Skip to main content

بایگانی ماهانه ارگ ایران همراه تعداد نوشته ها

تاریخ عالم ‌آرای عباسی اسکندر منشی توسط یکی از دبیران دربار صفوی به نام اسکندر بیگ ترکمان در زمان سلطنت شاه عباس یکم نوشته شده‌.  این کتاب خطی از پادشاهان صفوی زمان شاه اسماعیل یکم تا پایان پادشاهی شاه عباس یکم با نثر فارسی است.  نویسنده خود بسیاری از وقایع زمان شاه اسماعیل دوم تا انتهای سلطنت شاه عباس یکم را از نزدیک مشاهده کرده،  و حتی در برخی از رخدادها دخیل بوده‌ است.  بخشهای مربوط به سلطنت شاه اسماعیل یکم تا انتهای سلطنت شاه طهماسب یکم به صورت مختصر و وقایع پس از آن به صورت مشروح در کتاب ذکر شده‌ است.  وقایع زمان شاه عباس اول نیز به صورت مشروح و سال به سال در کتاب مرقوم شده‌.  بظاهر نویسنده تلاش کرده در مورد روایت رخدادها بیطرفی و واقع ‌نگری را رعایت کند،  اما نمیتوان تأثیر برخی ملاحظات سیاسی را در نقل وقایع نادیده گرفت.

تاریخ عالم ‌آرای عباسی اسکندر منشی

تصویر تعدادی از کتابهای تاریخ عالم ‌آرای عباسی اسکندر منشی،  عکس شماره 3835.
 این برگه بشماره 402 پیوست لینک زیر است:
تاریخ عالم ‌آرای عباسی اسکندر منشی
تاریخ عالم ‌آرای عباسی اسکندر منشی
1
 
2
 
3
 
4
 
5
 
6
 
7
 
8
 
9
 
10
 
11
 
12
 
13
 
……
 
مشخصات كتاب
سرشناسه : اسكندرمنشی، ق‌۱۰۴۳ – ۹۶۸
عنوان و نام پدیدآور : تاریخ عالم‌آرای عباسی/ تالیف اسكندر بیگ تركمان
مشخصات نشر : تهران ‌امیر كبیر.
اصفهان: تایید، ۱۳۵۰.
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
یادداشت : كتابنامه
موضوع : عباس صفوی اول، شاه ایران — ق‌۱۰۳۸ – ۹۷۸
موضوع : ایران — تاریخ — صفویان — ق‌۱۱۴۸ – ۹۰۷
موضوع : نثر فارسی — قرن ق‌۱۱
رده بندی كنگره : DSR۱۲۱۶/الف‌۵ت‌۲ ۱۳۵۰
رده بندی دیویی : ۹۵۵/۰۷۱۵
شماره كتابشناسی ملی : م‌۵۱-۱۲۷۲
 
جلد اول
یادداشت بر چاپ سوم‌
اشاره
درست چهل و هفت سال پیش به درخواست مؤسس ارجمند انتشارات امیر كبیر (عبد الرحیم جعفری) به خواندن چاپ سنگی تاریخ عالم آرای عباسی (منطقه طهران، 1314 قمری) پرداختم. ایشان خواسته بود آن متن چاپی را از نظر حروف چینی مطبعه‌ای طوری آماده سازم كه حروفچین بداند كدام عبارت را به سر سطر بیاورد و عناوین را چگونه قرار دهد و كلمات به هم پیوسته مرسوم كاتبان قدیم را طوری از هم بگشایم كه خلاف شیوه روز نباشد. به عبارت دیگر نظرش بر آن بود كه اوراق چاپ سنگی آن چنان آماده سازی شود كه به آراستگی مناسب زمان به چاپ برسد و دشوار خوان نباشد. این كار را كه انجام می‌دادم، در خلال خواندن ملتفت شدم مقاله‌های دوم تا دوازدهم از صحیفه اول در چاپ سنگی ساقط شده است. پس آن قسمت افتاده را با تطبیق میان دو نسخه خطی در صفحات 1097 تا 1116 قرار دادم. «1»
پس از آن، ایشان غلط گیری كتاب را هم از من خواست. گفت چون یك بار آن را خوانده‌ای و بر مشكلات متن واقف شده‌ای غلط گیری را هم عهده دار شو و …
پیشنهاد ایشان را پذیرفتم زیرا به تاریخ عصر صفوی علاقه‌مندی پیدا كرده بودم. طبعا دو بار خواندن متن به هنگام غلطگیری برایم فایده بخش شد، زیرا قرار شده بود فهرست اعلام برای آن استخراج كنم و این خواندنها برای شناختن اعلام كمكی مؤثّر بود.
پس از چاپ، متن را بار چهارم خواندم و فهرستهای پنج‌گانه برای آن
______________________________
(1)- در چاپ اخیری كه با نام شادروان دكتر محمد اسمعیل رضوانی توسط انتشارات «دنیای كتاب» انتشار یافت این افتادگی همچنان بر جای مانده است.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، مقدمه‌ج‌1، ص: 6
آماده ساختم و مجلّد دوم در پایان سال 1335 منتشر شد.
چندی نگذشت كه آن چاپ نایاب شد. پس به همّت همان ناشر با همكاری كتابفروشی تأیید اصفهان- كه از آغاز در نشر كتاب مشاركت داشت- به تجدید چاپ رسید (1350). این دو چاپ در طول این مدت ظاهرا به طور اغلب مورد استناد و ارجاع كسانی بوده است كه در مباحث تاریخ صفویه مقاله و كتاب نشر كرده‌اند. ازین پس كمتر به چاپ سنگی مراجعه شده زیرا فاقد فهرست اعلام است و دشواریهای دیگر هم دارد.
نسخ خطی عالم آرای عباسی متعدّد است. دوستم و همكارم احمد منزوی در «فهرست نسخه‌های خطی فارسی» (جلد ششم، ص 4355- 4360) یكصد و شانزده نسخه از آن كتاب را تا سال 1353 بر اساس فهرستهای منتشر شده كتابخانه‌ها شناسانیده و اقدام آنها در آن مأخذ از آن سال 1043 به قلم آمده است. پس از آن هم نسخه‌هایی چند در فهرستهای جدید به معرفی در آمده است.
طبعا اگر روزی صاحب همّتی پیدا شود كه بخواهد این متن گرانقدر را با نسخه‌ای معتبر و اساسی به تصحیح انتقادی درآورد ناگزیر خواهد بود كه میان نسخه‌های كتابت شده تا سال 1060 را تطبیق بدهد و وجود اختلافها را كه متنوع و متعددست به ثبت برساند. مخصوصا ضبط اعلام مشكوك و مخدوش و مغلوط را مشخص سازد.
راجر سیوری‌R .Savory متخصص و متتبع نامور تاریخ عصر صفوی موقعی كه به دعوت دكتر احسان یار شاطر به ترجمه انگلیسی این كتاب پرداخت همین چاپ امیر كبیر را اساس كار خود قرار داد. در مقدمه متذكر آن شده و ضمنا گفته است كه در موارد اشكال به نسخه‌های كیمبریج و موزه بریتانیا نگریسته است.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، مقدمه‌ج‌1، ص: 7
سپاسگزارم از این كه مؤسسه انتشارات امیر كبیر به مناسبت نایاب بودن این چاپ به انتشار مجدّد آن برای استفاده بردن خیل علاقه مندان به تاریخ عصر صفوی- كه روز به روز بر تعداد آنان افزوده می‌شود- اقدام كرده است.
برای آنكه خوانندگان تصور گزافه‌ای درین گفته نداشته باشند باید نوشت كه درین پانزده سال اخیر «حلقه صفویه شناسی» به دعوت ایرانشناسان فرانسوی نخست در پاریس تشكیل شد و پس از آن به دعوت دانشگاههای كیمبریج و ادینبورگ (هر دو در انگلستان) ادامه یافت و در سال 1382 در بامبرگ (آلمان) برگزار می‌شد. در هر یك از این تجمعات پژوهشی عده‌ای از دانشمندان كشورهای مختلف شركت داشته‌اند و مجموعه‌های سخنرانیهایشان به چاپ رسیده است.
درین روزها كه این سطور قلمی می‌شود مجمع بزرگی با نام «ایران و جهان در روزگار صفوی» در لندن به همت بنیاد میراث ایران و دانشگاه منچستر و دانشگاه لندن و آكادمی بریتانیا برگزار شد كه پنجاه متخصص تاریخ و هنر عصر صفوی در آن شركت داشتند. در ایران هم تحقیق در تاریخ صفویان خواستاران متعدد پیدا كرده و دو اجتماع در مباحث مربوط به صفویه شناسی برگزار شده و مجله «كتاب ماه» (تاریخ جغرافیا) یك شماره خود را به كتابهای مربوط به عصر صفوی اختصاص داده است.
پس بی مناسبت نیست كه اشاره وار نگاهی به اهم كارهای مربوط به صفویه شناسی بیفكنیم از ین باب كه بیگمان تاریخ عالم آرای عباسی از منابع اولی و اصلی همه آنها بوده و حكم دائرة المعارفی را برای آن مطالعات داشته است.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، مقدمه‌ج‌1، ص: 8
نگاهی اجمالی به صفویه شناسی‌
از میان ایرانیان نخست دانشمند بنام احمد كسروی در مجله آینده (1304) تحقیق عمیقی را درباره تبار صفویه عرضه كرد كه بعدها به نام شیخ صفی و تبارش به صورت كتاب درآمد. پس ازو دكتر خانبابا بیانی كتابی به فرانسه درباره روابط ایران و اروپای غربی در عصر صفوی منتشر كرد. نصر اللّه فلسفی گام گذار اصلی، با روشن مندی و ژرف نگری به تاریخ زندگی شاه عباس اول پرداخت و در جنب آن كتابی شایسته تحسین درباره سیاست خارجی ایران در روزگار صفویه و رساله‌ای درباره جنگ چالدران نگاشت. سرگذشتنامه‌ای كه رحیم زاده صفوی از شاه اسمعیل تألیف كرد هم از نخستین تجربه‌ها درین زمینه بوده است. دكتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی در كتابی به نشان دادن وضع سیاست و اقتصاد در عصر صفوی پرداخت و متنی كهنه و بدیع را از گوشه فراموشی به مرحله تصحیح و نشر رسانید. كتابهای دكتر مریم میر احمدی- دكتر احمد تاج بخش- رسول جعفریان- دكتر منصور صفت گل از نمونه‌های دیگر مطالعه در جوانب تاریخی آن روزگارست.
نشر متون مرتبط با تاریخ سلسله صفوی رشته واجد اهمیتی است كه در ایران طبعا توجهی شایان بدان شده است و از آن زمره، قلمشار نام آنها را كه مهمترست می‌آورد: تذكره شاه طهماسب- نقاوة الآثار افوشته‌ای، خلاصة التواریخ قاضی احمد قمی و تاریخ حسن استر آبادی (هر سه به تصحیح دكتر احسان اشراقی)- تاریخ عباسی جلال منجم یزدی (به كوشش دكتر سیف اللّه وحیدنیا)- احسن التواریخ حسن بیگ روملو و تكملة الاخبار عبدی بیگ (هر دو به تصحیح دكتر عبد الحسین نوایی)- عباسنامه طاهر قزوینی (به كوشش ابراهیم دهگان)- خلد برین (قسمتی
تاریخ عالم‌آرای عباسی، مقدمه‌ج‌1، ص: 9
به اهتمام احمد سهیلی خوانساری و بخشی به كوشش هاشم محدث)- ذیل خواند میر (دو چاپ یكی به تصحیح دكتر محمد علی جراحی و دیگری به تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد)- مجمع التواریخ مرعشی (به تصحیح عباس اقبال آشتیانی)- قصص الخاقانی ولی قلی شاملو (به تصحیح دكتر حسن سادات ناصری)- وقایع السنین خاتون آبادی- تاریخ عالم آرای عباسی (چاپ فهرست دار) و خلاصة السیر معصوم اصفهانی (هر دو توسط نویسنده این سطور)- منظومه مكافات نامه (به اهتمام حجة الاسلام رسول جعفریان)- دستور شهریاران از محمد ابراهیم نصیری (به كوشش محمد نادر نصیری مقدم)- زبدة التواریخ از محمد حسن مستوفی (به كوشش بهروز گودرزی)- جواهر الاخبار از بوداق منشی قزوینی (بخشی توسط محسن بهرام نژاد و بخشی توسط محمد رضا نصیری و كوئیچی هاندا)- تاریخ قطبی از خورشاه حسینی (توسط مجاهد حسین دهلوی و بعدها قسمتی توسط محمد رضا نصیری و كوئیچی هاندا).
بعضی از فرامین و احكام و مكاتیب عصر صفوی كه از مهمترین مآخذ و اساس تحقیقی است در چند جلد به اهتمام دكتر عبد الحسین نوایی گردآوری و چاپ شده است. همچنین دكتر ذبیح اللّه ثابتیان مجموعه‌ای از این دست مدارك را گردآوری و به چاپ رسانیده. اسناد متفرق هم توسط جمعی دیگر سرانجام گرفته است.
البته باید توجه داشت كه در مطاوی عده‌ای از متون تاریخ محلی مانند بعضی از تواریخ مازندران كه دكتر منوچهر ستوده چاپ كرده و جامع مفیدی مستوفی بافقی (تاریخ یزد، چاپ من) ذكر حوادث و اخبار صفوی مندرج است و آنچه دكتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی به نام «تذكره صفویه» به چاپ رسانیده است.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، مقدمه‌ج‌1، ص: 10
تذكره‌های دوره صفوی مانند نصرآبادی و تحفه سامی از منابع بسیار مفیدی است كه محقق را از اطلاعات اجتماعی و طبقاتی بهره‌ور می‌سازد.
دیگر از منابع قابل مراجعه، تواریخی است كه جنبه نقالی دارد و در دوره صفوی آنها را نقالان ادیب و سخنوران كاردان می‌پرداخته و حماسه‌وار در قهوه خانه و میدانها و دیگر مراكز عمومی روایت می‌كرده‌اند. سه روایت عالم آرای شاه اسمعیل (چاپ شده توسط علی اصغر منتظر صاحب و چاپ دیگر دكتر ید اللّه شكری و اللّه دتا، این اخیر در پاكستان) و عالم آرای شاه طهماسب (توسط اینجانب) نمونه‌ای است ازین گونه نوشته‌های خواندنی و دانستنی.
از پژوهشهای صفویه شناسی آنچه به صورت مقاله و رساله نشر شده بسیارست و از كتابها باید نوشته‌های دكتر خانبابا بیانی، محمد تقی دانش پژوه (دستور الملوك میرزا رفیعا- كه تجدید طبع بازبینی شده‌اش اخیرا به كوشش من انجام شد)، دكتر اسمعیل دولتشاهی، دكتر نظام الدین شیبانی (تشكیل دولت صفویه) و رسول جعفریان و منصور صفت گل مورد نظر و مراجعه باشد. كتاب آقای دكتر محمود بینا مطلق (جنگهای دوره صفویه) از پژوهشهای ایرانی است كه به زبان آلمانی انتشار یافته است.
در كشورهای دیگر نخست از چند پیشگام باید نام آورد. لوسین بلان فرانسوی( L .Bellan )كه زندگی و تاریخ شاه عباس را در سال 1932 منتشر كرد. ولادیمیر مینورسكی روسی( W .Minorsky )كه تذكرة الملوك را تصحیح و با ترجمه ملخص نشر كرد (ترجمه‌اش توسط مسعود رجب نیا انجام شده و دكتر محمد دبیر سیاقی متن آن را انتشار داده است). لارنس لكهارت انگلیسی( L .Lockhart )كه كتابی درباره سقوط صفویه نوشت و
تاریخ عالم‌آرای عباسی، مقدمه‌ج‌1، ص: 11
مقالاتی چند هم پراكنده درباره آن سلسله دارد.
در آلمان مطالعات صفویه شناسی دامنه‌ای وسیعتر داشته است و دارد. دو استاد ایرانشناس، والتر هینتز( W .Hinz )و شاگرد او هانس روبرت رویمر( H .R .Roemer )هر دو تحقیقات مفصلی در جوانب مختلف احوال صفویه نشر كرده‌اند و هم اینكه مكتبی را در آلمان بنیاد گذاردند و شاگردان متعددی (آلمانی و غیر آن) را پروریدند و رساله‌ها و نوشته‌های هر یك از آنها موجب پیشرفت آن رشته بوده است. از آن زمره است آنچه از ه. هورست( H .Horst )، هربرت بوسه( H .Busse )، ه. براون( H .Braun )، پ. لوفت( P .Luft )، گ. هرمان( G .Hermann )، ك. م. روهربرن.K .M .)**( Rohrborn ,م. مزاوی( M .Mazzaoui )، س. شوستر والسرS .Schuster )( Walser ,، ب. پالومبیانی( B .Palombiani )، ر. كرینگ زوخه-R .Quiring )( Zoche ، ا. گلاتسن( E .Glassen )، ب. هوفمان( B .Hoffmann )، ه. مولر.H )( Muller ، ا. ابرهارد (( E .Eberhard )، ه. زیركه( H .Zirke )و دیگران انتشار یافته. از هینتز دو كتاب تاریخ شاه اسمعیل دوم- تشكیل دولت ملی در ایران مشهورترست و ترجمه هر دو به چاپ رسیده است.
در انگلستان خانم آ. لمبتون( A .Lambton )، راجر سیوری( R .Savory ) )كه مقیم كاناداست)، چارلز ملویل( CH .Melville )، ا. مورتن( A .Morten )، ا.
هرزیگ( E .Herzig )از ایرانشناسانی‌اند كه تألیفات و تحقیقات درباره صفویه دارند. مخصوصا باید دانست كه سیوری تقریبا همه تحقیقاتش منحصر به صفویه شناسی است. آنچه ازو به چاپ رسیده است مرجع دیگران بوده است.
در فرانسه ژان اوبن( J .Aubin )و ژان كالمار( J .Calmard )علاقه‌مندی خاص به تاریخ عصر صفوی داشته‌اند. جز آنها باید به نوشته‌های م. هاندا( M .Handea ) )ژاپنی كه در فرانسه درس خوانده) و با كه گرامون( L .J )
تاریخ عالم‌آرای عباسی، مقدمه‌ج‌1، ص: 12 (Bacaque- Gramon)
(كه توجهش به روابط میان صفویه و عثمانی معطوف است) نیز نگریست. بعضی از مطالعات ل. رابینو( L .Rabino ) )كه در فرانسه می‌زیست) نیز با صفویه شناسی مرتبط است. اخیرا هم خانم زوپه( M .Szuppe )كه از لهستان به فرانسه رفته است. تحقیقات خود را در نشریات فرانسوی منتشر می‌كند.
در ایتالیا نوشته‌های ا. پیه مونتسه( A .Piemontese )و اسكارچیا آمورتی( B .M .Scarcia -Amathee )و در هلند پژوهشهای ویلیم فلورW .FlooR ور.
ماتی( R .Mathee ) )هر دو مقیم امریكا) ازین باب كه بیشتر بر اساس مدارك موجود در آرشیوهای هلند تحقیق كرده‌اند مورد توجه خاص تواند بود.
در امریكا م. دیكسن( M .Dickson )J ,.Emensom ماك چسنی)R .Mc chesney ، ا. نیومن)A .Newman( )مقیم انگلستان) به این رشته علاقه‌مندی نشان داده‌اند.
در هند و پاكستان حق تقدم با غلام سرورست كه تاریخ زندگی شاه اسمعیل را در 1939 نشر كرد. دیگری دكتر ریاض الاسلام استاد پاكستانی و مؤسس و مدیر بخش مؤسسه آسیای مركزی دانشگاه كراچی است كه دو جلد كتاب ارزشمند به انگلیسی، حاوی اسناد و فرامین در موضوع روابط صفویان و پادشاهان هندوستان عرضه كرده است.
در روسیه (شوروی سابق) و سرزمینهایی كه در قلمرو آن بود به نامهای ك. بابایف و ع. افندیف می‌توان اشاره كرد. در تركیه فاروق سومر از تاریخ نگارانی بود كه درباره ایلات عصر صفوی كتاب نوشت.
این نگاه اجمالی تا حدی خوانندگان را با اهم منابع آشنا می‌سازد ولی باز كتابها و مقاله‌هایی هست كه می‌باید مجموعا در كتابشناسی مخصوص صفویه گردآوری شود و قطعا روزی چنین كار ضروری به انجام خواهد رسید.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، مقدمه‌ج‌1، ص: 13
برای نشان دادن اهمیت موضوع شاید مناسب باشد از چند كتابی نام ببرم كه در این سالها به زبانهای خارجی نشر شده است و می‌تواند نمونه‌هایی باشد از آنچه در جهان انجام می‌شود:
یكی كتاب بنیادهای حكومتی صفوی است ازW .Floor )چاپ مزدا- امریكا- 2001)، دیگر سیاستهای تجاری ایران عصر صفوی درباره تجارت ابریشم میان سالهای 1600 تا 1730 تألیف‌R .P .Mathee )دانشگاه كیمبریج 1999)، دیگر شاه عباس پادشاه ایران ازYves Bomati و دكتر هوشنگ نهاوندی (فرانسه- 1998)، دیگر مطالعات درباره جامعه و فرهنگ صفوی ازJamef j .Reid )از انتشارات مزدا- امریكا- 2000)، دیگر دو كتاب یكی به نام عصر طلایی هنر ایران 1501- 1722 و دیگری به نام هنر و معماری صفوی هر دو نوشته‌Sh .Canbi متخصص هنر ایران (چاپ موزه بریتانیا- 2002).
موقعی كه چاپ نخستین عالم آرای عباسی انتشار یافت نسخه‌ای را چون ران ملخ به محضر ولادیمیر مینورسكی فرستادم. ایشان نامه‌ای به پاسخ فرستاد كه از سر سرافرازی عكس آن در اینجا به چاپ می‌رسد تا یادگار بماند از نظر بصیر و خط دانشمندی نامور و آشنا به دقایق تاریخ عصر صفوی درباره این چاپ.
ایرج افشار ،  تهران، 15 شهریور 1381
تاریخ عالم‌آرای عباسی، مقدمه‌ج‌1، ص: 14
…..
تاریخ عالم‌آرای عباسی، مقدمه‌ج‌1، ص: 15
 
مقدمه گرد آورنده فهرست‌
اشاره
سرگذشت مؤلف- تاریخ عالم آرای عباسی- ذیل تاریخ عالم آرای عباسی- منشآت اسكندر بیگ منشی- تاریخ عالم آرای عباسی و شرقشناسان- مآخذ تاریخ عالم آرای عباسی- فوائد تاریخ عالم آرای عباسی- فهرستهای عالم آرای عباسی‌
سرگذشت مؤلف‌
اسكندر بیگ مشهور به منشی، مؤلف تاریخ عالم- آرای عباسی از تركمانان بود. اكثر امیران ایل معروف تركمان در دوره صفویه صاحب اعتبار و متصدی مناصب بزرگ بودند. در میان اهل دولت مقام و منزلت داشتند و امور عالی دولتی را غالبا باختیار می‌گرفتند.
اسكندر بیگ در سال 968 متولد شد «1». خود در خصوص ایام جوانیش در ابتدای تاریخ عالم آرای عباسی مینویسد: «در اوان نشأه جوانی باغوای كوته خردان دنیا پرست خود را از اكتساب علوم متداوله كه طبیعت بآن راغب و آشنا شده بود باز آورده هوس علم سیاق نمودم و مدتی بدان شغل ناتمام بی سرانجام پرداختم. چون در آن فن باعتقاد ناقص خود فی الجمله رتبه كمال یافتم و برخی از اوقات شریف را بمهمات ارباب دولت مصروف ساختم عقل دوراندیش مرا از سكر خواب غفلت بیدار ساخت.
با خود گفتم كه این شغل خسیس كه اختیار كرده ترا از دریافت فضل و
______________________________
(1) این تاریخ راStoryدر كتاب «تألیفات فارسی» (ص 309) از فهرست نسخ خطی تألیف‌Morley)ص 133 شماره 2) نقل میكند. مورلی هم از «فوائد الصفویه» نقل كرده بوده است.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، مقدمه‌ج‌1، ص: 16
كمال بصد مرحله دور انداخت … چون نیك تأمل نمودم خلاصه اوقات ببطالت گذشته بود … چون گاهی بصحبت فیض بخش بعضی اعزه كه جامع فنون قابلیت و استعداد بوده از علم انشاء بهره تمام داشتند فایز میشدم … طبع دریوزه گر بدان شیوه ستوده رغبت نموده … دامن از شغل درچیده … در سلك منشیان بارگاه خلافت نشان منخرط گردیدم.»
پس از اینكه بسلك منشیان بارگاه معلی درآمد در سال 995 كه بیست و شش ساله بوده بخدمت سپاهیگری در خطه عراق منصوب شد.
مجددا در سال 1001 در دار الانشاء بخدمت گمارده میشود و در سلك «منشیان عظام» قرار میگیرد. در این منصب اخیر است كه افتخار ملازمت دائم و سمت منشی خاصه شاه عباس كبیر را پیدا میكند.
وفات اسكندر بیك در سال 1043 اتفاق افتاد. یعنی هفتاد و پنج ساله بود كه از جهان كناره رفت.
 
[پیرامون] تاریخ عالم آرای عباسی‌
 
اثر معروف و جاودان اسكندر بیگ تركمان كتاب تاریخ اوست كه در احوال و اعمال پادشاهان صفوی از آغاز حكومت این سلسله تا مرگ شاه عباس و ذكر حوادث مهم آن عهد بنام «تاریخ عالم آری عباسی» تألیف شده است.
تصور میرود كه مؤلف نام كتاب خود را به عالم آرا باین علت «موسوم» كرده است كه فضل اللّه بن روز بهان خنجی پیش از او كتابی بنام «تاریخ عالم آرای امینی» تألیف كرده بود كه سراسر آن در انتقاد از حكومت صفوی و پادشاهی شاه اسماعیل اول و شرح اعمال خشن و دشمنی و جدال اهل تسنن
تاریخ عالم‌آرای عباسی، مقدمه‌ج‌1، ص: 17
و تشیع بود.
اهمیت و امتیاز خاص تاریخ عالم آرای عباسی درین است كه مؤلف آن خود شاهد و ناظر (و شاید گاهی هم دخیل) بسیاری از وقایع و حوادث آن دوران پر هیاهو و بسیار هنگامه بود و بالطبع در نقل اخبار و شرح مربوط به آن سوانح اصل صحت و دقت را تا آن حد كه مضر بحیثیت و مخالف نظر و طبع شاه نبود رعایت میكند.
بیگمان بیم آن هم هست كه نویسنده مقرب شاه از ترس جان یا از برای خوشامدگویی به قلب و مسخ بعضی حوادث دست برده باشد! «1»
اسكندر بیگ تركمان چنانكه خود در كتاب اشاره میكند (ص 379) از لفاظی و بكار بردن صنایع ادبی اجتناب كرده و با اینكه بطور قطع با علوم ادبی و سبك نثر نویسی مرسوم آن زمان آشنا بوده «2» كتاب را به نثری ساده و روان و كم غلط نوشته است. همین خصوصیات موجب رواج و شهرت كتاب اوست.
تاریخ عالم آرای عباسی در سال 1025 تألیف شد. مؤلف در این سال بمناسبت پایان سی‌امین سال پادشاهی شاه عباس بتألیف كتاب آغاز میكند.
هنگامی كه بتألیف شروع كرده بوده است كتاب را در اندیشه به سه جلد (صحیفه) منقسم میسازد. باین ترتیب كه جلد اول مشتمل بر حوادث و وقایع و وصف اوضاع تاریخی پیش از شاه عباس (یعنی تا؟؟ ختام پادشاهی شاه سلطان محمد) و جلد دوم متضمن حوادث سی سال نخستین (و باصطلاحی
______________________________
(1) نگاه كنید بفهرست نسخ خطی فارسی موجود در كتابخانه ملی پاریس تألیف بلوشه ذیل عالم آرای امینی و به مقاله فضل اللّه بن روز بهان خنجی بقلم محمد امین خنجی در فرهنگ ایران زمین، دفتر 3 جلد 4 (تهران 1335).
(2) مقداری از منشآت و ترسلات او در دست است و بهترین شاهد این مدعاست.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، مقدمه‌ج‌1، ص: 18
قرن اول) پادشاهی شاه عباس باشد. جلد سوم هم كه لازم بوده است بمرور نوشته شود بوقایع سالهای پس از 1025 اختصاص داده میشود كه با مرگ شاه عباس در سال 1037 پایان میگیرد.
اكنون ببینیم كه كیفیت تألیف و تقسیمات هر یك از مجلدات سه گانه كتاب چگونه است:
جلد اول كه در سال 1025 تألیف میشود بنا بر آنچه مؤلف در ص 5 می‌نویسد شامل یك مقدمه و دوازده مقاله است. متأسفانه چاپ قدیم طهران فقط مقدمه و مقاله اول آن را حاوی است و یازده مقاله دیگر را كه در آنها از روحیات و صفات شخصی و اخلاق خصوصی و اجتماعی شاه عباس (بنحوی كه مقدور بوده است) گفتگو میشود فاقد است.
علت این امر بنا بشرحی كه خواهم دید آنست كه مؤلف در سال 1025 فقط همان مقدمه و مقاله اول را تحریر كرده بوده است و قطعا در همان ایام نسخی از كتاب بهمان شكل نیز استنساخ و رایج میشود. این نكته را از اینجا دریافتم كه در یازده مقاله دیگر مؤلف بوقایعی اشاره میكند كه مربوط بسالهای سی و هشتم و سی و نهم پادشاهی شاه عباس است، مثل واقعه طغیان موراو گرجی (ص 1021- 1039). پس قطعی است كه مؤلف این یازده مقاله را پس از سال 1033 نوشته است.
پس نتیجه میگریم كه ناشر چاپ قدیم كتاب را از روی نسخه‌ای بچاپ رسانیده است كه یازده مقاله مورد بحث را فاقد بوده است «1».
______________________________
(1) اتفاقا نسخ زیادی از عالم آرا فاقد این یازده مقاله است.
عالم آرا چون در عهد صفویه خواننده و خواستار زیاد داشته است نسخ خوب و نفیس و معتبری از آن در دست هست كه باید در طبع دقیق و منقحی از آنها استفاده شود. بسیاری از نسخ آن راAtory)در حدود 40 نسخه) در ص 310 كتاب خود شناسانده است.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، مقدمه‌ج‌1، ص: 19
در چاپ حاضر كه باهتمام بنگاه امیر كبیر انتشار مییابد این نقص رفع شد. من در پایان جلد سوم كتاب از ص 1097- 1116 افتادگی را از روی نسخه متعلق بمجلس بطبع رسانیدم.
جلد دوم حوادث و وقایع سی ساله اول پادشاهی شاه عباس (سالهای 996- 1025) را شامل است. چنانكه مؤلف مینویسد باید به خاتمه‌ای ختم شود كه آن «خاتمه» در هیچیك از نسخ عالم آرا دیده نشده است. مگر اینكه «خاتمه» را آن چند سطری فرض كنیم كه در كیفیت ختم كتاب و تصمیم به نوشتن جلد سوم در ص 373 چاپ كنونی مندرج است. این فرض هم درست نیست باین علت كه خود مؤلف مواضیع و مباحث خاتمه را توصیف و تبیین كرده است، ناگزیر همانطور كه میگوید تحریر «نتیجه» را موكول بآینده و «وفای عمر» كرده بوده و قصد داشته است كه آنرا در جلد سوم بگنجاند.
جلد سوم مربوط است به شرح حوادث قرن دوم پادشاهی شاه- عباس (یعنی دوازده سال) كه بسال 1038 ختم میشود.
استوری، دانشمند انگلیسی، در ص 310 كتاب «تألیفات فارسی» تبویب و تقسیم عالم آرا را چنین بیان میكند:
1) مقدمه: در منشأ خاندان صفویه و پادشاهی شاه اسماعیل و شاه طهماسب.
2) صحیفه اول: از تولد شاه عباس (سال 978) تا جلوس او (سال 996).
3) صحیفه دوم: مقصد اول- سی ساله اول پادشاهی شاه عباس (تا سال 1025)، مقصد دوم- (بعضی از ایام را صحیفه سوم مینامند)،
تاریخ عالم‌آرای عباسی، مقدمه‌ج‌1، ص: 20
مرگ شاه عباس و جلوس شاه صفی «1».
 
ذیل تاریخ عالم آرا
 
اسكندر بیگ پس از وفات شاه عباس و بتخت نشستن شاه صفی (سام میرزا) دنباله تاریخ خود را رها نمیكند و بعنوان ذیل به نوشتن حوادث ایام سلطنت شاه صفی میپردازد. ولی مرگ باو مجال نمیدهد و در سال 1043 فوت میكند و ذیل تاریخ عالم آرا ناتمام میماند «2».
 
عالم آرای عباسی و شرق شناسان‌
 
نخستین بار مستشرق معروف درن( B .Dorn )مستخرجی ازین كتابرا كه مربوط به وقایع مازندران است در كتاب
Muhammedanische Quellen zur Geschichte der sudlichen Kunstenlander der Kaspischen Meeres
در پطرسبورگ بسال 1850 میلادی بچاپ رسانید (صفحات 238- 421 و 510- 514 كتاب مزبور).
پس از او مستشرقی دیگر بنام اردمن‌Erdmann توصیفی راجع به نسخه‌ای از عالم آرا (صحیفه دوم) كه در قازان (كازان‌Kazan ) وجود داشته است نوشت و آنرا بنام
De manuscripto persico Iskanderi Manesii eruditis hus usque incognito disseruit Franc
در شهر كازان بسال 1822 طبع كرد.
«اردمن» مجددا در سال 1861 در مجله‌ZDMG )صفحات 457- 501)
______________________________
(1)- تصور میكنم كه مقصود استوری قسمت مشهور به «ذیل» است.
(2)- ذیل را با قسمتی از تاریخ خلد برین تألیف محمد یوسف كه راجع به دنباله وقایع سلطنت شاه صفی است آقای احمد سهیلی خوانساری مدیر محترم كتابخانه ملی ملك در سال 1317 در طهران بقطع وزیری در 320 صفحه بطبع رسانیده است.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، مقدمه‌ج‌1، ص: 21
مقاله‌ای راجع به كتاب تاریخ عالم آرای عباسی و مؤلف آن تحت عنوان‌Iskender Munshi und sein Werk منتشر ساخت.
ادوارد براون هم در تاریخ ادبی ایران (جلد چهارم صفحات 107- 110) این كتاب را معرفی و وصف كرده است «1».
 
منشآت اسكندر بیگ‌
 
از اسكندر بیگ بمناسبت منصب و سمت مهمی كه در دولتخانه شاه عباس داشت مكاتیب و منشآت و ترسلاتی به سلاطین ممالك و حكام ولایات نوشته است كه خوشبختانه بعضی از آنها باقیمانده است. نسخه‌ای از مجموعه آنها بعنوان «كتاب ترسل من منشآت خواجه اسكندر بیگ منشی» بشرحی كه استوری مینویسد در لیدن موجود است «2».
 
مآخذ عالم آرای عباسی‌
 
مؤلف عالم آرا در نوشتن مباحث تاریخی كتاب خود از كتب معتبری كه راجع به تاریخ آن ایام در دست بوده است استفاده كرده است و گاهی بآنها اشاره و استناد میكند، مانند:
احسن التواریخ (ص 27، 31، 32، 38، 46، 64، 114)،
______________________________
(1)- مطالب راجع به تاریخ عالم آرای عباسی و شرق شناسان تماما از كتاب «تألیفات فارسی» تألیف استوری نقل شد.
ناگفته نماند كه در فهارس نسخ خطی فارسی كه برای كتابخانه‌های جهان نوشته شده است نیز راجع به تاریخ عالم آرا و مؤلف آن بحث و سخن بمیان آمده است و استوری در كتاب خود باغلب آنها اشاره میكند.
(2)- بنقل از:
Cataogus codicum orientalium Bibliothecae Aca- demiae Regiae Scientiarume quem a clar. Weijersio in- choatum, post kujus mortem absolvit et edidit Dr. P. de jong, Leyden,
2681
تاریخ عالم‌آرای عباسی، مقدمه‌ج‌1، ص: 22
تاریخ اكبری (ص 98، 430)،
تاریخ جهان آرا (ص 21، 26، 42، 82، 99، 128، 469، 979)،
تاریخ حبیب السیر (ص 21، 25، 27، 32، 35، 36، 40، 128، 152)،
تاریخ طبرستان (ص 128)،
تذكره میر تقی كاشی (ص 179)،
روضة الصفا (ص 8، 326، 612)،
صفوة الصفا (ص 9، 11، 13)،
فتوحات یمینی (ص 13، 14، 18، 20، 32)،
لب التواریخ (ص 27، 54)،
مطلع سعدین (ص 373)،
نفحات الانس (ص 14)،
نگارستان (ص 1095).
از كتابهای دیگر هم مانند صور الاقالیم، نزهة القلوب، مسالك و ممالك، عجایب المخلوقات، فرج بعد الشدة، اخلاق ناصری، حیوة الحیوان نام میبرد و چنین استنباط میشود كه آنها را نیز زیر دست داشته و در تألیف و مستند ساختن كتاب خود از آنها استفاده است.
 
فوائد تاریخ عالم آرا
 
تاریخ عالم آرا تنها تاریخ وقایع و حوادث نیست.
كتابی است كه در آن به مباحث و مسائل اجتماعی نیز كم و بیش توجه شده است. مؤلف آن را باید مردی دقیق و عمیق دانست كه باحوال روحی و اجتماعی مردم زمان خود آشنا بود.
فایده مهمی كه از این كتاب حاصل میشود اطلاعات كثیر و مفید در چگونگی
تاریخ عالم‌آرای عباسی، مقدمه‌ج‌1، ص: 23
تشكیلات اداری و سپاهی و مسائل مالی و شرعی آن عهد است كه در تدوین و تألیف تاریخ اجتماعی ایران بكار خواهد آمد.
فایده دیگر این كتاب ضبط وقایع مربوط بتاریخ ملل همسایه و مجاور ایران مانند عثمانیها، گرجیها، سلاطین تیموری هند و اتراك و تركمانان ماوراء النهر میباشد كه بعضی از این وقایع در جای دیگر مضبوط نیست.
فایده دیگر این كتاب ترجمه احوال دانشمندان و علماء و سران سپاه و رجال حكومت و نقاشان و خوشنویسان و شاعران و مطربان عهد صفوی است.
فایده دیگر این كتاب اطلاعات مربوط به طوایف و قبایل و عشایر ساكن ایران در آن عهد است كه امور دولتی و سپاهی غالبا در دست آنان بود و مناصب دیوان بیگی و امیر الامرائی و وزارت و وكالت (بمعنی مرسوم آن عهد) بآنان اختصاص داشت.
فایده دیگر این كتاب وجود بسیاری از لغات و اصطلاحات مهجور و نادر است كه در عهد ما بكلی فراموش شده و بوسیله چنین كتابهایی مضبوط و محفوظ مانده است (نگاه كنید به دو فهرست آخر كتاب).
 
فهرست تاریخ عالم آرا
 
روزی كه مدیر محترم مؤسسه مطبوعاتی امیر كبیر استخراج اعلام مختلف كتاب تاریخ عالم آرای عباسی را (از روی چاپی كه آغاز كرده بود) از من خواست بیدرنگ پذیرفتم. دو علت موجب شد كه باین كار دشوار و طولانی، اما بسیار سودمند، تن دادم. نخستین علت آن بود كه بالاجبار سراسر این كتاب مفید و مهم را برای یكبار میخواندم و از آن فواید بسیار
تاریخ عالم‌آرای عباسی، مقدمه‌ج‌1، ص: 24
برمیگرفتم و نكته‌هایی را كه در خور توجه و دقت بود در می‌یافتم. اكنون كه این كار عظیم پایان گرفته است می‌بینیم كه این مقصود را حاصل كرده‌ام.
علت دیگر آن بود كه سابقه و آشنایی مختصری با اعلام عالم آرا- بمناسبتی كه باید عرض كنم- از شش سال پیش پیدا كرده بودم. در یكی از روزهای سال 1330 دانشمند معظم جناب آقای سید حسن تقی زاده كه توجه و شوقی بیش از حد وصف بمسائل علمی و جنبه‌های مختلف تحقیق و مطالعه دارند و همواره مشوق و راهنمای سالكین تازه كار این طریق هستند به من فرمودند كه زنی انگلیسی «1» بذوق و شوق خود به تهیه فهرستی برای اعلام اشخاص و اماكن كتاب عالم آرا دست زده بوده است، اما متأسفانه بعلت بیماری و پیری توفیق اتمام آنرا نیافته است؛ و مناسب و مفید دانستند كه دنباله كار او گرفته شود و فهرست مزبور برای سهولت كار مراجعه- كنندگان و بمنظور پر فایده ساختن كتاب مذكور بطبع برسد. من همان زمان قبول این خدمت علمی را كردم، و ایشان فیش‌هایی را كه آن زن تهیه كرده بود از لندن خواستند. شاید یكسال و نیم از آن تاریخ گذشت تا فیشها بطهران رسید. اما دریغ كه كار آن زن پر حوصله و دوستدار علم ناتمام بود و بطوری نبود كه بتوان آنرا مهیای طبع كرد، بخصوص كه از خلط و سهو و اشتباه نیز مبری نبود اكنون كه چاپ جدید عالم آرا با فهرستهایی كه من استخراج كرده‌ام انتشار می‌یابد برای اینكه حقی از آن بانوی ارجمند تضییع نشده باشد یادآوری موضوع را لازم دانستم.
من در استخراج و تهیه فهرستهای مختلفی كه برای تاریخ عالم-
______________________________
(1)- این بانوی انگلیسی زوجه‌A .C .Edwardsاست. شوهر مرحوم وی متخصص كم نظیری برای قالی ایران بود و كتاب مهم و مستند و معروفی بنام‌The Persian Carpetنوشت كه در سال 1953 در لندن چاپ شد.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، مقدمه‌ج‌1، ص: 25
آرای عباسی فراهم آوردم مدتی دراز صرف كردم و به بیش از پنجاه- كتاب برای ضبط صحیح اعلام و كلمات رجوع نمودم «1». چگونگی و تفصیل امر را در مقدمه فهرستها یادآور شده‌ام و از خوانندگان این مقدمه خواهش دارم كه به آنجا مراجعه نمایند. متأسفم كه باید بصراحت عرض كنم كه باز آنطور كه منظور نظر خودم بود از عهده بر نیامدم. چه بسیار اغلاط واضح و مشهود كه در فهرست دیده خواهد شد. اما دریغ كه چاره‌ای نبود. اگر بایست كه بیش ازین دقت و وقت و حوصله بكار برده شود لازم آن بود كه
______________________________
(1)- فهرست كتابهایی كه در استخراج فهرست بدانها رجوع كرده‌ام در صفحات 1120- 1122 درج شده است. اما پس از درج آن فهرست باز مراجعه ببعضی كتب دیگر حاجت شد كه اینك در اینجا اسامی آنها را نقل میكنم.
41) تاریخ پانصد ساله خوزستان، نوشته احمد كسروی، تهران، چاپ دوم 1333 42) باب فی الشدادیة من كتاب جامع الدول لاحمد بن لطف الله منجم باشی( Studies in Caucasian History )عنی بتحقیقه و نشره ولادیمیر مینورسكی لندن، 1953.
43) بلدان الخلافة الشرقیة، تألیف كی لسترنج، نقله الی العربیة بشیر فرنسیس و كوركیس عواد، بغداد، 1954.
44) قاموس الجغرافیة القدیمة بالعربی و الفرنساوی، تألیف احمد زكی بك، بولاق، 1899 م.
45)
Les Kurdes, etude sociologique et historique, Par Basile Niki, tine, Parir,
6591
46) تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر، تألیف سعید نفیسی، مجلد اول، از آغاز سلطنت قاجارها تا پایان جنگ نخستین با روسیه، تهران، 1335.
47) عشایر كرد (1. ایل سنجابی) تألیف دكتر محمد مكری، تهران، 1333.
48) بزم و رزم: تألیف عزیز بن اردشیر استرآبادی، استانبول، 1928.
49) تاریخ الدول و الامارات الكردیه: الفه باللغة الكردیة محمد امین زكی، عربه محمد علی عونی، مصر، 1948.
50) (فرامین فارسی مانناداران)،Matenadarani Parskern VaneragerereH .D .Papazian ,Irevan ,1956
51) تاریخ سند: تألیف سید محمد معصوم بكری، بمبئی، 1938.
52) تاریخنامه هراة: تألیف میرزا سیف بن محمد هروی، كلكته، 1948.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، مقدمه‌ج‌1، ص: 26
ناشر گرامی از آغاز باین امر راضی شده بود كه عالم آرا را با تصحیح انتقادی متن و مقابله نسخ و با تحمل و صبر بیشتر بچاپ برساند.
 
اغلاط چاپی‌
 
نادرستیهای چاپی در متن كنونی عالم آرا كم نیست.
همانطور كه در چاپ سنگی قدیم نیز بوده است. چون چاپ حاضر از روی چاپ قدیم بطبع رسیده بالطبع اغلاط چاپی بهمان شكل بجای خود باقی مانده است. من در موقع استخراج فهرستها پاره‌ای از اغلاط ناپسند را تصحیح كردم و امیدوار بودم كه اصلاح نامه اغلاط را در پایان كتاب بطبع برسانم. اما دریغ كه دو سبب مانع این امر خیر شد.
یكی آنكه ناشر محترم در نشر كتاب شتاب داشت و من هم بسبب سفری كه بایست بروم مجال درنگ در طهران و تدوین غلطنامه را نداشتم. دیگر آنكه مهمترین اغلاط كه در اعلام مختلف یا لغات نادر روی داده است و تصحیح آنها لازم بود در فهرستها بشكل صحیح و درست ضبط و نقل شده است و خوانندگان با مراجعه بفهارس میتوانند متن را تا حدی تصحیح و اصلاح نمایند.
23 دی 1335، تهران ایرج افشار
تاریخ عالم‌آرای عباسی، مقدمه‌ج‌1، ص: 27
 
یادداشت‌
 
«تاریخ عالم آرای عباسی» تألیف اسكندر بیك تركمان، منشی و دبیر شاه عباس كبیر صفوی، كه در سال 1025 بتألیف آن آغاز شده از مهمترین و مشهورترین متون تاریخی است كه اتفاقات و حوادث دوران پادشاهی سلاطین صفوی تا پایان سلطنت شاه عباس را شامل است. مؤلف تألیف خود را بقصد بیان جنگها و پیروزیها و ایران مداری شاه عباس آغاز میكند و برای اینكه خواننده از شجره اسلاف شاه عباس و چگونگی پیدایش سلسله صفویه در ایران نیز آگاه شود نكات دقیق و مفیدی هم در این باره توضیح میدهد.
چاپ كنونی كه از طرف مؤسسه مطبوعاتی امیر كبیر با كاغذ مرغوب و چاپ زیبا انتشار می‌یابد- و نمونه‌ایست از علاقه وافر مدیریت مؤسسه به نشر كتابهای مفید- از روی چاپ سنگی عالم آرا كه در سال 1314 قمری در تهران منتشر شده است در معرض استفاده عموم قرار میگیرد.
در چاپ حاضر رعایت این نكته شد كه شماره صفحات چاپ قدیم در جای خود میان این نشانه [] نشان داده شود تا مراجعه بچاپ تازه برای استناداتی كه دیگران بچاپ قدیم كرده‌اند آسان باشد.
من، بخواهش مدیریت عزیز و گرامی مؤسسه مزبور فهرست‌هایی برای نامهای اشخاص و اماكن و كتب و همچنین برای لغات نادر و اصطلاحات اداری و سپاهی و مناصب و مقامات كه كتاب حاضر گنجی بی نظیر در این زمینه است فراهم می‌آورم كه با شرح حالی از مؤلف و اطلاعاتی درباره
تاریخ عالم‌آرای عباسی، مقدمه‌ج‌1، ص: 28
كتاب بصورت رساله‌ای در پایان جلد دیگر انتشار خواهد یافت.
مؤلف عالم آرا، كتاب خود را بسه جلد (صحیفه) نامساوی تقسیم كرده است:
صحیفه اول عبارتست از سلسله نسب خاندان صفوی و شرح پادشاهی سلاطین پیش از شاه عباس. این صحیفه خود مشتمل است بر دوازده مقاله، كه در چاپ سنگی قدیم فقط یك مقاله از مقالات دوازده گانه آن چاپ شده است و من برای اینكه چاپ حاضر كامل باشد متن یازده مقاله مزبور را پیش از چاپ فهرست‌ها در پایان كتاب نقل خواهم كرد. البته این یازده مقاله بسیار مختصر است.
صحیفه دوم شامل وقایع سی ساله (قرن) نخستین پادشاهی شاه عباس و مطابق با سال تألیف كتاب است.
صحیفه سوم كه بمرگ شاه عباس خاتمه می‌یابد، از سال 1026 ببعد بترتیب پیش رفتن سالها و روی دادن حوادث نوشته شده است.
بنا بر علت نامساوی بودن مجلدات است كه صحیفه اول و نیمی از صحیفه دوم كتاب در این بخش نشر میشود و نیم دیگر صحیفه دوم با صحیفه سوم و فهرست‌ها در بخش دوم چاپ خواهد شد.
در پایان یادداشت خود باین نكته اشاره كنم كه مؤلف پس از اتمام عالم آرا باز درصدد ادامه تاریخ خود برآمده و ذیلی بر آن نوشته است كه حوادث پس از پادشاهی شاه عباس یعنی پنج سال اول دوره سلطنت شاه صفی را شامل است. این ذیل باهتمام دوست گرامی و فاضل آقای احمد سهیلی خوانساری در سال 1318 در تهران چاپ شده است.
ایرج افشار
تهران- هفتم اسفند ماه 1334
در چاپ اول، مقدمه‌ای كه بر كتاب نوشته‌ام در اول مجلد دوم چاپ شده بود و در چاپ كنونی آن مقدمه به ابتدای مجلد اول نقل شده است.
كامرانیه (شمیران) 17 تیر ماه 1348- ایرج افشار
تاریخ عالم‌آرای عباسی، مقدمه‌ج‌1، ص: 29
تاریخ عالم آرای عبّاسی
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 1
 
[دیباچه]
 
بسم الله الرحمن الرحیم [2] چون نشر محامد كبریای الهی كه بیرون از دایره عقول و اوهام است در خور رتبه و حالت بشر و مدرك انسان نیست و ثنا و ستایش بارگاه احدیت كه خارج از تصور اوهام است بنان و قلم را قدرت تحریر و یارای گزارش آن نی، آنانكه بدین آرزوی غفلت افزا پای جسارت بر شاهراه مقصود نهاده‌اند سر گردانان بادیه حیرتند كه در اولین گام خواهش و سپاسگزاری در گل مانده‌اند صدر نشینان كوی نادانیند كه از جهان هوش و خرد دور افتاده‌اند و آنها كه بگمان دریافت نشأه صمدیت در بزم دانش شمع یقین افروخته بقیل و قال حدوث و قدم درمانده و بمضمون این مقال كه:
بیت
كنه خردم در خور اثبات تو نیست‌داننده ذات تو بجز ذات تو نیست پای بند خیال محال گشته‌اند سزاوار عقل ناقص و بی‌دانشی خود آن دانستم كه قدم اندیشه از تكاپوی متقاعد ساخته در دامن خاموشی كشم و از آنچه در تنگنای حوصله بشریت خاصه تنك مایگان بازار دانش گنجایشی ندارد ساكت بوده مهر ادب بر دل زنم و بدست عجز و بیچارگی در دامن اعتذار آویخته زبان محمدت بیان بدینمقال گویا گردانم:
بیت
آنجا كه كمال كبریای تو بودعالم نمی از بحر عطای تو بود
ما را چه حد حمد و ثنای تو بودهم حمد و ثنای تو سزای تو بود و نعوت جلال حضرت مقدس نبوی و مناقب و مفاخر مرتضوی و ائمه طاهرین نیز كه مسند آرایان بارگاه اصطفاء و ارتضااند و مرشدان راه هدایند باقی صفات ایزدی بود، لهذا خود را بی زاد و راحله دانش سرگردان بادیه حیرت و نادانی نساختن و از آن مرحله پیمائی باز آمده شروع در مقصود نمودن اولی و انسب و خالی از سوء ادب دانست، غرض از تسوید این مقالات آنست كه اقل عباد اسكندر الشهیر بمنشی كه در اوان نشاء جوانی باغوای كوته خردان دنیا پرست خود را از اكتساب علوم متداوله كه طبیعت بآن راغب و آشنا شده بود باز آورده هوس علم سیاق نمودم و مدتی بدان شغل ناتمام بیسر انجام پرداختم چون در آن فن باعتقاد ناقص خود فی الجمله رتبه كمال یافتم و برخی از اوقات شریف را بمهمات ارباب دولت مصروف ساختم عقل دوراندیش مرا از سكر خواب غفلت بیدار ساخت، با خود گفتم كه این شغل خسیس كه اختیار كرده ترا از دریافت فضل و كمال بصد مرحله دور انداخت، تو كه در بحر مواج معانی شناوری كردی چرا بطریق معركه آرایان عام فریب صورت پرست باشی، چون نیك تأمل نمودم خلاصه اوقات ببطالت گذشته بود و شخص طبیعت قرین یأس و ندامت گشته، چون گاهی بصحبت فیض بخش بعضی اعزه كه جامع فنون قابلیت و استعداد بوده از علم انشاء بهره تمام داشتند فایز میشدم و در اوقات همصحبتی سخنان سودمند شیرین و نكات دلپذیر رنگین را كه بنظم و نثر ترصیع داده بقلم زرنگار اندیشه در صفحه بیان مینگاشتند مشاهده مینمودم طبع دریوزه‌گر بدان شیوه ستوده رغبت نموده
عالم آرای عباسی- 1
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 2
مصراع
آن هوس در دلم پدید آمد
دامن از شغل درچیده تخم این هوس در مزرع دل ریختم و بدست شوق در دامن آن عزیزان آویختم و بدین وسیله شرف غلامی در خدمت درگاه پادشاه والا جاه صفوت نهاد صفوی اجتهاد خاقان كشور گیر موسوی حسب حسینی نسب حیدرنژاد كه القاب همایونش بالفاظ در نثار خاك آستانه خیر البشر صلی اللّه علیه و آله و سلّم مروج مذهب حق ائمه اثنی عشر علیهم صلوات اللّه الملك الاكبر غلام با اخلاص حضرت أمیر المؤمنین حیدر سلام اللّه علیه و اولاد الاطهر آرایش دو جهانی یافته و شرف غلامی [3] و ولای اهل بیت طاهرین را سرمایه افتخار و مباهات دانسته خود را كلب آستان ملایك آشیان خاك خطه نجف میسازد و بدین دو نسبت عظمی و موهبت كبری بر سروران عالم و پادشاهان ما تقدم رتبه تفوق و سروری دارد، عالی منزلتی كه بیشایبه تكلف و سخن پردازی انوار ظل اللهی از ناصیه همایونش درخشان و آفتاب معدلتش بر مفارق عالمیان تابان و غرض اصلی از تسوید این اوراق صادرات احوال خجسته مآل آن سلطان سلاطین نشان است.
شعر
شاه با دین و داد عدل اساس‌خلف صدق مرتضی عباس
كه ازو روزگار خرم بادتا ابد پادشاه عالم باد دریافته در سلك منشیان بارگاه خلافت نشان منخرط گردیدم و خدمت شبانه روزی كه لازم این مشغله عظیم بود این امر لایق را عایق گشته چنانچه در خور همت و شایسته فهم و فطرت بود میسر نگشت، با كمال خجلت زدگی از علو همت بدان مشغله گرفتار آمدم و در خلال این حال هر گاه فرصتی میجستم بمطالعه كتب سیر و اخبار پرداخته خواستم كه از آن فن شریف بهره داشته باشم.
بیت
دارم دلی كه دارد هر ذره‌اش هوائی‌چون خرقه گدایان هر پاره ز جائی فی الجمله چون از اخبار سلف و سیر پسندیده این پادشاه جمجاه را كه در عرض تمادی ایام ملازمت برأی العین مشاهده نموده بودم در كفه میزان خرد نهاده بآثار سلاطین ما تقدم كه فضلای دانشور و مورخان بلاغت گستر در نشر محامد و بسط وقایع احوال ایشان چندین كتب مبسوطه بعبارات غریب و استعارات عجیب ساخته و پرداخته داد سخنوری داده‌اند سنجیدم سیر هیچیك از كشور گشایان والا قدر را بآن برابر نیافتم. بخاطر آوردم كه چون بشرف غلامی این پادشاه والا جاه سرافراز شده میخواهی كه بفنون كمالات از ارباب استعداد ممتاز باشی چرا طوطی طبع سخن سرای را در مقابل این آینه گیتی نمای بگویائی در نیاری و صادرات احوال فرخنده مآل این شهریار عالی نسب بی همال را كه در صفحه خیالت رقم ارتسام پذیرفته بقلم گوهر نگار همت والا بر صحیفه بیان ننگاری و گوش و گردن شاهدان بزم افروز جهان آرای سخن را كه بهین زیور حور نژادان عالم قدس و گزین ارمغان نزهت سرای انس است بدین در شاهوار نیارایی كه اگر در تلو بالغ فطرتان مستعد نباشی باری بمیمنت این امر سعادت افزا از همگنان شرف مزیت دریافته گوی تفوق و رجحان از افران ربوده باشی.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 3
بیت
ببین تا ز آثار پیشینیان‌چه باقی بود جز سخن در جهان
چرا وصف این نامور شهریارنماند بگیتی ز تو یادگار؟ گاهی مؤدب عقل دور اندیش طپانچه بر رخسار طفل این آرزو میزد كه تو هنوز ابجد خوان دبستان دانشی، با دانشوران روزگار چه لاف مشاركت و هم سری زنی و بیهوده چرا خود را مهزل ارباب استعداد سازی چه مراتب علیای سخن بالاتر از آن است كه دست هر كوتاه همت بیسرانجام بدامان سرادق عزت او رسد، و تكیه گاه سخن سرایان معنی آرا زیباتر از آنست كه محل ورود هر نادان بینام و نشان گردد.
شعر
زهی قدر سخن كان جوهر پاك‌ز عرش آمد بسوی عالم خاك
چو خواهد خلوتی با كاشف رازنگردد جز باهل قدس دمساز
كی این وحشی غزال دشت علیابگیرد انس با هر خاك پیما
سخن مرغی است كاندر پرفشانی‌فرو بارد ازو تاج كیانی
كسی را كین هما بر سر نشیندببالا دست اسكندر نشیند هیهات هیهات ذره حقیر صورتكده حروف و نقط را با آفتاب عالم معنی چه رتبه همسری و خزف ریزه صحرای بیقدر را با لالی آبدار بحر عمیق نكته پیرایی چه لاف برابری؟: «تو كجا وین آرزوی خام كردن از كجا» چون در ممانعت محق بود از این اندیشه باز میآمدم و گاهی دیگر عندلیب طبع هوسناك كه در گلشن امید آشیان دارد بهزار دستان این نغمه میسراید كه اگر در صفحه قابلیت و مدحت گزاری
قلم اندیشه‌ات كند است، اما در جولانگاه مفاخرت كمیت جهان پیمای شایستگی ممدوحت تیز رو و تند است، این پست فطرتی و كوتاه همتی است.
بیت
ترا كه چیده ببالای هم بود در طبع‌هزار جنس هنر از دیار دانائی چرا بدین پست فطرتی و فروتنی رضا میدهی و عنان سبك سیر قلم را بیراهه رانده از تكاپوی شاهراه امید باز میداری، چون اطباع سلیمه را بمطالعه كتب سیرو تواریخ كه فواید آن بر همگنان معلوم است خاصه احوالی كه قریب العهد باشد رغبت تمام هست و عرصه سخنوران فراخی دارد جای تأمل نیست، باقتضای همت قدم در بادیه طلب نه و جویای توفیق الهی و آماده تأیید ایزدی باش.
ز همت قدم نه درین شاهراه‌به نیروی بخت و به اقبال شاه
ز گنجور و گنجینه روزگاربدست آر این لؤلؤ شاهوار
كه تا بر زبانها رود نام توبر آید ز لطف خدا كام تو ایامی در این اندیشه بسر كردم و با مزاج بهانه‌جو و طبع سركش در كشاكش بودم، عاقبت رأی دور بینم بدین قرار یافت كه رموز احوال گرامی این آراینده دیهیم خسروانی را بی آنكه بسلاست عبارات و الفاظ مناسب [4] و آراستگی لفظ و معنی مقید باشم بطریق مستوده بقید كتابت در آورده در دفتر اندیشه و آمال ثبت نمایم كه اگر عمر وفا كند و از مشاغل روزگار كه ارباب تعلق را از آن چاره نیست فی الجمله فراغی حاصل آید و فرصتی بدست افتد و همچنانچه عارف گنجوی در این دو بیت كاشف راز گردید.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 4
بیت
ترا با چنین گوهری ارجمندهمی حاجت آید به گوهر پسند
متاع گرانمایه داری بسی‌چه سودت بود چون نخواهد كسی هر گاه ولی نعمت عالی منتسب پرتو توجه با تمام این نسخه شریف افكنده طبع بهانه جو پذیرای فرمان فرمانده زمان گردد بتوفیق آسمانی و دستیاری همت آرایش رسته بازار معانی نموده هنگامه سخن پردازی گرم سازد و رموز مذكور را بعبارات شریف و استعارات لطیف در رشته تحریر كشیده باشعار آبدار مناسب ترصیع دهد و بنیروی فطرت و پایمردی غواص طبیعت آنمقدار لآلی ثمین و معانی رنگین از بحر دانش بساحل ظهور آورد كه همچنانچه آثار این پادشاه والا جاه دستور العمل سلاطین روزگار است تألیف این مفلس عور كم بضاعت نیز ضرب المثل مستعدان فضیلت شعار گردد.
بیت
اگر بختم كنون یاری نمایدز درج معرفت قفلم گشاید
به اقبال شهنشاه جوانبخت‌زنم بر كشور دانشوری تخت
بگونه گونه گلهای معانی‌بیارایم دكان نكته دانی
ز بحر دانش آرم آنقدر دركه گردد عالم از در ثمین پر چون از مرشد عقل و پیر همت رخصت یافتم بگل چینی این باغ شتافتم و كمیت قلم عباسی رقم اندیشه را در میدان سخنوری در جولان در آورده شروع در تسوید حالات زمان دولت ابد مقرونش از روز ولادت تا امروز كه مطابق سنه خمس و عشرین و الف است و سنین عمر شریفش بچهل و هفت رسیده و هنوز ربعان ایام جوانی و عنفوان بهار دولت و كامرانی است نمودم و آنچه پرتو شعورم بر آن تافته بود بی زیاده و نقصان بقلم درآوردم و آنچه اطلاعی بر آن نداشتم ضرورة باقوال ناقلان اعتماد نموده بی تكلفات منشیانه در رشته تحریر كشیدم و این شگرف نامه نامی و صحیفه گرامی را بتاریخ عالم آرای عباسی موسوم گردانیده از مقتبسات و عبارات مغلق غیر مأنوس كه ملال انگیز طبایع است اجتناب لازم دانسته صور خجسته منظر اخبار و شاهد نیكو سیر آثار را بساده‌تر لباسی آراسته بجلوه ظهور آوردم، اما این قاعده كلیه نیست، چه میشاید كه گاه گاه عندلیب سرابستان طبیعت بر شاخسار نغمه پردازی برآمده نوای سخن سرائی آغازد و گاه باشد كه طوطی كلك شیرین مقال بشكرستان عبارت آرائی رسیده ناطقه‌اش را لذت گویائی افزاید. مجملا هر عبارت رطب و یابس كه در حین كتاب بر زبان قلم جاری گشت بهمان اكتفا نموده از آن نگذشت و مقید با شعار مناسب نشد و اگر بر سبیل ندرت در هر جا دو سه بیتی مرقوم شده باشد اكثر نتایج آثار سلیقه و زاده‌های ابكار طبیعت‌اند كه در اثنای گزارش اخبار بدیهة بخاطر رسیده بر زبان خامه سخن گذار جریان یافته و هر چند مقصود اصلی از تسوید این اوراق احوال خجسته مآل آن حضرت و قضایائی كه در طی احوال گرامی آن حضرت از روز ولادت تا عروج بر معارج دولت روی داده باشد واقعه هایله ارتحال پادشاه جمجاه جنت بارگاه و جلوس اسمعیل میرزا و نواب سكندر شأن رضوان جایگاه سلطانمحمد پادشاه و احوال سایر شاهزادگان و بعضی قضایای اوزبكیه و رومیه بجهة سیرابی متعطشان بوادی اخبار بر سبیل اجمال مرقوم قلم وقایع نگار گرداند كه سر رشته سخن بیكدیگر اتصال یافته حكایاتی كه موقوف علیه مقصد اصلی است مبهم و ناشنیده نماند و در این مسوده نام نامی و اسم سامی گرامی آن حضرت را بحضرت اعلی شاهی ظل اللهی تعبیر نموده نام نامی والد ماجدش را نواب سكندرشان و اسم مبارك جد بزرگوارش شاه جنت مكان علیتین آشیان و اسم شریف جد اعلایش خاقان سلیمان شأن در قلم آورد و هر جا نواب مریم شأن مهد علیا مذكور میگردد غرض والده ماجده
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 5
آن حضرت است و مراد از حضرت جهانبانی اسم گرامی نواب سلطان حمزه میرزاست و همت بر آن متصور است كه هر گاه طبع اشرف آن حضرت قابل اتمام این نسخه شریفه باشد در هنگام مجال داستان بدادستان بمعرض عرض در آورد و اگر خلاف واقعی بعمد بقید كتابت در آمده باشد بگزلك راستی محو نماید و اگر فرو گذاشتی در بعضی اخبار واقع شده باشد بازیافت آن كرده این نگاشته كلك اخلاص برقم تحقیق و جایزه و تصدیق رسانم و نخست تمینا و تبركا شرح نسب آن حضرت را كه از دودمان نبوت و ولایت منشعب است و خلاصه اطوار پسندیده و اوصاف حمیده‌اش را كه از سایر سلاطین جهان و خواقین دوران بدان امتیاز دارد در دیباچه كتاب بر سبیل اجمال نگاشته شروع در تفصیل احوال نمایم، اگر چه طریق بندگی و اخلاص جبلی و نمك پروردگی این دودمان ولایت نشان اقتضای آن میكند كه بقاعده وصافان سخنور و مورخان بلاغت گستر اوصاف حمیده و سیر پسندیده ولی نعمت خود یكی را صد و صد را هزار نگاشته كلك بدایع نگار گردانیده در صفحه روزگار بیادگار گذارد، اما چون طبع سلیم حقانیت سرشت آن حضرت باموری كه خالی از حقیقت نفس الامر و آلوده بتكلفات سخن سرایان بیهده‌گو باشد [5] اقبال نمینماید از آن شیوه ناپسندیده احتراز نموده عنان كمیت قلم را از تكاپوی عرصه تكلف و عبارت آرائی كشیده داشت و آنچه از حلیه صدق عاریست بر صفحه بیان نگاشت و این همایون مقال را مشتمل بر مقدمه و دو صحیفه و خاتمه ساخت كه بتوفیق اللّه تعالی در دو سه مجلد رقم اختنام پذیرد.
صحیفه اول مقدمه: در ذكر نسب همایون آن حضرت و بیان اسامی سامیه اجداد عالی مقدار و مقامات عالیه مشایخ بزرگوار كه بر سریر سلطنت معنوی و ارشاد تمكن داشته‌اند و ظهور دولت این خاندان و شرح ولادت با سعادت آن حضرت و خلاصه اطوار زكیه و مجملی از اوصاف جلیله بر سبیل اجمال محتوی بر دوازده مقاله.
مقاله اول: در ذكر پادشاهان كامكار و وقایع زمان دولت آن شهریار عالی تبار و قضیه ارتحال حضرت شاه جنت مكان و ذكر سلطنت اسمعیل میرزا و نواب سكندر شأن و جلوس همایون بر تخت فیروز بخت سلطنت ایران؛
مقاله دویم: در ذكر توجه و استغراق آن حضرت بدرگاه الهی و كیفیتی كه از اجداد كرام میراث یافته؛
مقاله سیم: در اصابت رای و دانش خداداد و حسن تدبیر كه مطابق صحیفه تقدیر است؛
مقاله چهارم: در شایستگی رتبه صاحبقرانی و ذكر مخاطرات ایام سعادت فرجام؛
مقاله پنجم: در عدل پیرایی و ترفیه حال عباد و امنیت طرق كه موجب آرایش بلاد است؛
مقاله ششم: در نفاذ امر و قهاری و آتش مزاجی كه حكمتهای نامتناهی الهی است؛
مقاله هفتم: در قاعده‌هایی كه در امور جهانداری وضع نموده؛
مقاله هشتم: در بی‌تعینی و درویش نهادی و بی تكلیفیها و جمعیت ضدین؛
مقاله نهم: در ذكر احقاق حقوق خدمت گزاران و دوری جستن از متملكات ذوی الحقوق كه شیوه حقیقت گزینان عالم فتوت و مروت است؛
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 6
مقاله دهم: در تعارف احوال سلاطین عالم و طبقات بنی آدم و خصوصیات ممالك و مسالك اقالیم سبعه؛
مقاله یازدهم: در ذكر آثار خیر و انشاء و احداث عمارات عالیه ممالك؛
مقاله دوازدهم: در بیان معارك و محاربات و فتوحات ایام دولت همایون اعلی از یك جلد.
صحیفه دویم در ذكر احوال خجسته مآل زمان جلوس میمنت مأنوس تا حین تحریر مطابق سنه خمس و عشرین و الف؛
خاتمه: در بیان حكایات غریبه و روایات عجیبه و نوادر وقایع روزگار چه آنكه در كتب متقدمین به مطالعه رسیده و چه آنكه در ایام عمر مشاهده شده، انشاء اللّه تعالی اگر عمر وفا كند در مجلد ثالث تسوید یابد و چون بمقتضای طبع ایراد یافته ملتمس از ارباب بصیرت آن است كه در نیك و بد آن بدیده بصیرت و انصاف نگرند و نكته گیری نفرموده اگر تناقضی در اخبار بنظر بالغ نظر آن روزگار درآید حمل بر تخالف اقوال نموده دیده عیب بین از آن پوشیده دارند.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 7
 
مقاله اول از صحیفه اول در ذكر نسب همایون حضرت اعلی شاهی ظل اللهی و مقامات عالیه اجداد عالی مقدار كه از دودمان رسالت و ولایت منشعب‌اند
اشاره
بر ضمایر فطنت مآثر اولو الابصار پوشیده نیست كه انتساب این سلسله علیه از اصلاب و ارحام طاهره واحده خیر من واحده به حضرت خاتم الانبیاء و علی المرتضی علیهما السلام میپوندد، بدینطریق كه ابو المظفر شاه عباس بن سلطان محمد پادشاه بن شاه طهماسب بن شاه اسمعیل بن سلطان حیدر بن سلطان جنید بن سلطان ابراهیم بن الشهیر شیخ شاه بن سلطان صدرالدین موسی بن شیخ صفی الدین اسحق بن امین الدین جبرئیل بن صالح بن قطب الدین بن صلاح الدین رشید بن محمد الحافظ بن عوض الخواص بن فیروز شاه بن محمد بن شرف بن محمد بن حسن بن محمد بن ابراهیم بن جعفر بن محمد بن اسمعیل بن محمد بن احمد الاعرابی بن ابی محمد القاسم بن ابو القاسم حمزة بن الامام الهمام ابی ابراهیم موسی الكاظم بن امام الناطق جعفر الصادق بن الامام محمد الباقر بن الامام علی زین العابدین بن الامام ابی عبد اللّه الحسین بن امیر المؤمنین و امام المتقین اسد اللّه الغالب علی بن ابیطالب علیهم السلام، و علماء انساب و مورخان بلاغت انتساب متفقند كه آن حضرت و حضرت خاتم الانبیاء گل گلزار خلیل و نوباوه بوستان اسمعیل‌اند علیهما و علیه السلام و آباء عظام و اجداد كرام ایشان تا عدنان متفق علیه و از عدنان تا حضرت ابو البشر آدم علیه السلام كه مختلف فیه است و ائمه نسب و ارباب اخبار حسب در بیان حالات اسلاف نامدار و اجداد عالی مقدار از سید الابرار و امور غریبه و آثار و علامات عجیبه كه از هر یك مشاهده میشد و مشعر بر ظهور پرتو انوار حضرت خیر البشر بوده مشجرات ساخته و در فضایل و مناقبشان رسایل پرداخته‌اند ذره احقر بنا بر ظهور مدعا و اقتدا بروش استادان این فن بذكر مجملی از آنها اختصار مینماید.
 
بیان آباء كرام حضرت خیر الانام‌
اشاره
از عبد اللّه عباس رضی اللّه عنه مرویست كه [6] حضرت رسالت ص در بیان نسب خویش چون بعد نان رسیدی زبان معجز بیان در كام كشیدی و فرمودی: كذب النسابون الی ما فوق عدنان و عدنان را دو پسر بود. اما نور نبی و ولی علیهما السلام كه بحكم حدیث صحیح انا و علی من نور واحد از یك مشكوة لامع و روشن گردید و به پسر كهتر او انتقال نمود. بقول مصنف روضة الاحباب او را هشت پسر بود: از آن جمله حامل نور مظاهر موعوده نزار بود كه كنیت او ابو ربیعه و ابو ایادست و چون نزار متولد شد پدرش بشكرانه ظهور آن نور كه از ناصیه‌اش میدرخشید بمراسم قربانی پرداخته خلایق را از مواید خوان احسانش بهره‌ور میساخت و آن نور فیض‌پرور از صلب آن والا گهر بجمال مضر نقل كرد و مضر همواره بملت حنیف ابراهیم و كیش اسمعیل بطاعت رب جلیل میپرداخت و آن نور عالم آرا را از جبهه همایونش در تجلی و دافع ظلام ایام و لیالی بود. حسن صورتی به كمال داشت. در میانه اعراب خدمی شتران باو منسوب است و آن پرتو آفتاب تمثال در ساحت جلال
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 8
پسرش الیاس نمایان شد. الیاس موحد و دین پرور پرهیزگار بود و در كبر سن پدرش كه از تولد فرزند یأس حاصل كرده بود متولد شد. لا جرم بالیاس موسوم گردید و او بزرگ قوم و عشایر و اشرف اولاد خلیل و سرور اخلاف اسمعیل بود. نقل است كه هر گاه الیاس طوف خانه كعبه نمودی آواز تلبیه از صلب خود شنیدی و از ظهور این حال استعجاب نمودی و پرتو آن نور در آینه جمال مدركه پسرش تافت كه موسوم بعامر بود.
و بعد از او از جبهه پسرش خزیمه لایح گردیده عالم آرا گشت و از خزیمه آن نور خورشید نشان از عارض كنانه جهان افروز گردید و او مكنی با بو نصر بود. نصر پسر او بقریش اشتهار داشت. تمامت قبایل قریش از نسل اویند و پسر او مالك حامل آن انوار گشت و بعد از او فهر بدین سعادت امتیاز یافت. از او بپسرش غالب رسید و از او بلوی انتقال یافت و ازو بكعب و از پسران متعدده كعب مره بدین شرف از اخوان معزز بود و از او بپسرش كلاب كه بزرگ و مطاع بنی قریش بود و ازو بصلب قصی انتقال نمود و از اولاد او عبد مناف بدین شرف بین الاخوان سعادت امتیاز داشت، و خلف صدق او هاشم است كه عمر و العلی نام داشت و بهاشم ملقب گشت و او سرور قریش بود و انوار سعادت از جبین مبینش رخشان و آثار جلالت و بزرگی از سیمای خورشید مثالش نمایان بنی هاشم را در میانه قریش شرف و منزلتی عظیم است و از پسران او عبد المطلب حامل نور مظاهر موعود بود كه بعظم شأن و رفعت مكان از قبایل قریش ممتاز و سروران قبیله ریاست و بزرگی او را پذیرفته قدم در دایره متابعتش نهاده بودند و او شیبه نام داشت و بسببی كه در تواریخ مبسوطه مسطور است بعبد المطلب اشتهار یافت.
 
وفاء عبد المطلب بنذر و عزم قربانی كردن عبد اللّه را
 
كلید خانه كعبه بدست او در آمده منصب حجابت بروی قرار گرفت حفر چاه زمزم در زمان او وقوع یافت و از میمنت نور احمدی هر دعائی كه از درگاه رب العزه جل جلاله مسئلت مینمود بشرف اجابت اقتران می‌یافت، و او را دو پسر بود، بقول مؤلف روضه الصفا و خلاصة الاخبار پسر هشتم او عبد اللّه پدر خاتم الانبیاء است و عبد المطلب نذر كرده بود كه چون دهنده بیمنت ده پسر باو كرامت نماید اعز اولاد خود را در راه خدا قربان كند. چون از درگاه خداوندی بدین عطیه فایز گردید خواست بنذر خود وفا كند، در میان فرزندان قرعه زد. قرعه اختیار بنام عبد اللّه افتاد عبد اللّه از این اشارت با بشارت مستبشر گشته تقدیر الهی را گردن انقیاد نهاد و عبد المطلب از انقیاد او و رضای والد عالی نژاد مسرور گشته باتفاق پسر روی بقربانگاه آورد. قریش خبردار شده از عقب رفته او را از این امر مانع آمدند. در این باب از رأی كاهنه كه در آن عصر از اقران منفرد بود استطلاع نمودند، آن كاهنه بسوی فدیه راهنمائی كرد و قرار داد كه بعدد اولاد ده شتر فدیه عبد اللّه داده میانه شتر و او قرعه زنند اگر بنام عبد اللّه برآید ده ده شتر افزایند و قرعه زنند تا وقتی كه قرعه بر شتر افتد.
عبد المطلب بر این منوال عمل مینمود و قرعه بنام عبد اللّه میآمد. چون عدد شتران بصد رسید باری سبحانه و تعالی فدیه پذیرفته و قرعه بر شتر افتاد چند مرتبه تكرار یافت تا عبد اللّه را تشفی حاصل شد، صد شتر قربان نمود و از آنجاست كه فدیه كامله است حضرت خیر البشر بصد شتر قرار یافت و كلام درر نظام حضرت خیر الانام كه میفرمودند انا ابن الذبیحین اشاره بعبد اللّه و اسمعیل است. چنانچه در كتب تواریخ مسطور است شعشعه نور احمدی و انوار خورشید آثار محمدی از جبین مبین عبد اللّه در لمعان بود و احبار یهود چند مرتبه از غایت حقد و حسد قصد او نمودند و او هر مرتبه از جنود غیبی معاونت یافته ضرر اعدا از او كفایت میشد و از شعشعه ظهور آن نور جمیع خاتونان قریش شیفته جمال خورشید مثالش گشته به ترویج او رغبت مینمودند و آن عطیه نصیب آمنه بنت وهب گردید و شجره آمالش بثمره مراد بارور گشت در عام الفیل حضرت خاتم الانبیاء از آن مخدره كبری بوجود آمده عالم ظلمانی از شعشعه جمال جهان آرایش روشنی پذیرفت. بسی از امور عجیبه و اشارات خفیه و خوارق عادات در مدت حمل و حین ولادت
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 9
و رضاع و ایام نشو و نما تا هنگام بعثت از آن سرور انبیاء و والده محترمه‌اش سمت ظهور یافت [7] كه كتب قصص و اخبار بذكر آنها ناطق است. بالجمله عبد اللّه قبل از طلوع آفتاب جمال جهان آرای سید ولد آدم در سن بیست و پنجسالگی در مدینه طیبة بجوار رحمت رب العالمین پیوسته در ارض مقدس یثرب مدفون گردید و در سال هفتم آن میلاد با اسعاد آمنه فوت شده عبد المطلب متكفل پروردن آن سرور بطحا و یثرب گردید، و در سال هشتم عبد المطلب بجوار رحمت ملك غفور پیوسته كفایت آن در یتیم در میانه اعمام بر ابو طالب قرار یافت و ابو طالب پسر هفتم عبد المطلب و بعمران موسوم بود و میانه قبائل قریش شرف و منزلتی داشت. حضرت خاتم الانبیاء در حجله عطوفت و اشفاق آن عم عالیقدر پرورش می‌یافت و تا سال دهم بعثت آن سرور در حیات بود و در معاونت آنحضرت مساعی جمیله مبذول میداشت.
تا در سال دهم دعوت حق را اجابت نمود و حضرت رسالت بجهت فوت ابو طالب و خدیجه كبری كه بعد از آن روی داد عام الحزن مینامید، و او پدر بزرگوار حیدر كرار قاتل الكفرة و المشركین وصی حبیب رب العالمین اسد اللّه الغالب امیر المؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام كه كتب موافقین و و مخالفین بفضائل و مناقبش مشحون و از حیز احصاء بیرون و بعد از حضرت رسالت پناهی اشرف اولاد آدم و بحكم حدیث لحمك لحمی و دمك دمی با رسول قرشی توأم است و آن حضرت را باشاره آسمانی با زهره زهرا و بتول عذرا عقد ازدواج روی داده از آن دو مخزن الاسرار الهی و دو معدن فیوضات نامتناهی دو اختر تابان نبوت بر مثال نیرین از دو آسمان طالع گردیده و كلام درر انتظام سیدی شباب اهل الجنة در علو شأن ایشان منزل است و چون از ذكر اسامی سامیه ایشان و ابنای كرام عالی مقام كه بر حسب منه انبتا عشرة عینه از آن سرچشمه جهان پیرا منشعب و بر مثال بروج مشتده آسمانی اولهم علی و آخرهم مهدی ع دوازده‌اند، مقصد شجره همایون ثمره حضرت اعلی شاهی ظل اللهی است، لهذا صحیفه بیان را بذكر احوال آباء عظام كرام آن حضرت میآراید. بالجمله از آن دو گلدسته گلزار نبوت و امامت و دو سرو بوستان جلالت و كرامت سلسله انتساب علیه شاه موسوی حسب حسینی نسب كرام بعد كرام و همام بعد همام چنانچه در فوق ایمائی بآن شده بامام الهمام سابع الائمة الاثنی عشر امام موسی الكاظم ع پیوسته از آن امام عالیمقام جدا میشود. لهذا زبان بیان از تعداد ائمه كرام كه بمنطوق و الشمس و الضحی اوضح از آفتاب عالمتاب‌اند كشیده بذكر اجداد عالیمقام آن حضرت رطب اللسان میگردد، باتفاق جمهور علماء انساب از اولاد نامدار حضرت كاظم علیه السلام نسب همایون بامامزاده عالی مقام ابو القاسم حمزه كه بقول اصح در سوسفید ترشیز مدفون و مرقد شریفش مطاف مردم آن ولایت است منتهی میگردد. چون درویش توكل بن اسمعیل مشهور بابن- بزاز در زمان حیات حضرت شیخ صدر الدین موسی كتابی در اوصاف اجداد عالی نژاد آن حضرت كه مبین حالات و كرامات مشایخ و مقامات علیه اولیاء است تألیف نموده بصفوة الصفا موسوم ساخته از ذكر فیروز شاه زرین كلاه افتتاح نموده، راقم حروف نیز سالك آنطریق گشته بدستیاری قلم زرین رقم صحیفه عالم آرایی را بذكر آنحضرت آرایش میدهد.
فیروز شاه زرین كلاه: صاحب صفوة الصفا گوید كه یكی از فرزندان سلطان الطریقة فی العالم ابراهیم ادهم كه اعلام ملك ستایی افراخته همواره بغزا و جهاد اشتغال داشت و در آن زمان مردم مغان واران و آن حدود از حلیه ایمان عاری و از شرف اسلام بی‌بهره بودند آن سلطان غزا پیشه بشعله تیغ آبدار ساحت آن ولایت را از نور اسلام روشن ساخته رسوم كفر و ظلام را برانداخت. امیر فیروزشاه را كه بحسب جمعیت صوری و جامعیت معنوی قابلیت حكومت دینی و ریاست دنیوی داشت بر ولایت
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 10
اردبیل و توابع سرور و امیر ساخت و او بمكنت و ثروت و خیول و دواب و غنایم بمرتبه بود كه در ساحت اردبیل گنجایی نداشت. از آنجا به بیشه كنار گیلان رفته در موضع رنگین رحل اقامت انداخت و در آن ولایت بتلقین مسائل دینی و تبیین معارف یقینی پرداخته، سفره افضال و انعامش را بر اقاصی و ادانی گشاده بود چون امیر فیروزشاه عنان اشهب عزیمت بدست قاید اجل سپرد. فرزند رشیدش عوض الخواص بریاست و سروری ارباب اخلاص شرف اختصاص یافت و از آن موضع بقریه اسفرنجان از توابع اردبیل نهضت نموده با خیل و حشم و اتباع در آنجا توطن اختیار نمود و او نیز بدستور والد ماجد بآئین كرم و مهمان نوازی بین الجمهور مشهور و معروف گردید و بعد از مدتی كه سفره انعام را از دار الضیافه افضال و اكرام در نوردیده در مهمانسرای عقبی منزل گزید ولد بی عدیلش محمد الحافظ قایم مقام پدر مرحمت گستر گردید. از غرائب حالات آنكه او در سن هفت سالگی از خانه پدر غائب و مفقود الخبر گشت. منتسبان آن خاندان هر چند بیشترش جستند كمترش یافتند، از وجودش مأیوس شده بتعزیه‌اش پرداختند بعد از انقضای هفت سال چون ماه شب چارده در برج جوزا مصفحی حمایل كرده بر در خانه پدر ظاهر شد. خدمه و مریدان آن سلسله علیه كه در مفارقتش گریان و نالان [8] بودند، دیده بدیدار گرامی آن بدر آسمان كرامت روشن ساخته تعزیه و سوگواری ایشان بسرور و سور مبدل گردید و استفسار وقایع احوالش نمودند. تقریر نمود كه جمعی از اجنه مسلمانان كه سالك طریق صلاح و سداد بودند مرا بمیانه خود بردند و ابواب رأفت و اشفاق بر روی من گشوده تعلیم شرایع و حفظ قرآن كردند و در این هفت سال در میانه آن طبقه باكتساب فضایل مشغول بودم تا اكنون كه عزیمت وطن نمودم. فرقه اصحاب ارادت قدوم میمنت لزومش را مثمر سعادت دینی و دنیوی دانسته بر مسند هدایت آباء عظام نشاندند و او نیز اقتدا بسنن سنیه اجداد عالی نژاد نموده كمال ورع و سداد پیشنهاد همت ساخت و بمراسم هدایت و ارشاد قوم پرداخت و چون ایام حیاتش سپری گشت سجاده نشینی اجداد و اطعام فقراء و مساكین عن سبیل الرشاد بفرزند ارجمندش صلاح الدین الرشید رسید و او نیز سریر هدایت و كرامت را بدستور آباء كرام زیور صلاح افزود و در موضع كلخواران اردبیل توطن گزید و دیده از نذور و هدایای ارباب ارادت بسته بزراعت راغب بود و اصحاب و اتباع خود را بزراعت ترغیب مینمود و با كمال ورع و پرهیزگاری از جمال ظاهر نیز حظ وافر داشت و تخم محبت و اشفاق در مزرع خاطر طوایف انسان میكاشت. چون هفتاد مرحله از مراحل زندگانی طی كرد. و بار هستی بسر منزل آخرت كشید فرزند ارجمندش امیر قطب الدین قایم مقام پدر عالیمقدار گردیده سرور و پیشوای آن فرقه قدس انتظام شد. منتسبان این سلسله علیه را در كتف عطوفت و اشفاق خود در آورده بدستور اجداد كرام بارشاد مسترشدان سبیل رشاد پرداخت زمره اصحاب ارادت خدمت آن قطب دایره سعادت و محور گردون كرامت را بر رقبه خود لازم دانستند در ایام حیات آن امیر حمیده صفات یكی از حكام گرجی با فوجی از جنود كفره گرج علی الغفله بولایت اردبیل تاختن آورده اهل اسلام را از ورود آن فرقه ضلال آسیب بسیار رسید، از خوف آن خطر امیر قطب الدین مخدرات سرا پرده عفت را بدار الارشاد نقل نموده در محل مضبوط مخفی ساخت.
آخر روز بجهت تحقیق حال اهل ضلال از محل اختفا بیرون آمده بوده یكی از كفره وارد شده زخمی منكر بر آن سرور زد و او مجروح و نالان بمیان قتیلان افتاد. بعد از رفع آن واقعه هایله جراحان بمعالجه پرداخته زخم التیام پذیرفت و ذات مبارك از آن سالم مانده، بعد از آن واقعه مسند هدایت و ارشاد فایض الجودش مزین و غوامض مشكلات انام از تقریر لسان درفشانش مبین بود، ادراك زمان ولادت
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 11
با سعادت بنیره صفوت نهاد خجسته نژادش صفی الحق و الحقیقه و الدین اسحق نموده، چند سال دیده بدیدار گرامیش روشن داشت، بالجمله چون وقت ارتحال آن امیر ستوده خصال رسید جواهر زواهر عرفان و ارشاد را كه بر حسب وراثت از اجداد كرام باو رسیده در درج سینه صفا آئینش مخزون بود بفرزند دلبند خود سید صالح سپرده عالم سفلی را وداع كرده طایر روح پاكش باوج عالم علوی پرواز نمود و سید صالح دری بود از اصداف بحر ولایت و ارشاد و دری از برج هدایت و صلاح و سداد مسمی اسم شریف از صورت حالش ظاهر و انوار سعادت از جبین مبینش لایح و با هر، زیاده از پدران باحوال محتاجان پرداخته حسن اعتقاد خلایق در شأن او یوما فیوما متزاید می‌گردید و هیچوقت باب سعادت مآبش از آمد شد فقرا و محتاجان خالی نبود و اصلا از كثرت رایات سؤال ملال نیافتی چون ندای صدق انتحای كل نفس ذائقة الموت از قضیة ارتحالش خبر داد بتهیه اسباب سفر آخرت پرداخته روح شریفش بارواح صالحان و صدیقان پیوست و نونهال باغ حیاتش سید جبرئیل آن حضرت را در دار الامان كلخواران مدفون ساخت.
سلطان سید جبرئیل قدوه ارباب یقظه و انتباه و زبده سجاده نشینان خدا آگاه بود.
در تقوی و ورع و پرهیزگاری و طاعت و عبادت درجه عالی داشته بدستور والد ماجد در كلخواران اردبیل كه مولد و منشاء او بود رحل اقامت انداخته خلایق آن دیار از انفاس قدسیه آن بزرگوار اقتباس انوار سعادت مینمودند، بالاخره ذوق معرفة اللّه او را از صحبت اغیار و مخالفت با اهل روزگار مانع آمده مرسوم مجاهده و ریاضت تقدم نموده و ظاهر و باطن را بنور عرفان آراسته زبان در كام خاموشی كشیده داشت و با خلق اللّه كمتر تكلم مینمود و چون صیت مقاماتش بلند آوازه گشت از بنات مكرمه اشراف قوم عفیفه صالحه صائمه الدهر قائمة اللیل دولتی نام داشت كه رابعه زمان بود بترویج آن عالی نژاد رغبت نموده و از صلب آن قدوه خدا شناسان آگاه دل نطفه پاكیزه سلطان اولیاء و برهان الاصفیاء صفی الحق و الحقیقة و الدین اسحق قدس سره در مشیمه آن عفیفه قرار گرفت و جمال حال آن مستوره از پرتو نور آن پیكر خجسته منظر چنان عالم افروز شد كه گویا همواره صبح دولت و انوار سعادت از جبین خورشید فرینش طالع و لامع بود و ابن بزاز در كتاب صفوة الصفا از مولانا محیی الدین كه از فضلای زمان سلطان صدر الدین بوده آن مقدار آثار و علامات عجیبه و امور غریبه [9] در مدت حمل و تولد و رضاع از علو حال و درجات كمال بالقوه شیخ صفی الدین از آن مخدره نقل نموده كه این مختصر گنجایش تحریر آنها ندارد و بالجمله چون آن نیر عالم افروز از افق سعادت و مطلع دولت طالع گردید. شش درجه از درجات زندگانی طی كرده والد ماجدش ندای و اللّه یدعوا الی- دار السلام لبیك اجابت گفته در روضات جنین منزل گزید و در همان موضع در جنب قبر والد بزرگوارش مدفون گشت و الحق مدفن مبارك آن حضرت محل فیض و رحمت و حریم روضه‌اش قطعه از جنت است.
معمار همت والای حضرت اعلی شاهی ظل اللهی عمارت سابق را كه در نظر همتش محقر مینمود برداشته گنبد عالی در نهایت تكلف و زیبائی احداث فرموده‌اند. فرزند خلف آن حضرت سلطان سریر هدایت صفی الاصفیاء و برهان الاولیاء شیخ صفی الملة و الدین است قدس سره كه مقامات عالیه و اوصاف متعالیه‌اش از حیز تعداد بیرون و مرقد منورش مهبط انواد فیض و رحمت قادر بیچون است.
بعد از ارتحال والد بزرگوار والده محترمه‌اش متكفل پروردن آن فیض پرورد الهی شد و از اوان طفولیت انوار كرامت یزدانی راه یافته فتوحات آسمانی از تاضیه همایونش لامع و درخشان بود. همیشه امور غریبه مثل كشف قبور و احوال موتی و مثل هذا مشاهده مینمود و بوالده‌اش عرض نموده والده او را
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 12
بمراتب بلند و درجات ارجمند مژده میداد. مدتی باكتساب فضایل و كمالات صوری پرداخت و ذوق سیر و سلوك و ادراك مشكلات عالم معنی برو غلبه كرده قدم در وادی مجاهده و ریاضت نهاد. چون میدانست كه عروج بر معارج كمال بی ارشاد مرشدی صاحب حال میسر نیست گاه در مزار شیخ فرخ اردبیلی و گاه در مرقد شیخ ابو سعید كه این هر دو بزرگوار از مریدان شیخ الطایفه شیخ جنید بغدادیند بعبادت میگذرانید و گاهی در قبر عارف ربانی شیخ شهاب الدین محمود آمری بسر میبرد و طالب مرشد كامل میبود. آوازه علو حال و سمو درجات افضال شیخ نجیب الدین بزغش شیرازی شنیده محرك طلب داعیه او را بجانب شیراز در حركت در آورد. صلاح الدین نام برادری از خود بزرگتر در كمال ثروت و مكنت و اعتبار ظاهر در شیراز داشت كه در آنجا عفیفه از بنات اشراف بحباله خود در- آورده بآن تقریب در شیراز مانده بود شیخ ببهانه ملاقات برادر از مادر مهربان اجازه سفر حاصل كرده روانه مقصد شد. در راه هر جا بمردان خدا آگاه و درویشان و اهل اللّه میرسید بصحبتشان شتافته از هر گوشه توشه برمیداشت چون بشیراز رسید شیخ نجیب الدین بزغش از دار دنیا رحلت كرده بود.
مشایخ آن دیار را ملاقات كرده در فیضی كه میخواست بر رویش نگشود در آن اثنا بصحبت مولانا رضی الدین كه از علماء صاحب حالا بود رسیده مذاكره تفسیر تا سوره اذا زلزله در خدمت او نمود اجازه درس تفسیر یافت با شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی صحبت داشت و معاشرت او پسند خاطر شریفش نیفتاد. چون درویشان آن ولایت و سعادت كیشان صاحب هدایت مرتبه آن حضرت را در طریق وادی سلوك از خود ارفع دیدند او را بجانب امیر عبد اللّه كه از زمره سادات و قدوه ارباب حال بود راهنما گشتند و چون بخدمت او رسید الحق ذاتی دید جامع صفات و كمال آئینه مشاهده كرد مظهر انوار جلال و جمال. حضرت شیخ صفی الدین واقعات خود را بر او عرض كرد، لحظه بخود فرو شده سر- برآورد و گفت این جوان ترك آنچه ترا از مجاهده و ریاضت و علو حال حاصل آمده تا غایت دیده بصیرت ما بر آن نیافته معامله بزرگ ترا در پیش است، در این بازار سرانجام نمییابد، امروز كسی كه رفع حجاب از نظر تو نموده بمقصد رهنمون گردد بجز عارف معارف ربانی شیخ زاهد گیلانی نیست كه در گیلان قریب بولایت شما بر لب دریا خلوتی دارد و حلیه جمال شیخ زاهد را باو وصف كرد و آن حضرت مشایخ فارس را وداع كرده از بواطن صافیه ایشان استمداد همت نموده عزیمت وطن كرد، هر چند برادرش اسباب تجمل و تمول بر او عرض كرد آن حضرت را نظر قبول نیفتاد و پای طلب در شاهراه مقصود نهاده در ضمان امان ملك منان بدار الارشاد اردبیل رسید و شیخ زاهد در حین مكاشفه بنور زهد و علم باطن دریافته روی بمریدان آورده گفت كه از پی سپران بادیه حق جوئی جوانی در اردبیل عزم ملاقات ما دارد كه از اوتاد حضرت رب العزة یك حجاب بیش نمانده، القصه شیخ صفی الدین از جا- و مقام شیخ زاهد پرسیده متوجه آن صوب شد و بخانقاه كرامت نشان رسیده در صومعه بنماز مشغول شد. ماه مبارك رمضان بود، عادت شیخ زاهد آن بود كه چون آن ماه صیام نو شدی بحرمسرای خود تشریف برده لیلا و نهارا بطاعت و عبادت مشغول بودی و افطار با عیالان كرده تا عید فطر با زمره مریدان ملاقات نفرمودی. در آن روزگار كه صفی الدین بدان مقام علیا رسید شیخ زاهد از خلوتكده خاص بیرون آمده خادمی را فرموده كه امروز از حق طلبان روزگار میهمانی رسیده در صومعه نماز میگزارد بعد از فراغ او را نزد من آر. خادم آن سالك راه حق را آورده بملاقات شیخ فایز گردید و شیخ او را [10] صفی الدین خطاب داده بمراتب علیه و مقامات سنیه مژده داد. شیخ صفی الدین جمیع صفات شیخ زاهد را بنوعی كه نشان داده بودند موافق یافته دست انابت در دامنش آویخت و بحسن خدمات لایقه از
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 13
محرمان خاص گردید. حضرت شیخ صفی الدین را تزكیه نفس و ریاضت بجائی رسیده بود كه در هر هفته یك نوبت افطار كردی و بنصایح شیخ زاهد بسه روز قرار یافته بالاخره شیخ آن عادت را نیز از مزاج شریفش زایل ساخته بافطار یومی دستوری داد. اما بیك لقمه برنج خشك قناعت نموده از لحوم و دسوم اجتناب كردی و حیوانی مطلق نخوردی. خوارق عادات و كرامات از صفی الدین بسیار منقول است و در كتاب صفوة الصفا و فتوحات یمنی هروی بتفصیل مذكور. بالجمله آن ذات كامل الصفات پیوسته بمجاهدات عالم ارواح و اشباح دیده بصیرت میگشود و رؤیای صادقه می‌دید. از جمله شبی در خواب دید كه شمشیری در میان و كلاه سموری در سر دارد و چون كلاه از سر برمیدارد آفتابی از فرق همایونش طالع می‌گردد كه عالم را روشنی میبخشد. این خواب را از برای شیخ زاهد نقل نموده از تعبیر آن سؤال كرد. شیخ روشن ضمیر بحسن تعبیر تقریر نمود، فرمود كه آن شمشیر و آفتاب علامت ظهور و خروج پادشاه قاهریست از صلب تو كه عنقریب شعشعه اقبالش آفتاب مثال بر عالمیان تافته از مشعله تیغ آبدارش ظلام ارباب بدع و ضلال محو و معدوم میگردد. القصه آن حضرت را در مجاهده و ریاضت ترقی عظیم روی داد و انوار اسرار الهی از باطن فیض مواطنش درخشیدن آغاز نهاد و شیخ زاهد آن حضرت را بمصاهرت خویش پیوند داده صبیه قدسیه خود فاطمه نام كه از زهره زهرا فیض یاب بود با او در عقد ازدواج كشید. هر چند شیخ زاهد در حین حیات او را باجازت ارشاد و سجاده نشینی اشارت مینمود قبول نمیكرد تا در وقت ارتحال سریر هدایت و ولایت عهد را با آن حضرت تفویض نموده قامت قابلیت او را باین كسوت گرامی آراست. ارباب غرض بحضرت شیخ زاهد اعتراض نمودند كه با وجود كمالات شیخ زاده جمال الدین علی كه ولد صلبی و خلف صدق آن حضرت و صاحب حال است چرا او را بدولت اجازت و ارشاد سرافراز نمیگرداند و شیخ صفی الدین را بدین مسند عالی می‌نشاند شیخ جهة دفع شبهه و تشفی و تسلی مریدان در مقام آزمایش هر دو درآمده گفت خلوت پسرم كجاست؟ گفتند در حریم خانقاه فرمود خلوت صفی كجاست؟ گفتند از خلوت شیخ تا آنجا نیم فرسخ است؟ گفت هر دو را آواز دهم تا شما رتبه و مقام هر یك را بدانید. سه مرتبه پسر خود را آواز داد، جواب نداد.
چون صفی را آواز داد جواب آمد كه لبیك و سعدیك یا شیخی و مرشدی و قدم بوثاق نهاد. شیخ فرمود صفی كجا بودی؟ گفت در خلوت خود بودم كه ندای شوق افزای شیخ شنیده بخدمت آمدم.
شیخ روی بقوم آورده گفت كه آنچه نظر من بر آنست اللّه سبحانه و تعالی بصفی داده نه بجمال الدین و من در امانت خدا خیانت ننموده بصاحبش سپردم. القصه شیخ زاهد در ساورود گیلان در شهور سنه سبعمائه بعالم عقبی شتافته در همانجا مدفون گشت و حضرت سلطان الاولیاء شیخ صفی الدین نسبت ارادت و خرقه و ارشاد ازو یافته و او از سید جمال الدین و او از شیخ شهاب الدین محمود آمری و او بهفت واسطه از سید الطایفه شیخ جنید بغدادی و او از سری سقطی و او از معروف كرخی خادم حضرت امام مفرض الطاعة ابو الحسن علی بن موسی الرضا ع. الحاصل بموجب وصیت شیخ زاهد آن حضرت بر مسند هدایت و ارشاد تمكن یافته خلایق را بطریق مستقیم شریعت و منهاج قویم طریقت و حقیقت دلالت نمودن گرفت و آن حضرت را از صبیه شیخ زاهد فرزندی بوجود آمده بصدر الدین موسی موسوم گردید و در اواخر حیات آن حضرت را از غایت ریاضت و ضعف بدن علت مثانه طاری گشته مدتی در عالم تصوف آن درد را درمان مختلفه دینی. دانسته بآن خرسندی داشت تا آنكه ضعف قوت گرفته پهلو بر بستر ناتوانی نهاد. در حین مرض هر گاه از كثرت وجع و آلام بی‌آرام گشتی به موضعی كه الحال مرقد منور معطر آن حضرتست شتافته لحظه در آنجا بیاسودی
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 14
و حلیله جلیله‌اش بمنزل آوردی و باز در شدت الم گفتی مرا بخانه من برید؟ خدمه آن حضرت میگفتند كه شما در خانه خودید. میفرمود كه خانه اصلی من آنست. شیخ را بآنجا میبردند تا چند نوبت اینواقعه تكرار یافت و در حین ارتحال مریدان قدس نشان صفویه را جمع آورده اصحاب و اولاد را باستقامت منهاج شریعت مطهره و طریقه مشایخ و بذل سفره و انعام و اكرام فقراء وصیت فرمود و در شأن حضرت شیخ صدر الدین موسی فرمود كه سجاده نشینی و ارشاد عباد مفوض بفرزندم صدر الدین است و بموعظه و نصایح میپرداخت، تا آنكه زبان معجز بیانش كه ترجمان ملهم غیبی بود از تكلم بازمانده آخر كلامش بدین ختم شد كه صلوا علیه و سلموا تسلیما بعد از نماز صبح روز دوشنبه دوازدهم شهر محرم الحرام سنه خمس و ثلاثین و سبعمائه از دست ساقی اجل شربت نوشید و چشم از مشاهده آشوبخانه عالم كون [11] در پوشید و حلیله جلیله‌اش بدعا و خواهش كه از درگاه حی قدیم نمود بعد از هیجده روز بآن حضرت پیوسته بریاض چنان خرامید، انا للّه و انا الیه راجعون الا ان اولیاء اللّه لا یموتون و لكن ینقلبون.
بیت
هرگز نمرده‌اند و نمیرند اهل دل‌نامی است حرف مرگ بر این قوم ترجمان
ذوق فنا نیافته ورنه در نظررنگین تر از بهار بود خلعت خزان در فتوحات یمنی مذكور است كه سید جمال الدین اصفهانی بموجب وصیت آن حضرت بر غسل و تجهیز پرداخت و سلطان صدر الدین در آن وقت در سفر سلطانیه بود. منتسبان سلسله علیه صفویه آن جسد مطهر را در همان مكان شریف كه مختار حضرت شیخ بود و اكنون مطاف طوایف نام دفن كردند.
سلطان صدر الدین موسی بدری بود از آسمان سروری طالع و خورشیدی از سپهر نیك اختری لامع از اوان صبی و آغاز نشو و نما انوار زهد و تقوی از ناصیه همایونش پیدا و علامات صلاح ورشاد از صورت حالش هویدا، ریاض ولایت و ارشاد را سروی بود سرافراز و بعلو نسب و سمو حسب بین الافاخم و الأعالی منفرد و ممتاز چه از جانب پدر والا گهر بطنا بعد بطن اختر برج سیادت و كرامت و از طرف مادر نیك اختر در صدف ارشاد و ماجد هفتمین سجاده- نشین مسند هدایت و زهادت و سداد در فتوحات یمنی مسطور است كه روزی كه میانه صبیه محترمه شیخ زاهد و حضرت سلطان الاولیاء عقد مناكحت وقوع مییافت، شیخ زاهد در مجلس عقد برخاسته نسبت بشخصی غایب رسم تعظیم و نیازمندی بجای آورد حاضران مجلس از سر این معنی سؤال كردند.
شیخ فرمود كه اولاد صفی الدین را كه نبایر من باشند بمن نمودند، در آن میان صاحب سعادتی بنظرم در آمد كه قایم مقام من و صفی خواهد بود علو مقامات و مدارج او را دریافته تعظیم او كردم و چون ماه طلعت آن عالی منزلت از افق ولادت طالع و عالم افروز گردید. حضرت سلطان الاولیاء ارباب ارادت و اصحاب رشاد را خبر داد كه این جوهر گرامی آن فرزند سعادت پیوند است كه شیخ زاهد در مجلس عقد بتعظیم او قیام نمود و آن حضرت چند سال در خدمت والد بزرگوار اكتساب فضایل و اقتباس خصایل كرده در علو ظاهر و باطن مراتب كمال یافته صیت هدایت و ارشادش در عرصه آفاق منتشر گردید. مؤلف كتاب نفحات الانس در مناقب كاشف الاسرار خلاصه الادوار سید قاسم انوار میگوید كه معلوم نیست كه در عرصه آفاق بعد از ائمة طاهرین بمرتبه و مقدار سید قاسم انوار كسی یافت شود و ذكر كرده كه آن عارف ربانی نسبت ارادت و مریدی بحضرت شیخ صدر الدین اردبیلی ثابت دارد. بالجمله آن حضرت در حین ارتحال والد خجسته نژاد خازن نقود ارشاد گشته بعد از واقعه
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 15
پدر سعادت اثر از سفر سلطانیه عود نموده منتسبان آن سلسله علیه از مشاهده جمال عالم آرایش از لباس سوگواری بیرون آمده بساط تعزیه در نوشتند و مسترشدان طریق مبین و طوایف اهل یقین از صفای طوت و صدق نیت آن حضرت را بر مسند ارشاد بموجب وصیت حضرت شیخ نشانده حلقه ارادتش در گوش و غاشیه اطاعتش بر دوش گرفتند باب سعادت آتش مرجع صنادید ملوك و اشراف گردید. امراء و اعیان مغول را اعتقاد عظیم بآن گنجور خزاین ارشاد بود كه روز بروز بر معارج عزت و سروری برتری یافته معمار همتش عمارت حظیره مقدسه متبركه را كه اكنون مطاف طوایف انام است طرح انداخته گنبد مرقد مبارك سلطان الاولیاء و دار الحفاظ و متعلقات آنرا از خالص مال حلال خود در غایت تكلف و نزهت ترتیب داد و حافظان خوش الحان تعیین فرمود. از آن تاریخ الی یومنا هذا آن محیط فیض و رحمت لیلا و نهارا از تلاوت كلام رب العزه خالی نیست.
بیت
در آن مرقد پاك مینو سرشت‌فكنده بنائی چو قصر بهشت
همایون مقامی ز فیض اله‌مه و مهر خشتی از آن بارگاه
سر قبه بر چرخ افراشته‌حریمش ز كعبه نشان داشته
شب و روز حفاظ آن آستان‌به تسبیح و تهلیل چون قدسیان و چون اوقات حیات آن قدسی سمات در راه خدا جوئی و شرع پروری سپری گشت فرزند ارجمندش خواجه علی كه در خدمت پدر بزرگوار اكتساب فضایل و كمالات كرده بحلیه عرفان آراسته بود قایم مقام آن ستوده خصال گشت و جسد مطهر والد را بمنطوق اولیائی فی تحت لوائی در زیر قبه عرش آسای حضرت سلطان الاولیاء مدفون ساخت و آن مكان شریف را شرافت افزود. سلطان خواجه علی در مجاهده و ریاضت و تزكیه نفس و تصفیه باطن بر حسب الولد الحر یقتدی بابائه الغر اقتدا بروش آباء عظام و طریق وثیق مشایخ كرام نموده واقف رموز ربانی و كاشف دقایق آسمانی بود. بعد از واقعه حمیده سیر مسند هدایت و ارشاد را بفر طلعت همایونی آراسته صوفیه صافیه خاندان قدس نشان صفویه از خدمت آن صافی سریرت استفاضه انوار فیض و موهبت مینمودند و خوارق عادات از آن حضرت بسیار مشاهده میكردند. گویند سلطان خواجه علی را سه مرتبه بصورت نوعی [12] و مثالی با امیر كبیر صاحب قرآن امیر تیمور گوركان اتفاق ملاقات افتاد و یك مرتبه در وقتی كه از جیحون بعزم یورش خراسان عبور مینمود تازیانه‌اش در آب افتاد. درویشی ژنده پوش بنظرش در آمد كه تازیانه‌اش را از آب برآورده بدستش داد. امیر تیمور بدین معنی تفأل نموده از احوال شریفش پرسید. آن درویش گفت موطنم اردبیل و محل ظهورم دزفول و مدفنم قدس خلیل خواهد بود و همانا صورت مثالی بود كه از عالم باطن جلوه ظهور نمود و در سالی كه امیر تیمور از بغداد بخوزستان لشكر كشید در سر پل رودخانه دزفول درویشی خرقه سیاه بر دوش برو ظاهر شده گفت من آن درویشم كه در كنار جیحون تازیانه بدستت دادم و وعده ملاقات یك بار دیگر در اردبیل خواهد بود. بعد از چند سال كه امیر تیمور از سفر روم مراجعت نموده جمعی كثیر از اسرای روم همراه داشت، بدار الارشاد اردبیل رسید. اوصاف بزرگواری شیخ صفی الدین و ارتفاع درجات و ارتقاء مراتب و مقامات او استماع نموده بود، بزیارت مرقد مباركش رفته بعد از تقدیم مراسم طواف تفحص احوال سجاده نشینان آن مقام شریف نمود.
او را از حال سلطان خواجه علی خبر داد، بعزم ملاقات روی بخلوت سرای شیخ آورد. شیخ بر سجاده عبادت نشسته بذكر محامد الهی مشغول بود. هر چند خادمان از آمدن پادشاه خبر دادند التفات
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 16
بدان ننموده تكلیف جلوس كرده ابواب خزاین موعظه و نصایح گشوده گوش هوش او را بآن درو آبدار و حسن خلق و معاش با خلق اللّه گرانبار گردانید. امیر تیمور سه چیز با خود مخمر ساخته بود كه اگر بر وجهی كه مكنون خاطر اوست جلوه ظهور كند دست ارادت بذیل هدایت آن حضرت استوار سازد، هر سه موافق قرار داد خاطرش بظهور آمد لهذا دست ارادت بحضرت شیخ داده استدعای خواهشی نمود كه از او نماید، پادشاهان عالم فقر و معنی را صورت چه احتیاج پادشاهان و خزف ریزه‌های دنیای دون را در رسته بازار جواهر گرانبهای معرفت الهی چه رواج؟ چون ضمیر منیرش از امور دنیویه خالی و طبع شریفش از تعلقات سلسله ظاهر مستغنی بود لب مبارك بهیچ حاجتی نگشود بعد از مبالغه و الحاح پادشاه طلبا لمرضاة اللّه اطلاق اسیران روم را خواهش نمود امیر تیمور انگشت قبول بر دیده نهاده باطلاق مجموع سبایا و اسیران حكم كرد و در كوره اردبیل و آن حدود قری و مزارع مرغوب از مال حلال خریده وقف حظیره متبركه نمود آن مكان شریف را بست و ملتجا قرار داده خراج آن ولایت را بدان سلسله علیه مسلم داشت و از آن تاریخ اعقاب و اخلاف آن سبایا كه فی الحقیقة آزاد كردهای این دودمان ولایت نشانند در سلك مریدان و صوفیان صامی نهاد این سلسله كرامت نشان مسلك‌اند، بین الجمهور چنین مشهور است كه امیر تیمور را با حضرت سلطان صدرالدین موسی اتفاق ملاقات افتاد و مقدمات مذكور از او ظهور یافت. اما اصح آنست كه سلطان خواجه علی بود اگر چه این روایت در كتب تاریخ و حالات منظوم و منثور این سلسله بنظر احقر نرسیده اما از غایت شهرت و تواتر افواه دانسته بتحریر آن پرداخت و دفتر وقفیه نیز بخط قدیم موشح بآل تمغاء مغولی و علامت مهر امیر تیمور در سفر بلخ در حین تسخیر قلعه‌اند خود بدست غازیان درآمده بود بنظر اشرف اعلی شاهی ظل اللهی درآمد. مقامات علیه و ظهور كرامات حضرت سلطان خواجه علی بعضی از آن مقدمات در صحیفه مذكوره مسطور بود. بالجمله آن سالك مسالك خداجوئی كه در هیچوقت از طواف مقدس معنوی و زبان حالش از تلبیه و تذكار حق خالی نبوده بنا بر ثبات قواعد شریعت آن حضرت را شوق دریافت كعبه مقصود در حركت آورده مسند ارشاد و خدمت روضه مقدسه جنت نهاد را بثمرة الفواد و دوحه سیادت و ولایت سلطان شیخ ابراهیم سپرده بالجمله از اهل حق و ارباب یقین بر حسب و من یعظم شعائر اللّه متوجه حج بیت اللّه گردیده و لبیك اللهم لبیك گویان و راه صدق پویان قدم باین وادی ایمن نهاد و فرزند سعادتمندش تاب مفارقت پدر ستوده سیر نیاورده ذوق طواف ركن و مقامات بر آن افزوده او نیز متعاقب عزیمت سفر خیر اثر حجاز نمود و قدم سعی در وادی طلب نهاده منازل و مراحل طی كرده در حریم حرم بزیارت كعبه آمال یعنی شرف پای بوس والد ملك خصال مشرف گردید.
پسر و پدر باتفاق یكدیگر بمناسك حج قیام نموده از آنجا بقدس خلیل شتافتند و در آن مقام ملك احترام بزیارت ارواح انبیا و طواف مسجد اقصی فایز گردیده در آن مكان متبرك مزاج شریف سلطان خواجه علی از منهج اعتدال طبیعی منحرف گشته بتهیه اسباب سفر آخرت پرداخت و زمام ناقه ارشاد را بكف كفایت فرزند بجان پیوند نهاده رفیقان آن سفر خیر اثر را وداع كرده بقد حیات را بخازنان عالم قدس سپرده پسر نیك اختر بلوازم تجهیز و تكفین پرداخته آن جسد مطهر را در آن ارض مقدس مدفون ساخت و با زمره مریدان و رفیقان از آن سفر میمنت اثر عود نموده دار الارشاد اردبیل از یمن مقدم همایونش سرسبزی آغاز نهاد و منتسبان خاندان دیده بدیدار فرخنده آثارش روشن ساخته زبان حالشان [13] بدینمقال گویا گشت.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 17
بیت
اگر رفته آن سرو از جویبارتو باشی بگیتی زوی یادگار
دل دوستان از رخت شاد بادبنای خرد از تو آباد باد سلطان شیخ ابراهیم در زمان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بشیخ شاه اشتهار دارد و بمضمون صدق مشحون و اتبعت ملة ابائی ابراهیم بدستور آباء و اجداد بر مسند ارشاد تكیه زد و طالبان طریق قویم را بمنهاج مستقیم شریعت و دین پروری دلالت مینمود و خلفاء و اعیان باطراف و اكناف فرستاده در اندك زمانی درگاه سدره اشتباهش مرجع اقاصی و ادانی گشته خلایق تراب عتبه علیه‌اش كحل الجواهر دیده اعتبار دانسته از ازدحام ارباب ارادت طایفان حریم عزتش را در حضور اقدس مجال بار نبود و شان معالی نشانش روز بروز ارتفاع یافته احدی از مردم آن ولایت از فرمان واجب الاذعانش مجال تخلف محال مینمود و از فواضل انعام و اكرامش فقراء و محتاجان بل عموم ساكنان آن دیار بهره‌ور می‌گشتند، مطبخ معموره‌اش مملو از ظروف و اوانی سیم و زر و در بخشش و احسان از آباء و اجداد برتر، اطوار حمیده‌اش شاهانه و شمایل پسندیده‌اش پادشاهانه بود، از آنجا كه شیوه گردون دون است ذات همایونش بامراض مختلفه رهنمون گشت، زمانه بساط شادمانی از آن سلسله درچید و عرض مرض متمادی گردید آفتاب عمرش بپایه زوال افتاد بارقه اینمعنی بر ضمیر منیرش پرتو انداخت و دیده از سود و زیان حیات و ممات در پوشیده متاع ارجعی الی ربك راضیة مرضیة را بجان خریدار گشته ارباب اخلاص و منسوبان این سلسله عتبه علیه گردون مناص را جمع آورده ایشان را از واقعه ناگزیر كه گریبان گیر غنی و فقیر و برنا و پیر است آگاه گردانیده بعد از موعظه و پند و وصایای ارجمند ایشان را با طاعت و انقیاد فرزند بیمثل و مانندش سلطان جنید ترغیب نموده ولیعهد و جانشین خود گردانید و سفارشات بلیغ درباره او كرد هذا ما عهدنا الیكم و العهدة فی الدارین علیكم. بعد از تقدیم وصیت روح شریفش بجوار مغفرت رب العزة پیوست و حضرت سلطان جنید بمراسم تكفین و تجهیز قیام نموده در جوار آباء عظام مدفون ساخت. سلطان جنید شهبازی بود بلند پرواز و خسروی گردن فراز بدری از آسمان فتوت و ارشاد درخشیده و آفتابی از سپهر خلافت ظاهر و باطن طالع گردیده، چون بر مسند سروری و سریر دین‌پروری متمكن گردید خلایق را بعلم ارشاد و دین پناهی كه مخبر از داعیه سلطنت و پادشاهی بود آگاهی داد، ارباب ارادت از اطراف و جوانب روی اخلاص بعتبه علیه‌اش آورده ركن اعظم ارشادش تحریص ارباب ارادت بغزا و جهاد كفار نابكار بود، روز بروز اسباب حشمتش میافزود و جمعیت ارباب ارادت و اخلاص زیاده‌تر میگشت، میرزا جهانشاه تركمان كه پادشاه زمان و فرمانفرمای عراقین و آذربایجان بود شمه از سلك جمعیت و انتظام اسباب حشمت و مكنت سلطان جنید را شنوده بآن حضرت بدمظنه گردید و از زوال ملك و دولت خود ترسیده از بیم بدنامی محاربه با آن حضرت لایق میدانست مكررا كسان نزد آن حضرت فرستاده بكنایه و صریح خاطر نشان كرد كه از مركز دولت بهر طرف رأی شریفش اقتضا نماید سفر گزیند. آن حضرت توجه جانب دیار بكر را مصلحت وقت دانسته عزیمت آن طرف نمود و از هوا خواهان دودمان صفویه و صوفیان صافیه جمعی كثیر عازم خدمت گشته در سایه لوای سعادت انتمایش مجتمع گشتند تا در كمال شكوه و جلال در حصن كیف نزول اجلال نمود در آنوقت والی نصف دیار بكر امیر كبیر ابو النصر حسن بیك آق قوینلو بود كه اطاعت میرزا جهانشاه نمینمود میانه ایشان ابواب مخاصمت و عناد مفتوح و طریق آمد و شد مسدود بود از مژده ورود موكب مسعود سلطان جنید اظهار مسرت و شادمانی نموده آن عالم آرای عباسی- 2
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 18
حضرت را بقدوم اعزاز و احترام استقبال كرد. امراء و اعیان صوفیه را هر یك مقامی مناسب تعیین نمود، مقدم گرامی او را از امارات دولت و اقبال دانسته فیما بین موانست و اتحاد تمام روی نمود و بالاخره خصوصیت و دوستی بمصاهرت و یگانگی انجامید و همشیره اعیانیه خود خدیجه بیكم بآن حضرت در عقد ازدواج درآورده بدین وصلت كوس دولت خود را بلند آوازه ساخت و سلطان جنید مدتی در آن دیار توقف نموده هوای حب الوطن من الایمان از خاطر خطیرش سر زد و از امیر حسن بیك دستوری خواسته در اندك روزی دار الارشاد اردبیل از قدوم همایونش غیرت افزای ارم ذات العماد التی لم یخلق مثلها فی البلاد گردید و دیده نظارگیان از مطالعه جمال جهان آرایش روشنی پذیرفت و دیگر باره نایره حقد و حسد كه در كانون میرزا جهانشاه بود اشتغال پذیرفته توهمی كه داشت از وصلت و ارتباط امیر حسن بیك متزاید گشت و در كار سلطان جنید فكرهای بیحاصل مینمود تا آنكه آن حضرت از كید و غدر او آگاه گشته قاصدان صبا مسیر بطلب ارباب ارادت فرستاد و بخیال سلطنت لوای دولت افراخته و ثواب غزا و جهاد مطمح نظر ساخته تا موازی در هزار كس از غزاة صوفیه بداعیه غزای چر كس بسمت شیروان روان [14] شدند و در فتوحات یمنی مذكور است كه بداعیه محاربه شیروان شاه و تسخیر ملك شیروان روانه آن صوب گردید علی ای التقدیرین والی ولایت شیروان سلطان خلیل باغوای طاغیان طبرسران كوس مخالفت سلطان جنید كوفته مانع رفتن او بجانب چركس گردید و لشكر رزم آزمای جمع آورده بمقابله و مقاتله او شتافت و در برابر سپاه ظفر پناه صف آرای گشته وارد جنگ و پیكار گردید و از این طرف غزاة صوفیه كه جان باختن در راه مرشد كامل ادنی مراتب اخلاص میدانستند در موكب همایون صف قتال آراسته از جانبین آتش حرب مشتعل گردید تیغ بمانی سرافشانی آغاز نهاده عقابان تیز پر بقصد جان یكدیگر در پرواز آمدند غازیان جان نثار دفع شر آن اشرار را كه فی الحقیقه دفع ضالین بود واجب شمرد، بقدر طاقت و توان كوشش مینمودند و سلطان جنید در آن معركه بنفس شریف مباشر حرب گشته.
بیت
بر آئین سلطان دلدل سواربهر حمله از جمع آن خاكسار
ز الماس گون شعله تابناك‌فكندی گروهی بر این تیره خاك چون شهادت آن حضرت بر لوح قضا ثبت شده بود لشكریان شیروانشاه آن حضرت را كالاحاطة بالبدر در میان گرفته مركب جهان نوردش را از پای درآوردند و آن حضرت در عین كارزار از دست ساقی حادثه شربت شهادت نوشید از اتباع آن حضرت جمعی پای ثبات در معركه استوار داشته از خون شهادت سرخ رو گشتند و بعضی حدیث الفرار مما لا یطاق برخوانده راه هزیمت پیمودند.
در فتوحات یمنی آورده كه صوفیان خاندان صفویه نعش شریف آن سلطان هدایت را بدار الارشاد آورده در روضه مقدسه مدفون ساختند و آنچه باین حقیر معلوم گشته آنست كه جمعی از مردم طبر سران كه همیشه هواخواه این سلسله علیه بودند جسد مطهر آن حضرت را از جنگ گاه بیرون آورده در محل مناسب مدفون ساختند و اكنون آن مقام شریف مهبط انوار فیض و رحمت و مطاف مردم آن ولایت است. القصه بعد از واقعه سلطان جنید فرزند بجان پیوندش سلطان سریر ولایت و مسند نشین بارگاه هدایت سلطان حیدر روح الله روح اسلافه طول اللّه عمر اخلافه كه همشیره زاده امیر كبیر ابو النصر حسن بیك بود قایم مقام پدر عالیجاه گردید.
سلطان حیدر آفتابی بود از برج ولایت طلوع نموده و دری از صدف بحر سلطنت بكنار
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 19
آمده شیوه رضیه‌اش احیاء سنن آباء و اجداد مكنون خاطر شریفش فرمانروائی بلاد و عباد و پادشاه مرحوم حسن پادشاه كه بنیروی اقبال میرزا جهانشاه را از پای درآورده بر مسند فرمانروائی تمكن داشت با آن مهر سپهر ولایت و سروری در مقام اخلاص و مردمی در آمده خواست كه سلسله پیوند خود را با این دودمان بتازه استحكام دهد صبیه جلیله خود حلیمه بیگم آغا مشهور بعلم شاه بیگم را بحبانه نكاح او درآورده آن زهره برج عفت را با مشتری اوج سعادت قرین گردانیدند و آن حضرت بیشتر از پیشتر بر معارج دولت و سروری سعود نموده علی الدوام عتبه علیه‌اش محل اجتماع خواص و عوام بود از رؤیای صادقه شبی در خواب دید كه او را منهیان عالم غیب مأمور گردانیدند كه تاج دوازده ترك كه علامت اثنی عشریت است از سقرلاط قرمزی ترتیب داده تارك اتباع خود را بآن افسر بیاراید.
سلطان از مشاهده این خواب كلاه شادمانی بر تارك سرافكنده طاقیه تركمانی را كه متعارف آنزمان بود بتاج دهاج دوازده ترك حیدری تبدیل نموده اتباع كرامش اقتدا بآن حضرت كرده تمامی منسوبان این خاندان باین افسر گرامی از سایر الناس امتیاز یافته بدین جهة آن طبقه جلی الشأن بقزلباش اشتهار یافتند، بالجمله آن حضرت را روز بروز اسباب حشمت و مكنت زیاده‌تر میگشت و هجوم ارباب اخلاص بر درگاه سپهر مدارش بیشتر از پیشتر و عموم خلایق از مواید افضالش بهره‌ورتر تا آنكه جامع سلطنت صوری و معنوی گشته باطنا بدستور مشایخ و اهل الله مسالك طریق ارشاد و دین پروری و ظاهرا بآئین سلاطین مسند آرای سروری بود و امیر كبیر حسن پادشاه كل مواد با ملازمان عتبه اقبال حیدری در كمال وفاق و وداد سلوك نموده اصلا بامری كه مكروه خاطر شریف خواهر زاده و داماد باشد رضا نمیداد.
چون ایامی بدولت و كامرانی گذرانید نهال اقبالش طوبی مثال بر اوج كمال افراخته و امیر حسن بیك بنوعی كه مولانا ابوبكر طهرانی مؤلف تاریخ احوال سلاطین تركمان بتفضیل نوشته تخت سلطنت را وداع نمود سلطان خلیل پسرش و بعد از آن سلطان یعقوب بر مسند فرمانروائی بر آمدند و سلطان حیدر را كه احرار مثوبات غزا بر طبیعت غالب بود سلوك سلطان یعقوب را كه پسر خال آن حضرت بود بر وفق دلخواه مشاهده نمینمود با امراء صوفیه و هواخواهان سلسله صفویه مشورت نموده رأی جهان آرایش بیورش جانب داغستان كه ساكنانش از حلیه ایمان عاری و سالك طریق جهل و ضلال بودند و غزای كفره چركس قرار یافته قاصدان قمر مسیر باجتماع صوفیان صافی نهاد و ملازمان نیكو سریرت پاك اعتقاد [15] فرستاد مجاهدان اخلاص گزین فوج فوج پیرامن سرادقات عزت و جلالش جمع گشته خلقی انبوه با اسلحه و یراق حاضر آمدند آن حضرت لوای توجه بجانب مقصد افراخته ازدحام خیول و آوازه عبور آن لشكر صفدر تزلزل در بنیان ثبات و قرار شیروانشاه ابن سلطان خلیل انداخته بتصور آنكه سلطان حیدر طالب خون پدر و قاصد ولایت شیروان خواهد بود بمقتضای الحب یتوارث و البغض یتوارث با آن حضرت در مقام كید و نفاق در آمده چون مقاومت با آن لشكر خونخوار از حیز قوت و قدرتش بیرون بود قاصدان صبا رفتار متعاقب یكدیگر بخدمت سلطان یعقوب كه داماد شیروانشاه بود فرستاده اعلام داد كه اگر چه سلطان حیدر ظاهرا عزیمت غزای چركس نموده اما یمكن كه چون بحدود در بند و طبر سران رسد عطفه عنان بجانب شیروان نموده لوای ملك ستانی افرازد و الیوم كه مملكتی در تحت تصرف ندارد لشكر جنگجوی جمع آورده ساخت آن ولایت تاب شكوه اقبال نمیآرد. هرگاه مالك مملكتی چنین گردد بدین محقر ولایت قناعت ننموده ابواب ملك ستانی بر روی آرزویش گشاده تر خواهد گشت. سلطان یعقوب كه با آن مهر سپهر سروری در مقام غدر و نفاق بود قطع صله رحم جایز داشته تخم بدنامی دنیا و خذلان آخرت
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 20
در ضمیر خصومت تأثیرش كاشته سلطان بیچی اغلی را با چهار هزار سوار از جنود شقاوت ورود تركمان بامداد شیروانشاه فرستاد. شیروانشاه بورود كومك سلطان یعقوب مستظهر گشته در حدود شماخی اجتماع عظیم از عساكر شیروان و تركمان دست داد. اما سلطان حیدر با غازیان غزاپیشه جلادت اثر از راه شكی كه شمال رویه شیروانست بآن بلاد در آمده عبور لشكر ظفر اثر بپای قلعه در بند افتاد و آن شهر بست از بلاد معموره جهان به باب الابواب مشهور و قلعه‌اش حصنی است سپهر اساس مانند سد سكندر بمتانت و استحكام معروف و بر السنه و افواه مذكور، هر برجی با بروج فلك برابر و پاسبانش با ساكنان ملاء اعلی همزبان و همسر، اهالی آنجا شیوه عناد پیش گرفته دست تعرض بآحاد اجناد دراز كردند گوشمال آن فرقه ضلال بر ذمت همت آن صاحب اقبال لازم گشته غازیانرا بتسخیر آن شهر و قلعه مأمور ساخت ارباب جلادت روی همت بتسخیر حصار آورده در اندك فرصتی تزلزل در اركان آن حصن حصین انداختند فتح و تسخیرش عنقریب میسرپذیر بود كه از هوا خواهان دودمان حیدری قراپیری قاجار كه بر ساقه لشكر بود از عقب رسیده خبر آورده كه فوجی از لشكر تركمان از آب گذشته شیروانشاه با عساكر شیروان بایشان ملحق گردید و داعیه محاربه لشكر منصور دارند متعاقب یكدیگر خبر ورود آن گروه شقاوت اثر رسیده سلطان دین پرور از پای قلعه برخاسته آماده پیكار آن فرقه نابكار گردیده القصه در حدود طبرسران آندو لشكر خونخوار بیكدیگر رسیده از جانبین بتعبیه سپاه پرداخته صف قتال آراستند، آتش حرب بنوعی مشتعل گشت كه خرمن عمر بسیاری از دوست و دشمن سوخته گردید.
بیت
در آن دشت پر محنت هولناك‌بر آمیخت خون در لشكر بخاك
دم تیغ چون شعله آتش فشان‌سنانها ز زخم یلان خون چكان از این طرف طبقه صوفیه دست از جان شیرین شسته روی از شعله سیف و سنان نمیتافتند.
مجملا حربی در پیوست كه در ازمنه سابقه كمتر وقوع یافته در اثناء گیرودار سلطان بیچی اغلی فوجی از دلیران معركه كارزار بمقابله آن سلطان سرافراز درآمده قصد آن سرور كرد، سلطان حیدر بنفس نفیس مباشر حرب آن بد اختر گشته بنوك سنان آن بد گوهر را از پشت تكاور بر زمین انداخته با خاك تیره برابر كرد و او را شناخته كرم جبلی اقتضای آن كرد كه از خون او در گذرد لاجرم بهمان قدر اكتفا فرموده از قتل او در گذشت و او بار دیگر سوار گردید ملازمان ركاب اقدس از سبب آن عطوفت و جان بخشی سؤال نمودند فرمود كه هنوز اجل او نرسیده و آفتاب عمر من بزوال رسیده در این معركه شربت شهادت خواهم نوشید و قسمت روز ازل و تقدیر لم یزل را چاره نیست. القصه چون هنوز طلوع آفتاب دولت این خاندان را میعادی مقرر بود در اثناء جنگ و جدال تیری جانگداز از شست قضا جسته بر مقتل آن شهسوار عرصه وغا رسیده كارگر آمد و از وقوع این واقعه غازیانرا دست از كار و كار از دست رفته لوای دولت آن طبقه كه بذروه اعتلا افراخته بود بحضیض مذلت افتاد بسیاری از صوفیان جان نثار این دودمان كرامت نشان در ركاب اقدس آن بدر آسمان دین پروری از دست ساقی اجل باده ناخوشگوار ممات نوشیده بیخودانه در مضاجع خاك خفتند در فتوحات یمنی آورده كه حقیقت این اخبار را بفرموده خاقان سلیمان شأن از بعضی غازیان مثل حسین بیك لله و فرخ آقا و جمعی دیگر كه در آن جنگ گاه حاضر بودند استماع نمود از قول ایشان نوشته الحاصل صوفیان خاندان صفویه جسد مبارك آن خلاصه خیر البشر را در طبرسران دفن كردند و در نوبت ثانی
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 21
كه خاقان سلیمان شأن بجهة تأدیب شیخ شاه [16] بجانب شیروان نهضت فرمودند و بیست و دو سال از واقعه شهادت سلطان حیدر گذشته بود آن نعش مطهر را از آن مكان بیرون آورده بدار الارشاد اردبیل نقل نموده در جنب مراقد متبركه اجداد بزرگوار دفن نمودند و اینواقعه در شهور ثلاث و تسعین و ثمان مائة روی داد رحمة الله علیه و علی جمیع المؤمنین و المجاهدین فی سبیل الرشاد و از آن سرو بوستان فتوت بقول مؤلف حبیب السیر و تاریخ جهان آرا سه شاهزاده نیك اختر از بطن مهد علیا صبیه حسن پادشاه در وجود آمده‌اند كه هر یك نهالی بود از گلزار ولایت دمیده و كوكبی از آسمان خلافت درخشیده: سلطان علی میرزا كه بین الجمهور بسلطان علی پادشاه اشتهار دارد، اسمعیل میرزا و سید ابراهیم میرزا. القصه سلطان بیچی اغلی بعد از مشاهده پیكر فتح و ظفر به تبریز معاودت نمود و سلطان یعقوب توهمی كه از خروج و ظهور سلطان حیدر داشت زایل گردید.
 
ذكر احوال سعادت منوال سلطانعلی پادشاه ابن سلطان حیدر و شهادت آن حضرت بتقدیر خالق اكبر
 
چون صوفیان سعادت نشان این خاندان كه كشور گشایان ممالك ارادت و اخلاصند حیات و بقای اولاد عالی نژاد آن سلطان با دین و داد را استماع نمودند طریق ارادت را بقدوم اخلاص پیموده روز بروز بمساعدت بخت فیروز در خطه اردبیل جمع شده با حضرت سلطانعلی پادشاه كه بحسب سن و سال شایسته سریر سلطنت و ارشاد شده بود اظهار عقیدت و تجدید بیعت مینمودند و اسباب حرب و لشكركشی آماده میساختند ارباب غمز و سعایت سلطان یعقوب را خبر دادند كه فرزند ارجمند سلطان حیدر بر مسند قایم مقامی پدر سعادت ثمر تمكن دارد و عنقریب لوای دولتش ارتفاع عظیم خواهد یافت.
سلطان یعقوب از دیدن مسلك حق مراتب و خویشی و آزرم همشیره معظمه‌اش حلیمه بیگم كه والده محترمه شاهزادگان عالی منزلت و موسوم بعلمشاه بیگم بود محجوب گشته یكی از امراء صاحب شكوه را با گروه انبوه تراكمه باردبیل فرستاد كه آن دراری بحر كامكاریرا بدست آورده بقلعه اصطخر فارس بزده بمنصور بیك پرناك حاكم آن دیار سپارند كه در آن قلعه روزگار گذرانیده من بعد دست ارباب ارادت و طبقه علیه صوفیه بفتراك دولت ایشان نرسد و از این معنی غافل افتادند كه اراده و تقدیر خالق ما فوق تدبیر و قدرت خلایق است و مخزونات عالم غیب بحیز ظهور میآید قل اللهم مالك الملك تؤتی الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذّل من تشاء باری سبحانه و تعالی مملكت بهر كس خواهد میدهد و الحق اینعمل از سلطان یعقوب بسیار ناپسند افتاده خالی بر رخسار دولت او گردید. القصه چون آن طایفه باردبیل رسیدند سلطانعلی پادشاه صلاح وقت در آن دید كه چند گاه پای در دامن سلامت كشیده با زمانه سازگار گردد، لاجرم توكل بر خالق جزء و كل كرده بهمراهی آن گروه انبوه با والده محترمه و برادران گرامی روی توجه بجانب اصطخر آورد و صدیق آسا در زندان پروحشت آرام گرفته بجفا و محنت روزگار سازگار آمدند.
شعر
مرد بزندان شرف آرد بدست‌یوسف از آنروی بزندان نشست این واقعه در شهور سنه ست و تسعین و ثمان مائة روی داد مجملا خاك آن قلعه مدتی از
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 22
وجود شریفشان كحل الجواهر دیده اعتبار و عرصه آن سرزمین از نهال افضالشان خلد برین گشت و از نوادر اتفاقات لفظ خلد برین تاریخ آن واقعه عبرت‌گزین است. آری تا قطره ابر نیسان از پایه رفعت آسمان تنزل ننموده محبوس ظلمت‌كده صدف نگردد درة التاج تارك شهر یاران عرصه آفاق نشود و هیچ بیسرزنش خاری گوشه دستار پادشاهان ذوی الاقتدار نسزد نظیر این حكایت آزموده و شبیه این روایت براستی چهره نموده صورت حال همایون فال حضرت خاقان سلیمان شان ابو البقاء شاه اسمعیل بهادر خان است كه در صغر سن و اوان طفولیت یوسف مثال در آن زندان پر ملال قرین اندوه و كلال گردیده عاقبت بر تختگاه و اتیناه الملك بر آمده در اندك فرصتی ابواب حشمت و كامرانی بر روی اولیاء دولتش گشاده گشت. القصه منصور بیك پرناك فرمان پذیر گشته آن نتایج دودمان خلافت را در قلعه جای داده اما از روی عقیدت و اخلاص پیش آمده خدمت آن مخدوم زادگان عالی منزلت را بر رقبه طاعت خود واجب شمرده در كل مواد رضا جوی خاطر شریفشان بود. چون چند گاه شاهزادگان عالی گهر چون درر غرر در جوف صدف قلعه متواری گشته بتجربه روزگار مهذب و از زمانه پرورش مییافتند سلطان یعقوبرا [17] از شئامت این بیحرمتی نخل حیاتش بصرصر اجل از پای در آمد و به سلطان در قراباغ بود رخت هستی بسر منزل آخرت كشید و همچنانچه در كتب تواریخ مسطور است امراء تركمان دو گروهه شده جمعی بر سلطنت مسیح میرزا برادرش و برخی بپادشاهی بایسنقر ولدش انفاق نموده بین الفریقین مهم بمحاربه انجامید و بایسنقر بر تخت سلطنت جلوس نموده رستم میرزا این مقصود میرزا ابن پادشاه مرحوم امیر حسن بیك را بجهت آنكه موافقت اصحاب عم اختیار نموده در سلك مسیح میرزائیان منسلك شده بود بعد از قتل او گرفتار شده بقلعه النجق فرستاده بقرق سیدی علی كوتوال قلعه سپردند و چون چندگاه از سلطنت بایسنقر بگذشت ابیه سلطان بحدود قلعه النجق رفته فرق سیدی را بلطایف الحیل فریفته با خود متفق ساخت و رستم میرزا را بیرون آورده بپادشاهی اختیار نمودند و جمعی كثیر از مغلوبان معركه قراباغ و آحاد الناس بر سر ایشان جمعیت نموده رفتن بتبریز و محاربه بایسنقر را وجهه همت ساختند و بكنار ارس آمده لنگر اقامت انداختند و میرزا بایسنقر بجهت دفع فتنه میرزا رستم از تبریز بیرون آمده چون بمرند رسید هر كس را بقراولی فرستاد راه بیوفائی پیموده بمیرزا رستم پیوست، رفته رفته تفرقگی بعموم سپاه راه یافته اردوی میرزا بایسنقر بنوعی بهم برآمد كه از عهده ضبط آن بیرون نتوانست آمد. بالضروره احمال و اثقال و اساس پادشاهی بر جا گذاشته با معدودی از خدمتكاران روی بوادی فرار آورده از راه اهر قراجه داغ بشیروان رفته بشیروانشاه كه خال او بود پیوست و میرزا رستم كامیاب دولت گشته مظفر و منصور به تبریز آمد و بر تخت سلطنت نشست، امراء تركمان عموما غاشیه اطاعت بر دوش افكندند و او كما ینبغی بدارائی سپاه و رعیت پرداخت، اما شیروانشاه بامداد و اسعاد خواهرزاده و داماد كمر همت بسته اسباب سلطنت میرزا بایسنقر را سرانجام میداد و میرزا رستم نیز بفكر كار میرزا بایسنقر افتاده در دفع و رفع او با امراء و اركان دولت بایندری مشورت نمود، آخر الامر بمصلحت نیك اندیشان قرار داد كه آن كواكب درخشان آسمان خلافت را از قلعه اصطخر بیرون آورده لوای شوكت سلطانعلی میرزا را كه سزاوار سروری و سرداریست بتزبیت پادشاهانه بلند گرداند و بجهت دفع فتنه بایسنقر و طلب خون جد و پدر بصوب شیروان فرستد كه اگر غالب گردد و اگر مغلوب در هر دو صورت مطلوب ظاهری و باطنی او بحصول پیوندد و بدین عزیمت ظاهرا عرق قرابت و خویشی و رضا جوئی خاطر عمه محترمه خود را وسیله ساخت و باحضار شاهزادگان حكم كرد و سلطانعلی پادشاه در سنه ثمان و تسعین
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 23
و ثمان مائة كه مدت اقامتش در قلعه اصطخر بچهار سال و نیم رسیده روی براه آورده در كمال عز و جاه بتبریز رسید و رستم میرزا آن حضرت را در آغوش مهربانی كشید و در اعتلا و رفعت شأن او اهتمام نمود و منتسبان و یك جهتان این دودمان قدس نشان كه در زوایای خمول و ناكامی خزیده بودند روی بآستان ملك آشیان آورده روز بروز سلك جمعیت آن گروه عقیدت گزبن ازدیاد و انتظام میپذیرفت. در این اثناء خبر ورود میرزا بایسنقر با لشكر شیروان بسمت آذربایجان مسموع امیر زاده رستم گشته سلطانعلی پادشاه را با ابیه سلطان و فوجی از عساكر تركمان بمدافعه بایسنقر و شیروانیان فرستاد و ایشان بكنار آب ارس رسیده خیمه اقامت نصب نمودند و از هر دو طرف كنار آب را جسر بسته راه آمد و شد طرفین جز بر صفیر تیر مفتوح نبود و صورت فتحی از هیچ طرف چهره نمیگشود و از جانبین از مدت طول اقامت بستوه آمده بایسنقر بشیروان معاودت نمود و سلطانعلی پادشاه و ابیه سلطان بتبریز آمدند در خلال اینحال كوسه حاجی بایندر حاكم اصفهان با امیر زاده رستم در مقام خلاف و عصیان در آمده خطبه دولت بنام بایسنقر خواند، اینمعنی باعث آن شد كه دیگر باره بایسنقر عزیمت جانب آذربایجان نموده با لشكر بیشمار بآن دیار آید و امیر زاده رستم بار دیگر مهر سپهر سروری سلطانعلی میرزا را با ابیه سلطان و فوجی از عساكر صوفیه و تركمان بمقابله او فرستاد، در حدود اهر و مشكین این دو لشكر پر خشم و كین بیكدیگر رسیده بین الفریقین معركه رزم گرم گردید.
بیمن مقدم آن سلطان سریر هدایت بایسنقریان مغلوب گشته در این معركه بایسنقر بقتل رسید و سلطانعلی میرزا مظفر و منصور در كمال عظمت و اقتدار بتبریز آمده امیر زاده رستم لوازم محمدت و تواضعات دوستانه بظهور آورده، آن حضرت را در غایت اعزاز و احترام بجانب اردبیل فرستاد و آن بدر آسمان دین پروری در آن خطه فردوس نهاد بدستور آباء و اجداد بر سریر هدایت و ارشاد متمكن گشته ارباب عقیدت و اخلاص بعتبه علیه گردون مناص آمد و شد آغاز نهادند و اجتماع فرق صوفیه و ازدحام ارباب ارادت آتش حقد و حسد در كانون رستم میرزا افروخته آن حضرت را با برادران بتبریز آورد اگر چه رعایت جانب ظاهر مینمود [18] اما حارسان گماشته بود كه از ایشان خبردار بوده نگذارند كه طبقه صوفیه در خدمت ایشان راه تردد داشته باشند و صوفیه و ارباب اعتقاد همچنان روی ارادت بآستان سدره مكان آورده در خفیه نذور گذرانیده نقد اخلاص خود را در آن آستانه بر محك امتحان میزدند. امیرزاده رستم از این معنی آگاه گشته در كار سلطان حیدر متفكر گردید. عاقبت رأی خطا اندیش بدفع آن حضرت جازم گردید شخصی از اصحاب مجلس آن حضرت را از كید و غدر پادشاه آگاه كرد، چون پرتو این داعیه واهیه بر پیشگاه ضمیر انور تافت بمضمون الفرار مما لا یطلاق من سنن المرسلین شبی بیخبر از تبریز سوار شده راه اردبیل پیش گرفت و امیرزاده رستم میرزا ابیه سلطان را با چهار هزار سوار بتعاقب آن سلطان عالی مقدار فرستاده در حوالی شماسبی كه موضعیست از مواضع شهر اردبیل بآن حضرت رسیده، گویند در آن وقت عدد ملازمان موكب اقبال سلطانعلی میرزا زیاده از هفتصد نبود با آن فوج قلیل مقابله آن فئه كثیر با خود تخمیر نموده جمعی از دولتخواهان آن حضرت را از قتال مانع آمده چاره جوی گشتند آن حضرت چون بنور ولایت صورت شهادت خود را در صفحه تقدیر مشاهده نموده بود صوفیان و هواخواهان دودمان صفوی را جمع آورده از شهادت خود در آن معركه خبر داد برادر نیك اختر اعنی خاقان سلیمان شان را كه انوار جهانداری از ناصیه همایونش میدرخشید ولیعهد و قایم مقام گردانید و رموز اسراریكه در وقت ارشاد شیوه و شعار مرشدان این خاندان است بنوعی كه از پدر عالیمقدار و اجداد نامدار بمیراث یافته بود در خاطر خطیرش بودیعت
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 24
نهاد و تاج مبارك خود را بر سر آن حضرت گذاشته او را بمعتمدان سپرده سفارشات بلیغ نمود و بر زبان الهام بیان گذرانید كه چراغ دولت دودمان مرتضوی از او روشن گشته عنقریب ماهچه لوای آسمان سای دولتش ارتفاع عظیم خواهد یافت و پرتو معدلتش بر مفارق عالمیان خواهد تافت. بعد از اتمام وصیت قدم در معركه كارزار نهاد و همچنان كه بر زبان صدق بیانش گذشته بود مخالفان غالب آمده آن حضرت شربت شهادت نوشید، بعد از وقوع آن واقعه جانسوز تفرقگی بمیان ارباب عقیدت راه یافته هر كس بجانبی پراكنده شدند. حسین بیك لله و خلیفة الخلفاء كه در آنوقت بخادم بیك اشتهار داشت و دده بیك نعش مطهر آن حضرت را بدار الارشاد آورده در حظیره متبركه منوره صفویه مدفون ساختند.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 25
 
ذكر احوال خاقان سلیمان شأن شاه اسمعیل بهادر خان اسكنه الله تعالی فی فرادیس الجنان و بیان جهانگشائی و شرح ظهور و خروج آن خسرو بلند مكان‌
 
نغمه پردازان بزم دلگشائی و معركه آرایان رزم سخن آرائی خروج پادشاه ستوده سیر حمیده فعال صف آرای معركه كشور گشائی مرحله پیمای بادیه جویائی انجمن افروز بزم اقبال آفتاب جهان آرای آسمان جاه و جلال جام جهان نمای دولت حیدری آینه رونمای مذهب حق اثنی عشری سلطان سلاطین نشان تخت گیر ممالك كیان یعنی خاقان سلیمان شان را بدین ترانه سروده‌اند و آثار شجاعت و رزم آزمائی و اخبار كشورگیری و جهانگشائی آن شهریار والاگهر مرتضوی خصال را در انجمن حدیث آرائی بدین نمط گزارش داده كه بعد از واقعه شهادت برادر صفوت نهاد و تسلط ارباب بغی و عناد صوفیان پاك اعتقاد آن در برج ولایت را كه ولیعهد برادر نامدار بود و پوشیده و پنهان بشهر آورده بودند هر چند روز در محلی برسم اختفا نگاه میداشتند بعد از چهل روز آن طبقه عقیدت گزین از بیم كید خصما و اضداد در اردبیل توقف صلاح ندیده و با والده محترمه‌اش مشورت نموده توجه جانب گیلان را بصلاح وقت انسب و اقرب یافتند و آن عفیفه راضی بمفارقت فرزندان گشته در همان ایام اعیان صوفیه خصوصا حسین بیك لله شاملو و خادم بیك طالش كه آخر بخلیفة الخلفاء ملقب شد و ابدال بیك و ده ذوالقدر و غیرهم هر دو برادر نامدار را برداشته با دویست نفر از ملازمان كما بیش روانه گیلان شدند و بنوعی كه در كتب مبسوطه تواریخ خصوصا حبیب السیر مسطور است بولایت گیلان درآمده چند روزی در رشت توقف نمود، امیر و الحق والی آنجا خدمات بتقدیم رسانید بعد از آن خطه لاهیجان از یمن قدوم بهجت لزوم آن نو رسان باغ جنان غیرت افزای روضه رضوان گردید كاركیا میرزا علی والی آن ولایت كه از دودمان سیادت و بعظم شأن و رفعت مكان از سایر ولاة گیلان منفرد و ممتاز و بحسب و نسب ستوده و حمیده و بحسن خلق و اطوار [19] ذكیه موصوف و پسندیده بود مقدم شریف آن نو باوه بوستان جلالت و برادر گرامیش سید ابراهیم را بقدوم اعزاز و احترام تلقی نموده تواضعات مخلصانه و مردمیهای مهربانانه بظهور آورده و سید ابراهیم برادر آن حضرت را شوق ملاقات والده غالب نموده چون بدرویشی و درویش نهادی متصف بود طاقیه تركمانی بر سر نهاده بجانب اردبیل بازگشت و آن حضرت با قلیلی از خدمتكاران جان نثار در آن ولایت رحل اقامت انداخته منتظر لطیفه غیبی نشست. در آن وقت سن شریف آن حضرت زیاده از هفت سال نبوده اما در فهم و فراست آیتی و در عقل و جوهر دانش علامتی بود در مبادی حال آئین جهانداری از ناصیه همایونش ظاهر و فرایزدی از جبین مبینش باهر، ملازمان موكب عالی كه آن نونهال چمن‌آرای خلافت را بزلال حسن اعتقاد پرورش میدادند بالهام غیبی بسمت والای شاهی موسوم ساخته با وجود صغر سن بعقیده درست و اراده شامل مرشد كامل و پادشاه میخواندند و بقول مشهور تا مدت شش سال و نیم در گیلان توقف نموده بعضی اوقات در
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 26
بیه پس و ایامی در خطه لاهیجان روزگار گذرانیده نزد مولانا شمس الدین لاهیجی قرائت قرآن مجید فرمود و كاركیا میرزا علی و كاركیا سلطانحسن برادرش متكفل خدمت بودند، بین الجمهور مشهور است و در تاریخ جهان آرا مسطور كه در اوایل حال مكررا از جانب امیر زاده رستم پادشاه تركمان كسان بطلب آن در گرانمایه دریای بختیاری بگیلان آمدند و كاركیا میرزا علی بمعاذیر دلپذیر عاقلانه تمسك جسته فرستادگانرا معاودت میداد تا آنكه اختلال باحوال سلاطین زادهای تركمان اولاد و احفاد پادشاه مرحوم حسن پادشاه راه یافته بیكدیگر مشغول شدند و چندان شورش و دو هوائی در میانه آن طبقه وقوع یافت كه بمخاصمت دیگری نپرداختند از مدت اقامت آن حضرت آمد شد صوفیان و ارباب ارادت از درگاه كرامت پناهش خالی نبود در اوان نشو و نما گاهی بنشاط شكار مشغولی نموده در سمام و اشكور و منزهات آن ولایت سیر میفرمود و همیشه نقش جهانداری بر لوحه ضمیرش نگاشته شاهین بلند پرواز همت بقصد صید عقاب مملكت در پرواز میآورد.
بیت
بعزم قوی همتش یار بوددر آن كار بختش مددكار بود
بخاطر حدیث جهانداریش‌ز دادار دارنده بد یاریش
بدل بودش از آتش داد و دین‌ز روز ازل بود فكرش همین چون اخبار شورش و برهمزدگی دولت سلاطین آق قوینلوی تركمان قرع سمع خاقان سلیمان شأن گردید رأی جهان آرا اقتضای بیرون آمدن از گیلان كرد كاركیا میرزا علی بتواضعات میزبانانه و ملاحظه حزم و احتیاط دولتخواهانه از آن اراده مانع آمده اظهار نمود كه هنوز غنچه گلشن سرای دولت را هنگام شكفتن نیست، یعنی نواب عالی را بجهت حداثت سن و كثرت اعدا و قلت اعوان و انصار وقت ظهور و خروج نرسیده چند گاه دیگر با زمانه سازگار گردند كه اسباب این مطلب علیا بدستیاری كاركنان تایید نیكوتر سرانجام یابد، آن حضرت چندگاه دیگر بمراعات خاطر كاركیا توقف نمود تا آنكه در شهور سنه ست و تسعمائة كه میانه سلطان مراد بن یعقوب و میرزا الوند بن یوسف میرزا نبیره‌های حسن پادشاه تنازع بود و بالاخره مصالحه اتفاق افتاده ممالك ایران میانه هر دو عمزاده انقسام یافت خاقان سلیمان شأن كه مدت اقامتش در گیلان بشش سال و نیم رسیده بود و زیاده از آن مصابرت در حوصله‌اش گنجایش نداشت بالهام ملهم غیبی بخروج از آن ملك عازم و جازم گشته كاركیا را وداع نموده با معدودی از خدمتكاران و هواخواهان عقیدت گزین جان سپار- بساعتی كه تفاخر كند بدان ایام- روی توجه بمقصد آورد و كاركیا میرزا علی آنچه دست مكنتش بآن میرسید پیشكش كرده خدمات لایقه بتقدیم رسانید و چند فرسخ مشایعت نموده ریش سفیدان دولت قاهره را كه در ملازمت آن سریر انجمن اقبال بودند وصایای ارجمند نموده در ضمان امان حضرت ملك منان روانه مطلب ساخت، اما در آن سال در قریه ارجوان از ولایت آستارا از هجوم جنود برد و سرما طرح قشلاق انداخته جماعت طوالش متكفل خدمت گشتند و در اول بهار كه زمانه چون ریاض امید هواخواهان دودمان صفوی از رشحات سحاب الطاف الهی طراوت و خرمی یافت از یورت قشلاق در حركت آمده دیگر باره بدار الارشاد اردبیل تشریف آورده نخست بزیارت روضه مقدس حضرت سلطان الاولیاء و مراقد متبرك آباء عظام فردوس مقام مشرف گشته در آن مكان شریف كه محل استجابت دعا و مهبط فتوحات عالم بالاست حصول مطالب علیا كه در باطن حق گزینش رسوخ داشت از حضرت باری عز اسمه مسئلت نمود. بعد از آداب زیارت و مشاهده انوار
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 27
استجابت دعا بدیدار گرامی والده محترمه و برادر مسرور گردید. بیان تفصیل وقایع و شرح صادرات احوال همایون فال و محاربات قوی كه آن تأیید یافته درگاه ایزدی را در آغاز دولت و كشور گشائی و ایام سلطنت [20] و فرمانروائی روی داده و ابواب فتوحات كه مفاتیح نصرت و یاری بر روی اولیاء دولتش گشوده گشته زیاده از مقدور قلم مكسور اللسان و ما فوق قدرت تحریر مورخان بلاغت نشانست و آنچه در كتاب حبیب السیر مرقوم گردیده و حسن بیك مورخ روملو در احسن التواریخ درج نموده و میر یحیی سیفی قزوینی در لب التواریخ آورده عشری از اعشار بلكه یكی از هزار است، چون این مختصر گنجایش تفصیل حالات آن شهریار گیتی ستان ندارد و دفعا للاطاله تیمنا و تبركا بذكر مجملی از آنها اختصار میرود كه از مطلب اصلی كه بیان وقایع ایام جلوس حضرت اعلی شاهی ظل اللهی است باز نماند. القصه از ارواح مقدسه آباء عظام و مشایخ كرام استمداد همت فرموده از دار الارشاد اردبیل متوجه قراباغ شدند روز بروز ارباب ارادت باردوی كیهان پوی جمع میشدند در قراباغ با سلطان حسین بارانی كه از نبایر میرزا جهانشاه بود و نیت خروج و خیال عروج داشت ملاقات نمود، چون آثار كید و غدر از اطوار او مشاهده نمود از او جدا شده بكوكجه تنكر تشریف برده تا ارزنجان رفتند و از آنجا تا سه چهار هزار نفر از صوفیان و معتقدان از شام و دیار بكر و سیواس و بایبرد و آن حدود بپایه سریر اعلی آمدند خان محمد استاجلو با جمعی كثیر احرام ملازمت درگاه عالم پناه بسته بسعادت خدمت فایز گردیده منظور نظر عاطفت گشته در ارزنجان بعد از مشورت و كنگاش عزیمت جانب شیروان و انتقام كشیدن از شیروانیان در دل انور رسوخ یافته با هشتهزار نفر از صوفیه صادق العقیده بجانب شیروان در حركت آمدند و با فرخ یسار والی شیروان كه بیست هزار سوار و چندین هزار پیاده همراه داشت در حدود قلعه گلستان مصاف اتفاق افتاد بظفر و نصرت اختصاص یافته فرخ یسار بتیغ انتقام غازیان شیر شكار با بسیاری از عظماء شیروان و سپاهیان آن دیار از پیاده و سوار بدار البوار شتافت كوس سلطنت و شهریاری آن حضرت در آندیار بلند آوازه گشته در آن زمستان در محمود آباد شیروان طرح قشلاق انداخته شیخ ابراهیم ملقب بشیخشاه ولد رشید شیروانشاه بكشتی درآمده از راه دریا بگیلان رفت، مردم آن ولایت اكثر اطاعت نموده تمامی خزاین و دفاین پادشاهان شیروان كه در آن بلاد و قلاع بود بسر كار خاقان سلیمان شأن تعلق گرفت و مردم بعضی قلاع خصوصا قلعه باد كوبه كه قلعه‌ایست سه طرف آنرا آب دریا احاطه نموده دست هیچ صاحب شوكتی بدامن خاكریز آن نمیرسد و یك طرف كه بجانب خشكی است خندق عمیق مانند فكر عقلا بیكران و پهناور حفر شده در مقام خلاف درآمده اندك سركشی و قلعه داری نمودند اما عاقبت بنیروی دولت بیزوال مفتوح گردید و چون بعضی از اهل شیروان در قلعه گلستان بودند از آنجا بپای قلعه آمده آن قلعه سپهر اساس كه از قلاع مشهوره آن ولایت است محاصره فرمودند در اثناء محاصره سروش عالم غیب آن حضرت را بتخت سلطنت و پادشاهی آذربایجان مژده داده و در عالم رؤیاء اشاره نموده بودند كه صعوه حقیر قابل صید شهباز بلند پرواز اوج اقبال نیست آن حضرت امراء عظام را طلب فرموده اظهار نمود كه شما را قلعه گلستان میباید یا تخت آذربایجان، چون معتقدان خاندان قدس نشان صفوی از عالم اخلاص و پیر مریدی آنچه بر زبان الهام بیانش میگذشت محض صدق انگاشته شایبه تخلف در آن راه نمیداند بمژده تخت آذربایجان غلغله نشاط بایوان كیوان رسانیدند، در آن اثناء خبر رسید كه امیر زاده الوند با عساكر تركمان در نخجوان اقامت نموده جمعی از جنود تركمان را مقرر نموده كه از دو طرف بشیروان در آمده بمحاربه خاقان سلیمان شان كمر بندند شعله غیرت در كانون
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 28
ضمیر منیر آن حضرت زبانه كشیده بیكبارگی از تسخیر قلعه گلستان گذشته باشاره منهیان عالم غیب از پای قلعه برخاسته متوجه آذربایجان شدند.
 
ذكر محاربه خاقان سلیمان شأن با میرزا الوند تركمان و ظفر یافتن بتوفیق ملك منان‌
 
در نخجوان توجه خاقان سلیمان شأن را بجانب آذربایجان استماع نموده با سی هزار كس از جنود تركمان كه در موكب او حاضر بودند بمقابله آن حضرت شتافت، اما از وفور شجاعت و دلاوری خاقان سلیمان شأن و فدویت قزلباش كه پروانه وار خود را بر شعله آتش زده آنرا حیات ابد میدانستند كمال رعب و هراس بر ضمایر ایشان مستولی گردیده بود در شیرور نخجوان در شهور سنه سبع و تسعمائه بین الفریقین مقابله اتفاق افتاد دلاوران لشكر قزلباش كه هفتهزار نفر بودند فدائی وارقدم در معركه كارزار نهاده داد مردانگی دادند، در آنطرف نیز جنود تركمان بقدر طاقت و توان كوشش مینمودند اما بتأیید [21] كردگار ظفر و نصرت و اقبال مثال قرین حال عساكر ظفر مآل گشته امیر زاده الوند مغلوب گردیده بسیاری از اعاظم امراء و اعیان تركمان و جنود بیشمار در آن معركه مقتول گشته غنایم موفور بدست سپاه منصور افتاد میرزا الوند در آذربایجان مجال توقف نیافته بارزنجان گریخت و خاقان سلیمان شان مظفر و كامران بدار السلطنه تبریز رسیده بر تخت سلطنت پادشاهانه تمكن یافت شعار مذهب حق اثنی عشر علیهم السلام ظهور یافت. فراز منابر بخطبه امامیه و القاب سامیه زینت پذیر گشته وجوه دنانیر بكلمه طیبه لا اله الا الله و محمد رسول الله و علی ولی الله و اسم سامی آن برگزیده آله سكه و آرایش یافت. رسوم مبتدعه ارباب ضلال مندفع گشته شیعیان هلل بیت طیبین و طاهرین كه تا غایت بتقیه زندگانی میكردند علانیه شعار مذهب حق امامیه پیش گرفته مخالفین در زوایای اختفا خزیدند، صیت صلابت و قهاری آن حضرت بر اطراف و اكناف رسیده شعله تیغ آتشبارش زبانه بفلك اثیر كشیده میرزا الوند جمعی فراهم آورده حركة المذبوحی كرده از ارزنجان عزیمت آذربایجان نمود در هنگامی كه رایات نصرت آیات شاهی از راه ترجان متوجه ارزنجان شده بودند بدار السلطنه تبریز رسیده دست تعدی برعایا و متمولین دراز كرد و از آنجا باوجان شتافت از آوازه قرب وصول موكب جهانگشائی مجال توقف نیافته از اوجان بهمدان رفت و از آنجا روی توجه ببغداد آورد چون ادبار روی باو آورده بود از آنجا نیز بجهت مخالفت قاسم بیك پرناك اقامت نتوانست نمود عزیمت دیار بكر كرده بعزم رزم آن حضرت بحدود همدان آمد و تا موازی هفتاد هزار كس از جنود تركمان بمعرض درآورده سیصد عرابه با توپ و ضربزن و یراق همراه داشت از اینجانب خاقان سلیمان شان با عساكر اقبال مآثر دل بر عنایت الهی و امداد ارواح مقدسه طیبین و طاهرین بسته با موازی دوازده هزار كس از طوایف جلیله قزلباش كه در ركاب مقدس بودند بمقابله اعدا توجه نمودند، بعون الله توفیقه.
 
ذكر محاربه خاقان سلیمان شأن با سلطان مراد و فتح عراق عجم و فارس و كرمان بتوفیق ملك منان‌
 
در روز شنبه بیست و چهارم شهر ذی الحجة الحرام سنة ثمان و تسعمائه در آلمه بلاغی همدان
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 29
بین الفریقین محاربه عظیم بوقوع پیوست خاقان سلیمان بزور بازوی حیدری و طلیعه طلوع آفتاب دولت اثنی عشری بر آن لشكر بیقیاس ظفر یافته در آن معركه هولناك دمار از نهاد جنود تركمان برآمده سلطانمراد كه همیشه خاقان سلیمان شأن او را نامراد میخواندند همچنانچه بر زبان الهام بیان میگذشت سرگشته و نامراد راه فرار پیمود، بشیراز رفت در این مصاف غنایم بیشمار و اسبان تازی نژاد صبا؟؟ رفتار و دیگر امتعه و اجناس هر دیار ما لا تعد و لا تحصی بدست عساكر ظفر شمار درآمده خاقان سلیمان شان فتحنامه‌ها باطراف و اكناف فرستاد، ملوك اطراف و اعیان ممالك بادبار و بخت برگشتگی سلاطین تركمان متیقن و بدولت ارجمند روز افزون شاهی امیدوار شده بدرگاه عالم پناه توسل جسته از اطراف و جوانب ایلچیان بپایه سریر خلافت مصیر فرستاده تهنیت و مباركبادی آن فتح مبین كه طراز فتوحات سلاطین عالم بود زبان گشاده پیشكش و نثار ایثار كردند رایات ظفر آیات در آن بهار بدامن كوه الوند تشریف برده ایام خجسته آثار بهار در آن مرغزار بهشت آثار بعیش و خرمی و سیر و صحبت و خوشدلی گذرانیدند در آن اثنا منهیان خبر رسانیدند كه سلطانمراد در دار الملك شیراز رحل اقامت انداخته بضبط و ربط ممالك فارس پرداخته بجر شكستگی مشغولست خاقان سلیمان شأن عزیمت جانب تخت سلیمان فرموده با جنود بخت بلند و عساكر فیروزمند بدار الملك اصفهان تشریف برده از آنجا با یلغار روانه جانب شیراز شد سلطانمراد از آوازه وصول موكب همایون شاهی تزلزل تمام یافته تاب توقف در برابر صولت دولت همایونی نیاورده بطرف شوشتر گریخت و رایات منصوره در كمال شوكت و كامرانی قدم بر فراز تخت سلیمانی نهاده دار الملك شیراز محل نزول آن خسرو سر افراز گردید اهالی و اعیان فارس بپایه سریر اعلی آمده پیشكشهای لایق كشیدند و عموم فارسیان بظلال الویه معدلت پادشاه مرتضوی خصال استظلال جسته از حوادث روزگار آسودگی یافتند، اما سلطانمراد نامراد از خوف تیغ و سنان غازیان ظفر نشان در شوشتر اقامت نتوانست نمود از آنجا ببغداد شتافت و اوضاع آنجا را نیز بجهت استیلای باریك پرناك بر وفق دلخواه مشاهده نمینمود در وقتی كه كوكبه نهضت رایات همایون [22] خاقانی آن دیار بلند آوازه گشت مجال توقف نیافته باتفاق باریك مذكور بحلب رفته چند كاه در سایه دولت سلطان قانیصو پادشاه مصر و شام بسر برده از آنجا عزیمت رفتن دیار بكر و رستمدار نمود از علاء الدوله حاكم طایفه ذو القدر والی بلاد مرغش التیام نموده بدان صوب در حركت آمد مآل حال او عنقریب در طی احوال علاء الدوله رقمزده كلك بیان میگردد، القصه رایات نصرت آیات خسرو آفاق بعد از نظم و نسق دار الملك فارس بصوب عراق نهضت نمود، بعون الله.
 
ذكر تنبیه متمردان عراق و فتح قلاع و فیروزی یافتن آن خسرو آفاق‌
 
چون امیر حسین كیاء جلادی كه تمامت رستمدار و جبال فیروزكوه و دماوند و هبلرود و آن حدود را بضبط خود درآورده دوازده هزار سوار جرار و پیاده بیشمار داشت بحصانت قلاع و جبال رفیعه اعتماد نموده نقش مخالفت و سركشی در لوح ضمیرش نگاشت و سر از جیب عصیان بر آورده دست درازی بحواشی مملكت عراق مینمود جمعی از خواص تركمان بایندری كه در محال عراق پای اقامتشان سست شده بود و سر كرده ایشان مراد بیك بود جبال رستمدار و درگاه امیر حسین كیا را ملجاء و ملتجاء دانسته نزد او مجتمع شده بودند و او بیشتر از پیشتر باد نخوت و غرور بكاخ دماغ راه
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 30
داده با ملازمان آستان سدره نشان پادشاهی بی ادبانه سلوك مینمود و در وقتی كه رایات گردون مماس متوجه ممالك فارس میشد الیاس بیك انعوت اغلی را با جمعی بدفع شر او نامزد فرمودند.
امیر حسین كیا این خبر شنید قبل از اجتماع سپاه قزلباش بر سر الیاس بیك ایلغار كرد مشار الیه خود را بقلعه ورامین كشید و جلادلیان بپای قلعه آمده او را مدتی محاصره نمودند بالاخره بعهد و پیمان با او ملانات كرد، بمكر و حیله و غدر آن ترك ساده دل را با جمعی از ملازمانش در كبود گنبد ری بدرجه شهادت رسانیدند حقیقت گردن كشی و خودسری و جسارت بی ادبیهای او بمسامع جاه و جلال رسید دفع فتنه آن بدكردار و گوشمال دیو ساران جبال رستمدار پیشنهاد همت ساخته در اول بهار سنه تسع و تسعمائه از قشلاق قم با عساكر ظفر شعار بدان صوب در حركت آمد و نخست قلعه گلخندان كه از غایت متانت و استحكام با قلعه رفیع چرخ مینا فام برابری مینماید محاصره فرموده بقرت قاهره یزدانی و زور سربنجه حیدری آن قلعه را خیبر آسا بچنگ درآورده قتل عام در میانه محصوران شیوع یافت و از آنجا بقلعه فیروز كوه رفته آن قلعه نیز بنیروی اقبال دولت فیروز حكم قلعه گلخندان گرفت و امیر علی كیا كه كوتوال قلعه بود بعد از محاربه بسیار از قلعه داری عاجز گشته بعتبه اقبال شاهی و عفو پادشاهی پناه جسته با جمعی كه از در عجز و بیچارگی درآمده دست از محاربه باز داشته بودند سالم مانده دیگران بیاسا رسیدند امیر حسین كیا با دوازده هزار سوار و پیاده بسیار سر راه بر عساكر ظفر شعار گرفته در كمین غدر نشسته بود كه بطریق مكر و خدعه دستبردی نماید از فتح این دو قلعه بلند اساس و قتل عام محصوران هراس بیقیاس بخود راه داده اندكی از خواب غفلت بیدار شده از اعمال ناصواب پشیمان گشت و با جمعی كه همراه داشت پناه بقلعه استا كه محكمترین قلاع آن ولایت و شهر بند و حصار استوار دارد برده در آن قلعه متحصن گردید موكب همایون فال شهریار بیهمال بپای قلعه رسید و شروع در لوازم قلعه‌گیری كردند چندگاه صفیر تیر و تفنگ آمد شد نموده محاربات فیما بین روی میداد رودخانه عظیمی در پای قلعه میگذرد كه مردم قلعه سنگ را تراشیده آب از آنجا بقلعه میبردند این معنی بر رأی جهان آرا پرتو انداخت همت بحر خاصیت بر آن گماشتند كه آب رودخانه را از آن ممر گردانیده بطرف دیگر اندازند هر چند این معنی در بسیاری آب و طغیان رودخانه در نظر عقل بعید مینمود آن لجه عمان پر دلی متوجه آن امر گشته در اندك روزی جوئی عظیم در طرف دیگر حفر نموده آب رودخانه را آنجا انداختند جلادیان چون ماهی كه از آب دور افتد بطپیدن درآمده دو سه روزی حركة المذبوحی كرده عاقبت عطش گویان فریاد الامان برآوردند و قلعه بدان محكمی و استواری با وجود مردان كاری در سی و سه روز بتصرف اولیاء دولت قاهره درآمد محصوران قلعه تر و خشك بآتش قهر پادشاه دشمن سوز دوست پرور سوخته تیغ تیز بر آن طایفه خونریز پر ستیز حكم گردید سوای جمعی از اهل قلم كسی از آن طایفه نجات نیافت مراد بیك جهانشاهلو را بآتش قهر سوخته سپاه كینه خواه گوشت او را خوردند امیر حسین جغد آسا در ویرانه قفس آهنین محبوس گشت موكلانرا غافل ساخته زخمی بر خود زد بعد از چند روز [23] در یورت كبود گنبد ری مرغ روحش از قفس بدن پرواز نموده از غرایب اتفاقات آنكه امیر حسین كیا در همان مكان كه الیاس بیك ایغوت اغلی با قزلباشیه مردم او بقتل آورده بود بمكافات آن عمل گرفتار آمده او نیز در همان مكان رخت بسرای آخرت كشید اما همچنان كالبد بیجان در قفس بود عاقبت جثه خبیثه‌اش بآتش قهر قهرمان سوخته گردید در آن اثنا خبر طغیان و عصیان محمد كره كه در ایام دولت سلاطین زادهای تركمان داروغه ابرقوه بود و خاقان سلیمان شان ایالت ابرقوه را باو عنایت فرموده در حینی كه آن حضرت بتسخیر رستمدار مشغول
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 31
بودند بمسامع جلال رسید كه اوایلغار؟؟ بیزد آورده علی الغفله خود را بشهر انداخته حاكم آنجا را بقتل آورده رایت نخوت و گردنكشی برافراخته نهضت همایون بجهت تأدیب آن متمرد بی باك بصوب دار العباده یزد واقع شد و تا مدت دو ماه بمحاصره شهر و قلعه پرداخت و عاقبت آن مخذول بیعاقبت از محافظت شهر و ستیز عاجز گشته بارك متحصن شد و بالاخره عساكر فیروزمند بر آن حصار مستولی شده محمد كره را در برج بلندی كه نقاره خانه ارگ بود گرفته در قفس آهنین محبوس گردانیده دیگران بجزا و سزا رسیدند و عاقبت در میدان نقش جهان اصفهان شعله غضب قیامت لهب خاقان سلیمان شان التهاب یافته جسد او را نیز بدستور جد امیر حسین كیای جلادی در همان قفس بآتش قهر سوخته و در این یورش بقوت قاهره یزدانی بقیه سركشان ملك عراق بتسخیر شحنه سیاست از پای درآورده ساحت آن ولایت را از خس و خاشاك ارباب خلاف و طغیان پاك كردند و چون از لشكر جغتای باغوای جمعی از تركمانان كه بخراسان رفته بودند بی‌ادبی واقع شده بود پادشاه مرحوم سلطانحسین میرزا امیر كمال الدین صدر را بجهت تهنیت فتوحات و عذر بی اندامیهای جغتای بخدمت خاقان گیتی ستان فرستاد همانا مكتوبی كه آورده بود پسندیده طبع اشرف نیامد بلكه موجب التهاب نایره غضب گشته از یزد بطرف طبس ایلغاز فرموده بشهر ریختند و جمعی كثیر از چغتای متوطنه شهر عرصه تیغ فنا گشتند و از كثرت خون ریزی فی الجمله شعله غضب قیامت لهب تسكین یافته بعد از یك هفته عود فرمودند در احسن التواریخ مسطور است كه در این واقعه هفتهزار كس بقتل آمدند و در بهار سال دیگر بجانب ییلاق همدان توجه نمود. زمستان را در خوی و سلماس قشلاق كردند و دفع شر صارم كرد كه آغاز فتنه كرده بولایت ارومی آمده دست درازی بحواشی مملكت میكرد بسعی بیرام خان قرامانلو و خادم بیك مشهور بخلیفة الخلفا وقوع یافت كه برادر و پسر و اكثر سرداران بدست درآمده بعقوبت هر چه تمامتر بسیاست رسیدند و تمامی ایل والوس او بتاراج حادثات رفت عبدی بیك شاملو پدر دورمیش خان و ساروعلی مهردارتكلو در آن سفر كشته شدند و چون از سلوك ناپسندیده امیر حسام الدین والی رشت خاطر اشرف غبارآلوده بود در سنه احدی عشر و تسعمائة متوجه تأدیب او شده لشكر بر سر او فرستاد و موكب همایون نیز از طارم برشت درآمد و امیره اظهار عجز و بیچارگی كرده تحف و هدایای لایقه برسم ترجمان ارسال داشته بشفاعت امیر نجم الدین مسعود رشتی از تقصیرات او گذشته عود فرمودند و در همین سال حكم شد كه هر كس با مخالفان بجنگ سلطان حیدر رفته باشد بقتل آورند، ابدال بیك دده كه در آنوقت قورچی باشی بود بدین خدمت مأمور شد و خلق بسیار از طوایف مختلفه تركمان و غیره بدینجهت بیاسا رسیدند.
 
ذكر نهضت همایون بدفع میر علاء الدوله ذو القدر و قضایای دیار بكر و فتح آن دیار بتوفیق كردگار
 
سال دیگر قرع سمع همایون گردید كه سلطانمراد نزد علاء الدوله ذو القدر حاكم بلاد مرغش و آلبستان رفته بود و علاء الدوله او را بدامادی خود اختصاص داده باستظهار لشكر ذو القدر و تركمان موصل و آن حدود كه نزد او فراهم آمده‌اند بضبط قلاع ولایت دیار بكر و آن حدود مشغولی نموده در آن ولایت دم از استبداد و استقلال میزند همت بلند نهمت خاقان سلیمان شان اقتضای آن كرد كه رایات جهانگشای بدان صوب افراخته بالكلیه خاطر همایون از فتنه‌گر ملك فارغ
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 32
گرداند قورچیان قمر مسیر باحضار لشكرهای ممالك مأمور گشته در شهور ثلاث عشر و تسعمائة رایت فتح آیت بصوب آذربایجان افراختند و چون موكب جهان پیما سایه وصول بر آن دیار انداخته و علاءالدوله از قرب وصول قزلباش خبر یافت با لشكر پرخاشجوی [24] بطرف آلبستان رفته پشت بقلعه كوه رفیع موسوم بكوه درنا داد، منتهز جنگ و پیكار نشست و بقول مؤلف حبیب السیر و فتوحات یمنی هروی موكب همایون فال خاقان سلیمان شان بجانب آلبستان در حركت آمده چون تقارب فئتین دست داد از جانبین بتسویه صفوف پرداخته آتش محاربه بنوعی اشتعال یافت كه از برق سیف و سنان خوشه پروین در فلك میسوخت زمین آلبستان از بسیاری خون كشتگان رشك بدخشان گردید طایفه ذوالقدر در آن معركه پر خوف و خطر پای ثبات و قرار استوار داشته دو روز از اول بام تا شام بحرب و قتال اشتغال مینمودند چون زمانه پرده ظلمانی میانه هر دو گروه حایل میساخت طرفین بآرامگاه خود شتافته تا صباح بمراسم طلایه و پاس میپرداختند روز سیم خاقان سلیمان شأن بدن بی بدیل را بدرع و خفتان آراسته دلاوران لشكر قزلباش را بمدافعه اعداء دلیر ساخته همت بلند نهمت بقلع و استیصال اعدا مصروف داشته قدم بمعركه كارزار نهادند و از آن طرف مخالفان خیره سر ذوالقدر در برابر موكب اقبال شاهی درآمده محاربه در غایت صعوبت اتفاق افتاد اشرار ذوالقدر علامت عجز و انكسار در ناصیه جال خود مشاهده نموده فرار بر قرار اختیار نمود، تسایم فتح و فیروزی برسته لوای فلك فرسا وزیده دلاوران لشكر قزلباش دمار از نهاد آن طایفه بر آوردند و قلاع دیار بكر را كه بتصرف ذوالقدر درآمده بود بقهر و غلبه گرفته ایالت آن ولایت در همین سال بر خان محمد استاجلو تفویض یافت در همین ایام امیر خان ولد گلابی بیك موصلوی تركمان از حدود دیار بكر موصل بدرگاه عالم پناه آمده مورد التفات گردید و خاقان سلیمان شان آن ولایت را انتظام داده عنان بصوب مراجعت انعطاف دادند اما حسن بیك مورخ در احسن التواریخ نوشته كه در میانه خاقان سلیمان شأن مقابله نشده، مؤلف حبیب السیر اعتراض كرده كه با وجود آنكه خود در آنزمان بوده خلاف واقع نوشته ذره حقیر دو قول را بیان نمود العلم عند الله. القصه چون بعد از وقوع اینواقعه خان محمد بدیار بكر آمد قایتمس بیك ولد گلابی بیك موصلو كه در شهر حمید بود مخالفت كرده قلعه را بسته مانع دخول شد خان محمد بالضروره در صحرا فرود آمد اكراد آن حدود دست درازی بسیار بار دوی قزلباش نمودند خان محمد بر سر اكراد رفته حربی عظیم میانه ایشان وقوع یافت هفت هزار كس از اكراد بقتل آمدند و خان محمد از حرب اكراد مظفر و منصور باز گردید قایتمس بیك تاب مقاومت او نداشت كس نزد علاء الدوله ذوالقدر فرستاد و از او استمداد نموده متعهد شد كه شهر را باو سپارد با آنكه شكستگی فاحش بحال علاء الدوله راه یافته بود بهوس شهر حمید باستدعاء قایتمس بیك در آن زمستان دیگر باره لشكر جنگجوی فراهم آورده دو هزار كس بسرداری پسران خود قاسم بیك مشهور بسار و قپلان و اردوانه بیك بر سر خان محمد بدیار بكر فرستاد و خان محمد استاجلو با وجود قلت سپاه تكیه بر اقبال بیزوال شاهی نموده با طایفه استاجلو در برابر آن جنود اختر صفت صف قتال آراسته بنیروی اقبال دولت قاهره مظفر منصور گشته ساروقپلان كه بشجاعت و دلاوری از سایر اولاد علاء الدوله ممتاز بود و اردوانه بیك برادرش با جمعی كثیر بدست درآمده بقتل رسیدند و خان محمد ظفر و نصرت یافته در كمال شكوه اجلال بر سر قایتمس بیك تركمان آمد و او دروب شهر را مضبوط ساخته در مقام قلعه داری شد اما كاری نساخته اهالی شهر حمید از او رو گردان شده غازیانرا بشهر راه دادند و قایتمس بیك گرفتار شده بقتل رسیده خان محمد در حكومت دیار بكر استقلال یافته
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 33
آوازه شوكت و حشمتش در آن حدود منتشر گردید علاء الدوله از واقعه پسران بی آرام گشته بار دیگر لشكرهای پراكنده جمع ساخته تا موازی پانزده هزار سوار جرار بسرداری كورشاهرخ و احمد بیك پسران خود بطلب خون برادران بر سر خان محمد فرستاد خان محمد نیز مردانه وار بمدافعه شتافته در ظاهر شهر آمده با لشكر ذوالقدر در آویخت خان محمد هزار كس داشت مشهور است كه بعد از تسویه صفوف سگهای تازی و توله از جیش ذوالقدر پیش آمده با سگهای جنود استاجلو در آویختند خان محمد از زد و خود آن سگها فال گرفت اتفاقا سگان استاجلو فایق آمده سگهای ذوالقدر را گریزانیدند خان محمد از مشاهده اینحال دل قوی داشته غازیانرا بظفر و نصرت نوید داد فیما بین محاربه عظیم وقوع یافت در این مرتبه نیز خان محمد بیمن اقبال بیزوال همایون بر آن فئه كثیر ظفر یافته. كور شاهرخ و احمد بیك اولاد علاء الدوله گرفتار شده با بسیاری از اقرباء و اتباع و امراء او در آن معركه كشته گردیدند از غرایب حالات و عجایب اتفاقات آنكه در میانه استاجلو كوری بود كه بجنگ آمده بود رفقاء باو تشنیع مینمودند او میگفت از خدای تعالی خواسته‌ام كه اقبال شاه دین پناه آن كور را بدست این كور اندازد از قضای الهی كورشاهرخ بدست او گرفتار آمد بقیة السیف آن اشرار بصوب فرارودیار ادبار شتافتند علاء الدوله بعد از این شكست در ماتم فرزندان و اقربا نمد سیاه پوشیده امراء او نیز پلاسهای سیاه در گردن انداخته تعزیتی داشتند كه در هیچ زمان وقوع نیافته بود دندان طمع از دیار بكر كنده ترك سعی بیهوده كردند و دولت او را آب و رنگی نماند چون پادشاه روم از شكستهای پی در پی علاء الدوله و قتل اولاد و قلع و قمع امراء و لشكریانش اطلاع یافت كینه دیرینه ازو در دل داشت فرصت غنیمت شمرده لشكر بر سر او كشید و فیما بین محاربه اتفاق افتاد و علاء الدوله در معركه رومیان بقتل در آمد و دولت آن سلسله سپری گشت طایفه ذوالقدر بعضی ملازمت خواندگار اختیار نموده بعضی بخدمت خاقان سلیمان شأن آمدند این علاء الدوله مالك مملكت مرعش و البستان و صاحب هشتاد هزار خانه ذوالقدر بود چهار نفر از این طبقه در آن ولایت سلطنت كردند ملك اصلان و ناصر الدین و علاء الدوله اما علاء الدوله زیاده از پدران اقتدار و استقلال یافته با پادشاه روم و مصر بحیله و تزویر سلوك مینمود و هر گاه ایلچیان روم میآمدند جمعی از ملازمان خود را با لباس مصریان پوشانیده بایشان می‌گفت كه پادشاه مصر فرستاده از من بجهت دفع لشكر روم استمداد مینماید و من بدوستی خواندگار امداد نمینمایم و با پادشاه مصر نیز بهمان دستور و از هر دو منتفع میشد مشهور است كه همیشه علاء الدوله میگفت كه دو مرغ زرین دارم یكی بیضه نقره میكند و یكی طلا القصه در معركه جنگ ذوالقدر سلطانمراد كه نزد علاء الدوله بدامادی او اختصاص یافته بود بدست رومیان درآمد سلطان سلیم پادشاه روم رعایت او نموده چند گاه همراه بود هر سالی كه بر سر خاقان سلیمان شأن میآمد سلاح در مرافقت او ندید و او از میان رومیان جدا شده جمعی از اشرار بر سر او جمع شده بر سراچه سلطان قاجار رفت او با هشتصد نفر بمحاربه شتافته بهشت هزار كس او غالب آمده سلطان مراد در معركه كشته گشته اجه سلطان سر و انگشتری او را جهت نشانه بدرگاه عالم پناه فرستاده بود و میش سلطان لقب یافت و دولت سلاطین آق قوینلو نیز بقتل او منقرض شد هر چند این قضایا بعد از فتح و تسخیر عراق عرب است كه وقوع یافت اما بنابر ارتباط سخن بتحریر آن پرداخت.
عالم آرای عباسی- 3
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 34
 
ذكر توجه موكب همایون بصوب عراق عرب و بیان فتح و تسخیر آن ولایت و قضایای سانحه‌
 
حقیقت فتح آن ولایت آنكه چون اعیان ممالك عراق عرب از تزلزل احوال سلطانمراد خبر یافتند باریك نامی از امراء تركمان آن ملك را بحیطه ضبط درآورد و همت بمحافظت آن گماشت و هوای تسخیر آن ولایت در ضمیر منیر همایون رسوخ یافت. نخست تاج زر دوزی و كمر و خلعت خاص جهت باریك ارسال داشته باطاعت و انقیاد دلالت فرمود. باریك در اول حال باستقبال خلعت شاهی شتافته طاقیه تركمانی را از سر گذاشته بپوشیدن تاج و خلعت شاهی مفتخر و مباهی گردید و پیشكشهای لایق جهت خدام بارگاه سدره اشتباه فرستاد و استدعا نمود كه ایالت آن ولایت برو مسلم دارند اما نظر قبول همایونی بر آنها نیفتاد و بباریك پیغام دادند كه ادراك زیارت عتبات عالیات در دل رسوخ یافته فسخ آن نمیشود اگر بوی صدق و اخلاص از سخنان او میآید بلا توقف بدرگاه عالم پناه شتافته در سلك سایر امراء منتظم باشد و الا بمكر و حیله راه درین درگاه نیست باریك چند روزی شعار دولتخواهی را شعار خود ساخته چون نهضت همایون بآن طرف محقق شد بجمع نمودن ذخیره و یراق قلعه داری مشغول گردید و علانیه كوس ممانعت كوفته تاج زردوزی از سر انداخت لهذا نهضت همایون بدانطرف جزم گردید حسین بیك لله را منقلای ساخته پیشتر فرستادند چون حسین بیك بدو منزلی بغداد رسید باریك دل از دست داده اكثر اعیان آن ولایت را باطاعت خدام بارگاه شاهی راغب یافته و قوت مقابله و قلعه داری در خود ندیده شبی بیخبر از دجله گذشته سراسیمه‌وار باتفاق سلطانمراد در كمال تعب بجانب حلب گریخت و از آنجا چنانچه بتحریر پیوست بمیانه ذو القدر رفتند روز دیگر اهالی و اعیان شهر سید بیك كمونه را كه از اعاظم سادات نجف و صاحب اختیار آن ولایت بود و باریك او را بمظنه هواخواهی دولت ارجمند شاهی گرفته در سیاه چاه محبوس داشت از چاه بر آورده شعار شاهی سیونی ظاهر ساختند و سید محمد كمونه روز جمعه بمسجد جامع رفته خطبه اثنی عشر بالقاب همایونی خواند و حسین [26] بیك را استقبال نموده در باغ میرزا پیر بوداق فرود آوردند و حسین بیك حقیقت فتح بغداد را بسایه سریر خلافت مصیر عرض نموده موكب جهانگشا شكاركنان بآهستگی طی مسافت نموده مظفر و كامران بدار السلام رسید خلایق آثار بشاشت و شادكامی بظهور آورده باستقبال شتافته لوازم دعا و نیاز بجای میآوردند و خاقان سلیمان شأن بفتح دار السلام محامد شكر ملك علام بجای آورده در بیستم شهر جمادی الثانیة سنه اربع عشر و تسعمائة بدار السلام درآمده سید محمد باعزاز و احترام شاهی مفتخر و مباهی گردید و ایالت آن ولایت بخادم بیك تفویض یافته ابو المنصور و خلیفة الخلفاء در آنجا لقب یافت و از آنجا روی نیاز و اخلاص بخاك پاك كربلا آورده بشرف زیارت مرقد منور ابیعبد اللّه الحسین و شهداء دشت كربلا مشرف شده بزیب و زینت آن روضه بهشت احترام و انعام مجاوران توجه تام مرعی داشتند و از آنجا احرام طواف روضه جنت منزلت شاه ولایت پناه مطهر انوار انما ولیكم اللّه بسته از حله بنجف اشرف رفتند و بآن سعادت عظمی فایز شده دست دریانوال ببذل و احسان خدمه آل آستان سدره نشان گشادند و تولیت نجف اشرف با بعضی محال عراق عرب بسید محمد كمونه شفقت شده بدان خدمت مشغول گردید و بدار السلام عود نموده بشرف زیارت مراقد متبركه ائمه والا نژاد ابی ابراهیم موسی الكاظم و محمد تقی الجواد علیهما السلام مشرف گشتند و از آنجا عزم سامره نموده در آن اماكن شریفه رسم دعا و زیارت و انعام و احسان بتقدیم
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 35
میرسانیدند بعد از انتظام مهام عراق عرب و تعیین رواتب و رواج و رونق آستانهای متبركه علم بتسخیر خوزستان افراخته روانه آن صوب شدند در حدود لرستان حسین بیك لله و بیرام بیك قرامانلو را با ده هزار كس از عساكر نصرت نشان بر سر ملك رستم حاكم لرستان فرستادند و موكب همایون بجانب حویزه در حركت آمد اعراب مشعشع كه در آن ولایت میباشند در آنوقت ببادیه ضلالت افتاده بالوهیت شاه ولایت پناه قائل بودند و از غرایب حالات آنكه بین الجمهور چنین مشهور است كه آن قوم را در هنگام عباداتی كه معهود ایشان است كیفیتی طاری میشود كه كارد و شمشیر در ایشان اثر نمیكند نوك شمشیر را بر شكم خود نهاده بعبارت علی اللهی و غیره باطل متذكر می‌گردند شمشیر چون كمان خم میگردد و آسیبی ببدن ایشان نمیرساند حاكم آن طایفه همیشه یكی از سادات بوده در اینوقت سلطان فیاض پسر سلطان محسن حاكم و قایم مقام پدر گشته بود و احكام شریعت در میان آن طایفه مفقود گشته از بادیه ضلالت و گمراهی قدم فراتر نهاده در آن حین بالوهیت فیاض معترف بودند چون رایات جلال بحدود حویزه رسیده بقول مؤلف حبیب السیر سلطان فیاض با طبقه مشعشع در برابر موكب اقبال صف سپاه آراسته آماده رزم و پیكار شدند و در ظاهر حویزه حربی عظیم وقوع یافته زمین حویزه از خون مشعشع حكم لعل رمانی گرفت فیاض بدسكال با بسیاری از اهل ضلال بتیغ تیز غازیان ظفر مآل براه عدم استعجال نمودند.
نظم
ز خون مشعشع در آن ساده دشت‌تو گفتی زمین و زمان لاله گشت
ز بس خون در آن سرزمین كله بست‌فلك تا كمر گاه در خون نشست
ز بس كشته بر روی هم اوفتاددر آن بادیه بسته شد راه باد امراء عظام كه بلرستان رفته بودند ملك رستم را بعد از آنكه در مقابله ایشان فرار نموده بود و بجبال صعب المسالك پناه برده عساكر بهرام انتقام پیرامن آن كوه را فرا گرفته كار برو تنگ گرفته بودند بامان و عهد و پیمان نزد امراء آمده در مرافقت ایشان بپایه سریر اعلی آمده و بزبان لری شیرین زبانیها در خدمت كرده منظور نظر عاطفت گشت چون محاسن دراز داشت خاقان سلیمان شان محاسن او را بدرر و لآلی آراسته مدتی بآن هیئت در اردوی همایون بود و بحكومت لرستان منصوب گشته مقضی المرام روانه دیار خود گردید القصه بعد از فتح مشعشع حكومت حویزه را بیكی از امراء عظام تفویض فرموده متوجه شوشتر و دزفول شدند حاكم آنجا طریق اطاعت سلوك داشته بپایه سریر اعلی آمده مقالید شهر و قلعه تسلیم نمودند و آن ممالك با قلعه سلاسل بحوزه تصرف شهریار دریا دل درآمده خاقان سلیمان شأن آن قلعه گردون مثال را بیكی از اهل اعتماد سپرده لوای ظفر انتما سایه وصول بر ولایت فارس انداخت و شكار كنان بدار الملك شیراز خرامیده دیگر باره در دار الملك مظفری قدم بر مسند كامرانی و رعیت پروری نهادند ایلچیان والی لار و هرموز بپایه سریر خلافت مصیر آمده پیشكشهای لایق گذرانیده در آن ممالك خطبه و سكه باسم و لقب همایون مزین ساختند و زمستان در خطه شیراز بفر و ناز گذرانیده بهار را در ییلاق همدان گذرانیده چند گاه در دامن كوه الوند نزول فرمودند و از آنجا دار السلطنه [27] تبریز از مقدم شریف فرمانفرمای ایران عطر بیز گردید از جانب شیروان خبر رسید كه شیخشاه بار دیگر در آن ولایت رایت سروری افراخته و در ادای باج و خراج تعلل مینماید آتش غضب قیامت لهب زبانه كشیده در شدت زمستان و سورت
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 36
سرما عنان عزیمت بصوب شیروان معطوف ساختند و در جواد بترتیب جسر پرداختند و بسلامت عبور فرمودند شیروانشاه تاب توقف نیاورده بجانب قلعه بیغرد گریخت رایات جلال بفیروزی و اقبال بشیروان در آمده ایالت آن ولایت بلله بیك تفویض یافته او در بلده شماخی رحل اقامت انداخته مستحفظان قلاع بادكوبه و شابران بقدم اطاعت و انقیاد پیش آمده مفاتیح دروب تسلیم نمودند مردم در بند بمتانت قلعه و رفعت خاكریز اعتماد نموده روزی چند دست و پائی زدند اما عاقبت دست در دامن استیمان زده مراسم متابعت بتقدیم رسانیدند و خاقان سلیمان شأن در همان زمستان از شیروان بیرون آمده بقراباغ تشریف آورده در اول بهار بجانب سلطانیه در حركت آمده بتهیه اسباب یورش خراسان پرداختند.
 
آغاز داستان فتح خراسان‌
 
اشاره
 
بلبل نوایان گلشن روایات و قصه پردازان انجمن حكایات اخبار بدایع آثار فتح خراسان را كه بشعشه تیغ آتشبار خاقان سلیمان سمت وقوع پذیرفت بدین عنوان ایراد نموده‌اند كه چون طنطنه كوس رعد آوای خسرو كشور گشا در عرصه جهان بلند آوازه گشت سلاطین آفاق از رعب جهانگیری آن شهریار باستحقاق آن حضرت در مقام خلت و وفاق در آمده طریق موافقت و مصادقت بارسال تحف و هدایا و رسل و رسائل می‌پیمودند خاقان منصور ابو الغازی سلطانحسین میرزای بایقرا كه در ممالك خراسان و مرو شاهیجان و خوارزم و طخارستان و زابلستان و قندهار تا حدود كابل و بدخشان فرمانروا بود و چندین سال زمان دولتش امتداد یافته فرزندان رشید كامكارش از پسر و پسر زاده بسیار بودند بدلالت عقل دور اندیش با آن حضرت در مقام صداقت و خصوصیت درآمده همواره اظهار محبت و دوستی مینمودند خاقان سلیمان شأن نیز با آن پادشاه والا جاه طریقه پدر فرزندی مسلوك داشته احترام سلسله تیموریه و ارتباط سابق و لاحق واجبی بجای آوردند و در آغاز كشور گشائی متعرض ممالكی كه در حوزه تصرف آن شاه مؤید منصور بود نشدند و همواره بین الجانبین ابواب مراسله و آمد و شد مفتوح بود بعد از فوت آن پادشاه عالیجاه كه از بی اتفاقی فرزندان و دعوی استقلال دو سه نفر از ایشان خصوصا بدیع الزمان میرزا و مظفر حسین میرزا و كپك میرزا چنانچه در حبیب السیر مسطور است اختلال باحوال آن سلسله راه یافت و محمد خان شیبانی و بوداق سلطان بن ابو الخیر خان بن دولت شیخ اغلی از نژاد شیبان بن جوجی بن چنگیز خان اوزبك كه از مرتبه نوكری سلطان احمد میرزای بن سلطان ابو سعید گوركان والی خطه ماوراء النهر بود برتبه والای سلطنت ترقی كرده در این ممالك پادشاه نافذ فرمان شده بود شمه از اختلال احوال و عدم اتفاق شاهزادگان سلسله تیموری شنیده طمع در ملك خراسان كرد و كمر همت باستیصال اولاد خاقان منصور بست و در شهور سنه ثلاث عشر و تسعمائة لشكر بخراسان كشیده با آن شاهزادگان بی تدبیر محاربات نموده بر ایشان ظفر یافت و بقطع رشته حیاتشان پرداخت مجملا دود از دودمان بایقرائی چنانچه در توایخ مبسوطه مسطور است بر آورده مملكت ایشان بحیطه ضبط و تصرف اوزبكیه درآمد و محمد خان شیبانی كه بین الجمهور بشاهی بیك خان مشهور است از اقصای تركستان تا حدود عراق در حوزه تسخیر كشیده الویه دولت و رایات عظمت و اقتدارش سر بعیوق افراشته بخار نخوت و غرور بمثابه بكاخ دماغش متصاعد گشت كه هیچ پادشاه ذی شوكت صاحب اقتداریرا بنظر در نمیآورد و با خدام آستان فلك آشیان شاهی در مقام خلاف درآمده در سالی كه رایت كشورگشا مرتبه ثانی بجانب شیروان توجه نموده بود
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 37
جمعی از لشكریانرا از راه بیابان بر سر كرمان فرستاده انواع خرابی و قتل و غارت از ایشان در آن ولایت وقوع یافته بود و معذلك خاقان سلیمان شان دو سه مرتبه رسولان سخندان سیما شیخ زاده لاهیجی را كه از مشاهیر مستعدان روزگار بود برسالت فرستاده بترك فتنه و ستیز دلالت نمودند او از بخت برگشتگی در جواب سخنان خشونت آمیز نوشته لافهای گزاف زد و اظهار نموده بود كه گزاردن حج اسلام در دل رسوخ دارد آیا وعده ملاقات در كدام محل خواهد بود خاقان سلیمان شأن نیز جواب مكتوب بر نهج مرغوب نوشته فرستادند كه ما را نیز طواف مرقد منور حضرت امام الجن و الانس در دل رسوخ دارد [28] انشاء اللّه تعالی وعده ملاقات در مشهد مقدس معلی است و در شهور سنه عشر و تسعمائه در ییلاق خرقان باحضار عساكر نصرت نشان فرمان داده بدل قوی و امل فسیح روی توجه بخراسان آوردند چون از سمنان عبور نموده دلیرانه قدم بولایت خراسان نهادند حكام اوزبك كه در ولایت خراسان بودند تاب توقف نیاورده هر یك مركز دولت خالی گذاشته بهرات جمع شدند شاهی بیك خان كه از یورش هزاره عود نموده در هرات بود از جرأت و دلیری خاقان سلیمان شأن و بیخوف و هراس در آمدن بخراسان خائف و هراسان گشته در بحر تفكر و اندیشه فرو رفت روز بروز رعب و هراس از خاقان سلیمان شأن در دلش زیاده‌تر میشد چون رسیدن رایات فیروزی آیات بحدود مشهد مقدس مسموع او گشت اصلا با خود قرار مقاتله و مقابله آن حضرت نتوانست داد جان وفا میرزا قوم خود را در قلعه هرات گذاشته خود بجانب مرو شاهیجان در حركت آمد جان وفا میرزا نیز تاب توقف نیاورده متعاقب بمرو رفت خاقان سلیمان شأن مبتهج و مسرور با دلی آسوده و خاطری از فزع دور بمشهد مقدس معلی درآمده جبهه نیاز بر آن آستان ملایك آشیان سلطان خراسان نهاده بلوازم دعا و زیارت پرداختند و سادات و مجاوران آن عتبه كعبه مرتبه را بنوازشات ارجمند مخصوص گردانید و از روح مقدس آن سلطان سریر ولایت و امامت استمداد كرده بتعاقب شاهی بیك خان روی توجه بمرو نهادند غازیان عظام كه منقلای لشكر فیروزی اثر بودند چون بجنگ گاه مرو رسیدند جان وفا میرزا با فئه كثیر از بهادران نامی اوزبك بمقابله ایشان درآمده در طاهر آباد مرو بین الفریقین محاربه صعب اتفاق افتاد با وجود آنكه دانه محمد سردار لشكر قزلباش در آن معركه بشهادت رسید جان وفا میرزا شكست عظیم خورده روی بهزیمت نهاد و لشكر قزلباش تا پای قلعه اوزبكانرا دوانیده جمعی كثیر از طبقه اوزبك بر خاك هلاك افتادند مقارن اینحال چتر همایون فال خاقان بی‌همال سایه وصول بر ظاهر مرو انداخته در برابر قلعه سرا پرده و بارگاه باوج مهر و ماه برافراختند شاهی بیك خان بیشتر از پیشتر خوفناك گشته در قلعه مرو متحصن گردید و در ضبط شهر و قلعه شرایط مبالغه بجای آورد و كسان بماوراء النهر فرستاده باحضار سلطانان طوایف اوزبك فرمان داد و همه روزه بین الجانبین در پای قلعه محاربات وقوع یافته از طرفین جمعی نابود میشدند چون چند روز بر این منوال گذشت و صورت فتحی نقش نبست خاقان سلیمان شأن كه همیشه صف آرائی و جنگ روبرو را با دشمن دوست‌تر از جنگ قلعه میداشتند خواستند كه بحسن تدبیر شاهی بیك خانر كه چون روباه از صولت شیر در سوراخ خزیده بود بیرون كشند طبل ارتحال كوفته از پای قلعه كوچ كردند و بمحمد خان مكتوبی نوشته فرستادند كه تو با ما وعده ملاقات در عراق و آذربایجان كرده بآن وفا ننمودی و ما بوعده خود وفا كرده بخراسان آمدیم معهذا در آنجا هم بمقابله ما در نیامدی الحال بعضی قضایا در آذربایجان روی داده كه بازگشتن ما لازم شده بنا بر آن كوچ كرده میرویم هر وقت ایشان آماده پیكار گردند و مقدر الهی شده باشد ملاقات دست دهد شاهی بیك خان ارتحال خاقان سلیمان شأن را بعجز و زبونی حمل كرده خواست
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 38
كه فی الجمله آبی بروی كار آورده اندكی از عار فرار و تحصن جستن از صولت سپاه قزلباش خود را خلاصی بخشد عزم تعاقب جزم با موازی سی هزار كس از جنود اوزبك و امراء و سرداران نامی كه در آنوقت در ملازمتش حاضر بودند از شهر بیرون آمدند امیر خان موصلو كه حسب الفرمان قضا جریان با سیصد كس بر ساقه لشكر بود از مشاهده ورود جنود اوزبك بر طبق اشاره همایون فرار نموده بموكب ظفر قرین پیوست از فرار نمودن محمد خان كمال اضطرار در لشكر قزلباش تصور نموده در تعاقب دلیرتر گردید خاقان سلیمان شأن چون از آمدن او خبر یافت چندان صبر فرمود كه او از جوی آبی كه در سه فرسخی شهر است گذشت جمعی را بتخریب پل آن جو مأمور فرمود و عطفه عنان كرده با هفده هزار كس كه در ركاب نصرت انتساب بودند در محمود آباد مرو در برابر جنود اوزبك صف سپاه آراست شاهی بیك خان ناچار دل بمحاربه نهاده روی بمعركه كارزار آورد و از طرفین بهادران اوزبك و دلیران لشكر قزلباش در هم آویخته چنان كارزاری وقوع یافت كه دل بهرام خون آشام بر كشتگان آن معركه سوخت.
نظم
بنیروی اقبال شاه جهان‌نگونسار شد رایت اوزبكان
ز خون یلان گشت گلگون زمین‌فلك خواند آیات فتح مبین جان وفا میرزا و قنبربی و اكثر امراء اوزبكیه در آن معركه كشته شدند و شاهی بیك خان با جمعی از منهزمان جنود اوزبك سراسیمه‌وار اسب فرار بر محوطه كه راه بیرون شدن نداشت جهانیده درسیه آبی بر زبر یكدیگر افتادند و بصد حسرت و هوان جان بسختی میدادند جثه شاهی بیك خانرا [29] یكی از غازیان بوزجلو عزیز آقا نام موسوم بآدی بهادر از زیر چندین كشته بیرون آورده سرش را كه از غایت نخوت سر هیچ سروریرا قابل افسر نمیدانست از بدن جدا كرده در سایه علم اژدها پیكر برسم سمند جهان پیما انداختند خاقان سلیمان شأن سجدات شكر الهی بتقدیم رسانید هر عضوی از اعضای او را بولایتی فرستادند سر او را پوست كنده پر كاه كرده بسلطان بایزید بن سلطان محمد غازی پادشاه روم فرستادند و استخوان كاسه سر را بطلا گرفته بقول مؤلف احسن التواریخ قدح مثال در بزم حریفان باده نشاط در گردش بود و این بیت مناسب حال اوست:
بیت
كاسه سر شد قدح از گردش دوران مرادارد این دیر خراب آباد سرگردان مرا خواجه كمال الدین محمود ساغرچی مشهور وزیر شاهی بیك خان بود كه از قلعه مرو آمده در وقتی كه آن كاسه زراندود را شهریار كامكار بدست گرفته جرعه مثال از آن باده عشرت و دوستكامی مینوشیدند خواجه در مقابل آن مهر سپهر اقبال در صف گرفتاران ایستاده بود خاقان سلیمان شان باو خطاب فرموده كه خواجه این كاسه سر را می‌شناسی سر پادشاه تست گفت سبحان اللّه چه صاحبدولتی بوده كه هنوز دولت در او باقی است كه با اینحال بر روی دست چون تو صاحب اقبالی است كه دم بدم از آن باده نشاط می‌نوشند این نكته موجب انبساط خاطر اشرف گشته خواجه را منظور نظر التفات گردانیده بوزارت خراسان معزز و سربلند گردید. آقا رستم روز افزون كه بتغلب بر ولایت مازندران استیلا یافته بود نسبت بملازمان سده اقبال شاهی خلاف ورزیده همیشه میگفت
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 39
كه دست من است و دامان شاهی بیك خان در اینوقت خاقان سلیمان شأن یك دست او را بریده بیكی از یساولان بهرام صولت داده فرستادند كه به مازندران برده در دامان آقا رستم اندازد و بگوید كه دست تو بدامن او نرسید او حالا دست بدامان تو زده آن یساول در وقتی كه آقا رستم با سرداران طبرستان مجلس عالی داشت بانجمن درآمده بی خوف و هراس بخدمت مرجوعه قیام نموده فی‌الفور
 
مردن آقا رستم پادشاه مازندران‌
 
بازگشت هیچ آفریده را مجال دم زدن نشد آقا رستم از خوف آن پیغام سراسر تهدید زهره‌اش آب شده دلش از واهمه و بیم قصور یافت روز بروز ضعف بر بدنش مستولی گشته بعالم عقبی شتافت. القصه بعد از وقوع این فتح مبین فتحنا مها باطراف و جوانب ممالك فرستاده در تمامت ولایت خراسان خطبه و سكه بالقاب مطهر ائمه اثنی عشر صلوات الله علیهم الملك الاكبر و نام نامی همایون آرایش یافته تا كنار جیحون در تحت تصرف امراء قزلباش قرار گرفته شعار مذهب هدایت آثار امامیه در تمامت بلاد خراسان شیوع یافت و رایات منصوره بهرات تختگاه خاقان منصور از فر وجود آن زیبنده تاج و سریر رفعت آسمانی یافت و تاریخ این سانحه غریبه «فتح شاه دین پناه» است و آن زمستان بلده فاخره هرات محل نزول و قشلاق آن كامل الصفات بود ولاة و حكام اطراف بآستان اقبال آشیان شتافته زبان بتهنیت و مباركبادی فتح خراسان میگشادند از آنجمله سلطان اویس میرزا مشهور بخان میرزا ابن سلطان محمود میرزا ابن سلطان ابو سعید گوركان از بدخشان بپایه سریر سلطنت نشان آمده منظور نظر خاص و انیس بزم اختصاص گردید و نشان ایالت حصار شادمان و بدخشان گرفته مقضی المرام بازگشت و همچنین محمد یار میرزا ابن عمر شیخ میرزا ابن سلطان ابو سعید گوركان در كابل ایلچیان سخندان فرستاده اظهار اخلاص نمود و در اول بهار رایات كشور گشا بعزم تسخیر ماوراء النهر از هرات بیرون آمده چون بمیمند و فاریاب رسید سلاطین اوزبك و محمد تیمور سلطان كه بعد از قتل پدر در سمرقند رایت سلطنت افراخته و عبید الله- خان كه در بخارا حكومت مینمود و جانی بیك سلطان و سایر سلطانان ماوراء النهر بیكدیگر پیوسته بكنار آب آمدند و كسان بپایه سریر اعلی فرستاده اظهار اخلاص نموده پیشكشهای لایق ارسال داشتند و تعهد نمودند كه اگر عنایت شاهی آنطرف آبرا بریشان مسلم دارد مدت العمر از جاده خدمتكاری قدم بیرون ننهند خاقان سلیمان شأن ایجاب ملمتس ایشان فرموده آهنگ عراق كرده ایلچیان از مصر و شام و روم بجهت تهنیت فتح خراسان بپایه سریر اعلی آمدند و بعد از ایشان حكام مازندران بپایه سریر خلافت مصیر آمده نصف مازندران بمیر عبد الكریم كه از اولاد میر بزرگ بود عنایت شده نصف دیگر بآقا محمد روز افزون شفقت شد هر یك فراخور حال تقبلات كرده مقضی المرام روانه شدند و حكام گیلانات و شیخ شاه والی شیروان تاج و خراج بر ذمه و غاشیه طاعتگزاری بر دوش گرفتند اما سلاطین اوزبكیه بعهد و پیمان وفا نكرده در زمان غیبت همایون دست درازیها بحواشی مملكت مینمودند [30] حسب الاستدعاء طهیر السلطنه محمد بابر میرزا حكم همایون عز صدور یافت كه آنچه او از مملكت ماوراء النهر بسعی خود فتح نماید برو مسلم باشد و او از كابل عزیمت ملك موروث كرده در بدخشان خان میرزا را مصحوب خود گردانیده متوجه حصار شادمان شد جمشید سلطان و مهدی سلطان اوزبك كه حكومت ولایت حصار و بدخشان مینمودند بمحاربه لشكر جغتای شتافته محمد بابر میرزا بر ایشان ظفر یافت و سرداران اوزبك هر دو در معركه كشته شده ولایت حصار و بدخشان بر طبق نشان همایون بخان میرزا تعلق گرفت و حقیقت اینحال را بپایه سریر اعلی عرض نمودند كه اگر مددی از جانب همایون رسد امید است كه سایر بلاد
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 40
ماوراء النهر مفتوح گردد خاقان سلیمان شأن احمد سلطان صوفی اغلی و شاهرخ سلطان مهردار افشار با جمعی از دلیران معركه كارزار بمدد و كومك ایشان مأمور فرمودند و محمد بابر میرزا با امراء عظام ملحق شده متوجه سمرقند شدند. چون سلطانان اوزبك از آمدن محمد بابر میرزا و موافقت جنود قزلباش خبر یافتند مركز دولت را خالی گذاشته بجانب تركستان رفتند و بابر میرزا در بلده سمرقند و تختگاه اجداد فیروزمند پای بر مسند جهانبانی نهاده در آن بلده فردوس نشان خطبه اثنی عشر بنام نامی آن حضرت خواند و امراء قزلباش را رخصت انصراف داد پیشكشهای لایقه بخدمت اشرف فرستاد. اما بعد از رفتن امراء دیگر باره سلاطین اوزبك با حشری انبوه و لشكری كوه شكوه بماوراء النهر آمدند و بابر میرزا با اندك مردمی كه داشت بمقابله اعدا شتافته صف قتال آراست فیما بین حربی عظیم بوقوع پیوست بسیاری از ملازمان جناب بابری در آن معركه بقتل درآمده منهزم گردیدند و بابر میرزا در ماوراء النهر مجال اقامت نیافته بحصار شادمان آمد و سلاطین اوزبك بتعاقب او بحصار آمدند بابر میرزا در قلعه متحصن شده كس ببلخ نزد بیرم خان قرامانلو فرستاده استمداد نمود بیرام خان جمعی از جنود قزلباش را بمدد فرستاد اوزبكیه چون از وصول لشكر قزلباش اطلاع یافتند دست از محاصره بازداشتند بماوراء النهر مراجعت كردند حقیقت این حال و طغیان اوزبك بعرض عاكفان سده جاه و جلال رسید امیر نجم ثانی كه بوكالت دیوان اعلی سرافراز بود و عظمت و كامرانی و بزرگی و اعتبار و اقتدار او در درگاه معلی بین الجمهور مشهور است و شمه از آن در حبیب السیر مسطور بانتظام مهمات خراسان و دفع شر اوزبكان مأمور گردیده روانه خراسان شد چون بحدود بلخ رسید بی امر و اشاره همایون كمر بتسخیر ماوراء النهر بستند و او باتفاق حسین بیك لله حاكم هرات و امراء عظام خراسان و بیرام خان حاكم بلخ از آب آمویه عبور نمود و از طرف حصار محمد بابر میرزا رسیده بسپاه قزلباش ملحق شد اول قلعه حرار و بعد از آن قلعه حرار و بعد از آن قلعه قرشی را فتح نمودند. امیر نجم در قرشی حكم بقتل عام كرد و شیخم میرزای اوزبك با قرب پانزده هزار كس از سپاهی و رعیت بقتل رسیدند میرزا بابر التماس خون جمعی از اهل قرشی كه از قبایل چغتای بودند نمود درجه قبول نیافت بدین جهت بین الجانبین غبار نقاری ارتفاع یافت امیر محمد یوسف صدر درخواست چون جماعتی از سادات كه بمسجد جامع پناه برده بودند نمود درجه قبول نیافت جمعی كثیر از سادات‌
 
قتل بیرام خان كشته شدن امیر نجم تصمیم شاه اسمعیل بیورش خراسان در كرت ثانی‌
 
بقتل در آمدند و این معنی بر امیر نجم مبارك نیامد بعد از آن بر سر قلعه غجدوان كه محمد تیمور سلطان و ابو سعید سلطان اقامت داشتند آمده چهار ماه آن قلعه را محاصره نمودند مأكولات در اردوی قزلباش روی بكمی آورده سپاهی بجهت آذوقه و علیق دواب تنقیص میكشیدند عبد اللّه خان و جانی بیك سلطان در بخارا بودند. چون از عسرت احوال قزلباش خبر یافتند با لشكر آراسته بر سر امیر نجم آمدند محمد تیمور سلطان نیز از قلعه بدیشان پیوست و روز یكشنبه سی‌ام ماه رمضان بظاهر غجدوان رسیده فیما بین مجاربه عظیم روی داد در آن معركه تیری جانفرسا بر بیرام خان قرامانلو كه سردار و چرخچی لشكر قزلباش بود رسید از اسب در افتاد این معنی سبب انهزام چرخچیان و دلیری اوزبكان گشته جنود اوزبكیه بیكبار هجوم آوردند امراء قزلباش متلاشی گشته قول بهم بر آمد محمد بابر میرزا پهلو از محاربه خالی كرده با لشكر خود راه حصار پیش گرفت امراء قزلباش كه از نخوت و بزرگی امیر نجم الدین بتنگ آمده بودند در محافظت او سعی
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 41
نمودند او در معركه بدست در آمده بقتل رسید بعضی از خواص خراسان راه فرار پیموده از گذار كركی عبور نموده بخراسان آمدند و این واقعه در شهور سنه ثمان و عشر و تسعمائة روی داد بعد از آنكه سلاطین اوزبكیه را با شاهد فتح و ظفر مواصلت دست داد بعزم تسخیر خراسان از آب عبور كرده چند گاه ساحت خراسان لگدكوب اوزبكان بود چون اخبار بعرض عاكفان سدره آسمان مقدار رسید دیگر باره یورش خراسان [31] تصمیم داده عنان عزیمت بدانصوب معطوف داشتند چون كالپوش محل نزول لشكر بحر جوش دریا خروش گردید بعضی از امراء را با فوجی از جنود ظفر ورود بجانب طوس فرستادند سلاطین اوزبك از آوازه قرب وصول موكب ظفر قرین شاهی تزلزل تام یافته پای اقامتشان سست گردید. عنان بصوب مراجعت انعطاف داده بماوراء النهر رفتند و مرة بعد اخری آن ممالك در تحت تصرف اولیاء دولت ارجمند سعادت پیوند شاهی قرار گرفت خاقان سلیمان شأن چند گاه در خراسان اقامت فرموده بعضی امراء را كه در محاربه اوزبكیه مداهنه و سستی كرده بودند خصوصا دده بیك حاكم مرو را معجر پوشانیده تنبیه بلیغ فرمودند و جمعی فتنه انگیزان كه در زمان غیبت موكب همایون شعار دولتخواهی اوزبك ظاهر ساخته بمردم شیعه مذهب مضرت و آزار رسانیده بودند بآتش قهر قهرمان زمان سوخته ساحت آن ولایت را ارخس و خاشاك معاندان پاك كردند و زمام حكومت هرات و مهام خراسان را بكف كفایت زینل خان شاملو نهاده مراجعت فرمودند.
 
ذكر محاربه خاقان سلیمان شأن با سلطان سلیم پادشاه روم در چالدران بعون الله‌
 
اشاره
 
در شهور سنه عشرین و تسعمائة كه خاقان سلیمان شأن در ییلاقات همدان و منزهات آن ولایت دلگشا عیش پیرا بودند خبر آمدن سلطان سلیم خواندگار روم شایع شد بیان این واقعه بر سبیل اجمال آنست كه سلطان بایزید در هنگام خروج خاقان سلیمان شأن فرمان فرمای ممالك روم بود با آن حضرت اظهار دوستی و محبت نموده همواره لوازم خصوصیت و اتحاد بجای آورده فیما بین طریقه وداد مسلوك بود و در شهور سبع عشر و تسعمائة سلطان سلیم با پدر در مقام خصومت در آمده فیما بین بجنگ و جدال انجامیده معارف لشكر خصوصا طایفه ینكچری اتفاق نموده سلطان سلیم را پادشاه كرده او را بی‌اختیار ساختند و او از این غصه بیمار گشته در شهور سنه ثمان و عشر و تسعمائة بعالم بقا پیوست و سلطان سلیم سریر آرای تخت و صاحب دیهیم گشت سلطان احمد بن سلطان بایزید كه در اناطولی بود خطبه بنام خود خوانده امراء و وزراء او را بحیله باستنبول طلبیده بقتل درآوردند و لشكر بر سر پسرش سلطان مراد فرستادند و او از لشكریان عم خویش متوهم گشته بخدمت اشرف آمد و در اصفهان بملازمت رسیده نوازش یافت و در همان ایام بأجل طبیعی فوت شد سلطان سلیم بگمان تقویت سلطان مراد و بجهت آنكه نور علی خلیفه روملو حاكم ارزنجان باتفاق سلطانمراد مذكور با رومیان جنگ كرده سنان پاشا را با جمعی كثیر بقتل آورده بودند با آن حضرت سالك طریق عناد گشته خصومت آغاز نهاد و قلعه كاخ و بعضی قلاع دیار بكر را نیز كه فیما بین متنازع فیه بود ماده كلفت ساخته رفته رفته بجهات مختلفه فیما بین اسباب وحشت آماده گشته در سنه مذكور با لشكر پرخاشجوی زیاده از چند و چون روی توجه بآذربایجان نهاد و نامه بخاقان سلیمان شأن نوشته از آمدن خود اعلام نمود و آن حضرت از اصفهان بییلاقات همدان آمده بی آنكه خیال محاربه و نزاع رومیان
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 42
در خاطر انور داشته باشد از آمدن بیهنگام او آگاه گشته از غایت حمیت مقید بجمعیت لشكر منصور ممالك ایران نشده با معدودی كه در ظل لوای فلك فرسا حاضر بودند بمقابله اعدا شتافته روز چهارشنبه دویم شهر رجب سنه مذكور در صحرای چالدران از اعمال خوی با بیست هزار كس در برابر آن لشكر نامحصور صف قتال آراست و رومیه چنانچه رسم و شعار ایشانست پس و پیش خود را بعراده و زنجیر چپر ساخته دوازده هزار پنكچری تفنگ انداز در درون عراده با فروختن آتش پیكار مأمور گردانیدند سلطان سلیم آن قلعه آتشین را حصار خود ساخته قلب و جناحین آراست و از اینطرف خان- محمد جنگ روز بجهت استحكام توپخانه مصلحت نمیدید و میگفت در سر كوچ با ایشان جنگ میباید كرد دورمیش خان از غرور شجاعت قبول این معنی نمینمود حضرت خاقان سلیمان شأن فرمودند كه من حرامی قافله نیستم هر چه مقدر الهی است بظهور میآید خان محمد ساكت گشت و خاقان سلیمان شأن خان محمد را كه از دیار بكر با قشون آراسته آمده بود چرخچی لشكر ظفر قرین گردانیده سارو پیره قورچی باشی استاجلو برادر مثنا سلطان رفیق او شد و از امراء عظام دورمیش خان شاملو و نور علی خلیفه روملو و خلفا بیك و حسین بیك لله و خلیل سلطان ذو القدر را در دست راست و خانان و سلطانان استاجلو و پسران بابا الیاس چاوشلو و جمعی دیگر را در دست چپ قرار داده قول [32] همایون بفر وجود آن حضرت آرایش یافت سید محمد كمونه كه در سلك امراء منتظم بود و میر عبد الباقی وزیر و میر سید شریف صدر با آن حضرت در قول بودند دلاوران طرفین پای جلادت پیش نهاده آتش حرب مشتعل گردید در تاریخ جهان آرا مسطور است و بین الجمهور نیز مشهور است كه آن حضرت در هنگام تسویه صفوف خود بشكار بیلدرچین مشغول بودند و بعد از گرمی حرب و قتال بمعركه آمدند مالقوج اغلی از دلاوران نامی رومیه و شجعان روزگار از زمره چرخچیان رومیه بود همیشه در میان عظماء رومیه خودستائی كرده میگفت كه در میانه سپاه حریف محاربه من جز شاه نخواهد بود در اثناء
 
بیان شجاعت شاه اسمعیل و بنفسه مباشر حرب شدن‌
 
گیرودار آن مخذول بدكردار كمر بمحاربه خاقان سلیمان شأن بسته در صف سپاه با گروهی از شجعان رزمخواه رومی بمقاتله قول همایون شتافته آن حضرت را بمبارزت خواند هر چند آن حول گرفته مخذول قابل آن نبود كه چنان پادشاه عالیجاه بمبارزت او التفات نماید اما آن حضرت از وفور غیرت بیرضای امراء دولتخواه و امداد سپاه اسب جلادت بمبارزت او تاخته شمشیر ذو الفقار آثار حیدری آخته چنان پر خشم و كین بآن بیعاقبت حمله نمود كه از صولت و سطوت پادشاهانه بیخود گشته مجال حركت نیافت و آن شیر بیشه پردلی بزور بازوی حیدری چنان ضربتی بر او زد كه درع و خفتان فولادی را در یكدیگر شكافته جثه خبیثه‌اش بر خاك هلاك انداخت غریو از هر دو لشگر بر آمده كروبیان عالم بالا بآن دست و بازو آفرین خوان شدند. القصه دلیران هر دو گروه بر یكدیگر ریخته از كثرت گرد و غبار روی هوا تیره و تار گشت خاقان سلیمان شأن در آن معركه هولناك بنفس نفیس مباشر حرب گشته كارزاری كرد كه ناسخ داستان سام و اسفندیار گردید در میان رومیه مشهور است كه در آن مصاف شاه عالیجاه چند مرتبه سمند سعادتمند تا كنار عراده و چپر رانده عراده را بشمشیر از یكدیگر شكافتند چون دلاوران سپاه قزلباش بعراده نزدیك شدند قریب بسیصد پنكچری را در پس عراده بضرب شمشیر
 
كشته شدن خان محمد استاجلو
 
پاره پاره ساختند پنكچریان و توپچیان بافروختن آتش پیكار مشغول شدند از بسیاری دود توپ و ضربزن و تفنگ عالم روشن تیره گشت بسیاری از بیباكان لشكر قزلباش بیوهم و هراس خود را بر آن دریای آتش زده بودند از آسیب تفنگ ناچیز شدند
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 43
و خرمن حیاتشان سوخته گردید خان محمد استاجلو كه چرخچی بود توپی خورده با گروهی از طایفه استاجلو در آن معركه راه عدم پیمودند برومیان معلوم گشته بود كه قول همایون از وجود پادشاه عالیجاه خالی است آن طرف هجوم آورده از اشتعال نایره پیكار و انداختن توپ و ضرب زدن بی شمار لشكر
 
كشته شدن سید محمد كمونه و میر عبد الباقی و میر سید شریف صدر
 
قول بهم برآمده سید محمد كمونه و میر عبد الباقی میر سید شریف صدر هر سه در قول شرف شهادت یافتند از امراء عظام ساروپیره قورچی باشی استاجلو و حسین بیك لله و خان محمد و ولدان بابا الیاس چاوشلو و جمعی دیگر در این جنگ كشته شدند سلطانعلی افشار نیز بدست رومیه گرفتار گردیده بود رومیان او را تصور خاقان سلیمان شأن كرده نزد سلطان سلیم بردند و او نام خود گفته در همانجا بقتل رسید چون خاقان سلیمان شأن كثرت اعداء و بهم برآمدگی لشكر و پراكندگی قلب همایون مشاهده نمود فرمود كه كره‌نا نواختند سیصد كس بر سر آن حضرت جمع آمدند بالضروره بمبالغه و الحاح دولتخواهان عنان از معركه برتافت و بگروه رومیه كه قول سپاه قزلباش را شكسته عود می‌نمودند دوچار شده صفوف ایشانرا از هم شكافته روانه میشدند اسب خاقان سلیمان شأن بسیاه آبی فرو رفت خضر آقای استاجلو بارگی خود را كشیده آن حضرت سوار شد و خود اسب آن حضرت را بیرون آورده از عقب روانه شد، در درجزین بملازمت رسیده نوازش یافت. القصه آن حضرت با جمعی از مخصوصان از معركه بیرون آمده بدرجزین آمدند كه عساكر منصوره را جمع نموده بار دیگر از روی اقتدار بمحاربه رومیان كمر بندد سلطان سلیم بجهت افتخار و مباهات تا بلده تبریز آمد اما زیاده از شش روز مجال اقامت نیافته از شدت محاربه طوایف قزلباش در شأن آن حضرت بحدی رسید كه پای اعتقادشان از مسلك مستقیم دین و ایمان لغزیده گمانهای غلط بردند. القصه بعد از وقوع واقعه چالدران حكومت دیار بكر را بقراخان برادر خان محمد استاجلو تفویض فرموده بدانطرف فرستادند و او در ماردین قرار گرفته بود اهالی شهر آمد كه بقراحمید مشهور است بیوفائی كرده رومیان را آورده شهر را باو دادند و قراخان در ماردین متوجه دفع حادثه رومیان شد پنجهزار كس بمقابله او فرستادند و او با آن گروه جنگ كرده غالب آمد چنانچه اكثر رومیه بقتل رسیدند و چون بظاهر شهر رسید مردم را بارومیه متفق یافت از تسخیر [33] حصار مأیوس گشته مملكت در تصرف رومیه بود در اثنی عشرین و تسعمائة كه سال دویم حكومت او بود رومیه با بیست هزار پیاده و سوار متوجه پیكار او شدند او باتفاق دورمیش خان قاجار كمر بپیكار ایشان بسته در النك فوق ماردین بین الفریقین محاربه اتفاق افتاد و قراخان بآن جیش موفور غالب آمده در هنگام تعاقب از قضای آسمانی گلوله تفنگی بر او خورده از اسب غلطیده درگذشت. قزلباشیه از اینحال از هم پاشیده رومیه بعد از شكست فاحش و مغلوبیت غالب آمدند و از خواندگار مدد یافته دیار بكر را متصرف شدند و دست تصرف قزلباش از آن ولایت كوتاه شد چون این اخبار بعرض خاقان سلیمان شأن رسید جمعی را بمدد قراخان تعیین نموده بود بعد از كشته شدن او فسخ آن فرمودند القصه بعد از این وقایع خاقان سلیمان شأن با وجود مشاغل ضروریه ممالك شب و روز در اندیشه سیبه آرائی و لشكركشی دیار روم بودند كه در سنه ست و عشرین و تسعمائة سلطان سلیم بعالم بقا پیوست و پسرش سلطان سلیمان قایم مقام گردید چون از جانب او مخالفتی ظهور نیافته علماء اعلام لشكر بدون حركت خصم جایز نداشته چون سلطان سلیمان در بدایت جلوس لشكر بدیار روس و فرنگ كشیده بغزا و جهاد مشغول شده بود آن حضرت را نیز بغزای كفار تحریص نمودند بنابر آن خاقان سلیمان شأن چند سال بجهت كسب مثوبات غزا عساكر منصور را
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 44
بغزای گرجستان مأمور ساخته خود بعیش و سرور و حضور میپرداخت رأی جهان آرا اقتضای آن كرد كه یكی از شاهزادگان كامكار را بایالت خراسان موسوم گردانیده بآن دیار فرستند در اول حال شهزاده جوان بخت كامكار طهماسب میرزا كه پسر بزرگتر و آئین جهانداری از ناصیه همایونش نمایان بود فرستاده امیر خان موصلوی تركمان لله و راتق و فاتق مهمات گشت بعد از چند گاه آن حضرت را بپایه سریر اعلی آورده سام میرزا را با دورمیش خان فرستادند و تا آخر ایام حیات آن حضرت ممالك خراسان مهبط امن و امان بود در شهور سنه ست و عشرین و تسعمائة شیخشاه والی شیروان روی ارادت و اخلاص بآستان اقبال آشیان آورده ما یعرف خود پیشكش نموده و خود را از زمره بندگان این آستان شمرد و صبیه كه در حجله عفت دودمان شیروانشاهی پرورش یافته بود در سلك پردگیان تتق عصمت درآورده بدین نیكو خدمتیها ولایت شیروان مجددا باو تسلیم گردید و در شهور سنه ثلاثین و تسعمائة
 
وفات شاه اسمعیل اول‌
 
چنانچه عادت قدیمه روزگار غدار است هادم اللذات بر ملك حیات آن خسرو عهد و كیقباد زمان تاختن آورده در عالم جوانی و عین لذات نفسانی كه سی و هفت سال از درجات زندگانی طی كرده در مرحله سی و هشتم تخت سلطنت و كامرانی را وداع كرده در منقوطای نام محلی از محال سراب بعالم بقا خرامیده در روضه مقدسه حضرت سلطان الاولیاء مدفون گردید «طاب مضجعه» موافق تاریخ آمد «خسرو دین» نیز تاریخ وفات آن سلطان سلطان نشان است و دیگری «ظل» یافته بدینطریق در سلك نظم كشیده:
نظم
شاه گردون پناه اسمعیل‌آنكه چون مهر در نقاب شده
از جهان رفت و «ظل» شدش تاریخ‌سایه تاریخ آفتاب شده از آن حضرت چهار شاهزاده نامدار یادگار ماند و همگی در صغر سن بودند طهماسب میرزا و بهرام میرزا از صبیه مكرمه یكی از امراء موصلوی تركمان متولد شده‌اند، القاس میرزا و سام میرزا از خوانین مختلفه در اسامی صبیه‌ها زیاده فایده نیست آن حضرت در نظم اشعار طبیعت عالی داشت اما بشعر تركی بیشتر رغبت میفرمود و تخلص خطائی میكردند بجهت آنكه با سلطان سلیم معاصر بودند مولانا امیدی در این قطعه اشاره بآن كرده:
شعر
قضا در كارگاه كبریائی‌فكنده طرح اسلیمی خطائی
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 45
 
ذكر احوال خجسته مآل شاه غفران پناه جنت مكان ابو البقاء شاه طهماسب علیه الرحمة و الرضوان‌
 
اشاره
 
از زمرة شاهزادگان عالیشأن شاه جمجاه جنت مكان اعز و ارشد اولاد والانژاد و شایسته تخت فیروز بخت كسری و كیقباد بود ولادت خجسته آن حضرت روز چهارشنبه بیست و ششم ذی الحجة الحرام سنه تسع عشر و تسعمائة در قریه شهاباد از اعمال اصفهان روی داده دور بینان بساط آگاهی تولد آن حضرت را موسوم بشاهاباد مبارك و میمون دانسته بپادشاهی و جهانداریش فالی گرفتند و اسطرلاب دانان دقیقه شناس از زایچه طالع [34] فرخنده مطالعش استدلال نمودند كه عنقریب وجود شریفش زینت افزای اورنگ خسروی و آفتاب دولتش عالم افروز خواهد بود از الهامات غیبی «آفتاب عالم افروز» تاریخ مولد آن گرامی است و در زمان خاقان سلیمان شأن در صغر سن بسلطنت ملك خراسان از سایر اخوان امتیاز یافته در بلده فاخره هرات نشو و نما یافت و بعد از آنكه از امیر- خان لله آن حضرت اطوار ناپسند بظهور آمده از حكومت معزول گردید آن حضرت را بپایه سریر اعلی طلب فرمودند و در خدمت والد بزرگوار معزز و گرامی بود در بدایت حال آثار سلطنت و جهانداری از اطوار همایونش لایح و پیدا و انوار ظل اللهی از ناصیه همایونش لامع و هویدا بود بعد از واقعه نازله خاقان فردوس مكان قامت با استقامتش بطراز كسوت سلطنت و پادشاهی آراسته گشته در سن یازده سالگی بحكم ان اللّه یأمركم ان تؤدوا الامانات مسند نشین اورنگ شاهی و سریر آرای بزم پادشاهی گردید جلوس همایونش روز دوشنبه نوزدهم شهر رجب پیچی ئیل موافق سنه ثلاثین و تسعمائة اتفاق افتاده بجای پدر بزرگوار قرار گرفت از الهامات غیبی «جای پدر گرفتی» موافق تاریخ افتاد.
تاریخ
طهماسب شاه عالم كز نصرت الهی‌جا بعد شاه غازی بر تخت زر گرفتی
جای پدر گرفتی كردی جهان مسخرتاریخ سلطنت شد جای پدر گرفتی چون از غایت اخلاص و حسن اعتقاد بحضرت شاه ولایت پناه محرم اسرار امین لی مع اللّه خود را بنده شاه ولایت مینامید از اتفاقات حسنه «بنده شاه ولایت طهماسب» تاریخ جلوس همایون شده خاتم فرمان واجب گردید.
شرف بندگی شاه نجف‌یافته چون ز بدایت طهماسب
نقش مهرش شده تاریخ جلوس‌بنده شاه ولایت طهماسب و آن حضرت پادشاهی بود دین دار و شریعت پرور شهریاری معدلت پیرای دادگستر مؤید بتأییدات الهی و موفق بتوفیقات نامتناهی دانش آموز خردپروران روزگار خلاصه نتایج هفت و چهار در حكمت و دانش از ارسطو و اسكندر بیش و در آئین جهانداری از جم و كسری در پیش در اوایل سلطنت
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 46
و فرمان روائی آن حضرت امور دولت از چند جهت اختلال پذیرفته بود و اعادی مخذول العاقبه كه در آرزوی چنین روزی بودند شرقا و غربا طمع در ملك ایران كه خلاصه معموره جهان و تختگاه كیانست نموده آغاز فتنه كردند میانه امراء و اركان دولت بجهت امر وكالت و تعصب او یماقیت منازعه پدید آمده منجر بقتال و جدال گردید هر چند گاه یكی از اعاظم امراء درگاه و ریش سفیدان دولتخواه متكفل امر وكالت و صاحب اختیار امور دولت بودند و آن حضرت در اوایل حال ایامی بجهت حداثت سن در امور دولت تغافل ورزیده گاه تماشائی كارخانه تقدیر بودند و گاه بفطرت عالی و تعلیم پیر خرد علت بطبیعت داده عیار جوهر اخلاص ارباب حقیقت و وفا میگرفتند و ایامی وجود شریف خود را از شر دولت طلبان ناقص عیار صیانت مینمودند و بنیروی اقبال و رهنمونی بخت جوان با وجود كثرت اعداء و قلت انصارهم حفظ حال فرخنده مآل و هم حراست دولت بیزوال میكردند چون نهال طوبی مثال اقبالش در چمن دولت و كامرانی بالا كشیده بدرجه رشد و تمیز رسید بتأیید الهی و متانت رأی صایب و وفور دانش و عقل كامل امراء صاحب داعیه و سركشان خود رأی را بحسن تدبیر از میان برداشته بنفس نفیس متكفل سلطنت و فرمانبری گردید دشمنان دولت در كمین مملكت بودند از شعشه تیغ آتشبارش نابود گشتند و غنچه مرادش در گلشن همیشه بهار سلطنت و فرمانروائی كما ینبغی بیرون آمده بنوعی تمكن و استقلال یافت كه هیچ آفریده را از فرمان واجب الاذعان مجال تخلف نبود اوصاف حمیده آن برگزیده الهی از حیز احصاء بیرونست و تحریر شمه از آن از قدرت قلم و بنان كاتبان دار الانشاء امكان افزون تفصیل وقایع آن زمان دولت ارجمند سعادت پیوند و محاربات و تسخیر مملكت و بلاد و دیگر حوادث عظمی كه در زمان فرخنده نشانش بظهور آمده بنوعی است كه مرحوم حسن بیك مورخ روملو در كتابی كه در زمان آن حضرت تألیف كرده باحسن التواریخ موسوم ساخته مرقوم كلك بیار گردانیده و ذره حقر را قابلیت تحریر آن نیست.
نظم
چه شتابم بمحفل شاهی‌كه در او نیست قدر دربانم
چه نویسم ثنای دانش راكه یكی از هزار نتوانم و چون در سویدای خاطر تسوید وقایع زمان دولت حضرت اعلی شاهی ظل اللهی است و عذر واضح دفع اطالت و اطناب بنا بر آنكه این نسخه عالم آرا از شرح حالات آن شهریار جهان پیرا بالكلیه خالی نباشد كمیت خامه عباسی نامه بقدر الطاقه در مضمار سخن پیرائی تكاپو مینماید.
چون جلوس همایون آن مركز دایره جاه و جلال بفرخی و فرخندگی وقوع [35] یافته سریر فرمانروائی بذات ملك صفاتش آراستگی پذیرفت زمان امر وكالت بقبضه اقتدار دیو سلطان روملو كه از بلخ آمده بعد از فوت خانان سلطان استاجلو امیر الامراء شد چون یكسال گذشت كپك سلطان چون معظم امراء درگاه و سر خیل سپاه بود در باب وكالت و قطع و فصل مهام سلطنت با او بگفتگو در آمده فیما بین نقار خاطر بهم رسید درین اثنا خبر آمدن كوجم خان و عبید اللّه خان بخراسان در اردو شیوع یافت دیو سلطان بمصلحت وقت برفق و رضای كپك سلطان وكالت باو گذاشته رفتن خراسان و دفع فتنه اوزبكان را بهانه كرده روانه آن صوب شد و مضامین مطاعه بامراء عظام فارس و عراق حاصل نموده كه بر سر دیو سلطان جمعیت نموده بدفع خصماء پردازند و او در ییلاق لار اقامت نموده در اندك روزی امراء نامدار سیما جوهه سلطان تكلو حاكم اصفهان و قراجه سلطان تكلو و
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 47
علی سلطان حاكم شیراز و غیرهم با جنود بیشمار بر سر او جمع شدند و او همگی عظماء لشكر را براه مردمی و احسان و هدایا و تكلفات بیش از پیش با خود رام كرده در انتزاع منصب وكالت از كپك سلطان از ایشان استعانت جسته عهد و پیمان گرفت و چون مهم خراسان بنیروی اقبال و امراء جنود آسمانی كفایت شده بود دیو سلطان با غلبه و ازدحام تمام باردوی خسرو گردون غلام روانه شده هر چند امراء و اعیان استاجلو خصوصا قارنچه سلطان كپك سلطان را بدفع خصماء و افروختن آتش جنگ و جدال تحریص نمودند قبول نكرد و گفت حیف باشد كه میان دو لشكر جرار كه ملازم یك درگاه و از محبان حضرت شاه باشند بجهت امور مستعار دنیا نزاع و قتال واقع شود رضا جوی خاطر دیو سلطان گشته از تبریز تا تركمان كندی باستقبال او آمده با یكدیگر دوستانه ملاقات كردند و باتفاق روانه درگاه‌
 
مقاتله امراء استاجلو با امراء تكلو
 
معلی گشته در چرنداب تبریز بشرف سجده شهریار كامكار كامیاب مشرف شدند و امر وكالت را بدیو سلطان گذاشت دیو سلطان قارنچه سلطان و چند كس را كه خمیر مایه فساد میدانست بقتل آورد و كپك سلطان را با تمامت ایل و اویماق استاجلو بغزای گرجستان فرستاده از در خانه دور انداخت و بدین اكتفاء نكرده در غیبت ایشان بجهت رضای امراء تكلو قطع تیولات ایشان كرد و در مقام تضییع ایشان درآمد و الحق این معنی لایق دولتمندی و ریش سفیدی نبود و باعث آن شد كه از آن طرف نیز در شقاق و نفاق گشوده ابواب وفاق و انفاق مسدود گردانیدند و در سنه اثنی و ثلاثین و تسعمائة با خیل و سپاه بسلطانیه آمده در آنجا سایر امراء و اعیان استاجلو خصوصا مثنا سلطان و فاروق سلطان و قلیج خان و غیرهم بر سر او جمع شده كمر بمحاربه دیو سلطان و اتباع او بستند و از این طرف دیو سلطان و جوهه سلطان سخن از صلح و صلاح گفته قاسم خلیفه ورساق را فرستادند كه ایشان را نصیحت نموده از مقابله جمعی كه در سایه چتر فلك فرسای شاهی باشند منع نماید و او در تسكین نایره فتنه و اطفاء نایره پیكار سعی بسیار نمود و ایشان اعتبار بر قول دیو سلطان نكرده چون اراده ازلی بمحاربه ایشان تعلق گرفته بود اثری برسالت او مترتب نشد و از جانبین بتسویه صفوف پرداختند ارباب اخلاص از مشاهده این دو لشكر آراسته با دل خونین و دیده اشكبار تأسف میخوردند كه چرا هر دو گروه در ركاب همایون گردون شكوه بدفع اعادی قیام ننمایند الحاصل میانه ایشان حربی عظیم بوقوع پیوست و امراء تكلو مغلوب استاجلویان شده برون سلطان و قراجه سلطان تكلو كشته شدند چون كپك سلطان و مثنا سلطان بر قول همایون نزدیك شده چشم ایشان بر ماهچه لوای آسمان فرسای چتر زرنگار خورشید آسای همایون افتاد دست از كار كشیده عنان تاب شدند و امراء و قورچیان عظام شاهی كه در ركاب ظفر انتساب شاهی بودند بفرموده دیو سلطان بتعاقب ایشان در حركت آمده جمعی كثیر از صغیر و كبیر بقتل آوردند و استاجلویان منكوب و مغلوب بابهر آمده از آنجا بگیلان رفتند و بمظفر سلطان والی رشت پناه بردند و او هفت هشت هزار پیاده بمدد فرستاد امراء استاجلو دیگر باره بعزم نبرد متوجه اردوی همایون شدند و این حركت پسندیده طبع اشرف نیامده شعله غضب قیامت لهب زبانه كشیده بنفس نفیس بر سر ایشان ایلغار فرمودند دیو سلطان وجوهه سلطان و محمد خان ذو القدر اغلی را با جمعی پیش فرستادند چون منقلای سپاه منصور بمنجیل و حرزویل رسید امراء استاجلو از جنگل گیلان بیرون آمده دیگر باره آتش قتال التهاب یافت عاقبت نسیم فتح و ظفر بر پرچم رایات امراء شاهی وزیده جمعی كثیر از گیلانیان مقتول گشته كپك سلطان و مثنا سلطان و قزاق سلطان مغلوب و منهزم بمشقت تمام
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 48
بگیلان [36] رفتند و كپك سلطان شب و روز در این فكر و اندیشه بسر میبرد كه آیا بچه طریق انتقام از دیو سلطان و جوهه سلطان كشیده متصدی امر وكالت گردد در شهور سنه ثلاث و ثلاثین و تسعمائة دیگر باره از گیلان بیرون آمده متوجه دار الارشاد اردبیل شدند بادنجان سلطان روملو كه مرد نود ساله و بجهت كبر سن و شیخوخت خرافت او را دریافته در آنوقت در اردبیل بود
 
كشته شدن بادنجان سلطان روملو
 
سه چهار هزار كس از طایفه روملو و چكنی و طوالش فراهم آورده بعزم جنگ و جدال باستقبال امراء استاجلو شتافت در قرادره فیما بین محاربه وقوع یافته بادنجان سلطان از آن فوج قلیل منهزم شده در اثنای فرار كشته گردید و امراء استاجلو مظفر و منصور بشهر درآمده بزیارت حضرت سلطان الاولیاء و مشایخ عظام صفویه قدس اللّه اسرارهم مشرف شده از آنجا روانه تبریز گشتند شاه جمجاه جنت بارگاه از آمدن ایشان آگاه گشته دیو سلطان وجوهه سلطان و محمد خان ذو القدر اغلی را با هشتهزار كس و یكهزار نفر از قورچیان عظام بدفع ایشان نامزد فرمود كپك سلطان و رفقا از آمدن دیو سلطان و امراء و قورچیان شاهی خبر یافته بطرف چخور سعد رفتند و امراء و قورچیان در شرور بایشان رسیده صف نبرد آراستند و امراء استاجلو در آنروزگار زاری كردند كه روح دستان سام بر ایشان آفرین خوان شد در اثنای طعن و ضرب محمد خان ذو القدر بپس تیپ استاجلو در آمده بر ایشان حمله آورد و كپك سلطان زخم قوی یافته درگذشت وجوهه سلطان با جنود تكلو از پیش جلو انداختند از كشته شدن كپك سلطان شكست بر طایفه استاجلو راه یافته طریق فرار پیش گرفتند مثنا سلطان و فاروق صف سپاه را شكافته مردانه وار از آن معركه بیرون رفته بمشقت تمام خود را بگیلان رسانیدند ذو القدر اعلی بانتقام وقایع دیار بكر كه طایفه ذو القدر مغلوب استاجلو شده كور شاهرخ پدر او را با برادرانش بقتل آورده بودند درین معركه تقصیری نكرد.
القصه بقیة السیف استاجلو ایامی كه در گیلان روزگار گذرانیده در سال دیگر كه سنه اربع و ثلاثین و تسعمائة بود دیو سلطان بانگیز جوهه سلطان كشته شده منصب وكالت باو قرار گرفت و در شهور سنه ست و ثلاثین و تسعمائة كه توقف استاجلو در گیلان قریب به بیست سال شده بود رایات ظفر آیات شاهی مرتبه دویم جهت دفع فتنه عبید خان اوزبك متوجه خراسان بودند پدر مثنا سلطان و فاروق سلطان و قزاق سلطان و سایر اعیان استاجلو كه در گیلان بودند روی ارادت و اخلاص بدرگاه گردون مناص آورده با تیغ و كفن بدرگاه شهریار زمن شتافتند در مقام تربیت و رعایت آن جماعت در نیامد اما خصومت و عنادی حاصل نمیكرد و ایشان نیز با او مدارائی مینمودند اما جوهه سلطان رضا جوی خاطر مبارك اشرف بوده ظاهر اعمال و افعالش بر وفق رضای اشرف بود روز بروز اختیار و اقتدارش می‌افزود اما طایفه تكلو زیاده‌روی و خودرائی را از حد اعتدال گذرانیده از اطوار ایشان باطنا غبار نقاری بر خاطر مبارك نشست در شهور سنه سبع و ثلاثین و تسعمائة كه حسین خان شاملو از شیراز
 
جنگ شاملو و تكلو
 
آمده در كندمان اصفهان بپایه سریر سلطنت مصر رسیده بنوازشات شاهانه سرافراز شد جوهه سلطان با او در مقام عناد درآمده قصد كشتن او كرد و او از مواضعه تكلویان خبردار گشته شبی با قشون خود جبه و یراق پوشیده بر سر خیمه جوهه سلطان آمد و او مضطرب گشته خود را بخیمه دیوانخانه همایون انداخت و در حریم دولتخانه مباركه میانه شاملو و تكلو جنگ شد از قورچیان ذو القدر كه در كشیك بودند مصر نامی قورغلو بجوهه سلطان زخم كاری زده ناچیز گردانید
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 49
تكلویان مرگ او را مخفی داشته همچنان در مدافعه میكوشیدند حسین خان در آن شب تار سعی بسیار نمود اما از هجوم امراء تكلو كه صبحی فوج فوج و قشون قشون رسیدند مغلوب گشته راه فرار پیمود و از حصول مقصود مأیوس باصفهان رفت در آن واقعه جمعی كثیر از جوانان شاملو بقتل رسیدند امراء تكلو شاه قباد نام پسر بزرگ جوهه سلطانرا بجای او وكیل كرده با كل اویماقات شاملو و استاجلو و ذو القدر و افشار در مقام عناد و انتقام درآمدند بالضروره مردم اویماقات مذكوره نیز با ایشان خصومت و نزاع آغاز نهاده در حوالی مزار امام زاده سهل علی علیه السلام میانه ایشان جنگ شد امراء تكلو خواستند كه طریق زمان جوهه سلطان استقلال داشته باشند بهیأت اجتماعی بدولتخانه آمدند كه شاه جنت مكان را بمیانه خود برده بدفع خصماء پردازند شاه جنت مكان را كه آغاز جهان آرائی بود از اطوار ناپسند آن طایفه دلگیری بهمرسیده بدفع آن خودسران خودرأی فرمان داد قورچیان عظام در دولتخانه همایون ایشانرا تیر باران كردند تكلویان از موافقت شاه جمجاه مأیوس گشته راه فرار پیمودند و از بخت برگشتگی غبار مذلت بر روی دولت ایشان نشسته بسیاری از آن طایفه بقتل رسیدند.
آفت تكلویان تاریخ این واقعه عبرت [37] افزاست بعد از آن واقعه حسرت بر ایشان غلبه كرده راه بغداد پیش گرفتند محمد خان شرف الدین اغلی تكلو حاكم بغداد قندوز سلطان و حسین سلطان و جمعی از مفسدان تكلو بی ادب را بقتل آورده سرهای ایشانرا بدرگاه عالم پناه فرستاد بعد از این واقعه آن حضرت منشور عاطفت باسم حسین خان شاملو فرستاده او را طلب داشتند و منصب امیر الامرائی طایفه رفیعه قزلباش باو و عبد اللّه خان استاجلو كه هر دو خواهرزاده حضرت خاقان سلیمان شأن بودند عنایت شد.
نزاع و گفتگوهای اویماقات برطرف شد ارباب اخلاص رضای خاطر مبارك مرشد كامل را بر مطالب خود راجح دانسته پای در دامن ادب پیچیده آن حضرت بنفس نفیس متوجه مهام سلطنت و جهانداری گشته لوای استقلال و استبدادش ارتفاع آسمانی یافت اما الامه تكلو از مرتبه ادنی باعلی ترقی نموده در آنوقت امیر الامراء آذربایجان بود متنبه نشده اراده كرد كه بجای جوهه سلطان وكیل و مختار السلطنه باشد باین خیال تباه با خیل و سپاه متوجه اردوی همایون گشت.
شاه جنت مكان از اراده فاسد او آگاه گشته بر سر او ایلغار فرمودند مشار الیه از مهابت آن حضرت اندیشیده بسرعت برق و باد بجانب آذربایجان گریخته خود را بقلعه وان انداخت و متحصن شد و از آنجا روی از ایندولت تافته و از جانب سلطان سلیمان پادشاه روم استمالت یافته روانه استنبول شد و در آنجا تحریك ماده فساد نموده سلطان سلیمان چهار مرتبه لشكر بدیار عجم كشیده با جنود نامعدود آمده و هر مرتبه شاه جمجاه جنت مكان از جنود غیبی و عواطف لاریبی مدد یافته بمتانت رأی صایب و تدبیر كامل دفع فتنه او میفرمودند مرتبه اول باغوا و تحریك الامه مرتبه دویم بشرارت و اغوای غازیخان تكلو و ذو القدر اغلی، مرتبه سیم باقاویل كاذبه القاس میرزا مرتبه چهارم بشیطنت و افساد اسكندر پاشا حاكم ارزروم.
حقایق این احوال بر سبیل اجمال بعد از تحریر قضایای خراسان رقمزده كلك بیان می‌گردد.
عالم آرای عباسی 4
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 50
 
ذكر وقایع خراسان و آمد و شد خواقین اوزبك بدان دیار نزهت بخش سعادت نشان بعد از ارتحال خاقان سلیمان شأن‌
 
سخن پرداز این شیرین حكایت‌چنین كرد از سخن دانان روایت كه عبید خان بن محمود سلطان بن ابو الخیر خان بن دولت شیخ اغلق كه از نژاد شیبان بن جوجی بن چنگیز خان و عمزاده حقیقی شیبك خان بن بوداغ سلطان بن ابو الخیر خان مذكور است همیشه در آرزوی ملك خراسان و بدست آوردن بلده فاخره هرات بود از بیم شعله شمشیر عالم گیر حضرت خاقان سلیمان شأن و ظهور واقعه شیبك خان در ملك بخارا خزیده دم در كشیده بود بعد از واقعه نازله خاقان سلیمان شأن و حداثت سن حضرت شاه جمجاه جنت مكان و اخبار منازعه امراء خود رأی قزلباش بگمان آنكه ممالك ایران بی صاحب و در دست چند متغلب است دندان طمع بملك خراسان تیز كرده شش مرتبه بعزم تسخیر لشكر بخراسان كشید و از سروش عالم غیب این ندا بگوشش میرسید:
بیت
خاكساران جهانرا بحقارت منگرتو چه دانی كه درین گرد سواری باشد معهذا متقاعد نگشته در هر مرتبه كه حضرت شاه جنت بارگاه جهت دفع فتنه او در حركت آمده آفتاب شقه رایت فتح آیت بر ساحت ملك خراسان میتافت انجم صفت ناپیدا گشته فرار بر قرار اختیار مینمود با آنكه بكرات و مرات این حركت كرده خود را میآزمود باز در غیبت موكب جهانگشاه روی بدان صوب آورده بتسخیر قلاع و خرابی مملكت میپرداخت مجملا از خون ریختن و فتنه انگیختن دلگیر نگشته تا دوازده سال ملك خراسان لگدكوب اوزبكان و ضعفا و زیردستان پایمال سم ستوران و مردم آن ولایت از جور او بجان رسیده آسودگی نداشتند.
 
ذكر آمدن عبید خان مرتبه اول بخراسان‌
 
در همانسال كه خبر واقعه ناگزیر حضرت خاقان سلیمان شأن بماوراء النهر رسید عبید خان خانان و سلطانان چنگیزیه را بمعاونت خود استدعا نموده باتفاق كوجم خان بن ابو الخیر خان كه در سمرقند رایت سلطنت افراخته بجهت آسینه بتوره و پادشاهی چنگیزی صاحب سكه و خطبه ممالك ماوراء النهر و تركستان بود و ابو سعید سلطان وسونجك محمد سلطان والی تاشكند با لشكر جرار و اوزبكان خونخوار از جیحون [38] عبور نموده بخراسان آمدند دورمیش خان شاملو كه لله سام میرزا و بیگلر بیكی خراسان بود برج و باره هرات را استحكام داده بتحصن و قلعه داری قرار داد و مردم كار دیده بحراست دروازه‌ها تعیین نموده بلوازم قلعه داری پرداخت و سلاطین اوزبك با غلبه و ازدحام تمام بهرات آمده شهر را احاطه نمودند و هر كدام در طرفی فرود آمدند و همه روزه جنگ پیش آورده چند ماه فیما بین آتش حرب و پیكار التهاب داشت و غازیان شاملو آثار جلادت و مردانگی بظهور آورده در مدت محاصره نگذاشتند كه احدی بنزدیك قلعه آید روزی در باغ مراد عبید خان و سونجك محمد سلطان بزمی آراسته بصحبت مشغول بودند و باغ سفید محل پاسبانی اوزبك بود دورمیش خان جمعی از مبارزان شاملو را بدان صوب فرستاد در باغ سفید فیما بین قتال عظیم بوقوع پیوست جنود اوزبك مغلوب شدند و غازیان در باغ
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 51
مراد رفته خبر بعبید خان رسید بساط صحبت در هم نوردیده بنوعی سراسیمه شدند كه سونجك محمد سلطان در آب افتاد عبید خان بصد تشویش خود را بیابوئی رسانیده بمعسكر خویش گریخت.
القصه از طول ایام محاصره و جنگ و جدال ملول و از تسخیر قلعه مأیوس كوچ كرده راه دیار خویش پیش گرفت و رفت.
 
ذكر آمدن عبید خان مرتبه دویم بخراسان‌
 
در سال دیگر كه مطابق سنه احدی و ثلاثین و تسعمائة بود دورمیش خان وفات یافته بورن سلطان تكلو كه حاكم مشهد مقدس بود در جنگی كه میان تكلو و استاجلو واقع شد بقتل آمده خبر بمشهد رسید از این جهت پریشانی باحوال خراسان راه یافته سردار صاحب وجودی كه با اعدا مقاومت تواند نمود نبود در اردوی معلی میانه امراء درگاه كلفت و نزاع پدید آمده منجر بقتال و جدال گردید این اخبار بماوراء النهر رسید عبید خان كه شیفته ملك خراسان شده بهیچوجه قطع تعلق نمیكرد همچنانچه این ابیات از نتایج طبع موزون اوست:
بیت
باز جانم هوس ملك خراسان داردتن بیجان شده من هوس جان دارد
روح بخش است شمالش چو دم روح اللّه‌مگر او نیز هوای پل مالان دارد فرصت غنیمت شمرده دیگر باره كمر همت بتسخیر آن ولایت بسته در شهور سنه اثنی و ثلاثین و تسعمائة از معبر چهار جو گذشته بمرو آمد و از آنجا با سلطانان و بهادران اوزبكیه بمشهد مقدس معلی رسیده آن بلده شریفه را دائره كردار در میان گرفت خانه كوچ بورن سلطان در شهر بود غازیان قزلباش كه از محال غریبه بآنجا جمع آمده بودند چند گاه حفظ و حراست نموده آثار جلادت و مردانگی بظهور رسانیده از قلت آذوقه كار محصوران بجان رسید و علت جوع شیوع یافته از هیچ طرف نسیم امدادی نوزید عبید خان بر آن بلده مستولی شده یكی از امراء معتمد خود را در آن بلده گذاشته روانه استرآباد شد چون بدان حدود رسید زینل خان شاملو كه حاكم استرآباد بود جمعی از شجعان جنگ دیده كار آزموده را برسم قراولی باستقبال فرستاد میانه غازیان و قراولان اوزبكیه كه اضعاف مضاعف ایشان بودند محاربه عظیم بوقوع پیوست جنود قزلباش غلبه جنود مخالف مشاهده نمود و دست در نطاق الفرار مما لا یطاق زده تا چهار فرسنگ جنگ كنان عود نمودند.
زینل خان و غازیان خانه كوچ خود را برداشته بولایت ری آمدند عبید خان استرآباد را بعبد العزیز خان پسر خود داد و بجانب بلخ توجه نمود چون خبر طغیان اوزبكیه و استیلای ایشان بر ولایت استرآباد باردوی سپهر بنیاد رسید اخی سلطان تكلو و دمری سلطان شاملو پدر اغزیوار خان و شاه علی سلطان استاجلو را با گروهی از جنود قزلباش بمدد زینل خان فرستادند و ایشان در ری بزینل خان ملحق گشته باتفاق روی توجه باسترآباد آوردند عبد العزیز خان تاب مقاومت ایشان نیاورده از استرآباد بیرون رفت و بپدر ملحق شد و امرای عظام بشهر در آمدند عبید خانرا دود غیرت در كاخ دماغ متصاعد گشته بجانب بسطام باز گردید اخی سلطان و دمری سلطان و شاه علی
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 52
سلطان برسم منقلای از استرآباد بیرون آمده در چمن بسطام بعبید خان دوچار شدند جنود قزلباش به هزار نمیرسید لشكر اوزبك از بیست هزار متجاوز بودند هر چند محاربه آن فوج قلیل با پادشاه اوزبك موافق قانون عقل نبود اما اوزبكان دست و گریبان رسیده امراء جز محاربه چاره نیافته [39] بالضروره صف قتال آراستند و فیما بین جنگ عظیم و نبرد قوی دست داد الحق در آن روز دلاوران بیباك در آن معركه هولناك كارزاری كردند كه زمانه انگشت حیرت بدندان تعجب گزید هنوز صعوبت جنگ بسطام در میانه اوزبكیه زبانزد خاص و عام است مكررا اخی سلطان خود را بر قلب عبید خان زده نزدیك بآن بود كه قلب منقلب گردد بهادران قول شروع در شبه گردند اخی سلطان با بسیاری از مبارزان تكلو بزخم تیر از پای در آمد عبید خان ظفر یافت و دمری سلطان بدست در آمده كشته شد.
زینل خان از رسیدن این خبر در شهر اقامت نتوانست نمود بیرون آمده بفیروز كوه رفت عبید خان در این مرتبه استرآباد را ترمش بهادر كه از امراء نامدار اوزبكیه بود داده روانه هرات شد و باطراف و جوانب پرنادلان فرستاده در آن سال در غوریان قشلاق كرد در سال دیگر مطابق سنه اربع و ثلاثین و تسعمائة بر سر قلعه هرات رفت حسین خان شاملو كه بعد از فوت برادرش دورمیش خان حاكم هرات شده بود بتعمیر قلعه و استحكام برج و باره پرداخته اسباب قلعه داری آماده كرده مكررا جنگهای مردانه از جانبین وقوع یافته محاصره بهفت ماه كشید ذخیره در قلعه نایاب گشته حسین خان جمیع رعایا و مردم شهر و بلوكات كه در قلعه بودند بیرون كرده از آذوقه ایشان چند روزه اوقات غازیان حاصل نمود در این اثنا خبر قتل زینل خان در میانه اوزبكیه شایع شد كه در دامغان باتفاق جكور كه سلطان حاكم سبزوار بر سر ترمش بهادر آمده جنگ كردند و از قضای الهی ترمش بعد از آنكه مغلوب شده بود غالب آمده زینل خان و چگور كه سلطان هر دو بقتل آمدند عبید خان از این واقعه مسرور و فرحناك گشته در همانروز بتحریك یاری بی ولد جان وفا میرزا كه امیر الامراء عبید خان بود هجوم عظیم نموده از همه طرف یورش بقلعه آوردند و غازیان شاملو صدمات دلیرانه اوزبكانرا بسر پنجه تهور و مردانگی دفع نموده خلقی كثیر در حوالی قلعه بر خاك هلاك انداختند تفنگی بر یاری بی خورده تفنگچی مجهول سر او را بریده نزد حسینخان آورد عبید خان از كشته شدن او بغایت متألم گشته سور و سروری كه داشت بالم و سوگواری تبدیل یافت اما معلوم او شد كه با وجود اینهمه سعی و اهتمام كه بظهور آورد تسخیر هرات میسر پذیر نیست در خلال اینحال آوازه توجه رایات نصرت آیات شاهی بجانب خراسان و جنگ ترمش بهادر با منقلای سپاه نصرت پناه و خبر كشته شدن ترمش باو رسید با الم فراوان و اندوه بی پایان از پل مالان كوچ كرده راه بخارا پیش گرفت كه از خانان چنگیزیه استمداد نموده دیگر باره شورش و انقلاب بملك خراسان اندازد.
 
ذكر آمدن عبید خان با خواقین اوزبكیه مرتبه سیم بخراسان و توجه موكب همایون شاهی و محاربه نمودن در خسروجرد جام و ظفر یافتن حضرت شاه بامداد حضرت ذوالجلال و الاكرام‌
 
اشاره
 
قلم چون عندلیب نغمه پردازچنین دستان سرائی میكند ساز
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 53
كه چون حضرت شاه جمجاه جنت مكان در ایام سلطنت ابد بنیان جمیع امور دین و دولت را بمشیت حضرت رب العزة حواله نموده بالطاف الهی واثق بوده‌اند لهذا همیشه از درگاه واهب العطایا بحصول مطالب و مرام كامروا گشته در معركه كارزار بر ادعای ظفر یافته‌اند از محاربات زمان دولت ابد پیوند جنگ جام كه آن حضرت را در آغاز جلوس همایون با عبید خان و خواقین اوزبك اتفاق افتاده بظفر و نصرت اختصاص یافته‌اند مشهور عالم و مذكور السنه و افواه بنی آدم است تبیین این مقال علی سبیل الاجمال آنكه چون متواتر و متعاقب قاصدان خراسان بدرگاه سعادت نشان رسیده استغاثه مینمودند كه در آن دیار طوفان بلا بالا گرفته سكنه آن ممالك از طغیان سیلاب فتنه اوزبكان غریق بحر اضطرارند و بنابر آن حضرت شاه جم قدر ملایك آشیان با امراء و اركان دولت طریق مشهوره سلوك داشته رأی همگنان بتوجه خراسان و دفع اوزبكان قرار گرفت.
افواج قاهره بموكب ظفر نشان جمع آمده اعلام جهانبانی بصوب خراسان در حركت آمد جوهه سلطان وكیل والامه سلطان تكلو و محمد خان ذوالقدر اغلی با گروهی از غازیان ظفر پناه منقلای سپاه گشته پیشتر روانه شدند زمش بهادر در قلعه دامغان تحصن جسته امراء عظام بر قلعه محیط گشته جوالها ترتیب داده اوزبكانرا بتفنگ گرفتند هر روز فوجی از بهادران عرصه نبرد بیرون آمده با غازیان حرب مینمودند چند روز در بین الجانبین آتش محاربه و قتال اشتعال داشت تا بسیاری از بهادران نامی بزخم تفنگ [40] و شمشیر خونریز ناچیز گشته كار بر محصوران تنگ شده آوازه قرب وصول موكب همایون ایشانرا سراسیمه كرد از همه طرف راه خلاص و نجات مسدود یافته طریق فرار میجستند شبی ز مش بهادر با تنی چند بقصد فرار ریسمان بر میان بسته از قلعه فرود آمدند غازیان و پاسبانان قلعه خبردار شده همگی را دستگیر كردند و همان لحظه بیاسا رسانیدند روز دیگر قلعه بیك حمله مفتوح گشته جمیع اوزبكان طعمه شمشیر غازیان شدند و رایات خورشید اشراق خسرو آفاق با لشكر بحر جوش دریا خروش از راه كالپوش بمشهد مقدس معلی رسیده بشرف طواف آستان ملایك آشیان حضرت امام الجن و الانس سرافراز شده از روح مطهر آن سلطان روضه رضا علیه التحیة و الثناء استمداد همت نموده بعزم دار السلطنه هرات اعلام ظفر فرجام بجانب جام افراختند اما عبید خان بنوعی كه مذكور شد از هرات كوچ كرده چون ببخارا رسید از كوجم خان و سلطانان چنگیزی نژاد استمداد نموده از تمام ولایات ماوراء النهر و تركستان و اخسی و اندجان و اترار و قلماق و كاشغر و قرقز و قزاق تا دشت قبچاق گروهی انبوه و حشری كوه شكوه جمع آورده باتفاق كوجم خان و یراق خان و فولاد سلطان و عبد العزیز سلطان و عبد اللطیف سلطان و جانی بیك سلطان و گلدی محمد سلطان و ابو سعید سلطان و سونجك محمد سلطان و گسكن قرا سلطان و سایر سرداران اوزبكیه و امراء معتبر هر قبیله چون دریای پر موج فوج فوج با دلهای چون آهن و فولاد روی توجه بخراسان نهاد.
همه گرگ زادان درنده خوی‌سبك رویشان جمله از بار موی
ز اطوار ایشان بتر خوی شان‌پر از چین همه روی و ابرویشان
ز اطوار ایشان بتر خوی شان‌پر از چین همه روی و ابرویشان مجملا از آغاز خروج چنگیز خان تا آن زمان لشكری بدان كثرت و ازدحام از آب آمویه عبور نكرده بود در حینی كه اردوی همایون شاهی در خسرو جرد جام نزول سعادت فرجام نمود خانان اوزبكیه نیز از آنطرف آمده بزور آباد رسیدند قراولان جنود قزلباش چند نفر اوزبك را
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 54
گرفته آوردند حقیقت جمعیت سلاطین اوزبك و كیفیت و كمیت آن لشكر بیعدد معلوم شد عدد آن گروه در هیچ نسخه كه اعتماد را شاید بنظر كمترین نرسیده میر یحیی سیفی مؤلف لب التواریخ یكصد و بیست هزار نوشته اما بین الجمهور مشهور است كه جنود اوزبكیه سوای پر ناول و المانچی هشتاد هزار بهادر چیده كاری بودند و در سپاه قزلباش سوار مواجب خوار سوای خورجینلو بیست و چهار هزار.
 
ذكر جنگ شاه طهماسب با عبید خان پادشاه اوزبك‌
 
القصه در روز تاسوعا كه عبارت از نهم شهر محرم الحرام سنه خمس و ثلاثین و تسعمائة است سلاطین اوزبكیه در ساروقمش جام در حوالی اردوی خسرو سپهر احتشام فرود آمدند آن شب از جانبین پاس داشته صبح روز عاشورا از هر دو طرف بتسویه صفوف پرداختند.
معظم امراء قزلباش جوهه سلطان تكلو وكیل والامه سلطان تكلو و حسینخان شاملو و حمزه سلطان خامسلوی ذوالقدر حاكم شیراز و محمد خان ذوالقدر اغلی و احمد سلطان استاجلو و یعقوب سلطان قاجار و محمد خان شرف الدین اغلی تكلو كه در آنوقت سلطان بود و حسن سلطان روملو و احمد سلطان افشار و سایر امراء و قورچیان عظام حضرت شاه جنت بارگاه مغفر ظفر بر سر و درع و خفتان فتح در بر مكمل و مسلح بر ابلق تیزكام آسمان خرام بر آمده با قورچیان نصرت فرجام در قلب قرار و آرام گرفت میمنه و میسره جنود مسعود را بامراء نامدار و مردان كار آراسته عرابه‌های پر ضربزن فرنگی را بكاردانی استاد شیخی بیك توپچی باشی در پیش صف باز داشته با جهان جهان جنود توكل و امداد غیبی روی بمعركه نبرد آورده در برابر آن لشكر خونخوار قرار گرفت و از طرفین صدای كوركه و نفیر و كره نای در گنبد گردون پیچیده علمها گشودند و سورن كشیده جوانان پیش جنگ از هر دو طرف بیكدیگر تاختند از اینطرف دلاوران قزلباش سنانهای ثعبان مثال بر بنا گوش تازی نژادان آتش نهاد بادپا خوابانیده اوزبكان نابكار را بر خاك هلاك می‌انداختند و از آنطرف بهادران اوزبكیه سپاه منصور را چون شهاب رجوم تیر باران كرده بنوك ناوك دلدوز ترك با تارك دلیران میدوختند مبارزان هر دو گروه داد مردی و مردانگی داده و از كثرت كشتگان كوه و هامون تساوی پذیرفت.
نظم
ز یكسو هژبران پرخاشجوی‌ز سوی دگر اوزبك كینه‌جوی
ز یكسو دلیران آهن قباز سوی دگر اوزبكان دغا
دلیران جنگ آزما بیش و كم‌نهادند پر خشم و كین رو بهم
ز بس كشته‌ها پشته‌ها شد پدیددگر آنچنان روز گیتی ندید
زمین شد ز خون یلان لاله زارفلك خواست از جورشان زینهار مجملا میان آن دو گروه رزمخواه حربی بوقوع پیوست كه سپهسالار فلك پنجم تیغ خون آشام از كف گذاشته انگشت تحیر بدندان ترحم گزید چشم روزگار محاربه بآن شدت مشاهده ننموده و در بسیط [41] غبرا میانه ایرانیان و تورانیان دیگر چنین حادثه وقوع نیافته از تك و تاز ستوران چنان گرد و غباری انگیخته شد كه آفتاب عالمتاب در نقاب حجاب مستور گشت آثار ضعف و انكسار در ناصیه احوال سپاه قزلباش پدید آمد.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 55
در این اثنا سلطانان اوزبكیه بر جوهه سلطان و امراء تكلو و شاملو و سایر نامداران میمنه جنود قزلباش هجوم آورده شكست دادند امراء دست چپ نیز تزلزل یافته تاب صدمات پی در پی جنود مخالف نیاورده راه انهزام پیمودند سپاه اوزبك بتعاقب منهزمان لشكر قزلباش در حركت آمده در آن دشت و صحرا چون مور و ملخ آفت مزرع دلها شدند چنانچه شاعر گفته:
شعر
ملخهای پیكان ز پرندگی‌همه آفت مزرع زندگی
 
انهزام لشكر قزلباش و شكست خوردن میمنه و میسره لشكر
 
حضرت شاه جمجاه جنت مكان در عالم رؤیا مشاهده نموده بودند كه حضرات عالیات ائمه معصومین علیهم السلام آن حضرت را در این معركه بفتح و ظفر مژده دادند آنحضرت از كمال وثوق و حسن اعتقاد و وفور جلادت و شجاعت و دلاوری مطلقا از موقف خود حركت نكردند و اصلا آثار تزلزل در ناصیه همایونش نمایان نبود با سه هزار كس از مبارزان رزم آزمای.
نظم
همه چون نهنگان مردم ربای‌همه چون ستون فلك پا بجای چون قطب فلك مردانگی پای تهور و وقار استوار داشته در مكان خود آرام داشتند و حضرت رب العزة بعنایت ازلی گویا آن فوج قلیل را از نظر مخالف پنهان داشته صیانت مینمود بعد از لحظه كه گرد و غبار اندكی فرونشست علم سفیدی بنظر شاه جنت مكان درآمد كه با گروه انبوه در معركه ایستاده بر آن حضرت چنان معلوم شد كه عبید خان و كوجم خان‌اند كه با سپاه خاصه در قلب ایستاده‌اند بهادران اوزبكیه كه فوج فوج از تعاقب قزلباش بازگشته تهنیت فتح بخوانین مذكور می‌گفتند عبید خان از ایشان پرسیده بود كه سپاهی از دور بنظر میآید و مدتی است كه بر جای مانده همانا سیاهی بقیه قزلباش است.
چند كس را مقرر كرده بود كه رفته خبری از ایشان آورند جماعت اوزبك باو گفته بودند كه بنوعی شكست و پراكندگی بحال جنود قزلباش راه نیافته كه در این صحرا نشانی مانده شد آن سیاهی چهارپایان اردوی قزلباش است و دیده بصیرتشان از مشاهده آن سیاهی پوشیده گشت در اینحال شاه جنت مكان بمبارزان ملوك اقبال كه در آنمكان توقف داشتند امر فرمودند كه مردانه وار
 
حمله مردانه سپاه قزلباش‌
 
بر سر آن گروه تاخته تا پای علم سفید عنان اشهب تیز گام باز نكشند و بجز تیغ تیز و شمشیر خونریز دست بهیچ حربه نبرند و بهر كس زخمی زنند با تمام كارش نپرداخته متوجه دیگری شوند كه هزیمت ننگ و عار و بمردی كشته شدن نیكنامی روزگار است.
بیت
یا بر مراد بر سر گردون نهیم پای‌یا مرد وار بر سر همت كنیم سر از آن گروه عقیدت گزین جان نثار اول قورچیان شاملو و ذوالقدر فرمان مرشد كامل را
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 56
بجان و دل پذیرفته شمشیرهای مصری آخته و سپرهای فراخ دامن بر سر افراخته بدین عزم درست و رأی صواب متوكلا علی اللّه از دست راست جلو انداختند و دلیران دست چپ نیز حركت كرده جملگی فدائی وار بهمراهی جنود غیبی بر سر آن گروه غدار و اوزبكان خونخوار تاخته سه هزار شمشیر
 
غلبه سپاه قزلباش و انهزام اوزبك‌
 
صاعقه كردار بیكبار فرود آورده بهر كس زخمی زدند همچنانچه مرشد كامل ارشاد نموده بود ازو گذشته بدیگری پرداختند جنود اوزبك كه زیاده از چند و چون بودند از ضربات پی در پی تیغهای الماس گون غازیان اكثر مجروح و ناتوان گشته فرصت مدافعه نیافتند قلب بهم بر آمده از یكدیگر پاشیدند كوجم خان و عبید خان چنان سراسیمه شدند كه جز فرار چاره نیافتند و بیك حمله دلیرانه آن فدویان جان نثار شكست بدان لشكر بیشمار افتاد.
پراكندگان جنود قزلباش كه چون بنات النعش متفرق بودند بعد از یأس و نومیدی بفتح و ظفر امیدوار شده ثریا مثال جمع آمدند.
سلاطین اوزبك بعد از چنان فتحی چنین شكستی یافته بكام و ناكام راه انهزام را بقدم سعی و اهتمام پیمودن گرفتند گویند یكی از قورچیان عظام بعبید خان رسیده شمشیری بر پشت او زد كه از ضربت آن بیخود و از حقارت جثه كه داشت متوجه گرفتن آن نشد ازو گذشت كه بهتر از وی بدست آورد بعضی گویند توپوزی بر خود و مغفرش زد كه سامعه‌اش قصور یافته بین الجمهور بكر عبید مشهور گشت چهل نفر از عظماء ماوراء النهر و تاشكند همراه آورده بود كه در پای علم بجهت فتح و نصرت ایشان دعا كنند چون حق با ایشان نبود دعا رجعت كرده همگی در پای علم كشته شدند القصه كوجم خان و عبید خان بصد تشویش و تعب از آن ورطه خونخوار جان بسلامت برده بطرفة العینی تا بیست هزار از آن فرقه اشرار بشعله شمشیر برق تأثیر سوخته و رقعه و اقتلوهم حیث وجدتموهم [42] بر گریبان جان آن خاكساران دوختند از حضرت شاه جنت مكان منقول است كه از جمله آن سه هزار كس كه با آن حضرت بقلب اوزبك تاختند یكهزار و هفتصد نفر قورچیان و تتمه لشكر امراء بودند از سلاطین اوزبك جانی بیك سلطان با بسیاری از اتباع خود و جنود اوزبكیه از تعاقب منهزمان لشكر قزلباش بازگشته هنگام شام چراغهای اردوی قزلباش را تصور اردوی عبید خان كرده در پشت اردوی همایون فرود آمد.
صبحی كه یازدهم شهر محرم الحرام بود سیاهی ایشان بنظر در آمده مشخص شد كه لشكر اوزبك است كه همگی بقصد یغما سوار شده بودند شاه جنت مكان نیز سوار دولت شده بر سر آن بخت برگشتگان رفتند جوهه سلطان مانع میشد كه چون لشكر قزلباش پراكنده شده‌اند رفتن مصلحت نیست مبادا چشم زخمی رسد آن حضرت از غایت دلیری و دلاوری آن سخن عاقلانه منظور نداشت و بر آن مخاذیل تاخت و بیك حمله دلیرانه كار آن قوم را ساخت و بسیاری از آن طبقه طعمه شمشیر غازیان شدند جانی بیك سلطان لحظه ثبات قدم ورزیده مردم او جنگهای مردانه كرده آخر الامر راه فرار پیمودند و بنیروی بخت بلند و دولت ارجمند فتحی چنین كه در ازمنه سابقه كمتر وقوع یافته قرین حال اولیاء دولت بیزوال گردید و چنان لشكر بیشمار كه در برابر هر نفری از جنود اقبال ده نفر فرقه ضلال بودند منهزم گشته بدیار ادبار شتافتند و مضمون صدق مشحون ان یكن منكم عشرون صابرون یغلبوا مأتین بابلغ وجهی سمت ظهور یافت و بمحامد شكر الهی قیام نموده فتحنامه‌ها باطراف و اكناف ممالك فرستادند و مهمات خراسانرا انتظام داده چون در این جنگ از حسینخان شاملو
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 57
مردانگیها بظهور رسیده بود ایالت و دارائی هرات بدستور بدو تفویض یافته عنان عزیمت بجانب عراق عرب واقع شد و شرح آن مرقوم مشود.
 
ذكر آمدن عبید خان كرت چهارم بخراسان‌
اشاره
عبید خان چون از مراجعت موكب نصرت قرین شاهی آگهی یافت باز در همانسال كه مطابق سنه خمس و ثلاثین و تسعمائة بود لشكر جرار از اطراف و جوانب بخارا فراهم آورده بخراسان آمد سونجك محمد سلطان و عبد العزیز سلطان پسرش را پیشتر بجانب مشهد مقدس معلی فرستاد از امراء قزلباش اغزیوار خان شاملو كه در آنوقت سلطان بود و احمد سلطان افشار و یعقوب سلطان قاجار در مشهد مقدس بودند چون باروی مشهد تمام نشده بود شهر را كوچه بند كرده بمحارست مشغول شدند و تا دو ماه بین الفریقین آتش حرب افروختگی داشت و عبید خان خود نیز با سپاه بهرام قهر ماوراء النهر بظاهر شهر آمده هجوم آورده در سر كوچه بندها محاربه عظیم بوقوع پیوست قزلباشیه زیاده از آن تاب توقف و توانائی حرب نیاورده صلاح در جنگ ندیدند و شبی از مشهد بیرون آمده احمد سلطان افشار بقراه كه الكای او بود رفت و قلعه فراه را قایم كرده نشست اغزیوار خان و یعقوب سلطان هر دو بجانب مزینان رفتند.
صبحی اوزبكیه از رفتن قزلباش آگاه گشته بتعاقب شتافتند اما بامراء نرسیدند عبید خان مشهد مقدس را بیكی از امراء معتمد سپرده متوجه هرات شده شهر را محاصره كرد در آن سال كه حسینخان و غازیان شاملو بمدافعه و قلعه داری قیام نموده چند ماه بین الجانبین آتش محاربه و مصادمه در شهر افروختگی داشت و در بلوكات غله كمیاب بلكه نایاب بود حسینخان و ریش سفیدان شاملو از فقدان ذخیره و عدم اسباب قلعه داری صلاح در بیرون رفتن دیده گفتگوی صلح بمیان آوردند و سفراء آمد شد نموده قرار یافت كه عبید خان چند كوچ پس نشیند تا قزلباش با اطفال و عیال و احمال و اثقال بیرون روند و احدی از سلطانان اوزبكیه تعاقب نكند عبید خان بمصالحه راغب گشته چند كوچ بر عقب نشست حسینخان بعد از تأكید معاهده و پیمان با تمامی غازیان و مردم شیعه مذهب سالما و غانما بیرون آمده بطرف سیستان رفتند ملك محمود والی سیستان تواضعات آدمیانه بظهور آورده حسینخان بر سر پشت زره كه یاغی و قطاع الطریق بودند رفته اموال ایشانرا غارت كرد و از آنجا بولایت كبچ و مكران در آمده تاخت و غارت بسیار كرد و از آنجا بشیراز آمد. شرح احوال او عنقریب نگاشته كلك بدایع نگار خواهد شد.
القصه عبید خان بر تمامت ملك خراسان استیلا یافته باز لوای جور و طغیان در آنملك افراخت و از جنود اوزبكیه ظلم و ستم بسیار باهل خراسان رسید بسی از مردم یقیین التسنن را بطمع مال ببهانه رفض و تشیع مقتول ساختند یكی از كشتگان مظلوم مولانا هلالی شاعر است كه [43] در چهار سوق هرات بقتل آوردند بهانه قتل او آنكه بعبید خان رسانیده بودند كه جناب مولانا خانرا هجو كرده این رباعی را باو اسناد كردند.
بیت
تا چند عبید از پی تالان باشی‌تاراجگر ملك خراسان باشی
غارت كنی و مال یتیمان ببری‌كافر باشم اگر مسلمان باشی
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 58
با آنكه در مدح عبید خان قصیده غرا در سلك نظم در آورده بود كه این دو بیت از آنجمله است:
خراسان سینه روی زمین از بهر آن آمدكه جان آمد درو یعنی عبید اللّه خان آمد
سمند تند زرین نعل او خورشید را ماندكه از مشرق بمغرب رفت و یكشب در میان آمد
خطا در شعر میباشد بكش خط بر خطای من‌كه آن سهو القلم افتاد یا سهو اللسان آمد هیچ فایده بر آن مترتب نگشت و بجهت اسباب و جهاتی كه داشت مقتول گشت چون خبر استیلاء اوزبكیه در خراسان قرع سمع همایون شاه جنت بارگاه گردید و مهمات بغداد حسب الاراده شهریار با دین و داد صورت انجام یافته بود در اول سال سنه ست و ثلاثین و تسعمائة بجهت دفع فتنه اوزبكان عنان فیروزی عیان بصوب خراسان معطوف داشته قورچیان قمر مسیر باطراف و اكناف قلمرو همایون فرستاد كه خود را بجنود نصرت شعار رسانند در اندك روزی افواج قاهره فوج فوج و جوق.
جوق روی ارادت و اخلاص بعتبه علیه گردون مناص آورده بمعسكر همایون میپیوستند حسن بیك مورخ نوشته كه در آن سفر هفتاد هزار كس در اردوی ظفر قرین جمع شده بود اما عبید خان چون بلده فاخره هرات را متصرف شده خود را مالك ملك خراسان دید عزیمت تسخیر قلعه فراه نموده بر سر احمد سلطان افشار رفت و قلعه را محاصره كرده در گرفتن آن سعی بسیار كرد و كاری از پیش نتوانست برد ترك محاصره كرده بهرات آمد آوازه طلوع آفتاب موكب اقبال در آن ولایت شایع شده بود تزلزل‌
 
رفتن شاه طهماسب بخراسان بعزم گوشمال عبید خان پادشاه اوزبك‌
 
در بنیان ثبات و قرارش افتاده از هرات بجانب مرو رفت و رسولان چربزبان نزد خانان چنگیزیه فرستاد و استمداد نمود كه بتعجیل بمدد او آیند و از آنجا كتابات ناهمواری بحضرت شاه جنت مكان نوشته فرستاد و در مرو منتظر مدد و كومك نشست و سلاطین توران در مرو جمع آمده مكررا در باب محاربه پادشاه قزلباش با عقلا و اتالیقان هر سلسله كنگاش نمودند رأی اكثر ایشان بجنگ قرار نمیگرفت كوجم سلطان كه بزرگترین سلاطین و در سمرقند فرمانروا بود در آن سال فوت شده ابو سعید خان پسرش قایم مقام پدر شده بود او نقیض مطلق عبید خان گرفته گفت كه در این مدت هر چند بخراسان آمده بمحاربه قزلباش كمر بستیم بجز خسارت فایده ندیدیم اگر تو مقاومت میتوانی كرد مختاری و الا ما در جنگ قزلباش رفیق تو نیستیم اولی و اسب آنست كه تو هم بمملكت خود قناعت نموده دست از این تلاش بیفایده بازكشی اكثر سلطانان جوجی نژاد سخن او را راجح دانسته در مقام معاونت در نیامدند عبید خان از امداد سلاطین مأیوس گشته فرستاده او نیز بخدمت اشرف آمد و خبر جمعیت و كثرت لشكر و جواب كتابت كه بهمان اسلوب نوشته شده این بیت در آن مندرج بود:
بیت
تو كری و هست ترا بخت كوركور و كری را چه بود دست زور الحاصل با دلی پر حسرت و خاطری نالان قطع تعلق از خراسان كرده روانه بخارا شد و حضرت شاه جنت مكان بسعادت و اقبال بخراسان درآمده ماهچه طوق پر فروغش بر ساحت آن ولایت تافت و در دارالسلطنه هرات نزول سعادت نموده مرهم راحت بر جراحت ناسور دلخستگان آندیار نهاد و حكومت خراسان را ببرادر اعیانی خود بهرام میرزا عنایت فرموده غازیخان تكلو را لله میرزا و امیر الامراء خراسان نمودند و محل بمحل امراء و حكام تعیین فرموده مهام جمهور انام را
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 59
بتازگی نظام و انتظام و چون از عبور نزول سپاه غارتگران اوزبك خرابی بآن دیار راه یافته توقف عساكر ظفر مآثر موجب ضیق معاش سپاهی و رعیت آن دیار بود مراجعت بصوب عراق لازم آمده عنان نصرت نشان شهریار آفاق نیز بدانصوب منعطف گردید.
 
ذكر آمدن عبید خان كرت پنجم بخراسان و فرار نمودن‌
اشاره
چون خبر مراجعت شاه جنت مكان در بخارا بعبید خان رسید در سال دیگر مطابق سنه سبع و ثلاثین و تسعمائة قمش اغلانرا با بعضی امراء اوزبكیه بطریق پرناولی و خبر گیری بخراسان فرستاده ایشان از آب آمویه عبور كرده از راه سرخس بمشهد مقدس معلی آمدند مثنا سلطان استاجلو حاكم [44] مشهد مقدس و اغزیوار خان شاملو حاكم نیشابور بود بیكدیگر ملحق شده بر سر قمش- اغلان و اوزبكان آمدند فیما بین اندك دست بازی شده غازیان چند نفری از مخالفانرا مقتول ساختند اوزبكان تاب مقاومت در خود ندیده دست از محاربه كشیده باز گردیدند و امراء هر یك بمكان خود رفتند و در سنه ثمان و ثلاثین و تسعمائة عبید خان دیگر باره جنود نامعدود بهم آورده روی توجه بخراسان نهاد و ظاهر شهر هرات را معسكر گردانیده بامر محاصره پرداخت و امراء باطراف و جوانب ولایت خراسان فرستاده عبد العزیز سلطان پسر خود را بمشهد مقدس و قمش اغلانرا باسترآباد و خان گلدی بهادر را بسبزوار و جمعی دیگر را بساجت ولایت بسطام فرستاد مثنا سلطان و اغزیوار خان و سایر امراء خراسان صلاح در توقف ندیده همگی حكومت گاه خود را خالی گذاشته بیرون رفتند اما ذوالقدر سلطان كه حاكم دامغان بود از آمدن اوزبكیه خبر دار گشته كس بمیانه كرایلی فرستاده مدد طلبید میرزا علی خان خلیفه كرایلی با جنود موفور باو پیوسته در ظاهر بسطام باوزبكیه دوچار شده جنگ در پیوستند غازیان غالب و اوزبكیه مغلوب و منهزم گشته جمعی قتیل و برخی دستگیر شدند
 
محاصره عبید خان قلعه هرات را
 
اما قمش اغلان كه برفتن استرآباد مأمور بود پای جسارت و بهادری پیش نهاده گروه انبوه تا محور ساوج بلاغ رانده در آنجا بر سر اردوی محمد خان ذوالقدر اغلی ریخته اغرق او را غارت نموده باز گردید و عبید خان در پای قلعه هرات لنگر اقامت انداخته در لوازم قلعه گیری اهتمام مینمود و غازیان بقدر قوت و توان بمدافعه اوزبكان قیام مینمودند و چون در آذربایجان الامه تكلو یاغی شده بروم رفته بود و فتنه انگیخته و در آن سرحد نایره شورش و آشوب اشتعال یافته حضرت شاه جنت مكانرا مشاغل عظیمه پیش آمده فرصت یساق خراسان نداشتند بدین جهت عبید خان فارغ البال در قلعه نشسته در تضییق محصوران میكوشید تا آنكه مدت محاصره یكسال و نیم امتداد یافت كار محصوران از فقدان ذخیره و نان بجان رسیده غازیخان خلایق را از شهر بیرون كرده اگر ذخیره داشتند غازیان گرفته بقدر دفع جوع از آن میكردند از طایفه تكلو در آن واقعه ستم و تعدی بسیار برعایای بیچاره رسید نقود و اسباب ظاهر را از ایشان گرفته بیرون میكردند بلكه بجستجوی اشیاء نهانی نیز میپرداختند و بعد از بیرون رفتن شهریان بیوت و مساكن ایشانرا كنده اگر دفینه یافت میشد میبردند.
القصه رفته رفته مأكول بمرتبه معدوم شد كه غازیان بلحوم سگ و گربه اوقات میگذرانیدند آنهم حكم عنقا گرفت.
مشهور است كه میان دو آقای معتبر غازیخان بر سر سگی نزاع شده داوری پیش خان
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 60
بردند هر یك را مدعا آن بود كه بزخم من افتاده صید من است آخر غازیخان لاشه آن سگ را
 
نهضت شاه طهماسب بسمت خراسان‌
 
دو پاره كرده بهر كدام نصفی داد هر روز یك قاب برنج با گوشت اسب جهت بهرام میرزا و خان ترتیب میدادند نصف آن در مجلس قاشق قاشق بآقایان معتبر قسمت میشد و نصف ایشان با خدمه خود بكار میبردند از عدم قوت قوت چنان سستی گرفت كه مردم بعصا تردد مینمودند عبید خان كس بقلعه فرستاد سخن صلح بمیان آورد غازیخان راضی شد كه عبید خان یكدو كوچ پس نشیند با بهرام میرزا و جنود قزلباش بسلامت بیرون رفته شهر بسپارند عبید خان راضی نشده میگفت ایشان آمده از زیر طناب خیمه من بگذرند و بروند بهرام میرزا و غازیخان بدین مذلت تن نمیدادند بعد از چند روز انالیق ابو سعید خان بن كوجم خان كه پادشاه سمرقند بود بشهر آمد كه قرار صلح دهد صورت نیافت و غازیخان با كمال ناتوانی با دشمنان دین و دولت زد و خورد كرده در قلعه داری میكوشیدند چون حقیقت این اخبار و تسلط اوزبكان نابكار در آذربایجان بمسامع جاه و جلال رسید و فتنه الامه فی الجمله تسكین یافته بود شاه جنت مكان توجه جانب خراسان جزم فرموده در شهور سنه تسع و ثلاثین و تسعمائة رایات فیروزی آیات بدان صوب در حركت آوردند و قاصد سریع السیر جهت رسانیدن این بشارت بهرات فرستاده در حینی كه شرار آه گرسنگان هرات آتش در خرمن روزگار انداخته بود قاصد خجسته پیام رسیده مژده فرح بخش ورود موكب ظفر فرجام رسانیده قوت جان و قوت جنان گردید غلغله مسرت و شادمانی باوج آسمان رسیده نقاره‌های شادیانه بنوازش درآوردند عبید خان مرد شاعر پیشه بود در آن چند روز این ابیات نوشته نزد خواجه امیر بیك مهر مشهور را كه وزیر غازیخان بود بشهر فرستاد.
بیت
ای باد اگر بر اهل خراسان گذر كنی‌زنهار عرضه ده بر ایشان پیام ما
و آنگه ز روی لطف بگو آن گروه راكای گشته كینه خواه شما خاص و عام ما
كلك غرور و جهل شما كرده است ثبت[45] در رقعه كه بوده در آنرقعه نام ما
كای خواجه بعد از این طمع از زندگی ببرز آنروز كه گشت سكه خانی بنام ما خواجه مرد قابل سخنور و از مستعدان روزگار بود در جواب این ابیات نوشته فرستاد:
بیت
ای مدعی مگر نشنیدی كه میرسدشاه ستاره حشمت جم احترام ما
ما بندگان حضرت شاهیم و از ازل‌ثبت است بر جریده رحمت دوام ما
باشد جواب دعوی خانی كه كرده‌بیتی ز حافظ شیرین كلام ما
چندان بود كرشمه و ناز سهی قدان‌كاید بجلوه سرو صنوبر خرام ما گسكن قرا سلطان و جانی بیك سلطان كه از بلخ بمدد عبید خان آمده بودند با قزلباش نهانی طریقه دوستی ظاهر ساخته جهت بهرام میرزا یك رأس بره شیر مست و كره اسبی فرستاد مردم او در خفیه شبها یابوهای لاغر بكنار خندق آورده ببهای تمام میفروختند و حضرت قاسم الارزاق چند گاه از گوشت آنها روزی غازیان مهیا مینمود.
القصه حضرت شاه جنت مكان چون عزم خراسان جزم فرمودند القاس میرزا را همراه
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 61
بدرخان استاجلو بصوب استراباد فرستادند و ایشان چون ببسطام رسیدند بدرخان با رفقا جانقی زده مصلحت در آن دید كه بجانب استرآباد ایلغار نموده علی الغفله بر سر قمش اغلان روند بمضمون الحرب خدعه عمل نموده در موكب عالی جناب میرزا با یكهزار و پانصد نفر از مبارزان عرصه نبرد از بسطام ایلغار نموده صبحی كه اكثر اوزبكان در حمام بودند بشهر در آمده نقاره شادیانه بنوازش در آوردند بهر اوزبك كه میرسیدند از بار سر سبك میساختند و هر كدام برهنه و عریان از حمام بیرون میآمدند خود را غریق بحر فنا دیده راه عدم میمودند قمش اغلان از حدوث اینواقعه سراسیمه و حیران در شهر سرگردان شده بود بصد تشویش با هفت هشت نفری بیرون رفته بطرف مرو گریخت و چهار برادر او با موازی پانصد نفر بقتل درآمده سرهای ایشانرا باستقبال موكب همایون فرستادند صوفیان خلیفه روملو را با سیصد نفر از غازیان روملو و جمعی كوبیكلو بسبزوار ارسال فرمودند و او بر سر خان گلدی بهادر كه با چهار هزار اوزبك در سبزوار بود شبیخون آورده جمعی را بقتل آوردند اوزبكان بجانب نیشابور رفتند در آن اثناء حضرت شاه جمجاه از كثرت جنود اوزبكان اطلاع یافته حسینخان شاملو و اغزیوار خان شاملو و امه سلطان روملو را بمدد صوفیان خلیفه فرستادند در حدود نیشابور بیكدیگر ملحق گشته در آنجا با اوزبكیه جنگ كرده غالب آمده متوجه مشهد مقدس معلی شدند عبد العزیز خان كه با هفتهزار كس در مشهد بود از آوازه ورود موكب همایون و فرب وصول امراء تاب توقف نیاورده بجانب هرات گریخت و بپدر خود ملحق شد
 
فرار عبید خان از هرات و راحت شدن محصوران از فرار اوزبكیان‌
 
عبید خان از قرب وصول رایات آفتاب اشراق خسرو آفاق و جنود آفاق آگاه گشته بطریق هر بار فرار برقرار اختیار نموده راه بخارا پیش گرفتند و سلاطین اوزبك هر یك بمقر خود شتافتند و آفتاب چتر زرنگار شاهی از افق دار السلطنه هرات طالع گشته در بیست و دویم شهر جمادی الثانیه سنه تسع و ثلاثین و تسعمائة در باغ شهر نزول كرده بر مسند جهانبانی قرار گرفتند و اكابر و اشراف كه پراكندگان دیار پریشانی بودند بسایه اقبال همایون استظلال جسته نوید عاطفت یافتند و غازیخان بجهت اخذ اموال مظلومان معاتب گشته فقراء و ضعفاء را از خزانه عامره رعایتهای كلی فرمودند و در آن سال قشلاق در هرات قرار یافته بعد از چند گاه بقصد یورش ماوراء النهر و گوشمال عبید خان و تأدیب اوزبكان از شهر بیرون آمده النگ نشین معسكر خسرو با داد و دین گردید آوازه یورش ماوراء النهر در خراسان افتاده حسینخان و مثنا سلطان را با بعضی امراء بتسخیر غرجستان مأمور گردانیدند و ایشان آن ولایت فتح كرده معاودت فرمودند و امراء نامدار ساختگی یورش ماوراء النهر نموده بسرانجام اسباب توپخانه و یراق مشغول بودند كه از آذربایجان و عراق اخبار موحش در اردو شیوع یافته آوازه حركت لشكر روم و آمدن سلطان سلیمان بدان مرز و بوم آن امر لایق را عایق گشته معاودت موكب همایون بجانب عراق الیق نمود چون در جماعت تكلو قدرت قلعه داری نمانده بود و رعایا و عجزه از سلوك ناهموار غازیخان و مردم او متشكی بودند.
حكومت دار السلطنه هرات را بشهزاده كامكار سام میرزا تفویض فرموده اغزیوار خان شاملو را لله و اتالیق میرزا و امیر الامراء خراسان فرموده عنان عزیمت بطرف عراق معطوف داشته بسرعت و استعجال روانه شدند. بعون الله.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 62
 
ذكر احوال خراسان و آمدن عبید خان مرتبه ششم بدان دیار سعادت نشان و توجه موكب همایون [46] و اختتام احوال عبید خان و وقایع متنوعه بر حسب اقتضای فلك بوقلمون‌
اشاره
از سخن سرایان انجمن اخبار و روایت كنندگان سیر و آثار چنین بتحقیق پیوسته كه بعد از مراجعت شاه جمجاه جنت مكان سام میرزا و اغزایورخان چند گاه در هرات اقامت نموده بنظم و نسق ملك خراسان و جبر اختلال احوال عجزه و زیردستان پرداختند و عبید خان در بخارا پای در دامن خمول پیچیده متفحص احوال خراسان میبود تا آنكه خبر كشته شدن حسینخان و تزلزل طایفه شاملو بهرات رسید و موجب توهم سام میرزا و اغزیوارخان گشته بتحریك جمعی مفسدان خیال محال مخالفت و سركشی كرده دست تعدی باموال متمولین دراز كردند و مبلغها بتعذیب و شكنجه از مسلمانان گرفته باراده تسخیر قندهار بدان صوب در حركت آمدند و در فراه مراد سلطان افشار را بخود ملحق ساخته بظاهر قندهار رسیدند و قلعه را محاصره كردند خواجه كلان جغتای كه از جانب میرزا كامران برادر همایون پادشاه حاكم قندهار بود بمدافعه و قلعه داری قیام نموده چند ماه از جانبین هنگامه و جدال و معركه حرب و قتال گرمی داشت و دست آرزوی بیرونیان بر دامن مقصود نرسید تا آنكه میرزا كامران در لاهور بیست هزار كس درهم آورده باستخلاص محصوران قندهار آمد سام میرزا و اغزیوار خان از قرب وصول میرزا كامران آگاه گشته از پای قلعه كوچ كرده یك دو منزل پس نشستند بر میرزا كامران ظاهر شد كه شاهزاده عالی تبار بیرخصت شاه كامكار اراده تسخیر قندهار نموده بنابر آن كمر بمحاربه و مدافعه آن گروه بسته متوجه معركه قتال شد سام میرزا و اغزیوارخان با دو سه هزار كس كه همراه داشتند در برابر میرزا كامران صف قتال آراسته فیما بین محاربه عظیم و نبرد قوی بوقوع پیوست قزلباشیه داد جلادت و مردانگی داده جوانغار و برانغار سپاه چغتای تار و مار گردانیدند در اثناء كرو فر دست اسب اغزیوار خان بسوراخی رفته بسر درآمد و او از اسب غلطید مجهولی از سپاه جغتای بسر وقتش رسیده او را دستگیر كرده چون دانستند كه اغزیوارخان است فی الفور بقتلش پرداختند لشكر جغتای دلیر شده قزلباشیه افسرده شدند بنا بر آن سام میرزا عنان از محاربه پیچیده بطرف گرمسر رفت و از كرده نادم و پشیمان گشته در آنجا چند نفر مفسد كه او را بمخالفت شاه جمجاه ترغیب نموده بودند بقتل آورده سرهای ایشانرا بدرگاه جهان پناه فرستاده التماس عفو جرایم خود نمود چون خبر اختلال سام میرزا و قتل اغزیوار خان در بخارا بعبید خان رسید اول سیدم میرزا را با بعضی امراء اوزبكیه با پنج ششهزار كس بتاخت خراسان فرستاد سیدم میرزا با چهار پنجهزار كس بطرف جام رفته جمعی دیگر از سرداران اوزبك بجانب خواف رفتند صوفیان خلیفه روملو حاكم مشهد مقدس معلی با فوج قلیل متوجه دفع سیدم میرزا گشته در جام میانه دو گروه نبرد قوی دست داد اوزبكیه مغلوب شدند صوفیان خلیفه بعد از شكست و فرار ایشان بر سر اوزبكان خواف رفت آن گروه نیز مغلوب شدند.
جمعی كثیر از اوزبكان بقتل رسیدند بیرام اغلان كه از جانب گسكن قرا سلطان بن جانی بیك سلطان حاكم غرجستان بود بتاخت در هرات آمده خلیفه سلطان شاملو كه مرد مبهوت هشتاد ساله و از جانب سام میرزا و اغزیوار خان در هرات بود جمعی از مردم شهر و بلوكات و سپاهیان متفرقه بر سر خود
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 63
جمع كرده باستقبال اوزبكیه شتافت و تا ده فرسخ رفته باوزبكان رسیدند و فیما بین جنگ در پیوست لشكر هرات چون مردم هر جائی و اكثر تازیك بودند و از سردار نیز زیاده حسابی نمیگرفتند كاری نساخته مغلوب شدند خلیفه سلطانرا حالت از معركه بسلامت بدر رفتن كه در هنگام مخاطره از مردانگی شمرده‌اند نبود بقتل رسیده.
 
كشته شدن خلیفه سلطان شاملو
 
بقیة السیف هزیمت را غنیمت شمرده بشهر آمدند بیرام اغلان غنایم موفور بدست آورده از همانجا مراجعت نمود جماعت قزلباشیه كه در هرات مانده بودند چون هرات بیصاحب بود باستصواب بیرونیان از خوف اوزبك كس بمشهد مقدس نزد صوفیان خلیفه فرستاده او را بهرات طلب نمودند خلیفه پسر خود را در مشهد مقدس گذاشته خود بهرات آمد صوفیان خلیفه مرد شجاع دلیر مردانه و صوفی یك جهت این دودمان مقدس بود اما جنونی بر طبیعتش غالب بود و اعمال و افعال دیوانگان ازو بسیار بظهور میرسید بعضی عقلا او را مرد مرور ابله طراز میدانستند در هرات بسخن جمعی اشرار ابواب جور و اعتساف بر روی خلایق گشوده استشفاع و التماس را دربست و بهر كس از مردم شهر و بلوكات گمان اندك تمولی بود بمصادره و مؤاخذه او گرفتار [47] گشته از غایت جنون با كمال تزویر و ابله طرازی اظهار میكرد كه دوشینه در واقعه از حضرات دوازده امام علیهم السلام بمن اشاره شد كه از فلان شخص مبلغ كذا گرفته بغازیان ده و دفع دشمنان ما كن و حكم امام را چاره نیست اكثر بر دوستان خود كه هوس حكومت او كرده بشهر آوردند تحمیلات حكمی كرده گریان گریان در مجمع هذیان میگفت كه هر چند در خدمت حضرات ائمه درخواست كردم كه فلان شخص دوست منست مرا ازین تكلیف معاف دارید در معرض قبول نیفتاد فرموده امامان را كم و زیاد جایز نیست.
 
محاصره عبید خان مشهد مقدس را
 
القصه بدین حیله با جنون سرشار زر بسیار بحصول پیوسته مردم از جور او بجان رسیده در این اثناء عبید خان با جنود بلا انتها از آب آمویه عبور كرده در شهور سنه اثنی و اربعین و تسعمائة بحدود مشهد مقدس رسیده بامر محاصره آن بلده شریفه پرداخت متعلقان صوفیان خلیفه با مردم مشهد برج و باره شهر را استحكام داده كمال مردانگی در حفظ و حراست آن بجای میآوردند هر چند اوزبكان در لوازم قلعه گیری اهتمام بیشتر میكردند كمتر نتیجه داد اصلا راه تردد بدان بلده نیافتند و چون صوفیان خلیفه از محاصره مشهد آگاه گردید بمردم خود نوشت كه مردانه باشید اینك رسیدم و عبید خانرا گرفته پوست او را كنده پر كاه كرده بشاه میفرستم.
الحاصل خضر چلبی نام وكیل خود را كه در طامعه از خلیفه در پیش بود در هرات گذاشته مبلغی معتدبه از جرایم و تحمیلات بالقوه بتحویل گماشتگان خود نوشت كه بفعل آورند و دیوانه‌وار با سه هزار كس بعزم رزم پادشاه اوزبك روانه مشهد مقدس شد در راه خرمن كاهی از دور بنظرش درآمد خود رفته در آنجا ایستاد و جوالی پر كاه كرده همراه برداشت كه جهة پوست عبید خان انباشتن ضرور است و در حوالی مشهد از نزول اوزبكیه كاه نمانده عبید خان چون از آمدن خلیفه آگاه شد ببحر تفكر فرو رفت زیرا كه عارش میآمد كه با شكوه پادشاهی با یكی از امراء شاهی مقابله نموده جنگ كند و چنین مسموع او شده بود كه خلیفه را در وقت حرب جنونی عارض میشود كه از بسیاری جیش و لشكر اندیشه
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 64
نمیكند و تكرارا دیوانه‌وار خود را با فوج قلیل قزلباش بگروه انبوه اوزبكیه زده غالب آمده و در جنگ اوزبك دلیر شده مبادا كه چنین صورتی روی نماید امراء اوزبكیه هیچكدام بیوجود خان متصدی حرب او نمیشدند بالضرورة عبید خان بمحاربه كمر بسته جمعی را پیشتر برسم راولی فرستاده عبد العزیز سلطان پسر خود را با علی سلطان والی خوارزم والس سلطان و سونجك محمد سلطانرا منقلای سپاه گردانیده خود متعاقب در حركت درآمد صوفیان خلیفه بمقدمة الجیش اوزبك دوچار شده بعد از جنگ غالب آمد سردار جنود اوزبك گرفتار غازیان شده بود بخلیفه گفته بود بچه عقل با سه هزار كس مقابل پادشاه اوزبك كه لااقل سی هزار كس همراه دارد میروی زنهار كه الحال بازگشته خود را بقلعه هرات انداز خلیفه از غایت غرور و غلبه سودا و جنون بمحاربه اصرار نموده در آنشب ساختگی حرب كرده صبحی كه منقلای سپاه اوزبك نمایان شد صوفیان خلیفه صف قتال آراسته از جانبین دست بآلت كارزار بردند و الحق غازیان قزلباشیه خود را بر آن دریای لشكر زده در آن معركه كارزاری كردند كه نطار كیان افلاك بدیده تعجب و تحیر در آن مینگریستند عبید خان بواهمه آنكه مبادا غلبه از جانب سپاه قزلباش وقوع یابد خود از قلب حركت كرده با گروه انبوه بر صف سپاه زد غازیان چندانكه قوت و قدرت داشتند دفع صدمات بهادران اوزبك نموده آخر الامر از مقاومت عاجز آمده راه فرار پیمودن گرفتند صوفیان خلیفه دیوانگی تازه‌تر از آن كرده خود را با چند نفری از غازیان كه بمرافقت او مقید شده بودند بحضار ویرانه كه در حوالی جنگ گاه بود انداخته خود را بی زاد و ذخیره محصور دشمن گردانید و عبید خان در پای حصار نشسته غازیان تا سی و پنجروز بگوشت اسب كه زینها را شكسته‌
 
كشته شدن صوفیان خلیفه‌
 
نیم طبخی مینمودند معاش كرده با اوزبك مقاومت كردند و اوزبكان سیبها پیش برده و حوالها ترتیب داده آخر بدان ویرانه مستولی شدند صوفیان خلیفه را گرفته بقتل آوردند مولف احسن التواریخ نوشته كه صوفیان خلیفه در اندك ایامی كه در خراسان حكومت میكرد تا موازی چهار هزار و هفتصد اوزبك در معارك كارزار بقتل آورد.
القصه چون این خبر بهرات رسید خضر چلبی وكیل خلیفه باتفاق قزلباشیه كه در شهر بودند مردم شهر و بلوكات را احضار نمودند كه بسرانجام اسباب قلعه داری پردازند بلوكات راضی نشده چون از جور و تعدی خضر چلبی و عمال او بجان آمده بودند با شهریان مخالفت نموده در خفیه كسان بطلب عبید خان [48] فرستادند و خان بظاهر شهر رسیده بامر محاصره پرداخت و غازیان و مردم شهر با كمال بیسامانی تا پنجماه با عبید خان مقاومت نموده شهر را نگاه داشتند عاقبت یكی از اعیان شهر بمواعید كاذبه عبید خان از راه رفته شبی بیخبر سیصد نفر اوزبك را از برجی كه بحراست او متعلق بود بالا كشیده و اوزبكان بشهر ریخته غازیان بعد از محاربه بسیار و سعی بیشمار مغلوب گشته بقلعه اختیار الدین گریختند اوزبكیه بر آن بلده فاخره مستولی شدند در میان خلایق طوفان بلا بالا گرفته اوزبكیه دست تعدی باموال مسلمین دراز كرده ذخایر و دفاین بغین و شكنجه میگرفتند عبید خان كس بقلعه فرستاد شرط نمود كه خضر چلبی قلعه را با اموال و اسباب صوفیان خلیفه كه از خواجگان مالدار و بی مال گرفته تسلیم نماید او و رفقا از قتل و غارت ایمن‌اند بعد از معاهده و پیمان بیرون آمدند و اوزبكیه ایشان را برهنه و عریان كرده همگی را بصوب بخارا روانه نموده در راه مقتول گردانیدند عبید خان بعد اوزبكیه را از قتل و غارت منع نموده بمملكت داری پرداخت و تا چهارده ماه در دار السلطنه هرات بر مسند حكومت تكیه زده كامروائی دولت بود اما هر روز چند
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 65
نفر بیگناه بتهمت رفض و تشیع گرفتار آمده بشهادت دو جاهل نادان بحكم او در سر چهار سوق بقتل میرسیدند جور و بیداد آن سفاك بیباك روز بروز در افزایش بوده آه و ناله جگرسوز دلخستگان و فریاد
 
آمدن شاه طهماسب بخراسان بدفع عبید خان‌
 
و فغان ورثه ناحق كشتگان باوج آسمان میرسید تا آنكه این اخبار در آذربایجان بمسامع جلال شاه جمجاه جنت مكان رسید دفع شر اوزبكیه پیشنهاد همت والا گردانیده در شهور سنه ثلاث و اربعین و تسعمائة با امراء نامدار و عساكر فیروزی شعار بجانب خراسان در حركت آمدند كوچ بر كوچ روانه شده در حینی كه عبید خان از هرات بیرون آمده بعزم تسخیر مشهد مقدس معلی كه تا آن غایت در تصرف قزلباشیه مانده بود روانه آن صوب بود آوازه ورود موكب شاهی در آن دیار بلندی گرفت در باخرز باو محقق شد كه حضرت شاه بنسا و ابیورد رسیده عنقریب ماهچه رایت اژدها پیكر همایونش از افق دار السلطنه هرات طالع خواهد شد.
در همانروز از باخرز بجانب هرات بازگشته سلطانان خرد و بزرگ چنگیزیه را كه همراه‌
 
فرار عبید خان از هرات‌
 
بودند جمع نموده مجلس كنگاش منعقد ساخت و در رفتن و ایستادن مشورت نموده میگفت كه قزلباش در این زمستان مشقت سفر اختیار نموده از راه دور آمده‌اند و زحمت بسیار كشیده‌اند و ما در عدد و عدت از ایشان بیش و در پیشیم اگر توقف نموده جنگ كنیم یحتمل كه در این مرتبه غالب گردیم سلاطین اوزبكیه و عظماء قوم همگی متفق اللفظ گفتند كه ما را طاقت محاربه حضرت شاه نیست هر چند عبید خان از این مقوله سخن گفت بجائی نرسید بالضروره در قلب زمستان كه آفتاب در برج دلو بود گریان و مالان وداع پل مالان كرده از راه بلخ متوجه بخارا گردید و ظل خورشید اشراق خورشید آفاق بر مفارق آمال سكنه هرات گسترده شد و در كمال عظمت و جلال در آن بلده ارم تمثال نزول فرمودند و بیچارگان كشور ملال و پریشانی در سایه الویه معدلت و جهانبانی آرام گرفته از زحمت ابتلای اوزبكان آسودگی یافتند چون سام میرزا بطبس رفته در قلعه طبس میبود شاهقلی خلیفه مهردار ذو القدر حسب الفرمان شهریار دادگستر با بعضی امراء بطبس رفته بود او را بدرگاه عالم پناه آوردند و در خدمت اشرف سر خجالت پیش افكنده اشك ندامت از دیده باریدن گرفت حضرت شاه جم جاه جنت مكان تقصیرات او را بعفو و اغماض خسروانه مقرون گردانیده بعضی از ملازمان او را كه بادی فتنه و باعث فساد بودند بیاسا رسانیدند و حكومت خراسان‌
 
نهضت شاه طهماسب بعزم تسخیر قندهار
 
بشاهزاده جوانبخت كامران سلطانمحمد میرزا تفویض یافته محمد خان شرف الدین اغلی تكلو لله میرزا و امیر الامراء گردید چون فصل شتا بپایان رسیده بهار دلگشا بطراوت و خرمی جلوه ظهور نمود هر چند سام میرزا بادیه خلاف پیموده بخود سر بر سر قندهار رفته كاری نساخته بود اما آن حضرت را بجهت نسبت برادری در این وقت عرق حمیت بحركت درآمده با جماعت جغتای كه بجنگ قزلباش دلیری كرده بودند در مقام انتقام شده متوجه تسخیر قندهار و زمین داور گشتند و در كنار آب هیرمند امیر سلطان روملو را با جنود موفور پیشتر فرستادند و خواجه كلان حاكم قندهار از نهضت همایون شهریار كامكار خبردار گشته بنیان ثبات و قرارش تزلزل یافت گنجی خواجه نامی از اقربای خود را در قلعه گذاشته خود بجانب سند رفت و چون آفتاب چتر فلك فرسای همایون شاهی از افق دیار قندهار طالع گشت گنجی خواجه از نهیب صولت و سطوت شاهنشاهی جز اطاعت و متابعت چاره نیافته
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 66
بدرگاه جهان پناه شتافته و كلید شهر و قلعه بخدام بارگاه [49] سپهر اشتباه سپرد و حضرت شاه ملایك سپاه ایالت آن ولایت را ببوداق خان قاجار رجوع فرموده مظفر و منصور عنان عزیمت بصوب هرات منعطف ساختند و چون خبر مراجعت آن حضرت از یورش قندهار ببخارا رسید واهمه عظیم بر عبید خان و سلاطین اوزبكیه استیلا یافته ایلچیان سخندان با تحف و هدایا از بلخ و سمرقند و بخارا بدرگاه سلطنت آشیان خسرو والا مكان فرستاده تهنیت فتح قندهار باو رسانیدند آن حضرت روزی چند با نجاح مطالب و مرام ارباب حاجات پرداخته مهمات ضروری آن ولایت را بر حسب صلاح دولت قاهره نظام و انتظام داده در شهور سنه اربع و اربعین و تسعمائة بهمراهی قاید تأیید مالك الملك علی الاطلاق روانه جانب عراق گشتند و محمد خان شرف الدین اغلی در خدمت شهزاده نامدار كامكار بجبر پریشانی‌
 
فوت عبید خان پادشاه اوزبك‌
 
احوال محزونان و خاطر شكستگان خراسان پرداخته در ترفیه حال رعایا و برایا كوشیدن گرفت و عبید خان بعد ازین پای در دامن ادب پیچیده از آمد شد بیفایده متقاعد گشت و یكدو سال حركتی ازو واقع نشد تا آنكه در شهور سنه ست و اربعین و تسعمائة از اثر آه مظلومان ستمدیدگان ملك پهلو بر بستر بیماری نهاد و مرضی صعب برو مستولی گشته در بخارا از آرزوی هرات و سیر كنار پل مالان جان داده بعالم عقبی شتافت و سكنه خراسان از جور و طغیان آن سفاك بی‌ایمان نجات یافتند چون برخی از احوال خراسان درین صحیفه رقم نگارش یافته بنا بر ارتباط سخن متعرض سوانح گوناگون كه در طی وقایع خراسان بظهور رسیده بود نشد اكنون وقت آنست كه سوانح غریبه سرحد آذربایجان و لشكر كشی سلطان روم بدان مرز و بوم بر صحیفه بیان نگاشته بر سر تتمه احوال خراسان رویم.
 
ذكر لشكر كشیدن سلطان سلیمان خواندگار روم بدیار عجم و منازعه او با سریر آرای كسری و جم‌
 
در فوق اشاره بآن شد كه در زمان دولت همایون شاه جم قدر ملایك سپاه سلطان سلیمان پادشاه روم باغوا و افساد مفسدان شقاوت لزوم چهار مرتبه لشكر بدیار عجم كشیده با شاه جمجاه جنت مكان منازعه آغاز نهاد مرتبه اول بتحریك الامه تكلو، كیفیت این ماجرا بر سبیل اجمال آنكه الامه تكلو در زمان حضرت خاقان سلیمان شأن در سلك یساولان انتظام داشت رفته رفته مراتب نوكری طی كرده بحسن خدمات سپاهیانه برتبه امارت ترقی كرد و در زمان اقتدار و اختیار جوهه سلطان امیر الامراء آذربایجان شده بود بعد از كشته شدن جوهه سلطان بخار نخوت و غرور بكاخ دماغ او متصاعد گشته اراده نمود كه بجای جوهه سلطان وكیل صاحب قدرت و مؤسس مراتب امور دولت باشد چون مقصودش بحصول نه پیوست چنانچه مذكور شد تربیت این دودمانرا بر طاق نسیان نهاده روی از این دولت ابد قرین برتافته بروم رفت و در آنجا انگیز فتنه كرده خواندگار را بتسخیر ولایت عجم سرگرم ساخت خواندگار در اول حال فیل پاشا را با پنجاه هزار كس بدین صوب فرستاد شرف خان روزكی كرد حاكم تبلیس از تابعان این دودمان سعادت تأسیس بود فیل پاشا اول بر سر او رفته او را از آن ولایت بیرون كرد و اراده داشت كه لشكر بر سر خطه وان كشد شاه جنت مكان با فوجی از افواج قاهره بر سر او ایلغار نمودند فیل پاشا از شكوه و هیبت شهریار گردون حشمت تاب مقاومت نیاورده توپها را انداخته
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 67
گریخت بعد از فرار او كه رایات نصرت آیات جهت دفع فتنه عبید خان اوزبك بجانب خراسان در حركت آمده از دار السلطنه هرات عازم ماوراء النهر بودند الامه متواتر ایلچیان بخدمت خواندگار فرستاده عرض كرد كه پادشاه قزلباش از خراسان لشكر بماوراء النهر كشیده با جنود اوزبك در پیكار و در آن دیار مشغول محاربه مغول و تاتارست و آذربایجان و عراق خالی است سلطان سلیمان بسخن او از استنبول با لشكر بیكران بصوب آذربایجان نهضت نمود ابراهیم پاشا وزیر اعظم را با هشتاد هزار كس منقلای گردانیده خود متعاقب در حركت آمد ابراهیم پاشا با لامه پیوسته او را بجانب اردبیل و دیگر پادشاهان ببلاد آذربایجان ارسال نموده اكثر محال را بحیطه تصرف درآوردند این خبر در النگ نشین بشهریار كیخسرو امین رسیده ترك یورش ماوراء النهر كرده بطریق ایلغار از خراسان متوجه عراق شد به بیست و یك كوچ بكبود گنبد ری آمدند چون خبر معاودت موكب همایون شاهی بابراهیم پاشا رسید با وجود كثرت لشكر و وفور جنود تزلزل باحوالش راه یافته بسلطان سلیمان پیغام داد كه پادشاه قزلباش [50] از خراسان به بیست و یك كوچ بری آمده بر سر من ایلغار میآورد نوكرانرا تاب شكوه پادشاهان نیست.  بیت
مگر هم تو آئی بناورد اوبمیدان تو باشی هماورد او سلطان سلیمان بسرعت تمام بتبریز رسیده بابراهیم پاشا ملحق گشت و از شدت ایلغار اكثر اسبهای غازیان از كار افتاده چون از یساق خراسان بازگشته بودند و بیسامانی در میان لشكر واقع بود غازیان بجهت سامان و سرانجام یساق آذربایجان و ساختگی حرب رومیان بمنازل خود متفرق شدند چنانچه در قزوین زیاده از هفتهزار كس در موكب همایون نبود بهرام میرزا و القاس میرزا با حسینخان شاملو و بعضی امراء منقلای سپاه گردانیده بجانب تبریز فرستادند و رایات نصرت آیات متعاقب روانه شده بابهر رسیدند خبر آمد كه خواندگار از تبریز متوجه جانب عراق است و میانه بهرام میرزا و جنود قزلباش و ابراهیم پاشا كه منقلای لشكر روم بود اینطرف آب قزل اوزن حرب واقع شده بهرام میرزا و امراء جنگ كنان خود را بكوه كشیدند و لشكر نامعدود روم هجوم آورده كوچ بر كوچ میآیند از ورود این اخبار تزلزل بسیار در معسكر ظفر شعار پدید آمد ارباب اخلاص را به نیروی اقبال این دولت بیزوال دل قوی بود اما اهل نفاق و اصحاب تذبذب دل دگرگون كرده بودند در این اثنا الوند خان افشار حاكم كوه گیلویه با سپاه جرار رسیده قشون آراسته بنظر اشرف رسانید و جمعی از هر طرف باردوی همایون ملحق گشته شاه جنت مكان اراده نمودند كه بمدد بهرام میرزا و امراء ایلغار نمایند كه خبر رسید كه سلطان سلیمان با سپاه بیكران از میانج گذشته بسلطانیه رسید بهرام میرزا و امراء بازگشته باردوی همایون ملحق شدند در این اثنا محمد خان ذو القدر اغلی پسر كور شاهرخ ولد علاء الدوله ذو القدر كه در خدمت اشرف تربیت یافته سمت فرزندی داشت عناد باطنی خود را ظاهر ساخته بجهة واقعه پدر كه با قزلباش داشت با حسینخان ولد بورون سلطان تكلو و جمعی دیگر روی گردان شده بمخالفان پیوستند شاه جنت مكان بر سایر امراء نفاق سرشت كه مكررا اعمال زشت از ایشان مشاهده شده بود مثل حسینخان شاملو و غازیخان تكلو و ملك بیك جوینی بی‌اعتماد بودند لهذا چند روزی جنگ را تا
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 68
جمعیت مبارزان جان سپار در حیز تأخیر انداخته تا آنكه سر كریمه و لله جنود السموات و الارض ظهور یافته جنود غیبی بدفع صولت سپاه روم پرداخت در سیزدهم عقرب در سلطانیه برف عظیم بارید همچنانكه كمال اسمعیل گفته:  بیت
مانند پنبه دانه كه در پنبه تعبیه است‌اجرام كوههاست نهان در میان برف در آنجا اجرام خیام لشكر روم در میان برف نهان گردید خلق بسیار از جنود رومیه در میان برف مانده از سورت سرما هلاك شدند یكی از شعراء در آن واقعه گفته:  بیت:
رفتم چو بسلطانیه آن طرفه چمن <><> ‌دیدم دو هزار مرده بی گور و كفن
گفتم كه بكشت اینهمه عثمانی را؟باد سحر از میانه برخاست كه من سلطان سلیمانرا مجال توقف در عراق نماند چون معاودت از راه آذربایجان بجهت قلت آذوقه متعذر بود از راه شهر زور كه آبادان بود روانه شد كه در این زمستان در حدود موصل قشلاق كند و الامه را با ذو القدر بجانب تبریز فرستاد شاه جنت مكان بر سر ایشان ایلغار نمود عازی خان تكلو نیز حرام نمكی كرده از اردوی همایون گریخته به تبریز رفت والامه و رفقا را از ایلغار شهریار كامكار خبردار گردانید و ایشان جانب وان گریخته در قلعه وان متحصن شدند و شاه جنت مكان حسینخان شاملو را كه بدوستی سام میرزا متهم بود باو بدمظنه بودند و در این وقت اراده فرار داشت و بقتل آورده بطرف وان نهضت نمودند و ایشانرا در قلعه وان محاصره نموده آن زمستان را در پای قلعه گذرانیدند اما سلطان سلیمان چون روانه موصل گشت ابراهیم پاشا كس نزد محمد خان شرف الدین اغلی حاكم بغداد و طایفه تكلو فرستاده ایشانرا باطاعت خواندگار و سپردن قلعه بغداد دلالت نمود محمد خان از این معنی ابا نموده اما عظماء و ریش سفیدان بجهت كشته شدن جوهه سلطان و فرار نمودن الامه و غازیخان كه امراء تكلو بودند از شاه جنت مكان متوهم گشته همگی باطاعت و دوستی خواندگار اتفاق نموده كلید قلعه را نزد خواندگار فرستاده او را طلب نمودند و خواندگار ترك قشلاق موصل نموده روانه بغداد شد محمد خان شرف الدین اغلی كه مرد صوفی و یكجهت دولتخواه بود حسب الامر شاهی دست از شهر و قلعه بازداشته جسر را بریده با سیصد نفری كما بیش از اقرباء و اتباع كه شاهی سیون بودند از راه بصره بدزفول رسید و از آنجا بشیراز آمدند [51] و بقیه جنود تكلو استقبال سلطان سلیمان كرده او را ببغداد آوردند و در آن سال در بغداد قشلاق كردند.
 
آمدن سلطان سلیمان، مرتبه ثانی‌
اشاره
سال دیگر كه سنه احدی و اربعین و تسعمائة بود سلطان سلیمان نوبت ثانی از بغداد لشكر بدیار عجم كشید قدم بملك عراق نهاده تا در جزین آمد و شاه جنت مكان بدینجهت از پای قلعه وان كوچ كرده متوجه تبریز گردید و در آنجا ملك بیك جوینی نیز كه در سلك امراء معتبر و بقیه اهل نفاق بود بقتل رسید و از آنجا با لشكر پرخاشجوی بطرف معسكر رومیان در حركت آمدند چرخچیان لشكر ظفر شعار در حدود درجزین بمنقلای سپاه خواندگار رسیده جنگ كرده غالب آمدند سلطان سلیمان
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 69
چون از غلبه جنود قزلباش و انهزام رومیان آگاه گردید بر آشفته امراء خود را سرزنش كرد كه هر گاه از فوج قلیل چرخچی و قراول مغلوب شدید با پادشاه قزلباش چگونه پرخاش خواهید كرد از این غصه ترك مقابله و مقاتله كرده از در جزین كوچ كرده عنان عزیمت بلكه هزیمت بجانب روم منعطف گردانید رایات نصرت آیات شاهی بتعاقب او در حركت آمده چون بحدود قلعه وان رسیدند بهرام میرزا و بعضی امرا را بتعاقب رومیان فرستادند و اردوی همایون در چمن وان نزول نموده رومیان كه در قلعه وان بودند از شكوه صولت و سطوت شاهی تاب توقف نیاورده فرار نمودند قبل از آن خواندگار محمد پاشا امیر الامراء
 
انهزام سلطان روم‌
 
دیار بكر را همراه الامه و بعضی امراء و پاشایان و دو هزار ینكچری بمدد مردم قلعه وان فرستاده بود ایشان بوسطان رسیده بودند كه خبر وصول ایشان بشاه جنت مكان رسید با جمعی از مبارزان رزم آزمای بر سر ایشان ایلغار نمودند چون سیاهی سپاه روم نمایان شد اكثر لشكر قزلباش شب در خواب مانده از شدت ایلغار زیاده از دو هزار كس در ركاب نصرت انتساب بدانجا نرسیده بودند الامه ماهچه طوق یر- فروغ خاصه آن حضرت كه از اعلام ظفر فرجام شاهی بعلم بو كوروك مشهور است یعنی دومده مشاهده نموده شناخت بمحمد پاشا گفت كه حضرت شاه است كه بنفس شریف تشریف دارد صلاح در جنگ نیست و ما طاقت صولت و سطوت آن حضرت نداریم محمد پاشا بكثرت لشكر خود و قلت قزلباش مغرور گشته‌
 
شكست خوردن لشكر روم كشته شدن سنان پاشا
 
صف سپاه آراست و بیك حمله مبارزان جنود اقبال كه غازیخان ذو القدر شیراز و جمعی از قورچیان ظفر طراز بودند شكست خورده از پیش برخاست و بطرفة العینی جمعی كثیر مقتول و برخی از معتبران خواندگار گرفتار شدند بقیة السیف بطرف قلعه ارجیش رفتند كس فرستاده از خواندگار مدد طلبیدند و خواندگار سنان پاشا را با جمعی كثیر از امرا و پاشایان سنجق- بیكیان بمدد ایشان ارسال نمود از دلاوران لشكر قزلباش بوداق خان قاجار با لشكر جرار بایشان دچار شده جنگ عظیم در پیوست و سنان پاشا در معركه كشته گشته جمعی كثیر مقتول و دستگیر شدند و چون خبر كشته شدن سنان پاشا بسلطان سلیمان رسید ابراهیم پاشا را با خلاصه لشكر روم بدانجا فرستاده او لشكر عظیم بر سر بهرام میرزا و امراء رفیق او كه بر سر ارجیس میرفتند فرستاد میانه قراولان طرفین جنگ واقع شده رومیه منهزم شدند ابراهیم پاشا دیگر متوجه محاربه قزلباش نشد و تمام مردمی كه در قلعه ارجیس بودند مصحوب خود گردانیده متوجه اردوی خواندگار شدند و بنیروی دولت بیزوال قلعه ارجیس نیز بدست درآمده كوتوالی باحمد سلطان صوفی اغلی متعلق گشت.
 
ذكر آمدن سلطان سلیمان خواندگار روم، مرتبه سیم باغواء القاس میرزا بدین مرز و بوم‌
 
اشاره
 
سپهداران معركه سخن آرائی صفوف جنود اخبار را بدین نمط آراسته‌اند كه الامه تكلو شاهد مملكت عجم را بنوعی در نظر خواهش سلطان روم آراسته و پیراسته بود كه هیچ روز خالی از آن آرزو نبود و هیچ شب بیخیال هم آغوشی آن نمینمود تا آنكه شهزاده نادان حق ناشناس شهزاده القاس از كوته خردی باغوای چند نادان از او نادانتر اسباب دولت و سعادت دارین خود را اندراس داده روی از خدمت چنان برادر مهربان كه بزرگ كرده دادار جهان آفرین بود برتافته بروم رفت سلطان سلیمان
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 70
وجود او را مغتنم و سرمایه تسخیر ملك عجم دانسته [52] بدینخیال محال و سخنان روی اندود سر خیل جهال بدین صوب در حركت آمد و كیفیت این واقعه آنكه حضرت شاه جنت مكان القاس میرزا را از سایر برادران دوستتر میداشت و اشفاق و مهربانی زیاده از ایشان درباره او بظهور میآورد چنانچه بعد از تسخیر ولایت شیروان از میان برادران او را برتری داده بشیروانشاه امتیاز داد و بحكومت و دارائی آن ولایت نصب نمود و بیمن عواطف و اشفاق شاهانه محسود برادران بود میرزای نادان باغوا و تحریك بعضی فتنه انگیزان حقوق تربیت آن حضرت را بعقوق و عصیان مبدل ساخت و چون در شیروان بسیاری جیش و لشكر و موجبات اسباب سلطنت و پادشاهی آماده یافت پای از دایره متابعت بیرون نهاد و ابواب خلاف گشوده باموری كه خلاف رضای آن حضرت بود اقدام مینمود مزاج مبارك اشرف ازو منحرف گشته متوجه دفع فتنه او شدند مشار الیه از آثار بی‌توجهی آن حضرت اندكی از خواب غفلت بیدار گشته از اطوار ناهنجار پشیمانی و ندامت اظهار نموده والده خود را با سلطان احمد میرزای پسرش باستشفاع بخدمت شاه جنت مكان فرستاده شرط نمود كه مدة العمر پای از جاده طاعت گزاری بیرون ننهند شاه جنت مكان عذر پذیر گشته از تقصیرات او گذشته و چند نفر از امراء عظام و ریش سفیدان دولت را مثل سید محمد كمونه و سوندوك بیك قورچی باشی و معصوم بیك صفوی و شاهقلی بیك خلیفه مهردار و بدرخان استاجلو با والده او فرستادند كه او را قسم دهند كه دیگر مرتكب خلاف نگردد و امراء حسب الفرموده عمل نموده بازگشتند و قرار یافت كه در آن زمستان از جانبین لشكر بدیار كفره كشیده بغزا و جهاد پردازند شاه جنت مكان بغزای گرجستان توجه فرموده القاس میرزا بغزای چركس رفت اما بعد از مراجعت امراء در شیروان سكه و خطبه بنام خود كرده بیشتر مخالفت و عصیان بظهور آورد شاه جنت مكان بعد از مراجعت از غزای گرجستان كه از خلف ایمان و سوء ادب آن سست پیمان اطلاع یافتند تنبیه و گوشمال او بر ذمت همت لازم گشته هنوز او در چركس بود كه ابراهیمخان ذو القدر و كوكجه سلطان قاجار و شاهویردی سلطان و زیاد اغلی را با جمعی از جنود ظفر ورود بایلغار بشیروان فرستادند كه آن ولایت را متصرف شده قلعه گلستانرا محاصره نمودند القاس میرزا این خبر شنیده از ولایت چركس بازگشته بدربند آمد و دو مرتبه لشكر بر سر او كشیده هر مرتبه امراء بر لشكر او غالب آمده جمعی كثیر از مفسدان و بد آموزان قزلباش در این معارك كشته شدند و چون این مقدمات بعرض اشرف رسید بعضی از امراء را بمدد فرستادند و امراء عظام بر سر او ایلغار كردند رایات ظفر آیات نیز بدان صوب در حركت آمد و از آوازه ورود موكب همایون شاهی و رسیدن امراء نامدار خبردار گشته با خوف و هراس بیشمار بجانب خیالق گریخت و مردم او فوج فوج ازو جدا شده بمعسكر ظفر اثر ملحق میشدند و امراء او را تعاقب نموده در كنار آب سمور باو رسیدند و او چنان سراسیمه شد كه فرصت موزه پوشیدن نیافته با چهل پنجاه نفری بطرف داغستان نزد قوم شمخال رفته از آنجا بكشتی نشسته بكفه رفت و از كفه روانه استنبول گشت و بخدمت سلطان سلیمان پیوست قلعه دربند و قلعه گلستان مدتی در تصرف مردم القاس میرزا بود و عساكر منصوره بمحاصره آن پرداخته بالاخره بتصرف اولیاء دولت قاهره درآمد و مهتر دولتیار و بعضی از بیدولتان بیاسا رسیدند و شاه جنت مكان ولایت شیروانرا بشاهزاده نامدار
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 71
اسمعیل میرزا عنایت فرمود كوكجه سلطانرا در خدمت شاهزاده گذاشته معاودت فرمودند چون القاس‌
 
فرار كردن القاس میرزا و ملحق شدن او بسلطان روم‌
 
میرزا روزی چند در استنبول اقامت نمود بسخنان كاذبه و اقاویل باطله شور افزای دماغ خواهش سلطان سلیمان گردیده در سنه خمس خمسین و تسعمائة گروهی انبوه و لشكری كوه شكوه از ممالك روم و شام و مصر و بلاد قرامان و دیار ربیعه و عراق عرب جمع آورده با توپ و عرابه و ضربزن بسیار و ینكچریان بیشمار از استنبول بیرون آمده روی توجه بولایت عجم آورد شاه عالیجاه نیز از دار السلطنه تبریز بعزم ستیز بیرون آمده یك ماه جهت جمعیت سپاه در شنب غازان اقامت فرموده در آنجا اسمعیل میرزا با لشكر شیروان و سایر امراء و حكام از اطراف و جوانب رسیده باردوی همایون ملحق شدند و شاه والا جاه مردم كارآگاه فرستاده سر راه مخالفانرا از تبریز تا سرحد روم آتش زده از غله و كیاه اثر نگذاشتند مردم تبریز قنوات را چنان مسدود ساخته بودند كه آب بجهت آشامیدن نایاب بود مأكولات علی هذا القیاس از امراء عظام عبدالله خان استاجلو را باتفاق بدرخان استاجلو و حسین خان سلطان روملو و شاهویردی [53] سلطان زیاد اغلی و غیرهم منقلای سپاه گردانیده بطرف مرند فرستادند و موكب ظفر قرین بییلاق تنگیز توجه فرموده علفزارهای آن ییلاق محل نزول شهریار آفاق گردید چون سلطان روم بدین مرز و بوم رسید اولامه تكلو را با جمعی از جنود رومیه بمحاصره قلعه وان فرستاد و از خوی القاس میرزا را با بعضی از پاشایان و سنجق- بیكیان تا موازی چهل هزار كس بر سر امراء منقلای بمرند ارسال داشت و خود با بقیه سپاه رزم خواه بجانب تبریز در حركت آمد امراء عظام كه بمرند رفته بودند زیاد اغلی را با جمعی از مبارزان جنود اقبال بقراولی فرستاده بودند بمقدمة الجیش رومیان رسیده میانه ایشان جنك عظیم و نبرد قوی اتفاق افتاده از زیاد اغلی در آن جنگ مردانگیها بظهور آمد و امراء كه در چمن مرند اقامت داشتند از كثرت جنود روم كه فوج فوج میرسیدند احتیاط ورزیده خود را بطرف كوه كشیدند و جمعی را بجهت خبرگیری در مرند گذاشته بودند.
القاس میرزا و رومیان كه بمرند رسیدند دلاوران قزلباش كه بخبرگیری مانده بودند بعزم دستبرد خود را بدیشان نموده طرح جنگ انداختند و عنان كشیده سپاهیانه جنگ میكردند رومیان بملاحظه آنكه آن فوج قلیل مبادا كومك كثیر در كمین داشته باشند بجنگ دلیری نمیكردند بالاخره فیما بین حربی صعب و پیكاری قوی بوقوع پیوسته قزلباش جنگ كنان بامراء پیوستند و رومیان از جلادت و مردانگی آن فئه قلیل اندیشیدند چون عبداللّه خان و امرأ قزلباش از چمن مرند رفته بودند ایشان نیز صلاح در مراجعت دانسته از آنجا بازگشته در چرنداب تبریز بسطان سلیمان ملحق شدند و عبداللّه خان و امراء نیز در ییلاق اشنكیز بموكب همایون پیوستند حضرت شاه والا جاه جنت بارگاه مبارزان جنود اقبال را باطراف و جوانب معسكر رومیان تعیین نموده دستبردهای نمایان كرده شب و روز مخالفان را آسوده نمیگذاشتند و هر روز جمعی را بدست آورده بقتل میرسانیدند چنانچه رومیه بطلب آذوقه از اردوی خود قدم بیرون نمیتوانستند نهاد آذوقه و علیق الدواب در اردوی رومیه حكم عنقا گرفته غنی و فقیر از فقدان نان نگران بودند و رومیان از استیلای جوع شروع در غارت شهر كردند اما از جنس مأكول چیزی بدست ایشان در نمیآمد و در عرض چهار روز كه سلطان سلیمان در شهر تبریز اقامت داشت چندین هزار اسب و استر از بیقوتی از قوت افتاده بچراگاه عدم شتافتند
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 72
 
فرار سلطان سلیمان از تبریز
 
سلطان سلیمان از این نهضت پشیمان گشته چاره بجز مراجعت نجست و در شبی كه اردوی همایون از اشكنیز كلیه كوچ كرده خبر قرب وصول لشكر قزلباش در اردوی رومیه شایع شد سلطان سلیمان طبل ارتحال كوفته احمال و اثقال پیش فرستاده خود تا صباح بر سر اسب ایستاده صبحی راهی شد اجامره و اوباش تبریز دست بقتل و غارت رومیان برآورده جمعی كثیر از زخم خنجر تیز اجامره و اوباش خونریز تبریز راه عدم پیمودند از غرایب حالات در آن چند روز كه رومی در چرنداب بود از شدت صاعقه و تند باد چنان كرد و غبار انگیخته شد و هوا تیره و تار گشت كه دیده اولوالابصار و انظار دیده دوربین روزگار روز روشن از شب تار فرق نمیكردند بعد از رفتن رومیان ظلمت و تیرگی انجلا یافته هوا اعتدال پذیرفت و جیوش دریا خروش خسرو ایران حسب الفرمان قضا جریان بتعاقب رومیان در حركت آمده در هر مرحله دستبردهای نمایان میكردند و سلطان سلیمان بجانب وان رفته توپها و بادلیجهای قلعه‌كوب نصب نموده در لوازم قلعه گیری سعی نموده در لوازم قلعه‌گیری سعی نمودن گرفت شاه علی سلطان چكنی كوتوال قلعه وان از كثرت و هجوم رومیان خائف و هراسان گشته قلعه را سپرده بیرون آمد خواندگار رستم پاشا را در قلعه وان گذاشت و چون قلعه قارص را كه در مابین چخور سعد و ارز روم واقع و یكطرف آن بگرجستان مسق پیوسته است و از آمد و شد عساكر طرفین خراب بود رومیان آبادان نموده چهار پنجهزار نفر از سوقیه و ارباب مناصب از آماسیه و ارض روم و توقات و سیواس و آق شهر و بلاد غریبه آنجا فرستاده بودند در اینوقت سلطان سلیمان عثمان چلبی نام قوللر آقاسی خود را با چهار پنجهزار سوار جرار بمحافظت آنجا فرستاده خود بجانب موش آباد رفت و حضرت شاه جنت مكان دست از تعاقب باز نداشته اسمعیل میرزا با كوكجه سلطان قاجار بر سر آن جماعت بقارص فرستادند و ایشان بسرعت برق و باد ایلغار نموده در حدود قلعه بقوللر آقاسی مذكور و جنود رومیه رسیدند فیما بین جنگ در پیوست و عساكر ظفر فرجام بر جنود روم غالب آمده تا دو سه هزار رومیه و چهار پنجهزار از سوقیه و مردم اطرافی كه بجهت آبادانی قارص جمع آورده بودند طعمه شمشیر غازیان گشته خشك و تر بآتش قهر سوخته گردید بقیة السیف از بیم جان خود را بقلعه انداختند افواج قاهره قلعه را مركزوار [54] در میان گرفته در عرض سه روز كار چنان بر محصوران تنگ شد كه فریاد الامان برآوردند عثمان چلبی قوللر آقاسی و سایر محصوران كه قریب ششصد نفر بودند امان یافته بیرون آمدند قوللر آقاسی در حین ملاقات دیوانه‌وار شمشیر بر دوش طبغون بیك قاجار زده رومیه با جمعهم دست بشمشیر برده بر شاهزاده و حضار مجلس حمله بردند بدینجهت قتل عام بوقوع پیوسته احدی از آن گروه نجات نیافت و غازیان بفرموده خسرو كامكار كامران قلعه را ویران كرده باردوی همایون پیوستند در آن هنگام بهرام میرزا با لشكر جرار و گروهی از دلیران معركه كارزار از همدان كه الكای او بود رسیده حضرت شاه جنت مكان او را بطرف بایبرد فرستاده اسمعیل میرزا را رفیق او گردانید و فوجی از افواج قاهره را باخلاط و گروهی را بعادلجور فرستاد و خود بفیروزی و اقبال الكای حمیش و ماسیس را تاخته متوجه ولایت موش آباد شدند سلطان سلیمان چون مشاهده نمود كه حضرت شاه عالیجاه جنت مكان با عساكر نصرت قرین ظفر نشان قزلباش كه روز بروز از اطراف و جوانب میرسند و دست از تعاقب باز نمیدارند القاس میرزا بخواندگار گفته بود كه طوایف قزلباش بالطبع خواهان منند و هرگاه قدم بولایت عجم نهم فوج فوج بر سر من جمعیت مینمایند و تدبیر رومیان بدین قرار گرفت كه القاس میرزا و اولامه را هر كدام بطرفی
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 73
فرستند كه قزلباش متوجه دفع فتنه ایشان شده اردوی خواندگار بسلامت بیرون رود بنابراین القاس میرزا را با پنجهزار كس از راه كركویه و شهر زور بجانب عراق و اولامه را با دوازده هزار كس باتفاق پاشا ارزروم بطرف ولایت مزبور فرستادند و خواندگار با آغرق خود از راه تبلیس عبور نموده خود را بدیار بكر انداخت و شاه جنت مكان تا ولایت موش آباد رفته و آن حدود را تاخته و سوخته در آن دیار از آبادانی نگذاشت و چون بمسامع جلال رسید كه اولامه تكلو از اردوی خواندگار جدا شده با فوحی از جنود رومیه در ترجانست و بارز روم میرود شاه والا جاه كمیت صبا رفتار را بطریق ایلغار بدان صوب در حركت آورده در نزول و ارتحال بر صبا و شمال پیشی میگرفت و عساكر منصوره گروه گروه از عقب میرسیدند اولامه‌
 
غلبه هر یك از امراء شاه طهماسب بامراء سلطان سلطان‌
 
و جنود رومیه كه همراه او بودند از ایلغار خسرو كامكار خبردار گشته رعب و هراس بیقیاس بسرداران آن سپاه راه یافته از خوف جان بی‌استعمال سیف و سنان ترجانرا انداخته راه فرار پیمودند و موكب همایون فال بفیروزی و اقبال بترجان رسیده چون رومیان فرار نموده بودند غازیان چند روزه راه از عقب رفته و اخترمه میآوردند از آنجا لوای توجه بجانب ارزنجان افراخته چندگاه ساحت آن ولایت مضرب خیام اقبال بود و امراء نامدار كه بهر طرف مأمور شده بودند شاهقلی سلطان افشار و رفقاء الوس و احشام اخلاط را تاخته موازی پنجهزار سر اسب و یكصد هزار گوسفند و پنجاه هزار گاو بدست آورده سالما غانما بازگشتند و محمود خان افشار حاكم كوه گیلویه و كحل شاهویردی استاجلو و غیرهم كه بقراولی رفته بودند با گروهی از قابوقولی و قراولان خواندگار باز خورده جنگ عظیم فیما بین بوقوع پیوست شكست برومیان افتاد علی سلطان تاتی اغلی ذوالقدر كه با ده هزار كس از سپاه ظفرپناه بتاخت عادلجور و آن حدود رفته بود در كوزل دره سی با فوجی كثیر از پاشایان و عظماء رومیه كه از اردوی خواندگار جدا شده بودند دوچار شده بر ایشان ظفر یافتند شاهزادگان كامكار بهرام میرزا و اسمعیل میرزا كه با فوجی از دلاوران معركه كارزار بطرف بایبرد رفته بودند بمحمد پاشامك اغلی رسیده آهنگ محاربه را ساز دادند و جنود بهرام انتقام خاك عرضه بایبرد را بخون مبارزان رومیه گلگون ساخته جمعی كثیر بقتل آوردند.
القصه سرداران لشكر قزلباش همگی مظفر و منصور متوجه اردوی كیهان پوی گشته سر بسیار و اخترمها والاهائی كه در این معارك بدست درآمده بود در ارزنجان بنظر خسرو كامكار كامران درآورده هر یك فراخور خدمت بنوازشات شاهانه سرافراز شدند و چون نقصان و خسران كه از آمدن سلطان سلیمان بدیار عجم راه یافته بود یكی درده تدارك شده در این نهضت قریب بیست هزار رومیه بتیغ انتقام غازیان ظفر فرجام راه عدم پیمودند از ارزنجان عنان عزیمت بصوب مراجعت انعطاف داده بایروان آمدند و از ایروان بجانب قراباغ رفتند از آنجا اسمعیل میرزا و عبداله خان و كوكجه سلطانرا بشیروان فرستاده سوندوك بیك قورچی باشی را با فوجی از قورچیان عظام بتاخت ولایت شكی ارسال داشتند در این اثنا خبر رسید كه القاس میرزا كه خواندگار او را بدیار عراق عرب فرستاده بود [55] از راه شهر زور آمده فرزندان بهرام میرزا را كه در آنجا بود بدست آورده و در ملك عراق از آمدن او آتش فتنه و آشوب اشتعال دارد بنابر آن اسمعیل میرزا و قورچی باشی باردوی ظفر نشان بازگشته رایات نصرت آیات اردوی سپهر اساس جهت دفع فتنه القاس بصوب عراق در حركت آمد.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 74
 
ذكر آمدن القاس میرزا با كومك روم بعراق و بازگشتن و مآل حال او
 
اما احوال القاس میرزا آنكه چون بهمدان آمد خانه كوچ بهرام میرزا را بدست آورده از آنجا روانه قم گردیده و بدان بلده مستولی گشته از آنجا جمعی از اكراد بدنهاد را بتاخت ولایت ری فرستاد و از قم بكاشان آمده بر آن دست یافت و از آنجا بهوای ملك صفاهان روانه آندیار جنت نشان گردید اهالی و اكابر اصفهان ابواب آشنائی با او مسدود ساخته برج و بارو شهر را استحكام دادند و بجنگ پیش آمدند و حضرت شاه جنت مكان از راه خلخال و طارم بقزوین تشریف آورده از آنجا بهرام- میرزا و ابراهیمخان ذوالقدر حاكم شیراز را بر سر القاس فرستادند آن شهزاده حق ناشناس از آوازه ورود موكب نصرت قرین شاهی و خبر قرب وصول بهرام میرزا و ابراهیمخان آگاهی یافت احوالش متزلزل و از موافقت اصفهانیان مأیوس گشته عازم دیار فارس گردید بر سر راه بر قلعه ایزد خواست دست یافته بجهت آنكه رعایا قلعه بر روی او نبندند در آنجا قتل عام كرد و جمعی كثیر از عجزه و رعایا را بتیغ انتقام گذرانید.
معهذا دروازه‌های بند امیر را بر روی او بسته بشیراز راه ندادند از ده علی اردكان عبور نموده بپای قلعه سفید رفت جنید بیك برادر ابراهیمخان و خانه كوچ ذوالقدران در آن قلعه بود چون تسخیر آن قلعه اشكال تمام داشت در آنجا نیز كاری نساخته از راه شولستان و بهبهان بطرف شوشتر رفت میر عبدالوهاب شوشتری و اهالی آنجا دروب شهر و قلعه را بر روی او بسته ابواب نزاع و جدال گشودند از موافقت ایشان نیز مأیوس گشته بدزفول رفت و در آنجا نیز كاری از پیش نتوانست برد در كمال یأس و نومیدی روی توجه بجانب بغداد نهاد و چند گاه در آنحدود بود تا آنكه در سال دیگر موافق سنه ست و و خمسین و تسعمائة حكم سلطان سلیمان بطلب او رسید چون از همه طرف كفران نعمت دامنگیر گشته ادبار باردوی روی آورده بود با خواندگار نیز آغاز حیل و شعبده بازی كرده از رفتن روم ابا نمود و خانه كوچ بهرام میرزا كه همراه برده بود باز فرستاد عظماء روم دانستند كه از او كاری نمیآید و بودن او در آن ولایت موجب شورش و فساد و عدم امنیت و استقامت بلاد و اختلال احوال عناد است رقم خلاف بر ناصیه حال او كشیده سلطان سلیمان را بدفع او اغوا نمودند و خواندگار لشكر عظیم بر سر او فرستاد كه او را بدست آورند رومیان علی الغفله باردوی او ریختند.
القاس میرزا مضطرب الاحوال خود را از آن ولایت بیرون انداخته با معدودی بالكای اردلان آمد چون حقیقت اینحال بمسامع جاه و جلال رسید بهرام میرزا و شاهقلی خلیفه مهردار و ابراهیمخان ذوالقدر را با بیست هزار كس بر سر او فرستادند و ایشان در حدود قلعه مریوان باو رسیده او را منهزم گردانیدند القاس میرزا سرگشته و حیران و از كرده‌ها نادم و پشیمان بقلعه مریوان نزد سرخاب اردلا رفت و حكم همایون در باب سپردن او باسم سرخاب عز اصدار یافت و او جز اطاعت حكم پادشاهی چاره نداشت القاس میرزا التماس نمود كه شاه نعمت اللّه یزدی كه شوهر خواهرش بود آمده او را بیاورد و جناب مرتضوی انتساب حسب الفرمان خسرو كامیاب نزد سرخاب رفته میرزا را از او گرفته بخدمت اشرف آورد چون بنظر همایون درآمد.
حضرت شاه جنت مكان بلفظ گهربار فرمودند كه ای برادر نامهربان من با تو چه بد كردم كه روی از خانواده پدر برتافتی و خود را از اوج عزت بحضیض خواری و مذلت انداختی و بدشمن متوسل
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 75
شده مرتكب چندین فتنه و فساد و خونریزش شدی جز خجالت و شرمندگی جوابی نداشت سر ندامت پیش انداخته رقت نمود شاه جنت مكانرا عرق اخوت در حركت آمده بر وی ترحم نمود و از سر خونش در گذشت اما چون در میان طوایف قزلباش فساد انگیخته بود و اعتماد را نمیشایست و ریش سفیدان طبقه علیه صوفیه باستخلاص او راضی نبودند شاه جنت مكان رضای خاطر جمهور جسته او را بقلعه قهقهه فرستادند كه در آنجا بوده باشد پسرش سلطان احمد میرزا نیز مقرر شد كه با پدر در آن قلعه باشد و بالاخره مقام سام میرزا و پسر او نیز در آن قلعه قرار یافته عمر هر چهار پادشاهزاده در آن قلعه سپری شد مجملا چنان [56] فتنه عظمی كه آن تنك عقل حق ناشناس انگیخت به نیروی اقبال و مساعدت اختر بخت فرخ فال مندفع گشته شعله عصیان و طغیان او نیز برشحات سحاب آلهی فرو نشست بحمد اللّه.  ادامه در لینک زیر:
 
کتاب تاریخ, عالم ‌آرای عباسی, اسکندر منشی, اسکندر بیگ ترکمان, دربار صفوی, حکومت صفویه, شاه اسماعیل دوم, شاه عباس یکم,