحت نامه‌ای نوشت «5» تا حجت خدای بر وی متوجه باشد. چون رفیقان عزیمت گیلان کردند، پیغام با هاشم «6» آوردند که گفته بود که گفتار شما همه کفر «7» و الحاد و زندقه است. اگر حاضر شوید مناظره کنیم، کافری شما ظاهر گردد. و لشکری جمع کرد. رفیقان، در محرم «8» سنه ستّ و عشرین و خمس مائه، به او رسیدند و مصاف دادند. ابا هاشم هزیمت نمود و سر در بیشه‌ها نهاد و رفیقان بر اثر او می‌رفتند؛ ابا هاشم را بگرفتند و بر او حجت فراوان انگیختند و سوزانیدند «9».
و در آن عهد، میان المسترشد باللّه و سلطان مسعود، که به نیابت عمّ خود، سلطان سنجر «10»، حاکم عراق و اران «11» و آذربایگان بود، مناقشتی و وحشتی قائم گشت؛ به حدود همدان، لشکرها در برابر هم آمدند. لشکر بغداد شکسته شد؛ مسترشد در دست سلطان مسعود آمد. التزام حرمت مسترشد را، سلطان با مصاحبت او تا مراغه برفت.
در هفدهم ماه ذی القعده سنه تسع و عشرین و خمس مائه، باطنی، که فرصت خلوت نگاه می‌داشت، ناگاه در بارگاه رفت، المسترشد باللّه را کارد زد «12».
سلطان مسعود «13» بر آن تأسف‌ها و تلهف‌ها نمود و او را در شهر مراغه دفن کرد.
چون خبر وفات خلیفه به الموت رسید، هفت شبانه‌روز بشارت می‌زدند و رفیقان
______________________________
(۱). مجمع م: به طارم.
(۲). مجمع د: بزرگان.
(۳). مجمع د: و هم‌چنین دز لشکر بگرفتند؛ مجمع م: و هم‌چنین قلعه اسکنه بگرفتند؛ زبده: و از آنجای بپای در کشکه شدند و بگرفتند؛ ص: دز لشکی بگرفت؛ در جهانگشای جوینی (۴۲۸ و نیز فهرست آن).
(۴). ص: زدیان.
(۵). مجمع م: نصیحت‌نامه‌ها نبشت و می‌گفت این برای آن می‌کنم.
(۶). مجمع م: پیغام ابو هاشمیه؛ مجمع د: پیغام ابو هاشم؛ زبده: و جواب نامه ابا هاشم؛ ص: پیغام بابا هاشم.
(۷). مجمع د: کج.
(۸). مجمع م: صفر.
(۹). مجمع م: حجت‌های فراوان گفتند و به آخر بسوزانیدند؛ مجمع د: حجت فراوان انگیختند و بسوختند.
(۱۰). مجمع د: سلطان محمود.
(۱۱). مجمع م: آران.
(۱۲). مجمع م: چون مسترشد به مراغه رسید فداییان کیا، که به کشتن او مأمور شده بودند، مسترشد را به در مراغه بکشتند.
(۱۳). مجمع د: محمود مسعود.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۱۴
را مهربانی می‌کردند. و ایشان عباسیان را [ملعبه کربوا گفتندی] (؟) و «سیاه علم» «1».
در اثنای این، یمین الدوله خوارزمشاه به عراق آمد «2»، سلطان مسعود را گفت من بدان به عراق آمده‌ام تا ملاحده را بازی دهم «3». هرچند پیشتر دعوی مذهب اسماعیل «4» می‌کرد. سلطان اقطاع یرنقش بازدار به خوارزمشاه تفویض کرد. یرنقش عاصی شد و زن و فرزند و مال و خواسته را با دژ خروس «5» فرستاد و خود به آذربایجان شد. و مردم او به زینهار رفیقان آمدند. کیابزرگ امید گفت اگرچه یرنقش بازدار با ما غدرها کرده است، اما چون پناه به ما آورد صیانت او واجب باشد. او را قبول کردند. خوارزمشاه پیغام فرستاد که یرنقش بازدار و اصحاب او خصمی شما کرده‌اند و من دایما دوست و هوادار شما بوده‌ام و سلطان مسعود این ولایت به من «6» تفویض کرده، کسان او را بر من فرستید. کیا گفت اگرچه چنین است، اما هرکه زینهاری باشد هرگز او را به خصمان نسپاریم «7». خوارزمشاه به خصمی متشمرّ شد «8».
و در بیستم جمادی الآخر سنه ثلاثین و خمس مائه، رفیقان به پای دژ درآمدند که کوتوال آن ملکشاه و وهسودانوند و افراسیاب، پسرش داشت، «9». از جانبین منجنیق برکار کردند. و چون کار بر اهل قلعه تنگ شد، امان خواستند. [۴۷] رفیقان دژ «10» بگرفتند و خواجه علی ادیب غزنوی را به کوتوالی معیّن گردانیدند.
و نوزدهم رجب سنه ثلاثین و خمس مائه، رفیقان به دیه‌بل «11» شدند و هفتاد کس را بکشتند و سی مرد را به اسیری بیاوردند، با چهارصد سر گاو و هزار سر گوسفند و دویست سر درازگوش بیاوردند. و چون به پای [دژ] خروس «12» رسیدند، با قراسنقور و کوکبه سواران دچار خوردند «13»؛
______________________________
(۱). زبده: و نزاریان عباسیان را ملعبه کربوا گفتندی و در اثنای؛ ص سفید.
(۲). مجمع د و م: در اثنای آن (د: این) یمین (د: عین) الدوله خوارزمشاه به عراق آمد و سلطان مسعود را گفت.
(۳). ص و مجمع م: باری دهم؛ مجمع د: بازی دهم؛ زبده: بازی بردهم.
(۴). مجمع م و د: اسمعیلیان.
(۵). مجمع م: به در خروس؛ مجمع د: با دز حروس؛ زبده: با در قزوین؛ ص: بار خروسن؟
(۶). مجمع د: بما.
(۷). ص: هرکس …؛ مجمع د: هرگز … نسپارم؛ مجمع م: زینهاری بود او را به خصم سپردن از مروت دور باشد.
(۸). مجمع د: خصمی را مستمر شد؛ مجمع م: خصمی او را متشمر شد.
(۹). مجمع م: به پای دره در آمدند کوتوالان ملکشاه و بیسوادان بود و افراسیاب پسرش؛ مجمع د: کوتوال آن ملکشاه و هودان بود و افراسیاب پسرش داشت؛ ص: که کوتوال آن ملکشاه و هودانوید و افراسیاب پسرش داشت؛ زبده: که کوتوال آنجا و هسوداوند و پسرش افراسیاب بود (گویا: و هسودانویه یا و هسودانوند درست باشد).
(۱۰). مجمع د: در دز را بگرفتند.
(۱۱). مجمع م: بدبه بن؛ مجمع د: بدیه یل؛ زبده: بده‌بل؛ (بی‌نقطه) در سنان (بی‌نقطه) قزوین رفتند.
(۱۲). مجمع م و د: خروس؛ زبده: جروس.
(۱۳). مجمع م و د: دوچار خوردند؛ ص: دو … خوردند (یک کلمه سفید است).
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۱۵
قراسنقور را بگرفتند و بکشتند. پسران بازدار، احمد و الیاس، با چند کس از اعیان معتبران قزوین بیامد و امان خواست و گفت اگر پادشاهان با شما إما به صلح و إما به جنگ باشند، [ما «1»] خصمی شما نکنیم. و بر آن سوگندها خوردند. و بعد از تأکید غلاظ و شداد، همه به دروغ کردند و با سر خصمی قدیم شدند.
و در سنه إحدی و ثلاثین و خمس مائه، رفیقان به طرم شدند، به شهر بیرک ۹۸- که آن را «قصر البردین» گویند «2»- و به جنگ بستدند. مردم با قلعه شهر شدند و جنگ سخت بکردند؛ عاقبت قلعه بستدند و پانصد کس را بکشتند و پنجاه کس را به اسیری براندند، با غنایم و چهارپای بسیار، و شهر قلعه خراب کردند. و رئیسان و کدخدایان دیه شیزر «3»، از ناحیت ری، که دعوت قبول کرده بودند و خصمان ایشان را تعرض می‌رسانیدند، سبب به الموت آمدن «4»، و دژ منصورآباد «5»، که بر مرز رستاق ری نهاده است، به ایشان داده‌اند.
در اثنتین و ثلاثین و خمس مائه، رفیقان تاختن به گرجیان «6» بردند؛ و بعد ما که چند پار [ه] «7» دیه خراب کردند، با پیکار آمدند «8». و کیابزرگ امید هم‌چنان بر سر دعوت بماند، تا بیست و ششم تا اینجا از املای کتاب بزرگ امید است. و بعد ازین، از «9» روایت عبد الملک بن علی چنان‌که دیده و مشاهده کرده فرمود؛ و العهده علی الراوی.
 
تفصیل جماعتی که به ایام کیابزرگ امید کشته شدند
 
قتل قاضی شرق و غرب، ابو سعید هروی «10»، به همدان، به دست محمد دروازی «11» و محمد دامغانی، در شعبان سنه ستّ و عشرین و خمس مائه؛
______________________________
(۱). مجمع د و م.
(۲). مجمع د: به شهری که آن را قصر الدارین گویند؛ مجمع م: به شهر بیرک که آن را قصر البردین گویند؛ زبده: و به شهر یزک او را قصر الدارین گویند.
(۳). مجمع د: دیه شیر را از؛ مجمع م: ده شیر را از؛ زبده، دیه شبر، ص: دیه شیزر (بی‌نقطه).
(۴). مجمع د: و بدان سبب به الموت آمدند.
(۵). مجمع د: و منصورآباد.
(۶). ص: به کرحیان (بی‌نقطه)؛ مجمع د و م: به کرجستان بردند.
(۷). مجمع د.
(۸). مجمع م: به یک بار آمدند؛ مجمع د: خراب کردند و باز آمدند؛ ص: با بیکبار آمدند (بی‌نقطه)؛ زبده: با بیکار (بی‌نقطه) آمدند.
(۹). مجمع د و م: و بعد از این از؛ ص: و بعد ازین ازو.
(۱۰). زبده: هریوه؛ مجمع م: ابو سعد هروی؛ قاضی زین الاسلام ابو سعد محمد بن نصر بن منصور هروی که به سفارت خلیفه نزد سنجر به خراسان رفته بود و برگشت در ۵۱۹ به دست باطنیان کشته شد (عماد کاتب، ص ۱۴۴).
(۱۱). مجمع د: محمد ازواره؛ مجمع م: محمد ارواری و عمر دامغانی در شعبان سنه اربع؛ زبده: محمد ورامدی و محمد دامغانی ۵۲۲.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۱۶
قتل صلائی «1» جمشید، که از اول داعی بود و به آخر برگشت. رفیق بو نعیم اندرانی «2» کار او کفایت کرد، جمادی الآخر سنه ستّ و عشرین و خمس مائه؛
قتل مختص کاشی، ۹۹ وزیر سلطان سنجر، به دست محمد کوهج «3»، در ربیع الأول «4» سنه ثمان و عشرین و خمس مائه؛
قتل آمر بن مستعلی «5»، به مصر، به دست هفت نفر رفیقان، در سنه أربع و عشرین و خمس مائه؛
قتل پسر اتابک، والی دمشق، به دست باعمر و علی محمد دهستانی «6»، هم در سنه أربع و عشرین و خمس مائه؛
قتل سید ابو هاشم زیدی، ۱۰۰ که در طبرستان امام زیدیان بود، در جمادی الآخر سنه ستّ و عشرین و خمس مائه؛
قتل سید دولتشاه علوی، رئیس اصفهان، بر دست با عبد اللّه موغانی «7»، در جمادی الاولای سنه ثمان و عشرین و خمس مائه؛
قتل آقسنقر احمد یلی، حاکم مراغه، بر دست علی بو عبید «8» و محمد دهستانی، در ذی القعده سنه ثمان و عشرین و خمس مائه؛
قتل رئیس تبریز بر دست ابو سعد قاینی «9» و ابو الحسن فراهانی، در ذی الحجه حجه ثمان و عشرین و خمس مائه؛
قتل مسترشد، خلیفه عباسی، بر دست چهارده رفیق [در ظاهر مراغه «10»] در [سابع عشر ذی القعده «11»] سنه تسع و عشرین و خمس مائه؛
قتل حسن بن ابی القاسم کرجی، مفتی قزوین، بر دست دو نفر رفیق، محمد کرجی و سلیمان قزوینی «12»، در ذی الحجه حجه تسع و عشرین و خمس مائه؛
______________________________
(۱). مجمع د و ص: صلایی؛ مجمع م: صلاحی؛ زبده: ملای.
(۲). زبده: ابو نعیم اندرای.
(۳). مجمع د: کوهنج؛ مجمع م: و زبده: کرهیج.
(۴). مجمع د: الاخر.
(۵). مجمع د: پسر مستعلی؛ مجمع م و زبده: آمر بن مستعلی؛ ص: امیر بن مستعلی.
(۶). مجمع د و م: باعمر و محمد دهستانی؛ زبده: عمر و محمد دهستانی.
(۷). مجمع د: دامغانی؛ مجمع م: ابا عبد اللّه؛ زبده: نقیب اصفهان بر دست عبد اللّه موغانی.
(۸). مجمع م: ابو عبید؛ زبده: علی دهستانی و محمد.
(۹). مجمع د: قاری؛ مجمع م: قاینی و ابو الحسن فرمانی؛ زبده: بو سعید قاینی.
(۱۰). مجمع م.
(۱۱). زبده: ۴۳۵.
(۱۲). مجمع د: کرخی مفتی غزوین … کرخی و سلیمان غزوینی؛ مجمع م، کرخی مفتی قزوین … کرجی و سلیمان-
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۱۷
[قتل حسن گردکانی، به ولایت تمیجان، بر دست ابا منصور اقشیدی و ابراهیم خرابادی، فی جمادی الأول سنه سبع و عشرین و خمس مائه «1»]؛ [۴۸].
 
ذکر دولت و جلوس محمد بن بزرگ امید، داعی سوم‌
 
کیابزرگ امید، پیش از انتقال، به سه روز محمد را نصّ و ولی‌عهد خود کرده بود. کیامحمد به الموت آمد و حکم «إنا وجدنا آباءنا علی أمه» پیش گرفت و تتبع سنت پدر کرد. و خصمان از فوات «2» بزرگ امید مسرور و مغرور شدند؛ و چون دیدند بر سر کار خویش آمد، ناامید شدند، و بدانستند که تمنای «3» ایشان محالست. رفیقان به جوانب و اطراف تاختن می‌بردند و خرابی ولایت‌ها می‌کردند و غنیمت‌ها می‌آوردند؛ تا ماه رمضان، تمامی هفت ماه، رفیقان به اتفاق به یکجا جمع بودند و نمی‌گذاشتند که خصمان به زراعت و حراثت و کشتن برنج مشغول باشند.
چون گرما سخت شد، کیامحمد رفیقان را بازخواند «4». روز عید فطر به الموت آمدند.
و چنان‌که خاتمت کار پدرش بر قتل مسترشد خلیفه بود، فاتحه کار محمد بن بزرگ امید بر قتل الراشد باللّه بود، پسر مسترشد. و سببش آن بود که چون راشد به خلافت معین شد، بعضی به خلع او مایل بودند و جمعی بر [بیعت بر عزیمت قصد] نزاریه. و چون «5» بیعت او مقرر شد، به انتقام خون پدر و قصد ملاحده، از بغداد بیامد و ملک داوود، پسر سلطان محمود، با لشکرها به او پیوست و در راه بیمار شد و در آن مرض به شهر اصفهان رسیدند. در [سلخ «6»] رمضان سنه
______________________________
– قزوینی؛ زبده: کرجی … کرجی و سلیمان قزوینی.
(۱). مجمع م؛ در زبده چنین آمده: قتل حسن گرگانی که دعوی امامت می‌کرد به دست منصور بیداری (بی‌نقطه) و ابراهیم جرابادی ۵۲۷؛ در ص و مجمع د نیست؛ در زبده آمده: روایت است که به زمان بزرگ امید تا سی هزار کس به تفاریق کشته‌اند در هر ولایتی که مجاور و متصل ایشان بود و بسیار امرا و شحانی و حکام شهرهای عراق و خراسان و ارّان و مازندران و آذربایجان گرفته و کشته مثل: تیمور طغان خان و یرنقش بازدار و انر و قراسنقور و ابنای جنس آنها. و نیز- حبیب السیر، چاپ تازه ج ۳، ص ۴۶۹ و کتاب النقض، ص ۹۷.
(۲). مجمع د: فوت.
(۳). ص: تمناء؛ مجمع د: مقاومت با ایشان محال است؛ مجمع م: با ایشان مقاومت نمی‌توانند کرد؛ زبده: بر تمنای خیال و کمال خود تأسف خوردند.
(۴). مجمع م: و تا ماه رمضان خصمان خویش را نگذاشتند که به حراثت و زراعت و کشتن برنج مشغول گردند چون عید فطر شد کیامحمد رفیقان را به الموت خواند؛ زبده: تا هفت ماه رفیقان به یکجای اجتماع کرده نمی‌گذاشتند که خصمان؛ ص: تا او در ماه رمضان …
(۵). ص: و جمعی بر نزاریه بیعت او مقرر شد؛ متن مانند زبده و مجمع م؛ مجمع د: و جمعی بر نزاریه چون؛ زبده: و جمعی بر بیعت و عزیمت قصد نزاریه و انتقام خون پدر.
(۶). مجمع د.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۱۸
اثنتین و ثلاثین و خمس مائه، چهار فدایی ناگاه از در بارگاه او در رفتند و او را به کارد هلاک کردند و لشکر و سپاه [و غلامان] وی به تمامت متفرق شدند. و چون خبر قتل به الموت رسید، هفت روز بشارت زدند. و این اولین فتحی بود در روزگار کیامحمد. و راشد را به اصفهان دفن «1» کردند. و از خوف برهان قاطع «2» نزاریان، از آنگاه باز، خلفا مختفی و محجوب شدند و روی از مردم پنهان کردند.
و در رجب سنه ستّ «3» و ثلاثین و خمس مائه، رفیقان الموت به دشت دیلمان برفتند و سیجان «4» بسوزانیدند و دژ را عمارت کردند و به ذخایر مشحون. و کیامحمد بن علی خسرو فیروز کوهی «5» را به حکومت سعادت‌کوه «6» نصب کردند و به هرچند [گاه «7»]، لشکر به گرجیان «8» می‌رفتند و محاصره می‌کرد [ند]، چنان‌که سکّان آنجا را امکان دخول و خروج نماند. از یک‌سو، رفیقان تاختن می‌بردند و، از دیگر جهت، مردم سعادت‌کوه و، از طرف دیگر، مردم کوه گرجیان به هیچ‌وجه به یاری گرجی «9» نمی‌توانستند آمدن. کار بر گرجیان سخت شد. امیر طراسف «10» بن ملکشاه گرجی از برادرش، گرشاسف، برگشت و پیش رفیقان آمد. و کار گرشاسف به جایی رسیده بود که یک دم ایمن نبود. پس، کس به داعی «11» پادشاه دیلمان فرستاد و به اصفهبد علی بن شهریار، پادشاه طبرستان، که اینجا نمی‌توانم بودن، می‌خواهم که بیایم. و با ایشان مواضعه کرد.
و امیر لشکر [گیر «12»]، پسر عم گرشاسف، با اصحاب خود به جانب طبرستان شد. و رفیقان مارکوه «13» را عمارت کردند و «مبارک‌کوه» نام نهادند و هم به کیامحمد بن علی خسرو فیروزی «14» دادند. و رفیقان چون کار گرجیان «15» تمام بساختند به الموت آمدند.
و بیست و سوم محرم سنه أربع و ثلاثین و خمس مائه، امیرنا [ما] و ربن «16» کیکاوس به گیلان
______________________________
(۱). ص: روان؛ مجمع م و د و زبده: دفن.
(۲). اینجا داستان بداندیشی که نزاریان درباره امام رازی کرده‌اند و سخنی که او گفته است به یاد می‌آید.
(۳). مجمع م و د و زبده: ثلث.
(۴). مجمع د: تمجان را؛ مجمع م: بینجان؛ ص بی‌نقطه.
(۵). مجمع م و د: فیروز؛ زبده: کیافیروز.
(۶). مجمع م: سفالین کوه.
(۷). مجمع د.
(۸). مجمع د: به کرجان؛ زبده و مجمع م: گرجستان.
(۹). مجمع د: کرجیان به هیچ‌وجه به پای کرجیان؛ مجمع م: و مردم کوه گرجستان به هیچ‌وجه به یاری گرجستان نمی‌توانستند آمدن؛ زبده: مردم کوه لرجیان و تنهجی (بی‌نقطه) یاری و مساعدت نمی‌توانستند آمد؛ ص درست خوانده نمی‌شود.
(۱۰). در سه نسخه: طراسف؛ زبده: لهراسف.
(۱۱). مجمع م: به داعیان.
(۱۲). زبده.
(۱۳). ص و مجمع م و د: مارکوه؛ زبده: بارکوه.
(۱۴). مجمع م و د: فیروز دادند.
(۱۵). مجمع م: گرجستان؛ زبده و مجمع د: کرجیان.
(۱۶). مجمع د: با دو ابن کیکاوس؛ مجمع م: امیر یاورین کیکاوس؛ زبده و مجمع د: کرجیان.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۱۹
شد، به جایی که «سیاکیل رود» «1» خوانند؛ و به موضعی که ارنگه «2» خوانند دژی بساخت و رفیقان را آنجا بنشاند.
و هم در این سال، سیاوش، پسر خلیل و هسودانوند «3»، و شاهنشاه علوی قزوینی عم‌زاده خلیل، و شرفند، امیر بیستون، و لامسار «4» و امیر ملک پسر شمشیرزن و شقینی «5» (؟)، که هر دو عم‌زادگان خلیل [ملک] بودند، با قومی از صارم رستاق دیلمان با هم مواضعه و موافقت کرده بودند و اندیشیده که با رفیقان مکری و غدری کنند. از ایشان یکی این حال بازگفت. همه را بگرفتند و به الموت آوردند و به استقصا از هریک جدا بپرسیدند؛ همه مقرّ آمدند و به گناه اعتراف آوردند. همه را مقید و محبوس کردند.
و بیست و یکم ربیع الآخر، رفیقان به نصران ری شدند و عبد الملک قصرانی را بگرفتند، با پسرش که رئیس آنجا بوده و او با برادرانش «6» دشمنی رفیقان می‌کردند. و جماعتی دیگر بودند که به اتفاق و ریا زندگانی می‌کردند. همه را بگرفت و بکشت، بعد ما که بر جرایم و آثام خود اقرار کرده بودند.
و در شوال سنه أربع و ثلاثین و خمس مائه، جوهر، خادم سلطان سنجر، ملقب به «مقرب»، بکشتند. و چون این خبر به شحنه ری، عباس، رسید، که از آن «7» جوهر بود، با جمله لشکر ری بر سلطان عاصی شد. و در ری و نواحی آن مردم را به نام رفیقان می‌کشتند.
و در شانزدهم محرم سنه خمس و ثلاثین و خمس مائه، دهخدا ابو یوسف با فوجی رفیقان خراسانی و خوساب ۱۰۱ با … داری شدند «8»، و صدواند کس را بکشتند و با غنایم و چهارپای بسیار بازگشتند.
و در سیزدهم ماه ذی القعده سنه خمس و ثلاثین و خمس مائه، کیاعلی، پسر کیابزرگ [امید «9»]، با لشکری بر صوب خرکام «10» 102 شدند. و از اتفاق، قتلغ ابه «11»، والی قزوین به جهت
______________________________
(۱). مجمع د: سیاه کیل رود؛ مجمع م: کهل سیاه رود؛ زبده: سیاه کیله رود.
(۲). زبده: ازیکه، ص بی‌نقطه.
(۳). مجمع د: وهودان؛ مجمع م: وهسودان؛ ص: وهودانوید؛ زبده: وهسوداوند (گویا: وهسوانوند یا وهسودانویه مانند پیش درست باشد).
(۴). مجمع د: امیر بیسون لامسار.
(۵). ص: رسقینی (درست خوانده نمی‌شود)؛ زبده: شقینی.
(۶). مجمع م: برادرش.
(۷). مجمع د: که از قبل؛ مجمع م: که نوکر.
(۸). مجمع د: ابو یوسف خراسانی و حوساب بری شدند؛ مجمع م: به حوالی ری شدند: زبده: و اسیدنا بیداری (بی‌نقطه) شدند؛ ص: و خوساب با … (دو کلمه سفید) داری شدند.
(۹). مجمع د و زبده.
(۱۰). مجمع د: حرکار؛ مجمع م و زبده: حرکام.
(۱۱). مجمع د: قتلق تمور؛ مجمع م: قتلغ آینه؛ زبده: قتلغ ابیه.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۲۰
پیکار الموت، با لشکری به اشارت سلطان آمده، رسیده بود و خواست که با الموت تاختن کند مگر کار بتواند کردن. روز آدینه ملتقی شدند و جنگی سخت بکردند. عاقبت، خصمان منهزم و آنچه غارتیده بودند، از زن و فرزند و مال و چهار [پای] «1»، بگذاشت و رفیقان بر اثر خصمان با پایه [دژ] خروس «2» می‌رفتند. قریب صد و پنجاه کس را بکشتند.
و نوزدهم ذی حجه سنه خمس و ثلاثین و خمس مائه، امیر میکائیل بن زنگی با فوجی سواران بر در قزوین تاخت و هفتاد کس را بکشت و صد سر چهارپای را بیاوردند.
و در ماه رمضان سنه ست و ثلاثین و خمس مائه، قومی مزدکیان [که از چندگاه باز اسماعیلی شده بودند، اما، بر طریقه مذهب خود «3»]، دعوت پوشیده می‌کردند و خرافات [۴۹] و هذیانات از آن جنس که ایشان گویند می‌گفتند «4». و ایشان خود را پارسیان خوانند. و واضع مذهب ایشان مانی «5» بوده است: مردی احمق معتوهی و به هیچ دین و دیانتی قایل نبوده و به هیچ پیغمبری ایمان نداشته؛ به ایام شاپور، پادشاه عجم، پدید آمده و از دین صابی «6» و جهودی و ترسایی [و زردشت «7»] شریعتی و بدعتی انتخاب کرده، و به خلاف دیگر شرایع و ادیان. و به دیار چین رفت، و گروهی انبوه متابع او شدند و با شوشتر «8» آمد. و شاپور او را بگرفت. و اتباع او آن دین پوشیده داشتند و به گبری [ظاهر می‌کردند «9»]. و به روزگار قباد، پدر نوشیروان عادل، از زمره ایشان، مزدک، آن دین ظاهر کرد و گفت هرچه ظاهر است اهرمن راست؛ و هرچه باطن است یزدان را. و آدمیان باید که همه چون یک تن باشند و در میان ایشان جدایی نباشد. و به قیاس این استقرار، مال و فرزند و زن مردم مباح کرد. و قباد سخن او مسموع داشت؛ و مزدک او را الزام کرد که تو را این مال و زن و فرزند با دیگران به شرکت باشد. نوشین‌روان عاقل بود، از دعوت او تبرا کرد و، به شفاعت او، مادرش از اباحت خلاص یافت. چون نوشین‌روان به پادشاهی رسید، مزدک و اتباعش را به یکبارگی بکشت. و مقصود ما از این قصه آن است که مانویان آن دین باز پوشیدند تا زمانی که مسلمانی ظاهر شد؛ مزدکیان تظاهر خود به مسلمانی و
______________________________
(۱). مجمع د و زبده.
(۲). مجمع م و د: دز خروس؛ زبده: قلعه حروس.
(۳). مجمع م.
(۴). مجمع د: قومی از مردم کیا دعوت پوشیده می‌کردند و خرافات و هذیانات از آن جنس که ایشان گویند می‌گفتند؛ مجمع م: … می‌گفت تا درین ایام دعوت خود آشکار کردند کیامحمد ایشان را بگرفت و به چوب و شکنجه از ایشان اقرار کشید .. ایشان ابو العلاء و یوسف بودند اگر چند توبه و ندامت و انابت نمودند مفید نبود هر دو را بکشتند و بسوزانیدند و تا یک سال اتباع و اشیاع ایشان را می‌کشتند.
(۵). مجمع د: بابی؛ زبده: مزدک
(۶). مجمع د: صبایی
(۷). زبده
(۸). مجمع د: سوشیر
(۹). مجمع د: و گبری ظاهر می‌کردند
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۲۱
شیعی کردند و هم بر سر مذهب خویش می‌بودند. تا چون مولانا علی، علیه السلام، انتقال کرد، کار حسن و حسین با امت «1» جدشان بر آن جمله بود که معروف است. و محمد بن حنفیه باقی بود، گفتند او امام است و بعد از او ابو مسلم. و گفتند پس از او، او را دخترزاده‌ای بود، گهر نام «2»، او امام بود، به روم شد. غرض آن‌که هرگاه که این ملعونان دیده‌اند که اهل ملتی و مذهبی را غلبه و شوکت است، تظاهر آن مذهب کرده‌اند «3» و مذهب خویش پوشیده داشته، إلی یومنا هذا.
این پارسیان چون دیدند که اسماعیلیان را ظهوری و قوّتی «4» هست، بر عادت آبای خویش، گفتند که این مذهب حق است ما قبول کردیم. سیّدنا دهخدا کیخسرو را فرمود که مذهب اسماعیلیان بر این جماعت عرض کن. به حکم آن‌که «5» او پیشتر آن مذهب داشته بود، پارسیان را در او حسن الظنی بود.
دهخدا در محرم سنه ثلاث عشره و خمس مائه، فرمان یافت. پسرانش، ابو العلاء و یوسف قائم‌مقام او شدند و در طلب مال و جاه اعتقاد خویش فراموش کردند تا حکم این آیت در شأن ایشان درست شد که «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا فَبِئْسَ ما یَشْتَرُونَ».
و ایشان حکم قایدی را مخالفت دعوت سیّدنا کردند. و سیّدنا به تصریح و تعریض ایشان را نصایح مبذول داشت و گفت این حدیث مصطفی، صلی اللّه علیه و سلم، یاد دار که ما ذئبان ضارّیا [ن] ۱۰۳ فی زریبه غنم غاب عنها و رعاؤها أحدهما فی أولها و الآخر فی آخرها بأسرع فسادا فیها من حب المال و الشرف فی دین المرء المسلم «6». گفت: می‌خواهم که شما درویش باشید. و در ایشان اثر نکرد.
و چون سیّدنا انتقال کرد، جولاهه‌ای، بدیل نام به آذربایجان پارسیان را دعوت کرد و گفت حق خود با پارسیان است و اسماعیلیه مردمی ظاهری‌اند؛ و باطن این است که ابو العلا و یوسف به جای محمد و علی‌اند و محمد و علی و سلمان هر سه اله‌اند: وقتی در یک شخص ظهور کنند و گاهی به دو و گاهی به سه. و ناموس شریعت برای ظاهریان است؛ و حلال و حرام خود وجود
______________________________
(۱). مجمع د: به امامت
(۲). مجمع د: مطهر
(۳). مجمع د: شکوه است به ظاهر آن مذهب گرفته‌اند
(۴). مجمع د: شوکتی
(۵). نسخه‌ها: از
(۶). در حیات الحیوان دمیری در لغت ذئب این حدیث آمده است: و روی ابن ماجه و البیهقی عن کعب بن مالک، و قال: حدیث صحیح حسن، ان النبی صلی اللّه علیه و سلم، قال ما ذئبآن جائعان ارسلا فی زریبه غنم بافسد لها من حرص الرجل علی المال و الشرف لدینه.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۲۲
ندارد؛ پس ترک اقامت نماز و روزه باید کردن. و گفته که ابو العلا «1» را همه حرامی حلال است؛ و زنان خود آب خانه‌ای‌اند که هر تشنه‌ای باز خورد و مهر و عقد چه باشد؛ و دختران بر پدر و برادر حلال‌اند! بر جمله، تمامت محرمات را حلال داشتند و گفتند دوزخ و بهشت اینجاست، دیگر نیست؛ و هرکه ابو العلا و یوسف را خدای داند از روی [تناسخ] به صورت مردی باز آید؛ و به عکس این، چون بمیرند، به صورت سبع باز آیند.
و چون این دعوت آشکارا شد، چند کس را بگرفتند تا به چوب و شکنجه اقرار کردند.
ابو العلا و یوسف را بگرفتند، روز شنبه، نهم ماه ربیع الآخر سنه سبع و ثلاثین و خمس مائه- نعوذ باللّه من الحور بعد الکور، تا اقرار کردند و توبت و ندامت و انابت نمودند. مفید نبود. هر دو را بکشتند و بسوزانیدند و تا یک سال اتباع و اشیاع ایشان را می‌کشتند.
و خواستم که برخی از عقیدت این گم‌راهان یاد کنم: قال النبی، صلی اللّه علیه و سلم: أذکروا الفاسق بما فیه لکی «2» یحذره الناس. و اصل قاعده مذهبشان آن است که نشاید هیچ‌کس را بیازارند، نه حیوان و نه نبات، تا بدان حد که میخی نشاید به زمین فروکوفتن که زمین را از آن رنج رسد؛ و دو زن را به هم نشاید داشتن که هر دو را رنج رسد؛ و طلاق نشاید دادن و برده نشاید خریدن؛ و پنج گناه است که هرکه از این‌ها یکی بکند هرگز از دوزخ رستگاری نیابد: خون ریختن بناحق؛ و دو زن در یک وقت داشتن؛ و با مخالف وصلت کردن؛ [و] به زبان و جوارح مردم را آزردن «3». و در حال بعث [۵۰] و نشر و مبدأ و معاد «تناسخ» گویند. و هم‌چنین، گویند صورت مردم بهشت است، و لکن بهشت گرزمان «4» به آسمان است. و اما حال تبّرا و تولّای ایشان آن است که پادشاهان فرس [ایمه‌اند] و [در عهد] محمد و علی، فراوان خون‌ها ریخته شده است «5»،
______________________________
(۱). مجمع د: و گفتند ابو العلا هم حرامی و حلالی است و زنان خود آب خانه‌اند هرکه تشنه باشد؛ زبده: و گفته بر ابو العلا و یوسف همه حرامی حلال و مباح است و زنان خود آب صافی‌اند برای تشنگان؛ ص: همه حرامی و حلالی است.
(۲). ص: لیکن؛ مجمع د: لکی
(۳). در ص و مجمع د گناه پنجم یاد نشده و باید یا طلاق باشد یا خریدن برده و روی هم در این دو بند در جامع التواریخ (در این دو نسخه) شش گناه برشمرده شده:
۱) خونریزی؛ ۲) آزار؛ ۳) دو زن گرفتن؛ ۴) طلاق؛ ۵) خریدن برده؛ ۶) وصلت با مخالف (هم‌چنین زبده)؛ مگر این‌که آزار و خون‌ریزی را یکی بگیریم.
(۴). مجمع د: چنان‌که تناسخ گویند و لیکن بهشت با شما است؛ زبده: و کیفیت بعث و نشور و مبدأ و معاد را معنی تناسخ گویند و لیکن گویند صورت مردم بهشت است و لیکن بهشت کورمان آسمان است.
(۵). مجمع د: پادشاهان فرس ائمه‌اند و در عهد محمد و علی فراوان خون‌ها انگیختند؛ زبده: پادشاهان فرس از جمشید مبدأ امام بودند از ایشان به محمد و علی رسید پس به محمد بن حنفیه افتاد و از او به ابراهیم بن محمد عباسی پس ابو مسلم مروزی و این مقدار نمی‌دانند که میان محمد و علی و پادشاهان فرس مخالفت کلی بوده و فراوان خون‌ها ریخته شده پس هر دو متفق و متحد چون باشند و هر دو راست‌گوی [چون باشند].
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۲۳
و بعد مخالفت در غایت بوده، هر دو یکی است و راست‌گوی چون باشند؟ و به تقدیر آن‌که محمد حنفیه پسر مولانا علی، علیه السلام، بود، با وجود حسن و حسین، امام چگونه باشد؟ و لئن سلّمنا که او امام بودی، از او به ابراهیم بن محمد عباسی چگونه افتاد؟ و از ابراهیم با ابو مسلم محال‌تر؛ و بعد از ابو مسلم با گهر «1» افتاد. و پانصد و اند سال است تا او مستور است و هیچ‌کس را راه [به «2»] امام نیست. و محمد و علی، علیه السلام، کسی را که این معنی گفته است کافر دانسته‌اند. «لقد کفر الذین قالوا إن اللّه هو المسیح بن مریم» و تمام الآیه. و علی، علیه السلام، جمعی را به این دعوی محال بکشت. تناقضی به این صریحی می‌گویند! و به مذهب ایشان هرکه را مالی و جاهی بود مثاب است «3»؛ پس، به این قیاس، پیغامبران و نیکان نیز معاقب‌اند و همه بدان إلا ما شاء اللّه مثاب! نعوذ باللّه من هذا الإعتقاد! و حق یکی است و باقی همه باطل «4». و فرقه ناجیه یکی، و دیگر فرق همه هالک، «لیمیز اللّه الخبیث من الطیب».
و شانزدهم ذی الحجه سنه سبع و ثلاثین و خمس مائه، کیاسالار بن فیلواکوس «5» با لشکر لمسر به در قزوین شد و هفتاد کس را بکشتند و یک هزار سر فراخ شاخ و درازگوش و هزار گوسفند بیاوردند.
تا اینجا دهخدا عبد الملک روایت کرده است. [بعد از این، نقل حکایات از تاریخ رئیس حسن صلاح منشی است که به روزگار محتشم شهاب ساخته است «6»].
و در دوم محرم سنه ثمان و ثلاثین و خمس مائه، لشکر سلطان محمود [بن محمد بن ملکشاه] در رودبار آمدند و بر سر بشم «7»، میان رودبار و قزوین، هفت روز مقام کردند.
و به شه‌کوه «8» تاختند و خرمنی چند غلّه باکاه «9» بسوختند، و به پای لمسر تاختند و درختان میوه بزدند و جنگی سخت بکردند و با سر بشم «10» رجوع نمودند. و رفیقان تعبیه لشکر بکردند و هزار مرد کاردان را مقدمه لشکر کردند. خصمان بشنیدند، بازگشتند. و سلطان داوود، پسر سلطان محمود، به خصمی «11» رفیقان متشمّر «12» شده بود لا فی طویل و عریض
______________________________
(۱). ص: مطهر؛ زبده: به مظهر؛ مجمع د: مه مطهر (در ص ۱۵۰ «گهر» یاد شده).
(۲). مجمع د و زبده.
(۳). زبده: متعاقب؛ ص: مثاب است
(۴). در مذهب شیعی امامی هم‌چنین اصلی هست- کامل بهایی (چاپ ۱۳۳۴ تهران ج ۱، ص ۲۵) ولی غزالی در کتاب‌های خود از این اصل خرده می‌گیرد.
(۵). مجمع م؛ زبده: فیل واگوش؛ مجمع د: کیابند
(۶). مجمع م؛ در ص و زبده و مجمع د نیامده است.
(۷). ص. بسم (بی‌نقطه)؛ مجمع م و زبده: بشم
(۸). مجمع د: شاه‌کوه؛ اصل شهلوه؛ مجمع م: شهکوه؛ زبده: پشتکوه
(۹). ص: باکاه؛ مجمع د: ناگاه
(۱۰). ص: بسم؛ مجمع م و زبده: بشم
(۱۱). ص: به خصمان
(۱۲). مجمع د: منتشر
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۲۴
می‌زد «1». در ربیع الأول سنه ثمان و ثلاثین، کار [او «2»] بر دست چهار رفیق شامی کفایت کردند.
و نوزدهم ربیع الآخر سنه ثمان و ثلاثین، قتلغ ابه «3»، والی قزوین، با لشکری قصد رفیقان کرد؛ و جنگی سخت بکردند و از طرفین گروهی انبوه کشته شدند. خصمان بازگشتند و رفیقان به لار شدند و آنجا دژی استوار بنا کردند که به زیر «4» سر بشم قزوین است. قتلغ ابه «5» از بزرگان عراق بود، یاوری خواست که نگذارند که [رفیقان آن «6»] قلعه تمام کنند. لشکری آراسته از خرکام و طرم «7» و ابهر و زنگان و خرقان و آبه «8» و ساوه و دماوند و دامغان و گرگان تا حدود نیشابور، و همه جای بیاوردند «9». و یک چند کوشید [ند «10»] و با رفیقان چیزی به دست نداشتند. رمه و گله‌ای چند براندند و بازگشتند. و دژ در آن زمستان تمام شد «11».
در ماه شعبان این سال، کیاعلی [بن] الکیاکبیر «12» فرمان یافت.
و در سنه تسع و ثلاثین و خمس مائه، جماعتی «13» رفیقان به در قزوین شدند و بی‌آن‌که تعرضی رسانند بازگشتند. لشکر قزوین بر عقب رفیقان بیامدند. رفیقان بر ایشان کمین گشادند و چند کسی را بکشتند.
و در غرّه ربیع الأول سنه إحدی و أربعین و خمس مائه، کیاحسین بن عبد الجبار از الموت به رسالت به درگاه سلطان سنجر فرستادند به دفع شرّ عباس «14».
و هفتم ماه رمضان سنه إحدی و أربعین [و خمس مائه «15»]، کیامحمد [بن بزرگ امید «16»] پسر خود، حسن، را به نیابت خویش به الموت نصب کرد و خود به لار رفت و به الموت آمد و، در اوایل شوّال، بر صوب دیلمان به راه فلامرود «17» نهضت فرمود و از آنجا با دیلمان آمد و دژ الیکا «18» بساخت.
و به تاریخ ذی القعده سنه إحدی و أربعین و خمس مائه، سلطان مسعود عباس، والی
______________________________
(۱). مجمع م: و بر چپ و راست می‌زد
(۲). از روی مجمع د و م است؛ ص: کار بر در
(۳). مجمع د: تیمور؛ مجمع م: آینه؛ ص: ابه
(۴). مجمع م: که به زیر سر بشم؛ زبده: که به سر بشم قزوین نزدیک بود؛ ص: که به زیر دیگر سر بشم
(۵). مجمع د: تیمور؛ مجمع م: آینه
(۶). مجمع م
(۷). مجمع د و م: طارم
(۸). مجمع م: آوه
(۹). مجمع م: به مدد قتلغ آینه آمدند.
(۱۰). مجمع د: کوشیدند؛ مجمع م: بکوشیدند
(۱۱). مجمع د: و آن دژ در آخر زمستان تمام شد؛ مجمع م: و رفیقان دژ لار در آن زمستان تمام کردند.
(۱۲). مجمع م: کیاء علی بن کیا الکبیر؛ زبده، کیاعلی بن کیاکبیر
(۱۳). مجمع د: جماعت
(۱۴). مجمع د: آل عباس
(۱۵). مجمع د
(۱۶). مجمع د و م
(۱۷). مجمع د: قلامرود؛ زبده: قدامرود؛ ص: بی‌نقطه
(۱۸). مجمع م: لککا؛ زبده و مجمع د: للکا
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۲۵
ری، را به اشارت سلطان سنجر، در بغداد بکشت و سرش به درگاه خراسان فرستاد «1».
و در رجب سنه اثنتین و أربعین و خمس مائه، رفیقان به سر ترکمانان شدند و پنجاه سر شتر و هفت هزار گوسفند بیاوردند و جماعتی را بکشتند.
و شب آدینه، ششم شوّال، سال، ولادت کیابزرگ محمد بن حسن بن محمد بن بزرگ امید بود.
و هفتم ربیع الآخر سنه اثنتین و أربعین و خمس مائه، رئیس همدان، دهخدا [ابو الفضل بروجردی «2»]، که داعی همدان و آن حدود بود، پوشیده و پنهان بفرمود کشتن.
و در محرم سنه اربع و أربعین و خمس مائه، کیابزرگ با لشکری «3» به جانب طالقان برفت؛ و به عمارت دژ ارژنگ «4» 104 مشغول بودند.
چهارم صفر، آقسنقر فیروزکوهی، والی ری، با لشکر عراق به پای دژ ارژنگ آمدند. رفیقان شبیخون بردند و گروهی را بکشتند. و بعضی خایب و خاسر بازگشتند. کیابزرگ با منصوریه مراجعت نمود. پنجم صفر، دژ را دربر نهادند؛ و خواجه محمود بن مسعود [ب] و شجاع درهی را به کوتوالی فروداشتند. و سلطان مسعود و سلطان محمد شاه بن محمود به آذربایجان مصاف دادند. و بعد از جنگ صلح کردند و بر دفع اسماعیلیان متفق شدند و قصد قلعه ارژنگ کردند. و شانزدهم ربیع الآخر، به پای ارژنگ «5» فروآمدند و مجانیق نصب کردند. و تا یک ماه جنگ قائم بود. مقدم سپاه، امیر خمارتاش، به الموت پیغام [فرستاد] «6» که این قلعه بازگذارید تا ما از پای آن برخیزیم. تمکین نیافتند. چون دانستند که باد می‌پیمایند، به عجز بازگشتند «7».
و به تاریخ منتصف شعبان سنه أربع و أربعین و خمس مائه، سلطان سنجر به شهر ری رسید، و اسفهسالار علی طوسی را با کیاحسین بن عبد الجبار به رسالت به الموت فرستاد [۵۱] که [معتقد شما چیست؟ ایشان به جواب گفتند که «8»] خدای هست و یکی است و او را بباید
______________________________
(۱). مجمع م: و سرش به خراسان پیش سلطان فرستاد.
(۲). مجمع م و د: ابو الفضل بروجردی
(۳). مجمع د: کیای بزرگ با لشکری؛ مجمع م: کیابزرگ با لشکر
(۴). زبده: اورنگ
(۵). مجمع د: اوزبل (نام این دژ در ص و مجمع و و د (در جای دیگر) می‌شود اورنگ خوانده شود و در زبده هم اورنگ آمده ولی در النقض (ص ۵۹۳) «ارژنگ» دیده می‌شود).
(۶). مجمع م و د
(۷). مجمع م: التماس ایشان مبذول نداشتند چون دیدند که فایده‌ای نیست و بازگشتند.
(۸). مجمع م و د: که معتقد شما چیست در جواب گفتند.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۲۶
شناخت به خرد؛ و نظر «1» درست آن باشد که موافق و مقابل قول خدای تعالی و رسول او باشد، علیه السلام؛ و مراعات احکام شرع بدان وجه که امر حق تعالی بدان ناطق است و اخبار رسول بدان صادر واجب؛ و به هرچه در مبدأ و معاد و ثواب و عقاب و صفات «2» قیامت و آخرت که حق تعالی در قرآن مجید ذکر آن فرموده و پیغمبر، صلی اللّه علیه و سلم، آورده و مطابق و موافق آن فرموده ایمان و ایقان داشتن «3»؛ و هیچ‌کس را نرسد که برای خود از احکام خدای تعالی و رسول او، صلی اللّه علیه و سلم، تصرفی کند یا حرفی از آن بگرداند تا به قیامت، اصلا و اصلا و قطعا «فلن تجد لسنه اللّه تبدیلا و لن تجد لسنه اللّه تحویلا». آنچه معتقد و دین این جماعت است در اصول و فروع این است. اگر نیک است فبها؛ و اگرنه «4»، دانشمندی را بفرستد تا آنچه دانیم می‌گوییم، تا قرار کلی به نفاذ پیوندد «5».
و یکشنبه «6»، سیزدهم ربیع الآخر سنه خمس و أربعین و خمس مائه، کیابزرگ بر صوب لیرا «7» 105 روان شد، بر سبیل مطالعه دژها. نخست به دژ دربند رسید که به نوی عمارت کرده بودند؛ و از آنجا به کریم دژ «8» آمد؛ و از آنجا به دژ منصورآباد، و از آنجا به سربشم‌کهور ۱۰۶ شد «9» و از آنجا به دژ ری و ولایت بار در نظر بود «10»
و یکشنبه، سلخ ذی الحجه، هادی کیا، پسر [با] هاشم «11» از سیجان و اوسان و گرجیان «12» با لشکری به پای برکاوان و آن نواحی آمد. رفیقان ایشان را بزدند و او را با شش کس بگرفتند و هادی را به الموت آوردند.
روز هشتم، ذی الحجه «13» سنه ثمان و أربعین و خمس مائه، از ارژنگ «14» جماعتی به کوه‌پایه ری شدند و سه هزار گوسفند از آن ترکمانان بیاوردند.
______________________________
(۱). مجمع م: و خرد؛ مجمع د: و خر به نظر درست؛ ص: و یکی [و اخبار رسول بدان صادر واجب] (روی این جمله خط کشیده شده) و او را بباید شناخت به خرد و نظر درست …؛ زبده: و او را به نظر عقل بباید شناختن و نظر درست آن‌که … بدان صادر و صادق …
(۲). مجمع د: روز
(۳). مجمع د: فرموده ایمان داشتن؛ مجمع م: فرموده ایمان و ایقان داشتند؛ ص: و ایمان
(۴). مجمع م: والانه
(۵). مجمع د: تا آنچه دانم بگویم؛ ص: تا قرار کلی بیفتادن؛ زبده: تا آنچه دانیم بگوییم و جواب بشنویم تا دل را اطمینان پدید آید و خاطر متأنس شود؛ متن از روی مجمع م درست شد.
(۶). مجمع د: روز شنبه
(۷). مجمع د: لیرا؛ ص بی‌نقطه؛ زبده: لبرا
(۸). مجمع م: به دژ کریم
(۹). مجمع م: به سربشم‌کهور؛ زبده: بسربشم‌کیهور
(۱۰). مجمع د: و ولایت تمام در نظر داشت؛ زبده: و ولایت به یک بار در نظر بود، ص و مجمع د و م بی‌نقطه
(۱۱). زبده: هادی‌کیا پسر با هاشم؛ مجمع د: مبا (؟) کیا ابو هاشم
(۱۲). مجمع م: بنیجان و اوسان و کرجستان؛ مجمع د: کرجیان
(۱۳). مجمع م: محرم
(۱۴). مجمع م: از درک؛ زبده: اورنک؛ ص بی‌نقطه
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۲۷
و روز شنبه، چهاردهم محرم سنه خمس [و أربعین «1»] و خمس مائه، کیاحسن با رفیقان به رستاق ری شدند، به دیه جوی روی و دیه کردان «2» 107، و چهارپای فراوان آوردند.
و آدینه، چهاردهم جمادی الأولی، لشکر قزوین به پای دره در آمدند، به دیه سبارا، به کوه وارجان «3»؛ و دو مرد را بکشتند «4» و بیست سر گاو ببردند.
و پنجم رجب، لشکر قزوین «5» به طالقان آمدند و چند «6» سر چهارپای براندند.
و روز پنجشنبه، بیست و چهارم ماه [رجب «7»] سنه خمس [و خمسین «8»] و خمس مائه، رئیس مظفر الدین را به مقدّمی قلاع قهستان فرستادند. و سلخ شعبان، گروهی از لشکر قزوین، بر راه سیاه پشته «9»، و فوجی، به راه سمسار، در رودبار آمدند و چند سر چهارپای براندند.
و غره محرم، سنه اثنتین و خمسین و خمس مائه، لشکر قزوین «3» به پای لمسر آمدند و چند کس را بکشتند و امیر بلقاسم شمشیرزن را بگرفتند و به قزوین بردند؛ و به مضادت و مباینت «10» رفیقان الزام کردند، قبول نکرد. گفتند ایشان را دشنام ده تمکین ننمود. او را بکشتند.
و پنجم صفر، کیابزرگ به لمسر آمد و لشکر را به در قزوین «3» فرستاد تا سی کس را بکشتند و چند سر چهارپای بیاوردند.
در چهارم محرم، سنه ثلاث و خمسین و خمس مائه، والی قزوین، پسر بازدار، با لشکری به پای لمسر آمدند، به دیه سکّان «11» و دو گله گوسفند براندند. کیامحمد بن علی خسرو فیروز با مردی دویست از دیلمان بر عقب خصمان بشدند و چهارپای باز بگرفتند «12» و تا سیصد مرد را بکشتند و سی نفر اسیر آوردند با کوس و علم و بنه به هم «13».
و بیست و یکم جمادی الأولای سنه ثلاث و خمسین و خمس مائه، لشکر قزوین و پسر قیماز «14» حرامی و لشکر اینانج به اتفاق از قزوین «15» ناگاه بر رودبار «16» تاختن آوردند [۵۲] و به
______________________________
(۱). مجمع د: خمس و اربعین؛ مجمع م و زبده: خمسین؛ ص گویا: خمس و خمسین درست باشد.
(۲). مجمع م: جوی روی و دیه کردان؛ زبده: خوروی و دیه کردان؛ نسخه دانشکده ادبیات: جوی روی
(۳). ص: سبا را به کوه وارحان؛ زبده: سیارانه کوه و اوجان؛ مجمع م: سیارانه کوه و ارجان؛ مجمع د: سیاربکوه و ارجار؛ نسخه دانشکده ادبیات: سباراکوه و ارحال
(۴). مجمع د: و مردم بسیار بکشتند.
(۵). مجمع د: غزوین
(۶). مجمع د: صد
(۷). زبده
(۸). مجمع م: احدی
(۹). ص: راه سیاه بسته (بی‌نقطه)؛ مجمع م: به راه سیاه پشته؛ زبده: بران سپاه پشته
(۱۰). مجمع د: به متابعت رفیقان؛ ص: به مصادرت و مبانیت؛ مجمع م: مضادت و مباینت
(۱۱). زبده: کبکان؛ ص و مجمع م: سکنان؛ نسخه دانشکده ادبیات: انیکان نام (؟)
(۱۲). مجمع د: چهارپایان و گوسفند بسیار گرفتند؛ مجمع م: و چهارپایان باز ستاندند.
(۱۳). زبده: و بنه غنیمت گرفتند.
(۱۴). مجمع د و زبده: قمار؛ مجمع م: قیمار
(۱۵). مجمع د: غزوین
(۱۶). نسخه دانشکده ادبیات: بر آن دیار
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۲۸
جوانب و اطراف می‌تاختند. اما رفیقان احتیاط تمام کرده بودند، محروم بازگشتند «1».
و در سنه خمس و خمسین و خمس مائه، روز یکشنبه، پنجم صفر، امیر ملکشاه با جماعتی رفیقان به رستاق قزوین «2» شدند، به سر ترکمانان، و بیست و اند ترک را بکشتند و پنجاه سر اسب و استر بیاوردند.
و روز چهارشنبه، بیستم شعبان سنه خمس و خمسین و خمس مائه، اینانج، والی ری، با همه لشکر عراق به ناحیت کی و سیرا آمد و هرکه را بیافت بکشت و بازگشت.
و روز دوشنبه، پنجم ربیع الآخر سنه ستّ و خمسین و خمس مائه، کیاحسن بن علی با جعفر، که رکن بزرگ ایشان بود «2»، نماند.
و در سنه سبع و خمسین و خمس مائه، کیااسماعیل با لشکری به قلامرودبار «3» رفت، به جایی که «کلاکجان» «4» خوانند؛ و به جنگ بگرفتند و پنجاه شصت کس را بکشتند.
و روز سه‌شنبه، چهارم ربیع الأول سنه سبع و خمسین و خمس مائه، کیابزرگ محمد [بن کیابزرگ امید «5»] از دنیا انتقال نمود. و مدت ۲۵ سال حاکم بود. و به عهد او [رفیقان] «6» بسیار کارها بکردند و دژها برآوردند. و به روزگار سابق و ایام پیشتر، کیابزرگ حسن را «7» به قائم‌مقامی و ولی‌عهدی [خود] «8» نصب کرده بود.
 
ذکر تفصیل جماعتی که به روزگار کیامحمد بزرگ امید «9» بر دست فداییان او کشته شدند
 
قتل [راشد بن المسترشد عباسی به اصفهان «10»] بر دست چهار رفیق: طاهر، بلقاسم دریکی، و رفقای او، در رمضان سنه اثنین «11» و ثلاثین و خمس مائه؛
قتل قاضی قهستان «12» در لشکرگاه سلطان سنجر، که به فتوای او رفیقان را می‌کشتند، بر دست ابراهیم حنیفه دامغانی «13»، در محرم سنه ثلاث و ثلاثین و خمس مائه؛
______________________________
(۱). مجمع م: کاری‌شان دست نداد بازگشتند.
(۲). مجمع د: ابن جعفر؛ مجمع م: ابا جعفر که رکن بزرگ اسماعیلیان.
(۳). مجمع م: به قلامرودبار؛ مجمع د: به غلامی رودبار؛ زبده: به قلامرود؛ به غلام رودبار بی‌نقطه
(۴). مجمع د: کلاجان؛ زبده: کلاکخان
(۵). مجمع م و د: کیامحمد بزرگ؛ زبده: کیامحمد
(۶). مجمع م
(۷). مجمع د: کیای بزرگ حسن را؛ مجمع م: و او پسر خود کیای بزرگ حسن را
(۸). مجمع م
(۹). مجمع م و د: محمد کیابزرگ
(۱۰). مجمع م و د: راشد بن المسترشد در اصفهان
(۱۱). مجمع د: ثلاث
(۱۲). زبده: دهستان
(۱۳). مجمع د: ابراهیم کنعانی
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۲۹
قتل قاضی تفلیس [بر دست ابراهیم بویه «1»] دامغانی، که فتوا به خون رفیقان می‌داد، در سنه ثلاث و ثلاثین و خمس مائه؛
قتل یمین الدوله «2» خوارزمشاه، به خوارزم، در لشکرگاه سلطان [سنجر، در «3»] منتصف جمادی الأولای سنه أربع و ثلاثین و خمس مائه؛
قتل قاضی همدان، در همدان، بر دست اسماعیل خوارزمی، که چند رفیق را کشته و سوخته بود، در محرم سنه أربع و ثلاثین و خمس مائه؛
قتل ناصر الدوله بن مهلهل، به کرمان، بر دست حسین «4» کرمانی، در سلخ محرم سنه خمس و ثلاثین و خمس مائه؛
قتل عماد شرف الملک، وزیر مؤید الملک، بر دست یونس علی شیر «5» و حسین سراج، در جمادی الآخر سنه خمس و خمسین و خمس مائه «6»؛
قتل عباس، والی ری، در بغداد، به اشارت سلطان سنجر- و سرش به خراسان فرستادند- در سنه إحدی و أربعین و خمس مائه؛
قتل [امیر اعظم «7»]، مقرب، جوهر خادم، از جمله امرای سلطان سنجر «8» به مرو «9»، در شوّال سنه خمس و ثلاثین و خمس مائه؛
قتل محمود طرقی دانشمند، که مقرب «10» جوهر او را برکشیده بود، بر دست بلقاسم خوزی «11»، در سنه خمس و ثلاثین و خمس مائه؛
قتل سلطان داوود بن محمود بن محمد بن ملکشاه «12»، بر دست چهار نفر رفیق شامی، در سنه سبع و ثلاثین و خمس مائه «13»؛
قتل آقسنقر، غلام سلطان سنجر، والی ترشیز، [در وقتی که «14»] بر سلطان عاصی بود، بر
______________________________
(۱). زبده: ابراهیم بویه دامغانی؛ مجمع م: ابراهیم مرید دامغانی
(۲). ص و مجمع م: یمین الدوله؛ زبده و حبیب السیر (ج ۳، ص ۴۷۰) و نسخه دانشکده ادبیات: عین الدوله
(۳). مجمع د و زبده
(۴). مجمع د: حسن
(۵). مجمع د: یونس ابن علی شیر؛ مجمع م: یونس بن علی شیر
(۶). زبده: ۵۶۵
(۷). پاریس
(۸). زبده: محمود
(۹). مجمع د: در شهر مرو
(۱۰). مجمع د: محمد که دانشمند مقرب؛ مجمع م: دانشمندی که مقرب
(۱۱). مجمع د: ابو القاسم؛ زبده: ابو القاسم جوزی؛ مجمع م: ابو القاسم خوری؛ نسخه دانشکده ادبیات؛ حوری.
(۱۲). مجمع د: سلطان داود بن محمد ملکشاه؛ مجمع م: سلطان داود بن سلطان محمود بن سلطان محمد بن سلطان ملکشاه؛ زبد: سلطان داود ملکشاهی
(۱۳). مجمع م و زبده: ۵۳۸
(۱۴). مجمع م
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۳۰
دست دو رفیق: [سلیمان و یوسف «1»] وروگردی، در رمضان سنه أربعین و خمس مائه؛
قتل امیر گرشاسف، پادشاه گرجیان «2»، بر دست لشکری اررح «3»، در ذی الحجه سنه سبع و ثلاثین و خمس مائه؛
قتل امیر گردبازو بن علی بن شهریار «4»، پادشاه مازندران، به سرخس، در محرم سنه سبع و ثلاثین و خمس مائه «5»؛ [۵۳]
این طایفه به روزگار کیامحمد، پسر کیابزرگ امید، کشته شدند.
و این روایات و حکایات از تاریخ حسن صباح منشی نقل افتاد که به ایام محتشم شهاب ساخته بود. و العهده علی الراوی.
تمام شد تاریخ کیامحمد. و باللّه التوفیق.
 
ذکر ایام دولت و جلوس کیاحسن بن محمد بن بزرگ امید، معروف به «علی ذکره السلام»، داعی چهارم‌
 
ولادت مهدی، حسن «6» بن محمد بن بزرگ‌امید، در سنه عشرین و خمس مائه بود. و چون به سن بلوغ رسید، هوس تحصیل علم «7» و بحث اقاویل مذهب سیّدنا «2» و اسلاف خویش کرد. و در شیوه سخن دعوت الزامات او نیک تتبع می‌کرد، و در [تقریر «8»] آن قادر و ماهر گشت؛ و روزگاری در تحصیل علوم ایمانی و یونانی اشتغال داشت. و رفیقان، فرمان او را مطیع و منقاد بودند و شاکر [این موهبت «9»] و عطیت. و او چون بر سریر دولت متمکن شد، جماعتی را که از مدتی مدید دربار [گه «10»] محبوس بودند، از ری و قزوین «11» و دیگر بلاد، بعضی به نوا و بعضی زندانی، همه [را «12»] اجازت اطلاق فرمود [و گفت هرکه خواهد که «13»] اینجا «14» باشد به ارادت خود
______________________________
(۱). زبده
(۲). زبده: گرجستان؛ مجمع م و د و ص: گرجیان.
(۳). ص: لشکری ار رح؛ زبده: لسکری اررح؛ مجمع م: لشکری؛ مجمع د: پسر اروح؛ نسخه دانشکده ادبیات: از زح
(۴). زبده: امیر گردباز و شهریار
(۵). زبده: ۵۳۸- مرعشی، تاریخ طبرستان (ص ۱۷۲ و ۱۹۴)، ابن اسفندیار تاریخ طبرستان (ج ۲، ص ۸۶) و در روضات الجنان، از شمس الدین محمد، گربازوی قزوینی دانشمند و در راحه الصدور (فهرست کسان) از شرف الدین موفق گردبازو از امیران سلطان مسعود یاد شده.
(۶). مجمع د: المهدی حسن
(۷). مجمع د و م: علم و تحصیل و بحث اقاویل مذهب ابو علی سینا؛ زبده: تحصیل یونانی و ایمانی و مذهب سیدنا
(۸). مجمع د و م
(۹). مجمع م
(۱۰). ص: بار
(۱۱). مجمع د: غزوین
(۱۲). مجمع م و د
(۱۳). مجمع د و م
(۱۴). مجمع م: آنجا
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۳۱
اقامت نماید، و هرکه خواهد برود. همه را به دل‌خوشی [به اوطان مألوف و مسکن مکنوف فرستاد. و، به سبب وفور تحصیل و کثرت علوم، اقوال «1»] حکما را به واعظ و نکات متصوفه [در آمیخته بود و از تخریجات خویش بحثی چند در قالب حکمت ریخته و، به سبب وفور حکمت به ایام کیامحمد، پدر خویش، همیشه کلمات] خطابی و امثال آن، به نظر اول عوام مردم به اتمام [آن اعجاب نمایند «2»، همی راندی و به استحسان آن] دعوت می‌گفتی «3» و به لطف و رفق و مدارا آن قوم را مشعوف و مکنوف می‌گردانیدی «4». و چون پدرش از این معانی عاری بود و رفیقان مثل آن مقالات نشنیده بودند، او را در جنب پدر عالمی متعرّق «5» و دانایی متفنن می‌دانستند، در گمان می‌افتادند که امامی که سیّدنا وعده داده است این است؛ ارادت رفیقان در حقّ او زیادت می‌شد و در متابعت او مسارعت و مبالغت می‌نمودند. پدرش، کیامحمد، چون این حال بشنید و بر ظنون «6» مردم آگاه شد و، در التزام قاعده پدر و سیّدنا، در کار دعوت به امام و اظهار شعار اسلام متشدد بود «7» و آن شیوه را متقلّد آن کار دانست «8»، بر پسر انکار بلیغ نمود و مردم را جمع آورد و گفت این حسن پسر من است، و من امام نیستم، بل که از دعات امام یکی داعی‌ام؛ و هرکه به غیر این سخن مسموع و مصدّق دارد کافر و بی‌دین باشد. و قومی را، بر این موجب که امامت پسرش را تصدیق کرده بودند، به انواع مطالبات و عقوبات و مثله و شکنجه رنجه می‌داشت و به یک دفعه ۲۵۰ کس را بر الموت «9» بکشت و بر پشت ۲۵۰ کس که بدین تهمت موسوم بودند نهاد و از قلعه بیرون کرد. و حسن نیز از تبعت این خایف گشت و از تأدیب [پدر هراسان و، در تبرا از آن حوالت «10»] و تباعد از آن مقالت، فصول «11» نوشت و جماعتی
______________________________
(۱). ص در اینجا درست خوانده نمی‌شود؛ مجمع م و د: در تخریجات؛ نسخه دانشکده ادبیات: و از بحر نکات خویش بحث در قالب.
(۲). مجمع م: مردم عوام را به اتمام اعجاب نماید بر زبان می‌راند.
(۳). مجمع م: می‌کردی
(۴). مجمع د: حکمیات را به موعظت و نکته‌های متصوفه درآمیخته بود و در ایام کیامحمد، پدر خویش، همیشه کلمات خطاب و امثال که در نظر اول عوام مردم از آن عجب می‌ماندند می‌گفت و لفظ آن قوم را مشعوف می‌گردانید؛ مجمع م: حکمیات را به مواعظ … مشغوف خویش گردانید؛ ص: حکما حسن به مواعظه و نکته متصوفه.
(۵). زبده و مجمع م: متفوق
(۶). مجمع د: دل
(۷). مجمع د: قاعده به درجه‌ای رسید که در کار دعوت به امام منتشر بود.
(۸). مجمع م: و آن شیوه را متقلد، ان کار را خطای عظیم دانست.
(۹). مجمع د: در الموت
(۱۰). مجمع د: جزالت
(۱۱). خواجه طوسی در سیر و سلوک (ص ۴۱) و رساله جبر و قدر از فصول حسن یاد نموده- فهرست دانشگاه (ص ۲۲۲ و ۲۷۵) و سرگذشت طوسی از مدرس رضوی (ص ۳۲۲) و مدرسی (ص ۱۹۵) و ایقاظات سید داماد (ص ۱۴۱)
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۳۲
که به امثال این ظنون موسوم گشتند طعن و لعن کرد. [و حسن در تفصّی از آن تهمت «1»] لطایف الحیل می‌ساخت تا آن خیال از ضمیر پدرش برخاست. اما اتباع و اشیاع ارتکاب محظور و شرب خمر را علامت ظهور امام موعود می‌دانستند. تا او چون قائم‌مقام پدر شد، بر تعظیم و تکریم، او، به حکم اعتقادی که به او داشتند و او را امام می‌پنداشتند، زیادت توفّر و مبالغت کردند «2». و او چون متفرد «3» و مستبد گشت، رفیقان را بر اطلاق «4» این جرایم عتاب و عقاب نمی‌کرد؛ بلکه، بعد از چند سال، رسوم شرعی و قواعد اسلامی، که از عهد سیّدنا باز التزام آن نمودندی. مسخ و فخ جایز می‌داشت، تغییر و تبدیل می‌کرد. و معهود و معتاد چنان بودی که حسن روز جمعه از خانه بالای منبر آمدی و خطبه کردی و، بعد از ادای نماز و امامت، به همان راه بازگشتی.
در هفدهم رمضان، سنه تسع و خمسین و خمس مائه «5»، بفرمود تا اهالی ولایات «6» خود را در آن روزها به الموت استحضار کردند، در میدان مصلی مجتمع شدند و چهار رایت ۱۰۸ «7» بزرگ، از چهار لون سپید و سرخ و زرد و سبز، که آن کارا مرتب کرده بودند، بر چهار رکن منبر نصب کردند.
او بر منبر رفت چنان‌که «8» روی به سمت قبله داشت؛ و به رفیقان چنان نمود که از نزدیک مقتدا، یعنی امام موهوم که مفقود غیر موجود بود، در خفیه پیش او کسی رسیده است و به عبارت ایشان خطبه آورده در تمهید قاعده معتقد ایشان. و بر سر منبر فصلی فصیح و بلیغ ایراد کرد و به آخر خطبه گفت امام زمان شما را درود و ترحم فرستاده است و بندگان خواص گزیده خویش خوانده و بار تکلیف شریعت «9» از شما برگرفته و شما را به قیامت رسانیده. و، آن‌گاه، خطبه‌ای به لغت عربی ایراد کرد، چنان‌که حاضران رقت آوردند به اسم که «10» سخن امام است. و یکی را که بر عربیت آگاه بود بر پایه منبر نصب کرده بود تا ترجمه آن الفاظ به پارسی با حاضران می‌گفت [۵۴] و تقریر می‌کرد. و مضمون خطبه بر این منهاج که حسن بن محمد بزرگ امید خلیفه و داعی و حجت ماست؛ باید که شیعه ما در امور دینی و دنیاوی مطیع و متابع او باشند و حکم [او «11»] محکم دانند و قول او قول ما شناسند و بدانند که مولانا ایشان را شفیع شد و شما را به خدا
______________________________
(۱). مجمع م و د
(۲). مجمع د: به تعظیم و تکریم به حکم اعتقادی که به او داشتند او را امام می‌پنداشتند زیادت توقیر و مبالغه کردند.
(۳). مجمع م: منفرد
(۴). مجمع م و د: ارتکاب؛ ص: اطلاق
(۵). هفت باب ابو اسحاق (ص ۴۱).
(۶). مجمع د و: ولایت
(۷). زبده و مجمع م: علم
(۸). ص و مجمع د: که
(۹). مجمع م: تکالیف شرعی، مجمع د: تکلیف شرع
(۱۰). مجمع م و د: به اسم آن‌که
(۱۱). مجمع د و م
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۳۳
رسانید «1». و از این نمط فصلی مشبع برخواند «2» و بعد از انشاد «3» و ایراد، از منبر فرود آمد و دو رکعت نماز عید بگزارد؛ و خوان بنهاد و قوم را بنشاند تا افطار کردند و اظهار طرب و نشاط بر رسم اعیاد و گفت «4» امروز عید قیامت است. و از آنگاه باز، ملاحده هفدهم رمضان را عید قیام خواندندی؛ در آن روز به راح و راحت و نواع و شعف نمودند «5» و به لهو و تماشا تظاهر کردندی.
بر جمله، از مهدی تا اینجا، ایشان به طاعت و عبادت و نماز و روزه قیام می‌نمودند [ی] و به احکام شرعی قایل بودندی و در [زمره «6»] اسماعیلیه و نزاریه بودندی. و [از «7»] اینجا [باز «7»]، چون امور دینی و ارکان شرایع فروگذاشتند «7»، ایشان را «ملحد» خواندند. و لفظ «الحاد» بر قامت استقامت ایشان چست آمد.
و حسن در اثنای، «فصل» و [خطبه مذکور چنین اظهار کرد که از قبل «8» امام حجت و داعی است؛ اعنی قائم‌مقام و نایب منفرد؛ و او بنفسه پسر محمد بن بزرگ [امید است. و در «فصولی» که نوشتی «9»] و تقریر مذهب «10» که کردی، به تعریض و تصریح، چنان فرانمودی که اگرچه ظاهر او را پسر محمد بن بزرگ [امید دانسته‌اند، ولی «11» در حقیقت «12»] امام وقت است و پسر امام از اولاد نزار بن المستنصر «13». و او را «14» در قهستان نایب رئیس مظفر بود. خطبه و سجل و فصل به وی فرستاد «15» و نمود که من که حسنم می‌گویم خلیفه خدای بر روی زمین منم؛ خلیفه من این رئیس مظفر است؛ باید که فرمان او برند و کلام او را کلام ما دانند و آنچه او گوید دین و حق دانند. و او هشتم ذی القعده سنه تسع و خمسین و خمس مائه، بر قلعه مؤمن‌آباد، منبری نصب کرد و بر آنجا
______________________________
(۱). مجمع د: که مولی ایشان را شفیع و شما را به خدا رسانند.
(۲). مجمع د: و این نمط فصل می‌خواندند.
(۳). مجمع د: اسناد.
(۴). مجمع د: و در طرب و نشاط افزودی و گفتی؛ مجمع م: اعیاد نمود و گفت
(۵). مجمع د: خوانند و در آن روز به راح و راحت و شعف نمودندی؛ مجمع م: خوانند و در آن روز به راح و راحت نواع و شعف نمودند.
(۶). مجمع د.
(۷). مجمع د: و ارکان شرعی گذاشتند؛ مجمع م: و پس از این چون امور دینی و احکام شرایع فروگذاشتند.
(۸). مجمع م
(۹). مجمع م: و در فصول و تقریر کرده در مذهب به تعریض
(۱۰). مجمع م: مذهب
(۱۱). مجمع م
(۱۲). مجمع د: ولی در؛ مجمع م: در؛ ص: و در
(۱۳). مجمع م: المستنصر که مستعلی او را هلاک کرد چنان‌که در تاریخ ایشان ذکر کرده شده بعد از وفات مستنصر؛ جهانگشای جوینی و نسخه چاپی جامع (ص ۹۴): چنان‌که در آن هنگام که ذکر دعوت به علامت او که آن را دعوت قیامت خوانند به قهستان می‌فرستاد. این ذکر صریح گفته است و آن حال چنان رفت که او را در قهستان نایب رئیس مظفر بود؛ خطبه و سجل و فصل که در ما تقدم ذکر رفت، به وی فرستاد بر دست شخصی که او را محمد خاقان گفتندی و بر زبان آن شخص به اهالی قهستان پیغامی فرستاد هم ملائم آن و نمود که من که حسنم
(۱۴). مجمع م: و حسن را
(۱۵). مجمع د: برید … دانید … حق شناسید
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۳۴
خطبه و سجل و فصل که بدو فرستاده بودند برخواند [و «1»] مضامین آن احادیث مذکور [باز راند «3»]. و بعد از آن، جمله اسمعیلیان حسن را امامی مفروض از اولاد نزار دعوی کردند و به اتفاق گفتند که از مصر شخصی که او را قاضی ابو الحسن صعیدی «2» گفتندی که از ثقات و مقربان المستنصر باللّه بود و در سنه ثمان و ثمانین و أربع مائه، اعنی «3» بعد یک سال از حالت وفات المستنصر باللّه، به الموت آمد پیش سیّدنا و او در تعظیم و توقیر او تأکید نموده و مبالغت‌ها کرده و قاضی نواده نزار [را] «4»، که از جمله ایمه ایشان بود، درزیّ اختفا و لباس تواری به الموت آورده بود و آن سرّ جز با حسن صباح با کسی دیگر نگفته و اظهاری نرفته «5» و او را به پایان الموت به دیهی «6» متوطن کرده، به موجب حکمت «7» ازلی که مستقرّ امامت «8» از مصر به ولایت دیلم «9» منتقل می‌بایست شدن و به اظهار آن رسوایی «10» که ایشان آن را «دعوت قیامت» خوانند، به الموت می‌بایست بودن.
و معتقد اهالی نواحی الموت آن است که محمد بن بزرگ امید را بر قلعه الموت پسری آمد، و هم در آن روز امام موهوم را، در دیهی از پای الموت، این حسن از مادر بزاد. بعد از سه روز «11»، زنی بر قلعه الموت آمد «12» و در سرای محمد بن بزرگ امید رفت و چیزی در زیر پنهان داشت، به آن «13» موضع که طفل محمد بزرگ امید [را] «14» خوابانیده بودند بنشست. [۵۵] و در آن ساعت، به حکم حکمت الاهی، غیری آنجا حاضر نبود. این [زن «15»] حسن پسر امام را به جای او بنهاد و کودک محمد بزرگ امید را با زیر چادر گرفت و ببرد. و بر تصدیق این قول از محمد، پسر حسن، روایت کنند که گفته است حدیث نبوّت حسن از محمد بن بزرگ امید چون نبوّت «16» اسماعیل از ابراهیم بوده است، علیهما السلام. و تفاوت بیش از آن نبود که ابراهیم دانسته است که اسماعیل پسر امام است، نه پسر او؛ چه آن وقت تبدیل پسران به معرفت و رضای ابراهیم بوده [است «17»] و این سرّ از او مخفی نه، و اینجا محمد بن بزرگ امید این سرّ ندانسته و حسن را که امام بود پسر
______________________________
(۱). مجمع د
(۲). مجمع د: سعیدی
(۳). مجمع د: یعنی بعد از؛ مجمع م: اعنی بعد از
(۴). مجمع م: نبیره نزار را
(۵). مجمع د: اظهار نکرده بود
(۶). مجمع د: در پایان الموت در دهی
(۷). مجمع د: حکم
(۸). مجمع د: اقامت
(۹). مجمع م: دیگر
(۱۰). مجمع د و زبده: رسول؛ مجمع م ندارد؛ ص: رسولی؛ جهانگشای جوینی (۲۳۲): رسوائی.
(۱۱). مجمع د: روزی چند
(۱۲). مجمع م: بر قلعه الموت زنی برآمد
(۱۳). مجمع م: تا آن؛ مجمع د: در آن
(۱۴). مجمع د
(۱۵). مجمع م
(۱۶). نسخه‌ها: نبوت
(۱۷). مجمع د و م
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۳۵
خود پنداشته. و ارباب اعتقاد اول و روایت متقدم گفتند محمد بن بزرگ امید بعد از ولادت پسر واقف شد که پسر از آن «1» او نیست. و در این باب هذیانات و خرافات «2» بی‌معنی بسیار گفتند و همه به کذب [و بهتان «3»] عاید او به دروغ [و افترا «4»] راجع.
و هم‌چنین، عموم نزاریه و اسماعیلیه در عدد آبا میان حسن و نزار، به دو گروه شدند: یک قوم گفتند میان ایشان [سه پدر بودند، باید که «5»] ایشان را به امامت یاد [کنند]. گویند [اسمشان معلوم «6»] نیست بر این جمله الحسن بن القاهر بقوه اللّه بن المتهدی بن الهادی [بن «7»] المصطفی نزار بن المستنصر باللّه. و دیگر قوم گفتند [میان ایشا] ن دو پدر بیش نبودند؛ چه القاهر بقوه اللّه خود لقب این حسن بود. و انتسا [ب او چنین] کنند «8»: الحسن بن المهتدی «9» بن الهادی بن نزار.
و در عرف این طایفه نزاریه، شهرت این حسن به «علی ذکره السلام» 109 بودی. بیت:
غم را کجا وجود بماند چو ما بریم‌نام محمد بن علی ذکره السلام و اصل ایراد این لقب بر آن شخص اول دعایی بوده است که به ایام او به هم می‌گفته‌اند، بعد از آن، لقبی مشهور شده. و نزاریه تا بدین متّهم نشدند، عباسیان بر ایشان دست نیافتند. چون از حسن این حال صادر شد، موجب تشنیع و تقریع ایشان گشته دل‌های اهل اسلام و ایمان از ایشان برمید و ملول و نفور شدند و تمامت اهل مذاهب اسلامی همت بر کسر حال ایشان «10» مقصور داشتند تا خاندان ایشان به کلی برانداختند.
و بر جمله، حاصل این مذهب حسن و سرّ دعوات «11» او سراسر بر قاعده فلاسفه است به مسلمانی آمیخته؛ از بهر آن‌که عالم را قدیم گفتد و زمان را نامتناهی و معاد روحانی؛ و بهشت و دوزخ و مافیها همه را تأویل کرده‌اند که معانی آن، وجوه تأویل روحانی است. پس، بنابراین
______________________________
(۱). مجمع د: از او
(۲). مجمع د: مزخرفات
(۳). مجمع م
(۴). گویا اشارت است به افسانه‌ای که در جهانگشای جوینی (ص ۲۳۲) آمده است. روایت ساختگی نخستین هم در آنجا هست (ص ۲۳۴).
(۵). مجمع د و م
(۶). مجمع م و زبده و نیز جهانگشای جوینی (ص ۲۳۶)
(۷). مجمع م و د
(۸). مجمع د: و انساب او را چنین گفتند؛ مجمع م: و انتساب او چنین گویند.
(۹). در برخی از نسخه‌های جهانگشای جوینی (ص ۲۳۶) «المهتدی» آمده و قزوینی نیز همین را درست می‌داند و به قرینه سلسله نسب خورشاه خود مؤلف نیز «المهتدی» می‌داند.
(۱۰). مجمع د: برگشتن ایشان
(۱۱). مجمع م و د: دعوت
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۳۶
اساس، گفتند که قیامت نیز در آن وقت [است «1»] که خلق با خدای رسند و دقایق حقایق و بواطن خلایق ظاهر گردند «2» و اعمال و طاعات «3» همه مرتفع شود، که در عالم دنیا همه عمل باشد و حساب نه، و آخرت همه حساب باشد و عمل نه. و این روحانی است و آن قیامت که در ملل و مذاهب «4» موعود و منتظر است. این بود که علی ذکره السلام اظهار کرد. و بنابراین قاعده، تکالیف شرعی از مردم برخاسته است «5»، چه همه را در این روز قیامت، من کل الوجوه، روی با خدا باید داشتن و ترک رسوم شرایع «6» و عادات و عبادات موّقت «7» گرفتن. در شریعت فرموده بودند که در شبانروزی پنج نوبت «8» عبادت خدای، عز و جل، باید کردن و خدای را [بنده] بودن؛ آن «9» تکلیف ظاهر بود. در «10» قیامت، به دل دایما خدای را باید بودن و روی نفس خود پیوسته متوجه حضرت الاهی داشتن، که «11» نماز حقیقی این است. و، هم بر این قیاس، همه ارکان شریعت و رسوم «12» اسلام را [تأویل کردند. و حسن، چه به تعریض و چه به تصریح، آورده «13»] که هم‌چنان که در دور شریعت اگر کسی طاعت و عبادت نکند و حکم [قیامت نگاه دارد، اعنی طاعت و عبادت] روحانی ندارد، او را به نکال و سیاست و عقاب مأخوذ دارند و سنگسار کنند، اگر کسی در دور قیامت حکم شریعت به کار «14» دارد و بر عبادات و رسوم جسمانی مواظبت نماید، نکال و قتل و رجم «15» و تعذیب بر او واجب باشد «16». و [بر] موجب این عقد «17» مزخرف و نقد مزیّف، حسن بن محمد [بن «18»] بزرگ امید را، معروف «به علی ذکره السلام»، قائم قیامت خواندند «19» و دعوت او را دعوت قیامت.
و از جمله کسانی که هنوز خدای‌پرستی و دیانت و خوف و خشیت و امانت [درو باقی بوده
______________________________
(۱). مجمع م؛ ص: که در آن وقت که
(۲). مجمع د و م: گردد
(۳). مجمع م: اعمال و طاعات همه؛ ص: اعمال طاعت
(۴). مجمع د: ملک و مشاهدت؛ ص و مجمع م و زبده: و نیز جهانگشای جوینی (ص ۲۳۷) مانند متن
(۵). مجمع م: برداشته است
(۶). د: رسوم شرعی
(۷). مجمع د: موقط
(۸). مجمع د: وقت
(۹). مجمع د: و خدای در آن؛ جهانگشای جوینی (ص ۲۳۸): و خدای را بودن؛ زبده: خدای را بنده بودن
(۱۰). مجمع د: و در
(۱۱). مجمع م: چه
(۱۲). ص: رسول
(۱۳). مجمع م و د؛ جهانگشای جوینی (ص ۲۳۸): عبادت روحانی پندارد
(۱۴). مجمع د: نگاه
(۱۵). ص: زخم؛ دیگر نسخه‌ها: رجم
(۱۶). مجمع د: نباشد
(۱۷). مجمع د: عقیدت؛ جهانگشای جوینی (ص ۲۳۹): بر موجب
(۱۸). مجمع م و د
(۱۹). مجمع م: بزرگ امید را به علی ذکره السلام معروف و مشهور و قایم قیامت خواند؛ یادداشت‌های قزوینی ج، ۳ ص ۲۰۵
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۳۷
و «1»] رایحه مسلمانی به مشام ضمایر «2» او می‌رسیده است و از این بدعت‌ها انکار و عار می‌داشته برادرزن سیّدنا بود که او را «حسن بن ناماور» گفتندی، از بقایای آل بویه «3» که اصلشان از ولایت دیلمان «4» بوده است، چنان‌که در تواریخ ایشان مسطور است. و بر افشای این بدعت‌ها و شناعت این فضایح صبر نتوانسته است کردن، روز یکشنبه «5»، ششم ربیع الاوّل سنه إحدی و ستین و خمس مائه، بر قلعه لمسر، حسن را، معروف به «علی ذکره [السلام]» به کارد زد؛ مجروح شد و بدان [جراحت] از دنیا برفت. [۵۶]
 
ذکر نوبت دولت و جلوس نور الدین محمد بن الحسن، داعی پنجمین‌
 
چون حسن به دست [حسن ناماور به قتل آمد]، پسر او، [نور الدین] محمد نام، که به زعم ایشان نص امامت بر او کرده بود «6»، نوزده ساله بود که به جای پدر بنشست. و او حسن بن ناماور را، با تمامت اقربای او، از مرد و زن و کودک که بقایای قبیله آل بویه بودند، در آن دیار به عقوبت مثله بکشت و اصل و نسل بویه «7» منقطع گردانید. و این محمد در اظهار آن دعوت قیامت از پدر عالی‌تر بود و در اظهار امامت مصرتر؛ و دعوی حکمت و علم فلسفه کردی و در «فصول» و «اصول» «8» که نوشته است و گفته اصطلاحات فلاسفه درج می‌کرده است و به ایراد نکت بر سباقت سیاقت سخن حکما تسوق و تنوّق «9» می‌نموده. و الفاظ و معانی کلام او در عربیت و حکمت و تفسیر و اخبار و انشا و اشعار «10» بسیار است، در این مختصر آوردن تطویلی بالاطایل بود.
[و او] معاصر امام فخر الدین رازی بوده، رحمه اللّه علیه. و امام [فخر الدین] در شهر ری، بعد ما که از آذربایجان بازگشته بود، به درس و فایده فرمودن طلبه علوم مشغول [بودی «11»]. و چون او مردی به غایت فصیح و قادر سخن و بر جمله مذاهب و ملل و نحل ماهر و عالم [و در علم «12»] هر طرف که خواستی بر دیگر طرف ترجیح نهادی و برآنجا «13» دلایل و براهین قاطعه گفتی،
______________________________
(۱). مجمع م و د
(۲). نسخه‌ها: رضای؛ جهانگشای جوینی (ص ۲۳۹) ضمایر؛ زبده: جان
(۳). مجمع د: بزار
(۴). مجمع د: دیلمون
(۵). مجمع د: روز شنبه
(۶). مجمع م: چون حسن به دست حسین نامور کشته شد پسر او محمد نام که به زعم ایشان نص امام است؛ مجمع م: مانند متن؛ زبده: چون مبتدع بگذشت.
(۷). مجمع م: بویه
(۸). مجمع د: در اصول و فروع هر اصول
(۹). مجمع م و د: تفوق
(۱۰). مجمع م: انشاد اشعار
(۱۱). مجمع د
(۱۲). مجمع م
(۱۳). مجمع م: و بر آن جمله؛ مجمع د: و بر آن
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۳۸
او را به دعات ملاحده متهم کردند. امام بر منبر رفت و بر ملاحده لعنت کرد و نفرین گفت. چون این خبر به قلعه به محمد بن حسن رسید، فدایی را از بهر کار او نصب کرد و بفرستاد تا او را به قلعه آورد، تا ما همه محکوم حکم و مأمور امر او باشیم، یا بترساند و توبت دهد «1». این شخص [به ری «2»] به خدمت امام آمد و گفت شخصی فقیه‌ام و هوس آن دارم که وجیز ۱۱۰ بر تو خوانم. مولانا اجابت نمود. تا مدت هفت ماه، [هر روز از وجیز درسی «3»] بر او می‌خواند، مترصد و متشمّر بود و فرصت نمی‌یافت. روزی مولانا، تنها به خلوت در خانقاهی، مسائل چند مشکل حل کرده بود به خلوت «4»؛ چاشتگاه، خادم را برای وظیفه تغذی و ماکول چاشت به خانه فرستاد. چون از خانقاه بیرون آمد، فدایی فقیه منتهز فرصت بود، [از خادم خانقاه «5»] پرسید که در خدمت مولانا کیست از اصحاب و احباب؟ خادم گفت تنهاست فرید و وحید فدایی گفت [ساعتی «6»] در آمدن درنگ و ابطا نمای که من دو سه مسئله مشکل مغلق «7» دارم تا از خدمتش «8» حل کنم. و در خانقاه «9» رفت و در از پس محکم بربست. و [چون پیش مولانا رسید «10»] کارد مردریگ «11» بکشید و قصد مولانا فخر الدین کرد. امام برجست و گفت ای مرد، چه می‌خواهی؟ فدایی گفت آن‌که «12» شکم مولانا از سینه تا ناف خواهم درید «13» تا چرا بر منبر ما را لعنت کردی؟ و امام از یمین و یسار می‌جست و فدایی با کارد کشیده از عقب او می‌دوید. امام را از غایت حیرت و دهشت پای به چیزی برآمد و از آن عثرت بیفتاد. فدایی او را بگرفت و بینداخت و برجست و برسینه او نشست.
مولانا از او زینهار خواست [۵۷] و گفت توبت کردم. ملحد گفت توبت شما درست نیست.
هرآینه، چون از چنگ مرگ رهایی یابی، کفارت سوگند را رخصتی بجویی «14». امام توبت کرد و تأکید را از مغلّظه یاد کرد که آن را هیچ کفارتی و رخصتی نطلبد. فدایی زود برخاست و بر امام
______________________________
(۱). مجمع م: بفرستاد و گفت اگر او را بدین قلعه آوری ما همه محکوم حکم و مامور امر او باشیم و اگر او را نتوانی آورد بترسانی و مهلت دهی؛ زبده: فدایی طالب علم را بفرستاد تا اگر بتواند او را به قلعه دعوت کند و الا بترساند و توبه دهد از مذمت نزاریه.
(۲). مجمع م
(۳). مجمع م
(۴). مجمع د: روزی مولانا تنها در خلوت مسئله‌ای چند مشکل حل کرده بود.
(۵). مجمع م:
(۶). مجمع م
(۷). مجمع م و د: مغلق؛ ص: متعلق
(۸). مجمع م: به خدمتش
(۹). مجمع م: به خانه مولانا
(۱۰). مجمع م
(۱۱). مجمع م: کاردی چون قطره آب؛ زبده: کارد بکشید.
(۱۲). مجمع د: اینک
(۱۳). مجمع م: بدرم
(۱۴). ص: بجویی؛ مجمع م و د: جویی
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۳۹
سلام کرد و گفت مترس و ایمن باشد. از حضرت اجازت کشتن تو نبود، و اگرنه دردم تو را می‌کشتم. [دگر «1»] مولانا تو را درود می‌فرستد و به حضور [شما] نزاع و التیاع و اشتیاق تمام می‌نماید و به وصول قلعه دعوت می‌کند. و اگر به قلعه مبادرت جویی، هرآینه حاکم مطلق قلعه تو باشی و ما بندگان مطیع و منقاد. و می‌فرماید که اگر عزیمت آمدن نداری، باری ما را مذمت و ملامت منمای که کلام تو بر دل‌های خواص و عوام تا به قیامت کالنقش علی الحجر باشد. و اگر جمله عالم از عوام ما را دشمن باشند چه باک؛ سخن عوام به جایی نرسد و مثال جوز و گنبد بود. و مبلغ ۳۶۵ دینار زر سرخ بایای «2» از میان خود بگشاد و ببوسید و به خدمت مولانا بنهاد و گفت از آن روز باز که مرا اینجا فرستاد، هر سال این مقدار تو را وظیفه معین کرده و دو خلعت «3» و تشریف در خانه من در حقیبه تعبیه است «4»؛ و من همین دم باز می‌گردم، بفرستد و جامه بردارد. و چون سال تمام شود، به خدمت رئیس قصران فرستد «5» و مرسوم شتوی و وظیفه و راتبه یومی «6» آنجا مهیا کرده قبض نماید. این بگفت و برفت. مولانا بفرستاد و خلعت‌ها برداشت. و پیوسته عادت امام چنان بودی که در اثنای مباحثه فرموید: «خلافا للملاحده لعنهم اللّه، دمّرهم اللّه، خذلهم اللّه»، من بعد هربار فرمودی که «خلافا للاسماعیلیه». از جمله تلامذه، شخصی می‌پرسید که مولانا هربار ایشان را «لعنهم اللّه» می‌گفتی، اکنون نمی‌فرماید، موجب آن چیست؟ گفت ای یار، ایشان برهان قاطع [گرفته «7»] دارند، مصلحت نیست با ایشان به لعنت خطاب و عتاب کردن. و مولانا بدان ایام، مقل حال و بی‌برگ و بی‌نوا بودی، چهار پنج سال ادرارات ایشان «8» قبض کرد و سدّ رمق او گشت و چهارپایان بخریده و به حضرت سلاطین غور، شهاب الدین و غیاث الدین، رفت. و چون آنجا کار او «9» متمشّی نشد «10»، عزم خدمت خوارزمشاه محمد کرد و به صحبت او کارش بالا گرفت و رفعت و مرتبت بلند یافت. [و باز به خراسان آمد و در هری وفات کرد، در غرّه شوال سنه ست و ست مائه «11»].
بر جمله «12»، این محمد بن الحسن در مملکت ۴۶ سال مدت مهلت یافت. و ملاحده به روزگار او خون‌های بسیار کردند و فتن‌ها انگیختند و راه‌ها زدند و مال‌ها بردند و بر الحاد مصر بودند و بر
______________________________
(۱). مجمع د
(۲). زبده: بابایی
(۳). مجمع م: حلیت
(۴). مجمع د: خانه من نهاده است؛ زبده: در خانه بنده در جامدان نهاده است؛ مجمع م: در مرتبه تعبیه است.
(۵). مجمع د: فصلی بنویسد
(۶). م: مجمع راتبه تو
(۷). مجمع د
(۸). مجمع د: راتبه از ایشان
(۹). مجمع د: او آنجا
(۱۰). مجمع د: شد
(۱۱). مجمع م
(۱۲). مجمع د: فی الجمله
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۴۰
قاعده خود مستمر. و او را پسران بودند، مهین «1» همه جلال الدین حسن بود، که پدرش به ایام کودکی نص قائم‌مقامی بر او کرده بود «2». و چون بزرگ شد و اثر عقل در وی پدید آمد، بر طریقه آبا و اجداد انکار و اعتراض می‌داشته و میان ایشان عناد گونه‌ای متولد شده و هر دو از یکدیگر خایف و متحرز می‌بوده‌اند؛ و در روزهای بار و مجامع که جلال الدین حسن در بارگاه حاضر می‌شده، پدر از او حذر می‌کرده و اندیشه می‌داشته و در زیر لباس زره می‌پوشیده و مقربان و ملحدانی که اهل اعتقاد او بودند او را نگاه می‌داشته‌اند.
این محمد دهم ربیع الأول، سنه سبع و ست مائه، درگذشت. به روایت بعضی، مسموم بوده.
آنچه این ضعیف را از روایت [و اخبار «3»] و تاریخ متقدمان معلوم شده [بود] این است [که ذکر رفت «4»]. و العهده علی الرّاوی. [۵۸]
 
ذکر ایام دولت و مدت مملکت و جلوس جلال الدین حسن بن محمد، معروف به «نومسلمان»، داعی ششم‌
 
ولادت حسن بن محمد در سنه اثنتین و ستین و خمس مائه بوده. چون به جای پدر بر سریر دولت متمکن شد، رسوم الحاد را استقذار می‌نمود «5»، به ابتدای جلوس، اظهار مسلمانی کرد و قوم و شیعت خود را زجر و توبیخ و منع و تقریع می‌کرد، بر التزام ایمان و اسلام ابتاع رسوم شرع می‌داشت و بفرمود تا در هر دیهی حمامی و مسجدی بساختند و رسم اذان و صلوه و صیام تازه گردانید و مسلمانی، که [در میان ملحدان «6»] حکم مصحف داشت به خانه زندیق «7»، عزیز و مکرّم گشت، چون آثار رسول، صلی اللّه علیه و سلم. و در این معنی، رسولان به خلیفه بغداد، الناصر لدین اللّه، و سلطان محمد «8» خوارزمشاه و ملوک و سلاطین و امرای عراق و دیگر اطراف فرستاد. و به موجب توطئه و تمهیدی که به ایام پدر کرده بود، سخن او را مصدّق داشتند و، خصوصا، از دار الخلافه [به اسلام او حکم کردند]. و در ماه ربیع الأول سنه ثمان و ست مائه، به باب النوبی «9»، این بشارت بزدند و رسولان را خلعت دادند و در اعزاز و اکرام او مبالغت‌ها کردند و
______________________________
(۱). مجمع د: مهتر؛ مجمع م: از همه بزرگ‌تر
(۲). مجمع د: وصیت قائم‌مقامی بدو کرده بود؛ مجمع م: او را قائم‌مقام کرده بود.
(۳). مجمع د
(۴). مجمع م و د: آنچه از تاریخ محمد بن حسن معلوم شده ثبت افتاد.
(۵). مجمع د: استبعاد می‌نمود.
(۶). مجمع م
(۷). مجمع د: حکم کلام داشت به جای زندقه
(۸). ص و مجمع د: محمود؛ مجمع م و زبده: محمد
(۹). النجوم (ج ۵، ص ۱۷۵) باب النوبه؛ النجوم (ج ۴، ص ۲۵۱) باب النوبی
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۴۱
در حق او عاطفت‌ها مبذول فرمود و با او طریق مکاتبات و مراسلات مفتوح داشتند؛ با او به القاب عالی خطاب کردند که محبوب «1» سلاطین بود. و به آن وسیلت حمیده، از همه ممالک اسلام، ایمه «2» به اسلام او و قومش فتوا «3» نوشتند و به مواصلت و مزاوجت و مناکحت او رخصت دادند؛ و به «جلال الدین نو مسلمان» معروف و مذکور گشت و اتباع و اشیاع عهد او را «نو مسلمان» می‌گفتند. و چون مساجد و معابد را عمارت کردند، از اطراف خراسان و عراق فقها را طلب داشتند؛ و ایشان را اعزاز و اهتمام تمام کرد، تا به قضا و خطابت و امامت و امثال این اشغال [دینی «4»] در ملک او قیام نمودند. اهالی قزوین از روی صلابت و تدین در اسلام و به حکم جوار و قرب مسافت، بر تمویهات و مکاید وقوف زیادت یافته بودند و از ایشان رنج‌ها دیده و تکلیفات تحمل کرده و از جانبین محاربت‌ها رفت و عداوت‌ها نشسته، به ابتدا از قبول اسلام جلال الدین و قوم او ابا و استنکار نمودند و ایمه و قضات ایشان از آن تفتیش و تفحص‌ها کردند و تدبیرها نمودند [و بر «5»] صدق آن دعوی «6» دلایل و بینات طلبیدند. چون به فتاوی [ایمه «7»] دار الخلافه و دیگر ایمه بلاد اسلامی به قبول مسلمانی اقرار کردند، جلال الدین در استرضای ایشان مبالغت تمام می‌نمود و با اکابر ایشان تقریرها می‌کرد؛ و درخواست تا چند کس را از اعیان قزوین به الموت فرستادند تا کتب‌خانه‌های سیّدنا و اسلاف جلال الدین بدیدند؛ و مبالغی از فصول «8» پدر و جدّان او و از آن حسن صباح و دیگر کتب که مضمون آن تقریر مذهب الحاد بود و خلاف عقاید مسلمانان جدا کردند، و جلال الدین فرمود تا همه را بسوختند هم به حضور اکابر قزوین. و چنان‌که انشای تلقین دید «9»، طعن و لعن آبا و اجداد و اسلاف خود و ممهّدان دعوت بر زبان راند. القصه، بر این جمله تولا اسلام و تبرای او از آبا و اجداد فاش گشت و مسلمانان را با ایشان استیناس گونه‌ای پدید آمد و خلیفه وقت و سلاطین عصر از قتل و قصد ایشان منع کردند.
و مادر جلال الدین ۱۱۱ حسن، که زنی مسلمانه «10» زاهده عابده صالحه بود، در سنه تسع «11» و ست مائه، عزیمت حج کرد. جلال الدین با او سبیل فرستاده بود. [و «12»] در بغداد، از دار الخلافه او
______________________________
(۱). مجمع م: مغبوط؛ مجمع د: معهود
(۲). مجمع د ندارد جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان متن ۱۴۱ ذکر ایام دولت و مدت مملکت و جلوس جلال الدین حسن بن محمد، معروف به«نومسلمان»، داعی ششم ….. ص : ۱۴۰
(۳). مجمع د: فتاوی
(۴). مجمع م و د
(۵). مجمع د و م
(۶). مجمع م: این معنی
(۷). مجمع م و د
(۸). مجمع د: کتب
(۹). زبده: بر وفق تلقین ایشان؛ مجمع م: و جهانگشای جوینی (ص ۲۴۴): ایشان تلقین کردند: مجمع د: چنان‌که تلقین کردند.
(۱۰). مجمع م و د: مسلمان
(۱۱). ص و مجمع م و د: ست؛ جهانگشای جوینی و زبده: تسع؛ ابن اثیر می‌نویسد که این حادثه در ۶۰۸ رخ داده است؛ النجوم (ج ۶، ص ۲۰۳)
(۱۲). مجمع م و د
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۴۲
را عزیز و مکرّم داشتند و در راه حج رایت او را در پیش سبیل ملوک اطراف و سلاطین اکناف داشتند. به این سبب، سلطان [محمد «1»] خوارزمشاه از خلیفه ناصر برنجید و مبدأ عداوت و ماده مغایرت و مباعدت او شد.
و جلال الدین از امرای گیلان زنان کرد «2»؛ ایشان بی‌اذن دار الخلافه رضا ندادند و تقاعد و تعلل نمودند. جلال الدین رسول به بغداد فرستاد. خلیفه الناصر لدین اللّه التماس او مبذول فرمود و اجازت داد تا امرای گیلان به حکم اسلام با او مواصلت و مناکحت کردند. بدین وصلت «3»، جلال الدین از دختران پادشاهان ایشان چهار زن در نکاح آورد، که اولین ایشان همشیره کیکاوس بود، متملک ولایت کوتم «4». و علاء الدین محمد، پسر جلال الدین، از این زن در وجود آمد.
و جلال الدین با اتابک مظفر الدین ازبک «5»، پادشاه اران و آذربایجان، روزبه‌روز موافقت و مصادقت زیادت می‌کرد و آنچه با ملکان می‌نمود با او افزون‌تر بنیاد نهاد. و ناصر الدین منگلی، که متملک عراق بود، با اتابک معاندت و عداوت می‌نمود و لشکر او به بعضی ولایات جلال الدین نیز قصدی می‌پیوستند. اتابک با جلال الدین معاهده و مواضعه کردند. و جلال الدین در سنه عشره و ست مائه، بر عزم مدد اتابک و حرب منگلی، از الموت به آذربایجان آمد و مدت یک سال و نیم در ملک او بماند و اتابک او را مراعات می‌کرد. و میان ایشان مراضات و مصافات دم‌به‌دم متصاعد و مترقی بود و اتابک او را نزل‌های وافر می‌فرستاد و مال‌ها به افراط می‌داد و به غایت که «6» بعد از انزال و اقامت علوفات جلال الدین و لشکرش، از همه انواع و تشریفات [۵۹] و خلع‌گران مایه [که «7»] او را و لشکر او را بارها «8» داد، هر روز هزار دینار زر پرپره، به اسم حوایج بها، به خزانه «9» او فرستاد.
القصه، جلال الدین حسن با اتابک اوزبک مدت‌ها به بیلقان مقام کرد «10»؛ و به اتفاق: از حضرت دار الخلافه و شام و آن دیار، دفع منگلی را از عراق استمدادها کردند و رسولان فرستاد [ند]. از دار الخلافه مظفر الدین وجه السبع را با لشکری تمام به مدد فرستادند و مثال دادند تا مظفر الدین
______________________________
(۱). مجمع م
(۲). مجمع م: خواست که مواصلت کند؛ مجمع د: زن خواست.
(۳). مجمع م: حیلت
(۴). مجمع د: گرمسیر؛ مجمع م: کریمه؛ ص و زبده: کوتم
(۵). جهانگشای جوینی (ص ۲۴۵) و مجمع م و د: اوزبک
(۶). مجمع م: به غایتی که
(۷). مجمع م
(۸). جهانگشای جوینی (ص ۲۴۵): نثارها
(۹). مجمع م: به خانه
(۱۰). مجمع د: به اتابک اوزبک مدت‌ها یاری داشتند.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۴۳
کوکبری، ابن زین الدین علی کوچک، از اربل «1» با لشکری آراسته به ایشان پیوست؛ چنان‌که روز مصاف، همگنان به تدبیر و رأی او کار می‌کردند و اشارت و تعبیه او را مطیع و منقاد بودند. و از شام نیز لشکری به مدد ایشان فرستادند. و در سنه إحدی عشره و ست مائه، مصاف دادند و ناصر الدین منگلی را بشکستند؛ چنان‌که ذکر آن در تواریخ مذکور و مسطور است و ایراد شرح کما ینبغی آن مناسب سیاقت این مختصر نه «2». و سیف الدین ایغلمش «3» را به جای منگلی در عراق متمکن کردند و ابهر و زنجان به جلال الدین حسن دادند حق السعی او را «4». و تا چند سال این دو شهر مذکور و نواحی آن در تصرف عمّال و گماشتگان او بود.
و جلال الدین، بعد از یک سال و نیم، از عراق و ارّان و آذربایجان با الموت «5» آمد. و در این سفر و مدت مقام آن بلاد، دعوی اسلام او «6» مؤکدتر و مصدّق‌تر شد و مسلمانان با او راه مصادقت و مخالطت پیش گرفتند.
و بعد از این، چون سلطان جلال الدین خوارزمشاه منهزم از لشکر مغول به عراق «7» رسید، جلال الدین بر سبیل موافقت به او پیوست و چند سال ملازم او بود. و چون حالت ناگزیر «8» او واقع شد، با وطن معروف و مسکن مکنوف رجوع نمود.
و چون پادشاه جهانگیر، چنگ‌کز خان «9»، از ترکستان به عزم بلاد اسلام در جنبش و روش آمد، پیش از وصول، جلال الدین حسن رسولان فرستاد و خود را به ایلی معروض گردانید. و چون لشکرهای پادشاه جهان به بلاد اسلام رسیدند، از این طرف آب جیحون، نخستین «10» کسی از ملوک که رسول فرستاد و اظهار بندگی و ایلی کرد جلال الدین بود، که قاعده‌ای به صواب پیش گرفت و اساسی به صلاح نهاد. اما بعد از او، پسرش، علاء الدین محمد، و اتباع و اشیاع نقض آن عهد و نقص «11» آن ترتیب پیش گرفتند، تا رسیدند به آنچه رسیدند و دید [ند «12»] آنچه دیدند.
امیر المؤمنین علی، کرّم اللّه وجهه، در خطبه‌ای ذکر قومی از متمردان کرده است که وخامت عاقبت تدبیرهای فاسد دیده‌اند. دو سه کلمت، از بابت حسب حال این طایفه، مذکور و به
______________________________
(۱). مجمع م: اربیل؛ مجمع د: زبل
(۲). مجمع م: و ایراد شرح آن به جای خود بیان کرده آمده است.
(۳). مجمع د: ایعلمش؛ مجمع م: اغلمش؛ ص: ایلقیمش؛ گلستان سعدی: اغلمش
(۴). مجمع م و د: به حق السعی او
(۵). مجمع م و د: به الموت
(۶). مجمع د: اقامت او در بلاد اسلام دعوی او؛ مجمع م: مقام این بلاد دعوی اسلام
(۷). مجمع د: منهزم از ملوک عراق
(۸). مجمع د: گزیر
(۹). ص: چنکز خان؛ مجمع د و م: چنگز خان
(۱۰). مجمع د: نخست؛ مجمع م: اول
(۱۱). ص گویا: نقیض … نقص (بی‌نقطه)؛ مجمع د: نقص … نقص
(۱۲). مجمع م و د
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۴۴
حکایت مسطور شد: فرموده است که زرعوا الفجور و سقوه الغرور و فحصدوا الثبور «1».
و جلال الدین، در منتصف رمضان سنه ثمان عشره و ست مائه، به وقت آن‌که جهان از لشکر چنگ‌کز خان «2» در شور و آشوب و فتنه و فتور بود، وفات یافت، و مملکت خود به فرزند، علاء الدین محمد بن حسن، بگذاشت.
 
ذکر جلوس و ایام دولت علاء الدین محمد بن الحسن بن محمد «3»، داعی هفتم‌
 
[60] و او علاء الدین محمد بن حسن بن محمد بن نزار بن معد بن علی بن منصور بود. به ایام نه سالگی به جای پدر بنشست. و جلال الدین همین یک پسر، علاء الدین، بیشتر نداشت. و جلال الدین را مرض موت اسهال بوده است، تهمت نهادند که زنان او، به اتفاق خواهرش و جماعت خویشان او، او را زهر دادند. وزیر، که به حکم وصایت «4» او مدبّر ملک «5» بود و مدبّر دولت و مربی پسرش، علاء الدین، خلقی بسیار از اقارب او و خواهر و زنان و خواص و اهل بطانه او بدان تهمت بکشت و بعضی را بسوخت. علاء الدین کودک «6» بود و تأدیبی تمام نیافته.
و مذهب مزیّف و طریقه مزخرف ایشان آن است که امام در حالت کودکی و پیری و جوانی و کهلی در معنی اصل یک سانست؛ و هرچه او گوید و کند، در هر حال «7» که باشد، حق و نیکو تواند بود و امثال و فرمان «8» او، در هر شیوه که فرمودی، هیچ آفریده‌ای انکار و منع نتوانستی کردن، و تأدیب و نصایح و هدایت و ارشاد او، در اعتقاد خویش، جایز نداشتندی «9» و رخصت ندادندی. لاجرم، از تدبیر دین و دنیا و محافظت بر مسلمانی، که آن را ملتزم شده بودند، و از اهتمام امور ملک غافل و معرض شدند و کودکی را متکفل «10» امور دین و دنیا و راعی مصالح خود می‌دانستند، شعر؛
إذا کان الغرب دلیل قوم‌فناووس المجوس لهم مقیل «11»
______________________________
(1). در مجمع م نیست و در مجمع د به غلط آمده و در زبده هم هست.
(۲). مجمع م د: چنگیز
(۳). مجمع م
(۴). زبده و ص: و صیانت؛ مجمع م: وصایت؛ مجمع: به حکم صایب
(۵). مجمع د: مملکت
(۶). مجمع د: کوچک
(۷). مجمع د: و به‌هرحال
(۸). مجمع د و م: و امثال فرمان
(۹). مجمع د: و تادیب و تصریح او در اعتقاد خویش جایز نداشت.
(۱۰). ص: به تکفل؛ مجمع د: مکفل؛ مجمع م: متکفل (مانند جهانگشای جوینی، ص ۲۴۹).
(۱۱). مجمع م: سیهدیهم طریق الهالکنیا؛ مجمع د ندارد (جهانگشای جوینی، ص ۲۴۹).
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۴۵
با جماعتی کودکان به بازی و تماشای گوسفند پروردن و شیر دادن، مانند راعی رعایت گوسفند نمودن، مشغول شد تا بنیادهای پسندیده که پدرش نهاده بود مضمحل و متلاشی شد و تدبیرها که بر منهاج اصابت بود باطل [گشت «1»]. و اول همه، طایفه‌ای که از تر [س پدر] ش «2» متقلد شریعت اسلام شده بودند و هنوز معتقد [مذهب فاسد «3»] جدش، چون از ارتکاب منکرات و محظورات مانع و زاجری ندیدند و بر تتبع فرایض و سنن و اقتفای «4» آثار سداد و رشاد محرّضی «5» و باعثی نداشتند، با سر «6» الحاد رفتند و در اندک مدتی غلبه و قوّت گرفتند و الحاد، [مره] «7» ثانیه، در میان آن قوم شایع شد و قواعد ملت و دولت و مصالح دین و دنیا هم به این سبب مهمل و معطل ماند و روی به اندراس [نهاد «8»].
و چون پنج شش سال از ایام دولت او بگذشت، بی‌موجب مرضی [و] بی‌اشارت و مشاورت طبیب «9»، فصد کرد و خون به افراط [بیرون] گذاشت. دماغش از آن حال مشوش گشت و خیالات بی‌هوده در پیش چشم او ایستاد «10» و به علت مالیخولیا ادا کرد «11» و کسی را زهره [و یارای] آن نبودی که سخن در احتما و مهالجت راند؛ و اطبا و جماعتی عقلا که وقوفی داشتند نیارستند گفت که او را رنجی و علتی [هست «12»]، مثلا که «13» عوام آن طایفه بی‌شبهت در خون او «14» سعی کردندی؛ یعنی رنجی که تعلق به نقصان دانش یا زوال عقل دارد بر امام جایز چگونه [بود، که] آنگه «15» بعضی از اوامر و افعال او به اختلال عقل و فساد مزاج و دماغ حوالت توان کرد.
لاجرم، آن علت روزبه‌روز در تزاید بود [تا مستو] لی شد، و از اثر آن رنج علاء الدین در ایام صبی معلول بود. و جماعتی مقربان در دماغ او راسخ می‌گردانیدند که هرچه او می [اندیشید] از نقوش لوح المحفوظ مطالعه کرده و هرچه گفت به الهام الاهی گفت و در فکر و قول او خطا و سهو جایز نباشد. و او از احوال [گذشته که «16»] پیش خلایق عجایب نمودی [باز «8»] گفتی و از
______________________________
(۱). مجمع م و د: شد
(۲). جهانگشای جوینی، (ص ۲۵۰): ترس پدرش، زبده: خوف پدرش؛ مجمع م و د: ترس؛ ص: ترش
(۳). جهانگشای جوینی، ص ۲۵۰.
(۴). مجمع م: افتقار
(۵). مجمع م: محرز
(۶). مجمع م: به سر؛ مجمع د: باز بر سر
(۷). مجمع م و د
(۸). مجمع د و م
(۹). مجمع م و د: طبیبی
(۱۰). مجمع د: در چشم او بسیار آمدی.
(۱۱). ص و مجمع م مانند متن؛ مجمع د ندارد؛ جهانگشای جوینی، (ص ۲۵۰): و بکم مدتی علت مالیخولیا پدید آمد.
(۱۲). مجمع م: است؛ مجمع د: هست
(۱۳). مجمع م: چرا که
(۱۴). جهانگشای جوینی ایشان
(۱۵). مجمع م: تا بعد از آن؛ مجمع د: و؛ جهانگشای جوینی (ص ۲۵۰): که آنگاه
(۱۶). مجمع م و د
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۴۶
نا [آمده «8»] اخبار مغیبات کردی «1» و، چون شراستی و زعارتی در طبع داشت که هیچ [کس سخن «8»] بر روی او رد نتوانستی کرد و از مصالح ملک او نیز نکته‌ای که از آن اندک «2» مایه تغییری به خاطر او رسیدی پیش او باز نتوانستی گفت [که «8»] جواب او در حال قتل و عقوبت و نکال بودی، لاجرم اخبار اندرون و بیرون، [ملک و احوال «8»]، دوست و دشمن، از او مخفی داشتند، [تا به حدی «8»] که اگر رسولان او از حضرت پادشاهان بازآمدندی، حکمی که به جواب ایلچیان [و التماس «8»] و سخن او فرموده بودندی، چون موافق طبع [او نبودی «8»]، هرگز با او باز نگفتندی، و اگرچه دانستی «3» بر خود پوشیده کردی «4»؛ و هیچ ناصح با او هرگز دم تربیت نتوانستی زد. لاجرم، چون [از حد بگذ] شت «5»، خانه و ملک و مال و زن و فرزند در سر آن خشونت تباه شد «6».
و بندگی خواجه نصیر الدین محمد طوسی، او را محتشم ناصر الدین، [که حاکم] کهستان بود «7»، به قهر پیش علاء الدین آورد و تا زمان نزول آنجا بماند. و علاء الدین به غایت معتقد و مرید شیخ جمال الدین گیل «8» بود. هر سال [او را پا «9»] نصد دینار زر سرخ فرستادی و او آن را به مأکول خود مصرف کردی. اهل قزوین او را سرزنش کردند که ادرار [از] ملک فارس بر مردم انعام می‌کند و او قبول نمی‌کند و از آن ملاحده می‌خورد «10». شیخ گفت نه ایمه دین خون و مال ایشان حلال می‌دانند؛ هرآینه چون «11» ایشان به ارادت خود می‌دهند، دوباره حلال باشد. و علاء الدین بر اهل قزوین به وجود شیخ جمال الدین گیل منت نهادی و گفتی اگرنه وجود او بودی، خاک قزوین به توبره اسبان به قلعه الموت آوردمی. یک بار در حالت سکر و مستی «12» کاغذی از آن شیخ به علاء الدین دادند، برنجید و آن شخص را صد چوب فرمود زدن. گفت ای شقی نادان، وقتی که مست باشم چگونه کاغذ شیخ به دست من دهی! بگذار تا از خمار «13» بیرون آیم و هشیار
______________________________
(۱). مجمع م و د: مغیبات اخبار کردی.
(۲). مجمع د: اویک؛ مجمع م: او اندک
(۳). مجمع م: دانستند
(۴). مجمع م: کردندی
(۵). ص و مجمع م د: و جهانگشای جوینی مانند متن ولی در نسخه‌ای از مجمع گویا آمده: متهوری از حد (ص ۱۱۸ چاپی جامع).
(۶). مجمع م: خبط و غفلت شد؛ جهانگشای جوینی: خبط و جنون شد؛ مجمع د: خبط شد.
(۷). مجمع د: و در زمان او خواجه نصیر الدین محمد طوسی را محتشم ناصر الدین که حاکم قهستان بود؛ مجمع م: به زمان او …
(۸). ص و مجمع م و د: گیل؛ زبده: گیلی
(۹). مجمع م و د
(۱۰). مجمع د: ادرار ملک پارس به مردم انعام می‌کند و از آن ملاحده می‌خورد؛ مجمع م: ادرار از ملک فارس به مردم انعام می‌کند و از آن ملاحده می‌خورد. بعد از این جمله شماره بعد جا افتاده
(۱۱). مجمع م: هر وقت که
(۱۲). مجمع م و د: شراب و مستی
(۱۳). ص و مجمع د: حمام؛ مجمع م: خمار
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۴۷
و بیدار باشم «1»، [آنگاه «2»] مکتوب او به من ده. تا این «3» غایت معتقد و مرید بود شیخ را.
و او را پسران بسیار بودند؛ اما مهین همه رکن الدین خورشاه بود، و به هنگام سن شباب پدر، پسر در سن طفولیت، چه در میان زاد «4» ایشان هیجده سال بیش تفاوت نبود. و به ایام طفولیت رکن الدین، علاء الدین گفتی که او ولی‌عهد من است و امام شما خواهد بود. [۶۱] چون رکن الدین بزرگ‌تر شد، متابعان ایشان میان او و پدر در مرتبه و تعظیم فرقی نمی‌نهادند و حکم او چون حکم پدرش نافذ بود. علاء الدین به او بی‌عنایت شد و گفت ولی‌عهد من پسر دیگر خواهد بود. آن قوم مقبول و مسموع نداشتند و گفتند اعتبار «5» نصّ اول راست. علاء الدین پیوسته رکن الدین را رنجاندی «6» و همواره او را معذب و معاتب داشتی و مؤاخذت کردی، و او را در وثاقی، که هم پهلوی وثاق پدر بودی، همواره در میان زنان بایستی بودن و یارای آن نداشتی که به روز بیرون آمدی. وقتی که پدرش پیش رمه گوسفندان رفتی یا به کاری دیگر مشغول بودی، او در شب از وثاق [بیرون آمدی «7»] به شراب خوردن یا جایی که خواستی رفتی. و علاء الدین را عادت بودی که در یک ماه سه روز متواتر شراب خوردی برای جذب نفع و دفع ضرر.
بر جمله «8»، در شهور سنه ثلاث و خمسین و ستّ مائه، تغیر او بر رکن الدین زیادت گشت قصد و تهدید و وعید او متعاقب گشت تا پسر از او به جان خود ناایمن گشت و گفتی هیچ‌وقت از پدر به جان ایمن نیستم. بدین موجب، در تدبیر آن ایستاد که از پیش پدر بگریزد و به قلاع [و بقاع] جبل سماق شام «9» رود و آن را به دست گیرد، یا الموت و میمون دژ [و] بعضی قلاع رودبار «10»، که به خزاین و ذخایر مشحون بود، در تصرف «11» آورد و بر پدر عاصی و طاغی شود.
و در این سال، خواص و عوام از علاء الدین ملول شده بودند و از تدبیر او «12» مخایل ادبار بر احوال مملکت معاینه می‌دیدند. و رکن الدین این سخن را ملواح ساخته که از افعال و احوال و اقوال پدرم لشکر مغول قصد این مملکت دارند و پدر [م «13»] غم‌کاری نمی‌خورد؛ من از او کرانه «14»
______________________________
(1). مجمع م: هشیار شوم
(۲). مجمع م و د
(۳). مجمع د: به این
(۴). جهانگشای جوینی: در زادمیان
(۵). مجمع د: اختیار
(۶). مجمع د: رنجانیدی
(۷). مجمع د
(۸). مجمع د و م: فی الجمله
(۹). مجمع د: جبل (حلب) و شام؛ ص: سماق، مجمع م: و به قلاع و بقاع جبل سیاق شام
(۱۰). مجمع د: گیرد به الموت و میمون دز در بعضی قلاع رود؛ مجمع م: تا الموت و میمون در و قلاع رودبار
(۱۱). مجمع د: و در تصرف
(۱۲). مجمع م: و از زندگانی او
(۱۳). مجمع م: پدرم
(۱۴). مجمع د: کناره
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۴۸
کنم و به حضرت پادشاه روی زمین و بندگان درگاه او ایلچیان فرستم و قبول ایلی و بندگی کنم و نگذارم که بعد از این در ملک کسی حرکتی تباه کند، تا ملک و رعایا بماند. به موجب این اسباب و دواعی، بیشتر بزرگان و ارکان لشکریان بر او بیعت کردند و متفق شدند بر آن شرط «1» که به هر طرف که رود مصاحب او باشند و از اجناد و اتباع پدرش محافظت کنند و در پیش او جان مبذول دارند، مگر آن‌که با پدرش منازعت و مکاوحت ننمایند و دست بدو نیارند و چیزی بر وی نزنند. چون [مدت «2»] یک ماه بر این حدیث بگذشت. رکن الدین بیمار شد و صاحب فراش گشت و از حرکت و تردد بازماند. علاء الدین به موضع شیرکوه ۱۱۲ پیش [رمه گوسفندان] بود «3»، در خانه‌ای از چوب و نی که متصل درب اصطبل «4» گوسفندان بود به خفت. نیم شب او را کشته یافتند، تبری برگردن او زده و بدان زخم کار [او تمام] شده «5». و این حال سلخ شوال سنه ثلاث و خمسین و ستّ مائه بود. هندویی «6» و ترکمانی هم به پهلوی او خفته بودند هریک را زخمی زده [بودند] «7». بعد از آن، ترکمان نیز [بدان زخم «8»] بمرد.
پسران و اتباع و اشیاع علاء الدین به تهمت «9» خون پدرش «10» بر چند کس می‌نهادند. بدان خیال دو سه کس را از مقربان و خدم علاء الدین که در شب، به اسم پاسبانی، در حدود موضع قتلش ایشان را دیده بودند بکشتند؛ و به وهم و ظن هرکس را بدین مواضعه و دلالت متهم می‌داشتند.
تا، بعد از یک هفته، به وضوح مخایل و بیان دلایل از شمایل احوال معلوم کردند که حسن مازندرانی، که اخص الخواص علاء الدین بود و ملازم لیل و نهار و حقه اسرار او «11»، او را بکشته است، و هرچند آن کار به امر رکن الدین بود. بعد از یک هفته، حسن «12» مذکور را بکشتند [و جثه «13»] او [را «14»] بسوختند و پسری و دو دختر طفل او را «15» نیز بسوختند.
لباس او پیوسته جامه صوف بودی و کرباس درشت و اکثر اوقات کهنه و پاره [شده «16»]، [۶۲] هم‌چنان‌که از آن مخدوم او، علاء الدین، که او را در ملابس و مآکل و همه حالات به
______________________________
(۱). مجمع م و د: بدان
(۲). مجمع د و م
(۳). مجمع د: پیش رمه رفت که گوسفندان بود؛ مجمع م مانند متن
(۴). مجمع د: اسطبل
(۵). مجمع م و د: و بدان زخم کارگر شده.
(۶). مجمع د: هندیی
(۷). مجمع م
(۸). مجمع م
(۹). مجمع د: تهمت
(۱۰). مجمع م: خون او
(۱۱). نسخه‌ها: خفیه و اسرار او؛ متن از روی جهانگشای جوینی، ص ۲۵۶
(۱۲). مجمع م: حسین
(۱۳). مجمع م و د
(۱۴). مجمع د
(۱۵). مجمع د: و پسران و دختران او را
(۱۶). مجمع م و د
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۴۹
علاء الدین متشبه بایستی زیست و دایما با او در پی رمه گوسفند می‌رفتی پیاده، تا وقت تعزز و تنعم بر خر می‌نشستی. و آن حرکت به امر رکن الدین کرد، زیرا که چون کار او فاش شد، رکن الدین مطالبه «1» و استخباری به شرط نکرد «2»؛ او را به رمه خاص فرستاد تا باز بیند و اهتمامی می‌نماید؛ و معتمّدی بر عقب او بفرستاد تا بر کنار رمه تبری بر گردن او زد و بکشت. بدین امارت یقین کردند که قتل پدر با حسن مواضعه و معاهده بوده است. ترسید که اگر استکشافی و مطالبه‌ای کند، حسن اسرار او آشکارا کند. لاجرم، خاندان قدیم ایشان به رکن الدین خورشاه منقضی شد به این کار که کرد.
و این قاعده مطّرد و مستمر است که هرکه به خون پدر سعی نماید آن دولت به او «3» برافتد؛ مانند شیرویه و خسرو پرویز که قصد پدر کرد دولت چهار هزار ساله به او منتهی شد؛ و منتصر و متوکل که دولت شیعه «4» از ان [به سرعت] «5» منقرض گشت؛ و علی هذا.
 
ذکر ایام دولت و هنگام [انقراض «6»] مملکت رکن الدین خورشاه بن علاء الدین، داعی هشتم‌
 
و او رکن الدین الحسن، معروف به خورشاه بن علاء الدین محمد بن جلال الدین الحسن بن نور الدین، معروف به علی ذکره السلام بن القاهر بقوّه اللّه بن المهتدی باللّه ابن الهادی إلی اللّه ابن المصطفی لدین اللّه بن نزار بن المستنصر باللّه بن الظاهر لإعزاز دین اللّه ابن الحاکم بأمر اللّه بن العزیزّ باللّه [بن المعز باللّه] بن المنصور بنصره اللّه ابن القائم بأمر اللّه ابن المهدی باللّه ابن التقی بن النقی «7» بن الرضی ابن محمد السابع ابن اسمعیل بن جعفر الصادق ابن محمد الباقر ابن علی زین العابدین بن الحسین الشهید ابن امیر المؤمنین علی بن أبی طالب، علیهم السلام، ابن عبد المطّلب.
و رکن الدین بعد از سه روز، که از رسوم تعزیت فارغ شد، بر جایگاه «8» پدر متمکن بنشست. و به اتفاق در آن کار [به خون پدر] متهم و منسوب بود. و جماعتی را، که به روزگار پدر، ایشان [را] از اهل عنایت و دوستان خود دانسته بود عزیز داشت و از خاصان و [مقربان] و اهالی خود گردانید. و مادر و برادران رکن الدین در آن یک سال که او بعد از پدر متملک بود وقتی‌که
______________________________
(۱). ص: چون فاش کار او رکن الدین مطالبه
(۲). مجمع م: مطالبه چندان نکرد
(۳). مجمع د: برو
(۴). مجمع م: دولت او؛ مجمع د: دولت این‌ها
(۵). مجمع م و د
(۶). مجمع م
(۷). مجمع م و د و ص بی‌نقطه
(۸). مجمع د: جای
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۵۰
برنجیدندی و مستزید بودندی، حوالت قتل پدر بدو می‌کردند و آن [را «1»] در معایب او بر می‌شمردند. و رکن الدین لشکری را که پدرش به قصد رودبار، از ناحیت خلخال، ۱۱۳ نامزد کرده بود بفرستاد تا آن قلعه را بگرفتند و قتل و تاراج کردند. و بعد از آن، به ذکر افشای حالت پدر به گیلان و همسایگان دیگر کس فرستاد و بنای مصافات «2» با آن جماعت، خلاف سیرت پدر، آغاز نهاد و به تمامت ولایت‌ها کس فرستاد که طریق مسلمانی ورزید و راه‌ها ایمن دارید. و ایلچی نزد یسور نویین «3» به همدان فرستاد که چون نوبت دولت به من رسیده است، طریق ایلی و مطاوعت خواهم سپرد و غبارات کدورات خلاف از چهره اخلاص بسترد. یسور «4» نویین جواب فرستاد که وصول مواکب پادشاه‌زاده جهان، هولاکو خان، نزدیک است، صلاح در آن است که به نفس خود بیرون آید «5» و در مبادرت به خدمت او مسارعت نماید. بعد از آمد و [۶۳] شد رسول، پیغام فرستاد و بر آن قرار نهاد که برادر خود، شهنشاه را در مقدمه بفرستد تا در موافقت یسور نویین «6» روان شود.
در غرّه جماد الأولای سنه أربع و خمسین و ستّ مائه، شهنشاه با جماعتی از کفات حضرت روان کرد و به ظاهر قزوین به یسورنویان. یسور «7» پسر خود، موراقا «8»، را در مصاحبت شهنشاه به حضرت پادشاه فرستاد. و یسور «9»، دهم این ماه، با لشکرهای مغول و تازیک در رودبار الموت آمدند. و فداییان خورشاه نیز بر سر سیالان‌کوه ۱۱۴ «10» بر بالای الموت جمعیت ساختند. و لشکر مغول نیز از شیب آن عزم بالا کردند، و مصافی عظیم برفت. چون سر کوه استوار بود و مرد بسیار، لشکر مغول از آنجا خایب بازگشت، و تمامت غلّات ایشان را تلف کردند و به تخریب بلاد و تعذیب عباد مشغول شدند.
______________________________
(۱). جهانگشای جوینی، ص ۲۵۹.
(۲). ص: مضافات؛ مجمع د: مکافات؛ مجمع م ندارد؛ زبده: و قاعده مصالحت و مواخات به تازگی اساس نهاد (پس درست همان «مصافات» خواهد بود چنان‌که در جهانگشای جوینی (۲۶۰ دیده می‌شود).
(۳). ص: ییسور نوین؛ مجمع م: یساوور نوین؛ مجمع د: حاکم همدان؛ جهانگشای جوینی (۲۶۰): یسور
(۴). ص و مجمع د: ییسورنوین؛ مجمع د (بی‌نقطه)؛ مجمع م: یساوور
(۵). مجمع د: آیی
(۶). مجمع م: یساوورنویین؛ ص: یسیورنویین ییسیور؛ مجمع د: یسیور
(۷). ص: ییسورنویان؛ مجمع م: یساوورنویین یساوور؛ مجمع د: و ییسور
(۸). ص و مجمع م: مولاقا؛ مجمع د: بولاقا؛ جهانگشای جوینی (۲۶۰): موراقا
(۹). ص: ییسور؛ مجمع م: یساوور
(۱۰). ص: سیاارکوه؛ مجمع م: سیاه‌کوه؛ مجمع د: بر سرکوه؛ جهانگشای جوینی (ص ۲۶۱): سیالان‌کوه؛ زبده: بر سر آن کوه
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۵۱
در اثنای آن،- ایلچیان که از حضرت پادشاه جهان، از استو «1»، بعد از وصول شهنشاه، به بندگی روانه فرمودند؛ در اواخر جمادی الآخره ثلاث و خمسین و ستّ مائه، پیش رکن الدین رسیدند و یرلیغ به استمالت و عاطفت رسانید [ند «2»] که چون برادر را فرستاد و انقیاد ایلی و بندگی کرد و می‌کند، گناه‌های پدرش ببخشیدیم؛ و از رکن الدین خود در این مدت که به جای پدر نشسته گناهی صادر نشده؛ اکنون قلاع خراب کند و روی به بندگی نهد و لشکر در ولایت او تخریب نکنند، چه او اظهار مطاوعت و مصادقت نموده. و رکن الدین چند پاره قلعه را خراب کرد و درهای الموت و همایون دژ «3» و لمسر برکشید و بعضی سر دیوارها و کنگره‌ها بیفکند. و یسورنویان «4» و لشکرها به حکم فرمان پادشاه از ولایت بیرون رفتند. و صدر الدین و یکی «5» از جمله پادشاه در مصاحبت او روی به بندگی پادشاه نهادند. به اعلام این حال [و به التماس] باسقاق «6»، و در رفتن به حضرت یک سال مهلت طلبیدند؛ و بعضی ایلچیان آنجا توقف کردند، به علت تخریب باقی قلاع.
و در اوایل شعبان سنه أربع و خمسین و ستّ مائه، ایلچیان پادشاه و صدر دین، که به پیغام به اردو رسیده بودند، بازگشتند و یرلیغ [مشتمل بر «7»] ترغیب و ترهیب رسانیدند و، به رسم باسقاقی، تولالی بهادر «8» در صحبت ایشان آمده. رکن الدین، از کوتاه اندیشیدگی، در رفتن تلعثمی کرد و گرد تعلل برآمد و تقاعد نمود و وزیر خویش، شمس الدین گیلکی، و پسر عم پدر خویش، سیف الدین سلطان ملک بن کیا بو منصور، را در مصاحبت ایلچیان به حضرت روانه کرد.
در هفدهم شعبان سنه أربع [و خمسین و ستّ مائه «9»]، تمهید معذرت و مدتی مهلت طلبیدن
______________________________
(۱). ص: استو؛ مجمع م: اشتو نیز- جهانگشای جوینی، (ص ۲۶۱ و ۴۲۶).
(۲). مجمع د: رسانیدند و استمالت نامه آوردند.
(۳). جهانگشای جوینی، (ص ۲۶۲): میمون‌دز
(۴). ص: ییسورنویان؛ مجمع م: یساوور نویان؛ مجمع د: ییسور
(۵). ص: صدر الدین زنگی از جمله؛ مجمع د: و صدر الدین زیکی و خورشاه در مصاحبت او روی به بندگی حضرت آوردند؛ جهانگشای جوینی (ص ۲۶۲): و یکی از جمله پادشاه و صدر الدین در مصاحبت او رو به بندگی نهادند؛ زبده: و صدر الدین وزیر را مصاحب شخصی از جمله پادشاه با غلام این خان به حضرت پادشاه هولاکو فرستاد و یک سال مهلت طلبید.
(۶). ص: باسقاق؛ مجمع م: نهادند و باسقاق جنگید و در رفتن؛ جهانگشای جوینی (ص ۲۶۲): باعلام این حال و التماس باسقاق و یک سال مهلت طلبیدند؛ مجمع د: و در رفتن یک سال مهلت طلبیدند.
(۷). مجمع م
(۸). ص: باسقاقی تولالی بهادر؛ مجمع م: باسقاقی تولای بهادر؛ مجمع د: و باسقاقی؛ جهانگشای جوینی (ص ۲۶۳): و تولاک به اسم باسقاقی
(۹). مجمع م و د
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۵۲
با سر گرفت «1» و مثالی دو فرستاد تا نوّاب او از گردکوه و قهستان به بندگی پادشاه آیند و عبودیت و ایلی کنند. این دو نفر مذکور در حدود ری به بندگی حضرت رسیدند. و چون رایات همایون پادشاه به ولایت لار و دماوند کشید، از آنجا شمس الدین گیلکی را به گردکوه فرستادند، تا حاکم آنجای را به حضرت پادشاه آورد و دیگری را، از مصاحبان وزیر، [به] قهستان [تسریح دادند] به طلب [حاکم آنجا. و] سیف الدین سلطان ملک را «2» با قومی ایلچیان به پیش رکن الدین فرستادند که پادشاه جهان به دماوند نزول فرمود، رکن الدین را روی به بندگی باید نهاد؛ و اگر از جهت کارسازی چند روزی متوقف می‌ماند «3»، پسری را در مقدمه فرستادن روا بود. ایشان غرّه رمضان سنه أربع [خمسین و ستّ مائه «4»]، به پای میمون دژ رسیدند. از خبر وصول رایات جهانگشای بدان حدود و اشارتی که فرموده بودند، رکن الدین و اصحاب او مضطرب و متحیر گشتند؛ و رعب و خوف بر او مستولی شد گفت پسر را می‌فرستم. و پسر را در صحبت ایلچیان در هفدهم رمضان بفرستاد. رایات همایون پادشاه به سرحدّ ولایت رکن الدین رسیده بود؛ پسر [او «5»] را بنواخت؛ و چون هنوز طفل بود، بعد از دو روز بازفرستاد و فرمود که اگر رکن الدین دیرتر به بندگی می‌تواند رسیدن، برادر دیگر را زودتر بفرستد تا شهنشاه را، که چندگاه است که ملازم اردوست، بازفرستد «6». در این مابین، چون مسافت از رودبار الموت تا اردوی پادشاه نزدیک بود، بر دوام ایلچیان تردد می‌نمودند و از حضرت پادشاه وعد وعید و استمالت و انذار می‌فرمودند.
القصه رکن الدین، پنجم شوال سنه أربع و خمسین [و ستّ مائه «7»]، برادر خود، شیرانشاه «8»، را به حضرت پادشاه روانه کرد. و شیرانشاه «7» سوم روز را، که هفتم شوّال بود، در ناحیتی که فسکر «9» خوانند، از مضافات ری، به بندگی پادشاه رسید. و در آن وقت، وزیر گیلکی «10» از گردکوه قاضی تاج الدین مردانشاه را به بندگی پادشاه جهان رسانیده. و از آنجا، نهم شوّال، برادرش، شهنشاه را اجازت مراجعت دادند، به شرط آن‌که اگر رکن الدین قلعه میمون دژ را خراب کند و به نفس خود روی به بندگی پادشاه نهد، چنان‌که عادت عاطفت آن حضرت است، به نواخت و اعزاز ملحوظ
______________________________
(۱). مجمع م: به سرگرفت.
(۲). مجمع م و د: از مصاحبان به طلب وزیر قهستان [مجمع م: و] سیف الدین سلطان ملک را؛ نسخه دانشکده ادبیات: با فوجی
(۳). مجمع م: توقف می‌باید؛ مجمع د: متوقف است
(۴). مجمع م
(۵). مجمع د: پس او را نواخته
(۶). مجمع د: که اگر رکن الدین نمی‌آید و برادر دیگر را فرستد که شهنشاه چندگاه است که ملازم اردوست باز اید- جهانگشای جوینی (ص ۱۱۱ و ۲۶۵).
(۷). مجمع م
(۸). مجمع د: شروانشاه
(۹). مجمع م: مسکر: ص و مجمع د: فسکر؛ جهانگشای جوینی (ص ۲۶۶): بسکر
(۱۰). مجمع د: گیلانی
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۵۳
گردد؛ و اگر از نظر در عاقبت کار محجوب ماند، آن را خدای «1» جاوید داند. و در اثنای این حکایات و تردد، ایلچیان، که از قرب یک ماه باز به وقاتیمور و کوکاایلکا «2»، از طرف اسپیدار «3»، رفته بودند، با لشکرهای بسیار و از جانب دریا، که پس پشت مملکت رکن الدین و خصوصا میمون دژ که حصن و معقل او بود، می‌آمدند و قلاع و بقاع را پیرامون فرومی‌گرفتند. پادشاه جهان، منتصف شوّال، با لشکر مغول، به راه طالقان، روی به ولایت رکن الدین نهاد و هفتم «4» ماه را به پای میمون دژ نزول فرمود؛ و، از جوانب دیگر، لشکرها به هم پیوستند و آن قلعه را گرد پیچ و حجر کرد. و چون رکن الدین در اقتفای سعادت و انتهاج جاده مصلحت خویش [۶۴] تأنی و توقف می‌نمود و از نزول قلعه احجام می‌کرد، لشکرهای پادشاه را دو سه روزی با ساکنان آن کوه مهارشه «5» و حربی رفت.
و در بیست و پنجم شوّال جنگ سلطانی «6» بود با مهابت و سطوت تمام. رکن الدین بترسید دیگر روز، پسر خود را، که خود همان پسر داشت، با برادر دیگر، ایرانشاه، با صحبت جماعتی اعیان و کفات و مقدّمان بیرون فرستاد «7» و خویشتن روز یکشنبه بیست و نهم شوّال، به بندگی پادشاه جهان رسید، و سعادت [مثول «8»] پایگاه یافت، با خدمت خواجه نصیر الدین محمد الطوسی و [با] جمعی از اکابر و اعیان؛ و خزاین را که داشت، بر سبیل خدمت، ایثار پادشاه کرد. هرچند اندازه به نسبت آوازه تجملی نبود، اما آنچه بود برون آوردند؛ و [پادشاه «9»] اکثر آن را بر عساکر تحصیص فرمود «10». و تمامت قوم و متصلان را از میمون دژ فروآورد؛ و آن قلعه بی‌جنگ مستخلص شد و دیگر قلاعش هم‌چنین.
قتل علاء الدین، پدر رکن الدین، آخر شوّال بود، سنه ثلاث و خمسین و ستّ مائه. و آغاز نفاذ حکمش بر آن مردم، که مطیعان [و اشیاع] و اتباع ایشان بودند، روز آخر ماه شوّال سنه أربع و
______________________________
(۱). مجمع م و جهانگشای جوینی (ص ۲۶۵): جدای؛ ص: خداوی؛ مجمع د: و اگر نیاید آن را خدای داند؛ نسخه دانشکده ادبیات: او را خذلان جاوید
(۲). مجمع م: کوکااندکا
(۳). ص: اسبندار؛ مجمع م: اسفیدار؛ جهانگشای جوینی (ص ۱۲۰ و ۲۶۶): اسپیدار
(۴). زبده و مجمع د و م و جهانگشای جوینی (ص ۲۶۶): هفدهم؛ ص: هفتم
(۵). ص و مجمع م: مهارشه؛ جهانگشای جوینی (ص ۲۶۶): مهاوشه؛ نسخه دانشکده ادبیات: محاربه و حربی
(۶). ص: سلطان؛ مجمع م و د و جهانگشای جوینی: سلطانی
(۷). مجمع د: ایرانشاه و بعضی از خلفا بیرون فرستاد.
(۸). مجمع م و جهانگشا (ص ۲۶۷) و نسخه دانشکده ادبیات: سعادت پایگاه.
(۹). مجمع د
(۱۰). مجمع د: بخش کرد؛ مجمع م: قسمت فرمود؛ ص و زبده: تخصیص؛ جهانگشا (ص ۲۶۷ و ۴۲۹): تحصیص.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۵۴
خمسین و ستّ مائه بود که از میمون دژ بیرون آمدند [و «1»] در حضرت پادشاه به مقام بندگی بایستادند. مدت حکومت او به جای پدرش یک سال تمام بود.
و چون رکن الدین را هنوز بخت بیدار بود «2»، از قلعه به زیر آمد و از امرای حضرت؛ تمغا با جماعتی دیگر به اسم محافظت ملازم او بودند. رکن الدین معتمدان خویش را، در مصاحبت ایلچیان، به هدم و تخریب آن ولایات فرستاده بود؛ تا چهل و اند قلعه حصین متین پرداخته کردند و ساکنان به حکم و فرمان فروآمدند، مگر قلعه الموت و لمسر که تعللی آوردند و التماس نمودند که چون مواکب پادشاه به کنار الموت رسد از قلعه به شیب آیند. پادشاه، بعد از دو سه روز، حرکت فرمود. و از شهرک رودبار بازبگذشتند «3» و خیمه زدند [از بهر آن «4»] که شهرک مرکز بلوک دیلم بوده است و، به عهد و ایام علاء الدین، باغی و کوشکی ساخته‌اند از بهر تماشاگاه او.
آنجا نه روز بر فتح و ظفری که هیچ پادشاه را دست نداده باشد، مگر به عهد خورشاه نادان، جشن و سور ساختند. و از آنجا به پای الموت آمد و یک روز توقف نمود و رکن الدین را به پای قلعه فرستادند تا آن قوم را ایل و منقاد کند. مقدّم الدین، که مقدم قلعه بود، تمرد نمود و از انحدار ابای تمام کرد. پادشاه شهزاده «5» بلغای را با لشکری جرّار به محاصره بر مدار آن بداشت و به نفس خود عازم لمسر شد. ارباب الموت از باب مصلحت در آمدند و از طرق منازعت برگشتند و متواتر نزدیک رکن الدین به پای قلعه لمسر کس می‌فرستادند، تا در حضرت پادشاه عثرات ایشان را شفیع شد و یرلیغ امان بستد و آنجا رفت و مقدم را از قلعه به شیب آورد. و جمعی مغولان نیز بر بالا رفتند و مجانیق بشکستند و درها برکشیدند. و ساکنان قلعه سه روز مهلت خواستند؛ و به قتل ثقل اقمشه و امتعه اشتغال داشتند، تا روز چهارم که لشکریان و حشمیان «6» تمام برآمدند و بقایای لقاطات آن را غارت کردند.
و الموت کوهی است که تشبیه آن به شتری زانوزده گردن به زمین نهاده کرده‌اند. و آن قلعه‌ای است که مدخل و مخارج و مراقی و معارج آن را نظیر و شبیه نیست. جدران مجّصص و بنیان مرصّص چنان استحکامی داده که پولاد به وقت تخریب گوییا بر سنگ می‌زدند. و در احجار آن، احجاری چند ساباط «7»، با طول و عرض و به ارتفاع، و حوض‌های عمیق که از استعمال سنگ و
______________________________
(۱). مجمع م
(۲). ص: نبود؛ جهانگشا (ص ۲۶۸) و مجمع م: بود.
(۳). مجمع م: نگذشتند؛ مجمع د: بگذشت.
(۴). مجمع د
(۵). مجمع م: پادشاه پادشاهزاده
(۶). ص و مجمع م: حشمیان؛ جهانگشای جوینی (ص ۲۶۹): حشریان
(۷). مجمع م: ساباطهای
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۵۵
ساروج استغنا حاصل داشت [۶۵] [که آیه] «وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهِینَ» در صفت آن وارد ساخته بودند. و جهت سرکه و شراب و عسل و انواع مایعات و اجناس جامدات، انبارها و حوض‌ها کنده، در وقت تاراج و استخراج ذخایر، لشکریان در حوض عسل غوص می‌کردند. و از رودخانه باهردو «1» جوی آب به پای قلعه آورده بودند؛ و از آنجا، بر مدار نیمه قلعه، جویی در سنگ بریده و در شیب آن حوض‌های دریاآسا ساخته بودند که آب به پای خویش، جهت ذخیره در آنجا می‌رفتی و پیوسته از آنجا روان بودی. و اکثر ذخایر آن، از مایعات و جامدات، از عهد سیّدنا، حسن صباح، نهاده بودند، که اکنون ۱۷۷ «2» سال بر آن گذشته بود، هیچ استحالت در آن ظاهر نشده؛ و آن را از کرامات و تبرک سیّدنا دانستندی. باقی شرح آلات جنگ و ذخایر بیش از آن بود که شرح آن به طوامیر مندرج گردد.
امیری را، با عدد بسیار از حشم و حشر، به تخریب آن منصوب کرد. بر معول معوّل نبود، آتش بر سر آن ابنیه می‌سوختند و خراب می‌کردند. فی الجمله، مدتی در آن اشتغال نمودند.
و پادشاه در لمسر، که مشتات «3» آن حدود بود، مقام فرمود و ایشان را چند روز مهلت داد تا به دم [و افسون «4»] از سوراخ بیرون آیند، هیچ فایده نداشت. پادشاه طایربوقا را «5»، با لشکری از مغول و تازیک، به محاصره آن بگذاشت، و به مبارکی، در روز شانزدهم ذی الحجه أربع و خمسین و ستّ مائه، مراجعت فرمود، کام‌یاب و کامران. بنه رکن الدین را، با حواشی و مواشی، در قزوین ساکن کردند و لشکر او را متفرق به امرا سپردند؛ و رکن الدین «6» را، در بندگی پادشاه به جانب اردو، که در حدود همدان بود، ملازم و از معتمدان خویش دو سه «7» کس را در مصاحبت ایلچیان پادشاه جانب قلاع شام روان کرد تا کوتوالان را بیارند؛ و آن قلاع را به اسم بندگان پادشاه محافظت می‌کنند، تا به وقتی که چتر فلکسای پادشاه بدان حدد باز رسد، مصلحت آن فرمان شود. و رکن الدین منظور عاطفت و رحمت پادشاه بود. در اثنای این حالات، بر یکی از بنات «8» مغول عاشق شد، و آن خطبه ملک را به خطبه او بدل کرد. پادشاه فرمود تا آن دختر را به وی دادند.
روزی در مجلس شراب این رباعی را از مطربان درخواست. بیت:
______________________________
(۱). ص: باهردو؛ مجمع م: با هر و دو؛ مجمع د: رودخانه دو؛ نسخه دانشکده ادبیات: باهر دو جوی؛ جهانگشای جوینی (ص ۲۷۲): باهر و جویی.
(۲). ص و مجمع: ۱۷۷؛ مجمع م: ۱۷۰؛ جهانگشای جوینی (ص ۲۷۳)، زبده: صد و هفتاد و اند
(۳). ص: بناه؛ مجمع د: پناه؛ مجمع م ندارد؛ جهانگشای جوینی (ص ۲۷۳): مشتات
(۴). مجمع م و د: تا باشد که
(۵). مجمع م: طایر بهادر؛ مجمع د: طایفه بوقا
(۶). ص: رکن دین
(۷). مجمع د: یک دو سه
(۸). ص: ابناء؛ دیگر نسخه‌ها: بنات
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۵۶
شاها به درت به زینهار آمده‌ام * ‌وز کرده خویش شرمسار آمده‌ام
اقبال تو آورد مرا موی کشان‌ورنه به چه کار و به چه بار آمده‌ام و از دیگ سودا «1» هوس تماشای فحول شتران بختی پختی. روزی پادشاه او را صد شتر فحل [بختی «2»] بخشید. و غرض از آن هوس نظاره جنگ و گشنی «3» شتر داشتی. و چون از کار عروس فارغ شد، التماس کرد که او را پادشاه به حضرت منکوقاآن فرستد. ملتمس او موافق رأی پادشاه بود.
در غرّه ربیع الأول سنه خمس و خمسین و ستّ مائه، با نه کس متوجه آن حضرت شد در مصاحبت ایلچیان. خورشاه «4» از «5» خدمت پادشاه متقبل شد که چون به گردکوه رسد، کوتوال و اصحاب او را «6» فرو آورد. و چون [او «7»] روان شد، جماعتی از مغولان را مقدم ایشان، بوجرای [نویان «8»]، جهت ملازمت و محافظت او نامزد کرد. چون به پای گردکوه رسیدند، ایشان را به استنزال امر کرد، ابا و امتناع نمودند. چون به شهر بخارا رسید، از آنجا که مقتضای کفایت او بود، با ایلچیان خصومت و منازعت کرد و یکدیگر را مشت زدند. و چون فرمان منکوقان آن بود واصل یاسا [آن «9»] که از ایشان یک‌باره تا بچه در گهواره نگذارند، تمامت حشم او را، در هزارها و صدها، به موکلان «10» هشیار مضبوط سپردند. فرمان شد تا به تمامت لشکرهای ایلچیان رفتند، تا هر قومی که جماعتی را به ایشان سپرده بودند بکشتند. و قراقای بیتکچی به قزوین رفت، تا تمامت را شربت فنا نوشانیدند. و از ایشان، دو سه کس را به دست بلغان [خاتون «11»] دادند تا به قصاص خون پدر خویش، جغتای، که او را فداییان کارد زده بودند، بکشت. و از نسل ایشان هیچ‌کس نماند و آن دولت‌خانه به او منقضی شد و اساس مملکت منقرض گشت.
و سرور خراسان، که به کار قهستان مشغول بود، فرمان شد تا او نیز از آن جماعتی را به
______________________________
(۱). مجمع د: و دیگر رکن الدین سودا؛ مجمع م: و او همیشه سودا؛ ص: و آن دیگ؛ جهانگشای جوینی (ص ۲۷۴): و از دیگ؛ زبده: خورشاه از رنگ
(۲). مجمع د
(۳). نسخه‌ها: کشتی؛ زبده و جهانگشای جوینی (ص ۲۷۴): استنتاج
(۴). ص: خورشاه خورشاه
(۵). مجمع د: در
(۶). ص: او او را
(۷). مجمع م
(۸). مجمع م: بوجر؛ ص: بوحرا؛ جهانگشای جوینی (۲۷۵): بوجرای؛ زبده: بوجرای نویان
(۹). ص: یا سه؛ مجمع م: یاسا آن
(۱۰). مجمع د: موکلان
(۱۱). مجمع د
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۵۷
بهانه حشر بیرون راند. و [او به موجب فرمان پادشاه] دوازده هزار کس را بکشت «1»، و هم‌چنین، هر کجا که بودند همه را نیست کردند.
رکن دین «2» را نیز چون به قرار قروم رسید، منکوقاآن فرمود که او را چندین راه آوردن زیادت بوده است، یاسای قدیم ما معلوم است. و فرمان بدو رسانید که تو چون دعوی ایلی می‌کنی، چگونه بعضی قلاع را فرونیاورده‌ای، چون گردکوه و لمسر. اکنون بازگردد و چون آن قلعه‌ها را خراب کند، بار دیگر شرف تکیشمیشی «3» یابد. بدین امید او را بازگردانید. چون به کنار تنغات «4» رسیدند، او را، به بهانه طوی، از راه بازگردانیدند و وبال آنچه آبا و اجداد او با خلق خدا کرده بودند چشانیدند، و از اصل و نسل او اثر نماند.
و در جهان، آیندگان و روندگان بی‌خوف و بیم [تردد نمودند؛ چه پیش از آن «5»] از مخاصمت ایشان شب و روز در مضیق زندان از خوف و ترس کارد [زنان در خطر جان بودندی. گوییا] پیمانه‌ای بود به سر آمد و نکبایی که گرد برانگیخت «6» و فرونشست و آتشی بود که خوش بر سوخت و منطقی گشت.
و چون این دولت‌خانه برافتاد، بعد از یک سال، خاندان عباسی نیز برافتاد، معامعا- گوییا به هم متعلق بودند و هرچند خصمان و ضدان بودند. [۶۶] و خود کدام دولت است که عاقبت برنیفتاد «7» و برنیفتد؛ یا کدام ذروه حیات که به حضیض ممات نرسد؛ یا کدام صعود سعادت که به هبوط مذلت و انقراض نکشد. ذلک ذکری للذاکرین.
______________________________
(۱). مجمع م؛ در زبده آمده: و امیر کسوقانویان [کیتبوقانویان] که سرور جهریک قهستان بود فرمان شد تا او نیز از آن جماعت کسی را که به سمت الحاد موسوم بود به بهانه حشر بیرون راند تا به تهمت این بهانه دوازده هزار کس کشته شد؛ جهانگشای جوینی (ص ۲۷۶): و نزدیک اوتاکوجینا که سرور لشکر خراسان بود و به کار قهستان مشغول بود فرمان شد تا او نیز از آن جماعت کسی را که در الحاد راسخ بود به بهانه حشر بیرون راند و دوازده هزار خلق را بکشت؛ مجمع د: تا او نیز هرکه از این طایفه ببیند بکشد او دوازده هزار کس بکشت.
(۲). مجمع م و د: رکن الدین
(۳). ص: تکیمشمیشی؛ مجمع م: تکشمشی؛ مجمع د و جهانگشای جوینی (ص ۲۷۷): تکشمیشی
(۴). ص: تنغات (بی‌نقطه)؛ مجمع د: آمو؛ مجمع م: آب جیحون؛ جهانگشای جوینی (ص ۲۷۷ حاشیه شماره ۵): تنغات
(۵). ص: بیم بود و از مخاصمت؛ مجمع د: و در جهان آیندگان و روندگان بی‌خوف تردد نمودند، چه، پیش از این از خوف کارد زنان در خطر بودندی گوییا پیمانه‌ای بود که به سر درآمد؛ مجمع م مانند آنچه در متن آوردیم.
(۶). ص: و نکباءکی (بی‌نقطه) گرد و بادی می‌نمود که بسته شد؛ زبده: و غباری حاشیه که نشسته شد.
جامع التّواریخ (چاپی ص ۱۴۱): و یک‌بارگی گرد بر رفت؛ مجمع د: ندارد. متن از روی مجمع م نوشته شد. (نکباء نوعی است از باد.- به دو رساله در آثار علوی ص ۴۱ چاپ نگارنده.
(۷). مجمع م: برنیفتاد هُوَ کُلُّ شَیْ‌ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ. تمت فی یوم الاحد علی ید اقل خلق اللّه ابن المرحوم ملا محمد مهدی آقا بابا شاهمیرزادی فی ۱۲۷۲.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۵۸
این است آنچه این ضعیف را از کتب متقدمان و افواه راویان معتبر معتمد القول استماع افتاد و مطالعه کرد «1» و العهده علی الراوی.
*** تمام شد تاریخ اسماعیلیه و نزاریه، از مصنفات مخدوم أعظم أعدل، سلطان الوزراء فی العالم، رشید الحق و الدنیا والدین، عماد الاسلام و المسلمین، أعز اللّه أنصار دولته، به یاری باری، عز اسمه، فی أواخر جماد ألأخر لسنه أربع عشره و سبع مائه، به خط العبد المکابی الحافظ، و الحمد لولیه و الصلوه و السلام علی نبیه محمد و آله الطیبین الطاهرین أجمعین.
______________________________
(۱). مجمع د: کرد، و السلام
 
توجه:  نقد و نظر و بررسی انوش راوید،   همراه با فهرست جلد های جامع التواریخ  در اینجا.
 
 
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۵۹
 
یادداشت‌هایی چند
 
______________________________
(1) رفیقان ص نوزده س ۵ غزالی در آغاز قسطاس مستقیم گفته است: فقد استقبلنی رفیق من رفقاء اهل التعلیم پیداست که باطنیان صباحی در همان آغاز کار سیدنا حسن صباح به هم دیگر «رفیق» می‌گفته‌اند.
نظم عده خلفا ص بیست و یک س ۱ این شعرها چنان‌که در زبده آمده است از ابن فوطی است و در جایی دیگر ندیده‌ایم. سیوطی در حسن المحاضره (ج ۲: ص ۱۷) چنین می‌نویسد: من قصیده ابن فضل اللّه التی سماها حسن الوفاء لمشاهیر الخلفا
و الخلفاء من بنی فاطمهالی عبید اللّه در فاخر
ابناء اسماعیل نجل جعفرالصادق فی القول ابوه الباقر
بالغرب مهدی تلا قائم‌و الثالث المنصور و هو الاخر
ثم المعز قائد الجیش الذی‌سار الی مصر و نعم السائر
ثم ابنه العزیز عز مشیهاو الحاکم المعروف ثم الظاهر
و بعده المستنصر النائی الذی‌تلاه مستعل و جاء الامر
و حافظ و ظافر و فائزو عاضد ثم الملیک الناصر
قالوا لقد سالهم معتقدو اللّه عند علمه السرائر
لکنما الحاکم ممن لج فی‌طغیانه فکافر او فاجر
(۲) عبد اللّه سبا ص ۲ س ۱۷ آقای دکتر محمد جواد مشکور در دانشنامه (شماره ۲، تاریخ ۱۳۲۶ ص ۵۵
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۶۰
۷۴) گفتاری درباره سباییان نوشته است و سید مرتضی عسکری کتابی به نام عبد اللّه بن سبا دارد (چاپ نجف ۱۹۵۶) که بسیار سودمند است.
______________________________
(۳) فصول ص ۳ س ۱۷ و ص ۱۰۳ س ۲ و ص ۱۳۱ س ۱۰۳ دستورها و فرمان‌ها و نامه‌ها و پیام‌ها و سخنانی که از رهبران و بزرگان فاطمی و صباحی نشر می‌شده است عهود و مواثیق و سجلات و فصول می‌خواندند. رساله کوتاهی که حسن صباح درباره اصل تعلیم به فارسی نوشته و شهرستانی آن را به فارسی برگردانده و در ملل و نحل خود آورده است از همین قبیل بوده است و این فصول سیدنا افسوس که در دست نیست و اگر ترجمه تازی شهرستانی نمی‌بود نشانی از آن نمی‌ماند جز آنچه امام رازی در مناظرات یاد کرده و عبارت «خرد بس یا نه بس» را آورده. او در اعتقادات فرق المسلمین و المشرکین خود نیز بدان اشاره نموده است. این عبارت باز رد روضه التسلیم منسوب به خواجه طوسی (ص ۱۴۸) دیده می‌شود. گویا جوینی در تاریخ جهانگشا و خواجه رشید در جامع التّواریخ به آن دست‌رسی داشته‌اند یا اینکه فقرات آن در منابع کار آنها موجود بوده است. به‌هرحال، در جامع التّواریخ به بهترین وجهی بندهایی از این فصول دیده می‌شود.
از فصول حسن «علی ذکره السلام» خواجه طوسی در دو رساله جبر و قدر و سیر و سلوک یاد کرده است، ولی نویسندگان نسخه‌ها آن بندی را که فصول در آن نام برده شده است برداشته‌اند، ولی در ترجمه‌ای که سید داماد از این فصل رساله جبر و قدر کرده است امانت به خرج داده و کلمه فصول را برنداشته است (- ص ۱۶۳ همین کتاب جامع التواریخ)
(۴) میمون قداح ص ۴ س ۱۰ درباره عبد اللّه میمون قداح بهترین بررسی را نخستین بار شادروان قزوینی کرده و در حواشی جلد سوم تاریخ جهانگشا (ص ۳۱۲- ۳۴۳) گذارده است. در کتاب‌The Alleged Funder Of Ismailism تألیف‌W .IWANOV چاپ ۱۹۴۶ بمبئی هم تحقیقی به انگلیسی دیده می‌شود
(۵) باطنی و ظاهری ص ۵ س ۱ اصطلاح باطن و ظاهر را اسماعیلیان بسیار به کار می‌برند. صوفیان هم از این دو بیگانه نیستند و گویا نخستین بار دو کلمه «ظاهر و باطن» و «ظهر و بطن» در حدیث‌های معانی قرآن به کار برده شده است. در تفسیر ابی محمد سهل بن عبد اللّه تستری (م ۳۸۳) (چاپ مصر ۱۳۲۹ ص ۲) هم یکی از آنها را از خود سهل می‌بینیم. این حدیث‌ها در تفاسیر از پیامبر دانسته شده است و در تفسیر طبری (چاپ دوم ج ۱، ص ۲۲) پاره‌ای از آنها دیده می‌شود و در همین جا است که بدو کلمه «ظهر و بطن» بر می‌خوریم.
(۶) سلمبه ص ۶ س ۱۰ در رساله قضا و قدر شیخ رئیس ابن سینا (جامع البدائع ص ۴۴) آمده است: انه لما تیسر عودی من شلمبه راکبا جدد اصفهان عرست ببعض القلاع المعقوده علی الجاده.
قزوینی در حاشیه تاریخ جهانگشای (۳: ۱۴۸) گفته که «سلمبه» باید همان شلمبه باشد.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۶۱
______________________________
(۷) ابو حاتم رازی ص ۶ س ۲۱ درباره رهبران دوران نخستین اسماعیلیان- سیاست‌نامه؛ چاپ خلخالی، ص ۱۵۹- ۱۶۷ بیرونی الهند (ص ۳۲)؛ الفرق بین الفرق (چاپ دوم، ص ۱۷۰) در آن به کلمه «بندانه» برمی‌خوریم؛ التبصیر فی الدین (ص ۸۳ و ۸۴) کشف المحجوب (ص ۹) زاد المسافرین (ص ۴۲۲) خوان اخوان (ص ۱۱۲ و ۱۱۳ و ۱۱۵ و ۱۱۷) قواعد عقائد آل محمد (ص ۵۵ و ۶۰)، یمانی کشف الاسرار (ص ۲۱) ابن ندیم الفهرست (ص ۲۶۶ و ۲۶۷ و ۲۶۸ و ۲۷۹) بیان الادیان (ص ۳۹)؛ دخویه قرمطیان؛ ایوانف، فهرست کتاب‌های اسماعیلی (فهرست نام‌ها)؛ همان نویسنده، بررسی از آئین اسماعیلی کهن (ص ۱۹۹، ش ۱) و علی در خطط الشام (ج ۶، ص ۲۶) از رهبران اسماعیلی شام مانند حکیم منجم و ابو طاهر صائغ و ابو الحسن سنان بن سلمان بن محمد بصری، صاحب دعوت نزاری، و از هفتاد دژ آنها که یکی دژ صهیون بوده است و هم‌چنین از کشتار آنها در حلب به سال ۵۰۷ و ۵۰۸ و در دمشق به سال ۵۲۲ و شبیخون زدن بر صلاح الدین در ۵۷۱ و کشتن کونراد امیر صور در ۵۸۸ و سپس کشتن ریموند پسر بویمند چهارم معروف به اعور امیر صلیبی انظاکیه یاد شده است.
(۸) محمد بن موسی بلخی ص ۷ س ۳ وزیر نصر بن احمد سامانی ابو عبد اللّه محمد بن احمد جیهانی ثنوی و پسرش محمد (م ۳۳۰) بوده است (یادداشت‌های قزوینی ج ۲، ص ۲۰۲- عباس اقبال تاریخ اکتشافات جغرافیایی ص ۳۳).
(۹) جبسفوح ص ۷ س ۵ این کلمه در متن درست خوانده نمی‌شود. شادروان قزوینی در یادداشت‌ها (ج ۲، ص ۲۰۰) از چنین کلمه‌ای یاد نموده و گفته است که شاید نام جایی یا شهری یا روستایی یا رودی باشد.
در النقض رازی (ص ۳۳۱) از «اسحاق بن خیوخ» که از سیستان برخاسته و امیر خلف بن احمد او را کشته یاد شده و در نسخه بدل این چاپ «حنسفوح» آمده و آن نزدیک به املای نسخه ماست.
(۱۰) هفت دور ص ۸ س ۸ از هفت دور در تاریخ جهانگشا (ج ۳، ص ۱۴۴) هم یاد شده است گذشته از این‌که در کتاب‌های دانشمندان اسماعیلی فاطمی و صباحی هم می‌بینیم. در این چاپ جامع التّواریخ (س ۱۶، ص ۱۴) عبارت «و از پس او امام پنجم محمد باقر» افتاده است.
(۱۱) حجر الاسود ص ۱۱ س ۷ قرمطیان سنگ سیاه کعبه را در ۱۴ ذی الحجه سال ۳۱۷ ربودند و در ۱۰ ذی الحجه ۳۳۹ آن را بدانجا برگرداندند، چنان‌که مورخان گفته‌اند ۲۲ سال آن را نگاه داشته‌اند نه ۲۵ سال.
(۱۲) میله ص ۱۳ س ۴ میله شهر کوچکی است در منتهای افریقیه و میان آن و میان بجایه سه روز و تا قسطنطنیه یک روز راهست یاقوت (معجم البلدان).
(۱۳) محضر بستن ص ۱۷ س ۱۶ در النقض رازی (ص ۳۳۶) آمده که ابو الفضل جعفر مقتدر عباسی
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۶۲
(ص ۲۹۵- ۳۲۰) نخستین بار چنین محضری ساخته است؛ سپس عضد الدوله فناخسرو دیلمی (ص ۳۶۷- ۳۷۲) به چنین کاری دست یازید، اتعاظ الحنفا (ص ۳۶) آنگاه القادر باللّه عباسی محضری نوشت (اتعاظ الحنفا ص ۳۶ و ۴۵- تاریخ ابن خلدون (ج ۳، ص ۳۶۰ و ۴۴۲) تاریخ ابو الفدا (ج ۲، ص ۱۴۲)؛ الکامل فی التاریخ ابن اثیر (ج ۸، ص ۲۰۵) تاریخ جهانگشای (ج ۳، ص ۱۹۳) النجوم الزاهره (ج ۴، ص ۲۲۹) شذرات الذّهب (ج ۳، ص ۱۶۲)؛ تاریخ ابن کثیر (ج ۱۱، ص ۳۴۶)؛ الحاکم بامر اللّه (ص ۳۳) اصول الاسماعیلیه (ص ۱۴۳).
القائم بامر اللّه نیز چنین محضری دستور داده بود که بسازند الکامل فی التّاریخ ابن اثیر (ذیل حوادث سال ۴۴۴)؛ النجوم الزاهره (ج ۵، ص ۵۳)؛ تاریخ ابن کثیر (ج ۱۲، ص ۶۳)؛ المنتظم ابن جوزی (ج ۸، ص ۱۵۴) تاریخ ابن میسر (ص ۶)؛ مرآه الجنان (ج ۳، ص ۶۲).
______________________________
(۱۴) مدت خلافت مهدی ص ۲۱ س ۱۳ در اتعاظ الحنفا (ص ۱۰۶) آمده: و کانت ولایته مذ دخل رقاده و دعی له بالامامه الی ان توفی اربعا و عشرین سنه و عشره اشهد و عشرین یوما. در تاریخ جهانگشا (ج ۳، ص ۱۶۰) ۲۶ سال یاد شده است. نیز الکامل فی التّاریخ ابن اثیر (ج ۸، ص ۹۸) و البدایه و النهایه ابن کثیر (ج ۱۱، ص ۱۷۹).
(۱۵) ابن طالوت ابو یزید مخلد بن کیداد نکاری ص ۲۲ س ۱۲ ابن اثیر در حوادث ۳۰۳ از او یاد کرده است وChrbonncau گفتاری به فرانسه درباره او دارد که در الجزائر به سال ۱۸۶۸ به چاپ رسیده است.
(۱۶) مال فرستادن معز به مصر ص ۲۹ س ۴ این عبارت (س ۱۴ و ۱۵) در نسخه‌ها نیامده است، در نسخه دانشکده ادبیات چنین است: معز الدین حالی حوالی جزیره و کنانه و رجال عرب متفرقه به صحبت مولای خود جوهر به دیار مصر فرستاد افسوس که این هم روشن نیست.
در این نسخه در همین جا باز آمده است: چون معز برین قضیه اطلاع یافت همت بر تسخیر مصر مقصور گرداند. جوهر را با متجنده و ارباب سلاح و کشتی‌های مشحون به انواع اطعمه و اصناف اغذیه که بر اهالی آن مملکت صدقه کند ارسال نمود.
(۱۷) قرامطه ص ۳۰ س ۱۰ درباره قرمطیان در کتاب نهایه الارب فی فنون الادب شهاب الدین احمد بن عبد الوهاب نویری در گذشته ۷۳۳ (جلد تاریخ) نسخه شماره ۱۵۷۶ عربی کتابخانه ملی پاریس (گ ۴۷ پ- ۸۱ ر در ۳۵ برگ) هرچه بهتر سخن داشته شده است. او در تاریخ فاطمیان داستان قرمطیان را تا سال ۳۶۳ یاد کرده و نسخه شریف اخو محسن را در دست داشته است. (- اتعاظ الحنفا، ص ۲۶؛ تاریخ جهانگشای جوینی ج ۳، ص ۳۲۹) در خطط مقریزی (ج ۲، ص ۲۲۷- ۲۳۵) هم از سخنان همین شریف آمده است.
(۱۸) آسیاهای زر ص ۳۱ س ۹ از «آسیاهای زر گداخته» که معز «بر چهارپایان بار کرده» حلقه‌های زرین
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۶۳
خواسته شده است. در تاریخ انطاکی (ص ۱۴۴) آمده که معز در روز پنجشنبه ششم صفر ۳۶۲ از قیروان بیرون شد و در روز سه‌شنبه ۸ رمضان همین سال به مصر رسید. ابن اثیر (سال ۳۶۱) می‌گوید که معز در شوّال ۳۶۱ از افریقیه بیرون شده بود و در ۵ رمضان ۳۶۲ به قاهره رسیده بود و در اینجا چنین می‌نویسد: حتی ان الدنانیر سبکت و جعلت کهیئه الطواحین و حمل کل طاحونتین علی جمل.
______________________________
(۱۹) بر دویل و نقفور ص ۳۵ س ۱۶ و ۲۱ بر دویل همان بغدوین یاBaudouin یا بودوین دی هینو است که در خطط الشام (ج ۱، ص ۲۷۸) یاد شده. نقفور در اینجا باید تکفور (ص ۴۲، س ۱) یا تاگور باشد که قزوینی در حواشی تاریخ جهانگشای (ج ۳، ص ۴۸۴- ۴۹۰) درباره آن بررسی کرده است.
(۲۰) کوسنتینه ص ۳۶ س ۲۳ همان قسطنطنیه یاConstantine است که دژی استوار و بزرگ و باشکوه بود در مرزهای غربی افریقیه (یاقوت).
در الکامل فی التّاریخ ابن اثیر (در وقایع سال ۳۶۵) آمده: ذکر حصر کسنته و غیرها.
(۲۱) منشا ص ۳۷ س ۴ در حسن المحاظره سیوطی (ج ۲، ص ۱۳) آمده که از عجایب اتفاق زمان عزیز آن‌که مردی نصرانی را به نام عیسی بن نسطورس و مردی یهودی را به نام میشا وزارت داد و یهودیان و نصرانیان آب رویی پیدا کردند و زنی نیازی داشت و در نامه خود نوشت سوگند به آن‌که نصرانیان را با عیسی بن نسطورس و یهودیان را با میشا عزیز کرد و مسلمانان را با تو ذلیل نمود.
(۲۲) دهیقین ص ۳۹ س ۷ در تاریخ انطاکی (ص ۲۴۶) آمده است و الدهیقین المتغلب علی دمشق.
(۲۳) ابو رکوره ص ۵۳ س ۱ در کتاب اخبار الملوک بنی عبید از ابی عبد اللّه محمد بن علی بن حماد (در گذشته ۶۲۸ تألیف ۶۱۷ چاپ الجزائر به سال ۱۳۴۶) با ترجمه فرانسه ازVonderheyden )ص ۸۵) از ابو رکوه و گرفتن او شهر «فزان» در ۴۱۵ یاد شده است.
(۲۴) قرافه و معافرص ص ۴۱ س ۱۴ القرافه خطه بالفسطاط من مصر- قرافه بطن من معافر نزلوها فسمیت بهم (یاقوت).
(۲۵) دارابزین ص ۴۱ س ۲۲ در منیه المرید شهید ثانی (در نوع ۱۹ آداب متعلم با شیخ (ص ۴۴ چاپ ۱۳۰۷ ایران) و در تذکره السامع و المتکلم فی ادب السامع و المتعلم ابن جماعه در نوع ۸ فصل ۲ (ص ۹۸ چاپ ۱۳۵۳ مصر) از «درابزین» یاد شده است. در حاشیه این کتاب آمده:
«الدرابزین قوائم منتظم یعلوها متکا» دوزی می‌نویسد که این کلمه یونانی است از تراپزیون و در فرانسه‌Balustrade و همان (نرده، طارمی، دست‌انداز) است. باز در اینجا از «دربز، دربس، دربوز، دربیزه، درابز» هم یاد شده است.
(۲۶) خانه امام جعفر صادق ص ۴۱ س ۲۵ امام جعفر بن محمد صادق پیشوای شیعیان در مدینه
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۶۴
می‌زیسته و خانه او در آنجا بوده است تاریخ زاد و مرگ این امام در کتاب‌ها به اختلاف آمده است:
در الائمه الاثنا عشریه از شمس الدین محمد بن طولون حنفی دمشقی م ۹۵۳ (بیروت ۱۳۷۷، ص ۸۵) آمده که او به سال هشتاد و به روایتی در بامداد روز سه‌شنبه ۸ رمضان سال ۸۳ از مادر بزاد و در شوّال ۱۴۸ درگذشت.
در کتاب الازهار و مجمع الانوار داعی اسماعیلی یمنی حسن بن نوح بهروجی م ۹۳۹ (منتخبات اسماعیلیه، دمشق ۱۳۷۸ ص ۲۳۳) آمده که او در شوّال ۱۴۸ در ۶۸ یا ۶۹ سالگی درگذشت و ۳۴ سال و هفت ماه امامت نمود. پس به گفته او در سال ۸۰ یا ۷۹ از مادر بزاد. در اصول کافی کلینی (کتاب الحجه باب مولد ابی عبد اللّه) آمده که او در سال ۸۳ زاده و در شوّال ۱۴۸ در ۶۵ سالگی درگذشت.
شیخ مفید در ارشاد (ص ۲۴۹ چاپ ۱۳۲۰ ق ایران) می‌گوید که او در مدینه به سال ۸۳ از مادر بزاد و در شوّال ۱۴۸ در ۶۵ سالگی درگذشت و ۳۴ سال امامت نمود. در جامع الرواه اردبیلی (چاپ تهران ۲: ۴۶۴) نیز چنین یاد گشته و او این را هم می‌گوید که زادگاه امام در مدینه بوده و او در همان‌جا درگذشت.
در دستور المنجمین (برگ ۳۳۳ پ شماره ۵۹۶۸ عربی پاریس) آمده که او در ساعت سوم روز ۱۷ ربیع یکم سال ۸۳ از مادر بزاد و ۳۳ یا ۳۴ امامت کرد و به گفته جابر بن حیان صوفی که از شاگردان او بوده است ۶۲ و بگفته دیگری ۶۵ سال در این جهان بزیست. پس سال مرگ او ۱۴۵ یا ۱۴۸ می‌شود.
باری برویم بر سر داستان خانه او. در سرگذشت الحاکم بامر اللّه (۳۷۵- ۴۱۱) خلیفه فاطمی مصر در همان دستور المنجمین که در روزگار حسن صباح تألیف و نسخه آن در ۵۱۳ نوشته شده و نسخه کهن آن‌که گویا نسخه اصل زمان حسن صباح است و در کتاب‌خانه ملی پاریس هست چنین آمده است:
و یقال انه حج البیت و فتح حجره الصادق رضی اللّه عنه و تسلم آلاته و کتبه کلها و ما استودع فیها من السلاح و احعان (؟) العلوم و عاد فی مده عشرین یوما حیث لم یعلم به احد من الناس «1».
ابن اثیر در الکامل فی التّاریخ (سال ۴۰۰) می‌نویسد:
و فی هذه السنه (۴۰۰) ارسل الحاکم بامر اللّه من مصر الی المدینه ففتح بیت جعفر الصادق و اخرج منه مصحف و سیف و کساء و قعب و سریر در المنتظم ابن جوزی (۷: ۲۴۶) آمده:
______________________________
(۱). مرحوم قزوینی مسائل پاریسیه، ص ۱۴۱.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۶۵
و فی هذه السنه ورد الخبریان الحاکم انفذ الی دار جعفر بن محمد الصادق بالمدینه من فتحها و اخذ مصحفا و آلات کانت فیها و لم یتعرض لهذه الدار احد منذوفاه جعفر و کان الحاکم قد انفذ فی هذه السنه رجلا معه رسوم الحسنیین و الحسینین و زادهم فیها و رسم له ان یحضرهم و یعلمهم اشاره لفتح الدار و النظر الی ما فیها من آثار جعفر و حمل ذلک الی حضرته لیراه و یرده الی مکانه و وعدهم علی ذلک الزیاده فی البر فاجابوه ففتحت فوجد فیها مصحف و قعب من خشب مطوق بحدید و درقه خیزران و سریر فجمع و حمل و مضی معه جماعه من العلوین فلما و صلوا اطلق النفقات القریبه و رد علیهم السریر و اخذ الباقی و قال انا احق به فانصرفوا ذامین له و اضاف الناس هذا الی ما کان یفعله من الامور التی خرق بها العادات.
در النجوم الزاهره (۴: ۲۲۲) آمده:
و فیها (۴۰۰) ارسل الحاکم الی المدینه الی دار جعفر الصادق من فتحها و اخذ منها ما کان فیها و کان فیها مصحف و سریر و آلات و کان الذی فتحها ختکین العضدی الداعی و حمل معه رسوم الاشراف و عاد الی مصر بما وجد فی الدار و خرج معه من شیوخ العلویین جماعه فلما و صلوا الی الحاکم اطلق لهم نفقات قلیله و رد علیهم السریر و اخذ الباقی و قال انا احق به فانصرفوا داعین علیه.
از این کتاب برمی‌آید که حاکم در سال چهاردهم فرمان‌روایی خویش به سال ۴۰۰ هجری چنین دستور را داده است و کسی که این کار را انجام داد ابو منصور ختکین عضدی داعی قاید بوده که به دستور حاکم در سال ۳۹۲ فرمان‌روای دمشق شده بود (النجوم الزاهره ج ۴، ص ۲۰۵) «1».
در همین النجوم الزاهره (ج ۵، ص ۱۷۶) آمده که در محراب‌های مصلابی که الامر باحکام اللّه (۴۹۰- ۵۲۴)، خلیفه فاطمی، برای خطبه نماز عید می‌رفت سه سجاده می‌نهادند و روی آنها سجاده لطیفی بود که آن را گرامی می‌داشتند و آن پاره بوریایی بود که می‌گفته‌اند از آن جعفر صادق بوده و حاکم آن را در آن هنگامی که در خانه او را بگشود از آنجا گرفته است.
از روی هم رفته این سخنان برمی‌آید که
حاکم در سال چهاردهم فرمان‌روایی خویش در ۴۰۰ به حج رفته بود و ابو منصور ختکین عضدی داعی قاید را که به دستور حاکم در سال ۳۵۲ فرمان‌روای دمشق شده بود (النجوم الزاهره ج ص ۲۰۵) فرستاد تا در خانه امام جعفر صادق را که از زمان مرگ او تا آن تاریخ بسته بود و کسی به آن دست نیافته بود بازکردند. این فرستاده که معتمد حاکم بود رسومی با خود برای اشراف حسنیان و حسینیان داشت بلکه حاکم این بار بر آن رسوم افزود و فرمود که او
______________________________
(۱). از گفته محشی النجوم الزاهره برمی‌آید که در مراه الزمان و تاریخ اسلام ذهبی و المنتظم و عقد الجمان فی تاریخ اهل الزمان (در ۱۹ جلد) از بدر الدین محمود بن احمد عینی (م ۸۵۵) هم این مطلب یاد شده است.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۶۶
آنان را نزد خود بخواند و باز کردن در خانه امام را به آنها بگوید تا آثار امام را ببینند و فرمود که آن آثار را نزد حاکم بیاورند و او هم آنها را ببیند و سپس آنها را به جای خود برگرداند و نوید داد که اگر این کار را بکنند بیشتر به آنها نیکی کند. ختکین در را که باز کرد در آنجا مصحف و گنجینه‌های علم و شمشیر و سپری از خیزران که گرد آن آهن گرفته شده بود و گلیم و کاسه‌ای چوبین و تختی از شاخه خرما و بوریایی یافت و این‌ها را با خود به مصر برد. بزرگان خاندان علی نیز با او به مصر رفتند و حاکم به آنها اندک کمکی نمود و پاداشی ناچیز به آنها داد و تنها همان تخت را به آنها برگرداند و چیزهای دیگر را خود بگرفت و گفت که من به این‌ها سزاوارترم. آنها نومید بازگشتند و بدو نفرین می‌فرستادند و از او نکوهش می‌کردند. همان بوریا یا سجاده خانه امام بود که در زمان آمر آرایش محراب مصلا می‌شده است. مردم مصر این کاری را که حاکم کرده است در شمار کارهای شگفت‌انگیز دیگر او می‌آوردند.
چنان‌که دیدیم کهن‌ترین مدرک درباره این کار حاکم همان دستور المنجمین است. سپس ابن جوزی که می‌نویسد که در این سال چنین خبر به گوش مردم رسیده است آنگاه ابن اثیر سپس این تغری بردی در النجوم الزاهره و پس از این‌ها رشید الدین فضل اللّه در جامع التّواریخ که در ۷۱۰ این بخش را گرد آورده. مؤلف جهانگشای جوینی که در بسیاری از جاها در تاریخ اسماعیلیان از دستور المنجمین بهره برده گویا روی دشمنی با آنها این خبر را نیاورده است.
اکنون ببینیم که حاکم چرا این کار را کرده یا چنین وانمود ساخته و چنین شهرت داده است.
می‌دانیم که درباره نسب خلفای فاطمی سخنانی از طرف نسابه‌ها و دوست‌داران دستگاه عباسیان گفته می‌شد و محضرهایی هم درباره نفی نسب آنها نوشته‌اند که پیش از این یاد کرده‌ایم.
باری حاکم گویا می‌خواست که نسبت خود را با امام جعفر صادق مسلم بدارد و بگوید که «ودایع امامت» هم نزد من است و من از فرزندان او هستم این بود که چنین کاری را کرده یا چنین شهرت را داده است. خوب است که دانشمندان و محققان در این باره بیشتر جست‌وجو کنند شاید به نکات تازه‌تر بربخورند.
در جامع التّواریخ در روایت‌های گوناگون این کتاب مانند مجمع التواریخ حافظابرو جزان تاریخ این حادثه ۳۹۴ دانسته شده با اینکه در دستور المنجمین تاریخی برای آن یاد نشده و دیگر مورخان هم آن را در سال چهارصد دانستند و پیداست که او از ابن اثیر و ابن جوزی گرفته است. دستور المنجمین این نکته را هم می‌افزاید که حاکم خود به این کار پرداخت و پس از بیست روز از مدینه برگشت و کسی نمی‌دانست که او چنین کار را کرده است. با این‌که به نوشته دیگران حاکم کسی دیگر را برای انجام این کار فرستاد و گروهی از علویان هم در آن دخیل بوده‌اند ولی فریب نویدهای او را خورده‌اند. از کتب شیعیان دوازده امامی تا آنجایی که
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۶۷
می‌دانیم هیچ از این نکته یاد نشده است و آنگاه چگونه می‌شود که با بودن امامان دیگر که بسیاری از آنها در مدینه می‌زیستند خانه امام جعفر صادق به روی کسی هیچ باز نشده باشد، ناگزیر فرزندان او به آن راه می‌داشته‌اند. حل این مشکل با کتاب‌های انساب و تواریخ شیعی اثناعشری است و این مدارک یاد شده برای آن بسنده نیست.
______________________________
(۲۷) بیعه قمامه ص ۴۲ س ۳ قمامه با لضم اعظم کنیسه للنصاری بالبیت المقدس (یاقوت) در تاریخ انطاکی (ص ۲۸۳) هم از این کنیسه یاد شده است.
(۲۸) جرجیر و دلینس و ملوخیه ص ۵۶ س ۹ در تاریخ انطاکی (ص ۲۶۰) جرجیر و طلینس آمده و به‌Cresson وTellines ترجمه گردید، هم‌چنین «بقله ملوکیه» (ملوخیا) در آن دیده می‌شود.
(۲۹) عید زیتونه نصارا ص ۴۳ س ۴ در تاریخ انطاکی (ص ۲۷۹) آمده که در مصر رسم برین بود که کنیسه‌ها را در عید با شاخه‌های زیتون و دسته‌های برگ‌های خرما می‌آراستند و از آنها برای تبرک به مردم می‌دادند.
(۳۰) تراویح ص ۴۳ س ۱۳ نماز مستحبی است که سنیان در شب‌های ماه رمضان با جماعت می‌خوانند و شیعه آن را نمی‌پذیرند و مانند خود پیامبر آن را فرادی می‌خوانند و می‌گویند که آن بدعتی است از عمر که در رمضان سال ۱۴ هجری به مردم دستور داد که این نماز را به جماعت بخوانند و به شهرها نیز چنین دستوری داد و در مدینه دو امام برای این نماز معین نمود یکی برای مردان و یکی برای زنان و خود پیامبر و ابو بکر این نماز را تنها در مسجد می‌خواندند و مردم را هم به اقتدای از امام در این نماز وادار نکرده‌اند.
(- سید شرف الدین النص و الاجتهاد (دراسات اسلامیه) چاپ ۱۲۷۵ نجف، ص ۱۴۹؛ گفتار همو در رساله الاسلام س ۴، ش ۲، ص ۱۳۹)
(۳۱) نماز چاشت ص ۴۳ س ۱۳ نماز چاشت همان صلوه الضحی است که کمتر آن دو رکعت و بهتر آن هشت رکعت و در هر دو رکعتی یک سلام است و وقت آن هنگامی است که آفتاب برآید و بهتر در هنگامی است که روز به چهار یک رسد. سنیان و زیدیان این نماز را می‌خوانند، ولی شیعیان آن را بدعت می‌دانند.
– نیل الاوطار فی شرح منتقی الاخبار محمد بن علی بن محمد شوکانی (ج ۳، ص ۶۵)؛ قاضی نور اللّه شوشتری باب صلوه الضحی و احقاق الحق چاپ سنگی ایران.
(۳۲) کنیسه عجوز ص ۴۳ س ۱۹ کنیسه عجوز همان کنیسه مریم‌Sante -Marie است (تاریخ انطاکی ص ۲۸۷).
(۳۳) مروبات ص ۴۵ س ۴ مروب خنور، مشک (فرنودسار).
(۳۴) طرادین ص ۴۵ س ۹ در تاریخ انطاکی (ص ۳۰۶) آمده است: یرکب الحمیر …
به غیر طرادین)Sans epieu( بین یدیه و لا احد یحجب
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۶۸
الناس و لا یمنعهم- طراد راننده و بیرون‌کننده با فشار (دوزی).
______________________________
(۳۵) محمود غزنوی و باطنیان ص ۵۰ س ۱ در سال ۴۰۳ سفیری از مصر نزد محمود رفته بود و داستان آن در تاریخ بیهقی (چاپ نفیسی، ص ۹۶۰) و الفتح الوهبی (ج ۲، ص ۲۴۰- ۲۵۱) و ترجمه یمینی در وقایع سال ۴۰۳ (ص ۳۹۸- ۴۰۲ چاپ ۱۲۸۲) و الجماهر بیرونی (ص ۱۵۸) آمده است.
(۳۶) متطلس ص ۵۶ س ۲ در ص ۷۳ س ۲۱ به نقل از النجوم آمده: انت صاحب طیلسان. در سیاست‌نامه (ص ۱۶۷) آمده. طیلسان برافکند.
(۳۷) سنقرچه و خمارتکین ص ۵۶ سطر ۱۷ و ص ۱۰۷ س ۲۰ در راحه الصدور (ص ۲۸۵ و ۳۸۱) از سنقر خمارتکین، والی همدان، و فلک الدین سنقر طویل شحنه اصفهان یاد شده است نیز تاریخ طبرستان مرعشی (فهرست نام‌ها).
(۳۸) قهستان ص ۵۹ س ۲۱ معین الدین محمد زمچی اسفزاری در روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات (م ۹۱۵) در چمن ۴ روضه ۵ ص ۳۰۷ چاپ ۱۳۳۸ خ دانشگاه تهران از قهستان و مردمش وصف شده و در آن چنین آمده است: و بعضی از اهالی آنجا حسن صباح را در وقت خروج او مدد کرده بوده‌اند و به مزخرفات باطل او گرویده بدین جهت بعضی از ایشان را به الحاد تهمت می‌کنند و چنان مشهور است که حالا نیز از چند موضع آنجا خراج حسن صباح جدا کرده به سر گور او می‌فرستند تا غایتی که می‌گویند بعضی پیرزنان از هر ده کلاوه ریسمان که می‌ریسند یک کلاوه عشر حسن صباح که او را ایشان امام گویند جدا می‌سازند. پس باطنیان دوستار حسن در سال‌های ۸۹۷- ۸۹۹ در قهستان بوده‌اند. در ص ۱۸۷ و ۳۱۱ و ۳۲۸ این کتاب نیز از حسن صباح به بدی یاد شده است. این هم گفته شود که از تاریخ گیلان و دیلمستان مرعشی (ص ۵۲ و ۶۰ و ۶۵) نیز برمی‌آید که باطنیان دیری پس از یورش مغول در الموت بوده‌اند. در حدیقه الاقالیم مرتضی حسین صاحب اللّه یار عثمانی بلگرامی (چاپ ۱۲۹۶- ۱۸۷۹ نولشکور لکهنو ص ۳۸۹) از قهستان گفت‌وگو شده است.
(۳۹) بلکابک ص ۶۲ س ۳ و ص ۱۰۸ س ۱۶ در راحه الصدور راوندی (ص ۱۴۱) آمده که امیر بلکابک سرمز شحنه اصفهان در همین شهر به دست باطنیان کشته شده است.
امیر انر ص ۶۲ س ۳ و ص ۱۰۷ س ۲ و ص ۱۰۹ س ۱۸ در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار (ج ۲، ص ۲۹ و ۵۱) از او یاد شده است.
(۴۰) تحیر خلیفه ص ۶۸ س ۴ این عبارت در نسخه دانشکده ادبیات چنین آمده است: خلیفه متحیر ماند نه روی رد و نه حال قبول.
(۴۱) مصیاب ص ۶۸ س ۱۳ و ص ۹۷ س ۱۲ در تاریخ انطاکی (ص ۲۵۰) از حصن مصیاث که ملک شیزر آن را بگرفت و ویران ساخت یاد شده (نیز رحله ابن بطوطه ج ۱، ص ۱۶۶).
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۶۹
______________________________
(۴۲) برادر شاور ص ۷۲ س ۶ ضرغام برادر شاور نبوده است (النجوم الزاهره ج ۵، ص ۳۳۸؛ ابن اثیر ج ۱۱. ص ۱۱۷، وفیات الاعیان ج ۱، ص ۲۲۰)
(۴۳) زمرد ریحانی ص ۷۵ س ۲ در کتاب جراهر العرایس و اطائب النفائس ابو القاسم عبد اللّه بن علی بن محمد کاشانی (نسخه شماره ۳۶۱۴ کتاب‌خانه ایاصوفیا برگ ۱۰ و شماره ۳۶۱۳ ایا صوفیا برگ ۲۴ پ) از زمرد ذبابی و ریحانی یاد شده و متن ما هم باید ذبابی باشد.
(۴۴) طبل قولنج ص ۷۵ س ۴ در جام گیتی نما یا عجایب نامه یا عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات (ص ۱۱۰- ۱۱۱ نسخه آقای دکتر اصغر مهدوی) داستان این‌گونه طبل که از خزانه سلطان محمود ربودند و نزد سنجر آوردند یاد شده است.
(۴۵) شیخ عبد الملک عطاش ص ۷۷ س ۲۰ در راحه الصدور راوندی (ص ۱۵۵ و ۱۵۶) سرگذشت او هست و در اخلاق محتشمی طوسی (باب ۶، بند ۳۲، ص ۵۹، و باب ۱۹، بند ۲۲، ص ۲۰۶ چاپ نگارنده) سجلی که مستنصر فاطمی به او نوشته بود و وصفی که از او شده است دیده می‌شود.
(۴۶) تعلیم ص ۷۸ س ۶- ۸۳- ۱۰۱ تا ۱۰۴- ۱۲۶ اصل تعلیمی که سیدنا در فصول خود آورده است در مذهب اشعری و آیین شیعیان اثناعشری و روش عارفان نیز متبع است بلکه دین بر پایه اصل تعلیم نهاده شده است. پس، کوششی که غزالی و جشمی و دیگران کرده‌اند و رازی شیعی نیز در النقض مانند یمانی و عراقی در دنبال آنها رفته و به گمان خود آن را باطل نشان داده‌اند به جایی نمی‌رسد و همه آنها در ابطال این اصل دچار تناقص شده‌اند و خود غزالی سرانجام گفته است که معلم من پیامبر است. کوتاه سخن این‌که صوفیان شیخ و پیر و اشعریان پیامبر و فاطمیان و صباحیان امامان خاندان اسماعیلیان و اثنا عشریان امام معصوم را معلم می‌دانند و در اصول و فروع دین پیرو آنها هستند، نه این‌که عقل را به کلی معزول بدانند؛ چنان‌که غزالی در قواصم و قسطاس پنداشته است. از مخالفان این اصل تنها فیلسوفان را می‌توان به شمار آورد و تا اندازه‌ای هم معتزلیان. سید مرتضی شیعی معتزلی در مسئله ۹ مسائل رازیات و مسئله ۶ مسائل طرابلسیات ثانیه از این اصل خرده‌گیری نموده است.
گفت‌گو درباره اصل تعلیم در خور گفتار جداگانه است.
(۴۷) قزوین ۸۱ ص س ۱۵ قزوین را به قزاونه جمع می‌بسته‌اند، چنان‌که درباره تبریز و مزدکی، تبارزه و مزداد که گفته‌اند (نزهه القلوب چاپ دبیر سیاقی، ص ۹۳ و ۹۸؛ النقض، ص ۱۰۱؛ مرعشی تاریخ طبرستان، ص ۲۹۰؛ همان نویسنده، تاریخ گیلان ص ۳۳۱ حاشیه نفیسی بر تاریخ بیهقی، ص ۸۴۹).
(۴۹) سلسکویه ص ۸۲ س ۵ در تاریخ طبرستان مرعشی (ص ۴۰ و ۱۷۲) از شلسکوه سلپکوه و سستی کوه یاد شده.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۷۰
______________________________
(۵۰) رئیس مظفر ص ۱۰۴ س سطر آخر می‌دانیم که الموت در سال ۴۸۳ (ص ۱۰۴) به دست حسن آمد و امیرداد حبشی در ۴۸۹ (ص ۱۱۷) گردکوه بگرفت و رئیس مظفر را جانشین خویش کرد، پس، چگونه می‌شود که رئیس مظفر بتواند در ۴۸۳ بهای دژ را به مهدی علوی برساند. آن هم رئیس مظفر چهل سال در گردکوه بوده (ص ۱۱۹). پس، چگونه می‌شود که در ۴۸۹ مرده باشد مگر این‌که آنچه در نسخه مجمع التواریخ آمده، یعنی عشرین و خمس مائه، را بپذیریم. در رسایل طوسی (چاپ آقای مدرس رضوی، ص ۱۱۶) از رئیس مظفر یاد گردیده و سه تن مظفر نام از سران اسماعیلی برشمرده شده است. در پایان تاریخ وزرای سلجوقی عباس اقبال گفتاری درباره امیرداد حبشی هست و خود آن مرحوم آن را در مجله یادگار چاپ کرده است.
الموت ۸۱ سطر ۱۶ و س ۱۷ در مرآت البلدان ناصری (چاپ تهران، ۱۲۹۴، ج ۱، ص ۹۳) از آن بحث شده است.
سیدنا در شعبان ۴۸۳ به الموت رفته و در آنجا بنشست (مولانا عبد الوهاب رو درآوری همدانی نقاوه الملل و طراوه النحل در ترجمه ملل و نحل شهرستانی، ص ۱۴۴، شماره ۲۵۴۹ دانشگاه).
(۴۸) چناشک ۸۱ س ۹ قزوینی در حاشیه تاریخ جهانگشای درباره آن تحقیق کرده است. در تاریخ طبرستان مرعشی (ص ۱۷۱) از تاج الدین تورانشاه بن زردستان چناشک یاد گردید.
(۵۱) جریده ص ۸۵ س ۱۴ این کلمه در تاریخ طبرستان مرعشی (ص ۱۵۴) و راحه الصدور (ص ۲۳۸) و الکامل فی التّاریخ ابن اثیر (چاپ مطبعه الاستقامه ج ۸، ص ۶ و ۶۶) و تاریخ بیهقی (ص ۶۶۰- ۷۹۲) و جامع التواریخ بخش «غزنویان» (چاپ احمد آتش ص ۱۸۲) آمده است.
داستان سه یار دبستانی ص ۸۷ س ۱۷ مانند این داستان سرگذشت مولا حاتم بن نعمان باهلی حرانی و عبید اللّه بن نعمان ثففی و دو مرد دیگر است که زیر درخت انجیری نشستند و چنین پیمانی با هم بستند (جهشیاری الوزراء و الکتاب، ص ۹۶؛ رباعیات خیام چاپ محمد عباسی، ص ۱۰ و ۲۶۶ و ۲۶۷) نیز داستان هم درسی وزیر عمید الملک ابی نصر محمد بن منصور کندری با شیخ علی بن حسن باخرزی شاعر نزد امام موفق نیشابوری که در معجم الادباء (ج ۵، ص ۱۲۴) یاد شده است.
(- ابن میسر اخبار مصر، النجوم الزاهره ج ۵، ص ۱۳۲).
در زبده النصره و نخبه العصره (ص ۶۶) از گفته انوشیروان بن خالد زیر عنوان «ذکر ظهور الاسماعیلیه» آمده که از میان ما گروهی برخاستند که مانند ما بودند و در مکتب هم درس ما و از فقه و ادب بهره‌ای بسیار برده‌اند. از آنها مردی بود از ری که جهان گشت و هنرش دبیری بود و کارش نهان بود تا این‌که آشکار شد و فتنه و آشوب به پا کرد و در مدتی اندک به دژهای استوار دست یافت و کشتارها و فتک‌های زشت کرد و چون دولت را جاسوسانی، که
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۷۱
رسم دیلمیان بوده است. نبود کار آنها پوشیده می‌ماند. کار آنها بالا گرفت و راه‌زنی‌ها می‌کردند و در نهان دشمنان خویش را می‌کشته‌اند و اگر کسی از ایشان می‌ترسید و با آنها دوستی می‌کرد تازه به شرکت با آنها متهم می‌شد و این ننگی بود که شسته نمی‌شد. نخستین کسی که کشته‌اند نظام الملک بود، چنان‌که پادشاه کرمان را رعایا به این امر متهم کردند و بکشتندش و کسی دیگر را به جای او برگزیدند.
______________________________
(۵۶) اندجرود ص ۹۰ س ۱۸ اندجرود در نسخه مجمع م قصبه خوانده شده است. و آن نام یکی از رشته‌های طرف راست رودخانه شاهرود الموت است و آبادی‌های: کوچنان، دک، اندج، کندانسر، ملاکلایه، سنگ کلایه، در کنار آن است. این رود آبش در شهرک الموت به شاهرود می‌ریزد (س).
(۵۳) رساموج یارشاموج ص ۹۰ س ۱۵ و ص ۹۱ س ۱۱ در تاریخ یمینی (چاپ ۱۲۷۲، ص ۲۶۳) و الفتح الوهبی (ج ۲، ص ۲) از رساموج بن شیرمردان دیلمی ابن اخت عظیم الدیلم که هم زمان ما کان و اسفار و قابوس بوده است یاد گردیده (نیز- «بخش غزنویان» جامع التواریخ ص ۱۳۵) در تاریخ طبرستان مرعشی (ص ۲۱ و ۱۳۸ چاپ دوم) و تاریخ طبرستان ابن اسفندیار (ص ۲۸۵ و ۲۸۸ و ۲۹۱) از رشاموج یاد شده. در تاریخ اولجاتیوی ابو القاسم کاشانی از رشاسالار یاد گردیده است.
(۵۵) کالحدها (؟) ص ۹۰ س ۱۵ و ص ۹۱ س ۸ این کلمه در نسخه‌ها خوانده نمی‌شود، چنان‌که آقای منوچهر ستوده گفته‌اند شاید «کالخدا» باشد و از آن خداوند کال یا قلعه خواسته شده باشد و شاید هم تحریفی از باکالنجار یا باکالیجار باشد. در تواریخ چندین کس بدین نام یاد شده‌اند- (تاریخ طبرستان مرعشی، ص ۱۴۳ و ۱۴۴ و ۱۶۴ و ۱۹۴؛ تاریخ طبرستان ابن اسفندیار: ج ۲، ص ۷ و ۴۷ و ۴۸ و ۶۲، مازندران و استراباد رابینو، ص ۶۹ و ۱۳۵ و ۱۴۱ و ۱۴۸ در متن انگلیسی؟؟؟؟ النقض، ص ۷۹؛ مجالس المومنین در سرگذشت پادشاهان طبرستان (مجلس ۸ جند ۷).
(۵۴) لامسالار ص ۹۰ س ۱۵ و ص ۹۱ س ۱۱ این کلمه شاید صورت دیگری از رامسالار باشد.
(۵۲) نظام الملک و سحنه ص ۹۰ س ۱۳ و ص ۹۰ س ۹ در الکامل فی التّاریخ ابن اثیر (سال ۵۰۳ چنین آمده است:
و فیها فی شعبان توجه الوزیر نظام الملک الی الجامع فوثب به الباطنیه فضربوه بالسکاکین و جرح فی رقبته فیقی مریضا مده ثم برأ و اخذ الباطنی الذی جرحه فسقی الخمر حتی سکر ثم سئل عن اصحابه فاقر علی جماعه بمسجد المامونیه فاخذوا و قتلوا نیز- یادداشت‌های قزوینی، ج ۴، در کلمه سحنه.
(۵۸) فالیس ص ۹۱ س ۹ در تاریخ گیلان مرعشی (ص ۲۳۵) از قلعه پالیس و طالقان و در
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۷۲
تاریخ طبرستان او (ص ۹۱ و ۲۹۰ چاپ دوم) از قلعه فالیس یاد گردیده.
______________________________
(۵۹) لمسر ص ۹۱ س ۱۱ لمسر امروزه جزو رودبار محمد زمان خانی است و رودبار الموت امروز به دوآب شیرکوه پایان می‌یابد (س).
(۵۷) نوشتکین ص ۹۱ س ۶ و ص ۹۹ س ۷ و ص ۹۹ س ۷ و ۱۰۰ س ۷ در تاریخ به سه نوشتکین برمی‌خوریم: ۱) امیر نوشتکین بن عبد اللّه رضوانی سلجوقی که در ۵۴۶ به بغداد درگذشت (النجوم الزاهره، ج ۵، ص ۳۰۱ و ۳۰۲).
۲) اتابک انوشتکین شیرگیر از امیران سلجوقی و خداوند آبه و ساوه که به دستور سلطان محمد سلجوقی در آغاز سال ۵۱۵ با باطنیان جنگید و دژها از ایشان بگرفت، مانند دژ کلام که در جمادی یک سال ۵۰۵ گرفته بود و دژبیره که در پنج فرسنگی قزوین است. او در آغاز سال ۵۱۱ باز دژها را محاصره کرد و در آغاز ماه صفر همین سال به لمسر رفته و در یازدهم ربیع الاول به الموت رفت و بر باطنیان سخت گرفت و در ذی الحجه این سال نزدیک بود کار را به پایان رساند تا این‌که سلطان محمد بمرد و لشکریانش گریختند و او تنها مانده بود. او را پس از مرگ سلطان درباریان باز خوانده بودند (راحه الصدور، ص ۱۶۲؛ الکامل فی التّاریخ ابن اثیر سال ۵۰۳- ۵۱۱؛ تاریخ جهانگشای ج ۳، ص ۲۱۲، تاریخ عماد کاتب، ص ۱۱۷ و ۱۲۴؛ النقض، ص ۵۱۳- ۵۱۵).
۳) امیر علی بن نوشتکین حسامی برادر ینال خداوند دژ پالیس (الکامل فی التّاریخ ابن اثیر سال ۴۹۶؛ النقض، ص ۵۱۶).
(۶۰) دنگ و یخدان ص ۹۲ س ۵ دنگ در تبرستان برای کوبیدن شالی و جو و جدا کردن پوست آنها به کار می‌رود و دو گونه است: آبدنگ و پادنگ که با آب یا پابکار می‌افتد. گویا در این دژها ازین دنگ‌ها داشته‌اند.
در برخی از روستاهای کوهستانی طبرستان آبگیرهای بزرگی داشته‌اند و آنها را در پاییز پر از آب می‌کردند تا در زمستان یخ بندد و بهار که می‌شده است یخ‌ها را در یخچال‌ها و یخدان‌ها می‌برده و نگاه می‌داشته‌اند و در تابستان یخ‌ها را در نمد می‌پیچیده و بار چهارپایان می‌کرده و شبانه به شهرهای نزدیک می‌رساندند تا مردم آنجاها به کار برند و تا به دست آمدن یخ‌های ساختگی و یخچال‌های فرنی مردم شهر آمل تبرستان از یخ‌های روستای کوهستانی گزناسرای نور، که شش فرسنگی از آنجا دور است، به کار می‌بردند. گویا از یخدان در این کتاب هم مانند این یخدان‌ها و یخچال‌ها خواسته شده باشد.
در نزهه القلوب مستوفی چنین آمده است:
بر سه فرسنگی آنجا (قزوین) چشمه‌ای است او را «انگول» خوانند، و در روزهای گرم تابستان آب آن چشمه یخ بندد، و اگر روز خنک باشد یخ کمتر باشد، چون یخ شهر تمام شود از آنجا آرند.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۷۳
و آبش (آوه) از رودخانه گاوماها (نسخه بدل: گاوماسا، گاوماهیا) که به «مابین بره» می‌آید. و در ان شهر زمستان یخاب در چاه می‌بندند به چند کرت تا فرو می‌خورد، و در تابستان هم چنان یخ آب باز می‌دهد، و چون آن قدر که آب یخ فرو خورده باشد باز دهد، بعد از آن آب ساده مانند دیگر چاهها دهد و در آنجا (ساوه) نیز هم چون آوه به زمستان یخ در چاه ببندند، تا به هنگام گرما باز دهد.
(نزهه القلوب چاپ دبیر سیاقی، ص ۶۳- ۶۵- ۶۸)
______________________________
(۶۱) منشی و منشر ص ۹۵ س ۷ و ص ۹۵ س ۱۵ کلمه دوم در متن بی‌نقطه آمده، چون نسخه‌های ما روشن نبوده است و گویا منشر باشد به معنای نویسنده منشور.
(۶۳) خان لنجان ص ۹۷ س ۱ و ص ۹۷ س ۹ خان لنجان جایی است میان سپاهان و فارس و از سپاهان دو روز راه دارد. دژ آنجا را که در دست باطنیان بوده است سلطان محمد در ۵۷۰ ویران کرده است. یکی از دیه‌های آن سهر و یکی بارجان است. (معجم البلدان، ج ۱، ص ۴۶۲ و ج ۲، ص ۳۹۴ و ۳: ۲۰۳ و ج ۴، ص ۳۱۶) لنجان در کنار زاینده رود است در بخش فلاورجان سپاهان (فرهنگ جغرافیایی ج ۱۰، ص ۱۷۵).
در جنوب زاینده رود چهار ناحیه قدیمی بوده است به نام برا آن‌Baraan و کرارج‌Kararij و رودشت‌Rudasht و خان لنجان در کناره راست زاینده‌رود و امروزه خولنجان‌Khulinjan گویند و دژی در آنجا بوده که نشانه‌های آن اکنون دیده می‌شود. (س)
(۶۲) ابو العلا صاعد ص ۹۶ س ۱۷ و ص ۱۰۹ س ۱ گویا همان باشد که در الکامل فی التّاریخ ابن اثیر (سال ۵۰۲) درباره کشته شدن او به دست باطنیان چنین آمده است:
و قتل صاعد بن محمد بن عبد الرحمن ابو العلاء قاضی نیسابور یوم عید الفطر قتله باطنی و قتل الباطنی، و مولده سنه ثمان و اربعین و اربعمائه و سمع الحدیث و کان حنفی المذهب.
(۶۴) جرندز ص ۹۷ س ۱۴ شاید درست فرندز باشد و اکنون میان کوچنان و اندج در اندجروز الموت جایی است به نام فرندج که در اثر زمین‌لرزه و ویران شدن و ریزش کوه چندان نشانی از آن دژ نمانده است. (س)
(۶۵) حسنگان ص ۱۰۰ س ۵ شاید حسنگان شکل کهن «حسن جون» کنونی باشد که نام دیهی است در طالقان در شمال کوله که آن هم در شمال شهرک طالقان است. (س)
در النقض (ص ۴۰۳) از خواجه امام شرف الائمه ابو نصر الهسنجانی یاد شده است. در الأنساب سمعانی آمده است که هسنجانی (به کسرها و سین) منسوب است بدیهی است در ری به نام «هسنگان» که به هسنجان معرب شده است.
(۶۶) گرجستان ص ۱۰۵ س ۱۰ در تاریخ طبرستان مرعشی (ص ۳۴۸) و تاریخ گیلان او (ص ۲۳۵) و تاریخ طبرستان ابن اسفندیار (ج ۲، ص ۱۲۵) و تاریخ اولجایتوی کاشانی از گرجستان و گرجیان یاد شده است.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۷۴
______________________________
(۶۷) کشته‌شدگان فداییان ص ۱۰۶- ۱۱۰ این شمارش که در متن می‌بینیم در نسخه اصل نیامده و تنها در زبده و مجمع التواریخ ملک دیده می‌شود. این یادداشت‌هایی درباره برخی از این کشته‌شدگان
(۶۸) نظام الملک ص ۱۰۶ س ۱۹ النقض، ص ۹۷.
(۶۹) ارغش ص ۱۰۶ س ۲۱ الکامل فی التّاریخ ابن اثیر سال ۴۹۸ و ۴۹۰؛ حبیب السیر ۳: ۴۴۷.
(۷۰) انر ملکشاهی ص ۱۰۷ س ۲ راحه الصدور، ص ۱۴۵.
(۷۱) برسق ملکشاهی ص ۱۰۷ س ۷ الکامل فی التّاریخ ابن اثیر، سال ۴۹۰.
(۷۲) کجمش ص ۱۰۷ س ۱۰ در تاریخ الکامل فی التّاریخ ابن اثیر (ج ۱۰، ص ۱۲۰ سال ۴۹۴) در «ذکر السبب فی قتل برکیارق الباطنیه» آمده است: لما اشتد امر الباطنیه و قویت شوکتهم کثر عددهم صار بینهم و بین اعدائهم ذحول واحن فلما قتلوا جماعه من الامراء الاکابر و کان اکثر من قتلوا من هو فی طاعه محمد مخالفا للسلطان برکیارق، مثل شحنه اصبهان: سرمز و ارغش و کمش النظامیین.
(۷۳) دردانه دهستانی: ص ۱۰۷ س ۱۶ تاریخ وزرای سلجوقی اقبال (فهرست نام‌ها).
(۷۴) ابو المظفر خجندی: ص ۱۰۷ س ۲۲ الکامل فی التّاریخ ابن اثیر سال ۴۹۱ و او در حوادث سال ۴۹۴ از خجندی باطنی کش دیگری هم یاد نموده است.
(۷۵) ابو الفضل بو عصام رازی: ص ۱۰۷ س ۱ النقض، ص ۹۷.
(۷۶) ابو جعفر مشاطی رازی ص ۱۰۸ س ۵ الکامل فی التّاریخ ابن اثیر سال ۴۹۸، النقض (فهرست نام‌ها)
(۷۷) ابو القاسم کرجی ص ۱۰۸ ص س ۷ در تدوین رافعی از ابو القاسم عبد الکریم بن حسن کرجی قزوینی، امام جامع قزوین، که ملحدان او را در محرم ۴۹۸ کشته‌اند و پسر او ابو ذرعه حسن کرجی که او را هم آنها در ۵۲۹ کشته‌اند یاد شده است.
(۷۸) ابو الحسن رئیس بیهق: ص ۱۰۸ س ۹ تاریخ بیهق، ص ۹۷.
(۷۹) امیر بیکلابک سرمز: ص ۱۰۸ س ۱۶ الکامل فی التّاریخ ابن اثیر سال ۴۹۲ و ۴۹۳.
(۸۰) فخر الملک ص ۱۰۸ س ۱۹ الکامل فی التّاریخ ابن اثیر سال ۳۹۴ و ۵۰۱ تاریخ وزرای سلجوقی اقبال، ص ۲۱۷.
(۸۱) قاضی عبد اللّه اصفهانی ص ۱۰۸ س ۲۳ زبده النصره ص ۹۹؛ در الکامل فی التّاریخ ابن اثیر سال ۵۰۲ آمده:
و فی هذه السنه فی صفر قتل قاضی اصبهان عبید اللّه بن علی الخطیبی بهمدان و کان قد تجرد فی امر الباطنیه تجردا عظیما و صاریلبس در عاحذرا منهم و یحتاط و یحترز فقصده انسان اعجمی یوم جمعه و دخل بینه و بین اصحابه فقتله.
(۸۲) ابو العلاء دانشمند اصفهانی: ص ۱۰۹ س ۱ گویا ابن اثیر سال ۵۰۲.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۷۵
______________________________
(۸۳) سباک جرجانی: ص ۱۰۹ س ۶ ابو طاهر ابراهیم بن مطهر سباک گرگانی از یاران امام محمد غزالی بوده است و در ۵۱۳ کشته شده است در زبده آمده: قتل سباک دانشمند جرجانی بر دست حسن براخ در جمادی الاخره ۴۹۲.
– سبّکی ج ۴، ص ۲۰۰ مکاتیب غزالی، چاپ اقبال ص ۳۳ و ۱۱۳.
(۸۴) اتابک مودود: ص ۱۰۹ س ۹ الکامل فی التّاریخ ابن اثیر سال ۵۰۲.
(۸۵) تاج الملک سعدی: ص ۱۰۹ س ۱۱ الکامل فی التّاریخ ابن اثیر سال ۵۲۵ و ۵۲۶.
(۸۶) احمد یل پسر ابراهیم پسر وهسودان روادی کردی و اقسنقر پسر احمد یل ص ۱۰۹ س ۱۲ برای سرگذشت این‌ها و کشته شدنشان به دست باطنی‌ها- به شهریاران گمنام کسروی (بخش ۲، ص ۱۱۲- ۱۱۵، سال ۵۱۰)؛ هم‌چنین به تاریخ ابن القلانی ص ۱۹۸. آقسنقر را در همدان و احمد یل را در ۵۱۰ کشته‌اند.
(۸۷) منتهی علوی: ص ۱۰۹ س ۱۴ برای سرگذشت سید قوام الدین ابو الفضل منتهی علی بن ابی زید کیابکی کجی تبرستانی گرگانی بکرابادی، فقیه شیعی، مفسر شاگرد شیخ طوسی و پدر خودش که شاگرد مرتضی رضی بوده است و ملحدان او را در گرگان نزدیک ۵۱۵ کشته‌اند و مردم دو ماه بر او سوگواری کرده‌اند- النقض ص ۹۷ و ۴۳۶ و تلخیص مجمع الاداب فی معجم الالقاب ابن الفوطی (ص ۷۹۱) و فهرست منتخب الدین و تاریخ ابن اسفندیار (ج ۲، ص ۹۱).
(۸۸) امیر الجیوش: ص ۱۰۹ س ۱۵ در الکامل فی التّاریخ ابن اثیر و تاریخ ابن میسّر آمده که او را در ۵۱۵ بکشتند.
(۸۹) وزیر سمیرمی ص ۱۰۹ س ۱۷ به نوشته ابن اثیر (۵۱۵) و اقبال در تاریخ وزرا او را در ۵۱۵ کشته‌اند.
(۹۰) عبد اللطیف خجندی: ص ۱۰۹ س ۲۳ الکامل فی التّاریخ ابن اثیر سال ۵۲۳
(۹۱) اقسنقور بر سوقی: ص ۱۱۰ س ۱ الکامل فی التّاریخ ابن اثیر سال ۵۲۰.
گذشته از این‌ها باز در کتاب‌ها کسانی دیگر یاد شده است که در جامع التّواریخ و مجمع التّواریخ و زبده التّواریخ در این بخش تاریخ باطنیان در اینجا نیامده است. مانند حسن کیای گرگانی و ابا طالب کیای یزدی (النقض، ص ۹۷) و بهرام ابن ایلک و احمد بن افضل (ص ۸۶ و ۸۷ متن) و بوری و معین الملک (الکامل فی التّاریخ ابن اثیر سال ۵۲۶ و ۵۲۵ و ۵۲۱) و ابو المحاسن رویانی (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ص ۱۲۳) و صدر الدین محمد بن وزان رئیس شافعیان ری که در الموت بسال ۵۹۵ کشته شده است (راحه الصدور) و خواجه اسکندر زاهد ابو المحاسن (النقض، ص ۳۳۳ و التّدوین رافعی)
این هم گفته شود که عبارت متن در اینجا آشفتگی و تکرار دارد.
(۹۲) یرنقش یا یرغش ص ۱۱۰ س ۱۹ در تاریخ طبرستان مرعشی (ص ۱۶۶ چاپ دوم) و تاریخ طبرستان ابن اسفندیار (۲: ۴۶ و ۶۴ و ۷۰) از یرغش ارغونی یاد شده است ..
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۷۶
______________________________
(۹۳) سربشم و شیربشم ص ۱۱۱ س ۲ و ص ۱۲۳ س ۱۹ در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار (ص ۲۴۵) و تاریخ جهانگشای (ج ۳، ص ۳۹۵) از شیربشم یاد گردید.
(۹۴) فلامرود ص ۱۱۱ س ۹ فلام رودبار همان پلام رودبار یا پلورود و یا پلوررود است و در آن زمان‌ها فلام آباد بوده است و رودخانه پلوررود بدانجا می‌گذرد (س).
(تاریخ طبرستان مرعشی، ص ۳۴ و ۱۹۶- تاریخ گیلان مرعشی، ص ۱۰۳ و ۱۳۹)
(۹۶) فاراب ص ۱۱۲ س ۱۸ فاراب یا پارا و بخش خورتاب پایین رودبار است و حد آن از دیه انبویا پل لوشان است دیه‌های فاراب در کنار شعب راست شاهرود قرار دارد (تاریخ گیلان مرعشی ص ۳۴۶) (س).
(۹۵) دژ منصوره ص ۱۱۱ س ۱۵ این دژ از دژهای طالقان بوده و امروزه بالای هرنج‌Haranj است و در فرهنگ جغرافیایی در دنبال نام هرنج از قلعه منصور یاد شده (تاریخ جهانگشای جوینی ج ۳، ص ۱۱۹) (س).
(۹۷) دژ لشکه ص ۱۱۳ س ۲ گویا همان باشد که در تاریخ جهانگشای جوینی (ج ۳، ص ۴۲۸) فسکر خوانده شده و یا بسکر و بیسکله دز و پشکل دره یکی است.
(۹۸) بیرک ص ۱۱۵ س ۵ گویا نیرک یا نیارک است که از روستاهای طارم است.
(۹۹) مختص کاشی ص ۱۱۶ س ۳ برای سرگذشت معین الدین ابو نصر مختص کاشی- النقض، ص ۲۲۲ و تاریخ وزرای سلجوقی اقبال (فهرست نام‌ها).
(۱۰۰) سید ابو هاشم زیدی ص ۱۱۶ س ۹ ابا هاشم کیای گرگانی را به دستور ابو الفتح گوره‌خر بکشتند (النقض، ص ۹۷؛ راحه الصدور، ص ۱۶۳- ۱۶۵، تاریخ طبرستان مرعشی، ص ۴۴؛ حبیب السیر ج ۳، ص ۴۶۹.
(۱۰۱) خوساب ص ۱۱۹ س ۱۷ خوشاب شهرکی در ارمن است (نزهه القلوب مستوفی ص ۱۱۸) آیا این نام که در متن آمده با آن ربطی دارد؟
(۱۰۲) خرکام ص ۱۱۹ س ۲۰ و ص ۱۲۴ س ۵ در تاریخ جهانگشای جوینی (ج ۳، ص ۱۳۸) خرکام و در تاریخ گیلان مرعشی (ص ۳۲۳ و ۴۱۵ و ۴۲۹) خرکام و خرجام و در نزهه القلوب (ص ۶۵) خرکان و خرکام و در تاریخ اولجایتوی کاشانی خرفکام دیده می‌شود.
(۱۰۳) ماذئبان ضاربان ص ۱۲۱ س ۱۵ در صحیحی ترمذی، پایان ابواب الزهد (۱۳۵۳، ج ۹، ص ۲۲۲ و سنن دارمی، رقاق (چاپ ۱۳۴۹ ج ۲، ص ۳۰۴) و مسند احمد بن حنبل (چاپ ۱۳۱۳، ص ۴۵۶ و ۴۶۰ چاپ ۱۳۱۳) چنین آمده: قال رسول اللّه ص: ماذئبان جائعان ارسلا فی غنم افسد (بافسد) من حرص المرء علی المال و الشرف لدینه.
غزالی در احیاء العلوم، «ربع المهلکات کتاب ذم البخل و ذم حب المال» (چاپ ۱۳۵۸. ج ۳، ص ۲۲۶) چنین یاد نموده: و قال ص: ماذئبان ضاریان ارسلا فی زریبه غنهم باکثر فسادا فیها من حب الشرف و المال و المجاه فی دین الرجل المسلم. محشی احیاء در اینجا می‌نویسد که این حدیث را
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۷۷
نسائی و طبرانی و بزارهم آورده‌اند.
دمیری در حیوه الحیوان در کلمه ذئب چنین روایت نموده که ماذئبان جائعان ارسلا فی زریبه غنم بافسد لها من حرص الرجل علی المال و الشرف لدینه. مجلسی در بحار، ج ۱۷، باب ۴ (ص ۳۴) از پندها که پیامبر به اباذر داده است این را برشمرد: یا اباذر رحب المال و الشرف اذهب لدین الرجل من ذئبین ضاریین فی زربه الغنم فاغارا فیها حتی اصبحا فماذا ابقیا منها (نیز- سفینه البحار قمی ج ۱، ص ۴۷۸).
در روضه الواعظین فتال (ص ۳۵۱) و رجال کشی (ص ۳۱۳) و مجموعه ورام (ص ۱۴۰) و اخلاق محتشمی (ص ۱۷۷) و آثار الوزراء عقیلی (ص ۲۲۷) از نامه غزالی به نظام الدین احمد (مکاتیب غزالی ص ۴۲) و در باب چهارم حقایق ملا محسن فیض کاشانی (ص ۶۴ چاپ سنگی ۱۲۹۹) نیز این حدیث دیده می‌شود. زریبه و زربه آغل گوسفند را گویند.
______________________________
(۱۰۴) ارژنگ ص ۱۲۵ سطر ۹ دژ ارژنگ بالای میناوندMinavand طالقان است.
(۱۰۷) کردان ص ۱۲۷ سطر ۲ کردان از دیه‌های بزرگ ساوجبلاغ امروزی است و خود ساوجبلاغ (- سوجبلاغ) هم از رستاق ری بوده است (س).
(۱۰۶) کهور ص ۱۲۶ س ۱۲ کهور که امروزه کهو گویند گردنه‌ای است میان لارونور، و مزابان یالو که راه کوهستان سختی بوده است. دنباله همین گردنه است (س) در تاریخ جهانگشای جوینی (ج ۳، ص ۳۹۵- ۳۹۷) از کهر کبود و کرکبود و در نزهه القلوب (ص ۱۱۹) از کبود یاد گردیده.
(۱۰۵) لیرا ص ۱۲۶ س ۱۰ شاید لورای کنونی باشد و «و او» بدل به «بی‌اشده» که تبدیلی است رایج در لهجه‌ها (س). در نمارستاق نزدیک دلارستاق چراگاهی است بنام «لیرا» بایای مجهول.
(۱۰۸) چهار رایت ص ۱۳۲ س ۱۱ در هفت باب ابو اسحاق (ص ۴۱) شرحی درباره عید قیام و منبر گذاشتن و چهار رایت گرد آن زدن و فصول خواندن آمده است.
(۱۰۹) علی ذکره السلام ص ۱۳۵ س ۹ از یادداشت‌های قزوینی (ج ۳، ص ۲۰۵) برمی‌آید که این‌گونه تعبیر خیلی بیشتر از صباحیان به کار می‌رفته است و کهن‌ترین آنها همان است که در قرآن آمده: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی.
(۱۱۰) وجیز ص ۱۳۸ س ۴ وجیز از کتاب‌های فقهی امام غزالی است و رافعی قزوینی و امام رازی بر آن شرح نوشته‌اند (کشف الظنون ج ۲، ص ۶۲۹؛ یادداشت‌های قزوینی ج ۳، ص ۹۷).
(۱۱۱) حج مادر جلال الدین ص ۱۴۱ س ۲۰ داستان فدایی خواستن خلیفه از جلال الدین نومسلمان برای کشتن امیر مکه و رسیدان او به آن شهر در هنگامی که مادر جلال الدین به حج رفته در مجموعه کهن آقای دکتر بیانی آمده و این فصل هم در پایان بخش سرگذشت صباحیان چاپ آقای دبیر سیاقی دیده می‌شود. این مجموعه جنگی است از علی بن الحسن بن الرضی الحسنی الحافظ که به دستور مولانا شمس الدین آوی در شهر سلطانیه در ۷۳۸ گرد آورده است.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۷۸
داستان فدایی فروشی صباحیان در تاریخ سیره جلال الدین منکبرنی نسوی (چاپ ۱۳۵۳ مصر، ص ۲۴۶ و چاپ ۱۸۹۱ پاریس، ص ۱۴۵) و رحله ابن بطوطه در آنجا که از قلعه فدائیان یاد می‌کند (ج ۱، ص ۱۶۷ چاپ پاریس) یاد گردید.
______________________________
(۱۱۲) شیرکوه ص ۱۴۸ س ۶ دیه شیرکوه پیوسته بدو آب الموت و طالقان است و تا امروز هست (س).
(۱۱۳) رودبار خلخال ص ۱۵۰ س ۲ شاید شاهرود خلخال امروزی است (س).
(۱۱۴) سیالان کوه ص ۱۵۰ س ۱۵ کوه سیالان امروز هم به همین نام هست و از یک سوی به کوه‌های کوچنان و از سوی دیگر به کوه تخت‌سلیمان می‌پیوندد و در شمال قلعه الموت است (س).
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۷۹
 
فهرست پاره‌ای از کتاب‌ها درباره باطنیان‌
 
1- آثار غزالی:
الف) فضایح الباطنیه و فضایل المستنصریه یا المستظهری که به دستور ابو العباس احمد مستظهر باللّه (۴۷۸- ۵۱۲) در ۴۸۸ تألیف شده است «1» (چاپ لیدن در ۱۹۱۶ از روی تنها نسخه مورخ ۶۶۵ شماره‌Or 7782 لندن).
ب) قواصم الباطنیه (چاپ شده در مجله دانشکده الهیات آنکارا ش‌I -lll سال ۱۹۵۴ از روی نسخه شماره ۱۲۷ کتاب‌خانه قسطونی).
ج) القسطاس المستقیم (چاپ مصر در ۱۳۱۸ و بیروت در ۱۹۵۹ م).
د) مفصل الخلاف یا جواب المسائل الاربع التی سالها الباطنیه به همدان «2» (چاپ شده در المنار سال ۱۳۱۵، ج ۱۱ جزو ۸، ص ۶۰۱- ۶۰۸).
ه) اباحیه (چاپ مونیخ در ۱۹۳۳ و دو نسخه شماره ۱/ ۵۴۲۶ کتاب‌خانه فاتح و شماره ۶/ ۱۱۸۴ حسین چلپی).
و) کیمیای سعادت (راه‌های غلط و جهل اهل اباحت چاپ تهران ج ۱، ص ۵۶- ۶۴).
ز) گفتاری در حق ابا حتیان زندیق (چاپ شده در مکاتیب غزالی چاپ اقبال در ۱۳۳۳، ص ۸۶ و) فضایل الانام چاپ مؤید ثابتی بسال ۱۳۳۳، ص ۷۲.
ح) احیاء العلوم (کتاب ذم الغرور صنف ثالث چاپ ۱۳۵۸، ج ۳، ص ۳۹۳).
همه این‌ها سرچشمه و منبع ردود و نقوض دانشمندان دیگر است؛ چه، کتاب کشف الاسرار و هتک الاستار فی الرد علی اصناف الروافض من الباطنیه قاضی ابی الطیب ابو بکر باقلانی که مأخذ او بوده است و
______________________________
(۱). مستظهر در ۱۸ محرم ۴۸۷ خلیفه شد و غزالی در ۱۱ محرم ۴۸۸ تهافت الفلاسفه را به انجام رساند و فضایح را پس از این نوشت و در آن از تهافت یاد کرده است و خود او در ذی القعده ۴۸۸ از دربار بغداد گریخت موریس یوئیژ فهرست آثار غزالی ش ۲۱ و ۱۶).
(۲). موریس بوئیژ فهرست کتب غزالی ش ۳۲.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۸۰
گویا تا عصر ابن تیمیه هم وجود داشته و او در منهاج السنه (ج ۴، ص ۲۱۲) از آن یاد کرده، از میان رفته است.
۲- بیان مذهب الباطنیه از الرساله التامه فی نصیحه العامه: تألیف شیخ الاسلام الحاکم ابی سعید المحسن بن محمد بن کرامه خراسانی بیهقی جشمی (سده ۴ و ۵) «1» که او از غزالی یا غزالی از او گرفته یا هر دو کتاب رد باطنیه باقلانی یا مأخذ دیگری گرفته‌اند. این گفتار در پی بردن به اندیشه و پندار باطنیان، آن‌چنان که اشعریان در می‌یافتند، بسیار سودمند است (نسخه شماره ۸۱۰ بغداد لی وهبی).
۳- بحر الفوائد، تألیف عصر المقتفی باللّه (۵۳۰- ۵۵۵) که در شام در مدت پنج سال برای نصره الدین قطب الدوله آلب قتلغ جیوغا الغ اتابک ابی سعید ارسلان ابه بن آقسنقر ظهیر امیر المؤمنین در ۳۵ کتاب و سیصد باب تألیف شده و مؤلف آن در کتاب الرد علی الملحدین در پنج باب آنها را رد نموده است. نسخه‌ای کهن از این کتاب نزد آقای سلطان القرابی و نسخه‌ای به شماره ۲۳ فارسی در کتاب‌خانه ملی پاریس مورخ ۹۷۹ هست (بلوشه ش ۷۲۱) و در آن همان سخنانی را می‌بینیم که غزالی و جشمی و نیز ابن جوزی در تلبیس ابلیس آورده‌اند.
۴- کتاب النقص یا بعض مثالب النواصب فی نقص فضائح الروافض: از رکن الاسلام سلطان العلماء ملک الوعاظ نصیر الدین ابی الرشید عبد الجلیل بن ابی الفضل قزوینی رازی تألیف نزدیک ۵۶۰، چاپ تهران به سال ۱۳۳۱ ش.
رازی در این کتاب گرچه از نویسندگان اشعری پیروی کرده و به چشم دشمنی به باطنیان نگریسته و در بیشتر جاها از حقیقت منحرف شده است، چون در عصر صباحیان و فاطمیان می‌زیسته به تاریخ واقعی آنها نزدیکتر بوده و در بسیاری از جاها وقایعی را روشن کرده است. به خصوص درباره اصل تعلیم صباحی بلکه زندگی خصوصی حسن و جانشینان او در این کتاب به نکاتی برخورد می‌کنیم که در کتاب‌های دیگر نمی‌یابیم.
۵- کشف اسرار الباطنیه و اخبار القرامطه: از فقیه محمد بن مالک بن ابی الفضایل حمادی یمانی در نیمه سده پنجم (چاپ مصر ۱۳۵۷) که هم تاریخ سیاسی و اجتماعی اسماعیلیان است و هم تا اندازه از آیین و اندیشه و پندارهای آنان در آن گفت‌گو شده وردی بر آنها است.
۶- الفرق المفترقه بین اهل الزیغ و الزندقه: از فخر ابی محمد عثمان بن عبد اللّه بن الحسین عراقی (سده ۶) که در روزگار المقتفی باللّه (۵۳۰- ۵۵۵) به سال ۵۴۰ تألیف شده است (ص ۹۶ نسخه بغداد). نسخه‌ای از آن در کتاب‌خانه آستان قدس رضوی (مورخ ۶ ذی القعده ۷۹۳) هست و کتاب درجا آن از امام محمد غزالی
______________________________
(۱). تاریخ بیهق، ص ۱۴۵ و ۲۱۲؛ معالم العلماء ابن شهر آشوب ش ۶۲۵ ص ۸۳، تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ص ۱۰۱؛ یادداشت‌های قزوینی ۲: ۱۵۷؛ الذریعه ج ۲، ص ۳۴۱ و ۵: ۱۲۲؛ کشف الظنون در جلاء الابصار فی الاخبار و التهذیب فی التفسیر؛ قواعد عقائد آل محمد، ص ۱۱۴ و ۱۱۹ و ۱۲۰.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۸۱
دانسته شده است «1». در بیشتر مطالب این کتاب از آیین اسماعیلی و شیعی گفت‌گو می‌شود و از کتاب‌های بزرگان باطنی اسماعیلی در آن عبارت‌هایی آمده و از آنها خرده‌گیری شده است.
نسخه دیگری از این کتاب در کتاب‌خانه اوقاف عراق به شماره ۶۸۱۹ هست و تاریخ ۱۳۰۹ دارد.
برخی پنداشته‌اند که کتاب از ابن حزم است، ولی آلوسی نویساننده این نسخه که آن را از روی نسخه ترکیه (گویا شماره ۱۳۷۳ عاطف افندی در استانبول یا شماره ۷۹۱ سلیمانیه) آستانه برای او نوشته‌اند. در صفحه عنوان به سزا یادداشت کرده است که از ابن حزم نباید باشد. این نسخه در فهرست اسعد طلس (ص ۱۳۰) شناسانده شده است و با نسخه آستان رضوی یکسان نیست و در عبارت‌ها از هم جدائی‌ها دارند. فیلم‌های این دو نسخه به درخواست دانشگاه تهران از مشهد و عراق رسیده و در کتاب‌خانه دانشگاه موجود است.
۷- قواعد عقائد آل محمد (الباطنیه): از فقیه مورخ محمد بن حسن دیلمی یمانی تألیف سال ۷۰۷. این کتاب ردی است بر باطنیان و همان آراء و نقوض جشمی و غزالی و ابن جوزی در آن بابسط تمام آمده است.
این هم گفته می‌شود که داعی پنجم، علی بن محمد بن الولید الانف عبشمی قرشی (۶۰۵- ۶۱۲)، در دامغ الباطل و حتف المناضل فی الرد علی المستظهری که ردی است بر فضایع الباطنیه و فضایل المستظهریه غزالی به همه این ردود به گمان خود پاسخ گفته است «2».
8- کتاب دستور المنجمین: که در زمان حسن صباح تألیف و نسخه آن در ۵۱۳ نوشته شده است (شماره ۵۹۶۸ عربی کتاب‌خانه ملی پاریس). در این کتاب خبرهای مجعول اسماعیلی فراوان است، ولی برای تاریخ آنها سندی ارزنده است.
جوینی در تاریخ جهانگشای و خواجه رشید در جامع التواریخ و کاشانی در زبده التواریخ پیداست که از آن بهره برده‌اند و بسیاری از مطالب این اثر در این کتاب‌ها دیده می‌شود.
قزوینی در مسائل پاریسیه و در تاریخ جهانگشای (ج ۳، ص ۳۵۶ و ۵۸۰) و در یادداشت‌ها (ج ۴، ص ۲۴۹) درباره آن گفت‌گو داشته است.
______________________________
(۱). دیباچه قواعد عقاید آل محمد دیلمی یمانی (چاپ ۱۳۶۹ مصر، ص ۹)؛ نامه فرهنگ، ج ۱، شماره ۵ ص ۱۹۷ گفتار سعید نفیسی. این همه گفته شود که در نسخه مشهد از مؤلف هیچ یادی نمی‌شود، ولی در پایان نسخه عراق نوشته است: «قال ابو محمد».
(2). الصلیحیون و الحرکه الفاطمیه فی الیمن از حسین بن فیض اللّه همدانی (ص ۲۹۰ که می‌نویسد: نسخه‌ای از آن در مکتبه محمدیه همدانیه هست.- ایوانف راهنمای فرهنگ اسماعیلی شماره، ۲۲۰.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۸۳
 
فهرست مآخذ تصحیح متن‌
 
مقریزی، اتعاظ الحنفاء باخبار الائمه الفاطمیین الخلفاء مصر ۱۳۶۷ ق.
اخبار مصر ابن میسر تاج الدین ابو عبد اللّه محمد بن علی بن یوسف بن شاهنشاه مصری (م ۱۸ محرم ۶۷۷) (جزو دوم) قاهره ۱۹۱۹ م.
محمد تقی مدرس رضوی، احوال و آثار محمد بن محمد بن الحسن الطوسی تهران ۱۳۳۴- ش.
ابن کثیر، البدایه و النهایه مصر ۸- ۱۳۱۵ ق.
خواجه رشید، جامع التّواریخ «بخش غزنویان»، به کوشش آقای احمد آتش، آنقره ۱۹۵۷ م؛ بخش «حسن صباح» به کوشش آقای دبیر سیاقی، تهران ۱۳۳۷، ش.
عطا ملک جوینی تاریخ جهانگشای، چاپ لیدن.
یحیی بن سعید بن یحیی انطاکی تاریخ الذیل، چاپ کراچوسکی و واسیلیف، پاریس ۱۹۲۴ و ۱۹۳۲ م.
ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، تهران ۱۳۲۰ ش.
ظهیر الدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، پترزبورگ ۱۲۶۶ ق و تهران ۱۳۳۳ ش.
ظهیر الدین مرعشی، تاریخ گیلان و دیلمستان، رشت ۱۳۳۰ ق.
محمد عبد اللّه عنان، الحاکم بامر اللّه، مصر ۱۳۵۶ ق.
دبستان المذاهب، هند، ۱۲۶۷ ق.
راوندی، راحه الصدور و آیه السرور، لیدن ۱۹۲۱ م.
عماد کاتب اصفهانی، زبده النصره و نخبه العصره، بریل ۱۸۸۹ م.
محمد مدرسی زنجانی، سرگذشت و عقاید فلسفی خواجه نصیر الدین طوسی، تهران ۱۳۳۵ خ.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۸۴
سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی، چاپ آقای محمد دبیر سیاقی.
ابن خلدون، العبرو دیوان المبتداء و الخبر، بولاق ۱۲۸۴ ق.
ابن اثیر، الکامل فی التّاریخ، مصر ۱۲۹۰ ق.
قاضی نور اللّه شوشتری، مجالس المؤمنین، چاپ سنگی ۱۲۶۸ ق.
یاقوت حموی، معجم البلدان، چاپ اروپا.
حسن ابراهیم حسن المعز لدین اللّه، مصر ۱۳۶۷ ق.
شهرستانی، الملل و النحل، مصر ۱۳۶۸ ق.
مقریزی، المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، مصر ۱۲۷۰ ق.
ابن تعزی بردی النجوم الزّاهره فی ملوک مصر و القاهره، قاهره، ۱۳۵۲ ق.
حمد اللّه مستوفی، نزهه القلوب، به اهتمام آقای محمد دبیر سیاقی، تهران ۱۳۳۶ ش.
ابن خلّکان وفیات الأعیان و انباء ابناء الزمان، در شش جزو، مصر ۱۹۴۹ م.
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۸۵
 
فهرست اشخاص‌
 
آ
آئین اسماعیلی کهن: ۱۶۱
آبه: ۱۲۴، ۱۷۲
آثار الوزراء: دوازده، سیزده، ۱۷۷
آدم (ع): ۸، ۹
آذربایجان: ۵۹، ۷۸، ۱۰۵، ۱۱۳، ۱۱۴، ۱۲۱، ۱۲۵، ۱۳۷، ۱۴۲، ۱۴۳
آذربایگان- آذربایجان
آقسنقر: ۱۲۹
آقسنقر احمد یل: ۱۱۰، ۱۱۶
سنقر برسوقی: ۶۷، ۱۱۰، ۱۷۵
آقسنقر فیروزکوهی: ۱۲۵
آل بویه (بنی بویه): ۳۵، ۱۳۰
آل زیاده: ۱۸
آل سلجوق: ۸۸
آل عباس: ۲، ۱۷، ۱۸، ۵۴
آمد: ۶۷
الآمر باحکام اللّه: ۳۸، ۶۲، ۶۳، ۶۶، ۶۷، ۱۱۶، ۱۲۵، ۱۶۶
آمر بن مستعلی- الآمر باحکام اللّه
آمل: ۱۰۷
ا
الائمه الاثنا عشریه: ۱۶۴
الازهار و مجمع الانوار: ۱۶۴
الأنساب: ۱۷۳
اباذر: ۱۷۷
اباضیه: ۲۲
ابا طالب کیای یزدی: ۱۷۵
ابا منصور اقشیدی: ۱۱۷
ابا هاشم کیای گرگانی: ۱۷۶
ابراهیم (ع): ۸، ۱۰، ۳۵، ۵۶، ۱۳۴
ابراهیم بن احمد اغلب: ۱۲، ۱۳
ابراهیم بن محمد عبّاسی: ۱۲۳
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۸۶
ابراهیم بن وهسودان روادی کردی: ۱۷۵
ابراهیم بویه دامغانی: ۱۲۸
ابراهیم حنیفه دامغانی: ۱۲۹
ابراهیم خرابادی: ۱۱۷
ابراهیم خوراشانی: ۱۰۷
ابراهیم دماوندی: ۱۰۷
ابراهیم سهلوی: ۱۰۵
ابراهیم کوهی: ۱۰۷
ابراهیم ینال: ۵۵
ابن ابی حازم: ۳۶
ابن ابی هاشم: ۵۷
ابن اثیر جزری: پانزده، هفده، ۱۷، ۱۸، ۲۰، ۴۸، ۱۶۲- ۱۶۴، ۱۶۶
ابن ارزق: ۱۷
ابن اکفانی: ۱۷
ابن بطحاوی: ۱۷
ابن تومرت: ۶۴
ابن جوزی: پانزده، ۱۶۴، ۱۶۶
ابن خلدون مغربی: سیزده
ابن خلکان: ۶۰
ابن دبیس: ۵۵
ابن ردمیر: ۶۷
ابن رزام: چهارده
ابن سواده: ۶
ابن طالوت ابو یزید مخلد بن کیداد نکاری (ابن طالوت خارجی): ۲۲، ۲۶، ۱۶۲
ابن طولون: ۳۰
ابن طلیعه ابا محمد عبد اللّه بن منصور بن الحسین تنوخی: ۸۰
ابن عمّار: ۲۸، ۳۸، ۳۹
ابن فلاح: ۳۹، ۴۰
ابن فوطی: ۱۵۹
ابن قریم: ۱۹
ابن کثیر: هفده
ابن میسّر: پانزده، هفده، ۶۰
ابن ندیم الفهرست: ۱۶۱
ابن هانی اندلسی: ۲۹
ابن هیج: ۳۰
ابو احمد کیسان قزوینی: ۱۰۸
ابو اسحاق: ۱۷۷
ابو الحزم جهور بن محمد بن جهور اندلسی: ۴۶
ابو الحسن (رئیس بیهق): ۱۰۸، ۱۷۴
ابو الحسن بن علی مرورودی: ۷
ابو الحسن جوهر: ۲۷، ۲۸
ابو الحسن سنان بن مسلمان بن محمد بصری: ۱۶۱
ابو الحسن صعیدی: ۱۳۴
ابو الحسن عبد العزیز عامری: ۴۶
ابو الحسن علی بن حاکم بن عزیز بن معز بن منصور بن قائم بن مهدی علوی- الظاهر [لإعزاز] دین اللّه
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۸۷
ابو الحسن علی سمنجانی: ۹۶
ابو الحسن عمران ادیب: ۳۰
ابو الحسن فراهانی: ۱۱۶
ابو الحسن مجاهد عامری: ۴۷
ابو الحسین عیسی: ۲۱
ابو الخطاب: ۴
ابو العباس ابیوردی: ۱۷
ابو العباس ارّجانی: ۱۰۱
ابو العباس بن محلّبان: ۵۵
ابو العباس نقیب مشهدی: ۱۰۸
ابو العلاء صاعد: ۹۶، ۱۰۹، ۱۷۳، ۱۷۴
ابو الغنایم: ۵۴
ابو الفتح دردانه دهستانی: ۱۰۷
ابو الفتح سجزی: ۱۰۷
ابو الفتوح: ۹۷
ابو الفرات: ۳۴
ابو الفرج حسن بن جعفر- امیر المؤمنین الراشد لدین اللّه
ابو الفرج قراتکین: ۱۰۸
ابو الفرج کنیت: ۳۷
ابو الفرج مغربی: ۵۳
ابو الفضل بروجردی (دهخدا): ۱۲۵
ابو الفضل بو عصام رازی: ۱۰۸، ۱۷۴
ابو الفضل جعفر مقتدر عباسی- المقتدر باللّه
ابو الفضل نسوی: ۱۸
ابو القاسم احمد بن مستنصر بن ظاهر بن حاکم بن عزیز بن معز بن منصور بن قائم بن مهدی- المستعلی باللّه
ابو القاسم اسفزازی: ۱۰۹
ابو القاسم بن حسن بن علی بن حسین: ۳۱، ۳۶
ابو القاسم بن حوشب بن زادان نجار: ۷، ۱۱
ابو القاسم بن عباد: ۴۶
ابو القاسم عبد الله بن محمد بن جعفر سلامی بن محمد بن اسماعیل بن جعفر صادق: ۱۸
ابو القاسم عبد الله بن علی بن محمد کاشی: چهارده
ابو القاسم علی بن احمد: ۵۱
ابو القاسم عیسی بن ظافر بن حافظ بن امیر ابو القاسم [محمد] بن المستنصر باللّه بن ظاهر بن حاکم- الفائز به نصر اللّه ابو القاسم کرجی: ۱۷۴
ابو القاسم محمد بن اسماعیل بن عباد اللخمی: ۴۶
ابو القاسم محمد عبید الله العلوی- القائم بأمر الله
ابو المظفر خجندی: ۱۰۷
ابو المعالی شریف بن سیف الدّوله: ۳۱
ابو المنصور اسماعیل بن الحافظ دین اللّه ابو المیمون عبد المجید بن ابی القاسم
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۸۸
محمد بن المستنصر باللّه- الظافر بأمر الله
ابو المیمون عبد المجید بن امیر، ابو عبد الله محمد بن المستنصر باللّه بن الظاهر بن الحاکم- الحافظ لدین اللّه
ابو بکر: ۱، ۴۷، ۱۶۷
ابو بکر نابلسی: ۳۳
ابو تغلب بن حمدان: ۳۶
ابو تمیم سلمان بن فلاح: ۳۸
ابو تمیم معدّ بن الظاهر لإعزاز دین اللّه بن الحاکم بأمر اللّه بن العزیز باللّه بن المعزّ لدین اللّه- المستنصر باللّه
ابو تمیم معد بن المنصور باللّه اسماعیل بن القائم بأمر اللّه بن المهدی- المعزّ لدین اللّه
ابو جعفر محمد بن عمار مرورودی: ۲۱، ۲۴، ۲۶
ابو جعفر مشاطی رازی: ۱۰۸، ۱۷۴
ابو جعفر نسفی: ۱۸
ابو حاتم احمد بن حمدان رازی: ۶، ۱۶۱
ابو حفص هنتاتی: ۶۵، ۷۱
ابو خرز زناتی: ۳۰
ابو ذرعه حسن کرجی: ۱۷۴
ابو رکوه ولید: ۴۰- ۴۲، ۱۶۳
ابو زاکی تمّام بن معارک: ۱۹
ابو زکریای اصفهانی: ۴
ابو سعد قاینی: ۱۱۶
ابو سعید الجنابی: ۴
ابو سعید شعرانی: ۷
ابو سعید موسی بن احمد: ۱۹
ابو سعید هروی: ۱۱۵
ابو سفیان: ۱۱
ابو سلیمان داود: ۲۱
ابو شاکر میمون دیصان- میمون قدّاح
ابو شلعلع: ۱۵
ابو طالب احمد بن قاسم بن محمود بن ابو القاسم بن ابو المنهال: ۳۴
ابو طالب موسی: ۲۱
ابو طاهر ارانی دیلمی: ۸۷، ۱۰۶
ابو طاهر اسماعیل بن القائم بأمر الله بن المهدی علوی- المنصور باللّه
ابو طاهر جنابی: ۴
ابو طاهر صائغ: ۱۶۱
ابو طاهر محمد بن عبد اللّه ذهلی: ۳۴
ابو عبد الرحمان نسفی: ۲۴
ابو عبد اللّه بطایحی: ۶۶
ابو عبد اللّه بن النعمان: ۱۸
ابو عبد اللّه جعفر: ۲۴
ابو عبد اللّه حسن بن احمد بن محمد بن زکریا- ابو عبد اللّه شیعی
ابو عبد الله الحسین: ۲۱
ابو عبد الله خادم: ۷
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۸۹
ابو عبد اللّه شاعی مشرقی- ابو عبد الله شیعی
ابو عبد الله شیعی: ۱۱- ۱۴، ۱۶
ابو عبد اللّه صوفی محتسب: ۱۵
ابو عبد اللّه کتامی: ۱۵
ابو علی احمد بن افضل بن بدر الجمالی: ۶۷
ابو علی اردستانی: ۱۰۶
ابو علی سیمجور: ۷۶
ابو علی منصور بن عزیز بن معز بن منصور بن قائم بن مهدی علوی- الحاکم باللّه
ابو علی منصور بن مستعلی بن مستنصر بن ظاهر بن حاکم بن عزیز بن معز بن مهدی- الآمر باحکام اللّه
ابو کامل علی بن محمد الصلیحی: ۵۵
ابو کنانه: ۲۴
ابو محمد اسود: ۳۹
ابو محمد عبد اللّه بن امیر یوسف بن حافظ بن امیر، ابو القاسم محمد بن المستنصر باللّه- العاضد باللّه
ابو محمد عبد اللّه بن حبیب ابن میمون بن اسماعیل بن جعفر صادق (ع): ۱۸
ابو محمد عبد اللّه محیطی: ۴۷
ابو محمد کوفی گرگانی: ۶
ابو محمد معلم: ۶
ابو محمد مؤدب: ۷
ابو مسلم علوی: ۳۰
ابو منصور ختکین عضدی: ۱۶۵
ابو منصور نزار بن معزّ لدین اللّه بن معدّ بن منصور باللّه بن افقائم بامر اللّه بن المهدی- العزیز باللّه
ابو نصر بن لؤلؤ: ۴۴
ابو نصر صدقه بن یوسف: ۵۱
ابو یزید: ۲۰، ۲۳- ۲۶
ابو یوسف بلکین بن زیری بن مناد صنهاجی حمیری: ۳۶، ۳۷
ابهر: ۹۷، ۱۲۴، ۱۴۳
ابی زید بصری: ۳۰
ابی عبد اللّه محمد بن علی بن حمّاد: ۱۶۳
ابی محمد سهل بن عبد اللّه تستری: ۱۶۰
ابی یزید مخلّد بن کیداد- ابن طالوت خارجی
اتابک شیرگیر: ۱۰۰، ۱۰۵، ۱۱۰، ۱۷۲
اتابک مظفر الدین ازبک: ۱۴۲
اتابک مودود- امیر اسفهسالار
اتعاظ الحنفا: ۲۱، ۲۲، ۲۴، ۲۶- ۲۸، ۳۰- ۳۲، ۵۰، ۱۶۲، ۱۶۳
احمد آتش: سیزده، پانزده، ۱۷۰
احمد بن بکر: ۲۸
احمد بن حسن قرمطی: ۳۲
احمد بن حنبل: ۱۷۶
احمد بن عبد اللّه بن میمون قدّاح: ۱۵
احمد بن عبد اللّه فلاح: ۲۹
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۹۰
احمد عطّاش: ۹۷
احمد بن فوهب: ۱۹
احمد بن محمد القسوری: ۴۳
احمد بن نظام الملک: ۹۷، ۱۰۸
احمد بن هارون: ۴۹
احمد دماوندی: ۹۸
احمد سجزی: ۷
احمد یل کردی: ۱۰۹
احمد یل مراغی: ۱۰۰
اخبار الملوک بنی عبید: ۱۶۳
اخلاق: ۱۶۹، ۱۷۷
اخمیم: ۴۰
اخو محسن: چهارده، ۱۶۲
ادریس: ۴۶
اذرعات: ۶۳
اران: ۱۱۳، ۱۴۲، ۱۴۳
اربس: ۵۷
اربل: ۱۴۳
ارّجان: ۹۷، ۱۱۱
اردستان: ۸۶
اردن: ۳۰
اردو: ۱۵۷
اردهن: ۹۷
ارژنگ: ۱۲۵، ۱۷۷
ارسلان تاش: ۹۰
ارسلان خاتون: ۵۶
ارشاد: ۱۶۴
ارغج: ۶۲
ارغش ملکشاهی: ۱۰۶، ۱۰۷
ارمن: ۱۷۶
ارنگه: ۱۱۹
اساس: ۵
اسپیدار: ۱۵۳
استر: ۸۱
اسحاق بن بویه: ۳۵، ۳۶
اسحاق بن خیوج: ۱۶۱
اسحاق سجزی: ۷
اسد الدین شیرکوه: ۷۲- ۷۴
اسفندیار ابن بغرا: ۱۰۰
اسفندیار دماوندی: ۱۰۹
اسفهسالار علی طوسی: ۱۲۵
اسقین: ۹۰
اسکندر صوفی قزوینی: ۱۰۷
اسکندریه: ۱۳، ۲۰، ۲۱، ۲۹، ۳۱، ۴۰، ۶۰، ۶۱، ۷۳
اسلام: بیست، ۸، ۱۰، ۱۱، ۱۷، ۲۶، ۵۶، ۶۴، ۱۰۳، ۱۳۱، ۱۳۵، ۱۴۰، ۱۴۱، ۱۴۳، ۱۴۵
اسماعیل بن جعفر صادق (ع): ۴، ۵، ۷، ۸، ۱۵، ۳۰، ۷۷
اسماعیل خوارزمی: ۱۲۹
اسماعیلیان: یازده، دوازده، پانزده- هفده،
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۹۱
نوزده، بیست، ۸، ۱۴، ۵۹، ۶۷، ۷۶، ۷۷، ۹۵، ۹۷، ۱۰۱، ۱۰۵، ۱۲۱، ۱۲۵، ۱۳۳، ۱۳۴، ۱۳۵، ۱۳۹، ۱۵۸، ۱۶۰
اسود عنسی: ۱
اسوف: ۶۲
اشبونه: ۶۸
اشبیلیه: ۴۵، ۴۶، ۵۹، ۶۹
اشعریان: یازده، چهارده، ۱۶۹
اشکور مرکلیم: ۱۱۰
اشیر: ۳۶، ۳۷
اصفهان: ۶، ۵۹، ۶۲، ۷۸، ۸۱، ۸۸، ۸۹، ۹۲، ۹۵، ۹۶، ۹۷، ۱۰۱، ۱۰۸، ۱۱۰، ۱۱۲، ۱۱۶- ۱۱۸، ۱۲۸
اصول الاسماعیلیه: ۱۶۲
اصول کافی کلینی: ۱۶۴
اغمات: ۵۹، ۶۰، ۶۵
اغوز: ۵۴
افضل (امیر الجیوش): ۵۱، ۶۱، ۶۳، ۸۰، ۱۰۶، ۱۰۹
افضل بن بدر الجمالی- افضل (امیر الجیوش)
افرنجه: ۳۵، ۶۹، ۷۵
افریقیه: ۱۲- ۱۴، ۱۹، ۲۰، ۲۲، ۲۷، ۳۰، ۳۱، ۳۳، ۳۶، ۳۷، ۴۵، ۵۰- ۵۲، ۵۷، ۶۰، ۶۳، ۶۴، ۶۷، ۷۱، ۱۶۱، ۱۶۳
اقسز: ۷۸
اقسیس: ۵۸
الب ارسلان: ۵۶، ۵۷
البتگین: ۳۵
الموت: دوازده، پانزده، ۸۱- ۸۶، ۸۹، ۹۰، ۹۵، ۹۹، ۱۰۰، ۱۰۵، ۱۰۶، ۱۰۸، ۱۱۱- ۱۱۳، ۱۱۵، ۱۱۷- ۱۲۰، ۱۲۴- ۱۲۶، ۱۳۱، ۱۳۲، ۱۳۴، ۱۴۱- ۱۴۳، ۱۴۷، ۱۵۱، ۱۵۴، ۱۷۰، ۱۷۸
الیاس: ۱۱۵
الیکا (دژ): ۱۲۴
امام جعفر صادق (ع): ۴- ۶، ۸، ۱۴، ۱۶، ۱۸، ۴۱، ۱۶۳- ۱۶۷
امام حسن (ع): ۸، ۹، ۱۲۱، ۱۲۳
امام حسین (ع): ۷- ۹، ۴۷، ۱۲۱، ۱۲۳
امام رضا (ع): ۴، ۶، ۱۰
امام زین العابدین (ع): ۸
امام علی (ع): ۱- ۳، ۸- ۱۰، ۵۴، ۱۰۹، ۱۲۱- ۱۲۳
امام غزالی: پانزده، ۶۴، ۱۵۹، ۱۶۹، ۱۷۵- ۱۷۷
امام فخر الدین رازی: ۱۳۷- ۱۳۹، ۱۷۷
امام محمد باقر (ع): ۱۶۱
امام موسی (ع): ۴- ۶، ۸، ۱۰، ۲۵
امام موفق نیشابوری: ۱۷۰
امام مهدی (ع): ۲، ۸
امیر ارسلانتاش: ۸۶
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۹۲
امیر اسحاق: ۱۰۱
امیر اسفهسالار: ۱۰۹، ۱۷۵
امیر ایلقشفت: ۱۰۰، ۱۰۱
امیر بلقاسم شمشیرزن: ۱۲۷
امیر بیکلابک سرمز: ۱۰۸، ۱۷۴
امیر تمیم: ۳۴، ۳۶
امیر خلف بن احمد: ۱۶۱
امیر خمارتاش: ۱۲۵
امیر داد حبشی بن التون تاق: ۸۲، ۹۳- ۹۵
امیر زاهد: ۱۱۰
امیر سالارجوی: ۱۱۱
امیر سالم بنی راشد: ۲۱
امیر طراسف بن ملکشاه گرجی: ۱۱۸
امیر عقیل: ۳۴، ۳۶
امیر قفشد: ۹۹
امیر گردبازو بن علی بن شهریار: ۱۳۰
امیر گرشاسف: ۱۳۰
امیر ملک: ۱۱۹
امیر میکائیل بن زنگی: ۱۲۰
امیر ناماور بن کیکاوس: ۱۱۸
امیر نوشتکین بن عبد اللّه رضوانی سلجوقی: ۱۷۲
امیر یورنتانتاش ملکشاهی: ۸۵
امیره ضراب: ۷۶
امیری معزی: ۸۹
امیه بن اسحاق: ۲۲
انبار: ۴۴
انبه: ۸۲
انجمن همایونی آسیایی: پانزده
اندجرود: ۸۱- ۸۳، ۹۰، ۱۷۱
اندلس: ۲۲، ۲۸، ۳۶، ۴۵- ۴۷، ۵۸- ۶۱، ۶۷- ۶۹، ۷۱، ۷۲
انر ملکشاهی: ۱۰۷، ۱۰۹، ۱۷۴
انطاکی: چهارده، هفده، ۴۵
انطاکیه: ۳۱، ۳۵، ۳۶
انطرسوس: ۵۸
انگول: ۱۷۲
انوشتکین دزیری: ۵۲
انوشیروان بن خالد کاشانی: ۸۸
اوراس: ۲۷
اوسان: ۱۲۶
اولجایتو: دوازده، چهارده، ۱۷۳، ۱۷۶
اهواز: ۶
ایاس: ۱۰۰
ایرانشاه: ۱۵۳
ایلچیان: ۱۵۲- ۱۵۶
ایلدگز: ۹۷
ایل غازی: ۶۱، ۶۳
اینانج: ۱۲۷، ۱۲۸
اینجوتگین: ۳۸
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۹۳
ب‌
باب الربیع: ۲۶
باب النوبی: ۵۰، ۵۵، ۱۴۰
باب صلوه الضحی و احقاق الحق: ۱۶۷
بابل: ۳
باجه: ۲۲
بادیس بن حیوس: ۴۷
بادیس بن منصور: ۴۵
بادیه: ۱۱
بارجان: ۱۷۳
بازدار: ۱۱۵، ۱۲۷
باسقاق: ۱۵۱
باطنیان: ۵، ۶۷، ۹۶، ۹۹، ۱۱۳، ۱۵۹، ۱۶۰، ۱۶۸، ۱۷۲، ۱۷۳
با عبد اللّه موغانی: ۱۱۶
با عمر: ۱۱۶
باغایه: ۲۵، ۳۰
باقلانی: چهارده
بانیاس (قلعه): ۶۷، ۹۷
با هاشم علوی: ۱۱۳، ۱۲۶
باهروت: ۸۳
بجّایه: ۵۷، ۶۹، ۷۱، ۱۶۱
بحرین: ۳، ۴، ۱۱
بخارا: ۱۵۶
بدر ابن عبد اللّه- افضل (امیر الجیوش) بدر الدین محمود بن احمد عینی: ۱۶۵
بدر مستنصری: ۵۳، ۵۹
بدیل: ۱۲۱
برا: ۱۷۳
برابره: ۱۹، ۲۹
بردویل: ۳۵، ۶۳، ۱۶۳
برسق: ۱۰۰
برقه: ۴۰
برکیارق: ۵۹، ۶۱، ۶۲، ۹۲، ۹۳، ۹۵، ۹۶، ۱۰۷، ۱۷۴
بزاز: ۱۷۷
بساسیری: ۵۲، ۵۴- ۵۷
بشم: ۱۱۱، ۱۲۳، ۱۲۴، ۱۲۶
بصره: ۳- ۶، ۵۴، ۵۹
بطایح: ۵۶
بغداد: ۶، ۱۵- ۱۷، ۲۰، ۳۳، ۳۵، ۳۶، ۵۰، ۵۲، ۵۴- ۵۷، ۵۹، ۶۰، ۶۴، ۸۱، ۹۷، ۹۹، ۱۰۸، ۱۱۳، ۱۱۷، ۱۲۵، ۱۲۹، ۱۴۰- ۱۴۲، ۱۷۲
بغدوین- بردویل
بقیع: ۵
بکجور: ۳۷
بل: ۱۱۴
بلاد مغرب: ۱۹، ۲۱، ۲۲، ۲۶، ۲۷، ۶۸
بلبیس: ۳۴
بلخ: ۵۹
بلغان: ۱۵۶
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۹۴
بلقاسم: ۹۰
بلقاسم دریکی: ۱۲۸
بلقاسم خوزی: ۱۲۹
بلکابک: ۶۲
بلنسیه: ۴۶
بلوشه: سیزده
بنو العباس: ۳۱
بنو علی بن حمود: ۴۷
بنوقره: ۴۰، ۵۳
بنو مروان: ۵۵
بنی امیه: ۲
بنی حماد: ۶۹
بنی حمدان: ۳۵
بنی خشید: ۳۵
بنی خفاجه: ۵۴
بنی رائق: ۳۵
بنی رستم: ۱۸
بنی سلیم: ۶۴
بنی طولون: ۳۵
بنی عقیل: ۶
بنی کلاب: ۴، ۴۳
بنیمان: ۱۰۵
بنی موسی: ۸
بوجرای نویان: ۱۵۶
بوداوود: ۷۹
بودوین دی هینو- بردویل
بوزگان: ۹۴
بو علی (ده‌دار): ۸۶
بولاق: سیزده
بو نجم سراج: ۷۷
بو نعیم اندرانی: ۱۱۶
بویمند چهارم: ۱۶۱
بهاء الدوله بن بویه: ۴۴
بهرام بن ایلک: ۶۷
بیان الادیان: ۱۶۱
بیان الحقایق: دوازده
بیت المقدس: ۲۳، ۳۹، ۴۲، ۴۷، ۵۷، ۵۸، ۶۱، ۷۸، ۱۶۷
بیرک: ۱۱۵، ۱۷۶
بیروت: ۷۹
بیرونی الهند: ۱۶۱
بیره (دژ): ۸۲، ۱۰۱، ۱۷۲
بیستون: ۱۱۹
بیضا: ۵۰
بیلقان: ۱۴۲
بیهق: ۹۷، ۱۰۸، ۱۰۹
پ‌
پارسیان: ۱۲۰
ت‌
تاج الدوله بهرام نصرانی: ۶۸
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۹۵
تاج الدوله تتش بن الب‌ارسلان سلجوقی: ۵۸، ۵۹، ۶۱، ۷۸
تاج الدین تورانشاه بن زردستان چناشک: ۱۷۰
تاج الملک سعدی: ۱۰۹
تاج الملوک بوری بن طوغتکین: ۶۳
تاریخ ابن اسفندیار: ۱۷۵
تاریخ ابن خلدون: ۱۶۲
تاریخ ابن کثیر: ۲۸، ۳۳، ۴۵، ۵۰، ۷۵، ۱۶۲
تاریخ ابن میسر: ۱۶۲
تاریخ ابو الفدا: ۱۶۲
تاریخ اسلام: ۷۵، ۱۶۵
تاریخ اکتشافات جغرافیایی: ۱۶۱
تاریخ انطاکی: ۳۲، ۳۳، ۳۷، ۱۶۳، ۱۶۷، ۱۶۸
تاریخ بیهقی: ۱۷۰
تاریخ جهانگشا: یازده، چهارده، ۳۱، ۳۷، ۷۹، ۸۰، ۸۳، ۸۴، ۹۲، ۹۸، ۱۰۶، ۱۱۰، ۱۳۳- ۱۳۷، ۱۴۱، ۱۴۲، ۱۴۴- ۱۴۸، ۱۵۰- ۱۵۷، ۱۶۰- ۱۶۳، ۱۷۰، ۱۷۶، ۱۷۷
تاریخ طبرستان: ۸۲، ۱۰۵، ۱۳۰، ۱۶۸- ۱۷۶
تاریخ عرب و اسلام: ۲۸
تاریخ کبیر جلال الدین جعفر بن محمد بن حسن بن حسن جعفری یزدی: یازده، ۱۰۶
تاریخ گیلان: ۱۰۵، ۱۶۸، ۱۶۹، ۱۷۱، ۱۷۳، ۱۷۶
تاریخ معجم: سیزده
تاریخ مغول: شانزده
تاریخ مفصل ایران: دوازده
تاریخ وزرای اقبال: ۸۷، ۹۴، ۱۷۵
تاریخ وزرای سلجوقی: ۶۲، ۸۹، ۱۷۰، ۱۷۴، ۱۷۶
تاریخ وصاف: یازده
تاریخ یمینی: سیزده
التبصیر فی الدین: ۱۶۱
ترشیز (طرثیث): ۶۹، ۹۷، ۱۲۹
ترکستان: ۳، ۱۴۳
تروجه: ۴۰
تعلیمیه: ۴
تفسیر طبری: ۱۶۰
تفلیس: ۱۲۹
تکامجان: ۱۱۰
تکفورسیس: ۳۱
تلمسان: ۶۶
تمورطغان: ۱۱۰، ۱۱۱
تمیجان: ۱۱۷
تمیم بن معزّ بن بادیس: ۵۷، ۵۸، ۶۱، ۶۳
تنغات: ۱۵۷
تنکری: ۶۳
تنکسوق‌نامه: دوازده
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۹۶
تنّیس: ۲۹، ۳۰، ۴۱، ۵۳، ۷۹
تواریخ العالم: سیزده
تورات: ۱۰
توزر: ۲۲
تولالی بهادر: ۱۵۱
تونس: ۲۲، ۲۳، ۶۳
تهامه: ۶۰
تیمورتاش بن ایلغازی: ۶۷
ج‌
جابر بن حیان صوفی: ۱۶۴
جاکل: ۱۱۰
جام گیتی‌نما: ۱۶۹
جامع البدائع: ۱۶۰
جامع الرواه: ۱۶۴
جامعین: ۵۴، ۵۶
جاولی سقا: ۱۰۰
جبل: ۶۳
جبل سماق: ۶۷، ۶۸، ۹۷، ۱۴۷
جبل طارق: ۷۱
جبله: ۸۰
جراهر العرایس و اطائب النفایس: ۱۶۹
جربادقان: ۹۹
جرجان: ۴، ۸۱، ۱۰۹
جرندز: ۱۷۳
جزایر: ۴۷
جزیره: ۵۹، ۶۲، ۸۰
جعفر بن فلاح: ۲۹، ۳۰
جغتای: ۱۵۶
جلال الدوله بن سلطان الدوله بن بهاء الدوله وبد: ۵۰
جلال الدین ابو الحسن ابن عمار: ۸۰
جلال الدین حسن بن محمد: ۱۴۰- ۱۴۴، ۱۷۷
جلال الدین نومسلمان: جلال الدین حسن بن محمد
جمال الدین ابو القاسم عبد الله بن علی بن محمد: شانزده
الجماهر بیرونی: ۷۵
جوزا: ۵۰، ۵۱
جوهر: ۱۱۹، ۱۶۲
جوی روی: ۱۲۷
جهان‌آرای غفاری: دوازده
ور بن محمد بن جهور اندلسی: ۴۶
جیحون: ۱۴۳
جیزه: ۴۳
جیش بن صمصام کتامی: ۳۸، ۳۹
چ‌
چپق: ۵۹
چناشک: ۸۱، ۸۲
چنگ کزخان: ۱۴۳، ۱۴۴
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۹۷
چین: ۱۲۰
ح‌
حافظ ابرو: سیزده، هفده
الحافظ لدین اللّه: ۶۷- ۶۹
الحاکم بأمر اللّه: ۴۴، ۴۷، ۳۹، ۴۰، ۱۶۲، ۱۶۴
حباسه: ۲۱
حبیب السّیر: ۶۵، ۱۱۷، ۱۲۹، ۱۷۶
حجاز: ۳، ۳۱، ۳۳، ۳۴
حجت: ۵
حجر الاسود: ۱۱
حدیثه: ۵۶
حدیقه الاقالیم: ۱۶۸
حرّان: ۳۶، ۵۲، ۵۹
حریث جمیلی: ۱۲
حسان بن المفرج بن جراح طایی: ۳۲، ۴۴، ۴۹
حسکا: ۸۱
حسن آدم قصرانی: ۱۰۶
حسن ارجوان: ۳۸، ۳۹
حسن المحاضره: ۱۵۹، ۱۶۳
حسن بن ابی القاسم کرجی: ۱۱۶
حسن بن ابی حسین کلبی: ۲۶
حسن بن ادریس: ۴۶
حسن بن احمد قرمطی: ۳۲
حسن بن عمار- ابن عمار
حسن بن محمد بن بزرگ امید- علی ذکره السلام
حسن بن ناماور: ۱۳۷
حسن بن نوح بهروجی: ۱۶۴
حسن بن هرون: ۱۳
حسن دارابناری: ۱۰۹
حسن دماوندی: ۱۰۸
حسن سراج: ۱۰۹، ۱۱۰
حسن صباح حمیری: دوازده، شانزده، بیست، ۵۹، ۷۶، ۷۹- ۸۴، ۸۶- ۹۲، ۹۴، ۹۵، ۹۷- ۹۹، ۱۰۳، ۱۰۴، ۱۰۶، ۱۱۰، ۱۲۱، ۱۳۰- ۱۳۲، ۱۳۴، ۱۳۷، ۱۴۱، ۱۵۵، ۱۵۹، ۱۶۰، ۱۶۴، ۱۶۸- ۱۷۰
حسن صلاح منشی بیرجندی: پانزده، ۱۲۳
حسن کیای گرگانی: ۱۷۵
حسنگان (هسنگان): ۱۷۳
حسن مازندرانی: ۱۴۸
حسین بن جوهر: ۳۹، ۴۱، ۴۳
حسین بن علی مرورودی: ۷
حسین خوارزمی: ۱۰۷
حسین سراج: ۱۲۹
حسین قهستانی: ۱۰۸
حسین کرمانی: ۱۲۹
حصار درّه: ۸۶
حصین: ۹۷
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۹۸
حلب: ۷، ۳۱، ۳۹، ۴۴، ۴۹- ۵۲، ۵۷، ۸۰، ۸۱، ۱۶۱
حلوان: ۴۸، ۵۴
حماد بن زیری: ۳۶
حمدان قرمطی: ۱۱
حمزه بن علی بن احمد زوزنی لباد: ۴۹
حمص: ۷، ۱۵، ۳۹، ۵۹، ۷۲
حمیر: ۷۶
حوشب: ۱۵
حوف: ۳۲
حیدره: ۳۴
حیفا: ۲۹، ۶۲
حیوس: ۴۷
حیوه الحیوان: ۱۲۱، ۱۷۷
خ‌
خان النجان (خولنجان): ۹۷، ۱۷۳
ختای: نوزده
ختکین عضدی: ۴۸، ۱۶۶
خداداد رازی فدایی: ۱۰۷
خراسان، ۳، ۶- ۸، ۴۹، ۵۹، ۷۶، ۸۵، ۸۶، ۹۳، ۹۴، ۱۰۵- ۱۰۷، ۱۰۹، ۱۱۳، ۱۲۵، ۱۲۹، ۱۳۹، ۱۴۱، ۱۵۶
خردک: ۹۳
خرقان: ۱۲۴
خرکام: ۱۱۹، ۱۲۴، ۱۷۶
خروس (دژ): ۱۱۴، ۱۲۰
خسرو پرویز: ۱۴۹
خسرو شاه بن محمود کاشانی: ۷۱، ۸۲
خضر: ۱۰
خضرا (جزیره): ۷۱
خطط الشام: ۱۶۱، ۱۶۳
خطط مقریزی: ۱۶۲
خفاجه: ۵۷
خلخال: ۱۵۰
خلیل بن اسحاق: ۲۲، ۲۳
خلیل وهسوداوند: ۱۱۹
خمارتکین طغرایی: ۵۶
خنج: ۱۱۱
خواجه امام ابو نصر الهسنجانی: ۱۷۳
خواجه رشید الدین فضل اللّه: دوازده- پانزده، ۱۶۰، ۱۶۶
خواجه علی ادیب غرنوی: ۱۱۴
خواجه علی خالدان قزوینی: ۸۱
خواجه محمد ناصحی شهرستانی: ۱۱۲
خواجه نصیر الدین محمد طوسی: دوازده، ۱۴۶، ۱۵۳، ۱۶۰
خوارزم: ۱۲۹
خوارزمشاه: ۱۱۴، ۱۳۹
خواف: ۷۰
خوان اخوان: ۱۶۱
خوزستان: ۸۱، ۹۷
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۱۹۹
خوساب: ۱۷۶
د
دادبیگی: ۹۴
دارابزین: ۱۶۳
دامغان: ۸۱، ۸۲، ۹۲- ۹۴، ۱۰۹، ۱۲۴
دانیه: ۴۷
دبیس: ۵۶
دربند (دژ): ۱۲۶
دستور المنجمین: پانزده، ۴۲، ۴۸، ۵۰، ۷۹، ۱۶۴، ۱۶۶
دستور الوزراء خواندمیر: دوازده
دقاق: ۶۱
دماوند: ۶، ۱۲۴، ۱۵۲
دمشق: ۲۹- ۳۱، ۳۵، ۳۷، ۳۹، ۴۴، ۴۹، ۵۷، ۵۸، ۶۳، ۶۹، ۷۸، ۷۹، ۱۱۶، ۱۶۱، ۱۶۳، ۱۶۵
دمیاط: ۲۹، ۴۳، ۵۳، ۸۰
دوانیقی، منصور: ۳
دوقس: ۳۹
دهیقین: ۳۹
دیاربکر: ۳، ۳۱، ۴۴، ۵۲، ۵۵، ۵۷، ۵۹، ۶۰، ۱۰۹
دیار ربیعه: ۳، ۳۱، ۴۴، ۵۲، ۶۰
دیلم (دیلمان): ۸۱، ۹۹، ۱۰۱، ۱۱۰، ۱۱۱، ۱۱۸، ۱۲۴، ۱۲۷، ۱۳۴، ۱۵۴
دیلمستان: ۱۶۸
دیلمیان: یازده، ۸۰، ۸۲، ۱۷۱
دینمین دامغانی: ۱۰۸
ذ
الذریعه: دوازده‌
ر
راحه الصدور: ۱۳، ۵۵، ۸۷، ۹۹، ۱۶۸- ۱۷۰، ۱۷۴- ۱۷۶
راشد بن المسترشد عباسی (الراشد باللّه): ۱۱۷، ۱۱۸، ۱۲۸
رافعی قزوینی: ۱۷۷
رأس البر: ۴۰
رئیس مظفر: ۹۳- ۹۵، ۱۳۳، ۱۷۰
رباعیات خیام: ۱۷۰
ربع رشیدی: دوازده
رجار: ۶۳، ۶۶، ۶۷، ۷۱
رجال کشی: ۱۷۷
رحبه: ۳۶، ۴۴، ۷۸
رحله ابن بطوطه: ۱۷۸
رساموج بن شیرمردان دیلمی: ۹۱، ۹۲، ۱۷۱
رسایل طوسی: ۱۷۰
رستاق: ۹۱، ۱۰۵، ۱۷۷
رستمدار: ۱۰۵
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۲۰۰
رستم دماوندی: ۱۰۸
رشیدی: سیزده
رشیدیه: دوازده
رضوان: ۶۱
رفیقان: ۶۸، ۷۶، ۸۲، ۸۵، ۹۱، ۹۵، ۹۹- ۱۰۱، ۱۰۳، ۱۰۵، ۱۰۶، ۱۱۰- ۱۱۳، ۱۱۵، ۱۱۷- ۱۲۰، ۱۲۳- ۱۲۶، ۱۲۸، ۱۲۹، ۱۳۱، ۱۳۲، ۱۵۹
رقاده: ۲۳
رقّه: ۳۶، ۵۲، ۴۴
رکن الدین خور شاه: ۱۴۲، ۱۴۷- ۱۵۶
رمله: ۴۴، ۴۹، ۵۸، ۷۸
روافض: ۲
رودبار: ۸۶، ۹۱، ۹۹- ۱۰۱، ۱۱۲، ۱۲۳، ۱۲۷، ۱۴۷، ۱۵۰، ۱۵۲، ۱۵۴، ۱۷۸
رودبار فاراب: ۱۱۲
رودشت: ۱۷۳
روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات: ۱۶۸
روضات الجنان: ۱۳۰
روضه التسلیم: ۱۶۰
روضه الصفا و حبیب السّیر و احسن القصص: یازده
روضه الواعظین: ۱۷۷
روم: ۲۲، ۳۳، ۳۹، ۵۰، ۵۸، ۱۲۱
رها: ۶۲، ۶۳
ری: ۶، ۷، ۵۶، ۷۷، ۷۸، ۸۱، ۸۶، ۸۸- ۹۰، ۹۷، ۱۰۷، ۱۰۸، ۱۱۰، ۱۱۵، ۱۱۹، ۱۲۵- ۱۳۰، ۱۳۷، ۱۳۸، ۱۷۰، ۱۷۵
ریموند: ۱۶۱
ز
زاب: ۵۱
زاد المسافرین: ۱۶۱
زاینده‌رود: ۱۷۳
زبده التواریخ: شانزده، هفده، ۱۷۴، ۱۷۵
زبده النصره و نخبه العصره: ۸۸، ۱۷۰، ۱۷۴
زجرود: ۱۱۰
زعفرانی (مفتی ری): ۹۰، ۹۱
زلاقه: ۵۸، ۵۹
زناته: ۱۹، ۲۲، ۲۳، ۳۹، ۴۰، ۵۰، ۵۱
زنجان: ۱۴۳
زنگان: ۱۲۴
زواره: ۸۶
زویله: ۲۹، ۵۸
زیاده اللّه بن اغلب افریقی: ۱۴
زیدیان: ۱۱۳، ۱۱۶، ۱۶۷
زینه المجالس: دوازده‌
س‌
ساری: ۸۱
سالم بن راشد: ۲۲
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۲۰۱
سام: ۸
ساوجبلاغ: ۱۷۷
ساوه: ۱۲۴، ۱۷۲
سبارا: ۱۲۷
سباک جرجانی: ۱۰۹، ۱۷۵
سبته: ۵۹، ۷۱
سپاهان: ۹۲، ۹۳
سجلماسه: ۱۳- ۱۵، ۱۸، ۲۱، ۲۸، ۳۶
سرایا بن منیع الخفاجی: ۵۶
سرخس: ۱۳۰
سرزن ملکشاهی: ۱۰۷
سرقسطه: ۴۶
سرگذشت طوسی: ۱۳۱
سرمز: ۶۲
سروج: ۵۲، ۶۲
سعادت کوه: ۱۱۱، ۱۱۲
سعد الملک ابو المحاسن: ۹۷
سفاقس: ۶۱
سفرنامه ناصر خسرو: ۲۰
سفینه البحار: ۱۷۷
سقایه: ۵۰، ۵۵
سقمان بن ارتق ترکمانی: ۶۱
سکّان: ۱۲۷
سکین: ۵۱
سلا: ۶۶
سلات: ۶۳
سلکسویه: ۸۱
سلطان آباقا خان: دوازده
سلطان جلال الدین خوارزمشاه: ۱۴۳
سلطان داود (بن سلطان محمود): ۱۲۳، ۱۲۹
سلطان سنجر: ۹۴، ۹۷- ۹۹، ۱۰۵، ۱۰۸، ۱۱۱، ۱۱۳، ۱۱۶، ۱۱۹، ۱۲۴، ۱۲۵، ۱۲۸، ۱۲۹
سلطان [محمد] خوارزمشاه: ۶۲، ۹۷، ۱۰۴، ۱۰۵، ۱۴۰، ۱۴۲
سلطان محمد شاه بن محمود: ۱۲۵، ۱۷۲
سلطان محمد ملکشاهی: ۱۰۹
سلطان محمود [بن محمد بن ملکشاه]: ۷۶، ۱۰۵، ۱۰۶، ۱۱۱، ۱۱۷، ۱۲۳
سلطان مسعود: ۱۱۳، ۱۱۴، ۱۲۴، ۱۲۵
سلطان ملکشاه: ۵۹، ۹۳- ۹۶، ۸۱، ۸۵، ۸۶، ۸۸، ۸۹، ۱۲۸
سلطان نظام الملک احمد بن نظام الملک: ۹۹
سلطانیه: دوازده
سلطانیه (شهر): دوازده، ۱۷۷
سلمبه: ۶
سلمیّه: ۷، ۱۵، ۱۶، ۲۱
سلیمان بن احمد: ۴۶
سلیمان خادم: ۲۰
سلیمان قزوینی: ۱۱۶
سماوه: ۷۸
سمسار: ۱۲۷
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۲۰۲
سمیرمی: ۱۰۹
سنجار: ۷۸
سند: ۳، ۶
سنقرچه: ۱۰۷
سنقر خمارتکین: ۱۶۸
سواد: ۱۱، ۵۷
سوحد: ۸۱
سودان: ۲۲، ۲۶، ۷۴
سوس: ۶۴، ۶۵
سوسه: ۲۵
سوق الحمار: ۱۱
سونج: ۶۱
سویدیه: ۸۰
سهر: ۱۷۳
سهله: ۴۶
سیاست‌نامه: ۱۶۱، ۱۶۸
سیاکیل رود: ۱۱۹
سیالان‌کوه: ۱۵۰، ۱۷۸
سیاه پشته: ۱۲۷
سیجان: ۱۰۵، ۱۱۸، ۱۲۶
سید ابو هاشم زیدی: ۱۱۶، ۱۷۶
سید داماد: ۱۶۰
سید دولتشاه علوی: ۱۱۶
سید مرتضی شیعی معتزلی: ۱۶۹
سید مرتضی عسکری: ۱۶۰
سیدنا- حسن صباح حمیری
سیرا: ۱۲۸
سیرانی: ۶۴
سیر و سلوک: ۱۳۱
سیره جلال الدین منکبرنی نسوی: ۱۷۸
سیستان: ۷، ۸۶، ۱۶۱
سیف الدوله صدقه بن دبیس: ۵۹
سیف الدین ایلغمش: ۱۴۳
سیف الدین سلطان ملک بن کیا بو منصور: ۱۵۱، ۱۵۲
سیمجور: ۹۷
سیوطی: ۱۵۹، ۱۶۳
ش‌
شاپور: ۱۲۰
شافعیان (مذهب): ۷۸، ۱۰۹، ۱۷۵
الشاکر للّه- محمد بن الفتح
شام: ۳، ۶- ۸، ۱۱، ۱۹، ۲۹- ۳۵، ۳۸- ۴۰، ۴۴، ۴۹، ۵۰، ۵۲- ۵۴، ۵۸، ۵۹، ۶۲، ۶۳، ۶۷، ۶۸، ۷۰، ۷۲، ۸۰، ۱۰۹، ۱۴۲، ۱۴۳، ۱۴۷، ۱۵۰
شاور: ۷۲- ۷۴
شبانکاره‌ای: دوازده
شبل الدوله نصر بن صالح مرداس: ۵۱
شبیب بن وثّاب نمیری: ۵۲
شجاع الدین: ۷۳
شجاع درهی: ۱۲۵
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۲۰۳
شذرات الذّهب: ۱۶۲
شرف الدوله مسلم بن قریش: ۵۸
شرف الدین: ۹۵
شرفند: ۱۱۹
شریف طاهر قزوینی: ۷۹
شکر بن ابی الفتوح: ۵۳
شمس الدین گیلکی: ۱۵۱، ۱۵۲
شمس الدین محمد بن طولون حنفی دمشقی: ۱۶۴
شمشیرزن وشیقنی: ۱۱۹
شمعون الصفاء: ۸
شمنکوه (قلعه): ۹۷
شنترین: ۲۲، ۶۸
شوشتر: ۱۲۰
شوشتری: دوازده
شاه‌کوه (شه کوه): ۸۲، ۱۲۳
شهریاران گمنام کسروی: ۱۷۵
شهریار کوه: ۸۱
شیث: ۸
شیخ جمال الدین گیل: ۱۴۶، ۱۴۷
شیخ رئیس ابن سینا: ۱۶۰
شیخ عبد الملک عطّاش: ۷۸، ۹۲، ۹۶، ۱۶۹
شیخ علی بن حسن باخرزی: ۱۷۰
شیخ مفید: ۱۶۴
شیرانشاه: ۱۵۲
شیرخسرو: ۹۱
شیرکوه: ۱۴۸، ۱۷۸
شیرویه: ۱۴۹
شیزر: ۳۹، ۱۱۵، ۱۶۸
شیعیان: یازده، ۲، ۵، ۶، ۸، ۹، ۴۴، ۴۷، ۷۶، ۱۴۹، ۱۶۳، ۱۶۶
ص‌
صاحب الخال: ۷
صارم رستاق: ۱۱۹
صاعد بن محمد بن عبد الرحمن ابو العلاء- ابو العلاء صاعد
صالح بن علی: ۴۳
صالح بن مرداس: ۴۳، ۴۴، ۴۹
صباحیان: ۱۶۰، ۱۶۹، ۱۷۷، ۱۷۸
صبح الأعشی: دوازده
صبیان: ۴۰
صدر الدین محمد بن وزان: ۱۷۵
صدر الدین ویکی: ۱۵۱
صعید: ۱۹، ۲۰، ۳۶
صعیدین: ۲۹
صعید الأعلی: ۷۳
صقلیه: ۱۹، ۲۲، ۲۶، ۲۸، ۳۱، ۳۵، ۳۶، ۵۹، ۶۳، ۶۶، ۷۱
صلائی جمشید: ۱۱۶
صلاح الدین یوسف بن ایوب: ۷۲- ۷۴، ۱۶۱
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۲۰۴
صنعا: ۱۱
صنهاجه: ۱۲، ۱۹، ۲۳، ۳۹، ۶۹
صور: ۳۶، ۵۸، ۷۹
صوفیان: ۱۶۰
صهیون: ۱۶۱
صیدا: ۵۸، ۶۳
صین: ۳
ض‌
ضرغام: ۷۲
ط
الطائع باللّه: ۳۵
طارنت: ۲۱
طالقان: ۷، ۸۶، ۹۰، ۹۱، ۱۰۰، ۱۰۵، ۱۱۰، ۱۱۱، ۱۲۵، ۱۲۷، ۱۵۳، ۱۷۳، ۱۷۸
طاهر: ۱۲۸
طاهریه: بیست
طایربوقا: ۱۵۵
طبرانی: ۱۷۷
طبرستان: ۱۱۶، ۱۱۸
طبرمین (قلعه): ۲۸
طبریه: ۴۴
طبس: ۹۷
طرابلس: ۱۳، ۱۹، ۳۹، ۸۰
طرثیث (طرشینر): ۹۷
طرز: ۸۱
طرسوس: ۲۰
طرطوشه: ۴۶
طرم: ۱۱۳
طغابک: ۱۰۰
طغرل بیگ سلجوقی: ۵۴- ۵۶
طلایع بن رزیک: ۷۰
طلیعه بن خویلد اسدی: ۱
طلیطله: ۵۸
طنبورک (قلعه): ۹۷
طوس: ۶
ظ
الظافر بأمر اللّه: ۶۹، ۷۰
الظاهر [لإعزاز] دین اللّه: ۴۲، ۴۸- ۵۰
ظاهریان: ۱۲۱
ع‌
العاضد باللّه: ۶۰، ۷۱، ۷۴
عانه: ۵۶
عباس (پسر عبد المطلب): ۲
عباس (والی ری): ۱۱۹، ۱۲۴، ۱۲۹
عباس (وزیر الظافر بأمر اللّه)، ۷۰
عباسیان: یازده، ۳، ۶، ۵، ۱۶، ۲۹، ۵۵، ۵۷، ۶۹، ۷۴، ۷۵، ۱۱۴، ۱۳۵، ۱۶۶
عبد الرحمان اموی: ۲۲، ۲۸
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۲۰۵
عبد الرحمان بن هشام بن عبد الرحمان ناصر لدین اللّه: ۴۶
عبد الرحمان خراسانی همدری: ۱۰۶
عبد الرحمان قزوینی: ۱۰۷، ۱۰۸
عبد الشری: ۱۹
عبد اللطیف خجندی: ۱۰۹
عبد اللّه (پسر المعز لدین اللّه): ۳۲
عبد اللّه (پسر عبید اللّه مهدی): ۲۱
عبد الله بن جعفر افطح: ۴، ۵
عبد اللّه بلکین: ۴۷
عبد الله بن اسماعیل: ۱۳
عبد الله بن سبا: ۲، ۱۵۹، ۱۶۰
عبد اللّه بن شیعی: ۱۱
عبد الله بن عباس: ۲
عبد اللّه بن میمون قداح: ۴، ۶، ۷، ۱۴- ۱۶
عبد اللّه غازی: ۱۰۸
عبد الملک بن احمد: ۴۶
عبد الملک بن عبود: ۴۷
عبد الملک بن علی: ۱۱۵
عبد الملک رازی: ۱۰۹
عبد الملک عطّاش: ۷۷
عبد الملک فشندی: پانزده، ۷، ۱۱۰، ۱۲۳
عبد الملک قصرانی: ۱۱۹
عبد الملک کوکبی: ۷
عبد المؤمن بن علی: ۶۴- ۶۶، ۶۸، ۶۹، ۷۱، ۷۲
العبر: سیزده
عبود بن رزین بربری اصل: ۴۷
عبید (طایفه): ۵۳
عبید اللّه بن نعمان ثقفی: ۱۷۰
عثمان: ۱
عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات: ۱۶۹
عجایب‌نامه: ۱۶۹
عجم (کوهستان): ۶
عدن: ۱۱
عدنان: ۲۴
عراق: ۳، ۴، ۶- ۸، ۱۱، ۱۷، ۲۴، ۴۴، ۵۲، ۷۷، ۹۳، ۹۴، ۱۰۵، ۱۰۶، ۱۱۳، ۱۱۴، ۱۲۴، ۱۲۵، ۱۲۸، ۱۴۰- ۱۴۳، ۱۶۹
عروبه: ۲۱
عز الدوله: ۴۷
عز الدین جردیک: ۷۳
عز الدین علی بن عبد الکریم- ابن اثیر جزری
عزیز ابو یوسف: ۳۶
العزیز باللّه: ۳۶
عسقلان: ۶۳
عسکر مکرم: ۶
عضد الدوله فنا خسرو دیلمی: ۱۶۲
عقد الجمان فی تاریخ اهل الزمان: ۱۶۵
عکّا: ۵۸، ۶۲، ۷۹
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۲۰۶
علاء الدین عطا ملک جوینی: چهارده
علاء الدین محمد: ۱۴۳- ۱۴۸، ۱۵۳، ۱۵۴
علاء الدین محمود بن مسعود: ۶۹
علویان: بیست، ۳۰، ۳۶، ۴۵- ۴۷، ۵۲، ۵۴، ۵۵، ۵۹، ۷۴، ۷۵، ۱۶۶
علوی قزوینی: ۱۱۹
علی بن ابی اسحاق: ۳۵
علی بن الحسن بن الرضی الحسنی الحافظ:  177
علی بن الحسین مصری: ۶۹
علی بن مجاهد: ۴۷
علی بن محمود بن ابی العیش بن میمون بن احمد بن علی بن عبد اللّه بن ادریس بن ادریس بن عبد اللّه بن الحسن [بن الحسن] بن علی بن ابی طالب: ۴۵
علی بن مفرج ابن جرّاح: ۴۰
علی بن وهسودان: یازده، ۱۳
علی بن یحیی بن تمیم: ۶۳، ۶۶
علی بن یوسف بن تاشقین: ۵۵، ۶۴، ۶۶
علی بو عبید: ۱۱۶
علی ذکره السلام: ۸۳، ۹۱، ۹۲، ۱۰۶، ۱۱۰- ۱۱۵، ۱۲۴، ۱۲۷، ۱۳۰، ۱۳۲، ۱۳۳، ۱۳۵- ۱۳۷، ۱۴۹، ۱۶۰
علی محمد دهستانی: ۱۱۶
علی نمدگر دماوندی: ۸۱
علی نوشتکین: ۹۱، ۹۹، ۱۰۰
عماد شرف الملک: ۱۲۹
عمان: ۳، ۴
عمر: ۱، ۴۷، ۱۶۷
عمر (پسر سلطان محمد): ۱۰۰
عمرو بن العاص: ۳۰
عمر خیام: ۸۷، ۸۸
عمید الجیوش: ۴۴
عمید الملک ابی نصر محمد بن منصور کندری: ۱۷۰
عیسی (ع): ۸
عیسی بن نسطورس النصرانی: ۳۷، ۴۳، ۱۶۳
عیسی نوشری: ۱۳
عین: ۵۵
عین شمس: ۲۹، ۳۲، ۳۷
غ‌
غازان خان: دوازده
غایا: ۷۱
غرناطه: ۴۷، ۶۹، ۷۲
غزّه: ۴۴
غیاث الدین: ۳۹
ف‌
الفائز به نصر اللّه: ۷۰، ۷۱
فاراب: ۱۷۶
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۲۰۷
فارس: ۷۲، ۱۴۶
فاس: ۲۸، ۳۷، ۷۱
فاطمه (ع): ۲
فاطمیان: یازده، چهارده، ۱۶۶، ۱۶۹
فالیس: ۹۱، ۱۰۰، ۱۷۱، ۱۷۲
فج الأخیار: ۱۲
فخر الملک بن نظام الملک: ۹۰، ۱۰۸، ۱۷۴
فداییان: ۶۶، ۸۷- ۹۰، ۹۹، ۱۲۸، ۱۵۰، ۱۷۴
فرخ دیصان: ۱۴
فرس: ۱۲۲
الفرق بین الفرق: ۱۶۱
فرما: ۴۴
فرهنگ جغرافیایی: ۱۷۶
فرنگان: ۵۸، ۵۹، ۶۱- ۶۳، ۶۷، ۶۸، ۷۰- ۷۳
فریم: ۸۱
فزان: ۱۶۳
فسطاط: ۲۹
فصول: ۱۳۱
فضل اللّه خان حقیق: شانزده
فضل بن صالح: ۴۱
فضل بن عبد اللّه مصری: ۴۰
فلامرود: ۱۲۴، ۱۷۶
فلاورجان: ۱۷۳
فلسطین: ۲۹، ۳۸
فلک الدین سنقر طویل: ۱۶۸
فهد بن ابراهیم النصرانی: ۳۹، ۴۱
فهرست کتاب‌های اسماعیلی: ۱۶۱
فهرست کتاب‌های چاپی فارسی خانبابا منشار: دوازده
فهرست منتخب الدین: ۱۷۵
فیات الاعیان: ۱۶۹
فیّوم: ۲۰، ۴۰، ۵۳
ق‌
قائد ابو الحسین جوهر: ۳۵، ۳۷
القائم بأمر الله: ۱۹- ۲۲، ۲۴، ۵۲، ۵۵- ۵۷، ۱۶۲
قابس: ۳۹
قابل بذات الحمام: ۴۰
القادر باللّه: ۵۰، ۵۴، ۱۶۲
قاضی ابو طاهر محمد بن احمد ذهلی: ۲۸
قاضی تاج الدین مردانشاه: ۱۵۲
ضی عبد اللّه اصفهانی: ۱۰۸
قاضی عین الدوله بن ابی عقیل صوری: ۵۸
قاورد بیگ: ۵۶
قاهره: ۲۹، ۳۱، ۳۸، ۴۱، ۴۹، ۵۱، ۵۳، ۵۹، ۶۰، ۷۲
قاهره معزّیه: ۲۹، ۴۵، ۵۰، ۵۳، ۷۸- ۸۰
قاینی، حسین: ۸۱، ۸۵، ۹۸
قباد: ۱۲۰
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۲۰۸
قبه الصخره: ۴۷
قتلغ ابه: ۵۴
قدّاحیان: ۵۴
قدریان: ۱۰۱
قدس: ۶۱، ۶۳
قرآن: ۹، ۱۶، ۱۰۱، ۱۰۲، ۱۲۶، ۱۶۰، ۱۷۷
قراچه ساقی: ۱۰۰
قرافه: ۵۱
قراقسنقور: ۱۱۴، ۱۱۵
قراقای بیتکچی: ۱۵۶
قرامطه: ۲، ۳۰، ۳۲، ۱۶۲
قرطبه: ۴۵، ۴۶
قرمطیان: ۱۶۱، ۱۶۲
قرمطیان: ۱۶۱
قرمیسین: ۵۹
قرواش: ۴۴
قریش بن بدران: ۵۵، ۵۶
قزل ساروغ: ۸۶، ۹۰
قزوین: ۸۲، ۸۶، ۹۱، ۹۷، ۱۰۰، ۱۰۱، ۱۰۳، ۱۰۸، ۱۱۱، ۱۱۲، ۱۱۵، ۱۱۹، ۱۲۰، ۱۲۳، ۱۲۴، ۱۲۷، ۱۲۸، ۱۳۴، ۱۴۱، ۱۴۶، ۱۵۵، ۱۵۶، ۱۶۱، ۱۶۹
قسام: ۳۵
قسطاس: ۱۵۹
قسطنطنیه: ۵۰، ۶۸، ۱۶۱، ۱۶۳
قسیم الدوله: ۵۹
قصر البردین: ۱۱۵
قصران: ۱۳۹
قضا و قدر: ۱۶۰
قطیف: ۴
قلاجکوه: ۱۱۱
قلامرود: ۱۱۱، ۱۲۸
قلزم: ۲۹
قلقشندی: دوازده
قلیوب: ۷۰
قم: ۶
قمامه: ۴۲
قمص: ۶۳
قندهار: ۶
قواصم و قسطاس: ۱۶۹
قواعد عقائد آل محمد: ۱۶۱
قومس (قومش): ۹۳، ۹۸
قهستان: دوازده، ۵۹، ۸۵، ۸۶، ۹۸، ۱۲۷، ۱۲۸، ۱۳۳، ۱۵۲، ۱۵۶، ۱۶۸
قیروان: ۱۴، ۱۹، ۲۰، ۲۳، ۲۵، ۲۶، ۲۸، ۴۷، ۵۲، ۵۸، ۶۰، ۱۶۳
قیساریه: ۶۲، ۷۹
قیس غیلان: ۶۴
قیماز حرامی: ۱۲۷
ک‌
کاشغر: ۸۹
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۲۰۹
کافور اخشیدی: ۲۸، ۳۶
کالجدها: ۹۱، ۹۲
کامل بهایی: ۱۲۳
الکامل فی التاریخ: ۱۸، ۲۰- ۲۲، ۲۸، ۳۰، ۳۱، ۴۴، ۴۵، ۴۷، ۴۸، ۵۰، ۵۲، ۵۳، ۵۷، ۵۸، ۶۱- ۶۶، ۶۸، ۶۹، ۷۲، ۷۵، ۸۰، ۹۴، ۹۶، ۹۷، ۱۶۲- ۱۶۴، ۱۷۰، ۱۷۳- ۱۷۵
کتامه: ۱۱- ۱۳، ۱۵، ۱۹، ۲۳، ۲۹، ۳۷- ۳۹، ۵۰
کجمع (کجمش): ۱۰۷
کرارج: ۱۷۳
کردان: ۱۲۷، ۱۷۷
کرمان: ۸۱، ۱۲۹
کروم: ۵۱
کریم (دژ): ۱۲۶
کشف الاسرار: ۱۶۱
کشف الظنون: ۱۷۷
کشف المحجوب: ۱۶۱
کلاکجان: ۱۲۸
کلام (دژ): ۱۷۲
کمشتکین دواتدار: ۵۷
کملان: ۲۶
کوسنتینه: ۳۶
کوفه: ۳، ۷، ۱۱، ۴۴، ۵۶، ۷۶
کوکا ایلکا: ۱۵۳
کوله: ۱۷۳
کوم احمر: ۳۲
کونراد (امیر صور): ۱۶۱
کهستان (قلعه): ۷۶، ۱۴۶
کهور: ۱۷۷
کی: ۱۲۸
کیا اسماعیل: ۱۲۸
کیا باجعفر: ۹۱، ۱۰۶، ۱۱۰، ۱۲۸
کیا بلقاسم لارجانی: ۸۱
کیا حسن بن محمد بن بزرگ امید- علی ذکره السلام
کیا حسین بن عبد الجبار: ۱۲۴، ۱۲۵
کیا سالار بن فیلواکوس: ۱۲۳
کیا علی [بن] الکیا کبیر: ۱۱۹، ۱۲۴
کیا فخرآور اسدآبادی: ۹۵
کیا کرشاسف: ۹۱
کیا محمد بن علی خسرو فیروز: ۱۱۸، ۱۲۷
کیا محمد بن کیابزرگ امید: ۱۱۷، ۱۱۸، ۱۲۴- ۱۲۸، ۱۳۰، ۱۳۳- ۱۳۵
کیا نوشاد: ۱۱۱
کیخسرو (دهخدا): ۱۲۱
کیسانیان: ۴
گ‌
گاوماها: ۱۷۳
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۲۱۰
گرجستان: ۱۰۵، ۱۷۳
گرجیان: ۱۱۵، ۱۱۸، ۱۲۶، ۱۳۰
گردکوه: ۸۲، ۹۲- ۹۵، ۹۸، ۹۹، ۱۵۲، ۱۵۶، ۱۵۷، ۱۷۰
گرشاسف جربادقانی: ۱۰۹، ۱۱۸
گرگان: ۸۱، ۱۲۴
گزناسرای نور: ۱۷۲
گنبدان (دژ): ۹۳
گهر: ۱۲۱، ۱۲۳
گیل: ۹۹
گیلان: ۱۰۱، ۱۰۵، ۱۰۷، ۱۱۳، ۱۱۸، ۱۴۲، ۱۵۰
ل‌
لار: ۱۲۴، ۱۵۲
لامسار: ۹۱، ۱۱۹
لبیب عامری: ۴۶
لحساء: ۴
لشکه (دژ): ۱۷۶
لطایف الحقائق و الآثار و الاحیاء: دوازده
لمسر: ۹۱، ۹۲، ۱۰۰، ۱۰۲، ۱۰۴، ۱۰۶، ۱۱۲، ۱۲۳، ۱۲۷، ۱۳۷، ۱۵۱، ۱۵۴، ۱۵۵، ۱۵۷، ۱۷۲
لواته: ۱۹
لیرا: ۱۲۶، ۱۷۷
مابین بره: ۱۷۳
ماجه: ۶۸
مارده: ۶۸
مارکوه: ۱۱۸
مازندران: ۹۳، ۱۰۵، ۱۳۰
مازندران و استرآباد: ۱۷۱
مالقه: ۷۱
مالک بن علوی صخری: ۵۸
ماوراء النهر: ۷
مایجاورها: ۷۰
مبارک‌کوه: ۱۱۸
المبتداء و الخبر: سیزده
مجالس المؤمنین: دوازده، ۱۷۱
مجمع الاداب فی معجم الالقاب ابن الفوطی: ۱۷۵
مجمع الأنساب: دوازده
مجمع التواریخ: سیزده، شانزده، هفده، ۱۶۶، ۱۷۰، ۱۷۴، ۱۷۵
المجموعه الرشیدیه: دوازده
مجموعه ورام: ۱۷۷
محلبان: ۷۰
محمد (ص): ۱- ۳، ۸، ۹، ۱۶، ۱۹، ۲۹، ۴۷، ۵۵، ۶۴، ۸۴، ۱۰۲، ۱۰۳، ۱۲۱، ۱۲۲، ۱۲۶، ۱۴۰، ۱۷۷
محمدآباد: ۶
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۲۱۱
محمد بن احمد نخشبی: ۷
محمد بن اسماعیل: ۶، ۱۰، ۱۴، ۱۵، ۱۸
محمد بن الفتح: ۲۸
محمد بن افضل الیمنی: ۷
محمد بن طاهر سجزی: ۱۵
محمد بن طوعوج: ۲۴
محمد بن عبد الرحمن: ۸۵
محمد بن عبد الرحمان بن عبید اللّه [بن] الناصر- مستکفی
محمد بن علی بن محمد شوکانی: ۱۶۷
محمد بن محفوظ قمودی: ۲۱
محمد بن ملا میر کاتب: شانزده
محمد بن موسی بلخی: ۷، ۱۶۱
محمد بیاری: ۱۰۹
محمد جمال رازی: ۸۱
محمد حسکانی: ۱۰۰
محمد حنیفه: ۱۲۱، ۱۲۳
محمد خرززناتی: ۲۷
محمد دامغانی: ۱۱۵
محمد دروازی: ۱۱۵
محمد دماوندی: ۱۰۸
محمد دهستانی: ۱۰۷، ۱۱۶
محمد دیباج: ۴، ۵
محمد صیّاد: ۱۰۹، ۱۱۰
محمد کرجی: ۱۱۶
محمد کوهج: ۱۱۶
محمد کوهی: ۱۰۷
محمدیه: ۲۰، ۲۱
محمشاد: ۱۰۹
محمود بن مفرّج ابن جرّاح: ۴۰
محمود خفاجی: ۵۵
محمود طرقی: ۱۲۹
محمود غزنوی: ۱۶۸
مختص کاشی: ۱۱۶
مداین: ۴۴
مدینه: ۵، ۶، ۱۲، ۲۶، ۲۹، ۳۳، ۴۷، ۱۶۳، ۱۶۴، ۱۶۶، ۱۶۷
مرآت البلدان: ۱۷۰
مرآه الجنان: ۱۶۲
مرآت الزمان و عجایب‌نامه: ۷۵
مراغه: ۱۱۰، ۱۱۳، ۱۱۶
مراکش: ۶۴، ۶۶
مردوایج: ۶، ۱۰۱
مردنیش فرنگی: ۷۲
مرزبان: ۳۵
مرسیه: ۵۸
مرو: ۱۰۹، ۱۲۹
مرویه: ۴۶، ۶۹
مسائل پاریسیه: ۱۶۴
مسترشد عباسی: ۱۱۳، ۱۱۶، ۱۱۷
المستظهر باللّه: ۴۶، ۴۹، ۹۹
المستعلی باللّه: ۶۰، ۶۶، ۷۹
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۲۱۲
مستعین باللّه: ۴۶
مستکفی: ۴۶
مستنصر باللّه: ۴۶، ۴۹، ۵۱- ۵۵، ۵۷- ۶۰، ۷۸- ۸۰، ۸۵، ۱۳۴
مسجد بحرین: ۱
مسجد جامع ازهر: ۵۳
مسجد جامع عتیق: ۱۰۹
مسجد جامع موصل: ۱۱۰
مسجد حرام: ۱
مسجد مدینه: ۱
مسجد منصور: ۵۵
مسلمانان: ۱، ۲، ۱۷، ۳۱، ۳۵، ۴۲، ۴۳، ۴۵، ۵۴، ۱۰۲، ۱۰۳، ۱۴۳، ۱۶۳
مسیح بن مریم (ع): ۱۲۳
مسیلمه الکذّاب: ۱
مسیله: ۲۶
مشارقه: ۳۸، ۵۳، ۵۷، ۴۷
المستعلی باللّه: ۶۰
مشهد طوس: ۴، ۶، ۷
مصامده (قبیله): ۶۴
مصر: چهارده، بیست، ۸، ۱۲، ۱۳، ۱۹- ۲۱، ۲۴، ۲۸- ۳۱، ۳۳- ۳۶، ۳۸- ۴۳، ۴۵، ۴۷، ۴۹، ۵۱، ۵۳- ۵۵، ۵۸- ۶۰، ۶۳، ۶۶، ۶۸- ۷۰، ۷۲، ۷۳، ۷۵، ۷۸- ۸۰، ۸۹، ۱۱۶، ۱۳۴، ۱۳۹، ۱۶۲- ۱۶۴، ۱۶۶، ۱۶۸
المصر فی العصور الوسطی: ۳۷
المصطفی لدین اللّه: ۶۰
مصیاب (قلعه): ۶۸
مطیع عباسی: ۳۰
مظفر الدین کوکبری ابن زید الدین علی کوچک: ۱۴۳
معاویه بن ابی سفیان: ۱
معتضد عباسی: ۴، ۱۱، ۱۳، ۱۶۵
معتمد بن عباد: ۵۸، ۵۹، ۶۱
معجم الادباء: ۱۷۰
معجم البلدان: ۱۶۱، ۱۷۳
معرّه النعمان: ۶۱
معز الدوله ابو علوان [شمس الدین] ثمال بن صالح الکلابی: ۵۲
معزّ بن بادیس: ۴۵، ۴۷، ۵۰- ۵۲، ۵۷
المعزّ لدین اللّه: ۲۶- ۳۴، ۱۶۲، ۱۶۳
معزّیه: ۳۰، ۳۱، ۳۳
معین الدین ابو نصر مختص کاشانی: ۱۷۶
معین الدین محمد زمچی اسفزازی: ۱۶۸
مغاربه: ۳۸، ۴۷، ۵۳، ۵۷
مفتاح التفاسیر: دوازده
مفرج ابن جراح: ۳۵، ۴۴
المتقدر عباسی: ۵۸، ۷۸، ۷۹، ۱۶۱
مقرّب (رئیس بنوقره): ۵۳
مقریزی: هفده
مقطّم: ۴۸
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۲۱۳
مقیس: ۷۹
مکاتبات رشیدی: دوازده، سیزده
مکاتیب غزالی: ۱۷۷
مکتفی (خلیفه عباسی): ۱۳
مکه: ۱۱، ۱۲، ۲۹، ۲۳، ۲۴، ۲۶، ۲۹، ۳۰، ۳۳، ۴۰، ۴۴، ۵۳، ۵۴، ۵۷، ۵۸، ۱۷۷
ملاحده: دوازده، ۹۵، ۱۱۴، ۱۱۷، ۱۳۳، ۱۳۸، ۱۳۹، ۱۴۶، ۱۷۵
ملاله: ۶۴
ملا محسن فیض کاشانی: ۱۷۷
ملثمان: ۴۷، ۵۵، ۶۱، ۶۴، ۷۱
ملک بن وهب: ۶۴
ملل و نحل: ۸۴، ۱۶۰، ۱۷۰
مناظرات: ۱۶۰
منتخبات اسماعیلیه: ۶۰
المنتظم ابن جوزی: ۱۶۲
منتهی علوی: ۱۰۹، ۱۷۵
منذر بن یحیی تجیبی: ۴۶
منشا بن لسام: ۳۷
منصورآباد: ۱۱۵، ۱۲۶
المنصور باللّه: ۲۴- ۲۷
منصور بن عبدون نصرانی: ۴۳
منصوره (دژ): ۲۴، ۲۹، ۱۱۱، ۱۷۶
منصوریه: ۱۲۵
منکوقاآن: ۱۵۶، ۱۵۷
منیر خادم: ۳۶
منیه المرید: ۱۶۳
مودود امیر سام: ۱۰۸
موراقا: ۱۵۰
موسی بن نصیر: ۶۴
موصل: ۴۴، ۵۵، ۶۰، ۶۷، ۷۸
موفق الدوله علی همدانی: دوازده
مولانا شمس الدین آوی: ۱۷۷
مونس خادم: ۲۰، ۲۱
مؤتمن الدوله: ۷۴
مؤمن‌آباد: ۸۶، ۱۳۳
مؤید الدین مظفر بن احمد بن قاسم: ۹۲
مؤید بن هشام: ۴۶
مهاریش بن المجلی: ۵۶
مهدی علوی: ۱۳- ۱۵، ۱۷- ۲۲، ۲۴، ۶۴- ۶۷، ۷۵، ۸۱، ۸۲، ۱۶۲، ۱۷۰
مهدیه: ۱۹- ۲۱، ۲۳- ۲۵، ۲۷، ۳۳، ۳۴، ۳۶، ۵۸، ۶۹، ۷۱
مهنّا: ۵۷
میّافارقین: ۷۸
میشا: ۱۶۳
میله: ۱۲، ۱۳، ۱۶۱
میمون (دژ): ۹۷، ۱۰۸، ۱۱۰، ۱۴۷، ۱۵۲- ۱۵۴
مینا: ۷۹
میناوند: ۱۷۷
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۲۱۴
ن‌
ناجیه: ۱۰۲
ناصر الدوله بن مهلل: ۱۲۹
ناصر الدین افتکین: ۶۰
ناصر الدین منگلی: ۱۴۲، ۱۴۳
ناصر بن حمّاد: ۵۷
ناصر خسرو: ۷۶
الناصر لدین اللّه عباسی: ۷۴، ۱۴۰، ۱۴۲
ناظر (قلعه): ۹۷
ناهرت: ۱۹
نجد: ۶۰
نجران: ۵۲
النجوم الزاهره: ۴۴، ۴۵، ۴۸، ۵۶- ۵۸، ۶۱، ۶۲، ۶۷، ۶۸، ۷۵، ۷۹، ۸۰، ۱۴۱، ۱۶۲، ۱۶۵، ۱۶۶، ۱۶۸- ۱۷۰، ۱۷۲
نجیب الدوله علی بن احمد جرجرایی: ۴۹
نزار بن المستنصر: ۵۹، ۶۰، ۶۷، ۷۹، ۱۳۳- ۱۳۵
نزاریان: ۶۶، ۷۰، ۷۶، ۱۰۵، ۱۱۸
نزاریه: ۶۲، ۶۶- ۶۹، ۷۷، ۷۹، ۸۶، ۹۲، ۹۴، ۹۹، ۱۱۷، ۱۳۳، ۱۳۵، ۱۵۸
نزهه القلوب: ۱۰۵، ۱۶۹، ۱۷۲، ۱۷۳، ۱۷۶، ۱۷۷
نسائم الاسحار: دوازده
نسائی: ۱۷۷
نصارا: نوزده، ۳۷، ۴۱- ۴۳، ۴۵، ۶۸، ۸۰
نصران: ۱۱۹
نصر بن احمد سامانی: ۷، ۷۶، ۱۶۱
نصر بن عباس: ۷۰
نصیبین: ۵۹
نظام الدین تقی شاه قاسم بن علی احمد بن علی حسینی: سیزده
نظام الملک حسن بن علی بن اسحاق طوسی: ۵۹، ۸۶- ۹۰، ۱۰۶، ۱۷۴
نعمان بن منذر: ۴۶
نقاوه الملل و طراوه النحل: ۱۷۰
النقص: ۹۹، ۱۱۷، ۱۶۱، ۱۶۹، ۱۷۳- ۱۷۶
نوبه: ۴۱، ۶۰
نوح النبی (ع): ۷، ۸
نور الدوله دبیس: ۵۴
نور الدین محمد بن الحسن: ۱۳۷
نور الدین محمود بن زنگی بن اقسنقر: ۷۲
نور اللّه شوشتری: ۱۶۷
نوشیروان عادل: ۱۲۰
نوشین روان: ۱۲۰
نهاوند: ۸۷
نهایه الارب فی فنون الادب شهاب الدین احمد بن عبد الوهاب نویری: ۱۶۲
نیشابور: ۸۷، ۸۸، ۹۰، ۱۰۸، ۱۰۹، ۱۲۴
نیل: ۲۰
نیل الاوطار فی شرح منتفی الاخبار: ۱۶۷
نینه‌رود: ۹۲
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۲۱۵
و
وادی القری: ۳۶
وارجان: ۱۲۷
و الفتح الوهبی: ۱۶۸
وجیز: ۱۷۷
الوزراء و الکتاب: ۱۷۰
وفیات الأعیان: ۵۰
وقا تیمور: ۱۵۳
هـ
هادی کیای علوی: ۷
هارون الرشید: ۳۴
هارون بن یوسف کتامی: ۱۹
هاشم بن المنصور باللّه: ۳۶
هجر: ۴
هذیل: ۴۱
هرنج: ۱۷۶
هری: ۱۳۹
هشام بن عبد الملک: ۴۰
هفت باب ابو اسحاق: ۱۳۲، ۱۷۷
هلاکو خان: ۷۴، ۱۵۰
همایون (دژ): ۱۵۱
همدان: ۶، ۵۵، ۱۱۳، ۱۱۵، ۱۲۵، ۱۲۹، ۱۵۰، ۱۵۵، ۱۶۸
هند: ۳
هواره: ۲۶
ی‌
یادداشت‌های قزوینی: دوازده، شانزده، ۱۶۱، ۱۷۱، ۱۷۷
یاروخ ترکی: ۴۴
یافا: ۶۲
یاقوتی: ۵۶، ۶۱
یانس: ۳۰، ۶۷، ۶۸
یحیی بن تمیم: ۶۳
یحیی بن سعید انطاکی: ۲۷
یرمیان: ۷۱
یرنقش بازدار: ۱۱۰- ۱۱۲، ۱۱۴
یزد: ۸۱
یزید خارجی: ۲۰
یسورنویان: ۱۵۰، ۱۵۱
یعقوب بن کلسن: ۳۷
یعلی بن احمد زناتی: ۲۸
یعلی بن حیدره: ۵۸
یمگان (کوه): ۵۹
یمن: ۳، ۴، ۷، ۸، ۱۱، ۱۵، ۳۱، ۴۰، ۵۵، ۵۹، ۶۰، ۷۶
یمین الدوله خوارزمشاه: ۱۱۴، ۱۲۹
ینال: ۵۶
یوسف (پسر دهخدا کیخسرو): ۱۲۱، ۱۲۲
یوسف بن تاشفین: ۴۶، ۴۷، ۵۸، ۵۹
یوسف کنانی: ۲۰، ۲۱
یوسف وروگردی: ۱۳۰
جامع التواریخ، اسماعیلیان و فاطمیان، متن، ص: ۲۱۶
یوشع بن نون: ۸
یونس علی شیر: ۱۲۹
یهودیان: نوزده، ۳۷، ۴۲، ۴۳، ۱۶۳
توجه:  نقد و نظر و بررسی انوش راوید،   همراه با فهرست جلد های جامع التواریخ  در اینجا.