Skip to main content

بایگانی ماهانه ارگ ایران همراه تعداد نوشته ها

هفت نوشته تازه ارگ ایران

ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ

بخش اول
 
این برگه پیوست نامداران تاریخ نگار باستان است.
توجه:  نقد و نظر و بررسی انوش راوید،   همراه با فهرست کتاب پلوتارک در اینجا.
 ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ
مشخصات کتاب
 
سرشناسه : پلوتارک، ۴۶؟ – ؟۱۲۰
Plutarchus
عنوان و نام پدیدآور : ایرانیان و یونانیان/ به‌روایت پلوتارخ؛ ترجمه و انتخاب احمد کسروی
مشخصات نشر : تهران: جامی، ۱۳۸۰.
مشخصات ظاهری : ۵۰۴ ص، [۸] ص‌تصویر
شابک : ۳۳۰۰۰ریال ؛ ۳۳۰۰۰ریال
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
یادداشت : این کتاب توسط مترجمان و ناشران مختلف در سالهای متفاوت نیز منتشر شده است
یادداشت : عنوان اصلی: Lives = The lives of the noble Greeians and Romans.
یادداشت : عنوان روی جلد: گلچینی از حیات مردان نامی.
یادداشت : عنوان دیگر: حیات مردان نامی (پلوتارخ).
عنوان روی جلد : گلچینی از حیات مردان نامی.
عنوان دیگر : حیات مردان نامی (پلوتارخ).
عنوان دیگر : گلچینی از حیات مردان نامی
عنوان دیگر : حیات مردان نامی
موضوع : یونان — سرگذشتنامه
موضوع : روم — سرگذشتنامه
شناسه افزوده : کسروی، احمد، ۱۳۲۴ – ۱۲۶۹. مترجم
رده بندی کنگره : DE۷/پ‌۸ح‌۹ ۱۳۸۰
رده بندی دیویی : ۹۲۰/۰۳۸
شماره کتابشناسی ملی : م‌۷۹-۳۶۶۲
 
مقدمه‌
 
«قصد من از نگارش این کتاب، بیان حوادث تاریخی نیست بلکه منظورم تجسم شرح زندگانی جمعی از مردان نامور روم و یونان است. اعمال بزرگ و قهرمانانه انسانها همواره مبین خوبی و بدی یا پاکدامنی و شرارت آن افراد نیست بلکه بسیاری موارد ذکر یک واقعه کوچک یا یک عمل جزئی بیشتر و بهتر از وصف یک نبرد عظیم و مرگبار بیان‌کننده کردار و رفتار آن افراد است.
آنانکه صورتگرند و چهره‌های قهرمانان را ترسیم می‌کنند نیک می‌دانند که چگونه سایه و روشن صورتها را نقاشی کنند و این تصاویر به ما نشان می‌دهد که این افراد چگونه به نظر می‌رسیدند. من نیز می‌کوشم مانند یک نقاش، به یاری قلم خود، روان این مردان نامور را برای شما مرتسم کنم. هدف من روز نخست بیان سرگذشتهای مردان نامی برای آگاهی دیگران بود اما به مرور چنان با این انسانها خو گرفتم که دلم نمی‌خواهد آنان را از خانه دل خود بیرون کنم و مشتاقم همواره با آنان زیست کنم.
سیرتهای پسندیده این مردان بزرگ در چشم من نظیر آیینه‌هایی است که وقتی به آنها می‌نگرم قادرم نقصانهای خود را جبران کنم و در رفع معایب خود بکوشم. زیستن با آنان این امکان را می‌دهد که من به فضائل و شیوه‌های پیروزی آنان آشنا شوم و خود به همان طریقی گام بردارم که آنان رفته‌اند. این سودی است که از این خدمت خود برده‌ام …»
پلوتارک- سال ۱۰۵ بعد از میلاد مسیح- دیباچه کتاب زندگیهای هم‌نظیر
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۶
این کتاب عظیم را که متضمن شرح حال جمعی ناموران یونان و روم است، پلوتارک نوشت، اندیشمندی که در تاریخ ادب جهان به عنوان یک فیلسوف، شرح حال‌نویس و معلم اخلاق شناخته شده است، و در عین حال، نقادان ادب گیتی او را نخستین متفکری می‌دانند که در پهنه زمین به کار خطیر و سودمند «بیوگرافی نویسی» پرداخته است. «1» طی قرون متمادی، از قرن یکم میلادی تا امروز، بزرگترین خردمندان و ادیبان و هنرآفرینان عالم از مطالعه کتاب او سود برده‌اند و چه بسیار که مطالب آن را منشاء و مآخذ خلق نمایشنامه‌ها و داستانها و منظومه‌هایی قرار داده‌اند، چنانکه ویلیام شکسپیر درام‌نویس توانای انگلیس، مبنای تراژدی مشهور جولیوس قیصر خود را همین کتاب پلوتارک قرار داد و حتی قسمتهایی از مضامین آن را که به نثر بود به نظم برگرداند. بسیاری از شرح حال نویسان از شیوه او پیروی کرده‌اند «2» و جمعی از تاریخ نویسان، به نوشته‌های او استناد کرده‌اند. «3»
______________________________
(1). پلوتارک در شرح حال یکی از قهرمانان خود اشاره می‌کند که وی شرح حال نویسی را از شخصی به نام «آریستوسن»Aristosene آموخته و این نویسنده اخیر شرح حال چند تن از رجال معروف را نگاشته بود، اما از این کتاب اثری در دست نیست. ضمنا گفته شده که قبل از پلوتارک نویسنده دیگری به نام پولیبی‌Polybe به این شیوه اثری داشته، اما آنچه مسلم است این است که هیچ‌یک از این نویسندگان زندگانی قهرمانان را این چنین با هم مقایسه نکرده است.
(۲). برای نمونه سطور مربوط به معرفی «کاسیوس» را از دو اثر پلوتارک و شکسپیر می‌توان مقایسه کرد.
پلوتارک در کتاب زندگانیهای هم‌نظیر می‌نویسد:
«سزار نسبت به کاسیوس احساس حسادت می‌کرد و حتی به او مظنون بود. بارها به دوستانش می‌گفت:
«شما درباره این مرد چگونه می‌اندیشید؟ من از نگاههای مات او خوشم نمی‌آید. من از چهره لاغر و ریاضت کشیده‌اش هراسناکم …»
شکسپیر در نمایشنامه جولیوس قیصر چنین می‌سراید:
بگذارید بگرد من مردانی گرد آیند که فربه باشند، مردانی که سیمایی آراسته‌ای دارند و شب هنگام به راحتی به خواب می‌روند، آن کاسیوس سیمایی استخوانی و نگاهی گرسنه دارد، او بسیار می‌اندیشد و در نظر من این‌گونه مردان خطرناکند …» در یک مورد شکسپیر عینا سخن پلوتارک را نقل کرده است، آنجا مارک‌آنتونی خطابه‌ای بر جنازه قیصر ایراد می‌کند، می‌گوید:
«آه مرا عفو کن، ای قطعه خونبار زمین، که من با این قصابان این‌گونه با تواضع و فروتنی رفتار می‌کنم …»
اینکه شکسپیر مستقیما از نوشته پلوتارک به خط «ایونی» یا لاتین استفاده کرده باشد تردید است. کتاب زندگانیهای بی‌نظیر پلوتارک در سال ۱۵۵۹ میلادی به وسیله ژاک آمیوJacques Amyot به فرانسه ترجمه شده بود و قریب بیست سال پس از او سرتوماس نورث‌Sir Thmas North همین کتاب را به انگلیسی برگردان کرد. از آنجا که نمایشنامه جولیوس قیصر به سال ۱۶۰۱ به روی صحنه آمده می‌توان تصور کرد که شاعر و درام‌نویس عالیقدر انگلیسی، ترجمه سرتوماس نورث را خوانده باشد.
در سه نمایشنامه دیگر شکسپیر زیر عناوین «آنتونی و کلئوپاترا» «کوریالانوس‌¬ Coriolanus و تایمون آتنی»Timon of Athens )نخستین اجرا به سال ۱۶۰۵) نمونه‌هایی هست که نشان می‌دهد شکسپیر حتی توطئه‌های اصلی این نمایشنامه‌ها را از پلوتارک اقتباس کرده است.
(۳). در مورد اخیر ادوارد گیبون نویسنده «تاریخ زوال و سقوط امپراطوری روم» را می‌توان مثال زد.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۷
پلوتارک از دورانهای افسانه‌ای «رومولوس» «4» و اودیسه سخن می‌راند تا قریب نیم قرن پیش از حیات خود وی. او نیک می‌دانست که سازندگان اصلی قدرت فکری و نیروی سیاسی این دو سرزمین چه افرادی هستند و از این رو سعی وی این بود که زندگانی ناشناخته و دنیای مجهول آنان را برای نسلهای آینده روشن کند و باقی گذارد. در فصول مختلف کتاب عظیم خود می‌کوشید شرح دهد که چه عواملی آنان را به صوب موفقیت و اشتهار رهنمون شد و در عین حال چه خطاهایی آنان را به سوی سقوط و فنا کشاند. کتاب او تنها متضمن سنه و فهرست اعمال خطیر نیست بلکه بسیاری موارد داخل خانه‌های در بسته و زندگانیهای خصوصی افراد می‌شود و از آنچه در پس پرده می‌گذشته راز گویی می‌کند.
از آنجا که با بیان شرح حال یک قهرمان یونانی، شرح زندگی یک قهرمان رومی را نیز به میان می‌کشد و از دنیای او سخن به میان می‌آورد از این رو همیشه مقایسه در میان است. مقایسه بین دو تمدن روم و یونان- و سبب اینکه پلوتارک نام کتاب خود را زندگانیهای هم‌نظیر گذارد همین بود که دائما از دو شرح حال مشابه و همدوره و از دو قهرمان یونانی و رومی گفتگو می‌کند.
مردان با نام و نشانی که پلوتارک از آنان یاد کرده، از چه صنف و طبقه بوده‌اند و تعداد آنان روز نخست چه بوده است؟
پلوتارک چهار طبقه از ناموران روم و یونان را در کتاب خود انتخاب کرده و از آنان مطالب مستند نگاشته است. این چهار طبقه عبارتند از سرداران، قانونگذاران، خطیبان و سیاستمداران. از اصل کتاب و شیوه دقیق تنظیم آن اثری در دست نیست. می‌گفته‌اند که روز نخست تعداد مجلدات کتاب پلوتارک ده جلد و افراد منتخب او یکصد نفر بوده‌اند که دو به یکی از یونان و یکی از رم، در پنجاه فصل از آنان سخن به میان می‌آورده است اما امروز بیست و دو بخش متضمن شرح حال چهل و چهار نفر باقی مانده است. بقایای آن طی قرون و سالها از میان رفته است. به گفته بعضی محققان، نحوه تنظیم شرح حالها بدین‌گونه که امروز هست نبوده است و آنچه امروز در دست است بعدها به وسیله بعضی استادان یونانی تدوین شده است. سبب این تردید، تناقضی است که در نوع بعضی شرح حالها
______________________________
(۴). رومولوس‌Romulus را بنیانگزار افسانه‌های رم می‌دانند. او و برادرش رموس‌Remus فرزندان سیلویاSylvia فرمانروای سرزمین خیالی آلبا هستند که هر دو برادر به وسیله شیر گرگ بزرگ شده‌اند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۸
دیده می‌شود. در زمینه بیوگرافی نویسی، پلوتارک شرح حال هشت نامور دیگر هم نوشته است که بعدها به این مجموعه اضافه شده است. اما پرسشی که در میان می‌آید اینست که پلوتارک منابع و مآخذ عظیم خود را از کجا تهیه دیده و این کتاب بزرگ در چه دورانی نگاشته شده است؟
قرائن و شواهد نشان می‌دهد که زندگانیهای هم‌نظیر طی سالیان متمادی، شاید دورانی بیش از چهل سال نگاشته شده و در این مدت نسبتا طولانی، نویسنده مدام در پی جمع‌آوری اسناد و مدارک لازم بوده است. این نویسنده توانای یونانی به خاطر تهیه منابع کتاب خود ناگزیر از شهری به شهری سفر می‌کرده و به کتابخانه‌ها و افرادی که صاحب‌نظر بوده‌اند مراجعه می‌کرده است. به منظور گردآوری اسناد پیرامون رجال رومی، به ایتالیا سفر کرده و دیر زمانی در شهر رم اقامت داشته است.
خود او طی اشاراتی که در مقدمه مجلدات زندگانیهای هم‌نظیر کرده می‌نویسد:
مردی که مصمم است شرح حال انسانهایی را بنویسد که نه در دوران حیات او می‌زیسته‌اند و نه در شهر و موطن او اقامت داشته‌اند خواهی نخواهی باید به هر سرزمینی که فکر می‌کند و می‌تواند در آنجا آثاری از زندگی گذشته او به دست آورد سفر کند و به افرادی که به نحوی با او آشنایی داشته‌اند مراجعه نماید …
و بعد ضمن سفر به رم، در دیباچه شرح حال دمستن «1» خطیب نامور یونانی، اضافه می‌کند که:
من به اندازه‌ای در دوران اقامتم در شهر رم و سایر شهرهای ایتالیا مشغول حل مسائل سیاسی و سرگرم تدریس فلسفه بودم که کمتر وقت می‌یافتم به تکمیل دانش خود بپردازم از این رو در سالهای پیری زبان و ادبیات لاتین را آموختم …
برای آشنایی بیشتر با این اندیشمند دنیای قدیم و اثر برگزیده او بهتر است در زندگی‌نامه خود او سیری بکنیم:
پلوتارک به سال ۴۶ بعد از میلاد مسیح در شهر «کرونیا» «2» از بلاد یونان پای به عرصه وجود گذاشت. در آتن به تحصیل فلسفه اشتغال ورزید و در عین حال علوم عقلی و نظری و علوم بدیع را نیز آموخت و به تدریج به اخلاقیات توجه فراوان پیدا کرد. به منظور آشنایی با متفکران عصر، چنانکه معمول زمان بوده است، به سفر پرداخت و به بسیاری از شهرهای یونان سفر کرد و از آنجا در دوران فرمانروایی- «وسپازیان» «3» عازم پایتخت امپراطوری روم شد. مدت اقامت او در رم و دیگر شهرهای
______________________________
(۱).Demosthenes
(2).Chaeronea
(3).Vespasian
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۹
ایتالی به درازا کشید و قریب ده سال در آن سرزمین رحل اقامت افکند. کار او در این دوران تدریس فلسفه و نگارش کتابهای خود بوده است.
پس از آن تاریخ، یعنی به سال ۷۹، به زادگاه خود کرونیا بازگشت و دورانی در مقام رییس هیأت قضات و زمانی نسبتا طولانی در مقام نماینده دولت در معاملات بازرگانی به خدمت مردم اشتغال ورزید. «1» ضمن اقامت در کرونیا، به منظور آنکه در سلک کاهنان معبد «دلفی» «2» درآید، به این شهر که فاصله آن تا کرونیا زیاد نبوده سفر می‌کرده و با کاهنان این پرستشگاه آمیزش داشته است. ضمنا در آموزشگاهی که خود تأسیس کرده بود به تدریس ادب و فرهنگ یونان و روم نیز می‌پرداخته است.
شرح حال او نمایشگر آنست که پلوتارک در عمر هشتاد ساله خود دارای اشتغالات عدیده بوده و کمتر فرصت خانه‌نشینی و کتاب نویسی داشته است، در این صورت چگونه می‌توان تصور کرد که او خالق دو اثر بزرگ ادب یونان باشد، یکی کتاب مورالیا «3» که آن را می‌توان اخلاق‌نامه ترجمه کرد و متضمن افکار او پیرامون مذهب، فضائل انسانی، سیاست، ادب و غیره است و دیگری کتاب زندگانیهای هم‌نظیر که مشتمل بر شرح حال جمع کثیری از مردان نامور یونان و رم است. قاعدتا این اندیشمند بزرگ می‌بایستی شبانه‌روز به کار و فعالیت اشتغال داشته باشد تا بتواند این همه وظائفی را که خود برای خویش تعیین کرده بود انجام دهد. به موجب پاره‌ای اشارات که به وسیله وقایع‌نگاران
______________________________
(۱). کرونیا که در دوران باستان شهرت فراوان داشته و امروز دهکده‌ای به همین نام به روی تلهای خاکی آن وجود دارد، در روزگاران گذشته مرکز بازار تجارت روغن زیتون و انواع عطریات بوده و پیشه‌وران و معامله‌گران از هر سو برای معاملات کلان به این شهر روی می‌آوردند. به خاطر اهمیت تجارت، پلوتارک که مردی شریف و درستکار و در حقیقت معتمد محل بود از جانب دولت عنوان‌Market Commissioner یا نماینده دولت در معاملات تجاری را یافته بود.
(۲). دلفی‌Delphi شهری باستانی بود که در مرتفعات پارناسوس‌Parnassus در دماغه خلیج کورینت‌Corinth بنا شده بود و از دیرباز مقدسترین و باستانی‌ترین تحصن‌گاه و پرستشگاه مردم یونان بود. معبد آلوپون در دلفی همواره نقش مؤثری را در ارشاد مردم و تأمین اعتماد و پشت‌گرمی معتقدان بازی می‌کرد و عیبگویان این معبد بارها به یاری ملت برخاسته و راه‌های رستگاری و پیروزی را به آنان آموخته بودند.
دلفی از دورانی قریب ۱۶۰۰ سال قبل از میلاد مسیح تا سال ۳۹۰ میلادی ارزش و اهمیت خود را حفظ کرد و هم‌چنان مرکز مکاشفه و وحی و الهام بود تا اینکه به فرمان تیودوسیوس کبیرTheodossius ، امپراتور مسیحی رم، کاهنان از آنجا رانده شدند و برای همیشه به دوران سیادت آن پایان بخشیدند.
نوشته‌اند که مردان بزرگی از تاریخ زندگی بشر دلباخته کتاب پلوتارک بوده‌اند، از آن جمله بناپارت سردار جهانگشای فرانسوی که هیچ‌گاه این مجموعه را از خود دور نمی‌کرده است. نویسندگان و داستان‌سرایانی نیز بوده‌اند که تحت تأثیر نوشته‌های پلوتارک قرار گرفته‌اند که از آن جمله می‌توان فرانسوا- رابله ۲۲ نویسنده عصر رنسانس
(۳).Moralia
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۰
هم‌عصر او و بعد از او شده، پلوتارک دارای ۲۲۷ عنوان بود که در فهرست کارهای مکتوب او آمده اما امروز جز آنچه ذکر شد، چیزی از او به جای نمانده است.
دوران زندگانی او شاهد حوادث بسیاری بوده است. پلوتارک بیست ساله بود که در آتن تماشاگر سفر افسانه‌ای نرون به یونان بوده. در آن زمان وی به تحصیل ریاضیات و فلسفه اشتغال داشته و به افکار افلاطون و ارسطو توجه بسیار داشته است.
نوشته‌اند که او در شمار دوستان نزدیک «تراژان» امپراطور روم بوده و بعدا با «هادریان» «1» امپراطور دیگر این سرزمین طرح دوستی ریخته و اعتماد امپراطور به او تا آن حد بوده که وی را به مقام کنسولی روم نیز منصوب کرده است. به‌هرحال سنگ نبشته‌ای که بعدها در دلفی به دست آمده حاکی از این بوده است که پلوتارک از طرف امپراطور روم عنوان «همشهری» را دریافت داشته و رسما دارای همه آن امتیازاتی بوده است که یک رومی سرشناس می‌توانست داشته باشد.
سفرهای او پهناور و چنانکه درباره‌اش نوشته‌اند به قسمتهای اعظم یونان سفر کرده، به اسپارت «2» کورینت «3» پاتراساردس «4» اسکندریه و سرزمینهای روم رحل اقامت افکنده و با ناموران این اقالیم به بحث و گفتگو نشسته است. اما قسمت اعظم عمر او، در کرونیا زادگاه او گذشته و در همانجا بدرود زندگی گفته است.
فرانسه، میشل مونتاین ۲۴ فیلسوف قرن شانزدهم، ژان‌ژاک روسو، فیلسوف و نویسنده قرن هیجدهم و ویتوریو- آلفی‌یری ۲۵ درام‌نویس قرن هیجدهم ایتالیا را نام برد.
از عللی که کتاب زندگانیهای هم‌نظیر نوشته پلوتارک محبوبیت عام پیدا کرد شیوه بیان مطالب از سوی نویسنده بود. شرح حال نویس یونانی تا مرز امکان از به کار بردن موضوعات زاید و بی‌اهمیت احتراز می‌جست و آنچه را به نظرش مهم و سودمند می‌آمد می‌نگاشت. یک نکته با اهمیت دیگر، مقایسه قهرمانان کتاب خویش از دو اقلیم یونان و روم بود. سرداران و سپهسالاران و سیاستمداران و خطیبان و متفکران و امثال آنان را رویاروی هم قرار می‌داد و پندارها و رفتارها و کردارهای آنان را با هم برابر می‌نمود.
سیری در بزرگ‌ترین کتابهای جهان حسن شهباز
______________________________
(۱).Hadrian
(2).Sparta
(3).Corinth
(4).Sardes
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۱
 
دیباچه‌
 
یکی از باستانی‌ترین علوم تاریخ را باید شمرد. «داستانها و سرگذشتهای گذشتگان را نگهداشتن» که ما آن را تاریخ می‌نامیم رسمیست که آدمیان از باستان‌ترین زمانها داشته‌اند.
لیکن تا قرنهای بسیار یگانه راه این کار به یاد سپردن و زبان به زبان باز گفتن بوده که هر حادثه شگفتی که روی می‌داده قرنها آن را پیشه خود ساخته از این راه روزی در می‌یافته‌اند چنانکه نمونه‌های آن تا زمان ما باز مانده. «1» تاریخهایی که در دست ما هست در بسیاری از آنها
______________________________
(۱). در آذربایجان این رسم معروف است که هر حادثه شگفتی که روی می‌دهد. مثلا جوانی دل به زنی باخته راز او از پرده بیرون می‌افتد و جانفشانیها ازو دیده می‌شود یا کسی در جنگ یا در هر پیش آمد دیگری دلیری از خود می‌نماید کسانی بی‌درنگ آن حادثه را به شیوه عامیانه خود به شعر درآورده در بزمها و قهوه‌خانها با آواز و سرنا می‌خوانند.
این کسان را در تبریز «عاشق» می‌خوانند و تا بیست و سی سال پیش دسته معروفی بودند ولی رفته‌رفته کمتر شده‌اند.
باید دانست که اصل این رسم در ارمنستان بوده و از آنجا به آذربایجان رسیده. زیرا در ارمنستان این کار بسیار معروف‌تر بوده و رواج بسیاری داشته که صدها کس از این راه روزی می‌خورده‌اند و راه و رسمی برای خود داشته‌اند.
برخی داستانها از این‌گونه شهرت بسیار دارد که چاپ یافته. از جمله داستان کوراغلی و اصلی و کرم که هم در ارمنی و هم در ترکی چاپ شده است. پیداست که این رسم یادگار و نمونه کار آن کسان بسیاری است
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۲
گفتگو از زمانهایی می‌شود که خط در میان نبوده و کسی تاریخ را نمی‌نوشته و ناگزیر است که کسانی آن داستانها را گرد آورده و نگاه می‌داشته‌اند تا به زمانهای دیرتر رسانیده‌اند و این خود دلیل آنست که ما گفتیم.
ولی این کار (سینه به سینه نگاه داشتن و زبان به زبان گفتن آنها) خود راهی برای پیدایش افسانه‌ها بوده و از این راه همه داستانهای تاریخی مبدل به افسانه می‌شده.
چه این در سرشت آدمی است که در باز گفتن هر چیزی بی‌اختیار تعبیرهایی در آن می‌دهد و شاخ و برگهایی بر آن می‌بندد و چه فراوان کسانی که از دروغ‌بافی نیز باز نمی‌ایستند و خبرهای درازی از خود پدید می‌آورند از اینجا تاریخ در آن قرنها حال زشتی داشته است.
شاید کسانی وسیله دیگری به کار برده صورت برخی پیش‌آمدهای مهم را بر سنگی یا چوبی یا فلزی یا پوستی نقش کرده به نگهداشتن آن می‌کوشیده‌اند.
به ویژه پادشاهان و فرمانروایان که این وسیله را بیشتر به کار می‌برده‌اند. ولی باید دانست که زبان نقش گنگ است و چندان سودی از آن برنمی‌خیزد و آنگاه چنان کاری در دسترس همه مردم نبوده نیز هر حادثه‌ای در خور نقش کردن نیست.
امروز در کاوشهایی که در ایران و دیگر جاها می‌شود کوشکها و ساختمانهای چند هزار ساله بیرون می‌آید و صدها پیکره (صورت) و صدها تندیس (مجسمه) و هزارها و صد هزارها سفال ابزار و ظرفهای مسین و سیمین و زرین و مانندهای اینها در دسترس ماست.
ولی چنانکه گفتیم چون زبان آنها گنگ است و جز اندک سودی به تاریخ نمی‌رساند و اگر چه کاوشگران و دانشمندان اروپایی از این یادگارهای قرنهای باستان گرفته تا رسم عروسیها و سوگواریهای آنان در زمینه هر کدام آگاهیهایی می‌دهند و کتابها در این زمینه‌ها پرداخته اند لیکن انصاف را بیشتر این آگاهیها جز پندار و انگار نیست که نمی‌توان به آنها اعتماد نمود.
مگر در جایی که نوشته‌هایی نیز به دست بیاید و راه بخواندن و فهمیدن آنها یافته شود که در آن حال مطالب روشن و استواری فهمیده خواهد شد.
کوتاه سخن: پیشرفت فن تاریخ را از زمانی باید گرفت که خط اختراع یافته و چیزنویسی رواج گرفته است و نوشتن را باید یگانه وسیله فهم تاریخ‌نویسی دانست. از اینجاست که هر مردمی که رواج خط در میان آنان زودتر بوده تاریخ ایشان به همان اندازه کهن‌تر خواهد بود.
مگر اینکه پیش‌آمدهایی کتابهای تاریخی آن مردم را از میان برده باشد.
______________________________
که در زبانهای باستان پیشه تاریخ‌سرایی داشته‌اند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۳
چنانکه این حال ما ایرانیان است که با آنکه از زمانهای بسیار باستان خط در این سرزمین ما رواج داشته که سنگهای بیستون و تخت‌جمشید بر این گفته ما گواه است و آنگاه همه می‌دانیم که آن پادشاهی پهناور مادان و هخامنشیان و روابطی که این فرمان‌روایان با پادشاهیهای دیگر داشته‌اند و همیشه نامه‌نویسیها می‌کرده‌اند خود رواج خط را در این کشور دربایست داشته است.
با این حال از دوره‌های پیش از اسلام ایران هرگز کتابی که ارزش تاریخی داشته باشد به دست ما نرسیده و این خود از شگفت‌ترین داستانهاست که از آن همه قرنها هرگز خبر درستی نزد خود ایرانیان پیدا نمی‌شده. نه اینکه کسی در ایران تاریخ ننوشته بوده. بلکه ما آگاهی درستی داریم که ایرانیان کتابهای بسیاری در تاریخ داشته‌اند ولی در نتیجه حوادثی که در اینجا مجال یاد آنها را نداریم از میان رفته است.
اینست که ما امروز ناگزیریم دست نیاز به سوی مردمان باستان دیگری که با ایران همسایه بوده یا رابطه‌های دیگری داشته‌اند دراز نماییم. از قبیل یونانیان باستان و رومیان غربی و بوزانتیان و ارمنیان و تازیان و هندیان و آسوریان و دیگران.
از جمله کتابهای تاریخی که از زمانهای کهن باز مانده و امروز به دست ما رسیده کتابی است به نام «سرگذشتها» «زندگیها» تألیف پلوتارخ یونانی که از مشهورترین کتابهاست.
پلوتارخ از سرزمین یونان برخاسته و در آن میهن خود که آن زمان یگانه سرزمین دانش و خرد شمرده می‌شده درس خوانده و دانشهایی آموخته و چون آن زمان یونان جزو روم و دو سرزمین پیوسته به هم بوده پلوتارخ پس از دیری از یونان بروم رفته و سالیانی در شهر روم پایتخت آنجا روز می‌گزارده تا بار دیگر به همین خود بازگشته است.
پلوتارخ نیمه دوم از قرن نخستین تاریخ میلادی و بیست سال از آغاز قرن دوم آن تاریخ را دریافته «1» و این هنگام شش یا هفت قرن بوده که آسیا و اروپا با هم درافتاده و جهان هم‌چون دریا در تلاطم بوده: یونان و آن پیشرفت آیین مردمی در میان آنان پادشاهی هخامنشی و آن لشکرکشیهای شگفت‌انگیز آن پادشاهان بر یونان و مصر الکساندر و آن پیشرفت تند او در آسیا پیدایش سلوکیان و اشکانیان برخاستن روم جهانگیر و کشاکشهای او با اشکانیان اینها حوادث مهم تاریخی است که پلوتارخ خبر آنها را شنیده و دانسته و صدها مردان سترک تاریخی را می‌شناخته است.
______________________________
(۱). از سال ۴۵ یا ۴۶ تا سال ۱۲۰
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۴
او با این مایه انبوه به تاریخ‌نگاری برخاسته. در آن زمان فن تاریخ پیشرفتهایی کرده و حال بهتر و برتری داشته: تاریخ‌نگاران هر حادثه را با همه پیرامونها و گوشه و کنارهای آن به رشته نگارش کشیده تنها به یاد حوادث بسنده نمی‌کردند بلکه از علت هر حادثه و مقدمات آن آغاز کرده با شرح نتیجه به پایان می‌رساندند.
به عبارت دیگر حادثه را بدان‌سان که روی داده از آغاز به انجام رسانیده پا به پا پیروی از گزارش آن می‌نمودند.
این‌گونه داستان‌سرایی بهترین و شیرین‌ترین و سودمندترین شیوه تاریخ است و تنها عیبی که دارد دشواری آن می‌باشد. زیرا خود هر حادثه‌ای را کسان بسیاری می‌دانند و می‌توان از هر کدام آنان پرسیده به دست آورد. ولی علت و مقدمه و خرده‌کاریهای یک حادثه را تنها کسانی می‌دانند که دست‌اندرکار آن بوده یا آن را از نزدیک تماشا کرده باشند و این است که تاریخنگار در راه دست یافتن به این خبرها با سختیها روبه‌رو می‌شود و چه بسا که به چنان خبرهایی دسترس پیدا نکند.
به ویژه درباره حوادث دور و باستان که کمتر می‌توان آگاهی از علت و مقدمات آنها به دست آورد. و آنگاه در چنین داستانی که خرده‌کاریها و بخشهای نهانی یک حادثه سروده می‌شود راه افسانه‌بافی بازتر است و چه بسا که تاریخنگار آلت اغراض افسانه‌بافان می‌گردد.
تاریخ هرودت و کتاب کزنفون و دیگر این‌گونه کتابهای بازمانده از آن زمانها بهترین گواه به این گفته‌های ماست. زیرا این کتابها از یک سوی با شیرین‌ترین شیوه‌ای نگارش یافته و از سودمندترین کتابها می‌باشد از سوی دیگر چه افسانه‌های بی‌پایی که در آنها می‌توان یافت.
باری پلوتارخ نیز همان شیوه تاریخ‌سرایی را پیش‌گرفته. بلکه چون عنوان نگارشهای او سرگذشت کسان تاریخی است نه سرودن حوادث تاریخ، از این جهت بیشتر از تاریخنگاران مجال آن شیرین‌کاریها را داشته است و از آن سوی تا آنجا که از او برمی‌آمده به تحقیق پرداخته و به جدا کردن داستانهای راستین از افسانه‌های دروغین کوشیده است.
کتاب پلوتارخ گذشته از این پرمایگی نیکیهای دیگری را دارد که فهرست‌وار می‌شماریم:
۱- خود پلوتارخ مردانگی و آزادگی را دوست می‌داشته و در کتاب خود در هر کجا که
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۵
کسی را با این آراستگیها یاد می‌کند ستایشها از او می‌نگارد و در همه جا نامش را به نیکی می‌برد و اگر کسی را مخالف این خویها یاد کرد نکوهش از او دریغ نمی‌سازد. این نکته را خوب نوشته‌اند که پلوتارخ در این تألیف خود به یک مرد آموزگار اخلاق بیشتر شبیه است تا به یک مؤلف تاریخنگار. چنین حالی در هر تاریخنگاری دلیل پرارجی و سودمندی کتاب اوست و خوانندگان گذشته از آگاهیهای تاریخی درسهای اخلاقی از آن کتاب می‌آموزند.
۲- پلوتارخ با آنکه یونانی است تعصب نژادی از خود نمی‌نماید و فرقی میانه مردم خود و دیگران نمی‌گذارد.
چنانکه در بسیار جاها که سخن از رفتار و کردار ایرانیان و پادشاهان ایرانی رفته از نیک و بد چنانکه بوده سخن رانده و چه بسا که در سنجیدن رفتار یونانیان با ایرانیان از روی انصاف هواداری از ایرانیان کرده و نکوهش بر یونانیان دریغ نساخته.
۳- شیوه نگارش پلوتارخ بسیار ساده و روشن است و هیچ‌گاه پی عبارت‌پردازیهای بیجا نرفته و مطلب را به لفافه تشبیه و کنایه نمی‌پیچید.
اینها نیکیهایی است که ما از پلوتارخ و کتاب او سراغ داریم و آنچه برگزیدگی این کتاب را مدلل می‌سازد این است که آن را به همه زبانهای معروف اروپا ترجمه کرده شرحهایی نیز بر آن نوشته‌اند و امروز کمتر تاریخنگاری یا هر مؤلف دیگریست که در گفتگو از مردمان باستان استفاده از این کتاب ننماید. بلکه در بسیار جایها یگانه مستند تاریخنگاران این تألیف است و بس.
در زبان انگلیسی چندین ترجمه از کتاب پلوتارخ هست که هر یکی چندین بار چاپ شده.
در زبان فرانسه آن را در بیست جلد چاپ کرده شرحهای بسیار سودمندی بر آن افزوده‌اند.
پلوتارخ گذشته از پرمایگی خود و اینکه وسایل بسیاری برای فراهم کردن آگاهیها در دست داشت یک رشته کتابهای تاریخی مهمی نیز در دست او بوده که امروز در دست ما نیست.
چنانکه نامهای آن تاریخنگاران را در کتاب خود بارها می‌برد.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۶
از دیده ایرانیگری سود مهم کتاب پلوتارخ از حیث در برداشتن آنست داستانها و خبرهایی را که جزو تاریخ ایران می‌باشد و جز در آن کتاب پیدا نمی‌شود:
از قبیل سرگذشت اردشیر دوم هخامنشی و داستان الکساندر و حادثه کراسوس و مانندهای اینها.
اگر بازماندگان یونان را که هنوز تا امروز هستند کنار بگذاریم هیچ مردم دیگری به اندازه ایران نیازمند استفاده از کتاب پلوتارخ نمی‌باشد.
با این حال آن کتاب تاکنون به فارسی ترجمه نیافته و کسی تا امروز در اندیشه چنین کارهای نبود تا در امسال که سررشته کارهای وزارت معارف به دست ستوده جناب مستطاب اجل آقای میرزا علی اصغر خان حکمت که خود از دانشمندان می‌باشند افتاد و در دنباله یک رشته کارهای گرانمایه علمی که آغاز فرموده‌اند هم این نظر را پیدا کردند که کتاب پلوتارخ به زبان فارسی ترجمه و با مساعدت وزارت جلیله معارف چاپ شود.
بدینسان که نخست سرگذشتهای آن کسانی که با تاریخ ایران ارتباط دارند از آن کتاب گلچینی شده و به ترجمه آنها مبادرت گردد تا سپس به ترجمه آن سرگذشتهای دیگر مجال به دست آید. و چون انجام این کار بنگارنده این دیباچه واگزار شد نگارنده دوازده سرگذشت را از آن کتاب برگزیده و بدانسان که قرار داده شده بود به ترجمه آنها آغاز کردم و به یاری خدا امیدوارم که به زودی آن را به انجام برسانم.
*** یکی از حوادث بزرگ تاریخ همانا کشاکشها و جنگهایی است که در زمان باستان در میانه پادشاهان جهانگشای هخامنشی با شهرهای یونان روی داده.
این جنگها نشانه‌های بزرگی از خود در تاریخ یادگار گزارده و چنانکه به جستجو پردازیم قرنها حوادث میانه اروپا و آسیا جز نتیجه‌های ناگزیر آن جنگها نبوده است.
از این جهت ما افسوس داریم که در ایران نگارشی یا کتابی درباره آن پیش‌آمدهای بس مهم تاریخی از آن زمان باز نمانده و تنها نگارشهای یکرویه خود یونانیان است که ما را از گزارش آنها آگاه می‌گرداند.
نخستین کشاکش در میان یونان و ایران در زمان داریوش بزرگ پدید آمد و چون یونانیان پاس بزرگی آن شاه را نمی‌داشتند و خیره‌سرانه در کارهای یونانیان آسیای کوچک دخالت می‌نمودند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۷
داریوش بر خود فرض شمرد که گوشی از آنان بمالد شاید هم کار را آسان‌تر از آنکه بود می‌دانست و این بود که داتیس نامی را با دسته‌ای از سپاه بر سر یونان فرستاد و حادثه‌ای که به نام «جنگ ماراتون» شهرت یافته در میانه رویداد.
این جنگ در خشکی بود و بدانسان که شرقشناسان اروپا تحقیق نموده‌اند در سال چهار صد و نود پیش از میلاد رویداد.
از جانب یونانیان تنها مردم آتن پیش آمده و اسپارتیان هنوز بایستی برسند که دیر کردند و جنگ را در نیافتند.
آتنیان ده تن را برای سرداری برگزیده بودند که هر کسی روزی را به نوبت عهده‌دار آن سخت می‌شد.
یکی از آن ده تن ملتیادیس و دیگری اریستیدیس بود.
داستان این جنگ را پلوتارخ در سرگذشت آریستیدیس سروده و نیز در سرگذشت ثمیستوکلیس و دیگران نام آن را برده است.
در این جنگ ایرانیان شکست خوردند و می‌توان گفت که این فیروزی یونانیان مایه فیروزیهای دیگر آنان گردید.
زیرا چنانکه در داستان ثمیستوکلیس آورده شده او از هوشیاری گزارش آینده را پیش‌بینی نموده آتنیان را به ساختن کشتیهای جنگی و دیگر آمادگیها برانگیخته و در سایه این آمادگیهای ایشان بود که در جنگهای دیرتر نیز فیروزی دریافتند.
پس از جنگ ماراتون داریوش در سال ۴۸۶ بدرود زندگی گفته و نوبت پادشاهی به پسر او خشایار رسید و این پادشاه آن ننگ را که از رهگذر جنگ ماراتون بهره ایران شده بود بر نتافته بسیج سپاه بس بزرگی دیده روانه یونان گردید.
این داستان بس دراز است و پلوتارخ اگرچه در سرگذشت ثمیستوکلیس واریستیدیس مقداری از آن را سروده ولی مقدار بیشتر آن را فرو گزارده.
از جمله سرگذشت تنگه ثرموپولای و جانفشانیهای لئونیداس پادشاه اسپارت و همراهان دلیر او را که در تاریخ یونان ارج بسیار دارد فروگزارده و تنها به یکی دو جمله از آن بسنده نموده و ما در شگفت هستیم که چگونه پلوتارخ سرگذشتی از لئونیداس نیاورده مگر اینکه آورده باشد و از این نسخه‌های کتاب او بیرون کرده باشند چنانکه درباره اپامینونداس و کسان دیگر همین کار کرده شده است.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۸
این جنگ که می‌توان آن را رستاخیز یونانستان شمرد در سال ۴۷۰ رویداد و یکی از کسانی که در این جنگ سررشته‌دار بودند ثمسیتوکلیس و دیگری آرپستیدیس بود که سرگذشت هر دو را ترجمه نموده‌ایم.
دامنه این جنگ حادثه پلاتای می‌باشد که در سال ۴۷۹ رویداد و ماردونیوس سپهسالار بزرگ ایران که داماد داریوش بود کشته گردید داستان این حادثه را هم پلوتارخ در سرگذشت اریستیدیس آورده است.
مطلبی که در اینجا باید باز نمود اینکه یونانیان چون قلم در دست خودشان بوده تا توانسته‌اند خود را شایسته‌تر و برازنده‌تر نشان داده و ایرانیان و کارهای آنان را بی‌ارج و بها نمودار گردانیده‌اند.
از جمله از سخنان ایشان چنین بر می‌آید که ایرانیان فن جنگ را نمی‌شناختند و چنان دلیری که با دلیری یونانیان برابری تواند کرد نداشتند لیکن ما در داستان اریستیدیس خلاف این مطلب را پیدا می‌کنیم.
زیرا می‌بینیم که پااوسانیانس با اریستیدیس گفتگو و کشاکش درازی در این باره با هم دارند که چون در این جنگ ایرانیان دسته‌های مهمی را از یونانیان همدست خود داشتند و ماردونیوس آنان را در دست راست صفهای خود و سپاهیان خود ایران را در دست چپ جای می‌داده و آن سوی در لشکر یونانیان چون اسپارتیان دست راست را می‌گرفته‌اند ناگزیر با خود ایرانیان روبه‌رو می‌شده‌اند. پااوسانیاس می‌گوید اسپارتیان و آتنیان جای خود را در صف‌بندی تغییر بدهند که از آن پس آتنیان با ایرانیان روبه‌رو گردند و بهانه این کار آن را یاد می‌کند که چون پیش از آن در ماراتون آتنیان با ایرانیان جنگ کرده‌اند راه جنگ آنان را بهتر می‌شناسند.
از آن سوی آتنیان چون مقصود درونی پااوسانیاس را می‌دانستند از پذیرفتن پیشنهاد او باز می‌ایستند ولی اریستدیس به میانجیگری برخاسته گفتگو را از میان برمی‌دارد.
آیا این دلیل آن نیست که ایرانیان در دلیری پای کم از یونانیان نداشته بلکه از آنان دلیرتر بوده‌اند. نیز در ارقامی که این تاریخنگاران یونان درباره شماره لشکر ایران و شماره کشتگان ایشان می‌دهند تردید بسیار باید داشت. از جمله در همین داستان جنگ پلاتای آیا باور کردنی است که از ایرانیان دویست و شصت هزار کس نابود گردد و از یونانیان تنها هزار و سیصد تن نابود شود؟
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۹
شاید کسانی بگویند: اگر این درست نیست که یونانیان در دلیری بسیار برتر از ایرانیان بودند پس علت شکست دولت بزرگی همچون دولت هخامنشی در برابر یک مشت یونانی چیست؟
می‌گوییم: این شکست علتهای بسیار داشته که ما فهرست‌وار می‌شماریم و به تفصیل آنها نمی‌پردازیم:
نخستین علت این کار «آیین حکمرانی» دو کشور را باید شمرد به این معنی که مردم یونان آزاد می‌زیستند و رشته حکمرانی بیشتر در دست خود مردم بود و به‌هرحال زندگانی از روی قانون می‌کردند.
ولی ایرانیان اسیر استبداد یک پادشاهی بودند و این خود علت مهمی برای فیروزی یونان و زبونی ایران بوده.
زیرا یونانیان به دلخواه جنگیده و مقصد مهمی را در دل خود جا داده در راه آن جانفشانی می‌نمودند.
و نیز هر کسی از ایشان امیدوار بود که اگر در سایه جانفشانیها شهرتی نزد مردم می‌یافت.
به جایگاه والایی خواهد رسید و شاید یک روز بیاید که در نتیجه این جانفشانیها رشته حکمرانی یا سرداری یونان را در دست بگیرد.
ولی سپاهی ایرانی بیشتر از بیم جان می‌جنگید و برای جانفشانیهای خود کمتر امید نتیجه در دل می‌پرورید.
علت دوم: یونانیان خود را ستمدیده می‌شماردند و به نام جلوگیری از ستم می‌جنگیدند ولی ایرانیان چنین حالی را نداشتند بلکه شاید بسیاری از اینان آن لشکرکشی را خود ستمگری و مردم آزاری شمرده بیزاری از کار پادشاه خود می‌جستند.
به‌هرحال گمان بیشتر بر این بود که ایران نتیجه از آن لشکرکشی برندارد و اگر هم امروز چیره گردیده دست در کارهای یونان دراندازد پس از اندکی ناگزیر از برکناری خواهد بود.
پیداست که این اندیشه‌ها چه اثری در دلهای ایرانیان داشت.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۲۰
سوم: بیشتر سپاهیان ایران از مردمانی بودند که پادشاهان هخامنشی استقلال آنان را برانداخته و با زور یوغ ایران را به گردن ایشان گزارده بودند، پیداست که چنین سپاهیانی نه تنها از خودشان کاری ساخته نمی‌شد چه بسا که مانع کوشش و جانفشانی دیگران می‌شدند و چه بسا که در نهان رابطه با دشمن پیدا می‌کردند.
چنانکه داستان الکساندر پادشاه مقدونی در همین جنگ پلانای بهترین گواه این سخن می‌باشد.
چهارم: در جنگهای دریایی یونانیان ورزیده‌تر از ایرانیان بودند.
در جنگهای خشکی نیز گمان بر آنست که در فن صف‌بندی و هجوم و رزم سرکردگان یونانی ماهرتر بودند و به‌هرحال این اندازه یقین است که یونانیان سپاهیانشان همگی ورزیده و فن جنگ آموخته بودند.
ولی ایرانیان اگر هم یکدسته از ایشان ورزیده و آزموده بودند دسته‌های ناورزیده نیز در میان خود فراوان داشتند.
این است علتهایی که برای شکست ایرانیان می‌توان اندیشید.
گذشته از نیرنگهایی که سرکردگان یونانی به کار برده‌اند و پلوتارخ و دیگران یاد آنها را می‌کنند.
به‌هرحال به دلیری یکایک سپاهیان ایران ایرادی نمی‌توان گرفت.
اگر به نگارشهای خود یونانیان دقت کنیم ایرانیان چنانکه در هوش و خرد و نیک نهادی و پاکدلی برتری بر دیگران داشتند در دلیری و جانبازی نیز پای کم از یونانیان نداشتند وگرنه چگونه می‌توانستند بر آن همه مردمان گوناگون چیره گردیده و سالیان دراز آنان را در زیر یوغ ایران نگهداری نمایند.
اینکه یونانیان زبان بدگویی بازدارند و همیشه نام «بربر» به ایرانیان می‌دهند این خود دلیلی بر بی‌انصافی ایشان است. مگر اینکه دشمنی و کینه‌ای را که در میان دو توده کارگر بوده عذر آنان بشماریم وگرنه چگونه رواست مردمی را که به یک نیم بیشتر جهان آباد آن روزی
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۲۱
فرمانروایی می‌نمودند و سپاه از کنار رود سند تا آتن و اسپارت می‌بردند به نام «بربر» خواند.
آری پوشیده نباید داشت که حکومت استبدادی عیب ایرانیان بود ولی آیا کسانی که حکومت استبدادی دارند بربر شمرده می‌شوند.
یکی از ایرانیان یا از بستگان ایران فارنابازوس حکمران فروکیا بوده.
پلوتارخ در همه جا نام او را به خواری می‌برد و او و کسانش را بربر می‌خواند. ولی این مرد شایستگی داشته که به گفته خود پلوتارخ اگیسیلاوس پادشاه اسپارت گفته:
کاش این مرد دوست من بود نه دشمنم.
شگفتا یونانیان فرستادگان داریوش را بکشتند که با هر قانون و آیینی مخالف بود.
هم ما می‌بینیم که هر کسی که به یکی از شهرهای ایشان پناهنده می‌گردیده کمتر ایمنی می‌کرده چنانکه الکبیادیس با همه پناهندگی به اسپارت ایمنی پیدا نکرد ولی از آن سوی ایرانیان صدها یونانی را در دربار پادشاه هخامنشی میهمان نگاه می‌داشتند و همچون ثمیستوکلیس کسی را پذیرفته بدانسان نگاه داشتند با این حال یونانیان زبانشان بر ایرانیان باز است.
من پیشرفتهای یونانیان را در دانش و خرد و در شناختن راه زندگی انکار نمی‌کنم بلکه از کسانیم که شیفته تاریخ یونان هستم و از خواندن نگارشهای آنان لذت می‌برم، مقصودم این است که خواری که این تاریخنگاران به ایرانیان روا می‌دارند مایه و سرچشمه آن کینه و دشمنی است وگرنه ایرانیان هم پیشرفت بسیاری در راه زندگانی داشته‌اند که اگر گرفتار استبداد نبودند شاید بر یونانیان پیشی می‌جستند.
باری جنگ پلانای لشکرکشیهای ایران را بر سر یونانیان به پایان رسانید.
پس از آن پادشاهان هخامنشی دانستند یونانیان آن نیستند که رام ایران بشوند و از لشکرکشی جز کشته شدن سپاهیان و آسیبهای دیگر نتیجه به دست نخواهد آمد.
کسانی هم نوشته‌اند که مقصود خشایار شاه از آن لشکرکشی مالیدن گوش یونانیان بود و این کار در آن لشکرکشی که تا آتن پیش رفته در هر جا گزندهایی به یونانیان رسانیدند انجام داده شد و این بود دیگر جهتی به لشکرکشی دیگری در میان نبود.
هر چه هست پس از جنگ پلاتای دیگر ایرانیان تعرضی به یونانیان نداشتند. ولی یونانیان
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۲۲
چون دلیر گردیده و از آن سوی کینه آن لشکرکشیها را همچنان در دل نگاه داشته بودند از این جهت آسوده ننشسته ایران را هم آسوده نمی‌گزاردند.
به ویژه آتنیان که سرفرازیهایی آن فیروزیها بیش از همه بهره ایشان گردیده و این خود تکانی به سراسر آن مردم داده بود و از آن سوی در آتن پیشوایان کاردان و خردمندی همچون آریستیدیس و پریکلیس و دیگران سروسامان درستی به کارهای آن شهر داده بودند. به عبارت دیگر این زمان آتن نه یک شهر تنها بلکه یک جمهوری بسیار درخشان و نیرومندی به شمار می‌رفت این بود که آتنیان آرام ننشسته و این زمان آنان بر ایران پیچیدگی می‌نمودند. به ویژه آن زمان که کیمون به روی کار آمد و این جوان به شهرت ثمیستوکلیس و دیگران رشک برده در جستجوی راه‌هایی بود که او نیز مانند آن نام و آوازه را دارا باشد.
اینست که این زمان یونانیان به تعرض برخاسته یک رشته جنگهایی را در خود اروپا و در آسیای کوچک با ایرانیان و همدستان ایشان پیش آوردند.
نیز کیمون با مصریان که بر ایران شوریده بودند طرح همدستی ریخته بدان آرزو افتاد که پادشاهی هخامنشی را پاک براندازد.
این جنگها و کشاکشها گویا پیش از زمان ارتخشثر یکم (اردشیر دراز دست) بوده ولی پیمان صلحی را که پلوتارخ یاد کرده می‌گوید گویا به انجام نرسید آن پیمان مربوط به زمان این ارتخشثر می‌باشد که از سال ۴۶۵ پیش از میلاد پادشاهی یافته اگر آن پیمان را انجام یافته پنداریم باید گفت دولت هخامنشی در برابر یونانیان زبونی نموده و این است که سراسر دریا را به آن واگزارده.
به هر حال این یقین است که در این زمان یونانیان به ویژه جمهوری آتن بسیار نیرومند گردیده بود.
از این سوی پادشاهی هخامنشی روی به ناتوانی می‌رفته و پادشاهان ناآزموده از عهده نگهداری کشور به آن بزرگی برنمی‌آمدند.
در این زمینه سرگذشت کیمون خبرهای مهمی را در بر دارد و چنین پیداست که پلوتارخ کیمون را بیشتر دوست می‌داشته و این است که داستان او را بهتر از داستانهای دیگر سروده.
پیداست که آن همه نیرومندی یونانیان و دلیری و گستاخی آنان در برابر ایران کار را بر پادشاهان هخامنشی بس دشوار می‌گردانید.
زیرا آسیای کوچک که خاک ایران شمرده می‌شد و پادشاهان هخامنشی علاقه بسیار به
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۲۳
آنجا داشتند انبوهی از مردم آنجا نژاد یونانی داشتند و چنانکه می‌دانیم سرچشمه همه آن کشاکشها دخالت یونانستان در کار این یونانیان آسیایی بود.
پس این زمان که یونانیان نیرومند گردیده دریا را در اختیار خود داشتند ناگزیر اینان نیز در این جای خود به نافرمانی و سرکشی دلیر می‌گردیدند.
از این جهت دولت هخامنشی برای نگهداری آسیای کوچک بایستی تدبیری بیاندیشید و آن تدبیر بهتر از همه پدید آوردن دشمنی در میانه خود یونانیان بود.
زیرا اسپارت و آتن دو شهر بزرگ یونان از باستان زمان همچشمی با هم می‌نمودند و آنگاه آتن حکمرانان خود کامه‌ای را که داشت بیرون کرده بنیاد حکمرانی را آیین دموکراسی برگزیده بود و از آن سوی اسپارت هوادار آریستوکراسی بود که این اختلاف خود مایه دشمنی میانه دو شهر و هواداران آنان می‌شد.
ولی زمانی که ایران با آن سپاه انبوه خود روی به یونان آورد چون همه شهرها خود را در برابر خطر می‌دیدند ناگزیر دشمنی و هم‌چشمی را نهاده با هم دست یکی کرده بودند.
لیکن این زمانی که آن خطر از میان برخاسته و آتن و اسپارت هر یکی جمهوری بزرگی پدید آورده بود.
ناگزیر بازار همچشمی بار دیگر گرم گردیده دشمنیها رونمودن گرفت و کم‌کم کار به یک رشته جنگهایی کشید که در تاریخ به نام «جنگهای پلوپونیسوس» معروف است و از سال ۴۳۱ پیش از میلادی آغاز شده و تا سال ۴۰۴ امتداد داشته و چون الکبیادیس و لوساندیر از پیشوایان مهم این جنگها بوده‌اند.
از اینجا پلوتارخ در سرگذشتهای این دو تن مقداری از داستان آن جنگها را نیز یاد کرده.
کارکنان سیاسی ایران که در آسیای کوچک نشیمن داشتند و از حال و کار یونانستان آگاهی درست به دست می‌آوردند آن دشمنی و همچشمی یونانیان استفاده نموده تا می‌توانستند دامن به آتش فتنه می‌زدند.
این کاری است که ما نمی‌پسندیم و جز نیرنگ و فتنه‌انگیزی نمی‌شماریم.
چیزی که هست خود یونانیان این‌گونه نیرنگها را جایز شمرده به کار می‌زده‌اند. چنانکه پلوتارخ گفته‌هایی در این باره از ثمیستوکلیس و لوساندیر و اگیسیلاوس نقل نموده.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۲۴
به گفته لوساندیر:
در جایی که پوست شیر نارسا باشد باید از پوست روباه وصله بر سر آن دوخت!
باری چون در آغاز کشاکشهای آتن و اسپارت، اسپارت ناتوان‌تر بود تیسافرنیس نماینده ایران در آسیای کوچک صرفه خود را در آن می‌دید که پشتیبانی از اسپارتیان بنماید و این بود که با پول و کشتی دستگیری از آنان دریغ نمی‌گفت.
پلوتارخ آشکار می‌نویسد که خرج لشکرکشیهای اسپارت را ایران می‌پرداخت.
سرداران اسپارتی به ساردیس پایتخت لودیا که نشیمن حاکم ایرانی آسیای کوچک بود رفته دریافت پول می‌نمودند و چندان اهمیت به این موضوع داده می‌شد که پلوتارخ می‌نویسد کوروش پسر داریوش به لوساندیر گفت:
من اگر پول نداشته باشم این کرسی خود را که به روی آن می‌نشینم و از زر و سیم ساخته شده شکسته به جای پول به شما می‌دهم.
همچنین پلوتارخ آشکار می‌نویسد که یکی از جهت شکست آتنیان در برابر لوساندیر نداشتن پول بود در حالی که لوساندیر پول از ایرانیان می‌گرفت و به فراوانی خرج می‌کرد.
باری در نتیجه این کشاکشها و جنگهای دراز آتنیان زبون اسپارت گردیدند که نه تنها کشتیهای خود را از دست دادند و دیگر نیرویی در دریا نداشتند بلکه لوساندیر بر آتن هم دست یافته و دیوارهای بلند و دراز آنجا را که در میانه شهر و بندر پیرایوس پدید آورده بودند برانداخت و آیین دموکراسی را از آنجا برانداخته به آیین آریستوکراسی سی تن را به فرمانروایی برگماشت که در تاریخ به نام سی تن بیدادگر (یاسی تن خودکامه) شهرت دارند و بر آتنیان و دیگر همدستان ایشان آنچه ستمگری بود دریغ نمی‌گفتند.
ولی شگفت است که اسپارتیان که به این فیروزیها در سایه پشتیبانی ایران رسیده بودند قدر آن پشتیبانی را ندانسته این زمان آنان دشمنی با ایران آغاز کردند.
چنانکه لوساندیر دست‌اندازی به شهرهای آسیای کوچک کرده کسانی را از بستگان خود در آنجا به حکمرانی گماشت.
نیز فارنابازوس دست‌نشانده ایران در فروکیا که آن همه نیکی به اسپارتیان کرده هم دست آنان با آتنیان جنگیده بود لوساندیر لشکر به خاک او برد و به ویرانی پرداخت و هیچ‌گونه گزند دریغ نداشت.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۲۵
نیز او اگیسیلاوس را برانگیخت که لشکر بر سر آسیای کوچک آورد.
این بود دولت هخامنشی این زمان هم پشتیبانی از کورنثیس و ثبیس که با اسپارت همچشمی می‌نمود کرده آنان را به دشمنی این شهر برانگیخت. از آن سوی دوباره از دست آتنی گرفته او را بلند ساخت.
از این زمان بود یک رشته جنگهایی که به نام جنگهای «ثبیس و اسپارت» معروف است آغاز گردید.
به هنگامی که آگیسلاوس در آسیا پاره پیروزیها یافته و عزم آن داشت که لشکر به درون ایران براند بلکه به گفته پلوتارخ خواب حمله بر شوش و هاکمان را می‌دید ناگهان خبر از اسپارت رسید که با ثبیس جنگ خانگی درگرفته و او ناگزیر گردید که آسیا را رها کرده به یونانستان باز گردد.
می‌گوید هنگام حرکت چنین گفت که مرا هزار کماندار ایرانی از اینجا بیرون می‌کنند مقصودش اشاره به سکه‌های ایران بود که شکل کماندار را بر روی خود داشت.
می‌گویم آری ویرانی آتن نیز که شما بر خود بستید با دست این کمانداران بود پس بایستی قدر ایشان را شناخته دشمن خود نسازید.
و آنگاه به گفته پلوتارخ این اگیسیلاوس با همه نیکیهایی که داشته و دادگری را شیوه خود می‌شمرده و با همه پادشاهی رخت پینه‌دار می‌پوشیده و خود یکی از بهترین نمونه‌های ستوده خوبی یونانی بوده با این همه او نیرنگ را در جنگ روا می‌شمرده و به کار می‌زده.
پس چنین کسی چه ایرادی بر پادشاه هخامنشی دارد که پول به آتن و ثبیس و کونثیس فرستاده و آنان را به دشمنی اسپارتیان برانگیزد؟ به ویژه که اسپارتیان در چیرگی خود بر دیگر شهرها رفتار بسیار بدی با مردم نمودند و درشتی و سختی دریغ نگفته چنانکه لوساندیر در همه جا آیین حکمرانی را تغییر داد و بر سر این کار صدها مردم را می‌کشت.
سخن کوتاه کنیم:
در این باره نیز زور ایران چربید و اسپارتیان در همه جا شکست یافتند و دسته دسته سپاهیان خود را از دست هشتند.
از جمله کونون که یکی از سرداران آتن و به دربار ایران پناهنده شده بود به همدستی فارنابازوس در یک جنگ دریایی پیساندیر فرمانده اسپارتی را کشته و کشتیهای آنان را همگی از میان برد.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۲۶
باز فارنابازوس با خرج خود دیوارهای آتن را دوباره بساخت و از آن سوی در جنگ خشکی همیشه پیشرفت از سمت دشمنان اسپارت بود که سرانجام پس از سالها جنگ و خونریزی اگیسیلاوس ناگزیر گردید که دست به دامن ایران بزند و آشتی بخواهد.
در نتیجه این کار بود که انتالکیداس را به دربار ارتخشثر فرستادند او صلحنامه‌ای را که به نام وی در تاریخ شهرت دارد و خود فرمان چیرگی ایران بر سراسر یونان است پدید آورد و بدینسان کشاکش ایران و یونان به پایان رسید.
ولی در خود یونان هنوز جنگ برپا بود و ثبیس بسی نیرومند گردیده اسپارت را آسوده نمی‌گذاشت و اگیسیلاوس با همه خردمندی که داشت این زمان پیاپی خطا از او سر می‌زد.
در جنگها نیز بخت از اسپارت برگشته بود.
به‌هرحال در جنگ لئوکترا اسپارتیان ضربت بس سختی از دست ثبیس خورده چنان افتادند که دیگر برنخیزند.
پس از آن دیگر نیرویی بیش از اندازه نگهداری شهر خود نداشتند.
این جنگهای اسپارت و تبیس تا سال ۳۶۲ پیش از میلاد امتداد داشت و در این سال به پایان رسید.
اما صلح انتالکیداس چنانکه خود پلوتارخ به آشکار گفته در زمان ارتخشثر دوم بود.
این بخش از تاریخ یونان و ایران که فرود افتادن هر دو کشور را نشان می‌دهد مقداری از چگونگی و حوادث آن را پلوتارخ در سرگذشتهای ارتخشثر و اگیسیلاوس آورده.
پس از آن نوبت درخشانی ماکیدونی و پیدایش فیلیپوس و الکساندر می‌رسد که ما آن را در بخش دیگر کتاب در سرگذشت الکساندر خواهیم دید.
نکته دیگر که در اینجا یاد باید کرد اینکه فارنابازوس که در سرگذشت سرداران یونانی نام آن بسیار برده می‌شود و حکمرانی فروگیا را در آسیای کوچک داشته شک نیست که دست نشانده پادشاهان هخامنشی در آنجا بوده است.
چنانکه در داستان اگیسیلاوس که پلوتارخ دیدار آن دو تن را می‌نویسد به این موضوع تصریح گردیده.
ولی باید دید آیا از خود ایرانیان بوده و به حکمرانی فروگیا فرستاده گردیده یا از بومیان آنجا بوده و به حکمرانی برگمارده شده.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۲۷
شاید کسانی از نام او که پارسی است چنین استدلال کنند که ایرانی بوده.
ولی باید دانست که در آن زمان که دامنه فرمانروایی ایران از کنار رود سند در آسیا تا سر حد یونان در اروپا می‌کشید در سایه این شکوه و بزرگی نامهای ایرانی در همه جا فراوان بوده.
از جمله ما مثرادات پادشاه پونتوس را می‌یابیم که نام ایرانی دارد. چه «مثرادات» همان است که امروز مهرداد گردیده و نامی است در ردیف خداداد و مانند آن.
اگر مهریا «متر» در نزد رومیان و یونانیان هم معروف بوده و از آن نام برای بچه‌ها پدید می‌آورد.
چنانکه نامهای «مترودوروس» در تاریخها بسیار دیده می‌شود که همان ترجمه یونان «مثرادات» می‌باشد.
ولی این نکته به جای خود روشن است که مثرادات که نام پادشاه پونتوس بوده شکل ایرانی کلمه است.
کوتاه سخن تنها از روی نام نمی‌توان گفت خاندان فارنابازوس ایرانی بوده است.
ولی چون قرینه‌های دیگر نیز در کار است ایرانی بودن ایشان نزدیک به یقین می‌باشد.
به‌هرحال فارنابازوس یکی از دست‌نشاندگان پادشاهان هخامنشی بوده ولی حکمرانی فروگیا را همیشه داشته که پس از مرگ او پسرانش آن را داشته‌اند.
فارنابازوس مرد دلیر و کاردانی بوده چنانکه تا دیر زمانی که هوادار اسپارتیان بوده اسپارتیان او را سخت دوست می‌داشته‌اند. چندان که لوساندیر را با آن همه نیرویی که پیدا کرده بود. در نتیجه دادخواهی او به اسپارت باز خواستند، سپس چون او هوادار آتنیان گردید نتیجه آن شد که اسپارتیان زبون گردیده از پا افتادند و آتنیان بر ایشان چیره شدند و او با خرج خود دیوارهای آتن را که لوساندیر برانداخته بود دوباره ساخت.
اگرچه او این کارها را به نام دولت ایران می‌کرد ولی کاردانیهای خود او نیز دخالت در پیشرفت کارها داشته است.
داستان کشتن الکبیادیس به حکم قاضیان اسپارت که به فارنابازوس نسبت داده‌اند. چنانکه خود تاریخنگاران هم تردید داشته‌اند باور نکردنی است.
زیرا الکبیادیس که مرد بسیار معروفی بوده و قصد رفتن نزد پادشاه هخامنشی را داشته این نشدنی است که فارنابازوس پسر خود او را بکشد آن هم به خواهش اسپارتیان.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۲۸
این است که این نسبت را باور نباید کرد.
*** در اینجا باید چند نکته را باز نمود:
نخست در ترجمه تا توانسته‌ام از عبارتهای اصل کتاب پیروی نموده‌ام مگر در جایی چنین پیروی درست در نمی‌آمده و عبارت دارای معنای نامفهومی می‌شده.
دوم- نامها را- چه نامهای آدمیان و چه نامهای دیگر- در زیر صفحه با حروف لاتین نوشته درباره برخی از آنها شرحی را که می‌بایست داده‌ام.
سوم- درباره برگردانیدن نامها از حروف لاتین به فارسی که هر ترجمانی به دشواری می‌افتد و بارها در این باره لغزشها از ترجمانان روی داده و ما امروز غلطهای بی‌شماری را از این رهگذر در دست داریم شیوه‌ای را که من پیش گرفتم در اینجا شرح می‌دهم:
۱- نامهای یونانی و رومی و هر نام دیگری را که ایرانی نبود بدانسان که در لاتین است در فارسی آوردم بی‌آنکه هیچ‌گونه تغییری بدهم. در ایران و دیگر کشورهای شرقی این رسم پیدا شده که نامهای یونانی و رومی یا هر نام دیگری را که یونانیان و رومیان در کتابهای خود آورده‌اند از روی قاعده الفبای فرانسه یا انگلیسی می‌خوانند مثلا کلمه‌Lydia را که نام کشوری در آسیای کوچک بوده از روی قاعده الفبای فرانسه «لیدیا می‌خوانند و نام‌Antalcidas را که یکی از یونانیان در دربار اردشیر دوم هخامنشی بوده و صلحی میانه اسپارتا و ایران به دستیاری او انجام گرفته. که به نام وی مشهور است «انتالسیداس» می‌نگارند.
با آنکه خود یونانیان آنها را «لودیا» و «آنتالکیداس» می‌خوانده‌اند.
زیرا در الفبای یونانی‌Y صدای «او» وC صدای «ک» را داشته است. نام‌Caeser را که از باستان زمان در ایران «کیسر» خوانده‌اند و شکل عربی آن که «قیصر» باشد کتابهای ما را پر کرده تازه کسانی به پیروی زبان فرانسه آن را «سزار» می‌نگارند.
صد غلط از این‌گونه در کتابهای مؤلفان امروزی می‌توان پیدا کرد. کار به جایی رسیده که نامهای پادشاهان و سرداران ایرانی که در زمانهای باستان به زبان یونانی یا رومی رفته و در قرنهای اخیر از آنجا به زبانهای اروپایی درآمده ایرانیان آن نامها را از روی قاعده الفبای فرانسه بر زبان می‌رانند.
مثلا کلمه‌های‌Cyrus وScyth وCambyses را سیروس و کامبیز وسیت می‌خوانند با
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۲۹
آنکه اگر شکل یونانی آنها را بخواهیم باید از روی قاعده الفبای یونانی «کوروش» و «کامبوسیس» و «اسکوت» بخوانیم. و اگر شکل ایرانی آن را خواهانیم باید «کوروش» و «کنبوجی» و «سگز» یا «سگ» بگوییم.
از شگفتی‌هاست که کسی از مؤلفان امروزی در کتابهای استرابون و دیگران کلمه‌Cyrti را که مقصود از آن «کرد» می‌باشد دیده و چون آن را به قاعده الفبای فرانسه «سیرتی» خوانده و چنین پنداشته که نام جداگانه دیگری است، از اینجا مدّعی شده که کردان در باستان زمان نام دیگری داشته‌اند و آن را «سیرتی» می‌نامیدند.
از این‌گونه غلط در نگارشهای امروزی فراوان است. من برای جلوگیری از آنها در این ترجمه گذشته از آنکه در همه جا نامهای یونانی و رومی را از روی قاعده خود الفبای یونان و لاتین آورده در برخی جاها به اشتباه دیگران درباره آن نامها اشاره نمودم.
۲- نامهای ایرانی را بر دو بخش کردم. بخشی آنهایی که شکل درست ایرانی آنها را می‌شناختم و به همین شکل ایرانی درآوردم. از قبیل:  Mithridates
که من آن را «مشرادات» (مهرداد) آوردم و نامهای‌Xerxes وArtayerxes که «خشایارشا» و «ارتخشثر» نوشتم و همچنین در مانندهای آنها و اینکه شکل باستان این نامها را نگاه داشته به شکل امروزی آنها گراییدم.
مثلا به جای مثرادات «مهرداد» و به جای ارتخشثر «اردشیر» نیاوردم به این جهت بود که در گفتگو کردن از هر زمانی باید نامهای آن زمان را به کار برد وگرنه لغزشهای بسیاری روی خواهد داد.
بخش دیگر آن نامهایی که شکل ایرانی آنها را نمی‌شناختم و ناگزیر بدانسان که در لاتین است به فارسی در آوردم بی‌آنکه تغییری در آنها بدهم و هرگز نخواستم با پندار خود شکل فارسی برای آنها درست کنم بدانسان که بسیاری از مؤلفان امروزی می‌کنند.
مثلاParysates که نام مادر ارتخشثر هخامنشی است پاره مؤلفان آن را «پریزاد» ساخته‌اند و این کار از چند جهت نادرست می‌باشد. زیرا مبنای این کار بر آنست که ما آن کلمه را از روی قاعده الفبای فرانسه «پاریزاتیس» بخوانیم و این کار غلط است بدانسان که شرح دادیم و آنگاه کلمه «پری» و «زاد» در آن زمانهای باستان به همین شکلهای امروزی نبوده.
گذشته از همه آنها پری را به معنایی که در آن زمانها می‌شناختند شایسته این نبوده که زنی را «زاده» آن بشناسند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۰
پاره مؤلفان چنین می‌پندارند که چون یونانیان و رومیان‌es یاos یاus به آخرهای نامها می‌افزودند ما اگر این علامتها را از آخرهای نامهای ایرانی بی‌اندازیم می‌توانیم شکل درست آنها را در دست داشته باشیم. ولی این پندار بی‌جاست، زیرا گذشته از آنکه در بسیاری از نامها آن علامتها از خود کلمه است و افزوده بر آن نیست این نکته هم منظور کردنی است که رومیان و یونانیان گذشته از افزودن آن علامت تغییرهایی هم در خود کلمه‌ها داده‌اند و اینست که امروز به آسانی نخواهیم توانست شکلهای درست آن نامها را بدانیم مگر آنکه در نوشته‌های فارسی یا ارمنی آنها را پیدا بکنیم. چنانکه درباره بسیاری از نامهای زمان هخامنشی این روی داده که آنها را در کتابهای یونانی و رومی داشتیم. ولی شکلهای درست آنها را نمی‌دانستیم تا پس از خوانده شدن نوشته سنگی بیستون و دیگر نوشته‌ای سنگی شکلهای درست آنها به دست آمد از قبیل‌Smerdis وCambyses و بسیار مانندهای اینها که امروز به جای آنها «بردیا» و «کنبوجی» از راه نوشته بیستون بدست آورده‌ایم و به کار می‌بریم پس نامهای دیگری که هنوز شکلهای ایرانی آنها دانسته نیست باید آنها را به حال خود گذاشت تا راهی برای دانستن اصل درست آنها نیز پیدا شود.
۲- نامهای رودها و شهرهای باستان و دیگر این‌گونه نامها را به همان صورت باستان خود آورده صورت کنونی آنها را میان دو ناخنک یاد کردم. این نکته بسیار مهم است که در سرودن تاریخ هر زمانی باید نامها را به شکلهای آن روزی آورد. زیرا از این راه یک بهره علمی نیز به دست خوانندگان و شنوندگان می‌آید، گذشته از نکته‌های علمی دیگری که در بردارد.
در پایان دیباچه این نکته را باید گفت که کتاب پلوتارخ با ترتیبی که خود مؤلّف بر آن داده بود به دست ما نرسیده و تغییر بسیاری در آن داده شده بدینسان که سرگذشتها را از جایی که در اصل کتاب داشته تغییر داده پس و پیش ساخته‌اند.
چنانکه در این باره شرحهایی از جانب ترجمه‌کنندگان آن کتاب به زبانهای اروپایی نوشته شده که ما نیازی به نقل آنها نمی‌بینیم.
چیزی که هست از این پس و پیش کردن سرگذشتها زیانی به کتاب نرسیده و چیزی از ارج آن نکاسته زیرا این سرگذشتها هر کدام به تنهایی دفتریست و چندان اثری به ترتیب بار نیست.
از این جهت ما نیز در ترجمه این دوازده‌گانه ترتیبی را که در نسخهای امروزی پلوتارخ
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۱
است رعایت نکرده بلکه تربیت دیگری را در نظر گرفتیم و آن اینکه هر کسی زمانش بیشتر ما نیز سرگذشت او را جلوتر آوردیم و این است که در بخش یکم از کتابمان نخست ثمیستوکلیس و سپس آریستیدیس و پس از آن الکبیادیس و بازلوساندیر را که از سرداران یونانند یاد کرده سپس به ارتخشثر پادشاه هخامنشی و پس از آن به اگیسیلاوس شاه اسپارت پرداختیم. همین ترتیب را در بخش دوم نیز رعایت خواهیم نمود.
هم این نکته را باید باز نمود که این ترجمه نه از اصل یونانی کتاب بلکه از ترجمه انگلیسی آن نقل شده. در انگلیس چندین ترجمه از کتاب پلوتارخ هست که همگی آنها چاپ شده و ما ترجمه‌ای را که به نام «ارثر هوگو کلوغ» خوانده می‌شود برگزیده و این ترجمه‌ها را از روی آن کرده‌ایم.
همچنین تاریخهایی که برای هر یک از پادشاهان و سرکردگان یاد شده و زمان هر کدام را نشان داده در این باره هم از کتابهای دانشمندان اروپایی استفاده شده که خود نگارنده رنجی نبرده و جستجویی در آن باره نکرده‌ام.
و چون در میان سرودن سرگذشتهای این سرداران و فرمانروایان ناگزیر تاریخ یونان و ایران پدیدار می‌شود چیزی که هست جسته جسته و ناسامان است برای آنکه خوانندگان از چگونگی آن تاریخ هم درست آگاه باشند در پایان هر بخشی یک خلاصه‌ای از تاریخ نیز آورده خواهد شد که هم خود آگاهی سودمندی می‌باشد و هم خوانندگان را در دانستن سرگذشتها و فهمیدن آنها بیناتر می‌گرداند.
تهران ۱۳۱۳ احمد کسروی
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۳
 
ثمیستوکلیس‌
 
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۴
ثمیستوکلیس «1» از همان آغاز جوانی دلش پر از آرزوی دخالت در کارهای توده مردم بود و همیشه خواهان شهرت و نیک‌نامی می‌زیست و همی‌خواست که بلندترین پایگاه در میان مردم از آن او باشد. این بود که بی‌باکانه به دشمنی پیشوایان و بزرگان برمی‌خاست. به ویژه به دشمن آریستیدیس «2» و پسر لوسیماخوس که همیشه با او ایستادگی و دشمنی می‌نمود.
گفته‌اند ثمیستوکلیس دلداده شهرت و شکوه بود و چندان هوس برخاستن به کارهای بزرگ را در دل می‌پخت که هنگامی که هنوز نوجوان بود و در آن زمان جنگ ماراتون «3» با ایرانیان روی داد ملتیادیس «4» ماهرانه فرماندهی آن جنگ را به عهده گرفته آن را به انجام رسانید و نام و آوازه او بر زبانها افتاد. ثمیستوکلیس سخت دلگیر بود و شبها را نمی‌خوابید و به جاهایی که همیشه برای دلخوشی می‌رفت این زمان دیگر نمی‌رفت و چون کسانی از این تغییر
______________________________
(۱).Themistocles پلوتارخ گفتگو از پدر و مادر ثمیستوکلیس و اینکه آنان از شهر آتن نبودند و نام و شهرتی نداشتند و خود ثمیستوکلیس کودکی خود را با سختی بسربرده می‌آورد که ما از ترجمه آن بخش چشم‌پوشی کردیم.
می‌گوید: ولی از همان زمان کودکی زیرک و هوشیار بوده به کارهای بیهوده نمی‌پرداخت.
(۲). از بزرگان آتن است و سرگذشت او خواهد آمد.
(۳).Marathron جنگی که ایرانیان در خشکی با یونانیان کردند در سال ۴۹۰ پیش از میلاد.
(۴).Miltiades یکی از سرداران و بزرگان آتن است که سرگذشت پسر او کیمون خواهد آمد.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۵
حال او به شگفتی افتاده جهت را از او پرسیدند: پاسخ داد «یادگارهای فیروزی «1» که بهره ملتیادیس گردیده مرا نمی‌گزارد بخوابم.»
در این هنگام بسیاری می‌پنداشتند که جنگ ماراتون آخرین جنگ با ایرانیان بوده ولی ثمیستوکلیس می‌گفت،
این جنگ مقدمه یک رشته کشاکشهای بسیار سختی است که در میانه روی خواهد داد و از این جهت او کوشیده شهر خویش را آماده نگاه داشت و آتنیان را همیشه به مشق و ورزش واداشت و این پیش‌بینی او که آینده بسیار دور را می‌دید به سود یونانیان بود چنانکه سپس دانسته گردید.
نخستین کار او این بود که چون پولی را که سالانه از بابت معدنهای نقره لائوریوم «2» به آتن می‌آید و آتنیان آن را در میان خود بخش می‌کردند او برای نخستین بار پیشنهاد کرد که آن پول بخشی را ترک کنند و آن پول را در یک جا خرج کرده کشتیهایی برای جنگ با مردم آیگینا «3» بسازند که این زمان شکوه و نیروی بسیاری در یونان پیدا کرده بودند و در سایه کشتیهای فراوانی که داشتند فرمانروایی دریا را از آن خود گردانیده بودند.
بدین دستاویز او به آسانی توانست مردم آتن را قانع گرداند تا سخن او را بپذیرند بی‌آنکه نام داریوش یا ایران را ببرد که این هنگام سخت دور بودند و آمدن ایشان به یونان گمانی بیش نبود و یونانیان ترسی از آن باره این هنگام نداشتند ولی دلهای ایشان از کینه مردم آیگینا پر بود.
از اینجا عنوان به جایی که ثمیستوکلیس از این مردم می‌نمود در سایه آن توانست مقصود خویش را پیش ببرد و با همان پول صد تا کشتی ساخته شد که پس از دیری به دستیاری همین کشتیها ثمیستوکلیس با خشایارشا جنگید.
از این هنگام کم‌کم آتن را به سوی دریاپیمایی و کشتی‌رانی می‌کشانید زیرا چنین می‌پنداشت که با آنکه در خشکی حریف همسایگان نزدیک خود نمی‌باشند با کشتیهای دریایی خود خواهند توانست ایرانیان را دور رانده و به یونان فرمانروایی کنند.
______________________________
(۱). در زمانهای باستان غنیمتی که از دشمن می‌گرفتند چیزهایی را از آن به عنوان یادگار فیروزی نگهداشته از دیوارها آویزان می‌نمودند که مقصود نه خود آن چیزها بلکه یادگار و نشانه فیروزی بودن آنهاست.
(۲).Laurium
(3).Aegina یکی از جزیره یونانی که مردم آنجا هوادار ایران بودند و با آتنیان دشمنی می‌نمودند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۶
از اینجاست که افلاطون گفته او آتنیان را از سپاهیگری ماهرانه به سوی دریاپیمایی و کشتی‌رانی برگردانید.
هم از اینجاست که کسانی نکوهش او کرده می‌گفتند. نیزه و سپر را از دست آتنیان گرفته آنان را به تخته کشتی و پارو بست سیتسیمبروتوس «1» می‌گوید:
او این تدبیرها را به نام همچشمی با ملتیادیس می‌کرد. باری این موضوع که آیا او پاک‌دلانه و بی‌غرضانه در کار توده مردم دخالت می‌کرد یا نه گفتگویی است که باید فیلسوفان بکنند و به هر حال نتوان انکار نمود که رهایی یونان در هنگام گرفتاری خود از جانب دریا فرا رسید و این کشتیها که ثمیستوکلیس تهیه نمود آتن را پس از ویرانی دوباره آباد گردانید.
اگر گواهی دیگری هم بر این سخن پیدا نکنیم کار خود خشایارشا برای گواهی بس. چه او با آنکه زور و سپاه خشکی را درست و بی‌گزند نگاه داشته بود با این همه پس از شکست در دریا روی به گریختن گذاشت که دیگر خود را برای روبه‌رو شدن با یونانیان توانا نمی‌پنداشت و اینکه ماردونیوس «2» را در آنجا باز گذاشت من چنان می‌پندارم که جز برای جلوگیری از دنبال کردن یونانیان نبود وگرنه امیدی به زیر دست کردن یونان در دل او باز نمانده بود.
گفته‌اند: ثمیستوکلیس سخت آزمند و خواهان توانگری بود. برخی هم گفته‌اند که این آزمندی برای آن بود که همیشه می‌خواست دست او باز باشد تا به خدایان قربانیهای بسیار کرده و در میهمانیهایی که برای بیگانگان تهیه می‌کرد شکوه بسیار نشان بدهد و پیداست که برای این کارها عایدی فراوان دربایست داشت. لیکن برخی تهمت طمعکاری زده و گفته‌اند تا آن اندازه خسیس می‌نمود که آنچه آذوقه برای او هدیه می‌فرستادند آن را نیز می‌فروخت و او از دیفیلیدیس «3» که اسب نگاه می‌داشت کره‌ای خواست و چون دیفیلیدیس از دادن سرباز زد او را بیم داده گفت:
به اندک زمانی خانه تو را به اسب چوبینی برمی‌گردانم. مقصودش این بود که میانه او و پاره از خویشانش کشاکش و دعوی پدید می‌آورد.
علاقه‌مندی او به شهرت و شکوه بی‌مانند بود. چنانکه در زمان نوجوانی خود که هنوز
______________________________
(۱).Sitesimbrotus
(2).Mardnius داماد داریوش بزرگ و یکی از سرداران به نام ایران بوده که در لشکرکشی نخستین بر سر یونانیان و در جنگ پلاتای او سردار بود و در این جنگ آخری کشته گردید که داستان آن خواهد آمد.
(۳).Diphilides
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۷
گمنام بود اپیسکلیس «1» را از مردم هرمیونی «2» که مهارت بی‌اندازه در ساز زدن داشت و آتنیان همیشه خواهان او بوده در پی‌اش می‌گشتند به خانه خود دعوت کرد که در آنجا ساز بزند و مردم بدینسان روی به خانه او بیاورند و طلب دوستی با وی کنند. زمانی که برای بازیهای المپیاد «3» می‌آمد هیچ‌گونه آرایش و شکوه دریغ نمی‌گفت و در آن چادر آراسته و زیبای خود میهمانیها می‌داد و مقصود او این بود که از این راه برکیمون «4» برتری جوید. لیکن این کار او نزد آتنیان پسندیده نیفتاد و چنین می‌گفتند که این شکوه و آرایش شایسته جوانی است که از خاندان برگزیده مشهوری باشد.
از یک جوان گمنام که نه لقبی دارد و نه کار برجسته‌ای از او سرزده چنین خودنماییها جز بی‌آزرمی شمرده نخواهد شد.
به‌هرحال توده انبوه او را دوست می‌داشتند و او هر یکی از مردم شهرها را با نام خود خوانده همیشه سلام می‌داد. نیز اگر گفتگویی میان دو کس برمی‌خاست او دادگسترانه داوری می‌نمود.
سیمونیدیس «5» شاعر کیوس در آن هنگام که ثمیستوکلیس سردار سپاه بود خواهشی ازو کرد. ثمیستوکلیس پاسخ داده گفت:
ای سیمونیدیس چنانکه شما اگر شعری را از قاعده بیرون کنید شاعر بدی شمرده می‌شوید من نیز اگر از بهر شما از قانون چشم بپوشم فرمانروای بدی شمرده خواهم شد.
باری او رفته رفته بزرگ‌تر می‌گردید و احترام مردم درباره او بیشتر می‌شد تا سرانجام روزی آمد که به دستیاری هواداران خود توانست از روی آیین اوستراگیزم «6» دشمن خود آریستیدیس را از شهر بیرون کند، در این زمان پادشاه ایران به آهنگ جنگ با یونان بیرون آمده بود و از این جهت آتنیان به شور پرداخته می‌خواستند کسی را برای سرداری سپاه بر گزینند و بسیاری خودشان را کنار می‌کشیدند. زیرا از بزرگی و خطرناکی پیش آمد بیمناک بودند.
______________________________
(۱).Eipiscles
(2).Hermione
(3). بازیهایی بود که یونانیان به نام ورزش هر چهار سال یکبار بر پا می‌کردند و شکوه بزرگی در میان ایشان داشت. چنانکه گاهی آن را آغاز تاریخ گرفته سالها را با آن می‌شمرده‌اند. درباره این بازیها در تاریخها شرح درازی نوشته شده.
(۴). پسر ملتیادیس است که سپس یکی از سرداران بزرگ یونان گردید و داستان او خواهد آمد.
(۵).Simonides از مردم‌Ceos
(6).Ostracism شرح آن در کتاب خواهد آمد
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۸
ولی مردی به نام اپیکودیس «1» که زبان گویایی داشت و پدر او ایوفمیدیس «2» مرد زباندار و زیرکی بود خواستار سرداری گردیده می‌کوشید تا آن را به دست آورد.
لیکن او مرد کم دل و کارندان و خود بنده آز و طمع بود و از این جهت ثمیستوکلیس سخت می‌ترسید که مبادا رأی بیشتر به او داده شود که بدینسان همه کوششها بی‌نتیجه مانده رشته از دست بیرون رود و این بود که تدبیر اندیشیده با دادن پول او را از آن داوطلبی و کوشش منصرف گردانید.
و چون فرستاده‌ای از پادشاه ایران همراه ترجمان رسیده که از مردم آتن آب و خاک بطلبد و این خود علامت فرمانبرداری و زیردستی به شمار بود ثمیستوکلیس به همداستانی مردم شهر ترجمان را دستگیر کرده به گناه اینکه فرمانهای یک پادشاه بیابانی (وحشی) را با زبان یونانی در میان مردم پراکنده می‌گرداند بکشت و این یکی از کارهایی است که سخت پسندیده افتاده. چنانکه کار دیگر او را در زمینه آرثمیوس «3» از مردم زیلاییا «4» همگی می‌پسندند. و آن اینکه آرثمیوس زر از سمت پادشاه ایران به یونان آورد که به دستیاری آن یونانیان را بفریبد. ولی ثمیستوکلیس فرمان داد که او را از رتبه بیانداختند و خود او و پسران و نوادگانش را از حقوق شهری (مدنی) بی‌بهره گردانید.
این کار بسیار بجا و خود باعث آن بود که دو تیرگی و دشمنی در میان یونانیان پدید نیامد و تا جنگ با ایرانیان پیشرفت داشت همگی دست به دست هم داده از دشمنی با یکدیگر پرهیز جستند.
در این کار بزرگ خیلایوس «5» از مردم آرکادیا همدست و یار ثمیستوکلیس بود.
ثمیستوکلیس فرماندهی سپاهیان آتن را به عهده گرفته بی‌درنگ به کار پرداخت و می‌کوشید که مردم شهر را قانع گردانیده از شهر به درون کشتیها بکشاند و نیز می‌خواست با ایرانیان در جای بسیار دوری از یونان جنگ کرده شود.
ولی چون بسیاری از یونانیان با این عقیده موافق نبودند او ناگزیر شده سپاه انبوهی را برداشته روانه تمپی «6» گردید که مگر در آن تنگه به نگهداری تسالی که هنوز خود را به دست
______________________________
(۱).Epicydes
(2).Euphemides
(3).Arthimius
(4).Zelea
(5).Chileus
(6).Tempe چنانکه از خود عبارت پیداست نام تنگه‌ای در تسالی است شهری نیز با این نام در آنجا بود.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۳۹
پادشاه ایران نداده بود بکوشد. ولی از این سفر بی‌نتیجه بازگشت و چنین دانسته شد که نه تنها تسالیان بلکه همه دیگران تا نزدیکی بویوتیا «1» به سوی خشایارشا رفته‌اند.
در این هنگام بود که مردم آتن به دلخواه سخن ثمیستوکلیس را به گوش گرفتند و رضایت بر آن دادند که جنگ را در دریا کنند و او را با یکدسته کشتی جنگی روانه نمودند تا تنگه‌های آرتیمیسیوم «2» را نگاهداری کند.
و چون دسته‌های یونانیان که از هر سوی در آنجا گرد آمدند انبوه آنان بر این سر شدند که لاکیدومنیان «3» را پیشوای خود گیرند و ایوروبیادیس «4» را فرمانده دریایی خود برگزیند.
ولی آتنیان چون از جهت شماره کشتی روی هم رفته از آنان بیشتر بودند به این ترتیب رضایت نمی‌دادند که زیر دست دیگران گذارده شوند.
لیکن ثمیستوکلیس چون می‌دید اگر کشاکشی در میانه روی دهد خطر بزرگی پیش خواهد آمد از این جهت فرماندهی ایوروبیادیس بر خود پذیرفته و آتنیان را نیز قانع ساخت که رضایت به پیش‌آمد بدهند و برای دلداری ایشان چنین گفت:
اگر شما در این جنگ پیروی از دیگران بنمایید من کوششهایی خواهم کرد که در نتیجه آن پس از انجام جنگ همه یونانیان به دلخواه پیشوایی شما را به گردن بگیرند.
پیداست که این بردباری ثمیستوکلیس باعث آن شد که یونانیان از خطر آزاد گردیدند و آتنیان سرافرازیها یافته هم بر دشمن چیره درآمدند و در دانش و خرد برتری خود را بر دیگران نشان دادند و این همه از رهگذر کاردانی ثمیستوکلیس بود.
و چون سپاه ایران به آفیتای «5» رسیدند ایوربیادیس از دیدن آن همه کشتیها سخت در شگفت افتاد و چون خبر یافت که هنوز دویست کشتی دیگر در پیرامون جزیره اسکیاثوس «6» به دوره گردی پرداخته‌اند بی‌درنگ آهنگ آن کرد که خود را به درون آبهای یونان بکشد و به سوی پلوپونیسوس «7» رفته در آنجا زور دریایی خود را با زور خشکی به هم برساند.
______________________________
(۱).Boeotia
(2).Artemsium تنگه معروف دریایی
(۳).Lacedaemane نام سرزمینی که اسپارت شهر آن بود و از اینجا در بسیار جاها اسپارتیان را لاکیدومنیان می‌خوانند.
(۴).Eurybiade یکی از سرداران اسپارت
(۵).Aphetae
(6).Sciathus
(7).Peloponnesus شبه جزیره‌ای در جنوب یونان که اسپارت شهر بزرگ آن می‌باشد و از چندین شبه جزیره پدید آمده است.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۰
زیرا یقین داشت که تنها زور دریایی او در برابر کشتیهای ایرانی تاب برابری نخواهد داشت.
ولی مردم ایوبوبا «1» چون ترس آن را داشتند که یونانیان ایشان را رها کنند و در دست دشمن بگزارند. پلاگون «2» را با مقدار گزافی از پول نزد ثمیستوکلیس فرستادند که با او گفتگویی کند و ثمیستوکلیس بدانسان که هرودت «3» می‌نویسد آن پول را پذیرفته به ایوروبیادیس پرداخت.
در همه این کارها کسی از آتنیان با او مخالفت نداشت.
چنانکه آرخیتلس «4» سرکرده کشتی مبارک چون پول برای تهیه آذوقه یه کسان کشتی خود نداشت و آنان می‌خواستند که به سوی خانه‌های خود باز گردند.
ثمیستوکلیس آتنیان را بر او آغالید که بر سرش ریختند و چیزی برای شام خوردن او نیز باز نگذاشتند. آرخیتلس از این کار سخت برنجید.
لیکن ثمیستوکلیس صندوقی پر از ابزار برای او فرستاده در ته آن یک تالنت نقره گذاشت و به او پیام فرستاد که با آن پول تهیه خوراک آن روز و فردا را برای کسان کشتی خود بنماید وگرنه او در میان مردم شهرت خواهد داد که آرخیتلس رشوه از دشمن دریافته است.
این است داستانی که فانیاس «5» از مردم لسب برای ما نقل می‌کند.
اگرچه این جنگها که در تنگه‌های ایوبویامیانه یونانیان و ایرانیان روی می‌داد چندان مهم نبود و کشاکش را به پایان نمی‌رسانید.
ولی به‌هرحال برای یونانیان بسیار سودمند می‌افتاد. زیرا در این کوششهای کم خطر آنان ورزیده شده و این دریافتند که نه فزونی شماره کشتیها و نه توانگری و آراستگی آنها و نه لافها و به خود بالیدنهای دشمن و نه آوازهای درشت آنان هیچ کدام اثری در کار ندارد و زیانی از آنها بر یونانیان نخواهد رسید و خوب یاد گرفتند که چگونه با دشمن نبرد نمایند و این است که بر دلیری خود افزوده بر آن سر شدند که به دشمن نزدیک گردیده از نزدیک جنگ کنند و از آنان بیمی نداشته باشند. گویا پندار این جنگ آرتمیسیوم را دیده و درست درباره آن زد و خوردهاست که می‌گوید:
______________________________
(۱).Euboea
(2).Pelagon
(3).Herodotus
(4).Architipes
(5).Phanias
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۱
در آنجا فرزندان آتن بنیاد آزادی را می‌گزارند
زیرا شک نیست که نخستین دربایست برای فیروزمندی دل‌نباختن است.
آرتیمیسیوم که خود کناره‌ای از دریاست در ایوبیا در آن سوی شهر هستیابیا «1» نهاده و درست روبه‌روی آن بر روی سرزمینی که مدتها پیش در دست فیلوکتیتس «2» بود اولزن «3» نهاده و در اینجا پرستشگاهی هست که به نام دیانا «4» ساخته شده و آن را «بامداد» می‌خوانند و درختها گرداگرد آن سر بر آورده. نیز در گرد آن ستونهایی از مرمر سفید برپاست که اگر دست به آنها بمالی بوی و رنگ زعفران از آنها بیرون می‌آید. بر روی یکی از این ستونهاست که شعرهای پایین را کنده‌اند:
با آن دسته‌های بی‌شمار که از آسیا آورده شده بودند پسران آتن در همین جایگاه جنگیدند و چون اینان بر مادان «5» چیره درآمدند این یادگاری را به نام آن فیروزی در آرتمیسیوم برگماردند.
در آن نزدیکی جایی هست که چون بر کنار دریا بایستی پیداست و از آنجا از میان توده‌های ریگ از ته دریا گردهای سیاهی همچون خاکستر بیرون می‌آورند. هم چنین چیزهای نیم‌سوخته بیرون می‌آید و چنین می‌گویند که تخته پاره‌های کشتی و لاشه‌های مردگان را در آنجا سوزانیده‌اند.
باری چون خبر از ثیرموپولای «6» رسید که لئونیداس «7» پادشاه کشته شده و خشاریاشاه بر سراسر گذرگاه‌ها در خشکی دست یافته ناگزیر این کشتیها به سوی درون یونانستان بازگشت نمودند.
آتنیان دنباله کشتیها را داشتند و این خودکاری بیمناک‌تر و پر ارج‌تر بود که خود آنان مایه سرفرازی شمرده خرسندی می‌نمودند.
______________________________
(۱).Histiaea
(2).Philocttes یکی از قهرمانان جنگ تروا که هومر داستان آن را سروده
(۳).Olizon
(4).Diana نام یکی از خدایان مادینه یونان است.
(۵). یونانیان گویا تا این هنگام هنوز ایران را به نام پادشاهان ماد می‌شناختند و این است که همیشه نام ماد می‌برند و این یک رشته جنگها را «جنگهای مادی» نام داده‌اند.
(۶).Thermopoylae تنگه معروفی میانه کوه و دریا که جنگ بزرگی آنجا روی داد و لئونیداس و گروهی کشته شدند.
(۷).Leonidas پادشاه اسپارت که سردار یک دسته لشکر بود.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۲
ثمیستوکلیس چون راه می‌پیمود چشمش به کنار دریا بود و هر کجا را شایسته آن می‌دید که کشتیهای دشمن برای آب برگرفتن یا لنگر انداختن به آنجا بیاید بر روی سنگهای آنجا با خط بسیار درشتی که با یک نگاه نمایان باشد عبارتهایی می‌نوشت و هر کجا که سنگ نبود خود او سنگهایی برمی‌گماشت و بر آنها عبارتها را می‌نوشت.
به این مضمون که خطاب به مردم ایونا «1» کرده از آنان خواهش می‌نمود که دست از هواداری ایرانیان برداشته به نزد یونانیان که هم‌نژاد آنان می‌باشند و خود در راه آزادی آنان می‌کوشند بشتابند و هرگاه چنین کاری را نتوانستند باری به هنگام جنگ رخنه در کارهای ایرانیان پدید آورند و سامان آنان را به هم زنند.
مقصودش از این کار آن بود که یونانیان آن را خوانده بر اینان بشورند و اگر اینان نشوریدند باری ایرانیان را درباره ایشان بدگمان باشند و اعتماد نکنند.
این هنگام خشایار شاه به خاک دوریس «2» رسیده در سرزمین فوکیس «3» تاخت‌وتاز می‌نمود و شهرها را ویران می‌ساخت. بااین‌حال یونانیان به یاوری آنان برنمی‌خاستند و سپاه نمی‌فرستادند.
آتنیان پاکدلانه کوشیده می‌خواستند در بویوتیا «4» جلو ایرانیان را گرفته پیش از آنکه به آتیکا «5» برسند جنگ با آنان نمایند و به این قصد بود که در دریا نیز تا آرتمیسیوم جلو آمده بودند. ولی دیگر یونانیان با اینان همداستان نبودند و اندیشه بازگشت بر پلوپونیسوس را داشتند و چنین می‌خواستند که همه زور خود را در استموس «6» گرد آورده در آنجا در آن تنگه دریایی دیواری در دریا از این سر تا به آن سر پدید آورند.
آتنیان از این اندیشه آنان سخت دلگیر بودند و خود را فریب خورده می‌دیدند. زیرا به تنهایی جرأت جنگ با آن همه زور و سپاه را در خود نمی‌یافتند و چاره جز آن نمی‌دیدند که شهر خود را رها کرده همگی به کشتیها درآیند و این کار بر مردم سخت ناگوار بود.
زیرا چنین می‌انگاشتند که در آن حال اگر فیروز درآیند باز کاری نکرده‌اند و فیروزی را
______________________________
(۱). یونانیان آسیای کوچک که زیردست ایران بودند و این هنگام در سپاه خشایار شاه کار می‌کردند.
(۲).Doris
(3).Phocis
(4).Boeotia
(5).Attica آن بخش یونان که آتن شهر آنجاست و در جنوب بویوتیا و در شمال پلوپونیس نهاده.
(۶).Isthmus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۳
که پس از رها کردن پرستشگاه‌های خدایان و گورهای پدرانشان به دست دشمن بهره آنان شاید می‌شد فیروزی آبرومندی نمی‌شماردند.
ثمیستوکلیس دچار سختی شده می‌دید که نمی‌تواند با وسیله‌های عادی خود مردم را قانع گرداند و این بود که دست به دامن جادو نیز زده و هر وسیله ناعادی را در این راه به کار می‌برد.
در این میان مار پرستشگاه منیروا «1» که در درون آنجا نگاهداشته می‌شد ناگهان ناپدید گردید.
کاهن چنین خبر داد که خوردنیهایی که برای او گذارده بود همچنان دست نزده بازمانده.
نیز به دستور ثمیستوکلیس شهرت داد که آن خدای مادینه از شهر گریخته و پناه به دریا برده.
نیز به دستیاری کاهن از جانب خدا فرمان رسید که مردم دل به دیوارهای چوبی بربندند و در گزارش این وحی چنین گفته می‌شد که دیوارهای چوبی جز کشتیها نمی‌تواند بود.
در این وحی جزیره سالامین را بدبخت یا پست نستوده بلکه «جزیره خدایی» نام داده بودند و اینکه آن جزیره روزی جایگاه فیروزبختی همه یونانیان خواهد بود.
کوتاه سخن: از این تلاشهای ثمیستوکلیس این نتیجه به دست آمد که قانونی گذارده شد درباره اینکه شهر را به نگاهداری منیروا «بانوی آتن» بسپارند و هر کسی که سال او در خور جنگ کردن است ابزار جنگ بردارد و هر کسی زنان و فرزندان و پدران و مادران خود را به ترویزین «2» بفرستد و چون این کار آخری کرده شد مردم ترویزین آنان را به گرمی پذیرفتند و قانونی بدینسان گزاردند که خرج آنان را از گنجینه توده بپردازند و روزانه به هر کسی دو ابولوس «3» داده به بچگان اجازه دهند که برای میوه چیدن به هر کجا که می‌خواهند بروند نیز آموزگارانی با مزد برای درس آموختن بچگان قرار دادند و این رأی بود که نکاگوراس «4» پیشنهاد کرده بود.
این هنگام در آتن گنجینه از آن توده نبود. ولی بدانسان که ارسطو نقل می‌کند انجمن که در
______________________________
(۱).Minerva یکی از خدایان مادینه یونان که آن دختر زیوس می‌پنداشتند و خدای خرد و هنر می‌نامیدند.
(۲).Troezen
(3).Troezen نام پولی است.
(۴).Nicagoras
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۴
آریوپاگوس «1» برپا گردید به هر مرد که به کار جنگ برمی‌خاست دوازده درهم پول قرار داد و این کار باعث شد که کسان بسیاری در کشتیها گرد آمدند.
لیکن کلیدیموس «2» این کار را نیز به نام ثمیستوکلیس می‌نگارد.
در میان آنکه آتنیان به سوی بندر پرائیوس «3» راه برداشته بودند ناگهان سپروسرمیدوسا «4» گم شد و او به بهانه اینکه آنها را جستجو می‌کنم همه خانه‌ها را گردید و از آنها مبالغ گزافی پول که مردم پنهان کرده بودند به دست آورد و در راه این کار خرج نمود که بدانسان جنگجویان بسیج شایسته برای سفر خود دیدند.
این زمان که همه مردم از آتن بیرون می‌رفتند این خود تماشایی بود هم شگفت هم دلگداز.
زیرا مردان پدران و مادران و فرزندان خود را با ناله و اشک دور می‌فرستادند و هرگز پروای آن ناله و اشک آنان را نداشته راه خود را به سوی جزیره پیش می‌گرفتند.
دلگدازتر از همه حال آن پیران بسیار سالخورده بود که ناگزیر گردیده در شهر رها کرده بودند. نیز جانوران خانگی که تنها و بی‌خداوند مانده به آوازهای دلخراش خود از این سو به آن سو می‌دویدند در خور دلسوزی بود. چنین گفته‌اند که کساشیپوس «5» پدر پریکلس «6» سگی داشت که تاب جدایی نیاورد و از دنبال خداوند خود به دریا جسته از پهلوی کشتیها شناکنان راه می‌پیمود تا چون به جزیره سالامین رسید از آنجا که نیروی خود را پاک باخته بود بیفتاد و بمرد.
چنانکه هنوز هم جایی را در آن جزیره به نام «گورسگ» می‌خوانند و چنین می‌پندارند که گور همان سگ می‌باشد.
در این هنگام سختی یکی از بهترین کارهای ثمیستوکلیس آن بود که آریستیدیس را به
______________________________
(۱).Areopagus
(2).Clidemus
(3). بندر آتن است که خود ثمیستوکلیس آنجا را استوار و آباد کرده است.
(۴).Medusa نامی است در افسانه‌های یونان که می‌گویند یکی از خدایان مادینه بوده و این اثر در چشم داشته که به هر که نگاه می‌کرده او را سنگ می‌گردانیده از این جهت «پرسی» که یکی از خدایان بود سر او را بریده و همیشه در لشکرکشیهای خود همراه می‌برد.
(۵).Xanthippus
(6).Pericles یکی از بزرگان یونان است که زمانی اختیار همه کارها به دست او بوده است.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۵
خانه باز گردانید. زیرا چنانکه گفتیم پیش از این دسته‌ای که ثمیستوکلیس پیشوای آنان بود به آیین «استراکیسم» او را از شهر بیرون راندند.
ولی این هنگام چون ثمیستوکلیس می‌دید مردم از نبودن او افسوس می‌خورند. و از آن سوی می‌ترسید که مبادا او به سوی ایرانیان رفته و فرصت را برای کینه‌جویی غنیمت به شمارد.
از این جهت قانونی پیشنهاد کرد بدین مضمون که هر آنکه برای چند هنگامی از شهر دور رانده شده این زمان بازگردد تا بتواند با اندیشه یا دست خود یاوری به همشهریان خود کند و در این پیش‌آمد گرفتاری یونانیان از همدستی با او بی‌بهره نباشند.
ایوروبیادیس به عنوان اینکه اسپارتا بزرگ‌تر از آتن می‌باشد فرمانده دریایی همه کشتیها برگزیده شده ولی او مرد کم دلی بود و از پیش‌آمدهای ترسناک خود را باخته عزم آن را داشت که لشکر برداشته به تنگه (زبانه) گورینش «1» بشتابد چرا که زور و سپاه خشکی در آن نزدیکی بود. ولی ثمیستوکلیس در این باره با او همداستان نبود و ایستادگی می‌نمود. و در این هنگام است که یک رشته سخنان مشهوری از او سرزده. ایوروبیادیس از بس که خشمناک بود زبان به نکوهش باز کرده گفت: در بازیهای المپیاد آن دسته که از دیگران جلو می‌افتند شلاق بر سر و روی آنان فرود می‌آید. ثمیستوکلیس پاسخ داده گفت: ولی آنانکه به دنبال می‌مانند هیچ‌گاه تاج فیروزی بر سر ایشان گذارده نمی‌شود. سپس ایوروبیادیس عصای خود را بلند کرده خواست بر سر او بزند. ثمیستوکلیس گفت:
اگر می‌خواهی بزن ولی گوش به سخنم فرادار
از این رفتار او ایوروبیادیس سخت شرمسار گردیده گوش به سخنانش داد. و چون یکی از همراهان او لب به سخن باز کرده به ثمیستوکلیس گفت:
این نشدنی است کسانی که خانه ندارند تا از دست بدهند همدست کسانی باشند که در راه نگهداری خانه و شهر خود جانسپاری می‌نمایند.
ثمیستوکلیس پاسخ داده گفت:
ای فرومایه! ما اگر دیوارها و خانه‌های خود را رها کرده‌ایم برای آنست که نخواسته‌ایم از بهر چیزهای بی‌جان و بی‌ارج خود را به بندگی بیاندازیم. کنون هم شهر ما بزرگ‌تر از
______________________________
(۱).Corinthcs بخشی از خاک پلوپولنیوس که تنگه یا زبانه آبی نیز به نام آن نامیده می‌شود.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۶
همه شهرهای یونان می‌باشد و آن همانا دویست کشتی است که اینک در اینجا ایستاده و اگر شما آرزومند نگهداری خود باشید این کشتیها بهترین پشتیبانی به شما خواهد داشت و گر در آرزوی گریز باشید بدانسان که پیش از این کرده‌اید در آن حال هم پس از زمانی به گوشتان می‌رسد که چگونه آتنیان همان شهر و سرزمین قشنگ خود را دوباره در دست خواهند داشت.
از این سخنان او ایوروبیادیس دانست که اگر آنان آهنگ رفتن کنند شاید آتنیان همراهی نکرده جدا گردند و چون مردی به نام ایرتریا «1» به سخن پرداخت ثمیستوکلیس به او پاسخ داده گفت:
آیا شما خبرهایی از جنگ که همچون آمه ماهی «2» باشد نزد خود دارید؟! همانا شما شمشیر دارید ولی دل ندارید.
کسانی گفته‌اند که چون ثمیستوکلیس این گفتگوها را بر روی کشتی می‌راند ناگهان عقابی پدیدار گردیده بر روی ستون کشتی نشست و این فال نیک چندان تکانی به یونان داد که همگی دل به پذیرفتن پیشنهادهای او نهاده خواستند بی‌درنگ جنگ آغاز کنند. لیکن همین که کشتیهای دشمن به بندر فالیروم «3» در کنار آتیکا فرا رسید و از فزونی سراسر آن کناره‌ها را از دیده بپوشانید و از آنسوی خود پادشاه را دیدند که با سپاه خشکی به کنار دریا رسید این زمان به ترس افتاده آن سخنان ثمیستوکلیس را از یاد بردند. مردم پلوپونیسوس بار دیگر قصد بازگشت به استموس کردند و اگر سخن دیگری از کسی می‌شنیدند بددل می‌شدند و قرار بر آن نهادند که شبانه روی به بازگشت آرند و دستورهایی که می‌بایست به ناخدایان و کشتی‌بانان دادند.
ثمیستوکلیس از این پیش‌آمد سراسیمه گردید و ترسید مبادا یونانیان هر کدام به شهر و جایگاه خود برگردند و پراکنده شوند و از آن تنگه‌های باریک که زمینه استفاده از آنها در دست هست بی‌استفاده گردند از این جهت تدبیری اندیشیده به دستاری سکینوس «4» آن را به کار بست. این سکینوس اسیری از ایرانیان بود ولی ثمیستوکلیس را سخت دوست می‌داشت و
______________________________
(۱).Eretria
(2). ترجمه زیر لفظی‌Inkpieh می‌باشد و آن یک ماهی است که سیاهیها همچون مرکب (آمه) از دنبال خود می‌اندازد. به‌هرحال مقصود ثمیستوکلیس از این عبارت روشن نیست.
(۳).Phalerum
(4).Sicinnus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۷
پرستار فرزندان او بود. ثمیستوکلیس او را نهانی نزد خشایار شاه فرستاده پیام داد که من که فرمانده کشتیهای یونانیان می‌باشم اینک به هوادارای پادشاه گرویده‌ام و می‌خواهم بیش از همه این خبرها را برسانم که یونانیان آماده پراکنده شدن و گریختن گردیده‌اند و می‌خواهند خود را از گرفتاری رها گردانند.
من سود پادشاه را در این می‌دانم که از این عزم یونانیان جلوگیری کرده در همین هنگام به هم خوردگی کارها که دور از سپاه خشکی خود نیز می‌باشند به حمله پرداخته کشتیهای اینان را درهم شکند.
خشایار شاه از این پیام سخت خورسند گردیده چنین پنداشت که پیام دهنده جز نیکی او را نخواسته و این بود بی‌درنگ فرمان داد که سرکردگان دریایی او به کار پرداخته و دویست کشتی زره‌پوش را به کار انداخته همگی جزیره‌ها را گرد فرو گیرند و تنگه‌ها و گذرگاه را در بسته نگزارند یک تن از یونانیان بیرون برود تا ایرانیان نیازمند شده از دنبال آنان بدوند. و چون این کار کرده شد آریستیدیس پسر لوسیماخوس نخستین کسی بود که آن را دریافت و به چادر ثمیستوکلیس شتافت تا او را آگاه گرداند.
با آنکه گفته‌ایم که ثمیستوکلیس او را از شهر بیرون رانده بود و او هنوز دل پر از کینه داشت.
ثمیستوکلیس چون خردمندی و استواری او را می‌دانست و این هنگام از آمدن او دلشاد گردیده بود همگی داستان سکینوس را برای او باز گفت و دوباره خواهش کرد که چون یونانیان سخن از شما می‌شنوند شما به این بکوشید که آنان را بایستادن و جنگ کردن وادارید.
آریستیدیس آفرین برو خوانده بی‌درنگ نزد دیگر سرکردگان و کشتی‌بانان شتافت و آنان را به جنگ دلیر گردانید. ولی اینان آن جنبشی را که بایستی نمایند ننمودند و سخن او را باور نکردند تا زمانی که یک کشتی که فرمانده آن پانایتیوس «1» نامی بود و خود از سمت ایرانیان کناره‌گیری نموده به این سمت شتافته بود به آنجا رسید و چنین خبر آورد که ایرانیان سر به سر گذرگاه‌ها و تنگه‌ها را بسته‌اند.
از این خبر غیرت سرکردگان به جوش آمده هم نومیدی آنان را فرا گرفت و این بود که به کار برخاستند.
______________________________
(۱).Panaetius
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۸
چون روز شد خشایار شاه به جای بلندی درآمده به کشتیهای خود نگاه می‌کرد که چگونه صف می‌بندند. فانودیموس «1» می‌گوید:
او بر روی دماغه کوهی که بالای پرستشگاه هرکولیس «2» نهاده و در آنجا کناره‌های آتیکا از جزیره با یک تنگه آبی جدا می‌گردد نشسته بود لیکن آکستودوروس «3» می‌نویسد او در نزدیکهای میگارا «4» بر روی تپه‌هایی که «شاخ» نام دارند جا گزید و بر کرسی زرین نشسته دبیران بسیاری گرد او را فرا گرفته بودند که هر آنچه در میدان جنگ می‌رفت آنان به رشته نگارش می‌کشیدند. «5»
ثمیستوکلیس در پیرامون کشتی فرماندهی به گزاردن قربانی پرداخته بود که سه تن دستگیر نزد او آوردند و اینان که رختهای گرانبهای زر دوز بر تن خود داشتند چنین گفته شد که پسران آرتااوکتیس «6» و ساندااوکی «7» خواهر خشایار شاه می‌باشند.
ایوفرانتیدیس «8» پیشین‌گو همین که چشمش به اینان افتاد و قضا را در این میان آتشی که روشن بود و قربانیها گزارده می‌شد چنان فروزشی از آن نمایان گردید که مانند آن کمتر نمایان می‌شد و از آن سوی مردی از سوی دست راست عطسه‌ای زد که این خود نشان آن بود که به زودی حادثه خوشی روی خواهد داد از اینجا پیشین‌گو ثمیستوکلیس را به کناری برده چنین گفت:
اینان را باید قربانی کرد و هر سه را با دعای فیروزمندی به باخوس خون‌آشام قربانی داد که چنین کاری اگر کرده شود نه تنها یونانیان آزاد می‌شوند بلکه بر دشمن چیرگی هم می‌جویند.
______________________________
(۱).Phanodemus
(2).Hercules یکی از نیمه خدایان یونان است که یونانیان و رومیان خود را از نژاد او می‌شمارند.
(۳).Acestodorus
(4).Msgara
(5). این عبارت می‌رساند که نوشتن در میان ایرانیان در آن زمان رواج بسیار داشته و می‌توان گفت که برای این‌گونه نگارشها خط دیگری جز از خط میخی داشته‌اند. زیرا خط میخی با سختی که در نوشتن دارد خودکار دشواریست که این‌گونه نگارشهای شتاب‌آمیز با آن انجام گیرد.
(۶).Artayctes گویا نام مردی و شوهر ساندااوکی باشد.
(۷).Sandauce
(8).Euphrantides با خوس خون‌آشام نبوده این کاهنان او خون‌آشام بوده‌اند. اگر چنین کاری از ایرانیان سر می‌زد نمی‌دانم یونانیان چه می‌گفتند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۴۹
خود ثمیستوکلیس از این پیشین‌گویی بی‌مانند و از آن پیشنهاد دلگداز روی درهم کشید.
ولی توده انبوه که در هنگام پیش آمدن یک حادثه بیمناکی برای رهایی از آن به چاره‌جوییهای پندارآمیز بی‌خردانه بیشتر دست می‌زنند تا به چاره‌جوییهای خردمندانه و با بنیاد در اینجا نیز پیشنهاد پیشین‌گو را سخت پسندیده همگی به یک آواز داد زدند:
«با خوس!» و دستگیران را به سوی قربانگاه رانده بدانسان که دستور پیشین‌گو بود قربانی کردند.
شماره کشتیهای دشمن را آییسولوس «1» شاعر در شعرهای خود که آن را «ایرانیان» نام نهاده بدینسان یاد می‌کند و پیداست که از روی آگاهی سخن می‌راند:
من می‌دانم خشایار شاه هزار کشتی راند که دویست و هفت کشتی آن بی‌اندازه تندرو بود.
این سخنی است که همگی برآنند.
اما آتنیان یکصد و هشت کشتی داشتند که به روی زمینه هر یکی هجده مرد به جنگ می‌پرداخت و چهار تن از اینان تیرانداز و دیگران با ابزارهای دیگر بودند.
ثمیستوکلیس بدانسان که جای سزاواری برای جنگ برگزیده بود درباره زمان جنگ نیز تدبیر خردمندانه‌ای به کار برد. زیرا روی کشتیها را به سوی دشمن برنگردانید و به جنگ آغاز نکرد تا هنگامی از روز که به عادت دیگر روزها باد خنک تازه‌ای از سوی دریا وزیدن گرفت و از وزیدن آن آب تنگه روی به بالا آمدن گذاشت.
این حال با کشتیهای یونانیان که بلندی کمی داشت ناسازگار نبود ولی با کشتیهای ایران که بسیار بلند ساخته شده و بیشتر بایستی توی آب رود و از این جهت در جنبیدن سخت سنگین بود بی‌اندازه ناسازگار بود و آنها را به آسانی آماج حمله‌های دلیرانه بی‌باکانه یونانیان می‌ساخت. یونانیان در این گرماگرم پیکار هم‌چشم به ثمیستوکلیس دوخته از او کار جنگ می‌آموختند و قضا را در برابر کشتی او کشتی آریامنیس «2» فرمانده کشتیهای ایرانیان ایستاده بود و این آریامنیس بهترین برادران خشایار شاه و مرد بس دلیر و جنگجویی بود و از آن بالای کشتی خود پیاپی تیر یا زوبین می‌انداخت بدانسان که گویی از روی دیواری می‌اندازد آمنیاس «3» از مردم دکلیا «4» و سوسیکلیس «5» از مردم پدیا «6» که دو تن در کشتیها نزدیک به هم
______________________________
(۱).Aesohylus
(2).Ariamnes
(3).Amisias
(4).Decelea
(5).Sosicles
(6).Pedie
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۵۰
افتاده بودند چنانکه کشتیهای ایشان تنه به همدیگر زده و نوکهای برنجین آنها به هم می‌خورد.
آریامنیس چون کوشش داشت که به کشتیهای اینان هجوم بیاورد اینان با تیشه‌های خود زخمهایی به وی زدند و او را به دریا انداختند.
لاشه او در میان تخته پاره‌های شکسته بر وی دریا شناور بود تا ارتمیسیا «7» آن را شناخته و برداشته نزد خشایار شاه برد.
نخستین کسی که کشتی از دست دشمن در آورد لوکومیدیس «8» آتنی بود که نشانهای آن را کنده و وقف آپولوغارتاج «9» نمود. ازین جهت که جنگ در یک جایگاه تنگی بود ایرانیان نمی‌توانستند همه کشتیهای خود را به کار بیندازند و تنها یک دسته را به جنگ وامی‌داشتند.
این بود که یونانیان دلیر گردیده با زور و توانایی بر آنان می‌تاختند و بدینسان پیکار می‌نمودند تا تاریکی شام آنان را از هم جدا گردانید و بدانسان که سیمونیدیس می‌گوید یکی از گرانمایه‌ترین فیروزی را از آن خود گردانیدند.
فیروزی که هم نزد خود یونانیان و هم پیش ایرانیان با شکوه‌ترین و پرارج‌ترین پیشرفت در دریا شمرده می‌شد. و پیداست که مایه این سرفرازی غیرت و جانفشانی یونانیان و توانایی و کاردانی ثمیستوکلیس بود.
پس از این جنگ بزرگ دریایی خشایار شاه سخت برآشفته بر آن سر شد که با ریختن سنگ و خاک انبوه آن تنگه را انباشته گرداند تا از روی آن بتواند زور و سپاه خشکی خود را به جزیره سالامین برساند.
ثمیستوکلیس برای آنکه دانش و فهم آریستیدیس را بسنجد به او چنین گفت که می‌خواهم به سوی هلسپونت «10» رفته جسری را که از کشتیها در آنجا پدید آورده‌اند ویران گردانیده بدینسان راه بازگشت آسیاییان را بسته آنان را در اروپا به زندان نگاهدارم.
ولی آریستیدیس این پیشنهاد را نپسندیده چنین گفت:
تاکنون با دشمنی جنگ می‌کردیم که بیش از هر کاری به شکوه و نمایش بیرونی خود دلبستگی داشت.
______________________________
(۷).Artmisia
(8).Lycomedes
(9). غار درختی است که از شاخه‌های آن تاج گلی (بساک) می‌ساختند.
(۱۰).Hellespont جاییست که اکنون داردانیل نامیده می‌شود و آن زمان شهری نیز به این نام در آنجا بوده.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۵۱
ولی ما اگر او را در این خاک یونان زندانی گردانیم ناچار حال خود را تغییر داده از نیازمندی و ناچاری آسایش را بر خود حرام می‌سازد و با این همه زور و سپاهی که در زیر دست خود دارد دیگر پس از این تنها به داشتن یک چتر زرین بسنده نمی‌نماید و جنگ را تنها برای لذتهای بیهوده خود نمی‌کند. بلکه از این پس جنگ را مایه زندگی خود دانسته سخت‌ترین کوششها را به کار می‌برد.
خود پادشاه به تلاش برخاسته خطاهای گذشته را جبران و سستی پیشین را به سختی و استواری مبدل می‌گرداند.
از اینجا ای ثمیستوکلیس نه به سود ماست که پلی را که هست براندازیم بلکه این به سود ماست که اگر بتوانیم پل دیگری بر سر راه او ساخته بازگشت را برای او آسانتر گردانیم.
ثمیستوکلیس پاسخ داده گفت:
پس اگر رای شما این است ما باید از هر راهی که می‌توانیم و به هر تدبیری که می‌شناسیم خودمان را از دست دشمن آزاد گردانیم.
از این جهت در میان اسیران جستجو نموده یکی از خواجه‌سرایان خشایار شاه را که دستگیر شده و نام او آرناکس «1» بود پیدا کردند.
ثمیستوکلیس او را نزد پادشاه ایران فرستاده چنین پیام داد که یونانیان چون در دریا فیروز آمده‌اند کنون می‌خواهند کسانی را فرستاده جسر هلسپونت را ویرانه سازند ولی ثمیستوکلیس که خود را هوادار پادشاه می‌شناسد خواسته شاه را آگاه گرداند تا زود است و می‌تواند خود را به سوی آبهای آسیا بکشد و به کشور خویش باز گردد.
او نیز به نوبت خود کوشش خواهد نمود که یونانیان را نگاه داشته از شتاب و تندی در آن کار باز دارد.
خشایار شاه همین که این را شنید دیگر ایستادگی نتوانسته ترسناک و نگران خاک یونان را رها کرده بازگشت.
خردمندی و هوشیاری ثمیستوکلیس و آریستیدیس در زمینه این گفتگو و تصمیم بهتر از همه هنگامی روشن گردید که جنگ پلاتای «2» پیش آمد و ماردونیوش با بخش بسیار اندکی از
______________________________
(۱).Arnaces
(2).Platae جایی است که یک رشته جنگهای ایران و یونان در آنجا روی داده و شرح آن در سرگذشت آریستیدیس خواهد آمد.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۵۲
سپاه خشایار شاه یونانیان را در فشار گذاشت و خود بیم آن بود که به یک بار جنگ را باخته و نابود گردند.
هرودوتوس می‌نویسد از میان همه شهرهای یونان آییگیناپر سودمندترین کار را در این جنگ انجام داد.
با آنکه یکایک یونانیان سر در پیش ثمیستوکلیس فرود آوردند اگرچه بسیاری از ایشان از راه رشک از درون ناخرسند بودند و این بود که چون به دهانه پلوپونیسوس رسیدند و در آنجا در زمینه اینکه کدام سرکرده بهتر کوشیده رأی‌گیری آغاز شد پاره سرکردگان در رایی که می‌دادند خود را نخست و ثمیستوکلیس را دوم یاد می‌کردند.
لاکیدومنیان او را همراه خودشان به اسپارت برده پاداش دلیری را بر ایوروبیادیس بخشیده پاداش خردمندی را به او دادند و تاجی از زیتون بر سر او گزاردند. نیز او را بر بهترین گردونه‌ای نشانیده در شهر بگردانیدند.
سپس سیصد تن جوان را همراه ساخته تا نزدیکیهای خاک آتن بدرقه نمودند.
در بازیهای المپیاد که پشت سر این جنگ پیش آمد چون ثمیستوکلیس به آن جایگاه در آمد همه مردم رو به سوی او گردانیده به جای تماشای گروبندان و کشتی‌گیران تماشای او را می‌نمودند و به بیگانگان که او را نمی‌شناختند نشانش داده ستایشش می‌کردند و دست به او زده و آفرین گفته هرگونه شادی نشان می‌دادند. چنانکه او بسیار خرسند گردیده به دوستان خود گفت: من میوه تلاشهای خود را در راه یونانیان چیدم.
او از سرنوشت خود دوستار آبرو و سرفرازی بود، چنانکه حکایتهایی که سر هم از او بر زبانها افتاده این را به خوبی می‌رساند.
زمانی که آتنیان او را سردار خود برگزیدند او کارهای پیشین خود را چه از آن خویشتن و چه از آن توده همچنان دنبال می‌نمود تا هنگامی که راه سفر را پیش گرفتند که این هنگام کارهای بیشتر دیگری پیش آمده بود و ناگزیر از رها کردن کارهای پیشین خود گردید.
هنگامی لاشه‌های مردگانی را دید که دریا به کنار انداخته و بر گردنها و بازوهای آنان بازوبندها و گردن‌بندهای زرین نمایان بود.
او با بی‌پروایی از آنها گذشته به کسی که همراهش بود چنین گفت: «تو که ثمیستوکلیس نیستی
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۵۳
اینها را برای خودت بردار» به آنتیفاتیس «1» که جوان نکورویی بود و پیش از آن از ثمیستوکلیس کناره می‌جسته و در این هنگام شکوه و بزرگی نزدیکی می‌نمود چنین گفت:
روزگار به هر دوی ما یک درس آموخته است ای جوان!
نیز گاهی می‌گفت:
آتنیان نوازش به من نکرده و سزایی ندادند. بلکه مرا درخت چناری پنداشتند که تا هوا گرم بود زیر سایه آن پناهنده گردیدند و چون هوا خنک گردید برگهای آن را استرده و شاخه‌هایش را بریدند. ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ ۵۳ ثمیستوکلیس
دی از سریفوس «2» چون به او گفت:
این بزرگی را تو نه از برازندگی خود بلکه از بزرگی شهر آتن به دست آوردی.
او پاسخ داده گفت:
راست می‌گویی! من اگر از سرفیا بودم هرگز شهرتی پیدا نمی‌کردم. همچنین تو اگر از آتن بودی همچنین یکی از سرداران که همیشه مدعی بود نیکیهایی برای آتن انجام داده و کارهای خود را با کارهای ثمیستوکلیس به سنجش می‌آورد، او پاسخ داده می‌گفت: روز پس از جشن با روز جشن به پیکار برخاسته چنین می‌گفت: که تو بیش از این نیستی که چون فرا می‌رسی مردم همه در تلاش و کوشش هستند و بسیج ساز و برگ می‌کنند. ولی من چون فرا می‌رسم مردم می‌آسایند از رنج رها می‌گردند. روز جشن پاسخ داده گفت: همه اینها درست است ولی اگر من نیایم تو هرگز نخواهی بود. تو هم که بر خود میبالی اگر ثمیستوکلیس نبود کجا می‌توانستی بودن؟
پسر او که بر مادرش چیره بوده و به دستیاری او بر پدرش نیز چیرگی کرده و آنچه دلخواه خودش بود پیش می‌برد او خندیده چنین می‌گفت:
تو تواناترین کسی در یونان می‌باشی. زیرا آتنیان بر سراسر یونانیان فرمان می‌رانند.
من هم بر آتنیان فرمان می‌رانم. مادر تو نیز بر من فرمان می‌راند تو نیز بر مادر خود فرمان می‌رانی.
از آنجا که در هر کاری جدایی را دوست می‌داشت هنگامی زمینی را می‌فروخت به آن کسی که بایستی به آواز اعلان آن را کند دستور داد که بگو:
______________________________
(۱).Antiphates
(2).Seriphus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۵۴
این زمین همسایه‌های بسیار نیکی دارد. دو تن که دوستار و خواستار دختر او بودند او یکی را که برازندگی داشت بر آنکه توانگر بود برگزید و چون پرسیدند گفت:
من مردی را بی‌توانگری دوست‌تر می‌دارم تا توانگری را بی‌مردی.
این بود نمونه‌ای از خوی و گفتار او.
پس از این کارها او خواست شهر آتن را دوباره آباد گرداند. ثئوپومپوس «1» می‌گوید به ایفوران «2» لاکیدومنیان رشوه داد تا آنان را از مخالفت بازداشت.
ولی بسیاری نقل کرده‌اند که وی این کار را با تدبیر و فریب پیش برد بدینسان که به بهانه نمایندگی سفری به اسپارت کرده و در آنجا اسپارتیان او را درباره اینکه می‌خواهد شهر آتن را دوباره بسازد زیر بازخواست آوردند و پولیارخوس «3» از آییگینا برای خبر دادن این موضوع بدانجا آمده بود. ولی او چگونگی را انکار کرده گفت:
چه بهتر که شما کسانی را بفرستید تا به آتن رفته با چشم خود ببینند که چنین کاری نشده.
بدین تدبیر فرصت به دست آتنیان داد که دیوارهای شهر را بلند گردانند همچنین این کسان را بدانجا فرستاد تا به عنوان گرو در عوض خود او در آتن نگاه دارند.
این بود که چون اسپارتیان سپس راست قضیه را دریافتند هیچ‌گونه جلوگیری نتوانستند بلکه ناگزیر شدند که با روی باز و خندان او را به شهر خود باز فرستند.
پس از آن به ساختن بندر پیرائیوس پرداخت. زیرا خوب می‌دانست که چه سودی از آن می‌توان برداشت و از این راه می‌کوشید که شهر را با دریا پیوسته‌ی یکدیگر گرداند. ولی این عکس سیاست پادشاهان باستان آتنی بود که مدتها کوشیده زیردستان خود را از دریا به کنار کشیده و آنان را از کشتی‌رانی باز داشته و به زندگانی در خشکی و پرداختن به کشت و کار بر انگیخته بودند. ولی ثمیستوکلیس نه تنها بندری پدید آورده شهر را با آن بندر یکی ساخت بلکه چنانچه اریستوفالیس می‌گوید: شهر را جزو بندر نموده و از این راه توده انبوه را برای نبرد و ایستادگی در برابر بزرگان دلیر و توانا گردانید، زیرا بدینسان اختیار و توانایی بیشتر در دست دریانوردان و کشتیابان و ناخدایان بود. به همین جهت است که سی تن بی‌دادگر «4» یکی
______________________________
(۱).Theopompus
(2).Ephor مجلس شورایی که اسپارتیان داشتند. نمایندگان آن را ایفور می‌نامیدند.
(۳).Poliarchus .Piraeus
(4). داستان سی تن دادگر سپس خواهد آمد.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۵۵
هم فرمان داده بودند که نمایندگانی که در مجلس شوری رو به سوی دریا می‌نشینند روی آنان به سوی خشکی برگردانیده شود. مقصودشان فهمانیدن آن بود که فرمانروایی دریایی خود بنیاد دموکراسی «1» می‌باشد ولی دسته‌های برزگر چندان دشمنی با آیین اولیگارشی «2» ندارد.
باری ثمیستوکلیس در راه برتری دریایی آتنیان کوشش دریغ نمی‌داشت و در این باره اندیشه‌های دیگری نیز داشت. از جمله اینکه چون خشایار شاه از یونان بیرون رفت و کشتیهای جنگی یونانیان برای گزاردن زمستان به بندر پاگاسای «3» درآمدند ثمیستوکلیس در یک گفتاری که به مردم می‌نمود چنین گفت:
من اندیشه‌ای کرده‌ام که نتیجه آن بهره‌مندی شما و آسودگی‌تان خواهد بود. ولی یک اندیشه‌ایست که نباید آن را آشکارا و برای همه باز کنم.
آتنیان پاسخ دادند که آن اندیشه را تنها به آریستیدیس باز نماید که هرگاه او پسندید به کار ببندد وگرنه به کار نبندد و چون ثمیستوکلیس با آریستیدیس گفتگو کرد که می‌خواهد کشتیهای یونانیان را که در بندر پاگاسای است آتش زند آریستیدیس بیرون آمده به مردم گفت اندیشه‌ای که ثمیستوکلیس اندیشیده تدبیر بسیار سیاسی ولی بسیار ناآبرومندانه‌ای است از این جهت آتنیان دستور به ثمیستوکلیس دادند که از آن اندیشه باز گردد.
در شورای عمومی آمفیکتواونیک «4» چون لاکیدومنیان چنین پیشنهاد کردند که شهرهایی که در جنگ با ایرانیان همدست نبودند و شرکتی در جنگ نکرده‌اند نمایندگان ایشان از شوری بیرون رانده شوند، ثمیستوکلیس از آن ترسید که اگر نمایندگان تسالی و ثبیس و آرگوس «5» و دیگران از شوری بیرون روند اختیار رأیها به دست اسپارتیان خواهد افتاد و بدینسان هر چه دلخواه ایشان است پیشرفت خواهند داد. از این جهت به هواداری نمایندگان آن شهرها برخاست و مقصود خود را پیش برده رأی نمایندگان را برگردانید.
______________________________
(۱). مقصود از دموکراسی آنکه اختیار حکمرانی در دست همگی توده باشد که هر کسی را سزاوار و شایسته دانستند رشته فرمانروایی را به دست او بدهند.
(۲). اولیگارشی آن‌گونه حکمرانی است که اختیار نه در دست توده بلکه در دست یک دسته از بزرگان باشد.
(۳).Pagasae
(4).Amphictyonic یک گونه شورای عمومی که یونانیان داشته‌اند و در زمینه کارهای سراسر یونان به شور می‌پرداختند.
(۵).Argos
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۵۶
چه او می‌گفت که تنها سی و یک شهر در جنگ شرکت داشته و بیشتر آنها جز شهرهای بسیار کوچکی نیست. بااین‌حال اگر نمایندگان آن شهرها را بیرون کنیم نتیجه این خواهد بود که اختیار این شوراها به دست دو یا سه شهر بزرگ بیفتد و این خود کار ناستوده‌ای است. ولی این کار او بر لاکیدومنیان گران افتاد. زیرا آنان این زمان کیمون را پیش کشیده و سخت ارجمندش می‌داشتند و مقصود ایشان این بود که او را در برابر تدبیرهای سیاسی به ضدیت برانگیخته حریف و دشمن او گردانند. همچنین آن کار او که جزیره‌ها را می‌گردید و از مردم پول می‌گرفت. بر دیگر دسته‌های یونانی سنگین افتاد.
هرودوتوس می‌گوید:
چون از مردم جزیره آندروس «1» پول طلب کرد به آنان چنین گفت:
من دو خدای را همراه خود آورده‌ام که یکی فهمانیدن و دیگری ناگزیر ساختن می‌باشد.
آنان پاسخ داده چنین گفتند:
ما نیز دو خدا نزد خود داریم که ما را از دادن پول باز می‌دارند. یکی از آنها نداشتن و دیگر نتوانستن می‌باشد. «2»
کم‌کم مردم آتن از شنیدن نکوهشها و بدگوییها که از ثمیستوکلیس می‌شد خورسندی می‌نمودند و شادمان می‌گردیدند.
از این جهت ثمیستوکلیس خود را ناگزیر می‌دید نیکی که به یونانیان نموده و کارهایی را که انجام داده به رخ آنان بکشد و از کسانی که بد او را می‌گفتند چنین می‌پرسید:
مگر شما از دریافت نیکیهای پیاپی از یک کس فرسوده می‌شوید؟! این کار او خود علت دیگری برای آزردگی مردم می‌شد.
آنچه بیش از همه مردم را بروشورانید این بود که پرستشگاهی برای «یانا بنیاد نهاده و نام آن را «دیانای بهترین راهنمایی» نهاده و مقصودش این بود که او بهترین راهنمایی را کرده نه تنها به مردم آتن بلکه به همه یونانیان.
این پرستشگاه را در پهلوی خانه خود در زمینی که میلیتی «3» نامیده می‌شود بنیاد نهاد و
______________________________
(۱).Andros
(2). در اینجا پلوتارخ چند شعری که شاعری در نکوهش ثمیستوکلیس سروده می‌آورد که ما از ترجمه آنها چشم پوشیدیم.
(۳).Melete
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۵۷
همانجاست که امروز دژخیمان چون کسی را کشتند لاشه او را بدانجا می‌کشند یا چون گناهکاری را خفه کردند آن ریسمان را با رختهای گناهکار و تن بی‌روان او بدانجا می‌اندازند.
در آنجا هنوز تا به امروز پیکره کوچکی از ثمیستوکلیس در پرستشگاه «دیانای بهترین راهنمایی» بازمانده که از دیدن آن پیداست که او نه تنها مرد هوشیار و والا نهادی بوده، چهره‌ای دلیرانه و دلنشین نیز داشته است.
باری سرانجام آتنیان به آیین اوسیراکیسم او را از شهر دور راندند و این کار را برای جلوگیری از توانایی و از میان بردن شکوه و جلوگیری او کردند.
چه این رفتار را به همه‌ی کسانی می‌کردند که می‌دیدند بسیار توانا و نیرومند گردیده‌اند یا خود بزرگی آنان مایه رشک دیگران می‌باشد. زیرا آیین اوستراکیسم تنها برای آن نبود که کسانی را گوشمال داده از غرور بیرون آورند، بلکه جهت دیگرش آن بود که بدین وسیله رشک و بداندیشی پاره کسان را نیز فرونشانند و از دشمنی که با بزرگان می‌نمایند باز دارند.
ثمیستوکلیس چون از آتن بیرون رفت و در آرگوس درنگ داشت ناگهان داستان پااوسانیاس «1» پیش آمد و این خود فرصت به دشمنان او داد تا آنجا که لئوبوتیس «2» از مردم آقرااولی «3» پسر الکمایون نسبت خیانت به او می‌داد و اسپارتیان در این باره پشتیبانی او را داشتند.
در آن هنگام که پااوسانیاس این قصد خیانت‌آمیز را در دل خود داشت و در راه آن می‌کوشید نخست قصد خود را از ثمیستوکلیس پنهان می‌داشت با آنکه دوست هم راز یکدیگر بودند.
ولی سپس چون دید آتنیان ثمیستوکلیس را از شهر دور راندند و این پیش‌آمد بر او ناگوار افتاده و مایه دلتنگی‌اش گردیده، این هنگام پرده از روی راز خود برداشته آن را در میان نهاد و نامه پادشاه ایران را به او نشان داد. او ثمیستوکلیس را به دشمنی یونانیان برمی‌انگیخت و آنان را پست و فرومایه می‌ستود.
ثمیستوکلیس بی‌درنگ پیشنهاد او را رد کرد و هیچ‌گونه دخالتی در آن خیانت ننمود.
______________________________
(۱).Pausanias یکی از پادشاهان اسپارت که نام او در داستان آریستیدیس نیز خواهد آمد و خیانت او در آنجا شرح داده خواهد شد.
(۲).Leobotes پسرAlcmaeon
(3).Agraule
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۵۸
چیزی که هست این پیش‌آمد را به یونانیان آگاهی نداده پرده از روی خیانت پااوسانیاس برنداشت و این بدان امید بود که شاید او از قصد خود باز گردد و اگر باز نگشت راز وی از جای دیگری آشکار گردد و چنان خیانت بزرگی در پرده نماند.
بااین‌حال چون پااوسانیاس را بکشتند و کاغذهای ثمیستوکلیس در این زمینه به دست افتاد یونانیان درباره او بدگمان شدند و لاکیدومنیان فرصت به دست آورده به پرده‌دری برخاستند.
نیز دشمنان او در میان آتنیان تهمتها بر وی می‌بستند.
ثمیستوکلیس چون از آتن دور بود ناگزیر شد به دستیاری نامه‌های خود به دفاع پردازد و تهمتهایی که زده می‌شد پاسخ یکایک را باز گوید، از جمله چنین نوشت:
کسی که همیشه هوای حکمرانی را در سر داشته و همواره میکوشیده که فرمان بر دیگران براند چنین کسی هرگز خود را به بندگی به مردم بیابانی غارتگری «1» نمی‌فروشد.
با این همه دفاعهای او مردم سخنان تهمت‌زنان را باور می‌کردند و این بود که کسانی را فرستادند تا او را بیاورند و در یک محکمه‌ای که از جانب همه یونانیان برپا شود محاکمه نمایند.
ثمیستوکلیس پیش از وقت این را دانسته به جزیره کورکورا «2» بگریخت و مردم این جزیره از او خرسندی داشته هوادارش بودند. زیرا در زمانی که میانه ایشان با مردم کورنثیس گفتگویی برخاسته بوده، او را حکم برگزیده و او چنین رأی داده بود که کورنثیان بیست تا لنت به مردم این جزیره بپردازند و نیز شهر لیوکاس «3» و جزیره آن بنه‌ای (کولونی) از آن هر دوی آن شهرها باشد.
سپس از آنجا روانه اپیروس گردیده و چون آتنیان و لاکیدومنیان هنوز از دنبال او بودند از این جهت در آنجا هم درنگ نکرده به امید رها شدن از خطر خود را به جایی انداخت که سراپا خطر بود.
بدینسان که پناه به آدمیتوس «4» پادشاه مولوسی «5» برد، در حالی که او پیش از آن خواهشی از
______________________________
(۱). این مردم بیابانی غارتگر همان است که سپس ثمیستوکلیس پناه بر آنان برد و سالیان دراز خود او و فرزندانش با نان آن مردم زندگی کردند.
(۲).Corcyra
(3).Leucas
(4).Admetus
(5).Molosi
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۵۹
مردم آتن کرده و ثمیستوکلیس که در آن هنگام در آتن دارای توانایی و اختیار بوده خواهش او را نپذیرفته و به او همه گونه اهانت روا شمرده بود و این حادثه را همه کس می‌دانست.
پس از این هنگام فرصت به دست آدمیتوس می‌افتاد که کینه از او بستاند ولی، ثمیستوکلیس از رهگذر همشهریان خود چندان ترس داشت که هرگز کینه‌توزی پادشاه آدمیتوس را بدیده نگرفت و خود را به اختیار او سپرده زیر بار هرگونه فروتنی با او رفت. بدینسان که پسر او را که کودکی بیش نبود بر روی دست گرفته به اجاق او پناهنده گردید و این یک رسم مبارکی در میان مردم مولوسی بود که هر که دست به دامن چنین کاری می‌زد پشتیبانی از او دریغ نمی‌ساختند. برخی گفته‌اند زن پادشاه پثیا «6» این رسم را به ثمیستوکلیس یاد داده کودک خود را به روی دستهای او نهاد و به اجاق راه نمود. دیگران نیز گفته‌اند:
خود ادمیتوس این کار را یاد داد تا یک عذر دینی در برابر سپردن او به دشمنانش داشته باشد و این خود تدبیری بود که به کار زدند.
به‌هرحال در این هنگام بود که اپیکراتیس «7» آخازیانی به نهان زن و فرزندان او را از آتن بیرون آورده به اینجا نزد وی فرستاد و در نتیجه این کار بود که پس از دیری کیمون او را محکوم به نابودی گردانیده بکشت.
این داستانی است که استسیمبروتوس می‌نویسد؛ لیکن برخی دیگران می‌نویسند که ثمیستوکلیس به سیسیل رفته در آنجا دختر هیرو «8» پادشاه خودرای سوراکوسی «9» را به زنی خواست و به او وعده می‌داد که یونانیان را به زیر فرمان او خواهد آورد. ولی چون هیرو خواهش او را نپذیرفت از آنجا روانه شده آهنگ آسیا کرد.
لیکن این داستانها باور کردنی نیست.
ثئوفراستوس «10» در کتاب خود که در موضوع مونارخی «11» نوشته چنین می‌گوید که هنگامی هیرو اسبهایی برای شرکت در گروبندی اولمپیاد فرستاده و چادر بسیار باشکوهی به نام خود در آنجا برپا ساخته بوده ولی ثمیستوکلیس خطبه‌ای برای یونانیان خوانده آنان را بر
______________________________
(۶).Pthia
(7).Epicrates
(8).Hiero
(9).Syracnse
(10).Theophrastus
(11). مقصود از مونارخی فرمانروایی است که با دست پادشاهان باشد.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۶۰
آن برانگیخت که چادر آن پادشاه خودرأی را براندازند و اسبهای او را نگذارند در گروبندی شرکت نماید.
ثوکودیدیس «1» می‌نویسد که او از خشکی به دریای آییگای رسیده در آنجا در پودنا «2» در کنار ثرمی «3» به کشتی نشست بی‌آنکه کسی او را بشناسد. لیکن چون می‌دید که باد کشتی را به سوی ناکسوس «4» می‌برد و آتنیان این زمان گرد این شهر را فرو گرفته بودند از این جهت سخت بر خود ترسیده ناگزیر چگونگی را به ناخدا و کشتی‌بان خبر داد و به آنان گاهی لابه کرده به التماس خواستار می‌شد که به کنار دریا نزدیک نشوند و گاهی بیمشان داده می‌گفت:
اگر شما به کنار نزدیک شوید من به آتنیان خواهم گفت اینان نه اینکه مرا نمی‌شناختند و در کشتی خود جا دادند بلکه رشوه از من گرفته و به خیانت این کار را نمودند.
با این لابه و تهدید آنان را بر آن واداشت که به کنار نزدیک نشوند و راه خود را پیش گرفته او را به آسیا برساندند.
مقدار انبوهی از دارایی او را دوستانش از آتن بیرون آورده به آسیا نزد وی فرستادند.
ولی گذشته از اینها مالهای دیگری از او به دست آمد که از آن توده گردید و میزان آن هشتاد تا لنت بود، بدانسان که ثئوپومپوس «5» می‌نویسد تا صد تا لنت می‌رسیده در حالیکه پیش از درآمدن به کارهای توده همه دارایی او به سه تا لنت نمی‌رسیده.
چون او به کومی «6» فرا رسید در آنجا دانست که در سراسر دریا کسانی در جستجوی او می‌باشند.
به ویژه در ارقوتلس «7» و پوسودوروس «8» زیرا آهویی گردیده بود که شکار کردنش بسیار گرانبها بود و پادشاه ایران آشکار اعلان کرده بود که هر که او را دستگیر کرده نزد او ببرد دویست تا لنت پاداش دریافت دارد.
______________________________
(۱).Thocydidas
(2).Pydna
(3).Therme
(4).Naxos
(5).Theopompus
(6).Cyme
(7).Ergoteles
(8).Pythodorus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۶۱
از این جهت سخت ترس کرده به شهر آییگای «1» که شهر کوچکی از آن مردم آیولی «2» بود بگریخت و در آنجا کسی جز میزبانش نیکوگینیس «3» که مرد بسیار توانگری در آیولی بود و بزرگان آسیای درونی هم او را می‌شناختند نشناخت.
چند روز در آنجا پنهان می‌زیست تا شبی چون قربانی گزاده سپس به شام پرداختند اولبیوس «4» پرستار پسران نیکوگینیس ناگهان حالش به هم خورده دیوانه‌وار سخنانی می‌گفت و پیشین‌گویی می‌کرد. از جمله به آواز بلند این شعرها را می‌خواند:
شب به سخن در می‌آید و به تو چیزها می‌آموزد.
هر آنچه آواز شب یادت دهد با آن رفتار کنی.
سپس چون ثمیستوکلیس به رختخواب خود رفت در خواب دید که ماری خود را به گرد شکم او می‌پیچد و به سوی گردن او می‌خزد، ولی همین‌که خود را به روی او بسود ناگهان عقابی گردیده بالهای خود را بر سر او باز کرد و او را برداشته به پرواز آمد و راه درازی او را ببرد تا در جایی که چوکان زرین شاطران پدید آمد، عقاب هم او را بی‌گزند به زمین گذاشت و او از ترسی که داشت بیرون آمد.
برای روانه ساختن او نیکوگینیس تدبیری بدینسان اندیشید که چون مردم آسیا به ویژه ایرانیان غیرت زنان را سخت نگه می‌دارند، نه تنها همسرهای خود بلکه کنیزکان زر خرید یا برگزیدگان را نیز می‌پایند و چنان نگاهشان می‌دارند که همیشه باید درون خانه باشند و از در بیرون نیایند و هرگاه سفر بکنند آنان را در چادرهای در بسته که از هر سوی آنان را فرا می‌گیرد جا داده بر روی گردونه‌ها می‌نشانند. «5»
برای ثمیستوکلیس نیز یک چنان چادر و گردونه‌ای آماده کردند که روانه سفر گردد و چنین قرار دادند که اگر کسی در نیمه راه به آنان برخورده پرسش نماید بگویند دختر جوانی را از ایونا برای یکی از بزرگان ایران که به زنی گرفته می‌برند.
______________________________
(۱).Aegae
(2).Aeolia
(3).Nicogenes
(4).Olbius
(5). از این جمله یک مطلب تاریخی به دست می‌آید و آن اینکه روپوشی زنان یک عادت باستانی ایران می‌باشد و در آن زمانها سختگیری بر زنان فزون‌تر از زمان ما بوده.
نیز از اینجا جهت نام چادر یا چادره که به پوشاک زنان گفته می‌شود به دست می‌آید، چه چادر خیمه را گویند و بایستی جهتی برای چادر نامیدن این پوشاک در کار باشد.
از این جمله، آن جهت نیز دانسته می‌شود و این خود دلیل دیگر بر درستی گفتار پلوتارخ می‌باشد.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۶۲
ثوکودیدیس و خارون «1» از مردم لامپساکوس می‌نویسند که خود خشایارشاه تا این زمان مرده بود و ثمیستوکلیس توانست نزد پسر او برود. ولی ایفوروس «2» و دینون «3» و کلیتارخوس «4» و هیراکلیدس «5» و بسیار دیگران چنین می‌نویسند که وی با خود خشایار شاه دیدار نمود. سال نامها با نگارش ثوکودیدیس موافقت دارد و هنوز نمی‌توان گفت که نمی‌توان از آنها مطلبی دریافت. «6»
ثمیستوکلیس چون به جایی رسید که ایمنی از گزند داشت نخست به نزد آرتابان «7» که فرمانده هزار سپاهی (سرهزاره) بود رفته به او چنین گفت:
من یک تن یونانی هستم که می‌خواهم نزد پادشاه رفته سخنانی به او بگویم که خود او خواستار است و به کارهای پادشاهی او سودمند می‌باشد آرتابان پاسخ داده گفت:
«ای مرد بیگانه! هر مردمی قانون جداگانه دارند و نزد هر مردمی یک چیز دیگری پسندیده می‌باشد، لیکن تنها یک چیز در همه جا پسندیده است که هر مردمی باید در بند قانونهای خود باشند.
به ما چنین گفته‌اند که یونانیان بیش از هر چیز آزادی و برابری را گرامی می‌دارند ولی، نزد ما گرامی‌ترین و والاترین قانون آن است که پادشاه را بزرگ‌ترین نگاهدارنده جهان شمرده او را بپرستیم و بر او نماز ببریم. کنون اگر خواهید توانست که با قانون ما رفتار نموده و پیش روی پادشاه ما به خاک بیفتی، در آن حال می‌توانی او را ببینی و هم می‌توانی سخنهای خود را به او بگویی، ولی اگر اندیشه تو جز از این باشد در این حال باید کسان دیگری را برای میانجیگری پیدا کنی، زیرا این از عادت ما مردم ایران بیرون است که پادشاه به کسی که در برابر او به زمین نخواهد افتاد اجازه رسیدن به پیش خود بدهد، ثمیستوکلیس سخنان او را شنیده چنین پاسخ گفت:
______________________________
(۱).Charon اینان همه از تاریخ‌نگاران یونان می‌باشند.
(۲).Ephorus
(3).Dinon
(4).Clitarchus
(5).Heraclides
(6). مرگ خشایار شاه را در سال ۴۶۰ پیش از میلاد دانسته‌اند و از فرینه‌ها چنین برمی‌آید که سفر ثمیستوکلیس نیز در همان هنگامها بوده و چون از گفتار خود پلوتارخ پیداست که در زمانی که ثمیستوکلیس در دربار ایران بوده مرگ پادشاهی پیش نیامده از اینجا پیداست که ثمیستوکلیس نه به نزد خشایار شاه بلکه به نزد پسر او ارتخشثر یکم رسیده است.
(۷).Artabanus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۶۳
من که به اینجا آمده‌ام تا شکوه و بزرگی پادشاه را هر چه بیشتر سازم هر آینه از فرمانبرداری قانون سرباز نخواهم زد. زیرا این فرمانبرداری مایه خرسندی آن خدایی است که آن کشور را بزرگ گردانیده و به این پایه رسانیده بلکه کوششهایی نیز خواهم کرد که نماز برندگان بر پادشاه هر چه بیشتر گردد.»
آرتابان پرسید: آیا به پادشاه بگویم شما کیستید؟. زیرا آنچه از گفتارتان پیداست شما آدمی عادی نمی‌باشید! ثمیستوکلیس پاسخ داد: «کسی جز از خود پادشاه این مطلب را باید نداند.» این داستانی است که فانیاس می‌گوید: اراتوستنیس «1» این جمله را هم بر او می‌افزاید که زن ارتریا «2» که آرتابان او را نگاه داشته بود میانجیگری کرد تا ثمیستوکلیس خود را به آرتابان رسانیده گفتگو نمود.
باری چون او نزد پادشاه رسید سر فرود آورد همچنان خاموش بایستاد تا آنگاه که پادشاه به ترجمان دستور داده از او پرسید: تو کیستی؟ او به پاسخ برخاسته گفت:!
ای پادشاه! من ثمیستوکلیس آتنی هستم که یونانیان مرا دور رانده‌اند اگرچه بدیهای بسیار به ایرانیان کرده‌ام، لیکن نیکیهایم نیز کم نیست. زیرا من بودم که یونانیان را بازداشته نگذاردم از دنبال ایرانیان بتازند. زیرا پس از آنکه به رهایی کشور خود کوشیده و فیروزمند گردیده بودم بایستی بر ایرانیان مهربانی دریغ نسازم. همشهریان خود من دیده‌اند که من چه نیکیها به ایران کرده‌ام کنون شما به آنان نمودار سازید که چگونه به پاداش نیکی بیشتر می‌کوشید تا به فرمان راندن و چیرگی نشان دادن. اگر شما مرا آزاد کنید یک یاوری را از آن خودتان آزاد ساخته‌اید و اگر نابودم گردانید یک دشمنی را از آن یونان نابود گردانیده‌اید. همچنین سخن از خواست خدا به میان آورده خوابی که در خانه نکوگینیس دیده بود باز گفت. نیز فرمانی را که به دستیاری کاهن دودنا «3» از زیوس یافته بود بدین مضمون: نزد کسی رو که نام مرا دارد باز نمود و گفت چنین دانسته که پادشاه و زیوس هر دو بزرگ هستند و هر دو پادشاه می‌باشند.
پادشاه خاموشانه به سخن او گوش می‌داد و با آنکه از دلاوری و سنگینی او در شگفت بود این هنگام هیچ پاسخی به او نگفت.
ولی چون با نزدیکان و رازداران خود فرا نشست شادی بسیار نموده از خوشی بخت خود
______________________________
(۱).Eratosthnesc
(2).Eretria
(3).Dodona
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۶۴
خرسندی داشت و به خدای خود آریمانوس «1» سپاس گزارده خواستار می‌شد که دلهای همه دشمنان او را همچون دلهای یونانیان گرداند که مردان دلیر و کاردان را از میان خود بیرون کرده دور برانند.
سپس قربانیها برای خدایان گزارد و از شادی به باده‌گساری برنشست و چندان دلشاد بود که شب هنگام خواب نیز خودداری نتوانسته سه بار از میان خواب داد زد:
ثمیستوکلیس آتنی کنون در دست من است.
فردا بامداد بزرگان دربار را بار داده و ثمیستوکلیس را نزد خود خواند و چون او نزد وی می‌رفت هیچ‌گونه امید نیکی نداشت و از همه جا نشانهای نامهربانی پیدا بود.
از جمله پاسبانان چون نام او را شنیدند به جلو دویده درشتی با وی نمودند و زبان به بدگویی باز داشتن و چون به سرای پادشاه درآمد او را دید که نشسته و دیگران همه بر سر پا ایستاده‌اند و خاموشی سراسر سرای را فرا گرفته. از پهلوی روکسانیس «2» سر هزاره که برمی‌گذشت آواز او را شنید که آهسته می‌گفت:
ای مار حیله‌گر یونانی! این خودکاردانی پادشاه است که تو را به اینجا آورده.
و چون نزدیک پادشاه رسید بار دیگر به خاک افتاد. پادشاه بر او سلام گفته از روی مهر به سخن در آمد و چنین گفت: تو اکنون دویست تا لنت از من طلب داری و می‌توانی بخواهی.
چرا که! پاداشی که برای پیدا کردن تو اعلان کرده بودم کنون به خود تو باید داد. بدین سخنان به او دل می‌داد و به سخن وامی‌داشت. سپس فرمان داد که هر آنچه در پیرامون یونان و کارهای آنجا می‌اندیشید آزادانه بگوید. ثمیستوکلیس گفت:
سخن آدمی درست فرشهای زیبای ایرانی «3» را می‌ماند که چون آن را باز کنی و بگسترانی پیکره‌های زیبای آن همگی نمایان است. ولی چون تا کنی یا بپیچانی همه پیکره‌ها ناپدید گردیده پدیدار نمی‌باشد، از این جهت او را نیز باید مهلتی بدهند تا بسیج سخن کند.
______________________________
(۱). ایرانیان خدایی به نام آریمانوس نداشته‌اند این همان کلمه «اهرمن» است که به گوش پلوتارخ رسیده و آن را نام خدایی پنداشته و در اینجا به کار برده و از اینجا می‌توان دانست که دست‌بردهایی در داستانها شده است.
(۲).Roxanes
(3). این جمله‌ها نیز ارزش تاریخی دارد، زیرا از این پیدا است که در آن زمان باستان هم فرشهایی در ایران رواج داشته و در فرشها پیکره‌های زیبا می‌نگاشته‌اند. کسانی که در تاریخچه فرش ایران جستجو دارند از این جمله‌ها چشم نپوشند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۶۵
پادشاه را این بسیار پسند افتاد و گفت هر اندازه مهلت که می‌خواهی بگو.
ثمیستوکلیس یک سال گفت و در این مدت زبان ایران را یاد گرفت که بی‌آنکه ترجمانی نیازمند باشد با پادشاه گفتگوهایی کرد. نخست چنین پنداشته می‌شد که آن گفتگو جز در زمینه کارهای یونان نبوده، ولی چون پیاپی آن تغییرهایی در دربار پدید آمد و بسیاری از نزدیکان پادشاه بر کنار کرده شدند، از اینجا دانسته شد که گفتگو در زمینه اینان نیز بوده است. از این جهت کسانی رشک بر وی برده دشمنی دریغ نمی‌داشتند. آن نوازشهایی که درباره این کرده می‌شد. کس دیگری از بیگانگان آن را ندیده بود. چنانکه پادشاه در خوشگذرانی‌های خود نیز او را همراه می‌ساخت و چه در اندرون چه در بیرون همیشه او را از نزد خود داشت و رازهای خویش را از او پوشیده نمی‌داشت تا آنجا که به وی اجازه داد که مادر شاه را دیدار کرده با وی گفتگو نماید. همچنین اجازه داد که از درسهای مجوسیان یاد بگیرد.
و چون به دستیاری دماراطوس «1» از او پرسیده شد که چه خواهشی از پادشاه دارد تا بی‌درنگ به او داده شود او پاسخ داده گفت: این خواهش را دارم که تاج شاهانه بر سرم گزارند و با آن تاج با شکوه و دبدبه رسمی به شهر ساردیس درآیم. مثرپااوستس «2» که پسر عموی پادشاه بود دست به سر او زده گفت: ولی این سر مغزی را که سزاوار تاج پادشاهی باشد ندارد خود پادشاه نیز برآشفته او را دور راند و بر آن سر شد که دیگر نوازشی به او نکند و نزد خود راه ندهد. ولی ثمیستوکلیس بار دیگر او را بر سر مهر آورد و بخشایشی از او یافت. چنین گفته‌اند که در زمانهای دیرتر هم هر زمان که یک گفتگوی مهمی میانه ایرانیان با یونان پیش می‌آمد و می‌خواستند کسی را از یونانیان به دربار ایران بخوانند و به کار وا دارند برای تشویق او چنین وعده می‌دادند که او را بدانسان گرانمایه بدارند که ثمیستوکلیس را داشته بودند. نیز گفته‌اند که خود ثمیستوکلیس چون شکوه و فیروزبختی خود را می‌دید که همیشه کسانی در پیرامون او بودند و میز او همواره آراسته می‌بود در چنین هنگام روی به فرزندان خود کرده می‌گفت: «فرزندان! اگر ما آن گزندها را نمی‌دیدیم پاک تباه می‌شدیم!» بسیاری از نویسندگان گفته‌اند که سه شهر را به او بخشیده بودند: ماگنیسیا «3» مئوس «4» لامپساکوس «5» که نان و گوشت و
______________________________
(۱).Demaratus داستان او در جای دیگر خواهد آمد.
(۲).Mithropaustes
(3).Magnesia
(4).Myus
(5).Lampsacus هر سه از شهرهای آسیای کوچک می‌باشند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۶۶
باده او از این شهرها می‌آمد. نیانثیس «6» از مردم کوزیکوس و فانیاس دو شهر دیگر را بر آنها می‌افزایند. یکی پالایسکپسیس «7» برای رخت او و دیگری پرگوئی «8» برای ابزارهای خانه او.
در آن هنگام که او روانه کنار دریا بود تا به زیان یونان تلاشی کند یکی از ایرانیان که نام او ایپکسویس «9» و خود حکمران فروجیای «10» بالا بود انتظار او را می‌کشید که نابودش گرداند و برای این کار از مدتها پیش دسته‌ای از مردم پسیدیا «11» را آماده نموده و چنین دستور داده بود که چون وی برای آسودن از فرسودگی راه به شهری که در آن نزدیکیها نهاده و «سرشیر» نام داشت می‌رسد در آنجا دست به کشتن او باز کنند. ولی ثمیستوکلیس هنگامی که در نیم روزی خوابیده بود مادر خدایان نزد وی آمده چنین گفت:
ای ثمیستوکلیس از سرشیر دوری گزین تا گرفتار پنجه شیر نباشی و برای این آگاهی که به تو می‌دهم باید دختر تو منسیپتولیما «12» پرستار من باشد.
ثمیستوکلیس از این خواب شگفت شده سپاسها بر آن خدای مادر گزارد و به راهنمایی او شاهراه را رها کرده و دوری زده راه دیگری پیش گرفت و شباهنگام در میان بیابانی فرود آمد.
لیکن چون یکی از اسبهای بارکش او در راه به آب افتاده بار او همه‌تر گردیده بود چاکران او پرده‌هایی را که تر بود بیاویختند تا خشک گردد.
شباهنگام که آن چند تن پسیدی به آنجا رسیدند در روشنایی ماه آن پرده‌ها را دیده درست نشناختند که چیست بلکه آنها را چادر ثمیستوکلیس پنداشته ناگهان با شمشیرهای آخته به سوی آنها دویدند و پرده‌ها را بالا زدند و در این هنگام بود که چاکران آنان را دیده گرفتارشان ساختند.
بدینسان ثمیستوکلیس از خطر آسوده ماند و برای سپاس‌گزاری برای خدای مادینه که مایه رهایی او بود پرستشگاهی در شهر ماگنسیا ساخته وقف آن خدای گردانید و دختر خود منیسپتولیما را به پرستاری در آنجا برگماشت.
سپس چون به شهر ساردیس در آمد به زیارت پرستشگاه‌های خدایان در آنجا رفت و
______________________________
(۶).Neanthes
(7).Palaescepsis
(8).Percote
(9).Epixyes
(10).Phrygia
(11).Pisidia
(12).Mensiptolema
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۶۷
چون کار و سرگرمی برای خود نداشت به تماشای عمارتهای آنها می‌پرداخت و آرایشهایی که کرده بودند می‌دید و هدیه‌هایی که به خدایان آورده شده بود رسیدگی می‌نمود.
از جمله در پرستشگاه مادر خدایان در آنجا تندیس کوچکی از برنج از یک دوشیزه به بلندی دو ذراع دریافت که به نام «آبکش» می‌نامیدند. این تندیس را خود او زمانی که در آتن ناظر آبها بود از رهگذر پولهایی که به عنوان جریمه از کسانی که آب توده انبوه را برای خوردن و گساردن خود می‌بردند می‌گرفت ساخته بود.
از این جهت از دیدن او در این هنگام سخت دلگیر گردید و از آن سوی چون می‌خواست اندازه ارج و شکوه خود را که نزد ایرانیان پیدا کرده بود به چشم یونانیان بکشد از اینجا با حکمران ساردیس به گفتگو برخاست که آن تندیس دوباره به آتن پس فرستاده شود. ولی حکمران از این کار او سخت برآشفته چنین گفت: که این سخن او را برای آگاهی پادشاه خواهد نوشت.
ثمیستوکلیس را ترس فراگرفته ناگزیر شد هدیه‌هایی برای زنان و برگزیدگان حکمران بفرستد و از این راه خشم او را فرو نشاند و از آن پس همیشه با احتیاط رفتار کرده سخت می‌پایید که رشک و خشم ایرانیان را به هیجان نیاورد.
ثئوپومپوس می‌نویسد: از این پس دیگر بگردش هم نپرداخته در خانه‌ی خود در ماگنسیا به تن‌آسایی و گوشه‌نشینی پرداخت و زمان درازی در آنجا آسوده می‌زیست که هدیه‌ها از هر کسی به او رسیده نوازشها از مردم به همراه او می‌گردید.
به ویژه از بزرگان ایران که هیچگونه نوازش از او دریغ نمی‌داشتند. در این هنگام پادشاه نیز در آسیای درونی گرفتاریها پیدا کرده و هرگز به یونانیان نمی‌پرداخت تا از او هم چشم کوشش و تلاشی داشته باشند.
ولی چون مصر به شورش برخاست و یونانیان به همراهی آنان برخاسته کشتیهای آتن در سراسر دریا تا قبرس و کیلیکیا به گردش پرداختند و کیمون خود را خداوند دریاها می‌شناخت پادشاه توجه خود را به این سوی گردانیده خواست نخست جلو یونانیان را بگیرد تا بزرگ‌تر و نیرومندتر از آن نگردند و از این جهت لشکرها بر سر آنان می‌فرستاد و سرکردگان روانه می‌ساخت.
در این هنگام بود که فرستادگانی نزد ثمیستوکلیس فرستاده وعده‌های او را یادآوری نمود
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۶۸
و از او درخواست که از روی آن وعده‌ها کوششی در برابر یونانیان بکند. ولی این پیامها او را به کاری برنیانگیخت با آنکه اگر به کار برمی‌خاست یکی از فرماندهان بزرگ و نیرومند جنگ او بود. چه هرگز میلی در خود به کوشش و تلاش نمی‌دید و این شاید از این جهت بود که از نتیجه نومیدی داشت. زیرا یونانیان این زمان سرکردگان کاردانی داشتند. از جمله کیمون پیشرفتهای بسیاری در کار جنگجویی پیدا کرده همیشه فیروزی می‌یافت. و آنگاه برای او شرم‌آور بود که آن کارهای سرفرازانه پیشین خود و نیکنامیها که یافته بود از این راه لکه‌دار گرداند و این بود بر آن سر شد که زندگانی خود را به پایان برساند و نیکنامی خود را از دست ندهد. روزی برای خدایان قربانیها گزارد و دوستان خود را به میهمانی خواند و پس از پذیرایی و دست فشردن با یکدیگر با نوشیدن خون گاو زندگانی خود را به پایان رسانید.
این سخن مشهوری است که در این باره نوشته‌اند کسانی هم نوشته‌اند که او زهر خورده بی‌درنگ بمرد. روزهای آخرین او در شهر ماگنسیا می‌گذشت و عمر او شصت و پنج سال بود که بیشتر آن را در جنگ و در کارهای سیاسی و در حکمرانی به سر داده بود.
این خبر چون به پادشاه رسید از آن‌گونه خودکشی او بیشتر در شگفت شده و بزرگی او را بیش از پیش بشناخت و همچنان نوازش از بازماندگان و دوستان او دریغ نمی‌ساخت.
ثمیستوکلیس را از آرخیپی «1» دختر لوساندر از مردم الویکی سه پسر بود: آرخپتولیس «2»، پولئوکتوس «3»، کلئوفانتوس «4»، افلاطون فیلسوف از این پسر آخری گفتگو کرده او را در اسب سواری ماهرترین کس ولی خود مرد بی‌معنایی می‌ستاید.
گذشته از اینان دو پسر بزرگ‌تر او یکی را به نام دیوکلیس «5» و دیگری را نام نیوکلیس «6» بود. نیوکلیس در جوانی مرد. دیوکلیس را هم پدربزرگ او لوساندیر به فرزندی برداشت.
دختران او بسیار بودند و یکی از آنان به نام منسیپتولیما را که از زن دومین او بود آرخپتولیس برادرش که از مادر جدا بودند به زنی گرفت.
ایتالیا «7» را پانثویدس «8» به زنی گرفت که از مردم جزیره خیوس بود. نیز سوباریس «9» را
______________________________
(۱).Archippe
(2).Archeptolis
(3).Poleuctus
(4).Cleophantus
(5).Diocles
(6).Neocles
(7).Italia
(8).Panthoides
(9).Sybaris
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۶۹
نیکومیدیس «1» آتنی به زنی گرفت پس از مرگ ثمیستوکلیس برادرزاده (یا خواهرزاده) او فراسیکلیس «2» به ماگنسیا رفته دختر دیگر اونیکوماخی «3» را به رضایت برادر او به زنی گرفت و خرج خواهر او آسیا «4» را که کوچک‌ترین آن فرزندان بود عهده‌دار شد.
مردم ماگنسیا یک گور زیبا و پرشکوهی از ثمیستوکلیس در شهر خود در میان بازار دارند.
اما سخنی که اندوکسیدیس در خطابه خود برای یاران خویش به زبان می‌آورد در زمینه اینکه چگونه آتنیان گور او را تاراج نموده خاکستر او را به باد دادند، در خور باور کردن نیست. زیرا یقین است که مقصود او برانگیختن هواداران اولگارشی به دشمنی مردمان می‌باشد و به این مقصود، آن سخن را پدید آورده است.
______________________________
(۱).Nicomedes
(2).Phrasicles
(3).Nicomache
(4).Asia
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۷۱
 
آریستیدیس‌
 
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۷۲
آریستیدیس «1» پسر لوسیماخوس از تیره‌ی انتیوخیس «2» از شهر آلوپیکی «3» بود. درباره‌ی دارایی او سخنهای گوناگون رانده شده. برخی می‌گویند او زندگی خود را با تنگدستی به سر داد و چون پس از مرگش دو دختر باز گذاشت اینان از نداری مدتهای درازی بی‌شوهر بودند و کسی خواستار آنان نمی‌شد.
ولی دیمتریوس فالیری برخلاف این سخن در کتاب خود که درباره سقراط نوشته چنین می‌گوید که زمینی در فالیروم به نام آریستیدیس معروف بود که هم در آنجا به زیر خاک رفت و برای اثبات اینکه آریستیدیس مرد توانگری بوده دلیلهایی «4» یاد می‌کند. آریستیدیس با آنکه همدست و دوست کلیستینس «5» بود و او کسی است که پس از بیرون کردن بیدادگران بنیاد فرمانروایی گزارد. همچنین او، لوکورگوس لاکیدومنی «6» را پسندیده و همیشه در رفتار و کردار پیروی از او نشان می‌داد و او را بر دیگر سیاستگران و کشورداران برتری می‌نهاد. بااین‌حال خود او هوادار آیین آریستوکراسی بود و از این جهت ثمیستوکلیس پسر نئوکلیس با او در زمینه‌ی سیاست حکمرانی مخالف بود.
کسانی گفته‌اند: این دو تن چون از کودکی با هم بزرگ شده بودند از این جهت همیشه با
______________________________
(۱).Aristides
(2).Antiochis
(3).Alopece
(4). این دلیلها را پلوتارخ نقل نموده و یکایک پاسخ گفته ولی ما از ترجمه آنها واگذشتیم.
(۵).Clisthenes
(6).Lycurgus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۷۳
یکدیگر چه در گفتار و چه در رفتار مخالفت داشتند. ولی از همان زمان دیرین سرشت و خوی هر یکی جداگانه می‌نمود آن یکی چابک و دلیر و حیله‌ساز و به هر کاری هوسناک و این یکی آرام و پابرجا و دادگر و از دروغ و حیله بیزار بود و با این تفاوت آشکار با هم بزرگ می‌شدند.
آریستون خیوسی می‌گوید آن دشمنی که در مایه این دو تن برپا بود و کارش بدانسان بالا گرفت همانا مایه‌ی آن یک داستان دلدادگی بود.
بدینسان که هر دوی ایشان دل به زن زیبای جوانی به نام استسیلااوس «1» از مردم کئوس «2» باخته و بی‌اندازه او را دوست می‌داشتند و به نام همچشمی با هم دشمنی می‌نمودند.
سپس با آنکه زیبایی آن زن که مایه این دشمنی بود از میان رفت دشمنی اینان همچنان باز ماند و در کارهای کشوری نیز دخالت پیدا نمود.
ثمیستوکلیس دسته هواخواهانی را گرد سر آورده خود را نیرومند گردانیده بود و چندان تعصب می‌ورزید که چون یکی به او گفت: اگر شما هواداری را رها می‌کردید بهترین داور بشمار بودید.
او در پاسخ گفت:
من می‌خواهم هرگز در محکمه‌ای نباشم که دوستان من در آنجا برتری بر دیگران نخواهند داشت.
ولی آریستیدیس را باید بگوییم راه خود را در زمینه سیاست و زندگی به تنهایی می‌پیمود و بیش از همه خواستار این بود که با همراهان خود در بدیهایی که دارند همراهی ننماید و نیز از راه‌پسند و خرسندی آنان را به کارهای ناستوده دلیر نگرداند. زیرا همیشه بر این عقیده بود که تنها پاکیزگی گفتار و رفتار اوست که می‌تواند مایه راهنمایی مردم به رستگاری باشد.
ولی چون ثمیستوکلیس ایستادگی بی‌اندازه در برابر او داشت و پیاپی تغییرهایی داده کارهای او را ناانجام می‌گذاشت، آریستیدیس خود را ناگزیر می‌دید که او نیز با هر کار ثمیستوکلیس مخالفت نماید و این رفتار را گاهی به قصد نگهداری خود پیش می‌گرفت و زمانی آن قصد را داشت که از بزرگی روزافزون ثمیستوکلیس و گروندگی مردم به او جلوگیری کند.
______________________________
(۱).Stesilaus
(2).Ceos
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۷۴
چنین می‌پنداشت که اندک سودهایی را از آن توده که از دست دهد بهتر از آن است که ثمیستوکلیس را در آن راه پیشرفت آزاد بگذارد. سرانجام روزی در یک موضوع که به سود مردم بود پی او به دشمنی ثمیستوکلیس ایستادگی نموده کار خود را پیش برد. از انصاف نگذشته چنین گفت: تا شما مرا و ثمیستوکلیس را از شهر بیرون نفرستید آتن آسوده نخواهد بود. هنگام دیگری پیشنهادی کرده بود و با آنکه انبوهی مخالف آن بودند او پیشنهاد را پیش برد، ولی چون رئیس انجمن می‌خواست موضوع را به رأی بگزارد خود او چون از گفتگوهایی که شده بود از پیشنهاد پشیمان گردید از این جهت آن را از تصویب باز داشت.
نیز او چه بسا که اندیشه‌های خود را با دست دیگر کسان به میان می‌گذاشت و این برای آن می‌کرد که ثمیستوکلیس آن را از او شناخته مخالفت ننماید و از این راه زیان به توده نرسد.
در همه‌ی فراز و نشیبهای توده یونانی او یک حال را داشت و این پایداری او به راستی شایسته آفرین بود.
زیرا نه از پیشرفت کار و نوازشهای مردم غرور بر او دست می‌یافت و نه از حوادث ناگوار و سختیهایی که پیش می‌آمد زبونی می‌نمود. چنین عقیده داشت که باید به پیشرفت کار کشور و میهن خود بکوشد و جانسپاری دریغ نسازد بی‌آنکه مزدی یا پاداشی چشم داشته باشد نه اینکه پول و خواسته چشم نداشت در پی شهرت و نیک‌نامی نیز نبود. از اینجاست که هنگامی که در تیاتر این شعرهای آیسخولوس را می‌خواندند:
او نه تنها دادگر می‌نماید به راستی دادگر است. او به نیکی می‌کوشد و از زمین دل او جز تخمهای خردمندی و راهنمایی بخردانه نمی‌روید.
همه تماشاییان به سوی او بازگشته و نگاه کردند به این قصد که معنی درست این شعرها همانا اوست.
او به راستی بهترین هوادار دادگری بود و نه تنها با هوسهای دوست‌بازی و هواداری از خویشان نبرد می‌نمود بلکه از خشم و کینه‌توزی هم سخت پرهیز می‌جست.
گفته‌اند: هنگامی کسی را به محاکمه کشیده بودند که دشمن او بود و قاضیان بی‌آنکه دفاع آن مرد را بشنوند می‌خواستند به رأی مبادرت نمایند. آریستیدیس بی‌درنگ از کرسی قضاوت برخاسته پهلوی متهم نشست و با او در این باره همزبان گردید که مهلت دفاع به وی داده سپس به رأی پردازند. به هنگام دیگری که او در میان دو تن قضاوت می‌نمود یکی از ایشان چنین گفت:
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۷۵
این مدعی من همیشه از شما بدگویی می‌کند.
آریستیدیس روی به او گردانیده گفت:
این بگو که به شما چه بدی کرده؟ زیرا در اینجا محاکمه شماست نه محاکمه من.
هنگامی که او را به عهده داری مالیاتها برگزیده بودند به حسابها پرداخته چنین دریافت که بسیاری از کسانی که رشته کارهای توده را در دست دارند و یا پیش از آن داشته‌اند پول توده را به گزاف خرج کرده‌اند، به ویژه ثمیستوکلیس که بیش از دیگران زیان به توده رسانیده و این دریافت خود را آشکار ساخته به دهانها انداخت.
از این جهت ثمیستوکلیس کسانی را با خود همدست ساخت و آن هنگام که آریستیدیس می‌خواست حسابهای خود را بدهد او را متهم به خیانت ساختند.
این داستان را ادومنیوس «1» نقل می‌کند. ولی چون مردان آبرومند و نیکوکار شهر همه هوای او را داشتند از این جهت تهمت پیشرفت نکرد و او را نه اینکه از جریمه که بایستی بپردازد آزاد نمودند، بلکه دوباره همان سمت راست را به دست اختیار او سپردند.
این بار او را چنین وانمودند که از رفتار گذشته خود پشیمان است و از این جهت با نرمی بسیار رفتار می‌نمود و از آن کسانی که گزافه کاری در پول توده می‌نمودند حساب نمی‌خواست و این بود که این کسان خرسندی از او می‌نمودند و به این بسنده نکرده آتنیان را برمی‌انگیختند که بار دیگر او را به عهده‌داری مالیات برگزینید.
ولی چون زمان برگزیدن فرا رسید خود او زبان به نکوهش مردم باز نموده چنین گفت:
آن زمان که من کار خود را به درستی و پاکدلی انجام می‌دادم شما مرا متهم کرده آبرویم را ریختید.
این زمان که درستی از خود ننموده و دزدان مال توده را در کارهای خودشان آسوده گزاردم بدینسان مرا می‌نوازید و آفرینها می‌خوانید. ولی من از نوازش و آفرین این زمان بیشتر شرمناکم تا آن تهمت و آبروریزی آن زمان. من دلم با این حال شما می‌سوزد که پاس دلخواه دزدان و بدکاران را نگاه داشتن نزد شما بیشتر قدر دارد تا دلسوزی به گنجینه توده، این بگفته پا به جلو گذاشت تا خیانتهایی را که در این بار عهده‌داری خود به کار مالیات کرده یکایک نشان دهد و بدینسان دهانها را که به آفرین‌گویی باز شده بود بسته و آن برگزیدن و رأی دادن را ناانجام گذاشت.
______________________________
(۱).Idomeneus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۷۶
لیکن از همین راه ارج و بهای دیگری پیش دسته‌های آبرومند و نیکوکار پیدا نمود.
هنگامی که داریوش داتیس «1» را فرستاد که به کیفر آتشی که آتنیان به ساردیس «2» زده بودند گوش آنان را بمالد و خود می‌خواست بدین دستاویز دست به یونان پیدا کند و یونانیان را زیر دست خود گرداند و داتیس به یونان آمده در ماراتون لشکرگاه زد و به ویران کردن کشور پرداخت. آتنیان ده تن سردار برگزیدند که به جنگ او بفرستند. از این ده تن مشهورتر از همه ملتیادیس بوده.
پس از آن آریستیدیس شهرت داشت و نیروی او نیز در مرتبه دوم از ملتیادیس بود.
هر یکی از این ده تن در روز نوبت خود سردار همگی لشکر بود و همه اختیار را داشت ولی آریستیدیس چون نوبت سرداری به او رسید به دلخواه و آرزو اختیار را به ملتیادیس واگزارده بدینسان به آن دیگران هم فهمانید که کهتری از خود نمودن در برابر مردان کاردان و بزرگ نه تنها از ارج یک کسی نمی‌کاهد بلکه خود خردمندی و پاکدلی او را می‌رساند.
با این رفتار خود همچشمی را از میان آنان برداشته و همه را قانع گردانید که اختیار سپاه را یک‌جا به دست ملتیادیس بسپارند و او را به هر کاری دست و بال گشاده گردانند. زیرا از آن پس نوبت سرداری به هر یکی که می‌رسید فرمانهای ملتیادیس را به کار می‌بست. در گرماگرم جنگ چون سپاه ایران بیش از همه در برابر تیره‌های لئونتیس «3» و آنتیوخیس ایستادگی می‌نمودند، از این جهت ثمیستوکلیس و آریستیدیس دست به هم داده سخت تلاش نمودند.
زیرا یکی از ایشان از تیره لئونتیس و دیگری از تیره آنتیوخیس بودند.
سپس که ایرانیان را شکست دادند و به کشتیها پس راندند چون چنین دریافتند که آنان به سوی جزیره‌ها رهسپار نشده‌اند بلکه در نتیجه جلوگیری سپاهیان یونانی در دریا و مخالفت باد ناگزیر شده به سوی آتیکا روانه گردیده‌اند و ترسیدند که مبادا به شهر آتن که تهی از جنگجو و بی‌نگاهدار است حمله ببرند، از جهت نه تیره بدان سوی شتافتند و همان روز به شهر رسیدند. ولی آریستیدیس را با تیره‌ی خود در ماراتون گزاردند که مالهای تاراجی و دستگیران را پاسبانی کند و او به این کار برخاسته و با آنکه نقره و زر و رختهای گرانبها که به
______________________________
(۱).Datis
(2).Sardis پایتخت لودیای باستانی که این زمان پایتخت آسیای کوچک بود و شهر پان (ساتراپ) ایرانی که برای آسیای کوچک فرستاده می‌شد در آنجا می‌نشست.
(۳).Leontis
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۷۷
گفتن نیاید به فراوانی در میان چادرها ریخته و کنون در دست اینان بود آریستیدیس نه تنها خویشتن هیچ‌گونه دستی به آنها نزد و نزدیک نرفت بلکه دیگران را هم نگذاشت که نزدیک رفته یا دستی به آنها بزنند مگر آنکه کسانی به دزدی چیزهایی برده باشند و او آگاه نشده باشد چنانکه این کار را کالیاس «1» مشعل‌بردار کرد. زیرا یکی از ایرانیان که گویا او را دیده و از مویها و نشانیها که بر سرش بوده او را پادشاه پنداشته بود، از این جهت در برابر او به خاک افتاده سپس دست او را گرفته و گودالی را که در آنجا مقدار گزافی زر نهان ساخته بود نشان داد و کالیاس که مرد بسیار ستمگر و ناپاکی بوده آن زر را برگرفته هم آن مرد را کشت تا کسی دیگر از موضوع آگاه نباشد.
از این جهت در شعرهایی که برای خنده سروده‌اند به خاندان او نام لاکوپلوتی «2» داده‌اند که معنی آن توانگری یافته از گودال می‌باشد، پس از این پیش‌آمدها اندکی نگذشت که آریستیدیس آرخون «3» برگزیده شد.
اگرچه دیمتریوس فالیری چنین می‌گوید که این سمت او اندکی پیش از مرگش بود که پس از جنگ پلاتایا روی داد. و کانثیپدیس «4» که جنگ پلاتای در سال آرخونی او روی داد. در سالنامه‌ها که جانشینان او را شمرده‌اند ما هرگز نام آریستیدیس را نمی‌یابیم. ولی فاینپوس «5» که جنگ ماراتون در سال آرخونی او رویداد ما پشت سر او نام آریستیدیس را می‌یابیم که یاد کرده شده.
از همه‌ی ستوده خوبیهایی که آریستیدیس داشت توده انبوه بیش از همه دادگری او را می‌پسندیدند و شیفته آن بودند. چه او در هر کاری و هر زمانی این خوی خود را نشان می‌داد و از اینجا با آنکه از یک خاندان عادی برخاسته و مرد تنگدستی بیش نبود، همچون پادشاهان لقب خجسته «دادگر» یافته بود که مردم او را به این لقب یاد می‌کردند. «6» لیکن همین لقب که نخست شهرت و نیکامی او را هر چه بیشتر می‌گردانید سرانجام مایه‌ی رشک دیگران گردیده باعث زحمت او شد.
______________________________
(۱).Callias
(2).Laccopluti
(3).Archon
(4).Xanthippides از گفته خود پلوتارخ پیداست که یکی از حکمرانان آتن بود.
(۵).Phaenippus
(6). پلوتارخ در اینجا شرحی درباره دادخدایان و بنده‌گان سروده که ما از ترجمه آن چشم پوشیدیم.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۷۸
به ویژه ثمیستوکلیس که از رشک و کینه یک رشته خبرهایی پراکنده می‌ساخت بدین عنوان که آریستیدیس در بیرون به داوری میان مردم پرداخته و بدینسان محکمه را از کار انداخته و همانا مقصود این است که بدینسان خود را فرمانروای مردم گرداند و بی‌آنکه دربار و پاسبانی داشته باشد پادشاهی کند و چون پس از فیروزی که یونانیان، به تازگی یافته بودند مردم بر دلیری و گردن‌فرازی افزوده از اینجا هیچ کس را با شهرت بی‌اندازه برنمی‌تافتند. این نیز علت دیگر کار بود که از دور و نزدیک در شهر گرد آمده به آیین اوستراکیسم، آریستیدیس را از شهر بیرون راندند و راستی این است که رشکهایی بر آریستیدیس در دلهای خود داشتند و نام آن را ترس از بیدارگری گزاردند. زیرا اوستراکیسم تنها برای گوشمال کسان نبود، بلکه منظور بیشتر از آن این بود که چون کسی شهرت بی‌اندازه یافته زور و نیرویش روز افزون می‌گردید او را از میان بردارند.
به عبارت دیگر این راهی بود که کسانی رشکهای خود را به کار برده و دل از آن تهی گردانند، تا زیان آن رشکها از ده سال بیرون راندن یک کسی بیشتر نباشد.
این اصل مقصود از آیین اوستراکیسم بود، لیکن سپس این آیین را درباره هر فرمانروایی نیز به کار می‌بردند تا از گزند و آزار او آسوده شوند و آخرین کسی را که بدین آیین از شهر بیرون راندند هوپربولوس «1» بود.
علت بیرون راندن این هوپربولوس هم آنکه آلکبیادیس «2» و نیکیاس «3» که دو تن مرد نیرومند و کارکن در شهر بودند هر یکی دسته دیگری داشت. مردم در تهیه آن بودند که به دستیاری آیین اوستراکیسم یکی از اینان را بیرون برانند و درست روشن نبود که کدام یک از آن دو بیرون رانده خواهد شد.
این بود آنان دست یکی کرده و دسته‌های خود را به روی یکدیگر ریختند و هوپربولوس را از شهر بیرون راندند
از اینجا مردم سخت دلگیر گردیده و از آیین اوستراکیسم بیزار شدند و آن را برانداختند.
اما دستور به کار بستن آن کار خلاصه‌اش اینکه هر کسی یک تکه سنگی یا سفالی که به یونانی
______________________________
(۱).Hyperbolus
(2). سرگذشت او خواهد آمد.
(۳).Nicias یکی از سرداران معروف آتن
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۷۹
اوستراکون «1» می‌نامیدند برمی‌گرفت و نام آن کسی را که می‌خواست از شهر بیرون رانده شود به روی آن نوشته به جایی در بازارگاه که نرده چوبی گرد آن کشیده بودند می‌برد و در آنجا قاضی نخست آن تکه‌ها را می‌شمرد زیرا اگر شماره آنها از شش هزار کمتر می‌بود اوستراکیسم انجام نمی‌گرفت و آن را نارسا می‌شماردند.
سپس تکه‌های هر یک نامی را جدا کرده به یک سوی می‌آورد و هر کسی که تکه‌های بیشتر به نام او نوشته شده بود برای مدت ده سال بیرون رانده می‌شد، ولی از زمین‌هایی که از آن خود داشت بهره می‌توانست یافت.
چنین گفته‌اند که در داستان بیرون راندن آریستیدیس فرد بی‌سواد و ساده‌ای به او بر خورده و تکه را به آریستیدیس که نمی‌شناخته می‌دهد و خواهش می‌کند که بر روی آن نام «آریستیدیس» را بنویسد. آریستیدیس در شگفت شده می‌پرسد: آیا چه رنجشی از آریستیدیس یافته است؟ …
مرد ساده می‌گوید: هیچ رنجشی از او نیافته‌ام بلکه او را هرگز نمی‌شناسم، لیکن اربس که نام او را «آریستیدیس دادگر» می‌شنوم از شنیدن این نام به ستوده آمده‌ام. آریستیدیس بی‌آنکه سخن دیگری بر زبان براند آن را از او برگرفته، نام خود را به روی آن نوشته باز پس می‌دهد و چون از شهر بیرون می‌رفت دستهای خود را به سوی آسمان برداشته چنین گفت: ناید آن روزی که آتنیان نیازمند گردیده یادی از من بکنند و این به عکس دعایی بود که اختلیس کرده بود.
لیکن سه سال پس از آن هنگامی که خشایار شاه لشکر به تسالی و بویوتا از خاک آتیکا آورد آتنیان این تصمیم را لغو ساخته به رانده شده اجازه دادند که به شهر باز گردد و این کار را بیشتر از آن جهت کردند که مبادا او خویشتن نزد ایرانیان رفته و دیگران را هم از یونانیان فریب داده بدانسوی کشاند.
ولی باید گفت که او را نشناخته بودند و بی‌جهت گمان بد درباره او می‌بردند چه او همان کسی بود که پیش از آن بیرون راندن همیشه می‌کوشید و آتنیان را برای جانفشانی در راه آزادی خودشان دلیرتر می‌گردانید.
پس از آن هم که ثمیستوکلیس سردار آتنیان گردیده و همگونه نیرو در دست او بود اینجا
______________________________
(۱).Ostracon
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۸۰
نیز با کردار و گفتار همراهی از او دریغ نمی‌ساخت و بدینسان می‌کوشید بزرگ‌ترین دشمن خود را نیک‌نام‌ترین مردمان گرداند. هنگامی که ایوروبیادیس می‌خواست جزیره سالامیس را رها کند و از آن سوی کشتیهای دشمن شبانه به کار برخاسته همه آن پیرامونها را برگرفته راه تنگه‌ها را بسته بودند و کسی از یونانیان از این موضوع آگاهی نداشت، این تنها آریستیدیس بود که خود را به خطر انداخته و از میان کشتیهای دشمن گذشته و شبانه از آپیگنا به چادر ثمیستوکلیس درآمده و او را دیدار کرده چنین گفت: ثمیستوکلیس! خوبست ما آن کشاکش بی‌سود و کودکانه خود را کنار گذارده این زمان کشاکش در زمینه‌ای کنیم که نتیجه آن رهایی و ایمنی یونان باشد. شما در فرمانروایی و فرماندهی خود و من در یاوری شما و رأی‌زنی. زیرا اکنون چنین می‌بینیم که شما تنها کسی هستید که پافشاری در زمینه نگهداری تنگه‌ها می‌کنید و در این باره اگرچه مردم خودمان مخالفت نمودند، ولی دشمن به شما یاری می‌کند. زیرا سراسر دریا در پشت سر و پیرامون ما پر از کشتیهای دشمن می‌باشد و ما کنون راهی در پیش نداریم جز آنکه دلیری و جنگجویی از خود نشان بدهیم وگرنه راه گریز ما بسته است.
ثمیستوکلیس در پاسخ او گفت:
آریستیدیس من تا بتوانم نخواهم گذاشت شما در این نیکی بر من برتری جویید و همیشه خواهم کوشید از این رفتار شما پیروی نموده اگر توانستم در نکویی بر شما برتری جویم.
سپس تدبیری را که در برابر ایرانیان به کاربرده بود بازگفت و خواستار گردید که با ایوروبیادیس دیداری نموده و چگونگی را گفته به او آگاهی دهد که بی‌آنکه جنگی کرده شود از آنجا بیرون رفتن نشدنی است.
زیرا امید بسیار داشت که ایوروبیادیس سخن او را باور خواهد نمود. در شورایی که برای کار جنگ برپا شده بود کلیئوکریتوس «1» کورسی در برابر ثمیستوکلیس چنین می‌گفت که آریستیدیس با شما هم‌داستان نمی‌باشد و اینست که با آنکه در اینجاست هرگز لب به گفتگو باز نمی‌کند.
آریستیدیس پاسخ او را داده گفت:
من این آشتی را نکردم مگر برای اینکه دیدم رأی ثمیستوکلیس بهترین رأی می‌باشد و کنون در اینجا که خاموشم نه از بهر احترام کسی است، بلکه از جهت آنست که رأی او را می‌پسندم.
______________________________
(۱).Cleocritus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۸۱
بدینسان سرکردگان یونان به کار پرداخته بودند. ولی آریستیدیس جزیره پسوتالیا «1» را که جزیره کوچکی در آن تنگه‌ها در برابر سالامین بود می‌دید که دسته‌ای از سپاهیان دشمن به آنجا درآمده‌اند. از این جهت با چند تا از کشتی کوچک همراه یکدسته از همشهریان دلاور و جانسپار خود به آنجا رفت و بر آن سپاهیان چیره گردید همگی آنان را بکشت مگر یکدسته از پیشروان ایشان را که زنده دستگیر ساخت.
از جمله اینان پسران ساندااوکی خواهر خشایار شاه بودند که بی‌درنگ آنان را به نزد ثمیستوکلیس فرستاد و چنانکه گفته شده به دستور یک وحی به فرموده ایوفراندتیس کاهن هر سه ایشان را قربانی باخوس خون‌آشام گردانیدند. «2»
از آن سوی آریستیدیس بر گرداگرد جزیره سپاهیان گزارده کوشید که کسی از همراهان او نابود نگردد و کسی از دشمنان جان به در نبرد. زیرا آنجا نزدیک‌ترین جایگاه جنگ بود و سختی کشاکشی همه در آن پیرامون روی می‌داد و به همین جهت بود که سپس یک نشان فیروزی در جزیره پسوتالیا برگمارده شد. «3»
پس از این جنگ ثمیستوکلیس برای آنکه آریستیدیس را بیازماید به او چنین گفت:
ما کار بسیار نیکی کرده‌ایم لیکن یک کار بهتر دیگری را هم باید بکنیم و آن نگاهداشتن آسیا در اروپا می‌باشد بدینسان که به سوی هلسپونت راه پیموده پلی را که در آنجا از کشتی پدید آورده‌اند ببریم.
آریستیدیس داد کشیده گفت: هرگز چنین اندیشه را به دل خود راه مده. بلکه اگر می‌توانی راهی پیدا کن که این مادان هر چه زودتر از خاک یونان بیرون روند. زیرا ما اگر راه آنان را ببندیم ناگزیر شده به کوشش سخت خواهند برخاست و با آن سپاه انبوه روی به درون یونان خواهند آورد. این بود که ثمیستوکلیس آرناکیس خواجه را که اسیر در دست او بود فرستاده دستور داد که نزد خشایار شاه شتافته به او آگهی دهد که یونانیان می‌خواهند به سوی پل رفته آن را ویرانه گردانند. ولی ثمیستوکلیس آنان را از عزیمت بازداشته است.
خشایارشاه از این خبر ترسیده بی‌درنگ به سوی هلسپونت شتافت ولی ماردونیوس را با
______________________________
(۱).Psyttalea
(2). این داستان را در ترجمه حال ثمیستوکلیس درازتر سروده است.
(۳). از روی حسابی که دانشمندان اروپایی کرده‌اند این حادثه در سال ۴۸۰ پیش از میلاد بوده است. ده سال دیرتر از جنگ ماراتون.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۸۲
کارآمدترین بخش سپاه خود نزدیک به سیصد هزار تن در یونان باز گزاشت و این خود دشمن پافشاری بود که چون به زور و نیرومندی دسته پیادگان خویش اطمینان بسیار داشت. از اینجا نامه‌های لاف و گزاف به یونانیان می‌نوشت به این مضمون: شما در دریا به سپاهیانی چیره درآمدید که آنان ورزیده جنگ در خشکی بودند و عادت به کشتی و پارو نداشتند. ولی اکنون دشت پهناور تسالی به روی شما باز است. دشتهای بویوتیا میدانگاه شایانی برای هر دلاوری است که آرزوی جنگ نماید چه پیاده باشد و چه سواره- از آنسوی در نهان پیامهایی با نوشتن یا به زبان پیامبران برای آتنیان فرستاده از زبان پادشاه وعده به آنان می‌داد که شهر آتن را دوباره بسازد و مقدار گزافی پول به آنان بدهد و آنان را به فرماندهی سراسر یونانیان برساند به شرط این که آنان در جنگ دخالت ننمایند.
لاکیدومنیان این خبر را شنیده و بیمناک شده فرستاده نزد آتنیان فرستادند که با آنان در این باره گفتگو نمایند و آنان زنان و فرزندان خود را به اسارت روانه گردانیده برای خرج آن کسانی که از پا افتاده‌اند پول از اسپارتیان بپذیرند. زیرا در نتیجه آنکه شهر آتن و زمینهای پیرامون آن لگدمال گردیده مردم آن شهر دچار سختی گردیده بودند. آتنیان فرستادگان را پذیرفته و به آموزگاری آریستیدیس پاسخی به آنان گفتند که درخور ستودن می‌باشد بدینسان که گفتند:
ما دشمنان خود را معذور می‌داریم که هر چیز را شایان خرید و فروش می‌شناسند.
زیرا که آنان چیزی گرانمایه‌تر از پول سراغ ندارند.
ولی لاکیدومنیان را چگونه معذور داریم که تنها تنگدستی و بی‌چیزی امروز ما را به چشم آورده و گرانمایگیهای ما را فراموش می‌کنند و اینست که به ما در برابر جنگ با دشمن یونان نوید نان و آب می‌دهند؟!
آریستیدیس دوباره فرستادگان را به انجمن آورده گفت: به لاکیدومنیان پیغام رسانید که هرگز چیزی در روی زمین یا در زیر آن نیست که نزد مردم آتن گرانبهاتر از آزادی یونان باشد.
سپس روی خود را به فرستادگانی که از جانب ماردونیوس آمده بودند برگردانیده و خورشید را بر آسمان نشان داده گفت:
تا این خورشید در گردش خود پایدار است مردم آتن به کیفر آن زمینهایی که ایرانیان پایمال ساخته‌اند و پرستشگاه‌هایی که آتش زده سوزانیده‌اند در جنگ با ایشان پایدار خواهند بود.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۸۳
گذشته از این کارها قانونی را پیشنهاد کرد درباره اینکه کاهنان نفرین بخوانند بر هر کسی که به سوی ایران بگراید و یا از پیمان همدستی یونانیان کناره گزیند.
چون مارونیوس هجوم دیگری به خاک آتیکا آورد از آن جهت آتنیان دوباره شهر را رها کرده به جزیره سالامین پناه بردند.
در این هنگام بود که آریستیدیس را به فرستادگی نزد لاکیدومنیان فرستادند تا آنان را درباره بی‌پروایی نمودن و سپاه را دیر فرستادن نکوهش کند و از آنان برای نگاهداری آن بخش یونان که هنوز آزاد مانده یاوری بخواهد.
ولی ایفوران هیچ‌گونه پروایی به این سخنان او نکرده و همچنان سرگرم جشن و بازی بود (زیرا این هنگام یکی از جشنها فرا رسیده بود) ولی شبانه پنج هزار اسپارتی که هر یکی از آنان هفت تن پرستار از هلوتان «1» با خود داشت روانه کرد بی‌آنکه آتنیان که در آنجا بودند آگاه شوند.
و چون آریستیدیس دوباره به گفتگو درآمده شکایت آغاز نمود آنان پاسخ داده گفتند:
شاید شما خواب می‌بینید. وگرنه سپاه دیرزمانی است که در اورستیوم «2» می‌باشد و راه را به سوی «بیگانگان» در پیش دارد و این نامی بود که ایرانیان را با آن می‌خواندند.
آریستیدیس گفت:
این چه هنگام ریشخند کردن است در جایی که باید به دشمن بپردازید چرا به دوستان آزار می‌رسانید؟ این سخنی است که ایندومنیوس آورده. ولی در نوشته آریستیدیس نه نام خود او بلکه نامهای کیمون و کسانثیپوس و مورونیدیس «3» دیده می‌شود که به فرستادگی برگزیده شده‌اند.
چون او را به سرداری برگزیدند با هفت هزار تن سپاه آهنگ پلاتایا را کرد که در آنجا با اوسانیاس سردار همگی یونانیان همراه اسپارتیان به او پیوست نیز لشکرهای دیگر یونانیان به ایشان پیوستند.
لشکرگاه ایرانیان در کنار رود آسوپوس «4» بوده سراسر کنارهای آن را فراگرفته بودند و شماره آنان چندان فزون بود که نتوانسته بودند حایلی بر گرداگرد خود بکشند.
ولی بنه و ابزار آنان و چیزهای گرانبها که داشتند دیواره‌ای چهار گوشه بر گرد آن کشیده بودند که درازی هر گوشه آن یکمیل بیشتر می‌گردید.
______________________________
(۱).Helot بندگان و اسیران که نوکر و پرستار بودند به این نام می‌خواندند
(۲).Oresteum
(3).Myronides
(4).Asopus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۸۴
تیسامنوس «1» از مردم ایلیا به پااوسانیاس و به همگی یونانیان چنین پیشین‌گویی کرده بود که فیروز خواهید درآمد. ولی باید از جای خود نجنبیده هجوم نبرید بلکه دشمن را دفاع نمایید.
ولی آریستیدیس کس بدلفی فرستاد و از خدا چنین پاسخ گرفت که آتنیان بر دشمن چیره خواهند شد و باید بر زئوس و دیگر خدایان نیایشها کنند و بر پهلوانان قربانیها بگذارند «2» نیز باید در خاک خود در دشت کیریس «3» به جنگ برخیزند.
آریستیدیس از داستان این وحی به تشویش افتاده فروماند. زیرا قهرمانی که نام برده شده و بایستی قربانیها برای آنان گذارده شود. از آن پلاتایا بودند ولی از آن سوی دستور جنگ در خاک خود آتنیان و در دشت کیریس او را ناگزیر می‌ساخت که به خاک آتن باز پس گردد. «4»
در این میان که او نمی‌دانست چه باید کرد اریمنستوس «5» سرکرده سپاهیان پلاتای در خواب زئوس را دیدار کرد.
زئوس از او پرسید:
آیا یونانیان چه تصمیمی دارند.
آریمنستوس گفت:
آقای من! فردا به سوی کیریس روانه خواهیم شد که از روی دستور اپولو با دشمنان در آنجا کارزار کنیم
زیوس پاسخ داده گفت:
ولی شما در این باره به خطا می‌روید. زیرا آنجایی که خدا به شما نشان داده جز در همین خاک پلاتای نیست که اگر جستجو کنید خواهید یافت.
آریمنستوس از خواب بیدار شده کس فرستاد و پیرمردان و دانایان شهر خود را به آنجا خوانده و به آنان گفتگو کرده با هم به جستجو پرداختند و در نتیجه کوشش جایی را در دامنه کوه کیسایرون «6» پیدا کردند که در آنجا پرستشگاه کهنه‌ای به نام کیریس می‌ایستاد و این بود از
______________________________
(۱).Tisaminus
(2). یونانیان چون قهرمانان و پهلوانان را به رتبه خدایی می‌رسانیدند از این جهت برای آنان قربانی می‌گزاردند.
(۳). در این بخش گفته‌های پلوتارخ را مختصر گردانیده‌ایم.
(۴).Cees
(5).Arimnestus
(6).Cithaeren
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۸۵
دنبال آریستیدیس فرستاد. او چون بیامد آنجا را برای جنگ بهترین نقطه یافت. زیرا جایی بود که برای پیاده بسیار آسان ولی برای سواره بسی سخت و دشوار بود و از هر باره برای یونانیان شایسته می‌نمود.
از آنجا که همه دستور وحی جای خود را گیرد آریمنستوس چنین پیشنهاد نمود که سر حدی را که تا آن هنگام در میان خاک آتن و خاک پلاتای داشتند تغییر بدهند و این بخش زمین را به آتنیان واگزارند تا خاک آنان شمرده شود و جنگ در آنجا کرده شود.
مردم پلاتای این پیشنهاد او را به دلخواه پذیرفتند و این غیرت و گذشت آنان چندان شهرت یافت که چندین سال پس از آن هنگامی که الکساندر خداوند همگی آسیا گردید دیوارهای پلاتای را دوباره برآورده در میان بازیهای اولمپیاد دستور داد جار کشیدند که پادشاه مهر و نوازش از مردم پلاتای دریغ نمی‌سازد و این به پاداش پاک سرشتی و بزرگواری است که آنان در زمان جنگهای مادی نموده به دلخواه زمینهای خویش به آتنیان بخشیدند و همدست آنان مردانه جنگ کردند.
مردم تیگیات «1» بر سر جایگاه خود در صف سپاه با آتنیان کشاکش آغاز نمودند زیرا بدانسان که رسم بود اسپارتیان بایستی دست راست لشکر را بگیرند. تیگیاتیان هم خواستار بودند که دست چپ به آنان سپرده شود و در این باره دستاویزهایی از شهرت و نیکنامی پدران خود داشتند.
آتنیان از این کار ایشان برآشفتند ولی آریستیدیس پا به جلو گزارده و لب به گفتار باز نموده چنین گفت:
ای اسپارتیان و ای یونانیان دیگر! همه بدانید که جای نه بر دلیری جنگجویان می‌افزاید و نه از آن می‌کاهد شما هر جایی را برای ما می‌سپارید ما کوشش خواهیم کرد که نگزاریم سرفرازیهای پیشین ما لکه‌دار گردد. زیرا ما به اینجا نه برای نبرد با همخاکان خود بلکه از بهر دشمنان آن خاک آمده‌ایم
ما هیچ‌گاه نمی‌خواهیم نیکیهای گذشتگان خود را به یاد دیگران بیاوریم بلکه می‌خواهیم در سایه دلیری و جانسپاری نیکیهای خود را به همگی نشان بدهیم.
نتیجه این گفتار او بود که شورای جنگی نیز هوای آتنیان را داشته دست چپ سپاه را به آنان شمرد.
 
توجه:  نقد و نظر و بررسی انوش راوید،   همراه با فهرست کتاب پلوتارک در اینجا.
 
______________________________
(1).Tegeatae
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۸۶
چون در این هنگام همگی یونان سامانش به هم خورده بیش از همه کار آتنیان آشفته شده بود. دسته‌ای از کسانی که از خاندانهای بزرگ برخاسته خداوند زمین و دارایی بودند و این زمان می‌دیدند دارایی خود را از دست داده و نام و شهرت خویش را هم باخته‌اند، ولی دیگران بر شهرت و نیک‌نامی افزوده‌اند از این جهت در یک خانه‌ای در پلاتای گرد هم آمده چنین نیرنگ اندیشیدند که به کوشند و حکومت را به دست ایرانیان بیاندازند.
این پیش‌آمد در لشکرگاه نیز رخته پدید آورد و کسانی فریب آنان را خوردند و آریستیدیس چون آن را دریافت به پاس سختی زمان خواست از یک سوی بدکرداران را بی‌کیفر نگزارد و از سوی دیگر کار را به پرده‌دری نرساند. از این جهت با آنکه کسان بسیاری آلوده تهمت بودند او تنها هشت تن را به زیر بازپرس کشید.
از اینان دو تن چون پیشاهنگان آن خیانت بودند و گناهشان بسی بزرگ بود خود ایشان از لشکرگاه گریخته ناپدید شدند یکی آیسخینیس «1» از مردم لامپرا و دیگری آگیسیاس «2» از مردم اخارینا. اما دیگران را آریستیدیس رها نموده چنین گفت:
شما در این هنگام فرصت آن دارید که پشیمانی و توبه خود را در سایه جانفشانی و کوشش آشکار گردانید. چنین بینگارید که مدتی پنهان شده بودید و کنون بیرون آمده توبه می‌کنید و توبه خود را با جانفشانی بثبوت رسانید.
ماردونیوس می‌خواست دلیری یونانیان را بیازماید و این بود که همه سوارگان خود را که دسته‌ی نیرومندی بودند خود او نیز در میان ایشان به جنگ می‌پرداخت بر سر آنان فرستاد.
یونانیان بر دامنه کوه کیثایرون چادر زده بودند مگر میگاریان که سه هزار تن بوده و در دشت چادر زده بودند و این بود که سوارگان ایران نخست بر سر اینان تاختند و از هر سوی به جنگ پرداختند میگاریان بی‌درنگ کس نزد پااوسانیاس فرستاده از او یاری طلبیدند. زیرا به تنهایی هرگز نمی‌توانستند در جلو آن همه سوارگان ایران ایستادگی نمایند.
پااوسانیاس این پیام ایشان را شنیده و خود با چشم می‌دید که چادرهای میگاریان از بس که تیرها و زوبینها به آنها می‌رسید پوشیده گردید و خود آن سپاهیان به یک جای تنگی پناهنده شده به پاییدن خود پرداخته‌اند. ولی او سراسیمه گردیده نمی‌دانست چگونه دسته‌های سنگین ابزار خود را به یاری آنان بفرستد. سرانجام دل بفرستادن دسته‌ای نهاد ولی برای آنکه
______________________________
(۱).Aeschines
(2).Agesias
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۸۷
سپاهیان و سرکردگان را به چنین کاری برانگیزد پرسید که کیست به نگهداری میگاریان بشتابد؟ دیگران که پس ایستادند آریستیدیس داوطلب شده المپیادورس «1» را که یکی از سر کردگان زیردست او و خود مرد بسیار دلاوری بود با سیصد تن برگزیده از آتنیان و دسته‌ای از تیراندازان به میدانگاه فرستاد.
اینان به زودی آماده گردیده بدانجا شتافتند. از آن سوی ماسیستیوس «2» که سر کرده سوارگان دشمن و خود مردی بی‌اندازه جنگجو و دلیر و همچنین تناور و خوش‌سیما بود این کار آنان را دریافت و عنان اسب را برگردانیده به جلو آنان شتافت.
از این جهت جنگ بسیار سختی درگرفت و هر دو سوی چنان کوشیدند که تو گویی آخرین جنگ این جنگ آنان خواهد بود. ولی چون اسب ماسیستیوس زخم برداشت و او را بر زمین انداخت و او برافتاده از سنگینی زره و ابزارهای خود نتوانست به چابکی برخیزد آتنیان گرد او را گرفته پیاپی زخمها فرود آوردند. ولی هیچ یک از این زخمها اثری نداشت چرا که سراسر تن او از سینه و رانها و سر و رو پوشیده از زر و برنج و آهن بود. مگر یکی از آتنیان از رخنه نقاب آهنین زخمی رسانیده او را بکشت.
دیگر سپاهیان ایران این به دیده روی بگریز آوردند و آن لاشه را در میدان بازگزاردند.
بزرگی این فیروزمندی یونانیان نه تنها از این جهت بود که گروه بس انبوهی را از دشمن کشته بودند بلکه از رفتار خود ایرانیان هم پیدا بود که آن فیروزی یونانیان بس بزرگ بوده زیرا همه موی ستردند و از اسبها و استرهای خود هم موها را بریدند و سراسر آن دشت را پر از شیون ساختند.
زیرا ماسیستیوس که از دست آنان رفته بود در رتبه نزدیک ماردونیوس بود و به اندازه او ارج و نیرومندی داشت.
پس از این زد و خورد سوارگان زمان درازی هیچ یک از دو سوی به جنگ برنخاست.
زیرا پیشین‌گویان که از رهگذر قربانیها پیشین‌گویی می‌کنند هم به یونانیان و هم به ایرانیان چنین گفته بودند که اگر به هجوم نپردازند و در جای خود به دفاع ایستند فیروزی از آن ایشان خواهد بود ولی اگر هجوم کردند شکست خواهند دید.
سرانجام ماردونیوس چون دید آذوقه سپاه بیش از چند روز باز نمانده از آن سوی یونانیان پیاپی فزون‌تر می‌گردیدند زیرا کسانی از سر نو به یاری آنان می‌شتافتند.
______________________________
(۱).Olympiadorus
(2).Masistius
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۸۸
از این جهت دست از شکیبایی برداشته بران سر شد که بار دیگر جنگ را دنبال کند ولی می‌خواست که هنگام دمیدن آفتاب از روداسوپوس گذشته و یونانیان را غافل‌گیر ساخته به یک ناگاه بر سر آنان بتازد و این قصد خود را شبانه به سرکردگانی که زیردست او بودند باز نمود.
همان شب هنگام نیم‌شب سواری نهانی به لشکرگاه یونانیان آمده چون به نزدیک پاسبان رسید چنین گفت که می‌خواهد آریستیدیس آتنی را دیدار کند و چون آریستیدیس خبردار شده به شتاب نزد او آمد آن سوار چنین گفت:
من الکساندر پادشاه ماکیدونی می‌باشم و اینکه در چنین هنگامی خود را به خطر سختی انداخته‌ام برای دلبستگی است که به شما دارم. من ترسیدم که هجوم ناگهانی ایرانیان سامان شما را به هم بزند و نتوانید بدانسان که می‌باید جنگ کنید.
بدانید که ماردونیوس فردا جنگ آغاز کرده به هجوم خواهد برخاست و این نه از آن جهت است که امید به پیشرفت خود دارد یا اینکه دلیری او را به این کار برانگیخته است بلکه از کمی آذوقه ناگزیر است که به کوشش برخیزد.
با آنکه پیشین‌گویان او را از هجوم منع کرده‌اند. وحی نیز چنین کاری را دستور نمی‌دهد و این است که سپاهیان همه ناامید و دلشکسته می‌باشند بااین‌حال او ناگزیر از جنگ کردن است وگرنه به نایابی آذوقه دچار خواهد گردید.
این سخنان را گفته از آریستیدیس خواستار گردید که این نیکی را فراموش نگرداند ولی به هیچ کس باز نگوید.
آریستیدیس پاسخ داد که پنهان کردن آن از پااوسانیاس که سردار همگی است درست نخواهد بود ولی از دیگر کسان پاک پنهان می‌دارم تا هنگامی که جنگ به پایان برسد و در آن هنگام اگر یونانیان فیروز درآمده بودند راز را آشکار باید کرد که همگی از این نیک‌خواهی شما خرسندی نمایند.
سپس پادشاه ماکیدونیا بر اسب خود نشسته بازگشت و از آن سوی آریستیدیس به چادر پااوسانیاس رفته او را از چگونگی آگاه ساخت و او سرکردگان را نزد خود خوانده دستور داد که سپاه را به صف بگذارند.
در اینجا هیرودوتس چنین می‌نویسد که پااوسانیاس با آریستیدیس گفتگو کرده چنین خواست که آتنیان جای خود را تغییر داده دست راست لشکر را بگیرند تا در برابر خود
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۸۹
ایرانیان باشند. چرا که آنان جنگ ایرانیان را دیده شیوه کارزار آنان را شناخته‌اند و از این جهت بهتر می‌توانند با آنان نبرد نمایند و بر آنان دلیر خواهند بود ولی دست چپ را به او وا گزارند که در برابر یونانیان همدست ایران باشد.
سرکردگان آتن این پیشنهاد را از پااوسانیاس از راه زورگویی دانستند و خواری خود پنداشتند که در جایی که دیگر دسته‌های لشکر هر کدام به جای خود باز مانده تنها اینان از جایی جایی کشیده شوند که تو گویی غلامان یا اسیرانی هستند و باید زبون خواهش و فرمان دیگران باشند و آنان را به برابر نیرومندترین دسته‌های دشمن گسیل دارند.
ولی آریستیدیس می‌گفت هر دو سوی در اشتباه هستید. زیرا مگر اندکی پیش از این نبود که شما آتنیان بر سر دست چپ باتیگیاتیان نبرد می‌نمودید و می‌خواستید جایگاه سخت‌تر به شما داده شود؟
بااین‌حال کنون که لاکیدومنیان دست راست را به شما واگزار می‌نمایند وجود شما را پیشوایان جنگ برمی‌گزینند، دیگر چرا ناخرسند باشید و از این برتری که به شما می‌دهند شادمانی نکنید؟ و آنگاه این خود پیش‌آمد نیکی است که شما با همخاکان خود جنگ نکرده به جای آنها با آسیاییان که دشمنان طبیعی شما هستند جنگ نمایید.
پس از این سخن آتنیان به چابکی جای خود را با لاکیدومنیان عوض کردند و در میان این تغییر جا به گفتگو پرداخته چنین می‌گفتند:
مگر این دشمنان دلهاشان بزرگ‌تر یا ابزارهاشان کارگرتر از آنست که در جنگ ماراتون بودند؟
مگر جز این است که همان رختهای زردوز و زیبا و در درون آنها مردان زن‌کردار ترسوست؟
از این سوی ما نیز همان ابزارها و تنها را که داشتیم داریم جز آنکه در سایه فیروزیها که یافته‌ایم اکنون دلیرتر گردیده‌ایم.
ما همچون دیگران تنها به نام دفاع از کشور جنگ نمی‌کنیم بلکه پاس یادگارهای فیروزی را که در سالامین و ماراتون برپا شده نیز می‌داریم و می‌خواهیم دانسته شود که آن نشانها را نه ملتیادیس برانگیخته و نه پیش‌آمد بخت بلکه دلیریهای آتنیان برانگیخته است.
این گفتگوها را کرده و به چابکی جای خود را عوض می‌کردند. از آن سوی کسانی از مردم ثبیس این تغییر را در سپاه یونان دریافته به ماردونیوس خبر دادند و او یا از آنکه
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۹۰
نمی‌خواست با آتنیان روبه‌رو شود و یا اینکه جنگ با لاکیدومنیان را خواستار بود، ایرانیان را به دست دیگر سپاه خود نقل داد و یونانیانی را که در لشکر او بودند دستور داد که در برابر آتنیان صف بکشند. این شگفت‌تر که چون پااوسانیاس از این تغییر در لشکر ایرانیان آگاهی یافت بار دیگر او خویشتن به دست راست آمد و از آن سوی ماردونیوس نیز بار دیگر در دست چپ سپاه خود در برابر لاکیدومنیان ایستاد. از این جهت آن روز بی‌جنگ به پایان رسید.
سپس یونانیان در شورای جنگی که داشتند بدان‌سر شدند که لشکرگاه خود را اندکی دورتر ببرند و جایی را پیدا کنند که بهتر و برای آب دسترس باشد. زیرا در این جای خود چشمه‌هایی را که بود سوارگان دشمن ویرانه ساخته بودند و آب به سختی پیدا می‌شد. ولی چون شب فرا رسید و سرکردگان به آهنگ رفتن بدان جایگاه روانه شدند.
سپاهیان چندان آراسته و آماده نبودند که همگی در یک جا روی به راه نهند و این بود که همین که از خندقهای خود بیرون آمدند روی به سوی شهر پلاتایا نهادند، در آنجا غوغایی پدید آورده هر دسته‌ای به گوشه‌ای پراکنده شدند و برخی از ایشان می‌خواستند چادرهای خود را در آنجا بزنند.
در این میان لاکیدومنیان خواه‌ناخواه از دیگران جدا افتاده بودند زیرا آمومفاریتوس «1» که مرد بسیار دلیر و جنگجویی بود و از مدتها همیشه با دل سوزان انتظار روز جنگ می‌کشید تا کنون به آرزوی خود رسیده بود، از آن رفتن یونان دلتنگی نموده و آن را گریختن از جنگ می‌شمرد.
از این جهت اعتراض کرده می‌خواست هرگز جای خود را رها نکند و با همراهان خود در همانجا ایستاده با ماردونیوس جنگ کند.
پااوسانیاس نزد او آمده گفتگو کرد که این تغییر لشکرگاه در نتیجه رأی شورای جنگی بوده و یونانیان چنین رأی داده‌اند. ولی آمومفاریتوس سنگ بزرگی را برداشته به جلوی پای پااوسانیاس انداخته گفت:
این نشانه باشد که من هرگز از جنگ رونگردانم و هرگز در بند رأیی که یک شورای ترسو داده است نباشم.
______________________________
(۱).Amompharetus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۹۱
پااوسانیاس در کار خود درمانده ندانست در چنین هنگامه سختی چه چاره کند و این بود که کسی از دنبال آتنیان که در راه بودند فرستاده دستور داد باز ایستند تا همراه او باشند.
بدینسان خود او با بازمانده سپاه روی به پلاتای آورد و چشم آن داشت که آمومفاریتوس نیز جنبش نموده راه بیفتد.
در این میان روز فرا رسید و ماردونیوس که از این جنبش یونانیان آگاهی داشت سپاهیان خود را به صف نهاده و بر سر لاکیدومنیان تاخت و چنان خروش و هیاهویی برانگیختند که پیدا بود در اندیشه جنگ نیستند، بلکه چنین می‌پندارند که یونانیان می‌گریزند و اندیشه دنبال کردن و پایمال نمودن ایشان را دارند.
ولی به زودی خطای خود را دریافتند. زیرا پااوسانیاس همین که چگونگی را دانست به سپاهیان فرمان ایست داد و دستور داد که هر دسته‌ای صف آراسته آماده جنگ بایستد.
ولی یا از جهت برآشفتگی که از رهگذر آمومفاریتوس داشت و یا از جهت سراسیمگی که از نزدیکی ناگهان دشمن دچار گردیده بود فراموش کرد که علامت به همه یونانیان بدهد.
از اینجا بود که یونانیان به زودی و همگی در یک جا به یاری او نشتافتند بلکه دسته‌های کوچکی و پراکنده به آنجا می‌رسیدند. با آنکه جنگ درگرفته بود و آتش کارزار شعله می‌زد.
پااوسانیاس قربانیها می‌کرد ولی فال نیکی نمی‌یافت و از این جهت به لاکیدومنیان دستور می‌داد که سپرهای خود را بروی پاها گزارده نگران او باشند و با دشمن هرگز نیاویزند و چون او بار دوم به قربانی پرداخت در این هنگام سوارگان به حمله پرداختند و کسانی را از دسته لاکیدومنیان زخمی گردانیدند.
در این حمله و کشاکش بود که کالیکراتیس «1» که مرد زیبا دیدار و بسیار خوشرویی در سپاه یونانیان بود تیری به او برخورد و چون به حال جان دادن افتاد چنین گفت:
من هرگز غصه مرگ را ندارم. زیرا از خانه خود به همین آرزو بیرون آمده‌ام که در راه نگهداری یونان جان ببازم.
لیکن غصه آن را دارم که کاری از پیش نبرده می‌میرم.
راستی هم هنگام بس سختی فرا رسیده و ایستادگی که مردم نشان می‌دادند در خور شگفتی بود. زیرا آنان در برابر حمله‌های دشمن آرام ایستاده نگران اجازه از خدایان و سردار خود بودند.
______________________________
(۱).Callicrates
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۹۲
برخی گفته‌اند در این هنگام که پااوسانیاس بگزاردن قربانی پرداخته و اندکی دور از لشکرگاه بود بی‌آنکه ابزار جنگی نزد خود یا همراهانش باشد ناگهان چند تن از مردم لودی «1» بر سر آنان تاخته قربانیها را پراکنده ساخته تاراج نمودند و پااوسانیاس و کسان او چون ابزاری نداشتند آنان را با چوب یا تازیانه می‌زدند. از اینجاست که هنوز در اسپارت چون قربانی می‌کنند پسرانی را با تازیانه می‌کوبند و این کار را به نام یادآوری از آن پیش‌آمد می‌نمایند.
پااوسانیاس سخت دلتنگ شده بود. کاهنان قربانی پشت سر قربانی می‌گزاردند. ولی نتیجه به دست نمی‌آمد و او روی به پرستشگاه برگردانید با دیده‌های اشکبار دست به سوی آسمان برمی‌داشت و به خدایان پلاتایا زاری نموده چنین درخواست می‌کرد که اگر فیروزی را بهره یونان نخواهند ساخت باری این فرصت و توانایی را به ایشان ارزانی دارند که دلیریها از خود آشکار گردانند تا دشمن که فیروز می‌شوند بدانند که با مردم دلیر و جانسپاری سروکار داشته‌اند.
در میان این زاریهای او بود که ناگهان حال قربانیها تغییر یافته و این زمان فالهای نیکو رو نمودن گرفت و مژده‌های فیروزی داده شد. پااوسانیاس همین که اشاره جنگ نمود تیپ پیاده لاکیدومنیان به یک ناگاه تو گویی جانور درنده‌ای شدند که مویهای خود را بالا زده روی به جنگ درآوردند دشمنان که آنان را دیدند دانستند که همه دل به مرگ نهاده‌اند و این بود سپرهای چوبی خود را به دست گرفته به تیرباران پرداختند. ولی اینان از هم جدا نشده و پالانکس «2» خود را همچنان فشرده به هم نگهداشته به سوی دشمن دویدند و سپرهای آنان را از دستشان ربوده با حربه به سر و رو و سینه آنان زدند. بسیاری از ایشان را به خاک انداختند ولی دشمن هم دلیری نموده کینه باز می‌جستند و نیزه‌ها را به دست لخت خود گرفته و بسیاری از اینان را بکشتند. نیز شمشیر و قمه به کار می‌بردند و نیزه‌های لاکیدومنیان را از دستشان گرفته خورد می‌ساختند و بدینسان زمان درازی را ایستادگی کردند.
در این میان آتنیان در نیمه راه نگران ایستاده چشم به راه لاکیدومنیان داشتند. ولی چون فریاد و غوغا را شنیدند و نیز چنانکه گفته شده فرستاده‌ای از پااوسانیاس نزد ایشان آمد و
______________________________
(۱).Lydia کشور معروفی از آسیای کوچک که نام آن بسیار شهرت دارد و اینکه در کتابهای فارسی آن را «لیدی» می‌نویسند غلط آشکار است.
(۲).Phanaix این کلمه از اصطلاحهای سپاهیگری است که در تاریخ یونان و روم بسیار به کار می‌رود و مقصود از آن فوج می‌باشد.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۹۳
چگونگی را خبر داد از این جهت آنان بی‌درنگ به سوی جنگ‌گاه دویدند که یاوری نمایند و چون بدانجا رسیدند ناگهان یونانیانی که هوادار دشمن بودند آهنگ اینان کردند.
آریستیدیس چون چنان دید آنان را به خدایان یونان سوگند داد که دست به جنگ باز نکنند و در برابر کسانی که به یاوری جانبازان راه آزادی یونان می‌شتابند مانع نباشند و چون دید که آنان پروای سوگندهای او را ندارند و به جنگ آماده شده‌اند از شتافتن به یاوری لاکیدومنیان چشم پوشیده با این دسته که پنج هزار تن بودند به جنگ ایستاد.
ولی اندکی نگذشت که بیشتر اینان دست از جنگ برداشتند زیرا ایرانیان شکست یافته برگشته بودند.
گفته‌اند، تندترین کشاکش با مردم ثبیس روی می‌داد زیرا آنان در میان لشکریان دشمن از همه دلیرتر و از همه نیرومندتر بودند که پیش دسته‌های دیگر افتاده بیش از همه غیرت از خود می‌نمودند و این کار را نه به دلخواه خود می‌کردند بلکه اختیار ایشان به دست بزرگانشان می‌بود ناگزیر از این کار و کوشش بودند.
باری سپاه یونان که هر یکی در جای خود جداگانه جنگ می‌نمود پیش از همه لاکیدومنیان فیروزی به دست آوردند و دشمن را از جلو برداشتند و یک تن اسپارتی که نامش اریمنستوس «1» بود سنگی بر سر ماردونبوس زده او را بکشت و بدینسان همه سپاه ایرانی شکست خورده به میان دیوارهای چوبی خود پناه بردند.
سپس هم آتنیان ثبیس را شکسته سیصد تن برگزیدگان ایشان را بکشتند چنانکه گفته‌اند از همگی سپاه دشمن که سیصد هزار تن بوده تنها چهل هزار تن رها شده به سرکردگی آرتابازوس «2» جان به در برد دیگران همه نابود گردیدند.
ولی از سپاهیان یونان تنها یک هزار و سیصد و شصت مرد گشته گردید «3»، که پنجاه و دو تن از اینان از آتنیان و همگی از تیره آیانتیس «4» بودند و چنانچه کلیدیموس «5» آورده اینان با
______________________________
(۱).Arimnostus
(2).Artabazus
(3). از همین گفته‌های خود تاریخ‌نگار پیداست که شمارها بنیادی ندارد. زیرا با آن دلیری که خود تاریخنگار از ایرانیان نقل کرده می‌گوید اسپارتیان از روبه‌رو شدن با آنان بیمناک بودند چگونه می‌توان یاور کرد که از یک سوی دویست و شصت هزار تن گشته گردیده و از سوی دیگر تنها بیش از هزار و سیصد و شصت تن نابود نشده باشد، پیداست که شمارش درستی در میان نبوده و یک رشته گزافهایی بر زبان یونانیان افتاده بود و پلوتارخ آنها را در کتاب خود آورده است.
(۴).Aeantis
(5).Clidemus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۹۴
دلیری بیشتر جنگ و کوشش می‌نمودند و به همین جهت است که این تیره همیشه قربانیها به نام آن فیروزمندی با پول همگی تیره می‌گزارند. نود و یک تن کشتگان هم از لاکیدومنیان بودند نیز شانزده تن از تیگیات بودند. بااین‌حال بسیار شگفت است که هردوتوس می‌نویسد:
تنها اینان نه دیگران با دشمن روبه‌رو شدند. نمی‌دانیم او بر چه زمینه چنین سخنی را گفته.
با آنکه شماره کشتگان و نشانیهایی که برگمارده شده خود می‌رساند که جنگ را همگی نمودند و فیروزی را همگی به دست آوردند نه تنها آن سه شهر که او یاد کرده.
این جنگ را (از روی گفته آتنیان) در روز چهارم بوییدرومیون «6» کردند. ولی بویوثیان آن را در بیست و هفتم ماه پانیموس «7» می‌گویند و از اینجاست که هنوز هم مردم یونان در این روز در پلاتای گرد می‌آیند و مردم پلاتای به شکرانه آن فیروزی قربانیها برای خدایان می‌گزارند.
از این اختلاف در روزها در شگفت نباید بود. زیرا هنوز در زمان ما که علم ستاره‌شناسی پیشرفت بسیاری کرده کسانی ماه را در یک روز آغاز می‌کنند و کسانی در روز دیگری.
سپس آتنیان رضایت به آن نمی‌دادند که فیروزی آن روز به نام لاکیدومنیان باشد و نیز راضی نبودند که در میان دسته‌های جنگجوی یونانی پیکار درگیرد. اگر نبود که آریستیدیس دخالت کرده به درخواست و پند سرکردگان به ویژه لئوگراتیس «8» و مورونیدیس «9» را به آرامش و خاموشی باز داشت و چنین قرار داد که موضوع به شورای یونانیان واگذار گردد.
و چون موضوع در شورا به گفتگو گزارده شد ثیوگیتون «10» از مقاریان چنین گفت که این فیروزی را باید به نام شهر سوم دیگری اعلان کرد به شرط اینکه جنگ خانگی در میانه برپا نشود و چون پس از وی کلواوکنیتوس «11» از مردم کورنثس بپاخواست همگی پنداشتند که او این فیروزی را به نام کورنثس خواهد طلبید. زیرا پس از اسپارت و آتن و کورنثس بنامترین شهر یونان بود ولی او چنین گفت که این نیک‌نامی به پلاتایا داده شود و یونانیان بر سر آن با هم به کشاکش برنخیزند.
این گفته او را همگی پسندیدند و نخست آریستیدیس از جانب آتنیان رضایت آشکار ساخت. سپس هم پااوسانیاس از جانب لاکیدومنیان رضایت نمود.
______________________________
(۶).Boedromion
(7).Panemus
(8).Leocrates
(9).Myronides
(10).Theogiton
(11).Cleocnitus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۹۵
بدینسان آشتی و آرامش روی داده هشتاد تا لنت کنار گزاردند به این قصد که مردم پلاتایا با آن پول پرستشگاهی بسازند و آن را از آن میتروا گردانند و پیکره‌ها در آن بنگارند و این پرستشگاه همان است که تا امروز شکوه خود را نگاهداشته است.
لیکن لاکیدومنیان و آتنیان نیز هر کدام یادگار جنگی جداگانه برای خود برگماردند.
سپس از خدایان شور خواستند که آیا قربانیها بکنند؟ چنین پاسخ یافتند که یک محرابی به نام آزادی برای زئوس بسازند. ولی هیچ‌گاه قربانی نکنند تا هنگامی که همه آتشهایی را در یونان که ایرانیان آلوده و ناپاک گردانیده‌اند خاموش سازند و یک آتش پاکیزه و ناآلوده از در محراب عمومی دلفی روشن گردانند.
قاضیان یونان این را عنوان ساخته مردم را ناگزیر می‌گردانیدند که هر چه آتش دارند بیرون کنند و ایوخیداس «1» از مردم پلاتای به عهده گرفت به شتابی که می‌تواند بود آتش از محراب خدا بیاورد و این بود که به دلفی شتافته و نخست آب به روی خود پاشیده و خود را پاک ساخت و تاجی از شاخه بر سر گزارده و آتش از محراب گرفته رو به سوی پلاتای نهاد و هنوز آفتاب فرو نرفته به آنجا رسید که در یک روز یکصد و بیست و پنج میل راه رفته بود و این بود که همین که باز رسید و به همشهریان خود درود گفت و آتش را به ایشان سپرد خود او افتاده بدرود زندگانی گفت.
مردم پلاتای از او قدرشناسی کرده مرده او را در پرستشگاه دیاناایوکلیا «2» به خاک سپردند و روی گور او چنین عبارتی را نوشتند:
ایوخیداس در یک روز تا دلفی شتافته و از آنجا برگشت.
کسانی می‌پندارند که ایوکلیا همان دیانا است و او را به همین نام می‌خوانند. ولی برخی می‌گویند او دختر هرکولس بود از شکم مورتو «3» و چون دوشیزه از جهان رفت از این جهت مردم بیوتیا و لوکریا «4» او را می‌پرستند و تندیسه او را در بازارهای خود دارند که هر زن یا مرد که می‌خواهد عروسی کند پیش از آن قربانیها برای این می‌گذارد. «5»
همچنین در یک شورای عامی که از یونانیان دعوت کرده بودند در آنجا آریستیدیس
______________________________
(۱).Euchidas
(2).Euclia
(3).Myrto
(4).Locrea
(5). این جمله‌ها مربوط به افسانه‌های دین یونان است و ارج تاریخی ندارد.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۹۶
چنین پیشنهاد کرد که همه نمایندگان و پیشوایان دینی یونان سالانه در پلاتای گرد بیایند و انجمنی کنند و در هر پنج سال یکبار بازیهایی به نام بازیهای آزادی درست نمایند.
نیز از همگی یونانیان سپاهی که ده هزار نیزه‌گزار و یک هزار سواره و صد کشتی باشد آماده گردانند تا در برابر آسیاییان همیشه آراسته بایستند. ولی مردم پلاتای از این سپاه آماده نمودن بر کنار باشند و کار آنان تنها خدمتگزاری خدایان باشد و قربانیها به نام خورسندی و آسودگی یونانیان بگذارند.
این پیشنهادها پذیرفته شد و از آن پس پلاتاییان تنها برای گزاردن قربانیها بودند که سالانه در آن شهر گزارده می‌شد، چنانکه آن رسم تا این زمان هم بازمانده است.
پس از برگشتن آتنیان آریستیدیس می‌دید آنان میل بسیار به دموکراسی دارند و چنین می‌دید که از جهت رفتارهای مردانه که پیش گرفته‌اند خود سزاوار آن می‌باشند.
نیز می‌دید که چون همگی دارای ابزار جنگ هستند و پس از آن فیروزی که یافته بودند همگی نیرومند و دلیر شده‌اند که بااین‌حال هرگز نمی‌شود خواهش آنان را با زور رد نمود از این جهت قانونی پیش آورد که از روی آن همگی مردم دست در کار فرمانروایی داشتند و از آن پس آرخون از میان توده برگزیده می‌شد. «1»
در این هنگام بود که ثمیستوکلیس در یک انجمن عمومی می‌گفت که اندیشه‌ای برای آتنیان اندیشیده که آن را در آشکار و میان توده نمی‌تواند گفت. ولی اندیشه بسیار سودمندیست و بنیاد آسایش و آرامش آتن را استوار خواهد گردانید.
آتنیان آریستیدیس را برگزیدند که آن اندیشه را از ثمیستوکلیس شنیده و عقیده خود را بکوید و چون او با ثمیستوکلیس گفتگو نمود اندیشه این بود که همگی کشتیهای یونانیان آتش زده بشود تا در نتیجه آتنیان بر سراسر یونانیان برتری کنند.
آریستیدیس چون نزد مردم بازگشت چنین گفت که اندیشه ثمیستوکلیس سودمندترین اندیشه ولی بدترین ستمگری است.
از این جهت یونانیان به ثمیستوکلیس گفتند که از اندیشه خود چشم بپوشد.
این بود اندازه داد دوستی مردم و میزان اعتمادی که بر آریستیدیس داشتند.
______________________________
(۱). سولون قانونگزار معروف آتن مردم را به چهار درجه کرده بود که تنها از میان دو درجه یکم و دوم آرخون برگزیده می‌شد و درجه‌های سوم و چهارم چنین حقی را نداشتند. آریستیدیس آن قانون را لغو کرد.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۹۷
سپس آریستیدیس را به همراهی کیمون روانه جنگ ساختند او همیشه می‌دید که پااوسانیاس و دیگر سرکردگان اسپارت بر یونانیان دیگری برتری می‌فروشند و زورگویی می‌کنند با آنکه خود او همواره نرمی نموده با همگی جز رفتار مهرآمیز نداشت.
چنانکه کیمون نیز این رفتار او را پیش گرفته همیشه ستوده‌خویی از خود نشان می‌داد و اینکه او سرداری را از دست لاکیدومنیان درآورد نه به دستیاری ابزار جنگ یا کشتی یا اسب بلکه در سایه نیکو رفتاری و تدبیرهای خردمندانه بود.
چه یونانیان که آتنیان را در سایه دادگری آریستیدیس و مهربانی کیمون دوست می‌داشتند درشت‌خوییهای پااوسانیاس و خودخواهی و بیدادگری او آن دوستی و دلبستگی را هر چه بیشتر می‌گردانید.
زیرا پااوسانیاس در همه جا با سرکردگان و همراهان خود درشتی می‌نمود و کیفری که به سپاهیان عادی می‌داد با تازیانه بود و گاهی آنان را ناگزیر می‌ساخت یک روز درست لنگر آهنین را به دوش برداشته همچنان نگه دارند.
نیز او به کسی اجازه نمی‌داد که کاه برای خوابیدن بر روی آن تهیه کند یا علف و جو برای اسب خود آماده گرداند یا به چشمه‌ای نزدیک شده آب بردارد مگر پس از آنکه اسپارتیان از این تدارکها فراغت می‌یافتند و چه بسا که غلامان او سر این کار تازیانه بر سر مردم می‌زدند.
و چون یک بار روی داد که آریستیدیس می‌خواست در این باره‌ها شکایتی کند پااوسانیاس تندی نموده گفت:
من بیکار نیستم و هیچ‌گاه نمی‌توانم به این گونه سخنان گوش بدهم. پس نتیجه آن رفتارها بود که سرکردگان دریایی و سرداران به ویژه سرداران خیوس و ساموسوس و لسبون نزد آریستیدیس آمده خواستار گردیدند که سرداری ایشان را بپذیرد و اختیار همه دسته‌های همدست یونانیان را به کف خود بگیرد و بدینسان بیزاری از اسپارتیان نموده به آتنیان می‌گراییدند. آریستیدیس پاسخ داده گفت:
این پیشنهاد شما بسیار بجا و دربایست است ولی برای استواری کار باید به کوششهایی برخیزید که بار دیگر نتوانید از آن اندیشه و پیشنهاد بازگردید.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۹۸
در دنباله این گفتگو اولیادیس «1» از مردم سامیا و آنتاگوراس «2» از مردم خیوس با هم پیمانی نهادند و به هنگامی که کشتیها در نزدیکیهای بوزانتیوم «3» دریاپیمایی می‌نمودند آنان به سوی کشتی پااوسانیاس که جلوتر از دیگران می‌رفت رانده و آن سو و این سوی او را فراگرفتند و چون پااوسانیاس چگونگی را دریافت به پرخاش و تهدید برخاسته چنین گفت:
شما با این کار نه کشتی مرا بلکه سراسر کشور خود را دچار خطر می‌گردانید.
آنان پاسخ گفتند:
برو پی کارت و همیشه سپاسگزار به خدمت باش که در پلاتایا فیروزی را بهر تو گردانید.
زیرا تا کنون هنوز یونانیان خودداری نموده کیفری را که پااوسانیاس در بارگاه خود در پلاتای شایسته بود ازو دریغ نمی‌داشتند. «4»
به‌هرحال اینان همگی از پااوسانیاس بریده به آتنیان پیوستند. بزرگواری که از لاکیدومنیان در این هنگام دیده شد آن نیز در خور شگفت است.
زیرا آنان همین که دریافتند که سرداران آنان در سایه نیروی بی‌اندازه‌ای که به دست ایشان سپرده می‌شود غرور برداشته تباه می‌گردند. دیگر سرداری برای همگی یونانیان از میان خود برنگزیدند و این را که همشهریان ایشان پای‌بند خرسندی و پارسایی باشند بهتر شمارند تا فرمانروایی را بر سراسر یونانیان.
هنوز در زمان فرمانروایی لاکیدومنیان بود که چون همه شهرهای یونانی پولی از میان خود به نام خرج جنگ می‌دادند و برای این کار می‌خواستند که هر شهر اندازه بزرگی و دارایی آن دانسته شود تا به آن اندازه پول بپردازد برای این کار آریستیدیس را از آتنیان خواستار گردید و به او دستور دادند که شهرها را یک‌به‌یک به دیده آورده و بر هر کدام به اندازه دارایی و بزرگی خود باج ببندد.
کنون چنین کسی که یونانیان همه اختیار خود را به دست او سپردند و در چنین کار بزرگی دست او را باز گزاردند تهی‌دست به این کار درآمد و تهی‌دست‌تر از آن در رفت و در
______________________________
(۱).Uliades
(2).Antagoras
(3).Byzantium همان جاست که اکنون استانبول خوانده می‌شود.
(۴). مقصود آن کوتاهی یا اشتباهی است که پااوسانیاس در جنگ پلاتای به هنگام فرمان جنگ دادن نموده بود.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۹۹
کارهای خود نه اینکه رشوه از کسی نگرفت و شیوه دادگری را هرگز رها نکرد بلکه کاری کرد که همه را از خود خرسند ساخت و هر چه دادند به خرسندی دادند.
بدانسان که پیشینیان جشن دوره کیوان «1» را می‌گرفتند و از یاد آن خرسندی می‌نمودند.
به همین‌سان همه یونانیان زمانی را که آریستیدیس باج از آنان می‌گرفت بهترین و خوشترین زمان یونان می‌شمارند و از یاد آن خرسندی می‌نمایند.
به ویژه از این جهت که اندکی پس از آن میزان باج دو برابر گردیده و پس از دیری سه برابر شد.
زیرا باجی که آریستیدیس بر مردم بسته بود چهارصد و شصت تا لنت بود.
ولی پریکلیس یک سوم کما بیش را بر آن افزود.
زیرا ثوکیدیدیس می‌گوید که در آغاز جنگهای پلوپونیسوس درآمد آتنیان از جانب همدستان خود ششصد تا لنت بود.
سپس پس از مرگ پریکلیس هم کسان مردم فریب کم‌کم بر روی آن می‌افزودند تا به میزان یک هزار و سیصد تا لنت رسانیدند و این فزونی نه تنها در میان جنگ بود که به عنوان دراز شدن زمان آن یا به بهانه دیگر گرفته می‌شد بلکه در هنگامهای دیگر نیز بود که به عنوان ساختن بازیخانه‌ها و درست کردن تندیسه و بنیادها نهادن پرستشگاه‌ها می‌گرفتند.
باری آریستیدیس در سایه آن رفتار خود در باجگیری شهرت بی‌اندازه یافته و نامش بر زبانها افتاد ولی ثمیستوکلیس بر او ریشخند نموده می‌گفت:
پس این ستایشها نه درباره یک مرد بلکه درباره یک کیسه پول می‌باشد.
بدینسان او را کیسه پول می‌نامید.
این سخن به سزای عبارتی بود که آریستیدیس درباره ثمیستوکلیس به کار برده بود.
بدینسان که هنگامی ثمیستوکلیس گفت:
گرانمایه‌ترین چیزی که یک سردار باید داشته باشد اینست که به اندیشه دشمن پی برده نقشه کار او را از پیش بداند.
آریستیدیس در پاسخ او گفت:
______________________________
(۱). مقصود جشنهایی است که یونانیان به نام یادآوری زمان فرمانروایی کیوان که در افسانه‌های ایشان یاد شده می‌گرفتند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۰۰
ثمیستوکلیس! آن را که می‌گویی باید سردار داشته باشد ولی گرانمایه‌ترین چیز یک سردار اینست که دست خود را از پول گرفتن کوتاه دارد. ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ ۱۰۰ آریستیدیس
کار دیگر آریستیدیس آن بود که چون یونانیان را بر آن واداشت که در زمینه همدستی با یکدیگر و نگهداری آن برای همیشه سوگند یاد کنند و پیش از همه خود او به نام آتنیان سوگند خورد و تکه‌هایی را از آهن تافته به دریا انداخته «1» نفرین بر آن کسی فرستاد که این پیمان همدستی را بشکند با این همه پس از دیری چون کارها تغییر یافته چنین پیدا بود که باید درشتی و سختی بیشتر به کار برد در این هنگام آریستیدیس به همشهریان خود گفت گناه پیمان‌شکنی را به گردن من انداخته آنچه را که برای پیشرفت کار دربایست است دریغ نسازید.
تئوفراستوس «2» می‌گوید روی هم رفته کردار و رفتار آریستیدیس این بود که در کارهای خویشتن و در کارهای این و آن از همشهریهای خود هرگز از راه دادگری برنمی‌گشت و سخت ایستادگی می‌نمود، ولی در کارهای توده انبوه مردم آنچه را که سودمندی و فیروزبختی آنان خواستار بود می‌نمود. اگرچه گاهی از راه دادگری کنار می‌افتاد. چنانکه در داستان مردم سامی (شهر سامی) که به راه افتاده می‌خواستند گنجینه را از دیلوس «3» به آتن بیاورند و این کار با پیمانی که همه یونانیان به نام همدستی در میان خود بسته بودند درست در نمی‌آمد آریستیدیس چنین گفت:
این کار دام‌گرانه نیست ولی بسیار به‌جاست.
کوتاه سخن: آریستیدیس که آتنیان را نیرومند ساخته و بر دیگران حکمروا گردانید خود او همچنان بی‌چیز می‌زیست و همیشه نداری و بی‌چیزی را مایه سرفرازی دانسته نمی‌خواست آن را از دست بدهد چنانکه داستان آینده به این موضوع دلالت دارد.
کالیاس مشعل‌بردار که خویشاوند او بود دشمنانش او را درباره یک سرمایه‌ای متهم ساختند و چون محکمه برپا گردید تهمت‌زنان دلیلهای خود را یاد نمودند سپس به خطابه پرداخته چنین گفتند:
شما می‌دانید که آریستیدیس پسر لوسیماخوس مایه سرفرازی سراسر یونان می‌باشد. این کس که با رخت پاره از خانه برون می‌آید پیداست که خاندان او در درون خانه با چه
______________________________
(۱). گویا کاری بوده که به هنگام پیمان بستن انجام می‌دادند.
(۲).Theophrastus
(3).Delos نام جزیره
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۰۱
سختی روز می‌گزارند؟
آیا باور کردنی است که کسی که رخت بر تن خود برای نگهداری آن تن از سرما ندارد در خانه‌اش خوردنی و دیگر دربایستهای زندگانی به اندازه کفایت بوده باشد؟!
این کالیاس که توانگرترین همه آتنیان می‌باشد تاکنون هرگز دستگیری از او یا از زن و فرزندان او در برابر فشار نداری و بی‌چیزی نکرده با آنکه پسر عموی او می‌باشد و همیشه او این را به کارها واداشته و همیشه سود به این رسانیده است.
کالیاس دید قاضیان از این خطابه تکانی خوردند و بر او خشمناک شدند ناگزیر گردیده آریستیدیس را به محکمه خواست و از او خواستار گردید که آنچه را از روی راستی می‌داند گواهی دهد. در این باره که بارها کالیاس برای او هدیه‌هایی فرستاده ولی او نپذیرفته و لابه‌های او را رد کرده و چنین گفته مرا بهتر است بی‌چیز باشم و به بی‌چیزی خود بنازم بدانسان که تو کالیاس به توانگری خود می‌نازی. زیرا توانگران بسیارند و برخی از ایشان توانگری را در جای خود به کار برده و برخی این نمی‌توانند. ولی کسی که بی‌چیزی را با پیشانی باز بپذیرد و آن را مایه سرافرازی خود بشمارد پاک کمیاب است بی‌خبران چون بی‌خبری به دلخواه خود نپذیرفته همیشه پژمرده می‌باشند.
آریستیدیس به همین‌سان گواهی داد مردم چون گفته‌های او را شنیدند همگی آرزو کردند ای کاش همچون آریستیدیس بی‌چیز بودند و هم چون کالیاس توانگر نبودند.
این شرحی است که آیسخینس «1» شاگرد سقراط می‌نویسد. افلاطون می‌گوید:
در میان همه کسانی که از شهر آتن برخاسته‌اند آریستیدیس تنها کسی است که در خور شناختن می‌باشد، زیرا ثمیستوکلیس و کیمون و پریکلیس شهر را با بناها و گنجینه‌ها و دیگر این‌گونه چیزهای بی‌ارج پر ساختند و این تنها آریستیدیس بود که بر مردم شهر راه زندگانی دادگرانه را یاد داد.
او پاکدلی خود را بیش از همه در زمینه پیش‌آمد ثمیستوکلیس نشان داد. زیرا ثمیستوکلیس که همیشه با آریستیدیس دشمنی نموده کارهای او را ناانجام می‌گذاشت و به این بسنده نکرده باعث بیرون راندن او از شهر گردید چون روزگار برگشته مانند همان پیش‌آمد برای خود ثمیستوکلیس روی داد، سپس هم مردم شهر او را به خیانت متهم ساختند.
______________________________
(۱).Aeshcines
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۰۲
در چنین هنگامی آریستیدیس تنها به کینه‌جویی برنخاست بلکه در جایی که آلکیمایون و کیمون و بسیار دیگران زبان به بدگویی او باز داشتند این هرگز یک جمله بد او را نگفت و بدانسان که در روز فیروزبختی او رشک نمی‌برد این هنگام به شادمانی برنخاست.
کسانی گفته‌اند آریستیدیس در پونتوس بمرد در سفری که برای انجام کارهای توده مردم کرده بود. دیگرانی گفته‌اند در پیری و سالخوردگی در میان مردم آتن مرد و همه‌گونه ارج و احترام نزد مردم داشت. ولی کراتروس «1» ماکیدونی می‌نویسد که داستان مرگ او از این گونه بوده: پس از بیرون کردن ثمیستوکلیس مردم به بی‌آزرمی گراییدند و کسانی برخاستند که زبان بدگویی به بزرگان باز کرده توده را بر آنان می‌شورانیدند.
از جمله در این هنگام به آریستیدیس تهمت زدند که زمانی که عهده‌دار باجگیری بوده رشوه از مردم ایونا گرفته تهمت زننده دیوفانتوس از مردم آمفیتروپی «2» بود.
آریستیدیس محکوم گردید که جریمه بپردازد و چون او توانایی پرداخت جریمه آن که پنجاه مینای «3» بود نداشت به ایونا سفر کرد و در آنجا بمرد. ولی کراتروس هرگز گواهی به این سخن خود نشان نداده و نیز حکمی را که می‌گوید درباره او داده شده نمی‌نگارد.
به‌هرحال چنین سخنانی از او در خور شگفت نیست زیرا عادت او در همه کتاب خود به نوشتن این‌گونه چیزهاست.
گور آریستیدیس هنوز هم در فالیروم پیداست و چنانکه گفته‌اند چون خود او مالی از خود باز نگذاشته بود این گور برای او با خرج توده انبوه ساخته شده است. نیز دو دختر او را گفته‌اند که با خرج گنجینه شهر و با جشن عمومی به شوهر داده شد. همچنین پسر او را که لوسیماخوس نام داشت از مال نود، صد مینا داده و آنگاه مقداری زمینهای کشتنی به او بخشیدند گذشته از همه اینها در سایه کوشش الکبیادیس قرار دادند که روزانه چهار درهم به او بپردازند. این لوسیماخوس چون دختری از خود باز گذاشته بود که نام او پولوکریته «4» بود کالسیثنس می‌گوید مردم رأی دادند که بدان اندازه که به برندگان بازیهای اولمپیاد ماهانه پرداخته می‌شود به این دختر ماهانه برای زندگانیش بپردازند. لیکن بسیاری از تاریخنگاران نوشته‌اند که نوه
______________________________
(۱).Craterus
(2).Diophantus از مردم‌Amphitrope
(3). پولی از پولهای یونان
(۴).Polycrite
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۰۳
آریستیدیس در نزد سقراط فیلسوف می‌زیست، با آنکه سقراط زنی داشت و او را چون بی‌شوهر و سخت بی‌چیز بود به خانه‌اش آورده نگاهداری می‌نمود، لیکن فاناتیوس «1» در کتاب خود درباره سقراط این خبر را رد می‌کند.
______________________________
(۱).Phanaetius
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۰۵
 
کیمون‌
 
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۰۶
چنانکه در دیباچه گفته شده، پلوتارخ کتاب خود را بیشتر برای این نوشته که یک تن از سرشناسان یونانی را گرفته و سرگذشت او را نوشته سپس یک تن سرشناس رومی را نیز یاد کرده و آن دو تن را با هم به سنجش بگزارد و اگرچه این ترتیب کتاب او اکنون در بسیار جاها به هم خورده و تغییرهایی در ترتیب آن روی داده با این همه در پاره‌ای جاها سنجشهای او همچنان باز مانده و در نسخه‌هایی که در دست ماست دیده می‌شود.
از جمله پلوتارخ کیمون را که در اینجا ترجمه سرگذشت او را می‌آوریم با لوکولوس به سنجش نهاده است و یک مقدمه درازی آورده که ما از ترجمه آن چشم پوشیدیم، ولی در پایان آن چنین می‌گوید:
با خود می‌اندیشیدم که کدام کسی را با لوکولوس به سنجش گزارم که دیدم هیچ کس همچون کیمون با او برابر و همدوش نیست. سپس می‌گوید:
هر دوی ایشان در جنگ دلیر بودند. هر دو بر مردم آسیا فیروزی یافتند. هر دوی ایشان در سیاست نرمی می‌نمودند.
هر دو همشهریان خود را از جنگ خانگی و نابسامانی آسوده گزاردند و به کسی زحمت نرسانیدند، ولی در بیرون از خاک خویش فیروزیهای یافته و نشانهایی نیکنامی را از آن خود ساختند.
در یونان پیش از کیمون و در روم پیش از لوکولوس کسی میدان جنگ را تا به آن دوری از کشور خود نرسانیده بود که این دو تن رسانیدند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۰۷
در این باره نیز مانند یکدیگرند که هر دوی ایشان آن کاری را که به عهده گرفته و آغاز کرده بودند تا به آخر نرسانیدند.
هر دو دشمن را برانداخته و زبون گردانیدند، ولی ریشه‌کن نتوانستند نمود. نیز هر دوی ایشان در گشادی دست و در اسراف‌کاری که در مهمانیها می‌نمودند و در آلودگیهای دوره جوانی یکی بودند.
جهتهای دیگر مانندگی ایشان به یکدیگر که در اینجا نتوانسته‌ایم به دیده بیاوریم و یاد کنیم در سرودن سرگذشتها به خودی خود روشن خواهد گردید.
کیمون پسر ملتیادیس و هیگیسیپولی «1» بود که این دومی در شراس زاییده شده و دختر پادشاه اولوروس «2» بود، چنانکه از شعرهایی که میلانثیوس «3» و آرخیلائوس «4» در ستایش کیمون سروده‌اند این آگاهیها به دست می‌آید.
ملتیادیس محکوم گردیده بود که پنجاه تالنت جریمه به گنجینه توده بپردازد و چون نتوانست آن را بپردازد به زندانش سپردند و در آنجا بود تا بمرد. از این جهت کیمون که بسیار کوچک بود و خواهر او الپنیکی «5» که او نیز دختر کوچک و بی‌شوهر بود هر دو یتیم و بی‌پرستار بماندند.
کیمون در آغاز زندگانی بسیار بدنام بود، زیرا زندگی نابسامانی داشت و آلوده میخوارگی بود و هنری را از موسیقی یا دیگر فنون که میانه یونانیان شیوع داشت نمی‌شناخت.
نیز در همان هنگام جوانی او را متهم ساختند با خواهر خود الپنیکی رابطه همخوابگی دارد.
کسانی هم می‌گویند نه اینکه او در نهان با خواهر خویش رابطه داشت بلکه آشکار او را به زنی گرفته و این برای آن بود که از بی‌چیزی و تهیدستی شوهر دیگری برای او پیدا نمی‌شد.
لیکن در زمان دیرتری کالیاس که یکی از توانگرترین مردم آتن بود دل به آن دختر باخته و پیشنهاد کرد که جریمه پدر او را که محکوم شده بود بپردازد. او نیز به زنی این رضایت دهد در سایه این پیش‌آمد بود که الینیکی به دلخواه خود طلاق خواست و کیمون او را طلاق گفت.
______________________________
(۱).Hogesipyle
(2).Olorus
(3).Melanthius
(4).Archelaus
(5).Elpinice
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۰۸
اینها عیبهایی است که بر کیمون گرفته شده، ولی خویهای دیگر او بسیار پسندیده و ارجدار بود.
زیرا در دلیری به پایه ملتیادیس رسیده و در دریافت و هوش از ثمیستوکلیس کمتر نبوده روی هم رفته از هر دوی ایشان دادگرتر و برآزرم‌تر بود.
نیز در کار جنگ و سیاست با ایشان همتراز او بوده و در زمینه کارهای شهریگری و زندگانی با توده بر آنان برتری بسیار داشت.
این نیکیهای او هنوز از آغاز جوانیش که هیچگونه ورزش و آزمایش نداشت پیدا بود.
زیرا در آن هنگام که مادان هجوم به یونان آوردند و ثمیستوکلیس رهنمایی به مردم آتن می‌نمود که شهر و خانه‌های خود را رها کرده ابزارهای جنگی را برداشته روی به کشتیها بیاوردند و با دشمن در دریا در تنگه‌های سالامین جنگ نمایند و مردم همگی در برابر این راهنمایی او خیره گردیده متحیر درمانده بودند و اعتماد به آن نمی‌توانستند نمود در چنین هنگامی کیمون دیده می‌شود که پیش از همه مردم به کار برخاسته و با چهره گشاده همراه چند تن از دوستان خود یک لگامی در دست به سوی ارک روان است که آن لگام را به خدای مادینه هدیه نماید و این برای فهمانیدن آن بود که دیگر کار از دست سواران بیرون رفته و به دست جنگجویان دریایی افتاده است و از این جهت او جانسپاری در برابر آن خدای مادینه آشکار می‌سازد و آن لگام را هدیه می‌گزارد.
سپس یکی از سپرهایی را که بر دیوار پرستشگاه آویزان بود برداشته آهنگ بندرگاه نمود و به پیروی او بود که بسیار دیگران از مردم آتن راه دریا را پیش گرفتند.
به گفته ایون «1» شاعر، کیمون دیدار بس زیبایی داشت. بدینسان که بلند بالا و تناور بوده گیسوهای دراز و پر پیچ خود را به دوش رها می‌کرده. و چون در جنگ سالامین داوطلبانه شرکت کرده و دلیریها نمود شهرت بسیاری در میان آتنیان یافت و همگی او را نواخته با دیده احترام در او می‌نگریستند. نیز کسان بسیاری پیروی او را پذیرفته همیشه امیدوار بودند که از او کارهای بزرگی مانند کار پدرش در ماراتون سرخواهد زد و چون سپس دخالت در سیاست و کارهای توده نمود مردم او را به خرسندی و شادمانی پذیرفتند به ویژه که از دست ثمیستوکلیس به ستود آمده بودند و در سایه نرمخویی و چابکی و سادگی که از این می‌دیدند و
______________________________
(۱).Ion
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۰۹
خرسندی بسیار از این خویها داشتند در اندک زمانی او را به والاترین جایگاه حکمرانی رسانیدند. یکی از کسانی که بیشتر از همه به این پیشرفت کار او مساعدت نمود آریستیدیس بود که شایستگی و سرشت و ستودگی خویهای او را دیده و سخت پسندیده و این زمان کوشش در کار او داشت تا در برابر دلیری و حیله کاری ثمیستوکلیس کسی را حریف او گرداند.
پس از آنکه مادان را از یونان بیرون راندند، کیمون به عنوان فرماندهی دریا به بیرون فرستاده شد و این زمان هنوز آتنیان برتری در دریا نیافته بودند بلکه هنوز پیروی از پااوسانیاس و لاکیدومنیان داشتند.
لیکن همراهانی که کیمون داشت در میان یونانیان برتری خود را نشان می‌دادند و چه در سامان و آراستگی چه در کوشش و غیرت پیشی بر آنان می‌جستند.
و آنگاه پااوسانیاس این هنگام با ایرانیان رابطه پیدا کرده نامه‌ها به پادشاه ایران می‌نوشت و راه خیانت پیش گرفته بود، نیز از توانایی که در دست داشت سخت مغرور گردیده با همدستان خود بدرفتاری می‌نمود و بیدادگریها می‌کرد.
کیمون فرصت را غنیمت شمرده برعکس او مهربانی از هیچ کس دریغ نمی‌ساخت و همیشه مردمی از خود نشان می‌داد و همانا از این راه بود که توانست سرداری بر همگی یونانیان را از دست پااوسانیاس در رباید بی‌آنکه خود او آگاه گردد و بی‌آنکه هیچ‌گونه زور و سپاه به کار برود. بسیاری از یونانیان چون دیگر تاب شکیبایی و بردباری در برابر درشتخویی و تندی پااوسانیاس را نداشتند این است که از او بریده به دلخواه خود به کیمون و آریستیدیس پیوستند و کیمون این سمت را پذیرفته نامه به ایفوران اسپارت نوشته از ایشان خواستار گردید که مردی را که مایه بدنامی اسپارت و باعث آزار یونانیان است به اسپارت بازخوانند.
گفته‌اند هنگامی که پااوسانیاس در بوزانتیوم بود دختر جوان و قشنگی را به نام کلئونیکی «1» که از خاندان بزرگی در آن شهر بود نزد خود خواند تا با وی کام گذارد و پدر و مادر دختر که سخت ناراضی بودند ناچار گردیدند که در برابر خواهش او خاموشی گزینند.
دختر از پرستاران او که در بیرون اطاق بودند خواهش کرد که همگی چراغها را بیرون ببرند و چون در تاریکی و خاموشی به سوی رختخواب او می‌رفت پایش لغزیده چراغی را بر گردانید.
______________________________
(۱).Cleonice
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۱۰
پااوسانیاس که در خواب بود به صدا بیدار شده و در تاریکی آن غوغا را شنیده پنداشت مگر دشمنی برای کشتن او می‌آید و قمه خود را که در کنار بستر بود برداشته ضربتی به آن دختر زد که افتاده جان سپرد.
از این پس هیچگاه آسودگی نداشت. همیشه ترس و تشویش او را فرا می‌گرفت و همیشه در خواب یک سیاهی در برابرش پدیدار گردیده روی به او کرده خشمناک این شعر را می‌خواند:
برو نتیجه کار خود را دریاب آن کاری که به زور هوس و نادانی کردی.
این یکی از جهتهای عمده بود که یونانیان همدست را به دشمنی او برانگیخت و همگی با کیمون دست یکی کرده او را در بوزانتیوم به محاصره گرفتند و او ناگزیر گردیده از شهر بگریخت. ولی چنان که گفته‌اند چون هنوز آن سیاهی آسوده‌اش نمی‌گذاشت به هراکلیا «1» گریخت که در آنجا به دستیاری یک کاهنی که گفتگو می‌نمود روان کلئونیکی را خواسته، به او لابه نموده آشتی بخواهد.
گفته‌اند که آن روان آشکار گردیده و پاسخ به او داد که همین که به اسپارت برسی از درد و آزار آسوده خواهی بود که بدینسان با یک جمله مبهم مرگ او را پیشگویی کرد این داستانی است که بسیاری از مؤلفان نقل کرده‌اند.
کیمون به پشتیبانی همدستان یونانی نیرومند گردیده به نام سرداری یونان روانه ثراس گردید.
زیرا می‌شنید کسانی از بزرگان ایران از خویشان پادشاه در آنجا شهر ایون «2» را در کنار رود سترومون «3» به دست گرفته و یونانیان آن پیرامون را ناآسوده می‌سازند.
نخست جنگی در میانه او با ایرانیان رفته کیمون آنان را بشکست و به درون شهر گریزاند.
سپس کیمون بر سر یونانیان آن سوی سترومون که آذوقه به شهر ایون می‌رسانیدند رانده همگی ایشان را از سرزمین خود بیرون کرد و بدینسان کار آذوقه را به شهریان چندان سخت ساخت و آنان را چنان در فشار گرفت که بوتیس «4» که از طرف پادشاه در آنجا فرمانده بود از ناامیدی آتش به شهر زده خود و کسان خود و همه مالهای خود را با دیگران در یک جا بسوخت.
______________________________
(۱).Heraclea
(2).Eion
(3).Strymon
(4).Butes
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۱۱
کیمون به شهر دست یافت ولی غنیمتی به دست نیاورد زیرا همگی چیزها را آتش زده بودند.
از این هنگام شهر و پیرامون آن در دست آتنیان افتاد که خود جایگاه بسیار خوش و در خور نشیمن بود.
در نتیجه این فیروزی مردم به او اجازه دادند که سنگهایی در آنجا گمارده بر روی آنها نقشهایی کند و او سه سنگی را برگماشت که بر روی هر یکی شعرهایی نگاشته بود «1» که اگرچه در آن شعرها نامی از کیمون نیست ولی همروزگاران او این کار را از سرفرازیهای وی شمرده‌اند و گفته‌اند هیچ یک از ملتیادیس و ثمیستوکلیس ماننده آن سرفرازی را نداشتند.
هنگامی که ملتیادیس به پاداش کارهای خود تاج گل خواستار بود سوخاریس «2» از مردم دیکلیا از میان انجمن به پاخاسته و چنین گفت:
ملتیادیس! هر زمانی که تو فیروزی را به نیروی خود به دست آوردی آن زمان می‌توانی چنین تاجی را بطلبی.
و این سخن او با آنکه درشت بود مردم آن را با خشنودی پذیرفته پسندیدند. پس چه باعث شد که مردم با کیمون بدینسان رفتار کردند؟ شاید سبب این بود که در آن پیش‌آمدها آتنیان تنها دفاع از خود می‌کردند ولی در این زمان پیشوایی کیمون نه تنها بر دشمنان تاخته و لشکر بر سر آنان می‌بردند بلکه زمینهایی را نیز از دست آنان درآورده از آن خود می‌ساختند. چنان که شهر ایون را به دست آوردند. هم چنین آمفیپولیس «3» را به دست آورده در آنجا بناهایی بنیاد گذاردند. نیز کیمون به جزیره سکوروس «4» دست یافت و داستان آن این است که می‌نگاریم.
*** مردمی به نام دولوپیان در این جزیره نشیمن داشتند و اینان کشت و کار را پاک فراموش کرده از قرنها جز به کار راهزنی در دریا نمی‌پرداختند و چندان در این کار بی‌باکی می‌نمودند که بازرگانانی که خواسته به بندرهای ایشان می‌آوردند آنان را نیز لخت می‌نمودند و
______________________________
(۱). پلوتارخ شعرها را آورده ولی ما به ترجمه آنها نپرداختیم.
(۲).Sochares
(3).Amphipolis
(4).Scyros
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۱۲
خواسته‌ها را تاراج می‌کردند از جمله چند تن بازرگان از تسالی به بندر کتیسیوم «1» رسیده بودند و آنان را نه اینکه لخت نمودند و مالهاشان بردند خود ایشان را گرفته به زندان انداختند.
این بازرگانان پس از دیری آزاد گردیده در محکمه آمفیکتواون «2» از دست دولوپیان شکایت کردند و حکم به زیان آنان گرفتند و چون مردم سکوروس بایستی آنچه را که گرفته‌اند به بازرگانان باز دهند به نام چاره‌جویی نامه به کیمون نوشته از او خواستار گردیدند که کشتی بدانجا بفرستد و وعده دادند که شهر را به دست او بسپارند. از این راه کیمون آن جزیره را به دست آورد و آن دزدان را از آنجا بیرون کرده راه بازرگانی را به دریای آییگایان «3» باز داشت.
ایون می‌گوید: در زمان جوانی هنگامی که تازه از خیوس به آتن آمده بودم چنین رخ داد که شبی در خانه لااومیدون «4» شام را با کیمون در یک جا خوردیم. پس از شام بدانسان که عادت بود برخواستند به نام خدایان باده گسارند. میهمانان از کیمون خواستار گردیدند که آوازی برای ایشان بخواند و او این خواهش را پذیرفته و آوازی خوانده از عهده برآمد که میهمانان پسندیده از این جهت نیز او را بهتر از ثمیستوکلیس شمردند. زیرا ثمیستوکلیس در مانند چنین هنگامی در پاسخ خواهش‌کنندگان گفته بود: من هرگز آواز خواندن نمی‌دانم و تنها این می‌دانم که چگونه یک شهری را نیرومند و توانگر گردانم.
سپس چون گفتگوهایی که شایسته چنین بزمی بود کرده شد نوبت به گفتگو از پاره کارهای مشهور کیمون رسید که در پیرامون آنها سخن می‌راندیم. و چون مقداری از آنها شمرده شد خود او گفت:
لیکن شما یک کاری که من در آنجا بیش از دیگر کارها هوش و زیرکی نشان داده‌ام فراموش می‌سازید.
سپس آغاز کرد به سرودن داستان آن بدینسان:
هنگامی که همدستان یونانی اسیران فراوان از آسیاییان در سیستوس و بوزانتیوم گرفته بودند این حق را به من دادند که آن غنیمتها را بخش نمایم. من خود دستگیران را یک قرعه
______________________________
(۱).Ctesium
(2).Amphictyon
(3).Aegaean
(4).Laymedonn
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۱۳
گرفته و مالهای آنان را از زرینه ابزار و چیزهای دیگر قرعه دیگر گرفتم همدستان ایراد گرفتند که دو بخش یکسان نمی‌باشد.
من پاسخ دادم که شما هر کدام را که فزون‌تر می‌دانید بردارید آتنیان به بخش دیگر خرسند خواهند بود. هیروفوتوس «1» از مردم ساموس به آنان راه نمود که زرینه ابزار و مالها را برای خود بردارند و دستگیران را برای آتنیان باز گزارند من سخنی نگفتم و این کار بسیار خنده‌آور می‌نمود زیرا آن دیگران بازوبندهای زرین و گردن‌بندها و رختهای ارغوانی و دیگر این‌گونه چیزها را بردند ولی به آتنیان جز تن‌های لخت اسیران سهم نرسید و اینها هرگز سودی نداشت و بیش از این نمی‌توانستند که به کارشان وادارند. ولی دیری نگذشت که دوستان و کسان این دستگیران از لودیا و فروگیا آمدند تا پول داده این اسیران را باز خرند و در برابر هر کدام فدیه بزرگی دادند و من چندان پول اندوختم که توانستم خرج کشتیهای خود را تا چهار ماه از آن پول بپردازم و مقداری هم از آن را برای گنجینه آتن نگاه داشتم.
در این جنگها و پیش‌آمدها کیمون یکی از توانگران گردیده بود ولی آنچه را که از آسیاییان به سرفرازی گرفته بود به سرفرازی بیشتری به همشهریان خود می‌بخشید. زیرا زمینها و باغهایی که داشت دیوارهای همه آنها را برداشت تا هر کسی چه از مردم شهر و چه از دیگران به هر اندازه که می‌خواهند از بار و میوه آن باغها و زمینها آزادانه بهره‌یاب گردند.
در خانه خود نیز همیشه میزی را آماده نگه می‌داشت که گرچه ساده بود ولی برای دسته انبوهی کفایت می‌داد و هر کسی از بی‌چیزان می‌توانست بدانجا رفته و گرد آن نشسته خود را سیر سازد. لیکن ارسطو می‌گوید این خان بی‌دریغ او نه برای همگی آتنیان بلکه تنها برای مردم زادگاه او لاکیادای «2» بود. گذشته از اینها همیشه سه تن یا دو تن جوانی را با رخت نوین زیبا همراه خود می‌کرد که چون در راه به یک پیرمردی از آتنیان با رخت کهنه برمی‌خوردند یکی از آن جوانان رختهای خود را با آن پیرمرد عوض می‌کرد و این کاری بود که بسیار پسندیده می‌افتاد.
همچنین به آنان دستور داده بود که مقدار بسیاری پول با خود بردارند و در بازارگاه چون کسانی را از مردم بی‌چیز و آبرومند ببینند در کنار ایشان ایستاده آهسته آن پولها را در
______________________________
(۱).Herophytus
(2).Laciadae
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۱۴
دست آنان بریزند. چنان‌که همین موضوع را کراتینوس «1» شاعر در شعرهای خود یاد کرده است. «2»
گورگیاس «3» لئونتینی درباره‌ی او این عبارتها را به کار می‌برد:
توانگری می‌اندوخت تا بتواند آن را به کار برد آن را به کار می‌برد تا بتواند سرفرازی پیدا کند.
کریتیاس «4» که یکی از سی تن بیدادگر بوده در شعرهای اندوهگین خود که چیزهایی را برای خود آرزو کرده از جمله پاک نهادی کیمون را آرزو می‌کند.
لیخاس «5» را می‌دانیم که در یونان از این جهت شهرت یافت که در روزهای ورزش که بچگان لخت می‌دویدند او همیشه میزبانی کرده کسانی را که از شهرهای دیگر برای تماشای آن ورزشها می‌آمدند میهمان می‌ساخت. ولی باید گفت که بزرگ‌منشی کیمون از همه آنچه که آتنیان پیشین داشتند بیشتر بود و دهش و میهمان‌نوازی آنان را پاک از یادها برد.
این حق آتنیان است که به خود بالیده بگویند پدران پیشین ایشان به یونانیان یاد دادند که گندم را چگونه بکارند و از چشمه‌ها چگونه آب بردارند و آتش را چگونه بیافروزند، ولی کیمون هم با گشاده داشتن در خانه خود به روی همگی مردم شهر و با آزادی دادن به همه رهگذریان که از میوه‌ها و بارهای باغها و زمینهای او بهره بردارند به همه جهانیان ثابت نمود که خبرهای شگفت‌آمیزی که در متولوگیهای یونانی به زمان فرمانروایی کیمون نسبت می‌دهند همگی راست و بجا بود.
آنان که ایراد گرفته می‌گویند او این کار را به قصد آن می‌کرد تا توده مردم را هوادار خود گرداند پاسخ آنان را کارهای دیگر او خواهد داد که هر کدام جهتی جز از پاک نهادی نداشته.
از جمله اینکه به همدستی آریستیدیس با ثمیستوکلیس که به توده مردم اختیار بیش از اندازه خود تهیه می‌کرد نبرد آغاز کرد و جلو او باز گرفت. نیز در برابر ایفیالتیس «6» که برای خرسندی توده به برانداختن حق قضاوت محکمه اریئوپاگوس «7» می‌کوشید ایستادگی نمود.
______________________________
(۱).Cratinus
(2). پلوتارخ آن شعرها را آورده ولی ما ترجمه نکردیم.
(۳).Gorgias
(4).Critias
(5).Lichas
(6).Ephialtes
(7).Areopagus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۱۵
در زمان او همگی پیشوایان به جز از آریستیدیس و ایفیالتیس دست به مال توده دراز کرده خود را توانگر گردانیدند، ولی او دست خود را از آنها باز داشت و هرگز به سوی آن نگرایید و تا روزهای آخر عمر خود هیچ‌گاه به کاری برای سود یا خواهش دل خود برنخاست.
چنین گفته‌اند که رهویساکیس «1» نامی از ایرانیان به پادشاه خود خیانت نمود و بر او شورید و از او بگریخته به آتن پناه آورد، ولی چون کسانی از مردم آزاری در آنجا نیز او را آسوده نمی‌گزاردند و سخنانی درباره او می‌گفتند ناگزیر گردیده به کیمون پناهنده شد و از او پشتیبانی خواست و چون به خانه او درآمد در ظرفی یکی پر از زر و دیگری پر از دریکهای «2» سیمین در کنار در خانه به زمین گذاشت. کیمون لبخندی بر او زده پرسید: آیا شما می‌خواهید کیمون دوست شما باشد یا اینکه او را مزدور گرفته از این راه به یاری خود بخوانید؟
رهویساکیس پاسخ داد:
من می‌خواهم کیمون دوست من باشد.
کیمون گفت:
پس آن فلزپاره‌ها را از آنجا بردار! زیرا در حالی که من دوست شما باشم هر زمان که نیازی به آنها پیدا کردم کس فرستاده می‌خواهم.
همدستانی که از یونانیان بودند این زمان از جنگ به ستوه آمده فرسودگی آشکار می‌ساختند و آرزومند آن بودند که آسوده گردیده به کشت و کار بپردازند و به دادوستد بکوشند.
زیرا می‌دیدند دیگر دشمنان دور رفته‌اند و آزاری به یونانیان ندارند و ترسی از رهگذر ایشان در میان نیست.
اگرچه باجی را که به نام خراج بر آنان بسته شده بود می‌پرداختند لیکن از فرستادن سپاهی یا دادن کشتیهای جنگی باز می‌ایستادند.
در اینجا سرکردگان دیگر آتن زور به کار برده از کسانی که بدانسان سرباز می‌زدند جریمه می‌گرفتند و در نتیجه این زور و فشار کار خویش را سخت و مردم را از حکمرانی خود بیزار می‌ساختند.
______________________________
(۱).Rhoesaces
(2). سکه هخامنشی
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۱۶
ولی کیمون راه دیگری پیش گرفت و آن اینکه هرگز کسی را به کاری ناگزیر نگرداند و اگر کسی خواست از سپاهیگری آزاد باشد در عوض پول بپردازد و کشتی جنگی تهی از جنگجویان گسیل دارد و بدینسان همدستان یونانی را آزاد گذاشت که به خانه‌نشینی و تن‌آسانی بگرایند یا به کار و پیشه خاص خودشان بپردازند.
ایشان در نتیجه این کار مهارت سپاهیگری را از دست هشته بازرگانان یا بزرگران بی‌دست و پایی گردیدند.
در حالی که کیمون از این سوی همیشه مواظب بود که آتنیان بر مهارت سپاهیگری خود بیفزایند و پیاپی آنان را در کشتیهای جنگی می‌نشاند و در لشکرکشیهای خود همراه برده هر چه ورزیده‌تر می‌گردانید و همواره بر بیشی زور و ابزار خود می‌کوشید و خود نتیجه این تدبیرهای او بود که آتنیان رشته اختیار دیگران را به دست آوردند و از آنان باج می‌گرفتند.
سپس کم‌کم یونانیان از آتنیان می‌ترسیدند و خود را ناگزیر می‌دیدند که در برابر ایشان چاپلوسی و فروتنی آشکار گردانند و این زمان نه همدستان و هم‌پیمانان آتن بلکه خود باجگزاران و بندگان ایشان شمرده می‌شدند.
آن سختی که کیمون به ایرانیان داد و آنان را از غروری که داشتند بیرون آورد کس دیگری نداده بود.
چه او به این خرسند نبود که یونان از دست ایرانیان رها باشد و آزاد زید، بلکه دنبال ایرانیان را گرفته پیش از آنکه بتوانند اندکی از رنج جنگ بیاسایند و یا نفسی آسوده بکشند به سختگیری پرداخت و پیاپی آبادیهایی را ویرانه می‌ساخت و شهرهایی را با زور می‌گشاد و کسانی را به شورش برمی‌انگیخت و یاوری به ایشان می‌نمود.
بدین تدبیرها در اندک زمانی آسیا را از ایونا تا پامفیلیا از ایرانیان بپیراست که دیگر سپاهی از ایران در آنجاها نبود.
چون خبر برای او آوردند که دسته‌ای از سرکردگان پادشاه در کنار پامفیلیا آماده و آراسته با سپاهیانی در خشکی و کشتیهای زره‌پوشی در دریا انتظار رسیدن او را دارند کیمون بر آن سر شد که سراسر دریا از آن یونانیان باشد و خود کاری را کند که از آن پس جزیره‌های
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۱۷
خلیدونی «1» دور از دسترس ایرانیان گردد و کسی طمع در آنجا نتواند کردن، با این قصد بود که با دویست کشتی جنگی از کنیدوس «2» و بندر ترییوپی «3» روانه گردید و این کشتیها آنها بود که ثمیستوکلیس به نظارت خویشتن با دقت بسیار ساخته و بیش از همه تندی و چابکی آنها در راه پیمایی و گردیدن رعایت نموده بود.
کیمون نیز تغییرهایی در آنها داده چنان ساخت که دسته انبوهی از جنگجویان در آنها جا گرفته به آسانی به جنگ می‌پرداختند.
نخست با این کشتیها بر سر شهر کوچک فاسالیس «4» که مردم آنجا اگرچه یونانی بودند ولی هنوز هواداری از ایران می‌نمودند و به کشتیهای کیمون راه باز نمی‌کردند که به بندر شهر ایشان درآید.
همه‌ی زمینهای پیرامون را ویرانه ساخته تا نزدیک دیوارهای شهر پیش رفت.
ولی سپاهیان خیوس که این زمان در لشکر او کار می‌نمودند چون دوستان دیرین مردم فاسالیس بودند خواستند کاری کنند که خشم سردار را بر آن مردم کمتر گردانند و برای این مقصود تیرهایی که به شهر می‌فرستادند نامهایی نوشته به آنها می‌بستند و بدینسان مردم شهر را از چگونگی باخبر می‌ساختند و در نتیجه این کار بود که جنگ به آشتی انجامید و کیمون زینهار به آنها بخشید، با این شرط که ده تا لنت پرداخته و آنگاه همراه او به جنگ ایرانیان روانه شوند. ایفوروس می‌گوید: «فرمانده کشتیهای ایران تثرائوتیس «5» و سردار لشکر خشکی فرنداتیس «6» بود.» لیکن کالستینس بر این سخن است که فرمانده همگی سپاهیها در خشکی و دریا آریماندیس «7» پسر گوبرواس «8» بوده و او با همه زور و سپاه خود در دهانه رود ایورومیدون «9» درنگ داشت نه به قصد آنکه به جنگ برخیزد بلکه چون هشتاد کشتی فنیقی از قبرس راه برگرفته بودند انتظار رسیدن آنها را داشت و پشتیبانی از آنها می‌نمود.
کیمون قصد او را دانسته به سوی او روانه گردید که اگر هم به دلخواه به جنگ درنباید ناگزیرش گرداند.
______________________________
(۱).Chelidoni
(2).Cnidos
(3).Triopi
(4).Phaselis
(5).Tithraustesi
(6).Pherndates
(7).Ariomandes
(8).Cobruas
(9).Eurymedou
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۱۸
ایرانیان چون رسیدن اینان را دیدند به دهانه رود پس کشیدند که از حمله برکنار باشند.
ولی چون دیدند یونانیان قصد آنان را دارند و با همه کناره‌گیری هم‌چنان دنبالشان می‌کنند ناگزیر گردیده به گفته فانودیموس «1» با ششصد کشتی به جنگ درآمدند.
ولی ایفوروس می‌گوید: «تنها سیصد و چهل کشتی داشتند. به‌هرحال کاری که شایسته آن نیرو و زور بود نکردند و بیش از این هنری ننمودند که بی‌درنگ پاروها را برگردانیده روی به سوی خشکی نهادند و آنان که زودتر رسیدند خود را بیرون انداخته به لشکرگاه در آن نزدیکی به گریختند، ولی دیگران با کشتی خود یا نابود گردیدند و یا اسیر افتادند.
میزان شمارش آنان را از اینجا می‌توان به دست آورد که گذشته از کسانی که گریخته جان به در بردند یا کسانی که به دریا فرو رفتند دویست کشتی به دست یونانیان افتاد.
این هنگام لشکر خشکی به حرکت آمده روانه کنار دریا گردید. کیمون تردید داشت که آیا یونانیان را به خشکی درآورد یا نه و سخت می‌ترسید که یونانیان که فرسوده و درمانده‌اند و تازه از یک جنگ و کشتاربزرگی دست کشیده‌اند اگر آنان را دوباره به جنگ برانگیزد با لشکری که آسوده و تازه دم و در شماره چندین برابر هستند و بر او گرداند، این خود آنان را به دم شمشیر دادن باشد.
ولی چون دید یونانیان همه چابکی و استواری می‌نمایند و آن فیروزی پیشین جز بر نیروی ایشان نیافزوده این بود دستور پیاده شدن داد با آنکه هنوز عرق جنگ پیشین سرد نشده بود.
اینان همین‌که پیاده شدند خروشی برآورده بر دشمن تاختند، ایرانیان سخت ایستادگی نموده این حمله را دلیرانه رد نمودند و این بود که جنگ بسیار سخت گردیده بسیاری از آتنیان که هم در رتبه و در دلیری سرشناس بودند کشته گردیدند.
ولی سرانجام پس از کوشش بی‌اندازه فیروزی از آن یونانیان گردیده دشمن را از جا کندند.
گروهی را از ایشان کشته دیگران را دستگیر ساختند و چادرهای آنان را که پر از خواسته‌های گرانبها بود تاراج کردند.
کیمون همچون کشتی‌گیر بسیار ماهری که فرسوده نمی‌شود با آنکه در یک روز دو فیروزی به دست آورد که آن یکی از فیروزی سالامین در دریا بزرگ‌تر و این یکی از فیروزی پلاتای در خشکی مهم‌تر بود با این همه خواست پیشرفت دیگری بهره خود گرداند.
______________________________
(۱).Phanodemus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۱۹
زیرا خبر یافته بود که هشتاد کشتی فنیقی که به یاری ایرانیان می‌آیند نزدیک رسیده تا هدروم «1» رسیده‌اند، این بود که به شتاب روانه گردیده آهنگ آنان کرد.
فنیقیان که تا آن هنگام از این گونه کشتیهای جنگی بزرگی ندیده بودند از دیدن آنها خیره درماندند و این بود که دست و پا گم کرده به آسانی همه کشتیها و بسیاری از کسان خود را از دست دادند.
این فیروزیهای کیمون پادشاه ایران را چندان در فشار گذاشت که ناگزیر گردیده صلح را اعلام کرد بدینسان که پس از آن هیچ کسی از سپاهیان ایرانی به دریای یونان درنیامد مگر در مسافت یک میدان اسب از کنار خشکی و هیچ‌گونه کشتی جنگی از ایران در آن دریا در میان گوانیان «2» و جزیره‌های حیلیدونیان دیده نشود «3» کالیستنیس می‌گوید: پادشاه ایران هیچ یک از این شرطهای صلح را نپذیرفت.
لیکن در کار از ترس این پیشرفتهای یونانیان چنان خود را از دریای یونان دور گرفت که چون پریکلس با پنجاه کشتی و یافالتیس با سی کشتی گرد جزیره‌های خیلدونیان را می‌گردیدند هرگز یک کشتی ایرانی در آنجا ندیدند.
ولی در گردآوری که کراتروس از سندهای مهم کرده نسخه‌ای از این پیمان صلح دیده شده.
همچنین گفته‌اند: که در آتن هم طاقی به نام صلح در آن هنگام برپا گردید و کالیاس که عنوان فرستادگی داشت و آن صلح را انجام داده بود احترام بی‌اندازه از او نمودند.
آتنیان مالهای تاراجی را که به دست آورده بودند در یک جا ریخته بفروختند و از این رهگذر چندان پول به دست آوردند که گذشته از خرجهای دیگری که کرده بودند و نیز دیوار جنوبی ارک را بساختند. یک رشته دیوارهای درازی را آغاز نهادند که هنوز تا زمانهای دیرتری انجام نگرفته بود و به نام لق «4» نامیده می‌شد و چون آن زمین که این دیوارها در آنجا بنیاد می‌نهادند سست و شوره‌زار بود آتنیان ناگزیر گردیده سنگهای بسیار بزرگی را در ته آن می‌انداختند و بر روی آن بنیاد دیوار می‌نهادند.
______________________________
(۱).Hydrum
(2).Cyanean
(3). از روی تحقیقی که شرق‌شناسان اروپا کرده‌اند این کارهای کیمون در زمان پادشاهی ارتخشثر یکم بوده و این پیمان آشتی که نمی‌دانیم انجام یافته یا نه به او نسبت داده می‌شود.
(۴).Leg
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۲۰
همه‌ی این کارها را با پولی که کیمون برای ایشان آورده بود انجام می‌دادند.
نیز کار کیمون بود که نخستین بار شهر بالایی را به میدانگاه‌های زیبا برای ورزش بیاراست که سپس دیگران هم بر آنها افزودند و مایه آبادی شهر گردانیدند.
نیز او در میدانگاه بازار درخت چنار کاشته و آکادمی «1» را که خود جایگاه پلید و چرکین و تهی از درخت و سبزی بود پاکیزه ساخته و جنگلی از آن پدید آورد که خیابانهای سایه داری برای راه رفتن و میدان بزرگی برای گروبندی دارد.
هنگامی که ایرانیان خیرسونیسی «2» را از آن خود گرفته و هرگز اندیشه رها کردن آنجا را نداشتند و کیمون را بسیار خوار داشته در برابر او مردم ثراس درونی را به یاری خود می‌خواندند، کیمون تنها با چهار کشتی بر سر آنان رفته و سیزده کشتی از آنان اسیر گرفت و ایرانیان را از آنجا بیرون رانده و ثراسیان را زیردست گردانید و بدینسان خرسونیستی را ملک آتن نمود، سپس بر سر مردم ثاسوس «3» که بر آتنیان نافرمانی نموده دشمنی می‌کردند تاخته نخست آنان را در دریا بشکست و سی و سه کشتی از دست آنان درآورد.
سپس شهر ایشان را گرد فروگرفته بگشاد و بدینسان همه معدنهای زر که در آنسوی کنار دریا بود به تصرف آتنیان درآورد، نیز همه سرزمینی که از آن شهر ثاسوس بود از آن آتن گردانید. از اینجا یک راه آسانی برای او به سوی ماکیدونیا باز شد که اگر می‌خواست بخشی از آن کشور را نیز به دست می‌آورد، ولی او دست به سوی خاک ماکیدونی دراز نکرد و به همین جهت متهم شد که پادشاه الکساندر رشوه به او داده و او را فریفته وگرنه چرا فرصت را از دست داده حمله به ماکیدونی ننمود؟
از همین جا دشمنان او دست یکی کرده بدگویی آغاز نمودند و او را در دوستاری یونان دروغگو می‌نامیدند.
کیمون در دفاع خود به قاضیان چنین می‌گفت:
من هیچ‌گاه در زندگانی عمومی خود هوادار زندگانی پرشکوه و توانگرانه ایونیان و تسالیان نبوده‌ام. (بدانسان که دیگران هستند) بلکه همیشه زندگانی ساده لاکیدومنیان را
______________________________
(۱).Academy نام باغی بوده که چون افلاطون در آنجا درس به شاگردان خود می‌آموخت از این جهت سپس یک گونه دانشگاه را با این نام آکادمی خوانده‌اند.
(۲).Chersonese
(3).Thasos
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۲۱
دوست داشته تا توانسته‌ام پیروی از سادگی آنها نموده‌ام و این است که هرگز نیازی به پذیرفتن هدیه از کسی ندارم بلکه همیشه کوشش من در این راه بوده که شهر خود را توانگر گردانم و پیاپی مالهای تاراجی به این شهر آورده‌ام.
استیسمبروتوس که این داستان را آورده می‌گوید:
الپنیکی هم به پشتیبانی برادر خود سخنانی به پریکلیس که دشمنی بیشتر را او می‌نمود گفت:
ولی پریکلیس لبخندی زده پاسخ داد:
الپنیکی! تو پیرتر از آنی که به چنین کارها دخالت نمایی.
به‌هرحال کیمون از این محاکمه پاکدامن درآمد و تبرئه گردید.
نیز در زندگانی عمومی خود همچنان برقرار ماند و تا زمانی که در شهر درنگ داشت چون توده مردم کینه بزرگان را در دل داشتند و رشته کارها را جز در دست خود نمی‌خواستند او همیشه می‌کوشید آنان را از تند روی باز دارد. ولی چون به جنگ بیرون رفت توده بی‌سرپرست گردیده، همه قانونها و عادتهای دیرین را که تا این هنگام نگهداشته بودند دور انداختند و به تحریک افیالتس از شناختن محکمه آریوپاگوس «1» سرباز زده در همه دعویها و کارها خودشان دخالت نمودند. در نتیجه این کارها حکمرانی از هرباره دموکراسی گردید و پریکلیس که از دیرزمانی نیرومند گردیده بود اختیار از توده را در دست داشت.
کیمون چون از جنگ برگشت و کارها را بدینسان دید سخت رنجور گردید و کوشش بسیار به کار برد تا دوباره کارها را به سامان آورد و آریستوگراسی را بدانسان که در زمان کلیستنیس بود زنده گردانید. دیگران با او کشاکش داشتند و آنچه می‌توانستند دریغ نمی‌گفتند.
از جمله گفتگوهای دیرین را درباره رابطه با خواهرش دوباره تازه می‌ساختند. همچنین او را به هواداری لاکیدومنیان متهم می‌نمودند، چنانکه ایوپولیس «2» شاعر در شعرهای مشهور خود درباره کیمون به این تهمتها اشاره کرده می‌گوید:
او نیکو بود بدانسان که دیگران نیکو بودند.
ولی همیشه در پی باده‌خواری و تن‌آسایی بود. شبها چه بسا که آهنگ اسپارتا می‌نمود. و خواهر خود را در خانه تنها می‌گزاشت.
______________________________
(۱).Areopagus
(2).Eupolis
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۲۲
آری او با همه باده دوستی و می‌خوارگی توانست آن همه شهرها بگشاید و آن همه فیروزیها یابد، پس باید گفت اگر به هوشیاری می‌کوشید و کارهای خود را با خردمندی انجام می‌داد هرگز کسی در یونان چه پیش از آن و چه پس از آن در بهادریها به او نمی‌رسید.
اما هواداری او از لاکیدومنیان هنوز از آغاز جوانی این هواداری را داشت و از این جهت دو پسر خود را که توأم زاییده شده بودند، یکی را به نام لاکیدومنیوس «1» و دیگری را به نام الیس «2» نامیده بود. استسیمبروتوس می‌گوید:
مادر این دو پسر زنی از کلیتوریوم «3» بود. از این جهت پریکلیس گاهی بر آنان نکوهش نموده می‌گفت: خون مادر خود را در تن دارید. ولی دیودوروس «4» جغرافی‌نگار ثابت می‌کند که این دو پسر و پسر دیگر کیمون که نامش ثسالوس «5» بود از ایسودیکی «6» دختر ایوروپتولیموس «7» زاییده شده بودند.
به‌هرحال یقین است که کیمون به جهت دشمنی ثمیستوکلیس با لاکیدومنیان رابطه داشت زیرا آنان ثمیستوکلیس را سخت دشمن می‌دانستند و از کیمون از آغاز جوانی او پشتیبانی می‌کردند تا در برابر ثمیستوکلیس در آتن بزرگش گردانند.
آتنیان هم در آن هنگام از این کار ایشان خرسندی می‌نمودند و آن مهربانی لاکیدومنیان را برای کارهای خودشان بسیار سودمند می‌شمردند. زیرا در آن هنگام اسپارتیان روزبه‌روز نیرومندتر می‌گردیدند و همه یونانیان به سوی خود می‌کشیدند و اختیار همه کارها در دست آنان بود. از این جهت از مهری که به کیمون می‌نمودند آتنیان خرسندی داشتند، ولی سپس که خود آتنیان زورمند گردیده بودند از دلبستگی که کیمون به لاکیدومنیان می‌نمود خشمناک می‌شدند و چون کیمون همیشه در گفتگوهای خود نام آنان می‌برد و بر آتنیان برتریشان می‌داد مثلا گاهی می‌گفت:
لاکیدومنیان هرگز چنین کاری نمی‌کنند.
از اینجا آتنیان ناخرسندی از او می‌نمودند و کم‌کم کار به دشمنی با وی کشید.
لیکن بزرگ شدن داستان تا این اندازه که او را به هواداری لاکیدومنیان متهم گرداند از یک پیش‌آمدی برخاست که در پایین شرح می‌دهیم:
______________________________
(۱).Lacedaemonius
(2).Eleus
(3).Clitoriom
(4).Diodorus
(5).Thessalus
(6).Isodice
(7).Euryptolemus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۲۳
در سال چهارم پادشاهی آرخیداموس «1» پسر زیوکسیداموس «2» پادشاه اسپارتا در سرزمین لاکیدومون سخت‌ترین زمین لرزی که کسی مانند آن را در یاد نداشت رویداد، بدانسان که زمین از هم دریده شکافهای بزرگی در او پدید آمد و کوه تااوگینوس «3» چنان تکانی خورد که بسیاری از سنگهای سخت آن شکافته گردید. به جز از پنج خانه که بی‌گزند ماند همه خانه‌های شهر اسپارتا ویران گردید.
گفته‌اند اندکی پیش از آنکه لرزشی در زمین فهمیده شود یک دسته از جوانان با یک دسته از بچگان در زیر یک سقفی گرد آمده سرگرم بازی بودند. در این هنگام خرگوشی از یک گوشه درآمده دویدن گرفت. دسته‌ای از بچگان با آنکه لخت بودند و تن‌های ایشان آلوده بزیت بود دنبال او نمودند. ولی همین که آنان از آنجا بیرون شدند سقف فرود آمده همه جوانان و بچگانی را که در آنجا مانده بودند بکشت که گور ایشان تا امروز سیسماتیاس «4» می‌نامند.
باری ارخیداموس چون بلا را دید دانست که پشت سر آن چه حادثه‌هایی پیش خواهد آمد و چون می‌دید که مردم چیزهای پرارج خود را از خانه‌ها بیرون آورده در اندیشه بیرون رفتن و پراکنده شدن می‌باشند، در زمان، خبر خطر داد که تو گویی دشمنی آهنگ آنان کرده و فرمان داد که مردم همگی در یک جا گرد آمده و ابزار و برگ جنگ آماده کرده بر گرد سر او باشند. همین تدبیر اسپارتا را از گزند سختی نگهداشت.
زیرا بندگان و اسیران در پیرامون شهر از همه جا گرد آمده و دست به هم داده بر آن سر شده بودند که ناگهان بر شهر ریخته و مردم را در آن حال درماندگی غافلگیر ساخته آنچه مال از زلزله بازمانده تاراج نمایند. ولی چون به شهر نزدیک شدند اسپارتیان را دیدند که آراسته و آماده جنگ ایستاده‌اند. این بود پس کشیده روی به دیه‌ها و شهرک‌های پیرامون آنجا گزاردند و دسته انبوهی از لاکونیان «5» را دستگیر ساخته با خود بردند. در همان هنگام مردم مسینا «6» نیز آهنگ آنجا را کرده بودند و حمله بر شهر آوردند و این بود که اسپارتیان پریکلیداس «7» را به آتن فرستاده یاوری طلبیدند.
______________________________
(۱).Archidamus
(2).Zeuxidamus
(3).Taygetus
(4).Sismatias
(5).Lacones
(6).Messens
(7).Periclidas
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۲۴
افیالتیس هم‌داستان نبود و می‌گفت ما نباید به شهری که همچشم آتن می‌باشد یاوری کنیم و با دست خود آن را نیرومند گردانیم.
کنون که اسپارت پایین افتاده باید آن را در همان حال نگاه داشت تا از غرورش بکاهد.
ولی کیمون بدانسان که کریتیاس «1» آورده آسودگی و امینی لاکیدومون را بر بزرگی و چیرگی آتن برمی‌گزید و این بود که مردم را راضی گردانیده با دسته سپاهی به یاری اسپارت شتافت.
ایون می‌گوید:
او جمله پرمعنایی را برای تحریک مردم در این هنگام به کار می‌برد و آن اینکه:
ما نباید بگزاریم یونان تفکیک بشود و نباید بگزاریم آتن از داشتن یک هم‌یوغ بی‌بهره گردد.
و چون از این سفر خود باز می‌گشت بر بخشی از خاک کورنثس درآمد.
لاخارتوس «2» ایراد بر او گرفته پرسید:
چگونه بی‌اجازه به خاک ما درآمدی؟
کسی که در خانه‌ای می‌زند تا پاسخی نشنود و اجازه درنیابد چگونه به درون درمی‌آید؟
کیمون پاسخ داده گفت:
لاخارتوس! ولی شما کورنثیان در کلئونای «3» و مگارا «4» را هیچ نزدید و با زور به درون رفتید و چنین پنداشتید که هر که زور دارد همه‌ی درها به روی او باز است.
این سخن را گفته و از آنجا درگذشت.
اندکی پس از این حادثه لاکیدومنیان دوباره فرستاده از آتنیان یاوری طلبیدند، زیرا بندگان و مسینیان دوباره جنبش کرده و بر اثومی «5» دست یافته بودند. ولی چون آتنیان روانه آنجا شدند.
اسپارتیان از دلاوری و توانایی آنان بیم کرده از همگی دسته‌هایی که به یاری آمده بودند تنها اینان را باز پس گردانیدند، به این بهانه که می‌خواهیم تدبیر دیگری به کار بزنیم.
آتنیان از این کار سخت برآشفتند و چون به شهر خود بازگشتند از بس که خشمناک بودند
______________________________
(۱).Critias
(2).Lachartus
(3).Cleonae
(4).Megara
(5).Ethome
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۲۵
به دشمنی آن کسانی برخاستند که هواداری از اسپارت می‌نمودند و کیمون را به آیین اوستراکیسم برای ده سال از شهر بیرون راندند.
در این هنگام چنین رویداد که اسپارتیان به جنگ رفته و دلفی را از دست فوکیان در آوردند و چون برمی‌گشتند در تاناگرا لشکرگاه زدند و آتنیان این شنیده سپاه آراسته به قصد جنگ ایشان روانه گردیدند.
کیمون هم در اینجا حاضر گردیده با رخت و ابزار جنگ به تیره خود که اوینیس «1» بود پیوست تا همراه دیگر آتنیان در جنگ شرکت نماید.
ولی شورای پانصد تنی که بود چون این را شنید و از آن سوی دشمنان کیمون می‌گفتند مقصودش از این پیوستن آن خواهد بود که هنگام جنگ سامان آتنیان را به هم بزند و آن را دچار شکست ساخته لاکیدومنیان را به شهر آتن بکشاند، از این جهت شورا ترسیده به سر کردگان دستور داد که او را نپذیرفتند.
کیمون از لشکر بیرون کشید. ولی به ایوثیپوس «2» از مردم انافیلوستوس «3» و دیگر همراهان خود که همگی تهمت زده هواداری لاکیدومنیان بودند سپرد که جانبازانه با دشمن کوشیده بی‌گناهی خود را نزد همشهریانشان روشن سازند.
اینان که یکصد تن کمابیش بودند ابزار جنگ از کیمون گرفته همگی در یکجا توده‌وار حمله به دشمن برده چنان جانبازی نمودند و بی‌باکانه جنگیدند که همگی تکه‌تکه شدند.
آتنیان از اینکه چنین جوانمردان دلیری را از دست داده‌اند سخت تأسف خورده از تهمتی که به آنان زده بودند بی‌اندازه پشیمان گردیدند.
به همین جهت دیگر درباره کیمون ایستادگی ننموده دشمنی نشان ندادند و این از یک سوی به جهت یادآوری نیکیهای گرانبهای گذشته او و از سوی دیگر به جهت فشاری بود که این زمان یافته و از غرور خود کاسته بودند.
زیرا در این جنگ بزرگ تاناگرا شکست بر آتنیان افتاد و آنگاه بیمناک بودند که چون بهار می‌رسید بلوپونیسان لشکر بر سر شهر نیز بیاورند.
از این جهت قانونی گزاردند درباره اینکه کیمون را به شهر باز بخوانند و پیشنهادکننده این قانون خود پریکلیس بود.
______________________________
(۱)Oeneis
(2)EuthipPus
(3)AnaPhlystus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۲۶
این بود شیوه زندگانی مردم در آن زمان که لگام کینه و مهر را رها ساخته و آنها را بر راستی و دادگری چیره نمی‌گردانیدند و این بود که در هر کاری سود توده منظور می‌گردید هوس که در میان دریافتهای آدمی از همه سرکش‌تر است، آنان این را نیز زیردست سود توده می‌گردانیدند.
کیمون همین‌که به آتن بازگشت جنگ را در میان دو شهر به پایان رسانیده آشتی را پایدار ساخت و چون می‌دید آتنیان از بیکاری بیزارند و شوق جنگ و سرفرازیهای آن را در سر دارند برای آنکه این جنگجویی آنان دوباره رشته آشتی را با اسپارتیان پاره نکند و نیز گردش کشتیهای جنگی آنان در پیرامون پلوپونیسوس بهانه به دست دیگران ندهد و مایه رنجش همدستان یونانی نشود دویست کشتی را پر ساخته آهنگ جانب مصر و قبرس کرد و قصدش این بود آتنیان را به جنگ با آسیاییان آموخته گرداند و از تاراجهایی که به دست خواهند آورد توانگر و پولدارشان سازد. «1»
ولی چون همه چیز آماده گردید و کشتیها خواست حرکت کند ناگهان کیمون چنین خوابی دید که سگ دیوانه‌ای بر او می‌لاید و در میان لاییدن عوعو او با صدای آدمی به هم درآمیخته این جمله‌ها را بیرون می‌دهد.
بیا بیا! زیرا چیزی نخواهد گذشت که تو مایه لذت‌یابی بچه‌های من شوی!!
پیداست که گزاردن چنین خوابی کار آسانی نیست.
ولی استوفیلینس «2» از مردم پوسید و نیامردی که در غیب‌شناسی و خوابگزاری مهارت بی‌اندازه داشت و به کیمون نیز بسیار نزدیک و محرم رازش بود چنین گفت: که این خواب از مرگ تو خبر می‌دهد.
سپس خواب را بدینسان به گزارش آورد:
سگ به هر که بلاید دشمن او نگاشته می‌شود و بهترین مایه لذت‌یابی دشمن یک کسی مرگ آن کس می‌باشد.
______________________________
(۱). یادآوری این نکته لازم است که کیمون راه چپاول‌گری و دزدی و گردنکشی را در جهت آسیاییان به هم‌میهنان خویش می‌آموخت.
(۲).Astyphilins
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۲۷
اما این که عوعوسک با صدای آدمی درآمیخته بوده این اشاره به سپاهیان ایران است که در آنجا دسته‌هایی از یونانیان با مردم آسیا درآمیخته یکدیگرند.
پس از این خواب از قربانیها نیز نشانهایی دیده می‌شد که حکایت از فال بد می‌نمود.
بااین‌حال کیمون از سفر باز نایستاده روانه گردید، نخست شصت کشتی را به جلو مصر گسیل ساخته سپس خود او روانه شده با کشتیهای پادشاه ایران که برخی از آن فنیقیان و برخی از آنان کیلیکیان بود جنگ کرده بر آنان فیروزی یافت و شهرهایی را که در آن پیرامونها بود به دست آورد و بدینسان مصر را تهدید می‌نمود.
این زمان کیمون مقصودش برانداختن پادشاهی ایران بود و بس.
به ویژه که شنیده بود ثمیستوکلیس شهرت بسیاری در نزد ایرانیان دارد و وعده به پادشاه داده که هرگاه جنگی با یونانیان رویداد او سپهسالاری ایرانیان را به عهده بگیرد.
ولی چنانکه گفته شد ثمیستوکلیس خواهش ایرانیان را نپذیرفته بود، زیرا کار دشواری می‌دانست که بر دلیری و فیروزبختی کیمون چیره درآید و از ناامیدی خود را کشت. کشتنی مردانه و دلیرانه.
باری کیمون چون این اندیشه‌های بزرگ را در دل خود داشت و می‌خواست به یک رشته کارهای بزرگی دست بزند از این جهت کشتیهای خود را در نزدیکیهای جزیره قبرس نگاهداشته کسانی را به پرستشگاه زئوس‌آمون فرستاد که درباره‌ی پاره‌کارهایی شور بخواهد و تاکنون دانسته نشده که آن کارها چه بوده هر چه هست خدا پاسخی به آن پرسشها نداد و فرستادگان را پس فرستاد بدین عنوان که کیمون کنون در پیش من است.
آنان این پاسخ را شنیده به دریا باز گشتند و چون به کشتیهای یونانی که در کنار مصر بود رسیدند آنجا دانستند که کیمون مرد. تاریخ آن حادثه را که حساب کردند در آن زمان که خدا پاسخ داد او مرده بوده و نزد خدایان می‌زیسته.
علت مرگ او را برخی ناخوشی دانسته و گفته‌اند چون شهر کیتوم «1» را در قبرس محاصره کرده بود بیمار شده مرد.
ولی برخی گفته‌اند در جنگ با ایرانیان زخمی برداشته بود و از اثر آن بمرد.
و چون یقین کرد که خواهد مرد به کسانی که در پیرامون او بودند وصیت کرد که نگذارند
______________________________
(۱).Gitium
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۲۸
از هیچ راهی خبر مرگ او پراکنده شود و اینان خبر مرگ او را چنان پوشیده داشتند که کسی از دشمن یا از خود همدستان یونانی آگاه نشد و این بود که یونانیان آسوده و بی‌گزند به خانه‌ی خود بازگشتند و این بود که فانودیموس گفته:
کیمون هنوز تا سی روز پس از مرگ خود سرداری یونانیان را عهده‌دار بود.
پس از مرگ او هیچ سرداری از میان یونانیان کار مهمی در برابر ایرانیان انجام نداد، بلکه پیشوایان به جای کوشیدن به زیان دشمن عمومی خود همیشه با یکدیگر کشاکش داشتند و مردم را به دشمنی یکدیگر برمی‌انگیختند و کار را به آنجا رسانیدند که دیگر درخور آشتی نبود.
با این کشاکشهای خانگی یونان را از زور انداخته به ایران مجال دادند که شکستهای خود را بسته و آنچه را که از دست داده بود به جای باز آرد.
این راست است که اگیسیلاوس «1» سپاهیان یونان را به آسیا کشانید، ولی این کار او بسیار دیرتر بود و آنگاه اگرچه او اندک جنگی با سرکردگان پادشاه ایران بر سر بندرها کرده بر آنان چیره درآمد، ولی دیری نکشید که در سایه نبردهای خانگی که دوباره درگرفته بود او را باز پس خواندند و او بی‌آنکه کاری را به انجام برساند بازگشت.
بدینسان گماشتگان پادشاه ایران آزاد گردیدند که از شهرهای یونانی در آسیای کوچک که هم‌پیمانان لاکیدومنیان بودند هر باجی که می‌خواهند بگیرند.
ولی در زمان کیمون هرگز یک سواری نمی‌توانست جلوتر از پنجاه میلی کنار دریا بیاید.
یک گوری در آتن که به نام کیمون خوانده می‌شود می‌رساند که جنازه او را به شهر خود آورده‌اند. ولی مردم کتیوم هم‌گوری را در آنجا احترام کرده و آن را گور کیمون می‌خواندند.
______________________________
(۱). داستان او خواهد آمد.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۲۹
 
آلکبیادیس‌
 
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۳۰
مادر آلکبیادیس «1» دینوماخی «2» دختر میگاکلیس «3» بود. پدر او کلنیاس در جنگ آرثیمسیوم با خرج خود یک کشتی جنگی راه انداخت و از این جهت احترام بزرگی نزد مردم داشت و شهرت بزرگی یافت. ولی در جنگ کورونیا «4» که با مردم بویوتیا کرده می‌شد کشته گردید.
پریکلیس و آریفرون «5» پسران خانتپوس چون خویشان نزدیک او بودند، پرستاری پسرش آلکبیادیس را عهده‌دار شدند.
این سخن را بی‌جهت نگفته‌اند که دوستی آلکبیادیس با سقراط بیش از هر چیزی باعث شهرت او گردیده، زیرا ما هرگز نوشته‌ای درباره‌ی نام مادر نیکیاس «6» و دیموسثینس «7» و لاماخوس «8» و فورمیون «9» و ثرامینس «10» نداریم.
با آنکه هر یکی از اینان از مردان به نام و بزرگ آن زمان بوده‌اند، ولی از آلکبیادیس دایه او را هم می‌شناسیم که نامش آموکیلا «11» و سرزمین او لاکیدومون بوده است. همچنین لله و
______________________________
(۱).Alcibiades
(2).Dinomache
(3).Megacles
(4).Coronea
(5).Ariphron
(6).Nicias
(7).Demosthenes
(8).Lamachus
(9).Phormion
(10).Theramenes
(11).Amycla
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۳۱
آموزگار او را می‌شناسیم که زوپوروس «1» بوده و این آگاهیها را آنتسثینس «2» و افلاطون به ما می‌دهند!
(پلوتارخ شرحی از زیبایی رخسار آلکبیادیس می‌راند و اینکه در سایه آن زیبارویی و اینکه از خاندان توانگر و توانایی بود کسانی گرد او را گرفته از راه چاپلوسی به ویرانی و تباهی او می‌کوشیدند، ولی سقراط او را از تباهی بازداشت، ما از ترجمه این بخشها چشم پوشیدیم.)
هنگامی که الکبیادیس بسیار جوان بود به عنوان سپاهیگری در لشکری که بر سر پوتیدایا «3» می‌رفت داخل شد و سقراط در این سفر با او بوده هر دو در یک چادر بسر می‌بردند.
در جنگ نیز پهلوی هم می‌جنگیدند قضا را آلکبیادیس زخمی برداشت.
سقراط خود را پیش انداخته از او نگهداری نمود که تن و ابزارهای جنگی او به دست دشمن نیفتد.
برای این کار پاداشی به سقراط بایستی داد، ولی سرکردگان چون به سوی الکبیادیس بیشتر توجه داشتند و خاندان و توانگری او را در نظر می‌گرفتند از این جهت مایل بودند پاداش را به این بدهند.
سقراط برای اینکه آلکبیادیس را در راه جستجوی سرفرازی و نیکنامی پافشارتر گرداند ایرادی نگرفته بلکه نخستین کسی بود که گواهی درباره او دارد و سرکردگان را واداشت تاج نیکنامی بر سر او گزاردند و پایگاه او را در سپاه والاتر گردانیدند.
سپس در هنگام دیگری چنین روی داد که در جنگ دیلیوم «4» آتنیان شکست خورده بر می‌گشتند و سقراط با چند تن پیاده راه می‌پیمود. آلکبیادیس که سواره بود فرا رسیده و او را دیده از آنجا نگذشت بلکه نگهداری او را به عهده گرفت و تندرست به شهرش باز آورد با آنکه دشمن از دنبال فشار سختی می‌آورد و کسانی را از آنان بکشت.
و چون الکبیادیس به دخالت در کارهای توده برخاست هنوز بسیار جوان بود. بااین‌حال بر همه‌ی دیگران پیشی می‌جست مگر برتوس فایاکس «5» پسر اراسیسترتوس و نکیاس پسر نیکراتوس «6» که این دو تن نیز سرشناس و با او همدوش بودند.
______________________________
(۱).Zopyrus
(2).Antisthenes
(3).Potidaea
(4).Delium
(5).Faeax پسرErasistratus
(6).Neceratus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۳۲
نیکیاس به حد سالخوردگی رسیده و مردم او را نامزد سرداری می‌شمارند. فایاکس هم مردی بود که به کارهای توده دخالت می‌نمود و از یک خاندان مشهوری برخاسته پدران معروفی داشت. ولی به‌هرحال به پایه آلکبیادیس نمی‌رسید، به ویژه در ترزبانی و شیوایی که در این باره آلکبیادیس مهارت بی‌اندازه داشت و مردم را با گفتگوهای خصوصی رام خود می‌ساخت و به کشاکش برنمی‌ساخت.
این زمان مردی در آتن به نام هوپریولوس بود که ثوکودیدیس هم از زشتخوییهای او گفتگو کرده می‌گوید: اگرچه یکی از سرکردگان شمرده می‌شد لیکن موضوع خوبی برای ریشخند نویسندگان آن زمان بود که در نگارشهای شوخی‌آمیز خود از او یاد می‌کردند. ولی زشت‌ترین یادی که از وی می‌نمودند هرگز اثری بر وی نداشت.
زیرا او چنانکه پروای شهرت و نیکنامی نمی‌کرد معنایی برای شرم نیز نمی‌شناخت. اگر چه کسانی چنین خویی را دلیری می‌نامند ولی باید گفت بی‌پروایی و نافهمی است. هیچ‌کس او را دوست نداشتی بااین‌حال مردم همیشه در پی او بودند، زیرا زمانی بود که با همه نیرومندان و سررشته‌داران بد بودند و به زیان ایشان می‌کوشیدند. باری این مرد مردم را بر آن می‌انگیخت که آیین اوستراکیسم را به کار برده یکی از پیشوایان را برای ده سال از شهر دور برانند. زیرا چنانکه گفته‌ایم این آیین را درباره کسانی به کار می‌بردند که در شهرت و نیکنامی و یا در نیرومندی و توانایی از دیگران پیش افتاده باشند تا بدینسان از بیم چیرگی و بیدادگری آنان ایمن گردند یا خود از این راه آتش رشک خود را فرو نشانند.
پس این هویدا بود که ناچار یکی از آن سه تن سرشناس دچار رانده شدن خواهد گردید.
این بود الکبیادیس به کوشش افتاده و با نیکیاس دست یکی کرده نیرنگ را به سوی خود هوپریولوس برگردانید که او از شهر بیرون رانده شد. دیگران هم گفته‌اند که این همدستی با نایاکس بود که در نتیجه آن هوپریولوس را بیرون کردند. با آنکه او هرگز چنین بیمی را درباره خود نداشت زیرا تا این هنگام هرگز روی نداده بود که مرد گمنامی را با آیین ارستراکیسم بیرون کنند.
آلکبیادیس چنانکه از شهرت و احترام نیکیاس در نزد بیگانگان دل‌آزرده بود از ارجمندی او در زمان پیش خود آتنیان هم رنج می‌برد.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۳۳
در این که لاکیدومنیان بایستی به آتن بیایند آلکبیادیس را بر پذیرایی ایشان گمارده بودند، نیز سرپرستی دستگیرانی که در جنگ پولوس «1» اسیر افتاده بودند. او در عهده داشت. با این همه چون آشتی در میانه برپا گردید و آن اسیران را آزاد نمودند همه نیکنامی بهره نیکیاس گردیده و به او توجه بیشتر نموده می‌شد، بلکه در یونان در همه جا چنین می‌گفتند جنگ را که پریکلیس آغاز کرده بود نیکیاس به انجام آورد «2» الکبیادیس از این پیش‌آمد دل پر آتشی داشت و این بود بر آن سرشد که آن آشتی و همدستی را به هم بزند.
نخستین کار او این بود که چون مردم آرگوس «3» لاکیدومنیان را دشمن داشته و هم از آنان ترس می‌کردند از او پشتیبانی و نگهداری خواستند و او در نهان وعده همه‌گونه پشتیبانی و یاوری به آنان داد.
سپس چه از راه سفر به آنجا و چه به دستیاری نامه‌نویسی به پیشروان و سرشناسان ایشان بر این وادارشان کرد که از لاکیدومونیان رابطه خود را بریده چشم به سوی آتنیان دارند که از صلح پشیمان می‌باشند و به زودی آن را به هم خواهند زد.
سپس چون لاکیدومنیان پیمانی با مردم بویوتیا بستند و پاناکتوم «4» را که بایستی به آتنیان پس بدهند ندادند مگر پس از ویران کردن آن، الکبیادیس این پیش‌آمدها را فرصت شمرد که آتنیان را بشوراند. این بود از نیکیاس بدگویی آغاز کرده تهمتهای بسیاری به او می‌زد.
از جمله می‌گفت نیکیاس چون سردار بوده دشمنانی را که در جزیره سفاکتریا «5» گیر افتاد راه رهایی نداشتند کوشش نکرده دستگیر نماید، بلکه سپس که دیگران آنان را دستگیر کردند او کوشیده و رهایشان ساخته تا از این راه هواداری لاکیدومنیان را درست کند.
______________________________
(۱).Pylos
(2). باید دانست که پس از زمان کیمون که رشته اختیار آتن به دست پریکلیس بود آتن بسیار نیرومند گردیده و با یک رشته از شهرهای یونان دست به هم داده یک امپراطوری پدید آورده بود. همین موضوع باعث شد که میانه آتن و اسپارت دشمنی پیدا شده کار به جنگهای خونریزانه بکشد که یکی از آن جنگها در جایی به نام پولوس روی داد و از اسپارتیان اسیرانی بسیار به دست آتنیان افتاد. پس از آن جنگ بود که فرستادگانی از اسپارت به آتن آمدند که صلحی با هم بکنند و بدانسان که در اینجا شرح داده می‌شود الکبیادیس مانع صلح گردید. این جنگها همان است که به نام جنگهای پلوپونیسوس معروف شده.
(۳).Arglus
(4).Panactum
(5).Sphacteria
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۳۴
نیز می‌گفت او نیرویی را که در دست دارد و باید آن را در این راه به کار ببرد که نگزارد لاکیدومنیان با مردم بویوتیا و کورنثس پیمان همدستی به کار بندند به کار نمی‌برد، ولی از آن سوی اگر کسانی می‌خواهند با آتنیان همدست شوند اگر این همدستی به زیان لاکیدومنیان می‌باشد او مانع شده نمی‌گزارد انجام گیرد.
در این میان که نیکیاس در نتیجه این بدگوییها در میان مردم از اعتبار می‌افتاد ناگهان نمایندگانی از اسپارت رسیدند و درآغاز درآمدن خود عنوانی کردند که بسیار خوش‌آیند بود و آن اینکه اسپارتیان همه‌گونه اختیار به ایشان داده‌اند که در زمینه همگی موضوعهای اختلاف‌آمیز با آتنیان گفتگو کرده با رعایت برابری و یکسانی آن موضوعها را حل نمایند.
شورای آتنیان آن را پذیرفت و بایستی فردا مردم پذیرایی عام از ایشان بکنند و گفتگو آغاز شود.
الکبیادیس پیش‌آمد را ناگوار یافته به چاره‌جویی اندیشید و از نمایندگان اسپارت وعده خواست که در تنهایی دیداری از ایشان بکند و چون نزد ایشان رسید به سخن پرداخته چنین گفت:
" چه می‌خواهید بگویید ای اسپارتیان؟
آیا از این نکته غفلت دارید که شورا می‌خواهد با شما به خوشی رفتار کرده و در درخواستهای خود راه میانه‌روی را برگزیند.
ولی مردم که همیشه تعصب و کینه به خرج می‌دهند و اندازه برای خواهشهای خود نمی‌شناسند اگر بدانند همگی اختیار سپرده به دست شماست ناچار ایستادگی کرده خواهشهایی می‌کنند که در خور پیشرفت و پذیرفتن نیست.
پس این چه سادگی است که شما از خود می‌نمایید؟! شما اگر به راستی چشم دارید که با آتنیان یکسان و برابر شوید هرگز دعوی همه‌گونه اختیار ننمایید تا من نیز از راه دلبستگی که به لاکیدومنیان دارم یاوری از شما دریغ ندارم و از گفتگو نتیجه خردمندانه به دست بیاوریم."
چون این سخنان را گفت لاکیدومنیان را سوگند داد که جز با دستور او رفتار نکنند و بدینسان آنان را از نیکیاس بریده به سوی خود کشید و آنان سخت خرسند گردیده در پیش خود از خردمندی و دانش او شگفتی نمودند.
فردا چون مردم گرد آمدند و نمایندگان اسپارت به انجمن درآمدند الکبیادیس با خونسردی و آرامی از ایشان پرسش کرد.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۳۵
آیا چه اختیارهایی در دست شماست؟
آنان پاسخ گفتند:
ما اختیار بسیاری در دست خود نداریم.
بر سر این سخن الکبیادیس برآشفت که گویی از هیچ چیزی آگاهی ندارد و با آواز بلند داد زد:
ای دروغگویان بی‌آزرم.
سپس آغاز بدگویی نمود که چنین کسانی درخور آن نیستند که پاکدلانه با آنان پیمانی بسته شود.
بدینسان شوری به هم خورده مردم سخت برآشفتند و نیکیاس که از چگونگی آگاهی نداشت سخت درماند و ندانست که چه چاره‌ای بیاندیشد.
این بود آتنیان فرستادگان اسپارت را براندند و الکبیادیس را به سرداری برگزیدند.
و او بی‌درنگ به کار برخاسته نخست مردمان سه شهر آرگوس و ایلیا «1» و مانتینا «2» را یکی ساخته همه را با آتنیان همدست گردانید.
هیچ کسی بر این تدبیر الکبیادیس ایراد نگرفت.
بلکه همگی آن را تدبیر مهمی پنداشتند که پلوپونیسوس را بدانسان بخش‌بخش کرده و آنگاه آنهمه مردم را به دشمنی لاکیدومنیان برانگیخته و آماده جنگ گردانیده.
همچنین با این تدبیر جنگ از آتن بسیار دور می‌شد که اگر دشمن فیروزی می‌جست هرگز خطری به آتن رو نمی‌نمود، ولی اگر اینان فیروزی می‌جستند خود شهر اسپارت در خطر می‌افتاد.
چون این جنگ در مانتینیا کرده شد «3» هزار تن برگزیده از سپاهیان آرگوس بدان سر شدند که حکمرانی توده را از شهر خود براندازند و خودشان خداوندان شهر گردند.
لاکیدومنیان به یاری آنان آمده دموکراسی را برانداختند.
ولی مردم ابزار جنگ برداشته نبرد آغاز نمودند. الکبیادیس نیز به یاری اینان رسید و بدینسان فیروزی از آن مردم گردید. الکبیادیس به اینان دستور داد که دیوارهای بلندی برآورده شهر
______________________________
(۱).Elaea
(2).Mantinea
(3). شرح جنگ را نسروده.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۳۶
خود را به دریا برسانند تا از دسترس سپاه اسپارت در ایمن باشند و برای این کار بنا و کارگر از آتن به آنجا آورده و غیرت و کوشش دریغ نداشت که هم نام و آبروی خود را بیشتر گردانید و هم سود به جمهوری آتن رسانید. همچنان به مردم پاتریا «1» راهنمایی نمود که دیوارهای بلندی ساخته شهر خود را به دریا برسانند.
و چون کسی به نام دوراندیشی به مردم این شهر گفت:
سرانجام آتنیان شما را خواهند بلعید.
الکبیادیس پاسخ داده گفت:
شاید همچنان باشد که تو می‌گویی.
چیزی که هست اینان را از پا آغاز کرده کم‌کم می‌بلعند. ولی اسپارتیان از سر بلعیده یک جا می‌بلعند.
الکبیادیس از این هم غفلت نداشت که آتنیان را به کار کشت و بزرگری برانگیزد و زمینها را بی‌بار و بیکار نگزارد.
لیکن با همه این کارها و با خردمندی که او از خود می‌نمود و مردم را به راه رستگاری می‌راند خویشتن گرفتار باده‌خواری بود. «2»
هنگامی که الکبیادیس خطبه‌ای خواند و هنر بسیاری در آن از خود نمود چنانکه مردم سخت خرسند گردیده همگی توجه به او نمودند.
در این هنگام تیمون «3» که به دشمنی جنس آدمی معروف بود بر آنجا گذشته نه تنها از الکبیادیس پرهیز نجست بلکه نزدیک آمده او را با دست گرفته چنین گفت:
پسر من! در کار خود دلیر باش و هر چه می‌توانی مردم را فریفته خود گردان زیرا روزی خواهد رسید که بلای سختی بر سر آنان بیاوری.
هنوز از زمان پریکلیس آتنیان چشم به سوی جزیره سیکیلی «4» داشتند. ولی تا او زنده بود به کاری برنخاستند، پس از آن هم به این اندازه بسنده می‌نمودند که گاهی به دستاویز
______________________________
(۱).Patrea
(2). پلوتارخ شرحی از زندگانی خانگی الکبیادیس آورده که ما ترجمه نکردیم.
(۳).Timon
(4). جزیره معروف دریای سفید که عرب آن را صقیله نامیده.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۳۷
دستگیری از همدستان خود که زیر فشار شهر سوراکوسی «1» بودند سپاه اندکی به آنجا بفرستند و آرزوی روزی را داشتند که به آنجا دست بیابند.
الکبیادیس آتش این آرزو را دامن زده می‌گفت:
این چیست که مادر نهان به آن آرزو می‌کوشیم و کم‌کم کار می‌کنیم؟!
باید به یکبار کشتیهای بزرگی را به کار انداخته خود را خداوند جزیره گردانیم.
راستی این بود که دست یافتن به سیکیلی که آتنیان آخرین آرزوی خود می‌شمردند الکبیادیس آن را نخستین گام در راه پیشرفت مقصود خود می‌شناخت و دیباچه فیروزبختی خود می‌پنداشت.
نیکیاس مردم را از جوش و جنبش فرود آورده می‌گفت: گرفتن شهر سوراکوسی کار بسیار دشواری است و لشکرکشی به سیکیلی را کار بیجایی می‌شمرد.
ولی الکبیادیس گذشته از گشادن آن شهر خواب گشادن کار تاج و لیبوارا نیز می‌دید و چنین می‌پنداشت که چون به این آرزوهای خود دست بیابد پس خداوند ایتالیا و پلوپونیوس خواهد بود و در اندیشه خود سیکیلی را بیش از آن نمی‌پنداشت که انباری برای ابزارهای جنگی گرفته شود. جوانان نورس دلهای خود را پر از آرزو گردانیده و همیشه چون با بزرگتران در یک جا گرد می‌آمدند جز به این گفتگو نمی‌پرداختند.
در میدان کشتی‌گیری و در دیگر میدانگاه‌ها همیشه دسته‌های مردم دیده می‌شدند که نقشه سرزمینهایی را که بایستی بگیرند بر روی زمین نگاشته با یکدیگر سخن از چگونگی آنها می‌راندند.
سقراط فیلسوف و میتون «2» ستاره‌شناس را گفته‌اند که این جنگ را سودمند و فیروزمندانه نمی‌شماردند.
آن یکی را می‌گویند جنی را که داشت و پرستار او بود خبر از آینده این کار داده بود.
اما این دومی یا از روی دوراندیشی پیش‌آمد را دریافته و یا از راه علم خود آینده را دانسته بود.
به‌هرحال او خود را به دیوانگی زده و مشعلی در دست گرفته چنین وامی‌نمود که می‌خواهد آتش به خانه خود بزند.
______________________________
(۱). شهر بزرگ آن جزیره.
(۲).Meton
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۳۸
برخی هم گفته‌اند کار دیوانگی در میان نبود بلکه او نهانی آتش به خانه خود زد و بامدادان شیون آغاز کرده از مردم خواستار شد که بر او رحم کرده با آن اندوهی که به وی رسیده باری پسر او را به جنگ نفرستند که با این نیرنگ مردم را فریب زده مقصود خود را پیش برد.
گذشته از الکبیادیس نیکیاس را نیز سردار برگزیده بودند و این کار نه به دلخواه او بود زیرا او از این فرماندهی سخت گریزان بود بدانسان که الکبیادیس هم از شرکت او در سرداری خرسندی نداشت، ولی آتنیان چون باور کرده بودند که در این جنگ فیروزی از آن ایشان خواهد بود از این جهت می‌خواستند الکبیادیس تنها و خودسر نباشد و تندروی نکند و سنگینی و دوراندیشی نیکیاس جبران تندی او را بکند. این کار را بسیار دربایست می‌دانستند از آن جهت که سردار سوم، لاماخوس «1» هم اگرچه سال بیشتر داشت ولی در پاره جنگها از او هم سبکیها و تندیها دیده شده بود و چون به سنجیدن اندازه سپاه پرداختند و اینکه تا چه اندازه آذوقه و برگ و ساز دربایست دارند نیکیاس بار دیگر کوششی در این باره به کار برد که جلوگیری کرده و مردم را از آن اندیشه باز دارد، ولی باز الکبیادیس با او کشاکش برخاست و به پشتیبانی مردم برو چیره درآمد.
خطیبی به نام دیموستراتوس «2» خطبه خوانده چنین پیشنهاد نمود که درباره تهیه برگ و ساز دیگر کارهای جنگ اختیار به سرداران داده شود و این پیشنهاد او را مردم بپذیرفتند. ولی چون آمادگیها به انجام رسیده کشتیها درست گردید ناگهان یک رشته فالهای بدی روی نمود.
در همان هنگام عید آدونیس «3» پیش‌آمد که زنان در همه جا رسم داشتند تندیسه‌هایی ماننده مردگان از گور برخاسته درست کرده و در پیرامون آنها آیین شیون و سوگواری نشان می‌دادند.
در این میان ناگهان بامدادی چهره‌های بسیاری از تندیسه‌های تیر را «4» چرکین و آلوده یافتند که کسانی شبانه گردانیده بودند، این کار کسانی را که از دیگر پیش‌آمدها باکی نمی‌نمودند نیز آشفته گردانید. برخی گفتند این کار را مردم کورنثیس کرده‌اند، زیرا شهر سوراکوسی که بنه‌ای از آن ایشان است خواسته‌اند آتنیان لشکر بر سر آن نبرند. ولی توده این خبر را باور نکردند دسته‌ای نیز می‌کوشیدند تا مردم را از فال بدزدن باز دارند مردم به
______________________________
(۱).Lamachus
(2).Demostratus
(3).Adonis
(4). تیر یا عطارد را یونانیان می‌پرستیدند و همان است که «مرمس» نامیده شد.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۳۹
گفته‌های اینان نیز گوش ندادند بلکه چنین باور می‌کردند که جوانانی که شبانه از آن بزم باده‌خواری و بی‌عاری برمی‌گشتند بی‌آزرمانه به چنین کاری برخاسته‌اند تا بی‌عاری را به پایان رسانیده باشند. دار الشوری که برای رسیدگی به این کار برپا گردید در آنجا نیز پیش‌آمد را سخت ناگوار شمردند. در این میان کسانی از دشمنان الکبیادیس فرصت یافته آن کار را به نام او و دوستانش شهرت دادند و در این باره خبرهایی پدید آوردند و می‌کوشیدند که او را زیر محاکمه بکشند ولی چون دیدند همه لشکرهای دریایی که برای سفر سیکیلی گرد آمده‌اند به هواداری او برخاسته‌اند نیز دسته‌هایی که از آرگوس و مانتینا به یاوری آمده و هزار تن سپاهی بودند آشکاره هواداری از او دارند از این جهت دنبال کردن محاکمه را در آن هنگام به زیان خود یافتند و با همه پافشاری که الکبیادیس درباره محاکمه داشت آنان تدبیرهایی به کار برده محاکمه را به تأخیر انداختند.
الکبیادیس همراه سرداران دیگر حرکت کرد و با آنان ۱۴۰ کشتی ۵۱۰۰ سپاهی درست ابزار و ۱۳۰۰ تیرانداز و فلاخن‌انداز سبک ابزار و دیگر کارکنان بودند.
و چون به کار ایتالیا رسیدند در آنجا در رهگیون «1» لنگر انداخته به شور برخاستند که چگونه به جنگ پردازند.
اگرچه نیکیاس با آلکبیادیس مخالفت می‌نمود ولی چون با لاماخوس همداستان بود از این جهت به پیشرفت پرداخته شهر کاتانا «2» را گرفتند. این بود تنها کاری که با بودن آلکبیادیس انجام داده شد. زیرا در همین هنگام آتنیان او را بازخواستند تا در محاکمه از خود دفاع کند زیرا چنانکه گفتیم در داستان چرکینی چهره تندیسه‌های تیر او را متهم کرده بودند و پس از سفر کردن او دشمنانش تهمتهای دیگر به میان آوردند. بدینسان که او به همدستی کسانی می‌کوشیده حکمرانی را تغییر بدهد و برای این مقصود همیشه با دین و خدایان دشمنی می‌کرده این تهمتها آتنیان را سخت بشورانید که دسته‌ای را دستگیر نموده به زندان انداختند و پس از اندک رسیدگی بیشتر ایشان را بکشتند. سپس الکبیادیس را به محاکمه خواستند «3» و برای این کار کشتی‌ای را به نام سالامنیان «4» به دنبال او فرستادند.
______________________________
(۱).Rhegiun
(2).Catana
(3). داستان محاکمه و علت آن را پلوتارخ به تفصیل شرح داده ولی چون مأخذ تاریخی ندارد ما از ترجمه همگی آنها چشم پوشیده‌ایم.
(۴).Salaminian
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۴۰
لیکن به کسانی که در کشتی می‌فرستادند دستور دادند که با او درشتی ننموده نیز او را دستگیر نسازند بلکه نزد او رفته و خود را نشان داده از او خواستار شوند که در محکمه آمده در پیش مردم دفاع از خود نماید و بی‌گناهی خویش را روشن گرداند. زیرا بیم آن داشتند که اگر درشتی بکنند با سپاهیانی که او بر سر دارد در آن کشور بیگانه شورش پدید آورد و خود چنین کاری در دست آلکبیادیس آسان بود که اگر می‌خواست می‌توانست.
زیرا سپاهیان از رفتن او سخت دلگیر بودند و چنین می‌پنداشتند اگر او برود سفر ایشان به درازا می‌انجامد، زیرا پس از رفتن او اختیار به دست نیکیاس می‌افتاد و او در کارها چابک نبود.
اگرچه لاماخوس هم بود و او در کارها چابکی می‌نمود ولی از بی‌چیزی او را پایگاهی در نزد سپاهیان نبود.
نخستین دشمنی آلکبیادیس با آتنیان این بود که مسینا «1» را از افتادن به دست آنان باز داشت.
زیرا کسانی در آن شهر بودند که می‌خواستند آنجا را به دست یونانیان بسپارند ولی همین که فرستادگان آتن از دنبال آلکبیادیس آمدند او به دستیاری کسان خود جلوگیری از سپردن شهر کرد و چون با آنان روانه گردیده به ثوریی «2» رسید در آنجا روانه خشکی شده و خود را نهان ساخت و بدینسان از دست آنان رها گردید.
کسی که او را می‌شناخت پرسید مگر تو اطمینان به همشهریان خود نداری؟ پاسخ داد:
اطمینان دارم جز درباره جان خود در این باره به مادر خود نیز اطمینان ندارم.
پس از آن هم چون خبر یافت آتنیان حکم مرگ و نابودی او را داده‌اند چنین گفت:
من به آنان نشان خواهم داد چگونه زنده بمانم.
و چون آلکبیادیس به محاکمه حاضر نشد محکمه چنین حکم داد که دارایی او را ضبط کنند و کاهنان همیشه او را با نفرین یاد نمایند. ولی یکی از ایشان ثنائو «3» دختر منون با این بخش حکم مخالفت کرده می‌گفت: آن سمت خجسته‌ای که او دارد باید او را دعا کرد نه اینکه نفرین نمود.
______________________________
(۱).Messena
(2).Thurii
(3).Theano دخترMenon
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۴۱
به‌هرحال چون الکبیادیس در زیر فشار آن حکم از ثوریی بگریخت روانه پلوپونیسوس گردیده زمانی را در آرگوس می‌زیست. ولی چون در آنجا بیم از دشمنان می‌کرد و امیدی برای بازگشت به شهر خود نداشت این بود کسی را به اسپارتا فرستاده از آنان خواستار زینهار گردید و شرط کرد که نیکیها درباره ایشان انجام داده جبران بدیهایی که در زمان دشمنی خود نموده بکند.
اسپارتیان زینهار به او داده به شهر اسپارتش خواستند و او بدانجا شتافته پذیرایی گرمی یافت.
در همان روزهای نخستین بود که اسپارتیان را واداشت بیدرنگ و بی‌ترس سپاه به یاری مردم سوراگوس فرستادند.
نیز در سایه رهنمایی او بود که گولیپوس «1» را به سیکیلی روانه ساختند و او سپاه آتنی را که در آنجا بود شکست داده پایمال ساخت. «2» پس از اینها دومین کار الکبیادیس آن بود که اسپارتیان را برانگیخت سپاه آراسته در درون یونان با آتنیان جنگ آغاز کردند.
سومین کار او که بیش از همه گزند به آتن رسانیده از ارج و نیروی آن کاست این بود که اسپارتیان را واداشت تا دکلیا «3» را استوار گردانیدند و بدینسان سرچشمه‌های درآمد آتن بسته گردید.
الکبیادیس از هر باره اسپارتیان را شیفته گردانیده و رخت آنان را می‌پوشید و به شیوه آنان زندگانی می‌کرد.
یکی از کارهای او بود که زن پادشاه آگیس را از راه برده او را آبستن گردانید و پسری از او زاییده شد که خود آن زن چگونگی را انکار نکرده به زنان همراز خود باز می‌گفت:
پس از شکستی که آتنیان در سیسیلی یافتند فرستادگانی از خیوس و لسبوس و کوزیکوس «4» به اسپارتا فرستاده شد، به این مقصود که از آتن بریده به اسپارت پیوندند. بویوتیا میانجی
______________________________
(۱).Gylippus
(2). این شکست آتنیان در سیگیلی با دست گولیپوس یکی از گزندهای تاریخی است که به آتن رسیده.
به گفته پلوتارخ باعث آن الکبیادیس بوده گویا داستان کیمون که در پیش آورده اشاره به همین گزند و بدبختی است که آتنیان از دست الکبیادیس یافتند.
(۳).Decelea
(4).Cyzicus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۴۲
لسبیان و فارناباروس «1» میانجی مردم کوزیکوس بودند. ولی الکبیادیس لاکیدومنیان را بر آن واداشت که از خیوس پشتیبانی کرده او را در برابر دیگران نگهداری نمایند.
خود او هم سفری به دریا کرده همه ایونیان را بر آن واداشت که از آتنیان ببرند و به همدستی سرکردگان لاکیدومنیان گزندهای بسیار به آتنیان رسانید.
با این همه چون آگیس «2» پادشاه اسپارت دشمن او بود، زیرا که دامن زن او را لکه‌دار ساخته بود و آنگاه بر احترام و آبروی او نزد اسپارتیان رشک می‌برد، زیرا می‌دید که بیشتر کارها و فیروزیها به نام او خوانده می‌شود همچنین بسیاری از توانایان و بزرگان اسپارت رشک او را در دل داشتند این بود که همگی دست به هم داده قاضیان را قانع گردانیدند و حکم کشتن او را گرفته به ایونا فرستادند که در آنجا او را بکشند.
الکبیادیس در نهان از این کارها آگاهی داشت و این بود که خود را می‌پایید و با آنکه در کار لاکیدومنیان می‌کوشید خود را به دست آنان نمی‌داد، سرانجام نیز از ایونا نزد تیافرنیس «3» شهرپان «4» پادشاه ایران شتافت تا به جان خود ایمن باشد و در اندک زمانی نزد او جایگاه والایی یافت.
زیرا این ایرانی که خود او بدکردار و دغلکار بود، بودن دغلکاری و بدکرداری همچون الکبیادیس را در نزد خود دوست می‌داشت و آنگاه کشش الکبیادیس در رفتار و گفتار همه کس را رام می‌ساخت و با آنکه ایرانیان یونانیان را سخت دشمن می‌دارند این یونانی همگی آنان را رام خود گردانیده و تیسافرنیس بهترین و زیباترین کوششهای خود را به او سپرده بود.
الکبیادیس چون بدینسان از اسپارتیان بریده بود و از آگیس سخت می‌ترسید از این جهت نمی‌توانست دیگر هوای آنان را داشته باشد بلکه این زمان می‌کوشید اسپارتیان را پیش تیسافرنیس خوار و ننگین نماید.
______________________________
(۱).Pharnabazus این مرد یکی از دست‌نشاندگان پادشاه ایران بوده که داستان آن را سپس هم خواهیم خواند.
(۲).Agis
(3). حکمران آسیای کوچک که پادشاه هخامنشی فرستاده بود.
(۴). این کلمه همان است که یونانیان «ساتراپ» ساخته‌اند و اصل آن در زبان هخامنشی گویا «شهر پاون» بوده که امروز باید شهربان گفت.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۴۳
در سایه‌ی این کوشش او تیسافرنیس از همراهی و یاوری که به اسپارتیان داشت و به نام این یاوری به کندن ریشه آتنیان می‌کوشید دست کشید. «1»
زیرا الکبیادیس چنین راهنمایی می‌کرد که باید به دستیاری پول یونانیان را به دشمنی یکدیگر برانگیخت و بی‌آنکه خود آنان بفهمند کم‌کم هر دو سوی را از توانایی برانداخت تا بدینسان هر دو سوی درمانده خواه‌ناخواه فرمان پادشاه ایران را ببرند.
تیسافرنیس درست سخن او را به کار می‌بست و نوازش بی‌اندازه بر او می‌نمود، این بود اکنون هر دو دسته آتنیان و اسپارتیان چشم به سوی او داشتند. آتنیان از حکمی که بی‌رحمانه درباره او داده بودند کنون پشیمانی می‌نمودند، او نیز به‌هرحال دل به سوی آتنیان داشت و چنین می‌اندیشید که اگر جمهوری آتن به هم بخورد شهر به دست اسپارتیان خواهد افتاد که دشمن جان او هستند.
در این هنگام همگی نیروی آتنیان در ساموس گرد آمده بودند و کشتیهای ایشان در آنجا ایستاده تا می‌توانستند جلوگیری از شورش شهرهای زیردست می‌نمودند و بیش از همه بر آن می‌کوشیدند که برابری خود را با اسپارت در دریا نگهدارند.
و دسته کشتیهای فنینگانی بود که گفته می‌شد به سفر برخاسته‌اند.
اگر این کشتیها به آنجا می‌رسید دیگر نشانی از جمهوری آتن بازنمی‌ماند. الکبیادیس از چگونگی آگاهی یافته کسی نزد بزرگان آتن که در جزیره ساموس بودند فرستاد و به آنان وعده داد که تیسافرنیس را به دوستی آتن برانگیزد و چنین گفت که من این نیکی را نه از بهر توده می‌کنم، بلکه از بهر آن دسته آتنیانی می‌کنم که امیدوارم دلیرانه و دوراندیشانه به کار برخاسته رشته حکومت را به دست آورند و جلو ناسزاییهای توده را گرفته آتن را از ویرانی باز دارند.
همه آتنیان این سخنان او را به رضایت گوش دادند مگر فرونیخوس «2» از مردم شهر دیرادیس که یکی از سرداران بود و درباره آن سخن تردید پیدا کرده چنین گفت:
به الکبیادیس چه تفاوتی دارد که رشته حکمرانی در دست توده بوده یا به اختیار دسته‌ای از برگزیدگان شهر بیفتد.
______________________________
(۱). چون پس از جنگهایی که یونانیان با ایران کردند و فیروز در آمدند آتن بی‌اندازه نیرومند گردیده به همدستی شهرهای دیگری جمهوری پدید آورده بود. از این جهت دولت ایران در برابر آتن از اسپارت پشتیبانی می‌نمود چنانکه این داستان سپس هم یاد خواهد شد.
(۲).Phrunichus از مردم شهرDirades
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۴۴
بلکه مقصود او از این دخالت و پیغام راه برای خود باز کردن است که بار دیگر به شهر برگردد و غرض او از نکوهش توده جز آن نیست که کسانی را به هواداری و دوستی خود وادار سازد.
ولی چون این سخنان فرونیخوس پذیرفته نشد او بیم آن کرد که به دشمنی الکبیادیس معروف شود و برای چاره‌جویی در نهانی خبر به استیوخوس «1» فرمانده کشتیهای دشمن داد که الکبیادیس رفتار دو رویه پیش گرفته و درخواست نمود که او را دستگیر گرداند بی‌آنکه بداند که آن دو تن با یکدیگر ارتباطهایی دارند.
زیرا استویوخوس که همیشه رضایت تیسافرنیس را می‌جست و پایگاه الکبیادیس را در نزد او می‌شناخت ناگزیر پاس او را می‌داشت و از این جهت همه پیام فرونیخوس به او باز گفت. الکبیادیس فرستادگانی به ساموس فرستاده خیانت فرونیخوس را باز نمود و چگونگی را به آنان خبر داد.
 
بدینسان همه سرکردگان به دشمنی فرنیخوس برخاستند و او کار را سخت دیده ناگزیر گردید که چاره بد را با بدتر کند و برای رهایی از آن حال بیمناک به یک کار بیمناک‌تر و بدتری برخیزد و آن این بود که دوباره کس نزد استویوخوس فرستاده درباره بیرون دادن راز بر او نکوهش نمود، سپس وعده به او داد که چون جنگ درگیرد آتنیان و کشتیهای آنان را به دست ایرانیان بسپارد. ولی از این پیشنهاد او هیچ‌گونه آسیبی به آتنیان نرسید. زیرا استویوخوس بار دیگر همگی سخن و پیام او را با الکبیادیس در میان گذاشت چیزی که هست این بار فرونیخوس پیشدستی کرده چون می‌دانست که الکبیادیس دوباره خبر را به آتنیان خواهند نوشت خود او پیش افتاده به آتنیان چنین خبری داد که دشمن آماده جنگ گردیده می‌خواهد حمله ناگهانی بیاورند.
بدینسان آنان را واداشت که به کشتیها درآمده آماده پیکار ایستادند. در این هنگام بود که نامه‌هایی از الکبیادیس رسید که راز فرونیخوس را بیرون داده به آنان یادآوری کرده بود که به هنگام جنگ از وی ایمنی نداشته رشته احتیاط را از دست نهند.
آتنیان این بار به سخن او نگرویده چنین پنداشتند که الکبیادیس به فریب آنان می‌کوشد چه با آنکه از آهنگ و آمادگی دشمن از پیش خبر داشت تنها بدخواهی فرونیخوس را به
______________________________
(۱).Astyochus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۴۵
ایشان آگاهی می‌فرستد. لیکن سپس چون هرمون «1» نامی از پاسبان شهر آتن در چهار سوی بازار خنجر به فرونیخوس زده او را بکشت.
آتنیان در میان رسیدگی به آن پیش‌آمد خیانت‌کاری فرونیخوس را دانستند و برای هرمون و همدستان او تاجها به نام سرفرازی بخشیدند.
به‌هرحال هواخواهان الکبیادیس همه کسانی را که در ساموس بودند با خود همداستان گردانیده پیساندر «2» را به آتن فرستادند که به تغییر حکمرانی بکوشد و هواداران اریستوگراسی را تشویق کرده برای برانداختن آیین دموکراسی به کار وادارد بدین عنوان که اگر چنان کاری بشود الکبیادیس کوشیده تیسافرنیس را به دوستی و پشتیبانی آتنیان خواهد برانگیخت. «3»
این بود رنگی که هواداران تغییر حکومت به خواهش خود داده دستاویز برای غرضهای خود پیدا کرده بودند. ولی همین‌که در کار خود پیشرفت یافته رشته حکمرانی را به نام پنج هزار تن (با اینکه به راستی شماره آنان بیش از چهار صد کس نبود) به دست گرفتند، روی هم رفته بی‌پروایی بیشتر به الکبیادیس نمودند و جنگ را با اسپارت سبک ساختند. و این به دو جهت بود یکی آنکه آن هنگام اطمینان به مردم شهر که از آن تغییرها ناراضی بودند نداشتند دیگری آنکه اسپارتیان چون همیشه هوادار حکمرانی پیشوایان بودند از این جهت حکمرانان آتن در این هنگام امید مهر و دوستی داشتند و آشتی و آرامش را نزدیک می‌دیدند.
مردمی که در خود شهر بودند از ترس جان گردن به حکمرانی چهارصد تن گزاردند، زیرا کسانی را که دلیری نموده و آشکار ایستادگی کرده بودند می‌کشتند، ولی آن کسانی از آتنیان که در ساموس بودند. چون آن خبر را شنیدند سخت برآشفتند و بر آن سر شدند که به سوی پرایوس «4» روانه گردند و این بود کسانی نزد الکبیادیس فرستاده او را به سرداری خود برگزید نه که آنان را برداشته بر سر بیدادگران براند.
آلکبیادیس اگرچه پس از آواره‌گی و دور راندگی به یکبار سمت سرداری سپاه بزرگی را یافت و در چنان هنگام هرکس باشد اختیار خود را به دست سپاهیان سپرده و ابزار دست آنان می‌گردد ولی او هرگز خود را نباخته و اختیار خویش را از دست نداد.
______________________________
(۱).Hermon
(2).Pisander
(3). آتن از نخست هوادار حکمرانی دموکراسی بود و یکی از جهتای دشمنی با اسپارت همین را داشت.
این زمان کسانی می‌کوشیدند در آتن نیز حکمرانی دموکراسی را برانداخته اختیار را به دست بزرگان و پیشوایان بدهند.
(۴).Piraeus بندر معروف آتن
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۴۶
بلکه همین‌که رشته اختیار لشکر و کشتیها را به دست گرفت با آن خواهش و آرزوی آنان مخالفت نموده و آنان را از یک خطای بسیار بزرگی که مایه نابودی جمهوری می‌توانست بود نگاه داشت.
زیرا اگر آنان این هنگام از آنجا روانه آتن می‌گردیدند سراسر ایونا و جزیره‌های آن و هلسپونت همگی به دست دشمن می‌افتاد و برای آتن جز چهار دیوار شهر نمی‌ماند که بایستی در درون آن چهار دیوار با یکدیگر به خونریزی برخیزند.
و این تنها الکبیادیس بود که از رخ دادن چنین خطایی جلوگیری کرد و یا باعث عمده جلوگیری او بود. زیرا آلکبیادیس نه تنها به سپاهیان پند داده زیان کار را بر ایشان باز می‌نمود بلکه در جای خود از لابه و التماس نیز دریغ نمی‌گفت.
همدست و یاور او در این کار ثراثوبولس «1» از مردم شهر ستریا بود که گفته‌اند بلندترین و رساترین آواز را داشت و در این هنگام به این سو و آن سو دویده کسانی را از لشکریان که آماده راه افتادن بود باز می‌داشت.
دیگری از نیکیهای بزرگ آلکبیادیس که در این هنگام نمود اینکه چون دسته کشتیهای جنگی فنیگیان را پادشاه ایران به یاری مردم لاکیدومون فرستاده بود و آنان امید رسیدن اینها را داشتند او کوشش به کار برده فرار داد که کشتیها یا به یاری مردم آتن بیایند و یا هیچ نیایند.
و الکبیادیس با همه لشکریان خود روانه گردید.
ولی کشتیهای فنیقی که پیش از آن تا نزدیکی اسپندوس «2» رسیده و از آنجا دیده می‌شدند.
به فرمان تیسافرنیس دیگر جلو نیامدند و هر دو سوی از یونانیان نیک دریافتند که این نتیجه تدبیر آلکبیادیس می‌باشد بلکه اسپارتیان در این باره تهمتهایی بسته می‌گفتند از این تدابیر می‌خواهد که یونانیان یکدیگر را نابود گردانند و هر دو سوی از پای بیافتند.
زیرا این یقین بود که آن همه کشتیها به یاری هر یک سوی که می‌رسید آنسوی دیگر از میان برداشته می‌شد و همگی فرمانروایی دریایی بهره این یک سوی می‌گردید.
اندکی پس از این پیش‌آمدها چهار صد تن بیدادگران را از شهر بیرون راندند و در این کشاکشها هواداران الکبیادیس با مردم شهر یاری می‌نمودند.
______________________________
(۱).Thrasublus از مردم شهرStiria
(2).Aspendys
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۴۷
این بود که چون کارها سامانی گرفت مردم نه اینکه خواستار شدند بلکه پافشاری نمودند که الکبیادیس به آتن باز گردد، ولی او نمی‌خواست که برگشتنش به شهر تنها نتیجه مهر و آرزوی مردم باشد بلکه می‌خواست با دست تهی برنگشته پیش از بازگشت به یک رشته کارهایی برخاسته و شکوه و احترام نوین پیدا نموده پس از آن بازگشت کند.
به این قصد بود که همراه چند کشتی از ساموس روانه گردیده آهنگ دریای کنیدوس و کنارهای کوس «1» نمود و در آنجا گردش و جستجویی کرد ولی چون خبر گرفت که منداروس «2» فرمانده اسپارت با همه سپاهیان خود روانه هلسپونت گردیده و سرکردگان آتن دنبال او را گرفته‌اند هم در زمان روانه آنجا گردید تا به سرکردگان آتن یاوری کند و قضا را در سخت‌ترین هنگام جنگ به آنجا رسید.
زیرا هر دو دسته کشتیها نزدیک آبودوس «3» به هم رسیده به جنگ برخاسته بودند و کشاکش ایشان تا شب انجامیده هر یک سوی اگر از سمتی پیش رفته از سمت دیگر پس نشسته بود.
در این حال بود که کشتیهای الکبیادیس پیدا گردید. نخست هر دو لشکر به گمان دروغی افتادند.
بدینسان که اسپارتیان آنها را از خود پنداشته شادمانی نمودند و آتنیان کشتیهای دشمن پنداشته به ترس افتادند.
ولی الکبیادیس نشان آتنیان را بر روی کشتی فرماندهی برافراشته به سوی پلوپونیسیان که فیروز درآمده و دشمن را دنبال می‌نمودند آهنگ کرد و آنان را گریزانیده چنان سخت دنبال نمود که تا نزدیکیهای خشکی رسانید و در آنجا کشتیهای آنان را در هم شکست که کشتی‌نشینان ناگزیر گردیدند به شنا خود را به خشکی برسانند. ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ ۱۴۷ آلکبیادیس
آنکه فارنابازوس به یاری دشمن رسیده و در کنار دریا ایستاده و همه‌گونه کوشش به کار می‌برد تا جلوگیری از شکست آنان کند.
کوتاه سخن آنکه آتنیان سی و یک کشتی از دشمن گرفته و شکست خود را جبران نمودند و در آنجا یادگاری برای فیروزی برگماردند.
پس از چنین فیروزی خودخواهی الکبیادیس او را بر آن داشت که نزد تسافرنیس بشتابد و از او دیداری کند و امیدهایی در دل خود داشت ولی پیش‌آمد برخلاف امید او درآمد.
______________________________
(۱).Cos
(2).Mendarus
(3).Abydos
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۴۸
زیرا از دیرزمانی لاکیدومنیان بر تیسافرنیس بدگمان شده بودند و او می‌ترسید که این بدگمانی ایشان مایه ناخرسندی پادشاه ایران باشد و برای چاره کار همین که الکبیادیس نزد او رسید دستگیرش ساخته به ساردیس فرستاد که در آنجا دربند باشد و امیدوار بود که با این کار بی‌حساب خود جبران گذشته را خواهد نمود.
ولی پس از سی روز کما بیش آلکبیادیس رها گردیده و اسبی گرفته از آنجا بگریخت و چون به کلازومینای «1» رسید در آنجا کاری کرد که خشم تیسافرنیس را دوباره گردانیده بدینسان که خبر داد او را خود تیسافرنیس رها ساخته سپس از آنجا به لشکرگاه آتنیان رفته چون شنید که مینداروس و فارنابازوس در کوزیکوس می‌باشند بیدرنگ سپاهیان را برداشت و در کشتیها نشانده به پروکونیوس «2» شتافت و فرمان داد که هرچه کشتیهای کوچک در نیمه راه پیدا کنند دستگیر سازند و در درون کشتیهای خود نهان کنند تا بدینسان آهنگ او بر دشمن پوشیده بماند و چون باران تندی با تگرگ می‌بارید و هوا تاریک بود این حال نیز باعث ناآگاهی دشمن گردید.
بلکه خود آتنیان هم آگاهی از کار نداشتند و او هنگامی فرمان حرکت داد که آنان چنین احتمالی نمی‌داند.
و چون تاریکی شب بگذشت کشتیهای پلوپونسیان نمودار گردید که از بندر کوزیکوس بیرون می‌آمدند!
آلکبیادیس ترسید که اگر دشمن شماره کشتیهای او را دریابند خواهند کوشید به خشکی گریخته خود را رها گردانند.
از این جهت دسته‌ای از کشتیها را دستور داد که پس‌مانده همیشه آهسته راه بپیمایند و خود او با چهل کشتی پیش آمده خود را به دشمن نشان داده آنان را به جنگ طلبید.
دشمن فریب خورده و چون جز سپاه اندکی نمی‌دیدند خود را آماده گردانیده به جنگ پرداختند. ولی در این میان کشتیهای دیگر پدیدار گردید و دشمنان چنان ترسیدند و سراسیمه شدند که دیگر نایستاده روی به گریز نهادند.
الکبیادیس با بیست کشتی چابک برگزیده از میان آنان گذشته خود را به کنار رسانید و کسانی را که از کشتیها بیرون جهیده در خشکی روی به گریز آورده بودند دنبال نمود و گروه
______________________________
(۱).Clazomenae
(2).Procennesus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۴۹
انبوهی را از آنان شکست و چون میندارس و فارنابازوس به یاری اینان شتافتند الکبیادیس ایشان را هم بشکست.
مینداروس دلیرانه کوشید و در آنجا کشته گردید، ولی فارنابازوس گریخته جان به در برد.
آتنیان انبوهی از دشمنان خود را کشته و مالهای تاراجی بی‌اندازه به دست آوردند و همه کشتیهای آنان را برگرفتند.
همچنین شهر کوزیکوس را که فارنابازوس رها کرده بود به دست آوردند و سربازخانه‌ای که پلوپونیسیان در آنجا داشتند ویرانه نمودند. در نتیجه‌ی این کار ایشان نه تنها هلسپونت را از آن خود ساختند بلکه بازمانده نیروی لاکیدومنیان را از دریا بیرون رانده سراسر دریا را در زیردست خود داشتند. همچنین پاره‌نامه‌هایی که به ایفوران نوشته شده بود پیدا کردند که در آنجا خبر آخرین شکست را داده و از روی شیوه کوتاه‌نویسی که داشتند چگونگی دوستان شرح داده‌اند:
امیدهای ما همه از میان رفته مینداروس کشته شده سپاهیان همه گرسنه‌اند، ما نمی‌دانیم چه بکنیم.
سپاهیانی که در این جنگ با الکبیادیس بودند در سایه آن فیروزی چندان گردنفرازی می‌نمودند و خود را برتر می‌داشتند که خود را دسته شکست‌ناپذیر شمرده از درآمیختن با سپاهیان دیگری که گاهی دچار شکست شده بودند عار می‌نمودند.
زیرا اندکی پیش از آن بود که ثراسولوس «1» جنگی در نزدیکی ایفیسوس کرده شکست خورده و مردم ایفیسوس یادگار فیروزی برپا کرده و زبان به ریشخند آتنیان باز نموده بودند.
این بود سپاهیان الکبیادیس هم نکوهش آنان نموده و درآمیختن با آنان و در یک جا ورزش کردن را ننگ می‌شماردند، بلکه با آنان در یک لشکرگاه نشیمن نمی‌گرفتند. لیکن پس از دیری چنین رخ داد که چون سپاهیان ثراسولوس در ابودوس به ویرانی و زیانکاری پرداخته بودند ناگهان فارنابازوس با زور و نیروی بزرگی از پیاده و سواره بر آنان تاخته در این هنگام الکبیادیس با سپاه خود به یاری آنان شتافت و دو دسته دست یکی کرده دشمن را شکست دادند و از دنبال آنان رفته کشتار نمودند تا هنگامی که شب فرارسید.
در این هنگامه بود که سپاهیان الکبیادیس با لشکریان ثراسولوس به هم درآمیختند و با هم
______________________________
(۱).Thrasyllus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۵۰
به لشکرگاه برگشته و با یکدیگر مبارک باد فیروزی می‌گفتند و چون فردا شد نخست یادگار فیروزی برگمارده سپس روانه گردیدند که فارنابازوس را با آتش و شمشیر ویرانه گردانند و چنان کردند که دیگر کسی در آنجا نماند و بسیاری از مردان کاهن و زنان کاهن را دستگیر کردند، ولی اینان را بی‌فدیه آزاد نمودند.
سپس الکبیادیس بر آن سر شد که لشکر بر سر خالسیدونیان برده آنان را که از آتنیان بریده و از اسپارتیان حکمران و سپاه پاسدار پذیرفته بودند گوشمال دهد. ولی چون شنید که آنان چهارپا و آذوقه خود را از لشکرگاه بیرون فرستاده‌اند تا به لشکرگاه بثونیان فرستاده شود او نیز لشکر را به سوی بثونیان راند و بیش از رسیدن کسی را فرستاد تا خبر به ایشان برساند. بثونیان از خبر رسیدن او سراسیمه گردیده از در زنهار خواهی درآمدند و آن مالها را به او سپردند.
پس از آن به آهنگ خالسیدون روانه گردید و آن شهر را گرد فروگرفته دیوار بر پیرامون آن از دریا تا دریا کشید فارنابازوس به یاری آن شهر آمده کوشید که لشکر آتن را از گرد آن دور کند.
در همان هنگام هیپوکراتیس «1» حکمران شهر هم با سپاه از شهر بیرون آمده به جنگ برخاست. الکبیادیس سپاه خود را دو بخش نمود که با هر دسته جداگانه جنگ کند و نه تنها فارنابازوس را به رسوایی شکست داده از جلو دور راند بلکه هیپوکراتیس را هم شکسته و خود او را با انبوهی از سپاهیانش بکشت. پس از این کارها روانه هلسپونت گردید که هم پول برای لشکر به دست بیاورد و هم در آنجا شهر سلومبریا «2» را بگشاد و پاسبانی از آتنیان در آنجا گزارده حرکت نمود.
در میان این کارهای او آن دسته از سرکردگان آتنی که بر گرد خالسیدون باز مانده بودند با فارنابازوس پیمانی آشتی بستند به دین شرطها که خالسیدونیان بار دیگر خود را زیردست آتن بشناسند و آتنیان در سرزمینی که فارنابازوس فرمانرواست به تاخت و هجوم برنخیزند فارنابازوس هم فرستادگان آتن را که به نزد پادشاه ایران می‌روند پذیرفته عهده‌دار تندرستی آنان باشد.
پس از این پیمان‌بندی چون آلکبیادیس به آنجا بازگشت فارنابازوس خواستار گردید که او نیز سوگند بر روی پیمان یاد کند. الکبیادیس گفت تا فارنابازوس با من سوگند نخورد
______________________________
(۱).Hippocrates
(2).Selymbria
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۵۱
سوگند نخواهم خورد و چون هر دو سوی سوگند یاد کردند و پیمان استوار شد، الکبیادیس روانه بوزانتیوم گردید که از آتن رو برگردانیده به شورش برخاسته بود و چون به آنجا رسید گرد شهر را فراگرفت و چون آناگسیلاوس «1» و لوکورگوس «2» عهده‌دار شدند که شهر را به دست بدهند. با شرط آنکه بر جان و مال مردم دستی دراز کرده نشود الکبیادیس در میان سپاهیان خود چنین شهرت داد که شورشی در ایونا برخاسته و از این جهت او ناگزیر است دست از محاصره این شهر بردارد. و بدینسان همان روز همگی کشتیها را از گرد شهر دور ساخت و چنین وانمود که سفر می‌نماید ولی شبانه بازگشته با همگی کسان خود که بر گرد سرداشت خاموش و آهسته به شهر نزدیک شدند و بی‌آنکه کسی بفهمد از دیوارها بالا رفتند.
در همین هنگام کشتیها نیز به سوی بندر شتافته به هر تندی که می‌توانست خود را به آنجا رسانید و سپاهیان خروش دلشکافی بر آورده دیوانه‌وار به هجوم پرداختند.
مردم شهر که پاک در غفلت بودند سخت سراسیمه گردیدند و همگی روی به سوی بندر نهادند که به دفاع و جنگ بپردازند و این خود فرصتی بود که آن کسان شهر را به دست الکبیادیس بسپارند.
با این همه کار به آسانی انجام نیافت، زیرا پلوپونیسیان و بویوتیان میگاریان نه تنها سپاهیانی را که از کشتی بیرون آمده بودند باز پس رانده دوباره به کشتیها برگردانیدند بلکه چون شنیدند که آتنیان از سوی دیگر به شهر درآمده‌اند دوباره صفهای خود را به سامان آورده روانه سوی آنان گردیدند و یک رشته جنگهای بسیار خونریزانه روی داد که خود الکبیادیس فرماندهی دست راست را به عهده گرفته و فرماندهی دست چپ را به ثرامینس «3» سپرده بود.
از این جنگ تنها سیصد تن از دشمن زنده رها شدند که الکبیادیس همه را دستگیر ساخت.
پس از این فیروزمندی که بهره آتنیان گردید کسی را از مردم نکشتند و یا از شهر بیرون نساختند و این شرطها پیش از آن شده بود که جان و مال شهریان بی‌آزار بماند، از این جهت چون سپس آناکسیلاوس را در اسپارت درباره این کار خیانتکار شمردند او انکاری ننمود و شرمساری آشکار نساخت، بلکه چنین پاسخ داد که او نه یک تن لاکیدومینی بلکه یک تن
______________________________
(۱).Anaxilaus
(2).Lucurgus
(3).Theramenes
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۵۲
بوزانتی می‌باشد و او نه اسپارت را بلکه بوزانتیوم را در خطر می‌دیده است و چنین گفت که در آن هنگام راهی برای آوردن هیچ‌گونه آذوقه به شهر نبود و پلوپونیسیان و بویوتیان که پاسداری شهر را داشتند جز به آذوقه کهنه خود دسترس نداشتند.
در حالی که مردم شهر به گرسنگی گرفتار گردیده و زنان و بچگان حال دلگدازی پیدا کرده بودند، در چنین حالی او شهر خود را به دست دشمن سپرده ولی همشهریان خود را آسوده و تندرست نگاه داشته و در این باره پیروی از پیشوایان برجسته خود لاکیدومنیان نموده که هر آنچه مایه آسایش کشورشان باشد همان می‌کنند.
لاکیدومنیان از شنیدن این دفاع او متأثر گردیده او را ارجمند داشتند و از تهمتها چشم پوشیدند.
پس از این کارها الکبیادیس آرزومند آن گردید که بار دیگر به شهر زادگاه خود باز گردد و پس از آن همه نیکیها که به مردم شهر کرده بار دیگر خود را به آنان نشان بدهد.
و چون روانه راه گردید کشتیهایی که همراه او بودند همگی را با سپرها و دیگر تاراجهای جنگی آراستند و هر یک کشتی، کشتیهایی را که از دشمن گرفته شده بود یدک می‌کشید. نیز نشانه و دیگر آرایشهای آن کشتیهایی را که غرق کرده یا شکسته بودند همراه می‌بردند و چون به آتن رسیدند به خشکی درآمدند. توده انبوهی به آنجا شتافته بودند، ولی کمتر کسی توجه به سرکرده دیگری داشت بلکه همگی روی به سوی الکبیادیس داشتند و بر او درود گفته و آفرین می‌خواندند و دنبال او می‌رفتند.
دیگران که نزدیک نبودند از دور به او احترام می‌نمودند و پیرمردان او را به جوانان نشان می‌دادند. لیکن با این شادیها اشکهایی نیز از دیده‌ها فرو می‌ریخت و مردم در این حال شادمانی روزهای بدبختی را نیز به یاد می‌آوردند. خود به یاد آن بودند که اگر رشته کارهای خود را همچنان در دست آن مرد گزارده بودند آن تیره بدبختی سیکیلی و دیگر تیره بدبختیها روی نمی‌داد. زیرا آن روزی که دوباره رشته کارها را به دست او نهاده بودند روزی بوده که از دریا بیرون رانده شده و به نگهداری زمینهای خود در خشکی هم امید چندانی نداشتند.
بااین‌حال در اندک زمانی به جایی رسیده‌اند که نه تنها شکوه و نیروی خود را در دریا به دست آورده‌اند، بلکه در خشکی هم خداوند فیروزیهای بسیار گردیده و نیروی فزونی دارند.
پیش از این قانون بازگردانیدن او به شهر گزارده شده بود، کنون هم مردم را در انجمنی
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۵۳
گرد آوردند. الکبیادیس نیز به آنجا به میان مردم درآمد و نخست گله‌هایی از پیش‌آمد کار خود و از سخنهایی که دیده بود نمود و با زبان نرمی گله از رفتار آتنیان کرد سپس هم فیروزیهایی که یافته بود یاد کرده امیدواریها به مردم داد.
مردم تاجی از زر بر سر او نهادند و او را سپهسالاری آتنیان در دریا و خشکی برگزیدند و دارای همه‌گونه اختیار گردانیدند و نیز قانونی گزاردند که ملکهای او را به خودش باز گردانند.
همچنان یک منادی او را از نفرینهایی که درباره‌اش از روی قانون پیشنهاد کرده شده بود پاک گردانید.
با این همه فیروزبختیها و پیش‌رفتها باز کسانی از او رمیدگی می‌نمودند و پاره‌ای فالهای بد می‌زدند.
لیکن او در قصد خویش پافشاری داشت و چون صد کشتی که بایستی همراه او سفر کنند آماده و آراسته گردید.
او از روی قصدی که داشت از حرکت باز ایستاد تا هنگامی که جشن مینروا به پایان رسید.
شرح چگونگی آن که چون از هنگامی که دکلیا به دست لاکیدومنیان افتاده و به روی آتنیان بسته شده بود سراسر راه از آتن تا الیوسیس «1» در دست دشمن بود.
از این جهت موکب از راه دریا آورده می‌شد و این بود که از شکوهی که دربایست داشت عاری بود و آتنیان ناچار بودند که از قربانی کردن و رقص نمودن و دیگر رسمهایی که به هنگام آوردن یاخوس «2» بایستی انجام گیرد چشم بپوشند از این جهت الکبیادیس به اندیشه فرو رفته می‌دید که اگر بتواند آیین جشن را به شکوه دیرین خود باز رساند که دوباره آن را از راه خشکی هجام دانند.
این یک کاری خواهد بود که نیکی برای خدایان است و ناچار احترام او را نزد مردم هر چه بیشتر خواهد ساخت. چنین می‌اندیشید که اگر آگیس در برابر این کار خاموش ایستاده جلوگیری ننماید ناگزیر مایه سبکی و بی‌ارجی او خواهد بود و اگر ایستادگی و جلوگیری به خرج دهد در این صورت او فرصت پیدا کرده به نام نگهداری از آیین خدایان جنگ خواهد نمود و از این راه نام و شهرت دیگری خواهد یافت.
به ویژه که این جنگ در برابر چشم همشهریانش خواهد بود و آنان دلاوری و پهلوانی او را از نزدیک تماشا خواهند کرد.
______________________________
(۱).Eleusis
(2).Ialchus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۵۴
بدینسان تصمیم به کار گرفت و با منادیان گفتگو کرده قصد خود را به ایشان گفت.
سپس دیده‌بانان بر سر هر پشته‌ای برگمارده و چون آفتاب می‌دمید پیشروان سپاه خود را به جلو فرستاد و سپس کاهنان و دیگر پرستاران خدایی را با خود برگرفته و بر گرد آنان سپاهی برگمارده و خویشتن به جلو افتاده بدینسان آراسته و آرام به راهپیمایی پرداخت یک موکب خجسته و بی‌مانندی بود که هر آن کسی که دل از رشک پاک داشت چنین می‌گفت که وی وظیفه یک سردار و وظیفه پیشوای دینی را در یک جا انجام داد.
دشمن جرأت تعرض نکرد و او موکب را همچنان آسوده و بی‌گزند به شهر باز آورد.
در نتیجه این کار نه تنها خود او دیگران هم درباره وی اندیشه دیگرگونه ساختند و همگی چنین باور کردند که هر سپاهی سردارش او باشد شکست‌ناپذیر خواهد بود.
کار او تا به آنجا رسید که دسته‌های مردم از طبقه پایین آرزو می‌کردند او حکمران مختار ایشان باشد و از رشک و کینه مردم ترس نکرده بلکه خود را از دسترس رشک و کینه بالاتر دانسته به هر کاری از برانداختن قانونها و سرکوفتن مردمان یاوه‌گو که مایه ویرانی کشور بودند مبادرت نماید و بی‌آنکه از بازخواست و بازپرس ترسی نماید به پیشرفت کارها بپردازد.
درست روشن نیست که آیا خود او چه آرزویی داشت و برای گرفتن اختیار مردم و فرمانروایی خودسرانه تا چه اندازه مایل بود، به‌هرحال کسان مهمی از مردم شهر چنان به ترس افتادند که مجال درنگ بیشتر به او نداده و هر چه زودتر در کشتی جا داده آماده سفرش گردانیدند و درباره برگزیدن سرداران دیگر و نیز در زمینه دیگر کارها هرگونه اختیار به دست او سپردند.
الکبیادیس با صد کشتی روانه گردید و چون به آندروس «1» رسید در آنجا با مردم شهر و هم با لاکیدومنیان که به یاری ایشان شتافته بودند جنگ کرده همگی آنان را بکشت. ولی به هر حال شهر را نگشاد و این نخستین دستاویز بود که به دست دشمنان خود داد تا به آسانی زبان به تهمت او باز کنند.
در جهان اگر کسی هست که او را شهرت و نکوهش بر زمین انداخته همان الکبیادیس است.
زیرا فیروزیهای پیاپی که بهره او گردید این نتیجه را داد که مردم او را به هر کاری توانا
______________________________
(۱).Andros
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۵۵
می‌پنداشتند و همین‌که یک کاری انجام نمی‌یافت علت آن را مسامحه‌کاری دانسته زبان به گله باز می‌داشتند و هیچ نمی‌گفتند. شاید نتوانسته. در آتن همه روزه انتظار داشتند که مژده گشادن خیوس و دیگر شهرها برسد و از این که تأخیری در رسیدن چنان مژده می‌دیدند روزبه‌روز ناشکیبایی بیشتر می‌نمودند و بر بدگمانی می‌افزودند و اندیشه نمی‌کردند که برای این کارها تا چه اندازه پول دربایست است.
کسی که پول به دشمنان او یک پادشاه توانگر و توانا می‌رسانند و خود بایستی همیشه در فشار بی‌پولی باشد و پیاپی لشکر را سرخود رها نموده برای تدارک پول به اینجا و آنجا برود چه دشوار بود کار چنین کسی.
آخرین دستاویز که برای تهمت الکبیادیس به دست دشمنان او افتاد از همین راه بود زیرا لوساندیر «1» که از لاکیدومون به سرداری کشتیهای لاکیدومونی فرستاده بودند کورش «2» پول گزافی به او می‌رسانید و این بود که به کارگر کشتی که پیش از آن روزانه سه ابولوس می‌پرداختند این هنگام روزانه چهار ابولوس پرداختند.
در حالی که الکبیادیس به کارگران خود سه ابولوس را نیز نمی‌توانست به آسانی برساند و برای این کار ناگزیر بود که به کاریا «3» رفته پول فراهم گرداند.
از این جهت نگاهداری کشتیها را در نبودن خود به آنتیوخ «4» واگزاشت و او مردی آزموده در جنگ دریایی بود، ولی همیشه بی‌باکی می‌نمود و از این جهت الکبیادیس به او سپرد که به جنگ برنخیزد و اگر هم دشمن جنگ خواست او ایستادگی نماید ولی آنتیوخ برخلاف این سپارش سبکی را تا آنجا رسانید که تنها خود را با یک کشتی دیگر آماده کرده روانه ایفیسوس گردید، در آنجایی که کشتیهای دشمن درنگ داشت و چون بر سر کشتیهای آنان رسید آشکارا جنگ خواست.
لوساندیر نخست چند کشتی را جدا کرده فرستاد که او را دنبال کنند. ولی چون دید کشتیهای دیگر آتن به یاری‌اش آمدند او نیز همگی کشتیهای خود را به کار انداخت و بدینسان فیروزی بزرگی یافت.
______________________________
(۱).Lysander
(2). پسر داریوش که کورش کوچک خوانده می‌شود و داستان جنگ او با برادرش ارتخشتر معروف است که ما نیز در سرگذشت ارتخشتر خواهیم آورد.
(۳).Caria بخشی از آسیای کوچک که گویا این زمان در دست آتنیان بود.
(۴).Antioch
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۵۶
خود آنتیوخ را بکشتند و کشتیها و دستگیران بسیار به دست آنان بیفتاد و این بود که یادگاری فیروزی برگماردند.
الکبیادیس چون این بشنید به ساموس بازگشته و از آنجا با همه کشتیهای خود روانه شده از لوساندیر جنگ خواست، ولی لوساندیر فیروزی که به دست آورده بود غنیمت شمرده به جنگ نگرایید.
در میان کسانی که در لشکر الکبیادیس او را دشمن می‌داشتند ثراسوبولوس پسر ثراسون «1» دشمن جانی او بود و چون این کارها را دید تنها برای آنکه تهمتها به او بزند روانه آتن گردید و در آنجا به شورانیدن مردم پرداخت. زیرا در همه جا به گفتگو پرداخته می‌گفت:
الکبیادیس سپاه را تباه نساخت و کشتیها را از دست نداد مگر در سایه خودپرستی و غفلت زیرا رشته کارها را به دست کسی سپرد که تنها از راه باده‌خواری و چاپلوس کاری به او نزدیکی می‌جست و خود او جز به لذتهای خویش نمی‌پرداخت و جز از پول فراهم کردن و با روسپیهای ابودوس و ایوناکام گزاردن کار دیگری برنمی‌خاست و همیشه در این راه تکاپو داشت. به هنگامی که کشتیهای دشمن تا به آن نزدیکی رسیده بود او لشکر را رها کرده دور رفت و این بود که این شکست روی داد.
هم او این تهمت را به آلکبیادیس می‌زد که دری برای خود در بیسانث «2» ساخته و به استواری آن می‌پردازد که تو گویی امید بازگشت به شهر خود را ندارد.
آتنیان این سخنان را به گوش گرفتند و از الکبیادیس ناخرسندی نموده سرداران دیگری را به جای او برگزیده روانه نمودند.
الکبیادیس همین‌که این خبر را شنید چون می‌دانست که چه روی خواهد داد بیدرنگ لشکر را رها کرده و دسته سپاهیان با مزد تهیه نموده و بر سر آن دسته از ثراکیان که خود را آزاد خوانده سر بر هیچ حکومتی نمی‌گزاردند رفت و با آنان به جنگ پرداخت که سرزمینی برای خود آماده گرداند و از این راه مال بسیاری اندوخته در آن سر حد یونان نشست که یونان را از تاخت‌وتاز آسیاییان آسوده گرداند.
تودییوس «3» و میناندار «4» و آدیمانتوس «5» که همان سرداران تازه برگزیده بودند در
______________________________
(۱).Thrasnbulus پسرthrsuqn
(2).Bisanth جایی در تسالی
(۳).Tydeus
(4).Menander
(5).Adimantus
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۵۷
آییگوسپوتامی «6» لشکر انداخته و همه کشتیهای خود را در آنجا داشتند و از اینجا هر روز به سوی دریا بیرون رفته و از لوساندیر که در لامپسارکوس لنگر انداخته بود جنگ می‌خواستند و چون او به جنگ برنمی‌خاست بازگشته و بازمانده روز را بیکار و بی‌پروا می‌گزاردند و از بی‌باکی رعایت سامان و آراستگی نمی‌نمودند.
الکبیادیس که در آن نزدیکیها بود دانست که خطر بزرگی بر ایشان توجه دارد و روا نشمرد که خود را دور گرفته بی‌پروایی کند و این بود که سوار اسبی گردیده به نزد سرداران آمد و با آنان گفتگو نمود که این جایی که گرفته‌اید بسیار نابجاست زیرا بندر ایمنی ندارد و آنگاه برای آذوقه بایستی تا شهر سیستوس بروید.
هم‌چنین یادآوری کرد که سپاهیان شمالی بی‌باک و بی‌پروا در خشکی پراکنده گردیده یکی به خوش‌گذرانی می‌پردازد و دیگری روانه بازار می‌شود و سومی به چادر خود رفته به خواب می‌پردازد و این حال با نزدیکی دشمن و آن سامانی که سپاهیان ایشان دارد که هرگز جای خود را رها نمی‌کنند بسیار بیمناک است.
از این جهت پیشنهاد کرد که کشتیها را حرکت داده به نزدیکی سیستوس بروند لیکن سرداران نه تنها سخن او را خوار گرفتند و گوش ندادند بلکه یکی از ایشان بنام تسودیبوس با عبارتهای دشنام‌آمیزی پاسخ داده چنین گفت:
دیگر تو سردار نیستی تا به کارهای سپاه دخالت کنی بلکه سردار دیگران هستند و او را بیرون راند.
الکبیادیس از آنان دریافت خیانت کرد و از آنجا روانه گردید و چون از لشکرگاه بیرون آمد به دوستان خود که همراه‌اش بودند چنین گفت:
اگر سرداران بدینسان به خواری رفتار نمی‌کردند من کاری می‌کردم که لاکیدومنیان ناگزیر گردیده به جنگ برخیزند وگرنه کشتیهای خود را گزارده بروند.
کسانی این سخن او را گزافه پنداشته‌اند، ولی دیگران گفته‌اند او می‌توانست که دسته‌های سواره و تیرانداز ارثراک به انبوهی گرد آورده بر لشکرگاه لاکیدومنیان بتازد و سامان آنان را به هم زند.
______________________________
(۶).AAegqspotamii
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۵۸
به‌هرحال اندکی نگذشت که ارج این راهنماییهای الکبیادیس و پیش‌بینیهایی که کرده بود دانسته شد.
زیرا به هنگامی که آتنیان هرگز احتمال نمی‌دادند لوساندیر ناگهان بر آنان تاخته دیوانه‌وار به جنگ برخاست که تنها کونون «1» با هشت کشتی جان به در برده دیگران همگی نابود شدند و دویست کشتی به دست دشمن افتاد.
نیز سه هزار تن مرد دستگیر شد که همه را بکشتند. پس از اندکی خود آتن به دست لوساندیر افتاده همگی کشتیهایی که در آنجا یافت به آتش سوزانید و دیوارهای دراز شهر را برانداخت.
پس از این پیش‌آمد الکبیادیس از لاکیدومنیان که در دریا و خشکی چیره شده بودند ترسیده خود را به بثونیا کشید. پیش از خود گنجینه بزرگی به آنجا فرستاده مقداری را هم همراه خود برد و بیشتر مال را در آن دژی که استوار گردانیده بود بازگذاشت.
ولی بسیاری از این دارایی خود را در بثونیا از دست داد که ثراکیان که در آن نزدیکی زندگی می‌نمودند تاراج کردند.
از این جهت خواست از آنجا روانه نزد ارتخشتر گردد و یقین داشت که پادشاه ایران ارزش کارهای او را به دیده گرفته او را از ثمیستوکلیس کمتر نخواهد شمرد.
بلکه عنوان پناهندگی این بهتر و سرفرازانه‌تر از آن ثمیستوکلیس خواهد بود. زیرا ثمیستوکلیس پناهنده شده بود تا با همشهریان خود بجنگد ولی این می‌خواهد با دشمنانش بجنگد و چون می‌پنداشت فارنابازوس «2» بهتر از دیگران حمایت خواهد نمود. این بود که روانه نزد او گردید و دیرزمانی را در فروگیا نشیمن داشت که به فارنابازوس احترام بسیار می‌نهاد و او نیز هرگونه نوازش در حق این به کار می‌برد.
در این میان آتنیان که جمهوری ایشان برافتاده نزدیک بود آزادی را از دست بدهند. زیرا لوساندیر سی تن بیدارگر بر ایشان به فرمانروایی برگمارده بود و در این هنگام بدبختی و گرفتاری آنچه را که پیش از آن درنمی‌یافتند اکنون دریافتند و خطاهای گذشته خود را به یاد آوردند.
______________________________
(۱).Conoun این داستان که پلوتارخ در اینجا بسیار کوتاه ساخته در جای دیگری نیز یاد آن به اختصار خواهد کرد و خود از حوادث بزرگ تاریخ یونان و ایران است، زیرا همه این فیروزیهای اسپارت نتیجه دستگیری ایران بود.
(۲). گفتیم که یکی از گماشتگان ایران در آسیای کوچک بود.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۵۹
به ویژه آن رفتار ستمگرانه‌ای را که دوباره با الکبیادیس کرده بودند.
زیرا گناهی که بر او گرفته بودند تنها این بود که چند کشتی بر جمهوری زیان زده و به دست دشمن داده ولی گناه خود ایشان که جمهوری را از داشتن چنان سرداری بی‌بهره ساخته بودند بسیار بزرگ‌تر بود.
به‌هرحال تنها امیدی که آتنیان داشتند به الکبیادیس بود زیرا می‌گفتند کسی که در آن زمان دور راندگی آسوده نمی‌نشست و سود شهر خود را رعایت می‌نمود اکنون هم آسوده نخواهد بود و همین که فرصتی پیدا کرد به کار خواهد برخاست.
به ویژه با این بی‌آزرمیها که لاکیدومنیان از خود می‌نمایند و رفتار ناهنجاری که سی تن همیشه نگرانی از الکبیادیس داشتند و همیشه خبر رفتار و گفتار او را می‌گرفتند.
سرانجام کریتیاس به لوساندیر چنین گفتگو کرد که تا ریشه دموکراسی آتن کنده نشود لاکیدومنیان آسوده به کار حکمرانی یونان نخواهند پرداخت و تا الکبیادیس زنده باشد مردم به حکمرانی سی تن خرسند نگردیده و از ته دل گردن نخواهند نهاد.
لیکن لوساندیر به این گفتگوی او اثری باز نکرد تا آنگاه که حکم نهانی از قاضیان لاکیدومینی دریافت که باید الکبیادیس را گرفته نزد ایشان بفرستد و ایشان این کار را یا از آن جهت کرده بودند که بی‌باکی و غیرتمندی او را می‌شناختند و از رهگذر او نگرانی داشتند و یا اینکه می‌خواستند دل پادشاه آگیس را جسته باشند.
لوساندیر آن حکم را دریافته همراه یک فرستاده نزد فارنابازوس فرستاد که به کار بندد فارنابازوس دستور آن را به برادر خود میگایوس «1» و به عموی خود سوسامیثریس «2» داد که به کار بندند. الکبیادیس این زمان در یک دیه کوچکی از فروگیا می‌زیست و تیماندرا «3» را که بر گزیده خود بود همراه داشت.
کسانی که برای کشتن او فرستاده شده بودند آن دلیری را نکردند که به درون اطاق او بروند بلکه گرداگرد آن را فراگرفته و آتش به آن زدند.
الکبیادیس همین‌که آن را دریافت رخت و ابزار خانه هر چه یافت گرد کرده به روی آتش
______________________________
(۱).Megaeus این نام بی‌شباهت به نامهای ایرانی نیست و جزو نخست آن گویا محرف کلمه «غا» باشد که در زبانهای ایرانی هست همچنین نام سوسامثریس گویا ایرانی باشد. چنانکه نام فارنابازوس بی‌شک نام ایرانی است.
(۲).Susamithres
(3).Timandra
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۶۰
انداخت تا آن را خاموش گرداند و خود او رخت خویش را به بازوی چپ پیچیده و شمشیر را به دست راست گرفته و خود را به آتش انداخته و پیش از آنکه رختهایش بسوزد از آن رهایی یافت.
آن کسان چون او را دیدند هیچ کدام جرأت ایستادن و یا به جنگ پرداختن نداشته و همه بازگشتند ولی از دور به تیرباران پرداخته با تیر او را بکشتند.
و چون آدمکشان دور شدند تیماندرا جنازه را برداشته و او را به رختهای خود پیچیده و با شکوه و احترامی که از دست او برمی‌آمد به خاک سپرد.
کسان دیگری هم‌داستان کشته شدن الکبیادیس را به همین شرح نوشته‌اند. جز اینکه اینان علت داستان را نه دخالت فارنابازوس و لوساندیر یا خواهش لاکیدومنیان می‌شمارند.
بلکه چنین می‌گویند چون او دختری را از یک خاندان نجیبی نزد خود آورده نگه می‌داشت و این کار مخالف آبروی آن خاندان بود برادران دختر تاب شکیبایی بر آن بدنامی نیاورده شبانه به خانه‌ای که نشیمن او بود آتش زدند و چون او بیرون دوید تا بگریزد و خود را برهاند او را بدانسان که نقل کردیم بکشتند. «1»
______________________________
(1). باید گفت این روایت دومی درست‌تر است زیرا گذشته از آنکه فارنابازوس به میهمان و پناهنده خود خیانت نمی‌کرد چون الکبیادیس به قصد رفتن به نزد پادشاه ایران پیش او آمده بود از این جهت هم باور کردنی نیست که او را بی‌دستور پادشاه ایران بکشتند.
ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ص: ۱۶۱
 
توجه:  نقد و نظر و بررسی انوش راوید،   همراه با فهرست کتاب پلوتارک در اینجا.