Skip to main content

بایگانی ماهانه ارگ ایران همراه تعداد نوشته ها

هفت نوشته تازه ارگ ایران

تاریخ کارگزاران استعمار در ایران و ابزارهای نرم و سخت و نوکران و عوامل استعمار و امپریالیسم را باید بخوبی بشناسیم و برای مقابله با دروغها و ترفندهایشان بکار گیریم.  در دورههای مختلف استعماری قرنهای جدید،  تقریباً همه چهرهها و کارگزاران از کشورهای استعماری بودند،  اما از نیمه دوم قرن ۲۰ و بویژه در قرن ۲۱ با گذر تاریخی به امپریالیسم نو که سرشت آن متفاوت است،  این نیروها از همه کشورها هستند.  این چهرهها در تمام کشورهای قاره کهن به فراوانی دیده میشوند،  و چون از میان مردم کشور خودشان هستند،  راحت تر میتوانند اغفال کنند،  و جان و مال مردم را ضایع نمایند.  وظیفه مردم با هوش قاره کهن است،  که آنان را بشناسند،  و با امکانات نوین این قرن،  به همه معرفی کنند.

تاریخ کارگزاران استعمار در ایران

تاریخ کارگزاران استعمار در ایران
این پست پیوست استعمار و امپریالیسم است.

شمارش چند تن از چهره های استعمار

   سر جان ملکم
       سر جان ملکوم، از کارگزاران مهم دوره میانه استعمار بریتانیای بود،  ۱۷۶۹ـ م در خانواده کشاورز اسکاتلندی بدنیا آمد.  1783ـ م   در سپاه هندوستان نام نویسی کرده بودند به هندوستان رفت،  در آن زمان نوجوانان انگلیسی گشنه و بیچاره را در کشتیها به کار می گرفتند.   از ۱۷۹۲ در کمپانی هند شرقی مشغول به کار شد،  ماموریتهای مختلف و مهم استعماری در هندوستان پیدا کرد و در همین سالها به آموختن زبان فارسی پرداخت زیرا می دانست کلید حفظ هندوستان و قدرت استعماری انگلستان در تاریخ ایران است،  مدت کوتاهی زبان شیرین فارسی را یاد گرفت و  به عنوان سفیر از جانب دولت انگلیس به دربار فتحلیشاه قاجار فرستاده شد.  گر چه این سفر جنبه سیاسی داشت اما در راه خدمتش به استعمار کتاب تاریخ ایران را به زبان انگلیسی نوشت و در بمبئی به پشتوانه مالی کمپانی هند شرقی به فارسی ترجمه و چاپ شد که به تاریخ ملکم معروف می باشد.  جان ملکم John Malcolm که یک دیپلمات نظامی بود به پاس خدماتش به دولت متبوع خود انگلستان لقب  سر  Sir  گرفته است،  سر جان ملکوم در سال ۱۸۳۳ میلادی در لندن درگذشت.
      وی از سال ۱۸۰۰ میلادی تا ۱۸۱۰ سه بار به ایران مسافرت کرد،  نتیجه این مسافرت و گردش در ایران بدست آوردن بسیاری اطلاعات جاسوسی است.  ملکوم مدتی که در ایران بود موفق به جمع آوری کتاب های خطی از قبیل:  تاریخ طبری،  روضه الصفا، شاهنامه  شد، که همه آنها را به موزه انگلستان هدیه کرد.  بار اول به عنوان مترجم سفارت به ایران فرستاده شد،  بار دوم هنگامی بود که ناپلئون و پل اول تزار روسیه قصد داشتند متفقاً از راه ایران به هندوستان لشکر بکشند.  در این هنگام لرد ولسلی فرمانروای انگلیسی هندوستان که متوجه این خطر شده بود سر جان ملکم را به تهران فرستاد و ملکم در مذاکرات خود با دربار ایران توفیق یافت و از طرف فتحعلی شاه اطمینان کافی به دست آورد.  بار سوم درسال ۱۸۰۸ از طرف حکمران انگلیسی هندوستان به ایران فرستاده شد، اما بین او و سر هار فورد جونز که از طرف دولت انگلیس به عنوان سفیر به تهران فرستاده شده بود اختلافاتی بروز کرد که منجر به خروج سر جان ملکم از ایران گردید.   
      انگیزه او در نوشتن کتاب تاریخ ایران، جمع آوری و پردازش دروغ های تاریخی است، که بگوید ایرانی قوی است ولی شکست خورده، که مفهوم خاصی را می رساند،  دو تیر و یک نشان بنفع استعمار انگلستان.  بخش هایی از کتاب بویزه آنهایی که درباره منش ایرانیان می باشد،  دهها سال به عنوان راهنمای دولت های استعماری بکار رفته و جهت امور جاری استعماری از آن استفاده می بردند.  دولت انگلستان،  ایران آن زمان را دیوار کوتاه و فرسوده ای دیده بود که فرانسه و روسیه می خواهند از آن بالا روند و هند را از چنگ آن دولت در آورند،  بنا بر این در صدد برآمد که به هر وسیله منجمله با نیرنگ استعماری بریتانیایی، مانع نفوذ آن دو دولت اروپایی از طریق خاک ایران به هند شود،  اعزام جان ملکم که شاید تا آن زمان هرگز درصدد تاریخ سازی و نویسی و تحقیقات ترفند های تاریخی برنیامده بود به همین دلیل می باشد.  جان یک مامور دولت متبوع خود بود،  بنا بر این منطقا هرگونه تلاش و فعالیت او در جهت اجرای سیاست های استعماری انگلستان قرار داشت و یکی از کارهای هر مامور سیاسی، جمع آوری اطلاعات پیرامون حوزه ماموریت است و به احتمال زیاد تاریخ نگاری او نیز با تایید قبلی دولت انگلستان بوده است.  که هزینه تنظیم و نگارش تاریخ او را هم تامین کرد و تسهیلات کار وی را فراهم می ساختند و وسایل و افراد لازم و عوامل محلی خود فروخته خائن و وابسته به سازمان های مخفی یهود و کلیسا را در اختیارش گذارد.
      دیدارهای این مامور سیاسی دولت انگلستان از ایران مصادف با تصمیم ناپلئون مبنی بر محاصره دریایی و تحریم اقتصادی انگلستان و قطع دست آن از سایر کشورها بود و اعزام ژنرال گاردان و افسران و ماموران سیاسی دیگر از فرانسه به ایران عمدتا با هدف برخورد با انگلستان بود.  به علاوه، این دیدارها همزمان با نخستین جنگ روسیه با ایران بود که در سال ۱۸۰۳ آغاز شد.  قرار داد ناپلئون با تزار روسیه در هفتم ژوئیه ۱۸۰۷ در تیلسیت که ضمن آن ناپلئون به شرط تحریم انگلستان، دست روسیه را برای تصرف سوئد، فنلاند و مستملکات عثمانی آزاد گذارد و تکمیل و تائید مجدد آن در ۱۸۰۸، ماموریت جان ملکم را حساس تر کرد،  که فتحعلی شاه هم در ۱۸۰۸  به وی اجازه سفر از بوشهر به تهران را نداد،  اما سال بعد او را که با خود هدایای فراوان برای شاه قاجار آورده بود به حضور پذیرفت و چون احتمال بازگشت ژنرال گاردان به اروپا می رفت و فشار روسیه بر ایران افزون گردیده بود راه برای امضای قرارداد ۱۲ مارس ۱۸۰۹ ایران و انگلستان هموار بود که به موجب آن دولت ایران متعهد شد که تعهدات نظامی خود با کشورهای دیگر را به سود انگلستان لغو کند و این قرارداد به مفهوم آن بود که ژنرال گاردان و افسرانش باید از ایران بروند که در سال ۱۸۱۰ رفتند و جای آنان را انگلیسی ها گرفتند و همین عمل موجب فاجعه سال ۱۸۱۲ در جبهه اصلاندوز شد.  مشاور توپخانه ارتش ایران در جبهه اصلاندوز یک افسر انگلیسی به نام لیندسی بود و توپخانه ایران نیروی خودی را به گلوله بست و باعث شکست ایران از روسیه شد که با میانجیگری و اعمال نظر انگلیسی ها قرارداد ترک مخاصمه میان روسیه و ایران به امضا رسید.  بنا بر این، مداخلات استعماری و سلطه گری انگلستان در ایران با ماموریت های سر جان ملکم آغاز شد که ماهیت آن با ماموریت برادران شرلی که ۱۰۲ پیش از آن آغاز شده بود متفاوت بود و مداخلات انگلیسی ها در ایران در قرون ۱۹ و ۲۰ عامل اصلی کاهش وسعت، تزلزلل حاکمیت، عقب ماندگی و بدبختی های ایران و ایرانیان بشمار آورده شده است.
      در سال هایی که استعمار انگلستان مشغول کشتار و نابودی سه چهارم گیتی بود آنها دلشان برای تاریخ ایران می تپید،  پس از انتشار تاریخ سرجان ملکم،  سر پرسی سایکس،  که او نیز یک ژنرال انگلیسی بود و با ماموریت نظامی و ایجاد یک نیروی رزمی برای انگلستان ( اس. پی. آر ) به ایران آمده بود کتاب دیگری از تاریخ ایران را نگاشت و سپس انتشار یافت،  دشمنان ایران بزرگ از این دو تالیف به عنوان ماخذ و منبع استفاده می کنند و حتی متأسفانه تاریخدانان خودمان هم گه گاه به کتاب های این دو مامور رسمی اوج استعمار استناد نموده اند.
   ادوارد براون
      ادوارد گرانویل براون، ایرانشناس مشهور انگلیسی،  در ۷ فوریه ۱۸۶۲ در گلاسترشر  به دنیا آمد.   پدرش، سر بنجامین براون، کارخانه کشتی سازی داشت، و میخواست پسرش رشته مهندسی را ادامه دهد،  ابتدا ادوارد تحصیلات خود را در کالج ایتن آغاز کرد،  ولی او به پزشکی بیشتر رغبت داشت،  و سرانجام در ۱۸۷۹م  در دانشگاه کمبریج به تحصیل این رشته پرداخت. از آنجا که اخبار جنگ میان ترکیه و روسیه ۱۸۷۷ م توجه او را جلب کرده بود،  ادوارد تحت تأثر بعض استرتراتژی های استعماری بمنظور توازن قوای منطقه،  حق را با ترکها میدید،  همچنین دلیری و غیرت ترکها او را تحت تأثیر قرار داده بود.  به تاریخ و زبان مردم ترک علاقمند شد،  و ضمن تحصیل پزشکی به آموختن زبان ترکی و سپس فارسی و عربی پرداخت،  در تابستان ۱۸۸۲م به استانبول سفر کرد.  آشنایی او با زبان و ادبیات ترکی طبعاً وی را به آموختن زبان فارسی و مطالعه شعر و ادب این زبان سوق داد،  پس در دوران تحصیل بیشتر اوقات خود را به خواندن کتاب های فارسی خصوصاً شعر و تاریخ و معاشرت با ایرانیان می گذراند.  در ۱۸۸۷ دوره پزشکی را به پایان رساند و جراح بیمارستان شد،  ولی هرگز به آن دل نبست.  در ۱۸۸۸ به قصد سیاحت، مطالعه و تحقیق رهسپار ایران شد،  و در اقامت یکساله خود در ایران، با مردم ایران و آداب و اخلاق ایرانیان آشنا شد،  و زبان فارسی را به خوبی فراگرفت.  کتاب یک سال  در میان ایرانیان حاصل این سفر بود.
       براون پس از بازگشت،  در دانشگاه کمبریج به تدریس زبان و تاریخ و ادب فارسی و تحقیق در جریان های فکری و نهضت های اجتماعی ایران مشغول شد،  و این راهی بود که تا پایان عمر در آن باقی ماند.  در ۱۹۰۲ پس از درگذشت ایرانشناس معروف،  چارلز ریو،  ریاست مدرسه زبان های شرقی به او محول شد.  براون به موضوعات دینی و اجتماعی و جریان های فکری و اعتقادی توجه خاص داشت،  و از همان آغاز مطالعات ایرانی و اسلامی خود،  چندین مقاله در باره باطنیه، حروفیه و شیخیه در جراید علمی اروپا منتشر ساخت.  از اواسط قرن نوزدهم میلادی درگیری فرقه های بابیه و بهائیه و ازلیه با یکدیگر از یک سو با حکومت مرکزی و مراجع دینی و اکثریت جامعه از سوی دیگر،  به صورت جریانی گسترده و پرآشوب درآمده و فضای فکری و سیاسی ایران را فرا گرفته بود.  کتاب معروف ادیان و فلسفه ها و آسیای مرکزی،  نوشته کنت دوگوبینو،  باعث جلب توجه براون به این موضوع شد و او را در ادامه تحقیق و مطالعه در تحولات و انشعابات بعدی فرقه بابیه علاقمند کرد.  براون طی چند سفر به استانبول و قبرس و فلسطین،  ضمن ملاقات با سران بابیه و بهائیه، چون میرزا یحیی صبح ازل و میرزا حسینعلی معروف به بهاءالله و برخی دیگر از منتسبان به این فرقه ها،  به گرد آوری و نشر نوشته های آنان پرداخت.  کار وی در باره فرقه های بابیه و ازلیه و بهائیه، بسیار متنوعتر و پر دامنه تر از کار های دیگر او در این زمینه هاست.
      ادوارد براون در ۱۹۰۳ به عضویت فرهنگستان بریتانیا و در ۱۹۱۱ به عضویت کالج سلطنتی پزشکی پذیرفته شد و در ۱۹۲۲ به نیابت ریاست انجمن سلطنتی آسیایی منصوب شد،  شغلی که ویژه کارگزاران و چهره های استعمار بود.  در جشن شصتمین سال زندگانی او در ۱۹۲۲،  نامه های تبریک و تهنیت از اطراف جهان دریافت داشت،  که همگی خبر از بخش در حال گسترش نو بورژوازی می داد،  در میان آنها دوستان و دوستاران ایرانی او نیز هدایایی برایش فرستادند.  جامعه شرق شناسی اروپا با انتشار مجموعه مقالاتی تحت عنوان عجب نامه به ا. گ. براون بخاطر خدمات او به استعمار انگلیس تقدیم کرد،  و از او تجلیل و قدرشناسی کردند.  عجب نامه اشاره به سه حرف اول نام او   E. G. Bبود،  براون در ۵ ژانویه ۱۹۲۶ در ۶۴ سالگی در نزدیکی کمبریج فوت کرد،  کتاب های او پس از مرگش به کتابخانه دانشگاه کمبریج منتقل شد.  شرح احوال ادوارد براون را سر دنیس راس در مقدمه ای بر چاپ های اخیر کتاب یک سال در میان ایرانیان نیکلسون در مقدمه فهرست نسخه های خطی متعلق به ادوارد براون و آربری در مقالات خاورشناسی نوشته اند.
   رومن گیرشمن
      آقای دکتر عزت الله نگهبان  باستان شناس ایران در کتابی با عنوان "مروری بر پنجاه سال باستان شناسی ایران" که در سال ۱۳۸۵ منتشر شده است، از غارت آثار تاریخی ایران بزرگ به دست  گیرشمن می گوید.  اندک عزیزان هم میهن که با سادگی تمام می گویند،  گیرشمن و بسیاری مانند او به تاریخ ایران خدمت کرده اند،  این مطلب را بخوانند و بیشتر و بیشتر در کارهای آن دشمنان ملتها تحقیق و تحلیل کنند.  این فوج عظیم کارگزاران و چهره های استعمار و امپریالست که همه با هم وابسته و پیوسته بودند،  برای خوشی ما ایرانی ها نیامده بودند،  آنها آمدند که مقاصد سیاسی و اقتصادی دشمنان ما را پیش ببرند،  و هر آنچه خواستند گفتند و نوشتند و کردند.  کار ساده ای نیست که به راحتی از وابستگی آنها به فرقه های تاریخ سوز فراماسونی و لژها و صهیونیزم و غیره بدانیم،  ولی از عمل کرد آنها با کمی هشیاری می توانیم به چگونگی دشمنی آنها با مردم ایران بزرگ پی برد.  
     رومن گیرشمن (۱۸۹۵-۱۹۷۹) باستان شناس یهودی مشهور فرانسوی بوده است.  وی در خارکف (Kharkov) اکراین به دنیا آمد،  و پس از انقلاب بلشویکی اکتبر سال ۱۹۱۷ روسیه بدلیل پیوستن به سازمان صهیون مجبور شد به استانبول فرار کند.  او در ترکیه برای کسب درآمد به کار ویولون زدن پرداخت،  سپس به یک مزرعه‌ اشتراکی یهودی در فلسطین پیوست،  در همین شهر بود که به تاریخ وابسته شد،  زیرا سازمان های صهیون و مخفی یهود می دانستند که باید تاریخ جهان را در دست بگیرند که در آن آقایی بر ملل است و ثروت آثار باستانی.  و برای این منظور سال ۱۹۱۷ به پاریس رفت تا باستان ‌شناسی و زبان های باستانی را در دوره ای فشرده فرا گیرد،  و این دوره به او امکان داد تا با اشخاص برجسته‌ای در حوزه کتیبه ‌شناسی و باستان‌ شناسی خاور نزدیک همراه شود.  در همین دوران او با همسر خود تانیا آشنا شد.  تانیا با ترک حرفه خود به عنوان جراح دندانپزشک،  گیرشمن را در تمامی ماموریت ‌هایش حتی در شرایط سخت همراهی و حمایت کرد.  تانیا تصاویر آثار گیرشمن را ‌می‌کشید و به او در مرمت آثار کشف شده کمک می‌کرد.
      سر آغاز زندگی حرفه ‌ای طولانی و پرآوازه گیرشمن انتحاب او به سمت رئیس هیات باستان ‌شناسی ایران توسط موزه لوور در سال ۱۹۳۱ بود و راه او را به محوطه ‌های باستانی مهم ایران باز کرد.  گیرشمن تا سال ۱۹۷۲ در ایران فعالیت کرد،  اولین کار تجربی او زمانی بود که همراه با یک هیئت باستان شناسی فرانسوی به تلو واقع در کشور عراق رفت ۱۹۳۰.  وی بیشتر به آثار باستانی ایران علاقمند بود،  سال های بعد،  راس هیئی به ایران آمد و چهل سال در باستان شناسی ایران کار کرد و کار خود را با کاوش در مسجد سلیمان به پایان رساند.  کاوش های عمده و مهمی که او سرپرستی کرد به صورت خلاصه عبارتند از:  محوطه های پیش از تاریخ تپه گیان و تپه سیلک، مجموعه ساسانی بیشاپور(۱۹۳۵-۱۹۴۱)،  کاوش در بگرام افغانستان ،  کاوش‌های شوش، جدا از کشفیات وی در رابطه با دوره های ایلامی یکی از بزرگترین افتخاراتش کشف زیگورات ایلامی چغازنبیل است،  که نتایج آن در چهار جلد منتشر شده است،  ولی برای ایرانی ها چندان خوش آیند نباید باشد،  زیرا ایلام را جدای ایران می داند.  شناسایی شهر ساسانی ایوان کرخه و کاوش هایی در جزیره خارک و حفاری هایی در سکوهای اشکانی مسجد سلیمان و برد نشانده ایذه از دیگر کارهای اوست.  گیرشمن به عنوان جانشین رولان دومکنم در حفاری های شوش از سال ۱۹۴۶ تا سال ۱۹۶۷ فعالیت خود را ادامه داد.  با توجه به تکنیک‌ های مدرن باستان شناسی،  شوش برای نخستین بار نه برای جمع‌آوری اشیای زیبا برای تزیین ویترین‌های موزه لوور بلکه برای بازسازی کامل شهری عظیم که در اوایل هزاره چهارم پیش‌ از میلاد شکل گرفته و تا بیش از پنج هزار سال بعد یعنی تا اواخر قرن سیزدهم میلادی به حیات خود ادامه داده بود مورد کاوش قرار گرفت.  رومن گیرشمن در سال ۱۹۷۹ میلادی درگذشت.  ابهامات حل نشده زیادی در رابطه با کارها و کشفیات او به قوت خود باقیست،  توجه کنید،  بعد از فعا لیت های گیرشمن بود که شوش روش مند و علمی حفاری شد،  همین رویه برای آپادانا هم می باشد.  آیا می توان سهل انگاریهای گذشته را تا حدی جبران کرد و غارت شوش و آپادانا را افشا کرد؟
      گیرشمن اثار زیادی در زمینه باستانشناسی، تاریخ، کتیبه ها و سکه های ایرانی و افغانستان از خود به یادگار گذاشت و بارها از طرف انجمن های مختلف از او به خاطر خدمت به فرهنگها تجلیل به عمل آمد.  با ۳۰۰ یاد داشت و ۲۰ کتاب منتشر شده،  گیرشمن پربارترین و مورد توجه ‌ترین کارشناس درباره ایران باستان بود.  برخی از تحقیقات وی درباره شوش هنوز منتشر نشده، اما راهنمای باستان‌شناسان دیگر مانند هنری گش (Henri Gashe) در مطالعات باستان‌شناسی در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در ایران بوده است.  تمام این کارها و تحقیقات باید توسط جوانان میهن دوست تاریخی و باستان شناس ایران با دیدی نو که وبلاگ های انوش راوید در اختیار آنها گذاشته باز بینی گردد و دروغ ها و نیرنگ های دشمنان تشخیص داده و دور ریخته شوند.
بسیار خلاصه می باشد،  دکتر نگهبان مطلب را در کتابشان چنین آغاز کرده:
     هیأت باستان شناسی فرانسوی پس از کسب امتیاز فعالیت های حفاری در تمام ایران، از اواخر قرن نوزدهم میلادی شروع به فعالیت کردند،  و حفاری های خود را در شوش متمرکز نمودند.  هنگامی که من شروع به همکاری با اداره کل باستان شناسی کردم، پروفسور گیرشمن کار خود را از سالها پیش در ایران شروع کرده بود.  او حفاری های مهمی در ایران انجام داده بود و چون مدت زیادی در ایران کار می کرد، ارتباط و آشنایی با افراد با نفوذ دولتی و لشکری برقرار کرده و بارها آنها را به قلعه شوش دعوت نموده بود. این رابطه وسیع و تماس زیاد با افراد ذی نفوذ گیرشمن را در سطحی قرار داده بود که هر گونه عملی از طرف ایشان، توسط مأمورین محلی دولتی مجاز تلقی می گردید و با آن مخالفتی نمی شد.
      در اواخر زمستان سال ۱۳۳۷ با دانشجویان برای بررسی باستان شناسی به دشت خوزستان رفته بودیم.  حفاری تپه زیگورات یا معبد چغازنبیل که در دشت خوزستان قرار دارد، توسط هیأت فرانسوی به سرپرستی گیرشمن انجام می شد.  روزی برای بازدید به آنجا رفتیم.  گیرشمن با محبتی خاص ما را پذیرفت و توضیحات مفصلی از قسمتهای مختلف حفاری و آثار کشف شده ارائه داد و در پایان به سئولات تک تک دانشجویان پاسخ گفت.  یکی از دانشجویان پرسید که نماینده اداره باستان شناسی که همیشه در همه حفاری هست چرا در اینجا دیده نمی شود؟  ایشان با تبسمی خاص و کنایه دار گفتند:  "ما با بازرس باستان شناسی قرار خاصی داریم،  وی در تهران می ماند و فوق العاده ماموریت خود را دریافت می کند و ما در اینجا آزادانه هر کاری که بخواهیم، انجام می دهیم."  تعدادی از دانشجویان به اتفاق ایشان شروع به خندیدن کردند.  ولی این مطلب برای من بسیار گران آمد ولی متأسفانه در مقابل این حقیقت تلخ و عریان چاره ای جز سکوت نداشتم.
      دو سه سال گذشت و من به عنوان معاون فنی اداره کل باستان شناسی منصوب شدم.  در پاییز آن سال روزی آقای گیرشمن به من زنگ زد که از فرانسه به تهران آمده اند و علاقه دارند برای انجام تشریفات ادامه حفاری در شوش به اداره باستان شناسی بیاید.  همان روز آمد و گفت که بزودی برای ادامه حفاری به شوش خواهند رفت و علاقه دارد هر چه زودتر تشریفات اداری انجام شود و بازرس ویژه برای همکاری با هیأت فرانسوی انتخاب شود.  ایشان فرمودند همان گونه که می دانید در چند سال گذشته آقای هوشنگ بهرامی که طرز کار ایشان بسیار مورد رضایت است با هیأت فرانسوی همکاری می کرده اند و چنانچه ایشان که با طرز کار هیأت فرانسوی آشنایی دارند مجددا انتخاب شوند موجب قدردانی و تشکر ما خواهد بود.  نگارنده بدون توجه و به طور ناخود آگاه تقریبا داشتم موافقت می کردم که ناگهان جریان بازدید از چغازنبیل به یادم آمد و طرز کار بازرس هیأت فرانسوی و آن تبسم و کنایه … و به ایشان اظهار کردم:  اطمینان داشته باشید فرد جدی و فعالی همراه ایشان اعزام خواهد گردید.  ایشان دوباره گفتند همان آقای بهرامی خوب است.  سپس از آقای اسماعیل نفیسی که یکی از فارغ التحصیلان رشته باستان شناسی و فردی جدی و منظم بودند با توجه به علاقه ای که داشتند خواستم که این ماموریت را انجام بدهند.
      روز بعد هنگامی که پروفسور گیرشمن در اتاق آقای رفعتی افشار مدیر کل باستان شناسی بودند،  ابلاغ های لازم به استانداری خوزستان و فرماندار شوش همراه رونوشت حکم مأموریت آقای نفیسی بعنوان بازرس به ایشان داده شد.  گیرشمن با دیدن حکم آقای نفیسی رو به مدیر کل گفتند که بهتر بود همان بازرس قبلی را انتخاب می کردید و بعد با آمدن به اتاق من همان مطلب را تکرار کردند.
      بیش از ۴ هفته از شروع حفاری شوش گذشته بود که روزی نامه ای از آقای نفیسی به اداره باستان شناسی رسید که:
      چند روز اول حفاری آقای گیرشمن با ایشان یسیار با نرمی و محبت رفتار می نمودند.  آقای نفیسی هم همه روزه فهرستی با مشخصات کامل از اشیا مکشوفه تهیه می کرده اند.  پس از چند روز آقای گیرشمن می گویند که نیازی به تهیه فهرست نیست.  بازرس پیشین چنین کاری نمی کرده است.  آقای نفیسی به این سخن توجهی نکرده و به کار روزانه خود ادامه می دهند.  پس از چند روز به تدریج طرز رفتار آقای گیرشمن با ایشان تغییر کرده و ایشان را تهدید می کنند که اگر چنانچه به تنظیم فهرست روزانه اشیا ادامه دهند از بردن ایشان به محل حفاری در چغازنبیل با اتومبیل هیأت حفاری خودداری خواهند نمود.  اما بازهم آقای نفیسی بدون توجه به کار خود ادامه می دهند.  تا اینکه روز قبل گیرشمن از سوار شدن وی به اتومبیل هیأت جلوگیری کرده و نفیسی نتوانسته از شوش که حدود پنجاه کیلومتر با چغازنبیل فاصله دارد به محل حفاری برود و کسب تکلیف کرده است.  
      آقای کاظم زاده معاون اداری باستان شناسی برای ایشان تلگرافی زده اند که چنانچه آقای گیرشمن از بردن ایشان امتناع کردند به هزینه اداره باستان شناسی اتومبیلی کرایه کنند.  و در ضمن ایشان در کمال جدیت به کار خود ادامه دهند و در صورت امکان روابط صمیمانه خود را حفط کنند.
      هنوز هفته ای نگذشته بود که باز نامه ای دیگر از آقای نفیسی به ایشان رسید که آقای گیرشمن به کارگران دستور داده اند که اشیاه روزانه را برای ثبت در اختیار ایشان نگذارند!! ایشان هم از ژاندارم های محافظ حفاری برای انجام وظایف قانونی خود کمک گرفته اند.  اما ژاندارم ها نیز امتناع کرده و بیان می کنند که به ایشان دستور داده شده از دستورات گیرشمن پیروی کنند.
      با رسیدن این نامه وضع بدی پیش آمده بود.  با وجودی که اداره باستان شناسی می توانست از ادامه کاوش جلوگیری کند ولی می خواستیم موضوع به آرامی حل شود.  بلافاصله برای ژاندارمری محل تلگرافی فرستاده و از آنان خواستیم با آقای نفیسی برای انجام وظایف قانونی خویش همکاری کنند.  ضمنا در این تلگراف ذکر شد تا حد امکان موضوع دوستانه حل شود و چنانچه آقای گیرشمن بازهم همکاری ننمود و از مقررات قانونی تبعیت نکردند آقای نفیسی اختیار دارند عملیات کاوش را متوقف کنند.
      چند روز بعد آقای نفیسی با بیسیم ژاندارمری تماس می گیرند که آقای گیرشمن به هیچ وجه همکاری نمی کنند و سه ژاندارمی که در چغازنبیل هستند بدلیل نفوذ آقای گیرشمن،  حاضر نیستند مخالف نظر آقای گیرشمن عمل کنند.  فورا به ژاندارمری محل اطلاع دادیم که حفاری را متوقف کنند و ادامه کار تنها با نظر آقای نفیسی امکان پذیر است.
      چند روز بعد آقای علاء وزیر دربار وقت که مرد با نفوذی بود تلفن کرده و اظهار داشت آقای گیرشمن به ایشان تلفن کرده و گفته که از عملیات حفاری هیأت فرانسوی جلوگیری شده است.  سپس از من سوال کردند که آیا راه حلی برای ادامه کار حفاری وجود دارد؟  پاسخ دادم تنها راه حل این است که نماینده باستان شناسی بتواند آزادانه به وظایف قانونی خود و تهیه فهرست بپردازد.  سپس بیان کردند که «البته فهرست اشیا مکشوفه باید تنظیم گردد».  پس از آن مشکل حل شد و طبق قانون تا انتهای فصل در اوایل بهار کار پیش رفت.  تا اینکه مشکل بزرگتری پیش آمد….   
   توماس ادوارد لورنس
    Thomas Edward Lawrence     تولد ۱۶ اوت ۱۸۸۸ وفات ۱۹ مه ۱۹۳۵  توماس ادوارد لورنس  فردى از سرزمین گال  بود که در ترمادوک  به دنیا آمد.  از نژاد خالص سلت بود،  و گرایش مقاومت ناپذیرى به سوى مسافرت ‏هاى دور و دراز،  جنگ و حادثه‏ جویى داشت.   در پی موفقیت هایی که در عربستان برای استعمار انگلستان بدست آورده بود به  لورنس عربستان  معروف شد.  لورنس مرد کوتاه قدى بود،  حدود یک متر و شصت، با وجود چنین قدى در سراسر زندگى خود توانست برترى قابل ملاحظه ای نسبت به کسانى که به او نزدیک مى ‏شدند به کار گیرد.  چهره‏اش پر قدرت بود و خود را نسبت به مردم مستعمرات بی رحم و جنایتکار نشان نمی داد.  نگاهی محکم و هوش و حافظه‏ خوب داشت،  و ترفند اغفال مردم ساده مستعمرات را خوب می دانست.  در بیست سالگى هر چه به دستش رسید خواند و احتمالاً همه چیز را به خوبى فهمید.  علاقه زیادی به ناپلئون و کشور گشایان و نقشه کشان بزرگ داشت.  روحیه ضد کنفرمیسم  و  کشش نهانى و پیش رس او به سوى شرق،  وى را از ادامه تحصیلات کلاسیک بازداشت و به سوى باستان ‏شناسى کشانده گردید.
      در بیست و یک سالگى انگلستان را ترک گفت و با دوچرخه،  لبنان و سوریه و فلسطین را طى کرد.  غذایش شیر و میوه‏ هاى گوناگون بود،  و در این مدت زبان عربى را به نیکى فرا گرفت.  هیچکس بدرستى نمى‏داند که در این نخستین مسافرت به چه کار موذیانه ای مشغول بوده است.  برخى فکر مى‏ کنند که در شهر بیروت کار هایی می کرده،  و برخى  گمان دارند که از طرف سرویس‏هاى مخفى انگلیس ماموریت داشته و به خاورمیانه رفته بود،  از همان موقع افسانه لورنس آغاز گردید.  در مدت جنگ جهانی اول لورنس به عنوان رایزن نظامی انگلستان برای رهبران عرب حجاز کار می کرد.  انوش راوید آنها را لو می دهد و می گوید:  در واقع لورنس عربستان عامل محورى استعمار پیر انگلستان در فروپاشى امپراطورى عثمانى بود،  و همچنین  تبدیل کننده کشور هاى عربى به مستعمرات انگلستان و نیز زمینه‏ ساز شکل ‏گیرى دولت اسرائیل گردید.  در آغاز قرن ۲۰ و  جنگ جهانی اول عربستان در اشغال ترکیه عثمانی قرار داشت،   ترکیه متحد آلمان استعماری بود،  و بدین جهت دشمن انگلستان استعماری حساب می شدند. 
      لورنس فرهنگ اعراب را مطالعه می کرد،  و زبان عربی را به خوبی فرا گرفت،  بلکه لهجه ‌های قبایل مختلف را هم آموخت.  او از پوشیدن لباس عربی و زندگی مثل مردان قبایل بیابانی احساس غرور می‌کرد و به همین دلیل هم لقب لورنس عربستان به او داده شد.  با بسیاری از رهبران نوکر و یا ساده اندیش عرب روابط نزدیک داشت تا به هدف نهایی یعنی پیشبرد اقدامات نظامی و استعماری انگلستان برسد.  به همین دلیل نگرش او همیشه ریا کارانه به سبک انگلیسی و در جهت منافع شخصی و یا استعماری بود.  این فرد کثیف در کوتای افغانستان هم نقش محوری داشته است.  لورنس عربستان نمونه یک چهره خبیث از عوامل استعمار است که بیانگر اهداف شوم قدرتهای بیگانه و شگردهای آنان در بستر سازی برای فرو پاشی ملل و فرهنگ های خاور میانه و جهان استثمار شده است.  در باره این چهره مرموز تاریخ و عامل دشمن استعماری فیلم های سینمایی ساخته اند،  و در آنها او را شخص خوب معرفی کرده اند که باعث اغفال مردم می شوند.
      چهار سال به آغاز جنگ جهانی اول مانده بود،  آلمان راه آهن برلین ـ بغداد را ساخت،  برحسب تصادف مهندسان آلمانی در اطراف رودخانه فرات گرد آمده بودند،  که هدف خوبی برای لورنس بودند.  در این هنگام لورنس خبیث به شناخت زبان و آداب و رسوم دوستان عرب خود پرداخته بود،  و زندگی درمیان اعراب را دوست داشت.  مانند آنان لباس مى پوشید،  مانند آنان مى خوابید و غذا مى‏ خورد.  افزون بر آن، بر جسم ضعیف و شکننده خود انضباط سنگینی را تحمیل مى ‏کرد،  درست مانند مرتاض ها زندگی مى‏ کرد.  با یک راهزن قدیمى رابطه برقرار کرد،  و همراه با او پاى برهنه و با لباس بادیه نشینان (جلابه) صحراها را طى کرد،  و به گوشه و کنار آن آشنایى یافت.  
      در آنجا، یعنى در دل صحرای سوریه بود،  که طى عملیات مرموز دیگری،  لورنس با یک خرکچى جوان پانزده ساله به نام صاحون آشنا شد.   صاحون همان کسى است که بعدها ضمن نبرد به هلاکت رسید.  لورنس هنگامی که راهزن و خرکچى جوان را با خود به انگلستان برد،  در آنجا جنجال غریبى برپا کرد.  در لندن همراه با دو دوست عرب خود و با لباس عربى ظاهر شد،  و از واکنش جامعه متمدن بریتانیا سخت به وجد آمد.
      در سال ۱۹۱۳ دوباره به سوى شرق روان شد،  و در ۱۹۱۴  به علت قد کوتاه از واحد ارتشى که درآن خدمت مى ‏کرد اخراج گردید،  و با درجه ستوان سومى در واحد جغرافیاى ارتش به کار گماشته شد.  اما دیرى نگذشت که شناخت او از جهان عرب موجب گردید،  که در سرویس ‏هاى اطلاعاتی ستاد ارتش انگلیس در قاهره به کار گرفته شود.  از این تاریخ،  لورنس از کلیه وسایل استفاده کرد،  تا اندیشه ‏اى را که گرامى مى‏ داشت و براى شخص او اهمیت فوق العاده ‏اى یافته بود،  حاکم گرداند.  در فکرش بود که قبایل بدوى یعنى سلاطین صحراها را از خواب بیدار کند،  تا اینان استقلال خود را از سیطره ترکها بدست آورند.  البته دولت انگلستان با او کاملاً موافق بود،  ولى به علل دیگر،  یعنى تسلط بر جاده‏ هاى منتهى به هندوستان و مقابله با نفوذ فرانسه در این منطقه کار هایی هم کرد.  محاصره ای که امروزه جهان خواران برای ایران می گویند،  لورنس در آن زمان در فکرش بود،  باید بدانیم همه فعالیت های استعماری سابقه تاریخی دارد.
      در پایان جنگ اول جهانی در کمال شگفتى می بینیم که اعراب از زیر سلطه یکى به در آمده و تحت تسلط دیگرى در آمده‏اند.  انگلستان عراق و فلسطین و اردن را تحت الحمایگى خود کرد،  و فرانسه نیز بر لبنان و سوریه تسلط یافت.  چرچیل که در این زمان به عنوان وزیر ممالک مستعمره منصوب شده بود،  لورنس را مشاور خود کرد و این دو نفر نسبت به یکدیگر احساس ستایش متقابل  پیدا کردند،  از این بهتر برای دشمنان ایران چه می توانست باشد.  در این هنگام، لورنس عربستان داراى وجهه مردمى فوق العاده ‏اى در لندن بود،  و موفقیت ‏هاى او وارد افسانه‏ ها شده بود.  در هر صورت لورنس از این موقعیت استفاده ‏اى نکرد،  زیرا در آن رد پای استعماری به خوبی آشکار بود،  و در نهایت این برای آنها گران تمام می شد.  از روحیات انسانى بدش می آمد،  و ناگهان به اشتغالات بیهوده و پوچ سیاسى،  دروغ‏ها و تظاهرات آن پشت کرد،  و راه دیگرى در پیش گرفت،  و نویسنده شد زیرا می خواست وارد تاریخ شود،  چیزی که امروزه جوانان عزیز ایران فراموش کرده اند و نمی خواهند در تاریخ باشند. 
      در سال ۱۹۲۶، لورنس کتاب  هفت ستون خرد را منتشر ساخت،  چه بسا همین کتاب و دید جدید او باعث شد از دور خارجش کنند.  این کتاب شرحى در باب لشکر کشى‏ها در عربستان است،  که بهانه ‏اى براى اندیشیدن در باب موقعیت انسان و عظمت و حقارت آن می باشد.  در هاى جهان ادبیات با انتشار این کتاب بر روى او باز شد، و تکرار نگرانی جهان خواران.  چرچیل با او دوستی نزدیک نمود،  که لازم است در این باب تحقیق صورت گیرد،  که این نزدیکی برای چه بوده.  در برابر دیدگان رهبران نوکر صفت کشور هاى عربى که اهمیت سیاسى پیدا کرده بودند،  مانند شهریارى شده که از اروپا ظهور کرده بود.  با آخرین درجه سرهنگى در ارتش و در میان چین‏ هاى جلابه زیباى خود بر لندن تسلط یافته بود.  در سن سى و چهار سالگى در چندین نوع زندگى مختلف توفیق یافته بود،  و نردبان ترقى سیاسى در برابر او خود نمایى مى ‏کرد.  در این هنگام بود که توماس ادوارد لورنس تصمیم شگفت ‏آور گرفت.
      به منظور فرار از این‏ گونه امور بى‏ معنى و پوچ و براى اینکه مبادا در اقیانوسى از پوچى‏ها فرود رود در نیروى هوایى انگلستان با نامى مجهول به عنوان سرباز عادى استخدام شد.  او را به انبار اوکسبریج فرستادند تا زمین را جارو کند.  ظرف بشوید، سیب‏ زمینى پوست بکند و توالت‏ها را پاک نماید.  به چند تن از دوستان شگفت ‏زده خود گفت:  هدفى که از این ‏کار تعقیب مى ‏کنم براى آن است که تا نخوت شخصى خود را بشکنم.  ولى آخر الامر شایعه ‏اى بر سر زبانها افتاده که سرباز  رس  کسى جز سرهنگ لورنس عربستان نیست.  در نتیجه نیروى هوایى امپراطورى او را به زندگى غیر نظامى باز گرداند.
      ولى این امر لورنس را از هدف باز نداشت،  سر سختى به خرج داد و در سال ۱۹۲۳ دوباره با نام ‏جعلى دیگر ولى این بار در نیروى موتوریزه کار گرفت،  و نام خود را شاو گذاشت.  بدون این که خم ‏به ابرو بیاورد در آن سن و سال موقعیت،  کلیه رنج‏ها و خستگی های دشوار تمرین  آبى‏ها  را تحمل کرد.  در سال ۱۹۲۵ بالاخره ‏موفق شد که دوباره وارد نیروى هوایى امپراطورى شود،  و نام مجعول  شاو  را براى خود نگهدارد.  ‏او را به هاراچى  فرستادند.  در این هنگام،  پادشاه افغانستان به وسیله کودتایى ‏از سلطنت خلع شد،  و یک روزنامه‏ نگار آمریکایى جاى پاى لورنس را در آنجا یافت و در یکى از ‏مقالات خود نوشت:  با آنکه سرباز درجه دومى است،  ولى ممکن است در این قضیه دخالت داشته ‏باشد. ‏
      روستاییان منطقه مورتون با وحشت می دیدند که فردی ناشناس بنام  شاو  قوانین سرعت بروى جاده کوچک آنها را نادیده مى‏گرفت،  فکر مى‏کردند بى‏تردید دیوانه است.  آیا واقعا دیوانه بود؟   روز نوزدهم مه ۱۹۳۵ این مکانیسین خلبان در یک تصادف موتورسیکلت به هلاکت رسید.  در بیست و یکم ماه مه مردى در کنار قبرش گریه مى‏کرد،  نام این مرد  وینستون چرچیل  معروف بود.  شخصی اسرار آمیز و با توانایی زیاد،  جاسوس،  مرد جنگ، نویسنده کتاب هفت ستون خرد، آیا بقتل رسید که در کتاب هایش و در محافل دیگر از جنایات استعمار نگوید.   چرا چرچیل بر قبر لورنس عربستان گریست؟
   برنارد لوئیس (Bernard Lewis)
      متولد ۳۱ می ۱۹۱۶ در لندن، استاد بازنشسته مطالعات خاور نزدیک دانشگاه پرینستون است.  او در لندن از پدر و مادری یهودی متولد شد.  تخصص وی در تاریخ اسلام و اثر متقابل میان اسلام و غرب است،  او به ویژه بخاطر تحقیقات خود بر تاریخ امپراتوری عثمانی و منازعه زیرکانه اش با پروفسور ادوارد سعید بر روی کشمکش میان اسرائیل و فلسطین، مشهور است.  نظرات کارشناسی لوئیس، درباره خاورمیانه کانون گسترده ترین توجهات است.  رایزنی های وی مکرراً توسط خط مشی نمایان جمهوری خواه خواسته می ‌شود،  مانند حمله و جنگ دولت بوش در عراق.  در دائره المعارف مورخان و نوشته ‌های تاریخی مارتین کرامر که پایان نامهٔ دورهٔ دکترا او توسط لوئیس هدایت می‌شد، در دوران حرفه ‌ای ۶۰ سالهٔ لوئیس، او را به عنوان موثر ترین مورخ فراجنگ اسلام و خاورمیانه می خواند.  در کنفرانس بیلدربرگ ، لوئیس پیشنهاد نمود که ایران را به قطعات قومی گوناگون بشکنند و میان کشور های نوپا تقسیم کنند ( پروژه‌های کردستان بزرگ ، پشتونستان بزرگ و آذربایجان بزرگ)
   سر پرسی مولس‌ورث سایکس
  Sir Percy Molesworth Sykes   زاده ۱۸۶۷ میلادی یا ۱۲۴۶ خورشیدی،  مرگ ۱۹۴۵ میلادی یا ۱۳۲۴ خورشیدی در لندن و سن ۷۸ سالگی ،  ژنرال، نویسنده، و جغرافی دان،  از معروفترین چهره ها و کارگزاران استعمار انگلیس است.  وی به منظور خدمت به استعمار انگلیس از سال ۱۲۷۱ هجری خورشیدی یعنی پیش از مشروطه تا سال ۱۲۹۷ اواخر جنگ جهانی اول در ایران و بلوچستان بوده است،  و اطلاعات گرانبهایی از این مناطق برای استعمار بدست آورده بود.  منجمله نوشتن دروغ نامه هایی به نام کتاب تاریخ که خواسته استعمار بود،  در واقع به نوعی گفته های افراد ماقبل خود را در آن تکرار کرده است،  یکی از این دروغ نامه ها که بدبختانه عده ای احمق استعمار زده آنرا بعنوان کتاب تاریخ می دانند،  به نام تاریخ ایران در دو جلد می باشد،  دیگری از کتاب های او که در زمان خودش مرجع برای جاسوسان و نفوذ استعمار بود به نام های،  صحاری آسیا،  ده هزار مایل در ایران،  است.  از کار های استعماری او تأسیس پلیس جنوب برای پیش برد اهداف استعمار انگلیس و همچنین بدست گرفتن قدرت کامل کشور های جنوب خلیج فارس بود.  او در سرقت اشیا عتیقه و زیر خاکی ایران مانند بقیه عوامل استعمار زرنگی کامل داشت،  که امروزه بخشی از آنها در موزه های لندن و اروپا می باشند،  ولی ما نمی دانیم بسیاری از آنها چه و کجا هستند.  سایکس زبان فارسی خوب یاد گرفته بود،  در ۱۸۹۴ کنسولگری انگلستان را در کرمان و در ۱۸۹۸ کنسولگری انگلیس را در سیستان تأسیس کرد.  او از ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۳ سرکنسول انگلیس در خراسان و در ۱۹۱۵ همین سمت را در ترکستان چین عهده ‌دار شد.  بدین ترتیب سایکس به مدت ۱۸ سال در ایران حضور فعال سیاسی و اجتماعی و نظامی داشته است.
      استعمار بریتانیا در دومین سال جنگ جهانی اول،  تصمیم به برپایی نیروی نظامی در جنوب ایران به بهانه ایجاد امنیت،  ولی جهت پیشبرد مقاصد شوم استعماری خود گرفت.  در روز ۲۶ اسفند ۱۲۹۴ هـ خورشیدی پلیس جنوب ایران را به فرماندهی افسران انگلیسی و درجه داران و سربازان هندی جهت سرکوبی نیروهای ملی و مردمی ایران تشکیل شد.  در ۲۷ بهمن ۱۲۹۴ ژنرال سایکس با هدف تأسیس پلیس جنوب وارد بندر عباس شد و در ۲۶ اسفند همان سال سازمان مزبور را با نام اختصاری S.P.R تشکیل داد.
      کشور های نو امپریالیستی درگیر جنگ جهانی اول،  هر یک به شکلی مناطقی از خاک ایران را عرصه جولان خود قرار داده بودند،  روس در شمال، عثمانی‌ در غرب، انگلیس‌ در جنوب و جنوب شرقی و آلمان به طور پراکنده در مرکز ایران و نواحی دیگر بودند.  فعّالیت این نیروها در شهر های مختلف ایران در حالی جریان داشت که کابینه مستوفی ‌الممالک وزیر دولت وقت ایران در آبان ۱۲۹۳ بی طرفی خود را در جنگ اعلام کرده بود.  یک‌ هفته پس از این اعلام،  نیروی دریائی انگلیس که از مهر ماه آن سال به خلیج‌ فارس آمده بود،  شهر آبادان را به اشغال خود در آورد،  و حتی در بوشهر نیروی جنگی مستقر نمود.  همچنین نیروهای بریتانیا جزیره کویتی بوبیان و آبهای اروند‌رود را به اشغال خود در آورده،  و بدین ترتیب راه ورود کشتی‌ها به بنادر نفتی در ایران و عراق را مسدود کردند.  بهانه انگلیس برای تمرکز نیرو در خلیج‌ فارس سد کردن راه نفوذ قوای عثمانی و آلمان به این منطقه بود.
      در سال های جنگ جهانی اول نفت ماده بسیار حیاتی برای تامین سوخت مورد نیاز کشتی های انگلیسی بود،  در دو جنگ جهانی نفت ایران نیروی دریایی انگلیس را نجات داد،  که در واقع می توان گفت پیروزیها از برکت نفت ایران بود.  اهمیت نفت ایران و چشم داشت بی چون و چرای انگلیسی‌ها به آن سبب شد،  در ۱۹۰۷ طی قراردادی با روسیه، ایران را به حوزه نفوذ دو کشور تقسیم کنند،  جنوب ایران کاملاً زیر نفوذ سیاسی و اقتصادی انگلیس در آمد.  سپس در ۱۹۱۵ و ادامه برنامه های استعماری سایکس بی درد سر امتیازات ارضی بیشتری در ایران برای انگلیس گرفت،  همچنین وی امتیاز عمده‌ای در قرارداد موسوم به سایکس‌پیکو و یا در معاهده خود با امیرعبدالعزیز سعودی بدست آورد،  و موقعیت استعماری انگلیس را در منطقه خاورمیانه و به ویژه در خلیج ‌فارس تحکیم کرد.
      مطابق برنامه های استعمار و امپریالیسم در جریان جنگ جهانی اول دولت های روس و انگلیس تلاش کردند،  با مداخله سیاسی در امور داخلی ایران عوامل وابسته به خود را در دولت و مجلس تقویت کنند.  در نتیجه این مداخله در فاصله سال های جنگ ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ ـ  10 بار کابینه‌ های ایران در نتیجه بحران‌ های سیاسی دچار سقوط یا ترمیم شد.  در خلال این سالها شورش های متعددی در نقاط مختلف کشور به ویژه در منطقه تحت اشغال انگلیس بروز کرد،  قیام دلیران تنگستان و دشتستان در تابستان سال ۱۹۱۵ یک نمونه آن است.   در پی این حوادث،  تابستان سال ۱۹۱۶ نمایندگان دولت های انگلستان و روسیه توافق کردند،  که نیرو های خود را در شمال و جنوب ایران تقویت کنند.  خطر آلمان یا عثمانی و همچنین باز گرداندن امنیت به جنوب ایران،  بهانه ‌هائی بود که در لندن برای توجیه تقویت نظامی انگلستان در جنوب ایران ذکر می‌ شد.  قرار بر این شد که روس نیروی قزاق را تا ۱۱ هزار نفر در شمال کشور افزایش دهند،  و انگلیس نیز یک سازمان نظامی به نام پلیس‌جنوب تحت فرماندهی افسران انگلیسی‌ و با مشارکت نظامیان هندی و کمی ایرانی در جنوب کشور ایران تشکیل دهند.  ژنرال سایکس انگلیسی مأمور تشکیل پلیس جنوب شد.  افراد پلیس جنوب از اونیفورم یکسان برخوردار بودند،  یک دست لباس آبی به عنوان پوشش رسمی و یک دست لباس خاکی به عنوان لباس کار همراه با کلاهی که دارای نشان شیر و خورشید و عبارت S.P.R و پلیس جنوب ایران بود،  مجموعه لباس‌ های آنان را تشکیل می‌داد.
      جهت مقاصد شوم استعماری و غارت ایران،  اندیشه تشکیل پلیس جنوب از مدت‌ها قبل در ذهن دولتمردان انگلیسی وجود داشت.  دولت انگلستان در ۲۲ مهر ۱۲۸۹ یادداشت شدید‌اللحنی برای دولت ایران ارسال کرد،  و در آن سه ماه فرصت داد تا دولت ایران به اعاده نظم و امنیت در راه‌ های بوشهر به شیراز و اصفهان بپردازد.  انگلیس از عدم دانایی و توانایی ملت و دولت ایران نسبت به گذر زمان و تمدن استفاده برده،  و تهدید کرد چنانچه دولت ‌ایران از عهده این کار بر نیاید انگلستان رأساً اقدام به تشکیل نیروی نظامی زیر نظر افسران  خود کرده،  و مخارج آن را از افزایش ۱۰ درصدی تعرفه گمرک واردات بنادر جنوب و مالیات استان فارس تأمین خواهد کرد.  در پاسخ به این یادداشت کابینه محمد ولی‌ خان تنکابنی (سپهدار) لایحه تشکیل نیروی ژاندارمری را به مجلس شورای ملی ارائه کرد،  که به تصویب رسید.  اما تشکیل ژاندارمری دولتی ایران زیر نظر افسران سوئدی،  با آنکه توانست امنیت و آرامش را در جنوب ایران حکمفرما سازد،  اما مخالف خواسته انگلیس بود.  دولت انگلستان برنامه تشکیل نیروی جداگانه ‌‌ای با فرماندهان انگلیسی را همچنان تا مرحله تأسیس پلیس جنوب دنبال کرد.
   دولت انگلستان به سه دلیل ظاهری عمده در سال‌ های جنگ جهانی اول اقدام به تشکیل پلیس جنوب نمود:
   1 ـ  مبارزه با نفوذ خارجی‌ های غیر انگلیسی به ویژه آلمانی‌ها و عثمانی‌‌ها در بخش جنوب ایران،
   2 ـ  تأمین امنیت راه‌ های جنوبی ایران برای تردد کاروان‌ های تجاری و تدارکاتی و نظامی انگلیسی‌ها،
   3 ـ  تأمین امنیت منابع نفتی ایران که تحت سلطه انگلستان می باشد،
      انگلیس زمانی اقدام به تأسیس پلیس جنوب کردند،  که مجلس شورای ملی در فترت بین دوره سوم و چهارم قرار داشت و تعطیل بود،  بخشی از این موضوع در راه راستی.  مجلس سوم در ۲۱ آبان ۱۲۹۴ متعاقب مهاجرت انبوهی از نمایندگان مجلس و دیگر فعالان فکری و سیاسی به خارج از کشور در اثنای جنگ جهانی اول تعطیل شده بود.  این مهاجرت گسترده همراه با سرخوردگی از مشروطیت،  نگرانی و هراس از مخالفت دولت با بازگشائی مجلس،  در ضمن انحلال و فرو پاشی احزاب سیاسی،  و بروز آشفتگی ‌های اجتماعی و اقتصادی ناشی از جنگ جهانی، عواملی بودند،  که مداخلات انگلیس را در عرصه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ایران تشدید کرد.  که در کل عدم آگاهی تودها از روابط تمدنی جدید بود،  یعنی موضوع مهم در تاریخ اجتماعی،  در چنین شرایطی پلیس جنوب شکل گرفت.  پس از تشکیل پلیس جنوب نیرو های روسی در پی وقوع انقلاب اکتبر ۱۹۱۶ از ایران خارج شدند،  و این نیز مسئله ای بود که انگلیس را در تعقیب اهداف و نقشه ‌های خود در ایران مصمم ‌تر ساخت.
      در پی این رویداد، انگلیس فضای خالی ناشی از کناره‌ گیری روس‌ را بلافاصله با پیشروی خود به شمال پر کرد،  و با حمایت از تأسیس دولتی مقتدر و متمرکز در تهران تلاش کردند،  تا ضمن مسدود ساختن راه نفوذ مجدد بلشویسم به ایران،  امنیت را در مرز های غربی هندوستان تأمین کنند.  پلیس جنوب در شهر های کرمان، بندر عباس، یزد، شیراز، بوشهر، کازرون و دیگر نواحی جنوبی ایران بطور مکرر مورد حمله مبارزان ایرانی قرار داشت.  در شیراز فرمانفرما استاندار فارس تمامی امکانات دولت مرکزی را در خدمت تثبیت و توسعه پلیس جنوب قرار داد،  و ژاندارمری فارس را نیز تحت فرمان آن در آورد.  این نیرو با شعار برقراری امنیت توانست در فروردین ۱۲۹۶ از دولت وثوق‌الدوله شناسائی رسمی را نیز کسب کند.  پلیس جنوب در این سال تمامی بنادر و مناطق نفتی جنوب ایران و همچنین بنادر فاو و بصره را تصرف کرد.  تنها در اهواز یک نیروی ۱۲ هزار نفری از سربازان پیاده هندی را زیر فرمان افسران انگلیسی برای حفظ لوله‌های نفت مستقر نمود.  مردم این مناطق صدمات فراوانی از حضور نیروهای پلیس جنوب متحمل شدند.
      باید به این مسئله مهم توجه نمود،  استعمار در طول تاریخ ترفندها و شگرد های بسیاری بکار برده است،  گاهی حتی دولت دست نشانده ای که می خواهد دستش رو نشود،  اقدام به جنگ لفظی و الکی با دولت استعماری و یا امروزه امپریالیسم نو می کند،  یا حتی جنگ های نظامی،  تا بتواند مردم کشور استعمار زده و جهان را اغفال کنند.  این یکی از شگرد ها می باشد که تا به امروز در جهان مورد استفاده قرار می دهد،  ترفند های مختلف را در میان مقالات می نویسم،  با مطالعه و پیگیری وبلاگ انوش راوید می توانید دست دشمن را بخوانید و دروغها و شگرد ها را دور بریزید.  یکی از اقدامات این نیروی پلیس جنوب ایجاد ناامنی و نابسامانی در ابعاد گوناگون برای القاء این فکر بود،  که در آن شرایط تنها نیروی توانا برای رفع مشکلات مردم پلیس جنوب است!
      عوامل انگلیس به سرپرستی سر پرسی مولس‌ورث سایکس،  در فارس و نیمه جنوبی ایران به خریدن گندم، جو و سایر اجناس، به چند برابر قیمت معمول و ذخیره کردن،  و یا سوزاندن آنها برای ایجاد قحطی در شهر اقدام میکردند.  در این شرایط، مردم حتی مجبور به خوردن آرد ذرت و خاک ‌اره می ‌شدند،  و پولی که مردم می گرفتند کاغذی بود و با تورم سریع بی ارزش می شد.  نیرو های پلیس جنوب به دفعات اتومبیل ‌های عبوری مردم یا اسبها را برای رفع نیاز های خود به اتهامات واهی توقیف می‌ کردند،  و مورد استفاده نا مشروع غیر قانونی قرار می ‌دادند.  آنان بسیاری از املاک و اراضی و باغ‌ های مردم را در سال ‌‌های حضور خود در شهر های جنوبی ایران به نفع پایگاه‌ های خود مصادره کردند.  مأموران نظمیه و ژاندارمری را نیز با وعده و پول و رفاه تحت نفوذ و سلطه خود درآورده،  و حاکمیت دولت مرکزی را بر نواحی جنوبی تا سرحد امکان کمرنگ و ضعیف کرده بودند.  خود از مردم مالیات می ‌گرفتند،  مردم را بازداشت و زندانی می‌ کردند،  خانه و زندگی آنهائی را که مقاومت می ‌کردند تخریب می ‌نمودند.  بسیاری از عوامل پلیس جنوب به فساد اخلاقی و هرزگی شهرت داشتند.  اقدامات آنان خشم توده مردم و رهبران ملی وقت ایران را به همراه آورد،  و آنان را به موضع ‌گیری ‌های شدید واداشت.
      پلیس جنوب عمر درازی نداشت،  تشکیلاتی که ۱۲۹۵ در میانه جنگ جهانی اول شکل گرفته بود،  در ۱۳۰۰ و چند ماه پس از کودتای رضاخان فرو پاشیده شد.  با خروج ژنرال آیرونساید و نیروهای انگلیسی تحت فرمانش از ایران،  پرسنل نظامی هندی و انگلیسی متشکل در پلیس جنوب نیز از کشور خارج شدند،  و این تشکیلات در ایران منحل گردید.  استمرار مبارزات ضد استعماری مردم ایران،  خطر شکست مفتضاحانه انگلیس و  به روی کار آمدن حکومت مردمی در ایران و متعاقب آن تمامی قاره کهن را داشت.  بدین جهت انگلیس فوراً به بهانه نرسیدن بودجه و موضوعات دیگری که کاملاً دروغ می باشند،  پلیس جنوب را برچید.  سرپرسی کاکس که مؤسس و طراح پلیس جنوب بود،  در پایان جنگ جهانی اول آذر ۱۲۹۷،  اداره پلیس جنوب را به دولت ایران واگذار کرد،  و از کشور خارج شد،  او رهسپار لندن شد و به نوشتن کتاب راجع به ایران پرداخت.  توجه:  این مقاله را به آنهایی تقدیم می کنم،  که ساده لوحانه می پندارند کتاب های تاریخی نوشته شده این کارگزاران خبیث استعماری از جهت لطف به ایران و ایرانی بوده است.
طرح نقشه و چشم انداز
       برای رسیدن به اهداف نوین،  طرح نقشه های پیچیده سیاسی و اقتصادی و اجتماعی نیاز است،  که پیش در آمد آن می بایست ریشه در تاریخ داشته باشد،  که با سالها کار و تحقیق و بررسی گرد آوری شده باشند.  همچنین باید در این پلان ها  محیط دمکراسی و فدرالیسم علمی تاریخی این سرزمین در نظر گرفته و کاملاً پاسداری شود.  بدین منظور ابتدا باید از تاریخ و تاریخ اجتماعی به درستی دانست،  که وبلاگ جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران می تواند کمک بزرگی باشد.  همچنین باید از جغرافی ـ تاریخ ایران درست دانست،  و  قابلیت ها و توانایی ها، هوش و سابقه، ارزش تاریخی مردم را در نظر گرفت.  در واقع و مهم باید فکر را جلو کشید،  اندیشه ای وسیع تر از گذشته داشت،  و با نگرش های نو   جهان را دید.  در گذشته ها،  دید و برد فکر و اندیشه کم بود،  اما امروزه با انقلاب کامپیوتر و ماهواره وسعت و گسترش دید بی نهایت است.
      یکی از ترفند های استعمار و امپریالیسم همین بوده است،  تا نگذارد وسعت و گسترش دید پیدا شود، و امروزه امپریالیسم نو که جایگزین آنهاست ماهیتاً و ساختاری با دو ماقبل خود تفاوت دارد.  این روش جدید از تمدن بشری با بدست گرفتن بیشترین ابزار ارتباطی و اطلاعاتی می خواهد گمراهی نیز ایجاد کند،   باید این موضوع و شگرد دشمن مردم را شناخت و در هم کوبید.  افرادی که دید خود را به اندازه یک شهر و یک استان یا یک چیز بی اهمیت پایین می آورند، ندانسته خواسته امپریالیسم نو را پیگیری می کنند،  ولی انوش راوید سعی می کند،  بینش و اهداف نوین مانند قاره کهن را نمودار کند.  اما ظاهراً در شرایط فعلی امیدی به پلان های آینده نگر مفید و کلان از سوی فرقه های آکادمیک دولتی و شبه دولتی و کلاسیک کل قاره کهن نمی باشد،  در واقع دشمنان تاریخی این قاره نمی خواهند مردم بزرگ و رنگارنگ هم فرهنگ آن در اتحاد باشند. 
      هر کشوری مانند یک مثلث می باشد،  یک ضلع آن مردم که کارگران و کشاورزان و میکرو بورژوازی است،  ضلع دیگر را روحانیون و یا سران فرقه ها و امثال آن،  ضلع دیگر حکام و شاهان و فراعنه هستند.  و خط مستقیمی چون طناب این مثلث ها را می کشد،  که در راس آن نیروی پیش رو جهان قرار دارد،  ولی در هر صورت این نیروی پیشرو در دل ساختار تاریخی اجتماع است،   که امروزه امپریالیسم نو می باشد.  ولی با آینده نوینی که پیش روی تمدن بشر است،  این وضع در حال دگرگون شدن می باشد.  هر چه زود تر پهلو های مثلث پا و اندیشه خود را جلو بکشند و دید را وسعت بخشند،  آینده نوین زود تر و کم حادثه تر اتفاق می افتد.  البته یاد آور شوم بخش مردم در مثلث یک کشور بیشتر توانایی و کمترین سازمان دهی را دارد،  ولی می تواند با اندکی افزایش دانایی بیشتر تأثیر برای ورود به تمدن جدید را ایجاد کند.
      موضوع دیگری را یاد آوری نمایم،  از قرون ۱۵ و ۱۶ میلادی،  اروپا به مسیر سرمایه داری یا در واقع بورژوازی اولیه پیش می رفت،  و سفیران و بازرگانان آن دوره اروپا در کل قاره کهن به تکاپو افتاده بودند.  مردم قاره کهن شدیداً به گذشته چسبیده بودند و حاضر نمی شدند،  از سازمان قبیله ای تاریخی گذر کنند و تمدن نویی را بیارایند.  سازمانی که در زمان خودش بسیار مفید بود،  و تشکیلات پارتها  با سرنگون کردن دوران شاه خدایی آنرا آغاز کرده بودند.  این تفکر سکون خواهی تمدن یا چسبیدن به گذشته و حال اجتماعی در قاره کهن،  در نهایت باعث شد قاره اروپا که مانع و رقیب تاریخی خود را عقب یافته دید،  به نا گه به جلو و تمدن جدید پرتاب شود،  و در نتیجه یک جهش استعماری بوجود آید،  و صدمه مضاعف به قاره کهن وارد شد.
      در قرن ۲۱ می بایست با دانایی قرن ۲۱ به مسائل و موضوعات جهانی نگاه کرد،  نه با بینش قرون گذشته،  تا بلکه جبرانی برای مراحل تاریخی از دست رفته شود،  و همچنین میان اروپا و آسیای شرقی پرس و نابود نشد.  کوتاهی از این مهم صدمات غیر قابل جبرانی در پی خواهد داشت که در ادامه این قرن غیر قابل جبران است.
تاریخ کارگزاران استعمار در ایران و ابزارهای نرم و سخت و نوکران و عوامل استعمار و امپریالیسم را باید بخوبی بشناسیم و برای مقابله با دروغها و ترفندهایشان بکار گیریم
تصویر ساختمان کمپانی هندشرقی در لندن،  عکس شماره 7381.
#استعمار و #امپریالیسم بکمک ابزارها،  مانند،  کمپانی #هندشرقی و یا زاده آن #کنسرسیوم_توسعه_ایران_زمین و غیره،  با #تاریخ_نویسی_استعماری و داستان سازی در #تاریخ،  جهت اغفال مردم بمنظور اهداف خودشان کارهای بزرگی انجام دادند.  بمنظور درست دانستن از تاریخ ابتدا نیاز است،  این ابزارها و سبک کار آنها را دانست،  سپس با درک و دانش جدید تاریخ را مطالعه و پیگیری کرد. #ارگ_ایران, #انوش_راوید.
تاریخ کارگزاران استعمار در ایران و ابزارهای نرم و سخت و نوکران و عوامل استعمار و امپریالیسم را باید بخوبی بشناسیم و برای مقابله با دروغها و ترفندهایشان بکار گیریم
   افراد سیستمی کسانی هستند که کانونهای قدرت آنها را انتخاب کرده،  تا برای نظم نوین جهانی در شبکههای اداره جهان ظاهر شوند،  و مطالب مورد نظر کانونها را بگویند،  و در جهت اغفال مردم جهان باشند.  اینها ایسمها و ارتجاع و افراط گرایی و اقتصاد و فرهنگ و هر آنچه در راهبرد مورد نظر هدایت جهان است،  تبلیغ میکنند و میگویند.  باید افراد سیستمی که بشکلهای مختلف سیاسی و کشوری،  با زبانهای مختلف هستند شناخت و اغفال آنها نشد.  تمدن ایرانی، فرهنگ ایرانی، خردگرایی ایرانی.

 سبز= جنگل های شمال ایران، سفید= آسمان شفاف مرکز ایران، قرمز= سرخی فجر خلیج فارس
    توجه:  اگر وبلاگ به هر علت و اتفاق،  مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد،  در جستجوها بنویسید:  وبلاگ انوش راوید،  یا،  فهرست مقالات انوش راوید،  سپس صفحه اول و یا جدید ترین لیست وبلاگ و عکسها و مطالب را بیابید.  از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبلاگم بهره می برم،  همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع،  آزاد و باعث خوشحالی من است.
 ارگ ایران   http://arq.ir
کلیک کنید:  تاریخ کارگزاران استعمار در ایران