تاریخ عالم آرای عباسی جلد دوم
تصویر تعدادی از کتابهای تاریخ عالم آرای عباسی اسکندر منشی، عکس شماره 3835.
این برگه بشماره 1545 پیوست لینک زیر است:
تاریخ عالم آرای عباسی اسکندر منشی
جلد دوم
اشاره
تاریخ عالم آرای عباسی جلد دوم تألیف اسكندر بیك تركمان شامل احوال سی ساله اول سلطنت شاه عباس كبیر
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 377
(249 م) بسم الله الرحمن الرحیم عنوان صحیفه سلطنت و عالم آرائی پادشاهان كامكار و دیباچه دیوان خلافت و كشور خدائی شهریاران گردون اقتدار كه بر حسب الملك و الدین توأمان ناظمان مناظم دین و دولت و مسند آرایان محافل ملك و ملتاند جز بتأسیس مبانی عدل و احسان و بسط بساط رأفت و امتنان زینت پذیر نیست چه هر یك از این گروه والا شكوه كه از درگاه احدیت مأمور امر ان الله یأمر بالعدل و الاحساناند این شیوه ستوده را پیش نهاد همت ساخته در نگهبانی خلق الله كوشش نمودهاند پایه رفعتشان بذروه بلند نیكنامی و رفعناه مكانا علیا رسیده بدولت جاودانی و عزت دو جهانی فایز گردیدهاند ارباب تحقیق و دیدهوران عالم تمییز و تدقیق كه نظر بصیرت بمشاهده مصنوعات كارخانه خلقت و ابداع گشودهاند صاحبان این نشأه كامله و دریافتگان این كیفیت شامله را كه از مظاهر صفات و كمال احدیت است بر حسب خطاب بلا ارتیات السلطان العادل ظل الله ظلال ربوبیت و جزوی از اجزای نبوت و ولایت شمردهاند.
بیت
عدل كن زانكه در ولایت دلدر پیغمبری زند عادل
حق جهانرا بنور عدل آراستآسمان و زمین ز عدل بپاست الحمد لله و المنة كه ذات كامل الصفات عالم آرای صورت و معنی خدیو جهان و قهرمان زمان شاهنشاه قضا قدرت قدر توان خسرو كامكار كام بخش كامران عنوان صحیفه خلافت و عالم- آرائی آرایش ایوان معدلت و كشور گشائی زینت افزای سریر سروری آراینده دیهیم عدالت گستری فرمانروای جهان خرد و دانش یگانه گوهر دریای آفرینش سلطان چهار بالش دولت و كامكاری زیبنده اورنگ نصفت و بختیاری سعی عم نبی آخر الزمان غلام باخلاص حضرت شاه مردان كه از وفور عقیدت و پاك اعتقادی خود را كلب آستان ملایك آشیان آن حضرت میداند
شعر
درة التاج تارك اقبالشاه بیت قصیده اجلال
فخر آل نبی شرع اساسخسرو عهد و شاه دین عباس اعلی الله تعالی لواء دولته و خلافته بدین شیوه ستوده موصول و باطن فیض مواطنش بدین شیمه كریمه مفطور و مجبول است لاجرم از دیوان رفیع الاركان ربك یفعل ما یشآء و یختار
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 378
توقیع سلطنت و پادشاهی ممالك فسیحة الممالك ایران كه خلاصه ربع مسكون و بهترین عرصه جهانست از زمره شاهزادگان این دودمان صفوت نشان بنام نامی آن خسرو عالیقدر بلند مكان [250 م] زیب و زینت یافته و منشور این موهبت عظمی باسم سامی آن سلطان سلاطین نشان توشیح و تزیین پذیرفته بعد از آنكه آن نزهت آباد ارم نهاد كه ممدوح جمهور صاحب خردان عالم تمییز است از خشك سال حوادث زمان پژمردگی یافته گلشن احوال ساكنان آن دیار از سموم هموم بیطراوت شده بود از ابتسام صبح اقبال و انتسام نسیم عنایت ذوالجلال و زلال كوثر مثال بهترین جاه و جلال آن حضرت طراوت تازه و نكهت بیاندازه یافته نضارت و خرمی از سر گرفت و همچنانچه در صحیفه اول نگاشته كلك بیان گردید مقر سلطنت روز افزون و مستقر خلافت ابد مقرونرا بورود موكب مسعود رشك دارالخلود گردانیده اعادی مخذول العاقبه كه خس و خار گلشن همیشه بهار دولت ابد پیوند آن حضرت بودند از نایره قهر قهرمان زمان سوخته راه عدم گرفتند و آن حضرت بعنایت واهب منان و تفویض والد عالیشأن بیمانع و منازعی بر مسند فرمانروائی ایران و تخت فیروز- بخت آبا و اجداد عالیمكان تكیه زده جمیع طوایف قزلباش كه سرگردانان بادیه حیرت و بیسرانجامی بودند وجود گرامی آن حضرت را گزین هدیه از هدایای آسمانی و بهین عطیه از عطایای یزدانی دانسته از میمنت قدوم فرخنده لزومش آثار بشاشت و خرمی بظهور آورده غلغله بشارت و مباركباد از خاكیان بملكوتیان افتاد فراز منابر و وجوه دنانیر باسم و لقب همایونش آرایش یافته صیت سلطنت و پادشاهی و آوازه خلافت و شاهنشاهی آن برگزیده الهی در اقطار آفاق اشتهار یافت خلایق از اطراف و جوانب روی ارادت بدرگاه كیوان اشتباهش آورده پیشكش و نثار ایثار مینمودند و زبان حال كافه انام بدین مقال گویا بود:
شعر
شها ملك و دولت بكام تو بادفلك پیرو و بخت رام تو باد
مبارك بود بر تو تاج شهانكه بر تست زیبنده تخت كیان
بر آرای اورنك فرماندهیكه هستی سزاوار شاهنشهی
بود از عنایات پروردگارقضا با تو رام و قدر با تو یار
بعمر طبیعی رسد سال توبود گیتی افروز اقبال تو
بمانی بفرخندگی و جلالبر اورنگ شاهی صد و بیست سال تاریخ جلوس میمنت مأنوس آن حضرت را مستعدان عراق «ظل الله» یافتهاند و بدین طریق در رشته نظم كشیده شده:
تاریخ
كرد بر مسند شهنشاهیچون جلوس آن شه همایون گاه
بود چون سایه خدای جهانسایه انداخت بر عباد الله
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 379 سال تاریخ دل طلب میكردهاتفی بانك زد كه «ظل الله» و اسم شریفش «عباس بهادر خان» نیز تاریخ جلوس همایون و از الهامات غیبی و رموز و اشارات لاریبی است.
تاریخ
بر مسند خاقانی زد تكیه شه ایرانتاریخ جلوسش شد «عباس بهادر خان» امید كه زمان دولت سعادت پیوندش بظهور حضرت صاحب الامر متصل بوده انوار معدلتش بر بسیط عرصه گیتی گسترده باد و قواعد قصر خلافتش از اختلال حوادث دوران مصون بوده بهار دولتش را آفت خزانی مرساد و سالكان مسالك اخلاص و دولتخواهان عتبه علیه گردون مناص كه ابا عن جد حلقه ارادت و نیكو بندگی این آستان رفیع بنیان بر گوش و غاشیه عقیدت و خدمتگزاری بر دوش جان دارند بتخصیص صاحب سعادتی كه در خدمت این خدیو زمان بمنصب والای وزارت دیوان معزز و سربلند و این دیباچه اقبال بنام نامی آن سعادتمند موشح و مزین و صدر صحیفه اول باوصاف كمالش معنون است از نهال برومند حدیقه رأفت و امتنان و شجره سعادت ثمره ریاض معدلت و احسان آن سلطان سلاطین نشان بهرهمند بوده بیمن توجهات خاطر آفتاب اشراق آن خسرو آفاق كامیاب عزت و عافیت باشند بحق الحق و اهله.
اما بعد راقم این مقالات و محرر این حالات كه در زمره كمترین غلامان باخلاص این دولت ابد پیوند معدود است بتوفیق و یاری حضرت باری عز اسمه شرح وقایع ایران و ظهور دولت این خاندان ولایت نشان [251 م] و شطری از حالات اجداد كرام عالیمقام حضرت اعلی شاهی ظل اللهی را كه شهریاران عالم معنیاند و قضایای زمان ولادت با سعادتش با خلاصه احوال خیر مآل بر سبیل اجمال این سال كه تنگوزئیل مطابق نهصد و نود و شش هجریست در مجلد اول بیعبارات منشیانه و استعارات مترسلانه بطریق رموز بیتكلفانه تسوید نموده باتمام رسانید كه همچنانچه در صحیفه اول اشارتی بر آن رفته اگر از عمر امان یابد و فرصتی بدست افتد مسوده مذكور را كه رموزی از حكایاتست بعبارات شریفه و استعارات لطیفه در رشته تحریر كشیده ببیاض برد و زواید را كه در وقت كتابت بیاختیار بر زبان قلم جریان یافته و ضروری فن تاریخ نیست انداخته نسخه بنظم و نثر پرداخته آید كه مقبول طبع بالغ نظران صاحب طبیعت و مستعدان عالی فطرت گردد اكنون بنابر وعده سابقه اراده چنانست كه درین صحیفه یك قرن سعادت اقتران از قضایای زمان سلطنت ایران آن حضرت كه فی الحقیقه آغاز دولت و سال اول تمكن بر اورنك خلافت است سال بسال مرقوم قلم وقایع نگار گرداند و با خود اندیشید كه اگر بروش اهل تاریخ سنه هجری را كه مبدأ آن بعرف عرب اول ماه محرم است منظور دارد اكثر اهل عجم نمیفهمند زیرا كه در میانه اتراك و اهل عجم مبدأ سال نوروز سلطانیست كه اول بهار عالم آراست و تا انقضای چهار فصل كه نوروز دیگر میشود یكسال است و ماه محرم در عرض سال تركی واقع میشود و تواریخ كه ارباب استعداد بجهة وقایع عظیمه روزگار در رشته بلاغت انتظام میدهند با سال تركی مختلف است بعضی موافق سنه سابق هجری و بعضی مطابق سنه لاحق است یعنی یكی كم است یا زیاد چون ذره حقیر ملتزمست كه این نسخه عالم آرا از غوامض و مشكلات بری و عاری بوده عام فهم و خاص پسند باشد نظر از آن اختلاف پوشیده بسال تركی كه عام فهمتر
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 380
است قرار داد كه هم مستخبران احوال را دانش افزا باشد و هم بر سالكان مسالك جهانداری روشن گردد كه در عهد خلافت این یگانه دوران در هر سال چگونه قصایا روی داده بتوفیق حضرت ذوالجلال و حسن سعی این شهریار بیهمال بنیروی اقبال در هر سنه چه مقدار ترقی در امور دین و دولت واقع شده اگر چه در دو سه سال اوایل دولت ظفر مآل چون هنوز اختر بخت ایرانیان در حضیض و بال بود بعضی مكروهات كه در لوحه قضا مثبت شده بود بحیز ظهور آمد اما بتوفیق الله زمان ادبار زود سپری شده زمانه ابواب سعادت و اقبال بر روی اولیای دولت بیزوال گشاد و بمیمنت بخت همایون و نیروی همت والا رفع مكاره گردیده ریاض مملكت ارزشحات سحاب لطف الهی و حسن اعتنا و اهتمام پادشاهی خرمی تازه یافت و فی الواقع بیشایبه تكلف و سخن پردازی اگر بدیده بصیرت مشاهده شود كردار خجسته آثار این تأیید یافته حضرت آفریدگار عمت آلاوه كارنامه سلاطین جهان و دستور العمل پادشاهان جلی الشأن است.
اكنون بر سر سخن رفته بنوعی كه خامه وقایع نگار قبل از این بتحریر آن پرداخت مرشد- قلیخان خاطر از امراء عراق جمع نموده من حیث الاستقلال تكیه بر مسند وكالت زده قطع و فصل مهمات دیوان پیش گرفت و حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بجهة استحكام قواعد قصر سلطنت و صلاح دولت دست تكفل او را در انتظام امور جهانداری قوی و مطلق داشته روز بروز عظمت و اقتدارش میافزود در اوایل حال در دولتخانه مباركه بسر برده صبح و شام امراء و وزراء و اركان دولت در دولتخانه همایون نزد او حاضر گشته كلی و جزوی مهام دیوانی برای و صلاح او فیصل مییافت بعد از چند روز از دولتخانه بیرون رفته در منازل مرحومه پریخان خانم صبیه شاه جنت مكان كه در جنب دولتخانه بود نشیمن ساخت و از امراء اطراف ولیخان افشار از كرمان و یوسفخان ولد قلی بیك قورچی باشی افشار از ابرقوه و مهدیقلی خان ذوالقدر و میرزا عبدالله ولد میرزا سلمان از شیراز و علیقلی سلطان نواده شاه قلی خلیفه ذوالقدر مهردار از قم و امیر حمزه خان طالش از آستارا و محمد خان تركمان از حدود اردبیل بپایه سریر سلطنت مصیر رسیده بشرف پای بوس مشرف شدند و همه روزه اعیان طوایف [252 م] قزلباش از اطراف و جوانب در كمال شوق و شعف بپایه سریر سلطنت مصیر رسیده ادراك ملازمت اشرف نموده از فر طلعت جهان آرا روشنائی دیده بینائی حاصل مینمودند.
در خلال این حال كه ایام سور و سرور معنوی روزگار بود عروسی صوری نیز بمیان آمده نواب كامیاب اشرف را تكلیف دامادی كردند و از شاهزادگان و بنات مكرمه این دودمان صفت نشان صبیه سلطان مصطفی میرزا كه در حجله تربیت جده محترمهاش نشو و نما یافته تا غایت بحباله احدی درنیامده بود و صبیه سلطان حسین میرزا ابن بهرام میرزا را كه در حباله نواب غفران مآب شاهزاده مغفور سلطان حمزه میرزا بود لایق تزویج و مناسب پرستاری ذات مبارك اشرف دانسته بعد از استجازه از آن حضرت علماء عظام و فقهاء كرام در بهترین ساعتی آن دو زهره زهرای آسمان سلطنت را با مشتری اوج سعادت عقد كردند و در باغ سعادت آباد و میدان اسب شاه جنت مكان جشن ملوكانه و مجلس پادشاهانه آراسته سه شبانه روز عروسی كرده ابواب عیش و طرب بر روی خلایق گشوده وضیع و شریف و خواص و عوام بمسرت و شادكامی گذرانیدند و در شب سیم حریم حرمسرای مقدس بوجود شریفه آن دو پرده نشین سرادق صفوت آرایش پذیرفته بدین نسبت والا سعادت امتیاز یافتند و بعد از فراغ از لوازم جشن و سرور هر یك از امراء عالیقدر را بمناصب
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 381
مناسب و تیولات ارجمند اختصاص بخشیده منصب قورچی باشیگری بیوسف خان قرار گرفت و مهرداری بعلی قلی سلطان ذوالقدر مفوض شد و ایالت شیراز بمهدیقلی خان تعلق گرفت و كور قورخمس ولد ولوبوداق منصب خلفائی یافت.
اما در باب وزارت دیوان اعلی كه بمیرزا عبداللّه ولد میرزا سلمان وعده نموده رقم فرستاده بودند بملاحظه خاطر میرزا شاه ولی ولد میرزا احمد كه وزیر مرشد قلی خان بود و پدرش در قلعه تربت بقتل آمده حق خدمت در این دولت داشت تغافل ورزیده خدمت وزارت از میرزا شاه ولی متمشی میشد و ولایت دلگشای اصفهان كه بین الجمهور بنصف جهان اشتهار دارد و اكثر املاك خاصه شاه جنت مكان و خاص آن حضرت بود و در زمان نواب سكندر شأن بشاهزاده مغفور سلطان حمزه میرزا و بعد ازو بابو طالب میرزا تعلق داشت مرشد قلیخان بخود متعلق و مخصوص ساخت و این اول بیادبی و خطائی بود كه در عراق ازو در وجود آمد و الكاء قم بسلیمان خلیفه تركمان تعلق گرفته قورخمس خان شاملو بحكومت همدان منسوب گشت و سایر ممالك بنوعی كه رأی مرشد قلیخان اقتضاء كرد بامراء عظام تقسیم یافت و از هر یك فراخور الكا و ایل و اویماقی كه داشتند در باب لشكر و قشون سند گرفت كه در سفر خراسان حاضر سازند و قرار یافت كه در اول بهار موكب جهانگشای شاهی بجانب خراسان در حركت آمده با لشكرهای عراق و خراسان بدفع عبداللّه خان پرداخته محصوران دار السلطنه هرات را از مضیق محاصره خلاصی دهند
ذكر باقی حالات و واقعات سنه تنگوزئیل سال اول جلوس سعادت مأنوس همایون اعلی و بیان فتنه كه در درگاه معلی میانه امرا وقوع یافته جمعی از امراء بقتل آمدند
اشاره
چون حضرت اعلی شاهی ظل اللهی از اوان طفولیت در دار السلطنه هرات نزد علیقلی خان لله و طایفه شاملو نشو و نما یافته بالطبع خواهان ایشان بود و بعد از آنكه میانه او و مرشد قلیخان چنانكه در صحیفه اول رقم نگارش یافته نزاع واقع شده مهم بمحاربه انجامید و آن حضرت بدست مرشد قلیخان درآمده بمشهد مقدس تشریف آوردند للهگی مرشد قلیخان و در میانه استاجلو بودن مكروه خاطر شریفش بود اما بجهة صلاح دولت رضا بآن داده بود در این وقت كه بر تخت فیروز بخت موروثی جلوس نمود و مرشد قلی خان پایه قدر و منزلت بایوان كیوان رسانیده شوكت و اقتدارش ازدیاد پذیرفت امراء عظام خصوصا پیر غیب خان استاجلو و برادران كه از مشهد مقدس معلی آمده از ته كار خبر داشتند و اكراه خاطر اشرف را در شوكت و اقتدارش بیش از پیش مرشد [253 م] قلی خان فهمیده بودند تاب و تسلط و اقتدار او نیاورده آتش حقد و حسد در كانون درونشان اشتعال یافت و همگی همت بر دفع او گماشته باغواء میرزا عبداللّه ولد میرزا سلمان كه بهوس وزارت دیوان اعلی آمده مقصودش بحصول نپیوسته بود با مهدی قلی خان حاكم شیراز و یوسف خان قورچی باشی و علی قلی سلطان ذوالقدر مهردار و ابوالمعصوم خان تركمان و كور قورخمس خلفا اتفاق نموده عهد و پیمان بسته در دفع مرشد قلی خان یكجهت گشتند و فرصت میجستند و چون میرزا محمد امین ولد میر میران صدر كه از اعاظم
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 382
سادات عالیشأن بود از اصفهان آمده بحوالی قزوین رسیده بود و مرشد قلی خان قرار داده بود كه باتفاق امراء باستقبال او روند اصحاب مواضعه قرار دادند كه در سر اسب او را بمیان گرفته خاطر از مهم او جمع سازند.
صباح آنروز دو سه كس از مردمی كه از مواضعه مذكور خبر داشتند نزد مرشد قلی خان آمده از این حال اخبار نمودند مرشد قلی خان هواخواهان خود را جمع نموده از راه میدان اسب بدولتخانه همایون آمده حضرت اعلی شاهی را از فتنه و فساد امراء خبر داد و امرای طاغی بمنزل یوسف خان قورچی باشی جمع شده چون واقف گشتند كه مرشد قلی خان از كید و غدر ایشان خبردار شده و خود را بدولتخانه انداخته در ملازمت اشرف است بهیأت اجتماعی بدر دولتخانه آمدند و ببهانه سواری و استقبال میرزا محمد امین اكثر ملازمان و قشون ایشان یراق بسته بودند ایشیك آقاسیان و قاپوچیان خواستند كه لشكریان ایشان را از دخول مانع آیند هجوم نموده تمكین نكردند و بیاعتدالانه باندرون دولتخانه درآمده با چكمه و یراق بایوان چهل ستون درآمدند و اعتقاد ایشان آن بود كه این اراده موافق مزاج اشرف است و معاونت از آن حضرت یافته دفع او بآسانی خواهند كرد حضرت اعلی هر چند از اطوار مرشد قلی خان و زیادتی دخل و اقتدارش ناراضی بودند اما بفطانت رأی و حسن تدبیر رعایت جانب مرشد قلی خان نمودن و بدین وسیله طاغیان مذكور را كه بخودسری برآمده اكثر در ایام شورش و فترات بتغلب مرتبه ایالت و بزرگی یافته طریق سلوك ملوك طوایف داشتند از میان برداشتن اولی و اهم دانستند زیرا كه بهر دفع این جماعت بهانه بهتر از این بدست نمیآمد.
بالجمله چون حضرت اعلی از آمدن امراء بایوان چهل ستون واقف شدند كس فرستادند نزد ایشان كه مطلوب شما از این هجوم و ازدحام چیست و باعث این شورش و غوغا كیست ایشان كوتاه خردی كرده اندك دلیری كه میبایست نكردند و جرأت پیشتر رفتن ننموده حصول مطلب خود را بوقت دیگر حواله نمودند و در جواب عرض كردند كه اراده استقبال میرزا محمد امین داریم و آمدهایم كه اگر خان میل استقبال داشته باشند باتفاق باستقبال رویم و الا از خدمت اشرف مرخص گشته روانه شویم چون ایشان حرف دیگری نگفتند نواب اشرف رخصت ایشان داده فرمودند كه شما بروید كه خان در خدمت اشرف بمهمی مشغولست و نمیتواند آمد ایشان از كمال سفاهت و بیعقلی بازگشته بعد از استقبال بهیئت اجتماعی بباغ سعادت آباد رفته دانستند كه بعد از این از مرشد قلی خان ایمن نمیتوانند بود پرده از روی كار برداشته مخالفت او ظاهر ساختند و بجمع نمودن لشكر مشغول شدند و مهمی را كه در اول حال در كمال آسانی میسر بود دشوار كرده بخود راجع ساختند مجملا چون خبر جمعیت و شورش و غوغای باغ بسمع مبارك اشرف و مرشد قلی خان رسید قورخمس خان شاملو را نزد ایشان فرستاده استفسار كردند كه سبب این شورش چیست و چه مدعا دارید ایشان علانیه گفتند كه بتسلط و اقتدار مرشد قلی خان راضی نیستیم و سلوك ناهنجار ازو نسبت ببندگان حضرت اعلی مشاهده مینمائیم كه مرضی قزلباش نیست و ما را با او تعیش صورت نمیبندد.
حضرت اعلی فرمودند كه شما ملازم این درگاهید اگر حرف دولتخواهانه بخاطر شما رسد یا از بدسلوكی مرشد قلی خان و دیگری شكایت داشته باشید قاعده آنست كه بما عرض كنید كه بهر چه فرمان ما صادر گردد بعمل آورید بخود سر در میانه قزلباش فتنه انگیختن و لشكركشی نمودن موجب عصیان و طغیان است و بملاحظه آنكه مبادا اندیشه دیگر نموده باشند و سودای
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 383
دیگر در سر داشته باشد دفع ایشان بر ذمت همت لازم دانسته بجهة آنكه سلك جمعیت [254 م] ایشان از هم پاشیده گردد شاهی سیون فرموده جار كردند كه هر كس سر مبارك شاه را دوست میدارد بدولتخانه همایون جمع آید طوایف قزلباش گروه گروه بدولتخانه و میدان اسب جمع آمده رفته رفته جمعیت ایشان بتفرقه و پراكندگی روی آورد و ایشان از حصول مقصود مأیوس گشته قور- خمس خانرا بجمع خود طلب نموده مصحوب او بخدمت اشرف پیغام كردند كه قصوری در اخلاص و بندگی ما نشده و از نواب كامیاب اشرف كمال رضا داریم غایتش از مرشد قلی خان آزرده خاطر شدهایم كه با ما سلوك ناهنجار پیش گرفته چون هریك بمنصبی عالی از مناصب دیوان اعلی سرافرازیم لوازم آن منصب از ما متمشی نمیشود و هیچكدام در مهم خود استقلالی نداریم و توقع تقویت و عزت ازو بیشتر داریم و كمتر بظهور میرسد ملتمس آنست كه بندگان اشرف اعلی بنفس نفیس متوجه شده بنوعی كه لایق دولت قاهره باشد میانه ما و او اصلاح فرمایند و قرار و مداری دهند.
چون قورخمس خان پیغام امرا گزارد قرار یافت كه ایشان بمنزل قورخمس خان رفته امشب مهمان او باشند روز دیگر مرشد قلیخان استرضای خاطر ایشان جسته از همه جهت مطمئن گرداند و قورخمس خان وسیله صلح شده ایشان را با یكدیگر صلح دهد قورخمس خان ایشانرا تكلیف خانه خود كرده آخر روز از بیسعادتی از باغ سعادت آباد بیرون آمده بمنزل او رفتند و شب در آنجا بودند قورخمس خان كما ینبغی بلوازم مهمانی پرداخت.
اما جماعت شاهی سیون كه در دولتخانه جمع آمده بودند در آن شب تا صباح پاس داشته طریق حزم و احتیاط مرعی داشتند روز دیگر كه خسرو ثوابت و سیار بر اورنك چهار پایه فلك مینارنك برآمده جنود كواكب را بشعشعه تیغ آتشبار متفرق و معدوم گردانید قورخمس خان بدولتخانه آمده مهدیقلی خان ذوالقدر حاكم شیراز كه اعقل آن جماعت بود باتفاق او آمده از جانب خود و امرا از خدمت اشرف عذر بیادبیها خواسته شروع در گله گذاری كرده عرض نمود كه مرشد قلیخان برای خود بیعرض اشرف معظم مهمات ممالك را فیصل داده مهرهای مبارك اشرف را كه توقیع صحایف دولت و جهانداری و مقالید خزاین سلطنت و فرمانروائی است در گردن خود آویخته آنچه اراده خاطر اوست بفعل میآورد قاعده آنست كه مرشد قلیخان مهرهای مبارك را من بعد نزد خود نگاه نداشته ببندگان اشرف سپارد كه بطریق زمان شاه جنت مكان در حرم محافظت نمایند و در هر هفته دو روز دیوان كرده امراء عظام كه هر یك منصبی از مناصب دیوان دارند و ریش سفید اویماق خودند جمع شوند و مهمات الكا و قشون هر طایفه بصلاح و استصواب ریش سفیدان طایفه فیصل یابد كه قورچی باشی را در میانه قورچیان عظام و هر یك از امراء را كه اركان دولتند در میانه ایل و اویماق خود عزت و اعتباری باشد بندگان اشرف فرمودند كه در زمان نواب سكندر شأن بجهة اقتدار امراء و مدخلیت ایشان و نقیض گری یكدیگر چندین فساد در میانه قزلباش روی نمود درین زمان آن قاعده را فراموش میباید كرد اختیار مهمات با پادشاه است و ما مرشد قلی خان را محل اعتماد دانسته حل و عقد امور را برأی صایب او تفویض كردهایم هر كس رضای خاطر مبارك میخواهد او را بزرگ و ریش سفید خود میباید دانست.
مهدیقلی خان در اثنای محاوره و گفتگو آواز بلند كرده با مرشد قلی خان سخنان خشونت آمیز گفت حضرت اعلی را نائره غضب مشتعل گشته فرمودند كه ای مردك مفسد ترا بایالت شیراز و رتبه خانی
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 384
كشته شدن مهدیقلی خان حاكم شیراز
سرافراز فرمودهایم زیاده ازین چه توقع داشتی كه میانه قزلباش فساد میكنی و وجود امثال شما مردم كه بخودسری برآمدهاند خار گلزار دولت است
مصراع
رخنه گر ملك سرافكنده به
یعقوب بیك والد ابراهیم خان ذوالقدر را كه پدرش در زمان شاه جنت مكان حاكم شیراز بود و خود بخراسان رفته در خدمت اشرف میبود و در موكب همایون شاهی از خراسان آمده بود نوید ایالت شیراز داده مهم مهدیقلی خان را باو حواله كردند مشار الیه در مجلس بهشت آئین او را گرفته دست او را بسته تاج از سرش برداشته بیرون كشید و حسب الاشاره اعلی در همانجا بقتل او مبادرت نمود و همان لحظه برتبه ایالت شیراز سرافراز شد بعد از قتل او اسلمس خان ولد شاهرخ خان تاتی اغلی ذوالقدر را كه مهردار نواب [255 م] سكندر شأن بود و بشئامت ابوطالب میرزائیان معزول گشته بمصادره و مؤاخذه گرفتار بود بدستور منصب مهرداری عنایت فرموده مهم علیقلی سلطان مهردار را باو حواله كردند و همچنین شاه قلی سلطان خلفا را كه همین حالت داشت بمنصب خلفائی سرافراز فرموده مهم كور قورخمس خان را كه خلفا شده بود بكفایت او مقرون گردانیدند و بدرخان افشار برادر اسكندر خانرا قورچی باشی فرموده بگرفتن یوسفخان مأمور ساختند ادهمخان تركمان بگرفتن ابوالمعصوم خان معین گشت و امراء استاجلو دفع پیر غیب خان و برادران او را متكفل شدند و نامبردها با عموم شاه سیونان سوار شده روبخانه قورخمس خان آوردند.
امراء طاغی كه تصور این معنی نكرده بودند از این حال آگاه شده چون اكثر مردم ایشان متفرق شده بودند تاب توقف نیاورده در كمال اضطرار اكثر بییراق سوار شده روی بدامن
فرار كردن امراء فتنه انگیز و كشته شدن ایشان
كوه قزوین آوردند كه شاید خود را بگیلان توانند رسانید ابوالمعصوم خان تركمان و امام قلی میرزای تركمان از رفقاء تخلف نموده از طرف دیگر بجانب همدان گریخت چون اكثر بجانب دامن كوه رفته بودند عساكر منصوره بتعاقب ایشان شتافته روی بآن طرف آوردند و كسی از عقب ابوالمعصوم خان نرفت لهذا مشار الیه بسلامت بهمدان رسیده از آنجا ببغداد رفت و جمعی كه بطرف دامنكوه رفتند هنوز قدم از شهر بیرون ننهاده بودند كه طلیعه لشكر بایشان رسید ملازمان سر خود گرفتند و امرا بعضی كه بجنگ ایستادند در همانجا كشته شدند و بعضی كه صرفه در جنگ ندیدند دستگیر گشته سوای یوسفخان قورچی باشی كه مرشد قلیخان بجهة آشنائی قلی بیك پدرش و اینكه حالا در روم است راضی بقتل او نشد و امیر اصلان خان برادر پیر غیب خان كه نواب كامیاب اشرف را با او شفقت تمام بود احدی از آن جماعت را زنده نگذاشتند و این دو كس اگر چه كشته نشدند اما محبوس گردانیده بقلعه فرستادند و بعد از ایامی كه در قلعه بودند یوسفخان بالتماس ولی خان حاكم كرمان كه عمزادهاش بود نجات یافته امیر اصلان بقتل رسید.
میرزا عبداللّه پسر میرزا سلمان كه محرك این فتنه بود با میرزا نظام الملك برادرش گرفتار شده چون تاجیك بودند مهم ایشان بترجمان قرار یافت و بهر یك مبلغی تحمیل نموده
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 385
بمحصلان سپردند كه بشیراز برده از ایشان باز یافت نمایند میرزا شاه ولی ولد میرزا احمد نواده میرزا عطاء اللّه اصفهانی كه در زمان شاه جنت مكان وزیر آذربایجان و شیروان بود و میرزا احمد وزیر مرشد قلیخان شده در قلعه تربت كشته شد و مرشد قلیخان در ازای این حق خدمت و جانسپاری او را بجای پدر وزیر كرده بود در اینولا بیمن شفقت شاهی برتبه وزارت اعظم سرافراز شده اعتماد الدوله لقب یافت و بسعی او میر ابوالولی انجو كه در زمان ابوطالب میرزا صدر شده بود بدستور برتبه عالی صدارت سربلند شد و مهرداری مهر شرف نفاذ بدستور زمان شاه جنت مكان بسید بیك كمونه شفقت شد.
بعد از این قضایا مرشد قلیخان بیمن شفقت و التفات اشرف اعلی سر مفاخرت بایوان كیوان رسانیده من حیث الاستقلال بر مسند وكالت دیوان اعلی تكیه زده بانتظام مهام ممالك پرداخت و حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بمصلحت دولت قاهره در تقویت و تمشیت او كما ینبغی توجه و
فوت امامقلی خان قاجار
اشفاق مبذول داشته همواره تلطفات صوری درباره او بمنصه ظهور میرسید.
از متوفاهای این سال امامقلی خان قاجار بیگلر بیگی قراباغ است كه در گنجه باجل طبیعی فوت شده ایالت آن ولایت بمحمد خان ولد خلیل خان بن شاهویردی سلطان زیاد اغلی قاجار كه در زمان شاه جنت مكان بیگلر بیگی قراباغ بود مفوض گشت و امام قلیخان مذكور از اویماق یوه قاجار است كه اسمعیل میرزا تربیت نموده بحكومت قراباغ سربلند شده بود و در زمان دولت نواب سكندر شأن و فرزند ارجمندش سلطان حمزه میرزا چنانچه در صحیفه اول جابجا تحریر یافته ازو در محاربات رومیه مردانگیها ظهور یافته بود و تا ده سال من حیث الاستقلال امیر الامرای قراباغ بود در آن سرحد كمال اختیار و اقتدار داشت.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 386
ذكر وقایع سیچقان ئیل مطابق سنه سبع و تسعین و تسعمائة كه سال دویم جلوس همایونست و شرح استیلای اوزبكیه بر بلده فاخره هرات و كشته شدن علیقلی خان اوجی و استیصال طایفه شاملو و بیان فتور خراسان
اشاره
[256 م] چون زمستان بپایان رسیده نوروز عالم افروز بفرخی و مباركی روی داد.
شعر
باد بهاری طرب انگیز شدروی هو الخلخه آمیز شد
از اثر ژاله كوثر سرشتصحن چمن گشت چو باغ بهشت بساتین عرصه جهان كه غارت زدگان لشكر دی بودند از آسیب حوادث دوران اطمینان یافت با هزاران برگ و نوا نزهت و خرمی از سر گرفتند و شاهد ریاحین كه سر بجیب اختفاء فرو برده بودند بجلوهگری درآمده بهجت افزای خلایق گشتند.
مرشد قلیخان بتهیه اسباب یورش خراسان پرداخته همه روزه اوقات صرف انتظام احوال لشكریان مینمود مسكن نواب سكندر شأن و ابو طالب میرزا را از بیم فتنه قزلباش در اول حال در قلعه الموت كه طهماسب میرزا نیز در آنجا میبود قرار دادند كه تا معاودت سفر خراسان در آن قلعه اقامت داشته باشند و در ثانی الحال بجهة نزدیكی گیلان بودن آنجا را مصلحت ندید و قلعه ورامین ری كه وسط ملك عراق است و منازل مرغوب دارد جهة مسكن ایشان قرار یافته احمد بیك كرامپا كه از معتبران طایفه استاجلو و محل اعتماد بود بمحافظت قلعه و خدمت ایشان معین گشت و مرشد قلیخان اگر چه همه روزه حرف یساق خراسان و استخلاص محصوران قلعه هرات در میان داشت اما باطنا چون از علیقلی خان شاملو حاكم هرات خائف بود و توجه خاطر اشرف را نسبت باو میدانست بملاحظه آنكه مبادا دیگر باره وكیل و ركن السلطنه گشته ازو انتقام كشد در رفتن خراسان تأخیر مینمود تا آنكه مساهله و اهمال از حد اعتدال گذرانیده و محصوران قلعه هرات از فقدان آذوقه و عفونت هوا و بیماری كه در قلعه بهم رسیده بود بیتاب و توان گشته قدرت مصادمه و قوت قلعه داری نداشتند و طایفه اوزبك بر قلعه مستولی گشته آن بلده فاخره بدست معاندان افتاد.
شرح این احوال بر سبیل اجمال آنست كه چون عبداللّه خان از اطاعت و انقیاد علیقلی خان
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 387
مأیوس گشته كمر همت بتسخیر قلعه هرات بست و طایفه اوزبك بمحاصره قلعه قیام نموده قلعه را مركزوار در میان گرفتند علیقلی خان و طایفه شاملو مردانه پای ثبات و قرار استوار داشته بلوازم قلعه داری میپرداختند و همه روزه از جانبین محاربه و مصادمه وقوع یافته بازار گیرودار گرم بود دمبدم صفیر تیر و تفنگ پیام اجل میگزارد و بعد از آنكه توجه همایون اعلی از خراسان بعراق و تمكن آن حضرت بر سریر سلطنت موروثی ایران مسموع طایفه جلیله شاملو گردید اگر چه علیقلی خان بنابر عنادی كه فیما بین واقع بود از امداد مرشد قلیخان مأیوس بود اما بمحض غیرت و خلوص طویت و غلامی چندین ساله این دولت عظمی تا ممكن و مقدور ایشان بود كوشش نموده نمیگذاشتند كه اوزبكیه قدم بر خاكریز توانند نهاد چند مرتبه برومیان هجوم نموده بخندق و دو سه مرتبه قریب بسیصد و چهارصد نفر بشهر درآمدند و محصوران مردانه بمدافعه كوشیده بسیاری از بهادران نامی را بخاك انداخته شهر را نگاهداشتند تا آنكه مدت محاصره بامتداد كشید و از هیچ طرف نسیم امدادی نوزید و از فقدان آذوقه و مأكول نامناسب و عفونت هوا بیماری عظیم در شهر بهم رسیده از عوام بخواص لشكر سرایت كرده هر روز خلقی كثیر از ترك و تاجیك راه عدم پیمودند و بدینجهة اختلال تمام باحوال محصوران راه یافته از مصادمه عاجز گشتند و بعضی از اهل خراسان كه در قلعه بودند خصوصا ملامیر با خرزی كه سالها نمك پرورد این دولت بود حرام نمكی كرده برجی از بروج شهر را كه در عهده اهتمام او بود خالی گذاشته به بیرونیان ملحق شد و بیسرانجامی قلعه و عجز و اضطرار بقیه سپاهیان و عدم قوت و قدرت ایشانرا چنانچه بود بعبداللّه خان خاطر نشان كرد و اظهار دولتخواهی اوزبكیه نموده در تسخیر قلعه سعی كردن گرفت علیقلی خان از اعیان طایفه شاملو پیر بوداق سلطان را با ابوطالب بیك اردوبادی مستوفی خود كه با او نسبت قرابت داشت با چند نفر از معتمدان بیرون فرستاد كه با عبداللّه خان تمهید مصالحه نموده قرار دهد كه جماعت قزلباش راه دهند كه دست از مملكت بازداشته با خانه كوچ و اهل و عیال بیرون روند عبداللّه خان كه در اول این حال این معنی منتهای مطلبش بود در اینوقت بتحریك ملامیر و مفسدان حرام نمك خصوصا میرزای ارباب و ابو الحسن غوریانی راضی نشده و با آنكه
شعر
در آئین شاهان و رسم كیان[257 م] پیام آوران ایمنند از زیان و در هیچ عهد و زمان كشتن ایلچیان معمول نبوده و هیچیك از كشور گشایان والا شكوه مرتكب آن نگشته همگی مذموم شمردهاند عبداللّه خان بآن امر شنیع اقدام نموده فرستادها را در دهان توپ نهاده بجانب قلعه انداخت و آتش بیداد در خرمن عمر آن بیچارگان زده فی الحقیقة اسباب ناموس خود را سوخت.
بالجمله چون علیقلی خان و اعیان شاملو از مصالحه مأیوس شدند ابواب خلاصی را مسدود یافته بهر طریق بود قریب بدو ماه دیگر با آن لشكر خونخوار مقاومت نموده قلعه را نگاه داشته اما اكثر بروج از نگهبانان خالی مانده بود در ماه یازدهم شبی بر حسب تقدیر خلاف معتاد كه علیقلیخان از برج خود بمنزل رفته بود اكثر قزلباش از استیلای جوع در آن شب به خانههای خرد رفته بودند
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 388
شخصی از بروج فریاد زده كه این برج از نگهبان خالی است جمعی از بهادران اوزبكیه كه همیشه مستعد یورش بودند خود را بپای برج رسانیده با ریسمان بالا رفتند و چند كس را ببالا كشیدند و همچنین در دو سر برج دیگر این عمل كردند علیقلی خان و لشكر قزلباش از این معنی غافل بودند ناگاه آواز كرهنا از برج و باره برآمده اوزبكیه بشهر ریختند از غایت سراسیمگی و عدم قدرت احدی از مستحفظان بمدافعه ایشان نپرداخت و دست از محافظت بروج و باره كشیده در كمال اضطرار بیاختیار خود را بحصار اختیار الدین كه در میان شهر واقع و از آثار ملوك غور است رسانیدند و شهر هرات بدست اوزبكیه درآمده قتل و غارت و یغما در شهر شیوع یافته آتش بیداد بنوعی مشتعل گشت كه زبانه بكره اثیر كشید.
علیقلی خان و جمعی از طایفه شاملو و غیرهم كه در حصار اختیار الدین پناه جسته بودند دو روز در كمال پریشانی و اضطرار بسر برده چون آذوقه و اسباب حصار داری در حصار نمانده بود جبران كار خود گشتند عبدالله خان چون خبری از احوال حصار مذكور نداشت و تصور مینمود كه محصوران آنجا جمع قلیلاند و آذوقه بسیار دارند در نگهداشتن آن ارك سعی بسیار خواهند كرد و معامله بامتداد خواهد كشید بوساطت محمد باقی اتالیق و میر قلبابا كوكلتاش و امرای معتبر اوزبكیه بعلیقلی خان پیغام كرد كه اگر ترك قلعهداری كرده ارك را بسپارد و متملكات خود را پیشكش نماید او را مرخص میسازیم كه با طبقه قزلباش بهر طرف كه خواهد رود مشروط بآنكه آمده ما را كورنش نماید علیقلی خان و اتباع اگر چه اعتمادی بسخن عبدالله خان و طایفه اوزبك نداشتند اما چون اراده ازلی بشهادت ایشان تعلق گرفته بود از فقدان آذوقه جز بیرون آمدن چاره نیافته رضا بقضاء كردگار دادند و روز سیم بیرون آمده باتفاق امراء عبدالله خان متوجه كریاس او كه در مدرسه سلطان حسین میرزا بود گشتند و اوزبكیه ارك را بتصرف درآوردند.
عبدالمؤمن خان پسر عبدالله خان در باغ شهر بود امراء او را بدیدن عبدالمؤمن خان بآنجا بردند آن سست پیمان باراده خود یا اشاره پدر علی اختلاف الروایتین جمعی از بهادران اوزبكیه را كه اكثر پسر و برادر و اقوام ایشان در محاربات ایام محاصره بدست قزلباش كشته شده بودند تحریك نمود كه از طبقه قزلباشیه انتقام كشند در وقتی كه علیقلی خان و مردم او بحوالی خانه عبدالله خان رسیدند امراء اوزبكیه گفته بودند كه با شمشیر و یراق بخدمت پادشاه رفتن خوب نیست شمشیرها را از میان ایشان گشوده بودند در آن اثنا یك دو نفر اوزبك شمشیر كشیده بیكی از شاملویان انداختند و شاه محمد اله چیان نیز دست بمندیل علیقلی خان رسانید كه بردارد غازی سلطان شاملو مانع دست- درازی او شده خنجر بر او انداخت جمعی دیگر از اوزبكیه بحمایت ایشان شمشیرها كشیدند قزلباشیه چون مشاهده این حال كردند بهم برآمده دانستند كه حال چیست كلمه شهادت بر زبان آورده همگی عرضه تیغ فنا گشتند.
القصه مجموع بیرون آمدهها دست از جان شیرین شسته در آن واقعه هولناك شربت شهادت چشیدند عبدالله خان بعد از وقوع این حال حكم بقتل عموم قزلباش نموده اوزبكیه بنوعی مبالغه در قتل و غارت نمودند كه بسیاری از مردم تازیك نیز با وجود موافقت مذهب باولیاء قزلباش كشته شدند نساء و صبیان طایفه شاملو و غیر ذلك را باسیری گرفته بجانب ماوراء النهر فرستادند خواتین معظمه شاملو را جهت بدست آوردن ذخایر و دفاین بقین و شكنجه كشیده و دقیقه
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 389
[258 م] از دقایق آن نامرعی نگذاشتند و بعد از شكنجه بسیار و اخذ اموال برهنه و عریان سر- میدادند كمتر كسی از آن بلیه نجات یافت قلیلی از آن طبقه كه در بیغولهها خزیده بودند شبها بیرون آمده پیاده و برهنه پای سر بصحرا نهاده راه فرار میپیمودند چند گاه رافضی كشتن در آن ملك رواج داشت هر كس عداوت قدیم با كسی داشت فی الحال برفض منسوب ساخته دو جاهل نادان را گواه گذرانیده قاضی متدین حنفی مذهب بیتأمل حكم بحرق و قتل آن بیچاره مینمود و بهركس گمان اندك تمولی بوده بمصادره اوزبكان گرفتار بود مجملا چند گاه رعایا و عجزه پایمال رنج و عنا بودند تا آنكه عبداللّه خان حكومت آن ولایت را بمیر قلبابا كوكلتاش كه از اعیان سمرقند و مرد فاضل صاحب طبیعت بود و حق خدمت قدیم در ذمت خان داشت و محل اعتماد او گشته رتبه امارت با منصب عالی صدارت جمع داشت تفویض نمود مشار الیه اندك اندك شیوه ملك داری و رعیت پروری پیش گرفته ابواب جور و اعتساف مسدود و متعصبان مذهب را از آزار و اضرار بقیة السیف خلایق ممنوع ساخته بالتیام جراحات بیچارگان پرداخت و فی الجمله استقامتی در آن ملك پدید آمد.
القصه عبداللّه خان بعد از فتح و تسخیر هرات عنان عزیمت بصوب مشهد مقدس معلی معطوف گردانید و ابراهیم خان برادر مرشد قلی خان كه حاكم مشهد مقدس بود خواست كه بمتانت رأی و حسن تدبیر شر آن گروه را در این سال از سر ساكنان آن بقعه شریفه دفع نماید با وكلای عبداللّه خان ابواب الفت و آشنائی مفتوح ساخت و تحف و هدایا بخدمت خان فرستاده عرض كرد كه چون لشكر اوزبك مدت مدید است كه از اوطان جدا افتاده در تسخیر قلعه هرات مشقت بسیار كشیدهاند و هر گاه متوجه محاصره قلعه مشهد مقدس گردند استعداد قلعهداری در مردم این ولایت بیشتر است و جهة حفظ و حراست روضه مقدسه حضرت امام الجن و الانس در قلعه داری زیاده از مردم هرات سعی و كوشش خواهند كرد و موكب عالی را توقف بسیار در این ولایت میباید كرد و لشكریان زحمت بسیار خواهند كشید و مع ذلك پادشاه ما بر مسند سلطنت و پادشاهی موروثی تمكن یافته با عموم سپاه قزلباش از پایتخت همایون بیرون آمده متوجه خراسان است و اگر در اثنای محاصره مشهد مقدس قدم باین ولایت نهند معلوم نیست كه طایفه اوزبك كه درین سال یساق خراسان كشیده باشند تاب مقاومت لشكر بیحساب قزلباش توانند آورد اولی اینست كه درین سال بسعادت كوچ فرموده متوجه مقر سلطنت گردند و ما را مهلت دهند كه در سال آینده اگر پادشاه ما در خراسان بوده باشد ایشان نیز بدانچه صلاح دولت خود دانند عمل نمایند و الا احتیاج نهضت موكب عالی نیست هر كس از امراء اوزبكیه را فرستند ما مملكت را سپرده راه خود میگیریم عبداللّه خان را این سخنان معقول افتاد و آوازه توجه موكب همایون نیز باو رسیده بود بعد از كنگاش مكرر صلاح در مراجعت دانسته ترك محاصره مشهد نموده بمحقر پیشكشی قناعت كرده طبل ارتحال كوفته متوجه جانب سرخس شده چون بپای قلعه سرخس رسید در حوالی شهر بند فرود آمده میر بن حسین خان حاكم آن ولایت كه ولد میر حسین سلطان فیروز جنك است و از زمان شاه جنت مكان در سلك امرای جغتای خراسان منسلك و در این عهد حاكم سرخس بود ابواب شهر و قلعه مسدود ساخته لوازم حفظ و حراست مرعی میداشت و جماعت جغتای ملازمان او نهایت مردانگی نموده اوزبكیه را پیرامون شهر بند نگذاشتند عبدالله خان قریب بچهل روز نشسته كاری نساخت و بسیاری از جنود اوزبك در محاربات كه فیما بین روی نمود ضایع شده بالاخره سخن از وعد و وعید كرده جنگ را در باقی گذاشتند و عبدالله خان بمحقر پیشكشی قناعت نموده طبل رحیل كوفت بعد از رفتن او امرای قزلباش تا غوریان
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 390
در تصرف داشتند و از غوریان تا كنار مرغاب بتصرف اوزبكیه درآمده میر قلبابا حاكم و فرمانروا گشت در ایامی كه عبدالله خان در حدود مشهد مقدس بود اوزبكیه چنانكه عادت ایشانست بنهب و غارت و خرابی مملكت قیام داشتند صلحاء و نقباء مشهد مقدس عریضه موعظه آمیز بیرون فرستادند كه شاید بآن وسیله دست از خرابی بازداشته متعرض محصولات كه اكثر بسركار فیض آثار متعلق و مدار و معاش جمعی كثیر از خدمه آن روضه مقدسه است نگردند علماء و فضلای اوزبكیه در جواب عریضه مكتوبی [259 م] بنقباء مشهد مقدس فرستادند و مولانا محمد مشكك رستمداری جوابی نوشته فرستاد صورت هر دو مكتوب درین صحیفه درج افتاد كه ارباب فطنت و اصحاب تمیز از مطالعه آن بهرهور گشته حسن عقاید ارباب حق و بطلان ظهور یابد.
مكتوب علماء ماوراء النهر در جواب صحیفه خدمه روضه متبركه و نقباء مشهد مقدس معلی مزكی
پوشیده نیست بر هیچ مؤمن عالم كه تعرض باموال و نفوس كسانی كه گوینده كلمه طیبه- لا اله الا الله و محمد رسول اللهاند مادام كه از ایشان افعال و اقوالی كه موجب كفر است صادر نشود و عمل بطریق مرضیه سلف و ائمه رضی الله عنهم مینموده باشند جایز نیست.
اما وقتی كه با تكلم باین كلمه طیبه مذهب اهل سنت و جماعت و كلام علماء و اتقیاء را بالكلیه مهجور گردانند و مؤمنانرا با ایمان اول نگذاشته اظهار طریقه شنیعه شیعه نموده سب و لعن حضرات شیخین و ذی النورین و بعضی از ازواج طاهرات رضوان الله تعالی كه كفر است تجویز كنند بر پادشاه اسلام بلكه بر سایر انام بنابر امر حضرت ملك علام قتل و قمع آنها اعلاء لدین الحق واجب و لازم است و تخریب ابنیه و اخذ اموال و امتعه ایشان جایز و اگر پادشاه زمان و خلیفه دوران خلد ظلاله در جهاد كه باتفاق و اجماع علما واجب و طریق حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله و اصحاب كرام است با وجود قدرت و استطاعت تساهل نماید چگونه از عهده سؤال و جواب ملك متعال كه یوم- لا تجزی نفس عن نفس شیئا و لا یقبل منها شفاعة و لا یؤخذ منها عدل و لا هم ینصرون كه بآیه كریمه و و لنسئلن الذین ارسل الیهم و غیرها ثابت شده تواند بیرون آمد و هر عاقل كه بمقتضای عقل رفته در آیات و احادیث تأمل نماید ظاهر میگردد كه جماعتی كه مشرف بشرف صحبت رسالت گشته طریق بیعت و خدمت را مرعی داشته سالها در اعتلای كلمه حق با كفار در ركاب آن حضرت مقاتله نموده باشند خالی از شوایب نقصان و مستحق جنان خواهند بود خصوصا آنها كه بمقتضی آیه كریمه و لقد رضی الله عن المؤمنین اذیبا یعونك تحت الشجرة بشرف رضوان حضرت ملك منان مشرف گشتهاند اولئك الذین هدیهم اللّه فبهدیهم اقتده و شك نیست كه حضرات شیخین و ذی النورین ازین جملهاند كه بمصاهرت و مجانست آن سرور مكرم و معزز و صدیق اعظم را حضرت علیم در كلام قدیم صاحب نامیده كما یقول اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان اللّه معنا و بمقتضای و ما ینطق عن الهوی اذ هوا الا وحی یوحی اقوال و افعال آن حضرت بموجب وحی است و آن حضرت كمال توقیر و احترام ایشان میداشته و در توصیف هر یك احادیث كثیره وارد گشته پس منكر كمال ایشان در كمال
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 391
گمراهی و خذلان و فی الحقیقه منكر قرآن و نسبت كننده نقص بسرور انس و جان و معتقد و محب ایشان مرضی و متابع آنسرور باشد.
بنابر فرموده الله تعالی قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونی یحبكم الله و یغفر لكم امید است كه بشرف محبوبیت سبحان و عز غفران برسند و ایضا شجاعت و اهتمام حضرت امیر المؤمنین علی كرم الله وجهه در اعلای حق از آن مشهورتر است كه بر كسی پوشیده ماند و آن جناب در زمان مبایعت و متابعت خلق با ایشان بوده و خود نیز مبایعت و متابعت كرده پس این جماعت كه نسبت نقص بآن حضرت میكنند غافلند از آنكه ثبوت نقص آن جناب لازم میآید و ایضا چگونه است نسبت كردن صدیقه را رضی الله عنها بسبب با آنكه متفق علیه است كه شرف فراش آن حضرت یافته و محبوبه آن سرور بوده بعضی امور شنیعه یا شنیدن آن جایز باشد و در قرآن مجید واقع است كه الخبیثات للخبیثین و الخبیثون للخبیثات و الطیبات للطیبین و الطیبون للطیبات پس ملاحظه باید نمود كه نسبت خبث باو منجر بكجا میگردد ایضا زوجه كمینه بازاری را اگر نسبت بامر شنیعی نمایند آن بازاری در كمال وحشت میگردد پس چگونه صاحب فراش خیر البشر را بامثال آن چیزها كه بعضی از طایفه شیعه نسبت میدهند نسبت توان داد.
نعوذ بالله من ذلك فاعتبروا یا اولی الالباب و اگر بعضی گویند كه از ما امثال این امور واقع نشده و نخواهد شد شك نیست كه این مهملات را میشنوند و منع نمیكنند [260 م] پس ایشان نیز حكم آنها داشته باشند و آنچه نوشتهاند كه بحكم آیه و لا تاكلو اموالكم بینكم بالباطل و حدیث لا یحل مال امرء مسلم الا من طیب نفسه چگونه اتلاف محصولات و زراعات مشهد مقدس معلی حلال باشد جوابش آنست كه در آیه و حدیث اموال تخصص بمؤمن و مسلم یافته و آنچه بتواتر ثابت شده كه جماعت شنیعه شیعه میگویند از زمره اهل اسلام و ایمان بیرونند و این آیه و حدیث بنابر مفهوم مخالف كه بعضی علماء اعتبار كردهاند و آیات و احادیث دیگر كه احتیاج بنوشتن نیست دلالت دارد بر اینكه قتل و غارت اموال و سوختن و ویران كردن زراعات و عمارات و باغات اهل كفر جایز است و هیچكس را در آن خلافی نیست و ایضا حرب با جماعتی كه بیعت با پادشاه اسلام و خلیفه ننمایند جایز است باتفاق علماء هر چند آن جماعت گوینده كلمه توحید و مسلمان باشند و برین دال است بعضی حروف كه اسدالله الغالب علی بن ابیطالب كرم الله وجهه در زمان خلافت خویش كردهاند و از این قبیل است حروبی كه اعلیحضرت خاقانی با بعضی از مسلمانان نمودهاند و آنچه نوشتهاند كه زراعات و باغات اطراف مشهد مقدس وقف سركار مزار فایض الانور است كه آبا و اجداد حضرت خاقانی وقف كردهاند چون ایندیار از جمله دارالحرب است و نزد لشكر اسلام موقوفات معین نیست او نیز حكم سایر باغات و زراعات دارد و بر تقدیری كه تعیین و امتیاز یابد مصرف آنها مسلمانان خواهند بود وقتی كه بمصرف نمیرسیده باشد خلیفه را جایز نیست كه آنرا بغازیان و لشكر اسلام حلال گرداند و آنچه نوشتهاند كه اكثر ساكنان این دیار از ذریه پیغمبراند صلوات الله و سلامه علیه و آله و سلم بر تقدیر تسلیم گویا آیه كریمه انه لیس من اهلك انه عمل غیر صالح را نشنیدهاند و آنچه نوشتهاند كه همه صالحند صلاح فرع اسلام است و آنچه نوشتهاند كه در مكه و مدینه و شام با علماء صحبت داشتهاند
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 392
شعر
هر كه او روی ببهبود نداشتدیدن روی نبی سود نداشت و آنچه نوشتهاند كه علماء تحسین ایشان كردهاند ممنوع بر تقدیر تسلیم بنابر عدم اطلاع بر عقیده فاسده ایشان خواهد بود و آنچه نوشتهاند كه ماه رجب از جمله اشهر حرامست و قتل و حرب در آن ماه با جماعتی كه در مقام حرب نیستند جایز نیست جوابش آنست كه حرمت اشهر حرم منسوخست بنابر احادیث صحاح مشهوره بعضی از غزوات حضرت امیر المؤمنین علی كرم الله وجهه و رفتن آن حضرت بر سر اعادی در این شهر دالست بر این و آنچه نوشتهاند كه آیه و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون از محكمات است در آن شك نیست و لیكن شك نیست كه جهاد با كفار از اعاظم عبادانست وای بر آن جماعت كه ترك عبادت نموده سب و لعن اكابر صحابه مینمایند و آن كفر و ذنوب را باعث ثواب میدانند با آنكه متقین و متعین است كه در لعن كردن شیطان كه نصوص بر ملعونیت آن ناطق است ثواب نیست و عجب است با آنكه در میان ایشان جمعی هستند كه معنی ظاهره آیات و احادیث را میتوانند دریافت و در ترجمه آیات و احادیث مكتوبه اظهار این معنی نموده از این مذهب ظاهر البطلان برنمیگردند و تبعیت ائمه اثنی عشر علیهم السلام و سلف نمینماید قد بینا الایات لقول یعقلون و اگر بعضی از مضلین افتراء نموده از بعضی ائمه و سلف در تقویت معتقدات فاسده بر ایشان خبری رسانیدهاند یا در آنچه ذكر كرده شد كسی را سخنی و ریبی باشد باید كه رئیس خویش عبدالله را بیرون فرستند تا امان داده ببعضی از ملازمان ركاب همایون مناظره نماید باشد كه مذهب حق بر همه ظاهر گردد و السلام علی من اتبع الهدی.
جواب كتاب مذكور كه مولانا محمد مشكك رستمداری نوشته
نتایج افكار و رشحات اقلام در ربار افاضل ماوراء النهر هداهم الله الی سبیل الرشاد و حفظهم الله تعالی و ایانا عن التعسف و العناد بوقوف پیوست در آن باب آنچه صواب و موجب اجر و ثواب است مذكور میشود بر رأی حكمت آرای حضرات عالیات مخفی نماند كه حضرت سید المرسلین بر وجهی كه در كتب شیعه و اهل سنت مسطور است امت را بكتاب اللّه و عترت طاهره مأمور ساخته و چون حضرت امام الجن و الانس سلطان ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیه التحیة و الثناء در بلاد عجم غریب واقع شده راقم این مرقوم محمد خادم برای احترام غربت آن حضرت و بواسطه فیوض بركات كه از روح مطهر آن حضرت یافته و ذكر آن درین صحیفه مناسب نیست از سایر حضرات ملازمت [261 م] ایشانرا اختیار كرده نه با قزلباش الفتی دارد و نه با اوزبكیه كلفتی بیمیل و عناد با طایفه بعد از تحقیق و تفتیش در امور دین تحصیل یقین كرده آنچه مقتضای حدیث و قرآن و موافق امر حضرت ملك منانست اختیار نموده از روی انصاف كلمه چند بعرض میرساند اگر قبول انظار افادت آثار حضرات شود فهو المراد و الا:
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 393
شعر
من آنچه شرط بلاغست با تو میگویمتو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال و ممیز این سخن كس صاحب درك كامل و انصاف شامل میتواند بود و آنچه از طلبه ماوراء النهر كه متردد این حدودند مسموع شد آنست كه نواب اعلی خاقانی باین دو صفت حمیده آراستهاند و از امراء ایشان كوكلتاش بهادر و جمعی دیگر بفنون فضایل پیراستهاند.
اما تصدیقی كه از ایشان الی الان بحكایات علماء ماوراء النهر واقع شده بنابر مثل مشهور كه چون تنها بقاضی روی راضی آئی معتبر نیست چه فضلای مذهب ائمه اثنی عشر بمجلس سامی ایشان مشرف نشدهاند و علماء اهل سنت چنین خاطر نشان كردهاند كه مذهب شیعه مبتدع و مخترعست و اصلی ندارد و اگر بعد از تحقیق حال و تفتیش اصول و اقوال فریقین در اخبار احد المدهبنین امری فرمایند بحكم كلام الملوك ملوك الكلام مطاع و منفذ خواهد بود مجملا در طریق شیعه و سنی كتب كثیره در احادیث مضبوط شده.
اما احادیثی كه متفق علیه هر دو فرقه باشد معتمد است و احتیاط مقتضی آنست كه آنچه متفق علیه باشد بواسطه منافات حدیث مختلف فیه متروك نشود زیرا كه اهل اسلام منحصر در این دو فرقهاند اگر خلیفه بحق بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بلافصل ان لم یؤذوا رسول- الله ابا بكر را میدانند اهل سنتاند و اگر حضرت امیر المؤمنین علی بن ابیطالب سلام الله علیه را میدانند شیعهاند و قول ثالث نیست پس آنچه متفق علیه فریقین باشد مجمع علیه اهل اسلام است و ترك مجمع علیه برای مختلف فیه باطل بعد از تمهید مقدمات گوئیم آنچه مرقوم قلم حضرات عالیات شده بعد از تنقیح و تلخیص حكم بكفر شیعه آل پیغمبر است بدلایل متعدده اول آنكه حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله مدح خلفاء ثلاث فرمودهاند و سخن آن حضرت بمقتضی آیه كریمه و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی وحی است و شیعه كه مذمت خلفاء ثلاث میكنند مخالفت وحی مینمایند و مخالفت وحی كفر است جواب آنست كه از این دلایل مدح خلفاء ثلاث و بطلان خلافت ایشان لازم میآید زیرا كه در شرح مواقف از آمدی كه از اكابر علمای اهل سنت است منقول است كه قریب بوقت رحلت حضرت پیغمبر ص در میان اهل اسلام مخالفت چند واقع شد.
مخالفت اول آنست كه حضرت در مرض الموت فرمودهاند ایتونی بقرطاس اكتب لكم شیئا لن تضلوا بعدی عمر بدین راضی نشد گفت ان الرجل غلبه الوجع و عندنا كتاب الله حسبنا پس صحابه اختلاف كردند تا آوازها بلند شد و حضرت پیغمبر آزرده شد فرمودند كه برخیزید كه پیش من نزاع سزاوار نیست و این حدیث در اوایل صحاح بخاری و در اكثر كتب اهل سنت بعبارات مختلفه مذكور است و مخالفت دوم آنكه حضرت در مرض الموت جمعی را مقرر ساخت كه همراه اسامة بن زید بسفر روند بعضی از آن جمع تخلف نمودند و بسمع مبارك حضرت رسید بمبالغه تمام فرمودند جهزوا جیش اسامة لعن الله من تخلف عنه و مع هذا خلفاء ثلاث داخل جیش اسامه بودند متابعت نكردند پس گوئیم امری كه حضرت در باب نوشتن وصیت فرمودند بمقتضای آیه كریمه مذكوره بمنزله وحی است و نفی كه عمر كرد رد وحی است و رد وحی كفر است علی ما اعترفهم و علی ما دل علیه قوله تعالی و
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 394
من لم یحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون و كافر قابل خلافت نیست پس هر گاه كفر عمر و سلب قابلیت خلافت ازو ثابت شد بنابر دلیل شما لازمست كه ابوبكر و عثمان نیز خلیفه نباشند تا خرق اجماع مركب نشود چه بمذهب جمهور اهل سنت هر سه ایشان خلیفهاند و بمذهب شیعه هیچكدام خلیفه نیستند اینكه عمر خلیفه نباشد و عمر و عثمان خلیفه باشند موافق رأی هیچكس از اهل اسلام نیست و نیز تخلف از جیش اسامه بمقتضای دلیل مذكور كفر است و متخلفان خلفای ثلاثند باتفاق و از هر یك از روایتین مذكورتین بوجوه متكثره اثبات مذهب شیعه و نفی غیر آن لازم میآید و تفصیل آن در این صحیفه نمیگنجد و اهل شیعه [262 م] در اثبات مذهب خود و نفی آن جماعت چند دلیل معقول و منقول دارند كه احصاء آنرا ملك متعال میداند و این صحایف گنجایش تذكار آن ندارد و اللّه یحق الحق و یهدی الی سبیل الرشاد و دیگر چون حضرت در صحیفه شریفه اعتراف نمودند كه فعل حضرت پیغمبر نیز وحی است و الواقع كذلك پس گوئیم اخراج حضرت رسول مروانرا از مدینه وحی است و آوردن عثمان او را بمدینه و تفویض امور عظیمه باو نمودن رد سخن حضرتست و كفر است بدو دلیل:
دلیل اول آنكه حضرت فرمودهاند دوم آنكه قوله تعالی لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و دلیل متین برای تحقیق حق و تزهیق باطل بر مسئله امامت برهانا و جدلا بسیار است و لیكن در خراسان مثل مشهور است كه «بوسه به پیغامست» اگر شرف ملازمت میسر شود معروض خواهد شد.
بهر جمعیتی وصل تو جویملعل الله یجمعنی و ایاك اما بشرطی كه مناظره بمقدمات علمی باشد نه بشمشیر و بوكده و قلمتراش و نیز مدح خلفای ثلاث درین معنی متفق علیه فریقین نیست چه در كتب شیعه اثری از آن ظاهر نیست و آنچه دلالت بر ذم ایشان كند مثل روایتین مذكورتین و غیرها در كتب فریقین مسطور است و نیز بعضی از اهل سنت تجویز وضع حدیث برای مصلحت كردهاند پس اعتماد بر حدیث غیر متفق علیه نیست خصوصا وقتی كه ناقل آن تجویز وضع حدیث كند یا عادل نباشد و جز متفق علیه دلالت بر خلاف آن كند و مخالفت خبر واحد سیما با خصوصیات مذكور لا نسلم كه كفر باشد و الا مصراع: «پس در همه دهر یك مسلمان نبود»، چه مخالفت اخبار آحاد از مجتهدین واقع شده و تعظیم و توقیر پیغمبر نسبت بخلفاء ثلاث قبل از صدور مخالفت ازیشان دلالت بر سلامت و حسن عاقبت نمیكند چه عقوبت قبل از صدور عصیان با آنكه معلوم الصدور باشد لایق نیست.
لهذا حضرت علی علیه السلام از عمل ابن ملجم علیه العنة خبر داد و عقوبت نفرمود روایتی كه دلالت بر حسن فعل مخصوص كند مفید نیست، چنانكه در آیه لقد رضی الله مذكور میشود.
دلیل دوم آنكه بمقتضای لقد رضی الله عن المؤمنین اذیبا یعونك تحت الشجرة خلفاء ثلاث برضوان ملك منان مشرف شدند پس سب ایشان كفر باشد جواب آنكه مدلول آیه عند التوفیق رضاء الله است از آن فعل مخصوص كه بیعت است كسی دغدغه ندارد كه بعضی از افعال حسنه مرضیه از ایشان واقع شده سخن در آنست كه بعضی از افعال قبیحه از ایشان صادر شد كه خلاف عهد و بیعت است چنانكه در امر خلافت مخالفت نص حضرت پیغمبر كه در كتب فریقین مذكور است نمودند
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 395
و غصب خلافت كردند و حضرت فاطمه علیها السلامرا آزرده ساختند چنانكه در صحیح بخاری مسطور است و این عبارت در صحیح مذكور تتمه این روایتست فخرجت عنه و لم یتكلم معه حتی ماتت و فقیر خود در صحیح مذكور مشاهده كردم و نیز در صحیح بخاری در مناقب حضرت فاطمه علیها السلام مذكور است كه من اغضبها فقد اغضبنی و در مشكوة در مناقب آن حضرت منقولست كه من اذاها فقد اذانی و من اذانی فقد اذی الله و كلام صادق بمضمون ان الذین یؤذون الله و رسوله لعنهم الله فی الدنیا و الاخرة ناطق است حاصل كه بواسطه این افعال ذمیمه و منع وصیت حضرت و تخلف از جیش اسامه و غیرها كه باحصاء درنمیآید مورد مذمت شدند چه سلامت عاقبت بحسن خاتم اعمال وفا كردن بعهد و بیعت حضرت رسول متعالست صلی الله علیه و آله و هر كس بسعادت سلامت عاقبت مستعد نشود بواسطه نقض بیعت و مخالفت حضرت رسول مستوجب عقوبت میشود چنانكه آیه كریمه فمن نكث فانما ینكث علی نفسه و من اوفی بما عاهد علیه الله برین شاهد است.
دلیل سیم آنكه حضرت الله تعالی ابوبكر را صاحب پیغمبر خواند و صاحب قابل ذم نیست جواب آنكه اذ قال لصاحبه و هو یحاوره دالست بر آنكه مصاحبت میان مسلم و كافر واقع است و مصاحبت در نسبت موافق الطرفین است همچون اخوت پس همچنانكه هر یك از برادران نسبت بدیگری برادر است خواه مسلم و خواه كافر هر یك از برادران نسبت بدیگری مصاحب و همراه است خواه مسلم و خواه كافر و آیه كریمه یا صاحبی السجن ارباب متفرقون خیر ام الله [263 م] الواحد القهار مؤید مقصود است چه صاحب كشاف و بیضاوی تفسیر آن بصاحبی السجن كردند یعنی ای دو صاحب من در زندان پس یوسف علیه السلام كه پیغمبر است دو كس را صاحب خوانده كه بت پرست بودند چنانكه هم آیه مذكوره دلالت صریح برین دارد پس ظاهر شده صاحب پیغمبر بودن دلیل خوبی نیست و نیك جاری شده بقلم خجسته رقم حضرات كه:
شعر
هر كه او روی ببهبود نداشتدیدن روی نبی سود نداشت اما از حضراتی كه دعوای ادراك دقایق قرآنی نمودهاند بغایت مستبعد نمود كه در بیت مذكور بجای هر كه را هر كه او نوشته رابطه مصرعهای مذكور را برداشتهاند و هر مصراع را فی نفسه ناتمام گذاشتهاند باین دقیقه متفتن نشده روح ملاجامی را آزرده ساختند و لیكن چون غارت و تالان بر كافه اهل خراسان واقع شده خانهها خراب شد حضرت مولوی نیز از آن جماعت است اگر یك بیت او نیز خراب شده باشد باكی نیست، البلیة اذا عمت طابت و از اشعار عرب نیز اشهاد هست اما صلاح در ذكر آن نیست التماس از حضرات آنست كه بمجرد ایهام لفظ بلا تأمل در معنی استدلال نفرمائید.
دلیل چهارم آنكه حضرت مرتضی علیه السلام با وجود كمال شجاعت در وقت مبایعت مردم با خلفای ثلاث بود و منع نفرمودند این دلیل حقیقت بیعت است و اگر نه قدح آن حضرت لازم میآید جواب آنكه قبل از آنكه حضرت امیر از تكفین و تجهیز حضرت رسول فارغ شود خلفای ثلاث در سقیفه بنی ساعده اصحاب را جمع كرده برای ابی بكر علیه ما یستحق بیعت گرفتند بوجوهی كه ذكر آن درین صحیفه نمیگنجد و آن حضرت بعد از اطلاع برای قلت اتباع و بیم هلاك اهل حق یا باعث
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 396
دیگر مباشر حرب نشدند و این دلالت بر حقیقت ایشان نمیكند چه حضرت امیر با كمال شجاعت در ملازمت حضرت پیغمبر (ص) در قوت و شجاعت كمتر از آن جماعت نبود چنانكه اخبار و آثار برین دال است كه حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت امیر علیه السلام و سایر صحابه باتفاق با قریش جنگ نكردند و از مكه معظمه مهاجرت نمودند و بعد از مدتی كه متوجه مكه شدند در حدیبیه صلح فرموده مراجعت نمودند پس هر وجهی كه برای جنگ ناكردن حضرت پیغمبر و امیر و سایر صحابه گنجد جهة جنگ ناكردن حضرت امیر گنجد كافی است مع شئ زاید چه حقیقت كفار قریش مطلقا متصور نیست و نزد اهل تحقیق این نقص در بالاتر نیز جاریست چه فرعون با دعوی خدائی تا چهارصد سال بر مسند سلطنت بوده و هر یك از شداد و نمرود و غیرها مدتی برین دعوی باطل مینمودند و حضرت الله تعالی با كمال قدرت ایشانرا هلاك نكرد تا خلق بسیار بدان گمراهان اعتقاد آوردند هر گاه در ماده الله تعالی تأخیر در دفع خصم گنجد در ماده بنده بطریق اولی خواهد بود و آنچه فرمودهاند كه حضرت امیر ع با ایشان بیعت كرده وقوع آن بلا اكراه و تقیه ممنوع است و تحقیق آن در صحیفه نمیگنجد غرض كه شارح عقاید نسفی درین كه سب شیخین كفر باشد اشكال كرده و صاحب جامع الاصول شیعه را از كبار فرق اسلام میشمرد و صاحب مواقف نیز برین رفته و وجوهی كه برای تكفیر شیعه توهم كردهاند رد كرده و امام محمد غزالی سب شیخین را كفر ندانسته پس آنچه حضرت در تكفیر شیعه فرمودند نه موافق سبیل مؤمنانست و نه مطابق حدیث و قرآن با وجود آنكه مفهوم تشیع آنست كه در صدر صحیفه معلوم شد و سب و لعن درو معتبر نیست میگنجد كه نام خلفای ثلاث هرگز بر زبان شیعه جاری نشود اگر جاهلان شیعه حكم بوجوب لعن كنند سخن ایشان معتبر نیست همچنانكه جاهلان اهل سنت حكم بوجوب قتل شیعه میكنند و این حكم مطلقا مقتضی افكار سلف و انظار خلف نیست و آنچه فرمودهاند كه هر كس استماع بعضی حكایات كند و منع نكند كافر است عقلا و شرعا دلیل برین نیست و قال الشیخ ابن سینا من تعود ان یصدق من غیر دلیل فقد انسلخ عن الفطرة الانسانیة و آنچه از خبث و فحش در ماده عایشه بشیعه نسبت كردهاند حاشا و ثم حاشا كه هرگز واقع شده باشد چه نسبت فحش بكافه آدمیان حرام است چه جای حرم حضرت رسول اما چون عایشه مخالفت امر و قرن فی بیوتكن و لا تبرجن نموده ببصره آمد و بحرب حضرت امام اقدام نموده بحكم حدیث حربك حربی كه فریقین در حرب آن حضرت نقل نمودهاند و محارب حضرت پیغمبر یقینا مقبول نمیتواند بود بنابراین مورد طعن شده و این ضعیف در كتاب حدیثی از كتب شیعه دیده كه عایشه در خدمت حضرت امیر ع [264 م] از حرب توبه كرده هر چند قضیه حرب متواتر است و حكایت توبه خبر واحد اما بر تقدیر وقوع بعد از خرابی بصره و قتل چهل هزار نفس از صحابه و غیرهم اگر آن توبه مقبول باشد لعن برای حرب نباید كرد و اللّه اعلم بحقایق الامور و هو یحكم بالحق یوم ینفخ فی الصور و آیه كریمه الخبیثات للخبیثون الی اخرها اینمعنی ندارد كه زوجین در ممدوحیت و مذمومیت من جمیع الوجود شریكاند چنانكه اگر یكی از ایشان مستحق بهشت یا دوزخ باشند آن دیگر را نیز چنین باید بود و الا منتقض شود بحضرت نوح ع و لوط ع و زوجه ایشان و آسیه و فرعون بلكه میتواند بود كه آیه مذكوره ماول باشد بآنچه در آیه دیگر صریح شده الزانی لا ینكح الازانیة او مشركة و الزانیة لا ینكحها الازان او مشرك جواب آنچه در تكفیر سادات عظام كه فرزندان سید اناماند مرقوم ساخته بودند محل تعجب است چه هر گاه حرم پیغمبر بر خلاف امر آن حضرت سفر كند و یا شخصی كه باتفاق كافه مسلمانان خلیفه باشد و او خود مناقب آن حضرت را شنیده روایت كرده باشد
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 397
جنگ كند بواسطه این بحكم حدیث محارب پیغمبر شود و ایضا باعث قتل چهل هزار نفس از صحابه و تابعین گردد و فرزند پیغمبر نسبت یكی كه پیش بعضی از مسلمانان خلیفه باشد سخن سب گوید و حال آنكه نزد آن فرزند پیغمبر خلاف آن كس ثابت باشد و بمقتضای دلایل برو چنین ظاهر شده باشد كه آن كس مخالفت پیغمبر صلی الله علیه و آله و نقض عهد آن حضرت كرده و نیز از آن سخن فرزند پیغمبر اصلا آزار بدنی و مالی بكسی نرسد و اگر آن سخن خطا باشد برای آن كس كه در حق او گوید ثواب حاصل شود آیا كدام از این دو عمل اقبح و اشنع باشد سبب آنكه اول اصلا باعث قدح نمیشود.
دوم موجب كفر باشد چه تواند بود و اگر بمضمون حدیث مصنوع سب شیخین كفر است مستمسك شوند جواب آن ظاهر شد و اگر چیز دیگر افاده فرمایند مستفید شویم بهر حال انصاف مطلوبست و منقول در كتب شیعه چنین است كه در وقت حضور ابن ام مكتوم اعمی در خدمت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله كسی از اهل حرم آن حضرت عبور نموده حضرت از اینمعنی اعراض نموده آن شخص گفت یا رسول الله این شخص كور است پیغمبر ص فرمودند تو خود كور نیستی و علمای اهل سنت نقل كردهاند كه حضرت پیغمبر ص عایشه را بكتف خود نگاه داشت تا تماشای جمعی كند كه در كوچه ساز مینواختند و بعد از مدتی فرمود یا حمیر اهل شنعت این قباحت را با رذل شخصی نسبت نمیتوان كرد و قباحت این نه بمرتبهایست كه تصریح آن مقدور باشد و بآنچه لازم این قضیه است اگر كسی اعتقاد كند هیچ كس نیست كه كافر باشد بهر حال ما بعد از حضرت الله تعالی هیچ موجودی اشرف و اكمل از حضرت رسالت نمیدانیم و بچیزیكه منافی شأن جلادت آن حضرت باشد اعتقاد نمیكنیم.
اما فریاد از جرأتهای حضرات كه بواسطه میل تعصب باحادیث موضوعه شرع و دین را ضایع كردهاند
شعر
اندكی پیش تو گفتم غم دل ترسیدمكه دل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است و آنچه درباره نسخ حرمت اشهر حرام فرمودهاند اصل عدم آنست تا معتمد به كه نسخ قرآنی تواند نمود ظاهر شود و محاربه حضرت بر تقدیر تسلیم كه در بعضی از این اشهر باشد بعد از تعدی خصم بوده نه ابتداء بلكه حروب آن حضرت اكثر چنین بود و هر گاه كفر شیعه ثابت نباشد چنانكه از اجوبه سابقه معلوم شد وجهی كه برای حلیت قتل و غارت ساكنان مشهد مقدس فرمودند ناتمام است و بر تقدیر تسلیم حضرات را اطلاع بر سرایر و ضمایر جمعی كه هرگز ندیدهاند چون حاصل شد و الله علیم بذات الصدور علی ای حال مزاج پادشاه همچو آتش است و لایق علماء كرام آنست كه بزلال موعظه تسكین التهاب آن آتش فرمایند تا خلق الله نسوزند نه آنكه بباد فتنه آن آتش را مشتعل سازند و اصل و فرع نهال بندگان خدا را سوخته بخاك مذلت اندازند.
چو آتش مشو تند و سركش مبادكه دود از دل مبتلائی برآید و ظاهر است كه با این فتویهای بیملاحظه اهل آشنائی را نهایت اهتمام در استیصال
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 398
بندگان خدای تعالی بهم میرسد و استیصال ایشان اگر چه كافر باشند ملایم طبع الله تعالی كه در كمال حلم است نیست چنانكه روایت شرمندگی حضرت نوح علیه السلام در روز قیامت برای هلاك كفار و خلایق و آثار و اخبار برین دالست [265 م] چه تفصیل اینها در این صفحه نمیگنجد و هر گاه سپاهی بفتوای علماء این كار كند معظم جواب او در روز جزا بر علماء خواهد بود.
شعر
در آن روز كز فعل پرسند و قولاولوا العزم را تن بلرزد ز هول
بجائی كه شرمندهاند انبیاتو عذر گنه را چه داری بیا و مخفی نماند كه ابن طاوس از علمای شیعه بود و در اصول و فروع مجتهد بود و در فقه تصنیف نفرموده بنابر آنكه حضرت الله تعالی در ماده حضرت پیغمبر كه دوست آن حضرتست و دنیا را بطفیل او خلق كرده گفته كه لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین فما منكم من احد عنه حاجزین هرگاه در ماده حضرت پیغمبر ص اینهمه تهدید و مبالغه واقع شده باشد اگر دیگری را در امری غلظتی واقع شود چون از عهده بیرون میآید پس اگر حضرات عالیات طریق اتقیای سلف را مرعی داشته شیوه احتیاط منظور دارند بهتر خواهد بود و در عرصه عرصات جواب مظلومان خصوصا اطفال كه بمضمون رفع القلم عن الصبی حتی ببلغ و المجنون بغایت صعب است.
شعر
بجرم عشق مرا گر كشی چه خواهی گفتجواب خون رفیقان كه بیگناهانند
مرا مراد از این جمله نیكخواهی تستو گرنه زینهمه گستاخیم چه مقصود است چون اكثر مفاسد عالم از اغراض فاسده دنیویست و مناسب آنست كه ارباب فضل از این اغراض منزجر شوند بلكه بعد از عمری كه افاضل ماوراء النهر بحوالی مشهد مقدس معلی تشریف آورند فقیران را از ابنای جنس شمرند و اگر بواسطه قهاری نواب خاقان فریدون مكان این فقیران از شهر بیرون نتوانند آمد ایشان حرمت حضرت امام انام علیه السلام بجای آورده بسعادت زیارت مستعد شوند و این فقیران ببركت قدوم آن عزیزان فیروزی یابند و این معنی بوجود نیامده فتوی بقتل فقیران دادند بارك الله اعظم اجوركم و اصلح اموركم.
شعر
مكن مكن كه ره جور را كناره نباشدمكش مكش كه پشیمان شوی و چاره نباشد و السلام.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 399
ذكر توجه موكب همایون شاهی ظل اللهی بصوب خراسان و بقتل آمدن مرشد قلیخان و قصایائی كه در آن سفر روی داد
اشاره
چون اخبار خراسان بنوعی كه مرقوم كلك بیان گشت بعراق رسیده یك یك از گریختگان آن حادثه عظمی بپایه سریر اعلی آمدند نواب اعلی شاهی ظل اللهی از قضیه كشته شدن علیقلی خان و قتل و نهب و اسر طایفه شاملو بغایت آزرده گشته موجب غبار خاطر مبارك گردید مرشد قلیخان نیز ظاهرا اظهار ملالت نموده بحكایات سپاهیانه زنگ زدای خاطر اشرف میشد و در توجه خراسان اهتمام نمود و در ساعت سعد از مقر سلطنت عظمی پیشخانه همایون بیرون زدند و محمد شریف بیك چاوشلو نواده حسین بیك قورچی تیر كمان شاه جنت مكان را كه قورچی تیر و كمان شده بود تربیت فرموده برتبه ایالت و خانی رسانیده حكومت قزوین و حراست پایتخت همایون باو رجوع شد و در اول بهار كه صحرا و هامون از كثرت سبزه و ریاحین رشك سپهر بوقلمون بود موكب همایون در حركت آمده جهة جمعیت لشكر ظفر اثر بییلاقات لار رفتند و قرار یافت كه تا هنگام ارتفاع محصولات بتأنی طی مسافت مینموده باشند در ییلاق لار ملوك رستمدار ملك بهمن والی لاریجان و ملوك ولایت نور و كجور كه هر دو ملك جهانگیر نام داشتند و پدران ایشان چون در جبال رستمدار خود سر و خود رای برآمده دیگری را بنظر درنمیآورند و از ملاقات امراء قزلباش بغایت تحاشی مینمودند و همیشه یاغی بوده اطاعت قزلباش چنانكه باید نمیكردند در این وقت بیمن اقبال همایون آن وحشی صفتان بمردم رام گشته برهنمونی بخت بیدهشت باردوی همایون آمده بشرف ملازمت عتبه علیاء مشرف شده حلقه اطاعت در گوش و غاشیه بندگی بر دوش گرفتند و الحق وقوع این حال در نظر دانایان روزگار دیده از مؤیدات اقبال نمود و موكب همایون چند روزی در ییلاقات بسر برده همه روزه عساكر اقبال مآثر باردوی كیهان پوی میرسیدند در ییلاق مذكور دهنده بیمنت و بخشاینده بیظنت نواب كامیاب را فرزندی ارجمند كرامت فرموده بسلطان حسن میرزا موسوم گشت.
اما در اندك زمانی حیات مستعار را بدرود كرد و بعالم جاودانی شتافت امید كه حضرت [266 م] حی قدیر تعالی شانه بر عمر و دولت والد بزرگوارش افزوده بمرادات دو جهانی فایز گرداناد بمنه وجوده.
القصه موكب همایون از راه فیروز كوه بدامغان رفته نزول اجلال فرمودند چون بعضی كه در باب صلح میانه نواب غفران پناه جهانبانی و فرهاد پاشا تمهید یافته ولی آقای چاشنی گیر باشی از روم بآن مهم آمده بود در آغاز جلوس همایون جمعی نیكخواهان اینطرف رضا نمیدادند و تا غایه صورت نیافته در عهده تعویق مانده بود در این وقت كه برحسب ضرورت سفر خراسان اختیار نموده بودند و خبر تسخیر بلده هرات بر تسلط عبداللّه خان اوزبك واقع گردید و اگر سپاه قزلباش مشغول مهمات آذربایجان و محاربه رومیان میشدند از دو طرف با دو پادشاه و دو دشمن دشمنی كردن مناسب
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 400
وقت نمینمود مرشد قلیخان تن بمصالحه مذكوره و شرایط آن در داده قرار یافت كه چند روز در چمن بسطام رحل اقامت انداخته بترتیب اسباب مقدمات صلح و فرستادن ایلچی سخندان در مرافقت ولی آقا بپردازند كه خاطر از طرف آذربایجان اطمینان یافته با خاطر آسوده بجانب خراسان كوچ كرده
ذكر سبب قتل مرشد قلیخان
كمند همت بر كنگره تسخیر هرات اندازند و چون از دامغان كوچ كرده در موضع شاهرود نزول اجلال واقع شد از اقتضای قضاء و مقدرات ازلی قضیه قتل مرشد قلیخان بوقوع انجامیده آن داعیه بتعویق افتاد شرح این واقعه عبرت بخش آنكه سابقا مرقوم قلم وقایع رقم كه در معركه سوسفد ترشیز مرشد قلیخان بر علیقلی خان شاملو لله حضرت اعلی شاهی ظل اللهی ظفر یافته آن حضرت بر حسب تقدیر و حكمت بالغه حی قدیر جل شأنه بمشهد مقدس معلی تشریف آوردند و مرشد قلیخان بلوازم خدمت و اتالیقی پرداخت اطوار او مرضی خاطر اشرف نبود و از بدسلوكی او كمال آزردگی داشت غایتش در عهد شباب بشیوه پیران فراخ حوصله عمل فرموده بجهة استحكام بنیان دولت ابد پیوند با او بمدارا میگذرانیدند و بعد از آنكه بعراق آمده بر سریر دولت و فرمانروائی عرصه ایران تمكن یافتند با وجود افزونی اعیان و انصار و ظهور سلوك ناهنجار بجهة سعی و اهتمام كه ازو در راه این دولت بظهور میرسید تاب تسلط و استیلای او آورده عنان اختیار و اقتدار را بنوعی بكف كفایت او داده بودند كه نفس نفیس همایون در هیچ امری از امور مدخل نمیفرمودند تا آنكه در دار السلطنه قزوین بعد از خبر واقعه هرات و بقتل درآمدن علیقلی خان پای از اندازه ادب بیرون نهاده اراده مصاهرت این دودمان نمود و در آن باب مبالغه بسرحد افراط رسانید از سلاطین نامدار و پادشاهان كامكار این گونه عنایت بظهور آمده پایه قدر مخلصان وفاكیش را بدین رتبه گرامی بلندی افزودهاند.
اما بندگان درگاه را چه حد و یارا كه صاحب این داعیه گردند و لهذا هر چند سعی نمود صورت نیافت و عاقبت نتیجه بیادبی یافت بعضی از طایفه استاجلو كه نیكخواهان او بودند خصوصا محمود بیك صوفیلر علانیه باو میگفتند كه این پادشاه در اندیشه دفع تست و عنقریب ترا ضایع كرده اویماق استاجلو بخاك تیره برابر خواهد شد و خیالات فاسده در سویدای خاطر راه داده بودند حضرت اعلی بفراست و دانش خداداد یا باخبار بعضی از نیكخواهان حلال نمك خیالات تباه این هرزه درایان بیهدهگو را دریافته از آنجا كه مقتضای عقل دوراندیش بود بدمظنه شده بفكر و تدبیر كار او افتادند زیرا كه در علاج این نوع حادثه عظمی غفلت ورزیدن از طریق حزم و احتیاط كارآگاهان خرد پرور دور مینمود و لیكن چون سفر خراسان و امور عظیمه در پیش بود آن حضرت از غایت تهور تغافل ورزیده بمحض قلوب ظاهر بنیان عالم صورت با او مدارائی میكردند و حفظ حال خود كرده روزی میگذرانید تا آنكه مرشد قلیخان بدسلوكی را از حد اعتدال گذرانیده بسرحد افراط رسانید و در این وقت نیز كه اوان نشو و نما و استیلای قوت غضبی وحدت طبع و آتش مزاجی بود بعنوان ایام صبی سلوك میكرد و زیاده از این تغافل ورزیدن در حوصله دولتخواهان جان نثار نگنجید و عرق حمیت شاهانه بحركت درآمده نائره غضب در كانون ضمیر منیر همایون شعله فروز گشته دفع او را بر ذمت همت لازم شمردند و چون اهل عراق با او صفائی نداشتند از زمره طایفه استاجلو ساكن عراق [267 م] امت بیك قراسارلو كوشك اغلی كه بجهة آشنائی علیقلی خان فتح اغلی از جانب مرشد قلی بمصادره گرفتار گشته كمال آزردگی ازو داشت از روی عقیدت و اخلاص رضای خاطر مبارك اشرف جسته باتفاق قراحسن چاوشلو قورچی تیر
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 401
و كمان كه از زمره خراسان آمدههای یكجهت و دولتخواه و رضاجوی خاطر همایون شاهی ظل اللهی بود و اللّه ویردی بیك زرگر باشی و محمد بیك ولد اسلمس بیك ساروقچی باشی بالطوع و الرغبه متكفل قتل او گشته منتظر فرصت بودند از طبقه تاجیكیه و ارباب قلم میرزا محمد كه در زمان ابوطالب میرزا وزیر و اعتماد الدوله شده بود با ارباب مواضعه همزبان و محرك اراده ایشان بود تا آنكه در شبی كه نزول اجلال در شاهرود بسطام واقع شده بود و مرشد قلی بطریق معهود بكشیك آمده در خیمه دولتخانه مباركه كه در پیش خوابگاه اشرف نصب مینمودند خوابیده بود نصف شب كه اهل كشیك اكثر در خواب بودند نامبردها فرصت یافته با شمشیرهای آخته بر سر او آمده اول امت بیك شمشیر زده بعد ازو قراحسن و رفقا باتمام كارش پرداختند وقوع این واقعه نتیجه بیاخلاصی و بیادبیهای او تواند بود كه
قتل مرشد قلیخان وزیر شاه عباس در شاهرود و وزیر شدن میرزا محمد
این همه سعی و ترددات او را در اعتلای لوای دولت اشرف محض جاه- طلبی و استیلاء بر مسند بزرگی و اغراض دنیوی خود بوده كه در آینه خاطر فیض مظاهر پرتو ظهور انداخته بالاخره كار او باینجا كشید.
القصه بعد از كشته شدن او همان شب میرزا محمد را كه نوید وزارت یافته بود طلب فرمود حسب الوعده بمنصب وزارت دیوان اعلی سرافراز شد از تبعه مرشد قلیخان جمعی كه بملاحظه خاطر او از خدمت اشرف تقاعد ورزیده سلوك ناهنجار مینمودند بمؤاخذه گرفتار گشتند و ابراهیمخان برادر مرشد قلیخان كه حاكم مشهد مقدس بود از آن منصب معزول گشته مؤاخذ گشت امت بیك برتبه بلند خانی سرافراز گشته اسباب و یراق مرشد قلی باو عنایت شد و ملازمان بملازمت مشار الیه مأمور شدند اللّه ویردی بیك زرگر باشی برتبه امارت سرافراز گشته لقب سلطانی یافت و الكای جرپادقان و محولات باو شفقت شد محمد بیك ساروغچی بداروغگی دار السلطنه اصفهان سربلند گردید قراحسن قورچی تیر و كمان شده رتبه ارجمند خانی علاوه آن گردید بالاخره بدیگر شفقتهای گوناگون سرافرازی یافت و حضرت اعلی شاهی ظل اللهی كه تا غایت در امور سلطنت و پادشاهی مدخل نمیفرمودند بنفس نفیس متفكل امور دین و مهام دولت گشتند.
بعد از قتل مرشد قلی همان روز كوچ واقع شده چمن بسطام مخیم سرادقات جاه و جلال گردید و چون در خاطر انور رسوخ یافته بود كه جمعی از مفسدان قزلباش را كه بخودسری و خودرائی برآمده باشند دفع نموده گلشن همیشه بهار دولت را كه از خس و خاشاك وجود اهل بغی و عصیان و خشك سال حوادث و نوائب دوران پژمردگی بدان راه یافته برشحات سحاب لطف الهی و فكر ثاقب و حسن تدبیر حضرت ظل اللهی خضرت و طراوت افزاید و بر عالمیان ظاهر بود كه از محمد خان تركمان در زمان نواب سكندر شأن و شاهزاده رضوان مكان سلطان حمزه میرزا چه اعمال شنیعه و فتنه و فساد ظهور یافت چنانچه بجهت قتل امیر خان با شاهزاده مذكور كه فرزند اكبر ارشد و وصی و ولیعهد پدر نامدار بود در مقام عصیان و طغیان درآمده طهماسب میرزا را دست آویز خود كرده در برابر آن شاهزاده مغفور صف قتال آراسته محاربه نمود و بمحض دولت چند روزه ارتكاب این عمل شنیع كرد و لهذا چون بیراهه رفته از طریق اخلاص و بندگی انحراف جسته بود تأیید نیافت در این وقت كه باردوی معلی آمده بود و قضیه قتل مرشد قلی بوقوع پیوست میخواست كه بطریق زمان نواب سكندر شأن صاحب اختیار مهمات دیوان بوده امور ملكی بمشورة و صلاح او انتظام یابد و از بیخردی همان شیوه خودسری و خودرائی
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 402
مرعی و مسلوك دارد و پیشنهاد همت والا آن بود كه مفسدان و فتنه انگیزان اویماقات را براندازند كه فتنه و فساد از میانه قزلباش برطرف شده تعصب اویماق در میانه هیچ طایفه از طوایف جلیله قزلباش نبوده باشد همگی دولتخواهان اخلاص شعار عموما با پادشاه و ولینعمت یكدل و یكجهت بوده مطیع و منقاد اوامر و نواحی پادشاهی باشند و محمد خان بنابر مقدماتی كه بتحریر پیوست میانه این دولتخواهان این دودمان بتخصیص اویماق تركمان كه از اعمال شنیعه او خجلت زده بودند مطعون و بهمه جهتی [268 م] جهتی مستحق عقوبت شده بود این خدمت بوفور اخلاص و یك جهتی فرخ خان پرناك تركمان منوط گردید فرخ خان طوعا و رغبة زمین خدمت بوسیده از خرگاه همایون بیرون خرگاه نشسته بود گرفته تاج از سرش برداشت و از خیمه دولتخانه بیرون آورده در همانجا بقتل او پرداخت و سریر
كشته شدن محمد خان تركمان
شر او را بر سر نیزه كرده در تمامی اردوی معلی گردانیدند طایفه استاجلو كه بجهة قتل مرشد قلی خان تزلزل تمام داشتند از این واقعه خوش وقت گشته بشفقت شاهانه امیدوار شدند سایر مردم از این دو واقعه كه روی نمود از باس و سیاست پادشاهانه اندیشهمند گشته پای در دامن ادب پیچیدند.
از سوانح كه در چمن بسطام بظهور پیوست بدر خان افشار كه بمنصب قورچی باشیگری سرافراز شده بود درینوقت ایالت و دارائی دارالمؤمنین استراباد منصوب گشته احمد سلطان ذوالقدر حاكم خوار و سمنان بكومك او معین گشت و منصب قورچی باشی گری كه معظم مناصب دیوان اعلی است بولی خان افشار كه حاكم دار الامان كرمان بود شفقت شده ایالت و دارائی كرمان به بیكتاش خان ولد او كه در یزد بود نامزد شده بود در این وقت حكم همایون باسم بیكتاش خان مذكور عز صدور یافت كه از یزد بدار الامان كرمان رفته بحكومت و دارائی آنجا قیام نماید و از طوایف افشار كه درین چند سال از خدمت و یساق تقاعد ورزیدهاند قشون و لشكری آراسته مرتب داشته متوجه خراسان گشته باردوی ظفر قرین پیوندد و مهدی قلی بیك چوپان- اغلی افشار بدین خدمت مأمور گشت و تا قریب بچهل روز در النك اسفراین بجهت جمعیت عساكر فیروزی نشان توقف واقع شده از راه اسفراین بمشهد مقدس معلی تشریف بردند و بسعادت زیارت و طواف آستان ملایك آشیان حضرت امام الجن و الانس
شعر
علی موسی جعفر كه خاك درگه اوچو توتیای سعادت برند اهل نظر مشرف گشته چند گاه جهة تفحص حالات خراسان و قضای حاجت خراسانیان و تحقیق اوضاع اوزبكیه كه در هراتاند در مشهد مقدس توقف فرموده خلاصه اوقات را صرف خدمت روضه مقدسه حضرت امام همام میفرمودند و میرزا محمد وزیر لوای اقتدار افراخته در كمال عظمت و اقتدار بامر وزارت دیوان اعلی قیام داشت بوداق خان چكنی را منظور نظر شفقت گردانیده بمنصب والای للهگی و اتابیكی شاهزاده سلطان حسن میرزا معزز و سربلند گردید و حكومت مشهد مقدس معلی نامزد او شد و الكاء خبوشان و محالی كه سابقا باو متعلق بود باولاد او حسنعلی سلطان و حسینعلی سلطان و سایر برادران تقسیم یافت.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 403
در خلال این احوال سلطان علی خلیفه شاملو كه بجای فولاد خلیفه عمش حاكم قاین بود بجهة آنكه در روز معركه سوسفد ترشیز صف سپاهیان علی قلی خان شاملو را ویران كرده بمرشد- قلی پیوست و این معنی موجب انهزام سپاه شاملو گردید و سلیمان خلیفه تركمان كه داماد مرشد قلی و با او متحد بود هر دو مؤاخذ گردیده از اوج عزت و اعتبار بحضیض مذلت و انكسار افتادند از وقوع این حال بوداق خان چكنی كه بمرشد قلی وصلت كرده با او متفق بود توهم نموده باغوای پسرانش كه همگی صاحب داعیه و بیاعتدال بودند از جاده اخلاص منحرف گشته شاهزاده را برداشته بقلعه خبوشان گریختند سلمان خان ولد شاه علی میرزا استاجلو كه حاكم تون بود از آسیب تركمانان امیر خانی سیما شاه بوداق سلطان كه صاحب الكا شده بودند واهمه نموده قلعه تون را بسته چند گاه بجنگ و جدال پرداخته در هنگام فرصت ترك آن ولایت نموده بعراق آمد و آقایان ذوالقدر شیراز كه بخودسری برآمده بمخالفت حكم معتاد شده بودند با یعقوب خان همان شیوه پیش گرفته از مشهد مقدس فرار نمودند یعقوب خان جهة بدست آوردن ایشان مرخص گشته روانه شیراز شد اما آقایان كه سركرده ایشان حمزه بیك جامسلو بود چون بیزد رسیدند بیكتاش خان ایشان را بدست آورده بعلی قلی بیك قورچی تركش شاملو كه داروغه یزد بود سپرد كه در قلعه نگاه دارد چون یعقوب خان متعاقب ایشان بیزد رسید بیكتاش خان او را استقبال كرده بشهر آورد.
اما یعقوبخان از اطوار بیكتاش خان تفرس كرد كه با فساد میر میران اراده نموده كه او را گرفته حمزه بیك مذكور را بایالت شیراز نصب نماید و طایفه ذوالقدر را با خود رفیق [269 م] ساخته لوای مخالفت برافرازد شیوه احتیاط مرعی داشته در همان شب احمال اثقال را گذاشته از یزد بطریق فرار روانه شیراز شد و بیكتاشخان جمعی را بتعاقب او فرستاد بدو نرسیده بازگشتند.
بالجمله حضرت اعلی این مقدمات را زیاده اعتباری نفرموده حكومت مشهد مقدس معلی را بامت خان استاجلو تفویض فرموده قشون و لشكر مرشد قلی خان و ابراهیمخان برادرش را كه خانه كوچ در مشهد مقدس داشتند بملازمت او مأمور ساختند و رایات جهانگشا بجانب هرات در حركت آمده تا بند فریمان جام تشریف بردند.
در خلال این حال اخبار موحش از جانب عراق رسید و آن عزیمت را عایق گشته بازگشتن بجانب عراق لازم شد خبر رسید كه فرهاد پاشا سردار روم كه در ارز روم توقف داشت با لشكر بیحد و مر بقراباغ آمده آن ولایت را از تصرف امراء قاجار بیرون آورده در بلده گنجه قلعه ساخت و حارس و ینكچری گذاشته عود نمود دیگر آنكه جغال اغلی كه حاكم بغداد بود با لشكر عراق عرب بجانب همدان آمده با قورخمس خان حاكم آنجا و امراء آن حدود محاربه نموده قورخمس خان گرفتار شد و آن ولایت عرضه نهب و غارت گشت و از همدان پیشتر آمده در نهاوند كه قرب جوار ملك عراق است قلعه ساخته آذوقه و یراق سامان گذاشته مراجعت نمود و از وقوع این اخبار بسیاری از عساكر منصوره و قورچیان عظام كه در ولایت قراباغ و همدان و آن حدود خانه كوچ داشتند در كمال اضطراب و اضطرار بیاختیار بجانب عراق بازگشتن گرفتند و فی الجمله پریشانی بر ضمیر انور راه یافته در رفتن هرات متردد خاطر گشتند و محتمل بود كه اگر متوجه محاصره قلعه هرات گردند ایام محاصره بامتداد كشد.
در اول بهار عبداللّه خان و پسرش عبدالمؤمن خان با غلبه و ازدحام تمام بخراسان آیند و عساكر منصوره را بجهة امتداد و یساق خراسان و تفرق سپاه تاب مقاومت نبوده باشد و در این
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 404
صورت مضرت بسیار بدین و دولت لاحق میگردد و مأكولات نیز در خراسان روی بنقصان آورده عساكر منصوره تنقیص میكشیدند در این سال در مهم هرات تغافل ورزیدن و بازگشتن بجانب عراق و خاطر از جانب رومیه جمع نمودن اولی و انسب و بصلاح دولت اقرب نمود رأی جهان آرا بعزیمت جانب عراق تصمیم یافته بعضی از امراء خراسان را كه نصب كرده زمان مرشد قلی خان و محل اعتماد شاهانه نبودند عزل فرموده حكام مجدد تعیین فرمودند و از بند فریمان كوچ فرموده در اول حال اراده فرمودند كه از راه یزد بعراق رفته چون مهمات یزد و كرمان و فارس بجهت نیامدن بیكتاش خان حاكم كرمان و توقف نمودن در یزد و حمایت آقایان شیراز مختل گشته بود در اثناء عبور انتظام دهند بیكتاش خان اگر نشاء دولت روز افزون داشته باشد و بشرف ملازمت رسیده آثار سعادت از ناصیه حالش هویدا باشد آقایان شیراز را ازو گرفته بجزا و سزا رسانند و او را بجانب كرمان گسیل نموده خاطر از مهمات فارس و كرمان جمع نموده بدار السلطنه قزوین روند بدین عزیمت متوجه دوغاما و زاده و محولات كه سمت راه یزد است گردیدند.
چون آوازه مخالفت بوداق خان شیوع یافته باعث دلیری دیگران نیز میشد كه باعمال ناصواب جسارت مینمودند از آنجا كور حسن استاجلو را كه از معتبران طایفه استاجلو بود نزد بوداق خان بخبوشان فرستادند كه او را بمواعید پادشاهانه مستظهر گردانیده بپایه سریر اعلی آورد چندگاه در آن مكان توقف نموده انتظار آمدن بود اقخان كشیدند.
ذكر سبب مغضوب شدن میرزا محمد وزیر
مشار الیه بمعاذیر مموهه تمسك جسته در آمدن تقاعد ورزید در آن منزل میرزا محمد وزیر مغضوب گشته او را بفرهاد خان گیرانیدند سبب انحراف مزاج اشرف اگرچه معلوم همگنان نشد اما آنچه بر عقلا ظاهر بود و خرد تصدیق مینمود اولا آنكه بعد از نواب جهانبانی سلطان حمزه میرزا باعث تربیت ابوطالب میرزا شده از جانب امراء عراق سخنان بیادبانه نسبت بحضرت اعلی بخراسان نوشته بود.
ثانیا آنكه میخواست بطریق مرشد قلیخان غالبانه سلوك كرده مهمات ممالك را بیعرض اشرف و رأی و صلاح خود فیصل میداده باشد دیگر آنكه [270 م] با میرمیران تمهید مقدمات وصلت كرده اراده نموده بود كه چون بیزد رسد با بیكتاش خان همداماد گردد و او را
كشته شدن میرزا محمد وزیر
حامی خود گردانیده باستظهار طایفه افشار پادشاه نشان باشد بوداق خان نیز پیغام كرده بود كه باغوا و فساد میرزا محمد این جسارت از من بظهور آمد.
مجملا چون صاحب نفس قوی و مفسد و بلند پرواز بود بمقتضی این مضمون كه:
مصراع
هم در سر آن روی كه در سرداری
اسباب ادبار او سرانجام یافته بتحریك مقربان بساط اقدس كه عظمت و اقتدار او مكروه طبع ایشان بود گرفتار شد و چون پیمانه حیاتش پر شده بود همگنان عدم او را بر وجود ترجیح
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 405
نهاده بدست پیر علی آقا اربطان ملازم فرهاد خان بقتل رسید در این منزل ملك بهمن لاریجانی كه در اردو بود بیجهتی ظاهر فرار نموده بلاریجان رفت.
بعد از وقوع این حالات حضرت اعلی امرای عظام را جمع نموده مكررا مجالس كنگاش انعقاد یافت كه توجه موكب همایون بعراق از كدام راه مناسب دولت است ولی خان قورچی باشی كه پدر بیكتاش خان بود عرض نمود كه اگر موكب همایونی بطرف یزد در حركت آید موجب ازدیاد توهم بیكتاش خان و میرمیران گشته جرأت آمدن بپایه سریر اعلی نخواهند كرد و محتمل است كه مشاغل عظیمه پیش آید اولی اینست كه از اعمال ایشان كه همه ملازم و نمك پرورده این درگاهند اغماضی فرموده از راه ترشیز و سبزوار بعراق رفته در مقر سلطنت پایدار نزول فرموده متوجه انتظام سرحد آذربایجان و دفع صولت رومیان گردند و هر گاه در این امور تغافل پادشاهانه شعار خود ساخته از اطوار ناهنجاری كه بظهور آمده اغماض فرمایند این پیر غلام متقبل میشوم كه در كار پسرم بیكتاش رضای خاطر مبارك حاصل نموده بعد از اطمینان او را بپایه سریر اعلی آورم نواب كامیاب حسب الالتماس او فسخ عزیمت یزد نموده از راه ترشیز و سبزوار متوجه عراق گشتند و چون بدامغان رسیدند زمستان بپایان رسیده بود سه روز در دامغان توقف فرموده بجشن نوروز و لوازم آن روز فیروز قیام نمودند و از آنجا روانه ری شدند و چون در وقتی كه مرشد قلیخان محل اقامت نواب سكندر شأن و شاهزادهها در قلعه ورامین قرار داد فرستادن نواب سكندر شأن مكروه طبع حضرت اعلی بود در اینوقت اراده فرمودند كه آن حضرت را از آنجا بیرون آورده مصحوب خود گردانند در موضع ایوان كیف جشن عظیم و مجلس عالی آراسته كس بجهة آوردن نواب سكندر شأن فرستادند و چون باردو نزدیك رسید حضرت اعلی باستقبال پدر بزرگوار سوار شده چون موكب عالی نمودار شد حضرت اعلی شاهی از اسب پیاده شده در كمال ادب ران و ركاب مقدس پدر نامدار را بوسه دادند و نواب سكندر شأن فرزند عالیشأن را در آغوش مهربانی كشیده بدیدار یكدیگر ابتهاج و استبشار نمودند و از خیمه دولتخانه تا كنار اردوی همایون پای انداز انداخته چون بدر كریاس گردون اساس رسیدند چند جا زرها نثار فرموده آن روز را بعیش و خرمی گذرانیدند و از مجلس بحرمسرای مقدس تشریف برده همشیره محترمهاش زینب بیگم و پردگیان سرادق اقبال شرف ملازمت دریافتند و از آنجا كوچ فرموده در مرافقت یكدیگر بدار السلطنه قزوین رسیده بفیروزی و اقبال در مقر سلطنت ابدی الاتصال نزول اجلال فرمودند.
لشكر كشیدن فرهاد پاشا بقراباغ و تسخیر نمودن آن ولایت و آمدن جغال اغلی از بغداد بقلمرو علیشكر و قلعه ساختن در نهاوند و آنچه روی داد
سابقا مرقوم كلك وقایع نگار گشت كه قبل از این قرار یافته بود كه امر مصالحه با رومیان بنوعی كه در زمان حیات نواب غفران پناه جهانبانی سلطان حمزه میرزا تمهید یافته بود بعمل آمد و مرشد قلیخان ولی آقای چاشنی گیر باشی را كه از روم بدین مهم آمده بود باردو
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 406
طلبیده متوجه سرانجام این امر بود كه قضیه قتل او بوقوع انجامیده آن امر در آنوقت صورت نیافته در حیز تأخیر ماند [271 م] رومیان از استماع توجه رأیات نصرت آیات بخراسان انتهاز فرصت نموده فرهاد پاشا با عساكر بیحد ومر كه در ارز الروم توقف داشتند متوجه تسخیر قراباغ كه مابین شیروان و آذربایجان واقع است گشتند.
از سلاطین گرجستان سمیون خان كه همیشه دولتخواه اینطرف بود و مكررا با رومیان محاربات قوی نموده بود در این هنگام فرهاد پاشا با او ابواب ملایمت مفتوح داشته او را بمواعید دلپسند و هدایای ارجمند فریفت و مشار الیه نیز كه مرد عاقل كاردان بود و اوضاع قزلباش را بر نهج دلخواه مشاهده نمینمود و از مدد و كمك این طرف مأیوس بود علت بطبیعت داده پهلو از مخالفت رومیان كه فی الحقیقة مقدورش نبود خالی كرده برومیان راه داده بر كنار نشست فرهاد پاشا خاطر از كار او جمع كرده بفراغ بال از مضایق گرجستان گذشته قدم بولایت قراباغ نهاد و محمد خان كه در همان ایام برتبه ایالت رسیده هنوز استقامتی نیافته بود مضطرب گردید و از امراء قراباغ نظر سلطان قزاقلر با ایل خود روگردان شده برومیان پیوسته مرتبه پاشائی یافت طایفه قاجار و ایل و اویماقات قراباغ بنوعی بهم برآمدند كه مطلقا سامان و سرانجام جمعیت نیافتند و مقاومت با آن لشكر نیز مقدورشان نبود دست از مملكت كشیده در كمال اضطرار و پریشانی كوچ كرده از آب ارس عبور نموده بارسبار آمدند و پریشانی و اختلال تمام باحوال آن جماعت راه یافته بسیاری از اموال و اسباب ایشان عرضه نهب و غارت گشت و فرهاد پاشا چند روز در بلده گنجه رحل اقامت انداخته قلعه در كمال حصانت و متانت ساخته و پرداخته مردان كار و آلت كارزار و آذوقه و یراق بسیار استحكام داده مراجعت نمود جعفر پاشا كه در قلعه تبریز بود چون اطراف و جوانب آن ولایت در دست قزلباش بود بعزم تصرف آن محال بیرون آمده عزیمت اردبیل نموده تا سراب آمده چون قدرت پیش آمدن نداشت از آنجا بازگشت.
اما شاهویردی خان ولد خلیفه انصار كه حاكم قراجه داغ بود با او در مقام اطاعت در آمده پسر خود را نزد او بتبریز فرستاد و از بیسعادتی فرق دولت خود را از تاج و هاج عاری ساخته مجوزه رومیان بر سر نهاد و بعد از این قضایا امرای قزلباش دست از ولایات حوالی تبریز كوتاه كرده اردوباد و مرند و دزمار و زنوز دگر كروان حوالی بتصرف جعفر پاشا قرار گرفت سنان پاشا مشهور بجغال اغلی بیگلر بیگی بغداد بود او را نیز هوس تسخیر قلمرو علیشكر در سر افتاده لشكر های عراق عرب را جمع آورده اكراد آن سرحد را بخود ملحق ساخته عزیمت آن ولایت نمود قورخمس خان شاملو كه حاكم همدان بود امراء آن حدود را اخبار نموده در مقام مقابله و مقاتله درآمد.
اما قبل از آنكه او را جمعیتی دست دهد جغال اغلی قدم بآن ولایت نهاده با غلبه تمام به حوالی همدان رسید قورخمس خان از كمال غفلت و غرور از طریق حزم و احتیاط دور مقید بجمعیت لشكر نشده با اندك مردمی كه داشت بمقابله اعدا شتافت.
شاهویردی خان عباسی حاكم لرستان كه نزد قورخمس خان آمده بود از قلت لشكر اندیشیده او را از محاربه منع مینمود چون قورخمس خان اعتمادی بجانب او نداشت این سخن را بكید و غدر او حمل نموده حزم و احتیاط كه لازمه سپاهیگری است مرعی نداشته بمعركه قتال شتافت شاهویردیخان با لشكر لرستان پهلو از محاربه خالی كرده بر كنار ایستادند رومیان حملات
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 407
متواتر كرده لشكر قزلباشرا كه فوج قلیل بودند احاطه نمودند قورخمس خان در آغاز محاربه با چند نفر از جوانان شاملو از صف سپاه بیرون آمد كه چرخچیان را بجنگ ترغیب نماید گروهی از رومیه باو دچار شده درآویختند و یكدو كس از مردم آنولایت كه روگردان شده برومیان پیوسته بودند او را شناخته معاندان را مخبر ساختند و از اطراف و جوانب برو جلو انداختند مشار الیه خود را غریق بحر كارزار یافته دست و پائی را كه مقدورش بود زده گرفتار گشت بعد از گرفتاری او لشكریان دست از محاربه كشیده و راه انهزام پیمودند.
اما شاهویردی خان راه لرستان پیش گرفت رومیان دست بنهب و غارت [272 م] دراز كردند اهالی همدان و بیچارگان آن ولایت بهم برآمده دست اهل و عیال گرفته ببیغولهها خزیدند جغال اغلی از حوالی همدان گذشته بطرف نهاوند آمده و آنجا را كه یكطرف بلرستان پیوسته است جهة قلعه ساختن اختیار نمود كه هم ولایت قلمرو علیشكر بتصرف درآید و هم الكاء لرستان در تحت فرمان ایشان باشد.
بالجمله قصبه نهاوند را قلعه ساخت و قلعه دیگر ساخته در سعد وقاص ترتیب داد و حارس و نگهبان و آذوقه و یراق سرانجام نموده مراجعت نمود و رعایاء نهاوند كه اكثر شیعه مذهبند با رومیان نمی- آمیختند مواضع و مزارع خود را خراب كرده و در اطراف و جوانب پراكنده شدند و در این آمد و رفت خرابی زیادی بولایت قلمرو علیشكر راه یافته امر و نهب و غارت بوقوع انجامید جغال اغلی قور- خمس خان را همراه خود ببغداد برده حقیقت حال بخواندگار عرض نموده مورد استحسان گردید و محرر این مقالات واقعه مذكور را از تقریر خواجه عبدالرحیم در منی نویسنده سركار قورخمس خان كه در جنگ همراه بود با او تا بغداد رفته از آنجا عود نموده بود در قلم آورد.
ذكر احوال امراء خراسان و بعضی حالات كه بعد از مراجعت رایت نصرت نشان دست داد
بعد از مراجعت موكب همایون از خراسان بوداق خان و اولاد او دكان امیر الامرائی گشوده اجناس مطالب خود را كه در خزاین ضمیر داشتند بروی كار آوردند و شاهزاده سلطان حسن را دست آویز خود كرده بعضی از امراء معزول را كه در خراسان مانده بودند بجانب خود خوانده خاطر نشان مردم نمودند كه حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بعراق تشریف بردند و از استیلای رومیان فرصت آمدن خراسان نخواهند یافت و ما پادشاهزاده در دست داریم او را بمشهد مقدس معلی برده بر سریر دولت متمكن میسازیم و بر سر او جمعیت نموده ملك خراسان را ضبط كرده از اعدا صیانت مینمائیم و هر كس اطاعت ما نكند بدفع او پرداخته الكائی او را بدیگری میدهیم چون نام شاهزاده در میان بود جمعی بطرف او رغبت نموده امیر الامرائی و ریش سفیدی بوداق خان را پذیرفتند از جمله محمود خان صوفی اغلی استاجلو كه از حكومت نیشابور معزول گشته بود با او اتفاق نموده باستظهار او به نیشابور آمد غازیان استاجلو ملازمان شاه نظر سلطان كوشك اغلی قوم امت خان كه حاكم نیشابور شده بود چون ملازم قدیمی محمود خان بودند بجانب او رغبت نموده ولایت نیشابور را بتصرف او دادند.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 408
شاه نظر سلطان بمشهد مقدس نزد امت خان رفته محمود خان در حكومت نیشابور منتقل گشت و همچنین امام قلی خان ولد قباد خان قاجار كه از حكومت سبزوار بجهة بدسلوكی و شكوه رعایا معزول شده آن ولایت بمحمد خان چاوشلو ولد انعوت سلطان شفقت شده بود بر سر سبزوار آمده آنولایت را از تصرف گماشتگان محمد خان مذكور بیرون آورده متصرف گردید ابو مسلم خان چاوشلو حاكم اسفراین نیز با ایشان اتفاق نموده است خان كه حاكم مشهد مقدس و از جانب حضرت اعلی شاهی ظل اللهی امیر الامراء بود كس فرستاده ایشانرا از خودسری و خودرائی منع كرد ایشان ممنوع نگشته در مقام آن شدند كه بر سر مشهد مقدس معلی آمده او را از مشهد بیرون كنند و بدین اراده جمعیت نموده بودند كه آمدن عبدالمؤمن خان بخراسان روی نمود و امت خان محصور گردید باقی احوال ایشان در قضایاء سال آینده مرقوم میگردد بعضی از امراء معزول خراسان كه بمؤاخذه و مصادره گرفتار بودند از جمله سلطان علی خلیفه شاملو و سلیمان خلیفه تركمان و جمعی دیگر از مفسدان بجانب رستم میرزا ولد سلطان حسین میرزا كه حاكم بست و زمین داور بود و در قندهار با مظفر حسین میرزا برادر بزرگتر خود محاربه نموده برو ظفر یافته بود میل نموده بعضی از ایشان خصوصا سلیمان خلیفه شاملو بطرف قندهار رفتند كه او را فریفته بخراسان آورند و بسیاری از سپاهیان خراسان از هر طایفه بقصد ملازمت میرزای مزبور كمر بسته بطرف قندهار رفتند حقایق احوال او و مظفر حسین میرزای برادرش و قضایای قندهار و سیستان و مآل حال اولاد سلطان حسین میرزا از ابتداء [273 م] تا انتها در طی قضایای سالهای آینده داستانی علیحده تسوید یافته بشرح و بسط در محل خود سمت گزارش خواهد یافت انشاء اللّه تعالی.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 409
ذكر وقایع اودئیل تركی كه سال سیم جلوس همایونست مطابق سنه ثمان و تسعین و تسعمائة
اشاره
بهار شد كه دگر راه بوستان گیریمز باده عنبی رنگ گلستان گیریم
گهی بیاد بتان سرو را نظاره كنیمگهی ز شوق لب جام ارغوان گیریم در این سال نوروز جهان آرا بفرخی و فرخندگی در سیم شهر جمادی الاولی نهصد و نود و هفت اتفاق افتاده خسرو سیارگان چون موكب شاه جهان در برج شرف نزول نمود
شعر
ز شوق گل بصد افغان كشید مرغ صفیرچو عهد شاه جهان تازه گشت عالم پیر موكب همایون شاهی ظل اللهی بمقر سلطنت ابد قرین رسیده بكامرانی بروساده دولت و اقبال متكی گشت و منصب رفیع القدر وزارت دیوان اعلی بمیرزا لطف اللّه شیرازی كه وزارت نواب غفران مآب جهانبانی باو مرجوع بود و درین هنگام بوزارت سركار علیه عالیه قیام مینمود تفویض یافته قامت قابلیتش را بتشریف گرانمایه این مرتبه عظمی آراسته گردانیده زمام مهام دیوانی را بكف كفایت او دادند و بندگان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی ایام بهار را در دار السلطنه قزوین بعشرت و شادكامی گذرانیده بجهة رفع مكاره زمان و اقتضای ایام شباب كه بهار زندگانی است در باغ و بوستان از سیر و صحبت گلرخان كام ستان بودند اما در لباس عشرت و نقاب غفلت صوری كه بر چهره آگاهی افكنده بودند چون آگاه دلان خردپرور بانتظام مهام ممالك كه بغایت مختل گشته بود پرداخته لحظه از تدابیر امور ملك داری غافل نبودند و چون شرط مصالحه رومیان و فرستادن شاهزاده و مناقشه نكردن محالی بود كه بتصرف آل عثمان درآمده باشد و این معنی بر طبایع شاه و سپاه گران بود اما رأی اصابت انتما بمقتضی عقل دوربین عمل نموده رضا بآن دادند زیرا كه از دو طرف دو پادشاه عالیجاه روی بممالك ایران آورده بودند و هنوز بیاتفاقی در میانه طوایف قزلباش واقع بود و از بیكتاش خان حاكم یزد آثار خلاف بظهور میرسد و طایفه ذوالقدران فارس بتحریك و اغوای بیكتاش خان در مقام سركشی و خودسری بودند و بعضی از امراء ارشلو كه در كوه گیلویه اقامت داشتند و تا غایت اطاعت سالبة بظهور رسانیده بودند و حسن خان افشار كه در كوه گیلویه بخودسر حاكم گشته آن ولایت را متصرف بود بازگشتی بدرگاه جهان پناه نكرده بود و سركشان اكناف و ولاة اطراف ممالك ایران كه همیشه حلقه اطاعت در گوش داشتند از تاریخ فوت شاه جنت مكان تا حال كه پانزده سال است هر یك در مقر حكومت خود لوای اقتدار
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 410
افراخته دم از استقلال و استبداد میزدند و با این حال مقاومت با آن دو دشمن قوی متعذر و چاره جز آن نبود كه بیك طرف مدارائی كرده با روزگار سازگار گردند كه هرگاه لطف پروردگار جهان یار و اختر بخت و اقبال مساعد و مددكار گردد حق در مركز خود قرار خواهد یافت.
شعر
خرد شد باین نكتهاش رهنمونكه آواز ناید ز یك كف برون
ستیزه بكس نز توانائی استمدارا بدشمن ز دانائی است بالضروره حضرت اعلی شاهی ظل اللهی رضا بمصالحه داده متوجه سامان یراق شاهزاده گشته مهدیقلی خان چاوشلو ولد سمیون سلطان را كه در آن وقت حاكم دارالارشاد اردبیل بود و بمزید عقل و دانش و وفور فهم و كیاست و كاردانی و مكنت و حشمت از سایر امراء امتیازی داشت برسالت تعیین فرموده میرزا را بآئین شایسته روانه نموده نامه صداقت آمیز دوستانه بحضرت خواندگار نوشته تحف و هدایای لایقه ارسال نمودند و ولی آقا چاشنی گیر باشی را كه دو سال بود بدین مهم آمده توقف داشت منظور نظر عنایت گردانیده رخصت انصراف دادند و چون مشار الیه مینمود كه از جانب خواندگار حكم نشده بود كه جغال اغلی لشكر بولایت عراق كشد و او بخودسر آمده در نهاوند قلعه ساخت بخاطر انور خطور نمود كه جمعی را بتسخیر آن قلعه مأمور فرموده تا رسیدن شاهزاده باستنبول آن قلعه [274 م] خراب گردد در حین انعقاد مصالحه قلعه نهاوند در تصرف رومیه نبوده باشد ایالت ولایت همدانرا بطهماسب قلی سلطان اراشلو عنایت فرموده او را بتسخیر قلعه نهاوند مأمور ساختند و امرای بیات را بمعاونت او مأمور فرمودند و ایشان حسب الامر اشرف متوجه آن خدمت گشتند و قلعه را محاصره كرده چند گاه در تسخیر آن اهتمام مینمودند.
چون در آن اثناء آوازه آمدن عبد المؤمن خان بخراسان شیوع یافته توجه موكب همایون بخراسان لازم گردید امرای مذكور كاری نساختند و جغال اغلی مرتبه دیگر بجانب نهاوند آمده مایحتاج قلعه را از بغداد آورده حارسان تازه زور گماشته رفت و بعد از انعقاد مصالحه چون خلاف شرایط صلح بود متوجه تسخیر آن قلعه كه در وسط عراق واقع شده بود نشده همچنان در تصرف رومیان ماند و استرداد آنرا بدستور سایر محال بوقت دیگر حواله نمودند چنانچه عنقریب بیمن الطاف الهی و بنیروی دولت پادشاهی چنانچه در محل خود بنگارش تحریر خواهد یافت بحیز ظهور آمده از مصالحه و مسامحه مذكور كه پسندیده عقلای دانشور بود جمعی از جهلای نادان را كه از خرد بهره نداشتند خار تعصب و تقلید دامنگیر گشته سخنان دور از كار میگفتند و نواب كامیاب اشرف با وجود قهاری و آتش مزاجی و استیلای قوت غضبی ایام شباب بشیوه پیران صاحب خرد عمل نموده گوش بسخنان ناهنجار اهل روزگار نفرمودند و الحق از آنقدر مسامحه و مدارا فواید كلی بدین و دولت رسید زیرا كه چون خاطر از طرف روم جمع گردید متوجه رفع اختلال احوال ممالك شدند بنیروی اقبال و حسن تدبیر و رأی صائب غبار فتن و فتور از ساحت ملك ایران محو گشته در اندك فرصتی مفسدان هر طایفه از طوائف سركش و دشمنان خانگی را دفع فرموده سر سركشان را بنوعی بچنبر اطاعت درآوردند كه موجب حیرت ارباب بصائر و نظائر گردید و آن قلعه و بسیاری از قلاع و بقاع عظیمه كه بتصرف اعادی درآمده استرداد فرمودند چندین قلاع و بلاد مفتوحه ضمیمه آنها گردید و انحاء ممالك بنوعی از خس و خاشاك
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 411
معاندان پاك گردید كه اكنون ساحت ملك ایران غیرت افزای روضه رضوانست و عنقریب شرح هر یك در محل خود سمت تحریر خواهد یافت.
ذكر لشكر كشیدن عبدالمؤمن خان بخراسان و محاصره نمودن مشهد مقدس معلی و ظفر یافتن بر آن بلده شریفه بتقدیر پروردگار جهان
اشاره
سابقا ایراد یافت كه عبدالله خان كه در سال گذشته بمشهد مقدس معلی آمده بود بمحقر بیشكشی قناعت كرده از سر مشهد برخاست و ابراهیمخان استاجلو كه در آن سال حاكم مشهد بود و اهالی آن ملك بنابر صلاح وقت با او مدارائی كرده بودند در این سال چون مسموع عبدالله خان گردید كه حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بخراسان آمده بیآنكه متعرض بلده هرات گردد بازگشته بجانب عراق رفت هوس تسخیر خراسان كه در ضمیر داشت ازدیاد پذیرفته عبدالمؤمن خان پسرش از بلخ متوجه آن صوب گردید دین محمد سلطان ولد جانی بیك سلطان خواهر زاده عبدالله خان كه به یتیم سلطان اشتهار داشت و میر قلبابا كوكلتاش حاكم هرات با لشكرهای بلخ و اند خود و شبرغان و جیچكنو و میمنه و فاریاب و هزاره قبچاق بمعاونت او مأمور گشته پیش از آنكه محصولات بحصاد رسد عبدالمؤمن خان بخراسان درآمد و چون بسرعت و استعجال با اندك مردمی آمده بود اول بر سر نیشابور آمد محمود خان صوفی اغلی و غازیان استاجلو كه در نیشابور بودند بیآنكه بر حقیقت حال و كیفیت و كمیت لشكر و سردار اوزبك آگاهی یابند بعزم رزم با قشون آراسته از شهر بیرون آمدند و با طلیعه لشكر درهم آویخته اندك محاربه فیما بین وقوع یافت و قزلباشیه آثار جلادت و شجاعت بظهور آورده چند نفر از بهادران نامدار معتبر اوزبكیه گرفتار گردیدند و مشخص شد كه سركرده آن جماعت عبدالمؤمن خانست غازیان استاجلو دست از محاربه كشیده خود را بقلعه رسانیده و دروب را مستحكم گردانیده بر بروج و باره بر- آمدند عبدالمؤمن [275] خان در ظاهر شهر نزول نموده جنود اوزبكیه گروه گروه جمع شدند محمود خان چون اسباب قلعهداری جمع نداشت بوسیله گرفتاران كه اقوام معتبر در میانه لشكر داشتند محقر پیشكشی بیرون فرستاده عرض كرد كه نیشابور تابع مشهد مقدس است هرگاه مشهد مقدس را بحیطه تسخیر درآورند ما این ولایت را بینزاع میسپاریم.
مجملا عبدالمؤمن خان بسعی جمعی از امراء كه اقوام ایشان گرفتار شده بودند رضا بصلح داده كوچ كرد و محمود خان تمامی گرفتاران را بیرون فرستاده از آنجا عنان عزیمت بصوب مشهد مقدس معلی معطوف داشت چون بظاهر شهر رسید اندك مردمی با او بودند بنابر آن در اول حال بمحاصره نتوانست پرداخت در حوض تونی كه نیم فرسخی شهر است نزول نمود تا آنكه میر قلبا باء حاكم هرات و یتیم سلطان و سایر امراء اوزبكیه كه در خراسان بودند بر سر او جمع شده از آنجا بحوالی شهر آمده محاصره نموده شروع در لوازم قلعهگیری كردند و امت خان هر كس از سپاهیان آن حوالی را دست رسید بشهر آورده برج و باره و فصیل و دروازه شهر بند بیرون را بقدر مقدور استحكام داده بر هر برجی از جنود قزلباشیه و اهالی و اعیان مشهد مستحفظان گماشته بمدافعه و قلعهداری مشغول شدند و كس بپایه سریر اعلی فرستاده حقیقت حال و تنقیص آذوقه و عسرت و تنگی اهل مشهد عرض كردند نواب همایون اعلی بعد از اطلاع بر مضمون عریضه امت خان همت بر دفع اعدا و استخلاص محصوران مشهد
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 412
گماشته از مقر سلطنت در حركت درآمده بجانب مقصد توجه فرمودند و چون الكاء ری مضرب سرادقات اقبال گشت چند روز در بلده طهران جهة اجتماع عساكر نصرت نشان توقف واقع شد چون
ناخوش شدن شاه عباس در بلده طهران
هنوز كوكب بخت ایرانیان از ظلمت و بال بیرون نیامده استقامت احوال پر اختلال ایشان را میعادی مقرر بود از اقتضای قضا و عفونت هوا بیماری در معسكر همایون شیوع یافت عرض مرض بذات مقدس حضرت اعلی شاهی ظل اللهی سرایت كرده بیماری صعب عارض ذات همایون گردید جمعی از امراء و عساكر را پیشتر فرستادند كه مقدمة الجیش بوده تا چمن بسطام رفته در آنجا منتظر ورود موكب اقبال باشند كه بعد از صحت مزاج بهاج روانه آنطرف شوند و اطبا بمعالجه و مداوات پرداختند و چون اراده ازلی باختلال احوال ساكنان آن بقعه شریف و شهادت صلحاء و اتقیای روضه منور و مشهد مقدس رضیه رضویه علی مشرفها الف الف سلام و تحیه و رفع درجات اخروی آن گروه سعادت نشان تعلق گرفته بود بیماری و سقم مزاج بامتداد كشیده بسیاری از عساكر منصوره بمضایق خاك و مضاجع هلاك شتافتند اوزبكیه از این خبر مبتهج و مسرور گشته از روی اطمینان قلب در تسخیر شهر و قلعه سعی مینمودند امت خان و محصوران از این اخبار ملالت افزا پریشان حال گشته تا مدت چهار ماه در غایت یأس و حرمان روزگار گذرانیده با اعداء مقاومت نموده بقدر مقدور در مدافعه میكوشیدند رفته رفته كار باضطرار انجامیده مهم محصوران از فقدان آذوقه بجان رسید و دست از محافظت بیرون شهر بازداشته حصار اندرون را نیز چند گاه محافظت نمود روز بروز بیرونیان از رسیدن مدد و كومك قوت گرفته محصوران ضعیفتر میشدند و بجهة امتداد بیماری و نقاهت ذات مبارك اشرف قطع امید از امداد و كومك كرده چون غریقان بحر تحیر در لجه اضطراب افتاده از مقاومت عاجز شدند و حركت ماهی كرده بمقتضای الغریق یتشبث بكل حشیش اراده نمودند كه بوسیله میر قلبابا با عبدالمؤمن خان دم از مصالحه زده شهر را بسپارند شاید بجان امان یافته بیرون روند خداویردی خان جلایر را بیرون فرستاده استدعای مصالحه كردند عجز ایشان بمعاندان ظاهر گردیده عبدالمؤمن خان راضی بآن نشد و خداویردیخان را با قبح وجهی در برابر قلعه سیاست نموده مقتول ساخت و در كمال خشم و غلظت متوجه تسخیر قلعه شده امرای اوزبكیه بیشتر از پیشتر ساعی گشتند روزی انتهاز فرصت نموده از همه طرف هجوم كرده یورش نمودند و قزلباشیه تاب مقاومت نیاورده قوت مدافعه نیافتند و اوزبكیه بر بروج صعود نموده [276] بشهر ریختند با غازیان استاجلو و سایر مردم بصحن آستانه مقدسه جمع شده حصار روضه مقدسه را پناه خود ساخته بمحاربه مشغول شدند جمیع سادات و علماء و خدام و مدرسان سركار فیض آثار و صلحاء و اتقیاء كه در مشهد مقدس بودند و آستانه مقدسه را ملتجا میدانستند بآنجا جمع شده
قتل و عام نمودن عبدالمؤمن خان اوزبك اهل مشهد مقدس را
بدعا اشتغال داشتند اما این همه سعی سپاهیان و دعای مظلومان دافع قضا نگشت و اوزبكیه اطراف و جوانب صحن را احاطه كرده طائران تیر و تفنگ از جانبین در پرواز آمدند عبدالمؤمن خان و دین محمد سلطان مشهور به یتیم سلطان با جمعی از بهادران نامی بشهر درآمده بصحن آستانه درآمدند غازیان قزلباشیه سینه سپر بلا ساخته دل از جان شیرین برگرفته مردانه میكوشیدند و یك یك از جام بلا شربت شهادت می نوشیدند و بتیغ خونریز مخالفان در صحن آستانه مقدسه كشتهها بر زبر
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 413
یكدیگر افتاد امت خان با كل سپاهیان و مردمی كه یراق بسته بجنگ مشغول بودند بقتل رسیده اوزبكیه بر متنسفی ابقاء نكردند و چون از ارباب جلادت پرداختند دست بخون صلحا و علماء و سادات یازیدند عبدالمؤمن خان شیوه ابن زیاد پیش گرفته شعله غضبش جز بخون سادات و علماء شیعه انطفاء نمیپذیرفت و از مضمون لا یرحم الله من لا یرحم الناس احتراز ننموده با كمال قساوت قلب در صفه میر علیشیر ایستاده جنود شقاوت ورود اوزبكیه را باندرون روضه متبركه فرستاده یك یك از بیچارگان مظلوم را از دار السیاده و دارالحفاظ و مسجد جامع بیرون كشیده بدرجه شهادت میرسانیدند و مصاحف از دست حفاظ گرفته از همان شربت میچشانیدند از صحیح القولی استماع رفت كه میر محمد حسین مشهور بمیر بالای سر كه از سادات مشهد مقدس و در صلاح و تقوی و عبادت درجه عالی داشت و همیشه در بالای سر ضریح مبارك بنماز و طاعت و تلاوت قیام نموده كمتر از آن مقام شریف حركت كردی در آن روز هولناك بدستور معتاد در بالای سر نشسته بتلاوت مشغول بود یكی از اوزبكان خدا بیخبر دست در كمر او زده بیرون میكشید میر بیچاره از هول جان و كشاكش اضطراب دست بر پنجره ضریح مبارك زده محكم گرفت اوزبك دیگر شمشیری انداخته قطع ید او نمود و دستش در محجر مانده او را بیرون كشیده پاره پاره كردند.
مجملا آنروز غم اندوز ثانی روز عاشورا و صحن مقدس نمونه دشت كربلا بود خون كشتگان صحن آستانه متبركه بر مثال آب روان جریان یافته سفینه حیات آن مردم غریق بحر فنا گشت مولانا شانی كه در ولایت عجم مرتبه سحبانی دارد مرثیه درینباب بنظم آورده این بیت مناسب مقام است:
شعر
هنوز اگر بفشارند خاك مشهد راسفینه از شط خون تا بكربلا بدود عورات این طبقه كه سر پوشیدگان حریم عزت و پردهنشینان سرادق عفت بودند و بآستانه و مسجد جامع جمع شده ملتجی گشته بودند ازواج و پسران و برادران خود را غریق بحر خون دیده خود را در دام محنت و بلا یافته بدست اوزبكان بیحیا اسیر و مبتلا میشدند و همچنین در كوچهها و محلات دست بقتل و اسیر و یغما برآورده هر كس را از محل اختفاء بیرون میكشیدند بعد از قین و شكنجه و اخذ مال همان شربت شهادت میچشانیدند روضه مقدسه بباد غارت و تاراج رفت قنادیل مرصع و طلا و نقره و شمعدان كه از حیز تعداد بیرون بود و مفروشات و ظروف و اوانی چینی و كتابخانه سركار فیض آثار كه در تمادی ایام از اقصی بلاد اسلام جمع شده بود از مصاحف بخطوط شریف حضرت ائمه معصومین و استادان ما تقدم مثل یاقوت مستصی و استادان سته و دیگر كتاب علمی و فارسی كه از حیز احصا بیرون بود بدست اوزبكان بیتمیز نادان درآمده آن در گرانمایه را چون خزف ریزه بیبها بیكدیگر میفروختند.
مجملا تا سه روز آتش بیداد آن طایفه بدنهاد اشتعال داشت قلیلی از سپاهیان و سادات آستانه و مردم مشهد كه در نهانخانه خزیده بودند شبها بیرون آمده سر بكوه و صحرا نهاده خود را بمأمنی میرسانیدند بعضی بعراق آمده بعضی دیگر كه قطع تعلق از فرزندان نمیكردند [277] در مواضع و محال پراكنده شدند بعد از سه چهار روز كه در هیچ یمین یسار نمانده بود برعایا ترحم نموده بر بقیة السیف مال امانی قرار یافته جنود اوزبك از قتل و غارت و اسر رعیت ممنوع شدند خلایق كه در زوایای
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 414
اختفاء بودند یك یك و دو دو جمع شده بقدر جمعیتی روی داده با وجود غارت زدگی مال امانی حواله میشد و هر كس قدرت بر ادای آن نداشت اطفال و كودكان را در عوض میگرفتند بسیاری از نساء و صبیان را كه اسیر شده بودند بماوراء النهر برده بذل رقیت گرفتار كردند عبدالمؤمن خان حاكم در مشهد تعیین نموده در وقت رفتن میل طلای بالای گنبد مبارك را كه شاه جنت مكان ترتیب داده بودند تصرف نمود و بعد از تسخیر مشهد مقدس روی توجه بجانب سرخس آورده شهر و قلعه را در میان گرفته اوزبكیه بمحاصره و محاربه پرداختند میر ابن حسینخان حاكم سرخس با طایفه جغتای كه ملازمان قدیم او بودند در مراسم قلعه داری كوشیده همه روزه بین الجانبین محاربه و مصادمه وقوع یافته چند مرتبه یورش و هجوم آورده كاری نساختند و درین محاربات فوجی كثیر از جنود اوزبكیه و بهادران معتبر مقتول و گرفتار گشته از اهل قلعه جلادت و مردانگی بظهور رسید آخر الامر عبدالمؤمن خان از تسخیر سرخس مأیوس گشته مهم آن ولایت بسال دیگر انداخته از پای قلعه كوچ كرده راه بلخ پیش گرفت و ابن حسینخان در آن سال در جا و مقام خود اقامت داشت اما اكثر محال خراسان خصوصا جام و خواف و با خزر و كوسویه و غوریان و فوشنچ از قزلباش خالی شده بتصرف اوزبكیه قرار گرفت محمود خان نیز بسعی ملازمانش كه خانه كوچ در نیشابور داشتند شهر را خالی كرده ببسطام آمد آن ولایت نیز بآسانی بدست اوزبكیه درآمد گنجعلی خان چند گاه در خواف قلعه سلامه را نگاه داشته مردانگیها نمود اما بالاخره چون از كومك مأیوس شد از بیم آوازه مخالف آهنگ عراق ساز كرد بالجمله در بلده طهران كه فی الجمله عارضه نواب كامیاب اعلی شاهی ظل اللهی روی بانحطاط آورده هنوز صحت كامل نیافته بود خبر ملالت اثر واقعه هایله مشهد مقدس معلی باردو رسیده موجب پریشانی ضمیر انور حضرت شاه جمجاه و افسردگی عموم سپاه گردید چون قضایای آسمانی را جز صبر چاره نیست دست بعروة الوثقی صبوری زده كافه خلایق بشكر سلامتی ذات شریف اشرف قیام نمودند و مكافات این اعمال و بیادبیها كه در آن آستان متبرك از عبدالمؤمن خان و اوزبكیه صدور یافت عنقریب بروزگار او و آن طایفه لاحق گردید.
بالجمله چون ضعف و نقاهت عنصر مقدس كمتر شد از طهران تا قصبه شریفه طیبه عبدالعظیم تشریف آورده چند روز در آن آستانه مقدسه بدعا و زیارت مشغولی مینمودند چون خبر مراجعت عبدالمؤمن خان بتحقیق پیوست رایات نصرت نشان بصوب مقر سلطنت در حركت آمده بصحت و سلامت بدار السلطنه قزوین رسیدند.
ذكر محاربه بوداق خان و امراء با نور محمد خان و جنود اوزبك ناایمان و شكست یافتن بتقدیر كردگار جهان
كلك سخن پرداز كه معركه آرای مضمار نكته سرائی است اشهب سبك سیر سخن را بجانب احوال خراسان انعطاف داده رقم پرداز صحیفه ظهور شده بود كه بوداق خان چكنی با ابومسلم خان چاوشلو و امام قلیخان قاجار و محمود خان صوفی اغلی استاجلو و غیر ذلك كه با او متفق بودند شهزاده سلطان حسن را دست آویز كرده جمعیت نموده اراده داشتند كه بمشهد مقدس معلی رفته امت خانرا از مشهد مقدس بیرون كرده بوداق خان لله و امیر الامراء بوده بضبط ولایت
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 415
خراسان كمر بندند در این اثناء عبدالمؤمن خان بر سر مشهد مقدس آمده امت خان محصور اوزبكیه گردید و كس نزد ایشان فرستاد كه جمعیتی كه نمودهاند بغایت در موقع است لیكن چون حالا اوزبكیه قدم باینولایت نهادهاند اول بدفع دشمن بیگانه پرداختن اولی است اگر قوت و قدرت داشته باشند و تا مشهد مقدس توانند آمد بدین حدود آیند كه ما نیز بایشان ملحق گشته بدفع [278] مخالفان پردازیم و اگر قوت مقاومت نداشته باشند تا حدود رادكان حركت نمایند و چند روزی معاندان را بخود مشغول گردانند كه از عراق مددی رسد شاید این خطه شریف از شر اعداء مصون ماند ایشان اگر چه تاب مقاومت عبد المؤمن خان نداشتند اما بقصد توجه مشهد از موقف خود در حركت آمدند در خلال این حال نور محمد خان بن ابوالمحمد خان بن دین محمد خان- بن الوش خان از نژاد شیبان بن جوجی بن چنگیز خان كه والی مرو و نسا و اببورد و باغباد بود و میانه او و عبد المومن خان وحشت پدید آمده ازو خوفناك بود بتوهم آنكه مبادا عبدالمومن خان قصد ولایت او داشته باشد اوزبك ناایمان و جمعی از تركمانان صاین خانی ساكن نسا و باغباد و آن حدود را تا موازی شش هفتهزار كس را جمع آورده بحوالی خبوشان و آن حدود آمد و چون آمدن او مسموع بوداق خان و امراء گردید بمظنه آنكه مبادا نور محمد خان بعبد المومن خان ملحق گردد و مقاومت با آن لشكر جرار دشوارتر شود رأی و تدبیر ایشان بدان قرار گرفت كه بمقابله نور محمد خان شتافته قبل از آنكه آن دو لشكر با یكدیگر تلاقی كردند با او محاربه نموده سلك جمعیت او را از هم فرو ریزند چه هر گاه او را منهزم سازند اگر فی الواقع در مقام امداد عبد- المومن خان بوده باشد انهزام او هم سبب ضعف و فتور احوال عبدالمومن خان میگردد و هم آثار غلبه و اقتدار ایشان ظهور یافته باعث خوف و هراس عبدالمومن خان از لشكر قزلباش میشود و یحتمل كه از آن لشكر حسابی گرفته دست از محاصره مشهد بازدارد بدین عزیمت جازم گشته كمر بمحاربه او بستند و با لشكر پرخاشجوی بمقابله او شتافتند نور محمد خان كس نزد بوداق خان و امراء فرستاده اعلام نمود كه مرا با لشكر قزلباش كاری نیست بلكه غرض از این حركت صیانت ملك موروثی و دفع شر عبدالمومن خان است ایشان این حكایت را حمل بر كید و مكر نموده و با كمال نخوت و غرور ازو حسابی نگرفتند و در مقابل او صف سپاه آراستند از اینجانب نیز اوزبكیه در مقابل آن فئه مغرور صف آرا گشته از جانبین دست بآلت كارزار بردند و بهادران اوزبك و دلیران قزلباش در هم آویخته چرخچیان قزلباش بیمحابا بجانب اعدا تاخته قراول چرخچی را از پیش برداشته بصف رسانیدند سپاه نور محمد خان شیه آغاز نهاده بسیاری از سپاه قزلباش بزخم تیر دلدوز مجروح شد جنود اوزبك بهیئت اجتماعی حمله آورده جلوریز بصف سپاه قزلباش كه اكثر بخیال فتح و ظفر پراكنده شده بودند تاختند و لشكر قزلباش چون خلاف رضای ولینعمت پیش گرفته بودند تأیید نیافته با وجود قوت و قدرتی كه داشتند منهزم گردیده راه فرار پیش گرفتند و نور محمد- خان بآن فئه یاغی ظفر یافته تا موازی ششصد هفتصد كس از جوانان كار آمدنی قزلباش در آن مركز ضایع شده راه عدم پیمودند و نور محمد خان بعد از انهزام قزلباشیه دست از تعاقب بازداشته پیشتر نیامد و بوداق خان و امراء كه اسبهای دونده توبچاق داشتند از معركه بیرون آمده هر یك شكسته و پریشان حال بالكاء خود آمده باستحكام قلاع خود پرداختند و بوداق خان عریضه ضراعت- آمیز بخدمت بندگان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی نوشته حسینعلی سلطان پسر خود را كه ارشد اولادش بود بدرگاه معلی فرستاده اظهار ندامت و شرمندگی بسیار كرده استدعای عفو تقصیرات خود
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 416
نمود نور محمد خان مژده فتح بعبد المومن خان فرستاده منت خدمتكاری برو نهاده بمقر دولت خود بازگشت و عبدالمومن خان اگرچه در آن سال متعرض الكای او نشد اما بعد از تسخیر مشهد و نیشابور طمع بولایت او كرده در اندك زمانی مرو را عبدالله خان و نسا و ایبورد و سایر محال را عبدالمومن خان از تصرف او بیرون آورده او را از ملك موروث بیرون كردند شرح آن احوال در ضمن قضایای بعد از این از مساعدت بخت مأمول است انشاء الله وحده العزیز.
وقایع متنوعه كه درین سال بر حسب تقدیر خالق عباد روی داد
در این سال محمد خان زیاد اغلی قاجار و امرای قراباغ كه در سال گذشته از صولت [279] سپاه روم از ولایت مزبور جلا نموده با ایل و اویماقات به ارسبار آمده بودند بخیال تسخیر قلعه گنجه با حشمی انبوه از غازیان قاجار و ایل و اویماقات و تراكمات قراباغ از ارسبار بقراباغ آمدند و بپای قلعه گنجه رسیده بمحاصره پرداختند و مورجلها بهر طایفه قسمت نموده سیبها ترتیب داده در لوازم قلعهگیری اهتمام نمودن گرفتند و مقصد ایشان آن بود كه چون گفتگوی صلح با رومیان قبل از تسخیر گنجه و قراباغ بشرایطی كه مذكور شد تمهید یافته بود و ایشان بعد از آن لشكر بقراباغ كشیدند تا رسیدن شاهزاده و ایلچیان قزلباش بروم ایشان قلعه گنجه را از دست رومیان گرفته ویران سازند و در حین استحكام شرایط صلح قراباغ در تصرف قزلباش بوده باشد اما از آن طرف حارسان قلعه مذكور برید سریع السیری بجانب جعفر پاشا كه حاكم تبریز بود فرستاده از حقایق حال خبر دادند و او ایلچی بخدمت اشرف فرستاده عرض كرد كه چون هنوز قواعد صلح استحكامی نیافته لایق نیست كه در بدایت حال آثار خلاف از جانب ملازمان بظهور رسد و بممالكی كه الیوم در تصرف منسوبان آل عثمان است تعرضی رود حضرت اعلی شاهی ظل اللهی چون صلح مذكور را در آنوقت موجب استحكام بنیان قصر دولت میدانستند بملاحظه آنكه مبادا در وقتیكه شهزاده بپایه سریر سلطان روم رسد این حركت ناهنجار قزلباش موجب تزلزل امر مصالحه گردد حكم همایون باسم محمد خان و امرای قاجار فرستادند كه ترك محاصره نموده دست از ولایت قراباغ باز دارند.
چون آن ولایت دلگشا از لطافت هوا و كثرت سبزه و ریاحین و انتفاع صحرانشینان و خصوصیات ییلاق و قشلاق شهره آفاق است و طایفه قاجار و ایل و اویماقات ساكن قراباغ چندین سال بود كه در آن ولایت نزهت بخش مسكن گرفته املاك و باغات كثیر النفع بهمرسانیده بودند و دل از آن سرزمین بآسانی برنمیداشتند و قطع تعلق از وطن قدیم خود نمیكردند بمنع مذكور ممنوع نگشتند و دست از محاصره قلعه باز نداشتند تا آنكه این خبر بفرهاد پاشا كه بانی و باعث امر مصالحه دستور در سرحد ارز الروم بود رسید و از جانب او نیز ایلچی آمده در آن باب گفتگو و مبالغه كردند بندگان حضرت اعلی شاهی معتمدی از ایل قاجار شاهویردی بیك نام چولاق مشهور را نزد محمد خان زیاد اغلی و ریش سفیدان آن طبقه فرستاده پیغام كردند كه پدران شما روی ارادت و اخلاص بدین دودمان آورده از میامن تربیت و شفقت آباء و اجداد همیون ما بمراتب عالیه رسیدند و ملك قراباغ را بایشان داده بودیم چون الیوم مصلحت ما در آنست كه درین وقت بر سر ملك
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 417
مناقشه ننمائیم ایشان اگر یكجهت این دولتند و رضای ما را منظور میدارند ترك منازعه و الحاح نموده بدین طرف آیند كه در عوض قراباغ در سایر ممالك جا و مقام بدیشان عنایت میفرمائیم قراباغ جائی نمیرود اگر خدا خواسته باشد باز بآسانی بدست میآید و اگر مقدر الهی نبوده باشد با روزگار ستیزه نمیتوان كرد و امیدواریم كه بیمن تأیید الهی عنقریب حق در مركز خود قرار گیرد مشار الیه احتیاط ورزیده بملاحظه آنكه مبادا اینمعنی مرغوب طبع امراء نبوده باشد خود را از خوف بقلعه انداخته رومیان را از واقعه خبردار كرد و از قلعه منشور مذكور را نزد محمد خان و امراء فرستاده محمد خان چون صوفی دولتخواه بود بعد از اطلاع برین مضمون رضای خاطر اشرف جسته از پای قلعه برخاست امرا و لشكریان پراكنده گشته اكثر ایشان میر قزاقلر و شمس- الدینلو و قرامانلو روگردان شده دو نوك گشته بجا و مقام خود رفتند بعضی دیگر بجانب ارسبار آمده از ایل و اویماقات نیز هر كس بهره از اخلاص داشت رضاجوئی خاطر مبارك اشرف را بر ملك و مال ترجیح نهاده ترك آن ولایت كرده بممالك محروسه آمدند جمعی كه اخلاص و اعتقاد درست نداشتند روی از این دولت تافته تن بمذلت و خواری و رعیتی رومیان دادند و آن ولایت محك تجربه ارباب اخلاص گشت.
شعر
خوش بود گر محك تجربه آید بمیانتا سیه روی شود هر كه در او غش باشد [280] محمد خان از آشوب و فتنه اهل دو نوك بدینطرف نتوانست آمد از آب گر گذشته بتكلیف الكسندر خان نزد او رفت مشار الیه بیمروتی كرده او را گرفته برومیان سپرده باستنبول بردند در آنجا چند گاه محبوس بود بعد از قرار صلح كه گرفتاران جانبین را اطلاق نمودند مشار الیه را نیز سلطان مراد آزاد كرد و از آنجا ببغداد آمده بشوشتر نزد مهدیقلی خان شاملو رفت و از آنجا بدرگاه معلی آمده در دارالارشاد اردبیل ساكن گردید نقل است كه محمد خان همیشه در اردبیل میگفت كه عنقریب باز گنجه بمعاونت روح مقدس سلطان الاولیاء بتصرف این دولت درآمده حكومت آن از جانب اشرف بمن متعلق خواهد شد چون مشار الیه را اخلاص قوی بود و بندگان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی را رجاء واثق و نیت صادق بعد از بیست سال كه آن ولایت در تصرف رومیه بود بمقتضی الامور مرهونة باوقانها اینمعنی از حیز قوت بفعل آمده بنیروی اقبال و مساعدت بخت فرخ فال در سال یونت ئیل اربع عشر و الف بنوعی كه در طی قضایای آن سال سمت گزارش خواهد یافت بتصرف اولیاء دولت ابد قرین درآمده محمد خان كه انواع تعب و تشویش كشیده جرعههای ناكامی از دست روزگار چشید در ازای اخلاص و یكرنگی دیگر باره بایالت آن ولایت سربلندی یافته از حضیض مذلت باوج عزت رسید از هر طایفه كه اخلاص یكجهتی بظهور آمده بود دیگر باره در آن ولایت لوای عشرت افراختند و جمعی كه در اخلاص ایشان خللی پدید آمده بود و در آنوقت آهنگ مخالفت ساز كرده بعراق نیامدند و ترك اوطان خود پیمودند قهرمان مهتر پادشاهی باجلای ایشان حكم فرموده همگی را جبرا قهرا از دیار خود بیرون كرده بمازندران فرستادند كه هم موجب آبادانی آن ولایت و هم موافق از منافق متمیز بوده هر یك بجزای عمل رسند و این معنی كارنامه سلاطین نامدار و دستورالعمل خواقین روزگار گردد هر چند این مقدمات در محل خود سمت تقریر مییابد و ذكر آن در طی سوانح این سال مناسب نبود
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 418
اما كلك سخن پرداز در اثنای گزارش قصه بیاختیار از شائبه تكرار نیندیشیده بتحریر آن پرداخت دیگری از سوانح این سال فرار نمودن محمد شریفخان چاوشلو است مشار الیه ولد خلیل بیك بن حسین بیك قورچی تیر و كمان شاه جنت مكان علیین آشیان و دختر زاده معصوم بیك صفوی است در خدمت همایون معزز و محترم و بمنصب موروثی سرافراز بود در وقتی كه رایات جلال متوجه سفر خراسان شد مرشد قلی خان او را برتبه ایالت و خانی و دارائی قزوین نوید داده آن منصب را بمحمد سلطان كوتوال عمزاده خود داد و او بمحض رضای مرشد قلی و هوا پرستی و جاه طلبی ترك خدمت حضرت اعلی نموده قطع تعلق از منصب موروثی كرده ایالت و خانی اختیار نمود و تا معاودت موكب همایون حاكم قزوین بود در اوایل این سال بیآنكه استشمام رایحه بیالتفاتی نموده باشد بمقتضای الخائن خائف چون بیرضای خاطر اشرف ترك خدمت نموده بود خوفناك گشته با چند نفر از محرمان و معتمدان خود از قزوین فرار نموده بگیلان رفت مرشد قلی سلطان برادر اسمعیل قلیخان شاملو نیز بجهة برادری مشار الیه و مخالفت ایام ابوطالب میرزا اندیشناك گشته فرار نموده بگیلان رفت چند كس دیگر كه از حضرت اعلی شاهی ظل اللهی هراس داشتند این عمل كردند خان احمد والی گیلان این جماعت را در گیلان مأوی داده با ایشان مردمی بسیار كرد نواب اشرف بجهة آنكه سد این باب شود ایشان را از خان احمد طلب داشت مشار الیه از فرستادن ابا نموده التماس عفو و اغماض نمود بندگان حضرت اعلی چون وقت مقتضی بازخواست نبود تغافل پادشاهانه شعار خود ساخته در آن سال در مقام بازخواست آن نشدند و هم در این سال فرهاد آقای غلام حاكم اصفهان بجهة آنكه حقوق تربیت چندین ساله شاه جنت مكان و نواب جهانبانی سلطان حمزه میرزا را منظور نداشته بهوس حكومت اصفهان شیوه خدمتكاری مرشد قلیخان اختیار نموده بود مؤاخذ گردیده و داروغگی و كل معاملات اصفهان به یولی [281] بیك غلام نواب غفران پناه جهانبانی كه در خدمت بندگان اشرف اعلی معزز بود شفقت شد.
گفتار در بیان حالات و محاربات كه در فارس و كرمان و یزد میانه امرای قزلباش بوقوع پیوست
اشاره
قبل از این فارس مضمار قصه پردازی یعنی كلك بدایع نگار در معركه سخن سرائی چنین تك و دو نموده بود كه چند نفر از آقایان ذوالقدر فارس بمخاصمت یعقوبخان امیر الامرای آن ولایت بی- رخصت از اردو فرار نمودند و در حدود یزد بیكتاش خان افشار ایشانرا بدست آورده بعلیقلی بیك شاملو قورچی تركش كه داروغه یزد بود و حراست قلعه آنجا مینمود سپرد و بحسب ظاهر اینمعنی را دولتخواهی نام نهاد.
اما چون مرد محیل و بلند پرواز بود میخواست كه بوسیله آقایان مزبور ذوالقدران فارس را بخود رام ساخته صاحب اختیار آن ولایت باشد و بتحریك و اغوای میر میران كه پدر زنش و مرد فتنه اندوز شورش طلب بود در كل ولایت فارس و كرمان و یزد لوای اقتدار برافراخته فرمانروا باشد و زیاده حسابی از اركان دولت قاهره پادشاهی نمیگرفت و چون هر دو مست باده غفلت و غرور بودند از وخامت عاقبت آن نمیاندیشیدند و بعد از آنكه یعقوب خان بتعاقب ایشان بیزد رسید از اطوار ایشان آثار بغی و خلاف تفرس نموده لب از گفتگوی طلب آقایان بسته همان لحظه خود را از یزد بیرون انداخته
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 419
راه شیراز پیش گرفت بیكتاش خان جمعی را از عقب او فرستاده اما بگردش نرسیدند و چون یعقوبخان بشیراز رسید در مقام دفع مفسدان طایفه ذوالقدر كه بامداد بیكتاش خان مستظهر بودند درآمده خواست كه در كسر شوكت بیكتاش خان سعی نموده شعله اقتدار او را بزلال تدبیر فرو نشاند كه قوت امداد ذوالقدران نداشته باشد چون از جانب اشرف مرخص بود كه در انتظام مهمات فارس آنچه صلاح داند بعمل آورد نوید ایالت كرمان از جانب همایون اعلی بعباس سلطان افشار عم بیكتاش خان داد و بطوایف افشار كه در كرمان بودند اعلام نمود كه بر سر عباس سلطان جمعیت نمایند كه نواب اشرف بنا بر سوء اعمال و خودسریهای بیكتاش خان ایالت آن ولایت را بعباس سلطان شفقت فرمودهاند عباس- سلطان كه همیشه در این آرزو بود این مقدمه را فوز عظیم دانسته طرح ایالت و دارائی انداخته دست تصرف باموال دیوانی دراز كرد و عموم سپاهیان آن ولایت نقد را بنسیههای بیفایده دادن زیان سترك اندیشیده بامید انعامات و مناصب مناسب بر سر او جمعیت نمودند و او بحكومت آن ولایت مشغول گردید چون این خبر بیزد رسید تزلزل در احوال بیكتاش خان پدید آمده بریش سفیدان افشار كه در یزد با او بودند بیاعتماد گشت.
اما چون پدرش در اردو بود و از جانب او اشعاری نشده بود دانست كه ساخته و پرداخته یعقوبخان است حقیقت خاطر نشان ریش سفیدان افشار كرده با جمعی كه با او بودند و كما بیش پانصد كس میشدند از یزد متوجه كرمان شد و چون آمدن او مسموع عباس سلطان گردید حشری انبوه از متجنده افشار و سرداران كرمان و اعراب و احشام آن ولایت جمع آورده تا سه هزار پیاده و سوار آماده پیكار او گشت و بیكتاش خان چون از حقیقت او خبر یافت و كسی از جماعت افشار و مردم كرمان نیز نزد او نیامد و مع هذا با اندك مردمی كه با او بودند بدمظنه شده بود اندیشناك گشته در رفتن متردد خاطر گشت بعضی از نیكخواهان بیكتاشخان كه از اطوار آن سلسله دانا بودند خاطر نشان او كردند كه امساك بر طبیعت عباس سلطان غالب است و زیاده داد و دهشی ندارد و جماعت افشار سالهاست غریق بحر احسان و نمك پرورده این سلسلهاند و بحسب ضرورت بر سر او جمع شدهاند و معلوم نیست كه بجهة خاطر او بمحاربه خان رغبت نمایند و اگر اندك تأخیری در رفتن واقع شود بر جبن و بد دلی محمول گشته موجب دلیری اتباع عباس سلطان میگردد بیكتاشخان مرد شجاع دلیر صاحب همت بود بتدبیر عقلای صایب رأی عمل نموده مستعد رزم [282] و پیكار او گشته تا حوالی شهر و هیچ مكان توقف ننمود از آنطرف عباس سلطان با قشون آراسته از شهر بیرون آمده تفنگچی بسیار بر یمین و یسار بازداشته در ظاهر سواد شهر صف سپاه آراسته پشت بدیوار بست شهر و قلعه داد چون بیكتاش خان بمقابله او شتافته تقارب فئتین دست داد با اتباع و مردمان خود جلوریز بر سر او تاخته بیك حمله دلیرانه صف سپاه كرمان را متفرق ساخت و اتباع عباس سلطان چنانچه عقلا اندیشیده بودند در جنگ سستی كرده بمجرد صدمه پشت بمعركه داده روی بوادی فرار آوردند عباس سلطان چون حال برین منوال مشاهده نمود چاره كار منحصر در فرار و تحصن و قلعهداری دانسته با پسران و مردم اعتمادی خود بقلعه رفتن متحصن گردید بیكتاش خان مظفر و منصور بشهر آمده در مقام اسباب قلعهگیری شد جناب آصف صفاتی حاتم بیك ولد ملك بهرام كه از عقلای صلاح اندیش صایب رأی و در آنوقت وزیر بیكتاش خان بود رعایت حقوق نمك خوردگی آن سلسله نموده صلاح دولت ایشان در آن دانست كه عم و برادر زاده بساط مخالفت درنوردیده ترك عناد یكدیگر بنمایند و از بیكتاش خان استجازه نموده
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 420
بقلعه رفت و عباس سلطان را بحسن تقریر و نصایح دلپذیر بمصالحه راغب ساخت و عباس سلطان رضا بصلح داد مشروط بر آنكه بیكتاش خان قسم یاد نماید كه در حق او و پسران و مردمی كه مرافقت و اختیار نمودهاند در مقام غدر نبوده باشد و بدی نیندیشد و الكاء و تیولی كه قبل ازین داشت بدستور باو گذارد و بیكتاشخان شروط مذكور را بایمان مغلظ مؤكد گردانید و عباس سلطان و ولدان و سایر متحصنان تكیه بر عهد نااستوار او كرده بعد از عهد و میثاق از قلعه بیرون آمدند اما
كشتن بیكتاش خان عموی خود عباس سلطان و پسرهای او را
بیكتاشخان بعهد و پیمان وفا نكرده در همان چند روز عم و عمزادهها را گرفته مقید و محبوس ساخت و بآن اكتفا ننموده قطع صله رحم جایز داشت و عم خود را كه بمنزله پدر بود با عمزادهها بیاطلاع وزیر و منسوبان آن سلسله از میان برداشت و اینمعنی برو مبارك نیامده در همان زودی زمانه غدار خاك ادبار بر فرق او بیخت و از كاس ناكامی شربت هلاك در كام او ریخت.
القصه بیكتاش خان خاطر از مهمات كرمان جمع نموده دیگر باره بیزد مراجعت نمود اما یعقوبخان در فارس لوای شوكت و اقتدار افراخته شروع در گرفت و گیر ذوالقدران مفسد نموده با هر كس مظنه خلاف داشت گرفته بقتل رسانید و خانههای آقایان را كه در یزد بودند بضامن داده املاك و اسباب ایشانرا متصرف شد شاهویردی خلیفه ولد ولی خلیفه شاملو برادر بزرگتر اسمعیل قلیخان در زمان وكالت مرشد قلیخان حاكم ایج و نیرز فارس شده با دویست سیصد نفر شاملو ملازمان قدیمی ولی خلیفه در آنجا اقامت داشت یعقوبخان چون سوء مزاج اشرف را نسبت بآن سلسله میدانست او را از حكومت آن ولایت عزل نمود مشار الیه از اطاعت او سرباز زد یعقوبخال برای خود یا باشاره همیون علی ای التقدیرین ببهانه شكار از شیراز بیرون آمده علی الغفله بر سر او ایلغار نمود مشار الیه تاب مقاومت نیاورده گرفتار گردیده یعقوبخان بقتل او و چند نفر از اولاد و اقربا مبادرت نموده دقیقه از دقایق نهب و غارت فرو نگذاشت و بقیة السیف را از آن ولایت بیرون كرده حسین بیك پسر بزرگ شاهویردی خلیفه با سایر مردمی كه از آن مهلكه نجات یافته بودند در كمال بیسامانی و غارت زدگی بیزد آمدند بیكتاش خان مقدم ایشانرا گرامی داشته همه را در كنف حمایت خود جای داد و رعایت نموده در كل مواد مخالفت یعقوبخان اختیار نموده اوقات بفكر و اندیشه تضییع او بسر میبرد تا آنكه آقایان ذوالقدر را نیز كه در قلعه در دست علیقلی بیك قورچی تركش شاملو بودند بلطایف الحیل ازو گرفته مطلق العنان گردانید و در مقام تربیت حمزه- بیك جامیللو درآمده او را بایالت شیراز نوید داد و از جانب ایشان عرضه داشتی بپایه سریر اعلی نوشته مبلغی خطیر برسم ترجمان قبول كرد كه چون میانه یعقوبخان و طایفه ذوالقدر بفساد انجامیده ریش [283] سفیدان آن طبقه بهیچوجه با او التیام نمیگیرند و ایالت او را نمیپذیرند اگر عنایت شهریاری شامل حال آن طبقه گشته یعقوبخان را از حكومت فارس عزل نموده بدیگری از غلامان درگاه شفقت شود بصلاح دولت اقربست و میخواست كه بدین وسیله مكنون خاطر او بظهور آمده زمام مهام آن ولایت در قبضه اقتدار او باشد هر چند نیكخواهان و صلاح اندیشان خصوصا جناب آصفی حاتم بیك وزیر او را ازین بوالفضولی منع نموده میگفتند كه جناب خانی از طایفه افشار و حسب الفرمان پادشاهی حاكم كرماناند و مهمات یزد و طایفه ذوالقدر نسبتی بشما ندارد لایق حال و مآل آنست كه از یزد متوجه كرمان شده بدارائی آن ولایت مشغول باشند و پیرامون اینگونه
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 421
بوالفضولیها كه مرضی خاطر پادشاه و اركان دولت قاهره نیست نگردند و همواره ولیخان پدرش نیز كه در اردو بود كسان فرستاده او را منع میكرد.
اما چون از اخلاص بهره نداشت بمنع احدی ممنوع نگشته از اطوار و آثار طغیان و عصیان بظهور میرسید تا آنكه بخیال تباه اراده نمود كه اگر از دیوان اعلی مهمات بر وفق رضای او بعمل نیامد دست آویزی بجهة خود بهمرسانیده بر كل ولایت فارس و كرمان رقم اختصاص كشد بیكتاش خان شراب كمتر میخورد و بتركیب افیونوار معتاد بود اما چنان از باده نخوت و غرور سر مست بود كه جز حرف استقلال و بلند پروازی بر زبان نمیآورد و گاهی در آغاز نشأ افیون میگفت كه من از امیر محمد مظفر كمتر نیستم كه از مرتبه شحنگی میپذیرد بپایه سلطنت و پادشاهی عروج نمود و اینگونه هذیانات ازو سر میزده و میر میران بیاخلاص تصدیق میكرده.
القصه آقایان شیراز ازو تعهد نمودند كه بفارس رفته هر یك اویماق خود را جمع نموده مردم آن ولایت كه از تسلط و استیلای یعقوبخان بجان آمده همگی از او خائف و هراسانند بجانب خود خوانده او را از آن ولایت اخراج نمایند بیكتاش خان بسخنان واهی دور از كار ایشان فریفته شده نام ایالت فارس بر حمزه بیك جامیللو نهاده او را با آقایان و یكصد و پنجاه نفر از غازیان افشار بجانب فارس فرستاده خود اراده نمود كه قلعه یزد را از تصرف علیقلی بیك شاملو بیرون آورده مأمن خود سازد علیقلی بیك از اطاعت او سرباز زده قلعه را ضبط نموده بیكتاش خان در گرفتن قلعه اصرار نموده جمعی را بمحاصره امر كرد و همه روزه بین الجانبین نزاع و جدال بوقوع میانجامید تا آنكه حقیقت این حالات بمسامع جاه و جلال رسیده توجه موكب همایون بجهة دفع آن اختلال بدان طرف لازم شد و از دار السلطنه قزوین بصوب اصفهان در حركت آمده چون خطه كاشان محل نزول موكب نصرت نشان گشت خبر كشته شدن بیكتاش خان باستقبال موكب همایون آمده خاطر از آن اندیشه فارغ گردید تبیین این مقال و تصریح این احوال آنست كه چون آقایان ذوالقدر قدم بولایت فارس نهادند یعقوبخان بنیروی دولت روز افزون بنوعی آن ولایت را ضبط نموده طوایف ذوالقدر ازو خائف و هراسان بودند كه حرف مخالفت او در صفحه خیال هیچكس نقش نمیبست حمزه بیك بجانب شولستان كه در زمان حكام باو و طایفه جامیللو تعلق داشت رفت و باستظهار طایفه افشار دست بآن حوالی دراز كرده و نخست قلعه سفید را بدست آورده بامت آقا نام معتمدی سپرد كه اگر ایشان را حادثه پیش آید كه بمأمنی احتیاج داشته باشند خود را بآن قلعه كشیده از حوادث روزگار صیانت نماید بعد از استحكام قلعه در آن حدود روزی چند رحل اقامت انداختند اما از طایفه ذوالقدر كسی بر سر او جمع نشد و مهمات ایشان بر وجهی كه مطلوبشان بود تمشیت نپذیرفت و یعقوب خان از آمدن ایشان اطلاع یافته با جمعی از دولتخواهان خود بر سر آن جماعت ایلغار نمود آقایان افشار علامات ادبار در ایشان مشاهده نموده اراده بازگشتن نمودند جمعی از ذوالقدران یعقوبخانی بایشان رسیده جنگ در پیوستند و اكثر آن مردم مقتول گشته قلیلی كه نجات یافتند بیزد آمده یكتاش خان را از حقیقت حال آگاه كردند و اندك موجب خفت و بیاعتباری او [284] گشت.
القصه حمزه بیك و اسمعیل خلیفه ولد اسحق خلیفه و رفقا كه از قضیه افشاران و آمدن یعقوبخان خبر یافتند چون جمعیتی كه مكنون خاطر ایشان بود بر سر ایشان نشده بود و قوت مقاومت یعقوبخان نداشتند قرار تحصن و قلعهداری بخود داده چون بپای قلعه رسیدند امت آقای كوتوال كه محل اعتماد حمزه بیك بود با زمانه یار گشته ابواب قلعه را مانند بخت و اقبال بر روی
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 422
ایشان بسته راه نداد حمزه بیك و رفقا از تحصن قلعه مأیوس گشته چاره دیگر میجستند كه یعقوبخان چون قضای مبرم و بلای ناگهان رسید دست و پائی نتوانستند زد حمزه بیك و رفقا بجانب كوه گیلویه رفتند یعقوبخان كس فرستاده ایشانرا طلب نمود حاكم كوه گیلویه حمایت نتوانست كرد
آمدن یعقوبخان بعزم تسخیر یزد
ناچار بدست داد جماعت جامیللو متفرق و پراكنده گشته حمزه بیك و رفقا كه بدست مردم یعقوبخان درآمده بود همگی مقتول شدند و یعقوبخان هر یك از خصما و اضداد را بنوعی كه توانستند بدست آورده مقتول ساخت و با هر كس مظنه داشت از میان برداشته در سفك دماء ایشان تأخیر جایز نمیدانست و خاطر از ممر ایشان جمع نموده در كل ممالك فارس والی نافذ الحكم و فرمانروا گشت و امت آقا قلعه را بتصرف یعقوبخان داد بعد از این قضایا یعقوبخان همت بر دفع بیكتاش خان گماشته تا قریب دوازده هزار كس از امراء و اعیان و متجنده فارس جمع آورده بجانب یزد در حركت آمد.
یوسفخان ولد قلی بیك قورچی باشی كه قبل از جلوس همایون حاكم ابرقو بود و در ایام جلوس اشرف منصب قورچی باشیگری یافته در ثانی الحال بمرافقت امرای عاصی در قلعه محبوس گشته بالتماس ولی خان پدر بیكتاش خان از حبس نجات یافت در ایامی كه موكب همایون در خراسان بود بیزد آمده جمعی از ملازمان قدیمی او و پدرش كه در ابرقو بودند بر سر او جمعیت نمودند و بامداد بیكتاش خان قلعه ابرقو را متصرف شده حاكم آن ولایت گشت اما بزرگی و عظمت و اقتدار بیكتاش خان مرضی خاطرش نبود باطنا صفائی با او نداشت و بیكتاش خان بجهة قرب قرابت و حقوق تربیت قلی بیك پدر او با او مدارا میكرد و چون یعقوبخان بنزدیك ابرقو رسید كس نزد او فرستاده اعلام نمود كه چون از بیكتاش خان خلاف دولت بظهور میرسید همت بدفع او مقصور است طریق اخلاص آنست كه تعصب اویماق را منظور نداشته بمعسكر اینجانب ملحق گردند انشاء اللّه تعالی.
چون باتفاق دفع شر او نموده شود حكومت كرمان بآن عزیز تعلق خواهد یافت یوسف خان نوید ایالت كرمان یافته با قشون و لشكر خود بیعقوبخان ملحق گشته اطاعت او اختیار نموده یعقوبخان بمرافقت او كه بزرگ زاده افشار بود مستظهر گشته با حشری انبوه و لشكری كوه شكوه روانه یزد شد و در حینی كه بیكتاش خان قلعه یزد را محاصره نموده میانه او و علیقلی بیك شاملو قورچی تركش كوتوال قلعه نزاع و جدال بود بظاهر یزد رسید و بیكتاش خان چون از آمدن او خبر یافت بجهة آنكه اكثر قشون و لشكر او در آن وقت در كرمان بودند و بر سر او حاضر نبودند مضطرب گشته با ریش سفیدان افشار قرعه مشورت در میان انداخت نیكخواهان آن سلسله باو گفتند كه تا خان در یزد توقف دارد مردم دور و نزدیك او را بعصیان و طغیان منسوب میسازند اولی اینست كه ترك سكنی یزد كرده روانه كرمان گردد
مصراع
«بشهر خود رود و شهریار خود باشد»
و هر گاه خان در كرمان بوده باشد بدخواهان را مجال تشنیع نمیماند و یعقوبخان جرأت
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 423
آمدن كرمان نخواهد كرد و مع ذلك اگر یعقوبخان لشكر بكرمان كشد در آنجا بدفع او آسان میتوان پرداخت بیكتاش خان را غیرت دامنگیر گشته نخواست كه پشت بخصم نماید و بین الجمهور تهمت زده گریز باشد و میر میران نیز چون بمعاونت او در آن ولایت لوای شوكت و اقتدار افراشته بود مانع رفتن او میشد.
مجملا بیكتاشخان بتحریك جهلا و مردم نادان با اندك مردمی كه با او بودند بمحاربه یعقوبخان [285] كمر بسته از شهر بیرون آمده در برابر او صف سپاه آراست و از جانبین دست بآلت قتال برده چرخچیان لشكر شیراز حملات متواتر نمودند و دلیران لشكر افشار تاب صدمات ایشان آورده تزلزل بحال سپاه یزد راه نیافت بیكتاش خان چون قلت سپاه خود و كثرت اعدا را مشاهده
جنگ یعقوب خان با بیكتاش خان و مغلوب شدن بیكتاشخان
نمود دانست كه اگر بقاعده و آداب جنگ كنند مقاومت بآن لشكر بیشمار نمیتوانند كرد بخاطر آورد كه بطریقی كه در محاربه عباس سلطان عمل نموده بود بفعل آورده با تمام سپاه خود بر صف لشكر شیراز زند قول را بدین عزیمت بمعتمدان سپرده با خاصه شجعان لشكر خود از قول جدا شده جلوریز بر سر ایشان تاخت و صف سپاه چرخچیان را ویران ساخته تزلزل در بنیان ثبات و قرار عسكر شیراز انداخت و یعقوبخان سراسیمه شده از یك صدمه دلیرانه كه از غازیان افشار بظهور آمد آثار عجز و انكسار در ناصیه احوال لشكریان خود مشاهده نمود چنان مضطرب شده بود كه از پای علم دور گشته كمال حزم و احتیاط را آماده شده بود محمد قلی خان ولد مرتضی قلیخان پرناك كه از زمره امراء فارس بود او را از این حركت مانع آمده بصبر و ثبات ترغیب مینمود.
اما بیكتاشخان در اثنای كر و فر چون بقول یعقوبخان رسید جمعی از غازیان افشار از كثرت و انبوهی آن گروه دست در عنان تكاور زده از آن جسارت و دلیری مانع آمدند و لحظه در برابر لشكر قول متوقف شدند ذوالقدران چون توقف ایشانرا مشاهده نمودند اندك اطمینانی یافته ثبات قدم ورزیدند جمعی از افشاران ملازمان یوسف خان در عین ستیز و آویز بیكتاشخان را در میان آن جماعت شناخته بیعقوبخان خبر دادند كه بیكتاش خان در میان این فوج قلیل است كه بجنگ پیش آمدهاند یعقوبخان كه او را در قول تصور نموده كمال دغدغه از او داشت چون مطلع شد كه از قول دور افتاده پیش آمده است لشكریان خود را ترغیب نمود كه او را در میان گرفته راه بیرون شدن او را مسدود سازند لشكریان از اطراف و جوانب او درآمده در میان گرفتند بیكتاش خان چون حال بر آن منوال مشاهده نموده خود را غرقه دریای بلا دید از آن توقف ناهنجار پشیمان گشته انگشت ندامت بدندان تحسر گزید و اگر بمحاربه مشغول میشد احتمال گرفتاری داشت بالضروره عنان از معركه پیچیده خواست كه بقول ملحق گردد فرصت نیافت و چون مبارزان صف شكن صفوف مخالفان را كه پیش و پس او را فرو گرفته بودند از بیم شكافته راه شهر پیش گرفت مردم نیز از هزیمت او آگاه گشته راه فرار پیمودند و چون بشهر داخل شد دروازههای شهر را بمردم اعتمادی سپرده نزد میرمیران رفت كه در رفتن كرمان و توقف نمودن یزد و قلعهداری كردن باو مشورت نماید.
جمعی از نیكخواهان او كه بشهر آمدند او را ازین آمدن نكوهش نموده گفتند كه از
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 424
همانجا راه كرمان پیش میبایست گرفت و الحق مقتضی عقل این بود و حالا نیز مجال توقف نیست و تا صبح ده فرسخ میتوان رفت همین لحظه روانه میباید شد بیكتاش خان را غیرت دامنگیر گشته صبیه میر میران را كه حرم محترم او بود نمیتوانست در یزد گذاشته خود بیرون رود و همراه بردن دشوار بود و مفاسد داشت چه محتمل بود كه یعقوبخان جمعی كثیر بسر راه كرمان فرستاده باشد و بمردم خود نیز بدمظنه شده اعتماد نمیكرد.
اما یعقوبخان و لشكر ذوالقدر بعد از مشاهده آثار مغلوبیت غالب آمده بظفر و نصرت اختصاص یافتند و چون روز بیگاه شده بود تعاقب هزیمتیان نكردند و داخل سواد شهر نتوانستند شد در همانجا فرود آمدند و در همانشب مشخص شد كه بیكتاش خان بشهر رفته خواست كه او را بلطایف الحیل بدست آورد و اندیشه آن داشت كه مبادا در همین شب روانه كرمان گردد همان لحظه دو سه كس از ریش سفیدان خود را برسم رسالت نزد میرمیران بشهر فرستاد خلاصه پیغام آنكه بیكتاشخان مخالف دولت و دوستاق شاه عالم پناه است او را بشما سپردهایم اگر بطرفی رود آن جناب در خدمت اشرف مؤاخذ خواهد بود و در ضمن پیغام اندك تهدیدی كرده بود [286] میر میران كه سید عالیشأن بزرگ منش با احترام بود و در هیچ زمان احدی از امراء و اعیان بسوء ادب بسوی او نگاه نكرده بود و میدانست كه یعقوبخان جوان جاهل متهتك و مغرور است و یحتمل كه با او نیز در مقام خفت درآمد از تهدید او اندیشه نموده در حضور بیكتاش خان بفرستادهها گفت كه اینك نزد من آمده جائی نمیرود انشاء اللّه تعالی آنچه خیر و صلاح بوده باشد بعمل خواهد آمد و بملاحظه آنكه مبادا بیكتاش خان بطرفی بیرون رود و او مؤاخذه باشد جمعی را تعیین نمود كه ازو غافل نباشند و اگر بیرون رود مانع آیند و بدین اكتفا نكرده كس بدروازه كه بمحافظت مردم او مقرر بود فرستاده و جمعی از مردم یعقوبخان را بشهر آورده بدرخانه بازداشت بیكتاش خان كه شیوه بیوفائی میر میران ملاحظه نمود از مرافقت و معاضدت او مأیوس گشته دانست كه استحكام برج و باره و قلعه داری ممكن نیست و فائده نمیبخشد و مع ذلك بمردم خود نیز بدمظنه شده بود و اعتماد نمیكرد در شبكه اضطراب افتاده ندانست كه چكند نه رأی بودن داشت و نه پای رفتن مردم میر میران پیش و پس او را گرفته در بیرون و اندرون ازو غافل نبودند چون پیمانه حیاتش پر شده بود اجل دامن او را گرفته نگذاشت كه بهیچ طرف حركت نماید در آن شب دیجور كه مردم او هر كس بخود درمانده بود او در كمال اضطراب بیرون میآمد و اندرون میرفت و هر دم خیالی و هر زمان اندیشه دیگر مینمود و در این آمد و رفت مشاهده نمود كه چند نفر از مردم بیگانه یراق بسته در خانه را گرفتهاند دانست كه مردم یعقوب خانند و باشاره میر میران آمدهاند دست بشمشیر یازیده بجانب ایشان حركت نمود در این اثنا تفنگی بدست او خورده دستش از كار بازماند مشخص نشد كه كسی دانسته تفنگ بر او انداخت یا یكی از پیشخدمتان او كه تفنگ در دست داشت از شراره قضا آتش گرفته خرمن حیات او را سوخت.
القصه آن جماعت او را زخمدار یافته خود را باو رسانیده گرفتند بیكتاش خان خود را گرفتار دوست و دشمن یافته از غیرت نخواست كه او را دست بسته برابر یعقوب خان آورند آن جماعت را از
كشته شدن بیكتاش خان
طایفه افشار خوفناك گردانیده بقتل خود راهنمائی كرد و ایشان فی الفور بقتل او پرداخته خاطر از مهم او فارغ ساختند و نصف شب بود كه این واقعه روی نموده مژده قتل او بیعقوبخان رسید و او را مسرت بیاندازه روی نمود كلاه گوشه عظمت و اقتدارش بآسمان رسید و سر بیكتاش خان را بدرگاه
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 425
والا فرستاده حقایق حال عرضه داشت نمود و ملازمان و اتباع بیكتاش خان بحفظ حال خود پرداخته در جاهای محكم مخفی گشتند هنوز طلیعه صبح صادق نمایان نشده بود كه لشكر ذوالقدر بشهر ریخته دست بغارت و تاراج خانههای افشاران دراز كردند و مردم بیسروپا كه موافق از مخالف و دوست از دشمن نمیشناختند بهر جا دست مییافتند بجاروب نهب و غارت میروفتند.
مجملا در آن قضیه انواع تعب و تشویش باهل یزد رسید و دو سه روز این شورش و غوغا در كار بود و خانه بسیاری از اهالی یزد و اتباع میر میران نیز بتاراج رفت از اولاد عظام میر میران جناب شاه خلیل اللّه همیشه با پدر نقیض و با بیكتاش خان مخالف بوده میانه او و یعقوبخان مراسلات واقع میشد در آنوقت نزد یعقوب خان آمده معزز و محترم بود اما میر میران و سایر اولادش را یعقوبخان بموافقت بیكتاشخان و مخالفت و عصیان متهم داشته احترامی نكرد بلكه در مقام استخفاف درآمده جمعی را كه بضبط خزاین اموال بیكتاشخان تعیین كرده بود محافظت خانه او نیز میكردند غایتش چون از بنات مكرمه این سلسله علیه یكدو نفر در منزل او بود و قزلباش ملاحظه نموده زیاده بیاندامی نكردند و دست- درازی بخانههای سلسله میر میران كمتر واقع شد اما خفت و خواری بسیار باو رسید یعقوب خان توقعات ازو كرده مبلغهای كلی برسم پیشكش و ترجمان بازیافت نمود راقم حروف حقیقت واقعه مذكور را از جناب [287] آصف صفات حاتم بیك كه در میان این قضیه بود استماع نموده بنوعی كه از او شنیده و مردم ثقه تصدیق نمودهاند از اطناب نیندیشیده خصوصیات آن قضیه را بیزیاده و نقصان در قلم آورد.
القصه یعقوب خان چند روز در دارالعباده یزد و باغات و بساتین جنت آئین آنجا بعیش و خرمی گذرانیده شاه خلیل اللّه ضیافتهای ملوكانه میكرد یعقوبخان را امساك بر طبیعت غالب بود چون خزاین و اسباب بیكتاش خان را كه در عرض بیست سال جمع آمده بود در تصرف خود دید شیفته آنها گشته از طریق اخلاص و بندگی منحرف گشته رقم اختصاص بر آنها كشید و نفایس اموال را جهة خود جدا كرده قلیلی از آنها بپایه سریر اعلی فرستاد اگر خاطر اخلاص گزین میداشت بر ظهور این خدمتكاری افتخار نموده خزاین عالم را برضاجوئی خاطر مبارك ولینعمت كه ادنی مرتبه سعادتمنشان مراتب اخلاص است برابر نمیكرد و خود را آلوده درم و دیناری از مال او نمیساخت چه هر گاه بدین شیوه سلوك مینمود همت بحر خاصیت خسروانه كل ما یعرف بیكتاش خانرا كه در نظر اشرف ذره قدر نداشت مع شئ زاید باو انعام میفرمودند چون او بهره از این شیوه سعادت افزا نداشت بزخارف دنیوی فریفته شد و اسباب عظمت و بزرگی خود را بهمه جهة آماده یافته بنوعی مست باده غفلت و پندار شد كه چشمش از قبایح اعمال كه ازو بظهور میرسید پوشیده گشت و از نشأ نخوت و غرور بدمستی آغاز نهاده بخودسر بارتكاب بعضی امور جرأت نمود از جمله یوسفخانرا برأی و صلاح خود بحكومت كرمان فرستاده شرط و پیمان ازو گرفت كه از صوابدید او تجاوز نكرده در كل مواد تابع او باشد و ابرقوه را بندرخان برادر زاده خود داده خود از سعادت خدمت اشرف دوری گزید بخیال استقلال بدار الملك شیراز توجه نموده از جهالت و خودرائی سلاطین پیش گرفت و صبیه میر میران را كه زوجه بیكتاشخان بود بعقد و ازدواج خود وعده داده بعنف و تعدی بشیراز برده بحباله خود درآورد و تغییر و تبدیل در الكای امراء نموده كل مملكت فارس را ملك طلق خود پنداشتند املاك جمعی از ذوالقدران را كه مقتول ساخته بود جهة خود صونك نموده بحیطه ضبط درآورد و دماغش بغایت مخبط و پریشان گشته جاه و جلالش بسرحدی رسید كه جهة والی لار خلعت فرستاد چون عالمیان شفقت شاهی را درباره یعقوب خان
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 426
بدرجه كمال مشاهده مینمودند بزرگی او را پذیرفته از فرمان او تجاوز نمیكردند والی لار بطریق چاكران استقبال نموده خلعت او را پوشید.
مجملا یعقوب خان چند گاه در شیراز كامیاب دولت بوده بعیش و خرمی روزگار میگذرانید تا آنكه چشم زخم روزگار باو رسید و اعمال شنیعه و سوء ادب او را بكفران نعمت كشانیده و بشئآمت آن گرفتار گردید خاتمت احوال او در قضایای سال آینده بتوفیق اللّه رقمزده كلك بیان خواهد گشت.
ذكر توجه موكب همایون شاهی ظل اللهی بجانب خطه بهشت نشان صفاهان و بیان حالات و فتوحات كه در آن سفر خیر اثر روی داد
اشاره
قبل از این دیباچه سخن سرائی بدستیاری كلك قصه پرداز بدینگونه آرایش یافت كه چون اخبار اختلال احوال ولایت یزد و كرمان و عصیان و طغیان بیكتاش خان بمسامع جلال رسید و توجه موكب همایون باینطرف لازم گردید عزیمت آنطرف جزم فرموده بهمراهی قاید اقبال از مقر سلطنت در حركت آمده متوجه دار السلطنه اصفهان گشتند در این سفر خیر اثر نواب سكندر شأن را تكلیف مرافقت فرمودند و آن حضرت رضاجوی گشته باتفاق یكدیگر:
مصراع
«قران كرده با هم مه و آفتاب»
روی توجه بآنطرف آوردند، یولی بیك غلام خاصه شریفه كه حاكم اصفهان بود آن ولایت را پرآشوب دیده او نیز قلعه طبرك را تعمیر نموده بروج و باره را استحكام داده آذوقه و یراق و مایحتاج قلعه [288] داری مرتب داشت و از غایت سفاهت و بیعقلی و غلوی خوشامدگویان خود را مالك صفاهان جنت- نشان پنداشته حرف استقلال بر صفحه خاطر مینگاشت و قشون و لشكر آراسته بجهة خود مرتب داشته لوای اقتدار برافراشته بود و چون رایات نصرت آیات در خطه كاشان نزول نمود در آنجا خبر محاربه یعقوب خان و كشته شدن بیكتاش خان چنانچه بتحریر پیوست رسیده موجب ابتهاج ضمیر دولتخواهان گشت و یعقوب خان بخلاع فاخره و جلدو و استحسان سرافرازی یافت و كس باصفهان فرستاد بیولی بیك پیغام كردند كه مهمان پذیر باشد كه اینك بمهمانی او میآئیم و بارسال استمالت نامهها و خلع پی در پی خاطر او را اطمینان بخشیده روانه آن صوب شدند یولی بیك چون از كشته شدن بیكتاش خان و توجه موكب نصرت نشان خبر یافت چاره بجز اطاعت و انقیاد ندیده قلعه را بمعتمدان سپرده خود جریده و سبای باستقبال موكب همایون آمد و در مابین كاشان و اصفهان آمده شرف بساط بوس دریافته مورد شفقتهای بیاندازه گشت و همانروز رخصت یافته جهت سرانجام ضروریات سركار خاصه شریفه و یراق مهمانی باصفهان بازگشت و رایات نصرت آیات در ساعت سعد باصفهان رسیده اهالی آن ملك بلوازم استقبال پرداختند و از دولت آباد كه سه فرسخی شهر است تا دولتخانه مباركه نقش جهان پای انداز انداخته در چند مكان طبقهای زرنثار موكب همایون مینمودند و بندگان حضرت اعلی در كمال مسرت و شادمانی داخل
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 427
شهر شده در دولتخانه نزول اجلال فرمودند و آن مكان مبارك از غرور در مقدم همایون رشك جنان گردیده ابواب عیش و شادمانی بر چهره آمال و امانی منتسبان دولت قاهره مفتوح گشت و یولی بیك بمراسم خدمات قیام مینمود اما قلعه طبرك را استحكام داده بمعتمدان خود سپرده بود واحدی را بقلعه راه نمیداده این معنی ازو كه داغ بندگی این دولت بر جبین داشت پسندیده نمینمود علی ای حال حضرت اعلی از این مقوله حرفی باو اظهار نمیكردند و هر روز لطفی مجدد درباره او بمظنه ظهور میرسید تا آنكه حسب الاشاره همایون در منزل خود بترتیب جشن و سرور پرداخته مایحتاج آنمجلس عالی بر وجه لایق سرانجام نمود و بندگان حضرت اعلی با مخصوصان و مقربان تشریف قدوم ارزانی فرموده منزل او را بنور حضور منور ساختند و جشن خسروانه و صحبت ملوكانه انعقاد یافته مقربان بساط اقدس و مجلسیان
گریختن یولی بیك بقلعه طبرك
بزم مقدس جرعههای شادمانی از دست ساقیان زهره جبین در كام آرزو میریختند یولی بیك بمقتضای الخائن خائف با وجود الطاف گوناگون شاهی خالی از توهم نبود در آن مجلس واهمه عظیم باو راه یافته در همان دو سه روز با جمعی معتمدان خود بقلعه گریخت و توپ و تفنگ بروج و باره برآورده شروع در قلعهداری كرده و این حركت ناهنجار كه از كمال بیخردی تواند بود موجب استعجاب همگنان گردید بندگان حضرت اعلی از روی تلطف و بندهپروری جمعی از اعزه خصوصا سید بیك كمونه را كه از اعاطم امراء زمان شاه- جنت مكانست نزد او بقلعه فرستادند كه از سبب توهم او پرسیده بنصایح ارجمند او را از وادی مخالفت گذرانیده بشاهراه اخلاص دلالت نمایند و از وخامت عاقبت عصیان و كفران نعمت تحذیر و تخویف كنند یولی بیك پنبه غفلت و نادانی در گوش نهاده آن نصایح دلپذیر را بسمع رضا نشنوده فرستادهها را در قلعه توقیف نموده بمعتمدان سپرده چون آوازه مخالفت مثل او غلامی نادان در شهر صفاهان كه محل نزول شهریار جهان باشد مورد نقص دولت و منتج مفاسد عظیمه بود بساط محاربه او در نوردیدن و تغافل پادشاهانه شعار خود ساختن و خاطر او را بظهور شفقت و عفو و اغماض اطمینان بخشیدن بصلاح دولت اقرب مینمود فرهاد خان قرامانلو كه بین الاقران بمزید قرب و منزلت [289] امتیاز داشت و با یولی بیك از زمان شاهزاده مغفور سلطان حمزه میرزا صداقت و دوستی میورزید از خدمت اشرف متقبل شد كه بقلعه رفته او را نصیحت نموده بیرون آورد ملتمس او درجه قبول یافته با چند نفر از ملازمان و اهل خدمت بقلعه رفت یولی بیك روز اول با فرهاد خان اختلاط یارانه كرده تواضعات رسمی بجای آورد اما روز دیگر با فساد جمعی از مفسدان فتنه انگیز كه با او بودند فرهاد خان را در قلعه نگاهداشت و شمشیر و آلت جارحه آنچه او و ملازمان او داشت از میانشان گشوده ملازمان او را بمردم جلد هشیار سپرد و چند روز در قلعه میان ایشان ملاقات نشد چون خبر گرفتاری فرهاد خان ببندگان حضرت اعلی رسید از این جسارت و بیادبی نایره حمیت شاهانه التهاب یافته حكم شد كه قورچیان عظام ملازمان درگاه و اكابر و اعیان صفاهان قلعه را مركزوار در میان گرفته بترتیب اسباب قلعه گیری پردازند فرمانبرداران اذعان فرمان پادشاهی نموده بر اطراف و جوانب قلعه محیط گشتند و چند روز بین الجانبین ابواب محاربه مفتوح بود یولی بیك بعد از خراب البصره از غایت بیفكری بفكر كار خود افتاده دانست كه این شیوه نامرضیه كفران نعمت و موجب خذلان دنیا و آخرتست در قلعه با فرهاد خان ملاقات نموده گفت كه اگر بندگان حضرت اعلی رقم عفو بر زلالت این غلام كشیده حكومت اصفهان بدستور بمن تفویض یابد ترك قلعه داری نموده بیرون میآیم فرهاد خان بنابر مصلحت وقت قبول ایجاب ملتمسات او
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 428
كرده بخدمت اشرف عرض نمود و بندگان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بصوابدید فرهاد خان عمل نموده مدعیات یولی بیك را بانجاح مقرون گردانیده خلع فاخره فرستادند و خاطر او را بمواعید گوناگون پادشاهانه اطمینان بخشیدند و یولی بیك بتعهدات فرهاد خان اعتماد نموده از قلعه بیرون آمده شرف ملازمت اشرف دریافت بندگان حضرت اعلی بحسب ظاهر توجهات فرموده اعزاز و اكرام بسیار نمودند اما باطنا خاطر مبارك از این حركت ناهنجار غبار آلود بود و چگونه نباشد با ولی نعمت عصیان ورزیدن و بدینگونه امور جسارت كردن و امید فلاح و نجات داشتن زهی سفاهت و بیعقلی.
شعر
با ولینعمت ار برون آئیگر سپهری كه سرنگون آئی عاقبت این معنی مصداق حال او آمد بالجمله چند روزی یولی بیك كه هوای حكومت اصفهان در سر داشت رفع غبار خاطر اشرف را در سپردن قلعه تصور نموده قلعه را سپرد بعد از آنكه قلعه بتصرف درآمد اهالی اصفهان كه در ایام قلعه داری دولتخواهی حضرت اعلی با او بیاندامیها كردند حكومت او را كاره بوده بگفتگو درآمدند یولی بیك بناكام قطع نظر از حكومت اصفهان كرده بحیات راضی گشت و بفرهاد خان متوسل بوده كار خود را باو حواله نمود فرهاد خان با او سلوك آدمیانه كرده بین الجانبین الفت تمام بود اما عاقبت كفران نعمت شامل حالش گشته عنقریب رشته حیاتش بتیغ قهر روزگار منقطع گردید.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 429
وقایع سال میمنت مآل بارس ئیل تركی مطابق سنه تسع و تسعین و تسعمائه هجری كه سال چهارم جلوس همایون اعلی شاهی ظل اللهی است
اشاره
چون شدت زمستان و سرما روی بانحطاط آورده خسرو بهار گلزار جهانرا بقدوم مسرت لزوم زیب و زینت داده نسیم بهاری طراوت افزای عالم گردید.
بیت
باز فراش عهد فروردینبست ایوان عیش را آئین
در فضای جهان بفیروزیگسترانید فرش نوروزی یعنی در شب دوشنبه چهاردهم شهر جمادی الاولی مطابق سنه 999 خسرو ثوابت و سیار از خلوتسرای حوت بیرون خرامیده بتختگاه حمل برآمد.
گشت چون خسرو سحرگاهی[290] مسند آرای كشور شاهی بندگان حضرت شاهی ظل اللهی در دار السلطنه اصفهان كامیاب عیش و عشرت بوده روزگار خجسته آثار بخرمی و شادمانی میگذرانیدند.
از سوانح اینسال فرستادن یادگار سلطان روملوست برسم رسالت بجانب همدوستان بر عالمیان این معنی كالشمس الشارق من السماء ظاهر و هویدا است كه از آغاز طلوع نیر عالم افروز این دولت روز افزون محمد بابر پادشاه ابن عمر شیخ میرزا ابن سلطان ابو سعید گورگان كه از صولت سپاه اوزبك و استیلای محمد خان شیبانی در ماوراء النهر و اخسی و اندجان بلاد فرغانه كه مركز دولتش بود مجال اقامت نیافته بعد از محاربات قوی در حدود كابل و حصار شادمان بیسر و سامان میگشت و چنانچه در صحیفه اول طی وقایع احوال حضرت خاقان سلیمان شأن اشارتی رفته با ملازمان درگاه شاهی از روی اخلاص پیش آمده سلطان اویس میرزا ابن سلطان محمود میرزای عمزاده خود را كه حاكم بدخشان بود و بمیرزا خان اشتهار داشت بخدمت اشرف فرستاده در استرداد ملك موروث از آن حضرت استمداد نمود خاقان سلیمان شأن گروهی از لشكر قزلباش را بمعاونت او نامزد فرمود بابر پادشاه باستظهار آن سپاه ماوراء النهر را بحیطه تسخیر كشیده در خطه سمرقند پای بر مسند جهانبانی نهاد و چند سال كه میانه او و خانان اوزبك در ماوراء النهر و تركستان و حصار شادمان محاربات روی میداد همیشه بحمایت خاقان سلیمان شأن مستظهر و بین الجانبین
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 430
وفاق و دوستی مرعی و مسلوك بود تا مرتبه آخر كه سپاه اوزبك هجوم آورده و در حدود بخارا با عبداللّه خان و سلطانان اوزبك مصاف داده شكست یافت دیگر باره كسان خود را بدرگاه عالم پناه فرستاده استمداد نمود در این مرتبه خاقان سلیمان شأن میر نجم ثانی اصفهانی را كه ركن- السلطنه بود باتفاق امراء خراسان بكومك فرستادند و بحسب اتفاق در پای قلعه غجدوان با خوانین اوزبك محاربه واقع شده كاری از پیش نرفت.
بالاخره از كابل روی همت بتسخیر ممالك هندوستان آورده كامیاب دولت و فرمانفرما گشت و بعد از آنكه بابر پادشاه تخت سلطنت را وداع نموده ولد ارشدش محمد همایون پادشاه قایم مقام پدر عالی گهر گردید و او را در وسعت آباد هندوستان فتوحات عظیمه روی داده چند سال بدولت و اقبال گذرانیدند از تقدیرات الهی و صولت سپاه افغان و دستبرد شیرخان احوال او اختلال پذیرفته چمن دولتش روی بپژمردگی نهاد و در ممالك هندوستان مجال اقامتش نماند ملك بشیر خان گذاشته شكسته و بیسروسامان روی بطرف تته و سند و قندهار آورده از آنجا نیز از عدم موافقت بخت و مخالفت برادران مجال توقف نیافته روی امید بدرگاه شاه جنت مكان علیین آشیان آورده و از شاه جنت مكان چنانچه در كتب تواریخ خصوصا تاریخ اكبری مسطور است در امداد و اعانت او دقیقه فرو گذاشت نشد و او را بآئین شایسته روانه فرمودند و بنیروی اقبال تدارك احوال او شد از جانب آن حضرت تا حین حیات طریقه محبت و داد مسلوك بود و بین الجانبین آمد شد مرعی بود بعد از ارتحال آن پادشاه نیكو اعتقاد كه فرزند ارجمندش جلال الدین محمد اكبر پادشاه پای بر مسند سروری نهاده شاه جنت مكان سید بیك ولد وكیل السلطنه معصوم بیك صفوی را با تحف لایقه بتهنیت جلوس و پرسش واقعه والد بزرگوارش فرستاده همواره انواع مهربانی بظهور میآوردند و بعد از آنكه مشار الیه در سلطنت و فرماندهی هندوستان مطلق العنان گردید سد ابواب آشنائی كرده فیما بین مراسله و آمد شد انقطاع یافت چنانچه بعد از سنوح واقعه هایله حضرت شاه جنت مكان كه انواع قضایا در ممالك ایران روی داد اصل لوازم الفت و آشنائی و پرسشهای دوستانه كه در هنگام شدت از دوستان خوش نماست بعمل نیآمد و مدتها بین الجانبین [291] طریق آمد شد مسدود بود تا آنكه حضرت اعلی شاهی ظل اللهی در اینسال كه اوان جلوس سعادت مأنوس همایون بر اورنك عالم آرائی بود با پادشاه عالیجاه مشار الیه بادی الفت و آشنائی گشته اراده احیای خصوصیت قدیم فرمودند و الحق سلسله محبت و دوستی را كه در زمان آباء و اجداد انتظام و ارتباط پذیرفته چگونه طبع حقیقت سرشت بهدم آن بنیان رضا دهد و خاطر دوستی دوست از آن اغماض نماید بالجمله رأی جهان آرای بدان متعلق گشت كه یكی از طبقه اعیان قزلباش را برسم رسالت بخدمت آن حضرت فرستند قرعه اختیار بنام یادگار سلطان روملو كه مرد صوفی نهاد صافی اعتقاد چرب زبان بود افتاد.
از دار السلطنه اصفهان او را با تحف لایقه و نامه محبت آئین ارسال داشتند و در آن نامه نامی اشعار كلمه دوستانه از مغایرت و بیگانگی ایشان فرموده مجد و عهود و مواثیق قدیمه و محرك سلسله و داد گشته اظهار فرمودند كه چون بر حسب اقتضای قضا عبداللّه خان و جنود اوزبكیه بر خراسان مستولی گشته همگی همت بدفع سپاه اوزبك و استخلاص ممالك موروث خراسان معروف است اگر از امداد ظاهری متعذر باشند همت و توجه باطنی دریغ ندارند كه:
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 431
مصراع
«هر چه كند همت مردان كند»
شرح آمدن او بعد از هفت سال از هندوستان در محل خود سمت گزارش خواهد یافت دیگری از سوانح این سال آنكه میرزا لطف الله شیرازی كه وزیر و اعتماد الدوله بود مورد الطاف شاهی گشته ایالت با وزارت جمع كرد و بخلعت از تاج و كمر مرصع و اسب بازین و لجام مرصع و چهارقب طلا دوز و علم و نقاره كه مخصوص امراء نامدار است سرافراز گردیده پایه قدر و منزلتش بایوان كیوان رسید دیگر از وقایع آنست كه میر میران و اولاد عظام از یزد بعزم پای بوس اشرف باصفهان آمدند میر میران بجهة سوء اعمال و موافقت بیكتاش خان منظور نظر عاطفت نگشت و زیاده احترامی نیافت.
اما شاه خلیل اللّه ولد او كه با یعقوب خان متفق و شاهی سیون بود مورد شفقتهای گوناگون گشته مهمات یزد باو شفقت شد در خلال این حال خانش بیگم صبیه محترمه شاه جنت مكان كه در خانه شاه نعمت اللّه ولد میر میران بود باجل طبیعی در صفاهان درگذشت حضرت اعلی بتعزیه او تشریف قدوم ارزانی داشتند دیگری از قضایا آنكه چون درین سال حركت رایات جهانگشای بتوجه جانب فارس تصمیم یافته بود بندگان حضرت اعلی بودن شاهزادگان را بجهة قرب گیلان و فرار نمودن بعضی فتنه انگیزان بآنجا در قلعه ورامین صلاح دولت ندانسته ایشان را بنابر رعایت حزم و دور- اندیشی باصفهان آورده در قلعه طبرك نگاه داشتند و كوتوالی آن قلعه و محافظت شاهزادهها را باحمد بیك كرامپار رجوع فرمودند.
ذكر توجه موكب همایون بدار الملك فارس و لشكر فرستادن بكرمان و بعد از انتظام مهام آن ولایت معاودت فرمودن بمقر سلطنت و سعادت بنیان
اشاره
چون یعقوب خان بنوعی كه سابقا بتحریر پیوست از یزد متوجه شیراز شده از باده غفلت و غرور بدمست و بیشعور گردید و اندك استیلائی كه او را بیمن اقبال همایون شاهی دست داده در جنگ بیكتاش خان ظفر یافت آنرا سرمایه ترفع و تكبر خود شناخته از اسباب مزید نخوت و غفلت ساخت و بعضی دیوانه خیران قزلباش كه از سوء اعمال خود واقف و بجهات مختلفه بندگان حضرت اعلی خائف بودند مثل بوداق قراكو و خبوشلو و مختار سلطان تكلو و ترابی بیك ولد ولو- اختیار تركمان و ابوالفتح بیك شاملو ولد فولاد بیك امیر آخور از اردو فرار نموده بشیراز نزد او رفتند یعقوب خان اصلا مقید برضای ولینعمت نشده مقدم ایشان را گرامی داشت و با ایشان خصوصیت و مصاحبت آغاز نهاد و ایشان در طغیان نشأه باده خوشامدهای بلند در كار كرده محرك ازدیاد بدمستی و بیهوشی او میگشتند و بجهة بازخواست خزاین و اموال بیكتاش خان [292] او را
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 432
از ملازمت عتبه اقبال شاهی خائف و اندیشناك میداشتند و این معنی موجب مزید علت گشته یكبارگی سر بعصیان و طغیان برآورد و امرای فارس را بمتابعت خود دلالت نموده هر كس اطاعت او نمینمود تغییر داده برای خود امراء تعیین نمود بندگان حضرت اعلی مكررا منشور نصایح و ارقام شفقت آمیز فرستاده جهة رفع شناعت و بدنامی او باردوی معلی و شرف ملازمت اشرف تكلیف كردند مفید نیفتاد و از علت سوداء و طغیان مالیخولیا در مجمع امراء میگفت كه از ممالك ایران ملك فارس بمن میرسد و از اینگونه هذیانات مزخرف بر زبان میآورد و خوشامدگویان تصدیق مینمودند.
القصه تخلف از فرمان پادشاهی كرده گاهی خیال استقلال مینمود و گاهی در استحكام قلعه كوشیده اندیشه تحصن و قلعهداری میكرد این قسم اعمال ازو موجب استعجاب بود طایفه ذوالقدر و امرای فارس از یمن شفقت شاهی كه نسبت باو بظهور میآمد چنان مطیع و منقاد او بودند كه حرف مخالفت او در صفحه خیال هیچكدام نقش نمیبست تا آنكه بعضی امراء رفته رفته آثار عصیان از اطوار او مشاهده نموده در ییلاق كوشك زرد از اردوی او جدا شده بملازمت اشرف آمدند و حقایق حالات معروض داشتند هر چند دفع و رفع او قابل نهضت موكب همایون نبود باراده سیر و شكار ییلاقات كوشك زرد و شهر شهره شیراز و انتظام مهمات فارس عنان عزیمت بدان صوب معطوف داشتند یعقوب خان از آوازه ورود موكب همایون و بیاتفاقی امراء احمال و اثقال خود را بقلعه اصطخر فرستاده با چند نفری از مردم اعتمادی بجانب قلعه رفته متحصن گردید اعیان ذوالقدر فوج فوج باستقبال موكب همایون آمده حقیقت قلعه رفتن او را عرض كردند و چون ییلاق كوشك زرد مخیم سرادقات اقبال گشت اسلمس- خان مهردار را با یوزباشیان و قورچیان عظام ذوالقدر و مردم فارس بمحاصره قلعه مأمور فرمودند و موكب همایون بجهت حرارت هوا چند گاه در ییلاق مذكور گذرانید و عزیمت شهر شیراز فرمودند و آن بلده فاخره را كه تخت جمشید و سلیمان و ممدوح جمهور سخنوران جهانست از فر قدوم همایونی زینت بخش روضه جنان گردانیدند و میرزا لطف اللّه وزیر چون شیرازی الاصل بود بادای لوازم خدمت میپرداخت و تمامت اهالی و اعیان ولایات فارس بپایه سریر اعلی آمده بوسیله او سجده تحیت و اخلاص بجای آورده پیشكشهای لایق گذرانیدند.
ابراهیمخان والی لار تحف و هدایا فرستاده اظهار بندگی و اخلاص نمود با وجود این اعمال سفیهانه كه از یعقوب خان بظهور آمد هنوز نواب اشرف را درباره او انواع توجه بود بنابر اطمینان خاطر ذوالقدران كه از او خائف بودند ایالت ولایت شیراز و امیر الامرائی فارس ببنیاد خان كه در سلك یوزباشیان ذوالقدر انتظام داشت نامزد شد و حضرت اعلی بفیروزی و اقبال در منزهات آن بلده فردوس نما
مصراع
«كه آب خضر میبخشد زلالش»
بسیر و سواری مشغولی میفرمودند در خلال اینحال از اصابت رأی عین الكمال چشم زخمی بذات فرخنده صفات اشرف رسیده و در هنگام سواری و اسب تاختن از اسب افتاده پای مبارك كوفته گردید و جراحان بمعالجه پرداخته بعنایت باری تعالی آن كوفت بصحت گرائید خبر عصیان و طغیان یوسفخان
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 433
افشار رسید كه قورچیان و ملازمان درگاه والا را كه جهت خدمات دیوانی در كرمان بودهاند بیرون كرده قلعه را مستحكم گردانیده دم از موافقت و هواخواهی یعقوب خان میزند حضرت اعلی فرهاد خان بجهة دفع فتنه او روانه كرمان ساختند و چون لشكر كرمان اكثر ملازمان قدیمی ولیخان و بیكتاش- خان بودند ولیخان را كه مرد صلاح اندیش نیكوخواه و همیشه منكر اعمال و افعال پسرش بود بایالت بعضی از آن ولایت سرافراز ساخته بعضی دیگر را باسمعیل خان آلپلو افشار داده هر دو را همراه یولی-
كشته شدن شاهقلیخان
بیك غلام درین سفر برفاقت فرهاد [293] خان مأمور شد از سوانح كه در شیراز بظهور آمد كشته شدن شاهقلی خان ولد خلیل خان افشار است بدست حسن خان ولد عبداللطیف بیك كه هر دو از احفاد افشار متصورند در صحیفه اول این دفتر رقم پذیر كلك تحریر شده كه در ایام شورش و انقلاب طوایف قزلباش كه در هر سری سودائی پدید آمده بود و در كوه گیلویه بعد از فترت ظهور و خروج قلندر و نواب اسكندر خان حاكمی كه از جانب دیوان منسوب باشد نبود شاهقلی بیك پسر كوچك خلیل خان بخودسر نام خانی بر خود نهاده خود را حاكم كوه گیلویه نامید.
اما حسن بیك ولد عبداللطیف بیك مزبور خود را در این امر ازو شایستهتر دیده با او مخاصمت آغاز نهاده جمعی افشار و الوار را بر خود جمع كرده مدعی حكومت شد و هر یك بقدر قوت و توان متصرف بعضی محال گشته تا حین ورود موكب جهانگشائی همایون اعلی شاهی با یكدیگر بمدارا و احتیاط میبودند تا آنكه درین هنگام هر دو بپایه سریر خلافت مصیر بسعادت ملازمت فایز گشتند و هر یك بانفراد استدعای ایالت آن ولایت داشتند اگرچه هر دو بخودسری عادت كرده این شیوه جبلی ایشان شده هیچكدام قابل تربیت نبودند اما پسری خلیلخان و بزرك منشی دماغ شاهقلیخان را آشفتهتر داشت و مطلقا با شیوه چاكری و فرمانبری آشنا نبوده حسنخان بقدر مراتب نوكری طی كرده از او ساده دلتر مینمود با جمعی
كشته شدن حسینعلی سلطان چكنی
بر سر او رفته پیكر حیاتش را بتیغ تیز زیر و زبر گردانید و مورد عنایت و التفات گشته بایالت كوه گیلویه به رقم اختصاص كشید دیگری از سوانح عبرت- افزا كشته شدن حسینعلی سلطان چكنی ولد بوداق خانست كه در خدمت اشرف از جمله مقربان و مخصوصان بزم اقدس بود سبب ظاهری كه معلوم همگنان گردید اولا آنكه مرد محیل فتنه اندوزی بود كه زبانش با دل موافقت نداشت و صاحب داعیه بود ثانیا آنكه از بوداق خان و اولاد او چنانكه سبق ذكر یافت در خراسان حركت ناهنجاری صدور یافت كه شهزاده را كه او لله بود برداشته بقلعه خبوشان برده مدتی سالك طریق خلاف بودند و او نیز بدینجهت محل اعتماد نبود غایتش چون روی ارادت بپایه سریر والا آورده شهزاده بدست آمد و پدرش با جمعی كثیر از ایل و عشیرت و اقربا و اولاد در خراسان بود چند روزی بنابر مصلحت اندیشی شرف خدمت و قرب منزلت یافته بود همانا از خبث باطن حرام نمكی ازو ظهور یافته بود كه محرك عقوبت و سزاوار تیغ شحنه سیاست شده بود.
القصه كورحسن استاجلو و بعضی از مقربان بساط عزت در حریم خلوتخانه همایون او را بجزا و سزا رسانیدند و ملازمان حسینخان شاملو حاكم قم حسب الامر الاعلی بر سردادی بوداقخان كه در
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 434
جلكاء ری رفته او را گرفته بقم آوردند و تمامی اموال و اسباب اردوی او بغارت و تاراج رفت غایتش چون در معاملات خراسان صاحب وقوف بود بعد از ایامی دیگر باره مشار الیه و اولاد منظور نظر شفقت گشته حسنعلی پسر بزرگتر او بایالت همدان سرافراز شد و خود با سایر اولاد ملازمت عتبه اقبال شاهی مینمودند.
القصه بعد از رفتن فرهاد خان و كشته شدن حسینعلی چكنی چون تسخیر قلعه اصطخر كه بمتانت و استحكام شهره عالم و بنا كرده فریدون و جم است بقهر و غلبه دشوار مینمود و هنوز آثار مرحمت بیعقوب خان باقی بود از الهامات غیبی بخاطر قدسی سرایر خطور نمود كه آن آهوی رمیده و الحس تدبیر صید نمایند طرح شكار كرمان فرمود با جمعی از مخصوصان و ندماء بشكار فرمودند و از حوالی اصطخر گذشته
مصراع
«یك صراحی ز راح ریحانی»
جهت یعقوبخان فرستاده اظهار فرموده بودند كه خاطر اشرف بصحت او مایل است و همیشه در مجلس بهشت آئین یاد او میكنیم بعبث خود را پایبند سلسله وحشت گردانیده هر گاه خیالات فاسد از دل بیرون كرده بملازمت آید فراخور اخلاص همان منظور نظر التفات خواهد بود یعقوبخان ازین پیغام مسرور و شادمان گشته چون از تحصن و قلعه داری بتنگ آمده بود صلاح دولت در برچیدن بساط مخالفت دیده بآمدن [294] خدمت اشرف و ادراك مجلس بهشت آئین راغب گردید و سخنانی كه مشعر بر اطاعت و انقیاد بود عرضه داشت نمود.
اما از وفور بیاخلاصی و عدم پاك طینتی نخست میرزا خان بیك وزیر خود را با ترابی- بیك ولد ولو اختیار تركمان و برادرزاده خود مرتضی قلی بیك بشهر فرستاد كه بملازمت اشرف رسیده هر گاه حكومت فارس در كل باو متعلق گردد و مجددا او را در آن ملك مطلق العنان سازند او از قلعه بیرون آمده بشرف پای بوس مشرف گردد زهی سفاهت و بیاخلاصی كه بجهة امور دنیا ولینعمت خود را باین قسم امور اكراه نمایند و از زمانه چشم فلاح و كامروائی داشته باشد اما چون میرزا خان بیك وزیر بملازمت اشرف مشرف شد بندگان حضرت اعلی نسبت بیعقوبخان بر طریق معهود اظهار شفقت و التفات بسیار نمودند میرزا خان بیك متكفل آن شد كه بقلعه رفته یعقوب خان را بملازمت اشرف آورد اما از گفتگوی میرزا خان بیك و ارادههای او معلوم گشت كه اطوار او از عقیدت و اخلاص دور است.
القصه میرزا خان بیك و ترابی بیك بقلعه بازگشته آنچه دیده و شنیده بود خاطر نشان یعقوبخان نموده او را بآمدن مایل و راغب كردند و قلعه را بیكی از معتمدان سپرده خود باتفاق مصاحبان و مخصوصان از قلعه بیرون آمده با كمال اعزاز روانه شهر شد حاشا حاشا قاید ادبار و كفران نعمت گریبان او را گرفته كشان كشان بكریاس گردون اساس آورد و چون چشم حق بین نداشت نظر از اعمال و افعال خود پوشیده بیخردانه خود را همان حاكم باستقلال فارس تصور مینمود.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 435
مصراع
«زهی تصور باطل زهی خیال محال»
با این اعمال و افعال و طور بیاخلاصی چگونه اینگونه نوازشات كه سزاوار فدویان جانثار و دولتخواهان اخلاص شعار است توقع توان داشت زهی سفاهت حق نمك كجا میگزارد كه اینگونه مردم كامروائی یابند.
بالجمله چون خبر آمدن او رسید بندگان حضرت اعلی بحسب اتفاق بر سبیل سیر سوار دولت بودند در سر خیابان یعقوبخان بموكب همایون رسیده سعادت ركاب بوس دریافت و مورد توجهات ظاهری گشت اما اصلا آثار ارادت و اخلاص و خجلت زدگی ازو بظهور نمیرسید و مشخص شد كه همان خیالات فاسد در سر دارد اهالی و اعیان فارس و طوایف ذوالقدر بر سبیل معتاد ملازمت نموده و او را تا سه روز در كمال شوكت و حشمت بدولتخواه همایون آمد شد مینمود روز سیم دیوانیان اعلی را مورد اعتراض گردانیده از داد و ستدی كه در ایام غیبت او در فارس كرده بودند بازخواست مینمود و از این معنی بود كه:
بیت
اگر خسی بهوا رفت از كشاكش بادبیكدمی دو سه ناچار بر زمین افتد چون خبث باطن داشت بمقتضای این مصراع:
مصراع
«كز كوزه همان برون تراود كه دروست»
سخنان لاطایل ازو بوجود میآمد و قلعه را نگاه داشته بتصرف نداد چون همت بر انتظام مهام ممالك گماشته كارهای عظیم در پیش بود و هر گاه بر كشیدگان و تربیت یافتگان آن حضرت بدین شیوه سلوك نمایند دیگران كه بخودسری و خودرأئی برآمده مشاهده اعمال این طبقه نمایند چگونه ترك خودرأئی نموده سر بچنبر اطاعت درآورند.
بالجمله یعقوبخان بجزای كفران نعمت مستحق عقوبت شده شعله غضب درباره او افروخته گشت روز چهارم درگاه خلوتخانه همایون را ببایزید بیك قاپوچی باشی استاجلو سپردند كه هیچ آفریده بیطلب بخلوت خانه نیاید و كسی بیرون نرود و یعقوبخان بطریق معهود آمده مغرورانه در مجلس نشست و در حضور اقدس با میرزا لطف اللّه وزیر دیوان اعلی در كمال تندی و تلخی خطاب كرد كه محاسبه داد و ستد كه در الكای من كردهاید از شما میخواهم مشار الیه در جواب گفته بود كه بالرأس و العین هر گاه اشاره همایون شود در یك لحظه حساب خاطر نشان تو میشود درین اثنا حسین خان زیاد اغلی قاجار كه از امرای معتبر و مقربان بساط اقدس [295] بود باشاره همیون
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 436
دست در میان او كرده برداشته بر زمین زد.
در اول حال او تصور نمود كه از مقوله دست بازی و ظرافتهاست كه ندماء مجلس بهشت- آئین گاهی با یكدیگر میكنند چون پایه قدر خود را برتر از آن میدانست گفت حرفی در میان آرم چه محل ظرافت است حسین خان او را دشنام داده گفت ای نمك حرام با این اعمال و افعال كه از تو بظهور آمد چه توقع داری یعقوب خان دانست كه حال چیست فی الفور شروع در عجز و اضطرار نمود حسینخان دست او را بسته سر شكسته و سر برهنه در برابر ایوان در آفتاب نگه داشتند و رفقای او را یك یك باندرون خانه میطلبیدند و چون داخل میشدند جمعی از غلامان و جان- نثاران تیغ در او نهاده پاره پاره میكردند و هر كدام میآمدند از این باده كه خمارشكن مستیهای سابق بود مست و بیشعور میگردیدند در بیرون هیچكس خبری از این حال نداشت و تصور مردم آن بود كه در خلوتخانه مجلس خاص آراسته و محفل عیش و عشرت پیراسته و بصحبت مشغولند.
مجملا تا هنگام عصر این صحبت برقرار بود ترابی بیك و مختار سلطان و بوداق قراكونه و ابو الفتح بیك شاملو و چند كس دیگر كه خمیر مایه فساد بودند بمجلس آمده برفقاء ملحق شدند و اجساد ایشانرا آخر روز آورده عبرة للناظرین از دار عبرت آویختند حقیقت حال بر بیرونیان معلوم گشت.
اما یعقوبخانرا جهت بدست آوردن قلعه نگاهداشتند و در آنروز بقتل نرسید و در سیاه چالی كه خود كنده جمعی از ذوالقدران بیگناه را محبوس مینمود محبوس گشت و نوشته از او گرفته بقلعه فرستادند كه معتمدان او قلعه را بملازمان درگاه شاهی سپارند اما اهل قلعه بدان نوشته عمل نكرده قلعه را نسپردند و معلوم شد كه او سفارش كرده بوده و چند روز در مخالفت و قلعه داری اصرار نمودند در آن چند روز هر روز جمعی از ورثه ذوالقدران كه بتیغ قهر یعقوبخان كشته شده بودند او را
كشته شدن یعقوبخان حاكم شیراز و اشخاص فتنه جو كه با او بودند
بیرون آورده در سر چاه سرنگون آویخته سیاست مینمودند و او ناله و و نفیر باوج فلك میرساند و بعد از چند روز كه اصرار او و ملازمانش در قلعهداری بظهور رسید ریش سفیدان ذوالقدر متكفل این مهم شده در قتل خان تعجیل داشتند حضرت اعلی او را بدست ذوالقدران دادند و ایشان بقصاص بیگناهان باتمام كار او پرداختند.
بعد از كشته شدن او جمعی از مردم فارس خصوصا حسین قلی- سلطان سیاه منصور كوه روی كرده بطریق عیاران از رخنه كوه كه صعود بر آن در نظر بیننده محال مینمود بر فراز قلعه برآمده بیخبر نفیر و برقو بركشیده و قلعه را متصرف شدند و بدكاران بجزای اعمال رسیدند.
در خلال این حال كس از جانب فرهاد خان از كرمان آمده خبر رسانید كه مهمات كرمان بر حسب دلخواه صورت انجام یافته قلعه را متصرف شدند شرح این قصه چنانست كه چون فرهاد خان بحوالی كرمان رسید استمالت نامهها بطوایف افشار فرستاده ایشانرا كه ملازم قدیم ولیخان بودند بدستور بملازمت او دلالت نموده طبقه افشار كه از آمدن فرهاد خان و ایالت ولیخان خبر یافتند تزلزل در احوال ایشان پدید آمده فراغت و عافیت خود در آن دانستند كه ترك مرافقت
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 437
یوسف خان نموده شعار شاهی سیونی ظاهر سازند گروه گروه باستقبال شتافته بدست بوس خوانین مشرف میشدند.
یوسفخان كه بر مسند ایالت و استقلال تمكن داشت مشاهده نمود كه مردم روبطرف ایشان آورده با او یكدل نیستند با آن جماعت بدمظنه شده با دویست سیصد نفر از ملازمان قدیمی خود بقلعه رفته قرار تحصن و قلعه داری داد فرهاد خان بشهر آمده قلعه را محاصره نمود و كس بقلعه نزد یوسفخان فرستاده او را بنصایح دلپذیر بشاهراه اطاعت و انقیاد دلالت نموده متعهد شد كه از خدمت اشرف استدعای عفو تقصیرات او نماید بعد از مراسله و پیغام و آمد شد مكرر یوسف خان از كرده نادم و پشیمان گشته بمصالحه راغب شده ترك قلعه داری نموده بیرون آمد و هوس حكومت كرمان از سر بیرون كرده دست در دامن عجز و [296] بیچارگی زده بهمین قدر راضی شد كه بجان ایمن بوده در گوشه انزوا بدعاگوئی مشغول باشد فرهاد خان این شیوه را كه مقتضی عقل بود ازو پسندیده داشته متعهد آن شد كه در خدمت اشرف استدعای عفو زلات و تقصیرات او كه از كوتاه خردی و نادانی و اغوای یعقوبخان بظهور آمده نماید بالجمله قلعه بتصرف اولیاء قاهره درآمد فرهاد خان ولیخان و اسمعیل خان را در كرمان گذاشت و مهمات آن ولایت را بر وجه دلخواه ساخته و پرداخته بجانب شیراز مراجعت نمود و در وقتیكه بندگان حضرت اعلی مهمات فارس را انتظام داده از راه یزد عازم اصفهان بودند رسیده در بیرون شهر شرف پای بوس دریافت و یوسفخان را با تیغ و كفن بدرگاه والا آورده استدعای جانبخشی نمود چون یوسفخان تكیه بر مروت شاهانه نموده اداهای نامعقول از خاطر بیرون كرده شمشیر در گردن آویخته آمده بود عفو شاهانه شامل حال او گشته بجان امان یافت اما یولی بیك در آنروز بجهة آنكه در كرمان با
كشته شدن یولی بیك
فرهاد خان در مقام غدر برآمده بود و اراده داشته كه بهمراهی یوسفخان دیگر باره سر بعصیان و طغیان درآورد و یكی از اهل مواضعه فرهادخانرا از آن حال خبر داده بود بدست ملازمان او بقتل رسید و در همان ایام ملازمان مهدیقلی خان چاوشلو كه همراه شاهزاده نامدار سلطان حیدر- میرزا بایلچی گری روم رفته بود آمده خبر رسانید كه فرمانفرمای روم مقدم شاهزاده نامدار را گرامی داشته معامله صلح بر وجه دلخواه انعقاد پذیرفت و مهدیقلیخان رخصت انصراف یافته عنقریب با نامه محبت آئین میرسد چون این معنی موجب ترفیه احوال كافه خلایق و عباد اللّه بود باعث ازدیاد دولت قاهره گردید.
بالجمله بعد از آمدن فرهاد خان بندگان حضرت اعلی اردوی همایون را از شیراز روانه اصفهان نموده خود بتبریز تشریف بردند فرهاد خان در ركاب مقدس همایون بیرون رفت و چون آن خطه دلپذیر از تشریف قدوم همایون زیب و زینت یافت باغ گلشن كه مقام و مسكن شاه خلیل اللّه ولد میر میران بود آرامگاه خسرو دین گردید شاه خلیل الله بلوازم خدمت و میزبانی پرداخته خدمات لایقه بجای آوردند و در آنجا جناب آصف صفات حاتم بیك وزیر سابق ولیخان را بازار خدمتی كه در این ولا در كرمان بتقدیم رسانیده بود شفقت شاهانه فرموده بمنصب رفیع القدر استیفای ممالك محروسه سربلند گردانیدند و چند روز در آن خطه دلگشا بعیش و عشرت و كامروائی ساكنان آن ملك مشغولی فرموده مرهم جراحات دلخستگان گشتند و مطالب و مدعیاتی كه
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 438
رعایا و عجزه داشتند بعز انجاح مقرون گردانیده عنان عزیمت بصوب دار السلطنه اصفهان معطوف داشتند و دیگر باره دولتخانه مباركه نقش جهان محل نزول شهریار گیتی ستان گردیده و تا یك ماه در صفاهان جنت نشان بانجاح مطالب زیردستان پرداختند از سوانح اقبال كه در آن اوقات بمنصه ظهور رسید آن بود كه چون احمد بیك كرامپا كوتوال قلعه طبرك در ایام غیبت همایون آذوقه و مایحتاج بسیار بقلعه كشیده اسباب قلعهداری بروجه لایق سرانجام نموده بود و شاهزادگان در آنقلعه بودند احمد- بیك مورد طعن بدگویان گشته او را باداهای دور از كار متهم ساختند و بندگان حضرت اعلی هر چند میدانستند كه این حكایات فروغی از صدق ندارد اما رعایت طریق حزم و احتیاط لازم بود اهالی اصفهان
امر بتخریب قلعه طبرك
چون قلعه مذكور را موجب شورش مملكت و اختلال احوال رعیت میدانستند در تخریب آن مبالغه مینمودند نواب اشرف رضای اهالی اصفهان جسته بویرانی آن راسخ گشتند اما در باب شاهزادهها و محل توطن ایشان متردد بودند و عموم دولتخواهان عدم ایشانرا كه رایحه فرمانروائی در دماغ داشتند بر وجود راجح دانسته مبالغه در تضییع ایشان مینمودند و حضرت اعلی رعایت صله رحم فرموده رضا بافناء و اعدام ایشان نمیفرمودند بالاخره بمصلحت جمهور و رفع افساد مفسدان نزدیك و دو دیده جهان بینشان را كه چراع فتن و فتور بود از دیدن عاری و عاطل كردند و ایشان [297] نیز بچند روز در حیات مستعار امیدوار بوده از تفرقه خاطری كه آنا فآنا ایشانرا آشفته دماغ داشت آسوده شدند و ایشان را بالموت فرستاده اسباب فراغت و تنعمات ایشان حسب المرام مقرر گشت و قلعه طبرك را خراب ساختند.
بیت
فلك را نخستین نه اینست كاربسی یاد دارد از این روزگار
كشته شدن كور حسن استاجلو
و از اصفهان عنان عزیمت بصوب دار السلطنه قزوین معطوف داشتند در كاشان كور حسن استاجلو كه از عظمای آنطایفه و در خدمت اشرف مشیر و مشار الیه بود بمظنه آنكه از تربیت یافتگان زمان مرشد قلیخان است و اعتماد را نمیشاید بر دست حسن بیك قورچی چتر بقتل رسید و از آنجا بدار السلطنه قزوین تشریف برده حضرت اعلی در ركاب عالی پدر نامدار در مقر سلطنت فلك مدار نزول اجلال فرمودند در آن اوقات محمدی خان تخماق كه از امرای معتبر زمان شاه جنت مكان و امیر الامرای چخور سعد بود و بتصاریف زمان و استیلای رومیان از آن ملك برآمده در حدود اردبیل و مغان بسر میبرد بپایه سریر اعلی آمده منظور نظر عاطفت گشت بندگان حضرت اعلی زمستان و فصل شتا را در دار السلطنه قزوین بخرمی گذرانیده بفراغت و كامرانی مشغول بودند.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 439
وقایع سال میمون و ایام سعادت مقرون توشقان ئیل تركی مطابق الف هجری سال پنجم جلوس همایون و قصایای آن سال بتقدیر واهب ذوالجلال
اشاره
چون فصل شتا بنهایت انجامیده و باد بهاری صلای نزهت و خرمی داده عشرت سرای باغ و بوستان از گل و ریحان آرایش یافت.
شعر
ز اعتدال هوا وز دور چرخ اثیرچو عهد شاه جهان تازه گشت عالم پیر اعنی نوروز جهان افروز بخرمی و فیروزی در روز چهارشنبه بیست و پنجم شهر جمادی الاولی وقوع یافته خسرو چهار بالش سپهر در شرفخانه حمل مقام گرفته گیتی آرای گشت شاه جمجاه همایون بارگاه در باغ سعادت آباد قزوین جشن خسروانه آراسته چند روز در آن ریاض كوثر حیاض بعشرت و شادكامی گذرانیده از حوروشان خورشید لقا كام ستان بودند و چون خاطر انور از میرزا لطف اللّه وزیر بجهة سوء اعمال پسرش كه از روی جهل و غرور بارتكاب آنها دلیری میكرد دلگیر گشته بود او را از وزارت معزول فرموده حاتم بیك اردوبادی كه مرد خردمند صایب رأی نیكو اخلاق و مستوفی الممالك بود بدان منصب والا ارجمندی یافته اعتماد الدوله لقب یافت و هم درین سال اللّه قلی بیك قپانا اغلی قاجار را كه قبل از جلوس همایون در سلك قورچیان عظام منتظم بود و بعد از آن برتبه یوزباشیگری ترقی نموده بود مورد تربیت و الطاف شاهانه فرموده بمنصب عظیم القدر قورچی باشیگری كه از معظمات مهام كارخانه سلطنت و پایه والای اولیای دولت است سربلندی یافت و در همان ایام ایلچیان روم از جانب پاشایان سرحد آمده خبر استحكام بنیان مصالحه آوردند و متعاقب ایشان مهدیقلی خان كه از روم كما ینبغی بآداب رسالت پرداخته مصالحه را بر وجه دلخواه صورت داده مراجعت نموده بود از اردبیل كه مقر حكومت او بود آمده شرف پای بوس دریافته تحف و هدایا گذرانیده و نامه محبت آمیز مشتمل بر تجدید قواعد مصالحه كه از جانب خواندگار آورده بود بنظر همایون رسانید مستعدان روم تاریخ این صلح را سال فرخنده فال حفیظ یافته در آن مكتوب بخامه عباسی خامه مندرج ساخته بودند از سوانح آن ایام آنكه مهدیقلی خان بعد از یك ماه چهل روز كه در خدمت اشرف بود چون از اویماق چاوشلو و قوم مرشد قلیخان و محمد شریف خان بود و محمد شریف- خان فرار نموده بگیلان رفته بود بعضی خطایا باو اسناد كردند و مزاج مبارك كه از طبقه چاوشلو عموما منحرف بود و ایشان را صاحب داعیه میدانستند ازو منحرف گردید چون مشار الیه مرد با رأی و هوش بود بیتوجهی و انحراف مزاج اشرف را تفرس نموده بود و [298] اینمعنی
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 440
بر ضمیر منیر اشرف پرتو ظهور انداخته رعایت جانب حزم و احتیاط كرده او را گیرانیدند و چون
كشته شدن مهدی قلی خان
قهرمان قضا بقطع حیاتش فرمان داده بود بقتل رسید و از برادرانش مراد خان بیك كه دواتدار بود فرار نموده بالكای روم رفت بنابر آن احمد بیك برادر دیگرش مقطع الرجلین گردید بعد از سیاست ایشان مرشد قلی سلطان قوجیلو مشهور بچهار گاو را كه از اویماق استاجلو و منظور نظر شفقت بود بگیلان فرستادند كه محمد شریف خان و فرار نمودهها را گرفته بدرگاه والا آورد و اگر خان احمد حمایت نموده ایشان را نفرستد آنجا توقف نموده حقیقت عرض نماید كه اندیشه كار او شود خان احمد چون دانست كه نواب اشرف در بدست آوردن ایشان مبالغه عظیم دارند دست از حمایت بیمزه باز داشت و مرشد قلی سلطان ایشان را گرفته بپایه سریر اعلی آورد چون مسامحه و تأخیر در سیاست ایشان منتج مفاسد عظیمه بود شحنه غضب پادشاهی بقتل ایشان پرداخت و بنابراین مراعات جانب سیادت خان احمد و قرب و قرابت كه با والده محترمه بندگان اشرف داشت و بشرف مصاهرت این دودمان مشرف بود از سلوك ناپسند او اغماض فرموده او را بانواع نوازشات شاهانه و خلاع فاخره پادشاهانه معزز و گرامی گردانید.
درینسال حكومت همدان و امیر الامرائی كل ولایت قلمرو علیشكر تا سرحد بغداد بشاهزادگی محمد باقر میرزا تفویض یافته ایل بیات بملازمت او مأمور شدند و اغورلو سلطان بیات بوكالت شاهزاده مذكور منصوب گشته روانه همدان شد و چون شرط مصالحه رومیان اطلاق اسارای طرفین بود چند نفر از پاشایان سیما مراد پاشا را كه در محاربات تبریز گرفتار شده در قلعه قهقهه محبوس بود از اینجانب اطلاق فرموده روانه روم گردانیدند از جانب روم نیز شاهرخ خان مهردار و مهدیقلی خان شاملو و قورخمس خان شاملو و رفقا را مطلق العنان ساخته روانه این صوب نمودند شاهرخ خان در راه بیمار شده ودیعت حیات بمتقاضی اجل سپرده و دیگران آمدند.
كشته شدن قورخمس خان بدست شاه عباس
اما قورخمس خان بجهة بعضی اعمال سابقه كه از بیاخلاصی و یا دولتخواهی بظهور آورده بود قضیه نامرضیه بیگم و تجویز گشتن حسینقلی سلطان پدر مهدی قلی خان در تبریز باغوای امیر خان و تضییع سلطان حسین خان پدر علیقلی خان لله حضرت اعلی مستحق انواع عقوبت شده بود همان لحظه كه در برابر ایوان چهل ستون بنظر همایون درآمد شعله غضب شاهانه مشتعل گشته او را بدست مبارك بجزا رسانیدند مهدیقلی خان مورد الطاف و اعطاف گشته بمنصب موروث ایشیك آقاسیگری سرافرازی یافت.
ذكر سبب قتل دولتیار خان سیاه
دیگری از سوانح عصیان و طغیان دولتیار خان سیاه منصور است كه از امرای زمان شاه جنت مكان و خود در خدمت شاهزاده مغفور سلطان حمزه میرزا میبود در ایام فتنه تركمان و تكلو خدمات شایسته بتقدیم رسانیده بمرتبه امارت ترقی نمود و در حدود سلطانیه و سنجاس الكا و تیول باو عنایت شد بعد از قضیه ارتحال شاهزاده مغفور پای از حد خود فراتر نهاده قلعه در سجاس ترتیب نموده آذوقه و یراق بسیار جمع
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 441
كرده در آن ولایت كوس لمن الملك زد ابوطالب میرزائیان را پروای معامله او نبود و بعد از جلوس همایون اعلی شاهی مرشد قلی خان كه سفر خراسان در پیش داشت مهم او را وقعی ننهاده بفكر كار او نپرداخت و بعد از آن حضرت اعلی شاهی ظل اللهی حسین علی سلطان را بر سر او فرستادند چند گاه قلعه را محاصره نمود اما كاری نساخته باز آمد چون بندگان اشرف را در انتظام مهمات عراق و فارس و كرمان مشاغل عظیمه در پیش بود بامور جزئیه نپرداخته متوجه شیراز و اصفهان شدند و او در غیبت موكب همایون بیشتر از پیشتر آثار عصیان بظهور آورده دست درازی بولایت قریبه مینمود گروهی از بیدولتان اكراد بر سر او جمع شده در مقام اصرار خلایق برآمده خار راه مترددین بودند و بطریق قطاع الطریق اموال و اسباب مسلمانانرا متصرف شده بقلعه آورده بملازمان قسمت میكرد.
در این سال كه بندگان حضرت اعلی در دار السلطنه قزوین تشریف داشتند از ملازمت [299] عتبه علیا تقاعد ورزیده بدرگاه جهان پناه نیامد و معهذا در محالیكه باو نسبت نداشت خصوصا سلطانیه و ابهر و زنجان و طارم و در جزین و آن حدود دست تطاول دراز كرده آزار و اضرار بعجزه و رعایا میرسانید.
مجملا بیاندامی او از حد اعتدال تجاوز كرده بر ذمت همت شاهانه دفع او لازم گشت در اول حال مهدیقلی خان شاملو را بر سر او فرستاده متعاقب او حسینخان قورچی شمشیر شاملو حاكم قم را نیز فرستادند و ایشان بدانجا رفته قلعه را محاصره نمودند و از جانبین محاربه و مجادله وقوع مییافت تا آنكه كار بر او تنك شده بحسینخان پیغام داد كه چون با قزلباش خصوصا شاملو خونی شدهام بیرون نمیتوانم آمد اگر موكب همایون بدینطرف نهضت نماید خود را بركاب مقدس شاهی میرسانم كه آنچه رضای خاطر همایون باشد درباره من بعمل آورند.
قتل دولتیار خان
حسینخان این معنی را معروض داشت بندگان حضرت اعلی بتقریب سیر و شكار كوزل دره بآن حدود توجه نموده بعد از سیر و شكار بحوالی قلعه تشریف بردند و دولتیار كه از قلعه داری بتنك آمده بود و از مدد و كومك مأیوس و از بیهوشی باده غفلت و خودسری اندكی بهوش آمده بود چاره جز بیرون آمدن نیافته در همانروز كه بندگان حضرت اعلی قریب بقلعه رسیدند بیرون آمد چون اول جهانداری و تنبیه و تأدیب متمردان پیش نهاد همت والا بود نایره غضب درباره او بنوعی اشتعال یافته بود كه جز بزلال تیغ آبدار منطفی نمیشد همان لحظه مورد عتاب و خطاب گشته مقید و محبوس گردید و قلعه بتصرف اولیاء دولت قاهره درآمده بحكم قضا جریان ویران گشت و مشار الیه را بقزوین آورده در میدان سعادت آباد بدست شحنه غضب افتاده خرمن هستی بباد فنا داد و همچنین امیر حمزه خان ولد بایندور خان طالش كه پدرش مرد صلاح اندیش نیكو نهاد بود و در زمان شاه جنت مكان از امراء عالیمقدار و یكجهتان صادق الوداد این
یاغی شدن امیر حمزه خان طالش
دودمان بود و او خود را ارشد و اعقل از پدر دانسته در ایام فترت آذربایجان و زمان اقتدار ابوطالب میرزائیان پدر را در الكای موروث بیدخل كرده در الكاء گیلانات و گسكر نیز كه قرب جوار باو داشتند دخل مینمود و تمامت حكام طوالش و آن حدود بزرگی او را پذیرفته طوعا او كرها مطیع و منقادش بودند و چون آفتاب دولت شاهی از افق خراسان طالع گردیده ایام وكالت مرشد قلیخان بود و هنوز قواعد قصر
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 442
سلطنت استحكام و سر رشته دولت انتظامی نیافته بود او بر اقران سبقت گرفته پیشتر از همه امراء آن حدود بپایه سریر اعلی آمد و مرشد قلی خان كه راتق و فاتق مهمات بود او را مقضی المرام باز فرستاد و او مهمات خود را بر وجه دلخواه ساخته و پرداخته روانه الكاء شد درین اوقات كه بندگان حضرت اعلی امور جهانداری را بكف اقتدار خود گرفته همت بر اصلاح احوال سپاهی و رعیت گماشته هوا پرستان خود را یك یك بدست آورده ساحت مملكت را از وجود فساد آلودشان میپرداختند او بحصانت و استحكام قلعه سندان كه در تصرف او بود اعتماد نموده آنرا مأمن خود پنداشته بقاعده سابق سلوك نموده در آمدن بپایه سریر اعلی اهمال و اغفال میورزید و در این وقت كه انتظام مهمات ولایت آذربایجان برأی و رؤیت ذوالفقار خان برادر فرهاد خان مفوض گردید
جنگ امیر حمزه خان با الوند سلطان و شكست خوردن او
الكاء لنكر كنان را كه امیر حمزه خان بخودسر متصرف بود بالوند سلطان برادر فرهاد خان دادند و او تمكین مشار الیه نكرده او را دخل نداد و حكم جهان مطاع بنفاذ پیوست كه ایالت پناه محمدی خان تخماق كه در حدود دارالارشاد اردبیل میبود باتفاق اولاد صدر الدین خان صفوی و طبقه شیخاوندان و شاهی سیونان متوجه آن صوب گشته الوند سلطان را در حكومت آنجا متمكن سازند و محمدی خان و آن جماعت حسب الفرمان همایون متوجه انجام این خدمت شدند امیر حمزه خان در كمال نخوت و غرور سه چهار هزار پیاده و سوار طوالش جمع نموده بعزم محاربه پیش آمده و فیما بین جنگی صعب اتفاق افتاده بنیروی دولت قاهره شكست بجانب امیر حمزه خان افتاد و جمعی كثیر از مردم او طعمه شمشیر و هدف تیر تقدیر شدند [300] و مشار الیه شكسته و مخذول خود را بقلعه رسانید و بدستور قلعه سندان را قایم كرده از بیرون آمدن تقاعد میورزید رأی جهان آرا بدان متعلق گشت كه قلعه را از دست او گرفته اگر آثار اخلاص و یكجهتی و ندامت و پشیمانی از ناصیه احوالش هویدا باشد بقدر قابلیت و اخلاص شفقت یابد و اگر بدستور دود نخوت در دماغش جای داشته باشد و آثار تمرد بظهور رساند بجزا و سزا خواهد رسید حسنخان چاوشلو قورچی تیر و كمان را بدینخدمت نامزد فرموده فرستادند او توهم نموده نزد حسنخان و رفقا نیامد چون قلعه سندان قلعهایست بر فراز كوه رفیع واقع شده از غایت رفعت و بلندی با فلك الافلاك دعوی مساوات مینماید ساكنان بروج رفیعش با سكنه صوامع ملكوت دمساز و پاسبانان شب زنده- دارش با مستحفظان قلعه سپهر هم آوازند و همانا مضمون این بیت كه:
بیت
ز سنگ انداز او سنگی كه جستیپس از قرنی سر كیوان شكستی ما صدق آن قلعه رفیع بنیاد است دامن آن كوه بلند و قلعه الوند مانند بیشه و جنگل است كه یك راه بیش ندارد و ضیق آن طرق بمثابه كه عبور یك نفر پیاده از آنجا بغایت دشوار است امراء در حدود قلعه جائی كه مناسب اقامت بود نزول نموده راه آمد و شد مسدود ساخته الكاء را متصرف شدند و مردم طوالش اظهار دولتخواهی كرده نزد امراء آمدند و بخدمات مرجوعه قیام مینمودند امیر حمزه- خان از خودسری و زیاده رویها نادم گشته عریضه ضراعت آمیز بخدمت اشرف فرستاده عرض كرد كه چون
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 443
میانه اولاد حسام بیك قرامانلو كه الحال حاكم باستقلال آذربایجاناند و دودمان ما عناد و نزاع واقع و خونها ریخته شده و ایشان در مقام انتقاماند بدانجهة بیرون نمیتوانیم آمد التماس دارم كه یكی از امرای شاملو را بفرستند كه قلعه را باو سپارم و رخصت زیارت حضرات عالیات ارزانی دارند كه بدان سعادت عظمی استسعاد یافته بدرگاه معلی آیم این مسؤول درجه قبول یافته حسینخان شاملو حاكم قم را فرستادند و چون او بپای قلعه رسید جهة اطمینان قلب مشار الیه ذوالفقار خان و جماعت قرامانلو را از پای قلعه كوچانید امیر حمزه خان بوعده وفا نموده از قلعه بیرون آمده پسران خود را بغلامی اشرف فرستاده خود با نساء و صبیان از راه شیروان بیرون رفت حسینخان قلعه را حسب الفرمان قضا جریان بذوالفقار خان سپرده بدرگاه معلی آمد.
اما امیر حمزه خان بعد از زیارت عتبات عالیات بشیروان عود نموده از خوف و بیم اولاد حسام بیك كه در ازمنه سابقه بیاندامیها بیكدیگر كرده بودند جرأت آمدن باینطرف ننموده در شیروان در میانه رومیه توقف نمود آخر الامر یكی از صوفیان طوالش رفیق او بجهت آنكه در میانه مخالفان رومیه
كشته شدن امیر حمزه خان در رومیه
توقف نموده با ایشان همراز و دمساز گشته بود بوقت فرصت كردن او را از بار سر سبك ساخته خود را بیرون انداخته سر او را بدرگاه والا آورد اما بندگان حضرت اعلی بنابر حقوق خدمات سابقه و ارادت و اخلاص قدیم آن سلسله پسران او را مورد شفقت ساخته در سلك غلامان درگاه منخرط ساختند.
القصه بعد از وقوع این حالات حسنخان چاوشلو را حكم شد كه باتفاق بسطام آقا تركمان داروغه دفتر خانه همایون كه مرد ریش سفید با رأی و هوش كاردان بود جهت تعیین سنور و سرحد آذربایجان روند و ایشان بر حسب فرمان بدان صوب رفته باتفاق خضر پاشا حاكم نخجوان كه از جانب خواندگار روم بدین امر مأمور شده بود تعیین سنور و سرحد بطریقی كه مقتضی وقت بود نموده آن خدمت را كما ینبغی بتقدیم رسانیده مراجعت نمودند در این سال شاهویردیخان عبائی ولد محمدی خان حاكم لر كوچك كه درینچند سال دم از استقلال زده بسیاری از ایل و الوسات و احشامات قلمرو علیشكر را كوچانیده بولایت خود برده بود و خود را از تابعان روم میشمرد درین ولا كه میانه قزلباش و رومی صلح شد او كس بدرگاه معلی فرستاده عهد كرد كه اگر رقم عفو بر زلات سابق او كشیده شود بعد الیوم در جاده بندگی [301] و انقیاد مقیم بوده باشد چون طبقه الوار و دودمان عباسیان لر مذكور از قدیم الزمان شیعه و دوستدار اهل بیتند حضرت اعلی از اعمال سابق او اغماض نموده در مقام التفات شدند و مقصود بیك ناظر بجهة تسلیت خاطر و اطمینان قلب مشار الیه بلرستان رفته او را بانواع نوازشات شاهانه اختصاص داد مراجعت نمود و او زیاده از مأمول بترتیبهای نامتناهی سربلندی یافت.
ذكر رفتن فرهاد خان بخراسان و بازگشتن او و آمدن عبدالمؤمن خان بخراسان و تسخیر قلعه اسفرائین و بعضی محال باراده ملك ذوالجلال
اشاره
چون حاجی محمد خان پادشاه خوارزم همیشه با این دودمان دوستی و اتحاد ورزیده در
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 444
زمان شاه جنت مكان محمد قلی سلطان پسرش را بدرگاه جهان پناه فرستاده بود و بین الجانبین مراسله و آمد شد مرعی بود درین دو سال كه عبداللّه خان پادشاه ماوراء النهر و عبدالمؤمن خان پسر او كمر بتسخیر ولایت خراسان بسته تا مشهد و نیشابور چنانچه مفصلا در قضایای هر سال مرقوم كلك بیان گشت بتصرف آوردند حاجی محمد خان اظهار اخلاص و تجدید دوستی قدیم نموده مكرر ایلچیان بدرگاه والا فرستاد و از این طرف نیز محمد قلی بیك عربكرلو بایلچیگری نزد مشار الیه رفته بود درین ولا كتابات از جانب او رسید كه اگر یكی از امرای نامدار را با فوجی از عساكر ظفر شعار بخراسان فرستند ایندولتخواه نیز آمده باتفاق او در دفع شر اعادی كوشیم چه هر گاه خراسان بتصرف آن طبقه قرار گیرد طمع در ولایت اورگنج و خوارزم نیز كه بخراسان پیوسته است خواهند كرد.
لهذا در اول این سال رأی جهان آرا بدان متعلق گشت كه بنفس شریف در دار السلطنه قزوین توقف فرموده بانتظام مهام ضروریه دین و دولت پردازند و فرهاد خان را با جمعی از عساكر نصرت نشان بجانب خراسان فرستند در اول نوروز فیروز ساعت سعد اختیار فرموده او را روانه نمودند محمدی خان تخماق كه مرد روزگار دیده كار آزموده بود با اسلمس خان مهردار و جمعی از امراء برفاقت او مأمور گشتند یرلیغ مطاع باسم امرای خراسان عز صدور یافت كه بر سر فرهاد خان جمعیت نموده از صوابدید او در نگذرند و بمشار الیه سفارش فرمودند كه اگر عبدالله خان و عبدالمؤمن خان بنفس خود بخراسان آیند چون امراء را با پادشاه مقابله نمودن رسم و آئین نبوده و نیست عنان از جنگ پیچیده بر كناره نشیند و حقیقت عرض نماید و الا در استرداد محالی كه بتصرف اوزبكیه درآمده و حراست محالی كه در تصرف اولیای دولت قاهره است بدانچه مقتضای وقت و صلاح دولت باشد سعی بلیغ بظهور آورد فرهاد خان حسب الفرمان همایون روانه مقصد گردید حاجی محمد خان پادشاه خوارزم را از آمدن خود خبر داد چون بچمن بسطام رسید حاجی محمد خان بجهة نزاعی كه میانه او و نور محمد خان بن ابوالمحمد خان بن دین محمد خان بر سر نسا و باغباد بود به آن حدود آمده بود از آمدن فرهاد خان خبر یافته بحوالی
ملاقات حاجی محمد خان پادشاه خوارزم با فرهاد خان
بسطام آمد و فرهاد خان در مكان مناسب خیمه و خرگاه افراخته و اسباب ضیافت پادشاهانه مرتب و مهیا ساخته یك دو فرسخ استقبال كرد و بین الجانبین ملاقات واقع شده بمنزل فرهاد خان فرود آمد و بعد از ضیافت و تواضعات رسمی تحف و هدایا گذرانید و با ملازمان این آستان تجدید عهد و پیمان كرد كه در دفع شر عبدالله خان و پسرش ممد و معاون یكدیگر بوده باشند و از یكدیگر جدا شده هر یك باردوی خود بازگشتند و فرهاد خان كوچ كرده رو بطرف نیشابور آورد ابو مسلمخان چاوشلو برادر حسنخان قورچی تیر و كمان حاكم اسفراین بود و امرای بیات و غیره كه در آن حدود بودند بر سر او جمعیت نموده قلعه نیشابور را محاصره نمودند آوازه آمدن فرهاد خان و اتفاق حاجی محمد خان با او ببلخ رسید عبدالمؤمن خان با لشكرهای بلخ و بدخشان و حصار شادمان و اندخود و شبرغان بخراسان آمد و آوازه انداخت كه عبدالله خان نیز با لشكر ماوراء النهر و تركستان بخوارزم رفت حاجی محمد خان این خبر شنیده بجانب خوارزم بازگشت و فرهاد خان خبر آمدن عبدالمؤمن خان شنیده متردد خاطر گردید و با امراء و ریش سفیدان كه همراه بودند كنگاش نموده بعضی صلاح در جنگ دیده بعضی دیگر از عقلاء و ریش سفیدان كارآزموده مصلحت در جنگ [302] نمیدیدند درین فكر و اندیشه بود كه خبر گیران كه بهر طرف فرستاده بودند آمدند و خبر رسانیدند كه عبدالمؤمن خان بایلغار بمشهد
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 445
مقدس رسیده بسرعت برق و باد میآید تزلزل در میان لشكر قزلباش افتاد فرهاد خان چون از جانب حضرت اعلی بجنك عبدالمؤمن خان مأمور نبود بمحاربه او و خلاف امر اشرف دلیری ننموده هر یك از امرای خراسان را بالكاء خود فرستاد كه در حراست قلعه خود كوشند و خود از نیشابور كوچ كرده بیآنكه احدی از لشكر قزلباش در معرض تلف آید ببسطام آمده حقیقت معروض داشت و بر حسب اشاره علیه شاهی از آنجا بقزوین بازگشت و عبدالمؤمن خان در همان دو روز بحوالی نیشابور رسیده رفتن قزلباش را فوزی عظیم شمرد زیرا كه بایلغار آمده زیاده مردمی با او نبودند بعد از چند روز كه اجتماع عساكر اوزبكیه دست داد نخست لشكر بر سر ایل بیات كه در حدود نیشابور و بلوك معدن اقامت داشتند فرستاد و ریش سفیدان بیات صلاح حال خود در اطاعت و انقیاد عبدالمؤمن خان دیده اظهار متابعت نموده و جمعی كثیر از عظمای آن قوم در رادكان بخدمت عبدالمؤمن
كشته شدن عظماء طایفه بیات بامر عبدالمؤمن خان
خان رفتند او كه از آن جماعت كینه دیرینه داشت و در سال گذشته جمعی كثیر از اوزبكیه بقتل آورده بودند بقتل ایشان فرمان داد محمود سلطان ولد بابا الیاس و اكثر عظمای طایفه بیات در آنجا بقتل رسیده بقیة السیف غارت زده و پریشان خاطر متفرق و پراكنده شدند.
میرزا محمد سلطان برادر محمود سلطان بدرگاه جهان پناه آمده در ركاب ظفر انتساب میبود.
القصه عبد المؤمن خان در این سال كمر همت بتسخیر سایر محال خراسان بسته با لشكر پرخاشجوی بر سر قلعه اسفراین آمده محاصره نمود ابومسلم خان با جمعی از غازیان استاجلو و اكراد و غیره كه در آن قلعه جمع آمده بودند بحفظ و حراست قلعه و استحكام برج و بارو پرداخته در لوازم قلعه داری میكوشیدند و عبدالمؤمن
تسخیر عبدالمؤمن خان قلعه اسفراین را و كشته شدن ابو مسلم خان
خان در تسخیر حصار اسفراین سعی بسیار نموده توپها نصب كرده و تا چهار ماه مدت محاصره امتداد یافته چند مرتبه یورش عظیم واقع شد و محصوران قلعه مردانگیها كرده در هر یورش جمعی كثیر از بهادران اوزبكیه مقتول گشته خندق قلعه از اجساد قتیلان انباشته گردید چنانچه موازی چهار هزار كس از اوزبكیه تخمینا در جنگ آن قلعه نابود شدند و در هر مرتبه عبدالمؤمن خانرا شعله غضب افروختهتر میگشت و بیشتر از پیشتر مبالغه در فتح و تسخیر قلعه مینمود و چون حضرت اعلی را از مشاغل ضروریه كه مرقوم قلم وقایع نگار شد چند روزی فرصت رفتن خراسان نیافتند بعد از انجام این مهام كه اندیشه استخلاص محصوران قلعه اسفراین داشتند خبر تسخیر آن رسید.
مجملا بعد از چهار ماه كه ابو مسلم خان زد و خورد نموده قلعه را نگاه داشت كار بر محصوران تنگ شده در یورش اخیر كه طاقت و توان در ایشان نمانده بود اوزبكیه بر بروج عروج نموده بر قلعه مستولی گشتند و دست بقتل و غارت برآورده بر متنفسی ابقا نمیكردند.
ابومسلم خان با چند نفر از جوانان در یكی از بروج خود را حفظ نموده تا سه روز جنگ كردند و تا تیر در كیش و گلوله و باروت با خویش داشتند احدی از بهادران اوزبكیه را جرأت آن نبود كه بر آن برج ظفر یابند.
بعد از آنكه آواز تفنگ انقطاع یافته صفیر تیر از رفتن باز ماند اوزبكیه دانستند كه
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 446
دیگر حالت محاربه ندارند هجوم نموده برج را گرفتند و آن شیر مردان متاع گرانمایه جان را در رسته بازار اخلاص و غیرت و مردانگی بمعرض بیع درآورده با خنجر بران و تیغ خون فشان با اوزبكیه دست گریبان شدند و مردانهوار شربت ناگوار هلاك چشیدند كچل قباد كلهر كه از جمله محصوران و گرفتاران آن برج بود و یكی از بهادران اوزبكیه كه او را میشناخته بمردانگی او حیف آمده او را حراست نمود صحیح و سالم شب از اردوی اوزبكیه بیرون كرده بعراق آمده بود حقیقت قضیه مذكور را بنوعی كه مرقوم گشت ببنده تقریر نمود العهدة علی الراوی چون حضرت اعلی با ابومسلم خان بجهة بیادبی كه در جنگ سوسفد ترشیز از او صدور یافته بود زیاده تأسفی بر قتل او نخوردند و عبدالمؤمن خان بعد از تسخیر اسفراین بلده سبزوار و مزینان و جاجرم و شغان و جوربد و آن حدود را بحیطه ضبط درآورده و حكام گماشته بجانب بلخ بازگشت و چون آخر سال بود و در آن زمستان در رفتن خراسان بجهة خرابی ولایت و فقدان آذوقه اثری مترتب نمیشد رأی گیتی آرا [303] بدان قرار یافت كه در اول بهار فیض آثار لشكرهای ممالك را جمع نموده لوای ملك ستانی بجانب خراسان افرازند و در آن زمستان بدار السلطنه اصفهان تشریف برده از آنجا بسیر دارالعباده یزد رفتند و باز باصفهان عود نموده بقیه زمستان در آن بلده جنت نشان عشرت پیرا بوده بداد دهی و كامجوئی خلایق مشغول بودند و آخر زمستان بدار السلطنه قزوین مراجعت فرمودند.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 447
سوانح ایام سعادت فرجام لوی ئیل مطابق سنه احدی و الف سال ششم جلوس همایون اعلی شاهی
اشاره
گشت طراوت فزا باز نسیم بهارزنك ز دلها زدود صیقلی روزگار
رایت نوروز گشت سایه فكن در جهانشست ز ابر بهار صحن چمن از غبار
نرگس بیمار گشت محو تماشای گلسوسن آزاده گشت شیفته زلف یار نوروز میمنت مآل اینسال در روز شنبه سیم شهر جمادی الثانیه اتفاق افتاده چهار ساعت شب شنبه مذكور تخت نشین فلك چهارم از آرامگه دی بیرون خرامیده بر مسند عز و شرف تمكن یافت اعنی شاهد بهار عالم آرای با هزاران برگ و نوا چهره نما گشته روشنی بخش فضای روزگار گردید سلطان كشور بهار جهت دفع صولت سپاه دی در تختگاه چمن لوای شوكت برافراخت باد بهاری صحن باغ را جهة جلوس خسرو ریاحین از خس و خاشاك پرداخت حضرت اعلی جمجاه ستاره سپاه كه همیشه خاطر مباركش متوجه دفع معاندان و استرداد بلاد خراسان بود و تا جلوس همایون بر اورنك فرمان روائی ایران و تختگاه حضرت شاه جمجاه جنت مكان وقوع یافته شرف زیارت حضرت سلطان الاولیاء و برهان الاصفیاء قطب الحق و الحقیقه و الدین شیخ صفی قدس سره و مشایخ عظام كه اجداد والا مقام آن حضرتاند در نیافته بود و تا غایت بجهة فترت آذربایجان و مخالفت رومیان ادراك آن سعادت در عهده تعویق مانده بود. درین اوقات چون صورت مصالحه بر وجهی كه مرقوم گشت روی نمود فی الجمله خاطر از آن طرف اطمینان یافت و شوق طواف مراقد
رفتن شاه عباس باردبیل بزیارت شیخ صفی و سایر مشایخ عظام
مطهره مشایخ عظام در ضمیر منیر ازدیاد پذیرفته از مقر سلطنت روز افزون بدان صوب در حركت آمده در خوشترین زمانی بدان آستان سدره نشان رسیده شرایط زیارت بتقدیم رسانیدند و سكنه آن عتبه علیه را بصلات صدقات نوازش فرموده از ارواح مقدسه آن كاشفان دقایق ملكوتی استمداد همت فرموده عزم توجه خراسان فرمودند و چون شاهویردی خان ولد خلیفه انصار حاكم قراجه داغ درین دو سه سال كه ولایت آذربایجان از پادشاه نافذ فرمان خالی بود لوای شوكت و اقتدار برافراخته باعمالی كه خلاف عقیدت و اخلاص بود پرداخت هنوز هوای خودسری در دماغ داشت و قبل ازین برومیان نیز توسل جسته پسرش را نزد جعفر پاشا بتبریز فرستاده بود و تاج و هاج از سر برداشته اظهار متابعت رومیه مینمود و بعد از آنكه مصالحه وقوع یافته سنور و سرحد تعیین یافت و الكاء قراجه داغ داخل سنور اینطرف شد مناسب این بود كه شاهویردی خان كه ابا عن جد از صوفیان این خاندان و مسالك طریق مستقیم یكجهتی این سلسله علیه بود دامن عقیدت و اخلاص
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 448
خود را كه بلوث حقوق و عصیان آلوده شده بود بآب ندامت شست و شو داده تارك اعتبارش را كه از افسر یكرنگی این دودمان عاری شده بود دیگر باره در خدمت مرشد كامل بتاج و هاج آراید و مسامحه كه با رومیان كرده بود آنرا باقتضای زمان تقیه نام نهاده در مقام تدارك اعمال سابق باشد مشار الیه توفیق این سعادت نیافته بعز عتبه بوسی مشرف نشد و درین اوقات نیز كه:
شعر
آن دولتی كه میطلبیدیم سالهاپرسیده راه خانه و خود بر در آمده در دارالارشاد اردبیل و تربت شریف سلطان الاولیاء اتفاق نزول همایون افتاد آثار یكجهتی ازو بظهور نرسید و بخاكبوسی این درگاه مشرف نشد.
چون همت والا نهمت شاهانه بر آن مقصور است كه جمیع كافر نعمتان بجزای سیئه خود رسیده جمعی از امراء قزلباش كه در دشت خود سری و هوا چریده آب بیلجام خورده باشند از عرصه ایران دفع شوند اللّه ویردی خانرا با فوجی از غلامان فرستادند كه او را بدرگاه والا آورند مشار الیه روی از ملازمت این آستان تافته سالك طریق فرار شد و خود را بالكائی كه داخل سنور رومیه بود انداخت و حضرت [304] اعلی حاكم دیگر جهة آن ولایت تعیین فرموده مهمات آن سرحد حسب المرام انتظام یافت. از سوانح این سال خجسته مآل درین سفر لشكر فرستادن بر سر خان احمد و بتصرف درآمدن الكاء گیلان بیه پس است كه با آنكه عزیمت همایون بنهضت خراسان تصمیم یافته همگی همت والا نهمت مصروف امضاء آن عزیمت بود بیاختیار این واقعه روی داد.
ذكر فتح مملكت گیلان بتوفیق پروردگار عالمیان
اشاره
بر مرحله پیمایان فراز و نشیب حوادث روزگار و تجربه كاران طوارق لیل و نهار ظاهر و آشكار است كه تا اختر بخت صاحب دولتی در اوج اقبال صاعد و در كل احوال ساعد باشد هر چند در امور دنیا غفلت ورزیده خطاكار باشد بخت و سعادت یار و مددكار گشته خطای او مقرون بصواب افتد و هر گاه اختر اقبالش بحضیض و بال افتد اعمال و افعالش كه در نزد عقلای دهر صواب نماید خطا نتیجه دهد.
شعر
چو تیره شود مرد را روزگارهمه آن كند كش نیاید بكار مصداق این مقال صورت احوال خان احمد گیلانی است كه با وجود دعوی فضل و دانش و وفور عقل و خردمندی و تشویقات روزگار كه از لطمه بحر مواج زمانه غدار باو رسیده بود قدر احسان و تربیت نواب سكندر شأن و فراغت و عافیت گوشه امن آباد گیلان ندانسته خواست كه با این
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 449
دودمان ولایت نشان بحیل و طراری پیش آمده از مسلك مستقیم صدق گفتار و حسن كردار انحراف جوید و این متاع كاسد در رسته بازار ارادت و اخلاص بس نارواست.
مصراع
صدق پیش آور كه اینجا هر چه آرند آن برند
سابقا مرقوم كلك بیان گردید كه خاطر اشرف از اطوار ناهنجار خان احمد و سلوك ناپسند او كه در حمایت امراء عاصی بظهور آمده غبار آلوده بود غایتش تغافل شاهانه و اغماض پادشاهانه شعار خود ساخته در مقام مكافات نمیشدند و در این اوقات دو سه مقدمه ظاهر شد كه موجب زیادتی كدورت خاطر همایون گردید:
اولا آنكه در وقتی كه امراء عاصی بجیلان رفته در ظل حمایت او مأوی گرفته بودند خان احمد چشم از رضاجوئی خاطر همایون پوشیده در مقام رعایت ایشان درآمده بود از جاده اخلاص منحرف گشته خواجه حسام الدین وكیل خود را از راه شیروان باستنبول نزد خواندگار روم فرستاده باو توسل جسته عرض نموده بود كه ولایت گیلان ملك موروثی من است و بطیب نفس پیشكش دود- مان آل عثمان مینمایم و اگر از شیروان فوجی از عساكر رومیه را از راه دریا بلاهیجان فرستند قلعه لاهیجان را بتصرف ایشان میدهم و از آنجا بقزوین اندك راهی است و تسخیر عراق بسهولت دست میدهد و بعد از آنكه این خبر بسمع همایون رسید موجب استعجاب گشت یكی از مجلسیان بزم اقدس حسب الاشاره همیون باو اعلام نمودند اگر بسهو و خطای خود قائل گشته از كرده خود ابا نمینمود و اظهار میكرد كه از خوف و حیثیت پادشاهانه و مظنه بیالتفاتی چنین خطائی از من صادر شده گنجایش عفو و اغماض داشت او از طریق راستی عدول نموده انكار بلیغ نموده و گفته بود كه خواجه حسام الدین از من رخصت مكه معظمه نموده و من او را بروم نفرستادهام و خبری ندارم در این اوقات كه معامله صلح با رومیه انعقاد یافت كس معتمد از استنبول رسیده حقیقت رفتن خواجه حسام الدین و بردن عریضه خان احمد چنانچه مذكور شد عرض كرد خاطر اشرف ازین كفران نعمت بغایت آزرده گشته شعله غضب بنوعی زبانه كشید كه جز بقلع و قمع سلسله او انطفاء نمیپذیرفت و مكرر ظاهر شد كه با منتسبان این دودمان بحیل و تزویر سلوك مینماید در تنبیه و تأدیب او زیاده از این تجاهل ورزیدن گنجایش نداشت حضرت اعلی شاهی ظل اللهی گوشمال او را واجب دانسته قرب جوار مملكت را از دشمن خانگی پرداختن اهم و اولی شمردند و از اردبیل فرهاد خان و ذوالفقار خان برادرش را با لشكرهای آذربایجان و طوالش از راه قزل آغاج و دریا كنار بر سر او فرستادند و حكم اشرف بامیره سیاوش حاكم گسكر و علیخان حاكم گیلان بیه پس صادر گشت كه بمعسكر فرهاد خان ملحق گشته مرافقت و همراهی او بظهور آوردند و موكب همایون بدار السلطنه قزوین عود نموده جمشید بیك علام خاصه شریفه را كه حاكم قزوین بود با جمعی از راه دیلمان فرستادند با اینهمه اعمال [305] ناصواب كه از خان احمد صدور یافته بود هنوز رعایت صله رحم و رابطه او با این دودمان منظور نظر مكرمت اثر بود و چون جنود ظفر ورود بر سر او رخصت شده بود منشور عنایت از موقف سلطنت باسم خان احمد عز اصدار یافت كه همت والا بتوجه خراسان مصروف است و محتمل است كه دو سه سال توقف آن ولایت اقتضا نماید قرب جوار و قرابت قریبه كه فیما بین
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 450
واقع است و حقوق تربیت این دودمان مقتضی آن بود كه از آن جناب انواع مدد و موافقت به منصه ظهور آید و با والد ماجد بزرگوارم و منتسبان این دودمان كه در قزوین میمانند لوازم یكدلی و مهربانی وقوع یابد و ما را كمال اعتماد بجانب او بود هر گاه او اظهار موافقت مخالفان رومیه نماید و خواهد كه این ولایت بدست ایشان درآید ازو چگونه ایمن توان بود بهر حال چون این خبر انتشار یافته بسمع دور و نزدیك رسید مناسب آنستكه بتدارك مافات تكیه بر اخلاص خود و مروت شاهانه كرده بعز عتبه بوسی سرافراز گردد و مجددا موافقت او با این دودمان بسمع رومیان رسد و اگر خاطر او در این وقت بآمدن قرار نگیرد چون یراق خراسان در پیش است والده كه فرزند خود را كه باین سلسله علیه منسوبست با برادر خواجه حسام الدین كه بروم رفته برسم استشفاع به خدمت اشرف فرستد كه ما نیز بجهت رعایت حرمت او از تقصیرات او اغماض فرمائیم و ایشان را مورد الطاف شاهانه گردانیده بازگردانیم و آمدن آنجناب بعد از معاودت سفر خراسان اتفاق افتد.
فرهاد خان از آستارا و طوالش گذشته در گسكر امیره سیاوش و در فومن علیخان با متجنده آن ولایت بدو ملحق گردیدند و منشور مرحمت آئین كه باسم خان احمد صادر شده بود ارسال داشتند خان احمد كه گوش سخن نیوش نداشت اصلا آن حكایت را بسمع رضا نشنود و بطوری متوحش و خوفناك شده بود كه نه روی آمدن و نه رای ایستادن داشت بین الجمهور چنین مذكور گشت كه چون در علم نجوم مهارتی داشته در زایجه طالع خود نظر انداخته خاطر نشان او شد كه در اینسال مملكت او بدیگران منتقل گشته او را از ملك موروث جلادت دست میدهد و خاطر بدان قرار داده بود كه بكشتی نشسته بطرف شیروان رفته از آنجا بخدمت خواندگار روم رود و اهل گیلان بالطبع بنوعی خواهان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بودند كه خان احمد مكنون خاطر خود را بظهور نمیتوانست آورد و دغدغه آن داشت كه مبادا امراء گیلان او را برفتن بخدمت اشرف خبر نمایند بحسب ظاهر قرار حرب و لشكر كشی داده شروع در سپه آرائی كرده امیر عباس لشته نشائی را
جنگ فرهاد خان با سپاه خان احمد و شكست خوردن سپاه او
كه از طبقه جیك و امراء بزرگ گیلان بود با كیا جلال الدین محمد ولد كیا رستم سپه سالار دیلمیان و طالشه كولی سپهسالار لاهیجان سردار لشكر كرده با بیست هزار سواره و پیاده فراهم آورده بمقابله عساكر منصوره فرستاد هر دو فریق بكنار سفید رود آمده در برابر یكدیگر صف آرا گشتند خان احمد بعد از رفتن لشكریان از نقود و جواهر و اسباب خزاین و طلا آلات و نقره آلات آنچه دست مكنتش بآن میرسید فراهم آورده بجانب لنگرود و رودسر فرستاد كه در كشتی نهاده آماده فرار باشد و مخدرات حرم را مصحوب كیا فریدون كه از امراء معتبر گیلان و درگاه سالار حرم بود از لاهیجان بیرون فرستاده و خود منتظر بود كه از پرده غیب چه صورت روی نماید فرهاد خان یك دو روز در كنار سفید رود نشسته تحقیق گذارها كرده گذاری كه مناسب عبور لشكر باشد اختیار نمود لشكریانرا بعبور امر نمود امراء گیلان چون مشاهده این حال نمودند مستعد قتال گشته از جانبین جنگ درپیوست از دود تفنگ تفنگچیان خاصه پادشاهی جنگل و بیشه تاریك گشت امراء گیلان بعد از زمانی اندك كه بلوازم حرب قیام نمودند قوت و قدرت قزلباش و كثرت تفنگچیان و ضعف و سستی جنود گیل را مشاهده نموده دستشان از كار بازماند امیر عباس كه سردار لشكر و اعتضاد سپاه بود عنان از حرب پیچیده طالشه كولی و دیگران نیز شكست خورده راه انهزام پیمودند و چون خبر انهزام لشكر
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 451
بخان احمد رسید با معدودی از خدمتگزاران سوار شده بكنار دریا رفت و كیا فریدون را مقرر نمود كه حرم محترم او را با صبیهاش بكنار دریا آورد كه بكشتی رفته روانه شیروان گردند كیا فریدون لایق ندانست كه صبیه شاه جنت مكان [306] و صبیه زاده آنحضرت بولایت روم روند رعایت حق نعمت و ملاحظه ناموس هر دو طرف كرده عنان از راه دریا كنار پیچیده شاهزاده را از طریق غیر معهود بسمام برده از آنجا بخدمت اشرف آورد خان احمد در كنار دریا بعد از انتظار بسیار از آمدن متعلقان مأیوس شده مجال توقف نیافته باتفاق محمد امین خان پسر جمشید خان كه او نیز دختر- زاده شاه جنت مكان بوده از نزاع برادر و فتنه و آشوب مردم بیه پس نزد او آمده بود روانه شیروان شد.
رفتن شاه عباس بگیلان
حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بنفس همایون اراده سیر گیلان فرموده از راه دیلمان متوجه لاهیجان شدند فرهاد خان نیز بعد از شكست لشكر گیلان بلاهیجان رفت امراء گیلان چون از رفتن خان احمد و توجه موكب همایون خبر یافتند همگی روی ارادت بآستان سدره نشان آورده در لاهیجان بشرف پای بوس مشرف شدند و بندگان حضرت اعلی جهة تألیف قلوب گیلانیان با امراء گیلان بنظر التفات و عاطفت نگریسته همگی را مشمول الطاف و احسان گردانیده بخلاع فاخره سرافرازی بخشیدند و كیافریدون را بازای خدمت آوردن شاهزاده بمزید عواطف از اقران ممتاز گردانیدند و از اعیان لشكر گیلان جمعی كه قابلیت ملازمت همایون داشتند بقلم درآورده مواجب و مرسوم فراخور حال تعیین كرده در سلك عساكر منصوره انتظام دادند و سایر متجنده و لیام كه همیشه امتداد سفر و یساق ایشان از صبح تا شام بوده و حالت بیرون آمدن از محل و مقام خود ندارند بالطوع و الرغبه رعیتی اختیار نمودند و رایات نصرت آیات چند روز در لاهیجان توقف نموده مطالب و مدعیات گیلانیان را بر حسب مرام انجام داده معافیات سادات و علماء و زهاد و متولیان مزارات را بامضاء مقرون ساختند و الكاء لاهیجان و امیر الامرائی گیلان بمهدیقلی خان شاملو شفقت شده وزارت گیلان بخواجه مسیح گیلانی تفویض یافت و الكاء لشته نشا بمیر عباس شفقت شده سپهسالاری لاهیجان بطالشه كولی مرحمت شد و ریش سفیدی كل گیلان بكیا فریدون كه مرد صادق القول راست گفتار خیر اندیش بود تعلق گرفت الكاء دیلمان را بكیا جلال الدین محمد دادند و رانكوه بولی سلطان صوفی مرحمت شد بر سایر محال حكام و داروغگان قزلباش گماشته معاودت بمقر سلطنت فرمودند علیخان بحكومت گیلان بیه پس سرافراز گشته یكهزار تومان همه ساله بر سبیل پیشكش تقبل نمود الكاء خلخال را كه از توابع آذربایجان و بولایت گسكر پیوسته در ازاء خدمت امیره سیاوش باو عنایت فرمودند بعد از فراغ از مهمات گیلان عنان عزیمت بصوب خراسان معطوف داشتند.
ذكر توجه رایات فیرزی آیات بجانب خراسان و فتوحات كه در آن سفر خیر اثر روی داد و بیان بعضی حالات اوزبكیه
اشاره
در این سال حضرت اعلی در اول بهار خجسته آثار بعد از فراغ مهم گیلان روی توجه
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 452
بطرف خراسان آوردند و حكم شد كه طوایف قزلباش از اطراف و جوانب بعزم یساق خراسان باردوی كیهان پوی آمده در چمن بسطام بمعسكر ظفر فرجام ملحق گردند از امراء و اعیان گیلان میر عباس و طالش كولی و كیا جلال الدین محمد و جمعی دیگر در این سفر خیر اثر مرافقت موكب همایون اختیار نمودند و رایات نصرت آیات از راه ییلاقات لار و فیروز كوه در حركت آمده چمن بسطام مضرب سرادقات اقبال گشت و قریب یكماه در آن مكان جهة اجتماع عساكر نصرت نشان توقف واقع شد.
در این سال میانه نور محمد خان بن ابوالمحمد خان والی مرو شاهجان و حاجی محمد خان پادشاه خوارزم كه با یكدیگر قرابت قریبه دارند كلفت و نزاع پدید آمده حاجی محمد خان ولایت نسا و درون و با غباد را از تصرف نور محمد خان بیرون آورده بمعتمدان سپرده بود و چون نور محمد خان تاب مقاومت او نداشت التجاء بعبداللّه خان برده باو توسل جست و از او التماس نمود كه هر گاه درون و نسا را از تصرف حاجم خان بیرون آورده باو سپارد الكاء مرو كه بچهارجو و بخارا قریب است پیشكش او باشد و عبداللّه خان كه همیشه آرزوی ولایت مرو داشت این معنی را فوزی عظیم دانسته بعزم [307] ایجاب ملتمس نور محمد خان و تصرف نمودن مرو از جیحون عبور نموده بحدود مرو آمد نور محمد خان سفاهت و بیعقلی كرده از غایت تعلق كه بنسا و درون داشت قبل از آنكه مطلب او بسعی عبد اللّه خان بحصول او انجامد مرو را پیشكش كرده بوده بتصرف گماشتگان عبداللّه خان داد و او مرو را استحكام داده یك دو منزل پیش آمد.
در این اثناء آوازه توجه رایات همایون شاهی باو رسید و از طرف خوارزم نیز خبر آمد كه حاجی محمد خان كه با حضرت اعلی شاهی ظل اللهی دوستی میورزد عزیمت این طرف دارد عبداللّه خان كه مطلب خود را بآسانی بفعل آورده ولایت مرو را متصرف شده بود این اخبار را بهانه مراجعت خود ساخته بنور محمد خان گفت كه هر گاه بمحاصره قلعه مشغول شویم یحتمل كه مدت محاصره بامتداد كشد و این است كه پادشاه قزلباش و والی خوارزم بعزم محاربه اینجانب از دو طرف در حركت آمدند و ما باستعداد محاربه ایشان نیامدهایم در این سال ما را مهلت ده كه بطرف بخارا مراجعت نموده سال دیگر باستعداد تمام آمده نسا و درون را گرفته بتو سپاریم نور- محمد خان را باین سخن تسلی داده طبل رحیل كوفته متوجه بخارا شد عبدالمؤمن خان عزم گرفتن نور محمد خان كرده بود و او مستشعر گشته بیرخصت از اردوی عبداللّه خان جدا شده بابیورد آمد
نامه عبدالمؤمن خان بشاه عباس و جواب او
عبد المؤمن خان از پدرش جدا شده و از راه قراپالچق بخراسان آمد و شنید كه موكب همایون شاهی ظل اللهی در بسطام نزول اجلال دارد در نیشابور توقف نموده رقعه مختصر بیآداب نوشته مصحوب پیاده مجهولی فرستاده بود.
ما حصل كلام آنكه میانه پادشاهان یا صحلست یا جنگ و ما هر دو شق را آمادهایم اگر آن حضرت رضا بمصالحه داشته باشند خراسان را بما گذاشته بعراق روند و بنوعی كه در ازمنه سابقه میانه حسن پادشاه تركمان پادشاه عراق و آذربایجان و سلطان حسین میرزا بایقرا پادشاه بلخ و خراسان صلح واقع شده بود همان قاعده را مرعی دارند و اگر اراده حرب دارند پیشتر تشریف آورند كه فتح و نصرت از جانب خدایتعالی است و كمی و زیادتی لشكر را دخلی نیست چون خبر آمدن عبدالمؤمن خان بولایت نیشابور بسمع همایون رسیده قبل از ورود رقعه مذكور از
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 453
چمن بسطام كوچ فرموده از راه جنگ و معز و جاجرم روانه شدند در آنجا رقعه مذكور بنظر همایون درآمد جواب آن بالقاب شایسته و آداب سلاطین در قلم آورده فرستادند مضمون آنكه ما بلطف الهی واثقیم و بر خراسان كه ملك موروث صد ساله این دودمان است بقدر طاقت و توان تلاش مینمائیم و دست از آن برنمیداریم و مصالحه سلطان حسین میرزا كه از سلاطین چغتای است و حسن پادشاه كه از پادشاه تركمان است بما و شما نسبتی ندارد اگر بقاعده كه میانه گسكن قراسلطان اوزبك والی بلخ و شاه جنت مكان علیین آشیان جد امجد همایون ما صلح واقع شده بود صلح مینمایند كه دست از خراسان باز داشته بمنسوبان ما سپارند ما نیز صلح مینمائیم و الا جنگ را آمادهایم و از عراق با كمال اشتیاق بهمین آرزو بدین ولایت آمدهایم در هر جا اختیار مینمایند تلاقی فریقین دست داده آنچه در مكمن غیب باشد بمنصه ظهور آید.
مكتوب مذكور را فرستاده متعاقب كوچ فرموده چون بجاجرم رسیدند كس دیگر از جانب عبدالمؤمن خان آمده مكتوب دیگر آورد كه با مكتوب اول اصلا نسبتی نداشت و در مضامین كمال تناقض بود از جمله در عنوان مكتوب بود كه:
مصراع
با آل علی هر كه در افتاد بر افتاد
و ما حصل مضمون كتابت آنكه ما بنابر مصلحتی بجانب جام رفتیم ایشان نیز بدانجا آیند كه در آنجا ملاقات واقع شود و بعد از ورود این مكتوب مشخص شد كه در جام نیز توقف ننموده بجانب بلخ رفت.
كشتن اهل مزینان حاكم خود را كه از ازبكیه بود
در خلال این حال سادات پیره و اعیان مزینان سبزوار اتفاق نموده از روی اخلاص و دولتخواهی قوایداش بهادر اوزبك را كه از جانب عبد المؤمن خان در مزینان بود گرفته بقتل رسانیده سر او را بدرگاه جهان پناه آوردند عنایت خسروانه شامل حال ایشان گردیده بسیورغالات و تفقدات شاهانه سرافراز شدند حاكم جاجرم نیز از وصول موكب ظفر قرین ولایت را انداخته رفت و از طنطنه رایات جهانگشای شاهی و آوازه ورود موكب نصفت و اقبال شاهنشاهی تزلزل در احوال حكام اوزبكیه پدید آمده حكام اسفراین و شغان و جور بد و جهان [308] از عیان و سبزوار نیز راه فرار پیش گرفتند و چون بلده اسفراین مضرب سرادقات اقبال گشت اللّه ویردی خان را با فوجی از غلامان بر سر نیشابور فرستادند حاكم نیشابور طلیعه لشكر قزلباش دیده بنیان ثبات و قرارش متزلزل گشت و طاقت توقف و قلعهداری نیاورده از شهر بیرون رفت اللّه ویردیخان و غلامان داخل قلعه نیشابور شده و مژده فتح و فیروزی بخدمت اشرف فرستادند و اردوی كیهان پوی قریب یكماه در النك اسفراین توقف فرموده حكومت نیشابور بدرویش محمد خان روملو كه در زمان نواب سكندر حاكم آنجا بود و در امور قلعه داری كمال مهارت داشت تفویض یافت سیصد نفر تفنگچی قدر انداز اصفهانی را بسركردگی میر فتاح مین باشی تفنگچیان اصفهانی را در آن قلعه گذاشتند و الكای اسفراین بمحمد سلطان ولد بابا الیاس بیات شفقت شده املاك و رقبات سلسله ایشان و جمیع ریش
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 454
سفیدان و اعیان ایل و الوسات در ازاء قتل و غارتی كه یافته بودند بسیورغال و مسلمی ایشان مرحمت شد حكومت سبزوار بمحمد سلطان نواده میر شمس الدین علی سلطان مختار الحسینی مفوض گردیده بر سایر محال كه بتصرف درآمده بود حكام تعیین فرمودند و همچنین از هر كس از ارباب و اهالی و اعیان ولایات مذكوره آثار دولتخواهی بظهور آمده بود بانعامات و سیورغالات از اقران امتیاز بخشیده بخلع
برگشتن شاه عباس از خراسان و ورود به قزوین كه دار السلطنه است
گرانمایه و نوازشات ارجمند سرافراز شدند و رایات نصرت آیات بفیروزی و اقبال از اسفراین كوچ فرموده از راه جهان از عیان تا سلطان میدانی كه قریب بر اركان مشهد مقدس است تشریف برده در آن چمن دلگشای خیام نصرت افراختند و از تقریر چند نفر اوزبكیه كه در آنموضع بدست ملازمان گنجعلی خان زیك گرفتار شده بود چنین معلوم شد كه جماعت اوزبكیه كه در ولایات مذكوره بودند در مشهد مقدس جمع شده ذخیره بسیار جمع كرده قرار بر توقف و قلعه داری دادهاند.
چون فصل پائیز بانتها رسیده طلیعه جنود قیامت نهیب سرما نمایان شده بود و بجهة عبور و مرور اوزبكیه خرابی بولایت راه یافته ذخیره در هیچ محل نمانده بود و عساكر منصوره تنقیص میكشیدند و در آن زمستان بمحاصره مشهد مقدس پرداختن موجب پریشانی سپاه میشد و نیز آن بقعه شریف را دار الحرب ساختن و توپ و تفنگ بجانب شهر كه روضه مطهر حضرت امام همام ثامن ضامن است هر چند طرف بر باطل باشد انداختن مكروه طبع اشرف اعلی بود چه محتمل كه در هنگام سختی و اضطرار اوزبكیه مضرب بسیار بسكنه آن بلده شریف رسد.
چون از دیوان یفعل اللّه ما یشاء هر كاری را میعادی مقرر است حصول این مطلب را باقتضای قضا و میعاد قدر حواله نموده جهت مصلحت وقت و رفاهیت سپاه عزم مراجعت بجانب عراق جزم فرموده
فرار كردن كیا جلال الدین محمد از امراء گیلان بیجهت
از سلطان میدانی كوچ كردند و آذوقه كه در اردو هر كس داشت بجهة ذخیره قلعه نیشابور بدرویش محمد خان تسلیم شد و بعد از طی منازل و قطع مراحل آفتاب موكب نصرت قرین بفیروزی و اقبال از افق عراق طالع شده بساعت سعد در دار السلطنه قزوین نزول اجلال دست داد در این سفر خیر اثر از امراء گیلان كیا جلال الدین محمد بیجهتی سالك طریق فرار گشته سایر گیلانیان اندكی از این عمل خجلت زده گردیدند اما عنایت شهریاری از آن اغماض فرموده خاطر ایشانرا بنوازشات خسروانه اطمینان بخشیدند و بعد از معاودت یساق میر عباس و طالشه كولی و رفقا رخصت انصراف یافته هر یك بمقر حكومت خود شتافتند.
اما كیا جلال الدین محمد را اجل دامنگیر و پیمانه حیاتش لبریز گشته مقیم مطموره خاك گردید درین سال امیر الامرائی و نظم و نسق ولایت آذربایجان و تولیت سركار فیض آثار حضرت سلطان الاولیاء بفرهاد خان تفویض یافت زمام مهام جزوی و كلی آن ولایت را بقبضه اقتدار و سرپنجه اختیار او نهاده روانه دارالارشاد اردبیل گردانیدند و اعتماد الدوله حاتم بیك را با قورچی باشی و ارباب مناصب مقرر فرمودند كه در دار السلطنه قزوین باصلاح حال لشكر پرداخته علوفه و مرسومات و مقرریات ایشانرا تنخواه دهند و مقرر شد كه تحقیق و پیروی طوایف قزلباش و ایل و اویماقات سپاهی نموده هر كس از ملازم مواجب خوار و غیر آن ظاهر شود كه اسب سواری و استطاعت یساق داشته باشد و از یساق خراسان تخلف كرده نیامده بتقصیر [309] یساق مؤاخذ نموده چون مستحق انواع سیاست و عقوبتند درین
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 455
مرتبه بجهة تنبیه و آگاهی فراخور حال جرایم حواله نموده بانعام جمعی از ملازمان درگاه قورچیان كه درآمدن یساق بر آمدن سبقت گرفته محنت سفر و یساق كشیدهاند دهند كه فی الجمله موجب تنبه و آگاهی آن جماعت بوده بعد الیوم هر گاه جار و یساق واقع شود اگر بآن متنبه نشده احدی از یساق تخلف نماید درین مرتبه بعقوبات گوناگون گرفتار آیند فرمانبران حسب الامر الاعلی بعمل آوردند و الحق این معنی باعث آن شد كه هر گاه یساقی واقع میشد جمیع طوایف قزلباش و مردم ایل و اویماقات از بیم مؤاخذه و سیاست پادشاهی بلاتعقل پیاده و سوار بیاخبار و صدور حكم احضار روی براه آورده سعی مینمودند كه در رسیدن موكب ظفر قرین بر یكدیگر سبقت داشته باشند و چنانچه در صحیفه اول در خلاصه اطوار همایون اشعاری بر آن شده این قاعده در زمان دولت همایون شاهی در میانه لشكر استمرار دارد و از بیم سیاست و غضب پادشاهی احدی تخلف نمیتواند كرد.
القصه بندگان حضرت اعلی اركان دولت قاهره را بدین خدمات مأمور فرموده خود جریده با چند نفر از ندما و مقربان و ملازمان خاصه بدار السلطنه اصفهان تشریف برده زمستان را در آن بلده جنت نشان بعیش و خرمی گذرانیدند راقم حرف درین سال سعادت خدمت این آستان یافته در سلك منشیان عظام انتظام یافت و چون ارباب مناصب در قزوین توقف داشتند ذره حقیر حسب الامر الاعلی در ركاب مقدس باصفهان رفته بخدمات انشاء قیام داشت و از آن تاریخ بغلامی آن حضرت سرافراز است.
گفتار در محاربه امرای افشار لشكر كرمان با امرای اوزبكیه در تون خراسان و ظفر یافتن بتوفیق ملك منان
در اول این سال كه رایات نصرت آیات بعد از فتح گیلان بجانب خراسان در حركت آمد و قورچیان باحضار عساكر ممالك تعیین شدند ولیخان و اسمعیل خان امراء كرمان را با عموم طایفه افشار آن ولایت حكم شده بود كه از راه یزد و طبس بخراسان درآمده باردوی ظفر قرین پیوندند و چون امراء مذكور با لشكریان كرمان حسب الفرمان قضا جریان روان گشته بطبس رسیدند مصطفی بیك كنگرلو حسب الامر الاعلی حاكم تون و طبس بود و جماعت اوزبكیه بر آن حدود مستولی شده ولایت تون و قلعه آنجا را متصرف شده بودند درین سال كه آوازه وصول موكب همایون شاهی در خراسان شیوع یافت مصطفی خان بعزم استرداد ولایت تون با دویست و پنجاه نفر كما بیش از غازیان استاجلو و غیره ملازمان خود كه همگی مردم دلیر مردانه بودند از طبس بر سر تون رفت و شهر- بند قلعه تونرا از اوزبكیه گرفته قوزی میرزا را كه حاكم تون بود در ارك محاصره نمود محصوران ارك كس بهرات فرستاده استمداد نمودند میر قلبابا كوكلتاش حاكم هرات و دین محمد سلطان خواهر زاده عبداللّه خان مشهور به یتیم سلطان موازی یكهزار نفر از بهادران نامی جنود اوزبكیه بسركردگی ناجولی بهادر بدفع لشكر قزلباش و كومك و امداد قوزی میرزا و محصوران قلعه تون فرستادند مصطفی خان كه مرد شجاع دلیر و مردانه بود و مكررا با مردم اندك با فوج كثیر اوزبكیه محاربات عظیم نموده بود از خبر وصول آن گروه انبوه اندیشه نكرده پای ثبات و قرار استوار داشت اما بعد از آنكه بمقابله آن گروه شتافت و آغاز محاربه نمود دانست كه تاب مقاومت ندارد و لشكریانش در معرض تلفند
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 456
در عالم سپاهیگری از اسبان خود فرود آمده مراكب را حصار خود ساخته به تیر و تفنگ شر آن جماعت را از خود دور كرده پیاده روی بوادی مراجعت نهاده و در آن روز بدین و تیره تا چهار فرسخ راه با اوزبكیه زد و خورد نموده بآیسك نام موضعی از مواضع تون رسید و بمیان ده درآمده دیوار بست آن موضع را پناه خود ساخت و اوزبكیه در بیرون فرود آمده آن شب از جانبین پاس داشتند و امراء افشار و لشكر كرمان در طبس از رفتن مصطفی خان خبر یافته عاجلا متعاقب او روانه شدند در روز دوم كه مصطفی خان در دیوار- بست موضع آیسك بودند آن موضع رسیدند چون سیاهی سپاه قزلباش كه قریب بشش هفت هزار بنظر در میآمدهاند از دور نمایان شده جماعت [310] اوزبكیه مضطرب شده قرار فرار بر خود داده احمال و اثقال را پیش انداخته لشكر سبای قدم بوادی مراجعت نهادند مصطفی خان از مضیق دیوار بست بیرون آمده باتفاق منقلای دلاوران افشار معركه رزم و پیكار گرم كردند چون قول بمعركه رسیده فیما بین حرب در پیوست جماعت اوزبكیه را طاقت مقاومت آن لشكر جرار نبود در حمله اول شكست خورده جمعی كثیر طعمه تیر و شمشیر گشتند جانمحمد دیوان بیگی از عظمای اوزبكیه و دیوان بیگی یتیم سلطان بود با چند نفر از بهادران معتبر اسیر سرپنجه تقدیر شدند معدودی از آن قوم بیرون رفته اكثر آن جماعت راه عده پیمودند و چون این خبر بجماعت اوزبكیه كه در قلعه تون بودند رسید پای اقامتشان سستی پذیرفته تاب توقف نیاوردند و ارك را خالی كرده راه فرار پیمودند و بعد از آنكه اوزبكیه مقهور گشته و امراء عظام بفتح و ظفر اختصاص یافتند معلوم ایشان گردید كه موكب ظفر قرین شاهی مقرون بفتح نصرت الهی از خراسان بجانب عراق بازگشته مصطفی خان در تون و جنابد توقف نموده امراء افشار از راه ترشیز و سبزوار بعراق آمده در دار السلطنه اصفهان بشرف پای بوس شهریار گیتی ستان مشرف شده جانمحمد دیوان بیگی و گرفتاران را با سرهای قتیلان بنظر انور رسانیدند جانمحمد بیك دیوان بیگی را به بیجن بیك غلام خاصه شریفه سپرده نگاه داشتند و از حال دیگران
مصراع
«آنرا كه خبر شد خبری باز نیامد». در خلال این احوال یتیم سلطان با برادران و جنود اوزبكیه بر سر سلطان علی خلیفه شاملو رفته او را در قلعه درخش محاصره بود تبیین این مقال بر سبیل اجمال آنكه قبل از این نگاشته كلك نكته پرداز شده بود كه سلطانعلی خلیفه مغضوب گشته بیرخصت نواب همایون اعلی بجانب قاین رفت و علیقلی خان ولد امیر حمزه خان استاجلو حسب الحكم حاكم قاین بود از صولت سپاه اوزبك از قاین بیرون آمده در قلعه جور از اعمال قاین میبود سلطانعلی خلیفه چون بآن حدود رسید طایفه شاملو ملازمان قدیم آن سلسله در آنجا بسیار بودند بر سر او جمع شدند علیقلی خان آوازه وصول رایات جلال بطرف خراسان شنیده با آنكه اندك عارضه داشت آغرق در قلعه گذاشته بكجاوه درآمده عزیمت اردوی همایون داشت سلطانعلی خلیفه و طبقه شاملو بهوس حكومت قاین و اخذ مال خود و غنایم سر راه برو گرفته در مقام محاربه درآمدند بر غازیان استاجلو دفع ضال لازم آمده میانه هر دو گروه محاربه عظیم بوقوع پیوست و غلبه از جانب استاجلو وقوع یافت درین اثناء تفنگی بر كجاوه علیقلی خان خورده او را مجروح ساخت و در آخر همان روز بزخم تفنگ از هم گذشت بعد از فوت او سلطانعلی خلیفه مملكت خالی یافته بر مسند حكومت آن ولایت نشست و درینسال یتیم سلطان لشكر بر سر
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 457
خلیفه كشید چون او بیرضای اشرف اعلی بتغلب بر آن ولایت تسلط یافته بود مردم آنجا زیاده در مقام مدد و همراهی او در نیامدند.
بالجمله از سپاهی و رعیت آن حدود قریب یكهزار نفر جمع آورده بمقابله او شتافت در موضع درخش از اعمال قاین تلاقی فریقین روی داده فیما بین حربی صعب اتفاق افتاده یتیم سلطان ظفر یافت و قریب بچهارصد پانصد نفر از قزلباشیه درین جنگ بقتل آمدند بقیة السیف بدیوار بست موضع درخش درآمده جنگ كنان خود را بقلعه آنجا رسانیدند یتیم سلطان او را در تنگنای محاصره كشیده كار برو دشوار شده بود كه خبر وصول لشكر قزلباش و جنگ امراء افشار و شكست ناجولی بهادر و قوزی میرزا و شغان میرزا چنانچه گذشت باو رسیده باضطرار از پای قلعه درخش برخاسته بخواف و باخرز رفت و سلطانعلی خلیفه از مضیق محاصره خلاصی یافته بجانب قاین رفت مآل حال او در ذیل ایندفتر در محل خود سمت نگارش خواهد یافت انشاء اللّه الاعز.
وقایع متنوعه كه در عرض این سال بمنصه ظهور رسیده
اشاره
از سوانح این سال آنست كه شاهویردیخان قراداغلو كه در هنگام نزول دار الارشاد اردبیل و فرستادن اللّه ویردیخان روی از ایندولت یافته فرار نموده داخل سنور رومیه شد پاشایان سرحد در آغاز مصالحه تجویز نقض شرائط پیمان ننموده در مقام امداد او نشدند و او از معاونت رومیان مأیوس گشته چاره بجز التجاء بسایه چتر همایون اعلی نیافت و عریضه ضراعت [311] آمیز فرستاد مضمون آنكه در هنگام وصول موكب ظفر قرین از بیم سطوت قاهره شاهی دهشت بیاندازه بدین غلام استیلا یافته نتوانست بملازمت رسد اكنون اگر مروت شاهانه قلم عفو بر جراید جرایم بنده كشد سر قدم ساخته بپایه سریر اعلی میآیم و از موقف جلال منشور اقبال مبنی بر استمالت او عز صدور یافت و مشار الیه احرام عتبه علیا شاهنشاهی بسته در خراسان بموكب ظفر نشان پیوسته در موكب مقدس بود چون هنوز هوای خود- سری در سر داشت و از اخلاص بیبهره بود در ایامی كه چمن بسطام مضرب خیام عساكر ظفر فرجام بود خبث باطن خود را ظاهر ساخته با چند نفر از امرای منكوب معزول كه در ازاء سوء اعمال بحسرت و ناكامی روزگار میگذرانیدند مثل شاهقلی سلطان پیاده تركمان و ندرخان افشار و امام ویردیخان آتلاندیلو كه در آنوقت آبروئی نداشت اختلاط آغاز نهاده و اكثر اوقات با یكدیگر معاشر و همصحبت بودند و همانا اراده غدری داشتهاند یكی از ارباب اخلاص كه از مواضعه ایشان آگاه بوده حقیقت بخدمت اشرف عرض نموده و ایشان مستشعر گشته اراده فرار نموده در روز كوچ در عقب ماندند و چون گرفته
كشته شدن شاه ویردیخان
مؤاخذه نموده امامویردی آتلاندیلو در برائت ذمت خود شهود گذرانیده نجات یافت آن هر سه بیسعادت مورد سیاست گشته بقتل رسیدند دیگری از سوانح آنست كه در وقتی كه رایات جاه و جلال در سفر خراسان بود و امرای افشار هنوز نیامده بودند بجریمه تقصیر یساق حكومت كرمان از ایشان تغییر شده نامزد حسنخان استاجلو قورچی تیر و كمان شده در خاطر انور رسوخ یافته بود كه لشكر افشار را كه سودای خودسری در سوایدای خاطرشان نقش پذیر گشته هنوز عادت سابقه را فراموش نكردهاند عموما مورد عتاب و خطاب و مؤاخذه
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 458
گردانید و حسنخان عازم رفتن كرمان بود كه امراء افشار رسیدند اگر چه حسن سعی و مردانگی ایشان كه در محاربه اوزبك بظهور آورده بودند سمت وضوح یافت.
اما حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بجهة امور پادشاهی بتقصیر آمدن طایفه افشار را همچنان در معرض عتاب و خطاب داشتند بالاخره در ازاء مردانگی جنگ اوزبك تقصیر ایشانرا بعفو مقرون گردانیده چون در آنسال الكاء مذكور بحسن خان شفقت شد و ایشان بشكرانه این عطیه عظمی مبلغی برسم پیشكش قبول نموده مقضی المرام روی توجه بجانب كرمان نهادند و از موقف عنایت آن وجه بخواص ملازمان ركاب اقدس كه مشقت یساق خراسان كشیده بودند تقسیم رفت طوایف ذوالقدر كه سالها حكومت فارس كرده بودند بجریمه آنكه لشكر كم آورده بودند مورد عتاب و خطاب گشته الكای مذكور از بنیاد خان و امراء ذوالقدر تغییر یافته حكومت شیراز بحسینخان مصاحب قاجار نامزد شده بود طایفه ذوالقدر استدعای عفو تقصیر خود نموده متقبل شدند كه اگر در این مرتبه تقصیر ایشان بزلال مرحمت گشته شود و رتق و فتق آن ولایت بدستور در قبضه اقتدار ایشان باشد من بعد كه یساقی واقع شود بتدارك مافات قیام نمایند حسب الاستدعاء مهم ذوالقدران فی الجمله صورتی یافته چون ولایت شیراز در آن سال بحسینخان شفقت شده بود از سال آینده بدیشان مرحمت شد اما حكومت ایشان زیاده از یكسال بعمل نیامد زیرا كه دست تعدی برعایاء مملكت دراز كردند و باعث شكوه عجزه و رعایا شده در سال دیگر هر دو طایفه بجهت بدسلوكی از حكومت فارس و كرمان معزول شدند دیگری از سوانح آنكه درین
فوت امیر سید حسین الحسینی كركی عاملی بمرض وبا
سال در دار السلطنه قزوین مرض طاعون و وبا شیوع یافته بسیاری از مردم شهر بمواضع و بلوكات رفتند در وقتیكه موكب همایون در خراسان بود علت وبا روز بروز ازدیاد پذیرفته خلقی نامحدود در آن واقعه راه عدم پیمودند خلاصه متوفیان آن واقعه خاتم المجتهدین امیر سید حسین الحسینی كركی عاملی بود كه شمه از احوال آن جناب در صدر صحیفه اول در ذكر سادات و علمای زمان شاه جنت مكان رقم تحریر پذیرفته و الحق مشار الیه سید عالیشأن و بزرگ متعالی مكان و دختر زاده مجتهد مغفور شیخ علی عبدالعال بود در میانه علماء عرب و عجم بطلاقت لسان و فصاحت بیان معروف و در ولایت عجم كوس اجتهادش بلند آوازه گشته در اصول و فروع مذهب حق امامیه رسایل غرا پرداخت و در زمان شاه جنت مكان كه اردوی همایون منبع علما و فضلای عرب [312] و عجم بود و جناب شیخ المحققین شیخ عبدالعال خلف صدق مجتهد مغفور شیخ علی علیه الرحمه مرتبه بلند اجتهاد یافته جمیع علماء اذعان اجتهاد او كردند.
جناب میر سید حسین پای از مرتبه او بالاتر نهاده خود را سید المحققین و سید المدققین وارث علوم الانبیاء و المرسلین خاتم المجتهدین لقب داده در صكوك و سجلات كه بتوقیع او مزین میشد این عبارت تسطیر مییافت اگر چه غایبانه علماء این دعوی را مسلم نداشتند اما هیچكس از فحول علما در این باب با آن جناب حرفی نتوانست گفت و تاب مباحثه او نمیآوردند و تا حین وفات او را خاتم المجتهدین میخواندند.
نعش او را بندگان حضرت اعلی بعتبات عالیات سدره مرتبات فرستاده در آن اماكن مشرفه مدفون گردید.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 459
وقایع سال مسرت مآل ئیلان ئیل مطابق سنه اثنی و الف هجری كه سال هفتم جلوس شاهی بر اورنك شاهنشاهی است
اشاره
نوروز این سال همایون فال دراتفاق افتاد و حضرت شاهی جمجاه زمستان سال گذشته را در دار السلطنه اصفهان چنانچه سبق ذكر یافت بعشرت و كامرانی گذرانیده قریب بنوروز عالم افروز متوجه دار السلطنه قزوین گشته در دولتخانه مباركه نزول اجلال داشتند و تخم عدالت در زمین دل طوایف انام میكاشتند.
چون آفت سرمای دی روی بانحطاط آورده مزاج روزگار اعتدال طبیعی گرفت یعنی بهار عالم آرا بهجت فزای خاطر گشته شمایم گلهای بهار و نسایم عنبر آمیز گلزار روزگار در دماغ جهانیان پیچیده بساتین جهان از آثار تربیت عناصر و آخشیجان نزهت و طراوت تازه یافت
شعر
بهار و جلوه نوروز سلطاندگر ره كرد عالم را گلستان
صفیر بلبلان نغمه پردازنوای عیش و عشرت كرده آغاز در اول بهار كه خسرو فلك چهارم لوای عشرت و كامرانی در فضای شرفخانه حمل افراخت و بتازگی عرصه جهانرا غیرت افزای گلزار ارم ساخت نشاط سیر و شكار قزل آغاج از خاطر خطیر شهریار كامكار سر زد بدین عزیمت از مقر سلطنت در حركت آمده الكاء طارم از فر قدوم موكب همایون رشك سپهر بوقلمون گردید و در آنجا بمسامع جلال رسید كه گیلانیان از بد سلوكی مهدیقلی خان متشكیند حضرت اعلی بنابر رعایت خاطر و تألیف قلوب گیلانیان او را از حكومت معزول فرمودند احمد بیك بیكدلی را بداروغگی لاهیجان تعیین كردند.
رفتن شاه عباس باردبیل و سیر و شكار قزل آغاج
جمعی از قورچیان شاملو تابین او را همراه كردند كه بخدمات مرجوعه قیام نمایند و جناب آصف صفات اعتماد الدوله را با مستوفیان و ارباب قلم و بسطام آقا داروغه دفتر خانه همایون بگیلان فرستادند كه مال و حقوق دیوانی آن ولایت را موافق قانون عدالت قرار داده اگر وجه بیحسابی در زمان خان احمد و حكام سابق معمول شده باشد رقم بطلان بر آن كشند و مهمات آن ولایت را موافق صلاح دولت قاهره و
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 460
ترقیه حال رعایا و عجزه نظام و نسق دهند و خود بنفس نفیس متوجه دار الارشاد اردبیل و سیر و شكار قرل آغاج شدند فرهاد خان كه شرف استقبال یافته بود و در ركاب اقدس بخدمات قیام داشت و علیخان را از بیه پس و امیره سیاوش را از گسكر تكلیف شكار كردند و ایشان امتثال فرمان كرده در قزل آغاج سعادت بساط بوس دریافتند و همواره در ركاب مقدس حریم بزم اقدس بودند جناب آصفی با رفقاء بگیلان رفته در اندك روزی جمع قانونی موافق عدالت و رعیت پروری فرار دادند و اكنون بنای مهمات آن ولایت بدان قاعده استوار و كرده آن جناب قدوه و قانون اخیار است در خلال این حال منشور طلب از موقف جلال باسم آن جناب شرف صدور یافت و راقم حروف كه بمرافقت مأمور بود شرط رفاقت بجای آورده در قزل آغاج بشرف پای بوس همایون مشرف شد چون ولایت گیلان پیه پس بتصرف اولیاء دولت قاهره درآمد اراده خاطر اشرف بر آن متعلق بود كه تمامت ولایت دارالمرز و طبرستان كه بحسب اقتضای زمان وارثان قدیم بر افتاده بطریق ملوك- طوایف در ایام فتور و انقلاب پای از مرتبه نوكری فراتر نهاده بتغلب بروایتی كه بایشان نسبت ندارد دست یافته لوای خودسری افراختهاند انقسام یافته از خار تسلط [213] ارباب عصیان پاك گردد از آنجمله گیلان بیه پس را كه تختگاه سلاطین اسحاقی و ملك موروث جمشید خان داماد شاه جنت مكان بود و محمد امین پسر او كه وارث آن ملك بود چنانچه سبق ذكر یافت همراه خان احمد رفته در شیروان بمرض آبله فوت شد.
علیخان ولد كاركیا احمد كه از ملازمان آن سلسله بود و با پسران جمشید خان كفران ورزیده ایشان را بعنف از ملك بیرون كرده خود بتغلب بر آن ولایت استیلا یافته لوای حكومت افراخته بود و سبق خدمت و دولتخواهی در ایندودمان نداشت كه مملكتی چنین را باو باید گذاشت خاطر الهام پذیر بدان متعلق گشت كه گیلان بیه پس را نیز با گیلان بیه پیش انضمام داده بتصرف اولیای دولت قاهره درآورند چون فرهاد خان در وقتی كه بر سر خان احمد میرفت انواع تعهدات باو كرده بود تعویق در این امر مناسبتر میدید.
اما امیر سیاوش خان بجهة اتحاد و آشنائی كه با امیر حمزه خان طالش داشت محل اعتماد ندانسته رأی و صلاح او بدین قرار یافته بود كه او را دفع نموده الكاء گسكر را كه بطوالش و آستارا پیوسته است متصرف كردند و مهم علیخان را بوقت دیگر گذارند چه محتمل است كه مردم بیه پس كه بالطبع هواخواه اویند تهییج فتنه نموده سر بچنبر اطاعت درنیاورند و فتنه ایشان بگیلان بیه پیش نیز سرایت كند.
بعد از مشاوره و كنگاش صلاح دیدند كه هر گاه در مقام تضییع هر كدام درآئیم موجب رمیدگی دیگری گشته متوحش میگردند چون رأی جهان آرا بتسخیر كل دارالمرز تعلق گرفته بود تغافل در كار ایشان ورزیدن مصلحت ندانسته حسب الاشاره همایون هر دو مأخوذ و مقید گشتند و امیر شاه ملك نامی از اقربای علیخان را با آنكه سابقه خدمت و آشنائی با بندگان حضرت اعلی شاهی نداشت و اعتماد را نمیشایست حضرت اعلی جهة آزمایش گیلانیان و عیار حق شناسی ایشان ترتیب فرموده سپهسالاری كل گیلان بیه پس را باو رجوع كردند و چند نفر از مردم بیه پس كه اسم و رسمی داشتند در سلك ملازمان خاصه شریفه انتظام داده زیاده از مأمول مواجب و تیول بایشان شفقت شده داروغگان جهة رشت و فومن تعیین كرده همراه گیلانیان مذكور فرستادند.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 461
ذكر عصیان و طغیان گیلانیان و توجه عساكر نصرت قرین بتأدیب ایشان و فیروزی یافتن بعون ملك منان
چون مهمات گیلان بقاعده كه مسطور گشت قرار یافته امیر شاه ملك و رفقا مقرون بشفقتهای بیاندازه روانه شدند.
اما چون بهره از حق شناسی و جوهر عقل نداشتند خبث طینت خود را كه درباره مردم گیلان عموم دارد ظاهر ساخته در مقام عصیان و طغیان درآمدند لیام و متجنده بیه پس را جمع نموده بر سر داروغه فومن رفته او را بقتل آوردند داروغه رشت این خبر شنیده از اطوار مردم آنجا نیز آثار خلاف مشاهده نموده خود را از رشت بیرون انداخت و امیر شاه ملك تهییج فتنه كرده بیه- پیشیان را نیز بعصیان و طغیان دلالت نمود و مردم بیه پیش قدر شفقتهای شاهی و فراغت و عافیت ندانسته خود را در مهلكه عصیان و طغیان انداختند از سپاهیان گیلان بیه پیش دو طایفهاند كه همیشه وكیل السلطنه و صاحب اختیار دولت سلاطین آنجا بودهاند یكی را اژدر و دیگری را جپك مینامیدند و میان این دو طبقه همیشه بجهة سپهسالاری و وكالت پادشاه عداوت قدیم است كه هیچیك در هنگام فرصت بدیگری ابقا نمینمایند.
درین هنگام امیر عباس از طبقه جپك و بزرگترین سپاهیان گیلان و حسب الفرمان قضا جریان حاكم لشتهنشا بود بوسعید نامی از طبقه اژدر در بیشه و جنگل مقام كرده تا غایت اطاعت قزلباش ننموده از میر عباس خایف بود در این اوقات آوازه یاغیگری امیر شاه ملك شنیده نزد او آمده اظهار دولتخواهی خان احمد و مخالفت قزلباش كرد سفیهان خفیف عقل گیلان بر سر او جیعیت نموده بامیر شاه ملك عهد و پیمان در میان آوردند كه تا آمدن خان احمد و محمد امین خان ولد جمشید خان وارث آن ملك كه در شیروان بود و هنوز خبر فوتش نزد گیلانیان متحقق نبود او را بزرگ و ریش سفید كل گیلان دانسته بعد الیوم عداوت بیه پیشی و بیه پسی را كه از قدیم الزمان میانه مردم ایندولت استمرار دارد بالفت و دوستی مبدل گردانند و بیه پیش را جهة خان احمد و بیه پس را جهت محمد امین خان [314] كه از مقوله برابری ذره با آفتاب است ضبط نموده قزلباش را مدخل ندهند این خبر بلاهیجان رسیده احمد بیك داروغه و حكام قزلباش باتفاق طالشه كولی و كیا فریدون متجنده گیلانرا جمع نموده بمقابله ایشان بكنار سفید رود رفتند احمد بیك از اطوار طالشه كولی آثار مخالفت تفرس نموده بمقتضای حزم و احتیاط عمل كرده با گروه قزلباش از گیلانیان كناره جست طالشه كولی نیز با او بدمظنه شده از یكدیگر خائف بودند در روزی كه میانه این دو گروه مقابله واقع شد كیا فریدون كه مرد راست قول خیرخواه بود احمد بیك و گروه قزلباش را از خبث باطن طالشه كولی و مواضعه او با شاه ملك و یاغیان خبردار كرده صلاح دولت قاهره در آن دانست كه جنگ را كه در آنوقت صرفه نبود در حیز تأخیر انداخته خود را از مهلكه بیرون اندازند زیرا كه طایفه قزلباش عشر عشیر گیلانی نبودند بدین عزیمت عنان از معركه پیچیده بدلالت كیا فریدون راه دیلمان پیش گرفتند طالشه كولی از رفتن احمد بیك و قزلباش خبردار شده كس نزد امیر شاه ملك و بوسعید فرستاد و ایشان از آب سفید رود عبور كرده بمزار سید اشرف آمدند و با یكدیگر تجدید عهد و پیمان كرده در مخالفت قزلباش یكجهة گشتند امیر شاهملك
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 462
ببیه پس عود نموده طالشه كولی و بوسعید با غلبه تمام بلاهیجان آمده باستظهار مردم بیه پس كس بطلب خان احمد بشیروان فرستادند و در لاهیجان طرح سلطنت انداخته ارباب مناصب تعیین كردند و همه روزه در خانه خان احمد جمع شده در دیوانخانه او مسندی گسترده بقطع و فصل مهمات قیام نموده شیلان میكشیدند و دو روزه حكومت را غنیمت دانسته اصلا در مآل حال اندیشه نمیكردند چون این اخبار در قزوین قرع سمع همایون گشت شعله غضب قیامت لهب زبانه كشیده اول اراده خاطر اشرف بدان متعلق گشت كه بنفس همایون متوجه دفع اینحادثه گشته بنوعی در تنبیه و تأدیب آن قوم تبه روزگار توجه نمایند كه بقیة السیف از خواب غفلت بیدار شده بعد الیوم حرف فتنه و آشوب بر زبان احدی جاری نتواند شد چون قابل حركت موكب همایون نبود مؤبد مؤبدان دانش ذات اشرف را از این اراده منصرف ساخته فرهاد خان را مقرر نمودند كه از راه كوهدم كه مابین بیه پس و پیه پیش است رود و اللّه قلی بیك قورچی باشی را با جمعی از قورچیان عظام مقرر شد كه بدیلمان رفته باحمد بیك و كیا فریدون ملحق گشته از راه شیمه رود بگیلان رفته باتفاق سزای متمردان هر دو گیلان در كنار ایشان نهاده عرصه آن ولایت را از خار تعرض ارباب عدوان و طغیان پاك گردانند فرهاد خان عرض نمود كه جرأت و جسارتی كه از مردم بیه پیش واقع شده باستظهار مردم بیه پس است اگر عنایت شهریاری شامل حال علیخان گشته درینمرتبه از تقصیر او گذشته حكومت بیه پس را بدستور باو ارزانی فرمایند و رفیق این دولتخواه نمایند سلك جمعیت این گروه از یكدیگر پاشیده میشود و مهم بیه پیش بر وجه دلخواه بآسانی صورت مییابد وجود كفیل نیك و بد مشار الیه شد كه اگر از او امر ناپسندی كه خلاف بندگی و اطاعت و متابعت باشد مشاهده افتد دفع آن دشوار نیست و درین باب مبالغه بسرحد افراط رسانید و حضرت اعلی طوعا او كرها بصوابدید او عمل فرموده علیخانرا از حبس بیرون آورده بخلع فاخره سرافراز كرده بفرهاد خان سپرده رفیق او كردند و حكومت و امیر الامرائی گیلان بیه پیش بفرهاد خان تفویض یافته درین سال مشار الیه بخطاب مستطاب فرزندی بین الاقران سربلندی یافت بالجمله خان مشار الیه با شوكت و حشمت تمام از راه كوهدم و قورچی باشی از راه دیلمان روانه شدند آوازه ورود عساكر اقبال تزلزل بحال طاغیان گیلان انداخته بوسعید و طالشه كولی را باتفاق منصور منكال كه از جمله یاغیان بود بمقابله لشكر دیلمان فرستاده كه راه شیمه رود را كه از دیلمان بلاهیجان میرود و راهی است در نهایت صعوبت از غایت تنگی و كثرت لای و بیشه عبور زیاده از یك سوار از مضایق آن بغایت دشوار است مسدود ساخته بدفع لشكر قزلباش پردازند و خود اراده داشت كه بامیر شاه ملك ملحق گشته باتفاق مردم بیه پس راه كوهدم را استحكام داده فرهاد خان و آن جماعت را از دخول گیلان مانع آیند قورچیان غظام چون شنیدند كه طالشه كولی بشیمه رود آمده مضایق راه را بچپر زدن و چوبهای بزرگ انداختن كه [315] باصطلاح گیلانیان بنه برمیگویند استحكام میدهد و مستعد رزم و پیكار است هنوز فرهاد خان در كوهدم بود كه جمعی از قورچیان كه مقدمة الجیش دیلمان بودند پای جلادت پیش نهاده بقراولان لشكر یاغی رسیده جنگ در پیوستند و شكست بایشان داده دربند نخستین را كه بنه بر كرده تفنگچی بسیار در آنجا گذاشته بودند از دست یاغیان گرفته پیش رفتند قورچی باشی در بقیه لشكر بنیروی دولت قاهره پیش رفته شكست بر لشكر بد عهد گیلانی افتاده ببیشه و جنگل پراكنده شدند منصور منكال كشته گشته طالشه كولی خود را بجاهای سخت كشیده عساكر منصوره از مضایق آن راهها سپاهیانه گذشته تا لاهیجان در محلی توقف ننموده آخر روز بشهر رسیدند بوسعید كه خبر انهزام طالشه كولی و تفرق لشكر گیلانی و آمدن قورچیان شنیده بود سراسیمه از لاهیجان خود را به
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 463
بیشههای گیلان رسانیده مختفی شد مجملا تفرقه و آشوب در شهر پدید آمده شهر را خالی گذاشته بودند و از لاهیجان كس نزد فرهاد خان فرستاده او را از فتح لاهیجان خبر دادند و قورچی باشی لشكریانرا از نهب و غارت منع نموده باستمالت رعیت پرداخت مردم شهر یك یك و دو دو جمع شدند فرهاد خان اگر چه از سبقت قورچیان و از فتح لاهیجان آزرده گردید زیرا كه میخواست این فتح بسعی او تیسیر پذیرد اما ظاهرا اظهار بشاشت و خرمی كرده علیخان را با جمعی ببیه پس فرستاد و چون در خدمت اشرف متعهد نیك و بد او شده بود گوش او را بدرر نصایح ارجمند گرانبار گردانیده در ثبات عهد و میثاق و رسوخ یكجهتی و اخلاص سفارشات بلیغ فرموده
مصراع
«با سیه دل چه سود گفتن وعظ»
و خود متوجه لاهیجان شده بعساكر منصوره ملحق گردید و حقیقت بعرض اشرف اعلی رسانیده قورچی باشی و قورچیان چند گاه در لاهیجان توقف نموده در تفحص و تجسس یاغیان و خدماتیكه روی میداد حسب الصلاح دولت قاهره سعی موفور بظهور میآوردند بعد از آنكه خاطر از مهمات آنجا جمع شد قورچی باشی و قورچیان بقزوین آمدند و فرهاد خان بانتظام مهمات گیلان و استمالت گیلانیان پرداخته لوای عدالت و مملكت داری مرتفع ساخت و علیخان كه به بیه پس رفت مردم بیه پس همگی بالطبع خواهان او بودند بر سر او جمعیت نموده از امیر شاه ملك جدا شدند و امیر شاه ملك كه احوال خود را بدین منوال مشاهده نمود چون فتنه او باعث استخلاص علیخان شده بود بهمان اعتماد نموده نزد علیخان آمده و علیخان چاره بجز گرفتن و كشتن او نداشت و تغافل در آن نمودن در نظر مردم مشتبه بعدم اطاعت و اخلاص میشد او را بقتل آورده سرش را بلاهیجان نزد فرهاد خان فرستاد تا آخر اینسال با فرهاد خان بمدارا سلوك میكرد اگر چه زیاده از یكبار او را ندید اما لوازم خدمتكاری ازو بتقدیم میرسید در اواخر این سال كه مهم آن نااعتماد فی الجمله استحكامی یافت همان خبث باطن و نمكحرامی ظاهر ساخت تغییر سلوك داد و در مقام عصیان درآمد تا آنكه دفع فتنه او بر ذمت همت لازم شد و تتمه احوال او و طالشه كولی و بوسعید در قضایای سال آینده از مساعدت بخت مأمول است.
ذكر لشكر كشیدن عبدالله خان بخوارزم و آمدن عبد المؤمن خان پسرش بخراسان و قضایائیكه در اورگنج و خراسان بوقوع پیوست
اشاره
هر چند صادرات احوال سلاطین اوزبك مناسب سیاق تاریخ وقایع ایران نیست اما بنابر ارتباط سخن از ایراد آن چاره نبود بالجمله مرقوم قلم بیان گردیده كه میانه نور محمد خان بن ابوالمحمد خان والی اورگنج و حاجی محمد خان بن عطا خان پادشاه خوارزم كه از یك طبقه سلاطین اوزبك اولاد شیبان بن جوجی بن چنگیز خان و بنی اعمام یكدیگرند بر سر ولایت نسا منازعه واقع شد نور محمد خان پناه بعبد اللّه خان برده در استرداد ولایت نسا از او استعانت جسته ولایت مرو را بدینجهت پیشكش
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 464
او كرد و عبداللّه خان مرو را متصرف شده در حصول مطلب او دفع الوقت كرده بتغافل گذرانید زیرا كه منازعه ایشان با یكدیگر موافق مطلب عبد الله خان بود و نور محمد از امداد عبدالله خان مأیوس گشته بلكه از عبدالمؤمن خان پسرش خایف و هراسان بود بیرخصت از اردوی عبدالله [316] خان بیرون آمده رو بولایت خویش آورد.
آمدن نور محمد خان والی اورگنج خدمت شاه عباس بنپاه
عبد اللّه خان كه همگی همتش بتسخیر ولایت خراسان و خوارزم مقصور بود و اتحاد و دوستی سلاطین اورگنج با حضرت اعلی شاهی ظل- اللهی مكروه خاطرش مینمود منازعه ایشان را با یكدیگر غنیمت دانسته درین سال حضرت اعلی را مشغول مهمات دارالمرز یافته انتهاز فرصت نموده و عبدالمؤمن خان بعزم تسخیر ابیورد و نسا و نیشابور بخراسان آمده عبداللّه خان لشكر بخوارزم كشید و چون عبد المؤمن خان بمرو رسید اوزبكیه بایمان كه در ملازمت نور محمد خان بودند از بیم جان و نهب اموال طریق بیوفائی مسلوك داشته بعبد المؤمن خان پیوستند و كلید قلعه باستقبال فرستادند و نور محمد خان بیوفائی لشكر و تسلط دشمن مشاهده نموده در آن ولایت مجال اقامتش نماند بدلالت حافظك سلطان خبوشانی خود را از آن ولایت بیرون انداخته روی ارادت بآستان سدره نشان شاهی آورد حضرت اعلی مقدم او را گرامی داشته شاهزاده نامدار محمد باقر میرزا با جناب اعتماد الدوله و بعضی امراء و خواص و مقربان تا یك فرسخ باستقبال او فرستادند و نور محمد خان چون بشاهزاده رسید از اسب پیاده شد با شاهزاده رسم معانقه بجای آورد و بدولتخانه همایون آمده در ایوان چهل ستون بشرف ملازمت نواب همایون مشرف شد و حضرت اعلی از روی اشفاق و برادری با او سلوك كرده وكلاء دیوان حسب الفرمان قضا جریان نزل و ساوری و مایحتاج بر وجه لایق مرتب داشتند و رفیق بزم خاص و معاشر و همصحبت همایون گردید.
اما عبدالمؤمن خان چون خاطر از مهم ابیورد و چهجه و مهنه و نسا و باغباد و درون و آن حدود جمع كرده در حیز تسخیر كشید متوجه قلعه نیشابور گشته در وقتی كه هنوز محصولات بحصاد نرسیده ذخیره در قلعه بسیار كم شده بود آمده قلعه را مركزوار در میان گرفت و درویش محمد خان با غازیان روملو و تفنگچیان اصفهانی كه بحراست قلعه نیشابور مأمور بودند برج و باره و فیصل و دروازه را قایم كرده بمدافعه مشغول گشتند و خبر محاصره نیشابور بمسامع جلال رسید.
چون فرهاد خان و قورچی باشی و اكثر عساكر منصوره در گیلان بدقع یاغیان مشغول بودند توجه خراسان چند روزی در عهده تعویق ماند و عبدالمؤمن خان در تسخیر قلعه مذكور اهتمام غیر محصور بجای آورده چند مرتبه یورش نمود دلاوران قلعه سپر مخالفت در روی كشیده مردانه محافظت قلعه نموده احدی را راه بقلعه ندادند و بسیاری از بهادران اوزبكیه در آن یورشها بر خاك هلاك افتاده كاری نساختند نقابان نقب بزیر برجی از بروج برده برج را خالی كرده باروط پر ساختند و در اول شب آتش داده باروط آن برج را از یكدیگر ریخته رخنها پدید آمد و اوزبكیه هجوم نموده قریب سیصد چهار صد نفر از آن رخنهها ببالا دویده بشهر داخل شدند.
درویش محمد خان كه خبر ویرانی برج و داخل شدن اوزبكیه شنید همان لحظه با جمعی از دلیران روملو و میر فتاح و تفنگچیان اصفهانی مشعلها روشن ساخته خود را برخنههای آن
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 465
برج خراب رسانیده غلوله تفنگ بر مثال تگرگ بر اوزبكیه ریختند تا عقب ایشان از آمدن گسیخت و در آن رخنهها مانند سد سدید ایستاده جنگهای مردانه كردند دیگر احدی مجال دخول نیافت اما جمعی از اوزبكیه كه داخل شهر شده بودند چون از عقب كومك نرسید در كوچهها پراكنده شده غازیان روملو و تفنگچیان و اهل نیشابور سرهای كوچهها را گرفته یك یك را از پا در میآوردند و تا نصف شب بین الفریقین جنگ و جدال بود تا آنكه ده بیست نفر از بهادران نامی كه یكدو نفر از ایشان از احفاد سلاطین و معتبران اوزبكیه بودند زنده گرفتار شدند تتمه بقتل رسیدند و در آن شب تا صبح كار كرده آن برج را تعمیر نموده استحكام دادند و عبداللّه خان از این واقعه بیآرام گردید و دوست و دشمن بمردانگی و قلعه داری درویش محمد خان و صفاهانیان آفرین كردند و فی الواقع در ازمنه سابقه كمتر وقوع یافته كه پادشاهی چهار ماه در پای قلعه سعی نموده برجی را خراب كرده مستعد یورش شده باشد و تا سیصد نفر داخل قلعه شده باشند و باز قلعه داران هجوم كرده رخنه را بدست آورده محافظت نمایند و شهر بآن بزرگی را از شر دشمنی چنان نگاه داشته باشند.
بالجمله اوزبكیه از فتح و ظفر مأیوس گشته باشاره و تحریك عبدالمؤمن خان در پای قلعه فریاد زدند كه اگر فلان سلطان و فلان بهادر كشته نشدهاند ایشان را زنده نگاه داشته ضایع نكنید كه ممكن است كه اهل قلعه باین وسیله نجات [317] یافته از غضب و سخط خان ایمن گردند.
چون چند نفر از غازیان روملو كه یكی از ایشان با درویش محمد خان قرابتی داشت در اول حال بدست اوزبكیه گرفتار شده زنده نگاه داشته بودند درویش محمد خان نیز آن جماعت را زنده نگهداشت كه در وقت خود بكار آیند و در خلال این حال از شاهویردی عباسی دست درازی بممالك محروسه شاهی واقع شده علی الغفله بر سر اغورلو سلطان بیات كه در بروجرد بود آمده با او محاربه نموده او را بقتل رسانید و از این جهت نائره غضب پادشاهی اشتعال پذیرفته تأدیب و تنبیه او كه در قرب جوار ممالك واقع و فی الحقیقة دشمن خانگی بود بر ذمت همت شاهانه لازم مینمود نهضت همایون بجانب لرستان واجب شد و رقم اشرف باسم درویش محمد خان عز اصدار یافته از مشاغلی كه روی داد او را آگاه گردانیدند و اعلام نمودند كه چون در سال آمدن ما بخراسان میسر نیست و جمعی كثیر از غازیان روملو و صفاهانی و اهل و عیال و ناموس قزلباش در نیشابور است از روی عقل و دانشی كه دارد با عبدالمؤمن خان مدارا كرده طرح صلحی افكنده خود را بهر طریق تواند بعراق اندازد و اهل و عیال را از آنجا بسلامت بیرون آورد كه نیشابور بجائی نمیرود و هر گاه مقدر الهی باشد باز بآسانی بدست میآید و شاهقلی خلفای برادر درویش محمد خان را طلب نمودند و این رقم را باو دادند كه به نیشابور فرستد.
مشار الیه انكار این معنی نموده قبول فرستادن این رقم نكرده گفت ما در طریق اخلاص و صوفیگری جان باختن در راه ولینعمت و مرشد كامل سرمایه نیكنامی و افتخار میدانیم برادرم تا جان در بدن و رمقی در تن داشته كشش و كوشش نموده قلعه را نگاه دارد و بعد از آنكه ضعف بحال او راه یافته از مصادمه و قلعه داری عاجز آید در راه دین و دولت شربت شهادت چشیده نام نیك در صفحه جهان بیادگار بگذارد نواب كامیاب اشرف بلفظ گهربار فرمودند كه اگر این همه سعی و جانسپاری بجهة استرضای خاطر ماست هر گاه ما چنین امری كنیم رضای ولی نعمت جستن در طریق اخلاص اولی است چون دار السلطنه هرات كه تخت خراسانست و مشهد مقدس معلی مدفن
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 466
حضرت امام ثامن ضامنست با اكثر محال در تصرف مخالفان اوزبكیه است بر سر نیشابور اینهمه تلاش نمودن و اهل و عیال بباد دادن چه نتیجه میدهد اگر خدای تعالی خواسته باشد كل ممالك خراسان بآسانترین وجهی كه در مخیله احدی خطور نكند بدست ما خواهد درآمد و الا سعی بیفایده نمودن با فلك ستیزه كردنست و آخر الامر آنچنانكه بر زبان الهام بیان آن حضرت گذشته بود بظهور آمد.
القصه بعد از مبالغه بسیار یكی از مخلصان جان نثار حامل آن منشور اقبال گشته بسبزوار برده از آنجا بكس مجهولی داده به نیشابور فرستادند و درویش محمد خان از حقیقت حال آگاه گردید اما تا در قلعه آذوقه بدست میآمد و قوت لایموتی داشتند دست و پائی میزدند.
صلح درویش محمد خان با عبدالمؤمن خان
بعد از آنكه از فقدان آذوقه كار بر اهل قلعه دشوار شد گفتگوی صلح بمیان آورده بهادران اوزبكیه را كه گرفتار شده بودند وسیله آن ساختند و عبدالمؤمن خان كه از امتداد زمان محاصره و تلف شدن سپاه بتنگ آمده بود و بسیاری از جنود اوزبكیه ضایع شده بودند و صورت فتح و ظفر مطلقا چهره نمیگشود این معنی را فوز عظیم دانسته عهد- نامه نوشت كه هر گاه درویش محمد خان دست از قلعه نیشابور باز داشته روانه عراق گردد از سپاه اوزبكیه ایمن است و بمال و جان و ناموس ایشان تعرضی نخواهد رسید و او نیز غازیان روملو را كه گرفتار شده بودند وسیله صلح ساخته شرط نمودند كه از جانبین گرفتاران را اطلاق نمایند چند روز در این گفتگو بسر رفت و درویش محمد خان و اهل قلعه بعهد و پیمان اوزبكیه اعتمادی نداشتند زیرا كه قریب بدو هزار كس از اوزبكیه در مدت محاصره بقتل آمده بود و با كل اوزبك خونی شده بودند و معذلك از غدر و كید عبدالمؤمن- خان ایمن نبودند بالاخره پیمانرا بایمان مغلظ مؤكد گردانیدند و از جانبین شرایط عهد و پیمان استحكام یافته درویش محمد خان و مردم او با خانه كوچ و اهل و عیال از دروازه عراق بیرون آمدند عبدالمؤمن خان خود با كل سپاه آراسته در آنروز بمشاهده لشكر قزلباش سوار شده بود چون لشكر قزلباش مشاهده سپه آرائی او كرده دست از جان شسته مستعد رزم و پیكار ایستادند و سیصد نفر تفنگچی قدر انداز صفاهانی كه همراه بودند فتیلههای تفنگ روشن ساخته مترصد محاربه بودند از این طرف اوزبكیه كه اكثر پسر و برادر [318] و اقوام ایشان در ایام محاصره بقتل آمده بودند اراده نمودند كه نقض عهد نموده از قزلباش انتقام كشند عبدالمؤمن خان با ریش سفیدان كنگاش نموده عقلاء آن طبقه گفته بودند كه این جماعت یكهزار نفسند همگی دل از جان برداشته تا جان در بدن دارند كارزار مینمایند و بندق اندازان ماهر بیهمال در میان ایشان هستند تا دو سه هزار كس از ما بقتل نرسد ایشان مقهور نمیگردند و معذلك بدنامی نقض عهد و پیمان لایق رتبه سلطنت نیست اولی این است كه وفا بعهد و پیمان نموده متعرض این جماعت نشویم عبدالمؤمن خان را این رای پسند افتاده اندیشه غدر از دل بیرون كرد اما كس فرستاده درویش محمد خان را در سر اسب طلب نمود كه ما را كورنش نموده راهی شود جماعت روملو و تفنگچیان او را از رفتن مانع آمدند و مشار الیه بملاحظه آنكه مبادا نرفتن او بجبن و بددلی مهمول گردد تكیه بر اقبال بیزوال شاهی كرده با سه چهار نفر از قشون و لشكر جدا شده بمقابل عبدالمؤمن خان رفت و امراء او را پیش برده كورنش فرمودند عبد المؤمن خان زبان تحسین و آفرین بدو گشوده گفته
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 467
بود كه نمك ولی نعمت بر تو حلال باد كه در عالم اخلاص و نوكری و لوازم مردانگی هیچ تقصیر نكردی اما اسب سواری درویش محمد خان را با زین مرصع طمع كرده از یابوهای كوتل خود اسبی باو داده بود درویش محمد خان رخصت یافته در آنروز تا شب راه قطع نموده خود را بحدود سبزوار رسانیدند و از آنجا راه عراق پیش گرفته وقتی كه رایات نصرت آیات از لرستان معاودت نموده بود بقزوین رسیده بشرف ملازمت اشرف مشرف شدند و در ازاء این خدمت ایالت گیلان و لاهیجان و امیر الامرائی آنجا باو شفقت شد بعد از آمدن درویش محمد خان عبدالمؤمن خان اراده تسخیر سبزوار نموده چون زمستان رسیده بود خود بمشهد مقدس رفت و جمعی از امرای اوزبكیه را بر سر سبزوار فرستادند و محمد مؤمن سلطان نواده میر شمس الدین علی سلطان سبزواری كه حاكم آن ولایت بود و اندك آذوقه از محال قریبه شهر جمع آورده ارك را استحكام داده بود و چند روز محافظت شهر نیز نموده سبزواریان بقدر قوت و توان بلوازم قلعهداری پرداختند و عبدالمؤمن خان از طول مكث خراسان دلگیر گشته روی توجه بجانب بلخ آورده كس نزد امرا فرستادند كه در تسخیر سبزواریان پیغام دادند كه پادشاه قزلباش درینسال بخراسان نیامد و عبدالمؤمن خان كه سفاك بیباكی است در مشهد مقدس نشسته و مبادا از اصرار سبزواریان در مخالفت او تافته شده خود بدین صوب نهضت نماید و آتش بیداد درین- ولایت افروزد اصلح بحال شما آنست كه درین سال با او مدارائی كنید بعد از آمد شد سفر اقرار دادند كه حاكمی كه عبدالمومن خان بجهة سبزوار تعیین نموده بمیان ایشان رفته تا ششماه مهمان باشد و دخلی در مملكت نداشته باشد بعد از انقضای وعده اگر لشكر قزلباش آید حاكم اوزبك سر خود گیرد و الا حاكم حال بیرون رفته داروغه اوزبك بحكومت قیام نماید سبزواریان جهة استخلاص خود از تنگنای محاصره راضی بمصالحه مذكوره شدند و از جانبین عهد و میثاق تأكید یافت و ندر بهادر نامی از اعیان اوزبكیه كه بحكومت و داروغگی سبزوار تعیین یافته بود باتفاق موسی میرزا با پنجاه نفر بشهر آمدند و لشكر اوزبك كوچ كرده از عقب عبدالمؤمن خان رفتند و در حدود جام باو رسیدند حقیقت مهم سبزوار بنوعی كه گذشت عرض كردند چنین مسموع شد كه عبدالمؤمن خان زبان اعتراض بامراء دراز كرده بمصالحه مذكور انكار كرد بالجمله محمد مؤمن سلطان منازل جهة سكنی ایشان تعیین نموده ساوری ماه بماه سرانجام مینمود و یكدو مرتبه بین الجانبین ملاقات واقع شد ملازمان حاكم از تحصیل ساوری اندك بیاعتدالی برعایا میكردند و میخواستند كه آثار تسلط و اقتدار ظاهر ساخته از هر كس آزرده میشدند تهدیدات نموده انتظار انقضای موعد میكشیدند و سبزواریان كه شیعه فطری بودند در كوچه و بازار طعن تسنن باوزبكیه نموده جاهلان ایشان بتعصب مذهب اظهار سب و رفض دشنام میدادند و بوكده و شمشیر كشیده بیاعتدالانه سلوك میكردند دو سه مرتبه محمد مؤمن سلطان كس نزد ندر بهادر فرستاد كه مردم خود را منع نمایند كه در كوچه و بازار تردد [319] نكنند و در مقام آزار و اضرار سبزواری نبوده باشند او معذرتها گفته بیاعتدالی را بعوام الناس سبزواری اسناد میكردند.
القصه سبزواریان از تسلط و بدسلوكی ایشان بتنگ آمده میانه فریقین بفساد انجامید و بهیچوجه با یكدیگر نمیآمیختند چند گاه اوزبكیه از شهر بیرون رفته در رباطی كه در چهار فرسخی مابین شهر و سنك كلیدر واقع است مسكن گرفته آنرا قلعه گونه كرده خود را در آنجا محافظت نمودند میرزا محمد مومن سلطان و سبزواریان بودن ایشانرا در آن مكان مصلحت ندانسته ایشان را گاه بملایمت و مردمی و گاهی بمبالغه و تكلیف عنیف بآمدن شهر راغب ساخته آوردند اما بهمان
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 468
دستور جهلای اوزبكیه در مقام ناهمواری و تهدید بودند و ریش سفیدان مدارائی میكردند تا آنكه سبزواریان در مقام دفع آن جماعت شدند و ایشان بتنك آمده راه فرار میجستند سبزواریان هجوم نموده موسی میرزا را بدست آورده بیاختیار ساختند و شروع درگرفت و گیر اوزبكیه شد جماعت اوزبك یراق بسته اندك دست و پائی زدند چون با هجوم عام نمیتوانستند بر آمد رضا بقضا داده جمعی دستگیر شدند محمد مؤمن سلطان این معنی را بخدمت اشرف عرض نمود ندر بهادر را نگاهداشته موسی میرزا را با گرفتاران بپایه سریر اعلی فرستاد نواب كامیاب اشرف این پیمان شكنی را از سبزواریان پسندیده نداشتند و فرمودند كه هر گاه میانه شما و ایشان تعیش صورت نمیبست ایشانرا عذر خواهی نموده روانه ولایت خود میبایست كرد بالجمله موسی میرزا را نوازش بسیار فرموده او را با رفقا رخصت انصراف دادند و یكی از قورچیان عظام را همراه كردند كه در ممالك محروسه علوفه و اقامت بایشان داده باعزاز و احترام روانه نمایند قورچی مذكور حسب الامر الاعلی ایشانرا بمشهد مقدس برده به حاكم آن جا كه در آنوقت خدای نظر بهادر بود سپرده قبض ستاده بنظر اشرف رسانید اما عبدالمؤمن خان كه كینه سبزواریانرا بجهة رفض و غلوی تشنیع در دل داشت این معنی را علاوه كینه دیرینه ساخت و در سال دیگر چنانچه مرقوم كلك بیان میگردد و از ایشان انتقام كشیده بخذلان دنیا و آخرت گرفتار آمد و عاقبت شئامت او بروزگار آن عاید گشت اما عبد الله خان كه لشكر بخوارزم كشیده بود بعد از محاربات كه تفصیل آن مناسبت سیاق تاریخ احوال ایران نیست بر حاجی محمد خان ظفر یافته اوزبكیه اورگنج از بیم جان و نهب و غارت اموال كه نزد ایشان اعزاز جانست یا از عدم قدرت علی ای حال با پادشاه خود طریق بیوفائی مسلوك داشته زیاده سعی و اهتمامی در جنگ نكردند و مغلوب عبدالله خان گشته اكثر طریق اطاعت و متابعت او مسلوك داشتند حاجی محمد خان از سپاهی و رعیت آن ولایت مأیوس گشته چاره بجز فرار نیافت و بلطایف الحیل باتفاق عرب محمد سلطان پسر بزرگتر خود و سونج
آمدن حاجی محمد خان پادشاه خوارزم بقزوین باستمداد از شاه عباس
محمد سلطان پسر كوچك و برندق سلطان پسر زاده و بابا جان سلطان برادر زادهاش و چهل پنجاه نفر از ملازمان معتمد خود را بمیان تركمانان ایل صاین خانی كه در حدود استرآباد مقام دارند انداخته از آنجا احرام شرف ملازمت اشرف بسته روی توجه بپایه سریر اعلی نهاد و در هنگامیكه موكب همایون در سفر لرستان بود بدار السلطنه قزوین رسید نواب كامیاب اشرف از آمدن او خبردار گشته مقرر شد كه در قزوین منازل مرغوب جهة ایشان تعیین نموده و ساوری سرانجام نمایند كه چند روزی از رنج راه و مشقت سواری گاه و بیگاه آسوده استراحت نماید و مشار الیه چند روزی در قزوین باستراحت پرداخته منتظر ورود موكب همایون بود تا آنكه در روزی كه بندگان اشرف بفیروزی و اقبال بشهر تشریف آوردند اول بدیدن حاجی محمد خان بمنزل او تشریف برده با او پدر فرزندانه ملاقات نمودند و پرسشهای دوستانه و نوازشهای مهربانانه بظهور آورده همت والا مصروف آن داشتند كه اگر برضای الهی مقرون باشد یكمرتبه دیگر او را و نور محمد خان را بر سریر سلطنت خوارزم و اورگنج متمكن سازم و این استدعا در درگاه الهی درجه قبول یافته بالاخره هر دو بیمن معاونت و امداد این دودمان ولایت نشان بملك موروث خود تمكن یافته كامیاب دولت گشتند چنانكه هر یك در مقام خود رقمزده كلك بیان خواهد شد و ما تشاون الا ان یشاء اللّه.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 469
ذكر توجه موكب نصرت نشان بجانب لرستان و بیان قضایا كه در آن سفر میمنت اثر بتقدیر خالق بشر بوقوع پیوست
اشاره
[320] بر ضمایر طالبان فطنت مآثر حدیث و اخبار و بزم آرایان محافل سیر و آثار پوشیده نماند كه هر چند مقصود از تسوید این اوراق شرح حالات زمان فرخنده نشان حضرت اعلی است اما بجهة رابطه سخن ذكر مجملی از احوال ولاة لرستان رقمزده كلك بیان میگردد.
ذكر حكام لرستان
مجملا طایفه لر كوچك كه در ولایت خرماباد و خاوه و الشتر و صد مره و هذمین اقامت دارند از قدیم الایام بتشیع فطری و ولای اهل بیت طیبین و طاهرین موصوفند و مؤلف نزهة القلوب شرح قصبات و مواضع لر كوچك را بتفصیل مرقوم نساخته آنچه معلوم ذره حقیر گشته ولایت مذكور بر جانب جنوبی عراق واقع گشته عرض آن یكطرف بولایت همدان و قلمرو علیشكر متصل و طرف دیگر بالكاء خوزستان پیوسته طول آن از فصبه بروجرد و تا حدود بغداد و سایر محال عراق عرب قریب یكصد فرسخ است و صاحب تاریخ جهان آرا نوشته كه طایفه لر كوچك احشامات متفرقه بودند كه بآن سرزمین جمع آمده مسكن گرفتهاند و حقوق دیوانی ایشان خاص دار الخلافه بغداد بوده و در شهور سنه ثمانین و خمس مائة بجهة بیسویتی كه میانه ایشان واقع بوده حسب الصلاح یكدیگر شجاع الدین خورشید بن ابوبكر بن محمد بن خورشید از قبیله حسكردی كه بصفات حسنه اتصاف داشته بر خود والی و امیر گردانیدهاند و او بحسن سلوك و كاردانی بر آن ولایت استیلا یافته در میانه الوار حاكم و فرمانروا گشت جماعت الوار حكومت او را پذیرفته از وفور عدالت و محاسن اطوار بخانواده او پیر مریدانه سلوك مینمودهاند و اولاد شجاع الدین مذكور را بین الجمهور عباسی مینامند و وجه تسمیه معلوم نیست ایشان خود را بحضرت عباس بن علی ابن ابیطالب علیه السلام منصوب ساخته باعتقاد الوار اولاد آن حضرت میشمارند چون مالیه ایشان خاص دارالخلافه بوده میتواند بود كه آن طایفه را بدینجهت عباسی گویند.
بالجمله علی اختلاف الروایات شاه رستم نامی از آن طبقه در اوان جهانگیری و زمان خروج و ظهور حضرت خاقان سلیمان شأن چنانچه در صحیفه اول در طی احوال آن سلطان سلاطین نشان مرقوم گشته بپایه سریر همایون آن حضرت آمده تربیت و نوازش یافت و حكومت ملك موروث برو مسلم گشت چون طویل اللحیه بود خاقان سلیمان شأن لحیه او را بدرر و لئالی ترصیع ساخته بدان هیئت بنظر همایون آن حضرت میآمده و از آن تاریخ اولاد او نسبت بدین خاندان ولایت نشان بعضی اوقات طریق اطاعت سپرده آثار اخلاص و بندگی بظهور میآوردهاند و بعضی اوقات عصیان و طغیان ورزیده دست درازی بحواشی قلمرو علیشكر مینمودهاند در زمان شاه جنت مكان امیر جهانگیر ولد شاه رستم ماضی بیاعتدالی از حد گذرانیده مستوجب تنبیه و تأدیب گردیده بود شاه جنت مكان عبدالله خان استاجلو را كه در آنوقت امیر الامرای آن سرحد بود به تنبیه او مأمور فرموده بودند و او در سنه تسع و اربعین و تسعمائة بر سر امیر جهانگیر مزبور رفته بنیروی دولت و اقبال او را بدست آورده مقتول ساخت و بنوعی در قلع و قمع ایشان كوشید كه خانواده
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 470
ایشان بباد غارت و تاراج رفته دقیقه از دقایق بیحرمتی فرو نگذاشت و اولاد او شاه رستم و محمدی ببغداد گریختند از سادات رفیع الدرجات بدلایل امیر شاه قاسم كه مسكن او بولایت ایشان اقرب و صبیه امیر جهانگیر در حباله او بود از خدمت اشرف التماس عفو تقصیرات آن سلسله نمود شاه جنت مكان رقم عفو بر جراید اعمال بازماندگان كشیدند و ایشان استمالت یافته التجاء بسایه اقبال پادشاهی آوردند شاه جنت مكان الكاء لرستان را میانه هر دو برادر قسمت نموده ایشان باتفاق یكدیگر بحكومت ملك موروث قیام مینمودند شاه رستم بر جاده اخلاص مستقیم بود.
اما محمدی از جهالت و نادانی بشیوه ارباب تمرد و عصیان سلوك میكرد امیر خان موصلو حاكم همدان حسب الفرمان قضا جریان بر سر او رفته او را گرفته بپایه سریر اعلی فرستاد و مدتها در قلعه الموت محبوس بود در اواخر زمان حیات شاه جنت مكان او را از قلعه بیرون آورده اراده خاطر اشرف آن بود كه روانه ولایت خود نماید محمدی مذكور توهمی بخود راه داده بیرخصت از درگاه معلی فرار نموده بلرستان رفت و از آنجا عریضه ضراعت آمیز بدرگاه معلی فرستاده اظهار بندگی كرد شاه جنت مكان نیز عذرپذیر گشته او را از یأس و سطوت قاهره اطمینان دادند و این مقدمات چون در طی وقایع زمان شاه جنت [321] مكان سهوا ایراد نیافته بود بنابر مناسبت احوال در این مقام ثبت افتاد.
القصه بعد از ارتحال شاه جنت مكان كه رومیه نقض عهد نموده لشكر بولایت عجم میفرستادند اولاد محمدی مذكور بمصلحت وقت عمل نموده با رومیه مدارا كرده حفظ قبایل و عشایر الوار میكردند تا آنكه شاهویردی ولد محمدی در اواخر زمان نواب شاهزاده مغفور سلطان حمزه میرزا و او ایل جلوس بندگان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بوفور رشد و كاردانی حكومت ولایت موروث یافته زیاده از آبا و اجداد شوكت و اقتدار ظاهر ساخت و در سالی كه جغال اغلی لشكر از بغداد بنهاوند كشیده در آنجا قلعه ساخت و آتش نهب و غارت در آن ولایت افروخت بسیاری از قبایل و احشامات رعیت قراالوس قلمرو علیشكر خود را بجبال لرستان كشیده پناه بشاهویردی بردند و او اكثر قبایل قراالوس را در الكای خود جای داده رعیت خود گردانید و برومیه توسل جسته اظهار اطاعت و انقیاد بیگلربیگی بغداد كرد و بازگشتی بپایه سریر اعلی ننمود بعد از آنكه میانه نواب اعلی و رومیه صورت صلح روی نمود شاهویردی مذكور چون چند سال بخودسری برآمده بود اطاعت احدی برو دشوار بود اما ابواب مكر و حیل گشوده هر دو جانب را نگاه میداشت و باقتضای وقت تاج شاهی و مجوزه رومیانه هر دو بر سر مینهاد تا در سال توشقان ئیل الف هجری كه سال پنجم جلوس همایون عباسی است دولتیار سیاه منصور و سایر كافر نعمتان كه در حواشی مملكت سر از گریبان عصیان برآورده بیادبیها از ایشان بظهور رسیده بود یك یك جزای سوء عمل مییافتند شاهویردی مذكور از حضرت اعلی خایف و هراسان و از امداد رومیان مأیوس گشته طوعا او كرها بدستور زمان شاه جنت مكان اظهار اطاعت ایندودمان كرده بپایه سریر اعلی بازگشت نمود و حسین بیك سلونری پسر خال خود را بخدمت اشرف فرستاده اظهار غلامی و استدعای عفو تقصیرات كرد حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بجهت نسبت عباسیگری و ظهور تشیع آن سلسله او را نوازش نموده در مقام تربیت درآمدند و چنانچه در طی وقایع آن سال تحریر یافته او را بلقب ارجمند خانی و مصاهرت دودمان سلسله علیه صفویه سرافراز فرموده همشیره او را در سلك پردگیان سرادق سلطنت انتظام دادند و شاهویردی خان مذكور بوسیله
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 471
این نسبت جلیه فرق افتخار بایوان كیوان سوده لوای عظمت و اقتدار مرتفع ساخت و زیاده از آبا و اجداد در حكومت آن ولایت اقتدار و استیلا یافت و رعایای قراالوس را همچنان در لرستان نگاه داشته بتصرف حكام قزلباش نداد و گاهی محقر پیشكشی بپایه سریر اعلی میفرستاد و نواب اعلی شاهی بجهة تربیتی كه او را فرموده بودند اغماض عین فرموده در مقام استرداد آنها نمیشدند و چون او بخودسری برآمده در شیوه عصیان و بلند پروازی نشو و نما یافته بود و در طریق حیل و تزویر سلوك مینمود رفته رفته خبث باطن او بر ضمیر منیر اشرف كه آئینه اخلاص نماست هویدا و ظاهر گشت و باحكام قلمرو علیشكر بدسلوكی آغاز نهاده دست درازی ببروجرد و آن حدود مینمود و نواب اعلی برفق و مدارا باو میگذرانیدند تا آنكه در این سال كه عبد المومن خان ولد عبدالله خان اوزبك بخراسان آمده قلعه نیشابور را محاصره نموده بود و موكب همایون از مشاغل مهام گیلانات فراغت یافته عزیمت سفر خراسان تصمیم داده اندیشه كارسازی آن یساق داشتند و اغورلو سلطان بیات
جنگ كردن اغورلو سلطان بیات با شاه ویردیخان حاكم لرستان
بجهت جمعیت لشكر و سامان یساق بقصبه بروجرد آمده و هنوز لشكر بیات بر سر او جمع نشده بودند شاهویردی علی الغفله لشكر بر سر او كشیده با او بجنگ پیش آمد و اغورلو سلطان كه درین دو سه سال از حضرت اعلی شاهی اندیشیده در مقام معارضه او در نمیآمد از مشاهده این حال سراسیمه گشته نه یارای پیش رفتن داشت و نه از غیرت پای پس كشیدن بعضی از غازیان بیات را كه حاضر بودند جمع آورده قرار داد كه یكی از ریش سفیدان را باستقبال او فرستاده از سبب آمدن سؤال كرده او را از این حركت شنیع كه عاقبتی وخیم دارد منع نماید هنوز این معنی بفعل نیامده بود كه طلیعه لشكر الوار نمایان شد اغورلو سلطان بالضروره پیش رفت اما در محاربه زیاده دلیری نمینمود و اتباع شاهویردی خان از آنطرف بیملاحظه و محابا جنگ در پیوسته لشكر الوار كه اضعاف لشكر بیات بودند آثار غلبه ظاهر ساخته لشكر بیات را مغلوب ساخته اغورلو سلطان پای ثبات استوار داشته جنگ مردانه كرده درجه شهادت یافت و مردم بیات متفرق و پراكنده گشته روی باوطان خود آوردند و شاهویردی خان اگر چه غالب آمد اما مغلوب سپاه واهمه گشته بفكر عاقبت كار خود افتاد و از آن حركت ناهنجار پشیمان شده بخرماباد رفت و دیگر [322] باره حسین بیك پسر خال خود را بخدمت اشرف فرستاده بعذرهای نامعقول زبان بر گشاد اما چون خبر كشته شدن اغورلو سلطان و جسارت شاهویردی بمسامع جلال رسید نایره غضب شاهانه التهاب یافته اندیشه سفر خراسان از دل بیرون كرده تنبیه و تأدیب او را كه در قرب جوار بدین حركت ناهنجار دلیری كرده بود بر ذمت همت لازم آورده از دفع صولت سپاه اوزبك راجح دانستند و این خبر موحش آن عزم لایق را عایق گشته بدینجهت از سر نیشابور گذشتند و بدرویش محمد خان چنانكه سبق ذكر یافت منشور اقبال فرستادند كه خود را در معرض تلف نیاورده هر گاه كار بر او تنگ شود طرح صلح افكنده خود را بعراق اندازد و با فوجی از عساكر فیروزی مآثر كه در ركاب نصرت انتساب حاضر بودند پای عزیمت
توجه شاه عباس بسمت لرستان بتأدیب شاهویردیخان
در ركاب دولت آورده متوجه لرستان شدند و چون توجه موكب همایون باو رسید از خرماباد كه مسكن او بود فرار نموده بجانب صدمره رفت بعضی از امرای لرستان و سرخیلان قبایل ازو تخلف نموده بموكب همایون پیوستند و قلعه خرماباد بتصرف اولیای دولت قاهره درآمده الكاء مذكور
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 472
فرار كردن شاهویردی خان از لرستان و رفتن او بروم
بمهدیقلی خان شاملو عنایت شده قلعه را باو سپردند و از آنجا عنان اقبال بجانب صدمره انعطاف داده در عین اشتداد گرما و قلب سرطان كه ماهی حوت بر تابه فلك بریان میشد در صدمره كه گرمسیر لرستان و محل قشلاق الوار است نزول اجلال فرمودند شاهویردی از صدمره فرار نموده بكور كوه كه مابین لرستان و سرحد بغداد واقع است رفت كه از آنجا عزیمت بغداد نماید میر قیصر خامه بیدل كه از امراء معتبر لرستان و سردار دو هزار خانه بود ازو تخلف نموده باردوی همایون پیوست و چون در صدمره رفتن شاهویردی بكور كوه مسموع گشت و از صدمره تا آنجا بیست فرسخ مسافت بود رأی جهان آرا بدان متعلق گشت كه بر سر او ایلغار نموده بدست آورند یا بالكلیه از لرستان اخراج نمایند و اردوی معلی و اغروق همایون را در صدمره گذاشته سبای با فوجی از غازیان بهرام صولت ایلغار فرموده آن مسافت بعید را كه تمام كوهستان پرنشیب و فراز است در یك شبانروز طی فرموده چون بپای كور كوه رسیدند شعر
رهی چون ره عشق در پیش آمدكثیر المخاطر خطیر العواقب
فرازش چو قدرش بلند و نشیبشز بختم نگونتر بچندین مراتب در آنجا مشخص شد كه شاهویردی خان بحرمان لرستان ساخته و خود را بالكاء رومیان انداخت چون داخل الكاء رومیه خلاف شرایط صلح بود قدم كشیده داشته باردوی كیوان شكوه مراجعت نمودند و قورچیان عظام و یساولان تعیین شدند كه الوسات و احشامات قراالوس را كوچانیده بقلمرو علیشكر برند كه در مكان اصلی خود برعیتی حكام قزلباش قیام نمایند سلطان حسین ولد شاه رستم از بیم شاهویردی فرار نموده در میانه كلهر بسر میبرد روی ارادت بدرگاه جهان پناه آورده منظور نظر شفقت شاهانه گردید و ایالت لرستان سوای خرماباد و توابع كه بمهدیقلی خان شفقت شده بود بسلطان حسین مذكور عنایت شد و ریش سفیدان الوار را بعنایات شاهانه مستمال گردانیده بملازمت سلطانحسین مأمور فرمودند و ایشان تا موازی یكصد هزار گوسفند پیشكش نمودند دیوانیان اعلی حسب الامر گوسفند مذكور را بعساكر منصوره تقسیم نمودند و از آنجا عنان عزیمت بصوب مراجعت انعطاف داده چون هنوز خبر تسلط عبدالمؤمن خان و استخلاص محصوران قلعه نیشابور نرسیده بود قرار داد خاطر اشرف آن بود كه داخل دار السلطنه قزوین نشده از راه درجزین جهة دفع شر عبدالمؤمن خان و استخلاص محصوران قلعه نیشابور بجانب خراسان روانه شوند چون ببروجرد رسیدند اخبار خراسان و آمدن درویش محمد خان و دادن نیشابور بطریق مصالحه باوزبكان و التجاء حاجی محمد خان پادشاه خوارزم بپایه سریر خلافت مصیر چنانچه ایراد یافت رسیده آن اراده موقوف ماند و از آنجا بمیانه ایل بیات نزول فرموده ایشانرا جهة تقصیری كه در جنگ شاهویردی خان نموده مستحق عقوبات گوناگون شده بودند مؤاخذه فرموده در معرض عتاب و خطاب داشتند شاهقلی سلطان برادر اغورلو سلطان كه بجای برادر حاكم آن جماعت شده بود استدعای عفو تقصیر ایشان نموده چون مشار الیه مشمول عنایات خسروانه بود درجه قبول یافت و ایل بیات بشكرانه الطاف شهریاری موازی سه هزار اسب كره ایقر و مادیان
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 473
بیاتی نژاد كه در میانه قزلباش بخوبی شهرت دارد و سه هزار تومان زر نقد بالطوع و الرغبه بر سبیل پیشكش و ترجمان بدیوان اعلی دادند و از آنجا بدار السلطنه قزوین توجه فرموده در عاشر شهر محرم [324] الحرام داخل شهر شدند و از وفور تلطف و مهمان نوازی چنانچه گذشت اول بمنزل حاجی محمد- خان تشریف برده از پرسشهای عنایت آمیز خسروانه مسرت بخش خاطر حزین او گشتند و نور محمد- خان كه در سفر لرستان مرافقت موكب همایون اختیار نموده بود درین روز در حینی كه حضرت اعلی بملاقات حاجی محمد خان تشریف برده بودند او نیز آمده بتوره و آئین سلاطین چنگیزی ملازموار
رجوع شاه عباس از لرستان بقزوین
در خدمت حاجی محمد خان بپای ادب ایستاده بعد از استجازه پیش آمده كورنش كرد و حاجی محمد خان با او رسم معانقه بجای آورد.
بالجمله حضرت اعلی چندگاه در دار السلطنه قزوین توقف فرموده مجالس پادشاهانه آراسته با سلاطین مزبور صحبت بیتكلفانه میداشتند و هر گاه حاجی محمد خانرا طلب میفرمودند استدعای حضور اشرف نواب سكندر شأن نیز نموده هر دو در یك مسند نشسته با یكدیگر صحبت میداشتند و نواب اشرف اكثر اوقات در كمال بیتكلفی و كوچك دلی بلوازم خدمت و میزبانی میپرداخت و مجالست دو پادشاه عالیجاه در یك مسند كه در ازمنه سابقه كمتر اتفاق افتاده از نوادر روزگار است.
القصه حضرت اعلی بعد از شرایط مهمان نوازیها بانجام مایحتاج سلاطین اشاره فرموده بر وجه لایق سرانجام یافت و در فصل پائیز متوجه سیر صفاهان جنت نشان گشته نور محمد خان را كه همیشه انیس مجلس خاص و رفیق بزم اختصاص بود همراه بردند و جهة تألیف قلب حاجی محمد خان عرب محمد سلطان پسر او را نیز مصحوب خویش گردانیدند.
اما چون مشار الیه از اهل بیت و بیتكلیفیها كه ذات اشرف همایون بدان مجبولست بهره نداشت با او صحبت مخصوصانه كمتر اتفاق میافتاد مجملا زمستانرا در آن بلده فردوس نشان بعشرت و كامرانی گذرانیده در اواخر حوت روی بمقر سلطنت آوردند و دیگر باره دار السلطنه قزوین از فر قدوم همایون زینت پذیرفت.
ذكر دفع ضاله ملاحده كه درین سال بتقویت شریعت غراء روی داد
اشاره
از وقایع این سال قتل درویش خسرو قزوینی و چند نفر از مریدان اوست كه بالحاد اشتهار یافته بودند بیان این حال بر سبیل اجمال آنكه درویش خسرو از مردم فرومایه محله درب كوشك قزوین بود كه آبا و اجدادش بچاهخوئی و قمشی مشغول بودهاند مشار الیه ترك صنعت پدران كرده بكسوت قلندری و درویشی درآمد و مدتها سیاحت نموده با جماعت نقطویان آمیزش كرده در آن شیوه بقدر استحضاری بهمرسانیده بتوسعه مشرب اشتهار یافت و بقزوین آمده در گوشه مسجدی رحل اقامت انداخت جمعی درویشان گرد او میگرفتند و او دكان معرفت گشوده در آن معامله گرم بازار گشت علماء و محتسبان بر اطوار او انكار نموده از مسجد نشستن منع نمودند رفته رفته اطوار او بعرض شاه جنت مكان رسید نواب جنت مكانی او را طلب نموده از احوال او استفسار فرمودند شرایع اسلام و قواعد مذهب حق
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 474
امامیه را در خدمت آن حضرت القاء نموده آنچه بر او اسناد میكردند منكر شد چون خلاف شرعی از او مشاهده نشده بود شاه جنت مكان رعایت ظاهر شرع كرده متعرض او نشده امر فرمودند كه در مسجد مسكن نسازد و كوته خردان عوام را بخود راه ندهد بعد از این واقعه مشار الیه جهت رفع مظنه بخدمت علماء تردد آغاز نموده فقه میآموخت و روزهای جمعه بمسجد جامع میرفت و دیگر كسی را با او كاری نبود بعد از رحلت شاه جنت مكان بدستور مسجدی را كه در جنب خانهاش بود نشیمن ساخته سفره توكل گسترده بود و جمعی بیدولتان و هرزه كاران ترك و تاجیك نزد او تردد آغاز نهادند و تا زمان جلوس همایون اعلی چند سال در آن مسجد روزگار گذرانیده اسباب معیشت او و درویشان كه در خدمت او بودند بیتعب و تشویش مهیا و آماده میشد و آن مسجد مجمع او را برنمیتافت در آن حوالی تكیه بنیاد كرده شروع در عمارت كرده و مردم آن محله از ترك و تاجیك او را مدد كرده تكیه و باغچه در غایت نزاهت و خرمی ترتیب داده بآنجا نقل نمود و همه روزه الوان اطعمه در مطبخ او طبخ میشد حضرت اعلی كه اكثر اوقات در كوچه و محلات سیر فرموده با طبقات خلایق آشنائی میكردند بسروقت درویش رسیده با او صحبت داشتند و گاه گاه بتكیهاش تشریف حضور ارزانی میداشتند و بجهة آنكه عقیده او را فهمیده بر اطوار او آشنا گردند با او بسخنان ارباب سلوك تنطق فرموده شیوه خداشناسی خود را بروش درویشان در نظر او جلوه میدادند و او از غایت ملاحظه و احتیاط سر رشته [324] دكانداری و زهد فروشی را از دست نداده بحرفیكه خلاف شرع باشد متنطق نمیشد اما جمعی از درویشان كه در تكیه او راه داشتند خصوصا استاد یوسفی تركش دوز و درویش كوچك قلندر دعویهای بزرگ كرده سخنان بلند میگفتند و بیملاحظه و محابا اظهار عقیده فاسده درویش خسرو بآن حضرت میكردند و الحاد آنطبقه بیاشتباه در آئینه خاطر شاه عالیجاه پرتو ظهور انداخته دفع آن جماعت جهة اجراء رسوم شرع انور بر ذمت همت پادشاه شریعت پرور لازم شد در وقتیكه متوجه سفر لرستان بودند بگرفتن درویش خسرو و اتباع او امر كردند و جماعت تاجی بیوك بدانخدمت مأمور گشته همه را در قید سلاسل كشیدند و العیاذ باللّه چون درین سال منجمان القاء كردند كه آثار كواكب و قرانات علوی و سفلی دلالت بر افناء و اعدام شخصی عظیم القدر از منسوبان آفتاب كه مخصوص سلاطین است میكند و محتمل است كه در بلاد ایران باشد و از زایجه طالع همایون استخراج نموده بودند كه تربیع تحسین در خانه طالع واقع شده اختر طالع در حضیض زوال و وبال است و مولانا جلال الدین محمد منجم یزدی كه درین فن شریف سرآمد زمان و در استدلالات احكام نجومی مقدم اقرانست آن نحوست را بدین تدبیر دفع نمود كه حضرت اعلی در آن سه روز كه معظم تأثیر قران و تربیع نحسین است خود را از سلطنت و پادشاهی خلع نموده شخصی از مجرمان را كه قتل بر او واجب شده باشد بپادشاهی منسوب سازند و در آن سه روز سپاهی و رعیت مطیع فرمان او باشند كه ما صدق امر پادشاهی ازو بفعل آید و بعد از سه روز آن مجرم را بشحنه نحس اكبر قران و جلاد حادثه دوران سپارند كه بقتلش پردازد همگنان این رأی را صایب شمرده قرعه اختیار بنام استاد یوسفی تركش دوز افتاد كه در شیوه الحاد از رفقا پای پیشترك مینهاد بنابر آن از زمره ملاحده مذكور یوسفی مزبور را باردو آورده حضرت اعلی خود را از سلطنت و پادشاهی خلع فرموده اسم پادشاهی بر آن خون گرفته اطلاق فرمودند و تاج شاهی بر سرش نهاده اثواب فاخره در او پوشیدند و در روز كوچ بر استر بردعی با زین و لگام مرصع سوار كرده اعلام پادشاهی را بر سرش افراختند و جمیع امراء و مقربان و اهل خدمت با لشكر و قشون بآئین مقرر در ملازمتش كمر بسته بمنزل میرسانیدند و در دیوانخانه تاریخ عالمآرای عباسی ج2 475 ذكر دفع ضاله ملاحده كه درین سال بتقویت شریعت غراء روی داد ….. ص : 473
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 475
همایون فرود آورده اطعمه و اشربه میكشیدند و شب قورچیان عظام و عساكر منصوره بكشیك قیام مینمودند و آن بیچاره عاقبت كار خود را فهمیده آن سه روز را بفراغت گذرانید آری:
مصراع
«سلطنت گر همه یك لحظه بود مغتنم است»
و حضرت اعلی در آن سه روز با دو سه نفر جلودار و خدمتكاری كه سوار گردیده اصلا بتمشیت امور سلطنت نمیپرداختند.
مولانا یوسفی در سر سواری جناب مولانا جلال منجم را دیده باو گفته بود ای حضرت ملا چه بخون ما كمر بسته یكی از ظرفاء با جناب مولانا خوش طبعی نموده بود كه یكی از آثار و علامات پادشاهی اجراء حكم است و تا غایت هیچ حكمی از این پادشاه مصنوع صادر نگشته چون شما را ساعی قتل خود میداند اگر پیشتر از آنكه او بقتل رسد بقتل شما فرمان دهد بجهة تحقق امر پادشاهی ناگزیر است كه بامضاء رسد شما را در این دو سه روزه احتیاط تمام لازمست جناب مولانا را از ساده- لوحی اضطراب عظیم دست داده در آن سه روز بتفرقه خاطر گذرانید حكیم ركنای كاشی قطعه درین باب گفته بود مرقوم گشت
بیت
شها توئی كه در اسلام تیغ خون خوارتهزار ملحد چون «یوسفی» مسلمان كرد
فتاد در دلم از یوسفی و سلطنتشدو بیت قطعه مثالی كه شرح نتوان كرد
جهانیان همه رفتند پیش او بسجوددمی كه حكم تواش پادشاه ایران كرد
نكرد سجده آدم بحكم حق شیطانولی بحكم تو آدم سجود شیطان كرد و فی الواقع یوسفی بسیار شیطان صفت واقع شده كلام شیاطین الانس برو صادق و از قیافه و تركیبش شیطنت ظاهر بود.
مجملا بعد از سه روز از لباس مستعار حیات عریان گشته از تخت بر تخته افتاد بعد از واقعه مذكور حضرت اعلی مجددا بر مسند فرماندهی جلوس فرمودند و باعتقاد ظاهر بینان عالم صورت اثر آن وبال بدین تدبیر مندفع گردید اما در نظر خلوت گزینان عالم معنی و آگاه دلان علوم باطن جلوه ظهور داشت كه دافع اینگونه وبال جز اقبال بیهمال شهریار نیست
شعر
كسی را كه ایزد بود یاورشهمیشه درخشان بود اخترش درویش كوچك قلندر كه همیشه دعویهای بزرگ كردی تریاك بلندی انداخته سر بخرقه
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 476
قرو برده بحارسان خود [325] گفته بود كه رفتیم تا در دوره دیگر بیائیم:
مصراع
«رفت و رفت و رفت و رفت آنست كه رفت»
و بعد از معاودت از سفر لرستان جناب درویش خسرو را حاضر ساخته علماء را جمع نموده بتفحص حال او پرداختند خمهای شراب در تكیهاش یافت شد بظهور پیوست كه از وسعت مشرب و بداعتقادی رسوم شرع را منظور نمیدارند و نقطوی بودن او از غایت اشتهار در محكمه باطن مبارك اشرف درجه ثبوت یافته بود جهة ترویج شریعت غرا حكم بقتلش فرموده از جهاز شتر بحلق آویخته در تمامت شهر قزوین گردانیدند مولانا سلیمان طبیب ساوجی شهرت داشت كه آن از طایفه و اعلم آن طبقه بود او را نیز گرفته آوردند نواب اشرف مهم او را بصلاح علماء حواله كردند علماء بظاهر شرع
قتل سلیمان طبیب ساوجی از طایفه ملاحده
عمل نموده بجهة دغدغه اضلال جاهلان محله بحبس قرار دادند چند روزی محبوس بود تا آنكه بندگان اشرف از رسوخ اعتقاد و شریعت پروری قتل او را راجح دانسته بیاران ملحق گردید.
دیگری از كبار آن طایفه میر سید احمد كاشی بود كه بسیاری از نادانان تبه روزگار را در تیه ضلالت انداخته بود پادشاه صفت نژاد پاك اعتقاد در نصر آباد كاشان او را بدست مبارك خود شمشیر زده دو پاره عدل كردند در میان كتب او رسالهها كه در علم نقطه نوشته شده بود ظاهر شد كه آن طایفه بمذهب حكماء عالم را قدیم شمردهاند و اصلا اعتقاد بحشر و اجساد قیامت ندارند و مكافات حسن و قبح اعمال را در عافیت و مذلت دنیا قرار داده بهشت و دوزخ همانرا میشمارند نعوذ باللّه از این اعتقادات فاسده درویش كمال اقلیدی و درویش بریانی را
قتل میر سید احمد كاشی و و دیگران از ملاحده
كه نیز مقتدای فوجی از آن طبقه بودند با سه چهار نفر مرید او كه با او در صفاهان میبودند در راه خراسان براه عدم فرستادند از اصطهبانات فارس نیز چند نفر را كه اعلم آن طبقه بودند آورده بیاران ملحق ساختند و همچنین بر هر كس مظنه الحاد بود ابقاء نرفت از اتراك نیز بوداق بیك دین اغلی استاجلو تابع این طبقه و مرید درویش خسرو بود بقتل رسید و در این مراتب ظاهر شد كه در ممالك محروسه این طبقه بسیار شده بودهاند و در اضلال میكوشیدند از واردین دیار هند مسموع شد كه شیخ ابوالفضل ولد شیخ مبارك كه از ارباب فضل و استعداد ولایت هند و در ملازمت پادشاه عالیجاه جلال الدین محمد اكبر پادشاه تقرب و اعتبار تمام یافته بود این مذهب داشت و او پادشاه را بكلمات واهمه وسیع المشرب ساخته از جاده شریعت منحرف ساخته بود منشوری كه باسم میر سید احمد كاشی انشاء نموده فرستاده بود در میان رسالههای او ظاهر شد دلالت بر این معنی نمود العلم عند اللّه و هو عالم بحقایق الامور شریف آملی كه جامع كمالات و حامل مقالات مزخرفه و از اكابر این طایفه بود از بیم مضرت فقهای عصر فرار نموده بهند رفت و حضرت پادشاه و امراء و اعیان ایشان تعظیم و تكریم بسیار باو نموده پیر مریدانه سلوك میكردند.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 477
القصه از سیاست این جماعت اگر كسی از این طبقه بود از این دیار بیرون رفت یا در گوشه خمول خزیده خود را بینام و نشان ساخت و در ایران شیوه تناسخ منسوخ گشت.
وقایع متنوعه خراسان
از سوانح این سال محاربه سلیمان خلیفه و امراء قزلباش است با یتیم سلطان و جنود اوزبك در ازغند ترشیز خراسان بر عالمیان سمت ظهور دارد كه شیوه و شعار طوایف رفیعه قزلباش كه نسبت بخاندان قدس نشان صفویه سالك طریق ارادت و حسن اعتقادند آنست كه هر چند از جانب ولینعمت بیعنایتی مشاهده نموده مورد قهر و سخط مرشد كامل كردند طالبان طریق رشاد و صوفیان پاك اعتقاد در راه طلب و منهج قوم اخلاص آنرا از نقص خود دانسته موجب تزكیه نفس و پاكی طینت شمرند و بمضمون این مقال:
شعر
اگر گردد سرم بر خنجر از توبسر گردم نگردانم سر از تو بهزار گونه آزار و الم صوری و معنوی صابر بوده روی از درگاه مرشد كامل نتابند تا آلایش آن نقص را بعرق خجالت و زلال ازدیاد خدمت پاك گردانیده خود را آماده توجه التفات ظاهر و باطن گردانند سلیمان خلیفه ولد سهراب خلیفه تركمان و سلطان علی خلیفه برادر زاده فولاد خلیفه شاملو با نسبت خلافت و خلیفه زادگی و حقوق تربیت چندین ساله شاه جنت مكان بمجرد آنكه چند روزی از سوء اعمال مطالب دنیوی ایشان در عهده تعویق مانده قرب و منزلتی كه میخواستند نیفتند پای از دایره اخلاص بیرون نهاده بظهور اندك بیتوجهی روی از این آستان برتافته بخیال باطل و اراده تیاه بطرف رستم میرزا ابن سلطانحسین میرزا ابن بهرام میرزا میل نموده سلیمان خلیفه با جمعی بقندهار رفتند كه او را بخراسان آورده [326] بوسیله او رایت خودكامی برافرازند چون بیراهه رفته بودند بمطلب خود فایز نگشتند و در جنگ اوزبكیه بچنگ اجل گرفتار آمدند چون قبل از این ایمائی شده بود كه حقایق حالات اولاد سلطان حسین میرزا و وقایع سیستان از ابتداء تا انتها داستانی علیحده تسوید یابد بنابر وعده سابقه مناسب چنان نمود كه نخست احوال ایشانرا بنابر اتصال سخن در سلك تحریر كشیده شروع در بیان محاربه امراء نماید.
لهذا كلك سخن پرداز تحریر وقایع احوال ایشان را آغاز نمود.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج2، ص: 478
باور نکردنیست
سلام، منتظر ادامه هستم.