تاریخ حبیب السیر، جلد دوم برگ اول
توجه: مقدمه و دیدگاه و تفسیر و بررسی انوش راوید و فهرست لینک های کتاب بررسی داستان تاریخ حبیبالسیر فی اخبار افراد بشر در اینجا.
اشاره
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الذی جعل النبیین لسان صدق علیا و بعث الامیین رسولا هادیا مهدیا صلی اللّه علیه و آله غدوا و عشیا و سلم علیه و علیهم سلاما تقیا زکیا و بعد نموده میشود که این صفحات فواید اثر مجلد ثانی است از کتاب حبیب السیر مشتمل و محتوی بر بیان مناقب و مفاخر ائمه اثنی عشر سلام اللّه علیهم الی یوم المحشر و ذکر وقایع زمان حکام بنی امیه و بنی عباس و پادشاهانی که معاصر عباسیان بودهاند و در اطراف جهان باستقلال حکومت نمودهاند و درین مجلد نیز چهار جزو مسطور خواهد شد
جزء اول در ذکر مناقب و مفاخر ائمه اثنی عشر سلام الله علیهم ما طلعت الشمس و القمر
اشاره
چون کلک سخنگوی بامداد مداددر گلشن اخبار زبان بازگشاد
برطبق حدیث (کل امر ذی بال)از حمد الهی سخن آغاز نهاد آغاز سخنگذاری بحمد و ثنای حضرت باری شیوه ستوده راویان اخبار اخیار است و بنیاد نغمهسرائی بسپاس و ستایش کردگاری شیمه رضیه بلبلان چمن احوال ابرار مثنوی
طوطیان چمن راز کهننغمهسنجان نواساز سخن
چون نوائی ز نو آغاز کنندپرده از راز کهن باز کنند
اول از حمد الهی گویندشکر غیرمتناهی گویند
لاجرم خامه پاکیزه نهاددفتر حمد خدا بازگشاد آنخداوندی که اوصاف زبان فصیح هرچند در اوصاف ساحت عزتش جواهر الفاظ گزیده در رشته بیان کشد عاقبت بعجز معترف گشته بکلمه (لا احصی ثناء علیک) تکلم نماید و کشاف بیان صحیح چندانکه در شرح اصناف غایت قدرتش فزاید عبارت سنجیده بر منصه ظهور آورده بالاخره بتقصیر متصف بوده زبان بحدیث (انت کما اثنیت علی نفسک) بگشاید رباعی
ای لطف تو سرمایه اصناف کرمبخشد کرمت علم باشراف امم
از مدح تو عاجز است مداح زباندر وصف تو قاصر است وصاف قلم معبودی که آیه وافی عنایت (وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا) مخبر از علو شأن سالکان طریق عبودیت اوست و کلام معجز انتظام (و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا) مشعر بوفور احسان بندگان درگاه الوهیت او مثنوی
کریمی که فضلش نمایان بودنوازنده بینوایان بود
بغفران دهد عاصیان را نویدباحسان عطابخش هرناامید
ز درگاه او نیست کس را گریزز برنا و پیر و غنی و فقیر
خدائی که از محض لطف و کرمرسولان فرستاد نزد امم
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۳
که کردند ظاهر طریق رشادنمودند راه صلاح و سداد
همه سروران خجستهصفاتفروزندگان چراغ نجات
ولاه ولایات صدق و صفاکه شد کارشان ختم بر مصطفی
نبی قریشی عالینسبپناه عجم پادشاه عرب
فرازنده رایت سروریفروزنده شمع پیغمبری برازنده خلعت اصطفا
نوازنده اهل مهر و وفا
نبی امی دانا که کلمه بلیغه (انا مدینه العلم و علی بابها) توضیح ایوان فضایل شمایل او را حدیثی است صحیح و رسول هاشمی توانا که کریمه فصیحه (ما زاغ البصر و ما طغی) تصحیح دلایل محاسن خصایل او را برهانیست در کمال توضیح رباعی
ای داده بشارت بقدوم تو مسیحاز رای تو اشکال ملل را توضیح
در وصف تو ما زاغ کلامیست حسندر شأن تو لولاک حدیثیست صحیح صلوات اللّه و سلامه علیه و آله المتقین المنتسبین الیه مثنوی
سلامی چون گل سوری معطربسان مشک اذفر روحپرور
درودی فیضبخش راحتاندودمنور همچو صبح عالمافروز
نثار روضه خیر البرایافدای آل و اصحابش نجایا
خصوصا نیر اوج ولایتهدایتبخش اصحاب غوایت
علی مرتضی شاه مکرمملاذ اولیا در هردو عالم
دگر آن قره العین نبوتدر بحر کرم کان فتوت
حسن کز حسن خلق و فرط احسانجهان را جسم پاکش بود چون جان
دگر مهر سپهر دین حسین استکه در چشم خرد او نور عین است
دگر سجاد و باقر باز صادقکه بر اعدای دین بودند فایق
دگر موسی که بادی امم بودبکظم خشم در عالم علم بود
دگر آن شمع مهراب امامترضا سرخیل اصحاب کرامت
دگر آن مقتدای اهل تقویسمی آفتاب اوج بطحا
دگر هادی که همنام علی بوددلش سرچشمه فیض جلی بود
دگر دری برج فضل و احسانحسن آن پیشوای اهل عرفان
دگر مهدی امام شرعپرورکه آمد حامی دین پیمبر الهی بحرمت این کواکب افق امامت که مبارزان میدان فصاحت را در توصیف جمال حال ایشان مجال عبارت تنگست و عارفان فضای معرفت را در ساحت تعریف کمال جلال ایشان پای اشارت لنک که رقوم این اجزای پریشان را بشرف قبول دقیقهشناسان سپهر سخنوری مقرون ساز و نقوش این اوراق بی سامان را از لوح اعتبار شهسواران میدان فضلپروری دور مینداز و زلات بنان بیان را با نامل احسان محو نمای و هفوات خامه مکسور اللسان را باقلام انعام بیکران اصلاح فرمای بیت
چون ز لطف تست یارای سخنگر خطا گوئیم اصلاحش تو کن خداوندا پیداست که از دل شکسته چه آید و از دست فروبسته چه گشاید فضل و کرم تو باید تا آنچه مرقوم شود مستحسن نماید رباعی
یا رب چو شدم شهره بانشاء سخنپیوسته سخن کنم ز هر نو و کهن
هرچند نباشد سخنم را سر و بناز چاشنی قبول بیبهره مکن اما بعد جامع این روایات پراکنده و راقم حکایات گذشته و آینده بنده فقیر و ذره حقیر خواند امیر مصراع
رب یسر علیه کل عسیر
معروض خاطر خطیر و مرفوع ضمیر آفتاب تاثیر عارفان غث و سمین سخن و واقفان اخبار نو و کهن میگرداند که چون سواد مجلد نخستین از کتاب حبیب السیر باتمام رسید و کلک سخنور در ترتیب اجزا و تحریر اوراق او لوازم اهتمام
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۴
ظاهر گردانید غایت اخلاص و حسننیت و کمال اعتقاد و صفاء طویت مقتضی آن بود که بیتوقف و تاخیر در تألیف مجلد ثانی که مصدر است بذکر ائمه معصومین شروع نماید و صفحات این اجزا را از شرح فضایل و مآثر و ذکر مناقب و مفاخر هداه راه یقین بیاراید اما بواسطه فقدان جمعیت اسباب و وجدان اسباب تفرقه از هرباب روزی چند فارس قلم از پشت جواد انامل دور افتاد و طوطی ناطقه مهر سکوت بر لب نهاده زبان سخنگذاری نگشاد مشاطه ذهن آثار از آرایش رخسار ابکار دست بازکشید و عذار آفتاب کردار این اوراق از زیور خط و خال عاری گردید قطعه
بود ظاهر بنزدیک خردمندکه نگشاید گره از دست بسته
شکستهدست داند کار کردننیاید کار لیک از دلشکسته اما چون هرمحنتی را راحتی بر اثر است و نقمتی را نعمتی در برابر هرخزانی را بهاری در عقب و هرلیلی را نهاری متعاقب در خلال اختلال احوال ریاح امانی و آمال از مهب جاه و جلال در اهتزاز آمده غنچه دل مانند غنچه گل از تنسیم نسیم بهاری تبسم آغاز نهاد و انوار لطف و افضال از مطلع دولت و اقبال لامع گشته نرگس دیده را مانند دیده نرگس از خواب ناز بازگشاد و شجره امید به ثمره سعادت جاوید بارور گردید و بشیر امنیت مژده حصول امنیت بگوش جان رسانید بیت
امید صبح سعادت ز مشرق آمالرسید مژده دولت ز هاتف اقبال یعنی بمحض موهبت ایزد متعال اهالی فضل و کمال منظور نظر کیمیااثر روشنضمیری گشتند که مهر منیر در سپهر مستدیر هرصباح اقتباس نور از مصباح رای جهان آرایش مینماید و زحل بلندمحل بر فراز طارم هفتم هرشام جهه پاسبانی قصر کامرانیش ابواب افتخار بر روی خود میگشاید تیر دبیر شرح کمال او را در متن صحایف روزگار مرقوم میگرداند و زهره خنیاگر سرود جاه و جلال او را بمسامع صدرنشینان مجامع اقبال میرساند برجیس سعادت جلیس دعاء دوام دولتش ورد زبان دارد و بهرام شدید الانتقام خود را در سلک خدام عالیمقامش میشمارد مثنوی
باقبالش بود خنک فلک رامیکی از چاکران اوست بهرام
کنیزی گشته زهره در سرایشبود سیر قمر برطبق رایش
عطاردفطنت آمد همچو ادریسسعادت همدمش مانند برجیس
زحل بر چرخ هفتم پاسبانشملاذ اهل دانش آستانش از لمعان آفتاب اقبالش کوکب طالع اصحاب ضلال در مغرب وبال مختفی و از فیضان غمام انصافش شعله اعتساف ارباب ظلام بر روجه کمال منطفی خاتم حاتم آثارش مصور هرآرزو که بر صحیفه خیال مهوس بیسرمایه نقش بندد و انامل سحر آثارش مفاتیح ابواب هرمراد که بر لوح اندیشه مفلس اخلاصپیشه مصور گردد مثنوی
بود خاتمش حاتم درفشانکفش داده از ابر نیسان نشان
دلش منبع بحر فضل و کمالقدش سرو گلزار جاه و جلال ناظم امور طوائف امم کفیل مصالح جمهور بنی آدم آفتاب بیزوال سپهر نامداری نهال خجسته ظلال ریاض کامکاری مجدد مراسم القضیله بلا اشتباه کریم الدوله و الدنیا و الدین خواجه حبیب اللّه ادام اللّه علو مناصبه و سمو مناقبه و راقم حروف نیز بطفیل آن خیل ملحوظ عین عنایت آنحضرت شده بتکمیل و تتمیم
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۵
این اجزا مأمور گردید و خامه مشکین شمامه باز آغاز سخنگذاری کرده بعد از آنکه مجلد اول از کتاب حبیب السیر را ببیاض برد سواد مجلد ثانی را مطمح نظر بلنداثر گردانید امید آنکه بیمن همت عالینهمت آن مهر سپهر مکرمت این مجلد نیز عنقریب برطبق دلخواه صورت اتمام یابد و بتجدید پرتو انوار عواطف بر وجنات احوال موفور الاختلال مؤلف تابد مثنوی
معالی پناها سرا سروراافاضل پناها هنر پرورا
توئی سرو بستان جاه و جلالثمربخش اصحاب فضل و کمال
ضمیر تو واقف ز فن خبردل تست عالم بعلم سیر
منم بلبل بوستان سخنگرفته بگلزار لطفت وطن
درین باغ چون سرفرازی کنمباقبال تو نغمهسازی کنم
ز توفیق دادار هردو سراجز این نکته نبود مرادی مرا
که این نامه گردد بنامت تمامبماند ثنایت درو مستدام (و ها انا شرعت فی امر الموعود بعنایت الملک المعبود)
ذکر شمهای از مکارم و فضایل بنی هاشم
در صحیح مسلم بروایت واثله بن؟؟؟ مرویست که (ان اللّه اصطفا کنانه من ولد اسمعیل و اصطفا قریشا من کنانه و اصطفا من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم) یعنی بدرستیکه ایزد سبحانه و تعالی برگزید از اولاد اسمعیل علیه السّلام قبیله کنانه را و برگزید از قوم کنانه قریش را و برگزید از قریش بنی هاشم را و برگزید مرا از بنی هاشم و از مضمون اینحدیث صحیح بصریح سمت توضیح مییابد که همچنانکه سید کاینات و خلاصه موجودات علیه افضل الصلوات و اکمل التحیات از جمیع اولاد امجاد هاشم بصفت اصطفا امتیاز و استثنا دارد سایر اکابر و اصاغر آن قبیله برگزیدهترین اقوام قریشاند و هیچکس از قبایل عرب را از روی شرف و نسب با آن سالکان مسالک فضل و ادب دعوی تفوق بلکه مساوات مجوز نیست و لهذا همچنانکه بفرمان ایزد تعالی صدقه بر خاتم الانبیا علیه من الصلوه افضلها حرام بود بر اشراف آن قبیله شریفه نیز حرام است (کما قال النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم لا تحل الصدقه لآل محمد انما هی اوساخ الناس) و بصحت پیوسته که مراد از آل درین حدیث اولاد عبد المطلب بن هاشماند و هم آل علی و هم آل جعفر و آل عقیل و آل عباس زیرا که صدقه بر سایر صحابه حلال بود و اینمعنی بر وفور اکرام و کمال احترام هاشمیان دلیلی است در غایت وضوح و برهانیست در نهایت ظهور مثنوی
بسان محمد علیه السّلامزکوه است بر آل هاشم حرام
پسند است آنقوم را این شرفکه پا کند چون در بجوف صدف در کشف الغمه مسطور است که (روی البیهقی فی کتاب دلایل النبوه باسناده عن ابن عباس انه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ان اللّه خلق الخلایق قسمین فجعلنی فی خیرهما قسما و ذلک قوله تعالی وَ أَصْحابُ الْیَمِینِ ما أَصْحابُ الْیَمِینِ وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ فانا من اصحاب الیمین و انا من خیر اصحاب الیمین ثم جعل القسمین ثلاثا فجعلنی فی خیرها ثلثا فذلک قوله و اصحاب المیمنه ما اصحاب المیمنه و اصحاب المشأمه
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۶
ما اصحاب المشأمه و السابقون السابقون فانا من السابقین و انا من خیر السابقین ثم جعل الاثلاث قبایل فجعلنی فی خیرها قبیله و ذلک قوله تعالی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ فانا اتقی ولد آدم و اکرمهم ثم جعل القبایل بیوتا فجعلنی فی خیرها بیتا و ذلک قوله عز و جل إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً فانا و اهل بیتی مطهرون من الذنوب) و از مضمون اینحدیث نیز بوضوح میپیوندد که قوم حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم یعنی بنی هاشم بهترین اقوام عربند و فاضلترین اهل حسب و نسب و از امیر المؤمنین علی علیه السّلام و التحیه روایتست که روزی بر منبر فرمودند که (نحن اهل البیت لا یقاس بنا احد) یعنی ما اهل بیتیم که هیچ احدی را بما قیاس نتوان کرد و فی الواقع چگونه کسی را بجماعتی نسبت نتوان کرد که خواجه کونین محمد مصطفی و امام الثقلین علی مرتضی و سیده النسا فاطمه زهرا و سبطین مکرمین و حمزه و عباس و ذو الجناحین از ایشانند و انصار یاریکنندگان ایشان و مهاجرین جماعتی که از وطن سفر کرده باشند بجانب ایشان مثنوی
تعالی اللّه زهی قوم سرافرازمقیمان حریم لطف و اعزاز
از ایشان خانه دین گشت پرنوروز ایشان ملک احسان گشت معمور
فلک روشن ز نور رای ایشانملک بوسیده خاک پای ایشان
بود سرخیل این قوم مکرموصی سرور اولاد آدم
علی مرتضی کز رفعت قدرسپهر شرع را شد چون مه بدر
دگر آن نور چشم اهل بینشحسن مهر سپهر آفرینش دگر
از جمله ایشان حسین استکه مهرش مؤمنان را فرض عین است
دگر آن سید اهل شهادتکه عم مصطفی بود از سعادت
دگر جعفر که از غایات اعزازنماید در بهشت عدن پرواز
دگر عباس کو عم نبی بودز ارباب جرایم اجنبی بود
دگر اولاد این جمع گرامیکه ملک شرع را بودند حامی
علو قدر این قوم شرفناکبود برتر ز وصف عقل و ادراک
سلامی عطرسا چون نافه چیندرودی چون نسیم صبح مشکین
نثار تربت پرنور ایشانقرین روضه معمور ایشان
ذکر انحصار ائمه در عدد اثنا عشر بحسب احادیث خیر البشر و اقوال علماء دانشور صلی الله علی النبی و آله الی یوم المحشر
در صحیحین از جابر بن سمره رضی اللّه عنه مرویست که گفت سمعت عن النبی صلی اللّه علیه و سلم (یقول یکون بعدی اثنا عشر امیر افقال کلمه لم اسمعها فقال ابی انه قال کلهم من قریش) یعنی شنیدم از رسول (ص) که میگفت خواهند بود بعد از من دوازده امیر پس گفت کلمه که من نشنیدم آنرا و پدر من گفت که رسول فرمود که آن دوازده امیر همه ایشان از قریش خواهند بود و در کشف الغمه از عامر الشعبی از جابر بن سمره مرویست که گفت رفتم بسوی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و با من بود پدر من پس شنیدم از رسول صلی اللّه علیه
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۷
و سلم که میگفت (لا یزال هذا الذین عزیزا منیعا اثنی عشر خلیفه فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کلمه لم اسمعها فقلت لابی ما قال قال قال کلهم من قریش و عن ابی جعفر محمد بن علی علیهما السلام عن جابر بن عبد اللّه الانصاری قال دخلت علی فاطمه بنت رسول صلی اللّه علیه و سلم و بین یدیها لوح فیه اسماء الاوصیاء و الائمه من ولدها فعددت اثنا عشر اسما آخرهم القایم من ولد فاطمه ثلثه منهم محمد و ثلثه منهم علی و در ارشاد شیخ مفید از حسن بن عباس از ابی جعفر ثانی محمد بن علی علیه السّلام از آباء بزرگوار او علی النبی و علیهم السلام مرویست که امیر المؤمنین علی علیه السلام گفت که رسول صلی اللّه علیه و سلم اصحاب خود را گفت که (آمنوا بلیله القدر فانه ینزل فیها امر السنه و ان لذلک الامر من بعدی علی بن ابی طالب واحد عشر من ولده) و بهمین اسناد از امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه روایتست که ابن عباس رضی اللّه عنهما را گفت بدرستی که شب قدر در هرسالی میباشد و بدرستی که فرود میآید درین شب کار آن سال و امر آن کار را والیاناند بعد از رسول صلی اللّه علیه و سلم پس ابن عباس رضی اللّه عنه پرسید که کیاناند آن والیان (قال انا واحد عشر من صلبی ائمه محدثون) و در کشف الغمه از اعلام الوری منقولست که سید العابدین علی بن الحسین از آباء بزرگوار خود روایت نموده است که رسول صلی اللّه علیه و سلم امیر المؤمنین علی را گفت که (اثنا عشر من اهل بیتی اعطاهم اللّه علمی و فهمی اولهم انت یا علی و آخرهم القایم الذی یفتح اللّه تعالی علی یدیه مشارق الارض و مغاربها و عن الصادق عن ابیه عن جده علیهم السلام قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الائمه من بعدی اثنی عشر اولهم علی ابن ابو طالب و آخرهم القائم هم خلفائی و اوصیائی و اولیائی و حجج اللّه علی امتی المقربهم مؤمن و المنکر لهم کافر) و ایضا در کشف الغمه از مسند امام احمد بن حنبل رحمه اللّه علیه منقولست که مسروق گفت که بودیم ما با عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه نشسته در مسجد پس مردی بنزد او آمد و گفت ای پسر مسعود آیا گفته است شما را پیغمبر شما که چند خلیفه خواهند بود بعد او عبد اللّه مسعود گفت آری بعد دنقبای بنی اسرائیل و بحسب نص کلام ملک جلیل عدد نقباء بنی اسرائیل منحصر در دوازده است پس باید که خلفاء رسول صلی اللّه علیه و سلم دوازده نفر باشند و نزد مورخان دانشور ظاهر است که عدد خلفاء راشدین رضوان اللّه علیهم اجمعین از پنج تجاوز ننمود و مدت خلافت ایشان بر طبق حدیث (الخلافه بعدی ثلثون سنه) سی سال بوده و عدد حکام بنی امیه که دعوی خلافت کردند بچهارده رسید و عدد عباسیان بسی و هفت و از این مقدمه بوضوح میپیوندد که عدد جمعی که بعد از خیر البشر بر مسند خلافت و حکومت نشستند از صحابه و بنی امیه و بنی عباس از پنجاه متجاوز است پس معلوم شده که مقصود حضرت رسالت ص آنچه از احادیث مذکوره مستفاد میگردد ائمه اثنی عشر بودهاند بترتیبی که عنقریب مذکور خواهد گشت انشاء اللّه تعالی اما نکاتی که بعضی از علماء کبار در باب انحصار ائمه بزرگوار علیهم سلام اللّه الغفار در کتب خویش ایراد کردهاند بسیار است از آنجمله بر شش قول که
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۸
صاحب کشف الغمه از کمال الدین محمد بن طلحه نقل نموده اختصار کرده میشود اول آنکه بناء دین اسلام بر دو کلمه طیبه لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه است و هریک کلمتین که اصل ایمان متعلق بآنست مرکب از دوازده حرفست پس باید که امر امامت که از جمله فروع ایمانست منتسب بدوازده امام باشد دوم آنکه برطبق آیه کریمه (وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً) نقباء قوم موسی دوازده نفر بودهاند و رسول صلی اللّه علیه و سلم نیز در لیله العقبه از انصار دوازده کس را بنقابت تعیین فرمود (فصار ذلک طریقا متبعا و عددا مطلوبا) لاجرم عدد ائمه نیز منحصر شد در همان عدد سیوم آنکه اسباط یعنی اولاد یعقوب علیه السلام بمقتضای آیت وافی هدایت (وَ مِنْ قَوْمِ مُوسی أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَهَ أَسْباطاً) دوازده بودند پس لایق چنان مینماید که عدد ائمه هداه بحق از عترت طاهره مصطفویه موافق ایشان باشد چهارم آنکه نظام بعضی از مصالح محتاج بزمانست و زمان عبارت از ساعات شب و روز و هریک از لیل و نهار در حال اعتدال دوازده ساعت است و برین قیاس مصالح اهل عالم بوجود امام عادل است بناء علی هذا عدد ایشان نیز منحصر در دوازده بود پنجم چنانچه اشعه ماه و آفتاب راهنمای ابصار خلایق است در سلوک طریق محسوسه انوار امامت نیز هادی قلوب و عقول است بسلوک سبیل هدی و طریق تقوی و همچنانکه محل نور شمس و قمر بروج اثنا عشر است موضع صور نور امامت نیز از ائمه دوازده نفر است ششم آنکه حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم امر امامت را در قبیله قریش حصر کرده فرمود که الائمه من قریش و قال صلوات اللّه و سلامه علیه قدموا قریشا و لا تقدموها) و نزد علماء انساب بصحت پیوسته که میان رسول آخر الزمان و نضر که قریش عبارت ازوست دوازده نفر واسطه بودهاند پس هرگاه که حضرت رسالتپناه صلی اللّه علیه و سلم مرکز باشد متصاعد شود در درجه آباتا نضر و منحدر گردد در مرتبه ابناء تا صاحب الزمان و در هریک از درجتین دوازده قریشیاند چه بثبوت پیوسته که خطوط خارجه از مراکز برابر یکدیگر میباشد (فانظر بعین الاعتبار الی انوار الا قدار کیف جرت باظهار هذه الاسرار من حجب الاستار بانوار مشکوه الافکار و فی هذه المقدار عینه و بلاغ لذوی الاستبصار و صلی اللّه علی محمد سید الابرار و آله الاخیار الاطهار)
گفتار در بیان بعضی از فضایل و کمالات امام نخستین یعنی امیر المؤمنین و امام المسلمین علی بن ابی طالب
بر ضمیر مهر تأثیر طالبان مطالب اخبار عترت نبویه و خاطر آفتاب تنویر سالکان مسالک آثار عشیرت مصطفویه علیه و علیهم افضل الصلوه و التحیه مختفی و محتجب نماند که بعضی از فضایل قائل (سلونی عما شئتم) در ضمن حکایات جزو سیم از مجلد اول که مشتملست بر سیر خیر البشر سبق ذکر یافته و در جزو چهارم پرتو انوار تبیین بر ذکر
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۹
وقایع و حالات اوقات آن مهر سپهر ولایت تافته و ایضا در ضمن حکایات گذشته زمان ولادت و شهادت آنحضرت مذکور گشته و چون اصرار بر تکرار مستحسن طباع فضلاء بزرگوار نیست از آنچه در اجزاء سابقه مسطور شده در این جزو بیضرورتی چیزی مذکور نخواهد گشت و بر ذکر شمهای از مناقب و مفاخر آن امام ستوده مآثر اختصار خواهد افتاد زیرا که تبیین و تفصیل جمیع کمالات آن امیر خجستهصفات از حیز امکان بیرونست و از آنچه در صحایف لیل و نهار گنجد افزون بیت
هرچه ز اوصاف جمالست رخ خوب تراهمه بر وجه کمالست کما لا یخفی و بیشایبه سخنوری و غایله مدحگستری بنان بیان و خامه مکسور اللسان چگونه متعهد و متکفل تعداد تمامی فضائل بزرگوار میتواند شد که حضرت خاتم الانبیاء صلی اللّه علیه و سلم که دنیا و مافیها بلکه هردو سرا بطفیل وجود فایض الجود او موجود گشته ابن عم اوست و ابو طالب که مدتی مدید همگی اوقات خجسته ساعات را بحمایت و کفالت خلاصه موجودات مصروف داشت پدر او و عبد المطلب بن هاشم که در مکه مرجع اشراف و اعاظم بود جد او فاطمه بنت اسد بن هاشم مادر او و سیده النساء فاطمه زهرا زوجه او و سبطین رسول ثقلین اولاد امجاد او و جعفر طیار برادر او و سید الشهداء حمزه و ساقی حجاج عباس اعمام او و دعاء اجابت انتمای (اللهم و ال من والاه) وارد در شان او و آیت وافی عنایت (انما ولیکم اللّه) مخبر از رفعت مکان او و علو نسبش از خبر معتبر (انا و علی من نور واحد) معلوم و سمو حسبش از کلمه شریفه (انت اخی فی الدنیا و الاخره) مفهوم علم کاملش از حدیث صحیح (انا مدینه العلم و علی بابها) معین وجود شاملش از کلام معجز نظام (الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار سرا و علانیه) روشن آثار شجاعتش از فحوای (لا فتی الا علی لا سیف الا ذو الفقار) لامع و انوار خلافتش از مقتضای (من کنت مولاه) ساطع وفور فضیلتش از مضمون (لمبارزه علی ابن ابی طالب یوم الخندق افضل من اعمال امتی الی یوم القیامه) ظاهر و کثرت محرمیتش از فرموده (ما انتجیته و لکن اللّه انتجاه) با هر مثنوی
محرم او بود کعبه جان رامحرم او گشته سر یزدانرا
کاتب نقش خانه تنزیلخازن گنجنامه تاویل
هم نبی را وصی و هم دامادجان پیغمبر از جمالش شاد
فضلش از حد حصر بیرونستز آنچه بتوان نوشت افزونست اما بحکم (ما لا یدرک کله لا یترک کله) بر تحریر کلمه چند اقتصار مینماید و امید میدارد که مقبول طباع اهل ادراک گردد (و من اللّه الاعانه و المدد)
ذکر بعضی از احادیث و اخبار که دلالت دارد بر سبق اسلام حیدر کرار
در بسیاری از کتب معتبر بروایات صحت اثر محرز گشته که خیر البشر صلی اللّه علیه و آله و سلم روز دوشنبه مبعوث شد و امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه روز دیگر که سهشنبه بود تصدیق نبوت آن حضرت نمود در کشف الغمه از ابو رافع مرویست که (صلی
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۰
النبی اول یوم الاثنین وصلت خدیجه آخر یوم الاثنین و صلی علی یوم الثلثاء من الغد مستخفیا قبل ان یصلی مع النبی صلی اللّه علیه و سلم احد سبع سنین و اشهر) ابو المؤید خوارزمی گوید که اگر این حدیث بصحت پیوندد تأویلش آنست که پیش از جماعتی که داخل سباق اهل اسلام نیستند علی کرم اللّه وجهه هفت سال نماز گذارد نه آنکه پیش از سابقان اسلام این معنی واقع بوده باشد زیرا که میان اسلام امیر المؤمنین علی و جمعی از صحابه عظام مثل ابو بکر الصدیق و عثمان ذو النورین و سعد بن ابی وقاص و طلحه و زبیر امتداد زمان هفت سال نبوده و در کتاب یواقیت که مؤلف ابی عمر الزاهد است از عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما منقولست که گفت علی مرتضی را چهار خصلت است که هیچیک از مردم را آن خصال میسر نیست اول آنکه امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه نخستین کسی است از عرب و عجم که با حضرت خاتم الانبیا صلی اللّه علیه و سلم نماز گذارد دیگر آنکه در تمامی غزوات علم سید کاینات بدست او بود دیگر آنکه در روز مهراس قدم بر جاده شکیبائی ثابت داشته فرار نفرمود و یوم المهراس روز جنگ حنین را گویند دیگر آنکه پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم را غسل داد و بقبر وی درآمد و از عقیق کندی که پسر عم اشعث بن قیس است مرویست که گفت پیش از ظهور اسلام نوبتی جهه طواف بیت الحرام بمکه رفتم و در آن اوقات روزی در منا نزد عباس رضی اللّه عنه نشسته بودم که ناگاه مردی از نهانخانه که در آن نزدیکی بود بیرون آمد و در آفتاب نظر کرده چون دید که از وسط السماء میل نمود در نماز ایستاد بعد از آن عورتی هم از آن خانه بیرون آمد و اقتدا بدو کرد آنگاه کودکی که نزدیک ببلوغ بود از همآنجا بیرون آمده او نیز مقتدی شد پس از عباس پرسیدم که این کیست و غرضش از این کار چیست جواب داد که این مرد محمد بن عبد الله بن عبد المطلب است برادرزاده من و این ضعیفه منکوحه اوست خدیجه بنت خویلد و این پسر علی بن ابی طالب است ابن عم احمد و محمد صلی اللّه علیه و سلم گمان میبرد که بشرف نبوت مشرف گشته و کنوز کسری و قیصر برو فتح خواهد شد و این نمازست که میگذارد و تا غایت غیر از این دوکس احدی متابعت او نکرده است گویند عقیق بعد از آنکه بسعادت اسلام رسید پیوسته این حکایت را نقل مینمود و میگفت که اگر من در آن روز ایمان میآوردم در سبق اسلام ثانی امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه میبودم و ایضا در کشف الغمه از کتاب خصایص بروایت ابو ذر الغفاری و سلمان فارسی رضی اللّه عنهما منقولست که نوبتی رسول صلی اللّه علیه و سلم دست امیر المؤمنین علی را گرفته گفت این اول کسی است که بمن ایمان آورده است و این فاروق این امت و یعسوب مؤمنان است و اول کسی است که در روز قیامت با من مصافحه کند و صدیق اکبر اوست شعر
تعالی اللّه عجب عالی مکانیستکه اقبالش مصون از انتقال است
نشیند چون بصدر صفه قربمقام قدسیان صف نعالست
جناح مرحمت هرکه گشایدهمای سدرهاش در زیر بالست و در کتاب مسترشد از سلمان رضی اللّه عنه روایتست که رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که (خیر هذا الامه بعدی اولها اسلاما علی بن ابی طالب) و در مسند امام احمد بن
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۱
محمد حنبل مذکور است که روزی مرتضی علی (رض) گفت که (انا عبد اللّه و اخ رسول اللّه و لقد صلیت قبل الناس بسبع سنین) و خواجه محمد پارسا رحمه اللّه در فصل الخطاب آورده که (قال الامام تاج الاسلام الخدا بادی البخاری رحمه اللّه علیه فی اربعینه فی الحدیث الرابع فی ذکر علی رضی اللّه عنه و الصحیح انه اسلم قبل البلوغ روی هذا البیت عن علی رضی اللّه عنه قبل الاسلام) شعر
سبقتکم الی الاسلام طراغلاما ما بلغت اوان حلمی
محمد النبی اخی و صهریو حمزه سید الشهدا عمی
و جعفر الذی یضحی و یمسییطیر مع الملائکه ابن امی
و بنت محمد سکنی و عرسیمنوط لحمها بدمی و لحمی
و سبطا احمد ولدای منهافمن لکم له سهم کسمهی
و اوجب لی ولایته علیکمرسول اللّه یوم غدیر خم
انا البطل الذی لا تنکروهلیوم ملمه و الیوم سلمی
فویل ثم ویل ثم ویللمن یرد القیمه و هو خصمی
و صلیت صلات کنت طفلامقرا بالنبی فی بطن امی
ذکر بعضی از آیات کلام الهی که نازلست در شان حضرت ولایت پناهی
در کشف الغمه از ابن عباس رضی اللّه عنه مرویست که گفت از رسول صلی اللّه علیه و سلم معنی این آیت را پرسیدم که (وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ فقال قال لی جبرئیل ذلک علی و شیعته و السابقون الی الجنه المقربون الجنه المقربون من اللّه بکرامته لهم) و ایضا از ابن عباس (رض) منقولست که بعد از نزول کلام معجز نظام (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی) از خاتم الانبیاء علیه من الصلوه افضلها سؤال کردند که کیستند این جماعت که محبت ایشان بر ما واجب است آنحضرت سه نوبت فرمود که علی و فاطمه دو پسر ایشان علیهم التحیه و الغفران و از ام سلمه رضی اللّه عنها روایتست که گفت روزی رسول صلی اللّه علیه و سلم در میان ما نشسته بود ناگاه فاطمه علیها السلام با ظرفی که در آن عصیده بود درآمد (فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم این علی و ابناه قالت فی البیت قال ادعیهم لی فاقبل علی و الحسن و الحسین بین یدیه و فاطمه امامه) و چون رسول صلی اللّه علیه و سلم ایشان را دید کسای خیبری را که در وقت خواب میپوشید بر خود و علی و حسن و حسین و فاطمه پوشید بعد از آن گفت که (الهم ان هؤلاء اهل بیتی و احب الخلق الی فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا فانزل اللّه تعالی إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) و بروایتی بعد از آنکه ام سلمه رضی اللّه عنها این دعا شنید گفت یا رسول الله من از اهل بیت تو نیستم آنحضرت فرمود که (انک علی خیر او الی خیر) و چنانچه در بسیاری از کتب سیر و تواریخ مسطور است کلمه کریمه (و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات اللّه) در شان شاه مردان علیه التحیه و الغفران نزول نمود و سبب نزول آن بود که در شبی که رسول صلی اللّه علیه و سلم از مکه هجرت کرد امیر المؤمنین علیه السلام در جای خواب آنحضرت تکیه فرمود و این حکایت در ذکر هجرت سید ابرار مرقوم
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۲
کلک بیان گشته احتیاج بتکرار نیست دیگر آنکه جمعی کثیر از اهل تفسیر آوردهاند که نوبتی میان شاه مردان علیه التحیه و الغفران و ولید بن عقبه بسببی از اسباب نزاع واقع شد و ولید آن حضرت را گفت که خاموش کن که تو هنوز داخل صبیانی و زبان من افصح است از لسان تو و نیزه من تیز است از سنان تو شاه مردان جواب داد که (اسکت انک فاسق) و خدای تعالی جهه تصدیق امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه این آیت فرستاد که (أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ فالمؤمن علی علیه السلام و الفاسق الولید بطریقهای که در ضمن وقایع زمان خلافت امیر المؤمنین عثمان (رض) مرقوم کلک بیان گشت ولید در وقت ایالت کوفه در صباحی که بواسطه شرب شراب انگور مست و بیشعور بود امامت کرد و فسق او بابلغ وجهی ظهور نمود و بقول مجاهد کلمه صالح المؤمنین در کلام معجز آئین (فان اللّه هو مولاه و جبریل و صالح المؤمنین) کنایت از امام المسلمین علی است رضی اللّه عنه و براء بن عازب روایت کرده که نوبتی رسول الله صلی اللّه علیه و سلم امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه را گفت که (یا علی قل اللهم اجعل لی عندک عهدا و اجعل لی عندک ودا و اجعل لی فی صدور المؤمنین موده فنزلت إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا) و بطرق متعدده بثبوت پیوسته که چون این آیت (إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ) نزول نمود رسول صلی اللّه علیه و سلم بر زبان همایون راند که (إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ)* و اشارت بسینه بیکینه خویش کرد آنگاه گفت که (وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ) و بسوی امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه اشارت نموده گفت (بک یهتدی المهتدون بعدی) در کشف الغمه مذکور است (عن زر بن جیش عن عبد اللّه قال کنا نقرا علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک ان علیا مولی المؤمنین و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللّه یعصمک من الناس) و در روضه الشهداء مزبور است که علی مرتضی رضی اللّه عنه در وقتی که از امتعه دنیویه چهار درم داشت آن دراهم را از اخراجات ضروریه خویش بازگرفته درمی در شب و درمی بروز و درمی در سر و درمی در علانیه نفقه کرد و آیت کریمه (الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَهً) در آن باب نزول نمود و حضرت رسالتمآب جناب ولایت ایاب را گفت ای علی ترا برین تصدق چهچیز باعث شد آنجناب جواب داد که طریق اعطاء صدقه را منحصر در این چهار وجه دیدم و بتمنای آنکه یکی ازین وجوه مقبول بارگاه احدیت افتد التزام طرق اربعه نمودم سید عالم صلعم فرمود که ای پسر ابو طالب آنچه مطلوب تو بود یافتی اما قصه نزول آیات بینات سوره هل اتی بسبب صیام شاه اولیا و سیده النساء و اطعام ایشان سه شب متعاقب مسکین و یتیم و اسیر را از غایت اشتهار احتیاج بشرح ندارد و همچنین حدیث فرود آمدن آیت (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُونَ) بجهت انعام امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه خاتم خود را بسائل در وقت رکوع بغایت مشهور است و کیفیت آن بر السنه و افواه مردم آگاه مذکور بنابرآن در تفصیل آن شروع ننمود و از ابن عباس رضی اللّه عنه مرویست
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۳
که گفت نیست در قرآن آیتی مگر آنکه علی راس و قاید آنست و هم ازو منقولست که گفت نازل نشده است در شأن هیچ احدی از کتاب خدا آنچه در شأن علی رضی اللّه عنه نازل گشته است و ایضا ازو روایتست که گفت نازل نشده است در قرآن یا ایها الذین آمنوا مگر آنکه علی رضی اللّه عنه امیر ایشان و شریف ایشان است و از حذیفه نقل است که گفت فرود نیامده است سوره از سور قرآنی (الا کان لعلی لبها و لبابها) و از مجاهد بثبوت پیوسته که گفت هفتاد آیت در شان شاه مردان نازل شده است و حافظ ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه روایت کرده است بسند خود از امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه که گفت قرآن نازل شده است چهار ربع ربعی در شان ما و ربعی در شان دشمنان ما و ربعی در ذکر سیر و امثال و ربعی در باب فرایض و احکام و ما راست کرایم کلام ملک علام اللهم صل و سلم علی خیر الانام و آله العظام و عترته البرره الکرام
ذکر بعضی از احادیث که دلالت دارد بر وجوب محبت شاه ولایت منقبت و بیان کثرت علم و شجاعت و سخاوت و زهاوت آن آفتاب سپهر هدایت و سعادت
در کشف الغمه از مناقب ابو المؤید خواررمی مرویست که جابر بن عبد اللّه انصاری رضی اللّه عنه گفت (قال رسول اللّه (ص) جاءنی جبرئیل من عند اللّه عز و جل بورقه آس خضراء مکتوب فیها ببیاض انی افترضت محبه علی بن ابیطالب علی خلقی فبلغهم ذلک عنی) یعنی گفت رسول (ص) که آمد جبرئیل از نزد ایزد سبحانه و تعالی با برگ سبز از آس که در آن نوشته بود بسفیدی که بدرستیکه من فرض کردم دوستی علی بن ابیطالب را بر خلق خود پس برسان بدیشان این حدیث را از من و ایضا در مناقب از انس رضی اللّه عنه مرویست که رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که دوستی علی بن ابیطالب حسنهایست که با وجود آن ضرر نمیرساند سیئه و دشمنی او سیئهایست که با وجود آن نفع نمیرساند حسنه ما احسن ما قیل (قطعه)
بهیچوجه نهبیند بحشر روی بهشتکسی کزو ز سر قهر رو بگردانی و گر
بلطف نظر سوی دوزخ اندازیکند ز فیض تو بر عاصیان گلستانی و ایضا در مناقب از ابن عباس رضی اللّه عنه منقولست که رسول (ص) گفت که اگر مردم بر محبت علی بن ابیطالب مجتمع میشدند خلق نمیکرد خدای تعالی آتش دوزخ را و بر ضمیر اذکیا پوشیده نخواهد بود که این حدیث را بعضی از افاضل علما همچنین تاویل کرده که دوستی امیر المؤمنین علی مرتضی رضی اللّه عنه فرع محبت حضرت رسالتپناه است و تصدیق بدانچه آن حضرت آورد من عند اللّه و مودت مصطفوی فرع معرفت وحدانیت الهی است و عمل باوامر و نواهی او و مقرر است که اگر جمیع افراد آفرینش برین فطرت مخلوق میگشتند حق سبحانه و تعالی آتش دوزخ را خلق نمیکرد و در مناقب و سنن ترمذی مذکور است که سلمان را گفتند چه بسیار دوست میداری علی بن ابیطالب را سلمان رضی اللّه عنه گفت که
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۴
من از رسول (ص) شنیدم که میگفت (من احب علیا فقد احبنی و من ابغض علیا فقد ابغضنی) یعنی هرکه علی را دوست دارد پس بدرستی که مرا دوست دارد و هرکه دشمن دارد علی را پس بدرستی که مرا دشمن داشته باشد نظم
دوستی علی بحق خدادست گیرد تو را بهر دو سرا
دشمنی وی افکند در چاههم ببرهان عاد من عاداه و حافظ ابو نعیم در حلیه الاولیاء روایت نموده که امام عالیمقام حسن بن علی مرتضی رضی اللّه تعالی عنهما گفت که رسول صلی اللّه علیه و سلم مرا گفت که بخوان برای من سید عرب یعنی علی مرتضی را پس گفت عایشه رضی اللّه عنها که آیا تو نیستی سید عرب فقال صلی اللّه علیه و سلم انا سید ولد آدم و علی سید العرب) و چون امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه حاضر شد رسول ص کس فرستاد تا انصار را احضار کردند پس ایشان را گفت که ای گروه انصار آیا دلالت کنم شما را بآن چیزی که اگر متمسک شوید بآن گمراه نگردید بعد از آن هرگز گفتند بلی یا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم پس گفت رسول که این علی است پس دوست دارید او را همچنانکه مرا دوست میدارید و اکرام کنید او را همچنانکه مرا اکرام میکنید پس بدرستی که جبرئیل علیه السّلام امر کرده است مرا بدانچه گفتم بشما از نزد ایزد سبحانه و تعالی و ابن خالویه از ابو سعید خدری رضی اللّه عنه روایت کرده که رسول صلی اللّه علیه و سلم گفت مر علی را که دوستی تو ایمان است و دشمنی تو نفاق و اول کسیکه ببهشت درآید دوست تست و نخستین کسیکه بدوزخ درآید دشمن تو و بدرستی که گردانیده است ترا ایزد تعالی سزاوار این عطیه پس تو از منی و من از توام و نیست پیغمبری بعد از من و عز الدین عبد الرزاق بن رزق اللّه المحدث الحنبلی الموصلی در مؤلف خویش آورده که روایت کرده است ابو جعفر منصور از پدر خود و او از پدر خود علی بن عبد اللّه بن العباس که گفت عبد اللّه که من با پدر خود عباس نشسته بودم نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم که ناگاه درآمد علی بن ابیطالب رضی اللّه عنه و سلام کرد پس پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم سلام را بر او رد نمود و باو خوشوقت شده برخاست و با وی معانقه فرمود و میان هردو چشمش را ببوسید و او را بر جانب راست خود بنشاند پس عباس گفت دوست میداری این را یا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم رسول گفت ای عم رسول خدا و اللّه که شدت محبت الهی نسبت باو بیشتر است از آنچه من او را دوست میدارم بدرستیکه خدای تعالی ذریه هرپیغمبری را در صلب او آفریده است و گردانیده است ذریت مرا در صلب علی و هم از ابن عباس رضی اللّه عنه مرویست که گفت نگاه کرد رسول صلی اللّه علیه و سلم بسوی علی بن ابیطالب پس گفت (انت سید فی الدنیا و سید فی الآخره من احبک فقد احبنی و حبی حب اللّه و من ابغضک فقد ابغضنی و بغضی بغض اللّه فالویل لمن ابغضک بعدی) و در ترجمه مستقصی از صحیح مسلم نقلست که (قال علی عهد النبی صلی اللّه علیه و سلم انه لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الا منافق) رباعی
شاه قرشی که مصطفی را ثانیستوز پرتو باطنش جهان نورانیست
حبش سبب مرحمت رحمانیستبغضش اثر عذاب جاویدانیست بصحت پیوسته که در وقتی که معلم مدرسه (و علمک ما لم
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۵
تکن تعلم) صلی اللّه علیه و سلم امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه را بیمن میفرستاد گفت یا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تو مرا بمیان اهل کتاب میفرستی و من جوانم و علم قضا را نمیدانم رسول صلی اللّه علیه و سلم دست مبارک بر سینه بیکینه آنحضرت زده فرمود که (اللهم اهد قلبه و ثبت لسانه) از امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه منقولست که فرمود (فو الذی فلق الحبه ما شککت بعد فی قضاء بین الاثنین) و در صحاح اخبار وارد است که سید ابرار صلی اللّه علیه و سلم و آله الاخیار نوبتی در مخاطبه صحابه کبار فرمود که (اقضا کم علی) یعنی اعلم شما بعلم قضا علی مرتضی است و در شواهد النبوه از شرح تعرف منقولستکه جناب مرتضوی مآب را سخنانست که پیش از وی کسی بدان متکلم نگشته و بعد از وی نیز احدی مثل آن بر زبان نیاورده تا آنکه روزی بر زبر منبر فرمود که (سلونی عمادون العرش) بپرسید از من از ماوراء عرش هرچه میپرسید بدرستیکه در میان دو پهلوی من علوم بسیار است این لعاب حضرت رسالتمآب است در دهان من و این آن چیزیستکه چشانیده است مرا رسول صلی اللّه علیه و سلم بخدائی که جان من در قبضه قدرت اوست که اگر فرمان رسد اهل تورات و انجیل را که سخن گویند هرآینه من وساده وضع کنم و بر آن نشسته خبر دهم بدانچه در آن هردو کتاب است و آن دو کتاب مرا در آن باب تصدیق نمایند و بروایتی که در کشف الغمه مسطور است فرمود که هرآینه حکم کنم در میان اهل توریه بتوریه ایشان و در میان اهل انجیل بانجیل ایشان و در میان اهل زبور بزبور ایشان و در میان اهل فرقان بفرقان ایشان نیست آیتی که نازل شده باشد در بر و بحر و سهل و جبل و لیل و نهار مگر آنکه من داناام که در شان که نازل گشته است و بر هرتقدیر درین سخن اشارتست با آنکه آنحضرت را بروجه کمال علم بوده است بمعانی و احکام کتب ملک متعال قطعه دلش بحریست پر از گوهر علم کلامش غیرت عقد لآل است زبانش مظهر اسرار دینست بیانش مظهر سحر حلالست چنان بر وی حقایق منکشف شد که دانا بر جواب هرسؤال است و در فصل الخطاب در اثناء ذکر فضایل حضرت ولایتمآب مسطور استکه قال ابن عباس رضی اللّه عنه اعطی علی رضی اللّه عنه تسعه اعشار العلم و و اللّه لقد شارکهم فی العشر الباقی) و چنانکه در کشف الغمه مذکور است سند جمیع سالکان مسالک علوم از کلام و تفسیر و فقه و معانی بیان و نحو و صرف و غیر آنهمه بشاه مردان درست میشود و در شواهد النبوه از جنید بغدادی رحمه اللّه علیه مرویست که گفت اگر جناب مرتضوی از محاربات مخالفان بازپرداختی هرآینه از وی بما نقل کردندی از این علم یعنی علم حقایق و تصوف آنچه دلها طاقت آن نیاوردی و در روضه الشهداء از حضرت ولایت انتما منقولست که فرمود که خاتم الانبیاء هزار باب از علم بمن آموخت که از هربابی هزار باب دیگر بر من منکشف شد نظم
نبی در گوش او یک علم دردادوزان اندر دلش صد علم بگشاد
چو شهر علم دین پیغمبر آمددر آن شهر بیشک حیدرآمد اما کمال شجاعت شاه ولایتپناه بغایت مشهور است و در ضمن غزوات و محارباتی که در اجزاء سابقه مسطور گشته در نهایت ظهور قطعه
ز ضرب تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۶ ذو الفقارش روز هیجاهزاران سر بهرسو پایمالست
اگر رستم کشد تیغ خلافشبمیدان غزا کمتر ز زالست
چه جای پور دستان شیر افلاکبدست او زبونتر از غزالست اما سخاوت آنحضرت بمرتبه بود که اگر سالها بنان بیان بخامه دو زبان متصدی تفصیل آن گردد از هزار یکی و از بسیار اندکی بپایان نرسد شعر
ولایت دستگاها پادشاهاکفت ابر و دلت دریا مثالست
شود گرنه فلک پرگوهر و زربچشمت کمتر از سنگ و سفالست
زند چون موج دریای عطایتجهانی غرق انعام و نوالست اما زهادت آن مهر سپهر سعادت و عدم رغبت او بدنیا و ما فیها و کثرت توجه او بترتیب اسباب صعود بدرجات فردوس اعلی درجه قصوی داشت چنانچه جابر بن عبد اللّه انصاری رضی اللّه عنه میگفت که ندیدم در دنیا زاهدتر از علی المرتضی که پیوسته دیده همت او از امتعه دنیویه فروبسته بود و بر مرصد ریاضت مترصد شهود مراتب اخرویه نشسته نظم
چه بودش ملک و ملک جاودانینبودی طالب دنیای فانی در ترجمه مستقصی مذکور است که چون عایشه و طلحه و زبیر رضی اللّه عنهم بر بصره استیلا یافتند طلحه رضی اللّه عنه به بیت المال درآمده و نقود نامعدود دیده این آیت برخواند که (وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغانِمَ کَثِیرَهً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ) و بعد از آنکه امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه بر ایشان ظفر یافت و بهمان خانه درآمد چشمش بر دنانیر و دراهم سرخ و سفید افتاد فرمود که ای زر احمر مرا مغرور مساز و ای سیم سفید بفریب غیر من پرداز که من بعشوه شما مغرور نشوم و بجلوه شما مایل نگردم مصراع
بهبین تفاوت ره از کجاست تا بکجا
قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کن فی الدنیا کانک غریب او عابر سبیل رباعی
معشوقه دهر چون کند جلوهگریدر وی نکنی نظر اگر دیدهوری
در دار فنا که از ثباتست بریمانند غریب باش یا رهگذری و در بعضی از اخبار آمده است که حیدر کرار هرگز سه روز متعاقب از نان جو سیر نخوردی و در بسیاری از اوقات نان جو یا نان خورش میل نکردی از عدی بن ثابت بثبوت پیوسته که گفت طبق پالوده نزد امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه بردم رغبت نفرموده فرمود که من دوست نمیدارم که چیزی تناول نمایم که رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم از آن نخورده باشد و در کشف الغمه مسطور است که روزی امیر المؤمنین علی علیه السّلام دو جامه سطبر خرید و قنبر غلام خود را مخیر ساخت که هرکدام را خواهی بپوش و قنبر یکی از آن اثواب را اختیار کرده دیگری را حیدر کرار بپوشید و آستین آن را دراز دیده آنچه از سر اصابع همایونش زیاده بود قطع فرمود در روضه الشهداء مذکور است که امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه در آن صبح که ابن ملجم او را زخم زد فرمود که مرا روی بجانب مشرق بدارید چون بموجب فرموده عمل نمودند گفت که ای صبح بدان خدائی که بفرمان او برآمدی و بحکم او نفس زدی که در روز قیامت از تو گواهی خواهم طلبید و چون تو صادقی باید که براستی ادای شهادت نمائی که از آن روز باز که با رسول خدای در اوایل ایام شباب نماز گذاردهام تا امروز هرگز مرا تو خفته نیافته و من ترا ناآمده نیافتهام آنگاه سجده کرد
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۷
و گفت بارخدایا در روز جزا که صد و بیست و چهار هزار پیغمبر حاضر باشند و ملائکه و صدیقان و شهیدان بعرش اعظم ناظر گواهی دهی که از آن ساعت که بدست حبیب تو ایمان آوردهام هرچه فرموده بجان قبول کردم و هرگز مباشر منهیات تو نگشتهام و خلاف فرموده پیغمبر تو نیندیشیدهام و بخاطر نگذرانیده ملخص سخن آنکه حقیقت زهد و عبادت اطاعت اوامر و نواهی الهی است و متابعت سنن سنیه حضرت رسالتپناهی و امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه در تمامی اصناف اطاعات بمرتبه اجتهاد و اهتمام میفرمود که فوق آن درجه تصور نتوان کرد و زیاده بر آن دقیقه بخزانه خیال در نتوان آورد (ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشا و اللّه ذو الفضل العظیم)
ذکر بعضی دیگر از مفاخر و مناقب امیر المؤمنین علی ابن ابی طالب و ایراد شمهای از خوارق عادات آن مظهر عجایب و مظهر غرایب
امام عالیمقام ابو الحسن علی بن موسی الرضا از آباء بزرگوار علیهم السلام نقل نموده که خیر الانام صلی اللّه علیه و سلم الی یوم القیام فرمود که غیر ما کسی در روز جزا سوار نخواهد بود و ما چهار نفریم پس مردی از انصار برخاسته گفت فداک ابی و امی یا رسول اللّه غیر از تو که سوار خواهد بود فقال صلی اللّه علیه و سلم (انا علی البراق و اخی صالح علی ناقه اللّه التی عقرت و عمی حمزه علی زاقتی الغضباء و اخی علی علی ناقه من فوق الجنه بیده لواء الحمد بین یدی العرش یقول لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه) ابو المؤید خوارزمی از جابر انصاری رضی اللّه عنه روایت کرده است که رسول گفت که چون صانع بیچون آسمان و زمین را خلق فرمود نبوت من و ولایت علی را بر ایشان عرض کرد آسمان و زمین قبول من نمودند و امر دین بما تفویض یافت پس صاحب سعادت کسی است که بوسیله ما سعید گردد و شقی کسی است که بسبب عدم متابعت ما بشقاوت رسد و ما حلالکنندگانیم حلال خدایرا و حرام کنندگانیم حرام خدای را و در صحاح اخبار وارد است که روزی مرغی بریان نزد نبی آخر الزمان صلوات اللّه علیه آوردند آنحضرت گفت بارخدایا دوست ترین خلق خود را نزد من فرست تا این مرغ را با من بخورد پس علی کرم اللّه وجهه نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم آمد و آن حضرت آن مرغ را با وی تناول فرمود و در کشف الغمه از مسند امام احمد بن حنبل منقولست که زید بن ارقم گفت که بعضی از اصحاب حضرت رسالتمآب از منازل خود ابواب شارعه در مسجد باز کرده بودند و روزی رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که این دروب را مسدود گردانید مگر باب علی بن ابیطالب را پس بعضی از مردم در این باب سخنان گفتند و این معنی بسمع اشرف نبوی رسیده برخاست و بعد از اداء حمد و ثناء ایزد تعالی گفت بدرستیکه من مأمور گشتم بسد این ابواب غیر باب علی (فقال فیه قایلکم و اللّه ما سددت شیئا و لا فتحته و لکنی امرت بشیء فاتبعته) بیت
در پس آینه تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۸ طوطی صفتم داشتهاندهرچه استاد ازل گفت بگو میگویم و از عبد اللّه عمر رضی اللّه عنه مرویست که گفت بودیم ما که میگفتیم بهترین مردم ابو بکر صدیق است بعد از آن امیر المؤمنین عمر و بدرستی که ابن ابی طالب را سه خصلت میسر گشته است که از آنها اگر مرا بودی دوستر میبود نزدیک من از شتران سرخموی یکی آنکه رسول صلی اللّه علیه و سلم دختر خود را بوی داد و او را از آن دختر اولاد تولد نمود دیگر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم باب او را از مسجد مسدود نساخت بخلاف سایر ابواب سیوم آنکه در روز خیبر علم را باو عطا فرمود و امام ناطق جعفر الصادق از آباء عالیمقام خود علیهم السلام روایت کرده است که امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه روزی بر منبر کوفه گفت که ایها الناس مرا از رسول صلی اللّه علیه و سلم ده عطیه است که دوستتر است آن خصال نزد من از آنچه آفتاب بر آن طالع میشود گفت مرا رسول صلی اللّه علیه و سلم که تو برادر منی در دنیا و آخرت و گفت تو نزدیکترین خلایقی بمن روز قیامت بموقف بین یدی الجبار و گفت که منزل تو در بهشت در برابر منزل من خواهد بود چنانچه منازل برادران در مقابل یکدیگر میباشد و گفت که تو وارث منی و گفت که تو وصی منی بعد از من در اهلبیت و خواص من و گفت که تو نگاهدارنده اهل منی در وقت غیبت من و گفت که تو امامی مر امت مرا و گفت که تو قایم بعدلی در میان رعیت من و گفت که تو ولی منی و ولی من ولی خداست و گفت که دشمن تو دشمن منست و دشمن من دشمن خداست بیت
باطن هرکه با علی نه نیکوستهرکه گو باش من ندارم دوست از ثابت غلام ابو ذر الغفاری بثبوت پیوسته که گفت من در روز حرب جمل ملازم امیر المؤمنین علی رضی اللّه تعالی عنه بودم و چون ام المؤمنین عایشه رضی اللّه عنهما را در آن معرکه دیدم شکی در دل من پیدا شد و بعد از زوال آفتاب آن دغدغه از خاطر من مرتفع گشته آغاز قتال کردم و پس از آن واقعه بخدمت ام سلمه رضی اللّه عنها رفته چون از حال من تفتیش نمود آنچه در آن معرکه از من واقع شده بود با وی گفتم ام سلمه رضی اللّه عنها گفت نیکو کردی من از رسول صلی اللّه علیه و سلم شنیدم که میگفت علی با قرآن است و قرآن با اوست و این هردو از هم جدا نشوند تا در کنار حوض کوثر بمن رسند و در کشف الغمه مسطور است که مسروق گفت درآمدم بر عایشه رضی اللّه عنها پس مرا گفت که خوارج را که کشت گفتم علی پس صدیقه خاموش گشت و من گفتم یا ام المؤمنین سوگند میدهم ترا بخدا و بحق مصطفی که اگر درین باب از حضرت رسالت مآب چیزی شنیدهای مرا خبر ده پس عایشه گفت که از رسول صلی اللّه علیه و سلم شنیدم که میگفت (هم شر الخلق و الخلیقه یقتلهم خیر الخلق و الخلیقه و اعظمهم عند اللّه یوم القیمه وسیله) و در کتب بعضی از حاویان فضایل نفسانی مسطور است که عبیده سلمانی گفت که من در حین توجه شاه مردان بجانب نهروان همراه بودم و چون آنحضرت نزدیک بدان منزل رسید در وقتی که نماز میگذارد شخصی خبر آورد که خوارج از آب گذشتند و امیر المؤمنین بعد از آنکه از اداء صلوه فراغت یافت فرمود که این خبر غیرواقع است ایشان از آب نگذشتهاند و
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۹
کشتگاه ایشان درین جانب رود است و باز جمعی از لشکریان که پیشتر رفته بودند مراجعت نموده بعرض رسانیدند که مخالفان از آب عبور نمودند آنحضرت فرمود که و اللّه که ایشان از آب نخواهند گذشت و من هرگز دروغ نگفتهام و با من دروغ نگفتهاند و محل قتل ایشان این طرف آب است و چون از آن منزل کوچ واقع شد بوضوح پیوست که خارجیان از آب نگذشتهاند و آن مردم دروغ میگفتهاند و در کشف الغمه این حکایت باندک زیادتی از جندب بن عبد اللّه الازدی مرویست و هم در آن کتاب مسطور است که علی مرتضی در بعضی از اسفار بکربلا رسید و بجانب راست و چپ نگریسته بگریست و فرمود که و اللّه اینست محل خوابانیدن شتران ایشان و موضع شهادت ایشان اصحاب پرسیدند که یا امیر المؤمنین این چه منزل است جواب داد که این کربلاست اینجا قومی را بکشند که بیحساب به بهشت درآیند و بعد از وقوع شهادت امام حسین رضی اللّه عنه حقیقت آن سخن بظهور پیوست و ایضا روایتست که شاه ولایت براء بن عازب را گفت که فرزند من حسین را بکشند و تو زنده باشی و او را یاری ندهی و پس از واقعه کربلا براء میگفت که امیر المؤمنین علی راست گفت حسین را شهید کردند و من او را نصرت نکردم و همواره اظهار ندامت مینمود و از جمله کرامات امیر المؤمنین حیدر دیگری آنست که آفریننده سپهر مدور دو بار جهت آن حضرت رد آفتاب کرد چنانچه از مغرب بجانب مشرق بازگردید کرت اول در زمان حیات سید کاینات و آن حکایت در ضمن وقایع سال هفتم از هجرت مرقوم کلک بیان گشته حاجت بتکرار نیست و نوبت ثانی بعد از وفات آنحضرت اما آنچه پس از غروب آفتاب سپهر اصطفا بمغرب عقبی روی نمود آنستکه در زمانی که اختر اوج ولایت متوجه کوفه بود چون خواست که از فرات عبور فرماید وقت نماز دیگر دررسید و آن حضرت با طایفه از اصحاب باداء صلواه عصر قیام نموده سایر لشگریان بگذرانیدن چهارپایان خود مشغول بودند نماز دیگر از ایشان فوت شد و در آن باب سخنان بر زبان آوردند چون شاه مردان مقالات متابعان را استماع نمود از قادر مختار مسالت فرمود که آفتاب را بازگرداند تا آن جماعت نماز را بوقت بگذارند و این مسألت عز اجابت یافته خورشید بجای نماز دیگر بازآمد تا سایر اصحاب حضرت ولایتمآب ادای نماز کردند آنگاه غروب کرد در شواهد النبوه مسطور است که در آن محل از وی آواز هولناک مسموع میشد چنانچه خوف بر مردم غالب گشته زبان بتسبیح و تهلیل ملک جلیل گردان ساختند و نظر باین کرامت در منقبت آن مهر سپهر امامت گفته شده نظم
ولی والی والا ولایتکه در ملک قضا نافذ مثالست
ز فرمانش اگر واقف شود چرخز روی مهر کارش امتثالست دیگر آنکه چون امیر المؤمنین حیدر بکوفه تشریف برد یکی از جوانان شیعه زنی بحباله نکاح درآورد و صباحی علی مرتضی رضی اللّه عنه بعد از اداء نماز بامداد شخصی را فرمود که بفلان موضع رو و آنجا مسجدیست و در پهلوی مسجد خانه و در آنخانه زنی و مردی باهم نزاعی دارند هردو را پیش من حاضر ساز آن شخص بموجب فرموده عمل نمود و امیر المؤمنین ایشانرا
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۲۰
مخاطب ساخته فرمود که امشب گفت و شنید شما بدور و دراز کشید جوان گفت یا امیر المؤمنین من این زن را بعقد خود درآوردم و چون نزدیک او رسیدم مرا از وی تنفری حاصل شد که اگر قدرت میداشتم همان ساعت او را از خانه بیرون میکردم لاجرم با من آغاز جنگ و جدل کرد تا آن زمان که فرمان تو رسید پس شاه مردان روی بحاضران آورده گفت که بسیاری از سخنان از آن قبیل است که کسی بآن مخاطب میشود نمیخواهد که دیگری بشنود مردم متفرق شدند و آن مرد و زن بماندند آنگاه شاه ولایتپناه روی بآن زن کرد و گفت این مرد را میشناسی گفت نی فرمود که من ترا بحال او شناسا گردانم بشرط آنکه منکر نشوی گفت قبول نمودم که انکار ننمایم پس امیر المؤمنین گفت که تو فلانه بنت فلان نیستی گفت هستم گفت پسرعمی نداشتی که هردو یکدیگر را دوست میداشتید گفت آری باز فرمود که پدر تو ترا بزنی بوی نداد و او را از پیش خود بیرون کرد و تو شبی بقضاء حاجت از خانه بیرون رفتی و او ترا گرفته میان شما مجامعت واقع شد و تو ازو حامله شدی و آن قضیه را بمادر گفتی و از پدر پنهان دانستی و چون وقت وضع حمل دررسید شب بود و مادرت ترا از خانه بیرون برد و از تو پسری متولد گشته ویرا در خرقه پیچیدی و در بیرون جداری که موضع قضاء حاجت مردم بود انداختی سگی آمد و ویرا بوی میکرد سنگی بسوی آن سک انداختی بر سر آن طفل خورد و بشکست و مادر تو پاره از ازار خود بدرید و بر سر وی بست پس ویرا بگذاشتید و برفتید و دیگر حال او را ندانستید که چه شد آن ضعیفه جواب داد که چنین بود یا امیر المؤمنین و این راز را غیر من و مادر من کسی نمیدانست پس آن حضرت فرمود که چون آن شب بپایان رسید مردم فلان قبیله آن کودک را برگرفتند و تربیت کردند تا بزرگ شده همراه ایشان بکوفه آمد و ترا زن کرد آنگاه آن جوان را گفت که سر خود را برهنه کن پس جوان سر خود را برهنه کرد اثر شکستی بر سر ظاهر گشته امیر المؤمنین رضی اللّه عنه آن زن را گفت که این پسر تست و خدای تعالی او را از آنچه حرام بود بر وی نگاه داشت برخیز و همراه پسر خود بهر جانب که خواهی برو دیگر آنکه روزی امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه حضار مجلس خود را سوگند داد که هرکس از رسول صلی اللّه علیه و سلم شنیده است که فرمود (من کنت مولاه فعلی مولاه) اداء شهادت نماید دوازده تن از انصار برخاسته گواهی دادند یکی از صحابه که آن حدیث را از خاتم الانبیا شنیده بود کتمان شهادت نمود و شاه ولایتپناه او را معاتب گردانیده گفت ای فلان تو چرا گواهی ندادی جواب داد که بسبب کبر سن نسیان بر من غالب گشته است علی مرتضی روی بقبله دعا آورده گفت الهی اگر این شخص دروغ میگوید سفیدی بر بشره وی ظاهر گردان بر موضعی که عمامه آنرا نپوشاند راوی گوید که و اللّه که آن شخص را دیدم که بیاضی بر میان دو چشم وی پدید آمده بود و از زید بن ارقم رضی اللّه عنه روایتست که گفت من در همان مجلس یا محفلی مانند آن حاضر بودم و من نیز آن حدیث را از حضرت مصطفی شنیده بودم اما گواهی ندادم بنابرآن ایزد سبحانه و تعالی روشنائی دیده مرا زائل
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۲۱
گردانید و پیوسته زید از آن حالت اظهار ندامت کرده از خدای تعالی آمرزش میخواست و بر ضمیر منیر واقفان اخبار اخیار در نقاب استتار نخواهد بود که آنچه از فضائل و کمالات و کرامات و خوارق عادات امیر المؤمنین علی علی المصطفی و علیه افضل التحیات و التسلیمات در این اوراق مرقوم کلک بیان گشت لمعهایست از نور بیپایان و رشحهایست از بحر بیکران و تعداد جمیع اوصاف کمال آن برگزیده ایزد متعال مقدور بلغاء سخندان نیست و میسور فصحاء بلاغت نشان نی لاجرم بر همین مقدار که خامه بدیع آثار اظهار نمود اختصار افتاد و طبع سخنگذار عنان بیان را بصوب اخبار مناقب سایر ائمه معصومین انعطاف داد نظم
هرچه گفتیم در اوصاف کمالات امیرهمچنان هیچ نگفتیم که صد چندانست اللهم صل علی المصطفی و علی المرتضی و سایر ائمه الهدی و سلم علیه و علیهم تسلیما کثیرا دائما مبارکا عمیما
ذکر مجملی از حال امام ثانی حسن بن علی المرتضی از وقت ولادت تا زمان انتقال بفردوس اعلی
میلاد با اسعاد آن امام همام عالینژاد بروایت اصح در منتصف ماه مبارک رمضان سال سیوم از هجرت در مدینه اتفاق افتاد و زمان حمل آنحضرت بعقیده اکثر ارباب خبرت نه ماه تمام بود اما در کشف الغمه از ابن خشاب منقولست که (ولد علیه السلام بسته اشهر و لم یولد بسته اشهر مولود فعاش الا الحسن و عیسی بن مریم علیهما السلام و الصحیح خلاف ذلک) در شواهد النبوه قلمی گشته که بعد از تولد امام حسن جبرئیل اسم شریفش را بهدیه پیش رسول صلعم آورد بر قطعهای از حریر بهشت نوشته و بقول بسیاری از اصحاب اخبار حسن مرادف شبر است و شبر نام پسر هارون بود و کنیت امام حسن ابو محمد است و لقبش تقی و سید و بروایتی که صاحب کشف الغمه از ابن طلحه نقل نموده طیب و زکی و سبط و ولی نیز از جمله القاب آن امام عالیجنابست و ایضا ابن طلحه گوید که چون حسن رضی اللّه تعالی عنه متولد شد خیر الانام صلعم الی یوم القیام پرسید که چه نام نهادید او را جواب دادند که حرب آن حضرت گفت که او را حسن نام نهید و از برای او کبشی عقیقه فرمود و بقولی امام حسن اول بحمزه موسوم گشت و حضرت رسول صلعم آن نام را بحسن تغییر نمود و هم در آن کتاب مکتوب شده که سیده النساء سلام اللّه علیها در روز هفتم از ولاده آن قره العین سیادت را در خرقهای از حریر بهشت که جبرئیل آورده بود پیچیده نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم آورد و باتفاق ارباب اخبار در آن روز سید ابرار اشارت کرد تا سر آن سرور را تراشیدند و بوزن موی همایون او نقره تصدق نمودند و در روضه الشهداء از اسماء بنت عمیس مرویست که گفت من قابله فاطمه علیها السلام بودم بحسن و حسین سلام اللّه علیهما و چون اختر تابنده برج ولایت از افق ولادت طلوع نمود و خبر بآفتاب سپهر رسالت علیه السلام و التحیه رسید فی الحال بخانه سیده النساء آمد و
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۲۲
گفت ای اسماء بیار فرزند مرا و من آن مولود عاقبت محمود را در خرقه زرد پیچیده بیاوردم و در کنار سید اخیار نهادم آن حضرت آن خرقه را دور افکند و فرمود که با شما عهد کردهام که اولاد مرا در خرقه زرد مپیچید من برفتم و خرقه سفید آوردم و حسن را برداشته در آن پیچیدم و در کنار سید عالم صلعم نهادم پس آنحضرت بانگنماز در گوش راست وی گفت و قامت در گوش چپ وی راقم حروف گوید که روایت این حدیث از اسماء بنت عمیس صحیح نمینماید زیرا که باتفاق مورخان در وقت ولادت سبطین علیهما السلام اسماء با شوهر خود جعفر طیار رضی اللّه عنه در حبشه بود و در روز فتح خیبر از آن ولایت بمعسکر خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم رسید بناء علی هذا صاحب کشف الغمه در ذکر تزویج شاه اولیاء و سیده النساء مرقوم کلک صحت انتما گردانیده که نقل احادیثی که در باب تزویج علی مرتضی و فاطمه زهرا سلام اللّه علیهما از اسماء بنت عمیس روایت کردهاند صحیح نیست زیرا که در آن اوقات اسماء با جعفر رضی اللّه عنهما در حبشه بوده و ظاهرا روایتکننده آن احادیث سلمی بنت عمیس بوده زوجه حمزه رضی اللّه عنه و چون اسماء از خواهر خود اشتهار بیشتر دارد رواه بر سبیل سهو عوض سلمی بنت عمیس اسماء بنت عمیس نوشتهاند و اللّه تعالی اعلم بحقیقه الاحوال بصحت پیوسته که امام حسن علیه السّلام و التحیه در وقت وفات خیر البریه علیه صلوات من واهب العطیه هفت ساله و چندماهه بود و در وقت انتقال امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه از دار فنا بجنت اعلی سی و هفت ساله و بروایت صاحب کشف الغمه از فضل بن حسن الطبرسی نقل نموده که حسن رضی اللّه عنه مدت شش ماه و سه روز در امر خلافت دخل فرمود بعد از آن بنابر اختلاف رأی متابعان بلکه بمحض اقتضای قضای مالک الملک المستعان دست از آن مهم بازداشت و با معاویه صلح کرده در سنه احدی و اربعین منصب ایالت را باو باز گذاشت آنگاه با اهلبیت خویش بمدینه شتافته قرب ده سال در آن بلده طیبه بسر برده و در اوایل سنه خمسین از هجرت سید المرسلین بسبب سمی قاتل یا الماس که زوجه آن حضرت جعده بنت اشعث بن قیس بنابر اغواء معاویه و مروان بدان سید جوانان جنان داد که پهلو بر بستر ناتوانی نهاد و چهل روز مریض بوده در بیست و هشتم صفر سنه مذکوره به بهشت عدن خرامید و قولی آنکه آن حادثه عظمی در اوایل ربیع الاول سنه مذکوره بوقوع انجامید و بعقیده حمد اللّه مستوفی وفات آن امام خجستهصفات در صفر سنه تسع و اربعین اتفاق افتاد مدت عمر عزیزش بنابر قول اول که مختار اکثر ارباب اخبار است چهل و شش سال و چند ماه باشد و زمان امامتش بحقیقت قرب نه سال و نیم مدفن همایونش مقبره بقیع است قریب بمرقد فاطمه بنت اسد بن هاشم (لا زال مضجعها محفوفا بانوار الغفران و المراحم)
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۲۳
گفتار در بیان خلافت و امامت آن مهر سپهر کرامت
باتفاق علماء امم و اجتهاد فضلاء بنی آدم امر امامت و سروری و منصب خلافت و دینپروری بعد از فوت امیر المؤمنین علی متعلق بامام حسن رضی اللّه عنه بوده و هیچکس از اهل دانش و بینش و سالکان مسالک آفرینش درین باب طریق خلاف و عناد نهپیموده رباعی
شاهی که وجوب طاعتش بیسخن استدر لجه فضل همچو در عدن است
ذکرش سبب راحت اهل محن استشایسته مسند امامت حسن است و بثبوت پیوسته که در صباح شبی که حضرت مرتضوی با علی درجات اخروی فایز شد امام حسن بر منبر بر آمده و بعد از اداء حمد و ثناء ایزد تعالی و ارسال درود بروضه طیبه مصطفی فرمود که ایها الناس امشب از میان شما مردی بیرون رفته است که متقدمین مثل او ندیدهاند و متاخرین مانند وی نخواهند دید مردی بود که چون رسول صلعم او را بجهاد میفرستاد جبرئیل از جانب یمین و میکائیل از طرف یسار مرافقتش اختیار میکردند و تا صورت فتح و نصرت روی نمینمود مراجعت نمیفرمود و در شبی متوجه درگاه احدیت گشت که موسی بن عمران و بقولی یوشع بن نون رضی اللّه عنه در آن شب وفات یافت و عیسی بن مریم سلام اللّه علیها در آن شب بر آسمان صعود کرد و همچنین یکیک از قضایاء کلیه که در آن لیله وقوع یافته بود تقریر فرمود (ثم قال انا ابن البشیر النذیر انا ابن الداعی علی اللّه باذنه انا ابن السراج المنیر انا من اهلبیت اذهب اللّه عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا انا من اهل بیت افترض اللّه طاعتهم فی کتابه فقال لنبیه قل لا اسالکم علیه اجرا الا الموده فی القربی و من یقترف حسنه نزد له فیها حسنی فالحسنه مودتنا اهلبیت) آنگاه آن امام کرامت پناه منقبت دستگاه بنشست و عبید اللّه بن عباس و بروایتی عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما برخاسته (گفت یا معشر الناس هذا ابن نبیکم و وصی امامکم فبایعوه) لاجرم حضار مجلس بامر مبایعت مبادرت نمودند و در اکثر کتب متداوله مسطور است که اول دولتمندی که بسعادت بیعت امام حسن علیه السّلام و التحیه استسعاد یافت قیس بن سعد بن عباده بود رضی اللّه عنهما و قیس در آن وقت گفت که بیعت میکنم با تو بکتاب رب الارباب و سنت حضرت رسالتمآب و جهاد با اهل بغی و عناد امام عالینژاد فرمود که جهاد با مخالفان و امثال آن داخل کتاب خدا و سنت مصطفی است احتیاج بتصریح نبود بعضی از عقلا ازین سخن استدلال نمودند که قره العین زهرا با اعدا میل محاربه ندارد و چون خبر فوت امیر المؤمنین حیدر و بیعت امام حسن رضی اللّه تعالی عنهما بسمع معاویه بن ابی سفیان رسید با شصت هزار کس متوجه عراق عرب گشت و امام حسن با چهل هزار نفر که بمتابعت آنحضرت مبادرت نموده بودند از کوفه بعزم رزم معاویه توجه فرمود و چون دیر عبد الرحمن از یمن مقدم شریفش غیرتافزای دار جنان گشت قیس بن سعد بن عباده را مقدمه لشگر گردانید و بنفس نفیس نیز از آن منزل کوچ کرده در ساباط مداین روزی چند ساکن
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۲۴
شد و در آن منزل صباحی باجتماع مردم فرمان داده جهه امتحان خلایق و امتیاز موافق از مناقق بعد از اداء سپاس و ستایش الهی و درود حضرت رسالتپناهی فرمود که (ایها الناس شما با من بدان شرط بیعت نمودهاید که با هرکس حرب کنم حرب کنید و با هرکس که صلح کنم صلح نمائید بخدا سوگند که کینه هیچ مؤمنی در سینه من جای ندارد و من بدخواه هیچکس نیستم و نزد من الفت و جمعیت و امن و سلامت و اصلاح ذات البین دوستر است از تفرقه و پریشانی و بغض و عداوت و السلام مردم از استماع این کلمات چنان گمان بردند که امام حسن با معاویه مصالحه نموده خلافت را باو خواهد گذاشت بنابرآن در مقام طغیان آمدند و بعضی از خوارج باهم گفتند که و اللّه این شخص مانند پدر خود کافر شد و غبار فتنه و آشوب بمرتبه در هیجان آمد که جمعی از اشرار دست بغارت جهات آن امام خجسته صفات برآوردند و در آن امر بدان مثابه مبالغه نمودند که مصلی و اثواب آنجناب را بربودند و ردا را از دوش مبارکش کشیدند و امام عالیمقام سوار شده آواز برآورد که قوم ربیعه و همدان کجایند و شجعان آن دو قبیله بحفظ و حمایت شرف دودمان ولایت پرداخته شر اصحاب غوایت را کفایت کردند و بقول صاحب ترجمه مستقصی سبب خروج لشکر بر امام حسن رضی اللّه عنه آن بود که بدبختی در معسکر منادی کرد که قیس بن سعد بن عباده کشته گشت القصه حسن رضی اللّه تعالی عنه از آنجا بجانب مداین روان شد در اثناء راه شخصی از خوارج که او را جراح بن قبیصه اسدی میگفتند انتهاز فرصت نمود و زخمی گران بر ران سید جوانان جنان زد چنانچه اثر زخم باستخوان رسید و عبد اللّه بن حنظل باتفاق عبد اللّه بن ظبیان جراح را گرفته بقتل رسانیدند و امام حسن رضی اللّه عنه رنجور و مجروح بمداین تشریف برده قصر ابیض را از فر وجود خود غیرتافزای سپهر اخضر گردانید و در آن منزل سعد بن مسعود الثقفی که عامل حیدر کرار و عم مختار بود بخدمت مبادرت نموده جراحان آورد تا بمعالجه زخمی که جراح بر ران آنحضرت زده بود مشغول گردند و در خلال این احوال بعضی از رؤساء قبایل که سالک مسالک ضلال بودند بر سبیل خفیه مکاتیب نزد معاویه فرستاده اظهار اطاعت نمودند و او را بر سرعت سیر بجانب عراق تحریض کرده ضامن تسلیم امام حسن علیه التحیه و التسلیم شدند و چون کمال شقاق اهل عراق نزد آن سرور آفاق بظهور پیوست بمصالحه مائل گشت و رقعهای بمعاویه نوشته شرطی چند در قلم آورد که اگر معاویه آن شروط را قبول نماید زمام خلافت را بوی دهد و چون آن مکتوب بمطالعه معاویه رسید مبتهج و مسرور شده بر جناح استعجال بجانب مداین در حرکت آمد و کاغذی سفید را مهر کرده مصحوب عبد اللّه بن عامر نزد آن امام ستوده مآثر فرستاد و پیغام داد که هرشرطی که امام حسن رضی اللّه عنه خواهد برین صحیفه نویسد و عبد اللّه بن عامر پس از وصول بمداین آن کاغذ را بموقف عرض رسانید آنحضرت صلحنامهای برین منوال مرقوم کلک فصاحتمآل گردانید که (بسم اللّه الرّحمن الرّحیم هذا ما صالح علیه الحسن بن علی ابن ابی طالب و معاویه بن ابی سفیان صالحه علی ان یسلم علیه
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۲۵
ولایت امر المسلمین علی ان یعمل فیهم بکتاب اللّه تعالی و سنه رسوله صلی اللّه علیه و سلم و سیره الخلفاء الصالحین و لیس بمعویه بن ابی سفیان ان یعد الی احد من بعده عهدا بل یکون الامر من بعده شوری بین المسلمین و علی ان الناس آمنون حیث کانوا من ارض اللّه فی شامهم و عراقهم و حجازهم و یمنهم و علی ان اصحاب علی و شیعته آمنون علی انفسهم و اموالهم و نسائهم و اولادهم و علی معاویه بن ابی سفیان بذالک عهد اللّه و میثاقه و ما اخذ اللّه علی احد من خلقه بالوفاء بما اعطی اللّه من نفسه و علی ان لا یبغی للحسن بن علی بن ابیطالب و لا لاخیه الحسین و لا لاحد من اهلبیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عایله سترا و لا جهرا و لا یخیف احد منهم فی افق من الافاق شهد علیه بذلک و کفی باللّه شهیدا فلان فلان و السلام) و در بعضی از تواریخ مسطور است که یکی از شرایط صلح آن بود که پنج هزارهزار درم که در بیت المال کوفه موجود بود معاویه از امام حسن علیه السّلام طلب ندارد تا از آن وجه دیون خود را ادا نماید و خراج فسا و داراب جرد و فارس را هرساله بمدینه فرستد تا در مصارف اهل بیت مصروف گردد و نگذارد که دیگر امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه را سب نمایند و معاویه جمیع شروط را قبول نمود مگر سب امیر المؤمنین رضی اللّه عنه را و گفت در هر مجلس که حسن حاضر باشد مرتضی علی را سب نکنند القصه چون امر مصالحه تمشیت پذیرفت و خبر بمعسکر قیس بن سعد رضی اللّه عنه رسید با اتباع خویش در باب جنگ و صلح مشورت نموده اکثر مردم را مایل بمصالحه یافت لاجرم عنان مراجعت معطوف داشته بکوفه شتافت و مقارن آن حال معاویه نیز بدان بلده رسید و تمامی اهالی عراق با وی بیعت نمودند مگر قیس بن سعد بن عباده که مبایعتش را کاره بود و بالاخره قیس بنابر نصیحت امام حسن علیه السّلام و التحیه بمجلس معاویه رفت و با وی بیعت فرمود و در آن مجلس معاویه قیس رضی اللّه عنه را گفت که من نمیخواستم که این کار بمن تعلق گیرد و تو زنده باشی قیس رضی اللّه عنه جواب داد که من هم نمیخواستم که در قید حیات باشم و تو بر سریر خلافت نشینی و چون زمام مهام اهل اسلام بقبضه اقتدار حاکم شام درآمد روزی عمرو بن العاص معاویه را گفت مناسب آنست که حسن را بگوئی که خطبه خواند و مردم را از استعفای خویش و خلافت تو آگاه گرداند و چنان نمود که حسن رضی اللّه عنه از اداء خطبه عاجز خواهد آمد و خلایق را معلوم خواهد شد که او را قابلیت این امر نبوده معاویه نخست از قبول این سخن ابا نموده بالاخره بنابر الحاح عمر و آن امر را از امام حسن التماس نمود و آن حضرت ملتمس او را مبذول داشته در مجمعی که جمهور اعیان عراق و شام حاضر بودند بر منبر صعود فرمود و فرمود که ایها الناس بهترین زیرکیها تقوی است و بدترین حمق فجور است و بدرستیکه اگر شما طلب نمائید از جابلقا تا جابلسا مردی که جد او محمد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم باشد نیابید کسی غیر از من و برادر من و شما میدانید که خدای تعالی شما را هدایت داد بجد من و نجات بخشید از غوایت و شما را عزیز گردانید بعد از مذلت و بسیار ساخت بعد از قلت و بدرستیکه معاویه با من نزاع کرد در امری که حق من
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۲۶
بود پس من از برای قطع فتنه و صلاح امت این مهم را بوی باز گذاشتم و ترک محاربه گفته ریختن خون اهل اسلام را روا نداشتم و هرآینه شما ملامت میکنید مرا که این امر را بغیر اهل آن دادم و این حق را در غیر موضعش نهادم اما قصد من اصلاح امت بود (و ان ادری لعله فتنه لکم و متاع الی حین) چون سخن بدینجا رسید معاویه بیطاقت شده گفت بس است ای ابو محمد فرود آی و بروایتی که در کشف الغمه مرقوم گشته در آخر خطبه مذکوره مسطور است که (قد بایعته و رأیت ان حق الدماء خیر من سفکها و لم ارد بذلک الاصلاحکم و بقائکم و ان ادری لعله فتنه لکم و متاع الی حین) و از این عبارت چنان مستفاد میگردد که امام حسن با معاویه بیعت نموده بود و از اکثر کتب اهل سنت نیز این معنی فهم میشود اما باتفاق علماء امامیه امام حسن علیه السّلام دست بیعت بمعاویه نداد و العلم عند اللّه الملهم الرشاد و کمال طلاقت لسان و فصاحت بیان ازین خطبه امام حسن علیه التحیه و الغفران نزد حاضران بوضوح پیوسته عمرو عاص خجل گشت و معاویه را از آن التماس ندامت روی نمود و کینه عمرو در دل گرفت آنگاه امام حسن رضی اللّه عنه بجانب مدینه تشریف برد و معاویه بطرف دمشق مراجعت کرد و ازین مصالحه سر حدیث الخلافه بعدی ثلثون سنه بر همگنان ظهور نمود زیرا که از زمان فوت رسول (ص) تا وقوع صلح مذکور سی سال گذشته بود
ذکر شمهای از مناقب و فضایل امام ابی محمد الحسن و ایراد بعضی از اخبار داله بر علو شأن آن مقتدای مؤتمن
در نسخ معتبر بروایت علماء دانشور معین گشته و مقرر که امام حسن رضی اللّه عنه از فرق سر تا سینه شبیه حضرت خیر البشر بوده و حسین رضی اللّه تعالی عنه از سینه تا قدم و از انس بن مالک رضی اللّه عنهما بثبوت پیوسته که گفت از حسن بن علی علیهما السلام نبود احدی شبیهتر برسول اللّه (ص) و ایضا این حدیث بصحت اقتران دارد که روزی رسول (ص) بمنبر برآمد و حسن را بر پهلوی خویش نشاند و گاهی بسوی اهل مجلس نظر میفرمود و گاهی بجانب وی و میگفت که این پسر من سید است و زود باشد که ایزد تعالی اصلاح کند بواسطه وی میان دو گروه از مسلمانان و در کشف الغمه از ابن عباس رضی اللّه عنه منقولست که گفت ما نزد رسول (ص) بودیم که فاطمه رضی اللّه عنها درآمد و میگریست آنحضرت گفت چهچیز در گریه آورده است ترا جواب داد که حسن و حسین از حجره بیرون رفتهاند و علی اینجا نیست و من نمیدانم که فرزندان من کجایند رسول فرمود که گریه مکن ای فاطمه که خدائی که ایشانرا آفریده مهربان ایشانست آنگاه روی بقبله دعا آورد و بر زبان الهام بیان راند که خدایا اگر در صحرااند ایشانرا نگاهدار و اگر در دریااند سالم بکنار آر و همان لحظه جبرئیل نازل شده گفت یا احمد هیچ غم بخاطر شریف راه مده که ایشان فاضلانند در دنیا و بزرگانند در عقبی و پدر ایشان بهتر است از ایشان و ایشان حالا در حظیره بنی نجار در خواباند و ایزد تعالی دو فرشته بر ایشان موکل ساخته تا نگاهبانی ایشان میکنند ابن عباس رضی اللّه عنهما گوید که بعد از آن رسول صلی اللّه علیه
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۲۷
و سلم برخاست و ما با او برخواستیم و بحظیره بنی نجار رفتیم و حسن و حسین را دیدیم دست در گردن یکدیگر کرده و بخواب رفته و فرشته یک جناح خود را فراش ایشان ساخته و ببال دیگر ایشانرا پوشیده پس رسول صلی اللّه علیه و سلم ایشانرا برداشته و ابو ایوب انصاری رضی اللّه عنه پیش آمد که یا رسول اللّه یکی ازین هردو را من بردارم تا تو سبکبار شوی آن حضرت گفت که بگذار که ایشان فاضلانند در دنیا و آخرت و پدر ایشان بهتر است از ایشان و هرآینه امروز مشرف سازم ایشانرا بآن تشریفی که خدایتعالی درباره ایشان ارزانی داشته پس خطبهای خواند و گفت که ایها الناس خبر دهم شما را به بهترین مردم از جهت جد و جده گفتند بلی یا رسول اللّه فرمود که حسن و حسیناند که جد ایشان مصطفی است و جده ایشان خدیجه کبری پس گفت که خبر دهم شما را ببهترین مردم از حیثیت پدر و مادر گفتند بلی فرمود که حسن و حسیناند که پدر ایشان علی مرتضی است و مادر ایشان فاطمه زهرا ای مردمان خبر دهم شما را ببهترین مردم از جهت خال و خاله گفتند بلی یا رسول اللّه فرمود که حسن و حسیناند که خال ایشان قاسم بن محمد است و خاله ایشان زینب بنت رسول اللّه آیا خبر دهم شما را ببهترین مردمان از جهت عم و عمه گفتند آری یا رسول اللّه فرمود که حسن و حسیناند که عم ایشان جعفر بن ابیطالب است و عمه ایشان ام هانی بنت ابیطالب (الا ان اباهما فی الجنه و امهما فی الجنه و جدهما و جدتهما فی الجنه و خالهما و خالتهما فی الجنه و عمهما و عمتهما فی الجنه و هما فی الجنه و من احبهما فی الجنه و من احب من احبهما فی الجنه) مصراع
هیچ آفریده را نبود اینچنین شرف
در صحیحین از براء بن عازب مرویست که گفت دیدم حضرت مقدس نبوی را (ص) که حسن بن علی بر دوش او بود و میفرمود که (اللهم انی احبه فاحبه) در سنن ترمذی از ابن عباس رضی اللّه عنهما منقولست که رسول (ص) حسن را بر دوش خود نشانده بود و شخصی گفت نیکو مرکبیست که سوار شدهای ای پسر رسول فرمود که او نیکو سواریست و حافظ ابو نعیم از ابی بکر نقل نموده که در وقتیکه رسول (ص) نماز میگذارد و در سجده بود حسن رضی اللّه عنه آمده بر پشت یا بر گردن آنحضرت برآمد و رسول او را برفق برداشت و چون از اداء نماز فارغ گشت گفتند یا رسول اللّه کاری باین کودک کردی که با هیچ احدی آن کار نکرده بودی (فقال صلی اللّه علیه و سلم ان هذا ریحانتی و ان ابنی هذا سید و عسی ان یکون یصلح اللّه بین فئتین من المسلمین) از ابو هریره رضی اللّه عنه روایت استکه که گفت هرگز حسن بن علی سلام اللّه علیهما را ندیدم الا که از شادی لقاء او آب از چشم من میریخت جهت آنکه روزی ببازاری از بازارهای مدینه در ملازمت حضرت رسالت (ص) درآمدیم و در وقت بازگشتن بدر خانه فاطمه رضی اللّه عنها رسیدیم و رسول ندا کرد که یا لکع یعنی ای صغیر و حسن بیرون نیامده مردم گمان بردند که سیده النساء جهت جامه پوشانیدن او را بازداشته است و حضرت رسالتمآب و اصحاب درگذشتند اما ابو بکر رضی اللّه عنه بایستاد و چون حسن بیرون آمد ابو بکر او را برداشته در عقب رسول (ص) میآورد و هرکس میطلبید باو نمیداد تا پیش
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۲۸
پیغمبر صلوات اللّه علیه رسانید و آنحضرت او را در کنار گرفته سه نوبت گفت خداوندا من او را دوست میدارم و هرکه او را دوست میدارد او را نیز دوست میدارم و در مسند امام احمد بن حنبل در مجلد اول مسطور است که (عن علی بن الحسین عن جده ان رسول اللّه (ص) اخذ بید حسن و حسین و قال من احبنی و احب هذین و اباهما و امهما کان معی فی درجتی یوم القیمه) یعنی رسول (ص) دست سبطین را گرفته گفت هرکس مرا دوست دارد و این دو کس را و پدر ایشان و مادر ایشان را باشد با من در درجه من روز قیامت بیت
دوستی اهلبیت مصطفیموجب رفعت شود روز جزا اما جود و سخاوت آن مهر سپهر کرامت بغایت موفور است و بر السنه و افواه طوایف انسان مذکور بیت
بجود و سخا آنچنان شهره گشتکه صیتش ز چرخ برین درگذشت و در کشف الغمه از سعید بن عبد العزیز مرویست که روزی حسن رضی اللّه عنه شنید که مردی در اثناء مناجات از قاضی الحاجات ده هزار درم مسألت مینماید پس بمنزل شریف خویش بازگشته آن مبلغ را نزد آنشخص فرستاد و از ابن سیرین نقلست که نوبتی امام حسن رضی اللّه عنه عورتی بعقد خویش درآورد و صد کنیزک که با هریک از ایشان هزار درم بود نزد آن منکوحه روانه کرد و در فصل الخطاب مسطور است که حسن بن علی رضی اللّه تعالی عنهما نان میخورد و مردی بر وی درآمد و گفت مرا ده هزار درم وام است حسن رضی اللّه عنه فرمود که ده هزار درم بوی دادند و نگفت که بیا نان بخور و آن شخص مقضی المرام بیرون رفته بعضی از حاضران گفتند یابن رسول اللّه ده هزار درم باین مرد بخشیدی و او را مردمی نان نکردی جواب داد که بآن خدائی که جد مرا صلی اللّه علیه و سلم براستی مبعوث گردانیده که من تا امروز ندانستم که کسی را بباید گفت که بیا نان بخور اما زهادت و عبادت آن قره العین سیادت بمرتبهای بود که فوق آن درجه تصور نتوان نمود چنانچه روایت کردهاند که بیست و پنج حج پیاده گذارد و جنیبتش را از عقب میکشیدند و در شواهد النبوه مسطور است که در بعضی از مواسم حج که امام حسن رضی اللّه عنه پیاده بمکه میرفت پای مبارکش ورم کرد و یکی از خدام بعرض رسانید که کاشکی چندانی سوار شوی که ورم اقدام تو تسکین یابد امام حسن قبول ننمود و فرمود که چون بمنزل رسی ترا سیاهی پیش خواهد آمد که مقداری روغن با او باشد آنرا از وی بخر و در بها مضایقه مکن آن خادم گفت پدر و مادرم فدای تو باد در هیچ منزل کسی ندیدم که این نوع دوائی داشته باشد درین منزل از کجا پیدا خواهد شد جواب داد که در این مرحله همچنان کسی خواهد بود و چون بمنزل رسیدیم سیاهی ظاهر شد امام حسن گفت اینک آنکس که میگفتم برو و روغن از وی بخر و ثمن بوی ده و بعد از آنکه آن مولی نزدیک سیاه رفته روغن طلبید گفت ای غلام این را از برای که میخری جواب داد که جهه حسن بن علی رضی اللّه عنه گفت مرا بملازمتش رسان که من غلام ویم و چون او را بخدمت سده امامت رسانیدم معروض داشت که من مولی توام و ثمن روغن نمیگیرم لیکن زوجه مرا درد وضع حمل گرفته است دعا کن تا بخشنده بیمنت مرا پسری تمام
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۲۹
اندام دهد امام حسن رضی اللّه عنه گفت بازگرد که خدای تعالی همچنان پسری که میخواهی بتو داد و او از شیعه ما خواهد بود و چون آن سیاه بخانه خود رسید همچنانکه امام حسن رضی اللّه عنه فرموده بود مشاهده نمود و از جمله خوارق عادات آن قبله اهل سعادات دیگر آنکه در سفری که یکی از اولاد زبیر رضی اللّه عنه همراه آن حضرت بود در نخلستانی خشک فرود آمدند و جهه آن امام عالیمقام در پای نخله فرشی انداختند و برای زبیری فرشی در سایه نخله دیگری زبیری گفت کاش برین نخله خرمای تر بودی تا بخوردمی امام حسن رضی اللّه عنه فرمود که خرمای تر میخواهی زبیری گفت آری آنگاه جناب امامت پناه دعا کرد و در زیر لب کلمه گفت که کس ندانست فی الحال یک نخل سبز گشته و برک برآورده بخرمای تر بارور شد ساربانی که از جمله همراهان بود بر زبان آورد که و اللّه این سحر است امام حسن رضی اللّه عنه فرمود که سحر نیست لیکن دعائیست مستجاب که از فرزند پیغمبری واقع شده است پس ببالای آن درخت برآمدند و آن مقدار خرما پایان آوردند که همه را کفایت کرد اما آنچه در باب وفور علم و کثرت حلم و مکارم اخلاق و محاسن آداب آن امام عالیجناب در کتب سلف و خلف سمت تفصیل یافته بیش از آن است که استقصا توان نمود و زیاده از آنستکه با مداد قلم و مداد تحریر توان فرمود بیت
هرچند که خامه را مجال سخن استچندانکه دوات را سخن در دهن است
در نعت حسن اگر حکایت گویندحقا که بنزد اهل دانش حسن است لیکن چون ذکر آن امور را مجلدی علیحده میباید جواد قلم بیش ازین طریق اطناب نمیپیماید
ذکر کیفیت انتقال امام حسن بجوار مغفرت کریم ذو المنن
متون کتب تواریخ و اخبار چنان اخبار مینمایند که چون معاویه بن ابی سفیان خاطر بر آن قرار داد که ولد پلید خود یزید را ولیعهد گرداند و میدانست که با وجود امام حسن رضی اللّه عنه این امر تمشیت نمیپذیرد زیرا که یکی از شروط صلح آن بود که معاویه در وقت وفات امر خلافت را بشوری گذارد بهمگی همت متوجه هدم قصر حیات آن صدرنشین ایوان امامت گشت و مروان بن الحکم را که طرید سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بود بمدینه ارسال نمود و مندیلی زهرآلوده مصحوب او گردانیده گفت باید که بهر تدبیر که توانی جعده بنت اشعث بن قیس را که زوجه حسن است فریب دهی تا بعد از مباشرت وجود حسن را باین مندیل پاک سازد و از قبل من از وی متقبل شو که چون این مهم را بتقدیم رساند و حسن بعالم آخرت انتقال نماید پنجاه هزار درم بدو دهم و او را در سلک ازدواج یزید کشم و مروان بفرموده معاویه بن ابی سفیان بمدینه شتافته بانواع خدیعت جعده را که اسماء لقب داشت بر آن آورد که بموجب مدعاء معاویه عمل نمود و زهر در اندام امام حسن علیه السّلام سرایت کرده بدار السلام نقل فرمود و در کشف الغمه از شیخ مفید منقولستکه معاویه صد هزار درم نزد جعده فرستاد و ضامن شد که او را بحباله یزید درآورد و جعده بدان مال و
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۳۰
امید وصال سردفتر اهل ضلال فریفته شده آن سرور اصحاب امامت و اقبال را زهر داد و بدان واسطه آنحضرت چهل روز مریض بوده روی بفرادیس جنان نهاد و در روضه الصفا از تاریخ حافظابرو مرویست که امام حسن رضی اللّه عنه در ایام بیماری فرمود که (سقیت السم مرتین و هذه الثالثه) و در فصل الخطاب مذکور است که امام حسن رضی اللّه عنه را شش بار زهر دادند پنج بار تأثیر نکرد و کرت ششم کارگر آمد و از روضه الشهداء چنان مستفاد میگردد که چون جعده مکرر امام حسن را زهر داد و چندان تأثیری نکرد مقداری الماس سوده در آب برآمیخت و چون آنجناب از آن بیاشامید قی بر وی غلبه کرد و جگر آن سرور پارهپاره برمیآمد تا هفتاد قطعه و بقولی صد و هفتاد قطعه بیرون افتاد بنابراین روایت جناب بلاغت ایاب مولانا محمد بن حسام گوید قطعه
که ریخت سوده الماسریزه در قدحشکه زهر گشت از آن آب خوشگوار حسن
در اندرون صد و هفتاد پاره شد جگرشهمه ز راه گلو ریخت در کنار حسن
برنک گونه الماس شد زمردفاممفرح لب یاقوت آبدار حسن
جگر بسوخت شفق را چو لاله زاتش دلز حسرت جگر خسته فکار حسن
لبش که مایه تریاک بود شد پرزهرفغان ز تلخی شهد شکر نثار حسن
ستاره خون بچکاند ز چشم اگر بیندجراحت جگر و چشم اشکبار حسن
زمان عشرت پیغمبران خزان ستمبریخت لاله و نسرین ز نوبهار حسن از عمر بن اسحق روایت کردهاند که گفت من و رفیقی بعیادت حسن رفتیم و چون نزد او نشستیم شنیدم که با شخصی میگفت که بپرس از حال من و آنکس جواب داد که تا خدایتعالی ترا عافیت ندهد نپرسم بار دیگر بآن مرد گفت که بپرس از من پیش از آنکه محل سؤال نماند و آن شخص همان جواب گفت بعد از آن حسن رضی اللّه عنه گفت قطعه از جگر من بیرون افتاده است و چند نوبت مرا زهر دادند و این کرت نوعی دیگر است و روز دیگر که بخدمت آن سرور رسیدم حسین را رضی اللّه عنه بر بالین او نشسته دیدم که میگفت ای برادر این فعل نسبت بتو از که صادر شده است و گمان تو بکیست حسن رضی اللّه عنه گفت اگر با تو گویم بر قتل او اقدام نمائی جواب داد که آری امام حسن رضی اللّه عنه فرمود که اگر ظن من نسبت بآنکس مطابق واقع است شدت نکال و کمال ضلال او از حد بیش خواهد بود و اگر موافق واقع نباشد حیف است که بیگناهی کشته شود بثبوت پیوسته که امام حسن رضی اللّه عنه در آن ایام حسین را وصیتها کرده امر امامت را بدان حضرت تفویض فرمود و فرمود که مرا بعد از حلول اجل نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم دفن کن اگر خوف خون ریختن نباشد والا در بقیع غرقد مدفون گردان و چون طایر روح مقدس امام حسن رضی اللّه عنه بجانب ریاض دار السلام پرواز نمود امام حسین رضی اللّه عنه بعد از غسل و تکفین جنازه رحمت اندازهاش را برداشته بجانب روضه مقدسه روان شد تا برادر بزرگوار خود را نزدیک جد عالیمقدارش دفن نماید اما سعید بن ابی العاص که والی مدینه بود باتفاق جمعی از عثمانیه بقدم مخالفت پیش آمدند و بروایتی عایشه رضی اللّه عنها بر استری سوار گشته بمنع مشغول شد و بعضی
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۳۱
از شیعه آغاز غوغا کرده گفتند که ای عایشه روزی بر شتری نشسته محاربت کنی و روزی بر استری سوار شده بر سر جنازه نبیره پیغمبر (ص) منازعت نمائی و نگذاری که او را نزد جدش دفن کنند و مردم متفرق بدو فرقه شدند جمعی جانب صدیقه گرفتند و نزدیک بدان رسید که قتال بوقوع پیوندد و آنگاه امام حسین رضی اللّه عنه بنابر وصیت مذکور جسد مطهر برادر عالیگوهر خویش را نزد جده خود فاطمه بنت اسد بن هاشم دفن فرمود و در مستقصی مذکور است که در وقت وفات امام حسن رضی اللّه عنه والی مدینه مروان بود و او نگذاشت که آنحضرت را در روضه مقدسه دفن کنند و ابو هریره او را گفت که چگونه از دفن حسن مانع میآئی و حال آنکه من از رسول صلی اللّه علیه و سلم شنیدهام که (الحسن و الحسین سید شباب اهل الجنه فی الجنه) مروان گفت بگذار ما را میپنداری که اگر تو و ابو سعید خدری احادیث رسول صلی اللّه علیه و سلم را یاد نمیگرفتید اخبار آنحضرت انقطاع مییافت تو در وقت فتح خیبر ایمان آوردی و بسیار کس از تو پیشتر مسلمان شدهاند و بصحبت رسول صلی اللّه علیه و سلم مشرف گشته ابو هریره گفت من بعد از آنکه ایمان آوردم ترک ملازمت سده سنیه نکردم تا دانستم که رسول صلی اللّه علیه و سلم کرا دوست میدارد و کرا دشمن میداند و کرا میراند و کرا میخواند و ابو حنیفه دینوری نیز قضیه منع دفن امام حسن را بمروان نسبت نموده نه بعایشه و سعید و العلم عند اللّه الحمید المجید در کشف الغمه مسطور است که چون خبر وفات امام حسن رضی اللّه تعالی عنه بمعاویه رسید مالیکه وعده کرده بود نزد جعده فرستاد اما یزید آن ملعونه را بعقد خود درنیاورد و شخصی از اولاد طلحه او را در حباله نکاح کشیده از وی اولاد پیدا شدند و هرگاه میان ایشان و قریشیان گفت و شنیدی واقع میگشت بزبان طعن ایشانرا میگفتند (یا بنی مسمه الازواج) و در روضه الشهداء مذکور استکه بعد از واقعه هایله امام حسن رضی اللّه عنه مروان اسماء را بدمشق فرستاد و بمعاویه نوشت که زنهار کیفیت فوت امام حسن را پنهان دارید و نوعی سازید که این زن بکشف آن سر نپردازد والا فتنه خفته بیدار گردد و چون قاصدان مروان جعده و نامه را بمعاویه رسانیدند بحسب ظاهر بر پلاس ماتم نشسته سه روز بمراسم تعزیت قیام نمود و در خلوتی از اسماء حقیقت آن حال را معلوم فرموده گفت که آن ملعونه را بجزیره از جزایر برند و در دریا اندازند و فرمانبران بموجب فرموده عمل نموده چون بیک فرسخی آن جزیره رسیدند طوفانی بدید آمد و گرد و غباری عظیم ظاهر شده جعده را درربود و در آن جزیره افکند و دیگر کسی از وی نشان نداد مصراع
و آن گنه را این عقوبت همچنان بسیار نیست
و در بعضی از اخبار وارد استکه در آن اوان که خبر فوت امام حسن علیه التحیه و الغفران بدمشق رسید ابن عباس رضی اللّه عنهما در آن خطه بود و روزی بمجلس معاویه رفته ابن هند بزبان شماتت گفت یا ابا العباس شنیدی که حسن بن علی هلک بر ملک اختیار کرده است و روی بعالم آخرت آورده عبد اللّه بعد از تکلم بکلمه استرجاع گفت ای معاویه حفره که در آن جهان از برای تو مقرر شده بمرک حسن مسدود
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۳۲
نخواهد گشت و تو در عالم فانی بر مسند کامرانی باقی نخواهی بود و ما که اهلبیت مصطفی ایم بمصیبتی ازین عظیمتر گرفتار شدهایم ایزد تعالی ما را از این نوایب فرجی روزی کناد آنگاه ابن عباس برخاسته بیرون رفت و معاویه از سرعت جواب او بر وفق صواب تعجب نموده گفت من بعمر خویش حاضرجوابتر و عاقلتر از عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما کسی ندیدهام
ذکر اولاد امجاد آن امام عالینژاد
اولاد ذکور امام حسن رضی اللّه عنه بروایت اکثر مورخان پانزده نفر بودهاند و اسامی شریف ایشان اینست حسن زید عمر و حسین عبد اللّه اکبر عبد اللّه اصغر عبد الرحمن اسمعیل محمد یعقوب جعفر طلحه حمزه ابو بکر قاسم و آنحضرت بقول طایفهای از علما یک دختر داشته که نامش فاطمه و کنیتش ام الحسن و بروایتی بنات مکرمات آن امام خجسته صفات پنج نفر بودهاند و اسامی ایشان اینست فاطمه که والده امام محمد باقر است علیه السلام زینب ام عبد اللّه ام الخیر ام سلمه و ابن خشاب اولاد ذکور آنحضرت را یازده نفر گفته است و حافظ عبد العزیز جنابذی دوازده نفر و شیخ مفید رحمه اللّه چنان افاده کرده است که اولاد ذکور و اناث امام ثانی علیه السّلام پانزده نفر بودهاند زید بن الحسن و ام الحسن و ام الحسین که مادر ایشان ام بشر بنت ابی مسعود عقبه بن عمرو الخزرجیه بود و حسن بن الحسن که از خوله بنت منظور الفزاریه تولد نمود و عمر و قاسم و عبد اللّه که مادر ایشان ام ولد بود و عبد الرحمن که او نیز از ام ولد در وجود آمد و حسین الاثرم و طلحه و فاطمه که از ام اسحق بنت طلحه بن عبید اللّه رضی اللّه عنه در وجود آمده بودند و ام عبد اللّه و فاطمه و ام سلمه و رقیه که از امهات متعدده متولد شده بودند و بدین روایت پسران امام حسن علیه السلام هشت نفر بوده باشند و دختران حضرت هفت نفر و باتفاق علماء علم انساب از زید بن حسن و حسن بن حسن نسل مانده و سایر اولاد امجاد آن حضرت عقب ندارند
اما زید بن الحسن علیه السلام بسیار جلیل القدر و کریم الطبع و کثیر الخیر بود و شعراء عرب در مدح ذات فرخندهصفات آنجناب اشعار بلاغتشعار دارند و زید رضی اللّه عنه مدتی والی صدقات رسول صلی اللّه علیه و سلم بود و سلیمان بن عبد الملک در زمان ایالت خود آنجناب را از آن مهم عزل نمود اما چون عمر بن عبد العزیز رحمه اللّه زمام تمام اهل اسلام را بقبضه اختیار درآورد بار دیگر آن منصب را بزید رضی اللّه عنه تفویض کرد مدت عمر عزیزش نود سال بود و از زید یک پسر ماند حسننام و اول کسی از سادات که شعار عباسیان اختیار کرده سیاه پوشید حسن بود اما حسن بن الحسن علیه السلام بوفور جاه و جلال و ازدیاد فضل و کمال از اقران و امثال امتیاز تمام داشت و مدتی متصدی تولیت صدقات امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه بود و سن شریفش بسی و پنج سال رسید در تحفه الملکیه مسطور است که عبد الرحمن بن محمد بن اشعث در وقتی که بر
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۳۳
حجاج خروج کرد مردم را بخلافت حسن بن حسن رضی اللّه عنهما دعوت مینمود بنابرآن ولید بن عبد الملک بن مروان آنجناب را زهر داد در مشکوه المصابیح از بخاری منقولست که گفت منکوحه حسن بن الحسن رضی اللّه عنهما بعد از انتقال او بفردوس اعلی قبه بر سر قبر آورده مدت یکسال آنجا رحل اقامت انداخت آنگاه برفع آن قبه امر فرموده شنود که هاتفی میگفت (الاهل و جسدوا ما فقدوا فاجابه احزیل ینسو فانقلبوا)
و اما عمر و قاسم و عبد اللّه رضی اللّه عنها در کربلا شربت شهادت چشیدند و عبد الرحمن بن حسن در وقتی که با عم بزرگوار خویش امام حسین علیه السّلام احرام حج بسته بود در منزل ابو ابجوار مغفرت ایزد متعال انتقال نمود بنابر روایت اول ابو بکر بن حسن نیز در کربلا شهید شده بجنت اعلی نقل فرمود پوشیده نماند که از احوال سایر اولاد صلبی امام ثانی رضی اللّه عنه از کتبی که در وقت تحریر این مختصر در نظر بود زیاده از آنچه نوشته شد چیزی بوضوح نهپیوست لاجرم عنان بیان بصوب ذکر حالات امام سیم علیه السّلام انعطاف یافت و من اللّه الاعانه و التوفیق
ذکر امام ثالث حسین بن علی المرتضی سلام اللّه تعالی علیهما
اکثر مورخان عالیشان باقلام بلاغت نشان بر لوح بیان نگاشتهاند که بعد از ولادت امام حسن رضی اللّه عنه به پنجاه روز سیده النسا فاطمه زهرا رضی اللّه تعالی عنها بامام حسین حامله شد و تولد آنجناب در چهارم یا پنجم ماه شعبان سال چهارم از هجرت وقوع یافته و بروایت جمعی از ارباب اخبار مثل مصنف مستقصی و مؤلف ربیع الابرار و غیرهما از فضلاء کبار مدت حمل آن امام بزرگوار شش ماه بوده و غیر از حسین بن علی المرتضی و یحیی بن زکریا علیهما السلام هیچ فرزندی ششماهه متولد نشده که زیسته باشد و چون آن غنچه چمن ولایت در گلشن عنایت واهب العطایا بنسیم (فتمثل لها بشر اسویا) بشکفت و شمایم این بشارت بمشام خیر الانام علیه الصلوه و السلام رسید مبتهج و مسرور بخانه فاطمه زهرا سلام اللّه علیها تشریف برد و آن قره العین نبوت را در حجر عطوفت خویش جای داده بانک نماز در گوش راست و قامت در گوش چپ وی گفت و او را حسین نام نهاد و حسین مرادف شبیر است و شبیر نام پسر دوم هارون که وزیر و برادر موسی علیه السلام بوده و بقول اکثر اهل خبر رسول ثقلین جهت امام حسین یک کبش عقیقه فرمود و بعضی از متأخرین دو کبش گفتهاند و در روز هفتم رسول صلی اللّه علیه و سلم اشارت نمود تا سر آن سرور را بتراشیدند و بوزن موی مشگبویش نقره تصدق کردند و امام حسین علیه السلام ابو عبد اللّه کنیت داشت و رشید و سید و طیب و وفی و زکی و سبط از جمله القاب آنجنابست و آن امام عالیمقام در وقت وفات خیر الانام صلی اللّه علیه و سلم و آله الی یوم القیام ششساله و چندماهه بود و در زمان شهادت امیر المؤمنین علی علیه السلام و التحیه سی و ششساله و در حین انتقال امام حسن علیه السلام چهل و ششساله و پس از فوت
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۳۴
برادر عالیگوهر خویش ده سال و کسری در دار دنیا اقامت داشت و در روز جمعه یا شنبه دهم محرم سنه احدی و ستین از هجرت سید المرسلین در کربلا رایت عزیمت بجانب فردوس اعلی برافراشت و در آن روز بقول امام یافعی هشتاد و دو مرد از شیعه و اهلبیت در نظر آن امام عالیگهر بتیغ ظلم کوفیان بداختر شهید شدند اما روایت مشهور آنست که عدد آن جماعت از هفتاد و دو زیاده نبوده و از آن جمله بعقیده حسن بصری رحمه اللّه شانزده نفر از اولاد و اخوان و برادرزادگان و بنی اعمام امام حسین علیه السّلام بودند و هیچیک از ایشان در روی زمین شبیه و قرین نداشتند و بعضی از مورخان عدد ایشان را سیزده گفتهاند و صاحب کشف الغمه اسامی جمعی از اهلبیت را که در آن واقعه شهید شدهاند برینموجب تفصیل نموده که امام حسین علیه السلام عباس عمر محمد عبد اللّه جعفر ابناء علی المرتضی ابو بکر قاسم عبد اللّه اولاد حسن بن علی علیه السلام علی عبد اللّه ابنا حسین بن علی علیهم السلام محمد عون پسران عبد اللّه بن جعفر طیار رضی اللّه عنه مسلم عبد اللّه عبد الرحمن جعفر بنو عقیل رضی اللّه عنهم اما باتفاق سایر ارباب اخبار عمر بن علی علیه السّلام در کربلا با شهداء نبوده و غالبا ذکر عمر بن علی درین روایت از جمله سهو کاتبانست و مسلم بن عقیل در کوفه شربت شهادت چشیده نه در کربلا چنانچه مذکور خواهد شد انشاء اللّه تعالی مدت امامت امام حسین علیه السلام قریب یازده سال بود و اوقات حیاتش پنجاه و شش سال و پنج ماه و چند روز (و اللّه تعالی اعلم بالصواب و الیه المرجع و المآب)
ذکر بعضی از احادیث و اخبار که دلالت دارد بر علوشان آن امام بزرگوار
باتفاق راویان آثار ائمه بزرگوار امام حسین علیه السلام از سینه تا قدم شبیه سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بود و در شواهد النبوه مسطور است که آنجناب جمالی داشت که چون در خانه تاریک بنشستی از بیاض عذار و برق رخسار فایض الانوارش بوی راه بردندی رباعی
ای گشته فلک منور از رای حسینافتاده ملک چو سایه در پای حسین
شد رشک قمر عارض زیبای حسینطوبی خجل از قامت رعنای حسین و در سنن ترمذی از یعلی بن مره مرویست که گفت شنیدم از رسول صلی اللّه علیه و سلم که فرمود حسین از منست و من از حسینم خدای دوست دارد آنکس را که حسین را دوست دارد و حسین سبطی است از اسباط رباعی
ای گشته عیان نزد تو اقبال حسیندانسته ز قول نبوی حال حسین
خواهی که خداوند ترا دارد دوستدر دل جا ده محبت آل حسین در ترجمه مستقصی مسطور است که روزی خواجه کونین حسین را بر ران راست خود نشانده بود و پسر خود ابراهیم را بر ران چپ و در آن حین جبرئیل نازل گشته گفت ایزد تعالی این هردو را از برای تو جمع نخواهد کرد و یکی را از تو باز خواهد ستاند هرکدام را خواهی اختیار فرمای احمد مختار صلی اللّه علیه و علی آله الاخیار گفت اگر حسین وفات یابد از مفارقت
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۳۵
او جان من بسوزد و هم جان علی و فاطمه و اگر ابراهیم فوت شود اکثر الم نصیب من باشد بنابرآن انتقال ابراهیم را اختیار مینمایم و بعد از انقضای سه روز از این قضیه ابراهیم وفات کرد و هرگاه حسین علیه السلام نزد خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الی یوم القیام آمدی آنحضرت قره العین ولایت را بوسیده گفتی (اهلا و مرحبا بمن فدیته یا بنی ابراهیم) و در کشف الغمه مسطور است که عبد اللّه بن الخشاب از ابی عوانه نقل نموده که رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که حسن و حسین دو گوشواره عرشاند و در آنوقت که بخشنده بیمنت جنت را بیافرید با وی خطاب کرد که تو مسکن فقرا و مساکین خواهی بود بهشت گفت یا رب چرا مرا مسکن مساکین گردانیدی ندا رسید که آیا راضی نیستی که ارکان ترا زینت دهم بحسن و حسین بهشت از شنیدن این بشارت مبتهج و مباهی گشت نظم
حسین است آنکه فردا باغ رضوانز شمع عارضش گردد فروزان
بهشت از نور روی او شود پربدو باشد شهیدانرا تفاخر از سلمان فارسی رضی اللّه عنه مرویست که حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه گفت که حسن و حسین دو پسر مناند هرکه ایشانرا دوست دارد مرا دوست داشته باشد و هرکه مرا دوست داشته باشد خدا او را دوست دارد و هرکرا خدا دوست دارد او را به بهشت درآورد و هرکه حسن و حسین را دشمن دارد مرا دشمن داشته باشد و هرکه مرا دشمن گیرد خدا او را دشمن دارد و بدوزخ درآورد رباعی
ای بوده مدام در تمنای حسیناین مژده شنو ز جد والای حسین
فردوس بود جای احبای حسیندوزخ باشد مقام اعدای حسین و از جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنه منقولست که رسول صلی اللّه علیه و سلم گفت که (اهتدوا بالشمس فاذا غابت الشمس فاهتدوا بالقمر فاذا غابت القمر فاهتدوا بالزهره فاذا غابت الزهره فاهتدوا بالفرقدین) گفتند یا رسول اللّه آفتاب کدامست و ماه کیست و زهره چیست و فرقدان کیانند جواب داد که آفتاب منم و ماه علی ابن ابیطالب است و زهره فاطمه زهرا است و فرقدین حسن و حسیناند (و ما احسن ما قیل) مثنوی
نیارم که آرم من ناتوانثنائی سزاوار شهزادگان
دو سبط رسولاند و دو قطب دینکه باشد بر ایشان مدار یقین
دو نورند همچون مه و آفتابکز ایشان جهانرا فروغست و تاب
چو جان عین نورند و هم نور عیندو سلطان ملت حسن با حسین (سلام اللّه علی نبینا و علیهما و علی سایر الائمه الهادین و ارزقناء شفاعتهم یوم الدین)
ذکر اخبار مصطفی از واقعه هایله کربلا
جمعی از فضلاء مورخین در مؤلفات بلاغتآئین مرقوم خامه فصاحت قرین گردانیدهاند که ام الفضل بنت الحارث گفت که روزی نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم رفتم و گفتم یا رسول اللّه خوابی هولناک دیدهام از مهابت آن ترسیدهام فرمود که چه دیدهای گفتم دیدم که پارهای از جسد تو بریدند و در کنار من نهادند فرمود که نیک خوابی
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۳۶
دیدی فاطمه پسری آرد و در کنار تو باشد بعد از آن حسین علیه السّلام متولد شد و در کنار من آمد و روزی او را برده در کنار رسول صلی اللّه علیه و سلم نهادم ناگاه اشک از چشم آن حضرت روان شد گفتم پدر و مادر من فدای تو باد یا رسول اللّه چهچیز ترا بگریه آورد جواب داد که جبرئیل آمد و مرا خبر داد که زود باشد که امت من این پسر را بکشند و خاکی سرخ از تربت او آورد و از ام سلمه رضی اللّه عنها مرویست که گفت حضرت مقدس نبوی شبی از حجره من بیرون رفته بعد از زمانی دیر بازآمد پریشانحال و گردآلود و چیزی در دست گرفته گفتم یا رسول اللّه این چه حالتست فرمود که مرا امشب بموضعی بردند از عراق که آنرا کربلا خوانند و مکان قتل حسین و جماعتی از اولاد و اهلبیت مرا بمن نمودند و من خونهای ایشانرا برگرفتم و اینک در دست منست پس دست مبارک بگشود و گفت این را بستان و نگاهدار و هرگاه مبدل بخون تازه گردد بدانکه حسین را کشتهاند و من آنچه حضرت مصطفی صلی اللّه علیه و سلم در دست داشت ستانده چون در آن نظر کردم چیزی دیدم همچون خاک سرخ و آنرا در قارورهای کرده سرش را مستحکم ساختم و چون حسین رضی اللّه عنه بطرف کوفه رفت روز و شب در آن قاروره نظر میکردم و در صباح روز دهم محرم سنه احدی و ستین در آن قاروره نگاه کردم خاک همچنان بر حال خود بود و در آخر روز نظر بر آن قاروره افکنده دیدم که آنچه در آن بود بخون تازه تبدیل یافته لاجرم پنهان آغاز ناله و زاری کردم تا دشمنان خاندان اطلاع نیابند و شماتت نکنند خاموش گشتم و بعد از اندک فرصتی آن خبر محنتاثر بمدینه رسید در روضه الصفا از شرحبیل بن عون مرویست که فرشتهای که موکل است بر بحار بدریای اعظم آمده و بالهای خود را گشاده بانگی صعب کرده گفت ای اهل دنیا جامه اندوه و ماتم بپوشید جهت فرزند مصطفی که او را شهید خواهند گردانید و از آن دریا نزد خاتم الانبیاء آمده گفت ای حبیب خدا دو قوم بر روی زمین با یکدیگر جنگ خواهند کرد از امت تو و یکی از آن دو گروه فاسق و ظالم خواهند بود و فرزند ترا در زمین کربلا بقتل خواهند رسانید و این خاک از تربت فرزند تست آنگاه یک قبضه خاک از زمین کربلا بحضرت مصطفی داد و آنحضرت آن خاک را ببوئید و بگریست و بر قاتل حسین علیه السّلام نفرین کرد و آن خاک را بام سلمه رضی اللّه عنها تسلیم نموده و او را از کیفیت شهادت حسین خبر داد و فرمود که این قبضه خاک را نگاهدار و بهروقت درین نظر میکن و چون بهبینی که بخون تازه تبدیل یافته بدانکه واقعه فرزند من حسین نزدیک رسیده است و در بعضی اخبار آمده است که چون یکسال از عمر حسین بگذشت دوازده فرشته بصور مختلفه نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم آمده گفتند ای محمد بفرزند تو همان رسد که بهابیل رسید و باو آن مقدار ثواب دهند که بهابیل دادهاند و قاتل او را آنقدر گناه باشد که کشنده هابیل را و از عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما روایتست که گفت من دیدم جبرئیل را با فوجی از ملائکه که همه از غایت اندوه بالها گشاده بودند و میگریستند و نزد رسول صلی اللّه علیه
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۳۷
و سلم رفته جبرئیل قبضه خاک از تربت حسین بسید ثقلین داد که بوی مشک از آن خاک بمشام میرسید و بآن حضرت گفت که ای حبیب خدای این خاک فرزند تو حسین بن فاطمه است جمعی از ملاعین در زمین کربلا او را شهید خواهند کرد رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که ای جبرئیل قومی که فرزند مرا و فرزند دختر مرا بکشند فلاح یابند روح الامین جواب داد که نجات و فلاح نیابند و خدای تعالی میان دلها و زبانهای ایشان اختلاف پدید آرد و بصحت پیوسته که هیچکس از قاتلان حسین رضی اللّه عنه نماند که پیش از مرگ فضیحت نشد و مبتلا نگشت بقتل یا بلای دیگر از آن بدتر رباعی
ای بوده فلک مدام شیدای حسینبوسیده ملک خاک کف پای حسین
از روی یقین در دو جهان رسوا گشتهرکس که نمود قصد ایذای حسین
گفتار در ذکر امامت و خلافت آن مظهر لطف و رأفت و بیان اسباب سلوک یزید در وادی عصیان و مخالفت
باتفاق علماء امت امر دینپروری و امامت بعد از فوت امام حسن متعلق بامام حسین رضی اللّه عنه بود و در نظر اهل بصیرت فرمانبرداری و طاعت آنحضرت بحسب شرع شریف واجب و لازم مینمود و حال آنکه معاویه باستظهار جمعی از اصحاب ظلم و ظلام پس از انتقال امام حسن بدار السلام کمر سعی و اهتمام بر میان بست که یزید پلید را ولیعهد گرداند و از اشراف و اعیان بیعت بنام آن لعین بیدین بستاند و چون سگان شام و سگان عراق بیعت آن سرخیل ارباب شقاق را قبول کردند معاویه در سنه ست و خمسین از هجرت سید المرسلین متوجه حجاز گشت و نخست بمدینه طیبه رفته تمامی متوطنان آن بلده طوعا و کرها ببیعت یزید درآمدند مگر امام حسین و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر رضی اللّه عنهم که بر آن معنی انکار نمودند و بروایتی عبد الرحمن بن ابی بکر صدیق نیز با ایشان اتفاق فرمود و بقولی عبد الرحمن پیش از آن تاریخ وفات یافته بود القصه چون امام حسین با آن جماعت از بیعت یزید احتراز فرمود معاویه با ایشان آنمقدار درشتی کرد که از مدینه روی توجه بجانب مکه آوردند و معاویه نیز متعاقب ایشان بدان بلده رفته کره بعد اخری صلات و عطایا نزد امام حسین و رفقا فرستاد و گاهی بلطف و احیانا بعنف ایشانرا بر بیعت یزید خواند امام حسین اصلا رقم قبول بر انعام معاویه نکشید و از بیعت یزید اجتناب واجب دید و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر نیز با یزید مبایعت ننمودند اما عطایای معاویه را قبول نمودند و رد نکردند و معاویه از سایر مکیان بیعت ستانده بجانب شام بازگشت و چون حاکم شام بعالم آخرت شتافت و یزید در دمشق بر مسند حکومت متمکن گردید نامهای بولید بن عتبه بن ابی سفیان که در آن زمان والی مدینه بود نوشت مضمون آنکه بیعت من از حسین بن علی و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر بستان و اگر بقدم قبول پیش نیایند سرهای ایشانرا بشام فرست و چون این نامه بولید رسید و مضمونش
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۳۸
بوضوح انجامید گفت (انا لله و انا الیه راجعون) مرا با پسر فاطمه چه کار آنگاه مروانرا طلبیده و او را بر کیفیت مطلع گردانیده بساط مشورت ممهد ساخت مروان گفت فی الحال این جماعت را طلب نمای و بر مبایعت یزید تکلیف فرمای اگر بقدم اطاعت پیش آیند فبها و الا همه را بقتل رسان بتخصیص حسین بن علی و ابن زبیر را ولید همان لحظه عبد اللّه بن عمرو بن عثمانرا باحضار امام حسین و عبد اللّه بن زبیر مامور گردانید و عبد اللّه ایشانرا در مسجد یافته گفت امیر شما را میخواند اجابت کنید ایشان گفتند تو برو که ما متعاقب خواهیم آمد چون فرستاده ولید بازگشت عبد اللّه بن زبیر امام حسین را گفت که آیا ولید با ما چه مهم دارد آنجناب جواب داد که ظاهرا معاویه مرده است زیرا که دوش من بخواب دیدم که منبرش نگونسار گشته و آتش در سرای او افتاده و ولید ما را بجهه بیعت یزید میطلبد ابن زبیر گفت اگر حال برینمنوال باشد چه خواهی کرد امام حسین رضی اللّه عنه فرمود که من هرگز با یزید بیعت ننمایم و هنوز ایشان درین سخن بودند که فرستاده ولید بازآمد که امیر انتظار شما میکشد امام حسین بانک بر وی زد که اینهمه تعجیل چیست اگر هیچکس نیاید اینک من میآیم و قاصد آن سخن را بولید رسانیده مروان گفت حسین غدر خواهد کرد و حاضر نخواهد شد ولید گفت خاموش باش ای مروان که حسین غدار نیست و هروعدهای که کند بوفا رساند و امام حسین رضی اللّه عنه از مسجد مدینه نخست بخانه رفت و سی کس از موالی خویش را مکمل و مسلح گردانیده گفت همراه من بدار الاماره آئید و بر در سرا بنشینید و اگر آواز مرا بلند شنوید بدان خانه درآئید اما تا بر شما ظاهر نگردد که کسی قصد من دارد متعرض هیچکس مشوید آنگاه آنحضرت نزد ولید رفت و ولید و مروان لوازم تعظیم بتقدیم رسانیده سبب طلب را معروض داشتند امام حسین رضی اللّه عنه گفت مناسب نیست که چون من کسی خفیه بامر بیعت اقدام نماید فردا که این خبر را با عامه اهل اسلام در میان نهید هرچه صلاح باشد عمل نموده شود ولید گفت یا ابا عبد اللّه سخن سنجیده گفتی بسعادت مراجعت فرمای اما مروان ولید را گفت که ای امیر دست از حسین بازمدار تا بیعت کند و الا سرش را از تن بردار که دیگر بر وی قدرت نخواهی یافت امام حسین رضی اللّه عنه در خشم رفته گفت ای پسر زرقا کرا یارا باشد که نسبت بمن این معنی را بخاطر گذراند هرکه قصد من نماید روی زمین را از خون او رنگین گردانم پس روی بولید آورده گفت تو نمیدانی که ما اهلبیت نبوت و معدن رسالتیم و خانه ما محل آمد شد فرشتگانست اکنون با یزید که انواع فجور از وی صدور مییابد چگونه بیعت کنیم فردا که مجلس منعقد گردد آنچه گفتنی باشد بگوئیم و بهبینیم که سزاوار خلافت کیست و چون آواز آن امام سرفراز بلند شد مردمی که بر در سرا بودند خواستند که بقصد دست برد پای در دار الاماره نهند و امام حسین رضی اللّه عنه تفرس این معنی کرده بیرون شتافت و ایشانرا تسکین داده بمنزل شریف تشریف برد و مروان زبان بملامت ولید گشاده او را بر گذاشتن امام زمن توبیخ نمود ولید جواب داد که ویحک ای مروان تو مرا بقتل حسین
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۳۹
امر مینمائی و اللّه که اگر شرق و غرب عالم را بمن دهند هرگز در خون حسین سعی نکنم زیرا که ایزد تعالی در روز جزا بنظر رحمت در کشنده آنحضرت نخواهد نگریست مروان خاموش گشت ولید کس بطلب ابن زبیر فرستاد و او درآمدن تعلل نموده چون شب شد متوجه مکه گشت و در آن ایام نوبت دیگر از نزد یزید پلید در باب قتل آن امام سعید شهید نامهای بولید رسیده بروایتی ولید پنهانی آنحضرت را برین حال مطلع گردانید و پیغام نمود که مصلحت نیست که درین بلده توقف نمائی بهر جانب که خواهی توجه فرمای که مرا با تو مهمی نیست و بقولی بیآنکه ولید این معنی را اعلام نماید امام حسین عزیمت بیت اللّه الحرام کرده بعد از وداع روضه طیبه خیر الانام علیه الصلوه و السلام شب جمعه چهارم شعبان سنه ستین از مدینه بیرون خرامید و در ضمان عافیت و سلامت بمقصد رسیده روزی چندان مقام واجب الاحترام را محل نزول همایون گردانید نظم
مبارک منزلی کان خانه را ماهی چنین باشدهمایون کشوری کان عرصه را شاهی چنین باشد
ذکر مراسله کوفیان بامام حسین علیه السّلام و شهید شدن مسلم بن عقیل به تیغ اصحاب ظلم و ظلام
چون امام عالیمقام حسین بن علی علیهما السلام فضای مکه مکرمه را بیمن مقدم شریف غیرتافزای طارم فیروزه قلم ساخت اهالی بیت اللّه الحرام بقدوم همایونش مبتهج و مسرور گشته صبح و شام بملازمتش میرسیدند و از برکت صحبت کیمیا خاصیتش بحظی وافر محظوظ و بهرهور میگردیدند و عبد اللّه بن الزبیر نیز بروایت اصح هرروز بخدمت سده امامت میشتافت و از ملاقات و مقالات سید جوانان بهشت فایده تمام و نصیبی لاکلام مییافت اما حقیقه ابن زبیر رضی اللّه عنه بر بودن امام زمن در مکه راضی نبود زیرا که داعیه خروج و طلب خلافت داشت و میدانست که تا آنحضرت در حریم حرم باشد کسی متابعتش نخواهد نمود و لهذا یکی از اهل تاریخ مرقوم کلک بیان گردانیده که (و کان الحسین اثقل خلق اللّه علی عبد اللّه بن الزبیر لانه کان یطمع ان یبایعه اهل مکه فلما قدم الحسین اختلفوا الیه و کانوا یصلون معه و مع ذلک کان عبد اللّه بن الزبیر یختلف الیه بکره و عشیا) و چون خبر تشریف بردن امام حسین به بیت اللّه الحرام و عدم قبول بیعت یزید لعنه اللّه علیه مادامت اللیالی و الایام بسمع کوفیان رسید اعیان آن بلده در خانه سلیمان بن صرد الخزاعی مجتمع گشتند و بر موافقت آن حضرت و مخالفت ارباب بدعت و شقاق اتفاق نموده مکتوبی بامام حسین در قلم آوردند مضمون آنکه سلیمان بن صرد و رفاعه بن شداد و مسیب بن نخبه و حبیب بن مظاهر و محمد بن کثیر و ورقاء بن عازب و محمد بن اشعث و فلان و فلان تحیت و سلام عرضه میدارند و بمراسم شکر و سپاس الهی قیام و اقدام مینمایند که دشمن تو و دشمن پدر تو که بمکر و خدیعت زمام امور حکومت بدست آورده بود و بهترین امت را میکشت و بدترین طوایف را زنده میگذاشت هلاک
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۴۰
ساخت و حالا پسر لعین او میخواهد که بیمشورت اهلبیت متصدی منصب ریاست گردد و ما که دوستان تو و شیعه پدر توئیم بایالت او راضی نیستیم و داعیه داریم که در رکاب هدایت انتساب تو با اعدای دین مقاتله نمائیم و انفس و اموال خود را وقایه ذات مقدس و نفس نفیس تو گردانیم مأمول چنانست که بزودی تشریف شریف ارزانی داری که ما بغیر از نعمان بن بشیر امیری نداریم و هرگاه که بسعادت ملازمت تو استسعاد یابیم او را از کوفه بیرون خواهیم کرد و امیدواریم که بیمن اقدام خدام تو نظامی در امور ملک و ملت و مهام دین و دولت پدید آید (فاقبل الینا فرحا مسرورا مبارکا سدیدا رشیدا امیرا مطاعا اماما خلیفه مهدیا) و این مکتوب را مصحوب عبد اللّه بن سلع همدانی و عبد اللّه بن مسمع بکری نزد آن مهر سپهر امامت و سروری فرستادند و امام حسین رضی اللّه عنه با آن دو شخص از لا و نعم هیچ نگفت و جواب مکتوب نیز ننوشت و اشراف کوفه متعاقب آن بشیرین مسهر الصیداوی و عبد الرحمن بن عبید اللّه بن الارحی را با پنجاه نامه دیگر که مضامین آنها حکم فحوای مکتوب اول داشت نزد آنحضرت ارسال نمودند و همچنین هانی بن هانی السبعی و سعید بن عبد اللّه الخثعمی را با پنجاه نوشته دیگر فرستادند و از عقب این دو کس شیث بن ربعی و حجاز بن الحر و یزید بن الحارث و عروه بن قیس و عمرو بن الحجاج و محمد بن عمر بن عطارد که در کوفه اعتبار بسیار داشتند نامه دیگر همراه سعید بن عبد اللّه الثقفی بمکه مرسل گردانیدند و چون این طایفه متعاقب یکدیگر بتقبیل بساط امامت مناط سرافراز گشتند و بقدر امکان در باب توجه آنحضرت مبالغه نمودند خاطر مبارکش بر آن قرار یافت که نخست مسلم بن عقیل رضی اللّه عنه را بکوفه ارسال فرماید تا از کوفیان بیعت بستاند آنگاه بنفس نفیس متوجه گردد لاجرم در جواب مکاتیب رؤساء آن بلده قلمی فرمود که این نامهایست از حسین بن علی بگروهی از اهل ایمان اما بعد مکتوب شما رسید و بر مضمون آن اطلاع حاصل گردید بدانید که من در حصول مقصود شما تأخیر جایز نخواهم داشت و حالا برادر و پسرعم خویش مسلم بن عقیل را بآن صوب فرستادم تا حقیقت حال و صدق مقال شما را معلوم کند اگر بر سر سخن خود باشید با او بیعت نمائید و چون او مرا از مبایعت شما اعلام دهد بدانجانب شتابم باید که مسلم را یاری دهید و جانب او را فرونگذارید که امامی که بکتاب خدای تعالی عمل نماید و عادل و عالم باشد با حاکمیکه ظلم و فسق از وی صادر شود مساوی نبود و السلام و مسلم بن عقیل رضی اللّه عنهما بموجب فرموده امام حسین علیه السّلام آن مکتوب را گرفته مصحوب جماعتی از کوفیان روی بدانصوب آورد و در آن سفر جهت گم کردن راه مشقت بینهایت کشید اما در ضمان سلامت بکوفه رسید و در منزلی که مشهور بدار مختار بن ابیعبیده بود نزول نموده شیعه امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه بدانجناب آغاز آمد شد کردند و اظهار انقیاد و اطاعت نموده جمعی کثیر متقلد قلاده بیعت گشتند و چون نعمان بن بشیر که از قبل یزید امیر کوفه بود ازین معنی وقوف یافت مردم را در مسجد جامع مجتمع ساخته بر منبر رفت و زبان بتهدید و وعید گشاده خلایق را از مخالفت یزید
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۴۱
بترسانید و زیاده ازین متعرض متوطنان آن بلده نگردید بنابرآن مسلم بن سعید الحضرمی و عماره بن عقبه بن ابی معیط که از منهیان یزید بودند نامهای بآن پلید نوشته او را از آمدن مسلم و میل مردم ببیعت امام حسین علیه السّلام اعلام نمودند و در آن کتابت مندرج گردانیدند که اگر ترا بکوفه حاجتست مردیکه بصفت مهابت و سیاست موصوف باشد و کما ینبغی تنفیذ و اوامر و نواهی تواند کرد بدینجانب ارسال فرمای و چون یزید بر مضمون آن نوشته مطلع گردید باستصواب سر جون رومیکه وزیرش بود نامه بعبید اللّه بن زیاد که در آن زمان بحکومت بصره اشتغال داشت نوشت مضمون آنکه چون این مثال بتو رسد کسی را از قبل خود بایالت بصره نصب کرده فی الحال بکوفه توجه نمای که زمام حل و عقد آن دیار را نیز در قبضه اقتدار تو نهادیم باید که پس از وصول بدان بلده مسلم بن عقیل را که از قبل حسین بن علی بدانجا آمده بقتل رسانی و سرش بدمشق روان گردانی و چون این کتاب به عبید اللّه بن زیاد رسید فرحناک شده بتهیه اسباب سفر مشغول گردید در آن اثنا شنید که سلمان نامی از غلامان امام حسین رضی اللّه عنه ببصره آمده و جهت دعوت اشراف آن بلده مکتوبی آورده آن شقی بتفحص آن امر اشتغال نموده سلمانرا پیدا کرده از وی بوعید و تهدید اقرار کشید که مکتوب بنام کدام طایفه آورده بود آنگاه او را در حضور بصریان از میان دو نیم زد و برادر خود عثمان بن زیاد را در بصره حاکم ساخته از اعیان بصره منذر بن جارود و شریک بن اعور الهمدانی و مسلم بن عمرو الباهلی را همراه خود گردانید و روی بکوفه نهاد در تاریخ احمد بن اعثم کوفی مسطور است که چون پسر زیاد نزدیک کوفه رسید توقف نمود تا قرب دو ساعت از شب بگذشت پس عمامه سیاه بر سر بسته طیلسانی بر روی فروگذاشت و شمشیری حایل کرده کمانی در بازو افکند و بر استر نشسته با خدم و حشم از راه بیابان بکوفه درآمد و حال آنکه مردم کوفه شنوده بودند امام حسین رضی اللّه عنه از بیت الحرام متوجه اینجانب گشته و انتظار مقدم شریفش میکشیدند و چون در آنشب از دور کوکبه عبید اللّه را دیدند گمان بردند که امام حسین است که میآید لاجرم فوجفوج پیش میآمدند و مراسم تحیت و تسلیم بتقدیم رسانیده میگفتند مرحبا بک یابن رسول اللّه قدمت خیر مقدم و عبید اللّه بن زیاد جواب سلام داده دیگر سخن نمیگفت و چون بدار الاماره رسید نعمان بن بشیر در را فروبسته ببام برآمد و بهمان تصور گفت یابن رسول اللّه بازگرد و فتنه مینگیز که یزید این بلده را بتو نگذارد امشب برو و بمنزل دیگر نزول فرمای تا فردا ببینم که مهم بکجا میرسد و مردم کوفه زبان بدشنام نعمان گشاده گفتند که در باز کن که این فرزند پیغمبر است صلی اللّه علیه و سلم و او در باب فتح باب تامل مینمود بالاخره مسلم بن عمرو الباهلی بآواز بلند گفت این امیر عبید اللّه بن زیاد است که حسین بن علی لاجرم کوفیان متفرق گشته نعمان در قصر بگشاد تا عبید اللّه نزول نمود آن شب از غایت خشم که بر باطن آن ناپاک استیلا یافته بود با هیچکس سخن نگفت و روز دیگر مردم را بمسجد جامع طلبیده منشور ایالت خود بر ایشان خوانده خلق را بعدالت
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۴۲
امیدوار ساخت و روز دوم باز مجمعی بهم رسانیده بتمهید مراسم تهدید پرداخت و چون مسلم بن عقیل رضی اللّه عنه بر وصول ابن زیاد و خطبه او اطلاع یافت متوهم گشته از سرای مختار بخانه هانی بن عروه مذحجی که در سلک اشراف کوفه و اعیان شیعه منتظم بود رفت و بیدستوری بدان سرای درآمد و هانی از قدوم آنجناب خبر یافته از حرم بیرون شتافت و از کیفیت حال استفسار نموده مسلم گفت پناه بتو آوردهام تا مرا از شر اعداء صیانت نمائی و بلوازم ضیافت و محافظت من اقدام فرمائی هانی گفت مرا در ورطه عنا و تکلیف انداختی و اگر بسرای من درنمیآمدی ترا بازمیگردانیدم اما حالا حمایت ترا بر ذمه خود واجب میدانم آنگاه در حرمسرای خویش حجره خالی کرده مسلم را بدانجا برد و چون شیعه خبر یافتند که مسلم کجاست فوجفوج بملازمتش رفته بیعت مینمودند و مسلم ایشانرا سوگند میداد که بعهد خویش وفا نموده از غدر پرهیز نمایند تا بقولی زیاده بر بیست هزار کس و بروایتی هژده هزار کس بر آن موجب با وی بیعت کردند در این اثنا شریک بن اعور بصری که از کبار شیعه حیدر کرار بود در خانه هانی نزول نمود بیمار شد و عبید اللّه بن زیاد بر مرض شریک وقوف یافته بوی پیغام فرستاد که فردا بعیادت تو خواهم آمد و شریک مسلم بن عقیل را طلبیده گفت که چون عبید اللّه بدینجا آید فرصت نگاه داشته بزخم تیغ تیز پیکر آن بداختر را ریزریز ساز تا امارت کوفه بر تو قرار یابد و من متعهد میشوم که اگر صحت یابم بصره را نیز مسخر گردانم و روز دیگر عبید اللّه بن زیاد بدیدن شریک رفته شریک او را مدتی بسخن نگاهداشت و انتظار میکشید که مسلم از نهانخانه بیرون آمده او را بکشد و مسلم نیز تیغ تیز کشیده میخواست که بسر عبید اللّه رود اما هانی او را سوگند داد که این حرکت مکن که مرا درین سرا اطفال و عورات بسیاراند و از قتل این لعین بیم آنست که جگر ایشان خون گردد و مسلم در خشم شده شمشیر از دست بینداخت و چون عبید اللّه از خانه هانی بیرون رفت شریک مسلم را طلبیده او را بجهت اهمالی که در قتل آن سرخیل اهل ضلال کرده بود ملامتها نمود مسلم جواب داد که مرا دو چیز ازین کار مانع آمد یکی کراهت هانی دوم ارتکاب غدر که شیوه سالکان مسالک مسلمانی نیست شریک گفت و اللّه که اگر این ملعون را میکشتی کار تو استقامت میگرفت و امارت تو درجه علیا میپذیرفت و شریک بعد از سه روز از این قیلوقال بجوار مغفرت ایزد متعال انتقال نمود و عبید اللّه بر وی نماز گذارد و القصه ابن زیاد چون بر سریر حکومت کوفه متمکن گشت بجستوجوی مسلم کمر سعی و اهتمام بر میان بست و غلامی معقل نام را سه هزار درهم داد تا نزد یکی از شیعه برده اظهار محبت اهلبیت کند و التماس ملاقات مسلم بن عقیل نماید و چون آن شیعی او را پیش مسلم برد آن وجه را بمسلم دهد تا بر وی اعتماد کنند آنگاه خبر بدان بداختر رساند و معقل بموجب فرموده بدین حیله با مسلم رضی اللّه عنه ملاقات کرده با عبید اللّه گفت که او در خانه هانی بن عروه است و در آن روز محمد بن اشعث و اسمأ بن خارجه بمجلس ابن زیاد رفته آن لعین از ایشان پرسید
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۴۳
که هانی بن عروه کجاست که او را نمیبینم جواب داد که بیمار است ابن زیاد گفت که میشنوم که بهتر شده است و بر در سرای خود مینشیند آیا بچه جهت بسلام ما نمیآید ایشان گفتند شرط تفتیش بجای آورده امیر را خبر دهیم و از دار الاماره بیرون رفته با هانی ملاقی شدند و آنچه ابن زیاد گفته بود در میان نهادند و او را سوار ساخته نزد عبید اللّه بردند و چون چشم ابن زیاد بر هانی افتاد گفت (ارید حیوتک و ترید قتلی) هانی گفت ایها الامیر چه واقع شده عبید اللّه گفت ازین بدتر چون تواند بود که مسلم بن عقیل را بوثاق خود راه داده و خلق بسیار در حوالی آنمنزل جمع آورده هانی گفت این سخن غیرواقع است و آن ضال مضل معقل را حاضر ساخته چون هانی او را دید دانست که حال چیست لاجرم بزبان آورد که ای ایها الامیر من مسلم را بخانه خود طلب نداشتم او نیمشب بیدستوری بمنزل من درآمد و مرا حیا مانع شد از آنکه او را عذر خواهم و اکنون قبول نمودم و عهد کردم بعد از آنکه از خدمت مراجعت نمایم او را از وثاق خود اخراج کنم عبید اللّه گفت هیهات هیهات تو از پیش من بیرون نروی تا مسلم را حاضر نگردانی هانی گفت من هرگز این کار نکنم و کسی را که زینهار داده باشم بدست خصم نسپارم و درین باب میان ابن زیاد و هانی گفت و شنید بسیار واقع شده آخر الامر مهم بغلظت و خشونت انجامید و عبید اللّه چوبی بر هانی زد چنانچه بینی او شکست و خون بر روی وی فرودوید و هانی دست بقائمه شمشیر سرهنگی از سرهنگان ابن زیاد برده آن سرهنگ او را بگرفت و باشارت عبید اللّه در یکی از خانهای کوشک محبوس گردانید و بروایتی آن پیر عزیز را که هشتاد و نه سال از عمرش گذشته بود و بشرف صحبت حضرت رسالت مشرف گشته تعذیب بسیار کرد تا مسلم را بدو سپارد و هانی اصلا آن معنی را قبول نفرمود و ابن زیاد اشارت نمود تا او را ببازار برده گردن زنند و چون این خبر منکر بسمع مسلم رسید عرق عصبیت او در حرکت آمده فرمود تا در اسواق کوفه ندا کردند که اهل بیعت امام حسین رضی اللّه عنه مجتمع کردند و قریب بیست هزار کس جمع شده در رکاب مسلم بن عقیل روی بقصد امارت نهادند و عبید اللّه در آن کوشک متحصن گشته بین الجانبین قتال و جدال بوقوع پیوست و نزدیک بدان رسید که متابعان مسلم بر آن قصر دست یابند لاجرم ابن زیاد متوهم شده کثیر بن شهاب و محمد بن اشعث و شیث بن ربعی و بعضی دیگر از اشقیا را که با او بودند گفت که بر بام قصر برآمده کوفیان را بترسانند و آن جماعت بموجب فرموده عمل نموده گفتند ای کوفیان بر جان خود ببخشائید و خویشتن را در ورطه هلاک میندازید که اینک سپاه شام بمدد امیر عبید اللّه میرسد و او عهد کرده است که اگر ترک فضولی نکنید چون بر شما قادر گردد بیگناه را بجای مجرم و حاضر را عوض غایب عقوبت کند و کوفیان از شنیدن امثال این کلمات خایف و اندیشناک شده بنابر شیوه ناستوده خویش طریق بیوفائی مسلوک داشتند و فوجفوج آغاز فرار کرده دفتر عهد و پیمان را بر طاقنشیان نهادند چنانچه از آنهمه مردم در آخر روز زیاده
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۴۴
از سی کس یا ده کس احدی در ملازمت مسلم رضی اللّه عنه نماند و مسلم جهت اداء صلوه عصر بمسجدی درآمده چون بیرون آمد آنجماعت را نیز ندید و قولی آنکه مسلم بعد از این قضیه پناه بمحمد بن کثیر برده محمد او را در خانه خود پنهان کرده مانند هانی بن عروه بفرموده ابن زیاد کشته گشت و مسلم از آنجا بیرون آمده و نوبتی دیگر او را با سپاه ابن زیاد محاربات دست داده بالاخره نماز شامی در محله کنده بدر سرائی رسید که عورتی آنجا ایستاده بود و از آن عورت آب طلبیده ضعیفه او را آب داد مسلم بعد از آشامیدن آب بر در آن سرا بنشست عورت گفت شهریست پرآشوب و شب بیگاه است چرا بخانه خود نمیروی مسلم جواب داد که مردی غریبم از خاندان عز و شرف و منزلی ندارم اگر در خانه خویش مرا جای دهی امید است که جزای آن در دنیا و عقبی بتو رسد و آن ضعیفه از نام و نسب مسلم پرسیده چون حقیقت حال بر وی ظاهر گشت گفت (اهلا و مرحبا) برخیز و قدمرنجه فرمای و روایتی آنکه مسلم در آخر همان روز که قصر ابن زیاد را احاطه کرده بود بخانه آن عورت که طوعه نام داشت رسید و طوعه بطوع و رقبت او را بخانه درآورده و موضع مناسب بنشاند و همان لحظه پسر آن ضعیفه بسروقتش رسیده بر کیفیت واقعه مطلع گردید و روز دیگر در وقتی که ابن زیاد با حصین بن نمیر میگفت که گرد محلات کوفه برآی و منادی کن که هرکس که خبر مسلم بن عقیل را بیاورد ده هزار درم بدو دهم آن پسر سر بگوش عبد الرحمن بن محمد بن اشعث برده گفت مسلم بن عقیل در خانه ماست و عبد الرحمن این سخن را به پدر خود گفته محمد عبید اللّه را گفت (اصلح اللّه الامیر البشاره العظمی) ابن زیاد گفت آن چیست که دایم از لفظ تو بشارت میشنوم جواب داد که مسلم بن عقیل در خانه یکی از متعلقان ماست طوعه نام و ابن زیاد سیصد کس بمحمد بن اشعث داده او را بسر مسلم فرستاد و چون مسلم آواز سم ستور شنید صلاح پوشیده مانند شیر خشمناک از آن منزل بیرون آمده بر ابن اشعث حمله نمود و چند کس را بضرب تیغ و سنان بر خاک هلاک افکند و بقدر طاقت و توان شر دشمنان را از سر خود باز کرد و بالاخره زخمهای گران یافت و پشت بر دیواری نهاده بایستاد و در آن حین لعینی که او را بکیر بن حمران میگفتند شمشیری انداخته لب زیرین آن جناب را برید و مسلم در همان گرمی بیکضرب شمشیر آن ملعونرا بدوزخ فرستاد و باز پشت بر دیوار نهاده میگفت خدایا مرا یک شربت آب آرزوست و کوفیان این مناجات میشنودند و زهره نداشتند که آب بدانجناب دهند بالاخره پیرزنی قدحی از آبگینه پر کرده بدستش داد و چون مسلم قدح بر لب نهاد پرخون شد و آب آوردن آن نیکزن و پرخون شدن قدح تکرار یافته در نوبت آخر دندانهای مسلم در قدح افتاد لاجرم قدح را از دست بینداخت و یکی از اعوان محمد بن اشعث نیزه بر پشتش زد چنانچه بروی درافتاد آنگاه او را گرفته نزد ابن زیاد بردند و آن لعین بقتل مسلم اشارت کرد و آنجناب عمر سعد را نزدیک خود طلبید و سه وصیت کرد اول آنکه درین شهر هفتصد درم قرض دارم اسب و سلاح مرا
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۴۵
فروخته بادای آن قیام نمائی دیگر آنکه جثه مرا در محلی مناسب دفن فرمائی دیگر آنکه نامه بحسین بن علی رضی اللّه عنهما بنویس که زینهار برسل و رسایل کوفیان مغرور مشو و بجانب عراق توجه مکن و عمر این وصایا را بابن زیاد گفته عبید اللّه گفت ای پسر عقیل هیچ کس مانع اداء دین تو نخواهد شد اما اختیار جسد تو در قبضه اقتدار ماست بهرچه اراده داشته باشیم در آن باب بجای خواهیم آورد اما حسین بن علی رضی اللّه عنه اگر او قصد ما نکند ما نیز متعرض او نشویم و اگر طالب خلافت گردد خاموش نباشیم بعد از آن میان مسلم بن عقیل و آن ملعون قالوقیل بتطویل انجامیده بالاخره مسلم گفت (فاقض ما انت قاض یا عدو اللّه فنحن اهلبیت موکل بنا البلاء) و ابن زیاد لعنه اللّه فرمود تا مسلم بن عقیل را بر بام قصر برده گردن زنند و شامی که از رحمت الهی بینصیب بود بر آن حرکت شنیع اقدام نموده مانند مدهوشان از بام پایان آمد و عبید اللّه از وی پرسید که ترا چه میشود که تغییری تمام بحال تو راه یافته است جواب داد که چون مسلم را کشتم مردی دیدم که در برابر من آمد در غایت سوادلون و کراهت منظر و انگشت خود را بدندان میگزید و بقولی لب خویش را بدندان گرفته بود و من از آن شخص چنان ترسیدم که مده العمر از هیچچیز همچنان نترسیده بودم ابن زیاد متبسم شده گفت چون کاری بخلاف عادت خود کردهای دهشتی بر تو استیلا یافته هیچ باک نیست و در روضه الشهدا مسطور است که روایت اصح آنکه پسر بکیر ابن حمران مسلم را شهید کرده سرش پیش ابن زیاد برده و تنش را از بام قصر بزیر انداخت و ایضا در کتاب مذکور مزبور است که دو پسر صغیر مسلم بن عقیل محمد و ابراهیمنام در کوفه بخانه شریح قاضی مخفی بودند و بعد از واقعه مسلم ایشان نیز بر دست لعینی از نوکران ابن زیاد که موسوم بحارث بن عروه بود بقتل رسیدند و در منزهات ریاض جنان بوصال پدر بزرگوار خود واصل گردیدند نظم
دریغ و درد که آن هردو نوجوان رفتندبصد ملامت و حسرت از این جهان رفتند
چو عندلیب؟؟؟ دگر کنیم ناله زارکنون که یاسمن و گل ز بوستان رفتند
غم یتیمی و غربت نبودشان درخوربجانب پدر خویشتن روان رفتند
ذکر نهضت امام حسین علیه السلام از حرم ایزد سبحانه و تعالی و رسیدن بصحرای غمفرسای کربلا
بثبوت پیوسته که در آن اوان که هژده هزار نفر از کوفیان با مسلم بن عقیل رضی اللّه عنه بیعت نمودند و نسبت بعترت طاهره نبویه اظهار ارادت و اخلاص فرمودند مسلم بامام حسین نوشت که (الراید لا یکذب اهله و قد بایعنی من اهل الکوفه ثمانیه عشر الف رجل فاقدم فان الناس معک و لا رای لهم فی آل ابی سفیان) یعنی بدرستی که کسی که مسافران او را بجهت اختیار منزل میفرستند با اهل خود دروغ نمیگوید و حال آنکه بیعت
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۴۶
کردند با من از اهل کوفه هژده هزار مرد پس تشریف قدوم ارزانی فرمای که مردم با تو محبت دارند و میل بآل ابی سفیان نمینمایند و چون این مکتوب بامام حسین رضی اللّه عنه رسید آهنک سفر عراق فرمود و هرچند ابن عباس رضی اللّه عنه آنحضرت را از آن حرکت منع نموده بر اقامت حریم حرم تحریص کرد و بر اصابت رای خویش دلایل معقوله بر زبان آورد بجائی نرسید و امام حسین ابن عباس را گفت که یابن عم کمال اشفاق ترا درباره خود معلوم دارم اما عزیمت من بجانب کوفه تصمیم یافته است و بهیچ نوعی فسخ آن تیسیرپذیر نیست و درین سفر سریست که بظهور خواهد آمد مصراع
دفع تقدیر بتدبیر نشاید کردن
آنگاه ابن عباس رضی اللّه عنهما آنحضرت را وداع کرده با چشم گریان و دل بریان روی بجانب مدینه آورد و امام حسین در سیم ذی الحجه که بروایتی روز قتل مسلم بن عقیل بود با اهلبیت و موالی و شیعه خویش متوجه کوفه گشت و چون قرین فوز و نجاح بمنزل سفاح رسید فر زدق شاعر که از طرف عراق میآمد بتقبیل رکاب همایونش مشرف گردید و امام حسین از فرزدق پرسید که اهل عراق را چگونه گذاشتی جواب داد که کوفیانرا بدانسان گذاشتم که دلهای ایشان با تو بود و شمشیرهای ایشان بر تو و فرزدق آنحضرت را وداع کرده بمکه شتافت و امام حسین همچنان بجانب کوفه طی مسافت نموده چون ببطن الرمه رسید مکتوبی مبنی از وصول نامه مسلم بن عقیل و مبنی بر توجه خویش در قلم آورده مصحوب قیس بن مسهر بکوفه روانه گردانید و قیس در قادسیه بحصین بن نمیر که از قبل ابن زیاد بمحافظت شوارع قیام مینمود باز خورد و حصین او را گرفته نزد عبید اللّه فرستاد و آن ملعون فرمود تا قیس را از بالای فصیل بخندق افکندند و چون امام حسین رضی اللّه عنه از بطن الرمه کوچ کرده؟؟؟ رود رسید بر یک جانب راه خیمه دید پرسید که صاحب این خیمه کیست جواب دادند که زهیر بن القین و قره العین سید ثقلین زهیر را طلبید زهیر نخست اندک تعللی نمود و بالاخره بخدمت سده امامت شتافته امام حسین او را بسلوک طریق رشاد و جهاد با اهل ظلم و عناد دعوت فرمود زهیر سخن آنحضرت را بحسن قبول تلقی کرده با رنک افروخته از خیمه امام حسین رضی اللّه عنه بیرون آمد و گفت تا خیمه او را از آنجا برکنده نزدیک بخیام خدام امام واجب الاحترام زدند و زوجه خود را طلاق کرده رخصت داد که همراه برادر خویش بکوفه رود و بعد از آنکه امام حسین رضی اللّه عنه از زرود نیز روان گشت شخصی از طرف کوفه رسید و خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را معروض گردانید و جگرگوشه بتول از شنیدن آن واقعه ملول شده بعضی از اصحاب گفتند یابن رسول اللّه ترا بخدا سوگند میدهم که بر خود و متعلقان ترحم نمای و هم ازین منزل مراجعت فرمای که ما در کوفه کسی را نمیدانیم که بنصرت تو قیام نماید اما بنی عقیل گفتند که ما را بعد از مسلم زندگانی بکار نیست و بازنمیگردیم تا همه کشته شویم امام حسین رضی اللّه عنه فرمود (لا خیر فی العیش بعد هؤلاء) و از آنجا نیز حرکت فرموده چون بمنزل زباله رسید قاصد عمر بن سعد بن ابی
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۴۷
وقاص بشرف خدمت اختصاص یافته مکتوب او را رسانید و قضیه شهادت مسلم و هانی رضی اللّه عنهما و واقعه قیس بن مسهر بتحقیق انجامید بنابرآن جمعی از مردم که از جوانب و اطراف بموکب همایون آنحضرت پیوسته بودند متفرق شدند و غیر از اهلبیت و خواص در ملازمت رکاب امامت انتساب کسی نماند و چون قصر بنی مقاتل منزل آن امام خجسته شمایل گشت سراپرده بنظر انور آن حضرت درآمد که اسبی نزدیک بآن بر آخور بسته بودند و بعد از تفتیش بوضوح پیوست که عبید اللّه بن حر الجعفی که از جمله اعیان و شجاعان کوفه بود آنجا میباشد و امام حسین رضی اللّه عنه بخیمه عبید اللّه تشریف برده او را بمعاونت و مظاهرت خویش ترغیب فرمود عبید اللّه جواب داد که بیقین میدانم که هرکس دست در دامن متابعت تو زند از مثوبات اخروی حظی کامل یابد اما حال کوفیان بابن زیاد پیوسته با تو در مقام عداوتاند و ملازمان رکاب هدایت انتساب تو در غایت قلت بنابران ظاهرا مغلوب خواهی شد و بآن خدائی که مرا بملاقات تو سرفراز ساخته که درین محل نفس در موت با من مسامحت نمینماید لاجرم توقع میدارم که مرا از همراهی خود معاف داری و این مادیانرا که ملحقه نام دارد و این شمشیر را برسم هدیه از من قبول فرمائی امام حسین رضی اللّه عنه فرمود که بطمع اسب و شمشیر بخیمه تو نیامدهام و رقم قبول بر آن هدیه نکشید و از خیمه عبید اللّه بیرون آمده روی براه نهاد و گویند که بعد از استماع واقعه کربلا عبید اللّه بر آن تقصیر تأسفها خورد و مده العمر در مقام ندامت میبود که چرا با آن حضرت همراهی نکردم و خود را بسعادت شهادت نرسانیدم ارباب اخبار آوردهاند که چون عبید اللّه بن زیاد از توجه امام حسین رضی اللّه عنه بجانب کوفه خبر یافت حصین بن نمیر را با جمعی کثیر بقادسیه فرستاد تا بضبط شوارع قیام نماید و حصین حر بن یزید ریاحی را با هزار سوار ببادیه ارسال داشت که بهر کیفیت که تواند امام حسین را بکوفه رساند و چون آن حضرت بمنزل عقیق رسید شخصی از بنی عکرمه پیش آمده قره العین خیر العباد را گفت ابن زیاد لشکرها بطلب تو فرستاده است و ایشان از قادسیه تا عذیب نشستهاند و انتظار تو میکشند و بخدا سوگند که تو نمیروی مگر بسوی اسنه و سیوف مصلحت آنست که مراجعت نمائی و بر اقوال کوفیان بیوفا اعتماد نفرمائی و چون اراده ازلی بشهادت اهلبیت حضرت رسالت متعلق گشته بود امام حسین بآن سخنان التفات نکرد و آن شخص را دعاء خیر گفته روی براه آورد و تا بمنزل سراه نزول نمود و و شب آنجا بوده صباح روان شد و پس از آنکه آفتاب بوسط السماء رسید حر بن یزید با آن هزار سوار پدیدار گشت که در آن صحرا فرود آمده در سایه اسبان خود نشسته بودند و بعد از تفتیش معلوم شد که حر داعیه دارد که از آن قدوه احرار مفارقت احتیار نکند تا وقتیکه آن حضرت را بکوفه رساند و امام حسین در برابر آن لشکر نزول نموده چون وقت صلوه ظهر دررسید به حر پیغام فرستاد که تو با اصحاب خود علیحده نماز میگذاری یا اقتدا بما میکنی حر جواب داد که چون مانند تو مقتدائی باشد چرا علیحده نماز گذارم
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۴۸
شعر
بمحراب ابروت گر رو نیارمکجا درپذیرد خدا طاعت من- آنگاه حضرت امامت پناه باداء نماز پیشین قیام نموده حر و لشکر او اقتدا بدان حضرت کردند امام حسین پس از اداء نماز بر شمشیر خود تکیه کرده باداء حمد و ثناء الهی و درود جناب رسالتپناهی مبادرت فرمود و کیفیت توجه خود را بجانب کوفه بنابر مکاتبات کوفیان بر زبان آورد و فرمود که اگر حالا بر جاده عهود و مواثیق خود رسوخ دارید بتجدید بیعت پردازید و الا بگذارید تا مراجعت نموده بجانب حریم حرم بازگردم و مخالفان این سخنان شنوده اصلا جواب ندادند و چون نماز دیگر شد بدستور پیشین فریضه عصر را ادا کرد و امام حسین رضی اللّه عنه همان سخنان را اعاده فرمود حر جواب داد که ما از آن مردم نیستیم که ترا بکوفه طلبیدهاند و متابعت تو نمیتوانیم نمود و ماموریم بآنکه ترا بکوفه رسانیم و امام حسین رضی اللّه عنه کوچ فرموده روی براه حجاز نهاد و حر با اتباع خویش میان آنحضرت و مقصد حایل گشت و بین الجانبین گفتوگوی بسیار واقع شده بالاخره مهم بر آن قرار یافت که فریقین بموافقت یکدیگر سالک طریقی گردند که نه موصل بحجاز باشد و نه بکوفه و آغاز طی مسافت کرده منازل میپیمودند تا بموضعی رسیدند که موسوم است بکربلا و از آنجا گذشته میل به نینوی کردند در آن اثنا شتر سواری رسیده مکتوبی از جانب ابن زیاد بحر بن یزید رسانید مضمون آنکه چون این نوشته بتو رسد بهر منزل که رسیده باشی حسین را آنجا فرود آر و او را در موضعی موقوف دار که از آب و گیاه دور باشد و حر آنمکتوب شوم را بامام حسین رضی اللّه عنه نموده گفت از امتثال این مثال چارهای نیست و در همین منزل فرود باید آمد و هرچند آن حضرت از حر التماس فرمود که تجویز نماید که در یکی از دو قریه که قریب بکربلا بود نزول فرمایند بجائی نرسید لاجرم همدران موضع که مهبط آثار کرب و بلا بود منزل گزیدند و بروایتی که در روضه الشهداء مسطور است که چون آن شهسوار فضای امامت بکربلا رسید اسب آنحضرت از رفتار بازایستاد و امام حسین رضی اللّه عنه پرسید که این زمین چه نام دارد شخصی گفت ماریه فرمود که شاید نام دیگر داشته باشد گفتند آری این موضع را کربلا نیز میگویند امام حسین رضی اللّه عنه گفت این زمین کربوبلاست و مکان ریختن خونهای ماست و هم آنجا فرود آمده فرمود تا خیام برافراشتند و دل بر قضای ایزد تعالی نهادند بیت
بار بگشائید کاینجا خون ما خواهند ویختآب روی ما بخاک کربلا خواهند ریخت
ذکر توجه عمر بن سعد بحرب امام حسین و بیان کیفیت شهادت قره العین سید ثقلین
غصه این قصه جانسوز بمرتبهایست که قلم دو زبان شرح آن را رقم نمیتواند کرد و شکایت این حکایت محنتاندوز بمثابهایست که زبان نکتهدان تفصیل آن را در حیز تقریر
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۴۹
نمیتواند آورد طباع بلغاء داستانسرا مجال اطناب در آن باب ندارد و افکار فصحاء فضیلت انتما تبیین آن حال را محال میپندارد شعر
چه گویم که از هول این داستانبلرزد زمین و بترسد زمان
غم این مصیبت چنان وافر استکه کلکم ز تحریر آن قاصر است عرض حال بر سبیل اجمال آنکه در خلال احوال گذشته عبید اللّه بن زیاد زمام ایالت مملکت ری را در قبضه اختیار عمر بن سعد بن ابی وقاص نهاده در آن باب مثالی نزد او فرستاد و قبل از آنکه عمر بدان ولایت رود خبر وصول امام حسین رضی اللّه عنه بکربلا در کوفه شیوع یافت و ابن زیاد عمر را گفت نخست مقاتله حسین بن علی را پیش نهاد همت ساز آنگاه بری رفته بامر حکومت پردازد و عمر اول در قبول آن مهم اندک اهمالی نموده چون دانست که اگر ارتکاب حرب امام حسین رضی اللّه عنه نمینماید ابن زیاد او را از امارت ری عزل میکند با چهار هزار سوار یا پنج هزار سوار و پیاده بکربلا شتافت و در برابر نبیره خیر البشر و پسر امیر المؤمنین حیدر نزول نموده از عذاب روز محشر نیندیشید و همان لحظه قره بن سفیان حنظلی را نزد سبط خاتم الانبیاء فرستاد تا تفتیش نماید که بچه جهت بدان ولایت تشریف ارزانی داشته و چون قره بسده سنیه امامت رسید و اداء رسالت نمود امام حسین رضی اللّه عنه سبب توجه خود را تقریر فرموده گفت عمر بن سعد را بگوی که مناسب آنست که قرابت قریبه که میان ما و تست ملاحظه نمائی و مرا از رفتن بجانب حجاز مانع نیائی قره آنچه از قره العین ولایت شنیده بود با عمر گفته ابن سعد گفت الحمد للّه که حسین داعیه مراجعت دارد و امیدوارم که میان من و او جنگ واقع نشود آنگاه نامه بعبید اللّه بن زیاد نوشته از التماس امام حسین علیه السّلام او را خبر داد و ابن زیاد لعنه اللّه در جواب قلمی کرد که بیعت یزید را بر حسین و اتباع او عرض کن و چون بامر مبایعت قیام نمایند مرا اعلام نمای و چون این مکتوب بعمر رسید نزد امام حسین رضی اللّه فرستاد و آنحضرت جواب داد که من هرگز مبایعت ننمایم و متابعت ابن زیاد نکنم و این سخن را آن ملعون شنوده در غضب شده سوار و پیاده بسیار بمدد عمر بن سعد فرستاد و پیغام داد که آب فرات را محفوظ ساز تا حسین و موافقان او از آن آب نتوانند آشامید و عمر بن سعد لعنه اللّه علیه عمرو بن حجاج را با پانصد سوار جهت ضبط آب تعیین کرد و این صورت قبل از شهادت امام مظلوم بسه روز روی نمود و چون عطش بر اهلبیت ساقی کوثر غالب گشت امام حسین رضی اللّه عنه برادر خود عباس بن امیر المؤمنین علی را با سی سوار و بیست پیاده بآوردن آب مامور گردانید و میان عباس رضی اللّه عنه و عمر و محاربه واقع شده عباس غالب آمد و مشکها پرآب کرده بمعسکر امام عالیگهر رسانید و در آن ایام که عمر بن سعد در برابر آن امام عالیمقام نشسته بود حسین رضی اللّه عنه مکرر بواسطه و بیواسطه آن لعین را موعظه و نصیحت نمود و از وخامت عاقبت محاربت تخویف و تحذیر فرمود و از خصومت خاتم الانبیا در روز جزا بترسانید و از عقوبت ایزد سبحانه و تعالی یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ او را خبردار گردانید و چون آن شقی بتصور حکومت مملکت ری مغرور
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۵۰
گردیده بود و پرده شقاوت بصر بصیرت او را پوشیده اصلا از آن امر شنیع متقاعد نشد و در آن اوقات بیتی چند گفته که ترجمه آن اینست نظم
مرا بخواند عبید اللّه از میان عربرسید بر دلم از خواندنش هزار تعب
مرا عمارت ری داد و گفت حرب حسینقبول کن که ازو ملک راست شور و شغب
بملک ری دل من مایل است و میترسمکه بیگنه بکشم پادشاه ملک عرب
چگونه تیغ کشم در رخ کسی کور استشجاعت و نسب و علم و حلم و فضل و ادب
سزای قاتل او دوزخست و میدانمکه اینچنین عمل آرد خدایرا بغضب
ولی چو مینگرم در ری و حکومت آنهمیرود ز دلم خوف نار ذات لهب و چون خبر ملاقات امام حسین رضی اللّه عنه با عمر سعد بسمع عبید اللّه بن زیاد رسید نامه بوی نوشت مضمون آنکه من ترا بجنگ امام حسین فرستادهام نه آنکه با وی مصاحبت نمائی باید که من بعد با وی طریق مدارا و مواسات مسلوک نداری و اگر بحکم من راضی شود او را با اتباع بکوفه فرستی و الا همه را بکشی و مثله کنی و پشت و سینه حسین را در زیر سم اسبان مضمحل گردانی و اگر ترا ارتکاب این امر مکروه میآید امارت سپاه را بشمر بن ذی الجوشن بازگذاری و این نوشته را مصحوب شمر نزد عمر فرستاد و عمر بداختر در همان نماز دیگر که نهم محرم بود سوار گشته متوجه قتال آن سرور ابرار شد و در آن زمان امام حسین علیه التحیه و الغفران سر بزانو نهاده بخواب رفته بود و خواهر آن حضرت زینب آواز مخالفان شنیده برادر بزرگوار خود را بیدار گردانید امام حسین رضی اللّه عنه گفت که همین ساعت حضرت رسالت (ص) را بخواب دیدم که فرمود تو بجانب ما خواهی آمد زینب طپانچه بر رخسار خود زد امام حسین در تسکین او کوشید و چون دید که جمعی از مخالفان نزدیک آمدهاند عباس را با بیست سوار باستقبال آن فرقه ضلال فرستاد تا معلوم نماید که سبب حرکت ایشان چیست و عباس از جمعیکه نزدیکتر آمده بودند استفسار احوال نمود گفتند عمر بن سعد استکه متوجه جنگ حسین گشته است عباس گفت امشب ما را مهلت دهید تا فردا مقاتله نمائیم و عمر درین باب با اصحاب شقاوت انتساب مشاورت نموده عمرو بن حجاج الزبیدی گفت اگر کفار دیلم این التماس کنند باید که باجابت اقتران یابد؟؟؟ که این جماعت اهلبیت حضرت رسالتاند لاجرم عمر بازگشته مقرر شد که روز دیگر بامر حرب قیام نمایند بعد از آن امام حسین موالی و اهلبیت خود را جمع آورده فرمود که (الحمد للّه علی السراء و الضراء) اما بعد بدانید که من هیچکس را از اصحاب خویش باوفاتر و از اهلبیت خود نیکوکردارتر ندیدم پس خدا همه شما را از من جزاء خیر دهاد اکنون من رقبه شما را از ربقه بیعت خویش بیرون آوردم باید که امشب هریک از اصحاب من دست یکی از اهلبیت مرا گرفته در اطراف آفاق متفرق گردند تا ازین شدت فرج یابند مخالفان چون مرا حاضر بینند دیگریرا تعاقب ننمایند آنجماعت متفق اللفظ و المعنی جواب دادند که امکان ندارد که تا جان در تن و رمقی در بدن داشته باشیم از تو جدا شویم و فردا درین صحراء پرکربوبلا با اعداء دین و دشمنان عترت سید المرسلین مقاتله خواهیم کرد
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۵۱
تا بسعادت شهادت رسیم مصراع
مائیم و خاک کویت تا جان ز تن برآید
و چون امام حسین رضی اللّه عنه دانستکه شیعه و اهلبیت او در طریق مهاجرت سلوک نخواهند کرد فرمود که خیام را بیکدیگر نزدیکتر نصب نموده در عقب معسکر خندقی کندند و آنرا از چوب و نی پر ساختند تا بهنگام التهاب نایره قتال آتش در آن زنند و دشمنانرا از آن ممر وصول بدیشان میسر نگردد و در تمامی آن شب امام حسین و اهلبیت و شیعه آنحضرت بطاعت و عبادت گذرانیده در وقت سحر خواب بر دیده قره العین خیر البشر غلبه کرد و چون بیدار شده فرمود که در واقعه چنان دیدم که سگی چند بر روی من بانک میکردند و میخواستند که مرا بدندان بگیرند و در میان آن کلاب سگی بود پیسه که جرأت زیادت میکرد و بمن نزدیکتر میآمد و غالب ظن من آنستکه آنکس که مرا خواهد کشت ابرص خواهد بود و در اثناء آن حال جد خود محمد رسول اللّه (ص) را دیدم که میگفت ای پسر شهید آل محمد توئی متوطنان چرخ برین و ملائکه علیین جمله در استقبال روح پاک تواند باید که امشب روزه نزد من گشائی تعجیل کن و ناخوشدل مباش که باری سبحانه و تعالی فرشته را از آسمان فرستاده تا خون ترا گرفته در شیشه سبز نگاه دارد ای برادران و یاران هلاک من نزدیک رسیده و مرا بزندگانی هیچ امید نمانده از شنیدن این سخن غلغله در میان آل و اصحاب و اقربا و احباب آن امام عالیجناب افتاده آغاز فغان و اضطراب کردند رباعی
چون گشت عیان در آن سحر خواب حسینخونریخت ز چشم جمله احباب حسین
گردون بدرید جیب و اختر بگریستاز آه و فغان آل و اصحاب حسین و چون آفتاب عالمتاب از نهیب آن واقعه هائله لرزان شده بر بام این حصار نیلیفام منزل گزید و دست تقدیر ایزدی جیب افق را در ماتم شهداء کربلا چاک گردانید عمر سعد لعنه اللّه بتعبیه سپاه شقاوت دستگاه پرداخته عمرو بن الحجاج را در میمنه بازداشت و شمر بن ذی الجوشن را بر میسره گماشت و عروه بن قیس را سرخیل سواران و شیث بن ربعی را سردار پیادگان کرد و علم را بغلام خود زید یا درید سپرده روی بمعرکه قتال آورد و عدد لشگر آن بداختر را از هفده هزار تا سی هزار گفتهاند اما اکثر اهل خبر برانند که عدد آن گمراهان بیست و دو هزار بود و چون امام حسین رضی اللّه عنه مشاهده فرمود که اهل ظلام جوقجوق بمیدان قتال میآیند بتعبیه اندک مردمیکه در رکاب امامت انتساب بودند اشتغال نموده زهیر بن القین را بمیمنه میمنتآئین فرستاد و میسره سره را بوجود حبیب بن مظاهر تزیین داد و علم به برادر خویش عباس رضی اللّه عنه تفویض فرمود و در آن روز بقول مشهور سی و دو سوار و چهل پیاده در ملازمت شاهزاده بودند و چون صفوف هردو سپاه راست شد امام حسین از اسب فرود آمده بر شتری نشست و بمیان هردو صف شتافته گفت ای کوفیان هرچند میدانم که سخن من در شما تأثیر نخواهد کرد اما جهت الزام حجت کلمه چند القا خواهم نمود باید که گوش بجانب من دارید و مخدرات اهلبیت این کلام محنت انجام را استماع فرموده نوحه و زاری آغاز کردند چنانچه آواز ایشان بسمع همایون امام حسین رضی اللّه عنه رسید و متأثر گشته فرمود که (لا حول و لا قوه الا باللّه العلی العظیم)
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۵۲
و برادر و پسر خود عباس و علی اکبر رضی اللّه عنهما را گفت که بروید و باین جماعت بگوئید که فردا شما را بسیار باید گریست حالا خاموش باشید و چون این پیغام بدیشان رسید دم درکشیدند آنگاه حضرت امامتپناه بر سر سخن رفته نخست شمه از علو نسب و شرف حسب خویش تقریر نمود پس کیفیت مراسله کوفیان و سبب آمدن خود را بعراق شرح فرمود و اصحاب ضلالت لعنهم اللّه آن سخنانرا شنوده لب بجواب نگشودند امام حسین رضی اللّه عنه گفت الحمد للّه که حجت من بر شما تمام شد پس یکیک از رؤساء کوفه را نام برده بر زبان مبارک راند که شما نامها بمن نوشتید و حالا نقض عهد نموده قصد خون من دارید کوفیان گفتند ما از آنچه میگوئی وقوف نداریم و هیچ مکتوبی نفرستادهایم امام حسین اشارت کرد تا یکی از خدام خرجین مکاتیب آن گروه بیدین را بنظر ایشان درآورد و آن ملاعین انکار نموده گفتند این نامها بیوقوف ما قلمی شده و از مضمون آن بیزاریم امام حسین چون انکار اهل ادبار را مشاهده فرمود از شتر فرود آمده بر اسب نشست و بصف خویش پیوست نقلست که در اول آن روز محنتاندوز حسین رضی اللّه عنه فرمود تا خندقی که از عقب خیام هدایت انجام کنده بودند پرهیمه گردانیده آتش زدند و ملعونی موسوم بمالک بن عروه از سپاه عمر بن سعد بیرون آمده فریاد برآورد که یا حسین ابشر بالنار امام بزرگوار جواب داد که خدای بر من رحیم است و رسول مرا شفیع بارخدایا او را در آتش کش و چون مالک بازگشت پای اسبش در کوی فرورفته از پشت زین متمایل شد و پای شومش در رکاب مانده اسب بهرسو میدوید تا او را بخندق آتش رسانید و معنی (دعوه المظلوم مستجاب) معلوم گردید رباعی
ای معشر انبیا هوادار حسینوی زمره اصفیا مددکار حسین
در آتش خشم ایزدی سوخته گشتهرکس که نمود قصد آزار حسین آوردهاند که چون حر بن یزید الریاحی رحمه اللّه دید که لشکر کوفه و عمر بن سعد مستعد حرب امام حسین رضی اللّه عنه شدند و بر قتل آنحضرت مبادرت خواهند نمود تازیانه بر اسب زده بموکب همایون پیوست و معروض داشت که ای قره العین رسول و اللّه که اگر گمان میبردم که این قوم دست رد بر سینه ملتمس تو خواهند نهاد هرگز از خانه خویش بیرون نمیآمدم اکنون که کمال عصیان ایشان بوضوح انجامید تائب بخدمت آمدم آیا توبه من مقبول خواهد بود یا نی امام حسین فرمود که انابت تو درجه قبول دارد آنگاه حر اجازت طلبیده روی بمخالفان نهاده زبان ملامت بر ایشان بگشاد قولی آنکه کوفیان او را تیرباران کردند و روایتی آنکه آن جوانمرد با اعدا چندان نبرد کرد که چهل سوار و پیاده را بر خاک هلاک انداخت و عاقبت زخمی گران یافته از پای درآمد و هنوز رمقی از حیات باقی داشت که او را نزد امام حسین رضی اللّه عنه آوردند و آن سرور دست مبارک بروی او فرود آورده فرمود که تو حری چنانچه ترا مادر تو نام نهاده (و انت الحر فی الدنیا و الاخره) و بروایتی که در روضه الشهداء مسطور است بعد از حر برادرش مصعب و پسرش علی و غلامش غره که ایشان نیز در آن روز از اهل شقاوت جدا شده بموکب هدایت انتساب ملحق گشته بودند متعاقب
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۵۳
یکدیگر بمیدان رفتند و هریک جمعی از دشمنان را بتیغ بیدریغ گذرانیده بالاخره شهید شدند و ایضا از سیاق کتاب مذکور چنان بظهور میپیوندد که در آن روز اول کسیکه از لشگر عمر لعنه اللّه بمیدان رفته مبارز خواست سامر ازدی بود و از سپاه حضرت امامتپناه زهیر بن حسان ازدی بمحاربه سامر شتافته نیزه بر دهنش زد که از پس سرش بیرون آمد آنگاه زهیر در برابر قلب لشگر عمر رفته و نام و نسب خود ظاهر کرده مبارز طلبید و بیست و هفت کس را از اشقیا که متعاقب یکدیگر با او قتال مینمودند بقعر جهنم روان گردانید و بالاخره شربت شهادت چشید اما در روضه الصفا مسطور استکه نخستین کسیکه بعد از حر بن یزید متوجه حرب اعدا گردید بریر بن حضیر الهمدانی بود و از آن لشکر جاهل یزید بن معقل با بریر مقابل شده بریر تیغی بر فرق آن لعین زد که بدماغش رسید آنگاه بحر بن اوس الضبئی بجنگ بریر مبادرت نموده او را بدرجه شهداء رسانید و برین قیاس در آن روز محنت اساس یکیک از محبان خاندان رسالت بمیدان میرفتند و جمعی از دشمنان را بآتش دوزخ فرستاده بالاخره بریاض بهشت میشتافتند تا کار بجائی رسید که در ملازمت رکاب امامتایاب غیر از اولاد و اخوان و برادرزادگان و پسران جعفر طیار و بنو عقیل رضی اللّه تعالی عنهم هیچکس نماند و صحراء کربلا از خون شهداء شفقگون شده چشم زمانه از مشاهده آن حال زار عترت سید ابرار اشک خونین افشاند رباعی
دردا که نگون شد علم آل حسینشد غرقه بخون کسوت اقبال حسین
خون شفق از دیده فروریخت سپهرچون دید بدشت کربلا حال حسین و اول کسیکه از اقرباء نور دیده مرتضی که قدم در میدان کربلا نهاده با آن اشقیا قتال کرد عبد اللّه بن مسلم بن عقیل بود و او قرب بیست کس از لشگر نحس عمر سعد را بقتل رسانیده آخر الامر بزخم نیزه نوفل بن مزاحم حمیری یا عمرو بن صبیح صیداوی شهید گردید بیت
سرو سهی فتاد بروی زمین دریغ
از باغ ناز رفت تذروی چنین دریغ و بعد از شهادت عبد اللّه اعمامش جعفر و عبد الرحمن ابنای عقیل بمیدان شتافته چند کس را بآب تیغ آتشبار بدوزخ فرستادند و آخر الامر هردو بر خاک هلاک افتادند آنگاه محمد بن عبد اللّه بن جعفر الطیار با آن قوم نابکار آغاز کارزار کرده شر ایشانرا مندفع میگردانید تا وقتیکه طایر روح مقدسش بجانب ریاض بهشت پرواز نمود و چون عون بن عبد اللّه برادر نیکاختر خود را در میان خاک و خون افتاده دید بمعرکه خرامیده قاتل او را بقعر جهنم رسانیده جنگ میکرد تا او نیز شربت شهادت چشید و پس از آنکه این دو خواهرزاده آزاده امام حسین علیه السّلام بدار السلام شتافتند نوبت برادرزادگان عالیمکان رسیده نخست عبد اللّه بن حسن که بوفور حسن و جمال و کثرت فضل و کمال از اقران و امثال امتیاز داشت آغاز قتال کرده بهر حمله یکی را از اهل ضلال بعذاب و نکال گرفتار گردانید و آن ظالمان از خدای نترسیدند و جوانی چنان را شربت شهادت چشانیدند رباعی
با چنین سنگدلیها که از آن قوم آمدز آسمان سنگ نبارید زهی مستنکر
اینچنین واقعهای حادث و آنگاه هنوزچرخ گردان و فلک روشن و خورشید
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۵۴ انور
آنگاه برادر عبد اللّه قاسم بن حسن که بحسب صورت و سیرت شبیه حضرت رسالت بود از عم بزرگوار خویش رخصت طلبید که بمیدان رود و امام حسین رضی اللّه عنه نخست امتناع نموده بالاخره بنابر کمال مبالغه و الحاح او را اجازت داد قاسم روی بقتال ظلمه کوفه نهاده رجزی خواند که بیت اولش اینست شعر
ان تنکرونی فانا فرع الحسن
سبط النبی المصطفی المؤتمن و با وجود صغر سن آن خلف صدق حسن سلام اللّه علیهما محاربهای نمود که دوست و دشمن آواز تحسین باوج علیین رسانیدند و بروایت ابی المؤید خوارزمی سی و پنجکس بزخم تیغ و سنان آنجوان عالیشان بقتل رسیدند و بالاخره عمرو بن سعد ازدی لعنه اللّه بواسطه عدم سعادت ازلی شمشیری بر فرق آن قره العین مرتضی علی رضی اللّه عنه زد چنانچه بروی درافتاد و قاسم فریاد برآورد که (یا عماه ادرکنی) حضرت امامت پناه چون برادرزاده خود را بدان حال دید مانند شیری خشمناک که بصید نخجیر شتابد بجانب عمرو شتافت و بیک ضربت شمشیر دست آن بدبخت را قلم کرد و زبان بنفرین ابن طلحه بیدین گشاده برادرزاده نازنین خود را بمیان سایر شهیدان اهلبیت رسانید پس برادران امام حسین رضی اللّه عنه متعاقب یکدیگر بامر قتال اقبال نموده هریک جمعی از اصحاب ضلال را کشته شهید شدند و چون عباس بن علی علیه السّلام بدار السلام خرامید امام حسین سلام اللّه علیه گفت (الآن انکسر ظهری و قلت حیلتی) یعنی این زمان پشت من شکست و اندک شد چاره من نظم
برفت آن یار و من بیچاره گشتمز کوی خوشدلی آواره گشتم و بعد از عباس بن علی علیه السّلام علی اکبر بن حسین علیهم السلام که جوانی بود در کمال حسن و جمال و هژده سال از عمر عزیزش درگذشته بود روی بجنگ آن ملاعین آورد و بروایت بو المؤید خوارزمی آن مقدار کوشش کرد که صد و بیست کس از لشگر عمر بزخم تیغ بیدریغش بنار سقر پیوستند و چون علی اکبر زخمهای گران یافت نزد والد نامدار خود شتافته گفت ای پدر مرا تشنگی میکشد هیچ شربتی آب داری که بمن دهی تا بار دیگر با این گروه خاکسار کارزار کنم و آن امام عالیمقدار زمانی زبان قره العین خود را مکید و خاتم خود را نیز بوی داد تا بمکید و اندکی تشنگی او تسکین یافته باز آغاز حرب کرد و درین نوبت نیز جمعی از دشمنان را کشته آخر الامر منقذ بن مره العبدی علیه لعاین اللّه تیغی بر فرق مبارک او زد چنانچه از پای درآمد و امام حسین سلام اللّه علیه ثمراه الفؤاد خود را بر آن منوال دیده بیطاقت گردید و اشک از دیده همایونش روان شده مخدرات سراپرده عصمت از شدت آن مصیبت آغاز ناله و افغان کردند و ملائکه آسمان و متوطنان ریاض رضوان را بگریه و زاری و خروش و بیقراری درآوردند رباعی
ای گشته عیان نزد تو اطوار حسیندر لطف و کرم شنیده آثار حسین
در تعزیتش ز دیده خونریز مدامیادآر ز دیده گهربار حسین و چون علی اکبر بجوار مغفرت ایزدی پیوسته از حوض کوثر سیراب شد در ملازمت امام عالیجناب از جنس رجال هیچکس نماند مگر امام زین العابدین که پهلو بر بستر ناتوانی داشت و یک برادر خوردسالش عمر نام و نبیره شیرخواره امام حسین محمد نام و امام حسین علیه السّلام
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۵۵
بعد از وقوع مصیبت علی اکبر بدر خیمه حجلهنشینان تتق کرامت رفته فرمود که برادر زاده مرا بیاورید تا وداع کنم و آن شکوفه گلزار مرتضوی را پیش آورده در اثناء آنکه امام حسین علیه السّلام بوسه بر رخسارش میزد تیری بر مقتل آن طفل آمد و بروایتی که در کشف الغمه و بعضی دیگر از کتب معتبره مسطور استکه عبد اللّه بن الحسین سلام اللّه علیهما برینمنوال شهادت یافت و از روضه الشهداء چنان مستفاد میگردد که در وقتیکه هیچکس با امام حسین نماند آن حضرت طفل شیرخواره خود را که علی اصغر نام داشت و از تشنگی اضطراب مینمود در پیش زین گرفته بمیان هردو صف برد و آواز برآورد که ای قوم اگر من بزعم شما گناهکارم این طفل گناهی ندارد و او را یکجرعه آب دهید یکی از آن ملاعین بیدین که او را حرمله بن کاهل ازدی میگفتند تیری از شست رها کرده آن تیر بحلق شاهزاده مظلوم رسید و از جانب دیگر بیرون رفت و آنحضرت غنچه نورسته باغ ولایت را بمادرش رسانیده فرمود که بگیر فرزند خود را که از حوض کوثر سیراب گردید نوبت دیگر افغان و شیون از خاندان امام زمن بلند شد و در فراق آن شکوفه ریاض نبوت زبان حال هریک از مخدرات استار کرامت بمضمون این مقال گویا گشت که نظم
رفتی و سیر ندیده رخ تو دیده هنوزگوش یک نکته ز لبهای تو نشنیده هنور
چید دست اجل ای غنچه نورسته تراگلی از شاخ عمل دست تو ناچیده هنوز در تاریخ ابو المؤید خوارزمی و بعضی دیگر از نسخ محبان عترت بنی هاشمی مذکور استکه چون امام حسین علیه السّلام در صحراء کربلا تنها ماند مانند کسیکه دل از حیات برگرفته باشد روی بمخالفان آورد مبارز خواست و چندین کس از ابطال رجال واحدا بعد واحد بقتال آنحضرت مبادرت نموده کشته گشتند و عاقبت شمر بن ذی الجوشن لعنه اللّه علیه با جمعی کثیر بمیدان کارزار شتافته بعد از کوشش بسیار میان آن امام بزرگوار و خیمها حائل شدند و بعضی از ملاعین خواستند که بخیام درآمده غارت کنند امام حسین رضی اللّه عنه گفت که ای آل ابو سفیان اگر شما را دین نیست از عار نمیاندیشید که متعرض حرم من میشوید شمر پرسید که ای حسین مقصود تو چیست فرمود که اگر غرض شما قتل منست اینک من ایستادهام و با شما محاربه مینمایم باید که نگذاری که کسی بحرم من درآید شمر گفت ای پسر فاطمه این ملتمس مبذول است آنگاه آنجماعت را از توجه بجانب خیام مانع شد و آن قوم نابکار بهیأت اجتماعی روی بآن قدوه اخیار آورده علی التعاقب و التوالی حملات میکردند و آنحضرت در مدافعه میکوشید و چون تشنگی بر وی غالب میشد بجانب فرات میتاخت و آن مخاذیل حایل گشته نمیگذاشتند که بکنار آب رسد در آن اثنا لعینی که کنیتش ابو الحنوق بود تیری بر پیشانی نورانی امام حسین علیه السّلام زد و آنحضرت تیر را بیرون کشیده خون بر روی همایونش فرودوید و حسین رضی اللّه عنه زبان بنفرین آن ملاعین گشاده اعدا دست بتیر و کمان و سیف و سنان بردند و چون هفتاد و دو زخم تیر و نیزه ببدن مبارکش رسانیدند ضعف بر وی غلبه کرده بایستاد و سنگی بر پیشانی آنحضرت آمده بشکست و میخواستکه
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۵۶
خون را پاک سازد که ناگاه تیری دیگر رسید و امام حسین علیه السّلام آن تیر را بیرون کشیده خون از سر زخم بسان آب از میزاب در سیلان آمد و آن سرور دست پرخون بر سر و روی همایون مالیده فرمود که باین هیأت با جد خود محمد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ملاقات خواهم کرد رباعی
افسوس ز قامت همایون حسینصد حیف از آن عارض گلگون حسین
دردا که ز جور دشمن دون حسینآمیخت بخاک کربلا خون حسین و در آن حین که ضعف بآن امام کرامت قرین راه یافته بود یکیک و دودو از جیش عدو پیش آمده از مهابت آن حضرت بازمیگشتند و بعضی مکروه میداشتند که روز قیامت بخون آن مهر سپهر امامت مآخذ گردند بالاخره بنابر مبالغه شمر لعنه اللّه علیه جمعی از ملاعین رو بقتل قره العین سید الثقلین آوردند و زرعه بن شریک شمشیر بدست چپ آنحضرت رسانیده کتف مبارکش را جدا ساخت و سنان بن انس تیری بر سینه فرخندهاش زد و صالح نامی طالحفرجام نیزه بتهیگاه حضرت امامتپناه رسانیده آنحضرت بر زبر خاک افتاد و عمر سعد لعنه اللّه درین محل پیش آمد زینب بنت علی بن ابیطالب علیهما السلام گفت ای عمر شرم نمیداری که درین زمان چشم بروی ابو عبد اللّه میگشائی و عمر خجل گشته و آب از دیده شومش روان شده بطرف دیگر رفت آنگاه بتحریض شمر لعین زرعه بن شریک و سنان بن انس مهم آنحضرت را باتمام رسانیدند و طایفه گفتهاند که آن امر قبیح از خولی بن یزید بوقوع انجامید و عقیده زمره آنکه نصر بن خرشه که مبروص بود امام حسین علیه السّلام را بینداخت و دست بر محاسن مبارکش زده آنحضرت گفت توئی آن ابرص که ترا بخواب دیده بودم و مرا خواهی کشت و فرقهای گفتهاند که شمر بن ذی الجوشن که او نیز علت برص داشت بدان حرکت منکر اقدام نمود و امام حسین رضی اللّه عنه او را گفت تو آن سگی که بخواب دیدم که قصد من میکرد شمر گفت ای پسر فاطمه تو مرا بکلاب تشبیه میکنی آنگاه سر مبارکش را از بدن قطع نمود و عمر سعد لعنه اللّه علیه ده سوار را گفت تا اسب بر زبر جسد مطهرش راندند مثنوی
ندانم چرا آن زمان کربلانشد بر عدو پر ز تیغ بلا
چرا خون نبارید چشم سپهرچرا گشت روشن دگر ماه و مهر
چرا سلک ایام درهم نشدچرا ماه و سال جهان کم نشد
درختان بستان بفصل بهارچرا میتوه غم نیاورد بار
صنوبر بناخن چرا رو نخستچو غنچه دلش ته بته خون نه بست
چرا گل ز بیداد قوم حسودنپوشید همچون بنفشه کبود
چرا سوسن از غصه محزون نشدچو لاله چرا غرقه در خون نشد
چرا نرگس از غم نبارید خوننشد جام زرین او سرنگون در تاریخ احمد بن اعثم کوفی مسطور است که مقارن شهادت آن مهر سپهر سیادت غباری سرخ پدید آمده جهان تاریک شد چنانچه مردم یکدیگر را ندیدند و گمان بردند که مقدمه عذاب الهی است و بعد از لحظه غبار ارتفاع یافت و اسب حسین رضی اللّه عنه رمیده بهرجانب دویدن گرفت و پس از ساعتی باز آمده موی پیشانی خود را بخون آنحضرت آغشته ساخت و ابو المؤید خوارزمی گوید که آن اسب چندان سر بر زمین زد که نفسش منقطع شد و چون اهلبیت حضرت رسالت اسب آن شهسوار عرصه
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۵۷
کرامت را بیخداوند دیدند فریاد و زاری و شیون و بیقراری باوج فلک زرنگاری رسانیدند نظم
پیر گردون زین مصیبت جامه جان چاک زدخسرو انجم کلاه سروری بر خاک زد
قامت گردون دوتا شد چهره مه شد سیاهبرق این آتش مگر بر قبه افلاک زد و شمر بن ذی الجوشن با جمعی از آن قوم پرمکر و فن (علیهم لعائن اللّه) بخیام امام حسین درآمد و آنچه یافتند غارت و تاراج کردند و شمر لعین قصد قتل امام زین العابدین نمود اما حمید بن مسلم با عمر سعد او را از آن حرکت مانع آمدند و آن دوزخیان بروایت بعضی از مورخان آتش در خیمهای اهلبیت خاتم الانبیا زدند و دود از دودمان ولایت برآوردند نقلست که اسحق حضرمی پیراهن امام شهید را از تن مبارکش بیرون کشید و بعلت برص مبتلا گردید و بروایت احمد بن اعثم کوفی هرلعینی که آن پیراهن را پوشیده بمرض عظیم گرفتار گشته موی سر و روی او فروریخت و شخصی که سراویل آنحضرت را در پای کرد فی الحال زمینگیر شده تا آخر عمر نتوانست که از جای برخیزد و بقولی دستهای آخذ سراویل امام حسین که بحر بن کعب نام داشت در تابستان مانند چوب خشک میشد و در زمستان ریم و خون از آن سیلان مینمود و ملعونی که دستار آن سرور را برآورده بر سر بست بزحمت جذام مبتلا آمد و بدبختی که زره را دربر کرد دیوانه شد و ندانست که چکند و چگوید و قیس ابن اشعث بن قیس قطیفه آنحضرت را گرفته بقیس قطیفه مشهور گشت و بزشتترین وجهی از عالم درگذشت در روضه الصفا مسطور است که هفتاد و دو کس از اهلبیت و قرابتان و شیعه امام حسین رضی اللّه عنه در کربلا بدرجه بلند شهادت رسیدند و از موالی آنحضرت در آن روز دو کس نجات یافتند یکی مرقع بن ثمامه اسدی و دیگری غلام ام سکینه که زوجه امام مظلوم بود و همچنین از اولاد آنحضرت دو نفر باقی ماندند یکی علی بن الحسین علیه السلام که مرضی داشت و دیگری عمر بن الحسین که چهارساله بود و همان لحظه که آن واقعه هائله روی نمود عمر بن سعد ملعون سر مبارک امام حسین را نزد ابن زیاد ارسال داشت و خود آن شب در کربلا توقف کرده روز دیگر علم عزیمت بجانب کوفه برافراشت و بعد از مراجعت عمر اهل قریه غاضریه اجساد شهدا را هم در آن سرزمین که مطاف ساکنان سپهر برین است دفن کردند در کشف الغمه مسطور است که چون فرستاده عمر بن سعد که بشیر بن مالک نام داشت آن سر مکرم را پیش عبید اللّه زیاد نهاد و این رجز خواند که شعر
املا رکابی فضه و ذهبافقد قتلت الملک المحجبا
و من یصلی القبلتین فی الصباقتلت خیر الناس اما و ابا
و طعنته بالرمح حتی انقلباضربته بالسیف صارت عجبا و خبرهم اذ کزید النبا و عبید اللّه از شنیدن این سخن در غضب شده گفت چون میدانستی که حسین همچنین کسی است او را چرا کشتی و اللّه که از من چیزی بتو نرسد و هرآینه ترا باو ملحق گردانم آنگاه بضرب عنق او فرمان داد و مضمون آیت (وَ کَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ) بوضوح پیوست و ایضا در همان کتاب و بعضی دیگر از نسخ معتبر مسطور است که در وقتی که سر مبارک امام حسین نزد
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۵۸
ابن زیاد لعنه اللّه نهاده بود چوبی که در دست داشت بر لب و دندان همایون آن سرور مینهاد زید بن ارقم که یکی از حضار مجلس بود گفت این چوب را از اسنان حسین دور دار که بارها دیدهام که رسول (ص) بوسه بر آن موضع میزد و بآواز بلند بگریست و طایفهای با وی موافقت نموده ابن زیاد زید را گفت اگر ترا کبر سن و خرافت درنمییافت گردنت میزدم زید بن ارقم گفت که ای معشر عرب خدای تعالی از شما خشنود مباد که پسر فاطمه را کشتید و ابن مرجانه یعنی عبید اللّه بن زیاد را بر خود امیر گردانیدید و بصحت پیوسته که عموم تعزیت امام حسین رضی اللّه عنه بمرتبهای بود که جنیان در آن مصیبت نوحه و زاری و گریه و بیقراری مینمودند چنانچه یکی از ثقات گوید که با مردی از قبیله طی گفتم که بما رسیده است که شما نوحه جنیان را بر امام حسین شنیدهاید گفت آری هیچ آزاد و بنده را از این قبیله نپرسی که ترا از این معنی خبر ندهد گفتم من دوست میدارم که از تو بشنوم آنچه خود از ایشان شنودهای جواب داد که من از ایشان شنیدهام که میگفتند شعر
(مسح الرسول جبینه فله بریق فی الخدودابواه من علیا قریش و جده خیر الجدود و مشهور است که چون این خبر محنتاثر بمدینه رسید حاکم آنجا عمرو بن سعید بن العاص خطبهای خوانده اظهار بشاشت کرد شب مردم مدینه آواز کسی شنیدند که این ابیات میخواند و صاحب آنرا ندیدند شعر
(ایها القاتلون جهلا حسیناابشروا بالعذاب و التنکیل
کل اهل السماء یدعوا علیکممن نبی و ملایک و قبیل
قد لعنتم علی لسان ابن داودو موسی و صاحب الانجیل
ذکر مراجعت عمر بن سعد و سایر جهلا از بیابان کربلا و بردن ایشان اهلبیت را پیش ابن زیاد و فرستادن آن ملعون عترت طاهره را نزد سردفتر اصحاب فسق و فساد
محبان خاندان نبوی و مخلصان دودمان مرتضوی با دلی از دست غم شکسته و دستی بر سن الم فروبسته قلم اشکبار در دوات سوگوار فروبرده بر صفحات روزگار مرقوم گردانیده اند که واقعه هائله اهلبیت سید عالم صلی اللّه علیه و سلم در روز جمعه یا پنجشنبه دهم محرم روی نمود و صباح روز دیگر که خورشید انور بر پلاس ماتم نشسته لباس کبود گردون در برانداخت و تیغ تقدیر رؤس کواکب را از بدن جدا گردانیده گیسوی شب را مقطوع ساخت نظم
سحرگاهان که زد چرخ مکوکبز زرین کوسکوس رحلت شب
کواکب نیز محفل برشکستند
بهمراهی شب محمل ببستند عمر سعد طبل رحیل کوفته رؤس شهدا را بر قبایل قسمت نمود و امام زین العابدین و نساء اهلبیت را علیهم السلام بر شتران نشانده متوجه کوفه گردید و چون نزدیک آن بلده رسید ابن زیاد ملعون فرمود که سر امام حسین را باستقبال لشگر برید و با سرهای دیگر بر سر نیزه کرده بشهر درآورید و فرمانبران آن بدبخت برین جمله عمل نموده سرهای شهداء را در شهر درآوردند از زید بن ارقم
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۵۹
منقولستکه گفت که در وقتیکه سر مکرم امام حسین علیه السّلام را در کوچهای کوفه میگردانیدند من بر غرفه نشسته بودم و چون آن سر در برابر من رسید شنیدم که این آیت میخواند (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً) و از هیبت موی بر اندام من برخاسته ندا کردم که و اللّه که این سر تست یا بن رسول و امر تو عجبتر است و چون سر آن سرور را باز بنزد ابن زیاد بردند برداشته در روی و موی مشکبوی او مینگریست ناگاه لرزه بر دستهای شومش افتاد و آن سر مکرم را بر روی ران خود نهاد قطره خون از آنجا بچکید و از جامهای آن ملعون درگذشت و رانش را سوراخ ساخت چنانچه ناسور گشته متعفن شد و هرچند جراحان سعی نمودند معالجه آن علت نتوانستند کرد لاجرم ابن زیاد پیوسته مشک با خود نگاه میداشت تا بوی بد ظاهر نشود ارباب اخبار آوردهاند که چون امام زین العابدین و مخدرات اهلبیت را بمجلس ابن زیاد درآوردند آغاز شماتت کرد و میان ابن زیاد و زینب بنت علی المرتضی و علی بن الحسین علیهما السلام مناظرت واقع شده آن لعین قصد قتل امام زین العابدین نمود و بنابر اضطراب زینب رضی اللّه عنها از سر آن فعل منکر درگذشت و جمعی از نوکران خود را گفت که مرا از ابرام این جماعت نجات دهید و ایشانرا ازین قصر بیرون برده در فلان سرای فرود آورید و آن اعونه بموجب فرموده آن ملعون بتقدیم رسانیدند در بسیاری از کتب معتبر باقلام صحت اثر مرقوم گشته که بعد از وصول عمر بداختر بکوفه عبید اللّه بن زیاد مردم را بمسجد جامع حاضر ساخته بمنبر برآمد و گفت (الحمد للّه الذی اظهر الحق و اهله و نصر امیر المؤمنین یزید و حزبه و قتل الکذاب بن الکذاب و شیعته) و سخن آن ملعون چون بدینجا رسید پیری از کبار اصحاب حیدر کرار که او را عبد اللّه بن عفیف ازدی میگفتند و یک چشمش در جنگ جمل و دیگری در حرب صفین نابینا شده بود بر پای خواست و گفت ای ولد مرجانه کذاب و پسر کذاب توئی و پدر تو و آنکس که ترا امارت داده و بر مسلمانان مسلط گردانیدهای دشمن خدای اولاد انبیا را میکشی و درشان ایشان بر منابر مؤمنان این نوع سخنان میگوئی و غضب بر ابن زیاد غالب شده پرسید که این کیست و عبد اللّه رحمه اللّه خود در مقام جواب آمده گفت (انا یا عدو اللّه اتقتل الذریه الطاهره و تزعم انک علی دین الاسلام) و خشم آن لعین زیاده شده باخذ عبد اللّه فرمان داد و طایفه از عوانان در آن مسلمان آویخته سادات قبیله ازد هجوم نمودند و او را از چنگ ایشان خلاص کرده بمنزلش بردند و روایتی آنکه چون ابن زیاد از مسجد بخانه رفت محمد بن اشعث را با جمعی کثیر ارسال داشت تا عبد اللّه را گرفته پیش او آوردند و میان پسر اشعث و شجاعان قبیله ازد مقاتله روی نموده بالاخره نوکران ابن زیاد غالب آمدند و عبد اللّه را گرفته نزد او بردند تا بقتل رسانید و قولی آنکه آن لعین در آن روز صبر کرد و چون شب شد جمعی را فرستاد که آن پیر عزیز را از خانه بیرون آورده گردن زدند و بعد از آن ابن زیاد و حر بن قیس و محصن بن ثعلبه و شمر بن ذی الجوشن را فرمود تا امام زین العابدین و مخدرات اهلبیت سید المرسلین را با رؤس
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۶۰
شهدا بدمشق پیش یزید برند و این سه ملعون بموجب فرموده آن لعین دیگر متوجه شام گشتند و بروایتی که در روضه الشهدا مسطور است در آن راه ایشان را حالات غریبه که دلالت بر وفور کرامت امام حسین علیه السّلام میکرد پیش آمد و پس از آنکه بدمشق رسیدند رؤس شهدا و امام زین العابدین و مخدرات اهلبیت را نزد یزید بردند آن لعین اشارت کرد تا سر سرخیل آل خیر البشر را در طشتی زرین نهادند و کیفیت حال را از فرستادگان ابن زیاد سؤال کرده شمر یا ملعونی دیگر تفصیل واقعه را تقریر نمود و یزید چوبی در دست داشت بر لب و دندان سید جوانان بهشت زده میگفت حسین را چه لب و دندان نیکو بوده بعضی از حضار مجلس او را ازین بیادبی منع کردند و بروایت ابو المؤید خوارزمی سمره بن جندب آن بدبخت بیادب را گفت (قطع اللّه یدک) یا یزید چوب بر جائی میزنی که من بسیار دیدهام که رسول صلی اللّه علیه و سلم آنرا تقبیل میفرمود یزید گفت اگر صحبت تو با رسول صلی اللّه علیه و سلم مانع نشدی گردنت را میزدم سمره گفت طرفه حالتی است که ملاحظه مصاحبت من با آنحضرت میکنی و رعایت فرزندان او نامرعی میگذاری و از شنیدن این سخن مردم در گریه افتادند و نزدیک بآن رسید که فتنه حادث گردد و از کشف الغمه چنان مستفاد میشود که در آن وقت که سر مبارک امام حسین علیه السّلام در پیش آن سرخیل اهل ظلام بود بدین دو بیت که منظوم ابن ربوی شاعر است تمثیل نمود که شعر
لیت اشیاخی ببدر شهدواوقعه الخزرج من وقع الاسل
لا هلوا و استهلوا فرحاو استحر القتل فی عبد الاشل و بقول احمد بن اعثم کوفی از نتایج طبع شوم خود این دو بیت دیگر در آن افزود شعر
لست من عتبه ان لم انتقممن نبی احمد ما کان فعل
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء و لا وحی نزل و امام زین العابدین و بعضی از مخدرات سراپرده طهارت در آن روز با یزید مناظرات فرمودند و سخنان زشت او را جوابهای درشت گفتند و چون یزید شنید که مردم بر قتله امام حسین نفرین میکنند با شمر و همراهان او بحسب ظاهر خشونت کرد و گفت و اللّه که من از اطاعت شما بدون قتل حسین رضی اللّه عنه راضی بودم لعنت بر پسر مرجانه باد که بر چنین امری شنیع اقدام نموده آنگاه اسباب سفر امام زین العابدین و سایر اهلبیت را تهیه کرده سرهای شهدا را بدیشان سپرد و نعمان بن بشیر انصاری را با سی سوار بهمراهی آن طایفه واجب التعظیم مامور گردانید و امام چهارم با خواهران و عمات و سایر اقربا متوجه مدینه طیبه گشته در بیستم شهر صفر سر امام حسین و سایر شهیدان کربلا را رضی اللّه عنهم با بدان ایشان منضم ساخت و از آنجا بسر تربت مقدس جد بزرگوار خود شتافته رحل اقامت انداخت اصح روایات که مختار بعضی از شیعه حیدر کرار و علماء اخیار است در باب مدفن سر مکرم آن قدوه ابرار همین است که ثبت افتاده اما طبقه از مورخان خلاف این گفتهاند امام یافعی در مرآه الجنان از حافظ ابو العلاء الهمدانی روایت کرده که یزید سر امام شهید را بمدینه فرستاد و حاکم آن بلده عمر بن سعید آن سر مکرم را در کفن پیچیده بگورستان نزدیک روضه مقدسه فاطمه زهراء سلام اللّه
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۶۱
علیها دفن کرد و العلم عند اللّه تعالی و بر رای مستخبران آثار و ضمیر مستمعان اخبار در نقاب اختفا و حجاب استتار نخواهد بود که علماء متقدمین و فضلاء متاخرین در باب مقتل امام حسین و معارضات زینب بنت امیر المؤمنین و محاورات امام زین العابدین با یزید لعین رسایل ساختهاند و مؤلفات پرداخته و خامه سوگوار درین اوراق مجملی از آن وقایع بر لوح بیان نگاشت و زبان سخنگذار از تقریر تفصیل آن احوال احتراز لازم داشت مثنوی
ز تفصیل افعال اهل عنادکه لعنت بر آن قوم بدفعل باد
قلم راست ننک و زبان راست عارخرد را بجز لعن ایشان چهکار
ذکر اولاد و ازواج امام حسین سلام اللّه علی نبینا و علیهم فی الدارین
بروایت ابو الکرام عبد السلام صاحب مستقصی و شیخ مفید امام حسین علیه السّلام شش فرزند داشت علی بن الحسین الاصغر که مادرش شاه زنان بنت یزد جرد بن شهریار بود و علی بن الحسین الاکبر که از لیلی بنت ابی مره عروه بن مسعود الثقفیه تولد نمود و در کربلا بسعادت شهادت رسید و جعفر بن الحسین که مادر او قضاعیه بود و در زمان حیات پدر باجل طبیعی از عالم انتقال فرمود و عبد اللّه الحسین که در حالت طفولیت بزخم تیر یکی از ملاعین کربلا شهید گشت و سکینه بنت الحسین که والده او رباب بنت امرؤ القیس الکلابیه است و مادر عبد اللّه بن الحسین نیز رباب بوده و فاطمه بنت الحسین که از ام اسحق بن طلحه بن عبید اللّه در وجود آمده و درین باب روایات دیگر نیز وارد است از جمله آنکه بعضی از مورخان اولاد ذکور آنحضرت را پنج نفر شمرده گفتهاند که یکی از ایشان عمر نام داشت و عمر در واقعه کربلا چهار ساله بود و بعد از آن باندک زمانی از عالم رحلت نمود و باتفاق جمیع مورخان نسب سایر ائمه معصومین و جمیع سادات حسینی بعلی بن الحسین که ملقب است بزین العابدین ملحق میشود و از دیگر اولاد امام حسین علیه السّلام عقب نمانده و ذکر امام زین العابدین رضی اللّه عنه عنقریب رقمزده کلک بیان خواهد گشت انشاء اللّه تعالی
اما سکینه بنت الحسین علی نبینا و علیهما السلام که بغایت زاهده و فاضله بود بازدواج ابو الدیباج عبد اللّه بن عمرو بن امیر المؤمنین عثمان بن عفان رضی اللّه عنه رضا داد و مهرش هزار درم بود و در سنه عشر و مایه که منصب حکومت تعلق بهشام بن عبد الملک مروان داشت از عالم انتقال نمود
اما فاطمه بنت الحسین بروایتی مسماه بامینه و بقولی امیمه نام داشت و سکینه لقب اوست و آنجناب بجمال ظاهری و کمال باطنی و حسن خلق وجودت طبع موصوف بود بنابرآن او را عقیله قریش میگفتند و نخست مصعب بن زبیر سکینه را بحباله نکاح خویش درآورد و چون مصعب عالم را بدرود کرد عبد اللّه بن امیر المؤمنین عثمان بن عفان رضی اللّه عنه او را بخواست و پس از فوت عبد اللّه زید بن عمرو بن عثمان رضی اللّه عنه بمصاحبت
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۶۲
آن سیده عابده مشرف گشت اما بعد از چندگاه بنابر اشارت هشام بن عبد الملک بن مروان او را طلاق داد و وفات سکینه در زمان هشام بن عبد الملک فی سنه سبع عشر و مائه در مدینه یا مکه اتفاق افتاد اللهم صل علی نبینا خیر الانام و آله العظام سیما الائمه البرره الکرام صلوه لا ینتقضی بمرور الشهور و الا عوام و لا تنقطع بکرور الدهور و الایام
ذکر امام چهارم علی بن حسین بن علی المرتضی علی نبینا و علیهم سلام اللّه تعالی
در مرآه الجنان و فصل الخطاب از کتاب ربیع الابرار که مؤلف ابو القاسم زمخشری است نقل کردهاند که در زمان عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه که سبایاء فارس بمدینه رسید سه دختر یزدجرد بن شهریار در آن میان بود و امیر المؤمنین عمر فرمود که آن دخترانرا مانند سایر اسیران بمعرض بیع درآوردند امیر المؤمنین علی گفت که با بنات ملوک آن معامله نمیتوان کرد که با دیگران فاروق اعظم پرسید که طریقه بیع و شری ایشان چگونه است امیر المؤمنین علی جواب داد که قیمت این دخترانرا مقرر میباید ساخت تا مردم ثمن ایشانرا معلوم نموده هرکس خواهد باداء آن قیام نماید و امیر المؤمنین عمر برین موجب فرمان فرمود و امیر المؤمنین علی آن سه دختر را بخرید و یکی را بامام حسین و دیگریرا بمحمد بن ابی بکر و سیم را بعبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهم بخشید و امام حسین را از آن مخدره زین العابدین و محمد را از آن مستوره قاسم و عبد اللّه را از آن عفیفه سالم تولد نمود پس علی بن الحسین و قاسم بن محمد و سالم بن عبد اللّه پسران خاله یکدیگر باشند و مادر امام چهارم بروایت مشهور شهربانو نام داشت و قیل شهربان و قیل شاه زنان و قیل سلافه و در بعضی کتب عوض سلافه سلامه نوشته شده و قیل غزاله و در کشف الغمه از ابن خشاب مرویست که والده امام چهارم خوله بود بنت یزدجرد ملک فارس (و هی التی سماها امیر المؤمنین شاه زنان) و تولد آن امام عالیمقام بروایت اصح و اکثر در ماه شعبان سنه ثمان و ثلثین از هجرت سید المرسلین در مدینه اتفاق افتاد (و قیل سنه سبع و ثلثین و قیل سنه سته و ثلثین و قیل سنه ثلاث و ثلثین) و اسم همایون امام چهارم علی بود و کنیت شریفش ابو محمد و ابو الحسن و ابو القاسم نیز گفتهاند و قیل ابو بکر و القاب آنجناب زین العابدین و سید العابدین و سجاد و ذو الثفنات است و ابن خشاب مرقوم کلک بیان گردانیده که زکی و امین نیز از جمله القاب امام زین العابدین است و آنجناب بروایت اول که مختار اکثر ارباب اخبار است در زمان شهادت امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه دو ساله بود و در وقت وفات امام حسن سلام اللّه علیه دوازده ساله و در واقعه کربلا بیست و سه ساله و بعد از آن حادثه سی و چهار سال دیگر عمر یافته در مدینه فی محرم الحرام سنه خمس و تسعین ببهشت برین خرامید و در گورستان بقیع پهلوی عم خویش امام حسن مدفون گردید مدت عمر عزیزش بدین روایت پنجاه و هفت سال باشد و اوقات امامتش
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۶۳
سی و چهار سال و بقول امام یافعی و بعضی دیگر از مورخین انتقال آن امام ستودهخصال از دار ملال در سنه اربع و تسعین روی نمود حمد اللّه مستوفی گوید که باعتقاد علماء شیعه ولید بن عبد الملک بن مروان آنجناب را زهر داد بنابراین روی بفردوس اعلی نهاد و العلم عند اللّه تعالی
گفتار در تبیین بعضی از مناقب امام زین العابدین سلام اللّه علیه و علی سایر الائمه الهادین
علماء امم و فضلاء بنی آدم اتفاق دارند که امام همام علی بن الحسین رضی اللّه عنهما بمحاسن ذات و مکارم صفات و وفور دانش و بزرگواری و کثرت طاعت و پرهیزکاری از کافه سادات عالم و عامه منتسبان خاندان حضرت خاتم امتیاز تمام داشت و همواره همت عالی نهمت بر تشیید قواعد شرع شریف و تمهید مبانی ملت حنیف و اشاعه جود و سخاوت و افاضه لطف و مرحمت میگماشت امارات فضل و سیادت و علامات علم و سعادت از ناصیه همایونش ساطع و انوار سروری و امامت و آثار دینپروری و کرامت از جبین مبینش لامع سنن سنیه مصطفویه از حرکات و سکناتش ظاهر و سیر مرضیه مرتضویه از افعال و اقوالش با هرحسن اخلاق حسن از احسان فراوانش پیدا و لطف گفتار حسین از الفاظ فصاحت نشانش هویدا مثنوی
سرو گلزار دین امام علیباطنش پر ز فیض لم یزلی
کوکبی بود بر سپهر شرفشرفش دودمان شاه نجف
قره العین مرتضی و بتولذات او مظهر صفات رسول
شاد جان حسن ز احسانشبود همچون حسین عرفانش اما جلوس آن مهر سپهر کرامت بر مسند مشید امامت بموجب وصیت آباء بزرگوارش مقرر بود و از جمله غرایب آنکه حجر الاسود نیز در آن قضیه اداء شهادت نمود و بیان این سخن آنست که نوبتی در مکه مبارکه میان امام زین العابدین و محمد بن حنفیه علیهما السلام و التحیه در باب امامت گفت و شنید واقع شد محمد بن حنفیه گفت من بامامت سزاوارترم زیرا که فرزند صلبی علی بن ابی طالبم لایق آنکه سلاح رسول صلی اللّه علیه و سلم پیش من باشد امام زین العابدین گفت ای عم از خدا بترس و طلب امری که حق تو نباشد مکن محمد بن حنفیه بر سخن خود اصرار نموده علی بن الحسین گفت مناسب آنستکه نزدیک حجر الاسود رویم و از او بپرسیم که امام زمان کیست تا کیفیت حال بوضوح انجامد و محمد بن حنفیه برین موجب راضی شده باتفاق نزدیک حجر الاسود رفتند و محمد بن حنفیه باشارت زین العابدین رضی اللّه عنه در سؤال تقدیم نموده از ایزد متعال استدعا کرد تا حجر الاسود بر امامت او ادای شهادت نماید اما جوابی نشنید آنگاه آن جناب امامتپناه فرمود که ای حجر بحق آنخدائی که مواثیق انبیاء و اوصیاء را در تو ودیعت نهاده است که ما را خبر دهی بزبان عربی فصیح که وصی و امام بعد از حسین بن علی کیست و چون این سخن بر زبان آن امام عالیمقام بگذشت حجر در حرکت آمد بمثابه که نزدیک بود که از موضع خویش بیرون
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۶۴
افتد و بلغت عربی روشن گفت بخدائیکه سزاوار پرستش اوست که وصایت و امامت بعد از حسین بن علی بعلی بن حسین رسیده است و امام زمان اوست و محمد بن حنفیه که مشاهده این امر بدیع نمود بامامت زین العابدین رضی اللّه عنه قائل گشته محبتش را در دل جای داد و در بعضی از نسخ معتبره مسطور است که شبی علی بن الحسین علیهما السلام باداء نماز تهجد قیام مینمود شیطان بصورت اژدها متمثل شد تا آنجناب را از عبادت بخود مشغول سازد امام بدو التفات نکرد پس شیطان انگشت پای مبارکش را بگرفت ایضا امام ملتفت نشد پس چنان بفشرد که متألم گشت و با وجود اینحال امام بوی نپرداخت آنگاه بعنایت الهی بر جناب امامتپناهی منکشف شد که آن شیطان است لاجرم زبان بشتم ابلیس گشاده طپانچه برو زد و گفت دور شو خوار و ذلیل ای ملعون و چون شیطان غایب شد و امام برخاست که ورد خود را باتمام رساند هاتفی سه نوبت آواز داد که انت زین العابدین بنابرین آن امام هدایتقرین بزین العابدین ملقب شد آوردهاند که چون امام زین العابدین وضو ساختی رنک همایونش زرد گشتی سر اینحال را از وی سؤال کردند جواب داد که هیچ میدانید که روی بجناب عزت و علا و عظمت و کبریای که میآورم و توجه عزیمت بخدمت که دارم در شواهد النبوه مذکور است که شبی در مدینه سائلی میگفت که (این الزاهدون فی الدنیا الراغبون فی الآخره) از جانب گورستان بقیع آواز هاتفی شنیدند که میگفت که آن علی بن الحسین است در ترجمه مستقصی از ابو علی زیاد بن رستم مرویست که گفت در مجلس جعفر صادق رضی اللّه عنه حاضر بودم که ذکر امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه مذکور شد امام جعفر فرمود که هیچکس را از امت طاقت عمل رسول صلی اللّه علیه و سلم نباشد مگر علی بن ابیطالب را و اگرچه آنکس عمل مردی کند روی او در میان بهشت و دوزخ بود یعنی بثواب این امیدوار و از عذاب آن خایف باشد پس فرمود که امیر المؤمنین علی هزار بنده از مال خود آزاد کرد که بکد یمین و عرق جبین در تحت تصرف داشت و لباس او بغیر کرباس نبودی و از آستین جامهاش اگر چیزی از سر دست فاضل بودی مقراض طلبیدی و زیادتی را ببریدی و هیچکس از فرزندان و اهلبیت آنحضرت با او آن قدر مشابهت نداشت در لباس و علم و تقوی که علی بن الحسین زین العابدین داشت نظم
امامی کز ازل فضلش جلی بودعلی بن حسین بن علی بود
جمالش آفتاب عالمافروزدلش از نور طاعت صیقلی بود
مقامش بود برتر ز آنچه گویمغم دل از کلامش منجلی بود
بفضل و علم و حلم و زهد و تقوی
شبیه مصطفی شبه ولی بود حکایت از زهری مرویست که گفت در مدینه شنیدم که علی بن الحسین را بفرمان عبد الملک بن مروان غل بر گردن و بند بر پای نهاده در خیمه حبس کردهاند و موکلان میخواهند که او را از آن بلده بیرون برند و من نزد آن جماعت رفته دستوری خواستم که با آنجناب ملاقات نموده شرط وداع بجای آوردم و چون رخصت یافتم بنزدیک او شتافته بگریستم و گفتم کاشکی من بجای تو میبودم فرمود که ای زهری تو میپنداری که من ازین قیود زحمتی دارم بدانکه هرگاه که
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۶۵
من خواهم اینها از من دور شود اما میباید که اگر بتو و امثال تو اندوهی رسد از عذاب الهی یاد کنی تا آن آسان گردد و بعد از آن خود را از غل و بند رهائی داد و گفت ای زهری من زیاده از دو منزل با این جماعت نخواهم رفت و من امام را وداع کرده چون چهار روز ازین گفت و شنید منقضی گردید موکلان او بشهر بازگشتند و در طلبش طریق سعی و اهتمام پیمودند و مردم کیفیت حال را از ایشان پرسیدند گفتند که ما در منزلی فرود آمده بودیم و شب همهشب علی بن الحسین را محافظت نمودیم لیکن صباح او را ندیدیم و بندهایش را در محل یافتیم زهری گوید که بعد از آن بچندگاهی نزد عبد الملک بن مروان رفتم و او چون مرا دید از حال علی بن الحسین رضی اللّه عنه پرسید و من آنچه از آن باب معلوم داشتم بدو گفتم عبد الملک مروان گفت در همان اوان که گماشتگان من او را گم کرده بودند نزد من آمد و فرمود که میان من و تو چه واقع شده است او را گفتم پیش من اقامت نمای گفت نمیخواهم پس بیرون رفت و اللّه که من از خوف و هیبت او بجان آمده بودم حکایت در شواهد النبوه مسطور است که روزی امام زین العابدین رضی اللّه عنه با اصحاب خویش در صحرائی نشسته بود ناگاه آهوئی آمد و در برابر آنجناب ایستاده دست خود بزمین میزد و بانک میکرد حاضران گفتند یا بن رسول اللّه این آهو چه میگوید امام فرمود که میگوید که فلان قریشی دیروز بچه مرا گرفته است و مرا از دیروز باز میسر نشده که آن رضیع را شیر دهم این سخن را بعضی از حضار در دل انکار کردند و امام کس فرستاد و آن قریشی را طلبید و فرمود که این آهو از تو شکایت مینماید که دیروز بچه ویرا گرفته و از آن وقت باز آن آهوبچه شیر نخورده و از من درخواست میکند که از تو التماس نمایم که بچه او را حاضر گردانی تا شیر دهد و باز بتصرف تو گذارد آن قریشی فی الحال آهوبچه را بنظر امام آورد و آهو او را شیر داده آنگاه جناب امامتپناه از آن قریشی درخواست فرمود که آن آهو بچه را بوی بخشد و قریشی این ملتمس را مبذول داشته امام زین العابدین ویرا بمادرش مسلم داشت و آن آهو با بچه خویش روان شد و بانک میکرد پرسیدند که یا بن رسول اللّه چه میگوید فرمود که شما را دعا میکند و میگوید که جزاکم اللّه خیرا حکایت از منهال بن عمرو مرویست که گفت در وقتی که از کوفه جهت گذاردن حج اسلام بمکه شریفه رفته بودم نزد علی بن الحسین درآمدم از من پرسید که حال خزیمه بن کاهل الاسدی چیست گفتم که ویرا در کوفه زنده گذاشتم دست بدعا برآورد و گفت (اللهم اذقه حر الحدید اللهم اذقه حر النار) چون بکوفه بازگشتم مختار بن ابی عبیده خروج کرده بود بنابر سابقهای که با وی داشتم بملاقاتش شتافتم چون بدو رسیدم سوار شد و من با او همراهی نمودم در اثناء راه در موضعی بایستاد و انتظار میکشید ناگاه خزیمه را آوردند مختار گفت الحمد للّه که خدایتعالی مرا بر تو دست داد و جلاد را طلبیده فرمود تا دستها و پایهای ویرا بریدند آنگاه با فروختن آتش اشارت کرد و خرواری نی حاضر ساخته خزیمه را در میان آن نهادند و بسوختند و من چون این حال را مشاهده نمودم گفتم سبحان اللّه مختار پرسید که چرا
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۶۶
تعجب کردی قصه دعای علی بن الحسین را شرح کردم مرا سوگند داد که تو خود این دعا را از وی شنیدی گفتم بلی پس مختار فرود آمد و دو رکعت نماز گذارد و بعد از آن درنک نمود ساعتی و سر بسجده نهاده و مدتی در سجده بود پس سر برداشت و روان شد و من با او موافقت کردم گذرش بر در خانه من افتاد ویرا مراعات ضیافت نمودم گفت ای منهال مرا خبر دادی که خدای تعالی دعاء علی بن الحسین را اجابت فرمود پس میگوئی که بیا تا چیزی خوریم امروز روز آنست که بشکرانه این توفیق که یافتهام روزه دارم مصراع
شکر توفیق کار احرار است
حکایت در چندین کتاب معتبر بنظر این ذره احقر درآمده که هشام بن عبد الملک بن مروان در ایام ایالت پدر خویش یا در اوان حکومت برادر خود ولید بگذاردن حج اسلام قیام مینمود و در وقت طواف خانه هرچند سعی کرد بواسطه ازدحام طوایف انام استلام حجر اسود او را میسر نشد و بر منبری نشسته بنظاره خلایق مشغول گشت و در آن مقام جمعی از اعیان شام در ملازمتش بودند در آن اثناء امام زین العابدین رضی اللّه عنه بطواف کعبه آمد نظم
در کساء بهاء وحله نوربر حریم حرم فکند عبور
هرطرف میگذشت بهر طوافدر صف خلق میفتاد شکاف
زد قدم بهر استلام حجرگشت خالی ز خلق راهگذر یکی از اهل شام که امام را نمیشناخت از هشام پرسید که این کیست که فرق انام او را این مقدار اعزاز و احترام مینمایند هشام از خوف آنکه مبادا اهل شام بخدمت آن عالیمقام میل فرمایند تجاهل کرده گفت مرا بحال اینشخص معرفتی نیست ابو فراس که مشهور است بفرزدق شاعر در آن محفل حاضر بود بیت
گفت من میشناسمش نیکو
زو چه پرسی بسوی من کن رو و شامی روی بجانب فرزدق آورده ابو فراس قصیده غرا در منقبت امام زین العابدین رضی اللّه عنه در سلک نظمانتظام داد و دو بیت آن قصیده اینست شعر
هذا الذی تعرف البطحاء و طأتهو البیت یعرفه و الحل و الحرم
هذا ابن خیر عباد اللّه کلهم
هذا التقی النقی الطاهر العلم و حاصل الفحوای ابیات آن قصیده فصاحت آیات ازین اشعار که ناظم او جامیست از سلسله الذهب مستفاد میگردد نظم
آنکس است اینکه مکه و بطحازمزم و بو قبیس و خیف و مناء
حرم و حل و بیت و رکن و حطیمناودان و مقام ابراهیم
مروه مسعی صفا حجر عرفاتطیبه کوفه کربلا و فرات
هریک آمد بقدر او عارفبر علو مقام او واقف
قره العین سید الشهداستزهره شاخ دوحه زهراست
میوه باغ احمد مختارلاله راغ حیدر کرار
چون کند جای در میان قریشرود از فخر بر زبان قریش
که برین سرور ستوده شیمبنهایت رسیده فضل و کرم
ذروه عزت است منزل اوحامل دولتست محمل او
از چنین عز و دولت ظاهرهم عرب هم عجم بود قاصر
جدا ورا بمسند تمکینخاتم الانبیاست نقش نگین
لایح از روی او فروغ هدیفایح از خوی او شمیم وفا
طلعتش آفتاب روزافروزروشنائیفزای ظلمتسوز
جدا و مصدر هدایت حقاز چنان مصدری شده مشتق
از حیا نایدش پسندیدهکه گشاید بروی کس دیده
خلق ازو نیز دیده خوابانندکز مهابت نگاه نتوانند
نیست بیسبقت تبسم او تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۶۷ خلق را طاقت تکلم اودر عرب در عجم بود مشهور
گو ندانش مغفل مغرورهمه عالم گرفت پرتو خور
گر ضریری ندید زان چه ضررشد بلند آفتاب بر افلاک
بوم زو گر نیافت بهره چه باکبر نکوسیرتان و بدکاران
دست او ابر موهبت بارانفیض آن ابر بر همه عالم
گر بریزد نمی نگردد کمهست از آن معشر بلندآئین
که گذشتند ز اوج علیینحب ایشان دلیل صدق و وفاق
بغص ایشان نشان کفر و نفاققربشان پایه علو و جلال
بعدشان مایه علو و ضلالگر شمارند اهل تقوی را
طالبان رضای مولا رااندر آن قوم مقتدا باشند
و ندران خیل پیشوا باشندگر بپرسد ز آسمان بالفرض
سایلی من خیار اهل لارضبزبان کواکب و انجم
هیچ لفظی نیاید الاهمهم غیوث الندی اذا وهبوا
هم لیوث الثری اذا تهبواذکرشان سابق است در افواه
بر همه خلق بعد ذکر الهسر هرنامه را رواج فزای
نام ایشانست بعد نام خدایختم هرنظم و نثر را الحق
باشد از یمن نامشان رونق
و چون هشام این قصیده بلاغت نظام را از فرزدق استماع نمود در غضب رفته بحبس او فرمان فرمود نظم
ساخت در چشم شامیان خارشحبس فرمود بهر انکارش و اشعار آبدار آن قصیده و قضیه حبس آن شاعر برگزیده بسمع شریف امام زین العابدین رسیده مبلغ دوازده هزار درم نزد ابو فراس فرستاد و فرزدق رقم فیول بر آن انعام نکشید و بر زبان گذرانید که من آن ابیات را از برای کسب مثوبات اخروی در سلک نظم کشیدهام نه از جهت اخذ مزخرفات دنیوی امام زین العابدین فرمود (که انا اهل البیت اذا وهبنا شیئا لا نستعیده فقبله الفرزدق) نظم
گفت ما اهلبیت احسانیمهرچه دادیم باز نستانیم
ابر جودیم بر نشیبوفرازقطره از ما بما نگردد باز
آفتابیم بر سپهر علانفتد عکس ما دگر سوی ما
چون فرزدق بآن وفا و کرم
گشت بینا قبول کرد درم در فصل الخطاب از شیخ الحرمین ابی عبد اللّه القرطبی مرویست که گفت بر تقدیری که فرزدق را بر درگاه حق غیر ازین عمل نباشد ببهشت در خواهد آمد نظم
صادقی از مشایخ حرمینچون شنید این نشید دور از شین
گفت میل مراضی حق رابس بود این عمل فرزدق را
گر جز اینش ز دفتر حسناتبرنیاید ثواب یافت نجات
مستعد شد لقای رحمان رامستحق شد رضای رضوانرا
ز انکه نزدیک حاکم جابرکرد حق را برای حق ظاهر
بود قصد فرزدق الحق حقمیکنم من هم از فرزدق دق
رشحه ز آن سجال لطف و نوالکه رسیدش از آن خجسته مآل
ز ان حریفم اگر رسد حرفیبندم از دولت ابد طرفی
ذکر اولاد امجاد امام زین العابدین رضوان اللّه علیهم اجمعین
ارباب اخبار در عدد اولاد امام چهارم اختلاف بسیار کردهاند بعضی را عقیده آنکه آن جناب را پانزده فرزند بوده است هشت پسر و هفت دختر و کمال الدین محمد بن طلحه و عبد اللّه بن خشاب چنان اعتقاد کردهاند که امام زین العابدین را اصلا دختر نبوده
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۶۸
و در تاریخ گزیده مسطور است که بروایتی آن امام عالیگهر پانزده پسر و نه دختر داشته و از اسامی اولاد ذکور آن جناب هشت اسم متفق اکثر اهل خبر است برینموجب که مذکور میگردد محمد الباقر که از ام عبد اللّه فاطمه بنت الحسن تولد نموده بود زید که در کوفه بسعادت شهادت رسید عمر عبد اللّه عبید اللّه حسن حسین علی که بقول صاحب گزیده افطس لقب داشت و مادران این هفت امامزاده امهات اولاد بودهاند و اسامی بنات مکرمات آن خجستهصفات آنچه در کشف الغمه از شیخ مفید نقل کرده شده اینست که نوشته میشود خدیجه فاطمه علیه ام کلثوم و از تاریخ گزیده چنان مستفاد میگردد که ام موسی و ام حسن و ملیکه نیز از جمله اسامی بنات امام زین العابدین است سلام اللّه علی خیر الانام و علیهم الی یوم القیام و العلم عند اللّه الملک العلام
ذکر امام پنجم محمد بن علی بن الحسین علیهم السلام
امام پنجم هاشمی است از دو هاشمی تولد نموده و علوی است از دو علوی در وجود آمده زیرا که پدر بزرگوارش زین العابدین بن حسین است و مادر نامدارش فاطمه بنت امام حسن و ولادت با سعادت آن جناب در مدینه روز جمعه سیم صفر سنه سبع و خمسین از هجرت سید المرسلین اتفاق افتاد و بعضی از مورخین در غره رجب سنه مذکوره گفتهاند اسم شریف آن امام عالیمقام محمد است و لقبش باقر (و لقب بذلک لتبقرهای توسعه فی العلم) و بقول کمال الدین محمد بن طلحه شاکر و هادی نیز از جمله القاب آنجنابست و امام محمد باقر مکنی بابو جعفر بود و ابو جعفر در وقت شهادت جد خویش امام حسین رضی اللّه عنه سه ساله بود و در زمان وفات پدر خود امام زین العابدین سی و هشتساله و در سنه اربع عشر و مائه فوت شد و بدین روایت که اصح اقوالست مدت عمر عزیزش پنجاه و هفت سال باشد و زمان امامتش نوزده سال و در تاریخ گزیده مسطور است که بروایت علماء شیعه هشام بن عبد الملک بن مروان آن امام عالیشانرا زهر داد مدفن همایونش باتفاق علماء ملت گورستان بقیع است نزدیک بمرقد بهشتآئین امام زین العابدین سلام اللّه علیهما الی یوم الدین
گفتار در بیان شمهای از مناقب و مفاخر امام عالیمقام محمد بن علی الباقر علیهما السلام
علو شأن این امام ستوده مآثر نه در آن مرتبه است که قلم زبان شرح آنرا تقریر تواند کرد و سمو مکان این قدوه اوائل و اواخر نه بآن مثابه استکه زبان قلم تفصیل آنرا بحیز تحریر تواند آورد و وفور فضل و کمالش در متون دفاتر مسطور است و غزارت مجد و جلالش در بطون صحایف مذکور حقیقت امامتش بموجب نص آباء عالیشانش معین و کثرت کرامتش در منشآت محبان خاندانش مبین قطعه
سپهر عز و جلالت محمد باقرکه بود نور امامت ز طلعتش ظاهر
باسم و رسم موافق باحمد مرسلباصل و نسل معادل
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۶۹ بطیب و طاهربجود و حلم بسان حسن عدیم المثل
بفضل و علم چو حیدر بعهد خود نادرغبار مقدم او کحل دیده خورشید
فروغ عارض او رشک زهره زاهررسانده هم بزبان نیاز از اعزاز سلام مصطفوی را بحضرتش جابر میمون قداح روایت کند از امام جعفر الصادق و او از پدر نامدار خویش محمد الباقر که گفت روزی پیش جابر بن عبد اللّه الانصاری رضی اللّه عنه درآمدم در حالیکه مکفوف البصر بود و سلام کردم بجواب مبادرت نموده پرسید که تو کیستی گفتم محمد بن علی بن الحسین گفت نزدیک آی پیش او رفتم دست مرا ببوسید و قصد کرد که بتقبیل پای من نیز قیام نماید دورتر شدم پس گفت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ترا سلام میرساند گفتم (و علی رسول اللّه السلام و رحمه اللّه و برکاته) یا جابر بچه تقریب حبیب حضرت عزت مرا یاد نموده و درباره من این لطف و مرحمت فرموده بیت
گفتی که خسرو آن منست اینچه دولتستیا رب منم که میگذرم بر زبان تو جابر گفت روزی در خدمت رسول صلی اللّه علیه و سلم بودم فرمود که ای جابر شاید که تو بمانی تا آن وقت که ملاقات کنی با یکی از فرزندان من که ویرا محمد بن علی بن الحسین گویند خدای تعالی ویرا نور حکمت خواهد داد او را از من سلام رسان و در روایت دیگر از جابر رضی اللّه عنه چنین آمده است که گفت (قال لی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوشک ان تبقی حتی تلقی ولدا من الحسین یقال له باقر یبقر علم الدین بقرا فاذا لقیته فاقرا منی السلام) حکایت ابو بصیر که بصر وی از نور بینائی عاطل بود روایت نموده که روزی محمد بن علی را گفتم که شما ذریت حضرت رسالتید فرمود که آری پرسیدم که رسول صلی اللّه علیه و سلم وارث علوم جمیع انبیا بود جواب داد که آری گفتم که شما تمامی علم رسول را میراث یافتهاید فرمود که بعنایت حضرت الوهیت میراث پدر خویش یافتهایم گفتم برین تقدیر شما را قدرت آن باشد که مرده بدعاء شما زنده شود و اکمه و ابرص شفا یابند و هرچه مردم بخورند و ذخیره نهند از آن خبر دهید گفت آری باذن ایزد تعالی بعد از آن باقر با من گفت که ای ابو بصیر پیشتر آی چون نزدیک او رفتم دست مبارک بر چشم من نهاد و گفت یا کافی و بروی من فرود آورد فی الحال چشم من بینا شد چنانکه کوه و صحرا و ارض و سما را دیدم باز دست مبارک بر روی من بمالید تا چشم من نابینا شد آنگاه بر زبان آورد که ای ابو بصیر اگر خواهی باذن الهی ترا بینا سازم چنانچه دیدی و حساب تو بر خدای تعالی باشد و اگر خواهی چشم تو همچنان نابینا بود و بیحساب ببهشت درآئی گفتم آن میخواهم که چند روز نابینا باشم و بیحساب در بهشت درآیم حکایت نقلست که حبابه و البه روزی بملازمت باقر علیه السّلام و التحیه رسید آنجناب فرمود که چرا پیش ما دیر میآئی حبابه گفت بر سر من سفیدی پیدا شده استکه خاطر مرا مشغول میدارد باقر رضی اللّه عنه فرمود که آنرا بمن نمای حبابه بموجب فرموده عمل نموده باقر دست مبارک بآن فرود آورد در حال سیاه شد پس فرمود که آینه بوی دهید و چون آینه بوی دادند دید که موی وی سیاه گشته است حکایت از ابو بصیر مرویستکه گفت در آن ایام که علی بن الحسین رضی اللّه عنه وفات یافته بود در مسجد
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۷۰
رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم در خدمت باقر بودم ناگاه داود بن سلیمان و ابو جعفر منصور دوانیقی درآمدند داود نزد باقر رضی اللّه عنه آمد و ابو جعفر در موضعی دیگر بنشست باقر فرمود که منصور چون پیش ما نیامد داود عذری گفته امام فرمود که چندان برنیاید که دوانیقی والی امر خلق شود و مالک شرق و غرب گردد و عمر دراز یابد و چندان کنوز جمع کند که پیش از وی کسی نکرده باشد داود برخاست و آن سخن را با ابو جعفر در میان نهاد و منصور بخدمت امام آمده عرضکرد که مرا هیچچیز از آمدن بملازمت تو بازنداشت مگر تعظیم و اجلال تو پس پرسید که آنچه سخن استکه داود از تو نقل نموده جواب داد که راست است و چنان خواهد شد باز سؤال کرد که ملک ما پیش از ملک شما خواهد بود فرمود که آری بار دیگر پرسید که بعد از من هیچیکی از اولاد من بسلطنت خواهد رسید فرمود آری بار دیگر سؤال کرد که مدت ملک ما بیشتر باشد یا زمان حکومت بنی امیه فرمود که مدت ملک شما و هرآینه بگیرند ملک را کودکان شما و بآن بازی کنند چنانکه با گوی لعب نمایند و اینمعنی از پدر مرا معلوم شده است و چون خلافت بابو جعفر دوانیقی رسید از آن سخنان باقر رضی اللّه عنه تعجب مینمود حکایت در کشف الغمه از مؤلف مؤید الدین ابو طالب محمد العلقمی الوزیر منقولستکه یکی از سلف روایت کرده که در میان مکه و مدینه بودم که ناگاه سیاهی از دور نموده گاهی ظاهر میشد و گاهی مختفی چون نزدیک رسید دیدم که کودکی هفتساله یا هشتساله بر من سلام کرد جواب دادم و بعد از آن گفتم (من این) گفت (من اللّه فقلت و الی این قال الی اللّه) پس گفتم که زاد تو چیست فرمود پرهیزگاری گفتم که تو کیستی گفت (انا رجل عربی فقلت ابن لی قال انا رجل قرشی فقلت ابن لی قال انا رجل غلوی فقلت ابن لی قال انا رجل هاشمی ثم انشد لنحن علی الحوض ذواده نزود و تسعد و زاده فما فاز من فاز الابنا و ما خاب من خبأ زاده) بعد از آن گفت که منم محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب چون بازنگریستم ویرا ندیدم ندانستم که با آسمان بالا رفت یا بزمین نزول نمود و گویند نقش خاتم امام محمد باقر رضی اللّه عنه این بود که (ظنی باللّه حسن و بالنبی المؤتمن و بالوصی ذی المنن و بالحسین و الحسن
ذکر اولاد امجاد امام واجب الاحترام ابو جعفر محمد بن علی علیه السّلام
فرزندان امام محمد باقر بروایت کمال الدین محمد بن طلحه و عبد اللّه بن الخشاب چهار نفر بودهاند سه پسر و یک دختر و اسامی ایشان اینست جعفر عبد اللّه ابراهیم ام سلمه اما شیخ مفید و بعضی دیگر از فضلاء صاحب تایید آوردهاند که آنجناب را هفت فرزند بوده شش پسر و یک دختر جعفر و عبد اللّه که مادر ایشان ام فروه بنت قاسم بن محمد بن ابی بکر بود ابراهیم عبد اللّه رجا که از ام حکیم بنت اسد بن المغیره الثقفیه تولد نموده بودند علی زینب که والده ایشان ام ولد بود و العلم عند اللّه الودود
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۷۱
ذکر امام ششم جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام من اللّه الخالق
ولادت با سعادت آن مهر سپهر سیادت بروایت بسیاری از علماء امت در سنه ثمانین از هجرت خاتم النبیین در مدینه طیبه اتفاق افتاد (و قیل سنه ثلث و ثمانین فی یوم الاثنین الثلث عشره لیله بقیت من شهر ربیع الاول) و اسم شریفش جعفر است و کنیتش ابو عبد اللّه و قیل ابو اسمعیل و آنجناب را القاب بسیار است اشهرها الصادق و منها الصابر و الفاضل و الطاهر و والده امام جعفر رضی اللّه عنه باتفاق علماء اعلام ام فروه بود بنت قاسم بن محمد بن ابی بکر الصدیق رضی اللّه عنه و مادر ام فروه اسماء است بنت عبد الرحمن بن ابی بکر رضی اللّه عنه و لذلک قال الصادق رضی اللّه عنه لقد ولدنی ابو بکر مرتین و بروایت اول امام جعفر در وقت وفات جد خود علی بن الحسین علیهما السلام پانزدهساله بود و بروایت ثانی دوازده ساله بود و در زمان انتقال پدر خویش امام محمد باقر بقول نخستین سی و چهارساله و بقول دوم سی و یکساله و فوت امام جعفر در سنه ثمان و اربعین و مائه در روز دوشنبه پانزدهم رجب روی نمود مدت امامتش سی و چهار سال بود و اوقات حیاتش بروایت اول شصت و هشت سال بوده و بروایت ثانی شصت و پنج سال مدفن همایونش گورستان بقیع است نزدیک بقبور پرنور آباء بزرگوار آن امام عالیمقدار در تاریخ گزیده مسطور است که بعقیده علماء شیعه آن جناب را ابو جعفر منصور دوانیقی زهر داد و العلم عند اللّه الخالق العباد.
گفتار در بیان بعضی از مآثر و مفاخر امام همام جعفر الصادق ابن محمد الباقر
صیت مکارم ذات و محاسن صفات امام جعفر علیه السّلام مانند پرتو آفتاب از فلک اخضر سمت انتشار گرفته و وفور کرامات و خوارق عادات آن مهر سپهر امامت و کرامت بسان فیض سحاب در بسیط غبراصفت اشتهار پذیرفته ضمیر منیرش مظهر اسرار علوم دینیه بود و خاطر منورش مهبط انوار معارف یقینیه و تفسیر حقایق آیات بینات کلام الهی از تحریر دلپذیرش مقرر و دقایق کلام معجز نظام حضرت رسالت از تقریر بینظیرش مفسر و حقیقت امامتش نزد کافه علماء امم مسلم و وجود فایض الجودش پیش عامه اولاد آدم مکرم قطعه
محیط جمله کمالات جعفر صادقکه بهر کسب فضائل نمود سلب علایق
لوای مرحمت او پناه اهل سعادت
ظلال مکرمت او ملاذ جمله خلایق کلام او ز حدیث رسول آمده مخبر زبان او ز کلام خدای گفته حقایق در کشف الغمه مسطور است که و قد قیل ان کتاب الجفر الذی یتوارثه بنو عبد المؤمن هو من کلامه علیه السّلام و ان فی هذه المنقبه سنیه و درجه فی مقام الفضایل علیه و این کتاب جعفر بغایت اشتمال دارد بر علوم و اسرار ائمه بزرگوار و ذکر آن در کلام معجز نظام امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام صریح است آنجا که گفت در وقتی که
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۷۲
مامون او را ولیعهد میگردانید که (الجفر و الجامعه یدلان علی خلاف ذلک) و بصحت پیوسته که امام جعفر رضی اللّه عنه روزی میفرمود که (علمنا غابر و مزبور و نکت فی القلوب و نقر فی الاسماع و ان عندنا الجفر الاحمر و الجفر الابیض و مصحف فاطمه علیه السّلام و ان عندنا الجامعه فیها جمیع ما یحتاج الناس الیه) و جمعی از تفسیر این کلام سئوال کردند جواب داد که غابر علم است بدانچه واقع خواهد شد و مزبور علم است بقضایای گذشته و غرض از نکت در قلوب الهام است و مقصود از نقر در اسماع کلام ملائکه است که سخن ایشان را میشنویم و ذوات ایشانرا نمیبینیم اما جفر احمر ظرفیست که سلاح رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم در آن موضوع است و از آنجا بیرون نخواهد آمد تا وقتی که قایم آل محمد ظهور نماید اما جفر ابیض ظرفیست که توریه موسی و انجیل عیسی و زبور داود و سایر کتب الهی در آنجاست اما مصحف فاطمه هرچیز که از قوت بفعل آید و نام هرملکی و حاکمی که تا قیامت پیدا شود در آن است و جامعه کتابیست که طول آن هفتاد گز است که رسول صلی اللّه علیه و سلم آنرا املا فرموده و امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه بخط خود نوشته و هرچه محتاج الیه خلق است تا روز قیامت در آنجا مسطور است (حتی ان فیه ارش الخدش و الجلده و نصف الجلده) و از امام جعفر رضی اللّه عنه روایت است که میفرمود (حدیثی حدیث ابی و حدیث ابی حدیث جدی و حدیث جدی علی بن ابی طالب امیر المؤمنین علیه السّلام و حدیث علی حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و حدیث رسول اللّه قول اللّه عز و جل حکایت ابن جوزی در کتاب صفه الصفوه باسناد خود از لیث بن سعد روایت کرده است که گفت در موسم حج در زمین حرم نماز دیگر گذاردم و بکوه ابو قبیس بالا رفته مردی دیدم که نشسته و روی بقبله دعا آورده میگفت یا رب یا رب چندانکه نفس وی منقطع شد پس گفت یا رباه یا رباه چندانکه نفس وی منقطع شد پس گفت رب رب چندانکه نفس وی منقطع گشت پس گفت یا اللّه یا اللّه چندانکه نفس وی انقطاع یافت گفت یا حی یا حی آن مقدار که نفس او انقطاع پذیرفت پس گفت یا رحیم یا رحیم تا نفس وی منقطع شد پس گفت یا ارحم الراحمین تا نفس وی منقطع گشت هفت بار چنین کرد آنگاه گفت (اللهم انی اشتهی من هذا العنب فاطعمنه اللهم و ان بردی قد خلقا) و هنوز این دعا را باتمام نرسانده بود که دیدم سله پر از انگور و دو برد نو پیش او پیدا شد و حال آنکه در آن وقت انگور نبود پس اراده کرد که از آن انگور بخورد من بدو گفتم که شریک توام فرمود که بچه سبب گفتم زیرا که تو دعا میکردی و من آمین میگفتم فرمود که پیش آی و هیچ ذخیره مکن پس نزدیک وی رفتم و با او آغاز خوردن انگور کردم و آن انگور دانه نداشت و چون سیر خوردم مشاهده نمودم که هیچ از آن سله کم نشد بعد از آن گفت هرکدام از این دو برد که میخواهی بستان گفتم بآن حاجت ندارم فرمود که پنهان شو تا من آن را بپوشم پنهان شدم یکی را ازار ساخت و دیگریرا ردا و آن دو برد کهنه را که دربرداشت بدست گرفت و روان شد من نیز بر اثر وی رفتم چون بمسعی رسید مردی ویرا پیش آمد و گفت (اکسنی کساک اللّه یا بن رسول اللّه) آن دو برد
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۷۳
کهنه را بوی داد و من در عقب آن شخص رفته پرسیدم که این کیست گفت جعفر بن محمد است بعد از آن هرچند او را طلبیدم که استماع حدیث کنم نیافتم صاحب کشف الغمه گوید که این حکایت را جماعتی از رواه و نقله حدیث روایت کردهاند و نوبت اول من این قصه را در کتاب مستغیثین که تالیف ابو القاسم خلف بن عبد الملک بن مسعود است دیدم و آن کتاب را قرائت کردم نزد شیخ رشید الدین ابی عبد اللّه محمد بن ابی القاسم و شیخ رشید آنرا قرائت کرده بود نزد شیخ عالم محی الدین ابی محمد یوسف بن شیخ ابی الفرج بن جوزی و هو یرویه عن مؤلفه اجازه و کانت قرائتی فی شعبان من سنه ست و ثمانین و ستمائه بداری المطلمه علی دجله بغداد عمر اللّه تعالی) غرض آنکه این حدیث از جمله صحاح اخبار است و در کتب سلف منقول از علماء بزرگوار و العلم عند اللّه الملک الغفار حکایت در کشف الغمه از مفضل بن عمر مرویست که گفت روزی با صادق علیه السّلام در مکه براهی میرفتیم ناگاه بسروقت زنی رسیدیم که در پیش وی گاوی مرده افتاده بود و آن زن با جمعی از کودکان میگریست امام صادق علیه السّلام از وی پرسید که حال چیست جواب داد که من با فرزندان خود بشیر این گاو معاش میگذرانیدیم و حال این گاو بمرد و ما در کار خود حیران شده نمیدانیم که چه کنیم امام صادق علیه السّلام گفت که میخواهی حضرت الهی این گاو را زنده گرداند ضعیفه گفت با من سخریت میکنی امام فرمود که سخریت نمیکنم بعد از آن دعا کرد و سر پای بر گاو زد و آواز داد گاو فی الحال برخاست تندرست و صادق رضی اللّه عنه بمیان مردم آمده آن زن ندانست که وی که بود حکایت از علی بن ابی حمزه مرویست که گفت با صادق علیه السّلام بگذاردن حج اسلام میرفتیم اتفاقا در پای نخلی خشک فرود آمدیم و صادق علیه السّلام لب میجنبانید و من نمیدانستم که او چه میگوید ناگاه روی بر آن خرما بن آورد و گفت مرا اطعام کن از آنچه ایزد تعالی در تو ودیعت نهاده است از روزی بندگان خود و من دیدم که خرما بن بسوی وی میل کرد و از وی خوشها آویخته بود پر خرمای تر مرا گفت پیش آی و بسم اللّه بگوی و بخور بموجب فرموده عمل نمودم هرگز خرمائی از آن شیرین تر و خوبتر نخورده بودم اعرابی آنجا حاضر بود گفت هرگز چنین سحری که امروز دیدم ندیده بودم صادق رضی اللّه عنه گفت ما وارثان پیغمبرانیم در میان ما ساحر و کاهن نمیباشد اما دعا میکنیم خدایتعالی اجابت مینماید اگر خواهی دعا کنم تا حق سبحانه ترا مسخ گرداند و سگی سازد اعرابی از جهلی که داشت گفت دعا کن و امام علیه السّلام دعا کرد و فی الحال آن عرب سگی شد و روی بخانه خود نهاد صادق رضی اللّه عنه مرا فرمود که در عقب وی برو برفتم بخانه خود درآمد و پیش اهل و ولد خود دم میجنبانید چوبی برداشتند و او را براندند من بازگشتم و آنچه دیده بودم بعرض صادق رسانیدم آن سگ نیز بازآمده در پیش امام علیه السّلام در خاک میغلطید و آب از چشمان وی میرفت صادق رضی اللّه عنه بر وی ترحم فرموده دعا کرد تا بصورت خود عود نمود آنگاه گفت ای اعرابی بآنچه گفته بودیم ایمان آوردی جواب داد که آری جانم فدای نام تو باد یا بن رسول اللّه هزارهزار بار
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۷۴
حکایت از یونس بن ظبیان روایت کردهاند که گفت با جماعتی در ملازمت صادق علیه السّلام و التحیه بودیم پرسیدیم که چون خدای تعالی ابراهیم را صلوات اللّه علیه گفت که (فَخُذْ أَرْبَعَهً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ) آن مرغان از یک جنس بودند یا از اجناس مختلفه فرمود که میخواهید که شما را مانند آن بنمایم گفتیم آری فرمود که ای طاوس در حال طاوسی حاضر شد پس گفت ای غراب غرابی نیز پدید آمد باز گفت ای باز بازی نیز نمودار گشت پس فرمود ای کبوتر کبوتری نیز حاضر شد پس گفت که همه را بکشتند و ریزهریزه کردند و با یکدیگر درآمیختند و سرهای ایشان را نگاهداشتند بعد از آن سر طاوس را برگرفت و فرمود که ای طاوس دیدیم که گوشت و استخوان و پرهای وی از دیگر مرغان جدا شد و بسر وی چسبیده و جسد طاوس راست گشت و حیات یافت و آن سه مرغ دیگر نیز بهمین طریقه زنده گشتند حکایت در بسیاری از کتب معتبره مسطور است که ابو جعفر منصور دوانیقی روزی ربیع حاجب را باحضار ابو عبد اللّه جعفر صادق علیه السّلام مامور گردانید و چون امام حاضر شد گفت (قتلنی اللّه ان لم اقتلک) تا بکی خواهی که فتنهانگیزی و خون مسلمانان ریزی صادق رضی اللّه عنه گفت که و اللّه که من هیچ نکردهام و داعیه ندارم اگر بتو چیزی رسیده است از زبانگرانی بوده و اگر عیاذا باللّه آنچه گفتی کرده باشم بر یوسف علیه السّلام ظلم کردند عفو نمود و ایوب علیه السّلام چون ببلا مبتلا شد دست در دامن شکیبائی زد و سلیمان را عطا دادند زبان بادای شکر بگشاد و اینجماعت پیغمبرانند و نسب تو بدیشان میپیوندد منصور گفت صدقت و آنجناب را بر پهلوی خود بنشاند پس گفت فلان بن فلان این سخنان از تو بمن رسانیده است آنگاه فرمود تا آن شخص را بمجلس آوردند و از وی پرسید که آنچه بمن گفتی تو خود از جعفر شنیدی جواب داد که آری گفت سوگند میتوانی خورد گفت بلی پس آغاز سوگند خوردن کرد که (باللّه الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ) صادق علیه السّلام گفت یا امیر المؤمنین من او را سوگند میدهم گفت همچنین کن آنگاه امام بآنشخص گفت بگوی (بریت من حول اللّه و قوته و التجأت الی حولی و قوتی لقد فعل کذا و کذا جعفر) و آن لعین اندک امتناعی نموده بالاخره سوگند خورد و هم در مجلس افتاده بمرد منصور گفت تا پای ویرا کشیده بیرون افکندند از ربیع مرویستکه چون صادق رضی اللّه عنه بر منصور درآمد لب خود میجنبانید و هرچند لبش میجنبید غضب منصور فرومینشست تا آنجنابرا نزدیک خود نشاند و خشنود شد و در وقتیکه امام از قصر خلافت بیرون میرفت گفتم که اینمرد بغایت خشمناک بود بر تو چه میخواندی که دمبدم غضب وی فرومینشست گفت دعای جد خود حسین بن علی رضی اللّه عنه را میخواندم که (یا عدتی عند شدتی و یا غوثی عند کربتی احرسنی بعینک التی لا ینام و اکفنی برکنک الذی لا یرام) ربیع گوید که این دعا را یاد گرفتم و هرگاه که مرا شدتی پیش میآمد میخواندم و فرج مییافتم و ایضا ربیع گفت از صادق رضی اللّه عنه پرسیدم که چرا نگذاشتی که آن شخص سوگند خود را تمام کند و او را نوع دیگر سوگند دادی فرمود که چون بنده ایزد تعالی را بیگانگی و
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۷۵
بزرگواری یاد کند حق عز اسمه با وی حلم ورزد و در عقوبت او تاخیر نماید ویرا سوگند دادم بآنچه شنیدی تا زود معاقب شد راقم حروف گوید که امثال اینحکایت اعجاز آیات از آن امام خجستهصفات بسیار منقولست و ذکر مجموع موجب اطناب و تطویل و اللّه یقول الحق و هو یهدی الی سواء السبیل
ذکر اولاد امجاد امام جعفر علی نبینا و علیهم سلام اللّه الاکبر
شیخ کمال الدین محمد بن طلحه و عبد اللّه بن خشاب آوردهاند که امام ابو عبد اللّه جعفر بن محمد الصادق را شش پسر و یک دختر بود و حافظ عبد العزیز بن الاخضر الجنابذی گوید که آنجنابرا هفت پسر و چهار دختر تولد نمود و شیخ مفید افاده کرده استکه اولاد ذکور و اناث صادق علیه السّلام ده نفر بودند برینموجب اسمعیل و عبد اللّه و ام فروه که مادر ایشان فاطمه بنت حسین بن علی بن ابیطالب علیه السّلام بود و موسی کاظم و اسحق و محمد که از حمیده بربریه تولد نمودند و عباس و علی و اسماء و فاطمه که از امهات اولاد شتی در وجود آمده بودند اما اسمعیل بحسب سن کلانترین برادران خود بود و امام جعفر علیه السّلام او را بغایت دوست میداشت و درباره وی مرحمت و عنایت بسیار میفرمود چنانچه جمعی از شیعه گمان بردند که قایممقام پدر او خواهد بود و اسمعیل رضی اللّه عنه در زمان امام جعفر علیه السّلام در منزل عریض وفات یافت و آن جناب از وقوع آن مصیبت بمرتبهای متألم شد که شرح آن تیسیرپذیر نیست و در وقتیکه جنازه اسمعیل را ببقیع میبردند چند نوبت فرمود که جنازه را بر زمین نهاده رویش باز کردند تا نزد جماعتیکه مظنه داشتند که اسماعیل ولیعهد پدر خواهد بود فوت آنجناب محقق شود مع ذلک طایفهای چنان اعتقاد نمودند که امامت از امام جعفر علیه السّلام با اسمعیل نقل کرده بود از وی به پسرش محمد بن اسمعیل رسیده و زمره گمان بردند که اسمعیل مرده و امام زمان اوست و این هردو طبقه را مورخان اسماعیلیه خوانند اما عبد اللّه بن جعفر علیه السّلام بعد از اسمعیل اسن اخوان بود چون پدرش وفات یافت دعوی امامت نموده فرقه متابعتش کردند لیکن بالاخره اکثر آنجماعت ازو برگشته بامامت موسی کاظم رضی اللّه عنه قایل شدند و جمعی را که بر آن اعتقاد راسخ بودند افطحیه خوانند بسبب آنکه داعی ایشان عبد اللّه بن الافطح نام داشت و قولی آنکه عبد اللّه بن جعفر افطح الرجلین بود بنابرآن اتباعش را افطحیه خوانند اما اسحق بن جعفر رضی اللّه عنهما فاضل و مجتهد و پرهیزکار و پاکیزه روزگار بود و جمعی کثیر از علمای کبار از آنجناب احادیث و اخبار نقل نمودهاند و اسحاق ملازمت برادر بزرگوار خویش موسی الکاظم مینمود و بامامتش قایل بود اما محمد بن جعفر بصفت سخاوت و شجاعت اتصاف داشت و او روزی بصوم گذرانید و روزی افطار فرمودی و هرروز کبشی جهه ضیافت صرف نمودی و اعتقادش بروایتی موافق زیدیه بود در آن معنی که باید که امام خروج کند و بضرب شمشیر از مخالفان انتزاع ملک نماید بنابرآن در سنه تسع و تسعین و مائه بر مأمون خروج کرد و قولی آنکه
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۷۶
حسین بن حسن افطس علوی در وقت استیلاء بر مکه آنجنابرا بکره بر مسند خلافت نشاند و بر هرتقدیر اسحاق بن موسی العباسی با عیسی جلودی از قبل مأمون بقتال محمد اقبال نموده آنجنابرا بگرفت و پیش مامون بر دو مامون محمد را در خراسان معزز و مکرم نگاه میداشت در وقتی که متوجه بغداد گردید آنجنابرا همراه خود گردانید و چون بجرجان رسید محمد بن جعفر وفات یافت و مامون خود بقبرش درآمده جسد مطهرش را بخاک سپرد کنیتش ابو جعفر بود و لقبش دیباج اما عباس بن جعفر و علی بن جعفر بغایت فاضل و عظیم القدر بودند و علی بمزید فضل و تقوی از ابناء زمان امتیاز داشت و پیوسته همت بر ملازمت برادر خود موسی رضی اللّه عنه میگماشت اما موسی بن جعفر الکاظم علیه السّلام از روی قدر و منزلت بزرگترین اهل عالم بود و امر امامت بعد از پدر بموجب نص آن حضرت باو انتقال نمود
ذکر امام هفتم موسی بن جعفر الکاظم خصهما اللّه تعالی بمزید الالطاف و المرام
ولادت شریف امام هفتم در ابوا که منزلیست در میان مکه و مدینه فی سفر سنه ثمان و عشرین و مائه اتفاق افتاد و قیل فی سنه تسع و عشرین و مادر آنجناب ام ولد بود مسماه بحمیده بربریه و اسم شریفش موسی و کنیتش ابو الحسن و ابو ابراهیم و ابو عبد اللّه و ابو علی نیز گفتهاند و گفتهاند که ابو اسمعیل نیز از جمله کنیتهای امام موسی بوده و آن امام عالیمقام را بواسطه وفور حلم و کظم خشم کاظم میخواندند و صابر و صالح و امین نیز داخل القاب آنجناب است و امام موسی در وقت فوت امام جعفر علیه السّلام بیستساله بود و بروایت اصح و اکثر در ماه رجب سنه ثلث و ثمانین و مائه در بغداد از عالم نقل فرمود و بدین روایت مدت امامتش سی و پنج سال و بقول اکثر ارباب اخبار کاظم را رضی اللّه عنه بفرموده هارون الرشید سندی بن شاهک یا یحیی بن خالد برمکی زهر داد و بدان واسطه آنجناب روی بفردوس اعلی نهاد و در تاریخ گزیده مسطور است که بعقیده بعضی از شیعه سرب در حلقوم آن امام معصوم ریختند و بدست بیشرمی رشته عمر عزیزش را بگسیختند مدفن پرنور کاظم علیه السّلام در خطه بغداد مشهور است و مطاف طواف جمهور خلایق نزدیک و دورانه هو العفو الغفور
گفتار در بیان مناقب و مکارم امام ابو ابراهیم موسی بن جعفر الکاظم علیهما السّلام
شمیم مکارم اخلاق این امام عالیشان اطراف جهان و مشام جهانیان را معطر گردانیده بود و اشعه محاسن آداب آن مقتدای بلندمکان شام ظلمتاندوز طوایف انسانرا بصبح عالمافروز رسانیده وفور زهد و عبادتش افزون از قوت طاقت معشر بشر و کمال علم و فضیلتش بیرون از احاطه استطاعت علماء دانشور عجایب کرامتش مخبر از معجزات رسول
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۷۷
و عذایب خوارق عاداتش محیر طباع و عقول امامت امت بوجود فائض الجودش منصوص و تقویت ملت برأی عالم آرایش مخصوص مثنوی
امام اهل دین موسی بن جعفرجهان از نکهت خلقش معطر
ز روی علم هادی امم بودبفرط حلم در عالم علم بود
ز خویش فایح آثار سعادتز رویش لایح انوار سیادت
علو قدر او برتر ز افلاکز علمش گشته حیران عقل دراک
امامت را وجودش بود لایقو ز آن معنی خبر میداد صادق در کشف الغمه از بدر که غلام علی بن موسی الرضا علیهما السلام بود منقولست که گفت روزی اسحق ابن عمار درآمد نزد موسی بن جعفر و بنشست و در آن حین شخصی از مردم خراسان نیز اذن دخول طلبیده بمجلس شریفش رسید آنجناب بلغتی تکلم نمود که بکلام طیور مشابهت داشت و مثل آن مسموع نشده بود و کاظم علیه السّلام بهمان زبان او را جواب داد اسحاق آن جنابرا گفت هرگز مانند اینکلامی نشنیده بودم امام فرمود که اینکلام اهالی چین است و نیست تمامی کلام اهل چین الا اینچنین پس گفت تعجب نمودی ازین سخن اسحق گفت محل تعجبست فرمود که من ترا خبر دهم از آنچه ازین اعجب باشد بدرستیکه امام میداند منطق الطیر و نطق هرذی روحی را که ایزد تعالی او را خلق کرده است و مخفی نیست بر امام چیزی و از مفضل بن عمر مرویست که چون صادق رضی اللّه عنه وفات یافت عبد اللّه بن جعفر بخلاف وصیت پدر آغاز دعوی امامت کرد کاظم علیه السّلام هیزم بسیار در ساحت سرای خویش جمع ساخته عبد اللّه را طلب داشت و فرمود تا آتش در آن هیزمها زدند تا همه هیمه بسوخته و انکشت گشت آنگاه موسی رضی اللّه عنه برخاسته با اثواب خویش در میان آن آتش نشست و بجانب حاضران متوجه شده آغاز مکالمه فرمود و بعد از ساعتی از آنجا بیرون آمده جامه خود را بیفشاند و بمجلس رجوع کرده عبد اللّه را گفت اگر تو گمان میبری که امامت بعد از پدر بتو رسیده بنشین در میان این آتش چنانکه من نشستم راوی گوید که رنک عبد اللّه از شنیدن اینسخن متغیر گشته برخاسته و ردای خود را بر زمین میکشید تا از سرای کاظم علیه السّلام بیرون رفت حکایت بسیاری از علمای صاحب توفیق بزبان تحقیق از شقیق بلخی رحمه اللّه علیه روایت کردهاند گفت فی سنه تسع و اربعین و مائه در سفر حجاز بقادسیه رسیدم جوانی دیدم خوبروی و گندمگون که بر بالای جامهای خود پشمینه پوشیده بود و شمله بر کتف انداخته و نعلین در پا کرده و تنها در گوشه نشسته با خود گفتم که این جوان از صوفیه مینماید همانا میخواهد که درین راه بار خود را بر مسلمانان اندازد بروم و او را سرزنش کنم تا ازین امر باز ایستد چون نزدیک رسیدم فرمود که (یا شقیق اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ) پس مرا بگذاشت و برفت با خود گفتم کاری عظیم واقع شد که نام مرا و آنچه در ضمیر داشتم اظهار کرد اینشخص نیست مگر بنده صالح بوی رسم و بحلی طلب نمایم هرچند در رفتار سرعت نمودم بوی نرسیدم و در منزل دیگر او را دیدم که در نماز ایستاده و لرزه بر اعضایش افتاده و اشک از چشمش روان شده صبر کردم تا از نماز بازپرداخت قصد کردم که نزدیک او روم و بحلی خواهم چون مرا
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۷۸
دید گفت ای شقیق این آیه بخوان که (وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدی) پس مرا بگذاشت و برفت با خود گفتم این جوان هرآینه از جمله ابدال است که دوبار مرا از سر من خبر داد و در منزل دیگر او را بر سر چاهی یافتم که ایستاده رکوه در دست و میخواهد که آب بگیرد ناگاه رکوه در چاه افتاد پس بجانب آسمان نگریست و مناجات کرده گفت (اللهم سیدی مالی غیرها فلا تعد منها) و اللّه که دیدم که آب چاه بالا آمده دست دراز کرده رکوه پرآب برگرفت و وضو ساخت و چهار رکعت نماز بگذارد و بعد از آن بجانب توده از ریک میل کرد و بدست خود ریک میگرفت و در رکوه میریخت و میجنبانید و میآشامید پیش رفتم و بر وی سلام کردم جواب داد گفتم مرا اطعام کن از زیادتی آنچه خدای تعالی بتو انعام فرموده است گفت ای شقیق همواره نعم الهی بحسب ظاهر و باطن بما میرسد ظن خود را با واهب عطایا نیکو گردان آنگاه رکوه را بمن داد بیاشامیدم سویق و شکر بود و اللّه که هرگز از آن خوشتر و لذیذتر نیاشامیده بودم و سیر شدم و سیراب گشتم چنانکه چند روز مرا بطعام و شراب میل نشد پس از آن ویرا ندیدم تا مکه و در حرم نیمشبی او را دیدم که در نماز ایستاده بخضوع و خشوع تمام گریه و زاری میکرد و چون صبح طالع شد فریضه بامداد گذارده طواف خانه فرمود و بیرون رفت از عقبش بشتافتم مشاهده نمودم که بخلاف آنکه در راه دیده بودم جمعی از خدام و موالی در ملازمتش بسر میبرند و مردمان بگرد وی درمیآیند و بر وی سلام میکنند از شخصی پرسیدم که این کیست گفت هذا موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب رضی اللّه عنهم گفتم این عجایب و غرایب که دیدم از مثل این سیدی عجیب و غریب نیست حکایت در کشف الغمه از اصبع بن موسی مرویستکه گفت یکی از اصحاب صد دینار بمن داد که پیش کاظم علیه السّلام برم و مرا نیز چیزی بود که میخواستم بوی دهم چون بمدینه رسیدم غسلی بجای آورده بضاعت خود را و از آن شخص را نیز بشستم و مشک سوده بر آنجا پاشیدم و وجه آن عزیز را شمرده نود و نه دینار یافتم دیگر بازبشمردم همان بود یکدینار خاصه خود بشستم و بآن منضم ساختم و همچنانکه بود در صره کردم و شب نزد کاظم علیه السّلام رفته گفتم جان من فدای تو باد اندک بضاعتی دارم که بآن تقرب میجویم به ایزد تعالی گفت بیار دنانیر خود را پیش وی بردم پس عرضکردم که مولای تو فلانکس چیزی با من همراه کرده است گفت بیار صره را پیش وی بردم فرمود که بر زمین ریز بریختم بدست خود آنرا پریشان ساخت و دینار مرا جدا کرده فرمود که وی و زن را اعتبار کرده است نه عدد را حکایت از ابی خالد الرمانی نقلستکه در کره اول که مهدی عباسی کاظم رضی اللّه عنه را به بغداد طلبید امام مرا بخریدن بعضی از ضروریات سفر مامور گردانیده در آن اثنا بر من نظر افکنده اثر حزن و ملال در چهرهام مشاهده فرموده فرمود که ای ابو خالد چیست که ترا غمناک میبینم گفتم که چون محزون نباشم که پیش اینطاغی میروی و مآل حال تو معلوم نیست فرمود که هیچ باک مدار که در فلان ماه و فلانروز خواهم آمد تو در اول شب منتظر
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۷۹
من باش ابو خالد گوید که بعد از رفتن امام روز میشمردم تا موعد ملاقات دررسید و در آنروز بر سر راه رفته انتظار میکشیدم و تا نزدیک غروب هیچکس را ندیدم بنابرآن شیطان وسوسه در دل من انداخت بترسیدم که شکی در دلم راه یابد و اضطرابی عظیم در من پیدا شد ناگاه دیدم که از جانب عراق سیاهی پدید آمد و کاظم رضی اللّه عنه در پیش آن سیاهی بود و بر بغله سوار آواز برآورد که یا ابا خالد گفتم لبیک یا بن رسول اللّه فرمود که نزدیک بود که شکی در دل تو افتد گفتم چنین بود پس گفتم که الحمد للّه که از این طاغی بسلامت نجات یافتی فرمود که ای ابا خالد بار دیگر مرا خواهند برد که خلاصی نیابم
ذکر ظلمی که از عباسیان بکاظم علیه السّلام رسید و بیان مسموم شدن آنجناب در زمان خلافت هارون الرشید
علماء صاحب تأیید مرقوم کلک بیان گردانیدهاند که چون محمد بن ابی جعفر منصور که مهدی لقب داشت از عظمشان کاظم علیه السّلام و میل طوایف انام بملازمت آن امام عالیمقام خبر یافت از زوال ملک خویش اندیشیده آنجنابرا از مدینه ببغداد طلبید و محبوس گردانید بعد از چندگاه شبی حضرت ولایتپناه اسد اللّه الغالب علی بن ابی طالب علیه السّلام را در خواب دید که فرمود (یا محمد فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فی الارض و تقطعوا ارحامکم) و چون بیدار شد ربیع حاجب را طلب نموده باحضار امام موسی امر فرمود از ربیع منقولست که گفت چون پیش مهدی رسیدم این آیت را بآواز خوش میخواند و مرا گفت که فی الحال موسی بن جعفر را بیار بموجب فرموده عمل نمودم و مهدی با کاظم معانقه کرده او را نزدیک خود بنشاند و خوابی که دیده بود بر زبان راند و گفت هیچ توانیکه مرا ایمن گردانی از آنکه بر من و اولاد من خروج نکنی موسی بن جعفر جواب داد که و اللّه که هرگز این داعیه نکردهام و شان من نیست که اینکار کنم مهدی گفت صدقت پس مرا گفت که ده هزار دینار بوی ده و ساختگی حیلتی کن که تا بمدینه بازرود ربیع گوید که من در همان شب مایحتاج کاظم را بهم رسانیدم و او را روان گردانیدم از خوف آنکه مبادا مانعی پیدا شود و امام علیه السّلام تا ایام ایالت هارون در مدینه مکرمه بفراغت گذرانید و دیگر مهدی مزاحم اوقات شریفش نگردید و چون نوبت دولت برشید رسید جمعی از اهل حسد نزد او زبان بغیبت موسی علیه السّلام و التحیه گشادند و هارون در سالیکه بحج رفته بود بمدینه شتافته آنجناب را مقید ببصره فرستاد و عیسی بن جعفر بن منصور که در آنوقت حکومت آن ولایت تعلق بدو میداشت بفرمان رشید کاظم علیه السّلام را مدت یکسال محبوس گردانید و رشید بالاخره او را بقتل آن جناب مامور ساخته عیسی از آن امر شنیع استعفا نمود و رشید امام را ببغداد برده بفضل بن ربیع سپرد و موسی در حبس فضل مدتی اوقات شریف گذرانیده چون فضل نیز از ریختن خون کاظم رضی اللّه عنه احتراز کرد هارون فضل بن یحیی برمکی را بمحافظت آن مظهر فضل و کمال مامور ساخته فضل بن یحیی آنجنابرا در خانه تنک بازداشته بعد از
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۸۰
آنکه صیام ایام و قیام لیالی و کثرت طاعت و عبادت آن مهر سپهر سیادت را مشاهده نمود باکرام و احترامش اقدام فرمود و اینخبر در رقه برشید رسید نامه عتابآمیز بفضل فرستاد و او را بر قتل کاظم رضی اللّه عنه تحریض کرد و فضل از آن فعل محترز بوده هارون در غضب شد و مسرور خادم را طلبیده مکتوبی سربمهر بوی داد و گفت همین زمان ببغداد شتاب و هم از راه بمجلس موسی بن جعفر رو و اگر او را در آسایش و رفاهیت بینی این کتابترا بعباس بن محمد رسان و بگوی که بمضمون آن عمل نماید آنگاه رقعه دیگر بوی داده گفت این نوشته را بسندی بن شاهک تسلیم نمای و او را باطاعت عباس مامور ساز و مسرور متوجه ببغداد شده هیچکس ندانست که او را بچه کار فرستادهاند و چون بدان بلده رسید فی الحال بر موسی بن جعفر رضی اللّه عنه درآمد و آنجنابرا همچنان دید که نزد رشید گفته بودند بنابرآن علی الفور با عباس بن محمد و سندی بن شاهک ملاقات کرده آن دو مکتوب را بدیشان رسانید و همان دم قاصدی بطلب فضل بن یحیی رفته او را پیش عباس و سندی آورد و عباس سیاط را طلبیده اشارت کرد تا فضل را بخوابانید و سندی صد تازیانه بر فضل زد و فضل بغایت متغیر و متأثر از آنخانه بیرون شتافته مسرور کیفیت حال را برشید نوشت و هارون بفضل خبر فرستاد که موسی رضی اللّه عنه را تسلیم سندی نماید آنگاه در مجلس خاص هارون روی بمردم آورده گفت فضل بن یحیی نسبت بمن در مقام عصیان آمده اطاعت فرمان نمینماید برو لعنت کنید و مردم زبان بلعن فضل گشاده چون پرتو شعور یحیی بن خالد برین قضیه افتاد نزد رشید رفته آهسته از جریمه پسر عذرخواهی نمود و گفت من بکفایت مهمی که فضل در سرانجام آن تهاون ورزیده قیام مینمایم و هارون مبتهج و مسرور گشته حاضرانرا گفت که فضل بن یحیی را بنابر عصیانی که ازو صدور یافته بود لعن کرده بودم اکنون باز در مقام اطاعت آمده فرمانبرداری میکند لاجرم من نیز نسبت با او طریقه محبت و عنایت مرعی خواهم داشت که شما نیز او را دوست دارید بعد از آن یحیی بن خالد ببغداد شتافته چنان ظاهر ساخت که خلیفه مرا جهت تعمیر سواد و تفحص مهمات عمال بدینجانب ارسال داشته است و چند روز بآن اعمال اشتغال- نموده آنگاه سندی بن شاهک را در خلوتی طلبیده ما فی الضمیر خود را با او در میان نهاده فرمود که طعام مسموم بآن امام معصوم دادند تا درگذشت و بروایتی که در شواهد النبوه مسطور است یحیی زهر در رطب تعبیه کرده نزد آنجناب فرستاد و چون امام مظلوم آنرا تناول نمود بر سمیتش مطلع شد و فرمود که امروز مرا زهر دادند و فردا بدن من زرد خواهد گشت پس نصفی سرخ خواهد شد و پسفردا رنک تن من سودا پیدا خواهد کرد آنگاه روی بعالم آخرت خواهم آورد چنانچه بر زبان همایونش گذشته بود بوقوع انجامید در کشف الغمه مسطور استکه چون کاظم علیه السّلام بفردوس اعلی نقل فرمود سندی بن شاهک هیثم بن عدی و بعضی دیگر از علماء و فقهای بغداد را طلبیده گفت نظر کنید در موسی تا شما را معلوم شود که باجل طبیعی درگذشته و اثر جراحت و حتف بر اعضای او ظاهر نیست و آنجماعت نظر بر جسد مطهر
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۸۱
آن امام عالی گوهر انداختند پس از آن نعش همایونشرا برداشته بسر جسر دجله بردند و چون جمعی را مظنه شده بود که امام قایم منتظر موسی بن جعفر است و غیبت آنجناب کنایت از مدت حبس اوست یحیی بن خالد اشارت نمود تا منادی کردند که (هذا موسی بن جعفر الذی تزعم الرافضیه انه لا یموت فانظروا الیه) پس مردم در آن امام عالیشان نگریستند و او را مرده دیدند آنگاه تابوت محفوف برحمت حی لا یموت را برداشته در مقبره بنی هاشم دفن نمودند و حالا آن مزار بزرگوار مطاف صغار و کبار بلاد و امصار است سلام اللّه علی نبینا و علیه و علی سایر الائمه العظام الی قیام الساعه و ساعه القیام
ذکر اولاد امام موسی علیه السّلام
بقول اکثر علماء کرام و فضلاء عظام کاظم علیه السّلام بیست پسر و هژده دختر داشت و اسامی اولاد ذکور آنجناب اینست علی الرضا زید ابراهیم عقیل هرون حسن حسین عبد اللّه اسمعیل عبید اللّه عمر احمد جعفر یحیی اسحق عباس حمزه عبد الرحمن قاسم جعفر الاصغر و بعضی عوض عمر محمد نوشتهاند و نامهای بنات مکرماتش اینست خدیجه ام فروه اسماء علیه فاطمه ساریه آمنه ام کلثوم زینب ام عبد اللّه زینب الصغری ام القاسم حکیمه اسماء الصغری محموده امامه میمونه ام سلمه و حمد اللّه مستوفی در تاریخ گزیده آورده استکه کاظم رضی اللّه عنه را سی و هفت فرزند بوده از پسر و دختر علی الرضا و ابراهیم و العباس و القاسم لامهات اولاد شتی و اسمعیل و جعفر و هارون و الحسن لام ولد احمد و محمد و حمزه لام ولد و عبد اللّه و اسحق و عبید اللّه و زید و الحسین و الفضل و سلیمن لامهات الاولاد و فاطمه الکبری و فاطمه الصغری و ام جعفر و رقیه و حکیمه ام ابیها و رقیه الصغری و کلثوم و لبابه و زینب و خدیجه و علیه و آمنه و حسنه و ساریه و بریهه و عایشه و ام سلمه و میمونه و ام کلثوم و افضل اولاد امام موسی بلکه اشرف جمیع برایا علی بن موسی الرضا بود اما زید بن موسی در ایام خروج ابو البرایا بر اهواز والی شده بصره را در حیز تسخیر کشیده آتش در خانها و باغات بنی العباس زد بنابرآن زید النار لقب یافت و حسن بن سهل بازید النار پی کار کرد او را بدست آورد و بمرو نزد مامون فرستاد و مامون آنجنابرا پیش برادر بزرگوارش علی الرضا علیه السّلام ارسال داشت امام باطلاق او حکم فرمود اما مدت الحیوه با وی سخن نگفت و آخر الامر مامون زید النار را بزهر هلاک ساخت علماء نسابه گویند که از وی عقب نمانده و العلم عند اللّه تعالی اما احمد بن موسی بصفت کرم و جلالت قدر و نباهت شان اتصاف داشت و نزد کاظم رضی اللّه عنه بغایت عزیز و محترم بود و تمول آنجناب بمرتبه رسید که هزار برده آزاد کرد اما محمد بن موسی در قیام لیل و تجدید وضو و گذاردن نماز مبالغه تمام مینمود و پیوسته در ادای وظایف طاعات و عبادات اجتهاد میفرمود اما ابراهیم بن موسی بصفت کرم و شجاعت موصوف بود و در زمان مامون مدتی از قبل محمد بن زید بن زین العابدین رضی اللّه عنهم بایالت ولایت یمن قیام نمود و نسل
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۸۲
ابراهیم از دو پسرش موسی و جعفر باقی ماند و همچنین سایر اولاد امجاد کاظم علیه السّلام بسمات حمیده و صفات پسندیده اتصاف داشتند و مادام الحیوه تخم هدایت و ارشاد در زمین قلوب سالکان مسالک اسلام میکاشتند
ذکر امام هشتم علی بن موسی الرضا سلام اللّه علیهما
میلاد کثیر الاسعاد آن امام عالینژاد بروایت اکثر علماء فضیلت نهاد در یازدهم ذی الحجه سنه ثلث و خمسین و مائه بمدینه اتفاق افتاد و بقول بعضی از ارباب اخبار آن صورت در یازدهم ربیع الآخر سنه مذکوره دست داد و زمرهای از مورخان بران رفتهاند که علی الرضا علیه السّلام در سنه ثمان و اربعین و مائه تولد نمود و باتفاق اهل تاریخ والده آنجناب ام ولد بوده اما نام آن مخدره مختلف فیه است در شواهد النبوه مرقوم گشته که (و لها اسماء منها اروی و نجمه و سمانه و ام البنین و استقر اسمها علی تکتم) و در کشف الغمه از حافظ عبد العزیز جنابذی منقولست که آن مستوره مسمات بسکینه نوبیه بوده و بعضی نامش را خیزران مربسیه گفتهاند لقبش شعری است (و قیل ذلک کما قال الشاعر فی مدحه علیه السّلام شعر
الا ان خیر الناسنفسا و والداو رهطا و اجداد اعلی المعظم
انتسابه لعلم و الحکم ثامنا
اماما یؤدی حجه اللّه تکتم و این نظم دلالت بر آن میکند که اسم شریف مادر آن امام عالی گوهر تکتم است و اللّه اعلم و نام و کنیت امام هشتم با نام و کنیت اسد اللّه الغالب ابو الحسن علی بن ابیطالب علیه السّلام موافق بود و القاب آن جناب بسیار است رضا و مرتضی و صابر و رضی و وفی از آنجمله است (قال فی فصل الخطاب قیل لابی جعفر محمد بن علی الرضا علیهم السلام ان اباک سماه المامون الرضا و رضیته لولایه عهده فقال بل اللّه سبحانه سماه الرضا لانه کان رضاء اللّه عز و جل فی سمائه و رضا رسوله صلی اللّه علیه و سلم فی ارضه و خص من بین آبائه الماضین بذلک لانه رضی به المخالفون کما رضی به الموافقون و کان ابوه موسی الکاظم رضی اللّه عنه یقول ادعو لی ولدی الرضا و اذا خاطبه قال یا ابا الحسن) نظم
امام علی نام عالینسبپناه عجم مقتدای عرب
ازو بود راضی جهانآفرین
از آنرو رضا گشت او را لقب و ابو الحسن علی الرضا رضی اللّه عنه بروایت اول در زمان فوت جد خود صادق علیه السّلام پنجساله بود و در وقت وفات کاظم علیه السّلام سی و سهساله و در سنه احدی و ماتین که سن شریف آن امام عالیشان بچهل و هشت رسید مامون آنجنابرا بولایت عهد خود تعیین نمود و بروایت اکثر علماء علی بن موسی الرضا علیه السّلام بسبب قصد مامون در ماه رمضان سنه ثلث و ماتین در قریه سناباد از اعمال طوس روی بروضه رضوان آورد و قیل سنه ثمان و ماتین مدت حیاتش بقول اصح قرب پنجاه سال بود و زمان امامتش بیست سال و مرقد همایونش سرای حمید بن قحطبه طائی است در قبه که مدفن هارون الرشید بود و حالا آن مزار بزرگوار و روضه فایض الانوار مطاف طواف اعیان و اشراف روزگار است و قبله آمال و کعبه اقبال اصاغر و اعاظم اقطار بلاد
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۸۳
و امصار نظم
سلام علی آل طه و یسسلام علی آل خیر النبیین
سلام علی روضه حل فیها
امام یباهی به الملک و الدین و صلی اللّه علی خیر خلقه محمد سید المرسلین و آله الطیبین الطاهرین سیما الائمه المعصومین الهادین
گفتار در بیان بعضی از فضایل و کمالات آن امام عالیمقام علی نبینا و علیه الصلوه و السلام
اقارب و اجانب از مشرق تا مغرب بر وفور علوشان و سمو مکان آن امام وافر احسان اعتراف داشتهاند و دارند و اقاصی و ادانی بلکه جمیع افراد انواع انسانی مناقب و مفاخر آن حمیده مآثر را بر صحایف ضمایر نگاشتهاند و مینگارند کرامتش از هرچه تصور توان کرد بیشتر بود و امامتش بموجب نص آباء بزرگوارش معین و مقرر نظم
از آن زمان که فلک شد بنور مهر منورندیده دیده کس چون علی موسی جعفر
سپهر عز و جلالت محیط علم و فضیلتامام مشرق و مغرب ملاذ آل پیمبر
حریم تربت او سجدهگاه خسرو انجمغبار مقدم او طوطیای دیده اختر
وفور علم و علو مکان اوست بحدیکه شرح آن نتواند نمود کلک سخنور قلم
اگر همگی وصف ذات او بنویسد
حدیث او نشود در هزار سال مکرر در کشف الغمه از هشام بن احمد که در سلک خواص کاظم انتظام داشت مرویست که گفت روزی کاظم مرا مخاطب کرده فرمود که هیچ دانسته که از تجار مغرب کسی آمده است گفتم ندانستهام گفت که آمده است پس با وی سوار شدیم و برفتیم تا بتاجر مغربی رسیدیم و او را گفتیم هرکنیزکی که آورده بر ما عرض کن هفت کنیزک بما نمود و کاظم علیه السّلام هیچکدام را قبول نفرمود و گفت که دیگر عرض کن جواب داد که دیگر نمانده است مگر جاریه بیمار کاظم گفت چه شود که آنرا نیز بما نمائی تاجر این التماس را اجابت نموده کاظم بازگشته روز دیگر مرا گفت برو و غایت ثمن کنیزک بیمار را از تاجر پرسیده بهرچه بگوید او را بیع نمای و من پیش مغربی رفتم و از بهای آن جاریه سؤال کردم جواب داد که او را از مبلغ کذا کم نمیفروشم گفتم بدان مبلغ که نام بردی من ویرا خریدم گفت من هم بتو فروختم اما بگوی که آنمرد که دیروز همراه وی بودی کیست گفتم مردیست از بنی هاشم گفت از کدام قبیله هاشم گفتم بیش ازین نمیدانم پس گفت ترا خبری دهم من این کنیزک را در اقصاء مغرب خریدم و زنی از اهل کتاب با من گفت که این کنیزک از کیست گفتم او را برای خود خریدهام گفت کلا و حشا هرگز این کنیزک بتو مخصوص نتواند بود باید که او نزد بهترین اهل زمین باشد و از وی باندک زمانی فرزندی در وجود آید که از شرق تا غرب مانند وی کسی نبود راوی گوید که چون آن جاریه را بکاظم علیه السّلام رسانیدم بعد از انقضای اندک وقتی رضا علیه السّلام از وی تولد نمود و روایتی آنکه والده امام رضا علیه السّلام نجمه نام داشت و در اول حال کنیزک حمده بود که مادر کاظم است و حمیده شبی محمد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم را در خواب
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۸۴
دید که فرمود نجمه را به پسر خود موسی بخش که زود باشد که از وی فرزندی متولد گردد که بهترین اهل زمین باشد و آن حمیده صفات برطبق اشارت سید کاینات عمل نمود و امام هشتم از نجمه تولد فرمود آنگاه حمیده او را طاهره نام نهاد از طاهره مرویستکه گفت در آن ایام که بعلی بن موسی الرضا علیه السّلام حامله بودم اصلا ثقل حمل احساس نمیکردم و در اوقات نوم از شکم خود آواز تسبیح و تهلیل و تقدیس و تمجید میشنودم و هول و هیبت بر من مستولی شده چون بیدار میگشتم هیچ صوتی بگوش من نمیرسید و در اندم که رضا علیه السّلام در وجود آمد دیدم که دستها بر زمین نهاده بود و سر بجانب آسمان برداشته و لبهای او میجنبید چنانکه کسی سخن گوید و مناجات کند در شواهد النبوه مسطور است (عن موسی الکاظم رضی اللّه عنه انه قال رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی المنام و امیر المؤمنین علی علیه السّلام معه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ابنک ینظر بنور اللّه عز و جل و ینطق بحکمه یصیب و لا یخطی و لا یجهل قد ملی حکما و علما) در کشف الغمه از مؤلف راوندی منقولستکه ابو اسمعیل سندی گفت که شنیدم در سند که خدایتعالی را حجتی است در میان عرب و از سند بقدم طلب بیرون آمده مرا بعلی الرضا علیه السّلام دلالت کردند پس بملازمتش رفته بزبان سندی بر وی سلام کردم زیرا که عربی نمیدانستم و امام بهمان زبان سلام مرا جواب گفته هرچه بلغت سندی بوی گفتم بهمان لغت جواب شنیدم و در آن اثنا عرضکردم که من در سند استماع نمودم که حضرت ایزدی را حجتی است در عرب بطلب او از وطن بیرون آمدهام فرمود که رسیدی بمطلوب و منم آنکس بپرس هرچه میخواهی پس آنچه اراده داشتم از وی سؤال کردم و در وقت برخواستن گفتم که من بلغت عرب دانا نیستم میخواهم که دعا کنی که خدای تعالی مرا بدان زبان ملهم گرداند تا با اعراب بعربی سخن توانم کرد پس دست خود را بر هردو لب من مالید و از آن وقت باز بلغت عربی متکلم شدم و از ابو الصلت هروی مرویستکه گفت علی الرضا علیه السّلام با مردم سخن میکرد بلغات ایشان و و اللّه که امام رضا علیه السّلام فصیحترین مردم و داناترین ایشان بود بهر زبانی و لغتی و من روزی او را گفتم که یا بن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من تعجب میکنم از معرفت تو بلغات مختلفه پس گفت یا ابا الصلت انا حجه اللّه علی خلقه و نمیتواند بود که ایزد کسی را بر خلق خود حجت سازد که عارف بلغات ایشان نباشد آیا بتو نرسیده است که امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه گفت اوتینا فصل الخطاب و هل فصل الخطاب الا معرفه اللغات حکایت فضلاء فصاحت شعار در مؤلفات بلاغت آثار باین معنی اشاره کردهاند که در آن اوان که علی الرضا علیه السّلام بموجب استدعای مامون در مرو مقیم بود دعبل بن علی الخزاعی که از جمله شعرای عرب بمزید فضل و ادب امتیاز داشت در مدح آل اقبال مآل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قصیده غرا در سلک نظم کشیده پنج بیت اول آن اشعار این است که شعر
ذکرت محل الربع من عرفاتو اسکنت دمع العین بالعبرات
و قل عری صبری و زادت صبابتیو سوم دیار اقفرت و عرات
مدارس آیات تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۸۵ خلت من تلاوهو منزل وحی مغفر العرصات
لآل رسول اللّه بالخیف من منیو بالبیت و التعریف و الحجرات
دیار علی و الحسین و جعفرو حمزه و السجاد ذی الثفنات و این قصیده در بعضی از روایات پنجاه بیت زیادت است و مشاهد و قبور اهلبیت در آن ابیات مذکور است از دعبل روایت کردهاند که گفت چون این قصیده را پیش رضا رضی اللّه عنه خواندم استحسان فرمود و گفت این ابیات پیش کسی دیگر مخوان مگر باجازت من و خبر آن نظم بمامون رسیده مرا طلب داشت و گفت که قصیده مدارس آیات را بخوان من تعلل کردم مامون فرمود که امام رضا علیه السّلام را حاضر کردند و گفت یا ابا الحسن دعبل را از قصیده مدارس آیات سؤال کردم نخواند آنجناب مرا گفت که ای دعبل بخوان آن ابیات را بموجب فرموده عمل نمودم مامون تحسین کرد و پنجاه هزار درم عطا داد و امام رضا علیه السّلام نیز نزدیک باین انعام فرمود من گفتم که یا سیدی میخواهم که مرا از جامهای خود چیزی ببخشی تا کفن من باشد پیرهنی که پوشیده بود و منشقه لطیفه بمن عنایت کرد و فرمود که اینها را نگاهدار که بآن از آفات محفوظ خواهی شد بعد از آن از خراسان بجانب عراق متوجه شدم در راه بعضی از کردان خود را بر قافله ما زدند و هرچه یافتند غارت کردند چنانکه مرا پیرهنی کهنه ماند و بس بر هیچچیز انقدر تأسف نخوردم که بر آن پیراهن و منشقه شریفه و در آن سخن امام رضا علیه السّلام که بآن نگاهداشته خواهی شد از آفتها متفکر بودم ناگاه دیدم که یکی از کردان بر اسب من سوار شده جامه بارانی مرا پوشیده آمد و نزدیک من بایستاد بانتظار جمعیت اصحاب خود این بیت را خواندن گرفت که (مدارس آیات خلت من تلاوت) و بگریست با خود گفتم عجب است که دزدی از کردان لاف محبت اهل بیت میزند پس در طمع افتادم که شاید پیراهن و منشقه مذکوره بدست آید کرد را گفتم یا سیدی این قصیده را که گفته است گفت ترا باین چه کار گفتم در اینجا سری است که خواهم گفت گفت دعبل بن علی شاعر آل محمد صلی اللّه علیه و سلم گفتم ای سیدی و اللّه که دعبل منم و این قصیده را من گفتهام استبعاد بسیار نمود و اهل قافله را طلبید و پرسید که این کیست همه گواهی دادند که این دعبل است کرد هرچه از قافله گرفته بود همه را بازپس دادند و ما را بدرقه شده از محل خطر گذرانید پس من و قافله از برکت آن پیراهن و منشقه از آن بلیه نجات یافتیم طبرسی در اعلام الوری از ابن ابی الصلت الهروی روایت کرده است که گفت در وقتی که دعبل قصیده مدارس آیات را بر امام رضا علیه السّلام میخواند چون بدین بیت رسید که شعر
و قبر ببغداد لنفس زکیهتضمنها الرحمن فی الغرفات امام رضا علیه السّلام فرمود که ای دعبل باین موضع دو بیت دیگر الحاق کنم تا قصیده تو تمام شود گفتم بلی یا بن رسول اللّه پس امام علیه السّلام فرمود که شعر
و قبر بطوس یا لها من مصیبهالحت علی الاحشاء بالزفرات
الی الحشر حتی یبعث اللّه قایمایفرج عنا الهم و الکربات دعبل پرسید که آن قبر که خواهد بود یا بن رسول اللّه جواب داد که قبر من و زود باشد که طوس محل آمدوشد دوستان اهلبیت شود و هرکه مرا زیارت کند درین غربت
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۸۶
با من باشد در درجه من روز قیامت آمرزیده و از ابو الصلت روایت است که گفت از دعبل شنیدم که گفت چون این دو بیت را بر امام رضی اللّه عنه خواندم که شعر
خروج امام لا محاله خارجیقوم علی اسم اللّه و البرکات
یمیز فینا کل حق و باطلو یجزی علی النعماء و النقمات بگریست گریستنی سخت بعد از آن سر بالا کرده گفت (یا خزاعی نطق روح القدس علی لسانک بهذین البیتین) آیا میدانی که کیست این امام و کی بیرون خواهد آمد گفتم نمیدانم مگر آنکه شنیدم که امامی ظهور خواهد نمود از شما که زمین را از عدل پر کند پس گفت ای دعبل امام بعد از من محمد پسر من و پس از محمد پسر اوست علی و بعد از علی ولد اوست حسن (و بعد الحسن ابنه الحجه القائم المنتظر فی غیبه المطاع فی ظهوره لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطول اللّه ذلک الیوم حتی یخرج فیملاء الارض عدلا کما ملئت جورا) در کشف الغمه مذکور است که مردی از اهل خراسان امام رضا علیه التحیه و الغفران را گفت یا بن رسول اللّه دیدم رسول خدا را صلی اللّه علیه و سلم در خواب که گوئیا مرا میگوید که (کیف انتم اذا دفن فی ارضکم بضعتی و استحفظتم ودیعتی و غیب فی ثراکم لحمی) پس امام رضا رضی اللّه عنه او را گفت منم که مدفون خواهم شد در زمین شما و منم بضعه از پیغمبر شما و منم آن ودیعت و لحم پس آنکس که مرا زیارت کند در حالی که بداند آنچه واجب گردانیده است خدایتعالی از حق من و اطاعت من پس من و پدران من شفیعان او خواهیم بود و در روز قیامت و آنکس که باشیم ما شیعیان او نجات مییابد و اگرچه باشد برو مقدار گناه جن و انس (و لقد حدثنی ابی عن جدی عن ابیه ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال من زارنی فی منامه فقد زارنی فان الشیطان لا یتمثل فی صورتی و لا فی صوره احد من اوصیائی و لا فی صوره احد من شیعتهم ان الرؤیا الصادقه جزء من سبعین جزأ من النبوه) پوشیده نماند که امثال این مقال از آن امام خجستهمآل بسیار منقولست اما راقم حروف از اطناب و املال اندیشیده درین گفتار بر همین مقدار اختصار نمود و هو الغفور الودود
ذکر بیعت مأمون با امام رضا علیه السّلام و ایراد کیفیت وفات آنجناب و حکایاتی که مناسب است بدان باب
علماء افادتمآب و فضلاء فصاحتایاب آوردهاند که در آن اوان که مامون در ممالک عالم نافذ فرمان بود زمام ایالت ولایت عراق عرب را در قبضه اقتدار حسن بن سهل نهاد و خود در بلده مرو اقامت مینمود و در آن اوان در اطراف ممالک حجاز و یمن غبار فتنه و آشوب ارتفاع یافته بعضی از سادات اهلبیت بطمع خلافت رایت مخالفت افراشتند و چون مردم عراق بحکومت حسن بن سهل راضی نبودند جمعی کثیر بمبایعت و مطاوعت علویان پرداخته خلاف مامونرا سهل و آسان پنداشتند و این اخبار در مرو بسمع مامون رسیده با فضل بن سهل ذو الریاستین که مقربترین ارکان دولت او بود قرعه مشورت در میان انداخت که آیا استقامت امور ملک و ملت بکدام تدبیر تیسیر پذیرد و بنابر استصواب فضل
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۸۷
خاطر بر ان قرار داد که علی بن موسی الرضا را رضی اللّه عنه بولایتعهد خویش تعیین نماید تا سایر سادات بقدم اطاعت پیش آیند و دیگر در طلب خلافت سعی نفرمایند آنگاه خال خود رجاء بن ابی الضحاک را بهمراهی دیگری از مخصوصان بمدینه فرستاد تا بمبالغه تمام و احترام لاکلام آن امام عالیمقام را بمرو رسانیدند و بعد از آن بواسطه یکی از خواص با آنجناب گفت مکنون ضمیر من آنست که دست از سرانجام مهام فرمانفرمائی کوتاه کرده مسند خلافت را بوجود همایون تو مزین سازم امام رضا علیه السّلام برین سخن انکاری عظیم فرموده بقدم قبول پیش نیامد و قاصد عدم رضاء امام رضا را در تکفل آنمهم با مامون گفته خلیفه او را بازگردانید و گفت با او بگوی که اگر بالفعل در امر خلافت دخل نمیفرمائی باید که ولایتعهد مرا قبول نمائی که از تعهد این امر چاره نیست و آنجناب کرت دیگر از اجابت ملتمس مامون ابا فرموده چون مبالغه از حد اعتدال متجاوز گردید و کار بتخویف و تهدید انجامید امام رضا علیه السّلام سر رضا جنبانید و مأمون مبتهج و مسرور شده مجلسی در غایت عظمت ترتیب داده و ساده بزرگ نهاده آنجنابرا بر آنجا نشاند و اکابر و اشراف و امرای اطراف را بار داده فرمود تا با آن مهر سپهر امامت بیعت کردند و بروایت شیخ مفید اول کسی که شرط مبایعت بجای آورد عباس بن مأمون بود آنگاه از علویان و عباسیان و امرا و اعیان هرکس که حاضر بود بیعت نمود و خطبا و شعرا برخاسته در تعریف مأمون و توصیف امام ربع مسکون خطبه غرا و اشعار فصاحت انتما انشاء و انشاد کردند و بصلات کرامند محظوظ و بهرهمند شدند و وجوه دنانیر و رؤس منابر باسم و لقب آنصاحب مناقب و مفاخر مزین و مشرف گشته صیت این بشارت بشرق و غرب عالم رسید و اعلام و اثواب اسود که شعار عباسیان بود برایات و البسه خضراء مبدل گردید بیت
آن کار که اقبال همیخواست روا شدو ان کام که ایام همیخواست برآمد در شواهد النبوه مسطور است که چون امام رضا علیه السّلام ولایتعهد مأمون را قبول فرمود در آن باب فصلی نوشت و در آخر آن صحیفه ثبت کرد که (الجفر و الجامعه یدلان علی ضد ذلک و ما ادری ما یفعل بی و لا بکم ان الحکم الا للّه یقص الحق و هو خیر الفاصلین لکنی امتثلت امر امیر المؤمنین و اثرت رضاه و اللّه یعصمنی و ایاه) در مؤلفات ارباب اخبار مرقوم اقلام بلاغت آثار گشته که چون خبر ولایتعهد امام ابو الحسن علی بن موسی الرضا علیه السّلام در اقطار بلدان و امصار اشتهار یافت صغار و کبار بقدم مبایعت و متابعت پیش آمدند و اظهار استبشار نمودند مگر جمعی از عباسیان و غلات شیعه ایشان که بر بغداد استیلا داشتند و آنجماعت از کمال شقاوت سعادت بیعت امام علیه السّلام را درنیافتند و بر مامون لعنت کرده گفتند که او از صلب هارون الرشید نیست چه اگر فرزند هارون بودی خلافت را ازین خاندان بیرون نبردی و با عم مامون ابراهیم بن مهدی بیعت کرده او را بر مسند ایالت نشاندند و از این واقعه شمه مسموع مامون گشته از فضل بن سهل حقیقت حال را استفسار نموده فضل عرض کرد که مردم ابراهیم را بر تخت امارت نشاندهاند نه بر سریر خلافت و در آن ایام چند کرت میان ابراهیم
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۸۸
بن مهدی و برادر فضل حسن بن سهل که والی عراق بود محاربات روی نموده پریشانی تمام باحوال بلاد و عباد راه یافت و آن اخبار متعاقب و متواتر بخراسان میرسید اما فضل بنابر مصلحت برادر خود در کتمان آن پوشیده با مامون نمیگفت در آن اثنا روزی علی بن موسی الرضا علیه السّلام با مامون خلوت کرده آنچه از بدایت امارت حسن بن سهل تا آن غایت دست داده بود بتفصیل با مامون گفت و فرمود که فضل جهت رعایت جانب حسن این اخبار را از تو پنهان داشته و فی الحقیقه خیانت کرده مصراع سخن اینست که من میگویم آنگاه مامون متوجه بغداد شده چون بسرخس رسید بر سبیل خفیه چهار کس را فرمود تا فضل بن سهل را در حمام بقتل رسانیدند و بر پلاس تعزیت نشسته آنجماعت را قصاص کرد و او از آنجا طبل رحیل کوفته بعد از وصول بطوس امام رضا علیه السّلام را زهر داد تا روی بفردوس اعلی نهاد و سبب صدور این حرکت شنیع از مامون بروایت بعضی از مورخان قصه خلافت ابراهیم بن مهدی و مخالفت عباسیان بود و بقول طایفه موجب تغییر مزاج مامون نسبت بامام ربع مسکون آن شد که آنجناب پیوسته بمقتضای (قل الحق و انکان مرا) در نصیحت مامون مراسم مبالغه بجای میآورد و اصلا در گفتن سخن حق مداهنه نمیکرد و از آنجهت غبار ملال بر حاشیه ضمیر مامون مینشست و بعد از تراکم آن غبار مامون خاک ادبار بر فرق خود پاشیده مرتکب آن امر قبیح گردید و از عقوبت روز جزا و خصومت خاتم الانبیا نیندیشید و فرقه از اهل خبر گفتهاند که علی بن موسی الرضا رضی اللّه عنه باجل طبیعی متوجه روضه رضوان گردید زیرا که ارادت مأمون نسبت بدانجناب نصاب کمال داشت و محال مینماید که با وجود وفور محبتی که او را بخاندان نبوت و ولایت بود بدان کار اقدام نموده باشد و لهذا صاحب کشف الغمه مرقوم قلم خجسته شیم گردانیده که (بلغنی من اوثق به ان السید رضی الدین علی بن طاوس رحمه اللّه کان لا یوافق علی ان المامون سقی علیا علیه السّلام و لا یعتقده و کان رحمه اللّه کثیر المطالعه و النقیب و التفتیش علی مثل ذلک) در بعضی از کتب مسطور استکه در آن اوان که مأمون قصد امام رضا علیه السّلام داشت روزی بحسب اتفاق با یکدیگر طعام خوردند و امام بیمار شده مأمون نیز اظهار مرض نمود و عبد اللّه بن بشیر را فرمود که دست از ناخن چیدن بازدار تا دراز شود عبد اللّه گوید که چون اظفار من طولی پیدا کرد مأمون چیزی مانند تمرهندی بمن داد و گفت این را بهر دو دست خود خمیر کن و بمال من بموجب فرموده عمل نمودم مامون مرا بتوقف در همان مکان مامور گردانید و خود پیش امام رضا علیه السّلام رفته از حالش پرسید جواب داد که امید وارم که بهتر شوم مامون گفت الحمد للّه که امروز بهترم و اکنون کسی پیش تو خواهد آمد که بمعالجه قیام نماید امام گفت من بآمدن کسی احتیاج ندارم مأمون در خشم شده گفت امروز آب انار باید آشامید آنگاه مرا طلبیده گفت چند انار آوردم گفت دانهای این انار را بهر دو دست بیفشار چنان کردم آنگاه مامون بدست خویش آن آب انار را بامام علیه السّلام داد تا بیاشامید و بعد از دو روز وفات یافت و از ابو الصلت هروی منقولستکه گفت روزی
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۸۹
در خدمت امام رضا رضی اللّه عنه ایستاده بودم با من گفت که بمقبره هارون الرشید رو و از چهار جانب آنخاک بیار چون چنان کردم خاک را ستانده ببوئید و بینداخت و فرمود که زود باشد که درینموضع برای من قبر حفر کنند و سنگی ظاهر شود که اگر کلنگی که در خراسان است بیارند آنرا قلع نتوانند کرد بازگفت برو و از فلان موضع خاک بیار و پس از آنکه آوردم فرمود که جهه من در این موضع قبر خواهند کند باید که بگوئی که هفت درجه فروبرند و میان قبر را شق کنند و اگر مانع شوند بگوی که تا لحد کنند و باید که لحد دو زراع و شبری باشد که آنرا واسع ذو الرحمه وسیع گرداند آنقدر که خواهد و بدانکه در زمان حفر قبر از جانب سر من رطوبتی ظاهر خواهد شد بکلامی که ترا تعلیم میکنم تکلم کن که آب زیاده شود و لحد پر گردد و در آن آب ماهیان کوچک بینی این نان را که بتو میدهم ریزهریزه کن و در آن آب انداز تا ماهیان بخورند آنگاه ماهی بزرک پیدا شود و آن ماهیان خرد را برچیند چنانچه هیچیک از آنها نماند پس ماهی بزرک نیز غایب گردد و چون آنرا نهبینی بکلامیکه ترا تعلیم کردم تکلم کن که تمامی آب انعدام یابد و آنچه گفتم نکنی مگر بحضور مأمون و سخن بدینجا رسانده باز امام فرمود که یا ابا الصلت فردا پیش این جانی خواهم رفت اگر از مجلس او بیرون آیم و چیزی بر سر خود نپوشیده باشم با من سخنگوی که با تو سخن خواهم کرد و اگر چیزی بر سر خود انداخته باشم با من تکلم مکن ابو الصلت گوید که روز دیگر علی بن موسی الرضا رضوان اللّه علیهما بعد از ادای فریضه بامداد جامه پوشیده منتظر بنشست تا غلامی از پیش مامون بطلب او آمد و امام متوجه شده من از عقب روان گشتم و آنجناب بمجلس مامون درآمد در وقتی که در پیش او طبقهای میوه نهاده بودند و در دست خویش خوشه انگور داشت و چون مامون امام را دید برجست و شرط معانقه بجا آورده میان هردو چشمشرا ببوسید و آنخوشه عنب را بدست امام عجم و عرب داده گفت یا بن رسول اللّه از این خوبتر انگور دیده امام علیه السّلام فرمود که انگور نیکو در بهشت باشد پس مامون گفت ازین انگور تناول فرمای امام رضا علیه التحیه و الثنا ابا نموده گفت مرا از خوردن انگور معاف دار و مامون مبالغه کرده گفت مگر ما را متهم میداری آنخوشه را ستانیده و چند دانه انگور خورده باز بدست امام رضا علیه التحیه و الثنا داد و آنجناب دو سه دانه انگور خورده باقی را بینداخت و برخواست مامون پرسید که بکجا میروی جواب گفت بآنجا که فرستادی و چیزی بر سر مبارک پوشیده بیرون شتافت و من با وی سخن نگفتم تا بمنزل مقدس خود رسید و فرمود که در سرا را بستند و بر فراش خویش تکیه کرد و من در میان سرا محزون و غمناک بایستادم ناگاه جوانی دیدم که در سرا پیدا شد خوبروی و مشکبوی بغایت شبیه برضا رضی اللّه عنه بتعجیل او را استقبال نموده گفتم از کجا درآمدی که در بسته بود گفت آنکس مرا در اینجا آورد که از مدینه در یکساعت باینجا رسانید باز پرسیدم که تو کیستی جوابداد که من حجه اللّه محمد بن علیام آنگاه پیش پدر درآمد و من نیز باشارت او موافقت نمودم
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۹۰
و چون امام علیه السّلام قره العین خود را دید برخاست و معانقه کرده او را بسینه خویش منضم ساخت و میان هردو چشمشرا ببوسید و ثمره شجره نبوت را در فراش خویش کشیده آن در درج فتوت روی بر دیده پدر نهاد و با وی در سر سخنها گفت که من ندانستم آنگاه بر دو لب مبارک امام رضا علیه السّلام کفی دیدم سفیدتر از برف که محمد بن علی علیهما السّلام آنرا میلیسید و دران اثنا پسر عالیقدر دست در میان جامه و سینه پدر منشرح الصدر بر ده چیزی مانند عصفور بیرون آورد و فروبرد و امام رضا علیه التحیه و الثنا بجوار مغفرت ملک علام پیوست و امام محمد گفت که ای ابو الصلت از خزانه آب و تخته بیار گفتم در خزانه نه آب است و نه تخته باز فرمود که هرچه ترا میگویم چنان کن و من بخزانه رفته آب و تخته یافته بحضورش بردم و مستعد آن شدم که در غسل مطهر امام رضا علیه السّلام ولد ارشدش را مدد نمایم فرمود که یا ابا الصلت با من دیگری هست که امداد مینماید و چون امام محمد تقی از غسل علی الرضا رضی اللّه عنه فارع گشت فرمود که در خزانه جامهدانی هستکه در آن کفن و حنوطست بیرون آر و من بخزانه رفتم آنجا جامهدانی دیدم که هرگز ندیده بودم آنرا پیش تقی رضی اللّه عنه بردم تا پدر خود را تکفین کرده نماز گذارد و بعد از آن گفت تابوتی حاضر ساز گفتم نجار را بگویم تا مرتب سازد گفت در خزانه رو رفتم تابوتی یافتم که هرگز ندیده بودم و چون پیش امام محمد علیه السّلام آوردم رضا رضی اللّه عنه را در تابوت نهاده دو رکعت نماز آغاز کرد و هنوز سلام باز نداده بود که تابوت در جنبش آمده میل علو نمود و در سقف خانه شکافی افتاده تابوت از آنجا بیرون رفت گفتم یا بن رسول اللّه مامون همین لحظه بیاید و امام رضا علیه السّلام را طلب دارد ما در جواب چه گوئیم و چه کنیم فرمود که خاموش باش که تابوت زود باز خواهد گشت آنگاه گفت ای ابو الصلت هیچ پیغمبری نیستکه در مشرق مرده باشد و وصی او در مغرب بمیرد مگر که باری سبحانه و تعالی میان اجساد و ارواح ایشان جمع کند و پیش از تمام شدن این سخن باز سقف خانه شق گشته تابوت فرود آمده محمد بن الرضا رضی اللّه عنه برخاسته پدر خود را از آنجا بیرون آورد و بر فراش خوابانید چنانچه گوئی بغسل و تکفین او نپرداختهاند بعد از آن مرا گفت که برخیز و در باز کن چون بموجب فرموده عمل نمودم مامون و خدام او را بر در سرا ایستاده دیدم محزون و گریان و جامهدران و مامون میگفت (یا سیداه فجعت بک) بعد از آن بتجهیز و تکفین امام هدایتقرین قیام نمودند و در جانب قبله هارون بحفر مرقد منور مشغولی کرده من در آن موضع حاضر شده مأمونرا بر وصیت امام اطلاع دادم گفت هرچه رضا رضی اللّه عنه فرمود بجای آر و چون قبر را بکندند آنچه بر زبان همایون آنجناب جریان یافته بود از ظهور آب و ماهیان و غیر آن بوقوع انجامید و مامون آن امور غریبه را معاینه دیده گفت ابو الحسن چنانچه در زمان حیات عجایب و غرایب بما مینمود بعد از وفات نیز ظاهر میسازد و یکی از نزدیکان مامون با وی گفت که هیچ میدانی که اینها بر چهچیز دلالت میکند گفت نمیدانم بیان کن گفت وقوع این صورت اشارت بآنستکه ملک و دولت
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۹۱
شما ای بنی العباس با وجود کثرت شما مانند این ماهیانست که چون وقت آجال شما دررسد ایزد تعالی مردیرا از ما بر شما مسلط گرداند که تا همه را بسرحد عدم رساند مامون گفت صدقت ابو الصلت گوید که چون مامون از مراسم تعزیت امام رضا علیه السّلام و التحیه باز پرداخت گفت یا ابا الصلت آن کلام که امام رضا علیه السّلام ترا تعلیم کرده بود با من بگوی بزبان راستی قسم یاد کردم که آن سخن همان زمان از صحیفه خاطرم محو شد و مامون در غضب رفته بحبس من فرمان داد و من مدت یکسال در محبس مانده روزی از غایت دلتنگی گفتم خدایا بحق محمد و آل محمد که مرا ازین شدت فرجی روزی کن هنوز این دعا باتمام نپیوسته بود که محمد بن علی بن موسی الرضا علیهم السلام را دیدم که درآمد و گفت دلتنگ شدی یا ابا الصلت گفتم آری و اللّه فرمود که برخیز و بیرون رو و بر قیودی که داشتم دست زد تا بگشاد و دست مرا گرفته از زندان بیرون برد و حارسان مرا میدیدند اما نتوانستند که با من سخن گویند و تقی رضی اللّه عنه فرمود برو و در ضمان خدایتعالی و ودیعت او که دیگر تو بمأمون نرسی و او بتو نرسد ابو الصلت در زمان نقل این حکایت گفت که تا این زمانکه دیگر میان من و مأمون ملاقات بوقوع نهپیوسته پوشیده نماند که کرامات و خوارق عادات امام رضا علیه السّلام بسیار است و برکات مشهد منور و فیوضات مرقد معطر آن جناب بیشمار و تفصیل آن امور مقدور خامه شکستهزبان نبوده لاجرم در طریق اختصار سلوک نمود
ذکر اولاد امجاد امام ابو الحسن علی بن موسی الرضا سلام اللّه تعالی علیهما
بقول اکثر ارباب خبر آن امام عالیگهر پنج پسر داشته و یک دختر و اسامی ایشان اینست محمد تقی حسن جعفر ابراهیم حسین عایشه و بعضی از مورخان چنان عقیده دارند که امام هشتم را غیر از محمد تقی علیه السّلام ولدی نبوده و بزعم حمد اللّه مستوفی از جمله اولاد امجاد آنجناب حسین رضی اللّه عنه در قزوین مدفونست
ذکر امام نهم محمد بن علی الرضا علیهما تحف التحایا
باتفاق اکثر فضلاء ولادت شریف امام نهم در هفدهم ماه مبارک رمضان سنه خمس و تسعین و مائه در مدینه مکرمه اتفاق افتاد و بعضی در دهم رجب سنه مذکوره گفتهاند و مادر نیکاختر آن امام عالینژاد ام ولد بود مسماه بخیزران و قیل ریحانه و قیل سبیکه و قیل سکینه مریسیه و امام نهم در کنیت و نام با امام محمد الباقر موافق بود بنابرآن آنجنابرا ابو جعفر ثانی گویند و لقبش تقی و جواد و قانع است و مرتضی و منتجب نیز گفتهاند و ابو جعفر ثانی در زمان وفات پدر پسندیده صفات خود بروایت هفتساله و چندماهه بود و در ذی الحجه عشرین و مأتین در بغداد بفردوس برین خرامید و در مقبره بنی هاشم نزدیک
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۹۲
بمرقد منور جد خود ابو الحسن موسی الکاظم رضی اللّه عنه مدفون شد و بعضی از علمای شیعه و اهل سنت بر آن رفتهاند که معتصم خلیفه آن امام عالیمقام را زهر داد و طایفه گفتهاند که بسبب وصول اجل طبیعی روی بجنت اعلی نهاد اوقات حیاتش بیست و پنج سالست و زمان امامتش هفده سال و العلم عند اللّه الکبیر المتعال
گفتار در بیان بعضی از فضایل آن امام خجسته شمایل
در اوایل ایام صبی و مبادی اوان نشوونما شمایم امامت و سروری از صادرات افعال آن غنچه گلبن نبوت در دمیدن بود و نسایم کرامت و دینپروری از واردات احوال آن نهال گلشن فتوت در وزیدن رخسار فایض الانوارش سپهر علم و دانش را آفتابی بود از افق دودمان مصطفوی طالع گردیده و قامت موفور الاستقامتش گلزار مجد و معالی را شجره بود بر جویبار خاندان مرتضوی بالا کشیده دلایل امامتش بموجب نص آباء نامدارش در غایت ظهور و امارات جلالتش در کتب متقدمین و متاخرین باقلام اهتمام مسطور مثنوی
امام تقی نقی جوادفطانتنهاد کرامتنژاد
ز صلب شریف علی الرضا ز اولاد دینپرور مرتضیگل سوری بوستان رسول
نهال ثمربخش باغ بتولبفضل کرم آنچنان شهره گشت
که صیتش ز اوج فلک درگذشتز حد بود بیرون کرامات او
ز حصر است افزون مقامات او
در کشف الغمه مذکور است که ابو جعفر ثانی محمد التقی رضی اللّه عنه بعد از فوت پدر در سن یازده سالگی روزی در یکی از کوچهای بغداد با جمعی از اطفال ایستاده بود ناگاه مأمون که قصد شکار داشت بدانجا رسید و کودکان از سر راه بیکطرف گریخته جواد بر جای خود توقف فرمود و مأمون آنجنابرا دیده پرسید که ای کودک تو چرا با کودکان دیگر از سر راه نرفتی جوابداد که ای امیر المؤمنین راه تنک نیست که برفتن خود آن را بر تو گشاده گردانم و نیز جریمه ندارم که از آن وهم بگریزم و ظن من بتو آنست که بیجریمه آزار بکسی نرسانی مأمون را سیرت و صورت و تکلم و فصاحت آن شکوفه گلشن رسالت مقبول افتاده سئوال کرد که نام تو چیست جوابداد که محمد گفت پسر کیستی فرمود که ولد علی بن موسی الرضا رضی اللّه عنه مأمون بر رضا ترحم و ترضی نموده درگذشت و چون از دیواربست شهر بیرون رفت بازی را بنذر جواد رضی اللّه عنه بر طایری انداخت و آن باز مدتی مدید از نظر غایب شده چون بازآمد در منقار وی ماهی خورد که رمقی از حیات باقی داشت بود و مأمون از مشاهده آن حال بغایت متعجب گشته آن ماهی را بدست گرفته مراجعت نمود و بآن کوچه رسید بار دیگر اطفال از سر راه دور شدند و امام جواد علیه السّلام بدستور اول بجای خود ایستاده مأمون گفت ای محمد چهچیز است در دست من فرمود که (ان اللّه تعالی خلق بمشیته فی بحر قدرته سمکا صغارا تصیدها بزاه الملوک فیختبرون بها سلاله اهل النبوه) چون مأمون این سخن بشنید تعجب بسیار نمود و در وی نگریسته گفت انت ابن الرضا
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۹۳
حق و احسانی که نسبت بامام جواد علیه السّلام میکرد مضاعف ساخت از ارشاد شیخ مفید منقولست که امام محمد تقی هنوز در صغر سن بود که در علم و کمال بمرتبه ترقی نمود که در آن زمان با او هیچکس برابری نمیتوانست کرد لاجرم مأمون شیفته آن گل نوشکفته گشته خاطر بر آن قرار داد که دختر خود ام الفضل را بجباله نکاح آنجناب درآورد و نزد عباسیان این قضیه بوضوح پیوسته نایره حقد و حسد در بواطن ایشان اشتعال یافت و ترسیدند که مبادا مأمون ولایتعهد خود را بجواد رضی اللّه عنه دهد و ملک از بنی عباس انتقال نماید بنابرآن نزد مأمون رفته ما فی الضمیر خویش را با وی در میان نهادند و گفتند وصلت تو با آل ابیطالب موجب زوال مملکتست و خلاف رای خلفای صاحب فطنت و تو میدانی که میان عباسیان و علویان عداوت و دشمنی در چه مرتبه است مأمون جوابداد که آنچه میان شما و اولاد امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه کدورت و نزاع واقع شده از جانب شما بوده نه از طرف ایشان و اگر انصاف در میان آید آل مرتضوی بتکفل امر امامت از ما سزاوار ترند و تمهید بساط عداوت که از خلفاء سابق نسبت بدیشان وقوع یافته موجب قطع صله رحمست و پناه میگیرم من بخداوند عز و جل ازین کار و ابو جعفر محمد بن علی با وجود خوردسالی در علم و فضیلت بر جمیع فضلاء عالم فایق است لاجرم خاطر بر آن قرار دادهام که دختر خود را با وی در سلک ازدواج کشم عباسیان گفتند که تو غلط کردهای او کودکیست که هنوز از فقه و معرفت چیزی نیاموخته اگر البته او را داماد خواهی ساخت چندگاهی صبر کن تا تحصیل نماید آنگاه بمقتضای صوابدید خود عمل فرمای مامون گفت من بحال این جوان داناترم از شما بدرستی که او از اهلبیتست که علم ایشان بتأیید الهی و الهام جناب جلال پادشاهیست و اگر میخواهید که اینمعنی بر شما ظاهر شود او را در حضور شما امتحان نمایم عباسیانرا این سخن معقول افتاده گفتند مجلسی ترتیب کن تا ما یکی از فقها را بیاوریم که از محمد بن علی مسئلهای از علم شریعت سئوال نماید اگر برطبق صواب جواب گوید و دانش او ظاهر شود با وی وصلت نمای و الا ازین کار اجتناب فرمای و مهم بر این سخن قرار یافته آنجماعت نزد یحیی بن اکثم که قاضی زمان و فقیه دوران بود رفتند و او را بر معارضه جواد رضی اللّه عنه تحریض نموده قبول کردند که آن اگر خلاصه خاندان علم و کرم را ملزم سازد از نفایس اموال آنچه خواهد بدو دهند و مامون مجلسی عظیم آراسته امام محمد تقی علیه السّلام را بر مسند پهلوی خود بنشاند و هریک از علما و فضلا را در موضعی مناسب رخصت جلوس ارزانی داشت بعد از آن باشارت مامون و اجازت امام ربع مسکون یحیی بن اکثم از آن جناب پرسید که چیست حکم محرمی که بقتل صید اقدام نموده باشد (فقال له ابو جعفر رضی اللّه عنه قتله فی حل او فی حرم عالما کان المحرم او جاهلا قتله عمدا ام خطأ حرا کان المحرم ام عبدا صغیرا کان ام کبیرا مبتدیا بالقتل ام معیدا من ذوات الطیر کان الصید او من غیرها من صغار الصید کان او من کبارها مصرا علی ما فعل او نادما لیلا کان قتله الصید او نهارا) از شنیدن این کلام فطنت التسام یحیی بن اکثم ابکم شده از غایت
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۹۴
حیرت ندانست که چه جواب گوید و عجز او بر اهل مجلس ظاهر گشت نقلست که بعد از وقوع عقد و تفرق خلق مامون حقیقت آن مسئله از امام محمد تقی علیه السّلام سؤال کرد امام جواب داد که چون محرم صیدی بکشد در حل از مرغان بزرک پر گوسفندی کفارت باشد و اگر در حرم آن کار کند جزاء او قیمت دهد و اگر گوری شکار کند برو گاوی لازم آید و اگر صیدش شترمرغی باشد جزاء او شتری واجب شود و اگر آهو بود گوسفندی دهد در حل و در حرم جزاء او قیمت دهد و اگر احرام محرم بحج باشد کفارت را بمنا کشد و جزاء صید بر جاهل و عالم یکسان باشد و اگر محرم در صید مقید بود با وجود وجوب جزاء آثم باشد و اگر مخطی بود گناهکار نشود و اگر کشنده صید آزاد باشد جزاء بر نفس او بود و اگر بنده باشد جزا بر مالکش باشد و اگر محرم خوردسال باشد برو کفارت نباشد و اگر بالغ بود کفارت دهد و از محرم نادم عقاب آخرت ساقط گردد و مصر را عذاب آخرت باشد و مبتدیرا کفارت لازم آید و معید را خدایتعالی انتقام کشد مامون گفت (احسنت یا ابا جعفر احسنک اللّه جزاک الحمد للّه علی هذه النعمه و التوفیق لی فی الرای) آنگاه در اقربای خود نگریسته گفت (اعرفتم الآن ما کنتم تنکرونه) و جواد علیه السّلام را گفت که (اخطب جعلت فداک لنفسک فقد رضیک لنفسی و انا نزوجک ام الفضل ابنتی) و ابو جعفر رضی اللّه عنه بزبان فصاحت بیان گذرانید که (الحمد للّه اقرارا بنعمته و لا اله الا اللّه اخلاصا بوحدانیه و صلی اللّه علی محمد سید بریته و الاصفیاء من عترته اما بعد فقد کان من فضل اللّه علی الانام ان اغناهم بالحلال عن الحرام فقال سبحانه و انکحوا الایامی منکم و الصالحین من عبادکم و امائکم ان یکونوا فقراء یغنهم اللّه من فضله و اللّه واسع علیم ثم ان محمد بن موسی یخطب ام الفضل بنت عبد اللّه المأمون و قد بذل لها من الصداق مهر جدته فاطمه بنت محمد علیهما السلام و هو خمسمائه درهم جیاد فهل زوجته یا امیر المؤمنین بها علی هذا لصداق المذکور) پس مأمون گفت که آری بدرستی که من بزنی بتو دادم ای ابو جعفر دختر خود ام الفضل را بر صداق مذکور فهل قبلت النکاح امام گفت که قد قبلت ذلک و رضیت به پس مامون خواص و عوام را علی قدر مراتبهم بجوایز و صلات کرامند نوازش فرمود و نسبت بابو جعفر مادام الحیوه در مقام محبت و رعایت بود و بعد از چندگاه ازین تزویج یراق آنجناب نموده رخصت توجه بجانب مدینه ارزانی داشت و امام انام با اهلبیت و خدام متوجه وطن گشته چون بکوفه رسید نزدیک نماز شام در مسجدی که در صحن آن درخت سدره بود نزول فرمود و ظرفی آب طلبیده در پای آن درخت وضو ساخت و نماز شام بگذارد و قصد کرد که از مسجد بیرون رود چون نزدیک بآن درخت رسید دید که میوه تازه بار آورده مردمی که همراه بودند آن اثمار را بتبرکی باز کرده بخوردند و حال آنکه آن درخت غایت میوه بار نیاورده بود نقلست که ام الفضل از مدینه به پدر نوشت که جواد بر سر من سریه گرفته و زن خواسته مأمون در جواب قلمی کرد که ترا بدان جهه باو ندادهام که حلال خدایرا بر وی حرام گردانم
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۹۵
زینهار که دیگر مثل این مکتوبات بمن ارسال ننمائی و امام محمد تقی علیه السّلام در مدینه بفراغت عبادت میفرمود تا در اوایل سنه عشرین و ماتین که معتصم خلیفه آنجنابرا ببغداد طلب نمود و در اواخر همان سال برگزیده ایزد متعال از دار ملال بریاض رضوان انتقال فرمود و دو پسر و دو دختر یادگار گذاشت علی النقی الامام و موسی و فاطمه و امامه علیه و علیهم صحایف السلام و التحیه
ذکر امام دهم علی بن محمد بن علی الرضا علی نبینا و علیهم من التسلیمات انماها
تولد امام دهم بروایت اکثر اهل خبر در اواسط ماه رجب در سنه اربع عشر و ماتین بمدینه اتفاق افتاد و قیل سنه اثنی و عشر و مأتین مادر نیکاخترش ام ولد بود مسماه بسمانه (و یقال ان امه ام الفضل بنت المأمون) و آنجناب در اسم و کنیت با علی المرتضی و علی الرضا علیهما السلام موافق بود و بناء علی هذا او را ابو الحسن ثالث گویند و القاب شریفش نقی است و هادی و عسکری و ناصح و متوکل و فتاح و مرتضی و در اعلام الوری مسطور است که عالم و فقیه و امین و طیب نیز از جمله القاب آن جناب است و امام ابو الحسن علی الهادی در وقت وفات پدر بزرگوار خود ششساله بود و متوکل خلیفه در زمان ایالت خویش یحیی ابن هرثمه بن اعین را بمدینه فرستاد تا آنجنابرا بسر من رای که حالا بسامره اشتهار یافته آورد و هادی بعد از آنکه مدت ده سال و چند ماه آنجا مقیم بود در ماه جمادی الآخر یا رجب سنه اربع و خمسین و ماتین بر؟؟؟ قدس انتقال فرمود و در سرائی که بسامره داشت مدفون شد و بروایت علماء شیعه معتز خلیفه آنجنابرا زهر داد و اهل سنت گویند که فوتش بمقتضای اجل طبیعی اتفاق افتاد مدت عمر عزیزش بروایت اصح چهل سال و اوقات امامتش سی و سه سال و چند ماه و العلم عند اللّه
گفتار در بیان مجملی از مفاخر و مآثر امام همام مؤید ابو الحسن علی بن محمد خصهما اللّه تعالی باللطف السرمد
سیر حمیده و شیم پسندیده و محاسن اطوار و مکارم آثار آن امام عالیمقدار بسیار است و شرف ذات و محامد صفات و علو مراتب و سمو مناقب آنقدوه صغار و کبار زیاده از حد انحصار انوار باطن خجسته میامنش منور محراب عبادت بود و آثار محاسن فضایلش مرتب اسباب سعادت اختصاص وجود فایض الجودش بسریر امامت معین و اشتغال ضمیر فیضپذیرش باستکمال فنون فضیلت مبین نظم
امام علینام هادیلقبکه ظاهر ازو گشت فضل و ادب
ازو نور ایمان فروزنده بودباو سنت مصطفی زنده بود
فرومرده بدعت بایام اونبودی بجز مکرمت کام او
سپهر شرف را رخش آفتابدلش واقف سرام الکتاب
بتاج امامت سرش سرفرازفتاده بپایش ملک از نیاز بثبوت پیوسته که
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۹۶
در زمان متوکل عباسی والی مدینه عبد اللّه بن محمد بنابر مباینتی که میان اصحاب سعادت و ارباب شقاوت میباشد قاصد ایذاء امام ابو الحسن علی النقی شده آغاز سعایت کرده عریضه مشتمل بر غیبت و شکایت آنسرور اهل هدایت ببغداد فرستاد بنابرآن متوکل یحیی بن هرثمه بن اعبن را بمدینه ارسال داشت تا آن امام عالیمقام را بسرمن رای رساند و ابو الحسن رضی اللّه عنه مصحوب یحیی بسرمن رای رفته آنجناب را در خان الصعالیک که موضعی ناخوش بود فرود آوردند و صالح بن سعید که بسعادت محبت اهلبیت مستعد بود در خان الصعالیک بر امام علی النقی درآمد و گفت یا بن رسول اللّه جعلت فداک این جماعت در همه امور اخفاء قدر و اطفاء نور تو میخواهند لاجرم ترا درین منزل موحش فرود آوردهاند فرمود که ای ابن سعید تو هنوز درینمقامی پس بدست مبارک خود اشارت کرد و باغهای خرم و جویهای آب روان و قصور (فیهن خیرات حسان و ولدان کانهم لؤلؤ مکنون) ظاهر گشت صالح گوید که از مشاهده آن حال حیرت بر من غلبه کرده امام فرمود که ای ابن سعید ما هرجا که هستیم این منزل با ماست و ما در خان الصعالیک نیستیم حکایت در کشف الغمه مسطور است که جمعی از اهل اصفهان که ابو العباس احمد بن النصر از جمله ایشانست روایت کردهاند که شخصی از متوطنان بلده مذکور که عبد الرحمن نام داشت و شیعیمذهب بود ازو پرسیدند که سبب چیستکه تو بامامت علی الهادی اعتقاد کرده و نسبت بدیگری از سادات این عقیده نداری جواب داد که من ازو چیزی مشاهده نمودم که دلالت بر امامتش میکرد گفتند چهچیز دیده ازو گفت من مردی فقیر بودم اما بصفت جرات و طلاقت لسان اتصاف داشتم و در یکی از سنوات مردم اصفهان مرا با جمعی جهت دادخواهی بدرگاه متوکل خلیفه فرستادند و روزی بر در دار الخلافه ایستاده بودم که ناگاه حکم شد که علی بن محمد را حاضر سازند پس من از بعضی نزدیکان پرسیدم که کیست این شخص که خلیفه باحضار او فرمان فرموده گفتند مردیست علوی که رفضه او را امام میپندارند و بر زبان آوردند که ظاهرا متوکل او را بقتل خواهد رسانید من با خود گفتم ازینجا بهیچ طرف نمیروم تا بهبینم که این شخص چگونه مردیست ناگاه جناب امامتپناه بر اسبی سوار پیدا شد و خلایق بر یمین و یسار طریق ایستاده در وی مینگریستند و چون چشم من بر وی افتاد محبتش را در دل جای داده در نفس خود دعا کردم که ایزد تعالی شر متوکل را ازو مندفع سازد و هادی رضی اللّه عنه پس از آنکه نزدیک رسید بجانب من اقبال فرموده گفت (استجاب اللّه دعاک و طول عمرک و کثر مالک و ولدک) و بعد از ظهور این سخن از امام لرزه بر اندام من افتاد چنانچه بعضی از حضار بر تغیر حال من وقوف یافته پرسیدند که ترا چه میشود گفتم خیر است و چون باصفهان بازگشتم واهب بیمنت ابواب رزق بر من گشاده کثرت مال من بمرتبه رسید که آنچه در خانه دارم قیمت آن هزارهزار درم است سوای اسباب و املاک و جهاتی که در خارج سرای من است و خدای تعالی ده فرزند دلبند بمن ارزانی داشت و حالا هفتاد و چند سال از عمر من گذشته است (و انا اقول بامامه هذا الذی اعلم ما فی
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۹۷
قلبی و استجاب اللّه دعائه لی) حکایت از ابو العباس فضل بن احمد بن اسرائیل الکاتب منقولست که گفت در آن اوان که پدرم کاتب منتصر عباسی بود روزی با وی بمجلس منتصر درآمدم دیدم که متوکل بر سریر پسر نشسته و زبان بملامت منتصر گشاده پس پدرم بایستاد و من نیز در عقب او ایستادم مدتی مدید و حال آنکه متوکل پیوسته پدرم را در مجالس خود بجلوس امر میکرد اما در آن روز بجهت خشمیکه بر او استیلا یافته بود او را نگفت که بنشین و من میدیدم که ساعه بساعه رنک او متغیر میشد و فتح بن خاقان را میگفت این آنکس است که تو میگوئی و فتح در تسکین او کوشیده میگفت این سخن دروغ استکه با شما گفتهاند عاقبت اشتعال نایره غضب متوکل سمت ازدیاد گرفته گفت که و اللّه میکشم این مرائی زندیق را و او آنکسی است که بدروغ دعوی امامت مینماید و در دولت من طعن میکند بعد از آن چهار کس از اجلاف اتراک طلبیده هریک را شمشیری داد و گفت هرگاه علی بن محمد بر من درآید او را بکشید و گفت و اللّه که او را خواهم سوخت بعد از قتل و چون ابو الحسن رضی اللّه عنه بدان مجلس درآمد لبهای مبارکش میجنبید و آثار کرب و جزع در بشره همایونش مرئی نمیگردید و پس از آنکه متوکل امام را دید برجست و از سریر بپایان آمده بتقبیل دست و میان دو چشمش قیام نمود و گفت (یا سیدی یا بن رسول اللّه یا خیر خلق اللّه یا ابن عمی یا مولائی یا ابا الحسن) و هادی گفت (اعیذک یا امیر المؤمنین باللّه) پس متوکل از آن جناب پرسید که بچه سبب درین وقت تشریف آورده جواب داد که قاصد تو مرا طلب کرد متوکل گفت دروغ گفته است این فاعله بازگردای سید من آنگاه فتح بن خاقان و عبید اللّه بن خاقان و منتصر را بمشایعه هادی رضی اللّه عنه مأمور ساخت و بعد از مراجعت امام علیه السّلام آن چهار ترک را طلبیده پرسید که چرا بآنچه شما را امر کرده بودم قیام ننمودید جواب داد که شده هیبت ابو الحسن ما را از آن کارها مانع آمد و حال آنکه در حوالی او بیشتر از صد شمشیر دیدیم آنگاه متوکل متبسم شده فتح بن خاقان را گفت (هذا صاحبک و قال الحمد للّه الذی بیض وجهه و اثار حجته) حکایت در کتب معتبره مزبور استکه نوبتی متوکل بیمار گشته خراجی بیرون آورد که اطبا از معالجه آن عاجز گشتند و مادر خلیفه نذر کرد که اگر پسر او شفا یابد مال بسیار نزد هادی فرستد و در آن اثنا روزی فتح بن خاقان که در سلک مقربان خلیفه انتظام داشت با وی گفت که کسی پیش علی بن محمد التقی میباید فرستاد و استعلاج کرد شاید بدوائی نافع اشارت کند و متوکل برین موجب عمل نموده هادی علیه السّلام فرمود که فلان چیز بر آنجا نهید که نفع خواهد رسانید باذن اللّه تعالی چون آن سخن بعرض متوکل رسید بعضی از حاضران زبان باستهزا گشاده بخندیدند فتح بن خاقان گفت در تجربه این دوا زیان متصور نیست آنگاه آنچه هادی رضی اللّه عنه فرموده بود بر خراج نهادند فی الحال انفجار یافته آنمرض بصحت مبدل شد و مادر متوکل هزار دینار در صره کرده و مهر خود بر آن نهاده بهادی رضی اللّه عنه فرستاد و پس از روزی چند ازین قضیه یکی از سعاه با متوکل گفت که در خانه هادی مال بسیار و
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۹۸
سلاح بیشمار است متوکل سعید حاجب را فرمود که نیمشب بخانه هادی درآی و آنچه از اموال و اسلحه یابی باوی بیار از سعید مرویست که گفت نیمشب نردبانی بر بام سرای علی بن محمد التقی رضی اللّه عنه نهاده بالا رفتم و بدرجه از سرای فرود آمدم و چون تاریک بود ندانستم که بکجا روم ناگاه آواز هادی شنیدم که میگفت ای سعید بجای خود باش تا شمعی بیاورند و همان زمان شمعی آوردند و پیش آنجناب رفتم دیدم که جامه پشمین دربر و کلاه پشمین بر سر و سجاده از حصیر در زیر پای انداخته و متوجه قبله نشسته گفت خانها در پیش تست درای و آنچه یابی بردار درآمدم از آنچه گفته بودند هیچ نیافتم مگر آن صره که مادر متوکل بوی فرستاده بود همچنان بمهر بود و کیسه دیگر با آن و آن نیز مهر داشت بعد از آن هادی رضی اللّه عنه گفت که این مصلی نیز پیش تست بهبین آنرا برداشتم در زیر آن شمشیری یافتم در غلاف همه را برگرفتم و نزد متوکل بردم و خلیفه صره را بمهر مادر خود دیده از کیفیت آن استفسار نمود گفتند که این را در وقت مرض تو نذر کرده بود متوکل فرمود که یک صره دیگر بآن منضم ساختند و با کیسه و شمشیر پیش هادی رضی اللّه عنه بردند سعید حاجب گوید که آن اشیا را بامام رسانیدم شرمنده و گفتم یا سیدی بر من بسیار دشوار بود که بیاذن بسرای تو درآمدم و لیکن مأمور بودم فرمود (و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون) اما اولاد امام ابو الحسن علی النقی پنج نفر بودند حسن حسین محمد جعفر عایشه و بعضی از مورخان بجای عایشه عالیه نوشتهاند و العلم عند اللّه تعالی
ذکر امام یازدهم حسن بن علی العسکری علی نبینا و علیهما سلام اللّه تعالی
ولادت همایون این امام با احترام در مدینه مکرمه فی سنه احدی و ثلثین و مأتین دست داد و بعضی از مورخان در هشتم ربیع الآخر سنه اثنی و ثلثین و مأتین گفتهاند و مادر آنجناب ام ولد بود مسماه بحدیث یا سوسن و قیل عفان و قیل حرسنه و امام یازدهم در نام و کنیت با امام حسن بن علی المرتضی رضوان اللّه علیهما موافق بود لقبش زکیست و عسکری و خالص و سراج نیز گفتهاند و زکی رضی اللّه عنه در زمان فوت پدر خویش هادی رضی اللّه عنه بیست و سهساله یا بیست و دوساله بود و در ربیع الآخر سنه ستین و ماتین در ایام دولت معتمد خلیفه بجوار مغفرت خالق البریه پیوست طبری گوید که (و ذهب کثیر من اصحابنا الی انه علیه السّلام مضی مسموما و کذلک ابوه و جده و جمیع الائمه علیهم السلام و اللّه اعلم بحقیقه ذلک) مده عمر امام ابو محمد الحسن علیه السّلام بروایت اول ۲۹ سال بود و بقول ثانی ۲۸ سال و زمان امامتش هفت سال یا شش سال مدفن همایونش در سرمن رای نزدیک بمرقد پدر عالیگوهر اوست سلام اللّه علی سید المرسلین و علیهما و علی سایر الائمه الهادین الی یوم الدین
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۹۹
گفتار در بیان بعضی از سیر سنیه و مآثر مرضیه آن مهر سپهر سروری یعنی امام ابو محمد حسن الزکی العسکری
صحایف لیل و نهار بر قوم محاسن اطوار و مفاخر آثار آن امام عالیمقدار مشعر است و لطایف گفتار فضلاء بزرگوار از کرایم افعال و احاسن اعمال آن مقتدای ستوده خصال مخبر باطن خجسته میامنش مهبط انوار اصناف علوم ربانی بود و ظاهر فرخنده مآثرش مظهر انواع کرامات اعجاز آیات مینمود مسند امامت بوجود فایض الجودش مزین و حقایق اسرار کلام الهی از الفاظ گوهربارش مبین نظم
امام حسن خلق عالیمکانحسینینژاد کرامتنشان
گل گلشن خاتم الأنبیاچراغ شبستان آل عبا
دری بود از بهر احسان و جودمنورمهی بر سپهر وجود
رخش آفتاب سپهر جلالقدش سرو گلزار فضل و کمال از محمد بن علی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر الصادق رضی اللّه عنهم روایتست که گفت در وقتیکه بضیق معیشت گرفتار بودیم پدرم گفت بیا تا نزد این مرد یعنی ابو محمد زکی علیه السّلام رویم که بصفت جود و سخاوت موصوفست و بسمت بذل و سماحت معروفست گفتم تو ویرا میشناسی گفت نی میان ما و او معرفتی نیست آنگاه قدم در راه نهادیم در اثناء طریق* پدر من گفت که بس محتاجیم بآنکه ما را پانصد درهم دهد تا دویست درهم را جامه سازیم و دویست درهم را آرد خریم و صد درهم در سایر اخراجات صرف نمائیم و من با خود گفتم چه باشد که مرا سیصد درهم دهد که صد درهم را جامه سازم و صد درهم نفقه کنم و صد درهم را ببهای درازگوش دهم و بجانب کوهستان روم چون بدر خانه حسن عسکری علیه السّلام رسیدیم پیش از آنکه با کسی سخن کنیم غلام وی بیرون آمد و گفت علی بن ابراهیم و پسر وی محمد درون آیند چون درآمدیم و سلام کردیم فرمود که ای علی ترا از ما چه باز داشتکه تا این وقت نیامدی پدرم گفت ای سیدی شرم میداشتم که باین حال پیش تو آیم و پس از آنکه مراجعت نمودیم غلام امام در عقب ما آمد و صره بپدر من داد و گفت در اینجا پانصد درهم است دویست درهم برای کسوت و دویست درهم بهای آرد و صد درهم برای سایر اخراجات و صره دیگر بمن داد و گفت که این سیصد درهم است صد درهم برای لباس و صد درهم برای نفقه و صد درهم بهای درازگوش اما باید که بکوهستان نروی و بفلان موضع توجه نمائی و من بموجب اشارت زکی رضی اللّه عنه بدانجا شتافته مستوره بحباله نکاح درآوردم و در همان روز مبلغ دو هزار دینار بمن رسید در کشف الغمه از ابو هاشم الجعفری مرویستکه گفت که یکی از موالی امام حسن زکی علیه السّلام رقعه بآنجناب نوشته التماس نمود که دعائی بدو تعلیم نماید امام این دعا قلمی فرمود که (یا اسمع السامعین و یا ابصر المبصرین و یا اعز الناظرین و یا اسرع الحاسبین و یا ارحم الراحمین و یا احکم الحاکمین صل علی محمد و آل محمد و اوسع لی فی رزقی و مدلی فی عمری و امنن علی برحمتک و اجعلنی ممن تنصر به لدینک و لا تستبدل بی غیری) ابو هاشم گوید چون این دعا را
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۰۰
خواندم با خود گفتم (اللهم اجعلنی فی حزبک و فی زمرتک) پس امام علیه السّلام بجانب من توجه فرموده گفت (انت فی حزبه و فی زمرته) زیرا که تو بخدا ایمان داری و رسول او را تصدیق مینمائی و اولیاء او را میشناسی و متابعت ایشان میکنی (فابشر ثم ابشرو) از حسن بن طریق نقلست که دو مسئله در خاطر من خلجان میکرد و میخواستم که آن دو مسئله را بابو محمد رضوان اللّه علیه نویسم یکی آنکه هرگاه قائم آل محمد ظهور نماید بچهچیز حکم خواهد کرد و چگونه خواهد بود طریق حکم او در میان مردم دیگر آنکه بپرسم از علاج تب ربع پس در محل کتابت از ذکر حمی ربع غافل شدم و رقعه را بدو فرستادم در جواب نوشت که سؤال کرده بودی از قائم آل محمد بدانکه هرگاه او ظهور نماید حکم خواهد نمود در میان مردم بعلم خود کقضاء داود لا یسئل البنیه و بودی تو که میخواستی سؤال کنی از تب ربع و فراموش کردی بنویس بر ورقه این آیه را که یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ و آن ورقه را بر محموم بند تا شفا یابد بموجب فرموده او عمل نمودم و آن بیمار صحت یافت بثبوت پیوسته که امام حسن عسکری علیه السّلام را غیر از ابو القاسم محمد المهدی فرزندی نبوده و باعتقاد جمهور علماء اثنا عشریه قائم آل محمد و صاحب الزمان عبارت ازوست بیت
بگو محمد و رستی که ملک و ملت راتفاخرست بنامش چه جای القابست
ذکر امام مؤتمن ابو القاسم محمد بن الحسن علیهما السلام
تولد همایون آن در درج ولایت و جوهر معدن هدایت بقول اکثر اهل روایت در منتصف شعبان سنه خمس و خمسین و ماتین در سامره اتفاق افتاد (و قیل فی الثالث و العشرین من شهر رمضان سنه ثمان و خمسین و ماتین) و مادر آن امام عالیگهر ام ولد بود مسماه بصیقلنام یا سوسن و قیل نرجس و قیل حکیمه و آن امام ذو الاحترام در کنیت و نام با حضرت خیر الانام علیه و آله تحف الصلوه و السلام الی یوم القیام موافقت دارد و مهدی و منتظر و الخلف الصالح و صاحب الزمان و حجه و قائم از جمله القاب آن جنابست و صاحب الزمان در وقت وفات پدر بزرگوار خود بنابر روایت اول که بصحت اقربست پنجساله بود و بقول ثانی دوساله و حضرت واهب العطایا آن شکوفه گلزار نبوت را مانند یحیی بن زکریا سلام اللّه علیهما در حالت طفولیت حکمت کرامت فرموده او را در صغر سن امام گردانید چنانچه عیسی صلواه الیه علیه را در وقت صبی بمرتبه بلند رسالت رسانید و صاحب الزمان علیه سلام اللّه المنان در زمان معتمد خلیفه فی سنه خمس و ستین و ماتین یا سنه سته و ستین و مأتین علی اختلاف القولین در سردابه سرمنرای از نظر فرق برایا غایب شد و بنابر مذهب اثنیعشریه تا غایت مختفی است و هرگاه اراده ازلی بظهور او تعلق گیرد نقاب اختفا از چهره آفتابآسا برخواهد داشت و همت عالینهمت بر ترویج شریعت غرا و دفع ظلمه و اشقیا خواهد گماشت و بر خواطر مهر تنویر فضلاء روشنضمیر ظاهر خواهد شد بنابر صحاح اخبار که از حضرت سید ابرار و سند اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار نزد علماء
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۰۱
بزرگوار و فضلاء عالیمقدار بثبوت پیوسته جمیع فرق امت نبوی و تمامی طوایف ملت مصطفوی اتفاق دارند که ظهور مهدی بوقوع خواهد انجامید و بواسطه حسن اهتمام و یمن اجتهاد آن امام با احترام اطراف امصار و بلاد از عدل و داد پر خواهد گردید اما این مسئله مختلف فیه است که مهدی موعود امام محمد بن حسن العسکری علیه السّلام خواهد بود یا دیگری از بنی فاطمه عقیده اهل سنت و جماعت آنست که قائم آل رسول شخصی خواهد بود از اولاد بتول که در آخر الزمان تولد نماید و مذهب امامیه آنکه مهدی عبارت از محمد بن حسن عسکریست که در سردابه سرمنرای مختفی گشته و چون مشیت حضرت احدیت بخروج او تعلق گیرد ظهور خواهد فرمود و زمرهای بر آن رفتهاند که مهدی آخر الزمان عیسی بن مریم است علیهما السلام و این بغایت ضعیف است زیرا که احادیث صحیحه ورود یافته که مهدی از بنی فاطمه خواهد بود و عیسی علیه السّلام باو اقتدا کرده نماز خواهد گذارد و اهل سنت و جماعت اگرچه بدان قایل نیستند که صاحب الزمان محمد بن حسن عسکری است اما بعظم شأن و سمو مکان آن مقتدای طوایف انسان اعتراف دارند و او را از جمله کبار اولیا و اعاظم اصفیا میشمارند دلیل بر صدق این سخن آنکه در شواهد النبوه مسطور استکه (قال الشیخ علاء الدوله احمد بن محمد السمنانی قدس سره فی ذکر الابدال و اقطابهم و قد وصل الی الرتبه القطبیه محمد بن الحسن العسکری رضی اللّه عنه و عن آبائه الکرام ائمه اهلبیت الطهاره و هو اذا اختفی دخل فی دایره الابدال و ترقی مندرجا طبقه الی انصار سید الاوتاد و کان القطب علی بن الحسن البغدادی فلما جاء بنفسه و دفن فی شونیزیه صلی علیه محمد بن حسن العسکری علیه السّلام و جلس مجلسه و بقی فی رتبه القطبیه تسع عشره سنه ثم توفا اللّه تعالی الیه بروح و ریحان و اقام مقامه عثمان بن یعقوب الجونی الخراسانی و صلی هو و جمیع اصحابه علیه و دفنوه فی مدینه الرسول صلی اللّه علیه و سلم) اما مذهب فرقه امامیه آنست که مهدی آخر الزمان غیر از محمد بن حسن رضی اللّه عنهما کسی نیست و آنجنابرا دو غیبت ثابت است یکی غیبت قصری یعنی کوتاهتر و آن از وقت ولادت آنجنابست تا زمان انقطاع سفارت دوم طولی یعنی درازتر و آن از زمان انقطاع سفارتست تا وقتی که خدای تعالی ظهورش را تقدیر کرده است و در غیبت قصری صاحب الزمانرا علیه السّلام سفیران بودهاند که یکی بعد از دیگری بدان امر قیام مینمودهاند و حاجات خلق را بوی رسانیده جواب میآوردهاند و آن سفارت بر شخصی علی بن محمدنام اختتام یافته و علی بن محمد در سنه سته و عشرین و ثلثه مائه بروضه رضوان شتافته و بعد از وی دیگر هیچ سفیری امام را ندیده و حدیثش نشنیده در کشف الغمه از ابی بصیر منقولست که گفت ابو عبد اللّه جعفر الصادق علیه السّلام فرمود که (لا یخرج القائم علیه السّلام الا فی وتر من السنین سنه احد او ثلث او خمس او سبع او تسع) و ایضا از آن امام عالیمقام مرویست که گفت (ینادی باسم القائم علیه السّلام فی لیله ثلاث و عشرین من شهر رمضان و یقوم فی یوم عاشورا و هو الیوم الذی قتل فیه الحسین علیه السّلام) و حافظ ابو نعیم احمد بن عبد اللّه رحمه اللّه چهل حدیث در
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۰۲
باب مهدی رضوان اللّه علیه استخراج نموده و از حدیث هفتم که از عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما روایت کرده چنان معلوم میشود که خروج آنجناب در قریه خواهد بود که آنرا کرعه گویند و در اعلام الوری از امام جعفر علیه السّلام نقلست که چون قائم رضوان اللّه علیه ظاهر شود پشت مبارک بر دیوار خانه کعبه نهد و سیصد و سیزده مرد برو جمع گردند و اول کلامی که امام علیه السّلام بآن ناطق گردد این آیه باشد که (بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) بعد از آن بگوید که منم بقیه اللّه و خلیفه او و حجت او بر شما پس سلام نکند برو مسلمانی مگر برینموجب که (السلام علیک یا بقیه اللّه فی الارض) و از مفضل بن عمر الجعفی روایت کردهاند که گفت شنیدم از ابی عبد اللّه جعفر الصادق علیه السّلام که میگفت (اذا اذن اللّه جل اسمه القایم فی الخروج صعد المنبر فدعاء الناس الی نفسه و تاشدهم اللّه و دعاهم الی حقه و ان یسیر فیهم لسنه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و یعمل فیهم بعمله) پس خدایتعالی برانگیزد جبرئیل را تا نزد او رود و فرود آید جبرئیل در حطیم و بگوید قائم را که بچهچیز میخوانی پس قائم علیه السّلام خبر کند او را و بگوید جبرئیل من اول کسیام که با تو بیعت میکنم بگشای دست خود را پس دست مبارک امام را مسح نماید بعد از آن سیصد و سیزده مرد شرط مبایعت بجای آورند و قائم علیه السّلام در مکه اقامت فرماید تا وقتی که عدد اصحاب آنجناب بده هزار رسد آنگاه از آنجا بمدینه رود و بروایتی از مدینه بنجف و کوفه شتابد و جبرئیل علیه السّلام بر دست راست و میکائیل بر دست چپ او باشد با پنجهزار فرشته و در آن منزل شریف روز جمعه بر منبر برآمده زبان باداء خطبه بگشاید و از استماع آواز امام آنمقدار گریه بر فرق انام غلبه کند که ندانند که چه میگوید و در جمعه ثانیه بار دیگر خطبه خوانده با مردم نماز جمعه بگذارد آنگاه بر پشت مرقد معطر امام حسین علیه السّلام نهری حفر کرده آب بنجف آورد و بروایتی در پشت کوفه مسجدی بنا نماید که مبنی باشد بر هزار باب و اللّه اعلم بالصواب و نزد اکثر علماء شیعه بثبوت پیوسته که منتظر علیه السّلام مانند داود پیغمبر بعلم خود در میان معشر بشر حکم نموده از مدعی بینه طلب ندارد اما در مدت خلافتش اختلاف واقع است عبد الکریم الخثعمی از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کند که صاحب الزمان هفت سال سالک طریق خلافت و اقبال خواهد بود و لیکن مقدار هرسالی از آن سنوات برابر ده سال از سنوات متعارفه امتداد خواهد داشت و روایت ابو داود از هشام آنستکه قائم رضوان اللّه علیه نه سال بتمشیت امور ملک و ملت قیام خواهد نمود و قولی آنکه زمان ظهور آنجناب نوزده سال خواهد بود اما ایام و شهور آن اعوام چنانچه نوشته شد تطویل خواهد یافت و بعد از آن بریاض قدس انتقال خواهد فرمود و العلم عند اللّه الودود
ذکر بعضی از احادیث و اخبار که دلالت دارد بر ظهور نسب آن امام عالیمقدار
از ابو سعید خدری رضی اللّه عنه روایتست که رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۰۳
(یکون فی امتی المهدی ان قصر عمره فسبع سنین و الافثمان و الافتسع یتنعم امتی فی زمانه نعیما لم یتنعموا مثله قط البر و الفاجر یرسل السماء علیهم مدرارا و لا تدخر الارض شیئا من نباتها) خلاصه معنی این حدیث آنست که خواهد بود در میان امت من مهدی اگر کوتاه باشد عمر او یعنی زمان خلافت او هفت سال خواهد بود و الا هشت سال و اگرنه نه سال و برفاهیت و تنعم خواهد بود امت من در زمان او بمثابه که مثل آن تنعمی هرگز هیچ نکوکاری و بدکرداریرا میسر نشده باشد و ببارد برایشان آسمان باران و ذخیره نکند زمین چیزی از نبات را روزی ابو جعفر منصور دوانیقی از آباء خود عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما روایت کرده استکه رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم گفت که (لن تهلک امه انا فی اولها و عیسی بن مریم فی آخرها و المهدی فی وسطها) یعنی هلاک نشوند امتی که من در اول ایشان باشم و عیسی در آخر ایشان و مهدی در میان ایشان و ابو داود ترمذی در صحیحین خود باسناد خود از عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه روایت کردهاند که رسول صلی اللّه علیه و سلم گفت که (لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد یطول اللّه ذلک الیوم حتی یبعث اللّه رجلا منی او من اهلبیتی یواطی اسمه و اسمی اسم ابیه اسم ابی یملاء الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا) یعنی اگر باقی نماند از دنیا مگر یکروز هرآینه دراز گرداند ایزد تعالی آنروز را تا برانگیزد خدا مردیرا از من یا از اهلبیت من که موافق باشد نام او با نام من و نام پدر او با نام پدر من و پر سازد زمین را از عدل و انصاف همچنانکه پر شده باشد از ظلم و جور و ایضا ابو داود بسند خود روایت نموده است که امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام گفت که رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که (لو لم یبق من الدهر الا یوم لبعث اللّه رجلا من اهل بیتی یملاها عدلا کما ملئت جورا) و ایضا ابو داود رحمه اللّه نقل نموده است که ام سلمه رضی اللّه عنها گفت که از رسول صلی اللّه علیه و سلم شنیدم که میگفت که (المهدی من عترتی من ولد فاطمه) و زهری از امام زین العابدین و آنجناب از پدر خود حسین بن علی رضی اللّه عنهم روایت نموده است که رسول صلی اللّه علیه و سلم سیده النساء رضی اللّه عنهما را گفت که مهدی از اولاد تو خواهد بود و از حذیفه بن الیمان رضی اللّه عنه منقولست که گفت خطبه خواند از برای ما رسول خدا و ذکر کرد آنچه واقع خواهد شد و بعد از آن گفت که اگر باقی نماند از دنیا مگر یکروز هرآینه دراز گرداند خدای تعالی آنروز را تا برانگیزد مردیرا از اولاد من که همنام من باشد پس سلمان رضی اللّه عنه برخاسته گفت یا رسول اللّه (من ای ولدک هو قال من ولدی هذا) و دست بر حسین رضی اللّه عنه زد و از سلمان رضی اللّه عنه نقل کنند که گفت درآمدم بر رسول صلی اللّه علیه و سلم درحالیکه حسین رضی اللّه عنه بر ران مبارک آنحضرت نشسته بود و پیغمبر بتقبیل عینین و دهان مبارک او اشتغال مینمود و میگفت تو سید بن سیدی و پدر ساداتی و امام بن الامامی و پدر ائمه و تو حجت ابن حجتی و پدر نه حجتی از صلب خود که نهم ایشان قائم خواهد بود و از جابر بن یزید الجعفی مرویست که گفت شنیدم از جابر بن عبد اللّه الانصاری رضی اللّه
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۰۴
عنه که میگفت که چون ایزد تعالی نازل گردانید بر پیغمبر خود این آیه را که (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) گفتم یا رسول اللّه میشناسیم ما خدا و رسول او را پس کیستند اصحاب امر که خدایتعالی طاعت ایشانرا قرین ساخته است بطاعت تو پس گفت رسول صلی اللّه علیه و سلم که (هم خلفائی من بعدی یا جابر و ائمه الهدی بعدی اولهم علی بن ابیطالب ثم الحسن ثم الحسین ثم علی بن الحسین ثم محمد بن علی المعروف فی التوریه بالباقر و ستدر که یا جابر فاذا لقیته فاقرأه منی السلام ثم الصادق جعفر بن محمد ثم موسی بن جعفر ثم علی بن موسی ثم محمد بن علی ثم علی بن محمد ثم حسن بن علی ثم سمی و کنیتی حجه اللّه فی ارضه و بقیته فی عباده محمد بن الحسن بن علی ذلک الذی یفتح اللّه عز و جل علی یدیه مشارق الارض و مغاربها و ذلک الذی یغیب عن شیعته و اولیائه غیبه لا یثبت فیها علی القول بامامته الا من امتحن اللّه قلبه للایمان) جابر گوید که گفتم یا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم آیا در ایام غیبت او شیعه او از او انتفاع یابند (فقال علیه السّلام ای و الذی بعثنی بالنبوه انهم لیستضیئون بنوره و ینتفعون بولایته فی غیبته کانتفاع الناس بالشمس و ان علاها سحاب) ای جابر این از اسرار مکنونه الهی است پس پنهان دار این راز را مگر از کسی که از اهل آن باشد و از عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنه روایتست که رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که خلفاء اوصیاء من و حجج ایزد تعالی بر خلق بعد از من دوازده خواهند بود اولهم اخی و آخرهم ولدی گفتند یا رسول اللّه کیست برادر تو فرمود که علی بن ابیطالب رضی اللّه عنه گفتند کیست ولد تو (قال المهدی الذی یملاها قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما و الذی بعثنی بالحق بشیرا لولم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطول اللّه ذلک الیوم حتی یخرج ولدی المهدی فینزل روح اللّه عیسی بن مریم فیصلی خلفه و تشرق الارض بنور ربها و یبلغ سلطانه المشرق و المغرب) و در صحیح بخاری و مسلم رحمهما اللّه از ابو هریره رضی اللّه عنه مرویست که رسول صلی اللّه علیه و سلم گفت (کیف انتم اذا نزل ابن مریم فیکم و امامکم منکم) یعنی چون باشید شما وقتیکه فرود آید پسر مریم در میان شما و حال آنکه امام شماها از شما باشد و مسلم روایت کرده است که جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنه گفت که شنیدم از رسول صلی اللّه علیه و سلم که میگفت (لا تزال طایفه من امتی یقاتلون علی الحق ظاهرین الی یوم القیمه فینزل عیسی بن مریم علیهما الصلوه و السلام فیقول امیرکم یقال صل بنا فیقول الا ان بعضکم علی بعض امراء مکرمه من اللّه لهذه الامه) یعنی پیوسته طایفهای از امت من مقاتله خواهند کرد بر حق و غالب خواهند بود تا روز قیامت پس فرود خواهد آمد عیسی بن مریم علیه السّلام پس بگوید امیر آن طایفه بیا و نماز گذار با ما یعنی امامت نمای پس بگوید عیسی من امامت نمیکنم شما را بدرستی که بعضی از شما بر بعضی امامانند بجهت کرامتی که خدایتعالی باین امت عنایت کرده است و بر ضمایر مطالعه کنندگان این اوراق پریشان پوشیده و پنهان نخواهد ماند که از مضمون احادیث مذکوره بنابر زعم شیعه اثنا عشریه کالشمس فی وسط السماء ظاهر و هویدا میگردد که مهدی از
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۰۵
عترت طاهره نبویه از اولاد امجاد امام حسین علیه السّلام خواهد بود بلکه بثبوت میپیوندد که صاحب الزمان محمد بن حسن عسکریست و بعد از انقضاء زمان غیبت طولی ظهور خواهد نمود و عیسی بن مریم علیهما السلام چون از آسمان فرود آید در نماز بآنجناب اقتدا خواهد کرد و لوازم اطاعت و شرایط متابعتش بجای خواهد آورد مثنوی امام زمان مهدی منتظر* که گفتی پیمبر ز حالش خبر نهالیست از گلشن اصطفا* ثمربخش اصحاب صدق و صفا جهان روشن از لمعه روی او* شب قدر تاری ز گیسوی او سرشته بآب کرامت گلش* محیط علوم لدنی دلش چو سازد لواء خلافت بلند* درآرد سر عاصیان در کمند مه رایتش ثالث ماه خور* ز عدلش شود جمله آفاق پر چو گردد بمحراب دین مقتدا* کند ابن مریم بدو اقتدا
گفتار در ایراد کیفیت ولادت آن مهر سپهر سیادت و بیان شمهای از کرامات اعجاز آیات آنحضرت و ذکر اسامی بعضی از انام که او را دیدهاند و از کلام معجز انتظامش بهرهور گردیدهاند
در شواهد النبوه مذکور است از حکیمه عمه امام حسن عسکری نقلست که گفت روزی پیش ابو محمد رفتم فرمود که ای عمه امشب باینجا باش که خدایتعالی ما را خلفی عنایت خواهد کرد گفتم این فرزند از که خواهد بود که در نرجس اثر حمل نمیبینم فرمود که ای عمه مثل نرجس همچون ام موسی است که حمل وی جز در وقت ولادت بظهور نخواهد پیوست حکیمه گوید که آن شب آنجا توقف نمودم و چون شب بنیمه رسید بتهجد برخاستم و نرجس نیز تهجد گذارد و در وقت سحر با خود گفتم صبح نزدیک شد و آنچه ابو محمد گفت ظاهر نگشت در آن اثناء آواز ابو محمد شنیدم که میگفت ای عمه شتاب مکن آنگاه متوجه خانه گشتم که نرجس در آنجا بود و با وی ملاقات کرده دیدم که لرزه بر اعضایش افتاده او را بسینه خود منضم ساختم و سوره اخلاص و انا انزلنا و آیه الکرسی خوانده بر وی دمیدم از شکم وی آواز آمد که هرچه من میخواندم او نیز میخواند و پس از لحظه خانه روشن گشت نظر کردم پسر ابو محمد بزمین آمده بود و در سجده افتاده ویرا برگرفتم ابو محمد رضی اللّه عنه از حجره خود آواز برآورد که ای عمه فرزند مرا پیش من آر نزد وی بردم او را بر کنار خود نشاند و زبان در دهان وی کرد و فرمود که سخن گوی ای فرزند من باذن اللّه تعالی طفل گفت (بسم اللّه الرحمن الرحیم وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ) بروایتی که صاحب کشف الغمه از ابن خشاب درین باب نقل نموده تتمه این آیه را نیز خواند (وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ) و بر حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم و علی المرتضی و سیده النسا و سایر ائمه هدی علیهم السلام صلوات فرستاد و حکیمه گوید که بعد از آن مرغان سبز اطراف و جوانب ما را فرو
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۰۶
گرفتند و ابو محمد رضی اللّه عنه یکی از آن مرغانرا خوانده گفت (خذ فاحفظه حتی باذن اللّه بالغ امره) از ابو محمد سؤال کردم که این طایر کیست و آن دیگران کیانند فرمود که جبرئیل است و دیگران ملائکه رحمتند بعد از آن گفت ای عمه این را بمادرش رسان (کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ) بموجب فرموده عمل نمودم و ایضا از حکیمه منقولست که چون محمد بن حسن علیهم السلام تولد نمود نافبریده و ختنهکرده بود و بر ذراع ایمن او مکتوب بود که (جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً) و دیگری روایت نموده استکه چون صاحب الزمان متولد گشت بدو زانو درآمده سبابه خود را بجانب آسمان برداشته آنگاه عطسه زد و گفت (الحمد للّه رب العالمین و صلی اللّه علی محمد و آله عبدا داخرا غیر مستنکف و لا مستکبر) و در کشف الغمه از نسیم خادم امام حسن عسکری رضی اللّه عنه منقولست که گفت درآمدم بر صاحب الزمان علیه السّلام بعد از تولد او بده شب پس عطسه زدم گفت یرحمک اللّه و من فرحناک شدم قائم گفت ترا بشارتی دهم در باب عطاس (هو امان من الموت ثلثه ایام) و از حکیمه رضی اللّه عنها روایت استکه گفت درآمدم بر ابی محمد بعد از وضع حمل نرجس بچهل روز دیدم که صاحب الزمان راه میرود در صحنسرا و ندیدم لغتی افصح از لغت او و ابو محمد تبسم کرد و گفت (انا معاشر الائمه تنشاء فی یوم کما ینشاء غیرنا فی السنه) نظم اگر کرد در مهد مهدی سخن* ز صنع الهی تعجب مکن که عیسی که گوی فصاحت ربود* بهنگام طفلی سخنگوی بود حکایت یکی از ثقات گوید که روزی نزد ابو محمد رضی اللّه عنه رفتم بر دست راست وی خانه دیدم که پرده از در آن آویخته بودند پرسیدم که یا سیدی بعد از تو امامت تعلق بکه خواهد داشت گفت آن پرده را بردار چنان کردم از آنخانه کودکی بیرون آمد در کمال پاکیزهگی و صباحت و بر رخسار ایمن او خالی بود و دو گیسو داشت و آمد و در کنار ابو محمد نشست و ابو محمد فرمود که یا بنی ادخل الی وقت المعلوم و آن کودک بخانه درآمد و من بسوی او نظر میکردم آنگاه ابو محمد رضی اللّه عنه مرا گفت برخیز و ببین که درینخانه کیست و من بخانه شتافته هیچکس را ندیدم حکایت در کشف الغمه از رشیق حاجب مرویست که گفت معتضد خلیفه مرا با دو کس دیگر طلبداشته گفت که حسن بن علی در سرمنرای فوت شده است بتعجیل تمام بروید و خانه او را احاطه کنید و هرکرا آنجا یابید وی را بکشید و سر او را نزد من آورید و ما بموجب فرموده بسامره شتافته ناگاه بسرای عسکری رضی اللّه عنه درآمدیم منزلی دیدیم در غایت نزاهت و خوبیکه گوئیا همین زمان باتمام رسانیدهاند و در آنجا پرده یافتیم از دری فروگذاشته و آنرا برداشته سردابه بنظر ما درآمد بآنجا درآمدیم دریائی دیدیم در اقصای آن حصیری بروی آب انداخته و شخصی بخوبترین صورتی بر زیر آنحصیر در نماز ایستاده آن شخص بما التفات نکرد و یکی از آن دو نفر که با من بودند سبقت گرفته خواست که پیش وی رود در آب غرق شده آغاز اضطراب نمود و من دستش بگرفتم و او را خلاص ساختم بعد از
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۰۷
آن دیگری خواست که پیش او رود و او را نیز همان حال واقع شده من متحیر گشته گفتم ای صاحبخانه از خدایتعالی و از تو عذر میخواهم و اللّه که من ندانستم که حال چیست و بکجا میآیم اکنون بخدای بازگشتم هرچند از اینگونه سخن گفتم بمن ملتفت نشد لاجرم مراجعت نموده نزد معتضد رفتیم و کیفیت حال بازگفتیم گفت این راز را پنهان دارید والا بفرمایم که شما را گردن زنند حکایت در شواهد النبوه از کشف الغمه مسطور استکه اسماعیل بن الحسن الهرقلی که در حدود حله بود گفت که بر فخذا یسر من ریشی پیدا شد که همه اطباء از تداوای آن عاجز آمدند و در هربهار آن ریش منشق گشته خون و ریم از آن بسیار میرفت و الم آن عضو مرا مانع ارتکاب اشتغال میگشت پس روزی از هرقله بحله رفته بمجلس رضی الدین علی بن طاوس درآمدم و از آن مرض شکایت نمودم و سید اطباء حله را طلبیده و ریش مرا بدیشان نموده استعلاج فرمود گفتند این قرحه بر زبر عرق اکحلست و علاج آن قطع است و قطع مستلزم خطر آنگاه رضی الدین گفت من ببغداد میروم باید که با من بیائی شاید که طبیبان آن بلده علاج این مرض توانند کرد و من در صحبت آنجناب ببغداد رفته حکماء آنجا نیز از معالجه آن عارضه اظهار عجز نمودند و من از اطباء نومید گشته بمشهد روحافزاء سرمنرای رفتم و پس از طواف مراقد ائمه بسردابه درآمدم و از ایزد تعالی استعانت جسته از ائمه استمداد نمودم و چند روز در آنمنزل متبرک بسر برده بعضی از شبها بقیام گذرانیدم در آن اثنا روزی بکنار دجله شتافته غسل کردم و جامه پاک پوشیدم و متوجه مشهد شریف گردیدم دیدم که از آن جانب چهار سوار پیدا شدند شمشیر بر میان بسته و یکی از ایشان نیزه در دست داشت و دیگری فرجی در بر گمان بردم که از شرفاء مشهدند و چون بمن رسیدند سلام گفتند جواب دادم آن نیزهدار بر طرف دست راست فرجی دار بایستاد و دو کس دیگر بر جانب چپ وی قرار گرفتند پس آن فرجی پوش مرا گفت که تو فردا بجای خود پیش اهل خویش خواهی رفت گفتم آری فرمود که پیش آی که ریش ترا بهبینم پیشرفتم دست دراز کرد و ریش مرا بیفشرد چنانچه درد بسیار کرد و آن نیزه دار مرا گفت (افلحت یا اسمعیل) من متعجب شدم که نام مرا چون دانست و گفتم (افلحت و افلحتم انشاء اللّه تعالی) و همان شخص مرا تنبیه کرد که این امام است پیش دویدم و او را در بر کشیدم و زانویشرا ببوسیدم پس روان شد و من نیز روان گشتم مرا گفت بازگرد گفتم من هرگز از تو جدا نخواهم شد بار دیگر گفت مراجعت نمای که صلاح در آنست من همان جواب گفتم صاحب نیزه گفت شرم نمیداری که امام دو نوبت تو را فرمود که بازگرد و تو اطاعت ننمودی لاجرم بایستادم چون مقداری راه رفت روی بازپس کرد و گفت چون ببغداد رسی ترا ابو جعفر یعنی مستنصر خلیفه خواهد طلبید زینهار که از وی چیزی قبول نکنی و من چندان بایستادم که ایشان از نظر من غایب گشتند بعد از آن بمشهد رفتم و از احوال سواران استفسار نمودم گفتند که از شرفاء این نواحی بودند من گفتم بلکه امام بود سؤال کردند که امام صاحب نیزه بود یا صاحب فرجی گفتم صاحب فرجی گفتند ریش خود را
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۰۸
نمودی گفتم آری آنرا بیفشرد پس پای خود را برهنه کردم از آن قرحه اثری ندیدم از غایت دهشت در شک افتادم که آنمرض در آن پا بود یا در پای دیگر و آنرا نیز برهنه کرده صحیح یافتم پس مردم بر من ازدحام نموده پیراهنم را بدریدند و سکنه آن روضه مقدسه مرا از چنگ خلق خلاص ساخته بخزانه درآوردند و نام و نسب و مسکن مرا پرسیدند و سؤال کردند که کدام روز از بغداد بیرون آمدهای و من صورت حال را تقریر کرده آنشب آنجا بوده نماز صبح گذارده بجانب بغداد بازگشتم و چون بدانجا رسیدم خواص و عوام دار السلام بر من جمع شدند زیرا که آن واقعه را شنوده بودند و کثرت ازدحام بدان مرتبه انجامید که نزدیک بود که هلاک شوم و در آن اثنا وزیر مستنصر که قمی الاصل بود سید رضی الدین را طلبیده از وی تحقیق آنخبر نمود و سید بدان مجمع شتافته مرا از مزاحمت مردم نجات داده و پیاده شده ران مرا احتیاط فرمود چون از مرض من هیچ اثری ندید بیهوش گشت و بعد از افاقت بمجلس وزیر شتافته مرا پیش وی برد تا کیفیت حادثه را تقریر کردم و وزیر اطبا را طلبیده از حقیقت عارضه من استفسار نمود گفتند علاج آن قرحه منحصر است در قطع و در قطع خطر موت متصور است وزیر گفت بر تقدیریکه آن قرحه را قطع کنند و این شخص نمیرد بچندگاه علاج پذیرد گفتند بدو ماه اما در موضع قطع مغاکی سفید خواهد ماند که موی از آنجا نروید باز وزیر پرسید که شما کی این ریشرا دیدهاید گفتند ده روز استکه دیده بودیم پس من باشارت وزیر ران خود را برهنه کرده همکنان ملاحظه کردند که اصلا اثر مرض در آن نمانده و یکی از حکماء صیحهای زده گفت (هذا عمل المسیح) بعد از آن مرا نزد مستنصر بردند و خلیفه چون آن امر غریب را شنید مبلغ هزار دینار بمن انعام فرمود و من بنابر نهی امام علیه السّلام آن وجه را نگرفتم صاحب کشف الغمه گوید که من در بعضی از ایام این حکایت را بجمعیکه نزد من بودند میگفتم چون سخن تمام شد یکی از آن مردم گفت که من شمس الدین محمدم ولد صلبی اسمعیل که صاحب این واقعه است لاجرم از آن حسن اتفاق متعجب شدم و از وی پرسیدم که تو ران پدر خود را در وقت مرض دیده بودی گفت من در آن اوان خوردسال بودم اما بعد از صحت مشاهده کردم موی در آن موضع برآمده بود و اثری از جراحت نمینمود و شمس الدین محمد در آن مجلس حکایت کرد که بعد از وقوع آن قضیه پدرم در مفارقت حضرت امامت منقبت بغایت محزون میبود تا آنکه در زمستانی رخت اقامت ببغداد کشید بامید آنکه شاید یکبار دیگر آن سعادت را دریابد و در هرچند روز یکنوبت بسامره میرفت و باز بدار السلام مراجعت میکرد چنانکه در آن زمستان چهل کرت آمد شد فرمود و اللّه الموصل الی کل مطلوب و مقصود و ایضا صاحب کشف الغمه روایت کند که حکایت کرد بمن سید باقی ابن عطوه العلوی الحسینی که پدرم عطوه در یکی از اعضای خود مرضی داشت و او بر مذهب زیدیه بود و میگفت که من تصدیق اقوال شما نمینمایم و بحقیقت مذهب اثنا عشریه قایل نمیشوم تا وقتیکه بیاید صاحب شما یعنی مهدی و مرا ازین مرض نجات
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۰۹
دهد و این سخن بکرات از پدرم صادر شده شبی در وقت نماز خفتن آواز صیحه و استغاثه او بگوش من و جمعی که با من بودند رسید بر سبیل تعجیل خود را بوی رسانیدم چون ما را دید گفت (الحقوا لصاحبکم فالساعه خرج من عندی) و ما از پیش او بیرون آمده هیچکس را ندیدیم و مراجعت کرده کیفیت حال پرسیدیم گفت درآمد بر من شخصی و گفت یا عطوه پرسیدم که تو کیستی گفت منم صاحب بینی تو آمدهام که ترا از آن مرضی که داری شفا دهم پس دست دراز کرده عضو مجروح مرا بیفشرد و برفت و من دست بآن موضع رسانیده از مرض اثر ندیدم سید باقی گوید که بعد از آن پدرم مدتی در ضمان صحت بود و این حکایت سمت اشتهار پذیرفت حکایت از محمد بن ابراهیم بن مهریار منقولست که گفت بعد از فوت ابی محمد الحسن رضی اللّه عنه پدر من اظهار سفارت صاحب الزمان نموده من در آن باب دغدغه داشتم تا آنکه مالی که نزد او مجتمع گشته بود در کشتی نهاده متوجه بغداد شد و من نیز بمشایعه او بسفینه درآمدم در آن اثنا بمرض سخت مبتلا گشت و گفت مرا بازگردان که این مرض موتست و فرمود که بپرهیز ازین مال و شرط وصیت بتقدیم رسانید که آنرا بامام زمان رسان و بعد از سه روز وفات یافت پس من با خود گفتم که پدر من همچنان کسی نبود که بچیزی غیر صحیح وصیت کند مناسب آنست که آن اموال را بعراق برم و خانهای بر کنار شط بکرایه گرفته بنشینم و هیچکس را بر ما فی الضمیر خود مطلع نگردانم پس اگر چیزی بر من ظاهر شود چنانچه پدرم گفت این اشیا را تسلیم نمایم و الا در مصالح خویش مصروف دارم و برین عزیمت بدار السلام رفته بعد از چند روز قاصدی رقعهای بمن رسانید و مضمون آن نوشته مشعر بود به کمیت و کیفیت آن اموال و وصیتی که پدر من کرده بود و آنچه من باخود خیال بسته بودم لاجرم همه را تسلیم نمودم و قاصد نوبت دیگر بازآمده پیغام رسانید که ما ترا قایممقام پدرت گردانیدیم و من فرحناک شده مراسم حمد الهی بجا آوردم حکایت از محمد بن شاذان النیشابوری مرویست که گفت چهار صد و هشتاد درم نزدیک من جمع شده بود که بصاحب الزمان میبایست فرستاد و من دوست نداشتم که آن دراهم را قبل از آنکه بپانصد رسد ارسال دارم پس بیست درم از خاصه خود بآن منضم ساخته مصحوب اسدی که در آن وقت سفیر آنحضرت بود ارسالداشتم و ننوشتم که از آنجمله بیست درم از من ضم کردهام و جواب برینموجب ورود یافت که وصلت خمس مایه درهم لک فیها عشرون درهما و امثال این حکایات از آن برگزیده حضرت واهب عطایات بسیار منقولست و خامه مشکین عمامه از اطناب اندیشیده بر تعداد اسامی جمعی که بزعم طایفهای از مورخین آن امام کرامتقرین را دیدهاند یا سفارت نموده توقیعاتش را باهل سؤال رسانیدهاند اختصار مینماید صاحب کشف الغمه از ارشاد شیخ مفید نقل نموده است که از محمد بن اسمعیل بن جعفر الصادق رضی اللّه عنهم که در زمان خود در عراق اسن اولاد رسول بود صلی اللّه علیه و سلم مرویست که گفت رایت ابن حسن بن علی بن محمد بین المسجدین و هو غلام و از فتح نامی که در سلک ممالیک
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۱۰
یکی از اعیان زمان انتظام داشت منقولست که گفت شنیدم که ابو علی بن مظهر میگفت که من دیدهام محمد بن حسن را و صفت قامت او میکرد و از جاریه ابراهیم بن عبیده النیشابوری که از جمله صالحان بود روایتست که گفت من ایستاده بودم با ابراهیم بر کوه صفا پس آمد صاحب الامر علیه السّلام تا آنکه توقف کرد با ابراهیم و کتاب مناسک او را گرفت و با او سخنان گفت و از ابو عبد اللّه بن صالح روایتست که آنجناب را در برابر حجر الاسود دیده بود و احمد بن ادریس از پدر خود نقل نموده که گفت بعد از فوت ابو محمد رضی اللّه عنه من پسر او را دیدم و دست مبارکش را بوسیدم صاحب کشف الغمه از اعلام الوری که مصنف طبرسیست نقل کرده که وراه من الوکلاء ببغداد محمد بن عقیل العمری و ابنه و حاجز البلابلی و العطار و من اهل الکوفه العاصمی و من اهل الاهواز محمد بن ابراهیم بن مهریار و من اهل قم محمد بن اسحق و من اهل همدان محمد بن صالح و من اهل الری السامی و الاسدی و من آذربیجان القاسم بن العلاء و من نیشابور محمد بن شاذان و من غیر الوکلاء من اهل بغداد ابو القاسم بن ابی حلیس و ابو عبد اللّه الکندی و ابو عبد اللّه الجنیدی و هارون النفرار و النیلی و ابو القاسم بن رمیس و ابو عبد اللّه بن فروخ و مسرور الطباخ موالی ابی الحسن رضی اللّه عنه و احمد و محمد ابناء الحسن و اسحق الکاتب من بنی نوبخت و صاحب الفراء و صاحب الصره المختومه و من همدان محمد بن کثیر و جعفر بن حمدان و الدینور حسن بن هارون و احمد و اخوه ابو الحسن و من اصفهان ابن باذشاله و من الصمیره زیدان و من قم الحسن بن نصر و محمد بن محمد و علی بن محمد بن اسحق و ابوه و الحسن بن یعقوب و من اهل الری القاسم بن موسی و ابنه و ابن محمد بن هارون و صاحب الحصات و علی بن محمد و محمد بن محمد کلینی و ابو جعفر الرفاه و من قزوین مرداس و علی بن أحمد و من شهر زور ابن الحال و من فارس المجروح و من مرو صاحب الالف دینار و صاحب المال و الرقعه البیضا و ابو ثابت و من نیشابور محمد بن شعیب بن صالح و من الیمن الفضل بن یزید و الحسن ابنه و الجعفری و ابن الاعجمی و السمیساطی و من المصر صاحب المولدین و صاحب المال بمکه و ابو رجاء و من نصیبین ابو محمد الوحبائی و من اهل الاهواز الحصینی و ایضا در کتاب مزبور مذکور است که از جمله سفراء صاحب الزمان رضی اللّه عنه ابو هاشم داود بن القاسم الجعفریست و محمد بن علی بن هلال و ابو عمرو عثمان بن سعید السمان و ابنه ابو جعفر بن عثمان و عمر الاهوازی و احمد بن اسحاق و ابراهیم بن مهریار و محمد بن إبراهیم و آخر کسی که بامر سفارت آنحضرت قیام نمود ابو الحسن علی بن محمد سمری بود و فوت او در منتصف شعبان سنه ثمان و عشرین و ثلثمائه واقع شد و از ابو محمد حسن بن احمد مرویست که گفت من در سال فوت علی بن محمد در بغداد بودم و قبل از وفات او روزی بوی ملاقات نمودم توقیعی ظاهر ساخت که سواد آن این است بسم اللّه الرحمن الرحیم یا علی بن محمد اعظم اللّه اجر اخوانک فیک فانک میت ما بینک و بین سته ایام فاجمع امرک و لا توص الی احد یقوم مقامک بعد وفاتک فقد وقعت الغیبه التامه فلا ظهور الا بعد اذن اللّه تعالی و ذلک بعد طول الامد و قسوه القلب و امتلاء الارض جورا) ابو
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۱۱
محمد گوید که این توقیع را نقل نموده از نزد علی بن محمد بیرون آمدم و در روز ششم باز پیش او رفتم و دیدم که در مقام ارتحالست در خلال آن احوال ازو پرسیدند که کیست وصی تو گفت للّه الامر هو بالغه و فی الحال از عالم انتقال نمود و العلم عند اللّه المعبود
ذکر علامات ظهور امام علیه السّلام و اختتام این جزو میمنت انجام
برطبق روایات علماء اخبار حوادثی که قبل از ظهور امام علیه السّلام سمت وقوع خواهد پذیرفت و علامات انقطاع غیبت آنحضرت خواهد بود بسیار است و راقم این حکایات افادت آثار در مقام اختصار است بنابرآن قلم خجسته رقم بر ذکر بعضی از علامات که از سید کاینات یا ائمه هدایت صفات مرویست مبادرت مینماید و رقم تخفیف بر سایر قضایا میکشد در کشف الغمه از عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما منقولست که حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که (لا یقوم الساعه حتی یخرج القائم المهدی من ولدی و لا یخرج المهدی حتی یخرج ستّون کذّابا کلّهم یقول انا نبی) یعنی قایم نشود قیامت تا بیرون آید قایم مهدی از اولاد من و بیرون نیاید مهدی تا وقتی که بیرون آیند شصت دروغگوی که هریک دعوی نبوت کنند و ایضا از ابن عمر رضی اللّه عنهما مرویست که رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که (یخرج المهدی و علی راسه غمامه فیها مناد ینادی هذا المهدی خلیفه اللّه فاتبعوه) یعنی بیرون آید مهدی در حالی که بر سر او ابر پاره باشد که در آن ابر نداکنندهای ندا کند که این مهدیست خلیفه خدا پس متابعت کنید او را و از جمله علامات ظهور قایم خروج سفیانیست و قتل نفس زکیه و اختلاف عباسیان در ملک و کسوف و شمس در منتصف رمضان و خسوف قمر در آخر ماه و شنیدن اهل زمین ندائی از جانب سپهر برین و اقبال اعلام سپاه از جانب خراسان و خروج یمانی و ظهور مغربی و نزول اتراک در جزیره عرب و سرخی که پیدا شود در آسمان و بپوشد آفاق را و درآمدن رایات قیس بمصر و رایات کنده بخراسان و بیرون آمدن عبید از اطاعت سادات خود و قتل ایشان مالکان خویش را و انهدام دیوار مسجد کوفه از ابی حمزه روایتست که گفت از ابو جعفر محمد الباقر رضی اللّه عنه پرسیدم که (خروج السفیانی من المحتوم قال نعم و النداء من المحتوم و طلوع الشمس من مغربها محتوم و اختلاف بنی العباس فی الدوله محتوم و قتل نفس الزکیه و خروج القائم من آل محمد محتوم) گفتم چگونه خواهد بودندا گفت در اول روز ندا کند نداکننده از آسمان بدرستی که حق با علی است و شیعه او و در آخر روز از زمین ابلیس ندا کند که حق با عثمانست و شیعه او پس نزدیک شنیدن این ندا اهل بطلان در شک افتند و از ثعلبه ازدی نقلست که ابو جعفر گفت دو آیت خواهد بود پیش از قیام قائم کسوف شمس در منتصف رمضان و خسوف قمر در آخر ماه پس من گفتم که یا بن رسول اللّه (القمر فی آخر و الشمس فی النصف فقال أبو جعفر انا اعلم بما قلت انهما آتیان لم یکونا منذ هبط آدم علیه السّلام) و بکر بن محمد از امام جعفر الصادق علیه السّلام روایت
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۱۲
کرده که فرمود خروج سه کس سفیانی و خراسانی و یمانی در یکسال در یکماه در یکروز واقع خواهد شد و در میان ایشان هیچ رایتی بهدایت نزدیکتر از لواء یمانی نخواهد بود از برای آنکه او مردم را بسلوک راه حق خواهد خواند و ابو خدیجه از آن امام عالیمقام نقل نموده که گفت خروج نکند قائم تا وقتی که بیرون آیند دوازده کس از بنی هاشم که همه ایشان مردم را بنفس خود دعوت کنند و حسین بن مختار هم از آن امام بزرگوار روایت کرده گفت اذا هدم حایط مسجد الکوفه ممایلی و از عبد اللّه بن مسعود مرویست که فعند ذلک زوال ملک القوم و عند زواله خروج القائم علیه السّلام و از ابو الحسن بن جهم روایتست که مردی سؤال کرد از ابو الحسن الرضا علیه السّلام از فرج جواب داد که میخواهی که اکثار کنم یا اجمال گفت اجمال فرمود که هرگاه رایات قیس در مصر و رایات کنده در خراسان منصوب شود فرج نزدیک خواهد بود و از سعید بن جبیر رضی اللّه عنه بثبوت پیوسته که گفت در سال ظهور مهدی بیست و چهار قطره باران بر زمین بارد که آثار و برکات آن نمایان باشد و محمد بن مسلم گوید شنیدم از ابو عبد اللّه علیه السّلام که میگفت بدرستی که پیش از ظهور قایم بلائی از ایزد تعالی نازل خواهد شد گفتم آن چه خواهد بود (جعلت فداک) پس قرائت کرد که (و لنبلونکم بشیء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین ثم قال الخوف من ملوک بنی فلان و الجوع من غلاء الاسعار و نقص الاموال من کساد التجارات و قله الفضل و نقص الانفس بالموت الذریع و نقص الثمرات بقله ربع الذرع و قلت برکت الثمار) بعد از آن گفت که بشارت باد صابرانرا نزدیک این وقایع بتعجیل ظهور قایم علیه السّلام راقم حروف گوید که چون سخن بدینجا رسید جواد خوشخرام خامه طی بساط انبساط واجب دید رجاء واثق و وثوق صادق که لیالی مهاجرت محبان خاندان مصطفوی و ایام مصابرت مخلصان دودمان مرتضوی بنهایت رسیده آفتاب طلعت با بهجت صاحب الزمان علی اسرع الحال از مطلع نصرت و اقبال طلوع نماید و ماهچه رایت هدایت آیه آن مظهر انوار فضل و احسان از مشرق مراد برآمده غمام حجاب از چهره عالمتاب بگشاید و بیمن اهتمام آن سرور عالیمقام ارکان مبانی ملت بیضا مانند ایوان سپهر خضراء سمت ارتفاع و استحکام گیرد و بحسن اجتهاد آن سید ذو الاحترام قواعد بنیان ظلم و ظلام بسان دور بسیط غبراصفت انحفاظ و انهدام پذیرد و اهل اسلام در ظلال اعلام ظفر اعلامش از تاب آفتاب حوادث امان یابند و خوارج شقاوت فرجام از اصابت حسام خونآشامش جزای اعمال خویش یافته بقعر جهنم شتابند مثنوی
بیا ای امام هدایت شعارکه بگذشت از حد غم انتظار
ز روی همایون برافکن نقابعیان ساز رخسار چون آفتاب
برون آی از منزل اختفانمایان کن آثار مهر و وفا
بیارای از تاج تأیید سرببند از نطاق کرامت کمر
سرافراز از سروری تا سپهرکه شد مغفر زرنگار تو مهر
بپوش از کمال توکل زرهکه آن پوشش از هرچه گویند به
بدست آر از حفظ یزدان سپرکه از هرپناهی بود خوبتر
پی کوری خصم بستان
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۱۳
سنانبرافروز شمع هدایت از آن
بکش تیغ چون شاه دلدل سواربرآور ز جان خوارج دمار
کمان جهاد آنچنان کن بزهکه آید ز هرگوشه آواز زه
طریق هدایت نمودار کنلواء غوایت نگونسار کن
برافراز ارکان اسلام رابینداز بنیاد اصنام را
جهان پر شد از شیوه ظلم و جورز انصاف دور است اطوار دور
بیا و بعدل خود آباد کندل خلق از مرحمت شاد کن
بغور فقیران مظلوم رسکه از لطف تو نیست محروم
کس ز فیض غمام عنایات خویشکه از رشح ابر بهار است بیش
بده اهل طاعات را آبرویجهانرا ز لوث معاصی بشوی
دل مرده اهل درد و نیازبیمن دم عیسوی زنده ساز
نظر کن بحال من مستمندکه گردم ز الطاف تو سربلند
نگویم سک آستان توامکه من خاک راه سگان توام
مدیحی که گفتم ترا رد مکناگر چند باشم پریشان سخن
چو این جزو از وصف تو کام یافتبنام همایونت اتمام یافت
گرامی کنش نزد ارباب دینفضیلت وران سخنآفرین
محبان آل حبیب اللهیحبیبان درگاه شاهنشهی
باهل هنر لطف و احسان نمودز مرآت دل رنگ حرمان زدود
بعهدش تعهد نموده سپهرکه سازد جهان روشن از نور مهر
نورزد دگر کین باهل زمینزمین را کند رشک خلد برین
خصوصا حبیبیکه ابواب دادبدست کرم در خراسان گشاد
برانداخت بنیاد ظلم و ستمبرافراخت اعلام عدل و کرم
چو او از محبان آل نبی استز اعدای آل نبی اجنبی است
بود این امیدم که باشم مداممباهی بالطاف خاص امام
باقبال او کلک گوهر نثاربمدحش کند جان خود را نثار
الهی بحق امام زمانبعز محبان اینخاندان
بایمان اصحاب زهد و سدادبعرفان ارباب رشد و رشاد
که توفیق گردان رفیق دلمبرویان گل مرحمت از گلم
مرا بهرهور ساز از لطف عامکه دارم بفضلت امید تمام
ز غفران خود ناامیدم مکنازین بیش دیگر نگویم سخن
تمام شد جزو اول از مجلد ثانی کتاب حبیب السیر
توجه: مقدمه و دیدگاه و تفسیر و بررسی انوش راوید و فهرست لینک های کتاب بررسی داستان تاریخ حبیبالسیر فی اخبار افراد بشر در اینجا.
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۱۴
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
جزو دوم از مجلد ثانی در ذکر وقایع ایام تسلط حکام بنی امیه
اشاره
کرایم محامد واثنیه سزاوار ساحت عزت آفریدگاریستکه ذوات و صفات طوایف انسانی را مختلف و متفاوت آفرید و واردات افعال و صادرات اعمال سالکان مسالک حکومت و جهانبانی را متبائن و متناقض مخلوق گردانید (فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات) باذن اللّه و شرایف صلوات و ادعیه مناسب تربت جنت رتبت عالی مقداریست که چون زبان بیان انی رسول اللّه الیکم بگشاد گردنکشان بخشان عرب و عجم خاک اقدام خدامش را توتیاء بصر بصیرت ساختند و تا لواء بعثت (الی الاسود و الاحمر) ارتفاع داد مبصران طوایف بنی آدم در سلک امت با احترامش انتظام یافته اعلام تفاخر و مباهات افراختند یعنی النبی الامی الهاشمی القرشی شعر
محمد سید الکونین و الثقلینو الفریقین من عرب و من عجم و التحیه من اللّه طیبه مبارکه علی آله و عترته المستفیضین من سجال رسالته و نبوته
اما بعد بر ضمیر منیر علماء اخیار سیما محافظان اخبار پوشیده نخواهد بود که چون میان امام ثانی ابو محمد حسن بن علی علیهم السلام و التحیه و ابن ابی سفیان یعنی معاویه قواعد مصالحه تمهید یافت و قره العین ولایت امر خلافت را بازگذاشته از کوفه بمدینه شتافت شخصی از محبان خاندان زبان ملامت گشادهروی بآن امام عالیشان آورده گفت یا مسود وجوه المؤمنین چرا زمام امور فرق انام را در قبضه اقتدار معاویه نهادی و عنان اختیار ملک و مال را بدست او دادی آنجناب در جواب فرمود که مرا سرزنش مکن که ایزد سبحانه و تعالی ملک بنی امیه را بر سلطان ممالک اصطفا علیه من الصلوه انماها ظاهر ساخته بود چنانچه آنحضرت بنور نبوت مشاهده نمود که این طایفه یکی بعد از دیگری
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۱۵
بر منبر اطهر او بالا میروند و پایان میآیند و اینصورت بر طبع همایون حضرت رسالت گران آمده بخشنده بیمنت آیه إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ و سوره کریمه إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ نازل گردانید و مراد بالف شهر در سوره مذکوره مدت ملک بنی امیه است آن عزیز که این سخن را از امام حسن شنید بقضا رضا داده دم درکشید غرض از عرض این حکایت آنکه چون حکمت حضرت عزت حضرته بایالت بنی امیه تعلق گرفته بود و اینمعنی بر ضمیر انور امام حسن علیه السّلام سمت وضوح پذیرفته بعد از شهاده شاه ولایت چنانچه مذکور شد دست از تمشیت مهام خلافت بازداشت و معاویه در بلاد اسلام لواء ریاست و حکومت برافراشت و پس از مرک وی بعضی از اولاد و اقرباء او طریق جهانبانی و گیتیستانی پیمودند و اکثر ایشان مرتکب لوازم بغی و ضلال شده از عقاب و نکال اندیشه ننمودند و تمامی آن طایفه که ملوک بنی امیه عبارت از ایشانست چهارده نفر بودند و مدت حکومت ایشان در اطراف جهان نود و یکسال امتداد یافت و اول این طایفه معاویه بن ابی سفیان است و آخر ایشان مروان بن محمد بن مروان
ذکر مجملی از حال معاویه
نسبت معاویه بچهار واسطه بعبد مناف بن قصی که از جمله اجداد حضرت رسولست صلی اللّه علیه و آله و سلم میپیوندد برینموجب که معاویه بن ابی سفیان بن صخر بن حرب بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف و مادرش هند است بنت عتبه بن ربیعه که در روز جنگ احد جگر سید الشهداء حمزه را رضی اللّه عنه خائید بنابرآن معاویه را ابن آکله الاکباد میگفتند و کنیت معاویه ابو عبد الرحمن بود و نقش خاتمش لا قوه الا باللّه و او در سال فتح مکه کلمه توحید بر زبان رانده در سلک مؤلفه قلوب انتظام یافت و باعتقاد زمره از اهل سیر چند نوبت کتابت وحی کرد و بزعم فرقه کاتب صدقات بود و چون معاویه برادر ام حبیبه است زوجه رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم و ازواج سید المرسلین را امهات مؤمنین گویند شیخ سنائی غزنوی در اثناء مدح جناب مرتضوی در شان او نظم نموده که مثنوی
خال ما بود خصم او حالیلیک خالی ز خیرها خالی
خال مشکین نبود بر خورشیدخال بر دیده بود خال سفید
آنکه مرد ریاء و تلبیس استاو نه خال و نه عم که ابلیس است
و انکه خوانی همین معاویهاشوانکه در هاویه است زاویهاش و معاویه بعد از فوت برادر خویش یزید در سال هژدهم از هجرت خیر البشر بفرمان امیر المؤمنین عمر والی دمشق شد و چون خلیفه ثانی بعالم جاودانی نقل کرد و عثمان بن عفان رضی اللّه عنه حاکم جهانیان گشت بدستور سابق آن منصب را بوی مسلم داشت و معاویه پس از شهادت امیر المؤمنین عثمان رضی اللّه عنه چنانچه در جزو چهارم از مجلد اول بقید کتابت درآمد دعوی خلافت کرده لواء مخالفت نسبت بشاه ولایت منقبت برافراشت و بسبب شآمت آن حرکت چندین هزار کس کشته گشته هرجومرج بامور ملک و ملت راه یافت و بعد از آنکه امیر المؤمنین علی علیه السّلام بریاض
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۱۶
دار السلام انتقال فرمود و امام حسن علیه السّلام از امر خلافت استعفا نمود و معاویه در ربیع الاول سنه احدی و اربعین در امر حکومت مستقل شده نوزده سال و چند ماه کامرانی کرده در ماه رجب سنه ستین بمنزلیکه در آن عالم برای او تعیین شده بود انتقال نمود و معاویه اول کسی است از حکام اسلام که زندان ساخت و فیوج مقرر کرده ایشانرا بر سبیل سرعت بمواضع فرستاد و نخستین شخصی است که از مردم بیعت بنام پسر خود بستاند و بویهای خوش را غالیه خواند و در مساجد مقصوره بنا نمود و بعضی گفتهاند که امیر المؤمنین عثمان بن عفان نیز مقصوره ساخته بود از خوف آنکه بدو آن نرسد که بامیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه رسید و اول کسی از ولاه مسلمانان که خواجهسرایان را بخدمت خود اختصاص داد و بر بروات دیوانی مهر زد و نشسته خطبه خواند و بخلاف شریعت مطهره استلحاق نسبت بیگانه بخود کرده زیاد بن ابیه را برادر گفت معاویه بود و چون در زمان حکومت بطریقه ملوک جاهلیت در ملبوس و مأکول تکلف مینمود و بتجمل و حشمت سلوک میفرمود امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه او را کسری عرب میگفت و فوت معاویه در دمشق روی نمود و بقول اکثر مورخان در آنزمان یرید غایب بود و ضحاک بن قیس القهری بر وی نماز گذارد و او را در همان بلده دفن کرد مده عمرش را از هفتاد و سه سال تا هشتاد و یک سال گفتهاند و اللّه اعلم بحقیقه الحال
گفتار در بیان بعضی از وقایع اوان حکومت معاویه بن ابی سفیان
در سنه احدی و اربعین که ایالت بلاد مسلمین بر معاویه قرار گرفت ریاست کوفه را بمغیره بن شعبه تفویض نمود و حکومت بصره را به بشر بن ارطاه داد و پس از روزی چند بشیر معزول شده عبد اللّه بن عامر صاحب آن منصب گشت و معاویه مهمات عراق را فیصل داده روی بدمشق نهاد و لواء عظمت مرتفع گردانید و در سال اول از استقلال معاویه صفوان بن امیه الجحمی وفات یافت و او از جمله اعیان قریش بود و پس از غزوه حنین بوحدانیت حضرت عزت و نبوت بهترین سالکان مسالک رسالت اعتراف نمود و همدرین سال لبید بن ربیعه العامری که از جمله مشاهیر شعراء عرب است فوت گشت و او شرف صحبت رسول (ص) را دریافته بود و آنحضرت در شأن او فرمود که (اصدق کلمه قالتها العرب کلمه لبید الا کلشییء ما خلا اللّه باطل) و در فصل الخطاب مسطور استکه لبید بعد از ادراک شرف اسلام اصلا شعر نگفت (و قیل قال بیتا واحدا و الاول هو الاصح) مدت عمر لبید را از صد و چهل سال تا صد و پنجاه و هفت سال گفتهاند و در سنه اثنی و اربعین عبد الرحمن بن سمره بفرمان معاویه لشکر بسیستان کشیده بعضی از مواضع آن ولایت را فتح کرد و راشد بن عمرو بحدود سند رفته دست بغارت و تاراج برآورد و درین سال عثمان بن طلحه العبدری الجمحی که منصب حجابت خانه کعبه ابا عن جد تعلق بوی میداشت وفات یافت و در سنه ثلث و اربعین
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۱۷
عقبه بن نافع بفتح بعضی از بلاد سودان قیام نمود و بشر بن ارطاه بغزو روم اقدام فرمود و همدرین سال بروایت امام یافعی عمرو بن عاص السهمی که از قبل معاویه والی مصر بود وفات یافت و پسرش عبد اللّه قائمقام او شد و عمرو عاص یکی از دهاه عرب بود و در فن مکر و تذویر شبیه و نظیر نداشت و در همین سال عبد اللّه بن سلام الاسرائیلی که بزیور علم و عمل اتصاف داشت و در سال اول از هجرت از ملت موسوی بدین محمدی درآمده بود در مدینه از عالم انتقال نمود و همدرین سال بروایت امام یافعی رحمه اللّه محمد بن مسلمه الانصاری البدری در مدینه فوت شد مدت عمرش هفتاد و هفت سال بود و عقیده صاحب گزیده آنکه محمد بن مسلمه فارس رسول اللّه لقب داشت و در سنه سته و اربعین علم عزیمت بجانب عالم آخرت برافراشت و در سنه اربع و اربعین معاویه بخلاف شریعت سید المرسلین نسب زیاد بن ابیه را بخود ملحق گردانیده آن لعین را برادر خواند تفصیل این اجمال آنکه سمیه مادر زیاد کنیزک دهقانی بود و آن دهقان را مرضی پیدا شده حارث بن کلده ثقفی بمعالجه او قیام نمود و دهقان سمیه را برسم حق العلاج بحارث بخشید و از وی در خانه حارث دو پسر متولد گشت نفیع که ابو بکره کنیت داشت و نافع اما هیچیک از آن دو حلال زاده را حارث فرزند نمیگفت و آخر الامر نافع را گفت که تو پسر منی اما ابو بکره ولد فلان غلام است که عبید نام دارد آنگاه حارث ترک ملاقات سمیه کرده عبید او را بحباله نکاح درآورد و در آن اوقات روزی گذر ابو سفیان بر طایف افتاد و در خانه ابو مریم خمار فرود آمده بشرب شراب قیام نمود و در اثناء تصاعد بخار خمر از ابو مریم شاهدی طلبید و ابو مریم سمیه را حاضر ساخته ابو سفیان دفع فضله کرد و سمیه بزیاد حامله گشت و چون زیاد بسن رشد و تمیز رسید صنعت کتابت آموخته آثار فهم و نجابت در ناصیه او ظاهر گردید و امیر المؤمنین عمر بن الخطاب در اوقات خلافت خود مهمی بدو رجوع نموده زیاد کما ینبغی از عهده سرانجام آن بیرون آمد و پس از مراجعت بمدینه در مجلس اکابر صحابه خطبه فصیح بلیغ بر زبان راند عمرو عاص گفت که اگر این پسر از قریش میبود همه عرب را بیک عصا میراند ابو سفیان گفت بخدا سوگند که من میدانم که او را چهکس در شکم مادر وضع کرده است امیر المؤمنین علی علیه السّلام گفت خاموش باش که اگر امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه این سخن را از تو میشنود فی الحال او را بر تو میبندد و چون امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه مسند خلافت را بوجود همایون خود زیب و زینت داد و زمام ایالت ولایت بصره را در کف کفایت عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما نهاد زیاد را بدبیری آن جناب و افراغ محاسبات آن دیار مقرر فرمود و روزبروز ترقی زیاد در ازدیاد بود تا بتقلید حکومت مملکت فارس سرافراز شد و آن حدود را مضبوط ساخته قلاع را استحکام تمام داد و معاویه در اوایل حکومت از وی خایف گشته در باب مهم او با مغیره بن شعبه مشورت نموده مغیره گفت که اگر تو از سر محاسبه اموال فارس درگذری من چنان سازم که زیاد کمر اطاعت تو بر میان بندد و معاویه این سخن را بسمع رضا شنوده بوسیله مغیره میان او و زیاد
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۱۸
مصالحه واقع شد و زیاد از مصقله بن هبیره الشیبانی بیست هزار درم قبول کرد که با معاویه گفت که زیاد مجموع بلاد فارس را مسخر و محفوظ ساخته و متقبل میشود که هرسال دو بار هزارهزار درم تسلیم نماید مشروط بآنکه آنچه مردم در شان او میگویند تو انکار نفرمائی معاویه پرسید که چه میگویند مصقله جواب داد که او را از جمله اولاد ابو سفیان میشمارند و معاویه را این سخن موافق مزاج افتاده گواه طلبید و ابو مریم خمار قضیه رسیدن ابو سفیان را بطائف و شراب خوردن و صحبت داشتن او را با سمیه چنانچه مسطور شد نزد معاویه تقریر کرد و معاویه اینچنین شهادتی را بسمع قبول شنود و گفت که زیاد پسر سفیان و برادر من است و این استلحاق بر خاطر عامه مسلمانان بغایت دشوار آمد زیرا که بحسب حدیث صحیح الولد للفراش بمجرد شهادت ابو مریم بثبوت نمیپیوندد که زیاد ولد ابو سفیان بوده باشد و معاویه بر سبیل علانیه رد حکم شریعت غرا نموده بمقتضای رای خویش فرمان فرمود و همدرین سال معاویه عبد اللّه بن عامر را از ایالت بصره عزل کرده آن منصب را بحارث بن عبد اللّه ازدی داد و در همین سال ابو موسی اشعری که موسوم بود بعبد اللّه بن قیس در مکه یا کوفه وفات یافت و او بعد از فتح خیبر مصحوب جعفر بن ابیطالب رضی اللّه عنه بملازمه حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم رسید و بحسن صورت و جودت قراءت و وقوف بر قواعد احکام شریعت اتصاف داشت اما در وقتی که از قبل امیر المؤمنین علی علیه السّلام حکم بود چنانچه در جزو چهارم از مجلد اول مسطور شد از عمرو عاص فریب یافته خطائی عظیم نمود و شناعت آن حکایت تا قیام قیامت بر السنه و افواه مردم آگاه مذکور خواهد بود و ابو موسی بروایت حمد اللّه مستوفی شصت و سه سال عمر داشت و همدرین سال فتح کابل بسعی عبد الرحمن بن سمره دست داد و مهلب بن ابی صفره رایت جهاد برافراشته روی بهند نهاد و در سنه خمس و اربعین معاویه حارث بن عبد اللّه را از حکومت بصره معزول گردانیده آن منصب را بزیاد بن ابیه تفویض نمود و ایالت سجستان و خراسان نیز تعلق بزیاد گرفت و زیاد در ماه ربیع الآخر یا جمادی الاولی سنه مذکوره ببصره رسید تیغ سیاست از نیام انتقام بیرون کشید و بسیاری از اهل فتنه را بقتل رسانیده آنگاه حکم کرد که بعد از نماز خفتن چون آنمقدار زمان بگذرد که کسی ازینجانب شهر بدانجانب رفته بازتواند آمد هیچ آفریده در کوچه و بازار آمدوشد ننماید و هرکس در آن وقت تردد کند خونش هدر باشد و در شب اول چون زمان مقرر درگذشت عسسان فرستاد تا هرکرا بینند بقتل رسانند بروایت اقل در آن شب دویست کس کشته گشتند و در شب دوم پنج شش نفر بقتل آمدند و در شب سیوم هیچ خون گرفته بدست نیفتاد نقلست که بعد از چند شب عسسان اعرابی را یافتند که گوسفندان داشت و او را دستگیر کرده پیش زیاد بردند زیاد از وی پرسید که چرا بخلاف حکم ما درینوقت از خانه بیرون آمدهای جواب داد که من مردی غریبم و از فرمان امیر خبر ندارم زیاد گفت اگرچه راست میگوئی اما صلاح مسلمانان در قتل تست و فرمود که آن بیچاره را گردن زدند بعد از آن هیچ متنفسی را زهره نبود که شب از
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۱۹
خانه بیرون آید و زیاد حکم کرد که شبها بازاریان در دکان نهبندند و گفت که اگر چیزی غایب شود من ضامن باشم لاجرم مردم در آن لیالی ابواب دکاکین باز میگذاشتند و هیچ آفریده دست بکالای کسی دراز نمیکرد و کلاب و وحوش بشهر درآمده در دکانها خرابی میکردند بدانجهت رسم جیغ کشیدن پیدا شد و زیاد در ایام حکومت خویش اکابر صحابه را عملها فرمود و همواره در مقام استرضاء ایشان میبود و در آن سال مذکور معاویه بن خدیج بغزو افریقیه پرداخت و بروایت امام یافعی ابو خارجه زید بن ثابت الانصاری عالم آخرت را منزل ساخت و او از اعاظم کتاب وحی و حفظه قرآن و علماء صحابه بود مدت پنجاه و شش سال در دار دنیا اقامت نمود و در سنه سته و اربعین عبد الرحمن بن خالد بن الولید در بلده حمص وفات یافت و گویند ابن اثال نصرانی باشارت معاویه او را زهر داد و در سنه سبع و اربعین عبد اللّه بن عمرو بن العاص از حکومت مصر معزول گشته معاویه بن خدیج در آن ولایت والی شد و در سنه ثمان و اربعین یزید بفرمان پدر خویش با جمعی از اکابر صحابه مثل عبد اللّه بن عباس و ابو ایوب انصاری و عبد اللّه بن زبیر و عبد اللّه بن عمرو بن العاص رضی اللّه عنهم اجمعین بغزو روم شتافت و او را در قسطنطنیه با نصاری محاربات روی نموده در اکثر معارک ظفر یافت و ابو ایوب خالد بن زید الانصاری رضی اللّه عنه که در سلک اکابر اهل بدر و اصحاب احد منتظم بود و در حرب جمل و صفین ملازمت حضرت امیر المؤمنین مینمود در ظاهر استنبول جهان فانی را بدرود کرد و نزدیک بسور آن بلده مدفون گشته مرقد منور او محل دعاء استسقاء نصاری شد و در سنه تسعه و اربعین معاویه مروان بن حکم را از حکومت مدینه عزل کرده زمام امور آن منصب را بقبضه اختیار سعید بن العاص داد و در سنه خمسین مغیره بن شعبه الثقفی روی بعالم عقبی نهاد و مغیره باصابت رای و تدبیر اتصاف داشت و در وقتیکه حاکم کوفه بود علم عدل و انصاف برافراشت و در جنگ یرموک تیری بیک چشمش رسیده کور شد و چون دیده بصیرتش نیز صفت بینائی نداشت بخاطر معاویه در سب امیر المؤمنین علی علیه السّلام مبالغه مینمود و پس از آنکه مغیره بدار جزا شتافت حکومت کوفه نیز بزیاد بن ابیه قرار یافت و اول کسیکه معا حکومت این دو ولایت نمود زیاد بود و همدرین سال عبد الرحمن بن سمره بن جندب العبشمی فوت شد و ایضا کعب بن مالک السلمی الانصاری (احد الثلثه الذین خلفوا) درین سال وفات یافت مدت حیاتش هفتاد و هفت سال بود و در سنه احدی و خمسین حجر بن عدی الکندی که در سلک اصحاب سید المرسلین و اعاظم احباب امیر المؤمنین انتظام داشت با جمعی از اتباع خود بسبب سعایت زیاد بن ابیه و حکم معاویه بن ابی سفیان شربت شهادت چشید و همدرین سال سعید بن زید بن عمرو بن ثقیل القرشی العدوی که پسر عمه و شوهر خواهر امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه بود و بزعم اهل سنت و جماعت در سلک عشره مبشره انتظام داشت در عقیق متوجه عالم آخرت گردید مدت عمرش بقول حمد اللّه مستوفی از هشتاد سال و بعقیده صاحب سیر السلف از هفتاد سال متجاوز بود در سنه اثنی و خمسین بروایت امام یافعی معاویه بن
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۲۰
خدیج الکندی که از قبل معاویه بن ابی سفیان حاکم مصر بود بدار جزا منتقل گردید و همدرین سال جریر بن عبد اله البجلی که سید قوم خویش بود و بفرموده حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم بتخانه ذو الخلصه را ویران نمود وفات یافت و حسن صورت جریر بمرتبه بود که او را یوسف این امت میگفتند و در همین سال بروایتی که در تصحیح المصابیح مسطور است ابو محمد کعب بن عجزه الانصاری که از اهل بیعت الرضوان بود و ابو بکره نفیع بن الحارث و عمران بن حصین وفات یافتند و در سنه ثلث و خمسین طاعونی بر انگشت زیاد بن ابیه برآمده دست تعدی او از سر اهل اسلام کوتاه گشت و چون از اطبا استعلاج نموده گفتند که علاج این مرض منحصر در قطع ید است و زیاد سخن طبیبانرا نزد شریح قاضی شرح کرده شرط مشورت بجای آورد شریح گفت از آن میترسم که با قضای مبرم بر قطع ید فایده مترتب نشود و ترا دستبریده با ایزد تعالی ملاقات دست دهد و بر تقدیریکه شفا یابی و با وجود ید مقطوع از حیات تمتعی نتوان یافت و چون شریح از پیش زیاد بیرون آمد بعضی از مردم او را ملامت کردند که چرا بقطع ید این بدبخت اشاره نفرمودی جواب داد که المستشار مؤتمن روایتست که بعد از خروج شریح از مجلس زیاد جازم شد که بفرموده اطبا قیام نماید و چون جلاد حاضر گشت و آتش افروختند اظهار جزع و فزع کرده از بریدن دست درگذشت و در ماه رمضان سنه مذکوره در کوفه بهمان علت وفات یافت گویند که چون خبر مرگ او بسمع عبد اللّه عمر رضی اللّه عنهما رسید گفت که زیاد مرد و آخرت را درنیافت و دنیا نیز برو باقی نماند و معاویه بعد از وقوف بر وفات زیاد ولد شقاوتنژاد او عبید اللّه را امارت کوفه داد و همدرین سال بروایت امام یافعی فیروز الدیلمی که قاتل اسود عنسی بود و فضاله بن عبید الانصاری که در دمشق بامر قضا قیام مینمود از عالم انتقال کردند و همدرین سال بقول بعضی از ارباب اخبار عبد الرحمن بن ابو بکر صدیق فوت شد و در سنه اربع و خمسین معاویه عبید اللّه بن زیاد را بحکومت خراسان فرستاد و او بماوراء النهر شتافته چند ولایت مفتوح گردانید و در سنه خمس و خمسین مراجعت نموده بمعاویه ملحق گردید در روضه الصفا مسطور است که در سنه اربع و خمسین معاویه سعید بن العاص را از ایالت مدینه عزل نموده آن منصب را بمروان داد سبب این قضیه آنکه سابقا مکتوبی بسعید نوشته او را بانهدام خانه مروان و اخذ اموالش امر کرده بود و سعید رعایت خویشی نموده التفات بنامه معاویه نکرد و بار دیگر معاویه درینباب رقعه ارسال داشته آن نوشته نیز حکم مکتوب سابق گرفت بناء علی هذا معاویه از سعید رنجیده منشور حکومت مدینه را بنام مروان در قلم آورد و بدو نوشت که خانه سعید را ویران کرده هرچه دارد از وی بستان و چون آن مثال و نامه بمروان رسید فی الحال با جمعی کثیر آلات و ادوات هدم برداشته بر سر سعید رفت و سعید متحیر شده از سبب آن هجوم پرسید مروان گفت آمدهام که بفرمان معاویه خانه ترا ویران سازم و اگر تو نیز باین امر مامور میگشتی تقصیر جایز نمیداشتی سعید گفت که آنظالم دو نوبت بمن نوشته است که بگرفتن جهات و انهدام
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۲۱
سرای تو اقدام نمایم و من رعایت جانب تو کرده متعرض نگشتم و مکتوبات معاویه را بمروان نمود آنگاه سعید و مروان متفق اللفظ و المعنی بر معاویه لعنت کرده باو نوشتند که چون تو در میان اقرباء خویش مخالفت و نزاع میافکنی حق بجانب امیر المؤمنین علی علیه السّلام بود که ترا ظالم و ضال میگفت و طاغی و یاغی میدانست و در سال مذکوره اسامه بن زید بن الحارثه رضی اللّه عنه وفات یافت کنیت اسامه ابو محمد بود و قیل ابو زید و قیل ابو خارجه و مادرش ام ایمن است خاصه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و از جمله فضایل اسامه رضی اللّه عنه آنکه حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه او را بر لشکری که از اکابر مهاجر و انصار داخل آن بودند امیر گردانید چنانچه در ضمن وقایع سال یازدهم از هجرت مرقوم کلک بیان گردید و همدر این سال ثوبان غلام خواجه کاینات علیه افضل التحیات در حمص وفات یافت و در همین سال بروایت امام یافعی جبیر بن مطعم بن نوفل بن عبد مناف که از جمله اشراف قریش بود بعالم آخرت شتافت و ایضا حسان بن ثابت الانصاری همدرین سال عالم فانی را وداع کرد و او مداح سید ابرار بود و بهجو کفار فجار قیام مینمود و این دو بیت که ثبت میشود از قصیده اوست که در مخاطبه ابو سفیان در سلک نظم کشیده شعر
هجوت محمد فاجبت عنهو عند اللّه فی ذاک الجزاء
فان ابی و والدتی و عرضیبعرض محمد منکم وقاء و از جمله فضایل حسان آنکه رسول صلی اللّه علیه و سلم در شان او فرموده که ان اللّه یؤید حسان با نافح مدت عمرش صد و بیست سال بود شصت سال در جاهلیت و شصت سال در اسلام و در تاریخ یافعی مسطور است که پدر حسان و جد او نیز همین مقدار عمر یافته بودند و همدرین سال بقول بعضی از ارباب اخبار حکیم بن حزام بن خریلد بن اسد بن عبد العزی بن قصی که برادرزاده خدیجه بود رضی اللّه عنها روی بعالم عقبی آورد و او نیز صد و بیست سال عمر یافت شصت سال در جاهلیت و شصت سال در اسلام و صد برده در جاهلیت آزاد کرد و صد برده در اسلام و حکیم رضی اللّه عنه در روز فتح مکه مسلمان شده بود و نوبتی سرائی بشصت هزار درم بمعاویه فروخته همه را در راه خدا تصدق نمود و فرقهای از اهل خبر بر آن رفتهاند که ولادت حکیم در اندرون خانه کعبه وقوع یافته بود و اللّه تعالی اعلم بصحته و در همین سال ابو قتاده حارث بن ربعی الانصاری و مخرمه بن نوفل الزهری وفات یافتند و ابو قتاده در اکثر مشاهد ملازم رکاب فلکفرسای خاتم الانبیا بود و در غزوه غابه آنحضرت درباره او فرمود که فی ذلک الیوم خیر فرساننا ابو قتاده مدت عمر ابو قتاده از کتبی که در وقت تحریر این اوراق در نظر بود بوضوح نهپیوست اما چنان معلوم شد که اوقات حیات مخرمه صد و پانزده سال بوده و اللّه تعالی اعلم و در سنه خمس و خمسین که عبید اللّه بن زیاد از خراسان بازآمد معاویه عبید اللّه بن عمرو بن غیلان را که زیاد از قبل خویش بحکومت بصره نصب کرده بود عزل نموده آن منصب را بعبید اللّه بن زیاد داد و عبید اللّه در بصره توقف کرده اسلم بن زرعه الکلابی را بخراسان فرستاد و در این سال ابو اسحق سعد بن ابی وقاص
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۲۲
الزهری رضی اللّه عنه که بزعم اهل سنت و جماعت از جمله عشره مبشره است در مدینه وفات یافت و در گورستان بقیع مدفون گشت و سعد رضی اللّه عنه در اوایل بعثت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم بسعادت ایمان مستسعد شده بود و او اول کسی است از مسلمانان که تیر در روی کافران انداخت و پسر او عمر نخستین شخصی است که تیر بجانب امام حسین علیه السّلام افکند و از جمله احادیثی که در فضیلت سعد بروایت علی مرتضی بصحت پیوسته آنکه رسول صلی اللّه علیه و سلم در روز احد سعد را مخاطب ساخته میفرمود که (یا سعد ارم فداک ابی و امی) دیگر آنکه در صحیحین از عایشه صدیقه رضی اللّه عنها مرویست که در وقتی که حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم بمدینه تشریف آورده بود شبی بیدار شده فرمود که کاشکی مرد صالحی امشب بحر است من قیام مینمود و در آنحین آواز سلاح بگوش ما رسید رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که کیست این گفت منم سعد پیغمبر فرمود که باعث آمدن تو چه بود گفت در نفس خود خوفی یافتم نسبت برسول خدا و آمدم تا آن حضرت را امشب حراست نمایم پس رسول صلی اللّه علیه و سلم او را دعا کرد و بخواب رفت و در سیر السلف مسطور است که سعد رضی اللّه عنه در هفده سالگی شرف اسلام دریافت و در هشتاد و سه سالگی بجهان جاودان شتافت (و هو آخر المهاجرین) و همدرین سال ابو البشر کعب بن عمرو الانصاری البدری فوت شد (و هو آخر من مات المدینه ممن شهد بدرا) او بقولی در همین سال ارقم بن ابی ارقم المخزومی از دار فنا بعالم بقا انتقال نمود و در بقیع مدفون شد و او از جمله سباق اسلام است و بعقیده حمد اللّه مستوفی هشتاد و پنج سال عمر داشت و در سنه سته و خمسین معاویه عبید اللّه بن زیاد را از حکومت خراسان عزل کرده زمام سرانجام مهام آن ولایت را در قبضه اختیار سعید بن عثمان رضی اللّه عنه نهاد و سعید بخراسان رفته بعد از ضبط آنحدود لشکر بماوراء النهر کشید و نخست قصد تسخیر بخارا نموده خنکخاتون که در آن ولا حاکمه بخارا بود قاصدی نزد او فرستاد و طالب مصالحه گشت و سعید ملتمس خنکخاتون را بعز اجابت مقرون گردانیده مهم برینموجب قرار یافت که بخاریان مبلغ سیصد هزار درم در بدل صلح جواب گویند و جمعی از ملکزادگان را بنزد سعید فرستند و سعید بعد از فیصل مهم بخارا لواء ظفر انتما بصوب سمرقند برافراخت و والی آن ولایت که او را اخشید سارک میگفتند در شهر متحصن گشته سعید ظاهر آن بلده را معسکر ساخت و آغاز محاصره کرده چند نوبت میان اهل اسلام و اصحاب کفر و ظلام محاربات سخت اتفاق افتاد و قثم بن عباس رضی اللّه عنهما در بعضی از آن معارک بسعادت شهادت رسید و قثم بحسب صورت مشابه حضرت خاتم بود صلی اللّه علیه و سلم در تاریخ احمد بن اعثم کوفی مذکور است که چون سعید دانست که فتح سمرقند بجنک تیسیرپذیر نیست مایل صلح گشت و بعد از آمدوشد سفراء چنان مقرر شد که اخشید مبلغ پانصد هزار درم بمسلمانان دهد و یکروز دروازه شهر را باز گذارد تا سعید بدانجا درآمده از دروازه دیگر بیرون رود و سعید مال مصالحه گرفته و بسمرقند
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۲۳
رفته حسب المقرر مراجعت نمود و چون در نواحی بخارا نزول فرمود ملکه آن دیار ایلچی نزد او فرستاده پیغام داد که بوعده خویش وفا نمای و ملکزادگانرا شرف رخصت ارزانی فرمای و سعید از قبول آنسخن سر باززده بمرو شتافت و در همین سال یعنی سنه سته و خمسین معاویه ولد ناخلف خود یزید پلید را ولیعهد گردانید و بجهت سرانجام آن امر از شام متوجه حجاز شد چنانچه شمه از اینمعنی در ضمن وقایع امام حسین علیه السّلام مذکور گردید و در سنه سبع و خمسین مروان بن حکم از حکومت مدینه معزول گشته آن منصب بولید بن عقبه بن ابی سفیان تعلق گرفت و درین سال بروایت بعضی از مورخان ابو هریره عبد الرحمن بن صخر الدوسی وفات یافت نامش در جاهلیت عبد الشمس بود و در اسلام آن نام بعبد الرحمن تبدیل پذیرفت و در سبب تکنیه او بابو هریره اختلافست روایتی آنکه نوبتی برعی اغنام اشتغال داشت ناگاه چند گربه بچه وحشی یافت و آنها را در آستین خود نهاد و چون نزدیک بمردم رسید جمعی بر آن حال مطلع شده او را ابو هریره خواندند و قولی آنکه رسول صلی اللّه علیه و سلم او را با باهر مخاطب گردانید و مردم ابو هریره گفتند مشهور است که ابو هریره در وقت محاربات صفین در عقب امیر المؤمنین علی علیه السّلام نماز میگذارد و بر خوان معاویه طعام میخورد و در حین مصاف از معرکه بیرون رفته در گوشهای مینشست سبب این امور ازو پرسیدند گفت که (الصلوه خلف علی اتم و سماه معاویه اوسم و ترک القتال اسلم) و ابو هریره بفرموده معاویه روزی چند بحکومت مدینه منصوب شده بود مده حیاتش بروایتی هفتاد و هشت سال است و در سنه ثمان و خمسین معاویه ضحاک بن قیس را که بعد از فوت زیاد بن ابیه بایالت کوفه اشتغال مینمود معزول کرده آنمنصب را بخواهرزاده خود عبد الرحمن بن ثقفی ارزانی داشت و عبد الرحمن در میان کوفیان آغاز ظلم و تعدی نموده جمعی زبان بسعایت و شکایت او گشادند و معاویه رقم عزل بر صحیفه حالش کشیده نعمان بن بشیر انصاری را بدانمهم نامزد فرمود و در همین سال عقبه بن عامر الجهنی که بفرمان معاویه در مصر حاکم بود از عالم انتقال نمود و او در سلک فقهاء صحابه انتظام داشت و ایضا عبید اللّه بن عباس در این سال رایت عزیمت بجانب عالم آخرت برافراشت و او سخیترین اهالی زمان خود بود و بفرموده امیر المؤمنین علی علیه السّلام چندگاه حکومت یمن مینمود و همدرین سال شداد بن اوس در قدس خلیل بجوار مغفرت رب جلیل منتقل شد و در سنه تسع و خمسین سعید بن عثمان رضی اللّه عنه از امارت خراسان معزول شده عبد الرحمن بن زیاد حاکم آن بلدان گشت در تاریخ احمد بن اعثم کوفی مسطور است که چون سعید بن عثمان از خراسان بعربستان مراجعت نمود در مدینه مکرمه رحل اقامت انداخت و ملکزادگان بخارا را بدهقنت و محافظت خرما ستانهای خود مامور ساخت و ایشانرا اینمعنی بخاطر گران آمده همت بر استیصال نهال زندگانی سعید قرار دادند و در روزی که سعید برسم سیر بدان خرماستانها رفت بیک ناگاه خرمن حیاتش را بباد فنا دادند و طریق فرار گزیده روی بکوهستانهای حجاز
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۲۴
نهادند و در سنه مذکوره بروایت طایفه از اصحاب اخبار قیس بن سعد بن عباده الانصاری رضی اللّه عنه از جهان گذران بروضه رضوان انتقال فرمود و قیس در اکثر معارک ملازم رکاب هدایت انتصاب حضرت ولایتمآب میبود و بصفت جود و سخاوت و عقل و سماحت اتصاف تمام داشت و پیوسته تخم مهر و محبت عتره طاهره نبویه علیه و علیهم تحف السلام و التحیه در زمین دل میکاشت و در سیر السلف از انس بن مالک رضی اللّه عنه مرویست که گفت (منزله قیس بن سعد بن عباده من النبی صلی اللّه علیه و سلم کمنزله صاحب الشرط من الامیر) و در تاریخ امام یافعی مسطور است که قیس یکی از سادات طلس عرب بود و سادات طلس چهار نفر بودند قیس بن سعد و عبد اللّه بن زبیر و احنف بن قیس و شریح القاضی و طلس بعرف عرب کسی را گویند که در روی او اصلا موی نباشد و یکی از اصحاب قیس میگفت که خریدن لحیه بزراگر ممکن بودی بدانچه میسر شدی من لحیه از برای قیس میخریدم و هم درین سال سعید بن العاص که چندگاه بفرمان امیر المؤمنین عثمان بن عفان والی کوفه بود و در اوقات محاربات جمل و صفین انزوا اختیار نمود فوت شد و در همین سال ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن عامر بن کریز العبشمی که در زمان ذو النورین رضی اللّه عنه حاکم بصره بود در مکه وفات یافت و در عرفات مدفون شد
ذکر انتقال معاویه از بادیه دنیا بزاویه عقبی
باتفاق مورخین در سنه ستین از هجرت سید المرسلین معاویه بمرض موت گرفتار گشت و دست قضا روزنامه دولتش را درنوشت و در آن ایام که پهلو بر بستر ناتوانی داشت بتجدید بیعت یزید پرداخت و خاطر از حکومت آن بالکل فارغ ساخت و در آن اوان پیوسته او را نصیحت مینمود و در باب تمشیت امور ریاست وصیتها میفرمود از آنجمله روزی گفت که ای پسر ملک بر تو راست کردم و سر گردنکشان عرب را بحلقه اطاعت تو درآوردم و بعد از من هیچکس با تو خلاف نورزد مگر حسین بن علی المرتضی و عبد اللّه بن عمرو عبد الرحمن بن ابی بکر و عبد اللّه بن زبیر رضی اللّه عنهم اما حسین بن علی مردی تنکروی و خفیف است و اهل عراق او را نخواهند گذاشت که خروج نکند باید که چون بروی ظفر یابی از وی عفو کنی زیرا که نبیره پیغمبر است صلی اللّه علیه و سلم و ما این مقام را ببرکت آنحضرت یافتهایم و عبد اللّه بن عمر مردیست بعبادت مشغول و او خلافت قبول نکند مگر وقتی که تمام اهل عالم طالبش باشند و این معنی هرگز میسر نشود و پسر ابو بکر را همتی نیست و بمصاحبت زنان مشغولست از وی باک مدار و بایثار درم و دینار خاطر او را بدست آر اما عبد اللّه بن زبیر مانند روباه بحیله و تدبیر درآید و اگر فرصت یابد مثال شیر حمله نماید اگر مطیع شود و اگر نشود هرگاه بدست افتد او را پارهپاره کن و بعضی گفتهاند که یزید در وقت فوت پدر خود بشکار رفته بود و معاویه این سخنان را بضحاک بن قیس و مسلم بن عقبه گفت تا بدو رسانیدند در تاریخ گزیده مزبور است که معاویه در حین
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۲۵
رحلت بدار جزا با یکی از خواص خود گفت که بر خود ازین سه گناه بزرگتر نمیدانم اول آنکه در امر خلافت که حق عترت حضرت رسالت بود طمع کردم و مملکت را بتغلب گرفتم دوم زوجه امام حسن را فریفتم تا او را زهر داد سیم آنکه یزید را ولیعهد گردانیدم و در جمیع این امور نظر بر تمشیت مهم یزید داشتم حافظابرو در تاریخ خود آورده است که عجبتر از همه آنکه بعضی از اهل اسلام معاویه را در خلافت امیر المؤمنین علی علیه السّلام مجتهد میپندارند و زبان از طعن او کوتاه میدارند و این معنی از آن طایفه غایت تغافلست و نهایت تجاهل و این قطعه که بانوری منسوبست بعد از سخن مذکور در آن کتاب مسطور است نظم داستان پسر هند مگر نشنیدی* که ازو و ز سه کس او به پیمبر چه رسید پدر او لب و دندان پیمبر بشکست* مادر او جگر عم پیمبر بمکید او بناحق حق داماد پیمبر بگرفت* پسر او سر فرزند پیمبر ببرید بر چنین قوم تو لعنت نکنی شرمت باد* لعنه اللّه یزیدا و علی آل یزید «1»
ذکر اولاد و ازواج و عمال معاویه
در تاریخ جعفری مسطور است که معاویه را سه پسر بود یزید عبد الرحمن عبد اللّه و سه دختر هند رمله صفیه مادر عبد الرحمن ام ولد بود و والده بقیه فرزندانش میسون بنت نجد الکلبی و عبد اللّه و عبد الرحمن در حین حیات پدر وفات یافتند و در وقت مرگ معاویه نعمان بن بشیر والی کوفه بود و عبید اللّه بن زیاد حاکم بصره و ولید بن عقبه فرمانفرمای مدینه و عمرو بن سعید بن العاص امیر مکه و عبد الرحمن بن زیاد سردار خراسان و صاحب شرط معاویه ضحاک بن قیس بود و سرجون رومی بوزارتش قیام مینمود و در ایام دولتش عبد الملک بن مروان بکتابت امور لشگر میپرداخت و بعد از فوت فضاله بن عبید الانصاری عابد اللّه بن عبد اللّه الخولانی تکفل منصب قضاء دمشق را پیش نهاد همت ساخت و سعد و سلمان و یسار که غلمانان معاویه بودند بامر حجابتش قیام مینمودند
ذکر ساکن زاویه هاویه یزید بن معاویه
در متون الاخبار مذکور است که در وقتی که میسون بنت نجد الکلبی بیزید حامله بود و معاویه او را طلاق داد و آن لعین میشوم از میسون در سنه سبع و عشرین تولد نمود کنیتش ابو خالد است و نقش خاتمش ربنا اللّه و بعضی گفتهاند که نام شوم خود و پدر خود را در نگین انگشترین کنده بود و آن شقی بعد از فوت پدر مالک تخت و افسر گشته همت
______________________________
(۱) این قطعه در دیوان انوری بنظر نرسیده اما محمد صالح الحسینی المتخلص بکشفی در مناقب مرتضوی ارقام فرموده که قایل این اشعار ملا سعد الدین تفتازانی است حرره محمد تقی الشوشتری.
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۲۶
بر اخذ بیعت امام حسین بن علی مرتضی و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر رضی اللّه عنهم مصروف داشت و مهم امام حسین سلام اللّه علیه بموجبی که در ضمن حالات آنحضرت سبق ذکر یافت فیصل پذیرفت و در بیعت عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما اختلافست صاحب کشف الغمه و بعضی دیگر از اهل خبر برآنند که گردن بحلقه متابعتش درآورد و برخی گفتهاند که آنجناب با یزید نه موافقت کرد و نه مخالفت اما باتفاق مورخان عبد اللّه بن زبیر با وی بیعت ننمود بلکه بعد از واقعه کربلا لواء مخالفت برافراشته در مکه خروج کرد و ساکنان حرم با وی بیعت نمودند و ایضا در زمان تسلط یزید مدنیان غاشیه متابعت عبد اللّه بن حنظله غسیل الملائکه بر دوش گرفته قدم در وادی خلافت نهادند بنابرآن سپاه شام بفرموده آن سرخیل اهل ظلام در مدینه خیر الانام سه روز قتل و غارت کردند و بمکه شتافته اهالی بیت الحرام را محاصره نمودند که خبر بهجت اثر مرگ یزید شایع گردید و فوت آن لعین در چهاردهم ربیع الاول سنه اربع و ستین بموضع خواری وقوع یافت و او را بدمشق برده دفن کردند مدت عمرش بروایتی سی و هفت سال بود و بقولی سی و هشت سال و سی و سه سال نیز گفتهاند اما زمان حکومتش باتفاق مورخین سه سال و هشت ماه بود لعنه اللّه علیه الی یوم الموعود
گفتار در بیان بعضی از وقایع که در زمان استیلاء یزید بوقوع انجامید
بثبوت پیوسته که چون معاویه رخت بزاویه لحد کشید یزید بعد از سه روز از صید گاه بازآمده دمشق را بقدوم شوم خود مکدر گردانید و طبقات خلایق بقصر سلطنت رفته مراسم تعزیت و لوازم تهنیت بجای آوردند و یزید بزبان بلند گفت که بشارت باد شما را ای اهل شام که ما انصار حق و اعوان دینیم و همیشه آثار خیر و سعادت در میان شما میبینیم و معلوم شما باد که درین نزدیکی ما را با اعدا قتال دست خواهد داد زیرا که در یکی ازین شبها بخواب دیدم که در میان من و عراقیان جوی خون تازه بود و مرا میسر نشد که بر آن نهر عبور نمایم و عاقبت عبید اللّه بن زیاد از آن جوی بگذشت معارف شام گفتند که ما جمله در مقام خدمت نشستهایم و منتظر فرمان ایستاده مصراع بهرچه حکم کنی بر وجود ما حکمی یزید گفت بجان و سر من که همچنین است و انتظام مهام من منحصر در متابعت و موافقت شماست و امیر المؤمنین شما را بمثابه پدر مهربان بود آنگاه فصلی در باب فضل معاویه ادا نمود و شخصی از دورترین صفوف آواز برآورد که دروغ گفتی ای دشمن خدای معاویه هرگز بدیناوصاف که برشمردی اتصاف نداشت و آنچه گفتی صفات سید کاینات و عترت اوست و تو و اهلبیت تو ازین سمات حسنه عاری و عاطلید مردم از جرات آن شخص متعجب گشته بهم برآمدند و او بمقتضاء کلمه الفرار مما لا یطاق عمل نموده هرچند اعونه یزید خواستند ویرا پیدا کنند میسر نشد بعد از آن عطا نامی از دوستان یزید برخاسته و سخنی چند
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۲۷
موافق مزاج او گفته مردم بتجدید مبایعت آن پلید پرداختند چنانچه در ضمن احوال خجسته مآل امام حسین علیه السّلام سبق ذکر یافت و یزید همدر آن ایام نامه در باب اخذ بیعت از امام حسین و عبد اللّه بن عمرو عبد اللّه بن زبیر بحاکم مدینه ولید بن عقبه فرستاد و بدانواسطه امام حسین از مدینه بمکه و از مکه بصوب کوفه شتافته در کربلا فی عاشر محرم الحرام سنه احدی و ستین شربت شهادت چشید و چون خبر آن واقعه هایله در مکه شایع گردید عبد اللّه ابن زبیر اشراف و اعیان حرم را جمع آورده خطبه فصیح و بلیغ بر زبان راند و تفصیل آن مصیبت کامله را بمسامع خلایق رساند و در باب معایب یزید فصلی مشبع گفته مردم را بر مخالفت او تحریض نمود لاجرم اهالی حرم از متابعت آن سرخیل اشرار بیزار گشته با عبد اللّه بیعت کردند و چون یزید این قضیه را شنید یکی از سرهنگان خود را با غلی سیمین بمکه فرستاد و گفت اگر عبد اللّه بن زبیر رقبه بحلقه متابعت من درآورد فبها و الا غل را برگردنش نهاده او را بیاورد سرهنک بمکه رسیده پیغام یزید را بعبد اللّه رسانیده عبد اللّه گفت مراجعت نمای که من بیعت یزید را نخواهم پذیرفت و مذلت غل را نیز بر گردن نخواهم گرفت و سرهنک بی از آنکه دست در گردن مقصود حمایل کند بخدمت یزید باز گشت و در سنه اثنی و ستین اهالی مدینه نیز مخالفت یزید آشکارا کرده با عبد اللّه بن حنظله غسیل الملائکه بیعت نمودند مفصل این مجمل آنکه بعد از جلوس یزید بر سریر حکومت ده کس از اشراف مدینه مانند عبد اللّه بن حنظله و منذر بن زبیر و عبد اللّه بن ابی عمرو المخزومی بدمشق رفتند و یزید ایشانرا رعایتها نمود اما چون آن طایفه از شام بازگشتند زبان بدشنام سردفتر اهل ظلام گشاده گفتند که ما از پیش کسی میآئیم که شراب میخورد و پیوسته با سگان تازی شکار میکند و در مجلس او طنبور میزنند و مدنیان از استماع این سخنان یزید را خلع نموده با عبد اللّه بن حنظله بیعت کردند و یزید اینخبر شنیده نعمان بن بشیر انصاری را بآن بلده طیبه فرستاد تا اقرباء خود را نصیحت نموده از مقام مخالفت بگذراند اما اهل مدینه سخنان نعمان را نپذیرفتند و بر جاده متابعت عبد اللّه ثبات قدم ورزیدند و نعمان مأیوس و حیران بازگردید و درین سال بریده بن الحصیب الاسلمی رضی اللّه عنه بروایت اصح در بلده مرو وفات یافت و او در وقت هجرت پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم در میان مکه و مدینه بشرف ملازمت آنحضرت مشرف شده ایمان آورده بود و پیوسته در طریق محبت جناب ولایت منقبت علیه السّلام و التحیه سلوک مینمود مرقد منورش در بلده مذکور مشهور است و مطاف طوایف خلایق نزدیک و دور علیه الرحمه و الرضوان من اللّه الغفور و همدرین سال ابو مسلم عبد اللّه بن ایوب الخولانی الیمنی که از جمله عباد و افاضل تابعین و اجله احباب و اصحاب امیر المؤمنین علی بود از عالم فانی بریاض جاودانی انتقال نمود و از ابو مسلم رضی اللّه عنه کرامات و خوارق عادات در سیر السلف و بعضی دیگر از کتب اهل علم و شرف بسیار منقولست از جمله آنکه در وقتی که اسود عنسی دعوی نبوت میکرد او را طلبیده گفت گواهی میدهی که من رسول خدایم ابو مسلم بدینسخن انکار
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۲۸
بلیغ نمود اسود گفت که گواهی میدهی که محمد فرستاده حضرت عزتست ابو مسلم گفت نعم آنگاه اسود آتشی عظیم افروخته او را در آن میان افکند و بقدرت کامله الهی ابو مسلم را از آن آتش ضرری نرسید و اسود ازو اندیشمند شده باخراجش حکم نمود و در سنه ثلث و ستین واقعه حره دست داد و در مدینه قتل و غارت اتفاق افتاد تفصیل این اجمال آنکه چون هلال محرم سال مذکور طلوع نمود مدنیان عثمان بن محمد بن ابی سفیان را که بعد از عزل ولید بن عقبه حاکم ایشان گشته بود از شهر اخراج کردند و از بنی امیه هرکس در آن بلده بود در سرای مروان محبوس گردانیدند و این اخبار بسمع نامبارک یزید رسیده مسلم بن عقبه المزنی با فوجی از سپاه شام و خیلی از اهل ظلم و ظلام بدانجانب روان گردانید و او را گفت که چون بنواحی آن بلده رسی سه نوبت عبد اللّه بن حنظله و اتباع او را بطاعت من دعوت کن اگر بقدم قبول پیش آیند فهو المرام و الا در قتل و غارت اهمال منمای و از بنی هاشم در تبجیل و تعظیم علی بن الحسین دقیقه نامرعی مگذار زیرا که نزد من بتحقیق پیوسته که مردم مدینه در مبداء مخالفت امر خلافت را برو عرض کردهاند و آنجناب از قبول آن مهم ابا نموده و در یکی از ضیاع خود انزوا اختیار فرموده و چون مسلم در آنوقت مرضی داشت یزید او را گفت که اگر تو بلوازم این مهم نتوانی پرداخت حصین بن نمیر را قائممقام خود ساز القصه چون آوازه قرب وصول سپاه شام بمسامع عبد اللّه بن حنظله و اهل مدینه رسید در باب قتل و ابقاء جمعی از بنی امیه که در خانه مروان محبوس بودند با یکدیگر مشورت نمودند و بالاخره آنجماعت را سوگند دادند که با ایشان محاربه ننمایند و شامیانرا امداد نفرمایند نه بشمشیر و نه بتدبیر آنگاه همه را از شهر بیرون کردند مگر مروان و پسرش عبد الملک را که از یاد کردن قسم و اخرج معاف داشتند و بنی امیه بعد از قطع دو مرحله از مدینه بمسلم بن عقبه و شامیان رسیده مسلم در باب قتال مدنیان از آنجماعت استمداد نمود ایشان گفتند ما سوگند خوردهایم که ترا معاونت ننمائیم اما عبد الملک بن مروان در شهر است و سوگند نخورده مناسب آنست که جاسوسی فرستاده او را طلب فرمائی و در سرانجام این مهم با وی مشاورت نمائی مسلم بر آن موجب عمل نموده چون عبد الملک از شهر بیرون آمد با وجود صغر سن و عدم تجربه او را در باب محاربه مدنیان آن مقدار تعلیم داد که موجب تعجب گشت و بعد از آنکه مسلم بظاهر مدینه نزول کرد چنانچه یزید گفته بود نخست عبد اللّه بن حنظله و اتباع او را بمبایعت یزید ترغیب نمود و فایده بر آن سخن ترتب نیافته فریقین بتسویه صفوف و استعمال اسنه و سیوف پرداختند و در آن روز مسلم بنابر ضعفی که داشت در خیمه سریری نصب کرده بر زبر آن نشسته و علم را بیکی از غلامان خود داد تا در پیش آنخیمه نگاه دارد و در اثناء اشتعال آتش قتال فضل بن عباس بن ربیعه بن الحارث بن عبد الملک که سرخیل مقدمه سپاه مدینه و مهتر سواران ایشان بود بر جنود شام حمله کرده جمعی کثیر را بقتل آورد و مدنیان نزدیک بخیمه مسلم رسیده فضل آنجماعت را تعاقب نموده و غلام علمدار را مسلم پنداشته خود را
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۲۹
باو رسانید و بیک ضربت شمشیر او را کشته آواز برآورد که مسلم را گشتم و مسلم چون آواز فضل شنید با وجود ضعف نعره زد که اینک من زندهام و ترا بقتل خواهم آورد آنگاه سلاح پوشیده و سوار گردیده بر فضل حمله کرد و نیزه کاری بر تهیگاه او زد فضل از پای درآمد و مسلم پسر عبد الرحمن بن عوف را نیز بزخم سنان شهید گردانید لاجرم مدنیان شکستهدل گشتند و شامیان دلیر شده برایشان تاختند و سه پسر عبد اللّه بن حنظله و برادر مادری او محمد بن ثابت بن قیس الانصاری را بر می سهام خونآشام بر خاک هلاک افکنده عبد اللّه را نیز شربت شهادت چشانیدند و سپاه مدینه پشت بر معرکه گردانیده شامیان در شهر ریختند و بفرمان مسلم سه روز در آن بلده طیبه قتل و غارت کردند و در روز چهارم مسلم کافرکیش بمسجد رسول صلی اللّه علیه و سلم رفته اشارت نمود تا شامیان دست از قتل بازداشتند و فرمود تا ندا کردند که گریختگان آمده با یزید بیعت کنند و هرکه تخلف ورزد خون و مال او هدر باشد بنابرآن بقیه السیف ظاهر گشته بیعت نمودند و عبد اللّه بن ربیعه نبیره ام سلمه رضی اللّه عنها در حین مبایعت گفت که بیعت میکنم بحکم کتاب خدایتعالی و سنت پیغمبر او مسلم گفت بیعت بر آنجمله میباید کرد که هرتصرف که امیر المؤمنین در اموال و اولاد شما کند شما را مجال منع نباشد و فرمود تا عبد اللّه را گردن زدند و همچنین جمعی دیگر را نیز در وقت بیعت ببهانه بکشت و با آنکه خود را از شیعه عثمان بن عفان می پنداشت عمرو بن عثمانرا گرفته گفت تو خبیث بن طیبی و فرمود تا مویهای لحیه او را یکیک برکندند و در آن واقعه شش هزار کس کشته گشت و بنابر اسراف در قتل مسلم مسرف لقب یافت و چون مسرف از ارتکاب قبایح اعمال بازپرداخت امام زین العابدین را سلام اللّه علیه طلبیده تعظیم و احترام نمود و گفت امیر المؤمنین ترا سلام میرساند و میگوید نیکو کردی که از اهل فتنه اجتناب فرمودی امام علیه السّلام فرمود که آنچه از اهل مدینه صدور یافت مکروه طبع من بود و چون امام زین العابدین رضی اللّه عنه عزم رکوب کرد مسلم رکاب استر آنجناب را گرفت تا سوار شد و در اوایل سنه اربع و ستین مسلم بفرموده یزید لعین بعزم رزم عبد اللّه بن زبیر متوجه مکه گشت و در اثناء راه مرض آن سرخیل اهل فساد اشتداد یافته برطبق وصیت یزید حصین بن نمیر را بامارت لشکر مقرر گردانید و در سه منزلی مکه رخت بجانب سقر کشید و حصین نزدیک بمکه رسید میان او و عبد اللّه بن زبیر مهم بقتال انجامید و در اثناء کروفر منذر بن زبیر کشته گشته زبیریان بشهر گریختند و شامیان حریم حرم را مرکزوار در میان گرفته بر جبل ابو قبیس منجنیق نصب کردند و بجانب کعبه معظمه و مسجد الحرام که مسکن عبد اللّه بن زبیر بود آغاز انداختن سنگ و قارورهاء نفط نمودند و جمعی کثیر بدانجهت هلاک شدند از آنجمله مسور بن مخرمه بن نوفل الزهری که در سلک صحابه انتظام داشت در سن شصت و دو سالگی رایت عزیمت بطرف عالم آخرت برافراخت و اثواب و ابواب کعبه و مسجد الحرام بواسطه اصابت قواریر نفط آتش بار سوخته بیت اللّه برهنه ماند و بروایت امام یافعی شاخهای کبش اسماعیل علیه السّلام که تا آن غایت در حوالی خانه موجود
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۳۰
بود محترق گشت بواسطه این حرکات شنیعه شامیان تردد مردم در مکه صعوبت تمام پیدا کرده و زمان محاصره از مبادی صفر تا اواخر ربیع الاول امتداد یافته ناگاه خبر خیر اثر مرگ یزید در میان فریقین مشهور گردید و حصین بن نمیر طبل رحیل کوفته مهم عبد اللّه بن زبیر روی در ترقی نهاد در متون الاخبار مسطور است که سبب موت یزید آن بود که روزی بشرب شراب اقدام نموده در وقتی که مست و بیشعور شد برخاست و آغاز رقص کرد و در آن اثنا بعذاب عاجل و اجل مبتلا گشته بیفتاد و فرق سرش بر زمین خورده تا درک اسفل در هیچ محل قرار نگرفت و معاویه بن یزید بر آن جسد خبیث نماز گذارد و فرمود تا او را از خواری بدمشق بردند و بزندان لحد درآورده بزبانیه دوزخ سپردند
ذکر اولاد و عمال یزید علیه اللعنه علی سبیل التأیید
از متون الاخبار چنان معلوم میشود که یزید پلید را دوازده پسر و دو دختر بوده برینموجب که تفصیل مییابد معاویه و خالد که مادر ایشان فاخته بود بنت ابی هاشم بن عتبه بن ربیعه و عبد اللّه و عمر و مروان و عاتکه از ام کلثوم بنت عبد اللّه بن عامر بن کریز در وجود آمده بودند و ابو بکر و عثمان و عبد الرحمن و عتبه و یزید و زیاد و ربیع در مکه که از امهات اولاد تولد نموده بودند و در تاریخ گزیده مسطور است که او را سیزده پسر بود برین موجب معاویه خالد هاشم ابو سفیان عبد اللّه اکبر عبد اللّه اصغر عمر ابو بکر عقبه حرب عبد الرحمن ربیع محمد و اسامی عمال آن مرجع اهل ضلال از ضمن حکایات گذشته بوضوح میپیوندد و حاجت بتکرار نیست اما وزیرش بروایتی سرجون رومی بود و بقولی عبد اللّه بن اوس الغسانی و غلامش صفوان بشرایط منصب حجابت قیام مینمود و صاحب شرط آن سگ جهنمی حمید بن نجد الکلبی بود
ذکر معاویه بن یزید
ولادت معاویه بن یزید بروایت صاحب متون الاخبار در پانزدهم ربیع الآخر سنه ثلث و اربعین اتفاق افتاد و او بفصاحت بیان و طلاقت لسان اتصاف داشت و در زمان حیات یزید مردم شام باو بیعت کرده بودند و چون آن لعین باسفل السافلین شتافت بار دیگر دست بیعت بدو دادند و معاویه پس از آنکه روزی چند بر مسند خلافت نشست مردم را آورده بر منبر برآمد و زبان باداء حمد و ثناء الهی و درود و دعاء حضرت رسالتپناهی گشاده گفت که مرا صلاحیت منصب خلافت نیست و از عهده تعهد این امر بیرون نمیتوانم آمد بنابرآن خواستم که بسنت ابو بکر صدیق عمل نموده کسی را بخلافت تعیین نمایم مانند امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه شخصی نیافتم باز قصد نمودم که طریقه عمر فاروق را مرعی داشته شش کس را بشوری مقرر گردانم و این نیت نیز بنابر عدم قابلیت ابناء زمان از حیز قوه بفعل نیامد اکنون شما بکار خود داناترید هرکس را خواهید بر مسند حکومت بنشانید اکابر
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۳۱
شام بمبالغه تمام گفتند هرکس را تو خلیفه سازی ما متابعت نمائیم جواب داد که من حلاوت خلافت ناچشیده چگونه متقلد گناه آن کردم و روایتی آنکه در آنروز معاویه بر زبان آورد که (ایها الناس قد نظرت فی امورکم و فی امری فاذا انا لا اصلح لکم و الخلافه لا یصلح لی اذا کان غیری احق بها منی و یجب علی ساخیرکم به هذا علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب زین العابدین لیس یقدر طاعن یطعن فیه فاذا اردتموه فاقیموه علی انی اعلم انه لا یقبلها) و معاویه بعد از اتمام این خطبه از منبر فرود آمده بمنزل خویش رفت و ابواب اختلاط مسدود گردانیده از خانه بیرون نیامد تا وقتی که وفات یافت و بعضی از مورخان برآنند که معاویه بعد از فوت پدر چهل روز زنده بود و برخی سه ماه گفتهاند و مدت حیاتش بیست و یکسال بود و طایفه گویند که معاویه بیست و سه سال عمر داشت لقب او بقول حمد اللّه مستوفی المتواضع الی اللّه بود و کنیتش ابو یزید و قیل ابو سفیان و بعد از ترک خلافت او را ابو لیلی خواندند زیرا که عرب ضعیفانرا باین کنیت مکنی گردانند کاتب ابو لیلی ابو ریان بن سلم بود و حاجب پدرش یزید بامر حجابتش قیام مینمود و نقش خاتم معاویه این کلمه بود که الدنیا غرور و قیل باللّه یقین معاویه و از معاویه فرزند نماند
ذکر اختلاف شامیان در امر خلافت و نشستن مروان بسعی عبید اللّه بن زیاد بر مسند حکومت
بصحت پیوسته که چون معاویه بن یزید از وخامت عاقبت اندیشیده زاویه عافیت اختیار نمود شحنه دمشق ضحاک بن قیس و امیر حمص نعمان بن بشیر الانصاری بخلافت عبد اللّه ابن زبیر مایل شده خواستند که از اعیان شام بیعت بنام او بستانند و حاکم فلسطین حسان بن مالک داعیه داشت که خالد بن یزید را بر مسند ایالت نشاند و در آن اوان حصین بن نمیر از مکه باردن که مسکن حسان بود رسیده تابع او شد و مروان در وقت مرگ یزید در مدینه بود اما چون استیلاء ابن زبیر را بر بلدان حجاز مشاهده نمود خایف گشته بدمشق شتافت و ضمنا طالب خلافت بود و قولی آنکه مروان نیز میخواست که بابن زبیر بیعت کند اما در آن اثناء عبید اللّه بن زیاد از بصره بدمشق رسیده چندان سعی نمود که امر حکومت بر مروان مقرر گردید تبیین این مقال و توضیح این احوال آنکه چون خبر مرگ یزید در بصره بسمع عبید اللّه بن زیاد رسید معارف آن بلده را جمع آورده خطبه خوانده گفت ای اهل بصره یزید وفات یافته و حالا شما بکثرت اموال و افزونی رجال از اکثر طوایف خلق امتیاز دارید هرکس را که خواهید بر سریر خلافت بنشانید بصریان گفتند باین کار هیچکس از تو سزاوارتر نیست و عبید اللّه نخست اندک امتناعی نموده بالاخره دست بیرون آورد تا با وی بیعت کردند اما چون بصریان از پیش او بجانب منازل خود روان شدند دستها بر دیوار مالیده میگفتند این احمق میپندارد که ما او را قائممقام خلفاء راشدین خواهیم ساخت و عبید اللّه همدر ان ایام دو کس از مخصوصان خود را جهه اخذ بیعت بکوفه
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۳۲
ارسال داشت و پس از آنکه رسولان او بدان بلده رسیده نزد اشراف و اعیان اداء رسالت نمودند کوفیان از قبول این امر سر باززده بزخم سنگریزه ایشانرا نوازش نمودند و آن دو شخص در غایت انفعال بجانب بصره بازگشته خبر جرات اهل کوفه شهرت یافت و بصریان نیز بر عبید اللّه دلیر شده بقصد جانش کمر بستند بنابرآن عبید اللّه فرصت نگاه داشته نیمشبی از بصره بگریخت و روزی چند در میان قبیله ازد پنهان بوده دلیلی پیدا کرد و او از راه غیرمعهود روی توجه بدمشق نهاد و بعد از رفتن او بصریان عبد اللّه بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبد المطلب را که خواهرزاده معاویه بود بر خود امیر گردانیدند و کوفیان عامر بن مسعود بن امیه بن خلف جمعی؟؟؟ را والی خود ساختند و این دو کس مدت چهار ماه در بصره و کوفه بامارت موسوم بودند و اصلا اختیار نداشتند در خلال این احوال کار عبد اللّه بن زبیر بالا گرفته اکثر اعیان عراق و حجاز بیعتش را پذیرفته عبد اللّه بن یزید الحطمی را بامارت کوفه و ابراهیم بن محمد بن طلحه را باخذ خراج آن بلده مقرر کرد و بدانجا ارسال داشت و یکی از رؤساء بصره را بحکومت آن موضع تعیین فرموده ایالت موصل را بمحمد بن اشعث بن قیس داد اما عبید اللّه بن زیاد بعد از آنکه بدمشق رسید و اختلاف رای شامیان نزد او بوضوح انجامید بدیدن مروان رفت و چون بسبب واقعه شنیعه کربلا از ابن زبیر متوهم بود و با خالد بن یزید نیز صفائی نداشت او را از متابعت و مبایعت ابن زبیر و خالد مانع آمده گفت شایسته امر خلافت غیر از تو کسی نیست زیرا که شیخ و سید قریشی و پسر عم و داماد امیر المؤمنین عثمان بن عفان مروان گفت چه محل آنست که با من تمسخر کنی عبید اللّه سوگند یاد کرد که این سخن را از سر جد میگویم و مروان در طمع افتاده عبید اللّه گفت درین باب با معارف شام و عظماء بنی امیه گفت و شنید باید کرد و ابن زیاد با آن طایفه ما فی الضمیر خود را در میان نهاده اکثر ایشان بحکومت مروان رضا دادند مشروط بآنکه بعد از وی خالد بن یزید حاکم باشد لیکن ضحاک بن قیس بهواداری ابن زبیر تیغ خلاف از غلاف کشیده جمعی از اهل مصاف فراهم آورده موضع مرج الراهط را منظر معسکر گردانید میان ضحاک و مروان حرب صعب روی نموده در اثناء مقاتله ضحاک بر خاک هلاک افتاده بروایت یافعی در آن معرکه سههزار کس از جانبین کشته گشته مروان ظفر یافت و مقارن آن حال نعمان بن بشیر نیز که از جمله هواخواهان ابن زبیر بود بدست جمعی از اعوان مروان گرفتار شده بقتل رسیده تمامی ولایات شام در حوزه دیوان مروان قرار گرفت آنگاه مروان متوجه مصر گشت و عبد الرحمن قریشی که از قبل عبد اللّه بن زبیر در آن مملکت حکومت میکرد چون از توجه او خبر یافت بوادی فرار شتافت و مروان عمرو بن سعید بن العاص را بایالت آنولایت اختصاص داده بجانب شام بازگشت و داعیه کرد که خالد بن یزید را بامارت حمص فرستد اما ابن زیاد این رای را خطا شمرده گفت خالد کودک است و امکان دارد که هرگاه از تو جدا شود بسخن اهل فتنه فریب یافته خیال استقلال کند مناسب آنست که او را پیش
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۳۳
خود نگاهداشته مادرش را بعقد نکاح درآوری تا خالد در سلک اولاد صلبی تو انتظام یابد و میل خلافت نکند و مروان باستصواب عبید اللّه عمل نموده زن یزید را بخواست و از روی استقلال بضبط ملک و مال اشتغال نمود و همدران سال یعنی سنه اربع و ستین ولید بن عتبه بن ابی سفیان از جهان گذران انتقال نمود و او بوفور حلم وجود مشهور بود
ذکر مروان بن الحکم
نسب مروان بچهار واسطه بعبد مناف که جد عبد المطلب بن هاشم است میپیوندد برینموجب که مروان بن الحکم بن ابی العاص بن امیه بن عبد الشمس بن عبد مناف و حکم در روز فتح مکه مسلمان شد اما بواسطه سوء ادبی که در جزو چهارم از مجلد اول مذکور گشت رسول صلی اللّه علیه و سلم او را با اولاد از مدینه اخراج نمود و مادر مروان دختر علقمه بن صفوان بن امیه کنانی بود و تولد مروان بروایت صاحب متون الاخبار در سال دوم از هجرت سید اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار روی نمود کنیتش ابو عبد الملک و لقبش بقول صاحب گزیده المؤتمن باللّه و در بعضی از کتب بنظر درآمده که مروانرا مادرش در صغر سن نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم برد تا دست مبارک بوی رسانیده تا در حق او دعاء خیر کند آنحضرت بدو التفات نفرمود و عایشه رضی اللّه عنها از سبب آن بیعنایتی سؤال کرده حضرت رسالتمآب جواب داد که (کیف اصنع به شیئا و هو یلد الجبارین و یخلفنی فی امتی بسوء) و در منتظم ابن جوزی مسطور است که (و قد رویت روایات فی لعنه و لعن من فی صلبه رواها الحفاظ باسانیدها) و حکم و مروان و اولاد او را هرکس میخواست مذمت کند بنو الزرقا میگفت و زرقا جده مروان بود و قبل از آنکه او را ابو العاص بن امیه بخواهد هروقت فاحشه بخانهاش میآمد علمی بر بام نصب میکرد تا هرکرا میل زنا باشد بمنزلش رود بنابرآن فاسقه را صاحب رایات میگفتند القصه در سنه اربع و ستین رایت دولت مروان ارتفاع یافته مالک ممالک گشت و مده ده ماه حکومت کرده در ماه رمضان سنه خمس و ستین درگذشت مدت حیاتش بروایتی شصت و دو سال بود و بقولی هشتاد و یک سال و وزارتش تعلق بصفین احول داشت
گفتار در خروج سلیمان بن صرد و وقوع حرب عین الورد و بیان کشته شدن جمعی کثیر از شیعه در وقت اشتغال بلوازم امر نبرد
طایفهای از اهل کوفه که مکتوبات بحسین بن علی المرتضی سلام اللّه تعالی علیهما نوشته آنحضرت را جهت خلافت طلبداشتند و چون ملتمس ایشانرا اجابت فرمود جانب
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۳۴
عبید اللّه بن زیاد گرفته بمعاونتش نپرداختند بلکه بعضی تیغ بیشرمی از غلاف کشیده در کربلا لواء قتال افراختند و بعد از روزی چند بر قبایح اعمال خویش مطلع گشته انگشت ندامت بدندان حسرت گزیدند و با یکدیگر گفتند که خسران دنیا و آخرت نصیب ما شد که فرزند رسول خدا را طلبیدیم و او را مدد نکردیم تا شهید گردید و رؤساء این جماعت پنج نفر بودند سلیمان بن صرد الخزاعی که در سلک صحابه انتظام داشت و مسیب بن نخبه الفزاری و عبد اللّه بن سعد بن نفیل الازدی و عبد اللّه بن وال التمیمی و رفاعه بن شداد و این طبقه هم در سال شهادت امام حسین علیه السّلام بر امارت سلیمان بن صرد اتفاق نموده خواطر بر طلب خون امام مظلوم قرار دادند مقرر آنکه چون بر اهل طغیان ظفر یابند امام زین العابدین را بر مسند خلافت نشانند و سلیمان باطراف امصار و بلدان و اعیان فرستاده خلق را بمبایعت خویش خواند و مردم بسیار بقدم متابعت پیش آمده اما مدت چهار سال خروج سلیمان در حیز تاخیر افتاد و در ماه محرم الحرام سنه خمس و ستین که موعد خروج بود از کوفه بیرون آمده نخیله را معسکر گردانید و با آنکه قرب صدهزار کس با وی بیعت کرده بودند زیاده بر دههزار سوار جمع نشدند و بروایتی عدد آن لشکر بشانزده هزار رسید و سلیمان از بیوفائی بیعتیان متأثر گشته با اصحاب رای و تدبیر مشورت نمود که نخست بکجا رویم و با کدامیک از قتله اهلبیت قتال نمائیم بعضی گفتند که عمر بن سعد با اکثر ملاعین کربلا در کوفه مقیمند مناسب آنست که ابتدا بحرب ایشان کنیم و جمعی بر زبان آوردند که عبید اللّه بن زیاد که مصدر فسق و فساد است و شام را بوجود خود مکدر دارد اولی آنکه نخست بدفع او پردازیم سلیمان شق ثانی را اختیار کرده نخست بکربلا رفت و شرایط زیارت مراقد عطرسای شهدا بجای آورده باتفاق اصحاب یکدو روز در آن مقام شریف بناله و زاری و گریه و بیقراری اشتغال نموده زبان باظهار توبه و انابت و تحسر و ندامت گشوده آنگاه کوچ کرده روی بدمشق آورد و در خلال آن احوال عبد اللّه بن یزید که از قبل عبد اللّه بن زبیر حاکم کوفه بود قاصدی نزد سلیمان فرستاده پیغام داد که در شام دویستهزار مرد مقاتل موجودند و سپاه تو اندک وظیفه آنکه مراجعت نمائی تا هرگاه که از جانب عبد اللّه بن زبیر مدد رسد باتفاق بجانب اهل عناد و نفاق رویم سلیمان این سخن را بسمع قبول راه نداد و بعد از طی منازل و مراحل بنواحی قرقیسیا منزل گزیده زفر بن الحارث که در آن اوان بر آن قلعه استیلا یافته بود و با مروانیان مخالفت مینمود با او ملاقات کرد و گفت چنین شنودم که مروان بن حکم بقعر جهنم شتافته و پسرش عبد الملک قائممقام گشته و عبید اللّه بن زیاد را با سپاهی زیاده از قطرات امطار بحرب تو نامزد کرده مناسب آنکه همدر نواحی این حصار اقامت نمائی تا در وقت اشتعال نایره کارزار مدد من بتو رسد سلیمان جواب داد که ما مدار کار خود را بر توکل نهادهایم و میخواهیم که زودتر با اعدا مقاتله نمائیم زفر گفت اگر توقف نمیکنید باید که در طی مسافت استعجال فرمائید تا قبل از وصول شامیان بعین الورد رسید و آن بلده را در پس پشت
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۳۵
کرده مستعد مصاف گردید و چون چنین کنید جهه علوفه لشکر و علیق الاغان تنقیص نیابید و سلیمان برین موجب عمل نموده در نواحی عین الورد شنید که شرحبیل بن ذو الکلاع با فوجی از ملاعین شام بیکمنزلی عین الورد فرود آمدهاند بنابرآن مسیب بن نخبه را با چهارصد سوار برسم شبیخون بر سر ایشان فرستاد و مسیب سحری بر شامیان تاخته و مهم ایشانرا برحسب دلخواه ساخته سالما و غانما بسلیمان پیوست بعد از آن حصین بن نمیر با لشکر بسیار بفرموده عبید اللّه بن زیاد بمقابله سلیمان اقدام نموده مده سه روز زمان مقاتله امتداد یافت و هرروز امیری با جمعی کثیر از نزد عبید اللّه بمدد حصین میشتافت و در روز سیم سلیمان بزخم تیری از پای درآمده کوفیان دلشکسته شدند و پس از قتل او مسیب بن نخبه و عبد اللّه بن وال متعاقب یکدیگر علم برگرفته باشتعال نایره قتال اشتغال نموده با بسیاری از سپاه عراق کشته گشتند و نزدیک بغروب آفتاب رفاعه بن شداد رایت را برگرفته قدم بازپس نهاده لحظهای در معسکر خود فرود آمده در جوف لیل طریق فرار پیش گرفت و بقیه السیف را از آن مهلکه نجات داد و صباح شامیان بر گریز عراقیان وقوف یافته ایشانرا تعاقب نمودند اما هیچکس را ندیده بازگردیدند و بروایتی که امام یافعی تصحیح نموده درین سال یعنی سنه خمسه و ستین عبد اللّه بن عمرو بن العاص السهمی بتیر اجل از پای درافتاد و او پیش از پدر خود ایمان آورده بود و در غایت عبادت اوقات گذرانیده پدر را جهت متابعت معاویه ملامت مینمود زمان حیاتش بقول حمد اللّه مستوفی هفتاد و دو سال است قال یحیی بن بکیر توفی بمصر و دفن داره الصفیر سنه خمس و ستین و قیل توفی بمکه و در همین سال حارث بن عبد اللّه الهمدانی که در سلک خواص اصحاب جناب ولایتمآب انتظام داشت وفات یافت و او بصفت علم و عمل موصوف بود
ذکر گرفتار شدن مروان بعقوبات آن جهانی و نشستن پسرش عبد الملک بر مسند کامرانی
چون زمام مهام طوایف انسان بقبضه اختیار مروان درآمد خاطرش مایل بدان شد که پسر خود عبد الملک را بولایت عهد تعیین نموده خالد بن یزید را از آن کار معاف دارد و جهت تمشیت این مهم حسان بن مالک و بعضی دیگر از اعیان شام را که هوادار خالد بودند با نعامات وافره بفریفت تا با عبد الملک بیعت نمودند آنگاه مروان بمصلحت آنکه خالد در نظر مردم ذلیل گردد پیوسته او را بزبان میرنجانید چنانچه روزی در حضور جمعی کثیر از اشراف و اعیان او را بدشنام مادری نوازش کرد و خالد ملول و محزون پیش والده رفته آنچه شنیده بود تقریر نمود و مادر خالد که دختر هاشم بن عتبه بن ربیعه بود در تسکین پسر کوشیده چون زمانه بسبب غیبت آفتاب مانند باطن مروان سیاه و تاریک شد و آن لعین بخواب رفت ام خالد وساده بزرگ بر روی شوهر نهاده خود بر وسط بالش نشست و جمعی از کنیزان را فرمود تا بر اطراف آن محیط گشتند لاجرم نفس مروان انقطاع
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۳۶
یافت و مادر خالد فریاد برآورد که مروان بعلت فجاه درگذشت و در تاریخ بناکتی مسطور است که از مروان چهار پسر ماند عبد الملک محمد بشیر عبد العزیز اما عبد الملک بعد از فوت پدر بحکم ولایتعهد قایممقام گشته باندک زمانی اکثر معموره عالم را در حیز تسخیر آورد چنانچه از سیاق کلام آینده سمت وضوح خواهد پذیرفت انشاء اللّه تعالی
ذکر عبد الملک بن مروان
بروایت جمعی کثیر از مورخان سخندان عبد الملک بن مروان در سنه ثلث و عشرین متولد شد کنیتش ابو الولید است لقبش بقول حمد اللّه مستوفی الموفق لامر اللّه و عبد الملک را بنابر قلت جود و سخاوت و مبالغه در بخل و خست رشح الحجاره میگفتند و در تاریخ بناکتی مسطور است که نتنی در غایت ردائت از دهان عبد الملک بمشام میرسید بمثابه که اگر مگس بر لبش مینشست از تعفن آن رایحه میمرد بنابرآن او را ابو الذباب میخواندند و عبد الملک در ماه رمضان سنه خمس و ستین که پدرش رخت بکنج لحد کشید مالک ممالک شام و مصر گردید و در سنه احدی و سبعین بجانب عراق عرب رفته در جمادی الاولی همانسال بر مصعب بن زبیر ظفر یافت و کوفه را مسخر گردانید و چون از آن سفر بدمشق بازگشت حجاج بن یوسف الثقفی را بحرب عبد اللّه بن زبیر فرستاد و حجاج در اواخر جمادی الاخری سنه ثلثه و سبعین مکه را بجنگ بگرفت و عبد اللّه را بکشت و تمامی ممالک حجاز و یمن و عراقین و آذربیجان و کرمان و فارس و خراسان و شام و مصر بر عبد الملک بن مروان مسلم گشت و عبد الملک عراق عرب و خراسان را بحجاج ارزانی داشته رایت عظمت و نخوت برافراشت و خروج شبیب خارجی و عبد الرحمن بن محمد بن اشعث بر حجاج و وقوع محاربات میان ایشان و غرقه شدن شبیب و هلاک عبد الرحمن در زمان دولت عبد الملک اتفاق افتاد و عبد الملک نخستین پادشاهیست از حکام اسلام که غدر کرد و اول ملکیست که مردم را از تکلم در بارگاه سلطنت منع نمود و قبل از ایام حکومت او هرکس هرچه میخواست در مجلس خلفاء و ملوک بر زبان میآورد و نخست کسی که مردم را از امر بمعروف مانع آمد و بر زبر منبر گفت (لا یامرنی احد بتقوی اللّه بعد مقامی هذا الاضربت عنقه) عبد الملک بود و اول کسی است که محاسبات دیوانی را از فارسی بعربی نقل نمود و بوزارتش حفص بن ذویب اقدام میفرمود و عبد الملک بجودت طبع و وفور علم و اصابت رای و تدبیر اتصاف داشت و در شوال سال هشتاد و شش رایت عزیمت بعالم آخرت برافراشت مدت عمرش شصت و دو سال و کسری بود و زمان سلطنتش باستقلال و غیراستقلال بیست و یکسال و العلم عند اللّه الخبیر المتعال
ذکر خروج طایفه از خوارج که ایشان را ازارقه گویند
در روضه الصفا مسطور است که در زمان تسلط یزید جمعی کثیر از مردم بصره که
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۳۷
از غایت شقاوت محبت شاه ولایت در دل نداشتند و نسبت با بنی امیه نیز رایت عداوت میافراشتند خروج کرده بطرف اهواز رفتند و چون این طایفه نافع بن الازرق را بر خود امیر ساخته بودند بازارقه موسوم شدند و عبید اللّه بن زیاد عبید اللّه بن اسلم را از عقب ازارقه فرستاده ابن اسلم منهزم بازآمد و بعد از فوت یزید علم دولت نافع مرتفع گشته دو نوبت بر لشکری که از بصره بجنگ او مبادرت نمودند غالب شد آنگاه بصریان از عبد اللّه بن زبیر امیری طلبیدند تا بمعاونتش شر خوارج را مندفع گردانند و عبد اللّه ملتمس ایشانرا اجابت نموده حارث بن عبد اللّه بن ابی ربیعه مخزومی را بامارت آنولایت فرستاد و چون حارث ببصره رسید بعد از تقدیم مشورت مهلب بن ابی صفره ازدی را بحرب ازارقه نامزد فرمود مهلب مکرر با آن طایفه مقاتله کرده نافع بن الازرق را با اکثر کلانتران ایشان بقتل آورد و در زمان حکومت عبد اللّه بن زبیر و عبد الملک بن مروان بیشتر اوقات سر در پی آن طبقه داشت
گفتار در بیان شمهای از احوال مختار علی سبیل الایجاز و الاختصار
ارباب اخبار اخبار نمودهاند که مختار پسر ابو عبیده بن مسعود ثقفی است که در زمان امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه سپهسالار لشکر اسلام شد و در واقعه جسر در زیر دست و پای فیل شهادت یافت و بعد از فتح مداین برادرش سعد بن مسعود بامارت آن دیار سرافراز گشته مختار ملازمت عم بزرگوار اختیار نمود و در آن وقت که امام حسن علیه السّلام در نواحی مداین زخمخورده قصر ابیض را بیمن مقدم خویش غیرت سپهر اخضر گردانید مختار با سعد بن مسعود گفت که مناسب آنست که حسن را گرفته بمعاویه سپاری سعد او را لعنت کرده دشنام داد و بنابر صدور آن سخن از مختار شیعه حیدر کرار از وی رنجیدند و در آن اوان که مسلم بن عقیل رضی اللّه عنه جهه اخذ بیعت امام حسین علیه السّلام بکوفه رسید مختار جهت اعتذار از جریمه سابقه مسلم را بخانه خود فرود آورده لوازم خدمتکاری بتقدیم رسانید بمرتبه که غبار نقار او از خاطر شیعه مرتفع گردید و پس از واقعه کربلا عبید اللّه بن زیاد باغواء عماره بن ولید بن عقبه یا بسبب دیگر که در تواریخ مبسوط مسطور است مختار را گرفته محبوس گردانید و صفیه خواهر مختار که زوجه عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما بود از حبس برادر خبر یافته شوهر را بر آن داشت که در باب مخلص بیزید رقعه نوشت و یزید بعد از وصول رقعه عبد اللّه بعبید اللّه بن زیاد پیغام داد که مختار را مطلق العنان گرداند و عبید اللّه ممثل فرمان شده مختار را بگذاشت و او رو براه حجاز نهاده خاطر بر طلب خون شهدای کربلا قرار داد در روضه الصفا از شعبی مرویست که سبب تصمیم عزیمت مختار بر انتقام از اهل فسق و ظلام آن شد که روزی شخصی در لباس مسافران بمجلس او درآمده گفت السلام علیک یا ولی اللّه آنگاه مکتوبی سربمهر بیرون آورد و بدست مختار داده
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۳۸
گفت این امانتی است که امیر المؤمنین علی علیه السّلام بمن سپرده فرموده بود که بمختار تسلیم نمای مختار گفت ترا بپروردگاری که جز او خدائی نیست سوگند میدهم که آنچه گفتی مطابق واقع است آنشخص بر صدق سخن خویش سوگند یاد کرد مختار از نامه مهر برداشته نوشته دید که بسم اللّه الرحمن الرحیم السلام علیک
اما بعد بدان ای مختار پس از سی سال که در بادیه ضلالت سیر کرده باشی ایزد تعالی محبت ما و اهل ما را در دل تو خواهد افکند و تو خون ما را از اصحاب بغی و طغیان خواهی طلبید باید که دل جمع داری و دغدغه بضمیر راه ندهی مختار بعد از اطلاع بر مضمون آن مکتوب همایون مستظهر و قویخاطر گشته در قتل دشمنان خاندان بمثابه مساعی جمیله مبذول داشت که بروایت ابو المؤید خوارزمی عدد قتیلان او بچهل و هشتهزار و پانصد و شصت و چهار نفر رسید القصه چون مختار از عراق بحجاز رفت یکسال در میان قوم خود بسر برد و چندگاه ملازمت عبد اللّه بن زبیر کرد و بعد از مرگ یزید بار دیگر از مکه بکوفه رفت و محمد بن حنفیه را مهدی لقب داده چهل مکتوب از زبان آنجناب بچهل کس از رؤساء کوفه بیوقوف محمد رضی اللّه عنه در قلم آورده مضمون مکاتیب آنکه من مختار را بخلافت خود اختیار نمودهام باید که جهت طلب خون برادرم حسین رضی اللّه عنه با وی بیعت کنید و سر از حلقه متابعتش نهپیچید و اول کسی از امت خیر البشر که مکتوبات مزور نوشت مختار بود و چون مختار بکوفه رسید و با جمعی از محبان اهلبیت ما فی الضمیر خود را ظاهر گردانید طایفه از شیعه با او بیعت کرده خاطر بر طلب خون امام حسین مظلوم قرار دادند و عبد اللّه الحطمی که از قبل ابن زبیر حاکم آن دیار بود باغواء عمر بن سعد مختار را گرفته محبوس و بیاختیار ساخت و کره دیگر مختار رجوع بعبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما کرد عبد اللّه در باب مخلص او رقعه بعبد اللّه بن یزید نوشت و عبد اللّه مختار را از حبس بیرون آورد و او را سوگند داد که در زمان حکومت او خروج ننماید و مختار پای در دامن اصطبار کشید تا وقتی که سلیمان بن صرد در عین الورد شهید شد و عبد اللّه بن مطیع العدوی از قبل عبد اللّه بن زبیر بحکومت کوفه فایز گردید آنگاه مختار بجد هرچه تمامتر بیعت از مردم ستانده در مقام خروج آمد و جمعی کثیر از رؤساء عراق غاشیه اطاعتش بر دوش گرفتند یکی از آنجمله ابراهیم بن مالک اشتر بود که بعد از آنکه مختار خطی از زبان محمد بن حنفیه بوی نمود حلقه متابعتش در گوش کشید در روضه الصفا مسطور است که در آن ایام که عبد اللّه بن مطیع بفرمان ابن زبیر بکوفه رسید مردم را در مسجد جامع مجتمع ساخته خطبه خواند و در اثناء سخن بر زبان راند که من در میان شما بسیرت عمر بن الخطاب و عثمان بن عفان رضی اللّه عنهما سلوک خواهم نمود و در آن انجمن سائب بن مالک اشعری باشارت مختار که یکی از حضار بود گفت ایها الامیر در سیرت عمر و عثمان رضی اللّه عنهما سخنی نیست مگر خیر لیکن مطلوب آنست که در میان ما بسنن سنیه امیر المؤمنین علی علیه السّلام و التحیه زندگانی نمائی و عامه خلق زبان بتحسین سائب گشاده گفتند
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۳۹
که بر سخن او مزیدی نیست عبد اللّه گفت خاطر جمع دارید که بر وفق رضاء شما معاش خواهم کرد و از منبر فرود آمد و بعد از آن ایاس بن مضارب العجلی که از قبل عبد اللّه بن مطیع العدوی شحنه کوفه بود بعرض رسانید که شخصی که سخن ترا رد نمود از رؤساء اصحاب مختار است و جمعی کثیر با مختار بیعت کردهاند و داعیه خروج دارند بنابرآن عبد اللّه خاطر بر گرفتن مختار قرار داده زایده بن قدامه و حسین بن عبد اللّه الهمدانی را بطلب او فرستاد و ایشان بمنزل مختار رفته گفتند امیر ترا میخواند گفت بالسمع و الطاعه و میخواست که همراه ایشان روان شود زایده این آیه بر زبان راند که (وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ الآیه) و مختار مقصود زایده را فهم کرده فی الحال یکی از غلامان خود را گفت که جامه گرانی بر من پوش که مرا لرزه گرفت و بر فراش خود تکیه نموده از زایده و حسین درخواست نمود که عذر مرا بموجبی که امیر باور کند معروض دارید و زایده و حسین نزد عبد اللّه رفته گفتند که مختار را تب و لرزه عظیم عارض گشته نتوانست که بملازمت رسد آنگاه مختار اصحاب خود را بتهیه اسباب خروج مأمور گردانید و رؤساء کوفه روزی چند مهلت طلبیده عبد اللّه بن شریح الهمدانی با جمعی از شیعه بمکه شتافتند تا از محمد بن حنفیه رضی اللّه عنه استفسار نمایند که مختار گماشته آن جناب هست یا نی و مختار از توجه آن جماعت خبر یافته متوهم شد که مبادا محمد رضی اللّه عنه او را تکذیب نماید و چون عبد اللّه و رفقاء بملازمت محمد بن حنفیه رسیدند و در اثناء مکالمه داعیه مختار را معروض گردانیدند فرمود که باللّه الذی لا اله الا هو که من دوست میدارم حضرت ذو الجلال و الاکرام باهتمام یکی از بندگان خود انتقام اهل بیت خیر الانام را از دشمنان ما بکشد شیعه چون این سخن از محمد رضی اللّه عنه شنیدند باهم گفتند که اگر رضاء محمد بن علی مرتضی بخروج مختار مقرون نبودی هراینه ما را از متابعت او نهی فرمودی و چون بکوفه بازآمدند با مختار ملاقات نمودند از ایشان پرسید که مهدی یعنی محمد بن الحنفیه در باب شبهه که شما را نسبت بمن دست داده بود چه گفت جواب دادند که ما را بفرمانبرداری تو مامور گردانید مختار گفت اللّه اکبر من ابو اسحاقم که بزخم تیغ آبدار بسیاری از خوارج خاکسار را بدار البوار خواهم فرستاد القصه چون خبر خروج مختار در کوفه شیوع یافت عبد اللّه مطیع العدوی ایاس بن مضارب العجلی را با چند سرهنک مقرر کرد که شبها گرد محلات کوفه برایند و بشرایط تحفظ و تیقظ قیام نمایند و در ماه ربیع الاول یا اواخر سنه سته و ستین شبی ابراهیم بن مالک بن الاشتر با صد نفر از اقرباء و اتباع خویش بخانه مختار میرفت که ناگاه ایاس بن مضارب سر راه بر وی گرفت و بعد از قیل و قال مهم بجنگ و جدال انجامیده ابراهیم ایاس را از لباس حیات عاری گردانید و سرش را نزد مختار برده گفت هرچند مقرر چنان بود که در فلان شب خروج نمائیم اما حالا مجال توقف نیست و مختار مبتهج شده فرمود تا در محلات کوفه ندا کنند که یا منصور امت و یا آل ثارات الحسین آنگاه جیبه پوشیده سوار گشت و
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۴۰
اهل بیعت بخدمت مبادرت نموده در آن شب چند نوبت میان اتباع مختار و اشیاع ابن مضیع؟؟؟ در نفس کوفه محاربه اتفاق افتاد و فتح و نصرت مختار را دست داد و چون خسرو خاوری فضاء سپهر نیلوفری را جهت نصب اعلام نورانی اختیار فرمود و مواکب کواکب را از صدمات صورت او انکسار و انهزام روی نمود مختار از شهر بیرون رفته دیر هند را لشکرگاه ساخت و بنابرآنکه از جمله دوازدههزار کس که بیعتش درآمده بودند زیاده از سههزار و هشتصد نفر در معسکر ندید اندیشناک شده و چون عبد اللّه بن مطیع از محل اقامت مختار خبر یافت عظماء و اشراف کوفه را مانند شیث بن ربعی و راشد بن مضارب و حجاز بن المر و شمر بن ذی الجوشن با دلیران صفشکن متعاقب و متواتر بجنگ مختار فرستاد و مختار بیمن شجاعت و دلاوری عبید اللّه بن حر و ابراهیم بن مالک اشتر بلکه بمحض تائید مالک الملک اکبر بر همه ایشان منصور و مظفر گشته از عقب مخالفان بشهر درآمد و در درون کوفه بموضع کناسه کرت دیگر بین الجانبین غبار جنگ و شین ارتفاع یافته ابن مطیع مغلوب و منهزم بقصر امارت شتافت و مختار و لشکریانش آن کوشک را در میان گرفته آغاز محاصره کردند و روزبروز سپاه مختار در ازدیاد بود چنانچه در مدت دو سه روز دوازدههزار سوار در ظل رایت فتح آیتش مجتمع گشتند و در شب چهارم از اوقات محاصره رؤساء کوفه که از قلت طعام نیک بتنگ آمده بودند ابن مطیع را ریسمانی بر میان بسته از بام قصر پایان گذاشتند تا سر خویش گرفت و راه مکه در پیش و روز دیگر آنجماعت از مختار امان طلبیده در قصر بازگشادند و مختار بدار الاماره شتافته دوازده هزار درم را که در بیت المال یافت بر یاران و هواداران خویش تقسیم نمود و چون کوفه بتحت تصرفش درآمد باطراف ولایاتی که قریب بآن بلده بود و صورت تسخیر آن بسهولت روی مینمود عمال ارسال داشت و هرروز در دیوان مظالم نشسته خلایق را بعدل و انصاف نوید داد و در آن اثنا خبر رسید که بنابر اشارت عبد الملک بن مروان عبید اللّه بن زیاد با هشتادهزار سوار تسخیر عراق و حجاز را پیش نهاد همت ساخته در حوالی نصیبین رایت استیلاء افراخته و مختار بلطف سرمدی واثق شده یزید بن انس اسدیرا با سههزار سوار که مختارش بود بدفع سپاه شام نامزد فرمود و عبید اللّه بن زیاد از توجه یزید آگاه گشته ربیعه بن مخارق العنوی را با سههزار مرد باستقبال یزید روان کرد و بآن اکتفا ننموده سههزار دیگر نیز بمدد ارسال نمود و در پنج فرسخی موصل تلاقی فریقین دست داده یزید بنابر مرضی که داشت بر حمار مصری سوار شد و بتعبیه سپاه پرداخته گفت که اگر من بعالم دیگر انتقال نمایم و رقاء بن غارب امیر لشکر باشد و اگر باو نیز آسیبی رسد عبد اللّه بن حمزه العنوی سرداری نماید و اگر بوی نیز آفتی لاحق گردد شعر بن ابی شعر الحنفی پیشوائی لشکر نماید آنگاه از مرکب فرود آمده سپاه را بر جنگ ترغیب و تحریض نمود و آتش قتال بباد حمله ابطال رجال اشتعال یافته نسیم فیروزی بر پرچم علم عراقیان وزیده جنود شام منهزم گشته بسیاری از ایشان بقتل رسیدند و سیصد نفر از آن لشکر در
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۴۱
پنجه تقدیر اسیر و دستگیر شده و در نماز دیگر شجعان عراق ایشانرا بپایه سریر یزید بن انس رسانیدند و چون او بسبب صعوبت مرض مجال تکلم نداشت بدست اشارت کرد تا همه را گردن زدند و همانشب ابن انس وفات یافته و رقاء بن غارب مصلحت در مراجعت دید و مظفر و منصور بخدمت مختار بازگردید و در اواخر همین سال سنه سته و ستین عبد اللّه بن زبیر محمد بن خنفیه را گرفته گفت اگر میخواهی که از چنگ اجل امان یابی با من بیعت کن و محمد بن حنفیه رضی اللّه عنه دو ماه مهلت طلبیده عبد اللّه نخست از اجابت آن ملتمس ابا فرموده بالاخره آنجنابرا حبس کرده دو ماه زمان داد محمد رضی اللّه عنه از محبس نامهای بمختار نوشته او را از کیفیت حال آگاه ساخت و مدد طلبید مختار علم تفاخر و استظهار افراخته هزار سوار جرار بمکه فرستاد تا بیک ناگاه بحریم حرم درآمده محمد را از محبس بیرون آوردند و میان آنجماعت و ابن زبیر صلحگونه واقع شده سپاه مختار بکوفه بازگشتند و همدرین سال جابر بن سمره و زید بن ارقم الانصاری درگذشتند و زید آنکس است که رسول صلی اللّه علیه و سلم را بر سخن عبد اللّه بن ابی سلول که (لئن رجعنا الی المدینه لنخرجن الاعز منها الاذل) مطلع گردانید و سوره اذ جاءک المنافقون جهه تصدیق قول او نازل گردید انه فعال لما یرید
ذکر وقوع محاربه میان سپاه عراق و لشکر شام کرت دیگر و کشته شدن عبید اللّه بن زیاد بزخم تیغ ابراهیم بن مالک اشتر
بروایت اکثر مورخین در اوایل سنه سبع و ستین مختار ابراهیم بن مالک را با دوازدههزار مرد خنجرگذار بدفع شر عبید اللّه بن زیاد نامزد فرمود و چون ابراهیم دو سه منزل بطرف موصل قطع نمود رؤساء کوفه و قتله امام حسین علیه السّلام مثل شیث بن ربعی و شمر بن ذی الجوشن و محمد بن اشعث بن قیس و عمر بن سعد باتفاق جمعی که بر سبیل اکراه متابعت مختار میکردند رایت مخالفت افراشته بمختار پیغام فرستادند که اگر بهتر ازین برعایت جانب ما قیام مینمائی فهو المرام و الا مستعد جنگ و جدال باش مختار بنابر مصلحت وقت در استرضاء ایشان کوشیده قاصدی بر جناح استعجال نزد ابراهیم فرستاد تا او را بر کیفیت حادثه اطلاع داده بمراجعت مامور گرداند و قاصد در ساباط مداین بابراهیم رسیده او را بازگردانید و در روزیکه شمر بن ذی الجوشن و محمد بن اشعث بن قیس و عمر بن سعد با جمعی از اشقیا در خانه شیث بن ربعی مسلح و مکمل شده داعیه داشتند که با مختار قتال نمایند بیک ناگاه ابراهیم بکوفه رسید و فی الحال بر آن فرقه ضلال تاخته در حمله اول پنجاه نفر از ایشانرا بقتل رسانید و هشتصد کس اسیر گرفت و از جمله اساری دویست و پنجاه نفر را که داخل ملاعین کربلا بودند گردن زد و خاطر مختار از دغدغه اشرار فراغت یافته بار دیگر ابراهیم بن مالک را بجانب عبید اللّه بن
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۴۲
زیاد روان گردانید و در نواحی موصل تلاقی آن دو سپاه جانگسل اتفاق افتاده نیران مقابله و مقاتله چنان برافروخت که ترک جنگجوی فلک را بر کشتگان معرکه دل سوخت در اثناء گیرودار حصین بن نمیر السکونی که در قلب لشکر شام ساکن بود بمعرکه شتافته بضرب شمشیر شریک ثعلبی از پای درآمد و قتل آن لعین سبب انکسار سپاه عبید اللّه بن زیاد گشته ابراهیم بن مالک بمیان میدان شتافت و سپاه خود را گفت ای شیعه انصار دین بکشید اولاد قاسطین ظالمین و جنود پسر مرجانه لعین را که او آنکسی است که آب فرات را از حسین علیه السّلام بازداشت و وی آن ملعونیست که بحسین علیه السّلام پیغام کرد که ترا امان نیست مگر آنکه بحکم من راضی شوی و او آن مردیست که مخدرات سراپرده نبوت و امامت را مانند اسیران از کوفه بدمشق فرستاد و از شنیدن امثال این سخنان عرق عصبیت عراقیان در حرکت آمده بیکبار بر شامیان خاکسار حمله کردند و اتباع ابن زیاد زمانی کوشش نموده عاقبت چاره منحصر در فرار دانستند و لشکر ابراهیم ایشانرا تعاقب نموده جمعی کثیر بقتل رسانیدند چنانچه ابو المؤید خوارزمی گوید که عدد کشتگان در آن معرکه بهفتاد هزار رسید و بعد از غروب آفتاب ابراهیم بن مالک شخصی را بر کنار فرات دید که دستاری از خز بر سر و جوشنی وسیع در بر و شمشیری مذهب در دست داشت و ابراهیم بطمع آن شمشیر تیغ بر آن شخص زد و شمشیر را بربود و اسب ابراهیم رمیده آن لعین نیز از مرکب جدا گشت و ابراهیم صباح روز دیگر با بعضی از نزدیکان خود گفت که من دوش در کنار فرات شخصی را کشتم که بوی مشک از وی بمشام میرسید بروید و تفحص کنید که وی کیست و غالب ظن من آن بود که ابن زیاد است زیرا که آن لعین همیشه مشک با خود نگاه میداشت و بعضی از ملازمان ابراهیم بدانموضع شتافته عبید اللّه را کشته یافته سرش را نزد ابراهیم آوردند و ابراهیم سجده شکر بتقدیم رسانیده سر ابن زیاد و حصین بن نمیر را با رؤس دیگر سرداران شام بکوفه ارسالداشت و مختار فرح و سرور بسیار اظهار کرد در تاریخ امام یافعی مذکور است که ترمذی بسند خود از عماره بن عمیر روایت نموده که گفت در وقتی که سر عبید اللّه بن زیاد و اصحاب او را در صحن مسجد کوفه برهم چیده بودند بدانجا رسیدم شنیدم که مردم میگفتند بتحقیق که آمد چون نگاه کردم دیدم که ماری آمد و بسوراخ بینی عبید اللّه دررفت و ساعتی درنگ نموده بیرون آمد و برفت تا از نظر غایب شد بعد از آن باز مردم گفتند قد جائت و مار بازآمده بار دیگر بسوراح بینی آن بداختر دررفت و این واقعه در آنروز مکرر بوقوع انجامید (قال العلماء و ذلک مکافات یفعله براس الحسین و هی من آیات العذاب الظاهره علیه) القصه متعاقب وصول رؤس آن ملاعین بکوفه ابراهیم نیز رسیده بنوازش مختار اختصاص یافت و مختار سر ابن زیاد و حصین بن نمیر و شرحبیل بن ذی الکلاع و ربیعه بن مخارق و بعضی دیگر از امرای شام را با فتحنامه و سیهزار دینار بمکه نزد محمد بن حنفیه رضی اللّه عنه فرستاد و محمد بشکرانه آن موهبت دو رکعت نماز گذارده امر فرمود تا رؤس اشقیا را بیاویختند و عبد اللّه بن
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۴۳
زبیر رضی اللّه عنه آن جناب را از این امر مانع آمده فرمود تا آن سرها را مدفون گردانیدند
ذکر قتل قتله اولاد امجاد سید اخیار و بیان انجام روزگار خجستهآثار مختار
ارباب اخبار آوردهاند که چون بعنایت قادر مختار مهم مختار باحسن وجهی تمشیت پذیرفت و تمامت ولایت کوفه و جزیره و دیار ربیعه و مضر در تحت تصرف گماشتگانش قرار گرفت تغافل شعار خودساخته بقتل کشندگان امام حسین علیه السّلام نپرداخت و محمد بن حنفیه و جمعی از شیعه زبان طعن و ملامت بر وی دراز کرده گفتند این مرد در دعوی محبت اهلبیت صادق نیست زیرا که اکثر قتله امام حسین علیه السّلام در کوفه بفراغت نشستهاند و او پیرامن تعرض ایشان نمیگردد و اینخبر بسمع مختار رسیده بتقصیر خود اعتراف نمود و فرمود تا عبد اللّه بن کامل اسامی حاضران دشت کربلا را بر صحیفهای نوشته بیاورد و مختار بسیاری از آن گروه خاکسار بدست آورده هریک را بعقوبت دیگر بقعر سقر فرستاد و از جمله آن خونگرفتگان بیایمان یکی شمر بن ذی الجوشن است که ابن ابی الکنود بفرمان مختار گردنش از بار سر سبک کرد و جیفه خبیثه او را پیش سگان انداخت و دیگری عمرو بن حجاج زبیدیست که در وقت فرار جمعی از شیعه حیدر کرار بوی رسیده او را کشتند و دیگری عمر بن سعد است که ابو عمرو بفرموده مختار بخانهاش رفته همآنجا او را بقعر جهنم فرستاد و دیگری حفص بن عمر بن سعد است که بروایت اصح خواهرزاده مختار بود و مختار در حضور خود فرمود تا او را گردن زدند و دیگری قیس بن اشعث بن قیس است که بقیس قطیفه مشهور شده بود و ابو عمرو در خانه عبد اللّه بن کامل او را گردن زد و دیگری خولی بن یزید است که نوکران مختار بموجب اشاره زوجهاش او را از دودکشی بیرون آوردند و بسان گوسفند کشته بآتش دوزخ رسانیدند و دیگری از آنجمله بجدل بن سلیم است که طمع در خاتم امام حسین علیه السّلام کرده بود و مختار فرمود که دست و پای او را بریدند و او در میان خاک و خون میغلطید تا باسفل السافلین واصل گردید و دیگری حکیم بن الطفیل است که او را تیردوز کردند و یزید بن مالک و عمران بن خالد و عبد اللّه بن قیس الخولانی و اسحق بن حیوه و زرعه بن شریک و زید بن وقاد و صبیح شامی و حرمله بن کاهل و سنان بن انس نیز از جمله بدبختانیاند که در آن اوان بفرمان مختار کشته گشتند چنانچه سابقا نوشته شد و از سخن ابو المؤید خوارزمی چنان معلوم میشود که مختار در ایام اختیار چهل و هشتهزار و پانصد و شصت و چهار کس را از دشمنان اهلبیت بقتل رسانید سوای مردمی که در محاربات کشته شدند روایتست که در آن اوان که مختار بمدد ابراهیم بن مالک بر معارف کوفه ظفر یافت شیث بن ربعی و محمد بن اشعث بن قیس ببصره گریختند و مصعب بن زبیر را که در آن وقت از قبل برادر بحکومت آن ولایت اشتغال داشت بر حرب
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۴۴
مختار ترغیب نمودند و مصعب مهلب بن ابی صفره را از اهواز طلبیده با سپاه موفور روی بکوفه نهاد و مختار ابن شمیط را با سیهزار کس بجنگ مصعب فرستاد و بین الجانبین حربی صعب اتفاق افتاد و ابن شمیط مغلوب شده با بسیاری از لشگر کوفه بقتل رسید بعد از آن مختار سپاهی دیگر فراهم آورده بنفس خویش متوجه میدان جدال گردید و چون تلاقی فریقین دست داد و استعمال سیف و سنان اتفاق افتاد با وجود آنکه بعضی از اعیان و اتباع مصعب مثل محمد بن اشعث و اقربای او در آن معرکه کشته گشتند بار دیگر نسیم ظفر بر پرچم علمش وزید و مختار با ششهزار کس گریخته در قصر کوفه متحصن گردید در تاریخ امام یافعی مسطور است که در آنروز عبد اللّه بن علی المرتضی رضی اللّه عنه که در سلک متابعان مصعب انتظام داشت و عمر الاکبر بن علی المرتضی که داخل جیش مختار بود مقتول گشتند و از روضه الصفا چنان بوضوح میپیوندد که عمر از جمله لشگر مصعب بوده و العلم عند اللّه تعالی القصه چون مختار از میدان کارزار فرار بر قرار اختیار نمود و مصعب متعاقب او بکوفه درآمده قصر امارت را محاصره فرمود و پس از روزی چند مختار با نوزده نفر از اهل جلادت کفن پوشیده از آن کوشک بیرون خرامیده بر بصریان تاخت و چندان محاربه کرد که عالم آخرت را منزل ساخت آنگاه بقیه آن ششهزار نفر از مصعب امان طلبیده از قصر پایان آمدند و همه ایشان بسعی زمره از مردم فتان بقتل رسیدند و مصعب سر مختار را با فتحنامه نزد برادر فرستاده با دل خرم و خاطر شاد بحکومت مشغول گشت و ابراهیم ابن مالک اشتر که در آن ایام از قبل مختار بایالت ولایت جزیره اشتغال داشت قاصدی پیش مصعب روان کرده امان طلبید و مصعب مسؤل او را بعز قبول اقتران داده ابراهیم بکوفه آمد و در سلک خواص مصعب انتظام یافت و بقول اکثر مورخان این وقایع در سنه سبع و ستین سمت وقوع پذیرفت و همدرین سال عدی بن حاتم از عالم کثیر الالم سلوک طریق آخرت پیش گرفت و بر ضمایر اکابر علماء امم مبهم نخواهد بود که حاتم که پدر عدی است پسر عبد اللّه طائی بود و بجود و کرم آن مقدار شهرت داشته و دارد که ظاهرا تا قیام قیامت سرپنجه حوادث روزگار صحیفه ذکر جمیل او را طی نخواهد نمود در تحفه الملکیه مسطور است که روزی حاتم طائی و نابغه دینانی و شخصی از مردم مدینه بخواستگاری ماویه که بحسن صورت و سیرت موصوف بود رفتند و هریک آن عفیفه را بازدواج خود دعوت کردند جواب داد که شما امشب همدرین نواحی توقف نموده هرکدام شعری مناسب حال خویش انشا فرمائید تا من تامل نموده فردا بمناکحت هریک که مصلحت دانم رضا دهم و ایشان بمنزلی که نزول نموده بودند بازگشته ماویه جهه ضیافت هریک شتری فرستاد و در وقت شام در زی گدایان بدانجا رفت و زبان سؤال برگشاد مدنی ذکر جمل را بوی داد و نابغه ذنب شتر را پیش او نهاد و حاتم چند فقره از پشت شتر و پاره از کوهان و قطعه از رانش ایثار فرمود و صباح روز دیگر که خواستگاران بدر خانه ماویه رفتند و ابیاتی که گفته بودند خواندند کنیزکان مستوره سفره ضیافت گسترده هرکس آنچه شب
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۴۵
بماویه داده بود پیش وی نهادند و مدنی و نابغه خجل گشته حاتم دست در گردن عروس مقصود حمایل کرد بیت
ز حاتم بدین نکته راضی مشوازین خوبتر ماجرائی شنو در بعضی از کتب تاریخ بمطالعه رسیده که نوبتی جمعی از بنی اسد نزدیک بمقبره حاتم منزل گزیدند و شب آنجا توقف کرده یکی از ایشان که مکنی بابو الخیری بود چند کرت بسر قبر حاتم رفت و گفت ما امشب مهمان توایم باید که خوان ضیافت بگستری و همراهان او را ازین ابرام نامعقول منع نموده بخواب رفتند و سحرگه بعزم رحیل از جای خواب برخاستند ابو الخیری گفت در واقعه دیدم که حاتم از گور بیرون آمده شتر مرا پی کرده و چون نظر بر شتر افکندند مشاهده نمودند که از جای نمیتواند جنبید لاجرم گفتند که اینک حاتم ما را مهمانی کرد و شتر را کشته بکار بردند و ابو الخیری در وقت کوچ ردیف یکی از رفیقان گشت و گذر آنجماعت بر نواحی بمنازل قبیله طی افتاد ناگاه عدی را دیدند که شتری را گرفته میآورد و میگوید که ابو الخیری در میان شما کیست ایشان او را بعدی نمودند و او جمل را تسلیم کرده گفت دوش پدر خود را در خواب دیدم که با من گفت که شتر ابو الخیری را جهت مهمانی او و همراهانش کشتم عوض بدو ده و عدی در سال نهم از هجرت ایمان آورده بود و در جنگ جمل و صفین ملازمت حضرت امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه نموده در سنه مذکوره وفات یافت مدت حیاتش را صد و بیست سال گفتهاند و در سنه ثمان و ستین لباس حیات بحر العلوم و خیر الامه علی العموم عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما اندراس یافته بروضه فرخنده اساس فردوس شتافت و تولد آنجناب قبل از هجرت بسه سال در شعب ابو طالب روی نمود و او در وقت وفات سید کاینات علیه افضل الصلوات پانزده ساله بود و نوبتی رسول صلی اللّه علیه و سلم او را دعا کرد که (اللهم فقهه فی الدین و علمه التأویل و فی روایه اخری اللهم علمه الحکمه و تأویل الکتاب) و این دعا بشرف اجابت مقرون شده عبد اللّه در تحصیل علوم بدرجه کمال رسید و او پیوسته اوقات خجسته ساعات در تلمذ و ملازمت امیر المؤمنین علی مرتضی علیه التحیه و الثنا میگذرانید و در اواخر ایام زندگانی چشمهای عبد اللّه رضی اللّه عنه از حلیه بینائی عاطل گشته در طایف مقیم شد تا وقتی که وفات یافت در سیر السلف مرویست که چون عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما را تجهیز و تکفین کردند مرغی سفید آمد و بمیان کفنش دررفت و پیدا نشد (و فی روایه جاء طایر ابیض یقال له الغرنوق فدخل فی النعش فلم یر بعد و فی روایه عن میمون بن مهران قال شهدت جنازه عبد اللّه بن عباس بالطائف فلما وضع لیصلی علیه جاء طایر ابیض حتی دفن فی اکفانه فالتمس فلم یوجد فلما سوی علیه سمعنا صوتا و لا نری شخص احد یا ایتها النفس المطئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی) مدت عمر عبد اللّه بن عباس هفتاد و یک سال بود رضی اللّه تعالی عنهما و عن سایر العتره الطاهره النبویه و علماء الامه المصطفویه در سنه تسع و ستین در بصره علت وبا و طاعون شیوع یافته در مدت سه روز هرروز قریب هفتادهزار کس قالب تهی کردند و بروایتی در آن بلیه بیستهزار عروس
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۴۶
از حجله ناز روی بجوار مغفرت پادشاه بینیاز آوردند و بقول امام یافعی همدرین سال آتش مخالفت میان عبد الملک بن مروان و عمرو بن سعید الاشدق اشتعال یافت و عمرو بشمشیر غدر عبد الملک مقتول شده بعالم آخرت شتافت
ذکر مخالفتی که میان عمرو بن سعید و عبد الملک واقع گردید و بیان لشکر کشیدن عبد الملک بجانب عراق عرب و کشته شدن ابراهیم بن مالک و مصعب
عمرو بن سعید که معروف است باشدق بعظم شان و ثروت از سایر اعیان بنی امیه امتیاز داشت و مروان در مبادی حکومت خویش آثار عناد در بشره او مشاهده کرده گفت که من پیرم و عنقریب میمیرم و بعد از فوت من هیچکس در امر سلطنت با تو منازعت نخواهد کرد خاطر پریشان مدار و روی بشاه راه موافقت آر و عمرو باین کلمات واهی مبتهج و مباهی گشته نسبت بمروان شرایط هواداری و جانسپاری آورد تا ملک شام بر او قرار یافت و مروان نیز طریق وفاق مسلوک داشته عمرو را به نیابت خویش حاکم دمشق گردانید اما چون مروان بخلاف تصور عبد الملک را ولیعهد ساخته جان بمالک دوزخ سپرد عمرو بن سعید دل بر مخالفت قرار داده منتهز فرصت میبود و عبد الملک در اواخر سنه ثمان و ستین یا سنه تسع و ستین بقصد محاربه مصعب متوجه عراق عرب گشته عمرو را در دمشق بخلافت خود مقرر کرد و عمرو در غیبت او داعیه استقلال نموده بدعوی خلافت مشغول شد و عبد الملک در اثناء راه از این معنی وقوف یافته دفع دشمن خانگی اولی دانست و طبل مراجعت کوفته عمرو در دمشق متحصن گردید و عبد الملک آغاز محاصره کرده بعد از انقضاء چهار ماه مهم بمصالحه انجامید برین موجب که عبد الملک و عمرو در امر خلافت باهم شریک بوده عبد الملک بامامت پردازد و عمرو ضبط اموال دیوانی را وجهه همت سازد آنگاه عمرو ابواب اتفاق مفتوح گردانیده بیتحاشا بسرانجام مهام جهانبانی قیام و اقدام مینمود و عبد الملک نیز بحسب ظاهر حرمت او را رعایت میفرمود و بنابر روایت اول در سنه ثمان و ستین و بروایت ثانی فی سنه تسع و ستین عبد الملک خاطر بر اخذ و قتل عمرو داده کس بطلب او فرستاد و عمرو قصد رفتن کرده برادرش یحیی بن سعید گفت امروز نزد عبد الملک مرو که خاطرم دغدغه دارد عمرو گفت دل قوی دار که اگر عبد الملک مرا در خواب یابد بیدار نتواند کرد یحیی گفت باری جیبه در زیر جامه بپوش و طریقه حزم مرعی دار و عمرو بقول برادر مهربان خود عمل نموده با صد کس از خواص بقصر امارت شتافت و چون بدر خانه عبد الملک رسید او را تنها باندرون گذاشتند و عبد الملک در آنخلوت ببهانه آنکه در وقت مخالفت سوگند خوردهام که غل بر گردن تو نهم و اکنون میخواهم که سوگند من راست شود غلی بر گردن عمرو نهاد و مقارن آن حال آواز بانک نماز برآمده عبد الملک متوجه مسجد شد و برادر خویش عبد العزیز را گفت که عمرو را بقتل
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۴۷
رسان اما عبد العزیز بر وی ترحم نموده فرمان نبرد و چون نوکران عمرو عبد الملک را بی از امیر خود در مسجد دیدند افغان کرده یحیی بن سعید را خبر کردند و یحیی با جمعی کثیر بیک ناگاه در مسجد ریخته عبد الملک گفت موجب این غوغا چیست یحیی پرسید که برادرم کجاست عبد الملک جواب داد که با عبد العزیز مهمی سرانجام مینماید یحیی گفت بفرمای تا بیرون آید و عبد الملک بقصر درآمده از عبد العزیز پرسید که عمرو را کشتی گفت نی و عبد الملک زبان بلعن برادر گشاده خود بسر عمرو رفت و حربه بر شکمش زد و زخم کارگر نیامده بوضوح پیوست که عمرو جیبه در زیر جامه دارد بنابرآن گفت که تو خود را ساخته آمده بودی آنگاه سر عمرو را از بدن جدا کرد و در آن اثنا آواز غوغاء یحیی بن سعید و اتباع او را شنید عبد العزیز را گفت که از بام قصر سر عمرو را با ده هزار درم در میان این جماعت بیفکن و عبد العزیز بر آن موجب عمل نموده چون نوکران عمرو سر و زر بدیدند بعد از برچیدن زر سر خویش گرفتند و خاطر عبد الملک از جانب عمرو بن سعید فارغ گشته و لشگر فراوان فراهم آورده در سنه احدی و سبعین عازم عراق عرب گردید و نخست بظاهر حصار قرقیسیاء که زفر بن الحارث بهواداری عبد اللّه بن زبیر مضبوط گردانیده بود نزول نموده محاصره فرمود و بعد از آنکه زمان توقف عبد الملک در آن نواحی امتداد یافت بوضوح پیوست که تسخیر آن حصار بجنگ سهولت نمیپذیرد برادر خود محمد بن مروان را واسطه ساخت تا میان او و زفر بساط مصالحه مبسوط گردانید و زفر از قرقیسیاء بیرون آمده عبد الملک را دید آنگاه عبد الملک علم عزیمت بجانب کوفه افراشته چون مصعب که از جمله شجعان عرب بود از توجه او خبر یافت با سپاه کوفه و بصره باستقبال روان شد و در نواحی قرقیسیاء بعبد الملک رسیده عراقیان و شامیان در میدان هیجا تاختند و اعدام و افناء یکدیگر را وجهه همت ساختند و مردان صفشکن و دلیران مردافکن دست باستعمال آلت قتال برآورده و خلقی را غرقه بخون کرده کوفیان بنابر شیوه ناستوده خویش راه فرار پیش گرفتند و آثار عجز و انکسار بر وجنات احوال مصعب ظاهر گشته عبد الملک از غایت محبتی که با وی داشت چند نوبت کس نزد او فرستاد و پیغام داد که تو از جانب من ایمنی بلکه اگر باینجانب آئی در امور ملک و مال فرمانفرما خواهی بود پس مناسب آنست که دست از جنگ بازداری و بیش ازین در معرکه کارزار توقف ننمائی اما مصعب پروای آن سخن نکرد و بر زبان آورد که مثل من کسی از همچنین معرکه چگونه باز تواند گشت و امان ترا بکدام امید قبول تواند فرمود و همچنان در مقام قتال پای ثبات فشرده باتفاق ابراهیم بن مالک دستبرد بشامیان مینمود در آن اثنا ابراهیم شهید شد و آن معنی موجب اضطرار مصعب گشته دل بر مرک نهاد و پسر خود عیسی را گفت که بجانب مکه شتافته عم خود را از نقض عهد کوفیان و شهاده من خبردار ساز عیسی گفت اگر برینموجب عمل نمایم مردم زبان طعن بر من گشایند که در چنین محلی پدر را در میان دشمنان گذاشته فرار نمودی مصعب گفت اگر از معرکه بیرون نمیروی باری به پیش صف
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۴۸
توجه نمای تا از غم تو رهائی یابم و عیسی با جمعی از شیران بیشه وغا بر دشمنان تاخته چندان کشش و کوشش بجای آورد که کشته شد آنگاه مصعب بر شامیان حمله فرموده قاتل عیسی را بکشت و همچنان قتالی کرد که بخیمه عبد الملک رسیده طنابهای آنرا برید عاقبت اعدا غلبه نموده زایده بن قدامه که پسر عم مختار بود تیغی برو زد چنانچه از اسب درافتاد و عبید اللّه بن زیاد بن ظبیان سر مصعب را از بدن جدا ساخته نزد عبد المک برد و عبد الملک در جماد الاولی سال مذکور مظفر و منصور بکوفه درآمده مردم عراق با وی بیعت نمودند و در بعضی از کتب معتبره مسطور است که در آنروز که عبد الملک در قصر امارت کوفه قرار گرفت و سر مصعب را پیش او نهادند شعبی یا عبد الملک بن عمیر با وی گفت که عجب حالتیست که درین مکان سر امام حسین علیه السّلام را دیدم که پیش ابن زیاد آوردند و سر ابن زیاد را نیز در همین موضع پیش مختار دیدم و ایضا سر مختار را در نظر مصعب مشاهده نمودم و اکنون سر مصعب را پیش امیر المؤمنین میبینم و عبد الملک از استماع آنمقال متغیر گشته بتخریب آن منزل فرمان فرمود مدت حیات مصعب بروایت ابن جوزی چهل و پنج سال بود روایتست که چون عراق عرب بحوزه تصرف عبد الملک بن مروان درآمده امارت بصره را بخالد بن عبد اللّه داد و او را گفت که بمهلب بن ابی صفره که از قبل عبد اللّه بن زبیر بمقاتله ازارقه مشغولست نامه فرست و او را به بیعت من دعوت نمای و خالد بموجب فرموده عمل نموده مهلب در سلک هواخواهان عبد الملک منتظم شد و در دفع خوارج بدستور معهود لوازم اهتمام بتقدیم رسانیده اکثر عظماء آن طایفه را بقتل آورد و مملکت اهواز و فارس و عراق عجم را تسخیر کرد و عبد الملک بعد از قتل مصعب چهل روز در عراق عرب توقف کرده ایالت کوفه را ببرادر خود بشیر بن مروان داده روی توجه بجانب دمشق نهاد و در سنه اثنی و سبعین عبد الملک سنان بن مکحل را بامارت خراسان فرستاد اما عبد اللّه بن حازم که از زمان یزید بن معاویه تا آن غایت بر آن ولایت استیلا داشت زمام ایالت را بسنان بازنگذاشت و عبد الملک ازین معنی وقوف یافته به بکیر بن وشاخ که یکی از معارف خراسان بود نامه نوشت مضمون آنکه اگر بدفع ابن حازم پردازی و مهم او را برحسب دلخواه بسازی امارت خراسان از آن تو باشد و بکیر فرصت نگاه داشته شبی با اتباع خویش بخانه عبد اللّه بن حازم که رعایت حزم نمینمود رفت و او را کشته بر سریر امارت نشست و درین سال براء بن عازب ابو عماره الانصاری که از جمله مشاهیر صحابه بود از عالم انتقال نمود و همدرین سال بروایت امام یافعی احنف بن القیس التمیمی که مکنی بابو البحر و موسوم بضحاک بود جهان فانی را وداع فرمود و احنف بصفت عقل و حلم و فضل و علم اتصاف داشت و در محاربات صفین در ملازمت حضرت امیر المؤمنین رایت غزو و جهاد برافراشت و او زمان فرخندهنشان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم دریافته بود اما بصحبت آنحضرت مشرف نگشته بود و در وقت خلافت عمر رضی اللّه عنه بمدینه طیبه رسیده بسعادت ملازمت عتره طاهره مستسعد گردید نقلست که در آن اوان که معاویه یزید را منصب
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۴۹
ولایتعهد داد روزی در قبه حمرا نشسته فرمود تا مردم بدانجا آیند و یزید را تهنیت گویند و در آن انجمن شخصی معاویه را گفت که یا امیر المؤمنین اگر یزید را متولی امر مسلمانان نمیساختی امت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم ضایع میشدند و سایر حضار موافق مزاج معاویه سخنان بر زبان آورده احنف که در آن مجلس بود هیچ نگفت پس معاویه او را مخاطب ساخته گفت که یا ابا البحر چونست که تو درین باب هیچ نمیگوئی احنف گفت اگر دروغ گویم از خدا میترسم و اگر راست گویم از تو معاویه گفت جزاک اللّه خیرا عن الطاعه و درباره او انعامی لایق فرمود و بروایت سیر السلف احنف در سنه سبع و ستین بکوفه وفات یافت و مصعب بن زبیر بر وی نماز گذارد و بمشایعه جنازه او اقدام نمود و اللّه تعالی اعلم و هم در سنه اثنی و سبعین عبیده بن قیس المرادی السلمانی از عالم فانی بجهان جاودانی انتقال نمود و از جمله تلامذه امیر المؤمنین علی علیه السّلام و فقهای تابعین بود و بسبب کثرت مصاحبت با سلمان رضی اللّه عنه او را سلمانی میگفتند
ذکر ارتفاع غبار جنگ و نزاع میان عبد اللّه بن زبیر و حجاج ابن یوسف و کشته شدن عبد اللّه مقرون باصناف تحیر و تأسف
بثبوت پیوسته که چون عبد الملک بن مروان را در عراق عرب منازعی نماند و بدمشق مراجعت نمود روزی خطبه خوانده خلق را بمحاربه عبد اللّه بن زبیر دعوت کرد امراء و اکابر شام جهت حرمه کعبه و مسجد الحرام سخن او را جوابی نگفتند اما حجاج بن یوسف که در آنروزگار بغایت بیاعتبار بود برخاسته گفت من باین خدمت قیام نمایم و عبد الملک باو ملتفت نگشته حجاج بر زبان آورد که این مهم را بمن نامزد فرمای زیرا که در خواب دیدهام که عبد اللّه بن زبیر را پوست میکنم آنگاه عبد الملک سه هزار سوار بحجاج داده در ماه رمضان اثنی و سبعین او را بجانب مکه گسیل فرموده حجاج بزمین حجاز رفته در طایف رحل اقامت انداخت و عبد اللّه بن زبیر چند کرت ابطال رجال بقتالش ارسال داشت در جمیع آن حروب حجاج ظفر یافت و علامات عجز و انکسار بر وجنات احوال ابن زبیر پیدا آمده حجاج بظاهر حرم شتافت و عبد اللّه در شهر متحصن شده حجاج بترتیب منجنیق و باقی اسباب محاصره قیام نمود مشهور است که در نوبت اول که سنک بخانه کعبه انداختند هوا تاریک شده رعد و صاعقه پدید آمد و چند کس را از لشکر حجاج بسوخت بنابرآن شامیان ترسیده دست از انداختن سنگ بازداشتند و حجاج مردم خود را تسلی داده گفت از جستن رعد و برق اندیشه منمائید که من در زمین تهامه نشوونما یافتهام و در این موسم امثال این آثار درین دیار بسیار واقع میشود و بحسب اتفاق روز دیگر چند کس عبد اللّه بن زبیر نیز بصاعقه محترق گشتند لاجرم لشکریان حجاج دلیر شده بقدر مقدور در تضییق محصوران کوشیدند و در مکه قحطی عظیم روی نموده بلاء غلا بمرتبهای شیوع یافت که از نان نشان نماند و
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۵۰
گوشت در غیر ابدان آدمیان بنظر درنمیآمد لاجرم اتباع ابن زبیر از محنت جوع بجان رسیده متعاقب از وی میگریختند و بعضی بحجاج پیوسته زمرهای در اطراف آفاق متفرق میشدند و بالاخره مهم بدانجا انجامید که دو پسر عبد اللّه که موسوم بحمزه و حبیب بودند از وی رویگردان گشته بامان حجاج درآمدند و حجاج بابن زبیر پیغام فرستاد که خود را بیهوده بکشتن مده و با عبد الملک بیعت نمای که من ترا زنهار میدهم و هرالتماس که فرمائی بسمع رضا میشنوم عبد اللّه بدان سخن التفات نفرمود و چون با او زیاده از دو کس نماندند نزد مادر خود اسماء ذات النطاقین بنت ابی بکر الصدیق رضی اللّه عنها رفته کیفیت اضطرار خود و پیغام امان حجاج را معروضداشت و پرسید که درین باب بخاطر شریف تو چه میرسد اسما گفت ای پسر اگر درین محاربات حق بجانب تو بوده است عنان اختیار خود در قبضه اقتدار بنی امیه منه زیرا که ایشان بقول خویش وفا ننمایند و پیداست که از عمر تو چه باقی مانده و بر ضمیر خردمندان پوشیده و پنهان نیست که بنام و ننگ از عالم رفتن بر زندگانی که بکام دشمن گذرد ترجیح دارد عبد اللّه گفت ای مادر خدای ترا جزای خیر دهاد که لوازم اشفاق و نصیحت بجا آوردی و مرا نیز خاطر بر همین معنی قرار یافته بود لیکن میخواستم که از رای صوابنمای تو استطلاع نموده مراسم وداع مرعی دارم آنگاه جوشن پوشیده آهنگ جنگ ساز داد و بر مخالفان تاخته با وجود کبر سن بهر حمله مبارزی بر خاک هلاک انداخت آخر الامر ملاعین شام او را بمسجد الحرام رانده از عقب درآمدند و سنگیندلی خشتی بر سر عبد اللّه زده او را از پای درآورد و مردی از بنی مراد سرش از تن جدا کرده پیش حجاج برد و آن ظالم سجده شکر کرده آن سر را نزد عبد الملک فرستاد و جسدش را از دار بیاویخت و عبد اللّه اول مولودی بود که در اسلام بعد از هجرت خیر الانام علیه الصلوه و السلام بمدینه متولد شد و رسول صلی اللّه علیه و سلم او را تحنک فرمود کنیتش ابو حبیب و اوقات حیاتش هفتاد و یک سال و چند ماه نقلست که چون خبر قتل عبد اللّه بمادرش رسید با وجود آنکه سنش از نود تجاوز کرده بود حایض گشت و گفت (رحمک اللّه یا عبد اللّه لقد بکی علیک کل شییء من جسمی حتی رحمی بکت علیک) و حجاج با آن ضعیفه ملاقات کرده گفت چون دیدی آنچه من با پسر تو کردم جواب داد که چه کردی تو دنیاء او را بفساد آوردی و از او امور آخرت تو بفساد انجامید و اسما نیز در آن چند روز فوت شد و او را ذات النطاقین بدانجهه میگفتند که در وقتی که رسول صلی اللّه علیه و سلم از مکه متوجه مدینه بود نطاق یعنی کمربند خود را دونیم کرده نصفی را بر سفره که توشه رسول در آنجا بود بست و نصفی را بر میان خویش و از مردم مشهور که در وقت محاصره مکه باهتمام اهل شام بقتل رسیدند یکی عبد اللّه بن صفوان بن امیه الجحمی است که در سلک اعیان حریم حرم منتظم بود و دیگری عبید اللّه بن مطیع العدوی که در وقت خروج مختار در کوفه حکومت مینمود و ایضا عبد الرحمن بن عثمان بن عبد الشمس در آن ایام کشته شد و او برادرزاده طلحه بن عبید اللّه است و در اثناء غزوه حدیبیه ایمان آورده بود
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۵۱
و این وقایع در سنه ثلاث و سبعین روی نمود و در اواخر جمادی الاخری حجاج بمکه مکرمه درآمده حکومت آن بقعه بفرمان عبد الملک بن مروان بر وی قرار یافت و همدرین سال محمد بن مروان از قبل برادر خود عنان عزیمت بایالت ولایت ارمنیه و جزیره تافت و در همین سال حجاج خانه کعبه را ویران کرده باز آبادان ساخت چنانچه شمهای از این حکایت در جزو سیوم از مجلد اول مسطور گشت و در اواخر همین سال یا در اوایل سنه اربع و سبعین عبد اللّه بن عمر بن الخطاب رضی اللّه عنهما در مکه وفات یافت و عبد اللّه در صغر سن با پدر خویش از مکه بمدینه هجره کرده بود و پیوسته اوقات را باداء وظایف طاعات و عبادات مصروف همی داشت در سیر السلف مسطور است که سرنیزه در وقت ازدحام انام بپای عبد اللّه رسید و هردو قدمش ورم کرده آن عارضه موجب فوت او شد و از سوق کلام صاحب کشف الغمه چنان بوضوح میپیوندد که حجاج فرمود تا حربه مسمومه بپای عبد اللّه رضی اللّه عنه رسانیدند و زهر در اندام او اثر کرده روی بعالم آخرت نهاد ابن عبد البر که مؤلف کتاب استیعابست گوید که عبد اللّه بن عمر در وقت رحلت بر زبان آورد که نفس من از امور دنیا بر هیچچیز متاسف نیست مگر بر آنکه در ملازمت علی بن ابیطالب علیه السّلام بافئه باغیه مقاتله ننمودم مدت عمر عبد اللّه بن عمر بقول اکثر اهل خیر هفتاد و هشت سال بود و بروایت حمد اللّه مستوفی هشتاد و چهار سال و در سنه اربع و سبعین عبد الملک بن مروان بکیر بن وشاح را از امارت خراسان معزول ساخته آنمنصب را بامیه بن خالد بن عبد اللّه داد و درین سال بشیر بن مروان روی بجهان جاودان نهاد و همدرین سال ابو سعید الخدری و سعد بن مالک الانصاری که از جمله فقها و اعیان اصحابست و در غزوه خندق و مجلس بیعت الرضوان شرف ملازمت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم دریافته بود از عالم انتقال فرمود و او مدت نود و چهار سال درین جهان زندگانی نمود و همدرین سال سلمه بن الاکوع الاسلمی که در سلک شجعان صحابه انتظام داشت در مدینه رایت عزیمت بجانب منزل آخرت برافراشت و از جمله فضایل سلمه آنکه در غزوه غابه رسول صلی اللّه علیه و سلم در شأن او فرمود که امروز بهترین پیادگان ما سلمه بن الاکوع است مدت عمرش هشتاد سال بود و در سنه خمس و سبعین عریاض بن ساریه که از جمله مشاهیر صحابه است و ابو ثعلبه الخثینی جهان فانی را وداع کردند و همدرین سال عبد الملک باقامت مناسک حج اسلام قیام نموده حجاج بن یوسف را از حکومت حجاز عزل کرد و زمام ایالت عراق عجم را در قبضه اقتدار او نهاد و حجاج نخست بکوفه رفته بعد از روزی چند که بظلم و جور پرداخت ببصره شتافت و در آنولایت نیز همین طریقه ناپسندیده پیش گرفت و از معارف بصره عبد اللّه بن جارود با فوجی از جنود بمخالفت حجاج کمر بسته ابواب جنگ و جدال بازگشادند و در سنه سته و سبعین بین الجانبین قتالی فاحش دست داد و چون نزدیک رسید که حجاج مغلوب شود تیری از شصت قضا بمقتل ابن جارود رسید و حجاج ظفر یافته سپاه عبد اللّه منهزم گردید گویند که از جمله رفیقان عبد اللّه بن جارود یکی انس بن
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۵۲
مالک بود و حجاج بسبب شفاعت قتیبه بن مسلم خون انس را بخشید اما مشافهه او را سخنان درشت گفته دشنامها داد و خبر آن سفاهت بسمع عبد الملک رسیده بحجاج نامه خشونتآمیز ارسال داشت تا نسبت بانس مراسم اعتذار بتقدیم رسانید
تسبیب خروج صالح بن مسرح و شبیب و ذکر محاربات ایشان با حجاج علی الترتیب
صالح تمیمی که بصفت زهد و صلاح در آنزمان اشتهار تمام داشت چون بکرات اخبار ظلم و تعدی حجاج و سایر عمال عبد الملک بن مروان را شنود جمعی از مریدان و تلامذه را با خود متفق گردانیده در مقام خروج شد و در خلال آن احوال شبیب بن یزید بن نعیم الشیبانی که در میدان شجاعت و پهلوانی قصب السبق از ابطال طوایف انسان میربود و قاصدی پیش صالح فرستاده پیغام نمود که حالا مقتدای فرق برایا توئی اگر بدفع ظلمه میپردازی فهو المطلوب و الامارا اجازت فرمای تا دیگری پیدا کنیم صالح جواب داد که خروج من موقوف بحضور تست و شبیب با اصحاب و اقربا در نواحی موصل بصالح پیوسته در شهور سنه سته و سبعین اسبان محمد بن مروان را که در آن حوالی میچرید متصرف گردیدند و پیادگان خود را سوار ساخته علم مخالفت مرتفع گردانیدند و محمد بن مروان بعد از استماع اینخبر عدی بن عدی الکندی را بدفع ایشان نامزد کرده عدی منهزم باز گشت و نوبت دیگر محمد لشگری بدفع آن طایفه فرستاده یکروز از صباح تا رواح مقاتله واقع شد و چون پرده سیاهفام شام حجاب ظلمانی در پیش عیون نورانی فروگذاشت صالح و شبیب از آنمقام در حرکت آمدند و بتعجیل تمام طی مسافت کرده بدسکره رفتند و حجاج حارث بن عمیر را بمحاربه ایشان ارسال داشته صالح در اثناء قتال بزخم تیغی از عالم انتقال نمود و شبیب با اتباع جان بکنار کشیده در حصار کهنه خزید و شبیخونی بر حارث زده او را بگریزانید و متوجه مداین شد آنگاه حجاج سفیان بن ابی العالیه خثعمی را بدفع او نامزد کرده سفیان منهزم بازگردید و سوره ابن الحبر التمیمی متوجه قتال آن پهلوان عدیم المثال گشته در نهروان باو رسید و بی از آنکه کاری از پیش تواند برد بمداین که مقر عز او بود مراجعت نمود و شبیب بتکریت رفت و چهارپایان حجاج را که در آن نواحی یافت متصرف شد بعد از آن سعید بن مخالد و عثمان بن سعید بن شرحبیل کندی بفرمان حجاج متعاقب یکدیگر بحرب شبیب شتافتند و سعید بر دست شبیب کشته گشته عثمان مانند سایر یاران بازگشت و سوید بن عبد الرحمن بن السعدی با دو هزار سوار سر در پی شبیب نهاده بین الجانبین محاربات دست داد و شبیب بطرف حیره رفته با اهل بادیه جنگهای مردانه کرد و آتش غارت و نهب در منازل بادیهنشینان زده عزیمت کوفه نموده حجاج در بصره از عزم شبیب وقوف یافته او نیز متوجه کوفه گشت و آن دو سردار در یکروز بکوفه رسیدند اما حجاج سبقت گرفته بقصر امارت درآمد و شبیب در شب بدر کوشک
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۵۳
رفته عمودی بر در زد که اثرش باقی ماند آنگاه بنابر نذری که کرده بود با هفتاد کس از اتباع خود بمسجد جامع شتافت و دو رکعت نماز گذارده در رکعت اول سوره البقره و در رکعت ثانی سوره آل عمران قرائت نموده متوجه اهواز گشت در مرآه الجنان مسطور است که در سنه سته و سبعین حجاج زایده بن قدامه ثقفی را بحرب شبیب نامزد کرد و زایده در اثناء مقاتله کشته گشته مهم شبیب روی در ترقی نهاد و در سنه سبعین عتاب بن ورقاء الریاحی و حارث بن معاویه الثقفی و ابو الورد البصری و طهمان غلام امیر المؤمنین عثمان بن عفان بفرمان حجاج متعاقب و متواتر با جنود فراوان بقتال شبیب اقبال نموده تمامی سرداران در میدان بقتل برسیدند آنگاه حجاج بنفس خود متوجه شبیب شد در منزل حمام اعین تلاقی عسکرین دست داد و حرب صعب روی نموده شبیب فرار بر قرار اختیار کرد و منکوحه او غزاله بچنگ گرک اجل فتاد و از سیاق کلام امام یافعی چنان مستفاد میگردد که وصول شبیب بکوفه و اداء نذر مذکور بعد ازین وقایع روی نموده بود القصه قرب دو سال فتنه شبیب امتداد یافته بعضی دیگر از امراء مثل محمد بن موسی بن طلحه التمیمی و نعیم بن علیم در معرکه شبیب از پای درآمدند و آخر الامر حجاج سفیان بن ابرد کلبی را با لشکر بسیار بدفع شبیب ارسالداشت و سفیان در وقتی که شبیب از جانب کرمان متوجه عراق عرب بود بوی رسیده در کنار رود اهواز آتش قتال اشتعال یافت و بعد از غروب شبیب خواست که از جسر رود مذکور عبور نموده در آنجانب آب فرود آید اما چون بمیان پل رسید اسبش بر پشت مادیانی که در پیش او قدم مینهاد جست و شبیب از اسب جدا شده در آب افتاد و فی الفور متاع هستی بباد فنا داد و اصحاب سفیان جسدش را از آب بیرون کشیده سینهاش بشکافتند و دل او را مانند سنک سخت یافتند نقلست که چون مادر شبیب را گفتند که پسرت کشته شد تصدیق ننمود و بعد از آنکه شنود که در آب غرق گشته نوحه و زاری آغاز نهاد سبب اینمعنی را از وی پرسیدند جواب داد که در حین ولادت شبیب شعله آتش بنظرم درآمد که از من جدا شد و همان زمان دانستم که آتش را جز آب چیزی فرونتواند نشاند در تاریخ گزیده مذکور است که شجاعت شبیب بمرتبه بود که یکسواره با سیصد مرد در میدان نبرد آمدی و هرچند لشگر خصم بسیار بودی با هزار سوار پیش رفتی و محاربه نمودی ولادت شبیب بروایت مؤلف تحفه المکیه در سنه خمس و عشرین روی نموده بود غرقه شدن کشتی عمر او در گرداب فنا باتفاق مورخان فضیلت انتما فی سنه سبع و سبعین دست داد و همدرین سال بسعی مهلب بن ابی صفره و سفیان ابرد عبدربه الکبیر و قطری بن فجاءه که از امراء ازارقه بودند با اکثر رؤساء آن طایفه بقتل رسیدند و بقیه السیف متفرق گشته دیگر سلک جمعیت ایشان انتظام نیافت در تاریخ امام یافعی مسطور است که بروایتی کشته شدن قطری در سنه تسع و سبعین روی نمود و قاتل او سواد یا سوره بن الحبر الدارمی بود و در سنه ثمان و سبعین عبد الملک امیه بن عبد اللّه را از حکومت خراسان عزل کرد امارت آن ولایت را نیز بحجاج داد و حجاج از قبل خویش مهلب را
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۵۴
بخراسان و عبید اللّه بن ابی بکره را به سجستان فرستاد و همدرین سال جابر بن عبد اللّه السلمی الانصاری رضی اللّه عنه که از جمله کبار اصحاب سید ابرار و اجله احباب حیدر کرار بود از عالم ناپایدار بدار القرار انتقال نمود جابر رضی اللّه عنه آخر کسی است از اهل عقبه که وفات یافت مدت عمرش نود و چهار سال بود علیه الرحمه من المعبود و همدرین سال زید بن خالد الجهنی که از مشاهیر صحابه بود از عالم انتقال نمود مدت عمرش بقول صاحب گزیده هشتاد و پنج سالست و در همین سال ابو امیه شریح بن حارث الکندی را که مدت هفتاد و پنج سال بقضاء ولایت کوفه انتقال نموده بود و صد سال از عمرش گذشته قضا رسیده سجل حیاتش منطوی گشت و او بصفت فقاهت و فصاحت و علم باحکام شریعت اتصاف داشت و در سنه تسعه و سبعین عبید اللّه بن ابی بکره لشکر بسر ملک کابل رتبیل کشید و رتبیل ملک بازگذاشته چند کوس پس نشست و چون عبید اللّه پیشتر رفت کسان فرستاد تا از عقب سپاه اسلام درآمده طرق را مضبوط گردانیدند و عبید اللّه هفتصد هزار درم از کفار قبول کرد تا از سر شوارع برخیزند و او را بگذارند که مراجعت نماید اما شریح بن هانی که سر دار لشکر کوفه بود این صلح را نهپسندید و با آنکه عمرش از صد سال تجاوز نموده بود با کافران حرب فرمود تا شهید شد و عبید اللّه مبلع مذکور را به رتبیل داده بسلامت مراجعت نمود و بروایت امام یافعی همدران سال اجلش رسیده روی بعالم آخرت آورد بیت
چون از قضا گریز تواند کسی که هستدست قضا عنانکش او هرکجا گریخت در مرآه الجنان مسطور است که جود عبید اللّه بن ابی ابکره بمرتبه بود که هرعید صد بنده آزاد میکرد و همدرین سال عبد الرحمن بن عبد اللّه بن مسعود الهذلی وفات یافت العزه و البقاء اللّه سبحانه و تعالی
ذکر مخالفت عبد الرحمن بن محمد بن اشعث با حجاج و آنچه میان ایشان واقع شد از عناد و لجاج
در روضه الصفا مسطور است که روزی حجاج عبد الرحمن بن محمد بن اشعث را مخاطب ساخته گفت ظاهر تو بصفات حمیده آراسته است عبد الرحمن گفت باطن من نیز از سمات سنیه پیراسته است و بعد از لحظه که عبد الرحمن از مجلس بیرون رفت حجاج گفت هرگز عبد الرحمن را نهبینم که رغبت گردن زدنش نداشته باشم و شعبی این حدیث را بعبد الرحمن رسانیده خدمتش نهال عداوه حجاج در زمین دل نشاند و در سنه ثمانین حجاج عنان امارت ولایت سیستانرا در قبضه اختیار عبد الرحمن نهاده او را با چهل هزار مرد جرار بمحاربه رتبیل و تسخیر کابل مامور گردانید و عبد الرحمن بسجستان شتافته و سپاه آن دیار را اضافه لشکر خودساخته رایت محاربه رتبیل برافراخت و رتبیل مملکت بازگذاشته هر چند عبد الرحمن پیش میرفت او پس مینشست و عبد الرحمن از کید رتبیل وقوف یافته بر سر عقبات مردم جلد کاردیده نشاند تا رتبیل نتواند که با وی آن عمل کند که با عبید اللّه
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۵۵
کرده بود القصه چون بسیاری از ولایات رتبیل بتحت تصرف عبد الرحمن درآمد سالما غانما بجانب سیستان بازگشت و کیفیت حال بحجاج عرضه داشت نمود و حجاج را معاودت عبد الرحمن موافق مزاج نیفتاده سخنان خشونتآمیز در جواب قلمی کرد و از آنجمله یکی آن بود که هم امسال باستیصال رتبیل باید پرداخت و الا امارت سپاه را باسحق بن محمد باید گذاشت و عبد الرحمن این مکتوب را باشراف و اعیان نموده همه ایشان زبان بلعن حجاج گشادند و در مخالفتش با عبد الرحمن کمر موافقت بر میان بستند و در سنه احدی و ثمانین عبد الرحمن قاصدی نزد رتبیل فرستاده با وی صلح کرد بر آنجمله که اگر بر حجاج ظفر یابد هرگز از او خراج نطلبد و اگر مهم برعکس بود پناه بوی برد آنگاه با سپاه فراوان بجانب عراق نهضت نمود و چون حجاج بر نهضت و مخالفت عبد الرحمن اطلاع یافت باستقبالش شتافت و هردو لشکر در تستر بهمرسیده نسیم نصرت و ظفر بر پرچم علم عبد الرحمن وزید و حجاج بصوب بصره گریخته در آن بلده صد و پنجاه هزارهزار درم بر سپاهیان تقسیم نمود و بعد از آن در حرکت آمده موضع زاویه را لشکرگاه ساخت و مقارن ارتحال او عبد الرحمن ببصره رسیده خواص و عوام آن بلده غاشیه متابعتش بر دوش گرفتند و در اوایل محرم سنه اثنی و ثمانین عبد الرحمن با جنود جلادتآئین متوجه حجاج گشته بین الجانبین محاربات عظیمه بوقوع انجامید و در اواخر ماه مذکور عبد الرحمن انهزام یافته بکوفه رفت و ساکنان بصره با عبد الرحمن بن عباس بن ربیعه بن حارث بن عبد المطلب بیعت نمودند و بمقاتله حجاج اقدام فرموده بعد از آنکه پنج شبانهروز میان ایشان کشش و کوشش دست داد ابن عبد الرحمن نیز منهزم بکوفه رفته بآن عبد الرحمن پیوست و حجاج ببصره درآمده یازده هزار کس از متوطنان آن دیار بقتل رسانید ارباب اخبار آوردهاند که چون عبد الرحمن محمد بن اشعث بکوفه رسیده اکثر پیران صحابه و کبار تابعین متوجه دفع شر حجاج لعین گشته با عبد الرحمن بیعت کردند و او صد هزار سوار را بانعام و اکرام خوشدل و مسرور گردانیده بدیر الجماجم شتافت و مقارن آنحال جنود شام که بمددکاری حجاج آمده بودند بوی پیوستند و حجاج باستظهار تمام در برابر عبد الرحمن آمده ابواب جنگ و نزاع مفتوح گشت و هرروز قتالی شدید روی نموده مهم از مدارا و مواسا درگذشت در آن اثنا عبد الملک بن مروان پسر خود عبد اللّه و محمد بن مروان را بدانجانب فرستاده ایشانرا گفت که چون بحجاج ملحق شوید کس نزد عبد الرحمن و رؤساء اصحاب او ارسالداشته استفسار نمائید که سبب مخالفت ایشان امارت حجاج است یا امری دیگر بر تقدیر شق اول حجاج از امارت عراق معزول بوده محمد بن مروان قائممقام باشد و عبد الرحمن حکومت هریک ازان بلاد را که اختیار نماید باو گذارد و الاحجاج بدستور حاکم بوده شما مددکار او باشید تا قضیه عبد الرحمن فیصل یابد و چون عبد اللّه و محمد بحجاج پیوسته سخنان عبد الملک را بعبد الرحمن پیغام نمودند عبد الرحمن بعد از تقدیم مشورت با اشراف و اعیان خاطر بر مخالفت مروانیان قرار داده از جانبین آتش پیکار برافروختند
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۵۶
و مدت مقابله عبد الرحمن و حجاج سه ماه و سیزده روز امتداد یافته بروایت امام یافعی در آن ایام هشتاد و چهار نوبت مقابله واقع شد و در هشتاد و سه کرت آثار غلبه در جانب عبد الرحمن ظاهر گشته کرت اخیر حجاج ظفر یافت و عبد الرحمن بطرف کوفه گریخته از آنجا ببصره رفت و در اوایل سنه ثلث و ثمانین نوبت دیگر در موضع مسکن میان عبد الرحمن و حجاج محاربات بوقوع انجامید و بعد از پانزده شبانروز عبد الرحمن انهزام یافت و بصوب سیستان شتافت و بنابر آنکه عماره بن تمیم با سپاه عظیم بموجب فرموده حجاج متوجه سیستان بود عبد الرحمن بقلعه بست رفت و کوتوال آنحصار عیاض شیبانی اگرچه گماشته عبد الرحمن بود بخیال تقرب حجاج بندی گران بر پایش نهاد و ملک کابل بر کیفیت واقعه مطلع شده لشکر به بست کشید و عبد الرحمن را خلاص ساخته بمملکت خود برد مقارن آنحال شصت هزار سوار از گریختگان سپاه عراق بسیستان رسیده عبد الرحمن را طلبیدند و عبد الرحمن بهواخواهان پیوسته در آن اثنا عماره بن تمیم نزدیک بایشان منزل گزید و عبد الرحمن سجستانرا گذاشته رایت عزیمت بجانب خراسان برافراشت و در راه عبد اللّه بن عبد الرحمن القرشی با دوازده هزار کس از وی تخلف نمود عبد الرحمن متوهم شد و نوبت دیگر پناه به رتبیل برد و بعضی از لشکریان به عبد الرحمن بن عباس بیعت کرده بقیه متفرق گشتند و عبد الرحمن هاشمی بهراه شتافته میان او و یزید بن مهلب نایره قتال التهاب یافت و شکست بر عراقیان افتاده جمعی کثیر از اشراف و اعیان بذل اسر گرفتار گشتند و اسامی بعضی از آن اسیران اینست محمد بن عمر بن سعد بن ابی وقاص که او را بسبب طول قامت ظل الشیطان میگفتند و عمر بن موسی بن عبد اللّه بن عباس بن اسود بن عوف هلقام بن نعیم قعقاع بن فیروز بن حصین عبد الرحمن بن طلحه بن عبد اللّه بن خلف خزاعی عبد اللّه بن فضاله و یزید بن مهلب عبد الرحمن بن طلحه و عبد اللّه بن فضاله را گذاشته بقیه ایشانرا پیش حجاج فرستاد و آن سفاک علی الفور بکشتن آن مسلمانان فرمان داد گویند که یکی از اساری که حجاج بقتلش حکم کرده بود گفت مرا بر امیر حقی است حجاج پرسید که بر من چه حق داری جواب داد که نوبتی عبد الرحمن بن محمد بن اشعث ترا دشنام میداد من او را منع کردم حجاج گفت بر صدق این سخن هیچ بینه هست گفت بلی فلان اسیر گواه است و حجاج آنشخص را طلبیده استفسار آنحال نمود برطبق دعوی مدعی اداء شهادت بجای آورد حجاج گفت تو چرا ابن اشعث را از شتم مانع نگشتی گفت بدانجهه که من ترا دشمن میداشتم حجاج فرمود که آنیک را بجهه حقی که ثابت کرد و اینیک را بوسیله راستی که گفت بگذارید و در سنه اربع و ثمانین رتبیل بوعد و وعید حجاج فریب یافته عبد الرحمن را با بعضی از متعلقانش مقید گردانید و پیش عماره بن تمیم فرستاد و عبد الرحمن در اثناء راه خود را از موضع بلند بیفکند تا هلاک شد و عماره فرمود تا سر او را از تن جدا کردند و سایر بندیان را نیز کشته رؤس ایشان را نزد حجاج روان گردانید و آن سردفتر اهل شقاق خوشدل و مسرور گردید
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۵۷
ذکر وفات بعضی از اعیان و اشراف و امرا و حکام اطراف
بروایت بعضی از ثقات مورخین در سنه ثمانین عبد اللّه بن جعفر الطیار رضی اللّه عنهما از دار فنا بسرای بقا انتقال فرمود و تولد عبد اللّه در حبشه اتفاق افتاده بود و او در صغر سن بشرف ملاقات سید کاینات علیه افضل الصلوات مشرف گشت و از آنحضرت نوازش یافت در تاریخ امام یافعی مسطور است که مانند عبد اللّه بن جعفر در جود و سخا کسی نبود بنابر آن او را جواد میگفتند و همدرین سال ابو ادریس الخولانی عابد اللّه بن عبد اللّه که فقیه و قاضی دمشقیان بود از عالم انتقال نمود و همدرین سال اسلم غلام عمر بن الخطاب که در سلک فقها انتظام داشت لواء عزیمت بجانب عالم آخرت برافراشت و در سنه احدی و ثمانین ابو القاسم محمد بن علی المرتضی علی نبینا و علیه السّلام که مشهور است بمحمد بن حنفیه بجوار مغفرت خالق البریه پیوست و محمد بن حنفیه رضی اللّه عنه بوفور علم و طاعت موصوف بود و بکمال فضل و شجاعت معروف و سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم امیر المؤمنین علی علیه السّلام را از تولد محمد خبر داده فرموده بود که زود باشد که ترا پسری متولد شود باید که او را باسم و کنیت من موسوم و مکنی گردانی بنابرآن شاه مردان آن نهال گلشن ولایت را محمد نام نهاده ابو القاسم کنیت داد در تاریخ امام یافعی مسطور است که محمد بن حنفیه رضی اللّه عنه بغایت شدید القوه بود چنانچه مبرد در کامل التواریخ آورده است که نوبتی زرهی نزد امیر المؤمنین علی علیه السّلام آوردند آنحضرت فرمود که این درع دراز است و این مقدار از آن کوتاه میباید کرد محمد رضی اللّه عنه دست بدان زره برده بزور پنجه آنقدر که امیر المؤمنین حیدر تعیین فرموده بود از دامن آن منقطع ساخت نقل است که نوبتی از محمد رضی اللّه عنه پرسیدند که چونست که پدر ترا بحرب ابطال فرستاده در مهالک میاندازد و حسن و حسین علیهما السلام را از امثال این امور معذور میدارد جواب داد که از برای آنکه ایشان بمنزله دو چشم ویند و من بمثابه دو دست او و محافظت چشم بدست مناسب است و زمرهای از شیعه محمد بن حنفیه را مهدی تصور کرده چنان اعتقاد نموده بودند که آنجناب در جبل رضوی که کوهیست نزدیک مدینه بسرمنزل اختفا شتافته و رزاق علی الاطلاق آب و عسل در آن جبل بوی میرساند و بنابراین مدهب یکی از شعراء عرب این ابیات در سلک نظم کشیده که شعر
الا ان الائمه من قریشولاه الحق اربعه سواء علی و الثلثه من بنیه
هم الاسباط لیس بهم خفاءفسبط سبط ایمان و بر
و سبط غیبته بکربلاءو سبط لا یذوق الموت حتی
یقود الخیل بقدمها اللواءیراه مخفیها بجبال رضوی
مقیما عنده عسل و ماء
مدت عمر محمد حنفیه رضی اللّه عنه بروایت امام یافعی شصت و نه سال بود و اللّه اعلم و در سنه اثنی و ثمانین مهلب بن ابی صفره الازدی که از قبل حجاج بایالت خراسان اشتغال داشت در مرو الرود که بمرغاب اشتهار دارد بمرض موت مبتلا گشت و در وقت سکرات اولاد صلبی خود را که ده نفر بودند جمع آورده بصله
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۵۸
رحم و عدم مخالفت و قرائت قرآن و تعلیم سنن وصیت نمود و فرمود که (ایاکم کثره الکلام فی مجالسکم ثم مات و صلی علیه ابنه حبیب) و چون خبر فوت مهلب بسمع حجاج رسید پسرش را بامارت خراسان سرافراز گردانید و همدرین سال ابو مریم زر بن حبیش الاسدی القاری وفات یافت در سیر السلف مسطور است که مهارت زر در عربیت بمثابهای بود که عبد اللّه بن مسعود از آن باب از وی سؤال میفرمود مدت عمرش را صد و بیست سال گفتهاند و همدرین سال کمیل بن زیاد النخعی را که از جمله کمل اصحاب امیر المؤمنین علیه السّلام بود حجاج بشرف شهادت رسانید و همدرین سال جمیل بن عبد اللّه بن معمر که در سلک مشاهیر شعراء عرب انتظام داشت و پیوسته تخم محبت بثنیه را که بغایت جمیله بود در زمین دل میکاشت فوت شد و جمیل و بثینه هردو از قبیله عذره بودند و ذکور و اناث قبیله مذکوره بسلوک در طریق تعشق اشتهار دارند چنانچه گویند نوبتی شخصی از مردی پرسید که از کدام قبیله جواب داد که (من قوم اذا احبوا ماتوا) و جاریه این سخن شنوده گفت (هذا عذری و رب الکعبه) و چون معلوم کردند چنین بود و در سنه ثلث و ثمانین قاضی مصر عبد الرحمن الخولانی بجهان جاودانی انتقال نمود در تاریخ امام یافعی مسطور است که عبد العزیز بن مروان هرسال مبلغ ده هزار دینار بعبد الرحمن میداد و او وجه مذکور را بتمام خرج کرده هیچ ذخیره نمینهاد و در سنه اربع و ثمانین عبد اللّه بن عبد الملک بن مروان مصیصه را مفتوح ساخت و همدرین سال حجاج شهر واسط را طرح انداخت و همدرین سال حجاج ایوب بن زید الهلالی را که مشهور است بابن القریه بسبب موافقت با عبد الرحمن بن محمد بن اشعث بقتل رسانید و ابن قریه اعرابی بود امی اما در میدان فصاحت و بلاغت قصب السبق از خطبا و بلغاء عرب میربود و بعضی از اسوله و اجوبه که میان او و حجاج وقوع یافته در تاریخ امام یافعی مسطور است هرکرا میل اطلاع بر آن سخنان باشد رجوع بکتاب مذکور نماید و همدرین سال عبد اللّه بن الحارث بن نوفل الهاشمی از عالم انتقال نمود و او را رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم تحنک فرموده بود و در همین سال روح الجذامی که بصفت علم و عقل اتصاف داشت و چندگاه از قبل عبد الملک در فلسطین رایت حکومت میافراشت فوت شد و حجاج یزید بن مهلب را از خراسان طلبید و محبوس گردانیده ایالت آنولایت را به قتیبه بن مسلم الباهلی تفویض نمود و همدرین سال عبد العزیز بن مروان که مدت بیست سال حاکم مصر بود وفات یافت و عبد العزیز بموجب وصیت مروان ولیعهد عبد الملک بود و پس از فوت او عبد الملک ولد خود عبد اللّه را در مصر والی ساخته منصب ولایتعهد را به پسر دیگر ولید ارزانی داشت و مقرر کرد که بعد از ولید پسر دیگرش سلیمان حاکم مسلمانان باشد و درین سال واثله بن الاسقع اللیثی که یکی از اصحاب صفه بود و بصفت فضل و شجاعت اتصاف داشت رایت سفر آخرت برافراشت (و هو آخر من مات بدمشق من الصحابه) مدت حیاتش بعقیده امام یافعی و ابن جوزی نود و هشت سال بود و بمذهب صاحب سیر السلف صد و شصت و پنج سال و اللّه اعلم بحقیقه الحال و همدرین
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۵۹
سال خالد بن یزید بن معاویه وفات یافت و او را بعضی از مورخان بوقوف در علم طب و شعر تعریف کردهاند و در سنه سته و ثمانین ابو امامه باهلی که صدی بن عجلان نام داشت در مکه فوت شد و او در جنگ صفین در ملازمت امیر المؤمنین علی علیه السّلام بود (و هو آخر من مات من الصحابه بمکه) مدت عمر ابو امامه بروایت یافعی صد و شصت و شش سال و در همین سال بقول بعضی از اهل کمال ابی اوفی الاسلمی در کوفه وفات یافت (و هو آخر من مات بالکوفه من الصحابه) و همدرین سال بروایت صحیح عبد اللّه بن حارث بن زبیدی بعالم ابدی شتافت (و هو آخر من مات بمصر من الصحابه)
ذکر فوت عبد الملک بن مروان و بیان تعداد اولاد او
طایفهای از کبار مورخین باقلام بلاغتآئین مرقوم گردانیدهاند که در ماه رمضان سنه سته و ثمانین عبد الملک گفت که من درین ماه از مرک بغایت میترسم زیرا که در رمضان متولد شدهام و در رمضان مرا از شیر باز کردهاند و در رمضان با من بیعت نمودهاند و چون هلال شوال هویدا گشت آن دغدغه از خاطرش مرتفع شد اما در منتصف همان ماه وفات یافت نقلست که در وقت اشتداد مرض عبد الملک اطبا گفتند که اگر آب آشامد جویبار حیاتش بخاک ممات انباشته گردد و عطش بر وی غلبه کرده از ولید که ولیعهدش بود آب طلبید ولید گفت بنابر قول اطبا آشامیدن آب ممنوعست و عبد الملک روی بدختر خویش آورده همین التماس نمود ولید خواهر را از آب دادن مانع آمده عبد الملک گفت بگذار مرا تا آب دهد و الا ترا از ولایت عهد عزل کنم ولید گفت که دیگر هیچ نماند و فرمود تا او را آب دادند آشامیدن همان بود و بر خاک ریختن آب زندگانیش همان در تاریخ حافظابرو مزبور است که عبد الملک شانزده پسر و سه دختر داشت بدین تفصیل ولید سلیمان مروان اکبر عایشه این چهار فرزندش یک مادر داشتند یزید مروان اصغر معاویه ام کلثوم این چهار دیگر از عاتکه بنت یزید بن معاویه در وجود آمده بودند هشام والدهاش عایشه مخزومیه بود ابو بکر از عایشه بنت موسی بن طلحه بن عبید اللّه تولد نموده بود و حکم مادرش ام ایوب بنت عمرو بن عثمان بن عفان بود فاطمه والدهاش مغیره نام داشت عبد اللّه مسلم مقدر عینیه محمد سعید الخیر حجاج این هفت پسر از امهات اولاد متولد گشته بودند
ذکر ولید بن عبد الملک
ولید بقول مورخان صاحب تایید جباری بود عنید در زمان حکومت خود مرتکب جور و ظلم فراوان گردید گویند رسول صلی اللّه علیه و سلم این نام را مکروه شمردی و بزبان وحی بیان آوردی که مانند فرعون در امت من ولید نامی باشد که او را فرعون ثانی خوانند و مضمون این حدیث در شان ولید بن عبد الملک سمت وضوح یافت اما اعتقاد
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۶۰
شامیان چنان است که ولید افضل خلفاء بنی امیه بود زیرا که مسجد جامع دمشق را که مشهور است بجامع بنی امیه او ساخت و در مدینه مسجد رسول صلی اللّه علیه و سلم را وسیع گردانید و در بیت المقدس مسجد اقصی را نیز تجدید عمارت نمود و هرنابینائی را قایدی مقرر نمود و مجذومانرا از سایر برایا جدا کرده جهت ایشان وجه معاش تعیین فرمود و در ایام دولت او بلاد ماوراء النهر تا فرغانه و مملکت کابل تا ملتان مفتوح گشت و در مرآه الجنان چنان مرقوم شده که ولید با وجود وفور جور کثیر التلاوه بود چنانچه در هرسه روز یک ختم قرآن میکرد و در ماه رمضان هفده ختم بجا میآورد در تاریخ گزیده مسطور است که ولید در ایام ایالت خویش در راه بادیه مصانع و در دمشق دار الشفاء و دار الضیافه طرح انداخت و پیش ازو این رسم نبود و در بعضی دیگر از کتب مکتوبست که وضع منار جهت بانک نماز از مخترعات ولید است وفات ولید در جمادی الاولی یا جمادی الاخری سنه سته و تسعین اتفاق افتاد مدت حیاتش بروایتی چهل و نه سال و کسری بود و زمان حکومتش نه سال و هشت ماه و کسری و ولید بقول حمد اللّه مستوفی المنتقم للّه لقب داشت و قعقاع بن الجلیل بامر وزارتش قیام مینمود و حاجبش غلامی بود صور نام و العلم عند اللّه العلام
گفتار در ایراد بعضی از وقایع که در ایام دولت ولید در اطراف عالم واقع گردید
چون ولید از دفن پدر خود عبد الملک بازپرداخت بمسجد شتافته بر منبر برآمد و بعد از اداء خطبه خلایق را بتجدید مبایعت خواند مردم بقدم متابعت پیش آمدند و در سنه سبع و ثمانین ولید هشام بن اسماعیل المخزومی را که والی مدینه بود معزول گردانیده عمر بن عبد العزیز را بامارت آن بلده فرستاد و عمر بخلاف هشام بتمهید بساط نصفت و شریعتپروری قیام نموده رسوم ظلم و بیداد منسوخ ساخت و درین سال ولید مسجد جامع دمشق را طرح انداخت و در تزئین و تکلیف آن بناء سپهر سیما چند سال مساعی جمیله بتقدیم رسانید در تاریخ گزیده مسطور است که شش بار هزارهزار دینار در آن عمارت صرف شد و در مرآه الجنان مزبور است که هرروز دوازده هزار کس در آن مسجد کار میکردند تا باتمام رسید و در همین سال قتیبه بن مسلم که از قبل حجاج امیر خراسان بود بلده بیکند و بعضی دیگر از بلاد ماوراء النهر را فتح نمود و همدرین سال عتبه بن عبید السلمی و مقدام بن معدیکرب الکندی که در سلک صحابه منتظم بودند وفات یافتند و عتبه نود و چهار سال عمر داشت و مقدام نود و یک سال و در سنه ثمان و ثمانین میان قتیبه بن مسلم و خواهرزاده خاقان چین که موازی دویست هزار مرد جرار بحدود فرغانه آورده بود مقاتله عظیم واقع شده کفار انهزام یافتند و درین سال عبد اللّه بن بشر المازنی از عالم فانی انتقال کرد (و هو آخر من مات من الصحابه بحمص) و در سنه تسع و ثمانین بلده بخارا بسعی قتیبه مفتوح گردید و همدرین سال عبد اللّه بن ثعلبه العدوی که در طفولیت حضرت مقدس
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۶۱
نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه او را مسح نموده بود و در شانش دعا فرموده وفات یافت و در سنه تسعین قتیبه بر اهل طالقان مستولی گشت و مردم سغد طالب مصالحه گشته جزیه قبول کردند و هم درین سال ولید برادر خود عبد اللّه را از ایالت مصر معزول کرده قره بن شریک که بصفت ظلم و شرارت موصوف بود حاکم آن ولایت گردید و همدرین سال ابو الخیر مزید بن عبد اللّه المزنی که مفتی مصریان بود بجهان جاودان منزل گزید و در سنه احدی و تسعین ولید عم خود محمد بن مروان را از امارت جزیره معاف داشته آنمنصب را ببرادر خویش مسلمه بن عبد الملک داد و درین سال ابو العباس سهل بن سعد الساعدی بعالم ابدی انتقال نمود و اوقات حیاتش نزدیک بصد سال بود و بروایتی سهل آخرین کسیست از صحابه که وفات یافت و در سنه اثنی و تسعین فتح ولایت اندلس باهتمام طارق بن زیاد تیسیر پذیرفت و همدرین سال موسی بن نصیر که از جمله نوکران ولید بود جزیره سردابه را بگرفت و همدرین سال حجاج ابراهیم بن یزید التیمی الکوفی را که بزهد و عبادت موصوف بود بقتل رسانید و همدرین سال طویس المغنی آهنگ سفر آخرت ساز کرد امام یافعی از ابن قتیبه روایت نموده که طویس موسوم بعبد الملک بود غلام اروی بنت کریز و اروی مادر عثمان بن عفان و از کتاب اغانی نقل کرده که طویس عیسی بن عبد اللّه نام داشت (قال الجوهری فی الصحاح اسمه طاوس فلما تخنث سمی طویسا) و طویس در غنا بمثابه ماهر بود که ضرب المثل گشت و همچنین در شام باو مثل میزدند زیرا که در روزی که متولد شد رسول صلی اللّه علیه و سلم وفات یافت و در روزی که او را از شیر باز کردند ابو بکر الصدیق بمرد و در روزی که او را ختنه کردند امیر المؤمنین عمر کشته گشت و در روز تزویج او امیر المؤمنین عثمان مقتول شد و در روزی که او را پسری تولد نمود امیر المؤمنین علی علیه السّلام شهادت یافت (و هذا ان صح من عجائب الاتفاقات) و طویس احول العین بود و بغایت طویل القامه و در مبادی حال در مدینه ساکن بود و بعد از آن بسویدا که از مدینه تا آنجا دو مرحله است بطرف شام نقل کرد و از آنجا روی بعالم عقبی آورد و در سنه ثلث و تسعین بعضی از حدود خوارزم بحیز تسخیر قتیبه بن مسلم درآمده لشکر بسمرقند کشید و حاکم آن ولایت که غورک نام داشت در شهر متحصن گشته قتیبه آغاز محاصره نمود و در آن ایام شخصی از بالای باره سمرقند آوازه برآورد که ای لشکر عرب زحمت مکشید که این بلده را شما فتح نتوانید کرد زیرا که مادر کتب متقدمین خواندهایم که سمرقند را کسی تسخیر کند که نام او پالان شتر باشد قتیبه چون این سخن شنید تکبیر گفت و بر زبان راند که و اللّه که مرا در کودکی پالان شتر میگفتند آنگاه بیشتر از پیشتر در تضییق اهل سمرقند کوشیده آخر الامر غورک طالب صلح شد و قبول نمود که هرسال ده بار هزارهزار درم و سه هزار برده تسلیم قتیبه نماید و بعد از قرار مصالحه قتیبه بسمرقند درآمده مسجدی ساخت و هربتی که یافت در آتش انداخت و همدرین سال ولید بسعی حجاج عمر بن عبد العزیز را از امارت مدینه عزل کرده عثمان بن حبانرا بجایش
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۶۲
فرستاد و همدرین سال ابو حمزه انس بن مالک الانصاری رضی اللّه عنه در بصره وفات یافت (و قیل توفی فی سنه تسعین و قیل فی سنه احدی و تسعین و قیل فی سته اثنی و تسعین) بر تقدیر صحت روایت اول یا آخر آخر کسی از صحابه که فوت شده انس بوده باشد نه سهل بن سعد ساعدی و در تصحیح المصابیح مذکور است که (آخر الصحابه موتا علی الاطلاق ابو الطفیل عامر بن واثله مات سنه مائه و اما بالاضافه الی النواحی فاخر موتا بمکه ابن عمر (رض) و قیل جابر و آخرهم بالمدینه سهل بن سعد و قیل السائب بن یزید و بالبصره انس بن مالک و بالکوفه عبد اللّه بن ابی اوفی و بالشام عبد اللّه بن بشر و بحمص قیل ابو امامه و بمصر عبد اللّه بن الحارث بن جزاء و بدمشق واثله بن الاسقع و بالیمامه الهرباس بن یزید و بالجزیره المعرس بن عمیر و بافریقیه رویفع بن ثابت و بالبادیه فی الاعراب سلمه بن الاکوع) و از جمله فضایل انس آنکه صاحب سیر السلف بسند خود روایت نموده است که انس بن مالک رضی اللّه عنه گفت که رسول صلی اللّه علیه و سلم مرا دعا کرد که (اللهم اکثر ماله و ولده و اطول حیاته) پس خدایتعالی مال مرا بسیار گردانید چنانکه مرا باغیست که سالی دو بار بار میدهد و از صلب من صد و شش فرزند متولد شد و بروایتی انس را هشتاد فرزند صلبی بود هفتاد و هشت پسر و دو دختر حفصه و ام عمر و در تاریخ یافعی مسطور است که چون انس وفات یافت صد و بیست کس از اولادش اجتماع نموده پیش از حضور حجاج او را دفن کردند و ایضا گویند که او را نخله بود که در سالی دو بار میوه میداد و باتفاق اکثر اهل خبر انس رضی اللّه عنه دهساله بخدمت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم رسید و مدت ده سال در ملازمت آنحضرت گذرانید و اوقات حیاتش از صد سال متجاوز بود و در همین سال بلال ابن ابی الدرداء بدرد مرک مبتلا شد و در سیر السلف مسطور است که اول کسیکه در دمشق متعهد امر قضا گشت ابو الدرداء بود بعد از آن فضاله بن عبید آنگاه نعمان بن بشیر پس از آن بلال ابن ابی الدرداء و بلال را عبد الملک بن مروان از آن امر معزول گردانید و همدرین سال ابو الشعثاء جابر بن زید الازدی که از جمله فقهاء بصره بود از عالم انتقال نمود و در همین سال ابو الخطاب عمر بن عبد اللّه بن ابی ربیعه المخرومی که در سلک مشاهیر شعراء عرب انتظام داشت وفات یافت و عمر در ایام جوانی چنانکه افتد و دانی بثریا دختر علی بن عبد اللّه بن حارث بن امیه بن عبد الشمس متعلق بود و در آن باب اشعار دلفریب نظم نمود در تاریخ یافعی مسطور است که ولادت عمر بن عبد اللّه در شبی اتفاق افتاد که در سحر آن شب عمر بن الخطاب رضی اللّه زخم خورد و بدین روایت مدت حیاتش هفتاد سال بوده باشد از جمله نوا در حکایات که از عمر بن عبد اللّه مورخان آگاه نقل نمودهاند آنکه شبی عورتی در خلوت با وی ملاقات کرده گفت یکی از بنات مکرمات میخواهد که امشب لحظه با تو بنشیند و از ریاض مقالات تو میوه مقصود چیند اما چون پدرش از جمله اعیان ملک و ملت است نمیخواهد که این صورت بر وجهی روی نماید که تو او را بشناسی اکنون اگر اختیار مینمائی چشم ترا محکم میبندم و ترا بمنزل او میبرم و عمر باین معنی راضی شد و
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۶۳
مقداری حنا یا زعفران خمیر ساخته بدست گرفت و آن ضعیفه چشم او را محکم بسته و دستش را گرفته در راه افتاد و چون عمر بمقصد رسید آنچه در دست داشت بر در آن سرا مالید آنگاه درون رفته بملاقات آن دختر فایز شد و تا آخر شب آنجا بوده بین الجانبین حکایات هرگونه در میان آمد و اشعار بر یکدیگر خواندند آنگاه آن عورت نوبت دیگر عمر بن عبد اللّه را بدستوریکه آورده بود بمنزلش برد و چون صبح بدمید عمر یکی از غلامان خود را گفت برو و تمامی ابواب سرایهای مردم را احتیاط کرده معلوم نمای که کدام در سرا بحنا یا زعفران رنگین است و غلام بطواف محلات شهر پرداخته آن منزل را بازیافت و خواجه خود را اخبار نمود و عمر بر حقیقت حال ساکن آن سرا مطلع شد اما از افشاء آن اسرار احتراز نمود گویند که عمر در کشتی نشسته بغزا میرفت که ناگاه آن سفینه را کفار گرفته با هرکه در آنجا بود بسوختند و همدرین سال ابو العالیه ربیع بن مهران الریاحی البصری که اقرء قراء زمان خود بود از عالم انتقال نمود و او در اوقات حیات شصت و پنج حج گذارده بود و در همین سال مدت عمر زراره بن ابی اوفی العامری بنهایت رسیده در وقتی که نماز صبح میگذارد و این آیت قرائت میکرد که (فاذا نقر فی الناقور) بیک ناگاه بیفتاد و رخت هستی بباد فنا داد و همدرین سال عبد الرحمن بن یزید الانصاری که قاضی مدینه بود بقضاء ایزدی از عالم انتقال نمود و در سنه اربع و تسعین یزید بن مهلب که با اولاد و اخوان در زندان حجاج محبوس بود فرصت یافته بگریخت و پناه بسلیمان بن عبد الملک برد و در این سال چهل روز متعاقب در ممالک شام زلزله واقع شده بسیاری از عمارات منهدم گشت و همدرین سال ابو محمد سعید بن المسیب که یکی از فقهاء سبعه مدینه است داعی حق را لبیک اجابت گفت ولادتش در سال پانزدهم از هجرت اتفاق افتاده بود و او بعد وصول بسن رشد و تمیز بتحصیل علوم اشتغال نموده باندک زمانی در میدان فضایل قصب السبق از ابناء زمان درربود در تاریخ یافعی مسطور است که سعید از عمر فاروق و عثمان ذی النورین و علی مرتضی و صهیب رومی و محمد بن مسلمه و ابو هریره رضی اللّه عنهم سماع حدیث کرد و با زید بن ثابت و عبد اللّه بن عباس و سعد بن ابی وقاص و عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهم شرط مصاحبت بجای آورد و از امهات مؤمنین ام سلمه و صدیقه رضی اللّه عنها را دید و کارش در علم و فضل بجائی رسید که امام زین العابدین سلام اللّه علیه در شان او فرمود که سعید بن المسیب اعلم الناس لما تقدمه من الاثار و افضلهم فی رأیه) و زهد و عبادت سعید بمرتبه بود که در اوقات حیات چهل حج گذارد و مدت پنجاه سال در نماز بجماعت تکبیر اولی از وی فوت نشد و از صف اول تخلف ننمود و سی سال پیش از استماع اذان در مسجد حاضر گشت در بعضی از کتب معتبره سمت تحریر یافته که عبد الملک بن مروان در وقت ایالت خود دختر سعید بن المسیب را خواستگاری نمود و سعید از آن تزویج ابا فرموده عبد الملک فرمان داد که در روزی سرد آب بر وی ریخته او را صد تازیانه زدند مع ذلک سعید بوصلت او
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۶۴
راضی نشد و آخر الامر آن دختر را که جمالی رایق داشت بکثیر بن مطلب بن ابی وداعه که از جمله طلبه علوم بود و در غایت فقر روزگار میگذرانید بدو درم یا سه درم عقد کرد و همانشب بیوقوف مردم بنفس خود و دختر را تنها بخانه کثیر برده بوی سپرد و در سیر السلف مسطور است که در وقتی که والی مدینه هشام بن اسماعیل بنام ولید و سلیمان پسران عبد الملک بن مروان از مردم بیعت میستند سعید بامر مبایعت اقدام ننمود و هشام عبد الملک را از مخالفت او اخبار نموده بموجب نوشته که عبد الملک فرستاد سعید را سی تازیانه زد و گرد بازار برآورده جامه از موی در وی پوشانید و در زندانش محبوس گردانید از سعید مرویست که گفت نمیخواستم که آنجامه را بپوشم از وهم آنکه مبادا مرا بقتل رساند و عورت من در وقت موت برهنه ماند بتلبس آن کسوت راضی شدم مدت عمر سعید بروایت ابن جوزی هشتاد و چهار سال بود رحمه اللّه علیه الی یوم الموعود و در همین سال ابو محمد عروه بن الزبیر که ایضا در سلک فقهاء سبعه مدینه انتظام داشت علم عزیمت بجانب عالم آخرت برافراشت و مادر عروه اسماء ذات النطاقین بود و تولد او در سنه اثنی و عشرین و قیل سنه سته و عشرین روی نمود در تاریخ یافعی از عتبی مرویست که بعد از فوت معاویه روزی عبد اللّه و عروه و مصعب ابناء زبیر و عبد الملک بن مروان در مسجد الحرام با یکدیگر نشسته بودند و از هرطرف سخن در پیوسته در آن اثنا باهم گفتند که بیائید تا بگوئیم که هرکدام چه تمنا داریم عبد اللّه زبیر گفت مراد من آنست که مالک حرمین شریفین گشته بر مسند خلافت نشینم مصعب فرمود که چنان میخواهم که حاکم عراقین گردم و عقیلتی قریش یعنی سکینه بنت الحسین رضوان اللّه علیه و عایشه بنت طلحه را بعقد خود درآورم عبد الملک بر زبان آورد که من تمنا دارم که فرمانفرمای تمام بلاد شوم مانند معاویه عروه گفت من طالب چیزی نیستم که مطلوب شماست بلکه مقصود من زهد است در دنیا و فوز بجنت اعلی در اخری و بحسب تقدیر واهب العطیات جماعه مذکوره وفات نیافتند تا هریک بمدعای خود رسیدند و لذا عبد الملک بن مروان میگفت هرکس مسرور میشود که مردی از اهل بهشت بهبیند باید که در عروه بن زبیر نظر کند و در زمان ولید بن عبد الملک آکله بر پای عروه برآمد اطبا اتفاق نمودند که علاج این مرض منحصر در قطع است و در حضور ولید جراحی بقطع آن عضو پرداخته عروه اصلا حرکه نکرد و بعد از آن واقعه هشت سال دیگر زندگانی یافت فوت عروه در قریه از نواحی مدینه که آنرا قرع گویند و از آنجا تا مدینه چهار روزه راه است واقع شد و همدرین سال ابو بکر بن عبد الرحمن بن حارث بن هشام بن المغیره المخزومی که ایضا از جمله فقهای سبعه است و راهب قریش لقب داشت از عالم انتقال نمود و او نبیره برادر ابو جهل بن هشام است و چشمش در آخر عمر از حلیه بینائی عاطل بود و در همین سال سلمه بن عبد الرحمن بن عوف الزهری که در سلک علماء زمان منتظم بود وفات یافت و در سنه خمس و سبعین بفرمان حجاج سعید بن جبیر که
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۶۵
بصفت علم و فضیلت و زهد و عبادت موصوف بود و باظهار کرامات و خوارق عادات معروف شربت شهادت چشید و سعید از عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهم سماع حدیث کرده نزد آنجناب تحصیل علم تفسیر و قراءه نموده بود و در علوم مذکوره خصوصا قراءه قرآن مهارت کامل حاصل فرموده چنانچه یکی از سلف روایت کرده که در ماه رمضان سعید امامت ما میکرد و در شبی بقراءه عبد اللّه بن مسعود قرآن میخواند و در شبی بقراءه زید بن ثابت و شبی بقراءه دیگری از اکابر قراء و تمامی آنماه مبارک حال برین منوال جریان داشت و دیگری گوید که سعید در مسجد الحرام در یکرکعت تمامی قرآنرا ختم کرد در روضه الصفا مسطور است که در آن اوان که حجاج عبد الرحمن بن محمد بن اشعث را بجانب سیستان و کابل میفرستاد سعید را حاکم علوفات متجنده گردانیده مصحوب او روان ساخت و چون عبد الرحمن اظهار مخالفت حجاج نمود سعید از وی جدا شد و در آن وقت که عبد الرحمن شکست یافته بکابل شتافت سعید رحمه اللّه باصفهان رفته پنهان گشت و منهیان خبر او را بسمع حجاج رسانیده آن ظالم نامهای بحاکم اصفهان نوشت که سعید را نزد من فرست و حاکم اصفهان بنابر اعتقادی که نسبت بآنجناب داشت در خفیه پیغام فرستاد که ازین شهر بیرون رو که حجاج ترا میطلبد و سعید از آن دیار بآذربایجان خرامیده مدتی دیگر مخفی روزگار گذرانید و بالاخره از طول انزوا ملول شده بمکه رفت و رحل اقامت انداخت و چون خالد بن عبد اللّه بحکم ولید در زمین حرم حاکم گردید بعضی از متوطنان مکه سعید را گفتند که خالد خالی از شرارتی نیست مناسب آنکه نقل مکان فرمائی سعید رحمه اللّه جواب داد که چندان گریختم که دیگر از حقتعالی شرم میدارم که بگریزم آنچه مقدر باشد مرا پیش خواهد آمد و دران اثنا حجاج شنید که سعید بن جبیر و عطاء بن مجاهد و طلق بن حبیب و عمرو بن دینار پناه بحرم بردهاند عرضداشتی نزد ولید فرستاد که در طایفه از آن مردم که در مخالفت من با ولد اشعث موافقت نموده بودند در مکه نشستهاند التماس آنکه حکم فرمائی تا ایشانرا بجزا رسانم و ولید برطبق مدعای حجاج فرمان داده خالد بن عبد اللّه آن چهار عزیز را نزد حجاج روان کرد محمد بن جریر الطبری آورده است که خالد دو کس را بر سعید بن جبیر موکل گردانید تا او را نزد حجاج برند و بعد از وصول بر بذه یکی از آن دو شخص بنابر مهمی غایب گشت و دیگری بخواب رفته چون بیدار شد گفت ای سعید مرا در خواب گفتند که از خون سعید بن جبیر ذمه خود را بری گردان اکنون بهر جانب که خواهی توجه فرمای که مرا با تو کار نیست سعید گفت امیدوارم که مآل حال بخیر و خوبی مقرون باشد و ازیشان جدا نشد تا پیش حجاج رسید روایت است که چون نظر حجاج بر آن سعادتمند افتاد از وی بشقی بن کثیر تعبیر کرده بقتلش فرمان فرمود سعید گفت مرا چندان مهلت ده که دو رکعت نماز بگذارم حجاج اعونه خود را گفت که روی او را بجانب قبله نصاری کنید سعید فرمود که (فاینما تولو فثم وجه اللّه)
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۶۶
حجاج گفت که بر خاکش کشید سعید فرمود که (منها خلقناکم و فیها نعیدکم) حجاج گفت گردنش بزنید آنگاه سعید کلمه توحید بر زبان رانده جلاد سر مبارکش را از بدن جدا ساخت و سه نوبت از آن سر بریده کلمه لا اله الا اللّه مسموع گشت یکنوبت درست بسمع حاضران رسید و دو نوبت شکسته در تاریخ کامل مسطور است که چون حجاج سعید را بقتل رسانید اختلالی فاحش و نقصانی کامل بعقل وی راه یافت و تا آخر عمر بر آنحال بماند و بعضی از مورخان آوردهاند که حجاج بعد از شهاده سعید زیادی از چهل روز زنده نبود و در آن ایام هرگاه بخواب میرفت سعید را میدید که دامن او را فراگرفته میگفت ای دشمن خدای بچه جهه مرا کشتی نقلست که شخصی حجاج را بعد از وفاتش بخواب دید و از حالش پرسید جواب داد که در عوض هرکس که کشته بودم مرا یکنوبت کشتند و بعوض سعید بن جبیر هفتاد بار و هنوز خلاص نشدهام نعوذ باللّه من سخط اللّه مدت حیات سعید چهل و نه سال یا چهل و هفت سال بود و قبرش در واسط مشهور است رحمه اللّه علیه رحمه واسعه و هم در این سال ابو اسحق ابراهیم بن عبد الرحمن بن عوف وفات یافت و در همین سال عبد اللّه بن الشخیر العامری البصری که از حضرت امیر المؤمنین و عمار بن یاسر سماع حدیث کرده بود بعالم آخرت شتافت و همدرین سال فقیه عراق ابو عمران ابراهیم بن یزید النخعی و حمید بن عبد الرحمن بن عوف الزهری فوت شدند و این دو عزیز برشد و تمیز و وفور علم و تقوی در میان فرق برایا مشهور بودند
ذکر فوت حجاج بن یوسف و موت ولید بن عبد الملک
افاضل مورخین در مؤلفات صحتقرین آوردهاند که روزی در مجلس عمر بن عبد العزیز رحمه اللّه مذکور میشد که جهانرا ظلمت ظلم و بیداد احاطه کرده است و انوار عدل و رشاد از میان جهانیان روی بمغرب آورده زیرا که ولید در شام و حجاج در عراقین و قره در مصر و عثمان در مدینه و خالد در مکه بجور و تعدی مشغولند و عمر دست بدعا بر آورده مخلص اهل اسلام را از ظلم ارباب ظلام مسألت نمود و تیر دعا بهدف اجابت رسیده حجاج بن یوسف و قره بن شریک در یکماه باتفاق سفر سقر اختیار کردند و متعاقب ایشان ولید نیز فوت شد و عثمان و خالد از حکومت مدینه و مکه معزول گشتند نقلست که چون حجاج پهلو بر بستر ناتوانی نهاد از منجمی پرسید که در اوضاع کواکب دلیل فوت ملکی درین سال هست یا نی منجم گفت عنقریب ملکی بمیرد که او را کلیب لقب باشد حجاج گفت بخدا سوگند که مادر مرا در ایام طفولیت کلیب میگفت منجم گفت و اللّه که تو خواهی مرد حجاج گفت باری ترا پیش از خود روان سازم آنگاه فرمود تا آن منجم بیچاره را گردن زدند و روایتی آنکه حجاج بعد از شهادت سعید بن جبیر بر قتل هیچکس قدرت نیافت در مروج الذهب مرویست که والده حجاج فارغه نخست زن حارث بن کلده بود و میان ایشان طلاق اتفاق افتاده پدر حجاج یوسف بن ابی عقیل ثقفی او را بخواست و چون حجاج متولد
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۶۷
شد مخرج اسافلش مسدود بود و بمثقب آنرا سوراخ کردند و آن مولود نامحمود پستان نمیگرفت تا شیطان بصورت طبیبی ظاهر شده گفت تا بزغالهای را کشتند و خونش بر حجاج مالیدند و روز دیگر بزی بقتل رسانیدند و حجاج را در خون آن نشاندند و روز سیم ماری کشته آن طفل را بخونش ملطخ ساختند بعد از آن حجاج در صغر سن نیز پیوسته تمنای خونریزی و فتنهانگیزی میداشت و گاهی میگفت که هیچچیز نزد من لذیذتر از قتل نیست عبد اللّه بن سهل در کتاب اوائل آورده است که اول کسیکه محمل ساخت و بر آن سوار شد حجاج بود و اول شخصی است که سفاین را بقیر بیند و دو بر دو دست مردم نام مواضعی را که مولد ایشان بود نقش کرد و نخست حاکمی که در مجلس او هزار مایده بیکبار نهادند حجاج است و اول کسی است که مردان و زنانرا در یک زنجیر کشیده محبوس گردانید و زندان بیسقف از جمله مخترعات خاطر شوم اوست و چون بمرد پنجاه هزار کس در زندان او بودند سی هزار مرد و بیست هزار زن گویند عدد مردمی که بالیقین به تیغ ستم حجاج کشته شدند بصد و بیست هزار رسید و کمیت مقتولان حروب را غیر علام الغیوب کسی نمی دانست فوت حجاج در شوال سنه خمس و تسعین روی نمود مدت حیاتش پنجاه و چهار سال بود و زمان امارتش بیست سال و در جمادی الاولی یا جمادی الاخری سنه سته و تسعین ولید نیز از عقب حجاج روان شد در روضه الصفا مسطور است که ولید در آخر عمر میخواست که برادر خود سلیمانرا از ولایتعهد خلع نموده پسر خویش عبد العزیز را قایممقام سازد و سلیمان از قبول این معنی ابا کرده هرچند ولید او را از مسکنش که رمله بود طلب داشت پیش او نرفت آنگاه ولید بنفس خویش متوجه سلیمان شد و در راه عزرائیل بخدمتش رسیده روح او را مقبوض گردانید در تاریخ حافظابرو مسطور است که از ولید بن عبد الملک نوزده پسر ماند و اسامی ایشان اینست عبد العزیز محمد عباس ابراهیم یمام خالد عبد الرحمن مبشر مودود ابو عبیده صدقه مروان عتبه عمر روح بشیر یزید یحیی
ذکر سلیمان بن عبد الملک
سلیمان ابو ایوب کنیت داشت و لقبش بقول حمد اللّه مستوفی الداعی الی اللّه بود و چون سلیمان در زمان حکومت خود بتمهید بساط نصفت و احسان قیام نمود و منصب ولایت عهد را بعمر بن عبد العزیز تفویض فرمود او را مفتاح الخیر گفتند و سلیمان در میان مورخان بفصاحت و بلاغت و کثرت فهم و فطانت اشتهار دارد اما گویند که او را با کل و شرب نزهتی تمام بود چنانچه روزی احشاء سی بره بریان را با سی نان تنک بکار برد و چون شیلان کشیدند بیش از هریک از حضار مجلس طعام خورد و او میفرمود تا شبها طبقهاء حلوا بر بالای سرش مینهادند و در هرمحل از شب که بیدار میشد از آنها تناول مینمود و در بعضی از تواریخ مذکور است و العهده علی الراوی که سلیمان روزی صد رطل طعام خوردی بسنگ عراق و بسیار بودی که مرغ بریان گرم پیش او آوردندی او صبر نکردی
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۶۸
که خنک شود و بآستین مرغ را گرفته بخوردی وفات سلیمان در عاشر صفر سنه تسع و تسعین روی نمود مدت سلطنتش دو سال و هشت ماه بود و اوقات حیاتش چهل و پنج سال و بعضی از مورخان گفتهاند از تاریخ گزیده چنان مستفاد میگردد که جعفر پدر خالد برمکی بوزارت سلیمان مشغولی میفرمود و زر جعفری بوی منسوب است و در بعضی دیگر از کتب مسطور است که لیث بن ابی رقیه وزیر سلیمان بود و العلم عند اللّه تعالی
گفتار در بیان بعضی از وقایع زمان حکومت سلیمان
بثبوت پیوسته که چون سلیمان در ممالک عالم نافذ فرمان گشت کما ینبغی بضبط و ربط مهمات پرداخته یزید بن مهلب را در عراق عرب حاکم ساخت و اکثر عمال ظالم ولید را معزول گردانیده در هرشهری عاملی عادل نصب فرمود و در مبادی حکومت سلیمان حاکم خراسان قتیبه بن مسلم داعیه کرد که اشراف و اعیان آن مملکت را با خود متفق ساخته لواء مخالفت سلیمان برافرازد سبب این داعیه آنکه در آن اوان که ولید خاطر بر خلع سلیمان و ولایتعهد پسر خود عبد العزیز قرار داده بامراء اطراف در آن باب مکتوبات نوشت قتیبه بخلاف اکثر حکام آن معنی را قبول نمود بناء علی هذا چون سلیمان بر مسند ایالت نشست قتیبه از وی خایف گشته از سرداران آنجائی التماس اتفاق فرمود اما آن جماعت ابن ملتمس را سمع اجابت نشنوند و بین الجانبین غبار نقار ارتفاع یافته عظماء خراسان عزم جزم کردند که وکیع بن اسود تمیمی را بر خود امیر ساخته قتیبه را از آن امر معاف دارند و قتیبه را این معنی معلوم شده قاصدی فرستاد تا وکیع را نزد او برد و وکیع تمارض نموده اضطراب قتیبه در طلب زیاده گشت عاقبت وکیع با اتباع خود سوار شده بطرف سراپرده قتیبه تاخت و آتش قتال اشتعال یافته خرمن عمر قتیبه و یازده کس از اولاد و اخوان او محترق شد و وکیع رؤس ایشانرا پیش سلیمان فرستاد و در سنه سبع و تسعین سلیمان امارت خراسان را نیز به یزید بن مهلب داد و یزید بدان ولایت رفته لشکر فراوان فراهم کشیده بطرف جرجان شتافت و آن خطه را بضرب شمشیر در حیطه تسخیر آورد آنگاه بجانب طبرستان روانشد و اصبهبد که والی آن ولایت بود با لشکر باران عدد درصدد حرب یزید آمده مقدمه سپاه اسلام را منهزم گردانید در این اثنا خبر به یزید رسید که جرجانیان آغاز مخالفت کرده بعضی از مسلمانانرا بقتل رسانیدهاند لاجرم وسیله انگیخت تا اصبهید از مقام جنگ و جدال گذشته قبول نمود که هفتصد هزار درم و چهار صد خروار زعفران و چهار صد غلام که بر سر هرغلامی طبقی از سیم که طیلسان و شقه از حریر بر آن پوشیده باشد نزد یزید فرستد تا بازگردد و یزید مبانی مصالحه را استحکام داده بطرف جرجان مراجعت نمود و مرزبان که والی آن ولایت بود تاب محاربه نیاورده در یکی از قلاع تحصن جست و یزید بمحاصره مشغولی نموده بعد از هفت ماه قلعه را مفتوح گردانید و مرزبان را با اتباع کشته بسیاری از سایر جرجانیان را مقتول ساخت و چون
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۶۹
او را از استعمال شمشیر صورت ملال روی نمود فرمان فرمود تا دوازده هزار کس از مخالفان را بحلق آویختند و غنایم موفور و اموال نامحصور درین سفر نصیب یزید و لشگریانش گردید و در سنه مذکوره طلحه بن عبد اللّه بن عوف الزهری که بصفت فقاهت و سخاوت اتصاف داشت و قاضی مدینه بود از عالم انتقال نمود و همدرین سال قیس بن ابی حازم البجلی الکوفی که در سلک علماء انتظام داشت و صحبت جمعی از اصحاب پدر را دریافته بود فوت شد عمرش را از صد سال زیاده گفتهاند و در همین سال سلیمان حج اسلام گذارده در منزل وادی القری ابو عبد الرحمن موسی بن نصیر الاعرج که در ملازمتش بود وفات یافت و جمال حال موسی بزیور علم و حزم و دلیری در میدان رزم تزئین داشت و مملکت اندلس و اکثر بلاد مغرب باهتمام او مفتوح گشت و در سنه ثمان و تسعین سلیمان بن عبد الملک بدابق که از توابع قنسرین است رفت و برادر خود مسلمه بن عبد الملک را که از غایت صفرت لون و نحافت بدن جراد صفر لقب یافته بود بغزو روم نامزد کرد و مسلمه در آن ولایت بجهاد اشتغال داشت تا زمانی که عمر بن عبد العزیز بر مسند خلافت نشسته او را طلب فرمود و درین سال ابو عمرو الشیبانی الکوفی که با امیر المؤمنین علی رضوان اللّه علیه و عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه صحبت داشته بود و اوقات حیاتش بصد و بیست سال رسیده متوجه عالم آخرت گردید و هم درین سال ابو هاشم عبد اللّه بن محمد الحنفیه رضی اللّه عنه از منزل فنا بجهان بقا انتقال فرمود و بروایتی که امام یافعی بصحتش اشارت نموده در همین سال عبید اللّه بن عبد اللّه بن عتبه بن مسعود الهذلی که در سلک فقهاء سبعه مدینه انتظام داشت فوت شد و همدرین سال عمره فقیهه بنت عبد الرحمن الانصاریه وفات یافت و در سنه تسع و تسعین بقول صحیح ابو الاسود ظالم بن عمرو الدئلی البصری جهان گذران را بدرود کرد و ابو الاسود از جمله اعیان اصحاب امیر المؤمنین علی سلام اللّه علیه بود و بتعلیم آن حضرت وضع علم نحو نمود و در تاریخ یافعی از خلیفه بن خیاط مرویست که در آخر ایام خلافت شاه ولایت عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما از بصره بجانب حجاز رفت و ابو الاسود را بنیابت خویش در آن مملکت تعیین فرمود و ابو الاسود بحکومت بصره اشتغال داشت تا وقتی که امیر المؤمنین علی شهادت یافت گویند که در آن اوقات شبی ابو الاسود شنید که سائلی میگفت که کیست که طعام دهد گرسنه را او را طلبیده سیر ساخت و چون سائل قصد بیرون رفتن کرد ابو الاسود گفت هیهات من ترا اطعام نکردم مگر بدانجهه که امشب مسلمانان را ایذا نکنی آنگاه او را قید کرده تا صباح نگاهداشت مدت عمر ابو الاسود هشتاد و پنج سال بود و در همین سال نافع بن جبیر بن مطعم النوفلی و برادرش محمد بن جبیر بن مطعم که در سلک اعیان علماء قریش منتظم بودند از عالم انتقال نمودند و همدرین سال عبد اللّه بن محیریز الجمحی المکی که از جمله عباد زمان خود بود و در بیت المقدس بسر میبرد روی بجهان جاودان آورد
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۷۰
ذکر وفات سلیمان بن عبد الملک و بیعت عمر بن عبد العزیز
در اوایل سنه تسع و تسعین بموضع دابق مرض ذات الجنب بر سلیمان استیلا یافته دانست که وقت رحلت است بنابرآن قصد کرد که یکی از اولاد خود را بولایتعهد نامزد گرداند و چون فرزندانی که همراه داشت مجموع صغیر السن بودند بعضی از ناصحان با وی گفتند که اگر امر سلطنت را بکودکی تفویض فرمائی احتمال قریب دارد که از عهده آن خطب کبیر بیرون نتواند آمد و خلایق در تفرقه افتند سلیمان گفت پسرم داود قابل این امر است جواب دادند که او در خدمت برادرت مسلمه در ممالک روم است و حیات و ممات او غیرمعلوم است آنگاه سلیمان باستصواب اصحاب نیکوخواه عمر بن عبد العزیز را بدان مهم نامزد کرده مقرر ساخت که بعد از وی یزید بن عبد الملک والی باشد و نام عمر را بر کاغذی نوشته آنرا بر جاء بن الحیات داد و گفت این نوشته را بنظر خویشان من رسان و بگوی که با کسی که نامش درین صحیفه مکتوب است بیعت نمائید و رجا بموجب فرموده عمل نموده معارف بنی امیه گفتند که ما میخواهیم که امیر المؤمنین را بهبینیم و آنچه فرماید بتقدیم رسانیم و رجا آن طایفه را نزد سلیمان برده سلیمان گفت با کسی که نامش را درین وثیقه نوشتهام بیعت کنید و ایشان بامتثال امر مبادرت نمودند رجا گوید که بعد از آن عمر بن عبد العزیز پیش من آمده گفت اگر ترا معلوم شده که ولایتعهد را بمن مفوض ساخته اعلام نمای تا استعفا کنم جواب دادم که از افشاء این سر مرا معذور دار و پس از بیرون رفتن آنجناب هشام بن عبد الملک آمده از آن مهم استفسار نمود و من همان جواب که با عمر گفته بودم با وی گفتم و هشام دست بر دست کوفته گفت اگر اولاد عبد الملک از نعمت خلافت محروم گردند فتنه بسیار پدید آید و چون سلیمان وفات یافت رجاء بن حیات قبل از اشتهار فوت او بمسجد جامع شتافت و خلایق را جمع کرده گفت فرمان امیر المؤمنین چنانست که کرت دیگر با شخصی که نامش درین صحیفه قلمی شده بیعت کنید و مردم مبایعت نموده رجاء وفات سلیمان را ظاهر کرد و صحیفه را بآواز بلند بخواند و چون بنام عمر رسید هشام آواز برآورد که من ازین بیعت بیزارم رجا گفت اگر خلاف کنی سرت از تن بردارم و هشام بالضروره دم درکشید در روضه الصفا مسطور است که از غرایب اتفاقات آنکه روزی سلیمان از عقب جنازه یکی از اعیان شام رفته خاکی را که از لحد آن میت بیرون آورده بودند ببوئید و گفت چه پاکیزه خاکی است و عجب بوی خوش دارد و هفته دیگر در پهلوی قبر او را دفن نمودند
توجه: مقدمه و دیدگاه و تفسیر و بررسی انوش راوید و فهرست لینک های کتاب بررسی داستان تاریخ حبیبالسیر فی اخبار افراد بشر در اینجا.
ذکر عمر بن عبد العزیز بن مروان علیه الرحمه و الغفران
باتفاق مورخان دانشور مادر عمر ام عاصم بنت عاصم بن عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه بود و آنجناب ابو حفص کنیت داشت و چون سم ستوری بسر مبارکش رسیده شکسته بود او را شدخ بنی امیه میگفتند و بقول حمد اللّه مستوفی المعتصم باللّه نیز از جمله القاب تاریخ حبیب السیر ج2 171 ذکر عمر بن عبد العزیز بن مروان علیه الرحمه و الغفران ….. ص : ۱۷۰
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۷۱
آنجناب است و نقش خاتمش این کلمه بود که عمر یؤمن باللّه و چون عمر بن عبد العزیز رحمه اللّه علیه بر جاده محبت اهلبیت رسول صلی اللّه علیه و سلم ثابتقدم بود در ایام خویش مزرعه فدک را بسادات بازگذاشته منتسبان دودمان شاه مردانرا رعایتها فرمود و بخلاف اباء و اقرباء خویش خطبا را از لعن امیر المؤمنین علی و اولاد امجاد آنحضرت منع نمود و آنچه خلفاء سابق و عظماء بنی امیه بظلم و تعدی از مردم گرفته بودند همه را بصاحبانش رد فرمود و عمر رحمه اللّه در ایام خلافت از بیت المال روزی زیاده از دو درم تصرف نکردی و در دیوان مظالم بر خاک نشسته جامه بتکلف نپوشیدی در روضه الصفا از صاحب مناقب و مفاخر امام محمد الباقر رضوان علیه مرویست که فرمود که در میان هرقومی مردی صالح نیکوکردار میباشد و بهترین بنی امیه عمر بن عبد العزیز است و از فاطمه بنت الحسین بن علی المرتضی علی المصطفی و علیهم سلام اللّه تعالی منقولست که پیوسته زبان بستایش عمر گشادی و گفتی که اگر او زنده بودی ما را بهیچکس حاجت نیفتادی وفات عمر در ماه رجب سنه احدی و مائه در دیر سمعان واقع شد مدت خلافتش دو سال و پنج ماه بود و اوقات حیاتش بقول جمهور مورخان چهل سال و بزعم حمد اللّه مستوفی سی و سه سال بوزارت عمر سلیمان بن نعیم قیام مینمود
گفتار در بیان بعضی از وقایع و احوال علی سبیل الایجاز و الاجمال
در سیر السلف و بعضی دیگر از نسخ اهل شرف مسطور است که چون اعیان شام از دفن سلیمان بن عبد الملک بازپرداختند اصحاب اصطبل اسبان تازینژاد نزد عمر آوردند که بر هرکدام خواهد سوار شود عمر فرمود که مرا همان استر که سابقا بر آن سواری میکردم کفایتست و بر همان الاغ نشسته بمسجد جامع تشریف برد و بر منبر برآمده گفت ایها الناس من بخلاف رضاء خود باین امر یعنی خلافت مبتلا شدهام اکنون رقاب شما را از بیعت خود متبرا گردانیدم پس هرکس را که خواهید بر مسند ایالت بنشایند مردم از اطراف و جوانب آواز برآوردند که ما ترا اختیار کردیم یا امیر المؤمنین و بامارت تو رضا دادیم و غیر ترا نمیخواهیم و عمر بعد از شنیدن این سخنان زبان بادای حمد و ثنای الهی و درود حضرت رسالتپناهی گشاده فرق انام را بطاعت و پرهیزگاری و احسان و کمآزاری دلالت نمود و از منبر فرود آمده متوجه منزل خود شد بعضی از ملازمان گفتند یا امیر المؤمنین بدار الخلافت باید رفت فرمود که اهلبیت ابو ایوب در آنمقام بتعزیت اشتغال دارند و حالا همان خانه من بسنده است و مادام که متعلقان سلیمان بطوع و رغبت قصر خلافت را خالی نکردند بدانجا نرفت و چون عمر بر مسند خلافت متمکن شد مسلمه بن عبد الملک را که در آن اوان با فوجی از مسلمانان بمحاصره استنبول مشغول بود بازطلبید و مسلمه مراجعت نموده از متابعتش گردن نهپیچید و عمر در مبادی ایام ایالت یزید بن
تاریخ حبیب السیر، ج2، ص: ۱۷۲
مهلب را از امارت خراسان معزول ساخته جراح بن عبد اللّه را بجایش فرستاد و چون یزید بجانب شام طی مسافت نموده بنهر معقل رسید والی مصر باشارت عمر او را مقید گردانیده بدمشق روان ساخت و عمر یزید را بمالی که از جرجان و طبرستان گرفته بود و برطبق دلخواه خود صرف نموده مؤاخذه نمود و فرمود که آن اموال حق مسلمانان است من نتوانم که آنرا نستانم و یزید از اداء آن عاجز گشته در زندان حلب محبوس شد و در زمانی که مرض بر ذات عمر استیلاء داشت بنابرآنکه از یزید بن عبد الملک خائف بود بگریخت و در سنه مائه هجری عمر خطبا را از طعن و سب امیر المؤمنین علیه السّلام و اهلبیت سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم منع نمود و فرمود که درعوض آنسخنان مستنکر این آیه را بخوانند که (رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا