Skip to main content

بایگانی ماهانه ارگ ایران همراه تعداد نوشته ها

هفت نوشته تازه ارگ ایران

تاریخ حبیب السیر،  جلد دوم برگ اول

 
   توجه:  مقدمه و دیدگاه و تفسیر و بررسی انوش راوید و فهرست لینک های کتاب بررسی داستان تاریخ حبیب‌السیر فی اخبار افراد بشر در اینجا.
 
 
تاریخ حبیب السیر جلد دوم برگ اول 
اشاره
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الذی جعل النبیین لسان صدق علیا و بعث الامیین رسولا هادیا مهدیا صلی اللّه علیه و آله غدوا و عشیا و سلم علیه و علیهم سلاما تقیا زکیا و بعد نموده میشود که این صفحات فواید اثر مجلد ثانی است از کتاب حبیب السیر مشتمل و محتوی بر بیان مناقب و مفاخر ائمه اثنی عشر سلام اللّه علیهم الی یوم المحشر و ذکر وقایع زمان حکام بنی امیه و بنی عباس و پادشاهانی که معاصر عباسیان بوده‌اند و در اطراف جهان باستقلال حکومت نموده‌اند و درین مجلد نیز چهار جزو مسطور خواهد شد
 
جزء اول در ذکر مناقب و مفاخر ائمه اثنی عشر سلام الله علیهم ما طلعت الشمس و القمر
 
اشاره
چون کلک سخن‌گوی بامداد مداددر گلشن اخبار زبان بازگشاد
برطبق حدیث (کل امر ذی بال)از حمد الهی سخن آغاز نهاد آغاز سخن‌گذاری بحمد و ثنای حضرت باری شیوه ستوده راویان اخبار اخیار است و بنیاد نغمه‌سرائی بسپاس و ستایش کردگاری شیمه رضیه بلبلان چمن احوال ابرار مثنوی
طوطیان چمن راز کهن‌نغمه‌سنجان نواساز سخن
چون نوائی ز نو آغاز کنندپرده از راز کهن باز کنند
اول از حمد الهی گویندشکر غیرمتناهی گویند
لاجرم خامه پاکیزه نهاددفتر حمد خدا بازگشاد آنخداوندی که اوصاف زبان فصیح هرچند در اوصاف ساحت عزتش جواهر الفاظ گزیده در رشته بیان کشد عاقبت بعجز معترف گشته بکلمه (لا احصی ثناء علیک) تکلم نماید و کشاف بیان صحیح چندانکه در شرح اصناف غایت قدرتش فزاید عبارت سنجیده بر منصه ظهور آورده بالاخره بتقصیر متصف بوده زبان بحدیث (انت کما اثنیت علی نفسک) بگشاید رباعی
ای لطف تو سرمایه اصناف کرم‌بخشد کرمت علم باشراف امم
از مدح تو عاجز است مداح زبان‌در وصف تو قاصر است وصاف قلم معبودی که آیه وافی عنایت (وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا) مخبر از علو شأن سالکان طریق عبودیت اوست و کلام معجز انتظام (و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا) مشعر بوفور احسان بندگان درگاه الوهیت او مثنوی
کریمی که فضلش نمایان بودنوازنده بی‌نوایان بود
بغفران دهد عاصیان را نویدباحسان عطابخش هرناامید
ز درگاه او نیست کس را گریزز برنا و پیر و غنی و فقیر
خدائی که از محض لطف و کرم‌رسولان فرستاد نزد امم
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳
که کردند ظاهر طریق رشادنمودند راه صلاح و سداد
همه سروران خجسته‌صفات‌فروزندگان چراغ نجات
ولاه ولایات صدق و صفاکه شد کارشان ختم بر مصطفی
نبی قریشی عالی‌نسب‌پناه عجم پادشاه عرب
فرازنده رایت سروری‌فروزنده شمع پیغمبری برازنده خلعت اصطفا
نوازنده اهل مهر و وفا
نبی امی دانا که کلمه بلیغه (انا مدینه العلم و علی بابها) توضیح ایوان فضایل شمایل او را حدیثی است صحیح و رسول هاشمی توانا که کریمه فصیحه (ما زاغ البصر و ما طغی) تصحیح دلایل محاسن خصایل او را برهانیست در کمال توضیح رباعی
ای داده بشارت بقدوم تو مسیح‌از رای تو اشکال ملل را توضیح
در وصف تو ما زاغ کلامیست حسن‌در شأن تو لولاک حدیثیست صحیح صلوات اللّه و سلامه علیه و آله المتقین المنتسبین الیه مثنوی
سلامی چون گل سوری معطربسان مشک اذفر روح‌پرور
درودی فیض‌بخش راحت‌اندودمنور همچو صبح عالم‌افروز
نثار روضه خیر البرایافدای آل و اصحابش نجایا
خصوصا نیر اوج ولایت‌هدایت‌بخش اصحاب غوایت
علی مرتضی شاه مکرم‌ملاذ اولیا در هردو عالم
دگر آن قره العین نبوت‌در بحر کرم کان فتوت
حسن کز حسن خلق و فرط احسان‌جهان را جسم پاکش بود چون جان
دگر مهر سپهر دین حسین است‌که در چشم خرد او نور عین است
دگر سجاد و باقر باز صادق‌که بر اعدای دین بودند فایق
دگر موسی که بادی امم بودبکظم خشم در عالم علم بود
دگر آن شمع مهراب امامت‌رضا سرخیل اصحاب کرامت
دگر آن مقتدای اهل تقوی‌سمی آفتاب اوج بطحا
دگر هادی که هم‌نام علی بوددلش سرچشمه فیض جلی بود
دگر دری برج فضل و احسان‌حسن آن پیشوای اهل عرفان
دگر مهدی امام شرع‌پرورکه آمد حامی دین پیمبر الهی بحرمت این کواکب افق امامت که مبارزان میدان فصاحت را در توصیف جمال حال ایشان مجال عبارت تنگست و عارفان فضای معرفت را در ساحت تعریف کمال جلال ایشان پای اشارت لنک که رقوم این اجزای پریشان را بشرف قبول دقیقه‌شناسان سپهر سخنوری مقرون ساز و نقوش این اوراق بی سامان را از لوح اعتبار شهسواران میدان فضل‌پروری دور مینداز و زلات بنان بیان را با نامل احسان محو نمای و هفوات خامه مکسور اللسان را باقلام انعام بیکران اصلاح فرمای بیت
چون ز لطف تست یارای سخن‌گر خطا گوئیم اصلاحش تو کن خداوندا پیداست که از دل شکسته چه آید و از دست فروبسته چه گشاید فضل و کرم تو باید تا آنچه مرقوم شود مستحسن نماید رباعی
یا رب چو شدم شهره بانشاء سخن‌پیوسته سخن کنم ز هر نو و کهن
هرچند نباشد سخنم را سر و بن‌از چاشنی قبول بی‌بهره مکن اما بعد جامع این روایات پراکنده و راقم حکایات گذشته و آینده بنده فقیر و ذره حقیر خواند امیر مصراع
رب یسر علیه کل عسیر
معروض خاطر خطیر و مرفوع ضمیر آفتاب تاثیر عارفان غث و سمین سخن و واقفان اخبار نو و کهن میگرداند که چون سواد مجلد نخستین از کتاب حبیب السیر باتمام رسید و کلک سخن‌ور در ترتیب اجزا و تحریر اوراق او لوازم اهتمام
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۴
ظاهر گردانید غایت اخلاص و حسن‌نیت و کمال اعتقاد و صفاء طویت مقتضی آن بود که بی‌توقف و تاخیر در تألیف مجلد ثانی که مصدر است بذکر ائمه معصومین شروع نماید و صفحات این اجزا را از شرح فضایل و مآثر و ذکر مناقب و مفاخر هداه راه یقین بیاراید اما بواسطه فقدان جمعیت اسباب و وجدان اسباب تفرقه از هرباب روزی چند فارس قلم از پشت جواد انامل دور افتاد و طوطی ناطقه مهر سکوت بر لب نهاده زبان سخن‌گذاری نگشاد مشاطه ذهن آثار از آرایش رخسار ابکار دست بازکشید و عذار آفتاب کردار این اوراق از زیور خط و خال عاری گردید قطعه
بود ظاهر بنزدیک خردمندکه نگشاید گره از دست بسته
شکسته‌دست داند کار کردن‌نیاید کار لیک از دل‌شکسته اما چون هرمحنتی را راحتی بر اثر است و نقمتی را نعمتی در برابر هرخزانی را بهاری در عقب و هرلیلی را نهاری متعاقب در خلال اختلال احوال ریاح امانی و آمال از مهب جاه و جلال در اهتزاز آمده غنچه دل مانند غنچه گل از تنسیم نسیم بهاری تبسم آغاز نهاد و انوار لطف و افضال از مطلع دولت و اقبال لامع گشته نرگس دیده را مانند دیده نرگس از خواب ناز بازگشاد و شجره امید به ثمره سعادت جاوید بارور گردید و بشیر امنیت مژده حصول امنیت بگوش جان رسانید بیت
امید صبح سعادت ز مشرق آمال‌رسید مژده دولت ز هاتف اقبال یعنی بمحض موهبت ایزد متعال اهالی فضل و کمال منظور نظر کیمیااثر روشن‌ضمیری گشتند که مهر منیر در سپهر مستدیر هرصباح اقتباس نور از مصباح رای جهان آرایش مینماید و زحل بلندمحل بر فراز طارم هفتم هرشام جهه پاسبانی قصر کامرانیش ابواب افتخار بر روی خود میگشاید تیر دبیر شرح کمال او را در متن صحایف روزگار مرقوم میگرداند و زهره خنیاگر سرود جاه و جلال او را بمسامع صدرنشینان مجامع اقبال میرساند برجیس سعادت جلیس دعاء دوام دولتش ورد زبان دارد و بهرام شدید الانتقام خود را در سلک خدام عالی‌مقامش میشمارد مثنوی
باقبالش بود خنک فلک رام‌یکی از چاکران اوست بهرام
کنیزی گشته زهره در سرایش‌بود سیر قمر برطبق رایش
عطاردفطنت آمد همچو ادریس‌سعادت همدمش مانند برجیس
زحل بر چرخ هفتم پاسبانش‌ملاذ اهل دانش آستانش از لمعان آفتاب اقبالش کوکب طالع اصحاب ضلال در مغرب وبال مختفی و از فیضان غمام انصافش شعله اعتساف ارباب ظلام بر روجه کمال منطفی خاتم حاتم آثارش مصور هرآرزو که بر صحیفه خیال مهوس بی‌سرمایه نقش بندد و انامل سحر آثارش مفاتیح ابواب هرمراد که بر لوح اندیشه مفلس اخلاص‌پیشه مصور گردد مثنوی
بود خاتمش حاتم درفشان‌کفش داده از ابر نیسان نشان
دلش منبع بحر فضل و کمال‌قدش سرو گلزار جاه و جلال ناظم امور طوائف امم کفیل مصالح جمهور بنی آدم آفتاب بی‌زوال سپهر نامداری نهال خجسته ظلال ریاض کامکاری مجدد مراسم القضیله بلا اشتباه کریم الدوله و الدنیا و الدین خواجه حبیب اللّه ادام اللّه علو مناصبه و سمو مناقبه و راقم حروف نیز بطفیل آن خیل ملحوظ عین عنایت آنحضرت شده بتکمیل و تتمیم
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۵
این اجزا مأمور گردید و خامه مشکین شمامه باز آغاز سخن‌گذاری کرده بعد از آنکه مجلد اول از کتاب حبیب السیر را ببیاض برد سواد مجلد ثانی را مطمح نظر بلنداثر گردانید امید آنکه بیمن همت عالی‌نهمت آن مهر سپهر مکرمت این مجلد نیز عنقریب برطبق دلخواه صورت اتمام یابد و بتجدید پرتو انوار عواطف بر وجنات احوال موفور الاختلال مؤلف تابد مثنوی
معالی پناها سرا سروراافاضل پناها هنر پرورا
توئی سرو بستان جاه و جلال‌ثمربخش اصحاب فضل و کمال
ضمیر تو واقف ز فن خبردل تست عالم بعلم سیر
منم بلبل بوستان سخن‌گرفته بگلزار لطفت وطن
درین باغ چون سرفرازی کنم‌باقبال تو نغمه‌سازی کنم
ز توفیق دادار هردو سراجز این نکته نبود مرادی مرا
که این نامه گردد بنامت تمام‌بماند ثنایت درو مستدام (و ها انا شرعت فی امر الموعود بعنایت الملک المعبود)
 
ذکر شمه‌ای از مکارم و فضایل بنی هاشم‌
 
در صحیح مسلم بروایت واثله بن؟؟؟ مرویست که (ان اللّه اصطفا کنانه من ولد اسمعیل و اصطفا قریشا من کنانه و اصطفا من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم) یعنی بدرستیکه ایزد سبحانه و تعالی برگزید از اولاد اسمعیل علیه السّلام قبیله کنانه را و برگزید از قوم کنانه قریش را و برگزید از قریش بنی هاشم را و برگزید مرا از بنی هاشم و از مضمون اینحدیث صحیح بصریح سمت توضیح مییابد که همچنانکه سید کاینات و خلاصه موجودات علیه افضل الصلوات و اکمل التحیات از جمیع اولاد امجاد هاشم بصفت اصطفا امتیاز و استثنا دارد سایر اکابر و اصاغر آن قبیله برگزیده‌ترین اقوام قریش‌اند و هیچکس از قبایل عرب را از روی شرف و نسب با آن سالکان مسالک فضل و ادب دعوی تفوق بلکه مساوات مجوز نیست و لهذا همچنانکه بفرمان ایزد تعالی صدقه بر خاتم الانبیا علیه من الصلوه افضلها حرام بود بر اشراف آن قبیله شریفه نیز حرام است (کما قال النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم لا تحل الصدقه لآل محمد انما هی اوساخ الناس) و بصحت پیوسته که مراد از آل درین حدیث اولاد عبد المطلب بن هاشم‌اند و هم آل علی و هم آل جعفر و آل عقیل و آل عباس زیرا که صدقه بر سایر صحابه حلال بود و اینمعنی بر وفور اکرام و کمال احترام هاشمیان دلیلی است در غایت وضوح و برهانیست در نهایت ظهور مثنوی
بسان محمد علیه السّلام‌زکوه است بر آل هاشم حرام
پسند است آنقوم را این شرف‌که پا کند چون در بجوف صدف در کشف الغمه مسطور است که (روی البیهقی فی کتاب دلایل النبوه باسناده عن ابن عباس انه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ان اللّه خلق الخلایق قسمین فجعلنی فی خیرهما قسما و ذلک قوله تعالی وَ أَصْحابُ الْیَمِینِ ما أَصْحابُ الْیَمِینِ وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ فانا من اصحاب الیمین و انا من خیر اصحاب الیمین ثم جعل القسمین ثلاثا فجعلنی فی خیرها ثلثا فذلک قوله و اصحاب المیمنه ما اصحاب المیمنه و اصحاب المشأمه
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۶
ما اصحاب المشأمه و السابقون السابقون فانا من السابقین و انا من خیر السابقین ثم جعل الاثلاث قبایل فجعلنی فی خیرها قبیله و ذلک قوله تعالی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ فانا اتقی ولد آدم و اکرمهم ثم جعل القبایل بیوتا فجعلنی فی خیرها بیتا و ذلک قوله عز و جل إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً فانا و اهل بیتی مطهرون من الذنوب) و از مضمون اینحدیث نیز بوضوح می‌پیوندد که قوم حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم یعنی بنی هاشم بهترین اقوام عربند و فاضل‌ترین اهل حسب و نسب و از امیر المؤمنین علی علیه السّلام و التحیه روایتست که روزی بر منبر فرمودند که (نحن اهل البیت لا یقاس بنا احد) یعنی ما اهل بیتیم که هیچ احدی را بما قیاس نتوان کرد و فی الواقع چگونه کسی را بجماعتی نسبت نتوان کرد که خواجه کونین محمد مصطفی و امام الثقلین علی مرتضی و سیده النسا فاطمه زهرا و سبطین مکرمین و حمزه و عباس و ذو الجناحین از ایشانند و انصار یاری‌کنندگان ایشان و مهاجرین جماعتی که از وطن سفر کرده باشند بجانب ایشان مثنوی
تعالی اللّه زهی قوم سرافرازمقیمان حریم لطف و اعزاز
از ایشان خانه دین گشت پرنوروز ایشان ملک احسان گشت معمور
فلک روشن ز نور رای ایشان‌ملک بوسیده خاک پای ایشان
بود سرخیل این قوم مکرم‌وصی سرور اولاد آدم
علی مرتضی کز رفعت قدرسپهر شرع را شد چون مه بدر
دگر آن نور چشم اهل بینش‌حسن مهر سپهر آفرینش دگر
از جمله ایشان حسین است‌که مهرش مؤمنان را فرض عین است
دگر آن سید اهل شهادت‌که عم مصطفی بود از سعادت
دگر جعفر که از غایات اعزازنماید در بهشت عدن پرواز
دگر عباس کو عم نبی بودز ارباب جرایم اجنبی بود
دگر اولاد این جمع گرامی‌که ملک شرع را بودند حامی
علو قدر این قوم شرفناک‌بود برتر ز وصف عقل و ادراک
سلامی عطرسا چون نافه چین‌درودی چون نسیم صبح مشکین
نثار تربت پرنور ایشان‌قرین روضه معمور ایشان
 
ذکر انحصار ائمه در عدد اثنا عشر بحسب احادیث خیر البشر و اقوال علماء دانش‌ور صلی الله علی النبی و آله الی یوم المحشر
 
در صحیحین از جابر بن سمره رضی اللّه عنه مرویست که گفت سمعت عن النبی صلی اللّه علیه و سلم (یقول یکون بعدی اثنا عشر امیر افقال کلمه لم اسمعها فقال ابی انه قال کلهم من قریش) یعنی شنیدم از رسول (ص) که می‌گفت خواهند بود بعد از من دوازده امیر پس گفت کلمه که من نشنیدم آنرا و پدر من گفت که رسول فرمود که آن دوازده امیر همه ایشان از قریش خواهند بود و در کشف الغمه از عامر الشعبی از جابر بن سمره مرویست که گفت رفتم بسوی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و با من بود پدر من پس شنیدم از رسول صلی اللّه علیه
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۷
و سلم که می‌گفت (لا یزال هذا الذین عزیزا منیعا اثنی عشر خلیفه فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کلمه لم اسمعها فقلت لابی ما قال قال قال کلهم من قریش و عن ابی جعفر محمد بن علی علیهما السلام عن جابر بن عبد اللّه الانصاری قال دخلت علی فاطمه بنت رسول صلی اللّه علیه و سلم و بین یدیها لوح فیه اسماء الاوصیاء و الائمه من ولدها فعددت اثنا عشر اسما آخرهم القایم من ولد فاطمه ثلثه منهم محمد و ثلثه منهم علی و در ارشاد شیخ مفید از حسن بن عباس از ابی جعفر ثانی محمد بن علی علیه السّلام از آباء بزرگوار او علی النبی و علیهم السلام مرویست که امیر المؤمنین علی علیه السلام گفت که رسول صلی اللّه علیه و سلم اصحاب خود را گفت که (آمنوا بلیله القدر فانه ینزل فیها امر السنه و ان لذلک الامر من بعدی علی بن ابی طالب واحد عشر من ولده) و بهمین اسناد از امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه روایتست که ابن عباس رضی اللّه عنهما را گفت بدرستی که شب قدر در هرسالی می‌باشد و بدرستی که فرود می‌آید درین شب کار آن سال و امر آن کار را والیان‌اند بعد از رسول صلی اللّه علیه و سلم پس ابن عباس رضی اللّه عنه پرسید که کیان‌اند آن والیان (قال انا واحد عشر من صلبی ائمه محدثون) و در کشف الغمه از اعلام الوری منقولست که سید العابدین علی بن الحسین از آباء بزرگوار خود روایت نموده است که رسول صلی اللّه علیه و سلم امیر المؤمنین علی را گفت که (اثنا عشر من اهل بیتی اعطاهم اللّه علمی و فهمی اولهم انت یا علی و آخرهم القایم الذی یفتح اللّه تعالی علی یدیه مشارق الارض و مغاربها و عن الصادق عن ابیه عن جده علیهم السلام قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الائمه من بعدی اثنی عشر اولهم علی ابن ابو طالب و آخرهم القائم هم خلفائی و اوصیائی و اولیائی و حجج اللّه علی امتی المقربهم مؤمن و المنکر لهم کافر) و ایضا در کشف الغمه از مسند امام احمد بن حنبل رحمه اللّه علیه منقولست که مسروق گفت که بودیم ما با عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه نشسته در مسجد پس مردی بنزد او آمد و گفت ای پسر مسعود آیا گفته است شما را پیغمبر شما که چند خلیفه خواهند بود بعد او عبد اللّه مسعود گفت آری بعد دنقبای بنی اسرائیل و بحسب نص کلام ملک جلیل عدد نقباء بنی اسرائیل منحصر در دوازده است پس باید که خلفاء رسول صلی اللّه علیه و سلم دوازده نفر باشند و نزد مورخان دانشور ظاهر است که عدد خلفاء راشدین رضوان اللّه علیهم اجمعین از پنج تجاوز ننمود و مدت خلافت ایشان بر طبق حدیث (الخلافه بعدی ثلثون سنه) سی سال بوده و عدد حکام بنی امیه که دعوی خلافت کردند بچهارده رسید و عدد عباسیان بسی و هفت و از این مقدمه بوضوح می‌پیوندد که عدد جمعی که بعد از خیر البشر بر مسند خلافت و حکومت نشستند از صحابه و بنی امیه و بنی عباس از پنجاه متجاوز است پس معلوم شده که مقصود حضرت رسالت ص آنچه از احادیث مذکوره مستفاد میگردد ائمه اثنی عشر بوده‌اند بترتیبی که عنقریب مذکور خواهد گشت انشاء اللّه تعالی اما نکاتی که بعضی از علماء کبار در باب انحصار ائمه بزرگوار علیهم سلام اللّه الغفار در کتب خویش ایراد کرده‌اند بسیار است از آنجمله بر شش قول که
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۸
صاحب کشف الغمه از کمال الدین محمد بن طلحه نقل نموده اختصار کرده میشود اول آنکه بناء دین اسلام بر دو کلمه طیبه لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه است و هریک کلمتین که اصل ایمان متعلق بآنست مرکب از دوازده حرفست پس باید که امر امامت که از جمله فروع ایمانست منتسب بدوازده امام باشد دوم آنکه برطبق آیه کریمه (وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً) نقباء قوم موسی دوازده نفر بوده‌اند و رسول صلی اللّه علیه و سلم نیز در لیله العقبه از انصار دوازده کس را بنقابت تعیین فرمود (فصار ذلک طریقا متبعا و عددا مطلوبا) لاجرم عدد ائمه نیز منحصر شد در همان عدد سیوم آنکه اسباط یعنی اولاد یعقوب علیه السلام بمقتضای آیت وافی هدایت (وَ مِنْ قَوْمِ مُوسی أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَهَ أَسْباطاً) دوازده بودند پس لایق چنان می‌نماید که عدد ائمه هداه بحق از عترت طاهره مصطفویه موافق ایشان باشد چهارم آنکه نظام بعضی از مصالح محتاج بزمانست و زمان عبارت از ساعات شب و روز و هریک از لیل و نهار در حال اعتدال دوازده ساعت است و برین قیاس مصالح اهل عالم بوجود امام عادل است بناء علی هذا عدد ایشان نیز منحصر در دوازده بود پنجم چنانچه اشعه ماه و آفتاب راهنمای ابصار خلایق است در سلوک طریق محسوسه انوار امامت نیز هادی قلوب و عقول است بسلوک سبیل هدی و طریق تقوی و همچنانکه محل نور شمس و قمر بروج اثنا عشر است موضع صور نور امامت نیز از ائمه دوازده نفر است ششم آنکه حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم امر امامت را در قبیله قریش حصر کرده فرمود که الائمه من قریش و قال صلوات اللّه و سلامه علیه قدموا قریشا و لا تقدموها) و نزد علماء انساب بصحت پیوسته که میان رسول آخر الزمان و نضر که قریش عبارت ازوست دوازده نفر واسطه بوده‌اند پس هرگاه که حضرت رسالت‌پناه صلی اللّه علیه و سلم مرکز باشد متصاعد شود در درجه آباتا نضر و منحدر گردد در مرتبه ابناء تا صاحب الزمان و در هریک از درجتین دوازده قریشی‌اند چه بثبوت پیوسته که خطوط خارجه از مراکز برابر یکدیگر می‌باشد (فانظر بعین الاعتبار الی انوار الا قدار کیف جرت باظهار هذه الاسرار من حجب الاستار بانوار مشکوه الافکار و فی هذه المقدار عینه و بلاغ لذوی الاستبصار و صلی اللّه علی محمد سید الابرار و آله الاخیار الاطهار)
 
گفتار در بیان بعضی از فضایل و کمالات امام نخستین یعنی امیر المؤمنین و امام المسلمین علی بن ابی طالب‌
 
بر ضمیر مهر تأثیر طالبان مطالب اخبار عترت نبویه و خاطر آفتاب تنویر سالکان مسالک آثار عشیرت مصطفویه علیه و علیهم افضل الصلوه و التحیه مختفی و محتجب نماند که بعضی از فضایل قائل (سلونی عما شئتم) در ضمن حکایات جزو سیم از مجلد اول که مشتملست بر سیر خیر البشر سبق ذکر یافته و در جزو چهارم پرتو انوار تبیین بر ذکر
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۹
وقایع و حالات اوقات آن مهر سپهر ولایت تافته و ایضا در ضمن حکایات گذشته زمان ولادت و شهادت آنحضرت مذکور گشته و چون اصرار بر تکرار مستحسن طباع فضلاء بزرگوار نیست از آنچه در اجزاء سابقه مسطور شده در این جزو بی‌ضرورتی چیزی مذکور نخواهد گشت و بر ذکر شمه‌ای از مناقب و مفاخر آن امام ستوده مآثر اختصار خواهد افتاد زیرا که تبیین و تفصیل جمیع کمالات آن امیر خجسته‌صفات از حیز امکان بیرونست و از آنچه در صحایف لیل و نهار گنجد افزون بیت
هرچه ز اوصاف جمالست رخ خوب تراهمه بر وجه کمالست کما لا یخفی و بی‌شایبه سخن‌وری و غایله مدح‌گستری بنان بیان و خامه مکسور اللسان چگونه متعهد و متکفل تعداد تمامی فضائل بزرگوار می‌تواند شد که حضرت خاتم الانبیاء صلی اللّه علیه و سلم که دنیا و مافیها بلکه هردو سرا بطفیل وجود فایض الجود او موجود گشته ابن عم اوست و ابو طالب که مدتی مدید همگی اوقات خجسته ساعات را بحمایت و کفالت خلاصه موجودات مصروف داشت پدر او و عبد المطلب بن هاشم که در مکه مرجع اشراف و اعاظم بود جد او فاطمه بنت اسد بن هاشم مادر او و سیده النساء فاطمه زهرا زوجه او و سبطین رسول ثقلین اولاد امجاد او و جعفر طیار برادر او و سید الشهداء حمزه و ساقی حجاج عباس اعمام او و دعاء اجابت انتمای (اللهم و ال من والاه) وارد در شان او و آیت وافی عنایت (انما ولیکم اللّه) مخبر از رفعت مکان او و علو نسبش از خبر معتبر (انا و علی من نور واحد) معلوم و سمو حسبش از کلمه شریفه (انت اخی فی الدنیا و الاخره) مفهوم علم کاملش از حدیث صحیح (انا مدینه العلم و علی بابها) معین وجود شاملش از کلام معجز نظام (الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار سرا و علانیه) روشن آثار شجاعتش از فحوای (لا فتی الا علی لا سیف الا ذو الفقار) لامع و انوار خلافتش از مقتضای (من کنت مولاه) ساطع وفور فضیلتش از مضمون (لمبارزه علی ابن ابی طالب یوم الخندق افضل من اعمال امتی الی یوم القیامه) ظاهر و کثرت محرمیتش از فرموده (ما انتجیته و لکن اللّه انتجاه) با هر مثنوی
محرم او بود کعبه جان رامحرم او گشته سر یزدانرا
کاتب نقش خانه تنزیل‌خازن گنج‌نامه تاویل
هم نبی را وصی و هم دامادجان پیغمبر از جمالش شاد
فضلش از حد حصر بیرونست‌ز آنچه بتوان نوشت افزونست اما بحکم (ما لا یدرک کله لا یترک کله) بر تحریر کلمه چند اقتصار می‌نماید و امید میدارد که مقبول طباع اهل ادراک گردد (و من اللّه الاعانه و المدد)
 
ذکر بعضی از احادیث و اخبار که دلالت دارد بر سبق اسلام حیدر کرار
 
در بسیاری از کتب معتبر بروایات صحت اثر محرز گشته که خیر البشر صلی اللّه علیه و آله و سلم روز دوشنبه مبعوث شد و امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه روز دیگر که سه‌شنبه بود تصدیق نبوت آن حضرت نمود در کشف الغمه از ابو رافع مرویست که (صلی
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۰
النبی اول یوم الاثنین وصلت خدیجه آخر یوم الاثنین و صلی علی یوم الثلثاء من الغد مستخفیا قبل ان یصلی مع النبی صلی اللّه علیه و سلم احد سبع سنین و اشهر) ابو المؤید خوارزمی گوید که اگر این حدیث بصحت پیوندد تأویلش آنست که پیش از جماعتی که داخل سباق اهل اسلام نیستند علی کرم اللّه وجهه هفت سال نماز گذارد نه آنکه پیش از سابقان اسلام این معنی واقع بوده باشد زیرا که میان اسلام امیر المؤمنین علی و جمعی از صحابه عظام مثل ابو بکر الصدیق و عثمان ذو النورین و سعد بن ابی وقاص و طلحه و زبیر امتداد زمان هفت سال نبوده و در کتاب یواقیت که مؤلف ابی عمر الزاهد است از عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما منقولست که گفت علی مرتضی را چهار خصلت است که هیچ‌یک از مردم را آن خصال میسر نیست اول آنکه امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه نخستین کسی است از عرب و عجم که با حضرت خاتم الانبیا صلی اللّه علیه و سلم نماز گذارد دیگر آنکه در تمامی غزوات علم سید کاینات بدست او بود دیگر آنکه در روز مهراس قدم بر جاده شکیبائی ثابت داشته فرار نفرمود و یوم المهراس روز جنگ حنین را گویند دیگر آنکه پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم را غسل داد و بقبر وی درآمد و از عقیق کندی که پسر عم اشعث بن قیس است مرویست که گفت پیش از ظهور اسلام نوبتی جهه طواف بیت الحرام بمکه رفتم و در آن اوقات روزی در منا نزد عباس رضی اللّه عنه نشسته بودم که ناگاه مردی از نهانخانه که در آن نزدیکی بود بیرون آمد و در آفتاب نظر کرده چون دید که از وسط السماء میل نمود در نماز ایستاد بعد از آن عورتی هم از آن خانه بیرون آمد و اقتدا بدو کرد آنگاه کودکی که نزدیک ببلوغ بود از هم‌آنجا بیرون آمده او نیز مقتدی شد پس از عباس پرسیدم که این کیست و غرضش از این کار چیست جواب داد که این مرد محمد بن عبد الله بن عبد المطلب است برادرزاده من و این ضعیفه منکوحه اوست خدیجه بنت خویلد و این پسر علی بن ابی طالب است ابن عم احمد و محمد صلی اللّه علیه و سلم گمان می‌برد که بشرف نبوت مشرف گشته و کنوز کسری و قیصر برو فتح خواهد شد و این نمازست که می‌گذارد و تا غایت غیر از این دوکس احدی متابعت او نکرده است گویند عقیق بعد از آنکه بسعادت اسلام رسید پیوسته این حکایت را نقل مینمود و میگفت که اگر من در آن روز ایمان می‌آوردم در سبق اسلام ثانی امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه می‌بودم و ایضا در کشف الغمه از کتاب خصایص بروایت ابو ذر الغفاری و سلمان فارسی رضی اللّه عنهما منقولست که نوبتی رسول صلی اللّه علیه و سلم دست امیر المؤمنین علی را گرفته گفت این اول کسی است که بمن ایمان آورده است و این فاروق این امت و یعسوب مؤمنان است و اول کسی است که در روز قیامت با من مصافحه کند و صدیق اکبر اوست شعر
تعالی اللّه عجب عالی مکانیست‌که اقبالش مصون از انتقال است
نشیند چون بصدر صفه قرب‌مقام قدسیان صف نعالست
جناح مرحمت هرکه گشایدهمای سدره‌اش در زیر بالست و در کتاب مسترشد از سلمان رضی اللّه عنه روایتست که رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که (خیر هذا الامه بعدی اولها اسلاما علی بن ابی طالب) و در مسند امام احمد بن
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۱
محمد حنبل مذکور است که روزی مرتضی علی (رض) گفت که (انا عبد اللّه و اخ رسول اللّه و لقد صلیت قبل الناس بسبع سنین) و خواجه محمد پارسا رحمه اللّه در فصل الخطاب آورده که (قال الامام تاج الاسلام الخدا بادی البخاری رحمه اللّه علیه فی اربعینه فی الحدیث الرابع فی ذکر علی رضی اللّه عنه و الصحیح انه اسلم قبل البلوغ روی هذا البیت عن علی رضی اللّه عنه قبل الاسلام) شعر
سبقتکم الی الاسلام طراغلاما ما بلغت اوان حلمی
محمد النبی اخی و صهری‌و حمزه سید الشهدا عمی
و جعفر الذی یضحی و یمسی‌یطیر مع الملائکه ابن امی
و بنت محمد سکنی و عرسی‌منوط لحمها بدمی و لحمی
و سبطا احمد ولدای منهافمن لکم له سهم کسمهی
و اوجب لی ولایته علیکم‌رسول اللّه یوم غدیر خم
انا البطل الذی لا تنکروه‌لیوم ملمه و الیوم سلمی
فویل ثم ویل ثم ویل‌لمن یرد القیمه و هو خصمی
و صلیت صلات کنت طفلامقرا بالنبی فی بطن امی
 
ذکر بعضی از آیات کلام الهی که نازلست در شان حضرت ولایت پناهی‌
 
در کشف الغمه از ابن عباس رضی اللّه عنه مرویست که گفت از رسول صلی اللّه علیه و سلم معنی این آیت را پرسیدم که (وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ فقال قال لی جبرئیل ذلک علی و شیعته و السابقون الی الجنه المقربون الجنه المقربون من اللّه بکرامته لهم) و ایضا از ابن عباس (رض) منقولست که بعد از نزول کلام معجز نظام (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی) از خاتم الانبیاء علیه من الصلوه افضلها سؤال کردند که کیستند این جماعت که محبت ایشان بر ما واجب است آنحضرت سه نوبت فرمود که علی و فاطمه دو پسر ایشان علیهم التحیه و الغفران و از ام سلمه رضی اللّه عنها روایتست که گفت روزی رسول صلی اللّه علیه و سلم در میان ما نشسته بود ناگاه فاطمه علیها السلام با ظرفی که در آن عصیده بود درآمد (فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم این علی و ابناه قالت فی البیت قال ادعیهم لی فاقبل علی و الحسن و الحسین بین یدیه و فاطمه امامه) و چون رسول صلی اللّه علیه و سلم ایشان را دید کسای خیبری را که در وقت خواب می‌پوشید بر خود و علی و حسن و حسین و فاطمه پوشید بعد از آن گفت که (الهم ان هؤلاء اهل بیتی و احب الخلق الی فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا فانزل اللّه تعالی إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) و بروایتی بعد از آنکه ام سلمه رضی اللّه عنها این دعا شنید گفت یا رسول الله من از اهل بیت تو نیستم آنحضرت فرمود که (انک علی خیر او الی خیر) و چنانچه در بسیاری از کتب سیر و تواریخ مسطور است کلمه کریمه (و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات اللّه) در شان شاه مردان علیه التحیه و الغفران نزول نمود و سبب نزول آن بود که در شبی که رسول صلی اللّه علیه و سلم از مکه هجرت کرد امیر المؤمنین علیه السلام در جای خواب آنحضرت تکیه فرمود و این حکایت در ذکر هجرت سید ابرار مرقوم
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۲
کلک بیان گشته احتیاج بتکرار نیست دیگر آنکه جمعی کثیر از اهل تفسیر آورده‌اند که نوبتی میان شاه مردان علیه التحیه و الغفران و ولید بن عقبه بسببی از اسباب نزاع واقع شد و ولید آن حضرت را گفت که خاموش کن که تو هنوز داخل صبیانی و زبان من افصح است از لسان تو و نیزه من تیز است از سنان تو شاه مردان جواب داد که (اسکت انک فاسق) و خدای تعالی جهه تصدیق امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه این آیت فرستاد که (أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ فالمؤمن علی علیه السلام و الفاسق الولید بطریقه‌ای که در ضمن وقایع زمان خلافت امیر المؤمنین عثمان (رض) مرقوم کلک بیان گشت ولید در وقت ایالت کوفه در صباحی که بواسطه شرب شراب انگور مست و بی‌شعور بود امامت کرد و فسق او بابلغ وجهی ظهور نمود و بقول مجاهد کلمه صالح المؤمنین در کلام معجز آئین (فان اللّه هو مولاه و جبریل و صالح المؤمنین) کنایت از امام المسلمین علی است رضی اللّه عنه و براء بن عازب روایت کرده که نوبتی رسول الله صلی اللّه علیه و سلم امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه را گفت که (یا علی قل اللهم اجعل لی عندک عهدا و اجعل لی عندک ودا و اجعل لی فی صدور المؤمنین موده فنزلت إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا) و بطرق متعدده بثبوت پیوسته که چون این آیت (إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ) نزول نمود رسول صلی اللّه علیه و سلم بر زبان همایون راند که (إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ)* و اشارت بسینه بی‌کینه خویش کرد آنگاه گفت که (وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ) و بسوی امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه اشارت نموده گفت (بک یهتدی المهتدون بعدی) در کشف الغمه مذکور است (عن زر بن جیش عن عبد اللّه قال کنا نقرا علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک ان علیا مولی المؤمنین و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللّه یعصمک من الناس) و در روضه الشهداء مزبور است که علی مرتضی رضی اللّه عنه در وقتی که از امتعه دنیویه چهار درم داشت آن دراهم را از اخراجات ضروریه خویش بازگرفته درمی در شب و درمی بروز و درمی در سر و درمی در علانیه نفقه کرد و آیت کریمه (الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَهً) در آن باب نزول نمود و حضرت رسالت‌مآب جناب ولایت ایاب را گفت ای علی ترا برین تصدق چه‌چیز باعث شد آنجناب جواب داد که طریق اعطاء صدقه را منحصر در این چهار وجه دیدم و بتمنای آنکه یکی ازین وجوه مقبول بارگاه احدیت افتد التزام طرق اربعه نمودم سید عالم صلعم فرمود که ای پسر ابو طالب آنچه مطلوب تو بود یافتی اما قصه نزول آیات بینات سوره هل اتی بسبب صیام شاه اولیا و سیده النساء و اطعام ایشان سه شب متعاقب مسکین و یتیم و اسیر را از غایت اشتهار احتیاج بشرح ندارد و همچنین حدیث فرود آمدن آیت (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُونَ) بجهت انعام امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه خاتم خود را بسائل در وقت رکوع بغایت مشهور است و کیفیت آن بر السنه و افواه مردم آگاه مذکور بنابرآن در تفصیل آن شروع ننمود و از ابن عباس رضی اللّه عنه مرویست
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۳
که گفت نیست در قرآن آیتی مگر آنکه علی راس و قاید آنست و هم ازو منقولست که گفت نازل نشده است در شأن هیچ احدی از کتاب خدا آنچه در شأن علی رضی اللّه عنه نازل گشته است و ایضا ازو روایتست که گفت نازل نشده است در قرآن یا ایها الذین آمنوا مگر آنکه علی رضی اللّه عنه امیر ایشان و شریف ایشان است و از حذیفه نقل است که گفت فرود نیامده است سوره از سور قرآنی (الا کان لعلی لبها و لبابها) و از مجاهد بثبوت پیوسته که گفت هفتاد آیت در شان شاه مردان نازل شده است و حافظ ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه روایت کرده است بسند خود از امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه که گفت قرآن نازل شده است چهار ربع ربعی در شان ما و ربعی در شان دشمنان ما و ربعی در ذکر سیر و امثال و ربعی در باب فرایض و احکام و ما راست کرایم کلام ملک علام اللهم صل و سلم علی خیر الانام و آله العظام و عترته البرره الکرام‌
 
 
ذکر بعضی از احادیث که دلالت دارد بر وجوب محبت شاه ولایت منقبت و بیان کثرت علم و شجاعت و سخاوت و زهاوت آن آفتاب سپهر هدایت و سعادت‌
 
در کشف الغمه از مناقب ابو المؤید خواررمی مرویست که جابر بن عبد اللّه انصاری رضی اللّه عنه گفت (قال رسول اللّه (ص) جاءنی جبرئیل من عند اللّه عز و جل بورقه آس خضراء مکتوب فیها ببیاض انی افترضت محبه علی بن ابیطالب علی خلقی فبلغهم ذلک عنی) یعنی گفت رسول (ص) که آمد جبرئیل از نزد ایزد سبحانه و تعالی با برگ سبز از آس که در آن نوشته بود بسفیدی که بدرستیکه من فرض کردم دوستی علی بن ابیطالب را بر خلق خود پس برسان بدیشان این حدیث را از من و ایضا در مناقب از انس رضی اللّه عنه مرویست که رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که دوستی علی بن ابیطالب حسنه‌ایست که با وجود آن ضرر نمیرساند سیئه و دشمنی او سیئه‌ایست که با وجود آن نفع نمیرساند حسنه ما احسن ما قیل (قطعه)
بهیچ‌وجه نه‌بیند بحشر روی بهشت‌کسی کزو ز سر قهر رو بگردانی و گر
بلطف نظر سوی دوزخ اندازی‌کند ز فیض تو بر عاصیان گلستانی و ایضا در مناقب از ابن عباس رضی اللّه عنه منقولست که رسول (ص) گفت که اگر مردم بر محبت علی بن ابیطالب مجتمع میشدند خلق نمیکرد خدای تعالی آتش دوزخ را و بر ضمیر اذکیا پوشیده نخواهد بود که این حدیث را بعضی از افاضل علما همچنین تاویل کرده که دوستی امیر المؤمنین علی مرتضی رضی اللّه عنه فرع محبت حضرت رسالت‌پناه است و تصدیق بدانچه آن حضرت آورد من عند اللّه و مودت مصطفوی فرع معرفت وحدانیت الهی است و عمل باوامر و نواهی او و مقرر است که اگر جمیع افراد آفرینش برین فطرت مخلوق میگشتند حق سبحانه و تعالی آتش دوزخ را خلق نمیکرد و در مناقب و سنن ترمذی مذکور است که سلمان را گفتند چه بسیار دوست میداری علی بن ابیطالب را سلمان رضی اللّه عنه گفت که
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۴
من از رسول (ص) شنیدم که میگفت (من احب علیا فقد احبنی و من ابغض علیا فقد ابغضنی) یعنی هرکه علی را دوست دارد پس بدرستی که مرا دوست دارد و هرکه دشمن دارد علی را پس بدرستی که مرا دشمن داشته باشد نظم
دوستی علی بحق خدادست گیرد تو را بهر دو سرا
دشمنی وی افکند در چاه‌هم ببرهان عاد من عاداه و حافظ ابو نعیم در حلیه الاولیاء روایت نموده که امام عالیمقام حسن بن علی مرتضی رضی اللّه تعالی عنهما گفت که رسول صلی اللّه علیه و سلم مرا گفت که بخوان برای من سید عرب یعنی علی مرتضی را پس گفت عایشه رضی اللّه عنها که آیا تو نیستی سید عرب فقال صلی اللّه علیه و سلم انا سید ولد آدم و علی سید العرب) و چون امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه حاضر شد رسول ص کس فرستاد تا انصار را احضار کردند پس ایشان را گفت که ای گروه انصار آیا دلالت کنم شما را بآن چیزی که اگر متمسک شوید بآن گمراه نگردید بعد از آن هرگز گفتند بلی یا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم پس گفت رسول که این علی است پس دوست دارید او را همچنانکه مرا دوست میدارید و اکرام کنید او را همچنانکه مرا اکرام می‌کنید پس بدرستی که جبرئیل علیه السّلام امر کرده است مرا بدانچه گفتم بشما از نزد ایزد سبحانه و تعالی و ابن خالویه از ابو سعید خدری رضی اللّه عنه روایت کرده که رسول صلی اللّه علیه و سلم گفت مر علی را که دوستی تو ایمان است و دشمنی تو نفاق و اول کسیکه ببهشت درآید دوست تست و نخستین کسیکه بدوزخ درآید دشمن تو و بدرستی که گردانیده است ترا ایزد تعالی سزاوار این عطیه پس تو از منی و من از توام و نیست پیغمبری بعد از من و عز الدین عبد الرزاق بن رزق اللّه المحدث الحنبلی الموصلی در مؤلف خویش آورده که روایت کرده است ابو جعفر منصور از پدر خود و او از پدر خود علی بن عبد اللّه بن العباس که گفت عبد اللّه که من با پدر خود عباس نشسته بودم نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم که ناگاه درآمد علی بن ابیطالب رضی اللّه عنه و سلام کرد پس پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم سلام را بر او رد نمود و باو خوش‌وقت شده برخاست و با وی معانقه فرمود و میان هردو چشمش را ببوسید و او را بر جانب راست خود بنشاند پس عباس گفت دوست میداری این را یا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم رسول گفت ای عم رسول خدا و اللّه که شدت محبت الهی نسبت باو بیشتر است از آنچه من او را دوست میدارم بدرستیکه خدای تعالی ذریه هرپیغمبری را در صلب او آفریده است و گردانیده است ذریت مرا در صلب علی و هم از ابن عباس رضی اللّه عنه مرویست که گفت نگاه کرد رسول صلی اللّه علیه و سلم بسوی علی بن ابیطالب پس گفت (انت سید فی الدنیا و سید فی الآخره من احبک فقد احبنی و حبی حب اللّه و من ابغضک فقد ابغضنی و بغضی بغض اللّه فالویل لمن ابغضک بعدی) و در ترجمه مستقصی از صحیح مسلم نقلست که (قال علی عهد النبی صلی اللّه علیه و سلم انه لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الا منافق) رباعی
شاه قرشی که مصطفی را ثانیست‌وز پرتو باطنش جهان نورانیست
حبش سبب مرحمت رحمانیست‌بغضش اثر عذاب جاویدانیست بصحت پیوسته که در وقتی که معلم مدرسه (و علمک ما لم
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۵
تکن تعلم) صلی اللّه علیه و سلم امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه را بیمن میفرستاد گفت یا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تو مرا بمیان اهل کتاب میفرستی و من جوانم و علم قضا را نمی‌دانم رسول صلی اللّه علیه و سلم دست مبارک بر سینه بی‌کینه آنحضرت زده فرمود که (اللهم اهد قلبه و ثبت لسانه) از امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه منقولست که فرمود (فو الذی فلق الحبه ما شککت بعد فی قضاء بین الاثنین) و در صحاح اخبار وارد است که سید ابرار صلی اللّه علیه و سلم و آله الاخیار نوبتی در مخاطبه صحابه کبار فرمود که (اقضا کم علی) یعنی اعلم شما بعلم قضا علی مرتضی است و در شواهد النبوه از شرح تعرف منقولستکه جناب مرتضوی مآب را سخنانست که پیش از وی کسی بدان متکلم نگشته و بعد از وی نیز احدی مثل آن بر زبان نیاورده تا آنکه روزی بر زبر منبر فرمود که (سلونی عمادون العرش) بپرسید از من از ماوراء عرش هرچه می‌پرسید بدرستیکه در میان دو پهلوی من علوم بسیار است این لعاب حضرت رسالت‌مآب است در دهان من و این آن چیزیستکه چشانیده است مرا رسول صلی اللّه علیه و سلم بخدائی که جان من در قبضه قدرت اوست که اگر فرمان رسد اهل تورات و انجیل را که سخن گویند هرآینه من وساده وضع کنم و بر آن نشسته خبر دهم بدانچه در آن هردو کتاب است و آن دو کتاب مرا در آن باب تصدیق نمایند و بروایتی که در کشف الغمه مسطور است فرمود که هرآینه حکم کنم در میان اهل توریه بتوریه ایشان و در میان اهل انجیل بانجیل ایشان و در میان اهل زبور بزبور ایشان و در میان اهل فرقان بفرقان ایشان نیست آیتی که نازل شده باشد در بر و بحر و سهل و جبل و لیل و نهار مگر آنکه من داناام که در شان که نازل گشته است و بر هرتقدیر درین سخن اشارتست با آنکه آنحضرت را بروجه کمال علم بوده است بمعانی و احکام کتب ملک متعال قطعه دلش بحریست پر از گوهر علم کلامش غیرت عقد لآل است زبانش مظهر اسرار دینست بیانش مظهر سحر حلالست چنان بر وی حقایق منکشف شد که دانا بر جواب هرسؤال است و در فصل الخطاب در اثناء ذکر فضایل حضرت ولایت‌مآب مسطور استکه قال ابن عباس رضی اللّه عنه اعطی علی رضی اللّه عنه تسعه اعشار العلم و و اللّه لقد شارکهم فی العشر الباقی) و چنانکه در کشف الغمه مذکور است سند جمیع سالکان مسالک علوم از کلام و تفسیر و فقه و معانی بیان و نحو و صرف و غیر آن‌همه بشاه مردان درست می‌شود و در شواهد النبوه از جنید بغدادی رحمه اللّه علیه مرویست که گفت اگر جناب مرتضوی از محاربات مخالفان بازپرداختی هرآینه از وی بما نقل کردندی از این علم یعنی علم حقایق و تصوف آنچه دلها طاقت آن نیاوردی و در روضه الشهداء از حضرت ولایت انتما منقولست که فرمود که خاتم الانبیاء هزار باب از علم بمن آموخت که از هربابی هزار باب دیگر بر من منکشف شد نظم
نبی در گوش او یک علم دردادوزان اندر دلش صد علم بگشاد
چو شهر علم دین پیغمبر آمددر آن شهر بیشک حیدرآمد اما کمال شجاعت شاه ولایت‌پناه بغایت مشهور است و در ضمن غزوات و محارباتی که در اجزاء سابقه مسطور گشته در نهایت ظهور قطعه
ز ضرب تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۶ ذو الفقارش روز هیجاهزاران سر بهرسو پایمالست
اگر رستم کشد تیغ خلافش‌بمیدان غزا کمتر ز زالست
چه جای پور دستان شیر افلاک‌بدست او زبونتر از غزالست اما سخاوت آنحضرت بمرتبه بود که اگر سالها بنان بیان بخامه دو زبان متصدی تفصیل آن گردد از هزار یکی و از بسیار اندکی بپایان نرسد شعر
ولایت دستگاها پادشاهاکفت ابر و دلت دریا مثالست
شود گرنه فلک پرگوهر و زربچشمت کمتر از سنگ و سفالست
زند چون موج دریای عطایت‌جهانی غرق انعام و نوالست اما زهادت آن مهر سپهر سعادت و عدم رغبت او بدنیا و ما فیها و کثرت توجه او بترتیب اسباب صعود بدرجات فردوس اعلی درجه قصوی داشت چنانچه جابر بن عبد اللّه انصاری رضی اللّه عنه می‌گفت که ندیدم در دنیا زاهدتر از علی المرتضی که پیوسته دیده همت او از امتعه دنیویه فروبسته بود و بر مرصد ریاضت مترصد شهود مراتب اخرویه نشسته نظم
چه بودش ملک و ملک جاودانی‌نبودی طالب دنیای فانی در ترجمه مستقصی مذکور است که چون عایشه و طلحه و زبیر رضی اللّه عنهم بر بصره استیلا یافتند طلحه رضی اللّه عنه به بیت المال درآمده و نقود نامعدود دیده این آیت برخواند که (وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغانِمَ کَثِیرَهً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ) و بعد از آنکه امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه بر ایشان ظفر یافت و بهمان خانه درآمد چشمش بر دنانیر و دراهم سرخ و سفید افتاد فرمود که ای زر احمر مرا مغرور مساز و ای سیم سفید بفریب غیر من پرداز که من بعشوه شما مغرور نشوم و بجلوه شما مایل نگردم مصراع
به‌بین تفاوت ره از کجاست تا بکجا
قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کن فی الدنیا کانک غریب او عابر سبیل رباعی
معشوقه دهر چون کند جلوه‌گری‌در وی نکنی نظر اگر دیده‌وری
در دار فنا که از ثباتست بری‌مانند غریب باش یا رهگذری و در بعضی از اخبار آمده است که حیدر کرار هرگز سه روز متعاقب از نان جو سیر نخوردی و در بسیاری از اوقات نان جو یا نان خورش میل نکردی از عدی بن ثابت بثبوت پیوسته که گفت طبق پالوده نزد امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه بردم رغبت نفرموده فرمود که من دوست نمیدارم که چیزی تناول نمایم که رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم از آن نخورده باشد و در کشف الغمه مسطور است که روزی امیر المؤمنین علی علیه السّلام دو جامه سطبر خرید و قنبر غلام خود را مخیر ساخت که هرکدام را خواهی بپوش و قنبر یکی از آن اثواب را اختیار کرده دیگری را حیدر کرار بپوشید و آستین آن را دراز دیده آنچه از سر اصابع همایونش زیاده بود قطع فرمود در روضه الشهداء مذکور است که امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه در آن صبح که ابن ملجم او را زخم زد فرمود که مرا روی بجانب مشرق بدارید چون بموجب فرموده عمل نمودند گفت که ای صبح بدان خدائی که بفرمان او برآمدی و بحکم او نفس زدی که در روز قیامت از تو گواهی خواهم طلبید و چون تو صادقی باید که براستی ادای شهادت نمائی که از آن روز باز که با رسول خدای در اوایل ایام شباب نماز گذارده‌ام تا امروز هرگز مرا تو خفته نیافته و من ترا ناآمده نیافته‌ام آنگاه سجده کرد
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۷
و گفت بارخدایا در روز جزا که صد و بیست و چهار هزار پیغمبر حاضر باشند و ملائکه و صدیقان و شهیدان بعرش اعظم ناظر گواهی دهی که از آن ساعت که بدست حبیب تو ایمان آورده‌ام هرچه فرموده بجان قبول کردم و هرگز مباشر منهیات تو نگشته‌ام و خلاف فرموده پیغمبر تو نیندیشیده‌ام و بخاطر نگذرانیده ملخص سخن آنکه حقیقت زهد و عبادت اطاعت اوامر و نواهی الهی است و متابعت سنن سنیه حضرت رسالت‌پناهی و امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه در تمامی اصناف اطاعات بمرتبه اجتهاد و اهتمام می‌فرمود که فوق آن درجه تصور نتوان کرد و زیاده بر آن دقیقه بخزانه خیال در نتوان آورد (ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشا و اللّه ذو الفضل العظیم)
 
ذکر بعضی دیگر از مفاخر و مناقب امیر المؤمنین علی ابن ابی طالب و ایراد شمه‌ای از خوارق عادات آن مظهر عجایب و مظهر غرایب‌
 
امام عالیمقام ابو الحسن علی بن موسی الرضا از آباء بزرگوار علیهم السلام نقل نموده که خیر الانام صلی اللّه علیه و سلم الی یوم القیام فرمود که غیر ما کسی در روز جزا سوار نخواهد بود و ما چهار نفریم پس مردی از انصار برخاسته گفت فداک ابی و امی یا رسول اللّه غیر از تو که سوار خواهد بود فقال صلی اللّه علیه و سلم (انا علی البراق و اخی صالح علی ناقه اللّه التی عقرت و عمی حمزه علی زاقتی الغضباء و اخی علی علی ناقه من فوق الجنه بیده لواء الحمد بین یدی العرش یقول لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه) ابو المؤید خوارزمی از جابر انصاری رضی اللّه عنه روایت کرده است که رسول گفت که چون صانع بیچون آسمان و زمین را خلق فرمود نبوت من و ولایت علی را بر ایشان عرض کرد آسمان و زمین قبول من نمودند و امر دین بما تفویض یافت پس صاحب سعادت کسی است که بوسیله ما سعید گردد و شقی کسی است که بسبب عدم متابعت ما بشقاوت رسد و ما حلال‌کنندگانیم حلال خدایرا و حرام کنندگانیم حرام خدای را و در صحاح اخبار وارد است که روزی مرغی بریان نزد نبی آخر الزمان صلوات اللّه علیه آوردند آنحضرت گفت بارخدایا دوست ترین خلق خود را نزد من فرست تا این مرغ را با من بخورد پس علی کرم اللّه وجهه نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم آمد و آن حضرت آن مرغ را با وی تناول فرمود و در کشف الغمه از مسند امام احمد بن حنبل منقولست که زید بن ارقم گفت که بعضی از اصحاب حضرت رسالت‌مآب از منازل خود ابواب شارعه در مسجد باز کرده بودند و روزی رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که این دروب را مسدود گردانید مگر باب علی بن ابیطالب را پس بعضی از مردم در این باب سخنان گفتند و این معنی بسمع اشرف نبوی رسیده برخاست و بعد از اداء حمد و ثناء ایزد تعالی گفت بدرستیکه من مأمور گشتم بسد این ابواب غیر باب علی (فقال فیه قایلکم و اللّه ما سددت شیئا و لا فتحته و لکنی امرت بشی‌ء فاتبعته) بیت
در پس آینه تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۸ طوطی صفتم داشته‌اندهرچه استاد ازل گفت بگو میگویم و از عبد اللّه عمر رضی اللّه عنه مرویست که گفت بودیم ما که می‌گفتیم بهترین مردم ابو بکر صدیق است بعد از آن امیر المؤمنین عمر و بدرستی که ابن ابی طالب را سه خصلت میسر گشته است که از آنها اگر مرا بودی دوستر می‌بود نزدیک من از شتران سرخ‌موی یکی آنکه رسول صلی اللّه علیه و سلم دختر خود را بوی داد و او را از آن دختر اولاد تولد نمود دیگر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم باب او را از مسجد مسدود نساخت بخلاف سایر ابواب سیوم آنکه در روز خیبر علم را باو عطا فرمود و امام ناطق جعفر الصادق از آباء عالیمقام خود علیهم السلام روایت کرده است که امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه روزی بر منبر کوفه گفت که ایها الناس مرا از رسول صلی اللّه علیه و سلم ده عطیه است که دوست‌تر است آن خصال نزد من از آنچه آفتاب بر آن طالع میشود گفت مرا رسول صلی اللّه علیه و سلم که تو برادر منی در دنیا و آخرت و گفت تو نزدیک‌ترین خلایقی بمن روز قیامت بموقف بین یدی الجبار و گفت که منزل تو در بهشت در برابر منزل من خواهد بود چنانچه منازل برادران در مقابل یکدیگر می‌باشد و گفت که تو وارث منی و گفت که تو وصی منی بعد از من در اهل‌بیت و خواص من و گفت که تو نگاه‌دارنده اهل منی در وقت غیبت من و گفت که تو امامی مر امت مرا و گفت که تو قایم بعدلی در میان رعیت من و گفت که تو ولی منی و ولی من ولی خداست و گفت که دشمن تو دشمن منست و دشمن من دشمن خداست بیت
باطن هرکه با علی نه نیکوست‌هرکه گو باش من ندارم دوست از ثابت غلام ابو ذر الغفاری بثبوت پیوسته که گفت من در روز حرب جمل ملازم امیر المؤمنین علی رضی اللّه تعالی عنه بودم و چون ام المؤمنین عایشه رضی اللّه عنهما را در آن معرکه دیدم شکی در دل من پیدا شد و بعد از زوال آفتاب آن دغدغه از خاطر من مرتفع گشته آغاز قتال کردم و پس از آن واقعه بخدمت ام سلمه رضی اللّه عنها رفته چون از حال من تفتیش نمود آنچه در آن معرکه از من واقع شده بود با وی گفتم ام سلمه رضی اللّه عنها گفت نیکو کردی من از رسول صلی اللّه علیه و سلم شنیدم که میگفت علی با قرآن است و قرآن با اوست و این هردو از هم جدا نشوند تا در کنار حوض کوثر بمن رسند و در کشف الغمه مسطور است که مسروق گفت درآمدم بر عایشه رضی اللّه عنها پس مرا گفت که خوارج را که کشت گفتم علی پس صدیقه خاموش گشت و من گفتم یا ام المؤمنین سوگند میدهم ترا بخدا و بحق مصطفی که اگر درین باب از حضرت رسالت مآب چیزی شنیده‌ای مرا خبر ده پس عایشه گفت که از رسول صلی اللّه علیه و سلم شنیدم که میگفت (هم شر الخلق و الخلیقه یقتلهم خیر الخلق و الخلیقه و اعظمهم عند اللّه یوم القیمه وسیله) و در کتب بعضی از حاویان فضایل نفسانی مسطور است که عبیده سلمانی گفت که من در حین توجه شاه مردان بجانب نهروان همراه بودم و چون آنحضرت نزدیک بدان منزل رسید در وقتی که نماز می‌گذارد شخصی خبر آورد که خوارج از آب گذشتند و امیر المؤمنین بعد از آنکه از اداء صلوه فراغت یافت فرمود که این خبر غیرواقع است ایشان از آب نگذشته‌اند و
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۹
کشتگاه ایشان درین جانب رود است و باز جمعی از لشکریان که پیشتر رفته بودند مراجعت نموده بعرض رسانیدند که مخالفان از آب عبور نمودند آنحضرت فرمود که و اللّه که ایشان از آب نخواهند گذشت و من هرگز دروغ نگفته‌ام و با من دروغ نگفته‌اند و محل قتل ایشان این طرف آب است و چون از آن منزل کوچ واقع شد بوضوح پیوست که خارجیان از آب نگذشته‌اند و آن مردم دروغ می‌گفته‌اند و در کشف الغمه این حکایت باندک زیادتی از جندب بن عبد اللّه الازدی مرویست و هم در آن کتاب مسطور است که علی مرتضی در بعضی از اسفار بکربلا رسید و بجانب راست و چپ نگریسته بگریست و فرمود که و اللّه اینست محل خوابانیدن شتران ایشان و موضع شهادت ایشان اصحاب پرسیدند که یا امیر المؤمنین این چه منزل است جواب داد که این کربلاست اینجا قومی را بکشند که بی‌حساب به بهشت درآیند و بعد از وقوع شهادت امام حسین رضی اللّه عنه حقیقت آن سخن بظهور پیوست و ایضا روایتست که شاه ولایت براء بن عازب را گفت که فرزند من حسین را بکشند و تو زنده باشی و او را یاری ندهی و پس از واقعه کربلا براء میگفت که امیر المؤمنین علی راست گفت حسین را شهید کردند و من او را نصرت نکردم و همواره اظهار ندامت مینمود و از جمله کرامات امیر المؤمنین حیدر دیگری آنست که آفریننده سپهر مدور دو بار جهت آن حضرت رد آفتاب کرد چنانچه از مغرب بجانب مشرق بازگردید کرت اول در زمان حیات سید کاینات و آن حکایت در ضمن وقایع سال هفتم از هجرت مرقوم کلک بیان گشته حاجت بتکرار نیست و نوبت ثانی بعد از وفات آنحضرت اما آنچه پس از غروب آفتاب سپهر اصطفا بمغرب عقبی روی نمود آنستکه در زمانی که اختر اوج ولایت متوجه کوفه بود چون خواست که از فرات عبور فرماید وقت نماز دیگر دررسید و آن حضرت با طایفه از اصحاب باداء صلواه عصر قیام نموده سایر لشگریان بگذرانیدن چهارپایان خود مشغول بودند نماز دیگر از ایشان فوت شد و در آن باب سخنان بر زبان آوردند چون شاه مردان مقالات متابعان را استماع نمود از قادر مختار مسالت فرمود که آفتاب را بازگرداند تا آن جماعت نماز را بوقت بگذارند و این مسألت عز اجابت یافته خورشید بجای نماز دیگر بازآمد تا سایر اصحاب حضرت ولایت‌مآب ادای نماز کردند آنگاه غروب کرد در شواهد النبوه مسطور است که در آن محل از وی آواز هولناک مسموع می‌شد چنانچه خوف بر مردم غالب گشته زبان بتسبیح و تهلیل ملک جلیل گردان ساختند و نظر باین کرامت در منقبت آن مهر سپهر امامت گفته شده نظم
ولی والی والا ولایت‌که در ملک قضا نافذ مثالست
ز فرمانش اگر واقف شود چرخ‌ز روی مهر کارش امتثالست دیگر آنکه چون امیر المؤمنین حیدر بکوفه تشریف برد یکی از جوانان شیعه زنی بحباله نکاح درآورد و صباحی علی مرتضی رضی اللّه عنه بعد از اداء نماز بامداد شخصی را فرمود که بفلان موضع رو و آنجا مسجدیست و در پهلوی مسجد خانه و در آنخانه زنی و مردی باهم نزاعی دارند هردو را پیش من حاضر ساز آن شخص بموجب فرموده عمل نمود و امیر المؤمنین ایشانرا
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۰
مخاطب ساخته فرمود که امشب گفت و شنید شما بدور و دراز کشید جوان گفت یا امیر المؤمنین من این زن را بعقد خود درآوردم و چون نزدیک او رسیدم مرا از وی تنفری حاصل شد که اگر قدرت میداشتم همان ساعت او را از خانه بیرون میکردم لاجرم با من آغاز جنگ و جدل کرد تا آن زمان که فرمان تو رسید پس شاه مردان روی بحاضران آورده گفت که بسیاری از سخنان از آن قبیل است که کسی بآن مخاطب میشود نمیخواهد که دیگری بشنود مردم متفرق شدند و آن مرد و زن بماندند آنگاه شاه ولایت‌پناه روی بآن زن کرد و گفت این مرد را می‌شناسی گفت نی فرمود که من ترا بحال او شناسا گردانم بشرط آنکه منکر نشوی گفت قبول نمودم که انکار ننمایم پس امیر المؤمنین گفت که تو فلانه بنت فلان نیستی گفت هستم گفت پسرعمی نداشتی که هردو یکدیگر را دوست میداشتید گفت آری باز فرمود که پدر تو ترا بزنی بوی نداد و او را از پیش خود بیرون کرد و تو شبی بقضاء حاجت از خانه بیرون رفتی و او ترا گرفته میان شما مجامعت واقع شد و تو ازو حامله شدی و آن قضیه را بمادر گفتی و از پدر پنهان دانستی و چون وقت وضع حمل دررسید شب بود و مادرت ترا از خانه بیرون برد و از تو پسری متولد گشته ویرا در خرقه پیچیدی و در بیرون جداری که موضع قضاء حاجت مردم بود انداختی سگی آمد و ویرا بوی میکرد سنگی بسوی آن سک انداختی بر سر آن طفل خورد و بشکست و مادر تو پاره از ازار خود بدرید و بر سر وی بست پس ویرا بگذاشتید و برفتید و دیگر حال او را ندانستید که چه شد آن ضعیفه جواب داد که چنین بود یا امیر المؤمنین و این راز را غیر من و مادر من کسی نمیدانست پس آن حضرت فرمود که چون آن شب بپایان رسید مردم فلان قبیله آن کودک را برگرفتند و تربیت کردند تا بزرگ شده همراه ایشان بکوفه آمد و ترا زن کرد آنگاه آن جوان را گفت که سر خود را برهنه کن پس جوان سر خود را برهنه کرد اثر شکستی بر سر ظاهر گشته امیر المؤمنین رضی اللّه عنه آن زن را گفت که این پسر تست و خدای تعالی او را از آنچه حرام بود بر وی نگاه داشت برخیز و همراه پسر خود بهر جانب که خواهی برو دیگر آنکه روزی امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه حضار مجلس خود را سوگند داد که هرکس از رسول صلی اللّه علیه و سلم شنیده است که فرمود (من کنت مولاه فعلی مولاه) اداء شهادت نماید دوازده تن از انصار برخاسته گواهی دادند یکی از صحابه که آن حدیث را از خاتم الانبیا شنیده بود کتمان شهادت نمود و شاه ولایت‌پناه او را معاتب گردانیده گفت ای فلان تو چرا گواهی ندادی جواب داد که بسبب کبر سن نسیان بر من غالب گشته است علی مرتضی روی بقبله دعا آورده گفت الهی اگر این شخص دروغ میگوید سفیدی بر بشره وی ظاهر گردان بر موضعی که عمامه آنرا نپوشاند راوی گوید که و اللّه که آن شخص را دیدم که بیاضی بر میان دو چشم وی پدید آمده بود و از زید بن ارقم رضی اللّه عنه روایتست که گفت من در همان مجلس یا محفلی مانند آن حاضر بودم و من نیز آن حدیث را از حضرت مصطفی شنیده بودم اما گواهی ندادم بنابرآن ایزد سبحانه و تعالی روشنائی دیده مرا زائل
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۱
گردانید و پیوسته زید از آن حالت اظهار ندامت کرده از خدای تعالی آمرزش میخواست و بر ضمیر منیر واقفان اخبار اخیار در نقاب استتار نخواهد بود که آنچه از فضائل و کمالات و کرامات و خوارق عادات امیر المؤمنین علی علی المصطفی و علیه افضل التحیات و التسلیمات در این اوراق مرقوم کلک بیان گشت لمعه‌ایست از نور بی‌پایان و رشحه‌ایست از بحر بی‌کران و تعداد جمیع اوصاف کمال آن برگزیده ایزد متعال مقدور بلغاء سخن‌دان نیست و میسور فصحاء بلاغت نشان نی لاجرم بر همین مقدار که خامه بدیع آثار اظهار نمود اختصار افتاد و طبع سخن‌گذار عنان بیان را بصوب اخبار مناقب سایر ائمه معصومین انعطاف داد نظم
هرچه گفتیم در اوصاف کمالات امیرهمچنان هیچ نگفتیم که صد چندانست اللهم صل علی المصطفی و علی المرتضی و سایر ائمه الهدی و سلم علیه و علیهم تسلیما کثیرا دائما مبارکا عمیما
 
ذکر مجملی از حال امام ثانی حسن بن علی المرتضی از وقت ولادت تا زمان انتقال بفردوس اعلی‌
 
میلاد با اسعاد آن امام همام عالی‌نژاد بروایت اصح در منتصف ماه مبارک رمضان سال سیوم از هجرت در مدینه اتفاق افتاد و زمان حمل آنحضرت بعقیده اکثر ارباب خبرت نه ماه تمام بود اما در کشف الغمه از ابن خشاب منقولست که (ولد علیه السلام بسته اشهر و لم یولد بسته اشهر مولود فعاش الا الحسن و عیسی بن مریم علیهما السلام و الصحیح خلاف ذلک) در شواهد النبوه قلمی گشته که بعد از تولد امام حسن جبرئیل اسم شریفش را بهدیه پیش رسول صلعم آورد بر قطعه‌ای از حریر بهشت نوشته و بقول بسیاری از اصحاب اخبار حسن مرادف شبر است و شبر نام پسر هارون بود و کنیت امام حسن ابو محمد است و لقبش تقی و سید و بروایتی که صاحب کشف الغمه از ابن طلحه نقل نموده طیب و زکی و سبط و ولی نیز از جمله القاب آن امام عالیجنابست و ایضا ابن طلحه گوید که چون حسن رضی اللّه تعالی عنه متولد شد خیر الانام صلعم الی یوم القیام پرسید که چه نام نهادید او را جواب دادند که حرب آن حضرت گفت که او را حسن نام نهید و از برای او کبشی عقیقه فرمود و بقولی امام حسن اول بحمزه موسوم گشت و حضرت رسول صلعم آن نام را بحسن تغییر نمود و هم در آن کتاب مکتوب شده که سیده النساء سلام اللّه علیها در روز هفتم از ولاده آن قره العین سیادت را در خرقه‌ای از حریر بهشت که جبرئیل آورده بود پیچیده نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم آورد و باتفاق ارباب اخبار در آن روز سید ابرار اشارت کرد تا سر آن سرور را تراشیدند و بوزن موی همایون او نقره تصدق نمودند و در روضه الشهداء از اسماء بنت عمیس مرویست که گفت من قابله فاطمه علیها السلام بودم بحسن و حسین سلام اللّه علیهما و چون اختر تابنده برج ولایت از افق ولادت طلوع نمود و خبر بآفتاب سپهر رسالت علیه السلام و التحیه رسید فی الحال بخانه سیده النساء آمد و
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۲
گفت ای اسماء بیار فرزند مرا و من آن مولود عاقبت محمود را در خرقه زرد پیچیده بیاوردم و در کنار سید اخیار نهادم آن حضرت آن خرقه را دور افکند و فرمود که با شما عهد کرده‌ام که اولاد مرا در خرقه زرد مپیچید من برفتم و خرقه سفید آوردم و حسن را برداشته در آن پیچیدم و در کنار سید عالم صلعم نهادم پس آنحضرت بانگنماز در گوش راست وی گفت و قامت در گوش چپ وی راقم حروف گوید که روایت این حدیث از اسماء بنت عمیس صحیح نمی‌نماید زیرا که باتفاق مورخان در وقت ولادت سبطین علیهما السلام اسماء با شوهر خود جعفر طیار رضی اللّه عنه در حبشه بود و در روز فتح خیبر از آن ولایت بمعسکر خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم رسید بناء علی هذا صاحب کشف الغمه در ذکر تزویج شاه اولیاء و سیده النساء مرقوم کلک صحت انتما گردانیده که نقل احادیثی که در باب تزویج علی مرتضی و فاطمه زهرا سلام اللّه علیهما از اسماء بنت عمیس روایت کرده‌اند صحیح نیست زیرا که در آن اوقات اسماء با جعفر رضی اللّه عنهما در حبشه بوده و ظاهرا روایت‌کننده آن احادیث سلمی بنت عمیس بوده زوجه حمزه رضی اللّه عنه و چون اسماء از خواهر خود اشتهار بیشتر دارد رواه بر سبیل سهو عوض سلمی بنت عمیس اسماء بنت عمیس نوشته‌اند و اللّه تعالی اعلم بحقیقه الاحوال بصحت پیوسته که امام حسن علیه السّلام و التحیه در وقت وفات خیر البریه علیه صلوات من واهب العطیه هفت ساله و چندماهه بود و در وقت انتقال امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه از دار فنا بجنت اعلی سی و هفت ساله و بروایت صاحب کشف الغمه از فضل بن حسن الطبرسی نقل نموده که حسن رضی اللّه عنه مدت شش ماه و سه روز در امر خلافت دخل فرمود بعد از آن بنابر اختلاف رأی متابعان بلکه بمحض اقتضای قضای مالک الملک المستعان دست از آن مهم بازداشت و با معاویه صلح کرده در سنه احدی و اربعین منصب ایالت را باو باز گذاشت آنگاه با اهل‌بیت خویش بمدینه شتافته قرب ده سال در آن بلده طیبه بسر برده و در اوایل سنه خمسین از هجرت سید المرسلین بسبب سمی قاتل یا الماس که زوجه آن حضرت جعده بنت اشعث بن قیس بنابر اغواء معاویه و مروان بدان سید جوانان جنان داد که پهلو بر بستر ناتوانی نهاد و چهل روز مریض بوده در بیست و هشتم صفر سنه مذکوره به بهشت عدن خرامید و قولی آنکه آن حادثه عظمی در اوایل ربیع الاول سنه مذکوره بوقوع انجامید و بعقیده حمد اللّه مستوفی وفات آن امام خجسته‌صفات در صفر سنه تسع و اربعین اتفاق افتاد مدت عمر عزیزش بنابر قول اول که مختار اکثر ارباب اخبار است چهل و شش سال و چند ماه باشد و زمان امامتش بحقیقت قرب نه سال و نیم مدفن همایونش مقبره بقیع است قریب بمرقد فاطمه بنت اسد بن هاشم (لا زال مضجعها محفوفا بانوار الغفران و المراحم)
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۳
 
گفتار در بیان خلافت و امامت آن مهر سپهر کرامت‌
 
باتفاق علماء امم و اجتهاد فضلاء بنی آدم امر امامت و سروری و منصب خلافت و دین‌پروری بعد از فوت امیر المؤمنین علی متعلق بامام حسن رضی اللّه عنه بوده و هیچکس از اهل دانش و بینش و سالکان مسالک آفرینش درین باب طریق خلاف و عناد نه‌پیموده رباعی
شاهی که وجوب طاعتش بی‌سخن است‌در لجه فضل همچو در عدن است
ذکرش سبب راحت اهل محن است‌شایسته مسند امامت حسن است و بثبوت پیوسته که در صباح شبی که حضرت مرتضوی با علی درجات اخروی فایز شد امام حسن بر منبر بر آمده و بعد از اداء حمد و ثناء ایزد تعالی و ارسال درود بروضه طیبه مصطفی فرمود که ایها الناس امشب از میان شما مردی بیرون رفته است که متقدمین مثل او ندیده‌اند و متاخرین مانند وی نخواهند دید مردی بود که چون رسول صلعم او را بجهاد میفرستاد جبرئیل از جانب یمین و میکائیل از طرف یسار مرافقتش اختیار میکردند و تا صورت فتح و نصرت روی نمی‌نمود مراجعت نمی‌فرمود و در شبی متوجه درگاه احدیت گشت که موسی بن عمران و بقولی یوشع بن نون رضی اللّه عنه در آن شب وفات یافت و عیسی بن مریم سلام اللّه علیها در آن شب بر آسمان صعود کرد و همچنین یک‌یک از قضایاء کلیه که در آن لیله وقوع یافته بود تقریر فرمود (ثم قال انا ابن البشیر النذیر انا ابن الداعی علی اللّه باذنه انا ابن السراج المنیر انا من اهل‌بیت اذهب اللّه عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا انا من اهل بیت افترض اللّه طاعتهم فی کتابه فقال لنبیه قل لا اسالکم علیه اجرا الا الموده فی القربی و من یقترف حسنه نزد له فیها حسنی فالحسنه مودتنا اهل‌بیت) آنگاه آن امام کرامت پناه منقبت دستگاه بنشست و عبید اللّه بن عباس و بروایتی عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما برخاسته (گفت یا معشر الناس هذا ابن نبیکم و وصی امامکم فبایعوه) لاجرم حضار مجلس بامر مبایعت مبادرت نمودند و در اکثر کتب متداوله مسطور است که اول دولت‌مندی که بسعادت بیعت امام حسن علیه السّلام و التحیه استسعاد یافت قیس بن سعد بن عباده بود رضی اللّه عنهما و قیس در آن وقت گفت که بیعت میکنم با تو بکتاب رب الارباب و سنت حضرت رسالت‌مآب و جهاد با اهل بغی و عناد امام عالی‌نژاد فرمود که جهاد با مخالفان و امثال آن داخل کتاب خدا و سنت مصطفی است احتیاج بتصریح نبود بعضی از عقلا ازین سخن استدلال نمودند که قره العین زهرا با اعدا میل محاربه ندارد و چون خبر فوت امیر المؤمنین حیدر و بیعت امام حسن رضی اللّه تعالی عنهما بسمع معاویه بن ابی سفیان رسید با شصت هزار کس متوجه عراق عرب گشت و امام حسن با چهل هزار نفر که بمتابعت آنحضرت مبادرت نموده بودند از کوفه بعزم رزم معاویه توجه فرمود و چون دیر عبد الرحمن از یمن مقدم شریفش غیرت‌افزای دار جنان گشت قیس بن سعد بن عباده را مقدمه لشگر گردانید و بنفس نفیس نیز از آن منزل کوچ کرده در ساباط مداین روزی چند ساکن
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۴
شد و در آن منزل صباحی باجتماع مردم فرمان داده جهه امتحان خلایق و امتیاز موافق از مناقق بعد از اداء سپاس و ستایش الهی و درود حضرت رسالت‌پناهی فرمود که (ایها الناس شما با من بدان شرط بیعت نموده‌اید که با هرکس حرب کنم حرب کنید و با هرکس که صلح کنم صلح نمائید بخدا سوگند که کینه هیچ مؤمنی در سینه من جای ندارد و من بدخواه هیچکس نیستم و نزد من الفت و جمعیت و امن و سلامت و اصلاح ذات البین دوستر است از تفرقه و پریشانی و بغض و عداوت و السلام مردم از استماع این کلمات چنان گمان بردند که امام حسن با معاویه مصالحه نموده خلافت را باو خواهد گذاشت بنابرآن در مقام طغیان آمدند و بعضی از خوارج باهم گفتند که و اللّه این شخص مانند پدر خود کافر شد و غبار فتنه و آشوب بمرتبه در هیجان آمد که جمعی از اشرار دست بغارت جهات آن امام خجسته صفات برآوردند و در آن امر بدان مثابه مبالغه نمودند که مصلی و اثواب آنجناب را بربودند و ردا را از دوش مبارکش کشیدند و امام عالیمقام سوار شده آواز برآورد که قوم ربیعه و همدان کجایند و شجعان آن دو قبیله بحفظ و حمایت شرف دودمان ولایت پرداخته شر اصحاب غوایت را کفایت کردند و بقول صاحب ترجمه مستقصی سبب خروج لشکر بر امام حسن رضی اللّه عنه آن بود که بدبختی در معسکر منادی کرد که قیس بن سعد بن عباده کشته گشت القصه حسن رضی اللّه تعالی عنه از آنجا بجانب مداین روان شد در اثناء راه شخصی از خوارج که او را جراح بن قبیصه اسدی میگفتند انتهاز فرصت نمود و زخمی گران بر ران سید جوانان جنان زد چنانچه اثر زخم باستخوان رسید و عبد اللّه بن حنظل باتفاق عبد اللّه بن ظبیان جراح را گرفته بقتل رسانیدند و امام حسن رضی اللّه عنه رنجور و مجروح بمداین تشریف برده قصر ابیض را از فر وجود خود غیرت‌افزای سپهر اخضر گردانید و در آن منزل سعد بن مسعود الثقفی که عامل حیدر کرار و عم مختار بود بخدمت مبادرت نموده جراحان آورد تا بمعالجه زخمی که جراح بر ران آنحضرت زده بود مشغول گردند و در خلال این احوال بعضی از رؤساء قبایل که سالک مسالک ضلال بودند بر سبیل خفیه مکاتیب نزد معاویه فرستاده اظهار اطاعت نمودند و او را بر سرعت سیر بجانب عراق تحریض کرده ضامن تسلیم امام حسن علیه التحیه و التسلیم شدند و چون کمال شقاق اهل عراق نزد آن سرور آفاق بظهور پیوست بمصالحه مائل گشت و رقعه‌ای بمعاویه نوشته شرطی چند در قلم آورد که اگر معاویه آن شروط را قبول نماید زمام خلافت را بوی دهد و چون آن مکتوب بمطالعه معاویه رسید مبتهج و مسرور شده بر جناح استعجال بجانب مداین در حرکت آمد و کاغذی سفید را مهر کرده مصحوب عبد اللّه بن عامر نزد آن امام ستوده مآثر فرستاد و پیغام داد که هرشرطی که امام حسن رضی اللّه عنه خواهد برین صحیفه نویسد و عبد اللّه بن عامر پس از وصول بمداین آن کاغذ را بموقف عرض رسانید آنحضرت صلح‌نامه‌ای برین منوال مرقوم کلک فصاحت‌مآل گردانید که (بسم اللّه الرّحمن الرّحیم هذا ما صالح علیه الحسن بن علی ابن ابی طالب و معاویه بن ابی سفیان صالحه علی ان یسلم علیه
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۵
ولایت امر المسلمین علی ان یعمل فیهم بکتاب اللّه تعالی و سنه رسوله صلی اللّه علیه و سلم و سیره الخلفاء الصالحین و لیس بمعویه بن ابی سفیان ان یعد الی احد من بعده عهدا بل یکون الامر من بعده شوری بین المسلمین و علی ان الناس آمنون حیث کانوا من ارض اللّه فی شامهم و عراقهم و حجازهم و یمنهم و علی ان اصحاب علی و شیعته آمنون علی انفسهم و اموالهم و نسائهم و اولادهم و علی معاویه بن ابی سفیان بذالک عهد اللّه و میثاقه و ما اخذ اللّه علی احد من خلقه بالوفاء بما اعطی اللّه من نفسه و علی ان لا یبغی للحسن بن علی بن ابیطالب و لا لاخیه الحسین و لا لاحد من اهل‌بیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عایله سترا و لا جهرا و لا یخیف احد منهم فی افق من الافاق شهد علیه بذلک و کفی باللّه شهیدا فلان فلان و السلام) و در بعضی از تواریخ مسطور است که یکی از شرایط صلح آن بود که پنج هزارهزار درم که در بیت المال کوفه موجود بود معاویه از امام حسن علیه السّلام طلب ندارد تا از آن وجه دیون خود را ادا نماید و خراج فسا و داراب جرد و فارس را هرساله بمدینه فرستد تا در مصارف اهل بیت مصروف گردد و نگذارد که دیگر امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه را سب نمایند و معاویه جمیع شروط را قبول نمود مگر سب امیر المؤمنین رضی اللّه عنه را و گفت در هر مجلس که حسن حاضر باشد مرتضی علی را سب نکنند القصه چون امر مصالحه تمشیت پذیرفت و خبر بمعسکر قیس بن سعد رضی اللّه عنه رسید با اتباع خویش در باب جنگ و صلح مشورت نموده اکثر مردم را مایل بمصالحه یافت لاجرم عنان مراجعت معطوف داشته بکوفه شتافت و مقارن آن حال معاویه نیز بدان بلده رسید و تمامی اهالی عراق با وی بیعت نمودند مگر قیس بن سعد بن عباده که مبایعتش را کاره بود و بالاخره قیس بنابر نصیحت امام حسن علیه السّلام و التحیه بمجلس معاویه رفت و با وی بیعت فرمود و در آن مجلس معاویه قیس رضی اللّه عنه را گفت که من نمیخواستم که این کار بمن تعلق گیرد و تو زنده باشی قیس رضی اللّه عنه جواب داد که من هم نمیخواستم که در قید حیات باشم و تو بر سریر خلافت نشینی و چون زمام مهام اهل اسلام بقبضه اقتدار حاکم شام درآمد روزی عمرو بن العاص معاویه را گفت مناسب آنست که حسن را بگوئی که خطبه خواند و مردم را از استعفای خویش و خلافت تو آگاه گرداند و چنان نمود که حسن رضی اللّه عنه از اداء خطبه عاجز خواهد آمد و خلایق را معلوم خواهد شد که او را قابلیت این امر نبوده معاویه نخست از قبول این سخن ابا نموده بالاخره بنابر الحاح عمر و آن امر را از امام حسن التماس نمود و آن حضرت ملتمس او را مبذول داشته در مجمعی که جمهور اعیان عراق و شام حاضر بودند بر منبر صعود فرمود و فرمود که ایها الناس بهترین زیرکیها تقوی است و بدترین حمق فجور است و بدرستیکه اگر شما طلب نمائید از جابلقا تا جابلسا مردی که جد او محمد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم باشد نیابید کسی غیر از من و برادر من و شما میدانید که خدای تعالی شما را هدایت داد بجد من و نجات بخشید از غوایت و شما را عزیز گردانید بعد از مذلت و بسیار ساخت بعد از قلت و بدرستیکه معاویه با من نزاع کرد در امری که حق من
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۶
بود پس من از برای قطع فتنه و صلاح امت این مهم را بوی باز گذاشتم و ترک محاربه گفته ریختن خون اهل اسلام را روا نداشتم و هرآینه شما ملامت میکنید مرا که این امر را بغیر اهل آن دادم و این حق را در غیر موضعش نهادم اما قصد من اصلاح امت بود (و ان ادری لعله فتنه لکم و متاع الی حین) چون سخن بدینجا رسید معاویه بیطاقت شده گفت بس است ای ابو محمد فرود آی و بروایتی که در کشف الغمه مرقوم گشته در آخر خطبه مذکوره مسطور است که (قد بایعته و رأیت ان حق الدماء خیر من سفکها و لم ارد بذلک الاصلاحکم و بقائکم و ان ادری لعله فتنه لکم و متاع الی حین) و از این عبارت چنان مستفاد میگردد که امام حسن با معاویه بیعت نموده بود و از اکثر کتب اهل سنت نیز این معنی فهم میشود اما باتفاق علماء امامیه امام حسن علیه السّلام دست بیعت بمعاویه نداد و العلم عند اللّه الملهم الرشاد و کمال طلاقت لسان و فصاحت بیان ازین خطبه امام حسن علیه التحیه و الغفران نزد حاضران بوضوح پیوسته عمرو عاص خجل گشت و معاویه را از آن التماس ندامت روی نمود و کینه عمرو در دل گرفت آنگاه امام حسن رضی اللّه عنه بجانب مدینه تشریف برد و معاویه بطرف دمشق مراجعت کرد و ازین مصالحه سر حدیث الخلافه بعدی ثلثون سنه بر همگنان ظهور نمود زیرا که از زمان فوت رسول (ص) تا وقوع صلح مذکور سی سال گذشته بود
 
ذکر شمه‌ای از مناقب و فضایل امام ابی محمد الحسن و ایراد بعضی از اخبار داله بر علو شأن آن مقتدای مؤتمن‌
 
در نسخ معتبر بروایت علماء دانشور معین گشته و مقرر که امام حسن رضی اللّه عنه از فرق سر تا سینه شبیه حضرت خیر البشر بوده و حسین رضی اللّه تعالی عنه از سینه تا قدم و از انس بن مالک رضی اللّه عنهما بثبوت پیوسته که گفت از حسن بن علی علیهما السلام نبود احدی شبیه‌تر برسول اللّه (ص) و ایضا این حدیث بصحت اقتران دارد که روزی رسول (ص) بمنبر برآمد و حسن را بر پهلوی خویش نشاند و گاهی بسوی اهل مجلس نظر میفرمود و گاهی بجانب وی و میگفت که این پسر من سید است و زود باشد که ایزد تعالی اصلاح کند بواسطه وی میان دو گروه از مسلمانان و در کشف الغمه از ابن عباس رضی اللّه عنه منقولست که گفت ما نزد رسول (ص) بودیم که فاطمه رضی اللّه عنها درآمد و میگریست آنحضرت گفت چه‌چیز در گریه آورده است ترا جواب داد که حسن و حسین از حجره بیرون رفته‌اند و علی اینجا نیست و من نمیدانم که فرزندان من کجایند رسول فرمود که گریه مکن ای فاطمه که خدائی که ایشانرا آفریده مهربان ایشانست آنگاه روی بقبله دعا آورد و بر زبان الهام بیان راند که خدایا اگر در صحرااند ایشانرا نگاهدار و اگر در دریااند سالم بکنار آر و همان لحظه جبرئیل نازل شده گفت یا احمد هیچ غم بخاطر شریف راه مده که ایشان فاضلانند در دنیا و بزرگانند در عقبی و پدر ایشان بهتر است از ایشان و ایشان حالا در حظیره بنی نجار در خواب‌اند و ایزد تعالی دو فرشته بر ایشان موکل ساخته تا نگاهبانی ایشان میکنند ابن عباس رضی اللّه عنهما گوید که بعد از آن رسول صلی اللّه علیه
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۷
و سلم برخاست و ما با او برخواستیم و بحظیره بنی نجار رفتیم و حسن و حسین را دیدیم دست در گردن یکدیگر کرده و بخواب رفته و فرشته یک جناح خود را فراش ایشان ساخته و ببال دیگر ایشانرا پوشیده پس رسول صلی اللّه علیه و سلم ایشانرا برداشته و ابو ایوب انصاری رضی اللّه عنه پیش آمد که یا رسول اللّه یکی ازین هردو را من بردارم تا تو سبکبار شوی آن حضرت گفت که بگذار که ایشان فاضلانند در دنیا و آخرت و پدر ایشان بهتر است از ایشان و هرآینه امروز مشرف سازم ایشانرا بآن تشریفی که خدایتعالی درباره ایشان ارزانی داشته پس خطبه‌ای خواند و گفت که ایها الناس خبر دهم شما را به بهترین مردم از جهت جد و جده گفتند بلی یا رسول اللّه فرمود که حسن و حسین‌اند که جد ایشان مصطفی است و جده ایشان خدیجه کبری پس گفت که خبر دهم شما را ببهترین مردم از حیثیت پدر و مادر گفتند بلی فرمود که حسن و حسین‌اند که پدر ایشان علی مرتضی است و مادر ایشان فاطمه زهرا ای مردمان خبر دهم شما را ببهترین مردم از جهت خال و خاله گفتند بلی یا رسول اللّه فرمود که حسن و حسین‌اند که خال ایشان قاسم بن محمد است و خاله ایشان زینب بنت رسول اللّه آیا خبر دهم شما را ببهترین مردمان از جهت عم و عمه گفتند آری یا رسول اللّه فرمود که حسن و حسین‌اند که عم ایشان جعفر بن ابیطالب است و عمه ایشان ام هانی بنت ابیطالب (الا ان اباهما فی الجنه و امهما فی الجنه و جدهما و جدتهما فی الجنه و خالهما و خالتهما فی الجنه و عمهما و عمتهما فی الجنه و هما فی الجنه و من احبهما فی الجنه و من احب من احبهما فی الجنه) مصراع
هیچ آفریده را نبود این‌چنین شرف
در صحیحین از براء بن عازب مرویست که گفت دیدم حضرت مقدس نبوی را (ص) که حسن بن علی بر دوش او بود و میفرمود که (اللهم انی احبه فاحبه) در سنن ترمذی از ابن عباس رضی اللّه عنهما منقولست که رسول (ص) حسن را بر دوش خود نشانده بود و شخصی گفت نیکو مرکبیست که سوار شده‌ای ای پسر رسول فرمود که او نیکو سواریست و حافظ ابو نعیم از ابی بکر نقل نموده که در وقتیکه رسول (ص) نماز میگذارد و در سجده بود حسن رضی اللّه عنه آمده بر پشت یا بر گردن آنحضرت برآمد و رسول او را برفق برداشت و چون از اداء نماز فارغ گشت گفتند یا رسول اللّه کاری باین کودک کردی که با هیچ احدی آن کار نکرده بودی (فقال صلی اللّه علیه و سلم ان هذا ریحانتی و ان ابنی هذا سید و عسی ان یکون یصلح اللّه بین فئتین من المسلمین) از ابو هریره رضی اللّه عنه روایت استکه که گفت هرگز حسن بن علی سلام اللّه علیهما را ندیدم الا که از شادی لقاء او آب از چشم من میریخت جهت آنکه روزی ببازاری از بازارهای مدینه در ملازمت حضرت رسالت (ص) درآمدیم و در وقت بازگشتن بدر خانه فاطمه رضی اللّه عنها رسیدیم و رسول ندا کرد که یا لکع یعنی ای صغیر و حسن بیرون نیامده مردم گمان بردند که سیده النساء جهت جامه پوشانیدن او را بازداشته است و حضرت رسالت‌مآب و اصحاب درگذشتند اما ابو بکر رضی اللّه عنه بایستاد و چون حسن بیرون آمد ابو بکر او را برداشته در عقب رسول (ص) می‌آورد و هرکس میطلبید باو نمیداد تا پیش
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۸
پیغمبر صلوات اللّه علیه رسانید و آنحضرت او را در کنار گرفته سه نوبت گفت خداوندا من او را دوست میدارم و هرکه او را دوست میدارد او را نیز دوست میدارم و در مسند امام احمد بن حنبل در مجلد اول مسطور است که (عن علی بن الحسین عن جده ان رسول اللّه (ص) اخذ بید حسن و حسین و قال من احبنی و احب هذین و اباهما و امهما کان معی فی درجتی یوم القیمه) یعنی رسول (ص) دست سبطین را گرفته گفت هرکس مرا دوست دارد و این دو کس را و پدر ایشان و مادر ایشان را باشد با من در درجه من روز قیامت بیت
دوستی اهل‌بیت مصطفی‌موجب رفعت شود روز جزا اما جود و سخاوت آن مهر سپهر کرامت بغایت موفور است و بر السنه و افواه طوایف انسان مذکور بیت
بجود و سخا آن‌چنان شهره گشت‌که صیتش ز چرخ برین درگذشت و در کشف الغمه از سعید بن عبد العزیز مرویست که روزی حسن رضی اللّه عنه شنید که مردی در اثناء مناجات از قاضی الحاجات ده هزار درم مسألت مینماید پس بمنزل شریف خویش بازگشته آن مبلغ را نزد آنشخص فرستاد و از ابن سیرین نقلست که نوبتی امام حسن رضی اللّه عنه عورتی بعقد خویش درآورد و صد کنیزک که با هریک از ایشان هزار درم بود نزد آن منکوحه روانه کرد و در فصل الخطاب مسطور است که حسن بن علی رضی اللّه تعالی عنهما نان میخورد و مردی بر وی درآمد و گفت مرا ده هزار درم وام است حسن رضی اللّه عنه فرمود که ده هزار درم بوی دادند و نگفت که بیا نان بخور و آن شخص مقضی المرام بیرون رفته بعضی از حاضران گفتند یابن رسول اللّه ده هزار درم باین مرد بخشیدی و او را مردمی نان نکردی جواب داد که بآن خدائی که جد مرا صلی اللّه علیه و سلم براستی مبعوث گردانیده که من تا امروز ندانستم که کسی را بباید گفت که بیا نان بخور اما زهادت و عبادت آن قره العین سیادت بمرتبه‌ای بود که فوق آن درجه تصور نتوان نمود چنانچه روایت کرده‌اند که بیست و پنج حج پیاده گذارد و جنیبتش را از عقب میکشیدند و در شواهد النبوه مسطور است که در بعضی از مواسم حج که امام حسن رضی اللّه عنه پیاده بمکه میرفت پای مبارکش ورم کرد و یکی از خدام بعرض رسانید که کاشکی چندانی سوار شوی که ورم اقدام تو تسکین یابد امام حسن قبول ننمود و فرمود که چون بمنزل رسی ترا سیاهی پیش خواهد آمد که مقداری روغن با او باشد آنرا از وی بخر و در بها مضایقه مکن آن خادم گفت پدر و مادرم فدای تو باد در هیچ منزل کسی ندیدم که این نوع دوائی داشته باشد درین منزل از کجا پیدا خواهد شد جواب داد که در این مرحله همچنان کسی خواهد بود و چون بمنزل رسیدیم سیاهی ظاهر شد امام حسن گفت اینک آنکس که میگفتم برو و روغن از وی بخر و ثمن بوی ده و بعد از آنکه آن مولی نزدیک سیاه رفته روغن طلبید گفت ای غلام این را از برای که میخری جواب داد که جهه حسن بن علی رضی اللّه عنه گفت مرا بملازمتش رسان که من غلام ویم و چون او را بخدمت سده امامت رسانیدم معروض داشت که من مولی توام و ثمن روغن نمیگیرم لیکن زوجه مرا درد وضع حمل گرفته است دعا کن تا بخشنده بی‌منت مرا پسری تمام
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۹
اندام دهد امام حسن رضی اللّه عنه گفت بازگرد که خدای تعالی همچنان پسری که میخواهی بتو داد و او از شیعه ما خواهد بود و چون آن سیاه بخانه خود رسید همچنانکه امام حسن رضی اللّه عنه فرموده بود مشاهده نمود و از جمله خوارق عادات آن قبله اهل سعادات دیگر آنکه در سفری که یکی از اولاد زبیر رضی اللّه عنه همراه آن حضرت بود در نخلستانی خشک فرود آمدند و جهه آن امام عالیمقام در پای نخله فرشی انداختند و برای زبیری فرشی در سایه نخله دیگری زبیری گفت کاش برین نخله خرمای تر بودی تا بخوردمی امام حسن رضی اللّه عنه فرمود که خرمای تر میخواهی زبیری گفت آری آنگاه جناب امامت پناه دعا کرد و در زیر لب کلمه گفت که کس ندانست فی الحال یک نخل سبز گشته و برک برآورده بخرمای تر بارور شد ساربانی که از جمله همراهان بود بر زبان آورد که و اللّه این سحر است امام حسن رضی اللّه عنه فرمود که سحر نیست لیکن دعائیست مستجاب که از فرزند پیغمبری واقع شده است پس ببالای آن درخت برآمدند و آن مقدار خرما پایان آوردند که همه را کفایت کرد اما آنچه در باب وفور علم و کثرت حلم و مکارم اخلاق و محاسن آداب آن امام عالیجناب در کتب سلف و خلف سمت تفصیل یافته بیش از آن است که استقصا توان نمود و زیاده از آنستکه با مداد قلم و مداد تحریر توان فرمود بیت
هرچند که خامه را مجال سخن است‌چندانکه دوات را سخن در دهن است
در نعت حسن اگر حکایت گویندحقا که بنزد اهل دانش حسن است لیکن چون ذکر آن امور را مجلدی علیحده میباید جواد قلم بیش ازین طریق اطناب نمی‌پیماید
 
ذکر کیفیت انتقال امام حسن بجوار مغفرت کریم ذو المنن‌
 
متون کتب تواریخ و اخبار چنان اخبار مینمایند که چون معاویه بن ابی سفیان خاطر بر آن قرار داد که ولد پلید خود یزید را ولیعهد گرداند و میدانست که با وجود امام حسن رضی اللّه عنه این امر تمشیت نمیپذیرد زیرا که یکی از شروط صلح آن بود که معاویه در وقت وفات امر خلافت را بشوری گذارد بهمگی همت متوجه هدم قصر حیات آن صدرنشین ایوان امامت گشت و مروان بن الحکم را که طرید سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بود بمدینه ارسال نمود و مندیلی زهرآلوده مصحوب او گردانیده گفت باید که بهر تدبیر که توانی جعده بنت اشعث بن قیس را که زوجه حسن است فریب دهی تا بعد از مباشرت وجود حسن را باین مندیل پاک سازد و از قبل من از وی متقبل شو که چون این مهم را بتقدیم رساند و حسن بعالم آخرت انتقال نماید پنجاه هزار درم بدو دهم و او را در سلک ازدواج یزید کشم و مروان بفرموده معاویه بن ابی سفیان بمدینه شتافته بانواع خدیعت جعده را که اسماء لقب داشت بر آن آورد که بموجب مدعاء معاویه عمل نمود و زهر در اندام امام حسن علیه السّلام سرایت کرده بدار السلام نقل فرمود و در کشف الغمه از شیخ مفید منقولستکه معاویه صد هزار درم نزد جعده فرستاد و ضامن شد که او را بحباله یزید درآورد و جعده بدان مال و
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۰
امید وصال سردفتر اهل ضلال فریفته شده آن سرور اصحاب امامت و اقبال را زهر داد و بدان واسطه آنحضرت چهل روز مریض بوده روی بفرادیس جنان نهاد و در روضه الصفا از تاریخ حافظابرو مرویست که امام حسن رضی اللّه عنه در ایام بیماری فرمود که (سقیت السم مرتین و هذه الثالثه) و در فصل الخطاب مذکور است که امام حسن رضی اللّه عنه را شش بار زهر دادند پنج بار تأثیر نکرد و کرت ششم کارگر آمد و از روضه الشهداء چنان مستفاد میگردد که چون جعده مکرر امام حسن را زهر داد و چندان تأثیری نکرد مقداری الماس سوده در آب برآمیخت و چون آنجناب از آن بیاشامید قی بر وی غلبه کرد و جگر آن سرور پاره‌پاره برمیآمد تا هفتاد قطعه و بقولی صد و هفتاد قطعه بیرون افتاد بنابراین روایت جناب بلاغت ایاب مولانا محمد بن حسام گوید قطعه
که ریخت سوده الماس‌ریزه در قدحش‌که زهر گشت از آن آب خوش‌گوار حسن
در اندرون صد و هفتاد پاره شد جگرش‌همه ز راه گلو ریخت در کنار حسن
برنک گونه الماس شد زمردفام‌مفرح لب یاقوت آبدار حسن
جگر بسوخت شفق را چو لاله زاتش دل‌ز حسرت جگر خسته فکار حسن
لبش که مایه تریاک بود شد پرزهرفغان ز تلخی شهد شکر نثار حسن
ستاره خون بچکاند ز چشم اگر بیندجراحت جگر و چشم اشکبار حسن
زمان عشرت پیغمبران خزان ستم‌بریخت لاله و نسرین ز نوبهار حسن از عمر بن اسحق روایت کرده‌اند که گفت من و رفیقی بعیادت حسن رفتیم و چون نزد او نشستیم شنیدم که با شخصی میگفت که بپرس از حال من و آنکس جواب داد که تا خدایتعالی ترا عافیت ندهد نپرسم بار دیگر بآن مرد گفت که بپرس از من پیش از آنکه محل سؤال نماند و آن شخص همان جواب گفت بعد از آن حسن رضی اللّه عنه گفت قطعه از جگر من بیرون افتاده است و چند نوبت مرا زهر دادند و این کرت نوعی دیگر است و روز دیگر که بخدمت آن سرور رسیدم حسین را رضی اللّه عنه بر بالین او نشسته دیدم که میگفت ای برادر این فعل نسبت بتو از که صادر شده است و گمان تو بکیست حسن رضی اللّه عنه گفت اگر با تو گویم بر قتل او اقدام نمائی جواب داد که آری امام حسن رضی اللّه عنه فرمود که اگر ظن من نسبت بآنکس مطابق واقع است شدت نکال و کمال ضلال او از حد بیش خواهد بود و اگر موافق واقع نباشد حیف است که بیگناهی کشته شود بثبوت پیوسته که امام حسن رضی اللّه عنه در آن ایام حسین را وصیتها کرده امر امامت را بدان حضرت تفویض فرمود و فرمود که مرا بعد از حلول اجل نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم دفن کن اگر خوف خون ریختن نباشد والا در بقیع غرقد مدفون گردان و چون طایر روح مقدس امام حسن رضی اللّه عنه بجانب ریاض دار السلام پرواز نمود امام حسین رضی اللّه عنه بعد از غسل و تکفین جنازه رحمت اندازه‌اش را برداشته بجانب روضه مقدسه روان شد تا برادر بزرگوار خود را نزدیک جد عالی‌مقدارش دفن نماید اما سعید بن ابی العاص که والی مدینه بود باتفاق جمعی از عثمانیه بقدم مخالفت پیش آمدند و بروایتی عایشه رضی اللّه عنها بر استری سوار گشته بمنع مشغول شد و بعضی
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۱
از شیعه آغاز غوغا کرده گفتند که ای عایشه روزی بر شتری نشسته محاربت کنی و روزی بر استری سوار شده بر سر جنازه نبیره پیغمبر (ص) منازعت نمائی و نگذاری که او را نزد جدش دفن کنند و مردم متفرق بدو فرقه شدند جمعی جانب صدیقه گرفتند و نزدیک بدان رسید که قتال بوقوع پیوندد و آنگاه امام حسین رضی اللّه عنه بنابر وصیت مذکور جسد مطهر برادر عالی‌گوهر خویش را نزد جده خود فاطمه بنت اسد بن هاشم دفن فرمود و در مستقصی مذکور است که در وقت وفات امام حسن رضی اللّه عنه والی مدینه مروان بود و او نگذاشت که آنحضرت را در روضه مقدسه دفن کنند و ابو هریره او را گفت که چگونه از دفن حسن مانع میآئی و حال آنکه من از رسول صلی اللّه علیه و سلم شنیده‌ام که (الحسن و الحسین سید شباب اهل الجنه فی الجنه) مروان گفت بگذار ما را میپنداری که اگر تو و ابو سعید خدری احادیث رسول صلی اللّه علیه و سلم را یاد نمیگرفتید اخبار آنحضرت انقطاع می‌یافت تو در وقت فتح خیبر ایمان آوردی و بسیار کس از تو پیشتر مسلمان شده‌اند و بصحبت رسول صلی اللّه علیه و سلم مشرف گشته ابو هریره گفت من بعد از آنکه ایمان آوردم ترک ملازمت سده سنیه نکردم تا دانستم که رسول صلی اللّه علیه و سلم کرا دوست میدارد و کرا دشمن میداند و کرا میراند و کرا میخواند و ابو حنیفه دینوری نیز قضیه منع دفن امام حسن را بمروان نسبت نموده نه بعایشه و سعید و العلم عند اللّه الحمید المجید در کشف الغمه مسطور است که چون خبر وفات امام حسن رضی اللّه تعالی عنه بمعاویه رسید مالیکه وعده کرده بود نزد جعده فرستاد اما یزید آن ملعونه را بعقد خود درنیاورد و شخصی از اولاد طلحه او را در حباله نکاح کشیده از وی اولاد پیدا شدند و هرگاه میان ایشان و قریشیان گفت و شنیدی واقع میگشت بزبان طعن ایشانرا میگفتند (یا بنی مسمه الازواج) و در روضه الشهداء مذکور استکه بعد از واقعه هایله امام حسن رضی اللّه عنه مروان اسماء را بدمشق فرستاد و بمعاویه نوشت که زنهار کیفیت فوت امام حسن را پنهان دارید و نوعی سازید که این زن بکشف آن سر نپردازد والا فتنه خفته بیدار گردد و چون قاصدان مروان جعده و نامه را بمعاویه رسانیدند بحسب ظاهر بر پلاس ماتم نشسته سه روز بمراسم تعزیت قیام نمود و در خلوتی از اسماء حقیقت آن حال را معلوم فرموده گفت که آن ملعونه را بجزیره از جزایر برند و در دریا اندازند و فرمان‌بران بموجب فرموده عمل نموده چون بیک فرسخی آن جزیره رسیدند طوفانی بدید آمد و گرد و غباری عظیم ظاهر شده جعده را درربود و در آن جزیره افکند و دیگر کسی از وی نشان نداد مصراع
و آن گنه را این عقوبت همچنان بسیار نیست
و در بعضی از اخبار وارد استکه در آن اوان که خبر فوت امام حسن علیه التحیه و الغفران بدمشق رسید ابن عباس رضی اللّه عنهما در آن خطه بود و روزی بمجلس معاویه رفته ابن هند بزبان شماتت گفت یا ابا العباس شنیدی که حسن بن علی هلک بر ملک اختیار کرده است و روی بعالم آخرت آورده عبد اللّه بعد از تکلم بکلمه استرجاع گفت ای معاویه حفره که در آن جهان از برای تو مقرر شده بمرک حسن مسدود
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۲
نخواهد گشت و تو در عالم فانی بر مسند کامرانی باقی نخواهی بود و ما که اهل‌بیت مصطفی ایم بمصیبتی ازین عظیم‌تر گرفتار شده‌ایم ایزد تعالی ما را از این نوایب فرجی روزی کناد آنگاه ابن عباس برخاسته بیرون رفت و معاویه از سرعت جواب او بر وفق صواب تعجب نموده گفت من بعمر خویش حاضرجواب‌تر و عاقل‌تر از عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما کسی ندیده‌ام‌
 
ذکر اولاد امجاد آن امام عالی‌نژاد
 
اولاد ذکور امام حسن رضی اللّه عنه بروایت اکثر مورخان پانزده نفر بوده‌اند و اسامی شریف ایشان اینست حسن زید عمر و حسین عبد اللّه اکبر عبد اللّه اصغر عبد الرحمن اسمعیل محمد یعقوب جعفر طلحه حمزه ابو بکر قاسم و آنحضرت بقول طایفه‌ای از علما یک دختر داشته که نامش فاطمه و کنیتش ام الحسن و بروایتی بنات مکرمات آن امام خجسته صفات پنج نفر بوده‌اند و اسامی ایشان اینست فاطمه که والده امام محمد باقر است علیه السلام زینب ام عبد اللّه ام الخیر ام سلمه و ابن خشاب اولاد ذکور آنحضرت را یازده نفر گفته است و حافظ عبد العزیز جنابذی دوازده نفر و شیخ مفید رحمه اللّه چنان افاده کرده است که اولاد ذکور و اناث امام ثانی علیه السّلام پانزده نفر بوده‌اند زید بن الحسن و ام الحسن و ام الحسین که مادر ایشان ام بشر بنت ابی مسعود عقبه بن عمرو الخزرجیه بود و حسن بن الحسن که از خوله بنت منظور الفزاریه تولد نمود و عمر و قاسم و عبد اللّه که مادر ایشان ام ولد بود و عبد الرحمن که او نیز از ام ولد در وجود آمد و حسین الاثرم و طلحه و فاطمه که از ام اسحق بنت طلحه بن عبید اللّه رضی اللّه عنه در وجود آمده بودند و ام عبد اللّه و فاطمه و ام سلمه و رقیه که از امهات متعدده متولد شده بودند و بدین روایت پسران امام حسن علیه السلام هشت نفر بوده باشند و دختران حضرت هفت نفر و باتفاق علماء علم انساب از زید بن حسن و حسن بن حسن نسل مانده و سایر اولاد امجاد آن حضرت عقب ندارند
اما زید بن الحسن علیه السلام بسیار جلیل القدر و کریم الطبع و کثیر الخیر بود و شعراء عرب در مدح ذات فرخنده‌صفات آنجناب اشعار بلاغت‌شعار دارند و زید رضی اللّه عنه مدتی والی صدقات رسول صلی اللّه علیه و سلم بود و سلیمان بن عبد الملک در زمان ایالت خود آنجناب را از آن مهم عزل نمود اما چون عمر بن عبد العزیز رحمه اللّه زمام تمام اهل اسلام را بقبضه اختیار درآورد بار دیگر آن منصب را بزید رضی اللّه عنه تفویض کرد مدت عمر عزیزش نود سال بود و از زید یک پسر ماند حسن‌نام و اول کسی از سادات که شعار عباسیان اختیار کرده سیاه پوشید حسن بود اما حسن بن الحسن علیه السلام بوفور جاه و جلال و ازدیاد فضل و کمال از اقران و امثال امتیاز تمام داشت و مدتی متصدی تولیت صدقات امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه بود و سن شریفش بسی و پنج سال رسید در تحفه الملکیه مسطور است که عبد الرحمن بن محمد بن اشعث در وقتی که بر
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۳
حجاج خروج کرد مردم را بخلافت حسن بن حسن رضی اللّه عنهما دعوت می‌نمود بنابرآن ولید بن عبد الملک بن مروان آنجناب را زهر داد در مشکوه المصابیح از بخاری منقولست که گفت منکوحه حسن بن الحسن رضی اللّه عنهما بعد از انتقال او بفردوس اعلی قبه بر سر قبر آورده مدت یکسال آنجا رحل اقامت انداخت آنگاه برفع آن قبه امر فرموده شنود که هاتفی میگفت (الاهل و جسدوا ما فقدوا فاجابه احزیل ینسو فانقلبوا)
و اما عمر و قاسم و عبد اللّه رضی اللّه عنها در کربلا شربت شهادت چشیدند و عبد الرحمن بن حسن در وقتی که با عم بزرگوار خویش امام حسین علیه السّلام احرام حج بسته بود در منزل ابو ابجوار مغفرت ایزد متعال انتقال نمود بنابر روایت اول ابو بکر بن حسن نیز در کربلا شهید شده بجنت اعلی نقل فرمود پوشیده نماند که از احوال سایر اولاد صلبی امام ثانی رضی اللّه عنه از کتبی که در وقت تحریر این مختصر در نظر بود زیاده از آنچه نوشته شد چیزی بوضوح نه‌پیوست لاجرم عنان بیان بصوب ذکر حالات امام سیم علیه السّلام انعطاف یافت و من اللّه الاعانه و التوفیق‌
 
ذکر امام ثالث حسین بن علی المرتضی سلام اللّه تعالی علیهما
 
اکثر مورخان عالی‌شان باقلام بلاغت نشان بر لوح بیان نگاشته‌اند که بعد از ولادت امام حسن رضی اللّه عنه به پنجاه روز سیده النسا فاطمه زهرا رضی اللّه تعالی عنها بامام حسین حامله شد و تولد آنجناب در چهارم یا پنجم ماه شعبان سال چهارم از هجرت وقوع یافته و بروایت جمعی از ارباب اخبار مثل مصنف مستقصی و مؤلف ربیع الابرار و غیرهما از فضلاء کبار مدت حمل آن امام بزرگوار شش ماه بوده و غیر از حسین بن علی المرتضی و یحیی بن زکریا علیهما السلام هیچ فرزندی شش‌ماهه متولد نشده که زیسته باشد و چون آن غنچه چمن ولایت در گلشن عنایت واهب العطایا بنسیم (فتمثل لها بشر اسویا) بشکفت و شمایم این بشارت بمشام خیر الانام علیه الصلوه و السلام رسید مبتهج و مسرور بخانه فاطمه زهرا سلام اللّه علیها تشریف برد و آن قره العین نبوت را در حجر عطوفت خویش جای داده بانک نماز در گوش راست و قامت در گوش چپ وی گفت و او را حسین نام نهاد و حسین مرادف شبیر است و شبیر نام پسر دوم هارون که وزیر و برادر موسی علیه السلام بوده و بقول اکثر اهل خبر رسول ثقلین جهت امام حسین یک کبش عقیقه فرمود و بعضی از متأخرین دو کبش گفته‌اند و در روز هفتم رسول صلی اللّه علیه و سلم اشارت نمود تا سر آن سرور را بتراشیدند و بوزن موی مشگبویش نقره تصدق کردند و امام حسین علیه السلام ابو عبد اللّه کنیت داشت و رشید و سید و طیب و وفی و زکی و سبط از جمله القاب آنجنابست و آن امام عالیمقام در وقت وفات خیر الانام صلی اللّه علیه و سلم و آله الی یوم القیام شش‌ساله و چندماهه بود و در زمان شهادت امیر المؤمنین علی علیه السلام و التحیه سی و شش‌ساله و در حین انتقال امام حسن علیه السلام چهل و شش‌ساله و پس از فوت
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۴
برادر عالی‌گوهر خویش ده سال و کسری در دار دنیا اقامت داشت و در روز جمعه یا شنبه دهم محرم سنه احدی و ستین از هجرت سید المرسلین در کربلا رایت عزیمت بجانب فردوس اعلی برافراشت و در آن روز بقول امام یافعی هشتاد و دو مرد از شیعه و اهل‌بیت در نظر آن امام عالی‌گهر بتیغ ظلم کوفیان بداختر شهید شدند اما روایت مشهور آنست که عدد آن جماعت از هفتاد و دو زیاده نبوده و از آن جمله بعقیده حسن بصری رحمه اللّه شانزده نفر از اولاد و اخوان و برادرزادگان و بنی اعمام امام حسین علیه السّلام بودند و هیچ‌یک از ایشان در روی زمین شبیه و قرین نداشتند و بعضی از مورخان عدد ایشان را سیزده گفته‌اند و صاحب کشف الغمه اسامی جمعی از اهل‌بیت را که در آن واقعه شهید شده‌اند برینموجب تفصیل نموده که امام حسین علیه السلام عباس عمر محمد عبد اللّه جعفر ابناء علی المرتضی ابو بکر قاسم عبد اللّه اولاد حسن بن علی علیه السلام علی عبد اللّه ابنا حسین بن علی علیهم السلام محمد عون پسران عبد اللّه بن جعفر طیار رضی اللّه عنه مسلم عبد اللّه عبد الرحمن جعفر بنو عقیل رضی اللّه عنهم اما باتفاق سایر ارباب اخبار عمر بن علی علیه السّلام در کربلا با شهداء نبوده و غالبا ذکر عمر بن علی درین روایت از جمله سهو کاتبانست و مسلم بن عقیل در کوفه شربت شهادت چشیده نه در کربلا چنانچه مذکور خواهد شد انشاء اللّه تعالی مدت امامت امام حسین علیه السلام قریب یازده سال بود و اوقات حیاتش پنجاه و شش سال و پنج ماه و چند روز (و اللّه تعالی اعلم بالصواب و الیه المرجع و المآب)
 
ذکر بعضی از احادیث و اخبار که دلالت دارد بر علوشان آن امام بزرگوار
 
باتفاق راویان آثار ائمه بزرگوار امام حسین علیه السلام از سینه تا قدم شبیه سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بود و در شواهد النبوه مسطور است که آنجناب جمالی داشت که چون در خانه تاریک بنشستی از بیاض عذار و برق رخسار فایض الانوارش بوی راه بردندی رباعی
ای گشته فلک منور از رای حسین‌افتاده ملک چو سایه در پای حسین
شد رشک قمر عارض زیبای حسین‌طوبی خجل از قامت رعنای حسین و در سنن ترمذی از یعلی بن مره مرویست که گفت شنیدم از رسول صلی اللّه علیه و سلم که فرمود حسین از منست و من از حسینم خدای دوست دارد آنکس را که حسین را دوست دارد و حسین سبطی است از اسباط رباعی
ای گشته عیان نزد تو اقبال حسین‌دانسته ز قول نبوی حال حسین
خواهی که خداوند ترا دارد دوست‌در دل جا ده محبت آل حسین در ترجمه مستقصی مسطور است که روزی خواجه کونین حسین را بر ران راست خود نشانده بود و پسر خود ابراهیم را بر ران چپ و در آن حین جبرئیل نازل گشته گفت ایزد تعالی این هردو را از برای تو جمع نخواهد کرد و یکی را از تو باز خواهد ستاند هرکدام را خواهی اختیار فرمای احمد مختار صلی اللّه علیه و علی آله الاخیار گفت اگر حسین وفات یابد از مفارقت
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۵
او جان من بسوزد و هم جان علی و فاطمه و اگر ابراهیم فوت شود اکثر الم نصیب من باشد بنابرآن انتقال ابراهیم را اختیار می‌نمایم و بعد از انقضای سه روز از این قضیه ابراهیم وفات کرد و هرگاه حسین علیه السلام نزد خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الی یوم القیام آمدی آنحضرت قره العین ولایت را بوسیده گفتی (اهلا و مرحبا بمن فدیته یا بنی ابراهیم) و در کشف الغمه مسطور است که عبد اللّه بن الخشاب از ابی عوانه نقل نموده که رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که حسن و حسین دو گوشواره عرش‌اند و در آن‌وقت که بخشنده بی‌منت جنت را بیافرید با وی خطاب کرد که تو مسکن فقرا و مساکین خواهی بود بهشت گفت یا رب چرا مرا مسکن مساکین گردانیدی ندا رسید که آیا راضی نیستی که ارکان ترا زینت دهم بحسن و حسین بهشت از شنیدن این بشارت مبتهج و مباهی گشت نظم
حسین است آنکه فردا باغ رضوان‌ز شمع عارضش گردد فروزان
بهشت از نور روی او شود پربدو باشد شهیدانرا تفاخر از سلمان فارسی رضی اللّه عنه مرویست که حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه گفت که حسن و حسین دو پسر من‌اند هرکه ایشانرا دوست دارد مرا دوست داشته باشد و هرکه مرا دوست داشته باشد خدا او را دوست دارد و هرکرا خدا دوست دارد او را به بهشت درآورد و هرکه حسن و حسین را دشمن دارد مرا دشمن داشته باشد و هرکه مرا دشمن گیرد خدا او را دشمن دارد و بدوزخ درآورد رباعی
ای بوده مدام در تمنای حسین‌این مژده شنو ز جد والای حسین
فردوس بود جای احبای حسین‌دوزخ باشد مقام اعدای حسین و از جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنه منقولست که رسول صلی اللّه علیه و سلم گفت که (اهتدوا بالشمس فاذا غابت الشمس فاهتدوا بالقمر فاذا غابت القمر فاهتدوا بالزهره فاذا غابت الزهره فاهتدوا بالفرقدین) گفتند یا رسول اللّه آفتاب کدامست و ماه کیست و زهره چیست و فرقدان کیانند جواب داد که آفتاب منم و ماه علی ابن ابیطالب است و زهره فاطمه زهرا است و فرقدین حسن و حسین‌اند (و ما احسن ما قیل) مثنوی
نیارم که آرم من ناتوان‌ثنائی سزاوار شهزادگان
دو سبط رسول‌اند و دو قطب دین‌که باشد بر ایشان مدار یقین
دو نورند همچون مه و آفتاب‌کز ایشان جهانرا فروغست و تاب
چو جان عین نورند و هم نور عین‌دو سلطان ملت حسن با حسین (سلام اللّه علی نبینا و علیهما و علی سایر الائمه الهادین و ارزقناء شفاعتهم یوم الدین)
 
ذکر اخبار مصطفی از واقعه هایله کربلا
 
جمعی از فضلاء مورخین در مؤلفات بلاغت‌آئین مرقوم خامه فصاحت قرین گردانیده‌اند که ام الفضل بنت الحارث گفت که روزی نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم رفتم و گفتم یا رسول اللّه خوابی هولناک دیده‌ام از مهابت آن ترسیده‌ام فرمود که چه دیده‌ای گفتم دیدم که پاره‌ای از جسد تو بریدند و در کنار من نهادند فرمود که نیک خوابی
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۶
دیدی فاطمه پسری آرد و در کنار تو باشد بعد از آن حسین علیه السّلام متولد شد و در کنار من آمد و روزی او را برده در کنار رسول صلی اللّه علیه و سلم نهادم ناگاه اشک از چشم آن حضرت روان شد گفتم پدر و مادر من فدای تو باد یا رسول اللّه چه‌چیز ترا بگریه آورد جواب داد که جبرئیل آمد و مرا خبر داد که زود باشد که امت من این پسر را بکشند و خاکی سرخ از تربت او آورد و از ام سلمه رضی اللّه عنها مرویست که گفت حضرت مقدس نبوی شبی از حجره من بیرون رفته بعد از زمانی دیر بازآمد پریشان‌حال و گردآلود و چیزی در دست گرفته گفتم یا رسول اللّه این چه حالتست فرمود که مرا امشب بموضعی بردند از عراق که آنرا کربلا خوانند و مکان قتل حسین و جماعتی از اولاد و اهل‌بیت مرا بمن نمودند و من خونهای ایشانرا برگرفتم و اینک در دست منست پس دست مبارک بگشود و گفت این را بستان و نگاهدار و هرگاه مبدل بخون تازه گردد بدانکه حسین را کشته‌اند و من آنچه حضرت مصطفی صلی اللّه علیه و سلم در دست داشت ستانده چون در آن نظر کردم چیزی دیدم همچون خاک سرخ و آنرا در قاروره‌ای کرده سرش را مستحکم ساختم و چون حسین رضی اللّه عنه بطرف کوفه رفت روز و شب در آن قاروره نظر میکردم و در صباح روز دهم محرم سنه احدی و ستین در آن قاروره نگاه کردم خاک همچنان بر حال خود بود و در آخر روز نظر بر آن قاروره افکنده دیدم که آنچه در آن بود بخون تازه تبدیل یافته لاجرم پنهان آغاز ناله و زاری کردم تا دشمنان خاندان اطلاع نیابند و شماتت نکنند خاموش گشتم و بعد از اندک فرصتی آن خبر محنت‌اثر بمدینه رسید در روضه الصفا از شرحبیل بن عون مرویست که فرشته‌ای که موکل است بر بحار بدریای اعظم آمده و بالهای خود را گشاده بانگی صعب کرده گفت ای اهل دنیا جامه اندوه و ماتم بپوشید جهت فرزند مصطفی که او را شهید خواهند گردانید و از آن دریا نزد خاتم الانبیاء آمده گفت ای حبیب خدا دو قوم بر روی زمین با یکدیگر جنگ خواهند کرد از امت تو و یکی از آن دو گروه فاسق و ظالم خواهند بود و فرزند ترا در زمین کربلا بقتل خواهند رسانید و این خاک از تربت فرزند تست آنگاه یک قبضه خاک از زمین کربلا بحضرت مصطفی داد و آنحضرت آن خاک را ببوئید و بگریست و بر قاتل حسین علیه السّلام نفرین کرد و آن خاک را بام سلمه رضی اللّه عنها تسلیم نموده و او را از کیفیت شهادت حسین خبر داد و فرمود که این قبضه خاک را نگاهدار و بهروقت درین نظر میکن و چون به‌بینی که بخون تازه تبدیل یافته بدانکه واقعه فرزند من حسین نزدیک رسیده است و در بعضی اخبار آمده است که چون یکسال از عمر حسین بگذشت دوازده فرشته بصور مختلفه نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم آمده گفتند ای محمد بفرزند تو همان رسد که بهابیل رسید و باو آن مقدار ثواب دهند که بهابیل داده‌اند و قاتل او را آن‌قدر گناه باشد که کشنده هابیل را و از عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما روایتست که گفت من دیدم جبرئیل را با فوجی از ملائکه که همه از غایت اندوه بالها گشاده بودند و میگریستند و نزد رسول صلی اللّه علیه
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۷
و سلم رفته جبرئیل قبضه خاک از تربت حسین بسید ثقلین داد که بوی مشک از آن خاک بمشام میرسید و بآن حضرت گفت که ای حبیب خدای این خاک فرزند تو حسین بن فاطمه است جمعی از ملاعین در زمین کربلا او را شهید خواهند کرد رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که ای جبرئیل قومی که فرزند مرا و فرزند دختر مرا بکشند فلاح یابند روح الامین جواب داد که نجات و فلاح نیابند و خدای تعالی میان دلها و زبانهای ایشان اختلاف پدید آرد و بصحت پیوسته که هیچکس از قاتلان حسین رضی اللّه عنه نماند که پیش از مرگ فضیحت نشد و مبتلا نگشت بقتل یا بلای دیگر از آن بدتر رباعی
ای بوده فلک مدام شیدای حسین‌بوسیده ملک خاک کف پای حسین
از روی یقین در دو جهان رسوا گشت‌هرکس که نمود قصد ایذای حسین
 
گفتار در ذکر امامت و خلافت آن مظهر لطف و رأفت و بیان اسباب سلوک یزید در وادی عصیان و مخالفت‌
 
باتفاق علماء امت امر دین‌پروری و امامت بعد از فوت امام حسن متعلق بامام حسین رضی اللّه عنه بود و در نظر اهل بصیرت فرمان‌برداری و طاعت آنحضرت بحسب شرع شریف واجب و لازم مینمود و حال آنکه معاویه باستظهار جمعی از اصحاب ظلم و ظلام پس از انتقال امام حسن بدار السلام کمر سعی و اهتمام بر میان بست که یزید پلید را ولی‌عهد گرداند و از اشراف و اعیان بیعت بنام آن لعین بی‌دین بستاند و چون سگان شام و سگان عراق بیعت آن سرخیل ارباب شقاق را قبول کردند معاویه در سنه ست و خمسین از هجرت سید المرسلین متوجه حجاز گشت و نخست بمدینه طیبه رفته تمامی متوطنان آن بلده طوعا و کرها ببیعت یزید درآمدند مگر امام حسین و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر رضی اللّه عنهم که بر آن معنی انکار نمودند و بروایتی عبد الرحمن بن ابی بکر صدیق نیز با ایشان اتفاق فرمود و بقولی عبد الرحمن پیش از آن تاریخ وفات یافته بود القصه چون امام حسین با آن جماعت از بیعت یزید احتراز فرمود معاویه با ایشان آنمقدار درشتی کرد که از مدینه روی توجه بجانب مکه آوردند و معاویه نیز متعاقب ایشان بدان بلده رفته کره بعد اخری صلات و عطایا نزد امام حسین و رفقا فرستاد و گاهی بلطف و احیانا بعنف ایشانرا بر بیعت یزید خواند امام حسین اصلا رقم قبول بر انعام معاویه نکشید و از بیعت یزید اجتناب واجب دید و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر نیز با یزید مبایعت ننمودند اما عطایای معاویه را قبول نمودند و رد نکردند و معاویه از سایر مکیان بیعت ستانده بجانب شام بازگشت و چون حاکم شام بعالم آخرت شتافت و یزید در دمشق بر مسند حکومت متمکن گردید نامه‌ای بولید بن عتبه بن ابی سفیان که در آن زمان والی مدینه بود نوشت مضمون آنکه بیعت من از حسین بن علی و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر بستان و اگر بقدم قبول پیش نیایند سرهای ایشانرا بشام فرست و چون این نامه بولید رسید و مضمونش
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۸
بوضوح انجامید گفت (انا لله و انا الیه راجعون) مرا با پسر فاطمه چه کار آنگاه مروانرا طلبیده و او را بر کیفیت مطلع گردانیده بساط مشورت ممهد ساخت مروان گفت فی الحال این جماعت را طلب نمای و بر مبایعت یزید تکلیف فرمای اگر بقدم اطاعت پیش آیند فبها و الا همه را بقتل رسان بتخصیص حسین بن علی و ابن زبیر را ولید همان لحظه عبد اللّه بن عمرو بن عثمانرا باحضار امام حسین و عبد اللّه بن زبیر مامور گردانید و عبد اللّه ایشانرا در مسجد یافته گفت امیر شما را میخواند اجابت کنید ایشان گفتند تو برو که ما متعاقب خواهیم آمد چون فرستاده ولید بازگشت عبد اللّه بن زبیر امام حسین را گفت که آیا ولید با ما چه مهم دارد آنجناب جواب داد که ظاهرا معاویه مرده است زیرا که دوش من بخواب دیدم که منبرش نگونسار گشته و آتش در سرای او افتاده و ولید ما را بجهه بیعت یزید میطلبد ابن زبیر گفت اگر حال برینمنوال باشد چه خواهی کرد امام حسین رضی اللّه عنه فرمود که من هرگز با یزید بیعت ننمایم و هنوز ایشان درین سخن بودند که فرستاده ولید بازآمد که امیر انتظار شما میکشد امام حسین بانک بر وی زد که اینهمه تعجیل چیست اگر هیچکس نیاید اینک من می‌آیم و قاصد آن سخن را بولید رسانیده مروان گفت حسین غدر خواهد کرد و حاضر نخواهد شد ولید گفت خاموش باش ای مروان که حسین غدار نیست و هروعده‌ای که کند بوفا رساند و امام حسین رضی اللّه عنه از مسجد مدینه نخست بخانه رفت و سی کس از موالی خویش را مکمل و مسلح گردانیده گفت همراه من بدار الاماره آئید و بر در سرا بنشینید و اگر آواز مرا بلند شنوید بدان خانه درآئید اما تا بر شما ظاهر نگردد که کسی قصد من دارد متعرض هیچکس مشوید آنگاه آنحضرت نزد ولید رفت و ولید و مروان لوازم تعظیم بتقدیم رسانیده سبب طلب را معروض داشتند امام حسین رضی اللّه عنه گفت مناسب نیست که چون من کسی خفیه بامر بیعت اقدام نماید فردا که این خبر را با عامه اهل اسلام در میان نهید هرچه صلاح باشد عمل نموده شود ولید گفت یا ابا عبد اللّه سخن سنجیده گفتی بسعادت مراجعت فرمای اما مروان ولید را گفت که ای امیر دست از حسین بازمدار تا بیعت کند و الا سرش را از تن بردار که دیگر بر وی قدرت نخواهی یافت امام حسین رضی اللّه عنه در خشم رفته گفت ای پسر زرقا کرا یارا باشد که نسبت بمن این معنی را بخاطر گذراند هرکه قصد من نماید روی زمین را از خون او رنگین گردانم پس روی بولید آورده گفت تو نمیدانی که ما اهل‌بیت نبوت و معدن رسالتیم و خانه ما محل آمد شد فرشتگانست اکنون با یزید که انواع فجور از وی صدور می‌یابد چگونه بیعت کنیم فردا که مجلس منعقد گردد آنچه گفتنی باشد بگوئیم و به‌بینیم که سزاوار خلافت کیست و چون آواز آن امام سرفراز بلند شد مردمی که بر در سرا بودند خواستند که بقصد دست برد پای در دار الاماره نهند و امام حسین رضی اللّه عنه تفرس این معنی کرده بیرون شتافت و ایشانرا تسکین داده بمنزل شریف تشریف برد و مروان زبان بملامت ولید گشاده او را بر گذاشتن امام زمن توبیخ نمود ولید جواب داد که ویحک ای مروان تو مرا بقتل حسین
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۹
امر مینمائی و اللّه که اگر شرق و غرب عالم را بمن دهند هرگز در خون حسین سعی نکنم زیرا که ایزد تعالی در روز جزا بنظر رحمت در کشنده آنحضرت نخواهد نگریست مروان خاموش گشت ولید کس بطلب ابن زبیر فرستاد و او درآمدن تعلل نموده چون شب شد متوجه مکه گشت و در آن ایام نوبت دیگر از نزد یزید پلید در باب قتل آن امام سعید شهید نامه‌ای بولید رسیده بروایتی ولید پنهانی آنحضرت را برین حال مطلع گردانید و پیغام نمود که مصلحت نیست که درین بلده توقف نمائی بهر جانب که خواهی توجه فرمای که مرا با تو مهمی نیست و بقولی بی‌آنکه ولید این معنی را اعلام نماید امام حسین عزیمت بیت اللّه الحرام کرده بعد از وداع روضه طیبه خیر الانام علیه الصلوه و السلام شب جمعه چهارم شعبان سنه ستین از مدینه بیرون خرامید و در ضمان عافیت و سلامت بمقصد رسیده روزی چندان مقام واجب الاحترام را محل نزول همایون گردانید نظم
مبارک منزلی کان خانه را ماهی چنین باشدهمایون کشوری کان عرصه را شاهی چنین باشد
 
ذکر مراسله کوفیان بامام حسین علیه السّلام و شهید شدن مسلم بن عقیل به تیغ اصحاب ظلم و ظلام‌
 
چون امام عالیمقام حسین بن علی علیهما السلام فضای مکه مکرمه را بیمن مقدم شریف غیرت‌افزای طارم فیروزه قلم ساخت اهالی بیت اللّه الحرام بقدوم همایونش مبتهج و مسرور گشته صبح و شام بملازمتش میرسیدند و از برکت صحبت کیمیا خاصیتش بحظی وافر محظوظ و بهره‌ور میگردیدند و عبد اللّه بن الزبیر نیز بروایت اصح هرروز بخدمت سده امامت می‌شتافت و از ملاقات و مقالات سید جوانان بهشت فایده تمام و نصیبی لاکلام می‌یافت اما حقیقه ابن زبیر رضی اللّه عنه بر بودن امام زمن در مکه راضی نبود زیرا که داعیه خروج و طلب خلافت داشت و میدانست که تا آنحضرت در حریم حرم باشد کسی متابعتش نخواهد نمود و لهذا یکی از اهل تاریخ مرقوم کلک بیان گردانیده که (و کان الحسین اثقل خلق اللّه علی عبد اللّه بن الزبیر لانه کان یطمع ان یبایعه اهل مکه فلما قدم الحسین اختلفوا الیه و کانوا یصلون معه و مع ذلک کان عبد اللّه بن الزبیر یختلف الیه بکره و عشیا) و چون خبر تشریف بردن امام حسین به بیت اللّه الحرام و عدم قبول بیعت یزید لعنه اللّه علیه مادامت اللیالی و الایام بسمع کوفیان رسید اعیان آن بلده در خانه سلیمان بن صرد الخزاعی مجتمع گشتند و بر موافقت آن حضرت و مخالفت ارباب بدعت و شقاق اتفاق نموده مکتوبی بامام حسین در قلم آوردند مضمون آنکه سلیمان بن صرد و رفاعه بن شداد و مسیب بن نخبه و حبیب بن مظاهر و محمد بن کثیر و ورقاء بن عازب و محمد بن اشعث و فلان و فلان تحیت و سلام عرضه میدارند و بمراسم شکر و سپاس الهی قیام و اقدام مینمایند که دشمن تو و دشمن پدر تو که بمکر و خدیعت زمام امور حکومت بدست آورده بود و بهترین امت را میکشت و بدترین طوایف را زنده میگذاشت هلاک
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۴۰
ساخت و حالا پسر لعین او میخواهد که بی‌مشورت اهل‌بیت متصدی منصب ریاست گردد و ما که دوستان تو و شیعه پدر توئیم بایالت او راضی نیستیم و داعیه داریم که در رکاب هدایت انتساب تو با اعدای دین مقاتله نمائیم و انفس و اموال خود را وقایه ذات مقدس و نفس نفیس تو گردانیم مأمول چنانست که بزودی تشریف شریف ارزانی داری که ما بغیر از نعمان بن بشیر امیری نداریم و هرگاه که بسعادت ملازمت تو استسعاد یابیم او را از کوفه بیرون خواهیم کرد و امیدواریم که بیمن اقدام خدام تو نظامی در امور ملک و ملت و مهام دین و دولت پدید آید (فاقبل الینا فرحا مسرورا مبارکا سدیدا رشیدا امیرا مطاعا اماما خلیفه مهدیا) و این مکتوب را مصحوب عبد اللّه بن سلع همدانی و عبد اللّه بن مسمع بکری نزد آن مهر سپهر امامت و سروری فرستادند و امام حسین رضی اللّه عنه با آن دو شخص از لا و نعم هیچ نگفت و جواب مکتوب نیز ننوشت و اشراف کوفه متعاقب آن بشیرین مسهر الصیداوی و عبد الرحمن بن عبید اللّه بن الارحی را با پنجاه نامه دیگر که مضامین آنها حکم فحوای مکتوب اول داشت نزد آنحضرت ارسال نمودند و همچنین هانی بن هانی السبعی و سعید بن عبد اللّه الخثعمی را با پنجاه نوشته دیگر فرستادند و از عقب این دو کس شیث بن ربعی و حجاز بن الحر و یزید بن الحارث و عروه بن قیس و عمرو بن الحجاج و محمد بن عمر بن عطارد که در کوفه اعتبار بسیار داشتند نامه دیگر همراه سعید بن عبد اللّه الثقفی بمکه مرسل گردانیدند و چون این طایفه متعاقب یکدیگر بتقبیل بساط امامت مناط سرافراز گشتند و بقدر امکان در باب توجه آنحضرت مبالغه نمودند خاطر مبارکش بر آن قرار یافت که نخست مسلم بن عقیل رضی اللّه عنه را بکوفه ارسال فرماید تا از کوفیان بیعت بستاند آنگاه بنفس نفیس متوجه گردد لاجرم در جواب مکاتیب رؤساء آن بلده قلمی فرمود که این نامه‌ایست از حسین بن علی بگروهی از اهل ایمان اما بعد مکتوب شما رسید و بر مضمون آن اطلاع حاصل گردید بدانید که من در حصول مقصود شما تأخیر جایز نخواهم داشت و حالا برادر و پسرعم خویش مسلم بن عقیل را بآن صوب فرستادم تا حقیقت حال و صدق مقال شما را معلوم کند اگر بر سر سخن خود باشید با او بیعت نمائید و چون او مرا از مبایعت شما اعلام دهد بدانجانب شتابم باید که مسلم را یاری دهید و جانب او را فرونگذارید که امامی که بکتاب خدای تعالی عمل نماید و عادل و عالم باشد با حاکمیکه ظلم و فسق از وی صادر شود مساوی نبود و السلام و مسلم بن عقیل رضی اللّه عنهما بموجب فرموده امام حسین علیه السّلام آن مکتوب را گرفته مصحوب جماعتی از کوفیان روی بدانصوب آورد و در آن سفر جهت گم کردن راه مشقت بینهایت کشید اما در ضمان سلامت بکوفه رسید و در منزلی که مشهور بدار مختار بن ابیعبیده بود نزول نموده شیعه امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه بدانجناب آغاز آمد شد کردند و اظهار انقیاد و اطاعت نموده جمعی کثیر متقلد قلاده بیعت گشتند و چون نعمان بن بشیر که از قبل یزید امیر کوفه بود ازین معنی وقوف یافت مردم را در مسجد جامع مجتمع ساخته بر منبر رفت و زبان بتهدید و وعید گشاده خلایق را از مخالفت یزید
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۴۱
بترسانید و زیاده ازین متعرض متوطنان آن بلده نگردید بنابرآن مسلم بن سعید الحضرمی و عماره بن عقبه بن ابی معیط که از منهیان یزید بودند نامه‌ای بآن پلید نوشته او را از آمدن مسلم و میل مردم ببیعت امام حسین علیه السّلام اعلام نمودند و در آن کتابت مندرج گردانیدند که اگر ترا بکوفه حاجتست مردیکه بصفت مهابت و سیاست موصوف باشد و کما ینبغی تنفیذ و اوامر و نواهی تواند کرد بدینجانب ارسال فرمای و چون یزید بر مضمون آن نوشته مطلع گردید باستصواب سر جون رومیکه وزیرش بود نامه بعبید اللّه بن زیاد که در آن زمان بحکومت بصره اشتغال داشت نوشت مضمون آنکه چون این مثال بتو رسد کسی را از قبل خود بایالت بصره نصب کرده فی الحال بکوفه توجه نمای که زمام حل و عقد آن دیار را نیز در قبضه اقتدار تو نهادیم باید که پس از وصول بدان بلده مسلم بن عقیل را که از قبل حسین بن علی بدانجا آمده بقتل رسانی و سرش بدمشق روان گردانی و چون این کتاب به عبید اللّه بن زیاد رسید فرحناک شده بتهیه اسباب سفر مشغول گردید در آن اثنا شنید که سلمان نامی از غلامان امام حسین رضی اللّه عنه ببصره آمده و جهت دعوت اشراف آن بلده مکتوبی آورده آن شقی بتفحص آن امر اشتغال نموده سلمانرا پیدا کرده از وی بوعید و تهدید اقرار کشید که مکتوب بنام کدام طایفه آورده بود آنگاه او را در حضور بصریان از میان دو نیم زد و برادر خود عثمان بن زیاد را در بصره حاکم ساخته از اعیان بصره منذر بن جارود و شریک بن اعور الهمدانی و مسلم بن عمرو الباهلی را همراه خود گردانید و روی بکوفه نهاد در تاریخ احمد بن اعثم کوفی مسطور است که چون پسر زیاد نزدیک کوفه رسید توقف نمود تا قرب دو ساعت از شب بگذشت پس عمامه سیاه بر سر بسته طیلسانی بر روی فروگذاشت و شمشیری حایل کرده کمانی در بازو افکند و بر استر نشسته با خدم و حشم از راه بیابان بکوفه درآمد و حال آنکه مردم کوفه شنوده بودند امام حسین رضی اللّه عنه از بیت الحرام متوجه اینجانب گشته و انتظار مقدم شریفش میکشیدند و چون در آنشب از دور کوکبه عبید اللّه را دیدند گمان بردند که امام حسین است که میآید لاجرم فوج‌فوج پیش میآمدند و مراسم تحیت و تسلیم بتقدیم رسانیده میگفتند مرحبا بک یابن رسول اللّه قدمت خیر مقدم و عبید اللّه بن زیاد جواب سلام داده دیگر سخن نمیگفت و چون بدار الاماره رسید نعمان بن بشیر در را فروبسته ببام برآمد و بهمان تصور گفت یابن رسول اللّه بازگرد و فتنه مینگیز که یزید این بلده را بتو نگذارد امشب برو و بمنزل دیگر نزول فرمای تا فردا ببینم که مهم بکجا میرسد و مردم کوفه زبان بدشنام نعمان گشاده گفتند که در باز کن که این فرزند پیغمبر است صلی اللّه علیه و سلم و او در باب فتح باب تامل مینمود بالاخره مسلم بن عمرو الباهلی بآواز بلند گفت این امیر عبید اللّه بن زیاد است که حسین بن علی لاجرم کوفیان متفرق گشته نعمان در قصر بگشاد تا عبید اللّه نزول نمود آن شب از غایت خشم که بر باطن آن ناپاک استیلا یافته بود با هیچکس سخن نگفت و روز دیگر مردم را بمسجد جامع طلبیده منشور ایالت خود بر ایشان خوانده خلق را بعدالت
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۴۲
امیدوار ساخت و روز دوم باز مجمعی بهم رسانیده بتمهید مراسم تهدید پرداخت و چون مسلم بن عقیل رضی اللّه عنه بر وصول ابن زیاد و خطبه او اطلاع یافت متوهم گشته از سرای مختار بخانه هانی بن عروه مذحجی که در سلک اشراف کوفه و اعیان شیعه منتظم بود رفت و بی‌دستوری بدان سرای درآمد و هانی از قدوم آنجناب خبر یافته از حرم بیرون شتافت و از کیفیت حال استفسار نموده مسلم گفت پناه بتو آورده‌ام تا مرا از شر اعداء صیانت نمائی و بلوازم ضیافت و محافظت من اقدام فرمائی هانی گفت مرا در ورطه عنا و تکلیف انداختی و اگر بسرای من درنمیآمدی ترا بازمیگردانیدم اما حالا حمایت ترا بر ذمه خود واجب میدانم آنگاه در حرم‌سرای خویش حجره خالی کرده مسلم را بدانجا برد و چون شیعه خبر یافتند که مسلم کجاست فوج‌فوج بملازمتش رفته بیعت مینمودند و مسلم ایشانرا سوگند میداد که بعهد خویش وفا نموده از غدر پرهیز نمایند تا بقولی زیاده بر بیست هزار کس و بروایتی هژده هزار کس بر آن موجب با وی بیعت کردند در این اثنا شریک بن اعور بصری که از کبار شیعه حیدر کرار بود در خانه هانی نزول نمود بیمار شد و عبید اللّه بن زیاد بر مرض شریک وقوف یافته بوی پیغام فرستاد که فردا بعیادت تو خواهم آمد و شریک مسلم بن عقیل را طلبیده گفت که چون عبید اللّه بدینجا آید فرصت نگاه داشته بزخم تیغ تیز پیکر آن بداختر را ریزریز ساز تا امارت کوفه بر تو قرار یابد و من متعهد میشوم که اگر صحت یابم بصره را نیز مسخر گردانم و روز دیگر عبید اللّه بن زیاد بدیدن شریک رفته شریک او را مدتی بسخن نگاهداشت و انتظار میکشید که مسلم از نهان‌خانه بیرون آمده او را بکشد و مسلم نیز تیغ تیز کشیده میخواست که بسر عبید اللّه رود اما هانی او را سوگند داد که این حرکت مکن که مرا درین سرا اطفال و عورات بسیاراند و از قتل این لعین بیم آنست که جگر ایشان خون گردد و مسلم در خشم شده شمشیر از دست بینداخت و چون عبید اللّه از خانه هانی بیرون رفت شریک مسلم را طلبیده او را بجهت اهمالی که در قتل آن سرخیل اهل ضلال کرده بود ملامتها نمود مسلم جواب داد که مرا دو چیز ازین کار مانع آمد یکی کراهت هانی دوم ارتکاب غدر که شیوه سالکان مسالک مسلمانی نیست شریک گفت و اللّه که اگر این ملعون را میکشتی کار تو استقامت میگرفت و امارت تو درجه علیا می‌پذیرفت و شریک بعد از سه روز از این قیل‌وقال بجوار مغفرت ایزد متعال انتقال نمود و عبید اللّه بر وی نماز گذارد و القصه ابن زیاد چون بر سریر حکومت کوفه متمکن گشت بجست‌وجوی مسلم کمر سعی و اهتمام بر میان بست و غلامی معقل نام را سه هزار درهم داد تا نزد یکی از شیعه برده اظهار محبت اهل‌بیت کند و التماس ملاقات مسلم بن عقیل نماید و چون آن شیعی او را پیش مسلم برد آن وجه را بمسلم دهد تا بر وی اعتماد کنند آنگاه خبر بدان بداختر رساند و معقل بموجب فرموده بدین حیله با مسلم رضی اللّه عنه ملاقات کرده با عبید اللّه گفت که او در خانه هانی بن عروه است و در آن روز محمد بن اشعث و اسمأ بن خارجه بمجلس ابن زیاد رفته آن لعین از ایشان پرسید
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۴۳
که هانی بن عروه کجاست که او را نمی‌بینم جواب داد که بیمار است ابن زیاد گفت که می‌شنوم که بهتر شده است و بر در سرای خود می‌نشیند آیا بچه جهت بسلام ما نمی‌آید ایشان گفتند شرط تفتیش بجای آورده امیر را خبر دهیم و از دار الاماره بیرون رفته با هانی ملاقی شدند و آنچه ابن زیاد گفته بود در میان نهادند و او را سوار ساخته نزد عبید اللّه بردند و چون چشم ابن زیاد بر هانی افتاد گفت (ارید حیوتک و ترید قتلی) هانی گفت ایها الامیر چه واقع شده عبید اللّه گفت ازین بدتر چون تواند بود که مسلم بن عقیل را بوثاق خود راه داده و خلق بسیار در حوالی آنمنزل جمع آورده هانی گفت این سخن غیرواقع است و آن ضال مضل معقل را حاضر ساخته چون هانی او را دید دانست که حال چیست لاجرم بزبان آورد که ای ایها الامیر من مسلم را بخانه خود طلب نداشتم او نیم‌شب بی‌دستوری بمنزل من درآمد و مرا حیا مانع شد از آنکه او را عذر خواهم و اکنون قبول نمودم و عهد کردم بعد از آنکه از خدمت مراجعت نمایم او را از وثاق خود اخراج کنم عبید اللّه گفت هیهات هیهات تو از پیش من بیرون نروی تا مسلم را حاضر نگردانی هانی گفت من هرگز این کار نکنم و کسی را که زینهار داده باشم بدست خصم نسپارم و درین باب میان ابن زیاد و هانی گفت و شنید بسیار واقع شده آخر الامر مهم بغلظت و خشونت انجامید و عبید اللّه چوبی بر هانی زد چنانچه بینی او شکست و خون بر روی وی فرودوید و هانی دست بقائمه شمشیر سرهنگی از سرهنگان ابن زیاد برده آن سرهنگ او را بگرفت و باشارت عبید اللّه در یکی از خانهای کوشک محبوس گردانید و بروایتی آن پیر عزیز را که هشتاد و نه سال از عمرش گذشته بود و بشرف صحبت حضرت رسالت مشرف گشته تعذیب بسیار کرد تا مسلم را بدو سپارد و هانی اصلا آن معنی را قبول نفرمود و ابن زیاد اشارت نمود تا او را ببازار برده گردن زنند و چون این خبر منکر بسمع مسلم رسید عرق عصبیت او در حرکت آمده فرمود تا در اسواق کوفه ندا کردند که اهل بیعت امام حسین رضی اللّه عنه مجتمع کردند و قریب بیست هزار کس جمع شده در رکاب مسلم بن عقیل روی بقصد امارت نهادند و عبید اللّه در آن کوشک متحصن گشته بین الجانبین قتال و جدال بوقوع پیوست و نزدیک بدان رسید که متابعان مسلم بر آن قصر دست یابند لاجرم ابن زیاد متوهم شده کثیر بن شهاب و محمد بن اشعث و شیث بن ربعی و بعضی دیگر از اشقیا را که با او بودند گفت که بر بام قصر برآمده کوفیان را بترسانند و آن جماعت بموجب فرموده عمل نموده گفتند ای کوفیان بر جان خود ببخشائید و خویشتن را در ورطه هلاک میندازید که اینک سپاه شام بمدد امیر عبید اللّه میرسد و او عهد کرده است که اگر ترک فضولی نکنید چون بر شما قادر گردد بی‌گناه را بجای مجرم و حاضر را عوض غایب عقوبت کند و کوفیان از شنیدن امثال این کلمات خایف و اندیشناک شده بنابر شیوه ناستوده خویش طریق بی‌وفائی مسلوک داشتند و فوج‌فوج آغاز فرار کرده دفتر عهد و پیمان را بر طاق‌نشیان نهادند چنانچه از آن‌همه مردم در آخر روز زیاده
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۴۴
از سی کس یا ده کس احدی در ملازمت مسلم رضی اللّه عنه نماند و مسلم جهت اداء صلوه عصر بمسجدی درآمده چون بیرون آمد آنجماعت را نیز ندید و قولی آنکه مسلم بعد از این قضیه پناه بمحمد بن کثیر برده محمد او را در خانه خود پنهان کرده مانند هانی بن عروه بفرموده ابن زیاد کشته گشت و مسلم از آنجا بیرون آمده و نوبتی دیگر او را با سپاه ابن زیاد محاربات دست داده بالاخره نماز شامی در محله کنده بدر سرائی رسید که عورتی آنجا ایستاده بود و از آن عورت آب طلبیده ضعیفه او را آب داد مسلم بعد از آشامیدن آب بر در آن سرا بنشست عورت گفت شهریست پرآشوب و شب بیگاه است چرا بخانه خود نمیروی مسلم جواب داد که مردی غریبم از خاندان عز و شرف و منزلی ندارم اگر در خانه خویش مرا جای دهی امید است که جزای آن در دنیا و عقبی بتو رسد و آن ضعیفه از نام و نسب مسلم پرسیده چون حقیقت حال بر وی ظاهر گشت گفت (اهلا و مرحبا) برخیز و قدم‌رنجه فرمای و روایتی آنکه مسلم در آخر همان روز که قصر ابن زیاد را احاطه کرده بود بخانه آن عورت که طوعه نام داشت رسید و طوعه بطوع و رقبت او را بخانه درآورده و موضع مناسب بنشاند و همان لحظه پسر آن ضعیفه بسروقتش رسیده بر کیفیت واقعه مطلع گردید و روز دیگر در وقتی که ابن زیاد با حصین بن نمیر می‌گفت که گرد محلات کوفه برآی و منادی کن که هرکس که خبر مسلم بن عقیل را بیاورد ده هزار درم بدو دهم آن پسر سر بگوش عبد الرحمن بن محمد بن اشعث برده گفت مسلم بن عقیل در خانه ماست و عبد الرحمن این سخن را به پدر خود گفته محمد عبید اللّه را گفت (اصلح اللّه الامیر البشاره العظمی) ابن زیاد گفت آن چیست که دایم از لفظ تو بشارت می‌شنوم جواب داد که مسلم بن عقیل در خانه یکی از متعلقان ماست طوعه نام و ابن زیاد سیصد کس بمحمد بن اشعث داده او را بسر مسلم فرستاد و چون مسلم آواز سم ستور شنید صلاح پوشیده مانند شیر خشمناک از آن منزل بیرون آمده بر ابن اشعث حمله نمود و چند کس را بضرب تیغ و سنان بر خاک هلاک افکند و بقدر طاقت و توان شر دشمنان را از سر خود باز کرد و بالاخره زخمهای گران یافت و پشت بر دیواری نهاده بایستاد و در آن حین لعینی که او را بکیر بن حمران میگفتند شمشیری انداخته لب زیرین آن جناب را برید و مسلم در همان گرمی بیکضرب شمشیر آن ملعونرا بدوزخ فرستاد و باز پشت بر دیوار نهاده میگفت خدایا مرا یک شربت آب آرزوست و کوفیان این مناجات می‌شنودند و زهره نداشتند که آب بدانجناب دهند بالاخره پیرزنی قدحی از آبگینه پر کرده بدستش داد و چون مسلم قدح بر لب نهاد پرخون شد و آب آوردن آن نیک‌زن و پرخون شدن قدح تکرار یافته در نوبت آخر دندانهای مسلم در قدح افتاد لاجرم قدح را از دست بینداخت و یکی از اعوان محمد بن اشعث نیزه بر پشتش زد چنانچه بروی درافتاد آنگاه او را گرفته نزد ابن زیاد بردند و آن لعین بقتل مسلم اشارت کرد و آنجناب عمر سعد را نزدیک خود طلبید و سه وصیت کرد اول آنکه درین شهر هفتصد درم قرض دارم اسب و سلاح مرا
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۴۵
فروخته بادای آن قیام نمائی دیگر آنکه جثه مرا در محلی مناسب دفن فرمائی دیگر آنکه نامه بحسین بن علی رضی اللّه عنهما بنویس که زینهار برسل و رسایل کوفیان مغرور مشو و بجانب عراق توجه مکن و عمر این وصایا را بابن زیاد گفته عبید اللّه گفت ای پسر عقیل هیچ کس مانع اداء دین تو نخواهد شد اما اختیار جسد تو در قبضه اقتدار ماست بهرچه اراده داشته باشیم در آن باب بجای خواهیم آورد اما حسین بن علی رضی اللّه عنه اگر او قصد ما نکند ما نیز متعرض او نشویم و اگر طالب خلافت گردد خاموش نباشیم بعد از آن میان مسلم بن عقیل و آن ملعون قال‌وقیل بتطویل انجامیده بالاخره مسلم گفت (فاقض ما انت قاض یا عدو اللّه فنحن اهل‌بیت موکل بنا البلاء) و ابن زیاد لعنه اللّه فرمود تا مسلم بن عقیل را بر بام قصر برده گردن زنند و شامی که از رحمت الهی بی‌نصیب بود بر آن حرکت شنیع اقدام نموده مانند مدهوشان از بام پایان آمد و عبید اللّه از وی پرسید که ترا چه میشود که تغییری تمام بحال تو راه یافته است جواب داد که چون مسلم را کشتم مردی دیدم که در برابر من آمد در غایت سوادلون و کراهت منظر و انگشت خود را بدندان میگزید و بقولی لب خویش را بدندان گرفته بود و من از آن شخص چنان ترسیدم که مده العمر از هیچ‌چیز همچنان نترسیده بودم ابن زیاد متبسم شده گفت چون کاری بخلاف عادت خود کرده‌ای دهشتی بر تو استیلا یافته هیچ باک نیست و در روضه الشهدا مسطور است که روایت اصح آنکه پسر بکیر ابن حمران مسلم را شهید کرده سرش پیش ابن زیاد برده و تنش را از بام قصر بزیر انداخت و ایضا در کتاب مذکور مزبور است که دو پسر صغیر مسلم بن عقیل محمد و ابراهیم‌نام در کوفه بخانه شریح قاضی مخفی بودند و بعد از واقعه مسلم ایشان نیز بر دست لعینی از نوکران ابن زیاد که موسوم بحارث بن عروه بود بقتل رسیدند و در منزهات ریاض جنان بوصال پدر بزرگوار خود واصل گردیدند نظم
دریغ و درد که آن هردو نوجوان رفتندبصد ملامت و حسرت از این جهان رفتند
چو عندلیب؟؟؟ دگر کنیم ناله زارکنون که یاسمن و گل ز بوستان رفتند
غم یتیمی و غربت نبودشان درخوربجانب پدر خویشتن روان رفتند
 
ذکر نهضت امام حسین علیه السلام از حرم ایزد سبحانه و تعالی و رسیدن بصحرای غم‌فرسای کربلا
 
بثبوت پیوسته که در آن اوان که هژده هزار نفر از کوفیان با مسلم بن عقیل رضی اللّه عنه بیعت نمودند و نسبت بعترت طاهره نبویه اظهار ارادت و اخلاص فرمودند مسلم بامام حسین نوشت که (الراید لا یکذب اهله و قد بایعنی من اهل الکوفه ثمانیه عشر الف رجل فاقدم فان الناس معک و لا رای لهم فی آل ابی سفیان) یعنی بدرستی که کسی که مسافران او را بجهت اختیار منزل میفرستند با اهل خود دروغ نمیگوید و حال آنکه بیعت
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۴۶
کردند با من از اهل کوفه هژده هزار مرد پس تشریف قدوم ارزانی فرمای که مردم با تو محبت دارند و میل بآل ابی سفیان نمینمایند و چون این مکتوب بامام حسین رضی اللّه عنه رسید آهنک سفر عراق فرمود و هرچند ابن عباس رضی اللّه عنه آنحضرت را از آن حرکت منع نموده بر اقامت حریم حرم تحریص کرد و بر اصابت رای خویش دلایل معقوله بر زبان آورد بجائی نرسید و امام حسین ابن عباس را گفت که یابن عم کمال اشفاق ترا درباره خود معلوم دارم اما عزیمت من بجانب کوفه تصمیم یافته است و بهیچ نوعی فسخ آن تیسیرپذیر نیست و درین سفر سریست که بظهور خواهد آمد مصراع
دفع تقدیر بتدبیر نشاید کردن
آنگاه ابن عباس رضی اللّه عنهما آنحضرت را وداع کرده با چشم گریان و دل بریان روی بجانب مدینه آورد و امام حسین در سیم ذی الحجه که بروایتی روز قتل مسلم بن عقیل بود با اهل‌بیت و موالی و شیعه خویش متوجه کوفه گشت و چون قرین فوز و نجاح بمنزل سفاح رسید فر زدق شاعر که از طرف عراق می‌آمد بتقبیل رکاب همایونش مشرف گردید و امام حسین از فرزدق پرسید که اهل عراق را چگونه گذاشتی جواب داد که کوفیانرا بدان‌سان گذاشتم که دلهای ایشان با تو بود و شمشیرهای ایشان بر تو و فرزدق آنحضرت را وداع کرده بمکه شتافت و امام حسین همچنان بجانب کوفه طی مسافت نموده چون ببطن الرمه رسید مکتوبی مبنی از وصول نامه مسلم بن عقیل و مبنی بر توجه خویش در قلم آورده مصحوب قیس بن مسهر بکوفه روانه گردانید و قیس در قادسیه بحصین بن نمیر که از قبل ابن زیاد بمحافظت شوارع قیام مینمود باز خورد و حصین او را گرفته نزد عبید اللّه فرستاد و آن ملعون فرمود تا قیس را از بالای فصیل بخندق افکندند و چون امام حسین رضی اللّه عنه از بطن الرمه کوچ کرده؟؟؟ رود رسید بر یک جانب راه خیمه دید پرسید که صاحب این خیمه کیست جواب دادند که زهیر بن القین و قره العین سید ثقلین زهیر را طلبید زهیر نخست اندک تعللی نمود و بالاخره بخدمت سده امامت شتافته امام حسین او را بسلوک طریق رشاد و جهاد با اهل ظلم و عناد دعوت فرمود زهیر سخن آنحضرت را بحسن قبول تلقی کرده با رنک افروخته از خیمه امام حسین رضی اللّه عنه بیرون آمد و گفت تا خیمه او را از آنجا برکنده نزدیک بخیام خدام امام واجب الاحترام زدند و زوجه خود را طلاق کرده رخصت داد که همراه برادر خویش بکوفه رود و بعد از آنکه امام حسین رضی اللّه عنه از زرود نیز روان گشت شخصی از طرف کوفه رسید و خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را معروض گردانید و جگرگوشه بتول از شنیدن آن واقعه ملول شده بعضی از اصحاب گفتند یابن رسول اللّه ترا بخدا سوگند میدهم که بر خود و متعلقان ترحم نمای و هم ازین منزل مراجعت فرمای که ما در کوفه کسی را نمیدانیم که بنصرت تو قیام نماید اما بنی عقیل گفتند که ما را بعد از مسلم زندگانی بکار نیست و بازنمیگردیم تا همه کشته شویم امام حسین رضی اللّه عنه فرمود (لا خیر فی العیش بعد هؤلاء) و از آنجا نیز حرکت فرموده چون بمنزل زباله رسید قاصد عمر بن سعد بن ابی
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۴۷
وقاص بشرف خدمت اختصاص یافته مکتوب او را رسانید و قضیه شهادت مسلم و هانی رضی اللّه عنهما و واقعه قیس بن مسهر بتحقیق انجامید بنابرآن جمعی از مردم که از جوانب و اطراف بموکب همایون آنحضرت پیوسته بودند متفرق شدند و غیر از اهل‌بیت و خواص در ملازمت رکاب امامت انتساب کسی نماند و چون قصر بنی مقاتل منزل آن امام خجسته شمایل گشت سراپرده بنظر انور آن حضرت درآمد که اسبی نزدیک بآن بر آخور بسته بودند و بعد از تفتیش بوضوح پیوست که عبید اللّه بن حر الجعفی که از جمله اعیان و شجاعان کوفه بود آنجا می‌باشد و امام حسین رضی اللّه عنه بخیمه عبید اللّه تشریف برده او را بمعاونت و مظاهرت خویش ترغیب فرمود عبید اللّه جواب داد که بیقین میدانم که هرکس دست در دامن متابعت تو زند از مثوبات اخروی حظی کامل یابد اما حال کوفیان بابن زیاد پیوسته با تو در مقام عداوت‌اند و ملازمان رکاب هدایت انتساب تو در غایت قلت بنابران ظاهرا مغلوب خواهی شد و بآن خدائی که مرا بملاقات تو سرفراز ساخته که درین محل نفس در موت با من مسامحت نمی‌نماید لاجرم توقع میدارم که مرا از همراهی خود معاف داری و این مادیانرا که ملحقه نام دارد و این شمشیر را برسم هدیه از من قبول فرمائی امام حسین رضی اللّه عنه فرمود که بطمع اسب و شمشیر بخیمه تو نیامده‌ام و رقم قبول بر آن هدیه نکشید و از خیمه عبید اللّه بیرون آمده روی براه نهاد و گویند که بعد از استماع واقعه کربلا عبید اللّه بر آن تقصیر تأسفها خورد و مده العمر در مقام ندامت می‌بود که چرا با آن حضرت همراهی نکردم و خود را بسعادت شهادت نرسانیدم ارباب اخبار آورده‌اند که چون عبید اللّه بن زیاد از توجه امام حسین رضی اللّه عنه بجانب کوفه خبر یافت حصین بن نمیر را با جمعی کثیر بقادسیه فرستاد تا بضبط شوارع قیام نماید و حصین حر بن یزید ریاحی را با هزار سوار ببادیه ارسال داشت که بهر کیفیت که تواند امام حسین را بکوفه رساند و چون آن حضرت بمنزل عقیق رسید شخصی از بنی عکرمه پیش آمده قره العین خیر العباد را گفت ابن زیاد لشکرها بطلب تو فرستاده است و ایشان از قادسیه تا عذیب نشسته‌اند و انتظار تو میکشند و بخدا سوگند که تو نمیروی مگر بسوی اسنه و سیوف مصلحت آنست که مراجعت نمائی و بر اقوال کوفیان بی‌وفا اعتماد نفرمائی و چون اراده ازلی بشهادت اهل‌بیت حضرت رسالت متعلق گشته بود امام حسین بآن سخنان التفات نکرد و آن شخص را دعاء خیر گفته روی براه آورد و تا بمنزل سراه نزول نمود و و شب آنجا بوده صباح روان شد و پس از آنکه آفتاب بوسط السماء رسید حر بن یزید با آن هزار سوار پدیدار گشت که در آن صحرا فرود آمده در سایه اسبان خود نشسته بودند و بعد از تفتیش معلوم شد که حر داعیه دارد که از آن قدوه احرار مفارقت احتیار نکند تا وقتیکه آن حضرت را بکوفه رساند و امام حسین در برابر آن لشکر نزول نموده چون وقت صلوه ظهر دررسید به حر پیغام فرستاد که تو با اصحاب خود علیحده نماز میگذاری یا اقتدا بما میکنی حر جواب داد که چون مانند تو مقتدائی باشد چرا علیحده نماز گذارم
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۴۸
شعر
بمحراب ابروت گر رو نیارم‌کجا درپذیرد خدا طاعت من- آنگاه حضرت امامت پناه باداء نماز پیشین قیام نموده حر و لشکر او اقتدا بدان حضرت کردند امام حسین پس از اداء نماز بر شمشیر خود تکیه کرده باداء حمد و ثناء الهی و درود جناب رسالت‌پناهی مبادرت فرمود و کیفیت توجه خود را بجانب کوفه بنابر مکاتبات کوفیان بر زبان آورد و فرمود که اگر حالا بر جاده عهود و مواثیق خود رسوخ دارید بتجدید بیعت پردازید و الا بگذارید تا مراجعت نموده بجانب حریم حرم بازگردم و مخالفان این سخنان شنوده اصلا جواب ندادند و چون نماز دیگر شد بدستور پیشین فریضه عصر را ادا کرد و امام حسین رضی اللّه عنه همان سخنان را اعاده فرمود حر جواب داد که ما از آن مردم نیستیم که ترا بکوفه طلبیده‌اند و متابعت تو نمی‌توانیم نمود و ماموریم بآنکه ترا بکوفه رسانیم و امام حسین رضی اللّه عنه کوچ فرموده روی براه حجاز نهاد و حر با اتباع خویش میان آنحضرت و مقصد حایل گشت و بین الجانبین گفت‌وگوی بسیار واقع شده بالاخره مهم بر آن قرار یافت که فریقین بموافقت یک‌دیگر سالک طریقی گردند که نه موصل بحجاز باشد و نه بکوفه و آغاز طی مسافت کرده منازل می‌پیمودند تا بموضعی رسیدند که موسوم است بکربلا و از آنجا گذشته میل به نینوی کردند در آن اثنا شتر سواری رسیده مکتوبی از جانب ابن زیاد بحر بن یزید رسانید مضمون آنکه چون این نوشته بتو رسد بهر منزل که رسیده باشی حسین را آنجا فرود آر و او را در موضعی موقوف دار که از آب و گیاه دور باشد و حر آنمکتوب شوم را بامام حسین رضی اللّه عنه نموده گفت از امتثال این مثال چاره‌ای نیست و در همین منزل فرود باید آمد و هرچند آن حضرت از حر التماس فرمود که تجویز نماید که در یکی از دو قریه که قریب بکربلا بود نزول فرمایند بجائی نرسید لاجرم همدران موضع که مهبط آثار کرب و بلا بود منزل گزیدند و بروایتی که در روضه الشهداء مسطور است که چون آن شهسوار فضای امامت بکربلا رسید اسب آنحضرت از رفتار بازایستاد و امام حسین رضی اللّه عنه پرسید که این زمین چه نام دارد شخصی گفت ماریه فرمود که شاید نام دیگر داشته باشد گفتند آری این موضع را کربلا نیز میگویند امام حسین رضی اللّه عنه گفت این زمین کرب‌وبلاست و مکان ریختن خونهای ماست و هم آنجا فرود آمده فرمود تا خیام برافراشتند و دل بر قضای ایزد تعالی نهادند بیت
بار بگشائید کاینجا خون ما خواهند ویخت‌آب روی ما بخاک کربلا خواهند ریخت
 
ذکر توجه عمر بن سعد بحرب امام حسین و بیان کیفیت شهادت قره العین سید ثقلین‌
 
غصه این قصه جانسوز بمرتبه‌ایست که قلم دو زبان شرح آن را رقم نمی‌تواند کرد و شکایت این حکایت محنت‌اندوز بمثابه‌ایست که زبان نکته‌دان تفصیل آن را در حیز تقریر
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۴۹
نمی‌تواند آورد طباع بلغاء داستان‌سرا مجال اطناب در آن باب ندارد و افکار فصحاء فضیلت انتما تبیین آن حال را محال می‌پندارد شعر
چه گویم که از هول این داستان‌بلرزد زمین و بترسد زمان
غم این مصیبت چنان وافر است‌که کلکم ز تحریر آن قاصر است عرض حال بر سبیل اجمال آنکه در خلال احوال گذشته عبید اللّه بن زیاد زمام ایالت مملکت ری را در قبضه اختیار عمر بن سعد بن ابی وقاص نهاده در آن باب مثالی نزد او فرستاد و قبل از آنکه عمر بدان ولایت رود خبر وصول امام حسین رضی اللّه عنه بکربلا در کوفه شیوع یافت و ابن زیاد عمر را گفت نخست مقاتله حسین بن علی را پیش نهاد همت ساز آنگاه بری رفته بامر حکومت پردازد و عمر اول در قبول آن مهم اندک اهمالی نموده چون دانست که اگر ارتکاب حرب امام حسین رضی اللّه عنه نمی‌نماید ابن زیاد او را از امارت ری عزل می‌کند با چهار هزار سوار یا پنج هزار سوار و پیاده بکربلا شتافت و در برابر نبیره خیر البشر و پسر امیر المؤمنین حیدر نزول نموده از عذاب روز محشر نیندیشید و همان لحظه قره بن سفیان حنظلی را نزد سبط خاتم الانبیاء فرستاد تا تفتیش نماید که بچه جهت بدان ولایت تشریف ارزانی داشته و چون قره بسده سنیه امامت رسید و اداء رسالت نمود امام حسین رضی اللّه عنه سبب توجه خود را تقریر فرموده گفت عمر بن سعد را بگوی که مناسب آنست که قرابت قریبه که میان ما و تست ملاحظه نمائی و مرا از رفتن بجانب حجاز مانع نیائی قره آنچه از قره العین ولایت شنیده بود با عمر گفته ابن سعد گفت الحمد للّه که حسین داعیه مراجعت دارد و امیدوارم که میان من و او جنگ واقع نشود آنگاه نامه بعبید اللّه بن زیاد نوشته از التماس امام حسین علیه السّلام او را خبر داد و ابن زیاد لعنه اللّه در جواب قلمی کرد که بیعت یزید را بر حسین و اتباع او عرض کن و چون بامر مبایعت قیام نمایند مرا اعلام نمای و چون این مکتوب بعمر رسید نزد امام حسین رضی اللّه فرستاد و آنحضرت جواب داد که من هرگز مبایعت ننمایم و متابعت ابن زیاد نکنم و این سخن را آن ملعون شنوده در غضب شده سوار و پیاده بسیار بمدد عمر بن سعد فرستاد و پیغام داد که آب فرات را محفوظ ساز تا حسین و موافقان او از آن آب نتوانند آشامید و عمر بن سعد لعنه اللّه علیه عمرو بن حجاج را با پانصد سوار جهت ضبط آب تعیین کرد و این صورت قبل از شهادت امام مظلوم بسه روز روی نمود و چون عطش بر اهل‌بیت ساقی کوثر غالب گشت امام حسین رضی اللّه عنه برادر خود عباس بن امیر المؤمنین علی را با سی سوار و بیست پیاده بآوردن آب مامور گردانید و میان عباس رضی اللّه عنه و عمر و محاربه واقع شده عباس غالب آمد و مشکها پرآب کرده بمعسکر امام عالی‌گهر رسانید و در آن ایام که عمر بن سعد در برابر آن امام عالیمقام نشسته بود حسین رضی اللّه عنه مکرر بواسطه و بی‌واسطه آن لعین را موعظه و نصیحت نمود و از وخامت عاقبت محاربت تخویف و تحذیر فرمود و از خصومت خاتم الانبیا در روز جزا بترسانید و از عقوبت ایزد سبحانه و تعالی یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ او را خبردار گردانید و چون آن شقی بتصور حکومت مملکت ری مغرور
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۵۰
گردیده بود و پرده شقاوت بصر بصیرت او را پوشیده اصلا از آن امر شنیع متقاعد نشد و در آن اوقات بیتی چند گفته که ترجمه آن اینست نظم
مرا بخواند عبید اللّه از میان عرب‌رسید بر دلم از خواندنش هزار تعب
مرا عمارت ری داد و گفت حرب حسین‌قبول کن که ازو ملک راست شور و شغب
بملک ری دل من مایل است و میترسم‌که بی‌گنه بکشم پادشاه ملک عرب
چگونه تیغ کشم در رخ کسی کور است‌شجاعت و نسب و علم و حلم و فضل و ادب
سزای قاتل او دوزخست و میدانم‌که این‌چنین عمل آرد خدایرا بغضب
ولی چو مینگرم در ری و حکومت آن‌همی‌رود ز دلم خوف نار ذات لهب و چون خبر ملاقات امام حسین رضی اللّه عنه با عمر سعد بسمع عبید اللّه بن زیاد رسید نامه بوی نوشت مضمون آنکه من ترا بجنگ امام حسین فرستاده‌ام نه آنکه با وی مصاحبت نمائی باید که من بعد با وی طریق مدارا و مواسات مسلوک نداری و اگر بحکم من راضی شود او را با اتباع بکوفه فرستی و الا همه را بکشی و مثله کنی و پشت و سینه حسین را در زیر سم اسبان مضمحل گردانی و اگر ترا ارتکاب این امر مکروه میآید امارت سپاه را بشمر بن ذی الجوشن بازگذاری و این نوشته را مصحوب شمر نزد عمر فرستاد و عمر بداختر در همان نماز دیگر که نهم محرم بود سوار گشته متوجه قتال آن سرور ابرار شد و در آن زمان امام حسین علیه التحیه و الغفران سر بزانو نهاده بخواب رفته بود و خواهر آن حضرت زینب آواز مخالفان شنیده برادر بزرگوار خود را بیدار گردانید امام حسین رضی اللّه عنه گفت که همین ساعت حضرت رسالت (ص) را بخواب دیدم که فرمود تو بجانب ما خواهی آمد زینب طپانچه بر رخسار خود زد امام حسین در تسکین او کوشید و چون دید که جمعی از مخالفان نزدیک آمده‌اند عباس را با بیست سوار باستقبال آن فرقه ضلال فرستاد تا معلوم نماید که سبب حرکت ایشان چیست و عباس از جمعیکه نزدیک‌تر آمده بودند استفسار احوال نمود گفتند عمر بن سعد استکه متوجه جنگ حسین گشته است عباس گفت امشب ما را مهلت دهید تا فردا مقاتله نمائیم و عمر درین باب با اصحاب شقاوت انتساب مشاورت نموده عمرو بن حجاج الزبیدی گفت اگر کفار دیلم این التماس کنند باید که باجابت اقتران یابد؟؟؟ که این جماعت اهل‌بیت حضرت رسالت‌اند لاجرم عمر بازگشته مقرر شد که روز دیگر بامر حرب قیام نمایند بعد از آن امام حسین موالی و اهل‌بیت خود را جمع آورده فرمود که (الحمد للّه علی السراء و الضراء) اما بعد بدانید که من هیچکس را از اصحاب خویش باوفاتر و از اهل‌بیت خود نیکوکردارتر ندیدم پس خدا همه شما را از من جزاء خیر دهاد اکنون من رقبه شما را از ربقه بیعت خویش بیرون آوردم باید که امشب هریک از اصحاب من دست یکی از اهل‌بیت مرا گرفته در اطراف آفاق متفرق گردند تا ازین شدت فرج یابند مخالفان چون مرا حاضر بینند دیگریرا تعاقب ننمایند آنجماعت متفق اللفظ و المعنی جواب دادند که امکان ندارد که تا جان در تن و رمقی در بدن داشته باشیم از تو جدا شویم و فردا درین صحراء پرکرب‌وبلا با اعداء دین و دشمنان عترت سید المرسلین مقاتله خواهیم کرد
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۵۱
تا بسعادت شهادت رسیم مصراع
مائیم و خاک کویت تا جان ز تن برآید
و چون امام حسین رضی اللّه عنه دانستکه شیعه و اهل‌بیت او در طریق مهاجرت سلوک نخواهند کرد فرمود که خیام را بیک‌دیگر نزدیکتر نصب نموده در عقب معسکر خندقی کندند و آنرا از چوب و نی پر ساختند تا بهنگام التهاب نایره قتال آتش در آن زنند و دشمنانرا از آن ممر وصول بدیشان میسر نگردد و در تمامی آن شب امام حسین و اهل‌بیت و شیعه آنحضرت بطاعت و عبادت گذرانیده در وقت سحر خواب بر دیده قره العین خیر البشر غلبه کرد و چون بیدار شده فرمود که در واقعه چنان دیدم که سگی چند بر روی من بانک میکردند و میخواستند که مرا بدندان بگیرند و در میان آن کلاب سگی بود پیسه که جرأت زیادت میکرد و بمن نزدیک‌تر می‌آمد و غالب ظن من آنستکه آنکس که مرا خواهد کشت ابرص خواهد بود و در اثناء آن حال جد خود محمد رسول اللّه (ص) را دیدم که میگفت ای پسر شهید آل محمد توئی متوطنان چرخ برین و ملائکه علیین جمله در استقبال روح پاک تواند باید که امشب روزه نزد من گشائی تعجیل کن و ناخوشدل مباش که باری سبحانه و تعالی فرشته را از آسمان فرستاده تا خون ترا گرفته در شیشه سبز نگاه دارد ای برادران و یاران هلاک من نزدیک رسیده و مرا بزندگانی هیچ امید نمانده از شنیدن این سخن غلغله در میان آل و اصحاب و اقربا و احباب آن امام عالیجناب افتاده آغاز فغان و اضطراب کردند رباعی
چون گشت عیان در آن سحر خواب حسین‌خونریخت ز چشم جمله احباب حسین
گردون بدرید جیب و اختر بگریست‌از آه و فغان آل و اصحاب حسین و چون آفتاب عالمتاب از نهیب آن واقعه هائله لرزان شده بر بام این حصار نیلی‌فام منزل گزید و دست تقدیر ایزدی جیب افق را در ماتم شهداء کربلا چاک گردانید عمر سعد لعنه اللّه بتعبیه سپاه شقاوت دستگاه پرداخته عمرو بن الحجاج را در میمنه بازداشت و شمر بن ذی الجوشن را بر میسره گماشت و عروه بن قیس را سرخیل سواران و شیث بن ربعی را سردار پیادگان کرد و علم را بغلام خود زید یا درید سپرده روی بمعرکه قتال آورد و عدد لشگر آن بداختر را از هفده هزار تا سی هزار گفته‌اند اما اکثر اهل خبر برانند که عدد آن گمراهان بیست و دو هزار بود و چون امام حسین رضی اللّه عنه مشاهده فرمود که اهل ظلام جوق‌جوق بمیدان قتال می‌آیند بتعبیه اندک مردمیکه در رکاب امامت انتساب بودند اشتغال نموده زهیر بن القین را بمیمنه میمنت‌آئین فرستاد و میسره سره را بوجود حبیب بن مظاهر تزیین داد و علم به برادر خویش عباس رضی اللّه عنه تفویض فرمود و در آن روز بقول مشهور سی و دو سوار و چهل پیاده در ملازمت شاهزاده بودند و چون صفوف هردو سپاه راست شد امام حسین از اسب فرود آمده بر شتری نشست و بمیان هردو صف شتافته گفت ای کوفیان هرچند میدانم که سخن من در شما تأثیر نخواهد کرد اما جهت الزام حجت کلمه چند القا خواهم نمود باید که گوش بجانب من دارید و مخدرات اهل‌بیت این کلام محنت انجام را استماع فرموده نوحه و زاری آغاز کردند چنانچه آواز ایشان بسمع همایون امام حسین رضی اللّه عنه رسید و متأثر گشته فرمود که (لا حول و لا قوه الا باللّه العلی العظیم)
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۵۲
و برادر و پسر خود عباس و علی اکبر رضی اللّه عنهما را گفت که بروید و باین جماعت بگوئید که فردا شما را بسیار باید گریست حالا خاموش باشید و چون این پیغام بدیشان رسید دم درکشیدند آنگاه حضرت امامت‌پناه بر سر سخن رفته نخست شمه از علو نسب و شرف حسب خویش تقریر نمود پس کیفیت مراسله کوفیان و سبب آمدن خود را بعراق شرح فرمود و اصحاب ضلالت لعنهم اللّه آن سخنانرا شنوده لب بجواب نگشودند امام حسین رضی اللّه عنه گفت الحمد للّه که حجت من بر شما تمام شد پس یک‌یک از رؤساء کوفه را نام برده بر زبان مبارک راند که شما نامها بمن نوشتید و حالا نقض عهد نموده قصد خون من دارید کوفیان گفتند ما از آنچه میگوئی وقوف نداریم و هیچ مکتوبی نفرستاده‌ایم امام حسین اشارت کرد تا یکی از خدام خرجین مکاتیب آن گروه بیدین را بنظر ایشان درآورد و آن ملاعین انکار نموده گفتند این نامها بی‌وقوف ما قلمی شده و از مضمون آن بیزاریم امام حسین چون انکار اهل ادبار را مشاهده فرمود از شتر فرود آمده بر اسب نشست و بصف خویش پیوست نقلست که در اول آن روز محنت‌اندوز حسین رضی اللّه عنه فرمود تا خندقی که از عقب خیام هدایت انجام کنده بودند پرهیمه گردانیده آتش زدند و ملعونی موسوم بمالک بن عروه از سپاه عمر بن سعد بیرون آمده فریاد برآورد که یا حسین ابشر بالنار امام بزرگوار جواب داد که خدای بر من رحیم است و رسول مرا شفیع بارخدایا او را در آتش کش و چون مالک بازگشت پای اسبش در کوی فرورفته از پشت زین متمایل شد و پای شومش در رکاب مانده اسب بهرسو میدوید تا او را بخندق آتش رسانید و معنی (دعوه المظلوم مستجاب) معلوم گردید رباعی
ای معشر انبیا هوادار حسین‌وی زمره اصفیا مددکار حسین
در آتش خشم ایزدی سوخته گشت‌هرکس که نمود قصد آزار حسین آورده‌اند که چون حر بن یزید الریاحی رحمه اللّه دید که لشکر کوفه و عمر بن سعد مستعد حرب امام حسین رضی اللّه عنه شدند و بر قتل آنحضرت مبادرت خواهند نمود تازیانه بر اسب زده بموکب همایون پیوست و معروض داشت که ای قره العین رسول و اللّه که اگر گمان می‌بردم که این قوم دست رد بر سینه ملتمس تو خواهند نهاد هرگز از خانه خویش بیرون نمیآمدم اکنون که کمال عصیان ایشان بوضوح انجامید تائب بخدمت آمدم آیا توبه من مقبول خواهد بود یا نی امام حسین فرمود که انابت تو درجه قبول دارد آنگاه حر اجازت طلبیده روی بمخالفان نهاده زبان ملامت بر ایشان بگشاد قولی آنکه کوفیان او را تیرباران کردند و روایتی آنکه آن جوانمرد با اعدا چندان نبرد کرد که چهل سوار و پیاده را بر خاک هلاک انداخت و عاقبت زخمی گران یافته از پای درآمد و هنوز رمقی از حیات باقی داشت که او را نزد امام حسین رضی اللّه عنه آوردند و آن سرور دست مبارک بروی او فرود آورده فرمود که تو حری چنانچه ترا مادر تو نام نهاده (و انت الحر فی الدنیا و الاخره) و بروایتی که در روضه الشهداء مسطور است بعد از حر برادرش مصعب و پسرش علی و غلامش غره که ایشان نیز در آن روز از اهل شقاوت جدا شده بموکب هدایت انتساب ملحق گشته بودند متعاقب
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۵۳
یکدیگر بمیدان رفتند و هریک جمعی از دشمنان را بتیغ بیدریغ گذرانیده بالاخره شهید شدند و ایضا از سیاق کتاب مذکور چنان بظهور می‌پیوندد که در آن روز اول کسیکه از لشگر عمر لعنه اللّه بمیدان رفته مبارز خواست سامر ازدی بود و از سپاه حضرت امامت‌پناه زهیر بن حسان ازدی بمحاربه سامر شتافته نیزه بر دهنش زد که از پس سرش بیرون آمد آنگاه زهیر در برابر قلب لشگر عمر رفته و نام و نسب خود ظاهر کرده مبارز طلبید و بیست و هفت کس را از اشقیا که متعاقب یک‌دیگر با او قتال می‌نمودند بقعر جهنم روان گردانید و بالاخره شربت شهادت چشید اما در روضه الصفا مسطور استکه نخستین کسیکه بعد از حر بن یزید متوجه حرب اعدا گردید بریر بن حضیر الهمدانی بود و از آن لشکر جاهل یزید بن معقل با بریر مقابل شده بریر تیغی بر فرق آن لعین زد که بدماغش رسید آنگاه بحر بن اوس الضبئی بجنگ بریر مبادرت نموده او را بدرجه شهداء رسانید و برین قیاس در آن روز محنت اساس یکیک از محبان خاندان رسالت بمیدان میرفتند و جمعی از دشمنان را بآتش دوزخ فرستاده بالاخره بریاض بهشت میشتافتند تا کار بجائی رسید که در ملازمت رکاب امامت‌ایاب غیر از اولاد و اخوان و برادرزادگان و پسران جعفر طیار و بنو عقیل رضی اللّه تعالی عنهم هیچکس نماند و صحراء کربلا از خون شهداء شفق‌گون شده چشم زمانه از مشاهده آن حال زار عترت سید ابرار اشک خونین افشاند رباعی
دردا که نگون شد علم آل حسین‌شد غرقه بخون کسوت اقبال حسین
خون شفق از دیده فروریخت سپهرچون دید بدشت کربلا حال حسین و اول کسیکه از اقرباء نور دیده مرتضی که قدم در میدان کربلا نهاده با آن اشقیا قتال کرد عبد اللّه بن مسلم بن عقیل بود و او قرب بیست کس از لشگر نحس عمر سعد را بقتل رسانیده آخر الامر بزخم نیزه نوفل بن مزاحم حمیری یا عمرو بن صبیح صیداوی شهید گردید بیت
سرو سهی فتاد بروی زمین دریغ
از باغ ناز رفت تذروی چنین دریغ و بعد از شهادت عبد اللّه اعمامش جعفر و عبد الرحمن ابنای عقیل بمیدان شتافته چند کس را بآب تیغ آتشبار بدوزخ فرستادند و آخر الامر هردو بر خاک هلاک افتادند آنگاه محمد بن عبد اللّه بن جعفر الطیار با آن قوم نابکار آغاز کارزار کرده شر ایشانرا مندفع میگردانید تا وقتیکه طایر روح مقدسش بجانب ریاض بهشت پرواز نمود و چون عون بن عبد اللّه برادر نیک‌اختر خود را در میان خاک و خون افتاده دید بمعرکه خرامیده قاتل او را بقعر جهنم رسانیده جنگ میکرد تا او نیز شربت شهادت چشید و پس از آنکه این دو خواهرزاده آزاده امام حسین علیه السّلام بدار السلام شتافتند نوبت برادرزادگان عالی‌مکان رسیده نخست عبد اللّه بن حسن که بوفور حسن و جمال و کثرت فضل و کمال از اقران و امثال امتیاز داشت آغاز قتال کرده بهر حمله یکی را از اهل ضلال بعذاب و نکال گرفتار گردانید و آن ظالمان از خدای نترسیدند و جوانی چنان را شربت شهادت چشانیدند رباعی
با چنین سنگ‌دلی‌ها که از آن قوم آمدز آسمان سنگ نبارید زهی مستنکر
این‌چنین واقعه‌ای حادث و آنگاه هنوزچرخ گردان و فلک روشن و خورشید
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۵۴ انور
آنگاه برادر عبد اللّه قاسم بن حسن که بحسب صورت و سیرت شبیه حضرت رسالت بود از عم بزرگوار خویش رخصت طلبید که بمیدان رود و امام حسین رضی اللّه عنه نخست امتناع نموده بالاخره بنابر کمال مبالغه و الحاح او را اجازت داد قاسم روی بقتال ظلمه کوفه نهاده رجزی خواند که بیت اولش اینست شعر
ان تنکرونی فانا فرع الحسن
سبط النبی المصطفی المؤتمن و با وجود صغر سن آن خلف صدق حسن سلام اللّه علیهما محاربه‌ای نمود که دوست و دشمن آواز تحسین باوج علیین رسانیدند و بروایت ابی المؤید خوارزمی سی و پنجکس بزخم تیغ و سنان آنجوان عالیشان بقتل رسیدند و بالاخره عمرو بن سعد ازدی لعنه اللّه بواسطه عدم سعادت ازلی شمشیری بر فرق آن قره العین مرتضی علی رضی اللّه عنه زد چنانچه بروی درافتاد و قاسم فریاد برآورد که (یا عماه ادرکنی) حضرت امامت پناه چون برادرزاده خود را بدان حال دید مانند شیری خشمناک که بصید نخجیر شتابد بجانب عمرو شتافت و بیک ضربت شمشیر دست آن بدبخت را قلم کرد و زبان بنفرین ابن طلحه بی‌دین گشاده برادرزاده نازنین خود را بمیان سایر شهیدان اهل‌بیت رسانید پس برادران امام حسین رضی اللّه عنه متعاقب یکدیگر بامر قتال اقبال نموده هریک جمعی از اصحاب ضلال را کشته شهید شدند و چون عباس بن علی علیه السّلام بدار السلام خرامید امام حسین سلام اللّه علیه گفت (الآن انکسر ظهری و قلت حیلتی) یعنی این زمان پشت من شکست و اندک شد چاره من نظم
برفت آن یار و من بیچاره گشتم‌ز کوی خوشدلی آواره گشتم و بعد از عباس بن علی علیه السّلام علی اکبر بن حسین علیهم السلام که جوانی بود در کمال حسن و جمال و هژده سال از عمر عزیزش درگذشته بود روی بجنگ آن ملاعین آورد و بروایت بو المؤید خوارزمی آن مقدار کوشش کرد که صد و بیست کس از لشگر عمر بزخم تیغ بیدریغش بنار سقر پیوستند و چون علی اکبر زخمهای گران یافت نزد والد نامدار خود شتافته گفت ای پدر مرا تشنگی میکشد هیچ شربتی آب داری که بمن دهی تا بار دیگر با این گروه خاکسار کارزار کنم و آن امام عالیمقدار زمانی زبان قره العین خود را مکید و خاتم خود را نیز بوی داد تا بمکید و اندکی تشنگی او تسکین یافته باز آغاز حرب کرد و درین نوبت نیز جمعی از دشمنان را کشته آخر الامر منقذ بن مره العبدی علیه لعاین اللّه تیغی بر فرق مبارک او زد چنانچه از پای درآمد و امام حسین سلام اللّه علیه ثمراه الفؤاد خود را بر آن منوال دیده بیطاقت گردید و اشک از دیده همایونش روان شده مخدرات سراپرده عصمت از شدت آن مصیبت آغاز ناله و افغان کردند و ملائکه آسمان و متوطنان ریاض رضوان را بگریه و زاری و خروش و بیقراری درآوردند رباعی
ای گشته عیان نزد تو اطوار حسین‌در لطف و کرم شنیده آثار حسین
در تعزیتش ز دیده خونریز مدام‌یادآر ز دیده گهربار حسین و چون علی اکبر بجوار مغفرت ایزدی پیوسته از حوض کوثر سیراب شد در ملازمت امام عالیجناب از جنس رجال هیچکس نماند مگر امام زین العابدین که پهلو بر بستر ناتوانی داشت و یک برادر خوردسالش عمر نام و نبیره شیرخواره امام حسین محمد نام و امام حسین علیه السّلام
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۵۵
بعد از وقوع مصیبت علی اکبر بدر خیمه حجله‌نشینان تتق کرامت رفته فرمود که برادر زاده مرا بیاورید تا وداع کنم و آن شکوفه گلزار مرتضوی را پیش آورده در اثناء آنکه امام حسین علیه السّلام بوسه بر رخسارش میزد تیری بر مقتل آن طفل آمد و بروایتی که در کشف الغمه و بعضی دیگر از کتب معتبره مسطور استکه عبد اللّه بن الحسین سلام اللّه علیهما برینمنوال شهادت یافت و از روضه الشهداء چنان مستفاد میگردد که در وقتیکه هیچکس با امام حسین نماند آن حضرت طفل شیرخواره خود را که علی اصغر نام داشت و از تشنگی اضطراب مینمود در پیش زین گرفته بمیان هردو صف برد و آواز برآورد که ای قوم اگر من بزعم شما گناه‌کارم این طفل گناهی ندارد و او را یکجرعه آب دهید یکی از آن ملاعین بی‌دین که او را حرمله بن کاهل ازدی میگفتند تیری از شست رها کرده آن تیر بحلق شاهزاده مظلوم رسید و از جانب دیگر بیرون رفت و آنحضرت غنچه نورسته باغ ولایت را بمادرش رسانیده فرمود که بگیر فرزند خود را که از حوض کوثر سیراب گردید نوبت دیگر افغان و شیون از خاندان امام زمن بلند شد و در فراق آن شکوفه ریاض نبوت زبان حال هریک از مخدرات استار کرامت بمضمون این مقال گویا گشت که نظم
رفتی و سیر ندیده رخ تو دیده هنوزگوش یک نکته ز لبهای تو نشنیده هنور
چید دست اجل ای غنچه نورسته تراگلی از شاخ عمل دست تو ناچیده هنوز در تاریخ ابو المؤید خوارزمی و بعضی دیگر از نسخ محبان عترت بنی هاشمی مذکور استکه چون امام حسین علیه السّلام در صحراء کربلا تنها ماند مانند کسیکه دل از حیات برگرفته باشد روی بمخالفان آورد مبارز خواست و چندین کس از ابطال رجال واحدا بعد واحد بقتال آنحضرت مبادرت نموده کشته گشتند و عاقبت شمر بن ذی الجوشن لعنه اللّه علیه با جمعی کثیر بمیدان کارزار شتافته بعد از کوشش بسیار میان آن امام بزرگوار و خیمها حائل شدند و بعضی از ملاعین خواستند که بخیام درآمده غارت کنند امام حسین رضی اللّه عنه گفت که ای آل ابو سفیان اگر شما را دین نیست از عار نمی‌اندیشید که متعرض حرم من میشوید شمر پرسید که ای حسین مقصود تو چیست فرمود که اگر غرض شما قتل منست اینک من ایستاده‌ام و با شما محاربه می‌نمایم باید که نگذاری که کسی بحرم من درآید شمر گفت ای پسر فاطمه این ملتمس مبذول است آنگاه آنجماعت را از توجه بجانب خیام مانع شد و آن قوم نابکار بهیأت اجتماعی روی بآن قدوه اخیار آورده علی التعاقب و التوالی حملات میکردند و آنحضرت در مدافعه میکوشید و چون تشنگی بر وی غالب میشد بجانب فرات می‌تاخت و آن مخاذیل حایل گشته نمیگذاشتند که بکنار آب رسد در آن اثنا لعینی که کنیتش ابو الحنوق بود تیری بر پیشانی نورانی امام حسین علیه السّلام زد و آنحضرت تیر را بیرون کشیده خون بر روی همایونش فرودوید و حسین رضی اللّه عنه زبان بنفرین آن ملاعین گشاده اعدا دست بتیر و کمان و سیف و سنان بردند و چون هفتاد و دو زخم تیر و نیزه ببدن مبارکش رسانیدند ضعف بر وی غلبه کرده بایستاد و سنگی بر پیشانی آنحضرت آمده بشکست و میخواستکه
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۵۶
خون را پاک سازد که ناگاه تیری دیگر رسید و امام حسین علیه السّلام آن تیر را بیرون کشیده خون از سر زخم بسان آب از میزاب در سیلان آمد و آن سرور دست پرخون بر سر و روی همایون مالیده فرمود که باین هیأت با جد خود محمد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ملاقات خواهم کرد رباعی
افسوس ز قامت همایون حسین‌صد حیف از آن عارض گلگون حسین
دردا که ز جور دشمن دون حسین‌آمیخت بخاک کربلا خون حسین و در آن حین که ضعف بآن امام کرامت قرین راه یافته بود یک‌یک و دودو از جیش عدو پیش آمده از مهابت آن حضرت بازمیگشتند و بعضی مکروه میداشتند که روز قیامت بخون آن مهر سپهر امامت مآخذ گردند بالاخره بنابر مبالغه شمر لعنه اللّه علیه جمعی از ملاعین رو بقتل قره العین سید الثقلین آوردند و زرعه بن شریک شمشیر بدست چپ آنحضرت رسانیده کتف مبارکش را جدا ساخت و سنان بن انس تیری بر سینه فرخنده‌اش زد و صالح نامی طالح‌فرجام نیزه بتهی‌گاه حضرت امامت‌پناه رسانیده آنحضرت بر زبر خاک افتاد و عمر سعد لعنه اللّه درین محل پیش آمد زینب بنت علی بن ابیطالب علیهما السلام گفت ای عمر شرم نمی‌داری که درین زمان چشم بروی ابو عبد اللّه میگشائی و عمر خجل گشته و آب از دیده شومش روان شده بطرف دیگر رفت آنگاه بتحریض شمر لعین زرعه بن شریک و سنان بن انس مهم آنحضرت را باتمام رسانیدند و طایفه گفته‌اند که آن امر قبیح از خولی بن یزید بوقوع انجامید و عقیده زمره آنکه نصر بن خرشه که مبروص بود امام حسین علیه السّلام را بینداخت و دست بر محاسن مبارکش زده آنحضرت گفت توئی آن ابرص که ترا بخواب دیده بودم و مرا خواهی کشت و فرقه‌ای گفته‌اند که شمر بن ذی الجوشن که او نیز علت برص داشت بدان حرکت منکر اقدام نمود و امام حسین رضی اللّه عنه او را گفت تو آن سگی که بخواب دیدم که قصد من میکرد شمر گفت ای پسر فاطمه تو مرا بکلاب تشبیه میکنی آنگاه سر مبارکش را از بدن قطع نمود و عمر سعد لعنه اللّه علیه ده سوار را گفت تا اسب بر زبر جسد مطهرش راندند مثنوی
ندانم چرا آن زمان کربلانشد بر عدو پر ز تیغ بلا
چرا خون نبارید چشم سپهرچرا گشت روشن دگر ماه و مهر
چرا سلک ایام درهم نشدچرا ماه و سال جهان کم نشد
درختان بستان بفصل بهارچرا میتوه غم نیاورد بار
صنوبر بناخن چرا رو نخست‌چو غنچه دلش ته بته خون نه بست
چرا گل ز بیداد قوم حسودنپوشید همچون بنفشه کبود
چرا سوسن از غصه محزون نشدچو لاله چرا غرقه در خون نشد
چرا نرگس از غم نبارید خون‌نشد جام زرین او سرنگون در تاریخ احمد بن اعثم کوفی مسطور است که مقارن شهادت آن مهر سپهر سیادت غباری سرخ پدید آمده جهان تاریک شد چنانچه مردم یکدیگر را ندیدند و گمان بردند که مقدمه عذاب الهی است و بعد از لحظه غبار ارتفاع یافت و اسب حسین رضی اللّه عنه رمیده بهرجانب دویدن گرفت و پس از ساعتی باز آمده موی پیشانی خود را بخون آنحضرت آغشته ساخت و ابو المؤید خوارزمی گوید که آن اسب چندان سر بر زمین زد که نفسش منقطع شد و چون اهل‌بیت حضرت رسالت اسب آن شهسوار عرصه
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۵۷
کرامت را بی‌خداوند دیدند فریاد و زاری و شیون و بیقراری باوج فلک زرنگاری رسانیدند نظم
پیر گردون زین مصیبت جامه جان چاک زدخسرو انجم کلاه سروری بر خاک زد
قامت گردون دوتا شد چهره مه شد سیاه‌برق این آتش مگر بر قبه افلاک زد و شمر بن ذی الجوشن با جمعی از آن قوم پرمکر و فن (علیهم لعائن اللّه) بخیام امام حسین درآمد و آنچه یافتند غارت و تاراج کردند و شمر لعین قصد قتل امام زین العابدین نمود اما حمید بن مسلم با عمر سعد او را از آن حرکت مانع آمدند و آن دوزخیان بروایت بعضی از مورخان آتش در خیمهای اهل‌بیت خاتم الانبیا زدند و دود از دودمان ولایت برآوردند نقلست که اسحق حضرمی پیراهن امام شهید را از تن مبارکش بیرون کشید و بعلت برص مبتلا گردید و بروایت احمد بن اعثم کوفی هرلعینی که آن پیراهن را پوشیده بمرض عظیم گرفتار گشته موی سر و روی او فروریخت و شخصی که سراویل آنحضرت را در پای کرد فی الحال زمین‌گیر شده تا آخر عمر نتوانست که از جای برخیزد و بقولی دستهای آخذ سراویل امام حسین که بحر بن کعب نام داشت در تابستان مانند چوب خشک می‌شد و در زمستان ریم و خون از آن سیلان مینمود و ملعونی که دستار آن سرور را برآورده بر سر بست بزحمت جذام مبتلا آمد و بدبختی که زره را دربر کرد دیوانه شد و ندانست که چکند و چگوید و قیس ابن اشعث بن قیس قطیفه آنحضرت را گرفته بقیس قطیفه مشهور گشت و بزشت‌ترین وجهی از عالم درگذشت در روضه الصفا مسطور است که هفتاد و دو کس از اهل‌بیت و قرابتان و شیعه امام حسین رضی اللّه عنه در کربلا بدرجه بلند شهادت رسیدند و از موالی آنحضرت در آن روز دو کس نجات یافتند یکی مرقع بن ثمامه اسدی و دیگری غلام ام سکینه که زوجه امام مظلوم بود و همچنین از اولاد آنحضرت دو نفر باقی ماندند یکی علی بن الحسین علیه السلام که مرضی داشت و دیگری عمر بن الحسین که چهارساله بود و همان لحظه که آن واقعه هائله روی نمود عمر بن سعد ملعون سر مبارک امام حسین را نزد ابن زیاد ارسال داشت و خود آن شب در کربلا توقف کرده روز دیگر علم عزیمت بجانب کوفه برافراشت و بعد از مراجعت عمر اهل قریه غاضریه اجساد شهدا را هم در آن سرزمین که مطاف ساکنان سپهر برین است دفن کردند در کشف الغمه مسطور است که چون فرستاده عمر بن سعد که بشیر بن مالک نام داشت آن سر مکرم را پیش عبید اللّه زیاد نهاد و این رجز خواند که شعر
املا رکابی فضه و ذهبافقد قتلت الملک المحجبا
و من یصلی القبلتین فی الصباقتلت خیر الناس اما و ابا
و طعنته بالرمح حتی انقلباضربته بالسیف صارت عجبا و خبرهم اذ کزید النبا و عبید اللّه از شنیدن این سخن در غضب شده گفت چون می‌دانستی که حسین همچنین کسی است او را چرا کشتی و اللّه که از من چیزی بتو نرسد و هرآینه ترا باو ملحق گردانم آنگاه بضرب عنق او فرمان داد و مضمون آیت (وَ کَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ) بوضوح پیوست و ایضا در همان کتاب و بعضی دیگر از نسخ معتبر مسطور است که در وقتی که سر مبارک امام حسین نزد
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۵۸
ابن زیاد لعنه اللّه نهاده بود چوبی که در دست داشت بر لب و دندان همایون آن سرور مینهاد زید بن ارقم که یکی از حضار مجلس بود گفت این چوب را از اسنان حسین دور دار که بارها دیده‌ام که رسول (ص) بوسه بر آن موضع میزد و بآواز بلند بگریست و طایفه‌ای با وی موافقت نموده ابن زیاد زید را گفت اگر ترا کبر سن و خرافت درنمی‌یافت گردنت میزدم زید بن ارقم گفت که ای معشر عرب خدای تعالی از شما خشنود مباد که پسر فاطمه را کشتید و ابن مرجانه یعنی عبید اللّه بن زیاد را بر خود امیر گردانیدید و بصحت پیوسته که عموم تعزیت امام حسین رضی اللّه عنه بمرتبه‌ای بود که جنیان در آن مصیبت نوحه و زاری و گریه و بیقراری می‌نمودند چنانچه یکی از ثقات گوید که با مردی از قبیله طی گفتم که بما رسیده است که شما نوحه جنیان را بر امام حسین شنیده‌اید گفت آری هیچ آزاد و بنده را از این قبیله نپرسی که ترا از این معنی خبر ندهد گفتم من دوست میدارم که از تو بشنوم آنچه خود از ایشان شنوده‌ای جواب داد که من از ایشان شنیده‌ام که میگفتند شعر
(مسح الرسول جبینه فله بریق فی الخدودابواه من علیا قریش و جده خیر الجدود و مشهور است که چون این خبر محنت‌اثر بمدینه رسید حاکم آنجا عمرو بن سعید بن العاص خطبه‌ای خوانده اظهار بشاشت کرد شب مردم مدینه آواز کسی شنیدند که این ابیات میخواند و صاحب آنرا ندیدند شعر
(ایها القاتلون جهلا حسیناابشروا بالعذاب و التنکیل
کل اهل السماء یدعوا علیکم‌من نبی و ملایک و قبیل
قد لعنتم علی لسان ابن داودو موسی و صاحب الانجیل
 
ذکر مراجعت عمر بن سعد و سایر جهلا از بیابان کربلا و بردن ایشان اهل‌بیت را پیش ابن زیاد و فرستادن آن ملعون عترت طاهره را نزد سردفتر اصحاب فسق و فساد
 
محبان خاندان نبوی و مخلصان دودمان مرتضوی با دلی از دست غم شکسته و دستی بر سن الم فروبسته قلم اشکبار در دوات سوگوار فروبرده بر صفحات روزگار مرقوم گردانیده اند که واقعه هائله اهل‌بیت سید عالم صلی اللّه علیه و سلم در روز جمعه یا پنجشنبه دهم محرم روی نمود و صباح روز دیگر که خورشید انور بر پلاس ماتم نشسته لباس کبود گردون در برانداخت و تیغ تقدیر رؤس کواکب را از بدن جدا گردانیده گیسوی شب را مقطوع ساخت نظم
سحرگاهان که زد چرخ مکوکب‌ز زرین کوس‌کوس رحلت شب
کواکب نیز محفل برشکستند
بهمراهی شب محمل ببستند عمر سعد طبل رحیل کوفته رؤس شهدا را بر قبایل قسمت نمود و امام زین العابدین و نساء اهل‌بیت را علیهم السلام بر شتران نشانده متوجه کوفه گردید و چون نزدیک آن بلده رسید ابن زیاد ملعون فرمود که سر امام حسین را باستقبال لشگر برید و با سرهای دیگر بر سر نیزه کرده بشهر درآورید و فرمان‌بران آن بدبخت برین جمله عمل نموده سرهای شهداء را در شهر درآوردند از زید بن ارقم
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۵۹
منقولستکه گفت که در وقتیکه سر مکرم امام حسین علیه السّلام را در کوچهای کوفه میگردانیدند من بر غرفه نشسته بودم و چون آن سر در برابر من رسید شنیدم که این آیت میخواند (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً) و از هیبت موی بر اندام من برخاسته ندا کردم که و اللّه که این سر تست یا بن رسول و امر تو عجب‌تر است و چون سر آن سرور را باز بنزد ابن زیاد بردند برداشته در روی و موی مشک‌بوی او می‌نگریست ناگاه لرزه بر دستهای شومش افتاد و آن سر مکرم را بر روی ران خود نهاد قطره خون از آنجا بچکید و از جامهای آن ملعون درگذشت و رانش را سوراخ ساخت چنانچه ناسور گشته متعفن شد و هرچند جراحان سعی نمودند معالجه آن علت نتوانستند کرد لاجرم ابن زیاد پیوسته مشک با خود نگاه میداشت تا بوی بد ظاهر نشود ارباب اخبار آورده‌اند که چون امام زین العابدین و مخدرات اهل‌بیت را بمجلس ابن زیاد درآوردند آغاز شماتت کرد و میان ابن زیاد و زینب بنت علی المرتضی و علی بن الحسین علیهما السلام مناظرت واقع شده آن لعین قصد قتل امام زین العابدین نمود و بنابر اضطراب زینب رضی اللّه عنها از سر آن فعل منکر درگذشت و جمعی از نوکران خود را گفت که مرا از ابرام این جماعت نجات دهید و ایشانرا ازین قصر بیرون برده در فلان سرای فرود آورید و آن اعونه بموجب فرموده آن ملعون بتقدیم رسانیدند در بسیاری از کتب معتبر باقلام صحت اثر مرقوم گشته که بعد از وصول عمر بداختر بکوفه عبید اللّه بن زیاد مردم را بمسجد جامع حاضر ساخته بمنبر برآمد و گفت (الحمد للّه الذی اظهر الحق و اهله و نصر امیر المؤمنین یزید و حزبه و قتل الکذاب بن الکذاب و شیعته) و سخن آن ملعون چون بدینجا رسید پیری از کبار اصحاب حیدر کرار که او را عبد اللّه بن عفیف ازدی میگفتند و یک چشمش در جنگ جمل و دیگری در حرب صفین نابینا شده بود بر پای خواست و گفت ای ولد مرجانه کذاب و پسر کذاب توئی و پدر تو و آنکس که ترا امارت داده و بر مسلمانان مسلط گردانیده‌ای دشمن خدای اولاد انبیا را میکشی و درشان ایشان بر منابر مؤمنان این نوع سخنان میگوئی و غضب بر ابن زیاد غالب شده پرسید که این کیست و عبد اللّه رحمه اللّه خود در مقام جواب آمده گفت (انا یا عدو اللّه اتقتل الذریه الطاهره و تزعم انک علی دین الاسلام) و خشم آن لعین زیاده شده باخذ عبد اللّه فرمان داد و طایفه از عوانان در آن مسلمان آویخته سادات قبیله ازد هجوم نمودند و او را از چنگ ایشان خلاص کرده بمنزلش بردند و روایتی آنکه چون ابن زیاد از مسجد بخانه رفت محمد بن اشعث را با جمعی کثیر ارسال داشت تا عبد اللّه را گرفته پیش او آوردند و میان پسر اشعث و شجاعان قبیله ازد مقاتله روی نموده بالاخره نوکران ابن زیاد غالب آمدند و عبد اللّه را گرفته نزد او بردند تا بقتل رسانید و قولی آنکه آن لعین در آن روز صبر کرد و چون شب شد جمعی را فرستاد که آن پیر عزیز را از خانه بیرون آورده گردن زدند و بعد از آن ابن زیاد و حر بن قیس و محصن بن ثعلبه و شمر بن ذی الجوشن را فرمود تا امام زین العابدین و مخدرات اهل‌بیت سید المرسلین را با رؤس
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۶۰
شهدا بدمشق پیش یزید برند و این سه ملعون بموجب فرموده آن لعین دیگر متوجه شام گشتند و بروایتی که در روضه الشهدا مسطور است در آن راه ایشان را حالات غریبه که دلالت بر وفور کرامت امام حسین علیه السّلام میکرد پیش آمد و پس از آنکه بدمشق رسیدند رؤس شهدا و امام زین العابدین و مخدرات اهل‌بیت را نزد یزید بردند آن لعین اشارت کرد تا سر سرخیل آل خیر البشر را در طشتی زرین نهادند و کیفیت حال را از فرستادگان ابن زیاد سؤال کرده شمر یا ملعونی دیگر تفصیل واقعه را تقریر نمود و یزید چوبی در دست داشت بر لب و دندان سید جوانان بهشت زده میگفت حسین را چه لب و دندان نیکو بوده بعضی از حضار مجلس او را ازین بی‌ادبی منع کردند و بروایت ابو المؤید خوارزمی سمره بن جندب آن بدبخت بی‌ادب را گفت (قطع اللّه یدک) یا یزید چوب بر جائی میزنی که من بسیار دیده‌ام که رسول صلی اللّه علیه و سلم آنرا تقبیل می‌فرمود یزید گفت اگر صحبت تو با رسول صلی اللّه علیه و سلم مانع نشدی گردنت را میزدم سمره گفت طرفه حالتی است که ملاحظه مصاحبت من با آنحضرت میکنی و رعایت فرزندان او نامرعی میگذاری و از شنیدن این سخن مردم در گریه افتادند و نزدیک بآن رسید که فتنه حادث گردد و از کشف الغمه چنان مستفاد می‌شود که در آن وقت که سر مبارک امام حسین علیه السّلام در پیش آن سرخیل اهل ظلام بود بدین دو بیت که منظوم ابن ربوی شاعر است تمثیل نمود که شعر
لیت اشیاخی ببدر شهدواوقعه الخزرج من وقع الاسل
لا هلوا و استهلوا فرحاو استحر القتل فی عبد الاشل و بقول احمد بن اعثم کوفی از نتایج طبع شوم خود این دو بیت دیگر در آن افزود شعر
لست من عتبه ان لم انتقم‌من نبی احمد ما کان فعل
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء و لا وحی نزل و امام زین العابدین و بعضی از مخدرات سراپرده طهارت در آن روز با یزید مناظرات فرمودند و سخنان زشت او را جوابهای درشت گفتند و چون یزید شنید که مردم بر قتله امام حسین نفرین میکنند با شمر و همراهان او بحسب ظاهر خشونت کرد و گفت و اللّه که من از اطاعت شما بدون قتل حسین رضی اللّه عنه راضی بودم لعنت بر پسر مرجانه باد که بر چنین امری شنیع اقدام نموده آنگاه اسباب سفر امام زین العابدین و سایر اهل‌بیت را تهیه کرده سرهای شهدا را بدیشان سپرد و نعمان بن بشیر انصاری را با سی سوار بهمراهی آن طایفه واجب التعظیم مامور گردانید و امام چهارم با خواهران و عمات و سایر اقربا متوجه مدینه طیبه گشته در بیستم شهر صفر سر امام حسین و سایر شهیدان کربلا را رضی اللّه عنهم با بدان ایشان منضم ساخت و از آنجا بسر تربت مقدس جد بزرگوار خود شتافته رحل اقامت انداخت اصح روایات که مختار بعضی از شیعه حیدر کرار و علماء اخیار است در باب مدفن سر مکرم آن قدوه ابرار همین است که ثبت افتاده اما طبقه از مورخان خلاف این گفته‌اند امام یافعی در مرآه الجنان از حافظ ابو العلاء الهمدانی روایت کرده که یزید سر امام شهید را بمدینه فرستاد و حاکم آن بلده عمر بن سعید آن سر مکرم را در کفن پیچیده بگورستان نزدیک روضه مقدسه فاطمه زهراء سلام اللّه
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۶۱
علیها دفن کرد و العلم عند اللّه تعالی و بر رای مستخبران آثار و ضمیر مستمعان اخبار در نقاب اختفا و حجاب استتار نخواهد بود که علماء متقدمین و فضلاء متاخرین در باب مقتل امام حسین و معارضات زینب بنت امیر المؤمنین و محاورات امام زین العابدین با یزید لعین رسایل ساخته‌اند و مؤلفات پرداخته و خامه سوگوار درین اوراق مجملی از آن وقایع بر لوح بیان نگاشت و زبان سخن‌گذار از تقریر تفصیل آن احوال احتراز لازم داشت مثنوی
ز تفصیل افعال اهل عنادکه لعنت بر آن قوم بدفعل باد
قلم راست ننک و زبان راست عارخرد را بجز لعن ایشان چه‌کار
 
ذکر اولاد و ازواج امام حسین سلام اللّه علی نبینا و علیهم فی الدارین‌
 
بروایت ابو الکرام عبد السلام صاحب مستقصی و شیخ مفید امام حسین علیه السّلام شش فرزند داشت علی بن الحسین الاصغر که مادرش شاه زنان بنت یزد جرد بن شهریار بود و علی بن الحسین الاکبر که از لیلی بنت ابی مره عروه بن مسعود الثقفیه تولد نمود و در کربلا بسعادت شهادت رسید و جعفر بن الحسین که مادر او قضاعیه بود و در زمان حیات پدر باجل طبیعی از عالم انتقال فرمود و عبد اللّه الحسین که در حالت طفولیت بزخم تیر یکی از ملاعین کربلا شهید گشت و سکینه بنت الحسین که والده او رباب بنت امرؤ القیس الکلابیه است و مادر عبد اللّه بن الحسین نیز رباب بوده و فاطمه بنت الحسین که از ام اسحق بن طلحه بن عبید اللّه در وجود آمده و درین باب روایات دیگر نیز وارد است از جمله آنکه بعضی از مورخان اولاد ذکور آنحضرت را پنج نفر شمرده گفته‌اند که یکی از ایشان عمر نام داشت و عمر در واقعه کربلا چهار ساله بود و بعد از آن باندک زمانی از عالم رحلت نمود و باتفاق جمیع مورخان نسب سایر ائمه معصومین و جمیع سادات حسینی بعلی بن الحسین که ملقب است بزین العابدین ملحق می‌شود و از دیگر اولاد امام حسین علیه السّلام عقب نمانده و ذکر امام زین العابدین رضی اللّه عنه عنقریب رقم‌زده کلک بیان خواهد گشت انشاء اللّه تعالی
اما سکینه بنت الحسین علی نبینا و علیهما السلام که بغایت زاهده و فاضله بود بازدواج ابو الدیباج عبد اللّه بن عمرو بن امیر المؤمنین عثمان بن عفان رضی اللّه عنه رضا داد و مهرش هزار درم بود و در سنه عشر و مایه که منصب حکومت تعلق بهشام بن عبد الملک مروان داشت از عالم انتقال نمود
اما فاطمه بنت الحسین بروایتی مسماه بامینه و بقولی امیمه نام داشت و سکینه لقب اوست و آنجناب بجمال ظاهری و کمال باطنی و حسن خلق وجودت طبع موصوف بود بنابرآن او را عقیله قریش میگفتند و نخست مصعب بن زبیر سکینه را بحباله نکاح خویش درآورد و چون مصعب عالم را بدرود کرد عبد اللّه بن امیر المؤمنین عثمان بن عفان رضی اللّه عنه او را بخواست و پس از فوت عبد اللّه زید بن عمرو بن عثمان رضی اللّه عنه بمصاحبت
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۶۲
آن سیده عابده مشرف گشت اما بعد از چندگاه بنابر اشارت هشام بن عبد الملک بن مروان او را طلاق داد و وفات سکینه در زمان هشام بن عبد الملک فی سنه سبع عشر و مائه در مدینه یا مکه اتفاق افتاد اللهم صل علی نبینا خیر الانام و آله العظام سیما الائمه البرره الکرام صلوه لا ینتقضی بمرور الشهور و الا عوام و لا تنقطع بکرور الدهور و الایام‌
 
ذکر امام چهارم علی بن حسین بن علی المرتضی علی نبینا و علیهم سلام اللّه تعالی‌
 
در مرآه الجنان و فصل الخطاب از کتاب ربیع الابرار که مؤلف ابو القاسم زمخشری است نقل کرده‌اند که در زمان عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه که سبایاء فارس بمدینه رسید سه دختر یزدجرد بن شهریار در آن میان بود و امیر المؤمنین عمر فرمود که آن دخترانرا مانند سایر اسیران بمعرض بیع درآوردند امیر المؤمنین علی گفت که با بنات ملوک آن معامله نمی‌توان کرد که با دیگران فاروق اعظم پرسید که طریقه بیع و شری ایشان چگونه است امیر المؤمنین علی جواب داد که قیمت این دخترانرا مقرر می‌باید ساخت تا مردم ثمن ایشانرا معلوم نموده هرکس خواهد باداء آن قیام نماید و امیر المؤمنین عمر برین موجب فرمان فرمود و امیر المؤمنین علی آن سه دختر را بخرید و یکی را بامام حسین و دیگریرا بمحمد بن ابی بکر و سیم را بعبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهم بخشید و امام حسین را از آن مخدره زین العابدین و محمد را از آن مستوره قاسم و عبد اللّه را از آن عفیفه سالم تولد نمود پس علی بن الحسین و قاسم بن محمد و سالم بن عبد اللّه پسران خاله یک‌دیگر باشند و مادر امام چهارم بروایت مشهور شهربانو نام داشت و قیل شهربان و قیل شاه زنان و قیل سلافه و در بعضی کتب عوض سلافه سلامه نوشته شده و قیل غزاله و در کشف الغمه از ابن خشاب مرویست که والده امام چهارم خوله بود بنت یزدجرد ملک فارس (و هی التی سماها امیر المؤمنین شاه زنان) و تولد آن امام عالیمقام بروایت اصح و اکثر در ماه شعبان سنه ثمان و ثلثین از هجرت سید المرسلین در مدینه اتفاق افتاد (و قیل سنه سبع و ثلثین و قیل سنه سته و ثلثین و قیل سنه ثلاث و ثلثین) و اسم همایون امام چهارم علی بود و کنیت شریفش ابو محمد و ابو الحسن و ابو القاسم نیز گفته‌اند و قیل ابو بکر و القاب آنجناب زین العابدین و سید العابدین و سجاد و ذو الثفنات است و ابن خشاب مرقوم کلک بیان گردانیده که زکی و امین نیز از جمله القاب امام زین العابدین است و آنجناب بروایت اول که مختار اکثر ارباب اخبار است در زمان شهادت امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه دو ساله بود و در وقت وفات امام حسن سلام اللّه علیه دوازده ساله و در واقعه کربلا بیست و سه ساله و بعد از آن حادثه سی و چهار سال دیگر عمر یافته در مدینه فی محرم الحرام سنه خمس و تسعین ببهشت برین خرامید و در گورستان بقیع پهلوی عم خویش امام حسن مدفون گردید مدت عمر عزیزش بدین روایت پنجاه و هفت سال باشد و اوقات امامتش
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۶۳
سی و چهار سال و بقول امام یافعی و بعضی دیگر از مورخین انتقال آن امام ستوده‌خصال از دار ملال در سنه اربع و تسعین روی نمود حمد اللّه مستوفی گوید که باعتقاد علماء شیعه ولید بن عبد الملک بن مروان آنجناب را زهر داد بنابراین روی بفردوس اعلی نهاد و العلم عند اللّه تعالی‌
 
گفتار در تبیین بعضی از مناقب امام زین العابدین سلام اللّه علیه و علی سایر الائمه الهادین‌
 
علماء امم و فضلاء بنی آدم اتفاق دارند که امام همام علی بن الحسین رضی اللّه عنهما بمحاسن ذات و مکارم صفات و وفور دانش و بزرگواری و کثرت طاعت و پرهیزکاری از کافه سادات عالم و عامه منتسبان خاندان حضرت خاتم امتیاز تمام داشت و همواره همت عالی نهمت بر تشیید قواعد شرع شریف و تمهید مبانی ملت حنیف و اشاعه جود و سخاوت و افاضه لطف و مرحمت می‌گماشت امارات فضل و سیادت و علامات علم و سعادت از ناصیه همایونش ساطع و انوار سروری و امامت و آثار دین‌پروری و کرامت از جبین مبینش لامع سنن سنیه مصطفویه از حرکات و سکناتش ظاهر و سیر مرضیه مرتضویه از افعال و اقوالش با هرحسن اخلاق حسن از احسان فراوانش پیدا و لطف گفتار حسین از الفاظ فصاحت نشانش هویدا مثنوی
سرو گلزار دین امام علی‌باطنش پر ز فیض لم یزلی
کوکبی بود بر سپهر شرف‌شرفش دودمان شاه نجف
قره العین مرتضی و بتول‌ذات او مظهر صفات رسول
شاد جان حسن ز احسانش‌بود همچون حسین عرفانش اما جلوس آن مهر سپهر کرامت بر مسند مشید امامت بموجب وصیت آباء بزرگوارش مقرر بود و از جمله غرایب آنکه حجر الاسود نیز در آن قضیه اداء شهادت نمود و بیان این سخن آنست که نوبتی در مکه مبارکه میان امام زین العابدین و محمد بن حنفیه علیهما السلام و التحیه در باب امامت گفت و شنید واقع شد محمد بن حنفیه گفت من بامامت سزاوارترم زیرا که فرزند صلبی علی بن ابی طالبم لایق آنکه سلاح رسول صلی اللّه علیه و سلم پیش من باشد امام زین العابدین گفت ای عم از خدا بترس و طلب امری که حق تو نباشد مکن محمد بن حنفیه بر سخن خود اصرار نموده علی بن الحسین گفت مناسب آنستکه نزدیک حجر الاسود رویم و از او بپرسیم که امام زمان کیست تا کیفیت حال بوضوح انجامد و محمد بن حنفیه برین موجب راضی شده باتفاق نزدیک حجر الاسود رفتند و محمد بن حنفیه باشارت زین العابدین رضی اللّه عنه در سؤال تقدیم نموده از ایزد متعال استدعا کرد تا حجر الاسود بر امامت او ادای شهادت نماید اما جوابی نشنید آنگاه آن جناب امامت‌پناه فرمود که ای حجر بحق آنخدائی که مواثیق انبیاء و اوصیاء را در تو ودیعت نهاده است که ما را خبر دهی بزبان عربی فصیح که وصی و امام بعد از حسین بن علی کیست و چون این سخن بر زبان آن امام عالی‌مقام بگذشت حجر در حرکت آمد بمثابه که نزدیک بود که از موضع خویش بیرون
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۶۴
افتد و بلغت عربی روشن گفت بخدائیکه سزاوار پرستش اوست که وصایت و امامت بعد از حسین بن علی بعلی بن حسین رسیده است و امام زمان اوست و محمد بن حنفیه که مشاهده این امر بدیع نمود بامامت زین العابدین رضی اللّه عنه قائل گشته محبتش را در دل جای داد و در بعضی از نسخ معتبره مسطور است که شبی علی بن الحسین علیهما السلام باداء نماز تهجد قیام مینمود شیطان بصورت اژدها متمثل شد تا آنجناب را از عبادت بخود مشغول سازد امام بدو التفات نکرد پس شیطان انگشت پای مبارکش را بگرفت ایضا امام ملتفت نشد پس چنان بفشرد که متألم گشت و با وجود اینحال امام بوی نپرداخت آنگاه بعنایت الهی بر جناب امامت‌پناهی منکشف شد که آن شیطان است لاجرم زبان بشتم ابلیس گشاده طپانچه برو زد و گفت دور شو خوار و ذلیل ای ملعون و چون شیطان غایب شد و امام برخاست که ورد خود را باتمام رساند هاتفی سه نوبت آواز داد که انت زین العابدین بنابرین آن امام هدایت‌قرین بزین العابدین ملقب شد آورده‌اند که چون امام زین العابدین وضو ساختی رنک همایونش زرد گشتی سر اینحال را از وی سؤال کردند جواب داد که هیچ می‌دانید که روی بجناب عزت و علا و عظمت و کبریای که می‌آورم و توجه عزیمت بخدمت که دارم در شواهد النبوه مذکور است که شبی در مدینه سائلی میگفت که (این الزاهدون فی الدنیا الراغبون فی الآخره) از جانب گورستان بقیع آواز هاتفی شنیدند که میگفت که آن علی بن الحسین است در ترجمه مستقصی از ابو علی زیاد بن رستم مرویست که گفت در مجلس جعفر صادق رضی اللّه عنه حاضر بودم که ذکر امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه مذکور شد امام جعفر فرمود که هیچکس را از امت طاقت عمل رسول صلی اللّه علیه و سلم نباشد مگر علی بن ابیطالب را و اگرچه آنکس عمل مردی کند روی او در میان بهشت و دوزخ بود یعنی بثواب این امیدوار و از عذاب آن خایف باشد پس فرمود که امیر المؤمنین علی هزار بنده از مال خود آزاد کرد که بکد یمین و عرق جبین در تحت تصرف داشت و لباس او بغیر کرباس نبودی و از آستین جامه‌اش اگر چیزی از سر دست فاضل بودی مقراض طلبیدی و زیادتی را ببریدی و هیچ‌کس از فرزندان و اهل‌بیت آنحضرت با او آن قدر مشابهت نداشت در لباس و علم و تقوی که علی بن الحسین زین العابدین داشت نظم
امامی کز ازل فضلش جلی بودعلی بن حسین بن علی بود
جمالش آفتاب عالم‌افروزدلش از نور طاعت صیقلی بود
مقامش بود برتر ز آنچه گویم‌غم دل از کلامش منجلی بود
بفضل و علم و حلم و زهد و تقوی
شبیه مصطفی شبه ولی بود حکایت از زهری مرویست که گفت در مدینه شنیدم که علی بن الحسین را بفرمان عبد الملک بن مروان غل بر گردن و بند بر پای نهاده در خیمه حبس کرده‌اند و موکلان میخواهند که او را از آن بلده بیرون برند و من نزد آن جماعت رفته دستوری خواستم که با آنجناب ملاقات نموده شرط وداع بجای آوردم و چون رخصت یافتم بنزدیک او شتافته بگریستم و گفتم کاشکی من بجای تو می‌بودم فرمود که ای زهری تو می‌پنداری که من ازین قیود زحمتی دارم بدانکه هرگاه که
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۶۵
من خواهم اینها از من دور شود اما می‌باید که اگر بتو و امثال تو اندوهی رسد از عذاب الهی یاد کنی تا آن آسان گردد و بعد از آن خود را از غل و بند رهائی داد و گفت ای زهری من زیاده از دو منزل با این جماعت نخواهم رفت و من امام را وداع کرده چون چهار روز ازین گفت و شنید منقضی گردید موکلان او بشهر بازگشتند و در طلبش طریق سعی و اهتمام پیمودند و مردم کیفیت حال را از ایشان پرسیدند گفتند که ما در منزلی فرود آمده بودیم و شب همه‌شب علی بن الحسین را محافظت نمودیم لیکن صباح او را ندیدیم و بندهایش را در محل یافتیم زهری گوید که بعد از آن بچندگاهی نزد عبد الملک بن مروان رفتم و او چون مرا دید از حال علی بن الحسین رضی اللّه عنه پرسید و من آنچه از آن باب معلوم داشتم بدو گفتم عبد الملک مروان گفت در همان اوان که گماشتگان من او را گم کرده بودند نزد من آمد و فرمود که میان من و تو چه واقع شده است او را گفتم پیش من اقامت نمای گفت نمیخواهم پس بیرون رفت و اللّه که من از خوف و هیبت او بجان آمده بودم حکایت در شواهد النبوه مسطور است که روزی امام زین العابدین رضی اللّه عنه با اصحاب خویش در صحرائی نشسته بود ناگاه آهوئی آمد و در برابر آنجناب ایستاده دست خود بزمین میزد و بانک میکرد حاضران گفتند یا بن رسول اللّه این آهو چه میگوید امام فرمود که میگوید که فلان قریشی دی‌روز بچه مرا گرفته است و مرا از دیروز باز میسر نشده که آن رضیع را شیر دهم این سخن را بعضی از حضار در دل انکار کردند و امام کس فرستاد و آن قریشی را طلبید و فرمود که این آهو از تو شکایت می‌نماید که دیروز بچه ویرا گرفته و از آن وقت باز آن آهوبچه شیر نخورده و از من درخواست میکند که از تو التماس نمایم که بچه او را حاضر گردانی تا شیر دهد و باز بتصرف تو گذارد آن قریشی فی الحال آهوبچه را بنظر امام آورد و آهو او را شیر داده آنگاه جناب امامت‌پناه از آن قریشی درخواست فرمود که آن آهو بچه را بوی بخشد و قریشی این ملتمس را مبذول داشته امام زین العابدین ویرا بمادرش مسلم داشت و آن آهو با بچه خویش روان شد و بانک میکرد پرسیدند که یا بن رسول اللّه چه میگوید فرمود که شما را دعا میکند و میگوید که جزاکم اللّه خیرا حکایت از منهال بن عمرو مرویست که گفت در وقتی که از کوفه جهت گذاردن حج اسلام بمکه شریفه رفته بودم نزد علی بن الحسین درآمدم از من پرسید که حال خزیمه بن کاهل الاسدی چیست گفتم که ویرا در کوفه زنده گذاشتم دست بدعا برآورد و گفت (اللهم اذقه حر الحدید اللهم اذقه حر النار) چون بکوفه بازگشتم مختار بن ابی عبیده خروج کرده بود بنابر سابقه‌ای که با وی داشتم بملاقاتش شتافتم چون بدو رسیدم سوار شد و من با او همراهی نمودم در اثناء راه در موضعی بایستاد و انتظار میکشید ناگاه خزیمه را آوردند مختار گفت الحمد للّه که خدایتعالی مرا بر تو دست داد و جلاد را طلبیده فرمود تا دستها و پایهای ویرا بریدند آنگاه با فروختن آتش اشارت کرد و خرواری نی حاضر ساخته خزیمه را در میان آن نهادند و بسوختند و من چون این حال را مشاهده نمودم گفتم سبحان اللّه مختار پرسید که چرا
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۶۶
تعجب کردی قصه دعای علی بن الحسین را شرح کردم مرا سوگند داد که تو خود این دعا را از وی شنیدی گفتم بلی پس مختار فرود آمد و دو رکعت نماز گذارد و بعد از آن درنک نمود ساعتی و سر بسجده نهاده و مدتی در سجده بود پس سر برداشت و روان شد و من با او موافقت کردم گذرش بر در خانه من افتاد ویرا مراعات ضیافت نمودم گفت ای منهال مرا خبر دادی که خدای تعالی دعاء علی بن الحسین را اجابت فرمود پس میگوئی که بیا تا چیزی خوریم امروز روز آنست که بشکرانه این توفیق که یافته‌ام روزه دارم مصراع
شکر توفیق کار احرار است
حکایت در چندین کتاب معتبر بنظر این ذره احقر درآمده که هشام بن عبد الملک بن مروان در ایام ایالت پدر خویش یا در اوان حکومت برادر خود ولید بگذاردن حج اسلام قیام می‌نمود و در وقت طواف خانه هرچند سعی کرد بواسطه ازدحام طوایف انام استلام حجر اسود او را میسر نشد و بر منبری نشسته بنظاره خلایق مشغول گشت و در آن مقام جمعی از اعیان شام در ملازمتش بودند در آن اثناء امام زین العابدین رضی اللّه عنه بطواف کعبه آمد نظم
در کساء بهاء وحله نوربر حریم حرم فکند عبور
هرطرف میگذشت بهر طواف‌در صف خلق می‌فتاد شکاف
زد قدم بهر استلام حجرگشت خالی ز خلق راه‌گذر یکی از اهل شام که امام را نمیشناخت از هشام پرسید که این کیست که فرق انام او را این مقدار اعزاز و احترام می‌نمایند هشام از خوف آنکه مبادا اهل شام بخدمت آن عالی‌مقام میل فرمایند تجاهل کرده گفت مرا بحال اینشخص معرفتی نیست ابو فراس که مشهور است بفرزدق شاعر در آن محفل حاضر بود بیت
گفت من می‌شناسمش نیکو
زو چه پرسی بسوی من کن رو و شامی روی بجانب فرزدق آورده ابو فراس قصیده غرا در منقبت امام زین العابدین رضی اللّه عنه در سلک نظم‌انتظام داد و دو بیت آن قصیده اینست شعر
هذا الذی تعرف البطحاء و طأته‌و البیت یعرفه و الحل و الحرم
هذا ابن خیر عباد اللّه کلهم
هذا التقی النقی الطاهر العلم و حاصل الفحوای ابیات آن قصیده فصاحت آیات ازین اشعار که ناظم او جامیست از سلسله الذهب مستفاد میگردد نظم
آنکس است این‌که مکه و بطحازمزم و بو قبیس و خیف و مناء
حرم و حل و بیت و رکن و حطیم‌ناودان و مقام ابراهیم
مروه مسعی صفا حجر عرفات‌طیبه کوفه کربلا و فرات
هریک آمد بقدر او عارف‌بر علو مقام او واقف
قره العین سید الشهداست‌زهره شاخ دوحه زهراست
میوه باغ احمد مختارلاله راغ حیدر کرار
چون کند جای در میان قریش‌رود از فخر بر زبان قریش
که برین سرور ستوده شیم‌بنهایت رسیده فضل و کرم
ذروه عزت است منزل اوحامل دولتست محمل او
از چنین عز و دولت ظاهرهم عرب هم عجم بود قاصر
جدا ورا بمسند تمکین‌خاتم الانبیاست نقش نگین
لایح از روی او فروغ هدی‌فایح از خوی او شمیم وفا
طلعتش آفتاب روزافروزروشنائی‌فزای ظلمت‌سوز
جدا و مصدر هدایت حق‌از چنان مصدری شده مشتق
از حیا نایدش پسندیده‌که گشاید بروی کس دیده
خلق ازو نیز دیده خوابانندکز مهابت نگاه نتوانند
نیست بی‌سبقت تبسم او تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۶۷ خلق را طاقت تکلم اودر عرب در عجم بود مشهور
گو ندانش مغفل مغرورهمه عالم گرفت پرتو خور
گر ضریری ندید زان چه ضررشد بلند آفتاب بر افلاک
بوم زو گر نیافت بهره چه باک‌بر نکوسیرتان و بدکاران
دست او ابر موهبت باران‌فیض آن ابر بر همه عالم
گر بریزد نمی نگردد کم‌هست از آن معشر بلندآئین
که گذشتند ز اوج علیین‌حب ایشان دلیل صدق و وفاق
بغص ایشان نشان کفر و نفاق‌قربشان پایه علو و جلال
بعدشان مایه علو و ضلال‌گر شمارند اهل تقوی را
طالبان رضای مولا رااندر آن قوم مقتدا باشند
و ندران خیل پیشوا باشندگر بپرسد ز آسمان بالفرض
سایلی من خیار اهل لارض‌بزبان کواکب و انجم
هیچ لفظی نیاید الاهم‌هم غیوث الندی اذا وهبوا
هم لیوث الثری اذا تهبواذکرشان سابق است در افواه
بر همه خلق بعد ذکر اله‌سر هرنامه را رواج فزای
نام ایشانست بعد نام خدای‌ختم هرنظم و نثر را الحق
باشد از یمن نامشان رونق
و چون هشام این قصیده بلاغت نظام را از فرزدق استماع نمود در غضب رفته بحبس او فرمان فرمود نظم
ساخت در چشم شامیان خارش‌حبس فرمود بهر انکارش و اشعار آبدار آن قصیده و قضیه حبس آن شاعر برگزیده بسمع شریف امام زین العابدین رسیده مبلغ دوازده هزار درم نزد ابو فراس فرستاد و فرزدق رقم فیول بر آن انعام نکشید و بر زبان گذرانید که من آن ابیات را از برای کسب مثوبات اخروی در سلک نظم کشیده‌ام نه از جهت اخذ مزخرفات دنیوی امام زین العابدین فرمود (که انا اهل البیت اذا وهبنا شیئا لا نستعیده فقبله الفرزدق) نظم
گفت ما اهل‌بیت احسانیم‌هرچه دادیم باز نستانیم
ابر جودیم بر نشیب‌وفرازقطره از ما بما نگردد باز
آفتابیم بر سپهر علانفتد عکس ما دگر سوی ما
چون فرزدق بآن وفا و کرم
گشت بینا قبول کرد درم در فصل الخطاب از شیخ الحرمین ابی عبد اللّه القرطبی مرویست که گفت بر تقدیری که فرزدق را بر درگاه حق غیر ازین عمل نباشد ببهشت در خواهد آمد نظم
صادقی از مشایخ حرمین‌چون شنید این نشید دور از شین
گفت میل مراضی حق رابس بود این عمل فرزدق را
گر جز اینش ز دفتر حسنات‌برنیاید ثواب یافت نجات
مستعد شد لقای رحمان رامستحق شد رضای رضوانرا
ز انکه نزدیک حاکم جابرکرد حق را برای حق ظاهر
بود قصد فرزدق الحق حق‌میکنم من هم از فرزدق دق
رشحه ز آن سجال لطف و نوال‌که رسیدش از آن خجسته مآل
ز ان حریفم اگر رسد حرفی‌بندم از دولت ابد طرفی
 
ذکر اولاد امجاد امام زین العابدین رضوان اللّه علیهم اجمعین‌
 
ارباب اخبار در عدد اولاد امام چهارم اختلاف بسیار کرده‌اند بعضی را عقیده آنکه آن جناب را پانزده فرزند بوده است هشت پسر و هفت دختر و کمال الدین محمد بن طلحه و عبد اللّه بن خشاب چنان اعتقاد کرده‌اند که امام زین العابدین را اصلا دختر نبوده
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۶۸
و در تاریخ گزیده مسطور است که بروایتی آن امام عالی‌گهر پانزده پسر و نه دختر داشته و از اسامی اولاد ذکور آن جناب هشت اسم متفق اکثر اهل خبر است برینموجب که مذکور میگردد محمد الباقر که از ام عبد اللّه فاطمه بنت الحسن تولد نموده بود زید که در کوفه بسعادت شهادت رسید عمر عبد اللّه عبید اللّه حسن حسین علی که بقول صاحب گزیده افطس لقب داشت و مادران این هفت امام‌زاده امهات اولاد بوده‌اند و اسامی بنات مکرمات آن خجسته‌صفات آنچه در کشف الغمه از شیخ مفید نقل کرده شده اینست که نوشته میشود خدیجه فاطمه علیه ام کلثوم و از تاریخ گزیده چنان مستفاد میگردد که ام موسی و ام حسن و ملیکه نیز از جمله اسامی بنات امام زین العابدین است سلام اللّه علی خیر الانام و علیهم الی یوم القیام و العلم عند اللّه الملک العلام‌
 
ذکر امام پنجم محمد بن علی بن الحسین علیهم السلام‌
 
امام پنجم هاشمی است از دو هاشمی تولد نموده و علوی است از دو علوی در وجود آمده زیرا که پدر بزرگوارش زین العابدین بن حسین است و مادر نامدارش فاطمه بنت امام حسن و ولادت با سعادت آن جناب در مدینه روز جمعه سیم صفر سنه سبع و خمسین از هجرت سید المرسلین اتفاق افتاد و بعضی از مورخین در غره رجب سنه مذکوره گفته‌اند اسم شریف آن امام عالیمقام محمد است و لقبش باقر (و لقب بذلک لتبقره‌ای توسعه فی العلم) و بقول کمال الدین محمد بن طلحه شاکر و هادی نیز از جمله القاب آنجنابست و امام محمد باقر مکنی بابو جعفر بود و ابو جعفر در وقت شهادت جد خویش امام حسین رضی اللّه عنه سه ساله بود و در زمان وفات پدر خود امام زین العابدین سی و هشت‌ساله و در سنه اربع عشر و مائه فوت شد و بدین روایت که اصح اقوالست مدت عمر عزیزش پنجاه و هفت سال باشد و زمان امامتش نوزده سال و در تاریخ گزیده مسطور است که بروایت علماء شیعه هشام بن عبد الملک بن مروان آن امام عالیشانرا زهر داد مدفن همایونش باتفاق علماء ملت گورستان بقیع است نزدیک بمرقد بهشت‌آئین امام زین العابدین سلام اللّه علیهما الی یوم الدین‌
 
گفتار در بیان شمه‌ای از مناقب و مفاخر امام عالیمقام محمد بن علی الباقر علیهما السلام‌
 
علو شأن این امام ستوده مآثر نه در آن مرتبه است که قلم زبان شرح آنرا تقریر تواند کرد و سمو مکان این قدوه اوائل و اواخر نه بآن مثابه استکه زبان قلم تفصیل آنرا بحیز تحریر تواند آورد و وفور فضل و کمالش در متون دفاتر مسطور است و غزارت مجد و جلالش در بطون صحایف مذکور حقیقت امامتش بموجب نص آباء عالی‌شانش معین و کثرت کرامتش در منشآت محبان خاندانش مبین قطعه
سپهر عز و جلالت محمد باقرکه بود نور امامت ز طلعتش ظاهر
باسم و رسم موافق باحمد مرسل‌باصل و نسل معادل
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۶۹ بطیب و طاهربجود و حلم بسان حسن عدیم المثل
بفضل و علم چو حیدر بعهد خود نادرغبار مقدم او کحل دیده خورشید
فروغ عارض او رشک زهره زاهررسانده هم بزبان نیاز از اعزاز سلام مصطفوی را بحضرتش جابر میمون قداح روایت کند از امام جعفر الصادق و او از پدر نامدار خویش محمد الباقر که گفت روزی پیش جابر بن عبد اللّه الانصاری رضی اللّه عنه درآمدم در حالیکه مکفوف البصر بود و سلام کردم بجواب مبادرت نموده پرسید که تو کیستی گفتم محمد بن علی بن الحسین گفت نزدیک آی پیش او رفتم دست مرا ببوسید و قصد کرد که بتقبیل پای من نیز قیام نماید دورتر شدم پس گفت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ترا سلام میرساند گفتم (و علی رسول اللّه السلام و رحمه اللّه و برکاته) یا جابر بچه تقریب حبیب حضرت عزت مرا یاد نموده و درباره من این لطف و مرحمت فرموده بیت
گفتی که خسرو آن منست اینچه دولتست‌یا رب منم که می‌گذرم بر زبان تو جابر گفت روزی در خدمت رسول صلی اللّه علیه و سلم بودم فرمود که ای جابر شاید که تو بمانی تا آن وقت که ملاقات کنی با یکی از فرزندان من که ویرا محمد بن علی بن الحسین گویند خدای تعالی ویرا نور حکمت خواهد داد او را از من سلام رسان و در روایت دیگر از جابر رضی اللّه عنه چنین آمده است که گفت (قال لی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوشک ان تبقی حتی تلقی ولدا من الحسین یقال له باقر یبقر علم الدین بقرا فاذا لقیته فاقرا منی السلام) حکایت ابو بصیر که بصر وی از نور بینائی عاطل بود روایت نموده که روزی محمد بن علی را گفتم که شما ذریت حضرت رسالتید فرمود که آری پرسیدم که رسول صلی اللّه علیه و سلم وارث علوم جمیع انبیا بود جواب داد که آری گفتم که شما تمامی علم رسول را میراث یافته‌اید فرمود که بعنایت حضرت الوهیت میراث پدر خویش یافته‌ایم گفتم برین تقدیر شما را قدرت آن باشد که مرده بدعاء شما زنده شود و اکمه و ابرص شفا یابند و هرچه مردم بخورند و ذخیره نهند از آن خبر دهید گفت آری باذن ایزد تعالی بعد از آن باقر با من گفت که ای ابو بصیر پیشتر آی چون نزدیک او رفتم دست مبارک بر چشم من نهاد و گفت یا کافی و بروی من فرود آورد فی الحال چشم من بینا شد چنانکه کوه و صحرا و ارض و سما را دیدم باز دست مبارک بر روی من بمالید تا چشم من نابینا شد آنگاه بر زبان آورد که ای ابو بصیر اگر خواهی باذن الهی ترا بینا سازم چنانچه دیدی و حساب تو بر خدای تعالی باشد و اگر خواهی چشم تو همچنان نابینا بود و بی‌حساب ببهشت درآئی گفتم آن میخواهم که چند روز نابینا باشم و بی‌حساب در بهشت درآیم حکایت نقلست که حبابه و البه روزی بملازمت باقر علیه السّلام و التحیه رسید آنجناب فرمود که چرا پیش ما دیر میآئی حبابه گفت بر سر من سفیدی پیدا شده استکه خاطر مرا مشغول میدارد باقر رضی اللّه عنه فرمود که آنرا بمن نمای حبابه بموجب فرموده عمل نموده باقر دست مبارک بآن فرود آورد در حال سیاه شد پس فرمود که آینه بوی دهید و چون آینه بوی دادند دید که موی وی سیاه گشته است حکایت از ابو بصیر مرویستکه گفت در آن ایام که علی بن الحسین رضی اللّه عنه وفات یافته بود در مسجد
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۷۰
رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم در خدمت باقر بودم ناگاه داود بن سلیمان و ابو جعفر منصور دوانیقی درآمدند داود نزد باقر رضی اللّه عنه آمد و ابو جعفر در موضعی دیگر بنشست باقر فرمود که منصور چون پیش ما نیامد داود عذری گفته امام فرمود که چندان برنیاید که دوانیقی والی امر خلق شود و مالک شرق و غرب گردد و عمر دراز یابد و چندان کنوز جمع کند که پیش از وی کسی نکرده باشد داود برخاست و آن سخن را با ابو جعفر در میان نهاد و منصور بخدمت امام آمده عرضکرد که مرا هیچ‌چیز از آمدن بملازمت تو بازنداشت مگر تعظیم و اجلال تو پس پرسید که آنچه سخن استکه داود از تو نقل نموده جواب داد که راست است و چنان خواهد شد باز سؤال کرد که ملک ما پیش از ملک شما خواهد بود فرمود که آری بار دیگر پرسید که بعد از من هیچ‌یکی از اولاد من بسلطنت خواهد رسید فرمود آری بار دیگر سؤال کرد که مدت ملک ما بیشتر باشد یا زمان حکومت بنی امیه فرمود که مدت ملک شما و هرآینه بگیرند ملک را کودکان شما و بآن بازی کنند چنانکه با گوی لعب نمایند و اینمعنی از پدر مرا معلوم شده است و چون خلافت بابو جعفر دوانیقی رسید از آن سخنان باقر رضی اللّه عنه تعجب می‌نمود حکایت در کشف الغمه از مؤلف مؤید الدین ابو طالب محمد العلقمی الوزیر منقولستکه یکی از سلف روایت کرده که در میان مکه و مدینه بودم که ناگاه سیاهی از دور نموده گاهی ظاهر میشد و گاهی مختفی چون نزدیک رسید دیدم که کودکی هفت‌ساله یا هشت‌ساله بر من سلام کرد جواب دادم و بعد از آن گفتم (من این) گفت (من اللّه فقلت و الی این قال الی اللّه) پس گفتم که زاد تو چیست فرمود پرهیزگاری گفتم که تو کیستی گفت (انا رجل عربی فقلت ابن لی قال انا رجل قرشی فقلت ابن لی قال انا رجل غلوی فقلت ابن لی قال انا رجل هاشمی ثم انشد لنحن علی الحوض ذواده نزود و تسعد و زاده فما فاز من فاز الابنا و ما خاب من خبأ زاده) بعد از آن گفت که منم محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب چون بازنگریستم ویرا ندیدم ندانستم که با آسمان بالا رفت یا بزمین نزول نمود و گویند نقش خاتم امام محمد باقر رضی اللّه عنه این بود که (ظنی باللّه حسن و بالنبی المؤتمن و بالوصی ذی المنن و بالحسین و الحسن‌
 
ذکر اولاد امجاد امام واجب الاحترام ابو جعفر محمد بن علی علیه السّلام‌
 
فرزندان امام محمد باقر بروایت کمال الدین محمد بن طلحه و عبد اللّه بن الخشاب چهار نفر بوده‌اند سه پسر و یک دختر و اسامی ایشان اینست جعفر عبد اللّه ابراهیم ام سلمه اما شیخ مفید و بعضی دیگر از فضلاء صاحب تایید آورده‌اند که آنجناب را هفت فرزند بوده شش پسر و یک دختر جعفر و عبد اللّه که مادر ایشان ام فروه بنت قاسم بن محمد بن ابی بکر بود ابراهیم عبد اللّه رجا که از ام حکیم بنت اسد بن المغیره الثقفیه تولد نموده بودند علی زینب که والده ایشان ام ولد بود و العلم عند اللّه الودود
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۷۱
 
ذکر امام ششم جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام من اللّه الخالق‌
 
ولادت با سعادت آن مهر سپهر سیادت بروایت بسیاری از علماء امت در سنه ثمانین از هجرت خاتم النبیین در مدینه طیبه اتفاق افتاد (و قیل سنه ثلث و ثمانین فی یوم الاثنین الثلث عشره لیله بقیت من شهر ربیع الاول) و اسم شریفش جعفر است و کنیتش ابو عبد اللّه و قیل ابو اسمعیل و آنجناب را القاب بسیار است اشهرها الصادق و منها الصابر و الفاضل و الطاهر و والده امام جعفر رضی اللّه عنه باتفاق علماء اعلام ام فروه بود بنت قاسم بن محمد بن ابی بکر الصدیق رضی اللّه عنه و مادر ام فروه اسماء است بنت عبد الرحمن بن ابی بکر رضی اللّه عنه و لذلک قال الصادق رضی اللّه عنه لقد ولدنی ابو بکر مرتین و بروایت اول امام جعفر در وقت وفات جد خود علی بن الحسین علیهما السلام پانزده‌ساله بود و بروایت ثانی دوازده ساله بود و در زمان انتقال پدر خویش امام محمد باقر بقول نخستین سی و چهارساله و بقول دوم سی و یکساله و فوت امام جعفر در سنه ثمان و اربعین و مائه در روز دوشنبه پانزدهم رجب روی نمود مدت امامتش سی و چهار سال بود و اوقات حیاتش بروایت اول شصت و هشت سال بوده و بروایت ثانی شصت و پنج سال مدفن همایونش گورستان بقیع است نزدیک بقبور پرنور آباء بزرگوار آن امام عالی‌مقدار در تاریخ گزیده مسطور است که بعقیده علماء شیعه آن جناب را ابو جعفر منصور دوانیقی زهر داد و العلم عند اللّه الخالق العباد.
 
گفتار در بیان بعضی از مآثر و مفاخر امام همام جعفر الصادق ابن محمد الباقر
 
صیت مکارم ذات و محاسن صفات امام جعفر علیه السّلام مانند پرتو آفتاب از فلک اخضر سمت انتشار گرفته و وفور کرامات و خوارق عادات آن مهر سپهر امامت و کرامت بسان فیض سحاب در بسیط غبراصفت اشتهار پذیرفته ضمیر منیرش مظهر اسرار علوم دینیه بود و خاطر منورش مهبط انوار معارف یقینیه و تفسیر حقایق آیات بینات کلام الهی از تحریر دلپذیرش مقرر و دقایق کلام معجز نظام حضرت رسالت از تقریر بی‌نظیرش مفسر و حقیقت امامتش نزد کافه علماء امم مسلم و وجود فایض الجودش پیش عامه اولاد آدم مکرم قطعه
محیط جمله کمالات جعفر صادق‌که بهر کسب فضائل نمود سلب علایق
لوای مرحمت او پناه اهل سعادت
ظلال مکرمت او ملاذ جمله خلایق کلام او ز حدیث رسول آمده مخبر زبان او ز کلام خدای گفته حقایق در کشف الغمه مسطور است که و قد قیل ان کتاب الجفر الذی یتوارثه بنو عبد المؤمن هو من کلامه علیه السّلام و ان فی هذه المنقبه سنیه و درجه فی مقام الفضایل علیه و این کتاب جعفر بغایت اشتمال دارد بر علوم و اسرار ائمه بزرگوار و ذکر آن در کلام معجز نظام امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام صریح است آنجا که گفت در وقتی که
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۷۲
مامون او را ولی‌عهد میگردانید که (الجفر و الجامعه یدلان علی خلاف ذلک) و بصحت پیوسته که امام جعفر رضی اللّه عنه روزی میفرمود که (علمنا غابر و مزبور و نکت فی القلوب و نقر فی الاسماع و ان عندنا الجفر الاحمر و الجفر الابیض و مصحف فاطمه علیه السّلام و ان عندنا الجامعه فیها جمیع ما یحتاج الناس الیه) و جمعی از تفسیر این کلام سئوال کردند جواب داد که غابر علم است بدانچه واقع خواهد شد و مزبور علم است بقضایای گذشته و غرض از نکت در قلوب الهام است و مقصود از نقر در اسماع کلام ملائکه است که سخن ایشان را می‌شنویم و ذوات ایشانرا نمی‌بینیم اما جفر احمر ظرفیست که سلاح رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم در آن موضوع است و از آنجا بیرون نخواهد آمد تا وقتی که قایم آل محمد ظهور نماید اما جفر ابیض ظرفیست که توریه موسی و انجیل عیسی و زبور داود و سایر کتب الهی در آنجاست اما مصحف فاطمه هرچیز که از قوت بفعل آید و نام هرملکی و حاکمی که تا قیامت پیدا شود در آن است و جامعه کتابیست که طول آن هفتاد گز است که رسول صلی اللّه علیه و سلم آنرا املا فرموده و امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه بخط خود نوشته و هرچه محتاج الیه خلق است تا روز قیامت در آنجا مسطور است (حتی ان فیه ارش الخدش و الجلده و نصف الجلده) و از امام جعفر رضی اللّه عنه روایت است که میفرمود (حدیثی حدیث ابی و حدیث ابی حدیث جدی و حدیث جدی علی بن ابی طالب امیر المؤمنین علیه السّلام و حدیث علی حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و حدیث رسول اللّه قول اللّه عز و جل حکایت ابن جوزی در کتاب صفه الصفوه باسناد خود از لیث بن سعد روایت کرده است که گفت در موسم حج در زمین حرم نماز دیگر گذاردم و بکوه ابو قبیس بالا رفته مردی دیدم که نشسته و روی بقبله دعا آورده میگفت یا رب یا رب چندانکه نفس وی منقطع شد پس گفت یا رباه یا رباه چندانکه نفس وی منقطع شد پس گفت رب رب چندانکه نفس وی منقطع گشت پس گفت یا اللّه یا اللّه چندانکه نفس وی انقطاع یافت گفت یا حی یا حی آن مقدار که نفس او انقطاع پذیرفت پس گفت یا رحیم یا رحیم تا نفس وی منقطع شد پس گفت یا ارحم الراحمین تا نفس وی منقطع گشت هفت بار چنین کرد آنگاه گفت (اللهم انی اشتهی من هذا العنب فاطعمنه اللهم و ان بردی قد خلقا) و هنوز این دعا را باتمام نرسانده بود که دیدم سله پر از انگور و دو برد نو پیش او پیدا شد و حال آنکه در آن وقت انگور نبود پس اراده کرد که از آن انگور بخورد من بدو گفتم که شریک توام فرمود که بچه سبب گفتم زیرا که تو دعا میکردی و من آمین میگفتم فرمود که پیش آی و هیچ ذخیره مکن پس نزدیک وی رفتم و با او آغاز خوردن انگور کردم و آن انگور دانه نداشت و چون سیر خوردم مشاهده نمودم که هیچ از آن سله کم نشد بعد از آن گفت هرکدام از این دو برد که میخواهی بستان گفتم بآن حاجت ندارم فرمود که پنهان شو تا من آن را بپوشم پنهان شدم یکی را ازار ساخت و دیگریرا ردا و آن دو برد کهنه را که دربرداشت بدست گرفت و روان شد من نیز بر اثر وی رفتم چون بمسعی رسید مردی ویرا پیش آمد و گفت (اکسنی کساک اللّه یا بن رسول اللّه) آن دو برد
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۷۳
کهنه را بوی داد و من در عقب آن شخص رفته پرسیدم که این کیست گفت جعفر بن محمد است بعد از آن هرچند او را طلبیدم که استماع حدیث کنم نیافتم صاحب کشف الغمه گوید که این حکایت را جماعتی از رواه و نقله حدیث روایت کرده‌اند و نوبت اول من این قصه را در کتاب مستغیثین که تالیف ابو القاسم خلف بن عبد الملک بن مسعود است دیدم و آن کتاب را قرائت کردم نزد شیخ رشید الدین ابی عبد اللّه محمد بن ابی القاسم و شیخ رشید آنرا قرائت کرده بود نزد شیخ عالم محی الدین ابی محمد یوسف بن شیخ ابی الفرج بن جوزی و هو یرویه عن مؤلفه اجازه و کانت قرائتی فی شعبان من سنه ست و ثمانین و ستمائه بداری المطلمه علی دجله بغداد عمر اللّه تعالی) غرض آنکه این حدیث از جمله صحاح اخبار است و در کتب سلف منقول از علماء بزرگوار و العلم عند اللّه الملک الغفار حکایت در کشف الغمه از مفضل بن عمر مرویست که گفت روزی با صادق علیه السّلام در مکه براهی میرفتیم ناگاه بسروقت زنی رسیدیم که در پیش وی گاوی مرده افتاده بود و آن زن با جمعی از کودکان میگریست امام صادق علیه السّلام از وی پرسید که حال چیست جواب داد که من با فرزندان خود بشیر این گاو معاش میگذرانیدیم و حال این گاو بمرد و ما در کار خود حیران شده نمیدانیم که چه کنیم امام صادق علیه السّلام گفت که میخواهی حضرت الهی این گاو را زنده گرداند ضعیفه گفت با من سخریت میکنی امام فرمود که سخریت نمیکنم بعد از آن دعا کرد و سر پای بر گاو زد و آواز داد گاو فی الحال برخاست تندرست و صادق رضی اللّه عنه بمیان مردم آمده آن زن ندانست که وی که بود حکایت از علی بن ابی حمزه مرویست که گفت با صادق علیه السّلام بگذاردن حج اسلام میرفتیم اتفاقا در پای نخلی خشک فرود آمدیم و صادق علیه السّلام لب می‌جنبانید و من نمیدانستم که او چه میگوید ناگاه روی بر آن خرما بن آورد و گفت مرا اطعام کن از آنچه ایزد تعالی در تو ودیعت نهاده است از روزی بندگان خود و من دیدم که خرما بن بسوی وی میل کرد و از وی خوشها آویخته بود پر خرمای تر مرا گفت پیش آی و بسم اللّه بگوی و بخور بموجب فرموده عمل نمودم هرگز خرمائی از آن شیرین تر و خوبتر نخورده بودم اعرابی آنجا حاضر بود گفت هرگز چنین سحری که امروز دیدم ندیده بودم صادق رضی اللّه عنه گفت ما وارثان پیغمبرانیم در میان ما ساحر و کاهن نمی‌باشد اما دعا میکنیم خدایتعالی اجابت مینماید اگر خواهی دعا کنم تا حق سبحانه ترا مسخ گرداند و سگی سازد اعرابی از جهلی که داشت گفت دعا کن و امام علیه السّلام دعا کرد و فی الحال آن عرب سگی شد و روی بخانه خود نهاد صادق رضی اللّه عنه مرا فرمود که در عقب وی برو برفتم بخانه خود درآمد و پیش اهل و ولد خود دم می‌جنبانید چوبی برداشتند و او را براندند من بازگشتم و آنچه دیده بودم بعرض صادق رسانیدم آن سگ نیز بازآمده در پیش امام علیه السّلام در خاک می‌غلطید و آب از چشمان وی میرفت صادق رضی اللّه عنه بر وی ترحم فرموده دعا کرد تا بصورت خود عود نمود آنگاه گفت ای اعرابی بآنچه گفته بودیم ایمان آوردی جواب داد که آری جانم فدای نام تو باد یا بن رسول اللّه هزارهزار بار
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۷۴
حکایت از یونس بن ظبیان روایت کرده‌اند که گفت با جماعتی در ملازمت صادق علیه السّلام و التحیه بودیم پرسیدیم که چون خدای تعالی ابراهیم را صلوات اللّه علیه گفت که (فَخُذْ أَرْبَعَهً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ) آن مرغان از یک جنس بودند یا از اجناس مختلفه فرمود که میخواهید که شما را مانند آن بنمایم گفتیم آری فرمود که ای طاوس در حال طاوسی حاضر شد پس گفت ای غراب غرابی نیز پدید آمد باز گفت ای باز بازی نیز نمودار گشت پس فرمود ای کبوتر کبوتری نیز حاضر شد پس گفت که همه را بکشتند و ریزه‌ریزه کردند و با یکدیگر درآمیختند و سرهای ایشان را نگاهداشتند بعد از آن سر طاوس را برگرفت و فرمود که ای طاوس دیدیم که گوشت و استخوان و پرهای وی از دیگر مرغان جدا شد و بسر وی چسبیده و جسد طاوس راست گشت و حیات یافت و آن سه مرغ دیگر نیز بهمین طریقه زنده گشتند حکایت در بسیاری از کتب معتبره مسطور است که ابو جعفر منصور دوانیقی روزی ربیع حاجب را باحضار ابو عبد اللّه جعفر صادق علیه السّلام مامور گردانید و چون امام حاضر شد گفت (قتلنی اللّه ان لم اقتلک) تا بکی خواهی که فتنه‌انگیزی و خون مسلمانان ریزی صادق رضی اللّه عنه گفت که و اللّه که من هیچ نکرده‌ام و داعیه ندارم اگر بتو چیزی رسیده است از زبان‌گرانی بوده و اگر عیاذا باللّه آنچه گفتی کرده باشم بر یوسف علیه السّلام ظلم کردند عفو نمود و ایوب علیه السّلام چون ببلا مبتلا شد دست در دامن شکیبائی زد و سلیمان را عطا دادند زبان بادای شکر بگشاد و اینجماعت پیغمبرانند و نسب تو بدیشان می‌پیوندد منصور گفت صدقت و آنجناب را بر پهلوی خود بنشاند پس گفت فلان بن فلان این سخنان از تو بمن رسانیده است آنگاه فرمود تا آن شخص را بمجلس آوردند و از وی پرسید که آنچه بمن گفتی تو خود از جعفر شنیدی جواب داد که آری گفت سوگند میتوانی خورد گفت بلی پس آغاز سوگند خوردن کرد که (باللّه الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ) صادق علیه السّلام گفت یا امیر المؤمنین من او را سوگند میدهم گفت همچنین کن آنگاه امام بآنشخص گفت بگوی (بریت من حول اللّه و قوته و التجأت الی حولی و قوتی لقد فعل کذا و کذا جعفر) و آن لعین اندک امتناعی نموده بالاخره سوگند خورد و هم در مجلس افتاده بمرد منصور گفت تا پای ویرا کشیده بیرون افکندند از ربیع مرویستکه چون صادق رضی اللّه عنه بر منصور درآمد لب خود می‌جنبانید و هرچند لبش می‌جنبید غضب منصور فرومی‌نشست تا آنجنابرا نزدیک خود نشاند و خشنود شد و در وقتیکه امام از قصر خلافت بیرون میرفت گفتم که اینمرد بغایت خشمناک بود بر تو چه میخواندی که دم‌بدم غضب وی فرومی‌نشست گفت دعای جد خود حسین بن علی رضی اللّه عنه را میخواندم که (یا عدتی عند شدتی و یا غوثی عند کربتی احرسنی بعینک التی لا ینام و اکفنی برکنک الذی لا یرام) ربیع گوید که این دعا را یاد گرفتم و هرگاه که مرا شدتی پیش میآمد میخواندم و فرج می‌یافتم و ایضا ربیع گفت از صادق رضی اللّه عنه پرسیدم که چرا نگذاشتی که آن شخص سوگند خود را تمام کند و او را نوع دیگر سوگند دادی فرمود که چون بنده ایزد تعالی را بیگانگی و
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۷۵
بزرگواری یاد کند حق عز اسمه با وی حلم ورزد و در عقوبت او تاخیر نماید ویرا سوگند دادم بآنچه شنیدی تا زود معاقب شد راقم حروف گوید که امثال اینحکایت اعجاز آیات از آن امام خجسته‌صفات بسیار منقولست و ذکر مجموع موجب اطناب و تطویل و اللّه یقول الحق و هو یهدی الی سواء السبیل‌
 
ذکر اولاد امجاد امام جعفر علی نبینا و علیهم سلام اللّه الاکبر
 
شیخ کمال الدین محمد بن طلحه و عبد اللّه بن خشاب آورده‌اند که امام ابو عبد اللّه جعفر بن محمد الصادق را شش پسر و یک دختر بود و حافظ عبد العزیز بن الاخضر الجنابذی گوید که آنجنابرا هفت پسر و چهار دختر تولد نمود و شیخ مفید افاده کرده استکه اولاد ذکور و اناث صادق علیه السّلام ده نفر بودند برینموجب اسمعیل و عبد اللّه و ام فروه که مادر ایشان فاطمه بنت حسین بن علی بن ابیطالب علیه السّلام بود و موسی کاظم و اسحق و محمد که از حمیده بربریه تولد نمودند و عباس و علی و اسماء و فاطمه که از امهات اولاد شتی در وجود آمده بودند اما اسمعیل بحسب سن کلانترین برادران خود بود و امام جعفر علیه السّلام او را بغایت دوست میداشت و درباره وی مرحمت و عنایت بسیار میفرمود چنانچه جمعی از شیعه گمان بردند که قایم‌مقام پدر او خواهد بود و اسمعیل رضی اللّه عنه در زمان امام جعفر علیه السّلام در منزل عریض وفات یافت و آن جناب از وقوع آن مصیبت بمرتبه‌ای متألم شد که شرح آن تیسیرپذیر نیست و در وقتیکه جنازه اسمعیل را ببقیع میبردند چند نوبت فرمود که جنازه را بر زمین نهاده رویش باز کردند تا نزد جماعتیکه مظنه داشتند که اسماعیل ولیعهد پدر خواهد بود فوت آنجناب محقق شود مع ذلک طایفه‌ای چنان اعتقاد نمودند که امامت از امام جعفر علیه السّلام با اسمعیل نقل کرده بود از وی به پسرش محمد بن اسمعیل رسیده و زمره گمان بردند که اسمعیل مرده و امام زمان اوست و این هردو طبقه را مورخان اسماعیلیه خوانند اما عبد اللّه بن جعفر علیه السّلام بعد از اسمعیل اسن اخوان بود چون پدرش وفات یافت دعوی امامت نموده فرقه متابعتش کردند لیکن بالاخره اکثر آنجماعت ازو برگشته بامامت موسی کاظم رضی اللّه عنه قایل شدند و جمعی را که بر آن اعتقاد راسخ بودند افطحیه خوانند بسبب آنکه داعی ایشان عبد اللّه بن الافطح نام داشت و قولی آنکه عبد اللّه بن جعفر افطح الرجلین بود بنابرآن اتباعش را افطحیه خوانند اما اسحق بن جعفر رضی اللّه عنهما فاضل و مجتهد و پرهیزکار و پاکیزه روزگار بود و جمعی کثیر از علمای کبار از آنجناب احادیث و اخبار نقل نموده‌اند و اسحاق ملازمت برادر بزرگوار خویش موسی الکاظم مینمود و بامامتش قایل بود اما محمد بن جعفر بصفت سخاوت و شجاعت اتصاف داشت و او روزی بصوم گذرانید و روزی افطار فرمودی و هرروز کبشی جهه ضیافت صرف نمودی و اعتقادش بروایتی موافق زیدیه بود در آن معنی که باید که امام خروج کند و بضرب شمشیر از مخالفان انتزاع ملک نماید بنابرآن در سنه تسع و تسعین و مائه بر مأمون خروج کرد و قولی آنکه
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۷۶
حسین بن حسن افطس علوی در وقت استیلاء بر مکه آنجنابرا بکره بر مسند خلافت نشاند و بر هرتقدیر اسحاق بن موسی العباسی با عیسی جلودی از قبل مأمون بقتال محمد اقبال نموده آنجنابرا بگرفت و پیش مامون بر دو مامون محمد را در خراسان معزز و مکرم نگاه میداشت در وقتی که متوجه بغداد گردید آنجنابرا همراه خود گردانید و چون بجرجان رسید محمد بن جعفر وفات یافت و مامون خود بقبرش درآمده جسد مطهرش را بخاک سپرد کنیتش ابو جعفر بود و لقبش دیباج اما عباس بن جعفر و علی بن جعفر بغایت فاضل و عظیم القدر بودند و علی بمزید فضل و تقوی از ابناء زمان امتیاز داشت و پیوسته همت بر ملازمت برادر خود موسی رضی اللّه عنه میگماشت اما موسی بن جعفر الکاظم علیه السّلام از روی قدر و منزلت بزرگترین اهل عالم بود و امر امامت بعد از پدر بموجب نص آن حضرت باو انتقال نمود
 
ذکر امام هفتم موسی بن جعفر الکاظم خصهما اللّه تعالی بمزید الالطاف و المرام‌
 
ولادت شریف امام هفتم در ابوا که منزلیست در میان مکه و مدینه فی سفر سنه ثمان و عشرین و مائه اتفاق افتاد و قیل فی سنه تسع و عشرین و مادر آنجناب ام ولد بود مسماه بحمیده بربریه و اسم شریفش موسی و کنیتش ابو الحسن و ابو ابراهیم و ابو عبد اللّه و ابو علی نیز گفته‌اند و گفته‌اند که ابو اسمعیل نیز از جمله کنیتهای امام موسی بوده و آن امام عالیمقام را بواسطه وفور حلم و کظم خشم کاظم میخواندند و صابر و صالح و امین نیز داخل القاب آنجناب است و امام موسی در وقت فوت امام جعفر علیه السّلام بیست‌ساله بود و بروایت اصح و اکثر در ماه رجب سنه ثلث و ثمانین و مائه در بغداد از عالم نقل فرمود و بدین روایت مدت امامتش سی و پنج سال و بقول اکثر ارباب اخبار کاظم را رضی اللّه عنه بفرموده هارون الرشید سندی بن شاهک یا یحیی بن خالد برمکی زهر داد و بدان واسطه آنجناب روی بفردوس اعلی نهاد و در تاریخ گزیده مسطور است که بعقیده بعضی از شیعه سرب در حلقوم آن امام معصوم ریختند و بدست بی‌شرمی رشته عمر عزیزش را بگسیختند مدفن پرنور کاظم علیه السّلام در خطه بغداد مشهور است و مطاف طواف جمهور خلایق نزدیک و دورانه هو العفو الغفور
 
گفتار در بیان مناقب و مکارم امام ابو ابراهیم موسی بن جعفر الکاظم علیهما السّلام‌
 
شمیم مکارم اخلاق این امام عالیشان اطراف جهان و مشام جهانیان را معطر گردانیده بود و اشعه محاسن آداب آن مقتدای بلندمکان شام ظلمت‌اندوز طوایف انسانرا بصبح عالم‌افروز رسانیده وفور زهد و عبادتش افزون از قوت طاقت معشر بشر و کمال علم و فضیلتش بیرون از احاطه استطاعت علماء دانشور عجایب کرامتش مخبر از معجزات رسول
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۷۷
و عذایب خوارق عاداتش محیر طباع و عقول امامت امت بوجود فائض الجودش منصوص و تقویت ملت برأی عالم آرایش مخصوص مثنوی
امام اهل دین موسی بن جعفرجهان از نکهت خلقش معطر
ز روی علم هادی امم بودبفرط حلم در عالم علم بود
ز خویش فایح آثار سعادت‌ز رویش لایح انوار سیادت
علو قدر او برتر ز افلاک‌ز علمش گشته حیران عقل دراک
امامت را وجودش بود لایق‌و ز آن معنی خبر میداد صادق در کشف الغمه از بدر که غلام علی بن موسی الرضا علیهما السلام بود منقولست که گفت روزی اسحق ابن عمار درآمد نزد موسی بن جعفر و بنشست و در آن حین شخصی از مردم خراسان نیز اذن دخول طلبیده بمجلس شریفش رسید آنجناب بلغتی تکلم نمود که بکلام طیور مشابهت داشت و مثل آن مسموع نشده بود و کاظم علیه السّلام بهمان زبان او را جواب داد اسحاق آن جنابرا گفت هرگز مانند اینکلامی نشنیده بودم امام فرمود که اینکلام اهالی چین است و نیست تمامی کلام اهل چین الا اینچنین پس گفت تعجب نمودی ازین سخن اسحق گفت محل تعجبست فرمود که من ترا خبر دهم از آنچه ازین اعجب باشد بدرستیکه امام میداند منطق الطیر و نطق هرذی روحی را که ایزد تعالی او را خلق کرده است و مخفی نیست بر امام چیزی و از مفضل بن عمر مرویست که چون صادق رضی اللّه عنه وفات یافت عبد اللّه بن جعفر بخلاف وصیت پدر آغاز دعوی امامت کرد کاظم علیه السّلام هیزم بسیار در ساحت سرای خویش جمع ساخته عبد اللّه را طلب داشت و فرمود تا آتش در آن هیزمها زدند تا همه هیمه بسوخته و انکشت گشت آنگاه موسی رضی اللّه عنه برخاسته با اثواب خویش در میان آن آتش نشست و بجانب حاضران متوجه شده آغاز مکالمه فرمود و بعد از ساعتی از آنجا بیرون آمده جامه خود را بیفشاند و بمجلس رجوع کرده عبد اللّه را گفت اگر تو گمان میبری که امامت بعد از پدر بتو رسیده بنشین در میان این آتش چنانکه من نشستم راوی گوید که رنک عبد اللّه از شنیدن اینسخن متغیر گشته برخاسته و ردای خود را بر زمین میکشید تا از سرای کاظم علیه السّلام بیرون رفت حکایت بسیاری از علمای صاحب توفیق بزبان تحقیق از شقیق بلخی رحمه اللّه علیه روایت کرده‌اند گفت فی سنه تسع و اربعین و مائه در سفر حجاز بقادسیه رسیدم جوانی دیدم خوبروی و گندم‌گون که بر بالای جامهای خود پشمینه پوشیده بود و شمله بر کتف انداخته و نعلین در پا کرده و تنها در گوشه نشسته با خود گفتم که این جوان از صوفیه مینماید همانا میخواهد که درین راه بار خود را بر مسلمانان اندازد بروم و او را سرزنش کنم تا ازین امر باز ایستد چون نزدیک رسیدم فرمود که (یا شقیق اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ) پس مرا بگذاشت و برفت با خود گفتم کاری عظیم واقع شد که نام مرا و آنچه در ضمیر داشتم اظهار کرد اینشخص نیست مگر بنده صالح بوی رسم و بحلی طلب نمایم هرچند در رفتار سرعت نمودم بوی نرسیدم و در منزل دیگر او را دیدم که در نماز ایستاده و لرزه بر اعضایش افتاده و اشک از چشمش روان شده صبر کردم تا از نماز بازپرداخت قصد کردم که نزدیک او روم و بحلی خواهم چون مرا
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۷۸
دید گفت ای شقیق این آیه بخوان که (وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدی) پس مرا بگذاشت و برفت با خود گفتم این جوان هرآینه از جمله ابدال است که دوبار مرا از سر من خبر داد و در منزل دیگر او را بر سر چاهی یافتم که ایستاده رکوه در دست و میخواهد که آب بگیرد ناگاه رکوه در چاه افتاد پس بجانب آسمان نگریست و مناجات کرده گفت (اللهم سیدی مالی غیرها فلا تعد منها) و اللّه که دیدم که آب چاه بالا آمده دست دراز کرده رکوه پرآب برگرفت و وضو ساخت و چهار رکعت نماز بگذارد و بعد از آن بجانب توده از ریک میل کرد و بدست خود ریک میگرفت و در رکوه میریخت و می‌جنبانید و میآشامید پیش رفتم و بر وی سلام کردم جواب داد گفتم مرا اطعام کن از زیادتی آنچه خدای تعالی بتو انعام فرموده است گفت ای شقیق همواره نعم الهی بحسب ظاهر و باطن بما میرسد ظن خود را با واهب عطایا نیکو گردان آنگاه رکوه را بمن داد بیاشامیدم سویق و شکر بود و اللّه که هرگز از آن خوشتر و لذیذتر نیاشامیده بودم و سیر شدم و سیراب گشتم چنانکه چند روز مرا بطعام و شراب میل نشد پس از آن ویرا ندیدم تا مکه و در حرم نیمشبی او را دیدم که در نماز ایستاده بخضوع و خشوع تمام گریه و زاری میکرد و چون صبح طالع شد فریضه بامداد گذارده طواف خانه فرمود و بیرون رفت از عقبش بشتافتم مشاهده نمودم که بخلاف آنکه در راه دیده بودم جمعی از خدام و موالی در ملازمتش بسر میبرند و مردمان بگرد وی درمیآیند و بر وی سلام میکنند از شخصی پرسیدم که این کیست گفت هذا موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب رضی اللّه عنهم گفتم این عجایب و غرایب که دیدم از مثل این سیدی عجیب و غریب نیست حکایت در کشف الغمه از اصبع بن موسی مرویستکه گفت یکی از اصحاب صد دینار بمن داد که پیش کاظم علیه السّلام برم و مرا نیز چیزی بود که میخواستم بوی دهم چون بمدینه رسیدم غسلی بجای آورده بضاعت خود را و از آن شخص را نیز بشستم و مشک سوده بر آنجا پاشیدم و وجه آن عزیز را شمرده نود و نه دینار یافتم دیگر بازبشمردم همان بود یکدینار خاصه خود بشستم و بآن منضم ساختم و همچنانکه بود در صره کردم و شب نزد کاظم علیه السّلام رفته گفتم جان من فدای تو باد اندک بضاعتی دارم که بآن تقرب میجویم به ایزد تعالی گفت بیار دنانیر خود را پیش وی بردم پس عرضکردم که مولای تو فلانکس چیزی با من همراه کرده است گفت بیار صره را پیش وی بردم فرمود که بر زمین ریز بریختم بدست خود آنرا پریشان ساخت و دینار مرا جدا کرده فرمود که وی و زن را اعتبار کرده است نه عدد را حکایت از ابی خالد الرمانی نقلستکه در کره اول که مهدی عباسی کاظم رضی اللّه عنه را به بغداد طلبید امام مرا بخریدن بعضی از ضروریات سفر مامور گردانیده در آن اثنا بر من نظر افکنده اثر حزن و ملال در چهره‌ام مشاهده فرموده فرمود که ای ابو خالد چیست که ترا غمناک می‌بینم گفتم که چون محزون نباشم که پیش اینطاغی میروی و مآل حال تو معلوم نیست فرمود که هیچ باک مدار که در فلان ماه و فلانروز خواهم آمد تو در اول شب منتظر
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۷۹
من باش ابو خالد گوید که بعد از رفتن امام روز می‌شمردم تا موعد ملاقات دررسید و در آنروز بر سر راه رفته انتظار میکشیدم و تا نزدیک غروب هیچکس را ندیدم بنابرآن شیطان وسوسه در دل من انداخت بترسیدم که شکی در دلم راه یابد و اضطرابی عظیم در من پیدا شد ناگاه دیدم که از جانب عراق سیاهی پدید آمد و کاظم رضی اللّه عنه در پیش آن سیاهی بود و بر بغله سوار آواز برآورد که یا ابا خالد گفتم لبیک یا بن رسول اللّه فرمود که نزدیک بود که شکی در دل تو افتد گفتم چنین بود پس گفتم که الحمد للّه که از این طاغی بسلامت نجات یافتی فرمود که ای ابا خالد بار دیگر مرا خواهند برد که خلاصی نیابم‌
 
ذکر ظلمی که از عباسیان بکاظم علیه السّلام رسید و بیان مسموم شدن آنجناب در زمان خلافت هارون الرشید
 
علماء صاحب تأیید مرقوم کلک بیان گردانیده‌اند که چون محمد بن ابی جعفر منصور که مهدی لقب داشت از عظم‌شان کاظم علیه السّلام و میل طوایف انام بملازمت آن امام عالی‌مقام خبر یافت از زوال ملک خویش اندیشیده آنجنابرا از مدینه ببغداد طلبید و محبوس گردانید بعد از چندگاه شبی حضرت ولایت‌پناه اسد اللّه الغالب علی بن ابی طالب علیه السّلام را در خواب دید که فرمود (یا محمد فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فی الارض و تقطعوا ارحامکم) و چون بیدار شد ربیع حاجب را طلب نموده باحضار امام موسی امر فرمود از ربیع منقولست که گفت چون پیش مهدی رسیدم این آیت را بآواز خوش میخواند و مرا گفت که فی الحال موسی بن جعفر را بیار بموجب فرموده عمل نمودم و مهدی با کاظم معانقه کرده او را نزدیک خود بنشاند و خوابی که دیده بود بر زبان راند و گفت هیچ توانیکه مرا ایمن گردانی از آنکه بر من و اولاد من خروج نکنی موسی بن جعفر جواب داد که و اللّه که هرگز این داعیه نکرده‌ام و شان من نیست که اینکار کنم مهدی گفت صدقت پس مرا گفت که ده هزار دینار بوی ده و ساختگی حیلتی کن که تا بمدینه بازرود ربیع گوید که من در همان شب مایحتاج کاظم را بهم رسانیدم و او را روان گردانیدم از خوف آنکه مبادا مانعی پیدا شود و امام علیه السّلام تا ایام ایالت هارون در مدینه مکرمه بفراغت گذرانید و دیگر مهدی مزاحم اوقات شریفش نگردید و چون نوبت دولت برشید رسید جمعی از اهل حسد نزد او زبان بغیبت موسی علیه السّلام و التحیه گشادند و هارون در سالیکه بحج رفته بود بمدینه شتافته آنجناب را مقید ببصره فرستاد و عیسی بن جعفر بن منصور که در آنوقت حکومت آن ولایت تعلق بدو میداشت بفرمان رشید کاظم علیه السّلام را مدت یکسال محبوس گردانید و رشید بالاخره او را بقتل آن جناب مامور ساخته عیسی از آن امر شنیع استعفا نمود و رشید امام را ببغداد برده بفضل بن ربیع سپرد و موسی در حبس فضل مدتی اوقات شریف گذرانیده چون فضل نیز از ریختن خون کاظم رضی اللّه عنه احتراز کرد هارون فضل بن یحیی برمکی را بمحافظت آن مظهر فضل و کمال مامور ساخته فضل بن یحیی آنجنابرا در خانه تنک بازداشته بعد از
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۸۰
آنکه صیام ایام و قیام لیالی و کثرت طاعت و عبادت آن مهر سپهر سیادت را مشاهده نمود باکرام و احترامش اقدام فرمود و اینخبر در رقه برشید رسید نامه عتاب‌آمیز بفضل فرستاد و او را بر قتل کاظم رضی اللّه عنه تحریض کرد و فضل از آن فعل محترز بوده هارون در غضب شد و مسرور خادم را طلبیده مکتوبی سربمهر بوی داد و گفت همین زمان ببغداد شتاب و هم از راه بمجلس موسی بن جعفر رو و اگر او را در آسایش و رفاهیت بینی این کتابترا بعباس بن محمد رسان و بگوی که بمضمون آن عمل نماید آنگاه رقعه دیگر بوی داده گفت این نوشته را بسندی بن شاهک تسلیم نمای و او را باطاعت عباس مامور ساز و مسرور متوجه ببغداد شده هیچکس ندانست که او را بچه کار فرستاده‌اند و چون بدان بلده رسید فی الحال بر موسی بن جعفر رضی اللّه عنه درآمد و آنجنابرا همچنان دید که نزد رشید گفته بودند بنابرآن علی الفور با عباس بن محمد و سندی بن شاهک ملاقات کرده آن دو مکتوب را بدیشان رسانید و همان دم قاصدی بطلب فضل بن یحیی رفته او را پیش عباس و سندی آورد و عباس سیاط را طلبیده اشارت کرد تا فضل را بخوابانید و سندی صد تازیانه بر فضل زد و فضل بغایت متغیر و متأثر از آنخانه بیرون شتافته مسرور کیفیت حال را برشید نوشت و هارون بفضل خبر فرستاد که موسی رضی اللّه عنه را تسلیم سندی نماید آنگاه در مجلس خاص هارون روی بمردم آورده گفت فضل بن یحیی نسبت بمن در مقام عصیان آمده اطاعت فرمان نمی‌نماید برو لعنت کنید و مردم زبان بلعن فضل گشاده چون پرتو شعور یحیی بن خالد برین قضیه افتاد نزد رشید رفته آهسته از جریمه پسر عذرخواهی نمود و گفت من بکفایت مهمی که فضل در سرانجام آن تهاون ورزیده قیام مینمایم و هارون مبتهج و مسرور گشته حاضرانرا گفت که فضل بن یحیی را بنابر عصیانی که ازو صدور یافته بود لعن کرده بودم اکنون باز در مقام اطاعت آمده فرمان‌برداری میکند لاجرم من نیز نسبت با او طریقه محبت و عنایت مرعی خواهم داشت که شما نیز او را دوست دارید بعد از آن یحیی بن خالد ببغداد شتافته چنان ظاهر ساخت که خلیفه مرا جهت تعمیر سواد و تفحص مهمات عمال بدینجانب ارسال داشته است و چند روز بآن اعمال اشتغال- نموده آنگاه سندی بن شاهک را در خلوتی طلبیده ما فی الضمیر خود را با او در میان نهاده فرمود که طعام مسموم بآن امام معصوم دادند تا درگذشت و بروایتی که در شواهد النبوه مسطور است یحیی زهر در رطب تعبیه کرده نزد آنجناب فرستاد و چون امام مظلوم آنرا تناول نمود بر سمیتش مطلع شد و فرمود که امروز مرا زهر دادند و فردا بدن من زرد خواهد گشت پس نصفی سرخ خواهد شد و پس‌فردا رنک تن من سودا پیدا خواهد کرد آنگاه روی بعالم آخرت خواهم آورد چنانچه بر زبان همایونش گذشته بود بوقوع انجامید در کشف الغمه مسطور استکه چون کاظم علیه السّلام بفردوس اعلی نقل فرمود سندی بن شاهک هیثم بن عدی و بعضی دیگر از علماء و فقهای بغداد را طلبیده گفت نظر کنید در موسی تا شما را معلوم شود که باجل طبیعی درگذشته و اثر جراحت و حتف بر اعضای او ظاهر نیست و آنجماعت نظر بر جسد مطهر
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۸۱
آن امام عالی گوهر انداختند پس از آن نعش همایونشرا برداشته بسر جسر دجله بردند و چون جمعی را مظنه شده بود که امام قایم منتظر موسی بن جعفر است و غیبت آنجناب کنایت از مدت حبس اوست یحیی بن خالد اشارت نمود تا منادی کردند که (هذا موسی بن جعفر الذی تزعم الرافضیه انه لا یموت فانظروا الیه) پس مردم در آن امام عالیشان نگریستند و او را مرده دیدند آنگاه تابوت محفوف برحمت حی لا یموت را برداشته در مقبره بنی هاشم دفن نمودند و حالا آن مزار بزرگوار مطاف صغار و کبار بلاد و امصار است سلام اللّه علی نبینا و علیه و علی سایر الائمه العظام الی قیام الساعه و ساعه القیام‌
 
ذکر اولاد امام موسی علیه السّلام‌
 
بقول اکثر علماء کرام و فضلاء عظام کاظم علیه السّلام بیست پسر و هژده دختر داشت و اسامی اولاد ذکور آنجناب اینست علی الرضا زید ابراهیم عقیل هرون حسن حسین عبد اللّه اسمعیل عبید اللّه عمر احمد جعفر یحیی اسحق عباس حمزه عبد الرحمن قاسم جعفر الاصغر و بعضی عوض عمر محمد نوشته‌اند و نامهای بنات مکرماتش اینست خدیجه ام فروه اسماء علیه فاطمه ساریه آمنه ام کلثوم زینب ام عبد اللّه زینب الصغری ام القاسم حکیمه اسماء الصغری محموده امامه میمونه ام سلمه و حمد اللّه مستوفی در تاریخ گزیده آورده استکه کاظم رضی اللّه عنه را سی و هفت فرزند بوده از پسر و دختر علی الرضا و ابراهیم و العباس و القاسم لامهات اولاد شتی و اسمعیل و جعفر و هارون و الحسن لام ولد احمد و محمد و حمزه لام ولد و عبد اللّه و اسحق و عبید اللّه و زید و الحسین و الفضل و سلیمن لامهات الاولاد و فاطمه الکبری و فاطمه الصغری و ام جعفر و رقیه و حکیمه ام ابیها و رقیه الصغری و کلثوم و لبابه و زینب و خدیجه و علیه و آمنه و حسنه و ساریه و بریهه و عایشه و ام سلمه و میمونه و ام کلثوم و افضل اولاد امام موسی بلکه اشرف جمیع برایا علی بن موسی الرضا بود اما زید بن موسی در ایام خروج ابو البرایا بر اهواز والی شده بصره را در حیز تسخیر کشیده آتش در خانها و باغات بنی العباس زد بنابرآن زید النار لقب یافت و حسن بن سهل بازید النار پی کار کرد او را بدست آورد و بمرو نزد مامون فرستاد و مامون آنجنابرا پیش برادر بزرگوارش علی الرضا علیه السّلام ارسال داشت امام باطلاق او حکم فرمود اما مدت الحیوه با وی سخن نگفت و آخر الامر مامون زید النار را بزهر هلاک ساخت علماء نسابه گویند که از وی عقب نمانده و العلم عند اللّه تعالی اما احمد بن موسی بصفت کرم و جلالت قدر و نباهت شان اتصاف داشت و نزد کاظم رضی اللّه عنه بغایت عزیز و محترم بود و تمول آنجناب بمرتبه رسید که هزار برده آزاد کرد اما محمد بن موسی در قیام لیل و تجدید وضو و گذاردن نماز مبالغه تمام مینمود و پیوسته در ادای وظایف طاعات و عبادات اجتهاد میفرمود اما ابراهیم بن موسی بصفت کرم و شجاعت موصوف بود و در زمان مامون مدتی از قبل محمد بن زید بن زین العابدین رضی اللّه عنهم بایالت ولایت یمن قیام نمود و نسل
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۸۲
ابراهیم از دو پسرش موسی و جعفر باقی ماند و همچنین سایر اولاد امجاد کاظم علیه السّلام بسمات حمیده و صفات پسندیده اتصاف داشتند و مادام الحیوه تخم هدایت و ارشاد در زمین قلوب سالکان مسالک اسلام میکاشتند
 
ذکر امام هشتم علی بن موسی الرضا سلام اللّه علیهما
 
میلاد کثیر الاسعاد آن امام عالی‌نژاد بروایت اکثر علماء فضیلت نهاد در یازدهم ذی الحجه سنه ثلث و خمسین و مائه بمدینه اتفاق افتاد و بقول بعضی از ارباب اخبار آن صورت در یازدهم ربیع الآخر سنه مذکوره دست داد و زمره‌ای از مورخان بران رفته‌اند که علی الرضا علیه السّلام در سنه ثمان و اربعین و مائه تولد نمود و باتفاق اهل تاریخ والده آنجناب ام ولد بوده اما نام آن مخدره مختلف فیه است در شواهد النبوه مرقوم گشته که (و لها اسماء منها اروی و نجمه و سمانه و ام البنین و استقر اسمها علی تکتم) و در کشف الغمه از حافظ عبد العزیز جنابذی منقولست که آن مستوره مسمات بسکینه نوبیه بوده و بعضی نامش را خیزران مربسیه گفته‌اند لقبش شعری است (و قیل ذلک کما قال الشاعر فی مدحه علیه السّلام شعر
الا ان خیر الناسنفسا و والداو رهطا و اجداد اعلی المعظم
انتسابه لعلم و الحکم ثامنا
اماما یؤدی حجه اللّه تکتم و این نظم دلالت بر آن میکند که اسم شریف مادر آن امام عالی گوهر تکتم است و اللّه اعلم و نام و کنیت امام هشتم با نام و کنیت اسد اللّه الغالب ابو الحسن علی بن ابیطالب علیه السّلام موافق بود و القاب آن جناب بسیار است رضا و مرتضی و صابر و رضی و وفی از آنجمله است (قال فی فصل الخطاب قیل لابی جعفر محمد بن علی الرضا علیهم السلام ان اباک سماه المامون الرضا و رضیته لولایه عهده فقال بل اللّه سبحانه سماه الرضا لانه کان رضاء اللّه عز و جل فی سمائه و رضا رسوله صلی اللّه علیه و سلم فی ارضه و خص من بین آبائه الماضین بذلک لانه رضی به المخالفون کما رضی به الموافقون و کان ابوه موسی الکاظم رضی اللّه عنه یقول ادعو لی ولدی الرضا و اذا خاطبه قال یا ابا الحسن) نظم
امام علی نام عالی‌نسب‌پناه عجم مقتدای عرب
ازو بود راضی جهان‌آفرین
از آنرو رضا گشت او را لقب و ابو الحسن علی الرضا رضی اللّه عنه بروایت اول در زمان فوت جد خود صادق علیه السّلام پنج‌ساله بود و در وقت وفات کاظم علیه السّلام سی و سه‌ساله و در سنه احدی و ماتین که سن شریف آن امام عالیشان بچهل و هشت رسید مامون آنجنابرا بولایت عهد خود تعیین نمود و بروایت اکثر علماء علی بن موسی الرضا علیه السّلام بسبب قصد مامون در ماه رمضان سنه ثلث و ماتین در قریه سناباد از اعمال طوس روی بروضه رضوان آورد و قیل سنه ثمان و ماتین مدت حیاتش بقول اصح قرب پنجاه سال بود و زمان امامتش بیست سال و مرقد همایونش سرای حمید بن قحطبه طائی است در قبه که مدفن هارون الرشید بود و حالا آن مزار بزرگوار و روضه فایض الانوار مطاف طواف اعیان و اشراف روزگار است و قبله آمال و کعبه اقبال اصاغر و اعاظم اقطار بلاد
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۸۳
و امصار نظم
سلام علی آل طه و یس‌سلام علی آل خیر النبیین
سلام علی روضه حل فیها
امام یباهی به الملک و الدین و صلی اللّه علی خیر خلقه محمد سید المرسلین و آله الطیبین الطاهرین سیما الائمه المعصومین الهادین‌
 
گفتار در بیان بعضی از فضایل و کمالات آن امام عالیمقام علی نبینا و علیه الصلوه و السلام‌
 
اقارب و اجانب از مشرق تا مغرب بر وفور علوشان و سمو مکان آن امام وافر احسان اعتراف داشته‌اند و دارند و اقاصی و ادانی بلکه جمیع افراد انواع انسانی مناقب و مفاخر آن حمیده مآثر را بر صحایف ضمایر نگاشته‌اند و می‌نگارند کرامتش از هرچه تصور توان کرد بیشتر بود و امامتش بموجب نص آباء بزرگوارش معین و مقرر نظم
از آن زمان که فلک شد بنور مهر منورندیده دیده کس چون علی موسی جعفر
سپهر عز و جلالت محیط علم و فضیلت‌امام مشرق و مغرب ملاذ آل پیمبر
حریم تربت او سجده‌گاه خسرو انجم‌غبار مقدم او طوطیای دیده اختر
وفور علم و علو مکان اوست بحدی‌که شرح آن نتواند نمود کلک سخنور قلم
اگر همگی وصف ذات او بنویسد
حدیث او نشود در هزار سال مکرر در کشف الغمه از هشام بن احمد که در سلک خواص کاظم انتظام داشت مرویست که گفت روزی کاظم مرا مخاطب کرده فرمود که هیچ دانسته که از تجار مغرب کسی آمده است گفتم ندانسته‌ام گفت که آمده است پس با وی سوار شدیم و برفتیم تا بتاجر مغربی رسیدیم و او را گفتیم هرکنیزکی که آورده بر ما عرض کن هفت کنیزک بما نمود و کاظم علیه السّلام هیچکدام را قبول نفرمود و گفت که دیگر عرض کن جواب داد که دیگر نمانده است مگر جاریه بیمار کاظم گفت چه شود که آنرا نیز بما نمائی تاجر این التماس را اجابت نموده کاظم بازگشته روز دیگر مرا گفت برو و غایت ثمن کنیزک بیمار را از تاجر پرسیده بهرچه بگوید او را بیع نمای و من پیش مغربی رفتم و از بهای آن جاریه سؤال کردم جواب داد که او را از مبلغ کذا کم نمیفروشم گفتم بدان مبلغ که نام بردی من ویرا خریدم گفت من هم بتو فروختم اما بگوی که آنمرد که دیروز همراه وی بودی کیست گفتم مردیست از بنی هاشم گفت از کدام قبیله هاشم گفتم بیش ازین نمیدانم پس گفت ترا خبری دهم من این کنیزک را در اقصاء مغرب خریدم و زنی از اهل کتاب با من گفت که این کنیزک از کیست گفتم او را برای خود خریده‌ام گفت کلا و حشا هرگز این کنیزک بتو مخصوص نتواند بود باید که او نزد بهترین اهل زمین باشد و از وی باندک زمانی فرزندی در وجود آید که از شرق تا غرب مانند وی کسی نبود راوی گوید که چون آن جاریه را بکاظم علیه السّلام رسانیدم بعد از انقضای اندک وقتی رضا علیه السّلام از وی تولد نمود و روایتی آنکه والده امام رضا علیه السّلام نجمه نام داشت و در اول حال کنیزک حمده بود که مادر کاظم است و حمیده شبی محمد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم را در خواب
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۸۴
دید که فرمود نجمه را به پسر خود موسی بخش که زود باشد که از وی فرزندی متولد گردد که بهترین اهل زمین باشد و آن حمیده صفات برطبق اشارت سید کاینات عمل نمود و امام هشتم از نجمه تولد فرمود آنگاه حمیده او را طاهره نام نهاد از طاهره مرویستکه گفت در آن ایام که بعلی بن موسی الرضا علیه السّلام حامله بودم اصلا ثقل حمل احساس نمیکردم و در اوقات نوم از شکم خود آواز تسبیح و تهلیل و تقدیس و تمجید می‌شنودم و هول و هیبت بر من مستولی شده چون بیدار میگشتم هیچ صوتی بگوش من نمیرسید و در اندم که رضا علیه السّلام در وجود آمد دیدم که دستها بر زمین نهاده بود و سر بجانب آسمان برداشته و لبهای او می‌جنبید چنانکه کسی سخن گوید و مناجات کند در شواهد النبوه مسطور است (عن موسی الکاظم رضی اللّه عنه انه قال رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی المنام و امیر المؤمنین علی علیه السّلام معه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ابنک ینظر بنور اللّه عز و جل و ینطق بحکمه یصیب و لا یخطی و لا یجهل قد ملی حکما و علما) در کشف الغمه از مؤلف راوندی منقولستکه ابو اسمعیل سندی گفت که شنیدم در سند که خدایتعالی را حجتی است در میان عرب و از سند بقدم طلب بیرون آمده مرا بعلی الرضا علیه السّلام دلالت کردند پس بملازمتش رفته بزبان سندی بر وی سلام کردم زیرا که عربی نمیدانستم و امام بهمان زبان سلام مرا جواب گفته هرچه بلغت سندی بوی گفتم بهمان لغت جواب شنیدم و در آن اثنا عرضکردم که من در سند استماع نمودم که حضرت ایزدی را حجتی است در عرب بطلب او از وطن بیرون آمده‌ام فرمود که رسیدی بمطلوب و منم آنکس بپرس هرچه میخواهی پس آنچه اراده داشتم از وی سؤال کردم و در وقت برخواستن گفتم که من بلغت عرب دانا نیستم میخواهم که دعا کنی که خدای تعالی مرا بدان زبان ملهم گرداند تا با اعراب بعربی سخن توانم کرد پس دست خود را بر هردو لب من مالید و از آن وقت باز بلغت عربی متکلم شدم و از ابو الصلت هروی مرویستکه گفت علی الرضا علیه السّلام با مردم سخن میکرد بلغات ایشان و و اللّه که امام رضا علیه السّلام فصیح‌ترین مردم و داناترین ایشان بود بهر زبانی و لغتی و من روزی او را گفتم که یا بن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من تعجب میکنم از معرفت تو بلغات مختلفه پس گفت یا ابا الصلت انا حجه اللّه علی خلقه و نمی‌تواند بود که ایزد کسی را بر خلق خود حجت سازد که عارف بلغات ایشان نباشد آیا بتو نرسیده است که امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه گفت اوتینا فصل الخطاب و هل فصل الخطاب الا معرفه اللغات حکایت فضلاء فصاحت شعار در مؤلفات بلاغت آثار باین معنی اشاره کرده‌اند که در آن اوان که علی الرضا علیه السّلام بموجب استدعای مامون در مرو مقیم بود دعبل بن علی الخزاعی که از جمله شعرای عرب بمزید فضل و ادب امتیاز داشت در مدح آل اقبال مآل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قصیده غرا در سلک نظم کشیده پنج بیت اول آن اشعار این است که شعر
ذکرت محل الربع من عرفات‌و اسکنت دمع العین بالعبرات
و قل عری صبری و زادت صبابتی‌و سوم دیار اقفرت و عرات
مدارس آیات تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۸۵ خلت من تلاوهو منزل وحی مغفر العرصات
لآل رسول اللّه بالخیف من منی‌و بالبیت و التعریف و الحجرات
دیار علی و الحسین و جعفرو حمزه و السجاد ذی الثفنات و این قصیده در بعضی از روایات پنجاه بیت زیادت است و مشاهد و قبور اهل‌بیت در آن ابیات مذکور است از دعبل روایت کرده‌اند که گفت چون این قصیده را پیش رضا رضی اللّه عنه خواندم استحسان فرمود و گفت این ابیات پیش کسی دیگر مخوان مگر باجازت من و خبر آن نظم بمامون رسیده مرا طلب داشت و گفت که قصیده مدارس آیات را بخوان من تعلل کردم مامون فرمود که امام رضا علیه السّلام را حاضر کردند و گفت یا ابا الحسن دعبل را از قصیده مدارس آیات سؤال کردم نخواند آنجناب مرا گفت که ای دعبل بخوان آن ابیات را بموجب فرموده عمل نمودم مامون تحسین کرد و پنجاه هزار درم عطا داد و امام رضا علیه السّلام نیز نزدیک باین انعام فرمود من گفتم که یا سیدی میخواهم که مرا از جامهای خود چیزی ببخشی تا کفن من باشد پیرهنی که پوشیده بود و منشقه لطیفه بمن عنایت کرد و فرمود که اینها را نگاهدار که بآن از آفات محفوظ خواهی شد بعد از آن از خراسان بجانب عراق متوجه شدم در راه بعضی از کردان خود را بر قافله ما زدند و هرچه یافتند غارت کردند چنانکه مرا پیرهنی کهنه ماند و بس بر هیچ‌چیز انقدر تأسف نخوردم که بر آن پیراهن و منشقه شریفه و در آن سخن امام رضا علیه السّلام که بآن نگاهداشته خواهی شد از آفتها متفکر بودم ناگاه دیدم که یکی از کردان بر اسب من سوار شده جامه بارانی مرا پوشیده آمد و نزدیک من بایستاد بانتظار جمعیت اصحاب خود این بیت را خواندن گرفت که (مدارس آیات خلت من تلاوت) و بگریست با خود گفتم عجب است که دزدی از کردان لاف محبت اهل بیت میزند پس در طمع افتادم که شاید پیراهن و منشقه مذکوره بدست آید کرد را گفتم یا سیدی این قصیده را که گفته است گفت ترا باین چه کار گفتم در اینجا سری است که خواهم گفت گفت دعبل بن علی شاعر آل محمد صلی اللّه علیه و سلم گفتم ای سیدی و اللّه که دعبل منم و این قصیده را من گفته‌ام استبعاد بسیار نمود و اهل قافله را طلبید و پرسید که این کیست همه گواهی دادند که این دعبل است کرد هرچه از قافله گرفته بود همه را بازپس دادند و ما را بدرقه شده از محل خطر گذرانید پس من و قافله از برکت آن پیراهن و منشقه از آن بلیه نجات یافتیم طبرسی در اعلام الوری از ابن ابی الصلت الهروی روایت کرده است که گفت در وقتی که دعبل قصیده مدارس آیات را بر امام رضا علیه السّلام میخواند چون بدین بیت رسید که شعر
و قبر ببغداد لنفس زکیهتضمنها الرحمن فی الغرفات امام رضا علیه السّلام فرمود که ای دعبل باین موضع دو بیت دیگر الحاق کنم تا قصیده تو تمام شود گفتم بلی یا بن رسول اللّه پس امام علیه السّلام فرمود که شعر
و قبر بطوس یا لها من مصیبهالحت علی الاحشاء بالزفرات
الی الحشر حتی یبعث اللّه قایمایفرج عنا الهم و الکربات دعبل پرسید که آن قبر که خواهد بود یا بن رسول اللّه جواب داد که قبر من و زود باشد که طوس محل آمدوشد دوستان اهل‌بیت شود و هرکه مرا زیارت کند درین غربت
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۸۶
با من باشد در درجه من روز قیامت آمرزیده و از ابو الصلت روایت است که گفت از دعبل شنیدم که گفت چون این دو بیت را بر امام رضی اللّه عنه خواندم که شعر
خروج امام لا محاله خارج‌یقوم علی اسم اللّه و البرکات
یمیز فینا کل حق و باطل‌و یجزی علی النعماء و النقمات بگریست گریستنی سخت بعد از آن سر بالا کرده گفت (یا خزاعی نطق روح القدس علی لسانک بهذین البیتین) آیا میدانی که کیست این امام و کی بیرون خواهد آمد گفتم نمیدانم مگر آنکه شنیدم که امامی ظهور خواهد نمود از شما که زمین را از عدل پر کند پس گفت ای دعبل امام بعد از من محمد پسر من و پس از محمد پسر اوست علی و بعد از علی ولد اوست حسن (و بعد الحسن ابنه الحجه القائم المنتظر فی غیبه المطاع فی ظهوره لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطول اللّه ذلک الیوم حتی یخرج فیملاء الارض عدلا کما ملئت جورا) در کشف الغمه مذکور است که مردی از اهل خراسان امام رضا علیه التحیه و الغفران را گفت یا بن رسول اللّه دیدم رسول خدا را صلی اللّه علیه و سلم در خواب که گوئیا مرا میگوید که (کیف انتم اذا دفن فی ارضکم بضعتی و استحفظتم ودیعتی و غیب فی ثراکم لحمی) پس امام رضا رضی اللّه عنه او را گفت منم که مدفون خواهم شد در زمین شما و منم بضعه از پیغمبر شما و منم آن ودیعت و لحم پس آنکس که مرا زیارت کند در حالی که بداند آنچه واجب گردانیده است خدایتعالی از حق من و اطاعت من پس من و پدران من شفیعان او خواهیم بود و در روز قیامت و آنکس که باشیم ما شیعیان او نجات می‌یابد و اگرچه باشد برو مقدار گناه جن و انس (و لقد حدثنی ابی عن جدی عن ابیه ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال من زارنی فی منامه فقد زارنی فان الشیطان لا یتمثل فی صورتی و لا فی صوره احد من اوصیائی و لا فی صوره احد من شیعتهم ان الرؤیا الصادقه جزء من سبعین جزأ من النبوه) پوشیده نماند که امثال این مقال از آن امام خجسته‌مآل بسیار منقولست اما راقم حروف از اطناب و املال اندیشیده درین گفتار بر همین مقدار اختصار نمود و هو الغفور الودود
 
ذکر بیعت مأمون با امام رضا علیه السّلام و ایراد کیفیت وفات آنجناب و حکایاتی که مناسب است بدان باب‌
 
علماء افادت‌مآب و فضلاء فصاحت‌ایاب آورده‌اند که در آن اوان که مامون در ممالک عالم نافذ فرمان بود زمام ایالت ولایت عراق عرب را در قبضه اقتدار حسن بن سهل نهاد و خود در بلده مرو اقامت مینمود و در آن اوان در اطراف ممالک حجاز و یمن غبار فتنه و آشوب ارتفاع یافته بعضی از سادات اهل‌بیت بطمع خلافت رایت مخالفت افراشتند و چون مردم عراق بحکومت حسن بن سهل راضی نبودند جمعی کثیر بمبایعت و مطاوعت علویان پرداخته خلاف مامونرا سهل و آسان پنداشتند و این اخبار در مرو بسمع مامون رسیده با فضل بن سهل ذو الریاستین که مقرب‌ترین ارکان دولت او بود قرعه مشورت در میان انداخت که آیا استقامت امور ملک و ملت بکدام تدبیر تیسیر پذیرد و بنابر استصواب فضل
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۸۷
خاطر بر ان قرار داد که علی بن موسی الرضا را رضی اللّه عنه بولایت‌عهد خویش تعیین نماید تا سایر سادات بقدم اطاعت پیش آیند و دیگر در طلب خلافت سعی نفرمایند آنگاه خال خود رجاء بن ابی الضحاک را بهمراهی دیگری از مخصوصان بمدینه فرستاد تا بمبالغه تمام و احترام لاکلام آن امام عالیمقام را بمرو رسانیدند و بعد از آن بواسطه یکی از خواص با آنجناب گفت مکنون ضمیر من آنست که دست از سرانجام مهام فرمان‌فرمائی کوتاه کرده مسند خلافت را بوجود همایون تو مزین سازم امام رضا علیه السّلام برین سخن انکاری عظیم فرموده بقدم قبول پیش نیامد و قاصد عدم رضاء امام رضا را در تکفل آنمهم با مامون گفته خلیفه او را بازگردانید و گفت با او بگوی که اگر بالفعل در امر خلافت دخل نمیفرمائی باید که ولایت‌عهد مرا قبول نمائی که از تعهد این امر چاره نیست و آنجناب کرت دیگر از اجابت ملتمس مامون ابا فرموده چون مبالغه از حد اعتدال متجاوز گردید و کار بتخویف و تهدید انجامید امام رضا علیه السّلام سر رضا جنبانید و مأمون مبتهج و مسرور شده مجلسی در غایت عظمت ترتیب داده و ساده بزرگ نهاده آنجنابرا بر آن‌جا نشاند و اکابر و اشراف و امرای اطراف را بار داده فرمود تا با آن مهر سپهر امامت بیعت کردند و بروایت شیخ مفید اول کسی که شرط مبایعت بجای آورد عباس بن مأمون بود آنگاه از علویان و عباسیان و امرا و اعیان هرکس که حاضر بود بیعت نمود و خطبا و شعرا برخاسته در تعریف مأمون و توصیف امام ربع مسکون خطبه غرا و اشعار فصاحت انتما انشاء و انشاد کردند و بصلات کرامند محظوظ و بهره‌مند شدند و وجوه دنانیر و رؤس منابر باسم و لقب آنصاحب مناقب و مفاخر مزین و مشرف گشته صیت این بشارت بشرق و غرب عالم رسید و اعلام و اثواب اسود که شعار عباسیان بود برایات و البسه خضراء مبدل گردید بیت
آن کار که اقبال همیخواست روا شدو ان کام که ایام همیخواست برآمد در شواهد النبوه مسطور است که چون امام رضا علیه السّلام ولایت‌عهد مأمون را قبول فرمود در آن باب فصلی نوشت و در آخر آن صحیفه ثبت کرد که (الجفر و الجامعه یدلان علی ضد ذلک و ما ادری ما یفعل بی و لا بکم ان الحکم الا للّه یقص الحق و هو خیر الفاصلین لکنی امتثلت امر امیر المؤمنین و اثرت رضاه و اللّه یعصمنی و ایاه) در مؤلفات ارباب اخبار مرقوم اقلام بلاغت آثار گشته که چون خبر ولایت‌عهد امام ابو الحسن علی بن موسی الرضا علیه السّلام در اقطار بلدان و امصار اشتهار یافت صغار و کبار بقدم مبایعت و متابعت پیش آمدند و اظهار استبشار نمودند مگر جمعی از عباسیان و غلات شیعه ایشان که بر بغداد استیلا داشتند و آنجماعت از کمال شقاوت سعادت بیعت امام علیه السّلام را درنیافتند و بر مامون لعنت کرده گفتند که او از صلب هارون الرشید نیست چه اگر فرزند هارون بودی خلافت را ازین خاندان بیرون نبردی و با عم مامون ابراهیم بن مهدی بیعت کرده او را بر مسند ایالت نشاندند و از این واقعه شمه مسموع مامون گشته از فضل بن سهل حقیقت حال را استفسار نموده فضل عرض کرد که مردم ابراهیم را بر تخت امارت نشانده‌اند نه بر سریر خلافت و در آن ایام چند کرت میان ابراهیم
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۸۸
بن مهدی و برادر فضل حسن بن سهل که والی عراق بود محاربات روی نموده پریشانی تمام باحوال بلاد و عباد راه یافت و آن اخبار متعاقب و متواتر بخراسان میرسید اما فضل بنابر مصلحت برادر خود در کتمان آن پوشیده با مامون نمیگفت در آن اثنا روزی علی بن موسی الرضا علیه السّلام با مامون خلوت کرده آنچه از بدایت امارت حسن بن سهل تا آن غایت دست داده بود بتفصیل با مامون گفت و فرمود که فضل جهت رعایت جانب حسن این اخبار را از تو پنهان داشته و فی الحقیقه خیانت کرده مصراع سخن اینست که من میگویم آنگاه مامون متوجه بغداد شده چون بسرخس رسید بر سبیل خفیه چهار کس را فرمود تا فضل بن سهل را در حمام بقتل رسانیدند و بر پلاس تعزیت نشسته آنجماعت را قصاص کرد و او از آنجا طبل رحیل کوفته بعد از وصول بطوس امام رضا علیه السّلام را زهر داد تا روی بفردوس اعلی نهاد و سبب صدور این حرکت شنیع از مامون بروایت بعضی از مورخان قصه خلافت ابراهیم بن مهدی و مخالفت عباسیان بود و بقول طایفه موجب تغییر مزاج مامون نسبت بامام ربع مسکون آن شد که آنجناب پیوسته بمقتضای (قل الحق و انکان مرا) در نصیحت مامون مراسم مبالغه بجای میآورد و اصلا در گفتن سخن حق مداهنه نمیکرد و از آنجهت غبار ملال بر حاشیه ضمیر مامون می‌نشست و بعد از تراکم آن غبار مامون خاک ادبار بر فرق خود پاشیده مرتکب آن امر قبیح گردید و از عقوبت روز جزا و خصومت خاتم الانبیا نیندیشید و فرقه از اهل خبر گفته‌اند که علی بن موسی الرضا رضی اللّه عنه باجل طبیعی متوجه روضه رضوان گردید زیرا که ارادت مأمون نسبت بدانجناب نصاب کمال داشت و محال مینماید که با وجود وفور محبتی که او را بخاندان نبوت و ولایت بود بدان کار اقدام نموده باشد و لهذا صاحب کشف الغمه مرقوم قلم خجسته شیم گردانیده که (بلغنی من اوثق به ان السید رضی الدین علی بن طاوس رحمه اللّه کان لا یوافق علی ان المامون سقی علیا علیه السّلام و لا یعتقده و کان رحمه اللّه کثیر المطالعه و النقیب و التفتیش علی مثل ذلک) در بعضی از کتب مسطور استکه در آن اوان که مأمون قصد امام رضا علیه السّلام داشت روزی بحسب اتفاق با یکدیگر طعام خوردند و امام بیمار شده مأمون نیز اظهار مرض نمود و عبد اللّه بن بشیر را فرمود که دست از ناخن چیدن بازدار تا دراز شود عبد اللّه گوید که چون اظفار من طولی پیدا کرد مأمون چیزی مانند تمرهندی بمن داد و گفت این را بهر دو دست خود خمیر کن و بمال من بموجب فرموده عمل نمودم مامون مرا بتوقف در همان مکان مامور گردانید و خود پیش امام رضا علیه السّلام رفته از حالش پرسید جواب داد که امید وارم که بهتر شوم مامون گفت الحمد للّه که امروز بهترم و اکنون کسی پیش تو خواهد آمد که بمعالجه قیام نماید امام گفت من بآمدن کسی احتیاج ندارم مأمون در خشم شده گفت امروز آب انار باید آشامید آنگاه مرا طلبیده گفت چند انار آوردم گفت دانهای این انار را بهر دو دست بیفشار چنان کردم آنگاه مامون بدست خویش آن آب انار را بامام علیه السّلام داد تا بیاشامید و بعد از دو روز وفات یافت و از ابو الصلت هروی منقولستکه گفت روزی
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۸۹
در خدمت امام رضا رضی اللّه عنه ایستاده بودم با من گفت که بمقبره هارون الرشید رو و از چهار جانب آنخاک بیار چون چنان کردم خاک را ستانده ببوئید و بینداخت و فرمود که زود باشد که درینموضع برای من قبر حفر کنند و سنگی ظاهر شود که اگر کلنگی که در خراسان است بیارند آنرا قلع نتوانند کرد بازگفت برو و از فلان موضع خاک بیار و پس از آنکه آوردم فرمود که جهه من در این موضع قبر خواهند کند باید که بگوئی که هفت درجه فروبرند و میان قبر را شق کنند و اگر مانع شوند بگوی که تا لحد کنند و باید که لحد دو زراع و شبری باشد که آنرا واسع ذو الرحمه وسیع گرداند آنقدر که خواهد و بدانکه در زمان حفر قبر از جانب سر من رطوبتی ظاهر خواهد شد بکلامی که ترا تعلیم میکنم تکلم کن که آب زیاده شود و لحد پر گردد و در آن آب ماهیان کوچک بینی این نان را که بتو میدهم ریزه‌ریزه کن و در آن آب انداز تا ماهیان بخورند آنگاه ماهی بزرک پیدا شود و آن ماهیان خرد را برچیند چنانچه هیچ‌یک از آنها نماند پس ماهی بزرک نیز غایب گردد و چون آنرا نه‌بینی بکلامیکه ترا تعلیم کردم تکلم کن که تمامی آب انعدام یابد و آنچه گفتم نکنی مگر بحضور مأمون و سخن بدینجا رسانده باز امام فرمود که یا ابا الصلت فردا پیش این جانی خواهم رفت اگر از مجلس او بیرون آیم و چیزی بر سر خود نپوشیده باشم با من سخن‌گوی که با تو سخن خواهم کرد و اگر چیزی بر سر خود انداخته باشم با من تکلم مکن ابو الصلت گوید که روز دیگر علی بن موسی الرضا رضوان اللّه علیهما بعد از ادای فریضه بامداد جامه پوشیده منتظر بنشست تا غلامی از پیش مامون بطلب او آمد و امام متوجه شده من از عقب روان گشتم و آنجناب بمجلس مامون درآمد در وقتی که در پیش او طبقهای میوه نهاده بودند و در دست خویش خوشه انگور داشت و چون مامون امام را دید برجست و شرط معانقه بجا آورده میان هردو چشمشرا ببوسید و آنخوشه عنب را بدست امام عجم و عرب داده گفت یا بن رسول اللّه از این خوبتر انگور دیده امام علیه السّلام فرمود که انگور نیکو در بهشت باشد پس مامون گفت ازین انگور تناول فرمای امام رضا علیه التحیه و الثنا ابا نموده گفت مرا از خوردن انگور معاف دار و مامون مبالغه کرده گفت مگر ما را متهم میداری آنخوشه را ستانیده و چند دانه انگور خورده باز بدست امام رضا علیه التحیه و الثنا داد و آنجناب دو سه دانه انگور خورده باقی را بینداخت و برخواست مامون پرسید که بکجا میروی جواب گفت بآنجا که فرستادی و چیزی بر سر مبارک پوشیده بیرون شتافت و من با وی سخن نگفتم تا بمنزل مقدس خود رسید و فرمود که در سرا را بستند و بر فراش خویش تکیه کرد و من در میان سرا محزون و غمناک بایستادم ناگاه جوانی دیدم که در سرا پیدا شد خوب‌روی و مشکبوی بغایت شبیه برضا رضی اللّه عنه بتعجیل او را استقبال نموده گفتم از کجا درآمدی که در بسته بود گفت آنکس مرا در اینجا آورد که از مدینه در یکساعت باینجا رسانید باز پرسیدم که تو کیستی جوابداد که من حجه اللّه محمد بن علی‌ام آنگاه پیش پدر درآمد و من نیز باشارت او موافقت نمودم
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۹۰
و چون امام علیه السّلام قره العین خود را دید برخاست و معانقه کرده او را بسینه خویش منضم ساخت و میان هردو چشمشرا ببوسید و ثمره شجره نبوت را در فراش خویش کشیده آن در درج فتوت روی بر دیده پدر نهاد و با وی در سر سخنها گفت که من ندانستم آنگاه بر دو لب مبارک امام رضا علیه السّلام کفی دیدم سفیدتر از برف که محمد بن علی علیهما السّلام آنرا می‌لیسید و دران اثنا پسر عالیقدر دست در میان جامه و سینه پدر منشرح الصدر بر ده چیزی مانند عصفور بیرون آورد و فروبرد و امام رضا علیه التحیه و الثنا بجوار مغفرت ملک علام پیوست و امام محمد گفت که ای ابو الصلت از خزانه آب و تخته بیار گفتم در خزانه نه آب است و نه تخته باز فرمود که هرچه ترا میگویم چنان کن و من بخزانه رفته آب و تخته یافته بحضورش بردم و مستعد آن شدم که در غسل مطهر امام رضا علیه السّلام ولد ارشدش را مدد نمایم فرمود که یا ابا الصلت با من دیگری هست که امداد مینماید و چون امام محمد تقی از غسل علی الرضا رضی اللّه عنه فارع گشت فرمود که در خزانه جامه‌دانی هستکه در آن کفن و حنوطست بیرون آر و من بخزانه رفتم آنجا جامه‌دانی دیدم که هرگز ندیده بودم آنرا پیش تقی رضی اللّه عنه بردم تا پدر خود را تکفین کرده نماز گذارد و بعد از آن گفت تابوتی حاضر ساز گفتم نجار را بگویم تا مرتب سازد گفت در خزانه رو رفتم تابوتی یافتم که هرگز ندیده بودم و چون پیش امام محمد علیه السّلام آوردم رضا رضی اللّه عنه را در تابوت نهاده دو رکعت نماز آغاز کرد و هنوز سلام باز نداده بود که تابوت در جنبش آمده میل علو نمود و در سقف خانه شکافی افتاده تابوت از آنجا بیرون رفت گفتم یا بن رسول اللّه مامون همین لحظه بیاید و امام رضا علیه السّلام را طلب دارد ما در جواب چه گوئیم و چه کنیم فرمود که خاموش باش که تابوت زود باز خواهد گشت آنگاه گفت ای ابو الصلت هیچ پیغمبری نیستکه در مشرق مرده باشد و وصی او در مغرب بمیرد مگر که باری سبحانه و تعالی میان اجساد و ارواح ایشان جمع کند و پیش از تمام شدن این سخن باز سقف خانه شق گشته تابوت فرود آمده محمد بن الرضا رضی اللّه عنه برخاسته پدر خود را از آنجا بیرون آورد و بر فراش خوابانید چنانچه گوئی بغسل و تکفین او نپرداخته‌اند بعد از آن مرا گفت که برخیز و در باز کن چون بموجب فرموده عمل نمودم مامون و خدام او را بر در سرا ایستاده دیدم محزون و گریان و جامه‌دران و مامون میگفت (یا سیداه فجعت بک) بعد از آن بتجهیز و تکفین امام هدایت‌قرین قیام نمودند و در جانب قبله هارون بحفر مرقد منور مشغولی کرده من در آن موضع حاضر شده مأمونرا بر وصیت امام اطلاع دادم گفت هرچه رضا رضی اللّه عنه فرمود بجای آر و چون قبر را بکندند آنچه بر زبان همایون آنجناب جریان یافته بود از ظهور آب و ماهیان و غیر آن بوقوع انجامید و مامون آن امور غریبه را معاینه دیده گفت ابو الحسن چنانچه در زمان حیات عجایب و غرایب بما می‌نمود بعد از وفات نیز ظاهر میسازد و یکی از نزدیکان مامون با وی گفت که هیچ میدانی که اینها بر چه‌چیز دلالت میکند گفت نمیدانم بیان کن گفت وقوع این صورت اشارت بآنستکه ملک و دولت
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۹۱
شما ای بنی العباس با وجود کثرت شما مانند این ماهیانست که چون وقت آجال شما دررسد ایزد تعالی مردیرا از ما بر شما مسلط گرداند که تا همه را بسرحد عدم رساند مامون گفت صدقت ابو الصلت گوید که چون مامون از مراسم تعزیت امام رضا علیه السّلام و التحیه باز پرداخت گفت یا ابا الصلت آن کلام که امام رضا علیه السّلام ترا تعلیم کرده بود با من بگوی بزبان راستی قسم یاد کردم که آن سخن همان زمان از صحیفه خاطرم محو شد و مامون در غضب رفته بحبس من فرمان داد و من مدت یکسال در محبس مانده روزی از غایت دلتنگی گفتم خدایا بحق محمد و آل محمد که مرا ازین شدت فرجی روزی کن هنوز این دعا باتمام نپیوسته بود که محمد بن علی بن موسی الرضا علیهم السلام را دیدم که درآمد و گفت دلتنگ شدی یا ابا الصلت گفتم آری و اللّه فرمود که برخیز و بیرون رو و بر قیودی که داشتم دست زد تا بگشاد و دست مرا گرفته از زندان بیرون برد و حارسان مرا میدیدند اما نتوانستند که با من سخن گویند و تقی رضی اللّه عنه فرمود برو و در ضمان خدایتعالی و ودیعت او که دیگر تو بمأمون نرسی و او بتو نرسد ابو الصلت در زمان نقل این حکایت گفت که تا این زمانکه دیگر میان من و مأمون ملاقات بوقوع نه‌پیوسته پوشیده نماند که کرامات و خوارق عادات امام رضا علیه السّلام بسیار است و برکات مشهد منور و فیوضات مرقد معطر آن جناب بیشمار و تفصیل آن امور مقدور خامه شکسته‌زبان نبوده لاجرم در طریق اختصار سلوک نمود
 
ذکر اولاد امجاد امام ابو الحسن علی بن موسی الرضا سلام اللّه تعالی علیهما
 
بقول اکثر ارباب خبر آن امام عالی‌گهر پنج پسر داشته و یک دختر و اسامی ایشان اینست محمد تقی حسن جعفر ابراهیم حسین عایشه و بعضی از مورخان چنان عقیده دارند که امام هشتم را غیر از محمد تقی علیه السّلام ولدی نبوده و بزعم حمد اللّه مستوفی از جمله اولاد امجاد آنجناب حسین رضی اللّه عنه در قزوین مدفونست‌
 
ذکر امام نهم محمد بن علی الرضا علیهما تحف التحایا
 
باتفاق اکثر فضلاء ولادت شریف امام نهم در هفدهم ماه مبارک رمضان سنه خمس و تسعین و مائه در مدینه مکرمه اتفاق افتاد و بعضی در دهم رجب سنه مذکوره گفته‌اند و مادر نیک‌اختر آن امام عالی‌نژاد ام ولد بود مسماه بخیزران و قیل ریحانه و قیل سبیکه و قیل سکینه مریسیه و امام نهم در کنیت و نام با امام محمد الباقر موافق بود بنابرآن آنجنابرا ابو جعفر ثانی گویند و لقبش تقی و جواد و قانع است و مرتضی و منتجب نیز گفته‌اند و ابو جعفر ثانی در زمان وفات پدر پسندیده صفات خود بروایت هفت‌ساله و چندماهه بود و در ذی الحجه عشرین و مأتین در بغداد بفردوس برین خرامید و در مقبره بنی هاشم نزدیک
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۹۲
بمرقد منور جد خود ابو الحسن موسی الکاظم رضی اللّه عنه مدفون شد و بعضی از علمای شیعه و اهل سنت بر آن رفته‌اند که معتصم خلیفه آن امام عالیمقام را زهر داد و طایفه گفته‌اند که بسبب وصول اجل طبیعی روی بجنت اعلی نهاد اوقات حیاتش بیست و پنج سالست و زمان امامتش هفده سال و العلم عند اللّه الکبیر المتعال‌
 
گفتار در بیان بعضی از فضایل آن امام خجسته شمایل‌
 
در اوایل ایام صبی و مبادی اوان نشوونما شمایم امامت و سروری از صادرات افعال آن غنچه گلبن نبوت در دمیدن بود و نسایم کرامت و دین‌پروری از واردات احوال آن نهال گلشن فتوت در وزیدن رخسار فایض الانوارش سپهر علم و دانش را آفتابی بود از افق دودمان مصطفوی طالع گردیده و قامت موفور الاستقامتش گلزار مجد و معالی را شجره بود بر جویبار خاندان مرتضوی بالا کشیده دلایل امامتش بموجب نص آباء نامدارش در غایت ظهور و امارات جلالتش در کتب متقدمین و متاخرین باقلام اهتمام مسطور مثنوی
امام تقی نقی جوادفطانت‌نهاد کرامت‌نژاد
ز صلب شریف علی الرضا ز اولاد دین‌پرور مرتضی‌گل سوری بوستان رسول
نهال ثمربخش باغ بتول‌بفضل کرم آنچنان شهره گشت
که صیتش ز اوج فلک درگذشت‌ز حد بود بیرون کرامات او
ز حصر است افزون مقامات او
در کشف الغمه مذکور است که ابو جعفر ثانی محمد التقی رضی اللّه عنه بعد از فوت پدر در سن یازده سالگی روزی در یکی از کوچهای بغداد با جمعی از اطفال ایستاده بود ناگاه مأمون که قصد شکار داشت بدانجا رسید و کودکان از سر راه بیکطرف گریخته جواد بر جای خود توقف فرمود و مأمون آنجنابرا دیده پرسید که ای کودک تو چرا با کودکان دیگر از سر راه نرفتی جوابداد که ای امیر المؤمنین راه تنک نیست که برفتن خود آن را بر تو گشاده گردانم و نیز جریمه ندارم که از آن وهم بگریزم و ظن من بتو آنست که بی‌جریمه آزار بکسی نرسانی مأمون را سیرت و صورت و تکلم و فصاحت آن شکوفه گلشن رسالت مقبول افتاده سئوال کرد که نام تو چیست جوابداد که محمد گفت پسر کیستی فرمود که ولد علی بن موسی الرضا رضی اللّه عنه مأمون بر رضا ترحم و ترضی نموده درگذشت و چون از دیواربست شهر بیرون رفت بازی را بنذر جواد رضی اللّه عنه بر طایری انداخت و آن باز مدتی مدید از نظر غایب شده چون بازآمد در منقار وی ماهی خورد که رمقی از حیات باقی داشت بود و مأمون از مشاهده آن حال بغایت متعجب گشته آن ماهی را بدست گرفته مراجعت نمود و بآن کوچه رسید بار دیگر اطفال از سر راه دور شدند و امام جواد علیه السّلام بدستور اول بجای خود ایستاده مأمون گفت ای محمد چه‌چیز است در دست من فرمود که (ان اللّه تعالی خلق بمشیته فی بحر قدرته سمکا صغارا تصیدها بزاه الملوک فیختبرون بها سلاله اهل النبوه) چون مأمون این سخن بشنید تعجب بسیار نمود و در وی نگریسته گفت انت ابن الرضا
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۹۳
حق و احسانی که نسبت بامام جواد علیه السّلام میکرد مضاعف ساخت از ارشاد شیخ مفید منقولست که امام محمد تقی هنوز در صغر سن بود که در علم و کمال بمرتبه ترقی نمود که در آن زمان با او هیچکس برابری نمی‌توانست کرد لاجرم مأمون شیفته آن گل نوشکفته گشته خاطر بر آن قرار داد که دختر خود ام الفضل را بجباله نکاح آنجناب درآورد و نزد عباسیان این قضیه بوضوح پیوسته نایره حقد و حسد در بواطن ایشان اشتعال یافت و ترسیدند که مبادا مأمون ولایت‌عهد خود را بجواد رضی اللّه عنه دهد و ملک از بنی عباس انتقال نماید بنابرآن نزد مأمون رفته ما فی الضمیر خویش را با وی در میان نهادند و گفتند وصلت تو با آل ابیطالب موجب زوال مملکتست و خلاف رای خلفای صاحب فطنت و تو میدانی که میان عباسیان و علویان عداوت و دشمنی در چه مرتبه است مأمون جوابداد که آنچه میان شما و اولاد امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه کدورت و نزاع واقع شده از جانب شما بوده نه از طرف ایشان و اگر انصاف در میان آید آل مرتضوی بتکفل امر امامت از ما سزاوار ترند و تمهید بساط عداوت که از خلفاء سابق نسبت بدیشان وقوع یافته موجب قطع صله رحمست و پناه میگیرم من بخداوند عز و جل ازین کار و ابو جعفر محمد بن علی با وجود خوردسالی در علم و فضیلت بر جمیع فضلاء عالم فایق است لاجرم خاطر بر آن قرار داده‌ام که دختر خود را با وی در سلک ازدواج کشم عباسیان گفتند که تو غلط کرده‌ای او کودکیست که هنوز از فقه و معرفت چیزی نیاموخته اگر البته او را داماد خواهی ساخت چندگاهی صبر کن تا تحصیل نماید آنگاه بمقتضای صواب‌دید خود عمل فرمای مامون گفت من بحال این جوان داناترم از شما بدرستی که او از اهل‌بیتست که علم ایشان بتأیید الهی و الهام جناب جلال پادشاهیست و اگر میخواهید که اینمعنی بر شما ظاهر شود او را در حضور شما امتحان نمایم عباسیانرا این سخن معقول افتاده گفتند مجلسی ترتیب کن تا ما یکی از فقها را بیاوریم که از محمد بن علی مسئله‌ای از علم شریعت سئوال نماید اگر برطبق صواب جواب گوید و دانش او ظاهر شود با وی وصلت نمای و الا ازین کار اجتناب فرمای و مهم بر این سخن قرار یافته آنجماعت نزد یحیی بن اکثم که قاضی زمان و فقیه دوران بود رفتند و او را بر معارضه جواد رضی اللّه عنه تحریض نموده قبول کردند که آن اگر خلاصه خاندان علم و کرم را ملزم سازد از نفایس اموال آنچه خواهد بدو دهند و مامون مجلسی عظیم آراسته امام محمد تقی علیه السّلام را بر مسند پهلوی خود بنشاند و هریک از علما و فضلا را در موضعی مناسب رخصت جلوس ارزانی داشت بعد از آن باشارت مامون و اجازت امام ربع مسکون یحیی بن اکثم از آن جناب پرسید که چیست حکم محرمی که بقتل صید اقدام نموده باشد (فقال له ابو جعفر رضی اللّه عنه قتله فی حل او فی حرم عالما کان المحرم او جاهلا قتله عمدا ام خطأ حرا کان المحرم ام عبدا صغیرا کان ام کبیرا مبتدیا بالقتل ام معیدا من ذوات الطیر کان الصید او من غیرها من صغار الصید کان او من کبارها مصرا علی ما فعل او نادما لیلا کان قتله الصید او نهارا) از شنیدن این کلام فطنت التسام یحیی بن اکثم ابکم شده از غایت
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۹۴
حیرت ندانست که چه جواب گوید و عجز او بر اهل مجلس ظاهر گشت نقلست که بعد از وقوع عقد و تفرق خلق مامون حقیقت آن مسئله از امام محمد تقی علیه السّلام سؤال کرد امام جواب داد که چون محرم صیدی بکشد در حل از مرغان بزرک پر گوسفندی کفارت باشد و اگر در حرم آن کار کند جزاء او قیمت دهد و اگر گوری شکار کند برو گاوی لازم آید و اگر صیدش شترمرغی باشد جزاء او شتری واجب شود و اگر آهو بود گوسفندی دهد در حل و در حرم جزاء او قیمت دهد و اگر احرام محرم بحج باشد کفارت را بمنا کشد و جزاء صید بر جاهل و عالم یکسان باشد و اگر محرم در صید مقید بود با وجود وجوب جزاء آثم باشد و اگر مخطی بود گناه‌کار نشود و اگر کشنده صید آزاد باشد جزاء بر نفس او بود و اگر بنده باشد جزا بر مالکش باشد و اگر محرم خوردسال باشد برو کفارت نباشد و اگر بالغ بود کفارت دهد و از محرم نادم عقاب آخرت ساقط گردد و مصر را عذاب آخرت باشد و مبتدیرا کفارت لازم آید و معید را خدایتعالی انتقام کشد مامون گفت (احسنت یا ابا جعفر احسنک اللّه جزاک الحمد للّه علی هذه النعمه و التوفیق لی فی الرای) آنگاه در اقربای خود نگریسته گفت (اعرفتم الآن ما کنتم تنکرونه) و جواد علیه السّلام را گفت که (اخطب جعلت فداک لنفسک فقد رضیک لنفسی و انا نزوجک ام الفضل ابنتی) و ابو جعفر رضی اللّه عنه بزبان فصاحت بیان گذرانید که (الحمد للّه اقرارا بنعمته و لا اله الا اللّه اخلاصا بوحدانیه و صلی اللّه علی محمد سید بریته و الاصفیاء من عترته اما بعد فقد کان من فضل اللّه علی الانام ان اغناهم بالحلال عن الحرام فقال سبحانه و انکحوا الایامی منکم و الصالحین من عبادکم و امائکم ان یکونوا فقراء یغنهم اللّه من فضله و اللّه واسع علیم ثم ان محمد بن موسی یخطب ام الفضل بنت عبد اللّه المأمون و قد بذل لها من الصداق مهر جدته فاطمه بنت محمد علیهما السلام و هو خمسمائه درهم جیاد فهل زوجته یا امیر المؤمنین بها علی هذا لصداق المذکور) پس مأمون گفت که آری بدرستی که من بزنی بتو دادم ای ابو جعفر دختر خود ام الفضل را بر صداق مذکور فهل قبلت النکاح امام گفت که قد قبلت ذلک و رضیت به پس مامون خواص و عوام را علی قدر مراتبهم بجوایز و صلات کرامند نوازش فرمود و نسبت بابو جعفر مادام الحیوه در مقام محبت و رعایت بود و بعد از چندگاه ازین تزویج یراق آنجناب نموده رخصت توجه بجانب مدینه ارزانی داشت و امام انام با اهل‌بیت و خدام متوجه وطن گشته چون بکوفه رسید نزدیک نماز شام در مسجدی که در صحن آن درخت سدره بود نزول فرمود و ظرفی آب طلبیده در پای آن درخت وضو ساخت و نماز شام بگذارد و قصد کرد که از مسجد بیرون رود چون نزدیک بآن درخت رسید دید که میوه تازه بار آورده مردمی که همراه بودند آن اثمار را بتبرکی باز کرده بخوردند و حال آنکه آن درخت غایت میوه بار نیاورده بود نقلست که ام الفضل از مدینه به پدر نوشت که جواد بر سر من سریه گرفته و زن خواسته مأمون در جواب قلمی کرد که ترا بدان جهه باو نداده‌ام که حلال خدایرا بر وی حرام گردانم
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۹۵
زینهار که دیگر مثل این مکتوبات بمن ارسال ننمائی و امام محمد تقی علیه السّلام در مدینه بفراغت عبادت میفرمود تا در اوایل سنه عشرین و ماتین که معتصم خلیفه آنجنابرا ببغداد طلب نمود و در اواخر همان سال برگزیده ایزد متعال از دار ملال بریاض رضوان انتقال فرمود و دو پسر و دو دختر یادگار گذاشت علی النقی الامام و موسی و فاطمه و امامه علیه و علیهم صحایف السلام و التحیه
 
ذکر امام دهم علی بن محمد بن علی الرضا علی نبینا و علیهم من التسلیمات انماها
 
تولد امام دهم بروایت اکثر اهل خبر در اواسط ماه رجب در سنه اربع عشر و ماتین بمدینه اتفاق افتاد و قیل سنه اثنی و عشر و مأتین مادر نیک‌اخترش ام ولد بود مسماه بسمانه (و یقال ان امه ام الفضل بنت المأمون) و آنجناب در اسم و کنیت با علی المرتضی و علی الرضا علیهما السلام موافق بود و بناء علی هذا او را ابو الحسن ثالث گویند و القاب شریفش نقی است و هادی و عسکری و ناصح و متوکل و فتاح و مرتضی و در اعلام الوری مسطور است که عالم و فقیه و امین و طیب نیز از جمله القاب آن جناب است و امام ابو الحسن علی الهادی در وقت وفات پدر بزرگوار خود شش‌ساله بود و متوکل خلیفه در زمان ایالت خویش یحیی ابن هرثمه بن اعین را بمدینه فرستاد تا آنجنابرا بسر من رای که حالا بسامره اشتهار یافته آورد و هادی بعد از آنکه مدت ده سال و چند ماه آنجا مقیم بود در ماه جمادی الآخر یا رجب سنه اربع و خمسین و ماتین بر؟؟؟ قدس انتقال فرمود و در سرائی که بسامره داشت مدفون شد و بروایت علماء شیعه معتز خلیفه آنجنابرا زهر داد و اهل سنت گویند که فوتش بمقتضای اجل طبیعی اتفاق افتاد مدت عمر عزیزش بروایت اصح چهل سال و اوقات امامتش سی و سه سال و چند ماه و العلم عند اللّه‌
 
گفتار در بیان مجملی از مفاخر و مآثر امام همام مؤید ابو الحسن علی بن محمد خصهما اللّه تعالی باللطف السرمد
 
سیر حمیده و شیم پسندیده و محاسن اطوار و مکارم آثار آن امام عالیمقدار بسیار است و شرف ذات و محامد صفات و علو مراتب و سمو مناقب آنقدوه صغار و کبار زیاده از حد انحصار انوار باطن خجسته میامنش منور محراب عبادت بود و آثار محاسن فضایلش مرتب اسباب سعادت اختصاص وجود فایض الجودش بسریر امامت معین و اشتغال ضمیر فیض‌پذیرش باستکمال فنون فضیلت مبین نظم
امام علی‌نام هادی‌لقب‌که ظاهر ازو گشت فضل و ادب
ازو نور ایمان فروزنده بودباو سنت مصطفی زنده بود
فرومرده بدعت بایام اونبودی بجز مکرمت کام او
سپهر شرف را رخش آفتاب‌دلش واقف سرام الکتاب
بتاج امامت سرش سرفرازفتاده بپایش ملک از نیاز بثبوت پیوسته که
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۹۶
در زمان متوکل عباسی والی مدینه عبد اللّه بن محمد بنابر مباینتی که میان اصحاب سعادت و ارباب شقاوت می‌باشد قاصد ایذاء امام ابو الحسن علی النقی شده آغاز سعایت کرده عریضه مشتمل بر غیبت و شکایت آنسرور اهل هدایت ببغداد فرستاد بنابرآن متوکل یحیی بن هرثمه بن اعبن را بمدینه ارسال داشت تا آن امام عالیمقام را بسرمن رای رساند و ابو الحسن رضی اللّه عنه مصحوب یحیی بسرمن رای رفته آنجناب را در خان الصعالیک که موضعی ناخوش بود فرود آوردند و صالح بن سعید که بسعادت محبت اهل‌بیت مستعد بود در خان الصعالیک بر امام علی النقی درآمد و گفت یا بن رسول اللّه جعلت فداک این جماعت در همه امور اخفاء قدر و اطفاء نور تو میخواهند لاجرم ترا درین منزل موحش فرود آورده‌اند فرمود که ای ابن سعید تو هنوز درینمقامی پس بدست مبارک خود اشارت کرد و باغهای خرم و جویهای آب روان و قصور (فیهن خیرات حسان و ولدان کانهم لؤلؤ مکنون) ظاهر گشت صالح گوید که از مشاهده آن حال حیرت بر من غلبه کرده امام فرمود که ای ابن سعید ما هرجا که هستیم این منزل با ماست و ما در خان الصعالیک نیستیم حکایت در کشف الغمه مسطور است که جمعی از اهل اصفهان که ابو العباس احمد بن النصر از جمله ایشانست روایت کرده‌اند که شخصی از متوطنان بلده مذکور که عبد الرحمن نام داشت و شیعی‌مذهب بود ازو پرسیدند که سبب چیستکه تو بامامت علی الهادی اعتقاد کرده و نسبت بدیگری از سادات این عقیده نداری جواب داد که من ازو چیزی مشاهده نمودم که دلالت بر امامتش میکرد گفتند چه‌چیز دیده ازو گفت من مردی فقیر بودم اما بصفت جرات و طلاقت لسان اتصاف داشتم و در یکی از سنوات مردم اصفهان مرا با جمعی جهت دادخواهی بدرگاه متوکل خلیفه فرستادند و روزی بر در دار الخلافه ایستاده بودم که ناگاه حکم شد که علی بن محمد را حاضر سازند پس من از بعضی نزدیکان پرسیدم که کیست این شخص که خلیفه باحضار او فرمان فرموده گفتند مردیست علوی که رفضه او را امام می‌پندارند و بر زبان آوردند که ظاهرا متوکل او را بقتل خواهد رسانید من با خود گفتم ازینجا بهیچ طرف نمیروم تا به‌بینم که این شخص چگونه مردیست ناگاه جناب امامت‌پناه بر اسبی سوار پیدا شد و خلایق بر یمین و یسار طریق ایستاده در وی مینگریستند و چون چشم من بر وی افتاد محبتش را در دل جای داده در نفس خود دعا کردم که ایزد تعالی شر متوکل را ازو مندفع سازد و هادی رضی اللّه عنه پس از آنکه نزدیک رسید بجانب من اقبال فرموده گفت (استجاب اللّه دعاک و طول عمرک و کثر مالک و ولدک) و بعد از ظهور این سخن از امام لرزه بر اندام من افتاد چنانچه بعضی از حضار بر تغیر حال من وقوف یافته پرسیدند که ترا چه میشود گفتم خیر است و چون باصفهان بازگشتم واهب بی‌منت ابواب رزق بر من گشاده کثرت مال من بمرتبه رسید که آنچه در خانه دارم قیمت آن هزارهزار درم است سوای اسباب و املاک و جهاتی که در خارج سرای من است و خدای تعالی ده فرزند دل‌بند بمن ارزانی داشت و حالا هفتاد و چند سال از عمر من گذشته است (و انا اقول بامامه هذا الذی اعلم ما فی
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۹۷
قلبی و استجاب اللّه دعائه لی) حکایت از ابو العباس فضل بن احمد بن اسرائیل الکاتب منقولست که گفت در آن اوان که پدرم کاتب منتصر عباسی بود روزی با وی بمجلس منتصر درآمدم دیدم که متوکل بر سریر پسر نشسته و زبان بملامت منتصر گشاده پس پدرم بایستاد و من نیز در عقب او ایستادم مدتی مدید و حال آنکه متوکل پیوسته پدرم را در مجالس خود بجلوس امر میکرد اما در آن روز بجهت خشمیکه بر او استیلا یافته بود او را نگفت که بنشین و من می‌دیدم که ساعه بساعه رنک او متغیر می‌شد و فتح بن خاقان را میگفت این آنکس است که تو میگوئی و فتح در تسکین او کوشیده میگفت این سخن دروغ استکه با شما گفته‌اند عاقبت اشتعال نایره غضب متوکل سمت ازدیاد گرفته گفت که و اللّه میکشم این مرائی زندیق را و او آنکسی است که بدروغ دعوی امامت می‌نماید و در دولت من طعن میکند بعد از آن چهار کس از اجلاف اتراک طلبیده هریک را شمشیری داد و گفت هرگاه علی بن محمد بر من درآید او را بکشید و گفت و اللّه که او را خواهم سوخت بعد از قتل و چون ابو الحسن رضی اللّه عنه بدان مجلس درآمد لبهای مبارکش می‌جنبید و آثار کرب و جزع در بشره همایونش مرئی نمیگردید و پس از آنکه متوکل امام را دید برجست و از سریر بپایان آمده بتقبیل دست و میان دو چشمش قیام نمود و گفت (یا سیدی یا بن رسول اللّه یا خیر خلق اللّه یا ابن عمی یا مولائی یا ابا الحسن) و هادی گفت (اعیذک یا امیر المؤمنین باللّه) پس متوکل از آن جناب پرسید که بچه سبب درین وقت تشریف آورده جواب داد که قاصد تو مرا طلب کرد متوکل گفت دروغ گفته است این فاعله بازگردای سید من آنگاه فتح بن خاقان و عبید اللّه بن خاقان و منتصر را بمشایعه هادی رضی اللّه عنه مأمور ساخت و بعد از مراجعت امام علیه السّلام آن چهار ترک را طلبیده پرسید که چرا بآنچه شما را امر کرده بودم قیام ننمودید جواب داد که شده هیبت ابو الحسن ما را از آن کارها مانع آمد و حال آنکه در حوالی او بیشتر از صد شمشیر دیدیم آنگاه متوکل متبسم شده فتح بن خاقان را گفت (هذا صاحبک و قال الحمد للّه الذی بیض وجهه و اثار حجته) حکایت در کتب معتبره مزبور استکه نوبتی متوکل بیمار گشته خراجی بیرون آورد که اطبا از معالجه آن عاجز گشتند و مادر خلیفه نذر کرد که اگر پسر او شفا یابد مال بسیار نزد هادی فرستد و در آن اثنا روزی فتح بن خاقان که در سلک مقربان خلیفه انتظام داشت با وی گفت که کسی پیش علی بن محمد التقی می‌باید فرستاد و استعلاج کرد شاید بدوائی نافع اشارت کند و متوکل برین موجب عمل نموده هادی علیه السّلام فرمود که فلان چیز بر آنجا نهید که نفع خواهد رسانید باذن اللّه تعالی چون آن سخن بعرض متوکل رسید بعضی از حاضران زبان باستهزا گشاده بخندیدند فتح بن خاقان گفت در تجربه این دوا زیان متصور نیست آنگاه آنچه هادی رضی اللّه عنه فرموده بود بر خراج نهادند فی الحال انفجار یافته آنمرض بصحت مبدل شد و مادر متوکل هزار دینار در صره کرده و مهر خود بر آن نهاده بهادی رضی اللّه عنه فرستاد و پس از روزی چند ازین قضیه یکی از سعاه با متوکل گفت که در خانه هادی مال بسیار و
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۹۸
سلاح بیشمار است متوکل سعید حاجب را فرمود که نیم‌شب بخانه هادی درآی و آنچه از اموال و اسلحه یابی باوی بیار از سعید مرویست که گفت نیم‌شب نردبانی بر بام سرای علی بن محمد التقی رضی اللّه عنه نهاده بالا رفتم و بدرجه از سرای فرود آمدم و چون تاریک بود ندانستم که بکجا روم ناگاه آواز هادی شنیدم که میگفت ای سعید بجای خود باش تا شمعی بیاورند و همان زمان شمعی آوردند و پیش آنجناب رفتم دیدم که جامه پشمین دربر و کلاه پشمین بر سر و سجاده از حصیر در زیر پای انداخته و متوجه قبله نشسته گفت خانها در پیش تست درای و آنچه یابی بردار درآمدم از آنچه گفته بودند هیچ نیافتم مگر آن صره که مادر متوکل بوی فرستاده بود همچنان بمهر بود و کیسه دیگر با آن و آن نیز مهر داشت بعد از آن هادی رضی اللّه عنه گفت که این مصلی نیز پیش تست به‌بین آنرا برداشتم در زیر آن شمشیری یافتم در غلاف همه را برگرفتم و نزد متوکل بردم و خلیفه صره را بمهر مادر خود دیده از کیفیت آن استفسار نمود گفتند که این را در وقت مرض تو نذر کرده بود متوکل فرمود که یک صره دیگر بآن منضم ساختند و با کیسه و شمشیر پیش هادی رضی اللّه عنه بردند سعید حاجب گوید که آن اشیا را بامام رسانیدم شرمنده و گفتم یا سیدی بر من بسیار دشوار بود که بی‌اذن بسرای تو درآمدم و لیکن مأمور بودم فرمود (و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون) اما اولاد امام ابو الحسن علی النقی پنج نفر بودند حسن حسین محمد جعفر عایشه و بعضی از مورخان بجای عایشه عالیه نوشته‌اند و العلم عند اللّه تعالی‌
 
ذکر امام یازدهم حسن بن علی العسکری علی نبینا و علیهما سلام اللّه تعالی‌
 
ولادت همایون این امام با احترام در مدینه مکرمه فی سنه احدی و ثلثین و مأتین دست داد و بعضی از مورخان در هشتم ربیع الآخر سنه اثنی و ثلثین و مأتین گفته‌اند و مادر آنجناب ام ولد بود مسماه بحدیث یا سوسن و قیل عفان و قیل حرسنه و امام یازدهم در نام و کنیت با امام حسن بن علی المرتضی رضوان اللّه علیهما موافق بود لقبش زکیست و عسکری و خالص و سراج نیز گفته‌اند و زکی رضی اللّه عنه در زمان فوت پدر خویش هادی رضی اللّه عنه بیست و سه‌ساله یا بیست و دوساله بود و در ربیع الآخر سنه ستین و ماتین در ایام دولت معتمد خلیفه بجوار مغفرت خالق البریه پیوست طبری گوید که (و ذهب کثیر من اصحابنا الی انه علیه السّلام مضی مسموما و کذلک ابوه و جده و جمیع الائمه علیهم السلام و اللّه اعلم بحقیقه ذلک) مده عمر امام ابو محمد الحسن علیه السّلام بروایت اول ۲۹ سال بود و بقول ثانی ۲۸ سال و زمان امامتش هفت سال یا شش سال مدفن همایونش در سرمن رای نزدیک بمرقد پدر عالی‌گوهر اوست سلام اللّه علی سید المرسلین و علیهما و علی سایر الائمه الهادین الی یوم الدین
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۹۹
 
گفتار در بیان بعضی از سیر سنیه و مآثر مرضیه آن مهر سپهر سروری یعنی امام ابو محمد حسن الزکی العسکری‌
 
صحایف لیل و نهار بر قوم محاسن اطوار و مفاخر آثار آن امام عالیمقدار مشعر است و لطایف گفتار فضلاء بزرگوار از کرایم افعال و احاسن اعمال آن مقتدای ستوده خصال مخبر باطن خجسته میامنش مهبط انوار اصناف علوم ربانی بود و ظاهر فرخنده مآثرش مظهر انواع کرامات اعجاز آیات مینمود مسند امامت بوجود فایض الجودش مزین و حقایق اسرار کلام الهی از الفاظ گوهربارش مبین نظم
امام حسن خلق عالی‌مکان‌حسینی‌نژاد کرامت‌نشان
گل گلشن خاتم الأنبیاچراغ شبستان آل عبا
دری بود از بهر احسان و جودمنورمهی بر سپهر وجود
رخش آفتاب سپهر جلال‌قدش سرو گلزار فضل و کمال از محمد بن علی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر الصادق رضی اللّه عنهم روایتست که گفت در وقتیکه بضیق معیشت گرفتار بودیم پدرم گفت بیا تا نزد این مرد یعنی ابو محمد زکی علیه السّلام رویم که بصفت جود و سخاوت موصوفست و بسمت بذل و سماحت معروفست گفتم تو ویرا می‌شناسی گفت نی میان ما و او معرفتی نیست آنگاه قدم در راه نهادیم در اثناء طریق* پدر من گفت که بس محتاجیم بآنکه ما را پانصد درهم دهد تا دویست درهم را جامه سازیم و دویست درهم را آرد خریم و صد درهم در سایر اخراجات صرف نمائیم و من با خود گفتم چه باشد که مرا سیصد درهم دهد که صد درهم را جامه سازم و صد درهم نفقه کنم و صد درهم را ببهای درازگوش دهم و بجانب کوهستان روم چون بدر خانه حسن عسکری علیه السّلام رسیدیم پیش از آنکه با کسی سخن کنیم غلام وی بیرون آمد و گفت علی بن ابراهیم و پسر وی محمد درون آیند چون درآمدیم و سلام کردیم فرمود که ای علی ترا از ما چه باز داشتکه تا این وقت نیامدی پدرم گفت ای سیدی شرم میداشتم که باین حال پیش تو آیم و پس از آنکه مراجعت نمودیم غلام امام در عقب ما آمد و صره بپدر من داد و گفت در اینجا پانصد درهم است دویست درهم برای کسوت و دویست درهم بهای آرد و صد درهم برای سایر اخراجات و صره دیگر بمن داد و گفت که این سیصد درهم است صد درهم برای لباس و صد درهم برای نفقه و صد درهم بهای درازگوش اما باید که بکوهستان نروی و بفلان موضع توجه نمائی و من بموجب اشارت زکی رضی اللّه عنه بدانجا شتافته مستوره بحباله نکاح درآوردم و در همان روز مبلغ دو هزار دینار بمن رسید در کشف الغمه از ابو هاشم الجعفری مرویستکه گفت که یکی از موالی امام حسن زکی علیه السّلام رقعه بآنجناب نوشته التماس نمود که دعائی بدو تعلیم نماید امام این دعا قلمی فرمود که (یا اسمع السامعین و یا ابصر المبصرین و یا اعز الناظرین و یا اسرع الحاسبین و یا ارحم الراحمین و یا احکم الحاکمین صل علی محمد و آل محمد و اوسع لی فی رزقی و مدلی فی عمری و امنن علی برحمتک و اجعلنی ممن تنصر به لدینک و لا تستبدل بی غیری) ابو هاشم گوید چون این دعا را
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۰۰
خواندم با خود گفتم (اللهم اجعلنی فی حزبک و فی زمرتک) پس امام علیه السّلام بجانب من توجه فرموده گفت (انت فی حزبه و فی زمرته) زیرا که تو بخدا ایمان داری و رسول او را تصدیق مینمائی و اولیاء او را می‌شناسی و متابعت ایشان میکنی (فابشر ثم ابشرو) از حسن بن طریق نقلست که دو مسئله در خاطر من خلجان میکرد و میخواستم که آن دو مسئله را بابو محمد رضوان اللّه علیه نویسم یکی آنکه هرگاه قائم آل محمد ظهور نماید بچه‌چیز حکم خواهد کرد و چگونه خواهد بود طریق حکم او در میان مردم دیگر آنکه بپرسم از علاج تب ربع پس در محل کتابت از ذکر حمی ربع غافل شدم و رقعه را بدو فرستادم در جواب نوشت که سؤال کرده بودی از قائم آل محمد بدانکه هرگاه او ظهور نماید حکم خواهد نمود در میان مردم بعلم خود کقضاء داود لا یسئل البنیه و بودی تو که میخواستی سؤال کنی از تب ربع و فراموش کردی بنویس بر ورقه این آیه را که یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ و آن ورقه را بر محموم بند تا شفا یابد بموجب فرموده او عمل نمودم و آن بیمار صحت یافت بثبوت پیوسته که امام حسن عسکری علیه السّلام را غیر از ابو القاسم محمد المهدی فرزندی نبوده و باعتقاد جمهور علماء اثنا عشریه قائم آل محمد و صاحب الزمان عبارت ازوست بیت
بگو محمد و رستی که ملک و ملت راتفاخرست بنامش چه جای القابست
 
ذکر امام مؤتمن ابو القاسم محمد بن الحسن علیهما السلام‌
 
تولد همایون آن در درج ولایت و جوهر معدن هدایت بقول اکثر اهل روایت در منتصف شعبان سنه خمس و خمسین و ماتین در سامره اتفاق افتاد (و قیل فی الثالث و العشرین من شهر رمضان سنه ثمان و خمسین و ماتین) و مادر آن امام عالی‌گهر ام ولد بود مسماه بصیقل‌نام یا سوسن و قیل نرجس و قیل حکیمه و آن امام ذو الاحترام در کنیت و نام با حضرت خیر الانام علیه و آله تحف الصلوه و السلام الی یوم القیام موافقت دارد و مهدی و منتظر و الخلف الصالح و صاحب الزمان و حجه و قائم از جمله القاب آن جنابست و صاحب الزمان در وقت وفات پدر بزرگوار خود بنابر روایت اول که بصحت اقربست پنج‌ساله بود و بقول ثانی دوساله و حضرت واهب العطایا آن شکوفه گلزار نبوت را مانند یحیی بن زکریا سلام اللّه علیهما در حالت طفولیت حکمت کرامت فرموده او را در صغر سن امام گردانید چنانچه عیسی صلواه الیه علیه را در وقت صبی بمرتبه بلند رسالت رسانید و صاحب الزمان علیه سلام اللّه المنان در زمان معتمد خلیفه فی سنه خمس و ستین و ماتین یا سنه سته و ستین و مأتین علی اختلاف القولین در سردابه سرمن‌رای از نظر فرق برایا غایب شد و بنابر مذهب اثنی‌عشریه تا غایت مختفی است و هرگاه اراده ازلی بظهور او تعلق گیرد نقاب اختفا از چهره آفتاب‌آسا برخواهد داشت و همت عالی‌نهمت بر ترویج شریعت غرا و دفع ظلمه و اشقیا خواهد گماشت و بر خواطر مهر تنویر فضلاء روشن‌ضمیر ظاهر خواهد شد بنابر صحاح اخبار که از حضرت سید ابرار و سند اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار نزد علماء
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۰۱
بزرگوار و فضلاء عالیمقدار بثبوت پیوسته جمیع فرق امت نبوی و تمامی طوایف ملت مصطفوی اتفاق دارند که ظهور مهدی بوقوع خواهد انجامید و بواسطه حسن اهتمام و یمن اجتهاد آن امام با احترام اطراف امصار و بلاد از عدل و داد پر خواهد گردید اما این مسئله مختلف فیه است که مهدی موعود امام محمد بن حسن العسکری علیه السّلام خواهد بود یا دیگری از بنی فاطمه عقیده اهل سنت و جماعت آنست که قائم آل رسول شخصی خواهد بود از اولاد بتول که در آخر الزمان تولد نماید و مذهب امامیه آنکه مهدی عبارت از محمد بن حسن عسکریست که در سردابه سرمن‌رای مختفی گشته و چون مشیت حضرت احدیت بخروج او تعلق گیرد ظهور خواهد فرمود و زمره‌ای بر آن رفته‌اند که مهدی آخر الزمان عیسی بن مریم است علیهما السلام و این بغایت ضعیف است زیرا که احادیث صحیحه ورود یافته که مهدی از بنی فاطمه خواهد بود و عیسی علیه السّلام باو اقتدا کرده نماز خواهد گذارد و اهل سنت و جماعت اگرچه بدان قایل نیستند که صاحب الزمان محمد بن حسن عسکری است اما بعظم شأن و سمو مکان آن مقتدای طوایف انسان اعتراف دارند و او را از جمله کبار اولیا و اعاظم اصفیا می‌شمارند دلیل بر صدق این سخن آنکه در شواهد النبوه مسطور استکه (قال الشیخ علاء الدوله احمد بن محمد السمنانی قدس سره فی ذکر الابدال و اقطابهم و قد وصل الی الرتبه القطبیه محمد بن الحسن العسکری رضی اللّه عنه و عن آبائه الکرام ائمه اهل‌بیت الطهاره و هو اذا اختفی دخل فی دایره الابدال و ترقی مندرجا طبقه الی انصار سید الاوتاد و کان القطب علی بن الحسن البغدادی فلما جاء بنفسه و دفن فی شونیزیه صلی علیه محمد بن حسن العسکری علیه السّلام و جلس مجلسه و بقی فی رتبه القطبیه تسع عشره سنه ثم توفا اللّه تعالی الیه بروح و ریحان و اقام مقامه عثمان بن یعقوب الجونی الخراسانی و صلی هو و جمیع اصحابه علیه و دفنوه فی مدینه الرسول صلی اللّه علیه و سلم) اما مذهب فرقه امامیه آنست که مهدی آخر الزمان غیر از محمد بن حسن رضی اللّه عنهما کسی نیست و آنجنابرا دو غیبت ثابت است یکی غیبت قصری یعنی کوتاه‌تر و آن از وقت ولادت آنجنابست تا زمان انقطاع سفارت دوم طولی یعنی درازتر و آن از زمان انقطاع سفارتست تا وقتی که خدای تعالی ظهورش را تقدیر کرده است و در غیبت قصری صاحب الزمانرا علیه السّلام سفیران بوده‌اند که یکی بعد از دیگری بدان امر قیام مینموده‌اند و حاجات خلق را بوی رسانیده جواب می‌آورده‌اند و آن سفارت بر شخصی علی بن محمدنام اختتام یافته و علی بن محمد در سنه سته و عشرین و ثلثه مائه بروضه رضوان شتافته و بعد از وی دیگر هیچ سفیری امام را ندیده و حدیثش نشنیده در کشف الغمه از ابی بصیر منقولست که گفت ابو عبد اللّه جعفر الصادق علیه السّلام فرمود که (لا یخرج القائم علیه السّلام الا فی وتر من السنین سنه احد او ثلث او خمس او سبع او تسع) و ایضا از آن امام عالیمقام مرویست که گفت (ینادی باسم القائم علیه السّلام فی لیله ثلاث و عشرین من شهر رمضان و یقوم فی یوم عاشورا و هو الیوم الذی قتل فیه الحسین علیه السّلام) و حافظ ابو نعیم احمد بن عبد اللّه رحمه اللّه چهل حدیث در
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۰۲
باب مهدی رضوان اللّه علیه استخراج نموده و از حدیث هفتم که از عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما روایت کرده چنان معلوم میشود که خروج آنجناب در قریه خواهد بود که آنرا کرعه گویند و در اعلام الوری از امام جعفر علیه السّلام نقلست که چون قائم رضوان اللّه علیه ظاهر شود پشت مبارک بر دیوار خانه کعبه نهد و سیصد و سیزده مرد برو جمع گردند و اول کلامی که امام علیه السّلام بآن ناطق گردد این آیه باشد که (بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) بعد از آن بگوید که منم بقیه اللّه و خلیفه او و حجت او بر شما پس سلام نکند برو مسلمانی مگر برینموجب که (السلام علیک یا بقیه اللّه فی الارض) و از مفضل بن عمر الجعفی روایت کرده‌اند که گفت شنیدم از ابی عبد اللّه جعفر الصادق علیه السّلام که میگفت (اذا اذن اللّه جل اسمه القایم فی الخروج صعد المنبر فدعاء الناس الی نفسه و تاشدهم اللّه و دعاهم الی حقه و ان یسیر فیهم لسنه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و یعمل فیهم بعمله) پس خدایتعالی برانگیزد جبرئیل را تا نزد او رود و فرود آید جبرئیل در حطیم و بگوید قائم را که بچه‌چیز میخوانی پس قائم علیه السّلام خبر کند او را و بگوید جبرئیل من اول کسی‌ام که با تو بیعت میکنم بگشای دست خود را پس دست مبارک امام را مسح نماید بعد از آن سیصد و سیزده مرد شرط مبایعت بجای آورند و قائم علیه السّلام در مکه اقامت فرماید تا وقتی که عدد اصحاب آنجناب بده هزار رسد آنگاه از آنجا بمدینه رود و بروایتی از مدینه بنجف و کوفه شتابد و جبرئیل علیه السّلام بر دست راست و میکائیل بر دست چپ او باشد با پنجهزار فرشته و در آن منزل شریف روز جمعه بر منبر برآمده زبان باداء خطبه بگشاید و از استماع آواز امام آنمقدار گریه بر فرق انام غلبه کند که ندانند که چه میگوید و در جمعه ثانیه بار دیگر خطبه خوانده با مردم نماز جمعه بگذارد آنگاه بر پشت مرقد معطر امام حسین علیه السّلام نهری حفر کرده آب بنجف آورد و بروایتی در پشت کوفه مسجدی بنا نماید که مبنی باشد بر هزار باب و اللّه اعلم بالصواب و نزد اکثر علماء شیعه بثبوت پیوسته که منتظر علیه السّلام مانند داود پیغمبر بعلم خود در میان معشر بشر حکم نموده از مدعی بینه طلب ندارد اما در مدت خلافتش اختلاف واقع است عبد الکریم الخثعمی از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کند که صاحب الزمان هفت سال سالک طریق خلافت و اقبال خواهد بود و لیکن مقدار هرسالی از آن سنوات برابر ده سال از سنوات متعارفه امتداد خواهد داشت و روایت ابو داود از هشام آنستکه قائم رضوان اللّه علیه نه سال بتمشیت امور ملک و ملت قیام خواهد نمود و قولی آنکه زمان ظهور آنجناب نوزده سال خواهد بود اما ایام و شهور آن اعوام چنانچه نوشته شد تطویل خواهد یافت و بعد از آن بریاض قدس انتقال خواهد فرمود و العلم عند اللّه الودود
 
ذکر بعضی از احادیث و اخبار که دلالت دارد بر ظهور نسب آن امام عالیمقدار
 
از ابو سعید خدری رضی اللّه عنه روایتست که رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۰۳
(یکون فی امتی المهدی ان قصر عمره فسبع سنین و الافثمان و الافتسع یتنعم امتی فی زمانه نعیما لم یتنعموا مثله قط البر و الفاجر یرسل السماء علیهم مدرارا و لا تدخر الارض شیئا من نباتها) خلاصه معنی این حدیث آنست که خواهد بود در میان امت من مهدی اگر کوتاه باشد عمر او یعنی زمان خلافت او هفت سال خواهد بود و الا هشت سال و اگرنه نه سال و برفاهیت و تنعم خواهد بود امت من در زمان او بمثابه که مثل آن تنعمی هرگز هیچ نکوکاری و بدکرداریرا میسر نشده باشد و ببارد برایشان آسمان باران و ذخیره نکند زمین چیزی از نبات را روزی ابو جعفر منصور دوانیقی از آباء خود عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما روایت کرده استکه رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم گفت که (لن تهلک امه انا فی اولها و عیسی بن مریم فی آخرها و المهدی فی وسطها) یعنی هلاک نشوند امتی که من در اول ایشان باشم و عیسی در آخر ایشان و مهدی در میان ایشان و ابو داود ترمذی در صحیحین خود باسناد خود از عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه روایت کرده‌اند که رسول صلی اللّه علیه و سلم گفت که (لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد یطول اللّه ذلک الیوم حتی یبعث اللّه رجلا منی او من اهل‌بیتی یواطی اسمه و اسمی اسم ابیه اسم ابی یملاء الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا) یعنی اگر باقی نماند از دنیا مگر یکروز هرآینه دراز گرداند ایزد تعالی آنروز را تا برانگیزد خدا مردیرا از من یا از اهل‌بیت من که موافق باشد نام او با نام من و نام پدر او با نام پدر من و پر سازد زمین را از عدل و انصاف همچنانکه پر شده باشد از ظلم و جور و ایضا ابو داود بسند خود روایت نموده است که امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام گفت که رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که (لو لم یبق من الدهر الا یوم لبعث اللّه رجلا من اهل بیتی یملاها عدلا کما ملئت جورا) و ایضا ابو داود رحمه اللّه نقل نموده است که ام سلمه رضی اللّه عنها گفت که از رسول صلی اللّه علیه و سلم شنیدم که میگفت که (المهدی من عترتی من ولد فاطمه) و زهری از امام زین العابدین و آنجناب از پدر خود حسین بن علی رضی اللّه عنهم روایت نموده است که رسول صلی اللّه علیه و سلم سیده النساء رضی اللّه عنهما را گفت که مهدی از اولاد تو خواهد بود و از حذیفه بن الیمان رضی اللّه عنه منقولست که گفت خطبه خواند از برای ما رسول خدا و ذکر کرد آنچه واقع خواهد شد و بعد از آن گفت که اگر باقی نماند از دنیا مگر یکروز هرآینه دراز گرداند خدای تعالی آنروز را تا برانگیزد مردیرا از اولاد من که هم‌نام من باشد پس سلمان رضی اللّه عنه برخاسته گفت یا رسول اللّه (من ای ولدک هو قال من ولدی هذا) و دست بر حسین رضی اللّه عنه زد و از سلمان رضی اللّه عنه نقل کنند که گفت درآمدم بر رسول صلی اللّه علیه و سلم درحالیکه حسین رضی اللّه عنه بر ران مبارک آنحضرت نشسته بود و پیغمبر بتقبیل عینین و دهان مبارک او اشتغال مینمود و میگفت تو سید بن سیدی و پدر ساداتی و امام بن الامامی و پدر ائمه و تو حجت ابن حجتی و پدر نه حجتی از صلب خود که نهم ایشان قائم خواهد بود و از جابر بن یزید الجعفی مرویست که گفت شنیدم از جابر بن عبد اللّه الانصاری رضی اللّه
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۰۴
عنه که میگفت که چون ایزد تعالی نازل گردانید بر پیغمبر خود این آیه را که (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) گفتم یا رسول اللّه می‌شناسیم ما خدا و رسول او را پس کیستند اصحاب امر که خدایتعالی طاعت ایشانرا قرین ساخته است بطاعت تو پس گفت رسول صلی اللّه علیه و سلم که (هم خلفائی من بعدی یا جابر و ائمه الهدی بعدی اولهم علی بن ابیطالب ثم الحسن ثم الحسین ثم علی بن الحسین ثم محمد بن علی المعروف فی التوریه بالباقر و ستدر که یا جابر فاذا لقیته فاقرأه منی السلام ثم الصادق جعفر بن محمد ثم موسی بن جعفر ثم علی بن موسی ثم محمد بن علی ثم علی بن محمد ثم حسن بن علی ثم سمی و کنیتی حجه اللّه فی ارضه و بقیته فی عباده محمد بن الحسن بن علی ذلک الذی یفتح اللّه عز و جل علی یدیه مشارق الارض و مغاربها و ذلک الذی یغیب عن شیعته و اولیائه غیبه لا یثبت فیها علی القول بامامته الا من امتحن اللّه قلبه للایمان) جابر گوید که گفتم یا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم آیا در ایام غیبت او شیعه او از او انتفاع یابند (فقال علیه السّلام ای و الذی بعثنی بالنبوه انهم لیستضیئون بنوره و ینتفعون بولایته فی غیبته کانتفاع الناس بالشمس و ان علاها سحاب) ای جابر این از اسرار مکنونه الهی است پس پنهان دار این راز را مگر از کسی که از اهل آن باشد و از عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنه روایتست که رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که خلفاء اوصیاء من و حجج ایزد تعالی بر خلق بعد از من دوازده خواهند بود اولهم اخی و آخرهم ولدی گفتند یا رسول اللّه کیست برادر تو فرمود که علی بن ابیطالب رضی اللّه عنه گفتند کیست ولد تو (قال المهدی الذی یملاها قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما و الذی بعثنی بالحق بشیرا لولم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطول اللّه ذلک الیوم حتی یخرج ولدی المهدی فینزل روح اللّه عیسی بن مریم فیصلی خلفه و تشرق الارض بنور ربها و یبلغ سلطانه المشرق و المغرب) و در صحیح بخاری و مسلم رحمهما اللّه از ابو هریره رضی اللّه عنه مرویست که رسول صلی اللّه علیه و سلم گفت (کیف انتم اذا نزل ابن مریم فیکم و امامکم منکم) یعنی چون باشید شما وقتیکه فرود آید پسر مریم در میان شما و حال آنکه امام شماها از شما باشد و مسلم روایت کرده است که جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنه گفت که شنیدم از رسول صلی اللّه علیه و سلم که میگفت (لا تزال طایفه من امتی یقاتلون علی الحق ظاهرین الی یوم القیمه فینزل عیسی بن مریم علیهما الصلوه و السلام فیقول امیرکم یقال صل بنا فیقول الا ان بعضکم علی بعض امراء مکرمه من اللّه لهذه الامه) یعنی پیوسته طایفه‌ای از امت من مقاتله خواهند کرد بر حق و غالب خواهند بود تا روز قیامت پس فرود خواهد آمد عیسی بن مریم علیه السّلام پس بگوید امیر آن طایفه بیا و نماز گذار با ما یعنی امامت نمای پس بگوید عیسی من امامت نمیکنم شما را بدرستی که بعضی از شما بر بعضی امامانند بجهت کرامتی که خدایتعالی باین امت عنایت کرده است و بر ضمایر مطالعه کنندگان این اوراق پریشان پوشیده و پنهان نخواهد ماند که از مضمون احادیث مذکوره بنابر زعم شیعه اثنا عشریه کالشمس فی وسط السماء ظاهر و هویدا میگردد که مهدی از
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۰۵
عترت طاهره نبویه از اولاد امجاد امام حسین علیه السّلام خواهد بود بلکه بثبوت می‌پیوندد که صاحب الزمان محمد بن حسن عسکریست و بعد از انقضاء زمان غیبت طولی ظهور خواهد نمود و عیسی بن مریم علیهما السلام چون از آسمان فرود آید در نماز بآنجناب اقتدا خواهد کرد و لوازم اطاعت و شرایط متابعتش بجای خواهد آورد مثنوی امام زمان مهدی منتظر* که گفتی پیمبر ز حالش خبر نهالیست از گلشن اصطفا* ثمربخش اصحاب صدق و صفا جهان روشن از لمعه روی او* شب قدر تاری ز گیسوی او سرشته بآب کرامت گلش* محیط علوم لدنی دلش چو سازد لواء خلافت بلند* درآرد سر عاصیان در کمند مه رایتش ثالث ماه خور* ز عدلش شود جمله آفاق پر چو گردد بمحراب دین مقتدا* کند ابن مریم بدو اقتدا
 
گفتار در ایراد کیفیت ولادت آن مهر سپهر سیادت و بیان شمه‌ای از کرامات اعجاز آیات آنحضرت و ذکر اسامی بعضی از انام که او را دیده‌اند و از کلام معجز انتظامش بهره‌ور گردیده‌اند
 
در شواهد النبوه مذکور است از حکیمه عمه امام حسن عسکری نقلست که گفت روزی پیش ابو محمد رفتم فرمود که ای عمه امشب باینجا باش که خدایتعالی ما را خلفی عنایت خواهد کرد گفتم این فرزند از که خواهد بود که در نرجس اثر حمل نمی‌بینم فرمود که ای عمه مثل نرجس همچون ام موسی است که حمل وی جز در وقت ولادت بظهور نخواهد پیوست حکیمه گوید که آن شب آنجا توقف نمودم و چون شب بنیمه رسید بتهجد برخاستم و نرجس نیز تهجد گذارد و در وقت سحر با خود گفتم صبح نزدیک شد و آنچه ابو محمد گفت ظاهر نگشت در آن اثناء آواز ابو محمد شنیدم که میگفت ای عمه شتاب مکن آنگاه متوجه خانه گشتم که نرجس در آنجا بود و با وی ملاقات کرده دیدم که لرزه بر اعضایش افتاده او را بسینه خود منضم ساختم و سوره اخلاص و انا انزلنا و آیه الکرسی خوانده بر وی دمیدم از شکم وی آواز آمد که هرچه من میخواندم او نیز میخواند و پس از لحظه خانه روشن گشت نظر کردم پسر ابو محمد بزمین آمده بود و در سجده افتاده ویرا برگرفتم ابو محمد رضی اللّه عنه از حجره خود آواز برآورد که ای عمه فرزند مرا پیش من آر نزد وی بردم او را بر کنار خود نشاند و زبان در دهان وی کرد و فرمود که سخن گوی ای فرزند من باذن اللّه تعالی طفل گفت (بسم اللّه الرحمن الرحیم وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ) بروایتی که صاحب کشف الغمه از ابن خشاب درین باب نقل نموده تتمه این آیه را نیز خواند (وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ) و بر حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم و علی المرتضی و سیده النسا و سایر ائمه هدی علیهم السلام صلوات فرستاد و حکیمه گوید که بعد از آن مرغان سبز اطراف و جوانب ما را فرو
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۰۶
گرفتند و ابو محمد رضی اللّه عنه یکی از آن مرغانرا خوانده گفت (خذ فاحفظه حتی باذن اللّه بالغ امره) از ابو محمد سؤال کردم که این طایر کیست و آن دیگران کیانند فرمود که جبرئیل است و دیگران ملائکه رحمتند بعد از آن گفت ای عمه این را بمادرش رسان (کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ) بموجب فرموده عمل نمودم و ایضا از حکیمه منقولست که چون محمد بن حسن علیهم السلام تولد نمود ناف‌بریده و ختنه‌کرده بود و بر ذراع ایمن او مکتوب بود که (جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً) و دیگری روایت نموده استکه چون صاحب الزمان متولد گشت بدو زانو درآمده سبابه خود را بجانب آسمان برداشته آنگاه عطسه زد و گفت (الحمد للّه رب العالمین و صلی اللّه علی محمد و آله عبدا داخرا غیر مستنکف و لا مستکبر) و در کشف الغمه از نسیم خادم امام حسن عسکری رضی اللّه عنه منقولست که گفت درآمدم بر صاحب الزمان علیه السّلام بعد از تولد او بده شب پس عطسه زدم گفت یرحمک اللّه و من فرحناک شدم قائم گفت ترا بشارتی دهم در باب عطاس (هو امان من الموت ثلثه ایام) و از حکیمه رضی اللّه عنها روایت استکه گفت درآمدم بر ابی محمد بعد از وضع حمل نرجس بچهل روز دیدم که صاحب الزمان راه میرود در صحن‌سرا و ندیدم لغتی افصح از لغت او و ابو محمد تبسم کرد و گفت (انا معاشر الائمه تنشاء فی یوم کما ینشاء غیرنا فی السنه) نظم اگر کرد در مهد مهدی سخن* ز صنع الهی تعجب مکن که عیسی که گوی فصاحت ربود* بهنگام طفلی سخن‌گوی بود حکایت یکی از ثقات گوید که روزی نزد ابو محمد رضی اللّه عنه رفتم بر دست راست وی خانه دیدم که پرده از در آن آویخته بودند پرسیدم که یا سیدی بعد از تو امامت تعلق بکه خواهد داشت گفت آن پرده را بردار چنان کردم از آنخانه کودکی بیرون آمد در کمال پاکیزه‌گی و صباحت و بر رخسار ایمن او خالی بود و دو گیسو داشت و آمد و در کنار ابو محمد نشست و ابو محمد فرمود که یا بنی ادخل الی وقت المعلوم و آن کودک بخانه درآمد و من بسوی او نظر میکردم آنگاه ابو محمد رضی اللّه عنه مرا گفت برخیز و ببین که درینخانه کیست و من بخانه شتافته هیچکس را ندیدم حکایت در کشف الغمه از رشیق حاجب مرویست که گفت معتضد خلیفه مرا با دو کس دیگر طلبداشته گفت که حسن بن علی در سرمن‌رای فوت شده است بتعجیل تمام بروید و خانه او را احاطه کنید و هرکرا آنجا یابید وی را بکشید و سر او را نزد من آورید و ما بموجب فرموده بسامره شتافته ناگاه بسرای عسکری رضی اللّه عنه درآمدیم منزلی دیدیم در غایت نزاهت و خوبیکه گوئیا همین زمان باتمام رسانیده‌اند و در آنجا پرده یافتیم از دری فروگذاشته و آنرا برداشته سردابه بنظر ما درآمد بآنجا درآمدیم دریائی دیدیم در اقصای آن حصیری بروی آب انداخته و شخصی بخوبترین صورتی بر زیر آنحصیر در نماز ایستاده آن شخص بما التفات نکرد و یکی از آن دو نفر که با من بودند سبقت گرفته خواست که پیش وی رود در آب غرق شده آغاز اضطراب نمود و من دستش بگرفتم و او را خلاص ساختم بعد از
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۰۷
آن دیگری خواست که پیش او رود و او را نیز همان حال واقع شده من متحیر گشته گفتم ای صاحب‌خانه از خدایتعالی و از تو عذر میخواهم و اللّه که من ندانستم که حال چیست و بکجا میآیم اکنون بخدای بازگشتم هرچند از اینگونه سخن گفتم بمن ملتفت نشد لاجرم مراجعت نموده نزد معتضد رفتیم و کیفیت حال بازگفتیم گفت این راز را پنهان دارید والا بفرمایم که شما را گردن زنند حکایت در شواهد النبوه از کشف الغمه مسطور استکه اسماعیل بن الحسن الهرقلی که در حدود حله بود گفت که بر فخذا یسر من ریشی پیدا شد که همه اطباء از تداوای آن عاجز آمدند و در هربهار آن ریش منشق گشته خون و ریم از آن بسیار میرفت و الم آن عضو مرا مانع ارتکاب اشتغال میگشت پس روزی از هرقله بحله رفته بمجلس رضی الدین علی بن طاوس درآمدم و از آن مرض شکایت نمودم و سید اطباء حله را طلبیده و ریش مرا بدیشان نموده استعلاج فرمود گفتند این قرحه بر زبر عرق اکحلست و علاج آن قطع است و قطع مستلزم خطر آنگاه رضی الدین گفت من ببغداد میروم باید که با من بیائی شاید که طبیبان آن بلده علاج این مرض توانند کرد و من در صحبت آنجناب ببغداد رفته حکماء آنجا نیز از معالجه آن عارضه اظهار عجز نمودند و من از اطباء نومید گشته بمشهد روح‌افزاء سرمن‌رای رفتم و پس از طواف مراقد ائمه بسردابه درآمدم و از ایزد تعالی استعانت جسته از ائمه استمداد نمودم و چند روز در آنمنزل متبرک بسر برده بعضی از شبها بقیام گذرانیدم در آن اثنا روزی بکنار دجله شتافته غسل کردم و جامه پاک پوشیدم و متوجه مشهد شریف گردیدم دیدم که از آن جانب چهار سوار پیدا شدند شمشیر بر میان بسته و یکی از ایشان نیزه در دست داشت و دیگری فرجی در بر گمان بردم که از شرفاء مشهدند و چون بمن رسیدند سلام گفتند جواب دادم آن نیزه‌دار بر طرف دست راست فرجی دار بایستاد و دو کس دیگر بر جانب چپ وی قرار گرفتند پس آن فرجی پوش مرا گفت که تو فردا بجای خود پیش اهل خویش خواهی رفت گفتم آری فرمود که پیش آی که ریش ترا به‌بینم پیشرفتم دست دراز کرد و ریش مرا بیفشرد چنانچه درد بسیار کرد و آن نیزه دار مرا گفت (افلحت یا اسمعیل) من متعجب شدم که نام مرا چون دانست و گفتم (افلحت و افلحتم انشاء اللّه تعالی) و همان شخص مرا تنبیه کرد که این امام است پیش دویدم و او را در بر کشیدم و زانویشرا ببوسیدم پس روان شد و من نیز روان گشتم مرا گفت بازگرد گفتم من هرگز از تو جدا نخواهم شد بار دیگر گفت مراجعت نمای که صلاح در آنست من همان جواب گفتم صاحب نیزه گفت شرم نمیداری که امام دو نوبت تو را فرمود که بازگرد و تو اطاعت ننمودی لاجرم بایستادم چون مقداری راه رفت روی بازپس کرد و گفت چون ببغداد رسی ترا ابو جعفر یعنی مستنصر خلیفه خواهد طلبید زینهار که از وی چیزی قبول نکنی و من چندان بایستادم که ایشان از نظر من غایب گشتند بعد از آن بمشهد رفتم و از احوال سواران استفسار نمودم گفتند که از شرفاء این نواحی بودند من گفتم بلکه امام بود سؤال کردند که امام صاحب نیزه بود یا صاحب فرجی گفتم صاحب فرجی گفتند ریش خود را
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۰۸
نمودی گفتم آری آنرا بیفشرد پس پای خود را برهنه کردم از آن قرحه اثری ندیدم از غایت دهشت در شک افتادم که آنمرض در آن پا بود یا در پای دیگر و آنرا نیز برهنه کرده صحیح یافتم پس مردم بر من ازدحام نموده پیراهنم را بدریدند و سکنه آن روضه مقدسه مرا از چنگ خلق خلاص ساخته بخزانه درآوردند و نام و نسب و مسکن مرا پرسیدند و سؤال کردند که کدام روز از بغداد بیرون آمده‌ای و من صورت حال را تقریر کرده آنشب آنجا بوده نماز صبح گذارده بجانب بغداد بازگشتم و چون بدانجا رسیدم خواص و عوام دار السلام بر من جمع شدند زیرا که آن واقعه را شنوده بودند و کثرت ازدحام بدان مرتبه انجامید که نزدیک بود که هلاک شوم و در آن اثنا وزیر مستنصر که قمی الاصل بود سید رضی الدین را طلبیده از وی تحقیق آنخبر نمود و سید بدان مجمع شتافته مرا از مزاحمت مردم نجات داده و پیاده شده ران مرا احتیاط فرمود چون از مرض من هیچ اثری ندید بیهوش گشت و بعد از افاقت بمجلس وزیر شتافته مرا پیش وی برد تا کیفیت حادثه را تقریر کردم و وزیر اطبا را طلبیده از حقیقت عارضه من استفسار نمود گفتند علاج آن قرحه منحصر است در قطع و در قطع خطر موت متصور است وزیر گفت بر تقدیریکه آن قرحه را قطع کنند و این شخص نمیرد بچندگاه علاج پذیرد گفتند بدو ماه اما در موضع قطع مغاکی سفید خواهد ماند که موی از آنجا نروید باز وزیر پرسید که شما کی این ریشرا دیده‌اید گفتند ده روز استکه دیده بودیم پس من باشارت وزیر ران خود را برهنه کرده همکنان ملاحظه کردند که اصلا اثر مرض در آن نمانده و یکی از حکماء صیحه‌ای زده گفت (هذا عمل المسیح) بعد از آن مرا نزد مستنصر بردند و خلیفه چون آن امر غریب را شنید مبلغ هزار دینار بمن انعام فرمود و من بنابر نهی امام علیه السّلام آن وجه را نگرفتم صاحب کشف الغمه گوید که من در بعضی از ایام این حکایت را بجمعیکه نزد من بودند میگفتم چون سخن تمام شد یکی از آن مردم گفت که من شمس الدین محمدم ولد صلبی اسمعیل که صاحب این واقعه است لاجرم از آن حسن اتفاق متعجب شدم و از وی پرسیدم که تو ران پدر خود را در وقت مرض دیده بودی گفت من در آن اوان خوردسال بودم اما بعد از صحت مشاهده کردم موی در آن موضع برآمده بود و اثری از جراحت نمینمود و شمس الدین محمد در آن مجلس حکایت کرد که بعد از وقوع آن قضیه پدرم در مفارقت حضرت امامت منقبت بغایت محزون می‌بود تا آنکه در زمستانی رخت اقامت ببغداد کشید بامید آنکه شاید یکبار دیگر آن سعادت را دریابد و در هرچند روز یکنوبت بسامره میرفت و باز بدار السلام مراجعت میکرد چنانکه در آن زمستان چهل کرت آمد شد فرمود و اللّه الموصل الی کل مطلوب و مقصود و ایضا صاحب کشف الغمه روایت کند که حکایت کرد بمن سید باقی ابن عطوه العلوی الحسینی که پدرم عطوه در یکی از اعضای خود مرضی داشت و او بر مذهب زیدیه بود و میگفت که من تصدیق اقوال شما نمی‌نمایم و بحقیقت مذهب اثنا عشریه قایل نمی‌شوم تا وقتیکه بیاید صاحب شما یعنی مهدی و مرا ازین مرض نجات
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۰۹
دهد و این سخن بکرات از پدرم صادر شده شبی در وقت نماز خفتن آواز صیحه و استغاثه او بگوش من و جمعی که با من بودند رسید بر سبیل تعجیل خود را بوی رسانیدم چون ما را دید گفت (الحقوا لصاحبکم فالساعه خرج من عندی) و ما از پیش او بیرون آمده هیچکس را ندیدیم و مراجعت کرده کیفیت حال پرسیدیم گفت درآمد بر من شخصی و گفت یا عطوه پرسیدم که تو کیستی گفت منم صاحب بینی تو آمده‌ام که ترا از آن مرضی که داری شفا دهم پس دست دراز کرده عضو مجروح مرا بیفشرد و برفت و من دست بآن موضع رسانیده از مرض اثر ندیدم سید باقی گوید که بعد از آن پدرم مدتی در ضمان صحت بود و این حکایت سمت اشتهار پذیرفت حکایت از محمد بن ابراهیم بن مهریار منقولست که گفت بعد از فوت ابی محمد الحسن رضی اللّه عنه پدر من اظهار سفارت صاحب الزمان نموده من در آن باب دغدغه داشتم تا آنکه مالی که نزد او مجتمع گشته بود در کشتی نهاده متوجه بغداد شد و من نیز بمشایعه او بسفینه درآمدم در آن اثنا بمرض سخت مبتلا گشت و گفت مرا بازگردان که این مرض موتست و فرمود که بپرهیز ازین مال و شرط وصیت بتقدیم رسانید که آنرا بامام زمان رسان و بعد از سه روز وفات یافت پس من با خود گفتم که پدر من همچنان کسی نبود که بچیزی غیر صحیح وصیت کند مناسب آنست که آن اموال را بعراق برم و خانه‌ای بر کنار شط بکرایه گرفته بنشینم و هیچکس را بر ما فی الضمیر خود مطلع نگردانم پس اگر چیزی بر من ظاهر شود چنانچه پدرم گفت این اشیا را تسلیم نمایم و الا در مصالح خویش مصروف دارم و برین عزیمت بدار السلام رفته بعد از چند روز قاصدی رقعه‌ای بمن رسانید و مضمون آن نوشته مشعر بود به کمیت و کیفیت آن اموال و وصیتی که پدر من کرده بود و آنچه من باخود خیال بسته بودم لاجرم همه را تسلیم نمودم و قاصد نوبت دیگر بازآمده پیغام رسانید که ما ترا قایم‌مقام پدرت گردانیدیم و من فرحناک شده مراسم حمد الهی بجا آوردم حکایت از محمد بن شاذان النیشابوری مرویست که گفت چهار صد و هشتاد درم نزدیک من جمع شده بود که بصاحب الزمان می‌بایست فرستاد و من دوست نداشتم که آن دراهم را قبل از آنکه بپانصد رسد ارسال دارم پس بیست درم از خاصه خود بآن منضم ساخته مصحوب اسدی که در آن وقت سفیر آنحضرت بود ارسالداشتم و ننوشتم که از آنجمله بیست درم از من ضم کرده‌ام و جواب برینموجب ورود یافت که وصلت خمس مایه درهم لک فیها عشرون درهما و امثال این حکایات از آن برگزیده حضرت واهب عطایات بسیار منقولست و خامه مشکین عمامه از اطناب اندیشیده بر تعداد اسامی جمعی که بزعم طایفه‌ای از مورخین آن امام کرامت‌قرین را دیده‌اند یا سفارت نموده توقیعاتش را باهل سؤال رسانیده‌اند اختصار مینماید صاحب کشف الغمه از ارشاد شیخ مفید نقل نموده است که از محمد بن اسمعیل بن جعفر الصادق رضی اللّه عنهم که در زمان خود در عراق اسن اولاد رسول بود صلی اللّه علیه و سلم مرویست که گفت رایت ابن حسن بن علی بن محمد بین المسجدین و هو غلام و از فتح نامی که در سلک ممالیک
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۱۰
یکی از اعیان زمان انتظام داشت منقولست که گفت شنیدم که ابو علی بن مظهر میگفت که من دیده‌ام محمد بن حسن را و صفت قامت او میکرد و از جاریه ابراهیم بن عبیده النیشابوری که از جمله صالحان بود روایتست که گفت من ایستاده بودم با ابراهیم بر کوه صفا پس آمد صاحب الامر علیه السّلام تا آنکه توقف کرد با ابراهیم و کتاب مناسک او را گرفت و با او سخنان گفت و از ابو عبد اللّه بن صالح روایتست که آنجناب را در برابر حجر الاسود دیده بود و احمد بن ادریس از پدر خود نقل نموده که گفت بعد از فوت ابو محمد رضی اللّه عنه من پسر او را دیدم و دست مبارکش را بوسیدم صاحب کشف الغمه از اعلام الوری که مصنف طبرسیست نقل کرده که وراه من الوکلاء ببغداد محمد بن عقیل العمری و ابنه و حاجز البلابلی و العطار و من اهل الکوفه العاصمی و من اهل الاهواز محمد بن ابراهیم بن مهریار و من اهل قم محمد بن اسحق و من اهل همدان محمد بن صالح و من اهل الری السامی و الاسدی و من آذربیجان القاسم بن العلاء و من نیشابور محمد بن شاذان و من غیر الوکلاء من اهل بغداد ابو القاسم بن ابی حلیس و ابو عبد اللّه الکندی و ابو عبد اللّه الجنیدی و هارون النفرار و النیلی و ابو القاسم بن رمیس و ابو عبد اللّه بن فروخ و مسرور الطباخ موالی ابی الحسن رضی اللّه عنه و احمد و محمد ابناء الحسن و اسحق الکاتب من بنی نوبخت و صاحب الفراء و صاحب الصره المختومه و من همدان محمد بن کثیر و جعفر بن حمدان و الدینور حسن بن هارون و احمد و اخوه ابو الحسن و من اصفهان ابن باذشاله و من الصمیره زیدان و من قم الحسن بن نصر و محمد بن محمد و علی بن محمد بن اسحق و ابوه و الحسن بن یعقوب و من اهل الری القاسم بن موسی و ابنه و ابن محمد بن هارون و صاحب الحصات و علی بن محمد و محمد بن محمد کلینی و ابو جعفر الرفاه و من قزوین مرداس و علی بن أحمد و من شهر زور ابن الحال و من فارس المجروح و من مرو صاحب الالف دینار و صاحب المال و الرقعه البیضا و ابو ثابت و من نیشابور محمد بن شعیب بن صالح و من الیمن الفضل بن یزید و الحسن ابنه و الجعفری و ابن الاعجمی و السمیساطی و من المصر صاحب المولدین و صاحب المال بمکه و ابو رجاء و من نصیبین ابو محمد الوحبائی و من اهل الاهواز الحصینی و ایضا در کتاب مزبور مذکور است که از جمله سفراء صاحب الزمان رضی اللّه عنه ابو هاشم داود بن القاسم الجعفریست و محمد بن علی بن هلال و ابو عمرو عثمان بن سعید السمان و ابنه ابو جعفر بن عثمان و عمر الاهوازی و احمد بن اسحاق و ابراهیم بن مهریار و محمد بن إبراهیم و آخر کسی که بامر سفارت آنحضرت قیام نمود ابو الحسن علی بن محمد سمری بود و فوت او در منتصف شعبان سنه ثمان و عشرین و ثلثمائه واقع شد و از ابو محمد حسن بن احمد مرویست که گفت من در سال فوت علی بن محمد در بغداد بودم و قبل از وفات او روزی بوی ملاقات نمودم توقیعی ظاهر ساخت که سواد آن این است بسم اللّه الرحمن الرحیم یا علی بن محمد اعظم اللّه اجر اخوانک فیک فانک میت ما بینک و بین سته ایام فاجمع امرک و لا توص الی احد یقوم مقامک بعد وفاتک فقد وقعت الغیبه التامه فلا ظهور الا بعد اذن اللّه تعالی و ذلک بعد طول الامد و قسوه القلب و امتلاء الارض جورا) ابو
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۱۱
محمد گوید که این توقیع را نقل نموده از نزد علی بن محمد بیرون آمدم و در روز ششم باز پیش او رفتم و دیدم که در مقام ارتحالست در خلال آن احوال ازو پرسیدند که کیست وصی تو گفت للّه الامر هو بالغه و فی الحال از عالم انتقال نمود و العلم عند اللّه المعبود
 
ذکر علامات ظهور امام علیه السّلام و اختتام این جزو میمنت انجام‌
 
برطبق روایات علماء اخبار حوادثی که قبل از ظهور امام علیه السّلام سمت وقوع خواهد پذیرفت و علامات انقطاع غیبت آنحضرت خواهد بود بسیار است و راقم این حکایات افادت آثار در مقام اختصار است بنابرآن قلم خجسته رقم بر ذکر بعضی از علامات که از سید کاینات یا ائمه هدایت صفات مرویست مبادرت مینماید و رقم تخفیف بر سایر قضایا میکشد در کشف الغمه از عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما منقولست که حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که (لا یقوم الساعه حتی یخرج القائم المهدی من ولدی و لا یخرج المهدی حتی یخرج ستّون کذّابا کلّهم یقول انا نبی) یعنی قایم نشود قیامت تا بیرون آید قایم مهدی از اولاد من و بیرون نیاید مهدی تا وقتی که بیرون آیند شصت دروغ‌گوی که هریک دعوی نبوت کنند و ایضا از ابن عمر رضی اللّه عنهما مرویست که رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که (یخرج المهدی و علی راسه غمامه فیها مناد ینادی هذا المهدی خلیفه اللّه فاتبعوه) یعنی بیرون آید مهدی در حالی که بر سر او ابر پاره باشد که در آن ابر نداکننده‌ای ندا کند که این مهدیست خلیفه خدا پس متابعت کنید او را و از جمله علامات ظهور قایم خروج سفیانیست و قتل نفس زکیه و اختلاف عباسیان در ملک و کسوف و شمس در منتصف رمضان و خسوف قمر در آخر ماه و شنیدن اهل زمین ندائی از جانب سپهر برین و اقبال اعلام سپاه از جانب خراسان و خروج یمانی و ظهور مغربی و نزول اتراک در جزیره عرب و سرخی که پیدا شود در آسمان و بپوشد آفاق را و درآمدن رایات قیس بمصر و رایات کنده بخراسان و بیرون آمدن عبید از اطاعت سادات خود و قتل ایشان مالکان خویش را و انهدام دیوار مسجد کوفه از ابی حمزه روایتست که گفت از ابو جعفر محمد الباقر رضی اللّه عنه پرسیدم که (خروج السفیانی من المحتوم قال نعم و النداء من المحتوم و طلوع الشمس من مغربها محتوم و اختلاف بنی العباس فی الدوله محتوم و قتل نفس الزکیه و خروج القائم من آل محمد محتوم) گفتم چگونه خواهد بودندا گفت در اول روز ندا کند نداکننده از آسمان بدرستی که حق با علی است و شیعه او و در آخر روز از زمین ابلیس ندا کند که حق با عثمانست و شیعه او پس نزدیک شنیدن این ندا اهل بطلان در شک افتند و از ثعلبه ازدی نقلست که ابو جعفر گفت دو آیت خواهد بود پیش از قیام قائم کسوف شمس در منتصف رمضان و خسوف قمر در آخر ماه پس من گفتم که یا بن رسول اللّه (القمر فی آخر و الشمس فی النصف فقال أبو جعفر انا اعلم بما قلت انهما آتیان لم یکونا منذ هبط آدم علیه السّلام) و بکر بن محمد از امام جعفر الصادق علیه السّلام روایت
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۱۲
کرده که فرمود خروج سه کس سفیانی و خراسانی و یمانی در یکسال در یکماه در یکروز واقع خواهد شد و در میان ایشان هیچ رایتی بهدایت نزدیکتر از لواء یمانی نخواهد بود از برای آنکه او مردم را بسلوک راه حق خواهد خواند و ابو خدیجه از آن امام عالیمقام نقل نموده که گفت خروج نکند قائم تا وقتی که بیرون آیند دوازده کس از بنی هاشم که همه ایشان مردم را بنفس خود دعوت کنند و حسین بن مختار هم از آن امام بزرگوار روایت کرده گفت اذا هدم حایط مسجد الکوفه ممایلی و از عبد اللّه بن مسعود مرویست که فعند ذلک زوال ملک القوم و عند زواله خروج القائم علیه السّلام و از ابو الحسن بن جهم روایتست که مردی سؤال کرد از ابو الحسن الرضا علیه السّلام از فرج جواب داد که میخواهی که اکثار کنم یا اجمال گفت اجمال فرمود که هرگاه رایات قیس در مصر و رایات کنده در خراسان منصوب شود فرج نزدیک خواهد بود و از سعید بن جبیر رضی اللّه عنه بثبوت پیوسته که گفت در سال ظهور مهدی بیست و چهار قطره باران بر زمین بارد که آثار و برکات آن نمایان باشد و محمد بن مسلم گوید شنیدم از ابو عبد اللّه علیه السّلام که میگفت بدرستی که پیش از ظهور قایم بلائی از ایزد تعالی نازل خواهد شد گفتم آن چه خواهد بود (جعلت فداک) پس قرائت کرد که (و لنبلونکم بشی‌ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین ثم قال الخوف من ملوک بنی فلان و الجوع من غلاء الاسعار و نقص الاموال من کساد التجارات و قله الفضل و نقص الانفس بالموت الذریع و نقص الثمرات بقله ربع الذرع و قلت برکت الثمار) بعد از آن گفت که بشارت باد صابرانرا نزدیک این وقایع بتعجیل ظهور قایم علیه السّلام راقم حروف گوید که چون سخن بدینجا رسید جواد خوشخرام خامه طی بساط انبساط واجب دید رجاء واثق و وثوق صادق که لیالی مهاجرت محبان خاندان مصطفوی و ایام مصابرت مخلصان دودمان مرتضوی بنهایت رسیده آفتاب طلعت با بهجت صاحب الزمان علی اسرع الحال از مطلع نصرت و اقبال طلوع نماید و ماهچه رایت هدایت آیه آن مظهر انوار فضل و احسان از مشرق مراد برآمده غمام حجاب از چهره عالمتاب بگشاید و بیمن اهتمام آن سرور عالیمقام ارکان مبانی ملت بیضا مانند ایوان سپهر خضراء سمت ارتفاع و استحکام گیرد و بحسن اجتهاد آن سید ذو الاحترام قواعد بنیان ظلم و ظلام بسان دور بسیط غبراصفت انحفاظ و انهدام پذیرد و اهل اسلام در ظلال اعلام ظفر اعلامش از تاب آفتاب حوادث امان یابند و خوارج شقاوت فرجام از اصابت حسام خون‌آشامش جزای اعمال خویش یافته بقعر جهنم شتابند مثنوی
بیا ای امام هدایت شعارکه بگذشت از حد غم انتظار
ز روی همایون برافکن نقاب‌عیان ساز رخسار چون آفتاب
برون آی از منزل اختفانمایان کن آثار مهر و وفا
بیارای از تاج تأیید سرببند از نطاق کرامت کمر
سرافراز از سروری تا سپهرکه شد مغفر زرنگار تو مهر
بپوش از کمال توکل زره‌که آن پوشش از هرچه گویند به
بدست آر از حفظ یزدان سپرکه از هرپناهی بود خوبتر
پی کوری خصم بستان
 تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۱۳
سنان‌برافروز شمع هدایت از آن
بکش تیغ چون شاه دلدل سواربرآور ز جان خوارج دمار
کمان جهاد آنچنان کن بزه‌که آید ز هرگوشه آواز زه
طریق هدایت نمودار کن‌لواء غوایت نگون‌سار کن
برافراز ارکان اسلام رابینداز بنیاد اصنام را
جهان پر شد از شیوه ظلم و جورز انصاف دور است اطوار دور
بیا و بعدل خود آباد کن‌دل خلق از مرحمت شاد کن
بغور فقیران مظلوم رس‌که از لطف تو نیست محروم
کس ز فیض غمام عنایات خویش‌که از رشح ابر بهار است بیش
بده اهل طاعات را آبروی‌جهانرا ز لوث معاصی بشوی
دل مرده اهل درد و نیازبیمن دم عیسوی زنده ساز
نظر کن بحال من مستمندکه گردم ز الطاف تو سربلند
نگویم سک آستان توام‌که من خاک راه سگان توام
مدیحی که گفتم ترا رد مکن‌اگر چند باشم پریشان سخن
چو این جزو از وصف تو کام یافت‌بنام همایونت اتمام یافت
گرامی کنش نزد ارباب دین‌فضیلت وران سخن‌آفرین
محبان آل حبیب اللهی‌حبیبان درگاه شاهنشهی
باهل هنر لطف و احسان نمودز مرآت دل رنگ حرمان زدود
بعهدش تعهد نموده سپهرکه سازد جهان روشن از نور مهر
نورزد دگر کین باهل زمین‌زمین را کند رشک خلد برین
خصوصا حبیبیکه ابواب دادبدست کرم در خراسان گشاد
برانداخت بنیاد ظلم و ستم‌برافراخت اعلام عدل و کرم
چو او از محبان آل نبی است‌ز اعدای آل نبی اجنبی است
بود این امیدم که باشم مدام‌مباهی بالطاف خاص امام
باقبال او کلک گوهر نثاربمدحش کند جان خود را نثار
الهی بحق امام زمان‌بعز محبان اینخاندان
بایمان اصحاب زهد و سدادبعرفان ارباب رشد و رشاد
که توفیق گردان رفیق دلم‌برویان گل مرحمت از گلم
مرا بهره‌ور ساز از لطف عام‌که دارم بفضلت امید تمام
ز غفران خود ناامیدم مکن‌ازین بیش دیگر نگویم سخن
 
تمام شد جزو اول از مجلد ثانی کتاب حبیب السیر
 
   توجه:  مقدمه و دیدگاه و تفسیر و بررسی انوش راوید و فهرست لینک های کتاب بررسی داستان تاریخ حبیب‌السیر فی اخبار افراد بشر در اینجا.
 
 
 
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۱۴
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم‌
 
جزو دوم از مجلد ثانی در ذکر وقایع ایام تسلط حکام بنی امیه‌
 
اشاره
کرایم محامد واثنیه سزاوار ساحت عزت آفریدگاریستکه ذوات و صفات طوایف انسانی را مختلف و متفاوت آفرید و واردات افعال و صادرات اعمال سالکان مسالک حکومت و جهانبانی را متبائن و متناقض مخلوق گردانید (فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات) باذن اللّه و شرایف صلوات و ادعیه مناسب تربت جنت رتبت عالی مقداریست که چون زبان بیان انی رسول اللّه الیکم بگشاد گردنکشان بخشان عرب و عجم خاک اقدام خدامش را توتیاء بصر بصیرت ساختند و تا لواء بعثت (الی الاسود و الاحمر) ارتفاع داد مبصران طوایف بنی آدم در سلک امت با احترامش انتظام یافته اعلام تفاخر و مباهات افراختند یعنی النبی الامی الهاشمی القرشی شعر
محمد سید الکونین و الثقلین‌و الفریقین من عرب و من عجم و التحیه من اللّه طیبه مبارکه علی آله و عترته المستفیضین من سجال رسالته و نبوته
اما بعد بر ضمیر منیر علماء اخیار سیما محافظان اخبار پوشیده نخواهد بود که چون میان امام ثانی ابو محمد حسن بن علی علیهم السلام و التحیه و ابن ابی سفیان یعنی معاویه قواعد مصالحه تمهید یافت و قره العین ولایت امر خلافت را بازگذاشته از کوفه بمدینه شتافت شخصی از محبان خاندان زبان ملامت گشاده‌روی بآن امام عالیشان آورده گفت یا مسود وجوه المؤمنین چرا زمام امور فرق انام را در قبضه اقتدار معاویه نهادی و عنان اختیار ملک و مال را بدست او دادی آنجناب در جواب فرمود که مرا سرزنش مکن که ایزد سبحانه و تعالی ملک بنی امیه را بر سلطان ممالک اصطفا علیه من الصلوه انماها ظاهر ساخته بود چنانچه آنحضرت بنور نبوت مشاهده نمود که این طایفه یکی بعد از دیگری
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۱۵
بر منبر اطهر او بالا میروند و پایان می‌آیند و اینصورت بر طبع همایون حضرت رسالت گران آمده بخشنده بی‌منت آیه إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ و سوره کریمه إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ نازل گردانید و مراد بالف شهر در سوره مذکوره مدت ملک بنی امیه است آن عزیز که این سخن را از امام حسن شنید بقضا رضا داده دم درکشید غرض از عرض این حکایت آنکه چون حکمت حضرت عزت حضرته بایالت بنی امیه تعلق گرفته بود و اینمعنی بر ضمیر انور امام حسن علیه السّلام سمت وضوح پذیرفته بعد از شهاده شاه ولایت چنانچه مذکور شد دست از تمشیت مهام خلافت بازداشت و معاویه در بلاد اسلام لواء ریاست و حکومت برافراشت و پس از مرک وی بعضی از اولاد و اقرباء او طریق جهانبانی و گیتی‌ستانی پیمودند و اکثر ایشان مرتکب لوازم بغی و ضلال شده از عقاب و نکال اندیشه ننمودند و تمامی آن طایفه که ملوک بنی امیه عبارت از ایشانست چهارده نفر بودند و مدت حکومت ایشان در اطراف جهان نود و یکسال امتداد یافت و اول این طایفه معاویه بن ابی سفیان است و آخر ایشان مروان بن محمد بن مروان‌
 
ذکر مجملی از حال معاویه‌
 
نسبت معاویه بچهار واسطه بعبد مناف بن قصی که از جمله اجداد حضرت رسولست صلی اللّه علیه و آله و سلم می‌پیوندد برینموجب که معاویه بن ابی سفیان بن صخر بن حرب بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف و مادرش هند است بنت عتبه بن ربیعه که در روز جنگ احد جگر سید الشهداء حمزه را رضی اللّه عنه خائید بنابرآن معاویه را ابن آکله الاکباد میگفتند و کنیت معاویه ابو عبد الرحمن بود و نقش خاتمش لا قوه الا باللّه و او در سال فتح مکه کلمه توحید بر زبان رانده در سلک مؤلفه قلوب انتظام یافت و باعتقاد زمره از اهل سیر چند نوبت کتابت وحی کرد و بزعم فرقه کاتب صدقات بود و چون معاویه برادر ام حبیبه است زوجه رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم و ازواج سید المرسلین را امهات مؤمنین گویند شیخ سنائی غزنوی در اثناء مدح جناب مرتضوی در شان او نظم نموده که مثنوی
خال ما بود خصم او حالی‌لیک خالی ز خیرها خالی
خال مشکین نبود بر خورشیدخال بر دیده بود خال سفید
آنکه مرد ریاء و تلبیس است‌او نه خال و نه عم که ابلیس است
و انکه خوانی همین معاویه‌اش‌وانکه در هاویه است زاویه‌اش و معاویه بعد از فوت برادر خویش یزید در سال هژدهم از هجرت خیر البشر بفرمان امیر المؤمنین عمر والی دمشق شد و چون خلیفه ثانی بعالم جاودانی نقل کرد و عثمان بن عفان رضی اللّه عنه حاکم جهانیان گشت بدستور سابق آن منصب را بوی مسلم داشت و معاویه پس از شهادت امیر المؤمنین عثمان رضی اللّه عنه چنانچه در جزو چهارم از مجلد اول بقید کتابت درآمد دعوی خلافت کرده لواء مخالفت نسبت بشاه ولایت منقبت برافراشت و بسبب شآمت آن حرکت چندین هزار کس کشته گشته هرج‌ومرج بامور ملک و ملت راه یافت و بعد از آنکه امیر المؤمنین علی علیه السّلام بریاض
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۱۶
دار السلام انتقال فرمود و امام حسن علیه السّلام از امر خلافت استعفا نمود و معاویه در ربیع الاول سنه احدی و اربعین در امر حکومت مستقل شده نوزده سال و چند ماه کامرانی کرده در ماه رجب سنه ستین بمنزلیکه در آن عالم برای او تعیین شده بود انتقال نمود و معاویه اول کسی است از حکام اسلام که زندان ساخت و فیوج مقرر کرده ایشانرا بر سبیل سرعت بمواضع فرستاد و نخستین شخصی است که از مردم بیعت بنام پسر خود بستاند و بویهای خوش را غالیه خواند و در مساجد مقصوره بنا نمود و بعضی گفته‌اند که امیر المؤمنین عثمان بن عفان نیز مقصوره ساخته بود از خوف آنکه بدو آن نرسد که بامیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه رسید و اول کسی از ولاه مسلمانان که خواجه‌سرایان را بخدمت خود اختصاص داد و بر بروات دیوانی مهر زد و نشسته خطبه خواند و بخلاف شریعت مطهره استلحاق نسبت بیگانه بخود کرده زیاد بن ابیه را برادر گفت معاویه بود و چون در زمان حکومت بطریقه ملوک جاهلیت در ملبوس و مأکول تکلف مینمود و بتجمل و حشمت سلوک میفرمود امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه او را کسری عرب میگفت و فوت معاویه در دمشق روی نمود و بقول اکثر مورخان در آنزمان یرید غایب بود و ضحاک بن قیس القهری بر وی نماز گذارد و او را در همان بلده دفن کرد مده عمرش را از هفتاد و سه سال تا هشتاد و یک سال گفته‌اند و اللّه اعلم بحقیقه الحال‌
 
گفتار در بیان بعضی از وقایع اوان حکومت معاویه بن ابی سفیان‌
 
در سنه احدی و اربعین که ایالت بلاد مسلمین بر معاویه قرار گرفت ریاست کوفه را بمغیره بن شعبه تفویض نمود و حکومت بصره را به بشر بن ارطاه داد و پس از روزی چند بشیر معزول شده عبد اللّه بن عامر صاحب آن منصب گشت و معاویه مهمات عراق را فیصل داده روی بدمشق نهاد و لواء عظمت مرتفع گردانید و در سال اول از استقلال معاویه صفوان بن امیه الجحمی وفات یافت و او از جمله اعیان قریش بود و پس از غزوه حنین بوحدانیت حضرت عزت و نبوت بهترین سالکان مسالک رسالت اعتراف نمود و همدرین سال لبید بن ربیعه العامری که از جمله مشاهیر شعراء عرب است فوت گشت و او شرف صحبت رسول (ص) را دریافته بود و آنحضرت در شأن او فرمود که (اصدق کلمه قالتها العرب کلمه لبید الا کلشیی‌ء ما خلا اللّه باطل) و در فصل الخطاب مسطور استکه لبید بعد از ادراک شرف اسلام اصلا شعر نگفت (و قیل قال بیتا واحدا و الاول هو الاصح) مدت عمر لبید را از صد و چهل سال تا صد و پنجاه و هفت سال گفته‌اند و در سنه اثنی و اربعین عبد الرحمن بن سمره بفرمان معاویه لشکر بسیستان کشیده بعضی از مواضع آن ولایت را فتح کرد و راشد بن عمرو بحدود سند رفته دست بغارت و تاراج برآورد و درین سال عثمان بن طلحه العبدری الجمحی که منصب حجابت خانه کعبه ابا عن جد تعلق بوی میداشت وفات یافت و در سنه ثلث و اربعین
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۱۷
عقبه بن نافع بفتح بعضی از بلاد سودان قیام نمود و بشر بن ارطاه بغزو روم اقدام فرمود و همدرین سال بروایت امام یافعی عمرو بن عاص السهمی که از قبل معاویه والی مصر بود وفات یافت و پسرش عبد اللّه قائمقام او شد و عمرو عاص یکی از دهاه عرب بود و در فن مکر و تذویر شبیه و نظیر نداشت و در همین سال عبد اللّه بن سلام الاسرائیلی که بزیور علم و عمل اتصاف داشت و در سال اول از هجرت از ملت موسوی بدین محمدی درآمده بود در مدینه از عالم انتقال نمود و همدرین سال بروایت امام یافعی رحمه اللّه محمد بن مسلمه الانصاری البدری در مدینه فوت شد مدت عمرش هفتاد و هفت سال بود و عقیده صاحب گزیده آنکه محمد بن مسلمه فارس رسول اللّه لقب داشت و در سنه سته و اربعین علم عزیمت بجانب عالم آخرت برافراشت و در سنه اربع و اربعین معاویه بخلاف شریعت سید المرسلین نسب زیاد بن ابیه را بخود ملحق گردانیده آن لعین را برادر خواند تفصیل این اجمال آنکه سمیه مادر زیاد کنیزک دهقانی بود و آن دهقان را مرضی پیدا شده حارث بن کلده ثقفی بمعالجه او قیام نمود و دهقان سمیه را برسم حق العلاج بحارث بخشید و از وی در خانه حارث دو پسر متولد گشت نفیع که ابو بکره کنیت داشت و نافع اما هیچیک از آن دو حلال زاده را حارث فرزند نمیگفت و آخر الامر نافع را گفت که تو پسر منی اما ابو بکره ولد فلان غلام است که عبید نام دارد آنگاه حارث ترک ملاقات سمیه کرده عبید او را بحباله نکاح درآورد و در آن اوقات روزی گذر ابو سفیان بر طایف افتاد و در خانه ابو مریم خمار فرود آمده بشرب شراب قیام نمود و در اثناء تصاعد بخار خمر از ابو مریم شاهدی طلبید و ابو مریم سمیه را حاضر ساخته ابو سفیان دفع فضله کرد و سمیه بزیاد حامله گشت و چون زیاد بسن رشد و تمیز رسید صنعت کتابت آموخته آثار فهم و نجابت در ناصیه او ظاهر گردید و امیر المؤمنین عمر بن الخطاب در اوقات خلافت خود مهمی بدو رجوع نموده زیاد کما ینبغی از عهده سرانجام آن بیرون آمد و پس از مراجعت بمدینه در مجلس اکابر صحابه خطبه فصیح بلیغ بر زبان راند عمرو عاص گفت که اگر این پسر از قریش میبود همه عرب را بیک عصا میراند ابو سفیان گفت بخدا سوگند که من میدانم که او را چه‌کس در شکم مادر وضع کرده است امیر المؤمنین علی علیه السّلام گفت خاموش باش که اگر امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه این سخن را از تو می‌شنود فی الحال او را بر تو می‌بندد و چون امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه مسند خلافت را بوجود همایون خود زیب و زینت داد و زمام ایالت ولایت بصره را در کف کفایت عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما نهاد زیاد را بدبیری آن جناب و افراغ محاسبات آن دیار مقرر فرمود و روزبروز ترقی زیاد در ازدیاد بود تا بتقلید حکومت مملکت فارس سرافراز شد و آن حدود را مضبوط ساخته قلاع را استحکام تمام داد و معاویه در اوایل حکومت از وی خایف گشته در باب مهم او با مغیره بن شعبه مشورت نموده مغیره گفت که اگر تو از سر محاسبه اموال فارس درگذری من چنان سازم که زیاد کمر اطاعت تو بر میان بندد و معاویه این سخن را بسمع رضا شنوده بوسیله مغیره میان او و زیاد
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۱۸
مصالحه واقع شد و زیاد از مصقله بن هبیره الشیبانی بیست هزار درم قبول کرد که با معاویه گفت که زیاد مجموع بلاد فارس را مسخر و محفوظ ساخته و متقبل میشود که هرسال دو بار هزارهزار درم تسلیم نماید مشروط بآنکه آنچه مردم در شان او میگویند تو انکار نفرمائی معاویه پرسید که چه میگویند مصقله جواب داد که او را از جمله اولاد ابو سفیان می‌شمارند و معاویه را این سخن موافق مزاج افتاده گواه طلبید و ابو مریم خمار قضیه رسیدن ابو سفیان را بطائف و شراب خوردن و صحبت داشتن او را با سمیه چنانچه مسطور شد نزد معاویه تقریر کرد و معاویه این‌چنین شهادتی را بسمع قبول شنود و گفت که زیاد پسر سفیان و برادر من است و این استلحاق بر خاطر عامه مسلمانان بغایت دشوار آمد زیرا که بحسب حدیث صحیح الولد للفراش بمجرد شهادت ابو مریم بثبوت نمی‌پیوندد که زیاد ولد ابو سفیان بوده باشد و معاویه بر سبیل علانیه رد حکم شریعت غرا نموده بمقتضای رای خویش فرمان فرمود و همدرین سال معاویه عبد اللّه بن عامر را از ایالت بصره عزل کرده آن منصب را بحارث بن عبد اللّه ازدی داد و در همین سال ابو موسی اشعری که موسوم بود بعبد اللّه بن قیس در مکه یا کوفه وفات یافت و او بعد از فتح خیبر مصحوب جعفر بن ابیطالب رضی اللّه عنه بملازمه حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم رسید و بحسن صورت و جودت قراءت و وقوف بر قواعد احکام شریعت اتصاف داشت اما در وقتی که از قبل امیر المؤمنین علی علیه السّلام حکم بود چنانچه در جزو چهارم از مجلد اول مسطور شد از عمرو عاص فریب یافته خطائی عظیم نمود و شناعت آن حکایت تا قیام قیامت بر السنه و افواه مردم آگاه مذکور خواهد بود و ابو موسی بروایت حمد اللّه مستوفی شصت و سه سال عمر داشت و همدرین سال فتح کابل بسعی عبد الرحمن بن سمره دست داد و مهلب بن ابی صفره رایت جهاد برافراشته روی بهند نهاد و در سنه خمس و اربعین معاویه حارث بن عبد اللّه را از حکومت بصره معزول گردانیده آن منصب را بزیاد بن ابیه تفویض نمود و ایالت سجستان و خراسان نیز تعلق بزیاد گرفت و زیاد در ماه ربیع الآخر یا جمادی الاولی سنه مذکوره ببصره رسید تیغ سیاست از نیام انتقام بیرون کشید و بسیاری از اهل فتنه را بقتل رسانیده آنگاه حکم کرد که بعد از نماز خفتن چون آنمقدار زمان بگذرد که کسی ازینجانب شهر بدانجانب رفته بازتواند آمد هیچ آفریده در کوچه و بازار آمدوشد ننماید و هرکس در آن وقت تردد کند خونش هدر باشد و در شب اول چون زمان مقرر درگذشت عسسان فرستاد تا هرکرا بینند بقتل رسانند بروایت اقل در آن شب دویست کس کشته گشتند و در شب دوم پنج شش نفر بقتل آمدند و در شب سیوم هیچ خون گرفته بدست نیفتاد نقلست که بعد از چند شب عسسان اعرابی را یافتند که گوسفندان داشت و او را دستگیر کرده پیش زیاد بردند زیاد از وی پرسید که چرا بخلاف حکم ما درینوقت از خانه بیرون آمده‌ای جواب داد که من مردی غریبم و از فرمان امیر خبر ندارم زیاد گفت اگرچه راست میگوئی اما صلاح مسلمانان در قتل تست و فرمود که آن بیچاره را گردن زدند بعد از آن هیچ متنفسی را زهره نبود که شب از
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۱۹
خانه بیرون آید و زیاد حکم کرد که شبها بازاریان در دکان نه‌بندند و گفت که اگر چیزی غایب شود من ضامن باشم لاجرم مردم در آن لیالی ابواب دکاکین باز میگذاشتند و هیچ آفریده دست بکالای کسی دراز نمیکرد و کلاب و وحوش بشهر درآمده در دکانها خرابی میکردند بدانجهت رسم جیغ کشیدن پیدا شد و زیاد در ایام حکومت خویش اکابر صحابه را عملها فرمود و همواره در مقام استرضاء ایشان میبود و در آن سال مذکور معاویه بن خدیج بغزو افریقیه پرداخت و بروایت امام یافعی ابو خارجه زید بن ثابت الانصاری عالم آخرت را منزل ساخت و او از اعاظم کتاب وحی و حفظه قرآن و علماء صحابه بود مدت پنجاه و شش سال در دار دنیا اقامت نمود و در سنه سته و اربعین عبد الرحمن بن خالد بن الولید در بلده حمص وفات یافت و گویند ابن اثال نصرانی باشارت معاویه او را زهر داد و در سنه سبع و اربعین عبد اللّه بن عمرو بن العاص از حکومت مصر معزول گشته معاویه بن خدیج در آن ولایت والی شد و در سنه ثمان و اربعین یزید بفرمان پدر خویش با جمعی از اکابر صحابه مثل عبد اللّه بن عباس و ابو ایوب انصاری و عبد اللّه بن زبیر و عبد اللّه بن عمرو بن العاص رضی اللّه عنهم اجمعین بغزو روم شتافت و او را در قسطنطنیه با نصاری محاربات روی نموده در اکثر معارک ظفر یافت و ابو ایوب خالد بن زید الانصاری رضی اللّه عنه که در سلک اکابر اهل بدر و اصحاب احد منتظم بود و در حرب جمل و صفین ملازمت حضرت امیر المؤمنین مینمود در ظاهر استنبول جهان فانی را بدرود کرد و نزدیک بسور آن بلده مدفون گشته مرقد منور او محل دعاء استسقاء نصاری شد و در سنه تسعه و اربعین معاویه مروان بن حکم را از حکومت مدینه عزل کرده زمام امور آن منصب را بقبضه اختیار سعید بن العاص داد و در سنه خمسین مغیره بن شعبه الثقفی روی بعالم عقبی نهاد و مغیره باصابت رای و تدبیر اتصاف داشت و در وقتیکه حاکم کوفه بود علم عدل و انصاف برافراشت و در جنگ یرموک تیری بیک چشمش رسیده کور شد و چون دیده بصیرتش نیز صفت بینائی نداشت بخاطر معاویه در سب امیر المؤمنین علی علیه السّلام مبالغه مینمود و پس از آنکه مغیره بدار جزا شتافت حکومت کوفه نیز بزیاد بن ابیه قرار یافت و اول کسیکه معا حکومت این دو ولایت نمود زیاد بود و همدرین سال عبد الرحمن بن سمره بن جندب العبشمی فوت شد و ایضا کعب بن مالک السلمی الانصاری (احد الثلثه الذین خلفوا) درین سال وفات یافت مدت حیاتش هفتاد و هفت سال بود و در سنه احدی و خمسین حجر بن عدی الکندی که در سلک اصحاب سید المرسلین و اعاظم احباب امیر المؤمنین انتظام داشت با جمعی از اتباع خود بسبب سعایت زیاد بن ابیه و حکم معاویه بن ابی سفیان شربت شهادت چشید و همدرین سال سعید بن زید بن عمرو بن ثقیل القرشی العدوی که پسر عمه و شوهر خواهر امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه بود و بزعم اهل سنت و جماعت در سلک عشره مبشره انتظام داشت در عقیق متوجه عالم آخرت گردید مدت عمرش بقول حمد اللّه مستوفی از هشتاد سال و بعقیده صاحب سیر السلف از هفتاد سال متجاوز بود در سنه اثنی و خمسین بروایت امام یافعی معاویه بن
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۲۰
خدیج الکندی که از قبل معاویه بن ابی سفیان حاکم مصر بود بدار جزا منتقل گردید و همدرین سال جریر بن عبد اله البجلی که سید قوم خویش بود و بفرموده حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم بتخانه ذو الخلصه را ویران نمود وفات یافت و حسن صورت جریر بمرتبه بود که او را یوسف این امت میگفتند و در همین سال بروایتی که در تصحیح المصابیح مسطور است ابو محمد کعب بن عجزه الانصاری که از اهل بیعت الرضوان بود و ابو بکره نفیع بن الحارث و عمران بن حصین وفات یافتند و در سنه ثلث و خمسین طاعونی بر انگشت زیاد بن ابیه برآمده دست تعدی او از سر اهل اسلام کوتاه گشت و چون از اطبا استعلاج نموده گفتند که علاج این مرض منحصر در قطع ید است و زیاد سخن طبیبانرا نزد شریح قاضی شرح کرده شرط مشورت بجای آورد شریح گفت از آن میترسم که با قضای مبرم بر قطع ید فایده مترتب نشود و ترا دست‌بریده با ایزد تعالی ملاقات دست دهد و بر تقدیریکه شفا یابی و با وجود ید مقطوع از حیات تمتعی نتوان یافت و چون شریح از پیش زیاد بیرون آمد بعضی از مردم او را ملامت کردند که چرا بقطع ید این بدبخت اشاره نفرمودی جواب داد که المستشار مؤتمن روایتست که بعد از خروج شریح از مجلس زیاد جازم شد که بفرموده اطبا قیام نماید و چون جلاد حاضر گشت و آتش افروختند اظهار جزع و فزع کرده از بریدن دست درگذشت و در ماه رمضان سنه مذکوره در کوفه بهمان علت وفات یافت گویند که چون خبر مرگ او بسمع عبد اللّه عمر رضی اللّه عنهما رسید گفت که زیاد مرد و آخرت را درنیافت و دنیا نیز برو باقی نماند و معاویه بعد از وقوف بر وفات زیاد ولد شقاوت‌نژاد او عبید اللّه را امارت کوفه داد و همدرین سال بروایت امام یافعی فیروز الدیلمی که قاتل اسود عنسی بود و فضاله بن عبید الانصاری که در دمشق بامر قضا قیام مینمود از عالم انتقال کردند و همدرین سال بقول بعضی از ارباب اخبار عبد الرحمن بن ابو بکر صدیق فوت شد و در سنه اربع و خمسین معاویه عبید اللّه بن زیاد را بحکومت خراسان فرستاد و او بماوراء النهر شتافته چند ولایت مفتوح گردانید و در سنه خمس و خمسین مراجعت نموده بمعاویه ملحق گردید در روضه الصفا مسطور است که در سنه اربع و خمسین معاویه سعید بن العاص را از ایالت مدینه عزل نموده آن منصب را بمروان داد سبب این قضیه آنکه سابقا مکتوبی بسعید نوشته او را بانهدام خانه مروان و اخذ اموالش امر کرده بود و سعید رعایت خویشی نموده التفات بنامه معاویه نکرد و بار دیگر معاویه درین‌باب رقعه ارسال داشته آن نوشته نیز حکم مکتوب سابق گرفت بناء علی هذا معاویه از سعید رنجیده منشور حکومت مدینه را بنام مروان در قلم آورد و بدو نوشت که خانه سعید را ویران کرده هرچه دارد از وی بستان و چون آن مثال و نامه بمروان رسید فی الحال با جمعی کثیر آلات و ادوات هدم برداشته بر سر سعید رفت و سعید متحیر شده از سبب آن هجوم پرسید مروان گفت آمده‌ام که بفرمان معاویه خانه ترا ویران سازم و اگر تو نیز باین امر مامور میگشتی تقصیر جایز نمیداشتی سعید گفت که آنظالم دو نوبت بمن نوشته است که بگرفتن جهات و انهدام
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۲۱
سرای تو اقدام نمایم و من رعایت جانب تو کرده متعرض نگشتم و مکتوبات معاویه را بمروان نمود آنگاه سعید و مروان متفق اللفظ و المعنی بر معاویه لعنت کرده باو نوشتند که چون تو در میان اقرباء خویش مخالفت و نزاع می‌افکنی حق بجانب امیر المؤمنین علی علیه السّلام بود که ترا ظالم و ضال میگفت و طاغی و یاغی میدانست و در سال مذکوره اسامه بن زید بن الحارثه رضی اللّه عنه وفات یافت کنیت اسامه ابو محمد بود و قیل ابو زید و قیل ابو خارجه و مادرش ام ایمن است خاصه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و از جمله فضایل اسامه رضی اللّه عنه آنکه حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه او را بر لشکری که از اکابر مهاجر و انصار داخل آن بودند امیر گردانید چنانچه در ضمن وقایع سال یازدهم از هجرت مرقوم کلک بیان گردید و همدر این سال ثوبان غلام خواجه کاینات علیه افضل التحیات در حمص وفات یافت و در همین سال بروایت امام یافعی جبیر بن مطعم بن نوفل بن عبد مناف که از جمله اشراف قریش بود بعالم آخرت شتافت و ایضا حسان بن ثابت الانصاری همدرین سال عالم فانی را وداع کرد و او مداح سید ابرار بود و بهجو کفار فجار قیام مینمود و این دو بیت که ثبت میشود از قصیده اوست که در مخاطبه ابو سفیان در سلک نظم کشیده شعر
هجوت محمد فاجبت عنه‌و عند اللّه فی ذاک الجزاء
فان ابی و والدتی و عرضی‌بعرض محمد منکم وقاء و از جمله فضایل حسان آنکه رسول صلی اللّه علیه و سلم در شان او فرموده که ان اللّه یؤید حسان با نافح مدت عمرش صد و بیست سال بود شصت سال در جاهلیت و شصت سال در اسلام و در تاریخ یافعی مسطور است که پدر حسان و جد او نیز همین مقدار عمر یافته بودند و همدرین سال بقول بعضی از ارباب اخبار حکیم بن حزام بن خریلد بن اسد بن عبد العزی بن قصی که برادرزاده خدیجه بود رضی اللّه عنها روی بعالم عقبی آورد و او نیز صد و بیست سال عمر یافت شصت سال در جاهلیت و شصت سال در اسلام و صد برده در جاهلیت آزاد کرد و صد برده در اسلام و حکیم رضی اللّه عنه در روز فتح مکه مسلمان شده بود و نوبتی سرائی بشصت هزار درم بمعاویه فروخته همه را در راه خدا تصدق نمود و فرقه‌ای از اهل خبر بر آن رفته‌اند که ولادت حکیم در اندرون خانه کعبه وقوع یافته بود و اللّه تعالی اعلم بصحته و در همین سال ابو قتاده حارث بن ربعی الانصاری و مخرمه بن نوفل الزهری وفات یافتند و ابو قتاده در اکثر مشاهد ملازم رکاب فلک‌فرسای خاتم الانبیا بود و در غزوه غابه آنحضرت درباره او فرمود که فی ذلک الیوم خیر فرساننا ابو قتاده مدت عمر ابو قتاده از کتبی که در وقت تحریر این اوراق در نظر بود بوضوح نه‌پیوست اما چنان معلوم شد که اوقات حیات مخرمه صد و پانزده سال بوده و اللّه تعالی اعلم و در سنه خمس و خمسین که عبید اللّه بن زیاد از خراسان بازآمد معاویه عبید اللّه بن عمرو بن غیلان را که زیاد از قبل خویش بحکومت بصره نصب کرده بود عزل نموده آن منصب را بعبید اللّه بن زیاد داد و عبید اللّه در بصره توقف کرده اسلم بن زرعه الکلابی را بخراسان فرستاد و در این سال ابو اسحق سعد بن ابی وقاص
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۲۲
الزهری رضی اللّه عنه که بزعم اهل سنت و جماعت از جمله عشره مبشره است در مدینه وفات یافت و در گورستان بقیع مدفون گشت و سعد رضی اللّه عنه در اوایل بعثت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم بسعادت ایمان مستسعد شده بود و او اول کسی است از مسلمانان که تیر در روی کافران انداخت و پسر او عمر نخستین شخصی است که تیر بجانب امام حسین علیه السّلام افکند و از جمله احادیثی که در فضیلت سعد بروایت علی مرتضی بصحت پیوسته آنکه رسول صلی اللّه علیه و سلم در روز احد سعد را مخاطب ساخته میفرمود که (یا سعد ارم فداک ابی و امی) دیگر آنکه در صحیحین از عایشه صدیقه رضی اللّه عنها مرویست که در وقتی که حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم بمدینه تشریف آورده بود شبی بیدار شده فرمود که کاشکی مرد صالحی امشب بحر است من قیام مینمود و در آنحین آواز سلاح بگوش ما رسید رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که کیست این گفت منم سعد پیغمبر فرمود که باعث آمدن تو چه بود گفت در نفس خود خوفی یافتم نسبت برسول خدا و آمدم تا آن حضرت را امشب حراست نمایم پس رسول صلی اللّه علیه و سلم او را دعا کرد و بخواب رفت و در سیر السلف مسطور است که سعد رضی اللّه عنه در هفده سالگی شرف اسلام دریافت و در هشتاد و سه سالگی بجهان جاودان شتافت (و هو آخر المهاجرین) و همدرین سال ابو البشر کعب بن عمرو الانصاری البدری فوت شد (و هو آخر من مات المدینه ممن شهد بدرا) او بقولی در همین سال ارقم بن ابی ارقم المخزومی از دار فنا بعالم بقا انتقال نمود و در بقیع مدفون شد و او از جمله سباق اسلام است و بعقیده حمد اللّه مستوفی هشتاد و پنج سال عمر داشت و در سنه سته و خمسین معاویه عبید اللّه بن زیاد را از حکومت خراسان عزل کرده زمام سرانجام مهام آن ولایت را در قبضه اختیار سعید بن عثمان رضی اللّه عنه نهاد و سعید بخراسان رفته بعد از ضبط آنحدود لشکر بماوراء النهر کشید و نخست قصد تسخیر بخارا نموده خنکخاتون که در آن ولا حاکمه بخارا بود قاصدی نزد او فرستاد و طالب مصالحه گشت و سعید ملتمس خنکخاتون را بعز اجابت مقرون گردانیده مهم برینموجب قرار یافت که بخاریان مبلغ سیصد هزار درم در بدل صلح جواب گویند و جمعی از ملک‌زادگان را بنزد سعید فرستند و سعید بعد از فیصل مهم بخارا لواء ظفر انتما بصوب سمرقند برافراخت و والی آن ولایت که او را اخشید سارک میگفتند در شهر متحصن گشته سعید ظاهر آن بلده را معسکر ساخت و آغاز محاصره کرده چند نوبت میان اهل اسلام و اصحاب کفر و ظلام محاربات سخت اتفاق افتاد و قثم بن عباس رضی اللّه عنهما در بعضی از آن معارک بسعادت شهادت رسید و قثم بحسب صورت مشابه حضرت خاتم بود صلی اللّه علیه و سلم در تاریخ احمد بن اعثم کوفی مذکور است که چون سعید دانست که فتح سمرقند بجنک تیسیرپذیر نیست مایل صلح گشت و بعد از آمدوشد سفراء چنان مقرر شد که اخشید مبلغ پانصد هزار درم بمسلمانان دهد و یکروز دروازه شهر را باز گذارد تا سعید بدانجا درآمده از دروازه دیگر بیرون رود و سعید مال مصالحه گرفته و بسمرقند
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۲۳
رفته حسب المقرر مراجعت نمود و چون در نواحی بخارا نزول فرمود ملکه آن دیار ایلچی نزد او فرستاده پیغام داد که بوعده خویش وفا نمای و ملک‌زادگانرا شرف رخصت ارزانی فرمای و سعید از قبول آنسخن سر باززده بمرو شتافت و در همین سال یعنی سنه سته و خمسین معاویه ولد ناخلف خود یزید پلید را ولی‌عهد گردانید و بجهت سرانجام آن امر از شام متوجه حجاز شد چنانچه شمه از اینمعنی در ضمن وقایع امام حسین علیه السّلام مذکور گردید و در سنه سبع و خمسین مروان بن حکم از حکومت مدینه معزول گشته آن منصب بولید بن عقبه بن ابی سفیان تعلق گرفت و درین سال بروایت بعضی از مورخان ابو هریره عبد الرحمن بن صخر الدوسی وفات یافت نامش در جاهلیت عبد الشمس بود و در اسلام آن نام بعبد الرحمن تبدیل پذیرفت و در سبب تکنیه او بابو هریره اختلافست روایتی آنکه نوبتی برعی اغنام اشتغال داشت ناگاه چند گربه بچه وحشی یافت و آنها را در آستین خود نهاد و چون نزدیک بمردم رسید جمعی بر آن حال مطلع شده او را ابو هریره خواندند و قولی آنکه رسول صلی اللّه علیه و سلم او را با باهر مخاطب گردانید و مردم ابو هریره گفتند مشهور است که ابو هریره در وقت محاربات صفین در عقب امیر المؤمنین علی علیه السّلام نماز میگذارد و بر خوان معاویه طعام میخورد و در حین مصاف از معرکه بیرون رفته در گوشه‌ای می‌نشست سبب این امور ازو پرسیدند گفت که (الصلوه خلف علی اتم و سماه معاویه اوسم و ترک القتال اسلم) و ابو هریره بفرموده معاویه روزی چند بحکومت مدینه منصوب شده بود مده حیاتش بروایتی هفتاد و هشت سال است و در سنه ثمان و خمسین معاویه ضحاک بن قیس را که بعد از فوت زیاد بن ابیه بایالت کوفه اشتغال مینمود معزول کرده آنمنصب را بخواهرزاده خود عبد الرحمن بن ثقفی ارزانی داشت و عبد الرحمن در میان کوفیان آغاز ظلم و تعدی نموده جمعی زبان بسعایت و شکایت او گشادند و معاویه رقم عزل بر صحیفه حالش کشیده نعمان بن بشیر انصاری را بدانمهم نامزد فرمود و در همین سال عقبه بن عامر الجهنی که بفرمان معاویه در مصر حاکم بود از عالم انتقال نمود و او در سلک فقهاء صحابه انتظام داشت و ایضا عبید اللّه بن عباس در این سال رایت عزیمت بجانب عالم آخرت برافراشت و او سخی‌ترین اهالی زمان خود بود و بفرموده امیر المؤمنین علی علیه السّلام چندگاه حکومت یمن مینمود و همدرین سال شداد بن اوس در قدس خلیل بجوار مغفرت رب جلیل منتقل شد و در سنه تسع و خمسین سعید بن عثمان رضی اللّه عنه از امارت خراسان معزول شده عبد الرحمن بن زیاد حاکم آن بلدان گشت در تاریخ احمد بن اعثم کوفی مسطور است که چون سعید بن عثمان از خراسان بعربستان مراجعت نمود در مدینه مکرمه رحل اقامت انداخت و ملک‌زادگان بخارا را بدهقنت و محافظت خرما ستانهای خود مامور ساخت و ایشانرا اینمعنی بخاطر گران آمده همت بر استیصال نهال زندگانی سعید قرار دادند و در روزی که سعید برسم سیر بدان خرماستانها رفت بیک ناگاه خرمن حیاتش را بباد فنا دادند و طریق فرار گزیده روی بکوهستانهای حجاز
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۲۴
نهادند و در سنه مذکوره بروایت طایفه از اصحاب اخبار قیس بن سعد بن عباده الانصاری رضی اللّه عنه از جهان گذران بروضه رضوان انتقال فرمود و قیس در اکثر معارک ملازم رکاب هدایت انتصاب حضرت ولایتمآب می‌بود و بصفت جود و سخاوت و عقل و سماحت اتصاف تمام داشت و پیوسته تخم مهر و محبت عتره طاهره نبویه علیه و علیهم تحف السلام و التحیه در زمین دل میکاشت و در سیر السلف از انس بن مالک رضی اللّه عنه مرویست که گفت (منزله قیس بن سعد بن عباده من النبی صلی اللّه علیه و سلم کمنزله صاحب الشرط من الامیر) و در تاریخ امام یافعی مسطور است که قیس یکی از سادات طلس عرب بود و سادات طلس چهار نفر بودند قیس بن سعد و عبد اللّه بن زبیر و احنف بن قیس و شریح القاضی و طلس بعرف عرب کسی را گویند که در روی او اصلا موی نباشد و یکی از اصحاب قیس میگفت که خریدن لحیه بزراگر ممکن بودی بدانچه میسر شدی من لحیه از برای قیس میخریدم و هم درین سال سعید بن العاص که چندگاه بفرمان امیر المؤمنین عثمان بن عفان والی کوفه بود و در اوقات محاربات جمل و صفین انزوا اختیار نمود فوت شد و در همین سال ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن عامر بن کریز العبشمی که در زمان ذو النورین رضی اللّه عنه حاکم بصره بود در مکه وفات یافت و در عرفات مدفون شد
 
ذکر انتقال معاویه از بادیه دنیا بزاویه عقبی‌
 
باتفاق مورخین در سنه ستین از هجرت سید المرسلین معاویه بمرض موت گرفتار گشت و دست قضا روزنامه دولتش را درنوشت و در آن ایام که پهلو بر بستر ناتوانی داشت بتجدید بیعت یزید پرداخت و خاطر از حکومت آن بالکل فارغ ساخت و در آن اوان پیوسته او را نصیحت مینمود و در باب تمشیت امور ریاست وصیتها میفرمود از آنجمله روزی گفت که ای پسر ملک بر تو راست کردم و سر گردن‌کشان عرب را بحلقه اطاعت تو درآوردم و بعد از من هیچکس با تو خلاف نورزد مگر حسین بن علی المرتضی و عبد اللّه بن عمرو عبد الرحمن بن ابی بکر و عبد اللّه بن زبیر رضی اللّه عنهم اما حسین بن علی مردی تنک‌روی و خفیف است و اهل عراق او را نخواهند گذاشت که خروج نکند باید که چون بروی ظفر یابی از وی عفو کنی زیرا که نبیره پیغمبر است صلی اللّه علیه و سلم و ما این مقام را ببرکت آنحضرت یافته‌ایم و عبد اللّه بن عمر مردیست بعبادت مشغول و او خلافت قبول نکند مگر وقتی که تمام اهل عالم طالبش باشند و این معنی هرگز میسر نشود و پسر ابو بکر را همتی نیست و بمصاحبت زنان مشغولست از وی باک مدار و بایثار درم و دینار خاطر او را بدست آر اما عبد اللّه بن زبیر مانند روباه بحیله و تدبیر درآید و اگر فرصت یابد مثال شیر حمله نماید اگر مطیع شود و اگر نشود هرگاه بدست افتد او را پاره‌پاره کن و بعضی گفته‌اند که یزید در وقت فوت پدر خود بشکار رفته بود و معاویه این سخنان را بضحاک بن قیس و مسلم بن عقبه گفت تا بدو رسانیدند در تاریخ گزیده مزبور است که معاویه در حین
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۲۵
رحلت بدار جزا با یکی از خواص خود گفت که بر خود ازین سه گناه بزرگتر نمیدانم اول آنکه در امر خلافت که حق عترت حضرت رسالت بود طمع کردم و مملکت را بتغلب گرفتم دوم زوجه امام حسن را فریفتم تا او را زهر داد سیم آنکه یزید را ولی‌عهد گردانیدم و در جمیع این امور نظر بر تمشیت مهم یزید داشتم حافظابرو در تاریخ خود آورده است که عجبتر از همه آنکه بعضی از اهل اسلام معاویه را در خلافت امیر المؤمنین علی علیه السّلام مجتهد می‌پندارند و زبان از طعن او کوتاه میدارند و این معنی از آن طایفه غایت تغافلست و نهایت تجاهل و این قطعه که بانوری منسوبست بعد از سخن مذکور در آن کتاب مسطور است نظم داستان پسر هند مگر نشنیدی* که ازو و ز سه کس او به پیمبر چه رسید پدر او لب و دندان پیمبر بشکست* مادر او جگر عم پیمبر بمکید او بناحق حق داماد پیمبر بگرفت* پسر او سر فرزند پیمبر ببرید بر چنین قوم تو لعنت نکنی شرمت باد* لعنه اللّه یزیدا و علی آل یزید «1»
 
ذکر اولاد و ازواج و عمال معاویه‌
 
در تاریخ جعفری مسطور است که معاویه را سه پسر بود یزید عبد الرحمن عبد اللّه و سه دختر هند رمله صفیه مادر عبد الرحمن ام ولد بود و والده بقیه فرزندانش میسون بنت نجد الکلبی و عبد اللّه و عبد الرحمن در حین حیات پدر وفات یافتند و در وقت مرگ معاویه نعمان بن بشیر والی کوفه بود و عبید اللّه بن زیاد حاکم بصره و ولید بن عقبه فرمان‌فرمای مدینه و عمرو بن سعید بن العاص امیر مکه و عبد الرحمن بن زیاد سردار خراسان و صاحب شرط معاویه ضحاک بن قیس بود و سرجون رومی بوزارتش قیام مینمود و در ایام دولتش عبد الملک بن مروان بکتابت امور لشگر می‌پرداخت و بعد از فوت فضاله بن عبید الانصاری عابد اللّه بن عبد اللّه الخولانی تکفل منصب قضاء دمشق را پیش نهاد همت ساخت و سعد و سلمان و یسار که غلمانان معاویه بودند بامر حجابتش قیام مینمودند
 
ذکر ساکن زاویه هاویه یزید بن معاویه‌
 
در متون الاخبار مذکور است که در وقتی که میسون بنت نجد الکلبی بیزید حامله بود و معاویه او را طلاق داد و آن لعین میشوم از میسون در سنه سبع و عشرین تولد نمود کنیتش ابو خالد است و نقش خاتمش ربنا اللّه و بعضی گفته‌اند که نام شوم خود و پدر خود را در نگین انگشترین کنده بود و آن شقی بعد از فوت پدر مالک تخت و افسر گشته همت
______________________________
(۱) این قطعه در دیوان انوری بنظر نرسیده اما محمد صالح الحسینی المتخلص بکشفی در مناقب مرتضوی ارقام فرموده که قایل این اشعار ملا سعد الدین تفتازانی است حرره محمد تقی الشوشتری.
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۲۶
بر اخذ بیعت امام حسین بن علی مرتضی و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر رضی اللّه عنهم مصروف داشت و مهم امام حسین سلام اللّه علیه بموجبی که در ضمن حالات آنحضرت سبق ذکر یافت فیصل پذیرفت و در بیعت عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما اختلافست صاحب کشف الغمه و بعضی دیگر از اهل خبر برآنند که گردن بحلقه متابعتش درآورد و برخی گفته‌اند که آنجناب با یزید نه موافقت کرد و نه مخالفت اما باتفاق مورخان عبد اللّه بن زبیر با وی بیعت ننمود بلکه بعد از واقعه کربلا لواء مخالفت برافراشته در مکه خروج کرد و ساکنان حرم با وی بیعت نمودند و ایضا در زمان تسلط یزید مدنیان غاشیه متابعت عبد اللّه بن حنظله غسیل الملائکه بر دوش گرفته قدم در وادی خلافت نهادند بنابرآن سپاه شام بفرموده آن سرخیل اهل ظلام در مدینه خیر الانام سه روز قتل و غارت کردند و بمکه شتافته اهالی بیت الحرام را محاصره نمودند که خبر بهجت اثر مرگ یزید شایع گردید و فوت آن لعین در چهاردهم ربیع الاول سنه اربع و ستین بموضع خواری وقوع یافت و او را بدمشق برده دفن کردند مدت عمرش بروایتی سی و هفت سال بود و بقولی سی و هشت سال و سی و سه سال نیز گفته‌اند اما زمان حکومتش باتفاق مورخین سه سال و هشت ماه بود لعنه اللّه علیه الی یوم الموعود
 
گفتار در بیان بعضی از وقایع که در زمان استیلاء یزید بوقوع انجامید
 
بثبوت پیوسته که چون معاویه رخت بزاویه لحد کشید یزید بعد از سه روز از صید گاه بازآمده دمشق را بقدوم شوم خود مکدر گردانید و طبقات خلایق بقصر سلطنت رفته مراسم تعزیت و لوازم تهنیت بجای آوردند و یزید بزبان بلند گفت که بشارت باد شما را ای اهل شام که ما انصار حق و اعوان دینیم و همیشه آثار خیر و سعادت در میان شما می‌بینیم و معلوم شما باد که درین نزدیکی ما را با اعدا قتال دست خواهد داد زیرا که در یکی ازین شبها بخواب دیدم که در میان من و عراقیان جوی خون تازه بود و مرا میسر نشد که بر آن نهر عبور نمایم و عاقبت عبید اللّه بن زیاد از آن جوی بگذشت معارف شام گفتند که ما جمله در مقام خدمت نشسته‌ایم و منتظر فرمان ایستاده مصراع بهرچه حکم کنی بر وجود ما حکمی یزید گفت بجان و سر من که همچنین است و انتظام مهام من منحصر در متابعت و موافقت شماست و امیر المؤمنین شما را بمثابه پدر مهربان بود آنگاه فصلی در باب فضل معاویه ادا نمود و شخصی از دورترین صفوف آواز برآورد که دروغ گفتی ای دشمن خدای معاویه هرگز بدین‌اوصاف که برشمردی اتصاف نداشت و آنچه گفتی صفات سید کاینات و عترت اوست و تو و اهل‌بیت تو ازین سمات حسنه عاری و عاطلید مردم از جرات آن شخص متعجب گشته بهم برآمدند و او بمقتضاء کلمه الفرار مما لا یطاق عمل نموده هرچند اعونه یزید خواستند ویرا پیدا کنند میسر نشد بعد از آن عطا نامی از دوستان یزید برخاسته و سخنی چند
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۲۷
موافق مزاج او گفته مردم بتجدید مبایعت آن پلید پرداختند چنانچه در ضمن احوال خجسته مآل امام حسین علیه السّلام سبق ذکر یافت و یزید همدر آن ایام نامه در باب اخذ بیعت از امام حسین و عبد اللّه بن عمرو عبد اللّه بن زبیر بحاکم مدینه ولید بن عقبه فرستاد و بدان‌واسطه امام حسین از مدینه بمکه و از مکه بصوب کوفه شتافته در کربلا فی عاشر محرم الحرام سنه احدی و ستین شربت شهادت چشید و چون خبر آن واقعه هایله در مکه شایع گردید عبد اللّه ابن زبیر اشراف و اعیان حرم را جمع آورده خطبه فصیح و بلیغ بر زبان راند و تفصیل آن مصیبت کامله را بمسامع خلایق رساند و در باب معایب یزید فصلی مشبع گفته مردم را بر مخالفت او تحریض نمود لاجرم اهالی حرم از متابعت آن سرخیل اشرار بیزار گشته با عبد اللّه بیعت کردند و چون یزید این قضیه را شنید یکی از سرهنگان خود را با غلی سیمین بمکه فرستاد و گفت اگر عبد اللّه بن زبیر رقبه بحلقه متابعت من درآورد فبها و الا غل را برگردنش نهاده او را بیاورد سرهنک بمکه رسیده پیغام یزید را بعبد اللّه رسانیده عبد اللّه گفت مراجعت نمای که من بیعت یزید را نخواهم پذیرفت و مذلت غل را نیز بر گردن نخواهم گرفت و سرهنک بی از آنکه دست در گردن مقصود حمایل کند بخدمت یزید باز گشت و در سنه اثنی و ستین اهالی مدینه نیز مخالفت یزید آشکارا کرده با عبد اللّه بن حنظله غسیل الملائکه بیعت نمودند مفصل این مجمل آنکه بعد از جلوس یزید بر سریر حکومت ده کس از اشراف مدینه مانند عبد اللّه بن حنظله و منذر بن زبیر و عبد اللّه بن ابی عمرو المخزومی بدمشق رفتند و یزید ایشانرا رعایتها نمود اما چون آن طایفه از شام بازگشتند زبان بدشنام سردفتر اهل ظلام گشاده گفتند که ما از پیش کسی می‌آئیم که شراب میخورد و پیوسته با سگان تازی شکار میکند و در مجلس او طنبور میزنند و مدنیان از استماع این سخنان یزید را خلع نموده با عبد اللّه بن حنظله بیعت کردند و یزید اینخبر شنیده نعمان بن بشیر انصاری را بآن بلده طیبه فرستاد تا اقرباء خود را نصیحت نموده از مقام مخالفت بگذراند اما اهل مدینه سخنان نعمان را نپذیرفتند و بر جاده متابعت عبد اللّه ثبات قدم ورزیدند و نعمان مأیوس و حیران بازگردید و درین سال بریده بن الحصیب الاسلمی رضی اللّه عنه بروایت اصح در بلده مرو وفات یافت و او در وقت هجرت پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم در میان مکه و مدینه بشرف ملازمت آنحضرت مشرف شده ایمان آورده بود و پیوسته در طریق محبت جناب ولایت منقبت علیه السّلام و التحیه سلوک مینمود مرقد منورش در بلده مذکور مشهور است و مطاف طوایف خلایق نزدیک و دور علیه الرحمه و الرضوان من اللّه الغفور و همدرین سال ابو مسلم عبد اللّه بن ایوب الخولانی الیمنی که از جمله عباد و افاضل تابعین و اجله احباب و اصحاب امیر المؤمنین علی بود از عالم فانی بریاض جاودانی انتقال نمود و از ابو مسلم رضی اللّه عنه کرامات و خوارق عادات در سیر السلف و بعضی دیگر از کتب اهل علم و شرف بسیار منقولست از جمله آنکه در وقتی که اسود عنسی دعوی نبوت میکرد او را طلبیده گفت گواهی میدهی که من رسول خدایم ابو مسلم بدین‌سخن انکار
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۲۸
بلیغ نمود اسود گفت که گواهی میدهی که محمد فرستاده حضرت عزتست ابو مسلم گفت نعم آنگاه اسود آتشی عظیم افروخته او را در آن میان افکند و بقدرت کامله الهی ابو مسلم را از آن آتش ضرری نرسید و اسود ازو اندیشمند شده باخراجش حکم نمود و در سنه ثلث و ستین واقعه حره دست داد و در مدینه قتل و غارت اتفاق افتاد تفصیل این اجمال آنکه چون هلال محرم سال مذکور طلوع نمود مدنیان عثمان بن محمد بن ابی سفیان را که بعد از عزل ولید بن عقبه حاکم ایشان گشته بود از شهر اخراج کردند و از بنی امیه هرکس در آن بلده بود در سرای مروان محبوس گردانیدند و این اخبار بسمع نامبارک یزید رسیده مسلم بن عقبه المزنی با فوجی از سپاه شام و خیلی از اهل ظلم و ظلام بدانجانب روان گردانید و او را گفت که چون بنواحی آن بلده رسی سه نوبت عبد اللّه بن حنظله و اتباع او را بطاعت من دعوت کن اگر بقدم قبول پیش آیند فهو المرام و الا در قتل و غارت اهمال منمای و از بنی هاشم در تبجیل و تعظیم علی بن الحسین دقیقه نامرعی مگذار زیرا که نزد من بتحقیق پیوسته که مردم مدینه در مبداء مخالفت امر خلافت را برو عرض کرده‌اند و آنجناب از قبول آن مهم ابا نموده و در یکی از ضیاع خود انزوا اختیار فرموده و چون مسلم در آنوقت مرضی داشت یزید او را گفت که اگر تو بلوازم این مهم نتوانی پرداخت حصین بن نمیر را قائم‌مقام خود ساز القصه چون آوازه قرب وصول سپاه شام بمسامع عبد اللّه بن حنظله و اهل مدینه رسید در باب قتل و ابقاء جمعی از بنی امیه که در خانه مروان محبوس بودند با یک‌دیگر مشورت نمودند و بالاخره آنجماعت را سوگند دادند که با ایشان محاربه ننمایند و شامیانرا امداد نفرمایند نه بشمشیر و نه بتدبیر آنگاه همه را از شهر بیرون کردند مگر مروان و پسرش عبد الملک را که از یاد کردن قسم و اخرج معاف داشتند و بنی امیه بعد از قطع دو مرحله از مدینه بمسلم بن عقبه و شامیان رسیده مسلم در باب قتال مدنیان از آنجماعت استمداد نمود ایشان گفتند ما سوگند خورده‌ایم که ترا معاونت ننمائیم اما عبد الملک بن مروان در شهر است و سوگند نخورده مناسب آنست که جاسوسی فرستاده او را طلب فرمائی و در سرانجام این مهم با وی مشاورت نمائی مسلم بر آن موجب عمل نموده چون عبد الملک از شهر بیرون آمد با وجود صغر سن و عدم تجربه او را در باب محاربه مدنیان آن مقدار تعلیم داد که موجب تعجب گشت و بعد از آنکه مسلم بظاهر مدینه نزول کرد چنانچه یزید گفته بود نخست عبد اللّه بن حنظله و اتباع او را بمبایعت یزید ترغیب نمود و فایده بر آن سخن ترتب نیافته فریقین بتسویه صفوف و استعمال اسنه و سیوف پرداختند و در آن روز مسلم بنابر ضعفی که داشت در خیمه سریری نصب کرده بر زبر آن نشسته و علم را بیکی از غلامان خود داد تا در پیش آنخیمه نگاه دارد و در اثناء اشتعال آتش قتال فضل بن عباس بن ربیعه بن الحارث بن عبد الملک که سرخیل مقدمه سپاه مدینه و مهتر سواران ایشان بود بر جنود شام حمله کرده جمعی کثیر را بقتل آورد و مدنیان نزدیک بخیمه مسلم رسیده فضل آنجماعت را تعاقب نموده و غلام علم‌دار را مسلم پنداشته خود را
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۲۹
باو رسانید و بیک ضربت شمشیر او را کشته آواز برآورد که مسلم را گشتم و مسلم چون آواز فضل شنید با وجود ضعف نعره زد که اینک من زنده‌ام و ترا بقتل خواهم آورد آنگاه سلاح پوشیده و سوار گردیده بر فضل حمله کرد و نیزه کاری بر تهی‌گاه او زد فضل از پای درآمد و مسلم پسر عبد الرحمن بن عوف را نیز بزخم سنان شهید گردانید لاجرم مدنیان شکسته‌دل گشتند و شامیان دلیر شده برایشان تاختند و سه پسر عبد اللّه بن حنظله و برادر مادری او محمد بن ثابت بن قیس الانصاری را بر می سهام خون‌آشام بر خاک هلاک افکنده عبد اللّه را نیز شربت شهادت چشانیدند و سپاه مدینه پشت بر معرکه گردانیده شامیان در شهر ریختند و بفرمان مسلم سه روز در آن بلده طیبه قتل و غارت کردند و در روز چهارم مسلم کافرکیش بمسجد رسول صلی اللّه علیه و سلم رفته اشارت نمود تا شامیان دست از قتل بازداشتند و فرمود تا ندا کردند که گریختگان آمده با یزید بیعت کنند و هرکه تخلف ورزد خون و مال او هدر باشد بنابرآن بقیه السیف ظاهر گشته بیعت نمودند و عبد اللّه بن ربیعه نبیره ام سلمه رضی اللّه عنها در حین مبایعت گفت که بیعت میکنم بحکم کتاب خدایتعالی و سنت پیغمبر او مسلم گفت بیعت بر آنجمله می‌باید کرد که هرتصرف که امیر المؤمنین در اموال و اولاد شما کند شما را مجال منع نباشد و فرمود تا عبد اللّه را گردن زدند و همچنین جمعی دیگر را نیز در وقت بیعت ببهانه بکشت و با آنکه خود را از شیعه عثمان بن عفان می پنداشت عمرو بن عثمانرا گرفته گفت تو خبیث بن طیبی و فرمود تا موی‌های لحیه او را یک‌یک برکندند و در آن واقعه شش هزار کس کشته گشت و بنابر اسراف در قتل مسلم مسرف لقب یافت و چون مسرف از ارتکاب قبایح اعمال بازپرداخت امام زین العابدین را سلام اللّه علیه طلبیده تعظیم و احترام نمود و گفت امیر المؤمنین ترا سلام میرساند و میگوید نیکو کردی که از اهل فتنه اجتناب فرمودی امام علیه السّلام فرمود که آنچه از اهل مدینه صدور یافت مکروه طبع من بود و چون امام زین العابدین رضی اللّه عنه عزم رکوب کرد مسلم رکاب استر آنجناب را گرفت تا سوار شد و در اوایل سنه اربع و ستین مسلم بفرموده یزید لعین بعزم رزم عبد اللّه بن زبیر متوجه مکه گشت و در اثناء راه مرض آن سرخیل اهل فساد اشتداد یافته برطبق وصیت یزید حصین بن نمیر را بامارت لشکر مقرر گردانید و در سه منزلی مکه رخت بجانب سقر کشید و حصین نزدیک بمکه رسید میان او و عبد اللّه بن زبیر مهم بقتال انجامید و در اثناء کروفر منذر بن زبیر کشته گشته زبیریان بشهر گریختند و شامیان حریم حرم را مرکزوار در میان گرفته بر جبل ابو قبیس منجنیق نصب کردند و بجانب کعبه معظمه و مسجد الحرام که مسکن عبد اللّه بن زبیر بود آغاز انداختن سنگ و قارورهاء نفط نمودند و جمعی کثیر بدانجهت هلاک شدند از آنجمله مسور بن مخرمه بن نوفل الزهری که در سلک صحابه انتظام داشت در سن شصت و دو سالگی رایت عزیمت بطرف عالم آخرت برافراخت و اثواب و ابواب کعبه و مسجد الحرام بواسطه اصابت قواریر نفط آتش بار سوخته بیت اللّه برهنه ماند و بروایت امام یافعی شاخهای کبش اسماعیل علیه السّلام که تا آن غایت در حوالی خانه موجود
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۳۰
بود محترق گشت بواسطه این حرکات شنیعه شامیان تردد مردم در مکه صعوبت تمام پیدا کرده و زمان محاصره از مبادی صفر تا اواخر ربیع الاول امتداد یافته ناگاه خبر خیر اثر مرگ یزید در میان فریقین مشهور گردید و حصین بن نمیر طبل رحیل کوفته مهم عبد اللّه بن زبیر روی در ترقی نهاد در متون الاخبار مسطور است که سبب موت یزید آن بود که روزی بشرب شراب اقدام نموده در وقتی که مست و بی‌شعور شد برخاست و آغاز رقص کرد و در آن اثنا بعذاب عاجل و اجل مبتلا گشته بیفتاد و فرق سرش بر زمین خورده تا درک اسفل در هیچ محل قرار نگرفت و معاویه بن یزید بر آن جسد خبیث نماز گذارد و فرمود تا او را از خواری بدمشق بردند و بزندان لحد درآورده بزبانیه دوزخ سپردند
 
ذکر اولاد و عمال یزید علیه اللعنه علی سبیل التأیید
 
از متون الاخبار چنان معلوم میشود که یزید پلید را دوازده پسر و دو دختر بوده برینموجب که تفصیل می‌یابد معاویه و خالد که مادر ایشان فاخته بود بنت ابی هاشم بن عتبه بن ربیعه و عبد اللّه و عمر و مروان و عاتکه از ام کلثوم بنت عبد اللّه بن عامر بن کریز در وجود آمده بودند و ابو بکر و عثمان و عبد الرحمن و عتبه و یزید و زیاد و ربیع در مکه که از امهات اولاد تولد نموده بودند و در تاریخ گزیده مسطور است که او را سیزده پسر بود برین موجب معاویه خالد هاشم ابو سفیان عبد اللّه اکبر عبد اللّه اصغر عمر ابو بکر عقبه حرب عبد الرحمن ربیع محمد و اسامی عمال آن مرجع اهل ضلال از ضمن حکایات گذشته بوضوح می‌پیوندد و حاجت بتکرار نیست اما وزیرش بروایتی سرجون رومی بود و بقولی عبد اللّه بن اوس الغسانی و غلامش صفوان بشرایط منصب حجابت قیام می‌نمود و صاحب شرط آن سگ جهنمی حمید بن نجد الکلبی بود
 
ذکر معاویه بن یزید
 
ولادت معاویه بن یزید بروایت صاحب متون الاخبار در پانزدهم ربیع الآخر سنه ثلث و اربعین اتفاق افتاد و او بفصاحت بیان و طلاقت لسان اتصاف داشت و در زمان حیات یزید مردم شام باو بیعت کرده بودند و چون آن لعین باسفل السافلین شتافت بار دیگر دست بیعت بدو دادند و معاویه پس از آنکه روزی چند بر مسند خلافت نشست مردم را آورده بر منبر برآمد و زبان باداء حمد و ثناء الهی و درود و دعاء حضرت رسالت‌پناهی گشاده گفت که مرا صلاحیت منصب خلافت نیست و از عهده تعهد این امر بیرون نمی‌توانم آمد بنابرآن خواستم که بسنت ابو بکر صدیق عمل نموده کسی را بخلافت تعیین نمایم مانند امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه شخصی نیافتم باز قصد نمودم که طریقه عمر فاروق را مرعی داشته شش کس را بشوری مقرر گردانم و این نیت نیز بنابر عدم قابلیت ابناء زمان از حیز قوه بفعل نیامد اکنون شما بکار خود داناترید هرکس را خواهید بر مسند حکومت بنشانید اکابر
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۳۱
شام بمبالغه تمام گفتند هرکس را تو خلیفه سازی ما متابعت نمائیم جواب داد که من حلاوت خلافت ناچشیده چگونه متقلد گناه آن کردم و روایتی آنکه در آنروز معاویه بر زبان آورد که (ایها الناس قد نظرت فی امورکم و فی امری فاذا انا لا اصلح لکم و الخلافه لا یصلح لی اذا کان غیری احق بها منی و یجب علی ساخیرکم به هذا علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب زین العابدین لیس یقدر طاعن یطعن فیه فاذا اردتموه فاقیموه علی انی اعلم انه لا یقبلها) و معاویه بعد از اتمام این خطبه از منبر فرود آمده بمنزل خویش رفت و ابواب اختلاط مسدود گردانیده از خانه بیرون نیامد تا وقتی که وفات یافت و بعضی از مورخان برآنند که معاویه بعد از فوت پدر چهل روز زنده بود و برخی سه ماه گفته‌اند و مدت حیاتش بیست و یکسال بود و طایفه گویند که معاویه بیست و سه سال عمر داشت لقب او بقول حمد اللّه مستوفی المتواضع الی اللّه بود و کنیتش ابو یزید و قیل ابو سفیان و بعد از ترک خلافت او را ابو لیلی خواندند زیرا که عرب ضعیفانرا باین کنیت مکنی گردانند کاتب ابو لیلی ابو ریان بن سلم بود و حاجب پدرش یزید بامر حجابتش قیام مینمود و نقش خاتم معاویه این کلمه بود که الدنیا غرور و قیل باللّه یقین معاویه و از معاویه فرزند نماند
 
ذکر اختلاف شامیان در امر خلافت و نشستن مروان بسعی عبید اللّه بن زیاد بر مسند حکومت‌
 
بصحت پیوسته که چون معاویه بن یزید از وخامت عاقبت اندیشیده زاویه عافیت اختیار نمود شحنه دمشق ضحاک بن قیس و امیر حمص نعمان بن بشیر الانصاری بخلافت عبد اللّه ابن زبیر مایل شده خواستند که از اعیان شام بیعت بنام او بستانند و حاکم فلسطین حسان بن مالک داعیه داشت که خالد بن یزید را بر مسند ایالت نشاند و در آن اوان حصین بن نمیر از مکه باردن که مسکن حسان بود رسیده تابع او شد و مروان در وقت مرگ یزید در مدینه بود اما چون استیلاء ابن زبیر را بر بلدان حجاز مشاهده نمود خایف گشته بدمشق شتافت و ضمنا طالب خلافت بود و قولی آنکه مروان نیز میخواست که بابن زبیر بیعت کند اما در آن اثناء عبید اللّه بن زیاد از بصره بدمشق رسیده چندان سعی نمود که امر حکومت بر مروان مقرر گردید تبیین این مقال و توضیح این احوال آنکه چون خبر مرگ یزید در بصره بسمع عبید اللّه بن زیاد رسید معارف آن بلده را جمع آورده خطبه خوانده گفت ای اهل بصره یزید وفات یافته و حالا شما بکثرت اموال و افزونی رجال از اکثر طوایف خلق امتیاز دارید هرکس را که خواهید بر سریر خلافت بنشانید بصریان گفتند باین کار هیچکس از تو سزاوارتر نیست و عبید اللّه نخست اندک امتناعی نموده بالاخره دست بیرون آورد تا با وی بیعت کردند اما چون بصریان از پیش او بجانب منازل خود روان شدند دستها بر دیوار مالیده میگفتند این احمق می‌پندارد که ما او را قائم‌مقام خلفاء راشدین خواهیم ساخت و عبید اللّه همدر ان ایام دو کس از مخصوصان خود را جهه اخذ بیعت بکوفه
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۳۲
ارسال داشت و پس از آن‌که رسولان او بدان بلده رسیده نزد اشراف و اعیان اداء رسالت نمودند کوفیان از قبول این امر سر باززده بزخم سنگ‌ریزه ایشانرا نوازش نمودند و آن دو شخص در غایت انفعال بجانب بصره بازگشته خبر جرات اهل کوفه شهرت یافت و بصریان نیز بر عبید اللّه دلیر شده بقصد جانش کمر بستند بنابرآن عبید اللّه فرصت نگاه داشته نیم‌شبی از بصره بگریخت و روزی چند در میان قبیله ازد پنهان بوده دلیلی پیدا کرد و او از راه غیرمعهود روی توجه بدمشق نهاد و بعد از رفتن او بصریان عبد اللّه بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبد المطلب را که خواهرزاده معاویه بود بر خود امیر گردانیدند و کوفیان عامر بن مسعود بن امیه بن خلف جمعی؟؟؟ را والی خود ساختند و این دو کس مدت چهار ماه در بصره و کوفه بامارت موسوم بودند و اصلا اختیار نداشتند در خلال این احوال کار عبد اللّه بن زبیر بالا گرفته اکثر اعیان عراق و حجاز بیعتش را پذیرفته عبد اللّه بن یزید الحطمی را بامارت کوفه و ابراهیم بن محمد بن طلحه را باخذ خراج آن بلده مقرر کرد و بدانجا ارسال داشت و یکی از رؤساء بصره را بحکومت آن موضع تعیین فرموده ایالت موصل را بمحمد بن اشعث بن قیس داد اما عبید اللّه بن زیاد بعد از آنکه بدمشق رسید و اختلاف رای شامیان نزد او بوضوح انجامید بدیدن مروان رفت و چون بسبب واقعه شنیعه کربلا از ابن زبیر متوهم بود و با خالد بن یزید نیز صفائی نداشت او را از متابعت و مبایعت ابن زبیر و خالد مانع آمده گفت شایسته امر خلافت غیر از تو کسی نیست زیرا که شیخ و سید قریشی و پسر عم و داماد امیر المؤمنین عثمان بن عفان مروان گفت چه محل آنست که با من تمسخر کنی عبید اللّه سوگند یاد کرد که این سخن را از سر جد میگویم و مروان در طمع افتاده عبید اللّه گفت درین باب با معارف شام و عظماء بنی امیه گفت و شنید باید کرد و ابن زیاد با آن طایفه ما فی الضمیر خود را در میان نهاده اکثر ایشان بحکومت مروان رضا دادند مشروط بآنکه بعد از وی خالد بن یزید حاکم باشد لیکن ضحاک بن قیس بهواداری ابن زبیر تیغ خلاف از غلاف کشیده جمعی از اهل مصاف فراهم آورده موضع مرج الراهط را منظر معسکر گردانید میان ضحاک و مروان حرب صعب روی نموده در اثناء مقاتله ضحاک بر خاک هلاک افتاده بروایت یافعی در آن معرکه سه‌هزار کس از جانبین کشته گشته مروان ظفر یافت و مقارن آن حال نعمان بن بشیر نیز که از جمله هواخواهان ابن زبیر بود بدست جمعی از اعوان مروان گرفتار شده بقتل رسیده تمامی ولایات شام در حوزه دیوان مروان قرار گرفت آنگاه مروان متوجه مصر گشت و عبد الرحمن قریشی که از قبل عبد اللّه بن زبیر در آن مملکت حکومت میکرد چون از توجه او خبر یافت بوادی فرار شتافت و مروان عمرو بن سعید بن العاص را بایالت آنولایت اختصاص داده بجانب شام بازگشت و داعیه کرد که خالد بن یزید را بامارت حمص فرستد اما ابن زیاد این رای را خطا شمرده گفت خالد کودک است و امکان دارد که هرگاه از تو جدا شود بسخن اهل فتنه فریب یافته خیال استقلال کند مناسب آنست که او را پیش
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۳۳
خود نگاهداشته مادرش را بعقد نکاح درآوری تا خالد در سلک اولاد صلبی تو انتظام یابد و میل خلافت نکند و مروان باستصواب عبید اللّه عمل نموده زن یزید را بخواست و از روی استقلال بضبط ملک و مال اشتغال نمود و همدران سال یعنی سنه اربع و ستین ولید بن عتبه بن ابی سفیان از جهان گذران انتقال نمود و او بوفور حلم وجود مشهور بود
 
ذکر مروان بن الحکم‌
 
نسب مروان بچهار واسطه بعبد مناف که جد عبد المطلب بن هاشم است می‌پیوندد برینموجب که مروان بن الحکم بن ابی العاص بن امیه بن عبد الشمس بن عبد مناف و حکم در روز فتح مکه مسلمان شد اما بواسطه سوء ادبی که در جزو چهارم از مجلد اول مذکور گشت رسول صلی اللّه علیه و سلم او را با اولاد از مدینه اخراج نمود و مادر مروان دختر علقمه بن صفوان بن امیه کنانی بود و تولد مروان بروایت صاحب متون الاخبار در سال دوم از هجرت سید اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار روی نمود کنیتش ابو عبد الملک و لقبش بقول صاحب گزیده المؤتمن باللّه و در بعضی از کتب بنظر درآمده که مروانرا مادرش در صغر سن نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم برد تا دست مبارک بوی رسانیده تا در حق او دعاء خیر کند آنحضرت بدو التفات نفرمود و عایشه رضی اللّه عنها از سبب آن بی‌عنایتی سؤال کرده حضرت رسالتمآب جواب داد که (کیف اصنع به شیئا و هو یلد الجبارین و یخلفنی فی امتی بسوء) و در منتظم ابن جوزی مسطور است که (و قد رویت روایات فی لعنه و لعن من فی صلبه رواها الحفاظ باسانیدها) و حکم و مروان و اولاد او را هرکس میخواست مذمت کند بنو الزرقا میگفت و زرقا جده مروان بود و قبل از آنکه او را ابو العاص بن امیه بخواهد هروقت فاحشه بخانه‌اش می‌آمد علمی بر بام نصب میکرد تا هرکرا میل زنا باشد بمنزلش رود بنابرآن فاسقه را صاحب رایات میگفتند القصه در سنه اربع و ستین رایت دولت مروان ارتفاع یافته مالک ممالک گشت و مده ده ماه حکومت کرده در ماه رمضان سنه خمس و ستین درگذشت مدت حیاتش بروایتی شصت و دو سال بود و بقولی هشتاد و یک سال و وزارتش تعلق بصفین احول داشت‌
 
گفتار در خروج سلیمان بن صرد و وقوع حرب عین الورد و بیان کشته شدن جمعی کثیر از شیعه در وقت اشتغال بلوازم امر نبرد
 
طایفه‌ای از اهل کوفه که مکتوبات بحسین بن علی المرتضی سلام اللّه تعالی علیهما نوشته آنحضرت را جهت خلافت طلبداشتند و چون ملتمس ایشانرا اجابت فرمود جانب
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۳۴
عبید اللّه بن زیاد گرفته بمعاونتش نپرداختند بلکه بعضی تیغ بی‌شرمی از غلاف کشیده در کربلا لواء قتال افراختند و بعد از روزی چند بر قبایح اعمال خویش مطلع گشته انگشت ندامت بدندان حسرت گزیدند و با یکدیگر گفتند که خسران دنیا و آخرت نصیب ما شد که فرزند رسول خدا را طلبیدیم و او را مدد نکردیم تا شهید گردید و رؤساء این جماعت پنج نفر بودند سلیمان بن صرد الخزاعی که در سلک صحابه انتظام داشت و مسیب بن نخبه الفزاری و عبد اللّه بن سعد بن نفیل الازدی و عبد اللّه بن وال التمیمی و رفاعه بن شداد و این طبقه هم در سال شهادت امام حسین علیه السّلام بر امارت سلیمان بن صرد اتفاق نموده خواطر بر طلب خون امام مظلوم قرار دادند مقرر آنکه چون بر اهل طغیان ظفر یابند امام زین العابدین را بر مسند خلافت نشانند و سلیمان باطراف امصار و بلدان و اعیان فرستاده خلق را بمبایعت خویش خواند و مردم بسیار بقدم متابعت پیش آمده اما مدت چهار سال خروج سلیمان در حیز تاخیر افتاد و در ماه محرم الحرام سنه خمس و ستین که موعد خروج بود از کوفه بیرون آمده نخیله را معسکر گردانید و با آنکه قرب صدهزار کس با وی بیعت کرده بودند زیاده بر ده‌هزار سوار جمع نشدند و بروایتی عدد آن لشکر بشانزده هزار رسید و سلیمان از بیوفائی بیعتیان متأثر گشته با اصحاب رای و تدبیر مشورت نمود که نخست بکجا رویم و با کدام‌یک از قتله اهل‌بیت قتال نمائیم بعضی گفتند که عمر بن سعد با اکثر ملاعین کربلا در کوفه مقیمند مناسب آنست که ابتدا بحرب ایشان کنیم و جمعی بر زبان آوردند که عبید اللّه بن زیاد که مصدر فسق و فساد است و شام را بوجود خود مکدر دارد اولی آنکه نخست بدفع او پردازیم سلیمان شق ثانی را اختیار کرده نخست بکربلا رفت و شرایط زیارت مراقد عطرسای شهدا بجای آورده باتفاق اصحاب یکدو روز در آن مقام شریف بناله و زاری و گریه و بیقراری اشتغال نموده زبان باظهار توبه و انابت و تحسر و ندامت گشوده آنگاه کوچ کرده روی بدمشق آورد و در خلال آن احوال عبد اللّه بن یزید که از قبل عبد اللّه بن زبیر حاکم کوفه بود قاصدی نزد سلیمان فرستاده پیغام داد که در شام دویست‌هزار مرد مقاتل موجودند و سپاه تو اندک وظیفه آنکه مراجعت نمائی تا هرگاه که از جانب عبد اللّه بن زبیر مدد رسد باتفاق بجانب اهل عناد و نفاق رویم سلیمان این سخن را بسمع قبول راه نداد و بعد از طی منازل و مراحل بنواحی قرقیسیا منزل گزیده زفر بن الحارث که در آن اوان بر آن قلعه استیلا یافته بود و با مروانیان مخالفت مینمود با او ملاقات کرد و گفت چنین شنودم که مروان بن حکم بقعر جهنم شتافته و پسرش عبد الملک قائم‌مقام گشته و عبید اللّه بن زیاد را با سپاهی زیاده از قطرات امطار بحرب تو نامزد کرده مناسب آنکه همدر نواحی این حصار اقامت نمائی تا در وقت اشتعال نایره کارزار مدد من بتو رسد سلیمان جواب داد که ما مدار کار خود را بر توکل نهاده‌ایم و میخواهیم که زودتر با اعدا مقاتله نمائیم زفر گفت اگر توقف نمیکنید باید که در طی مسافت استعجال فرمائید تا قبل از وصول شامیان بعین الورد رسید و آن بلده را در پس پشت
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۳۵
کرده مستعد مصاف گردید و چون چنین کنید جهه علوفه لشکر و علیق الاغان تنقیص نیابید و سلیمان برین موجب عمل نموده در نواحی عین الورد شنید که شرحبیل بن ذو الکلاع با فوجی از ملاعین شام بیکمنزلی عین الورد فرود آمده‌اند بنابرآن مسیب بن نخبه را با چهارصد سوار برسم شبیخون بر سر ایشان فرستاد و مسیب سحری بر شامیان تاخته و مهم ایشانرا برحسب دلخواه ساخته سالما و غانما بسلیمان پیوست بعد از آن حصین بن نمیر با لشکر بسیار بفرموده عبید اللّه بن زیاد بمقابله سلیمان اقدام نموده مده سه روز زمان مقاتله امتداد یافت و هرروز امیری با جمعی کثیر از نزد عبید اللّه بمدد حصین میشتافت و در روز سیم سلیمان بزخم تیری از پای درآمده کوفیان دل‌شکسته شدند و پس از قتل او مسیب بن نخبه و عبد اللّه بن وال متعاقب یکدیگر علم برگرفته باشتعال نایره قتال اشتغال نموده با بسیاری از سپاه عراق کشته گشتند و نزدیک بغروب آفتاب رفاعه بن شداد رایت را برگرفته قدم بازپس نهاده لحظه‌ای در معسکر خود فرود آمده در جوف لیل طریق فرار پیش گرفت و بقیه السیف را از آن مهلکه نجات داد و صباح شامیان بر گریز عراقیان وقوف یافته ایشانرا تعاقب نمودند اما هیچکس را ندیده بازگردیدند و بروایتی که امام یافعی تصحیح نموده درین سال یعنی سنه خمسه و ستین عبد اللّه بن عمرو بن العاص السهمی بتیر اجل از پای درافتاد و او پیش از پدر خود ایمان آورده بود و در غایت عبادت اوقات گذرانیده پدر را جهت متابعت معاویه ملامت مینمود زمان حیاتش بقول حمد اللّه مستوفی هفتاد و دو سال است قال یحیی بن بکیر توفی بمصر و دفن داره الصفیر سنه خمس و ستین و قیل توفی بمکه و در همین سال حارث بن عبد اللّه الهمدانی که در سلک خواص اصحاب جناب ولایتمآب انتظام داشت وفات یافت و او بصفت علم و عمل موصوف بود
 
ذکر گرفتار شدن مروان بعقوبات آن جهانی و نشستن پسرش عبد الملک بر مسند کامرانی‌
 
چون زمام مهام طوایف انسان بقبضه اختیار مروان درآمد خاطرش مایل بدان شد که پسر خود عبد الملک را بولایت عهد تعیین نموده خالد بن یزید را از آن کار معاف دارد و جهت تمشیت این مهم حسان بن مالک و بعضی دیگر از اعیان شام را که هوادار خالد بودند با نعامات وافره بفریفت تا با عبد الملک بیعت نمودند آنگاه مروان بمصلحت آنکه خالد در نظر مردم ذلیل گردد پیوسته او را بزبان میرنجانید چنانچه روزی در حضور جمعی کثیر از اشراف و اعیان او را بدشنام مادری نوازش کرد و خالد ملول و محزون پیش والده رفته آنچه شنیده بود تقریر نمود و مادر خالد که دختر هاشم بن عتبه بن ربیعه بود در تسکین پسر کوشیده چون زمانه بسبب غیبت آفتاب مانند باطن مروان سیاه و تاریک شد و آن لعین بخواب رفت ام خالد وساده بزرگ بر روی شوهر نهاده خود بر وسط بالش نشست و جمعی از کنیزان را فرمود تا بر اطراف آن محیط گشتند لاجرم نفس مروان انقطاع
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۳۶
یافت و مادر خالد فریاد برآورد که مروان بعلت فجاه درگذشت و در تاریخ بناکتی مسطور است که از مروان چهار پسر ماند عبد الملک محمد بشیر عبد العزیز اما عبد الملک بعد از فوت پدر بحکم ولایت‌عهد قایم‌مقام گشته باندک زمانی اکثر معموره عالم را در حیز تسخیر آورد چنانچه از سیاق کلام آینده سمت وضوح خواهد پذیرفت انشاء اللّه تعالی‌
 
ذکر عبد الملک بن مروان‌
 
بروایت جمعی کثیر از مورخان سخندان عبد الملک بن مروان در سنه ثلث و عشرین متولد شد کنیتش ابو الولید است لقبش بقول حمد اللّه مستوفی الموفق لامر اللّه و عبد الملک را بنابر قلت جود و سخاوت و مبالغه در بخل و خست رشح الحجاره میگفتند و در تاریخ بناکتی مسطور است که نتنی در غایت ردائت از دهان عبد الملک بمشام میرسید بمثابه که اگر مگس بر لبش می‌نشست از تعفن آن رایحه می‌مرد بنابرآن او را ابو الذباب میخواندند و عبد الملک در ماه رمضان سنه خمس و ستین که پدرش رخت بکنج لحد کشید مالک ممالک شام و مصر گردید و در سنه احدی و سبعین بجانب عراق عرب رفته در جمادی الاولی همانسال بر مصعب بن زبیر ظفر یافت و کوفه را مسخر گردانید و چون از آن سفر بدمشق بازگشت حجاج بن یوسف الثقفی را بحرب عبد اللّه بن زبیر فرستاد و حجاج در اواخر جمادی الاخری سنه ثلثه و سبعین مکه را بجنگ بگرفت و عبد اللّه را بکشت و تمامی ممالک حجاز و یمن و عراقین و آذربیجان و کرمان و فارس و خراسان و شام و مصر بر عبد الملک بن مروان مسلم گشت و عبد الملک عراق عرب و خراسان را بحجاج ارزانی داشته رایت عظمت و نخوت برافراشت و خروج شبیب خارجی و عبد الرحمن بن محمد بن اشعث بر حجاج و وقوع محاربات میان ایشان و غرقه شدن شبیب و هلاک عبد الرحمن در زمان دولت عبد الملک اتفاق افتاد و عبد الملک نخستین پادشاهیست از حکام اسلام که غدر کرد و اول ملکیست که مردم را از تکلم در بارگاه سلطنت منع نمود و قبل از ایام حکومت او هرکس هرچه میخواست در مجلس خلفاء و ملوک بر زبان می‌آورد و نخست کسی که مردم را از امر بمعروف مانع آمد و بر زبر منبر گفت (لا یامرنی احد بتقوی اللّه بعد مقامی هذا الاضربت عنقه) عبد الملک بود و اول کسی است که محاسبات دیوانی را از فارسی بعربی نقل نمود و بوزارتش حفص بن ذویب اقدام میفرمود و عبد الملک بجودت طبع و وفور علم و اصابت رای و تدبیر اتصاف داشت و در شوال سال هشتاد و شش رایت عزیمت بعالم آخرت برافراشت مدت عمرش شصت و دو سال و کسری بود و زمان سلطنتش باستقلال و غیراستقلال بیست و یکسال و العلم عند اللّه الخبیر المتعال‌
 
ذکر خروج طایفه از خوارج که ایشان را ازارقه گویند
 
در روضه الصفا مسطور است که در زمان تسلط یزید جمعی کثیر از مردم بصره که
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۳۷
از غایت شقاوت محبت شاه ولایت در دل نداشتند و نسبت با بنی امیه نیز رایت عداوت می‌افراشتند خروج کرده بطرف اهواز رفتند و چون این طایفه نافع بن الازرق را بر خود امیر ساخته بودند بازارقه موسوم شدند و عبید اللّه بن زیاد عبید اللّه بن اسلم را از عقب ازارقه فرستاده ابن اسلم منهزم بازآمد و بعد از فوت یزید علم دولت نافع مرتفع گشته دو نوبت بر لشکری که از بصره بجنگ او مبادرت نمودند غالب شد آنگاه بصریان از عبد اللّه بن زبیر امیری طلبیدند تا بمعاونتش شر خوارج را مندفع گردانند و عبد اللّه ملتمس ایشانرا اجابت نموده حارث بن عبد اللّه بن ابی ربیعه مخزومی را بامارت آنولایت فرستاد و چون حارث ببصره رسید بعد از تقدیم مشورت مهلب بن ابی صفره ازدی را بحرب ازارقه نامزد فرمود مهلب مکرر با آن طایفه مقاتله کرده نافع بن الازرق را با اکثر کلانتران ایشان بقتل آورد و در زمان حکومت عبد اللّه بن زبیر و عبد الملک بن مروان بیشتر اوقات سر در پی آن طبقه داشت‌
 
گفتار در بیان شمه‌ای از احوال مختار علی سبیل الایجاز و الاختصار
 
ارباب اخبار اخبار نموده‌اند که مختار پسر ابو عبیده بن مسعود ثقفی است که در زمان امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه سپه‌سالار لشکر اسلام شد و در واقعه جسر در زیر دست و پای فیل شهادت یافت و بعد از فتح مداین برادرش سعد بن مسعود بامارت آن دیار سرافراز گشته مختار ملازمت عم بزرگوار اختیار نمود و در آن وقت که امام حسن علیه السّلام در نواحی مداین زخم‌خورده قصر ابیض را بیمن مقدم خویش غیرت سپهر اخضر گردانید مختار با سعد بن مسعود گفت که مناسب آنست که حسن را گرفته بمعاویه سپاری سعد او را لعنت کرده دشنام داد و بنابر صدور آن سخن از مختار شیعه حیدر کرار از وی رنجیدند و در آن اوان که مسلم بن عقیل رضی اللّه عنه جهه اخذ بیعت امام حسین علیه السّلام بکوفه رسید مختار جهت اعتذار از جریمه سابقه مسلم را بخانه خود فرود آورده لوازم خدمتکاری بتقدیم رسانید بمرتبه که غبار نقار او از خاطر شیعه مرتفع گردید و پس از واقعه کربلا عبید اللّه بن زیاد باغواء عماره بن ولید بن عقبه یا بسبب دیگر که در تواریخ مبسوط مسطور است مختار را گرفته محبوس گردانید و صفیه خواهر مختار که زوجه عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما بود از حبس برادر خبر یافته شوهر را بر آن داشت که در باب مخلص بیزید رقعه نوشت و یزید بعد از وصول رقعه عبد اللّه بعبید اللّه بن زیاد پیغام داد که مختار را مطلق العنان گرداند و عبید اللّه ممثل فرمان شده مختار را بگذاشت و او رو براه حجاز نهاده خاطر بر طلب خون شهدای کربلا قرار داد در روضه الصفا از شعبی مرویست که سبب تصمیم عزیمت مختار بر انتقام از اهل فسق و ظلام آن شد که روزی شخصی در لباس مسافران بمجلس او درآمده گفت السلام علیک یا ولی اللّه آنگاه مکتوبی سربمهر بیرون آورد و بدست مختار داده
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۳۸
گفت این امانتی است که امیر المؤمنین علی علیه السّلام بمن سپرده فرموده بود که بمختار تسلیم نمای مختار گفت ترا بپروردگاری که جز او خدائی نیست سوگند می‌دهم که آنچه گفتی مطابق واقع است آنشخص بر صدق سخن خویش سوگند یاد کرد مختار از نامه مهر برداشته نوشته دید که بسم اللّه الرحمن الرحیم السلام علیک
اما بعد بدان ای مختار پس از سی سال که در بادیه ضلالت سیر کرده باشی ایزد تعالی محبت ما و اهل ما را در دل تو خواهد افکند و تو خون ما را از اصحاب بغی و طغیان خواهی طلبید باید که دل جمع داری و دغدغه بضمیر راه ندهی مختار بعد از اطلاع بر مضمون آن مکتوب همایون مستظهر و قوی‌خاطر گشته در قتل دشمنان خاندان بمثابه مساعی جمیله مبذول داشت که بروایت ابو المؤید خوارزمی عدد قتیلان او بچهل و هشت‌هزار و پانصد و شصت و چهار نفر رسید القصه چون مختار از عراق بحجاز رفت یکسال در میان قوم خود بسر برد و چندگاه ملازمت عبد اللّه بن زبیر کرد و بعد از مرگ یزید بار دیگر از مکه بکوفه رفت و محمد بن حنفیه را مهدی لقب داده چهل مکتوب از زبان آنجناب بچهل کس از رؤساء کوفه بی‌وقوف محمد رضی اللّه عنه در قلم آورده مضمون مکاتیب آنکه من مختار را بخلافت خود اختیار نموده‌ام باید که جهت طلب خون برادرم حسین رضی اللّه عنه با وی بیعت کنید و سر از حلقه متابعتش نه‌پیچید و اول کسی از امت خیر البشر که مکتوبات مزور نوشت مختار بود و چون مختار بکوفه رسید و با جمعی از محبان اهل‌بیت ما فی الضمیر خود را ظاهر گردانید طایفه از شیعه با او بیعت کرده خاطر بر طلب خون امام حسین مظلوم قرار دادند و عبد اللّه الحطمی که از قبل ابن زبیر حاکم آن دیار بود باغواء عمر بن سعد مختار را گرفته محبوس و بی‌اختیار ساخت و کره دیگر مختار رجوع بعبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما کرد عبد اللّه در باب مخلص او رقعه بعبد اللّه بن یزید نوشت و عبد اللّه مختار را از حبس بیرون آورد و او را سوگند داد که در زمان حکومت او خروج ننماید و مختار پای در دامن اصطبار کشید تا وقتی که سلیمان بن صرد در عین الورد شهید شد و عبد اللّه بن مطیع العدوی از قبل عبد اللّه بن زبیر بحکومت کوفه فایز گردید آنگاه مختار بجد هرچه تمامتر بیعت از مردم ستانده در مقام خروج آمد و جمعی کثیر از رؤساء عراق غاشیه اطاعتش بر دوش گرفتند یکی از آنجمله ابراهیم بن مالک اشتر بود که بعد از آنکه مختار خطی از زبان محمد بن حنفیه بوی نمود حلقه متابعتش در گوش کشید در روضه الصفا مسطور است که در آن ایام که عبد اللّه بن مطیع بفرمان ابن زبیر بکوفه رسید مردم را در مسجد جامع مجتمع ساخته خطبه خواند و در اثناء سخن بر زبان راند که من در میان شما بسیرت عمر بن الخطاب و عثمان بن عفان رضی اللّه عنهما سلوک خواهم نمود و در آن انجمن سائب بن مالک اشعری باشارت مختار که یکی از حضار بود گفت ایها الامیر در سیرت عمر و عثمان رضی اللّه عنهما سخنی نیست مگر خیر لیکن مطلوب آنست که در میان ما بسنن سنیه امیر المؤمنین علی علیه السّلام و التحیه زندگانی نمائی و عامه خلق زبان بتحسین سائب گشاده گفتند
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۳۹
که بر سخن او مزیدی نیست عبد اللّه گفت خاطر جمع دارید که بر وفق رضاء شما معاش خواهم کرد و از منبر فرود آمد و بعد از آن ایاس بن مضارب العجلی که از قبل عبد اللّه بن مطیع العدوی شحنه کوفه بود بعرض رسانید که شخصی که سخن ترا رد نمود از رؤساء اصحاب مختار است و جمعی کثیر با مختار بیعت کرده‌اند و داعیه خروج دارند بنابرآن عبد اللّه خاطر بر گرفتن مختار قرار داده زایده بن قدامه و حسین بن عبد اللّه الهمدانی را بطلب او فرستاد و ایشان بمنزل مختار رفته گفتند امیر ترا میخواند گفت بالسمع و الطاعه و میخواست که همراه ایشان روان شود زایده این آیه بر زبان راند که (وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ الآیه) و مختار مقصود زایده را فهم کرده فی الحال یکی از غلامان خود را گفت که جامه گرانی بر من پوش که مرا لرزه گرفت و بر فراش خود تکیه نموده از زایده و حسین درخواست نمود که عذر مرا بموجبی که امیر باور کند معروض دارید و زایده و حسین نزد عبد اللّه رفته گفتند که مختار را تب و لرزه عظیم عارض گشته نتوانست که بملازمت رسد آنگاه مختار اصحاب خود را بتهیه اسباب خروج مأمور گردانید و رؤساء کوفه روزی چند مهلت طلبیده عبد اللّه بن شریح الهمدانی با جمعی از شیعه بمکه شتافتند تا از محمد بن حنفیه رضی اللّه عنه استفسار نمایند که مختار گماشته آن جناب هست یا نی و مختار از توجه آن جماعت خبر یافته متوهم شد که مبادا محمد رضی اللّه عنه او را تکذیب نماید و چون عبد اللّه و رفقاء بملازمت محمد بن حنفیه رسیدند و در اثناء مکالمه داعیه مختار را معروض گردانیدند فرمود که باللّه الذی لا اله الا هو که من دوست میدارم حضرت ذو الجلال و الاکرام باهتمام یکی از بندگان خود انتقام اهل بیت خیر الانام را از دشمنان ما بکشد شیعه چون این سخن از محمد رضی اللّه عنه شنیدند باهم گفتند که اگر رضاء محمد بن علی مرتضی بخروج مختار مقرون نبودی هراینه ما را از متابعت او نهی فرمودی و چون بکوفه بازآمدند با مختار ملاقات نمودند از ایشان پرسید که مهدی یعنی محمد بن الحنفیه در باب شبهه که شما را نسبت بمن دست داده بود چه گفت جواب دادند که ما را بفرمان‌برداری تو مامور گردانید مختار گفت اللّه اکبر من ابو اسحاقم که بزخم تیغ آبدار بسیاری از خوارج خاکسار را بدار البوار خواهم فرستاد القصه چون خبر خروج مختار در کوفه شیوع یافت عبد اللّه مطیع العدوی ایاس بن مضارب العجلی را با چند سرهنک مقرر کرد که شبها گرد محلات کوفه برایند و بشرایط تحفظ و تیقظ قیام نمایند و در ماه ربیع الاول یا اواخر سنه سته و ستین شبی ابراهیم بن مالک بن الاشتر با صد نفر از اقرباء و اتباع خویش بخانه مختار میرفت که ناگاه ایاس بن مضارب سر راه بر وی گرفت و بعد از قیل و قال مهم بجنگ و جدال انجامیده ابراهیم ایاس را از لباس حیات عاری گردانید و سرش را نزد مختار برده گفت هرچند مقرر چنان بود که در فلان شب خروج نمائیم اما حالا مجال توقف نیست و مختار مبتهج شده فرمود تا در محلات کوفه ندا کنند که یا منصور امت و یا آل ثارات الحسین آنگاه جیبه پوشیده سوار گشت و
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۴۰
اهل بیعت بخدمت مبادرت نموده در آن شب چند نوبت میان اتباع مختار و اشیاع ابن مضیع؟؟؟ در نفس کوفه محاربه اتفاق افتاد و فتح و نصرت مختار را دست داد و چون خسرو خاوری فضاء سپهر نیلوفری را جهت نصب اعلام نورانی اختیار فرمود و مواکب کواکب را از صدمات صورت او انکسار و انهزام روی نمود مختار از شهر بیرون رفته دیر هند را لشکرگاه ساخت و بنابرآنکه از جمله دوازده‌هزار کس که بیعتش درآمده بودند زیاده از سه‌هزار و هشتصد نفر در معسکر ندید اندیشناک شده و چون عبد اللّه بن مطیع از محل اقامت مختار خبر یافت عظماء و اشراف کوفه را مانند شیث بن ربعی و راشد بن مضارب و حجاز بن المر و شمر بن ذی الجوشن با دلیران صف‌شکن متعاقب و متواتر بجنگ مختار فرستاد و مختار بیمن شجاعت و دلاوری عبید اللّه بن حر و ابراهیم بن مالک اشتر بلکه بمحض تائید مالک الملک اکبر بر همه ایشان منصور و مظفر گشته از عقب مخالفان بشهر درآمد و در درون کوفه بموضع کناسه کرت دیگر بین الجانبین غبار جنگ و شین ارتفاع یافته ابن مطیع مغلوب و منهزم بقصر امارت شتافت و مختار و لشکریانش آن کوشک را در میان گرفته آغاز محاصره کردند و روزبروز سپاه مختار در ازدیاد بود چنانچه در مدت دو سه روز دوازده‌هزار سوار در ظل رایت فتح آیتش مجتمع گشتند و در شب چهارم از اوقات محاصره رؤساء کوفه که از قلت طعام نیک بتنگ آمده بودند ابن مطیع را ریسمانی بر میان بسته از بام قصر پایان گذاشتند تا سر خویش گرفت و راه مکه در پیش و روز دیگر آنجماعت از مختار امان طلبیده در قصر بازگشادند و مختار بدار الاماره شتافته دوازده هزار درم را که در بیت المال یافت بر یاران و هواداران خویش تقسیم نمود و چون کوفه بتحت تصرفش درآمد باطراف ولایاتی که قریب بآن بلده بود و صورت تسخیر آن بسهولت روی مینمود عمال ارسال داشت و هرروز در دیوان مظالم نشسته خلایق را بعدل و انصاف نوید داد و در آن اثنا خبر رسید که بنابر اشارت عبد الملک بن مروان عبید اللّه بن زیاد با هشتادهزار سوار تسخیر عراق و حجاز را پیش نهاد همت ساخته در حوالی نصیبین رایت استیلاء افراخته و مختار بلطف سرمدی واثق شده یزید بن انس اسدیرا با سه‌هزار سوار که مختارش بود بدفع سپاه شام نامزد فرمود و عبید اللّه بن زیاد از توجه یزید آگاه گشته ربیعه بن مخارق العنوی را با سه‌هزار مرد باستقبال یزید روان کرد و بآن اکتفا ننموده سه‌هزار دیگر نیز بمدد ارسال نمود و در پنج فرسخی موصل تلاقی فریقین دست داده یزید بنابر مرضی که داشت بر حمار مصری سوار شد و بتعبیه سپاه پرداخته گفت که اگر من بعالم دیگر انتقال نمایم و رقاء بن غارب امیر لشکر باشد و اگر باو نیز آسیبی رسد عبد اللّه بن حمزه العنوی سرداری نماید و اگر بوی نیز آفتی لاحق گردد شعر بن ابی شعر الحنفی پیشوائی لشکر نماید آنگاه از مرکب فرود آمده سپاه را بر جنگ ترغیب و تحریض نمود و آتش قتال بباد حمله ابطال رجال اشتعال یافته نسیم فیروزی بر پرچم علم عراقیان وزیده جنود شام منهزم گشته بسیاری از ایشان بقتل رسیدند و سیصد نفر از آن لشکر در
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۴۱
پنجه تقدیر اسیر و دست‌گیر شده و در نماز دیگر شجعان عراق ایشانرا بپایه سریر یزید بن انس رسانیدند و چون او بسبب صعوبت مرض مجال تکلم نداشت بدست اشارت کرد تا همه را گردن زدند و همان‌شب ابن انس وفات یافته و رقاء بن غارب مصلحت در مراجعت دید و مظفر و منصور بخدمت مختار بازگردید و در اواخر همین سال سنه سته و ستین عبد اللّه بن زبیر محمد بن خنفیه را گرفته گفت اگر میخواهی که از چنگ اجل امان یابی با من بیعت کن و محمد بن حنفیه رضی اللّه عنه دو ماه مهلت طلبیده عبد اللّه نخست از اجابت آن ملتمس ابا فرموده بالاخره آنجنابرا حبس کرده دو ماه زمان داد محمد رضی اللّه عنه از محبس نامه‌ای بمختار نوشته او را از کیفیت حال آگاه ساخت و مدد طلبید مختار علم تفاخر و استظهار افراخته هزار سوار جرار بمکه فرستاد تا بیک ناگاه بحریم حرم درآمده محمد را از محبس بیرون آوردند و میان آنجماعت و ابن زبیر صلح‌گونه واقع شده سپاه مختار بکوفه بازگشتند و همدرین سال جابر بن سمره و زید بن ارقم الانصاری درگذشتند و زید آنکس است که رسول صلی اللّه علیه و سلم را بر سخن عبد اللّه بن ابی سلول که (لئن رجعنا الی المدینه لنخرجن الاعز منها الاذل) مطلع گردانید و سوره اذ جاءک المنافقون جهه تصدیق قول او نازل گردید انه فعال لما یرید
 
ذکر وقوع محاربه میان سپاه عراق و لشکر شام کرت دیگر و کشته شدن عبید اللّه بن زیاد بزخم تیغ ابراهیم بن مالک اشتر
 
بروایت اکثر مورخین در اوایل سنه سبع و ستین مختار ابراهیم بن مالک را با دوازده‌هزار مرد خنجرگذار بدفع شر عبید اللّه بن زیاد نامزد فرمود و چون ابراهیم دو سه منزل بطرف موصل قطع نمود رؤساء کوفه و قتله امام حسین علیه السّلام مثل شیث بن ربعی و شمر بن ذی الجوشن و محمد بن اشعث بن قیس و عمر بن سعد باتفاق جمعی که بر سبیل اکراه متابعت مختار میکردند رایت مخالفت افراشته بمختار پیغام فرستادند که اگر بهتر ازین برعایت جانب ما قیام مینمائی فهو المرام و الا مستعد جنگ و جدال باش مختار بنابر مصلحت وقت در استرضاء ایشان کوشیده قاصدی بر جناح استعجال نزد ابراهیم فرستاد تا او را بر کیفیت حادثه اطلاع داده بمراجعت مامور گرداند و قاصد در ساباط مداین بابراهیم رسیده او را بازگردانید و در روزیکه شمر بن ذی الجوشن و محمد بن اشعث بن قیس و عمر بن سعد با جمعی از اشقیا در خانه شیث بن ربعی مسلح و مکمل شده داعیه داشتند که با مختار قتال نمایند بیک ناگاه ابراهیم بکوفه رسید و فی الحال بر آن فرقه ضلال تاخته در حمله اول پنجاه نفر از ایشانرا بقتل رسانید و هشتصد کس اسیر گرفت و از جمله اساری دویست و پنجاه نفر را که داخل ملاعین کربلا بودند گردن زد و خاطر مختار از دغدغه اشرار فراغت یافته بار دیگر ابراهیم بن مالک را بجانب عبید اللّه بن
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۴۲
زیاد روان گردانید و در نواحی موصل تلاقی آن دو سپاه جان‌گسل اتفاق افتاده نیران مقابله و مقاتله چنان برافروخت که ترک جنگجوی فلک را بر کشتگان معرکه دل سوخت در اثناء گیرودار حصین بن نمیر السکونی که در قلب لشکر شام ساکن بود بمعرکه شتافته بضرب شمشیر شریک ثعلبی از پای درآمد و قتل آن لعین سبب انکسار سپاه عبید اللّه بن زیاد گشته ابراهیم بن مالک بمیان میدان شتافت و سپاه خود را گفت ای شیعه انصار دین بکشید اولاد قاسطین ظالمین و جنود پسر مرجانه لعین را که او آنکسی است که آب فرات را از حسین علیه السّلام بازداشت و وی آن ملعونیست که بحسین علیه السّلام پیغام کرد که ترا امان نیست مگر آنکه بحکم من راضی شوی و او آن مردیست که مخدرات سراپرده نبوت و امامت را مانند اسیران از کوفه بدمشق فرستاد و از شنیدن امثال این سخنان عرق عصبیت عراقیان در حرکت آمده بیکبار بر شامیان خاکسار حمله کردند و اتباع ابن زیاد زمانی کوشش نموده عاقبت چاره منحصر در فرار دانستند و لشکر ابراهیم ایشانرا تعاقب نموده جمعی کثیر بقتل رسانیدند چنانچه ابو المؤید خوارزمی گوید که عدد کشتگان در آن معرکه بهفتاد هزار رسید و بعد از غروب آفتاب ابراهیم بن مالک شخصی را بر کنار فرات دید که دستاری از خز بر سر و جوشنی وسیع در بر و شمشیری مذهب در دست داشت و ابراهیم بطمع آن شمشیر تیغ بر آن شخص زد و شمشیر را بربود و اسب ابراهیم رمیده آن لعین نیز از مرکب جدا گشت و ابراهیم صباح روز دیگر با بعضی از نزدیکان خود گفت که من دوش در کنار فرات شخصی را کشتم که بوی مشک از وی بمشام میرسید بروید و تفحص کنید که وی کیست و غالب ظن من آن بود که ابن زیاد است زیرا که آن لعین همیشه مشک با خود نگاه میداشت و بعضی از ملازمان ابراهیم بدانموضع شتافته عبید اللّه را کشته یافته سرش را نزد ابراهیم آوردند و ابراهیم سجده شکر بتقدیم رسانیده سر ابن زیاد و حصین بن نمیر را با رؤس دیگر سرداران شام بکوفه ارسالداشت و مختار فرح و سرور بسیار اظهار کرد در تاریخ امام یافعی مذکور است که ترمذی بسند خود از عماره بن عمیر روایت نموده که گفت در وقتی که سر عبید اللّه بن زیاد و اصحاب او را در صحن مسجد کوفه برهم چیده بودند بدانجا رسیدم شنیدم که مردم میگفتند بتحقیق که آمد چون نگاه کردم دیدم که ماری آمد و بسوراخ بینی عبید اللّه دررفت و ساعتی درنگ نموده بیرون آمد و برفت تا از نظر غایب شد بعد از آن باز مردم گفتند قد جائت و مار بازآمده بار دیگر بسوراح بینی آن بداختر دررفت و این واقعه در آنروز مکرر بوقوع انجامید (قال العلماء و ذلک مکافات یفعله براس الحسین و هی من آیات العذاب الظاهره علیه) القصه متعاقب وصول رؤس آن ملاعین بکوفه ابراهیم نیز رسیده بنوازش مختار اختصاص یافت و مختار سر ابن زیاد و حصین بن نمیر و شرحبیل بن ذی الکلاع و ربیعه بن مخارق و بعضی دیگر از امرای شام را با فتحنامه و سی‌هزار دینار بمکه نزد محمد بن حنفیه رضی اللّه عنه فرستاد و محمد بشکرانه آن موهبت دو رکعت نماز گذارده امر فرمود تا رؤس اشقیا را بیاویختند و عبد اللّه بن
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۴۳
زبیر رضی اللّه عنه آن جناب را از این امر مانع آمده فرمود تا آن سرها را مدفون گردانیدند
 
ذکر قتل قتله اولاد امجاد سید اخیار و بیان انجام روزگار خجسته‌آثار مختار
 
ارباب اخبار آورده‌اند که چون بعنایت قادر مختار مهم مختار باحسن وجهی تمشیت پذیرفت و تمامت ولایت کوفه و جزیره و دیار ربیعه و مضر در تحت تصرف گماشتگانش قرار گرفت تغافل شعار خودساخته بقتل کشندگان امام حسین علیه السّلام نپرداخت و محمد بن حنفیه و جمعی از شیعه زبان طعن و ملامت بر وی دراز کرده گفتند این مرد در دعوی محبت اهل‌بیت صادق نیست زیرا که اکثر قتله امام حسین علیه السّلام در کوفه بفراغت نشسته‌اند و او پیرامن تعرض ایشان نمیگردد و اینخبر بسمع مختار رسیده بتقصیر خود اعتراف نمود و فرمود تا عبد اللّه بن کامل اسامی حاضران دشت کربلا را بر صحیفه‌ای نوشته بیاورد و مختار بسیاری از آن گروه خاکسار بدست آورده هریک را بعقوبت دیگر بقعر سقر فرستاد و از جمله آن خون‌گرفتگان بی‌ایمان یکی شمر بن ذی الجوشن است که ابن ابی الکنود بفرمان مختار گردنش از بار سر سبک کرد و جیفه خبیثه او را پیش سگان انداخت و دیگری عمرو بن حجاج زبیدیست که در وقت فرار جمعی از شیعه حیدر کرار بوی رسیده او را کشتند و دیگری عمر بن سعد است که ابو عمرو بفرموده مختار بخانه‌اش رفته هم‌آنجا او را بقعر جهنم فرستاد و دیگری حفص بن عمر بن سعد است که بروایت اصح خواهرزاده مختار بود و مختار در حضور خود فرمود تا او را گردن زدند و دیگری قیس بن اشعث بن قیس است که بقیس قطیفه مشهور شده بود و ابو عمرو در خانه عبد اللّه بن کامل او را گردن زد و دیگری خولی بن یزید است که نوکران مختار بموجب اشاره زوجه‌اش او را از دودکشی بیرون آوردند و بسان گوسفند کشته بآتش دوزخ رسانیدند و دیگری از آنجمله بجدل بن سلیم است که طمع در خاتم امام حسین علیه السّلام کرده بود و مختار فرمود که دست و پای او را بریدند و او در میان خاک و خون میغلطید تا باسفل السافلین واصل گردید و دیگری حکیم بن الطفیل است که او را تیردوز کردند و یزید بن مالک و عمران بن خالد و عبد اللّه بن قیس الخولانی و اسحق بن حیوه و زرعه بن شریک و زید بن وقاد و صبیح شامی و حرمله بن کاهل و سنان بن انس نیز از جمله بدبختانی‌اند که در آن اوان بفرمان مختار کشته گشتند چنانچه سابقا نوشته شد و از سخن ابو المؤید خوارزمی چنان معلوم میشود که مختار در ایام اختیار چهل و هشت‌هزار و پانصد و شصت و چهار کس را از دشمنان اهل‌بیت بقتل رسانید سوای مردمی که در محاربات کشته شدند روایتست که در آن اوان که مختار بمدد ابراهیم بن مالک بر معارف کوفه ظفر یافت شیث بن ربعی و محمد بن اشعث بن قیس ببصره گریختند و مصعب بن زبیر را که در آن وقت از قبل برادر بحکومت آن ولایت اشتغال داشت بر حرب
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۴۴
مختار ترغیب نمودند و مصعب مهلب بن ابی صفره را از اهواز طلبیده با سپاه موفور روی بکوفه نهاد و مختار ابن شمیط را با سی‌هزار کس بجنگ مصعب فرستاد و بین الجانبین حربی صعب اتفاق افتاد و ابن شمیط مغلوب شده با بسیاری از لشگر کوفه بقتل رسید بعد از آن مختار سپاهی دیگر فراهم آورده بنفس خویش متوجه میدان جدال گردید و چون تلاقی فریقین دست داد و استعمال سیف و سنان اتفاق افتاد با وجود آنکه بعضی از اعیان و اتباع مصعب مثل محمد بن اشعث و اقربای او در آن معرکه کشته گشتند بار دیگر نسیم ظفر بر پرچم علمش وزید و مختار با شش‌هزار کس گریخته در قصر کوفه متحصن گردید در تاریخ امام یافعی مسطور است که در آنروز عبد اللّه بن علی المرتضی رضی اللّه عنه که در سلک متابعان مصعب انتظام داشت و عمر الاکبر بن علی المرتضی که داخل جیش مختار بود مقتول گشتند و از روضه الصفا چنان بوضوح می‌پیوندد که عمر از جمله لشگر مصعب بوده و العلم عند اللّه تعالی القصه چون مختار از میدان کارزار فرار بر قرار اختیار نمود و مصعب متعاقب او بکوفه درآمده قصر امارت را محاصره فرمود و پس از روزی چند مختار با نوزده نفر از اهل جلادت کفن پوشیده از آن کوشک بیرون خرامیده بر بصریان تاخت و چندان محاربه کرد که عالم آخرت را منزل ساخت آنگاه بقیه آن شش‌هزار نفر از مصعب امان طلبیده از قصر پایان آمدند و همه ایشان بسعی زمره از مردم فتان بقتل رسیدند و مصعب سر مختار را با فتح‌نامه نزد برادر فرستاده با دل خرم و خاطر شاد بحکومت مشغول گشت و ابراهیم ابن مالک اشتر که در آن ایام از قبل مختار بایالت ولایت جزیره اشتغال داشت قاصدی پیش مصعب روان کرده امان طلبید و مصعب مسؤل او را بعز قبول اقتران داده ابراهیم بکوفه آمد و در سلک خواص مصعب انتظام یافت و بقول اکثر مورخان این وقایع در سنه سبع و ستین سمت وقوع پذیرفت و همدرین سال عدی بن حاتم از عالم کثیر الالم سلوک طریق آخرت پیش گرفت و بر ضمایر اکابر علماء امم مبهم نخواهد بود که حاتم که پدر عدی است پسر عبد اللّه طائی بود و بجود و کرم آن مقدار شهرت داشته و دارد که ظاهرا تا قیام قیامت سرپنجه حوادث روزگار صحیفه ذکر جمیل او را طی نخواهد نمود در تحفه الملکیه مسطور است که روزی حاتم طائی و نابغه دینانی و شخصی از مردم مدینه بخواستگاری ماویه که بحسن صورت و سیرت موصوف بود رفتند و هریک آن عفیفه را بازدواج خود دعوت کردند جواب داد که شما امشب همدرین نواحی توقف نموده هرکدام شعری مناسب حال خویش انشا فرمائید تا من تامل نموده فردا بمناکحت هریک که مصلحت دانم رضا دهم و ایشان بمنزلی که نزول نموده بودند بازگشته ماویه جهه ضیافت هریک شتری فرستاد و در وقت شام در زی گدایان بدانجا رفت و زبان سؤال برگشاد مدنی ذکر جمل را بوی داد و نابغه ذنب شتر را پیش او نهاد و حاتم چند فقره از پشت شتر و پاره از کوهان و قطعه از رانش ایثار فرمود و صباح روز دیگر که خواستگاران بدر خانه ماویه رفتند و ابیاتی که گفته بودند خواندند کنیزکان مستوره سفره ضیافت گسترده هرکس آنچه شب
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۴۵
بماویه داده بود پیش وی نهادند و مدنی و نابغه خجل گشته حاتم دست در گردن عروس مقصود حمایل کرد بیت
ز حاتم بدین نکته راضی مشوازین خوبتر ماجرائی شنو در بعضی از کتب تاریخ بمطالعه رسیده که نوبتی جمعی از بنی اسد نزدیک بمقبره حاتم منزل گزیدند و شب آنجا توقف کرده یکی از ایشان که مکنی بابو الخیری بود چند کرت بسر قبر حاتم رفت و گفت ما امشب مهمان توایم باید که خوان ضیافت بگستری و همراهان او را ازین ابرام نامعقول منع نموده بخواب رفتند و سحرگه بعزم رحیل از جای خواب برخاستند ابو الخیری گفت در واقعه دیدم که حاتم از گور بیرون آمده شتر مرا پی کرده و چون نظر بر شتر افکندند مشاهده نمودند که از جای نمیتواند جنبید لاجرم گفتند که اینک حاتم ما را مهمانی کرد و شتر را کشته بکار بردند و ابو الخیری در وقت کوچ ردیف یکی از رفیقان گشت و گذر آنجماعت بر نواحی بمنازل قبیله طی افتاد ناگاه عدی را دیدند که شتری را گرفته می‌آورد و میگوید که ابو الخیری در میان شما کیست ایشان او را بعدی نمودند و او جمل را تسلیم کرده گفت دوش پدر خود را در خواب دیدم که با من گفت که شتر ابو الخیری را جهت مهمانی او و همراهانش کشتم عوض بدو ده و عدی در سال نهم از هجرت ایمان آورده بود و در جنگ جمل و صفین ملازمت حضرت امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه نموده در سنه مذکوره وفات یافت مدت حیاتش را صد و بیست سال گفته‌اند و در سنه ثمان و ستین لباس حیات بحر العلوم و خیر الامه علی العموم عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما اندراس یافته بروضه فرخنده اساس فردوس شتافت و تولد آنجناب قبل از هجرت بسه سال در شعب ابو طالب روی نمود و او در وقت وفات سید کاینات علیه افضل الصلوات پانزده ساله بود و نوبتی رسول صلی اللّه علیه و سلم او را دعا کرد که (اللهم فقهه فی الدین و علمه التأویل و فی روایه اخری اللهم علمه الحکمه و تأویل الکتاب) و این دعا بشرف اجابت مقرون شده عبد اللّه در تحصیل علوم بدرجه کمال رسید و او پیوسته اوقات خجسته ساعات در تلمذ و ملازمت امیر المؤمنین علی مرتضی علیه التحیه و الثنا میگذرانید و در اواخر ایام زندگانی چشمهای عبد اللّه رضی اللّه عنه از حلیه بینائی عاطل گشته در طایف مقیم شد تا وقتی که وفات یافت در سیر السلف مرویست که چون عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما را تجهیز و تکفین کردند مرغی سفید آمد و بمیان کفنش دررفت و پیدا نشد (و فی روایه جاء طایر ابیض یقال له الغرنوق فدخل فی النعش فلم یر بعد و فی روایه عن میمون بن مهران قال شهدت جنازه عبد اللّه بن عباس بالطائف فلما وضع لیصلی علیه جاء طایر ابیض حتی دفن فی اکفانه فالتمس فلم یوجد فلما سوی علیه سمعنا صوتا و لا نری شخص احد یا ایتها النفس المطئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی) مدت عمر عبد اللّه بن عباس هفتاد و یک سال بود رضی اللّه تعالی عنهما و عن سایر العتره الطاهره النبویه و علماء الامه المصطفویه در سنه تسع و ستین در بصره علت وبا و طاعون شیوع یافته در مدت سه روز هرروز قریب هفتادهزار کس قالب تهی کردند و بروایتی در آن بلیه بیست‌هزار عروس
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۴۶
از حجله ناز روی بجوار مغفرت پادشاه بی‌نیاز آوردند و بقول امام یافعی همدرین سال آتش مخالفت میان عبد الملک بن مروان و عمرو بن سعید الاشدق اشتعال یافت و عمرو بشمشیر غدر عبد الملک مقتول شده بعالم آخرت شتافت‌
 
ذکر مخالفتی که میان عمرو بن سعید و عبد الملک واقع گردید و بیان لشکر کشیدن عبد الملک بجانب عراق عرب و کشته شدن ابراهیم بن مالک و مصعب‌
 
عمرو بن سعید که معروف است باشدق بعظم شان و ثروت از سایر اعیان بنی امیه امتیاز داشت و مروان در مبادی حکومت خویش آثار عناد در بشره او مشاهده کرده گفت که من پیرم و عنقریب میمیرم و بعد از فوت من هیچکس در امر سلطنت با تو منازعت نخواهد کرد خاطر پریشان مدار و روی بشاه راه موافقت آر و عمرو باین کلمات واهی مبتهج و مباهی گشته نسبت بمروان شرایط هواداری و جانسپاری آورد تا ملک شام بر او قرار یافت و مروان نیز طریق وفاق مسلوک داشته عمرو را به نیابت خویش حاکم دمشق گردانید اما چون مروان بخلاف تصور عبد الملک را ولی‌عهد ساخته جان بمالک دوزخ سپرد عمرو بن سعید دل بر مخالفت قرار داده منتهز فرصت می‌بود و عبد الملک در اواخر سنه ثمان و ستین یا سنه تسع و ستین بقصد محاربه مصعب متوجه عراق عرب گشته عمرو را در دمشق بخلافت خود مقرر کرد و عمرو در غیبت او داعیه استقلال نموده بدعوی خلافت مشغول شد و عبد الملک در اثناء راه از این معنی وقوف یافته دفع دشمن خانگی اولی دانست و طبل مراجعت کوفته عمرو در دمشق متحصن گردید و عبد الملک آغاز محاصره کرده بعد از انقضاء چهار ماه مهم بمصالحه انجامید برین موجب که عبد الملک و عمرو در امر خلافت باهم شریک بوده عبد الملک بامامت پردازد و عمرو ضبط اموال دیوانی را وجهه همت سازد آنگاه عمرو ابواب اتفاق مفتوح گردانیده بی‌تحاشا بسرانجام مهام جهانبانی قیام و اقدام مینمود و عبد الملک نیز بحسب ظاهر حرمت او را رعایت میفرمود و بنابر روایت اول در سنه ثمان و ستین و بروایت ثانی فی سنه تسع و ستین عبد الملک خاطر بر اخذ و قتل عمرو داده کس بطلب او فرستاد و عمرو قصد رفتن کرده برادرش یحیی بن سعید گفت امروز نزد عبد الملک مرو که خاطرم دغدغه دارد عمرو گفت دل قوی دار که اگر عبد الملک مرا در خواب یابد بیدار نتواند کرد یحیی گفت باری جیبه در زیر جامه بپوش و طریقه حزم مرعی دار و عمرو بقول برادر مهربان خود عمل نموده با صد کس از خواص بقصر امارت شتافت و چون بدر خانه عبد الملک رسید او را تنها باندرون گذاشتند و عبد الملک در آنخلوت ببهانه آنکه در وقت مخالفت سوگند خورده‌ام که غل بر گردن تو نهم و اکنون میخواهم که سوگند من راست شود غلی بر گردن عمرو نهاد و مقارن آن حال آواز بانک نماز برآمده عبد الملک متوجه مسجد شد و برادر خویش عبد العزیز را گفت که عمرو را بقتل
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۴۷
رسان اما عبد العزیز بر وی ترحم نموده فرمان نبرد و چون نوکران عمرو عبد الملک را بی از امیر خود در مسجد دیدند افغان کرده یحیی بن سعید را خبر کردند و یحیی با جمعی کثیر بیک ناگاه در مسجد ریخته عبد الملک گفت موجب این غوغا چیست یحیی پرسید که برادرم کجاست عبد الملک جواب داد که با عبد العزیز مهمی سرانجام مینماید یحیی گفت بفرمای تا بیرون آید و عبد الملک بقصر درآمده از عبد العزیز پرسید که عمرو را کشتی گفت نی و عبد الملک زبان بلعن برادر گشاده خود بسر عمرو رفت و حربه بر شکمش زد و زخم کارگر نیامده بوضوح پیوست که عمرو جیبه در زیر جامه دارد بنابرآن گفت که تو خود را ساخته آمده بودی آنگاه سر عمرو را از بدن جدا کرد و در آن اثنا آواز غوغاء یحیی بن سعید و اتباع او را شنید عبد العزیز را گفت که از بام قصر سر عمرو را با ده هزار درم در میان این جماعت بیفکن و عبد العزیز بر آن موجب عمل نموده چون نوکران عمرو سر و زر بدیدند بعد از برچیدن زر سر خویش گرفتند و خاطر عبد الملک از جانب عمرو بن سعید فارغ گشته و لشگر فراوان فراهم آورده در سنه احدی و سبعین عازم عراق عرب گردید و نخست بظاهر حصار قرقیسیاء که زفر بن الحارث بهواداری عبد اللّه بن زبیر مضبوط گردانیده بود نزول نموده محاصره فرمود و بعد از آنکه زمان توقف عبد الملک در آن نواحی امتداد یافت بوضوح پیوست که تسخیر آن حصار بجنگ سهولت نمی‌پذیرد برادر خود محمد بن مروان را واسطه ساخت تا میان او و زفر بساط مصالحه مبسوط گردانید و زفر از قرقیسیاء بیرون آمده عبد الملک را دید آنگاه عبد الملک علم عزیمت بجانب کوفه افراشته چون مصعب که از جمله شجعان عرب بود از توجه او خبر یافت با سپاه کوفه و بصره باستقبال روان شد و در نواحی قرقیسیاء بعبد الملک رسیده عراقیان و شامیان در میدان هیجا تاختند و اعدام و افناء یکدیگر را وجهه همت ساختند و مردان صف‌شکن و دلیران مردافکن دست باستعمال آلت قتال برآورده و خلقی را غرقه بخون کرده کوفیان بنابر شیوه ناستوده خویش راه فرار پیش گرفتند و آثار عجز و انکسار بر وجنات احوال مصعب ظاهر گشته عبد الملک از غایت محبتی که با وی داشت چند نوبت کس نزد او فرستاد و پیغام داد که تو از جانب من ایمنی بلکه اگر باینجانب آئی در امور ملک و مال فرمان‌فرما خواهی بود پس مناسب آنست که دست از جنگ بازداری و بیش ازین در معرکه کارزار توقف ننمائی اما مصعب پروای آن سخن نکرد و بر زبان آورد که مثل من کسی از همچنین معرکه چگونه باز تواند گشت و امان ترا بکدام امید قبول تواند فرمود و همچنان در مقام قتال پای ثبات فشرده باتفاق ابراهیم بن مالک دست‌برد بشامیان مینمود در آن اثنا ابراهیم شهید شد و آن معنی موجب اضطرار مصعب گشته دل بر مرک نهاد و پسر خود عیسی را گفت که بجانب مکه شتافته عم خود را از نقض عهد کوفیان و شهاده من خبردار ساز عیسی گفت اگر برینموجب عمل نمایم مردم زبان طعن بر من گشایند که در چنین محلی پدر را در میان دشمنان گذاشته فرار نمودی مصعب گفت اگر از معرکه بیرون نمیروی باری به پیش صف
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۴۸
توجه نمای تا از غم تو رهائی یابم و عیسی با جمعی از شیران بیشه وغا بر دشمنان تاخته چندان کشش و کوشش بجای آورد که کشته شد آنگاه مصعب بر شامیان حمله فرموده قاتل عیسی را بکشت و همچنان قتالی کرد که بخیمه عبد الملک رسیده طنابهای آنرا برید عاقبت اعدا غلبه نموده زایده بن قدامه که پسر عم مختار بود تیغی برو زد چنانچه از اسب درافتاد و عبید اللّه بن زیاد بن ظبیان سر مصعب را از بدن جدا ساخته نزد عبد المک برد و عبد الملک در جماد الاولی سال مذکور مظفر و منصور بکوفه درآمده مردم عراق با وی بیعت نمودند و در بعضی از کتب معتبره مسطور است که در آنروز که عبد الملک در قصر امارت کوفه قرار گرفت و سر مصعب را پیش او نهادند شعبی یا عبد الملک بن عمیر با وی گفت که عجب حالتیست که درین مکان سر امام حسین علیه السّلام را دیدم که پیش ابن زیاد آوردند و سر ابن زیاد را نیز در همین موضع پیش مختار دیدم و ایضا سر مختار را در نظر مصعب مشاهده نمودم و اکنون سر مصعب را پیش امیر المؤمنین می‌بینم و عبد الملک از استماع آنمقال متغیر گشته بتخریب آن منزل فرمان فرمود مدت حیات مصعب بروایت ابن جوزی چهل و پنج سال بود روایتست که چون عراق عرب بحوزه تصرف عبد الملک بن مروان درآمده امارت بصره را بخالد بن عبد اللّه داد و او را گفت که بمهلب بن ابی صفره که از قبل عبد اللّه بن زبیر بمقاتله ازارقه مشغولست نامه فرست و او را به بیعت من دعوت نمای و خالد بموجب فرموده عمل نموده مهلب در سلک هواخواهان عبد الملک منتظم شد و در دفع خوارج بدستور معهود لوازم اهتمام بتقدیم رسانیده اکثر عظماء آن طایفه را بقتل آورد و مملکت اهواز و فارس و عراق عجم را تسخیر کرد و عبد الملک بعد از قتل مصعب چهل روز در عراق عرب توقف کرده ایالت کوفه را ببرادر خود بشیر بن مروان داده روی توجه بجانب دمشق نهاد و در سنه اثنی و سبعین عبد الملک سنان بن مکحل را بامارت خراسان فرستاد اما عبد اللّه بن حازم که از زمان یزید بن معاویه تا آن غایت بر آن ولایت استیلا داشت زمام ایالت را بسنان بازنگذاشت و عبد الملک ازین معنی وقوف یافته به بکیر بن وشاخ که یکی از معارف خراسان بود نامه نوشت مضمون آنکه اگر بدفع ابن حازم پردازی و مهم او را برحسب دلخواه بسازی امارت خراسان از آن تو باشد و بکیر فرصت نگاه داشته شبی با اتباع خویش بخانه عبد اللّه بن حازم که رعایت حزم نمی‌نمود رفت و او را کشته بر سریر امارت نشست و درین سال براء بن عازب ابو عماره الانصاری که از جمله مشاهیر صحابه بود از عالم انتقال نمود و همدرین سال بروایت امام یافعی احنف بن القیس التمیمی که مکنی بابو البحر و موسوم بضحاک بود جهان فانی را وداع فرمود و احنف بصفت عقل و حلم و فضل و علم اتصاف داشت و در محاربات صفین در ملازمت حضرت امیر المؤمنین رایت غزو و جهاد برافراشت و او زمان فرخنده‌نشان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم دریافته بود اما بصحبت آنحضرت مشرف نگشته بود و در وقت خلافت عمر رضی اللّه عنه بمدینه طیبه رسیده بسعادت ملازمت عتره طاهره مستسعد گردید نقلست که در آن اوان که معاویه یزید را منصب
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۴۹
ولایت‌عهد داد روزی در قبه حمرا نشسته فرمود تا مردم بدانجا آیند و یزید را تهنیت گویند و در آن انجمن شخصی معاویه را گفت که یا امیر المؤمنین اگر یزید را متولی امر مسلمانان نمی‌ساختی امت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم ضایع میشدند و سایر حضار موافق مزاج معاویه سخنان بر زبان آورده احنف که در آن مجلس بود هیچ نگفت پس معاویه او را مخاطب ساخته گفت که یا ابا البحر چونست که تو درین باب هیچ نمیگوئی احنف گفت اگر دروغ گویم از خدا می‌ترسم و اگر راست گویم از تو معاویه گفت جزاک اللّه خیرا عن الطاعه و درباره او انعامی لایق فرمود و بروایت سیر السلف احنف در سنه سبع و ستین بکوفه وفات یافت و مصعب بن زبیر بر وی نماز گذارد و بمشایعه جنازه او اقدام نمود و اللّه تعالی اعلم و هم در سنه اثنی و سبعین عبیده بن قیس المرادی السلمانی از عالم فانی بجهان جاودانی انتقال نمود و از جمله تلامذه امیر المؤمنین علی علیه السّلام و فقهای تابعین بود و بسبب کثرت مصاحبت با سلمان رضی اللّه عنه او را سلمانی میگفتند
 
ذکر ارتفاع غبار جنگ و نزاع میان عبد اللّه بن زبیر و حجاج ابن یوسف و کشته شدن عبد اللّه مقرون باصناف تحیر و تأسف‌
 
بثبوت پیوسته که چون عبد الملک بن مروان را در عراق عرب منازعی نماند و بدمشق مراجعت نمود روزی خطبه خوانده خلق را بمحاربه عبد اللّه بن زبیر دعوت کرد امراء و اکابر شام جهت حرمه کعبه و مسجد الحرام سخن او را جوابی نگفتند اما حجاج بن یوسف که در آنروزگار بغایت بی‌اعتبار بود برخاسته گفت من باین خدمت قیام نمایم و عبد الملک باو ملتفت نگشته حجاج بر زبان آورد که این مهم را بمن نامزد فرمای زیرا که در خواب دیده‌ام که عبد اللّه بن زبیر را پوست میکنم آنگاه عبد الملک سه هزار سوار بحجاج داده در ماه رمضان اثنی و سبعین او را بجانب مکه گسیل فرموده حجاج بزمین حجاز رفته در طایف رحل اقامت انداخت و عبد اللّه بن زبیر چند کرت ابطال رجال بقتالش ارسال داشت در جمیع آن حروب حجاج ظفر یافت و علامات عجز و انکسار بر وجنات احوال ابن زبیر پیدا آمده حجاج بظاهر حرم شتافت و عبد اللّه در شهر متحصن شده حجاج بترتیب منجنیق و باقی اسباب محاصره قیام نمود مشهور است که در نوبت اول که سنک بخانه کعبه انداختند هوا تاریک شده رعد و صاعقه پدید آمد و چند کس را از لشکر حجاج بسوخت بنابرآن شامیان ترسیده دست از انداختن سنگ بازداشتند و حجاج مردم خود را تسلی داده گفت از جستن رعد و برق اندیشه منمائید که من در زمین تهامه نشوونما یافته‌ام و در این موسم امثال این آثار درین دیار بسیار واقع میشود و بحسب اتفاق روز دیگر چند کس عبد اللّه بن زبیر نیز بصاعقه محترق گشتند لاجرم لشکریان حجاج دلیر شده بقدر مقدور در تضییق محصوران کوشیدند و در مکه قحطی عظیم روی نموده بلاء غلا بمرتبه‌ای شیوع یافت که از نان نشان نماند و
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۵۰
گوشت در غیر ابدان آدمیان بنظر درنمی‌آمد لاجرم اتباع ابن زبیر از محنت جوع بجان رسیده متعاقب از وی میگریختند و بعضی بحجاج پیوسته زمره‌ای در اطراف آفاق متفرق میشدند و بالاخره مهم بدانجا انجامید که دو پسر عبد اللّه که موسوم بحمزه و حبیب بودند از وی روی‌گردان گشته بامان حجاج درآمدند و حجاج بابن زبیر پیغام فرستاد که خود را بیهوده بکشتن مده و با عبد الملک بیعت نمای که من ترا زنهار میدهم و هرالتماس که فرمائی بسمع رضا میشنوم عبد اللّه بدان سخن التفات نفرمود و چون با او زیاده از دو کس نماندند نزد مادر خود اسماء ذات النطاقین بنت ابی بکر الصدیق رضی اللّه عنها رفته کیفیت اضطرار خود و پیغام امان حجاج را معروضداشت و پرسید که درین باب بخاطر شریف تو چه میرسد اسما گفت ای پسر اگر درین محاربات حق بجانب تو بوده است عنان اختیار خود در قبضه اقتدار بنی امیه منه زیرا که ایشان بقول خویش وفا ننمایند و پیداست که از عمر تو چه باقی مانده و بر ضمیر خردمندان پوشیده و پنهان نیست که بنام و ننگ از عالم رفتن بر زندگانی که بکام دشمن گذرد ترجیح دارد عبد اللّه گفت ای مادر خدای ترا جزای خیر دهاد که لوازم اشفاق و نصیحت بجا آوردی و مرا نیز خاطر بر همین معنی قرار یافته بود لیکن میخواستم که از رای صوابنمای تو استطلاع نموده مراسم وداع مرعی دارم آنگاه جوشن پوشیده آهنگ جنگ ساز داد و بر مخالفان تاخته با وجود کبر سن بهر حمله مبارزی بر خاک هلاک انداخت آخر الامر ملاعین شام او را بمسجد الحرام رانده از عقب درآمدند و سنگین‌دلی خشتی بر سر عبد اللّه زده او را از پای درآورد و مردی از بنی مراد سرش از تن جدا کرده پیش حجاج برد و آن ظالم سجده شکر کرده آن سر را نزد عبد الملک فرستاد و جسدش را از دار بیاویخت و عبد اللّه اول مولودی بود که در اسلام بعد از هجرت خیر الانام علیه الصلوه و السلام بمدینه متولد شد و رسول صلی اللّه علیه و سلم او را تحنک فرمود کنیتش ابو حبیب و اوقات حیاتش هفتاد و یک سال و چند ماه نقلست که چون خبر قتل عبد اللّه بمادرش رسید با وجود آنکه سنش از نود تجاوز کرده بود حایض گشت و گفت (رحمک اللّه یا عبد اللّه لقد بکی علیک کل شیی‌ء من جسمی حتی رحمی بکت علیک) و حجاج با آن ضعیفه ملاقات کرده گفت چون دیدی آنچه من با پسر تو کردم جواب داد که چه کردی تو دنیاء او را بفساد آوردی و از او امور آخرت تو بفساد انجامید و اسما نیز در آن چند روز فوت شد و او را ذات النطاقین بدانجهه میگفتند که در وقتی که رسول صلی اللّه علیه و سلم از مکه متوجه مدینه بود نطاق یعنی کمربند خود را دونیم کرده نصفی را بر سفره که توشه رسول در آنجا بود بست و نصفی را بر میان خویش و از مردم مشهور که در وقت محاصره مکه باهتمام اهل شام بقتل رسیدند یکی عبد اللّه بن صفوان بن امیه الجحمی است که در سلک اعیان حریم حرم منتظم بود و دیگری عبید اللّه بن مطیع العدوی که در وقت خروج مختار در کوفه حکومت مینمود و ایضا عبد الرحمن بن عثمان بن عبد الشمس در آن ایام کشته شد و او برادرزاده طلحه بن عبید اللّه است و در اثناء غزوه حدیبیه ایمان آورده بود
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۵۱
و این وقایع در سنه ثلاث و سبعین روی نمود و در اواخر جمادی الاخری حجاج بمکه مکرمه درآمده حکومت آن بقعه بفرمان عبد الملک بن مروان بر وی قرار یافت و همدرین سال محمد بن مروان از قبل برادر خود عنان عزیمت بایالت ولایت ارمنیه و جزیره تافت و در همین سال حجاج خانه کعبه را ویران کرده باز آبادان ساخت چنانچه شمه‌ای از این حکایت در جزو سیوم از مجلد اول مسطور گشت و در اواخر همین سال یا در اوایل سنه اربع و سبعین عبد اللّه بن عمر بن الخطاب رضی اللّه عنهما در مکه وفات یافت و عبد اللّه در صغر سن با پدر خویش از مکه بمدینه هجره کرده بود و پیوسته اوقات را باداء وظایف طاعات و عبادات مصروف همی داشت در سیر السلف مسطور است که سرنیزه در وقت ازدحام انام بپای عبد اللّه رسید و هردو قدمش ورم کرده آن عارضه موجب فوت او شد و از سوق کلام صاحب کشف الغمه چنان بوضوح می‌پیوندد که حجاج فرمود تا حربه مسمومه بپای عبد اللّه رضی اللّه عنه رسانیدند و زهر در اندام او اثر کرده روی بعالم آخرت نهاد ابن عبد البر که مؤلف کتاب استیعابست گوید که عبد اللّه بن عمر در وقت رحلت بر زبان آورد که نفس من از امور دنیا بر هیچ‌چیز متاسف نیست مگر بر آنکه در ملازمت علی بن ابیطالب علیه السّلام بافئه باغیه مقاتله ننمودم مدت عمر عبد اللّه بن عمر بقول اکثر اهل خیر هفتاد و هشت سال بود و بروایت حمد اللّه مستوفی هشتاد و چهار سال و در سنه اربع و سبعین عبد الملک بن مروان بکیر بن وشاح را از امارت خراسان معزول ساخته آنمنصب را بامیه بن خالد بن عبد اللّه داد و درین سال بشیر بن مروان روی بجهان جاودان نهاد و همدرین سال ابو سعید الخدری و سعد بن مالک الانصاری که از جمله فقها و اعیان اصحابست و در غزوه خندق و مجلس بیعت الرضوان شرف ملازمت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم دریافته بود از عالم انتقال فرمود و او مدت نود و چهار سال درین جهان زندگانی نمود و همدرین سال سلمه بن الاکوع الاسلمی که در سلک شجعان صحابه انتظام داشت در مدینه رایت عزیمت بجانب منزل آخرت برافراشت و از جمله فضایل سلمه آنکه در غزوه غابه رسول صلی اللّه علیه و سلم در شأن او فرمود که امروز بهترین پیادگان ما سلمه بن الاکوع است مدت عمرش هشتاد سال بود و در سنه خمس و سبعین عریاض بن ساریه که از جمله مشاهیر صحابه است و ابو ثعلبه الخثینی جهان فانی را وداع کردند و همدرین سال عبد الملک باقامت مناسک حج اسلام قیام نموده حجاج بن یوسف را از حکومت حجاز عزل کرد و زمام ایالت عراق عجم را در قبضه اقتدار او نهاد و حجاج نخست بکوفه رفته بعد از روزی چند که بظلم و جور پرداخت ببصره شتافت و در آنولایت نیز همین طریقه ناپسندیده پیش گرفت و از معارف بصره عبد اللّه بن جارود با فوجی از جنود بمخالفت حجاج کمر بسته ابواب جنگ و جدال بازگشادند و در سنه سته و سبعین بین الجانبین قتالی فاحش دست داد و چون نزدیک رسید که حجاج مغلوب شود تیری از شصت قضا بمقتل ابن جارود رسید و حجاج ظفر یافته سپاه عبد اللّه منهزم گردید گویند که از جمله رفیقان عبد اللّه بن جارود یکی انس بن
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۵۲
مالک بود و حجاج بسبب شفاعت قتیبه بن مسلم خون انس را بخشید اما مشافهه او را سخنان درشت گفته دشنامها داد و خبر آن سفاهت بسمع عبد الملک رسیده بحجاج نامه خشونت‌آمیز ارسال داشت تا نسبت بانس مراسم اعتذار بتقدیم رسانید
 
تسبیب خروج صالح بن مسرح و شبیب و ذکر محاربات ایشان با حجاج علی الترتیب‌
 
صالح تمیمی که بصفت زهد و صلاح در آنزمان اشتهار تمام داشت چون بکرات اخبار ظلم و تعدی حجاج و سایر عمال عبد الملک بن مروان را شنود جمعی از مریدان و تلامذه را با خود متفق گردانیده در مقام خروج شد و در خلال آن احوال شبیب بن یزید بن نعیم الشیبانی که در میدان شجاعت و پهلوانی قصب السبق از ابطال طوایف انسان میربود و قاصدی پیش صالح فرستاده پیغام نمود که حالا مقتدای فرق برایا توئی اگر بدفع ظلمه می‌پردازی فهو المطلوب و الامارا اجازت فرمای تا دیگری پیدا کنیم صالح جواب داد که خروج من موقوف بحضور تست و شبیب با اصحاب و اقربا در نواحی موصل بصالح پیوسته در شهور سنه سته و سبعین اسبان محمد بن مروان را که در آن حوالی میچرید متصرف گردیدند و پیادگان خود را سوار ساخته علم مخالفت مرتفع گردانیدند و محمد بن مروان بعد از استماع اینخبر عدی بن عدی الکندی را بدفع ایشان نامزد کرده عدی منهزم باز گشت و نوبت دیگر محمد لشگری بدفع آن طایفه فرستاده یکروز از صباح تا رواح مقاتله واقع شد و چون پرده سیاه‌فام شام حجاب ظلمانی در پیش عیون نورانی فروگذاشت صالح و شبیب از آنمقام در حرکت آمدند و بتعجیل تمام طی مسافت کرده بدسکره رفتند و حجاج حارث بن عمیر را بمحاربه ایشان ارسال داشته صالح در اثناء قتال بزخم تیغی از عالم انتقال نمود و شبیب با اتباع جان بکنار کشیده در حصار کهنه خزید و شبیخونی بر حارث زده او را بگریزانید و متوجه مداین شد آنگاه حجاج سفیان بن ابی العالیه خثعمی را بدفع او نامزد کرده سفیان منهزم بازگردید و سوره ابن الحبر التمیمی متوجه قتال آن پهلوان عدیم المثال گشته در نهروان باو رسید و بی از آنکه کاری از پیش تواند برد بمداین که مقر عز او بود مراجعت نمود و شبیب بتکریت رفت و چهارپایان حجاج را که در آن نواحی یافت متصرف شد بعد از آن سعید بن مخالد و عثمان بن سعید بن شرحبیل کندی بفرمان حجاج متعاقب یکدیگر بحرب شبیب شتافتند و سعید بر دست شبیب کشته گشته عثمان مانند سایر یاران بازگشت و سوید بن عبد الرحمن بن السعدی با دو هزار سوار سر در پی شبیب نهاده بین الجانبین محاربات دست داد و شبیب بطرف حیره رفته با اهل بادیه جنگهای مردانه کرد و آتش غارت و نهب در منازل بادیه‌نشینان زده عزیمت کوفه نموده حجاج در بصره از عزم شبیب وقوف یافته او نیز متوجه کوفه گشت و آن دو سردار در یکروز بکوفه رسیدند اما حجاج سبقت گرفته بقصر امارت درآمد و شبیب در شب بدر کوشک
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۵۳
رفته عمودی بر در زد که اثرش باقی ماند آنگاه بنابر نذری که کرده بود با هفتاد کس از اتباع خود بمسجد جامع شتافت و دو رکعت نماز گذارده در رکعت اول سوره البقره و در رکعت ثانی سوره آل عمران قرائت نموده متوجه اهواز گشت در مرآه الجنان مسطور است که در سنه سته و سبعین حجاج زایده بن قدامه ثقفی را بحرب شبیب نامزد کرد و زایده در اثناء مقاتله کشته گشته مهم شبیب روی در ترقی نهاد و در سنه سبعین عتاب بن ورقاء الریاحی و حارث بن معاویه الثقفی و ابو الورد البصری و طهمان غلام امیر المؤمنین عثمان بن عفان بفرمان حجاج متعاقب و متواتر با جنود فراوان بقتال شبیب اقبال نموده تمامی سرداران در میدان بقتل برسیدند آنگاه حجاج بنفس خود متوجه شبیب شد در منزل حمام اعین تلاقی عسکرین دست داد و حرب صعب روی نموده شبیب فرار بر قرار اختیار کرد و منکوحه او غزاله بچنگ گرک اجل فتاد و از سیاق کلام امام یافعی چنان مستفاد میگردد که وصول شبیب بکوفه و اداء نذر مذکور بعد ازین وقایع روی نموده بود القصه قرب دو سال فتنه شبیب امتداد یافته بعضی دیگر از امراء مثل محمد بن موسی بن طلحه التمیمی و نعیم بن علیم در معرکه شبیب از پای درآمدند و آخر الامر حجاج سفیان بن ابرد کلبی را با لشکر بسیار بدفع شبیب ارسالداشت و سفیان در وقتی که شبیب از جانب کرمان متوجه عراق عرب بود بوی رسیده در کنار رود اهواز آتش قتال اشتعال یافت و بعد از غروب شبیب خواست که از جسر رود مذکور عبور نموده در آنجانب آب فرود آید اما چون بمیان پل رسید اسبش بر پشت مادیانی که در پیش او قدم می‌نهاد جست و شبیب از اسب جدا شده در آب افتاد و فی الفور متاع هستی بباد فنا داد و اصحاب سفیان جسدش را از آب بیرون کشیده سینه‌اش بشکافتند و دل او را مانند سنک سخت یافتند نقلست که چون مادر شبیب را گفتند که پسرت کشته شد تصدیق ننمود و بعد از آنکه شنود که در آب غرق گشته نوحه و زاری آغاز نهاد سبب اینمعنی را از وی پرسیدند جواب داد که در حین ولادت شبیب شعله آتش بنظرم درآمد که از من جدا شد و همان زمان دانستم که آتش را جز آب چیزی فرونتواند نشاند در تاریخ گزیده مذکور است که شجاعت شبیب بمرتبه بود که یکسواره با سیصد مرد در میدان نبرد آمدی و هرچند لشگر خصم بسیار بودی با هزار سوار پیش رفتی و محاربه نمودی ولادت شبیب بروایت مؤلف تحفه المکیه در سنه خمس و عشرین روی نموده بود غرقه شدن کشتی عمر او در گرداب فنا باتفاق مورخان فضیلت انتما فی سنه سبع و سبعین دست داد و همدرین سال بسعی مهلب بن ابی صفره و سفیان ابرد عبدربه الکبیر و قطری بن فجاءه که از امراء ازارقه بودند با اکثر رؤساء آن طایفه بقتل رسیدند و بقیه السیف متفرق گشته دیگر سلک جمعیت ایشان انتظام نیافت در تاریخ امام یافعی مسطور است که بروایتی کشته شدن قطری در سنه تسع و سبعین روی نمود و قاتل او سواد یا سوره بن الحبر الدارمی بود و در سنه ثمان و سبعین عبد الملک امیه بن عبد اللّه را از حکومت خراسان عزل کرد امارت آن ولایت را نیز بحجاج داد و حجاج از قبل خویش مهلب را
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۵۴
بخراسان و عبید اللّه بن ابی بکره را به سجستان فرستاد و همدرین سال جابر بن عبد اللّه السلمی الانصاری رضی اللّه عنه که از جمله کبار اصحاب سید ابرار و اجله احباب حیدر کرار بود از عالم ناپایدار بدار القرار انتقال نمود جابر رضی اللّه عنه آخر کسی است از اهل عقبه که وفات یافت مدت عمرش نود و چهار سال بود علیه الرحمه من المعبود و همدرین سال زید بن خالد الجهنی که از مشاهیر صحابه بود از عالم انتقال نمود مدت عمرش بقول صاحب گزیده هشتاد و پنج سالست و در همین سال ابو امیه شریح بن حارث الکندی را که مدت هفتاد و پنج سال بقضاء ولایت کوفه انتقال نموده بود و صد سال از عمرش گذشته قضا رسیده سجل حیاتش منطوی گشت و او بصفت فقاهت و فصاحت و علم باحکام شریعت اتصاف داشت و در سنه تسعه و سبعین عبید اللّه بن ابی بکره لشکر بسر ملک کابل رتبیل کشید و رتبیل ملک بازگذاشته چند کوس پس نشست و چون عبید اللّه پیشتر رفت کسان فرستاد تا از عقب سپاه اسلام درآمده طرق را مضبوط گردانیدند و عبید اللّه هفتصد هزار درم از کفار قبول کرد تا از سر شوارع برخیزند و او را بگذارند که مراجعت نماید اما شریح بن هانی که سر دار لشکر کوفه بود این صلح را نه‌پسندید و با آنکه عمرش از صد سال تجاوز نموده بود با کافران حرب فرمود تا شهید شد و عبید اللّه مبلع مذکور را به رتبیل داده بسلامت مراجعت نمود و بروایت امام یافعی همدران سال اجلش رسیده روی بعالم آخرت آورد بیت
چون از قضا گریز تواند کسی که هست‌دست قضا عنانکش او هرکجا گریخت در مرآه الجنان مسطور است که جود عبید اللّه بن ابی ابکره بمرتبه بود که هرعید صد بنده آزاد میکرد و همدرین سال عبد الرحمن بن عبد اللّه بن مسعود الهذلی وفات یافت العزه و البقاء اللّه سبحانه و تعالی‌
 
ذکر مخالفت عبد الرحمن بن محمد بن اشعث با حجاج و آنچه میان ایشان واقع شد از عناد و لجاج‌
 
در روضه الصفا مسطور است که روزی حجاج عبد الرحمن بن محمد بن اشعث را مخاطب ساخته گفت ظاهر تو بصفات حمیده آراسته است عبد الرحمن گفت باطن من نیز از سمات سنیه پیراسته است و بعد از لحظه که عبد الرحمن از مجلس بیرون رفت حجاج گفت هرگز عبد الرحمن را نه‌بینم که رغبت گردن زدنش نداشته باشم و شعبی این حدیث را بعبد الرحمن رسانیده خدمتش نهال عداوه حجاج در زمین دل نشاند و در سنه ثمانین حجاج عنان امارت ولایت سیستانرا در قبضه اختیار عبد الرحمن نهاده او را با چهل هزار مرد جرار بمحاربه رتبیل و تسخیر کابل مامور گردانید و عبد الرحمن بسجستان شتافته و سپاه آن دیار را اضافه لشکر خودساخته رایت محاربه رتبیل برافراخت و رتبیل مملکت بازگذاشته هر چند عبد الرحمن پیش میرفت او پس می‌نشست و عبد الرحمن از کید رتبیل وقوف یافته بر سر عقبات مردم جلد کاردیده نشاند تا رتبیل نتواند که با وی آن عمل کند که با عبید اللّه
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۵۵
کرده بود القصه چون بسیاری از ولایات رتبیل بتحت تصرف عبد الرحمن درآمد سالما غانما بجانب سیستان بازگشت و کیفیت حال بحجاج عرضه داشت نمود و حجاج را معاودت عبد الرحمن موافق مزاج نیفتاده سخنان خشونت‌آمیز در جواب قلمی کرد و از آنجمله یکی آن بود که هم امسال باستیصال رتبیل باید پرداخت و الا امارت سپاه را باسحق بن محمد باید گذاشت و عبد الرحمن این مکتوب را باشراف و اعیان نموده همه ایشان زبان بلعن حجاج گشادند و در مخالفتش با عبد الرحمن کمر موافقت بر میان بستند و در سنه احدی و ثمانین عبد الرحمن قاصدی نزد رتبیل فرستاده با وی صلح کرد بر آنجمله که اگر بر حجاج ظفر یابد هرگز از او خراج نطلبد و اگر مهم برعکس بود پناه بوی برد آنگاه با سپاه فراوان بجانب عراق نهضت نمود و چون حجاج بر نهضت و مخالفت عبد الرحمن اطلاع یافت باستقبالش شتافت و هردو لشکر در تستر بهمرسیده نسیم نصرت و ظفر بر پرچم علم عبد الرحمن وزید و حجاج بصوب بصره گریخته در آن بلده صد و پنجاه هزارهزار درم بر سپاهیان تقسیم نمود و بعد از آن در حرکت آمده موضع زاویه را لشکرگاه ساخت و مقارن ارتحال او عبد الرحمن ببصره رسیده خواص و عوام آن بلده غاشیه متابعتش بر دوش گرفتند و در اوایل محرم سنه اثنی و ثمانین عبد الرحمن با جنود جلادت‌آئین متوجه حجاج گشته بین الجانبین محاربات عظیمه بوقوع انجامید و در اواخر ماه مذکور عبد الرحمن انهزام یافته بکوفه رفت و ساکنان بصره با عبد الرحمن بن عباس بن ربیعه بن حارث بن عبد المطلب بیعت نمودند و بمقاتله حجاج اقدام فرموده بعد از آنکه پنج شبانه‌روز میان ایشان کشش و کوشش دست داد ابن عبد الرحمن نیز منهزم بکوفه رفته بآن عبد الرحمن پیوست و حجاج ببصره درآمده یازده هزار کس از متوطنان آن دیار بقتل رسانید ارباب اخبار آورده‌اند که چون عبد الرحمن محمد بن اشعث بکوفه رسیده اکثر پیران صحابه و کبار تابعین متوجه دفع شر حجاج لعین گشته با عبد الرحمن بیعت کردند و او صد هزار سوار را بانعام و اکرام خوشدل و مسرور گردانیده بدیر الجماجم شتافت و مقارن آنحال جنود شام که بمددکاری حجاج آمده بودند بوی پیوستند و حجاج باستظهار تمام در برابر عبد الرحمن آمده ابواب جنگ و نزاع مفتوح گشت و هرروز قتالی شدید روی نموده مهم از مدارا و مواسا درگذشت در آن اثنا عبد الملک بن مروان پسر خود عبد اللّه و محمد بن مروان را بدانجانب فرستاده ایشانرا گفت که چون بحجاج ملحق شوید کس نزد عبد الرحمن و رؤساء اصحاب او ارسالداشته استفسار نمائید که سبب مخالفت ایشان امارت حجاج است یا امری دیگر بر تقدیر شق اول حجاج از امارت عراق معزول بوده محمد بن مروان قائم‌مقام باشد و عبد الرحمن حکومت هریک ازان بلاد را که اختیار نماید باو گذارد و الاحجاج بدستور حاکم بوده شما مددکار او باشید تا قضیه عبد الرحمن فیصل یابد و چون عبد اللّه و محمد بحجاج پیوسته سخنان عبد الملک را بعبد الرحمن پیغام نمودند عبد الرحمن بعد از تقدیم مشورت با اشراف و اعیان خاطر بر مخالفت مروانیان قرار داده از جانبین آتش پیکار برافروختند
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۵۶
و مدت مقابله عبد الرحمن و حجاج سه ماه و سیزده روز امتداد یافته بروایت امام یافعی در آن ایام هشتاد و چهار نوبت مقابله واقع شد و در هشتاد و سه کرت آثار غلبه در جانب عبد الرحمن ظاهر گشته کرت اخیر حجاج ظفر یافت و عبد الرحمن بطرف کوفه گریخته از آنجا ببصره رفت و در اوایل سنه ثلث و ثمانین نوبت دیگر در موضع مسکن میان عبد الرحمن و حجاج محاربات بوقوع انجامید و بعد از پانزده شبانروز عبد الرحمن انهزام یافت و بصوب سیستان شتافت و بنابر آنکه عماره بن تمیم با سپاه عظیم بموجب فرموده حجاج متوجه سیستان بود عبد الرحمن بقلعه بست رفت و کوتوال آنحصار عیاض شیبانی اگرچه گماشته عبد الرحمن بود بخیال تقرب حجاج بندی گران بر پایش نهاد و ملک کابل بر کیفیت واقعه مطلع شده لشکر به بست کشید و عبد الرحمن را خلاص ساخته بمملکت خود برد مقارن آنحال شصت هزار سوار از گریختگان سپاه عراق بسیستان رسیده عبد الرحمن را طلبیدند و عبد الرحمن بهواخواهان پیوسته در آن اثنا عماره بن تمیم نزدیک بایشان منزل گزید و عبد الرحمن سجستانرا گذاشته رایت عزیمت بجانب خراسان برافراشت و در راه عبد اللّه بن عبد الرحمن القرشی با دوازده هزار کس از وی تخلف نمود عبد الرحمن متوهم شد و نوبت دیگر پناه به رتبیل برد و بعضی از لشکریان به عبد الرحمن بن عباس بیعت کرده بقیه متفرق گشتند و عبد الرحمن هاشمی بهراه شتافته میان او و یزید بن مهلب نایره قتال التهاب یافت و شکست بر عراقیان افتاده جمعی کثیر از اشراف و اعیان بذل اسر گرفتار گشتند و اسامی بعضی از آن اسیران اینست محمد بن عمر بن سعد بن ابی وقاص که او را بسبب طول قامت ظل الشیطان میگفتند و عمر بن موسی بن عبد اللّه بن عباس بن اسود بن عوف هلقام بن نعیم قعقاع بن فیروز بن حصین عبد الرحمن بن طلحه بن عبد اللّه بن خلف خزاعی عبد اللّه بن فضاله و یزید بن مهلب عبد الرحمن بن طلحه و عبد اللّه بن فضاله را گذاشته بقیه ایشانرا پیش حجاج فرستاد و آن سفاک علی الفور بکشتن آن مسلمانان فرمان داد گویند که یکی از اساری که حجاج بقتلش حکم کرده بود گفت مرا بر امیر حقی است حجاج پرسید که بر من چه حق داری جواب داد که نوبتی عبد الرحمن بن محمد بن اشعث ترا دشنام می‌داد من او را منع کردم حجاج گفت بر صدق این سخن هیچ بینه هست گفت بلی فلان اسیر گواه است و حجاج آنشخص را طلبیده استفسار آنحال نمود برطبق دعوی مدعی اداء شهادت بجای آورد حجاج گفت تو چرا ابن اشعث را از شتم مانع نگشتی گفت بدانجهه که من ترا دشمن می‌داشتم حجاج فرمود که آن‌یک را بجهه حقی که ثابت کرد و این‌یک را بوسیله راستی که گفت بگذارید و در سنه اربع و ثمانین رتبیل بوعد و وعید حجاج فریب یافته عبد الرحمن را با بعضی از متعلقانش مقید گردانید و پیش عماره بن تمیم فرستاد و عبد الرحمن در اثناء راه خود را از موضع بلند بیفکند تا هلاک شد و عماره فرمود تا سر او را از تن جدا کردند و سایر بندیان را نیز کشته رؤس ایشان را نزد حجاج روان گردانید و آن سردفتر اهل شقاق خوش‌دل و مسرور گردید
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۵۷
 
ذکر وفات بعضی از اعیان و اشراف و امرا و حکام اطراف‌
 
بروایت بعضی از ثقات مورخین در سنه ثمانین عبد اللّه بن جعفر الطیار رضی اللّه عنهما از دار فنا بسرای بقا انتقال فرمود و تولد عبد اللّه در حبشه اتفاق افتاده بود و او در صغر سن بشرف ملاقات سید کاینات علیه افضل الصلوات مشرف گشت و از آنحضرت نوازش یافت در تاریخ امام یافعی مسطور است که مانند عبد اللّه بن جعفر در جود و سخا کسی نبود بنابر آن او را جواد میگفتند و همدرین سال ابو ادریس الخولانی عابد اللّه بن عبد اللّه که فقیه و قاضی دمشقیان بود از عالم انتقال نمود و همدرین سال اسلم غلام عمر بن الخطاب که در سلک فقها انتظام داشت لواء عزیمت بجانب عالم آخرت برافراشت و در سنه احدی و ثمانین ابو القاسم محمد بن علی المرتضی علی نبینا و علیه السّلام که مشهور است بمحمد بن حنفیه بجوار مغفرت خالق البریه پیوست و محمد بن حنفیه رضی اللّه عنه بوفور علم و طاعت موصوف بود و بکمال فضل و شجاعت معروف و سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم امیر المؤمنین علی علیه السّلام را از تولد محمد خبر داده فرموده بود که زود باشد که ترا پسری متولد شود باید که او را باسم و کنیت من موسوم و مکنی گردانی بنابرآن شاه مردان آن نهال گلشن ولایت را محمد نام نهاده ابو القاسم کنیت داد در تاریخ امام یافعی مسطور است که محمد بن حنفیه رضی اللّه عنه بغایت شدید القوه بود چنانچه مبرد در کامل التواریخ آورده است که نوبتی زرهی نزد امیر المؤمنین علی علیه السّلام آوردند آنحضرت فرمود که این درع دراز است و این مقدار از آن کوتاه می‌باید کرد محمد رضی اللّه عنه دست بدان زره برده بزور پنجه آنقدر که امیر المؤمنین حیدر تعیین فرموده بود از دامن آن منقطع ساخت نقل است که نوبتی از محمد رضی اللّه عنه پرسیدند که چونست که پدر ترا بحرب ابطال فرستاده در مهالک می‌اندازد و حسن و حسین علیهما السلام را از امثال این امور معذور میدارد جواب داد که از برای آنکه ایشان بمنزله دو چشم ویند و من بمثابه دو دست او و محافظت چشم بدست مناسب است و زمره‌ای از شیعه محمد بن حنفیه را مهدی تصور کرده چنان اعتقاد نموده بودند که آنجناب در جبل رضوی که کوهیست نزدیک مدینه بسرمنزل اختفا شتافته و رزاق علی الاطلاق آب و عسل در آن جبل بوی میرساند و بنابراین مدهب یکی از شعراء عرب این ابیات در سلک نظم کشیده که شعر
الا ان الائمه من قریش‌ولاه الحق اربعه سواء علی و الثلثه من بنیه
هم الاسباط لیس بهم خفاءفسبط سبط ایمان و بر
و سبط غیبته بکربلاءو سبط لا یذوق الموت حتی
یقود الخیل بقدمها اللواءیراه مخفیها بجبال رضوی
مقیما عنده عسل و ماء
مدت عمر محمد حنفیه رضی اللّه عنه بروایت امام یافعی شصت و نه سال بود و اللّه اعلم و در سنه اثنی و ثمانین مهلب بن ابی صفره الازدی که از قبل حجاج بایالت خراسان اشتغال داشت در مرو الرود که بمرغاب اشتهار دارد بمرض موت مبتلا گشت و در وقت سکرات اولاد صلبی خود را که ده نفر بودند جمع آورده بصله
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۵۸
رحم و عدم مخالفت و قرائت قرآن و تعلیم سنن وصیت نمود و فرمود که (ایاکم کثره الکلام فی مجالسکم ثم مات و صلی علیه ابنه حبیب) و چون خبر فوت مهلب بسمع حجاج رسید پسرش را بامارت خراسان سرافراز گردانید و همدرین سال ابو مریم زر بن حبیش الاسدی القاری وفات یافت در سیر السلف مسطور است که مهارت زر در عربیت بمثابه‌ای بود که عبد اللّه بن مسعود از آن باب از وی سؤال میفرمود مدت عمرش را صد و بیست سال گفته‌اند و همدرین سال کمیل بن زیاد النخعی را که از جمله کمل اصحاب امیر المؤمنین علیه السّلام بود حجاج بشرف شهادت رسانید و همدرین سال جمیل بن عبد اللّه بن معمر که در سلک مشاهیر شعراء عرب انتظام داشت و پیوسته تخم محبت بثنیه را که بغایت جمیله بود در زمین دل میکاشت فوت شد و جمیل و بثینه هردو از قبیله عذره بودند و ذکور و اناث قبیله مذکوره بسلوک در طریق تعشق اشتهار دارند چنانچه گویند نوبتی شخصی از مردی پرسید که از کدام قبیله جواب داد که (من قوم اذا احبوا ماتوا) و جاریه این سخن شنوده گفت (هذا عذری و رب الکعبه) و چون معلوم کردند چنین بود و در سنه ثلث و ثمانین قاضی مصر عبد الرحمن الخولانی بجهان جاودانی انتقال نمود در تاریخ امام یافعی مسطور است که عبد العزیز بن مروان هرسال مبلغ ده هزار دینار بعبد الرحمن می‌داد و او وجه مذکور را بتمام خرج کرده هیچ ذخیره نمی‌نهاد و در سنه اربع و ثمانین عبد اللّه بن عبد الملک بن مروان مصیصه را مفتوح ساخت و همدرین سال حجاج شهر واسط را طرح انداخت و همدرین سال حجاج ایوب بن زید الهلالی را که مشهور است بابن القریه بسبب موافقت با عبد الرحمن بن محمد بن اشعث بقتل رسانید و ابن قریه اعرابی بود امی اما در میدان فصاحت و بلاغت قصب السبق از خطبا و بلغاء عرب می‌ربود و بعضی از اسوله و اجوبه که میان او و حجاج وقوع یافته در تاریخ امام یافعی مسطور است هرکرا میل اطلاع بر آن سخنان باشد رجوع بکتاب مذکور نماید و همدرین سال عبد اللّه بن الحارث بن نوفل الهاشمی از عالم انتقال نمود و او را رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم تحنک فرموده بود و در همین سال روح الجذامی که بصفت علم و عقل اتصاف داشت و چندگاه از قبل عبد الملک در فلسطین رایت حکومت می‌افراشت فوت شد و حجاج یزید بن مهلب را از خراسان طلبید و محبوس گردانیده ایالت آنولایت را به قتیبه بن مسلم الباهلی تفویض نمود و همدرین سال عبد العزیز بن مروان که مدت بیست سال حاکم مصر بود وفات یافت و عبد العزیز بموجب وصیت مروان ولی‌عهد عبد الملک بود و پس از فوت او عبد الملک ولد خود عبد اللّه را در مصر والی ساخته منصب ولایت‌عهد را به پسر دیگر ولید ارزانی داشت و مقرر کرد که بعد از ولید پسر دیگرش سلیمان حاکم مسلمانان باشد و درین سال واثله بن الاسقع اللیثی که یکی از اصحاب صفه بود و بصفت فضل و شجاعت اتصاف داشت رایت سفر آخرت برافراشت (و هو آخر من مات بدمشق من الصحابه) مدت حیاتش بعقیده امام یافعی و ابن جوزی نود و هشت سال بود و بمذهب صاحب سیر السلف صد و شصت و پنج سال و اللّه اعلم بحقیقه الحال و همدرین
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۵۹
سال خالد بن یزید بن معاویه وفات یافت و او را بعضی از مورخان بوقوف در علم طب و شعر تعریف کرده‌اند و در سنه سته و ثمانین ابو امامه باهلی که صدی بن عجلان نام داشت در مکه فوت شد و او در جنگ صفین در ملازمت امیر المؤمنین علی علیه السّلام بود (و هو آخر من مات من الصحابه بمکه) مدت عمر ابو امامه بروایت یافعی صد و شصت و شش سال و در همین سال بقول بعضی از اهل کمال ابی اوفی الاسلمی در کوفه وفات یافت (و هو آخر من مات بالکوفه من الصحابه) و همدرین سال بروایت صحیح عبد اللّه بن حارث بن زبیدی بعالم ابدی شتافت (و هو آخر من مات بمصر من الصحابه)
 
ذکر فوت عبد الملک بن مروان و بیان تعداد اولاد او
 
طایفه‌ای از کبار مورخین باقلام بلاغت‌آئین مرقوم گردانیده‌اند که در ماه رمضان سنه سته و ثمانین عبد الملک گفت که من درین ماه از مرک بغایت میترسم زیرا که در رمضان متولد شده‌ام و در رمضان مرا از شیر باز کرده‌اند و در رمضان با من بیعت نموده‌اند و چون هلال شوال هویدا گشت آن دغدغه از خاطرش مرتفع شد اما در منتصف همان ماه وفات یافت نقلست که در وقت اشتداد مرض عبد الملک اطبا گفتند که اگر آب آشامد جویبار حیاتش بخاک ممات انباشته گردد و عطش بر وی غلبه کرده از ولید که ولی‌عهدش بود آب طلبید ولید گفت بنابر قول اطبا آشامیدن آب ممنوعست و عبد الملک روی بدختر خویش آورده همین التماس نمود ولید خواهر را از آب دادن مانع آمده عبد الملک گفت بگذار مرا تا آب دهد و الا ترا از ولایت عهد عزل کنم ولید گفت که دیگر هیچ نماند و فرمود تا او را آب دادند آشامیدن همان بود و بر خاک ریختن آب زندگانیش همان در تاریخ حافظابرو مزبور است که عبد الملک شانزده پسر و سه دختر داشت بدین تفصیل ولید سلیمان مروان اکبر عایشه این چهار فرزندش یک مادر داشتند یزید مروان اصغر معاویه ام کلثوم این چهار دیگر از عاتکه بنت یزید بن معاویه در وجود آمده بودند هشام والده‌اش عایشه مخزومیه بود ابو بکر از عایشه بنت موسی بن طلحه بن عبید اللّه تولد نموده بود و حکم مادرش ام ایوب بنت عمرو بن عثمان بن عفان بود فاطمه والده‌اش مغیره نام داشت عبد اللّه مسلم مقدر عینیه محمد سعید الخیر حجاج این هفت پسر از امهات اولاد متولد گشته بودند
 
ذکر ولید بن عبد الملک‌
 
ولید بقول مورخان صاحب تایید جباری بود عنید در زمان حکومت خود مرتکب جور و ظلم فراوان گردید گویند رسول صلی اللّه علیه و سلم این نام را مکروه شمردی و بزبان وحی بیان آوردی که مانند فرعون در امت من ولید نامی باشد که او را فرعون ثانی خوانند و مضمون این حدیث در شان ولید بن عبد الملک سمت وضوح یافت اما اعتقاد
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۶۰
شامیان چنان است که ولید افضل خلفاء بنی امیه بود زیرا که مسجد جامع دمشق را که مشهور است بجامع بنی امیه او ساخت و در مدینه مسجد رسول صلی اللّه علیه و سلم را وسیع گردانید و در بیت المقدس مسجد اقصی را نیز تجدید عمارت نمود و هرنابینائی را قایدی مقرر نمود و مجذومانرا از سایر برایا جدا کرده جهت ایشان وجه معاش تعیین فرمود و در ایام دولت او بلاد ماوراء النهر تا فرغانه و مملکت کابل تا ملتان مفتوح گشت و در مرآه الجنان چنان مرقوم شده که ولید با وجود وفور جور کثیر التلاوه بود چنانچه در هرسه روز یک ختم قرآن میکرد و در ماه رمضان هفده ختم بجا می‌آورد در تاریخ گزیده مسطور است که ولید در ایام ایالت خویش در راه بادیه مصانع و در دمشق دار الشفاء و دار الضیافه طرح انداخت و پیش ازو این رسم نبود و در بعضی دیگر از کتب مکتوبست که وضع منار جهت بانک نماز از مخترعات ولید است وفات ولید در جمادی الاولی یا جمادی الاخری سنه سته و تسعین اتفاق افتاد مدت حیاتش بروایتی چهل و نه سال و کسری بود و زمان حکومتش نه سال و هشت ماه و کسری و ولید بقول حمد اللّه مستوفی المنتقم للّه لقب داشت و قعقاع بن الجلیل بامر وزارتش قیام مینمود و حاجبش غلامی بود صور نام و العلم عند اللّه العلام‌
 
گفتار در ایراد بعضی از وقایع که در ایام دولت ولید در اطراف عالم واقع گردید
 
چون ولید از دفن پدر خود عبد الملک بازپرداخت بمسجد شتافته بر منبر برآمد و بعد از اداء خطبه خلایق را بتجدید مبایعت خواند مردم بقدم متابعت پیش آمدند و در سنه سبع و ثمانین ولید هشام بن اسماعیل المخزومی را که والی مدینه بود معزول گردانیده عمر بن عبد العزیز را بامارت آن بلده فرستاد و عمر بخلاف هشام بتمهید بساط نصفت و شریعت‌پروری قیام نموده رسوم ظلم و بیداد منسوخ ساخت و درین سال ولید مسجد جامع دمشق را طرح انداخت و در تزئین و تکلیف آن بناء سپهر سیما چند سال مساعی جمیله بتقدیم رسانید در تاریخ گزیده مسطور است که شش بار هزارهزار دینار در آن عمارت صرف شد و در مرآه الجنان مزبور است که هرروز دوازده هزار کس در آن مسجد کار میکردند تا باتمام رسید و در همین سال قتیبه بن مسلم که از قبل حجاج امیر خراسان بود بلده بیکند و بعضی دیگر از بلاد ماوراء النهر را فتح نمود و همدرین سال عتبه بن عبید السلمی و مقدام بن معدیکرب الکندی که در سلک صحابه منتظم بودند وفات یافتند و عتبه نود و چهار سال عمر داشت و مقدام نود و یک سال و در سنه ثمان و ثمانین میان قتیبه بن مسلم و خواهرزاده خاقان چین که موازی دویست هزار مرد جرار بحدود فرغانه آورده بود مقاتله عظیم واقع شده کفار انهزام یافتند و درین سال عبد اللّه بن بشر المازنی از عالم فانی انتقال کرد (و هو آخر من مات من الصحابه بحمص) و در سنه تسع و ثمانین بلده بخارا بسعی قتیبه مفتوح گردید و همدرین سال عبد اللّه بن ثعلبه العدوی که در طفولیت حضرت مقدس
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۶۱
نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه او را مسح نموده بود و در شانش دعا فرموده وفات یافت و در سنه تسعین قتیبه بر اهل طالقان مستولی گشت و مردم سغد طالب مصالحه گشته جزیه قبول کردند و هم درین سال ولید برادر خود عبد اللّه را از ایالت مصر معزول کرده قره بن شریک که بصفت ظلم و شرارت موصوف بود حاکم آن ولایت گردید و همدرین سال ابو الخیر مزید بن عبد اللّه المزنی که مفتی مصریان بود بجهان جاودان منزل گزید و در سنه احدی و تسعین ولید عم خود محمد بن مروان را از امارت جزیره معاف داشته آنمنصب را ببرادر خویش مسلمه بن عبد الملک داد و درین سال ابو العباس سهل بن سعد الساعدی بعالم ابدی انتقال نمود و اوقات حیاتش نزدیک بصد سال بود و بروایتی سهل آخرین کسیست از صحابه که وفات یافت و در سنه اثنی و تسعین فتح ولایت اندلس باهتمام طارق بن زیاد تیسیر پذیرفت و همدرین سال موسی بن نصیر که از جمله نوکران ولید بود جزیره سردابه را بگرفت و همدرین سال حجاج ابراهیم بن یزید التیمی الکوفی را که بزهد و عبادت موصوف بود بقتل رسانید و همدرین سال طویس المغنی آهنگ سفر آخرت ساز کرد امام یافعی از ابن قتیبه روایت نموده که طویس موسوم بعبد الملک بود غلام اروی بنت کریز و اروی مادر عثمان بن عفان و از کتاب اغانی نقل کرده که طویس عیسی بن عبد اللّه نام داشت (قال الجوهری فی الصحاح اسمه طاوس فلما تخنث سمی طویسا) و طویس در غنا بمثابه ماهر بود که ضرب المثل گشت و همچنین در شام باو مثل میزدند زیرا که در روزی که متولد شد رسول صلی اللّه علیه و سلم وفات یافت و در روزی که او را از شیر باز کردند ابو بکر الصدیق بمرد و در روزی که او را ختنه کردند امیر المؤمنین عمر کشته گشت و در روز تزویج او امیر المؤمنین عثمان مقتول شد و در روزی که او را پسری تولد نمود امیر المؤمنین علی علیه السّلام شهادت یافت (و هذا ان صح من عجائب الاتفاقات) و طویس احول العین بود و بغایت طویل القامه و در مبادی حال در مدینه ساکن بود و بعد از آن بسویدا که از مدینه تا آنجا دو مرحله است بطرف شام نقل کرد و از آنجا روی بعالم عقبی آورد و در سنه ثلث و تسعین بعضی از حدود خوارزم بحیز تسخیر قتیبه بن مسلم درآمده لشکر بسمرقند کشید و حاکم آن ولایت که غورک نام داشت در شهر متحصن گشته قتیبه آغاز محاصره نمود و در آن ایام شخصی از بالای باره سمرقند آوازه برآورد که ای لشکر عرب زحمت مکشید که این بلده را شما فتح نتوانید کرد زیرا که مادر کتب متقدمین خوانده‌ایم که سمرقند را کسی تسخیر کند که نام او پالان شتر باشد قتیبه چون این سخن شنید تکبیر گفت و بر زبان راند که و اللّه که مرا در کودکی پالان شتر میگفتند آنگاه بیشتر از پیشتر در تضییق اهل سمرقند کوشیده آخر الامر غورک طالب صلح شد و قبول نمود که هرسال ده بار هزارهزار درم و سه هزار برده تسلیم قتیبه نماید و بعد از قرار مصالحه قتیبه بسمرقند درآمده مسجدی ساخت و هربتی که یافت در آتش انداخت و همدرین سال ولید بسعی حجاج عمر بن عبد العزیز را از امارت مدینه عزل کرده عثمان بن حبانرا بجایش
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۶۲
فرستاد و همدرین سال ابو حمزه انس بن مالک الانصاری رضی اللّه عنه در بصره وفات یافت (و قیل توفی فی سنه تسعین و قیل فی سنه احدی و تسعین و قیل فی سته اثنی و تسعین) بر تقدیر صحت روایت اول یا آخر آخر کسی از صحابه که فوت شده انس بوده باشد نه سهل بن سعد ساعدی و در تصحیح المصابیح مذکور است که (آخر الصحابه موتا علی الاطلاق ابو الطفیل عامر بن واثله مات سنه مائه و اما بالاضافه الی النواحی فاخر موتا بمکه ابن عمر (رض) و قیل جابر و آخرهم بالمدینه سهل بن سعد و قیل السائب بن یزید و بالبصره انس بن مالک و بالکوفه عبد اللّه بن ابی اوفی و بالشام عبد اللّه بن بشر و بحمص قیل ابو امامه و بمصر عبد اللّه بن الحارث بن جزاء و بدمشق واثله بن الاسقع و بالیمامه الهرباس بن یزید و بالجزیره المعرس بن عمیر و بافریقیه رویفع بن ثابت و بالبادیه فی الاعراب سلمه بن الاکوع) و از جمله فضایل انس آنکه صاحب سیر السلف بسند خود روایت نموده است که انس بن مالک رضی اللّه عنه گفت که رسول صلی اللّه علیه و سلم مرا دعا کرد که (اللهم اکثر ماله و ولده و اطول حیاته) پس خدایتعالی مال مرا بسیار گردانید چنانکه مرا باغیست که سالی دو بار بار می‌دهد و از صلب من صد و شش فرزند متولد شد و بروایتی انس را هشتاد فرزند صلبی بود هفتاد و هشت پسر و دو دختر حفصه و ام عمر و در تاریخ یافعی مسطور است که چون انس وفات یافت صد و بیست کس از اولادش اجتماع نموده پیش از حضور حجاج او را دفن کردند و ایضا گویند که او را نخله بود که در سالی دو بار میوه میداد و باتفاق اکثر اهل خبر انس رضی اللّه عنه ده‌ساله بخدمت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم رسید و مدت ده سال در ملازمت آنحضرت گذرانید و اوقات حیاتش از صد سال متجاوز بود و در همین سال بلال ابن ابی الدرداء بدرد مرک مبتلا شد و در سیر السلف مسطور است که اول کسیکه در دمشق متعهد امر قضا گشت ابو الدرداء بود بعد از آن فضاله بن عبید آنگاه نعمان بن بشیر پس از آن بلال ابن ابی الدرداء و بلال را عبد الملک بن مروان از آن امر معزول گردانید و همدرین سال ابو الشعثاء جابر بن زید الازدی که از جمله فقهاء بصره بود از عالم انتقال نمود و در همین سال ابو الخطاب عمر بن عبد اللّه بن ابی ربیعه المخرومی که در سلک مشاهیر شعراء عرب انتظام داشت وفات یافت و عمر در ایام جوانی چنانکه افتد و دانی بثریا دختر علی بن عبد اللّه بن حارث بن امیه بن عبد الشمس متعلق بود و در آن باب اشعار دلفریب نظم نمود در تاریخ یافعی مسطور است که ولادت عمر بن عبد اللّه در شبی اتفاق افتاد که در سحر آن شب عمر بن الخطاب رضی اللّه زخم خورد و بدین روایت مدت حیاتش هفتاد سال بوده باشد از جمله نوا در حکایات که از عمر بن عبد اللّه مورخان آگاه نقل نموده‌اند آنکه شبی عورتی در خلوت با وی ملاقات کرده گفت یکی از بنات مکرمات میخواهد که امشب لحظه با تو بنشیند و از ریاض مقالات تو میوه مقصود چیند اما چون پدرش از جمله اعیان ملک و ملت است نمیخواهد که این صورت بر وجهی روی نماید که تو او را بشناسی اکنون اگر اختیار مینمائی چشم ترا محکم می‌بندم و ترا بمنزل او میبرم و عمر باین معنی راضی شد و
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۶۳
مقداری حنا یا زعفران خمیر ساخته بدست گرفت و آن ضعیفه چشم او را محکم بسته و دستش را گرفته در راه افتاد و چون عمر بمقصد رسید آنچه در دست داشت بر در آن سرا مالید آنگاه درون رفته بملاقات آن دختر فایز شد و تا آخر شب آنجا بوده بین الجانبین حکایات هرگونه در میان آمد و اشعار بر یکدیگر خواندند آنگاه آن عورت نوبت دیگر عمر بن عبد اللّه را بدستوریکه آورده بود بمنزلش برد و چون صبح بدمید عمر یکی از غلامان خود را گفت برو و تمامی ابواب سرایهای مردم را احتیاط کرده معلوم نمای که کدام در سرا بحنا یا زعفران رنگین است و غلام بطواف محلات شهر پرداخته آن منزل را بازیافت و خواجه خود را اخبار نمود و عمر بر حقیقت حال ساکن آن سرا مطلع شد اما از افشاء آن اسرار احتراز نمود گویند که عمر در کشتی نشسته بغزا میرفت که ناگاه آن سفینه را کفار گرفته با هرکه در آنجا بود بسوختند و همدرین سال ابو العالیه ربیع بن مهران الریاحی البصری که اقرء قراء زمان خود بود از عالم انتقال نمود و او در اوقات حیات شصت و پنج حج گذارده بود و در همین سال مدت عمر زراره بن ابی اوفی العامری بنهایت رسیده در وقتی که نماز صبح میگذارد و این آیت قرائت میکرد که (فاذا نقر فی الناقور) بیک ناگاه بیفتاد و رخت هستی بباد فنا داد و همدرین سال عبد الرحمن بن یزید الانصاری که قاضی مدینه بود بقضاء ایزدی از عالم انتقال نمود و در سنه اربع و تسعین یزید بن مهلب که با اولاد و اخوان در زندان حجاج محبوس بود فرصت یافته بگریخت و پناه بسلیمان بن عبد الملک برد و در این سال چهل روز متعاقب در ممالک شام زلزله واقع شده بسیاری از عمارات منهدم گشت و همدرین سال ابو محمد سعید بن المسیب که یکی از فقهاء سبعه مدینه است داعی حق را لبیک اجابت گفت ولادتش در سال پانزدهم از هجرت اتفاق افتاده بود و او بعد وصول بسن رشد و تمیز بتحصیل علوم اشتغال نموده باندک زمانی در میدان فضایل قصب السبق از ابناء زمان درربود در تاریخ یافعی مسطور است که سعید از عمر فاروق و عثمان ذی النورین و علی مرتضی و صهیب رومی و محمد بن مسلمه و ابو هریره رضی اللّه عنهم سماع حدیث کرد و با زید بن ثابت و عبد اللّه بن عباس و سعد بن ابی وقاص و عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهم شرط مصاحبت بجای آورد و از امهات مؤمنین ام سلمه و صدیقه رضی اللّه عنها را دید و کارش در علم و فضل بجائی رسید که امام زین العابدین سلام اللّه علیه در شان او فرمود که سعید بن المسیب اعلم الناس لما تقدمه من الاثار و افضلهم فی رأیه) و زهد و عبادت سعید بمرتبه بود که در اوقات حیات چهل حج گذارد و مدت پنجاه سال در نماز بجماعت تکبیر اولی از وی فوت نشد و از صف اول تخلف ننمود و سی سال پیش از استماع اذان در مسجد حاضر گشت در بعضی از کتب معتبره سمت تحریر یافته که عبد الملک بن مروان در وقت ایالت خود دختر سعید بن المسیب را خواستگاری نمود و سعید از آن تزویج ابا فرموده عبد الملک فرمان داد که در روزی سرد آب بر وی ریخته او را صد تازیانه زدند مع ذلک سعید بوصلت او
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۶۴
راضی نشد و آخر الامر آن دختر را که جمالی رایق داشت بکثیر بن مطلب بن ابی وداعه که از جمله طلبه علوم بود و در غایت فقر روزگار میگذرانید بدو درم یا سه درم عقد کرد و همان‌شب بی‌وقوف مردم بنفس خود و دختر را تنها بخانه کثیر برده بوی سپرد و در سیر السلف مسطور است که در وقتی که والی مدینه هشام بن اسماعیل بنام ولید و سلیمان پسران عبد الملک بن مروان از مردم بیعت می‌ستند سعید بامر مبایعت اقدام ننمود و هشام عبد الملک را از مخالفت او اخبار نموده بموجب نوشته که عبد الملک فرستاد سعید را سی تازیانه زد و گرد بازار برآورده جامه از موی در وی پوشانید و در زندانش محبوس گردانید از سعید مرویست که گفت نمیخواستم که آنجامه را بپوشم از وهم آنکه مبادا مرا بقتل رساند و عورت من در وقت موت برهنه ماند بتلبس آن کسوت راضی شدم مدت عمر سعید بروایت ابن جوزی هشتاد و چهار سال بود رحمه اللّه علیه الی یوم الموعود و در همین سال ابو محمد عروه بن الزبیر که ایضا در سلک فقهاء سبعه مدینه انتظام داشت علم عزیمت بجانب عالم آخرت برافراشت و مادر عروه اسماء ذات النطاقین بود و تولد او در سنه اثنی و عشرین و قیل سنه سته و عشرین روی نمود در تاریخ یافعی از عتبی مرویست که بعد از فوت معاویه روزی عبد اللّه و عروه و مصعب ابناء زبیر و عبد الملک بن مروان در مسجد الحرام با یکدیگر نشسته بودند و از هرطرف سخن در پیوسته در آن اثنا باهم گفتند که بیائید تا بگوئیم که هرکدام چه تمنا داریم عبد اللّه زبیر گفت مراد من آنست که مالک حرمین شریفین گشته بر مسند خلافت نشینم مصعب فرمود که چنان میخواهم که حاکم عراقین گردم و عقیلتی قریش یعنی سکینه بنت الحسین رضوان اللّه علیه و عایشه بنت طلحه را بعقد خود درآورم عبد الملک بر زبان آورد که من تمنا دارم که فرمان‌فرمای تمام بلاد شوم مانند معاویه عروه گفت من طالب چیزی نیستم که مطلوب شماست بلکه مقصود من زهد است در دنیا و فوز بجنت اعلی در اخری و بحسب تقدیر واهب العطیات جماعه مذکوره وفات نیافتند تا هریک بمدعای خود رسیدند و لذا عبد الملک بن مروان میگفت هرکس مسرور میشود که مردی از اهل بهشت به‌بیند باید که در عروه بن زبیر نظر کند و در زمان ولید بن عبد الملک آکله بر پای عروه برآمد اطبا اتفاق نمودند که علاج این مرض منحصر در قطع است و در حضور ولید جراحی بقطع آن عضو پرداخته عروه اصلا حرکه نکرد و بعد از آن واقعه هشت سال دیگر زندگانی یافت فوت عروه در قریه از نواحی مدینه که آنرا قرع گویند و از آنجا تا مدینه چهار روزه راه است واقع شد و همدرین سال ابو بکر بن عبد الرحمن بن حارث بن هشام بن المغیره المخزومی که ایضا از جمله فقهای سبعه است و راهب قریش لقب داشت از عالم انتقال نمود و او نبیره برادر ابو جهل بن هشام است و چشمش در آخر عمر از حلیه بینائی عاطل بود و در همین سال سلمه بن عبد الرحمن بن عوف الزهری که در سلک علماء زمان منتظم بود وفات یافت و در سنه خمس و سبعین بفرمان حجاج سعید بن جبیر که
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۶۵
بصفت علم و فضیلت و زهد و عبادت موصوف بود و باظهار کرامات و خوارق عادات معروف شربت شهادت چشید و سعید از عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهم سماع حدیث کرده نزد آنجناب تحصیل علم تفسیر و قراءه نموده بود و در علوم مذکوره خصوصا قراءه قرآن مهارت کامل حاصل فرموده چنانچه یکی از سلف روایت کرده که در ماه رمضان سعید امامت ما میکرد و در شبی بقراءه عبد اللّه بن مسعود قرآن میخواند و در شبی بقراءه زید بن ثابت و شبی بقراءه دیگری از اکابر قراء و تمامی آنماه مبارک حال برین منوال جریان داشت و دیگری گوید که سعید در مسجد الحرام در یکرکعت تمامی قرآنرا ختم کرد در روضه الصفا مسطور است که در آن اوان که حجاج عبد الرحمن بن محمد بن اشعث را بجانب سیستان و کابل میفرستاد سعید را حاکم علوفات متجنده گردانیده مصحوب او روان ساخت و چون عبد الرحمن اظهار مخالفت حجاج نمود سعید از وی جدا شد و در آن وقت که عبد الرحمن شکست یافته بکابل شتافت سعید رحمه اللّه باصفهان رفته پنهان گشت و منهیان خبر او را بسمع حجاج رسانیده آن ظالم نامه‌ای بحاکم اصفهان نوشت که سعید را نزد من فرست و حاکم اصفهان بنابر اعتقادی که نسبت بآنجناب داشت در خفیه پیغام فرستاد که ازین شهر بیرون رو که حجاج ترا میطلبد و سعید از آن دیار بآذربایجان خرامیده مدتی دیگر مخفی روزگار گذرانید و بالاخره از طول انزوا ملول شده بمکه رفت و رحل اقامت انداخت و چون خالد بن عبد اللّه بحکم ولید در زمین حرم حاکم گردید بعضی از متوطنان مکه سعید را گفتند که خالد خالی از شرارتی نیست مناسب آنکه نقل مکان فرمائی سعید رحمه اللّه جواب داد که چندان گریختم که دیگر از حقتعالی شرم میدارم که بگریزم آنچه مقدر باشد مرا پیش خواهد آمد و دران اثنا حجاج شنید که سعید بن جبیر و عطاء بن مجاهد و طلق بن حبیب و عمرو بن دینار پناه بحرم برده‌اند عرضداشتی نزد ولید فرستاد که در طایفه از آن مردم که در مخالفت من با ولد اشعث موافقت نموده بودند در مکه نشسته‌اند التماس آنکه حکم فرمائی تا ایشانرا بجزا رسانم و ولید برطبق مدعای حجاج فرمان داده خالد بن عبد اللّه آن چهار عزیز را نزد حجاج روان کرد محمد بن جریر الطبری آورده است که خالد دو کس را بر سعید بن جبیر موکل گردانید تا او را نزد حجاج برند و بعد از وصول بر بذه یکی از آن دو شخص بنابر مهمی غایب گشت و دیگری بخواب رفته چون بیدار شد گفت ای سعید مرا در خواب گفتند که از خون سعید بن جبیر ذمه خود را بری گردان اکنون بهر جانب که خواهی توجه فرمای که مرا با تو کار نیست سعید گفت امیدوارم که مآل حال بخیر و خوبی مقرون باشد و ازیشان جدا نشد تا پیش حجاج رسید روایت است که چون نظر حجاج بر آن سعادتمند افتاد از وی بشقی بن کثیر تعبیر کرده بقتلش فرمان فرمود سعید گفت مرا چندان مهلت ده که دو رکعت نماز بگذارم حجاج اعونه خود را گفت که روی او را بجانب قبله نصاری کنید سعید فرمود که (فاینما تولو فثم وجه اللّه)
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۶۶
حجاج گفت که بر خاکش کشید سعید فرمود که (منها خلقناکم و فیها نعیدکم) حجاج گفت گردنش بزنید آنگاه سعید کلمه توحید بر زبان رانده جلاد سر مبارکش را از بدن جدا ساخت و سه نوبت از آن سر بریده کلمه لا اله الا اللّه مسموع گشت یکنوبت درست بسمع حاضران رسید و دو نوبت شکسته در تاریخ کامل مسطور است که چون حجاج سعید را بقتل رسانید اختلالی فاحش و نقصانی کامل بعقل وی راه یافت و تا آخر عمر بر آنحال بماند و بعضی از مورخان آورده‌اند که حجاج بعد از شهاده سعید زیادی از چهل روز زنده نبود و در آن ایام هرگاه بخواب میرفت سعید را میدید که دامن او را فراگرفته میگفت ای دشمن خدای بچه جهه مرا کشتی نقلست که شخصی حجاج را بعد از وفاتش بخواب دید و از حالش پرسید جواب داد که در عوض هرکس که کشته بودم مرا یکنوبت کشتند و بعوض سعید بن جبیر هفتاد بار و هنوز خلاص نشده‌ام نعوذ باللّه من سخط اللّه مدت حیات سعید چهل و نه سال یا چهل و هفت سال بود و قبرش در واسط مشهور است رحمه اللّه علیه رحمه واسعه و هم در این سال ابو اسحق ابراهیم بن عبد الرحمن بن عوف وفات یافت و در همین سال عبد اللّه بن الشخیر العامری البصری که از حضرت امیر المؤمنین و عمار بن یاسر سماع حدیث کرده بود بعالم آخرت شتافت و همدرین سال فقیه عراق ابو عمران ابراهیم بن یزید النخعی و حمید بن عبد الرحمن بن عوف الزهری فوت شدند و این دو عزیز برشد و تمیز و وفور علم و تقوی در میان فرق برایا مشهور بودند
 
ذکر فوت حجاج بن یوسف و موت ولید بن عبد الملک‌
 
افاضل مورخین در مؤلفات صحت‌قرین آورده‌اند که روزی در مجلس عمر بن عبد العزیز رحمه اللّه مذکور می‌شد که جهانرا ظلمت ظلم و بیداد احاطه کرده است و انوار عدل و رشاد از میان جهانیان روی بمغرب آورده زیرا که ولید در شام و حجاج در عراقین و قره در مصر و عثمان در مدینه و خالد در مکه بجور و تعدی مشغولند و عمر دست بدعا بر آورده مخلص اهل اسلام را از ظلم ارباب ظلام مسألت نمود و تیر دعا بهدف اجابت رسیده حجاج بن یوسف و قره بن شریک در یکماه باتفاق سفر سقر اختیار کردند و متعاقب ایشان ولید نیز فوت شد و عثمان و خالد از حکومت مدینه و مکه معزول گشتند نقلست که چون حجاج پهلو بر بستر ناتوانی نهاد از منجمی پرسید که در اوضاع کواکب دلیل فوت ملکی درین سال هست یا نی منجم گفت عنقریب ملکی بمیرد که او را کلیب لقب باشد حجاج گفت بخدا سوگند که مادر مرا در ایام طفولیت کلیب می‌گفت منجم گفت و اللّه که تو خواهی مرد حجاج گفت باری ترا پیش از خود روان سازم آنگاه فرمود تا آن منجم بیچاره را گردن زدند و روایتی آنکه حجاج بعد از شهادت سعید بن جبیر بر قتل هیچکس قدرت نیافت در مروج الذهب مرویست که والده حجاج فارغه نخست زن حارث بن کلده بود و میان ایشان طلاق اتفاق افتاده پدر حجاج یوسف بن ابی عقیل ثقفی او را بخواست و چون حجاج متولد
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۶۷
شد مخرج اسافلش مسدود بود و بمثقب آنرا سوراخ کردند و آن مولود نامحمود پستان نمیگرفت تا شیطان بصورت طبیبی ظاهر شده گفت تا بزغاله‌ای را کشتند و خونش بر حجاج مالیدند و روز دیگر بزی بقتل رسانیدند و حجاج را در خون آن نشاندند و روز سیم ماری کشته آن طفل را بخونش ملطخ ساختند بعد از آن حجاج در صغر سن نیز پیوسته تمنای خونریزی و فتنه‌انگیزی می‌داشت و گاهی میگفت که هیچ‌چیز نزد من لذیذتر از قتل نیست عبد اللّه بن سهل در کتاب اوائل آورده است که اول کسیکه محمل ساخت و بر آن سوار شد حجاج بود و اول شخصی است که سفاین را بقیر بیند و دو بر دو دست مردم نام مواضعی را که مولد ایشان بود نقش کرد و نخست حاکمی که در مجلس او هزار مایده بیکبار نهادند حجاج است و اول کسی است که مردان و زنانرا در یک زنجیر کشیده محبوس گردانید و زندان بی‌سقف از جمله مخترعات خاطر شوم اوست و چون بمرد پنجاه هزار کس در زندان او بودند سی هزار مرد و بیست هزار زن گویند عدد مردمی که بالیقین به تیغ ستم حجاج کشته شدند بصد و بیست هزار رسید و کمیت مقتولان حروب را غیر علام الغیوب کسی نمی دانست فوت حجاج در شوال سنه خمس و تسعین روی نمود مدت حیاتش پنجاه و چهار سال بود و زمان امارتش بیست سال و در جمادی الاولی یا جمادی الاخری سنه سته و تسعین ولید نیز از عقب حجاج روان شد در روضه الصفا مسطور است که ولید در آخر عمر میخواست که برادر خود سلیمانرا از ولایت‌عهد خلع نموده پسر خویش عبد العزیز را قایم‌مقام سازد و سلیمان از قبول این معنی ابا کرده هرچند ولید او را از مسکنش که رمله بود طلب داشت پیش او نرفت آنگاه ولید بنفس خویش متوجه سلیمان شد و در راه عزرائیل بخدمتش رسیده روح او را مقبوض گردانید در تاریخ حافظابرو مسطور است که از ولید بن عبد الملک نوزده پسر ماند و اسامی ایشان اینست عبد العزیز محمد عباس ابراهیم یمام خالد عبد الرحمن مبشر مودود ابو عبیده صدقه مروان عتبه عمر روح بشیر یزید یحیی‌
 
ذکر سلیمان بن عبد الملک‌
 
سلیمان ابو ایوب کنیت داشت و لقبش بقول حمد اللّه مستوفی الداعی الی اللّه بود و چون سلیمان در زمان حکومت خود بتمهید بساط نصفت و احسان قیام نمود و منصب ولایت عهد را بعمر بن عبد العزیز تفویض فرمود او را مفتاح الخیر گفتند و سلیمان در میان مورخان بفصاحت و بلاغت و کثرت فهم و فطانت اشتهار دارد اما گویند که او را با کل و شرب نزهتی تمام بود چنانچه روزی احشاء سی بره بریان را با سی نان تنک بکار برد و چون شیلان کشیدند بیش از هریک از حضار مجلس طعام خورد و او میفرمود تا شبها طبقهاء حلوا بر بالای سرش می‌نهادند و در هرمحل از شب که بیدار میشد از آنها تناول مینمود و در بعضی از تواریخ مذکور است و العهده علی الراوی که سلیمان روزی صد رطل طعام خوردی بسنگ عراق و بسیار بودی که مرغ بریان گرم پیش او آوردندی او صبر نکردی
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۶۸
که خنک شود و بآستین مرغ را گرفته بخوردی وفات سلیمان در عاشر صفر سنه تسع و تسعین روی نمود مدت سلطنتش دو سال و هشت ماه بود و اوقات حیاتش چهل و پنج سال و بعضی از مورخان گفته‌اند از تاریخ گزیده چنان مستفاد میگردد که جعفر پدر خالد برمکی بوزارت سلیمان مشغولی میفرمود و زر جعفری بوی منسوب است و در بعضی دیگر از کتب مسطور است که لیث بن ابی رقیه وزیر سلیمان بود و العلم عند اللّه تعالی‌
 
گفتار در بیان بعضی از وقایع زمان حکومت سلیمان‌
 
بثبوت پیوسته که چون سلیمان در ممالک عالم نافذ فرمان گشت کما ینبغی بضبط و ربط مهمات پرداخته یزید بن مهلب را در عراق عرب حاکم ساخت و اکثر عمال ظالم ولید را معزول گردانیده در هرشهری عاملی عادل نصب فرمود و در مبادی حکومت سلیمان حاکم خراسان قتیبه بن مسلم داعیه کرد که اشراف و اعیان آن مملکت را با خود متفق ساخته لواء مخالفت سلیمان برافرازد سبب این داعیه آنکه در آن اوان که ولید خاطر بر خلع سلیمان و ولایت‌عهد پسر خود عبد العزیز قرار داده بامراء اطراف در آن باب مکتوبات نوشت قتیبه بخلاف اکثر حکام آن معنی را قبول نمود بناء علی هذا چون سلیمان بر مسند ایالت نشست قتیبه از وی خایف گشته از سرداران آنجائی التماس اتفاق فرمود اما آن جماعت ابن ملتمس را سمع اجابت نشنوند و بین الجانبین غبار نقار ارتفاع یافته عظماء خراسان عزم جزم کردند که وکیع بن اسود تمیمی را بر خود امیر ساخته قتیبه را از آن امر معاف دارند و قتیبه را این معنی معلوم شده قاصدی فرستاد تا وکیع را نزد او برد و وکیع تمارض نموده اضطراب قتیبه در طلب زیاده گشت عاقبت وکیع با اتباع خود سوار شده بطرف سراپرده قتیبه تاخت و آتش قتال اشتعال یافته خرمن عمر قتیبه و یازده کس از اولاد و اخوان او محترق شد و وکیع رؤس ایشانرا پیش سلیمان فرستاد و در سنه سبع و تسعین سلیمان امارت خراسان را نیز به یزید بن مهلب داد و یزید بدان ولایت رفته لشکر فراوان فراهم کشیده بطرف جرجان شتافت و آن خطه را بضرب شمشیر در حیطه تسخیر آورد آنگاه بجانب طبرستان روانشد و اصبهبد که والی آن ولایت بود با لشکر باران عدد درصدد حرب یزید آمده مقدمه سپاه اسلام را منهزم گردانید در این اثنا خبر به یزید رسید که جرجانیان آغاز مخالفت کرده بعضی از مسلمانانرا بقتل رسانیده‌اند لاجرم وسیله انگیخت تا اصبهید از مقام جنگ و جدال گذشته قبول نمود که هفتصد هزار درم و چهار صد خروار زعفران و چهار صد غلام که بر سر هرغلامی طبقی از سیم که طیلسان و شقه از حریر بر آن پوشیده باشد نزد یزید فرستد تا بازگردد و یزید مبانی مصالحه را استحکام داده بطرف جرجان مراجعت نمود و مرزبان که والی آن ولایت بود تاب محاربه نیاورده در یکی از قلاع تحصن جست و یزید بمحاصره مشغولی نموده بعد از هفت ماه قلعه را مفتوح گردانید و مرزبان را با اتباع کشته بسیاری از سایر جرجانیان را مقتول ساخت و چون
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۶۹
او را از استعمال شمشیر صورت ملال روی نمود فرمان فرمود تا دوازده هزار کس از مخالفان را بحلق آویختند و غنایم موفور و اموال نامحصور درین سفر نصیب یزید و لشگریانش گردید و در سنه مذکوره طلحه بن عبد اللّه بن عوف الزهری که بصفت فقاهت و سخاوت اتصاف داشت و قاضی مدینه بود از عالم انتقال نمود و همدرین سال قیس بن ابی حازم البجلی الکوفی که در سلک علماء انتظام داشت و صحبت جمعی از اصحاب پدر را دریافته بود فوت شد عمرش را از صد سال زیاده گفته‌اند و در همین سال سلیمان حج اسلام گذارده در منزل وادی القری ابو عبد الرحمن موسی بن نصیر الاعرج که در ملازمتش بود وفات یافت و جمال حال موسی بزیور علم و حزم و دلیری در میدان رزم تزئین داشت و مملکت اندلس و اکثر بلاد مغرب باهتمام او مفتوح گشت و در سنه ثمان و تسعین سلیمان بن عبد الملک بدابق که از توابع قنسرین است رفت و برادر خود مسلمه بن عبد الملک را که از غایت صفرت لون و نحافت بدن جراد صفر لقب یافته بود بغزو روم نامزد کرد و مسلمه در آن ولایت بجهاد اشتغال داشت تا زمانی که عمر بن عبد العزیز بر مسند خلافت نشسته او را طلب فرمود و درین سال ابو عمرو الشیبانی الکوفی که با امیر المؤمنین علی رضوان اللّه علیه و عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه صحبت داشته بود و اوقات حیاتش بصد و بیست سال رسیده متوجه عالم آخرت گردید و هم درین سال ابو هاشم عبد اللّه بن محمد الحنفیه رضی اللّه عنه از منزل فنا بجهان بقا انتقال فرمود و بروایتی که امام یافعی بصحتش اشارت نموده در همین سال عبید اللّه بن عبد اللّه بن عتبه بن مسعود الهذلی که در سلک فقهاء سبعه مدینه انتظام داشت فوت شد و همدرین سال عمره فقیهه بنت عبد الرحمن الانصاریه وفات یافت و در سنه تسع و تسعین بقول صحیح ابو الاسود ظالم بن عمرو الدئلی البصری جهان گذران را بدرود کرد و ابو الاسود از جمله اعیان اصحاب امیر المؤمنین علی سلام اللّه علیه بود و بتعلیم آن حضرت وضع علم نحو نمود و در تاریخ یافعی از خلیفه بن خیاط مرویست که در آخر ایام خلافت شاه ولایت عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما از بصره بجانب حجاز رفت و ابو الاسود را بنیابت خویش در آن مملکت تعیین فرمود و ابو الاسود بحکومت بصره اشتغال داشت تا وقتی که امیر المؤمنین علی شهادت یافت گویند که در آن اوقات شبی ابو الاسود شنید که سائلی میگفت که کیست که طعام دهد گرسنه را او را طلبیده سیر ساخت و چون سائل قصد بیرون رفتن کرد ابو الاسود گفت هیهات من ترا اطعام نکردم مگر بدانجهه که امشب مسلمانان را ایذا نکنی آنگاه او را قید کرده تا صباح نگاهداشت مدت عمر ابو الاسود هشتاد و پنج سال بود و در همین سال نافع بن جبیر بن مطعم النوفلی و برادرش محمد بن جبیر بن مطعم که در سلک اعیان علماء قریش منتظم بودند از عالم انتقال نمودند و همدرین سال عبد اللّه بن محیریز الجمحی المکی که از جمله عباد زمان خود بود و در بیت المقدس بسر میبرد روی بجهان جاودان آورد
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۷۰
 
ذکر وفات سلیمان بن عبد الملک و بیعت عمر بن عبد العزیز
 
در اوایل سنه تسع و تسعین بموضع دابق مرض ذات الجنب بر سلیمان استیلا یافته دانست که وقت رحلت است بنابرآن قصد کرد که یکی از اولاد خود را بولایت‌عهد نامزد گرداند و چون فرزندانی که همراه داشت مجموع صغیر السن بودند بعضی از ناصحان با وی گفتند که اگر امر سلطنت را بکودکی تفویض فرمائی احتمال قریب دارد که از عهده آن خطب کبیر بیرون نتواند آمد و خلایق در تفرقه افتند سلیمان گفت پسرم داود قابل این امر است جواب دادند که او در خدمت برادرت مسلمه در ممالک روم است و حیات و ممات او غیرمعلوم است آنگاه سلیمان باستصواب اصحاب نیکوخواه عمر بن عبد العزیز را بدان مهم نامزد کرده مقرر ساخت که بعد از وی یزید بن عبد الملک والی باشد و نام عمر را بر کاغذی نوشته آنرا بر جاء بن الحیات داد و گفت این نوشته را بنظر خویشان من رسان و بگوی که با کسی که نامش درین صحیفه مکتوب است بیعت نمائید و رجا بموجب فرموده عمل نموده معارف بنی امیه گفتند که ما میخواهیم که امیر المؤمنین را به‌بینیم و آنچه فرماید بتقدیم رسانیم و رجا آن طایفه را نزد سلیمان برده سلیمان گفت با کسی که نامش را درین وثیقه نوشته‌ام بیعت کنید و ایشان بامتثال امر مبادرت نمودند رجا گوید که بعد از آن عمر بن عبد العزیز پیش من آمده گفت اگر ترا معلوم شده که ولایتعهد را بمن مفوض ساخته اعلام نمای تا استعفا کنم جواب دادم که از افشاء این سر مرا معذور دار و پس از بیرون رفتن آنجناب هشام بن عبد الملک آمده از آن مهم استفسار نمود و من همان جواب که با عمر گفته بودم با وی گفتم و هشام دست بر دست کوفته گفت اگر اولاد عبد الملک از نعمت خلافت محروم گردند فتنه بسیار پدید آید و چون سلیمان وفات یافت رجاء بن حیات قبل از اشتهار فوت او بمسجد جامع شتافت و خلایق را جمع کرده گفت فرمان امیر المؤمنین چنانست که کرت دیگر با شخصی که نامش درین صحیفه قلمی شده بیعت کنید و مردم مبایعت نموده رجاء وفات سلیمان را ظاهر کرد و صحیفه را بآواز بلند بخواند و چون بنام عمر رسید هشام آواز برآورد که من ازین بیعت بیزارم رجا گفت اگر خلاف کنی سرت از تن بردارم و هشام بالضروره دم درکشید در روضه الصفا مسطور است که از غرایب اتفاقات آنکه روزی سلیمان از عقب جنازه یکی از اعیان شام رفته خاکی را که از لحد آن میت بیرون آورده بودند ببوئید و گفت چه پاکیزه خاکی است و عجب بوی خوش دارد و هفته دیگر در پهلوی قبر او را دفن نمودند
 
   توجه:  مقدمه و دیدگاه و تفسیر و بررسی انوش راوید و فهرست لینک های کتاب بررسی داستان تاریخ حبیب‌السیر فی اخبار افراد بشر در اینجا.
 
 
 
 
ذکر عمر بن عبد العزیز بن مروان علیه الرحمه و الغفران‌
 
باتفاق مورخان دانشور مادر عمر ام عاصم بنت عاصم بن عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه بود و آنجناب ابو حفص کنیت داشت و چون سم ستوری بسر مبارکش رسیده شکسته بود او را شدخ بنی امیه میگفتند و بقول حمد اللّه مستوفی المعتصم باللّه نیز از جمله القاب تاریخ حبیب السیر ج‌2 171 ذکر عمر بن عبد العزیز بن مروان علیه الرحمه و الغفران ….. ص : ۱۷۰
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۷۱
آنجناب است و نقش خاتمش این کلمه بود که عمر یؤمن باللّه و چون عمر بن عبد العزیز رحمه اللّه علیه بر جاده محبت اهل‌بیت رسول صلی اللّه علیه و سلم ثابت‌قدم بود در ایام خویش مزرعه فدک را بسادات بازگذاشته منتسبان دودمان شاه مردانرا رعایتها فرمود و بخلاف اباء و اقرباء خویش خطبا را از لعن امیر المؤمنین علی و اولاد امجاد آنحضرت منع نمود و آنچه خلفاء سابق و عظماء بنی امیه بظلم و تعدی از مردم گرفته بودند همه را بصاحبانش رد فرمود و عمر رحمه اللّه در ایام خلافت از بیت المال روزی زیاده از دو درم تصرف نکردی و در دیوان مظالم بر خاک نشسته جامه بتکلف نپوشیدی در روضه الصفا از صاحب مناقب و مفاخر امام محمد الباقر رضوان علیه مرویست که فرمود که در میان هرقومی مردی صالح نیکوکردار می‌باشد و بهترین بنی امیه عمر بن عبد العزیز است و از فاطمه بنت الحسین بن علی المرتضی علی المصطفی و علیهم سلام اللّه تعالی منقولست که پیوسته زبان بستایش عمر گشادی و گفتی که اگر او زنده بودی ما را بهیچکس حاجت نیفتادی وفات عمر در ماه رجب سنه احدی و مائه در دیر سمعان واقع شد مدت خلافتش دو سال و پنج ماه بود و اوقات حیاتش بقول جمهور مورخان چهل سال و بزعم حمد اللّه مستوفی سی و سه سال بوزارت عمر سلیمان بن نعیم قیام مینمود
 
گفتار در بیان بعضی از وقایع و احوال علی سبیل الایجاز و الاجمال‌
 
در سیر السلف و بعضی دیگر از نسخ اهل شرف مسطور است که چون اعیان شام از دفن سلیمان بن عبد الملک بازپرداختند اصحاب اصطبل اسبان تازی‌نژاد نزد عمر آوردند که بر هرکدام خواهد سوار شود عمر فرمود که مرا همان استر که سابقا بر آن سواری میکردم کفایتست و بر همان الاغ نشسته بمسجد جامع تشریف برد و بر منبر برآمده گفت ایها الناس من بخلاف رضاء خود باین امر یعنی خلافت مبتلا شده‌ام اکنون رقاب شما را از بیعت خود متبرا گردانیدم پس هرکس را که خواهید بر مسند ایالت بنشایند مردم از اطراف و جوانب آواز برآوردند که ما ترا اختیار کردیم یا امیر المؤمنین و بامارت تو رضا دادیم و غیر ترا نمیخواهیم و عمر بعد از شنیدن این سخنان زبان بادای حمد و ثنای الهی و درود حضرت رسالت‌پناهی گشاده فرق انام را بطاعت و پرهیزگاری و احسان و کم‌آزاری دلالت نمود و از منبر فرود آمده متوجه منزل خود شد بعضی از ملازمان گفتند یا امیر المؤمنین بدار الخلافت باید رفت فرمود که اهل‌بیت ابو ایوب در آنمقام بتعزیت اشتغال دارند و حالا همان خانه من بسنده است و مادام که متعلقان سلیمان بطوع و رغبت قصر خلافت را خالی نکردند بدانجا نرفت و چون عمر بر مسند خلافت متمکن شد مسلمه بن عبد الملک را که در آن اوان با فوجی از مسلمانان بمحاصره استنبول مشغول بود بازطلبید و مسلمه مراجعت نموده از متابعتش گردن نه‌پیچید و عمر در مبادی ایام ایالت یزید بن
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۷۲
مهلب را از امارت خراسان معزول ساخته جراح بن عبد اللّه را بجایش فرستاد و چون یزید بجانب شام طی مسافت نموده بنهر معقل رسید والی مصر باشارت عمر او را مقید گردانیده بدمشق روان ساخت و عمر یزید را بمالی که از جرجان و طبرستان گرفته بود و برطبق دلخواه خود صرف نموده مؤاخذه نمود و فرمود که آن اموال حق مسلمانان است من نتوانم که آنرا نستانم و یزید از اداء آن عاجز گشته در زندان حلب محبوس شد و در زمانی که مرض بر ذات عمر استیلاء داشت بنابرآنکه از یزید بن عبد الملک خائف بود بگریخت و در سنه مائه هجری عمر خطبا را از طعن و سب امیر المؤمنین علیه السّلام و اهل‌بیت سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم منع نمود و فرمود که درعوض آنسخنان مستنکر این آیه را بخوانند که (رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونا بِالْإِیمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ) و درین سال آغاز دعوت و بیعت بنی عباس واقع شد و باعث این امر آن بود که ابو هاشم عبد اللّه بن محمد بن حنفیه را رضی اللّه عنه که از کبار فضلاء علویه بود سلیمان ابن عبد الملک در شیر زهر داد و ابو هاشم احساس این مکیده نموده بسراه رفت و با محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس ملاقات فرموده گفت نزد اهل‌بیت بتحقیق پیوسته که سلطنت از بنی امیه باولاد تو انتقال خواهد یافت باید که بامر دعوت اشتغال نمائی و ابو هاشم هم در آن ایام وفات یافته شیعه او با محمد بیعت کردند و طلب خلافت در ضمیر محمد راسخ شده در سنه مذکوره داعیان بخراسان و دیگر اطراف جهان فرستاد تا خلایق را به بیعت آل عباس دعوت نمایند از آنجمله ابو عکرمه سراج را با دو شخص دیگر بخراسان ارسال داشت و میسره را بعراق و ابو عکرمه که او را ابو محمد الصادق نیز میگفتند بمشورت میسره دوازده نقیب در بلاد خراسان متفرق گردانید تا بامر دعوت پردازند و یکی از ایشان سلیمان بن کثیر بود و دیگری قحطبه بن مسیب و در سنه مذکوره ابو امامه اسعد بن سهل بن حنیف الانصاری که در زمان حیات رسول صلی اللّه علیه و سلم قدم از کتم عدم بصحرای وجود نهاده بود از عالم انتقال نمود و همدرین سال و قیل فی سنه عشر و مائه ابو الطفیل عامر بن واثله الکنانی اللیثی در مکه وفات یافت قال الیافعی و هو آخر من رأی النبی صلی اللّه علیه و سلم موتا و یروی عنه هذا البیت و ما شاب رأسی عن سنین تتابعت* علی و لکن شیبتنی الوقایع) و در همین سال سالم بن ابی جعد الکوفی که از مشاهیر محدثانست فوت شد و ایضا درین سال خارجه بن زید بن ثابت الانصاری که یکی از فقهاء سبعه مدینه است بعالم آخرت نقل کرد و همدرین سال ابو عثمان عبد الرحمن الزیدی البصری وفات یافت و ابو عثمان در زمان حیوه رسول صلی اللّه علیه و سلم ایمان آورده زکوه بعمال آنحضرت داد اما بشرف ملاقات سید کاینات علیه افضل الصلوات مشرف نگشت و دوازده سال با سلمان (رض) مصاحبت داشت در تاریخ گزیده مسطور است که ابو عثمان از بنی قضاعه بود و در کوفه اقامت مینمود لیکن بعد از واقعه کربلا بر زبان آورد که در میان مردمی که بقتل اهل بیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم جسارت نمایند نتوان بود و از آنجا ببصره شتافت اوقات
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۷۳
حیوتش بروایت ابن جوزی و امام یافعی صد و سی سال است و در همین سال شهر بن حوشب الاشعری که نزد عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما قرآن خوانده بود از عالم انتقال نمود و همدرین سال مسلم بن یسار که در سلک عباد و فضلاء بصره انتظام داشت علم عزیمت بصوب عالم عقبی برافراشت و در همین سال عیسی بن طلحه بن عبید اللّه التیمی که از جمله عقلا و اشراف قریش بود فوت شد و در سنه احدی و مائه شوذب خارجی یشکری با هشتاد نفر در نواحی کوفه خروج نمود و عمر بن عبد العزیز بعبد الحمید بن عبد الرحمن بن زید بن الخطاب که در آن وقت حاکم کوفه بود نامه نوشت مضمون آنکه مرد هشیار کاردیده را بدفع خوارج نامزد کن بشرط آنکه مسلمانان تلف نشوند و عبد الحمید محمد بن جریر بن عبد اللّه البجلی را با دو هزار سوار بسر شوذب که او را بسطام نیز گویند فرستاد و پیش از آنکه محمد و شوذب باهم محاربه نمایند از جانب عمر بن عبد العزیز نامه بشوذب رسید مضمون آنکه چنان استماع افتاد که خروج تو از برای تعصب دین است اگر چنین باشد بیا تا با یکدیگر مناظره کنیم و برطبق صلاح اهل اسلام عمل نمائیم بسطام بعد از مطالعه نامه خلیفه انام گفت که عمر از سر انصاف سخن میگوید آنگاه عاصم نامی را با دیگری از بنی یشکر بدار الخلافه روانه گردانید و عمر از آن دو نفر پرسید که سبب خروج شما چیست جواب دادند که از ایالت تو شکایتی نداریم زیرا که طریق عدل و انصاف مسلوک میداری و اگر یک سخن ما را بسمع رضا جای دهی شرایط متابعت بجای آوریم عمر گفت آن سخن کدام است آن دو شخص گفتند که چون تو مخالفت اعمال و افعال بنی امیه کرده و آن اطوار ناپسندیده را مظالم نام نهاده‌ای و سالک طریق هدایت گشته‌ای باید بر ایشان که سلوک راه ضلالت مینمودند لعنت کنی عمر گفت هرچند مطلوب شما ازین سخن آخرتست نه دنیا اما خطا کرده‌اید زیرا که ایزد تعالی پیمبر خود را بلعنت مامور نگردانیده و لعن بر اهل عصیان واجب نیست و اگر شما برعکس این اعتقاد دارید موافق مدعای خود باقامت دلیل قیام نمائید و آن دو شخص سخن بجای دیگر برده گفتند یا امیر المؤمنین چون می‌بینی مردیرا که حاکم مسلمانانست و بصفت عدل و انصاف اتصاف دارد و بعد از خود امر امارت را بکسی حواله میکند که میداند که ظلم خواهد کرد عمر گفت چنین شخصی از جمله خطاکارانست ایشان گفتند پس تو چرا سرانجام مهمام انام را حواله یزید بن عبد الملک میکنی با آنکه بر تو ظاهر است که یزید بظلم نفس و سایر اطوار ناپسندیده موصوفست عمر از استماع این سخن گریان شد و گفت سه روز مرا مهلت دهید تا درین باب فکری کنم رسولان گفتند اکنون پیش ما بیقین پیوست که تو امام عادلی و چون بنی امیه ازین مکالمه وقوف یافتند توهم نمودند که مبادا عمر شخصی را ولی‌عهد سازد که از آن قوم نباشد لاجرم یکی از خدمش را فریفتند تا او را زهر داد و عمر پهلو بر بستر ناتوانی نهاده در ماه رجب سنه مذکوره وفات یافت رحمه اللّه علیه رحمه واسعه ذکر یزید بن عبد الملک جد پدری یزید مروان بن حکم است و جد مادری او یزید بن معاویه لاجرم شرارت موروثی
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۷۴
در وی تاثیر نمود و چون بر مسند حکومت نشست در تغییر اطوار پسندیده عمر بن عبد العزیز کوشید و عمال عادل او را معزول ساخته عاملان ظالم منصوب گردانیده و کنیت یزید ابو خالد بود و لقبش بقول حمد اللّه مستوفی القادر بصنع اللّه و او مدت چهار سال و کسری حکومت نموده در ماه شعبان سنه خمس و مائه درگذشت و بعضی از مورخان در احدی و عشرین ربیع الاول سنه مذکوره گفته‌اند اوقات حیاتش چهل سال بود و اسامه بن زید بامر وزارتش قیام مینمود
 
گفتار در مآل حال شوذب و ذکر خروج اولاد مهلب‌
 
چون خبر فوت عمر بن عبد العزیز بسمع والی کوفه عبد الحمید رسید بمحمد بن جریر نامه تحریر نمود که در محاربه شوذب مسارعت نماید و محمد مستعد قتال گشته شوذب گفت ظاهرا آنمرد صالح یعنی عمر بن عبد العزیز وفات یافته که این شخص قبل از مراجعت رسولان ما در امر قتال استعجال مینماید آنگاه بتعبیه سپاه پرداخته و تیغ جلادت آخته محمد را منهزم ساخت و یزید برینمعنی وقوف یافته چند کرت جنود نامعدود بدفع شوذب نامزد کرد و در جمیع الحروب شوذب غالب گشته آخر الامر سعید بن عمرو الجرشی با ده هزار سوار تیغ‌گذار بمقاتله آن طایفه مامور شد و شوذب در آن جنگ نیز آثار مردانگی و شجاعت بظهور رسانیده عاقبت با اکثر متابعان بقتل آمد و در سنه اثنی و مائه یزید بن مهلب که از زندان حلب گریخته بود در بصره بمعاونت جمعی از هواخواهان خروج نمود و عدی بن ارطاه را که حکومت آن ولایت تعلق باو میداشت بعد از محاربه گرفته محبوس گردانید آنگاه با سپاه رزم‌خواه بجانب واسط حرکت کرد و چون یزید بن عبد الملک از کیفیت آن حادثه آگاه شد برادر خود مسلمه بن عبد الملک و عباس بن ولید را با لشکر بسیار بدفع یزید بن مهلب نامزد نمود و در نواحی واسط تلاقی فریقین دست داده غبار جنگ و شین ارتفاع یافته بعد از کوشش بسیار بصریان قرار بر فرار داده نسیم فتح و ظفر بر پرچم علم مسلمه و زید و یزید با اکثر برادران کشته گشته مفضل بن مهلب ببصره شتافت و فوجی از گریختگان بر وی جمع آمده مسلمه هلال بن اعور تمیمی را با سپاه بلا انتها باستیصال آل مهلب روان خاست و چون ایشان طاقت مقاومت شامیان نداشتند در کشتی نشسته بطرف هرموز گریختند زیرا که در آنحدود حصاری استوار بود و یزید بن مهلب آنرا بوداع بن حمید الازدی سپرده باو گفته بود که اگر مرا واقعه پیش آید و اهل‌بیت من پناه بدینجانب آورند ایشانرا باین قلعه دراوری و چون اخوان و اولاد و اهل‌بیت یزید بن مهلب بنواحی آن قلعه رفتند وداع از غایت بی‌مروتی آن جماعت را بقلعه راه ندادند ایشان فرزندانرا وداع کرده در غایت عجز و اضطرار در بیرون آن حصار نشسته بودند که ناگاه سپاه شام دررسیدند و مفضل و زیاد و عبد الملک و مروان ابنای مهلب و معاویه بن یزید بن مهلب منهال بن علیه بن مهلب و عمرو و مغیره
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۷۵
پسران قبیصه بن مهلب را بکشتند و نعمان بن ابراهیم بن مالک اشتر و محمد بن اسحق بن اشعث را با عورات اسیر کرده مع رؤس مقتولان پیش مسلمه فرستادند مسلمه اسیران را بنابر نذری که کرده بود بصد هزار درم بجراح بن عبد اللّه حکمی فروخت اما آن وجه را نطلبید پوشیده نماند که آل مهلب در میان اشراف و اعیان بجود و سخاوت اشتهار تمام داشته‌اند و شعرا در مدایح ایشان قصاید غرا بر لوح بیان نگاشته‌اند در تاریخ یافعی مسطور است که اجمع علماء التاریخ انه لم یکن فی دوله بنی امیه اکرم من بنی المهلب لم یکن فی دوله بنی العباس اکرم من برامکه و از جمله اولاد مهلب یزید و زیاد و مدرک در یکسال متولد شده بودند و یکبار کشته گشتند و مدت عمرشان چهل و هشت سال بود و در سنه مذکوره یعنی اثنی و مائه یزید بن عبد الملک امارت عراق و خراسان را بعمرو بن هبیره داد و عمرو سعید بن عمرو الجرشی را از قبل خویش بخراسان فرستاد و سعید بعد از ضبط خراسان فی سنه ثلث و مائه لشکری بماوراء النهر ارسالداشت تا اهالی آن ولایت را که سر از حلقه مصالحه پیچیده جزیه نمیدادند بار دیگر مطیع و منقاد گردانیدند و در سنه اربع و مائه عمرو بن هبیره بسعایت بعضی از اهل حسد سعید بن عمرو را از آن عمل معزول کرده مسلم بن سعید بن اسلم الکلابی را قایم‌مقامش ساخت‌
 
ذکر بعضی از اکابر انام که ایام حیات ایشان در زمان ایالت یزید بنهایت انجامید
 
در سنه احدی و مائه بروایت اکثر مورخان حسن بن محمد بن حنفیه رضوان اللّه علیهما بجنت اعلی انتقال نمود و جمال حال حسن بوفور علم و عقل مزین و محلی بود و همدرین سال ابراهیم ابن جبیر المدنی و ابراهیم بن عبد اللّه بن سعید بن عباس الهاشمی قطامی که از جمله مشاهیر شعراء عربست و بشیر بن بشار المدنی الفقیه و عبد الرحمن بن کعب بن مالک الانصاری و ابو بکر بن موسی الاشعری وفات یافتند و احوال این جماعت چیزی که لایق بسیاق این کتاب تواند بود بوضوح نه‌پیوست بنابرآن بمجرد تعداد اسامی ایشان اختصار نمود و همدرین سال عایشه بنت طلحه بن عبید اللّه التیمیه که یکی از عقیلتی قریش است و مصعب بن زبیر مدتها در تمنای او بود بالاخره بمبلغ صد هزار دینار او را عقد فرمود از عالم انتقال نمود و در سنه اثنی و مائه یزید بن ابی مسلم الثقفی که کاتب حجاج بود و در میدان فصاحت و کتابت و عقل و فراست گوی مسابقت از امثال و اقران می‌ربود وفات یافت گویند که نوبتی سلیمان بن عبد الملک یزید بن ابی مسلم را گفت که ایامی بینی صاحب خود یعنی حجاج را که در قعر جهنم فرورفته و در میان شعلات نیران منزل گرفته یزید گفت همچنین مگوی یا امیر المومنین بدرستی که حجاج دشمن میداشت دشمن شما را و با دوست شما دوست بود پس او در روز قیامت بر یمین عبد الملک و بر یسار ولید خواهد بود و او را خواهند برد بجائی که دوست دارد و بروایتی گفت که حجاج را در میان پدر و برادر تو حشر خواهند کرد و سلیمان
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۷۶
از طلاقت لسان یزید متعجب گشته گفت قاتله اللّه ما اوفی لصاحبه و همدرین سال بخراسان ضحاک بن مزاحم الهلالی که در علم تفسیر و فقه ماهر بود فوت شد در تاریخ امام یافعی مسطور است که در مکتب ضحاک سه هزار کودک جمع گشته بتعلم اشتغال مینمودند و در سنه ثلث و مائه عطاء بن یسار که فقیه مدینه و غلام ام المومنین میمونه بود وفات یافت و او مدت هشتاد سال عمر داشت و همدرین سال ابو الحجاج مجاهد بن جره المکی که در سلک اعاظم انتظام داشت در حین سجده کردن فوت شد در تاریخ امام یافعی از مجاهد مسطور است که گفت سه نوبت نزد عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما بقرائت قرآن قیام نمودم مده عمر مجاهد هشتاد و سه سال بود و در همین سال مصعب بن سعد بن ابی وقاص الزهری و موسی بن طلحه بن عبید اللّه التیمی که از جمله محدثان زمان خود بودند از عالم انتقال نمودند در تصحیح المصابیح مسطور است که موسی بن طلحه تابعی جلیل القدر کان یسمی المهدی فی زمانه ولد فی زمن النبی صلی اللّه علیه و سلم و هو سماه موسی) و همدرین سال زید بن الاصم العامری که پسرخاله ابن عباس رضی اللّه عنهما بود و از خاله خود ام المؤمنین میمونه روایت داشت وفات یافت و در سنه اربع و مائه بروایت صحیح ابو عمرو عامر بن شرحبیل الشعبی الکوفی که بوفور علم و فضل در میان ارباب اخبار اشتهار دارد بعلت فجأه عالم آخرت را منزل ساخت در تاریخ امام یافعی مسطور است که جد شعبی از اعاظم یمن بود و او از جمله عظماء تابعین و اکابر علماء مسلمین است از شعبی مرویست که گفت عبد الملک بن مروان در ایام ایالت خود مرا برسم رسالت نزد پادشاه روم فرستاد و چون من با قیصر ملاقات نمودم از هیچ‌چیز سؤال نکرد مگر آنکه بر وجه صواب جواب گفتم با وجود آنکه معهود نبود که ملک روم رسل را در آن دیار نگاهدارند قیصر مرا آنمقدار توقیف نمود که ملول شدم و بعد از آنکه رخصت انصراف ارزانی داشت پرسید که تو از اهل‌بیت مملکتی گفتم نی من مردی‌ام عرب آنگاه رقعه سربمهر تسلیم من کرده گفت چون نزد عبد الملک رسی و از اداء رسالت فارغ گردی این رقعه را بوی رسان و من بخدمت عبد الملک رفته و سخنان ملک روم را عرض نموده از آن رقعه فراموش کردم در وقتی که از مجلس بیرون آمدم آنمعنی بخاطرم رسیده بازگشتم و رقعه را بدو دادم عبد الملک آنرا مطالعه نموده مرا گفت پیش از آنکه قیصر این نوشته را بتو دهد هیچ سخنی از تو پرسید گفتم سؤال کرد که تو از اهل‌بیت مملکتی جواب دادم که نی من مردی‌ام از عرب آنگاه از پیش عبد الملک بیرون رفتم و مرا از در سرا بازگردانیده گفت میدانی که در این رقعه چه نوشته است گفتم نی پس رقعه را بمن داد دیدم که در آنجا نوشته است که تعجب میکنم از قومی که مثل این شخص در میان ایشان باشد و ایشان غیر او کسی را بر خود حاکم سازند لاجرم متغیر شدم و بعرض عبد الملک رسانیدم که و اللّه اگر من می‌دانستم که این‌چنین سخنی درین رقعه مرقوم است آنرا نزد تو نمی‌آوردم عبد الملک گفت میدانی که بچه‌جهت این رقعه را نوشته است گفتم نی گفت حسد برده است بر من که مثل تو کسی دارم و اراده کرده است که من
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۷۷
ازین سخن اندیشناک شده ترا بکشم و این حدیث بقیصر رسیده گفت (ما اردت الا ما قال) و از شعبی منقولست که گفت زیاده بر پانصد کس را از صحابه ملازمت کردم و از آنجمله یکی امیر المؤمنین علی بن ابی طالب است علیه السّلام مدت حیات شعبی بروایتی هفتاد و هفت و بقولی از هشتاد سال متجاوز بود و در سنه مذکوره خالد بن معدان الفقیه که بزهد و عبادت اتصاف داشت وفات یافت گویند که او هرروز چهل هزار بار تسبیح میگفت و هفتاد کس را از صحابه دریافته بود و بروایتی همدرین سال عامر بن سعد بن ابی وقاص فوت شد و بقول بعضی از ارباب اخبار در همین سال ابو برده عامر بن ابی موسی الاشعری که بعد از وفات شریح قاضی بقضاء ولایت کوفه منصوب گشته بود بقضاء اجل گرفتار شده دست تقدیر سجل حیاتش طی نمود و در سنه خمس و مائه عبد الرحمن الخزاعی که مشهور است بکثیر عزه فوت شد و کثیر از جمله اجله شعراء عربست و بنابرآنکه نسبت بغره بنت جمیل بن حفص الغفار تعشق میورزید و در آن باب اشعار بسیار در سلک نظم کشید بکثیر غره اشتهار یافت و کثیر باتفاق مورخان عرب شیعی‌مذهب بود و مع ذلک با ملوک بنی امیه مصاحبه مینمود و ایشان بسبب حسن طبع و جوده ذهنی که داشت متعرض او نمی‌گشتند در تاریخ امام یافعی از ابن قتیبه مرویست که روزی کثیر بر عبد الملک بن مروان درآمد و عبد الملک او را مخاطب ساخته گفت یا کثیر بحق علی بن ابی طالب رضی اللّه عنه ترا سوگند می‌دهم که راست بگوی که هرگز از خود عاشق‌تر کسی دیده‌ای کثیر گفت یا امیر المؤمنین اگر بحق خود نیز مرا سوگند می‌دادی راست میگفتم آنگاه کثیر گفت روزی در بعضی از بیابانها میگشتم ناگاه دیدم که کسی نشسته و دامی نهاده ازو پرسیدم که چه‌چیز ترا بدینجا آورده است جواب داد که نزدیک بآن رسیده که من با اهل‌بیت از گرسنگی هلاک شویم اکنون این دام را نصب کرده‌ام بامید آنکه صیدی بدست آرم و سد رمق سازم گفتم میخواهم که با تو نشینم و از شکاری که در دام افتد نصیبی گیرم گفت بلی و هنوز با یکدیگر در سخن بودیم که آهوئی در دام افتاد و من خواستم که آهو را از دام بیرون آورم اما آنشخص پیشتر از من بآهو رسیده آنرا آزاد گردانیده من متعجب شده پرسیدم که چرا چنین کردی جواب داد که چون بچشم مشابه لیلی بود بر وی ترحم نمودم مدت عمر کثیر هشتاد و دو سال بود و همدرین سال عکرمه که غلام عبد اللّه بن عباس بود در سلک علماء کبار انتظام داشت علم عزیمت بعالم آخرت برافراشت در تاریخ امام یافعی مسطور استکه عکرمه بربری الاصل بود و یکی از مغربیان او را بابن عباس رضی اللّه عنهما بخشیده آنجناب عکرمه را بتعلیم قرآن و سنن سرافراز ساخت و عکرمه در علم حدیث و فقه مهارت کامل حاصل کرده حکام و امرا او را تعظیم میکردند مع ذلک علی بن عبد اللّه بن عباس بعد از فوت پدر خود او را بخالد بن یزید بن معاویه فروخت بچهار هزار دینار و در آن حین عکرمه او را گفت که علم پدر خود را بچهار هزار دینار میفروشی و علی خجل شده آن بیع را اقاله کرد و عکرمه را آزاد ساخت واقدی گوید که عکرمه و کثیر شاعر در یکروز فوت شدند بمدینه و مردم بر ایشان
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۷۸
بیکبار نماز گذارده گفتند امروز افقه مردم و اشعر انام از عالم رفتند و بروایتی که امام یافعی تصحیح نموده در همین سال ابو رجاء العطاردی در بصره وفات یافت و او را صد و بیست و هشت سال عمر بود و همدرین سال عبید اللّه و عبد اللّه پسران عبد اللّه بن عمر و ابان بن عثمان بن عفان رضی اللّه عنه فوت شدند
 
ذکر ولایت‌عهد هشام و مردن یزید بدنام‌
 
در روضه الصفا مسطور است که در آن ایام که یزید بن عبد الملک برادرو برادرزاده خود مسلمه بن عبد الملک و عباس بن ولید را بجنگ آل مهلب میفرستاد عباس با وی گفت که مردم عراق بغدر و مکر اتصاف دارند اگر در اثناء کارزار آوازه دراندازند که امیر المؤمنین وفات یافت و ما نمیدانیم که ولیعهد کیست یمکن که فتنه‌ای حادث گردد که تدارک نپذیرد و غرض عباس از عرض این سخن آن بود که ولایتعهد ببرادرش عبد العزیز بن ولید تعلق گیرد اما یزید بسعی مسلمه برادر خود هشام را ولی‌عهد ساخت و بساط عیش و عشرت مبسوط گردانیده و در سنه خمس و مائه بمرض سل وفات یافت و روایتی آنکه یزید در اواخر حیات بولایت اردن با جاریه حنانه که محبوبه او بود در بستانی صحبت میداشت و یزید دانهای انگور بجانب حنانه افکنده او بدندان میگرفت ناگاه دانه در حلق جاریه جسته بسیار بسرفید و درگذشت و یزید پلید یکهفته آن میته را نگاهداشته چند کرت با وی مباشرت کرده آخر الامر بنابر ملامت یکی از مقربان حنانه را دفن نموده متاسف و اندوهناک از مقبره بازگشت و مدت هفت روز با کسی سخن نکرد و در همان چند روز روی بعالم عقبی آورد
 
ذکر هشام بن عبد الملک‌
 
چون هشام تولد نمود عبد الملک او را موسوم بمنصور گردانید اما مادرش آن پسر را بنام پدر خویش هشام میخواند و بالاخره عبد الملک متابعت منکوحه نموده باین اسم راضی شد و کنیت هشام ابو الولید بود و بقول صاحب گزیده هشام المنصور باللّه لقب داشت و بروایتی در سن چهل و سه سالگی بر مسند کامرانی نشست و نوزده سال و نه ماه پادشاه بود و فتح قیساریه و اسلام اهل سمرقند و امارت نصر بن سیار در خراسان و لشگر کشیدن ملک خزر بجانب آذربیجان و شهادت زید بن علی بن الحسین رضوان اللّه علیهم در ایام حکومت هشام بوقوع پیوست و او بغایت ممسک بود و بجمع کردن اسب اظهار شعف مینمود چنانچه چهار هزار اسب در طویله‌اش جو میخوردند و هشام در سنه خمس و عشرین و مائه بمرض خناق درگذشت مدت حیاتش بدین روایت شصت و دو سال و چند ماه باشد و بعضی از مورخان پنجاه و پنج سال و برخی پنجاه و چهار سال گفته‌اند صاحب بناکتی گوید که غلام سعید بن عبد الملک عالم نام بوزارت هشام قیام مینمود
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۷۹
 
ذکر بعضی از وقایع زمان ایالت هشام و بیان فوت فرقه از کبراء انام‌
 
علماء اعلام آورده‌اند که بعد از فوت یزید بن عبد الملک بسه روز هشام از مقام رصافه که مسکنش بود بدمشق رسیده بر سریر حکومت متمکن گردید و در اوایل سنه سته و مائه عمرو بن میسره را از امارت عراق و خراسان عزل کرده خالد بن عبد اللّه القشیری را والی آن ولایت گردانید و درین سال میان دو طایفه از اعراب که در نواحی بلخ ساکن بودند غبار نزاع ارتفاع یافته مهم بحرب انجامید و حاکم خراسان مسلم بن سعید نصر بن سیار را بدفع آن حادثه نامزد کرده نصر بمساعی موفور اشتعال نایره فتنه را تسکین داد و سر و ریش بعضی از مردم فتان را تراشید و همدرین سال خالد بن عبد اللّه مسلم بن سعید را از امارت خراسان عزل کرده حکومت آن مملکت را ببرادر خویش اسد بن عبد اللّه داد و همدرین سال عبد الملک بن عمر که از کبار تابعین بود و مدتی بقضاء کوفه قیام نمود وفات یافت و همدرین سال سالم بن عبد اللّه بن عمر بن الخطاب بعالم عقبی شتافت در تاریخ امام یافعی مسطور است که سلیمان بن عبد الملک در خانه کعبه سالم را دیده گفت حاجتی که داری از من طلب نمای جواب داد که و اللّه در خانه خدا از غیر خدا چیزی سؤال ننمایم و در همین سال مرغ روح ابو عبد الرحمن طاوس بن کیسان الیمانی الجندی الخولانی که صاحب علم و عمل بود قفص قالب شکسته در عالم جاودانی آشیانه گزید در تاریخ امام یافعی مزبور است که طاوس در وقت احرام حج قبل از روز ترویه بیکروز وفات یافت و هشام بن عبد الملک که آن سال در سلک حجاج انتظام داشت بر وی نماز گذارد در سیر السلف از ابن شوذب مرویستکه گفت حاضر شدم بجنازه طاوس سنه سته و مائه و مردم میگفتند رحمت کند خدای بر تو ای ابو عبد الرحمن چهل نوبت بمناسک حج قیام نمودی و بعضی از مورخان برآنند که طاؤس چندگاه بقضاء ولایت صنعا و جند پرداخت و بعد از وفات او پسرش عبد اللّه بن طاوس سرانجام آن مهم را پیش‌نهاد همت ساخت و در سنه سبع مائه اسد بن عبد اللّه که حاکم خراسان بود غور و غرچستان و جبال نیم‌روز را فتح نمود و درین سال ابو ایوب سلیمان بن یسار که یکی از فقهاء سبعه مدینه است وفات یافت و بروایتی همدرین سال قاسم بن محمد بن ابی بکر التیمی عالم فانی را وداع کرد و او نیز داخل فقهاء سبعه مدینه است و از کبار تابعین و اعاظم علماء متبحرین و در سنه ثمان و مائه مسلمه بن عبد الملک بفرمان هشام لشگر بروم کشیده بلده قرقیسا را مفتوح گردانید و درین سال ابو عبد اللّه المزنی الفقیه و یزید بن عبد اللّه الشخیر و محمد بن کعب القرطی وفات یافتند و یزید نودساله بود و در سنه تسع و مائه هشام خالد بن عبد اللّه و برادرش اسد را از ایالت خراسان و عراق معزول ساخته حکم کلبی را بحکومت خراسان روان کرد و پس از اندک فرصتی رقم عزل بر صحیفه حال حکم کشیده اسرش بن عبد اللّه را بجایش فرستاد و درین سال ابو الحارث بن الاسود الدئلی روی بعالم عقبی نهاد و در سنه عشر و مائه اکثر اهل
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۸۰
سمرقند باهتمام اسرش و ابو الصیداء که از جمله ملازمانش بودند در سلک اهل اسلام انتظام یافتند و در ماه رجب این سال ابو سعید حسن بن ابی الحسن البصری فوت شد و حسن دو سال پیش از شهادت عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه متولد شده بود و پدر حسن غلام زید بن ثابت الانصاری بود و مادرش کنیزک ام سلمه رضی اللّه عنها و در وقت طفولیت حسن گاهی که مادرش غائب میگشت و او میگریست ام سلمه پستان مبارک در دهانش می‌نهاد و شرف علم و فصاحت بدانسبب او را حاصل شد در تاریخ امام یافعی مسطور است که عمر بن عبد العزیز در وقت خلافت خود بحسن نوشت که من بدین امر مبتلا شده‌ام و میخواهم که جمعی که معاونت من توانند کرد بدینجانب فرستی حسن در جواب قلمی نمود که (ابناء الدنیا فلا تریدهم و اما ابناء الآخره فلا یریدونک فاستعین باللّه) اوقات حیوه حسن هشتاد و نه سال بود و در شوال همین سال امام معتبرین و مقتدای متبحرین ابو بکر محمد بن سیرین وفات یافت در تاریخ امام یافعی مسطور است که پدر محمد کاتب انس بن مالک بود و مادرش مولاه امیر المؤمنین ابی بکر بن ابی قحافه و تولد او قبل از شهادت عثمان بن عفان رضی اللّه عنه بدو سال اتفاق افتاد و محمد هجده کس از اصحاب بدر و دوازده کس از سایر صحابه را دریافت و او را سی پسر در وجود آمد اما همه در زمان حیاتش فوت شدند غیر از عبد اللّه و در باب تعبیر خواب ارباب یقظه و انتباه حکایات غریبه از ابن سیرین نقل نموده‌اند و تحریر آن لایق بسیاق این مختصر نیست بنابرآن بر یک واقعه که دلالت دارد بر ممات او اختصار مینماید و در مرآه الجنان مذکور است که در وقتیکه ابن سیرین باکل طعام اشتغال داشت عورتی بر وی درآمده گفت خوابی دیده‌ام که میخواهم که بر تو عرض کنم ابن سیرین گفت علی الفور میگوئی یا صبر میکنی که از طعام خوردن فارغ شوم ضعیفه گفت بلکه هرگاه که از اکل طعام فراغت یابی بگویم که چه خواب دیده‌ام و چون ابن سیرین دست از طعام بازکشید آن ضعیفه گفت در خواب دیدم که ماه بثریا درآمد و منادی پس پشت من ندا کرد که برو نزد ابن سیرین و واقعه خود را بگوی راوی گوید که چون ابن سیرین این حکایت شنید متغیر شده بازپرسید که چگونه خواب دیده ضعیفه نوبت دیگر اعاده واقعه کرده رنک روی ابن سیرین زرد گشت و برخواسته دست بر شکم خود گرفت پس خواهرش پرسید که چه شد ترا جواب داد که این زن گمان میبرد که در روز هفتم ازین تاریخ من خواهم مرد چنانچه بر زبانش گذشته بود بوقوع انجامید و میان فوت حسن بصری و محمد بن سیرین صد روز واسطه گردید و در همین سال جریر و فرزدق که در سلک مشاهیر شعراء عرب انتظام دارند وفات یافتند و پدر جریر عطیه نام داشت و کنیتش ابو حرزه بود اما فرزدق (فهو ابو الاحظل همام بن غالب من جمله قومه و سراتهم) اشعار جریر و فرزدق در دواوین فضلاء عرب بسیار است و جودت و لطافت آن اشعار زیاده از حد شمار و از جمله ابیات فرزدق قصیده است که در مدح زین العابدین رضوان اللّه علیه در سلک نظم انتظام داده چنانچه شمه از قضیه آن قصیده در ضمن احوال آن امام ستوده‌خصال مرقوم کلک بیان گشت و در همین سال عون بن
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۸۱
عبد اللّه بن عتبه بن مسعود که بزهد و عبادت موصوف بود از عالم انتقال نمود و در سنه احدی عشر و مائه هشام اسرش را از امارت خراسان عزل کرده جنید بن عبد الرحمن را بجایش فرستاد و همدرین سال عطیه بن سعد الکوفی العوفی روی بجنت اعلی نهاد در تاریخ امام یافعی مذکور است که حجاج عطیه را چهارصد تازیانه زد که امیر المؤمنین علی رضوان اللّه علیه را سب کند و عطیه تحمل کرده اصلا بموجب مدعاء آن لعین ناسزا نگفت و در سنه اثنی عشر و مائه ملک خرز بمدد و معاونت پسر خاقان با سپاه بی‌پایان از راه دربند شروان متوجه آذربیجان شد و جراح بن عبد اللّه که حکومت آن ولایت تعلق بوی میداشت باستقبال روان گشت و در موضعی که آب کر و آب ارس بهم می‌پیوندد تلاقی فریقین دست داده شکست بر اهل اسلام افتاد جراح با بسیاری از مسلمانان شهید شدند و اینخبر بهشام بن عبد الملک رسیده سعید بن عمرو الجرشی را با سپاه بلا انتها نامزد قتال اتراک بی‌باک گردانید و سعید بعد از قطع منازل به بیلقان نزول نموده در آن مرحله روزی شخصی با جامهاء سفید بر اسب خنک سوار پیش او آمد و گفت ای امیر اگر طالب جهاد و اخذ غنیمتی برخیز که ده هزار کس از خرزیان با پنج هزار نفر از اسیران مسلمانان در فلان موضع غافل نشسته‌اند سعید بتهیه ایلغار اشتغال نموده آن شخص غایب گشت و سعید با چهار هزار سوار بر آن کفار تاخته و ایشانرا منهزم ساخته غنیمت بی‌نهایت بدست آورد و هنوز در منزل فرود نیامده بود که همان عزیز بجمعی دیگر از کفار خرز او را دلالت فرمود و سعید لشگر بسر ایشان کشیده غالب گردید آنگاه پسر خاقان با چهل هزار کس متوجه مسلمانان شد و شخص مذکور باز بنزد سعید رسید و او را از آن حال آگاه گردانید و سعید مستعد پیکار گشته بعد از وصول سپاه دشمن محاربه عظیمه بوقوع انجامید و نسیم نصرت بر رایت ارباب ملت وزیده اصحاب ضلالت بگریختند و روز دیگر باز صاحب اسب خنک پیش سعید آمده گفت ای امیر آماده مقاتله باش که ولد خان سپاه پراکنده را جمع کرده داعیه دارد که دست‌بردی نماید لیکن و هم بخود راه مده که باری سبحانه و تعالی ترا نصرت کرامت خواهد فرمود و سعید بتعبیه سپاه پرداخته چون تلاقی فریقین روی نمود و آتش قتال اشتعال یافت از هر دو جانب گروه انبوه بقتل رسیدند اما عاقبت علم کفار سرنگون گشته اعلام اسلام مرتفع گردید و غنیمت موفور نصیب مسلمانان شد نقله اخبار آورده‌اند که در آن چند بار که شخص خنک سوار بنزد سعید بن عمرو آمد و او را در جنگ کفار دلالت نمود هرچند سعید از وی پرسید که تو کیستی و از کجائی اصلا به تقریر نام و نشان خود نپرداخت و هیچ‌چیز از وی قبول نکرد و چون هشام خبر فتوحات سعید را شنید حکومت مملکت آذربیجان و شروان را ببرادر خویش مسلمه مفوض گردانید و درین سال ابو مقدام رجاء بن حیوه الکندی که از جمله فقهاء و اتقیاء شام بود و مهم ولایتعهد عمر بن عبد العزیز بسعی او تمشیت پذیرفت راه سفر آخرت پیش گرفت و در سنه ثلث عشر و مائه هشام عبد اللّه بن حجاب را والی افریقیه گردانید و بعضی از بلاد سودان بر دست عبد اللّه مفتوح گردید و درین سال مفتی شام و زبده
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۸۲
فضلاء کرام ابو عبد اللّه مکحول هذلی وفات یافت در تاریخ امام یافعی مسطور است که مکحول فتوی نمیداد تا وقتی که میگفت لا حول و لا قوه الا باللّه هذا ربی و الرائی یخطی و یصیب و در سنه اربع عشر و مائه هشام حکومت ولایت جزیره را بمروان بن محمد بن مروان که بمروان حمار اشتهار دارد ارزانی داشت و درین سال فقیه حجاز ابو محمد عطاء بن ابی رباح در هشتاد و هشت سالگی سفر آخرت اختیار کرد و همدرین سال بروایتی علی بن عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهم وفات یافت در تاریخ امام یافعی از واقدی و حازمی مرویست که علی بن عبد اللّه در شب جمعه هفدهم شهر رمضان سنه اربعین تولد نمود و بروایت اکثر مورخان در سحر همان‌شب سید عرب یعنی امیر المؤمنین علی علیه السّلام زخم خورد و روایتی آنکه ولادتش در زمان صحت آنحضرت اتفاق افتاد و عبد اللّه او را نزد علی المرتضی آورد تا بتحنکش التفات کرد و کنیت علی بن عبد اللّه نخست ابو الحسن بود اما عبد الملک بن مروان بسبب عداوتی که نسبت بشاه مردان داشت روزی او را گفت نام یا کنیت خود را تغییر کن که من نمیخواهم که کسی باین اسم و کنیت موسوم و مکنی باشد بنابرآن علی آن کنیت را بابو محمد مغیر گردانید و علی اصغر اولاد عبد اللّه بن عباس و اجمل قوم قریش بود و قدی بلند و جسدی جسیم و لحیه طویل و پایهای بزرک داشت و طول قامتش بمرتبه بود که هرگاه طواف مینمود چنان تصور میشد که او سوار است و مردم پیاده و عظم قدمش بمثابه بود که کفش و موزه که گنجایش آن داشته باشد یافت نمی‌شد و علی با وجود درازی قامت تا منکب پدر خود عبد اللّه بود و عبد اللّه تا منکب عباس و عباس تا منکب عبد المطلب و علی بن عبد اللّه نزد اهالی حرم معزز و محترم میزیست و همه‌کس بچشم تعظیم و تکریم در وی می‌نگریست اما ولید بن عبد الملک بن مروان دو بار آنجناب را تازیانه زد نوبت اول بجهه آنکی علی رحمه اللّه لبابه بنت عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب را بحباله خویش درآورد و حال آنکه لبابه پیش از آن منکوحه عبد الملک بن مروان بود و نوبتی عبد الملک سیبی را دندان زده پیش وی انداخت و لبابه موضع آسیب دندان او را از آن سیب بکارد ببرید پس ازان آنرا بخورد و عبد الملک پرسید که بچه‌سبب سیب را همچنان نخوردی جواب داد که بجهه آنکه از نتن دهان تو ایذا نیابم و عبد الملک در غضب رفته او را طلاق داد القصه چون علی بن عبد اللّه رضی اللّه عنه مطلقه عبد الملک را بخواست ولید او را بضرب تازیانه متاذی ساخت نوبت دوم آنکه محمد بن شجاع باسناد خود روایت کرده است که علی بن عبد اللّه بن عباس را ولید بن عبد الملک فرمود که تازیانه زده باژگونه بر شتری نشاندند و گرد بازار گردانیده منادی کردند که این علی بن عبد اللّه کذابست و در آن حال کسی از وی پرسید که چرا ترا کذاب میگویند جواب داد که از برای آنکه بولید رسانیده‌اند که من گفته‌ام که امر خلافت باولاد من انتقال خواهد یافت و در تاریخ طبری مسطور است که ولید بن عبد الملک علی بن عبد اللّه را از دمشق اخراج کرده فرمان فرمود که در خیمه ساکن باشد و علی و اولاد او آنجا ساکن می‌بودند تا وقتی که دولت بنی امیه به نهایت رسید عدد اولاد علی بن عبد اللّه از بیست متجاوز بود و مدت
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۸۳
حیاتش قریب هشتاد سال امتداد یافت و همدرین سال ابو عبد اللّه وهب بن منبه الیمانی الصغانی که بوفور فضایل و کمالات نفسانی سیما در علم تاریخ و اخبار از سایر ابناء روزگار امتیاز و استثناء داشت علم توجه بجانب عالم آخرت برافراشت و او بصحبت عبد اللّه بن عباس و جمعی دیگر از صحابه رسیده بود و در باب وقایع و احوال ملوک بنی حمیر کتابی مفید تصنیف نموده است در تاریخ امام یافعی از وهب مرویست که گفت من بمطالعه هفتاد و دو کتاب از صحف الهی فایز گشته‌ام بنابرآن بر چگونگی حال امم اطلاع دارم مدت عمر وهب بروایتی هشتاد سال بود و بقولی نود سال و برادر بزرگترش همام بن منبه نیز در سلک فضلا علماء انتظام داشت و در سنه خمس عشر و مائه در شام علت وبا و در خراسان بلاء قحط و غلا شیوع یافت و درین سال قاضی ابو سهل عبد اللّه بن بریده الاسلمی از سمت سلامت عاری گشته درگذشت و همدرین سال ضحاک بن فیروز الدیلمی که از قبل عبد اللّه بن زبیر چندگاه در بعضی از بلاد یمن حاکم بود بجهان جاودان انتقال نمود و در سنه سته عشر و مائه هشام بن عبد الملک جنید بن عبد الرحمن را از حکومت خراسان معزول ساخته عاصم بن عبد اللّه الهلالی را بدان کار نامزد کرد و درین سال قاضی کوفه محارب بن دثار السدوسی روی بعالم آخرت آورد و در سنه سبع عشر و مائه هشام عاصم را از ایالت خراسان معاف داشته اسد بن عبد اللّه را قائم‌مقامش گردانید و درین سال عبد اللّه بن عبد اللّه بن ابی ملیکه التیمی که مؤذن حرم مکه بود و چندگاه از قبل ابن زبیر در مدینه بامر قضا اشتغال نموده از عالم انتقال فرمود و همدرین سال قاضی جزیره میمون بن مهران و فقیه مدینه ابو عبد اللّه نافع غلام عبد اللّه بن عمر که از ثقات اهل حدیث است وفات یافتند و در همین سال عبد اللّه بن عامر که یکی از قراء سبعه است و عمرو بن شعیب بن محمد بن عبد اللّه بن عمرو بن العاص بعالم آخرت شتافتند و در همین سال ذو الرمه ابو الحارث غیلان بن عقبه الشاعر که از جمله مشاهیر و اعاظم شعرا است فوت شد و ذو الرمه در سلک عشاق عرب انتظام دارد و معشوقه او میه بنت مقاتل بن طلبه بن قلیس بن عاصم بود و ایضا ذو الرمه نیز به خرقا که نسبش بعامر بن صعصعه می‌پیوست تعشق میورزید در تاریخ امام یافعی از مفضل العتبی مرویست که گفت در راه حج در خانه یکی از اعراب منزل گزیدم و صاحب بیت مرا گفت که میخواهی که صاحبه ذو الرمه را بتو نمایم گفتم بلی آنگاه مرا موازی یکمیل از جاده بیرون برد و نزدیک بخیامی که از شعر بافته بودند فرود آورد ناگاه در یکی از آن خانها باز شده زنی صاحب‌جمال بلندبالا بیرون آمد و سلام کرده نزدیک من بنشست و بنیاد تکلم کرد در آن اثنا پرسید که دیگر حج گذارده گفتم بلی چند کرت دیگر بطواف خانه فایز گشته‌ام گفت آیا نشنیده قول ذو الرمه که شعر
تمام الحج ان تقف المطایاعلی خرقاء کاشفه اللثام و ندانسته‌ای که زیارت من از جمله مناسک حج اسلام است و آن مقدار سخنان سنجیده گفت که من از فصاحت و طلاقت لسان او متعجب گشته مراجعت نمودم مدت حیات ذو الرمه چهل سال بود و در سنه ثمان عشر و مائه معاویه و سلیمان پسران هشام بغزو روم رفته بر نصاری ظفر یافتند و در سنه تسع عشر و مائه در خراسان میان اسد بن عبد اللّه و خاقان پادشاه ترکستان حربی
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۸۴
صعب دست داده کفار بصوب فرار شتافتند و درین سال بهلول بن بشر شیبانی بقریه از قرای موصل رسیده غلام خود را فرمود که مقداری سرکه بخر و غلام از کمال حماقت عوض سرکه شراب ستانده در نظر خواجه آورد بهلول غلام را زجر کرد و گفت شراب را به بقال رد کن و بهایش را بستان بقال قبول ننمود و بهلول کیفیت معامله را بحاکم آن قریه رسانیده حاکم گفت شراب از تو و قوم تو بهتر است و بهلول کینه او را در دل گرفته چهل کس را با خود متفق ساخت و بیک ناگاه بآن قریه رفته بناء حیات آنشخص را برانداخت و والی کوفه ششصد نفر از لشکر بدفع شر بهلول فرستاده بهلول با هفتاد کس که در زمان تابع فرمان او بودند با آن سپاه حرب کرد و سردار ایشانرا کشته بقیه متفرق شدند و لشکر دیگر بیشتر از پیشتر از کوفه بجنک بهلول رفته آن طایفه نیز بدستور یاران سابق مراجعت نمودند و سیم نوبت قرب بیست هزار کس از کوفه و موصل متوجه بهلول شده در این نوبت برو غالب آمدند و در اثناء محاربه بهلول بقتل رسید و در سنه عشرین و مائه ایاس بن سلمه بن الاکوع رضی اللّه عنه اساس حیات را وداع کرد و همدرین سال اسد بن عبد اللّه از روبه‌بازی زمانه بچنگ گرک اجل گرفتار شد و امارت خراسان بر نصر بن سیار قرار یافت و در سنه احدی و عشرین مسلمه بن عبد الملک بن مروان که بصفت شجاعت موصوف بود بعالم عقبی شتافت و همدرین سال حماد بن ابی سلیمان فقیه کوفه و عبد اللّه بن کثیر که یکی از قراء سبعه است و ابو بکر بن محمد بن عمرو که قاضی مدینه بود بعالم آخرت توجه نمودند
 
ذکر ظهور و شهاده زید بن امام زین العابدین علی نبینا و علیهما السلام و بیان شمه‌ای از تتمه وقایع ایام حکومت هشام‌
 
زمره‌ای از مورخان آورده‌اند که در آن زمان که خالد بن عبد اللّه القشیری از قبل هشام بن عبد الملک مالک ولایات عراق بود نوبتی زید رضی اللّه عنه باتفاق داود بن علی بن عبد اللّه بن عباس و محمد بن عمر بن علی بن ابو طالب رضی اللّه عنهم بدیدن او رفتند و خالد صلات کرامند و جوایز دلپسند نزد آن سه سعادتمند فرستاد و چون خالد از امارت معزول گشته و یوسف بن عمر الثقفی که در اوایل حال از قبل هشام امیر یمن بود بجای او حاکم شد بهشام نوشت که خالد از زید بن علی بن الحسین رضوان اللّه علیهم مزرعه خریده است بده هزار دینار و ثمن تسلیم نموده و مزرعه را نیز باو بازگذاشته هشام زید و داود و محمد را بشام طلبیده از کیفیت آن قضیه استعلام فرمود و ایشان سوگند یاد کردند که آنچه یوسف بتو نوشته است موافق واقع نیست هشام تصدیق نمود اما گفت که شما را بعراق باید رفت و بحضور یوسف و خالد درین قضیه سخن باید گفت و ایشان بکراهیت تمام سفر عراق پیش گرفتند و بعد از وصول و مرافعه آن قضیه چیزی بر زید رضی اللّه عنه ثابت نشد و آنجناب با اصحاب رخصت انصراف یافته چون بقادسیه منزل گزید مکاتیب کوفیان بوی رسید مضمون آنکه بکوفه
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۸۵
مراجعت باید نمود تا زمام امر خلافت را در قبضه اقتدار آنجناب نهیم زید رضی اللّه عنه عزم مراجعت جزم کرد و هرچند رفیقان زبان نصیحت گشادند و او را از ارتکاب آن کار مانع آمدند بجائی نرسید و چون آنجناب بکوفه تشریف برده ساکن گردید در شهور سنه احدی و عشرین و مائه بعضی از اهالی آن بلده آغاز ملازمتش کردند و بقول اکثر اهل خبر چهل هزار نفر با او بیعت نمودند و زید رضی اللّه عنه داعیه خروج فرموده در خلال آن احوال طایفه از معارف کوفه که دست بیعت بدانجناب داده بودند بسببی که در تواریخ مشهوره مسطور است از قبول امامتش برگشته و بیعتش را شکست گفتند امام جعفر صادق است علیه السّلام و زید رضی اللّه عنه آن طایفه را مخاطب گردانیده گفت یا قوم رفضتمونی یعنی ای قوم ترک بیعت من نموده از راه بیک طرف افتادید و بروایتی بنابراین سخن اسم رافضی بر شیعه اطلاق یافت القصه زید رضی اللّه عنه در شب اول صفر سنه اثنا و عشرین و مائه از سرای معاویه ابن اسحق بن زید بن حارثه الانصاری خروج کرده فرمود تا آتشها برافروختند و ملازمان آستانش بشعار خویش زبان گشاده آواز برآوردند که یا منصور امت و بعضی از بیعتیان بموکب شریفش پیوستند اما عدد آنجماعت از پانصد متجاوز نشد و ازینجهه غبار ملال بر حاشیه خاطر زید نشسته از عدم وفا و عهد کوفیان تعجب نمود و یوسف در آن صباح بر سر تلی ایستاده فوج‌فوج از سپاه را متعاقب یکدیگر بحرب زید رضی اللّه عنه میفرستاد و آنجناب بمدافعه پرداخته لشکرش را منهزم میساخت اما چون مخالفان در غایت کثرت بودند و اتباع زید در نهایت قلت عاقبت یوسف غالب شد و زید بن خزیمه و معاویه بن اسحق و زیاد بن عبد الرحمن که از جمله روسای اصحاب آنجناب بودند با شصت و هفت نفر دیگر شهادت یافتند و رؤس ایشان را پیش یوسف بن عمر بردند و زید رضی اللّه عنه همچنان پای ثبات فشرده جنگ میکرد در آن اثنا تیری بر پیشانی مبارکش رسید و از اسب درگردید و خادمی آنجناب را بر دوش گرفته بخانه یکی از شیعه برد و طبیبی آورد که بمعالجه قیام نماید لیکن چون اوقات حیات زید رضی اللّه عنه بنهایت انجامیده بود کار طبیب از پیش نرفت و روح پرفتوحش بریاض قدس منزل گزیده ملازمان پوشیده و پنهان در ممر آبی قبر حفر کردند و جسد مطهرش را بخاک سپردند و یوسف چند روز سعی موفور نموده از مدفنش نشان نیافت بالاخره یکی از غلامان زید را بقتل تهدید کرده آن غلام از خوف جان او را نشان داد و یوسف جسد آنجنابرا از گور بیرون آورده فرمود تا سرش را نزد هشام بردند و جثه او را بر دار کردند مدت حیات زید رضی اللّه عنه چهل و دو سال بود در تحفه الملکیه مذکور استکه زید را رضی اللّه عنه برهنه بر دار کردند و همانروز عنکبوتی بر عورت او تنید تا از نظر خلق نهان شد و یوسف مدت دو سال جسد او را بر دار گذاشت و بعد از آن باشارت ولید بن یزید آن قالب مطهر را بآتش عدم دیانت محترق گردانید نقلست که چون خبر صلب زید رضی اللّه عنه بشام رسید حکم بن عباس کلبی این دو بیت منظوم گردانید شعر
صلبنا لکم زیدا علی جذع نخله تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۸۶ و لم ار مهد یا علی الجذع یصلب‌و قسم بعثمان علیا سفاهه
و عثمان خیر من علی و اطیب
و این دو بیت را امام جعفر صادق سلام اللّه علیه شنیده فرمود که (اللهم ان کان عبدک کاذبا فسلط علیه کلبک) و در آن زمان حکم کلبی متوجه کوفه گشته شیری در راه او را از هم بردرید صادق علیه السّلام از حال او خبر یافته گفت (الحمد للّه الذی انجزنا ما وعدنا) و بعد از واقعه زید ولد ارشدش یحیی با سایر اولاد و اهل‌بیت او بجانب خراسان تشریف برد و در آن ولایت آنجناب نیز شربت شهادت خورد و در سنه مذکوره یعنی سنه اثنی و عشرین و مائه قاضی بصره ایاس بن معاویه بن قره المزنی که باصناف فضایل انسانی و انواع کمالات نفسانی موصوف بود و بفراست تمام و کیاست مالاکلام معروف از عالم انتقال نمود روایت کنند که روزی ایاس با بعضی از نزدیکان خود گفت دوش خواب دیدم که من و پدر من هریک بر اسبی سواریم و باهم میرانیم و هیچ‌یک از ما دو کس را مسابقت میسر نشد تعبیر این رؤیا آنستکه ایام عمر من با اوقات حیات پدرم برابر خواهد بود و او هفتاد و شش سال عمر داشت و در شبی که مدت زندگانی ایاس هفتاد و شش سال کامل شد گفت که وقت رحلت من نزدیک رسید و همان‌شب متوجه عالم آخرت گردید و در سنه ثلث و عشرین و مائه نصر بن سیار با اهل سغد که بار دیگر در مقام عصیان آمده بودند حرب کرده کفار از اظهار خلاف پشیمان شدند و باز جزیه قبولنمودند و درین سال ثابت بن اسلم البنانی که از جمله کبار تابعین و عباد مسلمین بود و سماک بن حرب که بزهد و تقوی اتصاف داشت و محمد بن واسع الازدی که او را زین القراء میگفتند وفات یافتند و در سنه اربع و عشرین و مائه بروایت بعضی از مورخان صاحب فطنت ابو عبد اللّه محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس که بعظم شان و جلالت قدر مشهور بود در شصت سالگی داعی حق را لبیک اجابت گفت و پسرش ابراهیم که شیعه ابن عباس او را امام لقب دادند قائم‌مقامش گشت و بدین روایت ابراهیم امام همدران ایام آثار دولت و اقبال در ناصیه احوال ابو مسلم مشاهده نمود و امارت شیعه خود را بوی مسلم داشته ابو مسلم بنابر فرموده او روی توجه بخراسان نهاد و در ماه رمضان همین سال ابو بکر محمد بن عبید اللّه بن عبد اللّه بن شهاب الزهری که از عظما و علماء تابعین است و نزد فقهاء سبعه مدینه تحصیل فقه نموده و بصحبت ده کس از صحابه رسیده بود فوت شد و در سنه خمس و عشرین و مائه هشام بن عبد الملک درگذشت و برادرزاده‌اش ولید بن یزید قایم مقام گشت‌
 
ذکر ولید بن یزید بن عبد الملک‌
 
کنیت ولید ابو العباس بود و لقبش بقول حمد اللّه مستوفی المکتفی باللّه و او بسخاوت و لطف طبع و مهارت در نظم اشعار اشتهار داشت اما بارتکاب منهیات بتخصیص شرب شراب بغایت مشعوف بود و پیوسته بتمهید بساط نشاط و عشرت اشتغال مینمود و در آن باب بمرتبه‌ای مبالغه میکرد که طایفه از علماء امت او را بکفر و زندقه نسبت کرده‌اند و از
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۸۷
جمله دلایل صدق این مقال آنکه در تاریخ گزیده و بعضی دیگر از مؤلفات پسندیده مسطور است که روزی ولید برسم تفأل مصحف مجید بگشاد و در اول سطور صفحه یمنی این آیه دید که (وَ خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ) و از غایت خشم مصحف را از دست انداخته و نیزه‌ها بر آن زده گفت شعر
اتوعد کل جبار عنیدفها انا ذاک جبار عنید
اذا ما جئت ربک یوم حشرفقل یا رب مزقنی الولید و زمره گفته‌اند که آن پلید نسبت برسول صلی اللّه علیه و سلم گفته بود که شعر
یلعب بالخلافه هاشمی‌بلا حق اتاه و لا کتاب
فقل اللّه یمنعنی طعامی‌و قل اللّه یمنعنی شرابی در روضه الصفا مسطور استکه در سنه سته عشر و مائه هشام ولید را امیر قافله ساخته بگذاردن حج اسلام امر کرد و ولید سگان شکاری را در صنادیق بار کرده همراه خود برد و خیمه بزرک ترتیب داده میخواست که آنرا بر بام خانه کعبه نصب کند و آنجا نشسته با کنیزکان مغنیه شراب خورد بعضی از نواب او را از ارتکاب آن امر شنیع مانع شدند و چون هشام این نوع حرکات ناشایسته از ولید مشاهده نمود خاطر بر آن قرار داد که او را از ولایت‌عهد خلع کرده پسر خود مسلمه را که ابو شاکر کنیت داشت ولیعهد سازد و ولید از قبول آن امر سر باز زده در آن اوقات مسلمه نیز بارتکاب شراب متهم شد و ولید این بیت در سلک نظم کشید که شعر
ایها السائل عن دیننانحن علی دین ابی شاکر لاجرم هشام بر پسر غضب کرد و ارتفاع غبار نقار میان هشام و ولید بدانجا انجامید که ولید از دمشق بیرون رفته در ناحیه اردن مقیم شد و آنجا می‌بود تا وقتیکه هشام از عالم انتقال نمود آنگاه بدار الملک شتافته و بر سریر ایالت نشسته اولاد و متعلقان هشام را در شکنجه کشید و هرچه داشتند از ایشان بستاند و ولید در ایام حکومت خود اسامی کوران و مردم معیوب را قلمی کرده جهت ایشان وظایف مقرر فرمود و در مرسومات امرا و لشگریان بیفزود و در مبادی زمان جهان‌بانی ولید یحیی بن زید رضی اللّه عنه که بعد از شهادت پدر بزرگوار خویش بجانب خراسان تشریف برده بود با هفتصد نفر خروج نمود و در نواحی جرجان باهتمام مسلم بن احور المازنی که بفرمان نصر بن سیار بجنگ آنجناب رفته بود بعز شهادت رسید و در سنه سته و عشرین و مائه یزید بن ولید بن عبد الملک بر ولید بن یزید خروج کرده بین الجانبین مهم بقتال انجامید و در جمادی الاخری سنه مذکوره ولید مقتول گردید مدت حیاتش سی و هشت سال یا سی و شش سال بود و زمان حکومتش یکسال و سه ماه بود و سعید بن عبد الملک بوزارتش قیام مینمود
 
ذکر اسباب نکبت ولید و بیان خروج یزید
 
یکی از موجبات تنفر مردم از ایالت ولید شعف او بود بشرب مدام و میل خاطر شومش بانهدام مبانی دین اسلام دیگر آنکه پسرعم خود سلیمان بن هشام را صد تازیانه زده و سر و ریش او را بتراشید و او را بعمان فرستاده محبوس گردانید دیگر آنکه خالد بن
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۸۸
عبد اللّه القشیریرا که بصفات حمیده اتصاف داشت و همواره بایثار درم و دینار تخم مهر و محبت در زمین دل صغار و کبار میکاشت بیوسف بن عمر الثقفی سپرد تا بعد از تعذیب بسیار نام او را از لوح هستی بسترد و در تاریخ امام یافعی مسطور استکه خالد با وجود وفور جود بفصاحت و بلاغت در میان عرب مشهور بود و نسبش بروایت ابو الفتوح اصفهانی بشق کاهن که شمه‌ای از صفت او سبق ذکر یافت می‌پیوست القصه بنابر اسباب مذکوره جمهور نزدیک و دور کمر عداوت ولید بر میان بسته اشراف و اعیان نزد یزید بن ولید که در آن اوان بزهد و تقوی اشتهار داشت رفتند و دست بیعت باو داده علم مخالفت ولید مرتفع گردانیدند و در سنه سته و عشرین و مائه که ولید از خوف طاعون از دمشق بیرون رفته بود یزید خروج کرده خزانه و جیبه خانه را تصرف نمود و روز دیگر بین الجانبین مقابله و مقاتله اتفاق افتاد و آخر الامر ولید شکست یافته بقصر امارت گریخت و عبد العزیز ابن حجاج بن عبد الملک که سرور مقدمه سپاه یزید بود او را محاصره نموده لشگریان از اطراف و جوانب ببام آن کوشک برآمدند و بسروقت ولید رفته سرش از تن جدا کردند و نزد یزید بردند و یزید سر بسجده نهاده فرمود تا سر ولید را بر سر نیزه کرده گرد شهر برآوردند و همدرین سال یعنی سنه سته و عشرین و مائه عمرو بن دینار التیمی الضعانی جهان فانی را وداع نموده و او بصحبت عبد اللّه بن عباس و جابر بن عبد اللّه الانصاری و جمعی دیگر از اکابر رسیده سماع حدیث و تحصیل علوم فرموده بود مدت حیاتشرا هشتاد سال گفته‌اند و در همین سال عبد الرحمن بن قاسم بن محمد بن ابو بکر که از جمله فقهاء مدینه بود و بمزید علم و تقوی امتیاز داشت بعالم آخرت شتافت و ایضا درین سال سعید بن مسروق که پدر سفیان ثوریست وفات یافت‌
 
ذکر یزید بن عبد الملک بن مروان‌
 
بقول بعضی از فضلاء صاحب تأیید مادر یزید بن ولید ماه آفرید بنت فیروز بن یزدجرد بن شهریار بود و مادر فیروز دختر شیرویه بن خسرو پرویز و مادر این دختر با والده شیرویه بنت قیصر و مادر هرمز بن انو شیروان که پدر پرویز است دختر خاقان بودند بنابرآن یزید گفته بود که انا ابن کسری و ابی مروان و جدی قیصر و جدتی خاقان کنیت یزید ابو الولید بود و لقبش بقول حمد اللّه مستوفی الشاکر لا نعم اللّه و چون یزید بر مسند حکومت نشست مرسومات سپاهیان را کم کرد بنابرآن ملقب بناقص شد در تاریخ امام یافعی مسطور استکه یزید قدری بود القصه در جمادی الاخری سنه سته و عشرین و مائه که ولید بن یزید بقتل رسید یزید بن ولید در دمشق بر مسند حکومت نشسته اشراف و اعیان شام با وی بیعت کردند اما بعضی از امرا و حکام ولایات مثل مروان سرکشی نموده در اطراف ممالک فتنها پدید آمد و نصر بن سیار نیز مانند یزید در خراسان از علوفات لشکریان چیزی کم کرده مردم از امارتش متنفر گشتند و با خدیع کرمانی
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۸۹
بیعت کردند و میان نصر و خدیع کرمانی تا زمان خروج ابو مسلم نزاع قائم بود و یزید در ایام ایالت خود یوسف بن عمر الثقفی را از حکومت عراق عزل کرده آن منصب را بمنصور جمهور داد و چون یوسف از قرب وصول منصور خبر یافت بنابر توهمی که از یزید داشت راه سماوه پیش گرفته بطرف بلقاء گریخت و پس از آنکه بدانجا رسید متلبس بلباس عورات گشته با جمعی از نسوان همخانه شد و منهی این بگوش یزید رسانیده یزید قاصدان فرستاد تا یوسف را در همان لباس بدمشق آوردند و بمردم نموده محبوس کردند و یزید بعد از روزی چند که منصور بن جمهور در کوفه بحکومت پرداخت رقم عزل بر صحیفه حالش کشیده عبد اللّه بن عمر بن عبد العزیز را در آن ولایت والی گردانید و در سنه مذکوره یعنی صد و بیست و شش بکر بن ماهان که یکی از داعیان عباسیان بود بخراسان رفته بسیاری از خلایق دست بیعت بوی دادند و او اموال و افزار بیعتیان ستانده بنظر ابراهیم بن محمد الامام رسانید و در بیستم ذی الحجه سنه مذکوره یزید بعلت طاعون متوجه عالم آخرت گردید مدت عمرش بروایتی سی و هفت سال بود و اوقات ایالتش شش ماه و بوزارتش بشیر بن سلیمان قیام مینمود گویند آخر سخنی که بر زبان یزید رفت این بود که وا حسرتاه و یا اسفاه‌
 
ذکر ابراهیم بن ولید بن عبد الملک و انتقال ملک بمروان بن محمد بن مروان‌
 
چون یزید بن ولید در مرض موت برادر خود ابراهیم را ولی‌عهد خود کرده بود بعد از وفاتش دمشقیان با ابراهیم بیعت نمودند اما مهم او رواج نگرفت و حکومتش استقامت نپذیرفت زیرا که در اوایل سنه سبع و عشرین و مائه مروان بن محمد بن مروان که قتل ولید بن یزید بخلاف رضاء او واقع شده بود هشتاد هزار کس از لشکر جزیره و حمص فراهم آورده متوجه دمشق گشت و ابراهیم با صد و بیست هزار نفر از مردم جوشن‌پوش او را استقبال نموده در نواحی چشمه آب گرم آتش رزم اشتعال یافت و نسیم نصرت بر شقه علم مروان وزید و ابراهیم منهزم بدمشق شتافت و از متابعان او هجده هزار بقتل رسیده قرب بیست هزار بقید اسارت گرفتار شدند و مروان از اسیران بنام حکم و کیسان که پسران ولید بن یزید بودند و در زندان دمشق اقامت داشتند بیعت ستاند و چون ابراهیم و رفقاء او یعنی عبد العزیز بن حجاج بن عبد الملک و یزید بن خالد بن عبد اللّه القشیری از معرکه چشمه آب گرم بدمشق رسیدند باهم گفتند که اگر سلطنت باولاد ولید انتقال نماید از کشندگان پدر خود هیچکس را زنده نگذارند و یزید بن خالد یکی از غلامان را فرمود که بزندان رفته حکم و کیسانرا بوادی خاموشان فرستاد و یوسف بن عمر الثقفی را نیز که در زندان بود بیرون آورده گردن زدند و سلیمان بن هشام بن عبد الملک که در آن اوان از محبس عمان خلاص شده بود و بدمشق آمده با ابراهیم بیعت نموده بود بعد از مشاهده آنحالات بیت
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۹۰
المال دمشق را غارت کرده از شهر بیرون رفت و مقارن این صورت مروان بدمشق در آمده بروایتی ابراهیم کشته شد و بقول امام یافعی و جمعی دیگر از مورخین روزی چند مختفی بوده بعد از آن بامان نزد مروان رفت و باو بیعت کرد مدت حیاه ابراهیم بعقیده بناکتی سی و شش سال بود و زمان حکومتش سه ماه کنیت او ابو اسحق بود و لقبش بمذهب حمد اللّه مستوفی المتعزز باللّه‌
 
ذکر مروان بن محمد بن مروان‌
 
لقب مروان چنانچه در تاریخ گزیده مسطور است القایم بحق اللّه بود و او را حمار بجهه آن میگفتند که اعراب سر هرصد سال را سنه الحمار گویند و از زمان استیلاء معاویه بن ابی سفیان بر دمشق تا وقت حکومت مروان صد سال بود باندک چیزی کم یا بیش و جعدی نیز از القاب مروانست و سبب اشتهار او باین لقب آنکه نزد جعد بن درهم تلمذ مینمود و جعد معتزلی مذهب بود و مروان در اوایل سنه سبع و عشرین و مائه بر مسند حکومت نشسته مدت پنج سال و چند ماه جهانبانی فرمود و ظهور عبد اللّه بن معاویه بن عبد اللّه بن جعفر طیار رضی اللّه عنه و شهاده آنجناب و قتل خدیع کرمانی و خروج ضحاک و سلیمان و ابو مسلم مروزی و انتقال دولت از بنی امیه بآل عباس در ایام او بوقوع پیوست و مروان در منزل ذات السلاسل که از حدود مصر است فی ذی الحجه سنه اثنی و ثلثین و مائه بر دست صالح عباسی یا ابو عون که بفرمان سفاح خلیفه او را تعاقت نموده بودند بقتل رسید و شعله غضب مالک الملک قدیر اساس تسلط بنی مروان را محترق و نابود گردانید مدت عمر مروان بقول زمره‌ای از مورخان پنجاه و نه سال و بعقیده فرقه‌ای شصت و نه سال بود و وزارتش تعلق بعبد الحمید بن یحیی میداشت و حجابتش بصقلان الملک و العزه للّه المنان و علیه الاعتماد و التکلان‌
 
گفتار در بیان ظهور عبد اللّه بن معاویه بن عبد اللّه بن جعفر طیار و ذکر بعضی از وقایع حکومت مروان بن محمد بن مروان الحمار
 
بروایت اکثر اهل خبر در اواخر ماه صفر که در سلک شهور سنه سبع و عشرین و مائه منتظم بود مروان در دمشق پای بر مسند ریاست نهاده خلایق دست بیعت بوی دادند و همدرین سال هوای خلافت در سر عبد اللّه بن معاویه رضی اللّه عنهما پیدا شده خروج فرمود و تفصیل این اجمال آنکه عبد اللّه در ایام حکومت یزید بن ولید بکوفه تشریف برد و حاکم آن ولایت عبد اللّه بن عمر بن عبد العزیز آنجناب را تعظیم نموده هرروز جهه اخراجاتش سیصد درم تعیین فرمود و چون یزید فوت شد و ابراهیم قایم‌مقام او گشت اسماعیل بن عبد اللّه القشیری نشانی مزور از زبان ابراهیم در باب ایالت خویش بکوفه آورد و عبد اللّه بن عمر بقدم ممانعت پیش آمده اسماعیل ترسید که تزویر او ظاهر شود
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۹۱
لاجرم گفت من سفک دماء را مکروه میدارم و از سر حکومت درگذشتم آنگاه اسماعیل در گوشه ساکن گشته نزد عبد اللّه بن معاویه تردد آغاز نهاد درین اثنا خبر انهزام ابراهیم و استیلاء مروان بکوفه رسیده عبد اللّه بن عمر عبد اللّه بن معاویه را محبوس گردانید و بعضی از رؤساء قبایل را بانعامات وافره اختصاص داد و طایفه‌ای را مشمول لطف و احسان نساخت و حوشب بن رویم و عثمان بن خبیری و جعفر بن نافع که بایشان چیزی نرسیده بود از عبد اللّه بن عمر که در آن اوان در حیره اقامت داشت روی‌گردان شده بکوفه رفتند و اظهار مخالفت کرده جمعی کثیر با ایشان موافقت نمودند و عبد اللّه بن عمر برادر خود عاصم را باستمالت مخالفان مامور ساخته عاصم بکوفه شتافت و هریک از نام‌بردگان را صد هزار درم داد و شیعه این عطیه را بر ضعف عبد اللّه بن عمر حمل کرده عبد اللّه بن معاویه را از زندان بیرون آوردند و باتفاق اسماعیل بن عبد اللّه القشیری و منصور بن جمهور او را بخلافت برداشته بامر مبایعت پرداختند و عبد اللّه عاصم را از کوفه اخراج نموده اسباب مقابله و مقاتله بهم رسانید و با سپاه چیره متوجه حیره شده بین الجانبین قتالی شدید بوقوع انجامید و عبد اللّه بن معاویه شکست یافته بکوفه بازگردید و شیعه زیدیه بآنجناب ملحق گشته عبد اللّه از آنجا بمداین شتافت و از مداین لشکر بحلوان کشیده حلوان و جبال و اصفهان و همدان و ریرا مسخر گردانید اما مروان در اوایل ایام حکومت از دمشق بحران رفت و در آن مقام سلیمان بن هشام پیش آمده امان یافت و مروان از حران متوجه رصافه گشته از آنجا عازم قرقیسیاء شد و سلیمانرا گفت تو در همین مکان توقف نمای تا لشکرها مجتمع گردند و بهر جانب که مصلحت باشد توجه نمایند و سلیمان بموجب فرموده عمل نموده قرب ده هزار کس بدو پیوستند و بعضی از اهل فتنه با سلیمان گفتند که تو از مروان بخلافت سزاوارتری سلیمان از شنیدن آن سخن مغرور شده باطراف و جوانب قاصدان فرستاد و مردم را بمتابعت خویش خواند و از هرطرف طایفه روی بمعسکر او آورده عدد سپاهش بهفتاد هزار رسید و سلیمان در قنسرین رحل اقامت انداخته مروان از کیفیت حادثه آگاه گردید متوجه او شده بین الجانبین جنگی سخت دست داد ابراهیم بن سلیمان و خالد بن هشام المخزومی با قرب سی هزار کس از لشکر سلیمان کشته گشتند لاجرم انهزام یافت اما بار دیگر متجنده را جمع آورده با مروان پیکار کرد و درین کرت نیز شش هزار کس از اتباع او بقتل رسیده سلیمان منهزم بکوفه رفت و با ضحاک که از بنی بکرین وایل بود و در آن وقت علم مخالفت مروان افراخته بر آن بلده استیلا داشت بیعت نمود و ضحاک مثنی بن عمران را بخلافت خویش در کوفه گذاشته باتفاق سلیمان بجانب موصل شتافت و در سنه ثمان و عشرین و مائه مروان یزید بن عمرو بن هبیره را بایالت عراقین سرافراز ساخته بجنک ضحاک و سلیمان مامور گردانید و یزید بکوفه رفته میان او و گماشته ضحاک محاربات واقع شد و مثنی با بعضی از سرهنگان ضحاک بر خاک هلاک افتاده یزید بر مسند امارت تمکن یافت آنگاه مروان بنفس خود متوجه دفع ضحاک و سلیمان گشت و
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۹۲
ضحاک از موصل در جنبش آمده در نصیبین آن دو لشکر پرخشم و کین بهم رسیدند و حربی صعب دست داده بروایت امام یافعی شش هزار کس از جانبین کشته گشتند و لباس حیات ضحاک در آخر روز چاک شده در آنشب خوارج بابن خیبری بیعت نمودند صباح روز دیگر باز جنگ و جدال آغاز کردند و در این روز آثار غلبه در طرف لشکر ابن خیبری ظاهر گشته مروان انهزام یافت و ابن خیبری بمخیم او شتافته بر تختش نشست اما چون میمنه سپاه مروان پای ثبات استوار داشتند او نیز با سه هزار کس باز گشته ابن خیبری را با بسیاری از مخالفان بکشت و بقیه السیف شیبان بن عبد العزیز یشکری را بامارت گزیده خندقی بر گرد معسکر خود کندند و مروان در برابر ایشان نزول نموده قرب ده ماه میان آن دو لشکر آتش قتال مشتعل بود و در اکثر آن ایام شکست بر جانب مروان می‌افتاد اما عاقبت شیبان در آن دیار بقتل آمد و سلیمان بطرف سند رفته در ایام خلافت ابو العباس سفاح نزد او شتافت و نخست نوازش یافته عاقبت کشته شد و در اثناء وقایع مذکوره فی سنه سبع و عشرین و مائه قاضی مدینه ابراهیم بن عبد الرحمن بن عوف الزبیری که پیوسته روزه می‌داشت و هفتاد و یکسال از عمرش گذشته بود و سدی الکوفی که از مشاهیر مفسران است وفات یافتند و همدرین سال زاهد عالیمقدار ابو یحیی مالک بن دینار که در بلده بصره مقیم بود از عالم انتقال نمود در تاریخ امام یافعی از مؤلف ابو القاسم خلف اندلسی منقولست که روزی مالک بن دینار نشسته بقرائت کلام پروردگار اشتغال داشت که مردی آمده گفت یا ابا یحیی دعا کن در حق ضعیفه که چهار سالستکه حامله است و حالا بکرب و تعب شدید گرفتاری دارد مالک دست بر دعا برآورده گفت (اللهم مذه المرأه ان کان فی بطنها جاریه فابدلها فانک تمحو ما تشاء و تثبت و عندک ام الکتاب) و بعد از ساعتی آن مرد بازآمد و بر گردن او بود پسری چهارساله که دندانها داشت و درین سال یعنی سنه سبع و عشرین و مائه عاصم بن ابی النجود الازدی که یکی از قراء سبعه است روی بعالم آخرت نهاد و از جمله تلامذه ابو عبد الرحمن السلمی و زر بن جیش بود و در همین سال یحیی بن یعمر العدوانی النحوی البصری که بصحبت عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما و بعضی دیگر از صحابه رسیده بود از عالم انتقال نمود و یحیی در سلک قراء بصره انتظام داشت اما بعد از کسب کمال از عراق بخراسان رفته چندگاه بقضاء بلده مرو اشتغال فرمود و در سنه تسع و عشرین و مائه قاضی افریقیه خالد بن ابی عمران البونی که از جمله علماء و زهاد مغرب بود بقضاء ایزدی درگذشت و درین سال بروایت صحیح ابو نصر یحیی ابن ابی کثیر که یکی از علماء حدیثست از عالم انتقال نمود و در ماه مبارک رمضان همین سال خروج ابو مسلم مروزی بوقوع پیوست و صدمت سیاست او پشت دولت مروانیانرا فروشکست
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۹۳
 
گفتار در بیان مبادی احوال و کیفیت حصول آمال ابو مسلم و ذکر کشته شدن بسیاری از مروانیان بتقدیر قادر مختار و جبّار منتقم‌
 
حاوی فضایل انسانی حمزه بن حسن اصفهانی ابو مسلم را از آل حمزه بن عماره شمرده و در حیز بیان آورده که نسبت حمزه بن عماره منتهی بگودرز بن گشواد میشود و از غرایب اتفاقات آنکه گودرز در عزای سیاوش اختراع پوشیدن جامه سیاه کرد و در غیر وقت جنگ نمی‌خندید و ابو مسلم نیز در حین خروج کسوت سیاه پوشیده در غیر معرکه کارزار لب بخنده نمی‌گشاد و طایفه از مورخان برآنند که نسب ابو مسلم ببوزرجمهر حکیم میرسید و زمره‌ای را عقیده آنکه ابو مسلم از فرزندان سلیط است و سلیط از جاریه‌ای متولد شده بود که ملک عبد اللّه بن عباس بود رضی اللّه عنهما و عبد اللّه نوبتی با وی صحبت داشته بود و بعد از آن او را بغلامی عقد بسته و سلیط چون بسن رشد و تمیز ترقی نمود بنابر اغواء ولید بن عبد الملک دعوی کرد که من از اولاد عبد اللّه بن عباسم و گواهان گذرانیده قاضی دمشق بواسطه میل خاطر ولید برطبق مدعاء سلیط حکم فرمود و ازین جهه ایذاء بسیار بعلی بن عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما رسید و بروایتی که در روضه الصفا مسطور است ابو مسلم در وقت ارتفاع رایات اقبال میگفت که من از اولاد سلیط بن عبد اللّه‌ام و ابو جعفر منصور در وقت قتل او را باین دعوی مؤاخذه کرد و نام ابو مسلم بقول بعضی از مورخان مسلم بود و بمذهب فرقه‌ای عثمان و بروایتی ابو مسلم موسوم بابراهیم و مکنی بابو اسحق بود و بزعم حمزه اصفهانی در سنه مائه هجریه در اصفهان تولد نمود و در کوفه نشوونما یافته در وقتی که نوزده‌ساله بود بخدمت ابراهیم امام رسید و ابراهیم آثار اقبال در ناصیه احوال او مشاهده نموده گفت تغییر نام و کنیت خود کن و ابو مسلم نام خویش را بر عبد الرحمن قرار داده جهت کنیت ابو مسلم اختیار فرمود و ابراهیم او را در سنه اربع و عشرین و مائه بامارت شیعه خود سرافراز ساخته بخراسان فرستاد و چون ابو مسلم بدان مملکت رسید باتفاق سایر داعیان چند سال مردم را پوشیده و پنهان بخلافت عباسیان دعوت می نمود تا خلق بی‌نهایت دست بیعت بدو دادند و در سنه ثمان و عشرین و مائه ابراهیم الامام باصحاب خود که در خراسان بودند نوشت که من امارت آن ولایت را بر سبیل استقلال بابو مسلم مسلم داشته‌ام باید که هیچکس سر از حکم و فرمانش نه‌پیچد حکم او حکم من و فرمانش فرمان منست و بعضی از داعیان از قبول ریاست ابو مسلم عار داشته متوجه مکه شدند تا بی‌واسطه در آن قضیه با ابراهیم گفت و شنید نمایند و ابو مسلم نیز با ایشان اتفاق نموده بعد از وصول بخدمت ابراهیم الامام بتجدید زمام سرانجام مهام دعوت و عنان امارت خراسان در قبضه اقتدار ابو مسلم قرار یافت و ابو مسلم باتفاق رفیقان بخراسان معاودت نموده بجد هرچه تمامتر بدعوت نزدیک و دور و تهیه اسباب خروج و ظهور اشتغال فرمود
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۹۴
و در سنه تسع و عشرین و مائه ابراهیم امام ابو مسلم را طلب داشت و او با هفتاد نقیب نهضت فرموده چون بقومش رسید مکتوبی از نزد ابراهیم امام وصول یافت مضمون آنکه از منزلی که این مکتوب بتو رسد بازگرد و در خراسان باظهار دعوت زبان گشاده قحطبه بن شبیب را بدین جانب روان گردان و ابو مسلم قحطبه را با هدایا بطرف مکه فرستاده خود بمرو بازگشت و نامه ابراهیم را بسلیمان بن کثیر نموده داعیان باطراف بلاد خراسان متفرق گردانید تا بیعتیان را از فرمان ابراهیم آگاه سازند و چنان مقرر کردند که در اواخر ماه رمضان سنه تسع و عشرین و مائه خروج نمایند در روضه الصفا مسطور است که در آن اوان ابو مسلم مردم خود را فرمود تا بهیأت اجتماعی متلبس بلباسهائی که یکرنگ داشته باشد شوند تا هررنگی که مناسب داند شعار خود سازد و آنجماعت کره بعد اخری تغییر لباس کرده هیچکدام موافق مزاج ابو مسلم نیفتاد و چون جامهای سیاه پوشیده و دستار های سیاه بسته بخدمت مبادرت نمودند از آن رنگ هیبتی در دلش افتاد و لباس سیاه شعار سپاه ساخت و در شب بیست و پنجم شهر رمضان که موعد خروج بود ابو مسلم و سلیمان ابن کثیر با مجموع متابعان از صغیر و کبیر لباسهای شبرنگ دربر کرده در حدود مرو که معسکر ایشان بود آتش بسیار برافروختند و در آن ایام خلق کثیر از فرق انام در ظل اعلام ظفر اعلام ابو مسلم جمع گشته چون هلال شوال بفرخی و اقبال بر منبر نه پایه گردون برآمد ابو مسلم در روز عید سلیمان بن کثیر را فرمود تا بخلاف بنی امیه بی‌اذان و اقامه باقامت نماز عید و شرایط امامت قیام و اقدام نماید و بعد از آن بر منبر رفته ایستاده خطبه خواند و سلیمان بموجب فرموده عمل نموده پس از آنکه از منبر فرود آمد ابو مسلم خوان کرم بگسترد و خلایق را طعام داد آنگاه بنصر بن سیار که بمدافعه خدیع کرمانی درمانده بود نامه نوشت و آیات قرآنی در آن کتابت درج کرده او را به بیعت عباسیان خواند و چون آن مکتوب بنصر بن سیار رسید متحیر و سراسیمه گشته بعد از هشت ماه یا هیجده ماه غلام خود یزید را با چند هزار سوار بمحاربه ابو مسلم نامزد کرد و ابو مسلم مالک بن هثیم خزاعی را بمقاتله یزید فرستاده نایره قتال ملتهب گردید و در اثناء ارتفاع غبار هیجا از سپاه مالک عبد اللّه طائی زخمی بر یزید زده او را اسیر گردانید و نزد ابو مسلم برد و ابو مسلم برعایت آن غلام اهتمام نمود و چون جراحتش اندمال یافت اجازتش داد تا پیش خواجه خود رود و یزید نزد نصر رفته آنچه از اعمال حمیده و افعال پسندیده ابو مسلم مشاهده نموده بود عرض کرد و گفت ظن من چنانست که مهم ایشان عنقریب ترفع تمام خواهد یافت و اگر من مملوک تو نمی‌بودم مفارقت ابو مسلم اختیار نمی‌نمودم و از شنیدن امثال این سخنان پریشانی تمام بحواشی ضمیر نصر راه یافته چون خدیع کرمانی در برابرش نشسته بود نتوانست که دیگر لشکر بحرب ابو مسلم فرستد و در خلال آن احوال شیعه آل عباس از اطراف و جوانب دیار خراسان بابو مسلم پیوستند و ابو مسلم بجانب نصر بن سیار و خدیع کرمانی نهضت نموده در میان دو خندق که ایشان در گرد معسکر
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۹۵
خود کنده بودند فرود آمد و آن دو سردار ازین جرات خایف و ترسان گشته ابو مسلم بکرمانی پیغام داد که من با تو طریق اتفاق مسلوک میدارم و همت بر دفع نصر میگمارم و این معنی موجب ازدیاد توهم نصر گشته بکرمانی پیغام فرستاد که بگفتار ابو مسلم مغرور مشو و ببلده مرو برو که من هم بآنجا می‌آیم تا با یکدیگر مصالحه نمائیم و کرمانی بمرو رفته نصر نیز بدان بلده شتافت و روزی بحسب ظاهر جهت تشیید مبانی صلح و صفا هریک از آن دو سردار با صد سوار در برابر یکدیگر آمدند و هردو را در باطن آن بود که فرصت یافته دشمن را بقتل رسانند و در آن معرکه یکی از نوکران نصر پیش‌دستی کرده بزخم تیر کرمانی را بجهان جاودانی فرستاد و علی بن خدیع کرمانی در سنه ثلثین و مائه پیش ابو مسلم آمد و روزی چند در خدمتش بوده روی‌گردان شد و بنصر بن سیار پیوست آنگاه سلیمان بن کثیر بوی پیغام فرستاد که ترا هیچ حمیت نیست که ملازمت شخصی مینمائی که دیروز پدر ترا بقتل رسانیده و این سخن در مزاج ابن کرمانی مؤثر افتاده با نصر بنیاد مخالفت کرد و قبیله ربیعه با او همداستان شده قوم نصر متابعت نصر اختیار نمودند و هریک ازین دو سردار کس نزد ابو مسلم فرستاده مدد طلبیدند ابو مسلم جواب داد که با نقبا مشورت کنیم و هرچه صلاح دانند بتقدیم رسانیم و در خفیه با شیعه عباسیه مواضعه فرمود که جانب ابن کرمانی را ترجیح کنند لاجرم روز دیگر که مجلس انعقاد یافت سلیمان بن کثیر گفت که خدیع کرمانی را بخدیعت کشته‌اند و معاونت پسرش واجبست و سایر نقباء درین سخن متابعتش نموده رسولان نصر بن سیار شرمسار و قاصدان ابن کرمانی با فرح و سرور بسیار بازگشتند بعد از آن ابن کرمانی عزیمت مرو مصمم گردانیده از ابو مسلم نوبت دیگر استمداد کرد او جواب داد که هنوز مرا بر قول تو اعتماد نیست وظیفه آنکه یکبار با نصر سیار محاربه نمائی تا به‌بینم که حال بچه می‌انجامد و پسر کرمانی بمرو شتافته میان او و نصر نیران قتال اشتعال یافت و ابن کرمانی نصف شهر را بتحت تصرف درآورد و ابو مسلم اینخبر شنوده با لشکر خجسته‌اثر از ماخان روان گشته بمرو درآمد و پسر کرمانی با قبیله ربیعه بوی پیوسته فتور موفور باحوال نصر بن سیار راه یافت لاجرم قصد کرد که بخدمت ابو مسلم مبادرت نموده شرط متابعت بجای آورد اما آخر الامر بنابر کثرت توهم گریخته بسرخس رفت و از آنجا بطوس آمد و از طوس بری شتافته در آن ولایت بیمار شد و بنابر آنکه از ابو مسلم خائف بود او را در محفه نهاده بساوه بردند و در ساوه متقاضی اجل دررسیده نصر بن سیار بدار البوار انتقال نمود و ابو مسلم بعد از فرار نصر بن سیار در مرو رایت اقتدار برافراشته از اصحاب نصر و مروانیه هرکرا یافت بقتل رسانید و روزی چند ابن کرمانی را در سلک نوکران خود جای داده بالاخره او را نیز بعالم آخرت فرستاد و تمامی ممالک خراسان ابو مسلم را مسلم گشت و پایه قدر و ارتفاع یافته از فرق فرقدین درگذشت و ابو مسلم بصفت فصاحت و بلاغت موصوف بود و بلغت فارسی و عربی تکلم مینمود هرگز مزاح نکردی و پیوسته گره بر پیشانی زده روزی زیاده از
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۹۶
یکبار طعام نخوردی از حصول کثرت اموال اظهار فرح و انبساط نمینمودی و از پیش آمدن قضایاء صعب ملول و متأسف نبودی و هرگز ترحم پیرامن ضمیرش نگشتی و باندک جریمه مخصوصان خود را بکشتی تأدیبش بغیر تحرک شمشیر صورت نبستی و هیچ مجرمی ساعتی از خوف او ایمن ننشستی لقب ابو مسلم صاحب الدعوه و صاحب الدوله بود و او را مروزی بجهت آن گویند که خروجش در نواحی مرو روی نمود و قتل ابو مسلم بفرمان ابو جعفر منصور دوانیقی در روز چهارشنبه بیست و پنجم ماه شعبان سنه سبع و ثلثین و مائه دست داد و او مدت هشت سال و دو ماه پای بر سریر امارت نهاد و زمان حیاتش در سی و هفت سالگی بنهایت انجامید و عدد مردمی که بالیقین بحکم او کشته شدند بعد از مقتولان معارک بششصد هزار رسید
 
ذکر مآل حال عبد اللّه بن معاویه بن عبد اللّه بن جعفر الطیار و بیان خروج ابی حمزه و طالب الحق بعزم تسخیر بلاد و امصار
 
علماء اخبار رحمهم اللّه الغفار آورده‌اند که در شهور سنه تسع و عشرین و مائه ولایات فارس و عراق عجم تا حدود دامغان بسعی محارب بن موسی عبد اللّه بن معاویه را مسخر گشت و خلق بسیار از بنی هاشم و غیر ایشان از اصاغر و اعاظم در ظل رایت فتح آیتش مجتمع شدند و عبد اللّه در اصطخر فارس رحل اقامت انداخته امارت جبال را ببرادر خود حسن مفوض ساخت و عمال بولایات ارسال داشته در هربلده از قلمرو خود حاکمی را نصب فرمود و چون یزید بن عمرو بن هبیره که از قبل مروان والی عراقین بود از استقلال عبد اللّه خبر یافت عامر بن ضباره و معن بن زایده را با جنود بلاانتها فرمود که از دو جانب متوجه مقاتله عبد اللّه گردند و آن دو سردار بموجب فرموده عمل نموده بعد از تقارب فئتین سپاه عبد اللّه متفرق گشتند و آنجناب بحسب اضطرار فرار بر قرار اختیار کرده بامید آنکه ابو مسلم مردم را برضاء آل محمد صلی اللّه علیه و سلم دعوت میکند بصوب خراسان شتافت و بعد از وصول ببلده هراه مالک بن هیثم خزاعی که در آن زمان از قبل ابو مسلم حاکم آن بلده بود قاصدی نزد ابو مسلم فرستاد و او را از رسیدن آنجناب آگاهی داد و ابو مسلم حکم کرد که مالک عبد اللّه را بقتل رساند و برادرانش را مطلق العنان گرداند نقلست که قبل از معاودت قاصد روزی مالک از عبد اللّه پرسید که عبد اللّه و جعفر از جمله اسامی اهل‌بیت پیغمبر است بخلاف معاویه سبب چیست که پدرت را این نام نهاده‌اند عبد اللّه جواب داد که روزی جد من در مجلس معاویه بن ابی سفیان بود که باو خبر آوردند که بخشنده بی‌منت ترا پسری کرامت فرمود و معاویه از جد من التماس کرد که صد هزار درم بگیر و این پسر را موسوم باسم من گردان بنابرآن پدرم بمعاویه مسمی شد مالک بن هیثم گفت زر اندک برشوت گرفتید و نام زشتی حاصل کردید القصه چون فرمان ابو مسلم بمالک رسید مفرشی
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۹۷
بر دهان عبد اللّه نهاده نفسش را منقطع ساخت مدفن آنجناب مصرخ هراتست و بمزار سادات اشتهار دارد و همدرین سال ابو حمزه و عبد اللّه بن یحیی که ملقب بطالب الحق بود بی‌از آنکه کسی ایشانرا از حال و شعار ابو مسلم اخبار نماید در یمن دستارهای سیاه بر سر بسته و جامهای سیاه پوشیده الویه اسود برافراختند و در مخالفت مروان حمار ظاهر گشتند و بلده صنعا را بتحت تصرف درآورده طالب الحق آنجا توقف نمود و ابو حمزه متوجه مکه گشت و در موسم حج بیکناگاه جمعی سیاه‌پوش در حرم ریخته حاجیان و مقیمان آنمنزل متبرک بغایت متوهم شدند و پرسیدند که شما چه کسانید جواب دادند که ما مخالفان بنی امیه و دشمنان مروانیم و عبد الواحد بن سلیمان بن عبد الملک که در آن‌زمان از قبل مروان حاکم مکه بود از ابو حمزه التماس نمود که چندانی مزاحم مردم نشوید که از مناسک حج اسلام فارغ گردند و ابن ملتمس را مبذول داشته بعد از انقضاء ایام حج عبد الواحد بمدینه گریخت و ابو حمزه بمکه درآمد و عبد الواحد در یثرب لشکری از اطراف و جوانب فراهم آورده متوجه حریم حرم گشت و ابو حمزه بر جرأه او اطلاع یافته از مکه بیرون خرامید و در منزل قدید قتالی شدید روی نمود از لشکر عبد الواحد هفتصد مرد بقتل رسید و او بمدینه رفت و آنجا نیز مجال توقف نیافته بشام شتافت و ابو حمزه حرمین را در حیز تسخیر آورده مدت سه ماه بتمهید بساط نصفت و احسان مردم را شادمان ساخت و چون عبد الواحد نزد مروان رسید کیفیت حادثه را معروض گردانید مروان عبد الملک بن محمد بن عطیه السعدی را با چهار هزار کس جهت دفع خوارج بجانب حجاز ارسال داشت و ابو حمزه از مدینه باستقبال آن سپاه روان شده در وادی القری تلاقی عسکرین اتفاق افتاد و ابو حمزه با اکثر متابعان بزخم تیغ شامیان از پای درآمده معدودی بمدینه گریختند و مدنیان خون ایشانرا بر خاک هلاک ریختند و ابن عطیه بعد از فراغ از مهم حجاز بصوب یمن شتافته میان او و طالب الحق نیز محاربه واقع گشت و بار دیگر بعنایت واهب العطیه ابن عطیه ظفر یافته طالب الحق بقتل آمد و ابن عطیه سرش را بشام فرستاده روزی چند در صنعا لواء اقامت برافراخت و چون موسم حج نزدیک رسید با دوازده نفر و چهل هزار دینار زر بجهت امارت حجاج بنابر فرموده مروان متوجه مکه شد و در اثناء راه طایفه از بنی مراد بدیشان رسیده همه را گرفتند که شما دزدانید و هرچند ابن عطیه گفت که من بحکم مروان امیر حاجیانم و بطرف مکه مبارکه میروم و اینک منشور امارت بدست دارم بجائی نرسید و او را با تمامی ملازمان بقتل رسانیدند و در بعضی از نسخ معتبره مسطور است که مذهب ابو حمزه و طالب الحق آن بود که عباد بمجرد ارتکاب زنا و سرقه کافر میشوند و هرکه زانی و سارق را کافر نمی‌داند او نیز در سلک کفار انتظام دارد و العلم عند اللّه تعالی
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۹۸
 
گفتار در بیان لشکر کشیدن قحطبه بن شبیب بجانب عراق عرب و گرفتار شدن مروان بانواع رنج و تعب‌
 
در سنه ثلثین و مائه قحطبه بن شبیب که مروان حمار او را هبط حق گفتی از نزد ابراهیم امام بخراسان رفته علمی نزد ابو مسلم برد و ابو مسلم امارت جیوش را بقحطبه ارزانی داشته او را با جنود بلاانتها و امراء شجاعت انتما مثل خالد بن برمک و عثمان بن نهیک بتسخیر ممالک غربی مامور گردانید و قحطبه رایت جهانگیری افراشته نخست بضرب شمشیر ولایت طوس را از تصرف اتباع نصر بن سیار بیرون آورد و آنگاه بصوب جرجان حرکت نموده حاکم آنحدود که موسوم به نباته بن حنظله بود با جنود نامعدود بمقاتله او اقدام نمود و در ذی حجه مذکوره شکست بر جرجانیان افتاده نباته با قرب ده هزار سوار کشته گشت و قحطبه بجرجان درآمده سی هزار کس دیگر را از مروانیان بقتل آورده بعد از آن بجانب عراق عجم توجه کرد و داود بن یزید بن عمرو بن هبیره و عامر بن ضباره که در آن‌زمان از قبل یزید بن عمرو در کرمان بودند با سپاه فراوان متوجه قحطبه گشتند و در سنه احدی و ثلثین و مائه بنواحی اصفهان خراسانیان و شامیان بهم رسیده حرب صعب اتفاق افتاد و عامر بن ضباره بقتل آمده داود بن یزید طریق فرار گزید و قحطبه غنیمت بی‌نهایت گرفته مدت بیست روز در اصفهان رحل اقامت انداخت و بعد از آن بنهاوند رفته آنخطه را نیز مسخر ساخت و خلقی را بعالم بقا فرستاده روی بعراق عرب آورد اما داود بن یزید چون بملاقات پدر خود فایض گردید و کیفیت استیلاء قحطبه را معروض گردانید یزید سپاه عراق را فراهم آورده و از مروان مدد طلبیده موضع جلولا را معسکر ساخت و چون قحطبه در خانقین رایت استیلا برافراخت وهم بر ضمیر ابن هبیره راه یافته بطرف کوفه شتافت و قحطبه او را تعاقب نموده نماز شامی بکنار فرات رسید و بعضی از لشکریان از آب گذشته با فوجی از سپاه یزید که در آنطرف رود بودند آغاز کارزار نمودند و قحطبه نیز اسب در آب رانده ناگاه پای ستورش در لای فرورفت و کشتی عمرش بگرداب فنا افتاد و سپاه خراسان بی‌از آنکه بر این حال اطلاع یابند مانند باد بر آب عبور کردند و لشکر ابن هبیره روی بوادی انهزام آوردند آنگاه امرا و لشکریان هرچند قحطبه را جستند نیافتند در آن اثنا اسبش با زین و لجام پیدا شده مردم دانستند که قحطبه را چه پیش آمده و با حسن بن قحطبه بیعت کرده متوجه کوفه گشتند و ابن هبیره تاب مقاومت نیاورده بواسط گریخت و حسن با سی هزار مرد تیغ‌زن در محرم الحرام سنه اثنی و ثلثین و مائه بکوفه درآمده با ابو سلمه جعفر بن سلیمان الخلال که او را وزیر آل محمد میخواندند ملاقات نمود و حسن ابو سلمه را تعظیم کرده مکتوبی از ابو مسلم بوی رسانید و ابو سلمه خلایق را در مسجد جامع مجتمع ساخته
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۱۹۹
نامه ابو مسلم را که بوی نوشته بود و از وی بوزیر آل محمد تعبیر نموده بر مردم خواند و عمال باطراف ولایات فرستاد
 
ذکر وفات بعضی از اعاظم ایام و خبر شهادت ابراهیم امام‌
 
بروایت جمعی کثیر از علماء امت در سنه ثلثین و مائه مدت حیات محمد بن المنکدر بآخر رسیده وفات یافت و محمد در سلک اکابر زهاد و افاضل تابعین منتظم بود و در همین سال یزید بن رومان المدنی که یکی از شیوخ امام یافعی است در علم قرائت از عالم انتقال نمود و بروایت حمد اللّه مستوفی مالک بن دینار که سابقا ذکر او گذشت درین سال وفات یافت و در سنه احدی و ثلثین و مائه ابو ایوب سجستانی که از جمله اکابر اهل دانش بود بعالم عقبی شتافت و درین سال واصل بن عطاء المعتزلی که در علم کلام و اصول تصانیف دارد جهان فانی را بدرود کرد و اوالثغ بود چنانچه اصلا بحرف را تکلم نمیتوانست نمود و عوض را عین میگفت در تاریخ امام یافعی از کتاب انساب که مؤلف سمعا نیست مرویست که در وقتیکه واصل بن عطا بدرس حسن بصری میرفت اختلاف در میان امت پیدا شد خوارج گفتند که مرتکب کبائر کافر است و جماعتی بر آن رفتند که مؤمن بارتکاب کبائر کافر نمیشود اما فاسق میگردد و ابن عطا انکار این دو مذهب نموده گفت فاسق این امت نه مؤمنست و نه کافر و حسن او را از مجلس خود مردود ساخته ابن عطا باتفاق عمرو بن عبید از مصاحبت حسن بصری اعتزال گزید بنابرین ایشانرا با اتباع معتزله گفتند و همدرین سال همام بن منبه برادر بزرگ‌تر وهب فوت شد و در سنه اثنی و ثلثین و مائه وفات عبد اللّه ابن طاوس الیمانی النحوی بوقوع پیوست و جمال حال عبد اللّه بحلیه علم و تقوی و مهارت در فن عربیت آراسته بود و در این سال حافظ ابو غیاث منصور بن المعتم السلمی الکوفی که بصفت زهد و عبادت اتصاف داشت از عالم انتقال نمود گویند که یکی از حکام زمان او را هرچند بقضاء کوفه اکراه کرد زیاده از دو ماه آن منصب را قبول نفرموده و همدرین سال در مدینه اسحق بن عبد اللّه بن ابی طلحه الانصاری الفقیه وفات یافت و در همین سال یونس بن میسره که از جمله اکابر اصحاب فضیلت و زهادتست بعالم عقبی شتافت و یونس اعمی بود و مدت صد و بیست سال در جهان فانی زندگانی نمود و در اوایل همین سال یا در اواخر سالگذشته ابراهیم الامام و عبد اللّه بن عمر بن عبد العزیز و عباس بن ولید بن عبد الملک بن مروان که در حران بزندان مروان حمار محبوس بودند از عالم ناپدیدار بدار القرار انتقال نمودند و سبب حبس و کیفیت شهادت ابراهیم امام بروایت بعضی از فضلاء انام چنان بود که چون نصر بن سیار از ضرب تیغ ابو مسلم فرار نموده بری رسید عرضه داشتی مشتمل بر قوت دولت ابو مسلم قلمی کرده نزد مروان حمار فرستاد و مروان هنوز از مطالعه کتابت نصر فارغ نشده بود که یکی از قاصدان ابو مسلم را که مکتوبی بنام ابراهیم مصحوب او بود گرفته پیش مروان آوردند و مروان نامه ابو مسلم را که اشتمال
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۰۰
داشت بر تسخیر ممالک خراسان و فرار نصر بن سیار خوانده قاصد را گفت ابو مسلم چه چیز بتو داده که این کتابت را بابراهیم رسانی و آن شخص مبلغی نام برده مروان گفت من ده‌چندان بتو میدهم اگر این نوشته را نزد ابراهیم بری و جواب ستانده پیش من آوری قاصد این خدمت قبول کرده نامه را بابراهیم رسانده و جواب گرفته نزد مروان آورد آنگاه مروان آن شخص را نگاهداشته کتابتی بولید بن معاویه بن عبد الملک که از قبل او حاکم دمشق بود نوشت مضمون آنکه رقعه‌ای بوالی بلقاء نویسد که ابراهیم را که در قریه حمیمه ساکن است گرفته و مقید ساخته بحران فرستد و ولید بموجب فرموده عمل نموده چون ابراهیم بمجلس مروان رسید مروان او را بمخاطبات عنیف برنجانید و او نیز جوابهای درشت گفته بر زبان آورد که من از قضیه ابو مسلم وقوف ندارم و میان من و او مراسله نیست مروان رسول ابو مسلم و نامه ابراهیم را ظاهر کرده خدمتش ملزم شد و مروان او را بزندان فرستاده در خانه که عبد اللّه بن عمر بن عبد العزیز و عباس بن ولید بن عبد الملک مقید بودند محبوس گردانید و بعد از چند روز شبی جمعی را فرستاد تا آن سه کس را هلاک ساختند گویند سر ابراهیم را در انبان پرنوره نگاهداشتند تا نفسش انقطاع یافت و بالش بر دهان عبد اللّه و عباس نهاده بر آن بالا نشستند تا رخت سفر آخرت بربستند
 
ذکر انجام روزگار بنی مروان و انتقال دولت و اقبال بعباسیان‌
 
راویان اخبار متقدمین این حکایت را چنین گفته‌اند که چون کسان مروان در حمیمه ابراهیم امام را گرفتند ابراهیم برادر خود عبد اللّه بن محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس را که ملقب بسفاح بود ولی‌عهد گردانید و عبد اللّه باتفاق برادر دیگر خویش ابو جعفر منصور و بعضی دیگر از اعیان عباسیان پوشیده و پنهان از حمیمه بکوفه شتافت و ابو سلمه خلال آنجماعت را در گوشه نشانده کیفیت آمدن ایشان را با امراء خراسان در میان ننهاد زیرا که داعیه آن داشت که یکی از اولاد امجاد امیر المؤمنین علی علیه السّلام و التحیه را بر مسند خلافت نشاند بناء علی هذا در آن اوقات سه مکتوب نوشته و التماس قبول خلافت کرده نزد سه بزرگوار از عترت سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار فرستاد اول امام جعفر بن محمد باقر دوم عبد اللّه بن حسن بن حسن بن علی المرتضی سیم عمر بن علی بن الحسین علیهم السلام اما امام همام جعفر الصادق علیه السّلام چون میدانست که بحسب تقدیر آنمهم تیسیرپذیر نیست نامه ابو سلمه را قبل از آنکه مطالعه نماید بسوخت و عبد اللّه بن حسن و عمر بن علی نیز درین باب با آنحضرت مشورت نمودند و بقبول آن مسئول اقبال نفرمودند طرفه آنکه قبل از بازگشتن قاصد ابو سلمه از مدینه که مسکن آن سه عالیمقدار بود امراء خراسان پی؟؟؟
عباسیان بردند و غرض ابو سلمه را دانسته ابو سلمه نیز بحسب ضرورت بعدم متابعت پیش آمد و سفاح را از گوشه انزوا بیرون آورد و بدار الاماره برد و در روز جمعه از جمعات
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۰۱
ربیع الاول یا ربیع الآخر یا جمادی الاخری سنه اثنی و ثلثین و مائه سفاح بحشمت هرچه تمامتر بمسجد جامع شتافته بخلاف بنی امیه ایستاد و خطبه خواند و بعد از امامت نماز جمعه کرت دیگر بر منبر صعود نموده خطبه فصیح بلیغ آغاز کرد و چون در آن روز ضعفی داشت بر بالای منبر بنشست و عمش داود بن علی از وی بیکدرجه پایان‌تر ایستاده خطبه را تمام کرد و گفت ای مردمان بدانید که بعد از فوت رسول صلی اللّه علیه و سلم هیچ خلیفه پای برین منبر ننهاده مگر امیر المؤمنین علی علیه السّلام و این امام که بر منبر نشسته است و بر شما پوشیده نماند که این امر بما متعلق شد و از میان ما بیرون نرود تا وقتی که عیسی صلوات اللّه و سلامه علیه از آسمان فرود آید بعد از آن سفاح از منبر فرود آمده بدار الاماره رفت و ابو جعفر تا نماز دیگر در مسجد توقف کرد و از مردم بنام برادر خود بیعت بستاند و روز دیگر که خسرو خاور فضاء سپهر اخضر را مضرب اعلام مسا گستر ساخت سفاح موضع حمام اعین را معسکر گردانیده عم خویش عبد اللّه بن علی را بحرب مروان حمار نامزد کرد و عبد اللّه با سپاه ظفرپناه متوجه مروان گشته او نیز از حران در حرکت آمد و در منزل زاب بکنار آبی تلاقی فریقین دست داده بباد حمله ابطال رجال آتش قتال اشتعال یافت و مروان خاکسار فرار بر قرار اختیار کرده بسیاری از شامیان در آن آب غریق بحر فنا گشتند و بعضی از مورخان گفته‌اند که سبب فرار مروان از آن معرکه آن بود که در اثناء کروفر جهه اراقه بول در گوشه‌ای فرود آمد و در آن حین اسب او رمیده در میان صفوف پیدا شد و سپاهیان اسب را خالی دیده تصور نمودند که مروان کشته گشته لاجرم ترک ستیز کرده روی بوادی گریز آوردند و بعضی از ظرفا نسبت بمروان گفتند که (ذهبت الدوله ببوله) القصه مروان حمار بعد از فرار مانند سگ پاسوخته در اطراف بلاد سرگردان شده بدر هرشهری که رفت او را راه ندادند لاجرم وداع ملک و مال نموده بطرف مصر شتافت و عبد اللّه بن علی که مروان را تعاقب مینمود چون بدمشق رسید ولید بن معاویه بن عبد الملک در شهر متحصن شد و عبد اللّه شرایط محاصره بجای آورده آن بلده را گرفت و ولید را با جمعی از بنی امیه بقتل رسانیده از آنجا بقنسرین و از قنسرین بفلسطین رفت و در آن حدود فرمان سفاح بوی رسید که از برادران خود صالح را بطلب مروان روان ساز و عبد اللّه بموجب فرموده عمل نموده صالح با ابو عون و عامر بن اسماعیل از عقب مروان بشتافت و در حدود مصر در منزلی که او را ذات السلاسل میگفتند بمروان رسیده در شبی تاریک قصد گرفتنش کردند و مروان با جمعی از اعوان بقدم محاربه پیش آمده در اثناء جنگ نیزه‌ای بر تهیکاهش خورد چنانچه از پای درافتاد و یکی از نوکران ابو عون سرش از تن جدا کرده نزد صالح برد و شخصی باشارت صالح آن سر را جنبانیده زبان از دهان مروان بیرون افتاد و گربه‌ای آنرا ربوده صالح گفت ای یاران از عجایب روزگار عبرت گیرید و بر دولت چند روزه اعتماد مکنید آنگاه سر مروان را پیش سفاح فرستاد و سفاح سر بسجده نهاده مراسم سپاس الهی بتقدیم رسانید و چون مروان کشته شد دو
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۰۲
پسرش عبد اللّه و عبید اللّه نام بحبشه گریختند و عبید اللّه آنجا بقتل رسیده عبد اللّه نجات یافت و مردم صالح عباسی زنان و دختران مروان را اسیر گرفته صالح آنجماعت را بخراسان ارسال داشت و بعد ازین واقعه اعیان بنی عباس در بلاد اسلام بتمهید اساس حکومت پرداخته انهدام مبانی حیات بنی امیه را پیش‌نهاد همت ساختند از آنجمله عبد اللّه بن علی در دمشق در یک مجلس فرمود تا اعضاء هفتاد نفر از آن قوم را بضرب چوب درهم شکستند و گلیمها بر زبر آن خون‌گرفتگان گسترده بر آن بالا نشست و شیلان کشید و ایضا عبد اللّه فرمود که قبور تمامی ملوک بنی امیه را سوای قبر عمر بن عبد العزیز رحمه اللّه بشکافتند و در گور معاویه مقداری خاک یافتند و در گور یزید قدری خاکستر دیدند و کاسه سر عبد الملک بن مروان بنظر بینندگان درآمد و چون اعضاء هشام بن عبد الملک هنوز از هم نریخته بود او را از قبر بیرون کشیده تازیانه بسیاری زدند پس بر دار کردند و بالاخره آن جثه خبیثه را بسوختند و در بصره سلیمان بن علی بن عبد اللّه بن عباس فرمان داد تا عظماء بنی امیه را گردن زده اجسام ایشان را در میان راه انداختند تا کلاب آن دیار دهان بگوشت و پوست ایشان ملوث ساختند و برین قیاس یحیی بن علی بن عبد اللّه بن عباس در موصل بسیاری از محبان مروان را بزندان خاموشان فرستاد و محمد بن عبد الملک بن مروان و عمر بن یزید بن عبد الملک و عبد الواحد بن سلیمان بن عبد الملک و ابو عبیده بن سلیمان بن عبد الملک از جمله مردمی بودند که در آن وقایع بقتل رسیدند و هرکس از بنی امیه که در این واقعه کشته نشد ما دام الحیوه در زوایای ناکامی و اختفا بسر برد مگر عبد الرحمن بن معاویه بن هشام بن عبد الملک که بجانب اندلس گریخته بروایت حمد اللّه مستوفی در سنه تسع و ثلثین و مائه بر بعضی از حدود آن ولایت استیلا یافت و قریب سیصد سال سلطنت در خاندانش بماند بر ضمیر منیر مطالعه‌کنندگان این اوراق پریشان پوشیده و پنهان نماند که در باب محاربات مروانیان با عباسیان و کیفیت فرار مروان حمار و کشته شدن او در میان ارباب اخبار اختلاف بسیار است و چون ایراد مجموع روایات شیوه جامع این حکایات نیست بر تحریر یک روایت که بصحت اقرب بود اختصار نمود و عنان بیان بصوب جزو سیم از مجلد ثانی که مبنی است از وقایع زمان ایالت عباسیان انعطاف داد نظم
پرتو توفیق چو بر خامه تافت‌جزو دوم صورت اتمام یافت
گشت دلم راغب آن کز هنربازگشاید در گنج گهر
جزو دگر را ز گهر پر کندزیور گوش خرد از در کند
تا شود این تازه رقم نامیاب‌از نظر سرور عالیجناب
آصف جم قدر سلیمان حشم‌مرجع اشراف کبار امم جامع اوصاف
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۰۳ حبیب اللهی‌لطف و کرم گشته باو منتهی
گلشن جان خرم از احسان اوست‌بلبل دل ریزه‌خور خوان اوست
مظهر الطاف الهی دلش‌زاب کرم گشته سرشته گلش
شرح کمالش چو بود بی‌کران‌آمده عاجز ز بیانش بیان
کلک سخن‌گوی بلاغت نثاربه ز دعایش نکند هیچ کار
تا سخن از خامه پذیرد سوادتا مدد خامه نماید مداد
باد مباهی بدعایش قلم‌مفتخر از مدح و ثنایش قلم
تا بابد نامه اهل هنرباد ز نام و لقبش نامور باتمام رسید جزو دوم از جلد دوم حبیب السیر
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۰۴
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم‌
 
جزو سیم از مجلد دوم در تمهید اساس بیان وقایع زمان خلفاء بنی عباس‌
 
اشاره
 
اصناف حمد و سپاس بیقیاس مالک الملکی را که رفعت سراپرده عظمتش برتر از ساحت موفوره المساحت کون و مکانست و بسطت بساط بسیط مملکتش بیرون از فضای وسعت‌نمای زمین و زمان نظم
کمال پادشاهی در دو عالم‌نباشد غیر او کس را مسلم تعالی و تقدس سلطانه و تعظم و توالی احسانه علی طریق الاشمل و الاعم و اجناس درود و صلوات مکرمه اساس عظیم الشأنی را که پوشیدن لباس خلافتش سبب افتخار اساطین سلاطین کامرانست و نوشیدن کأس اطاعتش موجب استظهار صنادید خواقین نافذ فرمان بیت
تعالی اللّه زهی شاه مکرم‌مباهی از قدومش نسل آدم صلی اللّه علیه و آله و سلم علی وجه الاکمل و الاتم
اما بعد هوشمند سخن‌شناس بی‌شبه و التباس داند که مورخان فضیلت اقتباس از اولاد عباس سی و هفت کس را بخلافت نام برده‌اند و ایام جهانبانی ایشانرا پانصد و بیست و سه سال و کسری شمرده‌اند و نخستین خلفای عباسی سفاح بود و آخرین ایشان مستعصم اسأل اللّه تعالی ان یعصمنی فی ذکر اخبارهم من الزلل و المأثم‌
 
ذکر اول خلفای عباس که بسفاح مشهور است بین الناس‌
 
نام سفاح عبد اللّه است و کنیتش ابو العباس و چون بعد از خونریزش بسیار خلافت بدو رسید بسفاح ملقب گردید و هو ابن محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس و سفاح صورت خوب و سیرت مرغوب داشت و در ایام ایالت انبار را دار الملک ساخته رایت عدالت برافراشت
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۰۵
و بیعت او بقول حمد اللّه مستوفی در روز جمعه سیزدهم ربیع الاول سنه اثنی و ثلثین و مائه بوقوع پیوست و مسعودی گوید که سفاح در شب جمعه چهاردهم ربیع الآخر سنه مذکوره بخلافت نشست و بعضی دیگر از اهل خبر چنان اعتقاد دارند که آنصورت در منتصف جمادی الاخری آنسال اتفاق افتاد اما وفاتش بیخلاف در سیزدهم ذی حجه سنه سته و ثلثین و مائه دست داد و اوقات حیاتش بروایتی چهل و دو سال بود و زمان سلطنتش بقول اول چهار سال و هشت ماه و وزارت سفاح در اوائل حال تعلق بابو سلمه خلال میداشت و چون ابو سلمه کشته شد خالد بن جعفر برمکی بدان امر اشتغال نمود
 
گفتار در بیان شمه از وقایع زمان خلافت ابو العباس سفاح و ذکر وفات زمره از اصحاب علم و صلاح‌
 
چون زمام مهام فرق انام بقبضه اقتدار سفاح درآمد کما ینبغی بضبط بلاد و امصار اهتمام نموده بر دیار مصر و شام عم خود عبد اللّه بن علی را حاکم ساخت و عم دیگرش داود بن علی در حرمین شریفین رایت ایالت برافراخت و برادر سفاح ابو جعفر منصور بفتح واسط و حرب یزید بن عمرو بن هبیره مأمور گشته باتفاق حسن بن قحطبه بدانجانب شتافت و یزید آن بلده را مضبوط کرده و ابو جعفر شرایط قلعه‌گیری بجای آورده مدت یازده ماه زمان محاصره امتداد یافت و چون خبر قتل مروان نزد ابن هبیره بتحقیق انجامید از ابو جعفر امان طلبیده از مضیق حصار بیرون خرامید و ابو جعفر او را با بعضی دیگر از سرهنگان بنی مروان چند روزی ملازم خود ساخت اما بالاخره باشارت سفاح قصر حیات اکثر ایشانرا از بنیاد برانداخت بلکه بغیر از عبد الرحمن بن بشر عجلی و معن بن زایده هیچکس از آن طایفه نجات نیافت و یزید بن عمرو بن هبیره در سن چهل و پنج سالگی عنان عزیمت بجانب آخرت تافت در تاریخ امام یافعی مسطور است که یزید بصفت فصاحت و شجاعت موصوف بود و در اکل و شرب اطعمه و اشربه افراط مینمود و در سال اول از خلافت سفاح بروایت بعضی از اهل رشد و نجاح ابو جعفر یزید بن القعقاع القاری فوت شد و او غلام عبد اللّه بن عباس بن ابی ربیعه المخزومی بود و علم قرائت را از عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما و بعضی دیگر از صحابه اخذ نمود و در سنه ثلث و ثلثین و مائه وزیر آل محمد ابو سلمه خلال بضرب تیغ آل عباس لباس حیات چاک زده از عالم انتقال کرد تفصیل این اجمال آنکه چون سفاح بر مسند خلافت متمکن گشت بنابر میلان خاطر ابو سلمه بجانب عترت طاهره نبویه و تعویقی که در بیعتش افکنده بود میخواست که او را بکشد اما بی‌مشورت ابو مسلم این حرکت اشکالیداشت بناء علی هذا ابو جعفر منصور را جهه استجازه قتل وزیر آل محمد و اخذ بیعت نزد ابو مسلم فرستاد و ابو جعفر چون بحدود مرو رسید ابو مسلم شرط استقبال بجای آورده پیشکش کشید و ابو جعفر روزی چند آنجا بسر برده در خلوتی سبب آمدن خود را بسمع ابو مسلم رسانید و برین نهج جواب یافت که من و ابو سلمه در سلک
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۰۶
غلامان امیر المؤمنین انتظام داریم هرگاه پای از حد خود بیرون نهیم قتل ما واجب میشود و ابو جعفر مقضی الوطر بکوفه بازگشته رسیدنش همان بود و کشته شدن ابو سلمه همان و بعضی گویند که سفاح پیش از مراجعت ابو جعفر کار او را ساخته بود و در تاریخ امام یافعی مسطور است که ابو مسلم مراد الضبی را بعراق فرستاد تا رخت هستی ابو سلمه را بباد فنا داد و در آن اوان که ابو جعفر در خراسان بود ابو مسلم بهانه بر سلیمان بن کثیر گرفته در حضور منصور او را بقتل رسانید و این حرکت سبب آزار خاطر ابو جعفر گردید و درین سال داود بن علی بن عبد اللّه بن عباس که والی حجاز بود از عالم مجاز انتقال نمود و سفاح منصب او را بخال خود زیاد بن عبد اللّه تفویض فرمود و در سنه اربع و ثلثین و مائه ابو العباس از کوفه بانبار نقل کرده در تعمیر مدینه هاشمیه مراسم اهتمام بجای آورد و در سنه خمس و ثلثین و مائه زیاد بن صالح در ماوراء النهر بابو مسلم یاغی شد و ابو مسلم لشکر بدان جانب کشیده زیاد بخانه دهقانی گریخت و دهقان از بیم جان خود زیاد را کشته سرش نزد ابو مسلم برد و درین سال عبد اللّه بن ابی بکر بن محمد بن عمرو بن حزم الانصاری المدنی که شیخ مالک بود و از انس روایت داشت وفات یافت و همدرین سال صاحب مقامات رابعه بنت اسماعیل العدوبه بقول بعضی از مورخان از جهان فانی بجنت جاودانی انتقال نمود و رابعه علیها الرحمه بوفور زهد و عبادت و ظهور کرامت و خوارق عادت مشهور بود و در سنه سته و ثلثین و مائه حصین بن عبد الرحمن بن السلمی الکوفی که در سلک اهل حدیث انتظام دارد در نود و سه سالگی فوت شد و در همین سال ربیعه بن ابی عبد الرحمن الفقیه که از انس و سعید بن المسیب سماع حدیث نموده بود و مالک ازو روایت دارد وفات یافت و همدرین سال زید بن اسلم العدوی که بفقاهت و دانش از امثال و اقران امتیاز داشت بمثابه که در مدینه چهل فقیه در حلقه درس او جمع میشدند باجل طبیعی درگذشت از محمد بن اسماعیل بخاری نقلست که زید بن اسلم بصحبت شریف امام زین العابدین سلام اللّه علیه آمد شد مینمود و از آنحضرت استفاده میفرمود و در همین سال عطاء بن السائب الکوفی الثقفی که از عبد اللّه بن ابی اوفی صحابی روایت داشت فوت شد در تاریخ امام یافعی مسطور است که قال احمد بن حنبل هو رجل صالح کان یختم کل لیله
 
ذکر رفتن ابو مسلم بطواف بیت الحرام و نقل کردن ابو العباس از جهان محنت فرجام‌
 
در شهور سنه سته و ثلثین و مائه ابو مسلم بعزم گذاردن حج اسلام و طواف رکن و مقام از دیار خراسان متوجه ممالک عرب گشت و نخست بدرگاه خلافت‌پناه شتافته باصناف الطاف سفاح اختصاص یافت و در آن ایام هرچند ابو جعفر منصور برادر خود را بر قتل ابو مسلم تحریض کرد سفاح سخن او را بسمع رضا جای نداد اما بخلاف رای ابو مسلم ابو جعفر را امیر حاج گردانید و بابو مسلم گفت که برادرم سابقا التماس امارت حجاج کرده
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۰۷
بود و الا این منصب را درین سال بتو مفوض می‌ساختم و اینمعنی بر خاطر ابو مسلم گران آمده نزد یاران بر زبان آورد که ایشان خود همیشه در جوار خانه کعبه‌اند بایستی که امسال امارت قافله بمن تعلق گرفتی القصه چون موسم نزدیک شد ابو جعفر و ابو مسلم متوجه حریم حرم گشته در آن سفر دویست قطار شتر مطبخ و حویج خانه ابو مسلم را میکشید و او یک منزل بر منصور سبقت گرفته ندا فرمود که هیچ آفریده از قافله طعام نپزد و جمیع همراهان روزی دو نوبت بر سر خوان آمده چیز خوردند و مردم برین موجب عمل نموده دعوت مستوفی می‌یافتند نقلست که در آن اوان روزی ابو مسلم دید که شخصی بطبخ اشتغال دارد بسیاستش حکم کرد و آنشخص گفت بیماری دارم و جهه او آش پرهیز می‌پزم ابو مسلم دست از آنکس بازداشته فرمود تا بعد از آن برای مرضی نیز مزوره پزند و چون ابو مسلم بمکه رسیده از مناسک حج بازپرداخت بعضی از مسافران و جمله مجاوران حرم را الباس کرد و آنمقدار خیر و احسان در آن سفر از ابو مسلم صادر شد که مردم او را امیر حقیقی و ابو جعفر را امیر مجازی میگفتند و در وقت مراجعت ابو جعفر خبر رسید که نبض سفاح از حرکت بازایستاده و انتقالش بعالم عقبی دست داده و کیفیت وفات سفاح چنان بود که روزی روی خود را در آئینه دیده گفت (اللهم انی لا اقول کما قال سلیمان بن عبد الملک انا الملک الشباب و لاکنی اقول اللهم عمرنی طویلا فی طاعتک ممتعا بالعافیه) و هنوز ازین دعا فارغ نگشته بود که آواز غلامی شنید که با دیگری میگفت که مدت میان ما و تو دو ماه و پنجروز مانده است و باین سخن تطیر نموده کلمه حسبی اللّه بر زبان راند و بعد از روزی چند تب کرده آبله برآورد و چون از حدیث غلام شصت و پنج روز درگذشت در سیزدهم ذی الحجه حجه مذکوره دست قضا روزنامه حیاتش درنوشت و چون ابو جعفر برین حادثه اطلاع یافت در همان موضع توقف کرد تا ابو مسلم بوی پیوست و صورت واقعه را با او در میان نهاده گفت صلاح در آنست که تو بر سبیل تعجیل بانبار شتابی و در ضبط مملکت و استمالت سپاهی و رعیت سعی نمائی و ابو مسلم بموجب فرموده بر جناح استعجال در حرکت آمده و با ده سوار جرار بانبار رسیده دید که عیسی بن موسی بن علی بن عبد اللّه ابن عباس مردم را بخلافت خویش دعوت مینماید و ابو مسلم خلایق را از بیعت عیسی مانع آمده دیگر کسی ملتفت بحال عیسی نشد و منصور نیز متعاقب بشهر نزول نموده عیسی بخدمت او شتافت و مراسم اعتذار بجای آورده ابو جعفر ازو عفو کرد و بروایت حمد اللّه مستوفی چون ابو مسلم بانبار رسید داعیه فرمود که عیسی را بخلافت بردارد و عیسی از قبول آن امر امتناع نمود و العلم عند اللّه المعبود
 
ذکر خلافت ابو جعفر منصور دوانیقی‌
 
او نیز مانند برادر خود عبد اللّه نام داشت و منصور لقب اوست و منصور را بسبب مبالغه در بخل و امساک ابو دوانیق و دوانیقی میگفتند و ابو جعفر دوانیقی در اوائل سنه
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۰۸
سبع و ثلثین و مائه بر مسند خلافت نشست و خروج عبد اللّه بن علی بن عبد اللّه بن عباس و راوندیه و سنباد آتش‌پرست و انهدام اساس حیات ابو مسلم و ظهور محمد و ابراهیم ابناء عبد اللّه بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام و بناء دار السلام بغداد در ایام ایالت منصور بوقوع پیوست و منصور اول شخصی است از عباسیان که نسبت بسادات در مقام معادات آمده و قبل از وی پیوسته آل عباس نسبت باولاد امیر المؤمنین علی سلام اللّه علیه طریق محبت و اخلاص ملوک میداشتند و اول خلیفه که منجمانرا بخود نزدیک گردانیده بقول ارباب تنجیم عمل نمود ابو جعفر بود و در ایام دولت او کتب فراوان از زبان سریانی و فارسی بلغت عربی نقل کردند و کتاب مجسطی و کلیله و دمنه از آنجمله است و محمد بن اسحق کتب سیر و مغازی در زمان منصور تألیف فرمود و پیش از آن این رسم نبود و منصور نخستین خلیفه است که بخدم و موالی خویش اعمال جلیله داد و مناصب عظماء عرب باین سبب روی در نقصان نهاد وفات ابو جعفر در منزل پیر میمون بتاریخ ششم ذی الحجه سنه ثمان و خمسین و مائه وقوع یافت اوقات حیاتش شصت و سه سال بود و زمان خلافتش نزدیک ببیست و دو سال خالد برمکی و ابو ایوب سلیمان بن مخلد پیوسته در زمان ابو جعفر بامر وزارت قیام نمودند و حاجب ابی جعفر ربیع بود
 
گفتار در ذکر خروج عبد اللّه بن علی و بیان قتل ابو مسلم بتقدیر ازلی‌
 
مورخان آگاه آورده‌اند که چون عبد اللّه بن علی بن عبد اللّه در دمشق از وفات سفاح وقوف یافت باجتماع خلایق فرمان داده گفت در آن اوان که سفاح میخواست که از عقب مروان حمار لشکر فرستد فرمود که هرکس از اولاد عباس که امارت سپاه را اختیار کرده مروان را بکشد ولی‌عهد من باشد و چنانچه بر همکنان ظاهر است آن مهم را من کفایت نمودم اکنون بنابرین مقدمه خلافت بمن میرسید نه بابو جعفر اشراف شام و اهالی خراسان که در دمشق بودند بعد از استماع این سخنان با عبد اللّه بیعت کردند و عبد اللّه با سپاه فراوان بخراسان رفته و با حاکم آنجا مقاتل بن علی صلح نموده هفده هزار کس از خراسانیان را بتوهم آنکه مبادا بابو مسلم پیوندد بکشت آنگاه بنصیبین شتافته رحل اقامت انداخت و خندقی در گرد معسکر خود مرتب ساخت و از آنجانب ابو مسلم بفرموده ابو منصور سپاه موفور مصحوب خود گردانیده متوجه دفع عبد اللّه گشت و بعد از قطع منازل در برابر او فرود آمده مدت پنج ماه زمان مقابله و مقاتله امتداد یافت و بالاخره در اواخر جمادی الاخری سنه سبع و ثلثین و مائه نسیم نصرت بر پرچم علم ابو مسلم وزیده و سپاه شام طریق انهزام پیش گرفتند و ابو جعفر بعد از استماع اینخبر ابو الحصیب نامی را جهت ضبط غنایم بعسکر ابو مسلم روان ساخت و ابو مسلم در غضب رفته گفت من بر خون چندین هزار کس امین بودم چه واقع شد که در اموال ایشان خاین
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۰۹
گشتم در روضه الصفا مسطور است که چون عبد اللّه بن علی از معرکه فرار کرد و پناه ببرادر خود سلیمان بن علی که حاکم بصره بود برد و چندگاه در آن ولایت پوشیده و پنهان روزگار گذرانیده آخر الامر پرتو شعور ابو جعفر منصور بر آن سر افتاد و او را طلب داشته در خانه‌ای که اساسش از نمک بود محبوس گردانید و بعد از روزی چند فرمان داد که شبی آب گرد آن خانه بستند تا بر سر عبد اللّه فرود آمد و در روز چهارشنبه بیست و پنجم شعبان سنه مذکوره صاحب الدعوه ابو مسلم بحکم ابو جعفر منصور کشته شد کیفیت حال بر سبیل اجمال آنکه در آن وقت که ابو الحصیب از نزد ابو جعفر جهه ضبط غنایم سپاه عبد اللّه بن علی بمعسکر ابو مسلم رسید و نامه‌ای را که خلیفه در آن باب نوشته بود بمطالعه ابو مسلم رسانید صاحب الدعوه بغایت برنجید و بدست استخفاف آن نامه را پیش مالک ابن هثیم انداخت و حسن بن قحطبه تغیر مزاج ابو مسلم را نسبت بمنصور فهم کرده در آن باب رقعه نزد ابو ایوب وزیر فرستاد و همدر آن ایام حمید بن قحطبه بخلیفه نوشت که آن دیو که در دماغ عم تو آشیانه ساخته بود اکنون در سر ابو مسلم جای گرفته بنا بر این جهات رنجش خاطر ابو جعفر از ابو مسلم سمت تضاعف پذیرفته قتل او را پیش نهاد همت ساخت و ابو مسلم بعد از فراغ بال از مهم عبد اللّه بن علی بیرخصت عازم خراسان گشته ابو منصور از استماع آن خبر مضطرب شد و بابو مسلم نوشت که ایالت ولایت مصر و شام بتو ارزانی داشتیم باید که مراجعت نموده بضبط آن مملکت پردازی و این سخن در سمع قبول ابو مسلم جای نیافته عنان یکران تا بلده ری بازنکشید و در آنموضع ابو حمید مرورودی از نزد ابو جعفر برسالت آمده در باب مراجعتش بقدر مقدور مبالغه نمود و در خلال آن احوال ابو داود که از قبل ابو مسلم در خراسان حاکم بود بنابر تحریک ابو جعفر مکتوبی مشتمل بر وجوب اطاعه خلیفه پیش ابو مسلم فرستاد و ابو مسلم از فحوای آن کتابت چنان فهم کرد که اگر بیرخصت ابو منصور بخراسان رود ابو داود بقدم خلاف پیش خواهد آمد لاجرم خیال ملازمت ابو منصور در خاطرش افتاد و نخست ابو اسحق مروزی را جهت استمزاج بدار الخلافت فرستاد و باندک زمانی ابو اسحاق مشمول عنایت و احسان ابو جعفر بازگشته بعرض ابو مسلم رسانید که من از خلیفه نسبت بتو غیر شفقت چیزی فهم نکردم آنگاه ابو مسلم بجانب رومیه مداین که در آن زمان مستقر درلت ابو جعفر بود نهضت نمود و هرچند مالک بن هثیم و بعضی دیگر از مردم خردمند او را از امضاء این عزیمت منع کردند بجائی نرسید و چون ابو مسلم نزدیک برومیه منزل گزید معارف بنی هاشم بموجب اشاره ابو منصور شرط استقبال بجای آوردند و صاحب الدوله در غایت حشمت بمجلس خلیفه درآمده ابو جعفر او را در کنار کشید و بزبان تلطف و تعطف احوال پرسید اما بعد از سه روز از وقوع ملاقات عثمان بن نهیک را با سه سرهنگ دیگر در حجره پنهان ساخته با ایشان گفت که چون ابو مسلم پیش من آید و من دست بر دست زنم شما بیرون آمده بزخم تیغ تیز پیکر او را ریزریز کنید و در روز چهارم که
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۱۰
ابو مسلم بملازمت خلیفه مبادرت نمود و منصور جرایمش را برشمردن گرفت و هرچند صاحب الدوله بمراسم اعتذار اشتغال فرمود ابو جعفر عذر او را نپذیرفت بلکه نایره غضبش بیشتر از پیشتر اشتعال یافته دست بر دست زد و آن چهار سرهنگ قصد قتل ابو مسلم کرده ابو مسلم گفت یا امیر المؤمنین مرا از برای دفع دشمنان خود نگاهدار منصور گفت من دشمنی از تو قوی‌تر ندارم آنگاه آن چهار کس بضربات متعاقبه مهم ابو مسلم را باتمام رسانیدند و جسدش را در گلیمی پیچیده در گوشه خانه گذاشتند و هرکس از ارکان دولت که ببارگاه خلافت درمی‌آمد منصور کالبد ابو مسلم را بوی مینمود گویند که اکثر اقرباء و امراء از قتل ابو مسلم خرم و مسرور شدند زیرا که از مهابت و بیم او شب بفراغت بر بستر استراحت نمی‌غنودند و روز در زیر جامه کفن پوشیده سیر مینمودند
 
ذکر مخالفت و مقاتله سنباد آتش‌پرست و بیان بعضی دیگر از حالات که در ایام دولت ابو جعفر بوقوع پیوست‌
 
سنباد مجوسی نیشابوری الاصل بود و با وجود عداوت دینی با ابو مسلم محبت میورزید و ابو مسلم نیز ملتفت بحالش میگردید و چون خبر قتل ابو مسلم در ولایت ری بمتعلقانش رسید سنباد جمعی کثیر از مومن و ملحد را بمزخرفات مالا یعنی فریفته با خود متفق ساخت و با ابو عبید اللّه نامی که در آن اوان از قبل ابو جعفر حاکم ری بود محاربه نموده غالب آمد و بسیاری از عیال و اطفال مسلمانانرا اسیر کرده قرب صد هزار کس برو جمع گشتند و ابو جعفر بعد از استماع این خبر جمهور بن مرار عجلی را با سپاه بلاانتها بجنگ سنباد فرستاد و سنباد از ری باستقبال جمهور شتافته در بیابانی بوی رسید و آتش قتال التهاب یافته باد فتح و نصرت بر علم اسلام وزید و سنباد مجوسی پناه با صبهبد ملک طبرستان برده اسپهبد آن گبر پرکبر را با جمهور مخصوصانش بقتل رسانید و رؤس ایشانرا نزد ابو جعفر منصور فرستاد و در تاریخ حافظابرو مسطور است که چون آتش فتنه سنباد مجوسی انطفا پذیرفت و اموال غیرمحصور از خزاین ابو مسلم و جهات سنباد بدست افتاد ابو جعفر جهه طلب آن غنایم کس پیش جمهور فرستاد و این معنی بر خاطر جمهور و اتباع او گران آمده با ابو جعفر بنیاد مخالفت کردند و پرتو شعور منصور برین واقعه افتاده در شهور سنه ثمان و ثلثین و مائه محمد بن اشعث را بدفع جمهور نامزد کرد و محمد بجانب ری شتافته جمهور بطرف اصفهان گریخت و آن بلده را در تصرف آورده محمد فوجی از سپاه را بدان صوب ارسالداشت و جمهور از آنجا نیز فرار نموده در حدود آذربیجان بعضی از لشکریانش که از مشقت ستیز و گریز بتنگ آمده بودند پیکر او را بتیغ تیز ریزریز کردند و درین سال قسطنطین رومی با صد هزار مرد جلادت آئین متوجه بلاد مسلمین گشته بدابق رسیده صالح بن علی بن عبد اللّه بن عباس با سپاه بی‌قیاس بمقاتله او قیام نموده قسطنطین منهزم گردید و در سنه تسع و ثلثین و مائه عبد الرحمن بن
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۱۱
هشام بن عبد الملک بن مروان بطرف مغرب گریخته بر چند شهر از آن مملکت استیلا یافت و قرب دویست سال حکومت آن دیار در خاندانش بماند و در سنه اربعین و مائه بمدینه هاشمیه رونده رفته بر ابو جعفر منصور خروج کرد و اینطایفه منسوب بعبد اللّه روندیه بودند و بمذهب تناسخ عمل مینمودند و عبد اللّه در خراسان داخل داعیان عباسیان بود و بنابر مخالفتی که میان او و ابو مسلم دست داد با جمعی کثیر از اتباع بقتل رسید و بقیه شیعه او پوشیده و پنهان روزگار میگذرانیدند تا درین اوقات که خاطر ایشان از جانب ابو مسلم جمع شد در مدینه هاشمیه ظاهر گشتند و فوجی از آن طبقه طواف قصر منصور نموده او را بالوهیت می‌ستودند و منصور بر عقیده فاسده روندیه اطلاع پیدا کرده صد کس از رؤسای ایشان را بزندان فرستاد و بقیه آن گمراهان بی‌تحمل شده باهم گفتند که اگر منصور سر بخدائی ما فرود نمی‌آرد ما او را بکشیم و دیگری را بالوهیت برگیریم آنگاه تابوتی خالی برداشته و جمعی کثیر سر در پی تابوت نهاده چون بدر زندان رسیدند آنرا بر زمین افکندند و عظماء خود را از بند نجات داده بعزیمت قتل ابو جعفر روی بدار الاماره آوردند و منصور از کیفیت حادثه آگاهی یافته با معدودی چند از قصر بیرون آمد و بنابر آنکه اسب حاضر نبود بر استر سوار شده متوجه روندیه گشت در این اثنا معن بن زایده که در شجاعت و سخاوت نظیر نداشت و در حین محاصره واسط از منصور گریخته بود از منزل اختفا ظهور نمود و بیک حمله سلک جمعیت اهل ضلالت را متفرق گردانیده مقارن آن حال دیگر خدام بارگاه سلطنت بمدد رسیدند و اکثر آن طایفه را بقتل رسانیدند آنگاه معن منظور نظر مرحمت منصور گشته حکومت یمن باو تعلق گرفت و درین سال ابو حازم سلمه بن دینار الفارسی الاعرج که از جمله علماء و زهاد مدینه بود و بوعظ و نصیحت مردم اشتغال مینمود از عالم انتقال فرمود و همدرین سال عمر بن قیس الکندی السکونی که بروایت امام یافعی هفتاد کس از صحابه را دیده بود و بصد سالگی رسیده فوت شد و در سنه احدی و اربعین و مائه موسی بن کعب التیمی المروزی که در سلک نقباء آل عباس انتظام داشت لواء توجه بعالم آخرت برافراشت و در سنه اثنی و اربعین و مائه محمد بن اسمعیل الکوفی که از انس بن مالک روایت داشت فوت شد در تاریخ امام یافعی مسطور است که محمد بن اسمعیل را چهار پسر بیکشکم متولد شدند و هرچهار عمر یافتند و در سنه ثلث و اربعین و مائه بروایتی که امام یافعی تصحیح نموده ابو عبیده حمید الطویل که در بصره داخل ثقات تابعین بود وقتی که در نماز ایستاده بود بیک ناگاه افتاده رخت بقا بباد فنا داد و در ذی القعده این سال ابو المعتمر سلیمان بن طرخان التیمی که در سلک علماء و زهاد بصره انتظام داشت داعی حق را لبیک اجابت گفت از معتمر بن سلیمان مرویست که فرمود پدرم چهل سال روزی بروزه میگذرانید و روزی افطار میکرد و نماز بامداد را بوضوء نماز خفتن میگذارد
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۱۲
مدت عمر ابو المعتمر نود و هفت سال بود و در همین سال یحیی بن سعید الانصاری المدنی که یکی از علماء زمان خود بود و چندگاه بفرمان منصور بامر قضا قیام مینمود در قریه رصافه از عالم انتقال فرمود و در سنه اربع و اربعین و مائه ابو جعفر منصور جهه گذاردن حج اسلام بجانب بیت الحرام شتافت و چون محمد و ابراهیم ابناء عبد اللّه بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام ازو متوهم بودند بملاقاتش رغبت ننمودند و منصور ازین جهه مضطرب گشته در طلب آن دو بزرگوار سعی بسیاری فرمود و چون ایشانرا نیافت والد ماجد ایشان عبد اللّه بن حسن را رضی اللّه عنها گرفته حبس کرد و همدر آن سال عبد اللّه روی بجوار مغفرت الهی آورد و همدرین سال عمرو بن عبید المعتزلی بتقدیر ازلی وفات یافت و او را بعضی از اهل تاریخ در سلک علماء عباد اهل اسلام شمرده‌اند و طایفه‌ای گفته‌اند که عمرو بفساد اعتقاد اتصاف داشت و ازو سخنان که دلالت بر کفر و زندقه میکند نقل نموده‌اند و عمرو بن عبید در وقتی که از مکه باز گشته بود در منزل مران از جهان گذران انتقال فرمود و هم آنجا مدفون شد
 
ذکر مخالفت محمد و ابراهیم با ابو جعفر و شهید شدن ایشان بتیغ جفاء چرخ ستمگر
 
نزد مورخان دانش‌ور بثبوت پیوسته که ابو جعفر در زمان حکومت خویش نسبت باولاد امیر المؤمنین حیدر حیف و تعدی بسیار مینمود و بمجرد اندک توهمی بحبس و قید آن گروه واجب التعظیم اشارت میفرمود بنابرآن محمد بن عبد اللّه بن حسن بن حسن بن علی المرتضی علیهم السلام که در سلک اکابر اهل‌بیت انتظام داشت در ماه جمادی الاخری سنه خمس و اربعین و مائه در مدینه رایت مخالفت منصور برافراشت و عامل منصور را بقتل رسانیده دیار حجاز را بتصرف درآورد و اکثر معارف و اعیان سادات خلافت محمد را پذیرفتند و جمله متوطنان مکه و مدینه غاشیه متابعتش بر دوش گرفتند و چون این خبر بگوش ابو جعفر رسید عیسی بن موسی بن محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس را با لشکر فراوان بدفع محمد نامزد فرمود و عیسی بظاهر مدینه طیبه رفته و با محمد آغاز مقاتله نموده خلقی کثیر از جانبین بقتل آمدند و بالاخره اصحاب محمد گریخته آنجناب در چهاردهم ماه رمضان سال مذکور شهید گشت و در غره همین ماه برادر محمد ابراهیم بن عبد اللّه رضی اللّه عنه بامداد بعضی از اشیعه در بصره خروج کرده سفیان بن معاویه که از قبل ابو جعفر حاکم آن ولایت بود در دار الاماره تحصن نمود و آخر الامر بامان آمده کار ابراهیم بالا گرفت چنانچه قرب صد هزار کس در ظل رایتش مجتمع گشتند و ابو جعفر از شنیدن این خبر در بحر حیرت افتاد چه در آن زمان لشکریانش در اطراف بلاد متفرق بودند و در بیست و هفتم شهر مذکور واقعه محمد بن عبد اللّه رضی اللّه عنه بسمع ابراهیم رسیده شوکتش کمتر شد و بعد از تقدیم مشورت بجانب کوفه که در آن زمان مسکن
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۱۳
منصور بود توجه فرمود و اضطراب ابو جعفر بیشتر از پیشتر گشته درین اثناء عیسی بن موسی و حمید بن قحطبه از حجاز بازآمدند و منصور ایشانرا بدفع ابراهیم فرستاده پس از تلافی فریقین سپاه منصور طریق انهزام پیش گرفتند و لشکر ابراهیم دست بقتل و غارت برآورده درینوقت جعفر و محمد پسران سلیمان بن علی بن عبد اللّه بن عباس از پس پشت سپاه ابراهیم رضی اللّه عنه درآمدند و این حرکت سبب هزیمت جیش ابراهیم و موجب استیلاء لشکر ابو جعفر گشت و در اثناء کروفر تیری بحلق ابراهیم رسیده شهید گردید و عیسی بن موسی سرش را نزد ابو جعفر فرستاده خاطر از آن ممر فارغ گردانید مده حیات ابراهیم چهل و هشت سال بود
 
ذکر بناء دار السلام بغداد و ایراد بعضی دیگر از وقایع که در آن اوان دست داد
 
بانیان مبانی سخن و راویان حکایات نو و کهن آورده‌اند که ابو العباس سفاح در ایام جهانبانی خود بنواحی کوفه شهری ساخته آنرا مدینه هاشمیه نام نهاد و مدینه هاشمیه دار الملک سفاح بوده منصور نیز چندگاه در آن بلده اقامت نمود و چون روندیه که بعضی از مورخان از ایشان براوندیه تعبیر نموده‌اند در بلده مذکوره بر منصور خروج کردند نخواست که دیگر در آن شهر متوطن باشد بنابرآن فرمان داد تا معماران موضعی مناسب پیدا کرده به بناء بلده که دار الخلافت تواند بود قیام نمایند و آن جماعت بعد از جست‌و جوی و تک‌وپوی این منزل را که حالا دار السلام بغداد است اختیار کرده بعرض رسانیدند و منصور بنفس خویش بدانجانب شتافته احتیاط فضای دلگشای بغداد نمود و آنرا قابل تعمیر یافته ببناء شهری منیع وسیع اشاره فرمود از علی بن یقطین مرویست که گفت من در آن زمان که ابو جعفر ملاحظه زمین بغداد میکرد در ملازمتش بودم و در آن نزدیکی راهبی در دیری اقامت داشت و عبور من در آن دیر افتاده راهب پرسید که سبب آمدن امیر بدینمقام چیست گفتم میخواهد که اینجا شهری بنا کند سؤال کرد که چه نام دارد جواب دادم که عبد اللّه گفت مرا از لقبش خبر ده گفتم المنصور باللّه راهب گفت این شخص درین منزل شهر نمیتواند ساخت گفتم چرا گفت مادر کتب قدیم دیده‌ایم که درین موضع کسی که نامش مقلاص باشد شهری بزرگ بنا خواهد کرد و من سخن راهب را بمنصور رسانیده او اظهار شادمانی کرد و از اسب فرود آمده سجده شکر بجای آورد و عزیمت او بر تعمیر بغداد تصمیم یافت و من سبب اینمعنی را استفسار نمودم منصور جواب داد که مرا در صغر سن مقلاص میگفتند و غالبا هیچکس برین سر وقوف ندارد و چون تو از زبان راهب بمن گفتی که این بلده را مقلاص نامی خواهد ساخت رغبت من باین کار زیاده گشت و سبب تسمیه من بمقلاص آن بود که ما در زمان حکومت بنی امیه در غایت افلاس روزگار میگذرانیدیم و در مکتبی که من بودم مقرر شده بود که هرروز یکی از صبیان طعامی ترتیب نماید و
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۱۴
چون نوبت بمن رسید هیچ‌چیز نداشتم بنابرآن ریسمانهای دایه خود را دزدیده و فروخته دعوتی مهیا ساختم و چون دایه پرسید که وجه طعام را از کجا پیدا کردی بهانه بر زبان آوردم و بالاخره سررشته آن کار بدست دایه افتاده مرا مدتی مقلاص میخواند زیرا چه در آنزمان مقلاص نامی بدزدی اشتهار داشت و از هرکس که اینکار سر برمی‌زد باو نسبت میکردند القصه چون اسباب تعمیر بغداد بهم رسید در ساعتی که نوبخت منجم اختیار نمود فی سنه خمس و اربعین و مائه استادان بنیاد کار کردند اما در سنه مذکوره بجهه ظهور محمد و ابراهیم رضی اللّه عنهما چندان کاری از پیش نرفت و در سنه سته و اربعین و مائه منصور نوبت دیگر تکمیل آن عمارت را پیش‌نهاد همت ساخت و هنوز نیم‌کاره بود که از مدینه هاشمیه بدانجا رفته رحل اقامت انداخت بعضی از فضلاء در وجه تسمیه آن بلده گفته‌اند که در ازمنه سابقه در آن حوالی باغی بود که آنرا باغ داد میخواندند و زمره گویند که بغ نام صنمی است و داد عبارت از بخشش اوست و برین تقدیر لفظ بغداد مرادف باشد بعطیه الصنم و اللّه تعالی اعلم و سته مذکوره یعنی سنه سته و اربعین و مائه محمد بن الصائب بن بشیر الکلبی که در علم تفسیر و اخبار و انساب مرجع و مآب علماء افادت انتساب بود در کوفه از عالم انتقال فرمود و همدرین سال ابو المنذر هشام بن عروه بن الزبیر که از جمله اعاظم فقهاء و روات حدیثست و بصحبت جابر بن عبد اللّه الانصاری رضی اللّه عنه و عم خود عبد اللّه بن الزبیر و بعضی دیگر از صحابه رسیده بود و در بغداد وفات یافت و ابو جعفر منصور بر وی نماز گذارده جسدش را در مقبره خیزران مدفون گردانید و در سنه سبع و اربعین و مائه منصور بمبالغه تمام پسر عم خویش عیسی بن موسی را که ولی‌عهدش بود بر آن داشت که خود را از آن منصب خلع کرد و ولایت‌عهد را بپسر خود محمد تفویض نمود اما وصیت کرد که بعد از محمد عیسی خلیفه باشد و درین سال رویه بن العجاج المصری التیمی السعدی که او و پدر او از جمله مشاهیر راجزانند و هریک در آن باب دیوانی دارند وفات یافتند و رویه در علم لغت مهارت کامل حاصل داشت و در بصره مقیم بود اما چون ظهور ابراهیم بن عبد اللّه رضی اللّه عنهما در آن ولایت دست داد و میان آنجناب و سپاه منصور محاربه اتفاق افتاد رویه از ابو جعفر ترسیده روی ببادیه نهاد و قبل از وصول بمقصد بتقدیر سرمد عازم عالم آخرت شد و در همین سال ابو عثمان عبید اللّه بن عمر بن عاصم بن عمر بن الخطاب رضی اللّه عنهم که بعلم و صلاح مشهور بود از جهان گذران انتقال فرمود و در سنه ثمان و اربعین و مائه ابو محمد سلیمان بن مهران الاسدی الکاهلی که مشهور بود به اعمش و در سلک اکابر علماء و محدثین انتظام داشت وفات یافت در تاریخ امام یافعی از ابو معاویه ضریر مرویست که گفت هشام بن عبد الملک مکتوبی مصحوب قاصدی نزد اعمش فرستاد مضمون آنکه مناقب عثمان ابن عفان رضی اللّه عنه و مساوی حضرت مرتضوی را کرم اللّه وجهه برای من بنویس و اعمش آن رقعه را در دهان گوسفندی که نزدیک او بود نهاد تا بخائید و رسول هشام را گفت جواب تو اینست آن شخص گفت هشام مرا میکشد اگر جواب این کتابت را بدو
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۱۵
نرسانم و شرط مبالغه بجای آورد که اعمش در آن باب چیزی نویسد تا ضرری بدو نرسد بعد از آن اعمش قلمی کرد که (بسم اللّه الرحمن الرحیم اما بعد فلو کانت بعثمان مناقب اهل الارض ما نفعتک و لو کان لعلی مساوی اهل الارض ما ضرتک) مده عمر اعمش هشتاد و هشت سال بود و همدرین سال ابو عبد الرحمن بن محمد بن عبد الرحمن بن ابی لیلی الانصاری که فقیه زمان خود بود و مدت سی سال بقضاء ولایت کوفه اشتغال مینمود درگذشت و سجل حیاتش باقتضاء باری‌تعالی مختوم گشت و در سنه تسع و اربعین و مائه ابو عمرو عیسی بن عمر الثقفی النحوی البصری که استاد سیبویه و خلیل بن احمد است وفات یافت در تاریخ امام یافعی مسطور است که ابو عمرو در علم نحو کتابی جامع تألیف کرد و سیبویه همان کتاب را تحشیه نموده و مبسوط گردانید بخود نسبت داد و همین کتابست که بتألیف سیبویه اشتهار یافته و در سنه خمسین و مائه ابو الحسن مقاتل بن سلیمان الازدی که از اجله مشاهیر مفسرانست جهان گذران را وداع کرد و در همین سال فقیه عراق و مقتداء اکثر اهل سنت و جماعت امام ابو حنیفه نعمان بن ثابت الکوفی رضی اللّه عنه روی بعالم عقبی آورد و ابو حنیفه (رض) بروایت بعضی از علماء ثقه از صحابه با چهار کس صحبت داشته بود با انس بن مالک در بصره و با عبد اللّه ابن ابی اوفی در کوفه و با سهل بن سعد الساعدی در مدینه و با عامر بن وائله در مکه و جمعی کثیر از علماء تابعین را ملازمت کرده باستفاده فقه قیام نموده بود و یزید بن عمرو بن هبیره در وقتی که از قبل مروان حمار بحکومت عراقین اشتغال داشت خواست که ابو حنیفه را قاضی کوفه گرداند و او از تقلد آنمنصب ابا نموده یزید ده روز پیاپی هرروز ابو حنیفه را ده تازیانه زد تا اطاعت فرمانش بجای آورد و ابو حنیفه خوردن صد تازیانه را تحمل کرده بقبول آنمنصب مبادرت نفرمود و برین قیاس ابو جعفر منصور نیز هرچند آنجناب را تکلیف آن امر نمود بجائی نرسید و بروایتی دو روز متعهد مهم قضاء گردید و در بعضی از کتب معتبره بنظر درآمده که روزی امام اعظم براهی میگذشت شخصی آنجناب را بدیگری نموده گفت این بزرگوار هرشب هزار رکعت نماز میگذارد و امام آن حدیث را شنوده گفت نشاید که ظن مسلمانان درباره من خلاف واقع باشد بعد از آن مده العمر هرشب باقامت هزار رکعت نماز قیام مینمود در تاریخ امام یافعی مسطور است که بعضی از مورخان گفته‌اند که ابو حنیفه رحمه اللّه با ابراهیم بن عبد اللّه بن حسن در مخالفت ابو جعفر اتفاق داشت بنابرآن ابو جعفر او را زهر داد تا از پای درافتاد و این دو بیت که ثبت میشود از تاریخ ولادت و مدت عمر و سال وفات ابو حنیفه رحمه اللّه اخبار مینماید نظم
سال هشتاد ابو حنیفه بزاددر جهان داد علم فقه بداد
سال عمرش کشید تا هفتاددر صد و پنجهش وفات افتاد و بروایتی در همین سال ابو الولید عبد الملک بن عبد العزیز بن جریح القرشی المالکی که یکی از مشاهیر علماء زمان خود بود فوت شد و بقول بعضی از مورخان عبد الملک اول کسی است که در اسلام بتصنیف کتاب قیام نمود و در سنه احدی و خمسین و مائه محمد بن اسحق بن المطلی المدنی که
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۱۶
در انواع فضایل نفسانی سیما علم سیر و اخبار مهارت داشت درگذشت و او نخستین شخصی است که متصدی تألیف کتاب سیر و مغازی گشت وفاتش در بغداد اتفاق افتاد و در مقبره خیزران مدفون شد و در همین سال معن بن زایده الشیبانی که در عدل و شجاعت بسان رستم بی‌بدل بود و در جود و سخاوت مانند حاتم ضرب المثل بضرب تیغ جمعی از بیباکان سیستان شربت شهادت چشید و معن در ایام ایالت بنی مروان مدتی مدید در بعضی از ولایات عراق عجم و آذربیجان بحکومت اشتغال داشت و بقدر امکان در زمان امارت خود اعلام نصفت و احسان می‌افراشت و بعد از ظهور ابو مسلم و فرار نصر بن سیار معن را نیز در آن ولایات مجال قرار نمانده بیزید بن هبیره پیوست و در وقتی که ابو جعفر منصور بر یزید استیلا یافته واسط را فتح کرد معن بگوشه گریخته مدتی در زوایاء اختفا روزگار میگذرانید و چنانچه سابقا مسطور شد در آنروز که راوندیه بر منصور خروج کردند معن از کنج کاشانه بیرون آمده در دفع آن طایفه لوازم شجاعت بتقدیم رسانید بنابرآن منصور او را مشمول عنایت و التفات گردانیده بایالت ولایت یمن سرافراز ساخت و پس از چند گاه که معن در آن مملکت بتمهید بساط معدلت پرداخت معزول شده حکومت سیستان بوی تعلق گرفت و در سیستان روزی در سرابستان خویش نشسته حجامت میکرد و بعضی از صناع در نظر او بکار خود مشغول بودند که ناگاه جمعی از مردم شریر با تیغ تیز درآمده آن حاکم عادل بادل را بقتل رسانیدند و بیرون رفتند و برادرزاده معن یزید بن زایده آن قوم ناپاک را تعاقب نموده همه را بتیغ انتقام بگذرانید و از معن بن زایده حکایات پرفایده در باب جود و کرم و سایر محاسن شیم بین المورخین مشهور است و در کتب متقدمین بتفصیل مسطور از جمله آنکه روزی معن بر مسند حکومت نشسته بود و با امراء و وزراء و ندماء از هرجانبی حرف درپیوسته که ناگاه اعرابی درآمد و در برابر او ایستاد و زبان بگفتن این بیت بگشاد شعر
اتعرف اذ قمیصک جلد کبش‌و اذ نعلاک من جلد البعیر معن گفت آری میدانم اعرابی بازگفت که (فسبحان الذی اعطاک ملکا و علمک الجلوس علی السریر) معن فرمود که الحمد للّه اعرابی بار دیگر بر زبان آورد که شعر
فاقسم لاحییک اللیالی‌مدتی عمری بتسلیم الامیر معن گفت ازینجهت ترا باکی نیست اعرابی گفت که (و لا اتی بلاد انت فیها و لو خرت الشام مع الشعور) معن فرمود که من ترا دانا گردانم بمنزلی که آنجا توانی بود عرب گفت که شعر
فمرنی یا بن زایده بمال‌و زاد او عزمت علی المسیر معن یکی از غلامان خود را مخاطب گردانیده گفت هزار درم باو ده عرب گفت که شعر
قلیل ما امرت به وانی‌لاطمع منک بالشی‌ء الکثیر معن فرمود که ای غلام هزار درم دیگر زیاده کن عرب گفت که شعر
کانک اذا ملک الملک زرقابلا عقل و لا جاه خطیر معن گفت ای غلام هزار درم دیگر بر آن بیفزای عرب گفت که شعر
ملک الجود و الافضال جمعا فبذل‌یدیک کالبحر العزیز معن فرمود که ای غلام آن سه هزار درم را مضاعف گردان و اعرابی شش هزار درم ستانده دعاگو و ثنا
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۱۷
خوان از مجلس آن منبع جود و احسان بیرون رفت دیگر آنکه در تاریخ امام یافعی از صاحب عباد مرویست که گفت در اخبار معن بن زایده خوانده‌ام که روزی پیاده از اهل طمع بملازمتش رسیده گفت سوار ساز مرا ای امیر معن شتری و استری و اسبی و دراز گوشی و کنیزکی بوی انعام فرموده گفت اگر میدانستم که ابزد تعایی مرکوبی غیر اینها مخلوق گردانیده ترا بر آن نیز سوار میساختم و ایضا وجبه و کرته و عمامه و دراعه و ازاری و مندیلی و مطرفی و ردائی و کسائی و جوربی از خز بوی انعام نموده گفت اگر اتخاذ لباسی دیگر از خز میسر بودی هرآینه از آن نیز بتو میدادم دیگر آنکه از مروان بن ابی حفصه مرویست که گفت در وقتی که معن بن زایده والی یمن بود روزی بمن حکایت کرد که در آن اوان که ابو جعفر منصور در طلب من جد موفور بظهور میرسانید و من در بغداد مختفی بودم اندیشیدم که مبادا کسی مرا بازیابد لاجرم عزم جزم کردم که ببادیه رفته ساکن شوم هیأت خود را متغیر ساخته بر شتری نشستم و عنان بدانصوب انعطاف دادم و چون از دروازه حرب که داخل ابواب بغداد است بیرون رفتم و از پیش راه‌داران درگذشتم شخصی سیاه‌جرده که شمشیری حمایل داشت دست در زمام شتر من زد و شتر مرا خوابانیده دستهای مرا بگرفت من متوهم شده گفتم چیست ترا گفت توئی آنکس که امیر المؤمنین می‌طلبیده گفتم من کیستم گفت معن بن زایده گفتم بپرهیز از خدای من معن نیستم گفت دست ازین سخن بازدار من ترا بهتر از آن میشناسم که تو خود را و چون باین مرتبه از وی مبالغه فهم کردم عقدی از جواهر که همراه داشتم بیرون آورده بوی دادم و گفتم بهای این جواهر باضعاف مضاعف وجهی است که بسبب وجدان من منصور بتو دهد این را بگیر و چنان مکن که بواسطه تو خون من ریخته شود و آن سیاه بر آن جواهر زواهر نظر انداخته پس از آنکه غایت قیمت آن بر وی ظاهر گشت گفت اکنون از تو چیزی می‌پرسم اگر موافق واقع جواب گوئی دست از تو بازمیدارم و الا فلا گفتم بپرس گفت ترا مردم بصفت جود و سخاوت موصوف میدهند خبر ده مرا که هرگز تمامی اموال خود را بکسی بخشیده گفتم نی گفت نصفی راهبه کرده گفتم نی و همچنین سؤال میکرد تا بعشر رسید و من شرم داشتم که بگویم هرگز عشر اموال خود را نیز نبخشیده‌ام لاجرم بر زبان آوردم که گمان من اینست که بخشش من باین درجه رسیده باشد گفت این سهل چیزیست من پیاده‌ام و منصور مرا در ماهی بیست درم علوفه میدهد و قیمت این جواهر چندین هزار دینار است اکنون من این را بتو بخشیدم تا بدانی که در عالم کسی هست که سخاوتش از تو بیشتر است و بجود خود معجب نباشی آنگاه عقد را در کنار من انداخته و زمام جمل را گذاشته بازگشت و من او را ندا کردم که و اللّه نزد من کشته شدن آسان‌تر است از آنچه تو کردی و آنچه بتو میدهم بستان که مرا ایزد تعالی از آن بی‌نیاز گردانیده است و او در خنده شده گفت میخواهی که مرا دروغگو سازی در آنچه گفتم که جود من زیاده از تست و اللّه که هرگز آنرا نگیرم و مده العمر جهت ارتکاب اعمال خیر مزد نستانم و از نظرم غائب گشت و پس از آنکه
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۱۸
من از کنج خمول بیرون آمده بفر قبول رسیدم هرچند آن شخص را جستم که عذرخواهی نمایم نیافتم پوشیده نماند که امثال این مقال از ابن زایده بسیار منقولست و این مختصر گنجایش ایراد تمامی آن ندارد لاجرم خامه خوشخرام عنان بیانرا بصوب دیگر گردانیده بازمینماید که در سنه اثنی و خمسین و مائه عباد بن منصور که از عکرمه روایت داشت و یونس بن یزید که بصحبت زهری و قاسم بن محمد و سالم بن عبد اللّه رسیده بود از عالم انتقال نمودند و در سنه ثلث و خمسین و مائه خوارج اباضیه قصد افریقیه کردند پوشیده نماند که این طایفه منسوبند بعبد اللّه بن اباض و او در زمان حکومت مروان حمار خروج کرده بر دست عبد اللّه بن محمد بن عطیه کشته گشته بود و اتباع او در اطراف عالم متفرق شده بودند و در سنه مذکوره از آن طبقه قرب صد و بیست هزار سوار در دیار مغرب فراهم آمده با عمر بن حفص الازدی که حکومت افریقیه تعلق بوی میداشت حرب نمودند و عمر بقتل رسیده خوارج آن مملکت را متصرف شدند و در همین سال مده عمر معمر بن راشد الازدی البصری که از جمله محدثان زمان خود بود و کتابی جامع در علم حدیث تألیف فرموده بنهایت رسید و ایضا هشام بن عبد اللّه الدستوانی البصری که از عظماء محدثان زمان خود بود در همین سال متوجه عالم عقبی گردید و در سنه اربع و خمسین و مائه منصور مبلغ سی و سه هزار درم در تجهیز سپاه مصروف داشته پنجاه هزار سوار مکمل گردانید و یزید بن حاتم را برایشان امیر ساخته بدفع خوارج اباضیه و تسخیر بلاد افریقیه نامزد کرد و یزید بدانجانب شتافته و با خوارج مقاتله نموده کلانتران ایشانرا بقتل آورد و در آن مملکت بحکومت مشغول گشت و همدرین سال ابو عمرو بن العلاء بن عمار التیمی المازنی البصری که یکی از قراء سبعه است فوت شد و ابو عمرو بروایت اصح ریان نام داشت و بوفور علم و صلاح مشهور بود و مدت هشتاد و چهار سال در دار ملال زندگانی نمود و در سنه خمس و خمسین و مائه حماد بن ابی لیلی الدیلمی الکوفی که اعلم علماء زمان خود بود در علم اخبار و اشعار و انساب اعراب وفات یافت و در سنه سته و خمسین و مائه شیخ بصره ابو النضر سعید بن عروبه العدوی بعالم اخروی شتافت و او اول کسیست که در بصره بتدوین علوم مشغولی کرد و درین سال قاری کوفه ابو عماره حمزه بن حبیب التیمی که یکی از قراء سبعه است در حلوان روی بجهان جاودان آورد از وی منقولست که میگفت قرآن سیصد و هفتاد و سه هزار و دویست حرف است و در سنه سبع و خمسین و مائه ابو عمرو عبد الرحمن ابن عمرو الاوزاعی که صاحب علم و عمل و در تکمیل فضایل ضرب المثل بود در هفتاد سالگی از جهان فانی بعالم باقی رحلت نمود در تاریخ امام یافعی از یعلی بن عبید مرویست که گفت روزی نزد سفیان الثوری بودم که مردی بوی گفت که در شب گذشته بخواب دیدم که در ناحیه مغرب ریحانه‌ای بجانب آسمان تصاعد کرده از نظرها پنهان شد سفیان گفت اگر راست میگوئی روح اوزاعی بعالم بالا رفته است و بعد از آن بوضوع پیوست که همان‌شب وفاتش وقوع یافته بود و در سنه ثمان و
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۱۹
خمسین و مائه زفر بن الهذیل که یکی از اصحاب ابو حنیفه کوفی بود وفات یافت و در همین سال ابو جعفر منصور دوانیقی بعالم آخرت شتافت‌
 
ذکر انتقال ابو جعفر بعالم دیگر
 
در بسیاری از کتب علماء دانش‌ور بنظر این ذره احقر درآمده که ابو جعفر قبل از ابتلاء بمرض موت روزی این دو بیت را بر دیواری نوشته دید که شعر
ابا جعفر جائت وفاتک و انقضت‌سنوک و امر اللّه لابد واقع
ابا جعفر هل کاهن او منجم‌لک الیوم من ضرب المنیه مانع و ازین جهت حزن موفور بر خاطر منصور مستولی شده در همان ایام بعزم گذاردن حج اسلام متوجه بیت الحرام گشت و در اثناء راه پهلو بر بستر ناتوانی نهاده چون به بیر میمون رسید چشمه حیاتش بخاشاک ممات انباشته شد و این صورت در شب ششم ذی حجه حجه مذکوره اتفاق افتاد آنشب موت او را پنهان داشتند و صباح روز دیگر که امراء و اشراف اطراف بدستور معهود بدر سراپرده خلیفه آمدند ربیع حاجب ایشانرا بتجدید بیعت ولد منصور که موسوم بمحمد و ملقب بمهدی بود و دعوت نمود و چون مجموع حاضران بامر مبایعت پرداختند خبر مرگ ابو جعفر شیوع یافت و او را تجهیز و تکفین کرده سربرهنه و روی‌گشاده مدفون ساختند زیرا که محرم بود نقلست که منصور هشت پسر و دو دختر داشت بدین تفصیل محمد المهدی و جعفر اکبر که از ام موسی بنت منصور حمیری متولد شده بود و جعفر پیش از پدر وفات یافت سلیمن و عیسی و یعقوب که از فاطمه بنت محمد که در سلک احفاد طلحه بن عبید اللّه منتطم بود در وجود آمده بودند جعفر اصغر که مادرش ام ولد بود صالح که والده‌اش رومیه بود قاسم که در سن ده سالگی پیش از پدر فوت شد و اسامی دختران منصور را از کتبی که در وقت ترتیب این اجزاء در نظر بود بوضوح نه‌پیوست اما چنان معلوم گشت که نسب مادر ایشان بملوک بنی امیه اتصال می‌یافته و العلم عند اللّه تعالی‌
 
ذکر خلافت محمد بن ابو جعفر الملقت بالمهدی‌
 
چون ابو جعفر منصور در وقت احرام گذاردن حج اسلام دعوت حق را لبیک اجابت گفت پسرش محمد المهدی که ابو عبد اللّه کنیت داشت رایت ایالت برافراشت و مهدی بهدایت عقل دوراندیش در زمان فرمان‌فرمائی بیگانه و خویش را مشمول انعام و احسان فراوان گردانید و بسبب وفور عدل و انصاف راحت و سرور وفور بقلوب خواص و عوام طوائف انام رسانید و در استرضاء خواطر اصاغر و اکابر لوازم اهتمام بجای آورد و زندانیان و محبوسان را از قفس حبس آزاد کرد مگر طایفه را که جهت سفک دمأ یا سرق اموال برایا در حبس بودند و مهدی اول خلیفه‌ایست که اهل بحث و متکلمین را فرمود تا کتب کلامی تصنیف نمودند و باقامت حجج و براهین بر معاندین
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۲۰
غلبه کردند و خروج حکیم بن عطاء که مقنع لقب داشت و دفع فتنه او در زمان خلافت مهدی وقوع یافت و مهدی در ماه محرم الحرام سنه تسع و ستین و مائه بعالم آخرت شتافت ایام ایالتش ده سال و یکماه و کسری بود و اوقات حیاتش چهل و سه سال در منصب وزارتش چندگاه یعقوب بن داود بن طهمان دخل کرد و چند سال معاویه بن عبد اللّه الا شعری روی بتمشیت آنمهم آورد
 
گفتار در بیان خروج و خمول حکیم بن عطاء و ذکر وفات زمره‌ای از اشراف‌
 
برایا حکیم بن عطاء ساحر ماهر و مشعبد فاجر بود و بقصر قامت موصوف و بکراهت هیات معروف و بنابر آنکه طوائف انسان صورت او را نه‌بینند چهره از طلاء احمر ترتیب نموده بر روی خود میکشید بدان سبب او را مقنع لقب داده بودند و هاشم نیز از جمله القاب آن شقاوت‌مآب است و مقنع نخست در مرو ظهور نموده آخر الامر بماوراء النهر شتافت و بنواحی شهر کش در قلعه منیع متحصن گشته جمعی از مردم که ایشانرا سفیدجامکان میگفتند متابعتش کردند و فوجی از کفار نیز با او یار شدند و آن ملعون دعوی الوهیت نموده بر زبان می‌آورد که حضرت باری عز و علا مصور بصورت آدم گشت از آن جهت ملایکه پیش ابو البشر سر بسجده نهادند و بعد از آن بصورت دیگر انبیاء و علماء و حکماء و احکام متصور میشد تا نوبت بابو مسلم رسید و حالا در من حلول نموده تعالی اللّه عما یقول الظالمون و آن کم‌سعادت در سحر و شعبده آنقدر مهارت داشت که مده دو ماه هرشب از چاه نخشب مانند ماه صورتی مدور و منور بیرون می‌آورد که دو فرسخ در دو فرسخ پرتو می‌انداخت و مهدی عباسی بعد از استماع خروج آن بداختر ابو سعید جرشی را با لشکر ظفراثر بماوراء النهر فرستاد و ابو سعید آن لعین را در قلعه مذکوره مدتی محاصره نموده چون نزد مقنع بوضوح پیوست که آنحصار در حیز تسخیر سپاه اسلام درخواهد آمد اصحاب و احباب خود راحتی النسوان و الصبیان زهر داد تا روی بشهرستان عدم نهادند آنگاه اجساد آن مردگان را سوخته خویشتن را در خم تیزاب افکند و جمیع اعضاء و اجزایش در آن خم بگداخت مگر موی سرش که بر زیر تیزاب بماند و بعد از وقوع این صورت جاریه که از مقنع گریخته در گوشه خزیده بود بیرون آمد و بر بام قلعه رفته فریاد برآورد که ای لشکر اسلام اگر مرا امان میدهید و متعرض جهات من نمیشوید در حصن را میگشایم ابو سعید این معنی را قبول نموده کنیزک در حصار بگشاد و مسلمانان بدانجا درآمده هیچکس را ندیدند و کیفیت واقعه را از کنیزک معلوم کرده از کمال ضلالت مقنع متعجب شدند و سفیدجامگان مدتی مدید برین عقیده بودند چه مقنع باتفاق یاران بآسمان رفته و نوبت دیگر بزمین خواهد آمد و خروج مقنع بروایت بعضی از
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۲۱
مورخان در سنه تسع و خمسین و مائه دست داده و انهدام بناء حیات او در سنه ثلث و ستین و مائه اتفاق افتاد و در سنه ستین و مائه مهدی عیسی بن موسی را که بموجب وصیت ابو جعفر بعد از وی خلافت بدو میرسید تکلیف نمود تا خود را از ولایت‌عهد خلع کرد انگاه پسر خویش موسی هادی را ولی‌عهد گردانید و همدرین سال مهدی عزیمت گذاردن حج اسلام و طواف روضه مطهره حضرت خیر الانام علیه الصلوه و السلام فرموده فرمان داد تا بر پانصد شتر برف و یخ بار کردند و چندین هزار پیاده را زاد و راحله عنایت نمود و چون بمکه رسید و از مناسک حج فارغ گردید مجاوران حرم بسمع آن منبع جود و کرم رسانیدند که از کثرت جامه دیوارهای خانه کعبه گرانبار شده امکان دارد که ازین جهت خلل بارکانش راه یابد بنابرآن مهدی فرمود تا آن اثواب را فروگرفته باهل احتیاج دادند و دو دست جامه زربفت در خانه پوشانید و مهدی در مدینه نیز خیرات و مبرات فرمودم مجاوران روضه منوره خیر الانام علیه الصلوه و السلام را بصلات و صدقات خوشدل و مسرور ساخت و بروایت امام یافعی عطایأ مهدی در حرمین الشریفین بسی هزارهزار درم و صد و پنجاه هزار جامه رسید و در همین سال ابو بسطام شعبه بن الحجاج بن الورد الواسطی البصری که افضل محدثان و زهاد زمان خود بود از عالم انتقال نمود و همدرین سال مسعودی عبد الرحمن بن عبد اللّه بن عتبه بن مسعود الکوفی که در علم حدیث مهارت کامل حاصل داشت بجهان جاودان شتافت و در سنه احدی و ستین و مائه ابو دلامه زند بن الجون که از جمله مشاهیر شعرأ و ندماء خلفأ بود وفات یافت و در شعبان این سال ابو عبد اللّه سفیان بن سعید بن مسروق الثوری که در سلک اعاظم علما و مشایخ انتظام داشت بجوار مغفرت ایزدی پیوست ولادت سفیان بقول اکثر مورخان در سنه خمس و تسعین از هجره سید المرسلین روی نموده و او در خدمت اکابر تابعین مانند ابو اسحاق سبیعی تحصیل علم حدیث و سایر علوم دینی فرموده و ابو جعفر منصور بسبب آنکه سفیان در خلافتش طعن میکرد قاصد قتل او شده لاجرم سفیان مدتی در زوایأ اختفأ اوقات میگذرانید و چون ابو جعفر فوت گشت و مهدی بر مسند خلافت نشست روزی سفیان بدار الخلافه درآمد و بر وی بخلافه سلام نکرد بلکه بطریقه که عامه مردم را سلام کنند شرط تحیت بجای آورد و مهدی متبسم شده گفت سفیان تو مدتی شده که از ما میگریزی بتصور آنکه مبادا ضرری بتو رسانیم و ما بر تو قدرت یافته‌ایم چون می بینی اگر بمقتضاء رأی خود بر تو حکمی کنیم سفیان جواب داد که اگر تو بر من حکمی کنی پادشاه قادر عادل که حکم او فارقست میان حق و باطل بر تو حکم نماید ربیع حاجب که در آنزمان بر بالای سر مهدی ایستاده بود گفت یا امیر المؤمنین چرا با این جاهل سخنی کرده جواب درشت می‌شنوی اشارت فرمای تا گردنش را از بار سر سبک سازم مهدی گفت خواموش باش که قتل امثال این مردم سبب شقاوت دارین است آنگاه ربیع باشارت مهدی منشور قضاء کوفه را بنام سفیان قلمی کرد و او را اجازت انصراف
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۲۲
ارزانی داشت و سفیان رحمه اللّه آن نشانرا در دجله انداخته بگریخت چنانچه هرچند ملازمان مهدی او را طلبیدند نیافتند مدت فوتش در ایام تواری ببصره روی نمود حیات آنجناب بقول صاحب گزیده شصت و چهار سال بود و بروایت بعضی دیگر از مورخان شصت و شش سال و بعقیده زمره از ارباب اخبار در همین سال ابو بشر عمرو بن عثمان المعروف بسیبویه که مقتداء نحویانست از جهان گذران بعالم جاودان منتقل شد در تاریخ امام یافعی از ابراهیم حزبی منقولست که گفت دو رخساره سیبویه در رنگ و صفا مانند دو سیب بود بنابرآن باین لقب ملقب گشت و بعضی دیگر از اهل خبر گفته‌اند که هو لقب فارسی معناه یا العربی رایحه التفاح مده عمر سیبویه بروایت ابن جوزی سی و دو سال بود و در سنه اثنین و ستین و مائه شیخ مکرم مقرب ابو اسحاق ابراهیم ادهم که از غایت اشتهار بین الامم از تعریف قلم مشکین رقم مستغنی است جهان فانی را وداع کرد در نفحات مذکور است که هو ابراهیم بن ادهم بن سلیمان بن منصور البلخی و او از ابناء ملوک بود و در جوانی تایب کشته بسلوک اشتغال نمود و همدرین سال داود بن نصر الطائی الکوفی که بصفت زهد و عبادت و علم و افاده مشهور بود روی بعالم باقی نهاد و بقولی وفات داود در سنه خمس و ستین و مائه روی نمود و در سنه مذکوره قاضی عراق ابو بکر عبد اللّه بن شبره القرشی العامری المدنی متوجه منزل جاودانی گردید و قضاء آن مملکت به قاضی ابو یوسف رسید و در سنه ثلث و ستین و مائه عیسی بن علی که عم سفاح و ابو جعفر منصور بود فوت شد و در سنه اربع و ستین و مائه ابو یوسف یعقوب الماجشون که صفت علم و زهدش از حد بیرونست وفات یافت و در سنه خمس و ستین و مائه مهدی لشکری عظیم ترتیب نموده با پسر خورد خود هارون که هنوز در صغر سن بود بغزو روم فرستاد و آن سپاه تا خلیج قسطنطنیه رفته دست بقتل و غارت نصاری برآوردند و آنمقدار غنیمت گرفتند که در معسکر اسلام بهای اسبی بیکدرم رسید و کس نمیخرید و بالاخره مهم ایشان و قیصر بصلح انجامید و در سنه سته و ستین و مائه مهدی مقرر کرد که بعد از موسی هادی پسر دیگرش هارون بر مسند خلافت نشیند و او را برشید ملقب گردانید
 
ذکر شمه از حال یعقوب بن داود و بیان آنکه سبب حبس و قید او چه بود
 
نقله اخبار متقدمین چنین آورده‌اند که داود بن طهمان در سلک دبیران نصر بن سیار انتظام داشت و ضمنا نسبت با یحیی بن زید بن زین العابدین علیهم السلام و سایر منتسبان عترت طاهره خیر الانام صلی اللّه علیه و آله العظام در طریق اخلاص و محبت سلوک میکرد و چون یحیی رضی اللّه عنه شهید شد و ابو مسلم خروج نموده روی بانتقام کشندگان آنجناب آورد داود بخدمت صاحب الدعوه شتافت اما چندان التفاتی نیافت و پس از فوت داود اولادش که ارشد ایشان یعقوب بود بملازمه احفاد امام حسن سلام اللّه علیه مبادرت
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۲۳
نمود و در وقتی که ابراهیم بن عبد اللّه رضی اللّه عنه بر ابو جعفر دوانیقی خروج کرد یعقوب در خدمتش بود و بعد از شهادت ابراهیم بدست منصور گرفتار گشته محبوس شد و چون مهدی بر مسند خلافت نشست او را از زندان بیرون آورده در سلک ملازمان انتظام داد و بنابر آنکه یعقوب مردی ندیم‌شیوه شیرین‌سخن بود باندک زمانی صاحب دیوان شده از غایت تقرب محسود اماثل و اقران گشت در این اثنا از دست‌برد قضا سم ستوری بپای یعقوب رسیده ساقش بشکست و روزی چند از ملازمت محروم مانده در آن ایام که داخل شهور سنه سته و ستین و مائه بود ارباب حسد کیفیت اخلاص و محبت یعقوب بن داود را نسبت بسادات بخلیفه گفته خاطر مهدی را بر وی متغیر گردانیدند علی بن یعقوب گوید که پدرم گفت چون پای من نیک شد روزی مهدی مرا طلبید و من بدار الخلافه رفته مجلسی دیدم در غایت آراستگی و کنیزکی خوب‌صورت مشاهده نمودم که نزدیک بمهدی نشسته است و خلیفه مرا مخاطب گردانیده گفت که ای یعقوب این محفل بنظر تو چون مینماید گفتم امیر المؤمنین را بقا باد بخوبی این مجلس در عالم کم‌توان یافت مهدی گفت این مجلس را با فرش و اوانی کنیزک بتو بخشیدم بار دیگر زبان بدعاء خلیفه گشاده مهدی فرمود که مرا بتو حاجتی است و من برخواسته بعرض رسانیدم که بنده را چه حد آن باشد که باین عبارت بخدمت مأمور شود هرحکمی که صادر گردد منت بر جان نهاده قبول نمایم مهدی گفت بخدای که چنان کنی که من گویم گفتم آری گفت دست بر سر من نه و سوگند بخور بموجب فرموده عمل نمودم آنگاه صد هزار درم بمن انعام کرده گفت میخواهم که فلان علوی را بقتل رسانی و مرا از دغدغه مخالفتش برهانی و من کنیزک را با اسباب مجلس بخانه برده علوی را طلبیدم و او را مرد خردمند سنجیده‌گوئی یافتم و در اثناء محاوره با من گفت که ای یعقوب تو روا میداری که در روز قیامت بخون پسر دختر پیغمبر خود ماخوذ کردی گفتم لا و اللّه اما بگوی که چه باید کرد گفت دست از من بازدار تا در نیم‌شب بطرفی بیرون روم و از خوف هلاکت ایمن شوم و با من شرط و پیمان در میان آورد که بر مهدی خروج نکند آنگاه او را با دو رفیق گسیل نمودم و آن کنیزک از صورت واقعه آگاهی یافته فی الحال نهانی کس پیش مهدی فرستاد و او را برین حال اطلاع داد و مهدی همدرآن شب جمعی را روان ساخت تا علویرا با رفیقانش گرفته بدار الخلافت بردند یعقوب گوید که چون روز دیگر بملازمت مهدی رفتم پرسید که علویرا چه کردی جواب دادم که خاطر امیر المؤمنین را از وی فارغ گردانیدم گفت مرد گفتم آری فرمود که بخدای که چنین است گفتم بلی گفت دست بر سر من نه و سوگند بخور بموجب فرموده عمل نمودم بعد از آن مهدی آواز برکشید که ای غلام مردمی را که در اینخانه‌اند بیرون آر و غلام در خانه گشاده علویرا با رفیقانش بمجلس آورد و من غرق عرق خجالت گشته از پای درافتادم پس مهدی اشارت کرد تا مرا بزندان برده در تک چاه تاریک انداختند و من مدتی در آنموضع موحش مانده قوت چشم من نقصان پذیرفت و موی اندام من مانند موی چهارپایان بلند و درشت
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۲۴
گشت آخر الامر شخصی مرا بیرون آورده بجائی برد و گفت بر امیر المؤمنین سلام کن چون سلام کردم پرسید که بر کدام امیر المؤمنین سلام کردی گفتم بر مهدی گفت او برحمت حق پیوسته است گفتم بر هادی گفت او نیز نمانده گفتم بر هارون الرشید گفت بلی اکنون حاجتی بخواه گفتم میخواهم که در مکه ساکن باشم گفت این حاجت‌روا باشد دیگر چه میخواهی جواب دادم که کار من از آن گذشته است که دیگر چیزی خواهم آنگاه مرا بحریم حرم فرستادند گویند که مدت اقامت یعقوب در زندان شانزده شال بود و چون بمکه رسید پس از اندک فرصتی از عالم انتقال نمود و در سنه سبع و ستین و مائه مهدی بسیاری از منازل را که متصل بمسجد الحرام بود خریده آنمقام لازم الاحترام را وسیع گردانید و در همین سال حماد بن سلمه بصری که در علم حدیث تضانیف دارد متوجه عالم آخرت گردید و همدرین سال بشار بن برد العقیلی که از جمله اجله شعراء مشهور بود و پیوسته در مدح مهدی قصاید نظم مینمود بحکم مهدی سلک نظم حیاتش از هم بگسیخت و کشته گشته بخاک راه برآمیخت روایتی آنکه بعضی از اهل حسد آنشاعر همام را نزد خلیفه بزندقه نسبت کردند و مهدی فرمود تا او را هفتاد تازیانه زدند و آن معنی سبب فوتش شد و زمره بر آن رفته‌اند که بشار یکی از اعیان روزگار را هجو نموده و بدان جهه بقتل رسیده مدت عمرش از نود سال زیاده بود و این دو بیت از جمله اشعار بشار است که شعر
یا قوم اذنی لبعض الحی عاشقه‌و الاذن تعشق قبل العین احیانا
فالمن لا تری تهوی فقلت‌لهم الاذن کالعین توتی القلب ما کانا و در سنه ثمان و ستین و مائه افتخار العتره الطاهره ابو محمد حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام در سن هشتاد سالگی بجوار مغفرت ملک العلام انتقال فرمود و حسن رضی اللّه عنه در ایام حکومت ابو جعفر منصور چندگاه بایالت مدینه طیبه اشتغال نمود آخر الامر منصور از آنجناب خائف گشته او را حبس کرد و چون منصور روی بعالم عقبی آورد مهدی حسن را از قید نجات داده مقرب خویش گردانید از فرزندان حسن نفیسه رضی اللّه عنها مشهور است و مزار بزرگوارش در مصر مطاف جمهور نزدیک و دور
 
ذکر فوت مهدی بن منصور
 
بروایت اکثر اهل خبر در ماه محرم الحرام سنه تسع و ستین و مائه مهدی در قریه صیدگاه سپندان از عقب نخجیری اسب برانگیخت و نخجیر بخرابه گریخته مهدی اسب در آن ویرانه راند و پشتش بشده هرچه تمام‌تر بدریند رسیده بشکست و همان لحظه رخت سفر آخرت بربست و بعضی از مورخان گویند که سبب موت مهدی آن شد که یکی از جواری او طبقی امرود بدیگری از مستورات دار الخلافت فرستاد و در امرودی که بهتر بود زهر تعبیه کرد و چشم مهدی از منظری بر آن طبق افتاده حامل آنرا نزد خود طلبیده امرود مسموم را بخورد و در همانروز بمرد از اولاد مهدی هادی و هارون و ابراهیم مشهورند و اسامی سایر اولادش در کتب متداوله غیرمذکورانه هو العفو الغفور
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۲۵
 
ذکر خلافت موسی الهادی بن محمد المهدی‌
 
هادی که ابو محمد کنیت داشت در زمان فوت مهدی در جرجان بود و چون از آن حادثه خبر یافت بر جناح استعجال ببغداد شتافته بر مسند خلافت نشست و او بر ظلم و سفک دماء حرصی تمام داشت و در زمان فرمان‌فرمائی خود هیچ مجرمی را لحظه زنده نگذاشت و هرگاه که هادی سوار میشد پیادها شمشیرهای برهنه و عمودها و کمانها پیش‌پیش میرفتند و پیش ازو در پیش حکام این رسم نبود و ظهور حسین بن علی بن حسن بن امام حسن علیه السّلام و شهادت آنجناب در ایام ایالت او بوقوع انجامید و قتل عبد اللّه بن المقفع و اتباع او نیز همدر آن اوقات واقع گردید فوت هادی در شانزدهم ربیع الاول سنه سبعین و مائه اتفاق افتاد و او یکسال و دو ماه و چند روز قدم بر مسند حکومت نهاده مدت حیاتش بیست و شش سال بود بوزارتش عمرو بن تبع بن یونس قیام مینمود
 
گفتار در بیان بعضی از وقایع ایام حکومت هادی و ذکر کیفیت وفات آن سالک مسالک بیدادی‌
 
در اوائل ایام تعدی هادی میان سید مؤتمن حسین بن علی بن حسن رضی اللّه عنه و حاکم مدینه عمر بن عبد العزیز بن عبد اللّه بن عمر بن الخطاب بسببی از اسباب نزاع پیدا شده حسین باظهار مخالفت هادی مبادرت نمود و مردم را بخلافت خویش دعوت فرمود و چون جمعی قدم در دایره مبایعت و متابعتش نهادند خروج کرد و آنجناب را با عمر بن عبد العزیز چند نوبت محاربه دست داده در کره اخیر حسین رضی اللّه عنه بفتح و ظفر اختصاص یافت و پس از یازده روز که در مدینه اقامت نمود در بیست و سیم ذیقعده سنه تسع و ستین و مائه بجانب مکه شتافت و بحوالی حرم رسیده فرمود تا منادی کردند که هربنده که بملازمت امیر المؤمنین حسین رضی اللّه عنه آید آزاد باشد و بدین‌سبب بسیاری از ممالیک بملازمه آنجناب رفته کمر خدمت بر میان بستند و بعد از آنکه پرتو شعور هادی برین حادثه افتاد محمد بن سلیمان عباسی را با فوجی از سپاه جهه دفع حسین (رض) بحجاز فرستاد و در روز ترویه بموضع ذی طوی غبار معرکه هیجا ارتفاع یافته بین الجانبین حرب صعب اتفاق افتاد و در آن اثناء حسین رضی اللّه عنه شهید شده اصحابش فرار بر قرار اختیار کردند و شخصی از توابع آل عباس آنجناب را در معرکه کشته یافته سر مبارکش را از تن جدا کرده پیش محمد بن سلیمان برد و محمد آن سر را ببغداد فرستاد نقلست که در سنه مذکوره کار زنادقه قوت گرفت و آنجماعت در اقدام بر ارکان اسلام مثل نماز و روزه و حج استهزاء میکردند و یکی از آنطایفه بی‌ایمان عبد اللّه بن المقفع بود که در فصاحت و بلاغت بی‌شبه و نظیر مینمود و کتاب کلیله و دمنه را از لغت پهلوی بعربی او نقل کرد گویند که نوبتی زنادقه با یکدیگر گفتند که مدار کار متابعان ملت محمدی بر قرآنست و هرگاه که مادر برابر آن
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۲۶
کتاب نسخه‌ای تألیف نمائیم فرقان را وقعی نماند و مهم ما از پیش رود پس باتفاق ابن مقفع را گفتند که ترا بانشاء لغات بلیغه و انشاد کلمات فصیحه اشتغال باید نمود و نخست در برابر آیه (قِیلَ یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَکِ الایه) کلمه چند مرتب باید ساخت چه هرگاه که از عهده این آیه بیرون آئی باقی آن امر سمت سهولت خواهد یافت و ابن مقفع متعهد این کار گشته زنادقه اسباب فراغت او را مهیا گردانیدند و آن ابله مده شش ماه در خانه تنها نشسته و رنج بیهوده کشیده هرچند سعی نمود نتوانست که لفظی چند برهم بندد که بآن آیه اندک مشابهتی داشته باشد و چون یارانش بآن خانه درآمده مسودات او را مطالعه نمودند گفتند که دست ازین کار بازدارد که تقلید آیات قرآن فوق مرتبه انسانیست در خلال آن احوال هادی بر عقیده فاسده اصحاب ضلال وقوف یافته همه ایشانرا بقتل رسانید و همدرین سال ابو عبد الرحمن نافع بن عبد الرحمن بن ابی نعیم اللیثی که یکی از قراء سبعه بود و اصفهانی الاصل متوجه عالم آخرت گردید و در سنه سبعین و مائه ابو معر السدی که صاحب مغازی و اخبار بود و وزیر فاضل کامل معاویه بن عبد اللّه الاشعری که چندگاه بوزارت مهدی قیام مینمود وفات یافتند و همدرین سال بهار حیات ربیع بن یونس الحاجب بخزان ممات مبدل شد و در همین سال مقتداء اصحاب نحو و لغت خلیل بن احمد الفراهیدی الازدی بعالم ابدی انتقال نموده و علم عروض از مستنبطات خلیل است او پانزده بحر استخراج کرد و اخفش بحر مجتث را بر آن افزود و خلیل ابن احمد اول کسی است که که جمیع حروف تهجی را در یک بیت جمع فرمود روایتست که هادی در مبادی ایام ایالت قصد کرد که هارون را از ولایت‌عهد خلع نموده پسر خویش جعفر را ولی‌عهد گرداند و هارون درین باب با یحیی بن خالد برمکی که باصابت عقل و تدبیر محتاج الیه برنا و پیر بود مشاوره کرد یحیی گفت زینهار که باین امر همداستان نشوی و خود را از نعمت خلافت محروم نگردانی و این سخن بسمع هادی رسیده یحیی را محبوس گردانید محمد بن یحیی از پدر خویش روایت کند که گفت در آنزمانکه در زندان بودم عرض داشتی بهادی نوشتم که مرا در خلوتی طلب فرمای که نصیحتی دارم هادی مرا طلبیده پرسید که چه سخن داری جواب دادم که یا امیر المؤمنین اگر در این اوقات ترا حادثه که چشم من آنرا مبیناد پیش آید آیا طبقات خلایق جعفر را که هنوز بحد بلوغ نرسیده متابعت نمایند فرمود که مرا درینمعنی تردد است گفتم که می‌تواند بود که جمعی از اکابر بنی هاشم مثل فلان و فلان درین امر دخل کنند و زمام خلافت از دست اولاد مهدی بیرون رود هادی سر در پیش انداخته متفکر شد و من نوبت دیگر جرات نموده گفتم یا امیر المؤمنین مصلحت آنست که حالا رشید را بر خلع تکلیف نکنی و من قبول کردم که چون جعفر بالغ شود هارون را بیاورم تا با وی بیعت نماید و هادی را این رای معقول افتاده مرا اجازت مراجعت داد آورده‌اند که با وجود این حال هادی از هارون و یحیی کدورت تمام در خاطر داشت چنانچه از سیاق کلام آینده بوضوح خواهد پیوست نقلست که در اوائل ایام فرمان‌فرمائی هادی
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۲۷
مادرش خیزران در امور ملکی و مالی دخل نموده امراء و اعیان هرصباح بملازمتش میرفتند و هادی نیز چندگاهی از سخن والده تجاوز نمیکرد آخر الامر بسبب مهمی در میان مادر و پسر کدورت و نزاع بوقوع انجامیده هادی ارکان دولت را از ملازمه خیزران منع کرد و خیزران از پسر رنجیده سوگند خورد که مده العمر با وی سخن نکند عداوت بین الجانبین بجائی رسید که بروایت طبری خیزران هادی را زهر داد و بعضی گویند بالش بر دهانش نهاد تا نفسش منقطع شد روایت دیگر در باب فوت هادی آنکه از هرثمه بن اعین منقولست که گفت شبی هادی مرا بخلوت‌سرائی طلب نمود و چون بآن خانه درآمدم فرمود که در را به‌بند و بنشین و من خوفناک شده بموجب فرموده بسد ابواب آن منزل پرداختم آنگاه گفت می‌بینی که این سک ملحد یعنی یحیی ابن خالد باین نوع معاش میکند و دل مردم را بمحبت هارون مایل میگرداند باید که امشب سر هارون را نزد من آوری هرثمه گوید که بعد از استماع این سخن لرزه بر اعضاء من افتاده در غایت تضرع بعرض رسانیدم که یا امیر المؤمنین رشید برادر اعیانی تست اگر بیگناهی او را بقتل رسانم در دنیا و آخرت پیش خدا و خلق معاتب و ملزم گردم جواب داد که اگر همچنین نکنی گردنت را بزنم و من زبان بقبول گشاده هادی گفت چون از قتل هارون فارغ شوی بزندان رو و هرکس از آل ابو طالب که آنجا باشد بعالم آخرت فرست آنگاه با فوجی از سپاه بطرف کوفه توجه نمای و اولاد و اتباع بنی عباس را از آنجا بیرون کرده آتش در شهر زن گفتم یا مولای این مهمی عظیم است فرمود که از آنچه گفتم چاره نیست اکنون در اینمقام توقف کن و هرگاه ترا آگاه سازم از پی این خدمات بشتاب و خود بحرم‌سرا درآمد و من در غایت ترس و بیم در آن مکان نشسته با خود چنان خیال بستم که ظاهرا هادی از آن کراهت در بشره من مشاهده کرده میخواهد این عمل را بدیگری فرماید پس بازآمده مرا بکشد و با خود جزم نمودم که اگر از آن سراسر بسلامت بیرون برم پای در بادیه سفر نهاده در شهری که مرا هیچکس نشناسد ساکن شوم و چون نصفی از شب درگذشت خادمی آمده گفت امیر المؤمنین ترا میخواند و من کلمه شهاده بر زبان رانده روان گشتم تا بجائی رسیدم که آواز عورات شنیدم پس همانجا ایستاده فریاد زدم که تا آواز امیر المؤمنین را نشنوم که مرا بخواند پیشتر نروم در این اثناء او از عورتی استماع نمودم که گفت ویلک یا هرثمه منم خیزران بیا ببین که ما را چه پیش آمده و من بخانه دررفته خیزران از پس پرده گفت که وی بمرد و خدایتعالی ترا و کافه برایا را از ظلم او نجات داد برخیز و در وی نگر و من بالاپوش از روی هادی برداشته او را مرده یافتم و خیزران گفت که چون هادی باین خانه درآمد من مقنعه از سر باز کرده خون هارون از وی درخواست نمودم و او سخن مرا رد کرده ناگاه بسرفید سرفیدنی در غایت شده آب آشامید فایده بر شرب آن مترتب نگشت و فی الحال بعالم دیگر شتافت اکنون یحیی بن خالد را از کیفیت واقعه اعلام کن
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۲۸
تا بیعت رشید را تمام سازد و من بتعجیل نزد یحیی رفته و صورت حادثه را در میان آورده همدر آن شب خلافت بر هارون مقرر شد و تولد مامون نیز در آن شب بوقوع انجامید و آن شب بلیله هاشمیه اشتهار یافت زیرا که خلیفه بمرد و خلیفه بر سریر حکومت نشست و تولد خلیفه بوقوع پیوست و در باب سبب وفات هادی روایات دیگر نیز بنظر رسیده که در ایراد آن چندان فایده متصور نیست و بر هرتقدیر آن واقعه در سنه سبعین و مائه بقریه عیسی آباد اتفاق افتاد و برادرش هارون الرشید بر وی نماز گذارده جسدش را در خاک نهاد در تاریخ حافظابرو مسطور است که از هادی هفت پسر و یکدختر ماند برینموجب جعفر عباس عبد اللّه اسحاق اسماعیل سلیمان موسی ام عباس‌
 
ذکر خلافت هارون الرشید
 
کنیت هارون بن مهدی ابو جعفر بود ولادتش در ولایت ری فی شهور سنه ثمان و اربعین و مائه روی نمود و چون بیست و دو سال از عمر او درگذشت در سنه سبعین و مائه متصدی امور خلافت گشت و از غرایب اتفاق آنکه عم هارون سلیمن بن منصور دوانیقی و عم پدرش عباس بن محمد الامام و عم جدش عبد الصمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس با رشید بیعت کردند و شرط متابعتش بجای آوردند و ظهور یحیی بن عبد اللّه بن حسن بن امام حسن بن امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیهم السلام در ایام ایالت رشید واقع شد و نیر دولت و اقبال برامکه باوج کمال و هبوط کوکب طالع ایشان بحضیض نکبت و ادبار و خروج رافع ابن لیث بن نصر بن سیار در ایام اقتدار رشید بوقوع انجامید و هارون در اوقات حکومت خود سالی بحج رفته بزیاره بیت اللّه مشرف گردیدی و سالی مراسم غزا و جهاد بجای آوردی و او نخستین خلیفه‌ایست که در میدان گوی باخت و بلعب شطرنج پرداخت و شطرنجیان را علوفه و مرسوم داد و چون هارون را بصحبت اهل فضل و دانش رغبت تمام بود در سفر و حضر جمعی کثیر از فضلاء و شعرا ملازمتش مینمودند و بجوایز و صلات کرامند محظوظ میشدند وفات هارون الرشید در جمادی الاولی سنه ثلاث و تسعین و مائه در بلده طوس اتفاق افتاد و در گنبدی که حالا روضه منوره رضویه است مدفون گشت مده سلطنتش بیست و سه سال بود و اوقات حیوتش چهل و پنج سال امر وزارتش در اوایل حال تعلق به برمکیان داشت و در اواخر فضل بن الربیع رایت وزارت برافراشت‌
 
گفتار در بیان بعضی از وقایع زمان خلافت هارون و ذکر ولایت‌عهد اولادش‌
 
محمد امین و عبد اللّه مامون باتفاق مورخان صاحب تائید هارون الرشید پس از فوت برادر از عیسی آباد ببغداد شتافته پای بر مسند فرمان‌دهی نهاد و دست تصدی یحیی بن خالد برمکی را در سرانجام مهام ملکی و مالی قوی گردانیده
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۲۹
خاتم خود بوی داد و منصب وزارت بر جعفر بن یحیی قرار گرفت و امور سپاهی و رعیت بیمن وقوف و کیاست سایر برمکیان سمت انتظام پذیرفت و چون هفت ماه و بیست روز از زمان ایالت هارون درگذشت محمد امین که اعز اولادش بود متولد شد و در شهور سنه احدی و سبعین و مائه ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن عمر بن حفص بن عاصم العمری از عالم انتقال نمود و او در سلک اهل صلاح و اصحاب حدیث منتظم بود و در سنه اثنی و سبعین و مائه پسر عم ابو جعفر دوانیقی فضل بن صالح بن علی بن عبد اللّه بن عباس که در دمشق بفرمان‌فرمائی اشتغال داشت علم عزیمت بعالم آخرت برافراشت و در سنه ثلث و سبعین و مائه مادر هارون الرشید خیزران جهان گذران را وداع کرد و در همین سال عبد الرحمن بن ابی الموالی المدنی که از جمله شیعه آل امیر المؤمنین علی بود روی بریاض رضوان آورد و عبد الرحمن محدثی عالم فاضل بود و از امام عالی‌مقام ابو جعفر محمد بن علی الباقر علیهم السلام و بعضی دیگر از علماء اعلام روایت مینمود و در سنه اربع و سبعین و مائه حافظ ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن لهیعه الحضرمی المحدث که در ایام خلافت ابو جعفر بقضاء ولایت مصر اشتغال داشت در گذشت و در سنه خمس و سبعین و مائه سجل حیات شیخ دیار مصر لیث بن سعد الفهمی منطوی گشت و لیث اصفهانی الاصل بود و از عطاء ابن ملکیه و از جمعی دیگر از محدثان ثقه روایت مینمود و در تاریخ امام یافعی مسطور است که دخل لیث در سالی بهشتاد هزار دینار میرسید و سخاوتش بمرتبه بود که هرگز زکوه بر وی واجب نمیگردید و او در هیچ‌روزی دهان بخوردن طعام نمیگشاد تا وقتی که سیصد و شصت مسکین را طعام نمیداد وفاتش در منتصف شعبان سنه مذکوره بمصر روی نمود و در قرافه مدفون شد مدت عمرش هشتاد و یک سال بود و در سال مذکور هارون محمد امین را که در آن وقت پنج‌ساله بود ولی عهد ساخت و فضل بن یحیی برمکی را جهه اتمام این کار بخراسان فرستاد و فضل در آن مملکت دست بانعام و احسان اشراف طوایف انسان گشاده از تمامی ایشان بیعت بنام محمد امین بستاند و در سنه سته و سبعین و مائه یحیی بن عبد اللّه بن حسن رضی اللّه عنهم در میان دیالمه خروج کرده جمعی کثیر در ظل رایتش مجتمع گشتند و چون رشید اینخبر شنید فضل بن یحیی را بدفع آنجناب مامور گردانید و فضل با پنجاه هزار سوار متوجه یحیی شده مکتوبات مشتمل بر تحذیر از مخالفت هارون و مبنی بر موافقت او نزد یحیی رضی اللّه عنه فرستاد و آنجناب مایل بمصالحه گشته پیغام داد که اگر بخط هارون امان‌نامه محتوی بر شروط کذا جهه من بستانی همراه تو ببغداد میروم فضل ملتمس یحیی را بهارون نوشته رشید مبتهج و مسرور گردید و فی الحال وثیقه برطبق مدعاء یحیی در قلم آورده ارسال داشت و چون آن کتابت بنظر یحیی رضی اللّه عنه رسید مصحوب فضل ببغداد خرامید و هارون نسبت بآن زبده خاندان نبوت ابواب انعام و احسان مفتوح ساخته مرتبه فضل بسبب آن نیکوخدمتی بلند گردید و در سنه مذکوره قاضی بغداد ابو عبد اللّه سعید بن عبد الرحمن الجمحی المدنی که در سلک اهل علم و صلاح منتظم بود وفات یافت و همدرین سال حماد بن
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۳۰
ابی حنیفه کوفی بعالم آخرت شتافت و در سنه سبع و سبعین و مائه قاضی کوفه شریک بن عبد اللّه النخعی که در سلک علماء اعلام انتظام داشت از عالم انتقال نمود مدت عمرش هشتاد و چند سال بود و در سنه ثمان و سبعین و مائه بقول بعضی از مورخین خالد بن عبد اللّه الواسطی الحافظ که معروف است بطحان فوت شد و در سنه تسع و سبعین و مائه وفات ابو عبد اللّه مالک بن انس الاصبحی که یکی از ائمه اربعه اهل سنت است در مدینه بوقوع پیوست و مالک ببطنی از حمیر که بذو اصبح مشهور بود منسوبست تولدش در سنه اربع و تسعین اتفاق افتاد و قیل فی سنه خمس و تسعین مدت حیاتش بروایت اول هشتاد و چهار سال باشد «1»
و قال الواقدی مات و له مائه سنه و از مصنفات مالک موطأ در میان فرق برایا اشتهار داشت و در ماه مبارک رمضان سنه مذکور مقتدای اهل بصره ابو اسمعیل حماد بن یزید بن درهم الازدی از عالم فنا بدار بقا رفت و در سنه ثمان و مائه هرون زمام ایالت ولایت خراسان را در قبضه اقتدار علی بن عیسی بن ماهان نهاد و علی بدان مملکت درآمده طاهر بن حسین را از قبل خود به فوشنج فرستاد و درین سال حفص بن سلیمان که در کوفه از جمله قراء عظیم الشأن بود بدار جزا انتقال نمود و او از شاگردان عاصم است و نود سال عمر داشت و همدرین سال برادر سفیان ثوری مبارک بن سعید متوجه عالم آخرت گردید و در سنه احدی و ثمانین و مائه محدث شام اسمعیل بن عباس العبسی را مدت عیش بسر آمده فوت شد و همدرین سال قاضی مصر ابو معاویه مفضل بن فضاله العتبانی جهان فانی را بدرود کرد مدت عمرش هفتاد و چهار سال بود و در ماه رمضان همین سال ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن المبارک الحنظلی المروزی که از مشاهیر علماء کبار و مشایخ است وفات یافت بعضی از مورخان برآنند که فوت عبد اللّه در بلده هیت روی نمود در وقتی که از غزو برگشته بود و زمره گفته‌اند که چون جاه و جلال عبد اللّه بدرجه کمال رسید طریق سیاحت اختیار کرده تنها روی بدار غربت نهاد و در بعضی از بیابانها رخت بقا بباد فنا داد و در سنه اثنی و ثمانین و مائه هارون فرمان فرمود تا خلایق بعبد اللّه مأمون بیعت کردند که بعد از محمد امین خلیفه باشد و او را بجعفر بن یحیی برمکی سپرد و درین سال قاضی بغداد ابو یوسف یعقوب بن ابراهیم بن حبیب بن سعد الکوفی که از جمله تلامذه ابو حنیفه بود روی بعالم عقبی آورد و ابو یوسف اول کسی است که او را قاضی القضاه گفتند و او در زمان سه کس از خلفاء بامر قضا اشتغال داشت مهدی و هادی و رشید اوقات حیاتش بقول صاحب گزیده هشتاد و نه سال بود و بروایت بعضی دیگر از مورخان نزدیک بهفتاد سال حمد اللّه مستوفی گوید که از جمله متروکات ابو یوسف چهار هزار همیان بود که بر بند هریک یک
______________________________
(۱) در تاریخ ابن خلکان بنظر این ذره احقر رسیده که و قال الواقدی مات و له تسعون سنه حرره محمد تقی الشوشتری
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۳۱
اشرفی بسته بود و بروایتی در همین سال یونس بن حبیب النحوی فوت شد مدت عمرش صد و شصت سال بود و همدرین سال هارون بن ابی حفصه که از جمله مشاهیر شعراست بعالم بقا شتافت و او در زمان خلفا از یمامه که مولدش بود ببغداد آمده پیوسته در مدح مهدی و رشید قصاید در سلک نظم میکشید و در همین سال محمد بن سماک مذکر که از جمله مشاهیر واعظان و عظماء بنی عجل بود از عالم خاک بجهان پاک انتقال نمود و همدرین سال شیخ و عالم اصفهان ابو المنذر نعمان بن عبد السلم که نسبش بتیم اللّه بن ثعلبه می‌پیوست رخت سفر آخرت بربست در تاریخ امام یافعی مسطور است که (و کان ابو المنذر فقیها عابدا) صاحب تصانیف و در سنه اربع و ثمانین و مائه بروایت بعضی از مورخین سجل حیات قاضی و محدث دمشق ابو عبد الرحمن یحیی بن حمزه الحضرمی مختوم گشت مدت عمرش هشتاد سال بود و در سنه خمس و ثمانین و مائه عبد الصمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس از لباس حیات عاری گشته اساس زندگانی او اندراس یافت در تاریخ امام یافعی از ابو الفرج بن جوزی مرویست که در باب عبد الصمد امور عجیبه بظهور پیوسته از جمله آنکه او در سنه اربع و مائه متولد شد و برادرش محمد که پدر سفاح و منصور است در سنه ستین بوجود آمد چنانچه بین الولادتین پنجاه و شش سال واسطه باشد دیگر آنکه محمد برادر او در سنه سته و عشرین و مائه فوت شد و عبد الصمد در سنه خمس و ثمانین و مائه چنانچه زمان وفات میان آن دو برادر پنجاه و نه سال بود دیگر آنکه ساکن زاویه هاویه یزید بن معاویه در سنه خمسین حج گذارد و عبد الصمد در سنه خمسین و مائه بطواف رکن و مقام قیام نمود و حال آنکه نسبت عبد الصمد و یزید بعبد مناف سمت تساوی دارد و او دراک زمان حکومت برادرزادگانش سفاح و منصور بود و بعد از آن خلافت مهدی را نیز دریافت و حال آنکه او عم پدرش بود پس از آن هادی را نیز حاکم مشاهده کرد و او عم جدش بود آنگاه رشید را نیز بر مسند خلافت دید و در وقت دولت رشید بعالم آخرت خرامید (و قال یوما للرشید هذا مجلس جلس فیه امیر المؤمنین و عمه و عم عمه و عم عم عمه و ذلک ان سلیمان بن ابی جعفر هو عم الرشید و العباس عم سلیمان و عبد الصمد عم العباس) دیگر آنکه عبد الصمد بهمان دندان که در طفولیت برآورده بود از عالم انتقال نمود در تاریخ حافظابرو مسطور است که سبب عدم سقوط اسنان او در زمان طفولیت و کبر سن آن بود که تمامی دندانهای بالایش یک قطعه بود و دندانهای پایانش قطعه دیگر و در همین سال ابو خالد یزید بن حاتم بن قبیصه بن المهلب بن ابی صفره سفر آخرت اختیار کرد و یزید را ابو جعفر منصور در سنه ثلث و اربعین و مائه والی مصر گردانیده بود در سنه اربع و خمسین ایالت بیت المقدس را نیز بر آن منصب افزود و او از بیت المقدس بجانب افریقیه لشکر کشیده و خوارج را مندفع گردانید و هم در آن ولایت فوت شد و همدرین سال یزید بن مزید که برادرزاده معن بن زایده بود بعالم عقبی انتقال نمود و در سنه سته و ثمانین و مائه هارون الرشید عازم حج شده امین و مأمونرا همراه برد و چون بمدینه رسید ساکنان آن بلده طیبه را سه نوبت عطا داد یکنوبت باسم
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۳۲
خود و دو کرت باسم امین و مأمون و از آنجا بمکه مکرمه رفته با متوطنان حرم نیز بهمین منوال مراسم انعام و احسان بجا آورد گویند که انعامات رشید در آن یورش بهزارهزار دینار و پنجاه هزار دینار رسید و هارون در آن وقت که در مکه بود ولایات ربع مسکون را در میان اولاد خود تقسیم نموده شرقی عقبه حلوانرا که عبارتست از کرمان شاهان و نهاوند و قم و کاشان و اصفهان و فارس و کرمان و ری و قومس و طبرستان و خراسان و زابل و کابل و هندوستان و ماوراء النهر را بعبد اللّه مأمون داد و واسط و کوفه و بصره و شامات و سواد عراق و موصل و جزیره و حجاز و یمن و مصر را تا نهایت مغرب بمحمد امین ارزانی داشت و در این باب عهدنامه نوشته وصیت کرد که امین در بغداد اقامت نماید و مأمون در مرو ساکن باشد و هریک از برادران که پیشتر وفات یابد مملکت او از آن دیگری باشد و رشید را پسر دیگر بود قاسم نام که عبد الملک بن صالح عباسی او را تربیت میکرد و چون عبد الملک شنید که هارون ممالک ربع مسکون را بامین و مأمون داد مکتوبی بوی نوشت مضمون آنکه قاسم را از خوان احسان خویش بی‌نصیب مکردان بنابرآن رشید بعضی از ولایات جزیره بقاسم ارزانی داشته او را بمؤتمن ملقب گردانید نقلست که هارون الرشید امین و مامون را در خانه کعبه سوگند داد که با یکدیگر مخالفت نکنند و اکابر و اشراف اطراف را برین معنی گواه گرفت و درین باب وثیقه نوشته شخصی را فرمود که بر آستانه کعبه ایستاده آنرا بآواز بلند خواند آنگاه گفت که آن عهدنامه را از در خانه بیاویزند و در حین آویختن کاغذ از دست او پریده افتاد خلق را وقوع آنحال بفال بد آمد و گفتند موافقت اخوین را بقائی نخواهد بود بعد از آن هارون از مکه مراجعت نموده در رقه نزول فرمود
 
ذکر وصول نیر جاه و جلال برمکیان باوج کمال رجعت اختر اقبال ایشان بحضیض غروب‌
 
ثقات رواه آورده‌اند که نسب جعفر که پدر خالد است و برمک عبارت ازوست بملوک فرس می‌پیوندد و او در اوایل حال مجوسی بود و پیوسته در نوبهار بلخ بعبادت آتش قیام مینمود ناگاه بنابر سابقه عنایت ازلی شعله انوار من یهدی اللّه فلا مضل له از مشکوه وجودش زبانه زدن گرفت و جمال حالش بحلیه ایمان و زیور اسلام زیب و زینت پذیرفت و عیال و اطفال و جهات و اموال که داشت برداشته بجانب دمشق که دار الملک حکام بنی امیه بود توجه نمود در جامع التواریخ جلالی مذکور است که وصول جعفر بدمشق در زمان ایالت عبد الملک بن مروان بوقوع انجامید و بعضی از مورخان برانند که در ایام حکومت سلیمان بن عبد الملک بدار الملک شام رسید و چون روایت ثانی بصحت اقرب مینماید راقم حروف نسخ بر قول اول کشیده میگوید که چون جعفر ببار
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۳۳
گاه سلیمان بن عبد الملک درآمد رنگ او متغیر گشته اشارت کرد تا او را از مجلس بیرون برند خواص و ندما از صدور این حکم متعجب شدند سلیمن گفت این شخص زهر همراه دارد بنابرآن او را بیرون فرستادم زیرا که بر بازوی من دو مهره بسته است که هرگاه در مجلس زهر درآورند آنها بحسب خاصیت حرکت کنند و حضار کیفیت حال را از جعفر استفسار نمودند جواب داد که بلی در زیر نگین انگشتری من مقداری زهر است گفت بچه‌جهت آنرا نگاه میداری گفت بجهه آنکه در وقت شدت برمکم بنابرین سخن جعفر ببرمک ملقب شد و بعد ازین گفت و شنید سلیمان جعفر را باز بمجلس طلبیده رخصت جلوس ارزانی داشت و آن دو مهره را ظاهر کرد تا حاضران صورت آن خاصیت را بعین الیقین دیدند آنگاه از برمک پرسید که تو هرگز مثل این امری غریب مشاهده نموده جواب داد که در مجلس پادشاه نخشب چیزی دیدم که در غرابت عدیل اینست سلیمان گفت بکوی که چه دیده گفت روزی حاکم نخشب بر کنار رودی نشسته بود و یاقوتی گرانمایه در دست داشت ناگاه آن جرم نفیس در آب افتاد و حضار اظهار تاسف کرده ملک گفت هیچ غم نیست و خازن را گفت که فلان صندوقچه را حاضر ساز و او بموجب فرموده عمل نموده سلطان قفل آنرا بگشاده مانند ماهی چیزی از آنجا بیرون آورده در رود انداخت فی الحال آن پیکر قطعه یاقوت را در دهان گرفته از آب بیرون آمد سلیمان از شنیدن این سخنان تعجب نموده اشاره فرمود تا بنام والی نخشب در باب طلب آن ماهی کتابتی در قلم آوردند و بعد از زمانی قاصد باز گشته آن ماهی را با طبلی بنظر سلیمان رسانید و سلیمان همان زمان بامتحان ماهی اشتغال نمود صدق مقال برمک بر وی ظاهر شد و در آن اثنا کسی دست بر طبل زده بادی از وی صادر گشت حاضران در خنده افتادند برمک گفت این طبل علاج قولنج است و برمک و اولادش در زمان بنی امیه معزز و محترم بودند و دیوانیان نسبت بایشان الطاف مینمودند و چون بساط حکومت مروانیه منطوی گشت و صدای طبل خلاف عباسیه از ایوان کیوان درگذشت بدستور معهود آن مظاهر احسان وجود را رعایت فرمودند و بقول صاحب گزیده اول کسی از برمکیان که بر مسند وزارت نشست برمکست و او در زمان سفاح بتکفل آن منصب سرافراز شد اما یافعی گوید که (اول من و زرمن آل برمک خالد بن برمک لابی العباس السفاح) و خالد تا آخر ایام حیات سفاح در آن منصب دخل داشت و چون او وفات یافت ابو جعفر دوانیقی نیز او را بهمان منصب سرافراز ساخت اما در ایام دولت منصور سلیمان بن ایوب موریانی در آن امر استقلال پیدا کرده خالد مؤاخذ و معزول شد و تولد خالد در سنه تسعین هجری دست داده بود و فوتش در سنه خمس و ستین و مائه اتفاق افتاد و در هیچ‌یک از کتب تاریخ بنظر درنیامده که از خالد غیر یحیی پسری مانده باشد و جمال حال یحیی بحلیه و سخاوت و بذل و سماحت آراسته بود و از سمات بخل و ظلم و از اعمال ناشایسته پیراسته در جامع الحکایات مذکور است
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۳۴
که در زمان خلافت هارون الرشید میان یحیی بن خالد برمکی و عبد اللّه بن مالک خزاعی قواهد نزاع و خلاف مشید گردید و خلیفه بر حقیقت آن حال اطلاع یافته هرچند برمکیان در باب انهدام بناء عرض و ناموس عبد اللّه کوشیدند بجائی نرسید و هارون الرشید او را بایالت ولایت ارمنیه سرافراز گردانید غرض آنکه در آن فرصت که عبد اللّه در ارمنیه رایت حکومت برافراخته بود یکی از عمال بغداد که بواسطه بیکاری و عدم التفات یحیی برمکی در غایت فلاکت سلوک مینمود مکتوبی در باب سفارش خود از زبان یحیی در قلم آورد و بارمنیه شتافته آن رقعه را بر عبد اللّه عرض کرد عبد اللّه چون در آن کتابت نگریست گمان برد که آن شخص جهه جر منفعت بتزویر خط یحیی را تقلید نموده و بامید فریب آن راه دراز پیموده لاجرم آورنده رقعه را گفت که از عذر و تزویر مهم کسی تمشیت نگیرد و از کذب و فریب هیچ امری سمت انتظام نپذیرد مثنوی کی رود از پیش حدیث دروغ* چند بود شعله خس را فروغ شیشه‌گر از شیشه کند لعل‌فام* طبع سلیمش ننهد لعل نام آن شخص بنابر اعتمادی که بر کرم یحیی داشت بدل قوی جواب داد که ایها الامیر دروغ بر اموات توان بست بحمد اللّه که یحیی در سلک احیاء انتظام دارد چون کسی متوجه دار الخلافه باشد کیفیت واقعه را نویسید تا حقیقت حال بر شما ظاهر گردد و عبد اللّه این سخن را بسمع رضا جای داده در آن باب مکتوبی نزد یحیی فرستاد و چون آن نوشته بنظر یحیی رسید دانست که حال بر چه منوال است روی باهل مجلس آورده گفت اگر شخصی از دیوان امیر المؤمنین بدروغ و تزویر نامه بامیری نویسد سزای او چه باشد جواب دادند که دست بریدن و پرده حرمتش دریدن یحیی گفت که این شیوه اهل لطف و کرم نیست بیچاره که بامید بسیار از بغداد بارمنیه رود و اعتماد بر وفور محاسن شیم ما کرده مکتوب ما را سبب حصول مقاصد خود شناسد او را چگونه نومید و محروم توان ساخت و همان ساعت در جواب عبد اللّه نوشت که چون درینولا غبار نقار آنجنابرا از خاطر رفع نموده‌ایم و کدورت و نفاق بصفا و اتفاق تبدیل یافته فتح ابواب مراسلات کرده آن شخص را ما سفارش نوشته بودیم هرشفقت که در حق او فرمایند موجب منت خواهد بود بنابرآن عبد اللّه مسرور شده دویست هزار درم و دو تخته جامه و دو سر اسپ و ده استر و پنج شتر و پنج غلام بآن عامل بخشید و بدین‌جهت میان او و یحیی اساس اتحاد مؤکد گردید و یحیی را ایزد سبحانه و تعالی چهار پسر کرامت فرمود که مضمون مصراع بهم یحیی رسوم الفضل و الجود بریشان صادق مینمود و اسامی آن پسران اینست فضل جعفر محمد موسی اما فضل از جمیع اخوان در باب ایثار درم و دینار بیشتر مبالغه میکرد و لیکن نسبت بابناء روزگار لوازم تواضع و حلم بجای نمی‌آورد نقل است که نوبتی یکی از خواص روزی پرسید که سبب چیست که شیوه ناستوده نخوت را با شیمه مرضیه سخاوت جمع فرموده جواب داد که این دو صفت رامعا در ذات عماره بن حمزه مشاهده نمودم و مرا پسندیده افتاده و آنرا شعار خود ساختم آنگاه حکایت کرد که پدرم در اوائل
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۳۵
حال عامل بعضی از ولایات بود و کسی که بسرانجام امور وزارت قیام مینمود بنابر سوء مزاجی که نسبت باو داشت قبل از حصول محصول اموال آن ولایت را بر وی حواله فرمود و محصلان یحیی را ببغداد آورده در طلب زر لوازم تشدد بجای آوردند تا هرچه دست مکنت او بدان میرسد بدایشان داد و سه هزارهزار درم بر وی باقی ماند و پدرم از سر انجام آن وجه عاجز گشته دانست که غیر عماره بن حمزه کسی حل آن عقده نمی‌تواند کرد و عماره از نسل عکرمه غلام عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما بود و میان او و یحیی غبار کدورت و نقار ارتفاع داشت فضل گوید که چون مهم یحیی باضطرار انجامید روزی مرا که در سن صبی بودم گفت که برو نزد عماره و از من سلام رسانیده ضرورتی که دارم برو عرض کن و بر سبیل قرض طلب مبلغ باقی نمای جواب دادم که بر ضمیر تو روشن است که عداوت عماره با ما در چه درجه است و من چگونه جهت سرانجام این مبلغ کلی نزد او روم و حال آنکه اگر عماره قدره یابد ترا میکشد گفت ناچار پیش او می‌باید رفت شاید ایزد سبحانه و تعالی رحمی در دلش اندازد تا این مهم را بکفایت مقرون سازد و من بموجب فرموده عمل نموده در سرای عماره رفتم و استیذان کردم چون رخصت یافته درآمدم دیدم او را که بر صدر ایوان خویش بر مفارش بتکلف تکیه زده و موی سر و لحیه خود را بمشک معطر ساخته و از غایت نخوت روی بجانب دیوار کرده و من در پایان صفه ایستاده برو سلام کردم لب بجواب نگشاد آنگاه سلام یحیی بدو رسانیده سبب آمدن خود را معروض گردانیدم لحظه ساکت بود گفت حتی تنظر و من نومید و نادم بازگشته از غایت خشم و ملال ساعتی بخانه نرفتم و چون غضب من تسکین یافت بجانب پدر شتافته قطارهای استر باردار بر در سرای یحیی ایستاده دیدم و از استریان پرسیدم که این چیست جواب داد که وجهیست که از عماره طلب نموده بودی و من در غایت مسرت نزد پدر درآمده از وصول آن مبلغ او را خبر دادم و یحیی آن وجوه را بمحصلان تسلیم کرده بدان ولایت مراجعت نمود و اموال موفور بحصول موصول گشته بعد از آنکه ببغداد بازآمد سه هزارهزار درم عماره را بمن سپرد تا بدو رسانم و من بار دیگر بملازمه عماره شتافته او را بدستور اول بر مسند جلالت یافتم و زبان بسلام گشاده جواب نشنودم پس مراسم شکرگذاری بتقدیم رسانیده او را برآوردن وجه مذکور مطلع گردانیدم گفت (ویحک اقسطار کنت لابیک) یعنی من صراف پدر تو بودم (اخرج عنی لا بارک اللّه فیک) و من بازگشته آن مال را نزد پدر بردم و کیفیت حال بازگفتم و از کمال جود و کبر عماره تعجب کردم پدرم از آن اموال هزارهزار درم بمن بخشید و باقی را جهت خاصه خود مصرف گردانید اما جعفر بن یحیی با وجود وفور جود و سخا بغایت متواضع بود و در صنعت انشاء و کتابت ید بیضا مینمود و منصب وزارت رشید تعلق بوی میداشت و زیاده بر سایر اخوان رایت نیابت و تقرب می‌افراشت از اسحق موصلی مرویست که گفت روزی بدرگاه رشید رسیدم تا او را ملازمت نمایم چنان معلوم شد که باستراحت اشتغال دارد لاجرم قصد مراجعت نمودم در آن اثنا جعفر بن یحیی مرا طلبیده گفت چه باشد که امروز با من موافقت کنی
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۳۶
تا در خلوت باهم صحبت داریم و بساط نشاط گسترده روی بتجرع اقداح افراح آریم و من اینمعنی را قبول نموده جعفر مرا بخلوتخانه خاص درآورد و مجلسی در غایت زیب و زینت ترتیب کرد بیت
مجلسی آراست بسان بهشت‌خاک وی از غالیه عنبر سرشت آنگاه جعفر لباس حریر پوشید و مرا هم از آن جنس جامه پوشانید و کنیزکان مغنیه بحضور طلبیده حاجب را فرمود که غیر از عبد الملک هیچکس را بار ندهی و حال آنکه این عبد الملک از جمله ندیمان خاص جعفر بود و بمزید محرمیت اختصاص داشت اسحق گوید که چون دوری چند بگذشت و از نشائه شراب ناب دماغها گرم گشت بیک ناگاه عبد الملک بن صالح هاشمی که از جمله ابناء اعمام هرون بود و از غایت جلالت هرگز بمنادمت و مصاحبت خلیفه میل نمینمود از در آنخانه درآمد زیرا که حاجب این عبد الملک را بدان عبد الملک که ندیم جعفر بود غلط کرده بود و چون جعفر را چشم بر عبد الملک بن صالح افتاد عظیم متغیر گشت و عبد الملک آثار تغیر در بشره او مشاهده کرده فی الحال آغاز انبساط فرمود و طعام طلبیده چون لقمه چند تناول کرد با آنکه هرگز در مجلس خلیفه شراب نیاشامیده بود قدح شراب برگرفت و فروکشید و مانند ما جامه حریر پوشید لاجرم خاطر جعفر اطمینان یافته دست عبد الملک را ببوسید و بر زبان آورد که عنایت فرموده بگوی که چه خدمت بوده که ببنده خانه تشریف آورده تا در سرانجام مهمی که روی نموده بیت
کمری بر میان جان بندم‌جان کمروار بر میان بندم عبد الملک جواب داد که این مجلس مقتضی آن نیست که زبان ببیان ملتمسات بگشایم و آنچه مدعا دارم تقریر نمایم بیت
مکن افسانه ما گوش که این مایه غم‌حیف باشد که بر آن خاطر خرم گذرد و جعفر مبالغه بسیار نموده عبد الملک گفت ظاهرا مزاج خلیفه بر من متغیر گشته میخواهم که آن کدورت بصفا تبدیل یابد جعفر فرمود که اینمعنی تیسیر پذیرفت خدمت دیگر فرمای گفت چهار هزارهزار درم قرض دارم و ادای آن را از کرم خلیفه امیدوارم جعفر گفت این مبلغ مهیا است اما مرا حد آن نیست که فی الحال مال را حاضر ساخته درباره تو انعام نمایم فردا بعد قضاء اللّه تعالی خازن امیر المؤمنین تسلیم قرض‌داران خواهد نمود خدمت دیگر حکم فرمای عبد الملک گفت بر تو ظاهر گشته است که پسرم استحقاق تربیت دارد اگر لطف فرموده نوعی سازی که خلیفه او را ملحوظ عین عاطفت گرداند بغایت مناسب است جعفر گفت امیر المؤمنین مخدوم‌زاده را مشمول نظر شفقت گردانید و ایالت مملکت مصر بوی تفویض ساخته دختر خود عالیه را با او در سلک ازدواج کشید اسحق گوید که من با خود اندیشیدم که جعفر از سرمستی سخن میگوید و سرانجام این نوع مهمات کلیه چگونه تمشیت پذیرد اما روز دیگر ببارگاه خلافت‌پناه شتافته دیدم که مجلس هارون بوجود علماء و ائمه مشحونست و همان لحظه عبد الملک بدان محفل درآمده خلیفه با وی اظهار لطف و ملایمت کرد و گفت کدورت ترا بصفاء خاطر مبدل ساختم و دختر خود عالیه را بحباله پسرت درآوردم و او را حاکم مصر کردم و گفتم که دیون ترا ادا نمایند و من از شنیدن این
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۳۷
مقالات و مشاهده این حالات متعجب شده و چون مجلس برشکست خود را بجعفر رسانیدم و کیفیت سرانجام آنمهام را از وی استفسار نمودم گفت که چون صباح بخدمت امیر المؤمنین رسیدم حکایت صحبت دیروز را بتفصیل معروض داشتم و صورت مقالاتی که کرده بودم بر لوح خاطرش نگاشتم فرمود که جمیع ملتمسات را بعز اجابت مقرون گردانیدم آنگاه من کس بطلب اکابر و اعیان ارسال داشته بترتیب این مجلس پرداختم و چنانچه مشاهده فرمودی تمشیت این مهمات بوقوع انجامید و ایزد تعالی ابواب عواطف امیر المؤمنین را بر روی عبد الملک مفتوح گردانید اما محمد بن یحیی بصفت علو همت؟؟؟ و میل باستیفاء سرور و لذت موصوف و معروف بود و موسی بن یحیی در شجاعت و جلادت بی‌شبه و نظیر مینمود و از اول زمان ایالت رشید تا اوائل شهور سنه سبع و ثمانین و مائه که مزاج هارون بر برامکه متغیر گشت زمام رتق‌وفتق و حل و عقد و قبض و بسط امور ممالک عالم در قبضه اختیار یحیی و اولاد نامدارش بود و اسباب تغیر مزاج خلیفه بر برامکه بسیار است از جمله یکی آنکه چون فضل بن یحیی یحیی بن عبد اللّه را بعهد و میثاق نزد هارون آورد اگرچه روزی چند رشید نسبت بیحیی در مقام رعایت بود اما آخر الامر آنجنابرا گرفته بجعفر سپرد و در باب محافظتش مبالغه کرد و در آن اوقات که یحیی رضی اللّه در محبس روزگار میگذرانید بنابر آنکه میدانست که هارون قاصد جان اوست نوبتی با جعفر گفت که از خدای بترس و خود را داخل کسانی مگردان که محمد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم در قیامت با ایشان مخاصمت نماید و اللّه که من گناهی نکرده‌ام که مستوجب کشتن شده باشم و این سخنان در جعفر اثر کرده فرمود تا جمعی از نوکرانش یحیی را بمأمنی رسانیدند و صورت واقعه بسمع هارون رسیده روزی از جعفر پرسید که حال یحیی چیست جواب داد که در خانه تنگ و تاریک مقید است رشید گفت بسر و جان من چنین است جعفر از کمال فراست دانست که کیفیت حال را خلیفه شنیده لاجرم گفت که بسر و جان تو که چنین نیست اما چون دانستم که یحیی پیر و ضعیف شده و از او امری که موجب مشغولی امیر المؤمنین باشد صدور نخواهد یافت او را گذاشتم و اینمعنی بر خاطر هارون گران آمده بحسب ظاهر گفت نیکو کردی و در وقتی که جعفر پشت گردانیده از مجلس بیرون میرفت آهسته بر زبان آورد که خدای مرا بکشد اگر ترا نکشم و قوی‌ترین اسباب سوء مزاج رشید نسبت ببرمکیان قضیه غریبه عباسه است تفصیل این اجمال آنکه هارون الرشید بآرایش مجلس بزم و طرب رغبت تمام داشت و بدوام اختلاط جعفر برمکی و خواهر خود عباسه که هریک بلطف طبع وحدت ذهن یگانه روزگار بودند بغایت مشعوف بود بنابرآن در باب اجتماع آن دو تن در یک مجلس چنانکه عیبی بآن لاحق نشود فکری نموده با جعفر گفت که مرا بدیدار تو شعف بسیار است و با عباسه الفت و موانست بیشمار میخواهم که شما هردو را در یک مجلس جمع سازم تا بجمعیت خاطر در بزم عشرت توانم نشست اکنون عباسه را با تو عقد میکنم تا هردو بحسب شرع شریف در صحبت من حاضر توانید شد مشروط آنکه
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۳۸
در غیر حضور من باهم ننشینید و جعفر نخست از قبول این امر خطیر ابا نموده بالاخره سر رضا بجنبانید و رشید عباسه را بعقد او درآورد و آنگاه جعفر و عباسه بی‌تحاشی در مجلس هارون حاضر میگشتند و باهم گفت‌وشنود مینمودند و چون جعفر جوانی خوب‌صورت و پاکیزه‌سیرت بود باندک زمانی عباسه شیفته او شده طالب وصال گشت و رقعه مبنی از تعلق خاطر خویش در قلم آورده مصحوب محرمی نزد جعفر فرستاد و جعفر آورنده صحیفه محبت را منزجر گردانیده عباسه بار دیگر باظهار ما فی الضمیر پرداخت و جعفر بیشتر از پیشتر قاصد را متأذی ساخت و عباسه از جعفر مأیوس گشته بمادرش عتابه رجوع نمود و جواهر نفیسه نزد او فرستاده در حصول مقصود ازو استمداد فرمود و عتابه متقبل آن معنی شده روزی جعفر را گفت که چنان شنیده‌ام که جاریه که بصباحت رخسار و ملاحت گفتار موصوف است و در خاندان کرام نشوونما یافته بمعرض بیع درآورده‌اند و مرا خاطر بر آن قرار گرفته که آن قمر طلعت را برای خدمت تو بخرم و جعفر مایل ملاقات جاریه موصوف گشته والده را گفت که بزودی او را بنظر می‌باید رسانید و ام جعفر قبول نمود اما تا اشتیاق پسر درجه کمال یابد در احضار آن خورشید عذار طریق تغافل و اهمال مسلوک میداشت و هرروز بهانه پیش می‌آورد و چون جعفر عنان مصابرت از دست داده مبالغه از حد اعتدال درگذرانید عتابه گفت فلان شب آن کنیزک را پیش تو خواهم فرستاد آنگاه عباسه را تنبیه نمود که در شب موعود تشریف حضور ارزانی دارد و در آن شب در وقتی که جعفر در مجلس هارون از شراب انگور بی‌شعور شده بخانه خود آمد و از مادر طلب وفاء وعده نمود عتابه عباسه را که انتظار میکشید با زیب و زینتی هرچه تمامتر بحجله جعفر فرستاد در تاریخ امام یافعی مسطور است که عتابه هرشب جمعه جاریه باکره نزد پسر ارسال میداشت و در آن شب عوض آن جاریه عباسه بخلوتخانه جعفر درآمد و آن مست شراب شهوت او را نشناخته امریکه مقتضاء طبیعت بشریتست بین الجانبین وقوع یافت آنگاه عباسه جعفر را گفت که (کیف رایت خدیعه بنات الملوک) جعفر گفت فریب چیست و دختر پادشاه کیست عباسه گفت (انا مولاتک عباسه) و جعفر از شنیدن این سخن مضطرب گشته فی الحال نزد عتابه رفت و گفت مرا بغایت ارزان فروختی منتظر وخامت مآل این حال باش و چون قضا کار خود کرده بود فایده بر عتاب عتابه ترتب نیافت و عباسه از جعفر حامله شده بعد از قضاء مده حمل پسر قمرمنظر از وی متولد گشت و از ترس هارون آن فرزند ارجمند را بخادمی ریاش‌نام و قابله مسماه به بره سپرده بمکه فرستاد در این اثناء میان زبیده زوجه هارون الرشید و یحیی بن خالد غبار نقار ارتفاع یافت زیرا که ضبط ابواب حرم‌سرای خلافت تعلق بیحیی میداشت و او نماز دیگر دروب را مقفل ساخته بعضی از خدام و خواجه‌سرایانرا از آمد شد مانع میگشت و زبیده نزد هارون از یحیی شکایت نموده رشید گفت آنچه مستلزم ناموس و دولتخواهی ماست از یحیی صدور می‌یابد و امریکه نمیباید در وجود نمی‌آید زبیده گفت چون حال برین منوالست چرا پسر خود را
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۳۹
از جراتی که کرده و میکند بازنمیدارد رشید از حقیقه این سخن استفسار نموده زبیده صورت مواصله جعفر و عباسه را چنانچه معلوم داشت تقریر فرمود رشید عظیم متغیر شده گفت دلیل صدق برین سخن چیست زبیده گفت هیچ برهانی از ولد روشن‌تر نمی‌تواند بود رشید باز پرسید که پسر کجاست گفت حالا در مکه است رشید گفت غیر از تو هیچکس برین سر وقوف دارد زبیده گفت تمامی کنیزکان حرم‌سرای تو برین معنی اطلاع دارند و چون سخن بدینجا رسید رشید دم درکشید و عازم گذاردن حج شده عباسه قاصدی هم‌عنان شمال و صبا بحریم حرم فرستاد تا پسر او را از آنجا بیمن برند و چون رشید بمکه رسید و شرایط تفحص بجای آورده سخنان زبیده را مطابق واقع دید خاطر بر استیصال برامکه قرار داده بعد از فراغ از مناسک حج بجانب بغداد مراجعت نمود و چند روز در آن خطه گذرانیده متوجه انبار شد و جعفر بن یحیی را همراه برده سندی بن شاهک را که از جمله معتمدان آستان خلافت‌آشیان بود در دار السلام بگذاشت و رشید در انبار بتاریح غره صفر سنه سبع و ثمانین و مائه مجلسی آراست که هرگز دیده زهره خنیاگر بر مثل آن محفل نیفتاده بود و در آن صحبت نسبت بجعفر اصناف الطاف مبذول داشته نماز دیگر او را اجازت داد که بمنزل خود رود و جعفر ابو زکاء سازنده و ابن ابی شیخ را که کاتبش بود مجاهد برده بتجرع اقداح افراح اشتغال نمود اما رشید بعد از تفرق مردم اسباب مناهی و ملاهی را از صحبت برداشته یا سر خادم را طلبیده گفت ترا خدمتی فرمایم باید که فی الحال بموجب فرموده عمل نمائی والا اثر غضب من بتو سرایت کند یاسر گفت یا امیر المؤمنین آنچه فرمان تو باشد آن کنم رشید گفت برو و سر جعفر برمکی را بنظر من رسان یاسر از شنیدن این سخن در لرزه افتاده سر در پیش انداخت و هارون بار دیگر مبالغه نموده گفت اگر چنین نکنی بقهر و سخط مبتلا گردی آنگاه یاسر متوجه منزل جعفر شده بی‌استیذان بمجلس درآمده و جعفر خائف گشته از سبب آن جرأت پرسید یاسر فرمان خلیفه را بدو رسانیده جعفر گفت غالبا از سرمستی سخنی بر زبان امیر المؤمنین گذشته اکنون بازگرد و عرض کن که جعفر را کشتم اگر صباح او را پشیمان یابی فهو المطلوب والا بآنچه مامور گشته قیام نمای یاسر از قبول این ملتمس سر باز زده جعفر همراه او تا نزدیک سراپرده رشید رفت و یاسر را گفت نوبت دیگر نزد امیر المؤمنین رو شاید که از آن حکم پشیمان شده باشد و یاسر درون رفته رشید پرسید که چه کردی گفت سر جعفر را آورده در بیرون نهاده‌ام هارون گفت زود بیار والا گردنت را از بار سرسبک سازم آنگاه یاسر بازگشته سر آن سردفتر اهل فضل و هنر را از بدن جدا ساخت و نزد رشید برده در پایش انداخت پس هارون با یاسر گفت فلان و فلان را پیش من حاضر گردان و چون آنجماعت بملازمت رشید رسیدند فرمود که یاسر را بکشید که من تحمل دیدن قاتل جعفر ندارم و ایشان بموجب فرموده عمل نمودند مدت عمر جعفر سی و هفت سال بود و زمان عظمت و نیابتش هفده سال و کسری در مرآه الجنان از سندی بن شاهک مرویست که گفت شبی در غرفه منزلی که در جانب غربی بغداد بود
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۴۰
جعفر بن یحیی را بخواب دیدم که جامه مصبوغ بمعصفر پوشیده و این دو بیت را میخواند
که شعر کان لم یکن‌بین الحجون الی الصفا
انیس و لم یسمر بمکه سامربل نحن کنا اهلها فابادنا
صروف اللیالی و الجدود العدایر
پس بیدار شدم فرحناک و کیفیت واقعه را با یکی از خواص خود در میان نهادم جواب داد که این خواب داخل اضغاث احلام است و تعبیر ندارد و من باز میل خواب کرده هنوز چشمم گرم نشده بود که آواز مردم و کوفتن در غرفه بگوش من رسید لاجرم برجسته بفتح باب اشارت نمودم ناگاه سلام ابرش که از جمله خدام رشید بود و پیوسته بسرانجام مهام کلیه مامور میشد بالا آمد و بمجرد دیدن او لرزه بر من افتاده گمان بردم که درباره من حکمی صدور یافته و سلام نشسته مکتوبی مختوم بخاتمی که هارون در انگشت داشت بمن داد مضمون آنکه چون این کتابت بتو رسید فی الحال بمصاحبت سلام خانه یحیی برمکی را احاطه نمای و او را گرفته در محبسی که منصور زنادقه را بازداشته بود محبوس گردان و بهمین دستور بادام بن عبد اللّه را باخذ و قید فضل بن یحیی مأمور ساز و از بعد آن اصحاب خود را بگرفتن اولاد و اخوان و قرابتان ایشان امر کن راوی گوید که چون سندی بن شاهک بر فحوای کتابت رشید واقف گردید حسب الفرموده بتقدیم رسانیده همان‌شب یحیی و فضل و اولاد و اتباع برامکه را مقید و محبوس گردانید و یحیی قرب دو سال در زندان بانواع بلایا مبتلا بوده در سنه تسعین و مائه متوجه محبس لحد گردید و فضل چندگاه دیگر بعد از پدر زنده مانده عمر او نیز در زندان فی سنه اثنی و تسعین و مائه بنهایت رسید و تولد فضل بروایت امام یافعی در بیست و سیم ذی حجه سنه تسع و اربعین و مائه دست داده بود مدت عمرش بدین روایت چهل و سه سال باشد و برین قیاس اوقات دولت و زندگانی سایر برمکیان و متعلقان ایشان باختتام پیوست و هیچ‌یک از ایشان از شدت آن بلیه سالم ننشست گویند که جثه جعفر را بموجب حکم رشید از انبار ببغداد برده بر سر جسر آویختند و در وقتی که رشید متوجه خراسان بود بسوختند از غرایب حالات که مورخان در قضایاء برامکه آورده‌اند آنکه شخصی از اهل قلم گوید که دفتر اخراجات هارون الرشید روزی بنظر من رسید در ورقی نوشته دیدم که در فلان روز بفرمان امیر المؤمنین بر سبیل انعام زر چندین و سیم و کسوت و فرش و عطر چندین تسلیم ابو الفضل جعفر بن یحیی ادام اللّه کرامت کرده شد و من آن دفعات را میزان کردم سی هزارهزار درم برآمد و در ورقی دیگر نوشته دیدم که بهای نفط و بوریا که جعفر بن یحیی را بآن سوختند چهار درم و نیم‌دانک بود دیگر آنکه در تاریخ امام یافعی از محمد بن یزید الدمشقی الشاعر منقولست که گفت شبی فضل بن یحیی برمکی مرا طلبیده گفت امشب ایزد تعالی مرا پسری کرامت کرده و جمعی از شعرا در تهنیت آن مولود اشعار در سلک نظم کشیده بر من خواندند اما هیچ‌یک از ابیات مستحسن نیفتاده میخواهم که از نتایج ذهن تو در آن باب نظمی بشنوم جواب دادم که شکوه مجلس تو مرا از گفتن شعر مانع است گفت ناچار چیزی می‌باید گفت اگر همه یک بیت باشد و من تأمل نموده این دو بیت گفتم که شعر
و یفرح بالمولود من آل برمک تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۴۱ و لا سیما ان کان من ولد الفضل‌و یعرف فیه الخیر عند ولاده
ببذل الندی و الجود و المجد و الفضل
و چون فضل این ابیات را استماع نمود مبتهج و مسرور گشته ده هزار دینار مرا صله داد و من از آن اموال ضیاع و عقار خریده مکنت تمام و ثروت لا کلام پیدا کردم و بعد از ابتلاء آل برمک بچندگاهی نوبتی بحمام رفته حمامی را گفتم که دلاکی نزد من فرست و حمامی پسری صبیح الوجه ارسالداشته در اثناء آنکه پسر بدلاکی اشتغالداشت کمال اقبال و بذل و افضال برامکه بر ضمیر من گذشته ابیات مذکوره را خواندم و آن پسر از شنیدن آن متغیر گشته و غش کرده بیفتاد چنانکه گمان بردم که دیوانه است از حمام بیرون رفته حمامی را گفتم که روا باشد که مصروعی فرستاده که مرا خدمت نماید جواب داد که و اللّه مدتیست که این جوان پیش من میباشد و هرگز اثر جنون و صرع در وی مشاهده نکردم و من لحظه‌ای تحمل و تأمل نموده چون آن پسر افاقت یافت او را طلبیدم و از سبب عروض آنحالت پرسیدم گفت قائل آن دو بیت که بر زبان تو گذشت کیست گفتم آن ابیات از نتایج فکر منست پرسید که آنرا برای که گفته بودی گفتم که برای ولد فضل برمکی گفت آن پسر حالا کجاست گفتم نمیدانم گفت آن پسر منم لاجرم بعد از شنیدن این قطعه احوال سابقه مرا یاد آمده و عالم بر من تنگ شده مدهوش گشتم محمد بن یزید گوید که چون این سخن استماع نمودم گفتم ای پسر و اللّه که کبر سن مرا دریافته است و اصلا وارث ندارم و آنچه در تصرف منست از فواضل انعام پدر تست اکنون با من باش تا نزد شهود عدول اعتراف نمایم که آنچه در تحت تملک دارم ملک تست و بعاریت در دست منست پس آب در چشمهای او گشته گفت و اللّه که آنچه پدرم بتو بخشیده هرگز بازنستانم هرچند محتاج باشم و من مبالغه تمام نمودم که بر آن موجب رضا دهد یا چیزی از من قبول فرماید اما بجائی نرسید و هیچ‌چیزی از من نستاند و ایضا در کتاب مذکور مسطور است که یکی از اهل تاریخ گوید که روز عیدی بخانه مادرآمدم دیدم که ضعیفه که جامه کهنه پوشیده بود نزدیک بوالده من نشسته است در اثناء مکالمه مادر از من پرسید که ایشانرا می‌شناسی گفتم نی گفت عتابه است مادر جعفر برمکی لاجرم بتفقد حالش پرداخته گفتم ای مادر از عجایبی که مشاهده فرموده‌ای شمه‌ای بگوی جواب داد که ای پسر عیدی بر من گذشت که چهار صد کنیزک بر زبر سر من ایستاده بودند و مع ذلک ولد خود را بعقوق منسوب میداشتم و درین عید غیر دو پوست گوسفند که یکی را فرش سازم و دیگریرا بالاپوش تمنا ندارم راوی گوید که بعد از استماع این مقال پانصد درم بوی بخشیدم نزدیک بود که از شادی بمیرد فاعتبروا یا اولی الابصار نظم
ای طفل دهر گر تو ز پستان حرص و آزروزی دو شیر دولت و اقبال برمکی
در مهد عهد غره مشو از کمال خویش‌یاد آور از زمان بزرگان برمکی «1»
______________________________
(1) بر مطالعه‌کنندگان این اوراق واضح باد که مولانا حسین الدهستانی طاب ثراه در نسخه مرغوبه فرج بعد الشده این حکایت را با تفاوتی فاحش از مسرور خادم روایت فرموده و وقوع آنرا در زمان مأمون الرشید پنداشته و حضور منذر بن مغیره دمشقی را*
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۴۲
در جامع الحکایات مسطور است که هارون الرشید بعد از استیصال آل برمک حکم فرمود که هیچکس از طوایف انسان مدح و ثناء برمکیان بر زبان نیارد و نقوش لطف و عطای ایشان بر الواح خاطر ننگارد بعد از چندگاه شخصی بعرض رسانید که پیری هرشب در منازل آل برمک بر زبر کوی می‌نشیند و شرح فضایل و کمالات ایشان بسمع مردم میرساند هارون در غضب رفته باحضار آن پیر فرمان داد فرمان‌بران همان لحظه آن پیر را بنظر خلیفه رسانیدند از موقف سیاست حکم بقتل او صادر گشت پیر فقیر گفت یا امیر المؤمنین امیدوارم که مرا آنمقدار مجال دهی که شمه از حال خود معروض دارم آنگاه بهرچه رای صواب نمایت اقتضا نماید حکم فرمای خلیفه گفت بگوی پیر گفت مرا منذر بن مغیره دمشقی گویند و آبا و اجداد من در سلک اکابر شام انتظام داشتند و بسبب صنوف حوادث روزگار و نوایب لیل و نهار روز دولت من بشام نکبت تبدیل یافت و از کمال اضطرار با عیال و اطفال جلاء وطن اختیار کرده بعد از احتمال انواع محن خود را ببغداد رسانیدم و عیال و اطفال را در مسجدی نشانده خود بیرون آمدم بامید آنکه شاید کسی را یابم که مرا در جوار خود پناه دهد چون بمیان بازار رسیدم جمعی از اکابر و معارف را دیدم که باتفاق یکدیگر میگذرند با خود گفتم بیشک بدعوتی میروند و بنابرآنکه بمرتبه گرسنه بودم که مجال مصابره نداشتم از عقب آن جمع روان شدم ناگاه بدر سرائی عالی رسیدم حاجب پرده برداشت و مرا بطفیل آن مردم درون گذاشت و من بدان‌سرا درآمده در گوشه نشستم و از شخصی که در پهلوی من بود پرسیدم که این منزل کیست و سبب جمعیت چیست جواب داد که این منزل فضل برمکی است و موجب اجتماع عقد نکاحیست و چون آن عقد انعقاد یافت خادمان طبقهای زر آوردند و پیش هرکسی طبقی نهادند و مرا نیز یک طبق دادند بعد از آن تمسکات ضیاع و عقار نثار کردند تا هرکسی که قباله بگیرد آن مزرعه از وی باشد دو سه تمسک بدست من افتاد آنگاه مجلس برشکسته چون قصد نمودم که از آن سرا بیرون روم غلامی دست مرا گرفته بازگردانید با خود جزم کردم که زرها و تمسکات را میخواهد که از من بستاند اما بخلاف متوقع مرا نزد فضل برد و فضل شرط تعظیم بجای آورد گفت ترا در میان این مردم غریب دیدم خواستم که شمه از حال تو معلوم نمایم بگوی که از کجا می‌آئی و درین مجلس چگونه افتادی من قصه پرغصه خود از اول تا آخر تقریر کردم فضل گفت حالا متعلقان تو کجا توطن دارند گفتم در فلان مسجد فرمود که خاطر جمع دار که ما اسباب فراغ ترا مهیا گردانیم پس غلامی را پیش طلبید و در گوش او سخنی گفت و تشریفی فاخر در من پوشانید و آنروز بمبالغه تمام مرا
______________________________
در مجلس یحیی بن خالد در اوانیکه عقد دخترش عایشه با پسر عمش می‌بستند ذکر نموده و انعامی که درباره منذر مذکور شده از اکرام یحیی بن خالد دانسته حرره محمد تقی الشوشتری
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۴۳
نگاه داشت و شب هرچند از توقف ابا نموده گفتم اطفال من در آن مسجد گرسنه و برهنه‌اند بجائی نرسید و روز دیگر رخصت انصراف یافته خادمی همراه من روان گشت و چون خواستم که بآن مسجد روم مانع آمده مرا بسرائی دلگشا برد و متعلقان خود را آنجا دیده پرسیدم که شما را اینجا که آورد جواب دادند که دوش وقت نماز خفتن جمعی بمسجد آمده ما را بدین منزل آوردند و انواع طعامها و جامه‌ها پیش ما نهادند لاجرم من بمراسم شکر الهی پرداخته بعد از آن پیوسته ملازمه برمکیان میکردم و از تواتر انعام و احسان ایشان می‌آسودم اکنون ای امیر المؤمنین اگر مدح و ثناء آنجماعت بر زبان نیاورم بکفران نعمت که موجب خذلان دنیا و آخرت است منسوب گردم هارون الرشید چون این حکایت شنید قطرات اشک از قواره دیده روان گردانید و هزار دینار در حق پیر انعام فرموده او را مطلق العنان ساخت پیر زمین خدمت بوسیده گفت (یا امیر المؤمنین هذا من برکات البرامکه) نظم
هرآنکس که در دست فرمان اوزمام خلایق نهد کردگار
همان به که کوشد بجود و کرم‌که آن ماند از سروران یادگار در سال مؤاخذه برامکه یعنی سنه سبع و ثمانین و مائه بروایت امام یافعی ابو علی فضیل بن عیاض که در سلک مشاهیر منتظم بود از جهان گذران انتقال نمود در نفحات مسطور است که فضیل بن عیاض کوفی الاصل است و بعضی گفته‌اند که مروی الاصل بود و طایفه‌ای را عقیده آنکه بسمرقند تولد نمود و در ابیورد نشوونما یافت و فضیل را پسری بود در فضل و عبادت از وی زیادت موسوم بعلی و علی روزی در مسجد الحرام نزدیک بچاه زمزم ایستاده بود که ناگاه شنید که کسی این آیه میخواند که (یوم القیامه تری المجرمین) صعقه زده فوت شد و در سنه ثمان و ثمانین و مائه ابو اسحق ابراهیم بن «1» هامان التمیمی که معروفست بندیم موصلی وفات یافت و او در فن موسیقی و اختراع الحان در آن زمان عدیل و نظیر نداشت و در سنه تسع و ثمانین مائه ابو الحسن علی بن حمزه الاسدی الکوفی الکسائی که یکی از قراء سبعه است و در علم نحو سرآمد علماء بود در ولایت ری فوت شد و او را کسائی بجهه آن میگفتند که در روزی که بکوفه درآمد کسائی بر خود پیچیده بود و بعضی گویند که در وقتیکه کسائی بر دوش داشت احرام حج بست بنابرآن باین لقب ملقب شد و کسائی بروایت امام یافعی مؤدب و معلم امین بن رشید بود و بقول حمد اللّه مستوفی بتعلیم مامون قیام مینمود کتاب معانی القرآن و الاثار از نتایج کلک بلاغت دثار کسائی است و ایضا در روز فوت کسائی قاضی القضات محمد بن حسن الکوفی الشیبانی که یکی از فقهاء حنفیه است از جهان فانی نقل کرده و محمد دمشقی الاصل بود و پدرش از شام بعراق افتاده و در واسط مقیم شده محمد در آن بلده
______________________________
(۱) واضح باد که ابن خلکان در تاریخ خویش که موسوم است بوفیات الاعیان پدر ابراهیم را ماهان رقم نموده و اللّه تعالی اعلم و احکم حرره محمد تقی الشوشتری
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۴۴
تولد نمود و در کوفه نشوونما یافت و او پسرخاله فراء است و در سنه تسعین و مائه عبیده بن الحمید الکوفی که در سلک علماء فن حدیث و قراءه انتظام داشت و بعد از فوت کسائی بتعلیم امین می‌پرداخت عالم آخرت را منزل ساخت و همدرین سال بقول امام یافعی شیخ ابو علی شقیق بن ابراهیم البلخی وفات یافت اما در نفحات مسطور است که در بعضی از تواریخ بلخ آورده‌اند که شقیق در سنه اربع و تسعین و مائه در ولایت ختلان بسعاده شهاده رسید و العلم عند اللّه الحمید المجید
 
ذکر خروج رافع بن لیث بن نصر بن سیار و بیان رفتن هارون بجانب روم با سپاه بسیار
 
علماء اخبار آورده‌اند که یحیی بن اشعث بن یحیی الطائی که در سلک اعیان ماوراء النهر انتظام داشت دختر عم خویش را که عورت جمیله مالدار بود عقد فرمود و بنابر ضرورتی آن مستوره را در سمرقند گذاشته عزیمت بغداد نموده زمان غیبت یحیی امتداد یافته منکوحه مذکوره داعیه کرد که از وی بیرون آید و شوهر دیگر کند اما تدبیریکه موصل بکوی مقصور تواند بود نمی‌یافت و رافع بن لیث بن نصر بن سیار ازین معنی واقف گشته قوه طامعه‌اش در حرکت آمده بدان ضعیفه پیغام فرستاد که مصلحت آنست که تو مشرک شوی تا عقد نکاح میان تو و یحیی انفساخ یابد آنگاه باز ایمان آورده شوهر کنی و آن مکاره برینموجب عمل نموده رافع او را بخواست و چون این خبر بسمع یحیی رسید نزد رشید رفته کیفیت واقعه را معروض گردانید و هارون متغیر شده نامه بحاکم خراسان علی بن عیسی بن ماهان در قلم آورد که منکوحه را از رافع بستاند و رافع را حد زده گرد اسواق بگرداند و علی این مهم را بسلیمان بن حمید ازدی که عامل سمرقند بود فرمود و سلیمان حسب الحکم بتقدیم رسانیده اینمعنی موجب آن شد که رافع جمعی را با خود متفق ساخت و علم مخالفت خلیفه را برافراخته در سنه تسعین و مائه سلیمانرا گرفت و بقتل رسانید و علی بن عیسی پسر خود عیسی را بجنگ رافع فرستاده او نیز در معرکه هیجا کشته گشت و کار رافع بالا گرفته رایت طغیان او از اوج ثریا در گذشت و همدرین سال هارون الرشید با صد و سی و چند هزار مرد جرار غزو روم را پیش نهاد همت ساخته در آن دیار آتش نهب و تاراج مشتعل گردانید و بلده هرقله را فتح کرده بسیاری از نسوان و صبیان ترسایان در دست مسلمانان اسیر شدند چنانچه عدد ایشان بشانزده هزار رسید و یکی از آنجمله اسقف قبرس بود که نفس خود را بهزار دینار باز خرید و بالاخره میان رشید و قیصر که تقفور نام داشت مهم بصلح انجامید و تقفور عجاله الوقت مبلغ پنجاه هزار دینار برسم جزیه ارسال نمود و بموجب مدعاء رشید قبول کرد که بعد از آن هرساله مبلغ سیصد هزار دینار بخزانه عامره بغداد فرستد و هرقله را که اهل اسلام خراب کرده بودند تعمیر نماید آنگاه رشید سالما غانما از آن سفر بازگشته ببغداد
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۴۵
رفت و در سنه احدی و تسعین و مائه هارون علی بن عیسی بن ماهانرا بسبب ارتکاب ظلم و طغیان از حکومت خراسان عزل کرده هرثمه بن اعین را بجایش روان ساخت و چون هرثمه بمرو که مقر عز علی بن عیسی بود رسید او را باتباع مقید گردانید اموال و جهات ایشانرا بگرفت و علی بن عیسی را با بندی گران بجانب بغداد روان ساخت‌
 
ذکر خوابی که هارون الرشید دید و بیان فوت او که در خراسان واقع گردیده‌
 
جبرئیل بن بختیشوع طبیب روایت کند که در شهور سنه اثنی و تسعین و مائه که من در منزل رقه ملازمت هارون مینمودم صباحی بپایه سریر خلافه شتافته خلیفه را بغایت متغیر و متفکر یافتم پیش رفته عرض کردم که یا امیر المؤمنین امروز ترا بسیار محزون می‌یابم اگر سبب ملالت عارضه بد نیست بیان فرمای تا بقدر امکان در تدارک آن سعی نمایم و اگر حادثه ملکیست دل مشغول مدار که حضرت پروردگار شر دشمنان را کفایت کند جواب داد که هیچ یک از اینها واقع نیست بلکه دوش واقعه مهیب دیدم و از تعبیر آن ترسیدم جبرئیل گوید که چون این سخن شنیدم قدم پیش نهاده پای خلیفه را ببوسیدم و گفتم بجهه خوابی که منشاء آن بخارات فاسده باشد غم خوردن فایده ندارد گفت یا جبرائیل در واقعه چنان مشاهده نمودم که ناگاه از زیر سر من دستی بیرون آمد که مقداری خاک سرخ بر کف داشت و در آن اثنا ندائی شنیدم که ای هارون این خاکیست که مدفن تو خواهد بود پرسیدم که مرا کجا دفن خواهند کرد گفتند در طوس بعد از آن دست ناپدید گشت و من بیدار شدم جبرئیل گوید گفتم یا سیدی این خوابی شوریده است و تعبیر ندارد غالبا دوش در خیال خراسان و خروج رافع بن لیث بوده فرمود که بلی در آن اندیشه بودم گفتم امروز بعیش و طرب بگذران تا نقش این اندیشه از لوح خاطرت محو شود رشید بترتیب مجلس بزم اشاره فرموده باندک زمانی از آن واقعه فراموش کرد و در آن اثنا خبر استعلاء دولت رافع بتواتر پیوسته هارون از رقه ببغداد شتافت و یراق سفر کرده در شهور سنه ثلث و تسعین و مائه با لشکر فراوان روی بصوب خراسان آورد در اثناء راه مرضی بر وی طاری گشته چون بجرجان رسید آن عارضه سمت ازدیاد پذیرفت و جهت ناسازگاری هوای آن ولایت بتعجیل در حرکت آمده چون بطوس نزول فرمود خبر آمد که هرثمه بن اعین با رافع محاربه نموده او را گریزانیده است و برادرش بشیر را اسیر ساخته فرستاده است و رشید باحضار برادر رافع فرمان داده قصابی طلبید و اشارت کرد تا در مجلس او را قطعه‌قطعه گردانید جبرائیل بن بختیشوع گوید که بعد از قتل برادر رافع رشید بیهوش گشت و پس از لحظه افاقت یافته مرا گفت یا جبرائیل خوابی را که در رقه دیده بودم بیاد داری اینک طوس و آن خاک که مدفن من خواهد بود آنگاه مسرور خادم را گفت قدری از خاک این سرزمین بیاور مسرور کف خاک بنظر آورده در آن حین که بهارون مینمود ساعدش برهنه شد رشید گفت بخدا سوگند که این همان کف
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۴۶
و همان خاک و همان ذراعست که در خواب بمن نموده بودند و اضطرابش از پیشتر بیشتر گشته بعد از سه روز در جمادی الاول سنه ثلث و تسعین و مائه وفات یافت و او را در موضعی که حالا روضه طیبه علی بن موسی الرضا سلام اللّه علیهما در آن مقام است بخاک سپردند و تفصیل ازواج و اولاد هارون الرشید بربن موجب است که نوشته میشود بزرگ‌ترین خواتین او زبیده بود بنت جعفر بن منصور دوانیقی و محمد امین که ولایت‌عهد تعلق بوی میداشت از آن ضعیفه بوجود آمد و منکوحه دیگر هارون امه العزیز نام داشت و ازو پسری تولد کرده موسوم بعلی گشت و ام محمد بنت صالح المسکین و عباسه بنت سلیمان بن منصور و عزیزه بنت طریف و عثمانیه که نسبش بعثمان بن عفان رضی اللّه عنه می‌پیوست ایضا از جمله ازواج هارون بودند و هارون الرشید را از امهات اولاد یازده پسر دیگر و چهارده دختر تولد نمودند اسامی پسران اینست عبد اللّه مامون قاسم مؤتمن محمد المعتصم صالح محمد ابو یعقوب ابو الیاس ابو سلیمان ابو علی ابو محمد ابو احمد و اسامی دختران این است سکینه ام حبیبه اروی ام الحسن ام محمد فاطمه ام سلمه خدیجه ام القاسم ایله ام جعفر ام علی عالیه ربطه‌
 
ذکر خلافت محمد بن هارون‌
 
تولد محمد که ملقب بامین و مکنی بابو عبد اللّه بود از زبیده بنت جعفر بن منصور در شوال سال صد و هفتاد روی نمود و چون مدت پنج سال از عمرش درگذشت فی اواخر سنه خمس و سبعین و مائه بمنصب ولایت‌عهد سرافراز گشت و در اواسط جمادی الاخری سنه ثلث و تسعین و مائه که خبر فوت رشید ببغداد رسید خواص و عوام دار السلام بتجدید بیعت امین پرداختند و او بر مسند خلافت نشسته بعیش و طرب و لهو و لعب مشغول شد و اصلا پروای ضبط ملک و مال نکرد بنابرآن باندک زمانی میان او و مامون مهم بمخالفت سرایت نموده زمان جهانبانی امین بسر آمد و در اواخر محرم الحرام سنه ثمان و تسعین و مائه بدست طاهر ذو الیمینین که از قبل مامون بمحاصره بغداد اشتغال داشت افتاده رخت هستی بباد فنا داد زمان حکومتش چهار سال و هشت ماه بود و اوقات حیاتش بیست و هفت سال و کسری بوزارتش وزیر پدرش فضل بن ربیع قیام مینمود و غیر از امین مادر هیچ‌یک از خلفاء عباسیه از بنی عباس نبود
 
گفتار در بیان مخالفت و منازعت امین و مامون و ذکر کشته شدن علی بن عیسی بتقدیر قادر بیچون‌
 
باتفاق نقله اخبار در زمان وفات هارون الرشید مامون در بلده فاخره مرو بود و چون خبر فوت پدر خود استماع کرد خطبه خوانده مردم را بتجدید بیعت برادر ترغیب نمود لاجرم اعیان خراسان بقدم متابعت پیش آمدند و نوبت دیگر بمبایعت امین اقدام
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۴۷
نمودند روزی چند بین الاخوین طریق موافقت مسکوک بوده بالاخره غبار نزاع بر وجهی ارتفاع یافت که اصلا بر شحات سحاب نصایح نیک‌اندیشان فروننشست و یکی از اسباب خلاف آنکه هارون در وقت وفات رشید وصیت کرده بود که آنچه از اموال و جهات همراه منست تسلیم عبد اللّه مامون نمایند و ببغداد نبرند و بعد از فوت رشید فضل بن الربیع که پس از نکبت آل برمک بدولت وزارت رشید رسیده بود بمقتضاء کتابتی که از نزد محمد امین بوی آمد تمامی متروکات هارون الرشید را همراه برداشته متوجه بغداد شد و چون مامون این خبر شنود بنابر استصواب فضل بن سهل ذو الریاستین که وزیر و مشیرش بود و باصابت رای و تدبیر اشتهار داشت قاصدی پیش فضل بن الربیع فرستاده طلب حقوق خود فرمود و رسول در نیشاپور بفضل رسیده و باداء پیغام قیام نموده بی‌نیل مقصود بازگشت آنگاه فضل بن سهل بعرض مامون رسانید که بعد ازین بر عهد و پیمان عراقیان اعتماد نتوان کرد زیرا که در اول حال وصیت رشید را اعتبار نه‌نموده حقوق ترا باطل گردانیدند اکنون مناسب آنست که عالمیان را بعدل و داد نوید داده در استمالت خواطر و استرضاء ضمایر مراسم سعی و اهتمام مبذول داری و هرروز بنفس نفیس در دیوان مظالم نشسته انصاف مظلوم از ظالم بستانی تا محبت تو در دل صغیر و کبیر و غنی و فقیر جایگیر شود و مامون برینموجب عمل نموده زمام رتق‌وفتق مهام ملک و مال را در کف کفایت فضل بن سهل ذو الریاستین نهاد اما فضل بن الربیع چون ببغداد رسید دید که محمد امین اکثر اوقات را بمعاشرت و مباشرت و اسب تاختن و گوی باختن مصروف میدارد و پروای سرانجام امور مملکت و رعایت احوال سپاهی و رعیت ندارد لاجرم بر خاطرش گذشت که اگر مهم بدین‌سان گذران باشد باندک زمانی مامون در خلافت استقلال یابد و از من انتقام کشد تقریبات انگیخته بامین گفت که مصلحت در آنست که مأمون و مؤتمن را از ولایت عهد خلع نموده پسر خود موسی را ولی‌عهد گردانی و از مردم بیعت بنام او بستانی و علی بن عیسی و بعضی دیگر از امرا درین امر با فضل اتفاق نموده امین را بنقض میثاق ترغیب نمودند و محمد امین این معنی را پیش نهاد همت ساخته در اوائل سنه اربع و تسعین و مائه قاسم مؤتمن را از جزیره بغداد طلبید و حکومت آن مملکت را بخزیمه بن حازم مفوض گردانید و پسر خود موسی را بالناطق بالحق ملقب کرده فرمود تا خطبا زبان بدعاء او بگشایند در تاریخ ابو حنیفه دینوری مذکور است که چون امین خاطر بر خلع مامون قرار داد در آن باب با کاتب السر خویش اسمعیل بن صبیح ابواب مشورت بگشاد اسمعیل نخست او را از ارتکاب آن امر منع نموده چون دانست که امین از سر نقض عهد نمیگذرد گفت اگر خاطر امیر المؤمنین برینصورت قرار یافته که مامون را از امارت معاف دارد صلاح در آن مینماید که ما فی الضمیر خود را ظاهر نکند و استمالت‌نامه نزد مامون فرستد و در آن مکتوب مندرج گرداند که مرا جهت تمشیت مهام خلافت و سرانجام امور مملکت بحضور تو احتیاجست باید که بی‌توقف بدینجانب توجه نمائی تا بمعاونت و مشاووت
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۴۸
یکدیگر مهمات ملکی و مالی را فیصل دهیم و چون مامون ببغداد آید و از متابعان خود دور افتد آنچه درباره او صواب دانی بتقدیم رسانی و امین این سخنان را بسمع قبول جا داده رقعه مشتمل بر امثال این مقال در قلم آورده و مصحوب عباس بن موسی بن عیسی و صالح بن عبد الملک صاحب مصلی و محمد بن عیسی بن نهیک نزد مامون فرستاد و ایشانرا گفت که درآوردن او بقدر امکان سعی نمایند و رسولان در مرو شاهجان بملازمت مامون رسیده مکتوب امین را بعرض رسانیدند و در باب نهضت او بجانب دار السلام شرایط مبالغه بجای آوردند و مامون بار دیگر با فضل بن سهل طریق مشورت مسلوک داشته ذو الریاستین گفت که از اوضاع کواکب و دلائل علم نجوم مرا چنان معلوم شده که تو بر امین غلبه کرده از روی استفلال بضبط ملک و مال خواهی پرداخت اکنون باید که سکون را بر حرکت مرجح دانی و رسولان را بهر بهانه که توانی بازگردانی مامون این رای را صواب دانسته با فرستادگان گفت که پدرم بنابرآن ولایت خراسان را بمن سپرد که مبادا بیگانه برین سرزمین استیلاء یابد و اگر من ازین مصلحت غافل بوده درینولا ببغداد شتابم یمکن که فتنه حادث گردد که ضرر آن بامیر المؤمنین لاحق شود آنگاه ایشانرا بانعام و احسان نوازش نموده رخصت معاودت ارزانی داشت و چون آنجماعت ببغداد رسیدند و امتناع مامون را از آمدن بعرض رسانیدند امین بعد از تقدیم مشورت باظهار مخالفت مبادرت نموده نام مامون را از خطبه بیفکند و از متوطنان عراق عرب بیعت بنام پسر خود موسی بستاند و در سنه خمس و تسعین و مائه شصت هزار سوار آراسته و مرتب ساخته علی بن عیسی را بر ایشان امیر گردانید و او را گفت می‌باید که بخراسان رفته سه روز مامون را مهلت دهی تا یراق سفر کند آنگاه بر سبیل تعجیل او را بدینجانب آوری و زبیده مادر امین با علی بن عیسی گفت عبد اللّه مرا بمثابه فرزند حقیقی است باید که مطلقا مکروهی بوی نرسانی و اگر از فرمان برادر سرکشی کند بندی از نقره بر پایش نهاده او را بدینطرف روانه گردانی و علی بن عیسی این وصایا را بسمع قبول جا داده بغرور هرچه تمامتر با آن لشکر جوشن‌پوش در حرکت آمد و حال آنکه در آن اوقات طاهر بن حسین بن مصعب خزاعی که بذو الیمینین اشتهار دارد با چندهزار سوار جرار بنابر فرمان مامون بری آمده بود جاسوسان باطراف و جوانب فرستاده در کمال احتیاط سلوک مینمود و علی بن عیسی که در غایت عجب و غفلت طی مسافت میکرد در پنج فرسخی ری تلاقی فریقین دست داده از سم بادپایان شیران بیشه و غاغبار معرکه هیجا روی بعالم بالا نهاد و حرب صعب روی نموده در آن اثنا تیری از شصت تقدیر گشاد یافته بمقتل علی بن عیسی رسید و از پشت زین بر روی زمین افتاده بغدادیان شکستی فاحش یافتند و عنان فرار بجانب دار السلام تافتند در تاریخ حافظابرو مسطور است که در نماز دیگر آنروز که طاهر بفتح و ظفر مخصوص شد بر کاغذ پاره نوشت که این نامه نوشتم در حالتی که سر علی بن عیسی در پیش من بود و خاتم او در انگشت من و السلام و این مکتوب را بمسرعی داده او را مبالغه نمود که در رفتن تعجیل نماید
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۴۹
و قاصد در عرض ده روز از ری بمرو رسیده آن خبر بهجت‌اثر بمأمون رسانید و در آن روز اعیان و اشراف خراسان بخلافت بر وی سلام کردند نقلست که روزی امین باتفاق کوثر خادم در کنار دجله شست در آب افکنده بگرفتن ماهی اشتغال داشت که ناگاه شخصی از گریختگان سپاه علی بن عیسی بدانجا رسیده حکایت محاربه و کیفیت قتل علی بن عیسی را آغاز کرد امین گفت که دست ازین سخنان بازدار که کوثر دو ماهی گرفته و من تا غایت هیچ صید نکرده‌ام و چون آن صاحب دولت صایب تدبیر از آن امر خطیر بازپرداخت عبد الرحمن بن جبله انباری را بمقاتله طاهر ذو الیمینین روان ساخت‌
 
ذکر ابتلاء بغدادیان بانواع جنگ و شین و کشته شدن امین بسعی طاهر بن حسین‌
 
ارباب اخبار آورده‌اند که چون خبر قتل علی بن عیسی در بغداد بتحقیق پیوست عبد الرحمن بن جبله بفرموده امین با سی هزار مرد خنجرگذار کمر محاربت طاهر بر میان بست و در نواحی همدان بین الجانبین مقاتله دست داده بغدادیان قبل از آنکه دست بتیغ و سنان برند پشت بر معرکه کرده بشهر درآمدند و طاهر آن بلده را محاصره کرده بعد از انقضاء یکماه عبد الرحمن بامان بیرون آمد و با طاهر شرط و پیمان در میدان آورده با اتباع خویش بر یک جانب معسکر خراسانیان منزل گزید و پس از روزی چند از وقوع اختلاط و انبساط به بسط بساط غدر قیام نموده شبی بی‌خبر بر سر طاهر تاخت و لواء کشش و کوشش مرتفع ساخت و با وجود این حال طاهر دل از جای نبرده در میدان نبرد چندان قتال کرد که عبد الرحمن با جمعی از دلیران کشته گشت و اینخبر ببغداد رسیده امین لشکر دیگر بدفع طاهر روانه گردانید و آنجماعت قبل از ملاقات با ذو الیمینین طالب طریق سلامت شده بدار السلام مراجعت نمودند و در خلال این احوال هرثمه بن اعین برسم مدد از جانب خراسان بعراق آمده در حلوان بطاهر پیوست و جراه طاهر پس از وصول آن سپاه از پیشتر بیشتر شده بطرف اهواز و بصره شتافت و بهردیار که رسید عمال امین را بیرون کرده گماشته خود نصب نمود لاجرم تزلزل تمام ببناء دولت امین راه یافت و در روز یکشنبه یازدهم رجب سنه سته و تسعین و مائه حسین بن علی بن عیسی بن ماهان اظهار هواداری مامون کرده جمعی را با خود متفق ساخت و رقم خلع بر صحیفه حال امین کشید و روز دیگر اعیان لشکر از حسین ارزاق طلبیده آن بو الفضول از سرانجام مهمی که پیش گرفته بود عاجز شد و بسعی محمد بن خالد نوبت دیگر امین بر مسند خلافت نشسته از سر جریمه حسین درگذشت و او را خلعت پوشانید اما حسین آب‌روی مروت ریخته بجانب خراسان گریخت و جمعی از عساکر بغداد او را تعاقب نموده بقتل رسانیدند و سرش را نزد امین بردند و درین سال چند نوبت امین بتجهیز جنود اقدام فرموده بحرب
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۵۰
طاهر و هرثمه فرستاد و در جمیع آن معارک هزیمت بجانب سپاه بغداد افتاد و در سنه سبع و تسعین و مائه امراء خراسان با سپاح فراوان بر اطراف دار السلام خیام اقامت نصب کرده آن بلده را محاصره نمودند و زمان دربندان امتداد یافته متعاقب و متواتر امراء و اعیان از امین روی‌گردان می‌شدند و بطاهر می‌پیوستند تا کار بجائی رسید که فضل بن ربیع نیز گریخته در گوشه خزید و چون خزانه امین از نقود و استانه او از جنود خالی گشت آلات و ادوات زرین و سیمین را درم و دینار زده و امتعه و اقمشه نفیسه را بنیمه بها فروخته بعیاران و لوندان میداد تا بدفع اهل خراسان قیام نمایند بنابرآن مفسدان سر بغارت و تاراج برآورده بر بغداد استیلا یافتند و مردم شریر بر غنی و فقیر چنان غلبه کردند که در هیچ عصر کسی مانند آن فتنه نشان نداده و چون ضعف حال امین بنهایت انجامید رسولی نزد هرثمه بن اعین که بر جانب او فی الجمله اعتمادی داشت فرستاد و پیغام داد که من ترک خلافت گفته با مأمون بیعت میکنم امید آنکه در اصلاح این مهم سعی نمائی هرثمه جواب داد که مناسب آنست که تو در شب پیش من آئی تا قاصدی بمرو فرستاده از امیر المؤمنین مأمون جهه تو امان بستانم و امین از غایت عجز اینمعنی را قبول نموده نیم‌شبی با فوجی از مخصوصان در زورقی نشست تا از دجله عبور نموده بهرثمه پیوندد که ناگاه کشتی حیاتش در غرقاب ممات افتاد تبیین این مقال آنکه طاهر ذو الیمینین از مواضعه امین و هرثمه خبر یافته با جمعی از بیباکان در کمین‌گاه غدر و مکر ایستاده چون امین بلب آب رسید از اطراف و جوانبش درآمده او را دستگیر کردند و همان‌شب یکی از غلامان طاهر که قریش دندانی نام داشت امین را کشته روز دیگر طاهر سر آن جوان نادان را بطرف مرو ارسال نمود و کان ذلک فی اواخر محرم الحرام سنه ثمان و تسعین و مائه نزد بعضی از مورخان آگاه از محمد امین دو پسر ماند موسی و عبد اللّه و العلم عند اللّه‌
 
ذکر بعضی از اصحاب رشد و رشاد که فوت ایشان در زمان خلافت محمد امین اتفاق افتاد
 
در شهور سنه ثلث و تسعین و مائه بروایت بعضی از اهل خبر محمد بن محمد بن جعفر که او را غندر میگفتند و در سلک اکابر علماء و محدثین منتظم بود از عالم انتقال نمود و او مدت پنجاه سال روزی بروزه میگذرانید و روزی افطار میکرد و در سنه سته و تسعین و مائه ابو نواس حسن بن هانی که در سلک افاضل شعرا انتظام داشت از جهان فانی بعالم جاودانی انتقال نمود امام یافعی در مرآه الجنان بیان کرده که پدر ابو نواس از جمله متجنده مروان بن محمد بن مروان بود در اوایل حال ببلده دمشق اقامت میفرمود و بالاخره از آنجا باهواز شتافته مستوره‌ای بحباله نکاح درآورد و او را از اهوازیه چند پسر متولد گشت از آنجمله ابو نواس و ابو معاذ اشتهار دارند و ابو نواس را با مادرش ببعضی از عطاران سپرد و ابو اسامه بن الخباب او را در دکان عطاری دیده بنور فراست در جبینش
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۵۱
آثار کیاست مشاهده کرد در وقتی که تنها بود با وی گفت که در بشره تو علامت قابلیت بی نهایت است حیف باشد که آنرا ضایع گردانی مناسب آنکه مصاحبت من اختیار نمائی و کسب فضیلت فرمائی ابو نواس گفت که تو کیستی گفت ابو اسامه بن الخباب ابو نواس گفت و اللّه که صیت بلاغت ترا شنیده بودم و میخواستم که جهت ادراک ملاقات تو بکوفه شتافته اشعار ترا بشنوم آنگاه ابو اسامه ابو نواس را همراه خود ببغداد برد و ابو نواس در عراق نشوونما یافته سرامد شعراء دوران شد و پیوسته ملازمه هارون الرشید نموده بین الجانبین حالات غریبه بوقوع می‌انجامید از جمله آنکه هارون الرشید شبی در گرد قصر خود میگشت ناگاه یکی از جواری جمیله را مست افتاده دید و حال آنکه پیش از این نوبتی از آن جاریه التماس مواصلت کرده بود و مبذول نیفتاد لاجرم در آن شب فرصت غنیمت دانسته علی الفور بالای او نشست و بند ازار او را بگشاد و جاریه آغاز تلاش کرده چنانچه معجر از منکبین او پایان افتاد آنگاه بنیاد ملایمت نموده گفت یا امیر المؤمنین امشب مرا مهلت ده تا فردا ترا بمقصود رسانم و هارون دست ازو بازداشته صباح محرمی پیش آن عیاره فرستاد و طلب وفاء وعده نمود جاریه قاصد را گفت امیر المؤمنین را بگوی که (کلام اللیل یمحوه النهار) و قاصد بازگشته و این مصراع را بر هارون خوانده رشید گفت ببین که از شعرا در بیرون کیست آنشخص احتیاط کرده بازآمد و گفت رقاشی و ابو مصعب و ابو نواس حاضرند آنگاه رشید آن سه کس را طلبیده فرمود که میخواهم که هریک قطعه در سلک نظم کشید که مصراع اخیر آن این باشد که مصراع
کلام اللیل یمحوه النهار
و شعراء این معنی را ملتزم شده رقاشی گفت که شعر متی تصحوا و قلبک مستطار
و قد منع القرار فلا قرارو قد ترکتک صبا مستهاما
فتاه لا تزور و لا تزاراذا وعدتک صدت ثم قالت
کلام اللیل یمحوه النهارو ابو مصعب گفت که شعر
اما و اللّه لو تجدین وجدی‌لما وسعتک فی بغداد دار
فکیف و قد ترکت العین عبری‌و فی الاحشاء من ذکراک نار
فقالت انت مغرور بوعدی
کلام اللیل یمحوه النهار و ابو نواس گفت که شعر و لیله اقبلت فی القصر سکری
و لکن زین السکر الوقارو هذا لریح اردافا ثقالا
و غضافیه رمان صغارفقد سقط الردی عن منکبیها
من التجمیش و الخیل الازارمددت یدی لها ابغی التماسا
فقالت فی غدمنک المزار
فقلت الوعد سیدتی فقالت کلام اللیل یمحوه النهار و هارون الرشید از شنیدن اشعار ابو نواس متغیر شده هریک از آن دو شاعر را هزار دینار انعام نمود و بضرب عنق ابو نواس حکم فرمود ابو نواس گفت یا امیر المؤمنین سبب قتل من چیست هارون جواب داد که ظاهرا تو در شب گذشته در قصر من بوده و کیفیت واقعه مرا مشاهده نموده‌ای ابو نواس گفت و اللّه که من دوش در خانه خود خواب کرده‌ام اما بنور فراست بدانچه واقع بوده پی بردم و این قطعه بنظم آوردم هارون تصدیق فرموده مبلغ ده هزار دینار بوی بخشید و در سنه تسع و تسعین و مائه ابو سفیان وکیع بن الجراح که از جمله علماء و
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۵۲
زهاد زمان بود از عالم انتقال نمود و یحیی بن اکثم که یکی از مصاحبان وکیع است روایت کند که وکیع صائم الدهر بود و هرشب یک ختم قرآن میکرد و همدرین سال عبد اللّه بن وهب الفهری المالکی المصری که در سلک اهل علم و حدیث انتظام داشت وفات یافت در تاریخ امام یافعی مسطور استکه و له تصانیف معروفه و حدث مائه الف حدیث و در ماه صفر سنه ثمان و تسعین و مائه شیخ حجاز ابو احمد سفیان بن عیینه الهلالی الکوفی که از جمله اهل حدیث بود در مکه جهان گذرانرا وداع نمود گویند که او هفتاد حج گذارده بود و نود و یک سال عمر داشت و در ماه رجب همین سال ابو سعید یحیی بن سعید القطان البصری که جمال حالش بصفت علم و تقوی مزین بود فوت شد گویند که مدت بیست سال یحیی هرشب یکختم قرآن میکرد و چهل سال قبل از زوال در مسجد حاضر میشد
 
ذکر عبد اللّه بن هارون المشهور بمأمون‌
 
ولادت مأمون فی سنه سبعین و مائه در مدینه هاشمیه روی نمود او مکنی بابو العباس بود چون ابو العباس دوازده‌ساله شد و آثار اقبال از بشره او لایح گشت هارون فی سنه اثنی و ثمانین و مائه مقرر ساخت که بعد از امین متعهد امر خلافت باشد و از مردم بر این موجب بیعت بستد و در سنه سته و ثمانین و مائه هارون ایالت ولایت عراق عجم و کرمان و فارس و طبرستان و خراسان و کابلستان و هندوستان و ماوراء النهر را نامزد مامون کرد و در اوایل سنه ثلث و تسعین و مائه مأمون بمرو شتافته روی بضبط مملکت آورد و بعد از مرگ هارون میان او و امین مخالفت بوقوع پیوسته در محرم سنه ثمان و تسعین و مائه که امین کشته گشت مأمون در خلافت استقلال یافت و خروج محمد بن ابراهیم الطباطبا رضی اللّه عنهم بامداد ابو السرایا و بیعت امام علی بن موسی الرضا سلام اللّه علیهما و قتل فضل ذو الریاستین و خروج ابراهیم بن مهدی و نصر بن شبیب و بابک خرم‌دین در ایام دولت او واقع شد و مامون در سنه ثلث و ماتین از مرو متوجه بغداد گشته در اوایل سنه اربع و ماتین بدار الملک آباء خود رسید و او بوفور جود و سخاوت و کثرت علم و فضیلت از سایر خلفاء بنی عباس ممتاز و مستثنی بود و پیوسته با علماء و دانشمندان صحبت داشته مباحثه مینمود و مامون فرمود تا کتاب اقلیدس را از روم بعراق آورده بعربی ترجمه کردند و او اول کسی است از خلفاء عباسی که معتزلی شده گفت که قرآنرا مخلوق گویند و در سنه ثمان عشر و ماتین بغزو روم رفت و در وقت مراجعت از آن سفر در ماه رجب سنه مذکوره بر کنار چشمه بذبذون وفات یافت و برادرش معتصم بر وی نماز گذارده جسدش را در طرسوس مدفون گردانید اوقات حیاتش چهل و هشت سال بود و زمان حکومتش باستقلال بیست سال و پنج ماه و کسری وزارتش در اوایل حال تعلق بفضل بن سهل میداشت و بعد از قتل فضل احمد بن ابی خالد رایت وزارت برافراشت
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۵۳
 
گفتار در بیان بعضی از وقایع زمان ایالت مأمون و ذکر حدوث انواع فتن بتقدیر صانع بیچون‌
 
کوکب طالع مامون بعد از قتل امین بدرجه کمال رسیده در خلافت استقلال یافت و متوطنان عراقین و فارس و یمن و حجاز و خراسان بتجدید بیعت پرداخته پرتو عدالتش بر وجنات احوال همکنان تافت اما در شام نصر بن شبیب عقیلی با جمعی کثیر از سالکان مسالک یکدلی اظهار مخالفت نمود و مامون بعد از استماع آن خبر امارت عراقین و فارس و یمن و حجاز را بحسن بن سهل تفویض فرمود و فرمود که طاهر ذو الیمینین برقه رود و بضبط ولایت جزیره و شام و دفع نصر بن شبیب قیام و اقدام نماید و هرثمه بن اعین بجانب خراسان بازگشته ملازمه پایه سریر خلافت مصیر فرماید و در سنه تسع و تسعین و مائه طاهر بطرف رقه رفته حسن بن سهل ببغداد رسید و عمال بولایات فرستاده متکفل سرانجام امور ملک و مال گردید و چون عزل طاهر از مملکتی که بضرب شمشیر گرفته بود و نصب حسن در عراق عرب بتحقیق پیوست این خبر شیوع یافت که فضل بن سهل بر مامون مستولی شده او را در کوشکی نشانده است و نمیگذارد که هیچکس از امراء با خلیفه ملاقات نماید و بی‌مشورتش مهمات ملکی و مالی را فیصل میدهد بنابراین اعیان بنی هاشم و غیر ایشان از اکابر و اعاظم بمخالفت مامون مبادرت نموده در هر گوشه فتنه پدید آمد و اول کسی که ظهور فرمود محمد بن ابراهیم طباطبا بن اسمعیل بن ابراهیم بن حسن بن امام حسن بن امیر المؤمنین علی بن ابی طالب بود رضی اللّه عنهم و ظهور آنجناب در کوفه واقع شده در آن اثنا ابو السرایا که در سلک سرهنگان هرثمه بن اعین انتظام داشت بواسطه عدم وصول علوفه از هرثمه گریخته بکوفه شتافت و از جمله خواص محمد طباطبا بمزید تقرب امتیاز یافت و حسن بن سهل زهیر بن مسیب را با ده هزار کس از سپاه عجم و عرب بمحاربه محمد نامزد کرده از آنجناب ابو السرایا در برابر او آمد و نسیم نصرت از جانب ابو السرایا در اهتزاز آمده زهیر بگریخت اما روز دیگر ابن طباطبا بتقدیر ایزد تعالی فوت شد و ابو السرایا محمد بن محمد بن زید بن امام زین العابدین علی بن امام حسین بن امیر المؤمنین علی را علیهم السلام که در صغر سن بود بر مسند خلافت نشانده واسط و بصره را در حیز تسخیر آورد و چون حسن بن سهل مشاهده نمود که کار ابو السرایا بالا گرفت قاصدی پیش هرثمه که بجانب خراسان میرفت فرستاده التماس کرد که بازگردد و بدفع ابو السرایا پردازد و هرثمه نخست از قبول این ملتمس ابا نموده بعد از آن‌که ارسال رسل و رسایل تکرار یافت از حلوان عنان مراجعت بطرف بغداد تافت و بتهیه اسباب محاربه مشغولی کرده با سپاه آراسته بطرف نهر صرصر که معسکر ابو السرایا بود بسان برق و باد توجه نمود و بین الجانبین آتش قتال اشتعال یافته خون بسیاری از متابعان ابو السرایا بر خاک هلاک ریخت و او پشت بر معرکه گردانیده
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۵۴
بقصر ابن هبیره گریخت و هرثمه از عقب روان شده نوبت دیگر محاربه دست داده بازشکست بر ابو السرایا افتاد و ببلده کوفه شتافته از آنجا در رکاب محمد العلوی رضی اللّه عنه روی بسوی سوس نهاد و حسین بن علی الباد غیسی از قبل هرثمه او را تعاقب نموده پس از کوشش و کشش بسیار محمد و ابو السرایا بدست اعدا گرفتار گشتند و حسین ایشانرا نزد حسن بن سهل برده حسن ابو السرایا را گردن زد و محمد را پیش مامون فرستاد مدت فتنه در خاطر ابو السرایا ده ماه بود و هرثمه چون از مهم ابو السرایا فراغت یافت بخلافت رضاء حسن فی سنه مأتین عنان عزیمت بطرف مرو تافت و در نظر داشت بعرض مامون برساند که مردم عراق از متابعت حسن بن سهل عار دارند و بدین سبب هرلحظه فتنه می‌انگیزند مناسب آنکه آن منصب بدیگری تعلق گیرد تا آتش فتن سمت انطفا پذیرد و حسن اینمعنی را فهم کرده در باب التماس دفع شر هرثمه ببرادر خود فضل فصلی نوشت و آن مکتوب را مصحوب مسرعی بمرو فرستاد و چون فضل بر مضمون آن رقعه مطلع شد نزد مامون آغاز خباثت کرده خاطرنشان نمود که مخالفت ابو السرایا بنابر تحریک هرثمه بود لاجرم مزاج مامون بر هرثمه بیچاره متغیر گشت بمرتبه که چون بمرو رسید قبل از ملاقات بقیدش حکم فرمود و فضل باین اکتفا نکرده دست از هرثمه بازنداشت تا وقتی که مامون او را بقتل رسانید بثبوت پیوسته که بعد از توجه هرثمه از عراق بجانب خراسان احوال ممالک عرب پیشتر از بیشتر باختلال انجامید و ابراهیم بن موسی بن جعفر الصادق علیهم السلام در یمن ظهور نموده حسین بن حسن افطس علوی برمکه استیلا یافت و محمد بن جعفر الصادق را علیهم السلام طوعا و کرها بر مسند خلافت نشانده اتباع او بنیاد ظلم و تعدی کردند و نسبت بمتوطنان حرم انواع بی‌ادبی بجای آوردند و از جانب بغداد بروایتی اسحق بن موسی العباسی بجنگ سادات علوی رفته بعد از محاربات بسیار بر ایشان ظفر یافت و محمد بن جعفر علیهم السلام از عباسیان امان طلبیده بسوی دیار جهینه شتافت و پس از روزی چند باز بمکه بازگشته خطبه خواند و با مامون بیعت کرد اما حسن بن سهل بعد از رفتن هرثمه بجانب مرو از بغدادیان خایف شده آن بلده را بازگذاشت و بمداین رفته رایت اقامت برافراشت و در سنه مذکوره ابو محفوظ معروف الکرخی که در سلک خدام علی بن موسی الرضا سلام اللّه علیهما منتظم بود از جهان گذران انتقال نمود در تاریخ امام یافعی مسطور است که پدر و مادر معروف نصرانی بودند و او را در سن صبی بمؤدبی که همان مذهب داشت سپردند و چون بنابر سابقه عنایت نا متناهی آئینه دل معروف از صورت معرفت الهی عکس‌پذیر بود در وقتی که مودب او را گفت بگوی ثالث ثلاثه معروف گفت که بل هو اللّه الواحد القهار و مؤدب او را بضربات متعاقب متأذی ساخته معروف از وی بگریخت و بملازمت سده سنیه امامت رفته بر دست حق پرست امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام ایمان آورد و پدر و مادر او در ایام هجرتش روزی بر زبان آوردند که کاشکی معروف بر هرملتی که خواهد بازآید تا نیز با او موافقت
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۵۵
نمائیم و معروف این سخن شنیده بجانب خانه والدین شتافت و حلقه بر در زد گفتند کیست گفت منم معروف گفتند بر کدام دین آمده گفت بر دین اسلام و پدر و مادر را نیز طریق اتفاق مسلوک داشته مسلمان شدند و معروف مستجاب الدعوه بود و قبرش را در بغداد تریاق مجرب می‌گفتند رحمه اللّه علیه و هم درین سال ابو اسحق البختری وهب بن وهب القرشی المدنی از عالم فانی درگذشت و او بشرف ملازمت ابو عبد اللّه جعفر الصادق علیه السّلام مشرف گشته از آنجناب روایت می‌نمود و مادرش در سلک زوجات طاهرات آن امام عالی‌مقام منتظم بود و ابو اسحق مدتی بقضاء بلده طیبه مدینه و دیگر بلدان اشتغال داشت و بعد از آن‌که معزول شد تا وقت وفات در بغداد رایت اقامت برافراشت در تاریخ امام یافعی مسطور است که و کان فقیها اخبار یا نسابه جواد اوله تصانیف منها کتاب فضائل الانصار
 
ذکر ایراد بعضی دیگر از وقایع بغداد و تعداد حوادثی که در آن ولاء دست داد
 
مورخان فضیلت نهاد باقلام بلاغت‌نژاد مرقوم گردانیده‌اند که بعد از رفتن حسن بن سهل بمدائن بغدادیان عمال او را از شهر بیرون کردند و در سنه احدی و مأتین منصور بن مهدی را بر خود امیر ساخته شرط متابعتش بجای آوردند و حسن بن سهل ازین معنی اندیشناک شده از مداین بواسط رفت و در آن سال چند نوبت میان او و سپاه بغداد محاربه اتفاق افتاد و این اخبار متعاقب و متواتر بمرو میرسید و فضل بن سهل آنچه تعلق ببرادرش داشت بعرض مأمون نمی‌رسانید اما میگفت که در هربلده از بلاد عرب علوی بداعیه خلافت خروج نموده و اگر بتدبیر این مهم نپردازند عنقریب احوال ممالک باختلال می‌انجامد و مأمون بعد از تقدیم مشورت بنابر استصواب فضل چنانچه در جزو اول ازین مجلد نوشته شد امام هشتم را علیه السّلام بمرو طلبیده ولی‌عهد گردانید و این معنی موافق مزاج تمامی طوایف انام افتاد مگر جمعی از غلات شیعه عباسیه که بر بغداد استیلا داشتند و آن طایفه چون خبر ولایت‌عهد امام علی بن موسی را علیه السّلام شنیدند بر مأمون انکار عظیم نمودند و گفتند که اگر او فرزند رشید بودی اولادش را از نعمت خلافت محروم نساختی آنگاه ابراهیم بن مهدی را که عم مأمون بود بر مسند ایالت نشانده دست بیعت بوی دادند و ابراهیم در روز جمعه چهارم محرم سنه اثنی و مأتین خطبه بنام خود خوانده بضبط دیار عرب پرداخت و چند نوبت میان او و حسن بن سهل جنگ واقع شده در جمیع معارک ابراهیم لشکر حسن را منهزم ساخت و خبر استقامت کار ابراهیم بمأمون رسیده از فضل بن سهل کیفیت ریاست او را پرسید فضل گفت اهل بغداد ابراهیم را بامارت نصب کرده‌اند نه بخلافت اما هم در آن ایام امام عالی‌مقام علی بن موسی الرضا علیه السّلام حقیقت اخبار و اوضاع عراق و حجاز را بتفصیل با مأمون گفت و فرمود که فضل بنابر مصلحت برادر تا غایت در کتمان این امور کوشیده و وقایع آنجائی را بر سبیل راستی معروض نگردانیده آنگاه مأمون عزم سفر بغداد جزم کرده بدانجانب
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۵۶
نهضت نمود و چون بسرخس رسید روزی ذو الریاستین بحمام درآمد و بنابرآن که از علم نجوم دانسته بود که در آن روز خونش در میان آب و آتش ریخته گردد قصد فصد کرد و پنداشت که تقدیر آسمانی را بتدبیر انسانی مندفع میتوان ساخت و همان زمان که از آن کار فارغ گشت غالب بن اسود مسعودی و قسطنطین رومی و فرخ دیلمی و موفق صقلبی با تیغهای کشیده بسروقتش رسیده و او را بقتل رسانیده بگریختند و مامون اظهار اضطراب کرده به پیدا ساختن قاتلان فرمان داد و ابو العباس دینوری آنجماعت را گرفته نزد مامون برد گویند که مامون ازیشان پرسید که چرا برین حرکت شنیع اقدام نمودید جواب دادند که یا امیر المؤمنین از خدای بترس این امر بفرمان تو از ما صادر شد و مامون التفات بدین سخن نکرده و آن چهار شخص را بقتل آورده سرهای ایشانرا پیش حسن بن سهل فرستاد باتفاق مورخان فضل بن سهل بوفور فضل و حکمت و کمال عقل و فطنت و وقوف بر دقایق علم نجوم و اطلاع بر حقایق سایر علوم موصوف و معروف بود و در بلده مرو بخدمت مامون رسیده و طریقه ملازمت گزیده در منصب وزارت شروع نموده و بواسطه اصابت رای و حسن تدبیر او را ترقی تمام دست داده ساعت بساعت پرتو عنایت مامون بر وجنات احوالش می‌تافت تا در شغل امارت نیز دخل کرده ذو الریاستین لقب یافت و مهارت فضل در دفن تنجیم بمثابه بود که امام یافعی در مرآه الجنان آورده که در وقتی که مامون طاهر بن الحسین را بجانب بغداد میفرستاد فضل بن سهل ساعتی اختیار کرده علمی منعقد ساخت و آنرا بدست طاهر داده گفت این لواء را برای تو در ساعتی بستم که تا انقضاء شصت و پنج سال انحلال بدان راه نخواهد یافت و این حکم مطابق اقتضاء قضا افتاده طاهر بر بغداد مستولی گشت و آن رایت تا زمان استیلاء یعقوب بن لیث صفار بر خراسان در میان طاهریان بود و ایضا در کتاب مذکور مزبور است که مامون بعد از قتل فضل بن سهل کس نزد مادرش فرستاده پیغام داد که از متروکات فضل آنچه مناسب دانی جهت ما ارسال نمای و مادر فضل صندوقی مختوم و مقفل پیش مامون فرستاد و چون مامون سر صندوق باز کرد در آنجا صندوقچه یافت که آن نیز مختوم بود و در آن صندوقچه درجی دید و از آن درج حریر پاره بیرون آمد که فضل بر آن نوشته بود که بسم اللّه الرحمن الرحیم (هذا ما قضی الفضل بن سهل علی نفسه قضی انه یعیش ثمان و اربعین سنه ثم یقتل بین ماء و نار) مامون و حضار مجلس ازین حکم متعجب گشته بر کمال دانش او آفرین کردند و هم درین سال مؤدب مامون یحیی بن المبارک العدوی المعروف بالیزیدی بصحبت یزید بن المنصور خال المهدی بعالم سرمدی انتقال نمود و او را در علم نحو و لغت تصانیف بود القصه مامون بعد از کشتن فضل بن سهل از سرخس بطوس رفت و روزی چند در آن سرزمین توقف کرده در آن ایام که داخل شهور سنه ثلثه و ماتین بود امام واجب الاحترام ابو الحسن علی بن موسی الرضا علیهما السلام بر وجهی که سبق ذکر یافت بریاض دار السلام انتقال فرمود و مامون بعد از اقامت مراسم تعزیت طبل رحیل کوفته راه بغداد پیش گرفت
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۵۷
و همدرین سال ابو احمد الزبیری محمد بن عبد اللّه الاسدی الکوفی که در سلک عباد اهل حدیث انتظام داشت علم عزیمت بصوب عالم آخرت برافراشت و در همین سال ابو الحسن نضر بن شمیل المازنی البصری که در فن حدیث و فقه و لغت و نحو سرآمد علماء بصره بود جهان گذرانرا بدرود نمود در تاریخ امام یافعی مسطور است که در وقتی نضر بن شمیل در بصره اوقات میگذرانید از قلت دخل مضطرب شده روی توجه بخراسان نهاد و سه هزار کس از علماء آن دیار بمشایعه او روان گشته چون نضر در منزلی نزول نمود روی بجماعت آورده گفت ای اهل بصره و اللّه که مفارقت شما بر من دشوار است و اگر من در روزی یک کلیچه باقلا درین ولایت می‌یافتم طریق مهاجرت اختیار نمیکردم و هیچکس از آن جمع کثیر را آن‌قدر همت نبود که متعهد آن مؤنت قلیل شده او را بازگرداند و نضر بخراسان شتافته در مرو مقیم گشت و او را اموال بسیار جمع آمد و هم درین سال ازهر بن سعد الباهلی که از جمله اهل حدیث بود درگذشت نقلست که قبل از آنکه ابو جعفر بمنصب خلافت سرافراز گردد ازهر با او مصاحبت مینمود و چون منصور بر مسند ایالت نشست ازهر از جهت اقامت مراسم تهنیت بآستان خلافت آشیان شتافته حاجب او را بار نداد و او در مکمن انتظار ایستاده و روزی که بار عام بود نزد ابو جعفر رفت خلیفه چون او را دید از سبب آمدن پرسید جواب داد که برسم تهنیت بخدمت آمده‌ام ابو جعفر هزار دینار باو انعام فرموده گفت لوازم تهنیت بجای آوردی دیگر قدم رنجه مکن و ازهر بازگشته سال دیگر در همچنان روزی باز خود را بمنصور نمود و چون ابو جعفر پرسید که بچه کار آمده‌ای گفت شنیدم که تو مریض شده‌ای آمده‌ام که مراسم عیادت بجای آورم منصور هزار دینار بوی داده گفت وظیفه عیادت مرعی داشتی اکنون بازگرد و دیگر ما را تصدیع مده ازهر مراجعت نموده سال دیگر باز ببارگاه خلافت شتافت منصور ازو پرسید که باز بچه‌کار آمده‌ای جواب داد که از تو دعائی شنیده‌ام و آمده‌ام که آنرا تعلیم گیرم منصور گفت ای ازهر آن دعا اصلا اثری ندارد از برای آنکه هربار که تو می‌آئی من آن دعا را خوانده از ایزد تعالی مسألت می‌نمایم که دیگر ترا توفیق ندهد که نزد من آئی و آن سؤال باجابت مقرون نمیشود و تو باز تشریف می‌آوری امام یافعی گوید که از کمال خست و سطوت منصور دوانقی این مقدار انعام و تحمل در غایت غرابت است و العلم عند اللّه تعالی‌
 
ذکر وصول مأمون بدار السلام و بیان بعضی دیگر از وقایع شهور و اعوام‌
 
افاضل انام باقلام اهتمام بر لوح بیان مرتسم گردانیده‌اند که چون خبر قتل فضل بن سهل و قرب وصول مامون نزد متوطنان بغداد بوضوح انجامید نقش محبت ابراهیم بن مهدی را از صحایف خواطر بقلم‌تراش بیوفائی محو کرده مائل بخدمت مامون گشتند و ابراهیم این معنی را فهم نموده در روز دوم عید اضحی که داخل ایام سنه ثلث و ماتین بود
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۵۸
در بغداد مختفی شد مدت حکومتش یکسال و یازده ماه و دوازده روز بود و در اوایل سنه اربع و ماتین مامون بدار السلام درآمده فتنها آرام یافت و اشعه احسان او بر وجنات احوال فرق انام تافت و همدر آن ایام طاهر ذو الیمینین که در رقه اقامت داشت یکی از اولاد خود را بدفع نصر بن شبیب عقیلی نامزد نموده خود بملازمت درگاه خلافت رفت و مامون او را باصناف الطاف اختصاص داده هرالتماسی که کرد باجابت مقرونساخت از آن جمله بنابر مدعای طاهر ثیاب و اعلام سبز را بدستور پیشتر با ثواب و رایات اسود تغییر فرمود و درین سال محمد بن ادریس الشافعی رضی اللّه عنه که یکی از ائمه اربعه اهل سنت و جماعت است از عالم انتقال نمود و هو ابو عبد اللّه محمد بن ادریس بن العباس بن عثمان بن شافع بن السائب بن عبید بن عبد یزید بن هاشم بن المطلب بن عبد مناف و مطلب بن عبد مناف عم عبد المطلب است و عبد المطلب جد شرف دودمان لؤی بن غالب صلی اللّه علیه و سلم بنابر آن امام شافعی را ابن عم النبی گویند و امام شافعی از طرف امهات آباء خود نیز هاشمی بود زیرا که جمعی کثیر از مورخان نقل نموده‌اند که مادر سائب شفا بود بنت ارقم بن هاشم بن مطلب بن عبد مناف و مادر شفا خلیده است بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف و ایضا مادر عبد یزید که شفا نام داشت دختر هاشم بن عبد مناف بود و برین تقدیر شافعی ابن عمه حضرت نبی رحمه و شفیع الامه صلی اللّه علیه الی یوم القیمه نیز باشد زیرا که شفا بنت هاشم خواهر عبد المطلب است و عمه عبد اللّه که پدر حضرت رسالت‌پناه است و امام شافعی در سنه خمسین و مائه متولد گشت و بسیاری از مورخان بر آن رفته‌اند که در همان روز که امام ابو حنیفه فوت شد امام شافعی قدم از کتم عدم بیرون نهاد و مولدش بروایت اصح غزه بود از بلاد شام و پدر او را در دو سالگی بمکه برده آنجا نشوونما یافت و بقرائت قرآن مجید و کسب علوم قیام نمود آنگاه ببغداد شتافته دو سال در دار السلام اقامت کرد و کتب قدیمه خود را در سلک تحریر کشید بعد از آن باز بمکه رفته نوبت دیگر از آنجا ببغداد خرامید و یکماه و نیم در آن بلده بوده بمصر شتافت و کتب جدیده در آن خطه تصنیف نمود و هم در آن دیار ساکن بود تا در روز جمعه آخر ماه رجب سنه مذکوره فوت شد و بعد از عصر در قرافه مدفون گشت قدوه المتبحرین امام فخر الدین الرازی در بعضی از مؤلفات خود آورده که (انه اول من صنف فی اصول الفقه و اللّه تعالی اعلم بصحته) و در سنه خمس و مأتین مأمون طاهر ذو الیمینین را بنابر سببی که در اوائل جزو چهارم ازین مجلد مرقوم خواهد گشت بامارت ولایت خراسان فرستاد و در سنه سته مأتین فضل بن الربیع که از سال قتل محمد امین تا آن زمان در زاویه اختفا بسر می‌برد و مامون بوجدان او شعف تمام داشت بعرصه ظهور آمد یکی از سرهنگان مامون شاهک‌نام که بگرفتنش مامور بود او را در خانه تاجری یافته ببارگاه خلافت آورد گویند که چون چشم مأمون بر فضل بن الربیع افتاد برخاسته دو رکعت نماز گذارد و گفت ای فضل این نماز را بشکرانه آن گذاردم که حق‌تعالی ترا میسور بنظر من رساند و مرا توفیق
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۵۹
داد که طریق عفو مسلوک داشته از سر جرایم تو گذشتم اکنون از غرایب وقایع که در ایام اختفا ترا پیش آمده شمه تقریرنمای فضل گفت در اوقات گریز در هرچند روز بمنزلی می‌بودم تا کسی مرا بازنیابد و نوبتی در نیم‌روز هیأت خود را مشابه ساربانان ساخته جوالی بر پشت گرفتم و از گوشه زاویه بیرون آمده جهت وجدان نهانخانه دیگر روی برآوردم ناگاه در یکی از محلات بغداد پیاده و سواری بمن دوچار خوردند و پیاده مرا شناخته سوار را آگاه ساخت و سوار قصد گرفتن من کرده اسب برانگیخت و چون نزدیک رسید جوالی را که بر پشت داشتم در حرکت آوردم و اسب او ازین حرکت رمیده سوار بیفتاد و من فرصت غنیمت دانسته و بسرعت برق و باد در دویدن آمده در آن اثناء عجوزه بر در سرائی ایستاده دیدم و بزبان تضرع و زاری گفتم ای مادر چه باشد که مرا دو سه روزی در خانه خویش جای دهی پیرزن گفت منت دارم و مرا درون برد و در بالاخانه نشاند و همان لحظه سواری که قصد گرفتن من کرده بود بآن سرای درآمده پیرزن را گفت امروز فضل بن الربیع بمن دوچار خورد و چون خواستم که او را بچنگ آورم بسبب عدم مساعدت بخت اسب من رمیده مرا بینداخت بنابرآن فضل مجال فرار یافت والا امیر المؤمنین مالی وافر بمن انعام میکرد فضل گوید چون این حکایت شنودم نزدیک بدان رسید که از غایت وهم بمیرم و در آنحال عطسه زدم و آنشخص آواز مرا شنوده از عجوزه پرسید که در این بالاخانه کیست جواب داد که برادرزاده من که پیش ازین بچند سال اختیار سفر کرده بود آمده است و چون در یکی از منازل قطّاع الطریق او را غارتیده‌اند حالا عریان درین بالاخانه نشسته شرم میدارد که برهنه نزدیک تو آید آن شخص گفت جامه مرا در وی بپوشان و بگو بیاید تا باهم ملاقات کنیم عورت گفت منت دارم اما چند روز است که طعام نخورده و از غایت گرسنگی مجال حرکت ندارد لطف نموده انگشترین مرا ببازار ببر و رهن کرده مقداری طعام کن تا آتش جوع را تسکین دهد بعد از آن بخدمت تو آید آن شخص گفت چنین کنم و انگشترین را ستانده بیرون رفت و پیرزن پیش من آمده گفت ای شیخ آن مرد گریخته توئی گفتم بلی گفت برخیز و زود سر خویش گیر و راه گریز در پیش و من از آنجا در غایت اضطراب و حیرت بیرون رفته بی‌آنکه مقصدی معین داشته باشم در محلات بغداد میگشتم ناگاه بدر سرائی بزرگ رسیدم و جهت آسایش لحظه‌ای آنجا منزل گزیدم آن خود سرای شاهک بود و همانساعت شاهک پیدا شده صید مطلوب را در دام خود گرفتار دید پرسید که ای فضل اینجا چگونه افتادی جواب دادم که قاید قضا گریبان مرا گرفته بی‌اختیار بخانه تو رسانید و شاهک آغاز ترحم و تلطف کرده مرا بدرون سرای برد و طعامی حاضر آورد گفتم آیا بکدام امید دست بطعام برم گفت بامید فضل و مرحمت و بعد از آنکه سه روز شاهک مرا نگاه داشته لوازم مروت بتقدیم رسانید رخصت یافته بخانه بازرگانی که از من در زمان اعتبار نفع بسیاری بدو رسیده بود رفتم و بازرگان مرا در جای مناسب نشانده فی الحال بدرگاه
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۶۰
خلافت‌پناه شتافت و شاهک را خبردار کرد تا مرا گرفته بدینجا آورد مامون بعد از شنیدن این سخن مروت پیرزن و شاهک را مستحسن داشته مبلغی زر نزد عجوزه فرستاد و زبان بستایش شاهک بگشاد و بازرگانرا نکوهش نموده باخراج او از بغداد مثال داد و چون فضل بن الربیع خلعت با بهجت عفو پوشید در دار السلام بغداد مانند سایر عباد اوقات میگذرانید تا وقتیکه متوجه عالم آخرت گردید و در شب سیزدهم جمادی الاخری سنه سبع و مأتین بروایتی که در روضه الصفا مسطور است عسسان بغداد ابراهیم بن مهدی را که در کسوت نسوان با دو عورت از منزلی میگریخت شناخته بگرفتند و پیش مأمون بردند و ابراهیم فصلی در باب فضیلت عفو و اغماض تقریر کرده مامون از جریمه عم خود تجاوز فرمود اما او را در همان لباس با امراء و ارکان دولت نمود نقلست که مامون بعد از وصول ببغداد در باب وجدان ابراهیم اهتمام تمام ظاهر ساخته گفت هرکس ابراهیم را نزد من آورد صد هزار درم بوی میدهم و این خبر بسمع ابراهیم رسیده در غایت ترس و بیم هرروز بمنزلی و هرشب جای میگذرانید و در آن اوقات او را امور غریبه پیش آمد از جمله این حکایت مشهور است که ابراهیم گفت نوبتی در نیم‌روز که حرارت بر هوا استیلا داشت بنابر توهمی که روی نمود هیأت خود را تغییر داده از کنج اختفا بیرون آمدم تا زاویه دیگر پیدا کنم در اثناء راه بکوچه پیش‌بسته رسیدم و بر در سرائی مردی سیاه چرده ایستاده دیدم با او گفتم که توانی که مرا ساعتی در منزل خود جای دهی گفت بلی باین خانه درآی و چون بقول او عمل نمودم در خانه را از بیرون بسته ناپیدا شد با خود گفتم از آنچه اندیشه داشتم پیش آمد و ظاهرا این شخص مرا شناخته رفت که مامون را خبردار گرداند اما بعد از لحظه آنشخص بازآمده قطعه گوشت و نان و دیگ و کاسه و کوزه نو و فرشی پاکیزه همراه آورد و زبان اعتذار گشاده گفت من مردی حجامم و چنان گمان می‌برم که تو از اشیاء معموله من متنفر باشی لاجرم زمانی از ملازمت تخلف نموده اشیاء غیرمعموله بدست آوردم ابراهیم گوید از کیاست آن مرد متعجب شده بطبخ مشغولی کردم و طعامی لذیذ پختم و بعد از استیفاء طعام صاحب‌خانه گفت اگر میل داری مقداری شراب حاضر سازم و در خدمت تو امروز بلهو و طرب بگذرانم گفتم اختیار پیش تست و حجام شیشه باده لعل‌فام بحضور آورده چون هرکدام سه پیاله آشامیدیم عودی ظاهر ساخت و گفت هرچند گستاخی میشود میخواهم که بنده خود را باستماع غنا و سرود مسرور گردانی گفتم ترا از کجا معلوم شد که مرا ازین فن نصیبی هست گفت تو مشهورتر از آنی که کسی ترا نشناسد ابراهیم بن مهدی توئی که مامون قبول کرده است که بکسی که او را از تو واقف سازد صد هزار درم انعام نماید ابراهیم گوید چون این کلام از حجام شنیدم عود را بر کنار نهادم و خواستم که آغاز تغنی نمایم گفت ملتمس آنست که نخست من سرود گویم و صوتهائی را که در عمل آورده باشم تو آنها را بگوئی و من متوجه او گشته حجام عملی چند گفت که حیرت نمودم و پرسیدم که این فن را از که آموخته‌ای
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۶۱
جواب داد که مدتی ملازم اسحق بن ابراهیم موصلی بودم و این هنر را از وی یاد گرفتم و چون آنروز بشب رسید و قصد کردم که بمنزلی دیگر روم صره دینار پیش حجام نهادم و گفتم که این وجه را در مصالح خویش صرف کن گفت عجب حالتی است من میخواهم که آنچه دارم نثار تو نمایم و تو داعیه داری که مرا بانعام خود ممنون سازی کلا و حاشا هرگز این امر تمشیت نپذیرد و هرچند مبالغه کردم فلسی از من قبول ننمود و مرا از آن منزل بموضعی دیگر برده پنهان ساخت تا آنزمان که ایزد تعالی فرج داد و هم درین سال یعنی سنه سبع و مأتین و اقدی ابو عبد اللّه محمد بن واقد الاسلمی المدنی که از مشاهیر علماء کبار و اعاظم اصحاب اخبار است وفات یافت و او مدتی قاضی بغداد بود و هفتاد و هشت سال عمر یافته در ایام حیات در هرباب تصنیفات نمود کتاب الرده در ذکر ارتداد قبائل عرب از آنجمله است از غرایب حکایات که بعضی از ارباب روایات آورده‌اند آنکه از واقدی منقولست که گفت من دو دوست داشتم و یکی از آن دو صدیق هاشمی بود و قاعده اتحاد در میان ما بمثابه مؤکد بود که هرسه خود را کنفس واحده تصور میکردیم و در وقتی که افلاس من درجه کمال داشت روزی قریب بعید مادر اولاد با من گفت که مادر شدت و عسرت صابر و شاکریم لیکن دل من تحمل بینوائی فرزندان ندارد چه ابناء جنس ایشان در این عید اثواب رنگین خواهند پوشید و این مستمندان با اثواب کهنه خواهند بود اگر میتوانی تدبیری کن تا محقری بدست آید و در بهاء کسوت جگرگوشگان مصروف گردد واقدی گوید که چون این سخن شنیدم رقعه بدوست هاشمی نوشتم که بدانچه قدرت داشته باشی ما را مدد فرمای که احتیاج بسیار داریم و او کیسه سربمهر روان کرده پیغام داد که درین صره هزار درم است و هنوز سر آنرا نگشاده بودم که شخصی از دوست دیگر من نوشته آورد بهمان مضمون که من بصدیق هاشمی فرستاده بودم و من کیسه زر را بتمام نزد او فرستادم و از شرمندگی والده فرزندان آن شب در مسجد بوده بخانه نرفتم و روز دیگر که بآن ضعیفه ملاقات نمودم بسبب ایثاری که ورزیده بودم مرا برنجانید و سخنی درشت بگفت و همان زمان دوست هاشمی کیسه را بهیأت سابق نزد من آورده گفت بگوی وجهی را که بتو فرستاده بودم چه کردی و من صورت واقعه را بزبان راستی در میان آورده دوست هاشمی گفت که چون نوشته تو بمن رسید با آنکه غیر این هزار درم هیچ نداشتم مروت چنان اقتضا کرد که آن وجه را بتمام نزد تو فرستادم و چون مرا نیز اخراجات ضروریه واقع بود چاره منحصر در آن دانستم که نزد فلان دوست که دوست من و تست رقعه نوشته التماس کردم که بدانچه توانی مرا دستگیری نمای و او همین کیسه را بمهر من ارسالداشت لاجرم در تعجب افتاده قدم در راه نهادم تا حقیقت حال را از تو استفسار نمایم واقدی گوید که بعد از آن گفت و شنید آن دوست را بحضور طلبیده باتفاق ایشان از آنجا صد درم جدا کردم و نزد والده اولاد خود فرستادم تا انفاق نماید و نهصد درم باقی را سه حصه کرده هریک سیصد درم برداشتیم و این حدیث اشتهار یافته بسمع مامون رسید
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۶۲
و مرا طلبیده بعد از تحقیق آن قضیه غریبه هفت هزار دینار انعام فرمود و گفت ازین مبلغ هزار دینار بوالده فرزندان خود تسلیم نمای و شش هزار دینار را هرسه دوست علی السویه تقسیم کنید و در همین سال ابو علی یحیی بن زیاد الفراء النحوی الکوفی که از جمله اجله اصحاب کسائی بود از عالم انتقال نمود و او تصانیف بسیار دارد و کتاب الحدود و کتاب اللغات و کتاب المعانی و کتاب المصادر فی القرآن و کتاب الوقف فی الابتدا و کتاب النوادر از آنجمله است مدت عمرش هفتاد و هشت سال بود در سنه ثمان و ماتین بهار حیات فضل بن الربیع بخزان ممات تبدیل یافت و هم درین سال ابو عبیده معمر بن المثنی که در تفصیل وقایع ایام جاهلیت و حوادثی که در میان قبایل اعراب وقوع یافته تصنیفی دارد بعالم آخرت شتافت و در سنه تسع و ماتین بروایتی که در نفحات مسطور است «1» شیخ ممشاد دینوری که از اکابر مشایخ عراق بود از عالم انتقال نمود و هم درین سال نصر بن شبیب از عبد اللّه بن طاهر امان طلبیده نزد او رفت و عبد اللّه او را پیش مامون فرستاده خلیفه رقم عفو بر جریده جریمه نصر کشید و هم درین سال مامون پوران‌دخت بنت حسن بن سهل را در فم الصلح که در آنوقت مسکن حسن بود بحباله نکاح درآورد و حسن در حسن جشن و احسان و انعام خاص و عام بمرتبه مبالغه نمود که مزیدی بر آن ممکن و متصور نبود و از جمله تکلفات یکی آنکه حسن فرمود که بنادق مشک مشتمل بر کاغذپارها که در آن‌ها اسامی ضیاع و نامهای جواری و اوصاف دواب نوشته بودند بر بنی هاشم و امراء اعاظم نثار کردند و هربندقی بحسب طالع بدست هرکس افتاد رجوع بوکیل حسن نموده آنچه در آن رقعه مثبت بود بستاند و برین قیاس بر سایر مردم نافهای مشک ازفر و بیضهای عنبر پاشید و در شب زفاف هزار دردانه هریک مانند بیضه عصفوری در خوانی زرین نهاده بحجله بردند و بر سر پوران‌دخت ریختند و حال آنکه در آنزمان در زیر پای مامون و پوران فرشی بود زربفت و چون در بر زبر آن فرش منتشر گشت مامون گفت قاتل اللّه ابو نواس که گوئیا در صفت این مجلس گفته که (حصباء در علی ارض من الذهب) و تا مامون در فم الصلح بود حسن تمامی مایحتاج لشکر او را از طعام طبقات انسان و علیق چهارپایان مرتب گردانید چنانکه هیچکس در آن ایام بهیچ‌چیز از جنس ضروریات محتاج نگردید و مامون خراج یک‌ساله ولایت فارس و اهواز را نقد کرده بحسن بخشید و شعراء عرب در باب این جشن و تهنیت مامون و استحسان حسن اشعار غرا در سلک نظم کشیدند و بخلع و صلات کرامند محظوظ و بهره‌ور گردیدند و در سنه عشر و ماتین بابک
______________________________
(۱) بر مطالعه‌کنندگان این اوراق واضح باد که این ذره احقر در نفحات فوت ممشاد علیه الرحمه را در سنه تسع و تسعین و ماتین مرقوم دیده و اللّه تعالی اعلم و احکم حرره محمد تقی الشوشتری
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۶۳
خرم‌دین که او را بابک خرمی نیز گویند خروج نمود این بابک مردی ملحدپیشه بود و دین مزدک داشت و بزعم او اکثر محرمات مثل مباشرت با محارم حلال بود و او در ولایت اذربیجان و بیلقان خروج کرده هرکس را از اهل اسلام میدید بقتل میرسانید و جمعی کثیر متابعت آن شریر کرده پناه بقلاع و مواضع حصین بردند و هرلشکری که مامون بجنگ او فرستاد منهزم بازآمدند و در سنه اثنی عشر و ماتین مامون علماء زمان خود را تکلیف کرد که بخلق قرآن اعتراف نمایند و هم درین سال محمد بن حمید الطوسی را بحرب بابک خرم‌دین ارسالداشت و محمد زیاده بر یک سال سر در عقب بابک نهاده چند نوبت با وی محاربه کرد در سنه اربع عشر و ماتین بر دست او کشته گشت و مهم بابک قوی شد و در سنه ست عشر و ماتین حبان بن هلال البصری المحدث و عبد الملک الاصمعی اللغوی مزخرفات دنیویرا وداع نموده روی بعالم اخروی آوردند و در سنه سبع عشر و ماتین مامون برادر خود ابو اسحق محمد المعتصم را ولی‌عهد گردانید و مناشیر باطراف ممالک فرستاده خلایق را به بیعت او مامور ساخت‌
 
ذکر فوت مأمون در نواحی چشمه بذبذون‌
 
بثبوت پیوسته که در اواخر ایام ایالت مامون عبدوس در حدود مصر کوس مخالفت فروکوفت و مامون بنفس خویش متوجه آن صوب شد بعد از دفع شر عبدوس متوجه غزو روم گشت و چهارده قلعه از قلاع آن مرزوبوم فتح نموده عنان مراجعت بجانب بغداد انعطاف داده در کنار چشمه بذبذون که در سوابق ایام آنرا قشیره میگفتند و در نواحی طرسوس بود نزول نموده جهت مصلحت ملکی عزم جزم کرد که روزی چند آنجا رحل اقامت اندازد در روضه الصفا از مروج الذهب منقولست که آب آن چشمه از برودت بمرتبه بود که هیچکس طاقت نداشت که لحظه در آنجا نشیند و صفایش بمثابه بود که نقش تنگه از ته آب می‌نمود القصه شبی مامون با جمعی از ندماء بر کنار آن چشمه نشسته بود و از هرجانبی حکایت در پیوسته در آن اثناء حافظ سعید علاف را مخاطب ساخته گفت آیا چه‌چیز خوشتر باشد که بخوریم تا اشتهاء آب آرد جواب داد که امیر المؤمنین بهتر داند مامون گفت رطب آزاد مناسب است و هنوز این سخن در میان بود که آواز درای شتر برآمد مامون خادمی را گفت معلوم کن که چه‌چیز آورده‌اند اگر رطب ازاد باشد مقداری بیاور خادم برفت و فی الحال سله رطب بنظر رسانید مامون ازین حسن اتفاق تعجب نموده از آن رطب بسیاری بخورد و همانساعت او را تب گرفته بر بستر ناتوانی افتاد و در ایام مرض یکی از اسیران روم را طلبیده پرسید که معنی قشیره که نام این چشمه بود چیست گفت که (مد رجلیک) یعنی دراز کن هردو پای خود را و مامون را این سخن بفال بد آمده باز از آن جماعت استفسار نمود که نام این منزل بعربی چیست جواب دادند که رقه و حال آنکه در
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۶۴
زایجه طالع مامون نوشته بودند که فوت او بموضع رقه واقع خواهد شد و ازینجهت هرگز در بلده رقه که داخل عراق عربست اقامت نمی‌نمود و چون این سخن بسمع مامون رسید دانست که از قضا گزیر نیست و دل بر مرگ نهاده در همان چند روز درگذشت و بعد از تقدیم لوازم تجهیز و تکفین در طرسوس مدفون گشت‌
 
ذکر معتصم بالله ابو اسحق محمد بن هارون‌
 
باعتقاد فوجی از اعاظم ولادت معتصم در سنه ثمانین و مائه اتفاق افتاد و او ولد هشتم است از اولاد عباس رضی اللّه عنه و ثامن خلفاء عباسیه است و بعد از فوت مامون بر مسند خلافت نشسته هشت فتح در ایام دولت او بوقوع پیوست و هشت ملک‌زاده از ابناء ملوک عجم در خدمتش کمر بستند و هشت سال و هشت ماه و هشت روز حکومت کرد و در زمان جهانبانی هشت قصر بنا نمود و چهل و هشت سال در دار دنیا بسر برد و هشت پسر و هشت دختر داشت و هشت هزارهزار دینار و هژده هزارهزار درم و هشتاد هزار اسب و هشتاد هزار استر و هشت هزار غلام و هشت هزار جاریه از وی بازماند بنابراین جهات او را خلیفه ثمن می‌گفتند و اگر این اتفاقات موافق واقع باشد در غایت غرابت است و معتصم حاکمی بود معتزلی‌مذهب در کمال شجاعت و مهابت و آن مقدار قوت داشت که دو گوسفند را بدو دست خود گرفته نگاه میداشت تا سلخ میکردند و شهر سرمن‌رای که بسامره اشتهار یافته از بناهای اوست و او اول خلیفه است که غلامان ترک خریده ایشانرا معتبر ساخت و بدینجهت مناصب اکابر عرب روی در نقصان نهاد و فتح عموریه در ایام ایالت او دست داد در تاریخ گزیده مذکور است که در زمان خلافت معتصم مومنه در دست رومی گرفتار گشته گفت وا معتصماه رومی بر زبان آورد که معتصم را بگوی تا بر اسب ابلق خود سوار شده بیاید و ترا از چنگ ما خلاص سازد و منهی این خبر را بسمع معتصم رسانیده آن خلیفه منتقم سوگند خورد که تا بفریاد آن عورت نرسد به بسط بساط نشاط نپردازد آنگاه در قلب زمستان با سپاه فراوان بجانب روم شتافت و بر قیصر ظفر یافته آن مؤمنه را پیدا کرد و از اسیری نجات داد گویند که تمام لشکر معتصم در روز جنگ بر اسبان ابلق سوار شده بودند و عدد آن سپاه بصد و سی هزار می‌رسید و دفع شر بابک خرم‌دین نیز در ایام ایالت معتصم بوقوع انجامید و معتصم در ماه محرم سنه سبع و عشرین و ماتین مریض گشته در شهر ربیع الاول همانسال از جهان پرملال انتقال نموده و بوزارتش محمد بن عبد الملک الزیات اشتغال داشت و فضل بن مروان نیز در سلک وزراء معتصم منتظم بود
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۶۵
 
گفتار در بیان بعضی از وقایع زمان حکومت معتصم و ذکر گرفتار شدن بابک بعقوبت جبار منتقم‌
 
ناظمان مناظم اخبار جواهر سخن را در رشته بیان چنان منتظم گردانیده‌اند که چون مامون بتقدیر قادر بیچون فوت شد امراء و ارکان دولت او مفترق بدو فرقه شدند طایفه بتجدید بیعت معتصم پرداختند و زمره هواداری عباس بن مامون را پیش نهاد همت ساختند و معتصم عباس را بمجلس خود حاضر ساخته از وی طلب بیعت نمود و عباس امتثال امر کرده با هواخواهان گفت که من خلافت را بعم خویش مسلم داشتم شما ترک فضولی کنید و معتصم در غره رمضان سنه ثمان عشر و ماتین ببغداد رسیده از روی استقلال بضبط امور ملک و مال پرداخت و اسحق بن ابراهیم بن مصعب را جهه گوشمال طبقه از مردم اصفهان و همدان که دم از محبت بابک خرم‌دین میزدند روان ساخت و اسحق بدان حدود شتافته قرب شصت هزار کس بقتل رسانید و در سنه تسع عشر و ماتین عبد الملک بن هاشم النحوی که از علم اخبار و مغازی وقوفی تمام داشت علم عزیمت بعالم آخرت برافراشت و در سنه عشرین و ماتین فتح بن علی الموصلی که در سلک مشایخ کبار انتظام دارد فوت شد و هم درین سال معتصم ببناء سرمن‌رای که بسامره اشتهار یافته قیام نمود و سبب این معنی آن بود که چون معتصم جمعی کثیر از غلامان ترک را تربیت کرد بغدادیان از حرکات ناپسندیده ایشان بتنگ آمدند و روزی یکی از عوام سر راه بر معتصم گرفته گفت یا ابا اسحق از شهر ما بیرون رو والا با تو حرب کنیم معتصم پرسید که بکدام استطاعت با من محاربت خواهی نمود جواب داد که بانگشت درشت خویش در دل شب و خلیفه هشتم از شنیدن این سخن متأثر گشته در موضع قاطول شهری طرح انداخت و چون آن بناء باتمام رسید آنرا دار الملک ساخته سرمن‌رای نام نهاد و معنی این لفظ آنست که هرکس آنرا ببیند مسرور گردد و بنابر کثرت استعمال کلمه سرمن رای بسامره تبدیل یافت و هم درین سال معتصم حیدر بن کاوس را که از بزرگ‌زادگان ماوراء النهر بود و افشین لقب داشت با سپاهی سنگین بدفع بابک خرم‌دین نامزد فرمود و افشین در اوایل جمادی الاخری بجانب آذربیجان روان شده در دو سال چندنوبت میان او و بابک قتال اتفاق افتاد و از جانبین خلقی بی‌نهایت کشته گشته بالاخره در سنه اثنی و عشرین و ماتین بابک شکستی فاحش یافت و با معدودی چند بطرف ارمنیه گریخت و در آن نواحی قلعه بود و یکی از رومیان موسوم به سهل بن سنباط در آنجا بحکومت اشتغال مینمود و چون سهل شنید که بابک در آن حوالی فرود آمده با جمعی از ملازمان نزد او رفت و گفت ایها الملک خاطر جمع دار که بخانه خود تشریف آوردی و بابک بکلمات سهل مغرور شده بدرون قلعه شتافت و سهل او را در قصر امارت بر تخت نشانده در مقام خدمت بایستاد اما چون طعام کشیدند نشسته با وی آغاز طعام خوردن کرد بابک از کمال نخوت
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۶۶
گفت ای سهل ترا میرسد که با من در یک طبق طعام خوری سهل فی الحال برجست که ایها الملک خطا کردم مرا چه حد آن باشد که با ملوک چیزی خورم آنگاه آهنگری طلبیده گفت ایها الملک پای دراز کن تا استاد بندی گران بر آن نهد و حداد بابک را مقید گردانیده افشین از صورت واقعه آگاهی یافت و معتمدی با چهار هزار سوار بارمنیه فرستاد تا سهل بن سنباط و بابک را نزد او آوردند و درباره سهل اصناف الطاف مبذول داشته بابک را با یک برادر و جمعی از متعلقان مصحوب خویش بدار الخلافه برد و معتصم اصاغر و اعاظم را باستقبال فرستاده فرمان داد تا بابک را بر فیل و برادرش را بر شتر نشانده بسامره درآوردند و چون بابک بآستان خلافت آشیان رسید از معتصم مالی عظیم قبول کرد تا از سر خون او درگذرد اما مقبول نیفتاد و از موقف سیاست فرمان صادر شد که دست و پای او را از مفصل جدا ساخته گردنش از بار سر سبک گردانند نقلست که چون یکدست بابک را بریدند بدست دیگر مقداری خون گرفته بر روی خویش مالید بعضی از حاضران پرسیدند که سبب این حرکت چیست جواب داد که ترسیدم رنگ من زرد شود و مردم حمل بر جزع کنند و بعد از آنکه مهم بابک فیصل یافت جثه او را آویخته سرش را با برادرش عبد اللّه بدار السلام بغداد بردند و حاکم آن بلده اسحق بن ابراهیم عبد اللّه را نیز بدستور بابک کشت و قتل بابک و برادرش در سنه ثلث و عشرین و مأتین روی نمود و بواسطه این نیکوخدمتی معتصم در تربیت و رعایت افشین بقدر امکان مبالغه فرمود و همدرین سال قیصر لشکر بزبطره که داخل بلاد اسلام بود کشیده آن بلده را بگرفت و بسیاری از مسلمانانرا اسیر ساخت و معتصم بعد از استماع خبر طغیان قیصر بجانب روم نهضت فرموده افشین را در مقدمه روانه گردانید و میان افشین و رومیان محاربه عظیم دست داده سپاه بغداد ظفر یافتند و جمعی کثیر از لشکر قیصر بقتل آوردند و مقارن آن حال معتصم بافشین پیوسته فتح عموریه را پیش‌نهاد همت ساختند و بعد از روزی چند که آن بلده را محاصره نمودند صورت فتح و ظفر در آئینه مراد جلوه‌گر شده حاکم عموریه که ساطس نام داشت در پنجه تقدیر اسیر و دستگیر گشته مسلمانان چهار روز در آن شهر از روی قهر بقتل و هدم اشتغال داشتند و در آن واقعه سی هزار کس از توابع قیصر کشته شد و معتصم بعد از فراغ از مهم عموریه عزیمت استنبول نمود اما در خلال آن احوال شنود که فوجی از سرهنگان سپاه مثل عجیف بن عتیبه و عمر فرغانه و حارث سمرقندی و احمد بن خلیل از افشین و اسباش که در سلک امراء عظام انتظام داشتند رنجیده‌خاطر بر خلافت عباس بن مامون قرار داده‌اند لاجرم عنان عزیمت منعطف گردانید و جماعت مذکوره را مقید و مؤاخذ ساخته پس از ثبوت گناه تمامی ایشانرا بقتل رسانید و عباس بن مامون را طعام بسیار داد و از شرب آب منع کرد تا روی بعالم عقبی آورد و در سنه اربع و عشرین و مأتین مازیار بن قارن سوخرائی که حاکم بعضی از جبال طبرستان بود باغوای افشین آغاز مخالفت نمود سبب این قضیه آنکه افشین میخواست که امارت ولایت خراسان متعلق باو شود و میدانست که تا عبد اللّه بن طاهر بفراغت در آن
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۶۷
مملکت باشد این مدعا بحصول نه‌پیوندد بنابرآن ملک طبرستان را بفریفت تا با عبد اللّه اظهار خلافت کرده مال مقرر را که در آن زمان تعلق بحکام خراسان میداشت بازگرفت و عبد اللّه عم خود حسن بن حسین را به پیکار مازیار نامزد گردانیده حسن بعد از کشش و کوشش بسیار بر مازیار ظفر یافت و او را اسیر کرده بسامره فرستاد و مازیار چون بمجلس معتصم رسید بعرض رسانید که باعث مخالفت من اغواء افشین بود و معتصم حاکم طبرستان را بضرب تازیانه کشته افشین را محبوس گردانید و در سنه ست و عشرین و مأتین او را شربتی مسموم داده جسدش را روزی چند از دار بیاویخت و بالاخره بسوخت و در سنه سبع و عشرین ابو نصر بشر بن الحارث بن عبد الرحمن الحافی المروی که در سلک اعاظم مشایخ انتظام داشت بعالم اخروی انتقال نمود مدت عمرش هفتاد و پنج سال بود و در همین سال معتصم نیز در سامره مرده همانجا مدفون گشت چنانچه در مقدمه ذکر او گذشت‌
 
ذکر الواثق بالله هارون بن المعتصم‌
 
در همانروز که معتصم از عالم نقل کرد واثق روی بنظم امور مملکت آورد و او خلیفه بود بعدل و داد موصوف و بوفور جود و سخا معروف در زمان حکومتش طوایف رعایا بلکه عامه برایا بفراغ بال روزگار میگذرانیدند و در باب عمارت و زراعت و آبادانی شهر و ولایت مساعی جمیله بتقدیم میرسانیدند و واثق در تعظیم سادات مبالغه تمام می‌نمود و با علماء و حکماء و اطباء مصاحبت کرده ایشانرا رعایت میفرمود و او در زمان دولت خود آنمقدار مال جهت فقراء و مساکین بحرمین شریفین فرستاد که اکثر اهل احتیاج در آن دو بلده طیبه از سؤال بی‌نیاز گشتند و واثق در مذهب اعتزال از پدر خود مبالغه بیشتر داشت بنابرآن احمد بن نصر بن مالک بن هثیم خزاعی که سنی‌مذهب بود برو خروج کرده کشته شد و وفات واثق در اواخر ذی الحجه سنه اثنی و ثلثین و مأتین دست داد مدت خلافتش بروایتی پنج سال و چهار ماه و کسری بود و بقولی پنج سال و نه ماه و سیزده روز و اوقات حیاتش را حافظابرو سی و شش سال اعتقاد دارد و مسعودی سی و هفت سال و منصب وزارتش تعلق بوزیر پدرش محمد بن عبد الملک الزیات داشت‌
 
گفتار در بیان خروج احمد بن نصر بن مالک بن هثیم و ذکر کیفیت انتقال واثق خلیفه ازین عالم‌
 
در کتب علماء خجسته شیم مرقوم قلم فرخنده رقم گشته که چون واثق در مذهب اعتزال ثابت‌قدم بوده هرکس را که بخلق کلام ایزد تعالی اعتراف نمی‌نمود مخاطب و معاتب میگردانید طایفه از اهل سنت و جماعت در بلده بغداد با احمد بن نصر بن مالک که که در سلک اهل حدیث انتظام داشت و در زمان مامون چندگاهی بلوازم امر معروف و
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۶۸
نهی منکر پرداخته بود ملاقات کرده و شرط مبایعت بجای آورده او را بر خروج باعث گشتند و بعضی از نوکران والی بغداد اسحق بن ابراهیم نیز دست بیعت بوی داده احمد بن نصر با اتباع خویش مقرر ساخت که در فلان شب باید که طبل زده خروج نمایند و بحسب اتفاق از بیعتیان در شبی که از شرب شراب انگور بی‌شعور بودند قبل از میعاد طبل ناهنگام زدند و هوشیاران از خانه بیرون نیامده شحنه بغداد آغاز تفحص حقیقت آن امر نمود بعضی از مردم بعرض رسانیدند که عیسی حمامی از کیفیت واقعه وقوف دارد و شحنه عیسی را گرفته بعد از تخویف و تهدید ازو اقرار کشید که کدام طایفه با احمد بن نصر بیعت کرده داعیه مخالفت نموده‌اند و همان‌شب احمد را با رؤساء اصحابش گرفته روز دیگر مقید بسامره فرستاد و واثق در مجلسی که علماء معتزله حاضر بودند او را برجوع از مذهب اهل سنت و اعتراف بخلق قرآن و عدم رؤیت یزدان جل جناب جلاله دعوت نمود و احمد بر مذهب خود مصر بوده واثق بشمشیر عمرو بن معدیکرب که صمصام نام داشت زخمی بر احمد زد و یکی از سرهنگان سرش را از تن جدا کرد و دیگری بفرمان واثق آن سر را بدار السلام برد و در سنه اثنین و ثلثین و مأتین خواجه ابو الولید احمد بن ابی الرجاء که جمال حالش بحلیه علوم ظاهر و باطن آرایش داشت و در علم حدیث رایت مهارت می افراشت در بلده فاخره هراه وفات یافت و در قریه ازادان مدفون گشت و در همین سال واثق خلیفه درگذشت و در روضه الصفا مسطور است که واثق خلیفه بر کثرت اکل شرهی تمام داشت و اکثر اوقات بی‌رغبت طعام میخورد و بنابرآن در ایام جوانی بمرض استسقا مبتلا شد و طبیبی تنوری تافته و اخگرها از آن بیرون آورده واثق را در تنور نشاند و چندگاه از اغدیه ردیه پرهیز فرمود تا صحت یافت و واثق نوبت دیگر در خوردن اطعمه مضره افراط نموده مرض نکس کرد و فرمود تا بار دیگر تنوری را گرم کردند و در آنجا نشست اما بعد از لحظه از کثرت حرارت بی‌طاقت شده اشاره نمود تا او را بیرون آوردند و در همانروز اوقات حیاتش بنهایت رسید و برادرش متوکل متصدی امر حکومت گردید
 
ذکر المتوکل علی اللّه ابو الفضل جعفر بن المعتصم‌
 
چون واثق فوت شد احمد بن ابی دواد که در آن زمان بزرگترین ارکان دولت واثق بود باتفاق محمد بن عبد الملک الزیات قصد نمود که محمد بن واثق را بر مسند خلافت نشاند و صیف ترک گفت شرم نمیدارید که شخصی را خلیفه می‌سازید که هنوز بدان مرتبه نرسیده که در عقب او نماز توان گذارد و این سخن مؤثر افتاده خلعت خلافت را در قامت جعفر بن المعتصم پوشانیدند و او را بالمتوکل علی اللّه ملقب گردانیدند و متوکل باسأتت خلق و شرارت نفس موصوف بود و پیوسته بارتکاب اعمال دنیّه و اشتغال بافعال ردیه جسارت می‌نمود و با سادات صاحب سعادات معادات میورزید و هرکس که بطواف مشاهد فایض الانوار
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۶۹
ائمه بزرگوار علیهم السلام میرفت از وی متأذی میگردید و در مجلس او سخنان هزل‌آمیز بسیار میگذشت و هرکس در تمسخر بیشتر مبالغه مینمود در خدمتش مقرب‌تر میگشت در ایام دولت متوکل در اطراف عالم امور غریبه و حالات عجیبه دست داد و قتلش باشارت منتصر و ضرب شمشیر با غرفی رابع شوال سنه سبع و اربعین و مأتین اتفاق افتاد مدت حکومتش بقول مسعودی چهارده سال و نه ماه و نه روز بود و اوقات حیاتش چهل و چهار سال و بعضی از مورخین چهل سال گفته‌اند وزارتش بعقیده بناکتی تعلق بابو الوزیر میداشت اما باتفاق اکابر علماء اخبار در زمان ایالت متوکل فتح بن خاقان علم اختیار در سرانجام امور ملک و مال برمی‌افراشت‌
 
گفتار در ذکر بعضی از وقایع حکومت متوکل بن معتصم و بیان وفات طایفه از اکابر و اعاظم‌
 
ناظمان مناظم اخبار آورده که چون متوکل بر سریر فرماندهی متمکن گشت محمد بن عبد الملک الزیات را که از وی نقاری در خاطر داشت فی سنه ثلث و ثلثین و مأتین بکشت و محمد بن عبد الملک بعقیده امام یافعی وزیر عالم فاضل بود و پدر عبد الملک ابان نام داشت و روغن زیت ببغداد آورده میفروخت بنابرآن محمد را ابن الزیات میگفتند و بروایتی در سنه اربع و ثلثین و مأتین شیخ ابو یزید طیفور بن عیسی بسطامی که از غایت اشتهار احتیاج بتعریف قلم سخن‌گذاران ندارد از دار ناپایدار بدار القرار انتقال فرمود و قبرش در بلده بسطام مطاف طوائف انام است و در سنه خمس و ثلثین و مأتین متوکل حکم فرمود که مردان یهود و نصاری زنار بندند و زنان ایشان نشان بر ازار دوزند و هیچکس را ازین طایفه در دیوان عمل نفرمایند و ایشانرا نگذارند که رکاب خود را آهنین سازند بلکه تکلیف نمایند که پای در رکاب چوبین کنند و هم درین سال متوکل حکم کرد که با سه پسر او منتصر و معتز و مؤید علی الترتیب بیعت کردند و دو پسر دیگر را که ملقب بمعتمد و موفق بودند در حساب نیاورد اما اراده الهی چنان اقتضا نمود که زمان حکومت منتصر و معتز امتدادی نیافت و مؤید بسبب عدم تأیید بخلافت نرسید و معتمد سالها بر مسند فرماندهی نشسته منصب ایالت ازو باولاد موفق انتقال کرد و بحسب مساعدت توفیق تا آخر ایام دولت عباسیه امر ایالت در میان ایشان بماند و در سنه ست و ثلثین و مأتین فتح بن خاقان نزد متوکل اعتبار تمام یافته در تمشیت امور ملک و مال باستقلال دخل نمود و همدرین سال متوکل از غایت شقاوت حکم کرد که فرق انام را از طواف مراقد فایض الانوار حیدر کرار و اولاد بزرگوارش علیهم السلام منع کنند و فرمود تا روضه امام حسین و شهداء کربلاء را هموار ساخته جهت زراعت آب در آن بندند در تاریخ گزیده مسطور است که هرچند فرمان‌بران آن سرخیل اهل عصیان سعی نمودند آب در مواضع قبر معطر آن امام عالی‌گهر و سایر شهیدان عترت طاهره خیر البشر جریان نیافت و این
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۷۰
معنی سبب حیرت خلایق گشته آن مشهد جنت‌رتبت را حایر نام نهادند و درین سال مصعب بن عبد اللّه بن مصعب الزبیری النسابه وفات یافت و در سنه تسع و ثلثین و مأتین متوکل فرمان داد که یهود و نصاری بر اسب سوار نشوند و از مراکب باستر و خر اکتفا نمایند و درین سال عثمان بن محمد بن ابی شیبه که در علم تفسیر و حدیث درجه علیا داشت و در آن باب تصانیف در سلک تحریر کشیده بعالم آخرت منزل گزید و در سنه اربعین و مأتین سید قاسم بن ابراهیم طباطبا بن اسمعیل الدبباج بن ابراهیم بن عبد اللّه بن الحسن بن حسن بن امیر المؤمنین علی بن ابی طالب رضی اللّه عنهم در مصر وفات یافت و آنجناب از جمله ائمه زیدیه بود و در علم فقه و کلام مهارت تمام پیدا کرده تصانیف نمود و در زهد و عبادت درجه علیا داشت و گاهی اشعار فصاحت اشعار بر صحیفه روزگار می‌نگاشت مدت حیاتش به شصت و پنج سال رسید علیه الرحمه من اللّه الغفور الحمید و هم درین سال شیخ ابو حامد سلطان احمد خضرویه که درجه او در زهد و عبادت و اظهار کرامت و خوارق عادت در غایت رفعت بود در قبه الاسلام بلخ از عالم انتقال نمود و قبر آنجناب در ظاهر بلده مذکوره مشهور است و مطاف طواف جمهور نزدیک و دور مدت عمرش نود و پنج سال بود و در روز جمعه از ایام اواسط ربیع الاول سنه احدی و اربعین و مأتین ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی المروزی رحمه اللّه علیه که یکی از ائمه اربعه اهل سنت و جماعت است بعالم آخرت پیوست در تصحیح المصابیح سمت تصریح یافته که ولادت امام احمد بن حنبل در بغداد فی سنه اربع و ستین و مائه اتفاق افتاد و او هم در آن بلده نشوونما یافته از شیوخ دار السلام استماع حدیث نمود و از آنجا بکوفه و بصره و مکه و مدینه و یمن و شام شتافت و از علماء آن بلاد حدیث شنوده باز ببغداد مراجعت فرمود در تاریخ امام یافعی مسطور است که احمد حنبل از خواص اصحاب امام شافعی بود و بقول بعضی از مورخین هزارهزار حدیث یاد داشت و زمره از کبار محدثین مانند محمد بن اسمعیل البخاری و مسلم بن الحجاج النشابوری از وی نقل حدیث نموده‌اند و عظم شأن احمد در میان بغدادیان بمثابه بود که بحسب حزر و تخمین ششصد هزار کس از رجال و شصت هزار نفر از نسوان مشایعه جنازه او کردند مدت حیاتش هفتاد و هشت سال بود و مدفنش باب حرب است و در سنه اثنین و اربعین و مأتین ابو الحسن محمد بن اسلم الطوسی که از جمله زهاد اهل حدیث بود و در آن باب مسندی مصحح دارد بجوار مغفرت قدوسی انتقال نمود و در همین سال ابو جعفر محمد بن عبد اللّه بن عمار الموصلی که در فن تاریخ مهارتی کامل حاصل داشت و در آن باب کتابی بر صحایف روزگار نگاشت وفات یافت و همدر این سال قاضی بغداد یحیی بن اکثم که از جمله مشاهیر اهل علم است روی بعالم آخرت نهاد و در سنه ثلث و اربعین و مأتین صاحب مسند محمد بن یحیی بن ابی عمر العدنی و یحیی بن جعفر بن اعین البیکندی که شیخ محمد بن اسمعیل البخاری است فوت شدند و در سنه اربع و اربعین و مأتین ابو جعفر احمد بن منیع البغوی که در علم حدیث ماهر بود و در آن باب مسندی تصنیف نمود و حسن بن شجاع البلخی
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۷۱
که او نیز محدثی است مشهور از عالم پرغرور نقل کردند و در سنه خمس و اربعین و مأتین شیخ ذو النون مصری رحمه اللّه علیه وفات یافت و هو ابو الفیض ثوبان بن ابراهیم و ابراهیم از بلاد نوبه بود و در سلک موالی قریش انتظام داشت و در نفحات مسطور است که چون جنازه ذو النون را برداشتند گروهی مرغان بر زبر جنازه وی پر در پر بافتند چنانچه همه خلق را بسایه اجنحه خود بپوشیدند و در همین سال شیخ ابو تراب علی بن حصین نخشبی رحمه اللّه در بادیه بصره ببیابان عدم شتافت و از نفحات چنان مستفاد میگردد که نام ابو تراب عسکر بوده نه علی و العلم عند اللّه تعالی و هم درین سال ابو الحسن احمد بن یحیی بن اسحق الراوندی فوت شد و در تاریخ گزیده مسطور است که عدد مؤلفات راوندی بصد و هشتاد و چهار کتاب رسید و در سنه سبع و اربعین و مأتین ابراهیم بن سعید الجوهری البغدادی صاحب مسند بجهان مؤبد انتقال نمود و هو الغفور الودود
 
ذکر بعضی از غرایب روزگار و شمه از عجایب عالم ناپایدار
 
ابن جوزی در تلقیح از محمد بن حبیب هاشمی نقل نموده که در ایام دولت متوکل سیزده قریه از قری قیروان بزمین فرورفت چنانچه از ساکنان آن قری زیاده از چهل و دو کس نجات نیافتند و در سنه اثنین و اربعین و مأتین در دامغان زلزله واقع شد که نصف عمارت آن بلده ویران گشت و ثلث ابنیه بسطام نیز بزلزله افتاد و در ری و جرجان و نیشابور و اصفهان نیز این حادثه دست داد و در یکی از قری قومس نیز زمین در جنبش آمده مردم ازدیه بیرون رفتند و از جانب آسمان آوازی شنیدند که اللّه اجل و اعوذ بالرحمه لعباده و همچنین در ولایت یمن از شدت زلزله مزرعه که در جبلی بود منتقل گشته بموضعی دیگر افتاد و از جمله عجایب دیگری آنکه ابن ابی الوضاح روایت نموده است که در بعضی از قلم رو متوکل طایری بزرگتر از غراب بر درختی نشسته فریاد برآورد که ایها الناس اتقوا اللّه اللّه اللّه و چهل نوبت این کلمه را تکرار کرده برپرید و روز دیگر بازآمده چهل کره دیگر همان سخن گفت و منهی محضری مشتمل بر شهادت پانصد کس درین باب قلمی کرده بدار الخلافه ارسال داشت دیگر آنکه از ابن ابی الجلاء مرویست که در ایام حکومت متوکل در بعضی از قری اهواز و خوزستان شخصی وفات یافته چون جنازه او را برگرفتند مرغی بر آن نشست و بزبان خوزی گفت که ایزد تعالی این میت را و هرکه بجنازه او حاضر گشته همه را بیامرزید و العلم عند اللّه الحمید المجید
 
ذکر بعضی از افعال ناهموار متوکل و کیفیت کشته شدن او بزخم تیغ جانگسل‌
 
افاضل خجسته‌شمایل بانامل وافر فضایل مثبت گردانیده‌اند که متوکل در محفل بزم با مصاحبان و ندیمان ظرافتهای ناخوش کردی و گاه فرمودی که شیریرا در مجلس
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۷۲
یله کردندی و احیانا ماری در آستین بیچاره افکندی و چون او را زخم زدی بتریاق مداوا نمودی و بسیاری از اوقات بفرموده او سبوهای پر کژدم بصحبت آورده میشکستند و آن جانوران در مجلس پراکنده شده هیچکس را یارای حرکت نبود و چون زمان نجات طوایف انام از ظلم و حرکات ناپسند متوکل نزدیک شد بعضی از مزارع وصیف ترک را که در ولایت جبال و اصفهان داشت بی‌جهه از وی ستانده بفتح بن خاقان بخشید و بدین واسطه وصیف رنجیده قتل او را در خاطر مخمر گردانید و بنابر آنکه متوکل منتصر را که پسر و ولی‌عهدش بود پیوسته ایذا کرده گفتی که ترا منتظر می‌باید خواند زیرا که انتظار مرگ من میکشی و گاهی او را بشراب بسیار بیخود ساختی و بسیلیهای پیاپی بنواختی منتصر نیز کینه پدر در سینه جای داده ترکانرا بر کشتن او اغوا نمود بختری که در سلک ندیمان متوکل منتظم بود روایت کند که روزی شخصی بعرض متوکل رسانید که فلانکس در بصره شمشیری بی‌مثل دارد و چون متوکل بجمع آوردن شمشیرهای نیک میل مفرط داشت فی الحال نشانی بنام حاکم بصره نوشت که آن تیغ را بیع نموده بفرستد والی بصره در جواب قلمی کرد که قبل از وصول مثال لازم الامتثال آن شمشیر را شخصی خریده بیمن برده است و متوکل مسرعی بیمن ارسال داشت تا آن شمشیر را بده هزار درم خریده ببغداد آورد و متوکل نظر بر آن تیغ انداخته و آنرا در غایت جودت دیده خوش‌وقت شده و با فتح بن خاقان گفت غلام ترک بهادری میخواهم که این شمشیر را حمایل کرده مادام که در مجلس نشینم محافظت احوال من نماید درین اثناء باغر درآمده فتح بعرض رسانید که یا امیر المؤمنین باغر قابلیت این خدمت دارد و متوکل تیغ را بباغر سپرده مرسومش را زیاده گردانید و باغر آنرا از غلاف برنکشید مگر شبی که متوکل را بقتل رسانید القصه چون اسباب قتل متوکل دست درهم داد بروایت اکثر در شب چهارم شوال سنه سبع و اربعین و ماتین که خلیفه در مجلس بزم نشسته بود و مست گشته بوقاء الصغیر و موسی بن بوقاء الکبیر و باغر و بلغور و غیرهم از اتراک عربده‌ناک با شمشیرهای برهنه بدار الخلافه درآمدند و یکی از ندماء این صورت را هزل پنداشت گفت یا امیر المؤمنین نوبت مار و شیر گذشت اکنون وقت شمشیر است متوکل گفت این چه سخن است که میگوئی و هنوز سخن باتمام نرسیده بود که باغر با شخصی دیگر مهمش را تمام کردند مسعودی گوید که ترکان باستصواب منتصر متوکل را در موضعی کشتند که خسرو پرویز بفرموده شیرویه در همان موضع کشته شده بود و آن منزل را ماحوریه میگفتند و متوکل در آن قصری بنا کرده بود که آنرا جعفریه میخوانند و منتصر بعد از قتل پدر هفت روز در آن قصر امامت نموده بعد از آن بجای دیگر نقل کرد و بتخریب آن بنا فرمان داد
 
ذکر المنتصر بالله ابو جعفر محمد بن المتوکل‌
 
فضلاء حمیده ماثر و علماء وافر مفاخر آورده‌اند که منتصر بوفور حلم و حیا و
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۷۳
کثرت جود موصوف بود بخلاف پدر سادات عظام را منظور نظر اکرام ساخته درباره ایشان انعامات فرمود و چون او بر مسند ایالت متمکن گشت منصب وزارت را باحمد بن الخصیب مسلم داشت و احمد بابوقاء صغیر و بعضی دیگر از ترکان شریر گفت که اگر منتصر بمیرد و خلافت بمعتز رسد از قاتلان پدر خود یک نفر زنده نگذارد سعی باید نمود که خاطر ازین دغدغه فراغت یابد ترکانرا این سخن معقول افتاده نزد منتصر رفتند و بمبالغه و الحاح تمام او را بر خلع برادران تکلیف نمودند و منتصر بضرورت معتز و مؤید را طلبیده این حدیث را با ایشان در میان نهاد و مؤید علی الفور برین معنی راضی شده معتز نخست ابا نمود و بالاخره باستصواب مؤید او نیز خود را خلع کرد در بعضی از کتب مسطور است که منتصر بعد از قتل پدر شبی در خواب دید که با او میگوید که یا محمد مرا بظلم کشتی بخدا که از خلافت تمتع نیابی الا روزی چند و منتصر ازین جهت بغایت ملول و محزون میبود تا از عالم انتقال نمود و در سبب فوت او وجوه متعدده در کتب تاریخ ورود یافته بعضی را عقیده آنکه منتصر بعلت خناق بمرد و زمره گفته‌اند که بواسطه عارضه سرسام روی بعالم آخرت آورد و طایفه بر آن رفته‌اند که اتراک از وی تغیر مزاجی فهم کرده حجامی را فریفتند تا به نیش زهرآلود او را فصد نمود و این حرکت سبب وفات او بود در روضه الصفا از احمد بن موسی الفرات منقولست که گفت پدرم در سلک عمال احمد بن الخصیب الوزیر انتظام داشت و میان ایشان نقاری پیدا شده روزی یکی از خدام دار الخلافه با من گفت که وزیر اعمال پدرت را بفلانکس مفوض ساخت و فرمود که او را گرفته بمالی عظیم مصادره نمایند و من نزد پدر شتافته آنچه شنوده بودم عرض کردم پدرم از غایت ملالت سر بر وساده نهاده بخواب رفت و فرحناک بیدار شده گفت در خواب چنان دیدم که احمد بن الخصیب الوزیر درین موضع ایستاده میگوید که منتصر خلیفه بعد از سه روز دیگر خواهد مرد من گفتم منتصر پیش ازین بساعتی در میدان گوی می‌باخت آنگاه باکل طعام مشغول گشتیم و هنوز از خوردن فارغ نشده بودیم که شخصی از اعیان درآمده گفت وزیر را در سرای خلافت متغیر دیدم و از وی سبب تغیر را پرسیدم جواب داد که امیر المؤمنین بعد از گوی باختن بحمام رفت و از آنجا بیرون آمده در بادگیر خانه خواب کرد و هوا او را دریافته اکنون تبی محرق دارد و من بر سر بالین او رفته معروض داشتم که بعد از کثرت تعب امیر المؤمنین حمام اختیار فرموده گرم بیرون آمده است و در ممر باد تکیه کرده و از هوا در بدن مبارکش تأثیر واقع شده ازین عارضه محزون نباید بود منتصر گفت ای احمد از موت خائفم زیرا که دوش در خواب دیدم که شخصی مرا گفت مدت حیات تو بیست و پنج سالست وفات منتصر در پنجم ربیع الاول سنه ثمان و اربعین و مأتین اتفاق افتاد مدت ایالتش شش ماه بود و زمان حیاتش بیست و پنج سال و نیم و العلم عند اللّه العلی العظیم
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۷۴
 
ذکر المستعین بالله ابو العباس احمد بن معتصم بن رشید و بیان مجملی از وقایع که در ایام حکومت او بظهور رسید
 
بعد از فوت منتصر بسعی اتراک امراء و اعیان با مستعین بیعت کرده او را بر مسند خلافت نشاندند و در آن روز بعضی از اهل بازار بهواداری اولاد متوکل آغاز غوغا کرده بوقاء کبیر بآبیاری تیغ تیز غبار آن فتنه را تسکین داد و هم در سال اول از حکومت مستعین بوقاء وفات یافته پسرش موسی مقرب خلیفه شد و در همین سال رفاعی قاضی ابو هشام محمد بن یزید الکوفی که یکی از علماء معتبر بود بعالم دیگر انتقال نمود و در سنه تسع و اربعین و مأتین ابو علی الحسن بن الصباح السرار که در سلک فضلاء کبار انتظام داشت و عبد الرحمن بن حمید الکشی که در علم تفسیر و حدیث تصانیف بر صحائف روزگار نگاشت وفات یافتند و در سنه خمسین و ماتین حارث بن مسکین که قاضی مصر بود و جاحظ که موسوم است بعمرو بن بحر و در علوم تصانیف دارد فوت شدند و در همین سال وفات فضل بن مروان که چند سال وزارت معتصم کرده بود روی نمود و ایضا درین سال ابو ابراهیم اسحق بن ابراهیم الفارابی که خال اسمعیل جوهریست و دیوان الادب تصنیف اوست فوت شد و هم درین سال یحیی بن عمرو بن یحیی بن حسین بن زید العلوی رضی اللّه تعالی عنهم بواسطه کمال افلاس در کوفه مردم را ببیعت خود دعوت نمود و چون جمعی شرط مبایعت بجای آوردند خروج کرده آنجناب را با امراء عباسیان چندنوبت محاربه اتفاق افتاده آخر الامر مغلوب گشته شهادتش بسعی محمد بن عبد اللّه بن طاهر دست داد و در همین سال حسن بن الزید الباقری که الداعی الی الحق لقب داشت در طبرستان خروج کرده آن مملکت را در حیطه ضبط آورد و زمان دولت او نوزده سال امتداد یافته چون درگذشت برادرش محمد قائم‌مقام شد و هژده سال پادشاهی نمود و بالاخره بر دست محمد بن هارون که از امراء عباسیان بود شهید گشت و در سنه احدی و خمسین و مأتین بجهه قتل باغر بعضی از اتراک بی‌باک لوح دل از محبت مستعین پاک ساخته در مخالفت اصرار نمودند و مستعین از سامره به بغداد گریخته معتز را بخلافت برداشتند و باتفاق موفق او بظاهر بغداد شتافته مستعین را محاصره کرد و در سنه اثنی و خمسین قدوه المحدثین ابو هاشم زیاد بن ایوب الطوسی که ملقب بشغبه صغیر بود و ابو بکر محمد بن بشار البصری که او را بندار میگفتند از عالم ناپایدار انتقال نمودند و هم درین سال مستعین بنابر تکلیف بوقاء صغیر و وصیف خود را از خلافت خلع کرد و بحکم معتز کشته گشته روی بجهان جاودانی آورد و اوقات حیاتش سی و پنج سال بود و زمان ایالتش سه سال و نه ماه و در زمان جهانبانی او احمد بن صالح بن شیرزاد پای بر مسند وزارت نهاد
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۷۵
 
گفتار در ایراد سبب طغیان و مخالفت اتراک و بیان قتل مستعین بسعی آن طایفه بی‌باک‌
 
در سنه احدی و خمسین و مأتین بر سر مزرعه میان وصیف و باغر غبار نزاع ارتفاع یافت و چون مستعین از باغر بجهت قتل متوکل رنجیده بود جانب وصیف گرفت و باغر با زمزه از دوستان خود گفت که وصیف و بوقا بغایت صاحب وجود شده‌اند و از ما چندان حسابی برنمیدارند باید که ممد و معاون من باشید تا مستعین را با این دو شخص بکشیم و کسی دیگر بر مسند خلافت نشانیم و آن جماعت اظهار موافقت کرده کیفیت حال بعرض مستعین رسید و باغر را طلبیده در سرای خلافت محبوس گردانید و هواداران باغر از ملاحظه این حرکت بی‌طاقت شده در ساعت باصطبل خلیفه رفتند و دست بغارت و تاراج برآوردند و وصیف بتصور آنکه اگر باغر بضرب تیغ آبدار از پای درآید غبار فتنه فرونشیند بقتلش مبادرت نمود و خشونت ترکان زیاده گشته مهم بجائی رسید که مستعین باتفاق وصیف و بوقا و شاهک از سامره ببغداد گریخت و در خانه محمد بن عبد اللّه بن طاهر نزول نمود و مخالفان جمعی از رؤساء خود را با برد و قضیب حضرت رسول که مخصوص بخلفاء بود ببغداد فرستادند و بر جرأت خویش اظهار ندامت کرده التماس مراجعت مستعین نمودند و محمد بن طاهر ایشانرا اهانت کرده بخواری بازگردانید و آن جماعت چون بسامره رسیدند و کیفیت حال بعرض یاران خود رسانیدند متفق شده معتز و مؤید را از زندان بیرون آوردند و معتز را بتکفل منصب خلافت عزیز ساخته بغدادیان چون این خبر شنودند اسباب قلعه داری ترتیب نمودند و ابو احمد موفق بموافقت اتراک و فوجی از مردم بی‌باک بظاهر آن بلده شتافته بین الجانبین آتش محاربه و محاصره اشتعال یافت و بعد از کوشش و کشش بسیار آثار عجز و انکسار بر صفحات روزگار مستعین پیدا شده وصیف و بوقاء صغیر و محمد بن عبد اللّه نیز دفتر عهد و پیمان او را بر طاق نسیان نهادند و محمد ایلچیان پیش معتز فرستاده پیغام داد که من سعی می‌نمایم که مستعین ترک خلافت گفته با تو بیعت کند مشروط به آنکه امارت بغداد بدستور سابق بمن متعلق باشد و مستعین اجازت گذاردن حج یافته بعد از مراجعت در واسط مقیم گردد و معتز این ملتمساترا بسمع رضا اصغا نموده موافق مدعاء محمد بن عبد اللّه و بوقا و وصیف مستعین را تکلف کردند تا خود را از خلافت خلع نمود و او را بسرای حسن بن سهل حبس فرموده احمد بن طولون را بر وی موکل ساختند و بعد از چندگاه معتز مستعین را بسامره طلب داشت و امراء بغداد او را بدانجانب روان ساخته شاهک خادم گوید که من در آن سفر بعماری مستعین درآمده عدیل وی گشتم و چون بموضع قاطول رسیدیم دیدیم که سواران پیدا شدند مستعین گفت ایشاهک نظر کن که سردار از آنجماعت کیست اگر سعید حاجب است بدانکه بکشتن من میآید شاهک گوید چون احتیاط کردم سعید را در آن میان دیدم
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۷۶
گفتم و اللّه که سعید رسید مستعین گفت انا للّه و انا الیه راجعون ایام حیات من بنهایت انجامید و سعید فی الحال نزدیک آمد و مستعین را از عماری بیرون آورد و تازیانه بر سرش زد آنگاه او را بر قفا انداخته سرش از تن جدا کرد
 
ذکر المعتز بالله ابو عبد اللّه بن المتوکل‌
 
اکثر مورخان بر آنند که معتز موسوم بوده بزبیر و زمره نامش را محمد گفته‌اند و چون معتز بتکفل منصب خلافت عزیز گشت محمد بن اسرائیل را از بغداد بسامره طلبیده وزیر ساخت و امارت بغداد را حسب الوعده بمحمد بن عبد اللّه مسلم داشت و در اوائل ایام ایالت خویش قصد وصیف و بوقا نموده بالاخره بموجب شفاعت محمد بن عبد اللّه از سر جریمه ایشان درگذشت آنگاه اتراک بعرض معتز رسانیدند که وصیف و بوقا مدتی مدید بریاست ما قیام نموده‌اند ملتمس آنکه ایشانرا از بغداد بسامره طلبیده صاحب مناصب گردانی و معتز در اجابت این التماس نخست طریق تغافل مسلوک داشت اما چون الحاح اتراک از حد اعتدال تجاوز نمود آن عزیز را بسامره آورد و مناصبی را که در زمان مستعین داشتند بدیشان تفویض کرد در خلال این احوال عیسی بن فرحانشاه که از جمله نواب معتز بود معروض داشت که بسیاری از مردم دم از مودت مؤید میزنند و تحف و هدایا نزد او میفرستند و معتز بر برادر متغیر شده مبلغ پنج هزار درم که حاکم ارمنیه برسم هدیه نزد مؤید فرستاده بود بستاند و مؤید پیش موفق از عیسی شکایت کرده موفق ترکانرا بر قتل عیسی تحریص نمود و عیسی کیفیت حادثه را بعرض رسانیده معتز هردو برادر را محبوس گردانید و بعد از روزی چند فرمانفرمود تا مؤید را دست و پا بسته در میان برف انداختند و آب خنک بر وی میریختند تا رخت بقا بباد فنا داد پس پوستین سمور در وی پوشانیده بعلماء و زهاد نمود و گفت برادرم باجل طبیعی درگذشته و در ایام ایالت معتز وصیف بزخم تبرزین بعضی از اتراک مقتول شده بوقاء صغیر که او را شرانی میگفتند بحکم معتز شربت فناء آشامید و این معنی موجب خلاف بقیه امراء ترک گشته ترک متابعت معتز گفتند و او را در سنه خمس و خمسین و مأتین از حکومت خلع نموده محمد بن واثق را بخلافت برداشتند مدت حیات معتز بروایتی بیست و چهار سال بود و زمان ایالتش بعد از خلع مستعین سه سال و شش ماه و بیست و سه روز و اول خلیفه‌ایست که بر زین مذهب نشست‌
 
گفتار در ذکر کشته شدن وصیف و بوقا و بیان کیفیت انتقال معتز از عالم فنا بجهان بقا
 
فضلاء مورخین چنین آورده‌اند که در ایام دولت معتز روزی فوجی از اهل فرغانه که بر مملکت خلیفه مستولی بودند جهه طلب علوفه چهار ماه آغاز غوغا کردند و وصیف با ایشان درشتی نموده گفت خاک خورید که حالا زر موجود نیست و بوقاء باتفاق سیما نزد
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۷۷
معتز رفت و در غیبت ایشان ترکان قاصد جان وصیف گشته او را دو زخم زدند و یکی از از مقربان وصیف او را برگرفته بخانه خود برد و بوقا و سیما دیرتر از دار الخلافه بیرون آمده ترکان گمان بردند که بتهیه اسباب مقابله مشغولی می‌نمایند لاجرم خاطر بر آن قرار دادند که نخست مهم وصیف را باتمام رسانند و بعد از آن حرب بوقا را پیش‌نهاد همت گردانند و فی الحال بخانه که وصیف آنجا بود شتافته نخست بزخم تبرزین بازوی او را درهم شکستند پس سرش را از تن جدا ساختند و بوقا که مزاج خلیفه را نسبت بخود متغیر می‌یافت چون این جرات اهل فرغانه مشاهده نمود متوهم گشته در سنه اربع و خمسین و مأتین عنان عزیمت بجانب موصل تافت و غلامان معتز سرای او را غارت کرده بعد از انتشار این خبر بمعتز لشکری که در خدمتش بودند متفرق گشتند و بوقاء در زورقی نشسته داعیه نمود که بسامره بازآید ناگاه ولید مغربی او را دیده مضبوط گردانید و این خبر را بمعتز رسانیده معتز گفت ویحک سر او را بیاور و ولید بموجب فرموده عمل نموده این معنی بر خاطر ترکان گران آمد و صالح بن وصیف را سردار خود ساخته بطمع حصول اموال احمد بن اسرائیل وزیر و جمعی از اهل قلم را گرفتند و در شکنجه کشیدند و چون ازیشان چیزی معتد به حاصل نشد بدار الخلافه رفته از معتز علوفه طلبیدند و معتز از انجاح مطلوب آنجماعت عاجز گشته صالح بن وصیف و محمد بن بوقا با فوجی از امراء پای خلیفه را گرفته از دار الخلافه بیرون کشیدند و در آفتاب نگاهداشتند تا خود را از خلافت خلع کرد آنگاه او را محبوس ساخته کس ببغداد فرستادند تا محمد بن واثق را بسامره آوردند و امراء ترک نزد محمد رفته خواستند که با او بیعت کنند گفت تا من معتز را نه‌بینم باین معنی هم‌داستان نشوم و معتز را با پیراهنی چرکین و مندیلی بر سر پیش محمد آوردند و محمد بتعظیم او برخاسته و شرط معانقه مرعی داشته از کیفیت حادثه استفسار نمود معتز گفت من از عهده تمشیت مهم خلافت بیرون نمی‌توانم آمد محمد گفت اگر میخواهی من میان تو و اتراک طرح صلح افکنم جواب داد که مرا احتیاج بمصالحه نیست و یقین میدانم که ایشان راضی نخواهند شد محمد گفت برین تقدیر من از بیعت تو معاف باشم گفت بلی آنگاه محمد روی از معتز گردانیده موکلان او را بمجلس بردند و ترکان با محمد بیعت کرده او را المهتدی باللّه لقب دادند و در آن چند روز طعام بسیار بمعتز عنایت کردند و آب از وی بازگرفتند تا رخت بزندان فراموشان کشید و هم درین سال یعنی سنه خمس و خمسین و ماتین زبده ارباب حدیث حافظ ابی محمد بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن الفضل بن بهرام السمرقندی الدارمی متوجه عالم عقبی گردید در تصحیح المصابیح مسطور است که ولادت دارمی در سنه احدی و ثمانین و مائه اتفاق افتاد و او را در علم حدیث آن مرتبه دست داد که در پانزده حدیث میان او و حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم زیاده از سه کس واسطه نیست و صحیح دارمی داخل صحاح عشره است و مدفنش بلده فاخره سمرقند
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۷۸
 
ذکر المهتدی بالله ابو عبد اللّه محمد بن الواثق‌
 
چون مهتدی بر مسند خلافت نشست اظهار زهد و صلاح کرده ابواب فسق و فساد بربست و تقلید عمر بن عبد العزیز فرموده در امر معروف و نهی از منکر مبالغه نمود و اوانی طلا و نقره را که در خزانه بود درهم شکسته مردم را از غنا و شراب منع فرمود و گنبدی عالی مبنی بر چهار در عمارت کرده آنرا قبه المظالم نام نهاد و هرروز بنفس خویش آنجا نشسته مهمات خلایق را فیصل میداد و در ایام ایالت او منصب امیر الامرائی بر موسی بن بوقاء الکبیر قرار یافت و صالح بن وصیف کشته گشته بعالم آخرت شتافت و خروج زنگیان بصره و اتفاق ایشان بر خلافت علی بن محمد بن احمد العلوی که او را صاحب الزنج گویند در ایام حکومت مهتدی واقع گردید و خلع و قتل مهتدی بسبب مخالفت اتراک در ماه رجب سنه ست و خمسین و مأتین بوقوع انجامید مدت حیات مهتدی بقولی سی و نه سال بود و زمان فرمان‌فرمائی او یازده ماه و هفده روز
 
گفتار در بیان وصول موسی بن بوقاء الکبیر بسرمن‌رای و ذکر کیفیت انتقال صالح بن وصیف و مهتدی بسرای عقبی‌
 
جمعی کثیر از مورخان نحریر تحریر فرموده‌اند که موسی بن بوقاء الکبیر که در زمان معتز با لشکری گران از بغداد بجنگ حسین بن زید العلوی رفته بود در طبرستان باستعمال تیغ تیز قیام می‌نمود چون کیفیت خلع و فوت معتز را شنود عنان مراجعت معطوف داشته متوجه سامره گشت و بعد از قرب وصول او صالح بن وصیف از انتقام اندیشیده در گوشه مخفی گردید و موسی بعظمت هرچه تمامتر بدار الخلافه درآمده و با خلیفه بیعت نموده جاسوسان برگماشت تا صالح بن وصیف را پیدا کردند و در آن زمان که او را از زاویه اختفا بیرون آورده بمنزل موسی می‌بردند جمعی باستقبال آمده سرش از تن جدا ساختتند و در ایام دولت مهتدی فی اواخر سنه خمس و خمسین و مأتین زنگیانی که اکثر ایشان ممالیک اهل بصره بودند باهم اتفاق نموده رقبه از ربقه رقیت خواجگان خود بیرون آوردند و علی بن محمد بن احمد العلوی را بخلافت برداشته خروج نمودند و بر بصره و ابله و بعضی دیگر از قری و قصبات عراق عرب استیلاء یافته فتنه ایشان مدت چهارده سال ممتد گشت و مهم صاحب الزنج در زمان معتمد بسعی موفق از هم گذشت نقلست که مهتدی بنابر کمال صلاح و میل بتمهید بساط عدل و انصاف میخواست که بر شحات سحاب تدبیر آتش اغتشاش ترکانرا منطفی گرداند و اتراک این معنی را فهم کرده در ماه رجب سنه ست و خمسین و مأتین باغواء اولاد متوکل مسلح و مکمل گشتند تا خلیفه را از میان بردارند و مهتدی با جمعی که با او اتفاق داشتند بمیدان قتال شتافته بنفس خود چند
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۷۹
نفر از ایشان را قتیل گردانید اما بالاخره اسیر و دستگیر شده بنابر تکلیف امراء ترک ترک خلافت گفت و همان زمان بزخم تیغ ایشان مقتول گشت و هم درین سال در شب عید فطر ابو عبد اللّه محمد بن اسمعیل البخاری وفات یافت و هو محمد بن اسمعیل بن ابراهیم بن یزدریه بن المغیره بن الاحنف الجعفی در تصحیح المصابیح مسطور است که ولادت بخاری در روز سیزدهم شوال سنه اربع و تسعین و مائه روی نمود و جد اعلی او مغیره مجوسی بود و بر دست یمان الجعفی که در بخارا منصب حکومت داشت مسلمان گشت و بدو منسوب شد و محمد بن اسمعیل در ده سالگی بطلب علم اشتغال نموده در اندک‌زمانی بمزید دانش از اکثر علما امتیاز یافت و جهت سماع حدیث بخراسان و عراقین و مصر و شام و حجاز شتافت از وی منقولست که گفت صد هزار حدیث صحیح و دویست هزار حدیث غیر صحیح یاد گرفتم و صحیح خود را در شانزده سال تصنیف کردم و ننوشتم حدیثی مگر آنکه پیش از آن غسل نمودم و دو رکعت نماز گذاردم از غرائب آنکه بخاری همچنانکه بدست راست کتابت میکرده بدست چپ نیز خط مینوشته و چنانچه مذکور شد محمد بن اسمعیل در شب عید فطر سنه مذکوره فوت گشت و در روز عید فطر که شنبه بود در خرتنک که قریه‌ایست در دو فرسخی سمرقند مدفون شد و او را بیست و دو حدیث ثلاثی است و اعداد احادیث صحیح او هفت هزار و دویست و پنج است و در سنه سبع و خمسین و ماتین شیخ ابو الحسن سری السقطی از عالم انتقال نمود مدت عمرش نود و هشت سال بود
 
ذکر المعتمد علی اللّه ابو العباس احمد بن المتوکل‌
 
اتراک بی‌باک پس از آنکه مهتدیرا دفین مطموره خاک ساختند و دست بیعت باحمد بن متوکل داده او را المعتمد علی اللّه لقب نهادند و چون معتمد بر مسند ایالت متمکن گشت کرت دیگر بغداد را دار الخلافه گردانیده از سامره بازپرداخت و جمیع مهمات ملک و مال را برای برادر خود موفق مفوض ساخت و در ایام حکومت معتمد رواج و رونقی در امور مملکت پیدا شد و ترکان بدستور پیشتر مجال استیلا نیافتند و او خلیفه‌ای بود بعیش و عشرت معشوق و بوقوف در علم موسیقی موصوف اکثر اوقات با اهل سازوآواز صحبت داشتی و همواره همت بر ترتیب اصناف خمور و مسکرات گماشتی و او را از منصب خلافت جز نامی نبود و کلیات و جزئیات مهمات را برادرش موفق سرانجام می‌نمود خروج یعقوب بن لیث صفار در دیار خراسان و سجستان در زمان دولت او بوقوع انجامید و کشته شدن صاحب الزنج در اوان ایالت او واقع گردید و در ماه رجب سنه تسع و سبعین و ماتین علت خناق بر معتمد استیلا یافت و در همان ماه بهمان مرض بعالم عقبی شتافت زمان حیاتش بروایت اکثر پنجاه سال و شش ماه بود و اوقات حکومتش بیست و سه سال و عبد اللّه بن یحیی بن خاقان و حسن بن مخلد و سلیمان بن وهب و صاعد بن مخلد در ایام خلافت معتمد بنوبت متصدی امر وزارت بودند و کما ینبغی باستمالت سپاهی و رعیت قیام و اقدام می‌نمودند
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۸۰
 
گفتار در ذکر مجملی از وقایع زمان خلافت المعتمد علی اللّه و بیان وفات زمره از علماء فضیلت‌پناه‌
 
چون خبر استعلاء لواء دولت صاحب الزنج مکررا ببغداد رسید فی سنه ثمان و خمسین و مأتین معتمد برادر خود موفق را با مفتح ترک بدفع فتنه او مامور گردانید و ایشان بجانب بصره شتافته بین الجانبین محاربه عظیم اتفاق افتاد و مفتح در معرکه کشته گشته موفق روی بواسط نهاد و از آنجا بهریو الاسد رفته در آن منزل بحسب تقدیر بعضی از لشکریان او بچنگ گرگ اجل گرفتار گشتند و موفق با وجود آن حال بار دیگر اسباب قتال بهم رسانیده بحرب زنگیان شتافت و باز منهزم شده بموضع باد آورد رفت و در باد آورد آتش در معسکر او افتاده جهات بسیار بباد فنا نابود گردید لاجرم موفق از راه واسط بدار الخلافه مراجعت کرد و هم درین سال احمد بن سنان القطان الواسطی صاحب مسند و ابو مسعود و احمد بن الفرات الرازی که او نیز در علم حدیث مهارت کامل حاصل داشت چنانچه بروایت شیخ جزری هزارهزار و پانصد هزار حدیث بقید کتابت در آورده بود وفات یافتند و هم درین سال یحیی بن معاذ الرازی که از مشاهیر مشایخ اسلام است از عالم محنت‌فرجام بریاض دار السلام خرامید و آن جناب در وعظ مهارت بی‌نهایت داشت چنانچه یوسف بن حسین رازی گفته است که در صد و بیست بلده بخدمت علماء و حکماء و مشایخ رسیده هیچ‌کس را قادرتر بر سخن از یحیی بن معاذ رازی ندیدم و در سنه تسع و خمسین و ماتین ابراهیم بن یعقوب الجرجانی و محمود بن ابراهیم بن سمیع الدمشقی که هریک از علوم مختلفه تصانیف دارند فوت شدند و در سنه احدی و ستین و ماتین مسلم بن الحجاج القشیری النیشابوری بجهان جاودانی انتقال فرمود و هو ابو الحسن مسلم بن الحجاج بن مسلم بن ورد بن کوشاد القشیری در تصحیح المصابیح مسطور است که ولادت مسلم در سنه اربع و مأتین روی نمود و بعضی در سنه ست و مأتین گفته‌اند و او در خراسان از یحیی بن یحیی و اسحق بن راهویه استماع حدیث کرد و در ری از محمد بن مهران الجمال و در عراق از احمد بن حنبل و در حجاز از سعید بن منصور و در مصر از عمرو بن شوار و اعلی ما وقع له اسنادان بینه و بین النبی صلی اللّه علیه و سلم اربعه رجال و ذلک فی نیف و ثمانین حدیثا توفی عشیه یوم الاحد و دفن یوم الاثنین فی خمس و العشرین من شهر رجب فی السنه المذکوره بظاهر مدینه نیسابور) در تاریخ امام یافعی مذکور است که مسلم صحیح خود را از سیصد هزار حدیث مسموعه تصنیف نمود و میان علماء اهل سنت در باب تفضیل صحیح بخاری و مسلم اختلافست و مشهور آنست که کتاب البخاری افقه و کتاب مسلم احسن سیاق للروایات و اللّه تعالی اعلم و هم درین سال ابو الحسن احمد بن سلیمان الزهادی که در سلک اعاظم علماء انتظام داشت دست از مزخرفات دنیوی بریده بمنزهات اخروی پیوست
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۸۱
و در همین سال معتمد پسر خود جعفر را ولی‌عهد کرده المفوض الی اللّه لقب داد و مقرر فرمود که بعد از جعفر برادرش ابو احمد والی باشد و او را ملقب بالناصر الدین الموفق گردانید و در سنه اثنین و ستین و ماتین یعقوب بن لیث که با خلیفه مخالفت می‌نمود بعد از تسخیر عراق عجم متوجه بغداد گشت و موفق باستقبال یعقوب شتافته در قریه قاطول بین الجانبین قتال دست داد و هزیمت بطرف یعقوب افتاد و هم درین سال یعقوب بن ابی شیبه البصری که در سلک علماء فن حدیث منتظم بود و مسندی تصنیف نمود که از آن بزرگتر مسندی محرر نگشته از عالم رحلت فرمود و در سنه اربع و ستین و ماتین ابو العباس بن الموفق با دو هزار سوار جرار بفرمان معتمد بعزم رزم صاحب الزنج در حرکت آمد و در نواحی واسط سه نوبت بین الجانبین محاربت وقوع یافته هربار نسیم نصرت بر پرچم علم ابو العباس و زید و خلقی کثیر در آن معارک بر خاک هلاک افتادند و بعد از ان صاحب الزنج در موضعی حصین نشسته مسرعان باطراف و جوانب فرستاد تا سپاه او را مجتمع گردانند و این خبر بسمع موفق رسیده بحمایت پسر از بغداد متوجه واسط گشت و در یک فرسخی آن بلده پدر و پسر بیکدیگر پیوسته بظاهر شهری که صاحب الزنج آنرا منیعه نام نهاده بود رفتند و بعد از محاصره قهرا قسرا منیعه را مسخر ساخته سپاه بغداد بنیاد غارت و تاراج نمودند و از زنگیان زمره خود را در آب انداخته طایفه به بیشها گریخته و موفق از نسوان مسلمانان که در دست زنگیان اسیر بودند قرب پنج هزار در منیعه تسلیم مردم خویش نمود که بقرابتان ایشان رساند القصه مدتی مدید میان موفق و صاحب الزنج نایره قتال و جدال اشتعال داشت و بالاخره در حدود اهواز فی شهر صفر سنه ست و سبعین و ماتین صاحب الزنج شکستی فاحش یافته خواص اصحاب از وی روی‌گردان شدند و او هم همچنان در معرکه ثبات قدم نموده لوازم شجاعت و مردانگی بظهور میرسانید و هر چند مردم موفق امان بر وی عرض میکردند بسمع قبول نمی‌شنید تا وقتیکه بواسطه وفور زخم نیزه و شمشیر از پای درافتاد و شخصی از بغدادیان سرش از تن جدا کرده موفق آن سر را همراه پسر بدار السلام فرستاد در تاریخ گزیده مسطور است که صاحب الزنج برقعی لقب داشت و بروایتی روستائی‌بچه بود و در صغر سن پدرش فوت شده مادرش را یکی از سادات بحباله خویش درآورد بنابرآن خود را بسادات نسبت میکرد و العلم عند اللّه تعالی و در همین سال ابو ابراهیم اسمعیل بن یحیی بن اسمعیل المزنی در مصر بعالم جاودانی انتقال نمود و او از اکابر اصحاب امام شافعی بود چنانچه روزی آن امام عالیمقام فرمود که ابو ابراهیم ناصر مذهب منست و در سنه خمس و ستین و ماتین علی بن حرب الطائی الموصلی صاحب المسند که در علم اخبار مهارت بسیار داشت از عالم ناپایدار انتقال نمود و در سنه ست و ستین و ماتین شیخ ابو حفص بن مسلم حداد نیشاپوری بعالم آخرت شتافت و قبرش در آن ولایت بغایت مشهور است و در سنه ثمان و ستین و ماتین صاحب تاریخ مرو ابو الحسن احمد بن سیار المروزی وفات یافت و در سنه تسع و ستین
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۸۲
و ماتین عاصم الاصفهانی بجهان جاودانی شتافت و در همین سال داود بن خلف الاصفهانی که در علم حدیث و فقه شافعی بغایت ماهر بود و فقه را از اسحق بن راهویه و ابی ثور اخذ فرمود و در زهد درجه کمال داشت و در فضایل امام شافعی رضی اللّه عنه دو رساله بر صحائف روزگار نگاشته از عالم ناپایدار بدار القرار شتافت و در سنه اثنین و سبعین و ماتین احمد بن رستم صاحب مسند فوت شد و در سنه ثلث و سبعین و ماتین ابن ماجه در سنه خمس و ماتین متولد شد و چون بسن رشد و تمیز رسید در تحصیل علم حدیث متوجه اقطار آفاق گشته در آن مساعی باب جمیله بتقدیم رسانید و او را استماع احادیثی که میان او و حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم سه کس واسطه‌اند میسر شد و بعرف محدثین آن احادیث را احادیث ثلاثیه گویند و بروایتی در همین سال شیخ ابو محمد سهل بن عبد اللّه تستری عالم فانی را وداع کرد در نفحات ازدی منقولست که گفت سه‌ساله بودم که شب زنده میداشتم و در نماز گذاردن احال خود محمد بن سوار می‌نگریستم و اللّه تعالی اعلم و در سنه خمس و سبعین و ماتین ابو داود که یکی از صحاح سته مصنف اوست وفات یافت و هو سلیمان بن اشعث بن اسحق بن بشیر الازدی السجستانی ولادت ابو داود در سنه اثنین و مأتین اتفاق افتاد و او در ایام تحصیل جهت تحقیق ضعف و صحت احادیث نبویه باطراف بلاد رفته از علماء عراقین و جزیره و شام و مصر و حجاز استماع حدیث کرد و در تصحیح المصابیح از ابو بکر بن محمد واسر مرویست که گفت شنیدم از ابو داود که میگفت کتابت نمودم من از رسول صلی اللّه علیه و سلم پانصد هزار حدیث و از آنجا چهار هزار و هشتصد حدیث انتخاب کرده در کتاب سنن مندرج گردانیدم و اللّه اعلم و در سنه سته و سبعین و مأتین ابو عبد الرحمن تقی بن مخلد الاندلسی که یکی از علماء فن تفسیر و حدیث است و در این باب تالیفات دارد وفات یافت و هم درین سال صاحب تصانیف ابو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه بعالم آخرت شتافت و در سنه سبع و سبعین و ماتین سفیان النسوی صاحب المشیخه و التاریخ بریاض اخروی انتقال نمود و در همین سال ابو عبد اللّه مختار بن محمد بن احمد الهروی که جامع علوم صوری و معنوی بود از منازل دنیوی بدرجات اخروی انتقال فرمود و مزار فیض آثارش سبز خیابان هراتست و مردم روزهای سه‌شنبه بزیارت آن مرقد منور فایض میگردند و در سنه ثمان و سبعین و مأتین ابو احمد موفق بن متوکل در سن چهل و هفت سالگی از عالم رحلت فرمود و اهالی دار السلام بنابر اشارت معتمد با ابو العباس بن موفق بیعت کردند که بعد از مفوض بن معتمد امر خلافت باو مفوض باشد و او را المعتضد باللّه لقب دادند و در سنه تسع و سبعین و مأتین ابو بکر احمد بن ابی خثمه زهیر بن حرب صاحب تاریخ روی بعالم آخرت نهاد و شب دوشنبه سیزدهم رجب همین سال بمدینه الرجال وفات ابو عیسی محمد بن عیسی بن سوده بن موسی بن الضحاک الترمذی الضریر که در سلک جماهیر اهل حدیث انتظام دارد و جامع او داخل صحاح سته
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۸۳
است اتفاق افتاد در تصحیح المصابیح مسطور است که (و اعلی ما وقع له اسناد حدیث واحد وقع بینه و بین النبی صلی اللّه علیه و سلم ثلثه رجال) و هم درین سال معتمد جشنی عظیم ترتیب نموده علماء و قضاه و ارکان دولت را احضار فرمود و پسر خویش مفوض را گفت تا خود را از ولایت‌عهد خلع کرد آنگاه المعتضد باللّه را بی‌واسطه ولی‌عهد گردانید و در ماه رجب همین سال معتمد متوجه عالم عقبی گردید در روضه الصفا مسطور است که سبب وفاتش آن بود که روزی در کنار شط در اکل طعام و شرب شراب افراط نمود و بمرض خناق مبتلا گشت و بقول ابن جوزی بعلت فجاه درگذشت و العلم عند اللّه تعالی‌
 
ذکر المعتضد بالله ابو العباس احمد بن الموفق ابن المتوکل‌
 
بروایت معتمد معتضد در ایام ایالت معتمد شبی در خواب دید که شخصی بر کنار دجله ایستاده هرگاه دست بسوی شط دراز کردی جمیع آب در مشت او مجتمع گشتی و چون کف بگشادی آب بدستور معهود روان شدی در آن اثنا آنشخص از معتضد پرسید که مرا می‌شناسی جواب داد که نی فرمود که منم علی بن ابی طالب می‌باید که چون خلافت بتو رسد در حق اولاد من نیکوئی کنی بناء علی هذا چون معتضد بر سریر حکومت نشست سادات عظام را مشمول نظر انعام و احسان گردانید و درباره ایشان اصناف الطاف بتقدیم رسانید در روضه الصفا مسطور است که والی طبرستان محمد بن زید العلوی هرسال سی هزار دینار ببغداد نزد تاجری می‌فرستاد که بر علویان تقسیم نماید نوبتی شحنه بغداد از این معنی وقوف یافته آن وجه را از قاصد بستاند و کیفیت حال را بعرض معتضد رساند معتضد باسترداد آن فرمان داده گفت من شبی بخواب دیدم که بجائی میروم ناگاه بجسری رسیده مشاهده نمودم که شخصی بر سر آن جسر نماز میگذارد و بخاطرم گذشت که آن شخص مردم را از عبور مانع خواهد شد و چون از نماز فارغ گشت پیش رفته سلام کردم و او بیلی بمن داده گفت خاک این زمین را برکن و چون بیلی چند زدم گفت میدانی که من کیستم گفتم نی گفت من علی بن ابی طالبم و بعدد هربیلی که بر زمین زدی یکی از اولاد تو خلافت خواهند کرد می‌باید که رنج باولاد من نرسانی و فرزندان خود را وصیت نمائی که ایشانرا نیازارند آنگاه راه داد تا از جسر بگذشتم بصحت پیوسته که معتضد بصفت شجاعت و جلادت اتصاف داشت و بر سفک دماء حریص بوده هرگز هیچ مجرمی را لحظه زنده نمی‌گذاشت و بقدر امکان بخل و امساک می‌ورزید و در هیچ‌وقتی رحم و رافت پیرامن خاطرش نمیگردید گناه‌کارانرا بعقوبات متنوعه قتل می‌نمود و بصحبت نسوان و عمارت اظهار میل و رغبت میفرمود و خروج ابو سعید جبائی و قرمطیان در ایام دولتش بوقوع انجامید و فوتش در اواخر سنه تسع و ثمانین و مأتین واقع گردید اوقات حیاتش چهل و نه سال بود و زمان اقبالش نه سال و نه ماه و کسری بوزارتش عبد اللّه بن سلیمان اشتغال داشت و آن وزیر در ایام اختیار نقش رعیت‌پروری بر لوح ضمیر می‌نگاشت
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۸۴
 
گفتار در بیان شمه از احوال زمان اقبال المعتضد بالله و بیان خروج ابو سعید جبائی باستظهار قرمطیان گمراه‌
 
در روضه الصفا از مروج الذهب منقولست که در سنه ثلث و ثمانین و مأتین شخصی مصور بصور مختلفه در اوقاتی که ابواب دار الخلافه مسدود می‌بود بر معتضد ظاهر می‌شد گاهی در لباس رهبانان با محاسن سفید و احیانا در صورت جوانان ماه‌روی چون خورشید نوبتی در کسوت تجار و کرتی درزی شجعان جلادت‌آثار و هرگاه آن پیکر جلوه‌گر می‌گشت خدام دار الخلافه را میرنجانید و این معنی موجب تحیر معتضد گشت و چون این قضیه غریبه شهرت یافت هرکس در آن باب سخنی گفت جمعی بر زبان آوردند که آن شخص شیطانی است بارد قاصد ایذاء و اضرار معتضد و بعضی گفتند جنی است مؤمن که خود را باین صور می‌نماید تا خلیفه ترسیده از اعمال نکوهیده توبه فرماید و زمره اظهار کردند که یکی از خدام معتضد معتقد و متعلق بعضی از جواری حرم‌سرای خلافت است و آن خادم دست در نیر نجات و طلسمات حکما زده بآن هیئت برمی‌آید و معتضد ازین قضیه مضطرب شده رجوع باهل عزایم نمود و قاصد جان فوجی از کنیزکان حرم‌سرا گشته جمعی را بتیغ آبدار بگذرانید و بعضی را در دجله انداخته غریق آب فنا گردانید و در همین سال احمد بن عمرو بن الضحاک البصری که در اصفهان قاضی بود و در اصناف علوم تصنیفات نمود از عالم انتقال فرمود و در سنه اربع و ثمانین و مأتین معتضد قصد کرد که خطبا را بلعن معاویه بن ابی سفیان مامور گرداند عبد اللّه بن سلیمان که منصب وزارت داشت بعرض رسانید که اگر بر رؤس منابر معاویه را لعنت کنند عوام الناس در اضطراب آیند و متعصبان تهییج فتنه نمایند معتضد بتدبیر وزیر ملتفت نشده فرمود که صحیفه را که مأمون در معایب معاویه قلمی کرده بود حاضر ساختند و فرمود که آنرا بر مردم خوانند وزیر با یوسف بن یعقوب قاضی گفت که خلیفه را ازین اندیشه بگذران که مبادا غبار آشوب ارتفاع یابد و قاضی معتضد را گفت که اگر عوام بر مضمون این صحیفه مطلع شوند و مکنون خاطر خطیر امیر المؤمنین را نسبت بمعاویه بدانند در حرکت آیند معتضد جواب داد که من ایشانرا بضرب شمشیر تسکین دهم قاضی گفت با آل ابی طالب چه خواهی کرد که درین صحیفه مناقب و مفاخر آن طایفه مسطور است و چون آن سخنان بمسامع طوایف انسان رسد بخدمت ایشان میل نمایند و آن قوم دلیر گشته طالب خلافت گردند و ازینجهت اختلال باحوال مملکت راه یابد و این سخن مؤثر افتاده معتضد از سر داعیه که داشت درگذشت و بروایتی در سنه خمس و ثمانین و مأتین شیخ ابو سعید خراز متوجه عالم آخرت گشت نام شیخ ابو سعید احمد بن عیسی است و او بغدادی الاصل بود نوبتی موزه میدوخت و بازمیگشاد گفتند چرا چنین میکنی جواب داد که نفس خود را مشغول میکنم پیش از آنکه او مرا مشغول گرداند و چون خرز در لغت دوختن موزه است بخراز ملقب
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۸۵
گشت و در سنه سته و ثمانین و مأتین ابو سعید جبائی سرخیل قرمطیان گشته خروج کرد و هرکس از مسلمانان بدستش افتاد از پای درآورد تبیین این احوال را کلک شیرین مقال برین منوال تقریر می‌نماید که قرامط جماعتی‌اند که بحسب ظاهر خود را از اسمعیلیه می‌شمارند و بامامت محمد بن اسمعیل بن جعفر الصادق رضی اللّه عنه اعتراف دارند و باطنا اعتقاد ایشان ابطال شریعت خیر العباد و محض الحاد است زیرا که قرمطیان مانند ملحدان اکثر محرمات را حلال پندارند و نماز را عبارت از اطاعت امام معصوم دانند و گویند زکوه کنایت از آنکه خمس بامام دهند و نگاهداشتن اسرار را صوم خوانند و افشاء راز را زنا دانند و مع ذلک دعوی کنند که ملایکه پیشوایان مااند و جنیان مخالفان ما و چون در بدایت حال یکی از کلانتران ایشان خط را مقرمط می‌نوشت لفظ قرامطه بر آن طایفه اطلاق یافت و بروایتی که در تحفه الملکیه مسطور است بانی آن مذهب باطل عبد اللّه بن میمون القداح است که از اهل اهواز بود و بدعوی آنکه من وصی محمد بن اسمعیل‌ام بسیاری از خلایق را اضلال نمود و قرمطیان در زمان هارون الرشید با مأمون علی اختلاف الروایتین بر سبیل خفیه آغاز دعوت کردند و بتدریج مردم بسیار آن مذهب اختیار نموده لوازم متابعت بجای آوردند و در سنه احدی و ثمانین و مأتین یکی از اعیان آن طبقه که یحیی بن ذکرویه بن مهرویه نام داشت بقطیف رفته در منزل علی بن معلی که کلانتر آن دیار بود نزول نمود و اظهار کرد که مرا امام محمد مهدی برسالت فرستاده و زمان ظهور آنحضرت نزدیک است و جمعی کثیر از مردم قطیف و بحرین سر بحیز مطاوعت یحیی درآوردند و از جمله آن طایفه یکی ابو سعید جبائی بود و جبائه کنایت از قریه‌ایست که بر ساحل بحر فارس احداث یافته القصه چون یحیی چند روزی باضلال متوطنان قطیف و بحرین پرداخت مدتی در گوشه پنهان شد و بار دیگر ظاهر گشته مکتوبی بمتابعان خود نمود و گفت این کتابت صاحب الزمان است بسوی شما و مضمون آن خط مزور این بود که دست از دامان متابعت یحیی بازمدارید و هریک شش دینار و چهار دانگ نزد ما فرستید و یحیی آن وجه را بحصول موصل گردانیده کرت دیگر غیبت نمود و پس از چندگاه باز پیدا شده رقعه دیگر آورد که مردم خمس اموال خود بدو دهند در آن اثنا روزی بخانه ابو سعید جبائی رفت و ابو سعید بلوازم ضیافت پرداخته منکوحه خویش را بخلوتخانه او فرستاد و حاکم بحرین ازین واقعه خبر یافته یحیی را بگرفت و تادیب بلیغ نموده تشهیر فرمود آنگاه ابو سعید و یحیی از آن ولایت بیرون رفته یحیی ببنی کلاب خرامید و ابو سعید جمعی کثیر از قرامطه را تابع خود گردانیده در سنه مذکوره لشکر بقطیف کشید و آن دیار را قهرا قسرا گرفته بسیاری از اهل اسلام بکشت و در اوائل ربیع الاول سنه سبع و ثمانین و ماتین بنواحی هجر تاخته از مراسم قتل و غارت دقیقه نامرعی نگذاشت آنگاه رایت عزیمت بصوب بصره برافراشت و چون این خبر بسمع معتضد رسید عباس بن عمر القموی را با فوجی از سپاه بغداد بدفع شر او فرستاد و بین الجانبین محاربه دست داده ابو سعید ظفر یافت و عباس با هفتصد
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۸۶
نفر اسیر گشته ابو سعید او را از سخط خویش ایمن گردانید و سایر اسیرانرا بتیغ بگذرانید عبد الواحد هاشمی از عباس روایت کند که گفت چون دست‌گیر گردیدم طمع از زندگانی بریدم و ابو سعید مرا محبوس گردانیده پس از روزی چند پیش خود طلبیده گفت که اگر عهد میکنی آنچه با تو بگویم بی‌زیاده و نقصان بسمع معتضد رسانی ترا میگذارم والا میکشم عباس گوید که سوگند بر زبان آوردم که هرچه فرمائی معروض خلیفه گردانم ابو سعید گفت با معتضد بگوی که من مردی‌ام در بیابان نشسته و باندک چیزی قناعت کرده شهری از تو نگرفته‌ام و در ملک تو نقصی پیدا نکرده بخدا سوگند که اگر جمیع سپاه خود را بجنگ من فرستی بر ایشان غالب آیم زیرا که لشکریان من بمحنت و بلا خو کرده‌اند و سپاه تو در غایت تنعم روزگار گذرانیده اکنون که بنابر فرموده تو قطع صحرا و بیابان نموده در نهایت ماندگی بمن رسند زود منهزم شوند بلکه اکثر از دست من جان نبرند و بر تقدیری که بسیار باشند و نگریزند من در ابتداء از پیش ایشان بگریزم و هرگاه فرصت یابم شبیخون بر سر آن طایفه برم غرض آنکه در منازعتی که با من میکنی و لشکر میفرستی ترا نفعی نیست بلکه ضرر مقرر است باید که من‌بعد در قصد عرض خویش سعی ننمائی و دست ازین کوشش بی‌فایده بازداری عباس گوید که چون ابو سعید سخن تمام کرد مرا اجازت داد و من ببغداد رفته سخنان او را بی‌زیاده و نقصان بعرض معتضد رسانیدم و معتضد بعد از آن نام قرمطیان نبرد مگر در اوائل سنه تسع و ثمانین و مأتین که شنید که فوجی از ایشان در سواد کوفه باضلال خلایق مشغول‌اند آنگاه سرهنگی را بجنک آنجماعت فرستاد و آن سرهنک قرمیطان را گریزانید و یکی از رؤساء ایشانرا گرفته نزد معتضد آورد و معتضد از اصول مذهب قرامطه پرسید آنشخص گفت که تو از امری سؤال می نمائی که متعلق بتو نیست خلیفه گفت آن امر کدامست جواب داد که رسول صلی اللّه علیه و سلم بدار بقا خرامید جدت عباس دعوی خلافت نکرد و مردم بابو بکر صدیق رضی اللّه عنه بیعت کردند و بعد از وی امیر المؤمنین عمر خلیفه شد و او در حین سکرات مهم خلافت را بشوری حواله کرده عباس را دخلی نداد بنابرآن اعتقاد ما آنست که ترا از خلافت نصیبی نیست معتضد از شنیدن این سخن در غضب رفته قرمطی را بعقوبت هرچه تمامتر بکشت و در سنه مذکوره ابو علی حسین بن محمد القبائی مؤلف تاریخ نیشاپور که در علم حدیث نیز مسندی دارد وفات یافت و در ربیع الاخر همین سال معتضد ولد خود علی را که مکتفی لقب داشت ولی‌عهد کرده بعالم آخرت شتافت‌
 
ذکر المکتفی بالله ابو محمد علی بن المعتضد
 
در زمانی که معتضد از عالم انتقال نمود مکتفی در رقه بود و چون خبر واقعه پدر را شنود ببغداد آمده خلایق با او بیعت کردند و مکتفی طوائف انام را بانعام و احسان فراوان نوازش فرموده محبتش در دلها قرار گرفت و در ایام دولت مکتفی
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۸۷
حسین بن ذکرویه قرمطی که ملقب است بصاحب الشامه بر بعضی از بلاد شام استیلا یافت و بلوازم قتل و غارت قیام نمود اما آخر الامر بسعی محمد بن سلیمان که از اعیان امراء مکتفی بود کشته گشت و بعد از قتل او قرامطه نزد پدرش رفته در راه مکه مبارکه آغاز فتنه و فساد کردند و ایضا بنابر توجه خاطر مکتفی فی سنه اربع و تسعین و مأتین مهم ذکرویه بکفایت اقتران یافت و در ذی قعده سنه خمس و تسعین مکتفی نیز بعالم آخرت شتافت اوقات حیاتش سی و سه سال بود و زمان ایالتش شش سال و شش ماه و قاسم بن عبید اللّه وزارتش می‌نمود
 
گفتار در بیان استیلاء قرمطیان بر بعضی از بلاد اسلام و ذکر وقوع قتل و غارت در دیار شام‌
 
چون یحیی بن ذکرویه از قطیف و بحرین بمیان اعراب بنی کلب رفت و آن قبیله را بمذهب قرامطه دعوت نمود فرقه از آنجماعت متابعتش اختیار کردند و باتفاق روی توجه بولایت شام آوردند و مکتفی کفایت مهم ایشان را پیش‌نهاد همت ساخته در سنه تسعین و مأتین سپاهی بدانجانب فرستاد و بین الجانبین محاربات بوقوع انجامیده در بعضی از آن معارک یحیی از لباس حیات عاری گشت و قرمطیان برادرش حسین را بریاست برداشتند و حسین دعوی کرد که من از اولاد عبد اللّه بن محمد بن اسمعیل بن جعفر صادق‌ام و ابن عم خویش عیسی را مدثر نام نهاد میگفت مدثر که در قرآن وارد است کنایت از عیسی است و یکی از غلامان خود را مطوق خوانده قتل اسیران مسلمانانرا باو تفویض کرد و اکثر ولایات شام را مسخر ساخته فرمود که او را امیر المؤمنین گویند و مقصود از صاحب الشامه در کلام ارباب اخبار حسین بن ذکرویه است و صاحب الشامه یکی از امراء خود را صاحب الحال نام نهاده بجانب بعلبک فرستاد و صاحب الحال بعلبک را گرفته در آن دیار قتل‌عام کرد و همچنین بدیگر ثغور شام شتافته بر هرجا مستولی شد همان فعل بجای آورد و در طبریه در آن امر بمرتبه مبالغه نمود که زنان و کودکان شیرخواره را شربت فنا چشانید لاجرم طرق و مسالک مسدود شده نفیر عام بعوج فلک فیرزه‌فام رسید و چون کیفیت حالرا مکتفی شنید در دوم رمضان سال مذکور با قریب صدهزار کس از راه موصل متوجه شام گشت و بعد از آنکه برقه نزول نمود محمد بن سلیمانرا با سپاه گران در مقدمه روان کرد و محمد در دوازده فرسخی حماه بصاحب الشامه رسید و او را منهزم گردانیده متعاقب در حرکت مسارعت نمود و پس از جست‌وجوی و تک‌وپوی در یکی از اعمال فرات صاحب الشامه را با سیصد و شصت کس که مدثر و مطوق از آنجمله بودند اسیر ساخت و نزد مکتفی برد و خلیفه فی سنه احدی و تسعین و مأتین همه را گردن زده ببغداد مراجعت نمود و بقیه قرامطه پیش ذکرویه پدر صاحب الشامه رفته او را بسرداری قبول کردند بار دیگر روی باشتعال آتش ظلم و ضلال آوردند و در همین سال شیخ ابو اسحق ابراهیم بن احمد
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۸۸
الخواص بجوار مغفرت الهی اختصاص یافت و پدر ابو اسحق ازال بود و او در بغداد اقامت می‌نمود و در سنه اثنین و تسعین و مأتین شیخ ابو عبد اللّه عمر بن عثمان مکی فوت شد و هم درین سال ابو بکر احمد بن عمر بن عبد الخالق البزار صاحب مسند کبیر که از جمله مشاهیر علماء بود بعالم آخرت انتقال نمود و در سنه ثلث و تسعین و مأتین ذکرویه بحدود شام شتافته آغاز قتل و غارت کرد و مکتفی سپاهی متوجه دفع او گردانیده ذکرویه عنان عزیمت بطرف عراق عرب انعطاف داد و لشکر بغداد در بعضی از اعمال قادسیه بوی رسیده شکست یافتند و بسیاری کشته گشتند و در محرم سنه سبع و تسعین ذکرویه ببادیه درآمده سر راه بر حاجیان گرفت و قوافل را غارت کرده قرب بیست هزار نفر بقتل آورد و مکتفی از استماع این خبر بی‌طاقت شده وصیف تارکی را با فوجی از لشکر جهت دفع شر آن بداختر ارسال داشت وصیف در اواخر ربیع الاول سنه مذکوره بذکرویه رسیده بین الجانبین محاربه در غایت صعوبت دست داد و ذکرویه در آن معرکه از پای درآمده بعضی از متابعانش دستگیر شدند و بقیه السیف فرار بر قرار اختیار نمودند و در سنه خمس و تسعین و مأتین نسیف بن ابراهیم بن معقل النسفی صاحب مسند و تفسیر و ابراهیم بن ابی طالب النیسابوری و صاحب تاریخ عبد اللّه بن محمد بن علی البلخی وفات یافتند و هم درین سال شیخ ابو الحسن احمد بن محمد النوری البغوی بعالم اخروی شتافت بعضی از مورخان نامش را محمد گفته‌اند و اصل او از بغشور است که بلده‌ای بوده در میان هردو هراه هکذا قال صاحب النفحات و در ذی قعده همین سال مکتفی فوت شده برادرش جعفر صاحب تخت و افسر شد
 
ذکر المقتدر بالله ابو الفضل جعفر بن المعتضد
 
چون مکتفی وفات یافت در سحر سیزدهم ذی قعده سنه خمس و تسعین و مأتین باهتمام عباس بن حسین که در سلک اعاظم وزراء انتظام داشت امر خلافت بر مقتدر قرار گرفت و چون او در صغر سن بود رتق‌وفتق امور مملکت و حل و عقد مهام سلطنت بوزراء و جواری و نساء تعلق پذیرفت چنانچه یکی از کنیزکان مادر مقتدر در دیوان مظالم می‌نشست و فقهاء و علماء هرگاه جهت فیصل قضایاء شرعیه بدیوان می‌آمدند بآن کنیز بر یک فرش منزل گزیده گفت‌وشنود مینمودند و مقتدر مردی نیکونفس کثیر الصدقات بود اما بتمهید بساط عیش و عشرت بسیار اشتغال می‌فرمود و قتل حسین بن منصور حلاج که اکثر علماء او را از جمله مشایخ شمرده‌اند در ایام دولت او دست داد و استعلاء لواء اقبال ابو طاهر ولد ابو سعید جبائی قرامطی و کندن او حجر الاسود را هم در آن ولا اتفاق افتاد و مقتدر در اوقات خلافت خود دوازده نوبت بعزل و نصب وزراء پرداخت چنانچه خامه مشکین عمامه اسامی وزراء او را درین اوراق مذکوره خواهد ساخت و قتل مقتدر بسبب مخالفت مونس خادم در سنه عشرین و ثلثمائه روی نمود و مدت دولتش بیست و چهار سال و یازده ماه
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۸۹
و شانزده روز بود اوقات حیاتش را سی و هشت سال و پنج ماه گفته‌اند و نقش خاتمش را الحمد للّه الذی لیس کمثله شیئی و هو خالق کل شیئی نوشته‌اند
 
گفتار در ذکر بعضی از وقایع که در اوایل ایام دولت مقتدر روی نمود و بیان آنکه سبب قتل حسین بن منصور حلاج چه بود
 
ارباب اخبار آورده‌اند که مقتدر در سن سیزده سالگی خلعت خلافت پوشید لاجرم اهل عالم آغاز قیل‌وقال کرده زبان عیب‌جویان دراز گردید و عباس بن حسین از اهتمام در آن امر پشیمان گشته قصد نمود که ابو عبد اللّه محمد بن المعتمد را بر مسند خلافت نشاند و بحسب اتفاق محمد در آن ایام فوت شد آنگاه عباس داعیه کرد که یکی از اولاد متوکل را که ابو الحسن کنیت داشت لباس حکومت پوشاند قضا را آن شخص نیز از عقب محمد روی بملک ابد آورد و امر فرماندهی باراده الملک القادر بر مقتدر قرار یافته در سنه ست و تسعین و مأتین حسین بن حمدان بسعی طاهر عباس بن حسین را بکشت و باتفاق بعضی از امراء عبد اللّه بن معتز را بخلافت برداشت و او را المرتضی باللّه لقب نهاده همت بر دفع مقتدر گماشت و مقتدر باتفاق مونس خادم و بعضی دیگر از مخصوصان با حسین محاربه نموده بظفر و نصرت اختصاص یافت و حسین با اکثر اتباع پسر معتز گرفتار گشته عنان بطرف ملک آخرت تافت و المرتضی باللّه آنروز از معرکه گریخته آخر الامر او نیز بدست افتاد و رخت هستی بباد فنا داد آنگاه مقتدر منصب وزارت را بابو الحسن علی بن محمد بن الفرات ارزانی داشت و در سنه مذکوره حافظ ابو الحسن محمد بن الحسن بن حبیب القاضی الوداعی که در علم حدیث مسندی نوشته بود علم عزیمت بجانب عالم عقبی برافراشت و هم درین سال محمد بن داود بن الجراح الاخباری وفات یافت و در سنه سبع و تسعین و مأتین یوسف بن اسحاق القاضی مصنف سنن بجوار مغفرت ذو المنن شتافت و هم در این سال ابو محمد داود بن علی بن خلف الاصفهانی بعالم جاودانی انتقال کرد کتاب الوصول فی معرفه الاصول و کتاب انذار و اعذار از جمله مصنفات اوست و در همین سال سید الطائفه شیخ ابو القاسم جنید بن محمد نهاوندی بغدادی از عالم انتقال نمود لقبش قواریری و زجاج و خزاز است آنجناب را قواریری و زجاج از آن گویند که پدر وی آبگینه فروختی و چنانچه در تاریخ امام یافعی مسطور است شیخ جنید بعمل خز مشغولی می‌نمود بنابرآن بخزاز ملقب گشت و شیخ جنید گاهی بوعظ اشتغال می‌نمود و بصیقل نصایح زنگ ضلال از مرآت خواطر اکابر و اصاغر میزد و در سنه ثمان و تسعین و مأتین سید یحیی ولد حسین بن قاسم بن ابراهیم طباطبا از عالم فنا بمنزل بقا انتقال کرد و آنجناب هادی لقب داشت و در علم و زهد درجه کمال یافته امام و مقتداء طایفه زیدیه شد در تحفه الملکیه مسطور است که قوت و شجاعت سید یحیی بمرتبه بود که نقش تنکه را بمجرد مس انامل محو مینمود
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۹۰
و در یکی از محاربات شخصی را بیک ضربت دونیم ساخت و دیگریرا بسرنیزه از خانه زین برگرفت و بینداخت و آنجنابرا در فقه کتابیست احکام نام و اکثر احکام آن نسخه موافق است بمذهب امام ابو حنیفه و ایضا در تحفه الملکیه مذکور است که در سنه ثمانین و مأتین سید یحیی در یمن خروج فرموده بعضی از بلدان آن مملکت را بحیز تسخیر درآورد و مدت هژده سال حکومت کرد و از آنجمله هفت سال در مکه مبارکه خطبه بنام او خواندند و بعد از فوتش پسرش ابو القاسم محمد المرتضی قائم‌مقام شد و پس از ابو القاسم برادرش احمد الناصر و مدتی مدید امامت زیدیه در نسل ایشان بماند و اللّه تعالی اعلم و هم درین سال شیخ ابو عثمان سعید بن اسمعیل الحری در بلده نیشاپور متوفی گشت قبرش در آن ولایت است و در سنه تسع و تسعین و مأتین شیخ ابو عبد اللّه محمد بن اسمعیل المغربی بعالم بقا پیوست مدت عمرش صد و بیست و شش سال بود و همدرین سال ابن فرات از منصب وزارت معزول شد و ابو علی بن عبد اللّه بن یحیی بن خاقان وزیر گشت اما چنانچه می‌باید از عهده تمشیت آن امر بیرون نتوانست آمد لاجرم مقتدر باستصواب مونس خادم رقم عزل بر ورق حالش کشیده آن منصب را بعلی بن عیسی داد و در سنه ثلاثمائه علی بن سعید العسکری که بواسطه وفور علم بر بسیاری از اهل حدیث رتبه سروری داشت فوت شد و هم درین سال شیخ یوسف اسباط وفات یافت و در همین سال شیخ یوسف بن حسین تبریزی و شیخ ابو الحسن اقطع مغربی بعالم آخرت شتافتند و در سنه احدی و ثلثمائه غلامی صقلبی جبائی را که قرمطیان سید میگفتند در درون حمام بگشت و بیرون آمده یک‌یک از اکابر اصحاب او را میگفت که سید ترا می‌طلبد و چون آنکس بحمام درمیرفت آن غلام او را نیز حمیم مرک می‌چشانید تا چهار نفر دیگر را بگلخن سقر فرستاد آنگاه سایر نوکران ابو سعید بر آن حادثه اطلاع یافته غلام را بکشتند و پسر ابو سعید ابو طاهر را که در سن هفت سالگی بود مطیع و منقاد گشتند و هم درین سال ابو بکر جعفر بن محمد الفریابی صاحب تصانیف و محمد بن اسحق ابن برده که در علم حدیث ماهر بود وفات یافتند و در سنه ثلث و ثلثمائه ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب النسائی که یکی از صحاح سته مصنف اوست بعالم آخرت رحلت نمود در تصحیح المصابیح مسطور است که نسائی در اول کتابی مبسوط در علم حدیث تألیف کرده آنرا سنن کبری نام نهاد و بعد از اتمام آن نسخه روزی بعضی از امراء از وی پرسیدند که جمیع احادیثی که در این کتاب نوشته صحیح است جواب داد که نی گفتند که پس برای ما کتابی در سلک تحریر منتظم گردان که احادیث آن بتمام صحیح باشد آنگاه صحاحی را که حالا مشهور است تصنیف نموده موسوم بمجتنی گردانید و غرض علماء هرگاه نویسند که (رواه النسائی او اخرجه النسائی) حدیثی است که در مجتنی مکتوبست و در بعضی از نسخ بنظر درآمده که نوبتی نسائی بدمشق رسیده بعضی از متعصبان آن بلده نزد او مجتمع گشتند و التماس نمودند که حدیثی در باب فضایل معاویه برای ما روایت کن نسائی گفت که آیا معاویه با ما سربسر هم راضی نیست و آنمردم از شنیدن این سخن خشمناک
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۹۱
شده نسائی را ایذاء بسیار نمودند وفات نسائی در وقتی که از مصر بدمشق میرفت در بلده رمله اتفاق افتاد و همدرین سال وفات اسحق بن ابراهیم بن النصر البستی النیسابوری الانماطی صاحب المسند و ابو العباس حسن بن سفیان الشیبانی النسوی که در سلک علماء حدیث انتظام دارد و شیخ ابو محمد رویم بغدادی دست داد و در سنه خمس و ثلثمائه علی بن عیسی وزیر بموجب اشارت مقتدر مقید گشته بار دیگر ابن فرات بر مسند وزارت نشست و در سنه ست و ثلثمائه باز ابن فرات معزول شده حامد بن عباس لباس وزارت پوشید و هم درین سال ابو محمد عبد اللّه بن احمد بن موسی الاهوازی ازین سرای مجازی بعالم بی‌نیازی منتقل گردید لقبش عبدان بود و عبدان در اوان زندگانی در علوم دین تصانیف ترتیب نمود و ایضا درین سال قاضی ابو العباس احمد بن عمر بن شریح در بغداد از جهان پرفتنه و فساد نقل کرد و او از اکابر شافعیه بود و چهارصد کتاب تصنیف نمود و در همین سال قاضی ابو بکر محمد بن خلف بن وکیع الاخباری صاحب مؤلفات وفات یافت و در سنه سبع و ثلثمائه ابو علی احمد بن علی المثنی الموصلی صاحب المسند و ابو بکر محمد بن هارون الرویانی صاحب المسند بعالم سرمد انتقال کردند و در سنه تسع و ثلثمائه محمد بن المهربان الاخباری صاحب المصنفات وفات یافت و در همین سال حسین بن منصور حلاج بسعی حامد وزیر مؤاخذ گشته بعالم آخرت شتافت تفصیل این اجمال آنکه حسین بن منصور بعد از آنکه مدتی بریاضت و عبادت گذرانیده بصحبت سهل بن عبد اللّه تستری و جنید بغدادی و ابو الحسین نوری مشرف گردید دعویهای بلند کرده بسخنانی که ظاهرا تکلم بآن مجوز نبود متکلم گشت و کیفیت این حال بعرض حامد وزیر رسیده بگرفتن جمعی از مریدان حلاج فرمان داد و آنجماعت بعد از تخویف و تهدید گفتند که ما داعیان حسین بن منصوریم و نزد ما بتحقیق پیوسته که حسین خداست و او بر احیاء اموات قدرت دارد و چون حسین را بمجلس وزیر برده از وی پرسیدند که این چه دعاوی باطل است که از تو نقل میکنند انکار نموده گفت اعوذ باللّه که من دعوی الوهیت کنم و من پیوسته بصیام نهار و قیام لیل گذرانیده بغیر ارتکاب اعمال خیر شغلی ندارم حامد در باب تجویز قتل او از علماء فتوی طلبیده ایشان گفتند که تا جریمه بر وی ثابت نشود ما فتوی ندهیم و مقتدر این قیل و قال شنیده علی بن عیسی را فرمود تا با حسین بن منصور مناظره نماید و علی بن عیسی او را بخطابی درشت مخاطب گردانیده حلاج گفت برین سخن کلمه میفزای والا زمین را بگویم که ترا فروبرد عیسی توهم کرده از معارضه او استغفار نمود و حامد وزیر حسین را محفوظ ساخته بجد تمام در تفتیش معایب او اهتمام فرمود در آن اثنا عورتی جمیله خوش‌لهجه بمجلس حامد رفته گفت من چندگاه صاحب اسرار حلاج بودم و سخنی چند از وی نقل کرد که با عقیده اهل اسلام منافات تمام داشت اما با وجود آن حال اهل علم و کمال حکم بقتل او نکردند و سبب کشتن حسین آن شد که سطری چند بخط حلاج بدست افتاد مضمون آنکه هرکرا آرزوی حج پیدا شود و زاد و راحله نداشته باشد اگر میسر گردد در سرای خود مربع سازد و آنرا از نجاسات
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۹۲
نگاهدارد و هیچکس را بدانجا درنیاورد و در ایام حج آن خانه را طواف کرده چنانچه معهود است مناسک زیارت بیت اللّه بجای آرد بعد از آن سی یتیم را بدانجا برده نیکوتر طعامی که دست‌رس داشته باشد ایتام را ضیافت کند و بنفس خویش دست آنجماعت را بشوید و هریک از ایشان را پیراهنی پوشانیده هفت درم بخشد این عمل او قائم‌مقام حج باشد و چون حامد این نوشته را دید فرمود تا علماء و فقهاء و قضاه را حاضر ساختند و این صحیفه را بریشان خواند ابو عمرو قاضی از حلاج پرسید که این کلمات را از کجا نوشته حلاج جواب داد که از کتاب اخلاص که مصنف حسن بصری است و بروایتی گفت که از کتابی که مؤلف ابو عمرو عثمان مکی است و علی ای التقدیرین ابو عمرو قاضی گفت ای کشتنی ما آن کتاب را دیده‌ایم و این سخن در آنجا نیست و چون حامد این مقال را از ابو عمرو شنید با قاضی خطاب کرد که آنچه گفتی بنویس و ابو عمرو اهمال نموده حامد گفت اگر او کشتنی نیست چرا گفتی و قاضی عاجز شده نتوانست که مخالفت وزیر کند لاجرم باباحت خون حسین فتوی بنشست و سایر علماء متابعت قاضی نمودند در روضه الصفا مسطور است که آنچه بعضی از مورخان گفته‌اند که شیخ جنید نوشت که حلاج بحسب ظاهر کشتنی است خلاف واقع می‌نماید زیرا که خواجه محمد پارسا و بسیاری از علماء اخبار نموده‌اند که پیش از قتل حسین بن منصور بنوزده سال شیخ جنید فوت شده بود القصه چون فتوی اباحت خون حسین مکمل گشت کیفیت حال بعرض مقتدر رسیده فرمان داد که حسب الشرع او را بکشند و حامد با شحنه گفت که فردا حلاج را بر سر جسر دجله برده هزار تازیانه بزن و اگر از ضرب تازیانه نمیرد دست و پایش را بریده سرش را از بدن جدا گردانیده بر دار کن و کالبدش را سوخته در دجله افکن و اصلا گوش بسخن وی مکن و شحنه بموجب فرموده عمل نموده خلق بسیار بر سر جسر گرد آمده و چون سیاط ششصد تازیانه بر حلاج زد حلاج شحنه را گفت که نصیحتی دارم که اگر آنرا بامیر المؤمنین گویم با فتح قسطنطنیه برابری کند و شحنه بنابر وصیت بدین سخن التفات نکرده هزار تازیانه را باتمام رسانید و اصلا حلاج اضطراب نفرمود بلکه آهی نکشید آنگاه جلاد مهم حلاج را فیصل داده و جثه‌اش را سوخته خاکسترش در شط انداخت بعد از آن آب دجله زیاد شده مریدان حلاج این معنی را حمل بر کرامت حلاج کردند و بر ضمیر اذکیا پوشیده نماند که علماء و مشایخ در باب رد و قبول حسین بن منصور خلاف نموده‌اند و اکثر آن طایفه بعلو مرتبه او قایل گشته سخنانش را تاویل فرموده‌اند و در سنه عشر و ثلثمائه ابو جعفر محمد بن جریر الطبری که در علم تفسیر و حدیث و فقه و تاریخ ماهر بود و تفسیر و تاریخی که مؤلف اوست سمت اشتهار دارد وفات یافت در تحفه الملکیه مذکور است که قوت کتابت محمد بن جریر بمرتبه بود که هرروز چهل ورق تحریر می‌نمود و بعضی از مصاحبانش بعد از آنکه فوت شده بود حساب مصنفات آنجناب نمودند از وقت بلوغ تا هنگام ارتحال از دار ملال روزی بچهارده ورق رسید و مدت عمرش هشتاد و چهار سال بود و همدرین سال صاحب
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۹۳
التصانیف ابو بشر محمد دولابی الرازی و شیخ ابو الحسین واسطی و مؤلف تفسیر و مسند ابو العباس الولید بن ابان جهان گذرانرا وداع کردند و مسکن ابو العباس بلده اصفهان بود و هم‌آنجا فوت شده مدفون گشت و در سنه احدی عشر و ثلثمائه صاحب صحیح و تفسیر عمر بن محمد البخاری و مؤلف صحیح و مرتب تصانیف محمد بن اسحق بن خزیمه النیشابوری وفات یافتند و در همین سال حامد وزیر مؤاخذ و معاتب گشته بار دیگر ابن الفرات پای بر مسند وزارت نهاد و در سنه اثنی عشر و ثلثمائه وفات ابو بکر محمد بن محمد بن سلیمان النساغندی که یکی از مشاهیر علماء حدیث است اتفاق افتاد
 
ذکر عصیان و طغیان سردار قرمطیان ابو طاهر و بیان بعضی دیگر از وقایع زمان ایالت ابو الفضل جعفر المقتدر
 
چنانچه سابقا مسطور شد ابو طاهر بعد از فوت پدر در سن هفت سالگی مقتداء قرامطه گشت و روزبروز مهم او در ترقی بود تا کار بجائی رسید که در سنه احدی عشر و ثلاثمائه با هزار و هفتصد سوار جرار از بحرین ایلغار کرده شبی بکنار خندق بصره آمده و نردبان بر باره نهاده خود را در شهر انداخت و بناء حیات حاکم آن بلده را با جمعی دیگر از اهل اسلام منهدم ساخت و بعد از آنکه مدت هفده روز در آن دیار قتل و غارت و مراسم حرق و تخریب عمارت بجای آورد عنان مراجعت بصوب ولایت خود منعطف کرد و در سنه اثنی عشر و ثلاثمائه سر راه بر قافله مکه مبارکه گرفته ابو الهیجاء بن حمدان را که امیر حاجیان بود با دوهزار و دویست مرد و پانصد زن اسیر ساخت و هزار و دویست نفر از رجال و سیصد کس از نسوان بکشت و تمامی اموال و جهات حجاج را عرضه نهب و تاراج گردانید و چون این خبر خشونت‌اثر ببغداد رسید اضطرابی عظیم بحال خواص و عوام دار السلام راه یافت و مقتدر بتهیه اسباب عساکر انتقال نموده ابو طاهر بترسید و ابن حمدان را با سایر اسیران مطلق العنان ساخت و ایلچیان بدار الخلافه فرستاده التماس ایالت بصره و اهواز کرد اما این التماس مقبول نیفتاد و ابو طاهر عنان عزیمت بجانب بحرین انعطاف داد و درین سال کرت دیگر ابن الفرات معزول و مقید شده وزارت مقتدر بابو القاسم عبد اللّه بن محمد الخاقانی تعلق گرفت و مونس خادم آن وزیر فاضل نیک‌نفس را بطمع مزخرفات دنیوی در شکنجه کشیده مبلغ ده هزار دینار ازو حاصل گردانید آنگاه او را با پسرش بقتل رسانید مدت حیات ابن فرات هفتاد و یک سال بود و او سه نوبت بوزارت مقتدر قیام نمود و در سنه ثلاثه عشر و ثلاثمائه مقتدر خاقانی را نیز از آن امر معاف داشته ابو العباس احمد بن عبید اللّه الحصیبی رایت وزارت برافراشت و درین سال صاحب مسند ابو قریش محمد بن جعفر بن خلف القهستانی و ابو العباس محمد بن اسحق السراج که از جمله زهاد علماء بود از عالم انتقال نمودند در تصحیح المصابیح از ابو العباس منقولست که گفت جهت ترویح روح حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم دوازده هزار ختم قرآن
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۹۴
کرده‌ام و دوازده هزار قربانی بجای آورده‌ام و در سنه اربع عشر و ثلثمائه صاحب تصانیف ابو بکر احمد بن علی بن الحسن بن شهریار الرازی و شیخ نیشابور محمد بن مسیب الارغیانی از جهان فانی انتقال نمودند در تصحیح المصابیح از محمد بن مسیب مرویست که گفت نمی‌دانم که منبری از منابر اسلام باقی مانده باشد که من جهت سماع حدیث بدانجا نرفته باشم گویند که نوبتی محمد بن مسیب بمصر میرفت و در آستین خود صد جزو داشت که در هریک از آن اجزاء هزار حدیث نوشته بود و در سنه خمس عشر و ثلاثمائه عالم ربانی ابو بکر عبد اللّه بن ابی داود السجستانی بعالم جاودانی خرامید شیخ جزری آورده است که سیصد هزار کس یا زیاده بر وی نماز گذاردند و هم درین سال صاحب تاریخ و مسند محمد بن عقیل الازهری البلخی و مؤلف صحیح یعقوب بن اسحق بن ابو عوانه الاسفراینی وفات یافتند و در همین سال مقتدر خلیفه احمد خصیبی را مؤاخذه کرده نوبت دیگر علی بن عیسی بر مسند وزارت نشست و هم درین سال کرت دیگر ابو طاهر قرمطی بقتل و تاراج قافله حجاج دلیری نموده تا کوفه عنان یکران بازنکشید و بغدادیان از شنیدن آن خبر در بحر اضطراب افتاده مقتدر یوسف بن ابی الساج را که یکی از امراء معتبر بود بحرب ابو طاهر نامزد نمود و مال بسیار بلشگریان بذل فرمود و یوسف با سی هزار مرد آراسته متوجه کوفه گشته قاصدی نزد ابو طاهر فرستاد و او را باطاعت خلیفه دعوت کرد ابو طاهر از آنشخص پرسید که یوسف چه مقدار لشگر دارد جواب داد که سی هزار گفت حقیقه سه کس ندارد آنگاه یکی از اصحاب خود را گفت شکم خود را پاره ساز آن شخص در ساعت بر آن موجب عمل نمود و دیگریرا گفت بر بالای آن دیوار برآی و خود را پایین انداز و آن بدبخت نیز چنان کرد آنگاه ابو طاهر ایلچی را گفت یوسف با سپاهی که بدین مثابه مطیع فرمان من باشد چگونه محاربه تواند کرد انشاء اللّه تعالی فردا او را با این سک که می‌بینی در یک ریسمان خواهم بست و قاصد بازگشت آن سخنان را بیوسف بن ابی الساج گفته یوسف از مصالحه نومید گشت و بجانب میدان مقاتله روان شد و بعد از وقوع محاربه شکست یافته بدست قرمطیان افتاد و بعضی از لشکریان او کشته گشته بقیه ایشان روی هزیمت ببغداد نهادند و ابو طاهر با سیصد مرد جلادت‌اثر بر فرات عبور نموده بلده انبار را بحیطه تصرف درآورد و چون این خبر ببغداد رسید مردم بغایت بترسیدند بعد از آن ابو نصر حاجب و ابو الهیجان بن حمدان با چهل هزار سوار شجاعت‌نشان متوجه حرب قرمطیان شدند و بر ساحل نهر عقرقوف نزول کرده ابو الهیجاء بتخریب جسر امر نمود و در یازدهم ذیقعده سنه مذکوره ابو طاهر بدانجا رسیده کره بعد اخری هزیمت بجانب بغدادیان افتاد اما چون جسر ویران بود ابو طاهر ایشان را تعاقب نتوانست نمود و عنان مراجعت انعطاف داده بلیق با شش هزار کس خود را بوی رسانید و بین الجانبین نایره جنگ و شین اشتعال یافته بار دیگر کوکب طالع ابو طاهر با اختر ظفر مقارنه نمود و در آنروز از غایت شرارت نفس نقش وجود یوسف بن ابی الساج و سایر اسیرانرا از لوح
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۹۵
هستی حک فرمود و در اول محرم سنه سته عشر و ثلاثمائه برحبه رفته بسیاری از مردم آنجائی را رخنه در قصر حیات انداخت و اهل قرقیسیاء را امان داده جمعی از لشکریانرا بصوب جزیره روان ساخت تا موطنان آن بلدان را غارت نمودند و مقرر کردند که اهل هرخاندانی در سالی یکدینار بخزانه ابو طاهر رسانند و در همین سال علی بن عیسی از امر وزارت استعفا جسته ابو علی محمد بن علی بن حسن بن مقله وزیر مقتدر شد و در سنه سبع عشر و ثلاثمائه فوجی از اعاظم امراء مثل ابو الهیجاء بن همدان و بازوک و غیرهما بسبب دخل جواری و نساء در امور مملکت با مقتدر آغاز مخالفت کرده متوجه دار الخلافه شدند و مونس که بحسب ظاهر با ایشان موافق بود بیشتر نزد خلیفه رفته او را با خواهر و مادر و اهل و عیال بسرای خود فرستاد و امراء عاصی محمد بن معتضد را بخلافت برداشته القاهر باللّه لقب دادند و مقارن آن حال بازوک بعضی از حاجبان و مقیمان آستان خلافت را از دار الخلافه عذر خواسته این معنی بر خاطر ایشان گران آمد و مکمل و مسلح بصحن سرای قاهر شتافته بخشونتی هرچه تمامتر مرسوم طلبیدند و بازوک و ابن حمدان را کشته بسرای مونس رفتند و مقتدر را بر دوش گرفته بدار الخلافه رسانیده بتجدید بیعتش پرداختند و قاهر را محبوس ساختند و در ششم ذی حجه مذکوره که عبارتست از روز ترویه ابو طاهر قرمطی بیک ناگاه در مکه تاخته بنیاد قتل و غارت کرد و قرب سی هزار کس از مقیمان حرم و حاجیان را کشته حجر الاسود را برکند و آن‌قدر ویرانی و فساد که در متخیله گنجد از آن ملعون در مکه سمت ظهور یافت و حجر الاسود را بدیار خود برده بروایتی بموجب نوشته که از والی افریقیه ابو محمد عبد اللّه بن اسماعیل بدو رسید آن سنگ متبرک را باز فرستاد و قولی آنکه مدت بیست و دو سال قرمطیان حجر الاسود را نگاه داشتند و در سنه تسع و ثلثین و ثلاثمائه که المطیع للّه خلیفه بود آنرا بکوفه برده بر ستون مسجد جامع بستند و گفتند بفرمان برده بودیم و بفرمان بازآوردیم و مسلمانان آن حجر متبرک را بمکه رسانیده بجایش استوار ساختند در تاریخ گزیده مزبور است که در محلی که قرامطه حجر الاسود را بدیار خود می‌بردند چهل شتر در زیر بار آن سقط شد و چون اهل اسلام آنرا بمکه می‌آوردند شتریکه در زیر بارش بود بغایت فربه گشت و در سنه ثمان عشر و ثلثمائه ابن مقله از وزارت مقتدر معزول شده سلیمان بن حسن بجایش نشست و در سنه تسع عشر و ثلاثمائه سلیمان نیز مؤاخذ گشته ابو القاسم کلوادانی پای بر مسند وزارت نهاد و بعد از روزی‌چند او نیز حکم وزراء سابق گرفته حسین بن قاسم در آن امر دخل نمود و پس از انقضاء هفت ماه حسین هم در قید بلا افتاده بقول بعضی از مورخان ابو الفتح فضل بن جعفر بن محمد بن الفرات آن منصب را قبول فرمود و هم درین سال شیخ ابو عبد اللّه محمد بن فضل بلخی در سمرقند بشهرستان عدم رفت و در سنه عشرین و ثلاثمائه شیخ ابو علی احمد بن محمد رودباری در مصر راه سفر آخرت پیش گرفت و هم درین سال جمعی از اهل فساد بسمع مونس خادم رسانیدند که مقتدر قصد قتل تو دارد لاجرم بی‌رخصت خلیفه بصوب موصل در حرکت آمد و حکام موصل
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۹۶
که اولاد حمدان بودند سی هزار کس درهم کشیده با مونس که سپاه او زیاده از هشتصد نفر نبودند حرب نمودند اما برطبق کلمه (کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً بِإِذْنِ اللَّهِ) مونس غالب آمده داود بن حمدان در معرکه کشته شد و اخوان فرار بر قرار اختیار کرده مونس مدت هفت ماه در موصل توقف نمود آنگاه با سپاهی آراسته متوجه بغداد گشت و مقتدر با لشکر دار السلام او را استقبال فرموده بعد از وقوع قتال انهزام یافت و در اثناء گریز فوجی از مغربیان که از جمله متابعان مونس بودند بمقتدر رسیده سر او را از تن جدا کردند و نزد مونس بردند و مونس را چون چشم بر آن سر افتاد رقت فرموده کشندگان او را سرزنش نمود و گفت مناسب آن بود که مقتدر کشته نشدی و در سنه احدی و عشرین و ثلاثمائه ابو جعفر بن محمد بن سلامه الطحاوی از مزخرفات دنیوی رشته امید گسیخته بحبل المتین درجات اخروی پیوست ولادتش در سنه ثمان و ثلثین وقوع یافته بود و او در اوایل حال تبلیغ مذهب امام شافعی رضی اللّه عنه می‌نمود و نزد ابو ابراهیم المزنی فقه میخواند در آن اثناء روزی ابراهیم او را گفت که و اللّه از تو چیزی ظاهر نگردد و ابو جعفر ازین سخن رنجیده بدرس ابو جعفر بن ابی عمران الحنفی رفت و بمذهب امام اعظم نقل کرده در فقاهت بدرجه کمال رسیده کتابی مختصر تصنیف نموده بعد از اتمام روزی بر زبان راند که خدای تعالی بر ابراهیم رحمت کناد که اگر زنده می‌بود و این کتاب مرا مطالعه می‌فرمود سوگند خود را کفارت میداد
 
ذکر القاهر بالله ابو منصور محمد بن المعتضد
 
چون مونس خادم مقتدر را کشته ببغداد رسید داعیه کرد که پسرش ابو العباس را لباس خلافت پوشاند ابو یعقوب اسحق بن اسمعیل که یکی از اهل اختیار بود گفت اکنون که ایزد تعالی ما را از خلیفه که زمام امور مملکت را در دست مادر و خاله و جواری خود نهاده بود نجات داد با ولد او که همان نوع معاش خواهد کرد بیعت نکنیم و بخدا سوگند که رضا ندهیم مگر بخلافت کسیکه بوفور عقل و تدبیر موصوف بوده ما را نیز در سرانجام امور دخل دهد آنگاه خواطر بر خلافت قاهر قرار یافته مونس با وی عهد و پیمان در میان آورد که در شأن او و بلیق حاجب و پسر بلیق علی بدی نیندیشد و درین باب عهدنامه از وی ستاند آنگاه لوازم مبایعت بجای آورد و چون قاهر بر مسند خلافت نشست ابن مقله را از فارس طلبیده وزیر گردانید و منصب حجابت را بعلی بن بلیق ارزانی داشت و بنابر کمال شرارت نفس اولاد و متعلقان مقتدر را گرفته در تعذیب و شکنجه کشید و مادرش را با آنکه بعلت استسقاء مبتلاء بود بمحصلان سپرده مبلغی بر وی حواله نمود بنابرآن مونس خادم و بلیق و ابن مقله و بعضی دیگر از امراء خاطر بر مخالفت قرار دادند و این معنی بر وی ظاهر شده مونس و بلیق و علی را بقتل رسانید در تاریخ گزیده مسطور است که بزرگی مونس بمرتبه بود که بعد از قتلش جهت امتحان مغز سر او را بیرون آوردند و برکشیدند
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۹۷
بسنگ بغداد شش رطل برآمد بثبوت پیوسته که ابن مقله پس از واقعه مونس بگوشه گریخته درزی اختفاگاهی با امرا ملاقات میکرد و ایشانرا بر خلع قاهر دلیر میگردانید و در آن اثناء مبلغ دویست دینار بمنجمی داد تا با سیما که مقدم اتراک بود گفت که اوضاع نجومی دلالت بر آن میکند که امسال نکبتی شامل حال قاهر گردد و سیما بر قاهر متغیر گشته اسباب محنت او دست درهم داد و سیما بموافقت سایر امراء آن خلیفه قاهر را گرفته میل کشید و قاهر تا زمان خلافت المطیع للّه زنده مانده از کمال فقر و فاقه در ایام جمعه مثل سایر کوران در جامع بغداد گدائی میکرد و میگفت ایها الناس صدقه دهید کسی را که دیروز خلیفه شما بود و امروز بشما احتیاج دارد و خلع قاهر در سنه اثنی و عشرین و ثلثمائه اتفاق افتاد مدت دولتش یکسال و شش ماه و کسری بود و اوقات حیاتش پنجاه و دو سال ابن مقله و محمد بن القاسم و احمد بن عبد اللّه بنوبت در زمان ایالت قاهر وزارت کردند
 
ذکر الراضی بالله ابو العباس محمد بن المقتدر
 
مورخان ستوده‌مآثر آورده‌اند که چون عظماء بغداد بر خلع قاهر قادر شدند محمد بن المقتدر را از محبس بیرون آورده بر مسند جهانبانی نشاندند و او را الراضی باللّه خواندند و راضی خلایق را بعدل و داد نوید داده منصب وزارت را بابن مقله مفوض گردانید و در باب استمالت خواطر اکابر و اصاغر مراسم سعی و اهتمام بتقدیم رسانید و جمال حال راضی بزبور عدل و انصاف و فضل و بذل آراسته بود و پیوسته علماء و فضلاء و ندماء را منظور نظر التفات ساخته درباره ایشان انعام و احسان مینمود و علم اخبار و انساب را نیکو میدانست و نظم کردن اشعار بلیغ می‌توانست و او آخرین خلیفه‌ایست که منظومات او را مدون ساختند و بعد از وی هیچیک از خلفاء در جمعات و اعیاد بر منبر نرفت و خطبه نخواند و با اهل طبع صحبت نداشت قطع ید ابن مقله که از جمله افاضل وزراء بود در ایام دولت راضی بوقوع پیوست و هم در آن اوان بحکم ماکانی بر بغداد استیلا یافته بر مسند امیر الامرائی نشست وفات راضی در منتصف ربیع الاول سنه تسع و عشر و ثلاثمائه روی نمود و او در آن وقت سی و دوساله بود مدت خلافتش را مورخان شش سال و دو ماه و چند روز در قلم آورده‌اند و ابن مقله و عبد الرحمن بن عیسی و محمد بن قاسم الکرخی و سلیمان بن حسن را در سلک وزرایش شمرده‌اند
 
گفتار در بیان بعضی از وقایع و فوت فوجی از اشراف مردم و ذکر گرفتاری ابن مقله بسبب مراسله و مکاتبه یحکم‌
 
در سال اول از خلافت راضی که سنه اثنی و عشرین و ثلاثمائه بود کسوت حیات خیر
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۹۸
نساج بی‌تاروپود گشت و هو ابو الحسن محمد بن اسمعیل اهل جراز سامره است اما ببغداد نشستی و با ابو حمزه بغدادی صحبت داشتی از جعفر خلدی مرویست که گفت از نساج پرسیدم که ترا چرا نساج گویند گفت بایزد تعالی عهد کرده بودم که رطب نخورم روزی هوای نفس بر من غلبه کرده بود و یک رطب خوردم و همان لحظه شخصی بمن درنگریست و گفت ای گریزپای ای خیر و او را غلامی بوده خیرنام که از وی گریخته بود و شبه او بر من افتاده پس مردم گرد آمدند و گفتند و اللّه که این غلام تست خیر گوید من حیران ماندم و دانستم که سبب گرفتاری من چیست بس مرا بجائی برد که غلامان او نساجی میکردند و گفت درآی و همان کار که میکردی میکن و من چون پای خود را در کارگاه جولاهی آویختم آغاز کرباس بافتن کردم چنانکه گوئیا سالها آن کار کرده بودم و چون چهار ماه آنجا بماندم شبی وضو ساختم و در سجده افتادم و گفتم بارخدایا دیگر بازنگردم بآنچه کردم چون بامداد شد شبه آن غلام از من برفت و بصورت اصل معاودت نموده نجات یافتم. مدت عمر خیر نساج صد و بیست سال بود و هم درین سال ابو جعفر محمد بن عمرو بن موسی العقیلی صاحب الجرح و التعدیل وفات یافت و در سنه ثلث و عشرین و ثلثمائه ابو طاهر قرمطی بار دیگر بسر راه قافله مکه شتافت اما بنابر شفاعت بعضی از سادات کوفه دست از قتل و غارت کشیده داشته آن طایفه را از سلوک طریق بیت الحرام منع کرده بطرف دار السلام باز گردانید و هم درین سال اساس بقاء مؤلف مسند موسی بن العباس منهزم گردید و در سنه اربع و عشرین صاحب مصنفات ابو الحسن علی بن اسمعیل الاشعری از لباس حیات عاری گشت و در همین سال راضی از ابن مقله رنجیده رقم عزل بر صحیفه احوالش کشید و عبد الرحمن بن عیسی را وزیر ساخته بعد از روزی چند او را نیز معزول گردانید و منصب وزارت نصیب ابو جعفر محمد بن قاسم الکرخی شد و محمد نیز باندک فرصتی حکم یاران سابق گرفته سلیمان بن حسن بجایش بنشست و در سنه خمس و عشرین و ثلاثمائه ابن راتق که راتق امور مملکت راضی بود از ابو طاهر قرمطی قبول نمود که هرسال مبلغ پنجاه هزار دینار زر سرخ از مال بغداد نزد او فرستد مشروط بآنکه من‌بعد متعرض قوافل مکه نگردد و بدین‌واسطه فتنه و فساد قرمطیان تسکین یافت و درین سال ابو حامد محمد بن الحسن الشرقی المورخ بعالم آخرت شتافت و در سنه ست و عشرین و ثلاثمائه ابن مقله نوبت دیگر بمرتبه بلند وزارت رسید و با ابن راتق که در عزلش دخلی داشت آغاز عناد کرده ببجکم ماکانی غلام پادشاه دیالمه که مرد اویجه بن زیاد بود و بعد از قتل خواجه خود بر بعضی از بلاد اعراب استیلا یافته بود نامه نوشت و او را ببغداد طلبید و این خبر بگوش ابن راتق رسید و کیفیت حال بعرض خلیفه رسانید و چون رضاء راضی بآمدن بجکم مقرون نبود ابن مقله را مخاطب گردانید که چرا بی‌حکم ببجکم کتابت نوشتی و ابن مقله منکر شده بحسب تقدیر آن مکتوب بعرصه ظهور آمد و خلیفه بقطع ید ابن مقله حکم فرمود و او هرچند اضطراب نمود که دستی را که واضع خط است و چندین مصحف نوشته چرا می‌برید بجائی
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۲۹۹
نرسید در بعضی از کتب معتبره مسطور است که راضی بعد از وقوع آن امر پشیمان گشته اطبا را بمداوای دست ابن مقله مأمور گردانید و چون آن جراحت ملتئم گردید ابن مقله قلم را بر ساعد بسته کتابت میکرد و بکفایت از راضی منصب وزارت می‌طلبید و چون ابن راتق بر داعیه او اطلاع یافت فرمود تا زبان او را نیز بریده بزندانش بردند و ابن مقله در حبس بسر می‌برد تا در سنه سبع و عشرین و ثلاثمائه از عالم رحلت کرد و او در سلک مشاهیر وزراء عظام و اعاظم فضلاء گرام انتظام داشت و در ایام دولت و اقبال و اوان وزارت و استقلال رایت جود و سخاوت برافراشت خطی که از مشاهده صورتش بصر بصیرت حظی کامل یافتی در سلک اختراع منتظم گردانید و بقلم گوهربار سحرآثار رقم نسخ بر خطوط خوش‌نویسان اقطار آفاق کشید از غرائب اتفاقات آنکه ابن مقله وزارت سه خلیفه کرد و در ایام حیات سه مصحف بقلم درآورد و او را سه کرت مسافرت اتفاق افتاد و بعد از فوت سه بار مدفون شد و در سنه مذکوره بجکم بی‌حکم راضی متوجه بغداد شده ابن راتق بگریخت بجکم سرانجام کلیات و جزئیات مهمات را از پیش خود گرفته منصب امیر الامرائی یافت و هم درین سال عبد الرحمن بن ابی حاتم محمد بن ادریس صاحب تفسیر وفات یافت و در سنه ثمان و عشرین و ثلاثمائه راضی مبلغ پنجاه هزار دینار نزد ابو طاهر قرمطی فرستاد تا بدرقه حاجیان شود و آن طایفه را بمکه متبرکه رساند و او بموجب فرموده عمل نمود و هم درین سال صاحب مصنفات ابو بکر محمد بن بشار الانباری و شیخ ابو مرتعش نیشاپوری بوادی مهجوری انتقال کردند نام ابو مرتعش عبد اللّه بن محمد بود و در همین سال شیخ ابو علی محمد بن عبد الوهاب الثقفی در بلده نیشاپور بجوار مغفرت حی غفور شتافت و در سنه تسع و عشرین راضی بعلت استسقا وفات یافت‌
 
ذکر المتقی لله ابو اسحق ابراهیم بن المقتدر بالله‌
 
مورخان فضایل‌پناه آورده‌اند که در وقت راضی بجکم در واسط بود و چون خبر فوت خلیفه شنود مسرعی ببغداد فرستاده پیغام داد که علما و قضاه و اشراف بنی هاشم با یکی از اولاد عباس که شایسته منصب خلافت باشد بیعت کنند اکابر دار السلام بعد از تقدیم مشورت ابراهیم بن المقتدر را بر سریر خلافت نشاندند و او را المتقی للّه خواندند کشته شدن بجکم بحکم خالق بلاد و عباد و استیلاء ابو عبد اللّه بریدی بر بغداد در ایام خلافت متقی اتفاق افتاد و متقی را در سنه ثلث و ثلثین و ثلاثمائه توزون را که از امراء بجکم بود میل کشید و او بعد ازین ابتلاء مدتی مدید در عالم بگذرانید اوقات حیاتش شصت سال بود و زمان خلافتش سه سال و یازده ماه سلیمان بن حسین مخلد و احمد بن میمون و محمد بن احمد القرطبی و احمد بن عبد اللّه الاصفهانی در ایام جهانبانی متقی بنوبت رایت وزارت برافراختند و مهمات سرکار خلافت را در سلک نظام منتظم ساختند
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۰۰
 
گفتار در بیان کشته شدن یحکم ماکانی و ذکر بعضی دیگر از حوادث عالم فانی‌
 
حاویان فضایل نفسانی آورده‌اند که مقارن جلوس متقی بر مسند جهانبانی بحکم بجکم فوجی از ملازمان او ببغداد آمده آنچه تعلق بخلفا میداشت از اسبان تیزرفتار و شتران باربردار و امتعه گران‌بها و دیگر اشیاء جهه خاصه او بحیطه ضبط درآوردند و این حرکت بر وی مبارک نیامد زیرا که هم در آن اوان با مردمی اندک و امید فراوان عزیمت شکار کرد و در اثناء راه شنود که جمعی از اکراد وافراستعداد در آن نواحی منزل گزیده‌اند و حرص جمع اموال او را بر آن داشت که آن طایفه را غارت نماید و اکراد از عزیمت بجکم وقوف یافته بصوب فرار شتافتند و یحکم تعاقب نموده در آن اثناء بکردی نزدیک رسیده دو تیر بجانب او انداخته هردو خطا شد و از غایت غضب از عقب او تاخته در آن حال غلامی از آن زمره نیزه بر تهیگاهش زد و بجکم از پشت زین بروی زمین افتاده غلام بانمام مهم او پرداخت و بعد از این واقعه حاکم بصره ابو عبد اللّه بریدی بطمع امیر الامرائی روی توجه ببغداد نهاد و میان او و بعضی از ترکان مهم بحرب انجامیده بریدی مراجعت کرد اما در سنه ثلثین و ثلاثمائه نوبت دیگر علم طغیان افراشته بر دار السلام مستولی گشت و از مراسم قتل و غارت دقیقه مهمل نگذاشت و متقی پوشیده و پنهان با فوجی از مخصوصان بموصل رفته از ناصر الدوله و سیف الدوله پسران عبد اللّه بن حمدان که والی موصل و شام بودند مدد خواست و ایشان انگشت قبول بر دیده نهاده با سپاه موفور متوجه بغداد گشتند و بریدی از مقاومت آن لشکر عاجز شده بطرف واسط گریخت و متقی بدار السلام درآمد ناصر الدوله بریدی را تعاقت نمود و در حدود مداین بوی رسیده بضرب تیغ و سنان او را شکستی فاحش داد و در ماه ربیع الاول این سال ابو عبد اللّه الحسین بن اسمعیل المخاملی القاضی بقضاء اجل گرفتار گشت و آن جناب مدت شصت سال در کوفه بمنصب قضا منصوب بود و چندگاهی بفیصل قضایاء فارس نیز قیام نمود و در اواخر اوقات حیات از آن شغل استعفا فرمود در تصحیح المصابیح مسطور است که در مجلس درس حدیث ابو عبد اللّه ده هزار کس حاضر میشدند و در همین سال محمد بن عبد الملک بن فرج القرطبی که از مشاهیر محدثانست و بر سنن ابی داود کتابی تألیف نموده وفات یافت و در سنه احدی و ثلثین و ثلاثمائه منصب امیر الامرائی بغداد بر توزون که از جمله امراء مقرب بجکم بود قرار گرفت و در سنه اثنی و ثلثین و ثلاثمائه بسببی از اسباب میان متقی و توزون غبار کدورت ارتفاع یافته خلیفه پس از قتال بطرف رقه گریخت و از اخشید که در آن زمان حاکم مصر بود مدد طلبید و آخشید برقه رسیده متقی را گفت مناسب آنست که مصر را بقدوم شریف مشرف گردانی تا لشکر بسیار فراهم آورده از سر اقتدار متوجه دفع شر توزون شویم متقی این نصیحت را بسمع قبول
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۰۱
نشنود و رسولی نزد توزون فرستاده طلب صلح نمود و توزون علما و اکابر بغداد را جمع کرده در حضور ایشان سوگندان بر زبان آورد که نسبت بامیر المؤمنین در مقام اطاعت و انقیاد باشم و در حق وی بدی نیندیشم و درین باب وثیقه نوشته ارسال داشت و چون آن عهدنامه بمتقی رسید متوجه بغداد گردید و هرچند ابناء حمدان و اخشید او را ازین عزیمت منع نمودند بسمع رضا نشنید و در همین سال حافظ احمد بن محمد بن سعید بن عقده الکوفی که شیعی‌مذهب بود و در سلک اعاظم اهل حدیث انتظام داشت رایت عزیمت بعالم آخرت برافراشت و در ماه رمضان همین سال ابو طاهر قرمطی بعلت جدری از کسوت حیات عاری شد و قرمطیان پسرش شاپور را کشته برادرش سعید را مطیع گشتند و در سنه ثلث و ثلثین و ثلاثمائه متقی خلیفه که متوجه بغداد بود به نهر عیسی رسیده توزون شرط استقبال بجای آورد و قدمی چند در رکاب خلیفه پیاده رفت تا همان روز مسرعی ببغداد فرستاده عبد اللّه بن المکتفی را طلب نمود و چون عبد اللّه بلشکرگاه در آمد توزون متقی را گرفت میل کشید و متقی پس از ابتلاء کوری بروایتی بیست و پنج سال در حیات بود و بدین روایت مدت شصت سال در عالم زندگانی نمود
 
ذکر المستکفی بالله ابو القاسم عبد اللّه بن علی المکتفی‌
 
ولادت مستکفی در سنه اثنین و تسعین و مأتین اتفاق افتاد و او چهل‌ساله شده فی سنه ثلثه و ثلثین و ثلاثمائه بسعی توزون بر مسند خلافت نشست و امام الحق لقب یافت در سنه اربع و ثلثین و ثلاثمائه احمد بن بویه بر بغداد استیلا یافته همدر آن سال مستکفی را گرفته میل کشید و او بعد از آن حادثه چند سال دیگر زنده مانده فی سنه ثمان و ثلثین و ثلاثمائه از عالم انتقال فرمود اوقات خلافتش یکسال و چهار ماه بود و بوزارتش ابو الفرج محمد بن علی قیام می‌نمود
 
گفتار در ذکر وقایعی که در ایام دولت مستکفی اتفاق افتاد و بیان استیلاء احمد بن بویه بر دار السلام بغداد
 
در ماه محرم الحرام سنه اربع و ثلثین و ثلاثمائه که مستکفی بر سریر خلافت متمکن بود شآمت نقض عهد شامل حال توزون شده بدار جزاء انتقال نمود و امارت بغداد بر ابن شیرزاد قرار یافت و او بنیاد ظلم و تعدی کرده احوال بغدادیان پریشان گشت و این خبر بسمع احمد بن بویه که در آن زمان بر بلاد اهواز استیلا داشت رسیده بعزم تسخیر بغداد حدود واسط را مضرب خیام گردانید و ابن شیرزاد و اتراک بغداد از مهابت احمد اندیشیده هریک بگوشه گریختند و مستکفی نیز از شهر بیرون رفت و احمد بی‌مانعی بدار السلام شتافته بعد از وصول او مستکفی بدار الخلافه معاودت نمود و اظهار انبساط
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۰۲
فرموده گفت از ترکان توهم بسیار داشتم الحمد للّه که بیمن مقدم احمد آن وهم زایل شد و احمد با مستکفی ملاقی گشته شرایط متابعت بجای آورد و معز الدوله لقب یافت و بحکم مستکفی اسم و لقب او را بر سکه نقش نمودند و معز الدوله هرروز جهه اخراجات خلیفه پنجهزار دینار مقرر نموده باقی اموال دار السلام بغداد و ولایات را متصرف شد و روزی چند میان مستکفی و معز الدوله طریقه مودت مرعی بوده بالاخره مهم بعداوت انجامید و یکی از اسباب مخالفت آن بود که قهرمانه که در حرم‌سرای خلافت اعتباری تمام داشت جشنی عظیم طرح انداخت و معز الدوله و رؤساء و امراء او را طلب نمود و معز الدوله گمان برد که میخواهند که در اثناء طوی با او مکری اندیشند لاجرم با معتمدان خود سلاح پوشیده بدار الخلافه درآمد و بمجلس خلیفه رفته طایفه از اتباع او بمستکفی نزدیکتر رفتند چنانچه گمان شد که آن جماعت هوس تقبیل انامل شریفه دارند بنابرآن دست دراز کرد و ایشان او را از مسند فروکشیده دستار در گردنش انداختند و معز الدوله از مجلس برخواست و مردم بهم برآمدند و آنچه در سرای خلیفه یافتند غارت کردند و نوکران معز الدوله مستکفی را مقید گردانیده میل کشیدند و قهرمانه را گرفته زبانش ببریدند و هم درین سال یعنی سنه اربع و ثلثین و ثلاثمائه علی بن عیسی بن داود الجراح البغدادی که چند کرت در زمان دولت مقتدر و قاهر بر مسند وزارت نشسته بود و در ایام اختیار بتمهید بساط عدل و انصاف قیام مینمود وفات یافت (قال الیافعی الوزیر العادل علی بن عیسی کان محدثا عالما متدینا حبرا عالی الاسناد) و هم درین سال فوت شیخ ابو بکر الشبلی که از جمله مشاهیر مشایخ است اتفاق افتاد در نفحات مذکور است که بقولی نام وی جعفر بن یونس است (و قیل دلف بن جعفر و قیل دلف بن محمد) و بر قبر وی که در بغداد است نوشته‌اند که (جعفر بن یونس و فی طبقات الاسلمی انه خراسانی الاصل بغدادی النشأه و المولد و قیل اصله من اسروشنه) و در تاریخ امام یافعی مسطور است که شبلی در اوایل حال بتحصیل فقه در مذهب امام مالک قیام می‌نمود و بالاخره بصحبت جنید بغدادی رسیده بسلوک مشغول شد و ریاضات و مجاهدات بی‌نهایات کشید مدت عمرش هشتاد و هفت سال بود و هم درین سال ابو علی محمد بن سعید القشیری المورخ متوجه عالم آخرت گردید
 
ذکر المطیع لله ابو القاسم فضل بن جعفر المقتدر
 
در روضه الصفا مسطور است که در میان مستکفی و مطیع قبل از تلبس لباس خلافت بسبب کبوتربازی و بعضی دیگر از ملاعبات کودکانه غبار نزاع ارتفاع داشت بنابرآن در اوان دولت مستکفی مطیع در گوشه‌ای مختفی بود و چون معز الدوله ببغداد رسید مطیع بدو ملتجی گردید و بعد از میل کشیدن مکتفی معز الدوله او را بخلافه برداشته مکتفی را بمجلس درآورد تا با وی بیعت نمود و مردم را گواه گرفت که من خود را از این امر خلع
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۰۳
کردم آنگاه معز الدوله کاتبی تعیین فرمود تا مفضل دخل‌وخرج خلیفه را نگاه دارد و در ایام دولت معز الدوله و سایر ملوک دیالمه خلفاء عباسیه بغایت بی‌اعتبار بودند زیرا که معز الدوله متشبث بمذهب امامیه بود و میدانست که خلافت حق سادات صاحب سعاداتست و در سیزدهم ربیع الآخر سنه ست و خمسین و ثلثمائه معز الدوله بعالم آخرت پیوست و پسرش عز الدوله بختیار بجایش نشست و در سیزدهم ذی القعده سنه ثلث و ستین و ثلاثمائه مطیع بواسطه عارضه فالج خود را از خلافت معاف داشته آن مهم را بپسر خویش عبد الکریم که ملقب بطایع بود بازگذاشت مدت حکومتش بیست و نه سال و پنج ماه بود و احمد بن فضل بن عبد الرحمن السامری بأمر وزارتش مشغولی میفرمود
 
ذکر بعضی از اصحاب علم و سداد که فوت ایشان در زمان المطیع لله اتفاق افتاد
 
در تصحیح المصابیح تصریح یافته که در سنه خمس و ثلثین و ثلاثمائه صاحب مسند ابو سعید الهیثم بن کلیب بعالم آخرت نقل نمود و در سنه تسع و ثلثین و ثلاثمائه ابو القاسم حفص بن عمر الاردبیلی که در ولایت آذربیجان از جمله اعیان محدثان بود و در علوم متداوله تصانیف دارد فوت شد و در همین سال سید ابو الحسین محمد الاقطبی در نیشاپور از دار غرور بسرای سرور نقل فرمود و آن جناب بصفت زهد و دانش موصوف و معروف بود و از نیشابور مردم را بخلافت خود دعوت نمود و چون جمعی دست بیعت بوی دادند برادرش ابو علی از کیفیت حال وقوف یافت و آن جناب را گرفته بحمویه بن علی که از جمله امراء نصر بن احمد سامانی بود سپرد و حمویه سید ابو الحسین را ببخارا فرستاد تا محبوس کردند و بعد از انقضاء یک سال آن سید حمیده‌خصال از حبس نجاه یافته بار دیگر به نیشابور آمد و تا آخر ایام حیات اوقات بفراغت گذرانید و در سنه اربعین و ثلاثمائه فوت شیخ ابو العباس دینوری واقع بود و در سنه اثنی و اربعین و ثلاثمائه احمد بن محمد بن ابراهیم الخطابی که مقام السنن در شرح صحیح ترمذی و اعلام السنن در شرح صحیح بخاری و غریب الحدیث از جمله مؤلفات اوست وفات یافت و در سنه ثلث و اربعین و ثلاثمائه ابو نصر فارابی که از مشاهیر حکماء اسلام است و شیخ ابو علی بن سینا شاگرد مصنفات اوست بعالم آخرت شتافت فاراب بزعم بعضی از ارباب الباب اسم ولایتیست در دیار ترکستان و بقول صاحب لباب شهریست در بالای شاش نزدیک ببلاساغون و نام ابو نصر محمد ترخان بود و لقبش معلم ثانی و مهارت معلم ثانی در فنون حکمت و کمالات نفسانی بمثابه بود که عقل علماء کامل کیاست مافوق آن درجه تصور نمی‌نمود در بعضی از تواریخ مسطور است که در اواخر اوقات حیات ابو نصر فارابی را بر ولایات شام عبور افتاد و بمجلس سیف الدوله بن حمدان که در آن اوان حاکم آن دیار بود رفت و بحسب اتفاق در آن روز جمعی کثیر از علما و فضلاء در آن محفل جمع آمده بمباحثه اشتغال داشتند و حکیم ابو نصر
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۰۴
در برابر سیف الدوله آمد سیف الدوله او را گفت بنشین پرسید که کجا نشینم پادشاه جواب داد در هرموضع که قابل جلوس تو باشد ابو نصر بعد از شنیدن این سخن پای بر مسند سلطنت نهاده پهلوی سیف الدوله نشست و عرق نخوت و غیرت پادشاهی در حرکت آمده بعضی از غلامان خود را بزبانی که خاصه ایشان بود گفت که این ترک ترک ادب کرد چون از مجلس بیرون رود او را گرفته بسیاست رسانید ابو نصر فرمود که ایها الامیر (اصبر فان الامور بعواقبها) سیف الدوله متعجب شد و گفت تو چه دانستی که من با این غلامان چه گفتم حکیم فرمود که من بهمه لغات عارفم بعد از آن با دانشمندان آن محفل آغاز مناظره کرده بر همه فایق گشت و هم در آن مجلس مهم بدانجا انجامید که هرچه علماء از ابو نصر شنیدند در سلک تحریر کشیدند تا بهنگام حاجت حجت باشد و بعد از تفرق خلایق سیف الدوله ابو نصر را نگاهداشته او را داخل ارباب اختصاص گردانید و اهل سازوآواز را طلبیده فرمود که سرود گفتند و ابو نصر بر آن جماعت اعتراضات فرموده سیف الدوله از وی پرسید که شما را بر عملی این علم وقوفی هست گفت بلی و از میان خود خریطه بگشاد و از آنجا چند قطعه از آلات غنا بیرون آورد و آنها را بر یک‌دیگر ترکیب کرده بر وجهی نواخت که اهل مجلس بخنده افتادند بعد از آن همان ادوات را از هم انداخته و بهیأت دیگر اتصال داده بنواخت چنانچه حضار بیکبار گریان شدند و نوبت سیوم بطریقه آغاز ساز کرد که هم‌گنانرا خواب درربود و سیف الدوله مشعوف صحبت ابو نصر شده التماس فرمود که چندگاهی در آن ولایت اقامت فرماید حکیم فرمود که چنین کنم اما بشرطی که مرا تکلیف ملازمت نکنی سیف الدوله گفت هرگاه خاطر خواهد پیش ما آی و حالا آنچه محتاج الیه تست بازنمای ابو نصر گفت مرا روزی چهار درم کافی است سیف الدوله خازنان را گفت که هرچه حکیم طلبد بوی دهند و او هرگز روزی زیاده از چهار درم نگرفت و بعد از چندگاه از دمشق متوجه عسقلان شده در اثناء راه بر دست جمعی از قطاع الطریق شربت شهادت چشید و سیف الدوله برین معنی اطلاع یافته فرمان داد تا ملازمان درگاه سلطنت آشیان قاطعان طریق را پیدا کردند و همه را از دار اعتبار بیاویختند و در سنه خمس و اربعین و ثلاثمائه ابو الفرج محمد بن علی که چندگاه بوزارت مستکفی مشغولی کرده بود و بوفور جود و سخاوت اشتهار داشت علم عزیمت بصوب جهان جاودان برافراشت در تاریخ امام یافعی مسطور است که محمد بن علی در ایام حیات خود صد هزار برده آزاد کرد و العلم عند اللّه تعالی و در سنه سبع و اربعین و ثلثمائه ابو سعید عبد الرحمن بن احمد بن یونس المصری که تاریخ مصر تألیف اوست فوت شد و در سنه ثمان و اربعین و ثلاثمائه شیخ ابو الحسن علی بن سهل فوشنجی بعالم آخرت شتافت و در سنه اثنی و ثلثمائه ابو القاسم خالد بن سعید که در اندلس از جمله اعاظم محدثان بود از عالم فنا رحلت نمود و در سنه ثلث و خمسین و ثلاثمائه احمد بن ابی بکر محمد بن ابی عثمان سعید الجزری صاحب تفسیر کبیر و صحیح وفات یافت و هم در این سال صاحب مصنفات سعید بن عثمان بن ابو علی
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۰۵
سعید المصری بجهان جاودان شتافت و در سنه اربع و خمسین و ثلاثمائه ابو حاتم محمد بن جان البستی صاحب صحیح و دیگر مؤلفات گلشن حیات بدرود کرد و در سنه خمس و خمسین و ثلاثمائه خواجه احمد ابدال چشتی حسینی رضی اللّه عنه روی به ریاض رضوان آورد و چنانچه در نفحات مذکور گشته آن سید حمیده‌صفات پسر سلطان فرسنافه است و سلطان فرسنافه را خواهری بود بغایت صالحه روزی شیخ ابو اسحق شامی ویرا گفت که برادر ترا پسری خواهد بود که او را شانی عظیم باشد باید که محافظت حرم برادر کنی که در ایام حمل لقمه شبهه نخورد لاجرم آن ضعیفه ریسمان رسته بفروختی و از آن ممر مایحتاج زن برادر را سرانجام کردی تا در سنه ستین و مأتین خواجه احمد متولد گشت و چون مدت بیست سال از عمر عزیزش درگذشت روزی با پدر خود که حاکم ولایت چشت بود بشکار رفت و در اثناء صید از پدر جدا افتاده در میان کوهی دید که چهل تن از رجال اللّه بر سر سنگی ایستاده‌اند و شیخ ابو اسحق شامی در میان ایشان است حال بر وی متغیر گشت و از اسب پیاده شده در پای شیخ افتاد و پشمینه پوشیده روی بوادی مجاهده و ریاضت نهاد و هرچند پدرش سعی نمود او را بازنتوانست آورد بالاخره پدر نیز بر دست وی توبه کرد و خواجه احمد را ولدی بود محمدنام و سید محمد در سن بیست و چهار سالگی تکمیل علوم دینی و معارف یقینی نمود و در سنه احدی عشر و اربعمائه از عالم انتقال فرمود و در سال مذکور یعنی خمس و خمسین و ثلاثمائه ابو بکر محمد بن عمر بن محمد البغدادی جهان فانی را وداع کرد در تصحیح المصابیح مسطور است که محمد چهارصد هزار حدیث یاد داشت و ششصد هزار حدیث مذاکره می‌نمود و در سنه سته و خمسین و ثلاثمائه صاحب التصانیف ابو علی اسمعیل بن القاسم البغدادی در اندلس بعالم عقبی شتافت و در ذی قعده سنه ستین و ثلاثمائه قرامطه دمشق را تسخیر نموده حاکم آن بلده جعفر بن فلاح را راح مرک چشانیدند و در آن وقت سردار ایشان حسن بن احمد برادرزاده ابو سعید جبائی بود و در سنه احدی و ستین و ثلاثمائه سعید بن ابو طاهر نجس از عالم رفته برادرش ابو یعقوب قایم‌مقام شد و همدرین سال حافظ محمد بن الحارث بن اسد القیروانی که مصنف تاریخ اندلس بود و در قرطبه اقامت داشت وفات یافت‌
 
ذکر خلافت الطایع لله ابو بکر عبد الکریم بن المطیع و بیان آنچه در ایام دولت او واقع شد از گردش فلک منیع‌
 
در همانروز که المطیع للّه از امر خلافت استعفا نمود امرا و ارکان دولت نسبت به ولدش الطایع للّه در مقام مطاوعت آمده شرایط مبایعت بجای آوردند و هم در آن ایام میان اتراک و عز الدوله بختیار مهم بنزاع و جدال انجامید عز الدوله فرار بر قرار اختیار کرد و بطرف واسط رفته از ابن عم خویش عضد الدوله که فرمان‌فرمای ممالک فارس
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۰۶
بود استمداد فرمود و اتراک بغداد طایع را از دار السلام بیرون آورده از عقب بختیار ایلغار کردند و چندبار در حدود واسط بین الجانبین مقابله و مقاتله اتفاق افتاده اکثر اوقات ترکان ظفر یافتند و در سنه اربع و ستین و ثلاثمائه عضد الدوله جهه معاونت عز الدوله متوجه عراق عرب گشت و چون نزدیک بواسط رسید ترکان بجانب بغداد گریختند و عضد الدوله در مصاحبت عز الدوله ایشانرا تعاقب نموده بدار السلام درآمد و نسبت بطایع طریق تعظیم و احترام مسلوک داشته عز الدوله را بر امارت نشاند و خود بجانب فارس مراجعت فرمود و در سنه ست و ستین و ثلاثمائه ابو یعقوب قرمطی فوت شده شش نفر از ذریت ابو سعید جبائی در میان قرمطیان زمام فرمان‌فرمائی بدست آوردند و بمشارکت یکدیگر حکومت کردند و درین سال میان عضد الدوله و عز الدوله نقاری پیدا شده عضد الدوله لشکر ببغداد کشید و بعد از محاربات بسیار در سنه سبع و ستین و ثلاثمائه عز الدوله بطرف شام گریخت و باز لشکری فراهم آورده متوجه بغداد شد و عضد الدوله باستقبال شتافته در نواحی تکریت هردو سپاه بهم رسیدند و عز الدوله گرفتار گشته کشته شد و در ماه رجب سنه ثمان و ستین و ثلاثمائه ابو سعید حسن بن عبد اللّه السیرافی که در علم نحو و لغت و فقه ماهر بود و شرح کتاب سیبویه تصنیف اوست از عالم انتقال نمود و او در بعضی از توابع بغداد چندگاه بامر قضا اشتغال فرموده بود در تحفه الملکیه مسطور است که زهد ابو سعید آن درجه داشت که هرروز قبل از آنکه بفیصل قضایا پردازد دوازده ورق کتابت میکرد و ده آقچه اجرت میگرفت و ماکول و مشروب و ملبوس خود را از آن ممر ترتیب مینمود و در وقتی که فوت شد از تألیف کتاب اقناع فارغ نشده بود و ولدش آن نسخه را تمام کرد و در سنه اثنی و سبعین و ثلاثمائه عضد الدوله وفات یافته پسرش صمصام الدوله بجایش نشست و در سنه ثلث و سبعین و ثلاثمائه طایفه از قرامطه لشکر بکوفه کشیدند و اندک مالی از کوفیان گرفته بصلح بازگشتند و در سنه اربع و سبعین و ثلاثمائه باعتقاد جمهور مورخان از دریای عمان جانوری بزرگتر از فیل بیرون آمده بر بالای پشته رفت و سه نوبت بزبان فصیح گفت قد قرب و بدریا درآمد و این صورت سه روز پی‌درپی تکرار یافته دیگر کسی آن حیوان را ندید و در سنه سبعین و ثلاثمائه شرف الدوله بن عضد الدوله بمخالفت برادر لشکر ببغداد کشید و صمصام الدوله بامید مرحمت پیش او رفت و شرف الدوله ببغداد درآمده در تعظیم طایع شرط مبالغه بجای آورد چنانچه بتقبیل بساط خلافت قیام نمود و در سنه خمس و سبعین و ثلاثمائه قرمطیان بی‌ایمان کوفه را گرفته خطبه بنام شرف الدوله بن بویه خواندند و خلیفه از بغداد لشکری فرستاد تا ایشانرا گریزانیدند و تعاقب نموده و مستأصل گردانیدند و دیگر آن جماعت را اجتماعی معتد به دست نداد بلکه بناء دولت ایشان از بنیاد برانداخت و در سنه سبع و سبعین و ثلاثمائه ابو علی حسن بن احمد بن عبد الغفار الفارسی که از اکابر نحات بود از عالم انتقال نمود و او در اوایل حال در ملازمت سیف الدوله بن حمدان بسر میبرد و در اواخر بخدمت عضد الدوله دیلمی رسیده عضد الدوله نحو پیش او خواند و در مجلس او
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۰۷
بادب می‌نشست و ابو علی را در علوم تصانیف است و در سنه ثمان و سبعین و ثلاثمائه محمد بن احمد ابو احمد الحاکم النیسابوری صاحب التصانیف از عالم انتقال فرمود و در سنه تسع و سبعین و ثلاثمائه شرف الدوله وفات یافت و برادرش ابو نصر فیروز خسرو قایم‌مقام شد و ملقب ببهاء الدوله گشت و در سنه احدی و ثمانین و ثلاثمائه بهاء الدوله طمع در اموال طایع بسته پس از استخاره بقصر خلافت درآمد و بدستور معهود بر کرسی نشست آنگاه چند نفر از امراء دیلم پیش رفتند خلیفه بتصور آنکه بعزم دستبوس می‌آیند دست دراز کرد و آن جماعت دست طایع را گرفته پایان کشیدند و او را از آنجا بموضع دیگر بردند و بهاء الدوله اموال و جهات خلیفه را ضبط نمود و مسرعان جهه طلب احمد بن اسحق بن المقتدر ببطیحه فرستاد مدت خلافت طایع هفده سال و نه ماه و کسری بود صاحب گزیده گوید که طایع بعد از خلع سالها بزیست و پیوسته با قادر صحبت می‌داشت و چون عمرش بشصت و نه رسید بعالم عقبی خرامید
 
ذکر القادر بالله ابو العباس احمد بن اسحق بن المقتدر
 
در روضه الصفا مسطور است که احمد بن اسحق در اواخر ایام خلافت طایع از وی توهم نموده بطریق فرار از بغداد ببطیحه رفت و در پناه دولت حاکم آنجا مهذب الدوله بسر میبرد و چون بهاء الدوله طایع را مؤاخذ گردانید بنابر استصواب امرا و اعیان او را جهه خلافت طلب نمود از هبه اللّه بن یحیی کاتب مهذب الدوله دیلمی مرویست که گفت در آن ایام که احمد بن اسحق در بطیحه بود من روزی بخدمتش رفته دیدم که بغایت متامل است جرات کرده پرسیدم که سبب تفکر چیست جواب داد که دوش در خواب دیدم که آبی که بر گرد این بطیحه است بسیار شده و جسری بر آن بسته‌اند و من در دریای حیرت افتادم در این اثنا شخصی از آن جانب جسر آواز داد که میخواهی که ازین دریا بگذری گفتم آری و او دست خود دراز ساخته و بدست من رسانیده مرا بگذرانید و تعجب من ازین حالت روی در ازدیاد نهاده پرسیدم که تو کیستی گفت من علی بن ابی طالبم بدانکه عنقریب خلافت بتو میرسد باید که با اولاد و شیعه من نیکوئی کنی هبه اللّه گوید که چون سخن احمد بدینجا رسید آواز مردم شنیدم که از بغداد بطلبش آمده بودند و مهذب الدوله او را بیراق تمام بجانب دار السلام گسیل کرد و چون احمد بن اسحق بنواحی بغداد رسید بهاء الدوله با اکابر و اعیان شرط استقبال بجای آورده با وی بیعت نمودند و او را القادر باللّه لقب نهادند و قادر در سیزدهم ماه مبارک رمضان سنه احدی و ثمانین و ثلاث مائه بدار السلام درآمده مهام خلافت را نظام و انتظامی پیدا شد و ملوک دیالمه را بدستور پیشتر مجال تسلط و تغلب نماند و قادر بصفات حمیده و سمات پسندیده موصوف و معروف بود و در ایام اقتدار و اختیار بتمهید مبانی نصفت و معدلت قیام نمود و چون مدت چهل و یکسال بدولت و اقبال گذرانید در ماه ذی حجه سنه اثنی و عشرین و اربعمائه متوجه عالم عقبی گردید اوقات
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۰۸
حیاتش بروایتی هشتاد و شش سال بود و بقولی نود و سه سال وزارتش تعلق بابو الفضل صاحب نعمان داشت‌
 
گفتار در بیان مجملی از وقایع زمان القادر بالله احمد بن اسحق و بیان انتقال طایفه از علما و امراء با استحقاق‌
 
در تصحیح المصابیح مسطور است که در سنه اربع و ثمانین و ثلاثمائه کسوت زندگانی ابو الحسن «1» علی بن عمر الدار قطنی مندرس گشته از جهان گذران انتقال نمود و او یکی از عظماء علماء محدث بود و در سنه احدی و تسعین و ثلاثمائه شیخ ابو عبد اللّه محمد بن خفیف شیرازی از عالم مجازی نقل فرموده مدت حیاتش بروایتی صد و چهارده سال و بقولی صد و بیست و چهار سال بود در تاریخ گزیده مسطور است که شیخ ابو عبد اللّه در تمامی عمر خود یک بیت گفت و آن اینست بیت
هرکسی با کار خویش و هرکسی با یار خویش
صیرفی بهتر شناسد قیمت دینار خویش و از نفحات چنان معلوم میشود که وفات آن جناب در سنه احدی و ثلثین و ثلاثمائه واقع بوده و العلم عند اللّه تعالی و در سنه ثلث و تسعین و ثلاثمائه ابو نصر اسماعیل بن حماد الجوهری صاحب صحاح اللغه وفات یافت و او نیشابوری الاصل بود و خطوط را بغایت خوب می‌نوشت و در علم اصول و کلام مهارت کامل حاصل داشت و چون تحقیق لغت عرب بر ضمیرش استیلا یافت قدم در طریق مسافرت نهاده بدیار ربیعه و مضر شتافت و در آن علم سرآمد علماء اعصار گشته بنیشابور معاودت کرد و بتصنیف و تعلیم کتابت مصحف قیام می‌نمود تا وقتی که از جهان گذران رحلت فرمود و در سنه ثمان و تسعین و ثلاثمائه بدیع همدانی ابو الفضل احمد بن الحسین بعالم جاودانی انتقال نمود و چنانچه در تحفه الملکیه مذکور است بدیع از عجائب زمان خود بود قوت حافظه‌اش آن مرتبه داشت که قصیده را بیک خواندن یاد میگرفت و هرانشائی که باو میفرمودند در بدیهه می‌نوشت دیوان اشعار او اشتهار دارد و در سنه ثلث و اربعمائه قاضی ابو بکر الباقلانی که در فضل و کمال بی‌مثل بود روضه زندگانی را وداع نمود و در همین سال بهاء الدوله در بغداد وفات یافته پسرش سلطان الدوله امیر الامرا شد و در سنه خمس و اربعمائه شیخ ابو علی دقاق در نیشابور فوت شد و او گاهی بموعظه خلایق مشغولی مینمود و نامش حسن بن محمد بود و در سنه ست و اربعمائه نقیب الاشراف و مظهر محاسن اوصاف السید الشریف الرضی رضی اللّه عنه بریاض رضوان شتافت و هو ابو الحسن محمد بن الحسین بن موسی بن محمد بن موسی بن ابراهیم بن الامام موسی الکاظم علیه السّلام بود و آن جناب در نظم اشعار و علم نحو و لغت مهارت بی‌نهایت داشت چنانچه از ثعلبی مرویست که گفت اگر
______________________________
(۱) واضح باد که در تاریخ ابن خلکان فوت ابو الحسن مذکور فی سنه خمس و ثمانین و ثلاثمائه بنظر رسیده حرره محمد تقی التستری
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۰۹
بگویم که سید رضی اشعر قریش است دور از کار نیست در تاریخ امام یافعی مسطور است که سید رضی در اندک‌زمانی حفظ قرآن مجید فرمود و در بیان معانی فرقانی کتابی تصنیف نمود که مانند آن تألیفی نتوان یافت و در سنه تسع و اربعمائه حافظ ابو محمد عبد الغنی بن سعید المصری صاحب المصنفات روی بعالم آخرت آورد و در سنه احدی عشر و اربعمائه مشرف الدوله بن بهاء الدوله بر عراق عرب استیلا یافته منصب امارت بغداد تعلق بوی گرفت و در سنه اثنی عشر و اربعمائه صاحب تاریخ بخاری محمد بن احمد البخاری و صاحب مؤلفات ابو الفتح محمد بن احمد بن فارس البغدادی فوت شدند و در سنه ثلث عشر و اربعمائه دانشمند سعید شیخ مفید که از جمله اعاظم علماء مذهب امامیه بود و عضد الدوله دیلمی پیوسته ملازمتش می‌نمود وفات یافت و در تاریخ امام یافعی مسطور است که (و کان الشیخ کثیر الصدقات عظیم الخشوع کثیر الصلوه و الصوم خشن اللباس عاش سته و سبعین سنه و له اکثر من مأتی مصنف و کانت صارتیه مشهوده و شیعته ثمانون الفا) و در جمادی الاولی همین سال ابو الحسن علی بن هلال که معروفست به ابن بواب خطاط در بغداد فوت شد و در جوار قبر امام احمد بن حنبل مدفون گشت و در سنه اربع عشر و اربعمائه نقش وجود صاحب تصانیف ابو سعید محمد بن علی بن عمر النقاش از لوح هستی سترده شد و در غره صفر سنه سته عشر و اربعمائه شیخ ابو عبد اللّه طافی ببهشت جاودانی انتقال نمود و آن جناب بمحمد بن فضل بن محمد موسوم بود و در علوم ظاهری و باطنی مهارت داشت بمرتبه که خواجه عبد اللّه انصاری در صحبت او نقش تلمذ بر صحیفه خاطر می‌نگاشت و در همین سال قادر پسر خود عبد اللّه را ولیعهد کرده القایم بامر اللّه لقب داد و در همین سال مشرف الدوله بعالم آخرت تشریف برد و جلال الدوله بن بهاء الدوله در بغداد امیر الامرا شد و در سنه سبع عشر و اربعمائه ابو بکر القفال المروزی که یکی از مجتهدان مذهب امام شافعی است درگذشت و در سنه ثمان عشر و اربعمائه ابو اسحق الثعلبی که یکی از اعاظم مفسرانست و کتاب عرایس تألیف اوست متوجه حجله آخرت گشت‌
 
ذکر القائم بامر اللّه ابو جعفر عبد اللّه بن القادر بالله‌
 
در همانروز که اوقات حیات قادر آخر شد اعاظم و اکابر بغداد بتجدید بیعت قایم قیام نمودند و او در سلک صلحاء خلفا انتظام داشت و جمال حالش بحلیه فضل و فصاحت مزین بود و بگفتن شعر بسیار مشغولی می‌نمود و در تمهید بساط معدلت اهتمام تمام میفرمود در ایام خلافت او دولت ملوک دیالمه انقراض یافت و طغرل بیک سلجوقی بر اکثر معموره آفاق مستولی شده بصوب بغداد شتافت فتنه بساسیری در عراق عرب در زمان دولت قایم دست داد و کشته شدن او هم در آن ایام بسعی طغرل بیک اتفاق افتاد و قائم در سنه سبع و ستین و اربعمائه از محنت‌سرای دنیا بعالم عقبی انتقال نمود اوقات حیاتش هفتاد و شش سال و سه ماه و پنج روز بود و مدت خلافتش چهل و چهار سال و دوازده
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۱۰
روز ابو الفتح منصور الشیرازی و ابو نصر محمد الموصلی در زمان قائم بمرتبه وزار رسیدند و لوازم کفایت و کاردانی بتقدیم رسانیدند
 
گفتار در ذکر بعضی از وقایع ایام دولت قائم و بیان وفات زمره از اکابر و اعاظم‌
 
در اواخر ذی حجه سنه خمس و عشرین و اربعمائه القایم بامر اللّه بر مسند خلافت نشست و در شب عاشورا سنه خمس و عشرین و اربعمائه شیخ ابو الحسن خرقانی بجهان جاودانی پیوست و او موسوم بعلی بن جعفر بود و بکثرت مجاهدات از مشایخ زمان گوی مسابقت میربود و در سنه ثمان و عشرین و اربعمائه صاحب قدوری ابو الحسن که یکی از علماء مذهب حنفی است رخت سفر آخرت بربست و در سنه ثلثین و اربعمائه حافظ ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی روضه زندگانی را وداع کرد و او در ایام حیات خود مؤلفات در سلک تحریر آورد و بروایتی در سنه اثنی و ثلثین و اربعمائه محدث ماوراء النهر حافظ ابو العباس جعفر بن محمد المستغفری که از جمله مشاهیر اصحاب تصنیف است وفات یافت و در سنه اربع و ثلثین و اربعمائه شیخ ابو اسحق ابراهیم بن شهریار کازرونی بعالم جاودانی انتقال نمود و او در طلب علم مسافرتها کرده در بصره و مکه و مدینه از علماء استماع حدیث فرموده بود و مدت عمرش را از شصت سال زیاده گفته‌اند و در ماه شعبان سنه خمس و ثلثین و اربعمائه امیر الامراء بغداد جلال الدوله بعالم آخرت شتافته برادرش ابو کالیجار بن سلطان الدوله از فارس متوجه دار السلام شد و در سنه سته و ثلاثین و اربعمائه بدانجا رسیده امیر الامراء گشت و در همین سال برادر سید رضی الموسوی ابو القاسم علی بن الحسین که ملقب بود بمرتضی از عالم انتقال نمود و آن جناب از سایر علماء و ادباء زمان خود بمزید علم و دانش امتیاز داشت و از نتایج طبع شریف خویش اشعار بلیغ بر لوح بیان نگاشته یادگار گذاشت در تاریخ امام یافعی مسطور است که سید مرتضی را تصانیف است در مذهب شیعه و مقاله‌ایست در اصول دین و دیوانیست کبیر در شعر و دیگر از مصنفات آن جناب کتابیست موسوم بغرر (و هو کتاب یشتمل علی فنون من معانی الادب تکلم فیها عن النحو و اللغه و غیر ذلک و هو کتاب یدل علی فضل کثیر و توسیع فی الاطلاع علی العلوم) و اختلاف است در میان مورخان که جامع کتاب هدایت انتساب نهج البلاغه سید مرتضی است یا برادرش سید رضی رضی اللّه تعالی عنهما و عن جمیع اولاد خاتم النبیین من عتره الطاهرین و الطیبین و در شب جمعه چهارم شعبان سنه اربعین و اربع مائه شیخ ابو سعید فضل اللّه بن ابی الخیر مهنه بجوار مغفرت الهی پیوست و آن جناب مرید شیخ ابو الفضل حسن سرخی بود مدت عمر عزیزش بروایت حمد اللّه مستولی هشتاد و نه سال و چهار ماه است از نتایج طبع فیاض آن جناب رباعیات هدایت آیات اشتهار دارد و از آن جمله یکی این است رباعی
چشمی دارم همه پر از صورت دوست تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۱۱ با چشم مرا خوشست تا دوست دروست‌از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست
یا اوست بجای دیده یا دیده هم اوست
و جناب افضل الانام مولانا نور الدین عبد الرحمن الجامی این رباعی را برشید وطواط نسبت نموده‌اند و اللّه تعالی اعلم و هم درین سال ابو کالیجار بدار القرار خرامید و پسرش ملک رحیم بجای پدر نشست و در سنه سته و اربعین و اربعمائه حافظ خلیل بن عبد اللّه الحنبلی که یکی از علماء فن حدیث است از عالم فانی نقل کرد و در سنه سبع و اربعین و اربعمائه میان رئیس الرؤسا که وزیر قائم خلیفه بود و بساسیری که در سلک امراء دیلم انتظام داشت غبار نقار ارتفاع یافته بساسیری از بغداد بیرون رفت و دست بغارت و تاراج برآورده از حاکم مصر مستنصر علوی استمداد نمود و مستنصر ملتمس او را مبذول داشت لهذا اختلال و پریشانی باحوال بغداد راه یافت و چون این خبر بسمع طغرل بیک سلجوقی که در آن اوان در ممالک خراسان و عراق عجم و آذربیجان فرمان‌فرما بود رسید عازم دار الخلافه گشت و در روز دوشنبه بیست و پنجم ماه رمضان سال مذکور با عظمت و ابهت موفور بباب شماسیه نزول نمود و هم در آن ماه میان لشکریان طغرل بیک و بازاریان بغداد بسبب معامله نزاع واقع شده مهم بدانجا انجامید که سوقیه سلجوقیه را سنگباران کردند و مواد فتنه و فساد روی در ازدیاد نهاده از جانبین چند کس کشته گشت و اموال فراوان بدست سلجوقیان افتاد و طغرل بیک ملک رحیم را باعث این وحشت دانسته بخلیفه پیغام داد که اگر این قضیه بانگیز ملک رحیم نبوده او را نزد ما باید آمد و ملک رحیم نزد طغرل رفته همان زمان مقید شد و در سنه ثمان و اربعین و اربعمائه بساسیری موصل را مسخر گردانید و طغرل بیک لشکر بدانجانب کشیده و او را منهزم ساخت و در سنه تسع و اربعین و اربعمائه شارح صحیح بخاری ابو الحسین علی بن خلف بن بطال القرطبی علم عزیمت بعالم آخرت برافراخت و در سنه خمسین و اربعمائه ابو ابراهیم اسحق بن ابراهیم الفارابی که خال اسماعیل جوهری بود و کتاب دیوان الادب تصنیف اوست از عالم انتقال نمود و در همین سال برادر مادری سلطان طغرل ابراهیم ینال در مقام عصیان آمده همدان را بتحت تصرف درآورد و طغرل بیک متوجه دفع او گشت و چون بساسیری این خبر شنود بر سبیل تعجیل بجانب بغداد شتافت و در هشتم ذیقعده سنه مذکوره بدان بلده رسیده قائم خلیفه را حبس کرد و رئیس الرؤسا را با جمعی از مخصوصان بارگاه خلافت بر شتران نشانده در گرد بازارها بگردانید آنگاه همه را کشته خلیفه را بمهارش عجلی سپرد و خطبه بنام مستنصر علوی خواند و قائم از محبس رقعه‌ای مصحوب معتمدی نزد طغرل بیک روان کرد مضمون آنکه شعار قرامطه ظاهر شده بناء اسلام روی بانهدام دارد و اگر توانی بی‌تأنی بدینجانب شتاب طغرل بیک صفی الدین ابو العلاء منشی را گفت که سطری چند مشتمل بر قبول ملتمس خلیفه بر ظهر همین مکتوب قلمی کن منشی نوشت که (ارجع الیهم فلنأتینهم بجنود لا قبل لهم بها و لنخرجنهم منها اذله و هم صاغرون) و سلطان چشم بر آن نوشته انداخته منشی را تحسین کرد و
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۱۲
گفت امید است که مضمون آیت کریمه ظاهر گردد و بعد از آنکه خاطر طغرل بیک از جانب ابراهیم ینال جمع شد عنان عزیمت بصوب بغداد انعطاف داد و بساسیری سراسیمه شده فرار بر قرار اختیار کرد و مهارش عجلی قائم خلیفه را باستقبال طغرل بیک برد و سلطان پیش خلیفه شرط زمین‌بوس بجای آورد و پیاده در جلو رکابش روان شد قائم گفت ارکب یا رکن الدین و منشیان بعد از آن این لفظ را القاب طغرل نیک کردند و در آخر ذی قعده سنه احدی و خمسین و اربعمائه خلیفه و طغرل بیک ببغداد درآمده در همین سال سلطان متوجه بساسیری گشت و مقدمه لشکرش در کوفه ببساسیری رسیده او را بگرفتند و سرش از تن جدا کردند در روضه الصفا مسطور است که بساسیری غلام بهاء الدوله دیلمی بود موسوم بارسلان و مکنی بابو الحارث و بنابر آنکه از بسای شیراز بود او را بساسیری میگفتند و در سنه اثنی و خمسین و اربعمائه قائم فرزند خویش عبد اللّه را ولی‌عهد گردانیده او را المقتدی باللّه لقب داد و در سنه ثلث و خمسین و اربعمائه حاکم دیاربکر نصیر الدوله احمد بن مروان الکردی بعالم سرمدی انتقال نمود و او بعد از قتل برادر خود منصور بن مروان در آن ولایت حاکم شده بود در تاریخ امام یافعی مسطور است که نصیر الدوله بعلو همت و حسن سیاست و وفور حزم و کثرت عدالت اتصاف داشت و در مدت دولت خود زیاده از یک شخص را مصادره نکرد و با وجود آنکه بتمهید بساط عیش و نشاط و استیفاء لذات مشعوف بود هرگز نماز صبح از وی فوت نشد از عجایب آنکه نصیر الدوله بعدد ایام سال سیصد و شصت سریت گرفته بود و هرشب با یکی از ایشان مباشرت می‌نمود و دیگر با آن کنیزک خلوت نمیگزید مگر در سال دیگر نوبت بوی می‌رسید و در سنه خمس و خمسین و اربعمائه طغرل بیک وفات یافته سلطان الب‌ارسلان قائم‌مقام گشت و الپتکین سلیمانی را به شحنگی بغداد فرستاد و در سنه سته و خمسین و اربعمائه صاحب تصانیف ابو محمد علی بن احمد بن حزم الظاهری القرطبی روی بعالم عقبی نهاد و در سنه سبع و خمسین و اربعمائه صاحب المؤلفات حافظ ابو بکر احمد بن الحسین علی البیهقی و مؤلف محکم ابو الحسین بن اسماعیل اللغوی از مزخرفات دنیوی بمنزهات اخروی پیوستند و در سنه ثمان و خمسین و اربع مائه در بغداد دختری متولد شد که او را دو گردن و دو سر و دو رو بود که بر یک بدن ظاهر اتصاف داشت و در سنه تسع و خمسین و اربعمائه خواجه یوسف بن محمد بن السمعانی از عالم فانی بجهان جاودانی شتافت و او خواهرزاده خواجه محمد بن خواجه احمد ابدال چشتی است مدت عمرش هشتاد و چهار سال بود و در سنه اربع و ستین و اربعمائه الپ‌تکین از شحنگی بغداد معزول گشته سعد الدوله گوهرآئین بجایش نشست و در سنه خمس و ستین و اربع مائه سلطان الپ‌ارسلان بدرجه شهادت رسید و پسرش سلطان ملکشاه پادشاه شد و در سنه سبع و ستین و اربعمائه زمان حیات قائم خلیفه بنهایت انجامید و المقتدی باللّه خلیفه گردید
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۱۳
 
ذکر المقتدی بالله ابو القاسم عبد اللّه‌
 
بعضی از مورخان مقتدیرا پسر صلبی قائم شمرده‌اند و برخی نبیره پسری او گمان برده‌اند گفته‌اند که پدرش ذخیر الدین محمد نام داشته و علی ای التقدیرین همانروز که القائم بامر اللّه فوت شد المقتدی باللّه بر مسند خلافت برآمد اکابر و اعیان بغداد دست بیعت بدو دادند و مقتدی در ایام دولت خود در غایت عدالت سلوک نمود و ظاهر شرع شریف را رعایت کرده بلوازم امر معروف و نهی از منکر اقدام فرمود جواری مغنیه را از آمد شد مجالس بازداشت و نگذاشت که هیچ‌کس بی‌فوطه بحمام درآید و رسم کبوتربازی را برانداخت و گفت که آبهای حماماترا نگذارند که در دجله ریزد و ملاحانرا از آنکه رجال و نسوانرا در یک کشتی نشانند منع کرد از سلاطین حشمت‌آئین سلطان ملکشاه سلجوقی با مقتدی معاصر بود و دختر خود را با او عقد فرمود وفات مقتدی فی سنه سبع و ثمانین و اربع مائه اتفاق افتاد مدت عمرش سی و هشت سال و هشت ماه و کسری بود و زمان خلافتش نوزده سال و پنج ماه ابو نصر محمد بن محمد الموصلی و ابو شجاع محمد بن الحسین بنوبت در امر وزارت مقتدی دخل کردند و در ایام شروع خود لوازم نصفت و رعیت پروری بجای آورند
 
گفتار در بیان بعضی از وقایع ایام خلافت مقتدی و ذکر کیفیت انتقال او بعالم سرمدی‌
 
چون مقتدی بر تخت خلافت نشست اکابر و اعیان دار السلام اقتدا بدو کردند سلطان ملکشاه سلجوقی که در آن زمان فرمان‌فرمای جهانیان بود رسل و رسایل متعاقب و متواتر بدار الخلافه ارسال داشته میان خلیفه و پادشاه قواعد محبت و اتحاد سمت اشتداد یافت و سلطان یکی از مخدرات سراپرده جلالت را نامزد خلیفه گردانیده با وی عقد فرمود در سنه احدی و سبعین و اربعمائه صاحب التصانیف ابو بکر عبد الغافر بن عبد الرحمن الجرجانی از جهان فانی روی بعالم جاودانی آورد و در سنه ثمان و سبعین و اربعمائه ابو المعالی عبد الملک بن ابی محمد بن ابی یعقوب بن عبد اللّه بن یوسف الجوینی که او را امام الحرمین گویند عالم فانی را وداع کرد از تصانیف ابو المعالی در فقه نهایت مشهور است و در کلام شامل و در سنه تسع و سبعین و اربعمائه سلطان ملکشاه ببغداد رفته نسبت بخلیفه در غایت تعظیم و حرمت زندگانی فرمود و در ماه صفر سنه ثمانین و اربعمائه بجانب دار الملک خویش مراجعت نمود و هم درین سال دختر خود را که سابقا بحباله نکاح مقتدی درآورده بود بتجمل و حشمتی که دیده گردون پیر هرگز شبیه و نظیر آن ندیده بود بدار الخلافه روان فرمود در روضه الصفا مسطور است که ملک‌شاه مصحوب دختر نیک اختر صد و سی قطار شتر نمود که بار آن شتران زر و نقره و اجناس قیمتی و امتعه نفیسه بود
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۱۴
و همه را بدیبای رومی پوشیده بودند و هفتاد و چهار استر با جرسها و قلاید زرین همراه داشت و بر شش استر از آن بغال دوازده صندوق نقره که مملو از جواهر گرانمایه بود بار کرده بودند و سی سر اسب مزین بزینهاء مطلاء مرصع پیش‌پیش محفه دختر ملکشاه میکشیدند و چون آن دختر بدین عظمت و حشمت بدار السلام بغداد رسید غنی و فقیر و برنا و پیر صغیر و کبیر از دار السلام بیرون رفتند و مقتدی یکی از وزراء خود را با سیصد جنیبت و سیصد مشعله پیش حرم سلطان ملکشاه ترکان خاتون که همراه دختر آمده بود فرستاد و پیغام داد که (ان اللّه یأمرکم ان تؤد و الامانات الی اهلها) خاتون گفت بالسمع و الطاعه اشارت کرد تا دختر را بد؟؟؟ الخلافه بردند و در آن شب که عروس را بشهر درمیآوردند نظام الملک وزیر و سایر ارکان دولت ملکشاهی که در ملازمت مهدعلیا بودند چندان شمع و مشعله همراه داشتند که شهر در چشم آدمیان از روز روشن‌تر می‌نمود و در گرد محفه دختر سیصد کنیزک پری‌پیکر بودند و خواجه‌سرایانی که در پیش محفه و عقب آن میرفتند از غایت کثرت بشمار نمی‌آمد و در بغداد هیچکس مثل آن شیئ نشان نمی‌دهد و روز دیگر مقتدی خلیفه طوئی ترتیب نمود که چهل هزار من شکر در آن صرف شد باقی اشیا را بدین قیاس باید کرد و در روز جشن خلیفه هریک از ارکان دولت سلطانرا بخلعتی شایسته و انعامی لایق سرافراز ساخت و با وجود این‌همه اظهار میل و محبت از جانبین باندک زمانی میان خلیفه و دختر ملکشاه غبار نزاع ارتفاع یافته دختر باصفهان که دار الملک پدرش بود مراجعت نمود و همانجا فوت شد و در همین سال ذو الشرقین السید المرتضی ابو المعالی محمد بن زید العلوی الحسینی بر دست خاقان ترکستان شربت شهادت چشید بیت
درین صندل سرای آبنوسی‌گهی ماتم بود گاهی عروسی در تاریخ امام یافعی مسطور است که سید ابو المعالی رحمه اللّه علیه از ابو علی بن شاذان حدیث روایت میفرمود و در اوقات حیات خویش تصانیف پسندیده نمود و آن جناب اموال و استعداد بسیار داشت چنانچه هرسال مبلغ دو هزار دینار از زکوه جهات خود بفقرا و مستحقان میرسانید (و کان مقبولا معظما وافر الحشمه حدث بسمرقند و اصفهان و بغداد علیه الرحمه و الرضوان من خالق البلاد و العباد) و در سنه احدی و ثمانین و اربعمائه وفات شیخ الاسلام و قدوه اتقیاء انام ابو اسماعیل خواجه عبد اللّه الانصاری اتفاق افتاد و آن جناب ولد ابو منصور محمد الانصاری است و ابو منصور از اولاد مت انصاری بود و مت پسر ابو ایوب رضی اللّه عنه صاحب رحل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم چنانچه در ذکر هجره آن حضرت از مکه بمدینه مذکور شد و مت در زمان خلافت عثمان ذو النورین رضی اللّه عنه در مصاحبت احنف بن قیس بخراسان شتافته در بلده فاخره هرات ساکن گشت ولادت خواجه عبد اللّه قدس سره در آخر روز جمعه دوم ماه شعبان سنه سته و تسعین و ثلاثمائه بقهندز مصرخ روی نمود و در آن روز آفتاب در هفدهم درجه ثور بود در نفحات از آن جناب منقولست که گفت در اول حال مرا بدبیرستان زنی فرستادند بعضی از مردم این معنی را نپسندیدند و چون چهارساله شدم مرا بمکتب
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۱۵
مالینی روان کردند بعد از آن‌که نه سال گشتم املا نوشتم و هنوز خورد بودم که شعر میگفتم چنانکه دیگران بر من حسد میبردند و کودکی بود در دبیرستان بغایت صاحب‌جمال ابو احمد نام مرا گفتند برای وی چیزی بگوی که این بیت گفتم که شعر
لابی احمد وجه قمر اللیل غلامه‌و له لحظ غزال رشق القلب سهامه و هم از خواجه عبد اللّه روایتست که گفت حق سبحانه و تعالی مرا حفظی داده بود که هرچه بر قلم من بگذشتی مرا یاد شدی و من سیصد هزار حدیث با هزارهزار اسناد یاد دارم و فرمود که من وقتی قیاس کردم که چند بیت یاد دارم از اشعار عرب زیاده بر هفتاد هزار یاد داشتم و هم از وی منقولست که گفت هربامداد بگاه بمقری می‌شدم بقرآن خواندن و چون بازمیآمدم بدرس رفته شش روی ورق می‌نوشتم و از بر میکردم و بعد از فراغ از درس نزد ادیب رفته همه روز بنوشتن مشغولی میکردم مزار بزرگوار خواجه عبد اللّه در گازرگاه هرات است و صفاء آن منزل نزاهت صفات زیاده از آن است که بیان بنان پیرامن تفصیل آن تواند گشت بنابرآن خامه دو زبان از مقام اطناب در آن باب درگذشت و در سنه اربع و ثمانین و اربعمائه بماه محرم الحرام صاحب کتاب الفرج بعد الشده قاضی ابو علی محسن بن علی التنوخی از شدت محف دنیوی فرج یافته بنعیم اخروی پیوست و در سنه خمس و ثمانین و اربعمائه سلطان ملکشاه در شکارگاه بغداد مریض گشته صید دام اجل شد و در همین سال محدث مکه حافظ ابو الفضل یحیی بن عبد اللّه الحکاک و شارح صحیح بخاری محمد بن خلف المرابط الاندلسی وفات یافتند و در سنه سبع و ثمانین و اربعمائه مرغ روح صاحب مصنفات حافظ ابو علی بن هبه اللّه بن ماکولا بعالم بالا پرواز نمود و در همین سال روزی مقتدی با جمعی از خواص بر سفره نشسته طعام خورد و چون دست بشست و اکثر مردم متفرق شدند و غیر قهرمانه و شمس النهار کسی در مجلس نماند خلیفه شمس النهار را گفت این مردم چه کسانند که بی‌رخصت من درآمده‌اند شمس النهار بازپس نگریسته هیچ آفریده ندید و همان لحظه دست و پای مقتدی از کار و کار از دست رفت و روزگار حیاتش بسر آمده فوت شد
 
ذکر خلافت المستظهر بالله ابو العباس احمد بن المقتدی بالله‌
 
بعد از وفات المقتدی باللّه پسرش ابو العباس احمد بنابر استصواب سلطان بر کیارق سلجوقی که در آن وقت در بغداد بود بر مسند خلافت صعود نمود و المستظهر باللّه لقب یافت و مستظهر خلیفه بود بعدل و انصاف موصوف و بحسن و مکارم آداب معروف شعر نیکو گفتی و خط خوب نوشتی و در ایام دولت او از سبعه سیاره شش کوکب در حوت جمع گشته منجمان بر زبان آوردند که امسال طوفانی بسان طوفان زمان نوح واقع خواهد شد و مستظهر این معنی را از ابن عیسی منجم تفتیش نمود ابن عیسی گفت در زمان نوح سبعه سیاره بتمام در سرطان مجتمع گشته بودند و حالا شش کوکب در حوت جمع آمده‌اند و زحل با ایشان نیست
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۱۶
بنابرآن گمان من چنانست که طوفان آن درجه نخواهد داشت بلکه در قطری از اقطار عالم جمعی کثیر از طوایف خلایق که از هرجانب اجتماع نموده باشد بسبب سیلان آب فراوان غریق بحر فنا گردند و بحسب اتفاق در آن سال زیاده از دویست هزار کس رقوافل حجاج در رودخانه فرود آمدند و بیکناگاه سیل عظیم حاجیان را احاطه کرد و اندکی از ایشان پناه برؤس جبال برده خلاص شدند و جمهور آن گروه موفور از سیل بلانجات نیافتند و مستظهر این واقعه را شنوده ابن عیسی را منظورنظر انعام و احسان گردانید و در سنه اثنی عشر و خمسمائه مستظهر مریض گشته درگذشت مدت عمرش چهل و یکسال و شش ماه و چند روز بود و زمان خلافتش بیست و پنج سال و کسری وزارت مستظهر در اوایل تعلق بعمید الدوله محمد بن فخر الدوله می‌داشت و در اواسط برادر عمید الدوله فخر الدوله رایت وزارت برافراشت و در اواخر هبه اللّه محمد بن علی المعروف بابن المطلب در آن امر شروع نمود
 
گفتار در ذکر شمه از وقایع ایام خلافت مستظهر و بیان انتقال جمعی از علماء و اشراف بجوار مغفرت حضرت قادر
 
بصحت پیوسته که در اوایل ایام دولت مستظهر فی سنه ثمان و ثمانین و اربعمائه صاحب مصنفات ابو عبد اللّه محمد بن ابی نصر الحمید الاندلسی وفات یافت و در همین سال عبد السلام محمد القزوینی بجهان جاودانی شتافت و او از اعاظم علماء معتزله بود و تفسیر کبیر را در سیصد مجلد تألیف نمود و در همین سال ظهیر الدین ابو شجاع محمد بن الحسین که مدتی در زمان المقتدی باللّه بسرانجام مهام وزارت اشتغال داشت و مؤید الدوله صفی امیر المؤمنین لقب یافته بود از عالم انتقال فرمود در جامع التواریخ جلالی مسطور است که اگرچه ابو شجاع بوفور فضل و فراست و کثرت فهم و کیاست و علو نسب و سمو حسب سرآمد وزراء کفایت‌نمای بود اما صفت بخل و امساک بمثابه بر طبیعتش استیلا داشت که صائم الدهر گشت و شب در خانه تنگ و تاریک تنها افطار می‌کرد و در بعضی دیگر از کتب بنظر درآمده که ابو شجاع چون از شغل وزارت معاف داشته شد بمدینه طیبه رفت و مقیم گشته اکثر اوقات را بطاعت و عبادت میگذرانید تا وفات یافت و در مشهد ابراهیم بن النبی صلوات اللّه علیه و آله مدفون گردید و در ماه ربیع الاخری سنه ثمان و تسعین و اربعمائه سلطان بر کیارق فوت شده در بغداد خطبه بنام پسرش ملکشاه خواندند و در آخر جمادی الاول همین سال سلطان محمد بن ملکشاه ببغداد رسیده عوض ملک‌شاه و بر کیارق نام او در خطبه مندرج کردند و در سنه خمسمائه ابو نصر بن ابی جعفر بن ابی اسحق الهروی از منازل دنیوی بمنزهات اخروی انتقال نمود و او از علوم ظاهری و باطنی محظوظ و بهره‌ور بود در نفحات مسطور است که ابو نصر
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۱۷
بخدمت سیصد پیر رسید و بصحبت حضرت خضر علیه السّلام فایز گردیده بمکه و مدینه و بیت المقدس رفته مدتی بعبادت و ریاضت اوقات شریف مصر وفداشت و چون از آن سفر بهراه مراجعت کرد در صد و بیست و چهار سالگی روی بعالم آخرت آورد مرقد منورش در خانجه باد نزدیک بقبر امیر عبد الواحد بن مسلم است و در چهاردهم جمادی الاخری سنه خمس و خمسمایه حجه الاسلام ابو حامد زین الدین محمد بن محمد الغزالی الطوسی وفات یافت در نفحات مسطور است که غزالی در اوایل حال در طوس و نیشاپور بتحصیل علوم و تکمیل فنون اشتغال داشت و بعد از آن با وزیر سلطان ملکشاه سلجوقی خواجه نظام الملک ملاقات کرده منظورنظر عاطفت شد و با بعضی علماء و افاضل که ملازم مجلس نظام الملک بودند مباحثات کرده بر ایشان غالب آمد و تدریس نظامیه بغداد بوی تفویض یافت و در سنه اربع و ثمانین و اربعمائه بدار السلام شتافت و اکثر مردم عراق عرب را مرید و معتضد خود ساخت آنگاه باختیار ترک آن منصب داده در سنه ثمان و ثمانین و اربعمائه متوجه حرمین شریفین گشت و بگذاردن حج اسلام و طواف روضه مقدسه خیر الانام علیه الصلواه و السلام مشرف شد و از حجاز بشام رفته از آنجا بمصر و از مصر باسکندریه خرامید و از اسکندریه بار دیگر بشام شتافته از شام روی بوطن اصلی آورد و آغاز تصنیف و تالیف کرد و احیاء العلوم و کیمیاء سعادت و بسیط و وسیط و وجیز و نصائح الملوک و جواهر القرآن و تفسیر یاقوت التاویل در چهل مجلد و مشکوه الانوار و قواعد العقاید از جمله مولفات اوست و عقیده صاحب گزیده آنکه غزالی در ایام حیات نهصد و نود و نه کتاب در سلک انشا کشید و چون اجل موعود آن امام والامقام دررسید در طوس متوجه عالم بقا گردید و در سنه سبع و خمس‌مائه ابو الفضل محمد بن ظاهر المقدسی المصنف فوت شد و در همین سال ابو المعالی النحاس الاصفهانی جهان فانی را وداع کرد و جمال حال ابو المعالی بانواع فضل و ادب محلی بود و در فن استیفا و سیاق ید بیضامی نمود و او در اوایل حال ملازمت سلاطین سلجوقی کرده بمنصب عارضی سپاه اشتغال داشت و بعد از ان بدرگاه صاحب حله سیف الدوله صدقه شتافته بنابر امداد وزیر مستظهر شد اما پس از انقضاء یک ماه از دخل در آن منصب بواسطه کمال خست و امساک که جلیس سرکور بود ارکان دولت خلیفه با ابو المعالی در مقام عداوت آمدند و او را بفرمان مستظهر مقید گردانیده مؤاخذه کردند و ابو المعالی از محبس گریخته بهمدان شتافت و در آن دیار پریشان‌حال روزگار میگذرانید تا در سنه ثمان و خمس مائه مجیر الدوله ابو القاسم علی بن فخر الدوله بعالم آخرت منزل گزید و او در سنه تسع و اربعمائه منظورنظر التفات مستظهر خلیفه گشته خلعت وزارت پوشیده بود و قرب نه سال بآن امر خطیر اشتغال نموده در سنه مذکوره متوجه عالم بقا گردید و بعد از فوت مجیر الدوله هبه اللّه محمد بن علی المعروف بابن المطلب متصدی امر وزارت شد و ولی الدوله
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۱۸
لقب یافت و در سنه تسع و خمسمائه سلطان محمد بن ملکشاه بعالم مخلد انتقال نموده پسرش سلطان محمود قائم‌مقام گشت و در سنه اثنی عشر و خمسمائه مستظهر خلیفه نیز درگذشت‌
 
ذکر المسترشد بالله ابو منصور فضل بن المستظهر بالله‌
 
در روز وفات مستظهر اکابر و اصاغر بغداد بر خلافت پسرش فضل اتفاق نموده او را المسترشد باللّه لقب دادند مسترشد بصفت فصاحت و بلاغت اتصاف داشت و معنی بسیار در ضمن اندک لفظی بر لوح بیان می‌نگاشت و بتکبر موصوف بود و به مهابت و سیاست معروف لاجرم از دبیس بن صدقه صاحب حله و سلاطین سلجوقی چندان حسابی برنگرفت و میان ایشان مخالفت و محاربت اتفاق افتاده خلیفه در سنه تسع و عشرین و خمسائه بدست سلطان مسعود سلجوقی گرفتار گشت و سلطان مسترشد را در خیمه محبوس کرده جمعی از ملازمان بر وی گماشت و هم در آن ایام بعضی از فدائیان ملاحده فرصت یافته بزخم خنجری جان‌ستان خلیفه را شهید ساختند و سلطان مسعود بمراسم تعزیت قیام نموده فرمود تا جسد او را بمراغه تبریز برده در مقبره یکی از اتابکان آذربیجان مدفون گردانیدند مدت خلافت مسترشد هفده سال و شش ماه و بیست روز بود و اوقات حیاتش چهل و سه سال وزارتش در اوایل تعلق بجلال الدین ابو علی حسن بن صدقه میداشت و در اواخر ابو القاسم علی بن طراد زینبی رایت وزارت برافراشت‌
 
گفتار در ذکر وقایع ایام خلافت المسترشد بالله و بیان انتقال بعضی از علماء فضایل دستگاه‌
 
در اوایل ایام خلافت مسترشد برادرش ابو الحسن از بغداد گریختند بحله رفت و روزی چند در پناه دولت دبیس بن صدقه بسر برد و مسترشد نقیب النقباء شرف الدین علی زینبی را بطلب برادر نزد دبیس فرستاد صاحب حله جواب داد که چون ابو الحسن التجا بما نموده تسلیم کردن او خلاف مذهب اهل مروتست لاجرم نقیب النقبا مأیوس بازگشت و ابو الحسن بعد از روزی‌چند از حله بواسط شتافت و مردم را بخلافت خویش دعوت کرد و دبیس بن صدقه بنابر التماس مسترشد متوجه دفع او گشته ابو الحسن روی بوادی فرار آورد و فوجی از لشکریان دبیس او را تعاقب نموده و گرفته بنظر دبیس رسانیدند و دبیس ابو الحسن را ببغداد فرستاد و بقولی مسترشد از برادر عفو فرمود و او را نوازش نمود و روایتی آنکه اشارت کرد تا جامه سرخ دربر ابو الحسن پوشانیدند و قلاده از خرمهره در گردنش آویخته او را بر شتری نشاندند و غلامی رومی ردیفش ساختند و باین هیات ابو الحسن را در گرد اسواق بغداد گردانیدند و غلام هر لحظه دره بر پشتش می‌زد و در مرآت الجنان از ابن حمزه مرویست که در سنه ثلث عشر
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۱۹
و خمس‌مائه قبر ابراهیم خلیل و اسحق و یعقوب علیه السّلام ظاهر گشته جمعی از اهل اسلام برؤیت اجساد آن انبیا بزرگوار مشرف شدند و ملاحظه نمودند که اصلا تغییر بابدان عالیشان ایشان راه نیافته و در آن مفازه قندیلهای طلا و نقره موجود بود و در سنه سته عشر و خمسائه امام محی السنه ابو محمد حسین بن مسعود البغوی از دار فنا بعالم بقاء انتقال نموده و او در سلک اعاظم علماء و زهاد انتظام داشت و در کمال ریاضت اوقات گذرانیده پیوسته همت بتالیف و تصنیف میگماشت در تصحیح المصابیح مسطور است که بغوی از ابو الحسن عبد الرحمن بن محمد الداودی و بعضی دیگر از اقران او استماع حدیث کرده بود و تحصیل فقه نزد قاضی حسین فرمود و چون ابو محمد توفیق تالیف شرح السنه یافت رسول را صلی اللّه علیه و آله و سلم در خواب دید که گفت (احیاک اللّه کما احییت سنتی) بنابرآن ملقب بمحی السنه گشت کتاب تهذیب در مذاهب و تفسیر معالم التنزیل و مصابیح و کفایت و جمع الجامعین و فتاوی از جمله مؤلفات محی السنه است وفاتش در شهر شوال سنه مذکوره بقصبه مرو رود اتفاق افتاد و هم‌آنجا نزدیک شیخ خود قاضی حسین مدفون شد اوقات حیاتش از هشتاد سال متجاوز بود و در همین سال ابو محمد قاسم بن علی بن محمد البصری الحریری صاحب مقامات وفات یافت در تحفه الملکیه مسطور است که حریری در مدت پنجاه سال از تحریر مقامات فارغ شد و بعد از اتمام چهل مقام را ببغداد آورده بعلماء نمود و تحسین یافت خلیفه امر انشا را بوی تفویض کرد و چون فرمود که مکتوبی نویسد قاسم دست در محاسن خود زده در فکر افتاد و اصلا نتوانست که کلمه در قلم آورد ابن خشاب گفت او مرد این مقام نیست در خانه خود می‌تواند که قصه ترتیب کرده بنویسد و بعضی گفتند که مقامات را حریری تحریر ننموده و او از بغداد ببصره رفته ده مقام را که ظاهر نساخته بود ارسال فرمود مدت عمرش هفتاد سال بود و در سنه سبع عشر و خمسمائه در بلده قزوین شیخ «1» احمد غزالی برادر حجه الاسلام محمد غزالی وفات یافت و او را تصانیف معتبر است و اشعار فصاحت‌آثار کثیر از آن جمله این قطعه ثبت افتاد قطعه
چون چتر سنجری رخ بختم سیاه بادبا فقر اگر بود هوس ملک سنجرم تا یافت
جان من خبر از ذوق نیمشب‌صد ملک نیمروز بیکجو نمی‌خرم قبر شیخ احمد در قزوین است و در همین سال میان مسترشد خلیفه و دبیس بن صدقه غبار کدورت و نزاع ارتفاع یافته به قصد یکدیگر حرکت نمودند و حربی صعب اتفاق افتاد خلیفه را فتح و نصرت دست داده مسترشد ببغداد بازگشته دبیس پیش سلطان طغرل بن محمد بن ملکشاه سلجوقی رفت و او را بران داشت که در سنه تسع عشر و خمسمائه بعزم تسخیر بغداد توجه کرد و خلیفه نیز سپاهی فراهم آورده روی بوی نهاد و طغرل و دبیس از نهضت مسترشد خبر
______________________________
(۱) واضح باد که صاحب تاریخ مرآت الصفا وفات شیخ احمد غزالی را فی سنه اربع و خمس مائه نگاشته حرره محمد تقی التستری
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۲۰
یافته طغرل بطرف بغداد کوچ نمود دبیس خواست که در برابر لشکر خلیفه درآید درین اثنا بتقدیر الهی تب محرق بر ذات طغرل عارض گشته بارانی عظیم باریدن گرفت چنانچه سلجوقیان را مجال حرکت نماند و دبیس شبی قصد ایلغار نموده راه گم کرد و تا صباح اسب رانده در غایت ماندگی بصحرائی منزل گزید از غرایب اتفاقات آنکه چون سپاه بغداد از عزیمت طغرل خبر یافتند طریق فرار مسلوک داشته پراکنده گشتند و مسترشد در وقت گریز با معدودی از جنود بسر دبیس بن صدقه که در آن صحرا بخواب رفته بود رسید و دبیس سراسیمه برجست و روی نیاز بر زمین نهاد و خلیفه از وی عفو نمود و بجانب بغداد توجه فرمود دبیس بطغرل ملحق گشته بهمدان شتافت و در سنه اثنی و عشرین و خمس‌مائه جلال الدین ابو علی حسن بن صدقه که بفضایل نفسانی متصف بود و در مضمار سیاق و استیفا قصب السبق از امثال و اقران می‌ربود وفات یافت و او در شهور سنه ثلث عشر و خمسمائه بحکم مسترشد مستند مسند وزارت گشت و مدتی در کمال اختیار بدان امر خطیر اشتغال نموده در سنه مذکوره درگذشت و در سنه سته و عشرین و خمسمائه سلطان محمود بن محمد شاه بن ملکشاه وفات یافت در سنه عشرین و خمس‌مائه در دار السلام خطبه بنام برادرش سلطان مسعود خواندند و در سنه سبع و عشرین و خمس‌مائه خواجه مودود چشتی فوت شد و خواجه مودود ولد خواجه یوسف بن محمد سمعانی بود و در سن هفت سالگی تمام کلام اللّه را حفظ کرده بتحصیل علوم مشغولی نمود و چون خواجه بیست و شش‌ساله شد پدرش خواجه یوسف وفات یافته آن جناب را قایم‌مقام خود گردانید و خواجه مودود بعد از ملاقات شیخ احمد جام جهت کسب کمال بجانب بلخ و بخارا رفت و مدت چهار سال در آن بلاد بقدر وسع در تحصیل علوم اجتهاد نموده آیات غریبه و کرامات عجیبه ظاهر گردانید آنگاه بچشت بازگشته بتربیت اصحاب ارادت مشغول گردید و تا آخر ایام حیات همدران دیار اوقات گذرانید و در سنه تسع و عشرین و خمس‌مائه امیر حله ابو الاعز دبیس بن صدقه بن منصور از جهان پرغرور انتقال نمود و او بصفت شجاعت و جلادت موصوف بود در تاریخ امام یافعی مسطور است که امارت حله و بعضی دیگر از دیار عرب بموجب فرمان خلفاء بنی عباس مدت شصت و هفت سال تعلق بامیر منصور اسدی می‌داشت و چون او رایت عزیمت بصوب عالم سرمدی برافراشت پسرش سیف الدوله صدقه قایم‌مقام پدر گشته بیست و دو سال باقبال گذرانید و او در سنه احدی و خمسین و خمس‌مایه با سلطان محمود بن محمد بن ملکشاه سلجوقی محاربه نموده کشته گردید و دبیس بجای پدر نشست و بعد از آنکه بیست و هشت سال فرمان‌فرمائی کرد در سنه مذکوره روی بعالم عقبی آورد و هم درین سال صاحب تاریخ حافظ ابو الحسن عبد الغافر بن اسماعیل بن عبد الغافر الفارسی بجوار مغفرت حضرت قدوسی پیوست و هم درین سال طایفه از امراء سلطان مسعود سلجوقی از وی متوهم شده ببغداد گریختند و مسترشد باغواء آن طایفه نام سلطان را از خطبه افکنده بعزیمت محاربتش توجه فرمود و سلطان مسعود با جنود نامعدود در برابر آمده شکست بر لشکر بغداد افتاد
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۲۱
و مسترشد در یک دست مصحف و بدست دیگر شمشیری برداشته با وزیر خویش ابو القاسم علی زینبی ثبات قدم نمود و سلطان از کمال وقار خلیفه تعجب کرده جمعی فرستاد تا او را با وزیر و اقضی القضات بغداد و صاحب المخزن بگرفتند و در خیمه بازداشتند و در آن اثنا مسعود بواسطه استماع خبر مخالفت داود بن محمد بن ملکشاه بجانب آذربیجان کوچ کرده چون بمراغه رسید نسبت بخلیفه در مقام صلح آمد مقرر آنکه مسترشد هرسال از اموال دار السلام چهار صد هزار دینار بخزانه سلطان رساند و من‌بعد خود را از مقام لشکر کشی بگذراند و در آن منزل روزی موکلان از محافظت خلیفه غافل گشته ناگاه جمعی از فدائیان ملاحده بخیمه مسترشد درآمدند و او را شهید کردند و بعضی از مورخان را اعتقاد چنانست که این صورت بنابر استصواب سلطان مسعود روی نمود و علی ای التقدیرین بعد از وقوع آن امر مسعود اظهار جزع کرده سوار شد و قاتلان مسترشد را پیدا کرده بقصاص رسانیده خواص و عوام سرها برهنه ساخته در مفارقت خلیفه گریه و افغان کردند و علماء و قضاه تابوتش را برداشته در مدرسه مراغه بخاک سپردند
 
ذکر خلافت الراشد بالله ابو جعفر منصور بن المسترشد بالله‌
 
مسترشد قبل از انقضاء اوقات حیات خود بیکسال راشد را ولی‌عهد ساخته از مردم بنام او بیعت ستانده بود و چون خبر اسر و قتل مسترشد ببغداد رسید در روز دوشنبه بیست و هفتم ذی قعده سنه تسع و عشرین و خمس‌مائه اکابر و اشراف دار السلام بتجدید با راشد بیعت کرده او را بر سریر خلافت نشاندند و شحنه بغداد که نوکر مسعود سلجوقی بود درین امر با بغدادیان موافقت نمود و در سنه ثلثین و خمس‌مائه سلطان مسعود رسولی نزد راشد فرستاده مالی را که مسترشد قبول کرده بود طلب فرمود و راشد از اداء مال عار داشته باتفاق اهل بغداد با امرا و لشکریان سلطان مسعود که در دار السلام بودند در مقام قتال آمدند و سلجوقیان از شهر گریختند در آن اثنا داود بن محمد بن ملکشاه از آذربیجان و عماد الدین زنگی از موصل ببغداد رسیدند و راشد بوصول آن جماعت مستظهر گشته نام داود را عوض اسم مسعود در خطبه مندرج ساخت و سلطان مسعود بعد از استماع این اخبار با سپاه بسیار متوجه دار السلام گشت و راشد ازین معنی وقوف یافته بنابر استصواب داود و اتابک زنگی بعزم رزم مسعود روان شد و بعد از تقارب فریقین بغدادیان از مقاومت با سلجوقیان خود را عاجز دیده بدار السلام بازگشتند و مسعود در ظاهر آن بلده منزل گزیده مدت محاصره پنجاه روز امتداد یافت و بعد از آن سلطان مسعود از نواحی بغداد بطرف نهروان توجه کرد و راشد فرصت غنیمت دانسته هم‌عنان اتابک زنگی روی بصوب موصل آورد و داود بجانب آذربیجان رفت و راشد در موصل از زنگی مفارقت نموده بمراغه شتافت و در آن منزل کرت دیگر داود و بعضی از امراء سلجوقی بوی پیوسته چون مسعود از جمعیت اعدا خبر یافت متوجه مراغه شد و راشد مستعد قتال گشته در موضع پنج انگشت
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۲۲
بین الجانبین آتش جنگ و شین سمت اشتعال پذیرفت و هزیمت بر جانب راشد افتاده باتفاق داود راه خوزستان پیش گرفت و از خوزستان باصفهان شتافته در آن دیار شخصی از ملاحده آن خلیفه سرگردانرا بزخم کاردی از پای درآورد و ملازمان راشد آن فدائی را گرفته فی الحال بقتل رسانیدند و کالبد راشد را در ظاهر اصفهان مدفون گردانیدند مدت خلافت راشد یکسال و کسری و اوقات حیاتش چهل و سه سال بود بامر وزارتش شهاب الدین اسفراینی قیام می‌نمود
 
ذکر المقتفی لامر اللّه ابو عبد اللّه محمد بن احمد المستظهر
 
در آن ایام که راشد از مستقر سریر خلافت فرار نموده بطرف موصل و آذربیجان رفت سلطان مسعود از نهروان ببغداد بازگشته باتفاق اکابر و اعیان محمد بن احمد المستظهر را بر مسند خلافت نشاند و او را المقتفی لامر اللّه لقب داد و بعد از دو سه روز کس نزد خلیفه فرستاده پیغام کرد که مفصل کن که مایحتاج تو و اتباع تو روزی چه مبلغ میشود تا موضعی تعیین نمایم که وکیل تو روزبروز آن وجه را از آن ممر بستاند خلیفه جواب داد که هرروز چهل استر آب بدار الخلافه می‌کشند باقی را برین قیاس باید کرد سلطان گفت که ما شخصی عالی شانرا بر مسند خلافت نشانده‌ایم خدای تعالی شر او را از ما کفایت کند آنگاه سرانجام جمیع مهام ملکی و مالی را از پیش خود گرفته مقتفی را در هیچ‌کار دخل نداد و سلطان مسعود در سنه سبع و اربعین و خمس‌مائه وفات یافت و بعد از آن رواجی در سر کار خلافت پیدا شد و مقتفی دیگر سلاطین سلجوقی را ببغداد راه نداد و او مردی کریم حلیم نیکوسیرت بود و در ایام اختیار اموال بسیار صرف اخیار نموده بتمهید بساط معدلت قیام فرمود و مقتفی در سنه خمس و خمسین و خمس‌مائه وفات یافت مدت عمرش شصت و شش سال بود و زمان خلافتش بیست و چهار سال و سه ماه و بیست و یکروز وزارتش تعلق بعون الدین هبیره می‌داشت‌
 
گفتار در ذکر بعضی از حوادث که در ایام خلافت مقتفی دست داد و بیان لشکر کشیدن محمد بن محمود سلجوقی بجانب دار السلام بغداد
 
در روضه الصفا مسطور است که در ایام دولت مقتفی در بلاد شام چند نوبت زلزله عظیم بوقوع پیوست چنانچه از اهل خمه هزار نفر در آن زلازل هایل هلاک شدند و آب شط بغداد بمثابه روی در ازدیاد نهاد که بسیاری از محلات غریق گرداب فنا گشت و از اکثر عمارات نشان نماند و در سنه خمس و ثلاثین و خمس‌مائه شیخ عالم عارف ربانی ابو یعقوب خواجه یوسف همدانی بجهان جاودانی شتافت و آن جناب در اوایل حال ببغداد رفته در مجلس شیخ ابو اسحق شیرازی بتحصیل مشغول گشت و در اندک‌زمانی
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۲۳
بر امثال و اقران فایق آمده بدیگر ولایات شتافت و از علماء آن زمان استماع حدیث کرد آنگاه روی بخراسان آورد و در مرو اقامت نمود و از آنجا بهرات رفته بعد از چندگاه بار دیگر عزیمت مرو فرمود و در اثناء راه وفات یافته مریدان او را در همان منزل مدفون ساختند و پس از مدتی بمرو نقل کردند و حالا مزار آن جناب در ظاهر آن بلده مشهور است و هم درین سال صاحب تصانیف حافظ ابو القاسم اسمعیل بن محمد التیمی الاصفهانی و مؤلف تجرید الصحاح ابو الحسین زر بن معاویه وفات یافتند و در سنه سته و ثلثین و خمسمائه شیخ معین الدین ابو نصر احمد بن ابی الحسن النامقی الجامی کاس ممات درکشید نسب آن جناب بجریر بن عبد اللّه البجلی میرسید و او در سنه احدی و اربعین و اربعمائه تولد نموده بود و در سن بیست و دو سالگی توفیق توبه یافته مدت هجده سال در یکی از جبال بعبادت و ریاضت اشتغال داشت و ابواب علم لدنی بر وی مفتوح شده در چهل سالگی بمیان خلق آمد و با آنکه امی بود در علم توحید و معرفت و روش طریقت و اسرار حقیقت تصنیفات کرد و از جمله مؤلفات آن جناب کتاب سراج السایرین است که سراچه قلوب ارباب سیر و سلوک را روشن دارد و شیخ ظهیر الدین عیسی که یکی از فرزندان آن قدوه عارفان بود در کتاب رموز الحقایق آورده است که تا آخر عمر بر دست پدرم شیخ الاسلام احمد ششصد هزار کس توبه کرده‌اند و از راه معصیت بطریق طاعت بازآمده از غرایب اتفاقات آنکه احمد جامی قدس سره بحساب جمل از سال وفات آن مرشد اکمل خبر میدهد در نفحات مذکور است که ایزد تعالی شیخ الاسلام احمد را چهل و دو فرزند کرامت کرد و سی و نه پسر و سه دختر و بعد از وفات آن جناب چهارده پسر بالتمام بصفت علم و عمل اتصاف داشتند و اسامی ایشان اینست عبد الرشید جمال الدین ابو الفتح قطب الدین محمد صفی الدین محمود ضیا قادر یوسف شمس الدین مظهر برهان الدین نصیر ظهیر الدین عیسی فخر الدین ابو الحسن حمید الدین عبد اللّه نجم الدین ابو بکر بدر الدین صاعد شهاب الدین اسماعیل عماد الدین عبد الرحیم و ازین جمله از چهار پسر نیک‌اختر نسل باقی ماند و نامهای ایشان این است قطب الدین محمد ضیا قادر یوسف شمس الدین مظهر برهان الدین نصیر و در سنه سبع و ثلاثین و خمس‌مائه مصنف منظومه و دیگر تصنیفات مفیده ابو حفص نجم الدین عمر بن محمد بن احمد بن اسمعیل بن محمد بن علی بن نعمان النسفی بعالم آخرت شتافت ولادتش در سنه احدی و ستین و اربعمائه اتفاق افتاده بود و فوتش بتاریخ دوازدهم جمادی الاولی سنه مذکوره در بلده سمرقند روی نمود و در سنه ثمان و ثلاثین و خمس‌مائه صاحب کشاف جار اللّه العلامه ابو القاسم محمود بن عمر بن محمد بن عمر الزمخشری از کسوت حیات عاری گشت ولادتش در ماه رجب سنه سبع و ستین و اربعمائه در زمخشر که قریه‌ایست از قری خوارزم اتفاق افتاده بود و او مذهب اعتزال داشت کتاب مفصل در نحو و اساس البلاغه در لغت و ربیع الابرار در فن اخبار مرقوم کلک بلاغت‌آثار اوست و تمامی مؤلفات جار اللّه سیما کشاف از تعریف بلغاء وصاف استغنا دارد و در سنه اربع و اربعین و خمس
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۲۴
مائه الحافظ القاضی ابو الفضل بن موسی البستی که یکی از علماء اعلام بود از عالم انتقال نمود و از مصنفات او شفا در میان برایا مشهور است و در سنه سته و اربعین و خمس مائه آفتاب حیات مصنفات حافظ ابو بکر محمد بن عبد اللّه المغربی الاندلسی بمغرب فنا غروب کرد و در سنه احدی و خمسین و خمس‌مائه سلطان محمد بن محمود بن محمد بن ملکشاه رسولی بدار الخلافه فرستاده از مقتفی التماس نمود که نام او را در خطبه مندرج گرداند و خلیفه از قبول این ملتمس ابا کرده سلطان محمد لشکر ببغداد کشید و مقتفی اطراف دار السلام را مضبوط ساخته متحصن شد و مدت محاصره امتداد یافته در آن اوقات بغدادیان جنگهای مردانه کردند لاجرم سلطان محمد عاجز گشته در آن اثنا از جانب آذربیجان اخبار پریشان استماع نموده دست از محاصره دار السلام بازداشته رایت مراجعت برافراشت و بعد از آن در بغداد وبائی عظیم اتفاق افتاده جمعی کثیر وفات یافتند و در سنه اثنی و خمسین و خمس‌مائه المقتفی لامر اللّه فرمود تا دری در غایت تکلف بجهت خانه کعبه ساختند و بمکه برده نصب نمودند و در کهنه را ببغداد آوردند و از چوب آن جهه خود تابوتی ترتیب داد و در سنه خمس و خمسین و خمس‌مائه بمرض موت گرفتار شده روی بدار القرار نهاد
 
ذکر المستنجد بالله ابو المظفر یوسف بن محمد و بیان آنچه در ایام اقبال او واقع شد از نیک و بد
 
مقتضیان آثار سابقه و مستحفظان اخبار لاحقه آورده‌اند که ولادت یوسف بن مقتفی در غره ماه ربیع الآخر سنه عشر و خمس‌مائه اتفاق افتاد و چون بسن رشد و تمیز رسید مقتفی منصب ولایت‌عهد خود بدو داد و او را المستنجد باللّه لقب نهاد اما در وقتی که مقتفی بسکرات موت گرفتار گشت پسر دیگرش ابو علی داعیه خلافت نموده مادر آن پسر از امرا و ارکان دولت رشوتها قبول کرد که بعد از وفات مقتفی ابو علی را بر مسند خلافت نشانند آن جماعت گفتند که ما دست بیعت بمستنجد داده‌ایم حالا بچه تأویل نقض عهد نمائیم مادر ابو علی گفت که چون مستنجد بدیدن پدر آید من خاطر از ممر او فارغ گردانم آنگاه جمعی از کنیزکان را کاردها داده در کمین نشاند که چون مستنجد پای در آن خانه نهد دست بردی نمایند و یکی از خواجه‌سرایان برین مکیدت اطلاع یافته صورت قضیه را معروض عضد الدین که او را استاد الدارمی گفتندی گردانید و عضد الدین مستنجد را تنبیه نموده او در غایت احتیاط نزد پدر رفت و چون مقتفی رخت سفر آخرت بربست و مستنجد بر مسند خلافت نشست ابو علی را با مادرش محبوس کرده مجموع آن کنیزکان را در دجله افکند و مستنجد بوفور فراست و کیاست موصوف بود و بتمهید بساط عدالت و رعیت‌پروری معروف مردم مقررپیشه را همیشه منزجر می‌ساخت و هرگز گوش بجانب سخن ساعی و نمام نمی‌انداخت نقل است که مستنجد نوبتی بحبس یکی از غمازان فرمان فرمود و آن
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۲۵
شخص مدت مدید در زندان مانده مردی از دوستان او بعرض مستنجد رسانید که اگر از موقف خلافت حکم باطلاق آن دوست من صادر گردد تقبل می‌نمایم که مبلغ ده هزار دینار بخزانه عامره رسانم خلیفه جواب داد که اگر تو مانند آن غماز شریری دیگر پیدا کنی که محبوس گردانم من بشکرانه ده هزار دینار بتو انعام میکنم وزارت مستنجد تعلق بوزیر پدرش عون الدین یحیی بن محمد بن هبیره می‌داشت و عون الدین بمعاونت رای صایب و مظاهرت تدبیر ثاقب کما ینبغی بتمشیت آن امر قیام می‌نمود و در تشیید احکام شرع شریف و تمهید قواعد ملت منیف مهما افکن سعی میفرمود و او در سنه ستین و خمسمائه وفات یافت و شرف الدین ابو جعفر بن احمد بر مسند وزارت نشست و در سنه احدی و ستین و خمس‌مائه شیخ محی الدین عبد القادر جیلانی بجوار مغفرت سبحانی پیوست و هو محی الدین عبد القادر بن ابی صالح بن موسی بن ابی عبد اللّه بن یحیی بن محمد بن داود بن موسی بن عبد اللّه بن الحسن ابن الامام حسن علیه السّلام بود و مادر شیخ محی الدین عبد القادر ام الخیر فاطمه دختر ابو عبد اللّه الصومعی الزاهد بود و ابو عبد اللّه صومعی از جمله مشایخ جیلان است بنابرآن شیخ محی الدین عبد القادر را جیلانی گویند و تولد آن جناب در گیلان فی سنه سبعین و اربعمائه یا سنه احدی و سبعین روی نمود و چون سن شریفش بهجده سالگی رسید فی سنه ثمان و ثمانین و اربعمائه ببغداد تشریف قدوم ارزانی فرمود و در آن دیار بدرجه فضل و کمال ترقی کرده از آن جناب کرامات و خوارق عادات بحیز ظهور رسید چنانچه در کتب مبسوطه مسطور است در نفحات از شیخ شهاب الدین سهروردی مرویست که گفت شنیدم که شیخ محی الدین عبد القادر میگفت (کل ولی علی قدم نبی و انا علی قدم جدی صلی اللّه علیه و سلم و ما رفع المصطفی صلی اللّه علیه و سلم قدما الا وضعت قدمی فی موضع الذی رفع منه قدم الا ان یکون قدما منه من اقدام النبوه فانه لا سبیل الی ان یناله غیر نبی) و در سنه اثنین و ستین و خمس‌مائه صاحب تصانیف تاج الاسلام حافظ ابو سعید عبد الکریم بن محمد بن منصور السمعانی که محدث مشرق بود از جهان فانی روی بعالم جاودانی آورد و در سنه ثلث و ستین و خمس‌مائه شیخ ضیاء الدین ابو النجیب عبد القاهر سهروردی که نسبتش بدوازده واسطه بابو بکر الصدیق رضی اللّه عنه میرسید و در اکثر فنون مصنفات مفیده دارد جهان فانی را وداع کرد و در سنه سته و سبعین و خمس‌مائه مستنجد مریض شده گلشن حیات را وداع نمود مدت خلافتش یازده سال و یکماه بود و اوقات حیاتش پنجاه و شش سال‌
 
ذکر المستضئی بنور اللّه ابو محمد حسن بن یوسف المستنجد
 
طلوع انوار طلعت مستضئی در سنه سته و ثلثین و خمسمائه از مطلع ولادت اتفاق افتاد و او را در اسم و کنیت با قره العین شاه ولایت امام حسن علیهما السلام و التحیه سعادت موافقت دست داد و هیچیک از خلفا را این دولت تیسیر نپذیرفت و هم در روز فوت مستنجد
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۲۶
مسند خلافت از نور وجود مستضئی صفت اضائت گرفت و او در آن روز هزار خلعت قیمتی بمردم بخشید و بساط عدل و احسان و سماط برو امتنان مبسوط و ممهد گردانید طغیان قطب الدین قیماز و هلاکت او در ایام دولت مستضئی بوقوع پیوست و مستضئ در سنه خمس و سبعین و خمس‌مائه رخت سفر آخرت بربست اوقات خلافتش نه سال و هشت ماه بود و زمان حیاتش سی و نه سال وزارتش در اوایل بعضد الدین رئیس الرؤساء و در اواخر بظهیر الدین ابی بکر العطار تعلق داشت‌
 
گفتار در بیان عصیان و طغیان قطب الدین قیمار و ذکر انتقال بعضی از اعزه و اشراف از عالم ناپایدار بدار القرار
 
ارباب اخبار آورده‌اند که در اوایل ایام دولت المستضئی بنور اللّه قطب الدین قیماز اعتبار تمام یافته زمام منصب امیر الامرائی در قبضه اقتدار او قرار گرفت و بطریقه استقلال و استیلاء در کلیات و جزئیات مهام ملک و مال دخل نمود و بی‌مشورت خلیفه امور انام را فیصل میداد و اگر حکمی مخالف مزاج او از موقف خلافت صادر میشد بسمع قبول نمی‌شنود و بمقتضای رای غلط نمای خود عمل میفرمود و بالاخره کار بجائی رسید که در سنه سبعین و خمس‌مائه قیماز قصد گرفتن ظهیر الدین عطار که در سلک مخصوصان خلیفه منتظم بود کرد و ظهیر الدین بدار الخلافه گریخته قیماز آتش نهب و تاراج در خانه‌اش زد و با بعضی از امرا و جمعی کثیر از اهل غوغا و تماشا روی بقصر خلافت نهاد تا ظهیر الدین را از خلیفه بستاند و چون آواز ازدحام طوائف انام بگوش مستضئی رسید و دانست که منشأ آن فتنه کیست بر بام کوشک رفته و خود را بمردم نموده فریاد زد که ایها الناس قیماز پای از حد خود فراتر می‌نهد اکنون اموالش از شماست و خون او از ما مردم عام که این سخن استماع نمودند متوجه منزل قطب الدین گشتند و قیماز خود را بهزار حیله در سرا انداخته هرچند خواست که مردم را از غارت مانع آید میسر نشد بلکه از بسیاری خلایق که بر در سرایش آمده بودند نتوانست که بیرون رود عاقبت دیواری سوراخ کرده بطرف موصل شتافت و در اثناء راه از تشنگی و حرارت آفتاب بی‌تاب شده عنان عزیمت بعالم آخرت تافت نقل است که تجمل و حشمت قطب الدین قیماز بمرتبه‌ای رسیده بود که در مستراح خانه خویش زنجیری از طلا آویخته بود که بعد از قضاء حاجت چون برخاستی دست در آن زدی و درجی بزرگ از طلاء مشبک مملو از مشک و عنبر در آنخانه نهاده بود تا از کثرت بوی خوش نجاست بمشامش نرسد در روضه الصفا مسطور است که در آن روز که مردم اموال قیماز غارت میکردند مفلوکی در آنخانه پنج خریطه زر یافت و از وهم مردم باقوت که بر سر راه بودند نتوانست که مال را بصریح بیرون برد بنابرآن متأمل گشته ناگاه چشمش بر دیگهای آش افتاد که در مطبخ مهیا بود فی الحال خریطها را در دیگی انداخته آنرا بر سر نهاد و بیرون دوید خلایق که او را بدانسان دیدند در خنده شدند و او در رفتار
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۲۷
تعجیل نموده میگفت که من چیزی میبرم که بالفعل عیال و اطفال من از آن محظوظ شوند و باین حیله آنهمه طلا بیرون برده یکی از اغنیا شد و در سنه سبع و ستین و خمسمائه صاحب تفسیر و شارح صحیح نسائی ابو الحسن علی بن عبد اللّه بن خلف بن نعمه الاندلسی وفات یافت و در سنه احدی و سبعین و خمس‌مائه محدث شام ابو القاسم علی بن الحسن بن هبه اللّه بن عساکر بعالم آخرت شتافت در تصحیح المصابیح مذکور است که ابن عساکر را تاریخی است در هفتاد و دو مجلد که تالیف مثل آن کتابی فوق مرتبه انسانیست‌
 
ذکر الناصر لدین اللّه ابو العباس احمد بن المستضئی بنور اللّه‌
 
چون چراغ عمر مستضئی بسبب هبوب صرصر اجل بی‌نور گشت ناصر برحسب وصیت بر مسند خلافت نشست و او بحدت ذهن و جودت طبع و وفور فطنت و کثرت فضیلت اتصاف داشت و دقیقه‌ای از دقایق امور مملکت در احوال سپاهی و رعیت نامعلوم نمیگذاشت و در ایام دولت خود در رواج شریعت غرا کوشیده اکثر نامشروعات را در بغداد برانداخت و در تعمیر و ترویج بقاع خیر سعی نموده مساجد و حوانق و مدارس و اربطه معمور ساخت شبها به نفس خویش در گرد محلات و دور بغداد سیر می‌نمود و بقدر مقدور استراق‌سمع و استفسار احوال می‌فرمود و پیوسته جاسوسان او اطراف امصار آمد شد میکردند و از کلیات و جزئیات حالات سلاطین و حکام لوازم استعلام بجای می‌آوردند و ناصر اگرچه در عمارت و ضیافت مبلغهای کلی خرج مینمود اما بجمع اموال و مصادره اغنیا بغایت مشعوف بود چنانچه در ایام دولت او هرتاجری که در بغداد روی بعالم آخرت می‌نهاد تمامی جهات و متروکاتش را بناحق تصرف کرده فلسی بورثه میت نمی‌داد توجه سلطان محمد خوارزم شاه بجانب دار السلام بنیت آنکه سید علاء الملک ترمذی را بر مسند خلافت نشاند در اوقات فرماندهی ناصر بوقوع پیوست و هم در آن اوان از شوکت چنگیز خان اساس پادشاهی خوارزم شامیان درهم شکست و در سنه اثنی و عشرین و ستمائه ناصر مریض شده از جهان گذاران؟؟؟ رحلت نمود مدت حیاتش بقول حافظابرو شصت و نه سال و دو ماه و بیست روز بود و زمان خلافتش بچهل و شش سال و ده ماه کشید و ایام دولت هیچ‌یک از عباسیان این مقدار ممتد نگردید مؤید الدین ابو عبد اللّه محمد بن علی که معروف است بابن قصاب و جلال الدین ابو المظفر حلی هبه اللّه البخاری و ابو الحسن ناصر بن مهدی بن حمزه الحسینی و معز الدین بن ابی الحدید در سلک وزراء ناصر منتظم بودند و در طریق راستی و شیوه کوتاه‌دستی سلوک می‌نمودند
 
گفتار در بیان شمه از وقایع ایام خلافت الناصر لدین اللّه و ذکر وفات زمره‌ای از ارباب علم و اصحاب یقظه و انتباه‌
 
هوشمندان آگاه و مورخان فضیلت‌پناه آورده‌اند که چون ناصر خلیفه در امر
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۲۸
حکومت استقلال یافت و پرتو شعله مهابت و سیاست او بر وجنات احوال ساکنان ولایات تافت و در سنه تسعین و خمس‌مائه مؤید الدین محمد بن قصاب را که منصب وزارت داشت لشکری داده بجانب خوزستان روان کرد و ابن قصاب شرایط اهتمام و اجتهاد رعایت نموده آن مملکت را بحوزه دیوان خلیفه درآورد و در سنه ثلث و ستمائه سنجر که مملوک ناصر و مالک خوزستان بود بعضی از ولایات سیستان را نیز تسخیر فرمود و در سنه اربع و ستمائه ناصر حکم کرد که در بیع و شراء اجناس و مواشی از هیچکس تمغا نستانند و آن قاعده مذمومه را منسوخ دانند و در سنه اربع عشر و ستمائه سلطان محمد خوارزم شاه که از ناصر خلیفه رنجیده بود با سیصد هزار سوار خنجرگذار بصوب دار السلام بغداد توجه فرمود بعزیمت آنکه مبانی دولت آل عباس را پست گرداند و سید علاء الملک ترمذی را که از اجله سادات بود بر مسند خلافت نشاند و چون این خبر در دار السلام بغداد شایع گردید ناصر خلیفه شیخ شهاب الدین سهروردی را جهه مصالحه روان گردانید و شیخ شهاب الدین در حدود همدان باردوی سلطان محمد رسیده کثرتی دید که در حوصله قوت متخیله او نمی‌گنجید و شیخ بعد از سعی و تردد بسیار رخصت حاصل کرد که با خوارزم شاه ملاقات نماید و باداء رسالت خلیفه بغداد زبان بگشاید و چون بخرگاه خوارزم شاه بملاقات آمد سلطان محمد را دید جامهای بی‌تکلف پوشیده و بر توشکی نشسته شیخ بسنت عمل نموده سلام کرد اما سلطان از غایت تکبر لب بجواب نگشود بلکه اجازت جلوس نیز نفرمود و شیخ همچنان بر پای ایستاده بلغت عربی خطبه بخواند و سخن را بذکر اولاد عباس رسانیده فضائل آن جماعت را تعداد کرد و ناصر را تخصیص نموده بعضی از صفات پسندیده او بر زبان آورد و حدیثی روایت فرمود که مبنی بود بر ترک ایذاء آل عباس و ترجمان مضمون این سخنان را بعرض سلطان رسانیده خوارزم شاه جواب داد که آنچه این از اوصاف ناصر بیان میکند غیرواقع است و چون من ببغداد رسم بزرگی را که موصوف بدین صفات باشد بر سریر خلافت خواهم نشاند و آنچه این میگوید که رسول صلی اللّه علیه و سلم از ایذاء ایشان نهی فرموده کسی آن قوم را رنجانیده که هم از ایشان بوده و اکثر ذریت عباس در زندان متولد گشته‌اند و حال آنکه در آن زمان جمعی کثیر از عباسیان بفرمان ناصر در زندان بودند شیخ چون این جواب استماع نمود از خرگاه بیرون آمده ببغداد شتافت و کیفیت گفت‌وشنود را بعرض ناصر رسانید ناصر متوهم و خائف گشته بترتیب اسباب قلعه‌داری مشغول شده سلطان محمد بقصبه حلوان رسید در اوایل فصل خریف حریف سرما و لشکر برد دست‌بردی نمود که دست و پای بسیاری از سپاهیان از کار و رفتار بازماند و برف فراوان باریده اکثر چهارپایان تلف شدند بنابرآن سلطان عنان عزیمت بصوب خوارزم معطوف ساخت تا سال دیگر یراق لشکر کرده از ناصر خلیفه انتقام کشد اما بواسطه مخالفت چنگیز خان و هجوم مغولان مجال نیافت چنانچه شمه ازین معنی در محل خود سمت تحریر خواهد پذیرفت انشاء اللّه
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۲۹
تعالی بثبوت پیوسته که در اوایل اوقات خلافت ناصر فی سنه سبع و سبعین و خمس‌مائه خواجه احمد بن خواجه مودود چشتی وفات یافت و او در سنه سبع و خمس‌مائه متولد شده بود و بعد از وصول بسن رشد و تمیز در قصبه چشت قائم‌مقام پدر بزرگوار خود گشت و مدتی بتربیت مریدان و مستفیدان قیام نموده حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم را بخواب دید که فرمود ای احمد اگر تو مشتاق ما نیستی ما مشتاق توئیم بنابرآن خواجه احمد سه یار موافق پیدا کرده روی بمدینه طیبه آورد و بعد از طواف روضه مقدسه خیر الانام علیه السّلام و گذاردن حج اسلام مراجعت فرموده ببغداد شتافت و در خانقاه شیخ شهاب الدین سهروردی فرود آمده شیخ او را تعظیم بسیار نمود و ناصر خلیفه بنابر خوابی که دیده بود خواجه احمد را طلبیده وظایف اکرام و احترام بتقدیم رسانیده و مبلغی برسم تحفه بنظر خواجه احمد آورد آن جناب جهه خاطر خلیفه اندکی از آن برداشته چون از مجلس بیرون آمد همه را بر فقرا قسمت نمود و بجانب خراسان توجه فرمود و در سنه ثمان و سبعین و خمس‌مائه محدث و مورخ اندلس ابو القاسم خلف بن عبد الملک القرطبی و سید عابد سیدی احمد بن ابی الحسن الرفاعی وفات یافتند و سیدی احمد رضی اللّه عنه از اولاد امجاد امام عالیمقام موسی الکاظم علیه السّلام بود و جمال حالش بکمالات صوری و معنوی آرایش داشت و در کتب سلف و خلف از وی کرامات و خوارق عادات بسیار منقولست و در سنه اربع و ثمانین و خمسمائه ابو بکر محمد بن موسی الحازمی الهمدانی بجهان جاودانی شتافت و در سنه سبع و ثمانین و خمس‌مائه شیخ شهاب الدین السهروردی المقتول در حلب قرین انواع تعب شده راه سفر آخرت پیش گرفت در نفحات مذکور است که نام شیخ شهاب الدین مقتول یحیی بن حسن بود و او در حکمت مشائیان و اشراقیان تبحر تمام داشت و در آن باب تصنیفات لایقه و تألیفات رایقه نمود و بعضی او را بدانستن علم سیمیا نسبت داده‌اند و حکایت کرده‌اند که روزی شیخ شهاب الدین با جماعتی از دمشق بیرون آمد و برمه رسید همراهانش گفتند ما را یکسر گوسفند ضرورتست و ده درم بترکمانی که مالک گوسفندان بود داده گوسفندی بزرگ گرفتند ترکمان آغاز مضایقه کرد که گوسفندی خردتر بگیرید شیخ اصحاب را گفت شما بروید و گوسفند را ببرید که من ویرا خوشنود سازم ایشان برفتند و شیخ با ترکمان آغاز مکالمه نموده در باب تسلی خاطر او سخنان میگفت تا مصاحبانش مقداری مسافت طی کردند آنگاه از عقب ایشان در دویدن آمد و ترکمان نیز در پی وی دویده فریاد میزد چون بوی رسید دست چپش را بگرفت و بکشید که کجا میروی آن دست از شانه جدا شد و در دست ترکمان بماند و خون از آن میرفت ترکمان بترسید و دست ویرا بینداخت و بگریخت و شیخ آنرا برداشته بیاران پیوست و حال آنکه مندیلی در دست وی بود و از آنچه ترکمان مشاهده نمود اثری ظاهر نبود در تاریخ امام یافعی مسطور است که شیخ شهاب الدین در آخر عمر متهم شد بآنکه در اعتقاد موافق حکماء متقدمین است بنابرآن علماء حلب فتوی نوشتند که قتل وی واجب است
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۳۰
و حاکم حلب او را حبس کرده بحلق بکشت و قولی آنکه شیخرا منازعان بر دار کشیدند و روایتی آنکه طعام از وی بازگرفتند تا بمرد مدت عمرش سی و شش سال یا سی و هشت سال بود و در سنه سبع و تسعین و خمس‌مائه ابو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد بن علی المعروف بابن الجوزی فوت شد و نسب ابن الجوزی بامیر المؤمنین ابو بکر رضی اللّه عنه میرسید و او در انواع فنون و اصناف علوم مانند تفسیر و فقه و طب و سیر و تواریخ و اخبار وحید ادوار و فرید اعصار بود از مصنفاتش تلقیح و منتظم و اعمار الاعیان در میان طوایف انسان مشهور است و نکات آن کتب در مؤلفات علما و فضلاء منقول و مذکور در تاریخ امام یافعی مسطور است که ابن جوزی از صغر سن تا آخر عمر در بغداد بموعظه و نصیحت اشتغال می‌نمود و بر بالای منبر سؤالات مردم را جوابهای نادر میگفت از جمله آنکه نوبتی در باب تفضیل امیر المؤمنین ابو بکر رضی اللّه عنه میان شیعیان و سنیان نزاع کلی بوقوع پیوست و بعد از قیل و قال هردو طایفه بمحاکمه ابن جوزی راضی شدند و در محلی که او بموعظه مشغول بود بمجلس درآمده یکی از ایشان در برابر منبر بایستاد و سؤال کرد که افضل صحابه رسول صلی اللّه علیه و سلم علی بن ابی طالب است یا ابو بکر صدیق رضی اللّه عنهما و چون رعایت جانب فریقین در آن زمان لازم بود ابن جوزی جواب داد که (افضلهما من کاتب ابنته) و فی الحال از منبر فرود آمد تا بسبب اعادت سؤال کشف معنی این عبارت مبهم نباید کرد پس سنیان گفتند که سخن ابن جوزی این معنی داشت که ابو بکر افضل است زیرا که دختر او عایشه رضی اللّه عنهما در خانه رسول صلی اللّه علیه و سلم بود و شیعیان بر زبان آوردند که مقصود ابن جوزی از آن عبارت آنست که امیر المؤمنین علی علیه السّلام افضل است زیرا که دختر پیغمبر صلی اللّه علیه و آله در خانه او بسر میبرد و هم درین سال شاه سنجان که ملقب و موسوم است برکن الدین محمود از عالم انتقال نمود و در سنه ستمائه ابو المکارم فضل اللّه الذقانی که در حدیث شاگرد شیخ بخاری بود از جهان نقل فرمود و او در سال پانصد و سیزده بوجود آمده بود و بعد از وصول بسن رشد و تمیز در تحصیل علوم مساعی جمیله بتقدیم رسانیده فاضل کامل شد و هم درین سال قدوه المحدثین و زبده المتبحرین صاحب التصنیفات ابو محمد عبد الغنی بن عبد الواحد المقدسی و ابو محمد قاسم بن هبه اللّه العساکر بعالم آخرت رفتند و در سنه اثنی و ستمائه ناصر منصب وزارت خود را بسید ابو الحسن بن ناصر مهدی بن حمزه الحسینی تفویض نمود و آن جناب در اوایل حال ساکن خطه ری بود و در وقتی که خوارزم شاه بر آن ولایت استیلا یافت بدار السلام شتافت و در سنه اثنی و تسعین و خمس‌مائه بمنصب نقیب النقبائی منصوب گشت و در سنه اثنی و ستمائه وزیر شده در اواخر جمادی الآخر سنه اربع و ستمائه ناصر رقم عزل بر ورق حالش کشید اما نسبت بآن جناب مراسم رعایت و عنایت مرعی میداشت و همت بر سرانجام وجه معاش و مایحتاجش می‌گماشت و در منتصف محرم الحرام سنه سته و ستمائه شیخ روزبهان الشیرازی از عالم مجازی انتقال نمود و هو ابو محمد بن ابی نصر البقلی و شیخ روزبهان در علوم
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۳۱
عقلی و نقلی مهارت کامل حاصل داشت و مدت پنجاه سال در جامع عتیق شیراز همت بر نصیحت خلایق میگماشت تفسیر عرایس و شرح شطحیات عربی و فارسی و کتاب الانوار فی کشف الاسرار از جمله مؤلفات اوست و هم درین سال وفات افتخار العلماء المتبحرین امام فخر المله و الدین الرازی که نزد اصحاب علم منطق و کلام و حکمت ملقب است بامام وقوع یافت و هو ابو عبد اللّه محمد بن عمر بن حسین القرشی التیمی البکری و آن جناب طبرستانی الاصل بود و در ماه رمضان سنه اربع و اربعین و خمس‌مائه یا سنه ثلاث و اربعین و خمس‌مائه در ولایت ری ولادتش روی نمود بنابرآن او را رازی گویند و امام فخر الدین رازی در اوایل حال هم در آن ولایت نزد پدر خود بتحصیل علوم مشغولی می‌فرمود تا وقتی که والد او فوت شد آنگاه بسجستان شتافته پیش کمال سجستانی در کمالات نفسانی اهتمام کرد و بعد از مدتی بری بازگشته در سلک تلامذه مجد جیلی که از جمله شاگردان غزالی بود انتظام یافت آنگاه بخوارزم شتافته میان او و علماء آن دیار در باب اختلاف مذهب مناظرات بوقوع پیوست و امام فخر الدین رازی از خوارزم بماوراء النهر رفته پس از آنکه در آن بلاد نیز میان او و علما مباحثات اتفاق افتاد بری باز گشت و از ری بغزنین سفر کرده حاکم آن دیار سلطان شهاب الدین الغوری در اکرام و احترام آن زبده علماء انام مبالغه تمام نمود آنگاه امام فخر الدین بخراسان رفته در بلده فاخره هرات مقیم شد و بدرس و وعظ مشغولی فرمود و حکام و اشراف و اعیان آن بلده در باب تعظیم و تکریم او آنمقدار مبالغه کردند که مزیدی بر آن نتواند بود در تاریخ امام یافعی مسطور است که امام فخر الدین رازی بغایت جمیل و باوقار و محتشم بود و هرگاه سوار می‌شد قرب سیصد کس از طلبه علوم در رکاب او پیاده می رفتند و او را در اصناف علوم و انواع فنون تصانیف شریف بسیار است مانند تفسیر کبیر و مطالب عالیه و نهایه العقول و کتاب الاربعین و محصل و کتاب البیان و البرهان و مباحث شرقیه و مباحث عمادیه فی مطالب المعادیه و تهذیب الدلایل و عیون المسائل و ارشاد النظار الی لطایف الاسرار و اجوبه المسائل البخاریه و تحصیل الحق و کتاب الزبده و المعالم و کتاب المحصول و ملخص و شرح اشارات و جرح عیون الحکمه و شرح اسماء اللّه و شرح مفصل و شرح رجیز و شرح کلیات قانون و له مختصر فی علم الاعجاز و مؤاخذاه جیده علی النجاه و رساله فی علم الفراسه و غیر ذلک من الکتب و الرسایل وفات امام فخر الدین رازی در سنه مذکوره در روز دوشنبه که عید فطر بود در بلده هرات روی نمود و در خیابان آن بلده فاخره قبر او مشهور است و گشت‌گاه جمهور مردم نزدیک و دور و در همین سال ابو البقا عبد اللّه بن الحسین العکبری النحوی بعالم اخروی پیوست و او در نحو شاگرد ابی محمد بن الخشاب است و در حدیث تلمیذ ابی الفتح محمد بن عبد الباقی المعروف بابن البطی در تاریخ امام یافعی مسطور است که ولم یکن فی آخر عمره فی عصره مثله فی فنونه و کان الغالب علیه علم النحو و صنف فیه مصنفات مفیده منها شرح کتاب الایضاح لابی علی
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۳۲
الفارسی و شرح دیوان المتنبی و اعراب القرآن الکریم و کتاب اعراب الحدیث و کتاب شرح اللمع لابن رضی و کتاب اللباب فی علل النحو و شرح الحمامه و شرح المفضل لزمخشری و شرح المقامات الحریری و در جمادی الاولی سنه سبع عشر و ستمائه سید ابو الحسن الحسینی که در جمادی الاخری سنه اربع و ستمائه از وزارت ناصر معزول شده بود از عالم انتقال نمود و در روضه طیبه امام موسی کاظم رضی اللّه عنه مدفون گشت و در سنه ثمان و عشر و ستمائه شیخ قطب الدین حیدرزاده که جماعت حیدریان بوی منسوب‌اند فوت شد و در قصبه تربت که از محالات ولایت زاوه است مدفون گشت گویند شاه سنجان در حق او این رباعی نظم نمود که رباعی
رندی دیدم نشسته بر خشک زمین‌نی کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
نی حق نه حقیقت نه طریقت نه یقین‌اندر دو جهان کرا بود زهره این و در سنه عشرین و ستمائه مؤلف مغنی و دیگر تصانیف عبد اللّه بن احمد بن محمد بن قدامه المقدسی بجوار مغفرت قدوسی انتقال نمود لقبش موفق بود
 
ذکر الظاهر بالله ابو النصر محمد بن الناصر لدین اللّه‌
 
علماء اخبار اخیار نموده‌اند که ناصر در ابتداء حال محمد را ولیعهد ساخته او را الظاهر باللّه لقب نهاد و بعد از چندگاه از وی رنجیده پسر دیگر خود را که علی نام داشت بولایت عهد تعیین نمود و علی در زمان حیات پدر رخت بعالم دیگر کشیده باز محمد ولی‌عهد شد اما اکثر اوقات در حبس میگذرانید و چون ناصر وفات یافت اکابر و اصاغر از روی باطن و ظاهر متفق گشته با وی بیعت کردند و او در آن وقت پنجاه و دو ساله بود و میگفت دکانی که بقال نماز دیگر باز کند پیداست که چند سودا نماید بثبوت پیوسته که ظاهر خلیفه عدالت شعار دین‌دار پسندیده‌آثار بود و در ایام اقتدار خویش بقدر امکان رد مظالم نمود و مردمی را که جهه اموال دیوانی محبوس بودند آزاد فرمود و بخلاف پدر منهیانرا از افشاء اسرار منع کرد و بعد از عمر بن عبد العزیز رحمه اللّه بحسن سیرت او هیچ‌کس بر مسند خلافت ننشست و از علماء و افاضل امام الدین ابو القاسم عبد الکریم بن محمد الرافعی با ظاهر معاصر بود و او با وجود صعود بر معارج علم کمال و بنظم اشعار مشغولی می‌نمود این رباعی از جمله منظومات اوست که رباعی
در جامه صوف بسته زنار چه سوددر صومعه رفته دل ببازار چه سود
ز آزار کسان راحت خود می‌طلبی‌یکراحت و صد هزار آزار چه سود محرر و تدوین و شرح کبیر و شرح صغیر و وجیز از جمله مؤلفات رافعی است و او در سنه ثلاث و عشرین و ستمائه در قزوین بعالم عقبی پیوست و در روز جمعه سیزدهم ماه رجب سنه مذکوره ظاهر نیز رخت سفر آخرت بربست زمان خلافتش نه ماه و چهارده روز بود و مؤید الدین قمی بوزارتش قیام می‌نمود
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۳۳
 
ذکر المستنصر بالله ابو جعفر منصور بن الظاهر
 
همان روز که ظاهر باراده ملک قادر وفات یافت اشراف و اعیان بغداد با مستنصر بیعت نمودند و او نیز مانند پدر بصفات حمیده و سمات پسندیده اتصاف داشت و در ایام دولت رایت عدالت و رعیت‌پروری و لوای سخاوت و مرحمت‌گستری برافراشت در ترویج بقاع خیر و ابواب البر مساعی جمیله بتقدیم رسانید و در هرمحله از محلات بغداد ضیافتخانه‌ها معمور گردانید و در آن ضیافتخانها پیوسته الوان اطعمه معدد و مهیا بودی و در لیالی ماه رمضان در اطعام و انعام فرق انام بیشتر مبالغه نمودی و همچنین مدرسه که آنرا مستنصریه میگفتند در بغداد بنا کرد و در آن بقعه چهار مدرس مقرر ساخت و گفت که در هردری شصت و یک کس را از طلبه وظیفه دهند و جهه ایشان مأکول و مشروب و سایر مایحتاج معین گردانند و دار الشفاء و دار القراءه نیز احداث کرده مستقلات نقاع بر این بقاع وقف نمود و تولیت آنرا برأی صوابنمای مؤید الدین ابو طالب محمد العلقمی تفویض فرمود در تاریخ وصاف مذکور است که روزی مستنصر با یکی از مخصوصان در بیوتات خزائن خویش سیر می‌فرمود ناگاه بسر حوضی رسید که از دراهم و دنانیر مملو بوده گفت آیا مرا اجل چندان امان دهد که این اموال را برطبق دلخواه صرف نمایم آن مقرب از شنیدن این سخن متبسم گشته خلیفه از سبب خنده پرسیده جواب داد که نوبتی در خدمت جد تو الناصر الدین اللّه بدین مقام رسیدم و مقدار دو شبر ازین حوض خالی دیدم ناصر فرمود که آیا چندان مهلت یابم که آنچه ازین حوض خالی مانده پر گردانم اکنون بجهه استماع این دو رأی مختلف مرا خنده آمد در روضه الصفا مسطور است که روزی قریب بعید مستنصر ببام دار الخلافه صعود نمود و مشاهده فرمود که در اکثر بامها جامها گسترده‌اند از وزیر سبب این حرکت را سؤال کرد جواب داد که مردم اثواب خود شسته‌اند تا در روز عید پاک باشد مستنصر فرمود که من نمیدانستم که اهل بغداد چنان مفلوک‌اند که در روز عید جهه خود جامه نمیتوانند دوخت بعد از آن زرگران بفرمان او بنادق طلا می‌ساختند و ملازمان آستان مکرمت آشیان آنها را در کمان گروهه نهاده بخانه بغدادیان می‌انداختند وفات مستنصر در سنه اربعین و ستمائه روی نمود اوقات حیاتش پنجاه و یکسال و چهار ماه و زمان خلافتش شانزده سال و ده ماه و چند روز بود در ایام دولتش مؤید الدین محمد العلقمی و نصیر الدین محمد بن الناقد بنوبت بامر وزارت مشغولی کردند
 
ذکر بعضی از علماء و اکابر که معاصر بودند با مستنصر بن ظاهر
 
یکی از اهل فضل و کمال که در زمان خلافت مستنصر مرجع افاضل خجسته‌مآل بود شیخ فرید الدین عطار نیشابوری است شمایم آثار معارف و مناقب آن شیخ بزرگوار
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۳۴
چندان بمشام طوایف انسان رسیده و میرسد که احتیاج بشرح و بیان داشته باشد و مصنفات و منظومات آن جناب مانند کتاب منطق الطیر و دیوان غزلیات بغایت مشهور است و اسرار توحید و مواجید که در آن نسخ اندراج یافته غیرمحصور و بروایت نفحات شیخ عطار در سنه سبع و عشرین و ستمائه بر دست کفار شهید شد مدت عمرش صد و چهارده سال بود و دیگری از افاضل زمان مستنصر ابو الحسن عز الدین علی بن محمد الجزری است که در میان ارباب اخبار بابن اثیر اشتهار دارد و او در موصل اقامت داشت و همواره همت بلندنهمت بر تصنیف و تألیف میگماشت و از جمله مصنفات آن جناب تاریخ کامل بغایت مشهور است و نکات و حکایات آن در مؤلفات متاخرین منقول و مسطور و ابن اثیر کتاب الانساب ابن سمعانی را انتخاب کرده در آن منتخب بر اغلاط مصنف شرط تنبیه بجای آورد و آنچه از ابن سمعانی فوت شده بوده اضافه نمود و آن منتخب در سه مجلد است و اصلش در هشت مجلد و دیگری از مؤلفات ابن اثیر کتاب معرفه الصحابه است در شش مجلد وفاتش در سنه ثلثین و ستمائه اتفاق افتاد و دیگری از آن جمله ابن فارض است و هو الشیخ العارف شرف الدین عمر بن علی الحموی و نسب ابن فارض بقبیله بنی سعد می‌پیوندد و مولدش بلده فاخره مصر است و فوت او نیز در آن دیار اتفاق افتاد دیوان اشعار بلاغت‌آثارش مشهور است و قصاید کثیره الفوایدش بر الواح خواطر اکابر و افاضل مسطور و بسیاری از علماء اهل تصوف آن قصاید را شرح نوشته‌اند و نکات ابیات فصاحت آیاتش را بر صحیفه بیان نگاشته وفات ابن فارض در دوم جمادی الاولی سنه اثنین و ثلثین و ستمائه روی نمود و در دامن جبلی از جبال مصر مدفون شد و در سنه مذکوره شیخ الشیوخ بغداد ابو حفص شهاب الدین عمر بن محمد السهروردی روی بعالم آخرت نهاد و او از اولاد امیر المؤمنین ابو بکر بن ابی قحافه بود و در ماه رجب سنه تسع و ثلاثین و خمس‌مائه تولد نمود و در اوایل سن رشد و تمیز تحصیل‌کرده بعد از آن بعبادت و ریاضت مشغول گشت و در هرباب تصانیف مفیده بقلم درآورد کتاب عوارف و رشف النصایح و اعلام و مشتمل از آن جمله است حمد اللّه مستوفی گوید که نوبتی بعرض یکی از خلفاء بغداد رسید که شیخ شهاب الدین در دو رکعت نماز یکنوبت ختم کلام حضرت عزت میکند و هرروز چهار ختم وظیفه دارد خلیفه جهه امتحان شیخرا طلبیده باحضار حفاظ نیز فرمان داد و شیخرا گفت تا بتلاوت اشتغال نماید و آن جناب در کمتر از ساعت قرآن را از اول تا آخر بر وجهی قرائت کرد که مستحسن حفاظ افتاد این رباعی از نتایج طبع شهاب الدین است رباعی
بخشای بر آنکه بخت یارش نبودجز خوردن اندوه تو کارش نبود
در عشق تو حالتیش باشد که در آن‌هم با تو هم بی‌تو قرارش نبود و هم درین سال ابو عبد اللّه محمد بن سعد بن یحیی الواسطی المورخ و صاحب التاریخ ابو البرکات مبارک بن احمد المستوفی متوفی شدند و در سنه ثلث و ثلثین و ستمائه صاحب التصانیف حافظ ابو الخطاب عمر بن حسن بن علی در بلده مصر وفات یافت و در سنه ثمان و ثلثین و ستمائه مقتدای اهل تصوف شیخ محی الدین العربی
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۳۵
وفات یافت و هو ابو بکر محمد بن علی بن محمد الطائی الحاتمی ولادت آن جناب در مرسیه از بلاد اندلس در شب دوشنبه هفدهم ماه مبارک رمضان سنه ستین و خمس‌مائه دست داده بود و چون او بسن رشد و تمیز رسید ببلاد روم رفته مدتی مدید آنجا ساکن گردید بعد از آن بدمشق شتافت و بقیه ایام حیات را آنجا بپایان رسانید و در بیست و دوم ربیع الآخر سنه مذکوره فوت شده در دامن جبل قاسیون که اکنون بصالحیه مشهور است مدفون گردید و شیخ محی الدین را صوفیه بعظم شأن و علو مکان و اتصاف بصفت کرامات و خوارق عادات اعتقاد دارند و او را در سلک اکابر اولیا و اعاظم اصحاب علم و تقوی می شمارند و طایفه از علما و فقها بخلاف این عقیده نموده‌اند و بر مؤلفات او اعتراضات فرموده و اللّه تعالی اعلم بحقیقه الحال در نفحات مسطور است که یکی از کبار مشایخ بغداد در مناقب شیخ محی الدین کتابی جمع کرده است و در آنجا آورده که مصنفات حضرت شیخ از پانصد زیاده است و شیخ محی الدین بالتماس بعضی از اصحاب رساله در باب فهرست مؤلفات خود نوشته است و در آنجا زیاده از دویست و پنجاه کتاب را نام‌برده بیشتر در تصوف و از آن جمله کتاب فتوحات و فصوص الحکم بغایت مشهور است و سخنان آن دو کتاب بر السنه و افواه صوفیه مذکور (انه هو العفو الغفور)
 
ذکر المستعصم بالله ابو احمد عبد اللّه بن المستنصر بالله‌
 
بروایت طایفه‌ای از اصاغر و اعاظم مستعصم بیست و چهارم ولد است از اولاد عباس رضی اللّه عنه برینموجب که المستعصم باللّه ابو احمد عبد اللّه بن المستنصر باللّه منصور بن الظاهر باللّه محمد بن الناصر لدین اللّه احمد بن المتقی بنور اللّه حسن بن المستنجد باللّه یوسف ابن المقتضی لامر اللّه محمد بن المستظهر باللّه احمد بن المقتدی باللّه عبد اللّه بن القائم بامر اللّه عبد اللّه بن القادر باللّه احمد بن اسحق بن المقتدر باللّه جعفر بن المعتضد باللّه احمد بن موفق بن المتوکل علی اللّه جعفر بن المعتصم باللّه محمد بن الرشید باللّه هارون بن المهدی باللّه محمد بن المنصور باللّه ابو جعفر عبد اللّه بن محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس و بقول زمره دیگر که المقتدی باللّه را نبیره القائم بامر اللّه شمرده‌اند مستعصم ولد بیست و پنجم است از اولاد عباس و باتفاق جمهور ارباب اخبار خلیفه سی و هفتم است و او بعد از فوت پدر فی سنه اربعین و ستمائه بر مسند خلافت نشسته رایت شوکت و عظمت برافراشت و این خبر باطراف بلاد و اقطار امصار رسیده در ممالک شرقی و غربی خطبه بنامش خواندند و سلاطین جهان و خواقین نافذ فرمان در مقام اطاعت و انقیادش آمدند و مستعصم از اکثر خلفاء عباسیه بتجبر و تکبر و کثرت زر و جواهر و بسیاری رخوت گرانمایه و تنسوقات دیگر ممتاز و مستثنی بود چنانچه چهار صد خادم بخدمت درگاه خلافت‌پناه مشغولی میکردند و بیست و چهار هزار سوار از دیوان خلیفه علوفه میخوردند و از ملوک ایام و حکام انام و اشراف اطراف و اکابر اکناف هیچ آفریده را در مجلس مستعصم بار نبوده و در آستانه
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۳۶
دار الخلافه قطعه سنگ برنگ حجر الاسود انداخته بودند و از غرفه طاق اطلسی سیاه بسان آستینی فروگذاشت هرکس بدانجا میرسید آستین را مانند جامه کعبه بر دیده می‌نهاد و سنگ را برنک حجر الاسود بوسه می‌داد و در اوائل دولت مستعصم در عراق عرب وبائی عظیم روی نمود و مستعصم درباره مرضی اشیاء لا تعد و لا تحصی تصدق و انعام فرمود و در سنه اثنی و اربعین و ستمائه نصر الدین محمد الناقد که وزارت مستنصر چندگاه تعلق بوی میداشت و در زمان مستعصم نیز علم وزارت می‌افراشت وفات یافت و ابو طالب مؤید الدین محمد بن احمد بن علی بن محمد العلقمی وزیر مستعصم گشت و در سنه سبع و اربعین و ستمائه آب دجله چنان طغیان کرد که اکثر عمارات بغداد روی بانهدام آورد بمثابه که در دار السلام زیاده از سه مسجد آبادان نماند و در سنه خمسین و ستمائه میان سنیان و شیعیان بغداد نایره نزاع و جدال التهاب و اشتعال یافت و پسر مستعصم ابو بکر بحمایت اهل سنت متوطنان کرخ را که شیعه‌مذهب بودند غارت نمود و بسیاری از سادات را اسیر ساخته بخواری هرچه تمامتر محبوس گردانید بنابراین ابن علقمی که بواسطه مشارکت در مذهب جانب مردم کرخ داشت خاطر بر مخالفت خلیفه قرار داده منتظر انتقام می‌بود و از غصه این قضیه شبی بفراغت بر بستر استراحت نمی‌غنود و در سنه احدی و خمسین و ستمائه هلاکو خان از ممالک شرقی بقصد تسخیر ولایات غربی علم عزیمت برافراخت و در اواخر سنه خمس و خمسین و ستمائه ظاهر دار السلام بغداد را مخیم سرادقات جاه و جلال ساخت و مدت دو ماه مستعصم متحصن بود و لشکر مغول کمال جلادت ظاهر نموده بالاخره خلیفه باستصواب ابن علقمی از شهر بیرون خرامید و ببارگاه هلاکو خان شتافته هم در آن ایام بقتل رسید اوقات حیاتش بقول صاحب گزیده چهل و شش سال و سه ماه بود و مدت خلافتش شانزده سال و چند ماه یاقوت خطاط که رقم نسخ بر خطوط تمام خوش‌نویسان جهان کشیده در سلک خدام مستعصم انتظام داشت و در ایام خلافت او رایت مهارت درین فن برافراشت‌
 
ذکر بعضی از علما و اعاظم که معاصر بودند با مستعصم‌
 
از جمله مشایخ و علماء زمان مستعصم یکی شیخ رضی الدین علی لالا الغزنوی است و او پسر شیخ سعید بود و شیخ سعید پسر عم حکیم سنائی و شیخ رضی الدین علی بملازمت شیخ نجم الدین کبری و بسیاری از اکابر مشایخ رسیده بود چنانچه در نفحات مسطور است که از صد و بیست و چهار شیخ کامل مکمل خرقه داشت و بعد از فوت وی صد و سیزده خرقه باقی مانده بود وفاتش در سیم ماه ربیع الاول سنه اثنی و اربعین و ستمائه دست داده و از منظوماتش این رباعی بر خاطر بود ثبت افتاد رباعی
هم جان بهزار دل گرفتار تو است‌هم دل بهزار جان خریدار تو است
اندر طلبت نه خواب ماند نه قرارهرکس که در آرزوی دیدار تو است و از آن جمله دیگری صاحب مصنفات ابو عمرو
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۳۷
عثمان بن صلاح است و او در سنه ثلث و اربعین و ستمائه در محروسه دمشق وفات یافت و در سنه خمس و اربعین و ستمائه صاحب کافیه و وافیه و عروض ابو عمرو عثمان بن عمر بن الحاجب بعالم آخرت شتافت و در سنه خمسین و ستمائه جامع مشارق الانوار و محرر مجمع البحرین و بعضی دیگر از مؤلفات افادت‌آثار ابو الفضایل حسن بن محمد بن حسن الصغانی روی بعالم جاودانی آورد و در همین سال شیخ سعد الدین الحموی جهان فانی را بدرود کرد نام وی محمد بن المؤید بن ابی بکر بن الحسن بن محمد بن حمویه است و شیخ سعد الدین در سلک مریدان شیخ نجم الدین کبری انتظام داشت و در علوم ظاهری و باطنی مصنفات بر صفحات روزگار نگاشت کتاب محبوب و سجنجل الارواح از آن جمله است در نفحات مذکور است که در مؤلفات شیخ سعد الدین سخنان مرموز و کلمات مشکل و ارقام و اشکال و دوائر که نظر عقل و فکر از کشف و حل آن عاجز است بسیار است و همانا که تا دیده بصیرت بنور کشف منفتح نشود ادراک آن متعذر است از منظومات شیخ سعید الدین این رباعی بر خاطر بود ثبت افتاد رباعی
کافر شوی ار زلف نگارم بینی‌مؤمن شوی ار عارض یارم بینی
در کفر میاویز و در ایمان منگرتا عزت یار و افتقارم بینی قبر شیخ سعد الدین در قصبه بحرآباد است و در سنه اثنی و خمسین و ستمائه مؤلف مبتقی ابو البرکات عبد السلام بن عبد اللّه الحنبلی وفات کرد و در سنه اربع و خمسین و ستمائه سبط ابن جوزی العلامه المورخ ابو المظفر یوسف بن علی البغدادی که تاریخ مرآه الزمان از جمله مؤلفات اوست متوجه عالم عقبی گشت و در سنه خمس و خمسین و ستمائه صاحب تصانیف محمد بن عبد اللّه المحدث المفسر درگذشت و در سنه سته و خمسین و ستمائه صاحب المؤلفات زکی الدین عبد العظیم بن عبد القوی المنذری الشامی المصری و شارح صحیح مسلم ابو العباس احمد بن عمر القرطبی و ذو التصانیف ابو عبد اللّه محمد بن ابی حمد الموصلی فوت شدند و هم درین سال قدوه العارفین صاحب المجد و المعالی شیخ ابو الحسن علی بن عبد اللّه الشاذلی بریاض جنان توجه نمود نسب شریف آن جناب بامام ثانی حسن بن مرتضی علی علیهما السلام میرسید و آن قدوه اولاد خیر البریه در بلده اسکندریه اقامت داشت و در علم و فضیلت و زهد و عبادت درجه‌ای یافت که فوق آن مرتبه تصور نتوان نمود و در ایام سلوک و ارشاد فرق عباد کرامات و خوارق عادات بسیار اظهار میفرمود و در وقتی که احرام حج بسته بجانب مکه معظمه میرفت فوت شد در صحرائی که آبی شور داشت و چون جسد مطهرش را دفن کردند آب آن بیابان شیرین گشت و بعضی از مورخان فوت آن جناب را در سنه اربع و خمسین و ستمائه گفته‌اند و اللّه تعالی اعلم
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۳۸
 
گفتار در ذکر نهضت هلاکو خان از جانب مغولستان با سپاه ظفراقتباس و بیان انهدام اساس خلافت خلفاء بنی عباس‌
 
واقفان عجایب حالات و عارفان غرایب مقالات آورده‌اند که چون منکوقاآن بن تولی خان بن چنگیز خان در حدود قراقرم و کلوران افسر پادشاهی بر سر نهاد تایجونویان را با سپاه بی‌کران بضبط ممالک ایران نامزد فرمود و تایجواز جیحون عبور نموده بعد از چندگاه عرضه داشتی مبنی از شکایت مستعصم و ملاحده اسماعیله بپایه سریر قاآن روان گردانید بنابرآن منکوقاآن برادر خود هلاکو خان را با جمعی از لشکر چنگیز خان بمحافظت مملکت ایران نامزد کرد و هلاکو بتاریخ دوم ربیع الاول سنه احدی و خمسین و ستمائه علم عزیمت برافراخت اما در سیر تأنی می‌نمود و در سنه ثلث و خمسین و ستمائه در مرغزار کان‌گل منزل ساخت و در ذی حجه همان سال از جیحون گذشته در ذی قعده سنه اربع و خمسین و ستمائه بساط حکومت ملاحده را درنوشت در آن اثناء خواجه نصیر الدین محمد طوسی که از غایت اشتهار احتیاج بتعریف نیست از قلعه میمون از مجلس ناصر الدین محتشم که حاکم قهستان بود بیرون آمد و بخدمت ایلخان شتافت و منظورنظر عنایت بیغایت شده در سلک مقربان انتظام یافت و هلاکو بنابر استصواب خواجه تسخیر بغداد را پیش‌نهاد همت ساخته عنان بدانصوب انعطاف داد اما بآهستگی طی مسافت می‌نمود و چون این اخبار بدار السلام بغداد رسید و داعیه هلاکو خان نزد هم‌گنان بتحقیق انجامید ابن علقمی بواسطه تعصب مذهب درصدد استیصال آل عباس آمده آغاز مکر و تزویر کرد و در خلوتی نزد مستعصم خلیفه رفته بر زبان آورد که حالا بعنایت اللّه تعالی سلاطین جهان و خواقین نافذ فرمان داغ اخلاص و عبودیت امیر المؤمنین بر جبین دارند و جمیع ملوک انام و تمامی حکام ایام خود را از جمله بندگان خدام دار الخلافه می‌شمارند بنابرین رای رزین و فکر دوربین چنان تقاضا میکند که هرسال چندین مال بمرسوم امرا و لشکریان مصروف نگردد و امیر المؤمنین رخصت فرماید تا بنده هریک از ایشان را بشغلی مشغول کنم و بعملی فرستم تا خزانه عامره را توفیری تمام بحصول پیوندد و مستعصم از غایت محبت بسیم و زر صلاح و فساد آن مهم را برای وزیر پرمکر و تزویر بازگذاشت و بنفس خود در نهایت غفلت رایت عیش و عشرت برافراشت و ابن علقمی باندک زمانی اکثر متجنده بغداد را باطراف ولایات فرستاده قاصدی سخن‌دان نزد هلاکو خان ارسال فرمود و او را کیفیت دولت‌خواهی خویش اعلام کرده قصه پریشانی لشکریانرا باز نمود هلاکو خان در بادی الرای آن سخنان را وقعی ننهاد و ابن علقمی بار دیگر عریضه ارسال داشته پیغام داد که من‌بعد وصول مواجب سپاهیان بغداد و مرسومات لشکریان این بلاد چون سررشته حسن عهد و اخلاص من نسبت بعباسیان منقطع و نابود خواهد بود و هلاکو خان درین نوبت بتاریخ شهر رمضان سنه خمس و خمسین و ستمائه از النک همدان دو جنبش آمده
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۳۹
بصوب بغداد کوچ کرد و سوغونجاق و تایجورا با فوجی از سپاه جهان‌گشا برسم منغلا از پیش روان گردانید و خود با سایر عساکر نصرت‌مآثر متعاقب ایشان نهضت نموده متشمر جنگ و جدال گردید معتبران درگاه خلافت و مقربان بارگاه جلالت بعد از تحقیق اینخبر هرچند خواستند که خلیفه را از شراب غرور و خواب غفلت هشیار و بیدار سازند میسر نشد زیرا که هرگاه که جناب خلافت‌پناه درین قضیه با ابن علقمی مشورت می‌نمود وزیر صائب‌تدبیر بزبان فریب و تزویر بعرض میرسانید که لشکر مغول را چه زهره و یارا که سپاه بغداد را آسیب رسانند اگر عورات و اطفال از بام خانها دشمنانرا سنگ‌باران کنند همه را در کوچها و بازارها ناچیز گردانند و بر این قیاس ابن علقمی بترتیب مقدمات واهی مستعصم را غافل میساخت که ناگاه منهیان خبر دادند که سوغونجاق و تایجو با فوجی از سپاه هلاکو از راه بادیه متوجه بغداداند خلیفه فتح الدین و مجاهد الدین را با ده هزار سوار بدفع مخالفان فرستاد و آن دو خیل در نواحی جبل بهم بازخورده بی‌محابا و میل بر یکدیگر تاختند و بباد حمله نایره قتال و آتش جدال مشتعل و ملتهب ساختند و چون آن روز غالب از مغلوب متمیز نشد بهنگام شام در برابر یکدیگر فرود آمدند و بغدادیان بخواب غفلت فرورفته لشکر تاتار در شب تار آب فرات بر سپاه خلیفه گشادند و احمال و اثقال آن غافلان را بباد فنا و طوفان بلا بردادند روز دیگر بیشتر آن لشکر را آب تیغ ظفرپیکر بگردن رسید و طغیان سیل بی‌پا و سر از سر گذشت و مجاهد الدین با سه نفر از آن غرقاب جان بساحل نجات کشید و متوجه بغداد گشت مستعصم خلیفه چون حقیقت آن حالت را بگوش شنود سه نوبت بگفتن کلمه الحمد للّه علی سلامه مجاهد الدین زبان گشود و بروایت اکثر ارباب درایت در اواخر سنه خمس و خمسین و ستمائه هلاکو خان با سپاه فراوان از راه یعقوبیه بظاهر بغداد رسید و خلیفه چون طاقت مقاومت نداشت در چهار دیوار شهر متحصن گردید قرب دو ماه هرروز از صباح تا رواح از بیرون و درون باشتعال آتش قتال قیام مینمودند و مغولان نسبت ببغدادیان دست تعدی و بیداد برآورده ساعت بساعت بیشتر از پیشتر در تضییق محصوران سعی می‌فرمودند و هرروز خلقی از جانبین طعمه حسام بهرام انتقام میگشتند و در معرکه جنگ بهنگام تلاش نام و ننگ از سر جان که متاعی است بس گران درمی‌گذشتند بالاخره آثار عجز و اضطرار بر وجنات روزگار اهالی بغداد ظاهر شده خلیفه از ابن علقمی که دشمن پنهان و دوست آشکار بود در باب گره‌گشائی آن واقعه مشکل و راهنمائی آن زبانه هایل رای صواب طلب نمود وزیر بتقریر دل‌پذیر بموقف عرض رسانید که لشکر قیامت‌اثر مغول را آسان باز نتوان گردانید و در شهر چندان سپاه نیست که دفع جنود نامعدود تتار توانند کرد و رعایا را نیز آنمقدار جرأت و جلادت نمانده که من‌بعد روی بمیدان پیکار توانند آورد مصلحت جوانب و امنیت عواقب را تدبیر آنست که خلیفه اسلام ابواب دار السلام را بدشمن بازنهد و ترک منازعت کرده برگ موافقت و مصالحت ساز دهد و هرچند زودتر بی‌اندیشه و تردد بخدمت هلاکو خان
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۴۰
شتابد اولی‌تر بود و بوسیله نفایس اجناس و نقود بی‌حد و قیاس شرف ملاقاتش دریابد بعد از تأکید قواعد موانست و تشیید معاقد مجالست بحسن تدبیر و لطف تقریر بنا را بر مصاهرت محکم توان ساخت و دختری از حرم‌سرای خانیت جهت خلف صدق امیر المؤمنین در حباله نکاح آورده رایات مباهات توان افراخت و شک نیست که باین سبب عرصه ولایات زینت مشارکت گیرد و در سلک سلطنت و حشمت خلافت بتجدید سمت انتظام پذیرد سیلاب خوف و هراس اساس کریاس خلیفه را چنان اندراس داده بود که تمیز حق از باطل و فرق میان صدق و کذب بهیچ صورت و جهت نمی‌توانست نمود و چون ظاهر این کلمات بر تقدیر موافقت مقدمات روی در صلاح داشت مستعصم ترک منازعت کرده زمام مرام بقبضه اقتضاء ایام باز گذاشت و روز یکشنبه چهارم صفر سنه سته و خمسین و ستمائه با دو پسر ابو بکر و عبد الرحمن و بسیاری از علویان و دانشمندان عزیمت ملاقات هلاکو خان کرد و میان خوف و رجا از دروازه دار السلام بیرون رفته روی بدرگاه دولت‌پناه آورد شعر
آه من غربه بغیر ایاب‌آه من حسره علی الاحباب چون بکریاس فلک مماس رسیدند خلیفه و پسران و سه خادم را بار داده باقی موقوف گردیدند و هم در آن روز بعضی از مخصوصان خلیفه بیاساء ایلخان اختصاص یافتند و لشکر بحرجوش رعدخروش بقصد نهب و غارت بصوب بغداد شتافتند صورت کشش و حالات خونریزش بآن غایت انجامید که از خون کشتگان آب دجله رنگین گردید و حقیقه زلزله الساعه یوم القیام آن ساعت در دار السلام ظهور نمود و جواهر متکاثر و نقود نامعدود و اوانی زرین و سیمین و تنسوقات روم و مصر و چین و نفایس امتعه و اجناس که بدست آن لشکر بی‌وهم و هراس افتاد بی‌حد و قیاس بود و هلاکو خان در باب فنا و ابقاء خلیفه دوران با ملازمان طریق مشورت مسلوک داشته آخر الامر همه بر قتل خلیفه متفق گردیدند و مستعصم را در نمد پیچیده بر زمین مالیده بشدت صدمت بندهاء اعضاء او را از یکدیگر جدا گردانیدند بیت
ستم تنها نه بر چون او کسی رفت‌درین پرده ازین بازی بسی رفت در تاریخ گزیده مسطور است که در آن واقعه از متوطنان بغداد هشتصد هزار کس کشته گشت و ترکی تایجونام در خانه‌ای چهل و چند طفل رضیع یافته نامه حیات همه را درنوشت القصه شمع دولت عباسیان از اهتزار نسیم اقبال هلاکو خان بی‌نور ماند و زبان حال بحسن مقال آیه انتقال سلطنت ایشانرا بر جهانیان خواند و بعد از این واقعه کسی از ایشان لواء خلافت مرتفع نگردانید و هلاکو خان در حل و عقد و قبض و بست امور ممالک ایران منتقل گردید چنانچه مجملی از وقایع اوقات سلطنت او در جزو اول از جلد سیوم انتظام خواهد یافت و پرتو سعی و اهتمام بر تحریر احوال اولاد و احفاد او خواهد تافت و التوفیق من اللّه العلام و له الشکر و المنه لا تمام هذه الارقام و الصلوه و السلام علی خیر الانام و آله العظام و اصحابه الکرام الی قیام الساعه و ساعه القیام مثنوی
شکر کز موهبت لم یزلی‌وز مددکاری فیض ازلی
شد سیم جزو ازین جلد تمام‌سلک ذکر خلفا یافت نظام
که شود فیض‌رسان خامه من‌که بانجام رسد
تاریخ حبیب السیر، ج‌2، ص: ۳۴۱
نامه من‌که دلم را نبود آگاهی
از کرمهای حبیب اللهی آصف عادل صایب تدبیرمشتری حشمت خورشید ضمیر
معدن فضل و هنر بحر شرف‌ذات او در وجهانش چو صدف
قبله اهل بصیرت رویش‌سرمه دیده غبار کویش
طلعتش مظهر آثار جلال‌طینتش مهبط انوار کمال
لفظ پاکش همه پر در باشدابر دستش ز گهر پر باشد
زان درر جمله جهان بهره برندزان گهر اهل خرد بهره‌ورند
هست چون تقویت دین کامش‌لقب ختم رسل شد نامش
یا رب این شمع شبستان جلال‌آفتاب افق فضل و کمال
باد از باد حوادث مأمون‌پرتو معدلتش روزافزون
ظفرش همدم و اقبال قرین‌خرم از مکرمتش روی زمین
 
بعون اللّه تعالی تمام شد جزو سوم از جلد دوم
 ‌
   توجه:  مقدمه و دیدگاه و تفسیر و بررسی انوش راوید و فهرست لینک های کتاب بررسی داستان تاریخ حبیب‌السیر فی اخبار افراد بشر در اینجا.