نقش زن در تاریخ گیلان مازندران، بخشی از مطالب کتاب آذرنگ نوشته نگارنده، جهانگیر دانای علمی.
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
تصویر از زنان گیلان و مازندران، عکس شماره ۸۸۲۴.
برگه 1203 پیوست لینک زیر است:
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
چکیده مطلب
زنان در درازای تاریخ گیلان و مازندران نقش ویژه ای را ایفاء نمودند، که در این نوشتار ابتدا از نقش زن در گذشته های دور یادی شده است. زنان در شمال ایران در دوران قدیم هم چون مردان به کار و کوشش و تمرین جنگ می پرداختند و دوش به دوش آنان بیشترین مسئولیت را به عهده می گرفتند، چنان که تاریخ و جغرافیا نویس دوران باستان از زنان شمال ایران با خصوصیاتی هم چون مردان یاد کرده اند.
در دوران بعد از اسلام زنان نقشی ارزنده در مورد حفظ آب و خاک خود همانند مردان بر عهده داشتند؛ چنان که در زمان حمله اعراب ،نقش زنان در کمک به ونداد هرمز انکار ناپذیر بود. با وجود آن و آزادی نسبی که مردان شمال نسبت به دیگر مناطق در اختیار زنان قرار می دادند ولیکن خصلت مردسالارانه و خوی برتری جویی ، باعث سرخوردگی یاحقارت زن می شد ، حتا گاهی اوقات او مجبور بود ناظر کشته شدن فرزندان خویش در شرایطی خاص باشد؛ بنابراین اگر او فریادی دردمندانه می کشید جواب او از طرف شوهرش ، خنجر بُران بود یا ریسمانی به دور گردنش آویخته می شد تا فریادش خاموش شود. گاهی او برای حفظ باورها و اعتقادات خویش دست به خود کشی می زد تا نامش در میان مردم منطقه به بدی یاد نشود.
با این تفاسیر عده ای از زنان نقشی سیاستمدارنه در برهه ای خاص با به خطر انداختن جان خود برای زنده ماندن فرزندان یا نجات مردم زادگاه خویش به کار می برند.
در خاتمه این نوشتارازاولین فعالیت مطبوعاتی زنان در گیلان واز پایه گذاری نشریه ای به نام « نامه نسوان شرق » نوشته شد ؛ زیرا آن فتح البابی شد برای چاپ نشریه دیگر به نام « پیک سعادت نسوان» تا از آن طریق زنان ایده ها و آرزوی های خود را بیان کنند. در این بخش از نقش زن در رشادت، وفا، نفوذ کلام تا انتقام و غیره در ادوار گوناگون یاد شده است.
کلید واژگان: زن در دوران باستان ، در دوران بعد از اسلام، هنرزن، سیاست زن، جمعیت پیک نسوان.
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
مقدمه
در طول تاریخ سرزمین گیلان و مازندران، مردم گواه رویدادهای بسیاری بوده اند، که اغلب رویدادها تحولاتی را به دنبال داشته اند که در این مورد باید از نقش زنان یاد کرد که اهمیت ویژه ای داشته است.
زنان در شمال ایران، نه همان یکی از اعضای مهم خانواده محسوب می شده اند بلکه به علت نقش حساس خود در عرصه تولید و تقسیم کار همیشه یک نوع وابستگی متقابل بین آن ها و مردان وجود داشت حتا وابستگی و همبستگی ژرف تنها درادب معیشت و کارنبود و درنبرد و مبارزه ، هم اندیشی و سازندگی و به عبارتی در تمام ابعاد به چشم می خورد و نادیده انگاشتن زن در شمال ایران یعنی نابودی و از هم پاشیدگی زندگی مشترک و در نهایت به فروپاشی نظام خانواده می انجامید و کوته سخن آن که زنان در گیلان و مازندران در درازای تاریخ جایگاه بسی مهم داشته و دارند ، اگر به دقت و به درستی بنگریم در می یابیم که زنان در شمال گاهی به ضرورت، حرکت ها و تلاش هایی را انجام داده اند که به تحولات مهمی انجامیده است، با توجه به این که زن در شمال ایران نقش کلیدی را در اکثر مواقع انجام می داده اند متأسفانه در باره آن ها کمتر نوشته شده است یا نویسندگانی هم هستند که فقط از عمل کرد منفی عده ای از زن ها که نشان از بد نهادی یا کج پنداری آن هاست سخن به میان آورده اند که زیبنده نمی نماید. اگر قرار است موضوعی مورد بررسی و مداقه قرار گیرد بایدآن را از ابعاد گوناگون مورد بررسی قرار داد وقتی از جفا و بی وفایی نوشته می شود باید از وفاداری و جان برسر عشق دادن هم یاد کرد چنان که در برابر ضعف زبونی باید از دلیری، هوشمندی و سیاست موضع مورد نظر یاد کرد ، یا قسی القلب بودن در برابر مهربانی و موضوعات دیگر که در این نوشتار ما سعی کرده ایم موضوعات مختلفی که قهرمان اصلی آن زنان گیلانی یا مازندرانی بوده اند را به انحاء گوناگون عنوان کنیم که البته مطالبی که نوشته شده، جزئی از وقایعه ای است که در این سرزمین و در شمال ایران اتفاق افتاده ،چنان که غیرازنوشتار کتب و متونی که در دوران گوناگون نوشته شده مطالب شفاهی درباره ی سوژه های مورد نظر باقی مانده که از طریق شعر و آهنگ بیان شده که بررسی منظومه یا ترانه ای بازگوی شرایط فرهنگی ،اجتماعی ،تاریخی و حتا سیاسی زمانی خاص را نشان می دهد که آهنگ «هیبت» یکی از آن موارد می باشد. اکنون به کوتاهی یادی از فداکاری ها، رشادت ها و حتی معصومیت های زنان شمال یادی می کنیم.
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
صفات و خصوصیات زن پیش از اسلام
در کتب و متون قدیمی در باره شکل ظاهری زنان مازندران از گذشته های دور آمده این است: که در آن دوران در منطقه شمال ایران زنان تپوری لباس سفید می پوشیدند و موهاشان کوتاه و مردهای آن ها لباس سیاه می پوشیدند و موهایشان بلند بود. هم چنین درمورد قوم مردها (1) چنین آمده که آن ها غارهایی در دل کوه می کندند و با خانواده خود زندگی می کردند و بیشتر غذای آن ها ازگوشت حیوانات اهلی یا از حیوانات وحشی بود.
1 ــ مردها یا قوم آماردها: از مردم بومی شمال ایران قبل از هجوم آریایی ها بوده اند و جای گاه آن ها بین کادوسیان (گیلان ) و تپوری ها (مازندران) بوده است.
پیرنیا به نقل از« کنت کورث » در بارۀ زنان قوم« آمارد» نوشته است: «حتا زنان آن ها فاقد صفاتی می باشند که از خصایص زن ها است یعنی ظرافت و لطافت ندارند. لباس آنان تا زانو نمی رسد، موهای سرشان راست ایستاده و فلاخنی برسر دارند که زینت و هم اسلحه آن هاست» (پیرنیا ، ۱۳۷۰ : ۱۴۲۶).
البته این نکته را در مورد نوشته کنت کورث باید این نکته یاد آوری کرد که عدم ظرافت و لطافت زن های آماردی در کار و کوشش و سخت کوشی آن ها بوده است که دوش به دوش مردان خود کارو کوشش می کردند . علاوه بر آن احیاناً آموزش های مخصوص جنگی هم می دیدند که دقیقا ً در مورد این موضوع در طول تاریخ موارد بسیاری مطرح شده است که بازتاب سخت کوشی و باهوشی ورشادت زنان شمال حتا به شکل داستان و شعر نیز نوشته شده است که نمونه بارزآن داستان «عزیز و نگار» است که عده ای از محققان داستان «عزیز و نگار» را منسوب به دوران اسماعیلیان می دانند که قبلاً در مورد آن در کتاب «آداب های بازمانده از گذشته های دور» در بخش کشتی نوشته شد.
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
نقش زنان در تاریخ بعد از اسلام
قبل از آن که در مورد نقش مختلف زنان در جامعه بعد از اسلام بررسی هایی انجام گیرد لازم است، در بارۀ آداب و رسومی که در باره آن ها انجام می شد توضیح داده شود.
شمس الدین بشاری معروف به «مقدسی» در کتاب «احسن التقاسیم » اطلاعات سودمندی درباره مردم شمال ایران بدست می دهد. او در خصوص مردم دیلم گوید: «دیلمان رسم های شگفت دارند ایشان به بیگانه زن نمی دهند» (مقدسی ، 1361 : 545).
«زنی که شوهرش بمیرد شوهر نمی کند اگر ازدواج کرد کودکان گرد آیند و سنگ به در خانه اش پرتاب کنند» (پیشین : ۵۴۷)
مؤلف ناشناس کتاب «حدود العالم من المشرق الی المغرب » در مورد خصوصیات مردم گیل و دیلم چنین نوشته: « کار کشت و بذر زنان کنند و مردانشان را هیچ کاری نیست مگر حرب ،گاه بود مردم بسیار کشته شوند و مصیبت باقی ماند »( حدود العالم ، ۱۳۶۲ : 440).
در مورد آیین همسری و ازدواج، مقدسی گوید: «هرگاه پسری خواهان دختری شود با او پیش خانواده دختر می رود، خانواده دختر از پسر پذیرایی می کنند و گرامی می دارند اگر او کَرم ایشان را پذیرفت سه روز مهمانش می کنند و برای عروسی ندا می دهند و این پس از آنست که او (یعنی پسر) یک هفته با دختر در خانه اش تنها می ماند و برنامه ریزی می کنند. آن گاه مقدسی از شخصی به نام ابونابتۀ انصاری می پرسد که آیا ایشان پیش از عقد به هم می رسند ؟ انصاری در پاسخ می دهد اگر چنین آشکار شود داماد را می کشند» (مقدسی: 546).
از نوشته های مقدسی و اظهار نظرها او می توان به اوج اعتماد به نفس زنان و دختران شمالی پی برد.
از دیگر رسومی که طی سده ها هم چون بختک بر سر زنان شمالی بخصوص زنان گیلانی سنگینی می کرده، رسم «زن زر» بوده است. یعنی هرگاه دختری می خواست عروسی کند، خانواده او باید از بابت ازدواج، پولی به حاکم می دادند. البته در بعضی از مواقع توقع حاکم فراتر از مادیات صورت می گرفت که قلم از نوشتن آن شرم می کند که این رسم تا زمان سلطان احمد خان (۹۴۰-۹۱۱) ادامه پیدا کرد که در زمان او آن رسم از بین رفت (تاریخ خانی، 1352: 339).
رسم عجیب دیگر در مورد ارث بود، به قول سید ظهیرالدین مرعشی: «اگر کسی را پسر نبود به دختر میراث می دادند ( گیلان و دیلمستان، ۱۳۶۴: ۴۱۵). این رسم در زمان سلطان علی میرزا منسوخ و ازبین رفت.
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
رشادت زنان مازندرانی
در منابع آمده است که زنان شمال ایران برا ی حفظ آب و خاک خود از جان خویش مایه می گذاشتند چنان که در زمان «ونداد هرمز» (جد مازیار) هنگامی که روزی را برای کشتن یاران و سربازان خلیفه معلوم کرده بودند، زنان غیوری که به اجبار به عقد یاران خلیفه در آمده بودند در روز موعود ریش شوهرانشان را گرفتند و با قدرت و زور خود آن مردان را از مخفی گاه خود بیرون می آوردند، و در اختیار سپاهیان غیور مازندرانی سپردند، که در یک روز تمام عرب های اسیر شده را به قتل رساندند( ابن اسفندیار ، ۱۳۲۰ : ۱۸۳ و سید ظهیرالدین مرعشی ، ۱۳۶۱: ۶۰).
ملا شیخعلی گیلانی در باره ی آن موضوع نوشته است :« یک روز صباح تا چاشت موازی شصت هزار عرب را به قتل آوردند. اثر زنان ولایت را خواسته بودند تا شوهران خود را بکشند. آن زنان دست های مردان را بسته به اهالی ولایت سپردند» (شیخعلی گیلانی،۱۳۵۳: ۶۳).
بعد از آن واقعه ،خلیفه عباسی ، سردار معروف خود به نام «شیطان فرغانی» را همراه با سپاهیان بسیار به سوی طبرستان فرستاد که او توسط «ونداد هرمز» کشته شد و خلیفه دیگر بارسردار خود «فراشه» را با ده هزار نفر سپاهی کار آزموده به طبرستان فرستاد. زنان و مردان مازندرانی به کمک هم که اسلحه آن ها فقط داس و دهره بود سپاهیان عرب را به شیوه «کمین نشینی» شکست دادند، که موضوع کامل آن در «آداب و رسوم جنگ و شیوه ها و فنون جنگ» در کتاب "آذرنگ" آورده شده است.
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
شجاعت و غیرت زنان
از تعصب و غیرت و شجاعت زنان مازندرانی وصراحت گفتار آن ها به مردانشان در زمان یعقوب لیث می توان یاد کرد.
زمانی که یعقوب لیث به تعقیب حسن بن زید (داعی کبیر) از آمل به سوی «شرز» روان شد و به یکی از کوهستان های طبرستان رسید که در آن جا با باران شدیدی و متداومی روبرو شد که آن باران تا چهل روز ادامه یافت.
طبری در آن مورد نوشته: «یعقوب بر کوهی رفته بود چون می خواست فرود آید میسر نبود مگر آن که کسان، وی را بر دوش گرفتند که بیشتر مرکوب های وی از بین رفت یعقوب پس از بررسی منطقه دستور باز گشت داد»
یعقوب مجبور شد که عقب نشینی کند؛ زیرا زنان مازندرانی یک صدا هم رأی شده بودند که جلوی پیشروی او را بگیرند. زیرا زنان شجاع دیگر غارت و خرابی و کشتار غریبه را به سرزمین خود نمی توانستند تحمل کنند زنان مازندرانی با تمام وجود و شجاعت غیر قابل وصف به مردان خود نهیب می زدند تا با هر نوع سلاحی در برابر متجاوزین به سرزمین خود بایستند و پایداری کنند. زنان هم قول کمین نشینی را داده بودند تا دمار از سپاهیان یعقوب در آورند. طبری در آن باره نوشته است: «زنان آن ناحیه به مردانشان گفتند بگذاریدش به این راه در آید اگر در آید زحمت او را بس می کنیم یا ما او را برای شما اسیرش کنیم» (طبری ، ۱۳۷۳ ج۱۵ : ۶۴۴۲) (1).
همگام بودن زنان و مردان مازندرانی همراه با طبیعت سرسخت باعث شد تا یعقوب با تلفاتی حدود چهل هزار نفر طبرستان را ترک کند (شیخ علی گیلانی ،۱۳۵۲ : ۶۶).
1 ــ هنگامی که نگارنده در باره ی آداب و رسوم کشتی تحقیق می کردم شنیده بودم که در بعضی از نقاط مازندران دخترها یا زنان مازندرانی آن چنان شجاع و دلیر هستند، که با مردهای فامیل که کشتی گیر هستند کشتی می گیرند و آن ها را برزمین می زنند. چنان که آقای پرویز عزیززاده آرایی عنوان کرد که: در زمانی که هفت سالش بود چنین موردی را دیده، وی به نقل از پدر خانمش «مصطفی رمضانی» عنوان کرد که: در زمان قدیم در «شوب کلایه» (پانزده کیلومتری بابل) کشتی محلی انجام می شده که دختر با افراد فامیل یا حتا برادر خود کشتی می گرفت و آن ها را برزمین می زد. با توجه به این که از « شوب کلایه» چندین نام آور کشتی در عرصه جهانی درخشیده اند و کشتی گرفتن در این منطقه جزیی از ورزش و فرهنگ آن ها شده است.
البته رسم کشتی گرفتن بین دخترها و پسرها در گذشته های دور هم معمول بوده چنان که در داستان «عزیزو نگار» دختری به نام «نگار» شرط ازدواج با جوانان منطقه را شکست خوردن از دست آن ها در کشتی عنوان کرده بود که قبلاً در این مورد و انواع کشتی محلی مطالبی را نوشته ام؛ بنابراین اگر زنان ادعایی می کردند به دلیل آن بود که هم به روش کمین نشینی آگاه بودند و هم به قدرت خویش اطمینان داشتند تا در رویارویی با دشمن بتوانند حق آن ها را کف دستشان بگذراند و این مطلب«ابن اثیر» اغراق نمی باشد.
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
رشادت و وفای زن
در تاریخ از رشادت زنی به نام «هیبت» یاد شده است که نامش همواره برای مردم گیلان زمین ، مایه مباهات و افتخار بوده است و برای فداکاری ها و رشادت های او حتا شعری سروده اند که هنوز بعضی از مردم گیلان آن را ترنم می کنند. در آن شعر از او و شوهرش به نام «صفرخان» که به دست قزاقان کشته شد و عموی شوهرش حیدرخان نیز یاد شده است ۰برای این که بهتر با شخصیت« هیبت» آشنا شویم لازم می دانیم ابتدا توضیحی در بارۀ «حیدرخان » و «صفرخان» بدهیم.
گویند دو برادر به نام حیدرخان و قره خان پسران «آدینه خان» در منطقه دیلمان به واسطه رشادت ها و بی باکی، مشهور خاص و عام بودند که عمل کرد آن ها عاملی شده بود که حتا میرزا کوچک خان توصیه و پیشنهاد تشکیل گروهی از جوانان و مردان گیل و گالش را علیه مالکان به او کرد که حیدر خان پس از قبول کردن شرایط میرزا، بر علیه مالکان قیام نمودکه به دنبال آن، با وجود اعدام یاران و دوستانش توسط حکومت، هیچ تزلزلی دروی راه نیافت. میان همراهان حیدرخان دو برادر زاده اش به نام «صفرخان» و «صفایی» از بهترین یاران و تیراندازان او محسوب می شدند و حیدرخان آن ها را هم چون دوچشم خویش دوست داشت
البته رسم کشتی گرفتن بین دخترها و پسرها در گذشته های دور هم معمول بوده چنان که در داستان «عزیز و نگار» دختری به نام «نگار» شرط ازدواج با جوانان منطقه را شکست خوردن از دست آن ها در کشتی عنوان کرده بود که قبلاً در این مورد و انواع کشتی محلی مطالبی را نوشته ام؛ بنابراین اگر زنان ادعایی می کردند به دلیل آن بود که هم به روش کمین نشینی آگاه بودندو هم به قدرت خویش اطمینان داشتند تا در رویارویی با دشمن بتوانند حق آن ها را کف دستشان بگذراند واین مطلب« ابن اثیر» اغراق نمی باشد
حیدر و یارانش هنگامی که به روستاهای جنوب شرقی گیلان یعنی روستای چوشَل (chushal ) در پنج کیلومتری شرق سیاهکل می رسند، صفرخان عاشق زنی بلند بالا، سفید چهره، سیاه چشم و ابرو و بینی قلمی کشیده و دهنی کوچک همراه با خال سیاهی در گوشه لب شد که با وساطت حیدرخان آن دو ازدواج کردند. هیبت دختر «آقا جان» نامی از تیره گالش دیلمانی بود که نام تیره آنان را دَرَکی daraki ) ) می گفتند که معیشت آن ها از طریق دامداری انجام می شد.
درباره قدرت و رشادت هیبت گفته می شد که او صبح ها تنها به جنگل می رفت و شاخه نورَس درخت «شب خسب» را می برید و با داس کوچک آن شاخه هارا پوست می کَند و غذای یک شب هفده گاو را دریک کولبار می بست و به خانه می برد که آن کاراو ، مطابق با کار چهار نفرمرد گالش با تجربه بود.
گویند: در دعوایی که بین چوپانان «کلاچ خانی» و «کلیشم» برای زمین علفچر روی داده بود به علت تعداد محدود چوپانان «کلاچ خانی»، آن ها چوب مفصلی از کلیشمی ها خوردند و پس از آن کلیشمی ها تمام گوسفندان کلاچ خانی ها را به یغما بردند. چون این خبر به مردم کلاچ خانی رسید، «هیبت» تمام زن های چوپانان را بسیج کرد و با هم به سوی کلیشم روانه شدند و با مردهای کلیشمی به مبارزه برخاستند که در این مبارزه آن ها با سنگ و چوبدستی توانستند پنجاه تا شصت نفر از کلیشمی ها را از پای در آورند و چهار نفر از آن ها را کشتند.
زن های پیر گفته اند که: هیبت به تنهایی با چوبدستی حدود ده تا پانزده نفر را در همان وحله اول از پای در آورد. آن ها پس از پیروزی بر آن مردان ،گله ربوده شده را باز پس گرفتند و با افتخار به کلاچ خانی باز گشتند. بنا بر این آن رشادت ها باعث شده بود که همه او را بشناسند.
هیبت پس از ازدواج با صفرخان، لباس مردانه در برنمود و تفنگ در دست گرفت و به صفرخان و تفنگداران او پیوست که شرح جنگ ها و مبارزات آن ها از حوصله این نوشتار خارج است. به هرروی مالکان به صورت دسته جمعی از دولت احمد شاه و حکومت گیلان و رشت خواهان کمک شدند؛ بنابراین افسری به نام بهرام علی خان با چندین قزاق و سرباز پیاده و سواره برای دستگیری حیدرخان روانه سیاهکل شدند و پس از چند روز از جایگاه او اطلاع یافتند و به طور ناگهان در شبی به «فشتال» حمله ور شدند و خانه حیدرخان را در محاصره گرفتند. حیدر خان در خانه اش نبود اما هیبت و شوهر و برادر شوهرش « صفایی» چون خود را در محاصره دیدند از طریق برنجزاری که در اطراف خانه بود به سرعت گریختند ؛ اما در آن تعقیب و گریز «صفرخان »از پشت سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد و «هیبت» هم اسیر گردیداما صفایی از آن مهلکه نجات یافت ۰ در زندان هرچه به«هیبت» فشار آوردند تا محل اختفای حیدر و ساز وبرگ های اورا بگوید ،هیبت شجاعانه شکنجه وحشیانه ودرد را پذیرا شد ؛ اما دم فروبست و لب از لب نگشود.
چون آوازه زیبایی ورشادت او به همه جا رسیده بود بعضی از عمال حکومتی با اندیشه ناپاک قصد تعدی به او را نمودند ؛ اما آن زن بی باک به آن که به صورت انفرادی در زندان به سر می برد، چنان ضرب و شصتی به آن ها نشان داد که ابراهیم خان زن برادر مشیرالممالک (حاکم دیلمان) در جمعی گفت: هیبت سیلی محکمی به گوش من زد و تهدیدم کرد که فریاد می کشم و ترا رسوا می کنم ۰ با آن وجود، آزارها علیه «هیبت» هم چنان ادامه داشت تا این که شبی به بهانه ادرار از دست محافظین فرار کرد و به روستای فشتال گریخت و مدتی پنهان شد. پس از مدتی برادر شوهرش (صفایی) را یافت و دیگربار اسلحه در دست گرفت و همراه با دیگر یاران به جنگل پناه برد تا این که دوباره صفایی دستگیر شد. حکام دولتی بی درنگ صفایی را در لاهیجان اعدام کردند و پس از چندی هیبت را که براثر شکنجه های بسیار از نظر روحی و جسمی تکیده و ضعیف شده بود و جز مشتی پوست و استخوان از آن همه شادابی و طراوت برایش نمانده بود را آزاد کردند.
او به روستای «فشتال» بازگشت و در آن جا خبردار شد که حیدرخان را در مازندران (شرق تنکابن) اسیر کرده اند. خبر دستگیری حیدرخان چنان بر روحیه او تأثیر گذاشت که دیگر امیدش از همه جا بریده شد و به روستای «چوشل » باز گشت. چندی بعدهم جان را به جان آفرین تسلیم کرد.
در مناطق گیلان به علت روح آزادگی هیبت شعری در آن زمان سروده شده بود که آن را درمایه دشتی می خوانند که محمد ولی مظفری در گیلان نامه از آن همراه با شرح واقعه یاد کرده است (مظفری، ۱۳۶۶، ش اول: ۲۴۰ الی ۲۴۸).
تصویر شماره ۸۸۲۲.
تصویر شماره ۸۸۲۳.
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
انتقام یا خشم زنان (انتقام برای مرگ پسر)
ماکان بن کاکی در مکانی به نام «الارود یا ولاده رود» در راه لاریجان در جنگی ابوجعفر صاحب قلنسوه (کلاه بزرگ) پسر ابوالحسن احمد پسرناصر کبیررا شکست داد که بالاخره ابوجعفر کشته شد. آن گاه «ماکان» نوه خود اسماعیل پسر ابوالقاسم جعفر پسر ناصر کبیر را به سلطنت نشاند و به دنبال آن او حاکم مازندران شد. مادر ابوجعفر به جبران کشته شدن پسرش دو نفر کنیزک را فریب داد تا آن ها روزی در غذای اسماعیل (نوه ماکان بن کاکی ) زهر ریختند و اسماعیل بدان واسطه کشته شد. جالب این جاست که با مرگ اسماعیل دیگر هیچ کس از خاندان ناصرالحق در طبرستان حکمرانی نکردند و انقراض یافتند. (تاریخ طبرستان، رویان، مازندران، 1361 : 153 و سادات متقدمه گیلان: (۴۵۲و۴۵۳ ).
انتقام از قاتل اقوام
ملک بیستون دوم پورجهانگیر یکم ( ۹۰۴ الی ۹۱۳) یکی از حکامی بود که از قتل نزدیکان خویش هم ابا نداشت، چنان که برادران و عموی خود ملک کیخسرو وعموزاده های خود را به قتل رسانید. او اندیشه تصرف تمامی رستمدار (2) را درسرمی پرورانید بنا براین او با جنگ و گریزهای بسیار توانست تمامی رستمداررا به غیرازکجوررا متصرف شود، تا این که در۹۱۳ هجری درهنگامی که مست بود، توسط کنیزکی که به زورو اجبار به عقدش درآمده بود کشته شد و علت کاردرآن بودکه ملک بیستون تمام اقوامش را با بی رحمی به قتل رسانده بود.
شمس الدین لاهیجی در این باره می نویسد: «در این اثنا ملک زاده محصنه که شوهر و کسان را ملک بیستون به ناواجب به تیغ سیاست استیصال کرده بود و ملکه را در حباله در آورده واز این جهت شقاوت ملک را در دل عورت جای گرفته منتهز فرصت بود وفرجه ی انتقام می جست. شمشیر دولت اعلای خانی درقضا و مضا برمفارق اعدا یدبیضا داشت در دست نامحرمی کارگر نبود قضا به حصول این مدعا موافقت کرد و امضای آن دردست حرم ملکت بیستون مقدر گردانید و ملکه محصنه در محل خواب به جامه خواب فرصت یافت و به شمشیر غدر دغدغه ملک و ملک آخر کردو عورت مستمند صیت مکرمت و ندای این حرکت به آواز بلند به گوش اهل قلعه رسانید » (لاهجی ،۱۳۵۲: ۳۱۱).
شجاعت وتعصب آن زن همان بس که شجاعانه رقص مرگ را پذیرا شد۰ او پس ازکشتن ملک بیستون با صدای بلند فریاد برآورد: ای اهل قلعه بدانید که من ملک بیستون را کشته ام و… اومی دانست اهل قلعه وخویشان ملک بیستون او را به بدترین وجهی قصاص خواهند کرد، به نوشته ی تاریخ خانی :«اهل قلعه به خون خواهی مشغول شدند وحرم ملک را به قصاص رسانیدند»( تاریخ خانی : ۳۱۱).
در مورد خصوصیات و احوال ملک بیستون باید گفت که او مردی عیاش بود وی حتا با زن پدر خود (ملک جهانگیر) که کنیزکی بیش نبود ازدواج کرد.
لاهیجی نوشته است : « او حتا با زن پدر خود ملک جهانگیر که کنیزکی بیش نبود بر وجه زنا ومصافحه به زنی استماع می یافت و از او دو فرزند به وجود آمد » ( تاریخ خانی : ۳۱۱).
۲ ــ رستمدار – اسم رستمدار واقع در جنوب شاهرود را ابتدا در زمان مغول ها حمد الله مستوفی ذکر کرده که بعدها شامل تمام مازندران غربی بین سخت سر(رامسر) در گیلان و آمل و بنابراین رویان می شده است. (مقدمه وحید مازندرانی مترجم سفرنامه مازندران و استرآباد : ۱۲).
البته قبلاً به جای رستمدار ، نام رویان بر مناطق تنکابن، کلارستاق، نوشهر، چالوس، کجور، اطلاق می شده، و این واژه تا زمان اولیا الله آملی مؤلف کتاب تاریخ رویان تا سال ۷۶۴ه – ق به کار می رفت، که پس از آن رفته رفته این نام از جغرافیای مازندران حذف و رستمدله جایگرین آن شد. ( مهجوری، 1342 ج اول : ۴۱).
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
انتقام با آتش
هنگامی که شمس الدین دیو (1) را اسیر کردند، خیر النساء بیگم دستور داد عده ای از اراذل و اوباش با تخته کلاه به استقبال او شتافته او را برگردانیدند و پس از آن اورا به قزوین بردند و به آتش کشیدند (میر تیمورمرعشی، ۱۳۶۴ : ۲۴۷).
1 ـــ او برادر لهراسب دیو بود که پس از کشته شدن میرزای رئیس ،وکیل غربی شد.
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
خوراندن گوشت انسان
یکی از انتقام هایی که نهایت تنفر را در تاریخ گیلان رقم می زند انتقام یا عکس العملی است که شاهزاده خدیجه بیگم دختر شاه طهماسب با قاتل های شوهرش جمشید شاه انجام داد.
در تاریخ گیلان عبدالفتاح فومنی چنین نوشته شده: «جمشید خان، شخصی به نام کامران میرزا را وکیل تام الاختیارخود کرد. وی هم چنین شخصی به نام قرابهادرنامی با لقب «سلطان فتحی » امارات بیه پس (2) را داد. مدتی نگذشت که قرابهادر با کامران میرزا متحد شد و با هم تصمیم به قتل و نابودی جمشید خان گرفتند ۰ قرابهادر در روزی که تعیین شده بود در کمال ناباوری جمشید خان ، وی را به همراه زن و دو فرزندش اسیر کرد ،پس ازچندی به دستورقرابهادر در «گوراب کهدم» جمشیدخان را به قتل رساندند.
مدت ها پس ازآن واقعه ،کامران میرزا چون تمام شرایط را به ضررخود دید دستورقتل قرابهادر، که زمانی شریک جرم ونقشه اش بود را صادر کرد. پس از کشته شدن قرا بهادر ،سراورا از تن جدا کرد و برای مهدعلیا، شاهزاده خدیجه بیگم فرستاد.
خدیجه بیگم سرقرابهادر را دراختیار کنیزان قرار داد تا آن سررا همانند سبزی با ساتور، ریزریزکردند. پس از آن خدیجه بیگم که درآتش انتقام می سوخت به آن عمل کرد اکتفا نکرد، وی برادران قرا بهادر را به حضور طلبید و سر ریز ریز شده ی برادر را به خورد آنان داد. ابوالفتاح فومنی نوشته است: «بعد از آن برادران او را که در محلات رشت صاحبان خویش و به چندین صفت بروی شرف و امتیاز داشتند طلبیده و به خورد ایشان دادند» (فومنی ، ۱۳۴۹ : ۷۰-۷۳- ۸۴ و۸۵).
2 ــ به نوشته سرتیپ پور : واژه« بی» به مفهوم رود تا قرن یازدهم هجری شناخته و بعدها منسوخ شد. در لهجه های محلی بیه bia را به رودخانه یا ساحل گویند و سفید رود مناطق گیلان را به دو قسمت تقسیم می کرد به نام های «بیه پس » یا «رو پس ». «بیه پیش » یا «رو پیش» که رشت و لاهیجان پایتخت آن مکان ها محسوب می شدند (ریشه یابی واژه های گیلکی ، ۱۳۷۲: ۳۸و نشانی هایی از گذشته دور گیلان و مازندران ،۲۵۳۶: 8 و ولایت دارالمرزایران گیلان ۱۳۵۷: ۴).
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
نوشیدن خون
با اوج گرفتن نهضت مشروطیت ،مردم تنکابن همراه و همگام با شیخ محمد مزردشتی ملقب به شیخ کبیر (1) و سید صادق سیاورزی (2) علیه امیر اسعد (3) پسر محمد ولیخان سپهسالار تنکابنی (4) قیام کردند ( ۱۳۲۵ه – ق). پیوستن صمد خان تشکونی تیرانداز معروفی که در خدمت خاندان خلعتبری بود و پهلوان فرامرز سه هزاری یا فرامرز درجانی (5) از پهلوانان صاحب نام «امیر اسعد» باعث شد که دامنه قیام گسترده تر شود.
امیر اسعد که در آن هنگام در قزوین بود وقتی از موضوع قیام و تاراج اموالش باخبر شد به کلاردشت رفت و پس از جمع آوری عده ای تفتگچی به سوی تنکابن حرکت کرد. «صمد خان تشکونی» طرح ترور امیر اسعد را با یاران در میان گذاشت.
امیر اسعد از طریق افراد نفوذی خود از نقشه ترورآگاه شد. او لباس خود را به تن شخص دیگری پوشاند و او را به سوی تنکاین روانه کرد. در نزدیکی مکانی به نام خانیان سه هزار، صمدخان فردی را که به جای امیر اسعد لباسش را پوشیده بود مورد اصابت تیر قرار داد و او را کشت، او فکر می کرد که کارها بر وفق مراد به پیش می رود اما ناگهان امیر اسعد با نقشه ای حساب شده پهلوان فرامرز و صمد خان را به همراه یاران دیگر آن ها در خانیان محاصره کرد که پهلوان فرامرز در آن هنگام توسط پیشکار امیراسعد به نام «آقا برار» کشته شد. از آن زمان خانواده پهلوان فرامرز (زرودی ها) کینه آقا برار را در دل گرفتند. تا این که پس از مدتی پسرآقا برار به نام آقا خان در مسیر جاده تنکابن به طالقان کمین کرد و از افرادی که برنج یا محصولات با ارزش دیگری را به طالقان می بردند باج می گرفت یا به یغما می برد.
1 ــ او پسر صدرالدین محمد تنکابنی بود. او زمانی به قزوین رفت و در مدارس علمیه آن جا تا سطوح عالیه را تمام نمود و بعد از آن به تهران باز گشت. وی در سال ۱۳۳۱هـ فوت نمود.
2 ــ سید صادق مجتهد تنکابنی: اوپسرسیدعبدالله الحسینی تنکابنی و شاگرد آخوند ملا خراسانی بود مردم منطقه به وی خیلی احترام می گذاشتند محل دفن او درسیاورز بود که بعدها جسدش را به نجف اشرف انتقال دادند.
سیاورز: به فتح راء ، در ده کیلومتری جنوب تنکابن، دو کیلومتری مشرق بلده (ستوده ،۱۳۳۵ج ۳: 63). دهستان بلده به مرکزیت روستای قلعه گردن با محدوده معینی به جای دهستان خرم آباد سابق (دکتر مشایخی،۱۳۸۰ :۵۱۹).
3 ــ امیر اسعد : او پسر سپهدار تنکابنی بود که نام اصلی اش علیقلی خان ملقب به امیر اسعد بود، که در مناطق تنکابن به او امیراسد می گفتند. او در سال ۱۲۹۵ هـ به دنیا آمد. نایب حکومتی تنکابن را از سوی پدرش دریافت کرد. او هم پس از روی کار آمدن خاندان پهلوی در زمان رضا شاه تبعید و در سال ۱۳۷۰ هـ فوت نمود. در باره شخصیت وی و شکنجه ها و کشتار او در بین افراد قدیمی داستان های بسیار نقل می شود.
4 ــ سپهدار تنکابنی : محمد ولی خان خلعتبری یا ولیخان دوم که لقب سپهسالار اعظم در سال ۱۲۶۴ هـ ق در روستای «اشتوج» دو هزار به دنیا آمد ۰ در طول دوران حیاتش به القاب گوناگون نامیده شد، مانند امیر اکرم ،نصرالسطنه و… او در زمان محمد علیشاه همگام و همراه با مشروطه طلبان تهران را فتح نمود که بعد از آن لقب سپهسالار را به او دادند ۰در زمان رضا شاه پهلوی زمینه سقوط خاندان سپهسالار تنکابنی فراهم گردید که وی در نهایت در سال ۱۳۰۵ شمسی در زرگنده خودکشی نمود.
5 ــ درجان : در فاصله ۵۸ کیلومتری جنوب تنکابن واقع شده است.
پس از شکایت مردم تنکابن ،مأموران دولتی بر اساس نقشه از پیش طرح شده «آقا خان» را در خانه برادر زنش غافلگیر کردند و او را به قتل رساندند ویاران دیگر« آقا خان » فرار را بر قرار ترجیح دادند. نقل شده است: وقتی خواهر پهلوان فرامرز شنید که آقا خان کشته شد همراه با «کلثوم» نامزد پهلوان فرامرز به شتاب خود را به جسد غرق در خون آقا خان رساندند و هله هله شادی سر دادندو فریاد از ته دل کشیدند و چندین بار دست ها را در پیکر خون آلود آقا خان فرو کردندو رجز خواندند.
مردم که در آن جا جمع شده بودند ناباورانه دیدندکه خواهر پهلوان همانند تشنه ای از خون می نوشید. سرو صورت خواهر و نامزد پهلوان فرامرز از خون، قرمز شده بود و افرادی که نظاره گر صحنه بودند آن جرأت را در خود نمی دیدند که به آن دو نزدیک شده و آن ها را از جسد جدا نمایند. آری آن ها خشم فرو خورده خود را با نوشیدند خون پسر قاتل پهلوان فرامرز فرو نشاندند. قبر پهلوان فرامرز اکنون در سمت چپ امام زاده عون و ترز (1) قرار دارد.
البته ماجرای مربوط به این واقعه همراه با نت شعری که در مورد پهلوان فرامرز سروده بودند در دو کتاب «فرهنگ عامه مردم تنکابن» و « موسیقی در آیین مهر و چند گوشه دیگر …» با مطالب گوناگون قبلاً نوشته شده است و ریتم آهنگ آن درCD کتاب "موسیقی ،کار وزندگی در غرب مازندران (تنکابن قدیم)" توسط نگارنده خوانده شده است.
1 ــ عون ترز( tarz )یا عون تراز( z â ter ) یا ترُز(taroz) بالاتر از محل خانیان ،یعنی در جنوب غربی آن جا قرار دارد.
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
مظلومیت زنان
مرگ فرزند برای هر مادری ناگوار است و اغلب مادران با شیون و زاری در نهان و آشکار حال زار خود را نشان می دهند. گاهی اوقات عکس العمل مادری که با ضجه و گریه همراه است دل سنگدل ترین افراد را هم به درد می آورد که نمونه آن با استناد به تاریخ مازندران مرعشی به صورت خلاصه یاد می شود:
هنگامی که «سید هیبت اله» به دست «جلال الدین رئیس »کشته شد در همان اوان برادراوسید مرتضی هم به دست «بیجن رئیس »به قتل رسید۰ آن گاه بیجن (بیژن ) رئیس سَر ِ سید مرتضی را ا ز تن جدا کرد و به قول مرعشی « سر جدا شده او را نزد خان علیشان (میرزا محمد خان پسر سلطان مراد خان) بردند» . خان هم دستور داد سَر برادر دیگر او سید هیبت الله خان را در کنار سَردیگر برادراو قرار دهند و آن را به نزد مادر آن دو که عمه خان هم می شد، فرستاد.
مادر آن دو وقتی دوسَربریده پسران خود را دید ،آرام سَردو فرزند را درکنار هم قرار داد. پس از آن پستان های خود را در آورد و در دهان دوفرزندش که از اعضای بدنشان فقط دو سر باقی مانده بود نهاد و با حالتی زار به آن دو سَرمی نگریست ۰ که چنان صحنه غم انگیزی آه از نهاد تمام بیننده ها ی آن جا درآورد (خاندان مرعشی، 1364 : 204-203).
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
شاهد قتل فرزندان خویش بودن
تیمور گورکانی بعداز شکست سادات مرعشی ،ساری وآمل را غارت کرد و بسیاری از مردم آمل را کشت، آن گاه آمل را به اسکندر شیخی (1) سپرد و خود به استرآباد بازگشت. درسال ۸۰۲ ﮬ – ق او پس از تصرف آذربایجان، روم، شام، اسکندر شیخی را مرخص کرد.
1 ــ او کوچکترین پسر کیا افراسیاب چلابی سر سلسله خاندان چلاوی بود ۰ چون کیا افراسیاب به دست سید قوام الدین مرعشی به جرگه درویشان در آمده بود به او شیخی می گفتند ،یعنی منسوب به شیخ از این جهت پسر کوچک او را اسکندر شیخی خطاب می کردند.
اسکندر شیخی چون به فیروز کوه رسید علم طغیان برافراشت ؛ بنابراین تیمور سردارش، امیر سلمانشاه را برای سرکوبی اسکندر روانه کرد و او پس از جنگی اسکندر را شکست داد و اسکندر با معدودی از یاران خود به همراه همسر و پسر بزرگ و دو کودک خردسالش مجبور به فرار شد.
لشکر تیمور به تعقیب آن ها ادامه دادند اما اسکندر به همراه پسر بزرگ خود باز گشتند و رشادت ها از خود در برابر سپاهیان تیمور نشان دادند تا همسر و دو کودکش فرصت برای فرار داشته باشند. لشکریان تیمور تا «نمک آبرود» که در آن هنگام سرحد تنکابن محسوب می شد به تعقیب آن ها ادامه دادند اما نتوانستند به اسکندر شیخی و یارانش دست یابند ؛ بنا براین مجبور به بازگشت به نزد تیمور شدند. تیمور وقتی از آن موضوع آگاهی یافت چنان خشمگین شد و تهدید کرد که اگر بدون اسکندر شیخی به نزدش بازگردند سخت ترین مجازات ها را در حق سردارنش اعمال خواهد کرد.
سرداران تیمور به تنکابن آمدند واز حاکم تنکابن سید هادی کیا (1) خواستند که اسکندر شیخی را به صورت زنده یا مرده تحویل آن ها دهد وگرنه تنکابن را به خاک و خون خواهند کشاند.
1 ـــ پسر سید امیر کیا ملاطی و برادر سید علی کیا (بنیانگذار سلسله کیائیه)
سید هادی کیا ،حاکم تنکابن محل اختفای اسکندر را که در« شیرود دو هزار » بود برای سرداران تیمور برملا ساخت و قول داد که تابع دستورات آنان باشد.
سید ظهیرالدین مرعشی در آن باره نوشته است : «سرداری که جهت این مهم تعیین کرده بودند «هزاراسف محمد» نام بود و در این وقت پیر شده بود و او را مؤلف حقیر دیده است و از او شنیده که چون لشکر سید [منظور سید هادی کیا] در عقب او رفتند جمعی از گالشان نشان دادند که این است که دیده ایم ،بادو نفر مازندرانی و با یک عورت و دونفر کودک آنجا آمده بودن و طعام طلبیده دادیم و در این جنگل رفتند. فی الحال در عقب او تاختند چون آواز لشکر را اسکندر شنید دو کودک را که در شب گریه می کردند از بیم آن که آواز کودکان بگوش به لشکر نرسد آن بدبخت اطفال را حلق بگرفت و بکشت ،مادرش به نوحه در آمد نوکر را گفت او را هم به قتل آورد همچنان به قتل آورد» ( تاریخ طبرستان ،رویان ، مازندران، ۱۳۶۱ : ۲۴۳).
عاقبت کار اسکندر شیخی آن شد که وی همراه با نوکروفادارش کشته شدند و درپی آن سرداران تیمور بلافاصله سر آنها را از تن جدا کردند و، سربریده را به نزد تیموربردند.
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
تهمت به زن برای حفظ مقام
گاهی اوقات عده ای از مردان به خاطر جاه و مقام حاضر می شدند بدترین تهمت را نثارشریک زندگی خویش یا همسر خود نمایند که چندین نمونه آن در تاریخ آمده است.
میرزا علی، یکی از حکام کیائیه (۹۱۱-۸۴۷ ﮬ) زمانی تحت نفوذ برادرش سید حسن کیا بود. او برای رسیدن به قدرت زمانی تصمیم گرفت تا به طریقی برادرش را از بین ببرد تا بتواند بر مسند قدرت قرار گیرد. بنابراین برای پیشبرد اهدافش با بعضی از افراد مورد نظر خود به مشورت نشست که یکی از آن آن ها نامش «کره بوسعید رانکوئی» بود.
میرزا علی در نشستی پس از مشورت و تشریح کارها ازهمه تعهد گرفت که در مورد آن جلسه و گفتار اصلاً وابداً با هیچ کس حتا با نزدیک ترین کسان خود صحبتی نکنند،اما «کره بوسعید» نتوانست کنترل سخن خویش را دردست گیرد وآن موضوع مهم را با برادرو خواهرزاده اش «تاج الدین رستم» در میان گذاشت.
مدتی از آن نشست نگذشته بود که به واسطه مُلک وزمین بین «کره بوسعید » و خواهر زاده اش «تاج الدین رستم» اختلافی به وجود آمد که به دنبال آن رستم با سرو صدا و فریاد شروع به افشای رازی کرد که از «کره بوسعید » شنیده بود و خواست آن را به اطلاع سلطان حسن برساند.
بوسعید وقتی از قصد «تاج الدین رستم» آگاه شد ،متوجه کار اشتباه خود در بیان آن موضوع خصوصی و غیر قابل بیان شد و از عاقبت کار خویش بیمناک گردید، بر همان اساس ناگهان به طرف خواهر زاده خویش حمله ور شد و او را با خنجر به قتل رسانید. پس از آن، دراین اندیشه شد که اگر نواب سلطانی (سلطان حسن) از کشتن رستم آگاه شود حتما ً دستور قتل اورا صادر خواهد کرد. بنا براین برای نجات جان خویش، کثیف ترین و بدترین روش ممکنه را انتخاب کرد.
او پیش خود این بهانه را قابل قبول دانست که به همه بگوید : رستم را در هنگام زنا با زنش دیده و به دنبال آن تعصب و غیرتش باعث شد تا خواهر زاده اش را به قتل برساند. او برای کامل نمودن نقشه اش، زن بیچاره اش را که خبری از ماجرا نداشت ناجوانمردانه کشت و پس از آن به سوی سلطان حسن روانه شد و با حالتی اندوهگین ماجرای دروغین و خود ساخته اش را بیان کرد. سلطان حسن که از ماجرای پشت پرده و خیانت او آگاهی نداشت ،چون موضوع را ناموسی می دانست ،حق را به او داد.
شمس الدین لاهیجی در این مورد چنین نوشته است : « چون عرف بدین جاری شده که زانی و زانیه را اگرشوهربه قتل آورد و باز خواست و مؤاخذه دیوانیه در میان نباشد. التماس جرایم کره بوسیعد از حضرت سلطانی نمود. در محل قبول افتاد وراه نجات بر کره بوسعید گشاده شد» (تاریخ خانی : ۲۱۹- ۲۱۸).
البته بعد از آن ماجرا ، سلطان حسن براساس آن نقشه ای که از پیش طرح شده بود در چهارم رمضان ۹۱۱ ھ کشته شد. خود میرزا علی عامل و بانی نقشه قتل برادر، در روز پنجم رمضان سال ۹۱۱ ھ به قتل رسید یعنی یک روز بعد ازمرگ برادرش به او پیوست!
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
مظلومانه مردن
هنگامی که اسکندر شیخی علم طغیان را در قلعه فیروز کوه بر علیه امیر تیمور گورکانی برافراشته بود به سوی آمل روانه شد. سرداران تیمور برای به دست آوردن او ابتدا حیله ای را به کار بردند تا زودتر اسکندررا دستگیر کنند. آن ها از اختلاف مابین ملک کیومرث و اسکندر شیخی استفاده کردند و از ملک کیومرث (1) که در آن زمان در قلعه نور ساکن بود خواستند تا برای سرکوبی اسکندرشیخی با آن ها همگام شود. ملک کیومرث به گفته های آن ها اعتماد کرد و از قلعه خویش بیرون آمد ؛اما سرداران تیمور بر خلاف وعده و وعید خود ، بی درنگ او را اسیر و وی را به نزد اسکندر شیخی روانه کردند و به او پیغام دادند: امیر تیمور به خاطر خدمات پسندیده ات، دشمن او یعنی ملک کیومرث را اسیر کرده و کتف بسته به نزد او فرستاده است. برای همین از او خواستند که از دشمنی با امیرتیمور امتناع کرده و به سوی او بشتابد.
1 ــ ملک کیومرث ( ۸۵۷-۸۰۷ ھ) : او پسر ملک بیستون و جزء شاخه ملکان از گاوبارگان پادوسپانی بود. گاو بارگان پادوسپانی یا آل پادوسپان بر ناحیه رستمدار- رویان – نور- کجور یعنی سرزمین میان گیلان و آمل از ۴۵ ھ تا ۱۰۰۵ ھ یعنی تا زمان شاه عباس حکومت می کردند. حکام پادوسپان ابتدا لقب اسپهبد، بعد استندار و بالاخره لقب ملک را داشته اند. پس از ملک کیومرث در سال ۸۵۷ ھـ، رستمدار بین دو پسر او کاوس و اسکندر تقسیم شد که کاووس را حکام نور و بنی اسکندر را حکام کجور می گفتند.
اسکندر شیخی متوجه توطئه آن ها شد و برخلاف میل سرداران تیمور رفتار کرد و ملک کیومرث را پس از دادن خلعت و اسب، روانه کرد (طبرستان ،رویان ،مازندران : ۲۴۱).
اما سرداران تیمور کوتوالی برای قلعه نور انتخاب کردند و خواهر ملک کیومرث را به اجبار به عقد آن مرد در آوردند.
ملک کیومرث پس از خلاصی به شیراز رفت و در آن جا مستقر شد ۰ پس از مدتی او به ترفندی از زندان شیراز فرار کرد و در نزدیکی قلعه به طورناشناس به گدایی مشغول شد تا بتواند به درون قلعه نفوذ کند.
او به هر طریقی بود با دژبان آن جا باب دوستی را باز کرد و شبی از سهل انگاری دژبان استفاده و درون قلعه پنهان شد و دژبان هم غافل از او درب قلعه را بست.
چون مردم قلعه به خواب فرو رفتند ،او به مکان کوتوال رفت و هنگامی که او با زنش (خواهر ملک کیومرث ) در خواب بودند خیلی سریع کوتوال را باشمشیر به قتل رسانید که درهمان هنگام خواهرملک کیومرث از خواب بیدار شد و شوی خودرا غرق در خون دید. وی بدون آن که از علت قتل آگاه باشد ترس براو غالب شد و در تاریکی تصمیم گرفت فریاد سر دهد و در خواست کمک کند که ملک کیومرث برای خاموش کردن او بدون درنگ خواهر را هم به قتل رسانید. آن گاه سر هردو را از تن جدا کرد و به بالای قلعه رفت و با فریاد همه را یه سوی خود جلب کرد و پس از معرفی خود سرهای بریده شده را به همه افرادی که در آن جا بودند نشان داد که به دنبال آن تمام طرفدارانش به او پیوستند.
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
شکنجه شدن زنان
در مورد « با حرب لاریجانی» ورفتارش با زنان و کودکان نوشته اند که او زنان را به زور به مجلس شراب می برد و دست و گوش مردم بیگناه را می برید. او علاوه بر اسارت زنان ،دستور می داد تا کودکان را تازیانه می زدند.
اگر زنی نسبت به آن رفتار غیر انسانی اظهار تنفر می کرد، باحرب دستور می داد که بیدرنگ آن زن را به نکاح یکی ازغلامان خویش در آورند و به دنبال آن چنان حرکات جنون آمیز از خود نشان می داد که باعث نفرت می شد.
حرکات وقیحانه او روز به روز بیشترمی شد تا این که عاقبت درشکارگاه حوالی لارجان توسط غلامانش که انواع اهانت ها را از او دیده بودند به دام افتاد.
او را ازاسب پایین آوردند و با خشم و کینه بسیار دست و پای او را قطع کردند و ازآن جا گریختند. با مرگ باحرب لاریجانی مدتی مردم از ظلم او نسبت به خویش و زن و دخترانشان رهایی یافتند( تاریخ طبرستان ،رویان ،مازندران: ۱۰۷).
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
تحقیر زن
بعد از آن که علی خان فومنی حاکم لاهیجان علیه شاه عباس قیام نمود ، شاه عباس سردار خود فرهاد خان را برای قلع و قمع او فرستاد که عاقبت علی خان دستگیر شد (۱۰۰۳ ھ – ق) و اورا در قلعه الموت زندانی کردند. آن گاه شاه عباس دستور داد زیباترین زن حرم علی خان معروف به «شاه بیگم» را انتخاب کرده و پس از خواندن خطبه طلاق اورا اجبار به بوسعید میر (1) بدهند.
1 ــ بوسعید میر : چون زمان حکمرانی احمد خان لاهیجانی به اتمام رسید ،بوسعید میر که یکی از امراء خان احمد بود برای این که مورد غضب شاه قرار نگیرد از آن موقع گوشه نشینی اختیار کرد و به کار فلاحت پرداخت تا این که مورد بخشش شاه عباس قرار گرفت.
پادشاه صفوی فقط به آن مورد اکتفا نکرد، زن یکی از برادران علی خان فومنی را که اتفاقاً از لحاظ زیبایی زبان زد خاص و عام بود انتخاب کرد و دستور داد که به اجبار صیغه طلاق را بخوانند، سپس آن زن را به عنوان کنیزی روانه خانه بوسعید میر کردند. به قول مهدوی لاهیجانی : «بدان طریق دو گل زیبای گلستان گیلان را در آغوش بوسعید میر قرار دادند». درمورد بوسعید میر نوشته اند که خصلت درویشی داشت و به مدت پانزده سال درفومن حکومت کرد و درسال ۱۰۲۳ ھ – ق فوت کرد (رجال دو هزارساله گیلان:۲۹۸ و ۳۰۰ ).
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
خودکشی زن برای حفظ اصالت خانواده
درزمان شاه عباس عده ای از مردم مازندران نزد شاه رفتند و از وی خواستار سرکوب کردن ملک بهمن (2) شدند. شاه، سردار خود فرهاد خان را برای سرکوبی او به مازندران فرستاد. ملک بهمن در لارجان درون قلعه لندر مجبور به تسلیم شد. فرهاد خان ،ملک بهمن را تحویل عبدالقهار بیک پسر ملک حسین سپرد تا انتقام خون پدرش، ملک حسین را که به دست ملک بهمن کشته شده بود بگیرد.
2 ــ ملک بهمن : جزء فرمانروایان بنی اسکندر یا فرمانروایان کجور بود. او پسر ملک کیومرث پسر کاوس مشهور به بهمن لاریجانی می باشد.
عبدالقهاربیک هم ملک بهمن را به وسیله خنجر کشت و پسران ملک بهمن را اخته کرد تا دیگرازاو نسلی باقی نماند. همچنین دختران ملک بهمن را به ملک سلطان حسن بخشیدند.
یکی از دختران ملک بهمن چون چنین ننگی را قابل تحمل نمی دانست غیورانه خود را کشت تاغیرت و آزادگی خود را به اثبات برساند (تاریخ عباسی ، ۱۳۶۶ : ۱۵۵).
در نشریه «تاریخ مازندران و فرمانروایان آن سامان» به نقل از رابینو در مورد این که چرا ملک بهمن عموزاده اش را کشت نوشته است: «وی عموزاده اش ملک سلطان حسن را به جرم این که سلطان حسین به دربارشاه رفته بود بکشت (1)» (رابینو،ش چهاردهم :۳۸۸).
1 ـــ به نظر می رسد رابینودر نام بردن اسم دچار اشتباه شده باشد ،زیرا در تاریخ عباسی آورده شده که ملک بهمن، سلطان حسین را جبراً و قهرا ً گرفته و به قتل آورد وشاه عباس ملک سلطان حسن لواسانی را که برادر مقتول بود تسلی داد(← تاریخ عباسی، ۱۳۶۶ : 124)
فخرالدوله حسن – آخرین فرد از خاندان آل باوند که درسال ۷۵۰ ھ – ق به دست کیا افراسیاب چلابی کشته شد. خاندان آل باوند از سال ۴۵ هجری در مازندران فرمانروایی می کردند.
چون سید عبدالله پسر سید قوام الدین مرعشی به دستور «کیا وشتاسف جلالی » کشته شد، پسران قوام الدین ازجمله سید کمال الدین و برادران برای دفع جلالیان اتفاق نمودند که عاقبت الامر «کیا وشتاسف» شکست خورده و به قلعه «جوجی » پناه برد، که در آن محاصره او به همراه هفت پسرش کشته شدند.
هنگامی که سید کمال الدین پس از فتح قلعه همراه با سپاهیان به آن جا وارد شدند، زن «کیا وشتاسف» (خواهر ملک فخرالدوله حسن ) (2) چون سربازان خشمگین را با شمشیر بران و تیز دردست دید چادر را برسرافکند و به همراه دو پسر کوچک و دخترش که در آن جنگ برایش باقی مانده بود به اتاقی که جسد هفت پسر و شوهرش در آن جا قرار داشت رفت و به بست نشست.
2 ــ فخرالدوله حسن – آخرین فرد از خاندان آل باوند که درسال ۷۵۰ ھ – ق به دست کیا افراسیاب چلابی کشته شد ۰ خاندان آل باوند از سال ۴۵ هجری در مازندران فرمانروایی می کردند.
کمال الدین همراه با سپاهیان خشمگین به آن اتاق وارد شدند. زن وشتاسف دلیرانه برخاست و سلامی داد و دوباره نشست به قول مرعشی :« گفت ای سید، استیصال چلاوی به آن جهت بود که مباشر امری شده بودند که نه به حد ایشان بود. و ترا حق تعالی به سبب آن توفیق کرامت فرمود تا به دست مبارک شما جواب آن بدبختان کنید و آن چه با جلالیان رفته است به سبب خون ناحق برادر شما بوده است! و فسق و فجوری که ورد خود ساخته بودند. من از آن روزی که قتل سید زاده کردند و خبر به کیا وشتاسف رسانیدند و ایشان نشاط وشادی می نمودند ،می دانستم که با ایشان این چنین رفته است ، خواهد رفت. بعضی کرباس در فلان بغچه بسته نهاده است ازوجه حلال تهیه شده چون از خانواده کرم سادات اید توقع آن است اشارت فرمائید که کشتگان که در این خانه اند به این کرباس دفن کنید و نگذارید که با این ضعیفه و دخترک و سایر ضعفا بی حرمتی واقع شود» ( تاریخ طبرستان ،رویان ،مازندران : ۱۹۰۲و۱۹۳).
شیوه بیان و گفتار زن وشتاسف چنان بر سید کمال الدین و حاضران تأثیری گذاشت که سید کمال الدین تمام خواسته های او را تمام وکمال انجام داد.
البته سید کمال الدین بعدها با آن زن ازدواج کرد و ثمره آن تولد سید نصیرالدین مرعشی پدر سید ظهیرالدین مرعشی شد.
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
نقش زن در صلح
استندار شهرنوش بن هزاراسب (1)، فردی را به نزد شاه غازی رستم (2) فرستاد و گفت اگر با من خویشی کنی من از تاج الملوک (برادر شاه غازی رستم ) برگردم. که توافق و اتحاد آن ها منجر به شکست تاج الملوک شد.
مدت زمانی از آن واقعه نگذشته بود که استندارشهرنوش با سلطان عباس والی ری هم عهد شد و شاه غازی پس از آگاهی از آن پیمان خیلی سریع پیغامی برای استندارشهر نوش فرستاد به این مضمون : «عباس والی ری نخواهد ماند و….»
استندار پس از دریافت آن پیغام بار دیگر با شاه غازی هم عهد و متحد شد. عباس، والی ری وقتی اتحاد بین دو حاکم پادوسپان و باوند را دید ،درنگ را جایز ندانسته و از مازندران فرار کرد.
شاه غازی پس ازآن به عهد خود وفا کرد وخواهرخود را به همسری استنداردرآورد وازپای دشت تا سیاه رود را به کابین خواهرخود داد و طبرستان بعدازآن وصلت دگربارآبادان شد (تاریخ طبرستان، رویان، مازندران ، ۱۳۶۱ : ۱۶و۱۷).
1 ــ شهر نوش پسر هزار اسب یکم (۵۰۸ الی ۵۳۸)از شاخه استنداران پادو سپانی.
2 ــ شاه غازی رستم ملقب به نصره الدوله (۵۳۴ الی ۵۵۸) پسر علاالدوله علی، پسر حسام الدوله شهریار بود، (جزء شاخه اسپهبدیه از خاندان آل باوند).
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
نفوذ زن
گاهی اوقات نفوذ و قدرت معنوی زن ها در شاهان یا حکام زمانه ، چنان تاثیری داشت که حتا باعث نجات محکوم به مرگی می شد که آن محکوم تا دمان آخر سر خود را در زیر تیغه شمشیر جلاد می دید و دیگر هیچ امیدی به زندگی نداشت. به هر روی او براثر توصیه یک زن صاحب نفوذ ،خلاصی می یافت.
مرزبان پدر سالار ابراهیم ،زمانی ولکین بن خورشید دیلمی را اسیر و محبوس کرد. تا آن که مرزبان در سال ۳۴۶ ھ – ق فوت کرد و برادر او وهسودان به جای برادر حکومت را دردست گرفت.
دخترولکین در آن هنگام از فرصت استفاده کرد واز شوهرش سالارابراهیم (پسر مرزبان) خواست تا پدرش را به هر طریقی که می تواند آزاد و رهاسازد.
سالارابراهیم بدون اطلاع ومشورت کردن با عمویش وهسودان ، به زندان مخصوص رفت وپدرزنش را اززندان نجات داد(رجال دوهزارساله گیلان : ۱۳۱). از موارددیگر می توان از نفوذ مادر بزرگ سید ظهیرالدین مؤلف یاد کرد.
چون سید علی آملی فرزند سید قوام الدین مرعشی به دست برادر زاده اش سید علی ساری پسر سید کمال الدین(۱) دستگیر شد، خبر به زن سید کمال الدین رسید او به سرعت به نزد پسرش سید علی ساری رفت و اورا متقاعد کرد که سید علی آملی را آزاد کند. سید ظهیرالدین در آن باره نوشته است: «او چنین گفت صلاح چنین است که اوازهمین ساعت خلاص فرمایی و حکومت آمل را به او باز دهی و اسب و خلعت و انعام فرمایی که فتنه خواهد شد که مورد قبول واقع شد»(تاریخ طبرستان ،رویان ،مازندران : 253).
1 ــ سید کمال الدین : پسر سید قوام الدین مرعشی ،حاکم و والی ساری بود ۰ او در ماوراءالنهر فوت کرد و جسد او را ازماوراءالنهر به مازندران آوردند و در ساری دفن کردند و عمارت مرغوبی بر بالای قبر او ساختند۰
در زمان صفویه ، مخصوصاً در مورد شاه عباس و قسی القلب بودن او مطالب زیادی نوشته شده است، اما زنی به نام زینب بیگم چنان برآن شاه نفوذ داشت که در ماجرای تحویل دادن خواجه فصیح به بهزاد بیک، چنان شاه را سرزنش و ملامت کرد که هیچ کس را یارای آن کار نبود. شاهی که وقتی لباس قرمز برتن می کرد کسی را یارای آن نبود که به وی نزدیک شود.
در تاریخ گیلان نوشته شده که شاه عباس بعد از مرگ «میرزای عالمیان» وزارت گیلانات را به بهزاد بیک سپرد و حساب و کتاب ها را هم به او محول کرد.
بهزاد بیک چون بر مسند قدرت قرارگرفت قصد انتقام گرفتن از خواجه فصیح را نمود که پیش از این با وی خرده حساب و دشمنی داشت ؛ بنابراین از شاه خواست که خواجه فصیح را که درآن زمان مورد غضب شاه قرار گرفته بود را به وی بسپارد تا در عوض آن مبلغ سه هزار تومان دریافت کند. که شاه عباس هم آن معامله را قبول کرد و خواجه فصیح را در اختیار او قرار داد.
بهزاد بیک خوشحال و خندان ، از این که خواجه فصیح را درازای سیم وزر به دست آورده و توان آن را یافته تا برای تسویه حساب دیرین بدترین شکنجه ها و عقوبت ها را نسبت به اواعمال نماید. به قول عبدالفتاح: « به روشی که خواجه مسیح را میرزای عالمیان از میان برداشت ،خواجه فصیح را نیز او ضایع خواهد ساخت» ( عبدالفتاح فومنی : ۲۰۰).
هنگامی که چنان معامله ای به گوش زینب بیگم رسید، او شاه عباس را ملامت کرد که چرا خواجه فصیح را به دست دشمن سرسختش (بهزاد بیک) سپرده است، که به دنبال آن شاه عباس بدون درنگ یکی از خواجه های مورد اعتماد خود را به نزد بهزاد بیک فرستادو پیغام دادکه : « ما خواجه را به شما سپردیم اگر قصد قتل اورا بکنید نسل ترا از روی زمین بر می دارم »( پیشین : ۲۰۱).
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
زن وسیاست
از میان زنانی که در تاریخ نقش بسیار حساسی در سیاست ایفاء کردند می توان از"ترکان خاتون" یکی از بانوان ملکشاه سلجوقی و دیگری از سیده خاتون مادر مجدالدوله دیلمی نام برد. در مورد این دو در کتب تاریخی گوناگون مطالب زیادی نوشته شده به همین دلیل ما به طور مجمل وخلاصه در باره این دو که به قراینی، شمالی بودند توضیحاتی می دهیم.
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
ترکان خاتون
عده ای از محققان او را دختر طمغاج خان ابراهیم و عمه احمد خان سمرقندی نوشته اند و عده ای دیگری اورا گیلانی و اهل طالش و دختر کدخدا داوود ماسالی معرفی کرده اند ،بنا براین چون ممکن است وی گیلانی باشد بی مناسبت ندانستیم نامی از وی یاد شود.
او یکی ازبانوان حرم ملکشاه سلجوقی بود که با ترفند ونقشه های بسیار ملک زبیده خاتون و پسرش برکیارق را که اولین پسر ملکشاه بود از عرصه رقابت خارج کرد و خود بانوی اول دربار و سوگلی شاه شد وعنوان ترکان خاتون، (به معنی ملکه نژاده، بانوی والاگهر) را گرفت.
او از ملکشاه صاحب فرزندی شد که اورا محمود نام نهاد و تمام آرزوی او آن بود تا محمود برتخت سلطنت بنشیند ،به همین مناسبت چون شنید ،خواجه نظام الملک طرفدار« برکیارق» است با او دشمنی را آغاز کرد. بعد از ملکشاه ،حاکم اصفهان برکیارق را بر تخت سلطنت نشانید.
ترکان خاتون نهایت تلاش خود را برای به تخت نشاندن پسرش محمود به کار برد و از هیچ کوششی برای رسیدن به آرزوی خود فرو گذار ننمود. اما آن ایده با مرگ زود هنگام پسرش به ناکامی گرائید که پس از آن ترکان خاتون دچار سرگشتگی شد. حسن صباح در آن هنگام برای آن که از رقابت «تتش »، برادر ملکشاه و برکیارق ،نهایت استفاده را ببرد ، قاصدی را به نزد ترکان خاتون فرستاد و ازاو خواست تا از سلطنت انصراف دهد و در عوض عنوان داعی بزرگ را پذیرا شود ؛زیرا داشتن این عنوان ومنصب باعث می شد شاه ناحیه هم به ناچار به اطاعت او یا به پذیرش احکام اوتن در می داد.
ترکان خاتون پیشنهاد حسن صباح را پذیرفت و پس ازآن با سمت داعی بزرگ،شهرفومن را که/مقر پادشاه آن ناحیه بود به عنوان مرکز فعالیتش برگزید واحکام خود را صادر کرد.
انتخاب او به عنوان اولین داعی بزرگ ازبین بانوان و دعاه و باطنیان ایران اعلام شد. او درفومن به نظم کارها پرداخت اما به علت آرزوهای بلند پروازانه وی، کسی نبود که به آن نوع کارها دلخوش باشد؛ بنابراین وی همواره مترصد فرصتی بود تا آن را روزی به اجرا در آورد که نقشه اش توسط مأموران باطنی کشف شد وعاقبت به وسیله خنجر زهر آلود آن ها مجروع شد که در پی آن پس از چند روز در قصبه «اولم» فوت کرد و جنازه اش را به ماسال فرستادند( نامها و نامداران گیلان ، ۱۳۷۰ : ۹۱ الی ۹۳ ).
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
سیده خاتون
او زنی مدبر ،باسیاست ،با کفایت و بانویی حاضر به جواب بود. او از معدود زنانی بود که در مواقع حساس به راحتی می توانست نقشه های خود را به خوبی به اجرا در آورد. او دختر مرزبان علی معروف به ابودلف دیلمی،(۱) و مادرش هم از خاندان کاکویه بود.
1 ــ علی دیلمی یا ابودلف دیلمی : او از بزرگان دیلم وگیلان و مقیم خراسان بود و با حکیم ابوالقاسم فردوسی در خلق شاهنامه همکاری داشته است ،چنا ن چه فردوسی گوید :
در این نامه از نامداران شهر علی دیلمی بودلف راست بهر
که همواره کارم به خوبی روان همی داشت آن مرد روشن روان
علی دیلمی دارای بزرگ ترین کتابخانه درری بود که یافتن چنان گنجی برای فردوسی واقعاً نعمتی بود (نامها و نامداران گیلان، 1370 : 314الی ۳۴۳).
پس از مرگ شوهرش فخرالدوله دیلمی، چون پسرش مجدالدوله کوچک بود ،زمام اموررا به دست گرفت. پس از به سن بلوغ رسیدن مجدالدوله، اومادرش را به قلعه طبرک فرستاد و اورا هم چون اسیری تحت نظر گرفت، اما سیده به ترفندی از آن جا فرار کرد و با کمک گرفتن از « بدرابن حسنویه » حاکم خوزستان به همراه لشکری آراسته به ری حمله ور شد و بر پسرش غالب شد و او را به زندان افکند و خود زمام امور را دردست گرفت. در هنگام زمامداری او بود که سلطان محمود برای او نامه ای فرستاد و در آن نامه قید کرد :« چون هند و ایران مطیع من شدند ،تو نیز فرزندت را به نزد من بفرست تا دررکاب من باشد» وی هم چنین تهدید کرد که سیده خاتون، با ج وخراج را قبول کند وگرنه دوهزارفیل جنگی را به دیارش می فرستد تا خاک «ری» را به غزنین منتقل نمایند.
اما سیده خاتون در جواب سلطان محمود چنین نوشت : « سلطان محمود صاحب دولت است ،تا شوهرم فخرالدوله در حیات بود ،مدت دوازده سال از تاختن و خصومت سلطان اندیشناک بودم که اکنون شوهرم به جنت حق واصل شد ،آن اندیشه از خاطرم محو است. چرا که سلطان محمود پادشاهی بزرگ و صاحب ناموس است لشکر بر پیرزنی نخواهد کشید. اگر لشکر کشد وجنگ کند مقرر است که من نیز جنگ خواهم کرد. اگر ظفر مراباشد تا در دامن قیامت شکوه است واگرظفر او را باشد مردم گویند پیرزنی را شکست داد۰ او فتحنامه به ممالک چگونه نویسد چون مردی بود کز زنی کم بود (نامها و نامداران گیلان : ۲۶۹).
آن جواب سیده باعث شد ،سلطان محمود تا زمانی که سیده زنده بود هرگز اندیشه حمله به ری را به خود راه نداد.
سیده پس از آن واقعه پسر خود را از زندان آزاد کرد و برتخت نشانید و سپس برادر وی شمس الدوله را به حکومت همدان منصوب کرد و حکمرانی اصفهان را به عهده علاالدوله ابوجعفر (محمدبن دشمن زیار) که پسر دایی اش می شد قرار داد و خود نظارت برهمه را بر عهده گرفت.
پس از مرگ سیده خاتون ، سلطان محمود که منتظر فرصت بود نامه ای از مجدالدوله دریافت کرد که از لشکریان سلطان محمود شکایت کرده و از وی خواسته بود تا به ری برود و سپاهیان خطا کار را تنبیه کند. سلطان محمود هم با ظاهری دوستانه وارد ری شد اما دشمنانه، پادشاهی را از دست مجدالدوله خارج کرد و وی را همراه با پسراو به نام علی پس از زندانی کردن به غزنین فرستاد.
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
شاهزاده ای که از یک دختر گیلانی می ترسید
در تاریخ آمده است که شاه عباس ، دختر خان احمد گیلانی را برای پسرش محمد باقر میرزا که بعدها به «صفی میرزا» معروف شد خواستگاری کرد و علت این پیشنهاد از سوی شاه عباس برای این بود که وی می خواست با این وصلت تا حدود زیادی خان احمد خان (1) را تحت کنترل خود در آورد. اما خان احمد، آن مرد غیور گیلانی از آن فرمان سرپیچی کرد.
1 ــ خان احمد خان : او پسر سلطان حسن حاکم بیه پیش بود ۰زمانی به علت سر پیچی و طغیان علیه شاه طهماسب دستگیر شد و مدت ده سال در زندان قهقهه فارس به اسارت در آمد ۰ درسال ۹۸۴ ھ – ق آزاد شد. وی بعداً با دختر شاه طهماسب اول ازدواج کرد تا این که شاه عباس اورا شکست داد. او در سال ۱۰۰۰ ھ – ق با کشتی ابتدا به شیروان و بعد از آن جا به قسطنطنیه رفت و تا هنگام مرگ در آن جا زندگی کرد.
شاه عباس برای جبران این حقارت فرهاد خان قهرمانلو را با قشون آذربایجان به لاهیجان فرستاد که عاقبت خان احمد شکست خورد که آن هم خیانتی بود که از طریق سردارنش انجام گرفت. عده ای ازسردارانش هم برخلاف وعده و پیمان در حساس ترین مقطع خاص به او پشت نمودند ،چنان که یکی از سرداران او به نام «کیافریدون » در هنگامه جنگ به او قول مراقبت از زن خان احمد را داده بود تا در فرصت مناسب به او تحویل دهد ؛اما وی ناجوانمردانه بر خلاف قول و قرار به خاطر جاه و مقام به ولی نعمت خود خیانت کرد و در زمان مقرر شده برخلاف انتظار، زن خان احمدرا که دختر شاه طهماسب می شد واز خان احمد صاحب دختری نیز بود تحویل شاه عباس داد.
شاه عباس پس از آن همه غارت و خونریزی تصمیم گرفت تا عروسی مجللی را برای پسرش شاه صفی برگذار نماید. شاه عباس دستور داد صیغه عقد را جاری سازند که درهمان هنگام شاه عباس متوجه شد که رنگ از رخسار داماد پرید و به هیچ وجه حاضر به ازدواج با آن دختر نمی شد.
شاه هرچه اصرار کرد، واز کارهای حسنه عروس خانم می گفت ، شاه صفی اصلاً راضی به اطاعت و تسلیم نمی شد ؛ بنابراین شاه عباس مجبور شد تا دختر بزرگ شاه اسماعیل دوم را به ازدواج شاه صفی در آورد۰اما چرا شاه صفی از ازدواج امتناع می کرد؟
علتش آن بود که شاه صفی به محض دیدن دختر احمد خان یاد دوران کودکی خود می افتاد. در آن زمان دخترخان احمد از شاه صفی اصلاً خوشش نمی آمد و مرتب او را به زیر چوب و کتک می گرفت ( تاریخ عباسی ، ۱۳۶۶: ۲۱۷)۰ بنا براین آن چوب ها باعث شد تا عزیز دردانه حرمسرا و شاه عباس حتا در جوانی با دیدن دختر خان احمد ،خاطره آن روزهای حقارت بار خویش و کتک خوردن های خود را از دست آن دختر به یاد آورد.
البته این موضوع را باید یاد آوری کرد که آن شاهزاده جوان و کمرو عاقبت به دست پدر تاجدارش شاه عباس کشته شد. اما پسر همین شاهزاده به نام «سام میرزا» که بعدها با نام« شاه صفی دوم »به سلطنت رسید جبران مافات نمود یعنی برخلاف پدر رقیق القلبش یکی از قسی القلب ترین شاهان دوره صفویه لقب گرفت که شکنجه های او در بخش تاریخ شکنجه درگیلان ومازندران در همین کتاب آورده شد.
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
کشته شدن به خاطر عشق
گاهی اوقات دوست داشتن یا عاشق شدن دختری به فردی برای او دردسر ساز می شد که تعصبات برادر یا پدر باعث خودکشی دختر یا به طریقی دیگر آن دختر توسط خانواده خود کشته می شد که مطالب بسیاری در این مورد، در نشریات زمان گذشته یا در این دوران نوشته می شود که به نقل از کتاب «گیلان دروقایع اتفاقیه » رضا نوزاد که موارد بسیاری را ازروزنامه «وقایع اتفاقیه » در کتاب خویش آورده که دو مورد از موضوع فوق با همان ادبیات نوشتاری روزنامه آن دوره یاد می شود:
«دخترمیرزا رضا انزلیچی به یک پسری که مزدورپدرش بود تعلق خاطرحاصل نمود. چون همزی آنها نبود پدر و برادرانش ممانعت می نمودند. اولاً دختر به خانه یکی ار علما رفته بود که اورا واسطه ازدواج خود با مزدور مزبور نماید ۰ برادرانش به خانه آورده ملامت و سرزنش نمودند که ترک این هوس گوی و جفتی انسب و الیق (در خور، سزاوارتر) جوی. چون آتش محبت و شهوت در کانون دلش مشتعل بود از یاد محبوب خویش مشتعل نمی شد ، چشم از آب روی پوشیده ،در مقام چاره می کوشید. روزی برادرانش در خانه نیافتند و به هر طرف در طلب شتافتند. بالاخره بر بام یکی از همسایگانش یافته ، از همان بامش به زیر انداختند و هلاک شد و خود در توپخانه بستی شدند تا از مصدر خلافت حکم چه صادر شود»(نوزاد ، 1388: 51).
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
پیشرفت مرد به خاطر آواز خواندن زنش
درزمان قاجاریه بعضی از مردان به انحاء گوناگون سعی می کردند تا در دربار نفوذ کنند تا به زعم خودشان پله ترقی را طی نمایند، نمونه اش محمد تقی افشار بود که بعدها به او لقب حاجب الدوله را دادند و آن هم به علت وجود زنش بود. رضا نوزاد در توضیحات کتاب« گیلان در وقایع اتفاقیه» درمورد او نوشته است:
« محمد تقی افشار در ابتدا از پیشخدمت های ناصرالدین شاه و معروف به تقی بیک بود در ۱۲۷۲ به لقب خانی رسید و چون زنش ازآوازه خوان های شاه و ملقبه به عندلیب الدوله و مقربه بود او روز به روز ترقی کرد. در سال ۱۲۸۴ با حفظ سمت به ریاست اصطبل توپخانه و در ۱۲۸۹ به سمت فراش باشیگری و لقب حاجب الدوله رسید۰ بعد از بازگشت شاه ازاروپا معزول و در ۱۲۹۶ برای باز دوم رئیس اصطبل توپخانه شد و در ۱۲۹۸ در تهران در گذشت»(نوزاد: ۲۱۶).
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
فعالیت اولین زنان گیلان در مطبوعات
نخستین نشریه ای که توسط عده ای از بانوان منتشر شد ،هدف آن آگاه نمودن زنان بود. آن نشریه نامش «نامه نسوان شرق » بوده و با مدیریت بانو مرضیه ضرابی در سال ۱۳۰۵ خورشیدی در بیست و چهار صفحه ،هر پانزده روز برای یک بار با ابعاد ۱۲ *۱۶ سانتی متر در بندر انزلی منتشر می شد که آن نشریه از پیشگامان د فاع از حقوق زنان و تنویر افکارشان به شمار می رفت.
استاد فریدون نوزاد در بارۀ کادر آن نوشته است : « از گوشه سمت راست آن کره خورشید( معارف ) پرتو خود را می تاباند و دراین شعاع نامه نسوان شرق به صورت قوس به چشم می خورد و سه شاخه شعاع از زیر حروف (ن. ق) اسم روزنامه به صفحه می تابد ،میزی با رومیزی زیبا در سمت چپ و گهواره ای در سمت راست و زنی ایستاده در وسط که با دستی گهواره و دستی دیگر کُره را حرکت می دهد. «نامه نسوان شرق» از روزنامه های خوب و معتبر گیلان بود که چندی در عالم مطبوعات درخشید و نقش ارزنده ای در بیداری زنان را ایفاءنمود»( نوزاد ، ۱۳۷۹: ۱۵۳).
در سال ۱۳۰۶ خورشیدی مجله دیگری به نام« پیک سعادت نسوان » در پانزدهم ماه آبان در شهر رشت به صاحب امتیازی خانم روشنک نوع دوست برای هردوماه ،یک بار انتشار یافت به نوشته کتاب ارزشمند «تاریخ جراید و مجلات گیلان »:«روی هم شش شماره از آبان ماه ۱۳۰۶ تا اول شهریور ماه ۱۳۰۷ خورشیدی برابر اوت ۱۲۹۸ میلادی انتشار یافت. مجله « پیک سعادت نسوان » مجله ای اجتماعی، سیاسی و ملی زنان بود که برای آگاهی زنان نخستین و بلندترین گام ها را برداشت »( نوزاد، ۱۳۷۹: ۱۶۷).
البته این مجله از انتشارات جمعیت پیک نسوان رشت بوده است که درجای خود در مورد آن توضیح داده خواهد شد.
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
جمعیت پیک نسوان سعات نسوان
نخستین جنبش فرهنگی – هنری زنان در ایران
پس ازاین که در سال ۱۲۹۵جمعیت شرقی «فر هنگ » توسط روشنفکران گیلان تأسیس شد جمعیت همراه با اعضاء آن تصمیم گرفتند که تشکیلات مخصوص زنان راسامان دهند که به دنبال آن ایده، عده ای از بانوان گیلان «جمعیت سعادت نسوان» را به وجود آوردند (هوشنگ عباسی ،۱۳۷۱، ش دوم : ۱۰).
خانم« شوکت روستا »که از اعضای جمعیت پیک نسوان و از پیشگامان نهضت زنان در گیلان بوده است در مصاحبه خود در سال ۱۳۷۱ش، در سن هشتاد و چهار سالگی در ماهنامه گیله وا چنین گفته است « واقعیت این است که در آن روزها بانوان گیلان از نظر سواد و تعلیمات اجتماعی در وضع تأسف باری به سر می بردند ، نیمی از نیروی جامعه که قوای زنان است عملاً بیکار مانده بود وحتا در جهت منفی فعالیت نشان می داد. بی سوادی باعث شده بود زنان بسیاری خرافات را به عنوان معتقدات باور داشته باشند و تمام این ها انگیزه ای بود تا فعالیتم را آغاز کنم» ( گیله وا ،۱۳۷۱، ش۸ و ۹ : 18 ).
جنب و جوش شور وهیجان و تلاش این بانوان چنان تأثیری در زنان شهرهای ایران گذاشت که آن ها در تلاش و تکاپو افتاده و در عرصه مبارزات داخل شدند.
جمعیت پیک نسوان رشت دارای ارگان و تشکیلات فعالی بود که هریک از آن نهادها در عرصه مختلف امور اجتماعی – سیاست و هنر و فرهنگ فعالیت داشتند که شامل:
مدرسه پیک سعادت
مجله پیک سعادت نسوان
کتابخانه و قرائت خانه عمومی جمعیت پیک نسوان
گروه تأتر
تأسیس کلاس های خیاطی و صنایع دستی ( عباسی ، ۱۳۷۱، گیله وا ،ش دوم : ۱۰).
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
مرگ زنی بخاطر هنرش
در انتهای این بخش ، از شادروان فاطمه نشوری نخستین زن تأتر گیلان که به خاطر زن بودن و به خاطر آرمانش در آن زمان مورد هجوم مشتی اراذل و اوباش که منطقی جز تیغ و چاقو نداشتند قرارگرفت و کشته شد، یادی می شود.
قبل از این که شادروان فاطمه نشوری در عرصۀ تأتر گیلان وارد شود ،ابتدا خانم سونا قفقازی همراه با مجتمع تأتری محمدیه در رشت به روی صحنه رفت که افراد این گروه همه آذربایجانی ،ایرانی ، و بادکوبه ای بودندکه اکثر نمایشنامه ها به صورت ترکی اجرا می شد که مورد توجه واقع نشد.
بعداز خانم سونا قفقازی ،زنی دیگر به نام خانم مریم گرجی بر روی صحنه رفت که بازهم اوبه علت آشنا نبودن به زبان فارسی به خوبی نتوانست ازعهده ی نمایش بر آید.
در آن هنگام مردان به جای زنان برنامه را اجرا می کردندتا آن که زنی با شهامت ،همه خطرها و مشکلات و توسری خوردن ها را به جان خرید و در سال ۱۳۰۳ ش ، پا بر روی صحنه تأتر نهاد ،بنا براین او اولین زنی است که نقشی را در تأتر عهده دار شد.
شادروان «فاطمه نشوری » در میان خانم های آن زمان آن چنان عاشق هنر و تأتر بود که در آن مقطع خاص زمانی که مردها نقش زن ها رابازی می کردند و هیچ زنی جرأت رفتن به روی سن را به خود نمی داد، شجاعانه حاضر شد خود رل یک زن را بازی کند ۰ در شب اجرا، زن ومرد بسیاری در سالن نمایش نشسته بودند ، پرده باز شد و خانمی با روبند و چادر سیاه و چاقچور به صحنه وارد شد و شروع به بازی نمود.
بینندگان طبق معمول بر آن تصور بودندکه مردی خود را با آن لباس پوشانده و به صورت نازک حرف می زند ولی در طی نمایش از حرکات و اطوار خاص بازی گر متوجه شدند که او زن بوده که برخلاف حرف و حدیث ها بر روی صحنه رفته است ؛ بنابراین بیشتر مردم نسبت به آن نمایش ،عکس العملی حاکی از رضایت به خانم نشوری نشان دادند (گیله وا ، ۱۳۷۴و۱۳۷۵ ، ش ۳۵: ۴۴).
پشتکار آن زن با شهامت باعث شد که زنان دیگر هم چون بانو پریرخ وحدتی و بانوخجستگی وارد انجمن تأتر گلشن شوند وزندگانی تأتری خویش را شروع کنند.
فاطمه نشوری پس از ازدواج با پسر دائی خود محمد نشوری به بندرانزلی رفت و همگام با شوهرش فعالیت های خود را ادامه داد با توجه به این که افراد جزم اندیش هربار او را به طریقی مورد اذیت و آزار قرار می دادند ؛زیرا در آن سال ها ضعف فکری و تعصبات کورکورانه در جامعه مردسالار که وجود زن را در اجتماع بر نمی تافت و نمی توانست تحمل کند که زنی بخواهد ذهن و فکر انسان هایی هم چون خود را تبلور بخشد و راه رااز چاه به آن ها نشان بدهد و برای مرد کوته فکر این نا باوری ها، تحت عنوان غیرت ریشه دوانیده بود.
به هر روی چند نفر از آن با غیرت ها ! با کارد و دشنه به سراغ زنی که اسلحه ای جز مهربانی وهنر نداشت ناجوانمردانه حمله ورشدند و در آذر سال ۱۳۳۲ ش اورا به قتل رساندند.
در مورد شادروان نشوری نوشته اند که : در آن سال ها به استخدام شهرداری رشت در آمده بود و به پرستاری و درمان بیماران می پرداخت تا این که در روز ۲۷ آذرماه ۱۳۳۲ ش به قصد تزریق آمپول برای چند بیماری بی بضاعت و فقیر از خانه خارج شد که در همان هنگام در کوچه ای مورد حمله اوباش قرار گرفت. اهالی کوچه به سرعت او را به بیمارستان رساندند ولی ضربات چاقو کاری تر از آن بود که دکترها بتوانند نجاتش دهند ،در نتیجه او بعد از چهارده روز جان به جان آفرین تسلیم کرد.
محمد نشوری همسر و همکار او در بین خاطرات خود گوید : «همسرم اولین زن مسلمان ایرانی بود که علیرغم مخاطرات و کارشکنی ها توانست قدرت هنری ولیاقت و استعداد زنان ایرانی را در سن نمایش متجلی سازد ،ولی او ومن بارها تکفیر شدیم ،نفرت را تحمیل کردیم ،طعم تلخ کناره گیری ها خویشاوندان و منزوی ماندن را چشدیم ،چون قصد ،قصد خدمت بود از میدان مبارزه حتا یک گام هم وا پس ننهادیم ،در مقابل همه این ناملایمات و کارشکنی ها ایستادیم» ( موسایی، ۱۳۷۴و۱۳۷۵، ش۳۵: ۴۴).
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
نتیجه
زنان در شمال ایران، یکی از اعضای اصلی خانواه محسوب می شده اند همیشه یک نوع وابستگی متقابل بین آن ها و مردان وجود داشت ، بنا براین نقش حساسی در عرصه تولید و تقسیم کار داشته اند ، نقش آن ها علاوه بر همبستگی در کار ، درنبرد و مبارزه ، هم اندیشی و سازندگی و به عبارت دیگر در تمام ابعاد به چشم می خورد که مبارزات آن ها همگام با مردان و فرزندانشان ، چه در دوران قبل از اسلام یعنی: در زمان آماردها و حمله اسکندر و چه در دوران بعد از اسلام یعنی ازحمله اعراب تا دیگر سلسله هایی که به این مرزو بوم لشگر کشیدند به وضوح در کتب و متون گذشته آورده شده است.
به هرروی ، اگر شکستی هم نصیب مردمان این سامان می شد رنج و زجر و بی حرمتی ها ی زنان بیش از مردان در عرصه تاریخ بوده است ، پس نادیده انگاشتن زن در شمال ایران یعنی از دست دادن یکی از ستون های اصلی خانه و مردمان منطقه ؛ بنابراین زنان در تمام عرصه ها، همگام و همراه با مردان بودند نقشی به سزا در تاریخ گیلان و مازندارن ایفاء نمودند.
توجه: جهت دریافت منابع پیام بگذارید.
نقش زن در تاریخ گیلان مازندران
مستندهای مربوط
مستندهای بیشتر را در آپارات وبسایت ارگ ایران ببینید، لینک آن در ستون کناری
توجه ۱: اگر وبسایت ارگ ایران به هر علت و اتفاق، مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد، در جستجوها بنویسید: وبلاگ انوش راوید، یا، فهرست مقالات انوش راوید، سپس صفحه اول و یا جدید ترین لیست وبسایت و عکسها و مطالب را بیابید. از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبسایت بهره می برم، همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع، آزاد و باعث خوشحالی من است.
توجه ۲: جهت یافتن مطالب، یا پاسخ پرسش های خود، کلمات کلیدی را در جستجو های ستون کناری ارگ ایران بنویسید، و مطالب را مطالعه نمایید. در جهت دانش مربوطه وبلاگم، با استراتژی مشخص یاریم نمایید.
توجه ۳: مطالب وبسایت ارگ ایران، توسط ده ها وبلاگ و وبسایت دیگر، بصورت خودکار و یا دستی کپی پیس می شود، از این نظر هیچ مسئله ای نیست، و باعث خوشحالی من است. ولی عزیزان توجه داشته باشند، که حتماً جهت پیگیر و نظر نوشتن درباره مطالب، به ارگ ایران مراجعه نمایند.