Skip to main content

بایگانی ماهانه ارگ ایران همراه تعداد نوشته ها

هفت نوشته تازه ارگ ایران

داستان تاریخ حبیب‌السیر،  جلد اول، بخش دوم

 
   توجه:  مقدمه و دیدگاه و تفسیر و بررسی انوش راوید و فهرست لینک های کتاب بررسی داستان تاریخ حبیب‌السیر فی اخبار افراد بشر در اینجا.
 

 

 تاریخ حبیب السیر جلد اول

 

ادامه جلد اول

 
ذکر نخستین کسیکه شرف اسلام و سعادت متابعت حضرت خیر الانام علیه الصلوه و السلام دریافت و تعداد اسامی بعضی از اصحاب که در اوایل ایام بعثت انوار ایمان بر صحیفه احوال ایشان تافت‌
 
بر ضمیر انور واقفان سیر پوشیده نخواهد بود که در میان علماء فن سخنور اختلافست که اول کسیکه تصدیق نبوت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم نمود که بود اکثر محققان دانش اثر بر آن رفته‌اند که خدیجه کبری رضی اللّه عنها نخستین سعادتمندیست که باین موهبت عظمی سرافراز گشته و از عبد اللّه بن عباس رضی الله عنهما درین باب روایتی وارد شده و نزد فرقه‌ای بروایت عمرو بن عینیه و ابو سعید خدری و حسان بن ثابت به ثبوت پیوسته که پیشتر کسی که بوحدانیت الهی و رسالت جناب ختمی پناهی ایمان آورده ابو بکر صدیق بوده و موافق عقیده این فرقه نیز از ابن عباس روایتی هست و پیش زمره دیگر بروایت ابو ذر غفاری و سلمان فارسی و مقداد بن اسود کندی و خباب بن الارت و جابر بن عبد اللّه انصاری و خزیمه بن ثابت انصاری و زید بن ارقم بن مالک رضی اللّه عنهم بصحت انجامیده که در تحلی به حلیه ایمان علی مرتضی بر تمامی اصحاب سبقت دارد و این زمره نیز مطابق اعتقاد خود از ابن عباس روایتی یافته‌اند و در مجلد ثانی از روضه الاحباب مسطور است که بمذهب اهل تحقیق صحیح آنست که بعد از خدیجه کبری هیچکس از فرق برایا در متابعت حضرت مصطفوی بر علی مرتضی سابق نیست و پس از آن زید بن حارثه را این سعادت دست داده آنگاه ابو بکر صدیق بتصدیق آنحضرت زبان گشاد پس بلال حبشی ایمان آورد و بعضی از ائمه دین گفته اند که اقرب باحتیاط آنست که گویند که اول مؤمنان از نسوان خدیجه است و از صبیان شاه مردان و از احرار رجال ابو بکر و از موالی آزاد زید بن حارثه و از عبید بلال حبشی رضی اللّه عنهم و بصحت پیوسته که هم در اوایل ایام بعثت جعفر بن ابی طالب مشرف گشتند و هم در آن اوقات بهدایت ابو بکر صدیق عثمان بن عفان و زبیر بن العوام و طلحه بن عبید اللّه و سعد بن ابی وقاص و عبد الرحمن بن عوف و ابی عبیده بن الحارث رضی الله عنهم مسلمان شدند آنگاه ابو عبیده بن جراح و ابو سلمه بن عبد الاسد مخزومی و عثمان بن مظعون و ارقم بن ابی الارقم در سلک اتباع حضرت خاتم صلی الله علیه و سلم منتظم گشتند و بعد از این جماعت عمار بن یاسر و مادرش سمیه و ام سلمه بنت ابی امیه بن مغیره و خوله بنت حکیم و سعد
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۰۹
بن زید و صهیب رومی و خباب بن ارت و عبد الله بن مسعود و عامر بن خنیس بن حذاقه و جمعی دیگر از مردان و زنان بتدریج ایمان آوردند
 
ذکر دعوت فرمودن حضرت خاتم الانبیاء علانیه مردم را باسلام و بیان هجرت اصحاب سید ابرار بواسطه ایذا و اضطرار کفار
 
بلبلان گلشن علم سیر و طوطیان شکرستان خبر در تقریر این داستان زبان حلاوت بیان بدین‌سان گشوده‌اند که حضرت رسالت علیه السلام و التحیه در اوایل بعثت مدت سه سال مردم را پنهانی بوحدانیت جناب جلال سبحانی دعوت میفرمود و چون آیت هدایت (فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ) نازلشد بطریق آشکار خلایق را بجاده دین قویم و شارع شریعت مستقیم دلالت کرد و از شرک و عبادت اصنام نهی نمود و هم در آن ایام آیه کریمه (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ) نازل گردید و سید المرسلین دعوت و انذار خویشان نزدیکتر پیش نهاد عالی نهمت گردانید و از امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه منقولست که فرمود چون آیت مذکوره نزول نمود رسول صلی الله علیه و سلم مرا به ترتیب طعامی امر کرد و من بعد از تهیه اسباب ضیافت چهل نفر از اقرباء آنحضرت را طلبیدم و ابو طالب و حمزه و عباس و ابو لهب از آنجمله بودند و چون طعام حاضر کردیم سید الانام علیه الصلوه و السلام مقداری گوشت بدست مبارک خود گرفته بعضی از آنرا تناول فرموده و تتمه آن را در حوالی طبق نهاده گفت (خذو باسم الله) و همه ایشان طعام خورده سیر شدند و بدانخدائیکه جان علی در قبضه قدرت اوست که یک نفر از ایشان آنمقدار طعام که میسر شده بود تنها تناول کردی و همچنین از قدح شیر که بهم رسانیده بودم مجموع سیراب گشتند و بعد از اکل و شرب پیش از آنکه حضرت رسول صلی الله علیه و سلم تکلم فرماید ابو لهب روی بقوم آورده گفت برخوردار باد آنکس که صاحب شما یعنی محمد را بسحر منسوب کرده است و با پیغمبر صلوات الله علیه گفت که قریش را طاقت مقاومت با جمیع قبایل عرب نیست مناسب آنست که بنو هاشم ترا حبس کنند تا هرگز چهره عیش و نشاط نه بینی و این صورت بر ما آسان‌تر است از آنکه با مجموع قوم عرب مقاتله نمائیم و هیچکس با عشیرت خود این بدی نیندیشیده است که تو می‌اندیشی گفتگوی ابو لهب بر ضمیر نیر سید عرب گران آمده هیچ نگفت و قوم متفرق شدند مرتضی علی کرم اللّه وجهه فرماید که نوبت دیگر خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم فرمود که ایعلی این مرد یعنی ابو لهب آنروز در تکلم مسابقت کرد و سخنش آن بود که شنیدی بار دیگر طعامی آماده ساز من بموجب فرموده عمل نموده چون اقرباء آنحضرت حاضر شدند و از اکل و شرب فارغ گشتند پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم بعد از اداء ثناء آفریدگار فرمود که بخدا سوگند که اگر با همه خلق دروغ گویم بشما نخواهم گفت و بدانخدائی که جز او معبودی نیست که من رسول خدایم بسوی شما و بسوی کافه خلایق و اللّه که شما میمیرید همچنانکه در خواب میشوید و برانگیخته خواهید شد چنانچه بیدار میگردید و هرآینه بدانچه عمل نمائید محاسب شوید و جزاء
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۱۰
نیکی احسان و سزای بدی نیران خواهد بود علی مرتضی کرم اللّه وجهه گوید که چون سخن رسول (ص) بدینجا رسید من گفتم یا رسول اللّه من که از همه ایشان بسال خردترم ترا تصدیق نمودم و بتو گرویدم و در خدمت تو بجان بکوشم و خاک قدم تو را بکحل الجواهر نفروشم سید عالم صلی اللّه علیه و سلم مرا نوازش فرموده گفت که این برادر من است و وصی من سخن او را بشنوید و از فرموده او تجاوز جایز مدارید قوم این سخن شنیدند برخاستند و خنده‌زنان با ابو طالب گفتند دیدی که محمد پسر تو را بر تو مهتری داد و تو را مأمور گردانید بصحت پیوسته که مادام که خیر الانام علیه الصلوه و السلام متعرض به بیان عیوب بتان قریش نمیشد آنطایفه نیز دست تعرض از دامن عرض آنحضرت کوتاه می‌داشتند و هرگاه بر محافل ایشان میگذشت می‌گفتند این پسر عبد المطلب است که از آسمان خبر می‌دهد و دعوی میکند که ملائکه با من سخن میگویند و بعد از آن‌که آیات قرآن مبنی از بطلان اوثان فرود آمد قرشیان با نبی آخر الزمان اظهار عداوت و استهزاء کردند و در ایذاء و اضرار سید ابرار و صحابه عالیمقدار لوازم سعی و اجتهاد بجای آوردند و بیهوده‌گویان زبان سفاهت گشاده کمر تعصب و ستیز برمیان بستند و عیب‌جویان خاک نامردی در دیده مروت پاشیده دل آنحضرت را بسنگ جور و جفا جستند گاهی آن بیت القصیده زمره انبیا را شاعر خواندند و لحظه‌ای آن مظهر اعجاز اصفیا را ساحر گفتند ساعتی آن مرکز دایره عقل و خرد را بجنون منسوب کرده لباس بیشرمی شعار خود ساختند و زمانی سردفتر مخبران صادق را بکذب متهم داشته لوای بی‌آذر می‌افراختند در سیر کازرونی مسطور است که چون قریش استماع نمودند که حضرت مقدس نبوی صلی الله علیه و سلم آلهه باطله ایشان را طعن و قدح میفرماید بهیأت اجتماعی نزد ابو طالب رفته گفتند که تو بزرگ و سرور مائی انصاف ما از برادرزاده خود بستان و او را از سب خدایان ما منع نمای تا ما نیز محمد را بخدای او باز گذاریم و ابو طالب شرف دودمان لوی بن غالب را بحضور قوم طلبیده گفت صنادید قریش از تو انصاف میطلبند که تو دیگر آلهه ایشان را دشنام ندهی و ایشان نیز دست از ایذاء تو باز دارند رسول صلی الله علیه و سلم فرمود که من ایشان را بامری دعوت مینمایم که بهتر از آن تصور نتوان کرد و عرب و عجم مطیع و منقاد ایشان گردند ابو جهل گفت آن کدام است تا ده نوبت بجای آوریم آنسرور فرمود که لا اله الا الله بگوئید قریش گفتند که التماس دیگر فرمای رسول صلی الله علیه و سلم بر زبان وحی بیان راند که اگر آفتاب را از آسمان فرود آورید و بر دست من نهید غیر ازین نخواهم گفت قوم غضبناک برخاسته گفتند ما تو را و خدای تو را دشنام دهیم و هرگز از آلهه خویش اعراض ننمائیم و آیه (جَعَلَ الْآلِهَهَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْ‌ءٌ عُجابٌ) و کریمه (وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلی آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا لَشَیْ‌ءٌ یُرادُ) در آن باب نازلشد و چون ابو طالب در حمایت حضرت رسالت صلی الله علیه و سلم غلو نمود و قریش دانستند که باوجود حمایت و رعایت ابو طالب بذات خجسته صفات خواجه کاینات علیه افضل الصلوه و اکمل التحیات
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۱۱
چندان اذیتی نمیتوانند رسانید بیت
لواء شقاوت برافراختند*بایذاء اصحاب پرداختند اکثر ضعفاء صحابه را گرفته بعذابهاء گوناگون تعذیب مینمودند و تکلیف میکردند که از دین حق تبرا نمایند از آنجمله پدر و مادر عمار یاسر و سمیه را چندان ایذاء نمودند که بسعادت شهادت رسیدند و اول کسانی از امت محمد صلی الله علیه و سلم که بدان درجه علیه فایز شدند ایشان بودند و چون حرکات ناشایست اصحاب ضلال از حد اعتدال متجاوز گشت رسول صلی الله علیه و سلم صحابه را رخصت فرمود که بجانب حبشه هجرت نمایند و در ماه رجب سال پنجم از بعثت یازده مرد و چهار زن پوشیده و پنهان از میان سیه‌دلان قریش بیرون رفته روی بدیار سیه پیکران آوردند و عثمان بن عفان و زوجه وی رقیه بنت خیر البریه علیه السّلام و التحیه و زبیر بن العوام و عبد الرحمن بن عوف و عثمان بن مظعون و ابو سلمه بن عبد الاسد مخزومی و زوجه وی ام سلمه از آنجمله بودند و این جماعت به کشتی از دریا عبور نموده در ضمان صحت و عافیت بمقصد رسیدند و در جوار ملک حبشه که موسوم باصخمه بود قرار گرفته از ایذاء کفار فارغ گردیدند در روضه الاحباب مسطور است که بعد از رفتن مهاجران بحبشه بروزی چند سوره و النجم نازل گشته آن مهر سپهر نبوت آیات آن سوره را در محفل قریش بآواز بلند قراءت فرمود و در آنحین ابلیس لعین فرصت یافته در وقتی که آیت (أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّی وَ مَناهَ الثَّالِثَهَ الْأُخْری) بر زبان وحی بیان آنحضرت میگذشت این کلمه بگوش بت‌پرستان رسانید که (تلک الغرانیق العلی و ان شفاعتهن لترجی) و از استماع این کلام عبده اصنام فرحناک شده چون رسول صلی الله علیه و سلم بعد از فراغ از تلاوت سوره سجده کرد جمیع مشرکان که حاضر بودند غیر ولید بن مغیره سر بسجده نهادند و باهم گفتند که چون محمد خدایان ما را با حسن وجهی یاد نمود ما نیز دیگر با او استهزا ننمائیم و ابواب امداد برویش بگشائیم جبرئیل امین سید المرسلین را از القاء شیطان لعین واقف ساخته این معنی موجب ملال خاطر انور پیغمبر گشت و کریم پوزش‌پذیر جهه تسلی ضمیر نبی بشیر این آیه فرستاد که (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) و مشرکان ازین حال آگاهی یافته بار دیگر نسبت بخیر البشر در مقام عصیان و طغیان آمدند لیکن چون خبر اظهار اطاعت ایشان بگوش مهاجران حبشه رسید بمقتضاء کلمه حب الوطن من الایمان بجانب حریم حرم بازگشتند و بعد از وصول از حقیقت واقعه خبر یافته و تعذیب و تشنیع مشرکان را از پیشتر بیشتر دیده و شنیده نوبت دیگر عازم حبشه شدند و درین کرت جعفر بن ابی طالب رضی الله عنه با جمع کثیر از رجال و نسوان صحابه با ایشان موافقت فرمودند و نجاشی نسبت باین جماعت طریق احسان مسلوک داشته مهاجران بفراغ خاطر در حبشه توطن نمودند و چون خبر رفاهیت صحابه بمسامع قریشیان رسید از غایت حسد عمرو بن عاص و عماره بن الولید و بروایتی عبد الله بن ابی ربیعه را با تبرکات لایقه نزد نجاشی فرستاده التماس نمودند که مهاجران را بطرف حرم بازگرداند و عمرو بن عاص
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۱۲
و عماره بعد از طی منازل بحبشه رسیده بوسیله نواب نجاشی اداء رسالت نمودند و امراء نجاشی که از قریشیان رشوتها ستانده بودند عرض کردند که ما را ازین غربا هیچ فایده متصور نیست مناسب چنین مینماید که ایشان را باین رسولان سپاریم تا بمکه برند نجاشی این سخن را نپسندید و بر زبان گذرانید که هرگز طایفه‌ای را که التجا بما آورده باشند تسلیم خصم نکنم تا وقتیکه بر حقیقت آنحال اطلاع نیابم آنگاه بانعقاد مجلسی عظیم حکم فرموده باحضار مهاجران اشارت نمود و صحابه جعفر ابن ابی طالب را مقتدای خود ساخته بدان مجلس شتافتند و جعفر بعد از تقدیم لوازم تحیت و تسلیم بعبارات لایقه کیفیت بعثت حضرت رسالت و طغیان اهل ضلالت و نزول آیات بینات الهی و چگونگی انکار سالکان مسالک تباهی را بی‌تحاشی معروض نجاشی گردانید و بقراءت آیتی چند از کلام حضرت خداوند مأمور گشته آغاز تلاوت سوره مریم کرد و چون بدین آیت رسید که (فَکُلِی وَ اشْرَبِی وَ قَرِّی عَیْناً) نجاشی گریان شده و اساقفه که صحف انجیل در نظر داشتند چندان اشک فشاندند که محاسن ایشان تر گشت و نجاشی بر زبان آورد که (ان هذا لهو الحق) بخدا سوگند که این کلام و آنچه بر موسی و عیسی فرود آمده از یک مشکوه است آنگاه روی بعمرو عاص و رفیق او آورده گفت و الله که این جماعت را بشما نسپارم و نسبت بدیشان شرایط رعایت و عنایت بجای آرم و جعفر و اصحاب از آن مجلس سرافراز و مستظهر و رسولان قریش محزون و پریشان خاطر بیرون رفتند و عمرو بن عاص روز دیگر بخدمت نجاشی شتافته گفت این طایفه عیسی را بعبودیت منسوب میدارند و نجاشی کرت دیگر جعفر را رضی الله عنه طلبیده پرسید که درباره روح الله چه میگوئید جعفر گفت آن میگوئیم که خدای ما گفته (هو عبد الله و رسوله و کلمه القاها الی مریم و روح منه) و نجاشی خاشاکی از زمین برداشته گفت میان حال عیسی و آنچه شما گفتید این قدر فرق نیست مرحبا شما را و آنکسی که شما از نزد وی آمده‌اید و من گواهی می‌دهم که او رسول خداوند است پس تحف و تبرکات قریش را باز داده گفت چون خدایتعالی ملک را بی‌رشوت بمن ارزانی داشته من نیز رشوت نگیرم و سخن اهل غرض را درباره مهاجران بسمع قبول نشنوم آنگاه عمرو بن عاص و عماره خائب و خاسر بازگشتند و جعفر ایمن و مطمئن خاطر با رفقاء خود در آن دیار متوطن شد نقلست که پدر نجاشی را که در بلاد حبشه بفرمان فرمائی قیام مینمود بغیر از او فرزندی نبود و برادرش دوازده پسر داشت و ارکان دولت او بتصور آنکه هرگاه پادشاه بمیرد چون او را زیاده از یک پسر نیست ملک به بیگانگان انتقال خواهد یافت بیک ناگاه آن بیگناه را بکشتند و برادرش را بر تخت پادشاهی نشاندند و چون نجاشی که اصخمه نام داشت و در وقت قتل پدر خوردسال بود چون بسن رشد و تمیز ترقی فرموده فرمود آثار دولت و اقبال از ناصیه احوال او ظاهر گشت کشندگان پدرش باهم گفتند که اگر این جوان زنده ماند یمکن که پس از انقراض ایام سلطنت عم خود بپادشاهی رسد و از ما انتقام خون پدر کشد آنگاه باتفاق نزد عمش رفتند و رخصت قتل اصخمه طلبیدند
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۱۳
پادشاه از قبول آن امر ابا نمود و بعد از قیل و قال اجازت داد که او را از آن ملک اخراج نمایند و آنطایفه اصخمه را بیکی از مسافران دریا فروختند و مقارن آنحال خرمن حیات عم نجاشی بصاعقه محترق شده ارکان دولت او قابلیت سلطنت در هیچ‌یک از پسران او ندیدند و از فروختن اصخمه پشیمان شده از عقب تاجر بشتافتند و نجاشی را بعنف ستانده و ببارگاه برده بر تخت نشاندند غرض از عرض این حکایت آنکه کلام نجاشی که گفت خدای تعالی ملک را بی‌گرفتن رشوت بمن ارزانی داشت مشعر باین قضیه است آورده‌اند که مرد تاجر که نجاشی را خریده بود جهه طلب وجه خود بحبشه مراجعت فرموده هرچند تردد نموده از بایعان زر طلبید بجائی نرسید بالاخره بدرگاه پادشاه رفته عرض داشت کرد که ارکان دولت تو غلامی بمن فروختند و باز بتغلب ستانده در اداء آن ثمن تعلل مینمایند امیدواری بکمال عدالت شهریاری آنکه فرمان واجب الاذعان نفاذ یابد که غلام یا بهاء آن را بمن دهند آن پادشاه معدلت‌پناه بازرگان را شناخته روی بامرا آورده گفت که این شخص راست میگوید یکی ازین دو صورت را اختیار نمائید امرا منفعل شده زر تاجر را باو رسانیدند در درج الدرر و بعضی از کتب سیر مسطور است که از جمله مهاجران حبشه هشتاد و چند مرد و یازده زن از قریش بودند و هفت نفر دیگر از قبایل و بعد از آنکه حضرت خیر البریه علیه السلام و التحیه از مکه مبارکه بمدینه طیبه هجرت فرمود از رجال سی و سه کس و از نسوان هشت نفر بکریم حرم بازگشتند و از آنجمله دو مرد در مکه مردند و هفت نفر محبوس شدند و بیست و چهار کس دیگر در واقعه بدر بدان بدر سپهر نبوت پیوستند و جعفر رضی الله عنه بمرافقت سایر مهاجران در سال هفتم از هجرت متوجه ملازمت حضرت رسالت علیه السلام و التحیه شدند و پس از فتح خیبر بدان سعادت عظمی و عطیه کبری رسیدند
 
گفتار در ایراد اسباب درآمدن سید عالم صلی الله علیه و سلم بشعب ابو طالب باتفاق بنی هاشم و بنی المطلب و بیان بیرون آمدن آنحضرت از آنموضع و ذکر بعضی دیگر از وقایع و حوادث‌
 
باتفاق اکثر اهل سیر در سال ششم از بعثت خیر البشر حمزه رضی الله عنه که عم آن حضرت بود در سلک اهل اسلام انتظام یافت و در همین سال پرتو انوار ایمان بر وجنات حال عمر بن الخطاب تافت و چون کفار قریش دیدند که روزبروز اعلام اسلام روی در ارتفاع دارد و رایات کفر و ظلام میل بانحضاض مینماید مضطرب گشته ابو جهل بن هشام و شیبه و عتبه بن ربیعه و نضر بن الحارث و عاص بن وائل و عقبه بن ابی معیط با جمعی دیگر از غلظاء مشرکین بقصد قتل سید المرسلین کمر بسته نزد ابو طالب رفتند و زبان بگفتن این سخنان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۱۴
گشادند که چون محمد ملت محدث درمیان آورده و پیوسته بطعن و سب آلهه ما اوقات مصروف میدارد وظیفه آنکه او را بما تسلیم نمائی تا بقتل رسانیم و الا یقین دانی که با تو در مقام حرب و قتال خواهیم آمد و پس از رفتن ایشان ابو طالب سرور آل غالب را طلبیده آنچه از قوم شنیده بود بعرض آنحضرت رسانید و گفت مناسب چنان مینماید که زبان از تقریر عیوب معبودان این گروه شریر کشیده داری تا مهم باستعمال سیف و سنان سرایت نکند رسول صلی اللّه علیه و سلم از شنیدن این سخن گمان برد که ابو طالب را فتوری در امر حمایت و رعایت آنحضرت پیدا شده فرمود که ای عم آنچه من میگویم و میکنم بفرمان خداوند است سبحانه و تعالی سرزنش مشرکان بدکیش و تهدید و تخویف بیگانه و خویش مرا ازین امر مانع نیاید اگر تو بتقویت و تمشیت مهم من قیام نمائی تو را بهتر خواهد بود و الا نصرت آسمانی و عنایت سبحانی کار مرا کفایت خواهد نمود آنگاه برخاست تا از مجلس بیرون رود ابو طالب را از استماع کلام خیر الانام رقتی تمام دست داده آنحضرت را باز گردانید و گفت ای برادرزاده من بکاریکه مأمور گشته‌ای قیام نمای و بسرانجام مهمی که ترا فرموده‌اند اشتغال فرمای که تا من زنده باشم کسی از اعدا بتو نکایتی نتواند رسانید و ابو طالب درین باب بیتی چند در سلک نظم کشید و دو بیت از آنجمله اینست شعر
و اللّه لن یصلوا الیک بجمعهم*حتی اوسد فی التراب دفینا*
فاصدع بامرک ما علیک غضاضه*و ابشر بذاک و قرمنک عیونا آنگاه بنی هاشم و بنی مطلب را حاضر ساخته در باب محافظت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم از شر اصحاب ضلالت از ایشان استمداد نموده و غیر ابو لهب تمامی اهالی آن دو قبیله این معنی را قبول کرده مؤمنان آنقوم بجهه احراز مثوبت و کافران بنابر تعصب و حمیت کمر موافقت برمیان بستند و ابو طالب در محرم سال هفتم از بعثت باتفاق آنجماعت حضرت رسالت را بشعبی که منسوب باو بود درآورد و چون کفار قریش جد ابو طالب را در حفظ و حمایت رسول صلی اللّه علیه و سلم مشاهده کردند شیشه مروت و رعایت صله رحم را بسنگ شقاوت بشکستند و با یکدیگر عهد و پیمان بستند که با بنی هاشم و بنی مطلب طریقه مناکحت و متابعت و مخالطت مرعی ندارند و تا توانند نگذارند که بدیشان منفعتی عاید شود بلکه جهه ایصال مضرت در طریق اهتمام سلوک نمایند و درین باب عهدنامه نوشته از در خانه کعبه آویختند لاجرم کار بر اهل اسلام بغایت دشوار شد چه هرگاه که یکی از ایشان برای سرانجام مهمی از آن شعب بیرون می‌آمد اشرار کفار ایذاء بسیار بدو میرسانیدند و اگرچه در موسم حج بحسب ظاهر متوجه اضرار ایشان نمی‌شدند اما نمیگذاشتند که کسی از اهل قافله یا مقیمان بازار مکه طعام بآن زمره ناجیه فرو شد و ولید بن مغیره و ابو جهل بن هشام از سایر اهل ظلام در تضییق ارباب اسلام بیشتر میکوشیدند و ابو طالب در آن اوقات اطراف شعب را استوار کرده در محافظت سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاخیار اهتمام بسیار مینمود و در شب‌وروز لحظه‌ای از مراقبت حال آن آفتاب عالم‌افروز غافل و ذاهل نبود و چون قرب سه سال حال برین منوال بگذشت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۱۵
و زمان مشقت بنهایت متقارب گشت قادر متعال ارضه‌ای را بر آن وثیقه قاطعه گماشت تا هر حرف که غیر نام حضرت حق عز اسمه در آن مکتوب بود بخورد و بروایتی اسامی ایزدیرا خورده سایر کلمات را گذاشت و ایضا هشام بن عمرو بن الحارث العامری و زهیر بن ابی امیه مخزومی و مطعم بن عدی و نوفل بن عبد مناف و ابو البختری بن هشام و زمعه بن الاسود بن المطلب بن عبد العزی باوجود کفر بر حال اهل اسلام ترحم نموده شبی باهم اتفاق کردند که آن صحیفه قاطعه را قطعه‌قطعه کنند و صباح روز دیگر در مجمع قریش اظهار نقص آن معاهده کرده ابو جهل و بعضی دیگر از جهله کفره بقدم منازعت پیش‌آمدند و در آن اثناء ابو طالب بآن مجلس تشریف آورده کیفیت استیلاء ارضه را بر آن وثیقه بروجهی که از حضرت خیر البریه شنیده بود تقریر فرمود و فرمود که اگر آنچه محمد در این باب بمن گفته است موافق واقع باشد شما از سر این معاهده در گذرید و الا من برادرزاده خود را بشما سپارم تا آنچه مدعا داشته باشید درباره او بتقدیم رسانید قریش این سخن را مستحسن شمرده چون آن صحیفه را باز کردند بموجبی که بر زبان وحی بیان رسول صلی اللّه علیه و سلم گذشته بود واقع بود از آن جهت انفعال تمام بحال قریشیان راه یافت اما ابو جهل همچنان در طریق عناد سلوک مینمود آنگاه آن پنج نفر که اسامی ایشان مسطور گشت آن کاغذ کهنه را پاره‌پاره ساختند و سلاح پوشیده بدر شعب رفتند و حضرت رسالت مآب را با اصحاب و احباب از آنجا بیرون آوردند تا در ضمان صحت و عافیت در منازل خویش نزول اجلال نمودند و این واقعه در سال دهم از بعثت دست داد و هم درین سال وفات ابو طالب اتفاق افتاد نظم
بسال دهم عم خیر البشر*که در خدمتش عمر بردی بسر
بدست اجل داد نقد حیات*محالست در دار دنیا ثبات در روایات اهل بیت سید کاینات علیه و علیهم افضل الصلواه و التسلیمات آمده است که ابو طالب در اواخر اوقات حیات بنی هاشم را جمع کرده گفت یا بنی هاشم (انتم صفوه اللّه و قلب العرب و انتم حزب اللّه و راس الحسب منکم سید المطاع و منکم المقدم الشجاع) آنگاه ایشان را بتعظیم بیت اللّه و رعایت صله رحم و اعانت عایل و اداء امانت و صدق حدیث وصیت نمود و فرمود که بر شما باد که نسبت بمحمد لوازم متابعت و معاونت بجای آورید که او امین قریش و صدیق عربست و بامری آمده است که دل تصدیق آن کرده و زبان براستی آن قایل شده و بخدا سوگند که من چنان می‌بینم که اشراف اطراف رقبه بربقه اطاعت او در خواهند آورد و گردن کشان اکناف مقالید بلاد خود را تسلیم او خواهند کرد ای بنی هاشم بدو تقرب جوئید و بنفس و مال او را تقویت نمائید (فو اللّه لو کانت لی مده و فی اجل تأخیر لکفیته الکوافی ولد فعت عنه الدواهی) در مؤلفات بسیاری از علماء کبار بروایت محمد بن اسحق یسار که از اعاظم اهل اخبار است سمت تحریر یافته که سید ابرار و سند اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار در وقت مرض موت ابو طالب فرمود که ایعم بگفتن کلمه طیبه توحید مبادرت نمای تا در روز جزا بدان وسیله تو را شفاعت کنم ابو طالب جوابداد که بخدای که اگرنه اندیشه از
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۱۶
ملامت قریش بودی که گویند که ابو طالب از خوف وقت مرگ مسلمانشد هرآینه چشم تو را بگفتن این کلمه روشن میساختم آنگاه حال وی تغییر یافته زبان در دهانش می‌جنبید و چیزی میگفت عباس رضی اللّه گوش نزدیک به دهانش برده با رسول الله صلی الله علیه و سلم گفت ای برادرزاده من ابو طالب کلمه‌ای را که تو بگفتن آن امر مینمودی میگوید و ثقه الحفاظ ابو الکرام عبد السلام بن محمد بن حسن در مستقصی از ثقات علماء نقل کرده است که اتفق ائمه اهل البیت ان ابا طالب مات مسلم و خلاف اهل البیت ان فی الاسلام خلاف غیر معتبر) و باوجود این ورود روایات صحت آیات و ثبوت حکایت شداید محن و مقاسات که ابو طالب در حمایت و رعایت سید کاینات و پسندیده مکونات علیه شمایم الصلوه و نسایم التحیات کشیده اعتقاد اکثر اهل سنت و جماعت آنست که او مشرک از عالم رفته و توفیق گفتن کلمه طیبه توحید نیافته در روضه الصفا مسطور است که چون ابو طالب فوت شد اسد اللّه الغالب رسول صلی الله علیه و سلم را از آنواقعه آگاه گردانید و آنحضرت فرمود که برو و او را بپوش و خاموش باش تا نزد من آئی علی کرم اللّه وجهه بموجب فرموده عملنموده بملازمت حضرت پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم بازگشت نوبت دیگر خیر البشر گفت برو او را غسل ده و با هیچکس سخن مگوی تا پیش من آئی و علی برین موجب بتقدیم رسانیده راوی گوید که بعد از آن رسول صلی الله علیه و سلم در حق علی مرتضی دعائی کرد که در عوض آن اشتران سرخ موی نمیخواهم از ابن عباس رضی الله عنه مرویست که حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه پیش پیش جنازه ابو طالب میرفت و میگفت ایعم صله رحم بجای آوردی و نیکوئیها کردی جزاک الله خیرا در کشف الغمه از مناقب ابو المؤید موفق بن احمد الخوارزمی منقولست که ابو طالب را چهار پسر بود و یک دختر اسامی پسران اینست طالب عقیل جعفر علی مرتضی و هریک از این پسران به ترتیب مذکوره بده سال از دیگری بزرگتر بوده و از طالب نسل نماند اما دختر ابو طالب فاخته نام داشت و او را بحسب کنیت ام هانی میگفتند مدت عمر ابو طالب بروایت روضه الصفا هشتاد و چند سال بود و فوت او چنانچه مذکور شد در سال دهم از بعثت روی نمود و بعد از آن واقعه بسه روز یا سی و پنجروز فوت خدیجه کبری رضی الله عنها دست داد و از این دو مصیبت عظمی که متعاقب یکدیگر اتفاق افتاد قوافل حزن و اندوه و الم بر ضمیر انور حضرت خاتم صلی الله علیه و سلم استیلاء یافت بمثابه‌ای که آنسال را سال حزن نام نهادند بیت
زاد بار شادی و اقبال حزن*نوشتند آنسال را سال حزن – به ثبوت پیوسته که بعد از وفات ابو طالب اشرار کفار در ایذاء و اضرار سید ابرار و سند اخیار صلی الله علیه و سلم بمرتبه‌ای مبالغه نمودند که آنحضرت را در حریم بطحا مجال اقامت نماند لاجرم آنحضرت بجانب طائف شتافت و عبد یا لیل و مسعود و حبیب اولاد عمرو بن عمیر را که در آنزمان رؤساء قوم ثقیف بودند باسلام دعوت نمود مدت دو روز یا سی روز در میان ایشان توقف کرده معجزات باهره ظاهر فرمود اما هیچکس از آن قبیله بحضرت نگروید و آن سه لعین سفهاء و اراذل قوم را بر آن داشتند که سنگ بجانب رسول صلی الله علیه و سلم و زید بن حارثه که در ملازمتش بود انداختند و سر زید و پای عرش
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۱۷
سای آنحضرت را مجروح و خونین ساختند مثنوی
ز نور جبین رسول خدا*بطائف بر افروخت شمع هدا*
ولی تیره دل مشرکان لئیم*که بودند در شهر طائف مقیم*
ز تاریکی بخت ظلمت سرشت*نجستند از آن شمع راه بهشت*
کسی را که شد کور چشم خرد*بنور هدایت کجا پی‌برد*
دل سخت کفار خذلان مآب*نشد نرم از پرتو آفتاب*
چه خوش گفت داناء راز کهن*که در مخزنش بود گنج سخن*
که حاصل کند نیکبختی بزور*بسرمه که بینا کند چشم کور*
توان پاک کردن ز زنگ آئینه*و لیکن نشاید ز سنگ آئینه*
چو زان طائفه نزد خیر البشر*عیان گشت اطوار اصحاب شر*
غم خاطرش زان جهه در فزود*ز طائف ببطحا عزیمت نمود* در اثناء راه ببطن نخله رسیده شب آنجا توقف فرمود و در وقتیکه پری پیکران کواکب جلوه‌گری میکردند پیغمبر انس و جن صلوه الله و سلامه علیه در نماز ایستاده بآواز بلند قرائت مینمود و در آن زمان هفت نفر یا نه نفر از جنیه نصیبین بدان مقام رسیده و آواز قرائت قرآن شنیده هم آنجا ایستادند تا آنحضرت از اداء صلوه فراغت نمود آن گاه خود را بر خاتم الانبیاء ظاهر ساخته بقبول دین اسلام موفق گشتند و بموجب اشارت حضرت رسالت صلی الله علیه و سلم به نصیبین مراجعت کرده قوم خویش را بشریعت بیضا دعوت نمودند و بسیاری از پریان دین قویم را پذیرفتند و نادیده آن مردم دیده آفرینش را دوست گرفتند و بعد از سه ماه از واقعه بطن نخله فوجی کثیر از آن طایفه بشعب حجون آمده بملاقات خواجه کاینات فایز شدند عبد الله بن مسعود که آنشب در ملازمت آنحضرت بود امور عجیبه مشاهده فرمود القصه روز دیگر خیر البشر صلی الله علیه و سلم از بطن نخله بطرف مکه در حرکت آمده در میان راه شنید که سفهاء قریش داعیه دارند که در سلوک طریق بی‌ادبی تقلید کفار طائف کنند بنابران بر زبر جبل حرا ساکن گشت و کس نزد بعضی از رؤساء قوم فرستاده التماس جوار نمود و اکثر کفار دست رد بر سینه ملتمس مقتدای اخیار نهاده بالاخره مطعم بن عدی این معنی را قبول کرده و با اقارب و عشایر سلاح پوشیده آنحضرت را بمکه درآورد و در همین سال حضرت رسالت علیه السلام و التحیه عایشه بنت ابی بکر صدیق و سوده بنت زمعه رضی الله عنهما را در حباله نکاح جای داد و با سوده که بنت زمعه بود زفاف کرده بنابر صغر سن عایشه رضی الله عنها عروسی موقوف ماند و در سال اول هجرت در مدینه آنصورت روی نمود
 
ذکر عروج سید کاینات علیه روایح الصلوات و فوایح التحیات بر معارج سموات‌
 
چنانچه سابقا بر سبیل اجمال از مؤلفات ارباب فضل و کمال نقل کرده شده عارجان معارج اخبار نبوی و ناهجان مناهج آثار مصطفوی خلاف نموده‌اند که قضیه غریبه معراج در کدام سال واقع بوده بعضی را اعتقاد آنست که اینصورت بدیع دو نوبت روی نمود و ایضا این معنی مختلف فیه است که پیغمبر صلی الله علیه و سلم از کدام محل متوجه عالم
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۱۸
بالا گشته چه بعضی از احادیث دلالت بر آن میکند که آنحضرت در خانه خاصه خود بود که جبرئیل نزول نموده او را بمعراج برده و روایتی آنکه خیر البریه در حطیم تشریف داشته که آنصورت دست داده و قولی آنکه در حجره‌ای بوده و روایت اشهر آنکه در آن شب رسول عرب و عجم در خانه ام هانی بنت ابو طالب بتهیه اسباب خواب اشتغال مینموده که جبرئیل جهه آن مهم آنحضرت را از آنجا بیرون آورده و برین قیاس در میان روات اختلافست که روح مطهر خیر البشر صلی الله علیه و سلم را با جسد در حالت بیداری بمعراج برده‌اند یا آنکه در وقتی که حضرت رسالت مآب در خواب بوده روح شریفش را بملاء اعلا رسانیده‌اند و جسد اطهرش را همچنان گذاشته‌اند چنانچه در روضه الاحباب مسطور است که عایشه رضی الله عنها و معویه و حسن بصری برین مذهب رفته‌اند و سخن محمد بن اسحق نیز مشعر باین معنی است و بعضی برآنند که اسرای خیر الوری تا بیت المقدس به بیداری بود و عروج بر طبقات سموات بخواب و ظاهر آیه (سُبْحانَ الَّذِی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی) مؤید این روایتست و اکثر اکابر سلف و خلف بر آن رفته‌اند که معراج خاتم الانبیاء علیه من الصلوات اتمها و انماها به بیداری بود و روح مطهر آنحضرت بمرافقت جسد معطر در بعضی از شب از مکه به بیت المقدس رفته و از آن جا باوج سموات عروج فرموده و نزول آیت با عنایت (ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی) مؤید این معنی است القصه بیت
نیمه شب آن پیک الهی ز دور*آمد و آورد براقی ز نور و براق مرکبی بود از استر خوردتر و از درازگوش بزرگتر رویش مشابه روی آدمی و گوشهاء او مانند اذن فیل و یال او مثال یال اسب و گردنش بسان گردن کرگدن و دنبالش چون دم اشتر و سینه‌اش همچو سینه استر و قوایمش بقولی چون قوایم گاو و بروایتی مثل قوایم شتر و سمهاء او بسم گاو مانند بود و سینه او شبیه یاقوت احمر مینمود و پشتش مماثل در بیضاء بود که از غایت صفا میدرخشید و دو پر بر ران داشت که ساق وی را می‌پوشید و زینی از زینهاء مراکب بهشتی برو نهاده بودند و آن مرکب بمرتبه‌ای تیزرفتار بود که تا آنجا که چشم کار میکرد بیک گام میخرامید مثنوی
جوادی قمرسیر و گردون‌خرام*براقی چو نور بصر تیزگام*
ز آب و ز خاکش نبوده سرشت*چریده ببستان سرای بهشت*
نبوده ز زین و لجامش گزند*نینداخته کس بسویش کمند*
که ناگه بحکم جهان آفرین‌گرفتش عنان جبرئیل امین*
رسانید نزدیک خیر الانام*که ای داده کار زمین را نظام
خرامش کن امشب بسوی سپهر*خجل ساز از روی خود ماه و مهر* لاجرم سید عالم صلوات اللّه علیه و سلم پای مبارک در رکاب سعادت انتساب آورده مصراع
برق صفت جست بپشت براق
و بمرافقت جبرئیل و میکائیل و جمعی دیگر از فرشتگان متوجه مسجد اقصی گشت و بعد از وصول ارواح مشاهیر انبیا را آنجا بصورت جسمانی حاضر یافته باشارت جبرئیل پیش رفت و دو رکعت نماز گذارد و پیغمبران و ملایکه اقتدا بانحضرت کردند و پس از فراغ نماز و اداء مناء و حمد کریم کارساز جبرئیل علیه السّلام آن پیغمبر عالیمقام را بموضع
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۱۹
صخره بیت المقدس برد و نردبانی که یک پایه آن از یاقوت سرخ و یکی از زمرد سبز و یکی از طلا و یکی از نقره بود از صخره تا آسمان ظاهر شده بیت
و زانجا رسول فلک احتشام*برآمد برین چرخ فیروزه فام و چون بآسمان اول رسید جبرئیل آن حضرت را بباب الحفظه که یکی از ابواب سپهر دنیاست رسانید و طلب فتح الباب نموده فرشته اسمعیل نام که با دوازده هزار فرشته بر آن در موکل است پرسید که کیست جبرئیل جواب داد که منم از جبرئیل باز سئوال کرد که کیست با تو گفت محمد اسمعیل گفت او را طلبیده اند روح الامین گفت آری پس در بگشود گفت مرحبا به فنعم المحی جاء و باین دستور صلی اللّه علیه و سلم بمرافقت جبرئیل طبقات سموات را در نوشته غرایب و عجایب بسیار ملاحظه فرمود و آدم را در آسمان اول و یحیی و عیسی را در فلک دوم و یوسف را در سپهر سیوم و ادریس را در آسمان چهارم و هارون را در فلک پنجم و موسی را در فلک ششم و ابراهیم را در سپهر هفتم دید و با هریک از انبیاء عالی‌شان مراسم تحیت و سلام بتقدیم رسانید و بعد از طی طبقات سموات سبعه بسدره المنتهی رسید و آن درختیست که میوه آن در بزرگی مثل سبوهاء هجر و برگ آن مانند گوش فیل و غاشیه آن از نور خداوند جلیل و چندان فرشته در حوالی آن شجره بودند که عدد ایشان غیر علام الغیوب کس نمیداند و مقام جبرئیل علیه السّلام در میان آندرختست از حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه منقولست که فرمود که در اصل سدره المنتهی چهار جوی دیدم دو نهر ظاهر و دو نهر مخفی و از جبرئیل حال آن جویها را پرسیدم جوابداد که دو نهر باطن داخل انهار بهشتست و دو جوی ظاهر نیل و فرات به ثبوت پیوسته که در نواحی سدره سه ظرف بنظر انور خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم آوردند یکی پر از عسل بود و دیگری از شیر و سیم از خمر نبی بشیر به شیر میل فرموده آنرا بیاشامید جبرئیل آنحضرت را گفت نیکو کردی فطرت را یعنی دین اسلام را فراگرفتی و امت تو بر آن خواهند بود اگر خمر را می‌آشامیدی امت تو گمراه میشدند و اگر به عسل میل مینمودی حلاوت دنیاء دنی ایشان را فریفته میساخت بروایت جمعی کثیر از روات سیر حضره خیر البریه علیه السلام و التحیه در آن شب ببهشت برین خرامید و عجایب و غرایب جنان و منازل و درجات بهشتیان را مشاهده فرموده از میوه اشجار ریاض خلد آثار تناول نمود و همچنین در همانشب رسول عرب را صلوات اللّه و سلامه علیه بر درکات دوزخ و کیفیت عذاب و عقاب کفر و اهل عصیان اطلاع حاصل شد و چون حضرت مصطفی صلی اللّه علیه و سلم بمرافقت امین ایزد تعالی از سدره المنتهی درگذشت جبرئیل آنحضرت را بر خود تقدیم کرد و از عقب روان گشت تا بحجابی رسید آنگاه فرشته‌ای از وراء حجاب دست بیرون آورده آنحضرت را برداشت و جبرئیل بازایستاد بیت
چنان گرم در تیه قربت براند*که در سدره جبرئیل از او باز ماند بعد از آن خاتم الانبیا تنها قطع مسافت نموده چون هفتاد حجاب طی فرمود براق نیز ساکن شده و رفرفی سبز ظاهر گشت که نور آن بر نور آفتاب غالب بود رسول صلی اللّه علیه و سلم بر آن رفرف نشسته پس از قطع منازل بپای عرش مجید رسید و باصناف الطاف الهی فایز گردید مثنوی
چو تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۲۰
بگذشت از هفتمین آسمان*درآمد بخلوتگه لامکان*
اداء ثناء الهی نمود*ز عصیان ما عذرخواهی نمود*
ز اعزاز و اکرام دید آنچه دید*بشارت ز غفران امت شنید و در آن شب کریم عطابخش خواتیم سوره البقره را بحضرت خیر الوری علیه من الصلواه اشملها بیواسطه عنایت فرمود و در شبانروزی پنجاه وقت نماز بر امت بلند رتبتش فرض فرمود آن‌گاه رسول صلی اللّه علیه و سلم مفتخر و سرافراز بازگشت و چون در آسمان ششم بموسی علیه السلام رسید پرسید که بچه چیز مامور گشتی حضرت جوابداد که در شبانه‌روزی پنجاه وقت نماز بر امت من واجب شد موسی کلیم اللّه فرمود که امت تو استطاعت آنکه از عهده اداء این طاعت بیرون آیند ندارند و من پیش از تو تجربه مردم کرده‌ام مناسب آنکه مراجعت نموده طلب تخفیف کنی سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بازگشته طالب تخفیف شده حق سبحانه و تعالی ده وقت نماز را وضع فرمود، چون رسول مهیمن بیچون باز بموسی رسید کلیم اللّه جهه مسألت تخفیف کرت دیگر آنحضرت را بازگردانید و ده وقت دیگر تخفیف یافت و همچنین حضرت رسالت سه نوبت دیگر باستصواب جناب موسی آمدوشد فرمود تا پنجاه وقت نماز به پنج وقت قرار گرفت و چون باز حضرت موسی خیر الانام را گفت بازگرد و از پروردگار خود طلب تحفیف نمای آنحضرت گفت (رجعت الی ربی حتی استحییت منه و لکنی ارضی و اسلم) بعد از آن گرم رو منزل اسری به بسط بسیط غبرا مراجعت فرمود و هنوز جای خوابش گرم بود در روضه الاحباب از صاحب زین القصص مرویست که رفتن و بازآمدن حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم بمعراج در عرض سه ساعت از شب وقوع یافت و وهب بن منبه و محمد بن اسحق چهار ساعت گفته‌اند مثنوی
دگر روز کین آفتاب منیر*برآمد بمعراج چرخ اثیر*
رسول عرب سرور کاینات*برخساره بد غیرت آفتاب*
خرامید خرم به بیت الحرام*بیان کرد احوال شب را تمام*
نمودند ارباب ایمان قبول*نکردند تصدیق جمعی جهول*
نمودند از روی جنگ و جدال*نخست از علامات اقصی سؤال*
دگر از امارات تجار شام*که بودند از اهل بیت الحرام*
رسول قریشی بوفق صواب*بگفت از سؤالات ایشان جواب*
ولی آن گروه ضلالت سیر*نگشتند از آن معجزه بهره‌ور*
بکوری چه شد چشم و دل مبتلا*نه بیند ز کحل الجواهر جلا*
مزاجی که فاسد شد از زهر دهر*نیابد ز تریاق فاروق بهر
 
ذکر ابتداء اسلام انصار و متابعت ایشان با سید ابرار
 
بیت
نغمه‌سرایان ریاض خبر*در چمن سیرت خیر البشر در بیان این داستان بدین سان زبان گشوده‌اند که رسول صلی اللّه علیه و سلم در مراسم حج و عمره خود را بر اشراف قبایل عرب عرض کردی و ایشان را باسلام دعوت نموده لوازم نبوت بجای آوردی و در سال یازدهم از بعثت شش کس از متوطنان مدینه در عقبه منظور نظر هدایت اثر خیر البشر گشته آنحضرت ایشان را بقبول ملت بیضا ترغیب نمود و آیتی چند از کلام خداوند قرائت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۲۱
فرموده مدنیان چون در آن اوان بکرات از یهودان شنیده بودند که وقت ظهور پیغمبر آخر الزمان است باهم گفتند که و الله این آن پیغمبریست که جهودان ما را از بعثت او خبر میدهند انسب آنست که بوی ایمان آوریم تا کسی از اهل مدینه درین امر بر ما سبقت نداشته باشد آنگاه زبان بکلمه توحید گویا گردانیدند و گفتند یا رسول الله در میان هیچ دو قبیله عداوت بآن مشابه نیست که در میان قرابتان ما (فلعل الله یجمع امرهم بک فان اجتمعوا علیک فلما رجل اعز منک) و آن شش دولتمند از بنی خزرج بودند و اسامی ایشان اینست اسعد بن زراره- معوذ بن حارث بن رفاعه- عقبه بن عامر بن ابی رافع بن مالک بن عجلان- قطبه بن جدیده- جابر بن عبد الله بن رباب و چون این شش نفر از آن سفر مراجعت نموده بمدینه رسیدند خبر بعثت خیر البشر را با ساکنان یثرب درمیان نهادند و ذکر آنحضرت در آن بلده اشتهار یافته پرتو انوار ایمان و اسلام بر وجنات احوال بسیاری از متوطنان آندیار تافت و در سال دوازدهم از بعثت دوازده کس از ایشان بمکه مکرمه شتافته در عقبه بعز ملازمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه معزز شدند و با آن حضرت بیعت نمودند که در حالت عسر و یسر و زمان نشاط و اندوه از فرموده خدا و رسول او در نگذرند و این بیعت را اهل سیر بیعت عقبه اولی گویند و از جمله اهل آن بیعت ده نفر از قبیله خزرج بودند و دو کس از قوم اوس و اسامی خزرجیان اینست (اسعد بن زراره) (معوذ) (و معاذ) پسران عفراء «1» (رافع بن مالک) (سعد بن عباده) (منذر بن عمیرو) (عباده بن الصامت) (یزید بن ثعلبه) (عقبه بن عامر بن ابی) (قطبه بن عامر بن جدیده و نامهای اوسیان اینست ابو الهیثم مالک بن التیهان- عویم بن ساعده و اینجماعت در وقت مراجعت بفرموده حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه مصعب بن عمر را همراه خویش بمدینه بردند بیت
بارشاد آنقوم نیکوسرشت*بسی کس روانشد براه بهشت بلکه اکثر قبیله اوس و خزرج باظهار شعار اسلام مبادرت نموده در سال سیزدهم از بعثت جمعی کثیر بحریم حرم شتافتند و از آنجمله هفتاد مرد و بروایتی هفتاد و سه مرد و دو زن در شب دوم از لیالی ایام تشریق در شعب عقبه بملازمت رسول صلی الله علیه و سلم رسیده نظم
پس از عرض اخلاص و شرح نیاز*نمودند بیعت بآن سرفراز*
که وقت نشاط و زمان کسل*نسازند فرمان او را بدل*
چو هجرت کند سید المرسلین*توجه نماید به یثرب زمین*
حراست کنندش ز اصحاب شر*ببازند در راه او سیم و زر و چون قواعد این بیعت که مورخان آن را بیعت عقبه ثانیه گویند استحکام تمام یافت سید المرسلین باشارت جبرئیل امین در میان مدنیان دوازده نقیب تعیین فرمود ده نقیب از خزرج و دو نقیب از اوس اسامی نقباء خزرج برینموجب است (اسعد بن زراره) (براء بن معرور) (رافع بن مالک بن عجلان) (سعد بن عباده) (سعد بن خیثمه) (سعد بن الربیع) (عباده بن الصامت) (عبد الله بن رواحه) (عبد الله بن عمرو بن حزام) (منذر بن عمرو بن خنیس) و نامهاء نقیبان اوس اینست ابو الهیثم مالک بن التیهان- اسید بن حضیر و بعد از آنکه حضرت
______________________________
(۱) (عفراء بنت عبید بن ثعلبه نام مادر معوذ و معاذ است و نام پدر آنها حارث بن رفاعه بوده حرره محمد تقی الشوشتری)
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۲۲
رسالت صلی الله علیه و سلم از امر بیعت بازپرداخت و جماعت مذکوره را بنقابت مقرر ساخت شیطان بر سر عقبه برآمده فریاد برآورد که ای اهل منا بدانید که مردم یثرب با محمد بیعت کردند و بر حرب شما اتفاق نمودند روز دیگر قریش بمیان قافله مدینه رفته گفتند ایقوم اوس و خزرج ما شنیدیم که شما بمخالفت ما بمحمد بیعت کرده‌اید جمعی از مشرکان یثرب که از آن مهم خبر نداشتند سوگند خوردند که این سخن غیر واقع است و خاطر کفار اطمینان یافته چون انصار بمدینه بازگشتند حقیقت آنحال بر قریشیان ظاهر شد بنابرآن در ایذاء و اضرار اتباع احمد مختار صلی الله علیه و آله مادام الفلک الدوار بیشتر از پیشتر مبالغه نمودند و خیر البشر اصحابرا اجازت هجرت داده اکثر بمدینه شتافتند و از تنقیض و تشویش مشرکان قریش نجات یافتند
 
ذکر جمع آمدن اشرار قریش بمشورت جهه اذیت رسول غالب و تشریف بردن آنحضرت بخطه یثرب‌
 
چون مشرکان قریش مشاهده نمودند که اهل توحید را مصراع
مانند مدینه مأمنی پیدا شد
گمان بردند که رسول صلی الله علیه و سلم بدانصوب هجرت خواهد فرمود در دار الندوه مجتمع گشتند و در دفع خیر البریه علیه السّلام و التحیه قرعه مشورت درمیان انداختند و شیطان بصورت پیری صایب تدبیر خود را بدان مجلس رسانید چون قریشیان از وی پرسیدند که تو کیستی جوابداد که از اهل نجدم و موجب جمعیت شما را دانسته‌ام تا در باب مهمی که پیش گرفته‌اید لوازم امداد بتقدیم رسانم آنگاه قریش آغاز قیل و قال نموده رأی شخصی از ایشان بر حبس نبی آخر الزمان و تدبیر دیگری بر اخراج آنسرور قرار گرفت اما پیر نجدی در باب تخطئه این دو تدبیر دلایل گفته در ابطال آن کوشید ابو جهل بن هشام گفت انسب و اولی چنان مینماید که از هر قبیله شخصی چند جلد بر سر محمد روند و بیکبار تیغ در او نهاده بقتلش رسانند تا خون او در قبایل پراکنده شود و چون بنی عبد مناف را قوت مقاومت با تمامت قبایل نباشد ناکام بدیت راضی شوند و پیر نجدی این رأی را تحسین نموده و خواطر کفار بر آن قرار یافته متفرق شدند و همان لحظه جبرئیل امین نازل گشته آیت کریمه (وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ) بر سید المرسلین خواند و پیغام رب العالمین رسانید که در شب مقام معهود باستراحت نپردازد و روز دیگر متوجه مدینه گردد و چون لباس روزگار بسان قلوب اشرار کفار تاریک شد رؤساء قریش مثل ابو جهل و ابو لهب و ابی بن خلف و بنیه و منیه پسران حجاج و نضر بن حارث و عقبه بن ابی معیط و حکم ابن ابی العاص و طلحه بن عدی با فوجی دیگر از کفار چنانچه قرار داده بودند بقصد قتل سید ابرار صلی الله علیه و آله الاخیار توجه نمودند و حضرت خیر الانام امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه طلبیده از کیفیت حادثه آگاه گردانید و گفت امشب برد سبز مرا بپوش
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۲۳
و در خوابگاه من تکیه کن و دل قوی دار که مکروهی بتو نخواهد رسید علی مرتضی کرم الله وجهه بموجب فرموده عمل نموده آن برد را بردوش کشید و نفس نفیس را فدای ذات مقدس خیر البریه کرده در فراش خاص آنحضرت تکیه فرمود و چون مشرکان بر در خانه رسول صلی الله علیه و سلم جمع آمدند باستصواب ابو لهب صلاح در آن دانستند که آن شب سرور عجم و عرب را محافظت کنند و چون صبح صادق طالع شود باتمام آن مهم پردازند تا بنی هاشم و بنی مطلب را معلوم شود که قبایل عرب بهیأت اجتماعی بر آن امر منکر اقدام نموده‌اند اما سید عالم صلی الله علیه و سلم چون امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه را قایم‌مقام خویش گردانید از حجره همایون بیرون رفته قرائت سوره (یس) آغاز کرده و مشتی خاک برداشته بر سر آن بادپیمایان پاشید و از آن خاک بر سر هرکس که رسید در جنگ بدر بی‌آبروی شده بآتش دوزخ پیوست نقلست که در آنشب علی مرتضی لقب از غایت شجاعت و دلیری بر بستر آن مهر سپهر پیغمبری آرام گرفت باری سبحانه و تعالی بجبرئیل و میکائیل وحی فرمود که در میان شما دو کس عقد مواخات بستم و عمر یکی از شما را بر عمر دیگری بیشتر مقدر گردانیدم بگوئید کدام یک از شما حیات برادر خود را دوستر میدارید و اختیار زندگانی دیگری را بر زندگانی خود اختیار میکنید هریک از آن دو ملک مقرب گفتند که ما حیات خود را دوستر میداریم و اختیار زندگانی دیگری بر زندگانی خویش نمیکنیم باز ندا رسید که چرا مثل علی مرتضی نمیباشید که میان محمد و او عقد برادری بستم و او جان گرانمایه خود را فدای نفس نفیس محمد کرده حیات او را بر حیات خویش ترجیح نمود اکنون ازین طارم خضرا بخطه غبرا روید و علی را از شر اعدا محافظت نمائید ایشان بر زمین حرم نزول فرموده جبرئیل بالای سر و میکائیل در پایان پای علی رضی الله عنه مقام کردند روح الامین گفت بخ‌بخ کیست مثل تو ایعلی که خدایتعالی مباهات کرده بتو بر ملائکه مقربین و آیه کریمه (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ) در آنواقعه نازلشد متون کتب مشحون است باینخبر که چون خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم خاک بر مفارق ناپاک مشرکان پاشیده از ایشان درگذشت پس از لحظه ابلیس لعین بصورت انسان بدان معرکه آمده پرسید که سبب این جمعیت چیست گفتند انتظار بیرون آمدن محمد داریم شیطان سوگند بر زبان آورد که محمد از خانه بیرون آمده بر شما عبور نمود و خاک بر مفارق شما ریخت مشرکان دست بر سر نهاده فرقهاء خود را پر غبار ادبار یافتند و از شکاف در احتیاط کرده امیر المؤمنین علی مرتضی کرم اللّه وجهه را دیدند و گفتند اینک محمد در مضجع خود خفته و برد سبز را بر خود پوشیده آنگاه بعزم دست برد پای در خانه نهاده علی کرم اللّه وجهه برخواست و مشرکان را جزم شد که آن شخص در قول خود صادق بوده از علی پرسیدند که محمد کجاست جوابداد که شما بدانید که شب را در طلب او بروز رسانیده‌اید اهل ضلالت در عین خجالت ساعتی شاه ولایت را محبوس گردانیده بالاخره باشارت ابو لهب دست از آنجناب بازداشتند و بجست
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۲۴
و جوی رسول صلی اللّه علیه و سلم مشغول شدند از عایشه رضی اللّه عنها منقولست که گفت روزی بوقت استوا که حرارت مفرط بر هوا استیلا داشت صاحب مقام محمود بخلاف معهود بخانه ما آمد و پدرم را گفت مرا بهجرت مأمور گردانیده‌اند ابو بکر گفت یا رسول اللّه باهم باشیم رسول فرمود که بلی آنگاه بتعجیل تمام تهیه اسباب سفر کرده خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم بمرافقت صدیق اکبر رضی اللّه عنه متوجه غار ثور گشت روایتست که در آن راه جهه آنکه پی گم شود آن‌دو رفیق صاحب توفیق بسر انگشت پا طی مسافت میکردند و آخر الامر راهنمای اهل تحقیق مانده شد و ابو بکر صدیق آنحضرت را بر پشت گرفت و بغار رسانید و پیشتر بدانجا دررفته سوراخهای آن منزل مظلم را بوصلهائی که از جامه خود منفصل ساخت مسدود گردانید و یک سوراخ مانده پاشنه پای مبارک بر آن نهاد آنگاه حضرت خیر العباد بغار درون رفت و ماری در آنغار سالهای بسیار انتظار مقدم سید ابرار میکشید زخمی بر پاشنه پای صدیق رضی اللّه عنه زد تا آن جناب پای خود گرد کرد و مار بیرون آمده منظور نظر خیر البشر گشته آنحضرت از وی پرسید که چرا یار مرا زخم زدی جوابداد که یا رسول الله مدتیست که منتظر ملازمت تو بودم اگر این کار نمیکردم از شرف ملاقات تو محروم می‌ماندم و میدانستم که الم آن زخم بدعای تو تسکین یابد رسول صلی اللّه علیه و سلم او را تصدیق نموده بیمن نفس مسیح‌آسا پای مبارک صدیق اکبر را رضی اللّه عنه شفا ارزانی داشت القصه چون سید ابرار در آن غار قرار گرفت دو کبوتر بر در آنغار آشیانه ساخته بیضه نهادند و عنکبوت پرده بر در غار تنیده از رشحات سحاب موهبت الهی درختی در آن مقام سر برافراخت و روز دیگر اهل طغیان قایفی گرفته سر در کوه و بیابان نهادند و قایف که بابو کرز موسوم بود باجتهاد بسیار نشان پی یافته نزدیک بغار ثور رسیده قرشیان را گفت مطلوب ازین غار در نگذشته و چون بعضی از کفره بغار آنمقدار نزدیک رفتند که ابو بکر رضی اللّه عنه اندیشمند گشته شمه ازین معنی اظهار کرد حضرت خیر الانام در باب تسلی خاطر آنجناب شرایط لطف و عنایت بجای آورد چنانچه آیه کریمه (ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا) افاده اینمعنی میکند القصه چون قرشیان آشیانه کبوتر و پرده عنکبوت را بر در غار ثور دیدند التفات بقول قایف نکرده نومید و حیران بازگشتند ابو جهل گفت تا در مکه ندا نمودند که هرکه محمد و یا ابن ابی قحافه را بیاورد یا ما را بسر یکی از ایشان برد صد شتر بدهیم روایت کنند که احمد مختار صلی الله علیه مادام الفلک الدوار سه شب در آن غار توقف نموده در آن لیالی عبد الله بن ابی بکر رضی الله عنه هر شب بغار میرفت و هر خبر که مییافت عرض میکرد و عامر بن فهیره که آزاد کرده ابو بکر بود قدحی شیر بدانجا می‌آورد و عبد الله بن اریقط را باجرت گرفته و دو شتر بدو سپرده مقرر ساخته بودند که در صبح روز سیم شتران را بدر غار ثور رساند و بمراسم راه بری قیام نماید و بعد از انقضاء مدت مذکور عبد الله بموجب فرموده عمل نموده رسول صلی الله علیه و سلم و ابو بکر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۲۵
رضی الله عنه بر یک شتر نشستند و عبد الله و عامر بر شتر دیگر و بتعجیل هرچه تمامتر از طریق سواحل بجانب مدینه روانه گشتند و تا گرمگاه روز دیگر در هیچ منزلی قرار نگرفتند آنگاه فرود آمده و در سایه سنگی لحظه‌ای آسوده باز براه افتادند و در منزل قدید گذر حضرت خیر البشر بر خیمه ام معبد عاتکه بنت خالد خزاعیه افتاده خیر البریه علیه السّلام و التحیه دست مبارک بر پشت یکی از اغنام او که از غایت ضعف و ناتوانی از رفتار بازمانده بود کشید و از فواره پستان آن گوسفند شیر فراوان در فوران آمد چنانچه تمامی حاضران سیر شیر گشتند و هر ظرفی که در آن خیمه بود پر شد و آن گوسفند ببرکت دست حق‌پرست آن حضرت هژده سال بزیست و دیگر از وقایع آنسفر آنکه سراقه بن مالک مدلجی بطمع صد شتر که قریش وعده کرده بودند بر اسب خویش نشسته از عقب رسول صلی الله علیه و آله و سلم بشتافت و چون نزدیک بآنحضرت رسید اسبش بسر درآمده و پیاده شده بازلام تفأل جست و با آنکه فالی که مکروه طبع او بود روی نمود باز متعاقب آنسرور در سیر آمد و چنان تند راند که آواز قرائت حضرت رسالت صلی الله علیه و سلم را شنیده نوبت دیگر اسبش بسر درآمد و او بزجر الاغ را برانگیخته و تاخته چون میان او و رسول صلی الله علیه و سلم موازی دو نیزه مسافت بیش نماند آنحضرت مناجات کرده گفت الهی شر سراقه را از ما کفایت کن مقارن این دعا قوایم اسب سراقه بزمین فرورفت سراقه پیاده شده فریاد برآورد که یا محمد دعا فرمای که اسب من خلاص شود تا من بازگردم و هرکس که از عقب تو متوجه شود بازگردانم و بدعای حضرت مصطفی اسب سراقه مطلق العنان گشته و سراقه امان نامه از آنحضرت گرفته مراجعت نمود و بسیار کس را که بطلب رسول صلی الله علیه و سلم می‌آمدند بازگردانید دیگر آنکه بریده بن الحصیب الاسلمی با هفتاد نفر از قبیله خود بطمع شترانیکه قریش قبول کرده بودند سر راه بر حضرت رسالت‌پناه گرفت شیخ سعید کازرونی در سیر خود آورده است که چون رسول صلی الله علیه و سلم بریده را دید پرسید که نام تو چیست جوابداد که بریده آنحضرت گفت (برد امرنا) یعنی نیکو شد کار ما و باز سؤال کرد که از کدام طایفه‌ای بریده گفت از بنی اسلم رسول صلی الله علیه و سلم فرمود که سلامت یافتم و بار دیگر پرسید که در بنی اسلم از کدام قبیله‌ای بریده جوابداد که از بنی سهم آنحضرت گفت (خرج سهمک) یعنی بیرون آمد سهم تو بریده چون لطف گفتار و نور رخسار و طلاقت لسان و فصاحت بیان پیغمبر انس و جان را مشاهده نمود بسعادت اسلام فایز شد و دستار خود را گشاده بر سر نیزه علم ساخته پیش‌پیش آنسرور روان گشت آورده‌اند که سکنه مدینه بعد از وقوف بر توجه خیر البریه علیه السّلام و التحیه از مدینه هر صباح بطریق استقبال بحره می‌آمدند و چون هوا گرم می‌شد بازمی‌گشتند روزی بدستور معهود مراجعت نموده بودند که چشم یهودی بر سید ابرار صلی اللّه علیه و علی آله الاطهار افتاده بی‌اختیار فریاد برآورد که ای بنی قبیله آن بخت و سعادت که انتظار مقدمش میکشیدید آمد و ایضا در غایت فرح و استبشار باستقبال استعجال نموده در بالاء
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۲۶
حره بعز دست بوس آن مقتداء احرار سرافراز گشتند و آنحضرت بمحله قبا در میان بنی النجار بسرای کلثوم بن هدم یا سعد بن خیثمه نزول فرمود و چند روز آنجا توقف نموده در آن ایام ببناء مسجد قبا که آیه کریمه (لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَّقْوی) از عظم شأن آن روایت میکند پرداخت و آن اول بقعه‌ایست که حضرت مصطفی علیه من الصلوه اشرفها در مدینه ساخته آنجا نماز گذارد به ثبوت پیوسته که بعد از توجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بمدینه امیر المؤمنین علی مرتضی کرم اللّه وجهه مدت سه روز در حریم حرم توقف کرده ودایع خلایق را که نزد آنحضرت بود بصاحبانش رسانیده آنگاه پیاده متوجه یثرب گردید و بقول بعضی از علماء شیعه جمعی از غلظاء کفره مرتضی علی رضوان اللّه تعالی را تعاقب نمودند و بین الجانبین مهم بجنگ و جدال سرایت کرده شاه ولایت بظفر و نصرت اختصاص یافت و هنوز رسول صلی اللّه علیه و سلم در محله قباء بود که بملازمت آنحضرت رسید و باصناف الطاف از امثال و اقران ممتاز گردید و بروایت اهل فضیلت سنت و جماعت آنکه امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه آن راه را پیاده طی کرده بود و آبلهاء برپای مبارکش ظاهر گشته بعد از وصول بخدمت رسول صلی اللّه علیه و سلم آنحضرت دست همایون برپای آنجناب مالیده و دعاء شفا خوانده آنعارضه بصحت تبدیل یافت بلکه دیگر در مدت العمر ابن عم سید عالم صلی اللّه علیه و سلم درد پا نکشید
 
ذکر وقایع سال اول از هجرت سید ابرار علی سبیل الایجاز و الاختصار
 
نزد علماء اخبار و فضلاء به ثبوت پیوسته که رسول صلی اللّه علیه و آله الاطهار روز جمعه از محله قبا متوجه نفس مدینه شد و چون بمنازل بنی سالم بن عوف رسید در بطن و اثونا از راحله فرود آمده بخواندن خطبه و اداء نماز جمعه قیام و اقدام نمود و این اول نماز جمعه بود که آنحضرت در مدینه گذارد و بعد از نماز پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم از آنجا نیز در حرکت آمده در هرچند قدم یکی از مشاهیر شهر زمام ناقه خیر الانام را میگرفت و بزبان نیاز میگفت یا رسول اللّه منزل مرا بشرف نزول همایون مشرف گردان تا شرایط اخلاص بتقدیم رسانم و آنحضرت میفرمود که مهار شتر مرا بگذارید که او مامور است و همچنین میرفت تا بزمینی که حالا مسجد متبرکه مدینه است رسید ناقه در آن موضع بزانو درآمده ابو ایوب انصاری رضی اللّه عنه پیش دوید که یا رسول اللّه وثاق من نزدیکترین منازل است باین زمین اگر اجازت فرمائی احمال و اثقال ترا به بنده خانه برم مصراع
کرم نما و فرود آ که خانه خانه تست
رسول صلی اللّه علیه و سلم دستور داده ابو ایوب آنخدمت بجای آورد و حضرت رسالت‌پناه مدت هفت ماه در خانه ابو ایوب بسر برد و هم در آن ایام که خیر الانام علیه الصلوه و السلام بمدینه طیبه نزول فرمود عبد اللّه بن سلام که از جمله احبار یهود بود و بمزید علم و دانش امتیاز تمام داشت باسلام درآمد و در سال اول از هجرت حضرت رسالت آن سرزمین را که محل نزول همایون بود از صاحبانش که دو یتیم بودند
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۲۷
سهل و سهیل نام خریده ببناء مسجد و حجرات عالیات قیام نمود و هم در آن سال زید بن حارثه و ابو رافع که غلامان خواجه کاینات علیه افضل الصلوه بودند بفرمان آنحضرت از مدینه بمکه رفته فاطمه و ام کلثوم و سوده را رضی اللّه عنهن به یثرب آوردند و عبد اللّه بن ابی بکر رضی اللّه عنها نیز مادر خویش ام رومان و خواهران خود اسماء و عایشه را رضی اللّه عنها بمدینه رسانید و در جمادی الاول همین سال سلمان فارسی مسلمان شده در سلک خدام خیر الانام علیه الصلوه و السلام انتظام یافت عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنه روایت کند که سلمان با من گفت که پدر من دهقانی بود که در بعضی از قراء اصفهان توطن داشت و به پرستش آتش قیام مینمود و من نیز پیوسته نزد ضعیفه مجوسیه باشتعال نار اشتغال داشتم و نسبت بآتش مراسم تعظیم عبادت بجای می‌آوردم و در روزی که متوجه ضیعتی از ضیاع پدر خود بودم بکنیسه که بر سر راه بود در رفتم جمعی را دیدم که بطاعت معبود حقیقی مشغولی میکردند اطوار آنجماعت در نظرم مستحسن نموده بدان ملت درآمده و پدرم برین واقعه مطلع شده مرا مقید ساخت و من بحیله‌ای که دانستم خود را از آن قید خلاص ساختم و بمرافقت کاروانی از اصفهان بشام شتافتم و در کنیسه‌ای بخدمت اسقفی قیام نمودم و آن اسقف پیوسته مردم را بتصدق تحریص مینمود و آنچه اصحاب خیبر باو می‌آوردند همه را ذخیره کرده فلی بهیچ مستحقی نمیداد لاجرم عداوت او بر ضمیر من مستولی گشت و چون دست قضا بساط حیات او را در نوشت مردی بغایت عابد و زاهد قایم‌مقام او شد و من چندگاه دیگر در ملازمتش بسر برده بعد از آنکه آن عزیز پهلو بر بستر ناتوانی نهاد مرا براهبی که در موصل بود نشان داد و من پس از فوت وی بدان بلده شتافتم و شرف ملازمت آن راهب را دریافتم و آن زاهد موصلی در وقت وفات مرا از حال اسقفی که در نصیبین بعبادت حضرت رب العالمین اشتغال داشت خبر کرد و من از موصل بدان سرزمین رفته چند وقت دیگر در خدمتش روزگار گذرانیدم و چون هادم اللذات بر سر او تاختن آورد مرا براهبی که در عموریه بطاعت خالق البریه قیام مینمود حواله فرمود و من پس از فوت وی بدانجا رفته بچند مدت دیگر در مصاحبت راهب عموریه روز بشب رسانیدم و بعد از آنکه صبح زندگانی او بشام وفات نزدیک رسید پرسیدم که پس از حرمان از خدمت تو روی امید بکه آرم جوابداد که ظهور پیغمبر آخر الزمان صلواه اللّه علیه در دیار عرب نزدیک شده است و هجرت سرای او بنخلستانی باشد در میان دو سنگستان باید که سعی نمائی خود را بملازمت آنحضرت رسانی تا بمرادات جاودانی فایز گردی و یکی از علامات آن قبله ارباب سعادات آنست که صدقه نخورد و بهدیه رغبت نماید و مهر نبوت در میان هردو شانه وی باشد سلمان فارسی رضی اللّه عنه گوید بعد از فوت راهب عموریه چند روزی در آن دیار بمهمی اشتغال نموده گاو و گوسفند چند بهم رسانیدم و بهمراهی کاروانی از بنی کلب روی بصوب حجاز آوردم و بعضی از کلانتران کاروان را گفتم که چون در مرافقت شما بمقصد رسم این مواشی را بشما مسلم خواهم داشت و پس از وصول بوادی ام القری کاروانیان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۲۸
سلوک طریق غدر نموده مرا بعثمان یهود اشهلی فروختند و چون چند گاهی بخدمت آن یهودی پرداخته مرا به پسر عم خود بیع کرد و در ملازمتش بمدینه رفتم چون چشم من بر آن بلده افتاد جزم دانستم که مهاجر سید عالم صلی اللّه علیه و سلم خواهد بود و هم در آن اوان وصول پیغمبر آخر الزمان بدان سرزمین وقوع یافته در محله قباء نماز شامی بخدمت آنحضرت شتافتم و مقداری خرما بنظر انورش رسانیده گفتم که این صدقه است رسول میل ننمود و باصحاب اشارت کرد که بخورید و چون خیر البریه علیه السلام و التحیه بنفس مدینه تشریف آورد باز بشرف ملازمت مشرف شده خرمائی چند بردم و گفتم این هدیه است آنحضرت بتناول آن مبادرت فرمود از سلمان مرویست که گفت در نوبت ثانی بیست و پنج خرما برده بودم و بیست و پنج نفر از صحابه بصحبت خیر البشر نشسته بودند و من دانهاء خرما را که افکندند شمردم هزار عدد بشمار درآمد و در نوبت سیوم که بملازمت حضرت رسالت رسیدم بجانب پشت آنحضرت میل کردم و بنور فراست غرض من بر ضمیر انور نبوی روشن شده رداء همایون از کتف خویش بینداخت و دیده انتظار کشیده من بر مهر نبوت افتاده آن را بوسیدم و گریان شده کلمه توحید بر زبان آوردم آنگاه سرگذشت خود را معروض داشتم و بعد از چند روز آن آفتاب عالم‌افروز مرا گفت خود را از آن یهودی بازخر و من از مالک خویش التماس اینمعنی نموده جوابداد که سیصد نهال خرما بنشان و بپرور تا ببر در آید و چهل اوقیه طلا تسلیم نمای تا رقبه ترا از ربقه رقیت آزاد گردانم و من کیفیت طلب او را بعرض خیر البرایا علیه من صلواه انماها رسانده بامر آنحضرت در زمینی گوها فرو بردم و اصحاب بنابر اشارت حضرت رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم سیصد نهال بمن عنایت کردند و آنسرور ارباب هدایت بدست مبارک خود آن نهالها را بنشاند و جمیع نهال هم در آنسال بار آورد مگر یک نهال که عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه نشانده بود و چون حضرت مقدس نبوی علیه صلوات الله و سلامه بدان نخلستان رسید و آن نخل را دید فرمود که (ما بال هذه النخله) امیر المؤمنین عمر گفت یا رسول الله (انا غرستها) آنحضرت فی الحال آن نهال را برکند و باز بجایش نشانده همان لحظه خوشهاء خرما از آن نخل آویزان گشت آنگاه سلمان آن نخلستان را تسلیم خواجه خود نموده در تامل بود که چهل اوقیه طلا از کجا بهم رساند در آن اثناء از اموال غنیمت مقدار بیضه مرغی زر سرخ بنظر انور خیر البشر آوردند و آنحضرت سلمان را طلبداشته آن را بوی داد و گفت برو و این را بیهودی تسلیم گردان سلمان گفت یا رسول الله آنچه بر منست بیش ازین است سید المرسلین آن طلا را از وی گرفته و زبان معجز نشان بر آن کشیده فرمود که بگیر این را که حق عز و علا آنچه بر تست باین ادا کند سلمان گوید بآنخدائی که نفس من در قبضه قدرت اوست که چون آن بیضه طلاء را وزن نمودم چهل وقیه برآمد نه بیش و نه کم لاجرم آنوجه را بیهودی تسلیم نمودم و از قید رقیت نجات یافته روی بملازمت خواجه کونین آوردم دیگر از وقایع سال اول آنکه فریضه نماز پیشین و نماز دیگر و نماز خفتن که دو رکعت بود مقرر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۲۹
شد که چهار رکعت گذارند و نماز بامداد نماز شام بحال خود ماند و سنت اذان هم در آن سال در میان آمد و منصب مؤذنی بر بلال حبشی قرار گرفت و در همین سال عقد مواخات میان اصحاب خواجه کاینات علیه افضل الصلوه سمت انعقاد یافت از کتب اکثر اهل سیر چنان بوضوح می‌پیوندد که عقد مواخات ده نوبت بوقوع پیوسته نوبت اول اختصاص بمهاجران داشته و انصار را در آن دخلی نبوده چنانچه از عبد الله بن عمر رضی الله عنه مرویست که گفت رسول صلی الله علیه و سلم عقد برادری بست میان ابو بکر و عمر و طلحه و زبیر و عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف رضی الله عنه پس علی مرتضی گفت یا رسول الله میان یاران عقد برادری بستی و جهه من برادری تعیین نکردی آنحضرت فرمود که (انت اخی فی الدنیا و الاخره) اما کیفیت مواخات ثانی آنست که بعد از هجرت به پنج ماه یا هشت ماه در میان چهل و پنج نفر از مهاجر و چهل و پنج کس از انصار واقع شد و درین مواخات بروایتی که در روضه الاحباب مسطور است حضرت رسالت مآب عقد برادری بست میان ابو بکر صدیق و خارجه بن زید انصاری و ابو عبیده بن الجراح و سعد بن معاذ و زبیر ابن عوام و سلمه بن سلامه انصاری و عثمان بن عفان و اویس بن ثابت انصاری و طلحه بن عبید الله و کعب بن مالک انصاری و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن الربیع و سلمان فارسی و ابو الدرداء رضی الله عنهم اجمعین و درین باب کتابتی قلمی شد مضمون آنکه آنجماعت در معاونت هم تقصیر ننمایند و از یکدیگر میراث برند و اصحاب مواخات بنابر نوشته مذکوره از یکدیگر میراث میبردند تا بعد از غزوه بدر آیت (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ)* نازل شده آن حکم منسوخ گشت در کشف الغمه بروایت حذیفه بن الیمان مرویست که چون حضرت مقدس نبوی در وقت مواخات هریک از رجال مهاجران را نظیری از انصار پیدا کرده میان ایشان عقد برادری بست دست علی بن ابیطالب رضی اللّه عنه را گرفته گفت این برادر من است (قال حذیفه فرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم سید المرسلین و امام المتقین و رسول رب العالمین الذی لیس له شبیه و نظیر و علی اخوه) در اعلام الوری مذکور است که در سال اول از هجرت یهود بنی قریظه و بنی نضیر و بنی قینقاع نزد رسول صلی الله علیه و سلم رفتند و گفتند یا محمد خلق را بچه چیز دعوت میکنی آنحضرت فرمود که بشهادت ان لا اله الا الله و ان محمد رسول الله آنگاه اوصاف خود را بروجهی که در توریه مزبور بود تعداد نمود یهود گفتند هرچه گفتی شنیدیم و ما بجهه آن آمده‌ایم که قواعد مصالحه را استحکام دهیم نه با تو باشیم و نه بر تو تا آن زمان که ما را معلوم شود که مهم تو و قوم تو بکجا می‌انجامد سید عالم صلی الله علیه و سلم ملتمس ایشان را قبولنموده فرمود تا جهه هرقبیله صلح‌نامه در قلم آوردند دیگر از وقایع سال نخستین از هجرت سید المرسلین آنکه گرگی از رمه گوسپندی در ربود و شبانی از عقب دویده گوسپند را از چنگال گرگ بیرون آورد و گرگ بزبان فصیح گفت که چرا رزقی را که ایزد تعالی بمن ارزانی داشته بود بازستدی شبان متحیر شده گفت هرگز از این عجب‌تر امری ندیدم که گرگ تکلم کند گرگ گفت ازین عجب
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۳۰
تر آنست که مردی در میان این نخلستان که واقعست در میان دو سنگستان شما را از گذشته و آینده خبر میدهد و چوپان که از یهود بود نزد صاحب مقام محمود رفته کیفیت واقعه را بازگفت آنحضرت شبان را تصدیق نموده فرمود که اینصورت از جمله علامات قیامت است و همدرین سال حضرت مقدس نبوی صلوات الله و سلامه علیه با عایشه بنت ابی بکر الصدیق رضی الله عنه زفاف فرموده و تولد عبد اللّه بن زبیر بروایتی همدرین سال روی نموده و هم درین سال حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم بر قبر براء بن معرور که پیش از قدوم آنحضرت بیک ماه در مدینه وفات یافته بود نماز گذارد و او در سلک نقباء انصار انتظام داشت و ایضا وفات اسعد بن زراره که داخل نقباء بود همدرین سال اتفاق افتاد و او را در بقیع غرقد دفن کردند و باعتقاد اهل مدینه اسعد اول سعادتمندیست که در بقیع مدفون گشت و در همین سال بناء حیات کلثوم بن الهدم منهدم شد و او پیش از رسیدن پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم بمدینه ایمان آورده بود و همدرین سال ولید بن مغیره پدر خالد و پدر عمرو عاص بن وائل السهمی که از جمله غلظاء مشرکین بودند در سفر سقر باهم مرافقت نمودند
 
ذکر وقایع سنه ثانیه از هجرت خیر البریه علیه السلام و التحیه‌
 
باتفاق مورخان در سال دوم از هجرت نبی آخر الزمان بماه شعبان روزه شهر رمضان فرض شد و صدقه فطر واجب گشت و حضرت خیر الوری روز عید بصحرا خرامیده نماز به جماعت بگذارد و همدرین سال در منتصف شعبان قبله از جانب بیت المقدس بطرف کعبه معظمه زادها اللّه تشریفا و تکریما تحویل یافت و تزویج شاه اولیا علی مرتضی بسیده النساء فاطمه الزهرا رضی اللّه عنهما هم درین سال بوقوع پیوسته در بسیاری از کتب معتبره بروایت ثقات نقله مرویست که قبل ازین وصلت روزی ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه بخدمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه مبادرت نموده خیر النساء را خواستگاری کرد آنحضرت بر زبان آورد که در مهم فاطمه انتظار وحی میکشم صدیق اکبر این سخن را بعمر رضی اللّه عنه در میان نهاده فاروق گفت حضرت رسالت مآب (ص) التماس تو را قبول نفرموده آنگاه فاروق اعظم جهه آن امر بمجلس خیر البشر شتافته همان جواب که امیر المؤمنین ابو بکر شنیده بود استماع نمود و بروایتی که در اعلام الوری مذکور است بعد از خواستگاری شیخین بعضی از صحابه بامیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه گفتند چرا خطبه زهرا نمیکنی جواب داد که چیزی ندارم گفتند که حضرت رسالت از تو چیزی نطلبد آنگاه علی مرتضی رضی الله عنه بصحبت حضرت خیر الانام علیه صلوات الله رفت و از غایت حیا بی‌آنکه سخنی گوید باز گشت و روز دوم نیز بهمین دستور مراجعت نمود و چون روز سیم بمجلس همایون شتافت رسول صلی الله علیه و سلم گفت ایعلی هیچ حاجتی داری جوابداد که آری آنحضرت فرمود مگر آمده که فاطمه را خطبه کنی گفت بلی یا رسول اللّه و خیر البرایا این التماس را بحسن قبول مقرون گردانید پس جبرئیل نازلشده گفت یا محمد حق حق سبحانه و تعالی امر کرده است
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۳۱
ترا که فاطمه را بحباله علی مرتضی درآوری (فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم لفاطمه ان علی ابن ابی طالب ممن عرفت قرابته و فضله فی الاسلام و انی سالت ربی ان یزوجک خیر خلقه و احبهم الیه و قد ذکر من امرک شیئا فما تری فسکتت فقال رسول الله و سلم و هو خارج من عندها الله اکبر سکوتها اقرارها) و در مناقب ابو المؤید خوارزمی از امام عالیمقام حسین بن علی علیه السّلام منقولست که روزی خیر الانام صلی الله علیه الی یوم القیام در خانه ام سلمه نشسته بود که فرشته‌ای که بیست سر داشت و در هر سری هزار زبان ظاهر گشت و آنحضرت او را جبرئیل پنداشته گفت یا جبرئیل هرگز بدین صورت نزد ما نیامده بودی آن فرشته گفت یا رسول اللّه من جبرئیل نیستم (انا ضرضائیل بعثنی اللّه الیک لتزوج النور من النور) پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم گفت ای ضرضائیل کرا بکه میباید داد گفت دختر خود فاطمه را بعلی مرتضی عقد کن (فزوج النبی صلی اللّه علیه و سلم فاطمه من علی بشهادت جبرئیل و میکائیل و ضرضائیل) در آن اثنا نظر خیر البشر صلی اللّه علیه الی یوم المحشر بر میان دو کتف ضرضائیل افتاده بر آنجا نوشته دید که (لا اله الا اللّه محمد رسول الله و علی بن ابیطالب مقیم الحجه) و از ضرضائیل پرسید که چندگاهست که این کلمه بین الکتفین تو مکتوب گشته جوابداد که پیش از آفرینش عالم بدوازده هزار سال و ایضا در مناقب خوارزمی از امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه و ام سلمه و سلمان رضی الله عنهم مرویست که رسول صلی الله علیه و سلم در خانه ام سلمه بود که شاه ولایت‌پناه جهه خطبه فاطمه رضی الله عنها بدانجا تشریف برد و بعد از اظهار ما فی الضمیر نبی بشیر آنجناب را مخاطب ساخته فرمود که بشارت باد تو را ای علی بدرستی که ایزد تعالی در سپهر خضرا فاطمه را در سلک ازدواج تو کشید و پیش از آمدن تو فرشته‌ای که وجوه و اجنحه کثیره داشت نازلشده مرا گفت (السلام علیک و رحمه الله و برکاته و ابشر یا محمد باجتماع الشمل و طهاره النسل فقلت و ما ذاک ایها الملک فقال لی یا محمد انا شیظائیل الملک الموکل باخذ قوایم العرش سألت ربی عز و جل ان یاذن لی فی بشارتک و هذا جبرئیل علیه السّلام فی اثری بخیرک من ربک عز و جل بکرامه الله) و هنوز سخن شیظائیل باتمام نرسیده بود که جبرئیل نازلشده پس از تقدیم تحیت و سلام حریر پاره بیضا از حریر پارهای بهشت که در آن دو سطر نوشته بودند بقلم نور نزد من نهاد و من از حبیب خود جبرئیل پرسیدم که چیست این حریر و برآنجا چه چیز نوشته‌اند جوابداد که بدرستی که حقتعالی اطلاع یافت بر اهل ارض اطلاع یافتی و ترا از جمیع خلق برگزیده برسالت خود مبعوث گردانید و ثانیا بر ساکنان خطه غبرا مطلع شده از برای تو برادری و وزیری و صاحبی و دامادی اختیار فرمود و دختر تو فاطمه زهرا را با او در سلک ازدواج کشید باز پرسیدم که کیست این شخص (فقال لی یا محمد اخوک فی الدنیا و الاخره و ابن عمک فی النسب علی ابن ابیطالب رضی الله عنه) آنگاه جبرئیل گفت یا رسول الله اشجار بهشت و دوحه طوبی بامر الهی اثمار برآورده بحلل مزین و محلی گشتند و حورا جمال حال خود را بزیورها بیاراستند و ملائکه در حوالی بیت المعمور مجتمع شده رضوان منبری از نور که
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۳۲
آدم در روز عرض اسماء بر فرشتگان بر آن صعود فرموده بود نصب نمود پس بموجب وحی الهی راحیل که بطلاقت لسان و حسن بیان اتصاف دارد بر آن منبر برآمده باداء حمد و ثناء ایزد تعالی متوطنان سموات را فرحناک و مسرور ساخت (قال جبرئیل علیه السّلام ثم اوحی الی ان اعقد عقده النکاح فانی قد زوجت امتی فاطمه بنت حبیبی محمد من عبدی علی ابن ابیطالب فعقدت عقده النکاح و اشهدت علی ذلک الملائکه اجمعین و کتب شهادتهم فی هذه الحریره و قد امرنی ربی عز و جل ان اعرضها علیک و ان اختمها بخاتم مسک و ان ارفعها الی رضوان و ان الله عز و جل لما اشهد الملائکه علی تزویج علی من فاطمه امر شجره طوبی ان ینشر حملها) و آن شجره بار خود را نثار کرده ملائکه و حورعین آنرا برچیدند و تا قیامت بآن مفتخر خواهند بود یا محمد ایزد تعالی مرا امر فرموده است که تو را مامور گردانم که میان علی و فاطمه رضی الله عنهما در زمین نیز عقد زوجیت منعقد گردانی در کشف الغمه و بعضی از کتب سیر از انس بن مالک رضی الله عنه منقولست که گفت من نزد حضرت مقدس نبوی صلواه الله و سلامه علیه نشسته بودم که آثار وحی در بشره همایون او ظاهر گشت و پس از لحظه‌ای وحی منجلی شده آنحضرت فرمود که ای انس هیچ میدانی که جبرئیل بمن از خداوند عرش چه پیغام آورده انس گوید که گفتم یا رسول الله پدر و مادرم فدای تو باد چه چیز است آن فرمود که پیغام آنست که (ان الله تعالی یأمرک ان تزوج فاطمه من علی) آنگاه رسول گفت ای انس برو و ابو بکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر و طایفه از انصار را بگوی که رسول خدا شما را میخواند من بموجب فرموده عمل نمودم و چون مجلس منعقد شد حضرت مصطفی علیه من الصلواه اتمها و انماها بعد از اداء حمد و ثناء باری تعالی فرمود که بنابر امر جناب جلال سبحانی فاطمه علیه السّلام را بزنی بعلی دادم بمهر چهارصد مثقال نقره اگر علی باین راضی شود و حال آنکه هنوز امیر المؤمنین بدان مقام تشریف نیاورده بود پس بفرموده رسول الله صلی الله علیه و سلم طبقی بسر آورده حاضران آنرا از هم ربودند و همان لحظه علی مرتضی علیه رضوان الله حاضر شده مصطفی علیه التحیه و الثناء در روی وی تبسم فرموده و گفت یا علی ایزد تعالی مرا امر کرده است که فاطمه را بزنی بتو دهم و من او را در سلک ازدواج تو کشیدم بمهر چهارصد مثقال نقره بدین راضی هستی (قال رضیت یا رسول الله ثم قام علی فخر لله ساجدا فقال النبی صلی الله علیه و سلم جعل الله فیکما الکثیر الطیب و بارک الله فیکما قال انس فو الله لقد اخرج منهما الکثیر الطیب) و بروایتی امیر المؤمنین در مجلس حاضر بود بموجب اشارت رسول صلی الله علیه و سلم خطبه فصاحت بیان بر زبان رانده گفت که (قد زوجنی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بنته فاطمه و جعل صداقها درعی هذا و قد رضیت بذلک فاسئلوه و اشهدوا فقال المسلمون لرسول اللّه صلی الله علیه و سلم زوجته یا رسول اللّه فقال نعم فقالوا بارک اللّه لهما و علیهما و جمع شملهما) به ثبوت پیوسته که چون علی مرتضی سیده النساء رضوان الله علیها را خطبه فرمود رسول الله صلی الله علیه و سلم گفت یا علی مهر او چه میسازی جوابداد که
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۳۳
یا رسول الله در دست من چیزی نیست آنحضرت فرمود که زره حطمیه تو کجاست گفت موجود است رسول صلی الله علیه و سلم فرمود که آن را صداق ساز در کشف الغمه مسطور است که آن زره را علی مرتضی رضوان الله تعالی بچهارصد درهم نقره بعثمان ذو النورین رضی الله عنه فروخت و بعد از قبض دراهم امیر المؤمنین عثمان گفت یا علی (الیست اولی بالدرع منک و انت اولی بالدراهم) پس درع را برسم هدیه بازداد و امیر المؤمنین علی دراهم و زره را بنظر انور مصطفی صلوات الله علیه آورده کیفیت واقعه را بازگفت آنحضرت امیر المؤمنین عثمان را دعاء خیر کرده یک قبضه از آن وجه بامیر المؤمنین ابو بکر صدیق رضی الله عنه داد و گفت ازین زر جهه دختر من آنچه مناسب خانه او باشد بخر سلمان و بلال حبشی را همراه او گردانید و ابو بکر صدیق رضی الله عنه از آن وجه که شصت و سه درهم بود بعضی از جزئیات که تفصیل آن در کتب مبسوطه مسطور است بهم رسانید و باقی دراهم را حضرت خیر البریه نزد ام سلمه رضی الله عنها فرستاد و از آن جمله ده درهم بولیمه و دیگر دراهم بسایر مایحتاج آن امر مصروف گشت و بروایتی آنکه از آن چهار صد درهم دو دنگ را ببوی خوش صرف کردند و تتمه را بدیگر ضروریات و بعد از انعقاد نکاح بمدت سه ماه میان آن آفتاب اوج ولایت و زهره برج رسالت زفاف بوقوع پیوست و در شبی که ایشان را بیک دیگر میسپردند حضرت رسول صلی الله علیه و سلم پس از اداء نماز خفتن رکوه آب برداشته بحجله داماد و دختر درآمد و آب دهان مبارک در رکوه انداخته و معوذتین و ادعیه قرائت فرموده مقداری از آن آب بر سر فاطمه و میان پستان او پاشید و قدری دیگر بر سر علی و میان دو کتف او ریخت و فرمود که (الهم انهما منی و انا منهما اللهم کما اذهبت منی الرجس و طهرتنی و طهرهما) آنگاه فرمود برخیزید و بجای خود روید و در حین مراجعت سید المرسلین صلی الله علیه و سلم فاطمه رضی الله عنها گریان شد آنحضرت فرمود ای دختر من سبب گریه چیست ترا بزنی بکسی دادم که در اسلام بر همه کس سابق است و در علم بر همه فایق و تو در معرفت حضرت عزت بر همه راجح و بروایتی فرمود که شخصی را شوهر تو کردم که بهترین اهل‌بیت من است و همچنین گفت که بآنخدائی که نفس من بید قدرت اوست که (لقد زوجتک سید فی الدنیا و انه فی الاخره لمن الصالحین) و بقولی گفت که (زوجتک سیدا فی الدنیا و الاخره) در بعضی از کتب سیر مرویست که سعد بن معاذ رضی الله عنه کفشی و طایفه از انصار چند صاع ذره برسم هدیه آوردند و طعام عروسی فاطمه رضی الله عنها از آن مرتب شد و درین باب روایات دیگر نیز ورود یافته که تفصیل آن موجب تطویل است نقلست که در صباح روز چهارم از زفاف شرف دودمان عبد مناف کرت دیگر بخانه فاطمه رفته لوازم پرسش و نوازش بتقدیم رسانیده در وقتی که قصد مراجعت فرمود زهرا گفت یا رسول الله مرا طاقت خدمت خانه نیست خادمه‌ای عنایت فرمای که معاونت من کند آنحضرت فرمود که ایفاطمه خادمه میخواهی یا آنچه بهتر از آن باشد زهرا باشارت علی مرتضی گفت آنچه بهتر باشد فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۳۴
(تسبحین الله عز و جل فی کل یوم ثلثه و ثلثین مره و تحمدنیه ثلثا و ثلثین و تکبر نیه اربعه و ثلثین فذلک مأته باللسان الف حسنه بالمیزان یا فاطمه ان قلتها فی صبحه کل یوم کفاک الله ما اهمک من امر الدنیا و الاخره) در کشف الغمه از امام همام عالی مآثر صاحب المناقب و المفاخر جعفر بن محمد الباقر رضی الله عنه مرویست که عقد نکاح امیر المؤمنین علی و سیده النساء رضوان الله علیهما در شهر مبارک رمضان سنه مذکوره وقوع یافته و زفاف در ذو الحجه همانسال و شیخ سعید کازرونی گوید که نکاح و زفاف هردو در ماه ربیع الاول روی نموده در روضه الاحباب مسطور است که در ماه رجب یا صفر عقد منعقد گشت و زفاف هم در آن ماه و بقولی بعد از آن بوده و الله اعلم و احکم‌
 
ذکر شمه‌ای از تتمه احوال سال دوم از هجرت و بیان اختصاص یافتن اهل اسلام در موضع بدر بفتح و نصرت‌
 
اکثر مجاهدان میدان سیر و بیشتر مجتهدان معرکه خبر آورده‌اند که در سال دوم از وصول خیر البریه علیه السّلام و التحیه بمدینه طیبه نسخ فرمان (لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ) به (أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ) تبدیل یافت و قائل کلمه (انا النبی بالسیف) کمر ظفر اثر (اقتلوا المشرکین) بر میان همت بسته عنان عزیمت بحرب کفار تافت نظم
بسال دوم بهترین عباد*برافراخت رایات غزو جهاد*
کمر بست بر قتل اعداء دین*چه گفتش خدا اقتلوا المشرکین و باصطلاح اهل سیر و حدیث در هر لشگری که خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم بنفس نفیس تشریف داشته‌اند آن را غزوات و غزوه خوانند و در هر سپاهی که خود حاضر نبوده آن را سریه گویند و بروایتی مجموع غزوات سید کاینات علیه افضل الصلوه نوزده بوده و بقولی بیست و یک و بعقیده زمره‌ای از اهل سیر آنسرور بیست و چهار غزوه فرمود و بمذهب فرقه‌ای بیست و هفت و سرایای خیر البرایا از پنجاه متجاوز است و آنحضرت را در نه غزوه با اصحاب اضلال قتال اتفاق افتاده در بدر و احزاب و بنی قریظه و مریسیع و خیبر و وادی القری و فتح مکه و حنین اهل اسلام را نصرت و ظفر دست داده و میان علماء اخبار اختلافست که نخستین غزوات و اول سرایاء خاتم الانبیاء کدام بوده چه محمد بن اسحق با طایفه‌ای بر آن رفته‌اند که نخستین غزوه سید المرسلین غزوه ابوا بوده و برخی گفته‌اند که اول غزوه عشیره روی نموده و همچنین فرقه‌ای گمان برده‌اند که اول سریه خیر البریه علیه السلام و التحیه ارسال حمزه بن عبد المطلب است بسر راه قافله قریش و زمره‌ای اعتقاد دارند که نخستین سرایا سریه ابو عبیده بن الحارث بوده در روضه الاحباب مسطور است که در اواخر سال اول از هجرت یا اول سال دوم سید عالم صلی اللّه علیه و سلم سعد بن عباده را در مدینه خلیفه ساخته بقصد جمعی از قریش و قبیله بنی ضمره لواء عزیمت برافراشت و چون بمنزل ابوا رسید مخشی بن عمرو پیشواء بنی ضمره التماس صلح کرد و آنحضرت با وی مصالحت نموده مراجعت فرمود آنگاه ابو عبیده بن الحارث بن عبد المطلب را که شیخ المهاجرین
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۳۵
لقب داشت با شصت نفر از اهل هجرت بر سر جمعی از قریش که جهه مهمی از مکه بیرون آمده بودند فرستاد و علمی سفید ترتیب داده آنرا بمسطح بن اثاثه تسلیم فرمود و بروایتی اول علمی که در اسلام بسته شد آن بود و ابو عبیده در آنسفر با کفار قریش که ریاست ایشان بابو سفیان بن حرب یا عکرمه بن ابی جهل یا مکرز بن حفص متعلق بود اتفاق ملاقات افتاده تیر بجانب یکدیگر انداختند و اول کسیکه تیر بطرف مشرکان افکند سعد بن ابی وقاص بود و بت پرستان از اهل ایمان متوهم شده فرار نمودند و ابو عبیده بمدینه مراجعت نمود و هم در آن اوان خبر بمدینه رسید که جمعی از قریش که جهت تجارت بجانب شام رفته بودند بازگشته بمکه میروند و آنحضرت عم خود حمزه را رضی اللّه عنه با سی نفر از مهاجر بسر راه کاروان فرستاد و لواء سفید ترتیب داده ابو مرثد غنوی را علمدار آن سپاه ساخت و حمزه رضی اللّه عنه علم توجه افراخته قرب کنار دریا بقریشیان که ابو جهل در آن میان بود رسید و از جانبین آهنگ جنگ نموده آخر الامر بسعی مجدی بن عمرو جهنی که هم سوگند فریقین بود مهم بصلح انجامید و همدرین سال حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم سعد بن ابی وقاص را رضی اللّه عنه با بیست کس از مهاجران بقصد کاروان قریش بحراز که نزدیک جحفه است فرستاد و سعد بموضع مذکور رسیده بوضوح پیوست که قریشیان در گذشته‌اند لاجرم بمدینه بازگشت و همدرین سال سید المرسلین با دویست کس از مهاجرین بقصد قافله قریش از مدینه توجه فرموده تا منزل بواطه رفت و بی‌آنکه با کفار ملاقات دست دهد مراجعت نمود و دیگر از غزوات سال دوم از هجرت آنکه حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم با صد و پنجاه کس یا دویست نفر از مهاجران بقصد کاروان قریش که ابو سفیان رئیس ایشان بود و بجانب شام میرفتند تا منزل عشیره که موضعی است از بطن ینبع تشریف برد و بکاروان نرسیده بمدینه بازگشت و همدرین سال پسر عم خود عبد اللّه بن جحش اسدی را با هشت نفر یا دوازده نفر از اکابر مهاجرین ببطن نخله فرستاد و عبد اللّه بعد از وصول بدان منزل بجمعی از قریشیان که از طائف مویز و ادیم بار کرده بمکه میبردند در غره رجب دوچار خورد و مسلمانان بتصور آنکه آنروز سلخ جمادی الاخری است مشرکانرا غافل ساخته بیک ناگاه بر سر ایشان تاختند و یکی از اهل اسلام واقد بن عبد اللّه نام بزخم تیری عمرو بن الحضرمی را که مهتر کاروان بود بقتل رسانید و دیگران عثمان بن عبد اللّه و حکم بن کیسان را اسیر کردند و اموال کاروان بتصرف مسلمانان درآمده سالما غانما بازگشتند و چون بمدینه نزدیک رسیدند با آنکه تا آنغایت آیتی که دلالت بر فرضیت خمس کند نازل نشده بود عبد اللّه بن جحش خمس غنایم را جهه خاتم الانبیاء جدا نمود و بقیه را بر یاران خود قسمت فرمود و این اول خمسی است که برای رسول صلی اللّه علیه و سلم افراز کردند و نخستین غنیمتی است که میان مجاهدان تقسیم یافت و چون اینواقعه در ماه حرام اتفاق افتاده بود مؤمن و مشرک بر عبد اللّه بن جحش و اصحابش زبان طعن و تشنیع دراز ساختند و رسول صلی الله علیه و سلم حکم فرمود که هیچکس در غنایمی که آورده بودند تصرف نکند و اهل سریه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۳۶
ازین حرکت پشیمان شده بترس و بیم روزگار میگذرانیدند تا آیت (یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ کُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْفِتْنَهُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ) نازلشد و عبد الله بن جحش و یاران او از این غم رهائی یافته رسول صلی الله علیه و سلم غنایم را بموجبی که سابقا مسطور گشت قسمت فرمود نقلست که قریش جهه مخلص عثمان بن عبد الله و حکم بن کیسان فدیه ارسال داشتند و بنابر آنکه سعد بن ابی وقاص و عتبه بن غزوان رضی الله عنهما که داخل سریه عبد الله بن جحش بودند بسبب گمشدن اشتری بازپس مانده بودند حضرت رسالت صلی الله علیه و سلم فرمود که چون یاران ما بسلامت بازآیند اسیران شما را اطلاق فرمایم و پس از آنکه سعد و عتبه بمدینه رسیدند خیر الانام علیه السّلام آن دو تن را باسلام دعوت فرمود حکم بن کیسان ایمان آورد و عثمان بن عبد الله مشرک بازگشت و بر کفر مرد و همدرین سال غزوه بدر کبری که آن را بدر قتال نیز گویند بوقوع انجامید و در آن معرکه بقتضای آیه کریمه (لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّهٌ) اعلام اسلام ارتفاع یافته رایات کفر و ظلام نگونسار گردید سبب این غزوه آنکه بسمع شریف خیر الانام علیه الصلوه و السلام رسید که ابو سفیان با قریشیان و اموال فراوان از شام بازگشته متوجه مکه مکرمه‌اند بنابرآن با سیصد و پنج نفر از صحابه که از آن جمله هشتاد کس از مهاجر و باقی از انصار بودند و هفتاد شتر و دو اسب یا سه اسب و شش زره و هشت شمشیر داشتند بعزیمت گرفتن سر راه بر کاروان در دوازدهم یا در ششم یا در سیم ماه مبارک رمضان از مدینه طیبه روانشد و ابو سفیان ازین واقعه خبر یافته ضمضم غفاری را بمکه فرستاد تا از قریش استمداد نماید در بسیاری از کتب سیر مسطور است که قبل از وصول ضمضم بحریم حرم شبی عاتکه بنت عبد المطلب خوابی دید که از مهابت آن بترسید و صباح با عباس گفت که دوش خوابی دیدم که دلالت بر آن میکند که عنقریب قریش ببلیه گرفتار شوند و من آنخواب را با تو میگویم بشرط آنکه هیچکس را برین سر اطلاع ندهی و عباس اخفاء آن راز را قبول نموده عاتکه گفت در خواب چنان مشاهده کردم که شترسواری آمده در ابطح بایستاد و سه نوبت بآواز بلند گفت بقریش بشتابید بکشتن‌گاه خود و بعد از آن بمسجد الحرام رفت و مردم از عقبش درآمده آنسوار ببام خانه کعبه نمودار شده سه نوبت دیگر همان سخن بآواز بلند بر زبان آورده باز او را بر سر کوه ابو قبیس دیدم که همان کلام را اعاده مینمود آنگاه از سر کوه سنگی غلطانید و آن سنگ پاره‌پاره شده هیچ خانه در مکه نماند که قطعه‌ای از آن سنگ در آنجا نیفتاد مگر خانه‌های بنی هاشم و بنی زهره و عباس چون از خانه بیرون رفت از وصیت خواهر غافل گشت و آنخواب با ولید بن عتبه که دوست او بود درمیان نهاد و همانروز آن سخن اشتهار یافته بگوش ابو جهل لعین رسید و روز دیگر در وقت طواف خانه عباس را گفت یا ابو الفضل چند روز است که این عورت بمرتبه نبوت فایز گشته عباس گفت کدام عورت ابو جهل گفت خواهر تو عاتکه که چنین واقعه دیده عباس منکر شده ابو جهل آغاز سفاهت کرد و گفت که شما قانع نیستید
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۳۷
که مردان شما دعوی نبوت میکنند اکنون زنان شما دعوی پیغمبری مینمایند ما تا سه روز صبر میکنیم اگر اثری ازین خواب ظاهر نشود مکاتیب باطراف قبایل عرب میفرستیم که دروغگوی قبایل بنی هاشمند عباس رضی الله عنه زبان بدشنام او گشاده گفت تو سزاوار تری بلوم و کذب از ما از عباس رضی الله عنه مرویست که گفت چون شب بخانه رفتم زنان قبیله جمع آمده مرا ملامت کردند که چرا از ابو جهل آنسخنان را تحمل نمودی و او را زجر نفرمودی و من نسوان را تسکین داده گفتم بار دیگر اگر ابو جهل ازین مقوله سخنی گوید او را منزجر گردانم و در روز سیم ازینواقعه خشمناک از خانه بمسجد الحرام درآمدم و ابو جهل را آنجا یافته بجانب او روانشدم و او مرا دیده به تعجیل از مسجد بیرون دوید با خود گفتم غالبا اثر خشم در بشره من مشاهده کرده فرار مینماید اما همان زمان دانستم که سبب اضطراب او از استماع آواز الغوث الغوث ضمضم غفاری بوده و بعد از آن غبار تفرقه بمرتبه ارتفاع یافت که بیکدیگر نپرداختیم القصه چون ضمضم بحریم حرم رسید و پیغام ابو سفیان بقوم رسانید اکثر اکابر و اصاغر قریش تهیه سفر کرده نهصد و پنجاه نفر از مشرکان متوجه حرب پیغمبر صلی الله علیه و سلم گشتند و در میان ایشان هفتصد شتر و صد سر اسب بود مجموع سواران و بعضی از پیادگان زره داشتند و هر روز یکی از بزرگان قوم سپاه را طعام میداد و باتفاق اکثر ثقات عباس بن عبد المطلب و عتبه بن ربیعه و امیه بن خلف و حکیم بن حزام و نضر بن الحارث و ابو جهل بن هشام سهل بن هشام و بنیه و منیه پسران حجاج از جمله مطعمان جنود شقاوت درود بودند به ثبوت پیوسته که چون ابو سفیان ببدر رسید و خبر توجه سپاه اسلام نزد او بتحقیق انجامید راه گردانید و قافله را بمکه رسانید قیس بن امرأ القیس را نزد قوم ارسال داشت و پیغام داد که جهه بیرون آمدن شما حمایت کاروان بود اکنون که ما در ضمان عافیت بحریم حرم رسیدیم مناسب آنست که شما نیز مراجعت نمائید و قیس با صنادید قریش ملاقات نموده باداء رسالت پرداخته ابو جهل گفت که و الله باز نگردیم تا ببدر نرسیم و در آنجا شراب نخوریم و عشرت ننمائیم و چون چنین کنیم آوازه شوکت و حشمت ما در اطراف دیار عرب منتشر شود و قوم بالضروره بسخن ابو جهل عمل نموده بجانب سپاه اسلام در حرکت آمدند اما بنی زهره باستصواب اخنس بن شریق که حلیف ایشان بود مراجعت نمودند و از آنجانب چون حضرت خیر الانام علیه الصلوه و السلام بوادی صفرا نزول فرمود کیفیت توجه صنادید قریش را جهه حمایت کاروان استماع نمود و بمقتضای کریمه (وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ) با اعیان صحابه طریق مشورت مسلوک داشته چون اکابر مهاجر و اعاظم انصار اظهار اخلاص و اتحاد نمودند و از صمیم القلب در امر محاربه اتفاق بجای آوردند آنحضرت بر زبان گذرانید که بروید ببرکت حضرت عزت و بشارت باد شما را که ایزد تعالی مرا بر یکی ازین دو طایفه یعنی قافله و جمعی که جهه حمایت از مکه بیرون آمده‌اند ظفر و نصرت وعده کرده و اقدی روایت کند که رسول صلی الله علیه و سلم در شانزدهم ماه مبارک رمضان بوادی بدر درآمده علی بن ابی طالب و زبیر بن العوام و سعد بن ابی
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۳۸
وقاص را با بعضی دیگر از صحابه بخبرگیری نامزد فرمود و اشارت بموضعی کرده گفت امیدوارم که نزدیک بچاهی که آنجاست خبر یابید و امیر المؤمنین علی با رفیقان بدان مکان شتافته با جمعی از سقایان قریش باز خوردند و دو غلام را که یکی یسار نام داشت و دیگر اسلم بطریقه لف و نشر مملوک سعید بن العاص و منیه بن الحجاج بودند بگرفتند و بمنزل اشرف حضرت مقدس نبوی علیه السّلام رسانیدند در وقتی که آنحضرت باداء نماز اشتغال داشت و چون بعضی از حاضران اسیران را دیدند از ایشان پرسیدند که شما کیستید گفتند ما سقایان قریشیم این سخن موافق مزاج اصحاب نیفتاد زیرا که ملایم مزاج ایشان آن می‌نمود که گویند ما کسان کاروانیانیم بنابران گفتند دروغ میگوئید و لت در غلامان بستند لاجرم ایشان بر زبان آوردند که ما ممالیک ابو سفیان و کاروانیانیم و اصحاب دست از ایذاء ایشان بازداشته در آن رسول صلی الله علیه و سلم از اداء نماز فراغت یافته صحابه را گفت که چون این غلامان راست گفتند لت خوردند و پس از آنکه دروغ گفتند بازرستند آنگاه حضرت رسالت پناه متوجه سقایان شده پرسید که قریش کجااند جوابدادند که در پس این تل ریگ که نمایانست و آن را عدوه قصوی و کثیب عقنقل میگفتند القصه خیر البشر از کمیت عدد و اسامی حاضران آن لشگر سئوال فرمود چون کیفیت حال بوضوح پیوست روی بیاران آورده گفت که مکه جگر گوشهاء خود را بجانب شما افکنده است بعد از آن در باب منزل شرط مشورت بجای آورده بنابر استصواب حباب بن المنذر از آنجا کوچ کرده و بر سر چاه آخرین بدر فرود آمده سایر یاران را اشارت فرمود تا نزدیک آنچاه حوضی کندند و پرآب ساختند و در روز جنگ طایفه از مشرکان قصد کردند که از آن حوض آب خورند و مسلمانان در صدد ممانعت آمده حضرت رسالت‌پناه فرمود که بگذارید ایشان را تا آب بیاشامند و هرکس از کفار از آن آب خورد از معرکه بدر جان بدر نبرد مگر حکیم بن حزام که آن روز جان از آن مهلکه بیرون برد به ثبوت پیوسته که چون رسول صلی اللّه علیه و سلم در منزل مذکور نزول اجلال فرمود سعد بن معاذ رضی اللّه عنه جهه آنحضرت عریشی ترتیب نموده در آن اثناء کفار نمودار گشته پیش پیش همه زمعه بن الاسود بر اسبی سوار بود و جولان میکرد و پسرش در عقب او می‌آمد و چون آنطایفه در برابر معسکر همایون فرود آمدند رعبی تمام بر ضمیر اهل ظلام استیلا یافته عتبه بن ربیعه باتفاق حکیم بن حزام و جمعی دیگر خواستند که طریق مصالحت مسلوک دارند و از محاربت اجتناب نموده بازگردند اما بالاخره بنابر اغواء ابو جهل خاطر بر مقاتله قرار داده باشتعال آتش پیکار پرداختند در روضه الاحباب و بعضی دیگر از مؤلفات علماء افادت مآب مسطور است که در لشکر اسلام سه علم بود و سید عالم صلی اللّه علیه و سلم علم اعظم را که تعلق بمهاجران میداشت بمصعب بن عمیر داد و لواء خزرج را بحباب بن المنذر و رایت اوس را بسعد بن معاذ و شعار مهاجران یا بنی عبد الرحمن و شعار خزرج یا بنی عبد اللّه و شعار اوس یا بنی عبید اللّه بود و بروایتی شعار مجموع سپاه نصرت شعار یا منصور امت بود و مقصود از کلمه یا منصور امت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۳۹
آنست که ای غازی موعود بنصرت بکش دشمن خود را و در لشکر مشرکان نیز سه علم بود طلحه بن ابی طلحه و ابو عزیز بن عمیر و نضر بن الحارث که از بنی عبد الدار بودند و در آنروز بحمل رایات نکبت آیات کفار قیام نمودند بالجمله صباح روز هفدهم ماه مبارک رمضان که آفتاب عالم‌تاب بفضاء سپهر خضرا خرامید برماح خطی خطوط شعاعی جنود نجوم را منهزم و منکوب گردانید و نقش وجود مواکب کواکب را از صفحه نمایش محو کرده بنهان‌خانه فنا رسانید جوشن‌پوش (و اللّه یعصمک من الناس) بتسویه صفوف سپاه سپهر اساس قیام نمود و ایضا صنادید قریش بانواع حدت و طیش صف قتال آراسته بمیدان شتافتند و نخست کسی از مشرکان که قدم در معرکه جلادت نهاد عتبه بن ربیعه بود با برادر خود شیبه و پسر خویش ولید و از سپاه اسلام معاذ و معوذ ابناء حارث و عوف بمبارزت ایشان مبادرت نمودند و بعضی بجای عوف عبد اللّه بن رواحه گفته‌اند و چون ایشان نزدیک بمشرکان رسیدند عتبه و شیبه پرسیدند که شما چه کسانید جواب دادند که فلان و فلانیم از انصار کفار گفتند بازگردید که ما را بشما مهمی نیست و ما طالب بنی اعمام خودیم مسلمانان بازگشته عتبه و شیبه فریاد برآوردند که یا محمد اکفاء ما را بیرون فرست و حضرت مصطفی علیه من الصلواه اشرفها حمزه ابن عبد المطلب و علی ابن ابیطالب علیه السّلام و ابو عبیده بن حارث را بمحاربه ایشان نامزد فرمود عتبه در برابر حمزه رضی اللّه عنه آمد و شیبه متوجه ابو عبیده رضی اللّه عنه شد و ولید که خال معویه بود بمبارزت امیر المؤمنین علیه السّلام مبادرت نمود و آنجناب در ساعت بیک ضربت ولید را بدوزخ روان گردانیده حمزه نیز بشمشیر خون‌ریز پیکر عتبه را ریز ریز کرد و شیبه زخمی قوی برپای ابو عبیده زد چنانچه در میان میدان افتاده مغز استخوان ساقش مترشح گشت و آن‌دو شیر بیشه هیجا یعنی حمزه و شاه اولیا رضوان الله علیهما بمدد ابو عبیده شتافته شبیه را بقتل رسانیدند آنگاه نایره قتال اشتعال یافته شمشیر آبدار حیدر کرار خرمن حیات کفار خاکسار را بباد فنا میداد و سایر شجعان اهل اسلام نیز لوازم کشش و کوشش بجای آورده سنان جان ستان ایشان مشرکان را بجانب آتش دوزخ میفرستاد و در خلال این احوال سید عالم صلی الله و سلم بعریشی که جهه آنحضرت ترتیب داده بودند درآمد و دست مناجات بدرگاه قاضی الحاجات برآورده بمبالغه تمام ظفر و نصرت اهل اسلام را مسألت نمود و تیر دعا بهدف اجابت رسیده ناگاه در مقام استیناس نعاس بر مردم دیده خیر الناس غلبه کرد و همان ساعت از خواب درآمده بشارت وصول سپاه ملائکه مقربین جهه امداد جنود مسلمین بگوش هوش حاضران رسانید و از عریش بیرون خرامیده آیت وافی عنایت (سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ) بر زبان وحی بیان گذرانید و قبضه ربک و سنگ‌ریزه از زمین برگرفته و شاهت الوجوه گفته بجانب مشرکان انداخت و جنود اسلام را تسلی داده بحرب اصحاب کفر و ظلام دلیر ساخت از امیر المؤمنین علی رضی الله عنه منقولست که فرمود در روز بدر سه نوبت متعاقب هم بادی تند بوزید اول جبرئیل بود با هزار نفر از ملائکه و دوم میکائیل با هزار دیگر و سیم اسرافیل
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۴۰
با هزار دیگر و در آن روز ملائکه دستارهای سرخ و زرد بر سر داشتند و بر اسبان ابلق سوار بودند القصه چون تایید الهی قرین حضرت رسالت‌پناهی گشت کفار روی بانهزام آورده هفتاد نفر از ایشان کشته شدند و هفتاد نفر دیگر باسیری افتادند و از جمله قتیلان بروایتی سی و شش کس بزخم تیغ و سنان علی رضی اللّه عنه بقعر جهنم پیوستند و بعضی از اهل سیر کمتر ازین گفته‌اند و از جمله جماعتی که بواسطه مبارزت جناب ولایت منقبت بقتل رسیدند عاص بن سعید بن العاص بود و حنظله بن ابی سفیان برادر معویه و طعیمه بن عدی و نوفل بن خویلد و زمعه بن الاسود و عمر بن عثمان بن کعب عم طلحه بن عبید اللّه و عثمان و مالک برادران طلحه و منیه بن الحجاج السهمی و در آن روز ابو جهل بزخم تیغ معاذ و معوذ پسران عفراء از پای درافتاده عبد اللّه بن مسعود بعد از وقوع فتح سر آن شقی را از بدن جدا کرده نزد حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم برد و عاصم بن ابی عوف السهمی و معبد بن وهب بضرب تیغ ابو دجانه انصاری بقتل رسیدند و امیه بن خلف و پسرش علی را عبد الرحمن بن عوف اسیر کرده بطرفی میبرد که ناگاه چشم بلال حبشی که از آن‌دو کافر فاجر در مکه متضرر شده بود برایشان افتاد و انصار را بر قتل ایشان ترغیب نموده کار امیه و علی بزخم شمشیر حبیب بن یصاف انصاری و حباب بن المنذر بآخر انجامید و از جمله اسیران آن معرکه عباس بن عبد المطلب است و عقیل بن ابی طالب و ابو العاص بن الربیع و ابو عزیر بن عمیر و ولید بن المغیره و ابو عزه و عمرو بن عبد اللّه الجمحی الشاعر و وهب بن عمیر بن وهب الجمحی و سهیل بن عمرو و عقبه بن ابی معیط و نضر بن الحارث و از آنجمله عباس و عقیل در سلک اهل اسلام انتظام یافتند و عقبه بن ابی معیط و نضر بن الحارث بتحریک شمشیر اسد اللّه الغالب بقعر جهنم شتافتند و بروایتی نضر بن الحارث را عاصم بن ثابت بدوزخ فرستاد و ابو عزه بنابر افلاس خلاص شد اما او را سوگند دادند که من بعد بر جنگ مسلمانان اقدام ننماید و بعضی دیگر از اسیران فدا داده و برخی چندگاه بمعلمی اطفال انصار پرداخته مطلق العنان شدند و از ارباب توحید در روز بدر چهارده کس شربت شهادت چشیدند و از آنجمله شش تن از مهاجران بودند و هشت نفر از انصار و ابو عبیده بن الحارث بن عبد المطلب در سلک شهداء مهاجرین انتظام دارد و در آن روز چون ابو عبیده از ضرب شمشیر شیبه از پا درآمد و او را برداشته نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم بردند گفت یا رسول اللّه من شهید نیستم آنحضرت فرمود که بلی تو شهیدی و مرغ روح ابو عبیده بعد از مراجعت از بدر در موضع صفرا یا روحاء بجانب عالم قدس پرواز کرد و همانجا مدفون شد مدت عمرش بقول صاحب مقصد اقصی هشتاد سال بود و دیگری از شهداء معرکه بدر عمیر بن الحمام بود عمیر در آن روز در صف قتال ایستاده خرمای چند در دست داشت و میخورد در آن اثنا بگوش او رسید که حضرت مقدس نبوی بر زبان معجز بیان میگذرانید که هرکس که درین روز با کفار مقاتله نماید یا شهید شود بهشت جاودان جای او باشد و عمیر بعد از شنیدن این سخن خرماها را از دست افکنده جنگ میکرد تا روی بروضه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۴۱
رضوان آورد و دیگری از شهداء آن معرکه معوذ بن عفراء انصاری است که ابو جهل لعین بضرب شمشیر او از پای درآمد و دیگری عمیر بن ابی وقاص است برادر سعد و او در سن شانزده سالگی بود که بر دست سهیل بن عمرو بن عبدود شهد شهادت چشید و عبد اللّه بن مظعون نیز از جمله شهداء بدر است و او در آنوقت سی ساله بود و ایضا خالدین بکیر در سن سی و چهارسالگی در آن معرکه شهید شد القصه بعد از وقوع این فتح نامدار و انداختن جیفه مردار کفار بچاه بدر سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار و صحبه الاخیار بسر آنچاه تشریف برد و نام کشتگان را که در آنجا انداخته بود بر زبان راند و فرمود (هل وجدتم ما وعد ربکم حقا فانی قد وجدت ما وعدنی ربی حقا) عمر بن الخطاب گفت یا رسول الله با اجساد بی‌ارواح سخن میگوئی آنحضرت فرمود که شما نیستید شنواتر از ایشان سخنی را که من میگویم قتاده روایت کند که در آنزمان حق تعالی مشرکان را زنده گردانیده بود تا آواز رسول الله صلی الله علیه و سلم را بشنوند و حسرت و ندامت ایشان زیاده گردد و درین باب روایات دیگر نیز ورود یافته و ایراد آن لایق بسیاق این مختصر نیست به ثبوت پیوسته که چون احمد مختار صلی الله علیه و سلم الی انقراض الادوار در ضمان حفظ و حمایت پروردگار بطرف مدینه بازگشت در وادی صفرا بر سر تلی نشسته غنایم آن معرکه را قسمت فرمود و بر شتر ابو جهل رقم اختصاص کشید و بروایتی که در روضه الاحباب مسطور است شمشیر منیه بن الحجاج را که موسوم بذو الفقار بود بامیر المؤمنین علی انعام فرمود و باتفاق اهل سیر هشت کس را که برخصت آنحضرت جهت سرانجام بعضی از مهام در آن غزوه حاضر نبودند حکم حضار بدر داده حصه غنیمت ارزانی داشت و اسامی آنجماعت که سه نفر از مهاجر و پنج کس از انصار بودند اینست که نوشته میشود عثمان بن عفان- طلحه بن عبد الله- سعید بن زید- ابو لبابه بن عبد المنذر که از قبل آنحضرت در مدینه خلیفه بود عاصم بن عدی- حارث بن خاطب- خوات بن جبیر- حارث بن صمه و برین تقدیر اصحاب بدر سیصد و سیزده کس باشند بعدد لشکر طالوت وقتی که با جالوت محاربه مینمود در صحاح اخبار وارد است که چون مهم اسیران کفار بر فدیه قرار یافت آیه عتاب‌آمیز (ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْری حَتَّی یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَهَ) نازل گشت و این معنی موجب ملال خاطر حضرت شده چون سابقه عنایت ربانی شامل حال امت پیغمبر آخر الزمان بود متعاقب کریمه مذکوره این کلام معجز نظام نزول نمود که (لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ) و گویند شکستی که اهل اسلام را در وقعه احد واقعشده بواسطه اخذ فدیه بود روایتست که چون نبی آخر الزمان از معرکه بدر بازگشت مصراع
ملک در رکاب و فلک همعنان
بنواحی مدینه مکرمه رسید بعضی از اعیان انصار را که از موکب همایون تخلف نموده بودند مثل اسید بن حضیر و عبد الله بن انیس و غیر هما بمراسم استقبال استعجال کرده بلوازم اعتذار و اداء تهنیت فتح و نصرت قیام و اقدام نمودند و حضرت مقدس نبوی صلوات الله و سلامه علیه عذر ایشان را پذیرفته دعاء خیر بر زبان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۴۲
معجز بیان گذرانید و قرین لطف و عنایت پروردگار آن بلده طیبه را بیمن مقدم شریف مشرف گردانید و چون گریختگان معرکه بدر بمکه مبارکه رسیدند و کیفیت ارتفاع اعلام اسلام و نگونسری رایات کفر و ظلام را بسمع ابو لهب رسانیدند از غایت حزن و اندوه عدسه بیرون آورد و پس از روزی چند با قبح وجهی عزم جهنم کرد و در همین سال عمیر بن عدی عظماء یهودیه بنت مروان را که بهجو حضرت خیر البشر زبان میگشاد باستصواب آنحضرت بکشت و عمیر بن وهب جمحی باغوای صفوان بن امیه بن خلف کمر قصد خیر البریه علیه السّلام و التحیه برمیان بسته از مکه بمدینه آمد و آنحضرت بنابر وحی سماوی بر فساد نیت او مطلع گشته چون عمیر بمجلس همایون رسید فرمود که ترا صفوان بچه مهم فرستاده بنابرآن عمیر کلمه توحید بر زبان راند و در سلک اهل اسلام منتظم گردید و هم درین سال آن برگزیده ملک متعال با طایفه از ابطال رجال جهه عصیان و نقض عهد یهود بنی قینقاع بنواحی حصار ایشان شتافته آغاز محاصره فرمود و جهودان که هفتصد نفر بودند بعد از پانزده روز در درون قلعه بتنگ آمده و بحکم خدا و رسول رضا داده بحسب ضرورت بیرون آمدند و بنابر الحاح و بمبالغه عبد الله بن ابی سلول منافق صاحب مقام محمود از سر خون یهود در گذشته باخراج ایشان حکم فرمود و بعد از فراغ مهم بنی قینقاع رسول صلی الله علیه و سلم بمدینه بازگشته باداء نماز عید اضحی و سنت قربانی قیام نمود نقل است که ابو سفیان بعد از واقعه بدر نذر کرده بود که روغن بر خود نمالد و با زنان مصاحبت نکند تا انتقام از خیر الانام علیه الصلوه و السلام نکشد و در اواخر این سال با دویست نفر از اهل ضلال بنواحی مدینه آمد و سحری در ناحیه عریض شخصی از انصار را دیده بقتل رسانید و چند درخت خرما را سوخته بخیال آنکه نذرش بوفا رسید بازگشت و حضرت رسالت پناهی ازین جرات آگاهی یافته با دویست نفر از صحابه در عقب ابو سفیان روانشد و مشرکان از توجه آنحضرت واقف گشته انبانهاء سویق را که همراه داشتند بجهه سهولت رفتار بینداختند و مسلمانان آنها را برگرفته آنغزوه را غزوه سویق نام نهادند در تاریخ امام یافعی مسطور است که درین سال عثمان بن مظعون رضی الله عنه وفات یافت روایتست که در اوایل اسلام روزی در مجمع قریش لبید شاعر این بیت خود را که شعر
الا کل شیی‌ء ما خلی الله باطل*و کل نعیم لا محاله زائل میخواند عثمان چون مصراع اول را شنید گفت صدقت و بعد از استماع مصراع ثانی فرمود (کذبت نعیم الجنه لا یزول) و باغواء لبید بعضی از مشرکان طپانچه بر روی عثمان زدند که یک چشم او کبود شد و عثمان در آن باب قطعه‌ای گفته که بیت اولش اینست شعر
ان تک عینی فی رضاء الرب نالها*هذا ملحد فی الدین لیس بمهتد در سیر السلف از عایشه بنت قدامه بن مظعون مرویست که رسول صلی الله علیه و سلم رخسار عثمان را بعد از وفات تقبیل فرمود و بر وی نماز کرده در بقیع بدفنش اشارت نمود و بروایت امام یافعی تولد عبد الله بن زبیر درین سال بوقوع انجامید و العلم عند الله الحمید المجید
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۴۳
 
گفتار در ایراد وقایع سال سیم از هجرت و ذکر غزوه احد و بیان برخی دیگر از حوادث که مقارن آنحرب واقعشد
 
در اوایل سال سیم از هجرت حضرت رسالت عبد الله بن ام مکتوم را در مدینه خلیفه گذاشته رایت هدایت آیت بدست شاه ولایت داد و با دویست سوار از مهاجر و انصار بقصد جمعی از بنی سلیم و غطفان بقرقره الکدر تشریف برد و بی‌آنکه با کفار اتفاق ملاقات افتد مراجعت کرد اما درین سفر پانصد شتر بدست اهل اسلام درآمد و غزوه ذی امر که آنرا غزوه انمار نیز گویند همدرین سال واقع شد و در وقت عزیمت بآن سفر خیر البشر عثمان بن عفان را رضی الله عنه در مدینه بنیابت خود تعیین فرموده با چهارصد و پنجاه کس از لشکر نصرت اثر بجانب بنی ثعلبه و محارب در حرکت آمد و آنجماعت از توجه آنحضرت واقف گشته در قلل جبال متحصن گشتند اما در روزیکه بواسطه بارندگی اثواب حضرت رسالت (ص) مآب نمناک بود و آنها را بر درختی انداخته در سایه شجره باستراحت اشتغال مینمود غورث که او را دعثور بن الحارث میگفتند و بصفت شجاعت و مردانگی اتصاف داشت رسول صلی الله علیه و سلم را در سایه آن درخت دیده با شمشیری کشیده بر سر آنسرور دوید و گفت کیست که ترا حمایت کند از من حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه فرمود که ایزد سبحانه و تعالی و فی الحال جبرئیل چنان بر سینه دعثور زد که شمشیر از دستش بیفتاد و خیر البشر برخاسته و شمشیر را برداشته گفت کیست که ترا حمایت کند از من دعثور گفت هیچکس آنگاه کلمه توحید بر زبان راند و مسلمانشد و رسول الله صلی الله علیه و سلم بمدینه مراجعت نمود مدت این سفر یازده روز بود و همدرین سال زید بن حارثه رضی الله عنه بفرمان خیر البریه علیه السّلام و التحیه با صد سوار از مهاجر و انصار بر سر راه قافله قریش که از راه عراق بشام می‌شتافتند رفت و رؤساء کفار فرار نموده قرب صد هزار درم اموال کاروانیان بدست مسلمانان افتاد و در چهاردهم صفر همین سال کعب بن اشرف یهودی که پیوسته زبان نامبارک بهجو حضرت خیر الانام علیه الصلوه و السلام میگشاد و مشرکان را بر محاربه و مخالفت آنحضرت ترغیب میکرد بسعی محمد بن سلمه و ابو نایله و بعضی دیگر از شجعان قبیله اوس کشته گشت و همچنین ابو رافع تاجر حجاز که در سلوک طریق شقاوت قدم بر قدم کعب داشت باهتمام عبد الله بن عینیه و عبد الله بن انیس و ابو قتاده که از قبیله خزرج بودند بقتل رسید و همدرین سال ابو سفیان با سه هزار نفر از لشکر شیطان که هفتصد کس از آنجمله زره‌پوش بودند و دویست سر اسب و سه هزار شتر داشتند بجانب مدینه توجه نمودند و جهه تذکار قتلاء بدر و ترغیب مردم بر حرب پانزده هودج ترتیب داده بعضی از نسوان را همراه خود گردانیدند و عباس رضی الله عنه که در آنزمان در مکه مبارکه تشریف داشت مکتوبی مخبر ازینواقعه نزد خیر البشر فرستاد و آنحضرت قصد
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۴۴
کرد که در مدینه متحصن گردد و بمدافعه کفره قیام نماید اما بالاخره بواسطه الحاح و مبالغه بعضی از جوانان جنگجوی بکراهیت تمام در نماز دیگر روز جمعه چهاردهم یا ششم شهر شوال عبد الله ابن ام مکتوم را در مدینه خلیفه گذاشته با هزار نفر از ابطال رجال که صد کس از آن جمله زره‌پوش بودند متوجه حرب اهل ظلال گردید اما عبد الله ابن ابی سلول در اثناء راه با سیصد نفر از منافقان بازگشت و در آن غزوه در میان لشکر اسلام سه علم بود علم اوس را سعد بن عباده داشت و لواء خزرج را حباب بن المنذر و لواء خاصه حضرت مصطفی را جناب ولایت مآب مرتضوی و بروایتی آنعلم در دست مصعب بن عمیر بود القصه بنابر روایت اول صباح روز شنبه پانزدهم شوال نزدیک بکوه احد تقارب ارباب توحید و اصحاب کفر بتلاقی منجر شد و حضرت خیر البریه بتعبیه سپاه قیام نموده عکاشه بن محص اسدی را بر میمنه گماشت و در میسره ابو سلمه بن عبد الاسد مخزومی و ابو عبیده بن الجراح و سعد بن ابی وقاص را در مقدمه تعیین نمود و جای مقداد بن عمرو را بر ساقه مقرر فرمود و عبد الله بن عمرو بن حزام یا عبد الله بن جبیر را با پنجاه تیرانداز بمحافظت شکاف عینین که بر یسار سپاه نصرت شعار بود مأمور ساخت و ایشان را وصیت کرد که بهیچ‌حال از آن موضع حرکت نکنند خواه مسلمانان غالب شوند و خواه مغلوب و ابو سفیان نیز به ترتیب لشکر نکبت اثر قیام نموده خالد بن الولید را والی میمنه گردانید و عکرمه بن ابی جهل بفرموده وی صاحب میسره گردید و عبد الله بن ابی ربیعه را بر تیر اندازان که صد نفر بودند امیر ساخت و لواء را بطلحه بن ابی طلحه عبدری که او را کبش کتیبه میگفتند تفویض کرد و چون نایره قتال اشتعال یافت طلحه بن ابی طلحه بمیدان شتافته مبارز طلبید و شیر بیشه هیجا یعنی شاه اولیا علی مرتضی سلام الله علیه مصراع
چو سیلی که آید ز بالا بزیر
بر سر آن بداختر تاخته به یک ضرب ذو الفقار کار او را تمام ساخت و بعد از قتل طلحه بن ابی طلحه رایت قریش را برادرش مصعب برداشته و بزخم پیکان جان ستان عاصم بن ثابت بقتل رسید آنگاه برادر دیگرش عثمان علم برگرفته او نیز به تیر عاصم عازم سفر سقر شد و بروایتی عثمان بضرب تیغ حمزه مقتول گردید و پس از قتل عثمان ابو سعید بن طلحه بن ابی طلحه و حارث بن طلحه و مسافع بن طلحه و کلاب بن طلحه و جلاس بن طلحه و ارطاه بن شرحبیل و شریح بن قارض متعاقب هم علمدار گشته بضرب تیغ مجاهدان دین راه سجن پیش گرفتند و آخر الامر غلامی از بنی عبد الدار صواب نام رایت اهل ظلام را برداشته او نیز بضرب ذو الفقار حیدر کرار بدار البوار پیوست (و قال فی کشف الغمه روی عن ابیعبد الله جعفر بن محمد عن ابیه رضی الله عنهما قال کان اصحاب اللواء یوم احد تسعه کلهم قتلهم علی ابن ابیطالب رضی الله عنه) و باتفاق جمهور اهل سیر امیر المؤمنین حیدر در آن روز بیشتر از جمیع اصحاب خیر البشر لوازم شجاعت و تهور بتقدیم رسانیده مشرکان را منهزم گردانید و مسلمانان باخذ غنیمت مشغول شده اکثر آنجماعت که بامر خواجه کونین بمحافظت شکاف عینین قیام مینمودند بخلاف رای سردار خود جهه اخذ
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۴۵
غنیمت عنان بمعرکه تافتند و خالدین الولید و عکرمه بن ابی جهل اینمعنی را دانسته بیک ناگاه بر سر عبد الله راندند و او را با رفقا شهید ساخته از پس پشت سپاه اسلام درآمدند و تیغ کین آخته صورت غلبه ایشان را دست داد و فوجی از مسلمانان کشته گشته زمره بوادی فرار شتافتند چنانچه بروایتی که در کتاب مذکور مسطور است زیاده از چهارده نفر کسی در ملازمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه نمانده و از آنجمله هفت نفر از مهاجر بودند و هفت کس از انصار و اسامی مهاجرین برین موجبست علی ابن ابیطالب ابو بکر بن قحافه عبد الرحمن ابن عوف سعد بن ابی وقاص زبیر بن العوام طلحه بن عبید الله ابو عبیده بن الجراح و نامهای انصاریان این است حباب المنذر- ابو دجانه- عاصم بن ثابت- حارث بن صمه- سهل بن حنیف- اسید بن حضیر- سعد بن معاذ و بعضی بجای ابن معاذ و اسید بن حضیر سعد بن عباده و محمد بن مسلمه را نوشته‌اند و از این چهارده عزیز هشت کس بر موت با یکدیگر بیعت کرده عهد بستند و این هشت کس عبارتست از امیر المؤمنین علی و طلحه و زبیر و ابو دجانه و حارث بن صمه و حباب بن المنذر و عاصم بن ثابت و سهل بن حنیف و ایشان در مقاتله مشرکان آثار مردانگی بظهور آورده باوجود کثرت اعدا آسیبی بذات هیچکس از نام‌بردگان نرسید و ایضا در کشف الغمه مسطور است که در روز احد چون اهل اسلام از هجوم جنود اصحاب ظلام انهزام یافتند خیر الانام علیه الصلوه و السلام از علی مرتضی رضی اللّه عنه پرسید که چرا با قوم در امر فرار اتفاق اختیار نکردی علی مرتضی جوابداد که چگونه بروم و ترا تنها بگذارم بخدا سوگند ازین موضع قدم فراتر ننهم تا کشته شوم یا آنکه ایزد تعالی ایجاز وعده خویش کند آنحضرت فرمود که ایعلی حق عز و علا وفاکننده وعده خود است آنگاه سه طایفه از کفار متعاقب یکدیگر متوجه خیر البشر شده هربار حیدر کرار باشارت آنحضرت شر ایشان را بزخم ذو الفقار مندفع گردانید و از فرقه اول هشام بن امیه المخزومی و از زمره ثانیه عمرو بن عبد اللّه الجمحی و از فوج ثالث بشر بن مالک عمری را بقتل رسانید بصحت پیوسته که در آنروز که حیدر کرار بدفع اشرار کفار ذو الفقار اعجاز آثار آخته بود و لواء سعی و اجتهاد برافراخته از جانب آسمان ندائی بگوش همگنان رسید که (لا فتی الا علی لا سیف الا ذو الفقار) و بقولی قائل این کلام جبرئیل بود علیه السّلام و بروایتی رضوان خازن بهشت و ایضا در آنروز وقتی که بموجب فرموده سید المرسلین امیر المؤمنین و امام المسلمین علیه السّلام بر جمعی کثیر از ابطال مشرکین حمله کرده سلک جمعیت ایشان را از هم بگسیخت جبرئیل گفت یا رسول اللّه ملائکه تعجب مینمایند از حسن مواسات و جوانمردی علی علیه السّلام فقال رسول صلی اللّه علیه و سلم (ما یمنعه من ذلک و هو منی و انا منه فقال جبرئیل علیه السّلام انا منکما) در اکثر کتب سیر مسطور است که در معرکه احد خیر البشر بنفس نفیس مباشر امر قتال گشته نظم
در آن روز از دست برد قضا*بدندان آن سرور ابنیا*
یکی سنگ خورد و شکستی رسید*شد از عقد در لعل و مرجان پدید و بروایت اصح
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۴۶
رامی آن حجاره عتبه بن ابی وقاص بود برادر سعد وقاص در روضه الصفا مسطور است که در روز احد عبد اللّه بن قمیه و عتبه بن ابی وقاص و عبد اللّه بن شهاب زهری و ابی بن خلف بر قتل رسول صلی اللّه علیه و سلم باهم عهد بسته بودند و زمره‌ای عبد اللّه بن حمید اسدی را نیز داخل آن چهار خاکسار گردانیده‌اند و بن قمیه علیه اللعنه چندان سنگ بجانب آنحضرت انداخت که رخسار آفتاب کردار او مجروح شده حلقهاء خود بر جبین مبینش نشست و روایتی آنکه بواسطه شمشیری که آن ملعون بذات همایون رسول صلی اللّه علیه و سلم رسانید آنحضرت در کوی افتاد و از چشم مردم و مردم چشم پنهان گشته شیطان فریاد برآورد که ای مردم محمد بقتل رسید و این خبر شایع شده موجب حزن و تفرق اهل اسلام و سبب تفریح خواطر اصحاب کفر و ظلام گردید نقلست که اول کسی که آنحضرت را در آن کو شناخت کعب بن مالک انصاری بود آواز برآورد که (هذا رسول اللّه حیا سویا) سید عالم صلی اللّه علیه و سلم اشارت فرمود که خاموش باش و چون مسلمانان از حیات خواجه کاینات خبر یافتند از اطراف و جوانب بملازمتش شتافتند و طلحه بدان کو درآمده پشت خم کرد تا آنحضرت پای مبارک بر پشتش نهاد و علی دست همایون حضرت رسالت‌پناه را گرفت تا از آنجا بیرون شتافت بصحت پیوسته که سید المرسلین در شان آن پنج لعین که بر قتلش عهد بسته بودند دعا فرمود بعضی از ایشان در همان معرکه کشته گشته بقیه السیف بسال نرسیدند در مقصد اقصی مسطور است که در روز احد ابی بن خلف لعنه اللّه علیه حضرت رسالت‌پناه را دیده گفت لا نجوت ان نجوت و بر آنحضرت که در میان صمه و سهل بن حنیف ایستاده بود حمله کرد و مصعب بن عمیر پیش رفته بزخم نیزه آن شقی شهید شد آنگاه رسول صلی اللّه علیه و سلم نیم نیزه که در دست سهل بود ازو بستد و بر گردن ابی زد و ابی عنان بصوب فرار گردانیده از الم زخم سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بسان گاو بانگ میکرد تا وقتی که روی بدوزخ آورد و در بعضی روایات آمده است که نوبتی زید بن وهب از عبد اللّه بن مسعود پرسید که چنین شنیده‌ام که در روز احد بغیر از علی مرتضی و ابو دجانه و سهل بن حنیف رضی اللّه عنهم در خدمت حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم هیچکس نمانده بود این خبر مطابق واقع است یا نی جوابداد که در اوائل حال که سپاه اسلام روی بوادی انهزام نهادند بجز مرتضی احدی در نزد مصطفی نماند و بعد از ساعتی عاصم بن ثابت و ابو دجانه و سهل بن حنیف و طلحه بن عبید اللّه بملازمت خیر البشر شتافته کمر محاربت برمیان بستند زید باز پرسید که ابو بکر و عمر کجا بودند گفت ایشان نیز بگوشه رفته بودند و چون از حال عثمان بن عفان استفسار نمود گفت او نیز بطرفی شتافته در روز سیوم از جنگ پیدا شد و بنابر آنکه مفر او بمنزل عریض بود رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود بدرستیکه درین واقعه عریض رفتی از علی مرتضی کرم اللّه وجهه منقولست که گفت که در آن روز هولناک من و ابو دجانه و سعد بن ابی وقاص رضی الله عنهم هریک در طرفی بمنع و دفع طایفه‌ای از مشرکان مشغول بودیم تا آنزمان که خدایتعالی فرج روزی کرد و چنانچه در اکثر کتب سیر مسطور
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۴۷
است که در روز احد جمعی دیگر از صحابه مثل ابو عبیده بن الجراح و طلحه بن عبید اللّه و ابو طلحه انصاری نیز لوازم شجاعت و پردلی بتقدیم رسانیدند و دو انگشت طلحه رضی اللّه عنه بزخم تیغ ابن قمیه یا صابت بن مالک بن زهیر جشمی از کار بازماند القصه چون قتال اهل ضلال بنهایت انجامید حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه با جمعی از صحابه که مجتمع گشته بودند بشعب احد درآمد و هند بنت عتبه بن ربیعه که زوجه ابو سفیان و مادر معویه بود باتفاق سایر نسوان قریش فضای میدان را از مردان شمشیرزن خالی دیده و بر سر شهداء شتافتند و بغیر از حنظله بن ابی عامر راهب که ملقب بغسیل الملائکه است تمامی شهیدان را مثله ساختند و هند جگر عم خیر البشر حمزه را از شکمش بیرون آورده بمکید بنابرآن او را آکله الاکباد میگفتند و بعد از این قضایا ابو سفیان و اتباع او را داعیه رجوع بمکه پیدا شده نخست ابو سفیان نزدیک بشعب احد آمد و فریاد برکشید که محمد در میان قوم هست یا نی و باشارت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و آله و سلم اصحاب ساکت بوده ابو سفیان باز آواز برآورد که آیا پسر ابو قحافه زنده است یا نی و هیچکس بجواب زبان نگشاده نوبت دیگر گفت آیا پسر خطاب چه حال دارد و این کرت نیز جواب نشنیده روی بمردم خود آورده گفت اینجماعت که نام بردم همه کشته گشته‌اند عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه از استماع این مقال بی‌تحمل شده بآواز بلند گفت ای دشمن خدای این کسانی که نام بردی همه زنده‌اند و بروایت مقصد اقصی چون ابو سفیان از حال پیغمبر (ص) سؤال کرد امیر المؤمنین علی علیه السّلام فرمود بخدای که محمد زنده است و سخن تو را می‌شنود آنگاه ابو سفیان آغاز نوازش معبود باطل خود کرده گفت (اعل هبل اعل هبل) اصحاب بامر حضرت رسالت مآب جواب دادند که (اللّه اعلی و اجل) باز ابو سفیان گفت (العزی لنا و لا عزی لکم) مسلمانان جوابدادند که (اللّه مولانا و لا مولی لکم) پس ابو سفیان بر زبان آورد که (یوم بیوم و الحرب سجال) و نیز گفت که وعده میان ما و شما سال آینده منزل بدر است و امیر المؤمنین علی علیه السّلام یا دیگری از اهل اسلام بموجب فرموده خیر الانام صلی اللّه علیه و آله العظام زبان بقبول گشاده ابو سفیان بطرف مکه روانشد و بروایت اکثر اهل سیر در واقعه احد قرب سی نفر از مشرکان بقتل رسیدند و از اینجمله بقول محمد بن اسحق دوازده نفر بضرب تیغ امیر المؤمنین حیدر کرار کشته شدند و اسامی ایشان اینست طلحه بن ابی طلحه ابو سعید بن طلحه- کلده بن طلحه- ابو عبد اللّه بن جمیل بن زهره- ابو الحکم بن الاخنس بن شریق الثقفی- ولید بن حذیقه بن المغیره و برادرش امیه ارطاه بن شرحبیل بن امیه- عمرو بن عبد الله بن الجمحی- بشر بن مالک صواب مولای بنی عبد الدار در روضه الاحباب مسطور است که در زمانی که رسول صلی الله علیه و سلم بشعب درآمد عثمان بن عبد الله بن المغیره المخزومی مسلح و مکمل بر اسب ابلقی سوار از عقب آنسرور بشتافت و ناگاه پای اسب آن لعین در گوی فرورفته از پشت بر روی زمین افتاد و بضرب تیغ حارث بن صمه رخت زندگانی بباد فنا داد و عبید الله بن حاجز عامری بجانب حارث شتافته بشمشیر خون‌ریز ابو دجانه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۴۸
ریزریز شده و سایر مشرکان بیمن اجتهاد بعضی از مجاهدان دین که اسامی ایشان سبق ذکر یافته مقتول گشتند اما از مسلمانان در آن معرکه بروایتی هفتاد نفر و بقولی شصت و پنج کس بسعادت شهادت استسعاد یافتند و از آن جمله چهار نفر از مهاجرین بودند و باقی از انصار و یکی از شهداء مهاجرین عم سید المرسلین حمزه بن عبد المطلب است رضی الله عنه کنیت او ابو یعلی بود و بعضی ابو عماره گفته‌اند در نسخ معتبره از وحشی که قاتل آن جناب بود مرویست که گفت من غلام جبیر بن مطعم بن عدی بودم و در روز بدر عم خواجه من طعیمه بن عدی بر دست حمزه کشته گشته بود بنابرآن جبیر در وقت توجه بجانب احد بمن گفت اگر تو حمزه را بقتل رسانی آزاد باشی و در اثناء راه گاهی هند نیز جهه انتقام کشیدن پدر خویش عتبه مرا بدان امر تحریض کردی و گفتی که اگر این کار بدست تو تمشیت پذیرد بتربیت من اختصاص یابی و در روز احد در وقتی که نایره قتال اشتعال یافت من بمعرکه رفته حمزه را دیدم که مانند شتر مست بمیدان درآمد و صفوف مشرکان را برهم زده در آن حال سباع بن عبد العزی خزاعی که مادرش در مکه باختنان نسوان قیام نمودی در برابر مسلمانان شتافته مبارز خواست حمزه رضی الله عنه سر راه بر سباع گرفته نخست او را بحرفت مادرش سرزنش کرد آنگاه بضرب تیغ جسد آن ملعون را بر خاک افکنده طعمه سباع گردانید و من در پس سنگی در کمین نشستم تا حمزه رضی الله عنه نزدیک بدانجا رسید پس حربه‌ای بطرف وی انداختم و آن تیغ بر زیر ناف آن زبده آل عبد مناف آمده از جانب دیگر سر بدر کرد و او متوجه من شده همان لحظه از پای درآمد و بعد از آن هند بسر وقت حمزه رسید و گوش و بینی او را برید و جگرش بیرون آورده بمکید نقلست که بعد از مراجعت اهل ضلالت بجانب مکه در وقتی که ارباب هدایت بتفحص حال شهدا قیام نمودند حضرت رسالت فرمود که حال حمزه چیست که او را نمی‌بینم علی مرتضی رضی الله عنه بجست‌وجوی عم خود مشغول شده ناگاه جسد مبارکش را افتاده دید اشک بر عارض همایونش فرو دویده آنحضرت را بر صورت واقعه مطلع گردانید رسول صلی الله علیه و سلم بنفس نفیس بدانجا شتافته چون عم خویش را مثله کرده یافت بغایت محزون گشت و گفت (مما وقفت موقفا قط اغیظ لی من هذا) پس قسم یاد فرموده بر زبان وحی بیانش جاری شد که چون بر قریش دست یابم هفتاد کس را از ایشان مثله کنم جبرئیل نازل گشته این آیت آورد که (وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ) رسول صلی الله علیه و سلم فرمود که صبر میکنم و از سر آنعزیمت درگذشته کفاره سوگند داد و در سیر السلف مذکور است که حمزه رضی الله عنه از حضرت رسالت صلی الله علیه و سلم دو سال اسن بود و مؤلف اعمار الاعیان مدت عمرش را پنجاه و نه سال گفته است و الله اعلم و از جمله شهداء مهاجرین دیگری عبد الله بن جحش اسدی است و او پسر عمه خیر البرید علیه السّلام و التحیه بوده زیرا که مادرش دختر عبد المطلب است مسماه بامیه نقلست که در صباح روزیکه حرب احد بوقوع پیوست عبد الله مناجات کرد که خدایا درین جنگ
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۴۹
شخصی را که بشدت بأس و قوت موصوف باشد غنیم من گردان تا اگر بر من ظفر یابد گوش و بینی مرا ببرد و چون در وقت ملاقات از من سؤال کنی که ایعبد الله گوش و بینی تو را چرا بریده‌اند جواب دهم که از برای محبت تو و رسول تو پس مرا تصدیق فرمائی و گوئی که آری تو گوش و بینی بریده مائی از سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه مرویست که صباح عبد الله بن جحش این مناجات نمود و آخر روز دیدم که کفار گوش و بینی او را از ریسمان آویخته بودند و او را با حمزه رضی الله عنه در یک قبر دفن نمودند مدت عمر عبد الله از چهل سال متجاوز بود و دیگری از شهداء مهاجرین مصعب بن عمیر است که از بنی عبد الدار بود و اسلام بسیاری از اهل مدینه بیمن اهتمام او روی نمود و در مقصد اقصی و بعضی دیگر از مؤلفات علماء مذکور است که در آنوقت که مسلمانان از معرکه احد روی گردان شدند مصعب که رایت مهاجرین در دست داشت خیال فرار پیرامن خاطر نگذاشت و ابن قمیه باو رسیده بضرب شمشیر دست راستش بینداخت و مصعب علم بدست چپ گرفته گفت که (و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل) و ابن قمیه علیه اللعنه بزخم تیغ دیگر دست چپش را نیز قلم زده مصعب کرت دیگر آنکلمه را تکرار نمود و آنعلم را بزور هردو بازو بسینه خود منظم گردانید و ابن قمیه نیزه بوی رسانید کارش بآخر انجامید گویند که انقطاع و تجرد مصعب از مزخرفات دنیویه بمرتبه‌ای بود که چون شهید شد از وی پوست پاره ماند که چون سرش را بآن می‌پوشیدند پایهایش مکشوف میگشت و چون پایش را ستر میکردند رویش باز میماند بیت
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود*ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است و از آنجمله شهداء انصار یکی ذکوان بن عبد قیس است و او داخل اهل بدر بود و مرتبه‌اش در خدمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه بجائی رسید که نوبتی فرمود که هرکس دوست دارد که مردی به‌بیند که بر سبزه بهشت راه میرود باید که بسوی ذکوان نظر کند در روضه الصفا مسطور است که چون اهل اسلام متوجه احد گشتند ذکوان رضی الله عنه دختران و نسوان خود را وداع کرده ایشان گفتند یا ابا السبع دولت دیدار کی دست خواهد داد جوابداد که روز قیامت و پس از تلاقی فریقین چندان محاربه نمود که بسعادت شهادت رسید و در آخر جنگ حضرت مقدس نبوی (ص) فرمود که هیچکس از حال ذکوان خبری دارد جناب علی مرتضی رضی الله عنه گفت یا رسول الله من دیدم که سواری در عقب او میرفت و میگفت مرا نجات مباد اگر تو نجات یابی آنگاه شمشیری بر دوش او فرود آورد و من آن سوار را تعاقب نموده از پشت زین بر زمینش افکنده چون نگاه کردم ابو الحکم بن الاخنس بن شریق بود و دیگری از شهداء حنظله بن ابی عامر راهبست از واقدی مرویست که حنظله بن ابی عامر قریب بواقعه احد جمیله بنت عبد الله بن ابی را بحباله خویش در آورد و در شبی که روزش جنگ واقع شد باجازت حضرت رسالت در مدینه توقف نموده با منکوحه خود زفاف کرد و صباح متوجه حرب‌گاه گشته جمیله چهار کس را آورد تا حنظله پیش ایشان اقرار فرمود که ازالت بکارت جمیله نموده و چون
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۵۰
گواهان سبب این اشهاد از وی پرسیدند جوابداد که دوش چنان در خواب دیدم که فرجه در آسمان پیدا شد و حنظله از آن فرجه بدانجا درآمده آسمان باز بحالت اول معاودت نمود و تعبیر اینواقعه وقوع شهادت حنظله است بنابرآن من گواه گرفتم تا کسی مرا طعن نتواند کرد القصه چون حنظله بمعرکه احد رسید ساعتی بقتال پرداخته بر دست جعونه یا شداد بن الاسود شهید گردید و رسول صلی الله علیه و سلم فرمود که من دیدم که ملائکه حنظله بن ابی عامر را غسل میدهند و چون بمدینه مراجعت نمود از جمیله حال حنظله را پرسید جواب داد که حنظله از غایت حرص بر جهاد بی‌آنکه رفع جنابت کند سلاح بسته بمعرکه شتافته بنابرین قضیه حنظله را غسیل الملائکه لقب دادند و دیگری از شهداء معرکه احد عمرو بن ثابت بن وقش است واقدی روایت کند که عمرو پیوسته در نبوت حضرت رسالت متردد بود و کما ینبغی قبول احکام اسلام نمینمود اما در صباح آنروز بهدایت ملهم الرشاد از سر صدق زبان بکلمه طیبه توحید جاری گردانیده روی باحد نهاد و چندان محاربه نمود که شهادت یافت و چون خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم بر شهادت او واقف شد فرمود که (انه لمن الجنه) و دیگری از جمله شهداء انصار عمرو بن الجموح است که از بنی سلمه بود و او چهار پسر داشت که بملازمت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم قیام مینمودند و خود بواسطه آنکه اعرج بود در معارک بخدمت آنحضرت نمیرسید اما در وقتی که رسول صلی اللّه علیه و سلم متوجه احد گشت عمرو را هوس جهاد پیدا شده هرچند قوم او را ازینحرکت منع کردند و گفتند که (لیس علی الاعرج حرج) بجائی نرسید و نزد حضرت رسالت‌پناه رفته گفت یا رسول اللّه میخواهم که باین پای لنگ عرصه بهشت را بپویم سید عالم صلی اللّه علیه و سلم فرمود که (لا جهاد علیک) عمرو التماس خویش را مکرر ساخته رخصت یافت و در روز احد با پسر خود خلاد و عبد اللّه بن عمرو بن حزام که برادر منکوحه اش هند بنت عمرو بن حزام بود شهید گشت از واقدی مرویست که در روز احد چون اخبار موحش بمدینه رسید عورات جهه تحقیق حالات متوجه معسکر شدند و عایشه رضی اللّه عنها نیز در حرکت آمده در اثناء راه هند را دید که شوهر و برادر و پسر خود را بر شتری بار کرده بمدینه می‌آورد از وی پرسید که خبر چیست جوابداد که ذات فایض البرکات سید کائنات مقرون بصحت و سلامت است دیگر هر مصیبتی که باشد سهلست صدیقه باز استفسار نمود که اینها چه کسانند که میبری هند گفت که شوهرم عمرو و برادرم عبد اللّه و پسرم خلاد است آنگاه شتر بزانو درآمده صدیقه رضی اللّه عنها گفت که مصراع
جمل از ثقل حمل از رفتار بازایستاد
هند جوابداد که ظاهرا سبب توقف شتر امری دیگر است آنگاه شتر را بزجر برانگیخت نوبت دیگر آن جمل بخسبید و چون زمامش را بطرف گردانید در رفتار آمد هند نزد سید ابرار صلی اللّه علیه و سلم شتافته کیفیت واقعه معروضداشت آنحضرت فرمود که (ان الجمل مأمور) بعد از آن از هند پرسید که عمرو در وقت توجه چه گفته بود هند جواب داد که این دعا کرده که (الهم لا تردنی الی اهلی) خیر البشر فرمود که بنابراین شتر بجانب
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۵۱
نرفت و ایضا هند را بشارت داد که شوهر و برادر و پسر تو در بهشت بمرافقت یکدیگر بسرمیبرند و دیگری از شهداء احد وهب بن قابوس مزنی است و برادرزاده او حارث بن عقبه بن قابوس است و ایشان در روز احد از جبل مزینه بمدینه آمده چون از کیفیت واقعه وقوف یافتند از عقب رسول صلی اللّه علیه و سلم بمعرکه شتافتند و آثار شجاعت و مردانگی بظهور آورده بعز شهادت فایز شدند سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنه گوید که من دیدم که بعد از شهادت وهب سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بر سرش ایستاده میگفت (رضی اللّه عنک فانی راض) و چون او را در قبر نهادند آنحضرت بدست مبارک خود بردی که علمهاء سبز داشت بر وی پوشید و دیگری از شهداء انصار انس بن النضر است عم انس بن مالک رضی اللّه عنهما نقلست که انس در معرکه احد امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه را دید که با طایفه‌ای از اهل سلام در مقام تحیر بگوشه‌ای نشسته از سبب حزن پرسید جوابدادند که رسول صلی اللّه علیه و سلم بقتل رسید گفت پس شما دیگر حیات چه میکنید برخیزید و با اعدا مقاتله نمائید تا کشته شوید پس انس شمشیر کشیده متوجه میدان شد و در آن اثناء بسعد بن ابی وقاص بازخورده گفت و اللّه که من بوی بهشت از جانب احد می‌شنوم آنگاه بر قلب لشگر قریش حمله کرده محاربه مینمود تا شهید شد گویند که زیاده از هشتاد زخم بر بدنش رسیده بود و از جمله شهداء معرکه احد دیگری خارجه بن زید انصاری بود در روضه الصفا مسطور است که در وقتیکه خارجه بن زید سیزده زخم داشت مالک بن الدخشم باو رسیده گفت شنودی که محمد را کشتند خارجه جوابداد که بی‌تقدیر خدای عز و علا کشته نگردد و نمیرد تو برو و برای نصرت ملت خود مقاتله کن و دیگری از آنجمله سعد بن الربیع بود آورده‌اند که در آنروز جگرسوز حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که کیست که معلوم نماید که سعد در سلک احیاء انتظام دارد یا کشته شده یکی از انصار بتفحص حال او اشتغال نموده سعد را افتاده دید در حالتی که رمقی از جان باقی داشت و آنچه از لفظ گوهرافشان نبی آخر الزمان شنیده بود بوی رسانید سعد گفت دوازده زخم جان‌گداز بر من زده‌اند و امید از حیات انقطاع یافته سلام من بخیر الانام برسان و بگوی که سعد میگوید که حق سبحانه و تعالی ترا از ما جزای خیر دهاد و بهترین جزائی که از امتی به پیغمبر ایشان داده باشد و قوم را بگوی که در خدمتکاری آنحضرت از خود بتقصیر راضی نشوید و همان لحظه بهار عمر سعد بن الربیع بخریف ممات مبدل شده سعادت ابدی نصیبش گشت و چون سخنان او بعرض حضرت رسالت صلی اللّه علیه السلام و التحیه رسید فرمود که (اللهم ارض عن سعد بن الربیع) و دیگری از شهداء آنمعرکه یمان بن جبل یعسی است که پدر حذیفه بود در مقصد اقصی سمت تحریر یافته که یمان پیر سال‌خورده‌ای بود و در آنروز در سر کوهی متحصن گشته بود بالاخره هوس ادراک سعادت شهادت او را بر آن داشت که شمشیر خود را گرفته بمعرکه شتافت و اهل اسلام یمان را نشناخته در اثناء مبارزت بقتلش مبادرت نمودند و پسرش در آن وقت فریاد زد که این پدر منست بجائی نرسید زیرا که مسلمانان از غایت دهشت و تحیر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۵۲
ندانستند که او چه میگوید و از جمله هفتاد نفر دیگری عبد الله بن جبیر بود و جمعی که با او در محافظت شکاف عینین ثبات قدم ورزیده بودند و اسامی تتمه شهداء از کتبی که در تحریر این مختصر در نظر بود بوضوح نه پیوست بنابرآن مرقوم کلک بیان نگشت بعضی از علما را عقیده آنکه خاتم الانبیاء علیه من الصلوه انماها بر حمزه رضی الله عنه نماز گذارد و جنازه هریک از شهدا را که می‌آوردند پهلوی سید الشهداء نهاده باداء صلوه قیام مینمود چنانچه هفتاد کرت بر حمزه نماز گذارده شد و قولی آنکه آنحضرت بر شهیدان احد نماز نگذارد و مجتهدان مذهب امام شافعی ترجیح این روایت کرده‌اند و باتفاق ارباب اخبار شهداء را بی از آنکه بشویند در همانموضع دفن فرمودند و در آخر همان روز حضرت مقدس نبوی صلی اللّه علیه و سلم بمدینه مراجعت فرمود و در اثناء راه بهر قبیله که میرسید مردان و زنان بر سر راه آمده بر صحت ذات اعجاز صفات آنحضرت شکر الهی بتقدیم میرسانیدند و میگفتند که هر مصیبت که غیر مصیبت تست سهل و آسانست و حال آنکه اکثر آنجماعت مصیبت‌زده بودند به ثبوت پیوسته که در روز دوم از واقعه احد که یکشنبه بود خبر بمدینه رسید که ابو سفیان با متابعان از مراجعت بجانب مکه پشیمان شده و باز بخیال قتال عزیمت مدینه نموده بنابراین آن نبی آخر الزمان لواء ظفر انتما را بعلی مرتضی داده با همانجماعت که در احد همراه موکب همایون بودند بعزم مقاتله اعداء توجه فرموده تا منزل حمراء الاسد تشریف برده اشارت کرد که در معسکر نصرت اثر در آنشب در پانزده موضع آتش افروختند و معبد بن ابی معبد خزاعی که باوجود کفر نسبت بحضرت رسالت دم از اخلاص میزد و در آنوقت بمکه میرفت با ابو سفیان و حزب شیطان ملاقات نموده ایشان را از حرب مسلمانان بترسانید و گفت که محمد با جمعی کثیر از مهاجر و انصار به نیت انتقام شما متوجه است و من او را در حمراء الاسد گذاشتم و کفار از استماع اینخبر متوهم شده فی الحال بر جناح استعجال بجانب مکه روانشدند و این معنی بر ضمیر انور خیر البشر واضح گشته در صحت و عافیت بمدینه طیبه شتافت روایتست که در حمراء الاسد ابو عزه شاعر و معاویه بن المغیره را مسلمانان گرفته نزد رسول صلی الله علیه و سلم آوردند و چون ابو عزه در وقتی که اهل بدر او را اسیر کرده بودند در مجلس اشرف نبوی عهد نموده بود که دیگر بر جنگ حامیان حوزه دین اقدام ننماید و دفتر عهد و پیمان را بر طاق نسیان نهاده در روز واقعه احد همراه کفار بود سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاخیار بقتل او حکم فرمود و او بزبان تضرع و زاری مخلص خود را مسألت کرد آنحضرت گفت که (لا یلدغ المؤمن من حجر واحد مرتین) و عاصم بن ثابت او را گردن زده عثمان بن عفان رضی اللّه عنه زبان بشفاعت معویه بن المغیره بگشاد و حضرت خیر البریه معاویه بن المغیره را امان داد اما فرمود که اگر بعد ازین تاریخ بسه روز او را در مدینه یابید بکشید و بر طبق آیت (فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ)* در روز چهارم از این شریطه آنخون گرفته را در مدینه دیدند و زید بن حارثه و عمار بن یاسر بفرموده سید عالم او را بقتل
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۵۳
رسانیدند و در اواخر همین سال یا اوائل سال چهارم از هجرت سریه رجیع واقعشد و رجیع نام آبیست از آبهای بدیل و کیفیت آنواقعه چنان بود که سفیان بن خالد هزیلی بعد از غزوه احد با جمعی از قبیله عضل و قاره بمکه رفته کفره قریش را تهنیت گفت و در آن ایام که در حریم حرم مقیم بود شنود که سلافه بنت سعد زن طلحه بن ابی طلحه نذر کرده بود که هرکس که سر عاصم بن ثابت را که کشنده دو پسر او بود نزد وی برد صد شتر خوب بآن کس دهد قوت طامعه سفیان در حرکت آمده پس از آنکه بمیان قوم خود بازگشت حیله‌ای برانگیخت و هفت کس را بملازمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه فرستاد تا اظهار اسلام نموده گفتند یا رسول اللّه جمعی کثیر از مردم قبیله ما ایمان آورده‌اند اکنون ملتمس آنست که فوجی از صحابه را همراه ما بمیان ایشان فرستی تا بتعلیم قواعد شریعت قیام نمایند سید عالم صلی اللّه علیه و سلم التماس آنقوم را قبول نموده ده کس از کبار اصحاب که عاصم بن ثابت و مرثد بن ابی مرثد و حبیب بن عدی و زید بن دثنه و عبد اللّه بن طارق از آنجمله بودند بموجب اشارت آنحضرت با ایشان روان شدند و چون نزدیک آبی که رجیع نام داشت رسیدند یکی از آن هفت منافق پیشتر رفته سفیان را خبر کرد و آن ملعون با دویست مرد مسلح بقصد مسلمانان حرکت نموده در وقتی که آن سعادتمندان بکوهی بالا میرفتند بدیشان باز خورد و خواست که همه را در صورت امان بجنگ آرد اما عاصم باتفاق یاران بر آن کافران تیرباران کردند و بعد از آن‌که سهام باتمام رسید عاصم تیغ برکشیده بر زبان نیاز از کریم کارساز مسألت نمود که سر او از شر کافران مصون ماند و این دعا بنابر آن بود که میدانست که سلافه نذر کرده که در کاسه سرش شراب آشامد و عاصم بعد از قتال و جدال در آنروز شربت شهادت چشیده چون مشرکان خواستند که سر او را از تن جدا سازند دیدند که زنبور موفور بر گرد بدن عاصم جمع آمده لاجرم دست از آن کار بازداشتند و خیال کردند که در شب زنبوران کم شوند بآن مهم پردازند چون شب درآمد حق عز و علا سیلی فرستاد تا جسد عاصم را ببرد و مشرکان در غایت خذلان بازگشتند و در روز قتل عاصم از آن ده نفر هشت کس دیگر شهید شدند و حبیب بن عدی و زید بن وثنه بدست کفار گرفتار گشته کسان سفیان ایشان را بمکه بردند و بفروختند و مشرکان قریش آن‌دو عزیز را که از جمله زهاد صحابه بودند در موضع تنعیم بردار کردند نقلست که چون حبیب بپای دار رسید از قاتلان خویش رخصه طلبیده دو رکعت نماز گذارد (و هو اول من سن الرکعتین عند القتل) بصحت پیوسته که اهل ضلالت جهه انتشار قوت و شوکت خویش حبیب را بردار گذاشته چهل کس را بمحافظتش برگماشتند و سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بر کیفیت واقعه وقوف یافته زبیر بن العوام و مقداد بن الاسود را رضی اللّه عنهما جهه فرود آوردن حبیب از دار بجانب مکه فرستاد و ایشان شبی به تنعیم رسیده و محافظان حبیب را خفته یافته جسد آن بزرگ دین را که بعد از انقضاء چهل روز از قتل همچنان تازه بود و خون ازو میچکید و بوی مشک میدمید زبیر در پیش اسب گرفت و باتفاق مقداد روی براه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۵۴
مدینه نهاد و صباح روز دیگر قریش ازین واقعه آگاه شده هفتاد کس را از عقب زبیر و مقداد فرستادند و آنجماعت چون بدیشان رسیدند زبیر از اسب فرود آمده حبیب را بر زمین نهاد و فی الحال زمین شق شده او را فرو برد و کفار این امر بدیع را مشاهده کرده چون میدانستند که بر زبیر و مقداد زود ظفر نمیتوانند یافت بصوب مکه بازگشتند گویند که سفیان بن خالد بکشتن عاصم و اصحاب او خورسند شده بجمع آوردن سپاه پرداخت تا بمحاربه حضرت رسالت‌پناه (ص) شتابد و پرتو اینخبر بر پیشگاه ضمیر انور خیر البشر تافته شخصی را که موسوم بعبد اللّه بن انیس بود بفرستاد تا در شبی که آن شریر بخواب غفلت رفته بود سر پر شر او را از تن جدا ساخت و در اواخر همین سال یا اوائل سال چهارم خبر بمدینه رسید که طلیحه و سلمه پسران خویلد مردم بنی اسد را بر جنگ حضرت مصطفی صلی الله علیه و سلم تحریص مینمایند و داعیه دارند که نواحی یثرب را تاخت کنند بنابر آن آنحضرت ابو سلمه بن عبد الاسد مخزومی را با صد و پنجاه کس از مهاجر و انصار بدان جانب فرستاد و ابو سلمه ولید بن زهیر طائی را دلیل خویش ساخته از بیراهه تا حدود قطن که آبیست از آبهای بنی اسد رفته و سه غلام آن قبیله را که برعی اغنام قیام مینمودند اسیر کرد و بنی اسد اینخبر یافته از منازل خود بمواضع حصین گریختند و ابو سلمه بدانجا شتافته آنچه توانست از شتر و گوسفند بحیطه تصرف در آورد و بعد از انقضاء ده روز سالما غانما بملازمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه رسید
 
ذکر وقایع سنه اربعه‌
 
در اوایل این سال خیر البرایا علیه افضل التحایا بنابر التماس ابو براء عامر بن مالک که او را ملاعب الاسنه میگفتند هفتاد تن از زهاد صحابه را که عامر بن فهیره و حارث بن صمه و حزام و سلیم پسران ملحان و عمرو بن امیه ضمری از آنجمله بودند بهدایت و ارشاد اهل نجد مأمور گردانیده منذر بن عمرو ساعدی را بامارت ایشان تعیین کرد و چون این گروه قطع منازل و طی مراحل نموده به بئر معونه رسیدند عامر بن الطفیل که برادر زاده ملاعب الاسنه بود از غایت شقاوت جمعی کثیر از بنی سلیم و عطیه و رعل و ذکوان فراهم آورده بیک ناگاه بر سر اصحاب هدایت‌پناه تاخته غیر عمرو بن امیه ضمری همه را شهید ساخت و عمرو بجانب مدینه شتافته در اثناء راه بدو مشرک که از قبیله عامر بن الطفیل بودند بازخورد و چون ایشان در خوابشدند هردو را کشته بعد از آنکه بمدینه رسید کیفیت واقعه را بعرض رسانید سید الانبیاء علیه من الصلوه انماها بر فوت اصحاب هدایت انتساب تأسف خورده جهه قتل آن‌دو عامری عمرو را بسهو و خطا منسوب داشت و فرمود که آن‌دو شخص در امان من بودند و حالا اداء دیت ایشان واجبست نقلست که چون ابو براء از کیفیت حادثه آگاهی یافت بغایت محزون و متألم شد و بدان سبب هم در آن ولا بعالم آخرت انتقال نمود و حضرت رسالت‌پناه در شأن عامر بن الطفیل دعا فرموده گفت که (اللهم اکفنی عامرا)
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۵۵
و عامر در وقتیکه در خانه زنی سلولیه بود طاعونی بسان طاعون شتر برآورده و از حیات نومیده شده گفت (غده کغده البعیر و الموت فی بیت سلولیه) آنگاه بر اسب خویش نشسته از پشت زین روی باسفل السافلین آورد بصحت پیوسته که هم در آن اوان که عمرو بن امیه قضیه کشتن عامریان را بعرض خیر البریه علیه السّلام و التحیه رسانید آنحضرت بحصار یهود بنی نضیر که حلیف اهل اسلام بودند تشریف برد و در باب دیت آن‌دو شخص استعانت جست یهودان نخست بحسب ظاهر این معنی را قبول نمودند و آخر الامر نسبت بسید اول و آخر عذری بخاطر گذرانیدند و جبرئیل امین آنحضرترا بر خیال یهود اطلاع داده رسول صلی الله علیه و سلم فی الحال بطرف مدینه بازگشت و محمد بن مسلمه را نزد بنی النضیر فرستاد که ازین دیار بیرون روید زیرا که عهد شکسته اندیشه قصد من داشتید و یقین دانید که بعد از انقضاء ده روز ازین تاریخ هرکس از شما را درین دیار یابند بفرمان من گردن خواهند زد یهود ازین تهدید اندیشیده بتهیه اسباب سفر پرداختند اما بالاخره باغواء عبد الله بن ابی خاطر بر توقف قرار دادند و حضرت رسالت صلی الله علیه و سلم ابن ام مکتوم را در مدینه خلیفه گذاشته رایت هدایت‌آیت را بشاه ولایت ارزانی داشت و متوجه بنی النضیر شده نماز دیگر در نواحی قلعه ایشان گذارد و مدت پانزده روز زمان محاصره امتداد یافته عبد الله بن سلام و ابو لیلی مازنی بموجب اشارت سید کاینات بقطع نخیلات یهود قیام نمودند در کشف الغمه مسطور است که در اوقات محاصره یکی از تیراندازان یهود که موسوم بغرورا بود تیری بجانب خیمه خیر البرایا انداخت چون شب درآمد علی مرتضی از معسکر ظفر اثر غایب گشته بعضی از اصحاب غیبت آنجناب را بعرض حضرت رسالت مآب رسانیدند آنحضرت فرمود که می‌بینم که جهه کفایت بعضی از مهمات شما بیرون رفته است و مقارن آنحال شاه مردان سر پر غرور غرورا را در پای آنسرور انداخت و گفت یا رسول اللّه این سر آن ملعونیست که تیر بجانب خیمه تو انداخته بود و رسول صلی اللّه علیه و سلم از کیفیت واقعه تفتیش فرموده جناب ولایت ایاب جوابداد که من آنملعون را بصفت شجاعت متصف دیدم و بخاطر گذرانیدم که شاید او را جرأت بر آن دارد که شب از قلعه بیرون آید و هرکه را غافل یابد برباید و من در کمینگاه نشسته ناگاه مشاهده نمودم که آن لعین شمشیری برهنه در دست با نه کس دیگر از حصار بیرون آمد و من بر او حمله کرده سرش از تن برداشتم و موافقان او چنان نزدیکند که اگر جمعی همراه من گردانی امید دارم که برایشان ظفر یابم رسول صلی اللّه علیه و سلم ابو دجانه و سهل بن حنیف را با هشت نفر دیگر از ابطال برحال مصحوب امیر المؤمنین علی گردانید و آنجناب از عقب یاران غرورا بشتافت و آنجماعت را در بیرون قلعه یافته باتفاق رفقا همه را بقتل رسانید و رؤس نامبارک ایشان را نزد حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه آوردند و بفرموده آنحضرت سرها را بر در سراهای بنی خطمه آویختند القصه چون کار بنی نضیر در تنگنای حصار دشوار شد کس پیش سید ابرار صلی اللّه علیه و سلم فرستادند که ما را بگذار تا ازین دیار بیرون رویم آنحضرت فرمود
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۵۶
که امروز این ملتمس درجه قبول نمییاید مگر آنکه اسلحه خود را بگذارید و از اموال آن مقدار که مواشی شما برتواند داشت ببرید و بقیه را رها کنید جهودان از غایت اضطرار باین معنی راضی شده جلاء وطن اختیار کرده بعضی بقلاع خیبر رفتند و برخی در اطراف آفاق پراکنده گشتند و همدرین سال غزوه بدر موعد که آن را غزوه بدر صغری نیز گویند واقع شد بیان اینسخن آنست که چون در روز احد ابو سفیان با مسلمانان گفته بود که سال دیگر در میان ما و شما موعد ملاقات بدر است و یکی از اصحاب بموجب فرموده حضرت رسالت مآب جوابداد که آری اگر خدا خواسته باشد چون زمان وعده نزدیک رسید رسول صلی اللّه علیه و سلم عبد اللّه بن رواحه را در مدینه خلیفه گذاشته لواء ظفر انتما بعلی مرتضی رضوان اللّه تعالی عنایت فرمود و با هزار و پانصد کس از مهاجر و انصار که ده اسب داشتند متاع تجارت برگرفته بجانب بدر توجه نمودند و ابو سفیان با دو هزار مرد که پنجاه اسب همراه ایشان بود از مکه بیرون آمده تا مر الظهران بشتافت اما چون در میان مشرکان عسرت بینهایت بود چنانچه بغیر سویق چیزی نداشتند که تغذی نمایند از آن عزیمت پشیمان شده مراجعت کردند و اهل اسلام هشت روز در بدر توقف فرموده و امتعه تجارت ببهاء تمام فروخته بمدینه طیبه بازگشتند و در همین سال شرب شراب بر امت خیر الانام (ص) حرام شد و آیت (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ) نازل گشت و بروایتی در سال ششم و بقولی در سال هفتم تحریم خمر سمت تحقق پذیرفت و هم در سال چهارم از هجرت فاطمه بنت اسد بن هاشم که والده امیر المؤمنین علی بود بریاض رضوان انتقال نمود و اینمعنی موجب ملال ضمیر انور حضرت مقدس نبوی و جناب ولایت مآب مرتضوی گشته آنحضرت جامه مبارک خود را کفن فاطمه کرد و بر وی نماز گذارده جسدش را در بقیع دفن فرمود و در همین سال ابو سلمه بن عبد الاسد مخزومی وفات یافت و رسول صلی اللّه علیه و سلم زوجه ابو سلمه ام سلمه را که دختر عمه آنحضرت بود بعد از انقضاء ایام عدت بعقد خود درآورد
 
ذکر وقایع سال پنجم از هجرت حضرت رسالت مآب (ص) و بیان غزوه مریسیع و حرب احزاب‌
 
بروایت بعضی از اهل سیر غزوه ذات الرقاع درین سال واقعشده و سبب این غزوه آنکه شخصی بمدینه خبر آورد که بنی انمار و ثعلبه لشکری جمع کرده قصد اهل اسلام دارند و خیر الانام علیه الصلواه و السلام براینمعنی مطلع گشته امیر المؤمنین عثمان بن عفان را در مدینه خلیفه گذاشته با چهارصد کس یا هفتصد کس جهه دفع شر کفار توجه فرمود و وجه تسمیه ذات الرقاع بروایتی آنست که نزدیک بآن موضع که مسکن کافران بود کوهی است که قطعه از اجزاء آن سرخ واقع شده و قطعه سیاه و قطعه سفید و قولی آنکه از ابو موسی
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۵۷
اشعری مرویست که گفت من با جمعی از یاران خویش در آن سفر بودم و پایهاء ما مجروح شده رقعها و وصلها بر آن بستیم بنابرآن غزوه را ذات الرقاع گفتند و این روایت دلالت بر آن میکند که این غزوه بعد از فتح خیبر وقوع یافته باشد زیرا که ابو موسی پس از آن فتح از حبشه بملازمت حضرت رسالت‌پناه صلی الله علیه و سلم رسید بناء علی هذا بعضی از افاضل متأخرین در مؤلفات خود نوشته‌اند که می‌تواند بود که غزوه ذات الرقاع دو نوبت واقع شده باشد القصه چون رسول صلی الله علیه و سلم نزدیک بمساکن اهل ضلال رسید بوضوح انجامید که رجال بقلل جبال گریخته نسوان در آن منازل مانده‌اند و چون توهم آن بود که اگر مسلمانان غافل شوند مشرکان از کوه فرود آمده دست باستعمال سیف و سنان بگشایند رسول صلی اللّه علیه و سلم در آن موضع نماز خوف گذارد و این اول نماز خوفی بود که در اسلام گذارده شد و مدت این سفر پانزده شبانروز کشیده حضرت رسالت مآب در ضمان صحت و عافیت بمدینه مراجعت فرمود و روایتی که در روضه الاحباب مسطور است وقوع این غزوه در سال ششم از هجرت بود و اللّه تعالی اعلم و از جمله وقایع سال پنجم دیگری غزوه دومه الجندل است و دومه الجندل بضم دال باعتقاد صاحب مستقصی نام موضعی است که از آنجا تا کوفه ده مرحله است و تا دمشق نیز ده مرحله سبب این غزوه آنکه بمسامع خیر البریه صلی اللّه علیه السّلام و التحیه رسید که حاکم آن موضع مذکور اکیدر بن عبد الملک که نصرانی بود و در تحت طاعت قیصر بسر می‌برد لشکری جمع کرده عزیمت مدینه دارد بنابرآن نبی آخر الزمان سباع بن عرفط را در مدینه خلیفه ساخته با هزار نفر علم توجه برافراخت و در اثناء راه مراعی و مواشی مخالفان بدست افتاده چون این خبر بگوش اهل دومه الجندل رسید متفرق گشتند و حضرت رسالت روزی چند در دومه الجندل رحل اقامت انداخته سرایا باطراف و جوانب فرستاد و در ضمان فتح و تأئید بمدینه مکرمه مراجعت فرمود و دیگری از وقایع این سال غزوه مریسیع است که آن را غزوه بنی المصطلق نیز گویند مصطلق لقب خزیمه بن سعد بن عمیر بن ربیعه بن حارثه بن عمرو است و حارثه عبارت از خزاعه است و چنانچه در مقصد اقصی مذکور است مریسیع آبیست در خزاعه میان مکه و مدینه قریب بساحل القصه در سال پنجم از هجرت بسمع مبارک حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه رسید که پیشوای بنی المصطلق حارث بن ابی ضرار لشکر جرار فراهم آورده با اهل اسلام داعیه محاربه دارد لاجرم آن حضرت کارسازی سپاه نصرت دستگاه نموده رایت مهاجرین را بعلی مرتضی رضی اللّه عنه داد و علم انصار را بسعد بن عباده تفویض فرمود و عمر بن الخطاب را در مقدمه تعیین کرد و بر میمنه زید بن حارثه را گماشت و بر میسره عکاشه بن محصن را بازداشت و باین ترتیب و آئین متوجه اعداء دین گشته در آن سفر بسیاری از منافقان بطمع اخذ غنیمت همراه شدند و در میان سپاه اسلام سی سر اسب بود ده سر از مهاجران و بیست سر از انصار و از امهات مؤمنین عایشه و ام سلمه در آن غزوه بشرف مصاحبت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۵۸
خیر البریه علیه السّلام و التحیه مشرف بودند و چون حارث ابن ابی ضرار از توجه سید ابرار صلی اللّه علیه و سلم خبردار شد لواء شقاوت انتما بدست صفوان شامی داده پای در میدان مقابله و مقاتله نهاد و نیران قتال اشتعال یافته حیدر کرار یکی از شجعان کفار را که مالک نام داشت با پسرش بزخم ذو الفقار از پای درآورد و ابو قتاده صاحب رایات مشرکانرا کشته بواسطه امداد ملائک عظام رعبتی تمام بر ضمایر اهل کفر و ضلام استیلا یافت و مسلمانان بفتح و نصرت مخصوص شده ده نفر از بنی مصطلق بقتل آوردند و بقیه آنقوم باسیری افتاده اموال و جهات ایشان غنیمت گشت و چنانچه در کشف الغمه مسطور است امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه بره بنت حارث ابن ابی ضرار را برده گرفته بنظر انور خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم رسانید و آن حضرت او را جویریه نام نهاده در سلک سایر امهات مؤمنین انتظام داد و روایتی آنکه جویریه در سهم ثابت بن قیس بن شماس الانصاری افتاده بود و ثابت او را بحضرت بخشید و زمره گویند ثابت جویریه را مکاتب گردانید و او جهت استعانت نزد حضرت رسالت رفته آنحضرت نجم کتابت جویریه را بثابت عنایت کرده او را بحباله خویش درآورد و چون صحابه برین وصلت اطلاع یافتند باهم گفتند نشاید که اقرباء حرم خیر البریه بذل اسر و رقیت ما گرفتار باشند آنگاه جمیع سبایاء بنی المصطلق را مطلق گردانیدند و درین سفر میان سنان بن وبره جهنی هم سوگند قبیله خزرج و جهجاه بن سعید غفاری اجیر امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه در وقت کشیدن آب آتش نزاع التهاب یافت سبب آنکه هردو بیک‌بار در چاه دلو فروگذاشتند و یک دلو در چاه افتاده دیگری بیرون آمد و هریک را مدعا آن بود که دلوی را که بیرون آمده تصرف نماید و این معنی منجر بآن شد که آن‌دو شخص درهم آویخته جهنی فریاد برآورد که (یا معشر الانصار) و جهجاه نعره زد که یا معشر المهاجرین و هردو فریق با شمشیرهای کشیده بجانب ایشان شتافتند و نزدیک بآن رسید که فتنه عظیم روی نماید و چون بوضوح پیوست که جهجاه بی‌جهتی جهنی را مشتی زده چنانچه خون از روی او بسیلان آمده بعضی از مهاجران در تسکین آن فتنه کوشیدند و سنانرا خاطرجوئی نمودند تا از مقام مخاصمت درگذشت و کیفیت این منازعت بگوش عبد اللّه بن ابی سلول منافق رسیده در غضب شد و با بعضی از منافقان خود گفت که قوت و شوکتی که مهاجرانرا پیدا شده بسبب معاونت ماست و بخدا سوگند که مثل ما و ایشان همچنانست که (سمن کلبک یکلاک) و بر زبان نامبارک راند که (لئن رجعنا الی المدینه لیخرجن الاعز منها الاذل) و مراد آن مدبر از لفظ اعز وجود ذلیلش بود و از کلمه اول نفس عزیز حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه و زید بن ارقم انصاری رضی اللّه عنه که در آن محفل حاضر بود باوجود صغر سن ابن ابی سلول را سخنان درشت گفته خشمناک از مجلس او بیرون رفت و کیفیت واقعه را بعرض حضرت خاتم الانبیا رسانید آنحضرت فرمود که تو بد شنیده باشی و زید بر صدق سخن خود اصرار نمود عمر گفت یا رسول اللّه حکم فرمای تا گردن این منافق را از بار سر سبک گردانم و حضرت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۵۹
رسول صلی اللّه علیه و سلم این معنی را قبول ننمود و باوجود غایت حرارت هوا کوچ فرمود تا آن گفت‌وشنود درمیان نیاید و سعد بن معاذ با اسید بن حضیر رضی الله عنه در وقتی که آنحضرت بر ناقه قصواء سوار شده بخدمت رسیده پرسید یا رسول اللّه سبب حرکت در این وقت چیست آن حضرت سخنان ابن ابی سلول را بدو گفته کیفیت رنجش خاطر همایون بسمع نامبارک عبد اللّه رسید و بنابر نصیحت بعضی از انصار بملازمت سید ابرار شتافت و زبان بانکار گشاده تکذیب زید بن ارقم نمود و جمعی از مدنیان گفتند یا رسول اللّه سخن کودکی را درباره بزرگ شهر ما باور نتوان کرد و رسول صلی اللّه علیه و سلم عذر عبد اللّه را پذیرفته انصار ابواب ملامت بر روی زید ابن ارقم گشادند و او محزون گشته سوره (إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ) در باب تصدیق سخن او نازل شد و اکابر انصار زبان سرزنش بر آن خاکسار دراز کردند و همدرین سفر در صبحی که بسبب فقدان گردن بند عایشه صدیقه رضی اللّه عنها حضرت رسالت مآب صلی اللّه علیه الی یوم الحساب در منزل بی‌آب توقف کرده بود و وقت نماز در رسید آیت تیمم نزول یافت و حدیث افک هم درین سفر شایع گشت و بعد از وصول حضرت رسالت مآب بمدینه طیبه آیاتی که مشتمل است بر بطلان آن بهتان فرود آمده جمعی که آنسخنان از ایشان صادر گشته بود بتعزیر شرعی مؤدب شدند و در همین سال رسول خداوند ذو الجلال زینب بنت جحش را که سابقا در حباله زید بن حارثه رضی اللّه عنه بود داخل امهات مؤمنین گردانید و در روز عروسی او آیت حجاب نازل گردید و بقول اکثر اهل سیر هم درین سال غزوه خندق که آنرا حرب احزاب نیز گویند وقوع یافت و در آن غزوه عمرو بن عبدود بر دست علی مرتضی کرم اللّه وجهه کشته شده بقعر جهنم شتافت مفصل این مجمل آنکه چون یهود بنی نضیر از وطن مألوف جلا شده جدا از معاون و نصیر در قلاع خیبر رحل اقامت انداختند و بعضی از اشراف ایشان مثل حیی بن اخطب و سلام بن ابی الحقیق و کنانه بن الربیع شب‌وروز در این اندیشه بودند که آیا بچه کیفیت از اهل اسلام انتقام بکشند آخر الامر بیست نفر از آن قوم بمکه رفته با ابو سفیان و موافقان او بر مخالفت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه عهد بستند بعد از آن بقبیله غطفان و بنی قیس غیلان شتافته آن قوم را نیز با خود متفق ساختند و همچنین بقبایل دیگر توجه نموده همین عمل بجای آوردند و ابو سفیان لشکر شیطان را جمع کرده با چهار هزار نفر که هزار و پانصد شتر و سیصد اسب داشتند از مکه بیرون آمد و در مر الظهران عیینه بن حصن سردار بنی غطفان و فزاره و طلیحه بن خویلد پیشوای بنی اسد و حارث بن عوف سردار بنی مره و بره بن طریف مقتداء قوم اشجع و امثال ایشان با لشکرهای آراسته بقریش پیوستند و باتفاق متوجه مدینه گشتند و چون اینخبر بسمع شریف خیر البشر صلی اللّه علیه و آله و سلم رسید بعد از تقدیم مشورت باستصواب سلمان فارسی رضی اللّه عنه خاطر انور بر کندن خندق قرار یافت و با سه هزار نفر از مهاجر و انصار بدامن کوه سلع که متصل مدینه است حفر خندق را پیش نهاد همت عالی نهمت ساخت و مسلمانان بجد تمام کمر جد و اجتهاد
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۶۰
برمیان بسته حضرت رسالت نیز گاهی بآن امر مشغولی مینمود و در عرصه شش روز آن کار صفت اتمام یافته در ایام مذکوره معجزات غریبه از حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه بحیز ظهور آمد از جمله آنکه در آن اثنا که اهل اسلام بحفر خندق قیام مینمودند روزی سنگی بزرگ پیدا شد که در غایت صلابت بود چنانچه هر تیشه که بر آن زدند بشکست و رسول صلی الله علیه و آله و سلم از این صورت آگاهی یافته بنفس نفیس بدان مکان تشریف برد و میتین بر سنگ زده برقی از آن بدرخشید و سنگ شکافته گردید و رسول صلی الله علیه و سلم زبان بتکبیر گشاده مسلمانان موافقت کردند و در ضرب دوم نیز برقی از سنگ لامع گشته باز رسول صلی الله علیه و سلم زبان بتکبیر بگشاد و اصحاب هم تکبیر گفتند و در ضربت سیم سنگ قطعه‌قطعه شده و کرت دیگر برقی از آن درخشیده سنگ شکاف شکاف گردید رسول صلی الله علیه و سلم تکبیر گفت و مسلمانان موافقت کردند آنگاه حضرت رسالت‌پناه (ص) بسلمان فارسی ملتفت گشته سلمان رضی الله عنه گفت یا رسول الله چیزی مشاهده کردم که هرگز مثل آن ندیده بودم رسول صلی الله علیه و سلم صحابه را گفت آنچه سلمان دید شما دیدید گفتند بلی یا رسول الله آنحضرت فرمود که در وقت لمعان برق اول قصرهای حیره و مدائن را مانند دندانهاء کلاب بمن نمودند جبرئیل مرا خبر داد که امت من بر آنجا استیلا خواهند یافت و در روشنی دوم قصور شام را بصفت مذکور دیدم و جبرئیل مرا اخبار کرد که آن موضع در تصرف امت من قرار خواهد گرفت و در وقت جستن برق سیوم قصرهاء صنعاء یمن را هم بدان صفت بمن نمودند و جبرئیل مرا اخبار کرد که آن موضع در تصرف امت من قرار خواهد گرفت و اهل اسلام از استماع این بشارت مبتهج و مسرور شده منافقان بر زبان آوردند که محمد بوعده فتح عراق و شام و یمن اصحاب خود را مغرور می‌سازد و حال آنکه از خوف مشرکان قریش در گرد مدینه خندق فرو می‌برد و بعقیده شیخ سعید کازرونی آیت (وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً) در آن باب نازل شد و از آنجانب چون کفار در نواحی مدینه منزل گزیدند حیی بن اخطب بقلعه بنی قریظه که در عهد و پیمان پیغمبر صلی الله علیه و سلم بودند رفت و با کعب بن اسد که کلانتر آن طایفه بود ملاقات نمود و او را بر نقض عهد باعث گشته چندان شیطنت کرد که بنی قریظه در خلاف شرف دودمان عبد مناف با او موافق شدند و پس از آنکه خبر شکستن پیمان آن جهودان بی‌ایمان در میان مسلمانان اشتهار یافت خوفی عظیم و هراس بیقیاس بر خواطر ایشان سمت استیلا پذیرفت و مقارن آن حال نواصی خیول مشرکان نمایان شده مالک بن عوف و عیینه بن حصن با بنی اسد و غطفان و فزاره از بالای وادی شرقی مدینه درآمدند و قریش و بنی کنانه از پایان وادی پیدا شدند و از عدت و ابهت و کثرت و شوکت کافران دلهاء ضعفاء اهل اسلام از جای رفت و چشمهای ایشان خیره گشت (کما قال الله سبحانه و تعالی إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا الی آیه) بعد از آن‌که وفود احزاب و جنود
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۶۱
اعراب را چشم بر خندق افتاد انگشت حیرت بدندان گرفتند زیرا که هرگز مثل آن‌جائی ندیده بودند و بمحاصره اهل اسلام قیام نموده از جانبین احیانا بانداختن تیر و سنگ می‌پرداختند درین اثنا روزی مشرکان بهیأت اجتماعی مستعد قتال گشته بکناره خندق آمدند و عمرو بن عبدود که بوفور جرأت و غایت شجاعت در میان قبایل عرب مشهور بود چنانچه او را با هزار مرد جرار برابر میداشتند باضرار بن الخطاب و عکرمه بن ابی جهل و نوفل ابن عبد اللّه و هبیره بن ابی وهب و مرداس الظهری مضیقی از خندق پیدا کرده تازیانه بر اسبان زدند تا بآنطرف خندق جستند و عمرو از کمال جلادت قدم در میان میدان نهاده مبارز طلبید و بنابر آنکه دلاوران سپاه اسلام غایت مردانگی و تهور او را میدانستند سرها در پیش انداخته خشک بایستادند (کانما علی رؤسهم الطیر) پوشیده نماند که این ترکیب ناظر بآنست که در ولایت عرب کنه در سر شتر بسیار پیدا می‌شود و کلاغ از هوا فرود آمده بر سر شتر می‌نشیند و آنها را بمنقار برمی‌چیند و در آن هنگام شتر مطلقا حرکت نمیکند از خوف آنکه مبادا کلاغ بپرد و کنه در سر او بماند القصه چون عمرو بن عبدود مبارز طلبید و هیچکس از اهل اسلام بمقاتله او اقدام ننمود حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه فرمود که هیچکس باشد که شر آن لعین را از سر خلق باز کند نهنگ دریای وغا یعنی علی مرتضی رضی اللّه عنه گفت (یا رسول اللّه انا له) و بقولی بر زبان آورد که انا ابارزه اما رخصت نیافت و چون عمرو طلب مبارز را مکرر گردانید و غیر از اسد اللّه الغالب علی ابن ابیطالب علیه السّلام کسی بمحاربه او رغبت ننمود در نوبت سوم رسول صلی الله علیه و سلم فرمود که (اذن منی یا علی) و جناب ولایت مآب نزدیک حضرت رسالت ایاب رفته آنحضرت دستارش را برداشت و باز بر سرش بست و شمشیر خود را باو عطا فرمود و دست بدعا برآورده گفت (اللهم اعنه) آنگاه شاه ولایت‌پناه بجانب عمرو بن عبدود توجه نمود و جابر بن عبد الله انصاری جهت آنکه معلوم نماید که مهم بکجا خواهد انجامید از عقب او روانشد و چون علی رضی الله عنه نزدیک بعمرو رسید او را مخاطب گردانید که ای عمرو چنان شنیده‌ام که تو گفته‌ای که هیچ‌کس مرا بیکی از سه امر دعوت ننماید مگر آنکه قبول کنم عمرو گفت بلی امیر فرمود که من ترا دعوت مینمایم بآنکه متقلد ملت اسلام گردی و صحیفه کفر و عناد را درنوردی عمرو گفت این مدعاء تو تیسیر نمی‌پذیرد علی علیه السّلام گفت پس لایق بحال تو چنان می‌نماید که دست از محاربه مسلمانان بازداشته بدیار خود مراجعت کنی عمرو گفت نسوان قریش هرگز اینسخن نگویند من که بر ایقاء نذر خویش قادر شده باشم چگونه دست از حرب بازداشته روی بجانب دیگر آرم و حال آنکه عمرو بعد از فرار از معرکه بدر نذر کرده بود که روغن بر خود نمالد تا انتقام از حضرت خیر الانام علیه الصلواه و السلام نکشد شاه مردان فرمود که ملتمس ثالث آنست که از اسب فرود آئی تا باهم مقاتله کنیم عمرو از شنیدن اینسخن خندان شده گفت این خصلتی است که گمان نمی‌برم که هیچکس از شجعان عرب این را از من التماس نماید باز
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۶۲
گرد که من دوست نمی‌دارم که مرد کریمی مثل تو بر دست من کشته شود و حال آنکه میان من و پدر تو طریقه محبت مرعی بود امیر فرمود که اگر دوست نمیداری که خون مرا بریزی من دوست دارم که ترا بقتل آرم عمرو بن عبدود از استماع اینسخن برآشفت و از اسب فرود آمده چنانچه در کشف الغمه مسطور است که شمشیر بر روی اسب خود زد تا بازپس رفت و بروایتی اسب خود را پی کرد و بجانب علی رضی الله عنه حمله آورد و آن جناب از برای دفع ضرر سپر در کشید و آن کافر متهور تیغ بسر آن سرور رسانید سپر شق شده و اثر زخم بفرق مبارکش رسید آنگاه شاه ولایت‌پناه بیک ضرب ذو الفقار بدن خبیث آن خاکسار از مصاحبت روح جدا ساخت و بآواز بلند تکبیر گفت از جابر بن عبد الله مرویست که چون علی مرتضی و عمرو بن عبدود قصد یکدیگر کردند آن مقدار گرد و غبار ارتفاع یافت که کیفیت کارزار معلوم نمی‌شد چون آواز تکبیر حضرت امیر مسموع شد دانستم که عمرو بقتل آمده است نقلست که بعد از کشته شدن عمرو بن عبدود ضرار بن الخطاب و هبیره بن ابی وهب بر مرتضی علی کرم الله وجهه حمله کردند و آنجناب نیز متوجه ایشان گشت و چون چشم ضرار بذو الفقار حیدر کرار افتاد پشت بر معرکه گردانیده روی بصوب فرار آورد و هبیره ساعتی بر قتال اصرار نمود و پس از آنکه اضرار ذو الفقار بدو رسیده زره افکنده از عقب ضرار بشتافت و نوفل ابن عبد الله نیز گریزان گشته در آن اثنا از اسب در خندق افتاد و مسلمانان نوفل را سنگ‌باران کرده او فریاد زد که بهتر ازین میتوان کشت و مرتضی علی تیغ بیدریغ بدو رسانیده متوجه دوزخش گردانید گویند که چون شاه ولایت انتما سر عمرو بن عبدود را از بدن جدا ساخت التفات بزره او که در غایت جودت بود نکرد و خواهر عمرو بسر وقت برادر رسیده و حالش را بدان منوال دیده گفت (ما قتله الا کفو کریم) و چون دانست که برادرش بضرب ذو الفقار حیدر کرار کشته گشته این دو بیت در سلک نظم کشید شعر
لو کان قاتل عمرو غیر قاتله*لکنت ابکی علیه اخر الابدی
لکن قاتله من لا یعاب به*من کان یدعی قدیما بیضه البلد القصه چون علی رضی الله عنه خرمن زندگانی اهل ظلام را بشعله حسام خون‌آشام سوخته و رخسار فایض الانوار بسان شمع فلک افروخته بخدمت حضرت رسالت بازگشته سر عمرو را در پای عرش‌سای آن حضرت انداخته بیتی چند گفت که اواخر آن ابیات اینست شعر
عبد الحجاره بسفاهه رأیه*و عبدت رب محمد بصواب*
لا تحسبن الله خاذل دینه*و نبیه یا معشر الاحزاب و حضرت رسالت مآب جناب ولایت ایاب را بنوازش بیکران اختصاص داده گفت که (المبارزه علی ابن ابیطالب یوم الخندق افضل من اعمال امتی الی یوم القیامه مثنوی
ز تیغ علی عمرو چون کشته گشت*فلک نامه دولتش در نوشت*
رسول خدا گفت از یکدلی*که در روز خندق مصاف علی*
به از هر عمل کاندرین روزگار*کنند اهل دین تا بروز شمار و چنانچه در کشف الغمه مسطور است که ابو بکر و عمر رضی الله عنهما در آن مجلس برخاسته بتقبیل سر مبارک علی قیام نمودند بثبوت پیوسته که بواسطه قتل عمرو بن عبدود اهل
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۶۳
اسلام مستظهر و ارباب ظلام پریشان خاطر شدند اما جنگ همچنان قایم بود و کفار در اکثر ایام بکنار خندق آمده بانداختن تیر و سنگ می‌پرداختند و اصحاب سید ابرار جهت مدافعت و ممانعت ایشان رایت مقاتلت و محاربت می‌افراختند در آن اثنا بمحض عنایت ربانی حب مسلمانی در دل نعیم بن مسعود غطفانی جای گرفته نهانی نزد رسول صلی الله علیه و سلم آمد زبان بکلمه توحید گویا گردانیده گفت یا رسول الله هیچ‌کس از کفار بر اسلام من اطلاع ندارد اگر اجازت فرمائی بروم و بحیله که توانم جمعیت و موافقت مشرکان را به پریشانی و مخالفت مبدل گردانم و آن حضرت او را رخصت فرموده نعیم بمیان احزاب مراجعت نمود و نخست با بنی قریظه ملاقات کرده گفت از کمال محبت و اتحادی که نسبت بشما دارم نصیحتی بخاطرم گذشته باید که بسمع قبول اصغا نمائید جواب دادند که هرچه تو فرمائی چنان کنیم نعیم گفت در قضیت مخالفت محمد مهم شما آن صورت ندارد که مهم قریش و غطفان زیرا که اگر ایشان بر محمد ظفر نیابند بی‌دغدغه بدیار خود شتابند و شما را بحسب ضرورت در یثرب می‌باید بود و این معنی مقرر است که هرگاه محمد شما را تنها یابد تیغ انتقام بیرون آورد و شما را با وی طاقت مقاومت نباشد پس مناسب چنان مینماید که چند کس از قریش و غطفان بگرو ستانده نگاه دارید تا هرگاه که آنجماعت بمنازل خود روند و محمد قصد شما نماید بالضرورت ایشان را بمعاونت مراجعت باید کرد و کلانتران بنی قریظه چون نعیم را از جمله مخلصان خود می‌دانستند تصدیق اینسخن نموده خواطر بر آن قرار دادند که مادام که از مشرکان جمعی بگرو نستانند علم محاربت مرتفع نگردانند آنگاه نعیم نزد ابو سفیان و رؤساء قریش رفته گفت خبری از جانب یهود بمن رسیده و وفور اخلاص مقتضی آنست که شما را بر کیفیت آن مطلع گردانم بشرط آنکه آنچه درین باب از من بشنوید ظاهر نسازید گفتند چنین کنیم بگوی که چه شنوده‌ای گفت یهود از نقض عهد پشیمان شده نزد محمد (ص) کس فرستاده و قبول نموده‌اند که چند کس از مردم شما را ببهانه گرو ستانده پیش او فرستند تا محمد از ایشان راضی شود و معاهده تازه گرداند اکنون باید که اگر از شما طلب دارند کسی بدیشان ندهید پس نزد اعیان غطفان رفته همین سخنان را با ایشان درمیان نهاد و روز دیگر که شنبه بود ابو سفیان و کلانتران غطفان عکرمه بن ابی جهل را با جمعی نزد بنی قریظه فرستادند و پیغام دادند که اقامت ما درین دیار بسیار شد و دواب علیق نمی‌یابند بمیدان قتال شتابید تا خاطر از مهم محمد (ص) فارغ سازیم بنی قریظه جواب دادند که ما در روز شنبه حرب نمی‌نمائیم و در سایر ایام نیز قدم در میدان نخواهیم نهاد تا وقتی که شما جمعی از مردم خود را بگرو پیش ما نفرستید زیرا که می‌ترسیم که قبل از آنکه کار محمد فیصل یابد شما بمساکن خود بازگردید و او قصد استیصال ما نماید و چون این خبر بابو سفیان و غطفانیان رسید باهم گفتند که و اللّه نعیم راست گفت و ببنی قریظه پیغام نمودند که ما هیچکس برسم گرو نزد شما نفرستیم اگر میل جنگ دارید قدم پیش نهید و الا شما دانید بناء علی هذا احزاب بر یکدیگر بی‌اعتماد گشته سلک اتفاق ایشان بگسیخت و تزلزل تمام
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۶۴
بحال اهل ظلام راه یافت از جابر بن عبد اللّه انصاری رضی اللّه عنه مرویست که رسول صلی اللّه علیه و سلم سه روز متصل بر احزاب دعا کرده انهزام ایشانرا از ایزد سبحانه و تعالی مسألت نمود و بین الصلوتین روز آخر که چهارشنبه بود آن دعا مستجاب گشته حضرت وهاب بی‌ضنت باد صبا را بفرستاد تا زلزله در لشگرگاه کفار انداخت و اساس اجتماع احزاب را خراب و ویران ساخت و بروایتی ملائکه عظام بامر الهی اوتاد خیام اهل ظلام را بکندند و آتشهای ایشانرا کشتند چنانکه آن لشگر نکبت اثر چاره منحصر در فرار دانسته هر قبیله در غایت خذلان روی باوطان خود آوردند و اهل سیر مدت اقامت احزاب را در نواحی مدینه جهت محاصره از بیست و چهار روز تا بیست و نه روز گفته‌اند و در آن ایام سه کس از مشرکان بدوزخ شتافتند عمرو بن عبدود نوفل بن عبد اللّه محزومی- عثمان بن منبه عبدری و شش نفر از انصار سید ابرار در آن غزوه عنان بجانب ریاض جنان تافتند و اسامی پنج نفر از ایشان اینست سعد بن معاذ که بتیر یکی از مشرکان رک اکحل او مقطوع گشته بود و بعد از فیصل مهم بنی قریظه بفرادیس جاودان توجه نمود انس بن اوس- عبد اللّه بن سهل- طفیل بن النعمان- کعب بن زید رضی اللّه عنهم القصه چون جنود احزاب انهزام یافتند و حضرت خیر البشر منصور و مظفر از دامن کوه سلع بنفس مدینه مراجعت فرمود و برایت ابن عباس رضی اللّه عنهما بخانه فاطمه زهرا سلام اللّه علیها درآمد و اندام همایون از گردوغبار معرکه پیکار شسته باداء نماز پیشین قیام نمود و همان زمان جبرئیل امین دستاری سفید بربسته و بر استری نشسته ظاهر شد و گفت ای محمد (ص) خدا از تو عفو کناد که سلاح از خود بازکردی و حال آنکه ملائکه هنوز مسلح و مکمل‌اند فرمان پروردگار عالمیان چنانست که امروز بجنگ بنی قریظه توجه نمائی و اکنون من رفتم که زلزله در حصار ایشان افکنم بعد از آن بلال باشارت رسول خداوند ذو الجلال در اسواق مدینه ندا کرد که هرکه فرمان‌بردار خدا و رسول اوست باید که نماز دیگر در نواحی حصار بنی قریظه گذارد لشگر اسلام بطوع و رغبت تمام در ملازمت علی مرتضی رضی اللّه عنه که صاحب رایت حضرت خیر الانام بود روان شدند و سید ابرار صلوات اللّه علیه و آله الاخیار سلاح پوشیده و عبد اللّه بن ام مکتوم را در مدینه خلیفه ساخته با اعیان مهاجر و اشراف انصار متعاقب حیدر کرار توجه فرمود و در آن غزوه سه هزار کس ملازم آنحضرت بودند و سی و شش سر اسب داشتند از علی کرم اللّه وجهه روایتست که گفت چون نزدیک قلعه بنی قریظه رسیدم شخصی از آن قوم از بالای حصار مرا دیده ندا کرد که (قد جاء کم قاتل عمرو) و از راجزی شنیدم که گفت (قتل علی عمروا صاد علی صقرا قصم علی ظهرا ابرم علی امرا هتک علی سترا) من گفتم (الحمد للّه الذی اظهر الاسلام و رفع الشرک) در اکثر کتب مسطور است که چون علی مرتضی بپای قلعه بنی قریظه رسید رایت فتح آیت بر زمین نصب کرد جهودان از بالای حصار زبان بسب و شتم سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بگشادند و آنجناب ابو قتاده را بمحافظت لواء منصور مامور گردانیده باستقبال حضرت رسالت‌پناه صلی اللّه علیه و سلم شتافت و معروض داشت که یا رسول اللّه نزدیک بحصار
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۶۵
یهود مرو که زود باشد که خدایتعالی ایشانرا رسوا کند آنحضرت فرمود که گمان می‌برم که چیزی از ایشان شنیده‌ای که موجب ایذاء من میشود جناب امیر گفت آری رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود که چون مرا ببینند امثال آن سخنان نگویند و آنحضرت نزدیک بآن قلعه تشریف برده گفت (یا اخوه القرده و الخنازیر انا انزلنا بساحه قوم فساء صباح المنذرین) جهودان گفتند (یا ابا لقاسم ما کنت قط جهولا و لا فحاشا) و از شنیدن این سخن حیا بر خیر البرایا غلبه کرده بازپس رفت و بروایتی بمرتبه متأثر شد که نیزه که در دست داشت از کف مبارکش بیفتاد و ردا از دوش همایونش بر زمین آمد و خیمه حضرت نبوی را در برابر آن حصار نصب کرده جنود اسلام مدت بیست و پنجروز یا پانزده روز بنی قریظه را محاصره کردند آنگاه یهود بتنگ آمده از حصار بیرون شتافتند مشروط بانکه حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم سعد بن معاذ را در مهم ایشان حکم سازد و روایتی آنکه چون یهود از غایت اضطرار بحکم خدا و رسول راضی شده از قلعه پایان آمدند اشراف اوس که در زمان جاهلیت حلیف بنی قریظه بودند بنزد پیغمبر آخر الزمان صلی اللّه علیه و سلم زبان بدرخواست جرایم و اثام ایشان بگشودند آنحضرت فرمود که راضی میشوید که من یکی از شما را در این مهم حکم سازم اوسیان راضی شده حضرت رسالت فرمود که من سعد بن معاذ را در این امر حکم گردانیدم آنگاه اکابر اوس کس بمدینه فرستادند تا سعد را بلشگرگاه رساند و حال آنکه تیری در حرب احزاب بدست سعد رضی اللّه عنه رسیده و رگ اکحلش را بریده بود و خون روان گشته و او دعا کرده بود که الهی مرا چندان از مرگ امان ده که بنی قریظه را بمراد خویش به‌بینم و مسئولش بعز اجابت اقتران یافته خون از آن زخم بازایستاده بود لیکن سعد را غایت ضعف میسر نشده بود که در این غزوه ملازم رسول صلی اللّه علیه و سلم باشد القصه چون سعد نزدیک بمجلس مقدس نبوی رسید آنحضرت روی بانصار آورده فرمود که (قومو السید کم) و جمعی از بنی عبد الاشهل او را استقبال نموده از مرکبی که سوار بود فرود آوردند و در موضعی مناسب نشاندند و سعد بعد از اخذ عهد و پیمان از اوسیان که در قضیه بنی قریظه از فرموده او تجاوز ننمایند و استجازه از حضرت رسالت‌پناه گرفت گفت حکم میکنم که مردان بنی قریظه را تمام بکشند و زنان و کودکان ایشانرا مسلمانان برده گیرند و اموال این طایفه را در میان یکدیگر قسمت نمایند رسول صلی الله علیه و سلم فرمود که ای سعد درباره یهود حکمی کردی که حق عز و علا در بالای هفت آسمان همین حکم کرده بود نقلست که چون یهود بنی قریظه از قلعه فرود آمدند محمد بن مسلمه دست و گردن رجال ایشانرا که بعقیده صاحب کشف الغمه نهصد نفر و بقولی هفتصد کس و بروایتی چهارصد تن بودند به بست و بمدینه برد و عبد الله ابن سلام بضبط نسا و ذراری و اموال و اسلحه و امتعه ایشان متعین شده در آن حصار هزار و پانصد شمشیر و سیصد زره و دو هزار سپر و اثاث و اوانی بسیار یافتند و اغنام و جمال و دواب و مواشی یهود بینهایت بود و چون رسول صلی اللّه علیه و سلم بمدینه تشریف برد فرمود
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۶۶
که در موضعی مناسب خندق کندند و علی علیه السّلام و زبیر رضی اللّه عنهما بکشتن آن طایفه مأمور گشته فوج‌فوج از ایشانرا بکنار آن خندق می‌آورند و گردن می‌زدند و از مشاهیر آن جماعت که بقتل رسیدند یکی کعب بن اسد بود و دیگری حیی بن اخطب بثبوت پیوسته که چون مهم یهود بنی قریظه بر نهج مسطور فیصل یافت خون از جراحت سعد بن معاذ رضی اللّه عنه بسیلان درآمد و در وقت سکرات سید کاینات علیه افضل الصلوه ببالین او رفته سر سعد را بر زانوی همایون خود نهاده گفت الهی سعد در راه تو زحمتها کشید و تصدیق پیغمبر (ص) تو نمود و هر حقی که در اسلام بر وی بود ادا کرد روح او را بخوب‌تر وجهی بردار سعد آواز آنحضرت را شنیده چشم باز کرد و گفت السلام علیک یا رسول اللّه من گواهی میدهم که تو رسول خدائی و چنانچه میباید تبلیغ رسالت بجا آوردی و سر خود را از زانوی حضرت برداشت و چون پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم از منزل سعد بیرون آمد سعد همان لحظه برحمت ایزدی پیوست و جبرئیل امین نازل شده گفت ای محمد کیست از اصحاب تو که وفات یافته و ابواب سموات از برای او مفتوح گشته و عرش رحمن بمرگ او در اهتزار آمده رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که حالا بر سر بالین سعد بودم و او را بر جناح سفر آخرت یافتم آنگاه حضرت رسالت‌پناه بخانه سعد تشریف برده فرمود تا او را غسل دادند و بر وی نماز گذارده جنازه‌اش را ببقیع رسانیدند و دفن کردند منقولست که بعضی از اصحاب بحضرت نبوت مآب گفتند که سعد مردی جسیم بلند بالا بود و ما تابوت او را در غایت خفت یافتیم آنحضرت فرمود که من دیدم که نعش سعد را ملائک برمی‌داشتند بثبوت پیوسته که سعد بن معاذ رضی اللّه عنه قبل از وصول رسول صلی اللّه علیه و سلم بمدینه بر دست مصعب بن عمیر ایمان آورده و بنی عبد الاشهل را که قوم او بودند جمع کرده پرسید که من چگونه کسی‌ام در میان شما جواب دادند که سید ما و افضل ما توئی سعد گفت مکالمه میان من و شما حرامست مادام که تمامی رجال و نسوان شما بخدا و رسول او ایمان نیاورند و همان روز در تمامی آن قبیله از مرد و زن یکنفر نماند که مؤمن و موحد نبوده باشد مدت عمر سعد بن معاذ سی و هفت سال بود و از جمله وقایع سال پنجم از هجرت بروایت صاحب مستقصی آنست که حضرت مصطفی علیه من الصلوه اطیبها در ذیحجه همانسال ابو عبیده بن الجراح را با سیصد کس بجانب سیف البحر ارسال داشت و ابو عبیده بصوب مقصد روان شده توشه مجاهدان دین در آن سفر یک انبان خرما بود و در اوایل سفر هر روز هر نفری از آن لشکر یک خرما میخورد بعد از آن مهم به نیم خرما قرار یافت آنگاه رزاق علی الاطلاق ماهی از دریا بساحل انداخت که مدت یکماه غذای آن سیصد کس از گوشت آن بود گویند که بزرگی آن ماهی بمرتبه بود که جابر بن عبد اللّه انصاری رضی اللّه عنه بر شتر خویش سوار از زیر ضلعی از اضلاع آن بگذشت از واقدی مرویست که چون در آن سریه توشه اصحاب روی در نقصان نهاد قیس بن سعد بن عباده رضی اللّه عنه گفت کیست که شتری بخرما بفروشد بشرط آنکه شتر حالا تسلیم نماید و خرما در مدینه بستاند عمر بن الخطاب رضی الله عنه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۶۷
اینسخن شنیده بر زبان آورد که عجبست از این جوان که بمال پدر دست‌درازی میکند و از خود چیزی ندارد قیس از استماع این کلام متغیر شده گفت پدر من پیادگانرا سوار میسازد و گرسنگان را سیر میگرداند قرضی را که من از برای مجاهدان راه خدا کرده باشم چگونه ادا نکند پس مردی از جهینه پنج شتر به دو وسق خرما بقیس فروخت و قیس هر روز یک شتر را کشته بر آن سیصد کس قسمت مینمود و دو شتر مانده بود که ماهی از بحر بیرون افتاد و ابو عبیده نگذاشت که آن‌دو شتر را قیس بکشد و چون بمدینه رسیدند سعد بن عباده زبان بتحسین پسر گشاده نخلستانی بوی داد که هر سال پنجاه وسق خرما از آن حاصل میشد و بهای شتران را بجهینی رسانید و او را جامه نیز پوشانید و چون کیفیت واقعه بعرض حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه رسید نسبت بقیس فرمود که (انه من بیت جواد)
 
ذکر وقایع سنه سادسه از هجرت نبویه و بیان کیفیت مصالحه حدیبیه‌
 
در عاشر محرم الحرام این سال محمد بن مسلمه با بیست و نه کس از اصحاب بموجب فرموده حضرت رسالت مآب بجانب بنی کلاب در حرکت آمد و روز مختفی شده شب قطع مسافت مینمود و او را در آن سفر با بنی بکر بن کلاب محاربه اتفاق افتاده ده نفر از کفار بقتل رسیدند و بقیه آنقوم انهزام یافته صد و پنجاه شتر و سه هزار گوسفند از اموال ایشان غنیمت مسلمانان شد و محمد بن مسلمه سالما غانما بازگشته در آخر ماه مذکور بملازمت رسول صلی الله علیه و سلم رسید و هم در این سال سید ابرار با دویست سوار مهاجر و انصار بعزیمت انتقام خون عاصم بن ثابت و اصحاب رجیع متوجه بنی لحیان گشت و کافران بر نهضت آنحضرت اطلاع یافته فرار برقرار اختیار کردند و رسول صلی الله علیه و سلم بموضع شهادت عاصم و رفقاء او رسیده یک روز توقف نموده مراجعت فرمود و مدت اینسفر چهارده شبانروز بود و در همین سال غزوه ذی قرد که آنرا غزوه غابه نیز گویند بوقوع پیوست کیفیت این واقعه از سلمه بن الاکوع براین وجه مرویست که گفت من روزی پیش از پیشین بارباح مولی مصطفی از مدینه بیرون رفتم و من بر اسب ابو طلحه انصاری سوار بودم و غابه منزلیست که از مدینه تا آنجا دوازده میلست بطرف شام و بهنگام طلوع فجر عبد الرحمان بن عیینه بن حصن فزاری با چهل سوار از غطفان بذی قرد که مرعی شتران پیغمبر آخر الزمان صلی الله علیه و سلم بود آمد و شتربان را کشته هشت شتر شیردار آن حضرت را بغارت برد و من اسب را برباح دادم تا بمدینه شتابد و رسول صلی الله علیه و سلم را از این واقعه آگاه گرداند آنگاه بر زبر پشته برآمدم و سه نوبت نعره زدم که یا صباحاه و بسرعت هرچه تمامتر از عقب کفار روان شده و بدیشان نزدیک رسیده آغاز تیراندازی کردم و آن مقدار ایشان را تعاقب نموده تیر انداختم که مضطر شده شتران را
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۶۸
گذاشتند و من شتران را بجانب مدینه رانده همچنان از عقب دشمنان می‌شتافتم و بزخم تیر ایشانرا مجروح میساختم تا وقتی که عاجز کشته نیزه‌ها و بردهای خود را می‌انداختند تا من بآنها مشغول شده دست از جنگ بازدارم و چون سی نیزه و سی برده از ایشان گرفتم عینیه بن بدر فزاری با فوجی از مشرکان بمدد آن قوم رسید و جمعی از ایشان متوجه من شدند و مقارن آنحال احزام اسدی و ابو قتاده انصاری و مقداد بن اسود کندی از میان درختانی که در آن راه بود ظاهر گشتند و مشرکان وصول مسلمانان را جهت امداد مشاهده نموده روی بوادی گریز نهادند و احزام از عقب ایشان توجه کرده من عنان اسب او را گرفتم و گفتم چندان صبر کن که رسول بدینجا رسد احزام گفت ای سلمه اگر بوحدانیت حضرت عزت ایمان داری میان من و شهادت حایل مشو لاجرم دست از عنانش باز داشتم و احزام خود را بعبد الرحمان بن عینیه رسانیده درهم آویختند و عبد الرحمان نیزه بر احزام زده او را شهید گردانید و از اسب خود فرود آمده بر اسب وی سوار گردید و همان لحظه ابو قتاده بعبد الرحمان رسیده بیک طعن نیزه کارش را کفایت کرد و بر اسب وی سوار شد و بعد از قتل عبد الرحمان مخالفان بشعبی که در آنجا چشمه آب بود و آنرا ذی قرد میگفتند درآمدند و میل کردند که از آن آب بیاشامند و باز توهم نموده بتعجیل تمام روی بانهزام آوردند و من تنها ایشان را تعاقب نموده دو اسب دیگر گرفتم و بازگشتم و در ذی قرد بملازمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه رسیده معروض داشتم که یا رسول الله دستوری ده تا با صد کس که مختار من باشند از پی مشرکان بروم و امید میدارم که یکی از ایشانرا زنده نگذارم آنسرور فرمود که همچنان کن گفتم بآن خدای که ترا گرامی گردانیده که چنین کنیم آنحضرت تبسم فرمود که ای پسر اکوع (اذا ملکت فاملج) و ایضا بر زبان وحی رسول صلی الله علیه و سلم گذشت که (خیر فرساننا الیوم ابو قتاده و خیر رجالتنا سلمه) و سهم پیاده و سواری بمن داد و بمدینه بازگشته مرا ردیف خویش ساخت و هم در این سال حضرت مقدس نبوی جناب ولایت مآب مرتضوی را با صد کس بقبیله بنی سعد بن بکر بطرف فدک ارسال داشت سبب آنکه در مدینه اینخبر شایع شد که مردم قبیله مذکوره در صدد جمع لشکر آمده داعیه دارند که باتفاق یهود خیبر متوجه مدینه شوند و علی رضی اللّه عنه بیخبر بر آنجماعت رانده کفار هزیمت غنیمت شمرده و پانصد شتر و دو هزار گوسپند ایشان بدست شاه مردان افتاده قرین فتح و نصرت بملازمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه مراجعت فرمود و همدرین سال بواسطه قلت بارندگی و کثرت عسرت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه با اصحاب سعادت انتساب بصحرا رفته بعد از اداء دو رکعت نماز دعاء باران کرد و همان لحظه رشحات سحاب عنایت رب الارباب فایض گشت و مدت هفت شبانروز باران فراوان بارید و بروایت دیگر آنکه بروز جمعه بر منبر مسجد مدینه حضرت خیر البریه بقرائت خطبه اشتغال داشت که اعرابی بمسجد درآمده در برابر منبر بایستاد و از قلت بارندگی و هلاکت مواشی و تخریب حرث استغاثه نمود آنحضرت دست بدعاء برآورده فرمود که (اللهم استغنا اللهم استغنا) همان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۶۹
زمان ابر در آسمان پیدا شده چندان بارید که هنوز رسول صلی اللّه علیه و سلم بر بالای منبر بود که آب از سقف مسجد درآمده بر محاسن مبارکش چکید و یک هفته علی الاتصال غمام انعام الهی فایض بود و جمعه دیگر در همان وقت باز همان عرب بار دیگر بنزد یک منبر آمده از هلاکت مواشی و انقطاع سیل بجهت کثرت امطار شکایت کرد و آن حضرت سبب سرعه ملال و انتقام بنی آدم از حالی بحالی تعجب نموده و تبسم فرموده روی بقبله دعا آورد و فرمود (اللهم حوالینا و لا علینا) و همان زمان سحاب متلاشی گشته در حوالی آن بلده طیبه باران می‌بارید و در نفس شهر قطره نمیچکید روایتست که چون رسول صلی اللّه علیه و سلم دید که باران در نواحی مدینه می‌بارد و در نفس شهر آفتاب می‌تابد چنان بخندید که نواجد همایونش ظاهر شد و فرمود که خدایتعالی مکافات ابو طالب کناد که اگر در حیات بودی از آن ابیات که انشا کرده بود چشمش روشن گشتی که باشد که آن نظم را برخواند و اسد اللّه الغالب شعر ابو طالب را که بیت اولش اینست شعر
و ابیض یستسقی الغمام بوجهه‌سال الیتامی عصمه للارامل در مجلس بخواند و بعقیده مترجم سیر شیخ سعید کازرونی ترجمه ابیات ابو طالب براین موجبست نظم
خدا داد باران بما تشنگان*بتعظیم پیغمبر انس و جان*
ازو یافته روزی ایتام ما*و زو گشته سیراب انعام ما*
بنو هاشم اندر پناه ویند*همه طالب عز و جاه ویند*
بهر رزم غالب محمد بود*بنصرت ز یزدان مؤید بود*
نداریم ما دست از دامنش‌وگر کشته کردیم پیرامنش و در همین سال بقول بسیاری از اهل علم و کمال حج خانه کعبه فرض شد و بعضی از اهل سیر بر آن رفته‌اند که فرضیت حج در سال نهم از هجرت وقوع یافته و پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم در خواب مشاهده فرمود که بزیارت بیت اللّه رفته عمره گذارد و کلید خانه بدست گرفته بعضی از صحابه سر تراشیدند و برخی موی چیدند و چون کیفیت واقعه را با یاران درمیان نهاد منبسط گشته گمان بردند که آن سعادت هم در آن سال دست خواهد داد آنگاه حضرت رسالت‌پناه عازم گذاردن عمره شده اصحاب را بکار سازی امر نمود و هفتاد شتر جهت هدی تعیین کرده ضبط آن شتران را بعهده ناجیه بن جندب اسلمی فرمود و عبد اللّه بن ام مکتوم را در مدینه خلیفه گذاشته با هزار و چهارصد یا هزار و پانصد یا بیست هزار و ششصد کس در روز دوشنبه اول ذیقعده بجانب مکه مکرمه روان شد و در ذو الحلیفه احرام بسته زبان وحی بیان بگفتن کلمات تلبیه گردان ساخت و در منزل عسفان خبر رسید که قریش از توجه آنسرور وقوف یافته و لشکری جمع ساخته بموضع بلدح آمده‌اند و میخواهند که اهل اسلام را از طواف بیت اللّه الحرام مانع آیند سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بعد از استماع این خبر بحکم (وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ) با اکابر صحابه قرعه مشورت درمیان انداخت و رای جمله بر آن قرار یافت که هرکه ایشان را از طواف کعبه منع نماید با وی مقاتله کنند و پس از طی منازل و مراحل چون هوای ثنیه المرار از غبار موکب آیت آثار سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار مشکبار گشت ناقه قصواء که مرکب خاصه حضرت مصطفی بود زانو بر زمین نهاد و هرچند عنف کردند برنخاست
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۷۰
مردم گفتند خلاوت القصواء از رفتن بازماند قصواء- خاتم الانبیاء علیه من الصلوه اطیبها و ازکیها فرمود (ما خلات القصواء و لکن جلسها جالس الفیل) و بعد از آن فرمود که بآن خدائی که نفس محمد بید قدرت اوست که قریش هیچ امر از من مسألت نمی‌نمایند که مستلزم تعظیم حرم باشد مگر آنکه باجابت مقرون گردانم بعد از آن ناقه را بزجر برانگیخت و از راه انحراف جسته بر سر چاهی که در اقصای حدیبیه بود و آبی اندک داشت منزل گزید و اصحاب از قلت آب شکایت کرده حضرت رسالت مآب تیری از قندیل خویش بیرون آورد و فرمود که در آن چاه نهادند و همان لحظه آب بسیار در فوران آمد از جابر بن عبد الله انصاری رضی الله عنه مرویست که گفت در حدیبیه بعضی از اصحاب بنزدیک خیر البریه رفته گفتند یا رسول الله در این منزل آب نیست مگر در رکوه تو و حال آنکه در پیش آن حضرت رکوه‌ای بود که از آن وضو میساخت و رسول صلی الله علیه و سلم دست مبارک بر آن رکوه نهاده آب از میان انگشتان همایونش در جوشش آمد چنانچه از چشمه‌ها جوشد و ما از آن آب خوردیم و وضو نیز ساختیم از جابر رضی الله عنه پرسیدند که آن آب بخوردن و وضو ساختن چند کس وفا کرد جواب داد که بخدا سوگند که چندان آب فوران کرد که اگر صد هزار می‌بودیم کفایت میکرد القصه چون حوالی حدیبیه بشرف نزول حضرت خیر البریه علیه السلام و التحیه مشرف گشته بر چرخ برین مفاخرت نمود بدیل بن ورقاء خزاعی و عروه بن مسعود ثقفی و حلیس کنانی متعاقب یکدیگر از معسکر قریش نزد حضرت خیر البشر صلوات اللّه علیه الی یوم المحشر آمدند و شتران هدی را دیده معلوم کردند که آن حضرت داعیه محاربه ندارد بلکه به نیت گذاردن عمره و طواف خانه کعبه قدم رنجه فرموده و خاطر اشرف همایونش مایل بمصالحه است و این سه کس متفق اللفظ و المعنی زبان بنصیحت قریشیان گشوده و گفتند مصلحت نیست که جماعتی را که بطواف بیت اللّه آمده باشند و شتران قربانی همراه آورده از آن امر مانع آیند و حلیس در این باب بیشتر مبالغه نموده گفت ای معشر قریش بآن خدائی که نفس من در قبضه قدرت اوست که اگر محمد را از طواف کعبه بازدارید من باتمام احایش از شما مفارقت نمایم و قریش در تسکین او کوشیده گفتند صبر کن ای حلیس که ما برحسب دلخواه با محمد صلح کنیم نقلست که حضرت خیر البریه بعد از وصول بحدیبیه خراش بن امیه را بمکه فرستاد تا قریش را از داعیه‌ای که داشت آگاهی دهد و چون خراش بمکه رسید قریشیان بر قتل او اتفاق نمودند اما احبایش خراش را خلاص ساخته بسلامت بازگردانیدند و خراش شدت غلظت قریش را بعرض خاتم الانبیاء رسانیده آنحضرت عمر بن الخطاب را فرمود که ترا بمکه میباید رفت و خاطر نشان مشرکان کرد که ما بزیارت خانه کعبه آمده‌ایم و عزیمت محاربه نداریم فاروق اعظم رضی اللّه عنه گفت یا رسول اللّه بر ضمیر مهر تنویر تو روشن استکه عداوت قریش با من در چه مرتبه است و در مکه از بنی عدی هیچکس نیست که مرا از شر ایشان صیانت نماید مناسب آنکه عثمان بن عفان را باین مهم نامزد فرمائی که نزد قریش بسیار عزیز
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۷۱
است و آنجا اقارب و عشایر دارد این سخن مستحسن افتاده عثمان رضی اللّه عنه بموجب فرموده رسول آخر الزمان بجانب ابو سفیان و سایر قریشیان روان شد و در منزل بلدح ابان بن سعید بن العاص عثمان را دیده بر مرکوب خویش نشاند و ردیفش گشته او را در ضمان صحت بمجلس ابو سفیان رسانید و ذو النورین رضی اللّه عنه شرط تبلیغ رسالت بجای آورده قریش گفتند که ما نمی‌گذاریم که محمد بیت اللّه را طواف نماید اما با تو مضایقه نداریم عثمان رضی اللّه عنه جواب داد که من پیش از رسول خدا بآن امر قیام ننمایم مشرکان از شنیدن این سخن در خشم شده آنجناب را اجازت مراجعت ندادند و بروایت صاحب مقصد اقصی ده نفر دیگر از مهاجران را که از عسکر همایون خیر البشر بمکه رفته بودند نیز گرفته حبس نمودند و چون اقامت عثمان رضی اللّه عنه در مکه زیاده از آنچه متصور بود روی نمود شیطان در لشگرگاه مسلمانان این صدا درانداخت که اهل مکه عثمان را کشتند رسول صلی اللّه علیه و سلم از استماع این خبر متأثر شده فرمود که ازینجا نروم تا آنچه با قریش باید کرد نکنم و در پای درخت سیمره که در آن نواحی بود نشسته اصحاب هدایت انتساب را طلبید تا بیعت نمودند بر آنکه در محاربه ثبات قدم ورزیده روی گردان نشوند و این بیعت را علماء فن تفسیر و سیر بیعت الرضوان خوانند زیرا که آیه کریمه (لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ) در شأن جمعی نازل گشت که داخل آن بیعت بودند القصه چون خبر بیعت الرضوان بگوش کافران رسید رعبی در دل ایشان افتاده سهیل بن عمرو را گفتند برو و میان ما و محمد مصالحه کن بهر نوع که دانی و سهیل از افق مجلس مقدس آن مهر سپهر نبوت طلوع نمود و مهم صلح را باتمام رسانید و از روضه الاحباب و سیر شیخ سعید کازرونی چنان معلوم میشود که سهیل همین یکنوبت جهه امر مصالحت بحدیبیه آمده بود اما از کلام مقصد اقصی چنان مستفاد میگردد که سید انبیا علیه من الصلوه اطیبها و ازکیها در منزل حدیبیه اوس بن خولی و عباد بن بشر و محمد بن مسلمه را تعیین فرموده بود که هریک از ایشان با طایفه‌ای از مسلمانان بنوبت شبها سپاه نصرت‌پناه را حراست نمایند و در آن زمان که عثمان رضی اللّه عنه در مکه بود شبی محمد بن مسلمه پنجاه کس از مشرکان را که جهت دست برد بنواحی معسکر ظفر اثر آمده بودند اسیر و دستگیر کرد بعد از این سهیل بن عمرو با جمعی از اهل مکه بملازمت حضرت رسالت شتافته معروض داشت که حبس عثمان با بعضی دیگر از مهاجران که بحریم حرم آمده بودند برضاء اصحاب رأی و تدبیر نبود بلکه فوجی از سفها برین حرکت شنیعه اقدام نمودند اکنون التماس از مکارم اخلاق تو چنانست که باطلاق جمعی از یاران که بر دست محمد بن مسلمه اسیر شده‌اند حکم فرمائی رسول صلی الله علیه و سلم فرمود که من وقتی ایشان را مطلق العنان کنم که عثمان و سایر اصحاب مرا بدینجا فرستید سهیل بن عمرو حویطب بن عبد العزی و مکرز بن حفص کس بمکه فرستاده آنچه از حضرت مقدس نبوی شنوده بودند اعلام نمودند قریش عثمان و کسانی را که محبوس داشتند گذاشتند آنحضرت نیز اسیران محمد بن مسلمه را اطلاق فرمود آنگاه سهیل و رفقاء او بمکه بازگشته و کیفیت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۷۲
بیعت الرضوانرا با قوم درمیان نهاده و نوبت دیگر جهه تمهید بساط مصالحه بحدیبیه آمدند و علی کلا التقدیرین چون چشم سهیل از آفتاب انوار طلعت حضرت رسالت علیه الصلاه و التحیه روشنی پذیرفت گفت یا محمد قریش با تو صلح میکنند بشرط آنکه امسال از اینجا بازگردی و سال آینده تشریف آورده بقضاء عمره قیام نمائی و رسول صلی الله علیه و سلم این معنی را قبول فرموده صورت مصالحه برین منوال روی نمود که تا مدت ده سال مسلمانان و مشرکان قریش بمقاتله یکدیگر اقدام ننمایند و سرا و علانیه متعرض نفوس و اموال یکدیگر نشوند و از اهل شرک هرکس بعهد و زنهار سید ابرار درآید قریش مزاحم او نگردند و هرکس هم سوگند قریش باشد باو مسلمانان تعرض نرسانند و از عبده اصنام هرکس بیرخصت ولی خود پیش حضرت رسالت آید با آنکه در سلک اهل اسلام انتظام یافته باشد او را باز فرستند و از مسلمانان هرکس مرتد شده پناه بقریش برد او را نگاه دارند و چون سال دیگر احمد مختار با مهاجر و انصار جهت اداء عمره بمکه آیند زیاده از سه روز توقف ننمایند آنگاه شاه ولایت‌پناه باشارت حضرت رسالت دستگاه آغاز نوشتن صلح نامه کرده چون خواست که بنویسد بسم الله الرحمن الرحیم سهیل گفت بخدا سوگند که ما رحمن را نشناسیم بنویس که بسمک اللهم چنانچه پیشتر می‌نوشتی خیر البشر فرمود ای علی آنچه سهیل میگوید بنویس و علی بموجب فرموده سید المرسلین عملنموده در قلم آورد که هذا ما قضی علیه محمد رسول الله سهیل بن عمرو جرات کرده بعرض رسانید که اگر ما برسالت تو اعتراف میداشتیم ترا از طواف بیت الله منع نمیکردیم ای علی بنویس که محمد بن عبد الله حضرت رسالت‌پناه فرمود که ای علی لفظ رسول الله را محو کن و بجای آن ابن عبد الله بنویس علی مرتضی گفت دست من بمحو صفت رسالت از اسم شریف تو جاری نمیشود و بروایتی که در کشف الغمه مسطور است رسول صلی الله علیه و سلم فرمود که دست مرا بر آن کلمه بنه و امیر بر آن موجب عمل فرمود پیغمبر صلی الله علیه و سلم لفظ رسول الله را محو کرده گفت یا علی ترا نیز مثل این روزی در پیش است و بقول بعضی از اهل سیر آنکه خیر البشر هرگز خط ننوشته بود بعد از حک لفظ رسول الله بانامل مبارک خود عوض آن ابن عبد الله نوشت و عقیده زمره‌ای آنکه علی مرتضی آن کلمه را در قلم آورده کتابت صلحنامه باتمام رسانید و از اهل اسلام ابو بکر صدیق و عمر بن الخطاب و ذو النورین و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص و ابو عبیده بن الجراح و محمد بن مسلمه و ابو جندل بن سهیل بن عمرو رضی الله عنهم اسامی خویش بر آن صحیفه نوشتند و از کفار حویطب بن عبد العزی و مکرز بن حفص و جمعی دیگر شهادت خود ثبت کردند و بنی خزاعه حلیف پیغمبر صلی الله علیه و سلم شدند و بنو بکر هم سوگند قریش گشتند نقلست که از وقوع صلح مذکور بر نهج مسطور حزن و الم موفور بر خاطر اصحاب حضرت رسالت مآب استیلا یافت چه مدعای ایشان آن بود که همدر آن سال بشرف زیارت کعبه مشرف شوند و صورت فتح مکه روی نماید از عمر بن الخطاب رضی الله عنه مرویست که گفت در آن روز دغدغه عظیم
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۷۳
در ضمیر من پیدا شده بنزد رسول صلی الله علیه و سلم رفتم و گفتم که تو پیغمبر برحق هستی فرمود که بلی هستم گفتم ما برحق هستیم و دشمنان بر باطل فرمود که بلی گفتم آیا مقتولان ما در بهشت هستند و کشتگان ایشان در دوزخ فرمود که نعم گفتم پس بچه سبب ما این همه منقصت و مذلت قبول می‌کنیم و باین طریق صلح نموده بازمیگردیم رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود ای پسر خطاب بدرستی که من فرستاده خدایم و او مرا ضایع نگذارد و بروایتی فرمود که من رسول خدایم و نافرمانی وی نکنم و او نصرت دهنده منست فاروق اعظم گوید که بعد از آن با رسول اللّه گفتم تو با ما نگفتی که زود باشد که بزیارت خانه کعبه رویم و طواف بجا آریم فرمود که آری و لکن هیچ گفتم که امسال این معنی میسر خواهد شد گفتم نی پس رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که غم مخور ای عمر که تو بزیارت خانه کعبه خواهی رفت و عمر رضی اللّه عنه همچنان ملول و محزون از مجلس همایون بیرون آمده نزد صدیق اکبر رضی اللّه عنه شتافت و آنچه با حضرت خیر البشر گفته بود با وی درمیان نهاد و ابو بکر گفت که ای عمر برو و دست در رکاب نبوت انتساب آن حضرت زن و زبان اعتراض نگشای که او فرستاده خدایست و هرچه کند بمقتضای وحی باشد بثبوت پیوسته که بعد از وقوع صلح حضرت رسالت مآب اصحاب را فرمود که برخیزید و شتران هدی را نحر کنید و سر تراشید و سه نوبت این سخن را تکرار نمود هیچکس اجابت نکرد و رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم بنزد ام سلمه رضی اللّه عنها که در آن سفر بشرف مصاحبت آنسرور مشرف بود رفته از عدم فرمان‌برداری اصحاب شکایت کرد ام سلمه گفت یا رسول الله چون یاران خاطر بر آن قرار داده بودند که امسال بزیارت خانه سرافراز خواهند شد و آن سعادت میسر نگشت بغایت محزون و غمناک‌اند اگر ضمیر انور تو متوجه آنست که ایشان امتثال فرمان نمایند با هیچکس سخن مگوی تا وقتی که شتران خود را قربان کنی و سر مبارک بتراشی و رسول قرشی صلی الله علیه و سلم از خیمه ام سلمه بیرون آمد و بموجب استصواب او عمل فرمود و اصحاب که آن صورت مشاهده نمودند فی الحال بنحر شتران پرداختند و بعضی سر تراشیدند و برخی موی سر کوتاه کردند و حضرت رسالت سه نوبت برای محلقین و یک نوبت جهه مقصرین از حضرت رب العالمین آمرزش طلبید القصه بعد از آنکه قرب بیست روز حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه در منزل حدیبیه اقامت نمود عنان عزیمت بطرف مدینه انعطاف داد و در اثناء راه بمنزل صهباء ایزد تعالی سوره کریمه (إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً) فرو فرستاد و در اواخر همین سال شرف دودمان عبد مناف بشش کس از ملوک اطراف مکاتیب نوشته ایشان را باسلام دعوت فرمود و اسامی آن پادشاهان اینست نجاشی ملک حبشه- هرقل قیصر روم- خسرو پرویز فرمان فرمای مدائن- مقوقس پادشاه اسکندریه- حارث بن ابی شمر غسانی حاکم شام- هوذه بن علی حنفی والی یمامه و نامه نجاشی را بعمرو بن امیه ضمری و مکتوب هرقل را بدحیه بن خلیفه کلبی و نوشته خسرو را بعبد الله بن حذافه سهمی و مخاطبه مقوقس را بحاطب بن ابی
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۷۴
بلتعه و مراسله حارث را بشجاع بن وهب اسدی و رقعه هوذه را بسلیط بن عمرو عامری ارزانی فرموده نزد آن سلاطین حشمت آئین ارسال داشت اما نجاشی چون از رسیدن عمرو بن امیه و آوردن نامه همایون خیر البریه وقوف یافت از سریر کامرانی فرود آمده بملاحظه رعایت تعظیم و تکریم و اظهار فروتنی بر زمین نشست و آن مکتوب مرغوب را ستانده و بوسیده بر چشم خود مالید و فی الحال زبان خجسته بیان بگفتن کلمه طیبه توحید گویا گردانید اما هرقل در بیت المقدس بود که دحیه کلبی نامه همایون نبی عربی را بدو رسانید و چون بمطالعه آن صحیفه شریفه سرافراز شد فرمود که به‌بینید که در این دیار از قوم این شخص که دعوی پیغمبری میکند هیچکس هست که از وی استعلام احوال او نمایم یا نی فرمان‌بران در مقام تفتیش و تفحص آمده ابو سفیان را با بعضی از قریشیان یافتند و بپای تخت هرقل رسانیدند و قیصر حالات خیر البشر را کما ینبغی از ابو سفیان معلوم نمود دانست که آن حضرت همان پیغمبری است که صفت آن در انجیل مکتوبست و عیسی علیه السّلام بمقدم همایونش بشارت داده و لیکن از بیم زوال ملک بشرف ایمان مشرف نگشت و بقولی خفیه برسالت آن مهر سپهر جلالت اعتراف نمود و بسبب خوف نصاری این معنی را ظاهر نفرمود اما خسرو پرویز از آن جهت که حضرت رسالت اسم همایون خود را بر نام او مقدم نوشته بود غضبناک شده آن نامه نامی را پاره کرد مثنوی
بدست ستم خسرو بدنهاد*بدرید مکتوب خیر العباد*
نشد محو از صفحه روزگار*رقمهای آن نامه نامدار*
ولی طی شدش نامه زندگی*نبردند نامش بفرخندگی و پرویز بارتکاب آن سوء ادب قانع نگشته نشانی بباذان که از قبل او حاکم یمن بود ارسال نمود مضمون آنکه چنان معلوم شد که شخصی در دیار حجاز دعوی نبوت میکند باید که دو کس را بدانجانب فرستی تا او را گرفته نزد من آورند و باذان بموجب فرموده عمل نموده با تویه و خرخسره را جهت آن مهم بمدینه فرستاد و ایشان بمجلس شریف پیغمبر آخر الزمان رسیده گفتند باذان بنابر فرمان پرویز ما را بدینجانب روان کرده تا ترا بمداین رسانیم طریقه آنکه انقیاد امر نموده با ما بیائی که باذان در باب مهم تو سفارش نامه بملک الملوک یعنی پرویز خواهد نوشت رسول الله صلی الله علیه و سلم از استماع سخنان پریشان ایشان تبسم فرموده بر زبان الهام بیان گذرانید که شما امروز آسایش نمائید تا فردا جواب سخن خود بشنوید و روز دیگر آن دو شخص بخدمت خیر البشر شتافته آن حضرت فرمود که بباذان بگوئید که پروردگار من در شب گذشته پرویز را بقتل آورد و پسرش شیرویه بر تخت سلطنت نشست و بدانید که اگر باذان بنبوت من ایمان آرد حکومت یمن را بدستور معهود بوی بازگذارم و ایلچیان از استماع این خبر متحیر گشته چون از مهابت مجلس اشرف اعلی یارای گفت و شنید نداشتند بطرف یمن مراجعت کردند و بعد از وصول کیفیت را بسمع باذان رسانیده مقارن آنحال مکتوب شیرویه مبنی از قتل خسرو پرویز بدو رسید و در آن کتابت قلمی شده بود که بآن عزیز که در حجاز دعوی نبوت میکند تعرض منمائی تا فرمان من بتو
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۷۵
رسد و چون حاکم یمن تاریخ قتل خسرو را با سخن سلطان بارگاه اصطفا موافق یافت کلمه شهادت بر زبان رانده مسلمان شد و بسیاری از اهل یمن با وی موافقت نمودند در روضه الاحباب مسطور است که حضرت رسالت مآب در وقتی که قاصد باذان خرخسره را اجازت مراجعت ارزانی فرمود کمری که آنرا از سیم و زر زیور کرده بودند بوی ببخشید بنابرآن یمنیان خرخسره را ذو المفخره خواندند و حالا نیز اولاد او را بآن لقب ملقب می‌گردانند و مفخره بلغت حمیر عبارت است از کمر اما مقوقس حاطب بن ابی بلتعه را عزیز و گرامی داشت و نامه نامی حضرت مقدس نبوی را بتعظیم و احترام تمام مطالعه نمود و لیکن بقبول ملت بیضا موفق نگشت و برسم هدیه چهار کنیزک ترکیه که یکی مسماه بماریه بود و دیگری بشیرین و خواجه‌سرائی و استری سفید که آنرا دلدل میگفتند و دراز گوشی که عفیر یا یعفور نام داشت و نیزه و بیست جامه‌وار قماش و هزار مثقال طلا ترتیب نموده تسلیم حاطب کرد تا پیش رسول الله صلی الله علیه و سلم برد و بحاطب صد مثقال طلا و پنج جامه انعام فرموده رخصت انصراف ارزانی داشت و چون حاطب بملازمت حضرت رسالت رسید و هدایاء مذکوره را بگذرانید آن حضرت نسبت بمقوقس فرمود که این خبیث بملک خود بخیلی نمود و حال آنکه پادشاهی او را بقائی نخواهد بود و فوت مقوقس در زمان خلافت عمر بن الخطاب رضی الله عنه دست داد و در روضه الاحباب مسطور است که رسول صلی الله علیه و سلم رقم قبول بر هدایاء مقوقس کشیده ماریه را برسم تسری نگاهداشت و خواهر وی شیرین را بحسان بن ثابت بخشید و حال آن‌دو کنیزک دیگر معلوم نیست که بچه انجامید و بر یعفور گاهی سوار می‌شد و آن حمار در سفر حجه الوداع سقط گشت و دلدل را برای سواری خاصه خویش اختیار فرموده بعد از فوت سید ابرار حیدر کرار بر آن استر می‌نشست و چون حضرت امیر المؤمنین بخلد برین شتافت امام حسن علیه السّلام آنرا سواری میکرد تا استر هلاک شد اما حارث بن ابی شمر در غوطه دمشق بمطالعه نامه همایون رسول ملک بیچون سرفراز گشت مکتوب مرغوب را بر زمین افکنده بقبول دین اسلام موفق نشد و صد مثقال طلا بشجاع بن وهب انعام کرده او را اجازت مراجعت داد و حاجب حارث که ملت نصاری داشت از شجاع صفات رسول صلی الله علیه و سلم را معلوم نموده جمال حالش بحلیه ایمان تجلی یافت و چند جامه بشجاع ارزانی داشت ازو درخواست فرمود که سلام و نیاز ویرا بخاتم الانبیا رساند و چون شجاع بخدمت آن حضرت بازگشت کیفیت واقعه را بازگفت بر زبان وحی بیان جاری شد که هلاک باد ملک حارث تیر دعا بهدف اجابت رسیده حارث در سال هشتم از هجرت وفات یافت اما هوذه بن علی الحنفی سلیط را تعظیم کرده نامه شریف شارع ملت حنیف را گرامی داشت و در جواب آن خطاب هدایت انتساب نوشت که چه نیکو طریقه است که مردم را بآن میخوانی و چون من خطیب و شاعر قوم خودم و مردم را از من خوفی و خشیتی هست باید که مرا درین امر شریک خود گردانی و بعضی از بلاد را بمن گذاری تا متابعت تو کنم و سلیط را بانعام اثوابی که در هجر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۷۶
بافته بودند و چیزهای دیگر نوازش نموده بازگردانید و او بملازمت حضرت رسید و مکتوب هوذه را عرض کرد آن حضرت فرمود که اگر از من یک دانه خرما که بر زمین افتاده باشد طلب نماید بوی ندهم هلاک باد وی و ملک وی بعد از مراجعت از غزوه فتح مکه جبرئیل امین خبر وفات هوذه را بسید المرسلین رسانید و هم در سال ششم از هجرت میان اوس بن الصامت بن قیس بن ابی حازم الانصاری و زوجه وی خویله بنت ثعلبه بن قیس بن مالک الخزرج ظهار واقع شد و آیه (قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها وَ تَشْتَکِی إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ الی آخر الایات) در آن باب نازل گشت و هم در این سال ام رومان که زوجه ابو بکر صدیق بود و والده عایشه صدیقه رضی الله عنها از عالم انتقال نمود و بقولی در آخر همین سال ابو هریره دوسی بملازمت حضرت مقدس نبوی رسیده جمال حالش بزیور اسلام مزین گردید
 
ذکر وقایع سنه سابعه از هجرت خیر البشر مصدر ببیان فتح قلاع خیبر
 
باتفاق اکثر اهل سیر در اوایل سال هفتم از هجرت شفیع روز محشر بمقتضای وعده صادقه حی اکبر حیث قال عز و جل (وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغانِمَ کَثِیرَهً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ) بعزیمت فتح خیبر با هزار و چهارصد نفر از شجعان دلاور از مدینه نهضت فرمود و سباع بن عرفط غفاری را در آن بلده خلیفه گذاشته عکاشه بن محصن اسدی را مقدمه لشکر گردانید و در میمنه عمر بن الخطاب را تعیین کرد و در میسره دیگری از اصحاب مقرر گردید و دویست سر اسب در آن سپاه موجود بود از آن جمله سه سر اسب بحضرت رسالت صلی الله علیه و سلم اختصاص داشت و آن حضرت بعد از قطع مفاوز و مسالک از راه وادی حرضه بمیان قلاع خیبر درآمده چون چشمش بر آن دیار افتاد اصحاب را بتوقف امر کرد و دست دعا برآورده بر زبان معجز بیان گذرانید که (اللهم رب السموات السبع و ما اضللن و رب الارضین السبع و ما اقللن و رب الشیاطین و ما اضللن و رب الریاح و ما ادرین اسئلک خیر هذه القریه و خیر ما فیها و اعوذ بک من شرها و شر ما فیها) پس فرمود (امشوا علی برکه الله) و مقداری مسافت طی نموده در منزلی که آنرا منزله میگفتند نزول فرمود نقلست که یهود خیبر بنابر آنکه از توجه خیر البشر خبر یافته بودند هر روز و هر شب جمعی مسلح و مکمل گشته جهه استخبار از حصار بیرون می‌آمدند و شرایط تفحص بتقدیم رسانیده بازمی‌گشتند اما در آن شب که رسول عجم و عرب بدانجا رسید ایزد تعالی برایشان خواب غفلت گماشت چنانچه تا زمان طلوع آفتاب هیچکس از جهودان بیدار نشده و صباح در کمال اضطراب بیلها و زنبیلها برداشته از قلعه بیرون خرامیدند که بر سر مزارع خویش روند که ناگاه چشم ایشان بر سپاه حضرت افتاد گفتند محمد و اللّه محمد و الخمیس یعنی این محمد است با لشکری
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۷۷
منقسم به پنج قسم که آن مقدمه و جناحین و قلب و ساقه است و بازگشته بقلاع خود درآمدند و چون رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم یهود را بر آن منوال دید فرمود که (الله اکبر خربت خیبرا انا اذا نزلنا بساحه قوم فساء صباح المنذرین) آنگاه خیبریان قلاع خود را مضبوط ساخته دست بانداختن تیر و سنگ بگشادند و دلاوران معرکه غزا و جهاد در باب محاصره سعی نموده هر روز داد شجاعت و مردانگی میدادند و باندک زمانی حصار نطاه و حصن شق و قلعه صعب مفتوح گشت مثنوی
گرفتند آن لشکر متفق*حصار نطاه و دگر حصن شق*
دگر قلعه صعب مفتوح گشت*بسی کس ز کفار مجروح گشت*
پس از فتح این قلعهای متین*سپاه رسول شجاعت قرین*
نمودند قصد حصار قموص*بسی صعب دیدند کار قموص*
که آن قلعه بود رفعت‌پناه*نبردی بر او پیک اندیشه راه بصحت پیوسته که در وقت محاصره قلعه قموص درد شقیقه عارض حضرت مقدس نبوی گشته بنفس نفیس در معارک قدم رنجه نمی‌فرمود اما هر روز رایت نصرت آیت را بیکی از اعیان مهاجر و انصار داده بحرب اهل حصار می‌فرستاد مثنوی
بهر صبح کین مهر خنجر گذار*شدی عازم فتح نیلی حصار*
بحکم رسول ظفر اقتباس*پی فتح آن حصن عالی اساس*
یکی از صحابه ستاندی علم*نهادی بمیدان مردی قدم*
و لیکن مسخر نگشتی حصار*مکرر شد این واقعه چند بار در روضه الاحباب مسطور است که از احادیث صحیحه بثبوت پیوسته که روزی ابو بکر صدیق رضی الله عنه لوا برداشت و بپای قلعه رفت و مقاتله کرده صورت فتح در آینه خیال مشهود نگشت و روز دیگر عمر رضی الله عنه علم برگرفته و جنگ پیش برده مقصود بحصول نه پیوست و روایتی آنکه امیر المؤمنین عمر روز اول بحرب اقدام نمود و روز دوم صدیق اکبر و روز سیم باز عمر بامر قتال قیام فرموده بی‌نیل مقصود بمعسکر خیر البشر رسید و خسرو کواکب مواکب با علم زرنگار متوجه دیار مغرب گردید سرور بطحا و یثرب علیه الصلوات الله الواهب فرمود که (لا عطین الرایه غدا رجلا کرارا غیر فرار یحب الله و رسوله و یحبه اللّه و رسوله یفتح اللّه علی یدیه) از سهل بن سعد ساعدی مرویست که در آن شب که رسول عرب این حدیث بر زبان وحی بیان گذرانید غلغله در میان صحابه افتاد که آیا فردا لواء ظفر انتما بدست که خواهد رسید و چشم کدام یک از ما بدیدن چهره فتح روشن خواهد گردید بیت
چشم میدارند جمعی دیدن رویش بخواب*تا خود این دولت نصیب دیده بیدار کیست و بعضی که نقاری از حیدر کرار در خاطر داشتند باهم میگفتند که مقرر است که مراد از این شخص علی بن ابیطالب نیست زیرا که چشم او بمثابه‌ای درد میکند که پیش پای خود را نمی‌بیند در روضه الصفا مسطور است که علی مرتضی رضی اللّه عنه بنابر عارضه رمد در مبداء حال ازین غزوه تخلف نموده در مدینه توقف فرمود و بالاخره مفارقت حضرت رسالت بر خاطر هدایت مآثرش گران آمده باوجود الم از عقب سید عالم صلی اللّه علیه و سلم توجه کرد و در اثناء راه یا بعد از وصول بخیبر بموکب همایون خیر البشر پیوست و در آن شب که حدیث مذکور بسمع شریفش رسید بر زبان الهام بیان گذرانید
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۷۸
که (اللهم لا معطی لما منعت و لا مانع لما اعطیت) صباح روز دیگر که خسرو خاور علم نورافشان در فضای عالم کن فکان برافراخت و هفت قلعه نیلگون گردون را بیک نهضت مفتوح و مسخر ساخت اشراف مهاجر و انصار بامیدواری بسیار بر در خیمه سید ابرار جمع آمدند و منتظر التفات ضمیر آفتاب آثار همایون بایستادند و چون از خیمه بیرون آمده نظر بجانب اصحاب انداخت فرمود که علی بن ابی طالب کجاست گفتند چشمش درد میکند (فقال ارونیه ترونی رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله یأخذها بحقها لیس بفرار) و چون سید اخیار باحضار حیدر کرار امر فرمود سلمه بن الاکوع دست آن جناب را گرفته بنزد آنسرور اصحاب آورد (فقال ما تشتکی یا علی فقال رمدا ما ابصر معه و صداعا برأسی فقال له اجلس وضع رأسک علی فخذی ففعل علی رضی اللّه عنه ذلک فدعاله النبی صلی اللّه علیه و سلم و تفل فی یدیه فمسحا علی عینه و رأسه فانفتحت عیناه و سکن الصداع) و بروایتی سید البشر آب دهان اطهر در چشمان امیر المؤمنین حیدر ریخت (و علی کلا التقدیرین) از آن روز باز آنجناب درد چشم و درد سر نکشید و بقولی هم در آن مجلس رسول صلی اللّه علیه در شأن شاه مردان این دعا کرد که (اللهم اذهب عنه الحر و البرد) و بروایتی (اللهم قه الحر و البرد) فرمود لاجرم بعد از آن علی مرتضی از گرما و سرما متأثر و متضرر نگشت القصه چون در آن صباح انوار عنایت الهی و لمعات عواطف حضرت رسالت‌پناهی بر صفحات حال جناب ولایت دستگاهی تافت رایت نصرت آیت برگرفته بجنگ اهل قلعه قموص شتافت و بعد از وصول بظاهر آن حصن حصین علم را بر توده سنگ فروبرده جهودئی را از بالای حصار چشم بر حیدر کرار افتاد پرسید که تو کیستی جواب داد که منم علی بن ابیطالب یهودی روی بقوم خود آورده گفت (غلبتم و ما انزل علی موسی) یعنی سوگند بآن کتابی که بموسی نازل شده که مغلوب گشتید آورده‌اند که اول کسی که در آن روز از آن حصار بیرون آمد بعزم رزم حارث یهودی بود برادر مرحب و او دو نفر از مسلمانان را شهید کرده بضرب ذو الفقار حیدر کرار روی بدار البوار آورد و آنگاه مرحب جهت انتقام برادر قدم در میدان نهاد و او پهلوان بالا بلند تنومند بود و در آن روز دو زره پوشیده و دو شمشیر حمایل نموده و نیزه‌ای که سنانش سه من وزن داشت بدست گرفته بود و عمامه بر سر بسته و مغفر بر زبر آن نهاده چون بمیان میدان رسید خواندن رجزی آغاز کرد که بیت اولش اینست شعر
قد علمت خیبرانی مرحب*شاکی السلاح بطل مجرب و شیر یزدان بجانب او روان شده رجزی خواند که بیت نخستینش اینست شعر
انا الذی سمتنی امی حیدره*کلیث غابات شدید قسوره و مرحب بشمشیر حمله بر حضرت امیر کرده شاه شجاعت‌پناه پیش‌دستی فرموده ذو الفقار چنان بر سر آن ملعون نابکار فرود آورد که از سپر و خود گذشته اثر زخم بدندانهایش رسید و بعضی تا قرپوس زین گفته‌اند آنگاه نیران قتال اشتعال یافته چون هفت کس از جهودان بر دست شاه مردان کشته شدند سایر اعدا پشت بر معرکه کرده روی بقلعه آوردند و حیدر کرار رضوان اللّه علیه ایشان را تعاقب نموده در آن اثنا
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۷۹
بضرب یکی از مخالفان سپر از دست شاه مردان بیفتاد و دیگری آنرا برگرفته بقلعه گریخت مثنوی
سپر در زمان قتال و جدال*بیفتاد از دست شاه رجال*
برآشفت آن شاه عالی اثر*در قلعه را کند و کردش سپر – از امام وافر مفاخر امام محمد باقر رضی اللّه عنه روایت کرده‌اند که چون امیر المؤمنین کرم اللّه وجهه در حصن را گرفته بجنبانید تمامت آن حصار بجنبید که صفیه دختر حیی بن اخطب از تخت بیفتاد و روی او مجروح شد و در خیبر بعقیده بعضی از روات هشتصد من وزن داشت و برخی سه هزار من گفته‌اند و در کشف الغمه مسطور است که هفتاد کس از برداشتن آن عاجز بودند مثنوی
بنزدیک آن دست با اقتدار*که گوید ز وزن در آن حصار*
که کرد است بر وی بسوی سپهر*سپهرش سپر بودی و قبه مهر القصه یهود خیبر که آن امر غریب از امیر المؤمنین حیدر مشاهده نمودند فغان الامان بایوان کیوان رسانیدند و شاه مردان بعد از استجازه از پیغمبر آخر الزمان ایشان را امان داده آن در را بمقدار هشتاد وجب از پس پشت خود دور انداخت و بروایت بعضی از شیعه بخندق حصار درآمده آن در را مانند جسر بر کتف مبارک نگاهداشت تا اهل اسلام عبور نمودند و بقلعه درآمدند و چون خبر فتح خیبر بخیر البشر رسید مسرور گشته در وقت ملاقات با علی مرتضی فرمود که (قد بلغنی سعیک المشکور و صیغک المذکور قد رضی اللّه عنک و رضیت انا عنک) و امیر المؤمنین را رقت روی نموده قطرات اشک بر جبین مبینش روان شد رسول صلی اللّه علیه و سلم پرسید که یا علی این گریه شادیست یا گریه غم جواب داد که گریه فرحست یا رسول اللّه و چگونه فرحناک نباشم که تو از من راضی گشته‌ای آن حضرت فرمود که نه تنها من از تو راضیم بلکه ایزد تعالی و ملائکه نیز از تو راضی‌اند بصحت پیوسته که علی کرم اللّه وجهه خیبریان را بآن شرط امان داد که هریک از یهود یک شتر وار طعام برداشته از آن دیار بیرون روند و سایر اموال خود را بمسلمانان گذارند و اگر چیزی پوشیده و پنهان دارند خون ایشان هدر باشد و کنانه بن ابی الحقیق یک پوست شتر که از زر و زیور مملو بوده پنهان کرده این صورت ظاهر شد و بنابر شرط مذکور خون یهود مباح شد و خاتم الانبیا علیه من الصلواه افضلها کنانه را تسلیم محمد بن مسلمه نمود که بعوض خون برادر خود محمود که در آن جنگ شهید شده بود بقتل آورد و از سر کشتن سایر جهودان درگذشت اهل اسلام از قلاع خیبر اموال موفور و اجناس غیر محصور و برده بسیار و مراعی و مواشی بی‌شمار و اسلحه فراوان غنیمت گرفتند از آن جمله در حصن قموص صد جوشن و چهارصد شمشیر و هزار نیزه و پانصد کمان یافتند و از آن غنایم خمس بحضرت مقدس نبوی اختصاص پذیرفت تتمه میان مسلمانان قسمت یافت و صفیه دختر حیی بن اخطب که زوجه کنانه بن ابی الحقیق بود در سهم دحیه کلبی افتاد رسول صلی اللّه علیه و سلم در عوض او چیزی بدحیه عنایت کرد و صفیه را در حباله نکاح آورد و بوقت مراجعت از خیبر در منزل صهباء با وی زفاف فرمود نقلست که بعد از وقوع فتح خیبر زینب بنت حارث یهودی زوجه سلام بن مشکم بزغاله بریان کرده مسموم ساخت و
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۸۰
چون شنیده بود که رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم گوشت شانه و سر و دست را دوست میدارد در آن دو عضو زهر بیشتر تعبیه نمود و آن بریان را برسم هدیه نزد خیر البریه فرستاد و چون آن حضرت لقمه از آن طعام در دهان بنهاد اندکی خائیده بینداخت و فرمود که دست از اکل این بریان باز دارید که زبان حال این گوشت پاره با من بزبان آمد و گفت مرا مسموم ساخته‌اند و اصحاب ترک طعام خوردن کرده بشر بن براء که لقمه‌ای از آن گوشت فرو برده بود هم در آن مجلس رنگش متغیر گشته وفات یافت و بقولی بعد از یکسال بجوار رحمت ایزد متعال پیوست و حضرت خیر البریه یهودیه را طلبیده از وی پرسید که تو را بدین عذر چه باعث آمد جواب داد که با خود اندیشیدم که اگر ملکی باشی زهر در تو اثر کرده از سر خلق باز شوی و اگر نبی بتحقیق باشی حضرت عزت تو را از مضرت زهر محافظت نماید زمره‌ای از اهل سیر برآنند که پیغمبر آخر الزمان این جریمه را از یهودیه عفو نمود و فرقه گویند که بقتل و صلب او حکم فرمود اما باتفاق متعرض سایر جهودان خیبر نشد و مزارع آن سرزمین را بدیشان داد تا مزروع گردانیده هرچه حاصل شود نصفی را به بیت المال فرستند و نصفی را باجره خویش بردارند در بسیاری از کتب سیر مسطور است که در وقت محاصره و محاربه خیبر نود و سه کس از یهود بدوزخ شتافتند و پانزده نفر از مسلمانان سعادت شهادت دریافتند از آن جمله یکی محمود بن مسلمه انصاری بود برادر محمد بن مسلمه و او در اوایل ایام محاصره روزی بعد از محاربه بسیار در سایه دیوار حصار ناعم میل استراحت نمود بتصور آنکه در آن قلعه کسی نیست و کنانه بن التحقیق یا مرحب علی اختلاف الروایتین سنگی از بالای حصار بر سرش زد و محمود بدان زخم متوجه ریاض جنت گشت و دیگری از شهدای خیبر عامر بن سنان بن اکوع بود و او روزی در برابر مرحب آمده آن کافر متهور تیغی بر سر عامر زد و شمشیر در سپر محکم شده عامر نیز شمشیر بر وی انداخت و بتقدیر ایزدی تیغ بر زانوی عامر آمده بآن زخم درگذشت و سلمه بن الاکوع که عم عامر بود گریان نزد پیغمبر آخر الزمان رفته گفت یا رسول الله جمعی از یاران تو میگویند که عمل عامر باطل است زیرا که بشمشیر خود کشته گشته آن حضرت فرمود که دروغ گفته‌اند بدرستی که او را دو اجر است پوشیده نماند که اسامی سایر مسلمانان که در خیبر شهید شده‌اند از کتب سیر معلوم نشد بنابرآن خامه ستوده مآثر بر ذکر محمود و عامر اختصار نموده عنان بیان را بصوب دیگر انعطاف داد در روضه الاحباب مسطور است که در روز فتح خیبر جعفر بن ابی طالب و زوجه وی اسماء بنت عمیس رضی الله عنهما و شش نفر از اشعریین که ابو موسی از آن جمله بود از جانب حبشه بملازمت خیر البشر صلی الله علیه و سلم رسیدند و چون آن حضرت جعفر را دید منبسط گشته فرمود نمیدانم که بوقوع کدام یک ازین دو امر شادمان‌ترم بقدوم جعفر یا فتح خیبر و جعفر و رفقاء او را از غنائم خیبر حصه‌ای ارزانی داشت نقلست که در آن‌وقت که حضرت مقدس نبوی صلی الله علیه و سلم بنواحی خیبر رسید محیصه بن مسعود را بجانب فدک ارسال فرمود تا اهالی آنموضع را باسلام دعوت نموده از وخامت عاقبت تمرد تحذیر نماید و محیصه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۸۱
حسب فرموده بتقدیم رسانیده یهود فدک نخست جوابهای درشت گفتند و بعد از دو سه روز که از فتح بعضی از قلاع خیبر خبر یافتند بقدم اعتذار پیش‌آمده یکی از رؤساء خود را که نون بن یوشع نام داشت با جمعی نزد حضرت مقدس نبوی فرستادند تا بتمهید بساط مصالحه قیام نمایند و چون آن جماعت بملازمت عتبه علیه نبوت رسیدند بعد از قیل و قال مهم صلح بر آن قرار یافت که اهل فدک نصف اراضی خود را برسول صلی الله علیه و سلم مسلم دارند و نصف دیگر از ایشان باشد در مقصد اقصی بدین عبارت مزبور است که بعضی گویند حضرت رسالت بسوی فدک امیر المؤمنین علی را فرستاد و مصالحه بر دست امیر واقع شد بر آن نهج که امیر قصد خون ایشان نکند و حوایط خاص از آن رسول باشد پس جبرئیل فرود آمد و گفت حق تعالی میفرماید که حق خویشان بده رسول گفت خویشان من کیستند و حق ایشان چیست جبرئیل گفت فاطمه است حوایط فدک را بدو ده و آنچه از آن خدا و رسول است در فدک هم بدو ده و پیغمبر علیه السلام فاطمه را بخواند و از برای او حجتی نوشت و آن وثیقه بود که بعد از وفات رسول صلی الله علیه و سلم پیش ابو بکر آورد و گفت این کتاب رسول خداست که از برای من و حسن و حسین نوشته است انتهی کلامه در بسیاری از کتب معتبر بقلم علماء فن سیر مرقوم گشته که چون حضرت خیر البشر خاطر انور از جانب کفار خیبر جمع ساخته طبل مراجعت کوفته علم عزیمت بصوب وادی القری برافراشت و پس از طی چند مرحله در موضع صهباء منزل گزید و در وقتی که سر مبارک در کنار حیدر کرار نهاده بود آثار وحی بر آن سرور ظاهر شد و زمان نزول وحی آن مقدار امتداد یافت که آفتاب بدیار مغرب شتافت و بعد از انجلاء وحی خاتم الانبیاء از علی مرتضی پرسید که نماز عصر گذارده‌ای جواب داد که نی رسول صلی الله علیه و سلم دست بدعا برآورد که الهی اگر علی در طاعت تو و طاعت رسول تو بوده آفتاب را بازگردان تا باداء صلوه عصر قیام نماید از اسماء بنت عمیس رضی الله عنهما مرویست که گفت بعد از آن‌که آفتاب غایب شده بود دیدم که طلوع نموده بر کوه و هامون تافت بمثابه که لمعان خورشید را طوایف برایا برأی العین دیدند و علی کرم اللّه وجهه نماز دیگر بگذارد و این معنی داخل معجزات حضرت نبوی و موجب افتخار و مباهات جناب مرتضوی گشت و چون حضرت مصطفی علیه من الصلوه اشرفها از صهباء کوچ فرموده بوادی القری رسید یهود آن موضع بمظاهرت بعضی از مشرکان عرب قدم در میدان قتال نهادند و اهل اسلام نیز بتصویه صفوف پرداخته ابواب جنگ و جدال بگشادند و در آن روز با آنکه یازده نفر از جهودان بقتل آمدند غالب از مغلوب متمیز نشد اما صباح روز دوم خوف و رعبی تمام بحال اهل ظلام راه یافته بوادی فرار شتافتند و نعمتی وافر و غنیمتی متکاثر بدست سپاه اهل اسلام افتاد و چون یهودان از فتوحات لشگر نصرت انتما خبر یافتند طریق مصالحه مسلوک داشته جزیه قبول نمودند و حضرت مقدس نبوی صلوات الله و سلامه علیه قرین فتح و ظفر بمدینه طیبه شتافته سرایا باطراف و جوانب دیار عرب فرستاد و آنگاه بتهیه اسباب سفر عمره القضا فرمان داد و در ذیقعده
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۸۲
همان سال با دو هزار از مهاجر و انصار بجانب مکه معظمه توجه فرموده ابو ذر غفاری را در مدینه بخلافت تعیین نمود و در آن سفر صد اسب جنیبت و اسلحه بی‌نهایت و شصت یا هفتاد شتر جهت هدی همراه برد و ضبط اسبان جنیبت بمحمد بن مسلمه تفویض کرده مهم محافظت اسلحه را ببشیر بن سعد بازگذاشت و رسول صلی الله علیه و سلم چون بحریم حرم رسیده مشرکان بقلل جبال رفتند و بموجبی که در کتب مبسوطه مذکور است آن حضرت بمکه درآمد و ادای عمره بجای آورده سه روز توقف فرمود و میمونه بنت حارث الهلالیه را که خواهر زن عباس بود داخل امهات مؤمنین ساخت آنگاه بصوب مدینه علم عزیمت برافراخت‌
 
ذکر وقایع سال هشتم از هجرت رسول ثقلین و بیان فتح مکه و غزوه حنین‌
 
در اوایل این سال بقول بسیاری از اهل اخبار خالد بن الولید و عمرو بن العاص و عثمان بن طلحه بن ابی طلحه عبدری در مدینه بملازمت آن مهر سپهر سروری رسیده زبان بکلمه طیبه توحید گویا گردانیدند و همدرین سال سریه موته واقع شده و موته چنانچه شیخ ابن حجر در شرح صحیح بخاری آورده قریه‌ایست از قرای بلقاء بزمین شام و از آنجا تا بیت المقدس دو مرحله است و سبب ارسال سپاه بدان موضع آن بود که حضرت مقدس نبوی صلی اللّه علیه و سلم مکتوبی بحارث بن عمیر ازدی داد تا نزد حاکم بصری برد و حارث بعد از قطع منازل بموته رسیده در آن مقام بفرمان شرحبیل بن عمرو غنائی که از امراء قیصر بود کشته گشت و این خبر بسمع اشرف خیر البریه رسیده زید بن حارثه را بر سه هزار کس از مهاجر و انصار امیر ساخت و فرمود که بجنگ مخالفان شام اقدام نمایند و در وقت وداع گفت که اگر زید در این جنگ شهید شود جعفر بن ابی طالب امیر باشد و اگر جعفر نیز بسعادت شهادت رسد عبد اللّه بن رواحه بامارت لشگر قیام نماید و اگر عبد اللّه نیز این عالم را بدرود کند هر کرا مسلمانان خواهند بر خود امیر کنند گویند یهودئی در آن مجلس حاضر بود که رسول صلی اللّه علیه و سلم این وصیت نمود روی بآن حضرت آورده گفت یا ابا القاسم اگر تو در دعوی نبوت صادقی هر کرا بامارت نامزد کردی باید که در این سفر کشته گردد زیرا که انبیاء بنی اسرائیل چون سپاه بجنگ اعدا می‌فرستادند اگر صد کس را بدین نهج بامارت تعیین مینمودند همه کشته میشدند القصه زید بن حارثه رضی اللّه عنه با لشگر نصرت اثر بصوب مقصد توجه نموده چون شرحبیل از عزیمت ایشان آگاه شد سپاهی درهم کشیده برادر خود سدوس را با پنجاه نفر از پیش فرستاد و سدوس در وادی القری بجنود خیر البرایا رسیده در حین محاربه بقتل آمد و شرحبیل از استماع این خبر متوهم شده بقلعه گریخت و از قیصر استمداد نموده پادشاه روم جمعی کثیر بمدد شرجیل ارسال داشت و بسیاری از قبایل عرب نیز بوی پیوستند چنانچه عدد مخالفان از صد هزار تجاوز کرد و مسلمانان بعد از وقوع بر کثرت اعدا قرعه مشورت درمیان انداخته آخر الامر خواطر بر محاربه قرار دادند و در صحرای موته تلاقی فریقین روینمود و نخست زید بن
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۸۳
حارثه علم برگرفت و پای در میدان نهاده جنگ میکرد تا شهید شد و عمر زید بن حارثه پنجاه و پنج سال بود آنگاه جعفر رضی اللّه عنه رایت برداشته روی بکفار آورد و دشمنان غلبه کرده دست راست او را بینداختند و جعفر علم را بدست چپ گرفته بضرب تیغ یکی از اشرار آن دستش نیز مقطوع شد پس جعفر لواء را بهردو بازوی خود نگاهداشته بزخم رومئی از پا درآمد پس از آن عبد اللّه بن رواحه باخذ رایت اقبال بمیدان قتال اقدام نموده او نیز شهادت یافت و اهل اسلام بعد از کشته شدن عبد اللّه رضی اللّه عنه خالد بن الولید را بامارت تعیین کردند و خالد آن روز تا شب در میدان حرب بطعن و ضرب مشغول بود و روز دیگر اوضاع لشکر را تغییر داده مخالفان تصور نمودند که اهل اسلام را مدد رسیده ازین جهه اندیشناک شده بگریختند و مسلمانان در ضمان صحت و نصرت متوجه مدینه گشتند بثبوت پیوسته که در آن روز که در صحرای موته جنگ قایم بود حق سبحانه و تعالی حجاب از پیش چشم مصطفی برداشت چنانچه خصوصیات حالات آن معرکه را مشاهده نموده حاضرانرا از شهادت زید و جعفر و عبد اللّه بن رواحه رضی اللّه عنهم علی الترتیب خبر داده فرمود که بعد از این رواحه شمشیری از شمشیرهای ایزد تعالی علم برگرفته فتح بر دست او تمشیت پذیرفت بنابرین خالد بسیف اللّه ملقب شد و حضرت رسالت‌پناه صلی اللّه علیه و سلم در آن روز در شأن جعفر رضی اللّه عنه فرمود که جعفر ببهشت درآمد و حق عز و علا عوض دو دست او دو بال از یاقوت سرخ باو عنایت کرد تا در فضای جنان بهر جانب که خواهد طیران کند لاجرم بعد از آن او را جعفر طیار خواندند نقلست که بعد از سه روز یا چهار روز از واقعه موته یعلی بن منبه که یکی از حاضران آن غزوه بود بملازمت حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه رسیده آنحضرت فرمود که ای یعلی من ترا خبر دهم یا تو مرا خبر میدهی یعلی گفت تو خبر ده یا رسول اللّه حضرت رسالت‌پناه کیفیت حالات را بر زبان وحی بیان گذرانید یعلی گفت بحق آنخدائی که ترا براستی بخلق فرستاده که از حدیث قوم هیچ ترک نفرمودی از اسماء بنت عمیس زوجه جعفر رضی اللّه عنهما مرویست که گفت در روزیکه خبر واقعه جعفر بمدینه رسید خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم بخانه ما آمد و اولاد جعفر محمد و عبد اللّه را طلبیده هردو را ببوسید و ببوئید و من آثار ملال در ناصیه حال آنحضرت مشاهده نموده گفتم یا رسول اللّه مگر خبری از جعفر بتو رسیده فرمود آری برادر و ابن عم من جعفر شهادت یافت و جمعی از یاران که با او بودند نیز شهید شده‌اند اسماء گوید که چون این سخن شنیدم برخواستم و آغاز گریه و افغان کردم سید عالم صلی اللّه علیه و سلم فرمود که ای اسماء هذیان و ناشایسته مگوی و دست بر سینه مزن آنگاه بخانه فاطمه رضی الله عنها رفته دید که در فراق جعفر میگرید و الم خاطر خیر البشر از گریه فاطمه زهرا زیاده شده فرمود که علی مثل جعفر فلیبک الباکیه یعنی اگر گرینده بگرید باید که بر مثل جعفر گریه کند بعد از آن گفت جهه آل جعفر طعامی مرتب سازید که ایشان بمراسم تعزیت اشتغال دارند و این قاعده که از برای مصیبت‌زدگان طعام فرستند از آن روز در میان مردم مدینه پیدا
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۸۴
شده دیگر از وقایع سال هشتم از هجرت سریه ذات السلاسل است کیفیت اجمال آنکه بمسامع علیه نبویه رسید که جمعی از اشرار بنی قضاعه داعیه دارند که از اطراف دیار اسلام را تاخت کنند و آنحضرت عمرو بن العاص را با سیصد نفر از مهاجر و انصار بدفع کفار نامزد فرمود و چون عمرو بآب سلاسل رسید بوضوح انجامید که اعداد اعدا از آن زیاده است که با سیصد نفر خود را در عداد جهاد ایشان توان آورد بنابرآن رافع بن مکیث جهنی را بمدینه باز گردانیده استمداد نمود و رسول صلی الله علیه و سلم ابو عبیده بن الجراح را با دویست کس از مهاجر و انصار که شیخین رضی الله عنهما از آنجمله بودند بمدد عمرو روانه ساخت و فرمود باید که مخالفت در میان شما واقع نشود چون ابو عبیده رضی الله عنه بعمرو پیوست و وقت نماز درآمد خواست که امامت کند عمرو مانع شده گفت امارت و امامت این لشکر تعلق بمن میدارد و تو بمعاونت من مأموری و چون ابو عبیده را حضرت مصطفی صلی الله علیه و سلم باجتناب سلوک طریق خلاف وصیت فرموده بود بعمرو اقتدا کرد آنگاه سپاه اسلام بمنازل اهل ظلام شتافته دست بغارت و تاراج برآوردند و مواشی بسیار غنیمت گرفته با حصول مقصود بمدینه بازگشتند در روضه الصفا مسطور است که چون اهل سریه بخدمت حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه رسیدند آنحضرت از عمرو و حال مردمی را که همراه او بودند استفسار نمود عمرو از موافقت ایشان شکر گفته رسول صلی الله علیه و سلم هم از سپاه پرسید که عمرو با شما چگونه معاش کرد ایشان نیز زبان بشکر عمرو گشادند اما گفتند بامدادی در حال جنابت بامر امامت قیام نمود و مقتداء انبیا علیه من الصلوه افضلها چگونگی آنواقعه را از عمرو سؤال کرد او جواب داد که در آن روز سرمائی مفرط بود و من بمقتضاء آیه (وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَهِ) از هلاکت نفس خویش اندیشیده بغسل نپرداختم رسول صلی الله علیه و سلم ازین سخن متبسم شده فرمود که نظر کنید در وی که از برای خود چگونه بهانه پیدا کرد و بروایتی که درج الدرر بذکر آن ناطق است هم درین سال اتخاذ منبر جهه جلوس خیر البشر در وقت خواندن خطبه وقوع یافت و باتفاق علماء سیر در همین سال انوار فتح مکه از مطلع تأییدات سبحانی از افق توفیقات ربانی بر وجنات احوال فرخنده مآل سالکان طریق مسلمانی تافت بیان این سخن آنکه در وقت مصالحه حدیبیه بنی خزاعه بزنهار سید ابرار صلی الله علیه و آله الاطهار درآمدند و بنی بکر هم سوگند قریش گشتند و چون در میان آن‌دو قبیله در سوابق ایام پیوسته نایره عداوت مشتعل بود درین اوقات که ایشان را از جانب تعرض سپاه اسلام فراغتی روی نمود بر سر مخالفت قدیمی رفتند و روزی یکی از بنی بکر هجو رسول صلی الله علیه و سلم بر زبان راند و غلامی از خزاعه او را منع کرد و آن شقی ممتنع نشد و غلام خزاعی رحمه الله علیه سر و روی او را درهم شکست و بدین جهت آتش عصبیت بین الجانبین التهاب یافته بنو بکر التجا بقریش کردند و ایشان دفتر عهد و پیمان پیغمبر آخر الزمان را بر طاق نسیان نهاده آنجماعت را بسلاح امداد نمودند بلکه طایفه از اعیان قرشیان مثل
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۸۵
سهیل بن عمرو و حویطب بن عبد العزی و عکرمه بن ابی جهل و صفوان بن امیه و مکرز بن حفص هیأتهاء خود را متغیر گردانیده بر سر بنی خزاعه شبیخون بردند و بعد از ارتکاب این حرکت ناپسند از شکستن عهد پشیمان شده ابو سفیان متوجه مدینه گردید تا پیش از آنکه اینخبر مسموع خیر البشر شود در تجدید مراسم صلح کوشیده مدت مصالحه را زیاد گرداند در صحاح اخبار ورود یافته که در سحر آنشب که کفار قریش بر سر بنی خزاعه شبیخون بردند حضرت خیر البریه که در حجره میمونه بود در وقتیکه از طهارت خانه بیرون آمد فرمود که نصرت نصرت میمونه رضی الله عنها پرسید که یا رسول الله با که حدیث میکنی جوابداد که رجز خواننده بنی کعبست از خزاعه که طلب معاونت مینماید و میگوید که قریش بمدد بنی بکر اقدام نمودند و بعد ازین گفت‌وشنود بسه روز عمرو بن سالم خزاعی بمدینه رسید و صورت شبیخون قریش را مشروح معروض گردانید و همدرین اوان ابو سفیان به یثرب آمده بخانه دختر خویش ام حبیبه که در سلک ازواج صاحب التاج و المعراج انتظام داشت رفت و بر فراش آنحضرت نشست ام حبیبه آن و ساده را در نوردیده گفت این فراش سید اهل نظافتست و ذات تو مقرون بشرک و نجاست ابو سفیان بخشم از پیش دختر بیرون رفته بمجلس همایون رسول صلی اللّه علیه و سلم شتافت و هرچند در باب تجدید قواعد مصالحه سخن گفت جواب شافی نیافت آنگاه با شیخین رضی اللّه عنهما گفت و شنید نموده از ایشان نیز کلمه که موافق مدعاء او باشد استماع ننمود بعد از آن بعتبه علیاء فاطمه زهرا رضی اللّه عنها رفته از آنجا نیز نومید بازگشت پس با علی رضی اللّه عنه ملاقات کرده گفت یا ابو الحسن مرا راهی نمای که موصل بمطلوب باشد که بغایت عاجز و متحیرم علی فرمود که باید که در میان انجمن برخیزی و بآواز بلند بگوئی که من از هردو طرف قوم را بجوار خود در آوردم ابو سفیان گفت اگر بفرموده تو عمل نمایم مهم من تمشیت پذیرد جناب ولایت مآب جوابداد که معلوم نیست که بمجرد این سخن کار تو کفایت شود اما چاره غیر ازین بخاطر نمیرسد آنگاه ابو سفیان در مجلس خاص برخواسته آواز برآورد که ایقوم بدانید و آگاه باشید که من از هردو جانب مردم را بزنهار خود درآوردم و ظن من آنست که محمد جوار مرا رد نکند بعد از آن این سخن بعرض آنحضرت نیز رسانید و همین جواب شنید که ای ابو سفیان تو این سخن میگوئی پس از آن ابو سفیان بمکه رفت و چون مهمی که ساخته بود با قوم خود درمیان نهاد گفتند هیچ کار نساخته و هیچ مهم نپرداخته و علی ابن ابی طالب علیه السّلام با تو هزل کرده و تمسخر نموده که گفته مردم جانبین را در زنهار خود درآور القصه بعد از رفتن ابو سفیان حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه بکارسازی لشکر اشتغال نمود اما با کسی نگفت که عزیمت کدام طرف دارم و مناجات کرد که (اللهم خذ علی ابصارهم فلا یرونی الا بغته) و بقبائل و احیاء عرب قاصدان فرستاده پیغام داد که هرکه بخدا و رسول او ایمان دارد باید که در اوایل ماه مبارک رمضان مسلح و مکمل در مدینه باشد درین اثنا حاطب بن ابی بلتعه مکتوبی بصنادید قریش نوشت مضمون آنکه رسول
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۸۶
صلی اللّه علیه و سلم بجمع کردن لشکر و ترتیب مایحتاج سفر مشغولست غالب ظن من آنست که مقصد آنحضرت غیر مکه جائی نیست خواستم که مرا بر شما حقی ثابت گردد بنابرآن این مکتوب نوشتم و السلام و این کتابت را بزنی داد تا در موی خود پنهان کرده روی بمکه نهاد و سید المرسلین باخبار جبرئیل امین ازین معنی واقف شده علی مرتضی و زبیر بن العوام را رضی اللّه عنهما فرمود که بروید تا روضه جناح و در آن موضع زنی را خواهید یافت که مکتوبی مصحوب اوست آن نوشته را از وی گرفته بیاورید و چون علی و زبیر بآن زن رسیدند و طلب نامه نمودند انکار کرد و ایشان شرایط تفحص بجای آورده از آن مکتوب اثر نیافتند بالاخره علی مرتضی کرم اللّه وجهه گفت بخدا سوگند که رسول خدا با من دروغ نگفته و شمشیر از نیام بیرون آورده آنضعیفه را بقتل تهدید نمود لاجرم ترسیده مکتوب را از میان موی سر خود بیرون آورده بآنجناب تسلیم کرد و چون آن کتابت بنظر انور حضرت رسالت رسید حاطب را طلبیده پرسید که ترا چه چیز بر تحریر این مکتوب باعث آمد حاطب گفت یا رسول اللّه بخدا سوگند که بر جاده متابعت تو ثابت و راسخم و غرض من از نوشتن این نامه آن بود که حقی بر قریش ثابت کنم تا بمحافظت عیال و اموال من که در مکه‌اند قیام نمایند و رسول صلی اللّه علیه و سلم تصدیق سخن حاطب کرده عمر گفت یا رسول اللّه اجازت فرمای تا گردن این منافق را بزنم و آنسرور در تسکین عمر کوشیده گفت او از اهل بدر است القصه حضرت مقدس نبوی صلی اللّه علیه و سلم بعد از ترتیب لشکر و تهیه مایحتاج سفر ابن ام مکتوم یا ابو ذر غفاری را در مدینه خلیفه گذاشت و بقولی در ماه مبارک رمضان رایت نصرت نشان بجانب مکه مبارکه برافراخت و بر سر چاه ابو عتبه بعرض لشکر هدایت اثر اشتغال نموده از مهاجر هفتصد مرد در حیز شمار آمد و سیصد سر اسب در میان ایشان بود و از انصار چهار هزار ملازم موکب ظفر آثار بودند و پانصد سر اسب داشتند و از قبیله مزنیه هزار نفر آمده بودند که صد زره و صد اسب در میان ایشان بود و از مردم اسلم چهارصد مرد بملازمت سید عالم اختصاص یافته بودند و از بنی کعب پانصد کس شمرده شده خواجه کاینات از آن موضع نهضت فرمود چون بمنزل فدک رسید قرب هزار مرد نیزه گذار که اکثر بر اسب سوار بودند از بنی سلیم بسپاه نصرت شعار پیوستند و همچنین از اطراف و جوانب دیار عرب متابعان سید المرسلین بمعسکر ظفر اثر ملحق می‌گشتند چنانچه بروایت اقل عدد آن سپاه بده هزار رسید و چون ذو الحلیفه یا بیوت السقیا بیمن مقدم سید عالم صلی الله علیه و سلم رشک‌افزای این سبز طارم گشت عباس رضی الله عنه از جانب مکه تشریف آورده ملازم رکاب سعادت انتساب شد و مقارن آن حال ابو سفیان بن الحارث بن عبد المطلب و عبد اللّه بن ابی امیه که آن یک پسر عم و این یک پسر عمه رسول صلی اللّه علیه و سلم بود بتقبیل انامل همایون سرافراز شده ایمان آوردند و پیغمبر آخر الزمان بعد از طی چند مرحله بمر الظهران که بر چهار فرسخی مکه است رسیده شب در آن منزل توقف نموده و فرمود
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۸۷
که آتش بسیار برافروختند و در آنشب عباس از استیصال قریش اندیشیده بقصد آنکه ایشان را تنبیه نماید که بموکب همایون آیند وجهه خویش امانی حاصل کنند بر استر خاصه خیر البشر نشسته تا موضع اراک عنان باز نکشید و در آن منزل بابو سفیان و جمعی دیگر از قریشیان که بتجسس از مکه بیرون آمده بودند بازخورده بایشان گفت که حال چیست و متوجه حریم حرم کیست و ابو سفیان چاره‌جوی گشته عباس رضی اللّه عنه او را ردیف خویش گردانیده بجانب معسکر ظفر اثر مراجعت کرد و عبور ایشان بر در خیمه عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه افتاده چون عمر بر ابو سفیان نظر انداخت گفت ایدشمن خدا الحمد اللّه که بر تو دست یافتم و شمشیر کشیده بتعجیل شتافت تا پیش از عباس بنزد حضرت رسول رفته رخصت قتل ابو سفیان حاصل کند عباس نیز تیزتر روان شده مقارن یکدیگر بخیمه خیر البشر درآمدند و در مجلس آنحضرت میان عباس و عمر رضی اللّه عنهما در باب قتل و امان ابو سفیان قیل و قال بسیار واقع شده آخر الامر عباس او را بخیمه خویش برد و صباح باز نزد سید عالم صلی اللّه علیه و سلم آورده آنحضرت ابو سفیانرا باسلام دعوت فرمود عباس او را از ضرب تیغ فاروق اعظم ترسانیده ابو سفیان طوعا او کرها کلمه توحید بر زبان آورد بعد از آن عباس گفت یا رسول اللّه ابو سفیان مردی جاه دوست است او را بعنایتی مخصوص گردان حضرت فرمود که (من دخل دار ابو سفیان فهو آمن و من القی السلاح فهو آمن و من اغلق بابه فهو آمن و من دخل مسجد الحرام فهو آمن) پس ابو سفیان باجازت حضرت رسالت بمکه بازگشته عباس رضی اللّه عنه بفرموده رسول صلی اللّه علیه و سلم از عقبش شتافت و او را در محلی تنگ نگاهداشت تا کثرت سپاه اسلام را ملاحظه نموده هیبت جنود الهی در دلش قرار گیرد و چون لشگر اسلام بعظمت و آراستگی تمام بنظر ابو سفیان درآمد گفت ایعباس در عالم کرا اینمقدار تجمل و حشمت باشد بدرستیکه ملک برادرزاده تو عظیم شد عباس جوابداد که ای ابو سفیان این رسالت و نبوتست نه مملکت آنگاه ابو سفیان بر سبیل تعجیل بمکه شتافته بشارت امان باهل حرم رسانید و حضرت سید کاینات و خلاصه موجودات علیه افضل الصلوات و اکمل التحیات بذی طوی رسیده فرمان داد که زبیر رضی اللّه عنه با مهاجران از اعلی مکه درآمده رایتی که بر دستش بود در حجون نصب کند و خالد بن الولید رضی اللّه عنه با بنی اسلم و غفار از اسفل مکه درآید و لواء خود را در منتهابیوت بزند و سعد بن عباده رضی اللّه عنه با قوم خود از ثنیه مدینین متوجه گردد و بنفس نفیس با طایفه‌ای از خواص اصحاب از طریق اذاخر توجه فرمود و از موقف نبوت فرمان واجب الاذعان صدور یافت که هیچکس از اهل اسلام با ارباب کفر و ظلام مقاتله نکند لیکن اگر جمعی از اشرار و سفها در مقام قتال آیند لشگر فرخنده اثر بدفع ایشان قیام نمایند و در آن روز بر زبان سعد بن عباده رضی اللّه عنه گذشت که الیوم یوم الملحمه یعنی امروز روز جنگ و ستیز است ابو سفیان این سخن شنیده فی الحال بملازمت حضرت رسالت شتافت و آنچه سعد گفته بود بعرض رسانید رسول صلی اللّه علیه و سلم فرد که امروز روز مرحمت است نه روز ملحمه و
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۸۸
علی کرم الله وجهه را فرمود که علم را از دست سعد بستاند و نگاه دارد و بروایتی آنکه بپسر او قیس دهد نقلست که عکرمه ابن ابی جهل و صفوان بن امیه و سهیل بن عمرو با فوجی از اهل شرارت در آن روز سر راه بر خالد بن الولید گرفته نایره جنگ و جدال اشتعال یافت و از مسلمانان کزر بن جابر بن عبد الله فهری و حبیش بن خالد اشعری بعز شهادت رسیده از کفار بروایتی بیست و هشت کس کشته گشتند و بقیه السیف سلاح انداخته رایت هزیمت برافراختند و رسول مهیمن بیچون در موضع حجون سر و تن از گرد راه شسته زره در پوشید و خود بر فرق همایون نهاده با اکابر مهاجر و انصار بمسجد الحرام درآمد و زبان معجز بیان به تکبیر ملک منان گشاده بیت الله را طواف نموده و نواحی خانه را از لوث اصنام پاک ساخت و هبل را که اعظم بتان قریش بود جناب ولایتمآب مرتضوی بفرموده حضرت مقدس نبوی بر خاک مذلت انداخت بیت
ز لوث وجود بت و بت‌پرست*در آنروز بیت الحرم بازرست در بسیاری از کتب راویان اخبار سید اخیار صلی الله علیه و آله الاطهار مرقوم اقلام صحت آثار گشته که مشرکان بتی چند بزرگ در موضعی بلند نهاده بودند چنانچه دست بآن نمیرسید و علی مرتضی رضی الله عنه بعرض خیر الانام صلی الله علیه الی یوم القیام رسانید که یا رسول الله پای مبارک بر دوش من نه و این اصنام را فرود آر سید ابرار گفت یا علی ترا طاقت ثقل نبوت نیست تو پای بر دوش من نه و باین امر قیام نمای و آنجناب پای بر کتف مبارک آنحضرت نهاده آن بتان را پایان انداخت نقلست که در آنوقت رسول صلی الله علیه و سلم از امیر پرسید که خود را چون مییابی جوابداد که یا رسول الله چنان می‌بینم که حجب مکشوف گشته و گوئیا سر من بساق عرش مجید میساید و بهرچه دست دراز کنم به پنجه اقتدار من درمی‌آید آنحضرت فرمود که ایعلی خوشا وقت تو که کار حق میکنی و خوشا حال من که بار حق میکشم و روایتی آنکه فرمود یا علی علیه السّلام رسیدی بآنچه میخواستی جواب داد که بلی یا رسول الله بخدائی که تو را مبعوث گردانیده که چنان پندارم که اگر قصد کنم دست بآسمان رسانم آنگاه شاه مردان خود را بر زمین انداخت و تبسم نمود سید عالم صلی الله علیه و سلم فرمود که یا علی سبب خنده چیست گفت یا رسول الله مرا تعجب آمد که از همچنین جای بلند خود را بیفکندم و هیچ‌گونه المی بمن نرسید حضرت مقدس نبوی صلی الله علیه و سلم فرمود چگونه الم بتو رسد که بردارنده تو سید المرسلین بود و فرود آورنده تو جبرئیل امین و این چند بیت زاده طبع یکی از شعرای عربست که درین قضیه نظم نموده شعر
قیل لی قل لعلی مدحا*ذکره یخمد نارا موصده*
قلت لا اقدم فی مدح امرئی ضل ذو لب الی ان عبده*و النبی المصطفی قال لنا*
لیله المعراج لما صعده*وضع الله بظهری یده*
فاحس القلب ان قد برده*و علی وضع اقدامه*
فی محل وضع الله یده
آنگاه حضرت رسالت‌پناه کلید در بیت الله را از عثمان بن طلحه بن ابی طلحه گرفت و در خانه را گشاده بعد از محو صوری که بر دیوار آن مقام بزرگوار کشیده بودند بدانجا درآمد و باداء نماز و عرض و نیاز قیام نموده بیرون خرامید و در آستانه خانه ایستاده عضادتین
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۸۹
در را بگرفت و گفت (لا اله الا الله وحده لا شریک له صدق وعده و نصر عبده و حزم الاحزاب وحده) و روی باکابر قریش که صف زده انتظار میکشیدند که درباره ایشان چه حکم واقع شود آورده فرمود چه میگوئید و چه گمان میبرید از من نسبت بخویش عظماء مکه جوابدادند که خیر میگوئیم و نیکوئی گمان میبریم برادر کریم و پسر برادر کریمی که بر ما قدرت یافته آنحضرت گفت که من با شما همان میگویم که یوسف علیه السّلام با برادران جفا کار خود گفت که (لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم و هو ارحم الراحمین) و همچنین فرمود که (اذهبوا فانتم الطلقا) یعنی بروید که شما آزادگانید بصحت پیوسته که قبل از آنکه سید بطحا و یثرب بمکه درآید حکم فرمود که یازده مرد و شش زن را بنابر کثرت جرایم و آثام ایشان را هرکجا یابند بکشند و اسامی آن یازده مرد اینست که مسطور میگردد (عبد العزی بن خطل) (عبد الله بن سعد بن ابی سرح) (حویرث بن نفیذ) (مقیس بن صبابه) (هبار بن الاسود) (صفوان بن امیه) (کعب بن زهیر) (عبد الله بن الزیعری) (حارث بن الطلاطله) (وحشی قاتل حمزه رضی الله عنه) (عکرمه بن ابی جهل) ازین جمله عبد العزی و حویرث و مقیس و حارث در روز فتح بضرب تیغ حامیان حوزه ایمان کشته شدند و هبار و صفوان و کعب و عبد اللّه بن الزبعری و وحشی و عکرمه در آن روز گریخته بالاخره حب اسلام در دل ایشان افتاده بعضی شفعا انگیخته و برخی لطف رسول صلی اللّه علیه و سلم را شفیع ساخته نزد آنحضرت آمدند و در سلک اهل اسلام منتظم گشتند و عثمان رضی اللّه عنه روزی چند عبد اللّه بن ابی سرح را که برادر رضاعی او بود در خانه خود پنهان ساخت آنگاه دست ویرا گرفته بمجلس همایون حضرت مصطفی علیه من الصلواه انماها درآورد و بمبالغه تمام خونش را درخواست نمود و آنجناب از جواب اعراض فرموده ذو النورین در مبالغه افزوده آخر الامر نزدیک رسول صلی اللّه علیه و سلم رفت و سر مبارکش را ببوسید و تضرع بسیار نموده گفت یا رسول اللّه عبد الله را امان دادی آنسرور فرمود که آری و چون عثمان و عبد اللّه از مجلس همایون بیرون رفتند حضرت رسالت مآب اضحاب را مخاطب ساخته گفت چه‌چیز مانع شد یکی از شما را که برخیزد و این سگ را بکشد عباد بن بشر گفت یا رسول اللّه بدانخدائی که ترا براستی بعثت فرموده که منتظر اشارت گوشه چشم تو بودم آنحضرت فرمود که سزاوار نیست هیچ پیغمبری را که خائنه اعین باشد و از جمله آن شش زن که خون ایشان بفرمان حضرت خیر البشر هدر شده بود یکی هند بود مادر معویه و او نقابی بر رو فروگذاشته و در میان جمعی از نسوان پیش آنحضرت آمده مسلمان شد و امان یافت دیگر سه کنیزک ابن خطل بودند قریبه و فرتنی و ارنب قریبه و ارنب کشته گشته فرتنی بگریخت و بالاخره مسلمان شد و دیگری ساره بود که در سلک جوار بنی المطلب انتظام داشت و او بقول صاحب کامل التواریخ در روز فتح بر دست علی کرم اللّه وجهه بقتل رسید ششم ام سعد بود که هم در آن روز بدوزخ شتافت در روضه الاحباب مسطور است که گویند که فتح مکه در سیزدهم ماه مبارک رمضان واقع شده و جمعی برآنند که در بیستم ماه مذکور
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۹۰
آن فتح دست داد و سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بقیه آنماه و شش روز از شوال در مکه توقف فرمود و در آن ایام قضایاء روینمود یکی آنکه فاطمه بنت اسود بن عبد الاسد مخزومی که برادرزاده ام سلمه بود چیزی بدزدید و این معنی بثبوت پیوسته رسول صلی اللّه علیه و سلم حکم بقطع ید او فرمود و اسامه بن زید زبان بشفاعت گشاده آنحضرت در غضب رفت و خطبه خواند بعد از ادای حمد و ثنای باری تعالی فرمود که ایها الناس بدانید و آگاه باشید که امم ما تقدم بدان جهه هلاک شدند که چون شریفی در میان ایشان دزدی کردی دست از وی بازداشته اقامت حد ننمودندی و هرگاه ضعیفی باین امر مبتلا گشتی اجراء حد بر وی نمودندی پس اشارت کرد که دست مخزومیه را بریدند دیگر آنکه سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار خالد بن ولید را رضی اللّه عنه با سی سوار بموضع نخله فرستاد تا بتخانه عزی را خراب کرد و همچنین عمر و عاص روی بتخریب بتخانه سواع آورد و بمیان قبیله هذیل رفته آن بت را به‌شکست و هم در آن ایام بموجب فرموده سید کاینات سعد بن زید اشهل با بیست سوار بموضع مشلل رفته بتخانه مناه را که در زمان جاهلیت معبود اوس و خزرج و غسان بود ویران نمود و در آن موضع زنی سیاه برهنه ژولیده موی که نوحه میکرد بنظر سعد درآمد و سعد آن زن بقتل رسانیده بخدمت سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بازگردید دیگر از وقایع زمان توقف در مکه آنکه سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار خالد بن الولید را با سیصد و پنجاه مرد از مهاجر و انصار و بنو سلیم بناحیه یلملم بقبیله خزیمه فرستاد تا ایشانرا باسلام دعوت نماید و حال آنکه آن قبیله در زمان جاهلیت عوف پدر عبد الرحمن وفاکه بن المغیره عم خالد را کشته بودند القصه چون خالد به بنو خزیمه نزدیک رسید ایشان رعایه للحزم سلاح پوشیده باستقبال شتافتند و بعد از ملاقات با خالد اظهار اسلام نمودند خالد گفت بچه جهه مسلح شده‌اید جوابدادند که میان ما و فلان قبیله از عرب عداوت است چون گرد سپاه پیدا شد پنداشتیم که آنجماعت بر سر ما می‌آیند خالد این عذر را نه‌پسندید و گفت سلاح از خود جدا کنید آن مردم بموجب فرموده عمل نموده خالد هریک از ایشانرا بیکی از اتباع خود سپرد و سحری فرمود تا ندا کردند که هرکس اسیری که دارد بقتل آورد بنو سلیم اسیران خود را کشته مهاجر و انصار آنجماعت را بگذاشتند یکی از اسیران بملازمت خاتم پیغمبران شتافته کیفیت حال عرضه داشت کرد سید ابرار دو بار یا سه بار بر زبان درربار آورد که (الهم انی ابرء الیک مما صنع خالد) آنگاه شاه ولایت‌پناه را مبلغی مال داده بمیان بنی خزیمه فرستاد تا دیت کشتگان و عوض اموال تلف شده ایشان را ادا نماید و در استرضاء خاطر آنجماعت اهتمام فرماید و علی کرم اللّه وجهه بدانجا رفته و آنمردم را جمع آورده بموجب فرموده رسول صلی اللّه علیه و سلم بتقدیم رسانید و بعد از ادای دیت مقتولان و تاوان اموال مبلغی دیگر از آنچه رسول صلی اللّه علیه و سلم فرستاده بود زیاد آمد و علی کرم اللّه وجهه آنرا نیز بایشان کرم کرده بجانب مکه بازگشت و پیغمبر عجم و عرب بسبب قضیه مذکوره
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۹۱
چند روز با خالد در مقام قهر و غضب بود و بعد از استرضاء بنی خزیمه بشفاعت بعضی از صحابه نوبت دیگر باو التفات فرمود راویان اخبار خیر البشر در کتب معتبره سیر مرقوم خامه صحت اثر گردانیده‌اند که چون واقعه فتح مکه در اطراف دیار عرب انتشار یافت اکثر قبایل سر بر خط متابعت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه نهادند مگر بنی هوازن و ثقیف که بر مخالفت آنحضرت اتفاق نموده مالک بن عوف النضری را بایالت موسوم گردانیدند و مالک بن عوف بقول صاحب مقصد اقصی با سه هزار مرد و بروایتی که در روضه الاحباب مذکور گشته چهار هزار کس فراهم آورده با عیال و اطفال و جهات اموال متوجه وادی حنین شد و درید بن صمه جشمی را که چشمش از حلیه بینائی عاطل بود و صد و بیست سال یا صد و شصت سال از عمرش گذشته و باصابت رأی و تدبیر اتصاف داشت همراه خود گردانید و چون باوطاس رسیدند درید بن صمه آواز گریه اطفال و افغان زنان شنیده پرسید که این چه اصواتست جواب دادند که لشگریان بموجب فرمان مالک بن عوف اهل و عیال و امتعه و اموال خود را مصحوب گردانیده‌اند تا در جنگ سستی نکنند و درید این رأی را خطا شمرده با مالک ملاقات کرد و گفت آوردن مال و عیال مناسب بحال ابطال رجال نیست زیرا که اگر زمانه مقتضی گریز باشد مردم منهزم را هیچ‌چیز باعث بر ستیز نشود لایق آنکه نسوان و کودکان و اغنام و جمال را بازگردانی تا اگر شکستی روی نماید عیال و اطفال بدست مخالفان اسیر نگردند و اموال در تصرف مردم بیاید مالک التفات بدین سخن نکرده روی براه نهاد و درید جشمی در خشم شده از مرافقت بازایستاد القصه چون خبر اتفاق هوازن و ثقیف بسمع شریف حضرت مصطفوی رسید عتاب بن اسید را در مکه بخلافت تعیین نموده با ده هزار سپاه خاصه و دو هزار از طلقاء مکه و بروایتی شانزده هزار مرد تیغ‌گذار در عشر اول از شوال بجانب کفار نهضت فرمود در آن لشگر در میان مهاجران سه علم بود و عمر بن الخطاب و علی مرتضی و سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنهم محافظت آن اعلام ظفر اعلام می‌نمودند و انصار دو علم داشتند و صاحب رایت ایشان سعد بن عباده و حباب بن منذر بودند و بقولی در آن سفر هر بطن و قبیله رایتی علیحده برافراشتند نقلست که چون آن جنود ظفر درود از مکه بیرون رفته نظر خجسته اثر صدیق اکبر بر آن کثرت و شوکت افتاد بر زبان مبارکش گذشت که ما امروز بسبب قلت سپاه مغلوب نخواهیم شد و بواسطه صدور این سخن در حنین اول لشکر نبی ثقلین شکست یافتند و آیت (لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَواطِنَ کَثِیرَهٍ وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ الی آیه) در آن باب نازل گشت القصه چون سپاه اسلام بوادی مذکور رسیدند بجهه تنگی گذرگاه مفترق بچند فرقه شده فوج فوج از طرق متعدده سحری هر فرقه از گذری بدانجا درمی‌آمدند که بیک ناگاه مخالفان که تیر غدر بکمان مکر پیوسته در کمین‌گاه نشسته بودند بر ایشان حمله کرده تیرباران کردند و رعبی تمام بحال جنود اسلام راه یافته طریق انهزام پیش گرفتند و اول طایفه که منهزم شدند بنی سلیم بودند خیل خالد بن الولید رضی اللّه عنه و گریز آن لشکر در
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۹۲
آن روز بمرتبه‌ای رسید که بروایت صاحب کشف الغمه زیاده از ده کس که نه نفر از آن جمله هاشمی بودند کسی نزد رسول صلی الله علیه و سلم نماند و اسامی ایشان اینست علی مرتضی عباس بن عبد المطلب- فضل بن العباس- ابو سفیان بن الحارث- نوفل بن الحارث- ربیعه بن الحارث- عبد الله بن زبیر بن عبد المطلب عتبه و معتب پسران ابی لهب و عاشر این جماعت ایمن ابن ام ایمن بود و قولی آنکه در آنروز بوقت فرار غیر از چهار نفر که عبارتست از علی مرتضی و عباس و ابو سفیان بن الحارث و عبد الله بن مسعود هیچکس در ملازمت آنحضرت ثبات قدم ننمود و چون سید عالم صلی الله علیه و سلم انهزام اهل اسلام را مشاهده فرمود بآواز بلند ایشانرا بصبر و ثبات دلالت نمود و میگفت الی این ایها الناس و از غایت دهشت هیچکس از پس نمینگریست و آنحضرت در آن روز بر استر بیضا سوار بود و آنرا بجانب کفار نهیب داده بر زبان وحی بیان میگذرانید که انا النبی لا کذب انا ابن عبد المطلب و ابو سفیان بن الحارث عنان استر را گرفته و عباس بن عبد المطلب از جانب راست دست در رکاب فلک‌فرسای آنحضرت زده از حمله مانع می‌آمدند و در آن اثنا مالک بن عوف متوجه رسول صلی الله علیه و سلم شده ایمن بن ام ایمن سر راه بر وی گرفت و جنگ میکرد تا روی بریاض جنت آورد بعد از آن مالک سعی نمود که خود را بخاتم الانبیاء رسانید اما سپس مانند فیل محمود و اسب شطرنج خشک ایستاده مدعایش بحصول نپیوست نقلست که در وقت فرار اصحاب سید ابرار ابو سفیان و جمعی که بر سبیل کراهت زبان بکلمه توحید گویا گردانیده بودند آغاز شماتت کرده هذیانات بر زبان می‌آوردند اما بخلاف ایشان صفوان بن امیه با آنکه مسلمان نشده بود مغموم گشته آنجماعت را از تلفظ بآن سخنان منع میکرد و می گفت اگر مردی از قریش والی ما باشد نزد من دوستر است از آنکه شخصی از هوازن حاکم شود محمد بن اسحق از شیبه بن عثمان بن ابی طلحه روایت کند که گفت چون رسول صلی الله علیه و سلم بطرف حنین توجه نمود من بعزیمت آنکه فرصت یافته بانتقام پدر و برادر خود را که در احد کشته شده بودند از وی بکشم مرتکب آن سفر گشتم و در وقت انهزام سپاه اسلام شمشیر از نیام کشیده قصد کردم که از دست راست پیغمبر صلی الله علیه و سلم درآیم عباس بن عبد المطلب را دیدم که زرهی سفید پوشیده و ایستاده محافظت آنحضرت مینماید پس خواستم که از جانب چپ او درآیم ابو سفیان بن الحارث را دیدم که آنطرف را صیانت مینماید آنگاه از عقب حضرت رسالت‌پناه درآمده خواستم که تیغ تیز را کارفرمایم ناگاه شعله آتش در میان من و او در لمعان آمده نزدیک بود که مرا بسوزد از کمال وهم دست بر چشم نهادم در این اثنا خاتم الانبیا علیه من الصلوه ازکها بجانب من نگریسته فرمود که یا شیبه ادن منی و من بموجب فرموده نزدیک رفته آنحضرت دست بر سینه من فرود آورد گفت (الهم اذهب عنه الشیطان) و بخدا سوگند که در آنساعت آن سرور نزد من محبوب‌تر بود از گوش و چشم من و باشارت حضرت رسالت‌پناه با کفار آغاز کارزار کردم و اگر فی‌المثل پدرم در مقام قتال آمدی تیغ تیز را بر وی حکم میساختم بصحت پیوسته که در صباح روز جنگ حنین عباس که آواز
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۹۳
بلند داشت بفرموده رسول صلی اللّه علیه و سلم مسلمانان را ندا کرده فریاد برآورد که (یا معشر الانصار یا اصحاب السمره یا اصحاب سوره البقره) و این ندا بگوش سپاه اسلام رسیده از اطراف و جوانب بخدمت سرور آل غالب شتافتند و قرب صد نفر از انصار و غیر ایشان جمع آمده بر مشرکان حمله آوردند آنحضرت فرمود که حالا تنور حرب گرم گشت آنگاه مشتی خاک بدست آورده و شاهه الوجوه گفته بجانب مخالفان انداخت و هیچ چشمی نماند که قدری از آن ریگ در آن جای نکرد و بعد از آن بر طبق آیه کریمه (ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها) بامداد لشکر سماوی نسیم ظفر و نصرت بر اعلام هدایت اعلام حضرت رسالت وزیده مشرکان روی بوادی گریز نهادند در کشف الغمه و بعضی دیگر از نسخ علماء ائمه مسطور است که در آن معرکه کافری متهور ابو جرول نام بر جملی سوار شده روی بمیدان جدل نهاد و رجزی خوانده مبارز طلبید دلاوران سپاه اسلام از طول قامت و عظم جثه او اندیشه‌مند شده کسی بمبارزتش رغبت نمی‌نمود که ناگاه شاه ولایت‌پناه بطرف آن مدبر شتافته بضرب تیغ آبدار دمار از روزگارش برآورد و این معنی سبب استظهار سپاه سید ابرار و موجب انکسار کفار خاکسار گشت نقلست که در آن جنگ چهار نفر از مسلمانان بعز شهادت فایز شدند و هفتاد کس از مخالفان کشته گشتند و بروایت کشف الغمه از آن جمله چهل نفر بضرب تیغ امیر المؤمنین حیدر صفدر بدوزخ شتافتند آورده‌اند که گریختگان معرکه حنین منقسم بسه قسم شدند طایفه‌ای با مالک بن عوف بطرف حصار طایف رفتند و گروهی بجانب بطن نخله توجه نمودند و فرقه‌ای باوطاس گریختند و رسول صلی اللّه علیه و سلم ابو عامر اشعری را با جماعتی که برادرزاده ابو عامر ابو موسی و زیبر بن العوام رضی اللّه عنهما از آنجمله بودند در عقب مشرکانی که مقر ایشان اوطاس بود روان فرمود در درج الدرر مسطور است که چون ابو عامر با لشکر ظفر اثر باوطاس رسید درید بن صمه با ششصد نفر از کفار بداختر بر زبر تلی ایستاده بود و بین الجانبین حربی صعب دست داده درید بدست ربیعه بن رفیع که در سلک تبع زبیر رضی اللّه عنه انتظام داشت کشته گشت و ابو عامر در برابر ده کس از مشرکان رفته نه نفر ایشان را بقتل رسانید و بضرب شمشیر عاشر ایشان شربت شهادت چشید و برادرزاده‌اش ابو موسی قایم‌مقام عم شده در اعلاء اعلام اسلام طریق سعی و اهتمام مسلوک داشته از کفار سیصد نفر کشته گشته بقیه السیف روی بوادی فرار نهادند و صدای فتح اوطاس در طاس نیلگون گردون افتاده سپاه ظفر قرین بپابوس خاتم النبین شتافتند و در آن دو معرکه شش هزار برده و بیست و چهار هزار شتر و چهل هزار وقیه نقره و زیاده بر چهل هزار گوسفند غنیمت مسلمانان شده فرمان واجب الاذعان از موقف نبوت صدور یافت که غنایم را در منزل جعرانه جمع آورده عباد بن بشر انصاری بضبط و محافظت آن اموال پردازد آنگاه حضرت رسالت‌پناه رایات ظفر آیات بقصد حصار طایف برافراخت و علم خاصه را بعلی مرتضی داده ابو عبیده بن الجراح با خالد بن الولید
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۹۴
را با هزار مرد جرار مقدمه لشکر ساخت و بنفس نفیس همایون متعاقب ایشان در حرکت آمده بعد از وصول بطایف کفار چهار دیوار حصار را پناه کرده آغاز انداختن تیر و سنگ نمودند و مسلمانان نیز بنیاد حرب و پیکار فرموده جمعی کثیر زخم‌دار شدند و در ایام محاصره دوازده نفر از اصحاب سعادت انتساب شربت شهادت چشیدند و عبد اللّه بن ابی بکر برادر عایشه رضی اللّه عنهما و عبد اللّه بن ابی امیه برادر ام سلمه رضی اللّه عنها از آن جمله بودند نقلست که در ایام محاصره طایف حضرت مقدس نبوی جناب ولایت مآب مرتضوی را با جمعی از اهل صدق و صفا نامزد فرمود که در اطراف آن دیار سیر نموده هرجا بتی یابند درهم شکنند شاه ولایت‌پناه با رفقا روی براه آورده در اثناء قطع مسافت طایفه از دلاوران قبیله خثعم راه بر ابن عم حضرت سید عالم صلی اللّه علیه و سلم گرفتند و قدم در میدان مقاتله نهاده شهاب نامی که بمزید شهامت از امثال و اقران ممتاز بود از میان قوم بیرون آمده مبارز طلبید علی رضی اللّه عنه آهنگ جنگ او کرده هرچند ابو العاص بن ربیع آن جناب را منع نموده گفت که مناسب نیست که سردار لشکر ابتدا بحرب کند علی مرتضی این سخن را بسمع رضا نشنود و در برابر آن کافر متهور رفته بیکضرب ذو الفقار او را بدار البوار فرستاد و بقیه کافران هزیمت غنیمت شمرده شاه مردان تمامی یتان هوازن و ثقیف را که در آن نواحی یافت بشکست و بخدمت حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم مراجعت فرمود آن حضرت شاه ولایت منقبت را طلب داشت و مدتی ممتد با آنجناب راز گفت و اسرار درمیان نهاده این معنی موجب تعجب اصحاب گشت و عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه با حضرت گفت یا رسول بی‌حضور ما با این عم خویش خلوت گزیده راز میگوئی (فقال یا عمر ما انا انتجیه و لکن اللّه انتجاه) یعنی بنابر اقتضاء رأی خود با او راز نگفتم بلکه بیت
بفرمان دانای راز نهان*گشادم باین راز با او زبان القصه چون بروایتی مدت هژده روز زمان محاصره امتداد یافت بر ضمیر انور خیر البشر صلی اللّه علیه و آله الی یوم المحشر روشن شد که در آن ایام فتح قلعه طائف تیسیرپذیر نیست از آنجا کوچ فرمود و بمنزل جعرانه تشریف برد و غنایم حنین را تقسیم نمود و مطایاء آمال جمعی از اهل مکه را که نومسلمان شده بودند جهت تألیف قلوب ایشان از عطایاء بی‌انتهای خویش گرانبار گردانید و اشراف مهاجر و انصار را بنابر وفور وثوق و اعتمادی که بر جانب ایشان داشت چیزی کمتر عنایت کرد انصار ازین معنی در خشم شده گفتند پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم قریش و سایر قبایل عرب را بانعامات خود مفتخر ساخت و ما را بدستور ایشان چیزی نداد و حال آنکه ما پیوسته مرتکب امور شاقه میشویم و هنوز خون این مشرکان از شمشیرهای ما می‌چکد و این سخن بسمع همایون حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه رسیده فرمان داد تا اکابر انصار در خیمه مجتمع گردند و غیر ایشان کسی در آن مکان نباشد آنگاه باتفاق شاه ولایت‌پناه بدانجا تشریف برده بخاطرجوئی انصار زبان معجز بیان بگشاد و قلوب ایشانرا بسخنان عنایت نشان تسلی داد و فرمود که شما راضی نیستید
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۹۵
که مردم با شتر و گوسپند بمنازل خود بازگردند و شما با رسول خدا بخانهای خویش روید و همچنین فرمود که انصار خاصه من و صاحب سر من‌اند اگر تمام مردم براهی روند و انصار براهی من سلوک طریق انصار اختیار نمایم خدایا انصار را بیامرز و اولاد انصار را بیامرز و اولاد اولاد انصار را بیامرز انصار از شنیدن اینسخنان فرحناک شده و رقت کرده چندان گریستند که محاسن ایشان تر گشت نقلست که حضرت مقدس نبوی عباس بن مرداس اسلمی را از غنایم حنین چهار شتر عنایت کرد و او محزون گشته از غایت خشم بیتی چند در آن باب انشا نمود و آن ابیات بسمع شریف سید کاینات رسیده امیر المؤمنین علی را فرمود که برخیز و زبان او را قطع کن و مرتضی برخاست و دست عباس را گرفته روان شد عباس گفت یا علی زبان مرا قطع خواهی کرد جناب ولایت مآب فرمود که بموجب فرموده رسول صلی اللّه علیه و سلم عمل خواهم نمود و چون بخطا بر شتران رسیدند ابن عم خیر الناس عباس را گفت اختیار کن ازین شتران از چهار نفر تا صد نفر عباس گفت پدر و مادرم فدای شما باد چه کریمید و چه حلیمید و نیکو خلق دارید پس امیر المؤمنین عباس را گفت حضرت خاتم الانبیاء ترا در عداد اهل اخلاص شمرده و چهار شتر انعام کرده اگر خواهی که در سلک اشراف مهاجر و انصار انتظام یابی بهمان اکتفا نمای و اگر میل داری که داخل مؤلفه قلوب گردی صد شتر بگیر عباس بموجب استصواب شاه ولایت مآب بهمان چهار شتر قانع شده شاکر و راضی بازگشت بصحت پیوسته که هنوز منزل جعرانه از نور حضور آن مهر سپهر نبوت روشن بود که قریب به بیست کس از اشراف هوازن بعتبه علیه رسالت رسیده اظهار اسلام نمودند و از سید ابرار التماس استرداد اموال و اطلاق اسیران خویش کردند و آنحضرت ایشان را بمیان اموال و سبایاء مخیر گردانیده بنی هوازن اخذ اسیران را اختیار نمودند و سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار و صحبه الاخیار بعد از اجتماع اصحاب هدایت شعار کیفیت ملتمس ایشان را بر زبان وحی بیان آورده فرمود که سبایاء ایشان آنچه متعلق به بنی هاشم است من بایشان مسلم داشتم اکنون اگر شما نیز از سر آن در می‌گذرید منت خواهد بود و الا بقرض بمن دهید تا از هرجا غنیمتی بمن رسد در عوض هر برده شش شتر بشما رسانم اصحاب چون اهتمام خیر الانام را صلی الله علیه و سلم در آن امر مشاهده نمودند رقم اطلاق بر تمامی سبایاء هوازن کشیدند آنگاه حضرت رسالت‌پناه از حال مالک بن عوف پرسیده وفد هوازن گفتند مالک در حصار طایف بسر میبرد آنحضرت فرمود که اگر بنزد ما آید اهل و عیالش را با اموال بوی دهیم و صد شتر دیگر اضافه نمائیم و چون این خبر بمالک رسید زبان بکلمه توحید گویا گردانید شبی بخدمت رسول شتافت و مشمول مکرمت بیدریغ گشته حکومت قوم و قبیله و هر طایفه که در نواحی طائف باسلام درآیند باو تفویض یافت بعد از آن پیغمبر آخر الزمان در بیست و دوم ذی قعده از جعرانه احرام عمره بسته بمکه رفت و شرائط زیارت بیت الحرام بجای آورده عتاب بن اسید را والی بیت الحرام گردانید و معاذ بن جبل و ابو موسی
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۹۶
اشعری را جهه تعلیم احکام اسلام در آن بلده گذاشته اعلام ظفر اعلام بجانب یثرب برافراشت و پس از وصول بآن بلده طیبه در ماه ذو الحجه ولادت ابراهیم از ماریه قبطیه روینمود و ابو رافع آن بشارت را بحضرت رسالت رسانیده بانعام غلامی سرافراز گشت و در روز هفتم از تولد آن مولود عاقبت محمود رسول صلی الله علیه و سلم فرمود تا سر او را تراشیدند و بوزن مویش نقره صدقه کرده بترتیب عقیقه فرمان داد و بروایتی ام برده که دختر منذر بن زید و زوجه براء بن اوس بود برای ارضاع ابراهیم مقرر شد
 
ذکر وقایع سال نهم از هجرت حضرت رسالت و بیان غزوه تبوک و نزول سوره برائت‌
 
چون هلال محرم سال نهم از هجرت سید عالم صلی الله علیه و سلم بر طارم سپهر خضرا هویدا گشت آنحضرت عمال جهت اخذ زکوه تعیین فرموده بریده بن الحصیب را بمیان بنی غفار و اسلم فرستاد و عباد بن بشر را به بنی سلیم و مزینه و عمرو بن العاص را بفزاره و ضحاک بن سفیان را به بنی کلاب و رافع بن مکیث را بجهینه و بشر بن سفیان کعبی را به بنی کعب و تمامی قبائل مذکوره بادای زکوه پرداختند و جماعت مذکوره را مقضی المرام بجانب مدینه روان ساختند اما بنی کعب چون زکوه مواشی خود را جدا گردانیدند آن اموال بنظر بنو تمیم بسیار نموده بر بنی کعب انکار کردند که چرا این مقدار مال بمحمد می‌باید داد و دست بشمشیر برده بقصد بشر کمر بستند چون بشر صورت حال بر آن منوال دید بخدمت حضرت رسالت صلی الله علیه و سلم بازگردید و کیفیت واقعه معروض گردانید عتیبه بن حصین فزاری با پنجاه سوار بتأدیب بنو تمیم مأمور گشته مغافصه بمیان آنجماعت تاخت و اموال ایشان را غارت کرده یازده مرد و زن و سی کودک اسیر ساخت و اموال و اسیران را بمدینه برد طایفه از بنو تمیم مثل اقرع بن حابس و عطارد بن حاجب و زبرقان بن بدر و نعیم بن سعد و عمرو بن الاهتم و قیس بن عاصم بطلب سبایاء متوجه مدینه گشتند و بعد از وصول در وقتی که رسول صلی الله علیه و سلم در حجره عایشه بنوم و استراحت اشتغال داشت بمسجد مقدس نبوی درآمدند و چون ایشان را معلوم نبود که آنحضرت در کدام حجره است بدر هر حجره که می‌رسیدند فریاد میزدند که ای محمد بیرون آی و هرچند بلال بتسکین ایشان می‌پرداخت بجائی نمی‌رسید تا آنکه سید عالم صلی الله علیه و سلم از خواب درآمده بیرون شتافت و چون از اداء نماز پیشین فارغ گشت بنو تمیم آغاز مفاخرت و مباهات کرده عطارد بن الحاجب برخاست و خطبه‌ای خوانده شمه‌ای از شرف قبیله بنو تمیم بیان کرد و باشارت همایون حضرت نبوی ثابت بن قیس بن شماس انصاری در برابر او خطبه بر زبان رانده بعضی از مناقب و مآثر انصار و مهاجر ادا نمود آنگاه زبرقان بن بدر که شاعر تمیمیان بود بیتی چند انشاء کرد و حسان بن ثابت از موقف نبوت بجواب او
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۹۷
مأمور شده کلمه‌ای چند در سلک نظم کشید که موجب تحسین و آفرین گردید بعد از آن اعیان بنی تمیم بعظم شأن و فصاحت بیان محمدیان قایل گشته سراچه قلوب ایشان بانوار ایمان صفت روشنائی گرفت و رسول صلی الله علیه و سلم باطلاق اسیران آن قوم حکم نمود و ایشان را بعطایا سرافراز ساخته رخصت معاودت ارزانی فرمود و همدرین سال حیدر کرار بموجب فرموده سید ابرار صلوات الله علیه و آله الاخیار الی انقراض الادوار با صد و پنجاه سوار جهت تخریب بتخانه فلس بمیان قبیله طی شتافت و آن بتخانه را ویران کرده عدی ولد حاتم از بیم تیغ ابن عم حضرت خاتم صلی الله علیه و سلم بطرف شام گریخت و خواهرش با برده بسیار و اموال بیشمار بدست حیدر کرار رضی الله عنه افتاده آنجناب بقسمت غنایم پرداخت اما دختر حاتم را داخل سبایا نگردانید و همراه خود بمدینه آورد و رسول صلی الله علیه و سلم آن ضعیفه را بموجب دلخواه او بوطن مالوف باز فرستاد و چون دختر حاتم با برادر ملاقات کرد او را از احوال سید کاینات علیه افضل الصلوه آگاه گردانیده بجانب مدینه روانه ساخت و عدی در سال دهم از هجرت بملازمت آنحضرت رسیده مسلمان شد دیگر از وقایع سال نهم آنکه خاطر اشرف سید المرسلین از امهات مؤمنین ملالتی یافته قسم یاد فرمود که مدت یکماه با ایشان ملاقات نفرماید و در سبب این سوگند ارباب سیر وجوه متعدده گفته‌اند روایت مشهوره آنکه روزی حفصه رضی الله عنها از حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه رخصت طلبیده بدیدن پدر خود رفت و در غیبتش آنحضرت ماریه قبطیه را در همان خانه طلبداشته بصحبت وی مشغولی نمود و حفصه همان لحظه از منزل پدر باز گشته بر حقیقت حال اطلاع یافت و آغاز گریه کرده گفت یا رسول الله در فراش من با کنیزک مجامعت مینمائی رسول صلی الله علیه و سلم چون غایت اضطراب حفصه را مشاهده فرمود در مقام تسلی خاطر او شده گفت تو راضی هستی که من ماریه را بر خود حرام سازم جواب داد که هستم و سید عالم صلی الله علیه و سلم آن کنیزک را بر خویشتن حرام کرد اما حفصه را وصیت فرمود که این راز را با هیچکس مگوی و حفصه بحسب ظاهر این معنی را قبول نمود و چون رسول صلی الله علیه و سلم از خانه بیرون رفت کیفیت حال را با عایشه صدیقه درمیان نهاد و در وقتی که عایشه رضی الله عنها بشرف ملاقات سرور کاینات فایز گشت بزبان تعرض گفت یا رسول الله در ایام نوبت من با ماریه صحبت دار تا باقی اوقات ازواج ترا خالص و سالم باشد و رسول صلی الله علیه و سلم از شنیدن این سخن متغیر گشته جهت تأدیب زوجات مطهرات سوگند خورد که مدت یکماه ایشان را نه‌بیند و آیات اوایل سوره تحریم در آن ایام نازل شد و آنحضرت بعد از آنکه بیست و نه روز امهات مؤمنین را از شرف مصاحبت خود محروم ساخت بار دیگر طریق التفات مسلوک داشته نخست بحجره صدیقه رضی الله عنها رفته بتفقد حال او پرداخت و همدرین سال رجم سبیعه غامدیه که بزنا اعتراف نموده بود بوقوع پیوست بیان این سخن آنست که قبل از این تاریخ بسه سال عورتی از غامد بمجلس همایون رسول مهیمن بیچون آمده بزنا اعتراف نمود
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۹۸
و التماس اجرای حد شرع کرد پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم فرمود که بازگرد و از ایزد تعالی طلب آمرزش نمای سبیعه گفت یا رسول اللّه میخواهی که مرا بازگردانی چنانچه فلان زن را بازگردانیدی و حال آنکه وی آبستن است از زنا خاتم الانبیا علیه من الصلوه افضلها پرسید که توهم از زنا حامله‌ای گفت آری رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که صبر کن تا وضع حمل نمائی و او را بشخصی از انصار سپرد که بتکفل او قیام نماید تا وقتی که وضع حمل کند و چون مدت حمل او بسر آمد آن انصاری رسول را خبردار کرد آنحضرت فرمود که تا زمانی که مدت رضاع انقضا نیابد او را نتوان کشت و پس از مدتی آن زن کودک را از شیر بازکرده و نان‌پاره بدستش داده نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم برد و بار دیگر طلب اجرای حد شرع نمود آنحضرت کودک را بیکی از اهل اسلام سپرده فرمان داد تا کوی حفر کردند و آن زن را تا سینه در آن کو نشانده اشارت فرمود تا سنگسار کردند و خالد بن الولید از پیش روی سبیعه سنگی بر سرش زده چند قطره خون بروی خالد رسید زبان بدشنام آن ضعیفه گردان ساخت سید عالم صلی اللّه علیه و سلم خالد را گفت بآنخدائی که نفس من بید قدرت اوست که سبیعه توبه کرده که اگر تمغاچی بدینسان توبه کند البته آمرزیده شود و چون کار سبیعه باتمام رسید اصحاب بامر حضرت رسالت مآب بر جسدش نماز گذارده مدفون گردانیدند و از معظمات وقایع این سال دیگری غزوه تبوک است و سبب آن غزوه آن بود که کاروانی از شام بمدینه آمده آوازه در انداخت که حاکم روم لشکری فراهم آورده قصد مدینه دارد بنابرآن سید عالم صلی اللّه علیه و سلم عزیمت آن طرف کرده مهاجر و انصار را بتهیه اسباب سفر امر فرمود و از دیگر قبایل عرب که شرف اسلام دریافته بودند استمداد نمود و چون در آن اوان در میان مدنیان قحط و عسرت درجه کمال داشت و هوا در نهایت حرارت بود اصحاب در اول حال ارتکاب آن غزوه را کاره بودند و میخواستند که در سایه اشجار بسر برده از اثمار حلاوت آثار محظوظ باشند و آیه کریمه (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الْأَرْضِ) در این باب نازل شد پس از آن مجاهدان دین بجد تمام آغاز یراق جهاد نمودند و از موقف نبوت فرمان واجب الاذعان شرف نفاذ یافت که متمولان صحابه فقرا و مساکین را بشتر و زر و سایر مایحتاج سفر معاونت نمایند و اصحاب در آن باب طریق سخاوت و جوانمردی مسلوک داشته بروایت روضه الاحباب ابو بکر رضی اللّه عنه از سر تمامی اموال خود برخاست و عمر بن الخطاب نصفی از جهات خود را بنظر درآورد و عثمان ذو النورین دویست شتر یا سیصد شتر جهاز بسته ترتیب کرد و بقولی هزار مثقال طلا نیز صرف آن لشکر نمود و عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه عنه چهل اوقیه طلا با چهار هزار درم نقره مصروف داشت و بر این قیاس دیگر اغنیا اموال فدا ساخته سی هزار مرد شمشیر زن مرتب و مکمل گشتند و رسول عجم و عرب در ماه مبارک رجب المرجب از مدینه بیرون رفته در ثنیه الوداع بعقد الویه قیام فرمود و از اعلام ظفر قرین مهاجرین لواء بابو بکر صدیق و بروایتی زبیر بن
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۳۹۹
العوام رضی اللّه عنه تفویض کرد و لواء اوس را با سید بن حضیر داده رایت خزرج را بابو دجانه انصاری سپرد و خالد بن الولید را مقدمه الجیش ساخته در میمنه طلحه بن عبید اللّه را باز داشت و عبد الرحمن بن عوف را بر میسره گماشت و در آن لشکر ده هزار اسب و دوازده هزار شتر موجود بود روایتست که در وقت عزیمت غزوه تبوک بر ضمیر انور مقدس نبوی ظاهر گشت که در آن سفر با اعداء دین مقاتله وقوع نخواهد یافت بنابرآن شاه مردان را در مدینه بر سر اهل و عیال گذاشته بخلافت خویشتن تعیین نمود و امهات مؤمنین را گفت از سخن و صواب دید امام المسلمین اصلا تجاوز جایز ندارید و بعد از رفتن پیغمبر ذو المنن اهل نفاق بر حال آنسرور مؤتمن حسد برده بر زبان آوردند که خیر الانام علی را جهت اجلال و اکرام در مدینه نگذاشته بلکه چون بر ضمیر انور نبوی گران آمد که او را در این سفر همراه برد خلافت خود بوی داد بیت
چو آن سرور شنید این داستان را*فضیحت خواست آن ناراستان را القصه حضرت امیر سلاح پوشیده از عقب حضرت مصطفی صلی الله علیه و سلم روان شده در جرف شرف ملاقات حاصل نموده سخنان منافقان را بعرض رسانید آنحضرت فرمود که ای برادر من بمدینه مراجعت نمای که تو خلیفه منی در اهل من و سرای هجرت من و قبیله من (اما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی) مثنوی
علی را چنین گفت خیر الانام*که ای کرده در کار دین اهتمام
ترا از من آن منزلت شد پدید*که نسبت بهارون موسی رسید*
مگر آنکه نبود پس از من نبی*نبوت ز مردم شود اجنبی در کشف الغمه مسطور است که حضرت شفیع الامه در این حدیث نبوت را بجهت آن استثنا کرد که نزد برایا بتحقیق انجامد که غیر از مرتبه پیغمبری هر مرتبه که هارون را از موسی علیهما السلام میسر بود شاه مردان را نیز نزد آنحضرت آن منزله مقرر است و مقدر (و هذه فضیله ما شارکه فیها احد من البشر) لاجرم امیر المؤمنین حیدر کرم الله وجهه زبان الهام بیان بشکر مهیمن منان جاری ساخت و بجانب مدینه طیبه بازگشته پرتو اهتمام بر محافظت احوال اهالی آن بلده انداخت و حضرت رسول صلی الله علیه و سلم عازم مقصد گشته بواسطه قلت زاد و کثرت حرارت هوا سپاه مظفر لوا در غایت محنت و نهایت مشقت طی منازل و مراحل میفرمودند و آب نیز در آن سفر کم‌یاب بود بنابرآن آن لشکر بجیش العسره موسوم شد و در آن سفر جمعی از منافقان بطمع اخذ غنیمت همراه گشته پیوسته مسلمانان را از کفار تخویف مینمودند و این معنی در پریشانی خواطر مردم می‌افزود و در آن غزوه در وقت رفتن و بازگشتن از حضرت سید کاینات و خلاصه موجودات علیه افضل الصلوه و اکمل التحیات خوارق عادات و معجزات باهرات بظهور می‌انجامید از جمله آنکه ناقه آنحضرت غایب شد چنانچه هرچند در طلب آن شتر سعی نمودند و اطراف آن وادی را پیمودند نیافتند در آن اثنا منافقی زید نام بر زبان آورد که محمد از آسمان خبر میدهد و نمیداند که شتر او کجاست و این سخن بسمع اشرف نبوی رسیده فرمود که من نمیدانم مگر چیزی را که خدای تعالی مرا بر آن مطلع گرداند حالا
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۰۰
مرا اعلام کردند که ناقه قصوی در فلان تپه است و زمامش بر درختی پیچیده بروید و ناقه را بیاورید جمعی بدانجا رفته چنانچه آن حضرت فرموده بود شتر را یافتند دیگر آنکه روزی خیر البشر صلی الله علیه و سلم فرمود که فردا چاشتگاه بچشمه تبوک خواهیم رسید باید که هرکس پیشتر برسد تا زمان رسیدن من دست بآب نرساند معاذ بن جبل رضی الله عنه روایت کند که چون رسول صلی الله علیه و سلم روز دیگر بدان چشمه رسید دیدیم که دو مرد آنجا ایستاده‌اند و اندک آبی در تک چشمه میدرخشید و آنحضرت از آن دو شخص پرسید که دست باین آب رسانیده‌اید گفتند آری آنگاه حضرت رسالت‌پناه فرمود که اندک‌اندک آب از آن چشمه برداشتند و جمع ساختند تا آن مقدار آب حاصل شد که دست و روی مبارک خود را با آن آب شست و آن غساله را در چشمه ریخته آب از آن در فوران آمد بمثابه‌ای که تمام سپاه را کفایت کرد در روضه الاحباب مسطور است که چون حضرت رسالت مآب بمنزل تبوک رسید و چند روز بسعادت و اقبال بگذرانید بوضوح پیوست که خبر توجه قیصر بجانب مدینه اصلی نداشت لاجرم با اصحاب شرط مشورت بجای آورده عزم مراجعت جزم فرمود و خالد بن الولید را با چهارصد و بیست سوار بر سر حاکم دومه الجندل اکیدر بن عبد الملک نصرانی فرستاده بجانب مدینه بازگشت نقلست که خالد شبی بنواحی قلعه دومه الجندل رسیده بموجبی که رسول صلی الله علیه و سلم در وقت اجازت بوی گفته بود اکیدر را با برادرش حسان و معدودی از ملازمان در بیرون قلعه یافت که بشکار گاو کوهی اشتغال مینمودند آنجماعت را شکاری‌وار درمیان گرفته حسان بقتل آمد و اکیدر گرفتار شده باقی ایشان بحصار گریختند و برادر دیگر اکیدر که مصاد نام داشت بضبط قلعه پرداخته خالد باکیدر گفت که ترا بجان امان داده نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم می‌برم بشرط آنکه اشارت نمائی تا در قلعه را بگشایند و دو هزار شتر و هشتصد اسب و بروایتی هشت صد برده و چهارصد زره و چهارصد نیزه تسلیم نمایند و ایالت دومه الجندل بدستور سابق بر تو مقرر باشد اکیدر این مصالحه را قبول نموده ببرادر پیغام فرستاد تا در قلعه را بگشاد و اشیاء مذکوره را سرانجام کرده هردو برادر در مصاحبت خالد روان شدند و سعادت ملازمت حضرت رسالت را دریافته و ملتزم جزیه گشته بدومه الجندل شتافتند و روایت مقصد اقصی در این باب آنست که خالد اکیدر و مصاد را در مدینه بشرف خدمت آنحضرت رسانید و آن‌دو برادر را توفیق رفیق گشته زبان بکلمه توحید گویا گردانیدند و کتابتی در باب حکومت دومه الجندل از موقف نبوت ستانده بدیار خود بازگشتند به ثبوت پیوسته که چون رسول صلی اللّه علیه و سلم از غزوه تبوک مراجعت نموده بمدینه رسید بتخریب مسجد ضرار که منافقان مدینه باشارت ابو عامر راهب خزرجی نصرانی جهت اضرار اهل اسلام بنا کرده بودند فرمان داد و معد بن عدی با برادرش عامر حسب فرموده بتقدیم رسانیده اساس آن نفاق‌آباد را منهدم و محترق گردانیدند و همدرین سال از اطراف دیار عرب فوج‌فوج اشراف و اعیان قبایل بمدینه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۰۱
طیبه می‌آمدند و بشرف ملازمت حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم مشرف گشته تحف و هدایا بعرض میرسانیدند و احکام اسلام آموخته بمساکن خویش بازمیگشتند و کثرت آمد و شد امثال این مردم بجائی رسید که آن سال را سنه الوفود نام نهادند در کشف الغمه مسطور است که بعد از غزوه تبوک اعرابی بمدینه آمده بسمع شریف حضرت مقدس نبوی صلی اللّه علیه و سلم رسانید که قومی از عرب در وادی الرمل مجتمع گشته داعیه دارند که شبیخون بر سر اهل یثرب آورند بنابرآن نبی آخر الزمان لوائی بابو بکر صدیق رضی اللّه عنه عنایت کرده آنجناب را سردار جمعی از اصحاب صفه و غیر ایشان گردانیده بدفع شر آنجماعت نامزد فرمود و حال آنکه ایشان در وادی کثیره الحجاره و الاشجار که انحدار در آن دشوار بود منزل داشتند و امیر المؤمنین ابو بکر چون بدانجا رسید بیکبار کفار از اطراف و جوانب حمله آورده سپاه اسلام انهزام یافتند آنگاه حضرت رسالت مآب رایتی دیگر بسته بعمر بن الخطاب ارزانی داشت و آنجناب را با طایفه از مسلمانان جهت تدارک آن مهم ارسال فرمود و امیر المؤمنین عمر نیز بطریق ابو بکر بازآمده عمرو عاص متکفل سرانجام آن امر گشت و او نیز از میدان ستیز گریخته منفعل بمدینه رسید بعد از آن حضرت مقدس نبوی جناب مرتضوی را لوائی عقد فرموده آنجناب را سردار طایفه از سپاه ظفرپناه گردانید و فرمان داد که شیخین و عمرو عاص رضی اللّه عنهم نیز بآن لشکر در آن سفر مرافقت نمایند و از استصواب شاه کرامت انتساب تجاوز جایز ندارند و آنحضرت تا مسجد احزاب امیر المؤمنین علی را مشایعت فرموده در شأن آنجناب بیت
دعاهائی که بر لب نارسیده*نوید فاستجبناها شنیده بر زبان وحی بیان گذرانیده بجانب وادی الرمل گسیل نمود و علی مرتضی رضوان اللّه علیه متوجه مقصد گشته شب سیر میفرمود و روز از راه بیک‌طرف رفته میل استراحت میکرد و چون بنزدیک مساکن مشرکان رسید از طریقی که منتهی بفم وادی میشد بآهستگی در حرکت آمد بنفس نفیس پیش‌پیش لشکر میرفت و عمرو عاص از حرکات و سکنات شاه عالی مقام استشمام شمایم فتح و فیروزی نموده خواست که آن مهم را بزبان آورد بنابرآن بشیخین رضی اللّه عنهما گفت که در این راه از وحوش و ذیاب این وادی خطرهاست مصلحت آنست که از جانب اعلی وادی بر سر اعداء دین شبیخون بریم شیخین این سخن را با علی مرتضی درمیان نهادند اما بسمع قبول راه نیافت و آنجناب خاطر نشان ایشان فرمود که از سلوک طریق فم وادی بکام دل از اعادی انتقام میتوان کشید و از راهی که عمرو عاص را روی نموده دست در گردن مقصود حمایل نمیتوان کرد لاجرم صدیق اکبر و فاروق اعظم دیگر گوش بسخن عمرو عاص نکردند و او مضطرب شده زبان بتخویف مسلمانان بگشود و از متابعت شاه ولایت ایشان را نهی نمود لیکن کسی بسخن او ملتفت نشد و علی مرتضی بمقتضاء رأی صواب نمای خود طی مسافت میفرمود صبحی که بحقیقت مقارن شام خذلان مشرکان بود ناگاه بسر ایشان رسیده صمصام انتقام در ارباب کفر و ظلام نهاد و آن جماعت تاب دیدار انوار ذو الفقار
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۰۲
حیدر کرار نیاورده مانند خفاش از پرتو آفتاب فرار نمودند و خورشید نصرت و ظفر از افق عنایت ملک دادگر طالع گشته سوره و العادیات در آن باب نازل شد و حضرت رسالت مآب اصحاب را بفتح بشارت داد و چون علی مهام اعداء دین را بر طبق دلخواه ساخته اعلام مراجعت برافراخت و بحوالی مدینه نزدیک رسید سرور پیغمبران یاران را باستقبال شاه مردان مأمور گردانید و خود پیش‌پیش ایشان روان شد و در آن‌وقت که چشم حیدر کرار بر سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار افتاد از اسب پیاده گشت آنحضرت فرمود که یا علی سوار شو که خدا و رسول از تو راضی‌اند و علی مرتضی از غایت مسرت گریان شده رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که یا علی (لو لا اننی اتق ان یقول فیک طوایف من امتی ما قالت النصاری فی المسیح عیسی بن مریم علیه السّلام نقلت فیک الیوم مقالا لم تمر بملاء من الناس الا اخذوا التراب من تحت قدمیک) نظم
چنین گفت آنروز خیر الانام*که اندیشه دارم ز بعضی مهام*
وگرنه حدیثی ز قدر علی*همی گفتم از غایت یک‌دلی
که بر هرکه کردی ز امت گذر*نهادی بجای قدمهاش سر*
ز خاک قدمهاش برداشتی‌از آن آبروی دگر داشتی و آخر شوال یا اوایل ذیقعده همین سال عبد اللّه بن ابی سلول منافق که پیوسته مرتکب امور نالایق میشد وفات یافت و صاحب کلمه (بعثت لا تمم مکارم الاخلاق) قصد کرد که بر آن سرخیل اهل نفاق نماز گذارد و هرچند فاروق اعظم رضی اللّه عنه حضرت خاتم صلی اللّه علیه و سلم از آن امر منع کرد بجائی نرسید و آن سید سرافراز بر عبد اللّه نماز گذارد اما هنوز از موضع صلوه دور نشده بود که آیه (وَ لا تُصَلِّ عَلی أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً الایه) فرود آمد و همدرین سال نجاشی پادشاه حبشه داعی حق را لبیک اجابت گفته بریاض رضوان خرامید و سید عالم صلی الله علیه و سلم در مدینه بر وی نماز غائبانه گذارده طلب مغفرت فرمود بثبوت پیوسته که در اواخر ذیقعده سنه مذکوره حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه را داعیه شد که بمکه شتافته باقامت مناسک حج اسلام قیام نماید اما چون بمسامع علیه رسید که مشرکان برسم جاهلیت برهنه و عریان طواف بیت الله میکنند از غایت کراهیت اختلاط با ایشان در آن صورت عزیمت حج را در عقده تأخیر انداخت اما ابو بکر صدیق رضی الله عنه را سردار سیصد نفر از مهاجر و انصار گردانیده فرمان داد که بمکه رود و خلایق را مناسک حج تعلیم کرده از اوایل سوره براءت تا چهل آیه بر مردم خواند و بعد از توجه ابو بکر جبرئیل امین بر سید المرسلین نازل گشته گفت فرمان رب العالمین چنانست که اداء رسالت نکند الا تو یا شخصی که از تو باشد لاجرم حضرت خاتم صلی الله علیه و سلم امیر المؤمنین را طلبیده و بر حکم الهی مطلع گردانیده فرمود که از عقب صدیق بشتاب و اوایل سوره براءت را از وی بستان و در موقف حج بر مردم خوان و این چهار حدیث را نیز بسمع خلایق رسان اول آنکه در بهشت در نیاید مگر نفس مؤمن دوم آنکه من بعد هیچ برهنه طواف خانه کعبه نکند سیوم آنکه هیچ مشرک حج نگذارد چهارم آنکه از اهل کفران هرکس عهدی موقت با خدا و رسول خدا داشته باشد تا انقضاء
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۰۳
آن‌وقت بر عهد خود ثابت بود و اگر عهد او موقت نبود تا چهار ماه در امان باشد و پس از گذشتن این مدت اگر مسلمان نشود خون و مال او هدر بود و علی مرتضی بر ناقه غضباء خاتم الانبیا سوار گشته و بجانب حریم حرم شتافته در منزل عرج بابو بکر صدیق رسید و چون ابو بکر آنجناب را دید پرسید که یا علی امیر آمده‌ای یا مأمور جواب داد که فرمان چنانست که آیات اوایل سوره برائت را بمن تسلیم نمائی که آنرا بر مردم خوانم و کلمات اربعه مذکوره را بمسامع خلایق رسانم امیر المؤمنین ابو بکر شرط اطاعت بجای آورده در موافقت امیر المؤمنین علیه السّلام حیدر بمکه شتافت و در هر موقفی از مواقف حج که جناب ولایت مآب آن آیات بینات را قرائت فرموده کلمات اربعه مذکوره را بسمع خلایق میرسانید صدیق اکبر نیز خطبه خوانده مناسک حج را مبین میگردانید و بعد از فراغ از آن قضایا امیر المؤمنین علی با ابو بکر صدیق بخدمت حضرت خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الی یوم القیام مراجعت فرمودند در اعلام الوری مسطور است که چون امیر المؤمنین ابی بکر بملازمت حضرت رسول علیه الصلوه و السلام رسید از آنحضرت پرسید که یا رسول اللّه از من چه صادر شد که از قرائت سوره برائت ممنوع گشتم رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که هیچ منقصتی بحال تو راه نیافته (و لکن الامین هبط الی عن اللّه عز و جل بانه لا یؤدی عنک الا انت او رجل منک و علی منی و هو اخی و وصیّ و وارثی و خلیفتی فی اهل بیتی و امتی بعدی یقضی دینی و ینجز و عدی و لا یؤدی عنی الا علی) در کشف الغمه مسطور است که بعد از غزوه تبوک عمرو بن معدی کرب الزبیدی بملازمت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم مبادرت نموده زبان بکلمه توحید گویا گردانید و مقارن آن حال ابی بن عثعث الخثعمی را که قاتل پدرش بود در مدینه دیده کشان‌کشان بآستان نبوت آشیان آورد تا رخصت قصاص حاصل نماید رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود که (هدر اسلاه ما کان فی الجاهلیه) و عمر بن معدی کرب از اینجهت مرتد گشته روی بدیار خود نهاد و در اثناء راه طایفه از بنی الحارث بن کعب را غارتیده بقبیله خویش ملحق گردید و چون این خبر بسمع همایون خیر البشر رسید امیر المؤمنین علی را بر طایفه از مهاجرین امیر گردانیده بجانب عمرو و قوم او فرستاد و خالد بن الولید را با فوجی از سپاه بقصد اعراب جعفی ارسال داشت و مقرر ساخت که بعد از تلاقی عسکرین امام ثقلین بر هردو لشگر سرور باشد و امیر المؤمنین علی صلوات اللّه و سلامه علیه خالد بن السعید بن العاص را مقدمه خیل خود گردانیده خالد بن ولید آن منصب را بابو موسی اشعری ارزانی داشت و چون چند منزل مطوی گشت اعرابی که خالد متوجه ایشان بود متفرق بدو فرقه شدند فرقه‌ای بیمن رفتند و جماعتی به بنی زبید پیوستند و علی مرتضی از اینحال وقوف یافته رسولی نزد خالد فرستاد و پیغامی داد که هرجا رسیده باشی تا وقت وصول من توقف نمای و خالد التفات باین سخن نکرده علی مرتضی رضی اللّه عنه خالد بن سعید را فرمان داد که از عقب خالد بن ولید بشتاب و هرجا که باو رسد نگاه دارد و خالد بن سعید حسب فرموده بتقدیم رسانیده چون امیر المومنین علی با خالد بن الولید رضی اللّه عنه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۰۴
ملاقات نمود و بنابر مخالفتی که کرده بود او را سخنان درشت گفت آنگاه متوجه عمرو بن معدی کرب گشت نقلست که چون قوم عمرو از توجه علی مرتضی خبر یافتند او را گفتند یا ابا ثور این جوان قرشی را که متوجه اینجانب شده که از تو باج بستاند چگونه می‌بینی عمرو جواب داد که هرگاه او مرا ببیند کیفیت حال معلوم گردد و بعد از تلاقی فریقین عمرو قدم در میدان نهاده مبارز طلبید حیدر کرار در برابر او رفته بانگ بر وی زد و قدم ثبات عمرو بمجرد استماع آن آواز از جای رفته هزیمت غنیمت شمرد و سپاه اسلام تیغ در اهل کفر و ظلام نهاده برادر و برادرزاده عمرو را کشتند و منکوحه او را با چند زن دیگر اسیر گرفتند آنگاه شاه ولایت‌پناه خالد بن سعید را جهت اخذ صدقات همانجا گذاشته فرمان داد که هرکس از گریختگان مراجعت نموده ایمان آرد او را امان دهد و بعد از معاودت علی عمرو بن معدیکرب نزد خالد رفته مسلمان شد و عیال و اطفال او از قید رقیت نجات یافتند روایتست که در آن سفر پس از وقوع فتح و ظفر امیر المؤمنین حیدر جاریه‌ای از جواری خمس را جهت خاصه خویش اختیار کرد و خالد بن الولید بر کیفیت واقعه مطلع شده در این باب مکتوبی بحضرت رسالت مآب نوشته بمصحوب بریده بن الحصیب ارسال داشت و بریده بیشتر از لشکر بمدینه شتافته نوشته خالد را رضی اللّه عنه بحضرت مصطفی صلی اللّه علیه و آله و سلم تسلیم نمود و چون آنحضرت بر مضمون آن کتاب مطلع شد متغیر شده رنگ رخسار فایض الانوارش از غضب برافروخت بریده گفت یا رسول اللّه اگر مردم بر ارتکاب امثال این امور اجازت یابند فیه مسلمانان ضایع شوند حضرت مقدس نبوی صلی الله علیه و سلم گفت و یحک یا بریده احداث نفاق کردی نسبت بعلی بدرستیکه علی بن ابیطالب را حلالست از غنیمت آنچه مرا حلال است و علی بن ابیطالب بهترین مردمان است ترا و قوم ترا و بهترین کسانیست که پس از من باشند کافه امت را یا بریده بپرهیز از آنکه دشمن داری علی را که خدای تعالی ترا دشمن دارد بریده گوید در آن زمان آرزو بردم که زمین شکافته شود تا من فرو روم و گفتم (اعوذ بالله من سخط الله و سخط رسول الله) یا رسول الله از برای من آمرزش خواه که من بعد از آن هرگز در مقام عداوت علی نباشم و در شان وی نگویم مگر خیر و حضرت رسول جهت من استغفار نمود و پس از آن شاه مردان نزد من محبوبترین خلایق بود
 
گفتار در بیان وقایع سال دهم از هجرت رسول واجب الاتباع و ذکر آمدن نصاری نجران بمدینه و وقوع حجه الوداع‌
 
در این سال نیز از اطراف و جوانب وفود اعراب بملازمت حضرت رسالت مآب میشتافتند و بشرف اسلام مشرف گشته مقضی المرام عنان مراجعت بمساکن خود معطوف میساختند و از جمله آنجماعت یکی جریر بن عبد الله البجلی بود که با صد و پنجاه کس از مردم قبیله بجلیه بسعادت پای بوس حضرت مقدس نبوی سرافراز گشت و بتخریب بتخانه ذی الخلصه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۰۵
مامور شده گفت یا رسول الله از اینجا تا ذی الخلصه مسافتی بعید است و من بر اسب سوار نمی‌توانم شد که آن راه را بسرعت درنوردم و اگر بر شتر سوار گشته روی بمقصد آرم مدتی میباید که بمقصود فایز شوم آنحضرت بعد از شنیدن این سخن انگشتان همایون خود را بر سینه جریر زده فرمود که (اللهم ثبته و اجعله هادیا مهدیا) از جریر منقولست که گفت چون این دعا درباره من واقع شد و رخصت یافتم بر اسبی تند سرکش سوار گشتم و بآن خدائی که محمد را براستی بخلق فرستاده تصور کردم که آن اسب بزیر ران من بسان گوسفندیست و شب و روز میراندم تا بذو الخلصه رسیدم و آن بتخانه را منهدم گردانیدم دیگر از جمله وفود وفد بنی حنیفه بود و ایشان چون بمدینه رسیده باشارت حضرت رسالت در سرای رمله بنت الحارث نزول کردند و بتقبیل بساط نبوت استسعاد یافته ایمان آوردند در روضه الاحباب مسطور است که مسیلمه کذاب که داخل وفد بنی حنیفه بود از ملازمت رسول صلی الله علیه و سلم تخلف نمود و در منزل توقف کرد و بر زبان آورد که اگر محمد امر حکومت را بعد از خود بمن گذارد متابعتش نمایم و الا فلا و سید الانبیاء علیه من الصلوه افضلها با ثابت بن قیس بن شماس و بعضی دیگر از یاران بمنزل مسیلمه تشریف برد و بر زبر سر او ایستاده بشاخ خرمائی که در دست داشت اشارت فرمود و گفت اگر این را از من طلب نمائی بتو ندهم و تو تجاوز نتوانی کرد از آنچه ایزد تعالی در شأن تو تقدیر نموده و اگر بعد از من باقی مانی هرآینه حق عز و علا ترا هلاک سازد و بدرستی که من گمان میبرم ترا آنکس که بمن نموده‌اند در شان او آنچه نموده‌اند و حال آنکه رسول صلی الله علیه و سلم در واقعه دیده بود که در دستهای او دو سوار طلاست و از آنجهت محزون گردیده وحی آمده بود که باد در آنها دم و آنحضرت باد بر آنها دمیده هردو ناپیدا گشته بود و خیر الانام علیه الصلوه و السلام یکی از این دو سوار را باسود عنسی و دیگریرا بمسیلمه کذاب تعبیر فرمود القصه چون مسیلمه بدیار خود بازگشت زبان بدعوی نبوت بگشاد و جمعی از اهل ضلالت بوی ایمان آوردند و او نامه بحضرت پیغمبر نوشت بر این منوال که (من مسیلمه رسول الله الی محمد رسول الله اما بعد فانی قد اشرکت فی الامر معک و ان لنا نصف الارض و لقریش نصفها و لک المدر و لی الوبر و لکن قریشا قوم یغدرون) یعنی این نامه از مسیلمه رسول خداست بسوی محمد که پیغمبر خداست اما بتحقیق که ایزد تعالی مرا در امر نبوت با تو شریک ساخته و ما راست نصفی از زمین و مر قریش را نصفی دیگر مدر از آن تو و وبر ازان من و لیکن قریش گروهی غدارند و این نوشته را مصحوب دو کس بمدینه فرستاد و چون فرستادگان او بملازمت حضرت رسالت علیه السلام و التحیه رسیدند و آن نامه را معروض گردانیدند از ایشان پرسید که اعتقاد شما درباره مسیلمه چیست گفتند او در نبوت با تو شریک است رسول صلی الله علیه و سلم تبسم فرموده گفت که اگر کشتن رسول ممنوع نبودی شما را گردن میزدم و فرمود که جواب مکتوب مسیلمه را باین عبارت نوشتند که (من محمد رسول اللّه الی مسیلمه الکذاب سلام علی من اتبع الهدی قد بلغنی
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۰۶
کتابک کتاب الکذب و الافک و الافتراء علی اللّه فان الارض للّه یورثها من یشاء من عباده و العاقبه للمتقین) و تتمه احوال مسیلمه کذاب در اوایل جزو چهارم از این مجلد مذکور خواهد گشت انشاء اللّه تعالی و همدرین سال فیروز دیلمی که خواهرزاده نجاشی بود بخدمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه آمده جمال حالش بحلیه ایمان محلی گردید و همدرین سال باذان حاکم یمن که ذکر اسلام او سابقا مرقوم خامه دو زبان گشته بود وفات یافت و چون پرتو این خبر بر پیشگاه ضمیر انور خیر البشر تافت بعضی از ملک او را به پسرش شمر ارزانی داشت و زمام اختیار گوشه‌ای از آن دیار را در قبضه اقتدار عامر بن شهر همدانی نهاد و بر قطری دیگر ابو موسی اشعری را والی گردانید و ناحیه‌ای را بیعلی بن امیه و طرفی را بمعاذ بن جبل ارزانی فرمود و از کلیات وقایع این سال دیگری قضیه مصالحه نصاری نجران و نزول آیه کریمه مباهله است و کیفیت این واقعه چنان بود که پیغمبر آخر الزمان علیه صلوات الرحمن نامه‌ای بنصاری نجران نوشته ایشان را باسلام دعوت فرمود و نجرانیان شرط مشورت بجای آورده سی کس یا چهارده کس را از میان خود برگزیده بمدینه فرستادند تا صفات و حالات سید کاینات را بواجبی معلوم نموده خبر بدیشان رسانند و در میان آن مردم سه کس بسمت تقدم موسوم بودند اول عبد المسیح که عاقب لقب داشت و این عبد المسیح امیر و صاحب مشورت نصاری نجران بود دوم ایهم که او را سید میگفتند و سید صاحب الرجال و مجتمع آن طایفه بود سیم ابو الحارث بن علقمه که مدرس و عالم آنجماعت بود و از سیاق کلام صاحب کشف الغمه معلوم میشود که عبد المسیح نام شخصی از نجرانیان بوده و عاقب از دیگری و بر این تقدیر کلانتران نجرانیان چهار نفر بوده باشند القصه چون وفد نجران بمدینه رسیدند انگشتریهای طلا در انگشت کرده و حلهای ابریشمی پوشیده بمجلس همایون رسول صلی اللّه علیه و سلم درآمدند و زبان بسلام بگشودند آنحضرت اصلا جواب نداد و التفات بحال ایشان نفرمود و نجرانیان روی بجانب مشرق کرده بمقتضاء کیش خویش باداء صلوه قیام نمودند و بعد از فراغ از از آن امر بنزدیک رسول علیه الصلوه و السلام رفته هرچند سخن گفتند جواب نشنودند لاجرم محزون از مجلس همایون بیرون آمدند و با عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه عنهما ملاقات کردند و کیفیت بی‌التفاتی سید کاینات را پرسیدند که اکنون مصلحت ما چیست ذو النورین و عبد الرحمن بن عوف علی مرتضی را که در انجمن تشریف داشت گفتند یا ابا الحسن رای شریف تو در باب مهم این جماعت چه اقتضا میکند جناب ولایت مآب جواب داد که طریقه صواب آنست که این مردم انگشترهای طلا از دست بیرون کنند و بجای این جامها که دربر کرده‌اند اثوابی که در راه می‌پوشیدند بپوشند و نزد حضرت رسالت روند تا منظور نظر عنایت شوند و نصاری بموجب فرموده علی مرتضی رضی اللّه عنه عمل نموده چون پیش رسول صلی اللّه علیه و سلم رفتند و سلام گفتند آن سرور زبان مبارک بجواب بگشاد و گفت بآنخدائی که مرا براستی بخلق فرستاده که در کرت اول که این
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۰۷
جماعت نزد من آمدند شیطان همراه ایشان بود آنگاه حضرت رسالت‌پناه ایشانرا باسلام و ایمان دعوت فرمود نصاری ابا و امتناع نمودند و اسقف از آنحضرت پرسید که چه میگوئی در حق مسیح خیر الانام علیهما الصلوه و السلام جواب داد که او بنده برگزیده خدا بود و فرستاده وی اسقف گفت هیچ میدانی که عیسی را پدری بوده آنحضرت فرمود که نی اسقف گفت پس چگونه گفتی او بنده‌ایست مخلوق و حال آنکه هیچ مخلوقی را نه‌بینی الا آنکه او را پدری باشد رسول فرمود که امروز جواب شما را نمیگویم در این شهر باشید تا جواب سؤال خود بشنوید و روز دیگر این آیه نازل شد که (إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ الی عَلَی الْکاذِبِینَ) و سید المرسلین نجرانیان را طلبیده این آیه هدایت آئین را برایشان خواند و نصاری بر اعتقاد خود مصر بوده آنحضرت فرمود که بیائید تا با یکدیگر مباهله کنیم یعنی درباره هم دعا کنیم و گوئیم که لعنت خدا بر اهل کذب و افترا باد ترسایان گفتند امروز ما را مهلت ده تا برویم و بعد از استخاره و استشاره فردا بامر مباهله قیام نمائیم و خیر الانام علیه الصلوه و السلام ایشان را اجازت داده چون نجرانیان بمنزل خود رفتند و آغاز مشورت کردند اسقف گفت که اگر فردا محمد با فرزندان و اهل بیت خویش بمباهله آید شما از ارتکاب آن امر اجتناب نمائید که بلا بر نصاری نازل خواهد شد و اگر یاران و اتباع خود را بمباهله نیاورد با او مباهله کنید القصه بیت
صباحی که بر دوش افکند مهر*عبای ملون ز چارم سپهر حضرت رسالت با علی مرتضی و فاطمه زهرا و حسن و حسین صلوات الله علیهم اجمعین از حجره همایون بیرون آمده متوجه مقام مباهله گشت (قال فی کشف الغمه عن عایشه رضی الله عنها ان رسول الله صلی الله علیه و سلم خرج و علیه مرط مرجل من شعر اسود فجاء الحسن فادخله ثم جاء الحسین فادخله ثم فاطمه ثم علی ثم قال انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهر کم تطهیرا) در آن اثناء رؤساء نصاری پیدا شده چون چشم ایشان بر آن پنج تن عالی شأن افتاد اسقف پرسید که اینها چه کسانند که با محمد می‌آیند گفتند این جوان پسر عم و داماد و دوست‌ترین خلق است بسوی او یعنی علی ابن ابیطالب کرم الله وجهه و این دو صبی پسران دختر اویند از علی و این زن دختر اوست فاطمه مادر این پسران که گرامی‌ترین خلایق‌اند پیش او اسقف گفت بخدائی که جان من در قبضه قدرت اوست که من جمعی را می‌بینم که اگر از ایزد تعالی در خواهند که جبل را از زمین برکنند برکنده شود با او مباهله مکنید که بخاصه خود آمده بنابر وثوقی که بر پروردگار خود دارد و اگر با او مباهله کنید زمان بر شما متغیر شود و بلا فرود آید و در همه روی زمین یک نصرانی نماند و اگرنه ملاحظه جانب قیصر بودی من مسلمان میشدم و لیکن با او مصالحه کنید بر آنچه مصلحت باشد نظم
چو چشم نصاری و اهل عناد*بر آن پنج عالی گهر اوفتاد*
چنین گفت اسقف که این پنج فرق*که مانند شان نیست در غرب و شرق*
چو خواهند از کردگار جهان*که این کوه را برکند از مکان*
شود آن دعا در زمان مستجاب*ز نفرین ایشان کنید اجتناب*
شنیدم که در گرد آن تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۰۸ پنج شمع*که در سایه پرورده بودند جمع*
چو پروانه میگشت روح الامین*که ای پادشاهان دنیا و دین*
در این سایه گر جای باشد مرا*کنم سرفرازی بهردو سرا القصه چون نصاری سخن ابو الحارث را بشرح مذکور شنیدند گفتند یا ابا القاسم ما با تو مباهله نمیکنیم و لیکن مصالحه میکنیم و آنحضرت بصلح راضی شده مهم بر اینموجب قرار یافت که نجرانیان هر سال دو هزار حله تسلیم نمایند که قیمت هر حله چهل درم باشد هزار در ماه صفر و هزار در ماه رجب و همچنان متشبث بملت خود باشند و کسی متعرض ایشان نشود و در آن باب صلح‌نامه در قلم آمد و آن صلح‌نامه تا زمان خلافت عمر بن الخطاب رضی الله عنه در میان نجرانیان بود آنگاه تغییر بقواعد آن راه یافت به ثبوت پیوسته که بعد از تأکید قواعد مصالحه نصاری بجانب نجران بازگشته ابو عبیده بن الجراح را رضی الله عنه جهت آوردن آنچه قبول نموده بودند همراه بردند و بروایتی که در روضه الاحباب مسطور است سید و عاقب نوبت دیگر بملازمت خیر البشر رسیده ایمان آوردند و همدرین سال ابراهیم فرزند رسول صلی الله علیه و سلم وفات یافته بریاض رضوان شتافت و پیغمبر آخر الزمان از آن مصیبت محزون گشته قطرات اشک بر جبین همایونش روان شد و ابراهیم را در بقیع دفن کرده فرمود که چون مدت رضاع فرزند من در دنیا تمام نگشته بود ایزد تعالی دو دایه در بهشت برای تکمیل ارضاعش تعیین فرمود و در همان روز کسوف بوقوع پیوست و رسول صلی الله علیه و سلم باقامت نماز کسوف قیام نموده خطبه بلیغه خواند و مردم را گفت که آفتاب و ماه دو آیت‌اند از آیات قدرت الهی بجهت مردن و زیستن هیچ آفریده گرفته نشوند و هرگاه چنین واقعه‌ای روی نماید باید که نماز گذارید و صدقه داده دعا کنید و در همین سال حضرت مقدس نبوی جناب ولایت مآب را فرمود که بجانب یمن رود و بیمن کلام هدایت انجام و ضرب حسام بهرام انتقام ساکنان آن مقام را از بادیه ضلال بشارع اسلام آورد و در مقصد اقصی مذکور است که در وقت توجه علی مرتضی بطرف یمن حضرت مصطفی لوائی عقد کرده بدان جناب داد و بدست مبارک خود عمامه سه پیچ بر سر حیدر بسته دو علامه گذاشت یکی از جانب پیش قریب بذراعی و دیگری بطرف قفا نزدیک بشبری و گوش هوش آن شیر بیشه و غارا بغرر نصایح گرانبار گردانیده اجازت فرمود و امیر المؤمنین علی با سیصد کس از اهل اسلام بصوب مقصد توجه نموده چون پای در اراضی یمن نهاد جمعی کثیر از مشرکان بقدم مقاتله پیش‌آمدند و جناب ولایت مآب نخست ایشان را بقبول ملت بیضا دعوت فرموده آنجماعت آن سخنانرا بسمع رضا اصغا ننمودند لاجرم ابن عم سید عالم صلی الله علیه و سلم صف قتال آراسته از جانبین طلب‌کاران نام و ننگ بمیدان جنگ شتافتند و از کفار قرب بیست کس کشته گشته بقیه السیف روی بانهزام آوردند آنگاه شاه ولایت پناه کرت دیگر پیش رفته آنجماعت را باسلام دلالت نمود و ایشان زبان بکلمه توحید گویا گردانیده از اموال خویش آنچه حق الله بود جدا ساختند در روضه الاحباب بروایت براء بن عاذب مسطور است که چون در یمن اعداء دین علی مرتضی را استقبال کرده قدم
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۰۹
در میدان قتال نهادند آنجناب بعد از آرایش سپاه بمیان معرکه رفت و کتاب حضرت رسالت مآب را بر یمنیان خوانده ایشان را بایمان دعوت نمود قبیله همدان بیکبار مسلمان شده شاه مردان در آن باب عریضه به پیغمبر آخر الزمان علیه الصلوه الرحمن در قلم آورد و آنحضرت بعد از وقوف بر مضمون آن مکتوب همایون فرحناک شده سجده شکر الهی بتقدیم رسانید و فرمود که السلام علی اهل همدان از مستقصی و بسیاری از کتب معتبره چنان معلوم میشود که تصرف امیر المؤمنین حیدر در کنیزک سبی و خبر بردن بریده بن الحصیب آن قضیه را نزد پیغمبر صلی الله علیه و سلم بروجهی که سابقا مسطور گشت در این سفر بوده و باتفاق جمیع روات هنوز علی کرم الله وجهه در یمن بود که خیر الانام صلی الله علیه و آله الی یوم القیام عزیمت گذاردن حج اسلام را فرموده بجانب مکه نهضت نموده به ثبوت پیوسته که چون حضرت مقدس نبوی علیه السّلام عزم اقامت مناسک حج جزم فرمود بقبایل عرب پیغام فرستاد که هرکس که داعیه حج دارد باید که بما پیوندد خلق بسیار از اطراف بلاد و دیار در مدینه مجتمع گشتند تا از اول کار همراه سید ابرار و اخیار بوده آداب حج بیاموزند و حضرت رسول صلی الله علیه و سلم بروایتی در روز شنبه بیست و پنجم ذیقعده غسل نموده و فرق همایون را شانه کرده روغن در موی مشک بوی مالید و بدن مبارک را مطیب ساخته از اثواب مخیط مجرد گردانید و ازار و ردا پوشیده در مسجد مدینه نماز پیشین گذارد و بذو الحلیفه شتافته نماز دیگر را در آن منزل قصر کرد و شتران هدی را اشعار و تقلید نموده بناجیه بن جندب اسلمی سپرد و در آن سفر سیده النساء فاطمه زهرا و امهات مؤمنین بتمام در هودجها نشسته همراه بودند و بروایتی صد و چهارده هزار و بقولی صد و بیست و چهار هزار کس در آن راه بخدمت حضرت رسالت‌پناه استسعاد یافته زبان بتلبیه گشودند و در اثناء راه از اسماء بنت عمیس که در آن زمان منکوحه ابو بکر صدیق رضی الله عنه بود پسری متولد گشت و بمحمد موسوم شد اسما از حضرت مصطفی استفسار کرد که با احرام چه کنم آنحضرت فرمود که غسل کن و لجام به بند و بر احرام خود ثابت باش و تلبیه میگوی القصه بعد از قطع منازل و طی مراحل شب یکشنبه چهارم ذی حجه از فر نزول خاتم الانبیاء علیه من الصلوه اطیبها غیرت سپهر خضرا گشت و آنحضرت صبح یکشنبه در آن منزل باداء نماز بامداد قیام نموده از طرف اعلی بمکه درآمد و بمسجد الحرام تشریف برد و سایر شرایط زیارت رکن و مقام بجای آورد و استلام حجر الاسود کرد و در میان کوه صفا و مروه چنانچه معهود است سعی فرمود آنگاه فرمان داد که هرکس هدی همراه ندارد از احرام بیرون آید و حلال گردد و در روز ترویه در حین توجه بمنا احرام حج بندد و هرکس هدی همراه داشته باشد تا روز نحر بر احرام خود ثابت باشد ابو بکر صدیق و عمر فاروق و طلحه و زبیر رضی الله عنهم و بعضی دیگر از اصحاب که هدی مصحوب خود آورده بودند بر احرام باقی مانده سیده النساء و امهات مؤمنین که هدی نیاورده بودند از احرام بیرون آمدند در این اثنا علی مرتضی رضی اللّه عنه از یمن رسید و شتری
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۱۰
چند که به نیت هدی حضرت رسالت‌پناه همراه داشت بنظر انور رسانید از آنجناب پرسید که چون احرام بستی چه نیت کردی جواب داد که گفتم بارخدایا بهمان نیت احرام بستم که رسول تو احرام بسته خیر الانام علیه الصلوه و السلام فرمود که من احرام حج بسته‌ام و هدی با خود آورده تو نیز بر احرام خویش ثابت باش و در هدی شریک من شو و چون علی المرتضی سید النسا را دید که جامه رنگین پوشیده و از احرام بیرون آمده بزبان انکار گفت که چرا حلال گشتی جواب داد که بموجب فرموده حضرت رسالت مآب عمل نمودم و آنحضرت تصدیق این سخن فرمود و در صحاح اخبار ورود یافته که سید اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار روز یکشنبه و دوشنبه و سه‌شنبه و چهارشنبه و شب پنجشنبه در مکه توقف نموده روز پنجشنبه که هشتم ذی الحجه بود با طوایف برایا بمنا تشریف برد و شب در آن مقام بوده روز دیگر بعد از اداء نماز بامداد و قبل از طلوع آفتاب متوجه عرفات گشت و پس از وصول بعرفات و زوال خورشید از وسط السماء بر راحله خویش نشسته ببطن وادی رفت و همچنان سواره خطبه‌ای در غایت فصاحت و بلاغت مشتمل بر بعضی از احکام شریعت و محتوی بر اصناف موعظت و نصیحت بر زبان وحی بیان جاری گردانید پس از آن نماز پیشین و پسین بیک بانک و دو قامت بگذارد آنگاه روی بقبله دعا آورده و در آن باب مبالغه فرمود و بروایت علماء اهل سنت و جماعت در این روایه (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً) نازل گشت و چون آفتاب میل بمنزلت غروب نمود آن مهر سپهر نبوت از عرفات بمزدلفه شتافت و نماز شام و خفتن را بیک بانک و دو قامت ادا فرمود و آن شب آنجا بود و نماز صبح را در اول وقت بگذارد و پیش از طلوع خورشید روان شد چون بجمره العقبه رسید هفت عدد سنگ‌ریزه بینداخت و در آن روز در منا خطبه‌ای بلیغ خوانده آنچه در روز عرفه از احکام دین مبین ساخته بود اعاده فرمود و سخنان دیگر نیز اضافه نمود و بعد از آن بقربانگاه شتافته از جمله شتران قربانی با آنچه علی مرتضی از یمن آورده بود بصد نفر می‌رسید شصت و سه نفر را بدست مبارک خود قربان فرموده و بقیت را علی مرتضی نحر کرد آنگاه حضرت رسالت‌پناه سر تراشیده موی همایون را بمیان اصحاب قسمت نمود و گفت که از هر شتری از شتران قربانی قطعه گوشت در دیگ انداخته پختند و از آن گوشت و شوربای آن باتفاق یاران تناول فرمود و بعد از آن سواره بمکه شتافت و پیش از نماز پیشین همچنین سواره طواف کعبه کرد و نزدیک بچاه زمزم رفته دلو آب طلبید و بیاشامید پس باقی روز شنبه و یکشنبه و دوشنبه و سه‌شنبه در منا اقامت فرمود و در آخر روز سه‌شنبه که آخر ایام تشریق است بموضع محصب که آنرا بطح نیز خوانند تشریف برد و شب چهارشنبه آنجا بیتوته کرده سحر چهارشنبه باز بمکه رفت و پیش از طلوع صبح طواف وداع نموده از طرف اسفل مکه بیرون خرامید و متوجه مدینه گشته طی مسافت میفرمود تا بمنزل غدیرخم که در نواحی جحفه است رسید در کشف الغمه مسطور است که حضرت شفیع الامه صلی اللّه علیه و سلم بعد از وصول بغدیرخم در آن موضع
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۱۱
که بسبب فقدان آب و علف قابلیت نزول نداشت فرود آمد و اهل اسلام لوازم متابعت بتقدیم رسانیدند و سبب نزول در آن منزل بود که قبل از آن حضرت مقدس نبوی بحسب وحی سماوی مأمور شده بود که جناب ولایت مآب مرتضوی را بخلافت خویش نصب فرماید و آنحضرت اظهار این صورت را جهت دریافت وقتی که از اختلاف مأمون باشد در عقده تأخیر انداخته بود و چون بموضع غدیرخم رسید و معلوم گردید که پس از تجاوز از آن مکان طوایف انسان از موکب همایون جدا شده بطرف منازل خود خواهند رفت و اراده ازلی مقتضی آن بود که تمامی آن مردم از این معنی باخبر باشند این آیه نازل شد که (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ یعنی فی استخلاف علی و النص علیه بالامامه وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ) و چون بنابر مدلول کریمه مذکوره وجوب نصب امیر المؤمنین بخلافت متحقق گشت حضرت رسالت در آن موضع منزل گزید و فرمود تا سایه بعضی از اشجار آن حوالی را صفا داده و پالانهای شتران را جمع ساخته بر زبر یکدیگر نهادند و بلال باشارت آنحضرت ندا کرد که الصلوه جامعه و بروایتی آواز برآورد که (حی علی خیر العمل) و خلایق مجتمع گشته رسول صلی اللّه علیه و سلم بر بالای آن پالانها برآمد و علی مرتضی نیز بفرموده آنحضرت بالا رفته بر یمین سید المرسلین بایستاد و آن سرور بعد از اداء حمد و ثناء باریتعالی از انتقال خویش بعالم بقا مردم را آگاه گردانید و فرمود که من در میان شما دو امر عظیم می‌گذارم که اگر دست در آن زنید گمراه نشوید و یکی از آن‌دو بزرگتر است از دیگری و آن‌دو چیز گرانمایه قرآنست و اهل بیت من و این هردو از یکدیگر جدا نشوند تا در لب حوض کوثر بمن رسند پس فرمود که (یا ایها الناس الست اولی بکم من انفسکم) آیا نیستم من اولی بشما از نفسهای شما از اطراف و جوانب آواز برآمد که بلی آنحضرت فرمود که هرکه من اولی‌ام باو از نفس او علی بدو اولی است از نفس او آنگاه دست شاه ولایت‌پناه را گرفته گفت (من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حیث کان) پس امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه بموجب فرموده حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم در خیمه نشست تا طوایف خلایق بملازمتش رفته لوازم تهنیت بتقدیم رسانیدند و از جمله اصحاب امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه جناب ولایت مآب را گفت بخ‌بخ یابن ابیطالب (اصبحت مولائی و مولا کل مؤمن و مؤمنه) یعنی خوشا حال تو ای پسر ابو طالب بامداد کردی در وقتی که مولای من و مولای هر مؤمن و مؤمنه بودی بعد از آن امهات مؤمنین برحسب اشارت سید المرسلین بخیمه امیر المؤمنین رفته شرط تهنیت بجای آوردند و بروایت علماء مذهب امامیه آیه کریمه (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً) در این‌روز نازل گشت و حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که (اللّه اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمه و رضی الرب برسالاتی و الولایه لعلی ابن بیطالب) القصه چون حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه در غدیرخم از قضیه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۱۲
مذکوره فراغت یافت کوچ فرموده بجانب مدینه شتافت و پس از وصول بدان بلده طیبه این کلام درر انتظام بر زبان همایونش جاری شد که (لا اله الا اللّه وحده لا شریک له له الملک و له الحمد یحیی و یمیت و هو علی کل شی‌ء قدیر آئبون تائبون عابدون ساجدون لربنا حامدون صدق اللّه وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده)
 
ذکر عرض مرض بر ذات خجسته صفات سید کاینات و بیان وقایع سال یازدهم از هجرت آنحضرت تا زمان وفات‌
 
ناظمان مناظم اخبار نبوی و عالمان معالم آثار مصطفوی برشحات سحاب قلم درربار بر صفحات ریاض مؤلفات صحت دثار مبین و مبرهن گردانیده‌اند که چون رسول واجب الاتباع صلی اللّه علیه و سلم از حجه الوداع مراجعت نموده خطه یثرب را از شعاع انوار جبین آفتاب قرین روشن ساخت پهلوی همایون بر بستر بیماری نهاده روزی چند صاحب فراش بود و خبر این عارضه که غیر مرض موت آنحضرت است در اطراف دیار عرب منتشر گشته سه مرد و یک عورت را داعیه سروری پیدا شد و بدعوی نبوت زبان گشادند از جمله مردان یکی مسیلمه بن ثمانه بن کثیر بن حبیب بن الحارث الحنفی است و دیگری طلیحه بن خویلد اسدی و سیم اسود بن کعب عنسی و آن زن سجاج تمیمیه بود بنت حارث بن سوید و چون مهم آنجماعت در زمان خلافت امیر المؤمنین ابو بکر رضی اللّه عنه بفیصل انجامید در اوایل جزو چهارم از این مجلد کیفیت مآل احوال ایشان مذکور خواهد گردید انشاء اللّه تعالی متون کتب جمهور اهل سیر مشحون است باین خبر که در ماه صفر سال یازدهم از هجرت خیر البشر ابو بکر صدیق و عمر فاروق و عثمان ذو النورین رضی اللّه عنهم بل اکثر یاران را بتهیه اسباب سفر امر فرمود و اسامه بن زید بن حارثه رضی اللّه عنه را برایشان امیر کرده فرمان داد که غزوه روم را پیش نهاد همت ساخته تا نواحی انبی که موضع شهادت جعفر طیار و زید بن حارثه رضی اللّه عنهما بود بروند و شرایط کشیدن انتقام بتقدیم رسانیده مراجعت نمایند و گوش هوش اسامه را بدرر نصایح و مواعظ گرانبار ساخته رخصت ارزانی داشت و اسامه رضی اللّه عنه موضع جرف را لشکرگاه کرد به نیت آنکه پس از اجتماع مردم روی براه آورده و بعد از تعیین جیش اسامه بدو سه روز سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم را مرضی عارض شد و در آن ایام بسمع همایونش رسید که امارت اسامه بر خاطر اجله اصحاب گران آمده میگویند که پیغمبر آخر الزمان غلامی را بر مهاجرین والی گردانید و از اینجهت غضبناک شده باوجود ظهور تب و وفور صداع بمسجد تشریف برد و بر منبر برآمده بعد از حمد و ثنای باری تعالی فرمود که ایها الناس این چه سخن است که در باب امارت اسامه از شما بمن رسیده اگر شما امروز طعن در امارت اسامه میکنید پیش از این در امارت پدر وی طعن کرده‌اید بخدا سوگند که زید قابل امارت بود و پسرش
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۱۳
نیز صلاحیت این امر دارد وصیت مرا در شأن وی قبول نمائید و با وی احسان بجای آورید که او از جمله اخیار شماست آنگاه از منبر فرود آمده بحجره همایون شتافت و مردم فوج فوج بملازمت آن حضرت رفته شرط وداع بجای آورده باسامه می‌پیوستند و در روزی که اسامه داعیه کوچ داشت خبر اشتداد مرض آنسرور را شنیده عنان مراجعت انعطاف داد در روضه الاحباب از عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه مرویست که گفت حضرت رسالت علیه الصلوه و السلام بیکماه پیش از فوت خود خواص اصحاب را بخانه عایشه رضی اللّه عنها طلبیده چون چشم همایونش برایشان افتاد قطرات اشک بر رخسار فایض الانوارش روان شد و ادعیه صالحه بر زبان خجسته بیان گذرانیده از انتقال خویش تنبیه فرمود اصحاب گفتند یا رسول اللّه وقت رحلت تو کی خواهد بود جواب داد که زمان مرافقت انقضا یافته و اوان مفارقت نزدیک رسیده و من بسدره المنتهی و جنه الماوی و رفیق اعلی و کاس اوفی و عیش منها و اصل میگردم اصحاب پرسیدند که ترا غسل دهد فرمود که از مردان اهل بیت من بحسب قرب قرابت گفتند یا رسول اللّه کفن ترا از چه چیز سازیم فرمود که از همین جامها که پوشیده‌ام و اگر خواهید از حلهای یمانی یا اثواب مصری باز پرسیدند که نماز بر تو که گذارد و در گریه افتادند و آنحضرت نیز گریان شده فرمود که شکیبائی نمائید و ابواب تحمل بر روی خود بگشائید باید که چون مرا بشوئید و در کفن پیچید هم در این خانه همچنان بر جنازه بر کنار قبر بگذارید و همه ساعتی برون روید (فان الله تبارک و تعالی اول من یصلی علی) یعنی اول ایزد سبحانه و تعالی رحمتی خاص بر من نازل خواهد گردانید بعد از آن جبرئیل و میکائیل و اسرافیل بترتیب بر من نماز خواهند گذارد پس ملک الموت با جمعی کثیر از ملایکه باقامت نماز قیام خواهند نمود آنگاه شما فوج‌فوج درآئید و بر من نماز گذارید اول مردان اهل بیت من بعد از آن نسوان عترت من پس صبیان بعد از آن دیگر یاران اصحاب کرت دیگر سئوال کردند که ترا دفن کند جواب داد که اهل بیت من با گروهی انبوه از ملایکه و حال آنکه شما ایشان را نه بینید و ایشان شما را به‌بینند پس حاضرانرا وداع کرده گفت سلام من برسانید بدانجماعت از متابعان من که غایب‌اند و هرکس پیروی ملت من کند تا روز قیامت و بعد از این گفت و شنید بروزی چند حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه باستغفار برای اهل گورستان بقیع و شهداء احد مامور گشته برانموجب بتقدیم رسانید در اکثر کتب سیر مسطور است که ابتداء مرض خاتم الانبیاء علیه افضل التحایا در خانه میمونه رضی الله عنها روی نمود و سایر زوجات مطهرات آنجا جمع گشته آنحضرت دو سه نوبت فرمود که (این انا غدا) یعنی من فردا کجا خواهم بود و امهات مؤمنین را از تکرار این کلام چنان معلوم شد که خاطر عاطر خیر الانام علیه الصلوه و السلام مایل بآن است که در ایام مرض در حجره صدیقه رضی الله عنها باشد و براینموجب اتفاق نمودند و بروایتی سیده النسا فاطمه زهرا علیه افضل الصلوه و اکمل التحیات بامهات مؤمنین گفت که خواجه کاینات را مشقت خواهد رسید که در وقت مرض هر روز بخانه یکی از شما آمد شد نماید
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۱۴
همه بر یکجا اتفاق کنید و ایشان بخانه عایشه رضی اللّه عنها راضی شده آنحضرت از حجره میمونه بیرون آمد دستی بر کتف علی مرتضی صلوات الله و سلامه علیه و دستی بر دوش فضل بن عباس و پایهای مبارک بر زمین میکشید تا بحجره صدیقه رسید و بدین روایت در تمامی ایام بیماری آنجا گذرانید قولی دیگر آنکه شیخ سعید کازرونی از امام جعفر الصادق صلوات الله و سلامه علیه نقل نموده که حضرت خیر الانام را در اوقات خستگی بر جامه خوابانیده برمیداشتند و بنوبت بخانه امهات مؤمنین می‌بردند و علی کلا التقدیرین چون سید ثقلین پهلوی همایون بر بستر ناتوانی نهاد تبی در غایت حرقت طاری گشته مرض روزبروز سمت تزاید میگرفت و قوی جسمانی ضعیف ساعت بساعت ضعف بدن صفت تضاعف می‌پذیرفت نظم
بضعف قوی شد بدن ممتحن*قوی‌تر شدی دم بدم ضعف تن*
رخ سرور انبیاء رسل*برافروخت از تب چو اوراق گل*
عرق بود بر روی او در نظر*ز شبنم بر اوراق گل پاک‌تر*
چو نرگس دو چشمش نرفتی بخواب*ز بوی خوشش رشک بردی گلاب از مادر بشر بن البراء مرویست که گفت در وقت مرض موت و غایت حرارت تب نزد رسول عجم و عرب درآمده گفتم یا رسول الله بر هیچکس همچنین تب گرم که بر بدن مبارک تست مشاهده نکرده‌ام فرمود که برای آن این‌چنین است که اجر ما مضاعف شود ای ام البراء مردم در باب مرض من چه میگویند گفتم میگویند که مرض رسول خدا ذات الجنب است آنحضرت فرمود که سزاوار لطف پروردگار نیست که آنمرض را بر پیغمبر خویش استیلا دهد چه آن عارضه از همزات شیطانست و شیطانرا بر من دست نیست و لیکن این مرض من اثر آن گوشت زهرآلود است که با پسر تو در خیبر لقمه از آن بدهان بردیم و در هرچند وقت الم آن بر من تازه میشد و این نوبت زمان انقطاع رشته زندگانیست در نسخ جمهور اهل سیر مسطور است که خیر البشر صلی الله علیه الی یوم المحشر در ایام مرض سیده النساء فاطمه زهرا را طلبیده بعد از تقدیم لوازم عطوفت و اظهار مراسم ملاطفت و ترتیب رواتب تفقد و تمهید قواعد تعهد بطریقه اختفا و مساره بوی گفت که ای قره العین کامرانی و میوه شجره زندگانی بدانکه در سنوات سابقه هر سال یکنوبت جبرئیل امین جهه درس قرآن مبین بزمین میآمد و امسال دو نوبت بر من نازل گشته بآن امر پرداخت این معنی دلالت بر آن دارد که اجل موعود نزدیک رسیده و زمان بودن من در جهان فانی بنهایت انجامیده از استماع این خبر مشقت اثر خاطر عاطر زهرا اندوهناک شده و از فواره دیده قطرات عبرات بر صفحات وجناتش فرو دوید و از تصور الم مفارقت سید عالم صلی الله علیه و آله و سلم بر خود لرزیده بزبان حال و قال بنالید بیت
هنوز سرو روانم ز چشم ناشده دور*دل از تصور دوری چو بید لرزانست آنحضرت چون اضطراب جگرگوشه خود را ملاحظه فرمود باز ابواب تلطف بر رویش گشوده سر مبارکش نزدیک سینه بی‌کینه خویش برده آهسته گفت ای فرزند بجان پیوند من خوشدل باش که سیده النساء روضه رضوان تو خواهی بود و پیشتر از سایر اهل‌بیت طاهره تو با من ملاقات خواهی نمود بتول زهرا رضی الله عنها تسلی یافته خندان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۱۵
شد عایشه گفت ای فاطمه هرگز غمی را بفرح نزدیک‌تر از این اندوه تو ندیدم سبب آن غم و موجب این شادی چه بود بتول زهرا علیه الصلوه و السلام جواب داد که اسرار سید ابرار را فاش نتوان کرد و در آن روز کیفیت این گفت و شنود را مخفی داشته بعد از فوت آنحضرت حقیقت حال را ظاهر فرمود و دیگری از وقایع زمان مرض سید عالم صلی الله علیه و سلم آنکه سعید بن جبیر رحمه اللّه علیه روایت کرده که ابن عباس رضی الله عنه گریه بسیار کرده گفت در روز مذکور که مرض حضرت رسول صلی الله علیه و سلم اشتداد یافته بود یارانرا فرمود که اسباب کتابت بیاورید تا برای شما چیزی نویسم که هرگز گمراه نشوید پس اصحاب اختلاف کرده بعضی گفتند که بموجب فرموده پیغمبر صلی الله علیه و سلم عمل باید نمود و برخی جانب نقیض گرفته بر زبان آوردند که مناسب نیست در این محل آنحضرت را بکتابت مشغول داریم و بین الجانبین نایره نزاع اشتعال یافته آوازها بلند گشت چنانچه حضرت رسول صلی الله علیه و سلم از آن گفت و شنود بتنگ آمده از سر آن مهم درگذشت و روایتی آنکه امیر المؤمنین عمر بن الخطاب یا دیگری از کبار اصحاب گفت که آیا این سخن از آنجمله آن سخنان پریشانست که مریضان در حین اشتداد مرض میگویند یا نی و عقیده علماء شیعه آنست که سبب عدم رضاء اصحاب بتحریر آن کتاب آن بود که رسول صلی اللّه علیه و آله میخواست که در باب ولایت امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه وصیت نامه قلمی گرداند و این دو بیت که در کشف الغمه ثبت شده مشعر باین معنی است شعر
اوصی النبی فقال قایلهم*قد ضل یهجر سید البشر*
وادی ابا بکر اصاب ولم*یهجر و قد اوصی الی عمر القصه چون اختلاف اصحاب در مجلس حضرت رسالت مآب از حد اعتدال تجاوز نمود آن حضرت فرمود که برخیزید از پیش من که سزاوار نیست منازعت نزد هیچ پیغمبری و مع ذلک سه وصیت میکنم شما را یکی آنکه اهل شرک را از جزیره عرب اخراج نمائید دوم آنکه وفود اعراب را که نزد شما آیند جوایز و صلات بدهید سلیمان احول که یکی از راویان این حدیث است گوید نمیدانم وصیت سیم را سعید بن جبیر قدس سره مصلحت گفتن ندید یا آنکه گفت و عناکب نسیان بر خاطر من تنید از عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما مرویست که فرمود بدرستی که مصیبت بزرگ آن بود که رسول صلی اللّه علیه و سلم را از نوشتن وصیت نامه مانع آمدند بصحت پیوسته که حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه در ایام مرض دو نوبت بر منبر رفته بعد از اداء حمد و ثناء باریتعالی بنصیحت خلایق اشتغال نمود کرت اول در باب سفارش و رعایت جانب انصار سخنان بسیار فرمود و در نوبت اخیر جهه اداء حقوق کلمات معجز آیات بر زبان فصاحت بیان جاری گردانید بلکه این معنی را از حیز قوه بفعل رسانید و شخصی را که گفت سه درم در ذمه تو حق دارم خشنود گردانیده سه درم بوی تسلیم نمود نقلست که در ایام بیماری آن مقتداء انبیاء مرسلین در وقت اداء صلوه یک نوبت بمسجد تشریف برده شرایط امامت بجای آوردی اما در اواخر مرض سه روز بیرون نتوانست آمد و در آن ایام بموجب اشارت آنحضرت امیر المؤمنین ابی بکر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۱۶
رضی اللّه عنه پیش‌نماز خلایق بود و بروایتی هفده وقت نماز بجماعت از حضرت رسالت فوت شد در کشف الغمه از جناب ولایت مآب مرتضوی مرویست که در ایام بیماری حضرت مقدس نبوی هر روز و هر شب جبرئیل نازل میشد و میگفت یا محمد بدرستی که حضرت پروردگار ترا سلام میرساند و میگوید که خود را چگونه می‌یابی و حال آنکه او دانا تر است بچگونگی حال تو از تو لیکن اراده ایزدی از این پرسش آنست که شرف و کرامت ترا زیاده گرداند از آنچه عطا فرموده است و عیادت مرضی در میان امت تو سنت شود و اگر آنحضرت میگفت که ای جبرئیل خود را دردناک می‌یابم روح الامین میفرمود که ای محمد بدرستی که حق سبحانه و تعالی بر تو سخت نمیگیرد و هیچ احدی در بارگاه احدیت گرامی‌تر از تو نیست و لیکن باری عز و علا دوست میدارد که بشنود آواز ترا و میخواهد که تو با وی ملاقات کنی در وقتی که مستوجب درجه و ثواب و کرامتی که جهه تو آماده کرده است شده باشی و اگر پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم میفرمود که خود را براحت و عافیت می‌یابم جبرئیل میگفت که یا محمد مراسم حمد الهی بجای آور چه بدرستی که خدایتعالی دوست میدارد که تو بشکر و ثناء او قیام نمائی تا بیشتر گرداند آنچه بتو عطا فرموده است از نیکوئی در روضه الاحباب و بسیاری از کتب علماء افادت مآب مذکور است که پرسش جبرئیل امین بموجب فرموده حضرت رب العالمین در سه روز آخر ایام خستگی سید المرسلین واقع بود و در روز سیم عزرائیل با فرشته اسمعیل نام که سرداری هفتاد هزار فرشته بدو تعلق دارد بر حجره همایون حاضر گشت و جبرئیل بعد از تقدیم لوازم پرسش معروض گردانید که ملک الموت بر در ایستاده اذن دخول میطلبد و پیش از این نسبت بهیچ متنفسی این ادب از وی صادر نشده و بعد از این نیز صدور نخواهد یافت حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که ای امین خدا او را دستوری ده تا درآید و ملک الموت پس از حصول رخصت درآمده بسمع شریف آن حضرت رسانید که یا محمد بنابر فرمان حق عز شانه من مطیع امر و نهی توام اگر اجازت دهی روح مطهر ترا قبض کنم و الا مراجعت نمایم سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بجانب جبرئیل نگریسته روح الامین گفت یا محمد خداوند غفار مشتاق دیدار تست لاجرم آنحضرت اشاره فرمود تا عزرائیل بمهمی که متعلق باوست مشغولی نمود در کشف الغمه بروایت امام عالی مآثر محمد بن علی الباقر صلوات اللّه و سلامه علیه منقول است که قریب بوفات سید کاینات علیه و آله افضل الصلوات مردی بر در حجره همایون آمده اذن دخول طلبید و امیر المؤمنین علی صلوات اللّه علیه بیرون رفته از وی پرسید که چه حاجت داری جواب داد که میخواهم نزد سید عالم درآیم جناب ولایت مآب فرمود که محل مقتضی آن نیست حاجت خود را بگوی (فقال الرجل لا بد من الدخول علیه) پس علی مرتضی رضی اللّه عنه بازگشته از حضرت خیر الانام اذن دخول حاصل کرد و آن مرد بر زبر سر خیر البشر نشسته گفت یا نبی اللّه من رسول پروردگارم بسوی تو آنحضرت فرمود که کدام رسول خدائی جواب داد که ملک الموتم ایزد تعالی مرا بتو فرستاده است و ترا
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۱۷
مخیر گردانیده میان لقاء خود و رجوع بدنیا خاتم الانبیاء فرمود که مرا چندان مهلت ده که جبرئیل امین نزول نماید و با او مشورت کنم و همان لحظه جبرئیل نازل گشت و گفت (یا رسول اللّه و للآخره خیر لک من الاولی و لسوف یعطیک ربک فترضی لقاء اللّه خیر لک فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لقاء ربی خیر لی فامض لما امرت به) و روایتی آنکه چون ملک الموت بر در حجره همایون آمده اذن دخول طلبید زهرا رضی اللّه عنها به پس در شتافته او را گفت رسول خدا بحال خود مشغول است و اکنون ملاقات میسر نیست بار دیگر ملک الموت رخصت طلبیده همان جواب شنید و در نوبت سیم آواز چنان بلند گردانید که هرکس در منزل مقدس نبوی بود از هیبت بر خود بلرزید و حضرت رسالت بحال افاقت آمده استفسار نمود که چه واقعه است فاطمه زهرا رضی اللّه عنها کیفیت واقعه را بازگفت آنحضرت فرمود که ای فاطمه دانستی که با که سخن میکردی زهرا گفت (اللّه و رسوله اعلم) سید کاینات گفت این ملک الموت است هادم اللذات و مفرق جماعات بیوه کننده نسوان و یتیم سازنده فرزندان فاطمه زهرا که این حدیث شنود آواز برآورد که (وا مدینتاه خربت المدینه) و خیر البریه دست سیده النسا را گرفته بر سینه فرخنده خود نهاد و زمانی ممتد چشم نگشاد و زهرا رضی اللّه عنها سر پیش گوش آنحضرت برده گفت جان من فدای تو باد در من نظری کن و با من یک سخن بگوی آن سرور چشم مبارک بازکرده فرمود که ای دختر من گریه را موقوف دار که حمله عرش بموافقت تو میگریند و بدست همایون قطرات عبرات از رخساره آن قره العین نبوت پاک کرد و در تسکین خاطر حزین آن دره القلاده رسالت کوشید و او را بشارتها داده گفت خدایا فاطمه را در مفارقت من صبری کرامت فرمای و با وی گفت چون روح مرا قبض کنند زبان بکلمه استرجاع بگشای چه هر مصیبتی که بکسی رسد در برابر آن عوض میسر است فاطمه گفت یا رسول اللّه کدام کس و چه چیز ترا عوض تواند بود آنگاه بار دیگر حضرت رسالت‌مآب دیده برهم نهاده زهرا رضی اللّه عنها گفت (و اکرب اباه) آن حضرت فرمود که هیچ کرب و غم بعد از این بر پدر تو نخواهد رسید پس عایشه رضی اللّه عنها پیش رفته التماس وصیتی نمود رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود وصیت همانست که ترا دیروز کرده‌ام باید که بر آن موجب عمل نمائی و حفصه رضی اللّه عنها نیز نزدیک آنحضرت رفته بدستور صدیقه بازگشت و قولی آنکه تمامی زوجات مطهرات را بسکون در گوشه خانه خود و مصون بودن از نظر نامحرم وصیت فرمود پس بفاطمه زهرا گفت پسران خویش را بیاور و سیده النساء امام حسن و امام حسین را نزد خیر الانام برده ایشان زبان بسلام بگشادند و در برابر آن سرور بنشستند و چون جد بزرگوار خود را بدان منوال دیدند آغاز گریه و افغان نمودند بمثابه‌ای که هرکه در آن خانه بود بر درد دل ایشان زار زار بگریست بیت
دوستان روز وداع است فغان برگیرید*دل بیکبارگی از جان و جهان برگیرید امام حسن روی خود بر رخسار خاتم الانبیاء نهاد و امام حسین سر خویش بر سینه آن سرور گذاشت و آن حضرت بنظر شفقت و مرحمت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۱۸
در ایشان نگریسته هردو را ببوسید و ببوئید و در باب تعظیم و احترام ایشان وصایا بتقدیم رسانید آنگاه باحضار شاه ولایت‌پناه فرمان داد و چون آن جناب حاضر شد سر از بستر برداشته امیر المؤمنین حیدر در زیر بغل مبارکش درآمد و سر آنسرور را بر بازوی خود نهاد و آنحضرت گفت ای علی فلان یهودی در ذمت من این مبلغ دین دارد البته آنرا اداء نمای ای علی اول کسی که بر لب حوض کوثر بمن رسد تو خواهی بود و بعد از فوت من مکروه بسیار بتو خواهد رسید باید که دل‌تنگ نگردی و دست در عروه وثقی تحمل زده در طریق مصابرت سلوک نمائی و چون مردم بجانب دنیا رغبت کنند تو آخرت اختیار فرمای جابر بن عبد اللّه انصاری رضی اللّه عنه گوید که کعب الاحبار در زمان خلافت امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی الله عنه بمدینه آمده از وی پرسید که آخر سخنی که نبی آخر الزمان بآن متکلم گشت کدام بود فاروق اعظم جواب داد که از مرتضی علی سؤال کن و کعب آن سخن را از علی پرسید جواب شنید که در محلی که آن سرور بر سینه من تکیه کرده بود و سر او بر دوش من نهاده فرمود که (الصلوه الصلوه) کعب گفت بلی آخرین وصیت انبیا این باشد امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه فرماید که خیر الانام صلی الله علیه الی القیام این سخن میگفت و آب دهان مبارکش بمن می‌رسید که ناگاه حال خجسته مآلش تغییر یافت و من بی‌تحمل شده عباس را گفتم مرا دریاب و عباس نزدیک آمده باتفاق یکدیگر خیر البشر را بر بستر خوابانیدیم نقلست که چون ملک الموت رخصت یافته بقبض روح مطهر آن سرور مشغولی نمود سکرات موت غالب گشته گاهی رنگ روی همایونش زرد و گاهی سرخ میشد و در آن زمان دست در قدحی پرآب که در پیش آنحضرت نهاده بودند میکرد و بر جبین مبین مالیده میگفت (اللهم اعنی علی سکرات الموت) و در سقف خانه نظر انداخته و دست خود را برداشته بر زبان وحی بیان می‌آورد که (الرفیق الاعلی) که ناگاه دست حق پرستش مایل گشته بدار بقا پیوست نظم
آن طاق بارگاه نبوت فروشکست*و آن قصر باشکوه رسالت خراب شد*
سلطان هردو کون ز هجر آتشی فروخت*دلهای اهل بیت بکلی کباب شد*
ماتم‌سرای گشت سپهر چهارمین*روح القدس بتعزیت آفتاب شد حجله‌نشینان تتق عصمت و مستورات شبستان طهارت که آن حالت مشاهده نمودند گریه و زاری و ناله و بیقراری آغاز کردند و از سینه چاک آه دردناک برکشیده متوطنان عالم بالا و معتکفان ملاء اعلی را بناله و افغان درآوردند جملگی ساکنان فلک نیلوفری در این مصیبت عظمی از شیوه صبر و تحمل بری گشته و از شیمه شکیب و اصطبار عاری شده با اهل بیت آن مهر سپهر پیغمبری مشارک بودند و مساهم و تمامی طبقات انسان و ملک و پری در این تعزیت کبری با اصحاب آن آفتاب افق سروری موافق بودند و متألم نظم
ای ز هجرانت زمین و آسمان بگریسته*در میان خون نشسته عقل و جان بگریسته*
ماهیان در بحر و آهو در بیابان زارزار*ماه و مهر آسمان جمله جهان بگریسته
نی همین اهلجهان بهر تو ماتم داشتند*حور هم زین غصه در دار جنان بگریسته*
خون فشان تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۱۹ ای دیده بهر سیدی کز ماتمش*جبرئیل اندر فلک با قدسیان بگریسته*
چون برآوردند افغان زان مصیبت اهل بیت*چشم انجم بر دل پر دردشان بگریسته ابیات دردآمیز و اشعار شوق‌انگیز که عترت بزرگوار و صحابه بلاغت شعار در مرثیه سید ابرار و سند اخیار در سلک نظم کشیده‌اند بسیار است و ایراد آن موجب اطناب و اکثار لاجرم بر تحریر سه بیت که از سیده النساء فاطمه زهرا نقل نموده‌اند اختصار مینماید شعر
اذا اشتد شوقی زرت قبرک باکیا*انوح و اشکو لا اراک مجاوبی*
ایا ساکنی الصخر اعلمتنی البکا*و ذکرک انسانی جمیع مصائب*
فان کنت عنی فی التراب مغیبا*فما کنت عن قلب الحزین بغایب
 
ذکر غسل و تکفین سید المرسلین صلی الله علیه و آله الی یوم الدین‌
 
بروایت تقات فضیلت قرین و حکایات روات افادت آئین بثبوت پیوسته که چون وفات سید ابرار نزد اکابر مهاجر و انصار محقق شد ابو بکر صدیق بلوازم پرسش اهل بیت قیام نمود و باتفاق فاروق اعظم و ابو عبیده بن الجراح رضی الله عنهم جهت قرار مهم خلافت بسقیفه بنی ساعده رفت و رجال اهل بیت در حجره همایون را بسته پرده از بردیمانی آویختند و عباس و پسران او فضل و قثم و اسامه بن زید و صالح که آزاد کرده خواجه کاینات بود و شقران لقب داشت جسد مطهر آنحضرت را برداشته باندرون پرده بردند و بموجب ندائی که از غیب شنیدند بی‌آنکه بدن بی‌بدیلش را برهنه سازند بغسل مشغول گشتند و علی مرتضی متعهد شستن سید عالم صلی الله علیه و سلم بود و فضل رضی الله عنه پیراهن آنحضرت را بالا برمیداشت تا شاه ولایت را بسهولت تمشیت غسل میسر گردد و عباس و قثم ذات فایض البرکاتش را از این پهلو بر آن پهلو میگردانیدند و اسامه بن زید و شقران آب بر حضرت رسالت مآب می‌ریختند و بروایتی غیر از این شش نفر در مغسل خیر البشر کسی حاضر نبود و قولی آنکه اوس بن خولی انصاری را بنابر التماس انصار در آن خانه گذاشته بودند اما هیچ امری متعلق بوی نبود از امام جعفر صادق رضی الله عنه روایت کرده‌اند که در زمانی که علی مرتضی حضرت مصطفی را غسل میداد هر آبی که در پلک چشم آن نور دیده آفرینش جمع میشد علی مرتضی آن را می‌آشامید و بقولی که در روضه الاحباب مسطور است بعد از اتمام امر غسل شاه ولایت مآب قطره چند آب که در گوشه چشم و گوناف شرف دودمان عبد مناف جمع گشته بود بمکید و علی التقدیرین این معنی موجب ازدیاد علم و حفظ ابو السبطین گردید در سیر کازرونی و بعضی دیگر از کتب محدثان از عایشه صدیقه رضی اللّه عنها مرویست که حضرت مقدس نبوی را در جامه سفید سحولی کفن کردند که هیچ‌یک از آنها قمیص و عمامه نبود و قولی آنکه کفن پیغمبر ذو المنن دو جامه سفید و یک بردیمانی بود و مشک
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۲۰
و حنوط بر کفن و سجده‌گاه آنحضرت پاشیدند و گویند جبرئیل آن حنوط را از بهشت آورده بود و بعد از فراغ از آن امور آنحضرت را بر سریری خوابانیده چنانچه وصیت فرموده بود مدتی در آنجا تنها گذاشتند از علی مرتضی کرم اللّه وجهه منقولست که گفت فوت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه روز دوشنبه واقع شد و روز سه‌شنبه از جانب آسمان آوازی شنیدیم که درآئید ای گروه مسلمانان و بر پیغمبر خود نماز گذارید آنگاه بهمان ترتیب که در حدیث عبد اللّه بن مسعود سبق ذکر یافت عترت بزرگوار و اصحاب عالیمقدار بر جنازه رحمت اندازه سید ابرار نماز گذاردند و در مدفن پیغمبر ذو المنن بین الاصحاب اختلاف واقع شد و بالاخره بنابر استصواب شاه ولایت مآب در همان موضع که روح مقدس آنحضرت را قبض کرده بودند مرقد شریفش را مقرر فرمودند و ابو طلحه انصاری بحفر قبر اشتغال نموده لحد ترتیب داد و شقران قطیفه در ته قبر گسترده در نیم شب یا سحر چهارشنبه علی مرتضی و عباس و فضل و قثم و عبد الرحمن بن عوف و بقولی عقیل بن ابیطالب و اسامه و شقران نیز بمضجع رسول صلی اللّه علیه و سلم درآمدند و بدن بی‌بدیلش را مدفون ساختند گویند که آخر کسی که از قبر خیر البشر بیرون آمد امیر المؤمنین حیدر بود و بعضی قثم را گفته‌اند و روایتی آنکه مغیره بن شعبه خاتم خود را در قبر انداخته بدان بهانه پس از همه کس بقبر درآمد و انگشتری را بیرون آورده گفت (انا اقربکم عهدا الی النبی صلی اللّه علیه و سلم) و این روایت را اکثر اهل سیر تضعیف نموده‌اند القصه چون مخصوصان بارگاه نبوت از قبر محفوف برحمت بیرون آمدند خاک ریخته آن مرقد را مسطح و بقولی مسنم ساختند و بمقدار یک شبر از زمین بلند گردانیده آب بر آن پاشیدند و پس از آنکه از این امر نیز باز پرداختند نخست بدر خانه سیده النسا فاطمه زهرا رفته شرایط پرسش بجای آوردند بتول عذرا از ایشان پرسید که رسول خدا را دفن کردید جواب دادند که آری فرمود که چون از دل خود رخصت یافتید که خاک بر آنحضرت ریختید آخر نبی الرحمه بود گفتند یا ابنه رسول اللّه خواطر ما از این معنی متألم و متأثر است اما حکم ربانی را تدبیری نیست و قضای آسمانی را تغییری نی آری سرانجام دنیای غدار اینست و عاقبت کار عالم ناپایدار همین فرق انام را بتمام از قصور بقبور منزل باید گزید و خواص و عوام را علی الدوام از بادیه هستی بزاویه نیستی باید خرامید خیاط کارخانه قدم وجود هیچ موجودی را بی‌طراز عروض عدم ندوخته و فراش سرابستان لطف و کرم در عالم پرستم چراغ رأفتی را بی‌تندباد آفتی نیفروخته مثنوی
چنین است آئین این خاکدان*بقای جهان کی بود جاودان*
چو خورشید تابد ز اوج کمال*همان لحظه یابد کمالش زوال*
بعالم که افروخت شمع بقا*که ننشاند آنرا نسیم فنا*
نهالی در این باغ کی سرکشید*که از دهره دهر ایذا ندید*
گلی در بهار جهان کی شگفت*که باد خزانش ز گلبن نرفت*
چنین یاد دارم ز اهل سیر*که آن پیشوای تمام بشر*
سپهر شرف مهر اوج کرم*رسول عرب مقتدای عجم*
بنزدیک رفتن ز دار فنا*میان بقا و لقاء خدا*
مخیر شد و ملک باقی گزید*ز دنیا برید و بعقبی رسید*
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۲۱ بیا ای خردمند عالی‌نژاد*تو هم اقتدا کن بخیر العباد*
مجو ملک فانی ز بهر مقام*منه دل بر این چرخ فیروزه فام*
اساس اقامت بجائی فکن*که آنجا نباشد فنا بی‌سخن اللهم صلی علی محمد سید الوری و آله مصابیح الدجی و اصحابه نجوم الفلک العز و العلی و سلم علیه تسلیما مبارکا کثیرا کثیرا
 
ذکر شمه‌ای از حالات زوجات طاهرات و سراری حضرت سید کائنات و سند مکونات علیه شمایم الصلواه و نسایم التحیات‌
 
در روضه الاحباب از ثقات روات مرویست که حضرت مقدس نبوی در مدت حیات دوازده زن بحباله نکاح درآورده با ایشان زفاف فرمود و از آنجمله یازده متفق علیه است و یکی مختلف فیه که زوجه بود یا سریه چنانچه اشارتی بدان خواهد رفت انشاء اللّه تعالی و باتفاق اهل سیر نخستین منکوحه سید البشر خدیجه کبری است (و هی خدیجه بنت خویلد بن اسد بن عبد العزی بن قصی بن کلاب) و نسب شریف آن زبده مطهرات عصمت مآب در قصی بنسب حضرت رسالت ایاب اتصال مییابد و خدیجه اقرب ازواج طاهراتست از روی حسب و نسب بسید عجم و عرب و کنیت خدیجه ام هند بود و لقب او طاهره و مادر خدیجه رضی اللّه عنها فاطمه است بنت زایده بن الاصم از بنی عامر بن لوی و خدیجه اول بعقد عتیق بن عاید بن عبد اللّه مخزومی درآمد و از وی پسری و دختری آورد و پس از فوت عتیق ابو هاله بن نباش بن زراره تمیمی او را بخواست و اسم ابو هاله بقولی مالک بود و بروایتی زراره و بعقیده زمره‌ای زبیر و بمذهب فرقه‌ای هند و باعتقاد اهل سنت و جماعه خدیجه را از ابو هاله نیز دو فرزند در وجود آمد هاله و هند و بعضی از مورخان بر آن رفته‌اند که شوهر نخست خدیجه رضی اللّه عنها ابو هاله بوده و زوج ثانی عتیق و این روایت مختار ابن جوزی است القصه چون ثانیا شوهر خدیجه رضی اللّه عنها فوت شد بسیاری از صنادید و اشراف قریش بمناکحتش رغبت نمودند اما آنجناب بازدواج هیچکس رضا نداد زیرا که بعد از غروب هلال بقاء عمر ابو هاله بمغرب فنا شبی در خواب دید که آفتاب از آسمان بخانه وی فرود آمد و نور آن از آنجا انتشار یافت و کیفیت واقعه را به پسر عم خویش ورقه بن نوفل عرض کرد ورقه گفت تعبیر این رؤیا آنست که پیغمبر آخر الزمان ترا بحباله نکاح درآورد و خدیجه رضی اللّه عنها از نام و نسب رسول عجم و عرب تفتیش نمود ورقه آنچه از این باب معلوم داشت بجناب عفت مآب گفت بنابراین خدیجه پیوسته انتظار طلوع آن آفتاب سپهر نبوت میکشید تا وقتی که بسعادت مناکحتش فایز گردید و در آن زمان که انوار عنایت سید کاینات بر وجنات احوالش تافت آنحضرت بیست و پنج ساله بود و بروایت جمهور اهل سنت خدیجه رضی اللّه عنها چهل ساله بود در کشف الغمه از ابن عباس رضی اللّه عنه مرویست که خدیجه در بیست و هشت‌سالگی بعقد حضرت مقدس نبوی درآمد و مهر او دوازده اوقیه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۲۲
طلا بود به ثبوت پیوسته که جمیع اولاد حضرت خیر العباد از خدیجه رضی اللّه عنها تولد نمودند مگر ابراهیم که از ماریه قبطیه در وجود آمد و تا خدیجه کبری رضی اللّه عنها در حیات بود خلاصه موجودات علیه افضل الصلوه بنابر ملاحظه خاطر شریفش بمناکحت عورت دیگر میل ننمود مناقب و مفاخر خدیجه بسیار است و فضایل و کمالات او بیشمار و او اول کسی است که به نبوت سید ابرار ایمان آورد و جمیع اموال و جهات خود را در رضای او صرف کرد و از امیر المؤمنین علی منقولست که رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که (خیر نساء الامم السالفه مریم و خیر نساء هذه الامه خدیجه) یعنی بهترین نسوان امم سالفه مریم است مادر عیسی و بهترین زنان این امت خدیجه است و از ابن عباس رضی اللّه عنها مرویست که حضرت مقدس نبوی فرمود که افضل زنان اهل بهشت مریم بنت عمران و خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد و آسیه بنت مزاحم خواهند بود و از انس بن مالک روایت کرده‌اند که رسول صلی اللّه علیه و سلم گفت که (حسبک من نساء العالمین مریم بنت عمران و خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد و آسیه امرأه فرعون) و در کشف الغمه مسطور است که (قالت عایشه لفاطمه الا ابشرک انی سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول سیده اهل الجنه اربع مریم بنت عمران و فاطمه بنت محمد و خدیجه بنت خویلد و آسیه بنت مزاحم امرأه فرعون) و ایضا در کتاب مذکور مزبور است که حضرت رسالت علیه السلام و التحیه فرمود که بهشت مشتاقست بچهار کس از نسوان مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم و خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد در بسیاری از کتب معتبره مرقوم اقلام صحت اثر گشته که روزی جبرئیل علیه السّلام نزد حضرت خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الی یوم القیام آمده گفت یا رسول اللّه این خدیجه است که می‌آید و برای تو طبقی پر از طعام با ادام می‌آرد چون بتو رسد او را از پروردگار او و از من سلام برسان و بشارت ده ویرا بخانه‌ای در بهشت از یک لؤلؤ مجوف که در آن خانه هیچ خصومت و تعبی نبود و چون حضرت مصطفی سلام ایزد تعالی و جبرئیل را بخدیجه کبری رسانید گفت (ان اللّه هو السلام و منه السلام و علی جبرئیل السلام و علیک یا رسول اللّه و رحمه اللّه و برکاته و علی من سمع السلام الا الشیطان) و این کلام بلاغت نظام دلالت میکند بر کمال فهم و فطانت خدیجه رضی اللّه عنها زیرا که بجودت ذهن دانست که سلام را بر حق تعالی رد نمیتوان کرد چنانچه بر برایا رد می‌کنند و از آنجهت نگفت که (و علی اللّه السلام) بموجبی که بعضی از صحابه گفتند در تشهد و ممنوع گشتند از عایشه رضی اللّه عنها روایت کرده‌اند که گفت غیرت نبردم بر هیچ زن مثل غیرتی که بر خدیجه بردم باوجود آنکه در وقتی که من بشرف فراش رسول مشرف گشتم وی در حیات نبود زیرا که خاتم الانبیاء او را بسیار یاد مینمود گاه بود که گوسپندی میکشت و آنرا قطعه‌قطعه ساخته به نسوانی که دوستان خدیجه بودند می‌فرستاد و من از غیرت با او میگفتم که گویا هیچ زن غیر از خدیجه نبوده و آنحضرت میفرمود که وی صفات خوب بسیار داشت و فرزندان مرا از وی حاصل شد و نوبتی هاله خواهر خدیجه بر در خانه آمده بر سبیل استیذان دست بر در زد پس رسول
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۲۳
صلی اللّه علیه و سلم استیذان خدیجه را یاد کرده مضطرب و محزون و بروایتی مسرور و فرحناک گشته گفت خدایا این را هاله گردان من غیرت بردم و گفتم چند یاد عجوزه‌ای از از عجایز قریش کنی که از غایت پیری دندان در دهان وی نمانده بود و عمر خویش گذرانیده و ایزد عز اسمه دیگری بهتر از او بتو ارزانی داشته آنحضرت در غضب شد چنانکه موی پیش سر وی در حرکت آمد و فرمود که مثل خدیجه هیچ زنی خداوند تعالی بمن نداد ایمان آورد بمن وقتی که همه مردم کافر بودند و راست‌گوی داشت مرا وقتی که همه مردم تکذیب من میکردند و مواسات نمود بمال خود با من وقتی که همه مردم مرا محروم میداشتند و بخشنده بی‌منت مرا از وی فرزندان کرامت کرد صدیقه رضی اللّه عنها گوید با نفس خویش گفتم که دیگر هرگز خدیجه را ببدی یاد نکنم و روایتی آنکه گفت که دیگر هرگز با تو در باب خدیجه عتاب ننمایم و گویند روزی ام زفر که ماشطه خدیجه بود بنزد حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه آمد آن حضرت او را اعزاز و اکرام نموده گفت این زنی است که در عهد خدیجه بخانه ما می‌آمد (و ان حسن العهد من الایمان) وفات خدیجه رضی اللّه عنها بروایت اشهر و اصح در ماه مبارک رمضان سال دهم از بعثت بوقوع انجامید و رسول صلی اللّه علیه و سلم بقبرش درآمده او را مدفون گردانید مدفنش مقبره جحونست و مدت عمر عزیزش بقول مشهور شصت سال بود و بروایتی شصت و پنج سال و اللّه اعلم بحقیقه الحال سوده رضی اللّه عنها ام الاسود کنیت داشت و هی بنت زمعه بن قیس بن عبد شمس بن عبدود بن نضر بن مالک بن جبل بن عامر بن لوی بن غالب و در لوی نسبش به نسب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اتصال مییابد مادرش شموس بود بنت قیس بن عمرو بن زید بن لبید بن خداش و سوده در اول حال زن پسر عم خود سکران بن عمرو بن عبد شمس بود و از وی پسری داشت عبد الرحمن نام و عبد الرحمن در زمان امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه در حرب جلولا شهادت یافت و سکران و سوده در اوایل بعثت باسلام درآمده در سلک مهاجران حبشه انتظام یافتند و بعد از مدتی که از آن بلده بمکه معاودت کردند سوده شبی در واقعه مشاهده نمود که حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم بجانب وی آمده پای بر گردنش نهاد و این خواب را با شوهر خویش گفت سکران جواب داد که اگر راست میگوئی من خواهم مرد و محمد ترا خواهد خواست و پس از فوت سکران در سال دهم از بعثت حضرت رسالت پیش از تزویج عایشه رضی الله عنها بروایت صحیح سوده را عقد فرمود و مهر وی چهارصد درهم نقره بود و چون سوده را کبر سن بفرسود در سال هشتم از هجرت رسول صلی الله علیه و سلم اراده طلاقش کرد سوده رضی اللّه عنها بعرض رسانید که یا رسول اللّه مرا طلاق مده که من بتو هیچ طمع ندارم و آرزوی شهوت از من انقطاع یافته اما میخواهم که روز قیامت در زمره ازواج مطهرات تو محشور شوم و من نوبت خود را بعایشه بخشیدم و سید عالم صلی الله علیه و سلم از آن قصد تجاوز فرمود از ابو هریره رضی الله عنه مرویست که گفت رسول صلی الله علیه و سلم تمامی ازواج خویش را
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۲۴
در حجه الوداع همراه خود برد و چون از آن سفر بازگشت گفت این حج اسلام بود که گذاردید و از گردن شما ساقط شد بعد از این باید که ترک مسافرت کرده بهیچ‌جا نروید و همه امهات مؤمنین پس از فوت سید المرسلین بحج رفتند مگر سوده و زینب بنت جحش که بموجب وصیت مذکوره عمل نموده گفتند که بعد از خاتم الانبیا بر هیچ دابه‌ای سوار نشویم وفات سوده رضی الله عنها بروایتی در اواخر ایام خلافت امیر المؤمنین عمر اتفاق افتاد و بقولی در سنه اربع و خمسین من الهجره در زمان استیلاء معاویه آن صورت دست داد و بنابر روایت اول نخستین کسی است که برای او نعش ترتیب دادند عایشه بنت ابی بکر الصدیق رضی الله عنهما ام عبد الله کنیت داشت و مادر وی ام رومان بود بنت عمیر بن عامر بن دهمان بن الحارث بن غنم بن مالک بن کنانه و چنانچه سابقا مذکور شد خاتم الانبیا بعد از انتقال خدیجه کبری بجنت اعلی عایشه رضی الله عنها را در وقتی که شش‌ساله بود بعقد خویش در آورد و در سال اول از هجرت که نه‌ساله شد با وی زفاف نمود و مهر صدیقه رضی الله عنها بروایتی متاعی بود که پنجاه درم می‌ارزید و بقولی پانصد درم مهر داشت و عایشه رضی الله عنها باتفاق علما از جمله مفتیان صحابه بود و بمزید عقل و فطانت از سایر امهات مؤمنین امتیاز تمام داشت و بعضی از فضلا رضی الله عنهم روایت نموده‌اند که رسول صلی الله علیه و سلم در شأن وی فرمود که (خذوا ثلثی دینکم عن هذه الحمیراء) لاجرم جمعی کثیر از صحابه و تابعین از صدیقه حدیث روایت نموده‌اند و از عروه بن الزبیر رضی الله عنها مرویست که گفت من ندیدم هیچ احدی را بمعانی قرآن و فریضه و احکام حلال و حرام و شعر عرب و علم نسب اعلم از عایشه رضی الله عنها و این حدیث در فضیلت آن جناب بصحت پیوسته که (فضل عائشه علی النساء کفضل الثرید علی سایر الطعام) و از صدیقه رضی الله عنها منقولست که گفت مرا فضیلت و مزیت داده‌اند بر سایر زنان رسول صلی الله علیه و سلم بده چیز اول آنکه بکری غیر از من بشرف مناکحت آنحضرت مشرف نگشت دوم آنکه پدر و مادر هیچ‌یک از امهات مؤمنین در راه خدای تعالی هجرت نکرده‌اند غیر از پدر و مادر من سیم آنکه در باب طهارت ذیل و عفت من آیات نازل شد چهارم آنکه پیش از آنکه پیغمبر مرا بعقد خویش در آورد جبرئیل صورت مرا در حریر پاره‌ای بآنحضرت نمود و گفت این شخص را بزوجیت قبول کن پنجم آنکه من و رسول صلی الله علیه و سلم از یک ظرف غسل میکردیم و هیچ زن دیگر را این شرف میسر نبود ششم آنکه آنحضرت نماز میگذارد و من بخلاف زنان دیگر در پیش‌نماز او مضطجع میبودم هفتم آنکه در جامه خواب هیچ‌یک از ازواج طاهرات وحی نازل نمیشد مگر در جامه خواب من هشتم آنکه روح مطهر خیر البشر را در میان سینه و شش من قبض کردند نهم آنکه آن حضرت در روز نوبت من وفات یافت دهم آنکه در خانه من مدفون گشت در روضه الاحباب مسطور است که از حضرت رسالت مآب پرسیدند که دوست‌ترین آدمیان نزد تو کیست فرمود که عایشه گفتند از مردان گفت پدر وی و در صحاح اخبار وارد شده که چون صحابه کمال محبت حضرت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۲۵
رسالت‌مآب را بصدیقه میدانستند هدایاء خود را در روز نوبت عایشه میفرستادند و نزد آن حضرت امهات مؤمنین دو گروه بودند گروهی عایشه و حفصه و سوده و صفیه و گروه دیگر ام سلمه و سایر زوجات طاهرات پس گروه ام سلمه رضی الله عنها با او گفتند که از خواجه کاینات علیه افضل الصلوه التماس نمای که با خلایق بگوید که ارسال هدایا را مخصوص بروز نوبت عایشه نسازند بلکه آنحضرت در خانه هریک از امهات مؤمنین که باشد هرکس هدیه داشته باشد بفرستد و ام سلمه این ملتمس را بعرض رسانیده خاتم الانبیا علیه من الصلوه انماها فرمود که مرا در باب عایشه ایذا مکن بدرستی که وحی در جامه خواب هیچ زنی بر من فرود نمی‌آید مگر در جامه خواب عایشه ام سلمه گفت (اتوب الی الله تعالی من اذاک یا رسول الله) و چون آن زمره از ام سلمه نومید شدند بفاطمه زهرا توسل جستند و سیده النسا در این باب با حضرت رسالت مآب سخن کرده آنحضرت فرمود که ای دختر من تو دوست نمیداری آنچه من دوست میدارم زهرا رضی الله عنها گفت بلی دوست میدارم رسول صلی الله علیه و سلم فرمود پس دوست‌دار عایشه را در تاریخ حافظ ابرو از ربیع الابرار و کامل السفینه منقول است که در شهور سنه سته و خمسین که معاویه بن ابی سفیان جهت بیعت یزید بمدینه رفته حسین بن علی المرتضی و عبد الله بن عمر و عبد الرحمن ابن ابی بکر و عبد الله بن زبیر رضی الله عنهم را برنجانید صدیقه رضی الله عنها زبان ملامت و اعتراف بر وی بگشاد و معاویه در خانه خویش چاهی کنده سر آن را بخاشاک پوشید و کرسی آبنوس بر زیر آن نهاد آنگاه صدیقه را جهت ضیافت طلب داشت و بر آن کرسی نشاند تا در چاه افتاد و معاویه سر چاه را بآهک مضبوط کرده از مدینه بمکه رفت اما در روضه الاحباب مسطور است که عایشه رضی الله عنها شب سه‌شنبه هفدهم ماه مبارک رمضان سنه ثمان و خمسین بمرض طبیعی درگذشت و هم در آن شب او را برداشته ابو هریره رضی الله عنه بر وی نماز گذارد و قاسم بن محمد بن ابی بکر الصدیق و عبد الله بن عبد الرحمن بن ابی بکر بقبرش که در گورستان بقیع حفر کرده بودند درآمدند و او را دفن کردند و العلم عند الله تعالی حفصه بنت عمر بن الخطاب رضی الله عنها مادر وی زینب بود بنت مظعون بن حبیب بن وهب بن حذافه و تولد حفصه رضی الله عنها پیش از بعثت بپنج سال دست داد و او در اول حال زن خنیس بن حذافه بن قیس سهمی بود و بعد از فوت خنیس که در سلک حضار معرکه بدر انتظام داشت در آخر سال دوم یا اوایل سال سیم از هجرت رسول صلی الله علیه و سلم حفصه را بحباله نکاح درآورد و نوبتی آنحضرت وی را طلاق داد و در آن ایام قدامه و عثمان که پسران مظعون و خالان حفصه بودند بر وی درآمدند حفصه نزد ایشان بگریست و گفت و الله که رسول الله صلی الله علیه و سلم مرا از سیری طلاق نداده در اینسخن بودند که آنحضرت تشریف قدوم ارزانی داشت حفصه چادر بر سر انداخت آن سرور فرمود که جبرئیل بمن گفت که (راجع حفصه فانها صوامه قوامه و انها زوجتک فی الجنه) بعقیده صاحب گزیده فوت حفصه در زمان خلافت عثمان بن عفان رضی الله
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۲۶
عنه فی سنه سبع و عشرین اتفاق افتاد و بروایت روضه الاحباب در وقت استیلاء معاویه در سال چهل و یک یا چهل و پنج یا چهل و هفت یا پنجاه از هجرت آن صورت دست داد و مروان بن الحکم بر وی نماز گذارد و مدت عمر حفصه بروایتی شصت سال بود مدفنش گورستان بقیع است زینب بنت خزیمه رضی الله عنها نسبش بشش واسطه بعامر بن صعصعه می‌پیوندد و او در اول حال زن طفیل بن الحارث بن عبد المطلب بود و طفیل زینب را طلاق داده بقولی برادرش ابو عبیده بن الحارث و بروایتی عبد الله بن جحش اسدی او را بخواست و چون زوج ثانی زینب بجهان جاودانی شتافت در ماه رمضان سال سیوم از هجرت حضرت رسالت او را بعقد خویش درآورد و زینب هشت ماه بشرف ازدواج آنحضرت مشرف بوده در ماه ربیع الآخر سال چهارم وفات یافت و بعضی از مورخین چنین گفته‌اند که زینب زیاده از سه ماه در خانه رسول الله صلی الله علیه و سلم نبود کنیت او ام المساکین است و زینب بسبب شفقت و مرحمتی که نسبت بفقرا و مساکین مینمود باین کنیت اشتهار یافته بود ام سلمه بنت ابی امیه رضی الله عنها هند نام داشت و اسم ابو امیه بعقیده ابن جوزی سهیل و بقول بعضی دیگر از مورخان حذیفه بود (و قیل هو هشام بن المغیره بن عبد اللّه بن عمر بن مخزوم بن نقسطه بن مره بن کعب بن لوی بن غالب) و مادر ام سلمه عاتکه بود که عمه حضرت رسالت است و ام سلمه رضی اللّه عنها در اول حال زن ابو سلمه عبد اللّه بن عبد الاسد بن عبد یالیل بود و مادر ابو سلمه نیز عمه پیغمبر بوده بره بنت عبد المطلب و ام سلمه را از ابو سلمه چهار فرزند در وجود آمد زینب و سلمه و عمرو و دره و ام السلمه و ابو سلمه از جمله مهاجران حبشه بودند و چون از آنجا آمدند در جنگ احد ابو سلمه را زخمی رسید و بعد از چندگاه وفات یافت و سید کائنات ام سلمه را خواستگاری نمود و در شوال سال چهارم از هجرت عقد مناکحت منعقد گشت و مهر ام سلمه رضی اللّه عنها بروایتی متاعی بود که بده درم می‌ارزید و او را در ملازمت خاتم الانبیاء منزلتی عظیم پیدا شد وفاتش در زمان یزید بن معاویه در سال شصت و یکم از هجرت بوقوع پیوست و ابو هریره بر وی نماز گذارده در بقیع مدفون گشت و آخر زنی از ازواج طاهرات سید کاینات که فوت شد ام سلمه بود مدت حیاتش را هشتاد و چهار سال گفته‌اند و العلم عند اللّه تعالی زینب بنت جحش رضی اللّه عنها نسب جحش بخزیمه بن مدرکه که از اجداد رسول است صلی اللّه علیه و سلم می‌پیوست براین منوال که جحش بن رباب بن یعمر بن ضیمر بن مره بن کثیر بن دودان بن اسد بن خزیمه و مادر زینب نیز عمه حضرت پیغمبر بود و هی امیه بنت عبد المطلب و کنیت زینب ام الحکم بود و نامش در اصل بره و حضرت خیر البریه آن نام را بزینب مغیر گردانید و زینب را در اول حال رسول صلی اللّه علیه و سلم از برای زید بن حارثه خواستگاری نمود و او و برادرش عبد اللّه بن جحش از این مواصلت ابا کردند و آیه کریمه (وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ) الآیه در آن باب نازل گشته ایشان بدان مواصلت رضا دادند آنگاه حضرت رسالت‌پناه زینب را بعقد زید درآورد
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۲۷
و از برای مهر ده دینار زر سرخ و شصت درم نقره و مقنعه و چادری و پیراهنی و پنجاه مد گندم و سی صاع خرما نزد زینب روانه کرد و مدت یکسال یا بیشتر زینب با زید بسر برده میان ایشان سازگاری نشد چنانچه زید پیش حضرت رسالت از زینب شکایت کرده گفت یا رسول اللّه دختر عمه ترا طلاق میدهم آنحضرت باوجود آنکه بحسب وحی سماوی دانسته بود که زینب در سلک امهات مؤمنین انتظام خواهد یافت زید را گفت زن خود را نگاهدار و بترس از پروردگار و چند روز دیگر زید با زینب زندگانی کرده بالاخره او را طلاق داد و چون عدت زینب منقضی شد پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم در ذیقعده سال پنجم از هجرت زید را فرمود که برو و زینب را برای من خواستگاری نمای و زید بموجب فرموده عمل نموده زینب گفت اینسخن را جواب نتوانم گفت تا وقتی که با پروردگار خود مشورت نمایم پس بگوشه‌ای رفته بدرگاه کریم کارساز عرض نیاز نمود و در مقام مناجات گفت که (اللهم ان رسولک یخطبنی فان کنت اهلاله فزوجنی منه) و تیر دعا بهدف اجابت رسیده این آیه نازل شد که (فَلَمَّا قَضی زَیْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً) آنگاه حضرت رسالت‌پناه بی‌اذن بخانه زینب تشریف برد و زینب بر زبان آورد که یا رسول اللّه بی‌خطبه و بی‌گواه آنحضرت فرمود که (اللّه المزوج و جبرئیل الشاهد) و بترتیب طعام ولیمه اشارت کرده مردم را از گوشت و نان سیر گردانید و در همان روز آیت حجاب فرود آمد چنانکه تفصیل آن حکایت در کتب مبسوطه مسطور است وفات زینب در سال بیستم از هجرت روی نمود و فاروق اعظم بر وی نماز گذارده در بقیع مدفون گشت مدت عمرش پنجاه و سه سال بود جویریه رضی الله عنها نام وی در اصل بره بود و حضرت خیر البریه آن اسم را بجویریه تغییر فرمود و هی بنت الحارث بن ابی ضرار بن حبیب بن عایذ بن مالک بن خزیمه خزاعیه و جویریه در اول حال در سلک ازدواج ذو الشقر بن مسافع بن صفوان انتظام داشت و مسافع در غزوه مریسیع مقتول گشته رسول صلی الله علیه و سلم در شعبان سال پنجم یا رمضان سال ششم از هجرت او را عقد فرمود چنانچه سابقا شمه‌ای از این معنی مذکور شد وفات جویریه در سنه خمسین یا در سنه ست و خمسین در مدینه دست داد و مروان بن الحکم بر وی نماز گذارد و مدت عمرش بروایت ابن جوزی شصت و پنج سال بود ام حبیبه بنت ابی سفیان رضی الله عنها بروایتی رمله نام داشت و بقولی هند و مادر وی صفیه است عمه عثمان بن عفان رضی الله عنه و هی بنت ابی العاص بن امیه بن عبد شمس و ام حبیبه در اوایل ظهور اسلام ایمان آورده در حباله نکاح عبد الله بن جحش اسدی بسر میبرد و همراه او بحبشه رفت و ام حبیبه را از او دختری حاصل گشت حبیبه نام و عبد الله در اواخر ایام حیات مرتد گشته ملت نصرانیت اختیار کرد و هم در حبشه در ضلالت بمرد و در سال ششم از هجرت حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه نامه بنجاشی نوشت که ام حبیبه را برای من بخواه و نجاشی مضمون آن مکتوب همایون را بام حبیبه پیغام کرده فرمود که
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۲۸
کسی را وکیل خود ساز و ام حبیبه خالد بن سعید بن العاص را بدان امر تعیین نمود و نجاشی در حضور جعفر طیار رضی الله عنه و بعضی دیگر از صحابه مهاجران حبشه بوکالت حضرت رسالت مآب ام حبیبه را عقد فرمود و چهارصد دینار زر سرخ یا چهار هزار درم نقره مهر او ساخته آن وجه را در مجلس تسلیم خالد کرد و ام حبیبه را بشرحبیل بن حسنه و جمعی از مهاجران حبشه بملازمت رسول صلی الله علیه و سلم فرستاد و در سال هفتم از هجرت ام حبیبه بشرف مصاحبت حضرت عزت مشرف گشت وفاتش در زمان حکومت معاویه فی سنه اثنی و اربعین یا سنه اربع و اربعین در مدینه وقوع یافت و مروان بن الحکم بر وی نماز گذارد و قولی آنکه فوتش در شام اتفاق افتاد صفیه بنت حیی بن اخطب رضی اللّه عنها از یهود بنی نضیر بود از سبط هارون علیه السّلام و مادرش ضره نام داشت بنت شموال و صفیه در اول حال زن سلام بن مشکم بود و میان ایشان مفارقت دست داده کنانه بن الربیع بن ابی الحقیق او را بخواست و کنانه در غزوه خیبر بقتل رسیده صفیه داخل سبایا شد و خیر البرایا علیه من الصلوه افضلها او را آزاد کرده بعقد خویش درآورد و عتاق او را صداق گردانید و در منزل صهبا زفاف بوقوع انجامید و صفیه در وقتی که بسعادت مصاحبت خیر البریه رسید هفده‌ساله بود و بعقیده صاحب گزیده در سنه ست و ثلثین از عالم انتقال نمود و بقولی در سال پنجاه و بروایتی در سنه اثنین و خمسین وفاتش اتفاق افتاد مدفنش گورستان بقیعست میمونه رضی اللّه عنها در اصل بره نام داشت و خیر الانام علیه الصلوه و السلام آن نام را بمیمونه تغییر داد و هی بنت الحارث بن حزن بن بجیر بن هزم بن رویبه بن عبد اللّه بن هلال بن عامر بن صعصعه و مادر او هند بود بنت عوف بن زهیر بن الحرب از بنی حمیر و قیل من بنی کنانه و در شأن هند گفته بودند که (هی اکرم عجوز جمعت علی الارض اصهارا) زیرا که او را ایزد تعالی دامادان عالی شان عنایت کرده بود و بیان اینسخن آنکه هند را از حارث دو دختر بود میمونه و ام الفضل میمونه بحباله نکاح سید عالم صلی اللّه علیه و سلم درآمد و ام الفضل را عباس رضی اللّه عنه در سلک ازدواج کشید و هند از عمیس خثعمی که شوهر اولش بود نیز دختران داشت از آنجمله یکی اسماء است که در اول حال زوجه جعفر بن ابیطالب بود و بعد از جعفر صدیق اکبر رضی اللّه عنهما او را بخواست و پس از فوت ابو بکر بشرف مصاحبت شاه ولایت کرم اللّه وجهه مشرف شد و دختر دیگر هند زینب بنت عمیس را سید الشهداء حمزه رضی الله عنه در حباله نکاح داشت و دختر دیگرش سلمی بنت عمیس را شداد بن الهاد خواسته بود و بروایت صاحب کشف الغمه سلمی منکوحه حمزه بود القصه میمونه در زمان جاهلیت در عقد نکاح مسعود بن عمرو ثقفی بسر میبرد و چون میان ایشان مفارقت اتفاق افتاد ابو رهم بن عبد العزی یا حویطب بن عبد العزی یا فروه بن عبد العزی یا سبره بن ابی رهم یا عبد یا لیل بن عمرو او را بحباله نکاح درآورد و بعد از وفات شوهر ثانی میمونه بیمن مساعدت بخت و طالع در سال هفتم از هجرت بسعادت مناکحت رسول صلی اللّه علیه و سلم فایز گشت و آنحضرت در وقت مراجعت از عمره القضا در منزل شرف میمونه را بشرف
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۲۹
زفاف مشرف ساخت و از غرایب اتفاقات آنکه وفات میمونه هم در آن مرحله دست داد و هم آنجا مدفون شد و آن صورت بعقیده صاحب گزیده در سنه ثمان و ثلثین روی نمود و بروایتی در سنه احدی و خمسین و بقولی در سنه احدی و ستین و قیل فی سنه ثلث و ستین و قیل فی سنه سته و ستین و بر تقدیر صحت یکی از ایندو روایت آخر زنی از امهات مؤمنین که فوت شد میمونه بوده باشد نه ام سلمه و العلم عند الله تعالی اما سراری سید المرسلین صلوات الله و سلامه علیه چهار نفر بودند اول ماریه قبطیه بنت شمعون که مقوقس ملک اسکندریه برسم هدیه برای حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه فرستاده بود و آنحضرت بملک یمین در وی تصرف کرده ابراهیم از او در وجود آمد و فوت ماریه در زمان خلافت عمر بن الخطاب رضی الله عنه فی سنه سته عشر اتفاق افتاد و در گورستان بقیع مدفون شد دوم ریحانه بنت زید بن عمرو و قیل بنت شمعون در روضه الاحباب مسطور است که ریحانه از جمله سبایاء بنی نضیر بود و بقولی از بنی قریظه و پیغمبر صلی الله علیه و سلم او را بجهت خاصه خویش اختیار فرموده مخیر ساخت میان دین اسلام و دینی که داشت و ریحانه مسلمان شده آن حضرت بملک یمین در او تصرف نمود و روایتی آنکه در محرم سال ششم از هجرت او را آزاد کرد و بعقد خود درآورد واقدی این قول را مرجح داشته و ابن عبد البر و غیره ریحانه را از جمله سراری شمرده‌اند وفاتش در قولی در سال حجه الوداع بوده و بروایتی در زمان خلافت عمر فاروق و الاول هو الاصح سیوم کنیزکی جمیله که از سبی بحضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم رسیده بود چهارم کنیزکی که زینب بنت جحش بآنحضرت بخشیده بود پوشیده نماند که چون در تعداد نسوانی که پیغمبر آخر الزمان علیه صلوات الرحمن ایشان را عقد نموده بود و زفاف نفرموده یا خواستگاری کرده و عقد اتفاق نیفتاده فایده معتد به متصور نیست خامه مشکین عمامه رقم تخفیف بر ذکر ایشان کشید و عنان بیان را بصوب تحریر شمه‌ای از احوال اولاد امجاد خیر العباد معطوف گردانید (انه حمید مجید)
 
ذکر اولاد امجاد خیر العباد صلی الله علیه و آله الی یوم التناد
 
باتفاق جمهور اولاد ذکور شفیع روز نشور سه نفر بودند قاسم و عبد اللّه و ابراهیم اما قاسم پیش از بعثت در مکه از خدیجه رضی اللّه عنها متولد شد و دو سال عمر یافته بجهان جاودان شتافت و عبد الله که ملقب بطیب و طاهر است ایضا در مکه از خدیجه بعد از بعثت تولد نموده در طفولیت از عالم انتقال فرمود و ابراهیم در مدینه از ماریه قبطیه در ذی حجه سال هشتم از هجرت از کتم عدم بعالم وجود آمد و روز هفتم از تولد او رسول صلی الله علیه و سلم گوسفندی برای او عقیقه کرد و سرش را تراشیده بوزن موی او نقره تصدق فرمود و بروایتی ام سیف زن ابو سیف آهنگر بارضاع ابراهیم مقرر گشت و ابراهیم قرب یکسال و نیم زیسته در سال دهم از هجرت درگذشت و ابراهیم را قابله او غسل داد و قولی آنکه فضل بن
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۳۰
عباس رضی الله عنهما آن مهم را بتقدیم رسانیده و عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه عنه بر وی آب میریخت و حضرت رسالت مآب در مغسلش حاضر بود در روضه الاحباب مسطور است که روایت صحیح آنکه رسول صلی اللّه علیه و سلم بر ابراهیم نماز گذارد و بر سر قبر وی نشست تا او را دفن کردند و فضل ابن عباس و اسامه بن زید بقبرش درآمدند و چون از دفن فراغت یافتند براست ساختن صورت قبر پرداخته آب پاشیدند و اول مرقدی که آب بر آن ریختند در اسلام قبر ابراهیم بود و العلم عند الله الودود
 
اما بنات مکرمات سید کاینات علیه افضل الصلواه و اکمل التحیات‌
 
بمذهب تمامی علماء اهل سنت و جماعت چهار نفر بودند زینب و رقیه و ام کلثوم و سیده النساء فاطمه زهرا و صاحب اعلام الوری و بعضی دیگر از سالکان مذهب امامیه را عقیده آنست که حضرت خیر البریه را غیر از سیده النساء دختری نبوده زینب و رقیه و ام کلثوم ربایب آنحضرت بوده‌اند از خدیجه و ظاهر کلام مؤلف کشف الغمه درین باب موافق مذهب اهل سنت است زیرا که در وقت تعداد ازواج و اولاد امیر المؤمنین علی صلواه الله و سلامه علیه نوشته که محمد الاوسط امه امامه بنت ابی العاص و هذه امامه بنت زینب بنت رسول الله و ایضا در وقت تعداد اولاد خدیجه از عتیق بن عائد مخزومی و ابو هاله زینب و رقیه و ام کلثوم را مذکور نساخته و العلم عند الله تعالی و تقدس اما زینب رضی اللّه عنها بنابروایت اول در سال سی‌ام از واقعه فیل تولد نمود و چون بحد بلوغ رسید او را با پسر خاله‌اش ابو العاص بن الربیع بن عبد العزی بن عبد الشمس بن عبد مناف در سلک ازدواج کشیدند و ابو العاص در جنگ بدر اسیر گشته زینب قلاده را که خدیجه رضی اللّه عنها بوی داده بود جهت فدای شوهر خود از مکه بمدینه ارسال داشت و چون چشم رسول صلی اللّه علیه و سلم بر آن گردن بند افتاد از خدیجه یاد کرده رقت بسیار نمود و آن را باز فرستاده ابو العاص را اطلاق فرمود اما بوی گفت که چون بمکه رسی باید که زینب را بدینجانب فرستی که اسلام و کفر میان شما جدا ساخته است و ابو العاص این معنی را قبول نموده حسب الوعده بتقدیم رسانید و بعد از چندگاه حب اسلام در دل ابو العاص افتاده بمدینه آمده مسلمانشد و بروایتی حضرت رسالت مآب بهمان نکاح اول زینب را بوی داد و بقولی تجدید عقد فرمود و زینب را از ابو العاص پسری علی نام و دختری مسماه بامامه در وجود آمد و علی نزدیک ببلوغ از عالم انتقال نمود و امامه را علی مرتضی بعد از فوت سیده النساء بموجب وصیت بحباله نکاح درآورد وفات زینب در زمان حیات خواجه کاینات علیه افضل الصلواه در سال هشتم از هجرت بوقوع پیوست و سوده بنت زمعه و ام سلمه و ام ایمن و ام عطیه انصاریه او را غسل دادند و حضرت خیر البریه علیه السلام و التحیه لنگوته خود را عنایت کرد که شعار وی ساختند و بعد از غسل و تکفین و نماز پیغمبر صلی الله علیه و سلم بقبر زینب درآمده او را دفن فرمود
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۳۱
اما رقیه رضی الله عنها بنابر مذهب اهل سنت در سال سی و سیم از واقعه فیل متولد شده و چون بسن بلوغ رسید عتبه بن ابی لهب او را در سلک ازدواج کشیده و لیکن قبل از آنکه زفاف واقع شود سوره تبت نازل شد و ابو لهب ولد خود را بطلاق رقیه تحریض کرده آن شقی بموجب فرموده پدر عمل نمود و در برابر خیر البشر او را طلاق داد و زبان بگفتن انواع هذیانات دیگر بگشاد و آنحضرت دست بدعا برآورده گفت (اللهم سلط علیه کلبا من کلابک) و عتبه همدران نزدیکی بجانب شام رفته در منزل زرقاء شبی شیری بسر وقتش رسیده او را بقعر جهنم روان گردانید و بعد از آن پیغمبر آخر الزمان رقیه را بعثمان بن عفان داد و عثمان بجانب حبشه با وی هجرت کرد و رقیه از ذو النورین پسری آورد عبد الله نام و عبد الله دوساله یا شش‌ساله شده خروسی منقار بر چشمش زد و بآن سبب وفات یافت انتقال رقیه از دار ملال بسرای بهجت مآل در سال دوم از هجرت بوقوع انجامید و بروایت اصح در آنوقت رسول صلی الله علیه و سلم هنوز از غزوه بدر بمدینه نرسیده بود
اما ام کلثوم رضی الله عنها آمنه نام داشت و او را در اول حال بمعیه بن ابی لهب عقد کرده بودند و معیه نیز بموجب فرموده پدر و متابعت برادر پیش از وقوع زفاف ام کلثوم را طلاق داد و پس از وفات رقیه در سال سوم از هجرت خیر البریه او را بامیر المؤمنین عثمان رضی الله عنه در سلک ازدواج کشید و بروایتی او را از ذو النورین فرزندی حاصل نشد و بقولی فرزندان پیدا شدند اما در صغر سن وفات یافتند و ام کلثوم در سال نهم از هجرت بریاض رضوان انتقال نمود اسماء بنت عمیس و صفیه بنت عبد المطلب و ام عطیه انصاریه او را غسل دادند و رسول صلی الله علیه و سلم بر سر قبرش حاضر گشته بگریست و چون ام کلثوم را بقبر درآوردند فرمود که (منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تاره اخری) پس گفت (بسم اللّه و فی سبیل اللّه و علی مله رسول اللّه) و فرمود که درزهای خشت را بگیرید که ازین ممرنفعی بمیت نمیرسد و لیکن احیانا موجب تسلی خاطر زندگان میگردد
اما سیده النساء فاطمه زهرا رضی الله عنها باتفاق جمیع افاضل علما و تمامی اکابر فضلا عزیزترین فرزندان پیغمبر آخر الزمان بود و از سایر اخوات و اخوان بشرف ذات و محاسن صفات و علو مرتبه و سمو منقبت ممتاز و مستثنی مینمود در کشف الغمه مسطور است که این خشاب در تاریخ موالید و وفات اهل بیت سید کاینات باسناد خود از ابی جعفر محمد بن علی الباقر رضی اللّه عنه نقل نموده که تولد فاطمه رضی اللّه عنها بعد از ظهور نبوت و نزول وحی به پنج سال اتفاق افتاد و در وقتی که هژده سال و هفتاد و پنجروز از عمر شریفش گذشته بود از عالم رحلت فرمود و بروایتی سن عزیزش هژده سال و یکماه و پانزده روز بود (و کان عمرها مع ابیها بمکه ثمانیه سنین و هاجرت الی المدینه مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فاقامت معه عشر سنین فکان عمرها ثمانیه عشر سنه و اقامت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۳۲
مع امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه بعد وفات ابیها خمسه و سبعون یوما و فی روایه اخری اربعون یوما) و در تلقیح ابن جوزی مذکور است که ولادت فاطمه رضی اللّه عنها پنجسال قبل از بعثت وقوع یافته و در روضه الاحباب درین باب دو روایت مزبور است روایت اول موافق آنچه از تلقیح نقل کرده شد و قول ثانی آنکه در سال چهل و یک از واقعه فیل آن اختر سپهر نبوت از افق ولادت طلوع نمود و ایضا در کتاب مذکور سمت تحریر پذیرفته که وفات فاطمه رضی اللّه عنها در شب سه‌شنبه سیوم ماه رمضان وقوع یافته بعد از فوت پیغمبر بشش ماه و بقولی سه ماه و بروایتی بیست و نه روز و بمذهب فرقه‌ای سی و پنجروز و باعتقاد طایفه‌ای بیست و چهار روز و قول اول اصح است و بنابراین دو روایت که از روضه الاحباب در باب ولادت فاطمه نقل کرده شد عمر آنجناب بیست و هشت سال یا بیست و دو سال بوده باشد و العلم عند اللّه تعالی در کشف الغمه بروایت سالکان طریق ائمه منقولست که سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار فرمود که در شب معراج از اثمار اشجار خلد آثار رطبی تناول کردم که نرم‌تر از مسکه بود و شیرین‌تر از عسل و از آن خرما نطفه‌ای در صلب من بحصول پیوست بعد از هبوط بزمین با خدیجه نزدیکی نمودم و خدیجه کبری بفاطمه زهرا حامله شد لاجرم هرگاه که من مشتاق رایحه بهشت میشوم بنزدیک فاطمه میروم و او را می‌بویم و جناب افاضت شعاری مولا کمال الدین حسین الواعظ السبزواری در روضه الشهدا از روضه الواعظین شیخ مفید نقل نموده که چون خدیجه کبری بفاطمه زهرا رضی اللّه عنها حامله شد خاتم الانبیا علیه من الصلوه اطیبها فرمود که ای خدیجه مرا امین خدا خبر کرد که این فرزند تو دختریست او را فاطمه نام کن که اسمی باشد پاکیزه و با برکت و چون خدیجه را زمان وضع حمل نزدیک رسید کس نزد بعضی از خویشان خود فرستاد که بیائید و از من کفایت کنید آنچه نسوان از یکدیگر کفایت کنند آنجماعت چون از خدیجه بواسطه ازدواج رسول صلی اللّه علیه و سلم رنجیده بودند التماس او را اجابت ننمودند و اینمعنی موجب ملال خاطر خدیجه کبری رضی اللّه عنها شده ناگاه چهار زن مشابه بزنان بنی هاشم بر وی ظاهر گشتند و خدیجه از آن نسوان توهم نموده یکی از ایشان گفت مترس که خدایتعالی ما را نزد تو فرستاده است و ما خواهران توئیم من ساره‌ام و این یک مریم بنت عمرانست و سیوم کلثوم خواهر موسی و چهارم آسیه زن فرعون و اینان رفقاء تو خواهند بود در بهشت پس یکی از آن زنان بر جانب راست و دیگری بطرف چپ و یکی از پیش‌رو و دیگری بر پس‌پشت خدیجه بنشستند تا فاطمه متولد شد و در آن زمان نوری از آن مولود بدرخشید که خانه‌های مکه را احاطه کرد و در شرق و غرب زمین هیچ خانه نماند که از آن نور روشن نگردید بیت
نوری از روزن اقبال در افتاد مرا*که از آن خانه دل شد طرب‌آباد مرا و نیز در کتاب مذکور مزبور است که حضرت واهب العطایا ده حور از جنت اعلی بحجره طاهره خدیجه فرستاد با هریکی طشتی و ابریقی و آن اباریق آب کوثر داشت پس آنزن که در پیش روی
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۳۳
خدیجه بود فاطمه را فراگرفت و بدان آب بشست و خرقه سفید بیرون کرد بغایت خوشبوی و ویرا در آن خرقه پیچید و رقعه دیگر بمثل آن بطریق مقنعه بر سرش افکند و گفت بگیر ای خدیجه وهم بخود راه مده که برکت با اوست و در نسل وی و زنان دیگر خدیجه را تهنیت گفتند و خدیجه فاطمه را فرستاد در غایت فرح و بهجت و چون حضرت رسالت درآمد قره العین خود را در کنارش نهاد و آنحضرت او را فاطمه نام کرده‌ام محمد کنیت داد و القاب فاطمه رضی اللّه عنها (مبارکه) و (طاهره) و (زکیه) و (راضیه) و (مرضیه) و (محدثه) و (بتول) و (زهرا) است از امام بحق ناطق جعفر الصادق رضی اللّه عنه مرویست که حضرت مقدس نبوی روزی فاطمه را گفت یا فاطمه آیا میدانی که چرا تو مسماه بفاطمه شده علی مرتضی کرم اللّه وجهه بپرسیدن وجه تسمیه مسابقت جسته آنحضرت جوابداد که (لانها فطمت و هی شیعتها عن النار) و از امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه روایت کرده‌اند که از رسول صلی اللّه علیه و سلم سؤال کردند که بتول چیست جوابداد که بتول آن زنیست که حمره نه‌بیند هرگز یعنی حایض نشود (فان الحیض مکروه فی بنات الانبیاء) مرویست که سبب تسمیه سیده النسا را بزهرا از امام محمد باقر رضی اللّه عنه سؤال کردند (فقال ان اللّه خلقها من نور عظمته فلما اشرقت اضاءت السموات و الارض بنورها و غشیت ابصار الملائکه و خرت الملائکه للّه ساجدین و قالوا الهنا و سیدنا ما هذا النور فاوحی اللّه الیهم هذا نور من نوری اسکنه فی سمائی و خلقته من عظمتی اخرجه من صلب نبی من انبیائی افضله علی جمیع الخلایق و اخرج من ذلک النور ائمه یقومون بامری و یهدون الی حقی و اجعلهم خلفائی فی ارضی بعد انقضاء وحیی) چنانچه سابقا مرقوم کلک بیان گشت در سال دوم از هجرت میان شاه مردان و سیده نسوان علیهما التحیه و الغفران عقد مناکحت منعقد شد و در آن زمان زهرا رضی اللّه عنها بروایت اهل سیر نه‌ساله بود و بقولی چهارده‌ساله و بزعم زمره‌ای بیست‌ساله در صحاح اخبار وارد است که از عایشه پرسیدند که از آدمیان بنزد پیغمبر انس و جان دوسترین کسی که بود جوابداد که فاطمه گفتند از مردان گفت شوهر وی و ایضا از عایشه منقولست که گفت ندیدم هیچ احدی را از فاطمه زهرا مانندتر برسول خدا از روی فصاحت کلام و سکینه و وقار در قعود و قیام و چون فاطمه بر خیر الانام درآمدی آنحضرت برخاستی و او را ببوسیدی و برجای خود بنشاندی و هرگاه حضرت رسالت پناه بخانه وی رفتی فاطمه علیها السلام نیز بهمین طریقه با پدر بزرگوار خود عمل نمودی و نیز بثبوت پیوسته که رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که (فاطمه بضعه منی من اذاها فقد اذانی و من اغضبها فقد اغضبنی) و در بعضی از اخبار آمده است که (ان الله یغضب بغضب فاطمه و یرضی لرضاها) از ثوبان مولی رسول آخر الزمان مروی است که چون خیر البشر بسفری میرفت آخر کسی را که وداع میکرد فاطمه زهرا بود و چون مراجعت میفرمود اول با بتول عذرا ملاقات مینمود و در کشف الغمه بطریق ابن غرفه از ابو ایوب انصاری روایتست که رسول صلی الله علیه و سلم گفت که (اذا کان یوم القیمه نادی منادی من بطان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۳۴
العرش یا اهل الجمع نکسوا رؤسکم و غضوا ابصارکم حتی تجوز فاطمه علی الصراط فتمروا معها سبعون الف جاریه من حور العین) و از ابو سعید خدری رضی الله عنه نقلست که رسول صلی الله علیه و سلم فرمود که فاطمه (خیر نساء هل الجنه الا ما کان من مریم بنت عمران) و در کتب فریقین بطرق متعدده سمت ورود یافته که چون آیه کریمه (وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ) نازل شد خواجه کاینات علیه افضل الصلوه مزرعه فدک را بفاطمه زهرا رضی الله عنها مسلم داشت و امیر المؤمنین ابو بکر رضی الله عنه در اوایل ایام خلافت خود آن مزرعه را با سایر متروکات سید موجودات داخل بیت المال کرده بفاطمه باز نگذاشت و چون علی کرم الله وجهه و فاطمه زهرا رضی اللّه عنها درین قضیه بآنجناب سخن گفتند گفت که من از رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم شنیدم که فرمود (نحن معاشر الانبیاء لا نورث) و در کشف الغمه از امام محمد باقر منقولست که پس از فوت رسول صلی اللّه علیه و سلم امیر المؤمنین علی سیده النساء را گفت برو نزد خلیفه رسول خدا و میراث خود را طلب نمای و فاطمه نزد خلیفه رفته گفت میراث پدر مرا بمن ده امیر المؤمنین ابو بکر گفت (النبی لا یورث فقالت الم یرث سلیمان داود فغضب و قال النبی لا یورث فقالت رضی اللّه عنها الم یقل زکریا فهب لی من لدنک ولیا یرثنی و یرث من آل یعقوب فقال رضی اللّه عنه النبی لا یورث فقالت الم یقل یوصیکم اللّه فی اولادکم للذکر مثل حظ الانثیین فقال رضی اللّه عنه النبی لا یورث) القصه درین قضیه میان امیر المؤمنین علی و فاطمه و شیخین رضی اللّه عنهم چنانچه در بعضی از کتب مبسوطه مذکور است گفت و شنید بسیار بوقوع انجامید و ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه فدک را باهل بیت باز نگذاشت و نیز از متروکات سید کاینات چیزی به بتول عذرا نداد (و هذا عند الجمهور من غرایب الوقایع و الامور) ارباب اخبار آورده‌اند که چون فاطمه علیه السّلام بمصیبت خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الی یوم القیام گرفتار شد از صبح تا شام و از شام تا بام آن مقدار گریه و زاری و ناله و بیقراری نمود که اهل مدینه از گریه او بتنگ آمده بزبان نیاز عرضه داشتند که ای دختر پیغمبر خدا اگر بروز می‌گرئی بشب آسایش کن تا ما را هم آرامشی باشد و اگر بشب گریه میکنی بروز خاموش باش تا ما را نیز آسایشی بحصول پیوندد و از امام جعفر رضی الله عنه روایتست که گفت گریندگان کثیر البکاء و الاحزان در عالم پنج تن بودند اول آدم که بعد از هبوط از بهشت چندان اشک بارید که دو رود در جبین او پیدا شد دوم یعقوب که در فراق یوسف چندان گریست که چشمهایش از حلیه بینائی عاطل ماند سیوم یوسف که در زندان از مفارقت یعقوب آنمقدار گریان بود که زندانیان بتنگ آمدند چهارم فاطمه رضی الله عنها که در فراق خیر الانام آنقدر گریست که اهل مدینه بوی پیغام فرستادند که ای قره العین خواجه کونین (لقد اذیتنا بکثره بکائک) آنگاه بتول عذرا شبها بمقابر شهدا رفته گریه میکرد پنجم امام چهارم که جهه مصیبت کربلا پیوسته اشک می‌بارید بمثابه که هرگز طعامی پیش آن امام عالی مقام ننهادند که از آب چشمش تر نشده باشد از امام عالی مآثر محمد الباقر مرویست که گفت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۳۵
بعد از فوت حضرت مقدس نبوی هیچکس فاطمه را خندان ندید تا وقتی که وفات یافت نقلست که زهرا رضی الله عنها در مرض موت سلمی آزاد کرده حضرت مصطفی را طلبیده فرمود که برای من مقداری آب مهیا ساز که غسل کنم گوید سلمی که زهرا بعد از ترتیب آب غسلی کرد که هرگز ندیدم که کسی بدان خوبی غسل نموده باشد پس جامهاء پاک خود را طلبیده بپوشید آنگاه فرمود که فراش مرا در میان خانه بینداز و من بموجب فرموده عمل نموده فاطمه رضی اللّه عنها بر آن فراش تکیه کرد بر پهلوی راست روی بقبله و دست راست در زیر روی خود نهاد پس گفت ای سلمی من همین لحظه از دار فنا بسرای بقا انتقال مینمایم و غسل نموده‌ام باید که هیچکس مرا برهنه نسازد این بگفت و طایر روح مطهرش بجانب حظایر قدس پرواز کرد و بعد از لحظه‌ای امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه بخانه درآمده و کیفیت حال را دانسته قطرات عبرات از سحاب دیده اشکبار فروبارید در روضه الاحباب مسطور است که این واقعه را بهمین طریق محمد بن سعد کاتب واقدی در طبقات خویش ایراد نموده اگر بصحه پیوندد از مخصوصات فاطمه علیها التسلیمات باید دانست زیرا که مخالف حکم فقها است در کشف الغمه مسطور است که بتول زهرا علیها الرضوان نزدیک بوقت وفات اسماء بنت عمیس را طلبیده گفت که ای اسماء روزی جبرئیل علیه السّلام نزد پدرم آمد در وقتی که مریض بود و قدری از کافور بهشت جهه حنوط وی بیاورد و پدر من آنرا منقسم بسه قسم ساخت بخشی را خود برداشت و دو بخش بمن داد و گفت قسمی را برای خود و قسمی را بجهه علی مرتضی نگاه‌دار، ای اسما آن کافور را که چهل مثقال است در فلان موضع نهاده‌ام بیست مثقال را که حصه منست بیاور و نزدیک سر من بگذار و بیست مثقال دیگر را برای علی مرتضی بسپار و اسماء بموجب فرموده بتقدیم رسانید آنگاه فاطمه او را گفت از اینجا بیرون رو و مرا تنها بگذار و بعد از ساعتی که انتظار کشی مرا بخوان اگر جواب دهم فبها و الا بدان‌که من نزد پدر بزرگوار خود رفته‌ام و اسماء از خانه بیرون شتافته و لحظه منتظر بوده آواز برآورد که (یا بنت محمد المصطفی یا بنت من کان من ربه قاب قوسین او ادنی) هیچ جواب نشنید لاجرم بخانه درآمد و جامه از روی مبارک سیده النساء در کشید دید که از دار ملال بسرای سرور انتقال نموده لاجرم اسماء از پای در افتاده بتقبیل اقدام زهرا رضی اللّه عنها اقدام نمود و گفت ای بتول عذرا چون بروضه پدرت رسی از من سلام و نیاز عرضه‌دار و در آن حین حسن و حسین از در درآمده پرسیدند که ای اسماء مادر ما در خوابست اسماء جوابداد که ای پسران جگر گوشه رسول خدا مادر شما در خواب نیست بلکه بجوار مغفرت رب الارباب انتقال فرموده لاجرم سبطین سید الثقلین آغاز گریه و زاری و ناله و بیقراری نمودند و جهه اعلام علی مرتضی رضی اللّه عنه روی بمسجد خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الی یوم القیام نهادند و چون نزدیک بدان بقعه متبرکه رسیدند آواز گریه ایشان بلند شده بعضی از صحابه که در ملازمت شاه ولایت نشسته بودند گفتند چه چیز شما را بگریه درآورد ای فرزندان رسول خدا ایزد تعالی
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۳۶
چشمهای شما را مگریاناد و ریحانتین خواجه کونین باظهار آن حال زبان گشاده حیدر کرار از غایت حزن و اندوه بر وی درافتاد و گفت ای دختر پیغمبر خدا خاطر خود را بعد از آن حضرت بتو تسکین میدادم پس از تو بکه تسکین دهم و از الم آن مفارقت رقت بینهایت فرموده این دو بیت انشا نمود شعر
لکل اجتماع من خلیلین فرقه*و کل الذی دون الفراق قلیل
و ان افتقادی فاطمه بعد احمد*دلیل علی ان لا یدوم خلیل آنگاه شاه ولایت‌پناه بحجره طاهره شتافته اسماء را بغسل و تکفین سیده النساء عالمین مأمور گردانید و جسد مطهرش را در بقیع غرقد دفن کردند صاحب کشف الغمه گوید که (قال ابن بابویه رحمه اللّه علیه جاء هذا الخبر کذا و کذا و الصحیح عندی انها دفنت فی بیتها فلما زاد بنو امیه فی المسجد صارت فی المسجد قلت الظاهر و المشهور ممانقله الناس و ارباب التواریخ و السیر انها دفنت فی البقیع کما تقدم) در روضه الاحباب مسطور است که بر جنازه رحمت اندازه فاطمه بقولی مرتضی علی و بروایتی عباس نماز گذارد و روز دیگر شیخین و سایر اصحاب خیر البشر بامیر المؤمنین حیدر بر زبان عتاب گفتند که چرا ما را خبر نکردی تا شرف نماز فاطمه را دریابیم شاه ولایت‌پناه فرمود که بنابر وصیتش چنین کردم در روضه الشهداء مسطور است که بروایت اهل بیت وفات دختر سید کاینات در شب سه‌شنبه سیوم ماه مبارک رمضان سنه احدی عشر من الهجره اتفاق افتاد و در روضه مقدسه مدفون شد راقم حروف گوید که بعضی از روات طریق اهل بیت گفته‌اند که زهرا بعد از خاتم الانبیاء بهفتاد و پنجروز فوت شد و برخی چهل روز گفته‌اند و در کشف الغمه از کتاب ذریه طاهره که مصنف آن دولابیست مرویست که زهرا بعد از مصطفی سه ماه بزیست و از امام محمد باقر رضی اللّه عنه نود و پنج روز مرویست و هیچ‌یک ازین روایات اقتضا نمی‌کند که آن مصیبت عظمی در سیوم ماه مبارک رمضان وقوع یافته باشد زیرا که بتحقیق وفات سید کاینات در اواخر صفر یا اوایل ربیع الاول همان سال واقع بوده و العلم عند اللّه تعالی در تلقیح ابن جوزی مسطور است که فاطمه زهرا رضی اللّه عنها چهار فرزند داشت امام حسن و امام حسین و زینب و ام کلثوم و زینب را با عبد اللّه بن جعفر الطیار رضی اللّه عنه در سلک ازدواج کشیدند و ازو دو پسر در وجود آمدند عبد اللّه و عون و ام کلثوم را عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه در زمان خلافت خود بحباله نکاح درآورد و از وی پسری متولد شد زید نام و بعد از فوت امیر المؤمنین عمر عون بن جعفر او را بخواست و چون عون نیز فوت شد محمد بن جعفر بمناکحتش رغبت نمود و محمد را از ام کلثوم دختری بوجود آمد و چون محمد نیز بعالم سرمد انتقال فرمود عبد اللّه بن جعفر ام کلثوم را عقد کرد و فوت او در خانه عبد اللّه بوقوع انجامید و بروایت ابن اسحق و لیث بن سعد رضی اللّه عنهما فاطمه را دو فرزند دیگر بود موسوم بمحسن و رقیه و آن هردو در صغر سن وفات یافته‌اند و در روضه الاحباب مسطور است که از زینب و ام کلثوم نیز مطلقا نسل نماند پس ذریه طاهره حضرت خاتم الانبیاء علیه من الصلوه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۳۷
اطیبها و ازکیها منحصر باشد در اولاد امجاد امام حسن و امام حسین سلام اللّه علی نبینا و علیهما و علی سایر الائمه المعصومین الهادین سلاما وافرا متواترا کثیرا الی یوم الدین‌
 
ذکر اسامی کتاب حضرت رسالت مآب صلی الله علیه و آله الی یوم الحساب‌
 
در روضه الاحباب مسطور است که کاتبان رسول صلی اللّه علیه و سلم چهار نفر بودند علی بن ابیطالب علیه السّلام و عثمان بن عفان و ابی بن کعب و زید بن ثابت رضی اللّه عنهم و مقرر چنان بود که امیر المؤمنین عثمان و شاه مردان رضی اللّه عنهما بکتابت وحی قیام نمایند و اگر ایشان حاضر نباشند ابی بن کعب و زید بن ثابت بنویسند و اگر هیچ‌کدام ازین چهار کس در مجلس همایون حاضر نبودندی هریک از کتاب اصحاب که حاضر بودند می‌نوشتند و زبیر بن العوام و جهیم بن الصلت رضی اللّه عنهما بکتابت اموال و صدقات متعین بودند و پیوسته می‌نوشتند که زکوه از کجا حاصل شد و بکدام مصرف مصروف گشت و حذیفه بن الیمان کاتب خرص نخیلات بود و مغیره بن شعبه و حصین بن نمیر بنوشتن معاملات مقرر بودند و عبد اللّه بن ارقم بتحریر مکاتیب ملوک میپرداخت و نوشتن صلحنامها تعلق بشاه اولیاء میداشت و اسامی سایر کاتبان پیغمبر آخر الزمان در کتب مبسوطه مسطور است و راقم حروف (خوفا عن الاکثار) از تعداد آن جماعت معاف و معذور (ان ربی لغفور شکور)
 
ذکر عمال سید کاینات بر صدقات‌
 
در روضه الاحباب مسطور است که در زمان حضرت رسالت مآب عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه عنه عامل بود بر صدقات بنی کلب و عدی بن حاتم بر طی و عیینه بن حصن بر فزاره و ایاس بن قیس اسدی بر بنی اسد و ولید بن عقبه بر بنی مصطلق و حارث بن عوف مزنی بر بنی مره و مسعود بن رجیل اشجعی بر اشجع و عبد اللّه بن غطفان بر بنی عبس و عجم بن سفیان بر عذره و سلامان و بلی بر جهینه و عباس بن مرداس بر بنی سلیم و لبید بن الحاجب بر قبیله دارم و عامر بن مالک بن جعفر بر بنی عامر بن صعصعه و سعد بن مالک و عوف بن مالک النضری و ضحاک بن سفیان کلابی بر بنی کلاب و اللّه اعلم بالصواب‌
 
ذکر خدام و موالی خیر الانام علیه الصلوه و السلام‌
 
در روضه الاحباب مسطور است که در کتب سیر از خادمان خیر البشر اسامی بیست و هفت مرد و یازده زن بنظر آمده و از جمله مردان یکی انس بن مالک است رضی اللّه عنه که مدت ده سال در ملازمت آن سرور بسر برد و دیگر ربیعه بن کعب است که ترتیب آب وضوی آنحضرت تعلق بوی داشت دیگر عبد اللّه بن مسعود است که صاحب نعلین و مسواک
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۳۸
و متکا و عصاء خاتم الانبیاء بود و دیگر عقبه بن عامر است که استر خیر البشر را در اسفار میکشید و اسامی سایر آن خادمان از مردان و زنان اینست بلال حبشی مؤذن و سعد که از آزادکردگان ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه بودند ذو مخمر که او را ذو مخبر نیز گویند که خواهرزاده نجاشی بود بکیر بن شداخ لیثی ابو ذر غفاری اسلع شریک اسود بن مالک اسدی ایمن بن ام ایمن صاحب مطهره مطهره رسول علیه السّلام و التحیه ثعلبه بن عبد الرحمن انصاری جریر بن مالک سالم سابق سلمی مهاجر غلام ام سلمه رضی اللّه عنها نعیم بن ابی ربیعه اسلمی ابو الحمراء هلال بن الحارث ابو السمح ایاد ابو سلام ابو عبیده که جوانی بود از انصار هند و اسماء پسران حارثه امه اللّه بنت زریبه برکه ام ایمن خضره خوله جده حفص زریبه ام علیه سلمی ام رافع ماریه ام الرباب ماریه جده مثنی بن صالح میمونه بنت سعد ام عیاش صفیه
اما موالی رسول الله صلی الله علیه و سلم از مردان پنجاه و نه نفر بودند و اسامی ایشان اینست زید بن حارثه بن شراحیل کلبی که امیر سریه موته بود و در آن معرکه شهید شد اسامه بن زید ثوبان بن بجدد که ابو عبد اللّه کنیت داشت ابو کبشه که موسوم بسلیم یا اوس بود انسه که ابو مسرح کنیت داشت صالح که ملقب بشقرانست رباح یسار ابو رافع که مسمی باسلم بود ابو مویهبه ابو البهی که نامش رافعست پدرش ابو رافع بود مدغم رفاعه بن زید الجذامی زید جد بلال بن یسار عبید بن عبد الغفار سفینه که نامش طهمان یا کسیان یا مهران یا ذکوان یا رومان یا عبس بود مابور قبطی واقد و قیل ابو واقد هشام ابو ضمیره که بقولی سعد نام داشت و بروایتی روح بن سندر و بعقیده ابن شیرزاد حمیری حنین ابو عسیب که موسوم باحمر یامره بود ابو عبیده و اسلم بن عبید افلح ابخشه بادام حاتم بدر رویفع زید بن بولی سعید بن زید سعد بن کندیر سلمان الفارسی سندر شمعون که پدر ریحانه است ضمیره بن ابی ضمیره عبید اللّه بن اسلم غیلان فضاله الیمانی نفیر کریب محمد بن عبد الرحمن محمد که نامش در اصل ناهبه بود و رسول صلی اللّه علیه و سلم تغییر فرمود مکحول نافع که ابو السائب کنیت اوست بنیه نهیک نفیع که ابو بکره کنیت داشت هرمز که او را کیسان میگفتند و ردان یسار ابو اثیله ابو البشیر ابو صفیه ابو قبیله ابو لبابه ابو لقیط ابو الیسیر در تلقیح ابن جوزی بروایت ابو بکر بن حزم مزبور است که یکی از موالی حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم موسوم بود بکرکره بکسر الکاف و بعض الروات بفتحها و قال مصعب اهدی الیه المقوقس خصیا اسمه سابورا و قیل مابور
اما موالیات خواجه کاینات علیه افضل الصلوه و اکمل التحیات بروایت روضه الاحباب نه نفر بودند و اسامی ایشان اینست سلمی ام رافع رضوی امیمه ربیحه سایبه ماریه شیرین خواهر ماریه ام ضمیره و ابن جوزی ام ایمن را که برکه نام داشت و میمونه بنت سعد و میمونه بنت عسیب را نیز در سلک موالیات آنحضرت تعداد نموده و العلم عند اللّه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۳۹
تعالی و چون در باب کمیت مراکب و اسلحه و الویه و سایر متروکات سید کاینات علیه شمائم التحیات در میان ارباب روات اختلاف بسیار است و ایراد آن موجب اکثار خامه بدیع آثار تعداد جهات مذکوره را حواله بکتب مبسوطه مینماید و ذیل این جزو را بذکر شمه‌ای از معجزات بینات آنحضرت می‌آراید
 
ذکر بعضی از معجزات باهرات حضرت خیر الانام علیه التحیه و سلام‌
 
بر ضمایر عالیشان ناظران این اوراق پریشان پوشیده و پنهان نخواهد بود که بعضی از معجزات نبی آخر الزمان علیه الصلوه الرحمن در ضمن حکایات گذشته مرقوم خامه بیان گشته و برخی از کمال شیوع و اشتهار حاجت بتبیین و تذکار ندارد لاجرم قلم مشکین رقم درین مقام بذکر شمه‌ای از اخبار اعجاز آثار که بمزید غرابت امتیاز دارد اقتصار مینماید بر صحایف خواطر اکابر و اصاغر بخامه تقدیر صفت تحریر یافته که اعظم معجزات سید عالم صلی اللّه علیه و سلم قرآن مجید ربانی و فرقان حمید سبحانی است و آن کلام هدایت انجام محتویست بر چند معجزه بدیعه اول آنکه چون در زمان بعثت همایون مصطفوی نصاب فصاحت و بلاغت بدرجه کمال رسیده بود آنحضرت سحره بیان و امراء کلام را بر طبق (فأتو بسوره من مثله) باتیان صورت سوره از مثیل آن تحدی فرمود و اکابر قریش باوجود آنکه در میدان سخن‌رانی قصب السبق از فصحاء عرب میر بودند از اقدام بر معارضه احتراز نموده بعجز و قصور معترف گشتند و باقدام مقابله و مقاتله پیش‌آمدند دیگر آنکه در اوایل نشو و نما نهال خجسته ظلال نبوتش مضمون آنکلام همایون اخبار فرمود که دین قویم اسلام بر سایر ادیان فرق انام ظاهر خواهد شد (هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله) و اینخبر بتحقیق پیوسته که باندک زمانی آفتاب ملت بیضا جنات خافقین و ارجاء انحاء مشرقین را بروجهی روشن گردانید که موافقان را ابواب اقبال تا روز حساب مفتوح شده مخالفان را طرق شبهه و ارتیاب در هر باب مسدود گردید دیگر آنکه هر بو الهوسی که از غایت شقاوت جبلی در مقام معارضه آن کلام معجز نظام درآمد مانند مسیلمه کذاب و عبد اللّه بن المقنع و غیرهما بزودی رسوا شده هذیانات مزخرفه او مضحکه فصحا و بلغا گشت و علی اسرع الحال دست تقدیر ایزد متعال بر صحیفه اعمال و سجل افعال او رقم ابطال کشیده در نوشت نظم
ختم شد بر گوهر تو رهنمائی بی‌گمان*در تو این دعوی بصد برهان مؤکد میرود*
دور نبود کاین زمان در مجلس حکم قضا*بر زبان چرخ و اختر لفظ اشهد میرود معجزه دیگر آنکه ماه که گوهر شب چراغ بحر اخضر افلاک است باشارت سنان بنان مبارکش منشق شده دو نیمه بنظر درآمد و کیفیت این واقعه غریبه در روضه الاحباب از شاه ولایت مآب و عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن عمر و انس بن مالک و حذیفه بن الیمان و جبیر بن مطعم رضی الله عنهم بر این وجه منقولست که مشرکان قریش
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۴۰
در غایت حدت و طیش نزد رسول صلی الله علیه و سلم جمع آمده گفتند یا محمد اگر تو در دعوی نبوت صادقی ماه را در آسمان دو نیمه ساز آنحضرت فرمود که اگر چنین کنم ایمان می‌آرید گفتند آری آنگاه مصطفی علیه من الصلوه اشرفها دست بدعا برداشت و آنصورت را از قادر مختار مسألت نمود و بروایتی بانگشت مسبحه خود اشارت بجانب قمر کرد و ماه دو نیمه شده نصفی در آسمان ماند و نصفی در پس کوه مخفی گشت رباعی
شاها بجهان در نبوت بستی*وز معجزه جان دشمنان را خستی*
شاها تو مه دو هفته کردی بدو نیم*مردانه مصاف بدر را بشکستی بعد از وقوع آنصورت حضرت رسالت ندا فرمود که ایفلان و ای فلان گواه باشید و اهل شرک این معجزه غریبه را مشاهده کرده ایمان نیاوردند و گفتند محمد بر ما سحر کرد و آیه کریمه (اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ وَ إِنْ یَرَوْا آیَهً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ) در آن باب نازل شد بیت
تو آن سنگین دلان را بین که دیدند*چنین اعجاز و بر وی نگرویدند معجزه دیگر آنکه آفتاب سواد سایه رفیع پایه سید ابرار را نگذاشت که طرفه العینی بر زمین افتد و چون سرمه در چشم ثوابت و سیار کشید و سایه جسم همایون رسول ایزد بیچون مانند آفتاب بهمت عالی نهمتش سایه التفات بر دنیا و ما فیها نینداخته از بسط بساط انبساط بر بسیط غبرا محترز و مجتنب گردید بیت
در معرض ظهور نکرد از علو قدر*با آفتاب سایه شخصت برابری آفتاب ذات منورش از غایت عزت سایه گرانمایه خود را اجازت نداد که با خاک ذلیل همنشینی کند و نیز وجود مقدسش از نهایت نظافت زمین ملوث را شایسته آن ندید که تشریف ظلال طهارت مآل او پوشد بیت
تشریف سایه تو زمین گر بیافتی*در چشم آفتاب شدی خاک توتیا معجزه دیگر آنکه هرگز مگس بر اندام همایون آن پیغمبر عالی مقام نمی‌نشست چون شاه باز بلند پرواز سدره المنتهی در شب اسری از مرافقت آن همای هوای (ثم دنی فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی) بازایستاد و بزبان اعتذار گفت (لو دنوت انمله لاحرقت) مگس را چه یاری آنکه بر بدن بی‌بدیلش نشیند و باوجود آن حقارت خود را با طوطی شکرخای (و ما ینطق عن الهوی علیه من الصلوه انماها) همنشین بیند نظم
همائی که پرد بر اوج کمال*بود در امان از غبار ملال*
بطاوس زیبای باغ بهشت*کجا همنشینی کند زاغ زشت*
نزیبد ز طوطی شیرین سخن*که همدم شود بی‌جهه با زغن*
رسولی کزو پاک‌تر نیست کس‌چسان بر وجودش نشیند مگس*
زهی شاه باز بلند آشیان*که شد صید او مرغ سدره مکان
مباهی بخاک رهش سلسبیل*مگس‌ران خوانش پر جبرئیل معجزه دیگر آنکه آنچشم و چراغ آفرینش از پس سر اشیاء را همچنان میدید که از پیش‌رو مصراع
شمع را پشت و رو یکی باشد
بیت
تو شمع مجلس انسی و شاه عالم جانی*بناز بر همه خوبان که نازنین جهانی معجزه دیگر آنکه آهوئی در دام صیادی افتاده بحسب اتفاق رسول صلی اللّه علیه و سلم بر آنجا عبور فرمود آهو بلفظ فصیح و بیان صریح بر نبوت آنحضرت اداء شهادت معروض داشت که بچگان رضیع گذاشته‌ام و امیدوارم که مرا از صیاد ضمان شوی که بروم
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۴۱
و فرزندان را شیر داده بازآیم و آن متمم مکارم اخلاق این التماس فرموده صیاد زبان بقبول گشاد و آهو خلاص شده بسرعت تمام نزد بچگان خود رفت و فرزندان را سیر شیر گردانیده بازآمد و پای در دام صیاد نهاد و بروایتی که در روضه الاحباب مسطور است صیاد بنابر درخواست خیر العباد آن آهو را آزاد کرد و آهو میدوید و می‌گفت (اشهد ان لا اله الا اللّه و انک رسول اللّه نظم
طراز خاتمت نقش نگینش*کلید نه فلک در آستینش
گهش آهو سخن گوید گهی شیر*گهش حجت زبان و گاه شمشیر*
شکوه آفتاب از پایه اوبجز وی هرکه باشد سایه او معجزه دیگر آنکه در حجه الوداع طفلی را از اهل یمامه در همان روز که تولد نمود نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم آوردند آنحضرت فرمود که ای کودک من کیستم طفل گفت انت رسول اللّه پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم فرمود که راست گفتی بارک اللّه فیک و دیگر آن کودک سخن نکرد تا وقتی که معهود است و او را مبارک یمامه لقب دادند نظم
بطفلی اگر کرد عیسی سخن*باعجاز پیغمبر مؤتمن*
سخن گفت طفلی که یک روزه بود*بدین‌سان ادای شهادت نمود*
که هستی تو پیغمبر پاک دین*ز نزد خدای جهان آفرین معجزه دیگر آنکه روزی صیادی سوسماری بمجلس حضرت رسالت آورده گفت یا محمد بلات و عزی سوگند که بتو ایمان نمی‌آورم تا وقتی که این سوسمار بتو نگرود آنگاه سوسمار را در برابر حضرت خیر البشر بینداخت و سوسمار راه گریز پیش‌گرفته رسول عرب فرمود که ایها الضب سوسمار بازگشته بزبان فصیح گفت لبیک و سعدیک آن حضرت گفت کرا می‌پرستی سوسمار گفت آنخدائی را که در آسمانست عرش او و در زمین است سلطان او و در بهشت است رحمت او و در دوزخ است عذاب او رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم پرسید که من کیستم جوابداد که توئی پیغمبر پروردگار و خاتم انبیاء بزرگوار فلاح یابد هرکه تصدیق تو کند و زیان‌کار باشد هرکه تکذیب تو نماید صیاد چون مشاهده این گفت و شنید نمود متحیر شد و گفت هیچ نشانه دیگر نمی‌طلبم آنگاه کلمه توحید بر زبان جاری گردانید بیت
مار کشید انتظار مقدم او را بغار*وز شرف ملتش داد خبر سوسمار معجزه دیگر آنکه آهوئی از گرگ گریخته بحرم درآمد و بایستاد و گرگ در خارج حرم توقف کرده در وی می‌نگریست ابو سفیان بن حرب و مخرمه بن نوفل آنحال را مشاهده نموده متعجب گشتند گرگ بسخن درآمده گفت تعجب مینمائید و حال آنکه امر شما ازین اعجب است زیرا که مصطفی صلی اللّه علیه و سلم شما را بوحدانیت خدا میخواند اجابت نمی‌کنید و بخدا سوگند که هیچ چشمی مثل محمد ندیده و هیچ گوشی مانند محمد نشنیده و ابو سفیان و مخرمه را حیرت زیاده گشته از غایت حسد این صورت را بر هیچ‌کس ظاهر نساختند تا زمانی که مسلمان شدند رباعی
ایخسرو اقلیم عجم شاه عرب*ایجاد دو کون را وجود تو سبب*
بگشاد اگر گرگ بوصف تو زبان*نبود ز کمال معجزات تو عجب معجزه دیگر آنکه از ابو امامه مرویست که روزی رسول صلی اللّه علیه و سلم موزه می پوشید چون یک پای مبارک را در موزه کرد کلاغی آمد و موزه دیگر را ربوده بهوا برد
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۴۲
و بینداخت و ماری از موزه بیرون آمد و حضرت فرمود که هرکس بخدا و روز جزا ایمان دارد باید که موزه نپوشد تا وقتی که آنرا نیفشاند مثنوی
زهی مهر سپهر لطف و احسان*که از اعجاز او عقل است حیران*
بحکم کردگار واهب الخیر*نموده خدمتش گه وحش و گه طیر معجزه دیگر آنکه هشیم بن عدی از پدر خویش روایت کند که در روز احد بسبب اصابت زخمی چشم قتاده بن نعمان از کاسه سرش بیرون افتاد و رسول صلی اللّه علیه و سلم حدقه او را بدست مبارک بجای نهاده آب دهان خود را بر آن انداخت قتاده فی الحال صحت یافته آن چشمش از چشم دیگرش بهتر شد مثنوی
ایشرف موکب انجم بتو*روشنی دیده مردم بتو*
سرمه هر دیده غبار رهت*عرش برین آمده منزلگهت معجزه دیگر آنکه در سیر شیخ سعید کازرونی از حسن بصری رضی اللّه عنه مرویست که شخصی نزد حضرت مقدس نبوی آمده گفت دختر خود را در فلان وادی مرده دیدم و سید عالم صلی اللّه علیه و سلم با آن شخص بدانجا رفته فرمود که یا فلانه بقدرت احدیت زنده کرد دختر برجسته گفت لبیک و سعدیک رسول صلی اللّه علیه و سلم گفت مادر و پدرت مسلمان شده‌اند اگر خواهی ترا باز بایشان دهم جوابداد که مرا حاجتی بایشان نیست که خدای ترا از مادر و پدر بهتر یافتم بیت
از هرکسی که مهر صفت ذره‌پرور است*بر بندگان خویش خدا مهربان‌تر است معجزه دیگر آنکه در شواهد النبوه از شاه ولایت‌پناه رضی اللّه عنه مرویست که حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه مرا فرمود که بر ناقه من سوار شو بیمن رو و چون ببالای فلان عقبه که نزدیک یمن است برآئی خواهی دید که مردمان را که استقبال تو کرده باشند بگوی یا حجر یا مدر رسول اللّه یقرئک السلام و من بموجب فرموده روی بیمن آورده چون بر آن عقبه برآمدم دیدم که مردم باستقبال من می‌آیند لاجرم چنانچه سید المرسلین فرموده بود سلامش را بحجر و مدر رسانیدم خروش و غلغله از زمین برآمد که علی رسول اللّه السلام و یمنیان این امر بدیع مشاهده نموده باسلام درآمدند نظم
هرکه نه رو آورد براه محمد*کی بودش راه در پناه محمد
کوکبه حسن آفتاب شکست است*شعشعه طلعت چو ماه محمد*
چونکه بدعوت زبان گشاده بدعوی*بوده حجر با شجر گواه محمد معجزه دیگر آنکه از عقیل بن ابیطالب مرویست که گفت در سفری ملازم خیر البشر شدم در موازی دو فرسخ مسافت چند معجزه از آنحضرت ظاهر شد اول آنکه عطش بر من غلبه کرد و چون اینمعنی را بخاتم الانبیاء رسانیدم فرمود که برو و بآن کوه بگوی که مرا آب ده و من بموجب فرموده عمل نموده کوه در تکلم آمده گفت با رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بگوی که از آن زمان که مرا معلوم شده که حق تعالی فرموده (فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَهُ) از خوف چندان گریسته‌ام که آب در اجزاء من نمانده دوم آنکه حضرت رسالت‌پناه قصد قضاء حاجت کرد و پناهی نبود که از نظر مردم پنهان توان شد بسه درخت مفترق که در آن صحرا بودند خطاب فرمود که استرونی و آندرختان بصورت قبه مجتمع گشتند تا پیغمبر آخر الزمان بدان‌جا درآمده
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۴۳
بکفایت مهم خود پرداخت سیوم آنکه بموضعی رسیدیم که شتری بزانو درآمده بود و چون آن شتر خیر البشر را دید برجست و نزد وی آغاز تضرع و زاری نمود چنانچه فرزند پیش پدر و مادر کند آنحضرت فرمود که از قوم خود چه شکایت داری جواب داد که یا رسول اللّه مردم من پیش از اداء نماز خفتن بخواب میروند میترسم که خدای تعالی ایشان را عذاب نماید و حضرت رسالت مآب آن قوم را طلبیده گفت نماز خفتن گذارده بخواب روید نظم
شتر گه با پیمبر راز گوید*گهی کوه از غم دل باز گوید*
ز حد بیرون بود اعجاز خاتم*کنم ختم سخن و اللّه اعلم اما ملخص اینحکایات غرایب آیات آنکه عنایت بیغایت حضرت احدیت ذات کامل صفات محمدی را مظهر جمیع معجزات بینات انبیاء مرسلین گردانیده بود و صورت هر خوارق عادتی که آنحضرت مایل تصویر آن شدی بر صحیفه هستی بابلغ وجهی جلوه ظهور مینمود و خامه مکسور اللسان را تحریر تمامی آن امور بعجز و قصور اعتراف مینماید و باظهار شکر و سپاس الهی بر اتمام این جزو میمنت انجام زبان بیان میگشاید مثنوی
بحمد الله مساعد گشت ایام*سیوم جزو از کتابم یافت اتمام*
بمن شد خاتم دولت مسلم*چو آمد در قلم اوصاف خاتم*
زهی سلطان تخت لی مع الله*ز قصر قدر او اندیشه کوتاه*
بصورت خاتم احکام دین است*بمعنی مقتدای مرسلین است*
بشیر بعثتش عیسی مریم*طفیل مقدم او جمله عالم*
زبان عاجز ز وصف حال او شد*دل و جانم فدای آل او شد*
زهی آلی که باشد از کرامت*مکرم نسل ایشان تا قیامت*
جهان روشن ز نور رای ایشان*بود فردوس اعلی جای ایشان*
ز مدح اینگروه پاک طینت*چو این اوراق یابد زیب و زینت*
امیدم این بود از فضل باری*که نبود نامه‌ام از فیض عاری
زهر حرفش فروغ صدق تابد*باحسن صورتی اتمام یابد*
ملالت خیزد از گفتار بسیارمحل اختصار آمد پدیدار*
از آن رو طایر کلک سخن‌ساز*سوی جزو چهارم کرد پرواز تمام شد جزو سیم از جلد اول از کتاب حبیب السیر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۴۴
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم جزو چهارم از مجلد اول‌
 
[جزو چهارم] در ذکر وقایع ایام خلافت خلفاء راشدین رضوان الله علیهم اجمعین‌
 
اشاره
 
سبحان قادری که بر طبق آیه کریمه (ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ) دخل افراد انواع انسانی در امور خلافت و جهانبانی بمحض حکمت شامله اوست و ارتفاع اعلام عدالت و کشورستانی بسعی سالکان مسالک کامرانی از مشیت قدرت کامله او نظم
ای همه هستی ز تو پیدا شده*خاک ضعیف از تو توانا شده*
گر ندهد لطف تو قوت بکس*کی بخلافت بودش دست‌رس*
واهب اسباب خلافت توئی*حافظ احکام ز آفت توئی*
از کرمت خاتم پیغمبران*یافت شرف بر همه سروران*
چونکه برافراخت لواء جهاد*گشت نگون رایت کفر و عناد*
شاه عجم را بسر افسر نماند*قصر جهانبانی قیصر نماند*
غلغله شوکت او شد بلند*زلزله در خانه کسری فکند*
نور هدایت ز جبینش بتافت*روی زمین رونق اسلام یافت*
باد منور ز درود و سلام‌تربت آنسرور عالی مقام* الهم صل علی محمد و آله الکرام و اصحاب العظام الی قیام الساعه و ساعه القیام اما بعد بر ضمایر فطنت مآثر ناصبان رایات دانش و انصاف و خواطر حقیقت مداثر ناسخان آیات بدعت و اعتساف مختفی و مستتر نخواهد بود که باتفاق علماء مذهب اهل سنت و جماعت از حضره رسالت علیه السّلام و التحیه نصی قاطع و برهانی ساطع در باب خلافت هیچ‌یک از خلفا بصحت نه پیوسته و بعد از انتقال آنحضرت بمتنزهات جنت اعاظم اصحاب بر خلافت امیر المؤمنین ابی بکر الصدیق رضی اللّه عنه اجماع نمودند و آنجناب را بر مسند سروری و سریر دین‌پروری نشانده ابواب متابعت و مطاوعت بر روی روزگار خجسته آثار خویش گشودند اما عقیده سالکان مذهب شیعه آنست که در غدیرخم رسول صلی اللّه علیه و سلم علی مرتضی رضی اللّه عنه را بولایتعهد خویش معین گردانید چنانچه شمه از آنحکایت سابقا مذکور گردید و بنابر اعتقاد آنجماعت ائمه دین منحصرند در دوازده نفر اول ایشان امیر المؤمنین علیست و آخر ایشان محمد بن حسن العسکری و بمذهب
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۴۵
اهل سنت و جماعت خلفاء راشدین پنج نفراند ابو بکر الصدیق و عمر الفاروق و عثمان ذی النورین و علی مرتضی و حسن مجتبی رضوان اللّه تعالی علیهم اجمعین و بر طبق مرویه صحیحه الخلافه بعدی ثلثون سنه مدت سی سال زمان امامت ایشان ممتد گشته بعد از آن اوقات خلافت بنهایت انجامید و معاویه بن ابی سفیان متکفل امر حکومت گردید و بعضی از فضایل و کمالات و وقایع حالات آنحضره برینموجب است که سمت تسطیر می‌یابد و فروغ سعی و اهتمام بر تبیین اینمقال و تفصیل این اجمال می‌تابد
 
ذکر شمه‌ای از احوال هدایت‌بخش اصحاب تحقیق امیر المؤمنین ابی بکر الصدیق رضی الله عنه‌
 
هو ابن ابی قحافه عثمان بن عامر بن کعب بن سعد بن تیم بن مره بن کعب و مره در سلک اجداد خیر العباد صلی اللّه علیه و آله الی یوم التناد انتظام دارد و مادر صدیق اکبر ام الخیر سلمی بنت صخر بن عامر است که دختر عمه ابو قحافه بود و ولادت باسعادت آنجناب بروایت امام یافعی بعد از واقعه اصحاب فیل بدو سال و چهار ماه در اواخر روز دوشنبه یا شب سه‌شنبه دست داد و نامش در ایام جاهلیت عبد الکعبه بود اما چون بشرف اسلام مشرف گشت حضرت رسالت‌پناه آن را بعبد اللّه تعبیر فرمود و بزعم اکثر اهل سنت و جماعت اول کسیکه تصدیق معراج کرد امیر المؤمنین ابی بکر بود بنابرآن ملقب بصدیق شد و چون نوبتی رسول صلی اللّه علیه و سلم در شأن آنقدوه اهل عرفان فرمود که (انه عتیق من النار) و بروایتی آنجناب را مخاطب ساخته گفت که (انت عتیق اللّه من النار) عتیق نیز در سلک القابش انتظام یافت و در زمان خلافت آن غریق بحر تحقیق را خلیفه رسول اللّه میخواندند و نقش خاتمش بروایتی (نعم القادر اللّه) بود و بقولی عبد ذلیل لرب جلیل و باتفاق ارباب فضل و کمال امیر المؤمنین ابی بکر اول کسی است از رجال احرار که جمال حالش بحلیه ایمان زینت یافت و انوار لطف و عنایت سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار بر وجنات روزگارش تافت در مستقصی از قاسم بن محمد منقولست که رسول صلوات اللّه و سلامه علیه فرمود که عرض نکردم اسلام را بر هیچ احدی مگر آنکه او را در قبول آن تردد و تفکری روینمود مگر ابو بکر که بی‌توقف ایمان آورد و صدیق رضی اللّه عنه نخستین کسی است که بر مسند خلافت نشست و در حین وفات خلیفه تعیین کرد و اول کسی است که در حضور پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم خطبه خوانده مشرکانرا باسلام دعوت نمود و نخست مؤمنی از این امت که ببناء مسجد پرداخت و صاحب شرط و حاجب مقرر ساخت او بود و دفع شر مسیلمه کذاب و ارباب ردت در زمان خلافت آنجناب بوقوع پیوست و فتح بعضی از بلاد عراق و شام همدر آن ایام واقع گشت وفات آنخلیفه خجسته صفات بقول احمد بن اعثم کوفی در روز دوشنبه ششم جمادی الاخری سال سیزدهم از هجرت دست داد و بروایت اکثر مورخان آن واقعه در روز جمعه بیست و دوم یا بیست و سیوم ماه مذکور اتفاق افتاد و در روضه منوره حضرت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۴۶
خیر البریه علیه السّلام و التحیه مدفون شد مدت خلافتش بقول اصح و اشهر دو سال و سه ماه و چند روز بود و زمان حیاتش شصت و سه سال
حدیث بیعت امیر المؤمنین ابی بکر ابن ابی قحافه در سقیفه بنی ساعده کافه علماء انام و عامه فضلاء اعلام مرقوم اقلام اهتمام گردانیده‌اند که چون حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم از عالم غم انجام بریاض دار السلام انتقال فرمود جمعی کثیر از انصار در سقیفه بنی ساعده که مهمات کلیه را آنجا قرار میدادند مجتمع گشته داعیه نمودند که امر خلافت را بر سعد بن عباده رضی اللّه عنه مقرر سازند و این خبر بمسامع اشراف مهاجر رسیده شیخین و ابو عبیده بن الجراح رضی اللّه عنهم با بعضی دیگر از اصحاب خیر البشر بدان مجمع شتافتند و میان مهاجرین و انصار در باب تعیین شخصی که متصدی امر خلافت گردد و گفت و شنید بسیار واقع شده هریک از فریقین در ذکر مفاخر و مناقب خویش سخنان بر زبان آوردند بالاخره امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه گفت که ای گروه انصار شما از سید ابرار نشنیدید که فرمود که (الائمه من قریش) بشیر بن سعد انصاری رضی اللّه عنه جواب داد که بخدا سوگند که این حدیث را از حضرت خاتم صلی اللّه علیه و سلم شنیدم و میدانم که اینهم بر یکی از قریشیان قرار میگیرد ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه گفت (احسنت احسنت و نعم الرجل انت) ای گروه مسلمانان من این منصب را طالب نیستم باید که با یکی ازین دو بزرگوار یعنی عمر بن الخطاب یا ابو عبیده بن الجراح بیعت نمائید امیر المؤمنین عمرو ابو عبیده گفتند که باوجود فضیلت و سبقت تو در اسلام چگونه ما متصدی این امر گردیم دست بیرون آر تا با تو بیعت کنیم و نخست فاروق اعظم بامر مبایعت اقدام نمود و روایتی آنکه اول کسی که با ابو بکر رضی اللّه عنه بیعت کرد بشیر بن سعد انصاری بود و بعضی از مورخین گویند نخستین شخصی که با صدیق اکبر بیعت نمود عباد بن بشر بود و در روضه الصفا مسطور است که بروایتی در آن روز ازدحام خاص و عام در بیعت بمرتبه‌ای انجامید که سعد بن عباده که جهت عرض مرض در آن انجمن تکیه کرده بود پایمال شده از عالم انتقال نمود و قولی آنکه در آن ازدحام او را زنده از آن محفل بیرون بردند و سعد مخالفت جمهور نموده با ابو بکر الصدیق رضی اللّه عنه بیعت نکرد و از مدینه بشام رفته در آن دیار بتحریک یکی از عظماء ملت مقتول گشت در روضه الاحباب مسطور است که روایتی ضعیفست که آخر الامر بر سبیل اکراه از سعد بیعت ستاندند بصحت پیوسته که در سقیفه بنی ساعده حضار مجلس از مهاجر و انصار بر خلافت صدیق اکبر رضی الله عنه اجماع نموده بیعت کردند و روز دیگر بیعت عام بوقوع پیوسته اما بمقتضای این بیت بیت
ز مشرق تا بمغرب گر امامست*علی و آل او مارا تمامست فرقه اهل اسلام بآن مهم رضا ندادند و گفتند ما با هیچکس بیعت نه نمائیم مگر بعلی ابن ابی طالب و اکثر بنی هاشم و سلمان فارسی و عمار بن یاسر و مقداد بن الاسود و خزیمه بن ثابت ذو الشهادتین و ابو ذر غفاری و ابو ایوب انصاری و جابر بن عبد الله و ابو سعید الخدری و بریده بن الحصیب الاسلمی از
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۴۷
آنجمله بودند و عباس رضی الله عنه در آن ایام بیتی چند گفت که ترجمه آن اینست نظم
ندانم خلافت چرا منصرف*شد از هاشم و آنگه از بو الحسن*
نه او اولین مقبل قبله بود*نه او بود عالم بفرض و سنن*
نه اقرب بعهد نبی بود و بود*معین جبرئیلش بغسل و کفن*
نه او مجمع حسن اوصاف گشت*ز قدر علی و ز خلق حسن روایتست که چون امیر المؤمنین ابی بکر صدیق رضی الله عنه بر مسند خلافت متمکن گشت امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه عزلت اختیار فرموده در خانه خویش نشست و ابواب اختلاط خلایق بربست و صدیق رضی الله عنه بآنجناب پیغام فرستاد که چرا از خانه بیرون نمی‌آئی و با من بیعت نمی‌نمائی مگر مکروه میدانی خلافت مرا علی مرتضی رضی الله عنه جواب داد که از خلافت تو مرا کراهیت نمی‌آید لیکن سوگند خورده‌ام که ردا بدوش نگیرم الا برای ادای نماز فریضه تا وقتی که از جمع قرآن فارغ شوم چه از آن می‌اندیشم که چیزی از کلام الهی از خاطر محو شود و زمره‌ای گفته‌اند که در روز دوم از بیعت امیر المؤمنین ابی بکر مجمعی ساخته شاه مردان را طلب داشت و بعد از آنکه آنجناب مجلس اصحاب را بنور حضور منور گردانید و از سبب طلب پرسید فاروق اعظم گفت ترا بدان جهت طلبیدیم تا با اهل اسلام در مبایعت و متابعت خلیفه رسول خدای موافقت فرمائی امیر المؤمنین علی فرمود که شما توسل بخویشی رسول قرشی جسته و انصار را تسکین داده با ابو بکر بیعت کردید و من اکنون بهمان وسیله طلب حق خود می‌نمایم ملاحظه کنید که بحضرت رسالت اقرب کیست و از حق سبحانه و تعالی بترسید و از جاده انصاف در مگذرید امیر المؤمنین عمر گفت ترا رها نکنیم تا بیعت نکنی جناب ولایت مآب جواب داد که من ازین سخن نیندیشم و تا رمقی از حیات بود طالب حق خود باشم القصه در آن روز میان شاه مردان و اصحاب پیغمبر آخر الزمان درین باب گفت و شنید فراوان واقع شده بالاخره شاه ولایت بی از آنکه با صدیق اکبر بیعت نماید مراجعت فرمود و عقیده مردم شیعه مذهب آنست که آنجناب هرگز با امیر المؤمنین ابی بکر بلکه با هیچ‌یک از خلفاء ثلث بیعت ننمود اما بعضی از اهل سنت و جماعت گویند که بعد از چهل روز از فوت خیر الانام صلی اللّه علیه و آله العظام و صحبه الکرام با خلیفه اول بیعت کرد و فرقه‌ای را اعتقاد آنکه تا فاطمه زهرا رضی اللّه عنها در حیات بود بیعت نفرمود آنگاه شرط مبایعت بجای آورد و در بعضی از کتب بنظر در آمده که در همانساعت که امیر المؤمنین حیدر خبر خلافت صدیق اکبر شنود بتعجیل تمام نزد آنجناب رفته بیعت فرمود و العلم عند الله ارباب اخبار آورده‌اند که چون امر خلافت بر امیر المؤمنین ابی بکر رضی الله عنه قرار گرفت چنانچه خیر البشر مقرر فرموده بود اسامه بن زید رضی الله عنه را با لشگر فرخنده‌اثر بجانب دیار شام ارسال فرمود و از آن جیش غیر از امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی الله عنه کسی تخلف ننمود و این نیز بنابر اجازت اسامه بود و روایتی آنکه اسامه رضی الله عنه تا بدان منزل که پدرش شهید شده بود رفته بی‌آنکه با مخالفان ملاقات نماید بازگشت و قولی آنکه میان او و ارباب ضلال قتال
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۴۸
اتفاق افتاده اسامه بفتح و ظفر اختصاص یافت آنگاه عنان مراجعت بصوب مدینه تافت و الله اعلم بالصواب و الیه المرجع و المآب‌
 
ذکر خروج اسود عنسی در ولایت یمن و کشته شدن او بیمن اهتمام مجاهدان دشمن‌شکن‌
 
اسود عنسی که موسوم بود بعیهله ابن کعب و ذو الحمار از جمله القاب اوست و در اواخر اوقات حیات سید کاینات علیه افضل الصلوه در حدود ولایت یمن آغاز دعوی نبوت کرد و چون او در فن کهانت و شعبده مهارت تمام داشت و امور غریبه بمردم مینمود جمعی کثیر از بنی مذحج و غیر ایشان از قبایل عرب به نبوتش ایمان آوردند و اسود بمتابعت آنجماعت مستظهر گشته با هفتصد سوار و سیصد پیاده جرار از کهف جنان که مسکن او بود بجانب صنعا توجه نمود و حاکم آن ولایت شهیر بن باذان بقدم مقاتله پیش آمده بعز شهادت فایز گشت و اسود بشهر صنعا دررفته منکوحه شهیر بن باذان را بحباله نکاح در آورد و پسر عم این منکوحه را که فیروز نام داشت با دادویه که دو مسلمان پاک اعتقاد بودند بامارت بعضی از عجمیان که در آن مملکت اقامت مینمودند نصب کرد و چون خبر خروج آنمدعی کذاب بسمع شریف حضرت رسالت مآب رسید ببعضی از امرا و گماشتگان خویش که در حدود یمن بودند نامه‌ای نوشته ایشان را بر قتل اسود تحریض فرمود و اهل اسلام بوصول نامه همایون خیر الانام علیه الصلوه و السلام مستظهر و قوی خاطر شده همه در یک موضع مجتمع گشتند و همم عالیه بر قتل عیهله گماشتند در آن اثنا قیس بن عبد یغوث که سپهسالار آن خاکسار بود از حرکات ناهنجارش متنفر شده باتفاق فیروز و دادویه قاصد قتل او گشت در روضه الصفا از فیروز مرویست که گفت بعد از آنکه جمعی در کشتن اسود متفق شدند من پیش دختر عم خود که زوجه او بود و متابعت ملت محمدی مینمود رفتم و داعیه‌ای که داشتم با وی گفتم آن مؤمنه بر زبان آورد که من شخصی ازین کذاب فاسق تر ندیدم شب همه شب بشرب شراب قیام مینماید و تا چاشتگاه در خواب مانده غسل جنابت بجا نمی‌آورد اکنون باید که شما در فلان شب بفلان موضع آئید و دیوار خانه را سوراخ کرده بسر بالین اسود روید و مهمش را باتمام رسانید و در شب موعود من و دادویه و قیس بن عبد یغوث بدانجا شتافته دیوار خانه را شکافتیم و من جرءت نموده بدان خانه درآمدم چون از غایت خوف و دهشت شمشیر خود را در بیرون فراموش کرده بودم سر و ریش آن ملعون را گرفتم و بقوت هرچه تمامتر گردنش را چنان تاب دادم که بشکست و از اسود در آنوقت بانگی عظیم صادر شده پاسبانان آواز نامبارکش شنیدند و در خانه آمده از عورتش پرسیدند که پیغمبر ما را چه میشود آن مومنه جواب داد که وحی بر او نازلشده از ثقل آن می‌نالد القصه بعد از فایز شدن فیروز بفیروزی قیس بدان خانه در آمده سر اسود از تن جدا کرد و رفقاء ثلثه بمنازل خویش بازگشته چون صبح
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۴۹
طلوع نمود مؤذنی را فرمودند که باداء اذان قیام نماید و مؤذن پس از (اشهد ان محمدا رسول اللّه) گفت و ان عیهله کذاب و متابعان اسود از شنیدن آن کلمه در خروش آمده فیروز سر اسود را بجانب ایشان انداخت و آنجماعت پراکنده گشته یمنیان از شر ایشان نجات یافتند گویند مدت استیلاء اسود بر یمن سه ماه بیش نبوده و قتل او قبل از وفات سید کاینات علیه افضل الصلواه بیک روز بوقوع انجامید و آنحضرت را این صورت بوحی معلوم شده اصحاب را خبردار گردانید و بر زبان معجز بیان گذرانید که (فاز فیروز) و بروایتی آنکه بعد از انتقال پیغمبر آخر الزمان بریاض رضوان ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه لشگری بامداد امرای یمن ارسال داشته ایشانرا بمقاتله اسود مأمور ساخت و میان اهل اسلام و اصحاب ظلام محاربه بوقوع انجامید نسیم فتح و فیروزی بر پرچم علم امت سید عالم صلی اللّه علیه و سلم وزید اسود بر دست فیروز مقتول گردید (انه حمید مجید)
 
ذکر ارتداد قبایل عرب از ملت محمدی و بیان محاربه خالد بن الولید با طلیحه اسدی‌
 
جمهور ارباب اخیار اخبار نموده‌اند که چون واقعه انتقال سید مختار صلی الله و آله الاخیار در اطراف بلاد و دیار انتشار یافت اکثر قبایل عرب قدم در وادی ارتداد نهاده فرقه‌ای ادای زکوه را مکروه داشتند و طایفه‌ای تن آسانی اختیار کرده صوم و صلوه را بگذاشتند و مهم طلیحه بن خویلد اسدی و مسیلمه کذاب که دعوی نبوت میکردند قوت یافته جمعی کثیر در ظل رایت نکبت سرایت ایشان مجتمع گشتند و طلیحه در زمان حیات سید کاینات علیه روایح الصلواه و فوایح التسلیمات بمدینه طیبه شتافته شرف صحبت آنحضرت را در یافت و ایمان آورده بقبیله خود بازگشته آنگاه مرتد شد و آغاز دعوی نبوت کرد و مردم را از نماز و روزه معاف داشته ربا را مباح انگاشت و بنابر تسویلات شیطانی مجموع بنی اسد ترک مسلمانی داده برسالت وی اقرار نمودند و عیینه بن حصن فزاری و عمرو بن معدیکرب زبیدی با اقوام خویش بدو پیوستند و ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه در اوایل سال دوازدهم از هجرت خالد بن الولید را با سه هزار مرد شمشیرزن بقتال ارباب ردت نامزد کرده خالد نخست متوجه طلیحه شد و طلیحه در آن‌وقت بنواحی آبی از میان بنی اسد که آنرا بزاخه می‌گفتند فرود آمده بود و خالد رضی اللّه عنه بعد از آنکه بمعسکر او نزدیک رسید عکاشه بن محصن اسدی و ثابت بن ارقم را که از کبار صحابه بودند بتجسس احوال مخالفان فرستاد و ایشان در اثناء راه بطلیحه و برادرش سلمه که جهت استخبار متوجه بودند دوچار خورده شهادت یافتند و روز دیگر خالد بن الولید بطلیحه رسیده نایره قتال مشتعل گردید و طلیحه کسائی بر سر انداخته در گوشه‌ای بنشسته بمردم گفت که محل نزول وحی است و عیینه بن حصین فزاری در اثناء جنگ چند نوبت نزد طلیحه رفته
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۵۰
پرسید که جبرئیل نازل شد یا نی و هر کرت جواب شنید که هنوز جبرئیل نیامده مگر در نوبت آخر طلیحه گفت جبرئیل نزول نمود و با من گفت که (ان لک رحاء کرحاه و حدیثا لا ینساه) و صاحب مقصد اقصی اینسخن را همچنین ترجمه نوشته که ترا آسیائی همچو آسیای اوست و ترا حدیثی است که فراموش نخواهد شد اما در روضه الصفا از ترجمه تاریخ احمد بن اعثم کوفی منقولست که سخن طلیحه این بود که (ان لک رجاء لا کرجاه و حدیثا لا ینساه) یعنی امید تو با امید خالد هم دوش نشود و میان شما حدیثی است که ترا آن فراموش نگردد و علی کل التقدیرین عیینه بعد از شنیدن اینسخن آواز برآورد که ای بنی فزاره فرار برقرار اختیار نمائید که این بدبخت دروغ‌گویست آنگاه با قوم خود گریخته خالد بن الولید بر سایر سپاهیان طلیحه که بنی اسد و غطفان بودند حمله کرد و ایشان از میدان ستیز روی بمیدان گریز نهاده طلیحه نیز بجانب شام شتافت و بالاخره باسلام معاودت کرده در حرب نهاوند شربت شهادت چشید در بعضی از کتب معتبره مسطور است که خالد بن الولید چون از محاربه طلیحه فراغت یافت با سپاه اسلام بطرف بطاح رفت و سرایا باطراف و جوانب فرستاده بموجبی که خلیفه رسول واجب الاتباع در وقت وداع او را تعلیم نموده بود با ایشان گفت که در میان هر قبیله‌ای که بانک نماز شنوند دست تعرض از مال و خون ایشان کوتاه دارند و اگر آواز اذان نشنوند و دانند که آنقوم قبول اسلام نمی‌نمایند دود از دودمان ایشان برآرند و سریه‌ای که ابو قتاده انصاری رضی اللّه عنه در میان ایشان بود مالک بن نویره را که بفرموده حضرت رسالت مآب امارت بطاح و اخذ صدقات بنی یربوع تعلق بوی میداشت و بعد از فوت آنحضرت بردت متهم شده بود گرفته پیش خالد آوردند و ابو قتاده گواهی داد که من بانگ نماز از میان قوم مالک استماع نمودم و بعضی در جانب نقیض سخن گفتند و چون خالد با مالک در تکلم آمد نوبتی در وقت نقل از حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه بر زبان مالک گذشت که (قال رجلکم کذا) و خالد از شنیدن این سخن در غضب رفته گفت ای سک محمد رسول اللّه مردما بود و مرد شما نبود آنگاه اشارت کرد تا ضرار اسدی سر مالک را از بدن جدا نموده در زیر دیگی که جهت پختن طعام بر اثقیه موضوع بود نهاد تا آتش در آن افتاد یافعی گوید که سر مالک آن مقدار موی داشت که تا وقتی که طعام پخته شد مشتعل بود و خالد بعد از سوختن خرمن حیات مالک منکوحه او را ام تمیم بنت المنهال که بحسن و جمال عدیم المثال بود در حباله نکاح آورد و ابو قتاده از این معنی آزرده خاطر شده سوگند یاد کرد که هرگز در لشگری که در تحت لوای خالد باشد بجهاد نرود و متوجه مدینه شده بعد از وصول کیفیت حال را بعرض اصحاب رسانید و مقارن آنحال برادر مالک متمم که در سلک شعراء عرب انتظام داشت بموقف خلافت رسیده به تتمیم آن تمیمه پرداخت و بامداد عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه که دوست قدیمی مالک بود با ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه گفت که برادرم بر جاده شریعت حضرت خاتم صلی اللّه علیه و سلم ثبات قدم داشت و خالد بطمع ام تمیم او را بقتل آورده
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۵۱
و عمر رضی اللّه عنه در باب طلب خالد جهت قصاص مبالغه بسیار کرده ابو بکر نخست از قبول آن سخن ابا نمود و آخر الامر نامه بخالد نوشت که سپاه را هم آنجا گذاشته تنها بمدینه شتابد و خالد شرط امتثال مثال مرعی داشته چون بمدینه رسید دو دینار زر سرخ نزد بلال که حاجب امیر المؤمنین ابی بکر بود فرستاد که او را بیحضور عمر رضی اللّه عنه بمجلس خلیفه درآورد و بلال بر اخذ آن وجه اقدام نموده خالد را تنها نزد خلیفه رسول خدا گذاشت گویند اول رشوتی که در اسلام گرفتند آن بود در روضه الصفا مسطور است که امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه بر در مسجدی که نزدیک بدار الخلافه بود اقامت داشت که ناگاه چشمش بر خالد بن الولید افتاد که برسم مبارزان عرب دو تیر بر دستار خویش خلانیده پیش امیر المؤمنین ابی بکر میرفت و فی الحال برخاسته و سهام را از عمامه خالد بیرون کشیده بشکست و گفت مسلمانی را کشتی و بازنش تزویج نمودی بخدا سوگند که ترا سنگسار کنم و با یکدیگر بدار الخلافه شتافته دربان خالد را فردا وحیدا رخصت دخول ارزانی داشت و امیر المؤمنین عمر را بازگردانید و آنجناب در آن محل دست برهم زده می‌گفت دریغ که خون مالک هدر شد و چون خالد نزد خلیفه اول درآمد بزبان عتاب گفت که (قتلت مسلما و عزمت بامراته) خالد جواب داد که ای خلیفه رسول خدا ترا سوگند میدهم که از پیغمبر (ص) نشنیده‌ای که خالد شمشیر خداست ابو بکر گفت که شنیده‌ام خالد گفت شمشیر خدا نزند مگر گردن کافری یا منافقی را ابو بکر از شنیدن این سخن خالد را اجازت مراجعت داد و فرحناک از آن خانه بیرون خرامیده متوجه معسکر خود گردید در تاریخ طبری مسطور است که چون خالد از دار الخلافه بیرون آمد عمر را بر در مسجد نشسته دید دست بقبضه شمشیر برده گفت (تعال یا اعسر) و خالد بجهت آن عمر بن الخطاب را باین لفظ مخاطب گردانید که هر کار که مردم بدست راست کنند عمر بدست چپ میکرد القصه چون عمر حال برینمنوال دید دانست که خالد در باب قتل مالک عذری گفته که مقبول طبع ابو بکر افتاده لاجرم دست از تعرض او کوتاه داشت در روضه الاحباب مسطور است که بعد از رخصت خالد ابو بکر دیت مالک بن نویره را از بیت المال ادا کرده سبایای قوم او را تسلیم متمم نموده او را خشنود و شاکر باز گردانید
 
ذکر شمه‌ای از حال مسیلمه و سجاح و بیان ازدواج ایشان بی‌وقوع نکاح‌
 
چنانچه در ضمن وقایع سال یازدهم از هجرت سبق ذکر یافت چون مسیلمه با وفد بنی حنیفه از مدینه بدیار خود شتافت آغاز دعوی نبوت کرد و بنابر آنکه او از فن سحر و شعبده وقوفی تمام داشت امور عجیبه بمردم نمود و در برابر بینات الهی کلمات مزخرفه مسجعه ترتیب داده بر اتباع خویش خواند و بزعم بعضی از مورخان مسیلمه اول کسی است که بیضه را در شیشه سرتنگ درآورد و نخستین شخصی است که پر بریده طایر را وصل کرد
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۵۲
و بواسطه مشاهده امثال این افعال بسیاری از ساکنان یمامه بنبوت مسیلمه ایمان آوردند و بعد از فوت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم کار او قوت گرفته قرب صد هزار کس در ظل علم شقاوت؟؟؟ او مجتمع گشتند در خلال آن احوال سجاح بنت حارث بن سوید که عورتی فصیحه نصرانیه بود بنابر حب ریاست آغاز دعوی نبوت کرده سخنان مسجع بر زبان آورد و مجموع بنی ثعلب که قوم وی بود درین دعوی او را تصدیق نموده بیک ناگاه بر سر بنی رباب رفتند و بانتهاب اموال آن قبیله پرداختند و اکثر ایشانرا دفین خاک ساختند آنگاه ارباب تدبیر صلاح چنان دیدند که بمحاربت متابعان ملت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم اقدام نمایند اما سجاح کلمه چند مسجع بر ایشان خواند مبنی از آنکه اول بجانب یمامه رفته مهم مسیلمه را فیصل می‌باید داد و آنجماعت طریق اطاعت مسلوک داشته سجاح رایت عزیمت بطرف یمامه برافراشت و مسیلمه از این معنی وقوف یافته جمعی را برسم رسالت نزد سجاح فرستاد تا کیفیت حال او را معلوم نمایند و بعد از آمدوشد رسل و رسایل آن کذاب و کذابه را حقیقه مهم یکدیگر معلوم شده بین الجانبین مصالحه بوقوع پیوست و سجاح بر لشکر پیشی گرفته با ده کس از خواص نزد مسیلمه رفت و مسیلمه در خیمه که نزدیک بقلعه خود نصب کرده بود با او ملاقات نمود و آن‌دو مدعی کذاب در آن خلوت کلمات مسجعه و عبارات مزخرفه بر یکدیگر خوانده مایل بمواصلت هم گشتند و سه شبانه روز بکام دل گذرانیده از مسیلمه در آن اوقات حسب المقدور قوت رجولیت ظهور مینمود و سجاح مهما امکن اظهار ملایمت و معاشقت میفرمود آنگاه سجاح طبل رحیل کوفته بقوم خویش پیوست و چون زبرقان بن بدر و عطارد بن الحاجب و غیرهما از رؤسا از وی سؤال کردند که ملاقات مسیلمه با تو چگونه اتفاق افتاد جواب داد که مسیلمه را مانند خود پیغمبر مرسل یافتم و بموجب وحی سماوی عنان توسن نفس بمناکحتش تافتم آن طایفه پرسیدند که مهر تو چه بود گفت هیچ گفتند عیب تمام باشد که مثل تو عفیفه بی‌مهر شوهر کند اکنون بیمامه بازگشته طلب مهر نمای و سجاح بطمع خام بار دیگر متوجه یمامه شد چون مسیلمه از قدوم او خبر یافت فرمود تا ابواب قلعه را مضبوط ساختند و بنفس شوم بر زبر دروازه آمده از سجاح پرسید که بچه سبب رنجه شده سجاح صورت حال را بیان کرد و مسیلمه مؤذن سجاح را که شیث بن ربعی نام داشت طلبیده گفت که در میان قوم خویش ندا کن که مسیلمه رسول خدا نماز بامداد و نماز خفتن را جهت مهر سجاح از شما برداشت آنگاه سجاح بمعسکر خود معاودت کرد و بروایت مقصد اقصی سجاح چند روزی در آن نواحی رحل اقامت بینداخت تا مسیلمه نصف خرمای یمامه را برسم کابین نزد او فرستاد القصه بعد از وقوع قضیه مذکوره اکثر رؤساء قبایل بطلان دعوی سجاح را دانسته از متابعت او پشیمان گشتند و روی بمنازل خود آورده بدین اسلام رجوع کردند و سجاح با چهارصد نفر عنان عزیمت بموصل که مسکن او بود معطوف گردانید چنانچه در روضه الاحباب مسطور است که تا زمان حکومت معاویه زنده مانده جمال حالش بحلیه ایمان زیور یافت آنگاه بعالم آخرت شتافت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۵۳
 
ذکر واقعه یمامه و قتل مسیلمه بن ثمامه‌
 
در اکثر کتب مورخین سمت تحریر و تبیین پذیرفته که خالد بن الولید چون از قضیه مالک بن نویره فراغت یافت با لشکر ظفر اثر که بروایت روضه الاحباب بیست هزار نفر بودند بجانب یمامه شتافت و در آن‌وقت مسیلمه چهل هزار مرد جرار فراهم آورده در نواحی باغی که آنرا حدیقه الرحمن میگفتند و بالاخره بحدیقه الموت موسوم شد مستعد جنگ و پیکار نشسته بود و چون تقارب فریقین بتلافی انجامید و نایره حرب و قتال بباد حمله ابطال رجال مشتعل گردید نخست ارباب ضلال را استیلا دست داده ابو حذیفه و سالم که صاحب رایات اهل اسلام بودند با فوجی کثیر از قراء صحابه بعز شهادت فایز شدند و کفار خود را بخیمه خالد رسانیده آنرا بشکافتند و شمشیر برام تمیم حواله کرده خواستند که بتتمیم کار او پردازند و بالاخره بنابر شفاعت مجاعه که در سلک اعیان یمامه انتظام داشت از سر خون آن ضعیفه درگذشتند و چون ثابت بن قیس انصاری و براء بن مالک و زید بن الخطاب غلبه کفار و فرار امت سید ابرار مشاهده نمودند زبان ملامت گشاده کمر شجاعت برمیان بستند و بنابر اهتمام و اجتهاد ایشان مسلمانان دلیر شده بر اتباع مسیلمه حمله کردند و در اثناء کر و فر محکم بن الطفیل که از اعاظم شجاعان یمامه بود بضرب شمشیر براء بن مالک یا بزخم سنان عبد الرحمن بن ابی بکر رضی اللّه عنهما بقتل رسید بدان سبب کفار دل شکسته گشته از میدان ستیز روی بوادی گریز نهادند و بحدیقه الموت پناه جسته متحصن شدند و براء بن مالک تیغ جهاد آخته و خود را بر در آن باغ انداخته چندان کشش و کوشش نمود که اهل یمامه ابواب حدیقه را بازگذاشتند و مسلمانان در آنجا ریخته بسیاری از کافران را بقعر جهنم فرستادند و مسیلمه بر دست وحشی قاتل حمزه رضی اللّه عنه و ابن ام عماره انصاری کشته گشت و نسیم فتح و ظفر بر پرچم علم اسلام وزیده کفر و ظلام نگونسار گردید و مهم مردمی که در قلعه یمامه متحصن بودند بنابر مساعی مجاعه بطریقه مصالحه فیصل یافت و خالد خبر این فتح مبین را با خمس غنایم نزد ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه فرستاده انوار فرح و سرور بر وجنات ارباب توحید تافت و در آن محاربه از سپاه مسیلمه چهارده هزار کس بقتل رسیدند و از مسلمانان بروایت احمد بن اعثم کوفی هفتصد نفر و بقول بعضی دیگر از مورخین فضیلت اثر سیصد و شصت کس شربت شهادت چشیدند و از جمله شهدا یکی ابو دجانه سماک بن خرشه انصاریست و از مناقب ابو دجانه آنکه حضرت رسالت صلی اللّه علیه و آله و سلم روز احد شمشیری بر دست گرفته بود فرمود که کیست که این تیغ را چنانچه سزاوار است بگیرد صحابه پرسیدند که یا رسول اللّه حق این شمشیر چیست آنحضرت فرمود که حق این شمشیر آنست که از کفار آنرا دریغ ندارد و مسلمانان را بدان نیازارد فقال ابو دجانه (انا اخذ بحقه) و رسول صلی اللّه علیه و سلم آن شمشیر را باو عنایت کرد ابو دجانه بدان وسیله در روز مذکور بسیاری از
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۵۴
مشرکان را مجروح و بی‌روح گردانید و دیگری از شهداء معرکه یمامه زید بن الخطاب است و او بحسب سن از امیر المؤمنین عمر کلان‌تر بود و پیش از آنجناب تصدیق نبوت حضرت رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله نمود و دیگری از شهیدان معرکه مذکور ثابت بن قیس بن شماس انصاریست و او خطیب حبیب حضرت باری بود و در وقت ورود وفود بمدینه در حضور صاحب مقام محمود بقرائت خطبه قیام مینمود و ابو حذیفه بن عتبه بن ربیعه و غلام او سالم و بشر بن سعد الانصاری و عباد بن بشیر و طفیل بن عمرو الدوسی و عامر بن بکیر و سایب بن العوام برادر زبیر و عبد اللّه بن سهیل بن عمرو و شجاع بن وهب رحمه اللّه علیهم اجمعین در سلک شهداء آن معرکه انتظام داشتند مدت حیات عبد اللّه سی و هشت سال و اوقات عمر شجاع چهل و چند سال بود و در ماه ذو الحجه همین سال ابو العاص بن الربیع القریشی که خواهرزاده خدیجه کبری رضی اللّه عنها بود از عالم انتقال نمود
 
ذکر برگشتن اهل بحرین از دین رسول هاشمی و بیان دفع فتنه ایشان باهتمام علاء الحضرمی‌
 
ناصبان اعلام خیر الانام بر صحایف لیالی و ایام مرقوم اقلام صحت ارتسام گردانیده اند که منذر بن ساوی در زمان حیات حضرت مقدس نبوی باتفاق تمام مردم بحرین در سلک اهل ایمان انتظام یافته بود و در سال دهم از هجرت علاء الحضرمی از موقف نبوت جهت اخذ صدقات آنجماعت بدانجا رفت و هنوز علاء الحضرمی در آن دیار اقامت داشت که حضرت خاتم الانبیاء علم توجه بجانب ملاء اعلاء برافراشت و مقارن آن خبر ببحرین منذر نیز وفات یافت و مردم بحرین مرتد شده علاء بمدینه طیبه شتافت و در روضه الاحباب مسطور است که متوطنان بحرین دو قبیله بودند بنی عبد القیس و بنو بکر و جارود بن عمرو که از رؤساء عبد القیس بود و بخدمت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم رسیده بشرف ایمان و تعلم قرآن مشرف و مکرم گشته بود بعد از فوت آنحضرت زبان بنصیحت بنی عبد القیس بگشاد و آن جماعت را بر سر جاده شریعت نگاه داشت و مرتدان بنی بکر بنابر عداوت قدیمی و تعصب دینی از ملوک عجم استمداد نموده لشکر بسر عبد القیس کشیدند و بین الجانبین حربی صعب دست داده کفار ظفر یافتند و عبد القیس بوادی فرار شتافته در قلعه جواثا متحصن گشتند و بنو بکر آنحصار را مرکزوار درمیان گرفته دقیقه‌ای از دقایق محاربه و محاصره نامرعی نگذاشتند و چون این اخبار بمدینه سید المرسلین رسید امیر المؤمنین ابی بکر صدیق رضی اللّه عنه علاء حضرمی را سردار سپاه جرار گردانیده بمدافعه بنو بکر مأمور ساخت و علاء لوای توجه افراشته در اثناء راه ثمامه بن اثال الحنفی و قیس بن عاصم با اقوام خویش بدو پیوستند و باتفاق روی به بنی بکر نهادند به ثبوت پیوسته که در آن سفر عبور آن لشکر ظفر اثر بر ریگستانی افتاد که از آب و آبادانی بسیار دور بود و بسبب هبوب صرصر ویرانی از رستن سبزه و ریاحین بغایت مهجور و در آن بیابان بی‌پایان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۵۵
آتش عطش بر مجاهدان استیلا یافته بزبان تضرع و نیاز از کریم عطابخش بنده‌نواز مخلص خود را مسألت نموده برطبق کلمه (أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ) دعای ایشان بعز اجابت اقتران یافته ناگاه از رشحات سحاب عنایت مسبب الاسباب در صحرائی که پیوسته آب نایاب بود غدیری پرآب بنظر ایشان درآمد و همگنان از آن آشامیده و دواب خود را سیراب گردانیده روی براه نهادند و قاصدی هم‌عنان باد بقلعه جواثا ارسال داشته از آمدن خویش اعلام دادند و استعلام نمودند که بکدام طریق با اهل ظلام در مقام قتال آیند و محصوران ایشان را بشبیخون دلالت فرموده علاء با اتباع خویش در شبی که مقرون بروز فتح و نصرت بود بیک ناگاه بر سر بنی بکر تاخت و اهل قلعه نیز از آن‌جانب بمیدان نبرد شتافته جمعی کثیر از کفار کشته گشتند و بقیت السیف قدم در وادی گریز نهاده پناه بحصار روم بردند و علاء الحضرمی جارود بن عمرو و سایر رؤسای عبد القیس را بنوازش بیکران اختصاص داده بنابر استصواب ایشان بجانب جزیره دارین که پناه جمعی از متمردان بود توجه نمود و بعد از آنکه مسلمانان نزدیک بآن جزیره رسیدند دیدند که دریاء زخار در میان ایشان و مقصد حایل است و کفار کشتیها را بساحل برده‌اند لاجرم متأمل شدند و بالاخره توکل بر عنایت حضرت احدیت کرده بیکبار با خیول و جمال و احمال و اثقال و اغنام و دواب بآب درآمدند و دعاکنان از آن بحر بی‌پایان در ضمان حیات رحیم رحمان بگذشتند و آن نهنگان دریاء وغاهم از گرد راه بجزیره محاربه درآمده کشتی عمر کفار دارین را غریق گرداب فنا گردانیدند و بار دیگر نسیم ظفر بر پرچم علم اسلام وزیده فوجی از اصحاب ظلام بآتش دوزخ پیوستند آنگاه علاء الحضرمی متوجه قلعه روم شده بتجدید با بنی بکر قتال شدید کردند باز مظفر و سرافراز گشته سالما غانما از آن دیار مراجعت فرمود و الحمد للّه الملک المعبود
 
ذکر حال بعضی دیگر از مرتدان قبایل عرب و بیان اعلاء اعلام شریعت نبی قریشی لقب‌
 
در روضه الاحباب مسطور است که بعد از فوت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم ذو التاج لقیط بن مالک که او را در زمان جاهلیت جلندی می‌گفتند از دین اسلام برگشته باستظهار بعضی از جنود شیطان بر دیار عمان استیلا یافت و متوطنان آن مکان را مانند خود مرتد ساخت و ساکنان مهره نیز بسبب قرب جوار از دین بی‌بهره گشتند و اینخبر بمدینه رسید ابو بکر الصدیق رضی اللّه عنه حذیفه بن محصن حمیری و عرفجه بارقی را بحرب آن جماعت مأمور گردانید و مقرر فرمود که عکرمه بن ابی جهل که در حدود یمامه بود بدیشان ملحق شود و حذیفه و عرفجه متوجه گشته در اثناء راه عکرمه بدیشان پیوست و باتفاق نخست بر سر عمانیان رفته تیغ جهاد برآوردند و آن مقدار از کفار بقتل رسانیدند که از خون ایشان دریائی بسان عمان جاری گشت و از آنجا بجانب کفره مهره شتافته
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۵۶
بر ایشان نیز ظفر یافتند و سالما غانما عنان مراجعت بطرف مدینه تافتند بصحت پیوسته که پس از انتقال رسول حضرت ذو الجلال از دار ملال قبایلی که در حضرموت و صنعاء یمن اقامت داشتند مانند سایر اعراب شقاوت انتساب از شریعت حضرت رسالت مآب اجتناب نموده رایات فتنه و فساد مرتفع ساختند و زیاد ابن لبید انصاری که والی حضرموت بود فرار کرده خبر ارتداد ایشانرا بابو بکر صدیق رضی اللّه عنه رسانید و صدیق اکبر زیاد را بر چهار هزار مرد جرار سروری داده بدانجانب بازگردانید و زیاد بعد از وصول بدان دیار با کفار آغاز کارزار نموده مدتی مدید بین الجانبین نایره جنگ و شین اشتعال داشت آخر الامر عکرمه بن ابی جهل و مهاجر بن ابی امیه بموجب اشارت امیر المؤمنین ابی بکر باو پیوسته دود از دودمان اهل ارتداد برآوردند و اشعث بن قیس کندی را که از جمله رؤساء آن قبایل بود در قلعه‌ای از قلاع یمن محصور گردانیدند و زمان محاصره امتداد یافته اشعث طالب مصالحه گشت و بعد از آمدوشد سفیر مهم بر آن قرار یافت که مسلمانان ده کس معین از اهل قلعه را امان داده تتمه مردم بی‌ایمان را عرصه تیغ فنا گردانند و چون اشعث در قلعه بازگشاد زیاد او را نیز گرفته خواست که بقتل رساند زیرا که از مردم حصار زیاده از ده کس را امان نداده بودند و اشعث بر سبیل سهو خود را داخل آن ده نفر نگردانیده بود اشعث از مشاهده آن حال متحیر گشته گفت چگونه جایز توان داشت که من از برای دیگران امان بستانم و خود را در معرض قتل رسانم امان من بدلالت عقل مقرر است و در این باب قیل و قال بوقوع پیوست بالاخره چنان قرار گرفت که اشعث را زنده بدار الخلافه فرستند تا بدانچه رای امیر المؤمنین ابی بکر اقتضا نماید درباره او حکم فرماید آنگاه زیاد قریب هفتصد نفر از مرتدان قلعه را گردن زده اشعث را با جمعی مقید و ملول بمدینه ارسال داشت و چون اشعث بمجلس صدیق رضی اللّه عنه در آمد اظهار اسلام نموده زبان اعتذار و استغفار بگشاد و فاروق اعظم که یکی از حضار آن مجلس بود روی بامیر المؤمنین ابی بکر آورد گفت یا خلیفه رسول اللّه قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم من بدل دینه فاقتلوه لاجرم سزاوار آنست که اشارت فرمائی تا غبار فتنه و فساد اشعث را بتحریک شمشیر آبدار فرونشانند و اهل اسلامرا از ظلم و بیداد او برهانند و اشعث دیگر بتضرع و زاری امان طلبیده خواهر امیر المؤمنین ابی بکر رضی اللّه عنه را خواستگاری نمود و آنجناب از سر گناهان او درگذشت و جرایم او را نابود انگاشته خواهر خود ام فروه را با او در سلک ازدواج کشید و باین جهت اشعث بار دیگر سردار قبیله کنده شده بغایت معتبر گردید و او را از ام فروه سه پسر و دختری در وجود آمد اسامی پسران اینست محمد اسماعیل و اسحق و دختره جعده نام داشت‌
 
گفتار در بیان اسلام مثنی بن حارثه الشیبانی و رفتن خالد بن ولید بجانب عراق جهت تمهید مبانی مسلمانی‌
 
حاویان فضایل نفسانی و راویان وقایع انسانی آورده‌اند که در سال دوازدهم از
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۵۷
هجرت پیغمبر آخر الزمان مثنی بن حارثه که از اعیان بنی شیبان بود بنابر حب مسلمانی بمدینه شتافته زبان بکلمه توحید جاری گردانید و بعرض امیر المؤمنین ابی بکر رسانید که قوت و جمعیت ملوک عجم بضعف و پریشانی سمت تبدیل گرفته و دولت اقبال آن طایفه بنکبت و ادبار صفت تغیر پذیرفته امید آنکه مرا شرف اجازت ارزانی داری تا باتفاق مردم کاری لشگر بحدود کوفه و سواد عراق برم و در آن دیار دست بتاراج اموال کفار برآورم و صدیق رضی اللّه عنه او را رخصت داده مثنی بر آن موجب بتقدیم رسانید و بسیاری از مراعی و مواشی فارسیان را عرصه نهب و غارت گردانید و عجمیان در صدد منع آمده باجتماع سپاه و ارسال مردم رزم‌خواه اقدام نمودند و چون این خبر بمدینه رسید امیر المؤمنین ابی بکر باستصواب جماهیر مهاجر و مشاهیر انصار زمام سرداری سپاه عراق و مقاتله اهل کفر و شقاق را در قبضه اقتدار خالد بن الولید نهاده نامه بوی نوشت که از یمامه روی بدان صوب آورد و در اعلاء اعلام اسلام مساعی جمیله مبذول دارد خالد رضی اللّه عنه با قرب ده هزار سوار نامدار بسواد عراق درآمده مثنی بدو پیوست و در آن اوقات حکومت سواد متعلق بابن صلوبا و ایالت حیره مفوض به قبیصه بن ذویب الطائی بود و میان آن‌دو سردار و مسلمانان مهم بمصالحه انجامیده خالد جزیه بر ایشان مقرر ساخت و این اول جزیه بود که در عراق وضع نمودند و خالد و مثنی بعد از فراغ از مهم حیره با هیجده هزار مرد خیره بجانب ایله شتافتند و هرمز که از قبل کسری حاکم آن سرزمین بود بقدم مقابله و مقاتله پیش‌آمده حربی اتفاق افتاد که از مهابت آن بهرام جنگ‌جوی عنان تمالک و تماسک از دست داد و هرمز در آن معرکه بضرب تیغ خالد کشته گشته نصرت نصیب اهل اسلام شد و مقارن آن فتح قارن که امیر اهواز بود و با سپاه صف‌شکن بمدد هرمز می‌آمد نزدیک معسکر مسلمانان رسید و خالد رضی اللّه عنه او را استقبال نموده و باشتعال آتش قتال پرداخته نوبت دیگر نسیم فتح و نصرت بر پرچم علم ارباب توحید وزید و قارن در پنجه تقدیر اسیر شده قرب سی هزار کفار خاکسار بزخم شمشیر آبدار و نوک نیزه ثعبان کردار از پای در افتادند و بسیاری از ایشان بقید اسارت گرفتار گشتند و از جمله اسیران یکی پدر حسن بصری بود که ملت نصرانیه داشت در مقصد اقصی مذکور است که بعد از این واقعه کسری شخصی را موسوم بود بهزار مرد با جمعی کثیر از دلیران میدان نبرد بجنگ خالد رضی اللّه عنه فرستاد و مدت مقابله و مقاتله بیست روز امتداد یافته در روز آخر هزار مرد بر دست خالد با هزار سالها برابر شده کفار بگریختند آنگاه جاثان نامی با سی هزار مرد خنجرگذار بمحاربه خالد مبادرت نموده مهم او نیز مثل سایر عجمیان بفیصل انجامید و خالد درین محاربات غنایم موفور و اموال نامحصور گرفته خمس آنرا بمدینه فرستاد و تتمه را بر لشگریان تقسیم فرمود و هم در آن سال بعنایت ملک متعال انبار و عین التمرو دومه الجندل نیز باهتمام خالد بن الولید و مثنی بن حارثه شیبانی و سایر حامیان حوزه مسلمانی مفتوح گشت و رفعت ماهچه اعلام اسلام از فرق فرقدین درگذشت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۵۸
 
ذکر نهضت سپاه اسلام بجانب ولایت شام و بیان انکشاف صور انبیاء علیهم السلام‌
 
در وقت سفارت هشام فضلاء انام و فصحای ذو الاحترام آورده‌اند که در سال سیزدهم از هجرت خیر الانام علیه الصلواه و السلام امیر المؤمنین ابی بکر صدیق رضی اللّه عنه را داعیه غزو شام در خاطر افتاد و هفت هزار مرد مقاتل یراق نموده سرداری آن سپاه را بعمرو عاص و ابو عبیده بن الجراح و یزید بن ابی سفیان و شرحبیل بن حسنه تفویض فرمود و عمرو عاص را بامارت فلسطین نامزد کرد و ابو عبیده را بایالت حمص و یزید بن ابو سفیان را بحکومت دمشق و شرحبیل را بریاست اردن و چنان مقرر نمود که چون امرای اربعه در یک موضع مجتمع باشند امارت تمامی لشکر بابو عبیده رضی اللّه عنه تعلق داشته باشد و اگر متفرق باشند هریک بامارت سپاه و ناحیه خود قیام نمایند القصه چون آنجماعت طی منازل و مراحل کرده بممالک شام درآمدند ابو عبیده باقتضاء رأی خویش یا باشارت امیر المؤمنین ابی بکر هشام بن عاص را که برادر عمرو بود با دیگری از خواص نامزد رسالت قیصر فرمود تا او را بقبول دین اسلام و متابعت شریعت خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الکرام و اصحابه العظام دعوت نمایند و لوازم نصیحت بجای آورده از عناد و لجاج نهی فرمایند از هشام مرویست که گفت چون از ابو عبیده رضی اللّه عنه رخصت یافته بصوب مملکت هرقل شتافتیم در غوطه دمشق بپایه سریر جبله بن ایهم غسانی که در آن ولایت از قبل قیصر بر مسند کامرانی متمکن بود رسیدیم و او در آن‌وقت بر تختی بلند مسکن داشت و جانب راست و چپ او کرسیهای زرین نهاده بودند و جماعتی از ملک‌زادگان بر آن کرسیها نشسته و جامه‌هاء زربفت پوشیده اما جبله اثواب سیاه دربر داشت و چون چشم جبله بر ما افتاد کسی باستقبال فرستاد و پرسید که بچه مهم رنجه شده‌اید گفتیم که ما سبب آمدن خود را نگوئیم الا با جبله لاجرم جبله ما را پیش طلبیده بی‌واسطه در تکلم آمد و ما او را باسلام دعوت فرمودیم قبول نکرد آنگاه سئوال نمودیم که چرا کسوت سیاه پوشیده‌ای جواب داد که این کسوترا شعار خود ساخته سوگند خورده‌ام که آنرا از تن بر نکشم تا وقتی که شما را از نواحی شام بیرون کنم ما گفتیم که غریب نذری کرده‌ای و عجیب امری بخاطر آورده‌ای و حال ما بر آن عزیمت این مسافت پیموده‌ایم که ترا بلکه پادشاهی را که از تو بزرگتر است باسلام درآوریم یا از ممالک روم و شام اخراج نمائیم و درین دیار شعار ملت سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاخیار ظاهر فرمائیم جبله گفت این معنی طایفه‌ای را که سمرا باشند میسر خواهد شد نه شما را ما پرسیدیم که سمرا کدام قوم‌اند جواب داد که سمرا جمعی‌اند که بروز روزه دارند و بشب نماز گفتیم و اللّه که صیام و قیام ما برینمنوال است و بعد از استماع این سخن تغییری تمام بحال جبله راه یافته گفت برخیزید و بجانب مقصد شتابید و شخصی را رفیق ما گردانیده نزد هرقل فرستاد و پس از آنکه ما
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۵۹
بدار الملک قیصر درآمدیم آنشخص گفت که شتران شما قابل آن نیست که بر آن سوار بوده ببارگاه پادشاه روید اگر خواهید مرکب را هوار حاضر سازم جواب دادیم که ما بهمین وضع تا در خانه قیصر خواهیم رفت و او ما را موقوف گردانیده صورت حال را عرض داشت هرقل کرد و جواب آمد که بهر نوع که خواهند ایشانرا دستوری ده تا بیایند و چون ما بدرگاه پادشاه رسیدیم شترانرا بخوابانیدیم و گفتیم که لا اله الا اللّه و اللّه اکبر و از گفتن این تکبیر غرفه و کوشک و بروایتی مجموع قصر قیصر مانند نخلی ترا ز باد صرصر در حرکت آمد و قیصر این صورت را مشاهده کرده کسیرا نزد ما فرستاد که شما را نرسد که اینجا اظهار ملت خود کنید هر سخنی و پیغامی که دارید اعلام نمائید ما جواب دادیم که بغیر قیصر سخنی نگوئیم و قیصر این ملتمس را مبذول داشته رخصت ملاقات داد و ما بمجلس او درآمده دیدیم که بر تختی نشسته و جمعی از مردم قوی‌هیکل در پای سریرش ایستاده‌اند و او و تمامی ارکان دولتش لباسهای سرخ در بردارند و چون چشم قیصر بر ما افتاده تبسم نموده پرسید که چرا مراسم تحیت بجای نیاوردید جواب دادیم که تحیت ما بر شما حلال نیست همچنانکه تحیت شما بر ما گفت تحیت شما نسبت به پادشاه چه باشد گفتیم که السلام علیک گفت او بچه کیفیت جواب گوید گفتیم که همین لفظ را منقلب گرداند باز گفت که بزرگترین الفاظ شما کدام است گفتیم که لا اله الا اللّه و اللّه اکبر و بعد از صدور این سخن دیگربار آن غرفه با کوشک لرزیدن گرفت هرقل گفت هرگاه که در خانه‌های خود این کلمه بر زبان شما جریان یابد این صورت مشاهده شود گفتیم ما هرگز در مساکن خویش مثل این حالتی ندیده‌ایم قیصر گفت ای کاشکی در حین گفتن این کلمه خانه‌ها بر سر شما فرود آمدی و یک نیمه ملک من زائل گشتی گفتیم که چرا گفت فوت نصفی از ملک بر من آسان‌تر است از ظهور دین محمدی هشام گوید که قیصر بعد از قیل و قال و جواب و سئوال فرمان داد که ما را در منزل نزه فرود آوردند و خدمات شایسته کردند و پس از انقضای سه روز شبی ما را در خلوت طلب داشته حکایتی چند پرسیده جواب شنید آنگاه فرمود که صندوقی بزرگ مذهب که محتوی بر خانه‌های کوچک بود حاضر ساختند و در خانه‌ای از آن خانه‌ها را گشاده حریر پاره سیاه بیرون آورد و نشر کرد و بر آن حریر صورت مردی بود سرخ رنگ فراخ چشم بلند گردن امرد که دو گیسوی تافته داشت با حسن و مهابتی تمام پس هرقل ما را گفت میدانید که این صورت کیست گفتم نمیدانیم گفت این صورت آدمست علیه السّلام آنگاه در خانه دیگر باز کرد و همچنین حریر پاره سیاه که بر آن صورت مردی بود سفید روی جعد موی سرخ چشم که سری بزرگ و ساق سطبر و محاسن نیکو داشت بیرون آورده و گفت میدانید که این صورت کیست گفتیم نی گفت این صورت نوح علیه السّلام است و بعد از آن از خانه دیگر مردی بیرون آورد که بغایت سفید بود و اثر شبیب بر محاسنش مینمود و چشمهای سیاه داشت و پیشانی گشاده و هموار و بینی بلند و از تازه‌روئی کسی را تصور می‌شد که در تبسم است و گفت این صورت ابراهیم خلیل است علیه السّلام پس از آن در خانه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۶۰
دیگر بگشاد و از آنخانه حریره پاره سفید که صورت پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم بر آن منقوش بود بیرون آورد و گفت این صورت را می‌شناسید گفتیم بلی این صورت حضرت محمد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم است و در گریه افتادیم چون این حالت مشاهده قیصر گشت بتعظیم تمام برخاست و باز بنشست و گفت شما را بخدا سوگند میدهم که این صورت محمد است گفتم بخدا که چنین است و گویا که او را حاضر می‌بینیم پس زمانی بجانب ما نگریست و گفت این صورت پیغمبر آخر الزمان است و تعجیل من در ظاهر ساختن آن آزمایش شما بود و قیصر بعد از آن صور دیگر پیغمبران را از خانهای آن صندوق بیرون آورده بما نمود و آخر الامر از وی سؤال کردیم که این صورت‌ها بچه کیفیت بدست تو افتاده و تا قیاس بصورت پیغمبر خود کرده دانستیم که جمیع این صور موافق ذی الصورتست هرقل جواب داد که ابو البشر از حضرت واهب الصور مسألت نمود که صورتهاء فرزندان او را که بشرف نبوت مشرف خواهند شد بوی نماید ایزد تعالی این ملتمس را بعز اجابت رسانیده صور پیغمبرانرا بدو فرستاد و این صورتها در مغرب زمین در خزانه آدم بود و از پدران به پسران انتقال می‌یافت تا بذو القرنین رسید و از وی بسلاطین منتقل میگردید تا بدست ما افتاد و اکنون که شما صورت پیغمبر خود را شناختید مرا وثوق تمام پیدا شد و دانستم که هر صورتی مطابق ذی الصورتست و گفت ایکاش خدایتعالی بدرقه توفیق رفیق من گرداند تا دست از تمشیت امور مملکت کوتاه ساخته بحجاز روم و لوازم عبودیت کمترین کسی از شما بتقدیم رسانم لیکن دریغ که دل از سلطنت و فرمان‌فرمائی بر نمی‌توانم گرفت در تاریخ احمد بن اعثم کوفی مسطور است که قیصر بعد از وقوع این مقالات هشام و رفقاء او را جوایز و صلات گران‌مند بخشیده رخصت معاودت ارزانی داشت و ایشان انعامات او را رد کرده بر رواحل خود بنشستند و روی بخدمت ابو عبیده رضی الله عنه آوردند و پس از وصول آنچه در آن سفر دیده بودند و شنیده بتفصیل معروض گردانیدند و ابو عبیده رضی الله عنه از استماع سخنان قیصر متعجب گشته این آیه بر زبان راند که (خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ) و کیفیت حال را بابو بکر صدیق رضی الله عنه عرضه داشت نمود و لشگریان را استمالت نموده بتهیه اسباب قتال اشتغال فرمود
 
گفتار در بیان فتح بصری و واقعه اجنادین و ذکر بعضی دیگر از وقایع غزوات حامیان حوزه دین‌
 
به ثبوت پیوسته که چون قیصر از درآمدن سپاه اسلام بولایت شام خبر یافت برادر خود تدارقرا با پنجاه هزار یا هفتاد هزار مرد جرار جهت تدارک آن مهم به ثنیه جلو که از نواحی فلسطین است فرستاد و خود بانطاکیه شتافته باجتماع سایر جنود نکبت ورود فرمان فرمود و عمرو عاص کیفیت حال را بدار الخلافه نوشته امیر المؤمنین ابی بکر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۶۱
رضی الله عنه عجاله الوقت هاشم بن عتبه بن ابی وقاص را با سه هزار کس بمدد امرای شام ارسال داشت بعد از آن مکتوبی بخالد بن الولید در قلم آورد مضمون آنکه امارت سپاه شام را بجانب تو تفویض کردیم می‌باید زمام مهام عراق را در کف کفایت مثنی نهاده خود بدیار شام روی و لشکر اسلام را در سایه اعلام نصرت انجام جای داده همت بر دفع کفره روم و شام مصروف داری و چون این نامه بخالد رسید بموجب فرموده عمل نموده با سپاهی که در معرکه یمامه همراه داشت علم توجه بطرف شام برافراشت و در اثناء راه بفتح بعضی از قلاع و قصبات پرداخته در منزل قتات بصری بابو عبیده پیوست و متوجه فتح آن بلده شد مردم بصری جزیه قبول نمودند بعد از آن خالد و ابو عبیده رضی الله عنه بمدد عمرو عاص شتافته در فلسطین بوی ملحق گشتند و طایفه‌ای از سپاه روم که سردار ایشان فلقطه نام داشت و در حدود فلسطین بودند بر جمعیت مسلمانان اطلاع یافته بطرف اجنادین که موضعی است در میان رمیله و بیت حزین رفتند و مسلمانان نیز بدانجانب توجه نمودند و در آن‌وقت سی و شش هزار کس در ظل رایت خالد بودند و عدد جنود روم و شام از هفتاد هزار تا سیصد و بیست هزار گفته‌اند و بعد از تلاقی فریقین حربی صعب دست داده بمقتضای آیت وافی عنایت (کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً) هزیمت بر لشکر کفار افتاد و بروایتی سی هزار نفر از شامیان بداختر کشته گشته غنایم بسیار و اموال بیشمار بتحت تصرف امت احمد مختار صلی الله علیه و آله الاطهار درآمد و در آن واقعه جمعی از صحابه و تابعین نیز بعالم بقا منزل گزیدند و از آن جمله یکی ابان بن سعید ابن العاص است و او بروایت صاحب گزیده کتابت وحی نموده بود و سلمه بن هشام المخزومی و نعیم بن النحام و هشام بن العاص برادر عمرو و نعمان بن صفر العدوی و عبد الله بن عمرو الدوسی همدران معرکه شهید شدند و از احوال ایشان چیزی که لایق بسیاق این مختصر باشد بوضوح نه پیوست لاجرم جواد خوش خرام خامه در طریق اختصار سلوک نمود القصه چنانچه در روضه الاحباب مسطور است خالد رضی الله عنه بعد از واقعه اجنادین با لشکر ظفر قرین متوجه دمشق شده بدیری که اکنون آنرا دیر خالد گویند و از آنجا تا دمشق از باب شرقی یک میل راهست منزل گزید و ابو عبیده رضی الله عنه در باب جابیه فرود آمده یزید بن ابی السفیان دروازه تو ما را معسکر گردانید و بدین طریق دمشق را درمیان گرفته آغاز محاصره فرمودند در آن اثناء بوضوح پیوست که بیست هزار نفر از لشکر روم جهت امداد دمشقیان سفر کرده بموضع مرج الصفر رسیدند و خالد رضی الله عنه متوجه ایشان گشته بیک حمله آن سپاه را انهزام داد و قرب هزار کس را بدوزخ فرستاد و مسلمانان گریختگان را تعاقب نموده بروایت احمد بن اعثم کوفی اکثر آن بیست هزار نفر را به تیغ تیز بگذرانیدند و سردار کفار را که قسطام نام داشت با صد و شصت کس اسیر گردانیدند و ایشان نیز بحکم خالد کشته گشتند و بعد ازین فتح مبین خالد با سپاه ظفر قرین از مرج صفر کرت دیگر عنان عزیمت بصوب دمشق انعطاف داد و بدستور پیشتر بر ظاهر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۶۲
آن شهر فرود آمده در باب محاصره و محاربه شامیان اهتمام کرد و در خلال آن احوال معلوم شد که چون خبر واقعه اجنادین بسمع هرقل رسیده لشکر بسیار ترتیب نموده بعدد رؤساء جنود اسلام چهار سردار تعیین کرده بجانب خالد روان گردانیده لاجرم خالد باتفاق سایر سپهسالاران اسلام از ظاهر دمشق برخاسته روی برومیان آورد و در کنار نهر یرموک بدیشان رسیده از جانبین به تسویه صفوف پرداختند و خود را مستعد جنگ و جدال و حرب و قتال ساختند و در آن معرکه جنود روم سیصد هزار بودند و لشکر اسلام بقولی چهل هزار و پیش از آنکه دلیران روزگار بهیجان غبار معرکه کارزار پردازند قاصدی از مدینه رسیده بآواز بلند گفت مژده باد ای مسلمانان که اینک از نزد خلیفه رسول خدا دوازده هزار سوار خنجرگذار بمدد شما میرسد و در پهلوی خالد ایستاده او را از فوت صدیق اکبر و خلافت امیر المؤمنین عمر خبر داد خالد گفت برین تقدیر من از امارت لشکر معزولم قاصد جواب داد که بلی سرداری این سپاه تعلق بابو عبیده بن الجراح گرفت القصه باوجود این استماع اخبار خالد دل از جای نبرد و باتفاق سایر مردان بمیدان نبرد تاخته دود مرگ از جان کفار برآورد نظم
بهرسو که خالد برآورد تیغ*فرو ریخت خون همچو باران ز میغ*
گهی جانب چپ گهی سوی راست*بزد تیغ و از کافران کینه خواست – و سایر سرداران مسلمانان شمشیر جهاد آخته و بر شامیان تاخته اعدا نیز لوازم کشش و کوشش بتقدیم رسانیدند شعر
دهاده برآمد ز هردو گروه*زمین شد ز سم ستوران ستوه*
بخون یلان خاک آغشته شد*تو گفتی زمین ارغوان کشته شد بالاخره ریاح نصرت احدیت از مهب عنایت بی‌غایت بر شقه علم امت سید عالم صلی الله علیه و سلم وزیده لشکر قیصر فرار برقرار اختیار کردند و در آن معرکه قرب صد و بیست هزار کفار کشته گشته از اهل اسلام سه هزار نفر شربت شهادت چشیدند و آن مقدار غنیمت بدست مسلمانان افتاد که بنان بیان از تعداد آن بعجز و قصور اعتراف مینماید بیت
ز بسیاری رخت و اسب و شتر*دل و دیده مفلسان گشت پر و بعد از اجتماع غنایم و انضباط رخوت و بهایم خالد نزد ابو عبیده رضی الله عنه رفته او را از فوت امیر المؤمنین ابی بکر و خلافت امیر المؤمنین عمر و عزل خود و نصب او بامارت لشکر خبر داد و ابو عبیده بتقسیم غنایم پرداخته خمس آن اموال را بمدینه فرستاد و بموجب نوشته که از نزد فاروق اعظم باسم او صدور یافته بود نصف جهات خالد را نیز گرفته ارسال داشت و این معنی بر خاطر لشکریان بغایت گران آمد و اللّه المستعان‌
 
ذکر وفات امیر المؤمنین ابی بکر الصدیق و بیان بعضی از فضایل آن سالک مسالک توفیق‌
 
در روضه الاحباب مسطور است که سبب فوت صدیق اکبر آن بود که یکی از معارف یهود آنجنابرا ضیافت نمود و زهر در طعام تعبیه کرده امیر المؤمنین ابی بکر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۶۳
رضی اللّه عنه و حارث بن کلده مطیب از آن طعام خوردند و در اثناء اکل حارث گفت یا خلیفه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم درین خوردنی زهر یکساله است و من و تو بیک روز از عالم خواهیم رفت هردو در همان روز بیمار گشته و مدت یکسال مریض بوده در اواخر جمادی الآخر سال سیزدهم از هجرت وفات یافتند و در سبب موت آنجناب اقوال دیگر نیز ورود یافته که در ایراد آن فایده متصور نیست و امیر المؤمنین ابی بکر رضی اللّه عنه در ایام مرض چون دانست که زمان ارتحال از دار الملال نزدیک است فاروق اعظم را بولایت عهد تعیین نمود و در آن باب وثیقه‌ای در قلم آورد و نخست طلحه بن عبید اللّه و بعضی دیگر از صحابه در باب خلافت امیر المؤمنین عمر اندک مضایقه کردند و بالاخره سر اطاعت بر خط فرمان صدیق اکبر نهادند در روضه الصفا مسطور است که امیر المؤمنین ابی بکر رضی اللّه عنه در وقتی که پهلو بر بستر ناتوانی داشت فرمود که چون مرا حالتی که ناگزیر مخلوقاتست روی نماید و شربت فنا چشیده آید و از غسل و تکفین و نماز فراغت دست دهد جنازه مرا قریب بروضه منوره مصطفی علیه من الصلوه اشرفها ببرید و بگوئید که یا رسول اللّه ابو بکر آمده است و دستوری میخواهد که درآید اگر اجازت شود مرا در جنب قبر معطر خیر البشر دفن کنید و علامت رخصت حضرت آن باشد که در روضه بی از آنکه کسی متصدی گشادن آن شود مفتوح گردد و اگر دستوری نیابید جسد مرا در گورستان بقیع مدفون گردانید آنگاه بر زبان الهام بیان راند که (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) این کلمات روز یکشنبه از آنجناب صدور یافت و روز دوشنبه ببهشت عدن شتافت گویند آخر سخنی که ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه بآن متکلم شد این بود که (توفنی مسلما و الحقنی بالصالحین) اصحاب هدایت انتساب بعد از اقامت مراسم تجهیز و تکفین و اداء نماز جنازه رحمت اندازه او را قرب بخوابگاه حضرت رسالت آورده الفاظی که تلقین کرده بود بر زبان آوردند در ساعت در روضه باز شد لاجرم در جنب مرقد مطهر خیر البشر بحفر قبر قیام نموده ولد صدیق اکبر عبد الرحمن و فاروق اعظم و ذو النورین و طلحه بقبر درآمدند و در شب آنجناب را دفن کردند نقلست که چون خبر این واقعه کبری بپدر صدیق اکبر ابو قحافه رسید اصلا متغیر نشد و گفت (للّه ما اخذو له ما اعطی) و ابو قحافه بعد از چند ماه از فوت پسر در مکه بعالم دیگر انتقال نمود و بصحت پیوسته که ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه زاهدترین و متواضع ترین صحابه بود و در ایام خلافت جامه پشمینه پوشیدی و در تکلف مأکول و ملبوس نکوشیدی در روضه الاحباب مسطور است که در آن روز که صدیق اکبر رضی اللّه عنه بخیر البشر صلی اللّه علیه و سلم ایمان آورد چهل هزار درم نقد داشت و همه را در طریق رضاء حق سبحانه و تعالی صرف نمود لاجرم عنایت بی‌غایت احمدی قد قدرش را بلباس خجسته اساس حدیث (ما نفعنی مال احد قط مثل ما نفعنی مال ابی بکر) مزین گردانید و رحمت بی‌نهایت محمدی (ص) کام جانش را از کاس (ان من آمن الناس علی فی صحبته و ماله ابا بکر) شربتی نافع چشانید و کلام معجز انتظام (وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَی الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکَّی) که در شأن
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۶۴
آن خلیفه عظیم الشأن نازل شده بر کمال زهد و پرهیزکاری او برهانیست روشن و حدیث صحت انجام (انت صاحبی فی الغار و صاحبی علی الحوض) بر کمال خصوصیت آنجناب نسبت بحضرت رسالت مآب دلیلی است معین و بنابر مدلول کریمه مذکوره و نزول آیه شریفه (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ) نزد علماء اهل سنت و جماعت افضلیت آنجناب بر سایر اصحاب امریست مقرر و بمقتضای فحوای آیت وافی عنایت (ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ) فضلاء شریعت نبوی و عظماء ملت مصطفوی را وصول بمرتبه علیه آنسرور غیرممکن و متصور از ابو الغالب و کلبی رحمهما اللّه که از اکابر اهل تفسیرند منقولست که در کلمه کریمه (وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ) مراد از (الذی جاء بالصدق) مخبر صادقست صلی اللّه علیه و سلم و مقصود از (صدق به) ابو بکر صدیقست رضی اللّه عنه و همچنین بعقیده بعضی از مفسران در آیه عظیم الشأن (ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلی شَیْ‌ءٍ وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ یُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ یَسْتَوُونَ) مراد از عبد مملوک ابو جهل بن هشام است و مقصود از (وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً) صدیق اکبر است و در صحیح بخاری از عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما مرویست که گفت (قال کنا فی زمن النبی صلی اللّه علیه و سلم لا یعدل بابی بکر احدا ثم عمر ثم عثمان ثم ینزل اصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم لا تفاضل) بینهم و ترمذی در جامع خود از ابو هریره رضی اللّه عنه روایت نموده که رسول صلی اللّه علیه و سلم گفت که نیست مرا حدی را نزدیک ما نعمتی مگر آنکه ما مکافات آنرا بجای آورده‌ایم مگر ابو بکر پس بدرستی که مر او را نزدیک ما نعمتی است که مکافات آنرا ایزد سبحانه و تعالی در روز جزا خواهد کرد و اگر می‌بودم من گزیده خلیل هرآینه می‌گرفتم ابو بکر را خلیل (الاوان صاحبکم خلیل اللّه) و هم از ابو هریره رضی اللّه عنه در صحیح مسلم منقولست که روزی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اصحاب هدایت انتساب را مخاطب ساخته گفت که امروز از شما روزه‌دار کیست ابو بکر گفت که من پس رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که کیست از شما که امروز از عقب جنازه رفته باشد ابو بکر گفت که من باز پیغمبر بر زبان مبارک راند که کیست از شما که امروز عیادت بیمار کرده باشد ابو بکر گفت که من باز خاتم الانبیا فرمود که کیست از شما که امروز مسکینی را طعام داده باشد صدیق گفت که من باز رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فرمود که کیست از شما که امروز عبادت بی‌شمار کرده باشد ابو بکر گفت که من حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که این خصال در مردی جمع نشود مگر آنکه به بهشت درآید راقم حروف گوید که مناقب و مفاخر آن خلیفه ستوده مآثر موفور است و خصایل حمیده و فضایل پسندیده او غیر محصور خامه شکسته زبان از ایراد جمیع آن امور معاف و معذور انه العفو و الغفور
 
ذکر ازواج و اولاد امیر المؤمنین ابی بکر رضی اللّه عنه‌
 
در روضه الاحباب مسطور است که ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه در جاهلیت دو عورت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۶۵
بحباله نکاح درآورد یکی قبله بنت عبد العزی که بعضی نام او را قتیله گفته‌اند و عبد اللّه و اسماء که بذات النطاقین اشتهار یافته ازو متولد شدند دوم ام رومان بنت عامر که والده عبد الرحمن و عایشه است و امیر المؤمنین ابی بکر در اسلام نیز دو زن عقد کرد یکی اسماء بنت عمیس که محمد از وی متولد شد دویم حسنه بنت خارجه بن زید انصاری و او در وقت وفات صدیق حامله بود و دختری آورد
 
ذکر جماعتی که در وقت فوت ابو بکر بر سر شغل و عمل بودند
 
باتفاق ارباب خبر قاضی امیر المؤمنین ابی بکر فاروق اعظم بود و کاتبش ذو النورین و زید بن ثابت و عبد اللّه بن ارقم رضی اللّه عنهم غلام صدیق سدیف منصب حجابت داشت و عامل آنجناب در مکه عتاب بن اسید الاموی بود و عتاب نیز در همان سال عالم را بدرود نمود و در طایف عثمان بن ابی العاص والی بود و در صنعا مهاجر ابن ابی امیه و در حضرموت زیاد بن اسید و در نجران جریر بن عبد اللّه البجلی و در بحرین علاء الحضرمی و در سواد عراق مثنی بن حارثه شیبانی و در بلاد شام ابو عبیده بن الجراح و شرحبیل بن حسنه و یزید بن ابی سفیان اما این سه کس در تحت امر و نهی خالد بن الولید بسر می‌بردند چنانچه از ضمن حکایات سابقه بوضوح می‌پیوندد
 
گفتار در بیان احوال امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی الله عنه علی سبیل الایجاز لا علی طریق الاطناب‌
 
نسب امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه بهشت واسطه بکعب بن لوی که از جمله اجداد حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم بود می‌پیوندد برین منوال که عمر بن الخطاب بن نفیل بن عبد العزی بن ریاح بن عبد اللّه بن قرط بن زراح بن عدی بن کعب و مادر فاروق اعظم حنتمه بود بنت هاشم بن المغیره و بقولی بنت هشام بن المغیره بروایت اول مادر امیر المؤمنین دختر عم ابو جهل است و بقول ثانی خواهر ابو جهل و تولد آنجناب بعد از سیزده سال از واقعه فیل اتفاق افتاده و کنیتش ابو حفص است و قیل ابو حفصه و لقب آن خلیفه کثیر الحسب فاروق بود زیرا که نوبتی حضرت مصطفی صلی اللّه علیه و سلم در شأن او فرمود که (ان اللّه جعل الحق علی لسان عمر و هو الفاروق فرق اللّه بین الحق و الباطل) و مشعر باین معنی است این بیت شیخ فرید الدین عطار بیت
چو حق را بر زبان او کلامست*ز فرقانست فاروق این تمامست و فاروق اعظم را در زمان خلافت امیر المؤمنین گفتند در روضه الصفا مسطور است که چون عمر رضی اللّه عنه بر مسند خلافت نشست فرمود که ابو بکر را خلیفه رسول خدا می‌گفتند اگر مرا خلیفه رسول خدای گویند سخن دراز گردد پرسیدند که از ذات خجسته صفات تو بکدام لفظ تعبیر کنیم جواب داد که شما مؤمنانید و من امیر شمایم لفظ امیر المؤمنین بر من اطلاق نمائید و روایتی آنکه این سخن
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۶۶
را مغیره بن شعبه گفت و فاروق اعظم او را بسمع رضا اصغا فرموده لقبش بر امیر المؤمنین قرار یافت (قال فی مروج الذهب و هو اول من سمی امیر المؤمنین سماه عدی بن حاتم و قیل غیره و اللّه اعلم) و نقش خاتم امیر المؤمنین عمر این بود که (کفی بالموت واعظا یا عمر) و فاروق اعظم از اشراف و اعیان قریشیانست و در ایام جاهلیت بامر سفارت و رسالت ایشان قیام مینمود و در سال ششم از بعثت بشرف اسلام مشرف گشته همانساعت حضرت رسالت و اصحاب را که در کنج اختفا منزل داشتند بمسجد الحرام برد تا آشکار بادای نماز قیام نمودند و مشرکان از مهابت آن جناب نتوانستند که در صدد منع و زجر آیند و بروایتی در آن ایام آیت کریمه (یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ) در شأن آن خلیفه هدایت قرین نازل گشت و مرتبه او در ملازمت سده سنیه نبوت از امثال و اقران درگذشت امیر المؤمنین عمر اول کسی است که مردم را امر کرد نماز تراویح بجماعت گذارند و نخستین شخصی است که دره ساخت و شارب خمر را هشتاد تازیانه حد زد و اول خلیفه که شبها تنها دوران نمود و از احوال رعایا تفتیش فرمود او بود و اتخاذ بیت المال در اسلام و اختراع نمودن دیوان و وقف کردن مواضع و مزارع و وضع تاریخ هجری و عقوبت فرمودن بر هجا و ساختن زندان از جمله مخترعات آن خلیفه فرخنده صفات است و فاروق اعظم نخست کسی است که مردم را از بیع ام ولد مانع گشت و فرمود که نماز جنازه را بچهار تکبیر گذارند و پیش از ایام خلافت او پنج تکبیر و شش نیز میگفتند و بناء مساجد جامع در امصار در زمان خلافت آنجناب واقع شد و کوفه و بصره هم در آن اوقات تعمیر یافت و اکثر بلاد شام و مصر و اسکندریه و عراقین و آذربایجان و فارس و کرمان و بعضی از طبرستان در زمان خلافت او مفتوح گشت وصیت قوت و شوکت حامیان حوزه دین در اطراف و اقطار زمین شایع گشته ماهچه علم دولت مسلمین از چرخ برین درگذشت در روضه الاحباب مسطور است که در وقت خلافت عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه هزار و سی و شش بلده با توابع و لواحق بحیز تسخیر درآمد و چهار هزار مسجد عمارت پذیرفت و چهار هزار کنشت ویران گشت و یک هزار و نهصد منبر در مساجد جهت خطبه روز جمعه ترتیب یافت و مدت خلافتش بروایت مقصد اقصی ده سال و پنج ماه و بیست و یک روز بود وفاتش در روز یکشنبه غره محرم الحرام سنه اربعه و عشرین روی نمود و روز دوشنبه در مرقد منور خیر البشر پهلوی صدیق اکبر مدفون گشت در روضه الاحباب مذکور است که بقولی عمر رضی اللّه عنه در روز چهارشنبه بیست و هفتم ذی الحجه ثلث و عشرین زخم خورد در روز پنجشنبه وفات یافت و روایتی آنکه چهار روز از ماه ذی حجه مذکوره باقی بود که از سرای فانی نقل نمود مدت عمر او نیز مختلف فیه است قول اشهر آنکه اوقات زندگانی خلیفه ثانی شصت و سه سال بود و زمره‌ای پنجاه و چهار و فرقه‌ای پنجاه و پنج و طایفه‌ای پنجاه و هشت سال گفته‌اند و العلم عند اللّه تبارک و تعالی
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۶۷
 
ذکر فتوحات و حالات ولایات شام و ممالک قیصر
 
در زمان خلافت و جهانبانی خلیفه ثانی یعنی امیر المؤمنین عمر بسیاری از کتب مغازی و سیر مشتمل است بر این خبر که چون امیر المؤمنین عمر بر مسند خلافت نشست اول حکمی که کرد عزل خالد بن ولید بود از امارت سپاه شام و نصب ابو عبیده بن الجراح بجای وی و این معنی بر خواطر اکابر و اصاغر بغایت گران آمد زیرا که چنانچه سابقا مسطور شد بواسطه مساعی جمیله خالد در ممالک عراق و شام امور کلیه تمشیت پذیرفته بود و فتوحات عظیمه سمت سهولت گرفته القصه چون ابو عبیده متصدی امر امارت گشته از قسمت غنایم یرموک بازپرداخت باتفاق خالد نوبت دیگر ظاهر دمشق را بضرب خیام اقامت ساخت و مدت محاصره بعقیده صاحب مقصد اقصی یکسال و بروایتی شش ماه و بقولی هفتاد روز امتداد یافته کار اهالی دمشق باضطرار کشید لاجرم ارباب باب جابیه در باب مصالحه سخن گفته جهت سرانجام آن مهم قاصدی نزد ابو عبیده فرستادند و ابو عبیده رضی اللّه عنه بصلح راضی گشت اما قبل از آنکه این قضیه سمت اشتهار گیرد و قواعد پیمان بایمان تاکید پذیرد شبی خالد بن الولید که در طرفی دیگر از اطراف دمشق منزل داشت محصورانرا غافل یافته بدستیاری شجاعت و پهلوانی و پای مردی از طنابی که بشکل نردبان ترتیب نموده بود ببرجی از بروج حصار برآمد و باتفاق مبارزانی که همراه داشت بدروازه شتافته جمعی را که آنجا یافت بقتل رسانید و تکبیر گفته مردمی را که در بیرون مکمل کرده بود بشهر درآورد و دست بخون ریختن و غارت برآورد لاجرم غوغا و شورشی عظیم در میان دمشقیان افتاده علی الصباح که قلعه سپهر دوم بنور حضور خورشید خنجرگذار اضائت پذیرفت حاکم دمشق قلقلان همعنان اکابر و اعیان از شهر بیرون آمد و التجا بابو عبیده رضی اللّه عنه نمود و مبانی مصالحه را استحکام داده در بدل صلح مبلغ صد هزار دینار سرخ نقد کرده بنظر درآورد و ابو عبیده خالد را نزد خود طلبیده بتاریخ رجب سنه اربع عشر من الهجره صلحنامه نوشته شد آنگاه ابو عبیده یزید بن ابی سفیان را بامارت دمشق تعیین نموده بمرافقت خالد متوجه فحل گشت زیرا که جمعی از فحول سپاه روم در آن موضع هجوم کرده داعیه مقاتله داشتند و بعد از وصول ابو عبیده آنجماعت انهزام یافته فتح فحل علاوه فتوحات دیگر گشت و هم در سال چهاردهم از هجرت مسیسان بسعی شرحبیل بن حسنه و طبریه باهتمام ابو لاعور السلمی مفتوح شد و اهالی آن‌دو بلده بدستور دمشقیان التزام اداء جزیه نمودند و در همین سال فتح بعلبک بر دست خالد بن الولید تیسیر پذیرفت و از کفار آن دیار بسیاری بقتل رسیده اموال ایشان بدست سپاه اسلام افتاد و روایتی آنکه فتح بعلبک نیز بطریقه مصالحه دست داد و در سال پانزدهم هجرت هرقل نوبت دیگر لشگری فراهم آورده دو نفر از بطارقه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۶۸
روم که یکی نوذر و دیگری سنش نام داشت بر آن سپاه سرور گردانیده ایشانرا بر محاربه اهل اسلام تحریض نمود و ابو عبیده و خالد رضی اللّه عنهما باستقبال آن فرقه ضلال شتافته در نواحی مرج الروم تلاقی مسلمانان با آن گروه جهول ظلوم اتفاق افتاد و محاربه عظیم دست داد و بیاری حضرت باری نسیم فتح و نصرت بر چمن آمال متابعان ملت محمدی وزید و عیسویان انهزام یافته از آن خاکساران بسیاری بآتش دوزخ پیوستند چنانچه از لشکر نوذر اثر نماند و سنش که سنش بآخر انجامیده بود هم در آن معرکه دست از جان فشاند و چون این خبر بسمع قیصر رسیده بغایت بترسید و از انطاکیه کوچ کرده در ظاهر بلده رها منزل گزید و ابو عبیده و خالد رضی اللّه عنهما بعد از فراغ از واقعه مرج الروم رایت عزیمت بجانب حمص برافراشتند و آغاز محاصره کرده همت بر فتح آن حصار استوار گماشتند و در آن زمستان در تضییق محصوران کوشیده چون نسیم نوروزی از مهب فتح و فیروزی در وزیدن آمد و قلعه غنچه طری از هبوب باد سحری شگفتن آغاز نهاد و سرو قدان گلستان ملت حنیف پیکان غنچه‌سان را بخون دشمنان آب داده جنگ سلطانی در انداختند و بیکبار زبان الهام بیان بتکبیر ملک منان گردان ساختند و مقارن آن حال زلزله عظیم در حمص واقع شده بسیاری از ابنیه قلعه انهزام یافت و از این جهت ارکان ثبات متوطنان آن بنیان متزلزل گشته طالب مصالحه شدند و ابو عبیده بطریقه‌ای که باد مشقیان صلح کرده بود با ایشان نیز مصالحت فرمود و خمس از وجه بدل صلح‌افراز نموده مصحوب عبد اللّه بن مسعود نزد امیر المؤمنین عمر فرستاد و از کما هی فتوحات که بعنایت واهب العطیات وقوع یافته بود اعلام داد آنگاه عباده بن الصامت را صاحب عهده ناطق و صامت آن ولایت گردانیده لواء ظفر انتما بجانب حمی برافراخت و آن بلده را نیز بصلح مفتوح ساخت و همچنین در همان سال بلده معره حمص که ببلده معره النعمان اشتهار یافت و شهر لازقیه بمساعی جمیله ابو عبیده رضی اللّه عنه در حیز تسخیر آمد و قنسرین باهتمام خالد بن الولید بسایر بلاد اسلام انضمام یافت و خالد بعد از فراغ از مهم قنسرین بنابر استصواب ابو عبیده داعیه نمود که لشگر بسر قیصر کشید و هرقل این خبر شنیده متوهم گردیده از رها بقسطنطنیه رفت و آن بلده را دار الملک ساخت و ابو عبیده فرصت غنیمت شمرده با لشگر ظفر سلب بجانب حلب شتافت و آن خطه را نیز بمصالحه متصرف گشته از آنجا عنان عزیمت بانطاکیه تافت و مهم اهل انطاکیه نیز بصلح فیصل پذیرفت و ابو عبیده رضی اللّه عنه جمعی کثیر از اهل اسلام را در آن حصار ساکن گردانید بعد از آن بموجب فرمانی که از دار الخلافه بدو رسید معاویه را با پنج هزار سوار اسفندیار آثار بر سر قیقار که از قبل هرقل حاکم قیساریه بود ارسال نمود و قیقار با پنجاه هزار از مردم نامدار در برابر معاویه آمده بعد از وقوع مقاتله شکست یافت و معاویه بقیساریه درآمده بر مسند حکومت نشست و همدرین سال عمرو عاص بموجب فرموده امیر المؤمنین عمرو استصواب ابو عبیده رضی اللّه عنه بسرارطیون که از قبل هرقل
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۶۹
حاکم غره و اجنادین بود لشگر کشید و بین الجانبین قتالی شدید بوقوع انجامیده ارطیون بجانب بیت المقدس گریخت و در همین سال بروایت صاحب مقصد اقصی و بعضی دیگر از متاخرین فضلا هرقل باهان و قنطار و دریجانرا که از اعیان بطارقه روم بودند لشگر فراوان داده بجنگ مسلمانان فرستاد و ابو عبیده با چهل هزار مرد شجاعت نشان بدفع آن گمراهان که باضعاف مضاعفه سپاه او بودند متوجه گشته در کنار نهر یرموک تلاقی فریقین روی نمود و دلاوران آن دو لشکر دست بسنان و خنجر و شمشیر و ششپر برده بقدر مقدور لوازم کشش و کوشش بتقدیم رسانیدند و بطریقه معهوده بطارقه شکست یافته منهزم گردیدند و مسلمانان قرب هفتاد هزار کس از رومیان را کشته اموال فراوان بغنیمت گرفتند و ابو عبیده رضی اللّه عنه زبان بشکر کریم عطابخش گشاده خمس غنایم بمدینه فرستاد و امیر المؤمنین عمر را از مواحب مجدده الهی اعلام داد و بروایت امام یافعی در معرکه مذکوره عکرمه بن ابی جهل و عبد الرحمن بن العوام برادر زبیر و عامر بن ابی وقاص برادر سعد بسعادت شهادت رسیدند و بقول حمد اللّه مستوفی شهادت عکرمه در معرکه اجنادین روی نمود و باتفاق مورخین عمرو عاص بعد از آنکه ارطیون را بجانب ایلیا بگریزانید بموجب فرموده ابو عبیده رضی اللّه عنه او را تعاقب نموده بیت المقدس را محاصره کرد و ارطیون که از جمله علماء نصاری بود بعمرو پیغام فرستاد که محالست که ترا فتح این شهر میسر شود زیرا که نزد من بوضوح پیوسته که اوصاف شخصی که بیت المقدس را مفتوح و مسخر سازد در ذات تو موجود نیست پس مناسب چنان مینماید که خود را و ما را نرنجانی و معاودت کرده کلمه العود احمد بر خوانی عمرو عاص در جواب این سخنان مکتوبی نوشته مصحوب شخصی که بلغت رومیان دانا بود نزد ارطیون ارسال نمود و رسول را وصیت فرمود که چنان نکند که اهل شهر دانند که او بر زبان ایشان عالم است و هرچه از ارطیون بشنود بر لوح ضمیر نگاشته بازگردد القصه چون نامه عمرو عاص بارطیون رسید همان سخن را بر زبان گذرانید و در آن مجلس یکی از رومیان از وی پرسید که آیا تسخیر این شهر بر دست که تیسیر پذیرد ارطیون جواب داد که نزد من بیقین پیوسته که عزیزی که این بلده را مسخر سازد بصفات کذا موصوف بود و نامش سه حرف باشد و ذات این شخص که حالا بمحاصره مشغول است بدان صفت متصف نیست و نامش با حرفی که فارقست میان عمرو عمرو چهار حرف است قاصد بازگشته این سخنان را بسمع عمرو عاص رسانید عمرو دانست که اوصافی که بر لفظ ارطیون گذشته بر امیر المؤمنین عمر صادق می‌آید رقعه در آن باب قلمی نموده بمدینه ارسال داشت و عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه بعد از اطلاع بر مضمون آن کتاب باستصواب اصحاب در سال شانزدهم از هجرت بجانب بیت المقدس شتافت و چون بشهر جابیه که از آنجا تا ایلیا پنج روزه راه هست رسید امراء شام مثل ابو عبیده بن الجراح و خالد بن الولید و زید بن ابی سفیان و شرحبیل بن حسنه با اکثر سپاه بموکب خلافت پناه پیوستند و اینخبر بارطیون
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۷۰
رسیده بر سبیل هزیمت عنان عزیمت بصوب مصر منعطف گردانید و طایفه از علما و رهابین بیت المقدس بملازمت امیر المؤمنین عمر شتافته جزیه قبول نمودند و طریق مخالفت مسدود ساخته ابواب ایلیا بازگشادند و فاروق اعظم در آن بلده داروغه تعیین فرموده منشور ایالت ولایت مصر را بنام عمرو عاص قلمی کرد و عمرو روی بآن طرف آورده ارطیون بصوب روم گریخت و عمرو مصراع
بی‌درد سر نیزه و آمد شد پیکان*
در آن مملکت پای بر سریر عزت و حکومت نهاد و روایتی آنست که فتح مصر در سال بیستم از هجرت دست داد و چون امیر المؤمنین عمر از مهم بیت المقدس بازپرداخت بتجدید ابو عبیده را بر جمیع امراء شام فرمان‌روا ساخته رایت مراجعت بجانب مدینه برافراخت در روضه الاحباب مسطور است که در سال هفدهم از هجرت نوبت دیگر قیصر صد هزار مرد شجاعت اثر یراق کرده بشام فرستاد و آن لشکر بجانب حمص که مستقر ایالت ابو عبیده بود روان گشته ابو عبیده بعد از استماع این خبر شهربند حمص را مستحکم گردانید و مسرعان قمر مسیر جهت اجتماع امر او سپاه بهر جانب ارسال داشت و هریک از سرداران که بحمص میرسیدند ابو عبیده را بر سکون در چهار دیوار حصار تحریص مینمودند مگر خالد بن الولید که او را بر خروج از قلعه و اقدام بر محاربت ترغیب فرمود و ابو عبیده برحسب صواب دید خالد عمل نموده بیت
سراپرده از شهر بیرون کشید*سپه را همه سوی هامون کشید و مقارن آن حال رومیان بدانحوالی رسیده مدت سه شبانروز میان اهل اسلام و اصحاب ظلام بساط محاربه قایم بود بالاخره بیمن شجاعت و شهامت خالد مسلمانان را پیکر فتح و ظفر در آینه مرام روی نمود و از کفار چهار هزار کشته گشته همین مقدار در قید آسار گرفتار شدند و چندان غنیمت بتصرف اصحاب ملت درآمد مصراع
وصفش نگنجد در بیان شرحش نیاید در قلم
و ابو عبیده خمس غنایم بمدینه فرستاد و بقیه را بر لشکریان تقسیم نمود و بموجب فرموده امیر المؤمنین عمر قعقاع بن عمرو را که با چهار هزار کس اعلام اهتمام بامداد سپاه اسلام ارتفاع داده بعد از وقوع فتح بحمص رسیده بود از غنیمت حصه ارزانی داشت و چون در آن معرکه بسبب جلادت و پهلوانی خالد صورت نصرت و ظفر جلوه‌گر گشته بود بعضی از شعرا در مدح او قصاید غرا در سلک نظم کشیدند و بوی گذرانیده از صلات گرامند بهره‌ور گردیدند از جمله اشعث بن قیس کندی قصیده‌ای گفت که مضمون بعضی از ابیات آن بمعنی این چهار بیت نزدیک است نظم
تهمتنی تو که ریزد زیاد حمله تو*بروز معرکه دندان پیل و کام نهنگ*
قیامتست ز گرز تو در ممالک روم*مصیبتست ز تیغ تو در بلاد فرنگ*
در آن زمان که اجل دشمنان جاه ترا*شود مخالف آمال در شتاب و درنگ*
کند سنان تو بازی بجان خصم چنانک*بعقل دلشدگان دلبران شاهد و شنگ و خالد مبلغ ده هزار درم اشعث را صله داد و چون این خبر بگوش امیر المؤمنین عمر رسید موجب ضمیمه آزار خاطرش گردید و بابو عبیده نوشت که باید خالد را نزد خود طلب نموده بفرمائی که دستار از سرش بردارند و در گردنش انداخته ازو پرسند که مبلغ ده هزار درم
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۷۱
که باشعث انعام کرده‌ای از چه ممر بوده اگر گوید که از بیت المال اهل اسلام داده‌ام خیانت او بوضوح پیوندد و اگر بر زبان آرد که از اموال خاصه خویش انعام کرده‌ام اسراف او بتحقیق انجامد (و اللّه لا یحب المسرفین) و بر هر تقدیر خالد را از شغلی که دارد معزول سازد و دیگر پرتو التفات بر حالش نیندازد ابو عبیده بموجب فرموده خالد را طلبیده از وی پرسید که ده هزار درم انعام اشعث از اموال خاصه تو بوده یا از بیت المال خالد در جواب سکوت ورزیده بلال دستار در گردنش انداخت و گفت فرمان امیر المؤمنین عمر چنانست که ترا بدینسان بدارم تا جواب گوئی خالد گفت آن وجه از خالص اموال من بوده و ابو عبیده خالد را بمدینه روان کرد و چون چشم امیر المؤمنین عمر بر وی افتاد نوبت دیگر آن سؤال کرد خالد جواب داد که آن وجه را بضرب شمشیر حاصل نموده بودم و غضب عمر رضی اللّه عنه سمت ازدیاد پذیرفته فرمود تا جهات خالد را قیمت کردند و از مجموع آن که موازی هشتاد هزار درم بود بیست هزار درم را جهت بیت المال برداشته تتمه را بوی گذاشتند و اینخبر باهالی شام رسیده زبان طعن بر عمر رضی اللّه عنه دراز کردند و شرایط ملامت و سرزنش بجای آوردند و امیر المؤمنین عمر از کرده پشیمان شده خالد را طلبیده لوازم اعتذار بتقدیم رسانید و در سال هیجدهم از هجرت در بلاد شام بلاء و با شیوع تمام یافت و این اول طاعونیست که در اسلام بوقوع انجامید و آنرا طاعون عمواس گویند زیرا که اول آن بلیه در قریه پیدا شد که آنرا عمواس میگفتند بالعین و السین المهملتین و آن قریه در میان رمله و بیت المقدس است و در آن وبا بروایتی بیست و پنج هزار کس از صحابه و تابعین و غیرهم از عالم انتقال نمودند و از آنجمله یکی ابو عبیده است رضی اللّه عنه (و هو عامر بن عبد اللّه بن الجراح بن بلال بن اهیب بن ضبه بن الحارث بن فهر بن مالک) و فهر از جمله اجداد رسول است صلی اللّه علیه و سلم و ابو عبیده رضی اللّه عنه بمذهب اهل سنت در سلک عشره مبشره انتظام دارد در اوایل بعثت بوحدانیت حضرت احدیت اعتراف و از جمله احادیثی که در شان ابو عبیده رضی اللّه عنه نزد محدثان محقق بصحت پیوسته آنکه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فرمود که (ان لکل امه امین و امین هذه الامه ابو عبیده بن الجراح) وفاتش بروایتی که در سیر السلف شرف تصحیح یافته در اردن اتفاق افتاد و معاذ بن جبل بر وی نماز گذارد صاحب گزیده گوید که ابو عبیده رضی اللّه عنه در بیست و هفت سالگی مسلمان شد و سی و یک سال در متابعت شریعت اسلام اوقات گذرانید و در حمص متوجه عالم آخرت گردید و از او نسل نماند مدت عمرش بروایات مذکور پنجاه و هشت سال باشد معاذ بن جبل رضی اللّه عنه بعد از وفات ابو عبیده روزی چند بموجب وصیتش بامارت سپاه اسلام قیام نمود و جهه عارضه طاعون همدران ایام از عالم انتقال فرمود و معاذ ابو عبد الرحمن کنیت داشت و از قبیله خزرج بود و حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم او را بعاملی بعضی از بلاد یمن یا بقضاء آن ولایت سرافراز گردانید و بروایت انس بن مالک در شأن او بر زبان وحی بیان گذرانید
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۷۲
که (اعلمکم بالحلال و الحرام) و مدت عمرش بروایت امام یافعی سی و شش سال بود و بقول حمد اللّه مستوفی سی و هشت سال و عبد الرحمن بن معاذ همدران وبا بجوار مغفرت ایزد تعالی انتقال فرمود و از جمله اموات آن سال دیگری یزید بن ابی سفیان است که برادر بزرگتر معاویه و حاکم دمشق بود و دیگری از آنجمله سهیل بن عمرو است که نسبش بعامر بن لوی می‌پیوست و او از اشراف قریش بود و در منزل حنین ایمان آورده برسالت سید ثقلین اعتراف نمود و پسر سهیل ابو جندل نیز در آن واقعه فوت شد و از جمله اموات آن طاعون دیگری شرحبیل بن حسنه است که بمادر منسوب بود و پدرش در سلک اهالی یمن انتظام داشت عبد اللّه بن مطاع نام اوقات حیات شرجیل را شصت و چهار سال گفته‌اند و از آنجمله دیگری حارث بن هشام بن مغیره المخزومیست که برادر ابو جهل بود و روایتی آنکه حارث در واقعه یرموک شهادت یافت فضل بن عباس رضی اللّه عنهما بروایتی همدران بلیه برحمت حضرت واهب العطیه فایز شد و قولی آنکه فضل در حرب یرموک شربت شهادت چشید و بعضی گویند که در واقعه اجنادین بخلد برین رسید اوقات حیاتش بیست و یکسال بود القصه چون خبر وفات جماعه مذکوره و سایر مردمی را که صبح زندگانی ایشان در حدود شام باتمام رسیده بود خلیفه ثانی شنود جهت ضبط و نسق اموال اموات و قسمت مواریث و تعرف احوال امرا و تفتیش عوارض عجزه و رعایا متوجه آن مملکت گشت و چون ببلده رمله نزول نمود ارزاق سپاه را مقرر گردانید و در تمامی بلاد شام امرا و حکام متعین ساخته اموال جماعتی را که در طاعون عمواس اساس حیات ایشان اندراس یافته بود بحیطه ضبط درآورد و از هرکه وارث شرعی مانده بود ترکه او را بورثه رسانید و هرکه وارث نداشت متروکاتش را داخل بیت المال گردانید و چون خاطر از سرانجام آن مهام فارغ ساخت رایت مراجعت بجانب مدینه برافراخت و در خلال احوال مذکوره بموجب فرمان عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه عیاض بن غنم الفهری با پنج هزار مرد جرار از سپاه شام متوجه تسخیر بلاد جزیره و دیار بکر شد و نخست به رقه رفت و نیطش که از قبل هرقل حاکم آن بلده بود در شهر تحصن نمود و عیاض آغاز محاصره و محاربه کرد نیطش از مقاومت عاجز گشت و قاصدی نزد عیاض فرستاده پیغام داد که اگر مرا با ده کس امان دهی بخدمت تو آیم و طریق مخالفت را مسدود ساخته ابواب صلح و صفا برگشایم و عیاض امان نامه ارسال داشته نیطش با ده نفر از حصار بیرون آمد و نزد عیاض رفته بعد از اداء تحیت پرسیدند که نام تو چیست عیاض جواب داد که مرا عیاض بن غنم میگویند نیطش چون این نام را شنید روی باصحاب خود آورده تبسم کرد و باز عیاض را مخاطب گردانیده سؤال نمود که ما را بچه چیز میخوانی عیاض فرمود که بقبول ملت حمیده اسلام و انقیاد احکام شریعت خیر الانام علیه الصلوه و السلام نیطش گفت که ما نمی‌توانیم ترک دین عیسی بن مریم گفتن و شریعت نبی عربی را قبول نمودن بامری دیگر اشارت فرمای عیاض گفت اگر مسلمان نمیشوید جزیه قبول نمائید تا اموال و عیال شما در پناه ما محفوظ
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۷۳
ماند نیطش برین معنی راضی شده مقرر شد که اهل رقه در بدل صلح بیست هزار دینار نقد جواب گویند بعد از آن هر سال هر نفری از رجال مبلغ چهار دینار جزیه دهند و از اغنام و مواشی خود نیز ده یک بضابط اموال بیت المال رسانند و برین جمله عهدنامه در قلم آمد و در آخر مجلس عیاض از نیطش پرسید که در وقتی که نام و نسب خود را بر زبان آوردم چرا در یاران خود نگریسته تبسم کردی جواب داد که ما در کتب متقدمین خوانده بودیم که فتح رقه بر دست کسی میسر شود که نام او یا نام پدرش غنم باشد بنابرآن چون لفظ غنم شنیدم اصحاب خود را تنبیه نمودم که تو آن شخصی که این بلده را خواهی گرفت تا بمصالحه راغب گشته ترک مجادله نمایند القصه عیاض پس از فتح رقه برها رفته آن بلده را نیز بطریقه مصالحه مفتوح ساخت و برین قیاس شهر حران و عین الورد را در حیز تسخیر کشیده در آن بلدان رایت تفوق برافراخت بعد از آن بجانب نصیبین در حرکت آمده مالک بن حارث الاشتر النخعی را بآمد و میافارقین ارسال داشت و مالک آن دو حصار استوار بصلح مسخر گردانیده سالما غانما مراجعت نمود و در ظاهر نصیبین بعیاض ملصق شد عیاض چند ماه آن قلعه متین را محاصره فرموده پیکر فتح و ظفر جلوه‌گر نگشت آخر الامر شخصی او را گفت مصلحت آنست که کسی بشهرزور فرستیم تا چند کوزه کژدم بیاورد و آن کوزه‌ها را شبی در منجنیق نهاده بنصیبین اندازیم زیرا که بتجربه معلوم شده که هرکس را کژدم شهرزور نیش زند بمیرد شاید که نصاری عاجز گشته بصلح و صفا رضا دهند و عیاض برحسب صواب دید آن شخص عمل نموده در آنشب چندین کس از زخم عقرب بر بستر تعب افتادند و حال اهالی نصیبین باضطرار انجامیده کس نزد عیاض فرستادند و طلب صلح نمودند عیاض اجابت نکرد و چند کوزه کژدم دیگر در شهر انداخت و مردم آنجائی بکشتن عقارب مشغول گشته مسلمانان از اطراف و جوانب جنگ پیش بردند و رخنه در دیوار حصار افکنده از روی غلبه و قهر آن شهر را بگرفتند و دست بقتل و غارت برآوردند عاقبت الامر عیاض بر عجز و بیچارگی رعایا ترحم نموده بقیه السیف را امان داد و مقرر کرد که عجاله الوقت مبلغ چهل هزار دینار بدل صلح جواب گویند و ملتزم جزیه شده دیگر پیرامون خلاف نگردند و چون خاطر عیاض از فتح تمامی بلاد جزیره و دیار بکر فارغ گشت بموجب فرموده عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه امارت آن ولایت را بقبه بن فیروز الاسلمی بازگذاشته رایت مراجعت بجانب شام برافراشت و بعد از وصول بحمص داعی حق را لبیک اجابت گفته فوت شد مدت حیاتش شصت سال بود وفات عیاض در سال بیستم از هجرت روی نمود و همدرین سال بروایت روضه الاحباب ابو بحیره بموجب اشارت امیر المؤمنین عمر بغزو روم رفت و اول کسی است از اهل اسلام که باقدام اهتمام بدان ولایت درآمد و قولی آنکه نخستین شخصی که جهت جهاد بروم رفت یسره بن مسروق عیسی بود و هم درین سال هرقل وفات یافت و مدت سلطنتش سی و یکسال و پنج ماه بود و بعد از فوت هرقل پسرش قسطنطین مالک تاج و نگین شد و دومین سال بلال مؤذن در شام فوت شد پدر بلال حبشی رباح نام داشت و مادرش حمامه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۷۴
و او در اوایل اوقات بعثت زبان بکلمه توحید گویا گردانید و از مالک خود امیه بن خلف تعذیب بسیار کشیده در آن اثناء روزی ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه بسر وقت امیه و بلال رسیده از امیه درخواست نمود که دست از ایذاء او باز دارد و امیه جوابی درشت گفته بالاخره بلال را بآنجناب فروخت و ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه او را آزاد کرد و بلال اول کسی است که بانگ نماز گفت مدت عمرش زیاده بر شصت سال بود مدفنش بلده دمشق است و در سال بیست و یکم عمرو عاص بلاد نوبه و بریر و برقه و طرابلس را بطریق مصالحه فتح نمود و دوازده هزار دینار از اهل برقه در بدل صلح بستاند و همدرین سال خالد بن الولید رضی اللّه عنه در حمص وفات یافت و هو خالد بن الولید المغیره بن عبد اللّه بن عمرو بن مخزوم و مادر خالد لبابه است که خواهر ام المؤمنین میمونه هلالیه بود و کنیتش ابو سلیمان و لقبش بقول اهل سنت سیف اللّه و خالد شصت سال عمر داشت و در سال بیست و سیم از هجرت قلعه عسقلان بر دست معاویه بن ابی سفیان که بعد از فوت برادر خود حاکم دمشق شده بود بطریق مصالحه مفتوح گشت و همدرین سال معاویه عموریه را نیز در حیز تسخیر آورد بر ضمیر مطالعه‌کنندگان این اوراق پریشان پوشیده و پنهان نماند که مجملی از وقایع ممالک شام بروایتی که بصحت اقربست این بود که مرقوم قلم خجسته رقم شد و اطلاع به سایر اقوال و وقوف بر تفصیل احوال حواله بکتب مبسوط است اکنون وقت آنست که پرتو اهتمام بر تحریر شمه‌ای از فتوحات عراق و ممالک عجم تابد و عنان بیان بصوب واقعه که تا غایت بنابر ملاحظه ارتباط سخن در حیز تاخیر افتاده انعطاف یابد و من اللّه الاعانه و التوفیق انه هو القادر علی ما یشاء بالتحقیق‌
 
ذکر فتوحات بلاد عراق و ممالک عجم بعون عنایت مفتح الابواب و بیان سایر وقایع و حالات ایام خلافت عمر بن الخطاب رضی الله عنه‌
 
شجعان میدان سخن‌سازی و عارفان فن سیر و مغازی باقلام صحت نشان بر لوح بیان نگاشته‌اند که در اوایل ایام خلافت عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه مثنی بن حارثه شیبانی از سواد عراق بمدینه شتافته جهت مقابله و مقاتله جنود عجم استمداد نمود و کیفیت پریشانی و بیسامانی فارسیانرا بر وجهی که واقع بود شرح فرمود عمر رضی اللّه عنه اکابر اصحاب و اعاظم احباب را جمع ساخته خطبه خواند و مردم را بفتح بلاد عراق و غزوه کفار عجم ترغیب کرد اما در آن روز هیچکس زبان اجابت نگشاد زیرا که بسیاری از عظما جهت عزل خالد بن الولید از امیر المؤمنین عمر رنجیده بودند و بعضی از کثرت عدد و وفور عدد حکام فرس اندیشه مینمودند و چون دعوت عمر رضی اللّه عنه مردم را بدان سفر تکرار یافت ابو عبیده بن مسعود الثقفی که بزعم امام یافعی صحابی بود و بروایت اکثر مورخین
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۷۵
در سلک اکابر تابعین انتظام داشت آن امر خطیر را قبول کرده بعضی از صحابه نیز شرط موافقت بجای آوردند و فاروق اعظم هزار مرد جرار و بروایتی چهار کس را یراق داده ابو عبیده را بر ایشان امیر گردانید و مصحوب مثنی بجانب عراق فرستاد و این اول جیشی بود که در زمان خلافت امیر المؤمنین عمر تجهیز یافت و عنان همت بجهاد اعداء ملت تافت و در آن زمان بقول اکثر مورخان حکومت عجم تعلق بپوران دخت داشت و رستم فرخ زاد امیر الامرا بود القصه چون ابو عبیده و مثنی بسواد عراق درآمدند برحسب فرموده پادشاه عجم سپاهی رزمخواه کثرت دستگاه در سایه علم شخصی که موسوم بجابان بود متوجه حرب مسلمانان گشتند و ابو عبیده و مثنی ایشانرا استقبال نموده بعد از تلاقی فریقین قتالی اتفاق افتاد که از آن صعب‌تر نتواند بود نظم
دو لشگر نگویم که دو کوه قاف*رسیدند در جلوه‌گاه مصاف*
خرامیدن بادپایان بکشت*تزلزل در افکند در کوه و دشت
عرق کردن تو سنان در شتاب*ز دریای آتش برآورد آب*
سپاه از علمها شده سایه‌دار*دلیران برآشفته دیوانه‌وار*
بهر سینه‌ای نو شده کینها*گریزان شده رحمت از سینها* و بعد از کر و فر بسیار کمال اقتدار سپاه عرب بر جنود عجم ظاهر گشته روی بوادی فرار آوردند و ابو عبیده بنصرت و ظفر اختصاص یافته یکی از لشگریان که مطر بن فضه نام داشت جابان را اسیر ساخت اما او را نشناخت و جابان دو غلام و کنیزکی و هزار درم مطر را وعده کرده امان یافت بعد از آن یکی از مسلمانان جابان را شناخته بازش اسیر گردانید و نزد ابو عبیده آورده کیفیت واقعه شرح نمود ابو عبیده گفت چون مطر او را امان داده است دیگر متعرض نمی‌توان شد مصراع
نقض پیمان مخالف شرعست
القصه پیش از آنکه ابو عبیده بقسمت غنایم پردازد این خبر شایع شد که پسر خال کسری نرسی نام با لشگری در نواحی کسکر نشسته است و حصار صقاطیه را پناه خود ساخته و رستم فرخ‌زاد سپهسالاری موسوم بجالینوس و قیل جابلوس با بیست هزار مرد نامزد مدد نرسی کرده لاجرم ابو عبیده بخاطر گذرانید که قبل از آنکه آن دو سپاه بهم پیوندد متوجه دفع شر ایشان گردد و بدین عزیمت لشکر بسر نرسی کشیده او را بضرب تیغ و سنان منهزم گردانید آنگاه بسر جالینوس تاخته مهم او را نیز بر طبق ناموس فیصل داد و چون هزیمتان برستم فرخ‌زاد پیوستند رستم بنابر استصواب پوران دخت بهمن جادو را با لشکر گران و فیلان گردون توان بجنگ ابو عبیده فرستاد و بهمن با هشتاد هزار مرد تیغ‌زن بکنار آب فرات شتافته در موضعی که آنرا قس الناطق گویند منزل ساخت و ابو عبیده با هفت هزار یا نه هزار از ابطال صف‌شکن متوجه بهمن گشته ابن صلوبا بموجب فرموده او جسری بر آب فرات بست و هرچند سلیط بن قیس انصاری و مثنی بن حارثه شیبانی ابو عبیده را از عبور مانع آمدند بجائی نرسید و از جسر گذشته در مرحله تنگ فضا خیمه اقامت برافراخت و ابو عبیده شبی که روز دیگر در میدان کر و فر آفتاب حیاتش بمغرب فنا غروب نمود شرط وصیت بجای آورد و جمعی را نامزد امارت کرد و گفت اگر من بقتل رسم پسرم وهب امیر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۷۶
لشکر باشد و اگر او نیز کشته شود پسر دوم من مالک مالک ازمه امارت گردد و اگر او نیز برحمت حق پیوندد ولد سیوم من حبر سرور لشکر باشد و اگر او نیز شربت شهادت چشید سلبط بن قیس الانصاری بشرایط سرداری قیام نماید و اگر سلیط را نیز واقعه ناگزیر پیش آید مثنی بن حارثه شیبانی بلوازم امر امارت پردازد و صباح روز دیگر که اعلام اضاءت گستر در فضاء هوا هویدا شده سپهر نیلی پیکر بهودج زرنگار خورشید مزین گشت و از تلاطم امواج بهر نیل‌گون گردون دست تقدیر ملک بیچون بساط نمایش افواج کواکب را در نوشت مثنوی
صبحدمان کائینه آفتاب*برد ز هر دیده خیالات خواب*
موج زنان گشت ز نزدیک و دور*چشمه خورشید چو دریای نور*
کشتی مه رفت بدریا فرود*غوطه زد انجم چو شناور برود* لشکر تهمتن بهمن درفش کاویانی برافراشته و افیال کوه مثال را در پیش صف بازداشته بمیدان مصاف شتافتند و ابو عبیده و سرداران سپاه اسلام میمنه و میسره ترتیب داده عنان بصوب مقابله و مقاتله ایشان تافتند و چون از جانبین دلیران روز پیکار در میدان تاختند و خاک معرکه را بخون یکدیگر گل ساختند اسبان مسلمانان از پیلان رم کرده بازگشتند و کفار از عقب درآمده بزخم تیر و نیزه جمعی را کشتند ابو عبیده که آنحال مشاهده نمود باتفاق جمعی از دلاوران از اسب پیاده شده رخ بمحاربه پیلان آوردند و بعضی از ایشان فیلان را مجروح گردانیده ابو عبیده خرطوم فیل سفید را که از اعاظم افیال عجم بود مقطوع ساخت اما در وقت مراجعت فیل بدو رسید و از سر خشم او را در زیر دست‌وپا درآورده شهید کرد لاجرم کفار دلیر گشته مسلمانان را دل بشکست و کار از دست رفته انهزام یافتند در آنحال عبد اللّه بن مرثد بخیال آنکه چون گریختگان مفری نیابند بازگشته بمبارزت مبادرت نمایند جسر را ویران ساخت و هرکس آنجا رسید و پل را خراب دید از وهم کفار خود را در آب انداخت بنابرین بسیاری از مسلمانان غریق بحر فنا شدند و بعد از شهادت اولاد ابو عبیده و سلیط بن قیس مثنی رایت برداشته بطریقه خدعه با کفار حرب مینمود تا بقیه مسلمانان از دریای هلاک بساحل نجات رسیدند و در آن معرکه از اهل اسلام چهار هزار نفر تلف شده دو هزار بمدینه آمدند و سه هزار یا هزار نفر با مثنی در موضع لیس منزل گزیدند و بهمن جادو از قلت لشکر مثنی خبر یافته قصد کرد که بر آب فرات جسر بندد ثانیا با حشری بیکران خود را بمثنی رساند اما در آن ولا اخبار پریشان از جانب رستم شنوده بمداین مراجعت نمود و هم در سال سنه اربع عشر من الهجره امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه لشکری یراق کرده جریر بن عبد اللّه البجلی را سردار ایشان گردانیده فرمان داد که بمثنی ملحق گشته قدم در وادی جهاد نهند تا اختلالی که در واقعه جسر دست داده است تدارک پذیرد و جریر حسب فرموده بمثنی پیوسته در آن اثنا مهران بن باذان با سپاهی بیکران متوجه حرب ایشان شده در موضع نخیلین تلاقی فریقین اتفاق افتاد و در خلال قتال مهران بزخم پیکان یکی از ابطال رجال بقتل رسید و اتباعش انهزام یافته اهل اسلام تیغ بیدریغ در کافران نهادند چنانچه بروایتی عدد
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۷۷
مقتولان آن معرکه بصد هزار رسید و بعضی از اهل اخبار آن روز را یوم الاعشار خوانند زیرا که صد مبارز در لشکر مسلمانان شمرده شد که هریک در آن روز ده کافر متهور کشته بودند و همدران اوان مثنی سوق خنافس و بازار بغداد را که مجمع تجار کفار بود غارت نموده اموال بسیار بدست آورد و در میان لشکریان قسمت کرد و چون اینخبر بمداین رسید اعیان عجم متأثر شده یزدجرد بن شهریار را بپادشاهی برداشتند و رستم فرخ‌زاد را بمقاتله عرب نامزد کرده احوال ایشان روی بانتظام آورد و مثنی کیفیت واقعه را بدار الخلافه عرضه داشت نموده عمر رضی اللّه عنه باستصواب اجله اصحاب زمام رتق و فتق و حل و عقد امور عراق را در قبضه اقتدار سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنه نهاد و او را در اواخر سال چهاردهم یا اوایل سال پانزدهم از هجرت با چهار هزار یا شش هزار یا هفت هزار کس بدانجانب فرستاد و سعد آن زمستان در منزل سیراف که قریب بحدود سواد است اوقات گذرانید و چون نیر اعظم از مرحله حوت به بیت الشرف خویش خرامید سعد از آنجا کوچ کرده متوجه قادسیه گردید و قبل از وصول او مثنی از دار فنا بعالم بقا پیوسته بود و سعد در قادسیه رحل اقامت انداخته تمامی سپاه سواد بدو ملحق گشتند و امیر المؤمنین عمر طلیحه بن خویلد اسدی و عمرو بن کرب الزبیدی و عاصم بن عمرو التمیمی و شرحبیل بن سمط الکندی و فرات بن حیان را متعاقب یکدیگر با سپاهیان جلادت اثر بمدد سعد رضی اللّه عنه روان ساخت و از آنجانب رستم با شصت هزار سوار یراق‌دار گزیده و سی و شش زنجیر فیل کوه پیکر کار دیده از مداین بیرون خرامیده ساباط را محل بسط بساط عظمت گردانید آنگاه سعد بنابر اشارت عمر رضی اللّه عنه جمعی از اصحاب را که نعمان بن مقرن مزنی و جریر بن عبد اللّه البجلی و طلیحه بن خویلد اسدی از آنجمله بودند نزد یزدجرد بن شهریار فرستاد تا او را باسلام دعوت نمایند و ابواب نصیحت بر روی او بگشایند و آنجماعت نخست بمعسکر رستم رسیده مصحوب معتمدان او بمداین شتافتند و بمجلس پادشاه عجم راه یافته باداء رسالت قیام نمودند لیکن یزدجرد بقبول ملت حنیف و انقیاد احکام شرع شریف موفق نشد و از اداء جزیه عار داشته توبره خاک بر گردن یکی از رسولان نهاد و ایشان را اجازت معاودت داد و اهل اسلام بدان معنی تفال نموده گفتند عنقریب زمین عجم در حیز تسخیر امت سید عالم صلی اللّه علیه و سلم در خواهد آمد و یزدجرد بعد از رخصت ایلچیان متعاقب کس نزد رستم فرستاده پیغام فرمود که بسرعت هرچه تمامتر متوجه میدان قتال گردد و چون رستم از اوضاع نجومی معلوم کرده بود که کوکب طالع سعد و سپاه عرب در اوج قوت و سعادت است و اختر بخت یزدجرد و جنود عجم در حضیض ضعف و نحوست بتدریج طی مسافت می‌نمود و پیوسته قاصدان سخن‌دان پیش سعد ارسال داشته طالب مصالحه می‌بود و پس از ظهور عدم فایده هزار سال رسل و رسایل قاید اجل عنان بارگیر رستم را گرفته بمیدان مقابله و مقاتله رسانید و سعد از قرب وصول اعدا وقوف یافته بتعبیه سپاه خویش که سی و چند هزار مبارز خنجرگذار
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۷۸
بودند اشتغال نمود و منذر بن حسان ضبی و طلیحه بن خویلد اسدی را در قلب لشگر جای داده جریر بن عبد اللّه البجلی و عمرو بن معدی کرب را بمیمنه فرستاد و ضبط میسره را در عهده قیس بن مکیت مرادی و ابراهیم بن حارثه شیبانی کرد و خود بواسطه ظهور دمامیل و ثراه و عرض مرض عرق النسا بر بام قصری که مشرف بر معرکه بود منزل گزید و خالد بن عرفطه را بجای خویش مقرر گردانید اما رستم جالینوس را با چهل هزار مرد مقدمه لشکر ساخت و هرمزان را بر میمنه بازداشت و میسره را بمهران بن بهرام رازی سپرد و جای خود در قلب مقرر کرد و هژده زنجیر پیل در پیش خویش جای داد و تیر اندازان جلد بر آن فیلان سوار گردانید و هژده فیل دیگر بمیمنه و میسره فرستاد القصه صباحی که خورشید خنجرگذار لواء بیضا از افق شرقی برافراخته رفع موکب کواکب پیش نهاد همت گردانید و فضاء بسیط زمین از عکس جوشن زراندود آفتاب رنگین شده خطوط شعاعی بسان رماح خطی بجانب عیون روشنان افلاک دراز گردید رستم با سپاه عجم تاجهای مکلل بلعل و درر بر سر و جوشنهای محلی بسیم و زر دربر کمرهای مرصع برمیان بسته و بر اسبان تازی‌نژاد نشسته صف قتال بیاراستند و سعد وقاص با لشکر عرب مغفر توکل بر سر نهاده و زره مصابرت دربر افکنده شمشیرهای بران بقصد کافران آخته و سنانهای جان‌ستان بر گوش اسبان راست ساخته در برابر ایشان بایستادند و مبارز خواستند و در آن روز نخست غالب بن عبد اللّه اسدی و عاصم بن عمرو تمیمی قدم در میدان مردان نهاده از جانب کفار هرمزان که در سلک حکام فرس انتظام داشت با دیگری از شجعان بمبارزت آن‌دو پهلوان مبادرت نمودند و غالب هرمزان را مغلوب گردانیده دستگیر کرد و کمند اسر در گردنش انداخته نزد سعد برد اما غنیم عاصم خایف و مایم از پیش او گریخته عاصم او را تعاقب نمود و اگرچه فارسیان هجوم کرده مصراع
ز چنگ عاصمش معصوم کردند
لیکن رکابدار یکی از اعیان عجم بر استر رکاب سوار بدست عاصم گرفتار شد و عاصم او را بنظر سعد رسانید بعد از آن آسیاء قتال بخون ابطال رجال در گردش آمده در آن روز که موسوم است باغواث از زمان طلوع فلق تا هنگام غروب شفق قابض ارواح از چشمه حسام خون‌آشام اقداح مرگ در کام جان شجعان می‌ریخت و از ضرب رماح دو سر و طعن گرز و شمشیر ارواح از اشباح دوری جسته خاک معرکه با خون دلیران می‌آمیخت نظم
همه روی زمین از خون نهان شد*تو گفتی هر گیاهی ارغوان شد
چو میغ از خون دشمن ریخت باران*قلم شد تیغ در دست سواران*
همه کار زمین خون خوارگی بود*کواکب بر فلک نظارگی بود و چون از مهابت آن کارزار خسرو ثوابت و سیار از بام این نیلی حصار میل نهانخانه مغرب نمود و تاریکی شب زنگی سلب غالب گشته انوار ابصار را از رؤیت اشیا منع فرمود آن‌دو لشکر دست از کشتن یکدیگر کوتاه کرده رایت مراجعت برافراشتند و هر گروهی در معسکر خویش فرود آمده آن شب تا صباح پاس داشتند بیت
طلایه برون شد ز هردو سپاه*شبیخون بدخواه را بست راه و صباح روز دوم که موسوم
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۷۹
است بخماس نوبت دیگر گردان هردو لشگر و مردان هردو کشور بتسویه صفوف پرداخته نظم
نشستند بر اسب فرزانگی*کشیدند خنجر بمردانگی*
بخون ریختن نیزه‌ها گشت تیز*سلامت شد از هر طرف در گریز و درین روز در زمان اشتعال آتش حرب و قتال مقدمه لشکر هاشم بن عتبه بن ابی وقاص که با هزار دلاور خون‌آشام بفرموده ابو عبیده بن الجراح از جانب شام بمدد اهل اسلام می‌آمدند بمعرکه رسید و سردار ایشان قعقاع بن عمرو هم از گرد راه بمیدان تاخته سی نوبت بر اهل ضلالت حمله آورد و در هر حمله مبارزی را بر خاک مذلت انداخت بیت
سپه را چشم دوری گشت خیره*ز بیمش بخت دشمن گشت تیره نقلست که ابو محجن ثقفی را در آن ایام سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنه بواسطه افراط شرب مدام در غرفه قصری که اقامت داشت محبوس گردانیده بود و در روز خماس ابو محجن از آن غرفه نظاره جلادت مردان صف‌شکن کرده او را عرق شجاعت جبلی در حرکت آمد و مادیان بلقاء نام سعد بن ابی وقاص را با یکدست سلاح از منکوحه یا ام ولدش عاریت نموده عزم رزم فرمود و با آن ضعیفه عهد کرد که اگر در آن جنگ کشته نشود بار دیگر بمحبس مراجعت نماید آنگاه سلاح پوشیده و بر آن مادیان باد پای نشسته کالبرق الخاطف خود را بمعرکه رساند و آغاز کارزار نموده تیغ یمانی بر فرق اعادی میراند نظم
بر آن تن که زد خنجر سخت‌کوش*درآمد سرش پای‌کوبان ز دوش*
بهرسو که شمشیر در کار کرد*یکی را دو کرد و دو را چهار کرد دوست و دشمن بر آن میدان داری و خنجرگذاری آفرین کرده مراسم تحسین بجای آورده ناگاه چشم سعد ابی وقاص از بام کوشک بر ابو محجن افتاد که بخون ریختن سپاه دشمن اقدام مینمود و بعد از امعان نظر با خود گفت که حرکات و سکنات این سوار صف‌شکن بابو محجن مشابهتی تمام دارد اما او در این قصر محبوس است و اسبش بمادیان بلقاء می‌ماند و آن الاغ نیز در طویله من مضبوط است آیا درین رزم از ما چه کس باشد و بعضی مردم را مظنه شد که ابو محجن ملکی است که بموجب الهام ملک منان بامداد مؤمنان قیام مینماید بالجمله چون خسرو کواکب از جولان در فضاء معرکه آسمان ملول گشته روی بدیار مغرب آورد و ظلام شام دلیران خون آشام را از استعمال رماح و حسام منع نمود آن‌دو لشکر از یکدیگر جدا شده ابو محجن حسب الوعده بمحبس خود شتافت و سعد رضی اللّه عنه از کیفیت حال وقوف یافته نزد ابو محجن رفت و زبان عذرخواهی گشاده آن اسب و سلاح را بوی بخشید و شرط کرد که دیگر جهت شرب خمر او را حد نزند و ابو محجن خود را از ارتکاب شراب گذرانیده گفت من هرگاه بآشامیدن مدام اقدام مینمودم چون بتعزیر شرعی تأدیب می‌یافتم ارقام آثام از صحیفه حال من به آب عفو و مغفرت شسته میشد و اکنون که تو مرا در آن کار مطلق العنان ساختی اگر دیگرباره مشغولی کنم دامن عصمت من تا قیامت از لوث آن جریمه پاک نمی‌شود لاجرم توبه کردم که دیگر هرگز پیرامون خمر نکردم القصه بروز سیم که موسوم است بغماس بار دیگر آن‌دو سپاه سپهر اساس متلبس بلباس جنگ شده روی بمیدان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۸۰
نام و ننگ نهادند و از هردو جانب دست بخونریزی و فتنه‌انگیزی برآورده داد مردی و مردانگی دادند بیت
دگرباره شیران بجوش آمدند*بشیر افکنی در خروش آمدند* در آن اثناء هاشم بن عتبه از شام بمعرکه رسیده با هفتاد مبارز کاردیده بر میمنه سپاه عجم حمله نمود و سپاه صفوف آنجماعت را متفرق ساخته راه سفر آخرت برایشان بگشود مثنوی
سپاه خصم را برداشت از پیش*سرامد دولت آن قوم بدکیش*
ز ضرب تیغ آن مرد سرآمد*بهرسو سروری از پا درآمد در تاریخ احمد بن اعثم مرقوم قلم صحت رقم گشته که در آن روز از لشگر رستم پهلوانی شهنشاه نام بر اسبی بور نشسته و تاجی از زر بر سر نهاده بمیان هردو صف آمد و جولان کرده مبارز خواست و چهار مسلمانرا که متعاقب یکدیگر بجنگ او بیرون رفتند شهد شهادت چشانید بعد از آن زمره‌ای از اهل اسلام عمرو بن معدی کرب را که بکبر سن رسیده بود گفتند توانی که قدم در میدان نهی و مسلمانانرا از شر این کافر متهور نجات دهی و قبل از آنکه عمرو زبان بقبول آن امر بگشاید جوانی از بنی تمیم گفت مردی پیر و ضعیف با این شخص قوی بنیه چگونه مقاومت تواند نمود عمرو گفت اگرچه سن من بسرحد شیخوخیت رسیده هنوز مثل تو جوانان را در میدان مردان از پیش بر میتوانم داشت آن جوان باتفاق جمعی دیگر از خویشان بر زبان آورد که همگنانرا کمال شهامت و شجاعت تو معلوم است اما چون بغایت پیر و ضعیف شده‌ای می‌اندیشم که مبادا چشم‌زخمی رسد عمرو گفت شتری بیاورید تا برنشینم گفتند شترسوار بجنگ این مرد جرار خواهی رفت فرمود که هرچه من گویم شما چنان کنید و ایشان شتری پیش کشیده عمرو بر آن نشست و آن جوانان را گفت جامه برغم خویشتن راست کنید و ایشان بنیاد آن کار کرده چون دستهایشان بزیر زانوی عمرو درآمد قوت کرد و شتر را برانگیخت چنانچه دو تن از آن مردم از دو جانب شتر آویخته ماندند و فریاد بر آوردند که ای عم ما را رها کن و او شتر را میدوانید عاقبت ترحم نموده ایشانرا بگذاشت و گفت این حرکت بدان جهت از من صدور یافت که شما را معلوم شود که مرا چه مقدار قوت باقی‌مانده است آنگاه از شتر فرود آمده و بر اسب تازی‌نژاد نشسته بمبارزت شاهنشاه مبادرت نمود و نخست شاهنشاه شمشیری بجانب عمرو انداخته عمرو آن حمله را بسپر رد کرد و همدران گرمی صمصام بر سر شاهنشاه فرود آورد چنانچه اثر زخم بدماغش رسیده از اسب در گردید و مسلمانان تکبیر گفته کافران پریشان ضمیر گشتند و در آن روز قعقاع بن عمرو و جمال بن مالک اسدی نیز بتائید سرمدی تیغ شجاعت آخته کما ینبغی بامر قتال اقبال فرمودند و بعضی از افیال اهل ضلال را مقتول کرده و برخی را مجروح ساخته گریزانیدند به ثبوت پیوسته که در روز غماس جد آن دو لشگر در افنا و اعدام یکدیگر بمرتبه‌ای انجامید که چون خادمان قضا قندیل نوربخش آفتاب را از سقف این گنبد فیروزه مقرنس بنهانخانه مغرب درآوردند از جانبین شموع و مشاعل برافروخته همچنان باشتعال نایره حرب مشغولی میکردند و در آن شب که موسومست بلیله الهریر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۸۱
تا صباح ساقی اجل اقداح تلخ مذاق مرکب بر آن شوربختان می‌پیمود و دیده روشنان فلک جهه نظاره کارزار آن گروه خنجرگذار تا وقت ظهور تباشیر مهر منیر باز بود روز دیگر که آفتاب تیغ‌زن بطالع سعد یک سواره در میدان آسمان تاخت و خیل نجوم نحوست هجوم را بضرب اسنه شعاعی مغلوب و منهزم ساخت آثار عجز و انکسار بر صفحات احوال عجم نمودار شده لشکر شجاعت سلب عرب بموجب اشارت سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنه بیکبار متوجه اعدا گشته حمله کردند و اقدام ثبات و قرار آن گروه نابکار تزلزل یافته روی بوادی فرار آوردند و مسلمانان ایشان را تعاقب نموده هلال بن علقمه برستم رسید و سردار عجم تیری بجانب او انداخته آن تیر برپای هلال خورد چنانچه قدمش بر رکاب دوخته شد و هلال همدران گرمی تیغ برستم رسانیده گردنش را از بار سر سبک گردانید مثنوی
چو دیدار رستم ز خون تیره گشت*جهان جوی تازی بر آن چیره گشت*
دگر تیغ زد بر سر و گردنش*بخاک اندر افکند جنگی تنش* و هلال نداء (الا انی قد قتلت رستما) در طارم افلاک انداخته در بدیهه بیتی چند انشا نمود که ترجمه آن ابیات اینست نظم
ندیدی که چون نام آبای من*بشد زنده از پردلیهای من*
بوقتی که رستم هزیمت نمود*در بددلی بر رخ خود گشود*
در آن دم زد آن زخم کاری مرا*بزین دوخت پای سواری مرا*
بتائید حق کردمش سینه چاک*ز مرکب فرستادمش سوی خاک*
روانش بدوزخ روان ساختم*بفتح عجم رایت افراختم* و زهره بن جویریه تمیمی بجالینوس رسیده او را بقتل رسانید و ضرار بن الخطاب درفش کاویانی را که شرح تزئین و ترصیع آن بجواهر ثمین در جزو ثانی سبق ذکر یافته بدست آورد و در محاربه قادسیه بروایتی از کفار قرب صد هزار بقتل رسیدند و از مسلمانان هشت هزار و پانصد کس شربت شهادت چشیده و سعد بن ابی وقاص چون بفتح و نصرت اختصاص یافت بلوازم شکر آلهی قیام نموده از بام قصر بپایان شتافت و بپرسش و نوازش دلاوران قیام نموده باجتماع غنایم که زیاده از حد حصر و احصا بود فرمان فرمود اما سلب رستم را بهلال مسلم داشت منقولست که قیمت کمر او هفتاد هزار دینار و بهاء تاجش صد هزار دینار بود و همچنین سلب جالینوس را که نفاست بی‌نهایت داشت بزهره عنایت کرد و در عوض درفش کاویانی سی هزار دینار بضرار داده آنرا داخل غنایم ساخت و خمس غنیمت را افراز نموده بمدینه فرستاد و نخست جمازه سواری بدان بلده رسیده و آن اخبار را باهل اسلام رسانیده امیر المؤمنین عمر مبتهج و شادمان گردید و سایر مسلمانان در عین فرح و سرور مراسم حمد کریم عطابخش بجای آوردند و خلیفه را تهنیت گفتند و متعاقب خبر فتح قاصدان سعد بمدینه درآمده نقود نامعدود و جواهر زواهر و اوانی زرین و سیمین و البسه زربفت و ابریشمین و اسبان راهوار و شتران باربردار و استران رکابی و قطار و اسلحه نفیسه بسیار که خمس غنایم آن معرکه بود بنظر عمر رضی اللّه عنه رسانیدند و خلیفه آن اموال را بمصارف شرعیه صرف نموده در جواب نامه سعد نوشت که جهت استراحت سپاه در قادسیه توقف نماید و تا وقتی که
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۸۲
مأمور نگردد قصد مداین نفرماید و همدرین سال یعنی سنه خمس عشر من الهجره النبویه امیر المؤمنین عمر عتبه بن غزوان را که یکی از اصحاب پیغمبر آخر الزمان بود با فوجی از جنود ظفر ورود بجانب ابله فرستاد تا در آن ناحیه بلده بنا کند و غرض فاروق اعظم از تعمیر آن شهر آن بود که من بعد میان پادشاه عجم و ملک هند طریق آمد شد مسدود گردد و از یکدیگر استمداد نتوانند نمود زیرا که نزدیک‌ترین طریقی که فارسیان از آن ممر بهندوستان توانند رفت آن بود بالجمله عتبه بابله شتافته در ساحل بحر شهری وسیع بنیاد نهاد و استادان بنا قرب سه سال در آن بنا کار کردند تا باتمام رسید و بنابر آنکه آن بلده در موضعی واقع شد که اطراف و جوانبش سنگلاخ بود ببصره اتسام یافت چه اعراب مثل این‌جای را بصره گویند و بعد از آنکه بصره مجمع طوایف خلایق گشت عتبه مجاشع بن مسعود را بحکومت آن دیار بازداشته بمدینه مراجعت نمود و در سال هفدهم از هجرت بعالم آخرت انتقال فرمود و عمر رضی اللّه عنه مجاشع را عزل کرده مغیره بن شعبه والی آن ولایت شد و پس از چندگاه مغیره بزنا متهم گشته منصب حکومت بصره بابو موسی اشعری انتقال یافت و در همین سال عمر رضی اللّه عنه وضع دیوان فرمود و اسامی اجله اهل بیت و اصحابرا بر دفتر ثبت کرده جهت هریک چیزی مقرر فرمود و ابتدا بعباس رضی اللّه عنه کرده باسم شریفش دوازده هزار درم و بروایتی بیست و پنج هزار درم نوشت بعد از آن سادات خاندان سید کاینات را بر سایر برایا تقدیم داد و بنام هریک از امهات مؤمنین ده هزار درم تعیین فرمود و هریک از حضار معرکه بدر را پنج هزار درم داد و سبطین خواجه کونین امام حسن و امام حسین رضی اللّه عنهما را بدستور اهل بدر وظیفه مقرر کرد و ابو ذر غفاری و سلمان فارسی را نیز داخل آن طبقه گردانید بعد از آن جهت بقیه صحابه از چهار هزار درم تا دویست درم علی اختلاف مرا تبهم رقم کشید و در شوال همین سال سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنه بمقتضای فرمانی که از دار الخلافه بدو رسید متوجه مداین گشته در اثناء راه شهر سیر و بابل و بیلباط را فتح نمود و عساکر عجم که در آن حدود بودند بطریق فرار از جسر دجله گذشته پل را ویران کردند و سعد رضی اللّه عنه با شصت هزار سوار نامدار بکنار آب رسیده بنابر فقدان کشتی توکل بر کرم الهی کرده اسب در آب راندند و تمامی خیول و بغال و دواب و جمال ارباب توحید با احمال و اثقال چون برق و باد از آب گذشته هیچ‌چیز ضایع نشد مگر قدح مالک بن عامر که در دجله افتاد و بالاخره موج دریا آنرا بر ساحل انداخت و یکی از لشگریان آن قدح را برداشته تسلیم عامر نمود و چون نزد یزدجرد بوضوح پیوست که سعد وقاص با سپاه عرب بی‌وسیله جسر و سفینه از دجله عبور نمودند رعبی تمام بر خاطرش استیلا یافته آنچه توانست از اموال خزاین و نفایس دفاین برداشت و بصوب حلوان روان شده بسیاری از نقود و جواهر و اقمشه و امتعه را بحسرت بازگذاشت چنانچه این قضیه را بعضی از مورخین چنین نوشته‌اند که (و کان فی بیت المال ثلثه الف الف الف ثلاث مراه اخذ منها رستم عند مسیره الی القادسیه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۸۳
النصف و بقی النصف) و عبارت برخی دیگر اینست (و کان فی بیت المال ثلث الف الف و اخذوا نصف ذلک و هربوا و ترکو الباقی) و چون سعد از فرار یزدجرد وقوف یافت بدل جمع و خاطر مطمئن بمداین درآمده نظر بر آن قصور منقش و منیع و ایوانهای دلکش رفیع انداخت و آن اموال لا تعد و لا تحصی و اجناس بیحد و قیاس دیده زبان بحمد مهیمن منان گردان ساخت و ضبط غنایم را در عهده عمرو بن مقرن مزنی کرده آن مقدار اشیاء نفیسه و اقمشه شریفه و ظروف و اوانی نقره و طلا و فرش و بساطهای گران‌بها بدست آمد که وصف آن بامداد قلم و بنان تیسیرپذیر نیست و از آنجمله بساطی بود ابریشمین شصت گز در شصت گز که اطراف آن بزمرد ترصیع یافته بود و بروایتی هژده ارش از آن فرش بجوهری غیرمکرر تزئین داشت چنانچه ده ارش از زمرد سبز بود و ده ارش از بلور سفید و ده ارش از یاقوت سرخ و ده ارش از یاقوت کبود و ده ارش از یاقوت زرد و در حواشی و جوانبش اصناف ریاحین و ازهار و انواع اشجار و اثمار از جواهر آبدار و لآلی شاه‌وار بافته بودند و آنرا بهارستان نام نهاده و ملوک عجم در فصل شتا آن بساط را مبسوط ساخته مجلس عشرت می‌آراستند و میان زمستان را اوایل ایام بهار می‌پنداشتند القصه سعد از آن غنایم خمس جدا کرده نهصد شتر جهت حمل آن ترتیب نمود و چون از قیمت بساط موصوف مقومان ذو البصیره عاجز گشتند آنرا بی از آنکه در قسمت داخل سازد اضافه اموال خمس کرده مصحوب بشر بن الخاصیه بمدینه فرستاد و تتمه غنایم را بر شصت هزار سوار تقسیم نموده بدست هر سواری دوازده هزار دینار درآمد و چون اموال خمس و خبر فتح مداین بمدینه رسیده امیر المؤمنین عمر بتجدید مبتهج و مسرور گشته آن اموال را بخش کرد و بساط مذکور را که مجرد رؤیت آن موجب نشاط و انبساط می‌شد قطعه قطعه ساخته یک وصله را از آن پیش شاه مردان علیه الرحمه و الرضوان فرستاد و آنجناب آن را به بیست هزار درم و بقولی بیست هزار دینار فروخت در روضه الاحباب مسطور است که چون یزدجرد بحلوان گریخت بسیاری از سپاه عجم در جلولا اجتماع نموده و مهران رازی را بامارت و سرافرازی تعیین کردند و پیمان را بایمان مؤکد گردانیدند که مهما امکن در دفع لشکر عرب مساعی جمیله مبذول دارند و از میدان قتال فرار ننمایند و بعضی دیگر از گریختگان معرکه قادسیه و غیر ایشان از عجمیان بجانب موصل رفته در نواحی تکریت مجتمع گشتند و اینخبر بسمع سعد رضی اللّه عنه رسیده برادرزاده خود هاشم بن عتبه را با دوازده هزار مرد جرار بطرف جلولا فرستاد و عبد اللّه بن المعتمر را با شش هزار متهور بجانب تکریت ارسال داشت و چون هاشم بنواحی جلولا رسید مهران رازی قلعه آن بلده را استحکام داده متحصن گردید و هاشم در تضییق محصوران کوشیده و بعد از آنکه مدت شش ماه زمان محاصره امتداد یافت پیکر فتح جلولا بعنایت ایزد تعالی دست داد و قریب صد هزار نفر از اتباع مهران رازی بر دست مبارزان حجازی کشته گشته از قتلی هر طرف پشتها پدید آمد و این معنی سبب تسمیه آن بلده شد بجلولا (لانها جللت بالقتلی) موسوم گشت و در آن دیار نیز
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۸۴
غنایم بسیار بدست مسلمانان افتاد چنانچه بعضی از مورخان خمس آنرا شش هزار هزار دینار گفته‌اند و چون یزدجرد در حلوان از واقعه جلولا وقوف یافت حلاوت زندگانی بر وی تلخ شده فوجی از سپاه را آنجا گذاشته روی براه ری آورد و هاشم بر فرار یزدجرد مطلع گشته بسوی حلوان شتافت و آن بلده را نیز بجنگ تسخیر نموده در حیز تصرف آورد و برین قیاس عبد اللّه بن المعتمر تکریت و موصل را مفتوح ساخت و فتح ماسبندان و شروان همدران سال بر دست ضرار بن الخطاب تیسیر پذیرفت و در سال هفدهم از هجرب فتح اکثر بلاد اهواز که بزعم بعضی از ارباب اخبار هفتاد و هفت شهر است بوقوع پیوست و ابو هریره بفرموده امیر المؤمنین عمر لشکر برام هرمز و تستر کشیده هرمزان که حاکم آن امصار بود با وی صلح نمود و بمدینه شتافته زبان بکلمه طیبه توحید گویا گردانید و در همین سال فتح سوس بسعی ابو هریره واقع گردید و بروایت صاحب مستقصی تسخیر اهواز ابو موسی اشعری را دست داد و هرمزانرا او گرفته بمدینه فرستاد و همدرین سال سعد وقاص از امیر المؤمنین عمر اجازت طلبیده ببناء بلده کوفه پرداخت و با سپاه اسلام در آن مقام لواء اقامت برافراخت و سبب تعمیر کوفه آن شد که هوای مداین که در آن زمان نشیمن مسلمانان بود بامزاج اعراب موافقت نداشت صاحب تاریخ جعفری و بعضی دیگر از سالکان مسالک سخن‌وری آورده‌اند که آن بلده را بجهت آن کوفه گفتند که نخست در آن موضع ازنی و بوریا منازل ترتیب نمودند و مثل این‌جائی را اعراب کوفه گویند و باتفاق اکثر مورخان وضع تاریخ هجری در همین سال وقوع یافت و سبب این اختراع را رئیس مهره اخبار حمزه اصفهانی در کتاب تواریخ کبار الامم برین موجب رقم فرموده که در زمان خلافت فاروق اعظم رضی اللّه عنه وثیقه‌ای نوشته شد که ختام آن بشهر شعبان مختوم بود و نظر امیر المؤمنین عمر بر آن نوشته افتاد پرسید که آیا ازین شعبان شعبان امسال مراد است یا شعبان زمان استقبال چه از این اطلاق و اجمال صورت تعیین طریق صواب در نقاب ارتیاب می‌ماند و هیچ صاحب کیاست نتیجه حکمی را که در رفع خصومات و قطع معاملات مترتب بر ضبط و تعیین باشد از مطالعه امثال این خطوط باز نمی‌داند و فی الحال جهت قلع این مشکل و قمع این معضل باجتماع اعاظم اصحاب و احضار صحابه اولی الالباب امر نمود و با ایشان آغاز مشورت کرده فرمود که چون مواهب الطاف الهی اعوان شریعت حضرت رسالت‌پناهی را بکثرت اموال و وسعت احوال مخصوص فرمود هراینه قسمت زکوه و اخراج صدقات را از تعیین اوقات چاره نخواهد بود و وضع قانونی که مواقیت اداء واجبات مضبوط ماند و انفصام بسرانجام آن راه نیابد ناگزیر است مناسب آنکه باز نمایند که طریق وصول بمعرفه زمان حدوث و وقایع بچه کیفیت تیسیرپذیر است همکنانرا قرعه اختیار برین صورت افتاد که دانستن این نوع ضابطه بر قواعد و رسوم فارسیان بنیاد توان نهاد آنگاه امیر المؤمنین عمر باحضار هرمزان که از اعیان دانایان فرس بود اشارت فرمود و او بملازمت رسیده بعد از وقوف بر سبب طلب چنان باز نمود
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۸۵
که فارسیانرا حسابیست که آنرا ماه روز میخوانند و مواقیت معاملات را بآن حساب درست میدانند و اصحاب ماه روز را تعریب نموده مورخ کردند و مصدر آنرا بقیاس باقی مصادر لفظ تاریخ بر زبان آوردند بعد از آن عنان اهتمام بطلب وقتی که اصل تاریخ اسلام را بر آن مبنی دارند معطوف داشتند و بانعقاد اجماع صنادید امت مبداء تاریخ ملت سال هجرت را بر صحایف اوراق نگاشتند و بعضی از ادبا در تعریف تاریخ چنین گفته‌اند که (التاریخ یوم معلوم ینسب الیه زمان یأتی علیه) و بنابر لغه بنی تمیم گویند که (و رخت الکتاب توریخا) و بلغت بنی قیس بر زبان رانند که (ارخته تاریخا) و علی ای حال تاریخ در اصل مصدر باب تفعیل است و اطلاق تاریخ بر تألیفی که مشتمل باشد بر وقایع و احوال بعضی از ارباب جاه و جلال و اصحاب دولت اقبال یا محتوی بود بر چگونگی حالات برخی از بلاد و امصار و حادثات قرون و اعصار سمت شیوع و اشتهار دارد (و قیل فلان تاریخ قومه‌ای الیه انتهی شرفهم) و از بدو ایجاد عالم تا زمان ظهور ملت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم پیوسته طوایف بنی آدم وقایع کلیه را تاریخ میکرده‌اند و بهنگام تعیین اوقات آن واقعه را در قلم می‌آورده‌اند و اول تاریخی که مقرر شد هبوط آدم بود بعد از آن طوفان نوح علیهم السلام آنگاه مخلص ابراهیم علیه التحیه و التسلیم از آتش نمرود و بنی اسمعیل بناء کعبه معظمه را تاریخ ساختند و اسرائیلیان مبعث موسی را صلوات اللّه علیه و رومیان جلوس اسکندر ذو القرنین را و قریش واقعه فیل را و عجمیان پیوسته جلوس ملوک ذو شوکت را تاریخ اعتبار میکرده‌اند و آخرین تواریخ ایشان ابتدای پادشاهی یزدجرد بن شهریار است که سلطنت آن طبقه برو اختتام یافت و تاریخ جلالی که حالا مبنی تقاویم برآنست مبداء آن اول سلطنت سلطان جلال الدین ملکشاه سلجوقی است و بعضی از تواریخ بر حرکات شمس که یکسال آن عبارتست از سیصد و شصت و پنج روز و کسری مبتنی است و برخی بر سر قمر که سال آن سیصد و پنجاه و چهار روز است و کسری و تاریخ هجری انتباه دارد بر حرکت ماه کما لا یخفی علی اهل الیقظه و الانتباه و چون هلال داس مثال محرم سال هژدهم از هجرت در مزرعه سپهر خضرا نمودار گردید بسبب عدم فیضان باران عنایت ملک منان در مدینه بلاء قحط و غلا بوقوع انجامیده حیاض ریاض و عیون جبال بسان سراب در بیابان و چشمه خورشید در آسمان از آب خالی شد و ساحت مزارع و کشت‌زار و بیوت اغنیا و اهل احتکار مانند خرمن ماه و خوشه سنبله از حبوبات عاری گشته آتش جوع در معده‌ها شیوع یافت و نایره گرسنگی کانون دوران مساکین را فرو تافت مثنوی
نبودی بخوان فقیر و غنی*بجز گرده ماه خود خوردنی*
نماند از زراعات اصلانشان*مگر سنبله پاره کهکشان*
بجای میاه غدیر و عیون*روان گشته از چشمها جوی خون* و چون اضطرار خلایق بسیار شد عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه با طایفه‌ای از اجله اصحاب جهت استسقا بصحرا شتافته دست دعا برآوردند و عباس رضی اللّه عنه را شفیع ساختند و آنجناب بتضرع و زاری از سهاب عنایت حضرت باری باران طلبیده التماس
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۸۶
عباس عز اجابت یافت و همان لحظه غمام انعام الهی آغاز فیضان کرده تا یکهفته اقطار امطار بر کشت‌زار امید همگنان می‌بارید و طوایف انسان بشکرگذاری این احسان دست و پای عباس را بوسیده حسان بن ثابت بیتی چند در سلک نظم کشید که اول آن ابیات اینست شعر
سال الاسام و قد تتابع جدبنا*فسقی الغمام بعزت العباس و در سال نوزدهم از هجرت امیر المؤمنین عمر سرای عباس رضی اللّه عنه و منزل مروان را خریده داخل مسجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم گردانید تا آن بقعه شریفه وسیع و فسیح گردیده و درین سال بقول امام یافعی سید القراء ابو المنذر ابی بن کعب الانصاری الخزرجی وفات یافته و او از جمله اصحاب بدر است و قوت حافظه‌اش بمرتبه‌ای بود که بعد از نزول سوره لم یکن حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم او را گفت (ان اللّه امرنی ان اقرء علیک لم یکن الذین کفروا) ابی گفت یا رسول اللّه حق عز اسمه مرا نام برده است آنحضرت فرمود که آری و ابی از غایت شادمانی گریان شد و این حدیث که بروایت انس بن مالک بصحت پیوسته دلالت بر کمال فضیلت ابی بن کعب میکند رضی اللّه عنه در روضه الاحباب مذکور است که درین سال فوجی از اهل هدایت در بلده رمله بغار کوه لبنان درآمدند و در آنجا تختی مذهب دیدند مردی مرده بر زبر آن خفتیده و در یک جانب آن میت لوحی مجسم از طلا یافتند که سطری چند بلغت رومی بر آن نگاشته بودند مضمون مسطور آنکه من سبا ولد نواسم که بشرف ملازمت عیص بن اسحق النبی علیه السلام مشرف گشتم و مدتی بدولت و اقبال گذرانیدم و در دار دنیا عجایب بلاانتها مشاهده نمودم از جمله آنکه در چله تموز بکرات باریدن برف و تگرگ دیدم باید که اگر امثال این امور بنظر کسی درآید تعجب ننماید و غریب‌تر از هر امری آنکه بنی آدم از مرگ بغایت غافل است و حال آنکه قبور آباء و اجداد و اولاد خود را می‌بیند و از اعظم وقایع که حساب روز قیامتست نمی‌اندیشد و بتحقیق که من میدانم قومی را که باوجود اقرار بوحدانیت پروردگار مرا ازین غار بیرون برند و این تخت مرا ملک خویش شمرند و چون این امر بظهور آید مزاج زمان از نهج اعتدال انحراف یابد و امانت و دیانت در میان مردم نماند و عاقبت محمود صلحا و متقیانرا باشد و السلام و در سنه عشرین هجری جمعی از اهل کوفه بمدینه شتافته از سعد وقاص رضی اللّه عنه شکایت گونه کردند و فاروق اعظم سعد را از آن امر معاف داشته عمارت کوفه بر عمار بن یاسر قرار گرفت و عبد اللّه بن مسعود جهت ضبط اموال بیت المال متعین گشت و در همین سال اسید بن حضیر انصاری وفات یافت و او از جمله رؤساء بنی عبد الاشهل بود و بجودت قرائت و حسن صوت اتصاف داشت کنیتش ابو یحیی است و قیل ابو عتیک و همدرین سال ابو سفیان بن الحارث بن عبد المطلب که پسر عم سید عالم بود و سعد بن عامر الجمحی فوت شدند و در سال بیست و یکم واقعه نهاوند اتفاق افتاد و در آن معرکه اهل اسلام را ظفر و نصرت دست داد مجملی از کیفیت قضیه مذکوره آنکه چون خبر عزل سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنه از ایالت کوفه بسمع یزدجرد بن شهریار رسید فرحناک شده طریق هتمام مسلوک داشت تا مردم خراسان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۸۷
و ری و همدان و نهاوند در باب محاربه مسلمانان با وی اتفاق نمودند و قرب صد و پنجاه هزار مرد تیغ‌گذار فراهم آورده فیروزانرا که از جمله اعاظم مبارزان عجم بود بر آن لشکر سرور گردانید و این خبر بمدینه رسیده امیر المؤمنین عمر بنابر استصواب امیر المؤمنین حیدر نامه بنعمان بن مقرن مزنی که در کسکر اقامت داشت نوشت مضمون آنکه سردار لشکر عراق بوده بمقابله و مقاتله اهل شقاق پردازد و بروایتی پسر خود عبد اللّه را با پنج هزار مرد بمدد نعمان روان فرمود و چون نامه فاروق اعظم بنعمان رسید سپاه کوفه و بصره را جمع گردانید و بتهیه اسباب قتال پرداخته متوجه نهاوند گشت و بعد از وصول بدان منزل در برابر فیروزان که در گرد معسکر خویش خندقی عمیق کنده بود خیمه اقامت برافراخت و مغیره بن شعبه را برسالت روان ساخت و مغیره نزد فیروزان رفته او را باسلام دعوت کرد و گفت اگر متقلد قلاده ملت حنیف نمیگردی جزیه قبول نمای فیروزان هیچیک از آن‌دو امر را قبول ننمود و چون مغیره بی‌نیل مقصود مراجعت کرد نعمان بنابر صواب دید طلیحه بن خویلد یک دو کوچ بازپس نشست و فیروزان این معنی را بر عجز حمل نموده بپای جسارت از خندق بگذشت و از عقب مسلمانان متوجه گشت و بعد از تلاقی فریقین سه روز متعاقب نیران جنگ و جدال التهاب و اشتعال داشت و در روز سیم با آنکه نعمان بن مقرن بسعادت شهادت رسید نسیم فتح و ظفر بر پرچم علم اهل اسلام وزید و حذیفه بن الیمان بموجب وصیت امیر المؤمنین عمر یا باشارت نعمان صاحب رایت گشته لواء امارت برافراشت و کفار عجم را مغلوب و منهزم گردانیده روی زمین را از خون دشمنان برنگ شقائق النعمان ملون ساخت و فیروزان بضرب تیغ قعقاع بن عمرو کشته گشته قرب ده هزار کس از لشگر عجم بسرحد عدم شتافتند و اهل اسلام غنایم فراوان گرفته در نهاوند رحل اقامت انداختند و خمس غنایم را مصحوب سایب بن الاقرع بمدینه فرستاده فتح نهاوند را فتح الفتوح نام نهادند زیرا که بعد از آن عجمیانرا اجتماع معتدبه تیسیر نپذیرفت و از جمله شهداء معرکه نهاوند یکی طلیحه بن خویلد اسدی است که ذکر ارتداد و معاودت او باسلام سبق ذکر یافت و بروایت احمد بن اعثم عمرو بن معدیکرب نیز در معرکه نهاوند بعالم عدم شتافت و همدران سال دینور و همدان بطریقه مصالحه مفتوح شد و چون این اخبار بسمع یزدجرد بن شهریار رسید دل از ملک و مال بر گرفته باصفهان رفت و آنجا نیز مجال توطن محال دانسته روی بصوب خراسان آورد همدرین سال در دیار اسلام درهم و دینار بسیار بنام حضرت پروردگار عز اسمه مضروب گردید و در بعضی از آن دنانیر کلمه طیبه لا اله الا اللّه منقوش بود و بر برخی لفظ خجسته الحمد للّه منقور و قولی آنکه نام امیر المؤمنین عمر را نیز بر آن تنکجات نقش کرده بودند و در همین سال اصفهان بسعی عبد اللّه بن عتبان مفتوح گشت و حاکم آنجا بعد از محاربات فراوان امان طلبیده جزیه قبول کرد و هم درین سال بواسطه شکایت اهل کوفه عمار بن یاسر از ایالت آن سرزمین معزول گشته مغیره بن شعبه قایم‌مقام شد و در همین سال امیر المؤمنین عمر یهود را از اراضی خیبر اخراج نمود و آن زمینها را در میان مسلمانان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۸۸
قسمت فرمود و فوت علاء الحضرمی همدرین سال واقع شد و در سنه اثنی و عشرین آذربایجان باجتهاد مغیره در حیز تسخیر درآمده اهالی آنجا مبلغ هشتصد هزار درم در بدل صلح ادا نمودند و درین سال اهل همدان آغاز سرکشی کرده نعیم بن مقرن بضرب تیغ و سنان کرت دیگر ایشانرا مطیع و منقاد گردانید و خطه ری و قومس و دامغان را نیز مسخر و مفتوح ساخت در روضه الاحباب مسطور است که همدرین سال والی مازندران و اهالی طبرستان با مسلمانان طریقه مصالحه مسلوک داشته خراج بر گردن گرفتند و احنف بن قیس باشارت عمر رضی اللّه عنه با بیست هزار کس از لشکر بصره و کوفه بصوب خراسان شتافته یزدجرد پناه بخاقان ترک برد و استمداد نمود و خاقان با سپاه فراوان در مقام امداد آمده از آب آمویه عبور فرمود و احنف از طرف مرو متوجه دفع ایشان گشته در اثناء راه با سه هزار کس از قراولان خاقان بازخورده ایشانرا براه عدم روان کرد و چون این خبر بخاقان رسید تطیر نمود و طبل مراجعت فروکوفته راه دیار خویش پیش گرفت و یزدجرد حیران و سرگردان ببود تا وقتی که بر دست آسیابانی کشته گشت چنانچه مجملی از این واقعه در ضمن حکایات سابقه گذشت و در سال بیست و سیم از هجرت نبی آخر الزمان ولایت کرمان بر دست سهیل بن عدی و عبد اللّه بن غسان و مملکت سیستان باهتمام عاصم بن عمرو تمیمی و خطه مکران بسعی حکم بن عمر ثعلبی بحیز تسخیر درآمد و درین سال خبر بمدینه رسید که شهرک حاکم فارس با جمعی کثیر از فارسیان حق‌ناشناس شهر توج را که در سرحد آن ولایت بجانب اهواز واقع است معسکر ساخته و رایت شوکت بعزم رزم سپاه اسلام برافراخته و امیر المؤمنین عمر امراء بلاد و رؤساء عباد را بمقاتله شهرک مأمور کرده هریک را بحکومت ناحیه‌ای از آن ولایات نامزد فرمود و آن جنود ظفر ورود بمملکت فارس درآمده اقدام ثبات و قرار شهرک تزلزل یافت و عنان عزیمت بصوب وادی فرار تافت و مجاشع بن مسعود توج را داخل حوزه ایمان ساخته عثمان بن ابی العاص در شیراز و اسطخر علم تسلط و اقتدار برافراخت و هم درین سال ساریه بن زنیم بموجب فرموده امیر المؤمنین عمر با لشکر ظفر اثر بجانب نسا و دار ابجرد رفته کفار آن ناحیه در قلعه خزیدند و ساریه مدت دو ماه بامر محاصره پرداخته بالاخره جمعی کثیر از اکراد فارس بمدد آن مدابیر آمدند و ایشان از حصار بیرون شتافته عنان بمعرکه پیکار تافتند و در آن جنگ بسیاری از مسلمانان سعادت شهادت یافتند و در کتب اکثر اهل اخبار مسطور است که در روز جمعه که کار ساریه و متابعان او باضطرار انجامیده بود کیفیت حال در وقت حال اداء خطبه بر امیر المؤمنین عمر ظاهر گشته ندا کرد که (یا ساریه الجبل الجبل) و حضرت حق عز و جل بقدرت کامله و حکمت شامله آن آواز را بگوش ساریه رسانید تا خود را از فضاء صحرا بدامن کوه کشید و آن جبل را بر پس پشت کرده کرت دیگر روی باعدا آورد و دست به تیغ و سنان برد و چندان کارزار فرمود که صورت فتح و ظفر در آینه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۸۹
مراد و مرام روی نمود و در همین سال قتاده بن النعمان الظفری الخزرجی الکندی وفات یافت و او برادر مادر ابو سعید الخدری بود و بروایت حمد اللّه مستوفی مدت شصت و پنج سال در عالم زندگانی نمود
 
   توجه:  مقدمه و دیدگاه و تفسیر و بررسی انوش راوید و فهرست لینک های کتاب بررسی داستان تاریخ حبیب‌السیر فی اخبار افراد بشر در اینجا.
 
 
 
ذکر حج گذاردن خلیفه ثانی رضی اللّه عنه و انتقال او بعالم جاودانی‌
 
در ماه ذی حجه سنه ثلث و عشرین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه جهت گذاردن حج اسلام با فوجی از طوایف انام متوجه بیت الحرام شد و اکثر امهات مؤمنین را زاد و راحله داده و در آن سفر همراه برد و چون بمکه مکرمه رسید شرایط تعظیم و احترام خانه ملک علام بجای آورد لوازم طواف رکن و مقام بتقدم رسانید و مقضی المرام عنان عزیمت بمدینه طیبه خیر الانام علیه الصلواه و السلام معطوف گردانید و بعد از وصول بمقصد روزی کعب الاحبار با وی گفت که یا امیر المؤمنین بتهیه سفر آخرت پرداز که از عمر تو زیاده از سه روز باقی نمانده و چون عمر رضی اللّه عنه مطلقا مرضی و المی نداشت از سخن کعب تعجب نموده پرسید که تو این معنی را از کجا دانسته‌ای جواب داد که از توریه و همدران اوان غلام مغیره بن شعبه که موسوم بفیروز بود و ابو لؤلؤ کنیت داشت و بزعم اهل سنت و جماعت مجوسی یا نصرانی بود و شیعه آنرا بابا شجاع الدین خوانند و در سلک اهل اسلام منتظم دانند نزد خلیفه ثانی رفته از کثرت مطالبه مالک خود شکایت نمود امیر المؤمنین عمر پرسید که چه هنر داری فیروز گفت آهنگر و نجار و نقاشم و فاروق اعظم رضی اللّه عنه باز سؤال کرد که روزی مغیره از تو چه مبلغ میطلبد جواب داد که دو درم و قولی آنکه گفت چهار درم عمر گفت که باوجود این همه هنر آنچه مغیره از تو میطلبد مناسب است و غلام مغیره از شنیدن این سخن متغیر شده عمر گفت ای ابو لؤلؤ شنیده‌ام که آسیای بادی می‌توانی ساخت چه باشد که اگر جهت آرد کردن غلات بیت المال آسیای گردان سازی فیروز جواب داد که برای تو آسیائی سازم که تا چرخ دوار دایر باشد اهالی هر بلاد و امصار از آن باز گویند و از مجلس بیرون رفت امیر المؤمنین عمر گفت این غلام مرا تهدید نمود و همدران نزدیکی صبحی که مبارز خورشید خنجر انتقام بقصد خونریزی از غلاف افق بیرون کشید ابو لؤلؤ بمسجد شتافت و در وقتی که فاروق اعظم رضی اللّه عنه در محراب امامت باداء نماز بامداد قیام مینمود قدم جرات پیش نهاده چهار زخم یا شش زخم باندامش رسانید و از آنجمله زخمی که زیر نافش زده بود کارگر آمده امیر المؤمنین عمر از پا درافتاد و فیروز بروایت شیعه از مدینه گریخته بطرف عراق شتافت و در کاشان وفات یافت و بمذهب اهل سنت و جماعه همان ساعت گرفتار گشته چون دانست که حالش بکجا منجر خواهد شد کارد بر حلق خویش مالیده متوجه زندان لحد گردید القصه بعد از آنکه عمر بن الخطاب
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۹۰
رضی اللّه عنه مجروح و ناتوان شد و نزد اجله اصحاب بتحقیق پیوست که صحتش ممکن نیست التماس نمودند که شخصی را که شایسته مسند خلافت باشد بولایت عهد خود تعیین نماید فاروق اعظم گفت سزاوار این کار شش بزرگوارند علی بن ابیطالب و عثمان بن عفان و طلحه بن عبد اللّه و زبیر بن العوام و سعد بن ابی وقاص و عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه تعالی عنهم مناسب آنست که ایشان یکی از میان خود بر سریر امامت نشانند و بعد از گفت و شنید بسیار مهم برین جمله قرار یافته امیر المؤمنین عمر ابو طلحه انصاری را گفت می‌باید که پس از فوت من با پنجاه نفر از انصار بر اصحاب شوری موکل باشی و تا کسی را نطلبند پیش ایشان نگذاری و تقاضا نمائی که مهم خلافت را بسرعت قرار دهند و اگر مخالفت در میان ایشان پیدا شود جانب اکثر را مرجح دانی و یک نفر یا دو نفر را که مخالف باشند بقتل رسانی و اگر سه نفر از این شش کس بر یک طرف باشند و سه نفر برطرف دیگر جانب آن سه کس را که عبد الرحمن بن عوف درین میان باشد ترجیح نمائی و باید که پسرم عبد اللّه در آن مجلس باشد اما در امر خلافت دخل نکند در روضه الصفا مسطور است که چون امیر المؤمنین عمر آن شش نفر را جهت شوری تعیین نمود و عباس رضی اللّه عنه آن وصیت را شنود امیر المؤمنین علی را گفت انسب آنست که خود را داخل اصحاب شوری نگردانی جناب ولایت مآب جواب داد که (انی اکره الخلاف) عباس گفت برین تقدیر خواهی دید آنچه مکروه طبع تست و پس از آنکه ترجیح جانب عبد الرحمن بسمع شریف شاه مردان رسید با عباس گفت که بار دیگر خلعت خلافت از ما مسلوب شد عباس پرسید این معنی را از کجا دانستی علی مرتضی وصیت مذکوره را بر زبان آورده گفت بی‌شبهه عبد الرحمن که داماد عثمان است بخلاف رای او عمل نخواهد نمود و سعد بن ابی وقاص که پسر عم عبد الرحمن است جانب او را رعایت خواهد فرمود و برین تقدیر باوجود آنکه طلحه و زبیر موافق من باشند دست بدامن مقصود نخواهد رسید عباس گفت یا ابو الحسن تو را بکرات نصیحت کرده‌ام و شرط نیکخواهی بجا آورده و تو اصلا ملتفت قول من نشدی از جمله بعد از فوت سید عالم صلی اللّه علیه و سلم گفتم که در طلب خلافت مسارعت فرمای و تو این سخن را بسمع رضا نشنودی و دیروز ترا اشارت کردم که خود را داخل اصحاب شوری مگردان قبول ننمودی حالا باری مصلحت چنان مینماید که چون این مهم را بر تو عرض کنند رد فرمائی مگر آنکه اهل شوری متفق اللفظ و المعنی خواهان بیعت تو باشند و ای علی از مکر این قوم حذر کن که همت بر دفع ما مقصور دارند و میخواهند که با دیگری لوازم متابعت بجای آرند در روضه الصفا مسطور است که چون فاروق اعظم را یقین شد که آن زخم التیام‌پذیر نیست پسر خود عبد اللّه را فرمود که نزد ام المؤمنین عایشه برو و از من بامیر المؤمنین تعبیر مکن که من امروز امیر مسلمانان نیستم بلکه بگوی که عمر ترا سلام و تحیت می‌رساند و از تو رخصت میطلبد که در پهلوی دو صاحب خویش مدفون گردد و عبد اللّه بموجب فرموده عمل نموده آن التماس بعز اجابت اقتران یافت و امیر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۹۱
المؤمنین عمر باینقدر اکتفا نکرده وصیت فرمود که بعد از انقراض رشته حیات من بار دیگر از صدیقه دستوری خواهید اگر اجازت دهد فبها و الا مرا در گورستان مسلمانان دفن کنید و فاروق اعظم بعد از آنکه از امثال این وصایا فراغت یافت در اواخر ذی حجه سنه ثلاث و عشرین بخلد برین شتافت اکابر اصحاب و اعاظم احباب پس از اقامت مراسم تجهیز و تکفین جنازه رحمت اندازه‌اش را برداشته بدر حجره عایشه رضی اللّه عنها بردند و بار دیگر استجازه کردند صدیقه فرمود که من هرگز از عطیه خود رجوع ننموده‌ام آنگاه انگشتان خود را مشبک ساخته بر سر نهاد و آواز برکشید که وا محمداه وا ابو بکراه دوست شما عمر بزیارت آمده است و رخصت دخول میطلبد از استماع این آواز فریاد از نهاد اهل مدینه برآمده زلزله در زمین و زمان افتاد پس جسد مطهر جناب خلافت مآب را در پهلوی قبر امیر المؤمنین ابی بکر مدفون ساختند رضی اللّه تعالی عنه و عن جمیع اصحاب خاتم النبیین الی یوم الدین‌
 
ذکر بعضی از فضایل اعدل اصحاب امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی الله عنه‌
 
از جمله عطایاء سنیه و مواهب علیه که امیر المؤمنین عمر را در متابعت خیر البشر میسر شد یکی آنکه در چند امر از امور دینیه کلام معجز نظام حضرت واهب العطیه موافق رای صوابنمای او نازل گشت اول در قضیه اسیران غزوه بدر و کیفیت آن قضیه چنان بود که خیر البریه علیه السّلام و التحیه در باب قتل و فدیه آنجماعت با اجله اصحاب به طریق مشورت مسلوک داشت صدیق اکبر رضی اللّه عنه گفت یا رسول اللّه پدر و مادرم فدای تو باد اصحاب تو در میان قرشیان آباء و ابناء و اعمام و اخوان و ابناء اعمام دارند و ابعد ایشان بتو نزدیکست منت بر ایشان نه تا ایزد تعالی بر تو منت نهد یا فدا بستان تا مسلمانان را از آن قوتی پیدا شود و امید است که آنجماعت عاقبت بملازمت تو شتابند رسول صلی اللّه علیه و سلم در جواب ابو بکر هیچ نگفت و چون آنجناب از مجلس همایون بیرون رفت فاروق اعظم بعرض حضرت خاتم صلی اللّه علیه و سلم رسانید که این اسیران دشمنان خدااند و ترا تکذیب نموده از وطن اخراج کردند و در میدان عداوت لوازم مقاتله بجای آوردند اشارت فرمای که همه را گردن زنند تا اسلام منیع و عزیز و کفر معدوم و ناچیز گردد و درین باب میان حضرت رسالت مآب و اصحاب گفت و شنید بسیار واقع شده آخر الامر آن حضرت رای صدیق را اختیار فرموده و مهم اسیران بر فدیه قرار یافت چنانچه در ذکر غزوه بدر مذکور گشت آیتی که مشعر بسرزنش مسلمانان بود فرود آمد و حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم بر زبان وحی بیان گذرانید که اگر عذاب رب الارباب نازل می‌شد غیر از عمر که گفت مشرکان را می‌باید کشت و فدا نمی‌باید گرفت هیچکس نجات نمی‌یافت دیگر آنکه در صحیحین از انس بن مالک و عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهم مرویست که فاروق اعظم
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۹۲
رضی اللّه عنه گفت که موافقت کردم با پروردگار خود در سه امر (قلت یا رسول اللّه لو اتخذنا من مقام ابراهیم مصلی فنزلت و اتخذوا من مقام ابراهیم مصلی و قلت یا رسول اللّه یدخل علی نسائک البر و الفاجر فلو امرتهن و تحتجبین فنزلت آیه الحجاب و اجتمع نساء النبی فی الغیره فقلت عسی ربه ان طلقکن ان یبدله ازواجا خیرا منکن فنزلت کذلک) دیگر آنکه بعد از فوت عبد اللّه بن ابی سلول چون حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله قصد فرمود که بر جنازه او نماز گذارد امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه دست در دامن آنحضرت زده در منع از آن امر مبالغه کرد و پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم ممتنع نشده بر عبد اللّه نماز گذارد و هنوز از مصلی دور نرفته بود که آیه (وَ لا تُصَلِّ عَلی أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلی قَبْرِهِ) نازل گشت دیگر آنکه در اوایل هجرت که روزه ماه رمضان فرض شد بعد از نماز خفتن رخصت اکل و شرب و جماع نبود و امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه همواره خاطرش میخواست که در لیالی آن ماه متبرکه تا وقت طلوع صبح صادق خوردن و آشامیدن و جماع کردن مباح گردد اتفاقا شبی از آن شبها پس از اداء صلوات عشا آنجناب را با اهل او اتفاق افتاد و صباح این صورت را بعرض حضرت رسالت رسانید و مقارن آن حال آیه کریمه (أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَهَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلی نِسائِکُمْ هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ وَ عَفا عَنْکُمْ الآیه) نازل شد و امور مذکوره برین امت بلند رتبت تا زمان طلوع صبح مباح گشت دیگر آنکه بعضی از مفسران گفته‌اند که چون این آیه نزول نمود که (ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ) فاروق اعظم بگریست و بعرض حضرت خاتم صلی اللّه علیه و سلم رسانید که ما ایمان آریم بخدا و رسول وی و کلام او را تصدیق نمائیم و اندکی از ما نجات یابد و هم در آن اوان این آیه نازل گشت که (ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ ثُلَّهٌ مِنَ الْآخِرِینَ) و حضرت پیغمبر آخر الزمان امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه را طلبید و بر زبان وحی گذرانید که (قد انزل اللّه فیما قلت یابن الخطاب) دیگر آنکه در روضه الاحباب مذکور است که جمعی از احبار یهود با صاحب مقام محمود گفتند که جبرئیل بر تو فرود می‌آید و حال آنکه میان ما و او عداوت است اگر میکائیل بر تو فرود می‌آمد ما متابعت تو میکردیم فاروق اعظم فرمود که دشمن جبرئیل دشمن میکائیل است و دشمن میکائیل دشمن جبرئیل و هرکس که این دو فرشته مقرب را دشمن دارد دشمن خداست پس تصدیقا لقول عمر این آیه نازل شد که (مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ) و در جامع ترمذی از عقبه بن عامر روایتست که گفت رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که اگر بعد از من پیغمبری بودی هرآینه عمر بشرف نبوت مشرف می‌شد و ایضا در کتاب مذکور از انس بن مالک رضی اللّه عنه منقولست که رسول صلی اللّه علیه و سلم گفت که ابو بکر و عمر (سید اکهول اهل الجنه من الاولین و الآخرین الا النبی و المرسلین) و در روضه الاحباب مسطور است که پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم در شأن عمر رضی اللّه عنه فرمود که (ان الشیطان یفر من عمر) و در جامع ترمذی از ابو سعید خدری
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۹۳
رضی اللّه عنه مرویست که حضرت مقدس نبوی صلی اللّه علیه و سلم گفت که هرکس که بر مسند نبوت نشسته او را دو وزیر بوده از اهل آسمان و دو وزیر بوده از اهل زمین اما وزیران من از اهل آسمان جبرئیل است و میکائیل و وزیران من از اهل زمین ابو بکر است و عمر در روضه الاحباب مسطور است که در زمان خلافت امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه نصاری نجران که عمر رضی اللّه عنه باخراج ایشان امر فرموده بود بملازمت شاه ولایت آمده معروض گردانیدند که یا امیر المؤمنین عمر ما را از وطن مألوف بیرون کرده بود چه شود که اگر حکم فرمائی که باز بدان دیار رفته ساکن شویم علی مرتضی فرمود که (کان عمر رشید الامر فلا اغیر شیئا صنعه) و از امام جعفر صادق علیه السّلام مرویست که گفت من بیزارم از کسی که ابو بکر و عمر را رضی اللّه عنهما به نیکی یاد نکند پوشیده نماند که امثال این حدیث از حضرت مقدس نبوی و مقتضیان سیر مصطفوی صلوات اللّه علیه و سلامه در شأن امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه بسیار مرویست و ایراد مجموع آن اخبار صحت آثار لایق بسیاق تاریخ نیست لاجرم سخن‌گذار طریق اختصار مسلوک داشته بتعداد ازواج و اولاد امجاد آنجناب مبادرت نمود و هو الهادی الی سبیل المطلوب و المقصود
 
ذکر ازواج و اولاد عمر بن الخطاب رضی الله عنه‌
 
ارباب اخبار آورده‌اند که امیر المؤمنین عمر رضی اللّه مدت الحیوه شش زن در سلک ازدواج کشید اول زینب بنت مظعون بن حبیب و عبد اللّه که بزرگترین فرزندان آنجناب بود عبد الرحمن اکبر و حفصه ازین منکوحه متولد شدند دوم ملیکه بنت جرول بن مالک بن مسیب و زید اصغر و عبید اللّه که در جنگ صفین با معاویه بود ازین زن در وجود آمدند سیوم ام حکیم بنت حارث بن هشام مخزومی و از وی دختری تولد نمود که فاطمه نام داشت چهارم جمیله بنت عاصم بن ثابت بن ابی الافلح و این جمیله پسری آورد که موسوم بعاصم گشت پنجم ام کلثوم بنت امیر المؤمنین علی بن ابیطالب کرم اللّه وجهه و از وی پسری و دختری تولد نمودند پسر زید نام داشت و دختر رقیه و از ایشان عقب نماند و چنانچه در مقصد اقصی مذکور است زید را عبد الملک بن مروان زهر داد ششم عاتکه بنت زید بن عمرو بن نفیل و ازین زن پسری متولد شد که او را عیاض میگفتند و امیر المؤمنین عمر بن الخطاب را دو سریه بود یکی از ایشان یک پسر آورد که موسوم بعبد الرحمن اوسط گشت و از دیگری پسری و دختری بوجود آمد پسر را عبد الرحمن اصغر نام بود و دختر را زینب و بدین روایت امیر المؤمنین عمر را نه پسر و چهارده دختر بوده باشد و اللّه اعلم‌
 
ذکر جماعتی که در سال فوت امیر المؤمنین عمر بر سر شغل و عمل بودند
 
جمهور مورخان برآنند که در وقت وفات عمر رضی اللّه عنه نافع بن عبد اللّه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۹۴
خزاعی در مکه حاکم بود و سفیان بن عبد اللّه الثقفی در طایف و ابو موسی اشعری در بصره و مغیره بن شعبه در کوفه و عمرو بن عاص در مصر و عمرو بن سعد در حمص و معاویه بن ابی سفیان در دمشق و عمرو بن عقبه در اردن و یعلی بن امیه که او را یعلی بن منیه نیز گویند در یمن و عثمان بن ابی العاص در بحرین و حذیفه بن محصن در عمان و قاضی مدینه در زمان امیر المؤمنین عمر زید بن احب بود و قاضی کوفه شریح بن الحارث کندی و قاضی مصر کعب بن یسار و کاتب عمر رضی اللّه عنه زید بن ثابت بود و بعضی از مورخان زید بن ارقم و ربیعه بن مخزوم را نیز گفته‌اند و حاجب امیر المؤمنین عمر غلامش بود بیرقا نام و العلم عند اللّه العلام‌
 
حکایت غرابت آیت شوری و بیان بیعت کردن صحابه با ذی النورین بخلاف رضاء شاه اولیاء
 
چون اهالی مدینه از دفن امیر المؤمنین عمرو اقامت مراسم تعزیت فراغت یافتند اصحاب شوری یعنی علی مرتضی و عثمان و طلحه و زبیر و سعد بن ابی وقاص و عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه عنهم در سرای مسور بن مخرمه یا در حجره عایشه صدیقه رضی اللّه عنها در بیت المال جهه مشاورت در امر خلافت مجتمع گشتند و هریک خطبه‌ای خوانده و مناقب و مفاخر خویش بر زبان رانده میان ایشان قال و قیل بسرحد تطویل کشید بالاخره عبد الرحمن گفت ای قوم بدانید که مرا بتصدی امر خلافت رغبتی نیست و با شما درین باب مضایقه ندارم لیکن اگر خواهید این مهم را مفوض برأی من سازید تا هرکس را لایق بدانم خلیفه گردانم و روایتی آنکه عبد الرحمن گفت این مهم را راجع بسه تن سازید زبیر رضی اللّه عنه گفت من مهم خود را بعلی بن ابیطالب تفویض نمودم و طلحه رضی اللّه عنه بر زبان آورد که من امر خویش را بعثمان باز گذاشتم و سعد گفت من کار خود را بعبد الرحمن متعلق گردانیدم آنگاه عبد الرحمن رقبه خود و سعد را از ریقه خلافت بیرون آورده اصحاب شوری عهد و پیمان درمیان آوردند که از استصواب عبد الرحمن در نگذرند در روضه الاحباب مسطور است که چون عبد الرحمن گفت که اختیار این کار را بمن تفویض نمائید امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه ساکت بوده و بلا و نعم زبان الهام بیان نگشود و عبد الرحمن جهت سکوت را پرسید آنجناب جواب داد که شرط کن که بی‌ملاحظه اغراض دنیوی و رعایت جانب اقربا و اتباع نفس و هوا این مهم را فیصل دهی و عبد الرحمن رضی اللّه عنه برین موجب عهد و پیمان درمیان آورده تعیین خلیفه مفوض برأی او شد بعد از آن عبد الرحمن از شاه ولایت‌پناه سؤال کرد که اگر با تو متابعت نمایم رضای تو مقرون بخلافت کیست آنجناب جواب داد که بایالت عثمان و از عثمان نیز همین سخن پرسید عثمان گفت علی بن ابیطالب بدین کار مناسب است و میان عبد الرحمن و طلحه و زبیر نیز این سؤال و جواب گذشته طلحه عثمان را اختیار نمود و زبیر علی را رضی اللّه عنهم لاجرم عبد الرحمن گفت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۹۵
این کار میان علی و عثمان دایر گشت و مدت سه روز در این فکر بسر برده با اکثر اشراف و اعیان شرایط استشاره بتقدیم رسانید و بسیاری از کبار اصحاب شاه ولایت مآب را اختیار فرموده بعضی از عظماء صحابه سیما بنی امیه و اتباع ایشان جانب عثمان گرفتند از مسور بن مخرمه که خواهرزاده عبد الرحمن عوف بود مرویست که گفت در آن اوقات شبی عبد الرحمن بخانه من آمده و مرا از خواب برانگیخته بطلب زبیر و سعد مأمور گردانید و من فی الحال ایشان را احضار نموده عبد الرحمن زمانی نیک بطریق مشاوره با آن‌دو عزیز سخنان درمیان آورد و چون زبیر و سعد بمنازل خویش بازگشتند عبد الرحمن مرا بطلب علی بن ابیطالب فرستاد و من آنجناب را حاضر ساخته عبد الرحمن با شاه مردان آغاز مکالمه نمود و تا نیم شب صحبت ایشان امتداد یافت و علی مرتضی رضی اللّه عنه بامیدواری تمام از خانه بیرون رفت و حال آنکه عبد الرحمن خائف بود که اگر با دیگری بیعت نماید شاه مردان تجویز نفرماید مسور گوید که چون علی از آن مقام تشریف برد من بموجب فرموده عبد الرحمن عثمان را بدانجا آوردم و عبد الرحمن و عثمان تا وقتی که مؤذنان نداء صبح برکشیدند باهم بمشاورت مشغول بودند و بروایت صاحب مقصد اقصی مسور بن مخرمه در آن شب بر طبق اشارت عبد الرحمن شاه مردان و عثمان را بمرافقت یکدیگر نزد خال خود برد و عبد الرحمن در آن مجلس با امیر المؤمنین علی گفت یا ابو الحسن با من مبایعت می‌نمائی که بحکم کتاب الهی و سنت حضرت رسالت‌پناهی و سیرت شیخین در میان مسلمانان سلوک فرمائی آنجناب فرمود که بلی بقدر طاقت خویش در آنچه گفتی خواهم کوشید آنگاه عبد الرحمن همین سخنان را با عثمان گفته ذو النورین بر سبیل جزم زبان بقبول گشاد و مقید بوسع و طاقت نگردانید القصه روز دیگر که خورشید انور بمجمع مواکب کواکب خرامید عبد الرحمن رضی اللّه عنه اشراف و اعیان را در مسجد خیر الوری جمع ساخته بر پهلوی منبر بایستاد و گفت ای اهل شوری بنابر اتفاق شما تعیین خلیفه باقتضای رای من تفویض یافته بود و من نیز لوازم عهد و پیمان و میثاق بجای آورده بودم که جانب حق را فرو نگذارم و همگنان تصدیق این سخن کرده عبد الرحمن عثمان را پیش خود طلبیده و اعاده شرایط مذکوره نمود و عثمان بطوع و رغبت همه را قبول فرمود عبد الرحمن ببالا نگریسته گفت خداوندا گواه باش که من ربقه خلافت را در رقبه عثمان انداختم و روایت اشهر آنکه عبد الرحمن رضی اللّه عنه در آن مجمع نخست امیر المؤمنین علی را کرم اللّه وجهه نزدیک خود طلب داشته گفت یا علی بیعت میکنی با من که بحکم کتاب خدا و متابعت سنت مصطفی و روش ابو بکر و عمر قیام نمائی شاه مردان بدستوری که سبق ذکر یافت جواب گفت عبد الرحمن دست از دست آنجناب بازداشت و عثمان را طلبیده چنانچه مسطور شد با وی بیعت فرمود در مقصد اقصی مذکور است که چون شاه ولایت مآب را مرتبه اجتهاد حاصل بود و متابعت رای ابو بکر و عمر رضی اللّه عنهما در سر انجام جمیع مهام لازم نمی‌نمود در جواب عبد الرحمن بر زبان آورد که بقدر طاقت و توان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۹۶
در آن باب سعی نمایم و عثمان ندانست که بحسب تغییر زمان اختلاف در مسائل وقوع می یابد و هرگاه مواقیت مفوت حق نشود متابعت و موافقت سلف مناسب است و الا مخالفت متحتم و واجب لاجرم بلا تقیید تقلید شیخین را قبول کرد و حال آنکه نتوانست که بر آنموجب عمل نماید و بالاخره بقتل رسید القصه چون عبد الرحمن دست عثمان را گرفته با وی مبایعت نمود و حضار مجلس شرط متابعت بجای آورده علی مرتضی رضی اللّه عنه بدان بیعت میل ننمود و بروایتی برخاست که از مسجد بیرون رود عبد الرحمن گفت یا علی (و من نکث فانما بنکث علی نفسه) آنجناب جواب داد که این نه اول روزیست که شما بر ما غلبه کردید (فصبر جمیل و اللّه المستعان علی ما تصفون) و بقولی که در روضه الاحباب مرقوم قلم افادتماب شده که چون مردم با عثمان رضی اللّه عنه بیعت کردند علی کرم اللّه وجهه فرمود که ایها الناس سوگند میدهم شما را که با من راست بگوئید که در میان اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم هیچکس هست که خواجه کونین باو گفته باشد که (انت اخی فی الدنیا و الاخره) غیر از من حضار مجلس گفتند نی یا ولی اللّه بعد از آن فرمود که هیچ فردی هست در میان شما که خاتم الانبیاء بوی گفته باشد که (انت منی بمنزله هارون من موسی) غیر از من اصحاب گفتند نی پس فرمود که هیچ مردی هست درمیان شما که خیر البرایا او را بر قرائت سوره برائت امین ساخته گفته باشد که (لا یؤدی عنی الا انا او رجل من عترتی) غیر از من حاضران گفتند نی آنگاه فرمود که میدانید که سید المرسلین بر اجله مهاجرین و انصار در وقت ارسال سرایاء امرا تعین نمود و هرگز مرا مامور هیچکس نگردانید جواب دادند که بلی همچنین بود باز آن دین‌پرور گفت که آیا علم باین معنی دارید که عالم مدرسه (و علمک ما لم تکن تعلم) در شأن من فرمود که (انا مدینه العلم و علی بابها) و بروایتی آنکه فرمود (انا دار الحکمه و علی بابها) گفتند آری معلوم داریم بار دیگر حیدر فرمود که آیا میدانید که چند کرت اصحاب حضرت رسالتمآب را در مقابله اعدا گذاشته از میدان مقاتله فرار نمودند و من در هیچ معرکه از قایل کلمه (انا نبی السیف) تخلف ننمودم و پیوسته نفس خود را وقایه ذات مقدس او ساختم گفتند بلی همچنین است که بیان فرمودی باز فرمود که نمیدانید که من بر همه‌کس در اسلام سبقت دارم جواب دادند که آری میدانیم آنگاه گفت آیا از روی نسب بسید عجم و عرب از من اقرب کیست جمله گفتند شرف و قربت ترا ثابت است در آن حین عبد الرحمن گفت یا ابا الحسن آنچه از فضایل و کمالات خود برشمردی موافق واقع است لیکن اکنون اکثر مردم بعثمان میل نموده با او بیعت کردند متوقع از غایت مکارم اخلاق تو آنست که با جمهور اهل اسلام اتفاق نمائی و این ملتمس را تلقی بقبول فرمائی شاه ولایت‌پناه فرمود که بخدا سوگند که شما را معلوم است که سزاوارتر کسی بتمشیت امور خلافت کیست و بنابر ملاحظه اغراض دنیویه بمقتضاء علم خود عمل ننمودید و من بجهت اقتضاء زمان مسلم داشتم این امر را بر غیر خود زیرا که میدانم که سلامت اهل اسلام درین تنزل و تسلیم است چه درین صورت حیف و تعدی مخصوص بمن میشود نه بر مسلمانان عقیده اهل سنت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۹۷
آنکه بعد از اداء این مقدمات آن امام خجسته صفات بر عثمان رضی اللّه عنه بیعت کرده از مسجد بیرون رفت و مذهب امامیه آنست که دست بیعت بدست عثمان رضی اللّه عنه نرسانید اما دیگر از این باب گفت‌وشنود نفرمود و العلم عند اللّه الغنی الکریم الودود
 
گفتار در بیان مجملی از احوال امیر المؤمنین عثمان بن عفان از وقت تولد تا زمان انتقال از جهان گذران‌
 
اصحاب علم انساب آورده‌اند که نسب عثمان بچهار واسطه بعبد مناف که از جمله اجداد رسول ستوده اوصاف است می‌پیوندد باین ترتیب که عثمان بن عفان بن ابی العاص حارث بن امیه بن عبد الشمس بن عبد مناف و مادر عثمان رضی اللّه عنه اروی بنت کریز بن ربیعه بن حبیب بن عبد الشمس بن عبد مناف و مادر مادر عثمان ام حکیم بیضا بود بنت عبد المطلب و بروایت صاحب مقصد اقصی ام حکیم با عبد اللّه که والد بزرگوار محمد رسول اللّه است صلی اللّه علیه و سلم توام متولد شده بود و کنیت امیر المؤمنین عثمان ابو عمرو است و ابو عبد اللّه و ابو لیلی نیز گفته‌اند و لقبش ذو النورین است زیرا که بدو دختر داماد پیغمبر شده بود و عثمان در زمان جاهلیت و اسلام از اغنیا و اعیان قرشیان بود و در اوایل ظهور ملت حنیف تصدیق حضرت رسالت نمود و در تمامی غزوات و مجالس فاضله غیر غزوه بدر و مجلس بیعت الرضوان با حضرت نبوت پناهی همراهی کرد و در زمان خلافت خویش در فتح بعضی از بلاد و امصار طریقه اهتمام بجای آورد و افریقیه و قیروان و اندلس و قبرس و کازرون و قلعه سفید و سیرجان و مازندران و بسیاری از بلاد خراسان در اوان حکومت امیر المؤمنین عثمان مفتوح گشت و امیر المؤمنین عثمان اول کسی است که تمامی قرآن را حفظ نمود و کتابت فرمود و جمع کلام ربانی را باین ترتیب و قرائت که حالا متعارف است بوی منسوب دارند و بانگ نماز نخستین را که در روز جمعه اهل سنت در اول وقت گویند از مخترعاتش شمارند و ذو النورین در زمان خلافت جمعی از قرابتان خود را که بفسق و ظلم مطعون بودند بایالت ولایات فرستاد و بسبب استیلای ایشان خواطر طایفه‌ای از اشراف و اعیان از خلافت قدوه اهل کمال ملال گرفته انفتاح ابواب فتنه و غوغا اتفاق افتاد و چون مدت یازده سال و یازده ماه و هژده روز از زمان ایالتش درگذشت در روز جمعه اواسط ایام تشریق سنه خمس و ثلثین بر دست جمعی از مصریان کشته گشت اوقات حیاتش بقول صاحب مقصد اقصی هشتاد و هشت سال بود و هشتاد و دو سال و نود نیز گفته‌اند و مدفنش زمینی است که در میان بقیع غرقد و گورستان یهود واسطه بود
 
ذکر بعضی از وقایع و حوادث روزگار و بیان تغییر حکام و عمال بلاد و امصار
 
جمهور مورخان عالیشأن در مؤلفات فصاحت نشان مرقوم کلک بیان گردانیده‌اند
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۹۸
که چون امیر المؤمنین عثمان بر مسند خلافت نشست اول قضیه که درمیان آمد قضیه عبید اللّه بن عمر بوده است که هرمزان و جهینیه نصرانی و یتیمه صبیه ابو لؤلؤ بزخم تیغ بیدریغش کشته شده بودند مفصل این مجمل آنکه در آن اوان که امیر المؤمنین عمر بن الخطاب بزخم خنجر ابو لؤلؤ بسرحد هلاک رسید و عبد الرحمن بن ابی بکر بعبید اللّه بن عمر گفت که من روزی مشاهده نمودم که ابو لؤلؤ و جهینیه نصرانی و هرمزان والی خوزستان با یکدیگر مشاوره و مکالمه داشتند و چون مرا دیدند شرمنده شده هریک بطرفی رفتند و از میان ایشان خنجری دو سر بیفتاد عبید اللّه چون این سخن شنید و خنجری را که ابو لؤلؤ بپدرش رسانیده بود بدان صفت یافت گمان برد که هرمزان که بشرف اسلام مشرف گشته و در ظل رعایت بنی هاشم بسر میبرد در قتل پدر او مدخل داشته بنابرآن او را بقتل آورد و از آنجا بخانه جهینیه نصرانی رفته او را بهرمزان ملحق گردانید و صبیه فیروز را نیز به تیغ تیز بگذرانید و داعیه داشت که هرکس که از سبایاء عجم یابد بدست بیداد از پای درآورد اجله اصحاب که بر کمال جسارت عبید اللّه مطلع گشتند زبان بنصیحتش گشادند و او در برابر سخنان پریشان گفته میان عبید اللّه و سعد بن ابی وقاص قیل و قال بسیار بوقوع انجامید و مهم بجائی رسید که یکدیگر را دشنام داده درهم آویختند و حضار ایشان را از هم جدا کرده صهیب بن سنان رومی عبید اللّه را در محبسی بازداشت و بعد از آنکه امر خلافت بر عثمان رضی اللّه عنه قرار گرفت او را بمجلس آورد و ذو النورین در باب افنا و ابقاء عبید اللّه مشورت نموده امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه فرمود که قصاص بر وی واجب است و برخی جانب نقیض گرفتند بالاخره امیر المؤمنین عثمان دیت هرمزان را از بیت المال ادا کرده باطلاق عبید اللّه فرمان داد و امیر المؤمنین عثمان هم در مبادی ایام خلافت مغیره بن شعبه را از حکومت کوفه معزول گردانیده آن منصب را بسعد بن ابی وقاص ارزانی داشت و بعد از انقضاء یکسال سعد را نیز عزل نموده ولید بن عقبه بن ابی معیط در آن ولایت رایت حکومت برافراشت و ولید مدت پنج سال در کوفه بدولت و اقبال گذرانیده شبی بساط نشاط مبسوط ساخت و بتجرع اقداح مالامال پرداخته در وقت صبوح نیز از می ارغوانی حظ نفسانی حاصل نمود و در کمال بیشعوری بمسجد رفته جای دو رکعت نماز فریضه بامداد چهار رکعت گذارد و بروایتی بر زبان آورد که امروز بغایت فرحناک و مسرورم اگر خواهید چند رکعت دیگر بگذارم و چون این خبر بگوش عثمان رضی اللّه عنه رسید ولید را بمدینه طلبید و اشارت نمود که تا عبد اللّه بن جعفر رضی اللّه عنه بضرب دره در تأدیب او کوشید و حکومت کوفه بر سعید بن العاص قرار گرفت در روضه الاحباب مسطور است که چون مدت شش ماه از قتل عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه درگذشت خبر نقض پیمان اهل همدان در میان مسلمانان شایع گشت و مغیره بن شعبه بفتح آن سرزمین مأمور شده بدانجانب شتافت و بار دیگر مهم همدانیان بصلح فیصل یافت و متوطنان ملک ری نیز تقلید ساکنان همدان نموده مغیره بمدد براء بن عاذب و قرط بن کعب شتافته کرت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۴۹۹
دیگر آن ناحیه را داخل حوزه ایمان ساخت و در این سال یعنی سنه اربع و عشرین مرض رعاف بر اهالی مدینه مکرمه بمثابه‌ای مستولی شد که آن سال را سنه الرعاف نام نهادند و در همین سال سراقه بن مالک بن جعشم بن مالک المدلجی وفات یافت و در سنه خمس و عشرین از هجرت سید المرسلین ارباب اسکندریه بنقض عهد مسلمین جسارت نموده فتح آن دیار بسعی عمرو بن العاص اتفاق افتاد و همدرین سال اهالی آذربایجان در مقام تمرد و عصیان آمده ولید بن عقبه از کوفه بموجب فرموده امیر المؤمنین عثمان لشکر بدانجانب کشید و میان ولید و متمردان مهم بصلح انجامید و درین سال معاویه حبیب بن مسلمه الفهری را با فوجی از سپاه شام بغزو روم فرستاد و ولید بن عقبه سلمان بن ربیعه باهلی را بموجب فرمان امیر المؤمنین عثمان جهت استمداد حبیب بدانجانب روان گردانید و حبیب قبل از آنکه سلمان بدو پیوندد با مرزبان که از جمله سرداران سپاه روم بود و با هشتاد هزار مرد جرار قصد او داشت در نواحی سمیساط محاربه نموده بظفر و نصرت اختصاص یافت و غنایم فراوان گرفت روز دیگر سلمان بدو پیوست و از آن غنیمت چیزی طمع کرد و حبیب از قبول این امر ابا نموده بین الجانبین مهم بجنگ و جدال انجامید و این اول نزاعی بود که در اسلام میان کوفیان و شامیان حادث گشت و در آن مصاف سلمان را غلبه دست داده حبیب بن مسلمه طالب مصالحه شد و بعد از قیل و قال مهم بر آن قرار یافت که کیفیت حال را بدار الخلافه عرض دارند و هیچ‌یک از فریقین از فرمان خلیفه در نگذرند و چون عرض داشت ایشان بنظر امیر المؤمنین عثمان رسید حکم فرمود که حبیب از آن غنایم حصه‌ای بسلمان و کوفیان تسلیم نماید آنگاه حبیب در حدود روم توقف نموده سلمان روی بسوی ارمنیه نهاد در تاریخ احمد بن اعثم کوفی مسطور است که بواسطه تواتر اخبار کمال اقتدار امت سید ابرار صلی اللّه علیه و علی آله الاطهار که بمسامع اهالی بلاد ارمنیه رسیده بود خوفی عظیم بر ضمایر ایشان مستولی گردیده لاجرم سلمان بر هر شهر و قصبه‌ای که عبور مینمود ابواب فتح و نصرت بر روی روزگارش برگشود و سلمان بعد از فراغ خاطر از مهمات آن ولایات عازم شروان گشته از آب کر بگذشت و با ملک آن ملک صلح کرده روی بجانب دربند نهاد و خاقان که در آن اوان در شهر باب بود از توجه سلمان و سپاه مسلمانان خبر یافته باوجود آنکه سیصد هزار کس همراه داشت هراس بیقیاس بخاطر راه داده رایت هزیمه برافراشت و این حرکت بر خاطر سرداران دشت خزر گران آمده بدو گفتند که جنود تو سیصد هزار است و عدد جیوش عرب زیاده از ده هزار نیست بچه سبب از مقاتله ایشان اجتناب مینمائی و بادیه هزیمت می‌پیمائی جواب داد که مرا چنان معلوم شده که لشکر اعراب از آسمان نازل گشته‌اند و تیغ و تیر بر بدن ایشان تأثیر نمی نماید آنگاه بتعجیل هرچه تمامتر عنان بکران بصوب فرار انعطاف داد و سلمان او را تعاقب نموده تا شهر بلنجر در هیچ مقر آرام نگرفت و در بعضی از مرغزارهای آن ولایت که در غایت نزاهت بود روزی چند رحل اقامت انداخته بجمع آوردن اموال کفار پرداخت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۰۰
جماعتی از خزریان که در آن حدود بودند شخصی را بتجسس ارسال داشتند و آن شخص بکنار معسکر اهل اسلام رسیده مسلمانی را دید که بجوی آب درآمده غسل میکند بجهه امتحان تیری در خانه کمان نهاده بینداخت قضا را آن تیر بر مقتل آن فقیر خورده بیفتاد و جاسوس سرش از تن جدا کرده مانند باد روی بخاقان نهاد و بعد از وصول بپایه سریر سلطنت مصیر کیفیت واقعه را تقریر نموده گفت آن سخن اصلی ندارد که اعراب را نمی‌توان کشت و پریشان غالب گشت خاقان از وقوع آنحال و استماع آن مقال دلیر شده با سیصد هزار مرد کاردیده متوجه حرب مسلمانان گردید و چون تلاقی فریقین اتفاق افتاد اهل اسلام شکست یافته آن ده هزار مرد بتمام شربت شهادت چشیدند و این خبر بمدینه رسیده صحابه عظام بغایت متأسف و محزون گردیدند پس امیر المؤمنین عثمان نامه‌ای نوشت بحبیب بن مسلمه و او را فرمود که با جنودی که همراه دارد از راه سمیساط روی بارمنیه آرد و آن مملکت را مضبوط ساخته اگر تواند از خاقان انتقام کشد و حبیب حسب فرموده بتقدیم رسانیده از راه دربند بنی زواره بشهر خلاط رفت و آن قلعه را که مسکن فوجی از کفار بود بر سبیل غلبه و قهر گرفته تمامی رجال را به تیغ بیدریغ بگذرانید و نسوان و اطفال را در سلسله اسیر کشید و بعد از آن ببلاد مطامیر شتافته مکاتبت نزد امرا و اعیان آنحدود فرستاد و ایشان را بطاعت و انقیاد دعوت کرد جماعتی از ارباب کلانتران باردوی او شتافتند و هشتاد هزار هزار درم تقبل نموده بین الجانبین قواعد مصالحه استحکام یافت مقارن آن حال حذیفه بن الیمان از مدینه بدانجا رسیده نشان امیر المؤمنین عثمان که در باب نصب او و عزل حبیب صادر گشته بود ظاهر ساخت و حبیب عنان معاودت بجانب شام تافته حذیفه یکسال در آن ناحیت بتمهید ارکان اسلام پرداخت آنگاه بوطن مألوف بازگشته مغیره بن شعبه قایم‌مقامش شد و بعد از اندک زمانی عثمان رضی اللّه عنه رقم عزل بر صحیفه حال مغیره کشیده اشعث بن قیس در آن ولایت رایت حکومت برافراشت و تا آخر ایام حیات خلیفه انام در ولایات اران و آذربایجان و توابع و لواحق آن بر مسند ایالت تمکن داشت و در سال بیست و ششم از هجرت فتح کازرون و قلعه سفید باهتمام عثمان بن ابی العاص اتفاق افتاد و درین سال امیر المؤمنین عثمان رضی اللّه عنه عمرو عاص را از دخل در امور خراج مصر معزول کرده آن منصب را بعبد اللّه بن سعد بن ابی سرح تفویض نمود اما امارت لشکر بدستور پیشتر بعمرو متعلق بود و بنابر مقتضاء کلمه (لا یصلح سفیان فی غمد واحد) میان عمرو و عبد اللّه در سوانح امور خلافت نزاع دست داده هریک شکایت نامه‌ای بدار الخلافه فرستادند بیت
دو تیغ اندر نیامی راست ناید*نیامی فرد و تیغی فرد باید* و این معنی منجر آن شد که عمرو از آن امر معزول گشته عبد اللّه در حکومت استقلال یافت و عمرو بمدینه شتافته با سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنه که از ایالت کوفه معزول شده بود اختلاط آغاز نهاد و بین الجانبین رابطه محبت استحکام تمام یافته باتفاق زبان طعن بر امیر المؤمنین عثمان دراز کردند و روزبروز نهال عداوت ذو النورین در فضاء سینه عمرو نشو
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۰۱
و نما می‌یافت تا کار بجائی رسید که خواهر آن خلیفه عالی گهر را که در حباله نکاح داشت طلاق داد و همدرین سال عبد اللّه بن سعد ابی سرح از عثمان رضی اللّه عنه اجازت طلبید که بغزو افریقیه رود و خلیفه شرف رخصت ارزانی داشته عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن عمر را با سپاه فراوان بمدد والی مصر روان فرمود و از عقب آن لشکر عبد اللّه بن زبیر را با فوجی دیگر از مردم دلاور ارسال نمود و عبد اللّه بن سعد باستظهار آن جنود خنجرگذار متوجه افریقیه گشته در حدود بلده شبیطله او را با جرجیر که از قبل قیصر حاکم آن ممالک بود و قرب صد و بیست هزار سوار داشت اتفاق ملاقات افتاد و اوقات محاربه به چهل روز ممتد شده بالاخره بنابر تدبیری که ابن زبیر اندیشید نسیم فتح و ظفر بر پرچم علم اهل اسلام وزید و جرجیر بر دست عبد اللّه بن زبیر بقتل رسیده سپاهش منهزم گردید و عبد اللّه بن سعد بمدینه شبیطله شتافته بعد از محاصره صورت نصرت در آینه مراد جلوه‌گر گشت و در آن حصار اهل اسلام چندان غنیمت یافتند که سهم سواری سه هزار دینار و حصه پیاده‌ای هزار دینار شد و چون این اخبار بمسامع اهل افریقیه رسید بقدم مصالحه پیش آمده در بدل صلح دو هزار هزار و پانصد هزار دینار تسلیم نمودند و ابن ابی سرح دختر جرجیر را بعبد اللّه بن زبیر داده او را با خمس غنایم شبیطله و افریقیه بمدینه فرستاد و چون این اموال را عبد اللّه بنظر عثمان رضی اللّه عنه رسانید مروان مجموع آنرا بپانصد هزار دینار خرید و امیر المؤمنین عثمان از آنجمله صد هزار دینار بوی بخشید و اهل مدینه بواسطه این معامله امیر المؤمنین عثمان را عیب و طعن کردند و عبد اللّه بن سعد بعد از آنکه مدت یکسال و سه ماه در بلاد افریقیه بگذرانید حکومت آن مملکت را بعبد اللّه بن نافع بن عبد القیس داده بجانب مصر بازگشت و در سنه سبع و عشرین فتح اندلس بسعی عبد اللّه بن نافع بن عبد القیس و عبد اللّه بن نافع بن الحصین تیسیر پذیرفت و ایالت اندلس بعبد اللّه بن نافع بن الحصین تعلق گرفت و بروایتی در سال بیست و هشتم معاویه از راه دریا لشکری بجانب جزیره قبرس و جزیره ذودوس برده در آن سفر برده بسیار و اموال بیشمار بدست او درآمد و آن دو جزیره مفتوح شد گویند که عدد سبایاء آن غزوه بهشت هزار غلام و کنیزک صاحب جمال رسید و هفتصد دختر ماه‌پیکر در میان ایشان موجود بود و در سال بیست و نهم از هجرت پیغمبر آخر الزمان بنابر شکایت اهل بصره امیر المؤمنین عثمان ابو موسی اشعری را از حکومت آن بلده معاف داشته پسر خاله خود عبد اللّه بن عامر بن کریز بن ربیعه بن حبیب بن عبد الشمس را بجای او نصب فرمود و همدرین سال خبر بمدینه رسید که اهل فارس نقض پیمان نموده عبید اللّه بن معتمر را که والی ایشان بود بقتل آوردند و عثمان رضی اللّه عنه اشارت فرمود تا عبد اللّه بن عامر با سپاهی وافر بجانب فارس رود و در تدارک اختلالی که روی نموده شرایط اهتمام مرعی دارد و عبد اللّه حسب فرموده بتقدیم رسانیده در حدود اصطخر میان او و فارسیان محاربه عظیم اتفاق افتاد و مسلمانان را غلبه دست داد و عبد اللّه فوجی از کافران را به تیغ بیدریغ بگذرانید و جمعی را اسیر گردانید آنگاه بدار ابجرد
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۰۲
شتافت و آن بلده را نیز فتح نموده بعد از آن سپاه منصور بشهر جور برد و پس از تسخیر جور باصطخر معاودت کرده قلعه‌ای را که اهالی آنجا مضبوط ساخته بودند محاصره فرمود و قهرا قسرا آن حصن حصین را گرفته بسیاری از رؤساء فارس را بقتل رسانید و برحسب فرمان عثمان رضی اللّه عنه هرم بن حیان یشکری و هرم بن حیان عبدی و حریث بن راشد و منجاب بن راشد و ترجمان هجیمی را بحکومت بلاد فارس بازداشته رایت مراجعت برافراشت و در همین سال عثمان رضی اللّه عنه با جمعی کثیر از اشراف و اعیان به نیت ادای مناسک حج و قربان بمکه مبارکه رفته فرمود تا در فضاء مناجهت وی خیمه‌ای در کمال وسعت و زینت نصب کردند و حجاج را بدانجا طلبیده لوازم ضیافت و اطعام بجای آورد و در عرفات و منا نماز ظهر و عصر را تمام گذارد و چون این دو صورت بحسب ظاهر مخالف سنت حضرت رسالت و مباین سیرت سالکان مسالک ملت روی نمود بزرگان خرده‌دان زبان اعتراض بر ذو النورین رضی اللّه عنه بگشودند و درین باب سخنان گفته در غیبت آنجناب خوض نمودند و همدرین سال ضعیفه‌ای را از قبیله جهینه نزد امیر المؤمنین عثمان آورده گفتند که از اینعورت بعد از نکاح و وقوع خلوت صحیحه با شوهر بمدت شش ماه فرزندی تولد نمود و عثمان رضی اللّه عنه بی‌تأمل برجم آن زن حکم فرمود و چون امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه بر کیفیت واقعه اطلاع یافت نزد خلیفه شتافته بر زبان گوهرافشان گذرانید که اگر در اجراء این سیاست تأخیر نمائی بهتر است زیرا که ایزد تعالی میفرماید که (حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً) و این آیه مشتمل است بر اقل مدت حمل و مدت فصال و مدت فصال بمقتضاء کلام اعجاز مآل (وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ) دو سال است پس اقل زمان حمل شش ماه باشد و برین تقدیر زنا برین ضعیفه ثابت نمی‌شود و امیر المؤمنین عثمان این مقدمات را ملاحظه کرده کس فرستاد که آن زن را رجم نکنند اما پیش از وصول فرستاده قضا کار خود کرده بود و در سنه ثلثین از هجرت سید المرسلین والی کوفه سعید بن العاص با سپاهی ظفر اختصاص که عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن عمر و عبد الله بن الزبیر و عبد الله بن عمرو بن العاص و حذیفه بن الیمان رضی الله عنهم از آنجمله بودند متوجه جرجان گشت و بروایتی که در روضه الاحباب مسطور است امامین الهمامین المکرمین ابو محمد الحسن و ابو عبد الله الحسین رضوان الله علیهم فی الکونین جهت احراز مثوبت جهاد و غزا همراه آن سپاه قدم‌رنجه فرمودند و بیمن اقدام و حسن اهتمام ایشان خطه جرجان بصلح مفتوح شده اهالی آنجا مبلغ دویست هزار دینار نقد در بدل صلح تسلیم نمودند و در همین سال خاتم خاتم الانبیاء که خلفاء و احدا بعد واحد آنرا نگاه میداشتند از دست امیر المؤمنین عثمان رضی اللّه عنه یا از دست غلام او معیقیب در چاه اریس که از آنجا تا مدینه دو میل راه است افتاد و هرچند عثمان آب از آن چاه کشید و مراسم اجتهاد بتقدیم رسانید آن گوهر گرانمایه دیگر بدست نیامد و همدرین سال میان ابو ذر غفاری و معاویه بن ابی سفیان غبار نقار و خلاف ارتفاع یافت و ابو ذر طوعا او کرها بمدینه شتافت یکی از اسباب این قضیه آنکه ابو ذر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۰۳
غفاری میگفت که در آیه (الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّهَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ) بنابر عموم لفظ کتاب کریم اهل اسلام در تهدید داخل‌اند و معاویه را عقیده آن بود که حکم این آیه بیهود و نصاری اختصاص دارد دیگر آنکه معاویه پیوسته از بیت المال به بیت مال اللّه تعبیر مینمود و ابو ذر بر زبان می‌آورد که تو بجهت آن بیت مال اللّه میگوئی که حساب آنرا در روز جزا جواب گوئی و حال آنکه بیت المال مسلمین راست و محاسبه آنرا در دنیا مفروغ می‌باید ساخت دیگر آنکه ابو ذر طریق امر معروف و نهی منکر مسلوک داشته معاویه را از ارتکاب امور نالایق منع می‌نمود و اصلا از گفتن کلمه الحق میل و مداهنه نمیفرمود بنابرین جهات ابن ابی سفیان از ابو ذر بتنگ آمده بعثمان رضی اللّه عنه نوشت که ابو ذر اعتقاد مردم شام را درباره تو فاسد میسازد و سخن آن مدبر مؤثر افتاده امیر المؤمنین عثمان ابو ذر غفاری رضی اللّه عنه را بمدینه طلبید و بین الجانبین گفت‌وگوی بسیار بوقوع پیوست بالاخره عثمان رضی اللّه عنه فرمان داد که ابو ذر از مدینه بیرون رفته در ربذه که موضعی است در بادیه و از آنجا تا بمدینه سه مرحله است متوطن گردد و ابو ذر (شاء او لم یشاء) اینمعنی را قبول کرده گفت از حضرت خاتم اولیا علیه الصلوه و السلام شنیده‌ام که فرمود هر وقت که ابنیه و عمارات مدینه بکوه سلع رسد آنجا منزل مکن و حالا عمارات بدان مرتبه رسیده است مصراع
کنون نیست اینشهر جای درنگ*
آنگاه بربذه رفته ساکن گشت و بعد از گذشتن دو سال از این دار ملال بسرای راحت و سرور انتقال نمود و ابو ذر غفاری رضی اللّه عنه موسوم بجندب بن جناده بود و در اوایل بعثت ایمان آورده در سلک کبار اصحاب سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار انتظام یافت و همواره انوار التفات آنحضرت بر وجنات احوال خجسته مآلش می‌تافت نقلست که در وقتی که ابو ذر رضی اللّه عنه بسکرات موت گرفتار بود عبد اللّه بن مسعود که با جمعی از صحابه رضی اللّه عنهم از طرف مکه می‌آمد بسر وقتش رسید و او را تجهیز و تکفین کرده بعد از اقامت نماز همدران سرزمین مدفون گردانید
 
ذکر فتوحات ولایات خراسان و بیان بعضی دیگر از وقایع زمان خلافت امیر المؤمنین عثمان بن عفان‌
 
در بعضی از کتب مغازی و سیر بنظر این ذره احقر درآمده که در سال سی و یکم از هجرت خیر البشر عبد اللّه بن عامر بنابر تحریک احنف بن قیس که از جمله اعیان بصره بود از امیر المؤمنین عثمان رخصت طلبیده با سپاه فراوان بطرف خراسان توجه فرمود و چون بنواحی کرمان رسید و معلوم گردید که اهالی آن دیار دفتر عهد و پیمان را بر طاق نسیان نهاده ابواب طغیان بازگشاده‌اند فتح آنولایت و حکومت آن ناحیت را بمجاشع بن مسعود تفویض نموده او را با هزار سوار جرار آنجا بگذاشت و ربیع بن زیاد حارثی را بجانب سیستان فرستاده خود از راه بیابان رایت توجه بصوب خراسان برافراشت و
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۰۴
احنف بن قیس را مقدمه لشکر گردانیده هردو طبس را بطریقه مصالحه مفتوح ساخت آنگاه بقهستان رفته بعد از وقوع محاربه میان او و قهستانیان نیز مهم بصلح انجامید و برین قیاس اکثر ولایات خراسان را مانند جوبن و بحرآباد و اسفراین و خواف و باخرز و جهان مرغینان و نسا و ابیورد و سبزوار و نیشابور باندک زمانی بعضی را بلطف و برخی را بعنف در حیز تسخیر کشید و در بلده فاخره نیشابور چندگاهی رحل اقامت انداخته لشکری بسرخس فرستاد تا آن خطه را نیز داخل حوزه ایمان گردانیدند آنگاه عبد اللّه بن حازم را بدار السلطنه هراه ارسال داشت و قولی آنکه خود متوجه آن مملکت گشت و با مرزبان هراه مصالحه نمود و از اهالی آن بلده و توابع مبلغ هزار هزار درم بدل صلح بستاند و میان عبد الله بن عامر و ماهویه که والی مرو بود نیز صورت مصالحه روی نمود و مرویان دو هزار هزار و دویست هزار درم نقد تسلیم کردند و قبول کردند که هر سال مبلغ سیصد هزار درم به بیت المال مسلمانان فرستند بعد از آن عبد الله بن عامر احنف بن قیس را فرستاد تا بلخ و جوزجانان و طخارستان و طالقان را فتح نمود و چون خاطر عبد الله ازین امور فراغت یافت حکومت آن ولایت را بر قیس بن هشیم و احنف بن قیس و خالد بن عبد الله تقسیم کرده و احرام حج بسته متوجه حجاز شده قتل یزدجرد بن شهریار بقول اکثر ارباب اخبار درین سال بوقوع پیوست و همدرین سال قسطنطین رومی بقصد تسخیر مصر و اسکندریه با پانصد کشتی که مشحون بود بمردان جنگی در دریا نشست و معاویه بن ابی سفیان چهل کشتی ترتیب داده باتفاق عبد الله بن سعد بن ابی سرح بدفع رومیان کمر اجتهاد برمیان بست و در موضع ذات الصوار فریقین بهم رسیده بر وی آب آتش قتال التهاب یافت و مسلمانان بظفر و نصرت مخصوص گشته بعضی از مخالفان بادپیما فرار نمودند و برخی از آن خاکسارانرا سفینه حیات در گرداب اجل افتاد و قسطنطین بهزار حیله جان بساحل نجات رسانیده اهل اسلام سالما غانما مراجعت نمود و در آن غزوه میان محمد بن ابی حذیفه و محمد بن ابی بکر الصدیق رضی اللّه عنها در باب مصالح جهاد سخنی میگذشت که موافق مزاج عبد اللّه بن سعد نبود بنابرآن بزبان عتاب ایشانرا گفت که شما را بدین گفت و شنید چکار است و ایشان او را جوابی درشت گفته مهم بدانجا انجامید که محمد بن ابی بکر بی‌دهشت زبان طعن در شأن امیر المؤمنین عثمان برگشاد و بعضی از اطوار آنجناب را که بحسب ظاهر مخالف سنت سنیه نبویه و سیرت شیخین مینمود شرح داد و گفت از جمله آن اعمال ناپسندیده او یکی آنکه عبد اللّه بن سعد را که قرآن بکفر او نازل گشته بود و خیر البرایا علیه من الصلواه افضلها در حرم خون او را هدر فرمود والی ممالک اسلام ساخته و رایت تقویت اقربای خود را بنوعی برافراخته که هرچند آوازه ظلم و فسق ایشان را می‌شنود اصلا متأثر نمیگردد و از شنیدن امثال این سخنان خشم عبد اللّه بن سعد طغیان کرده محمد بن ابی بکر و محمد بن ابی حذیفه را از کشتی خویش اخراج نمود در تاریخ احمد بن اعثم کوفی مسطور است که چون قسطنطین از معرکه ذات الصوار در سفینه فرار نشسته بدار الملک خویش
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۰۵
رفت نوبت دیگر لشگری بعدد امواج بحر اخضر فراهم آورده هزار و دویست کشتی و زورق مرتب گردانیده بکنار دریای قسطنطنیه شتافت تا از راه آب خود را بحدود مصر رساند و بالتهاب آتش قتال اشتغال نماید قضا را روزی که در کشتی می‌نشست بادی در غایت شدت بوزید بعضی از سرخیلان سپاه این معنی را بفال بد گرفته او را از امضاء آن عزیمت منع نمودند قسطنطین ملتفت بآن سخن نشد و با خیل و حشم و طبل و علم بدریا درآمده چون بمیان بحر رسید باد مخالف بصعوبتی جنبش نمود که اکثر لشکر روم در گرداب فنا افتادند و کشتی خاصه قسطنطین در نزدیکی جزیره صقلیه از حرکت تسکین یافته اهالی آن جزیره چون در مذهب با وی موافق بودند نخست مقدم او را باقدام تعظیم و اجلال استقبال نمودند و بعد از آنکه دانستند که قسطنطین بخلاف استصواب امرا بی‌محل بدریا درآمده بدان‌سبب جمعی کثیر از اعیان و اشراف روم معدوم گشته‌اند قصد قتلش کردند و در وقتی که آن بیدولت بحمام درآمده بود فوجی از سرهنگان حاکم صقلیه با تیغهای کشیده بسر وقتش رسیدید و او را نکوهش نموده گفتند که سلطنت تو بر امت مسیحا مبارک نیامد زیرا که با اعراب محاربات بی‌صرفه کردی و اکثر سرخیلان انصاری و بطارقه را در لجه هلاک انداختی و همانجا مهمش را بضرب تیغ تیز آخر ساختند و رایت متابعت و لواء مطاوعت قسطنطین دوم برافراختند و در همین سال یعنی سنه احدی و ثلثین حکم بن ابی العاص اموی که پدر مروان و عم امیر المؤمنین عثمان است بجائی که در آن جهان برای تعذیب او مقرر شده بود انتقال نمود در بسیاری از کتب معتبره بنظر درآمده که حکم روزی از عقب سید عالم صلی اللّه علیه و سلم براهی میرفت و پایهای نا مبارک خود را کج و راست نهاده اراده تقلید پیغمبر میکرد و پرتو شعور آنحضرت بر آن حرکت افتاده فرمود که (کن کذلک لا جرم) اقدام آن ناراست کج بماند بیت
سعدیا راست روان گوی سعادت بردند*راستی کن که بمقصد نرسد کج رفتار در تاریخ امام یافعی مسطور است که حکم بافشاء سری از اسرار سید ابرار جسارت نمود بنابرآن آنحضرت او را از مدینه اخراج فرمود و امیر المؤمنین عثمان در ایام خلافت خود جهت ملاحظه صله رحم او را باز بدان بلده طلبید و منظور نظر انعام و اکرام گردانید و در همین سال ابو سفیان بن حرب والد معاویه بمرافقت حکم از عالم انتقال نمود مدت عمرش بروایت گزیده هشتاد و هشت سال بود و در سنه اثنی و ثلاثین قارن که یکی از سرداران عجم بود سپاهی صف‌شکن فراهم آورده در خراسان رایت استیلا برافراشت و قیس بن هشیم از بلده نیشابور جهت استمداد متوجه بصره گشت اما قبل از مراجعت او دفع فتنه قارن بنابر وفور شجاعت و حسن تدبیر عبد اللّه بن حازم دست داد و قارن در معرکه قتال با جمعی از ابطال رجال کشته گشته عبد اللّه بن حازم خمس غنایم را نزد عبد اللّه بن عامر فرستاد چون خبر این فتح بگوش عثمان رضی اللّه عنه رسید عبد اللّه بن حازم را در حکومت خراسان مستقل گردانید و درین سال جمعی از اجله اصحاب حضرت رسالت مآب صلی اللّه الی یوم الحساب از سرای
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۰۶
غرور بدار سرور انتقال نمودند و از آنجمله یکی ابو ذر غفاری است که سابقه شمه از حال او مسطور گشت و دیگری عم شرف دودمان لوی بن غالب ابو الفضل عباس بن عبد المطلب است در سیر السلف از ابو رافع که آزاد کرده خواجه کاینات بود مرویست که گفت من غلام عباس بودم و در مکه پیش از واقعه بدر باتفاق عباس و ام الفضل رضی اللّه عنهما مسلمان شدم و لیکن عباس از بیم قریش در کتمان ایمان خود میکوشید و دلیل بر صحت این روایت آنکه در اکثر کتب سیر مسطور است که خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم در روز بدر اصحابرا وصیت کرد که اگر بعباس رسید بقتل او مبادرت منمائید زیرا که من میدانم که قریش او را باکراه همراه آورده‌اند و روایت مشهور بین الجمهور آنست که عباس بعد از غزوه بدر در وقتی که اهل اسلام او را اسیر کرده فدیه میطلبیدند زبان بکلمه توحید گویا گردانید و سبب ایمان عباس آن بود که رسول صلی اللّه علیه و سلم او را خبر داد از وجهی که در وقت توجه بجانب بدر بام الفضل سپرده بود و از جمله احادیثی که در شأن عباس رضی اللّه عنه بصحت پیوسته یکی اینست که (عم الرجل صوابی) مدت حیاتش بروایت امام یافعی هشتاد و شش سال بود و بقول ابن جوزی هشتاد و هشت سال مدفنش در گورستان بقیع است و از اولاد امجاد عباس اسامی پنج نفر بنظر درآمده فضل و عبد اللّه و قثم و عبید اللّه و کثیر ذکر وفات فضل سابقا در حیز بیان آمد و کثیر که بصفت صلاح و سداد اتصاف داشت در زمان عبد الملک بن مروان بمدینه وفات یافت و آنچه از احوال سه برادر دیگر بوضوح پیوندد امید است که در ضمن حکایات آینده مذکور گردد انشاء اللّه و ایضا در سنه مذکوره عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه عنه وفات یافت و هو عبد الرحمن بن عوف بن الحارث بن زهره بن کلاب بن مره بن کعب و مره در سلک اجداد حضرت پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم انتظام داشت و نام عبد الرحمن در جاهلیت عبد عمرو یا عبد الکعبه بود و صاحب مقام محمود آن اسم را بعبد الرحمن تغییر فرمود و کنیت عبد الرحمن ابو محمد است و آنجناب داخل عشره مبشره است و او باعتقاد اهل سنت داخل مردمی است که نبی امی صلوات اللّه علیه و سلم ایشانرا ببهشت مژده داده زیرا که نزد ترمذی و ابن ماجه بصحت پیوسته که رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که ابو بکر فی الجنه و عمر فی الجنه و عثمان فی الجنه و علی فی الجنه و سعد بن ابی وقاص فی الجنه و طلحه فی الجنه و الزبیر فی الجنه و عبد الرحمن فی الجنه و سعید بن زید فی الجنه و ابو عبیده بن الجراح فی الجنه در مسند امام احمد بن حنبل رحمه اللّه مذکور است که رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که (الهم اسق عبد الرحمن بن عوف من سلسبیل الجنه) و در تاریخ گزیده مسطور است که عبد الرحمن در سن سی سالگی مسلمان شد و چهل و پنج سال در اسلام بسر برد و از وی آن مقدار مال ماند که بموجبی که وصیت کرده بود بعد از فوتش هریک از اهل بدر را از مال او چهارصد دینار دادند و در آن‌وقت صد نفر از اهل بدر زنده بودند و تتمه ترکه او در میان ورثه شانزده بخش کردند و هر بخشی هشتاد هزار درم بود مدت حیات عبد الرحمن را اکثر مورخان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۰۷
هفتاد و پنج سال گفته‌اند و در همین سال ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن مسعود از عالم انتقال نمود و هو عبد اللّه بن مسعود بن غافل بن شمخ بن فأر الهذلی و از جمله سباق اسلام و علماء اصحاب بود چنانچه امام یافعی روایت کرده که نوبتی حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم چهار نفر از صحابه را نام برده فرمود که قرآنرا از این چهار کس فراگیرید یکی از آنجمله عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه بود در تصحیح المصابیح مسطور است که (و هو احد ائمه القراء و خفاضه و له قضاء الکوفه و بیت مالها لعمر ثم لعثمان ثم رجع الی المدینه فمات بها) مدفنش گورستان بقیع است و مدت حیاتش را زیاده بر شصت سال گفته‌اند و همدرین سال ابو الدردا عویم الانصاری الخزرجی فوت شد نام پدرش عامر است یا عبد اللّه و قیل قیس و قیل زید و ابو الدرداء از جمله فقهاء صحابه بود و در دمشق در وقتی که بمنصب قضا اشتغال داشت از عالم انتقال نمود و فوت عبد اللّه بن زید الانصاری الخزرجی نیز درین سال بوقوع انجامید و کلمات اذان را بروجهی که متعارفست او در خواب دیده بود وفاتش در مدینه روی نمود و مدت حیاتش شصت و چهار سال بود و در سنه ثلث و ثلثین مقداد بن الاسود پهلو بر بستر ناتوانی نهاده عالم را بدرود کرد و هو مقداد بن عمرو بن ثعلبه الکندی و چون مقداد رضی اللّه عنه هنوز در سن طفولیت بود که پدرش عمرو وفات یافت و اسود بن عبد بغوث الزهری والده او را بحباله نکاح درآورده مقداد را تربیت کرد پس بوی منسوب شد و مقداد رضی اللّه عنه در سلک اعاظم اهل بدر و اکابر اصحاب رسول عالی قدر انتظام داشت و یکی از بنات عمات سید کاینات در عقد او بسر میبرد رحمه اللّه علیه رحمه واسعه
 
   توجه:  مقدمه و دیدگاه و تفسیر و بررسی انوش راوید و فهرست لینک های کتاب بررسی داستان تاریخ حبیب‌السیر فی اخبار افراد بشر در اینجا.
 
 
 
ذکر ارتفاع غبار نزاع میان سعید بن العاص و اشراف کوفه و سرافراز شدن ابو موسی اشعری بحکومت آن بلده شریفه‌
 
طایفه‌ای از واقفان اخبار آورده‌اند که ولید بن عقبه اگرچه بارتکاب شراب اشتغال مینمود و از سایر مناهی و ملاهی احراز و اجتناب میفرمود اما در وقتی که حاکم کوفه بود با اشراف و اعیان آن بلده بی‌تکلف طریق اختلاط و انبسات مسکوک میداشت و مهمات ایشانرا بکفایت اقتران داده و بعضی از جرایم و آثام کوفیان را نابوده می‌انگاشت و چون سعید بن العاص بآن منصب اختصاص یافته بکوفه شتافت فرمود که منبر ولید را میباید شست تا از لوث وجود او پاک شود و فرمان‌بران بدانموجب عمل نموده سعید دربانی تعیین کرد و نسبت باکابر آن ولایت ابواب مخالطت مسدود گردانیده شرط تعظیم بجای نیاورد بنابراین بزرگان آن سرزمین مانند مالک بن حارث النخعی المشتهر باشتر و صعصعه بن صوحان العبدی و برادرش زید و ثابت بن قیس و کمیل بن زیاد و غیرهم زبان عیب و طعن بر سعید گشاده در حق امیر المؤمنین عثمان نیز سخنان گفتند و سعید در این باب رقعه‌ای بخلیفه نوشته حکم باخراج ایشان صادر شد و حاکم کوفه حسب الاشاره آن فرقه را بشام
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۰۸
فرستاده کوفیان روزی چند در خدمت معاویه بسر بردند و زبان طعن بر وی نیز دراز کردند و معاویه بموجب فرمانی که از دار الخلافه صدور یافت اشراف کوفه را بحمص روان ساخت و سردار آن دیار عبد الرحمن بن خالد بن الولید با کوفیان در کمال بی‌التفاتی سلوک نموده مدت یک ماه ایشان را بار نداد و بعد از آنکه رخصت ملاقات ارزانی داشت اجازت جلوس نفرمود و اصلا با ایشان سخن نکرد و روزی چند مالک و رفقاء در غایت بی‌اعتباری در آن بلده بسر بردند و در سنه اربع و ثلثین که امیر المؤمنین عثمان سعید بن العاص را جهت مشورتی بمدینه طلبیده بود ببهانه‌ای تمسک جسته از عبد الرحمن اجازت مراجعت حاصل نمودند و بکوفه خرامیده اکثر کلانتران آن خطه را در مخالفت سعید با خود موافق گردانیدند و چون سعید از مدینه بازگشته نزدیک بکوفه رسید مالک با فوجی از سپاه او را استقبال نموده گفت بازگرد که مردم اینجائی ترا بامارت قبول ندارند سعید گفت احتیاج باین همه شورش و غوغا نبود قاصدی جهت اعلام این حال بمدینه می‌بایست فرستاد تا دیگری بامارت تعیین یابد و چون سعید بناکام عنان مراجعت انعطاف داد مالک چند گام پیش نهاد و گفت بعرض عثمان رسان که ابو موسی را بحکومت کوفه نامزد نماید تا خلایق بقدم فرمان‌بری پیش آیند و سعید بعد از وصول بمدینه کیفیت التماس کوفیانرا با امیر المؤمنین عثمان در میان نهاده ابو موسی بایالت آن ناحیه سرافراز گشت و کوفیان او را استقبال نموده شرایط انقیاد و اطاعت مرعی داشتند و همدرین سال ابو طلحه زید بن سهل الانصاری که رسول حضرت باری در شأن او امر فرموده بود که (صوت ابو طلحه فی الجیش خیر من فئه) در مدینه از عالم انتقال نمود و همدرین سال عباده بن الصامت که در سلک نقباء انصار انتظام داشت در رمله یا قدس رایت عزیمت بجانب عالم آخرت برافراشت و در همین سال مسطح بن اثاثه مطلبی که از اهل بدر و پسر خاله ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه بود از جهان‌گذران نقل فرمود
 
ذکر پدید آمدن مذهب رجعت و قائل شدن جمعی کثیر بدان بدعت و بیان رنجش مردم از افعال خلیفه سیوم‌
 
راویان اخبار خلفاء نامدار مرقوم قلم اخبار گردانیده‌اند که ابن السودا که بعبد اللّه بن سباء اشتهار دارد و در سلک علماء یهود منتظم بود در زمان خلافت عثمان رضی اللّه عنه اظهار شعار اسلام نمود و از آن جناب رنجیده خاطر بمصر شتافته در سنه خمس و ثلثین در آن دیار باشتعال نیران اضلال اشتغال کرد و با بعضی از مصریان گفت که مرا عجب می‌آید از جمعی که تصدیق رجعت عیسی بدنیا می‌کنند و تجویز بازگشتن خاتم الانبیا نمی‌نمایند و این آیه کریمه را که (إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلی مَعادٍ) شاهد مدعاء باطل خود گردانیده طایفه‌ای از مصریان این عقیده فاسد را از وی فرا گرفتند و چون ابن السبا امیر المؤمنین عثمان را معتقد نبود ایضا خاطر نشان اهالی مصر نمود که در ازمنه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۰۹
سالقه وصی هر پیغمبری قایم‌مقام او می‌بوده و وصی بنی هاشمی مرتضی علی است و عثمان خلافت را بغصب متصرف گشته و همچنین زبان بطعن و عیب عمال امیر المؤمنین گردان ساخته مصریان که از عبد اللّه بن سعد آزرده خاطر بودند این سخنانرا بسمع رضا اصغا نمودند و مراسلات با سایر طاغیان امیر المؤمنین عثمان که در کوفه و بصره اقامت داشتند آغاز نهاده در فتح ابواب خلاف اتفاق نمودند و قوی‌ترین اسباب مخالفت طوایف انسان با خلیفه سیوم آن بود که ذو النورین در اوان خلافت بملاحظه صله رحم جمعی از خویشان خود را که مطعون بفسق و ظلم بودند بایالت ولایات فرستاد و آن ظلمه را بر طوایف برایا استیلاء تمام داد و اکابر اصحاب را از مناصب معزول ساخته حکم بن ابی العاص و اولادش مروان و حارث را که مطرود و مردود صاحب مقام محمود بودند بمدینه طلبید و مروان را وزیر و داماد خود ساخت و حارث را نیز دختر داده مبلغهای کرامند از بیت المال مسلمانان باین دو برادر و پدر ایشان بخشید دیگر آنکه چون در زمان خلافت امیر المؤمنین عثمان اختلاف در میان قاریان قرآن پیدا شد خلق را بر جمع و قراءت یک مصحف تکلیف نمود و باقی مصاحف را جمع آورده بسوخت دیگر آنکه هرچند رعایا از ظلمه بنی امیه و سایر عمال او شکایت نمودند رقم عزل بر صحیفه احوال آن طبقه نکشید دیگر آنکه ابو ذر غفاری را باغوای معاویه از مدینه اخراج کرد و عمار بن یاسر و عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنهما را بدست و زبان بیازرد بنی غفار بواسطه آزار ابو ذر و بنی مخزوم بسبب عمار و بنی هزیل از برای عبد اللّه بن مسعود کینه ذو النورین را رضی اللّه عنه در دل گرفتند و چون عثمان تابع رأی مروان بوده در سوانح امور بمقتضاء تدبیر اصابت‌پذیر اکابر صحابه عمل نمی‌نمود امیر المؤمنین علی و عبد اللّه بن عباس و طلحه و زبیر و سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنهم بملاقاتش رغبت نمی‌فرمودند و این اخبار در اطراف دیار عرب انتشار یافته سرمایه غوغا و موجب گفت و شنید طبقات برایا گشت و در اواخر سنه اربع و ثلثین بموجب استصواب اجله اصحاب سید المرسلین امیر المؤمنین اسد اللّه الغالب علی بن ابی طالب نزد امیر المؤمنین عثمان رفته زبان گوهرافشان بنصیحت او بگشود و او را بسلوک طریق رشد و رشاد و رعایت جانب ارباب صلاح و سداد دلالت فرمود اما فایده‌ای بر آن مترتب نگشت و عثمان از سر تربیت اقربا و عمال ظالم نهاد خود در نگذشت و بعضی از آن طایفه مثل معاویه و سعید بن العاص و عبد اللّه بن عامر و عبد اللّه بن سعد را بمدینه طلبیده در باب تمشیت امور خلافت و مدافعت سالکان مسالک مخالفت با ایشان مشورت فرمود و آراء بر آن قرار یافت که عمال بر سر اعمال خود رفته هرکدام بدفع جمعی از اهل فتنه که در ولایت او باشند قیام نماید و امیر المؤمنین عثمان نفس خویش را از اذیت مدنیان محافظه فرماید و جماعت مذکوره مراجعت نموده همه بمقصد رسیدند مگر سعید بن العاص که بنابر سببی که سابقا مسطور گشت معزول شده بمدینه بازگردید
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۱۰
 
ذکر هجوم طایفه‌ای از مخالفان امیر المؤمنین عثمان و بیان اموری که روینمود در آن اوان‌
 
در اوایل سنه خمس و ثلثین از هجرت سید المرسلین بنابر اسباب مذکوره و احوال مسطوره از مصر و کوفه و بصره جمعی کثیر بعزیمت آنکه امیر المؤمنین عثمان را از خلافت خلع نمایند و مسند ریاست را بوجود کسی که شایسته آن امر باشد بیارایند بمدینه آمده مصریان بمکان ذی مروه و کوفیان بمنزل اعوص و بصریان بمقام ذی حسب نزول نمودند و کلانتر اهل مصر غافقی بن حرب بود و عبد الرحمن بن عدیس البلوی و کنانه بن بشر لیثی و سودان بن حمران السکونی در سلک اتباعش انتظام داشتند و مهتر قوم کوفه مالک اشتر بود و زید بن صوحان و زیاد بن نصر حارثی و یزید بن قیس نخعی متابع او بودند و سرور بصریان حرقوص بن زهیر بود و حکیم بن جبله عبدی و دریج بن عباد و بشر بن شریح و غیرهم در خدمتش بسر می‌بردند و مصریان طالب خلافت علی ابن ابیطالب بودند و بصریان خواهان طلحه بن عبید اللّه و کوفیان جویان زبیر بن العوام و اهل مصر بملازمت حضرت امامت منقبت رفته شمه از ما فی الضمیر خویش عرض کردند آنحضرت بانک بر ایشان زده فرمود که رأی شما را در عزل و نصب صاحب‌منصب خلافت دخلی نیست و ارباب بصره و کوفه از طلحه و زبیر نیز همین جواب شنیدند آنگاه بروایت اشهر امیر المؤمنین عثمان رضی اللّه عنه شبی نزد شاه مردان رفته و کمال اخلاق آنحضرت را شفیع ساخته التماس نمود که نوعی سازد که آن مردم از سر خلع و عزل او در گذشته بمواطن خویش مراجعت نمایند و امیر المؤمنین علی نخست با امیر المؤمنین عثمان رضی اللّه عنهما عهد و پیمان درمیان آورد که من بعد بسخن مروان و سایر مردودان عمل ننماید و از مقتضای رای صوابنمای آنحضرت در نگذرد پس آن ملتمس را بعز اجابت اقتران داده با اهل فتنه و غوغا ملاقات نمود و زبان فصاحت بیان در نصیحت ایشان گشوده لوازم موعظت بتقدیم رسانید و نایره خشم آنجماعت از رشحات زلال کلام آن امام عالی مقام سمت انطفا پذیرفته بمواضع خود بازگشتند مشروط بآنکه دیگر امیر المؤمنین عثمان رضی اللّه عنه بارتکاب امری که مستلزم انکار صحابه بزرگوار باشد اقدام ننماید و چون خاطر ذو النورین از آن ممر اطمینان یافت بار دیگر مروان باشتغال نیران عدوان پرداخته بعرض خلیفه دوران رسانید که مهم مخالفان را در میزان خرد خورده دان چندان وزنی نبود و در مخالفت تو دلیلی ظاهر و حجتی باهر نداشتند اما پسر ابو طالب میخواست که ترا ممنون خود گرداند بنابر آن این قضیه را بزرگ ساخت اکنون مناسب آنست که خطبه خوانده خاطر نشان مردم نمائی که جماعتی که جهت فتح ابواب فتنه و فساد بمدینه آمده بودند بطلان خود را دانسته دیدند که مهم ایشان تمشیت نمی‌پذیرد لاجرم خایب و خاسر بازگردیدند و امیر المؤمنین عثمان باحضار اشراف و اعیان فرمان داده ببالای منبر برآمد و بعد از ادای حمد و ثناء
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۱۱
ایزد تعالی گفت طایفه‌ای که بخیال فساد رایت عناد افراشته بودند چون دانستند که داعیه خویش را از پیش نمی‌توانند برد منفعل و نادم بازگشتند عمرو عاص که در آن مجلس خاص حاضر بود فریاد برآورد که ای عثمان از خدا بترس و از افعال قبیحه توبه کن و شر ظلم بنی امیه را از سر مظلومان بازدار که ما این مردم را بدرخواست تمام بازگردانیده ایم و چون امیر المؤمنین عثمان متوجه جواب عمرو شد از اطراف و جوانب مسجد آواز برآمد که یا عثمان (اتق اللّه و تب الیه) و در آن روز هیچکس او را امیر المؤمنین نگفت و عثمان از اینمعنی متحیر گشته از منبر فرود آمد و بروایتی آنکه در آن معرکه بعضی از حاضران سنگ بجانب ذو النورین رضی اللّه عنه انداخته او را از منبر پایان کشیدند و عصایش را بشکستند و عثمان رضی اللّه عنه بیهوش گشته جمعی او را بر دوش گرفتند و بمنزلش بردند و امیر المؤمنین علی با او ملاقات نموده گفت یا ابا عمرو ترا باین خطبه چکار بود و خلق مدینه میدانند که ما اینجماعت را بخواهش بسیار بازگردانیده‌ایم امیر المؤمنین عثمان گفت (الماضی لا یذکر) اکنون بسلوک طریقی که منتج تدارک این حال باشد اشارت فرمای تا بتقدیم رسانم آنحضرت گفت که صواب چنان می‌نماید که مجمع ساخته نوبت دیگر خطبه خوانی و از گفتار و کردار سابق استغفار نمائی و اعتذار نموده دست در دامن انابت زنی عثمان سخن علی مرتضی را قبول کرده فرمان داد تا خلایق بمسجد حاضر گشتند و بر منبر برآمده گفت (ایها الناس بر شما پوشیده نیست که سهو و خطا از بنی آدم در وجود آمده و می‌آید و من دعوی عصمت نمیکنم اگر از من ذلتی صدور یافته باشد عجب نیست اکنون از هر امری که مقبول بارگاه الهی و پسندیده طباع اکابر صحابه حضرت رسالت پناهی نبوده باشد توبه کردم و بخدا بازگشتم و رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود که (التائب من الذنب کمن لا ذنب له) و در آخر آن خطبه گفت که مرا بعد ازین حاجب و دربان نخواهد بود که تا هرکس حاجتی داشته باشد بسهولت با من ملاقات کرده سخن خود را بگوید و من در انجاح مقصود او سعی موفور مبذول دارم حضار مجلس از استماع این سخنان شادمان شده رقت نمودند و امیر المؤمنین عثمان نیز گریان گشته از منبر فرود آمد و بخانه خود رفت و در غیبت آنجناب امیر المؤمنین علی فرمود که برین مرد بیش ازین نبود که اظهار نمود امید آنکه حق تعالی او را توفیق ثبات بر آنچه گفت کرامت کند و همان روز اشراف مدینه بدر خانه امیر المؤمنین عثمان رضی اللّه عنه رفته خواستند که با او ملاقات کنند و جهت سخنانی که بر زبان آورده بود تحسین نمایند اما مروان باتفاق سعید بن العاص بحرم‌سرای امیر المؤمنین عثمان رفته آنجناب را ملامت کردند و گفتند که این خطبه از جناب امیر المؤمنین مناسب واقع نشده بدرستی که آبروی خویش بردی و نقش اعتبار خود را از صفحه روزگار ستردی و مقصود ابن ابیطالب ازین نصیحت آن بود که ترا در پیش مردم فضیحت ساخته بجرایم معترف گرداند اکنون آنچه مدعا داشت بحصول پیوست باری با این مردم که بر در خانه مجتمع گشته‌اند ملاقات منمای که اگر بار یابند
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۱۲
یمکن که سخنان گستاخانه بر زبان آورند و اینمعنی موجب تهییج فتنه گردد امیر المؤمنین عثمان مروان را گفت برو و اینجماعت را بازگردان که من شرم میدارم که با ایشان سخن گویم و مروان از خانه بیرون آمده بزبان تعرض و ستیز و سخنان وحشت‌انگیز اعیان مدینه را برنجانید و نومید بازگردانید و جمعی از آن مردم بملازمت امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه شتافته کیفیت حال عرض نمودند آنحضرت برآشفت و گفت مرا با اینعزیز کاری غریب افتاده اگر در خانه خود نشسته در مهمات او دخل نمی‌نمایم مرا بقطع صله رحم و اضاعت حقوق قرابت نسبت می‌نماید و اگر او را بسلوک طریق رشد و رشاد دلالت میفرمایم امثال این امور از وی بظهور می‌آید بعد از مفارقت صحبت اصحاب مروان با وی ملاعبه مینماید و او زمام اختیار خویش بدست وی داده تا بهر طرف که میخواهد او را میدواند بیت
اذا کان الغراب دلیل قوم*سیهدیهم سبیل الهالکینا آنگاه شاه ولایت‌پناه غضبناک بدار الخلافه رفته نوبت دیگر ذو النورین را نصیحت نمود و بعد از مراجعت آن حضرت نایله بنت الفرافصه که عورتی عاقله و زوجه امیر المومنین عثمان بود شوهر خود را بر اتباع رای آفتاب شعاع شاه مردان و مخالفت سلوک طریق مروان تحریص فرمود و امیر المومنین عثمان را بملازمت علی مرتضی رضی اللّه عنه فرستاد تا مراسم اعتذار بتقدیم رساند و التماس معاونت و مظاهرت نماید و عثمان بنابر استصواب او با شاه ولایت‌پناه ملاقات نموده در آن باب سخنان عرض کرد اما امام ثقلین بر طبق حدیث (لا یلدغ المومن من حجر واحد مرتین) این نوبت ملتمس امیر المومنین عثمان را بعز قبول مقرون نساخت و نفس نفیس خویش را از دخل در مهم خلیفه ثالث کشیده داشته دیگر باصلاح آن امر نپرداخت‌
 
ذکر اشتعال آتش طغیان مردم و سوختن خرمن عمر خلیفه سیوم‌
 
کلام زمره‌ای از ارباب اخبار ازینمعنی اخبار می‌نماید که در آن اوان که اهالی بلاد و دیار از افعال عمال امیر المومنین عثمان بن عفان رضی اللّه عنه آزرده خاطر بودند جمعی از اعیان مصر شمه‌ای از قبایح اعمال ناستوده عبد اللّه بن ابی سرح را عرض نمودند ذو النورین کتابتی بعبد اللّه نوشته شرط نصیحت بجای آورد و او را باسترضاء خواطر متظلمان امر کرد و آن مکتوب عکس مطلوب نتیجه داده والی مصر بعضی از آن مردم را محبوس گردانید و یکی از ایشان را بقتل رسانید (و لقد اجاد من افاد) نظم
درختی که تلخست ویرا سرشت*گرش در نشانی بباغ بهشت*
ور از جوی خلدش بهنگام آب*به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب*
سرانجام گوهر بکار آورد*همان میوه تلخ بار آورد القصه بعد از آن واقعه هفتصد نفر از اهالی مصر بمدینه آمدند و حرکات شنیعه عبد اللّه بن ابی سرح را بمسامع اشراف مهاجر و انصار رسانیده و مقصود ایشان ازین گفت‌وشنود همین عزل عبد اللّه بود بلکه میخواستند که جهت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۱۳
شخصی که بتیغ ظلمش کشته شده او را قصاص نمایند و امیر المومنین علی رضی اللّه عنه سخنان مصریان را با امیر المومنین عثمان رضی اللّه عنه درمیان نهاده فرمود که بغور این قضیه می‌باید رسید و طلحه بن عبید اللّه و عایشه صدیقه رضی اللّه عنهما درین باب بواسطه و بیواسطه سخنان درشت بذو النورین رسانیدند و آنجناب را بر عزل عبد اللّه بن ابی سرح تکلیف نمودند امیر المومنین عثمان گفت بر هرکه خاطر قرار دهید من ایالت ولایت مصر را باو بازگذارم اکثر اصحاب گفتند که محمد بن ابی بکر شایسته این امر است و اهل مصر نیز او را شایسته و سزاوار آن کار میدانستند بنابرآن امیر المومنین عثمان مثال امارت مصر بنام محمد قلمی نموده او را مصحوب مصریان رخصت داد و جمعی از مهاجر و انصار را نیز بدانصوب روانه کرد تا بعد از وصول بدان مملکت محمد بن ابی بکر قضایاء مصریان و ابن ابی سرح را بوقوف ایشان فیصل دهد و روایتی آنکه درین نوبت نیز اعیان بصره و کوفه مصحوب ارباب مصر بمدینه آمده بودند و امیر المومنین عثمان نیز ایشان را مشمول لطف و احسان گردانیده همه را یکبار اجازت معاودت ارزانی داشت و چون محمد بن ابی بکر رضی اللّه عنه سه شبانروز بجانب مصر طی مسافت نمود ناگاه غلامی شترسوار که در رفتار سرعت تمام داشت و متوجه مصر بود دوچار شد و مصریان او را گرفته پرسیدند که تو کیستی و بکجا میروی جواب داد که غلام امیر المومنین عثمانم و جهت مهمی نزد والی مصر میروم گفتند اینک عامل مصر همراه ماست جواب داد که مقصود من عبد الله بن ابی سرح است نه محمد بن ابی بکر و محمد بن ابی بکر رضی اللّه عنه غلام را طلبید و پرسید که هیچ مکتوبی مصحوب تو هست گفت نی اما چون لوازم تفحص و تفتیش بجای آوردند مطهره خشک دربار غلام یافتند که چیزی در جوف آن بود مطهره را شکافته مکتوبی سربمهر یافتند که بر عنوان آن نوشته بود که من امیر المومنین عثمان الی ابن ابی سرح و محمد بن ابی بکر در حضور اشراف و اعیان مهر از آن مکتوب برداشت مضمونش آن بود که چون محمد بن ابی بکر و متظلمان بدانجا رسند باید که در قتل ایشان تدبیری نمائی و در ابطال مثالی که در همراه دارند کوشیده بدستور سابق بحکومت مشغولی فرمائی و روایتی آنکه در آن کتابت قلمی بود که عبد الرحمن بن عدیس و عمرو بن الحمق و عروه السباع را دره زده پس از تراشیدن لحیه محبوس گردان و فلان و فلان را مثله ساخته از درخت بیاویز و قولی آنکه نوشته بود که متظلمان را حبس کن تا فرمان من در شان ایشان بتو رسد و بر هر تقدیر مضمون آن مکتوب موجب اضطراب محمد بن ابی بکر و همراهان او گشته بجانب مدینه مراجعت نمودند و قاصدان نزد اهل کوفه و بصره فرستادند تا باز آمدند و محمد بن ابی بکر چون بدان بلده طیبه رسید در حضور امیر المؤمنین علی و طلحه و زبیر و سعد و سعید رضی اللّه عنهم و بعضی دیگر از اجله صحابه کیفیت حادثه را بر زبان آورده مکتوب را ظاهر کرد و چون اصحاب دیدند که آن نوشته بخط مروان و مهر امیر المؤمنین عثمان است و غلام و شتر را نیز شناختند متحیر شدند و علی مرتضی باتفاق
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۱۴
طلحه و زبیر و سعد نزد امیر المومنین عثمان رفته پرسیدند که این مکتوب بمهر تو هست گفت بلی گفتند این شتر و غلام نیز از تست جواب داد که آری فرمودند که پس این کتابت را تو فرستاده باشی گفت حاشا که من ازین مهم خبر داشته باشم صحابه گفتند طرفه حالتی است که غلام تو بر شتر تو مکتوبی بمهر تو و خط کاتب و نائب تو نزد عامل تو می‌برده اکنون تو میگوئی که من ازین حال بیخبرم امیر المومنین عثمان سوگندان بر زبان آورد که من از نوشتن این مکتوب و فرستادن غلام اصلا اطلاع ندارم اصحاب دانستند که امیر المومنین عثمان سوگند دروغ نمیخورد و مروان بی‌وقوف مرتکب این امر شنیع شده است لاجرم فرمودند که مروان را تسلیم نمای تا حقیقت حال بتحقیق انجامد ذو النورین از قبول اینسخن امتناع نموده در باب حمایت مروان مبالغه فرمود و اینمعنی ضمیمه آزار خاطر صغار و کبار گشته بعضی از صحابه در منازل خویش نشستند و ابواب اختلاط با خلق بربستند و برخی بجانب ضیاع و عقار و مزارع خویش رفته از فتنه کناره جستند و مصریان باتفاق سایر اهل طغیان سرای امیر المومنین عثمان را مرکزوار درمیان گرفتند و گفتند اگر این مکتوب را مروان بامر او روان کرده بود عثمان واجب القتل است و الا مستحق خلع و عزل و در آن اثنا عایشه رضی اللّه عنها که بسبب نقصان وظیفه از امیر المومنین عثمان رضی اللّه عنه رنجیده بود مردم را بر قتل او تحریص نموده گفت (اقتلوا نعثلا و نعثل) مردی طویل اللحیه بود که با امیر المومنین عثمان مشابهتی داشت و عثمان رضی اللّه عنه در ایام محاصره عباس را رضی اللّه عنه امیر حاج گردانیده بجانب مکه مبارکه فرستاد و عایشه صدیقه نیز مصحوب ابن عباس رضی اللّه عنه جهه گذاردن حج بحریم حرم شتافت و مخالفان روزبروز در تضییق و تنقیص امیر المومنین عثمان رضی الله عنه بیشتر از پیشتر مبالغه مینمودند و نمیگذاشتند که کسی طعام و شراب بسرای او برد و چون تشنگی بر آنجناب غلبه کرد و اینخبر بسمع شریف امیر المومنین علی مرتضی کرم الله وجهه رسید فرمود تا سه راویه پرآب ساخته نزد او برند و موالی بنی هاشمی بموجب فرموده عمل نموده مصریان درصدد منع آمدند اما هاشمیان غالب شده آن آب را بامیر المومنین عثمان رسانیدند و مدت محاصره بقول اصح و اشهر چهل روز امتداد یافته صباح جمعه نزد امیر المؤمنین علی رضی الله عنه بوضوح پیوست که امروز مخالفان قصد قتل عثمان رضی الله عنه دارند آنحضرت ریحانین خواجه کونین یعنی حسن و حسین را فرمود تا سلاح پوشیده بدار الخلافه روند و قنبر را همراه برده نگذارند که کسی بسرای وی درآید و طلحه و زبیر رضی الله عنهما برین معنی اطلاع یافته ایشان نیز پسران خود را در ملازمت سبطین بدانجا فرستادند و اهل فتنه چون دیدند که آن گروه واجب الاحترام بمدد امیر المومنین عثمان آمدند قدم در مقام عناد استوار داشته بیکبار هجوم نمودند و دست بانداختن تیر و سنگ برآوردند بمثابه که روی همایون امام حسن رضی الله عنه خون آلوده شده و محمد بن ابی طلحه مجروح گشته سر قنبر بشکست اهل خلاف چون آنحال مشاهده کردند حرمت امام حسن را نگاه داشته لحظه‌ای ترک جنگ نمودند و آخر الامر در سرای عثمان را رضی الله عنه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۱۵
آتش زدند تا مردم دور شدند آنگاه بدان دار درآمدند و قولی آنکه خود را از راه بام در آن سرا انداختند و بروایتی بخانه شخصی از انصار که در جوار دار الخلافه بود رفته دیوار سرای او را رخنه کردند و درآمدند و بعقیده بعضی از مورخان در آن زمان مروان و فوجی از غلامان امیر المومنین عثمان سلاح پوشیده داعیه مقاتله نمودند ذو النورین گفت که هر غلامی که سلاح انداخته ترک محاربه نماید از مال من آزاد باشد اکثر غلامان راحب آزادی بر حمایت امیر المومنین عثمان غالب آمده هریک بطرفی رفتند و اعدا استیلاء تمام یافته بروایتی نخست محمد بن ابی بکر بدان خانه درآمد و محاسن آنجناب را بگرفت و گفت اکنون چه نفع بتو عاید میشود از محبت عبد اللّه بن ابی سرح مرتد و مروان مردود و معاویه طلیق ذو النورین رضی اللّه عنه گفت ای پسر برادر بگذار لحیه مرا که پدر تو اگر زنده بودی ترا ازین امر منع نمودی و محمد بن ابی بکر شرمنده از خانه بیرون رفته یکی از مخالفان درآمد و شمشیری بر سروی زد و خون روان گشته بر مصحفی که در پیش داشت چکید و باین آیه (فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) رسید آنگاه سودان بن حمران اصحبی تیغی بر آنجناب حواله کرد تا کارش باتمام رساند و منکوحه عثمان رضی اللّه عنه نایله خود را حایل ساخته شمشیر بر پنجه او آمد و بعضی از انگشتانش مقطوع گشت و مورخان در قاتل امیر المؤمنین عثمان اختلاف کرده‌اند چه بعضی بر آن رفته‌اند که سودان او را بقتل رسانید و برخی گفته‌اند رومان بن سرحان سر مبارکش از تن باز کرد و زمره‌ای گفته‌اند که کنانه بن بشر کشنده آنجناب بود و طایفه‌ای آن امر را بغافقی و قنبر نسبت نموده‌اند و بقولی رومان بدست غلامان امیر المؤمنین عثمان کشته گشته سودان و قنبر نیز در آن روز بقتل آمدند و در همان معرکه مروان را زخمی بر گردن رسیده شخصی او را برداشت و بگریزانید و چون شهادت امیر المؤمنین عثمان بعرض شاه مردان علیهما التحیه و الغفران رسید بدانجا شتافته اولاد امجاد خود و پسر زبیر و طلحه رضی اللّه عنهم را مخاطب و معاتب گردانید و زبان همایون بکلمه انا للّه و انا الیه راجعون گردان ساخته بمنزل خویش بازگردید و مخالفان بعد از قتل عثمان رضی اللّه عنه سرایش را غارت کردند و خانه ابو هریره و چند سرای دیگر بجهه قرب جوار تاراج یافت و این واقعه در روز سیزدهم یا هژدهم ذی الحجه سنه خمس و ثلثین از هجرت دست داد و مدت سه روز جسد عثمان رضی اللّه عنه در آن خانه افتاده بود و هیچ کس زهره برداشتن نداشت بالاخره شبی جمعی اتفاق کرده آنجناب را بر تخته دری نهادند و بجانب بقیع غرقد بردند تا دفن کنند شخصی از بنی مازن مانع شد گفت اگر عثمان را درین مقبره دفن کنید من اهل فتنه را اخبار نمایم تا او را از گور بیرون کشیده رسوا سازند و بزعم بعضی از اهل تاریخ جمعی از اشقیا آن جنازه را تعاقب نموده نگذاشتند که در گورستان مسلمانان جهت امیر المؤمنین عثمان قبر کنند لاجرم جسد مطهر آنجناب را در حایطی که واسطه بود میان بقیع و مقبره یهود مدفون گردانیدند در روضه الاحباب مسطور است که هیچکس بر جنازه ذو النورین رضی اللّه عنه نماز
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۱۶
نگذارد و قولی آنکه حکیم بن حزام یا حویطب ابن عبد العزی یا جبیر بن مطعم بر آنجناب اقامت صلوه نمود و اعتقاد فرقه‌ای آنست که زبیر رضی اللّه عنه نماز گذارده پوشیده نماند که در باب آمد شد اهل فتنه و غوغا و اعتراضات ایشان بر ذو النورین رضی اللّه عنه و جوابهای آنجناب و توسط شاه ولایت مآب و دیگر اصحاب و سخنانی که در آن اوان در میان آمد در کتب تواریخ روایات متعدده و حکایات مختلفه ورود یافته و چون این مختصر گنجایش تمامی اقوال نداشت بایراد روایتی که بصحت اقرب نمود قناعت کرده شد امید آنکه مطالعه‌کنندگان اعتذار خامه مکسور اللسان را پذیرفته مصراع
بزرگان خُرده بر خردان نگیرند
 
   توجه:  مقدمه و دیدگاه و تفسیر و بررسی انوش راوید و فهرست لینک های کتاب بررسی داستان تاریخ حبیب‌السیر فی اخبار افراد بشر در اینجا.
 
 
 
ذکر بعضی از فضایل امیر المؤمنین عثمان بن عفان رضی الله عنه الرحمن‌
 
جمعی از حاویان کمالات انسانی مانند ترمذی و نسائی و دار قطنی از ثمامه بنت اخزن قشیری روایت کرده‌اند که گفت در این اوقات که اهل فتنه و غوغا امیر المؤمنین عثمان را محاصره مینمودند روزی آنجناب بر بام سرا برآمده و آن مردم را مخاطب ساخته فرمود که آیا میدانید که در وقتی که رسول صلی اللّه علیه و سلم بیمن مقدم محترم شهر مدینه را مکرم گردانید در آن بلده غیر ماء بئر رومه آب عذب نبود و آن حضرت بر زبان وحی بیان گذرانید که هرکس بئر رومه را بخرد و آب آنرا بر اهل اسلام حلال گرداند خبر دهید او را بدخول بهشت پس من خریدم آنچاه را از خالص مال خود شما امروز مرا منع مینمائید که از آن آب بیاشامم و معاندان جواب دادند که اللهم نعم بار دیگر ذالنورین رضی اللّه عنه گفت که آیا میدانید که مسجد رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم تنگ بود و آنحضرت فرمود که هرکس بخرد بقعه آل فلان را و آنرا در مسجد افزاید خبر دهید او را بدخول بهشت پس من آن بقعه را خریدم از خالص مال خود و در مسجد افزودم و شما امروز مرا منع مینمائید که در آن مسجد دو رکعت نماز بگذارم آنجماعت باز گفتند اللهم نعم و امیر المؤمنین عثمان بار دیگر فرمود که آیا میدانید که من تجهیز جیش عسره کردم از صلب مال خود جواب دادند که اللهم نعم باز گفت آیا میدانید که رسول صلی اللّه علیه و سلم بر جبل شبیر مکه بود و در ملازمت آنحضرت ابو بکر و عمر بودند و من پس کوه در حرکت آمد بمثابه‌ای که حجاره‌ای از آن بحضیض افتاد پس پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم پای مبارک بر جبل زده گفت (اسکن شبیر فانما علیک نبی و صدیق و شهید ان قالو اللهم نعم قال اللّه اکبر انی شهیدا و رب الکعبه انی شهیدا ثلثا) و امام احمد بن حنبل رحمه اللّه علیه در مسند خود از عبد الرحمن بن سمره رضی الله عنه روایت کرده است که در وقتی که رسول صلی الله علیه و سلم بتجهیز جیش العسره اشتغال داشت عثمان رضی الله عنه بسوی آنحضرت آمد و مبلغ هزار دینار از آستین خود در کنار سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاخیار ریخت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۱۷
پس دیدم رسول را که آن وجه را میگردانید در کنار خود و میگفت ضرر نمیرساند عثمان را هر عملی که کند بعد از امروز این حدیث را دوبار تکرار کرد و در صحیح مسلم از عایشه رضی الله عنها مرویست که خفته بودم با رسول صلی الله علیه و سلم در خانه خود تکیه زده کاشفا عن فخذیه او ساقیه پس استیذان کرد ابو بکر و او را اذن فرمود و حضرت بر همانحال بود و سخن کرد با صدیق پس اذن درآمدن طلبید عمرو اذن یافت و حضرت بر همان‌سان با او سخن گفت پس استیذان نمود عثمان پس پیغمبر بنشست و جامه خود راست ساخت تا موضعی که مکشوف بود پوشیده شد عایشه رضی الله عنها گوید که چون شیخین و ذو النورین رضی الله عنهم از مجلس همایون بیرون رفتند گفتم یا رسول الله ابو بکر و عمر متعاقب یکدیگر درآمدند و از ایشان هیچ دهشت نکردی و باک نداشتی و عثمان که بعد از ایشان درآمد بنشستی و جامه بر بدن مبارک راست کردی (فقال کیف لا استحی من رجل تستحی منه ملائکه الرحمن) و روایتی آنکه فرمود که عثمان مردی کثیر الحیاست گفتم شاید او را بمن حاجتی باشد و چون مرا بآن هیئت بیند شرم دارد که حاجت خود را عرض کند و در جامع ترمذی از طلحه بن عبید الله مرویست که رسول صلی الله علیه و سلم فرمود که هر پیغمبری را رفیقی است در بهشت و رفیق من عثمان است در روضه الاحباب مسطور است که روزی رسول صلی الله علیه و سلم بخانه امیر المؤمنین عثمان تشریف برده دید که رقیه رضی الله عنها سر ذو النورین را شانه میکند فرمود که ای دخترک من گرامی دار عثمان را که بدرستی که وی اشبه اصحاب منست از روی خلق بمن و روایتی آنکه بر زبان الهام بیان گذرانید که (انا نشبه عثمان بانبیا ابراهیم علیه السّلام) و هم در کتاب مذکوره مزبور است که روزی ام کلثوم بنت رسول الله صلی الله علیه و سلم نزد آن سرور رفته گفت زوج فاطمه بهتر است از شوهر من پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم زمانی ساکت بوده جوابی نفرمود آنگاه گفت که شوهر تو از آنجمله است که او را خدا و رسول دوست میدارند و او نیز خدا و رسول را دوست میدارد و در بهشت منزلی برای وی تعیین کرده‌اند که هیچ احدی از امت من فوق آن منزلی ندارد و همدر آن کتاب مسطور است که روزی جنازه‌ای بنظر حضرت پیغمبر درآوردند تا نماز گذارد اصحابرا فرمود که شما بروید و نماز گذارید که من بر این میت نماز نمیگذارم سبب پرسیدند جواب داد که (انه کان یبغض عثمان ابغضه اللّه) در کتب اکثر علماء سیر این خبر سمت تحریر یافته که در غزوه حدیبیه که عثمان رضی اللّه عنه باشارت پیغمبر آخر الزمان بمکه رفته محبوس گشته بود شیطان در معسکر مسلمانان این صدا درانداخت که مشرکان بقتل ذو النورین مبادرت نمودند بنابرآن رسول صلی اللّه علیه و سلم پشت مبارک بر درختی نهاده اصحاب هدایت انتساب را بتجدید بیعت دعوت فرمود چنانچه شمه‌ای از آن حکایت در ذکر غزوه مذکوره سبق ذکر یافت و بعد از وقوع بیت الرضوان بوضوح پیوست که عثمان در سلک احیا انتظام دارد و حضرت خیر الانام علیه الصلوه و السلام بر زبان الهام بیان گذرانید که چون عثمان برای کار خدا و رسول او بمکه رفته
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۱۸
غایب است میخواهم که از فضیلت این بیعت محروم ماند پس بدست راست خود اشارت کرده فرمود که این دست دست عثمان است و دست چپ خویش را گفت این دست من است آنگاه دست چپ را بر دست راست نهاده از قبل ذو النورین با خود بیعت نمود قتاده گوید زهی شرف عثمان که دست خواجه هردو جهان دست او باشد در روضه الصفا مسطور است که شخصی از علی مرتضی کرم اللّه وجهه پرسید که در باب عثمان چه میگوئی جواب داد که آیه کریمه (إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنی) در شأن کسانی نازل شده که عثمان مقتدای ایشان است و ایضا کلام معجز نظام (الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا) بیان عظم شأن طایفه‌ای میکند که عثمان بر ایشان سمت تقدم دارد کلبی مفسر گوید که آیه (الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذیً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ) در شأن امیر المؤمنین عثمان است رضی اللّه عنه و بعضی دیگر از مفسران بر آن رفته‌اند که مراد از تواصوا بالحق در سوره کریمه و العصر ذو النورین است و ایضا عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما و جمعی کثیر از ائمه تفسیر چنان اعتقاد دارند که کلام معجز نظام (أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَهَ وَ یَرْجُوا رَحْمَهَ رَبِّهِ) درباره امیر المؤمنین عثمان رضی الله عنه نازل گشته نقلست که چون خبر واقعه عثمان رضی الله عنه بسمع عایشه صدیقه رسید با آنکه از آنجناب آزرده خاطر بود زبان بکلمه (انا لله و انا الیه راجعون) گردان ساخته گفت که شعر
و لو کان فی الدنیا کریم مخلد*خلدت و لکن لیس حی بخالد* بیت
کریم را بکرم گر زیاده گشتی عمر*ترا عطیه ز حق عمر جاودان بودی و چون سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه آن حادثه شنیعه را شنید بگریست و گفت در اوایل ظهور اسلام از برای محافظت دین و ملت خویش بمدینه گریخته بودیم و اکنون از برای صیانت شریعت از مدینه فرار می‌باید نمود از سعید بن المسیب رحمه الله علیه سؤال کردند که حال عثمان چون بود گفت او مقتول شد در حالتی که مظلوم بود و قاتل او ظالم و کسی که برای او مقاتله ننمود معذور بواسطه اشتباه احوال او ایزد متعال عز اسمه از حضرت عثمان رضی الله عنه راضی بود زیرا که خلیفه‌ای بود لین و رحیم و برو کریم امیر برره و قتیل فجره شب همه شب بیدار بودی و در یکرکعت ختم کلام پروردگار کردی بجان جوانمردی نموده بمحاربه رضا نداد تا خون مسلمانان ریخته نگردد و پس از وقوع شهادت او تیغ فتنه از غلاف بیرون آمد و غزوات و فتوحات نهایت پذیرفته تقسیم اموال و غنایم صفت انقطاع گرفت‌
 
ذکر اسامی ازواج و اولاد عثمان رضی الله عنه‌
 
علماء اخبار آورده‌اند که عثمان رضی اللّه عنه در اوان جاهلیت و اسلام هشت زن بعقد خویش درآورد و رقیه و ام کلثوم که در سلک بنات سید کاینات علیه افضل الصلوه انتظام
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۱۹
داشتند از آنجمله بودند و اسامی سایر ازواج ذو النورین اینست فاخته بنت غزوان ام عمرو و بنت جندب بن عمرو فاطمه بنت ولید بن المغیره و ام البنین بنت عیینه بن حصن فزاری و رمله بنت شیبه بن ربیعه نائله بنت الفرافصه و جمعی از مورخان را اعتقاد آنست که امیر المؤمنین عثمان را یازده پسر و شش دختر بوده و زمره‌ای هشت پسر و نه دختر گفته‌اند و در مقصد اقصی هفت پسر و هشت دختر مذکور است و از اسامی پسران آنچه متفق علیه است یکی عبد اللّه اصغر است که از رقیه متولد شده بود و در صغر سن از عالم انتقال نمود و دیگری عبد اللّه اکبر که فاخته مادر او است دیگر عمرو و ابان و خالد که والده ایشان ام عمرو است دیگر ولید و سعید که از فاطمه متولد شده بودند دیگر عبد الملک که مادرش ام البنین است و در مقصد اقصی عبد اللّه اکبر مذکور نیست و بعضی که اولاد آنجناب را یازده گفته‌اند نام سه پسر دیگر او را عتبه و شیبه و مغیره نوشته‌اند از نامهای دختران ذو النورین مریم و ام سعد و عایشه و ام ابان متفق علیه است و صاحب مقصد اقصی نام سه دختر دیگر امیر المؤمنین عثمان را ام خالد و اروی و ام ابان الصغری نوشته و تصریح نموده که مادر ایشان نایله بوده و مورخی که دخترانش را نه اعتقاد فرموده گوید که یک دختر عثمان رضی اللّه عنه ام البنین نام داشته و او از سریتی تولد نموده بوده و ایضا آنکس که دخترانش را شش نفر اعتقاد دارد ام البنین را از آنجمله میشمارد و اللّه اعلم بحقیقه الحال‌
 
ذکر اسامی جمعی از عمال که در سال قتل امیر المؤمنین عثمان متصدی اعمال بوده‌اند
 
در وقت شهادت ذو النورین رضی اللّه عنه در مکه عبد اللّه حضرمی والی بود و در طایف قاسم بن ربیعه ثقفی و در یمن یعلی بن امیه و در بحرین عبد اللّه الفزاری و در مصر عبد اللّه بن سعد ابی سرح و در بصره و خراسان عبد اللّه بن عامر و عبد اللّه خود در بصره نشسته احنف بن قیس را بخراسان فرستاده بود و در کوفه ابو موسی اشعری در آن‌وقت بحکومت اشتغال داشت و در دمشق معاویه بن ابی سفیان و در حمص عبد اللّه بن خالد بن الولید و در فلسطین علقمه بن حکیم و در قرقیسیاء جریر بن عبد اللّه البجلی و در آذربایجان اشعث بن قیس و در اصفهان سایب بن الاقرع و در همدان بشر بن امیه و در ولایت ری سعید بن قیس و قاضی مدینه زید بن ثابت بود و قاضی مکه ابو هریره و کاتب امیر المؤمنین عثمان مروان بود و صاحب شرط عبد اللّه بن مقید تمیمی و حجابت آنجناب بغلامش حمران تعلق داشت‌
 
گفتار در بیان مجملی از حال خجسته مآل مظهر العجائب و مظهر الغرائب امیر المؤمنین علی بن ابیطالب علیه سلام الله الواهب‌
 
از وقت ولادت با سعادت تا زمان ادراک دولت شهادت بر طبق خبر خیر اثر اختر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۲۰
نورافشان سپهر ادب و پیغمبر علی الشان عالی نسب (حیث قال علیه من الصلوات اعلیها و من التحیات انماها انا و علی من شجره واحده و الناس من اشجار شتی) انوار وجود فایض الجود مصطفوی و اضواء ذات میمنت سمات مرتضوی از یک مشکوه پرتو ظهور گرفته و دوحه سدره مثال چمن رسالت و نهال طوبی اتصال گلشن ولایت از فیضان یک جویبار صفت نشو و نما پذیرفته زیرا که والد بزرگوار خاتم الانبیاء عبد اللّه بن عبد المطلب است و پدر عالی مقدار شاه اولیاء ابو طالب بن عبد المطلب و مادر پاکیزه گوهر علی مرتضی فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف است و آن مستوره اول هاشمیه بود که از وی هاشمی تولد نمود و ولادت شاه ولایت بروایتی روز جمعه سیزدهم رجب سنه ثلاثین از واقعه فیل دست داد و بقولی طلوع آن مهر سپهر خداپرستی از مطلع هستی در سنه ثمان و عشرین از حادثه مذکوره اتفاق افتاد و تولد آن مولود عاقبت محمود در نفس خانه کعبه روی نمود زیرا که بحسب اقتضاء قضا بلکه بمحض مشیت ایزد تعالی نزدیک بوضع حمل والده ماجده‌اش در طواف بیت اللّه بود و این سعادت بروایتی از اول آفرینش تا غایت هیچ آفریده را میسر نگشته وصیت صحت این خبر نزد مورخان فضیلت‌پرور از شایبه شبهه و دغدغه مظنه در گذشته بیت
شد او در و بیت الحرامش صدف*کسی را میسر نشد این شرف و چون دیده ابو طالب از نور جبین مبین آن گوهر شب چراغ روشنائی گرفت میان او و فاطمه در تعیین اسم شریفش اختلاف واقع شد چه مدعاء ابو طالب آنکه آن قره العین ولایت را زید نام نهد و فاطمه میخواست که آن فرزند ارجمند باسد موسوم باشد و قولی آنکه فاطمه آنجناب را حیدر نام نهاد و رجز مصراع
ان الذی سمتنی امی حیدره
– مؤید این قول است بیت
چو مادر بدیدش غضنفر نهاد*از آن صورتش نام حیدر نهاد بالاخره پدر و مادر بنابر استصواب حضرت رسالت مآب یا بموجب تلقین هاتف غیبی اسم همایونش را بر علی قرار دادند اما کنیت جناب ولایت انتساب ابو الحسن و ابو السبطین و ابو الریحانتین و ابو تراب و القاب شاه مردان فراوان است امیر المؤمنین امام المسلمین امام المتقین یعسوب المسلمین قائد الغر المحجلین امیر النحل مرتضی اسد اللّه ولی اللّه بیضه البلد وصی الاحمد در سلک القاب میمنت ایابش انتظام دارد و چنانچه صاحب کشف الغمه از کتاب موالید ائمه که مؤلف آن عبد اللّه بن خشاب است نقل نموده سید الموصلین و سید الوصیین و قسیم النار و الجنه نیز از جمله القاب حیدر کرار است و نقش خاتم حاتم آئین امیر المؤمنین علی (الملک للّه) بود القصه چون چشم همایون سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بر جمال خورشید مثال مرتضوی افتاد و انوار ولایت الهی در بشره خجسته‌اش مشاهده فرمود همگی همت عالی نهمت برتر بیتش مصروف داشت و بعد از آنکه مدت پنج سال از سن شریف آن نهال چمن اقبال بگذشت رسول حضرت ذو الجلال او را از حجر مرحمت والدین بظل عاطفت خویش جای داده بمنزل همایون برد مثنوی
بایام طفلی امام البشر*بسر برد اندر سرای پدر*
بسن صبی نزد خیر الانام*بکسب کمالات کرد اهتمام و چون رسول عالی
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۲۱
مقام صلی اللّه علیه الی یوم القیام بهدایت طوایف انام مبعوث شد امیر المؤمنین علی علیه الرضوان من اللّه العلام بروایتی هشت‌ساله بود و بقولی ده‌ساله و بمذهبی یازده‌ساله و جمیع اقوال آن دری برج ولایت اول کسی است که تصدیق رسالت آنحضرت کرد و در تقویت امور دین و تمشیت مهام شرع متین لوازم سعی و اهتمام بجای آورد نظم
کمر بست در خدمت مصطفی*شد از سالکان طریق وفا*
باوصاف اشراف موصوف شد*برو سر کونین مکشوف شد*
در اسلام کارش بجائی رسید*که چشم فلک مثل او کس ندید و در تمامی مواقف کامله و معارک فاضله در ملازمت حضرت رسالت شرایط شجاعت و جهاد و مراسم هدایت و اجتهاد مرعی داشت و باصناف الطاف الهی و انواع اعطاف نامتناهی مفتخر و مباهی گشته رایت ولایت و کرامت در اقطار امصار برافراشت نظم
ز رایش اساس شریعت متین*دلش مهبط نور علم الیقین*
ضمیرش منور بانوار وحی*کلامش مفسر ز اسرار وحی و آنجناب در زمان خلافت امیر المؤمنین ابو بکر و امیر المؤمنین عمر و ذو النورین رضی اللّه عنهم دامن از تکفل امور دنیوی در چیده همگی اوقات فایض البرکات را بکسب درجات اخروی صرف نمود و در حین سوانح امور و حوادث ایام و شهور از کمال مکارم اخلاق آن زمره را بسلوک طریق رشد و رشاد دلالت میفرمود و بعد از قتل عثمان رضی اللّه عنه طوایف اشراف و اعیان از اکابر و مهاجر و انصار و اعاظم هر بلاد و دیار از آن مظهر عجایب آثار و مظهر غرایب اطوار التماس نمودند که مسند خلافت را بذات بزرگوار مزین سازد و پرتو سعی و اهتمام بر انتظام حال موفور الاختلال عالم و عالمیان اندازد و آنجناب جهت ملاحظه ترفیه احوال عباد و بلاد این ملتمس را بشرف اجابت اقتران داده و بروایتی در روز نوروز مثنوی
قدم بر سریر خلافت نهاد*در عدل بر روی امت گشاد*
بزرگان اسلام و اهل یقین*ز اصحاب پیغمبر و تابعین*
طریق اطاعت گرفتند پیش*نگشتند راضی بتقصیر خویش و امیر المؤمنین علی را در ایام خلافت با سه طایفه مقاتله اتفاق افتاد ناکثین و قاسطین و مارقین ماکثین عبارت از طلحه و زبیر است رضی اللّه عنهما و جماعتی که بنقض بیعت آن حضرت جسارت نمودند و آن محاربه را مورخان حرب جمل گویند زیرا که عایشه صدیقه رضی اللّه عنها در آن مخالفت با طلحه و زبیر موافقت نموده در روز جنگ بر جملی سوار بود و در آن روز نسیم نصرت و ظفر بر پرچم علم امیر المؤمنین حیدر وزید و بسیار کس از مخالفان کشته گردید اما قاسطین کنایتست از معاویه و جماعتی که معاونت او می نمودند و مقاتله امیر المؤمنین علی و حرب قاسطین در صحرای صفین اتفاق افتاده بعد از کشش و کوشش فراوان مهم بمصالحه انجامید و قضیه شنیعه تحکیم واقع گردید و مارقین خوارج نهروان را گویند که سردار ایشان عبد اللّه بن وهب الراسبی بود و در آن جنگ نیز صورت فتح امیر المؤمنین علی را روی نمود و ذو الثدیه با اکثر آن ملاعین در کنار رود نهروان بصوب دوزخ روان شد و بعد ازین وقایع بیت
درآمد ز هجرت چو سال چهل*بماتم نشستند اصحاب دل زیرا که در آن سال پرملال در صبح روز جمعه هفدهم
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۲۲
یا نوزدهم ماه مبارک رمضان سالک طریق بیدادی عبد الرحمن بن ملجم المرادی بنابر شقاوت جبلی و اغواء ملعونه‌ای که قطام نام داشت شمشیری را که بزهر آب داده بود بسر امیر المؤمنین حیدر رسانید و بهمان زخم آن سرور از پای درآمده شهید گردید و در نوزدهم یا بیستم یا شب یکشنبه بیست و یکم شهر مذکور از دار فنا بفردوس اعلی انتقال فرمود و امام حسن رضی اللّه عنه بر آن امام عالی مقام نماز گذارده و قالب مطهرش را بروایت صحیح در نجف دفن فرمود و بنابر وصیت آنحضرت صورت مرقد اشرفش را ظاهر نساخت مدت عمر شریف امیر المؤمنین علی بروایت اصح و اشهر شصت و سه سال بود و بعضی از مورخان پنجاه و هشت سال گفته‌اند و زمان امامتش بمذهب شیعه بیست و نه سال و شش ماه و چند روز بود و اوقاتی که بامر خطیر خلافت پرداخت بقول صحیح چهار سال و نه ماه و امام عبد اللّه الیافعی بآنکه در مرآه الجنان تصریح نموده که قتل عثمان رضی اللّه عنه در دوازدهم ذی الحجه سنه خمس و ثلاثین وقوع یافت در اواخر ذکر امیر المؤمنین علی نوشته که (و کانت خلافته اربع سنین و اربعه اشهر و ایاما) و حال آنکه باتفاق مورخان در همان ایام که امیر المؤمنین عثمان بقتل رسید طوایف انسان با شاه مردان بیعت کردند و از ذی حجه سنه خمس و ثلثین تا رمضان سنه اربعین چهار سال و نه ماه میشود و العلم عند اللّه الاحد الذی لم یلد و لم یولد
 
ذکر کیفیت بیعت فرق انام با امیر المؤمنین علی علی نبینا و علیه السلام‌
 
رسایل ارباب فضایل برین روایت اشتمال دارد که بعد از ارتحال امیر المؤمنین عثمان رضی الله عنه بچند روز اشراف و قبایل از مردم مصر و کوفه و بصره بملازمت حضرت ولایت مرتبت رفته گفتند که عثمان بجهان جاودان انتقال نمود و مسلمانان را از امامی چاره نیست مناسب آنکه قدم مکرم بر مسند مشید خلافت نهی و چمن آمال خلایق را از رشحات سحاب عدل و احسان حضرت و نضارت دهی امیر المؤمنین علی فرمود که التماس شما در باب قبول این مهم چندان اثری ندارد زیرا که تعیین متصدی منصب خلافت مفوض برای صوابنمای اهل بدر است که بعلو قدر از امثال و اقران امتیاز یافته‌اند و مصریان این سخن را بمسامع آن طایفه رسانیده و حضار معرکه بدر بلکه جمهور اصحاب رسول منشرح الصدر بآستان امامت آشیان شتافتند و بزبان نیاز و اخلاص معروض داشتند که اهل اسلام را امامی عالی مقام ضرور است و بنابر علو نسب و شرف حسب و قربت قرابت نبوی و متحلق باخلاق مصطفوی و کمال علم و فراست و وفور حلم و کیاست و کسب درجات عالیه اخرویه و ترک مزخرفات فانیه دنیویه هیچ آفریده بتقلد این کار از تو سزاوارتر نیست توقع آنکه قامت قابلیت خود را بخلعت خلافت بیارائی و ابواب مرحمت و رافت بر روی روزگار همگنان بگشائی حضرت ولایت مآب نخست از قبول این امر خطیر ابا فرموده
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۲۳
و بالاخره بواسطه کثرت مبالغه مخلصان بر زبان الهام بیان گذرانید که این مهم بی‌حضور طلحه و زبیر تمشیت نپذیرد و اجله اصحاب شخصی بطلب آن‌دو عزیز فرستاده ایشانرا طلبیدند و ایشان بمجلس نیامده پیغام فرستادند که با هرکه مسلمانان بیعت نمایند ما متابعت فرمائیم و این صورت در نظر اهل خبرت نامرضی نموده مالک اشتر طلحه را و حکیم بن جبله زبیر را طوعا او کرها حاضر ساختند و آن امام عرصه آفاق از نهایت مکارم اخلاق ایشان را تعظیم و احترام نموده فرمود که اهل اسلام امام میخواهند و هرکدام از شما که بدین منصب رغبت مینمایند مرا مضایقه نیست طلحه و زبیر رضی اللّه عنهما جواب دادند که باوجود وجود تو ما را چگونه این تمنا بر خاطر گذرد آنگاه نخست طلحه دست بدست شاه ولایت رسانیده بیعت کرد و چون دست طلحه بنابر زخمی که در معرکه احد خورده بود شل بود حبیب بن ذویب گفت که (ید شلا و بیعت لا تتم) و بروایت کشف الغمه و صاحب مقصد اقصی شاه اولیاء بنفس نفیس این کلمه بر زبان راند القصه در آن روز خواص اصحاب دست بیعت بجناب ولایت مآب داده روز دیگر خواص و عوام بدان سعادت عظمی استسعاد یافتند مگر زمره‌ای از مخصوصان امیر المؤمنین عثمان و بقولی عبد اللّه بن عمر و محمد بن مسلمه و حسان بن ثابت و زید بن ثابت و صهب بن سنان و کعب بن مالک و نعمان بن بشیر الحضاری از آنجمله بودند و نعمان بن بشیر الحضاری کف بریده نایله را با پیراهن خون‌آلوده امیر المؤمنین عثمان رضی اللّه عنه را نزد معاویه بشام برد و بعضی از بنی امیه بمرافقتش بدان ولایت رفته برخی روزی چند در مدینه مختفی گشتند و بالاخره بطرف مکه مکرمه رفتند شاه ولایت هم در اوایل ایام خلافت قصد عزل عمال امیر المؤمنین عثمان کرد چون مغیره بن شعبه از این اندیشه وقوف یافت بملازمت عتبه علیه شتافت و بزبان دولت‌خواهی معروض حضرت امامت پناهی گردانید که در باب تغییر حکام بلدان چندان تأخیر باید نمود که خبر بیعت ایشان انتشار یابد و الا اختلال در قواعد مبانی خلافت پیدا خواهد شد و این سخن مقبول نیفتاده روز دیگر باز مغیره بشرف ملازمت رسید و عرض کرد که مقتضای رأی امیر المؤمنین عین صواب است در عزل عمله عثمان تأخیر نباید نمود تا موافق از منافق ممتاز گردد و مقارن آن حال عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما از مکه بمدینه رسیده دید که مغیره از مجلس همایون بیرون میرود و چون بشرف دستبوس امیر المؤمنین علی مشرف گشت پرسید که مغیره بچه مهم آمده بود آنحضرت فرمود که دیروز مرا از عزل عمال عثمان رضی اللّه عنه منع می‌نمود و امروز در امر عزل ایشان شرط مبالغه بجای می‌آورد عبد اللّه گفت دیروز نصیحت نموده و امروز خیانت و این گفت‌وشنود بمغیره رسیده گفت هرکس که نصیحت را بسمع رضا اصغاء ننماید با وی خیانت باید کرد در روضه الصفا مسطور است که چون عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما تدبیر اول مغیره را پسندید و تغیر ولات امیر المؤمنین عثمان بتخصیص معاویه بن ابی سفیان را مصلحت ندید امیر المؤمنین علی سبب عدم رضاء او را بدان امر سؤال کرد جواب داد که معاویه و اصحاب او طالب جاه و حکومت‌اند و هرگاه تو آنجماعت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۲۴
را معزول گردانی دست تمنای ایشان از مشتهیات نفس کوتاه گردد و بدین جهت در مقام عداوت آمده ترا بقتل عثمان رضی اللّه عنه متهم دارند و عقاید اهل شام و عراق را بفساد آرند امید آنکه روزی چند بدستور استمرار ایالت شام را بر معاویه قرار دهی تا من بتأنی او را از آن دیار چون موی از خمیر بیرون آرم امیر المؤمنین فرمود (و ما کنت متخذ المضلین عضدا) اعتراضی که هر دم بر عثمان رضی اللّه عنه داشتند از حیثیت ظلم عمال و گماشتگان او بود و اکنون که من بر عزل آنجماعت قدرت دارم چگونه در مخلص مسلمانان از تسلط ایشان اهمال نمایم ابن عباس رضی اللّه عنه گفت ای امیر المؤمنین تو بر قوت و شجاعت خود اعتماد داری و حال آنکه تمشیت این امر خطیر بدون تأمل و تدبیر تیسیر پذیر نیست حضرت امیر فرمود که هرگاه در سوانح امور با تو مشورت نمایم آنچه صواب دانی بگوی و اگر احیانا بخلاف مقتضای رای تو عمل فرمایم شرط متابعت بجای آر عبد اللّه جواب داد که ایسر مالک عندی الطاعه
 
ذکر تفویض نمودن حیدر کرار حکومت ولایات را بصحابه کبار
 
در محرم سنه ست و ثلثین از هجرت خاتم النبیین حضرت مقدس امیر المؤمنین علی عثمان بن حنیف را بحکومت بصره و عماره بن حسان را بامارت کوفه و عبید اللّه بن عباس بن ربیعه را بایالت یمن و قیس بن سعد بن عباده را بفرمان‌فرمائی مصر ارسال داشت و عبد اللّه بن عباس را بسرداری دمشق نامزد فرمود و عبد اللّه چون میدانست که معاویه بر آن ولایت استیلاء تمام یافته و بقدم اطاعت پیش نخواهد آمد آن مهم را قبول ننمود و سهل بن حنیف بدان امر متعین شد اما عثمان بن حنیف چون بنواحی بصره رسید عبد اللّه بن عامر دست از حکومت کوتاه کرده پای در راه مکه نهاد و عثمان بشهر درآمده باستمالت سپاهی و رعیت مشغول گشت و عماره چون بکوفه رسید شنید که مردم کوفه غیر ابو موسی کسی را بامارت قبول ندارند لاجرم بجانب مدینه مراجعت نمود و چون حاکم یمن یعلی بن منبه از قرب وصول عبد اللّه رضی اللّه عنه خبر یافت بیت المال را از نقود و اقمشه خالی کرده بطرف حریم حرم شتافت و قیس بن سعد بعد از آنکه نزدیک بمصر رسید طایفه‌ای از اعیان آن دیار لوازم استقبال بجای آورده او را معزز و محترم بشهر بردند زیرا که عبد اللّه بن سعد در آن اوان بجانب شام رفته بود اما سهل بن حنیف چون بمنزل تبوک رسید جمعی بیش از شامیان پیش‌آمده پرسیدند که از کجا می‌آئی و بکجا میروی جواب داد که علی مرتضی مرا بامارت شام نامزد فرموده گفتند بازگرد که ما نه بخلافت علی راضی‌ایم و نه بامارت تو سهل گفت هیچکس در این باب با شما اتفاق دارد جواب دادند که مجموع اهل شام با ما موافق‌اند و خون عثمان را رضی الله عنه از علی طلب خواهند نمود سهل چون این سخن بشنود بمدینه بازگشته کیفیت واقعه را بعرض شاه اولیاء رسانید و این معنی موجب ملال خاطر انور گردید
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۲۵
 
ذکر مخالفت طلحه و زبیر رضی الله عنهما با امیر عالی شأن و موافقت ام المؤمنین عایشه صدیقه با ایشان‌
 
بعد از قرار امر خلافت طلحه و زبیر رضی الله عنهما بخدمت حضرت ولایت منقبت شتافته طلحه طلب امارت بصره و زبیر توقع ایالت کوفه نمود امیر المؤمنین فرمود که ناصر و معین من بغیر شما کسی نیست اگر بمفارقت شما رضا دهم در سوانح وقایع با که مشورت کنم و ایشان ازین معنی رنجیده طالب بهانه گشتند که در تهییج فتنه سعی نمایند و در آن اثنا خبر بمدینه رسید که عایشه رضی الله عنها بعد از فراغ از مناسک حج متوجه مدینه شده بود و چون در آن اثناء راه شنود که عثمان رضی الله عنه بقتل آمده و علی مرتضی بر مسند خلافت نشسته برین قضیه انکاری بلیغ نمود و بطرف مکه بازگردید بناء علی هذا هوس مخالفت در ضمیر طلحه و زبیر رضی الله عنهما جای‌گیر شده از حضرت امیر اجازت طلبیدند که بمکه روند و در آن دیار ساکن گشته همگی اوقات را باداء وظایف عبادات مصروف دارند امیر المؤمنین فرمود که چون اراده شما بر هجران من مقصور است بهرجا که میخواهید بروید و طلحه و زبیر بحریم حرم شتافته در سلک ملازمان عایشه انتظام یافتند و مقارن آن حال عبد الله بن عامر از بصره با مال وافر و یعلی بن منبه از یمن با خواسته متکاثر بدانجا رسیدند و بعد از تقدیم استشاره خواطر بر مخالفت امیر المؤمنین علی رضی الله عنه قرار داده بنابر استصواب عبد الله بن عامر عزیمت بصره نمودند و فرمودند که در اسواق مکه مبارکه منادی کردند که ام المؤمنین عایشه و طلحه و زبیر جهت خون امیر المؤمنین عثمان و اصلاح مهمات اهل ایمان بجانب بصره میروند هرکس که طالب احراز مثوبات اخروی است باید که مرافقت ایشان اختیار نماید و از مردم حرم و غیر ایشان بروایتی هزار نفر و بقولی سه هزار کس بر ایشان جمع شدند و عبد اللّه بن عامر و یعلی بن منبه از اموالی که از بصره و یمن همراه آورده بودند یراق آن لشکر نموده و یعلی جملی کوه پیکر موسوم بعسکر بدویست دینار خریده پیشکش عایشه صدیقه نمود تا هودجش را بر آن بار کردند و در مقصد اقصی و بعضی دیگر از کتب علماء باقلام بلاغت انتما مرقوم گشته که در آن ایام عایشه رضی الله عنها خاطر بسفر بصره قرار داد روزی بخانه ام سلمه رفته گفت که اهل فساد فتنه عظیم انگیخته خون عثمان را بغیر حق ریختند و اکنون طلحه و زبیر جهت خون آن خلیفه مظلوم متوجه عراق عرب شده‌اند و جهت اصلاح احوال امت و استحکام قواعد مبانی ملت من نیز با ایشان مرافقت مینمایم امید آنکه تو نیز درین سفر با ما موافقت فرمائی و ابواب مخالفت نگشائی ام سلمه رضی اللّه عنها از شنیدن این سخنان مضطرب گشته گفت ای عایشه ما که علو شأن و سمومکان علی بن ابیطالب را بتحقیق میدانیم و قربت قرابت و خصوصیتش را نسبت بحضرت رسالت علیه السّلام و التحیه معلوم داریم بکدام تأویل با او در مقام خلاف آئیم و حال آنکه تو دیروز
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۲۶
عثمان را بکفر نسبت کرده مردم را بر قتل او تحریض مینمودی و امروز میگوئی که من طلب خون او مینمایم ترا بخدای تعالی سوگند میدهم که از رسول صلی اللّه علیه و سلم نشنیدی که فرمود اندکی از ایام و لیالی نخواهد گذشت که سگان آبی که در عراق آنرا حواب گویند بر یکی از زنان من بانگ کنند و آن زوجه من در میان فئه باغیه باشد و از استماع این مقال من بمرتبه متغیر شدم که انائی که در دست داشتم بر زمین افتاد و رسول صلی اللّه علیه و سلم التفات فرموده گفت چه میشود ترا برای ام سلمه گفتم یا رسول اللّه باوجود شنیدن این حدیث چگونه تغیر بحال من راه نیابد و آنحضرت متبسم گشته و نظر همایون بجانب تو افکنده گفت گمان میبرم که آن زن تو باشی یا حمیراء و بروایتی حمراء الشفتین عایشه رضی اللّه عنها گفت بلی چنین بود که بر زبان آوردی و من فسخ این عزیمت کردم که هیچ نعمتی بهتر از کنج سلامت نیست و چون عبد اللّه بن زبیر که خواهرزاده عایشه بود و ام المؤمنین او را بغایت دوست میداشت از این قیل و قال خبر یافت نزد عایشه رضی اللّه عنها رفته گفت اگر تو درین سفر با ما همراه نیائی من خود را هلاک میسازم یا سر و پا برهنه رو در صحرا و بیابان می‌نهم و چندان مکر و حیله بتقدیم رسانید که بار دیگر عایشه صدیقه عزم جزم کرده بمرافقت مخالفان مرتضی متوجه بصره شد و بعد از طی منازل بموضع حوأب رسید و نباح کلاب آن نواحی بشنید از دلیل پرسید که این آب را چه نامست جواب داد که حوأب و ام المؤمنین زبان بکلمه استرجاع گشاده طلحه را گفت ترا بخدا سوگند میدهم که مرا بحرم بازگردانی و طلحه از سبب مراجعت سؤال کرد و عایشه رضی اللّه عنها حدیث مذکور را تقریر فرمود طلحه گفت که دلیل غلط بعرض رسانیده این آب حوأب نیست و عبد اللّه زبیر جمعی از اعراب را مبلغی کرامند رشوت داد تا نزد ام المؤمنین عایشه رضی اللّه عنها اداء شهادت نمودند که این موضع دیگر است و حوأب نیست و اول گواهی دروغ که در اسلام واقع شد این شهادت بود و عایشه باز باتفاق ایشان روان گشته چون بنواحی بصره رسیدند عثمان بن حنیف که بفرمان شاه مردان حکومت آن دیار می‌نمود عمران بن الحصین و ابو الاسود دیلمی را نزد طلحه و زبیر فرستاده از سبب آمدن سؤال نمود و چون داعیه ایشان را معلوم کرد بتهیه اسباب قتال اشتغال فرمود و عایشه بی‌اندیشه روز دیگر بشهر درآمده در فضای میان شهر که آنرا مربد میگفتند بایستاد و طلحه بر دست راست و زبیر جانب چپ او قرار گرفتند و سپاه برگرد هودج صف کشیده مستعد مصاف گشتند و عثمان بن حنیف نیز بدان موضع شتافته در برابر ایشان بتعبیه مردم خویش پرداخت و تمامی خلق بصره در آن معرکه حاضر گشته طلحه و زبیر زبان بتعداد فضایل عثمان رضی اللّه عنه بگشادند و تذکار قتل او کرده جهت طلب خونش از حاضران معاونت جستند و بعضی از بصریان تصدیق ایشان نموده برخی گفتند این دو شخص با علی مرتضی بیعت فرموده‌اند و حالا عهد شکسته میخواهند که ببهانه طلبیدن دم عثمان زمام امامت و ریاست بچنگ آورند در آن اثنا جاریه بن قدامه تمیمی آواز برکشید که یا ام المؤمنین
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۲۷
بخدا سوگند که قتل عثمان نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم آسان‌تر است از این امر که تو اختیار کرده‌ای و بهتک پرده حرمت خویش قیام نموده و برین جمل ملعون سوار شده‌ای و در میان دو لشکر ایستاده اگر بطوع و رغبت مرتکب این مهم گشته‌ای بمنزل خویش مراجعت فرموده استغفار نمای و اگر ترا به کره بیرون آورده‌اند از مردم اعانت خواه تا ترا بوطن رسانند و طلحه و زبیر را مخاطب گردانیده گفت که شما اگرچه حواریان پیغمبرید اما در اداء حقوق آنحضرت اهمال ورزیده زنان خویش را در پس پرده نشانده‌اید و زوجه رسول را صلی اللّه علیه و آله و سلم از خانه بیرون آورده در همچنین مجمعی باز داشته‌اید طلحه و زبیر رضی اللّه عنهما از استماع این مقال اصلا متاثر نشدند و لب بجواب نگشادند و مهم از قیل و قال بجنگ و جدال سرایت کرده چند روز بساط مجادله و مقاتله قایم بود بالاخره در شبی مظلم که باران میبارید طلحه و زبیر رضی اللّه عنهما شبیخون بدار الاماره برده قرب چهارصد کس را از متابعان و محافظان عثمان بن حنیف به تیغ ستم و حیف بگذرانیدند و عثمان را دستگیر کرده خواستند که از پای درآورند لیکن بنابر شفاعت عایشه رضی اللّه عنها از ریختن خون او درگذشت و محاسنش را که طولی داشت تمام برکنده او را اجازت دادند که بهرجا که خواهد رود و عثمان بملازمت شاه مردان شتافته آنحضرت نخست او را نشناخت و بعد از آنکه عثمان نام خود بر زبان آورد امیر متبسم شده فرمود که پیر از نزد ما رفتی و جوان بازآمدی نقلست که چون بصره بحیز تسخیر طلحه و زبیر رضی اللّه عنهما درآمد در باب منصب امامت در میان ایشان مخالفت پیدا شد و عایشه رضی اللّه عنها در تسکین جانبین کوشیده فرمود که تا زمان تعیین خلیفه عبد اللّه بن زبیر بامر پیش‌نمازی قیام مینماید
 
ذکر نهضت حضرت ولایت منقبت از مدینه و نزول در منزل ذی قار و بیان توجه آنحضرت بصوب بصره بعد از اجتماع سپاه نصرت آثار
 
علماء اخبار آورده‌اند که چون امیر المؤمنین علی شنود که عایشه و طلحه و زبیر رضی اللّه عنهم خواطر بر مخالفت قرار داده متوجه بصره گشته‌اند مدافعت ایشان را پیش نهاد همت عالی نهمت ساخته از اهل مدینه استمداد فرمود و بعضی از متوطنان یثرب از فرموده تخلف نموده ارجوفه بر السنه و افواه مردم بیکار دایر و سایر گشت و مدنیان بر سبیل اعلان باهم گفتند که ما علی را نصیحت کردیم که قتله عثمانرا سیاست نماید تا هیچکس ابواب خلاف نگشاید و او سخن ما را بسمع رضا جای نداد لاجرم نیران فتنه و فساد در اشتعال آمد و ضمیر خورشید آثار حیدر کرار از ساکنان آن دیار آزار بسیار یافته بر جناح استعجال با پانصد کس از ابطال رجال از مدینه نهضت فرمود بقصد آنکه سر راه بر مخالفان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۲۸
گرفته ایشانرا از وصول بمقصد مانع آید و در آن سفر از اشراف مهاجر و انصار عبد اللّه بن عباس و ابو لیلی بن عمرو بن الجراح و ابو قتاده انصاری و ابو الهیثم بن التیهان النقیب البدری و خزیمه بن ثابت ذو الشهادتین در ملازمت امام ثقلین بودند و در اثناء راه نزد جناب ولایت مآب بوضوح پیوست که طلحه و زبیر رضی اللّه عنهما سبقت گرفته‌اند و ادراک ایشان متعذر است لاجرم در منزل ذی‌قار جهت اجتماع سپاه نصرت شعار توقف نمود و رسولان سخن‌دان متعاقب یکدیگر بکوفه ارسال داشته مردم آن مملکت را جهت معاونت طلب داشت و ابو موسی اشعری که حاکم کوفه بود خلایق را از نصرت آنحضرت مانع آمده گفت علی و طلحه طلب ریاست می‌نمایند هرکس از شما مایل بدنیاست باید که بیکی از ایشان پیوندد و هرکه راغب آخرت است مناسب آنکه پای در دامن انزوا پیچد لاجرم قاصدان شاه مردان مأیوس بازگشته کیفیت حال معروض داشتند و آنحضرت بر شدت خصومت ابو موسی اطلاع یافته قره العین ولایت امام حسن و عمار بن یاسر را جهت تمشیت آن مهم بکوفه فرستاده چون کوفیان از قرب وصول آن‌دو رفیق صاحب توفیق خبر یافتند جمعی کثیر از مردم خرد اقتباس از اشراف و اوساط الناس باستقبال مواکب کواکب اساس استعجال نموده سعادت دست‌بوس نوردیده رسالت و امامت حاصل گردانیدند و آنحضرت را معزر و محترم بکوفه در آورده خلایق در مسجد جامع مجتمع گشتند و ابو موسی نیز در آن محفل حاضر شد و امام حسن او را معاتب ساخته گفت که چرا لشکر کوفه را از معاونت شاه اولیا منع نمودی و از سلوک جاده قویم بازداشتی ابو موسی جواب داد که پدر و مادرم فدای تو باد من از حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیده‌ام که گفت زود باشد که فتنه‌ای روی نماید که در آن فتنه قاعد بهتر از قایم باشد و قایم بهتر از ماشی و ماشی بهتر از راکب و جماعتی که در بصره‌اند برادران مااند در اسلام و حق عز و علا دماء و اموال ایشانرا بر ما حرام گردانیده است عمار یاسر رضی اللّه عنه از شنیدن این سخنان بیطاقت شده زبان بدشنام ابو موسی بگشاد و یکی از کوفیان بحمایت حاکم خویش با عمار آغاز سفاهت کرد و قولی آنکه در آن روز ابو موسی بر منبر آمده در حضور امام حسن رضی اللّه عنه فرق انام را از متابعت خلیفه بحق منع نمود و بعضی از محبان شاه مردان مانند قعقاع بن عمرو و صعصعه بن صوحان با او در مقام معارضه آمده امام حسن رضی اللّه عنه ابو موسی را گفت که چون تو از مبایعت امیر المؤمنین علی ذمه خود را بری گردانیده منبر بتو هیچ مناسبت ندارد و ابو موسی در غایت خجالت پایان آمده آن قره العین نبوت و فتوت قدم بر منبر نهاد و زبان الهام بیان بنصیحت گشاده حاضرانرا بمعاونت و مظاهرت والد بزرگوار خویش ترغیب فرمود و اعیان کوفه دعوت آنحضرت را قبول نموده حلقه اطاعت در گوش کشیدند در آن اثنا مالک اشتر که از نزد امیر المؤمنین حیدر بکسر ناموس ابو موسی اشعری مامور گشته بود بکوفه رسید و هم از راه بقصر امارت رفته بزخم عمود سر و روی غلامان ابو موسی را درهم شکسته و ایشانرا از دار الاماره بیرون
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۲۹
کرد و غلامان بمسجد دویده خواجه خود را بر کیفیت حادثه مطلع گردانیده ابو موسی بر سبیل تعجیل روی بخانه آورد و مالک اشتر او را سخنان درشت گفته فرمود که همین لحظه دار العماره را خالی میباید کرد ابو موسی التماس نمود که یک روز مرا مهلت ده تا بجائی دیگر نقل کنم مالک گفت لا و لا کرامه لک ترا یکساعت مهلت نیست و فرمان داد تا رخوت و امتعه او را بیرون انداختند و آخر الامر بنابر التماس بعضی از احباء او را یک روز مهلت داد تا منزلی پیدا کرده بدانجا رفت و کوفیان بتهیه اسباب سفر پرداخته بعد از سه روز بروایتی هفت هزار نفر در ملازمت امام حسن رضی اللّه عنه بجانب ذی‌قار در حرکت آمدند و چون از رفتن ایشان سه روز بگذشت مالک اشتر با دوازده هزار کس دیگر متوجه معسکر همایون گشت و روایتی آنکه تمامی لشکر که از کوفه بمدد صاحب ذو الفقار بذی‌قار رفتند دوازده هزار بودند و العلم عند اللّه تعالی‌
 
ذکر وقایع معرکه جمل و کشته شدن جمعی کثیر به تیر اجل‌
 
چون سپاه کوفه در ظل رایت ظفر آیه شاه ولایت مجتمع گشتند آنحضرت بطرف بصره نهضت فرمود و قعقاع بن عمرو را جهت گذاردن پیغام نزد عایشه و طلحه و زبیر رضی اللّه عنهم فرستاد و ایشانرا از وخامت عاقبت مخالفه تحذیر کرده بسلوک طریق مصالحت و موافقت دلالت نمود و قعقاع بعد از وصول بمجلس عایشه و طلحه و زبیر سخنان معقول بمسامع ایشان رسانیده همه را بصلح و صفا مایل گردانید و از آنجانب نیز عاصم بن کلیب با قرب صد کس نزد شاه ولایت برسم رسالت آمد و آنحضرت بگوش هوش ایشانرا بدرر الفاظ هدایت آثار گران‌بار گردانیده آن نصایح مؤثر افتاد و آن صد نفر از بادیه غوایت بسرچشمه هدایت رسیدند و با امیر المؤمنین بیعت کرده دعاگو و ثناخوان ببصره مراجعت نمودند و آنحضرت بعد از طی منازل بنواحی بصره رسیده زاویه را مضرب خیام عساکر نصرت عطیه که بقول صاحب کشف الغمه بیست هزار کس بودند گردانید و عایشه و طلحه و زبیر نیز بیرون خرامیده با سی هزار نفر در موضع خرسنه منزل گزیدند و کرت دیگر از جانبین ارباب صلاح و تقوی جهت تمشیت امر مصالحت در حرکت آمده مقرر بر آن شد که قتله امیر المؤمنین عثمان از معسکر نصرت نشان بیرون روند تا مهم صلح فیصل یابد و آنجماعت بیش از پانصد نفر بودند و اکثر در سلک صنادید قبایل عرب انتظام داشتند مانند مالک اشتر و علیاء بن الهیثم و عدی بن حاتم و شریح بن اوفی و خالد بن ملجم و غیرهم و چون این طایفه از لشکرگاه شاه ولایت‌پناه خارج گشته بگوشه‌ای نزول نمودند با یکدیگر گفتند که بی‌شک مصالحه علی و طلحه و زبیر منتهی بر قتل ماست اکنون تدبیری میباید اندیشید که از این مهلکه نجات یابیم و بعد از قیل و قال خواطر بران قرار دادند که حیله پیش آرند که آن مصالحه بمقاتله تبدیل یابد و سحری که آفتاب فایض الانوار بقصد شبیخون ثوابت و سیار علم زرنگار برافراخت مجموع آن طایفه بر اسبان بادرفتار سوار شده بجانب معسکر عایشه تاختند و دست بانداختن تیر برآوردند ازین جهت شورشی عظیم در آن لشکر افتاده همگنان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۳۰
تصور کردند که علی مرتضی برسم شبیخون متوجه ایشان است لاجرم طلحه و زبیر رضی اللّه عنهما بتعبیه سپاه اقدام نموده قدم در معرکه جنگ نهادند و قتله امیر المؤمنین عثمان چون دیدند که تیر تدبیر ایشان بهدف مقصود رسید بازگشته خود را بمعسکر همایون اثر رسانیدند و بنابران که فوجی از لشکریان عایشه رضی اللّه عنها ایشانرا تعاقب مینمودند آوازه در انداختند که اینک طلحه و زبیر شبیخون آوردند لاجرم امیر المؤمنین علی نیز بآراستن سپاه صف‌شکن اشتغال نمود القصه صباحی که خدمتگذاران قضا و قدر هودج زراندود خورشید را بر جمل سپهر کبود بار کردند و نظارگیان آسمان پرده ازرق فام بر سرکشیده روی بتماشا آوردند طلحه و زبیر هودج عایشه را رضی اللّه عنها در زره گرفته و بر جمل عسکر نهاده در پیش صف لشکر بازداشتند و میمنه و میسره ترتیب داده رایت قتال و جدال برافراشتند و علی مرتضی نیز چنانچه باید و شاید بتسویه صفوف جنود ظفر ورود پرداخته بر استر بیضاء سرور انبیا سوار شد و فرمود که ندا کردند که هیچکس در امر محاربه تعجیل ننماید تا امیر المؤمنین حجت بر ناکثین تمام کند آنگاه شاه ولایت پناه بمیان هردو صف شتافته زبان الهام بیان بنصیحت عایشه و طلحه و زبیر بگشاد و ام المؤمنین عایشه را بر بیرون آمدن از حریم حرمت و رفقاء او را بر شکستن بیعت ملامت فرمود و بروایتی زبیر و بقولی طلحه را نیز پیش طلبید و آن‌دو عزیز از مقام خود در حرکت آمده بمرتبه‌ای نزدیک امیر المؤمنین علی رفتند که گردنهای اسبان ایشان از یکدیگر گذشت و امام المسلمین بعد از اداء مقدمات هدایت آئین از ایشان پرسید که سبب چیست که با من علم قتال افراشته خون مرا حلال پنداشته‌اید جواب دادند که چون تو اهل فتنه را از اطراف طلب کرده بر قتل خلیفه مظلوم ترغیب نمودی بر ما و سایر برایا واجب است که در خلع تو مراسم سعی و اهتمام بجای آوریم علی مرتضی فرمود که شما قصاص عثمان از من میطلبید و حال آنکه خون او هنوز از شمشیرهای شما میچکد اکنون بیائید تا مباهله کنیم و دعا فرمائیم که رضای هرکس مقرون بقتل عثمان بوده باشد بعذاب منتقم جبار گرفتار گردد طلحه و زبیر رضی اللّه عنها از مباهله اعراض نموده و امیر در نصیحت ایشان افزوده در آخر با زبیر گفت که بر خاطر داری که روزی من و تو در ملازمت حضرت رسالت بجائی میرفتیم و دست من در دست تو بود و آنحضرت ترا گفت ای زبیر علی را دوست میداری جواب دادی که بلی یا رسول اللّه آنسرور فرمود که زود باشد که با او در مقام مقاتله آئی و در آن حال ظالم باشی پوشیده نماند که مورخان این حدیث را بروایات مختلفه در مؤلفات خود ایراد کرده‌اند و چون محصل جمیع آن روایات مشعر بظلم زبیر است بر امیر المؤمنین علی علیه السلام کلک سخن‌گذار بتکرار آن مبادرت ننمود القصه چون زبیر از آن افتخار اهل سلوک و سیر آن سخن استماع فرمود گفت یا ابا الحسن حکایتی بیاد من دادی که اگر پیش ازین بخاطر میداشتم هرگز با تو رایت مخالفت نمی‌افراشتم اکنون بخدا سوگند که با تو حرب ننمایم آنگاه شاه ولایت‌پناه بصف خویش پیوسته و زبیر نزد عایشه صدیقه رفت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۳۱
و حدیث مذکور را با آنجناب درمیان نهاده قصد نمود که از آن معرکه بیرون رود اما پسرش عبد الله زبان ملامت گشوده گفت تو بجهت این حدیث که مرتضی بیاد تو داد دست از حرب بازنمیداری بلکه ازو هم شمشیر خون‌ریز ابن ابیطالب ترک ستیز نموده میگریزی زبیر رضی الله عنه از شنیدن این سخن خشمناک شده سه نوبت بر لشکر امیر المؤمنین حیدر حمله کرد و بمیان صفوف درآمده بی‌آنکه کسی را مجروح سازد بازگشت و با عبد الله گفت بر کسی که جبن استیلا یافته باشد چگونه این دلیری تواند نمود و عبد الله در باب مرافقت در امر محاربت مبالغه از حد اعتدال در گذرانیده زبیر گفت چون با علی مقاتله نمایم که سوگند خورده‌ام که هرگز با وی حرب ننمایم عبد الله گفت بکفارت سوگند یکی از غلامان خود را آزاد کن و زبیر آخر الامر این معنی را قبول نموده غلامی مکحول نام را آزاد گردانید و یکی از شعرا در آن قضیه این رجز در سلک نظم کشید شعر
یعتق مکحولا لصون دینه*کفاره لله عن یمینه*
و النکث قد لاح علی جبینه*
و چون حضرت امیر دید که صلح میسرپذیر نیست فرمود که کیست از یاران ما که دل از جان برگرفته یا مصحف مجید نزدیک باین طایفه رود و ایشان را بمضمون کلام معجز نظام دعوت نماید شخصی از لشکریان مسلم نام بقاء جاودانی را بر حیات این جهانی اختیار کرده با مصحفی در دست نزدیک بصف اعدا رفت و بتلقین امیر المؤمنین علی کلمه‌ای چند بر زبان آورد و مخالفان را بقرآن مجید دعوت نمود متهوری دست راست او را بضرب شمشیر بیفکند و مسلم مصحف بدست چپ گرفته دیگری آن دست را نیز مقطوع ساخت و آن مسلمان مصحف را بهردو بازو نگاه داشته بزخمی دیگر از پای درآمد آنگاه نایره قتال اشتعال یافته از جانبین مردان مرد و دلیران معرکه نبرد در میدان تاختند و بزخم شمشیر بران و سنان شعله سان خاک بیابان را بخون یکدیگر گل ساختند تیغ یمانی یلان تندخوی آغاز سرافشانی کرد و تیر تیز پرواز دلاوران پرخاش‌جوی شرط جان‌ستانی بجای آورد مثنوی
نمود آغاز شمشیر یمانی*ز دست پهلوانان سرفشانی*
سنان چون شعله آتش برافروخت*بچشم پردلان افتاد و جان سوخت*
کمان و تیر چون پیوست باهم*جدا شد جسم و جان از هم بیکدم* و در آن روز هولناک از اول صباح تا وقتی که هودج خورشید از بختی افلاک بجانب کره خاک متمایل شد آتش قتال مشتعل بود و بالاخره آفتاب فتح و ظفر از مطلع اقبال امیر المؤمنین حیدر سر برزد و اکثر مخالفان روی بوادی فرار نهادند اما جمعی از اجله بصره شتر عایشه صدیقه را احاطه نموده دست از جنگ باز نمیداشتند بنابرآن شاه مردان محمد بن ابی بکر و مالک اشتر و جمعی دیگر از دلیران را فرمود که آن اشتر را پی کنند و ایشان بر اهل بصره حملات متواتر نموده خود را بشتر رسانیدند و مالک اشتر بدو ضرب پی‌درپی دو پی جمل را پی کرد و باوجود آنحال شتر از پای در نیامد و مالک متحیر شده مقارن وقوع آنصورت شاه ولایت بدانجا رسیده فرمود که ای مالک پای دیگر جمل را قلم زن که او را جن نگاه داشته و مالک بر آن موجب عمل
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۳۲
نموده شتر بیفتاد و بروایت ابو حنیفه دینوری آنجمل را اعین بن ضیعه کوفی پی کرد و بر هر تقدیر چون هودج متمایل شد عایشه رضی الله عنها فریاد برکشید که (یا ابا الحسن اذا ملکت فاسجح) و آنحضرت محمد بن ابی بکر را گفت که خواهر خود را دریاب و محمد نزدیک رفته دست بهودج درآورد تا معلوم نماید که از زخم تیر آسیبی بدو رسیده یا نی و دست او بر دست عایشه خورده ام المؤمنین زبان بنفرین بگشاد و گفت تو کیستی که دست تو بجائی رسید که بغیر رسول صلی الله علیه و سلم دست هیچ احدی بدانجا نرسیده محمد بن ابی بکر گفت من از همه‌کس نزدیکترم بتو و دشمن‌ترین مردمم نسبت بتو و ام المؤمنین رضی اللّه عنها برادر خود را شناخته خاطرش آرام گرفت و شاه مردان فرمان داد که هیچ آفریده گریختگان را تعاقب ننماید و زخم خورده را نکشد و عایشه را بخانه عبد اللّه بن خلف الخزاعی که در سلک اعیان بصره انتظام داشت و در آن معرکه بزخم ذو الفقار بدار القرار شتافته بود فرستاد در کشف الغمه مسطور است که در جنگ جمل شانزده هزار و هفتصد و نود کس از لشکر عایشه بقتل رسیدند و از سپاه شاه ولایت‌پناه هزار و هفتاد کس شربت شهادت چشیدند و در تاریخ گزیده مزبور است که در آن معرکه بیست هزار کس یا هفده هزار کس کشته گشته و از این جمله هزار نفر از سپاه امیر المؤمنین بودند و باقی از جیش صدیقه و در روضه الصفا مذکور است که در آن محاربه قرب هفده هزار کس از جنود عایشه رضی اللّه عنها بقتل رسیدند و نزدیک سه هزار نفر از اتباع امیر المؤمنین علی و بعقیده صاحب مستقصی شهداء لشکر آنحضرت از هزار کم بودند و از نهصد زیاده و بقول بعضی از مورخان در آن معرکه دویست و هفتاد مرد از قبیله بنی ضبه که مهار شتر عایشه را بنوبت میگرفتند مقطوع الید گشتند و از جمله قتیلان لشکر عایشه یکی زبیر است و نسبت زبیر رضی اللّه عنه بقصی بن کلاب میرسد بدین ترتیب که زبیر بن العوام بن خویلد بن اسد بن عبد العزی بن قصی و قصی در سلک اجداد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انتظام دارد و مادر زبیر رضی اللّه عنه عمه آنحضرت بود صفیه بنت عبد المطلب و کنیت زبیر ابو عبد اللّه است و او باعتقاد اهل سنت و جماعت از جمله کسانیست که پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم ایشانرا ببهشت بشارت داده و در شان او روایت کنند که رسول فرمود که هر پیغمبری را حواری بود و حواری من زبیر است و زبیر بروایتی در سن شانزده‌سالگی و بقولی در دوازده‌سالگی و بمذهبی در بیست و پنج‌سالگی باسلام درآمد و در جمیع غزوات در ملازمت سید کاینات بسر برد و او اول‌کسی است که در میدان جهاد شمشیر برهنه کرد و کیفیت کشته شدن زبیر رضی اللّه عنه در کتب متداوله برین وجه مسطور است که چون زبیر در روز جمل عمار بن یاسر را در سلک انصار حیدر کرار دید و میدانست که سید ابرار فرمود که الحق مع عمار بر بطلان خویش متیقن شد و بعد از ارتفاع غبار معرکه کارزار بجانب حرم پروردگار توجه نموده بحسب اتفاق مرور او بر وادی السباع افتاد و حال آنکه احنف بن قیس با شش هزار کس از مردم قبیله و توابع خود در این مکان نشسته انتظار میکشید که
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۳۳
هریک از آن‌دو فریق که غالب شوند بدیشان پیوندد و احنف از دور زبیر را شناخته گفت کیست که از زبیر خبری معلوم کرده بما رساند یکی از آن حاضران که او را عمرو بن جرموز میگفتند آن خدمت را قبول کرد و از عقب زبیر در حرکت آمده چون بوی رسید پرسید که یا ابو عبد اللّه مهم این دو سپاه بکجا منجر شد زبیر رضی اللّه عنه جواب داد که فریقین بانگیختن غبار جنگ و شین اشتغال داشتند که من بدینجا شتافتم عمرو گفت سبب تخلف تو چه بود زبیر عذری گفته عمرو بموافقت او روان شد و بعد از لحظه‌ای زبیر رضی اللّه عنه عمرو را گفت میخواهم که بادای نماز پیشین قیام نمایم و تو از من ایمنی آیا من از تو در امان هستم یا نی عمرو گفت بلی و چون زبیر بگذاردن نماز مشغول گشت عمرو بیک ضرب شمشیر مهم او را بمقطع رسانید و از ترجمه تاریخ احمد بن اعثم کوفی و کشف الغمه چنان مستفاد میگردد که چون زبیر رضی اللّه عنه از معرکه بیرون رفت در میان قومی از بنی تمیم فرود آمد و عمرو بن جرموز المجاشعی او را بضیافت برده در وقتی که زبیر در خواب بود بقتلش مبادرت نمود و بروایت اهل سنت عمرو بعد از آن جسارت بر اسب زبیر سوار شده و شمشیر او را برگرفته نزد امیر المومنین علی رفت و کیفیت حال باز گفت آنحضرت فرمود که بشارت باد ترا ای کشنده پسر صفیه بآتش دوزخ عمرو بن جرموز چون این مژده بشنید حضرت علی را گفت تو بلای این امتی اگر برای تو کشند بشارت دوزخ شنوند و اگر از تو کشند رقم کفر بر صحیفه حال آنکس کشند آنگاه از غایت خشم سر شمشیر بر شکم خویش نهاده زور کرد که از پشتش بیرون رفت بیت
خار که دارد بزبان نیشتر*هم بخلیدن شکند بیشتر مدت عمر زبیر رضی اللّه عنه بروایتی پنجاه و هفت سال بود و بقولی شصت و چهار سال و بعقیده صاحب گزیده زبیر ده پسر داشت از آنجمله عبد اللّه و عاصم و عروه و منذر و مصعب از اسماء بنت ابی بکر تولد نموده بودند و حمزه و خالد و عمرو و عبیده و جعفر از امهات مختلفه و از جمله قتیلان واقعه جمل دیگری طلحه بن عبید اللّه است و طلحه پسر عم ابو بکر صدیق بود و ابو محمد کنیت داشت و در سن بیست و سه‌سالگی مسلمان شده در اکثر غزوات حضرت سید کاینات را ملازمت نمود و بزعم اهل سنت و جماعت طلحه از جمله عشره مبشره است در روضه الصفا مرقوم کلک بیان گشته که چون در روز جمل زبیر از معرکه بیرون رفت طلحه نیز قصد فرار نمود و مروان که بسبب سعی طلحه در قتل امیر المؤمنین عثمان کینه او در سینه داشت برین داعیه اطلاع یافته بانداختن تیری جان کزای پای طلحه را بر رکاب دوخت و خون در سیلان آمده غلام طلحه ردیف خواجه خود گشت و او را از معرکه بیرون برده به خرابه‌ای رسانید و از اسب فرود آورد و طلحه رضی اللّه عنه در همان منزل از عالم انتقال کرد و ایضا در کتاب مذکور مزبور است که در وقتی که طلحه رضی اللّه عنه رمقی از حیات باقی داشت نظرش بر شخصی از لشکریان شاه مردان افتاد و او را از نزدیک خود طلبید و بتجدید بیعت امیر المؤمنین پرداخت و در ساعت عالم آخرت را منزل ساخت و آن لشکری بملازمت جناب امامت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۳۴
منقبت شتافته کیفیت آنحالت را عرض نموده امیر کرم اللّه وجهه فرموده که ایزد تعالی نخواست که طلحه را بی‌تجدید بیعت ما ببهشت درآورد و مدت عمر طلحه شصت و دو سال بود و او ده پسر داشت: محمد- عمران- عیسی- یحیی- اسمعیل- اسحق- یعقوب- موسی- زکریا- صالح و از جمله این پسران محمد نیز در آن معرکه بقتل آمد و در جامع ترمذی از امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه مرویست که گفت گوش من از دهان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم شنید که میگفت طلحه و زبیر هردو همسایه من‌اند در بهشت و از کشته‌شدگان روز جمل دیگری کعب بن سوید ازدی است و او از فقهاء تابعین و قاضی بصره بود و مالک اشتر بقتلش مبادرت نمود و یکی از شهداء لشکر شاه اولیاء زید بن صوحانست و امام یافعی در ذکر زید نوشته (و کان من ساده التابعین صواما و قواما) اما از سیاق کلام صاحب ترجمه مستقصی چنان معلوم میشود که زید در سلک صحابه انتظام داشته زیرا که در ذکر او مرقوم کلک بیان گردانیده که از امیر المؤمنین علی روایتست که گفت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم در شان زید فرمود که هرکه دوست دارد که بر مردی نظر کند که بعضی از اعضای او پیش از وی ببهشت خواهد رفت بر زید بن صوحان نظر کند و حال آنکه یکدست زید در محاربه قادسیه مقطوع گشته بود و در مقصد اقصی از محمد بن سیرین منقولست که خالد بن الواشمه که بسبب وفور عقل و فطانت و کمال فهم و دیانت نزد عایشه رضی اللّه عنها منزلتی داشت در آخر واقعه جمل پیش او رفت و صدیقه از او پرسید که طلحه کجاست جواب داد که مقتول گشت باز سئوال کرد که از زبیر چه‌خبر داری گفت در اول روز از معسکر بیرون رفت و حالا خبر قتل او شیوع یافته و عایشه رضی اللّه عنها دیگری از صحابه را پرسید جواب شنید که او نیز بیاران ملحق شده ام المؤمنین گفت باری سبحانه و تعالی مر جمیع ایشان را رحمت کند خالد گفت یا ام المؤمنین از هواداران علی مرتضی زید بن صوحان نیز کشته گشت عایشه گفت او هم از جمله مرحومانست خالد گفت آیا ایزد تعالی این دو طایفه را که خلاف یکدیگر ورزیده در روی هم شمشیر کشیده‌اند در یک مکان جمع کند عایشه گفت رحمت سبحانی از هرچه تصور کنند وسیع‌تر است و هیچکس را در افعال او مجال چون و چرا نیست و خالد از استماع این سخنان رای عایشه را ضعیف شمرده از متابعت او پشیمان شد و بملازمت شاه ولایت شتافته در جنگ صفین بتدارک مافات قیام نمود در روضه الصفا از شعبی مرویست که در روز جنگ جمل مروان و عمرو بن عثمان بن عفان و برادرش سعید و عمرو بن سعید بن العاص را اسیر کرده بنظر حضرت امیر رسانیدند عمار بن یاسر گفت یا امیر المؤمنین این جماعت را میباید کشت آنحضرت جواب داد که اسیران اهل قبله را نمی‌کشیم شاید که پشیمان شوند و روایتی آنکه چون چشم امیر المؤمنین بر مروان افتاد فرمود اگر خلق ربع مسکون اتفاق نمایند زیادتی ناخن مروان را از وی نتوانند گرفت و او را گفت از زرع تو یعنی از اولاد تو امت را آفت خواهد رسید و این سخن مشعر بر حکومت اولاد آن سرخیل اهل عناد بود بصحت پیوسته که محاربه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۳۵
جمل در جمادی الاخری سنه سته و ثلاثین دست داد و امیر المؤمنین حیدر بعد از اختصاص بفتح و ظفر فرمان فرمود که لشکر نصرت اثر از غنایم اسلحه و دواب را تصرف نموده امتعه و اقمشه قتیلان را بورثه ایشان رسانند آنگاه ببصره درآمد جناح مرحمت بر مفارق اهالی آن بلده مبسوط ساخت و عبد اللّه بن عباس و مالک اشتر را متعاقب یکدیگر نزد عایشه رضی اللّه عنها فرستاد و بوی پیغام داد که بجانب مدینه مراجعت نماید و میان ایشان و صدیقه گفت و شنید بسیار واقع شده عایشه رفتن مدینه را قبول ننمود بعد از آن شاه مردان بنفس نفیس بمنزل ام المؤمنین تشریف برد و چون بقصر عبد اللّه بن خلف الخزاعی درآمد مخلفه او صفیه که بام طلحه الطلحات ملقبه بود آواز برآورد که یا قاتل الاحبه خدای تعالی اولاد ترا یتیم گرداناد چنانچه تو فرزندان مرا بی‌پدر کردی امیر المؤمنین جواب داد که اگر من کشنده دوستان میبودم هرکس که درین خانه است میکشتم و اشارت بخانه کرد که عبد اللّه بن زبیر و طایفه از مجروحان لشکر آنجا مختفی بودند و چون امیر المؤمنین بحجره عایشه رضی اللّه عنها درآمد فرمود که ای حمیرا اگر تو از کردار خویش پشیمانی بجانب مدینه توجه نمای که ترا از آن بلده گزیری نیست و رسول صلی اللّه علیه و سلم مرا گفته بود که یکی از ازواج من با تو قتال خواهد نمود و چون بر وی ظفر یابی او را بخانه‌اش فرست و خانه تو مدینه است و عایشه رضی اللّه عنها طوعا او کرها رفتن آن بلده را قبول فرمود و قولی آنکه آن روز نیز صدیقه فرمان امیر المؤمنین را بسمع رضا اصغا نکرد و روز دیگر آنحضرت امام حسن را پیش او فرستاد و پیغام داد که اگر بمدینه نمیروی سخنی را که میدانی درباره تو میگویم و عایشه رضی اللّه عنها مضطرب گشته فی الحال بیراق سفر حجاز مشعول شد و چون حقیقت این حال را از وی پرسیدند جواب داد که حضرت رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم روزی فرموده بود که در حالت حیات و بعد از ممات من هریک از امهات مؤمنین را که علی مرتضی از قبل من طلاق دهد از حباله نکاح من خارج باشد و حالا من ترسیدم که علی آن سخن را در حق من بر زبان آورد و لاجرم تن برفتن مدینه در دادم القصه چون عایشه رضی اللّه عنها عزیمت سفر حجاز مصمم گردانید امیر المؤمنین علی محمد بن ابی بکر را رضی اللّه عنه فرمود که در آن سفر مرافقت خواهر خویش نماید و جمعی از نسوان بصره را ملبس بلباس رجال ساخته اشارت کرد که در آن راه بخدمتکاری صدیقه پردازند و خود با اهل بیت و خواص اصحاب او را مشایعه فرمود و چون در اثناء راه بوقت نزول و ارتحال آن زنان عایشه را امداد مینمودند او ملول بوده میگفت که علی مرتضی حرمت حرم رسول خدا نگاه نداشت و مرا بملازمت این طبقه مبتلا ساخت و بعد از وصول بمدینه آن عورات لباسهای اصلی خود را پوشیده بنظر عایشه رضی اللّه عنها درآمدند و حقیقت حال بر وی مکشوف گشته زبان بتحسین امیر المؤمنین بگشاد در کشف الغمه مسطور است که عایشه صدیقه بالاخره از آن مخالفت پشیمان شده هرگاه که یاد حرب جمل میکرد اظهار تاسف نموده میگریست و همدران کتاب مذکور
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۳۶
است که بعد از آن واقعه روزی عبد اللّه بن زبیر بر سبیل عتاب عبد اللّه بن عباس را گفت که قتال کردی با ام المؤمنین و حواری رسول رب العالمین و فتوی دادی بتجویز ترویج متعه ابن عباس رضی اللّه عنه جواب داد که تو و پدر تو و خال تو عایشه را بیرون آوردید تا با امام برحق و خلیفه مطلق مخالفت کرد و حال آنکه او بوسیله ما ام المؤمنین شده است و ما او را بهترین اولادیم پس خدای تعالی در گذراناد از او و ایضا تو و پدر تو و خال تو با علی مرتضی مقاتله نمودید اگر علی مرتضی رضی اللّه عنه در سلک اهل ایمان انتظام داشت گمراه شدید بسبب محاربه با مؤمنان و اگر کافر بودید بدرستی که گرفتار خواهید شد زیرا که از موقف جهاد گریختید اما قضیه متعه ما آن را حلال میدانیم بنابر آنکه از رسول صلی اللّه علیه و سلم حلیت آنرا شنوده‌ایم و او ما را رخصت داده است در آن امر لاجرم بتجویز آن فتوی نوشتیم القصه چون شاه مردان روزی چند در بصره بسر برده ایالت آن ولایت را بعبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنه تفویض نموده زیاد بن سمیه را کاتب و نایب او گردانید و بنفس نفیس روز دوشنبه شانزدهم رجب سنه سته و ثلثین رایت عزیمت بجانب کوفه افراخته آن خطه را دار الخلافه ساخت و همدرین سال حذیفه بن الیمان العبسی وفات یافت و حذیفه بنابر سری که سرور کاینات با او درمیان نهاده بود بحال منافقان مدینه معرفت تمام داشت و بروایت امام یافعی در همین سال سلمان فارسی رضی اللّه عنه ببهشت جاودان شتافت و سلمان بواسطه کمال اخلاص بآستانه مقدس نبویه اختصاص بسیار داشت بمثابه‌ای که آن حضرت در شأن او فرمود (که سلمان منا اهل البیت) در سیر السلف مسطور است که نوبتی امیر نجف در حق سلمان بر زبان الهام بیان گذرانید که (ادرک العلم الاول و العلم الآخر بحر لا یدرک قعره هومنا اهل البیت) مدت عمر سلمان بروایت اقل دویست و پنجاه و بروایت اکثر سیصد و پنجاه سال بود و در همین سال عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح بجائی که در آن عالم جهت او ترتیب یافته بود انتقال نمود و او بعد از اسلام مرتد شده از مدینه بمکه گریخت و زبان بغیبت حضرت رسالت منقبت علیه السّلام و التحیه بگشود بنابرآن آنحضرت خونش را هدر ساخت و بالاخره بسبب الحاح عثمان رضی اللّه عنه از وی عفو کرد چنانچه شمه ازین معنی در ذکر فتح مکه مرقوم کلک بیان گشت‌
 
ذکر اسباب طغیان معاویه بن ابی سفیان‌
 
مجاهدان معارک اخبار و محافظان عجائب آثار بزبان سنان قلم و بیان بنان خجسته رقم تحریر و تقریر فرموده‌اند که در آن اوان که عثمان رضی اللّه عنه جهت دفع مخالفان عمال خود را طلبیده بود روزی در یکی از کوچه‌های مدینه معاویه با کعب الاحبار دوچار خورد و در اثناء مکالمه با او گفت میترسم که بالاخره اهل خلاف هجوم نموده عثمان را بقتل رسانند کعب گفت وقوع این حادثه بحسب تقدیر امریست ناگزیر معاویه گفت کاشکی مرا معلوم شود که بعد از وی مهم خلافه بر کدام یک از اصحاب قرار خواهد یافت تا نسبت باو شرایط
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۳۷
اخلاص مرعی دارم کعب جواب داد که بعد از عثمان این منصب بر صاحب بغله شهبا مقرر خواهد شد اما پس از خونریزش بسیار و حال آنکه در آن روز معاویه بر اشتر اشهب سوار بود لاجرم این سخن در خاطرش جای گرفته در طمع خلافت افتاد و چون امیر المؤمنین عثمان رضی اللّه عنه کشته شد فوجی از بنی امیه که از ابن عم حضرت خیر البریه کینه دیرینه در سینه داشتند بوی پیوسته او را بر مخالفت شاه ولایت ترغیب و تحریض نمودند و معاویه خاطر بر طلب خلافت قرار داده همت بر آن گماشت که عقاید شامیانرا نسبت بحضرت امامت مرتبت فاسد گرداند بنابراین میفرمود که در ایام جمعه پیراهن خون‌آلود امیر المؤمنین عثمانرا با انگشتان مقطوع نایله بمسجد جامع دمشق میبردند و با مردم چنان ظاهر میکردند که قتل امیر المؤمنین عثمان بفرموده شاه مردان وقوع یافته و معاویه در این باب چندان مبالغه نمود که مبارزان شام بتأکید تمام سوگند خوردند که بر بستر نرم نخسبند و آب سرد نیاشامند تا انتقام خون عثمان از دشمنان نکشند و در خلال آن احوال عمرو بن العاص که در مکر و تزویر بی‌شبه و نظیر بود از فلسطین بدمشق رسیده مدد علت گردید نقلست که در آن ایام که امیر المؤمنین عثمانرا مخالفان در سرایش محاصره مینمودند عمرو بن العاص با اولاد از مدینه بیرون آمده بفلسطین شتافت و بعد از آنکه خبر قتل عثمان رضی اللّه عنه نزد او بتحقیق پیوست بموجب نامه‌ای که معاویه بطلب او فرستاده بود یا بعشق خود عازم دمشق شد و در باب امضاء آن عزیمت با پسران خویش عبد اللّه و محمد مشورت کرد عبد اللّه گفت شرف ذات و محاسن صفات و علو حسب و سمو نسب امیر المؤمنین علی نزد جمیع طوایف انام وضوحی تمام دارد اولی و انسب آنکه بملازمت آنحضرت شتابی تا سعادت دارین دریابی و محمد جانب نقیض گرفته پدر را گفت مهم ما از پیش علی نگشاید و اگر بخدمت معاویه روی البته نیکو برآید و بروایتی هردو برادر عمرو را بمتابعت شاه مردان ترغیب نمودند و او از قبول آن سخن اعراض کرده گفت علی بسبب وفور کمالات و فضایل نفسانی از امثال ما مردم استغنا دارد مناسب آنست که پیش معاویه رویم تا بحصول امالی و آمال فایز شویم عبد اللّه گفت مطاوعت علی مستلزم دخول جنات نعیمست و متابعت معاویه مستوجب ورود نار جحیم باقی اختیار تراست و عمرو بن عاص بسخنان پیرانه آن جوان التفات نکرده روی براه آورد و چون بجائی رسید که راه عراق و شام از یکدیگر جدا میشد از وردان که غلامش بود پرسید که هریک از این دو طریق بکجا منتهی میشود وردان اشارت براه عراق کرده گفت این راهی است که سالک آن بریاض بهشت میرسد و طریق شام را بوی نموده گفت این طریقی است که رونده آن بعذاب دوزخ می‌پیوندد و عمرو عاص وردانرا استحسان نموده شعری انشا کرد مشعر بآنکه ارتفاع شأن و ارتقاء مکان شاه مردان اظهر من الشمس است اما میل بزخارف دنیوی سبب انحراف از جاده قویم و مانع اقبال بسلوک طریق مستقیم میشود القصه چون عمرو بدمشق رسید بطمع حکومت مملکت مصر با معاویه بیعت کرد و بین الجانبین قواعد اتحاد و محبت مؤکد گردید و مقارن آن حال
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۳۸
عبید اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما که بواسطه قتل هرمزان از امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه توهم داشت نزد معاویه رفت و بسبب متابعت و مبایعت این دو کس کار ابن ابی سفیان رواج و رونقی تمام یافت و جمیع شامیان میان بخدمتش بسته در امر قتال با ولی حضرت ذو الجلال اتفاق نمودند و چون معاویه شنود که سعد بن ابی وقاص و عبد اللّه بن عمرو اسامه بن زید و محمد بن مسلمه رضی اللّه عنهم دست بیعت بشاه ولایت نداده‌اند مکاتبت در قلم آورده نزد آن چهار عزیز فرستاد و ایشانرا بمتابعت خود و مخالفت امیر المؤمنین دعوت نمود و آن مکتوبات بمطالعه آنجماعت رسیده از ادعای معاویه تعجب کردند و سخنان خشونت آمیز و کلمات وحشت‌انگیز در جواب نوشتند و در آن مکاتیب شمه‌ای از مفاخر و مناقب اسد اللّه الغالب در قلم آورده اعلام نمودند که ما بحسب باطن با آنحضرت موافقت داریم و میدانیم که هرکه با خدام آستان امامت آشیانش مخالفت نماید فیروزی نیابد اما بنابر آنکه تیغ در روی اهل قبله نباید کشید در کنج انزوا منزل گزیده‌ایم و هرگز جانب ترا بر علی مرتضی ترجیح نخواهیم نمود و بموافقت تو ابواب مخالفت بر رویش نخواهیم گشود و چون این نوشتها بنظر معاویه رسید از اطاعت آنجماعت مأیوس گشته بجد تمام و سعی مالا کلام در مقام ترتیب اسباب مقابله و مقاتله شد و باندک زمانی سپاه بسیار فراهم آورد
 
ذکر توجه امیر المؤمنین علی با سپاه عراق بعزم رزم اهل عناد و شقاق‌
 
بلبل‌نوایان چمن روایات و نغمه‌سرایان گلشن حکایات در این داستان باین دستان مترنم گشته‌اند که چون بسمع اشرف امیر نجف رسید که معاویه بن ابی سفیان در طریق بغی و عصیان سلوک می‌نماید و از متابعت ارباب هدایت ابا نموده ابواب مخالفت و طغیان بر روی خود میگشاید بامید آنکه شاید هادی (من یهدی اللّه فما له من مضل) او را از بادیه خلاف و معصیت بجاده قویم وفاق و معرفت رساند چندین کرت رسولان سخن‌گذار و قاصدان بلاغت دثار بدمشق فرستاد و بنوک قلم گوهربار و زبان خامه درر نثار مواعظ دلپسند و نصایح سودمند بر صحایف اوراق مرقوم گردانیده ارسال داشت و آن شیفته محبوب دولت و اقبال و فریفته معشوق جاه و مال را از وخامت مخالفت خلیفه بحق و امام مطلق تخویف و تحذیر نمود اما آن کلمات هدایت نشان در معاویه بن ابی سفیان اصلا تأثیر نکرد و همچنان در مقام عناد بوده مطلقا نسبت بحضرت ولایت منقبت شرط اطاعت بجای نیاورد نظم
امیر نجف شیر پروردگار*ولایت‌پناه کرامت دثار*
سوی ملک شام از کمال کرم‌فرستاده‌گان خجسته شیم*
فرستاد بهر نصیحت‌گری*نمودند ایشان زبان‌آوری*
ز لفظ گهربار شاه نجف*سپهر کرم مهر اوج شرف*
کلام بلیغ درر انتظام*بگفتند با والی ملک شام*
و لیکن چو توفیق یارش نبود*بجز ملک‌جوئی شعارش نبود*
ز مکتوب معجز طراز امیر*ضمیرش نیامد نصیحت‌پذیر*
خلاف امام بحق پیشه ساخت*بقصد خلافت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۳۹ علم برفراخت*نبودش از آن کار یک ذره شرم*
نشد سنگ از پرتو مهر نرم*نباشد کسی را اگر گوش هوش*
کجا نفع یابد ز صوت سروش*بباران گیاهی نروید ز سنگ*
ز نیکی نگیرد دل سخت رنگ*کسی را که باشد ز می بیشعور*
چه‌سان یاد آید ز جام طهور*چو پر شد دماغ از بخار ضلال*
دوا کی پذیرد ز حسن جمال
و معاویه هر نوبت در جواب مکتوب حضرت ولایت مرتبت بقلم بیشرمی سخنان درشت نوشته ریختن خون امیر المؤمنین عثمان را بخدام آستان هدایت نسبت مینمود و قاصدان شاه مردان را ناراضی رخصت مراجعت میفرمود و بجد هرچه تمامتر بجمع آوردن سپاه و ترتیب اسباب رزمگاه مشغولی میکرد در افساد عقاید مردم شام بعترت طاهره خیر الانام علیه و علیهم تحف التحیه و السلام مراسم اهتمام بجای می‌آورد و چون بر رای گیتی‌آرای شاه اولیا کالشمس فی وسط السماء ظاهر و هویدا گشت که انطفاء آتش نزاع معاویه بغیر تحریک تیغ آبدار صورت نه‌بندد و قطع ماده خصومت ظلمه شام جز باستعمال سیف و سنان میسر نگردد باطراف و جوانب ممالک مسرعان فرستاد و فرمان داد که دلیران رزم‌آزمای و شجعان آهن‌فرسای بسده سنیه امامت و عتبه علیه کرامت شتابند و باندک زمانی در بلده کوفه لشکری جمع گشت که دیده گردون شبیه و نظیر آن در عدد و عدد ندیده بود و بهرام خون آشام از کمال تحلد و شهامت ایشان انگشت حیرت بدندان گرفته تعجب مینمود آنگاه شاه ولایت‌پناه در روزی که سرداران قبایل و صدرنشینان محافل در مسجد جامع کوفه مجتمع بودند بر منبر برآمده بعد از اداء حمد و ثناء الهی و نعت و درود حضرت رسالت‌پناهی بر زبان فصاحت بیان راند که ایها الناس همم عالیه بر دفع اشرار شام و قلع اصحاب بغی و ظلام مصروف دارید و در محاربه طایفه باغیه لوازم سعی و اهتمام بجای آرید که دشمنان دین‌اند و قاتلان مسلمین زمره‌ای که اسلام ایشان بطریق کره و اضطرار بوده و فرقه‌ای که تألیف قلوب ایشان بایمان جهت احراز مزخرفات دنیا روی نموده دران اثنا بدبختی اربدنام از غایت دغلی برخاسته گفت ای علی تو میخواهی که ما با اهل شام که اخوان مااند در اسلام مقاتله کنیم چنانچه با بصریان محاربه نمودیم و بخدا سوگند که این معنی از حیز قوه بفعل نیاید مالک اشتر از شنیدن این سخن بیطاقت شده گفت بگیرید این بد اعتقاد را و اربد روی بگریز نهاده جمعی از عقبش بشتافتند و او را دریافته بضرب نعلین از پای درآوردند آنگاه مالک اشتر بعرض رسانید که یا امیر المؤمنین گمان مبر که ما بمجرد استماع امثال این هذیانات که اربد گفت دست از دامان متابعت تو کوتاه گردانیم و در امر قتال و جدال با دشمنان نکبت مآل تأخیر و تقصیر جایز داریم بدلی قوی و املی فسیح بجانب اعدا توجه فرمای و در مقابله و مقاتله ظلمه شام بهیچ‌وجه اعمال و اغفال منمای و جمعی از اعیان آن مجلس مانند عمار بن یاسر و سهل بن حنیف و قیس بن سعد بن عباده و عدی بن حاتم الطائی و غیرهم بتقویت مالک اشتر کلمات پسندیده بر زبان آورده بمحاربت اهل ضلالت اظهار رغبت نمودند و چون خواطر اکابر و اصاغر بر امضاء آن عزیمت قرار
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۴۰
یافت امیر المؤمنین علی ابو مسعود انصاری را بنیابت خویش در کوفه تعیین فرموده رایت نصرت آیت برافراخت و بروایتی در آخر شوال سنه سته و ثلثین نهضت نموده روزی چند نخیله را لشکرگاه ساخت و بقول اکثر مورخان در آن مکان نود هزار مرد خنجرگذار که از آنجمله هشتاد نفر از اهل بدر و هشتصد کس از صحابه بیعت الرضوان بودند در ظل رایت آیت حضرت ولایت منقبت جمع آمدند و بعد از آن حضرت کوچ فرموده بصوب شام نهضت نمود و در اثناء قطع منازل در حدود جزیره عرب بدیر راهبی رسید که آنرا بزیر مناری ساخته بودند و امیر المؤمنین در آن محل عنان بکران کشیده راهب را طلبید و راهب با جسمی ضعیف و کسوت سیاه بر بام برآمده پرسید که سبب طلب من چیست امیر المؤمنین فرمود که مقداری آب میخواهم راهب گفت که یک دلو آب خوشگوار ایثار نمایم حیدر کرار گفت مردم ما بسیارند زیاده ازین میباید راهب گفت بیست کس را سیراب سازم امیر المؤمنین فرمود که بیش ازین میباید راهب گفت سه ظرف آب دارم همه را بنظر آرم امام المسلمین گفت ای راهب آن چشمه‌ای که نزدیک باین دیر است و شش تن از انبیاء بنی اسرائیل از آب آن آشامیده‌اند کجاست راهب چون این سخن از اسد اللّه الغالب استماع نمود از دیر پایان دویده معروض داشت که پدر من از پدر خود روایت کرده که درین منزل چشمه‌ایست از چشم مردم پنهان و آنرا کس نتواند گشود مگر پیغمبری یا وصی پیغمبری و باز آن راهب گفت نزد من صحیفه‌ایست که نام پیغمبر آخر الزمان و وصی او در آن مکتوبست اگر تو این چشمه را بمن نمائی بر دست تو ایمان آورم مردمک دیده آفرینش گفت من آن چشمه را ظاهر کنم انشاء اللّه تعالی آنگاه شاه ولایت‌پناه صد قدم بجانب شرقی صومعه رفته خطی مدور که قطر آن بیست گز بود کشید و فرمود که زمینی که محاط آن دایره بود حفر نمایند و فرمان بران بموجب فرموده عمل نموده ناگاه سنگی بزرگ ظاهر شد چنانچه هرچند جمعی از مردم قوی سعی کردند آنرا نتوانستند جنبانید بعد از آن شاه مردان بقوت سرپنجه ولایت آن سنگ را برداشته دور انداخت و چشمه آب صافی نمودار گشته تمامی لشکریان و دواب سیراب شدند راهب چون این کرامت از مظهر العجایب مشاهده نمود از سر اخلاص خلعت اسلام در برافکنده صحیفه مسطور را منظور نظیر کیمیا اثر امیر المؤمنین حیدر گردانید و آن سطور مبنی بود از ظهور پیغمبر آخر الزمان و وصول شاه مردان بدان مکان و پدید آمدن چشمه آب بیمن مقدم حضرت ولایت مآب و ایضا چنان بوضوح انجامید که آن حکایت را شمعون الصفا که یکی از اکابر حواریانست از عیسی علیه السّلام روایت کرده است شاه ولایت بعد از اطلاع بمضمون آن صحیفه شریفه مراسم شکر الهی بجا آورد و بجانب مقصد توجه کرد و راهب غاشیه متابعت بر دوش گرفته در جنگ صفین بعز شهادت فایز شد از تاریخ احمد بن اعثم کوفی چنان معلوم میشود که در آن اوان که شاه مردان از کوفه بجانب شام نهضت کرده قطع منازل و مراحل میفرمود نوبت دیگر میان آنحضرت و معاویه ارسال رسل و رسایل سمت وقوع پذیرفت و در وقتی که حدود رقه منزلگاه سپاه شاه ولایت‌پناه بود از جانب معاویه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۴۱
مکتوبی وصول یافت بدینمنوال که اما بعد ایزد تبارک و تعالی از میان کافه برایا مصطفی را برگزیده و مبهط وحی خویش گردانید تا بلوازم امر رسالت قیام نمود و آنحضرت را از مهاجر و انصار وزیران شایسته و ظهیران بایستی عنایت فرمود که در ملازمتش مراسم اخلاص و خدمتکاری بجای آوردند و در تمهید اساس شریعت مساعی جمیله بذل کردند و فاضلترین اصحاب و کاملترین احباب ابو بکر صدیق بود رضی اللّه عنه که بعد از فوت حضرت رسالت‌مآب بسرانجام مهام خلافت قیام نمود و پس از او عمر بن الخطاب آنگاه عثمان بن عفان و تو همیشه ابو بکر و عمر را مخالف بودی و در طریق عداوت ایشان سلوک مینمودی و چون آن‌دو بزرگوار بدار القرار نقل کردند با عثمان رضی اللّه عنه که نسبت بتو قرابت قرینه داشت قواعد مخالفت مؤکد گردانیدی و قطع صله رحم جایز داشته محاسن افعال او را در نظر برایا لباس مقابح اعمال پوشانیدی و از اطراف ولایات سوار و پیاده بسیار بحرم محترم سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاخیار طلبیدی تا قاصد قتل او گشتند و خود در خانه نشستی و ابواب امداد و مظاهرت آن خلیفه مظلوم بربستی تا خونش ریخته شد سوگند میخورم بعظمت و جلال کریم لا یزال که اگر تو بمعاونت امیر المؤمنین عثمان برمیخاستی و بانگ بر اهل غوغا زده زبان نصیحت میگشادی از اشارت تو در نمی‌گذشتند و ترک فضولی گفته آنجناب را نمی‌کشتند و دلیل بر آنکه تو بقتل آن خلیفه مظلوم راضی بودی آنکه امروز تمامی کشندگان او را عزیز و مکرم میداری و نسبت بدیشان انواع انعام و احسان بجای می‌آری اگر رضای تو بکشتن عثمان مقرون نبوده باید که قاتلان او را گرفته پیش من فرستی تا قصاص نمایم آنگاه بخدمت تو شتافته ابواب موافقت بازگشایم و الا ترا و یاران ترا مصراع
نیست نزدیک من مگر شمشیر و السلام
و چون این نامه بنظر انور امیر المؤمنین حیدر رسید برینموجب جواب نوشت که اما بعد مکتوب تو وصول یافت آنچه در باب اصطفاء محمد مصطفی صلی اللّه علیه و سلم جهت تبلیغ رسالت و هدایت ارباب ضلالت نوشته بودی بوضوح پیوست و للّه الحمد و المنه که حضرت عزت آن سید ستوده را بمزید لطف و احسان از سایر پیغمبران ممتاز و مستثنی گردانید و بتواتر وحی اختصاص داده مواعیدی که با وی کرده بود بوفا رسانید و آن حضرت را بر اعداء دین ظفر نصرت کرامت فرمود و ذکر جمیلش را در شرق و غرب عالم مشهور ساخته یوما فیوما در متابعانش بیفزود و مرا از تو عجب می‌آید ای معاویه که این معنی را در قلم می‌آری و نعمتی که حق سبحانه و تعالی ما را بدان مخصوص ساخته بر ما میشماری مثل تو درین صورت مثل کسی است که خرما بهجر و زیره بکرمان فرستد این سخن با من بچه مصلحت میگوئی و از این تکرار و تذکار چه میجوئی مگر می‌پنداری که این احوال بر خاطر من فراموش گشته است یا آنکه کمال علوشان و سمومکان حضرت مصطفوی را نشناخته‌ام سبحان اللّه با علی بن ابیطالب چگونه توان گفت که محمد رسول اللّه پیغمبری بزرگ بود و علو شان خاتم پیغمبران از آن مشهورتر است که محتاج ببیان باشد اما آنچه نوشته
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۴۲
بودی که فاضلترین اصحاب ابو بکر بود و بعد از آن عمر و عثمان ثالث ایشان بود ترا باین سخن چه مهم است اگر ابو بکر و عمر رضی اللّه عنهما نیکوکردار بودند ترا چه سود و اگر بد افعال بودند ترا چه زیان ابو بکر اگر صدیق بود صدیق ما بود زیرا که شرف و حقیقت ما و جهالت و بطلان اعدا را تصدیق میفرمود و برین قیاس عمر نیز فاروق ما است زیرا که برای ما حق از باطل فرق مینمود و عثمان رضی اللّه عنه اگر حمیده افعال بود جزای خویشتن یابد و اگر ناستوده اعمال بود شرر شر بر او تابد که (إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ) ما را خبر ده ای پسر هند که تو بر چه کاری و سخن آن بزرگان را چرا در قلم می‌آری آیا نمیدانی که طلقاء و اولاد طلقا احزاب و ذریات احزاب را در اعمال و افعال مهاجر و انصار مجال دخل نیست مناسب آنکه حد خود نگاه داری و سخنانی که زیاده از طورتست بر زبان نیاری بنعمه اللّه تعالی که همچنانکه محمد مصطفی فاضلترین تمامی انبیاست ما را بر جمله مهاجر و انصار تفضیل است نمی‌بینی که هرکس از ما بسعادت شهادت رسید بشرفی مخصوص گردید که غیر او را آن مرتبت حاصل نیست عم من حمزه را سید الشهدا گویند و برادرم جعفر را الطیار فی الجنه خوانند مسلمان ما در اسلام بر مسلمان شما راجح است و کافر مادر کفر بر کافر شما فایق و اگر ایزد تعالی اهل ایمان را از تزکیه نفس نهی نمیفرمود در این مکتوب شمه‌ای از مناقب و فضایل اهل بیت خود در قلم می‌آوردم بر وجهی که هر مسلمان که می‌شنود بدان اعتراف مینمود و اگر مآثر مشهور و مفاخر موفور من ترا فراموش گشته است بعضی از آن بیاد تو دهم ای پسر هند دست از این کار بازدار و مرا بران میار که کلمه الحق با تو بگویم با زمره‌ای که از همه حیثیتی بر تو تقدیم یافته‌اند دعوی مساوات مکن و بدانکه ما از بدایع صنایع آفریدگاریم و حکم سایر خلایق نداریم و کمال حلم باعث آنست که با مردم مجالست مینمائیم و طریق اختلاط مسلوک میفرمائیم مشکوه هدایت از ماست و شجره ملعونه از شما هاشم بن عبد مناف از ماست و سگ اخلاف یعنی امیه از شما شیبه الحمد عبد المطلب از ماست کذاب مکذب از شما طیار بهشت از ماست و طرید پیغمبر خدا از شما حمزه سید الشهداء از ماست و دشمن سنت سید ابرار از شما سیده نساء العالمین از ماست و ام جمیل حماله الحطب از شما فصلی که در باب قتله عثمان رضی اللّه عنه نوشته بودی ترا نمیرسد که طلب خون عثمان از من کنی و از من پسندیده ننماید که آنجماعت را پیش تو فرستم اگر فرزندان عثمان رضی اللّه عنه کشندگان پدر خود را طلبند محق باشند و اگر تو دعوی می‌نمائی که من از اولاد عثمان قوت و مکنت و تبع بیشتر دارم لایق آنکه در امری که اکابر مهاجر و انصار اتفاق نموده‌اند موافقت کنی آنگاه کشندگان عثمان را بحضور من آورده زیان دعوی بگشائی و حجتی که در آن باب داری فرانمائی تا آن قضیه بموجب حکم کتاب الهی و سنت حضرت رسالت‌پناهی فیصل یابد دیگر آنچه در آخر نامه نوشته بودی که ترا و یاران ترا نیست بنزدیک من مگر شمشیر ازین سخن بغایت متعجب گشتم یابن آکله الاکباد تو از که شنیدی و کی دیدی که اولاد عبد المطلب
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۴۳
از شمشیر ترسیدند و در جنگ پشت بر دشمن کردند تعجیل مکن و چندان توقف کن که من بتو رسم تا شمشیرها بینی که دسته آنها هنوز غرقه در خون برادر تو و خال تو و جد تو و عم تو و عم مادر تو و اسلاف توست اگر در آن معرکه منهزم گردی غرایم اصحاب دین و ارباب یقین مشاهده تو گردد و اگر نصرت ترا باشد حقیقت ما را زیان ندارد (انا الی ربنا منقلبون و السلام علی عباد اللّه الصالحین) چون این مکتوب هدایت اسلوب بمعاویه رسید متردد و متحیر گشته بر خود پیچید و ندانست که چه کند و چگوید و چگونه در طریق جواب آن خطاب پوید آخر الامر این بیت در قلم آورده و نزد حضره امیر المؤمنین روان کرد شعر
لیس بینی و بین قیاس عتاب*غیر طعن الکلی و ضرب الرقاب* و شاه ولایت مآب این آیه در جواب نوشت که (إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ القصه چون امیر المؤمنین علی از ناحیه رقه کوچ فرموده از آب فرات بگذشت زیاد بن نصر و شریح بن هانی را با فوجی از سپاه مظفر لوا مقدمه لشکر گردانید و معاویه خبر قرب وصول آنحضرت را شنید باجتماع جنود شام فرمان فرمود و بروایت اکثر مورخان با صد و بیست هزار کس از دمشق در حرکت آمده ابو الاعور سلمی را با جمعی کثیر از مردان میدان پیکار در مقدمه ارسال داشت و زیاد نزدیک بابو الاعور رسیده و سپاه او را از اتباع خود زیاده دیده کیفیت حال بامیر المؤمنین علی عرضه داشت نموده امام عالیمقام سرانجام آن مهم را بعهده مالک اشتر کرده چون مالک بزیاد پیوست میان او و ابو الاعور حربی صعب اتفاق افتاد و بعد از آنکه سپهدار شرقی انتساب آفتاب روی بملک شام نهاد ابو الاعور از بیم تیغ مالک اشتر فرار نموده بمعاویه ملحق شد و ابن ابی سفیان بطرف صفین متوجه گشته ابو الاعور را بمحافظت آب فرات مأمور گردانید و از آنجانب اسد اللّه الغالب علی بن ابیطالب بدان منزل رسیده در برابر معسکر معاویه فرود آمد و چون از منع آب خبر یافت صعصعه بن صوحان را برسم رسالت نزد معاویه ابن ابی سفیان فرستاد و پیغام داد که فیصل قضیه که ما تیغها از برای آن آب داده‌ایم از محافظت آب باهم است نیز می‌باید که اشارت نمائی تا کسی لشگریان را از برگرفتن آب منع نکند و صعصعه بمجلس معاویه رفته و بادای رسالت پرداخته معاویه در این باب با اصحاب خویش آغاز مشورت کرد عمرو عاص گفت ای معاویه تو میپنداری که ساقی کوثر بر کنار آب فرات تشنگی برد و حال آنکه اعنه ظفر مآب عراق در قبضه اقتدار او باشد مصراع
زهی تصور باطل زهی خیال محال*
ولید بن عقبه گفت این مردم اکثر قتله امیر المؤمنین عثمان‌اند و ایشان چند روز آب از آنجناب بازگرفتند مستحسن آنکه ما نیز ایشان را بتشنگی عذاب نمائیم و معاویه بسخن ولید میل نموده صعصعه را بی‌نیل مقصود بازگردانید و ضعیفان لشکر امیر المؤمنین حیدر بواسطه فقدان آب بی‌تاب شده در معسکر نصرت اثر بهای یک مشک آب بسه درم رسید زیرا که از آن موضع تا محل دیگر که دست بآب میرسد دو فرسخ مسافت بود لاجرم مالک اشتر نخعی و اشعث بن قیس کندی بملازمت امیر المؤمنین علی شتافته حدیث تنقیص
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۴۴
مردم را جهت آب معروض گردانیدند و گفتند که اگر از موقف خلافت رخصت یابیم همین لحظه بضرب تیغ آبدار دمار از مخالفان خاکسار برآورده صحرای صفین را از خون ایشان نمونه جیحون گردانیم و شاه ولایت‌پناه اجازت فرموده مالک و اشعث با زیاده از ده هزار مرد جرار مانند بحر در خروش آمدند و بسان ماهی جوشن پوش گشته از برق و باد سرعت سیر استعاره کردند و روی بابو الاعور نهاده بر کنار آب آتش قتال را التهاب دادند و خاکساران شام طریقه انهزام پیش‌گرفته سپاه نصرت مآب در غایت فراغت کنار آب را مضرب خیام سعادت انجام ساختند و معاویه در لجه اضطراب افتاده عمرو عاص زبان بملامتش بگشاد و گفت امروز اگر علی با تو همان معامله پیش گیرد که تو دیروز با او پیش گرفتی پیداست که حال بکجا منجر شود معاویه گفت اکنون بگوی که ظن غالب تو درباره علی بن ابیطالب چیست عمرو جواب داد که شاه ولایت مآب هرگز آب روی مروت نریزد و مانند تو از برگرفتن آب هیچکس را منع نفرماید معاویه در غایت ندامت و نهایت خجالت دوازده کس از ارکان دولت خویش را مثل ضحاک بن قیس و بسر بن ارطاه و مقاتل بن زید و حوشب بن ذی ظلیم و داود بکری نزد آن مهر سپهر دین‌پروری فرستاد تا از آن حضرت التماس نمایند که در باب تصرف آب مضایقه نفرماید و امیر المؤمنین علی با رؤساء شام ملاقات فرموده و بر مضمون رسالت ایشان مطلع گشته زبان فصاحت بیان باداء ثناء الهی و درود حضرت رسالت‌پناهی بگشاد و آنجماعت را نصیحت نموده شمه‌ای از مفاخر خویش و مآثر حمزه و جعفر مبین گردانید و فرمود که با معاویه بگوئید که ما کسی را از برگرفتن آب مانع نخواهیم شد خاطر از این ممر پریشان ندارد و مقاتل بن زید و داود بکری از رشحات سحاب موعظت آنحضرت فیضی تمام یافته دست در دامان توبه و انابت زدند و در خدمتش توقف نمودند و سایر شامیان بازگشته خبر عدم مضایقه آبرا بابن ابی سفیان رسانیدند بثبوت پیوسته که بعد از واقعه مذکوره چند کرت جهت الزام حجت شاه ولایت منقبت رسل و رسایل نزد معاویه فرستاده او را بجاده قویم و صراط مستقیم دلالت و هدایت نمود و بدستور پیشتر معاویه بر شارع مخالفت و عصیان ثابت قدم بوده اصلا متابعت آن حضرت را قبول نفرمود و چون فایده بر بیم و امید و تهدید و نوید مترتب نشد امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه بتعبیه سپاه نصرت‌پناه پرداخته بروایتی اتباع خود را بهفت قسم منقسم ساخت و بر هر قسمی شخصی امیر گردانید و اسامی امراء سبعه اینست مالک اشتر حجر بن عدی الکندی بن الربعی الیربوعی خالد بن معمر الدوسی زیاد بن النصر سعید بن قیس الهمدانی قیس بن سعد بن عباده و در آن لشکر ظفر اثر عمار بن یاسر بر جمیع سواران سرور بود و عبد اللّه بن بدیل بن ورقاء بر تمام پیادگان مهتر و ضبط میمنه تعلق باشعث بن قیس کندی داشت و ریاست میسره مفوض بعبد اللّه بن عباس بود رضی اللّه عنهما و لواء شاه اولیاء را هاشم بن عتبه بن ابی وقاص محافظت مینمود و برین قیاس معاویه نیز جنود شقاوت ورود را هفت بخش کرد و بر هر بخشی کسی را امیر ساخت و نامهاء امراء او اینست عبد الرحمن
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۴۵
بن خالد بن الولید ابو الاعور السلمی حبیب بن مسلم الفهری ذو الکلاع الحمیری عبید اللّه بن عمر الخطاب شرحبیل بن سمط الکندی حمزه بن مالک الهمدانی و در لشکر معاویه سرور سواران عبد اللّه بن عمرو عاص بود و مهتر پیادگان مسلم بن عقبه و ضبط میمنه تعلق بعبید اللّه بن عمر یا ذو الکلاع الحمیری داشت و در میسره حبیب بن مسلم رایت ریاست برافراشت و بعقیده صاحب مقصد اقصی عبید اللّه بن عمر بر سواران سرور بود و عبد اللّه بن عمرو میمنه را ضبط مینمود و رایت معاویه را عبد الرحمن بن خالد داشت و قولی آنکه در میان هر قبیله از قبایل سپاه طرفین سرداری تعیین نموده بودند که بامر و نهی ایشان میپرداخت و مهمی که روی مینمود بکفایت مقرون میساخت و اسامی سرداران لشکر شاه مردان بعد از آن هفت نفر که مذکور گشتند اینست سلیمان بن صرد الخزاعی حارث بن مره العبدی حصین بن المنذر احنف بن قیس التمیمی عمرو بن الحمق الخزاعی نعیم بن هبیره الشیبانی اعین بن ضبیعه حارث الاعور عمرو بن عطارد شداد الهلالی شریح بن هانی عمرو بن جبله حصین بن نمیر خزیمه بن جابر بن قدامه السعدی رفاعه بن شداد رویم الشیبانی عدی بن حاتم الطائی جندب بن زهیر الازدی عمرو بن مرثد صعصعه بن صوحان عبد اللّه بن الطفیل عمرو بن حنظله حارث بن نوفل قبیصه بن شداد قاسم بن حنظله الجهنی سعد بن مسعود الثقفی معقل بن قیس عامر بن واثله ابو ایوب الانصاری ابو الهیثم التیهان النقیب و اسامی سایر امراء سپاه معاویه غیر آنچه مذکور شد اینست ضحاک بن قیس زفر بن الحارث مسلمه بن خالد بسر بن ارطاه حوشب بن حارث جلس بن سعد حسان بن یجدل یزید بن هبیره یزید بن امیه عمرو بن العاص مخارق بن الحارث قعقاع بن ابرهه سفیان بن عمرو حارث بن خالد همام بن قبیصه حوشب بن ذی ظلیم جلس بن ربیعه عباد بن زید یزید بن اسد ظریف بن جلس هانی بن عمیر نایل بن قیس حمزه بن مالک هلال بن ابی هبیره بر ضمایر فطنت مآثر اصحاب خبرت پوشیده نماند که ارباب اخبار در باب تبیین وقایع و محاربات صفین آن مقدار اختلاف نموده‌اند که موجب حیرت میشود و اگر درین مختصر جمیع اقاویل اهالی خبر و تفصیل حالات و مقالات و ذکر تمام شهداء و مقتولان صفین مرقوم کلک بیان گردد خامه دو زبان از مقصود که اتمام کتاب است بازماند لاجرم طریق اختصار مسلوک داشته بر تحریر بعضی از آن امور اقدام مینماید
 
ذکر زمان مقاتله صفین و بیان کمیت کشتگان آن سرزمین‌
 
اکثر علماء متقدمین و فضلاء متاخرین چنین آورده‌اند که وصول امیر المؤمنین و شامیان متمردین در صحرای صفین فی ذی الحجه سنه سته و ثلثین روینمود و در ذی حجه حجه مذکوره و محرم سنه سبع و ثلثین فریقین بمدارا و مواسا گذرانیده و چهارشنبه غره صفر آغاز کر و فر کردند و روایتی آنکه اصحاب هدایت و ارباب غوایت مدت یازده ماه در برابر یکدیگر نشسته باستعجال شمشیر و خنجر مشغول بودند و قولی آنکه مدت مقابله در صفین صد روز بود و نود نوبت مقاتله روی نمود و صاحب ترجمه مستقصی در قلم آورده که زمان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۴۶
محاربه بین الجانبین از غره صفر تا دهم ربیع الاول که چهل روز باشد ممتد شده و وقایع هر روزی را مبین کرده در روضه الصفا از تاریخ ابو حنیفه دینوری منقولست که در ماه ربیع الاول و ربیع الثانی و جمادی الاولی میان شاه اولیا و معاویه بن ابی سفیان رسل و رسایل متعاقب و متواتر بود و بهیچ‌وجه صورت مصالحه روی ننمود و در آن سه ماه هشتاد و پنج نوبت طبقات هردو لشکر بعزم رزم صف‌آرای گشتند و هر کرت زهاد انام و حفاظ کلام پای در میدان مصالحه نهاده بزلال موعظت نایره قتال را تسکین دادند و از غره جمادی الاخری تا ظهور هلال رجب هر روز بین الجانبین آتش جدال اشتعال داشت و از اول رجب تا آخر محرم هیچکس از فریقین قدم در وادی جنگ و شین ننهاد و باز روز نخست صفر محاربه دست داد و بعقیده صاحب گزیده در آن محاربه بیست و پنج هزار نفر از سپاه امیر المؤمنین حیدر کشته گشتند و از آنجمله بیست و پنج کس از اهل بدر بودند و از لشکر معاویه چهل و پنج هزار کس بقتل رسیدند و در ترجمه مستقصی مذکور است که در صفین از صف امیر نجف چهل هزار مرد شهید شدند و از تبع معاویه هشتاد هزار و در تاریخ امام یافعی مزبور است که (قتل بین الفریقین علی ما نقلوا ستون الفاو روی عن ابن سیرین انهم سبعون الفاو العلم عند اللّه تعالی)
 
گفتار در بیان شمه‌ای از محاربات صفین و ذکر بعضی از مشاهیر قتیلان طرفین‌
 
مورخ که تاریخ عالم نهاد*ز اخبار صفین چنین کرد یاد*
که چون گشت نومید جیش عراق*ز ارشاد ارباب ظلم و شقاق*
صباحی که خورشید عالی مکان*برافراخت اعلام نصرت نشان*
علم کرد تیغ ظفر انتقام*برزم سپاه سیه روز شام*
امیر نجف شاه ملک عرب*علی قریشی بنام و نسب*
ببست از نطاق کرامت کمر*بیاراست از تاج تأیید سر*
برافراخت رایات دشمن‌شکن*ز درع توکل بپوشید تن*
سپر کرد از حفظ پروردگار*بزد دست در قبضه ذو الفقار*
درآورد پای ظفر در رکاب*برآمد بشبدیز گردون شتاب*
پی نصرتش جمله جیش عراق*که بودند عاری ز عیب و نفاق*
بصحرای صفین کشیدند صف*گرفته همه گرز و خنجر بکف و از آنجانب معاویه تیغ بیشرمی برمیان بسته و زره بی‌آزرمی پوشیده و سپر وقاحت بر دوش افکنده و سنان قباحت بر دست گرفته بر مرکب خذلان و عناد سوار گشت و سایر اهل بغی و ظلام بمتابعتش مسلح و مکمل شده و مهم از حد مدارا و مواسا درگذشت و از هردو طرف شیران بیشه وغا و نهنگان دریای هیجا نظم
درفش درخشان برافراختند*از آن پس بمیدان کین تاختند*
سنان تیز کردند بهر مصاف*کشیدند تیغ جدال از غلاف*
صهیل ستوران برآمد بلند*تزلزل در ارکان عالم فکند در روضه الصفا مسطور است که چون در آن روز فرقه ناجیه و فئه یاغیه در سایه اعلام خویش قرار گرفتند از سپاه ظفر مآب شخصی موسوم بحجل بن اثال قدم در میدان قتال
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۴۷
نهاده مبارز طلبید و از لشکر شام اثال نادانسته در برابر آمده پدر و پسر درهم آویختند و اثال کمر حجل را گرفته قوت نمود که او را برگیرد و حجل درصدد مدافعه آمده هردو پهلوان از پشت زین بر روی زمین افتادند و مغفر از سر ایشان دور گشته یکدیگر را بشناختند و دست تعرض از دامان عرض هم کوتاه کرده هریک بسپاه خود پیوستند و در این‌روز غیر از این واقعه صورتی دیگر روی ننمود و روایت مقصد اقصی آنکه در روز اول از جانب اسد اللّه الغالب عبد اللّه بن بدیل الخزاعی و از طرف معاویه یحیی بن قیس الخزاعی بمیدان شتافته و آتش قتال اشتعال یافته بجدال یکدیگر پرداختند و از هر طرف جمعی کشته گشته خاک معرکه را از خون یکدیگر گل ساختند و روز دیگر عبید اللّه بن غمر رضی اللّه عنه بمیدان آمده محمد بن حنفیه را بمبارزت خواند و محمد رضی اللّه عنه عزم رفتن کرده امیر المؤمنین علی فرزند رشید خود را تسکین داده بنفس نفیس متوجه عبید اللّه گردید و عبید اللّه تاب دیدار ذو الفقار نیاورده فرار برقرار اختیار کرد و بقولی در آن روز میان جعده بن هبیره بن ابی وهب القرشی که خواهرزاده امیر المؤمنین علی بود و عتبه بن ابی سفیان حربی صعب روی نمود و جعده لواء مردانگی برافراخت و بضرب تیغ و سنان عتبه را شکست داده منهزم ساخت و روز سوم حریث که غلام ابن هند بود مستعد قتال گشته با خواجه خود گفت که اگر پسر ابو طالب را بقتل آورم باید که ولایت طبریه را بمن ارزانی داری معاویه گفت زنهار که با حیدر کرار در مقام قتال نیائی اما اگر هوس جنگ بر ضمیر تو مستولی شده با اشتر دست در کمرزن و عمرو عاص بخلاف معاویه حریث را بحرب شاه اولیا اغوا نمود و آن غلام جاهل بر اسب ابن هند سوار شد و جیبه او را پوشیده بمیدان خرامید و از علی مرتضی التماس مبارزت کرد و آن قدوه احرار بجانب حریث حرکت فرموده بمجرد تحریک ذو الفقار او را بدار البوار فرستاد و معاویه از قتل آن نابکار ملول گشته بنابر استصواب عمرو عاص عبید اللّه بن مسعده الفزاری را بمواعید مرغوبه فریب داد تا جامهای او را در بر کرده بمقاتله شاه مردان شتافت اما چون حیدر کرار ذو الفقار اعجاز آثار برکشید که بر فرقش زند ابن مسعده فریاد برآورد که یا امیر المؤمنین من معاویه نیستم و ابو بکره کسوه خود را بر من پوشانیده و مرا بمحاربه تو مأمور گردانیده آنحضرت فرمود که انصرف ثکلتک امک و آن بی‌سعادت معاودت نموده نزد معاویه رفت و ابن هند آغاز خطاب و عتاب کرده ابن مسعده گفت ای معاویه همچنانکه تو جان خود را دوست میداری من نیز حیات خویش را میخواهم و مرا بولایتی که تصرف در آن موقوف بحرب شاه ولایت باشد احتیاجی نیست در مقصد اقصی مذکور است که در روز چهارم از جنگ معاویه عمرو سکونی را بمحاربه شاه اولیا فرستاد و آنحضرت بمقتضاء عادت پسندیده خود نخست عمرو را نصیحت فرموده بسلوک طریق هدی دلالت نمود و چون آن لعین سخن امیر المؤمنین را قبول نکرد آنحضرت کلمه (لا حول و لا قوه الا باللّه العلی العظیم) بر زبان رانده بسر نیزه او را برگرفت و در هوا نگاه داشته گفت نظر کن عمرو فریاد برآورده
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۴۸
گفت و اللّه که نار جهنم را دیدم آنگاه جان داده بر زمین افتاد و در روز ششم مغیره بن خالد البکری که صاحب رایت قبیله ربیعه بود با خواص قوم خود بمیدان رفته بنابر مالی که در شام داشت عنان موافقت بجانب معسکر معاویه تافت و اقرباء مغیره آغاز جزع و فزع کرده امیر المؤمنین علی بر مرکب تایید سوار گشت و بیک حمله صفوف شامیان را شکافته خود را بمغیره رسانید و او را درربوده بخویشانش ملحق گردانید و گفت اینک ابن عم و رئیس شما آمد اکنون مرا بنصرت او حاجت نیست اگر خواهد در ظل رایت هدایت آیت ما توقف کند و اگر خاطرش مایل بصحبت اهل شقاوت است مضایقه نداریم و مغیره زبان باعتذار گشاده از خیالی که نموده بود اظهار ندامت کرد در روضه الصفا مذکور است که روزی احمر غلام ابو سفیان که از اکثر ارباب عصیان بمزید بطالت و بطلان اشتهار و امتیاز داشت در میدان آمده شاه مردان را بمبارزت خواند صعصعه بن صوحان بانگ بر وی زده گفت بسزا و جزاء خود برساد که چون تو سگی را بمقاتله خیر العباد فرستاد احمر گفت مثال این سخنان از غایت جبن گفته میشود و در آن اثنا شقران مولی خاتم الانبیاء صلی اللّه علیه و سلم بقتال احمر شتافت و عز شهادت یافت احمر بغرور هرچه تمامتر کرت دیگر امیر المؤمنین حیدر را بمیدان طلبید مردم گفتند ای سگ بازگرد که تو کفو او نیستی گفت لا و اللّه بازنگردم تا علی را نکشم یا سر در سر این سودا کنم و چون کمال جهالت آن ملعون بر ضمیر انور آن حضرت واضح شد عنان عزیمت بطرف میدان انعطاف داده بازویش را بگرفت و او را برداشته چنان بر زمین زد که مجموع اعضایش درهم شکست و بعد از کشته شدن احمر کریب بن ابرهه که بمهابت هیات و وفور قوت متصف بود بمیدان آمده شاه مردان را بمحاربه دعوت کرد و مرتفع بن الوضاح و حارث شیبانی از عقب یکدیگر بمقابله و مقاتله آن بداختر قیام نموده شربت شهادت چشیدند آنگاه شاه ولایت‌پناه آهنگ جنگ کریب کرده عبد اللّه بن عدی الحارثی گفت یا امیر المؤمنین امید وارم که مرا دستوری دهی تا بحرب این لعین اقدام نمایم اگر غالب آیم فهو المطلوب و الا در رکاب هدایت انتساب تو شهید شده باشم و عبد اللّه اجازت یافته نزدیک کریب رفت و ساعتی نبرد کرده از پای درآمد و از مصیبت او شاه ولایت منقبت متاثر گشته سمند تیزکام را در میدان راند و کریب را از کربت سخط احدیت تخویف نموده نصیحت کرد که سالک طریق نجات گردد کریب گفت که باین شمشیر که در دست دارم مانند تو بسیار کس کشته‌ام و شمشیر حواله اسد اللّه الغالب کرد و آن حضرت حمله او را بسپر صبر دفع فرمود و تیغی بر فرقش فرود آورد که تا قربوس زین دو پاره شد و از مشاهده آنحال غلغله در سپاه افتاده دوست و دشمن آفرین بر آن دست و بازوی دشمن‌شکن کردند و امیر المؤمنین بصف خویش باز گشته محمد بن حنفیه را بجای خود بازداشت و یکی از ابناء اعمام کریب از غایت کرب نزدیک بمحمد رفته گفت سواری که پسر عم مرا کشت کجا رفت محمد گفت اینک من بنیابت او ایستاده‌ام و خصم بر وی حمله کرده عاقبت بر دست محمد بقتل رسید و همچنین
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۴۹
یک‌یک تن از قرابتان و دوستان کریب بمقاتله محمد رضی اللّه عنه میشتافتند تا هشت نفر بضرب تیغ بیدریغش عنان بجانب جهنم تافتند و روایت کشف الغمه آنکه بعد از کشته شدن کریب سه کس دیگر از اتباع معاویه بمبارزت شاه ولایت مبادرت نموده بقتل رسیدند آنگاه حضرت امیر المؤمنین علی معاویه را بمحاربه دعوت نمود معاویه گفت مرا بجنگ تو حاجتی نیست اما عروه بن داود که از جمله اتباعش بود بقتال حیدر کرار شتافته بضرب ذو الفقار از پا درافتاد و علی مرتضی فرمود که انطلق الی النار و تکبیر گفته بصف خویش پیوست نقلست که روزی عبد الرحمن بن خالد بن الولید از جانب معاویه بمیان معرکه رفته مبارز خواست و مالک اشتر با او برابر شده شمشیری بر مغفرش زد چنانچه خود شکسته تیغ بسر عبد الرحمن رسید و عبد الرحمن بازگشته معاویه را گفت دیگر ما را طاقت نمانده که خون عثمان را طلب نمائیم معاویه گفت از محاربه بسیار ملول شدی و از این قدر جراحت که در وقت ملاعبه باطفال رسد نالان گشتی عبد الرحمن گفت تو بفراغ بال بر سریر اقبال نشسته نظاره مینمائی و ما بضرب و طعن شمشیر و نیزه گرفتاریم چرا یکبار تو هم بکارزار اشتغال نمی‌فرمائی معاویه از سخنان عبد الرحمن خندان شده سلاح بر خود راست کرد و روی بصف امیر نجف نهاده رجزی بر زبان راند و بکنایت از قبیله همدان مبارز طلبید سعید بن قیس الهمدانی از سپاه افضل همه طبقات انسانی بمیدان رفته چون دانست که غنیم او کیست فی الحال اسب برانگیخت و بر او حمله کرد و معاویه مانند گنجشک از بیم چنگال عقاب فرار نموده بخیمه خویش رفت و از غایت خشیت با هیچکس سخن نگفت و همدران روز مالک اشتر بمیدان شتافته عبید اللّه بن عمر عنان عزیمت بمبارزت او تافت و چون نزدیک بمالک رسید از نام و لقبش پرسید و مالک نام خود بر زبان آورد عبید اللّه متأمل شد و گفت ای عم اگر من میدانستم که تو مبارز میطلبی بجنگ نمی‌آمدم اکنون برخصت تو بازمیگردم مالک اشتر گفت از عار فرار نمی‌اندیشی عبید اللّه گفت اگر مردم گویند (فر جزاه اللّه) بهتر است از آنکه گویند (قتل رحمه اللّه) آنگاه عبید اللّه باشارت اشتر برگشته چون نزد معاویه رسید ابن هند آغاز تعرض کرده گفت ای پسر عم چرا این همه ترس بتو راه یافت در صفت رجولیت میان تو و اشتر چه فرق است عبید اللّه گفت تو چرا بجنگ او نمی روی معاویه جواب داد که من بمقاتله کسی رفتم که در شجاعت کم از اشتر نیست یعنی سعید بن القیس الهمدانی عبید اللّه گفت این سخن راست است اما چون سعید بتو نزدیک رسید مانند روباه از چنگ شیر گریختی معاویه گفت بخدا سوگند که اگر با علی بن ابیطالب در میدان باشم عیب فرار برخود نپسندم در این اثنا آواز مبارک امیر المؤمنین علی بگوش معاویه و عبید اللّه رسید که میفرمود ای پسر هند دست از ریختن خون مسلمانان کوتاه کن و قدم در میدان نه تا با یکدیگر نبردآزمائی کنیم اگر تو غالب آئی عالمی را بربائی و اگر حضرت عزت مرا نصرت دهد مردم ازین محنت نجات یابند معاویه چون دانست که قایل این سخن کیست و مقصودش چیست دم بر او فرورفت و عبید اللّه بن عمر بر زبان آورد که ای معاویه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۵۰
گفتار موافق کردار باید اینک حیدر کرار ترا میخواند اگر داخل شجعانی و پسر ابی سفیانی بیرون رو تا دست برد ترا نظاره کنیم و معاویه همچنان مهر سکوت بر لب نهاده هرچند عبید اللّه او را بر قتال تحریص نمود بجائی نرسید و چون امیر المؤمنین دانست که معاویه بمبارزت مبادرت نخواهد نمود عنان یکران بصفوف دشمنان انعطاف داد و میمنه و میسره ایشان را برهم زده در ضمان امان مهیمن منان بازگشت و عبید اللّه معاویه را از آن شجاعت شاه ولایت متغیر دیده با او گفت که ما ترا از این دلیرتر می‌پنداشتیم از پیش سعید بن قیس بگریختی و چون علی ترا بمقاتله دعوت کرد از بیم او بلرزه درافتادی نمیدانم که این مهم چگونه تمشیت خواهد پذیرفت و معاویه از شنیدن این سخنان در خشم شده عمرو عاص را گفت می‌بینی که پسرزاده خطاب جرأت نموده با ما چه خطاب میکند عمرو جواب داد که راست میگوید مناسب نیست که ابن ابیطالب در میدان آمده ترا بمبارزت خواند و تو خود را از محاربت معاف داشته قدم پیش ننهی معاویه گفت مگر هوس خلافت داری که مرا بقتال علی مرتضی ترغیب مینمائی و من هیچکس را ندیدم که با او بمیدان رفته باشد و بجان خلاص یافته عمرو گفت بخدا سوگند که مرا طمع خلافت نیست و لیکن این کار تو مستلزم عیب و عار است معاویه خندان شده مقارن آن حال ابن عم خیر الناس لباس خود را تغییر داده بمیدان خرامید و مبارز طلبید عمرو عاص آن حضرت را نشناخته گامی چند پیش نهاد حیدر کرار برگرد عمرو میکشت و نزدیکش نمیرفت تا او دلیر شده از صف لشکر معاویه دورتر افتد و عمرو این معنی را بر جبن حمل نموده چند قدم دیگر پیش رفت و رجزی خواند مضمون اینکه ای کشندگان عثمان اعضای شما را بتیغ تیز ریز خواهم کرد اگرچه ابو الحسن باشد در میان شما و آنحضرت آن رجز را جواب داده عمرو دانست که غنیم او کیست لاجرم پشت بر معرکه کرده روی بگریز نهاد و حیدر کرار سلام اللّه علیه اسب از عقب او برانگیخته نیزه بوی رسانید و سنان نیزه بر دامن زره عمرو آمده از اسب درگذشت و بر قفا افتاده هردو پای خود را علم کرد و چون ازار در پا نداشت عورتش نمودار شد و امیر المؤمنین از مشاهده آنصورت دست از عمرو باز کشیده مراجعت فرمود و بروایتی گفت یا ابن الباغیه برو که تو آزاد کرده عورت خودی و چون عمرو در غایت خجالت و انفعال نزد معاویه رسید ابن ابی سفیان زبان طعن و تعریض گشاده مدتی در این باب با عمرو سخریت و استهزا میکرد در کشف الغمه مسطور است که در یکی از ایام صفین که حضرت امیر المؤمنین بمبارزت معاویه را دعوت میفرمود بسر بن ارطاه که بشجاعت مشهور بود و از غایت شرارت در عداوت عترت طاهره نبوی غلو مینمود جهت قتال آنحضرت بمیدان شتافت و امیر المؤمنین علی بر او حمله کرد و بسر از وفور وهم خود را بر قفاء انداخت و تقلید عمرو عاص کرده هردو پای خود را مرتفع گردانید تا عورتش برهنه شد لاجرم امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه او را همچنان گذاشته بازگشت و بسر سراسیمه برجسته و خود از سرش افتاد مردم او را
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۵۱
بشناختند و آواز برآورد که یا امیر المؤمنین این بسر بن ارطاه است آنحضرت فرمود که بگذارید او را که لعنت خدای بروی باد و معاویه در خنده شده بسر را گفت (لا بأس علیک فقد نزل لعمرو مثلها) نقله اخبار بقلم خجسته شیم رقم فرموده‌اند که روزی عزار بن الادهم که در میان شامیان پهلوانی بود معظم بمیدان آمده عیاش بن ربیعه هاشمی را بمبارزت خواند و عیاش ملتمس او را قبول نموده هردو از اسب پیاده شدند و مدتی درهم در آویخته بالاخره عیاش غالب آمد و بیک ضرب شمشیر مدت عیش عزار بن الادهم را بسر آورد و از آن ضربت اتباع امیر المؤمنین شادمان گشته آواز تحسین باوج علیین رسانیدند و آنحضرت عیاش را طلبیده فرمود که من ترا و ابن عباس را فرمودم که از محل خود حرکت منمائید و مرکز خالی نگذارید چرا خلاف وصیت کرده بمیدان میروی و فرمان مرا سهل میشماری عیاش گفت یا امیر المؤمنین چون دشمن مرا بمحاربت دعوت کرد اگر در برابر او نمیرفتم محمول بر جبن میشد امیر المؤمنین فرمود که محافظت وصیت امام از قول خصم بهتر است در این اثنا دو مرد از بنی لخم بمواعید معاویه فریفته گشته جهت طلب خون عزار بمیان هردو صف آمدند و عیاش را طلبیدند و حیدر کرار بر اسب عیاش سوار شده و جوشنش را پوشیده بمیدان خرامید و یکی از آن‌دو خون گرفته بر آنحضرت حمله نمود شاه ولایت او را از میان بدو نیم زد چنانچه از حدت شمشیر و سرعت ضرب دلاور دلیر آن شخص دو نیم شده لحظه از اسب نیفتاد و نظارکیان تصور کردند که زخم خطا گشت و بعد از حرکت اسب هر نیمه او بطرفی افتاد و آن مدبر دیگر نیز بضرب ذو الفقار از پای درآمد معاویه چون دانست که قاتل لخمیان شاه مردان است گفت لعنت بر لجاج باد که بارگیریست که هرگاه بر آن نشستم مخذول گشتم در روضه الصفا مسطور است که روزی از مبارزان شام شخصی عثمان بن وایل الحمیری نام که در شجاعت سرآمد روزگار بود و نزد ارباب اخبار زیاده بر صد سوار نامدار بمیدان آمده بضرب تیغ عیاش بن ربیعه مقتول گشت و بعد از لحظه‌ای حمزه برادر عثمان که او نیز در غایت جلادت بود آهنگ جنگ نموده امیر المؤمنین علی سلاح عیاش را پوشید و بجانب حمزه رفته بمجرد تحریک ذو الفقار سر او را با دوش از بدن جدا ساخت آنگاه عمرو بن عیش اللخمی بتصور آنکه قاتل حمزه عیاش است بر امیر حمله کرد و آنحضرت او را چنان دو نیم زد که نصف بالای جسد آن لعین بر زمین افتاده نیمه پایان بر زین بماند و چون این صورت بدیع مشاهده عمرو عاص گشت گفت غیر علی بن ابیطالب کسی این نوع زخم نتواند زد و معاویه زبان انکار گشاده عمرو گفت تمامی سپاه را بگوی که بیکبار حمله کنند اگر این سوار حیدر کرار باشد روی گردان نخواهد شد و اگر کسی دیگر باشد خواهد گریخت و معاویه بر آن موجب عمل نموده آنحضرت قدمی از موضعی که ایستاده بود بازپس ننهاد و هم آنجا اشارت فرمود تا سپاه منصور نیز بمبارزت مبادرت نمایند و در آن روز سی و سه کس از شامیان نابکار بضرب ذو الفقار بدار البوار شتافتند روایتست که نوبتی از لشگر معاویه بن ابی سفیان ملعونی موسوم بمخارق بن عبد الرحمن بمیدان آمده مبارز خواست و از سپاه آن مظهر
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۵۲
الطاف و ایادی مؤمن بن عبید المرادی با او محاربت نموده شهید شد و مخارق از غضب خالق نیندیشیده سر آن مؤمن را از تن جدا کرد و رویش بر خاک نهاده عورتش را برهنه ساخت و نوبت دیگر در جولان آمده مبارز خواست و مسلم بن عبدربه الازدی در برابر او رفته از عقب مؤمن بجوار مغفرت حضرت مهیمن پیوست و مخارق دو مسلمان دیگر را نیز بعز شهادت رسانید و با مجموع ایشان همان عمل بجای آورد آنگاه شاه ولایت پناه تغییر لباس کرده روی بمیدان نهاد و مخارق بر آن افضل خلایق حمله کرد و آنحضرت بیک ضربت شمشیر نصف بدن او را طولا از پشت زین بر روی زمین انداخت و از اسب فرود آمده سر پرشر آن بداختر را از مرکب تن جدا کرد و بر زبر خاک گذاشت چنانچه روی او بجانب آسمان بود و هفت مبارز از ملاعین شام جهت انتقام قتل مخارق متعاقب یکدیگر بمبارزت امیر المؤمنین حیدر مبادرت نموده بمجرد تحریک ذو الفقار از پای درآمدند مخالفان چون صورت حال براین منوال دیدند متوهم گشته دیگر کسی قدم در میدان ننهاد و معاویه غلام خویش حارث را که بصفت جرأت و جلادت اتصاف داشت مخاطب ساخته گفت همت بر دفع این سوار مصروف دار که غیر از تو کسی با او قتال نتواند نمود حارث گفت ایها الامیر من این مبارز را چنان می‌بینم که اگر جمیع پهلوانان شام بهیأت اجتماعی بر وی حمله کنند روی نگرداند بلکه بیشتر ایشان را بقتل رساند غالبا خاطر مبارک تو از من ملال یافته است که مرا بمحاربه او مأمور میگردانی لاجرم من از جان شیرین دست شسته ترا وداع میکنم و بمیدان میروم معاویه گفت معاذ اللّه که من بهلاکت تو راضی شوم اگر ترا مصلحت در محاربت این شخص نیست توقف نمای تا دیگری مباشر دفع شر او شود و حارث این معنی را فوزی عظیم دانسته معاویه هرچند دلیران شام را بر قتال امیر المؤمنین تحریض نمود هیچکس زبان بقبول آن امر خطیر نگشود و چون آنحضرت دانست که کس بمیدان نمی‌آید مغفر از فرق همایون برداشته گفت منم ابو الحسن و از شنیدن آواز آن شاه دشمن‌شکن غلغله در میان دوست و دشمن افتاده حارث بمعاویه گفت پدر و مادرم بفدای تو باد اکنون دانستی که فراست من چه درجه دارد من اگر بحرب او می‌شتافتم اکنون خود را از جمله مقتولان می‌یافتم در مقصد اقصی مذکور است که در روز دوازدهم از ایام محاربه ذو الکلاع الحمیری که موسوم بسمیفع بود باغوای معاویه و امداد عبید اللّه بن عمر بمقاتله ربیعه و همدان اقدام نمود و امیر المؤمنین علی عبد اللّه بن عباس و خندف الحنفی را بمعاونت ربیعه و همدان مامور گردانید و فرمود که چون نظر خندف بر ذو الکلاع افتد او را بقتل آرد یا کشته شود و چنانچه بر زبان الهام بیان آنحضرت گذشته بود در آن روز ذو الکلاع بر دست خندف کشته گشت و حمیریان که قوم او بودند انهزام یافتند و نسب ذو الکلاع بملوک بنی حمیر میرسید و او زمان فرخنده‌شان حضرت رسول را صلی اللّه علیه و سلم دریافت اما بسعادت ملازمت آنحضرت فایز نشد و بعد از قتل او پسرش شرحبیل بمعسکر امیر المؤمنین حیدر آمده جسدش را بمعسکر معاویه برد و در روز سیزدهم حوشب بن ذی ظلیم که از جمله
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۵۳
اعاظم یمن بود و متابعت معاویه مینمود بمیدان آمده بر دست سلیمان بن صرد الخزاعی بقتل رسید و در روز چهاردهم عبد اللّه بن بدیل بن ورقاء الخزاعی که از جمله اصحاب حضرت رسالتمآب بود و ملازمت جناب ولایت مآب میفرمود بعز شهادت فایز گشت در مقصد اقصی مذکور است که در آن روز عبد اللّه بن بدیل با قوم و خیل بمعرکه شتافته فرمود تا همه غلافهای شمشیر بشکستند و دل در قتال ارباب ضلال بستند و معاویه ابن مسعده را بپیوند حکومت ولایت مکه و توابع فریفته بمقاتله عبد اللّه فرستاد و از جانب امیر المؤمنین حیدر مالک اشتر بامداد عبد اللّه مامور گشته چون جنگ در پیوست ابن مسعده بر عبد اللّه بن بدیل حمله کرد و عبد اللّه حمله او را رد نمود و بیک ضرب شمشیر دست آن بیسعادت را مقطوع گردانید و بضربت دیگر کارش باتمام رسانید و سهل بن عبد اللّه الیشکری که از جمله ندیمان ابن ابی سفیان بود بعد از ابن مسعده بر دست عبد اللّه بن بدیل کشته گشت آنگاه لشگر شام از اطراف و جوانب عبد اللّه درآمدند و حربی در کمال شدت وقوع یافته آخر الامر عبد اللّه شربت شهادت چشید گویند نود زخم بر اعضای مبارکش یافتند یکی بر سر و دو بر رو و باقی بر سایر اعضاء و ابو عمره الانصاری نیز در آن روز از زخم تیغ معاویه عالم را بدرود کرد و بروایتی هم در آن روز خزیمه بن ثابت انصاری که رسول حضرت باری گواهی او را بمنزله شهادت دو کس داشته بود و بنابراین او را ذو الشهادتین میگفتند بضرب شمشیر شامیان شهادت یافت و بروایت صاحب مقصد اقصی در روز شانزدهم هاشم بن عتبه بن ابی وقاص که برادرزاده سعد بود بمبارزت شامیان پای در میدان نهاده از لشکر معاویه جوانی نو رسیده که بصباحت رخسار و لطافت گفتار اتصاف داشت در برابر هاشم آمده رجزی خواند مضمون آنکه من از اولاد ملوک غسانم و از متابعان عثمان و از طلب‌کاران خون ابن عفان از شاه مردان هاشم گفت ای پسر قتل عثمان در حضور صحابه وقوع یافته و ذمه امیر المؤمنین از این تهمت مبرا است آن جوان گفت اصحاب من میگویند که امیر شما باقامت نماز قیام نمینماید هاشم گفت ویحک اول کسی که با رسول صلی اللّه علیه و سلم نماز گذارد او بود و اتباع او اکابر مهاجر و انصاراند که در سلک اعاظم علما و فقها انتظام دارند جوان چون این سخن بشنید تازیانه بر اسب زد و صفوف را بشکافت و سعادت ملازمت شاه ولایت دریافت و در آن روز ولید بن عقبه با جمعی از فرسان شام بمقابله و مقاتله هاشم قیام نموده او را بعز شهادت رسانیدند و امیر المؤمنین از قتل هاشم غمناک و متالم گشته رایت را بولدا و عبد اللّه ارزانی داشت و عبد اللّه بمیدان رفته چندان قتال کرد که او نیز روی بروضه رضوان آورد و روز دیگر که شهسوار خورشید منیر بر سبز خنک سپهر برآمده هیئات جسدانی عالم را بجوشن نورانی بیاراست شاه اولیا درع حضرت مصطفی را علیه من الصلوه انماها در پوشید و بر اسبی بحیر نام سوار شده با اولاد کرام و ابن عباس و عمار بن یاسر رضی اللّه عنهما روی بقبیله معاویه آورد و نام خلقی را از ملاعین شام بضرب حسام خون‌آشام از صحیفه هستی محو کرد و معاویه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۵۴
در آن روز عبید اللّه بن عمر را با دو هزار سوار جوشن‌پوش بمیدان فرستاده عبید اللّه امام حسن را طلب نمود و محمد بن ابی بکر نزد او رفته زبان بنصیحتش بگشود و گفت عجب خطائی از تو واقع شد که با معاویه بیعت کردی و حال آنکه اگر معاویه با تو بیعت میکرد مناسب‌تر میبود زیرا که او طلیق بن طلیق است عبید اللّه جواب داد که مرا با تو سخنی نیست حسن را بگوی که نزدیکتر آید و چون امام حسن علیه السّلام پیش او آمد عبید اللّه با آنجناب گفت که مردم پدر ترا دوست نمی‌دارند هیچ توانی که این مهم را تو قبول نمائی تا ما دست در دامان متابعت تو زنیم زیرا که تو فرزند فاطمه رضی اللّه عنها هستی و حالا در تمامی روی زمین از تو کسی بزرگتر نیست امام حسن فرمود ای عبید اللّه شرم نمیداری که باوجود امیر المؤمنین مرا افضل خلایق میگوئی و حال آنکه حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم در حق من و برادرم فرمود که (انتما سیدا شباب اهل الجنه و ابوکما خیر منکما) ای کاشکی من تار موئی بودمی بر سینه پدر خود آنگاه امام حسن رضی اللّه عنه مراجعت فرموده عبید اللّه مبارز طلبید پهلوانی از سپاه ظفر قرین بر او تاخته بیک ضرب شمشیر کار او را آخر ساخت و در قاتل او اختلاف واقع شد همدانیان گفتند هانی بن خطاب آن مهم را از پیش برد و مردم حضرموت بر زبان آوردند که مالک بن عمرو عبید اللّه را بقتل آورد و قوم ربیعه قایل شدند که قاتل او حریث بن جابر حنفی است و ابو حنیفه دینوری در تاریخ خویش آورده که این روایت بصحت اقربست اما عقیده صاحب ترجمه مستقصی آنکه کشنده عبید اللّه زیاد بن حفصه بود و العلم عند اللّه تعالی در مقصد اقصی و مؤلفات بعضی دیگر از علماء مسطور است که در روز بیست و ششم از ایام محاربه صفین عمار بن یاسر رضی اللّه عنه عزم رزم مصمم گردانیده عنان یکران بجانب میدان انعطاف داد و علی مرتضی او را از امضاء آن عزیمت مانع شد عمار گفت ای امیر المؤمنین بخدا پناه میگیرم از آنکه عاصی کشته شوم آنگاه بر مخالفان حمله کرده حارث برادر ذو الکلاع الحمیری را که در برابر او آمد بقتل رسانید و در اثناء اشتعال آتش قتال عطش بر وی استیلا یافته آب طلبید قدحی ضیاح یعنی شیری که جهت کسر غلظت آب بدان آمیخته باشد بنظرش آوردند و عمار ضیاح را دیده تکبیر گفت و مقداری از آن آب آشامیده بر زبان گذرانید که رسول صلی اللّه علیه و سلم مرا خبر داده گفت ای عمار قاتل تو از فیه باغیه باشد و مقتل تو در میان جبرئیل و میکائیل خواهد بود و علامت قتل تو آن باشد که آب خواهی و قدحی ضیاح پیش تو آرند (بناء علی هذا) من بیقین دانستم که آخر ایام حیات من امروز است و باز آغاز قتال کرده مدبری که مکنی بابو العادیه و موسوم به بسار بن سبع بود نیزه بر تهی‌گاه او زد و عمار از آن زخم بیتاب شده از اسب درافتاد و جمعی از اصحاب هدایت بر ابو العادیه حمله کرده او را همانجا بقتل رسانیدند در ترجمه مستقصی از سفیان بن عوف مرویست که بعد از شهادت عمار رضی اللّه عنه شخصی نزد معاویه رفته گفت مردی متصف بدین صفات از لشکر عراق کشته گشته معاویه گفت آنکس
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۵۵
عمار یاسر است هرکس سر او را بنظر من آرد انبانی درهم بدو دهم و پس از لحظه ولید بن عقبه و ابن الجون السکونی پیش معاویه آمده سر عمار را آوردند و هریک بانفراد دعوی قتل عمار کردند معاویه گفت نزد عبد اللّه بن عمرو عاص روید تا میان شما حکم نماید و ایشان بحضور عبد اللّه بن عمرو رفته او از ولید پرسید که عمار را چگونه کشتی جواب داد که بر وی حمله کرده بقتلش رسانیدم عبد اللّه گفت تو قاتل او نیستی آنگاه سکونی را گفت از کیفیت قتل عمار مرا خبر ده سکونی جواب داد که در آن زمان که بر یکدیگر حمله کردیم طعن من بر وی کارگر آمد و عمار از مرکوب جدا شده گفت نجات نیابد آنکه ندامت و خسارت او بحضور جبرئیل و میکائیل بود این سخن میگفت و بر یمین و یسار نظر می‌انداخت تا من سر او را از بدن جدا کردم عبد اللّه گفت (خذا الجواب و بشر بالعذاب) سکونی گفت اگر کشته شویم وای بر ما و اگر بکشیم وای بر ما و انبانرا انداخته بر زبان راند که (انا للَّه و انا الیه راجعون) و این قیل و قال بسمع معاویه رسیده عبد اللّه را از تلفظ بامثال آن سخنان منع نمود و عبد اللّه گفت تو بدین قدر راضی نیستی که ما با تو در این محاربت موافقت مینمائیم و اکنون ما را از اظهار آنچه از حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم شنیده‌ایم مانع آئی در بعضی از روایات آمده است که چون عمار شربت شهادت چشید عبد اللّه بن عمرو ملول و محزون نزد معاویه رفته گفت مردم ما عمار یاسر را کشتند و حال آنکه رسول صلی اللّه علیه و سلم در حق او فرموده بود که (یا عمار یقتلک الفئه الباغیه) معاویه گفت قاتل عمار کسی است که او را بجنگ آورده و این سخن بی‌توجیه معاویه بسمع شریف امیر المؤمنین علی رسیده گفت بر این تقدیر حمزه را رضی اللّه عنه حضرت مصطفی صلی اللّه علیه و سلم کشته باشد نه وحشی و بروایتی آنکه این جواب مسکت را عبد اللّه بن عمرو بمعاویه گفت و معاویه در خشم شده سه روز با عبد اللّه سخن نکرد در بسیاری از نسخ معتبره بنظر درآمده که امیر المؤمنین حیدر از مصیبت عمار یاسر رضی اللّه عنه بغایت غمگین گشت و بر زبان بلاغت آئین راند که هرکه از وفات عمار تنگدل نشود او را از اسلام نصیبی نباشد خدای بر عمار رحمت کناد روزی که از قبر او را برانگیزند و در آن ساعت که او را از نیک و بد سؤال کنند هر وقت که در خدمت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم سه کس را دیده‌ام چهارم ایشان عمار بوده و اگر چهار کس دیده‌ام پنجم بوده نه یک نوبت عمار را بهشت واجب شد بلکه بارها استحقاق آن پیدا کرده جنات عدن او را مهیا و مهنا باد که او را بکشتند و حق با او بود و او با حق بود چنانچه رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم در شان وی فرمود که (یدور الحق مع عمار حیثما دار) و امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه بنفس نفیس بر عمار نماز گذارده بدست همایون خویش او را در خاک نهاد مدت عمر عمار نود و یکسال بود رضی اللّه عنه در مقصد اقصی مذکور است که ابی بن قیس که صاحب عبد اللّه بن مسعود بود هم در روز قتل عمار شهید شد و پای برادر ابی علقمه در همین روز از دست برد شامیان مقطوع گشت و علقمه پیوسته گفتی که دوست ندارم که پای من درست بودی زیرا که از قطع این عضو
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۵۶
احسن ثواب از مسبب الاسباب طمع میدارم و علقمه بواسطه شهود در معرکه صفین بر سایر اصحاب ابن مسعود تفضیل نمودی و بادراک شرف ملازمت علی مرتضی تفاخر فرمودی و از مشاهیر شهداء صفین دیگری ابو الهیثم مالک بن التیهانست که در سلک نقباء انصار انتظام داشت و بروایت صاحب مستقصی و امام یافعی و بعضی دیگر از مورخین سید التابعین اویس بن عامر القرنی که از غایت اشتهار و وفور علوشان و سمومکان او از شرح و بیان مستغنی است هم در آن معرکه بر دست تبع معاویه کشته گشت در یکی از کتب معتبره بنظر درآمده که روزی اویس قرنی بر کنار آب فرات وضو میساخت که ناگاه آواز طبلی بگوش او رسید پرسید که این چه صداست گفتند آواز طبل شاه ولایت پناه است که بحرب معاویه میرود اویس گفت هیچ عبادت نزد من از متابعت علی مرتضی بهتر نیست آنگاه بملازمت آنحضرت شتافته غاشیه موافقتش بر دوش داشت تا در یکی از آن معارک شربت شهادت چشید اما عقیده صاحب سیر السلف آنست که اویس رضی اللّه عنه در غزاء آذربایجان بمرض طبیعی متوجه عالم آخرت گردید رحمه اللّه علیه‌
 
ذکر مراسله امیر المؤمنین علی رضی الله عنه و معاویه بن ابی سفیان و بیان آخرین محاربه‌ای که واقع شد در میان ارباب هدایت و اصحاب عصیان‌
 
واقفان آثار سلف و راویان اخبار خلف صحایف اوراق را باین ارقام مشرف ساخته‌اند که چون زمان محاربه صفین در صفین امتداد یافت و بسیاری از نامداران عراق و شام کشته گشته در اکثر ایام پرتو انوار فتح و نصرت بر پرچم علم شاه ولایت تافت و معاویه آثار عجز و انکسار بر وجنات احوال اتباع خود مشاهده نمود آغاز حیله و تلبیس کرد و نامه‌ای در قلم آورده نزد ابن عم حضرت خاتم صلی اللّه علیه و سلم ارسال داشت مضمون مکتوب آنکه اگر تو و ما میدانستیم که مهم محاربه بدین مرتبه خواهد انجامید اصلا در این امر شروع نمی‌نمودیم اکنون صلاح در آنست که از گذشته هیچ نگوئیم و از طرفین طریقه مصالحه پوئیم و چنانچه ما ببقاء خود امیدواریم تو نیز امیدواری و چنانچه ما از موت خوف و هراس داریم تو نیز خایفی و بر تو پوشیده نیست که اخیار و صلحا در این مخاصمت و محاربت بقتل رسیدند و اگر بساط جنگ منطوی نگردد بقیه السیف نیز نمانند و من پیش ازین التماس کرده بودم که حکومت شام را بمن ارزانی داشته مرا تکلیف متابعت خویش نفرمائی و حالا نیز همان ملتمس را تکرار مینمایم باید که مضایقه نکنی چه ما همه از عبد مناف متولد شده‌ایم و از یک اصل متفرع گشته و هیچ‌یک را از ما بر دیگری تفضل و رجحان نیست و السلام و چون این نامه بامیر المؤمنین علی رسید در جواب نوشت که اما بعد ای معاویه مکتوب تو بمن رسید و مضمون آن بوضوح انجامید و بغی و عناد و ظلم و فساد تو روشن
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۵۷
گردید آنچه نوشته بودی که اگر تو و ما میدانستیم که مهم جنگ بدینجا منجر خواهد شد در این کار شروع نمیکردیم من باری امروز بر کارزار تو حریص‌ترم از آنکه دیروز بودم و یوما فیوما این معنی سمت ازدیاد خواهد پذیرفت و آنچه گفته بودی که میان ما و شما در خوف و رجا مساواتست چنین نیست زیرا که شما اهل شک و زیغید و ما ارباب ثبات و یقین دیگر آنکه حرص عراقیان باحراز مثوبات اخروی بیشتر است از میل شامیان بمزخرفات دنیوی اما حدیث التماس حکومت شام بی‌مبایعت و متابعت من قبول نیست پیش از این هم مسألت نموده بودی و باجابت مقرون نگشته بود اکنون چه واقع شد و کدام حق بر ذمه من ثابت کردی که مستحق آن عطیه گشتی و آنچه قلمی کرده بودی که ما هردو پسران عبد منافیم این سخن راستست و آن غلط که هیچ‌یک را بر دیگری فضل و رجحان نیست زیرا که هرگز عبد شمس چون هاشم نبود و حرب با عبد المطلب برابری نتوانست نمود و صخر یعنی ابو سفیان بگرد ابو طالب نتوانست رسید و ترا با من مقابل نتوان گردانید از آنکه طلیق بن طلیق با رونده طریق توفیق دم مساوات نتواند زد نه ترا مسابقتی در اسلام و نه موافقتی در مهاجرت نبی علیه الصلوه و السلام پس با من که ابن عم حضرت خاتم و برادر او و وصی او و وارث علم او و خلیفه اویم بچه فضیلت معارضه نمائی و نسبت من با رسول نسبت هارون است با موسی علیهما السلام و اگر باب پیغمبری بمهر نبوت حضرت خاتم الانبیاء محتوم نگشتی هرآینه چنانکه بولایت خاص اختصاص دارم بنبوت عام موسوم میبودم حضرت واهب العطیات مرا بتشریف آیات بینات مشرف ساخته و رایات عنایات بر سر من افراخته اولاد کرام مرا با ابناء لئام تو چگونه قیاس توان کرد و بر خاطر فاتر تو خطور نکند که مرا از قتال و جدال تو ملال و کلال روی نموده اگر عرب را سعادت موافقت من مساعدت ننمودی ببلائی مبتلا شدندی که واقعه از آن مشکل‌تر و حادثه‌ای از آن هایل‌تر نبودی (وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ) و السلام و چون این مکتوب فصاحت اسلوب بمعاویه رسید و بر مضمون بصدق مقرون آن مطلع گردید از مصالحه مأیوس گشته مجددا بترتیب اسباب کارزار قیام و اقدام نمود و روز دیگر که خورشید انور در فضاء سپهر اخضر لواء ضیا گستر برافراخت و افنا و اعدام سپاه ظلمت انجام شام را و جهه همت عالی نهمت ساخت امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه دستیار میمنت آثار نبوی را بر سر بسته و درع فرخنده دثار مصطفوی را دربر افکنده و شمشیر آن خجسته شمایل را حمایل کرده و تازیانه آنحضرت را که ممشوق نام داشت بر دست گرفته بر مرکب تایید ربانی سوار گردید و بمیان هردو صف خرامید و خطبه فصیح بلیغ بر زبان الهام بیان راند و اصحاب هدایت انتساب را بصبر و ثبات وصیت کرده نصایح سودمند نموده بر مقاتله و مجادله ارباب عناد و شقاق ترغیب و تحریض فرمود و سرداران سپاه عراق و حجاز بقدم وفا و وفاق پیش آمده ده هزار سوار کاردیده با تیغهای کشیده بموافقت شاه ولایت بجانب اهل غوایت عنان انعطاف دادند و چون بصفوف مخالفان
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۵۸
نزدیک رسیدند جمله بیک نوبت حمله کردند و بسان شیر ژیان و پیل دمان بمیان شامیان درآمده چندان خون ریختند که تصور شد که دست‌وپای مراکب را بحنا رنگین ساخته‌اند و از این دست‌برد پای ثبات معاونان معاویه از جای رفته و بازوی ایشان از حرکت باز ایستاده ابن ابی سفیان حیران مانده روی بعمرو عاص آورده گفت یا ابا عبد اللّه امروز دست در عروه وثقی شکیبائی باید زد تا فردا مفاخرت توان کرد عمرو جواب داد که راست میگوئی و امروز مرگ حق است و حیاه باطل و اگر علی مرتضی با سپاه مظفر لوا برین جمله یک حمله دیگر کند از لشکر ما اثر نماند و در آن روز مالک اشتر همعنان شاه مردان بوده در قتل دشمنان آثار پسندیده بظهور رسانید و بسیاری از پردلان شام را مقتول گردانید و از آنجانب نیز نبرد آزمایان تیغ‌گذار در مقام مدافعه آمده جمعی از اصحاب هدایت انتساب را شربت شهادت چشانیدند و آن شیران بیشه جنگ و طالبان نام و ننگ درهم آویخته کمال جلادت و مردانگی ظاهر گردانیدند و حیدر کرار در آن روز بتأیید پروردگار نظم
بهرسو که دل دل برانگیختی*بسی سر بفتراکش آویختی*
ز خون سیه‌روزگاران شام*زمین و زمان ساختی لعل‌فام*
زدی بر سر هرکه شمشیر کین*دو نیم اوفتادی بروی زمین*
زبان سنانش باهل ستم*بگفتی پیام اجل دمبدم*
بهرسو که تیرش نمودی عبور*چو خون در رگ خصم کردی مرور و در آن هنگام اشتعال آتش قتال از باد حمله ابطال رجال ساعت بساعت بیشتر از پیشتر میشد تا پردلان را از تیغ و سنان بمشت و گریبان رسید و خون چون رود جیحون در فراز و نشیب کوه و هامون روان گردید و هرگاه که مبارزان شام طریق انهزام پیش می‌گرفتند امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه دست از کشش و کوشش کوتاه میفرمود و اتباع را نیز از محاربه منع مینمود اصبغ بن نباته و بعضی دیگر از خواص گفتند که یا امیر المؤمنین ما را چگونه فتح میسر میشود که در وقت هزیمت اعدا از تعاقب نهی میفرمائی و حال آنکه اگر مردم ما روی بگریز می‌آورند اتباع معاویه در ستیز می‌افزایند آن جناب جواب داد که معاویه بمضمون کتاب الهی و سنت جناب رسالت پناهی عمل نمی‌نماید و من آن نتوانم کرد که ابن ابی سفیان میکند و اگر او را علم و عمل بودی با من محاربه ننمودی القصه در تمامی آن روز جنگ قایم بود بلکه زمان زمان صعوبتش می‌افزود باوجود آنکه خورشید خنجر گذار از مهابت آن کارزار اندیشیده رخت اقامت بنهانخانه مغرب کشید و رخسار زمانه مانند دل عاصیان شام تاریک گردید دلاوران آن‌دو سپاه دست از قتل یکدیگر بازنداشتند و بضرب تیغ درخشان و سنان جان ستان همت بر انهدام بناء حیات هم گماشتند و زمره‌ای از ثقات روات آورده‌اند که در آن شب که موسوم بلیله الهریر شد هرکس را که حیدر کرار بضرب ذو الفقار از پای درآوردی تکبیر گفتی و یکی از مخصوصان که حساب تکبیرات آنجناب را نگاه میداشته روایت کرده که چون روز شد عدد تکبیرات بپانصد و بیست و سه رسید و در مستقصی از ابی سعد السمعانی مرویست که معاویه گفت که در لیله الهریر جناب امیر بنفس نفیس زیاده از نهصد کس را بقتل رسانید و در روضه الصفا از تاریخ احمد بن اعثم کوفی منقولست که در لیله
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۵۹
الهریر در اثناء دار و گیر پیران شام نوحه و بیقراری آغاز کرده بر زبان تضرع و زاری میگفتند که از خدای بترسید و بر این معدودی چند که از چندین هزار باقی مانده‌اند ترحم نمائید و بر عیال و اطفال ما ببخشانید و دست از قتال کوتاه فرمائید و هیچ فایده بر این سخنان مترتب نمیگردید و همچنان حرب قایم بود تا آفتاب تابان رایت درخشان برافراشته عالم را روشن گردانید در مناهج السالکین مذکور استکه در آنشب سی و سه هزار نفر از طرفین بقتل آمدند و در کشف الغمه مسطور است که بروایت مصنف کتاب فتوح در آنشب سی و شش هزار کس مقتول شدند و در مستقصی مزبور است که در لیله الهریر دو هزار و هفتاد و یک مرد از سپاه ظفرپناه و هفت هزار کس یا قریب بآن از اهل بغی و طغیان کشته گشتند پوشیده نماند که صاحب مستقصی و بعضی دیگر از مورخان مراسله را که در صدر این داستان مرقوم کلک بیان شد بعد از لیله الهریر تحریر نموده‌اند و برخی دیگر از فضلاء ایراد آن‌دو مکتوب را بدستور این مهجور بر واقعه مذکور تقدیم فرموده‌اند و اللّه اعلم بحقایق الامور و هو خبیر علیم‌
 
ذکر انطفاء نایره جنگ و شین و بیان قضیه نامرضیه حکمین‌
 
روایت کنند اهل عز و جهاد*که چون یافت امر قتال اشتداد*
عیان گشت آثار فتح و ظفر*بر اعلام شاه شجاعت اثر*
بترسید فرمان ده ملک شام*ز تیغ شهنشاه عالی‌مقام و با عمرو عاص که از جمله خواص او بمزید اختصاص امتیاز داشت در باب تسکین التهاب آتش قتال آغاز مشورت فرمود عمرو گفت از برای روزی چنین حیله‌ای ذخیره کرده‌ام و تدبیری اندیشیده معاویه پرسید که آن کدام است عمرو گفت این جماعت را بکتاب خدای تعالی دعوت کن تا مخالفت در میان ایشان ظاهر شده بمحاربت نپردازند و معاویه را این سخن مستحسن نموده بقولی در صبح لیله الهریر و بروایتی در سحر روز دیگر بفرمود تا هر مصحفی که در معسکر او بود حاضر ساخته بر رؤس رماح استوار کردند و آن اسنه را مانند الویه بر دست گرفته صف کشیدند و لشکر امیر المؤمنین حیدر را چون در آن صبح چشم بر آن سنانها افتاد نخست پنداشتند که علمها است که برافراشته‌اند و بعد از لحظه‌ای که روز روشن شد دانستند که حال چیست و فضل بن ادهم در پیش قلب لشکر شام و شریح جذامی در امام میمنه و ورقاب بن معمر در پیش اهل میسره آمده ندا کردند که ای معشر عرب ما شما را بکتاب خدای تعالی دعوت میکنیم باید که بمضمون آن عمل نمائید و دست از جنگ باز دارید که اگر من بعد بدستور ایام سابق بر محاربه اقدام فرمائید زنان و فرزندان شما را رومیان و فارسیان اسیر و دستگیر کرده بولایت خویش برند بعد از آن ابو الاعور بر اسب اشبهی سوار شده و مصحفی بر سر نهاده بمیان هردو صف آمد و فریاد برکشیده امثال این سخنان بر زبان راند و چون عراقیان مقوله شامیان را استماع نمودند اختلاف در میان ایشان پیدا شده بعضی گفتند این صورت عین مکر و خدیعتست و برخی
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۶۰
بر زبان آوردند که نخست ما اتباع معاویه را بکتاب ایزد تعالی دعوت کردیم و چون اجابت نکردند خون ایشان بر ما حلال گشت و اگر اکنون ملتمس ایشان را مبذول نداریم خون ما نیز بر آنجماعت مباح گردد و امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه فرمود که من از همه‌کس سزاوارترم باجابت کتاب الهی اما مقصود مخالفان از ربط صحایف آیات بر صحایف رایات عمل بمضمون آن نیست بلکه چون از حرب ترسیده‌اند و علامات فتح و ظفر در جانب ما بعین الیقین دیده میخواهند که باین کید جنگ را تسکین دهند و جان از معرکه بدین حیله بیرون برند و من با ایشان مقاتله خواهم نمود تا بحکم باری سبحانه راضی گردند و چون اشعث بن قیس که اکثر قبایل یمن مطاوعت او می‌نمودند و بعضی دیگر از سرداران سپاه مبلغها از معاویه بر سبیل ارتشا گرفته بودند گفتند ای امیر المؤمنین دعوت معاویه را اجابت کن که ترا بکتاب سبحانی میخواند که ما بر عثمان جهت رد این قول خروج کردیم و اگر این ملتمس معاویه باجابت اقتران نیابد ما ترا گرفته بخصم سپاریم امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه از استماع این کلام محزون گشته فرمود که (انا للَّه و انا الیه راجعون و الی اللّه المشتکی و اللّه المستعان اللهم انت الحاکم فیما بیننا فانک عدل لا یجور) القصه هرچند حیدر کرار سپاه نصرت آثار را بر حرب و پیکار ترغیب نمود و گفت این حیله را عمرو عاص جهت مخلص معاویه و اتباع او اندیشیده بجائی نرسید و لشکریان از برابر مخالفان آغاز مراجعت نمودند مگر مالک اشتر که بدستور پیشتر در میمنه باستعمال سنان و خنجر اشتغال داشت و چون امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه مشاهده فرمود که جنود فوج‌فوج باز میگردند دست بر دست کوفته گفت ابن هند غالب آمد در این اثناء عبد اللّه بن الکوا و جمعی از اشقیا که بعد از این لفظ خوارج بر ایشان اطلاق خواهد رفت از روی مبالغه و الحاح بآنجناب گفتند دعوت معاویه را اجابت باید نمود یا ما را در مخالفت خویش معذور باید داشت و امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجه ضروره بمصالحه راضی شده خوارج گفتند کسی را بفرست تا مالک اشتر را از حرب منع نموده بازگرداند امیر المؤمنین حیدر یزید بن هانی را بطلب مالک اشتر فرستاده چون یزید پیغام بمالک رسانید اشتر گفت چه وقت مراجعت است که امارات فتح و ظفر و نصرت ظاهر شده و یزید بخدمت شاه ولایت بازگشته آنچه از مالک شنیده بود بعرض رسانیده و اصوات اشتر و اتباع او ارتفاع یافته گرد و غباری عظیم پدید آمد خوارج بشاه اولیا گفتند که ما چنان گمان می‌بریم که اشتر باشارت تو در اشتعال آتش قتال اجتهاد مینماید آنجناب فرمود که من بر سبیل علانیه یزید را گفتم که به اشتر بگوی که دست از جنگ بازدار و مشاوره نکردم که موجب مظنه شود و کرت دیگر یزید را بطلب مالک روانه گردانید و چون بار دوم پیغام امیر علیه السّلام بمالک رسید گفت مگر این واقعه جهت رفع مصاحف روی نموده یزید گفت آری مالک اشتر گفت و اللّه که همان لحظه که دیدم مخالفان مصحفها بر سریرها بسته‌اند دانستم که در میان سپاه عراق اختلاف و افتراق پیدا خواهد شد آنگاه مالک بکراهیت تمام دست از قتال بازداشته نزد امیر المؤمنین علی
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۶۱
کرم اللّه وجهه رفت و با آنجماعت که شاه ولایت را بمصالحه تکلیف مینمودند خطاب و عتاب آغاز کرد و بین الجانبین قال و قیل بسرحد تطویل انجامیده نزدیک بآن رسید که فتنه دیگر پدید آید و چون امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه اهتمام خوارج را در اجابت ملتمس معاویه مشاهده نمود اشعث بن قیس را فرمود که برفع علامات حرب قیام نمای و اشعث بموجب فرموده بتقدیم رسانیده چون بقوم ربیعه رسید عمرو بن اذنیه با او گفت که ای اشعث روا باشد که محبت اهل شام را در دل جای میدهی و حال آنکه ما در خون آن قوم غوطه خورده‌ایم آنگاه شمشیر بر قفاء دابه اشعث زده گفت (لا حکم الا للّه) اشعث گفت شمشیر خود در نیام کن که شامیان ما را بامری دعوت کردند که اگر در آن تاخیر مینمودند ما ایشان را بآن کار میخواندیم القصه چون تدبیر عمرو عاص موافق تقدیر آمد معاویه حبیب بن مسلمه را نزد جناب امیر فرستاد و پیغام داد که کتاب خدای تعالی نطق ندارد تو شخصی را اختیار نمای و من دیگری را تا حکم باشند و بعد از مطالعه آیات بینات الهی اگر ترا بخلافت تعیین نمایند ما رضا دهیم و اگر این مهم را بمن تفویض فرمایند تو نیز باید که از استصواب ایشان درنگذری و اگر بر غیر ما اتفاق کنند ما هردو دست از طلب بازداریم و امر خلافت را بآن شخص گذاریم اشعث بن قیس چون این سخن شنید گفت معاویه بزبان انصاف سخن میگوید و حسن بن منذر و شقیق بن ثور و بعضی دیگر از یمانیه تقویت اشعث نموده گفتند اکثر شجعان بقتل رسیدند و مردم از محاربه ملول گردیدند البته مصالحه باید کرد در این اثنا عبید اللّه بن الحارث الطائی که از کثرت عبادت مدت بیست سال بوضو و صلوه عشا باداء نماز بامداد قیام نموده بود و در لیله الهریر شانزده زخم قوی خورده بخیمه شاه مردان درآمد و امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه او را احترام تمام فرموده گفت ای عبید اللّه خود را چگونه می‌یابی جوابداد که ای امیر المؤمنین ظاهرا از عمر من روزی یا قریب بروزی زیاده نمانده و آنجناب آب در چشم مبارک آورده فرمود که دل خوشدار که بجوار مغفرت رحیم غفار واصل میگردی و حشر تو با شهداء کبار خواهد بود آنگاه عبید اللّه گفت ای امیر المؤمنین چنین شنیدم که اصحاب تو در مقام خلاف آمده‌اند و ترا بر آن میدارند که با معاویه مصالحه نمائی زینهار که بقول ایشان عمل نفرمائی و دست از محاربه این گروه عاصی کوتاه نسازی جناب ولایت پناه جواب داد که یا عبید اللّه باستظهار کدام ناصر و معین با معاویه و قاسطین مقاتله نمایم و تو ندانسته‌ای که باوجود آنکه رسول صلی اللّه علیه و سلم قوت چهل پیغمبر داشت مدت سه سال بر سبیل شهرت و اعلان هیچکس را بقبول اسلام و ایمان دعوت نفرمود و بعد از آنکه اظهار نبوت نمود مدت ده سال بقتال اقبال نکرد و چون اعوان و انصار دست در دامن متابعتش زدند بجنگ و جدال مامور شد اکنون اگر مرا نیز هواداران پدید آیند با دشمنان حرب کنم و الا صبر و شکیبائی نمایم چنانچه انبیا و اوصیا تحمل نمودند ای عبید اللّه مرا رسول خدا از قضایائی که واقع خواهد شد خبر داده و من شکایت قوم را ببارگاه احدیت عرضه خواهم داشت و بامری قیام نخواهم
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۶۲
نمود که بدان سبب از دایره امامت بیرون آیم عبید اللّه گفت گواهی میدهم که امام بحق و خلیفه مطلق و علم منصوب میان خداوند و عباد جز تو دیگری نیست زهی سعادت آنکس که انقیاد و مطاوعت تو ورزد و بسی خسران بآن بدبخت رسد که متابعت تو نکند ارباب اخبار آورده‌اند که چون امر مصالحه بتعیین حکمین تعلق گرفت معاویه و اتباع او پیغام دادند که ما از قبل خود عمرو عاص را بحکومت مقرر ساختیم امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه فرمود که از جانب ما عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما حکم باشد بروایت مستقصی معاویه گفت میان علی و عبد اللّه بن عباس تفاوتی نیست زیرا که پسران عم یکدیگراند باید که کسی دیگر باین کار معین سازند و بقولی اشعث بن قیس و خوارج این سخن بر زبان آوردند و گفتند مختار ما در این قضیه ابو موسی اشعری است و هرچند حیدر کرار علی سید الابرار و علیه سلام الغفار فرمود که مرا بر ابو موسی اعتماد نیست و شایسته این کار ابن عباس است یا مالک اشتر خوارج مطلقا باین معنی رضا نداده و گفتند ما بغیر ابو موسی کسی را اختیار ننمائیم و کس فرستاده ابو موسی را که در کنج انزوا پای در دامان خمول کشیده بود طلب داشتند و چون امر خلافت بر حکم حکمین قرار یافت امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه با اشراف عراق و معاویه با معارف شام در میان هردو معسکر مجمعی ساخته اشارت نمودند تا در آن باب وثیقه در قلم آورند کاتب اسد اللّه الغالب عبید اللّه بن ابی رافع آغاز کتابت کرده چون نوشت که هذا ما صالح علیه امیر المؤمنین علی بن ابیطالب معاویه گفت چه بد مردی باشم من که باوجود آنکه دانم که علی امیر المؤمنین است با او مقاتله نمایم عمرو عاص گفت لفظ امیر المؤمنین را محو باید کرد و نام او و نام پدر او را می‌باید نوشت احنف بن قیس گفت ای امیر المؤمنین بمحو لفظی که منطوق آن امارت مسلمانانست رضا مده که من میترسم که اگر آن محو گردد دیگر بتو نرسد امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه گفت اللّه اکبر صدق رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نظیر این قضیه بر دست من جریان یافته چه در روز حدیبیه که صلح نامه می‌نوشتم در قلم آوردم که این صلحی است که محمد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم میکند با سهیل بن عمرو و بروایتی یا اهل مکه سهیل بن عمرو مرا گفت که لفظ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم را محو کن و بنویس محمد بن عبد اللّه که اگر ما او را رسول خدا میدانستیم از درآمدن بمکه و طواف کعبه مانع نمی‌گشتیم حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه فرمود که (یا علی امحه فان لک یوما کیومی هذا) و امروز آن روز است اکنون ای عبید اللّه چنانچه میگویند بنویس آنگاه عبید اللّه نوشت که هذا ما صالح علی بن ابیطالب و معاویه ابن ابی سفیان و کتابت صلح‌نامه را باتمام رسانید ملخص مضمون آن وثیقه آنکه امیر المؤمنین علی و اتباع او و معاویه بن ابی سفیان و اشیاع او قبول نمودند که بحکم کتاب الهی قیام نمایند و از مضمون آیات بینات پادشاهی درنگذرند و امیر المؤمنین و شیعه او راضی شدند که عبد اللّه بن قیس یعنی ابو موسی اشعری در این باب حکم باشد و معاویه و معاونان او رضا دادند که از قبل ایشان عمرو عاص حکم کند و امیر المؤمنین
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۶۳
علی و معاویه از عبد اللّه بن قیس و عمرو بن العاص اتخاذ عهد خدای و میثاق او کردند که قرآن را مقتدای خود سازند و از مقتضای کلام ربانی تجاوز جایز ندارند و آنچه در قرآن مجید یابند بر آنموجب حکم نمایند و اگر آنچه مطلوب ایشان باشد در فرقان حمید نیابند رجوع بسنت سنیه نبویه نمایند و عمدا مخالفت سنت نفرمایند و ایضا عبد اللّه بن قیس و عمرو بن العاص از علی بن ابیطالب و معاویه نیز اخذ عهد و پیمان کردند که چون حکم ایشان مطابق قرآن و موافق سنت باشد از آن عدول ننمایند و چون این دو حکم در حکم خویش لوازم امانت و دیانت مرعی دارند دماء و اموال و اهالی و اولاد ایشان از تعرض ایمن باشند و اگر پیش از صدور حکم یکی از این دو حکم فوت شود متابعان علی مرتضی رضی اللّه عنه با معاونان معاویه دیگری را از اهل عدل و صلاح بجای او نصب فرمایند و اگر این دو حکم بر مقتضای قرآن و سنت حکم ننمایند امت سید ابرار صلی اللّه علیه و سلم از آن حکم بیزار باشند و خون و مال ایشان را مباح دانند و تا وقت وقوع حکم دماء و اموال و اهالی و اولاد و اتباع و اشیاع جانبین از تعرض و مزاحمت ایمن باشند و اگر حکمین تا ماه مبارک رمضان که نهایت میعاد زمان حکم است اهمال ورزیده مهم خلافت را قرار ندهند فریقین در امر محاربه مختار باشند و هرکس که در این قضیه مرتکب خلاف و ظلم گردد مجموع امت در دفع شر او اتفاق نمایند و چون آن وثیقه باختتام رسید نوشتند که (شهد علی ما فی هذا لکتاب الحسن و الحسین ابنی علی و عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن جعفر بن ابیطالب و الاشعث بن قیس) و همچنین جمعی از مشاهیر اصحاب جناب ولایت مآب اسامی سامی خویش بر آن صحیفه ثبت کردند و معارف اتباع معاویه نیز نام خود را بر آن تحریر نمودند و بروایت ابو حنیفه دینوری در آخر آن صلح‌نامه سمت تسطیر یافت که (و کتب یوم الاربعاء الثلث عشر لیله) بقیه «1» من صفر سنه سبع و ثلثین) و روایتی آنکه کاتب اسد اللّه الغالب عبید اللّه بن ابی رافع صلح‌نامه‌ای که نوشته بود تسلیم شامیان نمود و دبیر معاویه عمیر بن عباد الکلبی بهمان مضمون عهدنامه در قلم آورده با اصحاب جناب ولایت مآب داد و عراقیان در وثیقه‌ای که شامیان داشتند اسامی خود نوشتند و شامیان در عهدنامه عراقیان شهادت خود ثبت نمودند نقلست که اشعث بن قیس و بعضی دیگر از خوارج هرچند سعی کردند که مالک اشتر نام خود را بر آن صلح‌نامه نویسد قبول نکرد و میان ایشان سخنان خشونت‌آمیز گذشته امیر المؤمنین حیدر مالک اشتر را تسکین داد و او را از ضرری که مقدور بود که از ابناء اشعث باهل بیت رسد اخبار فرمود القصه بعد از قرار آن امر امیر المؤمنین علی بصوب کوفه و معاویه بطرف دمشق باز گشتند و مقرر بر آن شد که ابو موسی اشعری با طایفه‌ای از اعیان حجاز و عراق و عمرو عاص نیز با معارف شام و اعراب بدومه الجندل که منزلیست در میان عراق عرب و دیار شام مجتمع گردند و باتفاق یکدیگر در امر خلافت حکم کنند و چون ابو موسی اشعری بشرف
______________________________
(۱) در تاریخ ابو الفدا بجای بقیه خلت مذکور است (حرره محمد تقی التستری)
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۶۴
دست بوس حضرت امیر المؤمنین علی مشرف شد اصحاب او را بر امری که خواطر بر آن قرار داده بودند مطلع گردانیده زبان بنصیحتش بگشادند و برعایت جانب حزم و احتیاط وصیت نمودند و چون موعد حکم نزدیک رسید شاه اولیا شریح بن هانی را با پنج هزار کس از خواص خود فرمان داد که همراه ابو موسی بدومه الجندل روند و عبد اللّه بن عباس را رضی اللّه عنهما بامامت آنجماعت معمور گردانید و معاویه نیز ابو الاعور السلمی و شرحبیل بن سمط الکندی را با جمعی کثیر مصحوب عمرو عاص بدانجانب روان ساخت و بعضی از مورخان گفته‌اند که با حکمین هشتصد کس در دومه الجندل بودند چهارصد از جانب اسد اللّه الغالب و چهارصد از طرف معاویه و در اثناء طریق بکرات و مرات عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما و احنف بن قیس ابو موسی را نصیحت کرده گفتند باید که بکلمات واهی عمرو فریفته نشوی و چون رأی شما بر امری قرار گیرد تو در اظهار آن مسابقت ننمای و ابو موسی آن سخنانرا قبول نموده و ایشانرا مطمئن گردانید اما چون بدومه الجندل رسید و با عمرو عاص ملاقات کرد عمرو بمقتضاء شیوه ناستوده خویش عمل نموده قدم در وادی مکر و تزویر نهاد و در تعظیم و احترام ابو موسی کوشیده در آن باب چندان مبالغه کرد که او را فریب داد مجملی از کیفیت آن واقعه شنیعه آنکه بعد از چندگاه که عمرو عاص نسبت بابو موسی در مقام متابعت و موافقت بسر برد و او را آنمقدار مدح و ثنا گفت که مغرور شد روزی ابو موسی با عمرو خلوت نموده گفت مهم تعیین خلیفه بدور و دراز کشید و مرا امری بخاطر گذشته که صلاح امت و رضاء حضرت عزت مترتب بر آنست امید آنکه در این باب اتفاق نمائی عمرو گفت این امر کدامست ابو موسی گفت مناسب آنست که مرتضی علی و معاویه را از این امر معاف داشته عبد اللّه بن عمر را که بصفت تقوی و عفاف اتصاف دارد بخلافت تعیین نمائیم عمرو گفت در شان معاویه چه میگوئی که ولی امیر المؤمنین عثمان است و اگر کسی ترا در آن باب طعن نماید توانی گفت که من او را ولی عثمان رضی اللّه عنه یافتم و ایزد تعالی در کلام مجید خود میفرماید (مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً) ابو موسی جواب داد که ای عمرو از خدا بترس و بدانکه اگر کسی بحسب شرف مستحق خلافت گشتی بایستی که مردم بر ریاست یکی از ابناء ابرهه بن الصباح الحمیری اتفاق کردندی زیرا که ابرهه از اولاد تبابعه است که شرق و غرب عالم در حیز تسخیر ایشان بود دیگر آنکه شرف شاه نجف را بشرف معاویه چه نسبت است و پسر ابو طالب را با ولد هند چه مناسبت و اطلاق لفظ ولی بر عمرو بن عثمان الیق و اولی است نه بر معاویه عمرو گفت پسر من عبد اللّه هم فضل دارد و هم صلاح و هم سبق هجرت چه شود اگر بخلافت او رضا دهی ابو موسی گفت ذیل عفت پسر تو بلوث متابعت معاویه و اقدام بر محاربات صفین آلایش دارد عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنه دامن عصمت خود را از این فتنه کوتاه داشته و همت بر اکتساب سعادت اخروی گماشته نوبت دیگر عمرو بر زبان آورد که ابن عمر شایسته این منصب نیست و رای صواب منحصر در آنست که هم علی و هم معاویه را از خلافت خلع
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۶۵
نموده این مهم را بشوری حواله کنیم تا هر کرا طوایف برایا مصلحت دانند بر سریر امامت بنشانند و خاطر بر اینمعنی قرار داده هریک از حکمین بمنزل خود شتافتند راقم حروف گوید که کیفیت این حکایت در اکثر کتب معتبره بر این نهج مذکور است که مسطور شد اما صاحب ترجمه مستقصی طریق خلاف مسلوک داشته در قلم آورده است که در آن خلوت عمرو عاص بزبان خدیعت بابو موسی گفت که مناسب آنست که علی و معاویه را از تصدی امور خلافت معاف داشته این کار را بعبد اللّه بن عمر تفویض نمائیم و ابو موسی جواب داد که اگر ما بر منبر علی را خلع نموده نام ابن عمر بر زبان آوریم شیعه امیر المؤمنین علی قصد قتل ما کنند و این معنی منجر بفتنه و فساد گردد عمرو جواب داد که لایق آنکه تو نخست بر منبر رفته بر زبان آری که خاطر ما بر آن قرار یافته که علی و معاویه در امر خلافت دخل نکنند تا ما کسی را که از اهل صلاح و تقوی بود و پدر او نیز در سلک صحابه پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم منتظم بوده باشد بر سریر امامت بنشانیم آنگاه علی را خلع نمائی و از منبر فرود آئی بعد از آن من بر منبر صعود نموده معاویه را خلع کنم و مردم را بمبایعت ابن عمر ترغیب نمایم و علی کل التقدیرین چون ابو موسی بافسون عمرو عاص فریفته و مغرور گشته از آن خلوت بیرون شتافت و چشم عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما بر وی افتاد گفت بخدا سوگند ای ابو موسی ظن من چنانست که عمرو عاص ترا فریب داده اکنون من نوبت دیگر ترا نصیحت نموده التماس مینمایم که اگر شما هردو بر امری اتفاق نموده‌اید او را در تکلیم تقدیم فرمای چه او مردی غدار است و من میترسم که اگر تو در امر متفق پیش از وی سخنی بر زبان آری عمرو اظهار خلاف نماید و از این ممر فسادی متولد گردد که تدارک نپذیرد ابو موسی گفت ما بر امری اتفاق نموده‌ایم که بین الجانبین مخالفت واقع نخواهد شد و روز دیگر صباح ابو موسی اشعری و عمرو بن العاص و اکثر عظماء عراق و شام مجمعی ساخته منبری نصب کردند و ابو موسی بعمرو گفت که بر منبر صعود نمای و حدیثی را که بر آن متفق شده‌ایم بمسامع خلایق رسان عمرو گفت معاذ اللّه که من به تو تقدیم نمایم زیرا که تو از من اسن و افضلی و ابو موسی بر منبر برآمده بعد از اداء ثناء الهی و درود بر مرقد معطر حضرت رسالت‌پناهی بر زبان آورد که ایها الناس ترفیه احوال رعایا و تنظیم امور برایا منوط و متعلق بآنست که علی مرتضی و معاویه را از تکفل مهم خلافت معاف و معذور داریم و این کار را بشوری حواله نمائیم تا اهل اسلام هرکس را که شایسته این منصب دانند اختیار فرمایند آنگاه انگشترین از انگشت بیرون آورده گفت من علی و بقولی گفت من علی و معاویه را از خلافت بدر آوردم چنانچه این انگشتری را از انگشت خویش و از منبر فرود آمد و عمرو عاص بر منبر رفته گفت ایها الناس این شخص صاحب خود را از خلافت خلع کرد چنانچه مجموع استماع فرمودید و اکنون من صاحب خویش یعنی معاویه را بخلافت مقرر ساختم زیرا که او ولی امیر المؤمنین عثمان و طالب خون اوست و از شنیدن این سخن غلغله در میان مردم افتاده ابو موسی فریاد برآورد که میان ما و
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۶۶
عمرو این مواضعه نبود و عمرو را دشنام داد و او نیز زبان بشتم ابو موسی بگشاد که چرا خلاف واقع میگوئی مهم را بر این نهج قرار داده بودیم عبد الرحمن بن ابو بکر الصدیق رضی اللّه عنه گفت کاش ابو موسی مرده بودی و چنین حکمی از او صادر نگشتی و عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنه گفت گناه ابو موسی نیست بلکه جرم کسی است که او را باین کار نصب کرده و شریح بن هانی تازیانه چند بر سر عمرو زد و پیوسته تأسف میخورد که چرا بجای تازیانه شمشیر نزدم و بعضی از حاضران آواز برآوردند که لا حکم الا للَّه ابو موسی اشعری و عمرو عاص را بحکم ایزدی چه اختصاص و زمره‌ای از اهل عراق خواستند که تیغ انتقام از نیام برآورده با شامیان آغاز قتال کنند اما عدی بن حاتم طائی مانع شده گفت مقاتله بی‌رخصت امام جایز نیست و طایفه‌ای از قری زبان بدشنام ابو موسی گردان ساخته گفتند که امیر المؤمنین علی حماقت تو را میدانست لاجرم حکومت ترا مکروه شمرد و فوجی از شیعه علی مرتضی قصد قتل ابو موسی کردند و او روی گریز بجانب مکه آورد و در ترجمه مستقصی مذکور است که بعد از وقوع قضیه شنیعه مذکوره مردم متفرق بچهار فرقه شدند زمره‌ای گفتند که لا حکم الا للَّه و ایشانرا محکمه خواندند و خوارج نیز گفتند و گروهی بر زبان آوردند که ما کار این دو مرد را بخدا بازگذاشتیم و آن گروه را مرجیه نام نهادند و جمعی اظهار کردند که این تحکیم خطا بود و ما کسی را بامامت و خلافت احق و اولی از علی مرتضی نمی‌شناسیم و رفض میکنیم هرکس را که غیر او باشد و این جماعت بروافض مشهور شدند و فرقه‌ای گفتند بر ما واجب آنست که کتاب رب الارباب را متابعت نمائیم و هرچیزی را که کلام الهی زنده کند احیا کنیم و هرچیزی را که اماتت آن بر طبق فرمان قرآن مقرر باشد بمیرانیم و این فرقه را معتزله نام نهادند القصه چون عمرو عاص آن خدیعت بتقدیم رسانید بمرافقت سایر معاونان معاویه بدمشق رفته بر معاویه بخلافت سلام کرد و عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما با اصحاب جناب ولایت‌مآب بکوفه شتافته کیفیت حادثه را معروض داشتند و بروایت مستقصی بعد از استماع آن واقعه منکره امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه فرمود که بر رؤس منابر خطبا زبان بلعان معاویه و عمرو بن العاص و ابو الاعور السلمی و حبیب بن مسلمه فهری و ضحاک بن قیس و ولید بن عقبه و ابو موسی بگشایند و چون این خبر بگوش معاویه رسید امر کرد تا امیر المؤمنین علی و سبطین و ابن عباس و مالک اشتر را رضی اللّه عنه بر منبرها ناسزا گویند
 
ذکر احوال مصر در زمان خلافت امیر المؤمنین حیدر و بیان انتقال مالک اشتر و محمد بن ابی بکر از این عالم بعالم دیگر
 
چنانچه سابقا مرقوم کلک بیان گشت امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه در اوایل ایام
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۶۷
خلافت قیس بن سعد بن عباده را که از جمله اعیان عرب و حاوی انواع فضل و ادب بود بایالت ولایت مصر ارسال فرمود و چون قیس بمقصد رسید محمد بن ابی حذیفه بن عتبه بن ربیعه که در آن اوقات بر آن مملکت استیلا یافته بود عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح را عذر خواسته زمام امور حکومت را در کف کفایت قیس نهاد و بیمن اهتمام قیس تمام مصریان با شاه مردان بیعت نمودند مگر اهل قریه خریثا که در سلک معتقدان امیر المؤمنین عثمان انتظام داشتند و ایشان بقیس گفتند که آنچه از خراج بر ما واجب میشود ادا مینمائیم مشروط بآنکه ما را تکلیف بیعت ننمائی تا در عاقبت این امر تأمل کنیم و قیس مصلحت وقت در قبول این ملتمس دانسته با مردم آن قریه که اهل قوت و شوکت بودند بمدارا زندگانی نمود بیت
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرفست*با دوستان مروت با دشمنان مدارا و چون معاویه از تمکن قیس بن سعد رضی اللّه عنهما در آن خطه خبر یافت مضطرب شده رسولان متعاقب یکدیگر بمصر فرستاد و قیس را بمبایعت و متابعت خویش دعوت کرد اما خدیعت او در قیس تأثیر ننمود و ابن ابی سفیان از اطاعتش مأیوس گشته آغاز مکر و حیل فرمود و در مجالس چنین اظهار نمود که قیس از جمله هواخواهان ماست و دلیل بر صدق این سخن آنکه مردم قریه خریثا را که از جمله شیعه امیر المؤمنین عثمان‌اند تکلیف بیعت شاه مردان نمی‌نماید و چون این حدیث بسمع اشرف امیر نجف رسید قیس را از ایالت آن مملکت معاف داشته محمد بن ابی بکر رضی اللّه عنه بتکفل آن مهم نامزد شد و بعد از وصول محمد بمصر قیس بن سعد بمدینه شتافت و بعضی از متوطنان آن بلده که اندک نقاری از حیدر کرار کرم اللّه وجهه در دل داشتند زبان بطعن و تشنیع قیس دراز کردند و قیس علی‌رغم اعدا متوجه پایبوس شاه اولیا گشته در صفین بموکب ظفرقرین پیوست و امیر المؤمنین حیدر بیشتر از پیشتر او را منظور عین عاطفت گردانید اما محمد بن ابی بکر رضی اللّه چون در آن مملکت متصدی امر حکومت گشت کس نزد شیعه ذو النورین رضوان اللّه علیه فرستاد ایشان را ببیعت شاه اولیا کرم اللّه وجهه دعوت کرد و آن مردم همان جواب که بقیس بن سعد رضی اللّه عنهما گفته بودند بوی پیغام دادند و محمد لشکری بسر ایشان ارسال داشته آن سپاه منهزم باز آمدند و این معنی تکرار یافته محمد کیفیت حال را بامیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه عرضه داشت کرد و در آن کتابت تصریح نمود که رأی قیس بن سعد درباره این جماعت بصواب اقرب بوده علی کرم اللّه وجهه جواب نوشت که دیگر مزاحم آن طبقه مشو تا آنزمان که فرمان ما بتو رسد لاجرم محمد نیز با اعدا آغاز مدارا فرمود و چون حرب صفین بنهایت انجامید قضیه حکمین واقع گردید معاویه بن خدیع که از غایت شقاوت با شاه ولایت عداوت میورزید در آن ولایت اظهار طلب خون امیر المؤمنین عثمان کرد و طایفه‌ای از رنود و اوباش بدو پیوسته شورشی عظیم در مصر پدید آمد و محمد صورت حال را بعرض شاه اولیا رسانیده آنحضرت بمشورت مالک اشتر قیس بن سعد را کرت دیگر نامزد ایالت مصر کرد اما قیس از قبول آن امر استعفا جست و امیر المؤمنین حیدر در سنه ثمان و ثلثین مالک اشتر را ملک
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۶۸
آن ملک ساخته اجازت توجه فرمود و چون این خبر بگوش معاویه رسید دود حیرت بکاخ دماغ او تصاعد نمود چه بیقین میدانست که هرگاه شاه ولایت پناه از طرف کوفه و مالک از جانب مصر متوجه او گردند در دمشق مجال اقامتش نماند لاجرم باز در گرد مکر و تزویر گشته بدهقانی که بر سر راه مصر توطن داشت و خود را از جمله محبان او میشمرد نامه نوشت مضمون آنکه مالک اشتر متوجه ولایت مصر است و بی‌شبهه گذر او بر منزل تو خواهد افتاد باید که او را استقبال نموده ضیافت نمائی و طعامی مسموم بوی دهی و دهقان این سخن را قبول کرده چون مالک بدانجا رسید بموجب فرموده معاویه بتقدیم رسانید و مالک سفر آخرت اختیار نمود و از شیوع این خبر معاویه فرحناک و مستبشر شد و بر خاطر انور امیر المؤمنین حیدر کرم اللّه وجهه حزن و الم استیلا یافت و ایالت مصر را بدستور سابق بمحمد بن ابی بکر بازگذاشته عنایت نامه در این باب ارسال فرمود و در این اثنا آنجناب بدفع خوارج نهروان اشتغال نمود و چون این خبر بسمع معاویه رسید عمرو بن العاص را در سنه مذکوره با شش هزار کس بصوب مصر روان گردانید و در نواحی آن خطه معاویه بن خدیع بعمرو پیوسته میان ایشان و محمد بن ابی بکر رضی اللّه عنه مهم بقتال و جدال انجامید و محمد مغلوب شده بخرابه گریخت و معاویه بن خدیع او را بدست آورده هلاک ساخت و در جوف چهارپای نهاده بسوخت و عمرو عاص بی‌مانع و مزاحمی در مصر علم حکومت برافراخت و چون خبر شهادت محمد بن ابی بکر رضی اللّه عنهما بسمع اشرف امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه رسید اندوه بر ضمیر همایون آنجناب ازدیاد پذیرفت و در آن باب رقعه‌ای بعبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما که بحکومت بصره اشتغال داشت نوشت و عبد اللّه رضی اللّه عنه بعد از مطالعه آن مکتوب زیاد بن ابیه را بنیابت خویش در بصره گذاشته جهت تسلی خاطر انور امیر المؤمنین حیدر کرم اللّه وجهه بکوفه شتافت و با خود قرار داد که دیگر از عتبه علیه آنحضرت مفارقت اختیار ننماید
 
ذکر طغیان اصحاب بغی و عناد و التهاب نایره فتنه و فساد
 
ارباب فضل و رشاد بنوک خامه بلاغت‌نژاد بر لوح بیان ثبت کرده‌اند که آتش طغیان معاویه بن ابی سفیان بعد از تسخیر مصر و استماع توجه ابن عباس رضی اللّه عنه از بصره بکوفه اشتعال یافت و عبد اللّه بن الحضرمی را با دو هزار سوار بجانب بصره فرستاد و عبد اللّه بیکناگاه بدان بلده رسید و چون زیاد بن ابیه با او قوت مقاتله نداشت در گوشه‌ای خزید و ابن حضرمی بحکومت مشغول شده جناب امیر المؤمنین بعد از استماع این خبر اعین ابن مجاشع را بدفع او نامزد کرد و اعین ببصره رفته و زیاد بن ابیه بدو پیوسته مستعد قتال شدند و بعضی از اهل تقوی در مقام اصلاح آمده مقرر شد که روز دیگر ابن حضرمی طریق مصالحه مسلوک دارد اما آن شقی همانشب غدر کرده شبیخون بسر مجاشع برد و او را شهید کرده کرت دیگر زیاد روی بکنج اختفا نهاد و بعد از آن شاه مردان جاریه بن
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۶۹
قدامه را بمدافعه ابن حضرمی نامزد فرمود و میان ایشان حربی صعب روی نمود و این نوبت نوبت گریز بابن حضرمی رسید و جاریه از مقر او خبر یافته آتش در آن مکان زد و ابن حضرمی با موافقان خود که هفتاد تن بودند همدرین جهان بنایره عذاب معذب گشته رخت هستی بباد فنا دادند و در سنه تسع و ثلثین طغیان ابن ابی سفیان روی در ازدیاد نهاده متعاقب و متواتر جنود جلادت مآثر باطراف بلاد عراق و حجاز فرستاد و آن اشقیا لواء استیلا مرتفع گردانیده بیت
بهرجا که فرصت همی‌یافتند*عنان جانب نهب می‌تافتند و هر کرت که شاه ولایت خبر توجه شامیان را می‌شنید سپاه کوفه را بحرب ایشان تحریض میفرمود و کوفیان گاهی شرط فرمان‌برداری بجای آورده مقاتله لشکر معاویه را وجهه همت می‌ساختند و احیانا طریق خلاف مسلوک داشته بدفع خصم نمی‌پرداختند و اینمعنی موجب ملال خاطر انور می‌گشت و در باب زجر و تأدیب مخالفان دعوات اجابت آیات بر زبان الهام بیان میگذشت و در همین سال عقیل بن ابیطالب از اسد اللّه الغالب رنجیده نزد معاویه رفت سبب این معنی آنکه عقیل از بیت المال هر روز دو درم وظیفه داشت و داعیه کرد که چیزی بر آن اضافه شود تا بفراغت معیشت تواند نمود و اندک طعامی ترتیب فرموده علی را شبی بضیافت طلبید و در اثناء گفت و شنید اظهار افلاس نموده التماس کرد که چیزی بر وظیفه او زیاده گردانند آنجناب پرسید که وجه این دعوت را از کجا بهم رسانیده‌ای عقیل جواب داد که چندگاه هر روز یکدرم و نیم را خرج خود نموده نیم درم را جمع کردم و بمایحتاج این طعام مصروف داشتم امیر المؤمنین کرم اللّه وجهه فرمود که براین تقدیر وجه معاش تو را یکدرم و نیم کفایتست چگونه از ضیق معیشت شکایت می‌نمائی و عقیل نوبت دیگر در طلب مبالغه نموده امیر المؤمنین پنهان از او آهنی را در شعله چراغ داغ کرد و ناگاه بر دست او نهاد عقیل مضطرب گشته گفت ای برادر چرا دست مرا سوختی آن حضرت فرمود که چون تو تحمل این قدر آتش دنیا نمی‌آوری چگونه روا میداری که من از حقوق اهل اسلام زیاده بر آنچه حصه تو میشود چیزی بتو دهم و بدانجهت عیاذا باللَّه باحراق نایره عقبی گرفتار گردم و عقیل از اینجهت از حضرت امیر المؤمنین روی‌گردان شده بدمشق شتافت و این حرکت موجب ازدیاد حزن و الم خاطر همایون علی مرتضی رضی اللّه عنه گشت در ترجمه مستقصی مذکور است که بعد از وصول عقیل بدمشق معاویه در تعظیم و تبجیل او غایت مبالغه بجای آورده در مجلسی که بسیاری از اشراف و اعیان حاضر بودند گفت که عقیل مردیست که پیوسته ابو طالب او را بر علی تفضیل و ترجیح مینمود عقیل گفت هیهات هیهات ای معاویه هیچ بینائی سها را بر مهر انور عالم‌آراء ترجیح ننماید و هیچ دانائی مور ضعیف را برابر سلیمان اعتقاد نفرماید ذره حقیر را با خورشید منیر چه نسبت و قطره بیمقدار را با سحاب درربار چه مناسبت مصراع
ذره بآفتاب درخشان کجا رسد
خود انصاف ده که در آن زمانکه ما و تو بعبادت اصنام می‌پرداختیم علی مرتضی باقامت لوازم صلوه و جهاد قیام می‌نمود و آمدن من بنزدیک تو بنابر طمع مزخرفات
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۷۰
دنیوی است و اگر مرا از مثوبات اخروی بهره بودی ترک ملازمت آن قدوه اصفیا را جایز نشمردمی مصراع
آزاد بنده که بود در رکاب او
القصه میان عقیل و معاویه در آن اوقات مناظرات بسیار بوقوع انجامید و تفصیل آن قال و قیل موجب اطناب است و تطویل و در اوایل سنه اربعین از هجرت خاتم النبیین معاویه بن ابی سفیان بسر بن ارطاه را با سه هزار مرد بجانب حجاز فرستاد تا حرمین شریفین را در تصرف آورده از آنجا بجانب یمن رود و بسر بموجب فرموده عمل نموده ابو ایوب انصاری و قثم بن عباس رضی اللّه عنهم که از قبل امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه در مدینه و مکه والی بودند پنهان شدند و بسر بسان بلای ناگهان بدان دو بلده طیبه رسیده و از ساکنان آنجا طوعا او کرها بیعت معاویه ستانده بطرف یمن شتافت و چون عبید اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما که حاکم آن خطه بود از توجه آن ملعون خبر یافت عبد اللّه حارثی را بنیابت خویش تعیین نموده عنان بصوب فرار تافت و بسر در آن ولایت دست بفتنه و فساد برآورده عبد اللّه حارثی را با دو پسر عبید اللّه که موسوم بعبد الرحمن و قثم بودند عرضه تیغ بیداد گردانید و چون این اخبار بسمع اشرف شاه نجف رسید جاریه بن قدامه را با چهار هزار کس بدفع بسر نامزد فرمود و جاریه متوجه حرب او گشته بعد از وصول بحدود یمن بوضوح پیوست که بسر بجانب شام شتافته است لاجرم بکوفه مراجعت کرد و امیر المؤمنین تیر دعا بهدف اجابت رسانیده در شأن بسر گفت (اللهم اسلب دینه و عقله) بناء علی هذا بسر در آخر عمر خرف شده آغاز هذیان گفتن کرد و شمشیر طلبید بعضی از خادمانش تیغ چوبین و مشگی پر باد در پیش آن بداعتقاد نهادند و او شمشیر چوبین را بر آن مشک میزد تا بآتش دوزخ پیوست و بر ضمایر اولو البصایر مستتر نماند که قضیه خروج خوارج نهروان پیشتر از قضایاء مذکوره بوقوع انجامیده است اما قلم خجسته شیم بنابر ملاحظه ارتباط سخن نخست خاطر از بیان کلیات وقایع قاسطین فارغ ساخت آنگاه بتحریر شمه‌ای از حالات و مقالات مارقین پرداخت و من اللّه الاعانه و التأیید انه حمید مجید
 
ذکر مجملی از حال خوارج نهروان و کشته شدن اکثر ایشان‌
 
در صحیحین بروایت ابو سعید خدری رضی اللّه عنه مرویست که روزی حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه زهیبه را که علی مرتضی کرم اللّه وجهه از غنایم یمن بمدینه فرستاده بود در میان اقرع بن جلس و عینیه بن حصین فزاری و علقمه بن علاثه عامری و زید الخیل قسمت میفرمود و حرقوص بن زهیر تمیمی که ملقب است بذو الخویصره در آن مجلس بود در اثناء قسمت روی بدانحضرت آورده گفت اتق اللّه یا محمد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اصحاب را مخاطب ساخته فرمود که بدرستیکه از نسل این شخص قومی پیدا شوند که قرآن قرائت کنند و قرآن از حناجر ایشان تجاوز ننماید و بکشند اهل اسلام را و
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۷۱
بگذارند عبده اصنام را بیرون روند از اسلام (کما یمرق السهم من الرمیه) اگر زمان خروج ایشان را دریابید بکشید ایشان را و مانند قوم عاد مستأصل گردانید و چون حرقوص بن زهیر که بروایت اکثر ذو الثدیه عبارت از اوست در سلک عظماء خوارج نهروان انتظام داشت و حدیث مذکور بر آن طایفه باغیه صادق می‌آید و مورخان ایشان را مارقین گویند و کیفیت خروج آن ملاعین چنان بود که در آن اوان که ابو موسی اشعری بجانب دومه الجندل می‌رفت حرقوص بن زهیر و زرعه بن مالک بعرض امیر المؤمنین کرم اللّه وجهه رسانیدند که زمام حکم خداوند را بدست ابو موسی مده و از تحکیم اجتناب فرموده باجتماع عساکر فرمان فرمای تا باتفاق حرب اهل عناد و شقاق را وجهه همت سازیم آنجناب گفت که بمقتضاء آیات بینات کلام ربانی وفا بعهد و پیمان از شرایط ایمانست و شیمه غدر و نقض میثاق سبب ناخشنودی مهیمن منان و من هرگز شکستن عهد روا ندارم و نقش این امر مذموم را بر لوح خاطر نگذارم عبد اللّه بن الکوا و بعضی دیگر از اشقیا چون این کلمات استماع نمودند آواز برآوردند که لا حکم الا للَّه ارسال ابو موسی بدومه الجندل گناه است از این فعل توبه کن جناب ولایت مآب جواب داد که این امر گناه نیست بلکه منشأ آن ضعف و سستی رأی شماست زیرا که در آن روز که شامیان مصاحف بر رؤس رماح بستند و شما دست از حرب بازداشتید من هرچند گفتم که این حیله‌ایست که معاویه و عمرو عاص جهت مخلص خود اندیشیده‌اند قبول ننمودید تا مهم بصلح انجامید زرعه گفت اگر ابو موسی را از رفتن منع نکنی و دست از تحکیم باز نداری ما با تو قتال نمائیم امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه فرمود که تبالک می‌بینم که بنیزه من کشته خواهی شد جواب داد که مقصود من همین است حرقوص گفت بگوی که گناه از من صادر شد توبه کردم امیر المؤمنین فرمود که از من گناهی صدور نیافته بلکه شما گناه‌کارید در این اثنا شخصی معروض داشت که یا امیر المؤمنین این طبقه بسیار شده‌اند و داعیه دارند که اگر از فرستادن ابو موسی تبرا ننمائی با تو حرب کنند آنجناب فرمود که من هم با ایشان جنگ کنم در کشف الغمه مسطور است که قبل از انقضاء مدتی که در صلح‌نامه صفین مکتوب بود دوازده هزار کس از خوارج در قریه‌ای که آن را حرورا گویند جمع آمدند و عبد اللّه بن الکوارا بر خود امیر ساخته بمخالفت شاه ولایت مبادرت نمودند و امیر المؤمنین کرم اللّه وجهه نخست عبد اللّه بن عباس را رضی اللّه عنهما نزد آن قوم فرستاد و ایشان را براه راست دلالت فرمود و چون فایده‌ای بر ارسال ابن عباس رضی اللّه عنهما مترتب نشد حضرت امیر بنابر التماس ایشان بنفس نفیس بدانجا شتافت و عبد اللّه بن الکوا با ده کس از خواص خود بنزد آنجناب رفته بعد از آنکه نصایح سودمند و سخنان دلپسند شنود و دانست که امیر المؤمنین پس از انقضاء مدت موعود بمحاربه قاسطین توجه خواهد فرمود با آن ده کس از مذهب خوارج رجوع نمود و بموکب همایون پیوسته بقیه خارجیان متفرق شدند القصه چون خبر حکم حکمین بر نهج مسطور بکوفه رسید ضلالت خوارج بیشتر از پیشتر شده عبد اللّه بن
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۷۲
وهب الراسبی را بریاست برگزیدند و پس از تقدیم مشورت یک‌یک و دودو از کوفه بنهروان شتافتند و نامه بخوارج بصره نوشته عبد اللّه بن سعید عبسی را بدانجانب فرستادند تا ایشان را بصوب نهروان روان کردند و بعد از وصول عبد اللّه ببصره جمعی کثیر از آن ولایت در حرکت آمده بعبد اللّه بن وهب ملحق گشتند و چون خبر اجتماع آن طایفه بسمع اشرف امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه رسید نامه‌ای در قلم آورده نزد ایشان روان گردانید و صورت آن مکتوب اینست که (بسم اللّه الرحمن الرحیم من عبد اللّه علی امیر المؤمنین الی عبد اللّه بن وهب الراسبی و یزید بن الحصین و من تبعهما سلام علیکم فان الرجلین الذین ارتضیاهما للحکومه خالفا کتاب اللّه و اتبعا هواهما بغیر هدی من اللّه فلما لم یعمل بالسنه و لم یحکما بالقرآن تبرأنا من حکمهما و نحن علی امرنا الاول فاقبلوا رحمکم اللّه الینا فانا سایرون الی عدونا و عدوکم لنعود لمحاربتهم حتی یحکم اللّه بیننا و هو خیر الحاکمین) و چون این مکتوب هدایت اسلوب بخوارج رسید در جواب نوشتند که تو در آنوقت که بتحکیم رضا دادی کافر شدی اگر تائب گشته رعایت شرایط ایمان نمائی ما در آنچه مسئول تست نظر کنیم و اگر بر جریمه خویش اصرار فرمائی ترا بسلوک طریق مستقیم دعوت نمائیم و هیچ شک نیست که ایزد تعالی اهل خیانت را دوست نمیدارد و چون این جواب دور از صواب بعرض جناب ولایت مآب رسید از اطاعت آنجماعت مأیوس گشت و مهم ایشان را سهل پنداشته نخیله را لشگرگاه ساخت و بعزم رزم شامیان لواء ظفر انتما برافراخته باجتماع عساکر نصرت مآثر فرمان داد و زیاده بر شصت هزار مرد مقاتل مجتمع شده قبل از توجه بصوب دمشق خبر متواتر شد که خوارج در سواد عراق دست بفتنه و فساد برآورده‌اند و هر کرا با ایشان در مذهب موافق نیست کافر میخوانند و عبد اللّه بن خباب الارت و منکوحه او را بمجرد آنکه گفته‌اند که نصب حکمین مخالف شریعت سید الثقلین نبوده بقتل رسانیده‌اند و ام سنان صیداویه را نیز بهمین بهانه بعالم آخرت روانه کرده‌اند و الحاله هذه بغارت و خون ریختن مشغول‌اند و امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه بعد از استماع این اخبار بنابر استصواب اصحاب کبار دفع خوارج را اهم و اولی دانسته با عساکر نصرت شعار بصوب نهروان روان شد و بعد از آنکه نزدیک بمعسکر مارقین رسید نوبتی بنفس نفیس و کرتی بتوسط عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما با آن طایفه معارضه نموده اعتراضات ناموجه ایشان را جوابهای مسکت ملزم گفت و در قضیه رضا بمصالحه معاویه و نصب حکمین بقصه صلح حدیبیه و کلمه (یحکم به ذوا عدل منکم) و کریمه (فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها) تمسک جست اما هیچ فایده‌ای بر آن سخنان هدایت نشان مترتب نگشت و جناب امیر المؤمنین بتعبیه لشگر ظفر قرین پرداخته میمنه را بیمن مقدم حجر بن عدی الکندی زیب و زینت داد و در میسر شیث بن ربعی را بازداشت و بر جمیع سواران ابو ایوب انصاری را رضی اللّه عنه سرور گردانید و فرمود که تمام پیادگان در فرمان ابو قتاده رضی اللّه عنه باشند و از آنجانب خوارج نیز بتسویه صفوف قیام نموده در میمنه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۷۳
یزید بن حصین رایت جنگ و شین برافراخت و میسره را شریح بن ابی اوفی العبسی بوجود شوم خود ملوث ساخت و حرقوص بن زهیر ریاست سواران را قبول کرد و بروایتی عبد اللّه بن الکوا مراسم سرداری پیادگان بجای آورد و چون هردو لشگر در برابر یکدیگر صف آرای گشتند امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه فرمود که رایتی در موضع معین نصب کردند و دو هزار کس را بمحافظت آن علم مامور گردانیده فرمان داد تا ندا کردند که هرکس از مخالفان بسوی آن رایت شتابد امان یابد و هرکس بجانب کوفه رود نیز ایمن ماند در آن اثنا فروه بن نوفل اشجعی که از رؤساء خوارج بود باتباع خویش گفت من نمیدانم که بی‌جهت با علی که ولی خدا و وصی مصطفی است چرا قتال باید کرد و با پانصد کس از مارقین جدا گشته بطرف دسکره رفت و طایفه دیگر از آن قوم بکوفه شتافته فوجی در ظل رایت مذکور قرار گرفتند در تاریخ ابو حنیفه دینوری مسطور است که (و استامن الی الرایه منهم الف رجل فلم یبق مع عبد اللّه بن وهب الاقل من اربعه آلاف رجل) و در ترجمه مستقصی مذکور است که با عبد اللّه بن وهب دو هزار و هشتصد کس باقی ماند و آن ملاعین زبان بکلمه لا حکم الا للَّه و لو کره المشرکون گشاده بیکبار بر سپاه نصرت شعار حمله کردند و غبار معرکه هیجا بالا گرفته و آتش قتال اشتعال پذیرفته در اثناء کر و فر عبد اللّه بن وهب از غایت شقاوت شاه ولایت را بمبارزت خواند و بیک ضربت ذو الفقار بدار البوار پیوسته سپاه ظفر پناه بر سایر خوارج تاختند و مهم ایشان را برحسب دلخواه ساختند چنانچه از آن طبقه زیاده از نه نفر جان بیرون نبردند و از لشگر نصرت قرین بیش از نه کس شهید نشدند و در ترجمه مستقصی مذکور است که امیر المؤمنین علی پیش از خروج خوارج فرموده بود که قومی از دین بگریزند چنانکه تیر از کمان میگریزد و اگرچه قرآن خوانند قرآن از حلق ایشان نگذرد و دل ایشان را ثبات بر احکام قرآن نباشد و بحق آنخدائی که دانه را بشکافت و آدمی را از خزانه کرم خویش لباس وجود پوشانید که رسول صلی اللّه علیه و سلم با من قرار داده و مرا اخبار فرمود که تو با ایشان محاربه خواهی کرد و ایشان از بادیه غوایت بمنهج هدایت باز نیایند مانند تیر رفته که بشست باز نگردد و علامت این جماعت آنکه در میان ایشان مردی باشد که بجای یکدست در منکب او گوشت پاره بود بسان پستان زنان که بر سر آن مویها باشد چون سبلت گربه و ایضا شاه ولایت قبل از شروع در قتل خوارج فرمود که در این معرکه عدد شهداء سپاه ما از درجه آحاد بمرتبه عشرات نرسند و از مخالفان زیاده از نه نفر جان بیرون نبرند از عبیده سلمانی مرویست که گفت چون امیر المؤمنین علی حدیث ذو الثدیه را بیان فرمود من سه نوبت آنحضرت را سوگند دادم که تو این سخن را از رسول صلی اللّه علیه و سلم شنیدی و امیر المؤمنین علی هر نوبت قسم یاد کرد که شنیدم و چون خوارج کشته گشتند آنجناب فرمود که ذو الثدیه را در میان کشتگان طلب کنند جمعی هرچند او را جستند نیافتند و بعرض رسانیدند که شخصی متصف باین صفت در میان قتلی نیست امیر المؤمنین کرم اللّه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۷۴
وجهه گفت بخدا سوگند که ذو الثدیه در میان ایشان است و بار دیگر جمعی بطلب ذو الثدیه برخاسته او را در زیر چهل قتیل یافتند هم بر آن صفت که جناب امیر گفته بود و آنجناب سجده شکر بجای آورده اصحاب را گفت که اگر سبب اعتراض شما نگشتی خبر میدادم که رسول خدا قتله این طایفه را چه وعدها فرمود القصه بعد از آنکه خاطر خطیر حضرت امیر از مهم خوارج فراغت یافت زبان باداء ثناء الهی و درود بر مرقد معطر جناب رسالت پناهی برگشاد و فرمود که چون حضرت ملک منان ابواب لطف و احسان بر روی روزگار شما مفتوح گردانید و اعداء دین را مغلوب و مقتول ساخت لایق آنکه متوجه قتال گمراهان شام شوید و قضیه قاسطین را نیز مانند واقعه مارقین بفیصل رسانید اشعث بن قیس باتفاق جمعی از معارف سپاه عرض کرد که یا امیر المؤمنین سهام ما باتمام رسید و شمشیرهای ما کند گشت و نیزه‌های ما بشکست ما را بکوفه رسان تا بتجدید و تجدد اسلحه خود پردازیم و از سر استظهار تمام استیصال ظلمه شام را پیش نهاد همت سازیم و این ملتمس درجه قبول یافته شاه مردان عنان عزیمت بجانب کوفه انعطاف داد و بعد از وصول بنواحی آن بلده نخیله را لشگرگاه ساخته فرمود که هرکس مهمی داشته باشد بشهر رود و یک روز توقف نموده مراجعت نماید تا زودتر عزیمت سفر شام بامضاء رسد و روز دیگر یا بعد از انقضاء چند روز علی الاختلاف القولین اندکی از اهل ناموس در ملازمت امام الثقلین مانده سایر سپاه لشگرگاه را خالی گذاشته راحت نفس بر ارتکاب کارزار اختیار کردند امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه پس از مشاهده این حالت بکوفه درآمد و کوفیان بتمهید معذرت قیام نمودند اما مقبول نیفتاد آنگاه هرگاه که شاه مردان خطبه خواندی مردم آن خطه را توبیخ و سرزنش فرمودی و چون اظهار رنجش آنجناب مکرر شد جمعی از اعیان آن ولایت بخدمت مبادرت جسته گفتند یا امیر المؤمنین تو بهر جانب که توجه نمائی ما از ملازمت رکاب هدایت انتساب تخلف نخواهیم نمود و این سخن مقبول مزاج همایون امیر المؤمنین افتاده فرمود تا حارث همدانی ندا کرد که هرکس بصدق نیت و صفاء طویت موصوفست باید که فردا در فلان موضع که شایسته اجتماع سپاه است حاضر گردد روز دیگر چون امیر المؤمنین حیدر بمعسکر خرامید دید که زیاده از سیصد کس جمع نشده‌اند فرمود که اگر عدد این جماعت بهزار میرسید درباره ایشان فکری می‌اندیشیدم و در آن منزل دو روز در غایت حزن و اندیشه بسر برده بکوفه مراجعت کرد و بروایت اکثر مورخان واقعه خوارج نهروان در سنه ثمان و ثلثین روینمود و همدرین سال صهیب بن سنان الرومی که از جمله سباق اسلام بود وفات یافت در سیر السلف مسطور استکه (کان صهیب من النمر قاسطه سبته الروم من الموصل صغیرا) و صهیب بوقت فرصت از روم گریخته بمکه شتافت و پرتو انوار اسلام بر وجنات احوالش تافت کنیتش ابو یحیی بود و موتش در مدینه روی نمود و هم درین سال سهل بن حنیف الانصاری الاوسی که از جمله عظماء اصحاب بدر و فضلاء اشیاع امام واجب الاتباع بود در کوفه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۷۵
روی بعالم آخرت آورد و آنجناب بروی نماز گذارده بر فوتش تأسف خورد و در سنه تسع و ثلثین معاویه دو هزار کس فرستاد تا در راه حجاج عراق آبار و حیاض را بینباشتند و همت بر منع اهل اسلام از طواف بیت اللّه الحرام گماشتند چون مردم از اینجهت معاویه را ملامت کردند گفت بنابرآن بر این فعل اقدام نمودم که مسلمانان را در مکه امامی نیست و روایت امام یافعی آنکه در سنه مذکوره میان موافقان شاه مردان و متابعان معاویه بن ابی سفیان در باب اقامت مناسک حج نزاع واقع شد و باهتمام ابو سعید خدری رضی اللّه عنه مهم بصلح انجامید بر اینموجب که هیچیک از فریقین در امر امامت حجاج مدخل ننمایند و شیبه بن عثمان جمحی مقتدا باشد تا فرق انام حج اسلام بگذارند و در اوایل سنه اربعین خوات بن جبیر الانصاری البدری که در سلک شجعان زمان انتظام داشت در هفتاد و چهار سالگی رایت عزیمت بصوب عالم آخرت برافراشت و در همین سال وفات ابو مسعود عقبه بن عمرو الانصاری که از اهل عقبه بود روی نمود و بروایتی همدرین سال ابو اسید الساعدی مالک بن ربیعه بدری وفات یافت و قولی آنکه فوت ابو اسید در سنه ستین اتفاق افتاد و مدت حیاتش هفتاد و پنج سال بود و همدرین سال معیقب بن الدوسی که در سلک مهاجران حبشه منتظم بود و اشعث بن قیس الکندی که شمه‌ای از احوال او در ضمن حکایات سابقه مذکور گشته وفات یافت و مدت عمر اشعث شصت و سه سال بود و در ماه رمضان همین سال شهادت حضرت شاه ولایت روی نمود
 
ذکر واقعه هایله و مصیبت شامله امیر المؤمنین و امام المسلمین علی بن ابیطالب علی نبینا و علیه سلام الله الواهب‌
 
سنت سنیه ایزد تعالی (وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلًا)* بر اینمنوال سمت استمرار پذیرفته که هرکس از راه محبت و اخلاص بقدم نیاز و اختصاص ساحت بارگاه احدیت پیماید و بدست ارادت و بندگی ابواب ملازمت درگاه الوهیت بر روی روزگار محبت خود بگشاید باران غموم و بلایا از غمام محن و رزایا بر فرق او ریزان شود و انوار ابتهاج و راحت آثار افراح و بهجت از صفحات احوالش گریزان گردد و مرویه صحیحه (ان اللّه اذا احب قوما ابتلاهم) مؤید این دعوی است و کلمه فصیحه (البلاء للولاء کاللهب للذهب) مؤکد اینمعنی بیت
دوستی چون زر بلا چون آتش است*زر خالص در دل آتش خوشست و لهذا نزول نوائب بر اکابر انبیا که محرمان حریم کبریااند بیشتر از سایر بر ایامی بوده است و حلول مصائب بر اعاظم اولیا که مقربان عالم بالااند اکثر از جمیع خلایق روی مینموده تن کدام نبی است که گداخته شعله تعب او نیست و دل کدام ولی است که نشانه سهام کرب او نیست بلکه بر آتش بلاء او در هر بادیه هزار هزار دل کبابست و از دود ابتلاء او در هر زاویه هزار هزار دیده پر آب رباعی
اندر همه دشت خاوران سنگی نیست*کز خون دل و دیده بر آن رنگی نیست*
در هیچ زمین و هیچ فرسنگی نیست*کز دست غمت نشسته دل تنگی نیست و مصداق
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۷۶
این سیاق نزد علماء آفاق از تأمل در وقایعی که میان امیر المؤمنین و امام المسلمین اسد اللّه الغالب علی بن ابیطالب و معاویه بن ابی سفیان و شامیان واقع شده بر وجهی که شمه از آن سبق ذکر یافت (کالشمس فی رابعه النهار) ظاهر و آشکار میگردد زیرا که باوجود آنکه باتفاق جمیع طوایف امت آن مهر سپهر امامت خلیفه بحق و امام مطلق بود و پیش از تمامی اهل اسلام بمتابعت نبی امی علیه الصلوه و السلام اقدام فرمود و خصوصیت نسبی و حسبی و مقارنت نسبی و مکتسبی با رسول عربی باکمل وجهی حاصل داشت و پیوسته در ملازمت آنحضرت رایت غزو و جهاد و لواء علم و اجتهاد می‌افراشت و در میدان شجاعت و مردانگی از مجموع مبارزان ادوار گوی مسابقت می‌ربود و در ایوان سخاوت و فرزانگی بر جمیع کریمان اعصار سابق و فایق مینمود و اکثر اکابر مهاجر و انصار غاشیه متابعتش بر دوش گرفته بودند و بیشتر اشراف بلاد و امصار حلقه متابعتش در گوش کشیده آنحضرت را بر طبق دلخواه بر معاویه بن ابی سفیان که بی‌شایبه اشتباه طلیق بن طلیق بود و در سلک مؤلفه قلوب انتظام داشت استیلا میسر نگردید و از آنجهت مدتی مدید روزگار فرخنده آثار بانواع غصه و غم و اصناف حزن و الم گذرانیده بالاخره بدرجه رفیعه شهادت رسید منقولست که نوبتی یکی از مخصوصان سده سنیه امامت و منتسبان عتبه علیه کرامت از آنجناب پرسید که یا امیر المؤمنین باوجود انواع فضایل صوری و معنوی و اصناف کمالات دنیوی و اخروی که ذات فایض البرکات ترا حاصل است سبب چه بود که ابن هند را مغلوب نتوانستی ساخت جواب داد که دنیا بدو پا قائمست یکی حق و دیگری باطل من اراده کردم که بیک پا قایم گردد میسر نشد طرفه حالتی استکه والیان ولایت هدایت بواسطه جفاء دنیاء بیوفا همواره در زوایاء یأس و حرمان می‌نشینند و سالکان مسالک غوایت از کج‌روی فلک بی‌سر و پا پیوسته در ریاض آمال و امانی اثمار دولت و کامرانی می‌چینند مقربان بارگاه سبحانی بسبب حصول سعادات جاودانی از مستلذات عالم فانی مهجور و مردودان درگاه یزدانی بواسطه وفور تسویلات نفسانی باحراز مرادات این جهانی مغرور مثنوی
فلک بر خویش پیچان اژدهائیست*پی آزار ما زور آزمائی است*
رساند هر کرا یک لحظه راحت*کند سالی ز دنبالش جراحت*
بهر اختر کزو روشن چراغیست*نهاده بر دل آزاده داغیست*
هزاران داغ هست و مرهمی نی*وز آن بیمرهمی هیچش غمی نی* غرض از این تشبیب و مقصود از این ترتیب ایراد واقعه مصیبت‌فزای شاه اولیا و قدوه اصفیا است که در سنه اربعین از هجرت خاتم الانبیاء دست داد و بدانجهت کوکب هدایت و اقبال از اوج عزت بحضیض مذلت افتاد مثنوی
دل اهل اسلام از آن غم شکست*شه چرخ چارم بماتم نشست*
قمر زان الم جیب جان چاک زد*زحل جامه در خم افلاک زد*
فرشته ز سوز درون پر بسوخت*عطارد ورقهای دفتر بسوخت مستحفظان اخبار و مستخبران آثار اگرچه اتفاق دارند که شهادت حضرت ولایت منقبت بر دست عبد الرحمن بن ملجم المرادی بوقوع انجامید اما در کیفیت حال آن لعین شقاوت
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۷۷
مآل و چگونگی وقوع آن امر شنیع اختلاف بسیار واقع است روایتی آنکه ابن ملجم در اصل از مصر بود و در وقت خروج مصریان جهت مخالفت امیر المؤمنین عثمان با ایشان همراهی نمود و بعد از آن واقعه بکوفه افتاده در ملازمت شاه ولایت بسر میبرد و قولی آنکه پس از واقعه نهروان شاه مردان بمحمد بن ابی بکر نوشت که چند کس از فرسان مصر بدینجانب روانه ساز و محمد بموجب فرموده بیست نفر از شجعان کوفه ارسال داشت و یکی از آنجمله عبد الرحمن بن ملجم بود و چون نظر امیر المؤمنین حیدر بر آن سند بداختر افتاد فرمود که: شعر
اشدد حیازک للموت فان الموت لاقیکا*و لا تجزع من الموت اذا حل بوادیکا یعنی میانرا سخت بربند از برای مرگ که مرگ بتو ملاقات خواهد کرد و جزع مکن از مرگ چون بوادی تو فرود آید در روضه الشهداء مسطور است که امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه در وقت خروج خوارج نهروان رسولان باطراف بلدان فرستاده مدد طلبید از یمن ده تن بملازمت امیر صف‌شکن آمدند که عبد الرحمن بن ملجم داخل ایشان بود و هریک از آن ده‌نفر تحفه‌ای بنظر امیر المؤمنین حیدر رسانید و قبول فرمود مگر تحفه ابن ملجم که در حیز قبول نیفتاد و آن شمشیری بود بغایت قیمتی و آن لعین ازین جهت غمگین شده در خلوتی بمجلس همایون درآمد و گفت یا امیر المؤمنین سبب چیست که از رفیقان من هدیه قبول نمودی و شمشیر مرا که در میان عرب شبیه ندارد نمی‌ستانی امیر کرم اللّه وجهه فرمود کهم ای عبد الرحمن این تیغ را چگونه از تو بستانم و حال آنکه مراد تو از من بدین شمشیر حاصل خواهد شد ابن ملجم از شنیدن این سخن اظهار جزع کرده بر زمین افتاد و گفت یا امیر المؤمنین هیهات هیهات هرگز مباد که این صورت در خیال من گذرد و این فکر محال در خاطرم خطور کند من بعشق ملازمت این آستان دل از وطن برداشته‌ام و نقش مهر و محبت خدام این خاندان بر صحیفه ضمیر نگاشته جناب امیر گفت این امریست بودنی و صورتیست روی نمودنی و تو عنقریب از جاده وفاق بپایه نفاق خواهی گرفت و خاک بیمروتی و شقاوت و بر فرق دولت خواهی ببخت مصراع
آئین مهر و رسم وفا عادت تو نیست
ابن ملجم گفت یا امیر المؤمنین اینک من در نظر تو ایستاده‌ام اشارت فرمای تا دستهای مرا قطع نمایند و اگر تحقیق فرموده‌ای که این امر از من واقع خواهد شد مرا بقصاص رسان آنجناب فرمود که چون هنوز از تو فعلی صدور نیافته که مستحق عقوبت باشی چگونه ترا قصاص فرمایم اما مخبر صادق صلی اللّه علیه و سلم مرا از این کار اخبار کرده و یقین میدانم که قول او بصدق اقتران خواهد یافت و روایتی آنکه ابن ملجم در سلک خوارج انتظام داشت اما از کوفه مجال فرار نیافت و در معسکر امیر المؤمنین حیدر ماند تا وقتی که مهم قوم او فیصل پذیرفت و در بعضی از روایات آمده است که چون علی مرتضی رضی اللّه عنه از نهروان بجانب کوفه روان شد ابن ملجم رخصت طلبید که پیشتر بدان بلده شتابد و مژده فتح و نصرت بمردم رساند و از موقف امامت اجازت یافته چون بکوفه درآمد گرد محلات میگشت و بآواز بلند خبر ظفر میگفت در آن اثنا چشمش بر جمیله قطام‌نام که دختر اشجمع تمیمی بود افتاد
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۷۸
و شیفته حسن و جمال و غنج و دلال او گشته گفت ای آرام جان و مونس دل ناتوان از کدام قبیله جواب داد که از تیم الرباب و آن قبیله تمام خوارج بودند و جمعی کثیر از ایشان در نهروان کشته شده بودند ابن ملجم باز پرسید که بیوه یا شوهر داری جواب داد که بیوه‌ام آنگاه ابن ملجم بزبان نیاز او را خواستگاری نمود قطام گفت مهر من سه هزار دینار است و کنیزکی جمیله مغنینه و سر علی بن ابیطالب ابن ملجم گفت زر و کنیزک را قبول دارم اما قتل حیدر کرار بغایت دشوار است و چون پدر و برادر و بعضی دیگر از خویشان قطام در نهروان کشته شده بودند گفت ای عبد الرحمن مال و کنیزک بتو می‌بخشم اما از سر قتل علی در نمیگذرم چون شعله عشق در کانون درون عبد الرحمن برافروخته بود و خرمن صبرش بشرار برق محبت متوجه سر قبول جنبانید و از غایت شرارت بموجبی که مذکور خواهد شد آنحضرت را بدرجه شهادت رسانید راقم حروف گوید که این روایت در نظر واقفان مواقف هدایت ضعیف مینماید زیرا که باتفاق مورخین واقعه نهروان در سنه ثمان و ثلثین بوقوع پیوسته و شهادت شاه ولایت در سنه اربعین واقع گشته و روایتی که اکثر مورخان والاگهر بقلم صحت اثر ایراد کرده‌اند آنست که چون بعد از واقعه نهروان بعضی از خوارج که زنده مانده بودند در اطراف بلاد متفرق گشتند عبد الرحمن بن ملجم المرادی و برک بن عبد التمیمی و عمرو بن بکر السعدی در مکه مجتمع شده روزی از کشتکان نهروان یاد کردند و بر قتل آن ملاعین تأسف خورده گفتند که اگر علی بن ابیطالب و معاویه بن ابی سفیان و عمرو بن العاص کشته شوند فتنها ساکن و خواطر مطمئن گردد آنگاه عبد الرحمن گفت من مهم علی را کفایت کنم و برک بر زبان آورد که من کار معاویه را باتمام رسانم و عمرو گفت که من قلوب را بقتل عمرو مسرور گردانم و چنان قرار دادند که در صبح هفدهم ماه رمضان هریک از ایشان مهمی را که متقبل شده‌اند سرانجام نمایند آنگاه شمشیرهای خود را زهر آب داده هریک متوجه مقصد گشتند و بروایت امام یافعی شخصی که کشتن معاویه را قبول نموده بود حجاج بن عبد اللّه الضمیری نام داشت و متقبل قتل عمرو عاص موسوم بدادویه الغبری بوده القصه چون شخصی که داعیه خونریزی معاویه داشت بدمشق رسید در سحر روز موعود کمین کرده در وقتی که معاویه بنماز بیرون می‌آمد ضربتی بر الیه او زد و گفت کشتم ترا ای دشمن خدا و فی الحال اعوان معاویه او را گرفته پیش آوردند و معاویه بقتل او اشارت کرده آن شخص گفت اگر ترا خبری گویم تو شادمان شوی مرا هیچ نفعی کند معاویه پرسید که آن کدامست جواب داد که امشب برادرم عبد الرحمن علی بن ابیطالب را بقتل رسانید معاویه گفت همچنانکه ترا کشتن من دست نداد شاید که او را نیز میسر نشده باشد و بروایت اصح آن خارجی را بکشت آنگاه معاویه طبیبی طلبید و استعلاج زخم سرین خود نمود طبیب گفت موضع زخم را داغ باید کرد یا شربتی خورد که قاطع نسل باشد معاویه شق ثانی را اختیار کرده آن جراحت التیام پذیرفت اما شخصی که اتمام امر عمرو عاص را قبول نموده بود چون بمصر رسید در شب موعود
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۷۹
بسر راه عمرو عاص رفته منتهز فرصت بنشست اتفاقا در آنشب عمرو را درد شکم گرفته بنماز بامداد بیرون نیامد و خارجه عامری را فرمود که بمسجد رفته امامت کند و چون خارجه بنزدیک مسجد رسید آن شخص بیک ضربت شمشیر او را بکشت و مردم قاتل را گرفته نزد عمرو بردند و چون چشمش بر عمرو افتاد دانست که دیگری کشته گشته گفت و اللّه ای فاسق که من غیر از ترا اراده نداشتم عمرو جواب داد که من بحمایت وجع البطن از ضرب تیغ تو نجات یافتم آنگاه بگفت تا او را بکشتند اما عبد الرحمن بن ملجم چون بکوفه رسید چنانچه مذکور شد قطام را که در عرب بکمال حسن و جمال ضرب المثل بود دید و طالب وصل او گردید قطام امر تزویج را بقتل علی مرتضی رضی اللّه عنه تعلیق نموده عبد الرحمن گفت من خود جهت همین مهم بکوفه آمده‌ام و قطام از خویشان خویش وردانرا مددکار آن نابکار ساخت و عبد الرحمن شبیب بن بحره اشجعی را نیز با خود متفق گردانیده آن مهم را باتمام رسانید به ثبوت پیوسته که در آن اوان که زمان شهادت حضرت ولایت منقبت نزدیک رسید چندین کرت بکنایه و صریح از اینمعنی اخبار نمود بلکه پیش از آن اوقات نیز هرگاه تقریبی میشد اظهار آن واقعه میفرمود چنانچه بعضی از ثقات روات آورده‌اند که معاویه را نوبتی این دغدغه در خاطر پیدا شد که آیا شاه اولیا پیش از مرگ او بفردوس اعلی خواهد خرامید یا او پیشتر بمقر خویش خواهد رسید و در این باب تأمل نموده دانست که این مشکل را غیر از علی مرتضی کسی حل نتواند کرد آنگاه سه نفر از اعراب را فرمود که متعاقب یکدیگر بکوفه روند و خبر فوت او را با مردم گویند و آنچه در آن باب از جناب ولایت مآب شنوند بگوش او رسانند و آن سه شخص متوجه کوفه گشتند در وقتی که امیر المؤمنین علی در مسجد کوفه بموعظه فرق انام قیام می نمود یکی از ایشان بدان مجلس درآمد و گفت که ای کوفیان بشارت باد شما را که معاویه فوت شد یاران از شنیدن این سخن در اهتزاز آمدند اما حضرت امیر کرم اللّه وجهه همچنان بر سر حرف خود بود و پس از لحظه‌ای دیگری از آن سه عرب بمسجد رسید همان خبر گفت و فرح اصحاب روی در ازدیاد نهاد و عرب سوم نیز همانساعت بدان محفل درآمده گفت معاویه هلک بر ملک اختیار کرد جوش و خروش مجلسیان مضاعف گشت و امیر نجف مطلقا بدان سخن التفات نفرمود لاجرم بعضی از حاضران گفتند یا امیر المؤمنین چرا بر فوت اینچنین دشمن قوی اظهار مسرت نمی‌نمائی و در این باب هیچ نمیفرمائی آنجناب اشارت بلحیه و سر مبارک خود کرده فرمود که معاویه نمیرد تا این را از این رنگین نه بیند در روضه الصفا مسطور است که در سفری اسب ابن ملجم مفقود گشت و او نزد امیر المؤمنین کرم اللّه وجهه آمده اسبی توقع کرد آنجناب ملتمس او را مبذول داشته فرمود مصراع
ارید حبائه و یرید قتلی
یعنی من اراده عطاء او میکنم و او قصد قتل من دارد و صاحب ترجمه مستقصی این مصراع را چنین نوشته که ارید حیوته و یرید قتلی من حیاتش میخواهم و او قتل من نقلست که در ماه رمضان سنه اربعین در روزی که امیر المؤمنین در مسجد کوفه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۸۰
بنصیحت خلایق اشتغال میفرمود بسوی امام حسن نظر کرد و گفت ای پسر من از این ماه چند روز گذشته است جواب داد که سیزده روز پس در امام حسین نگریست و فرمود که یا بنی از این ماه چند روز باقی مانده است گفت هفده روز آنگاه شاه ولایت پناه دست بمحاسن فرود آورده گفت در همین ماه بدبخت‌ترین مردم آخر الزمان لحیه مرا از خون سر من خضاب کند و بیتی بر زبان الهام بیان گذرانید مضمون آنکه قتل من می‌خواهد نامردی از قبیله مراد و من بوی نیکوئی میخواهم و ابن ملجم این سخن را شنیده مضطرب گشت و چون امیر المؤمنین حیدر از منبر فرود آمد نزد آنجناب رفت و گفت یا امیر المؤمنین پناه میگیرم بحضرت رب العالمین از آنچه نسبت بمن گمان می‌بری و از تو در میخواهم که اشارت فرمائی تا مرا بکشند یا دستهای مرا ببرند امیر کرم اللّه وجهه فرمود که پیش از قتل قصاص نباشد و لیکن رسول صلی اللّه علیه و سلم مرا خبر داده است که کشنده تو از قبیله مراد باشد و عبد الرحمن همچنان در مقام استبعاد بود شاه مردان گفت ترا بخدا سوگند میدهم که راست بگوی که تربیت‌کننده تو در طفولیت یهودیه بوده گفت آری آنجناب فرمود که آن زن یهودیه روزی ترا گفت که ای بدبخت‌تر از عاقر ناقه صالح گفت بلی چنین بود آنگاه جناب ولایت پناه ساکت شده روی از وی بگردانید بصحت پیوسته که در ماه مذکور امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه شبی در خانه امام حسن و شبی در منزل امام حسین رضی اللّه عنهما افطار مینمود و زیاده از سه لقمه تناول نمیفرمود و میگفت من بیش از شبی چند مهمان شما نیستم و در ترجمه مستقصی از ام موسی که سریه شاه ولایت بود مرویست که در آن سحر که شهادت امیر المؤمنین حیدر مقرر بود آنجناب دختر خود ام کلثوم را گفت که ای دخترک من چنان می‌بینم که این صحبت روح‌پرور در میان ما عنقریب منقص میگردد و طایر نفس نفیس قفس قالب شکسته بمرافقت متوطنان ملاء اعلی می‌پیوندد ام کلثوم قطرات اشک از سحاب دیده فروباریده گفت ای پدر این چه خبر محنت‌اثر است و این چه حکایت پرشور و شر این نه قصه‌ایست که بگوش هوش توان شنود و نه غصه‌ایست که از نکابت آن ایمن توان بود بیت
از فراق تلخ میگوئی سخن*هرچه خواهی کن و لیکن آن مکن* امیر المؤمنین گفت ای فرزند بجان پیوند کدام دلست که از این اندوه پاره نیست و کدام جانست که در وقت نزول قضاء ایزد تعالی بیچاره نیست دوش حضرت مصطفی صلی اللّه علیه و آله و سلم را در عالم رؤیا مشاهده نمودم که بدست مبارک غبار از روی من می‌افشاند و مرا نزدیک خود طلبیده میگفت ای علی بجانب ما بیا که ترا هیچ باکی نیست و آنچه بر تو واجب بود ادا نمودی و روایتی آنکه جناب ولایت مآب خواب خود را با حسن مجتبی رضی اللّه عنه تقریر فرمود و امام حسن متاثر گشته اظهار گریه و زاری نمود در روضه الشهدا مسطور است که در آن شب حضرت ولایت انتما تا سحر بطاعت مشغول بود و مطلقا خواب نفرمود و ساعت بساعت بساحت سرا آمده در آسمان نگریستی و گفتی (صدق رسول اللّه) و اللّه که هرگز رسول صلی اللّه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۸۱
علیه و سلم دروغ نگفت پس چه چیز بازمیدارد کشنده مرا از کشتن من و بر همین منوال میگذرانید تا وقت آن آمد که بمسجد رود آنگاه تجدید وضو کرده میان همایون ببست و فرمود شعر
(اشدد حیازک للموت فان الموت لاقیکا*و لا تجزع من الموت اذا حل بوادیکا* شعر
ای دل صبور باش که از مرگ چاره نیست*کو دل کز این مصیبت و اندوه پاره نیست و چون جناب مرتضوی از خانه بیرون آمده بمیان سرا رسید بطی چند که آنجا بودند در روی مبارک امیر بانک کردند و بقولی دامن آن جناب را گرفتند و یکی از خادمان چوبی بر آن مرغان زده امیر کرم اللّه وجهه فرمود که دست از اینها بازدار که نوحه‌کنندگان بر من و بروایتی گفت که (هن صوایح تتبعها نوایح) آنگاه جناب ولایت مآب بمسجد شتافته چنانچه شیوه ستوده‌اش بود بانک نماز گفت و حال آنکه ابن ملجم و شبیب و وردان در آن شب نزد قطام بسر برده بشرب خمر اقدام نموده بودند و چون آواز اذان بگوش آن ملعونه رسید ملاعین مشار الیهم را از خواب برانگیخته گفت اینک علی بانک نماز میگوید بروید و مهم او را کفایت کنید و آن سه بدبخت بمسجد شتافته شبیب و وردان بر در مسجد بنشستند و ابن ملجم بدرون آن بقعه درآمد و چون امیر المؤمنین کرم اللّه وجهه از اداء اذان فارغ گشته قدم در مسجد نهاد شبیب شمشیری بینداخت اما بر طاق مسجد آمد و بشکست و وردان هم بتیغی حمله کرد اما بر دیوار خورد و آن‌دو لعین گریخته ملعون سوم تیغ بر فرق همایون آنجناب زد و گفت (الحکومه للَّه لا لک و لا اصحابک) و روایتی آنکه ابن ملجم صبر کرد تا امیر المؤمنین کرم اللّه وجهه در محراب ایستاده احرام نماز بست و سجده اول بجای آورد و چون سر از سجده برداشت آن شقی شمشیر فرود آورد و باتفاق مورخان آن تیغ بر همان موضع آمد که روز حرب خندق عمرو بن عبدود زخم زده بود و تا مغز سر آن سرور شکافته شد و امیر المؤمنین کرم اللّه وجهه گفت که (فزت و رب الکعبه) یعنی سوگند به پروردگار کعبه که بمطلوب فایز شدم و امام حسن را فرمود تا شرایط امامت بجای آورده با مردم نماز گذارد و در مستقصی مذکور است که بعد از آن حادثه عظمی وردان لعنه اللّه بخانه خود رفت و شخصی از حالش وقوع یافته او را بدوزخ فرستاد و شبیب جان بتک پا بیرون برد و چون مردم جمع آمده از امیر المؤمنین پرسیدند که ضارب این زخم کیست فرمود که خدای تعالی او را ظاهر گرداند و بطرف راست مسجد اشارت کرد که همین ساعت از این در درآید و ابن ملجم در آن صباح شمشیر خون‌آلود بر دست گرفته در کوچه‌های کوفه میدوید مردی از بنی عبد قیس پیش‌آمده گفت تو کیستی گفت عبد الرحمن ابن ملجم گفت ای لعین امیر المؤمنین علی را تو زخم زده باشی خواست که انکار نماید خدای تعالی در زبانش انداخت که آری آن شخص فریاد بر آورده مردم را خبر کرد تا ابن ملجم را گرفته پیش امیر المؤمنین کرم اللّه وجهه بردند و بروایتی که در روضه الشهدا مسطور است ابن ملجم بعد از آنکه آنجناب را زخم زد بسرای ابن عم خود رفت و سلاح از تن باز کرد در این‌حال صاحب‌سرا درآمد و او را
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۸۲
مشوش دیده و گفت مگر قاتل امیر المؤمنین توئی آن لعین بجای لا نعم گفت و آن شخص گریبان او را گرفته بنظر امیر المؤمنین حیدر رسانید و چون چشم آنجناب بر وی افتاد فرمود یا اخا المراد مگر من بد امیری بودم شما را گفت معاذ اللّه یا امیر المؤمنین گفت ترا چه بر آن داشت که اولاد مرا یتیم ساختی و رخنه در قصر حیاتم انداختی نه من با تو نیکوئی کرده بودم گفت بلی اما واقع شد آنچه واقع شد (و کان امر اللّه قدرا مقدورا) و در روضه الصفا مسطور است که چون حضرت ولایت انتما نظر بر ابن ملجم انداخت فرمود (که ما کذبت و ما کذبت) این شخص زخم زننده من است بعد از آن او را گفت که ای دشمن خدای نه تو مشمول مکرمت و احسان من بودی گفت آری امیر فرمود که چه چیز ترا باعث شد براین امر جواب داد که چهل صباح شمشیر خود را تیز کرده از باری تعالی مسئلت نمودم که بدترین خلق را بآن مقتول گردانم امیر المؤمنین فرمود که (اراک مقتولا به و انت شر خلق اللّه) بعد از آن شاه مردان فرمود که عبد الرحمن را بزندان برید و طعام و شراب از او باز مدارید پس اگر من زنده مانم بمقتضاء رأی خود با او عمل نمایم و اگر بمیرم او را یک ضربت شمشیر بیش مزنید که او مرا زیاده از یک زخم نزده است آنگاه شاه ولایت پناه را بر گلیمی خوابانیده و بخانه بردند اولاد امجاد و بنات مکرمات و زوجات طاهرات که آنجناب را بدان حالت مشاهده کردند فریاد و زاری و ناله و بیقراری باوج فلک زرنگاری رسانیدند و جیب شکیبائی بدست اضطراب چاک زده مضمون این مقال ورد زبان گردانیدند نظم
شعله آتش هجران تو جان میسوزد*در فراق تو دل پیر و جوان میسوزد*
این چه دردیست کزو خون جگر میریزد*وین چه شوریست کزو جان جهان میسوزد و ضعف آنجناب ساعت بساعت سمت تزاید میگرفت و الم آن زخم لحظه فلحظه صفت تضاعف می‌پذیرفت و چون زمان رحلت نزدیک آمد امام حسن و امام حسین را رضی اللّه عنهما طلبیده نصایح سودمند بتقدیم رسانید و در باره ایشان دعوت اجابت آیات بر زبان همایون گذرانیده و بتکرار کلمه طیبه توحید مواظبت مینمود تا آنزمانکه مرغ روح مطهرش بجانب عالم بالا پرواز فرمود از مقتداء مؤتمن امیر المؤمنین حسن رضوان اللّه علیه مرویست که گفت بعد از رحلت شاه ولایت منقبت شنیدم که هاتفی میگفت از این خانه بیرون روید و این ولی خدا را بما گذارید و چون از خانه بیرون رفتیم آوازی بگوش ما رسید که محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم درگذشت و وصی او شهید گشت آیا بعد از این محافظت دین که خواهد کرد دیگری گفت هرکه متابعت سیرت ایشان کند و چون آواز تسکین یافت بخانه درآمدیم امیر المؤمنین علی را شسته و در کفن پیچیده یافتیم و روایت دیگر آنکه جناب امیر کرم اللّه وجهه در وقت ارتحال فرمود که چون من نقل نمایم از زاویه خانه لوحی پدید خواهد آمد مرا بدانجا بخوابانید و غسل دهید و چون از آستانه خانه کفن و حنوط پدید خواهد آمد مرا بدان تکفین کنید و در تابوت نهید و تابوت را در میان خانه وضع نمائید و فرزندان مرا طلب دارید تا وداع پدر خود کنند آنگاه نوبتی حسن و کرتی حسین بر من
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۸۳
نماز گذارند و چون پیش تابوت من از زمین برخیزد شما پایان تابوت را بردارید و هرجا که سر تابوت بر زمین آید مرا آنجا بگذارید و قبر حفر کنید و چون تابوتی از ساج پدید آید مرا آنجا دفن فرمائید و اولاد عظام بموجب فرموده آنجناب بتقدیم رسانیده همدران شب در نجف بهمین موضع که حالا مطاف طواف خلایق اطراف و اکناف عالم است جسد مطهرش را مدفون گردانیدند و بر طبق وصیت موضع قبر را با زمین هموار ساختند تا اعدا بر آن اطلاع نیابند و تا زمان هارون الرشید غیر از ائمه اهل بیت هیچ کس بر آن معنی وقوف نداشت و سبب پی‌بردن مردم بدان مرقد عطرسا و مشهد جنت‌آسا آن بود که روزی هارون در آن سرزمین شکار میکرد آهوئی چند بپشته که مدفن امام المسلمین بود پناه بردند و هرچند سک بر آن آهوان دوانیدند و جانور پرانیدند مطلقا تعرض ننمودند و بازگشتند هارون از مشاهده این صورت متعجب شده خواست که سر آن معنی را بازداند و بعد از تقدیم مراسم تفتیش پیری گفت از پدران بما چنین رسیده است که جسد مطهر امیر المؤمنین حیدر اینجا مدفون است لاجرم هارون ترک شکار کرد و لوازم طواف مزار فایض الانوار بجای آورد نقلست که پس از انتقال امیر المؤمنین علی امام حسن کرم اللّه وجههما عبد الرحمن بن ملجم را برحبه مسجد آورده گفت تو نیستی که امیر المؤمنین علی را کشته جواب داد که بلی آنگاه آنحضرت یک ضربت بر وی زد و عبد اللّه بن جعفر رضی اللّه عنهما میل در چشمش کشید و بروایتی دست و پایش را قطع کرده زبانش را ببرید و گروهی از شیعه جسد آن میشوم را در بوریائی پیچیده بسوختند پوشیده نماند که در باب تکفین و تدفین جناب امیر المؤمنین روایات دیگر نیز ورود یافته و خامه مکسور اللسان خوفا عن الاکثار زبان بایراد آن اقوال نمی‌گشاید و چون بتوفیقات الهی شمه‌ای از مفاخر و مناقب آن مظهر عجایب و مظهر غرایب در صدر مجلد ثانی مذکور خواهد شد در این مقام بر ذکر اولاد و ازواج آنجناب اختصار مینماید
 
ذکر تعداد ازواج و اولاد فاضلترین عترت خیر العباد صلوات الله علیه و آله الی یوم التناد
 
بروایت حافظ ابرو و بعضی دیگر از مورخان نام‌جو امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه در اوقات حیات نه زن بحباله نکاح درآورد اول بتول عذرا فاطمه زهرا بنت خیر الوری علیه و آله من الصلوه افضلها و من التحیات اکملها و تا سیده النسا در عالم فنا اقامت داشت علی مرتضی کرم اللّه وجهه بمناکحت دیگری رغبت نکرد دوم ام البنین کلابیه بنت حزام بن خالد بن جعفر بن ربیعه کلابی سوم اسماء بنت عمیس الخثعمیه چهارم ام حبیبه بنت ربیعه الثعلبیه پنجم امامه بنت ابی العاص بن الربیع که از زینب بنت خدیجه رضی اللّه عنهما تولد نموده بود و بروایت اکثر زینب دختر کلانتر خیر البشر بود ششم خوله بنت جعفر بن قیس بن مسلمه بن ثعلبه بن یربوع الحنیفه هفتم حجاء بنت امرء القیس بن عدی الکلابیه هشتم لیلی بنت مسعود بن
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۸۴
خالد بن ثابت بن ربعی التمیمیه نهم ام سعد بنت عروه بن مسعود الثقفیه اما اولاد ذکور امیر المؤمنین حیدر بروایت اکثر و اشهر پانزده نفر بودند برین موجب (حسن) و (حسین) و (محسن) ابناء (فاطمه) زهرا علیهم رضوان اللّه تعالی (عبد اللّه) و (عثمان) و (عباس) و جعفر که از ام البنین متولد شده بودند و در کربلا شهید گشتند (عبید اللّه) و (ابو بکر) که مادر ایشان لیلی بود ایضا در کربلا بعز شهادت فایز شدند یحیی و عون از اسماء در وجود آمدند (محمد الاکبر) که بمحمد حنفیه اشتهار یافته از خوله تولد نمود (و عمر الاکبر) از ام حبیبه در وجود آمد (محمد الاوسط) بروایت مستقصی مادرش امامه بود (محمد الاصغر) بقول صاحب مقصد اقصی از ام ولد تولد نمود و باتفاق مواقف النساب از پنج پسر جناب ولایت مآب نسل ماند (حسن) و (حسین) و (محمد حنفیه) و (عباس) (عمر) رضی اللّه عنهم اما بنات مکرمات شاه کرامت صفات بروایتی هفده تن بودند باین ترتیب (زینب الکبری) و (ام کلثوم الکبری) دختران فاطمه زهرا (ع) (رقیه بنت ام حبیبه) (ام الحسین) و (رمله الکبری) که از ام سعد تولد نموده بودند و مادر سایر دختران شاه مردان از کتبی که در وقت تحریر این مختصر در نظر بود بوضوح نپیوست اما اسامی ایشان اینست (ام هانی) (میمونه) (ام کلثوم صغری) (زینب الصغری) (فاطمه) (امامه) (خدیجه) (ام الکرام) (ام سلمه) (جمانه) (نفیسه) (ام جعفر) و بروایت صاحب کشف الغمه محسن بعد از وفات سید کاینات و قبل از انقضاء مدت حمل از فاطمه رضی اللّه عنها ساقط شد و ایضا در آن کتاب مکتوبست که در روز شهادت شاه ولایت کرم اللّه وجهه چهار نفر از ازواج آنجناب زنده بودند (امامه بنت ابی العاص) و هی بنت زینب بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و (لیلی بنت مسعود التمیمیه) و (اسماء بنت عمیس الخثعمیه) و ام البنین الکلابیه و بقول بعضی از مورخین اولاد ذکور امیر المؤمنین حیدر چهارده نفر بوده‌اند و اولاد اناث نوزده و روایتی آنکه عدد بنات شاه امامت صفات از هژده تجاوز ننمود و درین باب اقوال دیگر نیز وارد گشته که تفصیل آن موجب تطویلست و اللّه اعلم بالصواب و الیه المرجع و المآب‌
 
اظهار شکر پروردگار باتمام مجلد اول ازین ارقام و اختتام سخن دعاء بر دوام دولت آصف جم احتشام‌
 
للَّه الحمد و المنه که بمساعدت توفیق ابدی و موافقت تأیید سرمدی این جمیله بدیع منظر که مدتی مدید در لباس سواد مختفی بود کسوت بیاض پوشید و این مخدره لطیف پیکر که عهدی بعید از منصه ظهور هجران مینمود در خلعت تصحیح و حلیه تنقیح جلوه‌گر گردید نظم
شکر که این پیکر مشکین نقاب*کرد عیان عارض چون آفتاب*
با رخ پر زیب و لب دلنواز*جلوه‌گر آمد بر اهل نیاز یعنی مجلد اول ازین اجزا که صحایف حکایاتش غمزدای خواطر اهل ملالست شرف اتمام گرفت و قسم نخستین ازین اوراق که
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۸۵
لطایف روایاتش فرح‌افزای ضمایر اصحاب اقبالست زینت اختتام پذیرفت بعبارات رایقه و اشارات لایقه از شیوه تکلف اغراق و اغلاق دور و نزدیک بسرحد وضوح و ظهور مثنوی
سوادش نور بخش دیده حور*بیاضش از فروغ صدق پرنور*
سطورش جلوه‌گر چون عقد گوهر*ز الفاظ بلیغ روح‌پرور*
عباراتش چو آب زندگانی*درو پیدا جواهر از معانی
چو الحان اغانی بهجت افزا*چو صبح کامرانی عالم‌آرا و عمده جمله محسنات آنکه اقتران دارد بنام نامی و القاب گرامی سپهر مقداری که خورشید فایض الانوار عدالتش چون انوار خورشید منور کاشانه غمدیدگان مظلوم است و بهار نضارت آثار دولتش چون آثار نضارت بهار مفرح قلوب ستم‌رسیدگان مغموم نسایم خلق کریمش چون هوای فروردین روحی تازه در قالب عالم دمیده و شمایم لطف عمیمش مانند نافه آهوی چین مشام عالمیان را معطر گردانید مثنوی
نسیم خلق او هرگه وزیده*ز سنگ خاره گلها بردمیده*
چو نور عدل او شد عالم افروز*زمستان گشت چون ایام نوروز* غبار آستان مکرمت آشیانش کحل الجواهر حدقه امید و سحاب اقبال بی‌انتقالش خضرت بخش حدیقه سعادت جاوید نظم
سپهر کرم مهر روشن‌ضمیر*ببرج شرف آفتاب منیر*
افاضل نواز و فضایل دثار*بلطفش مباهی صغار و کبار*
مشیر سلاطین جم احتشام*انیس خواقین عالی مقام امین دولت خانی نگین خاتم کامرانی آصف نصفت صافی ضمیر صاحب حشمت صایب تدبیر ناظم مناظم نامداری بانی مبانی کامکاری عالیجاه معانی پناه عدالت دثار جلالت دستگاه کریم الدوله و الدنیا و الدین خواجه حبیب اللّه سلمه اللّه و ابقاه و بلغه فی الدارین الی ما تیمناه رجاء واثق و وثوق صادق که این صفحات بی‌سامان منظور نظر کیمیا اثر آنحضرت گشته خطایاء قلم برقم اشفاق اصلاح یابد و پرتو انور عواطف از مطلع اعزاز بر وجنات احوال مؤلف تابد مثنوی
هست امیدم که برغم سپهر*آصف جم قدر منوچهر چهر*
مکرمت آثار عدالت دثار*مظهر لطف و کرم کردگار*
چشم برین عقد درر افکند*جانب این نسخه نظر افکند*
از سر زلات قلم بگذرد*مائده لطف و کرم گسترد*
لب بگشاید پی تحسین من*شاد کند خاطر غمگین من*
تاج عنایت بنهد بر سرم*خلعت احسان فکند در برم*
تا کنم از خامه گوهر نثار*جیب فلک پر درر شاهوار*
از رشحات قلم سحر فن*تازه کنم باز ریاض سخن*
در چمن این رقم دلنواز*بلبل طبعم چو شود نغمه‌ساز*
هر نفسی فکر نوائی کنم وز سر نوساز ثنائی کنم*بلکه کنم از سر فیضان قلم*
روی زمین رشک بهشت ارم*پاک کنم نقد سخن راز غش*
وز سر اخلاص کنم پیش‌کش*نطلبم از دهر دگر هیچ کام*
تا شود این نامه بنامش تمام*ای ز شرف مهر سپهر وجود*
باطن تو مهبط انوار جود*قبله اقبال مرا روی تست*
جان و تنم خاک سر کوی تست*دست تو ابریست که بارد گهر*
نور دلت غیرت شمس و قمر*چون بهواداری آن نور پاک*
ابر کند تربیت مشت خاک*بشکفد از خاک گلی هرزمان*
بلکه شود خاک چو باغ جنان*بسکه دمد لاله و ریحان ازو*
رشک برد روضه رضوان ازو*ملک‌پناها دل تو شاد باد*
ملک دل از لطف تو آباد باد* تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۸۶ کار تو در مملکت سروری*تا به ابد باد هنرپروری*
تا بود از جود بعالم نشان*باد غمام کف تو در فشان*
خلعت اقبال بقد تو چست*نامه آمال بنامت درست*
چون بدعا رسم بود اختتام*شد سخن من بدعایت تمام* بر ضمایر ناظران صحایف اخبار و خواطر واقفان مواقف آثار محجوب و مستور نماند که تحریر این حکایات صحت اثر که مجلد اول است از کتاب حبیب السیر بمقتضای فحوای (الشی‌ء لا تثنی الا و قد تثلث) کرت ثالث بتحریک انامل مؤلف سمت تیسیر گرفت و کتابت این سواد مشکین‌نژاد در اثناء سفر هندوستان که مصراع
هر روز بمنزلی و هر شب بجائی*
بسر میبایست برد بر طبق دلخواه دوستان صفت اختتام پذیرفت طوطی شیرین کلام قلم که بسان تجار بحار و امصار از زنگبار دوات ظلمانی صفات جواهر آبدار در هر بلاد و دیار بر منصه اظهار می‌آورد لآلی متلالی این واقعه بدیعه را براین منوال در سلک بیان انتظام میدهد که هر کرا پرتو اندیشه و فروغ عقل فطنت پیشه بر صفحات کاینات تافته باشد بتحقیق داند که دوران اجسام ضعیف عرصه خاک و سیران اجرام جسیم عالم افلاک موافق علم و ارادت صانع بیچونست و سکون جبال ثابته الارکان و حرکت بحار لازمه الجریان مطابق حکمت و مشیت خالق کن فیکون ذراه ذریات ابو البشر در هوای فضای قضای او مانند گوی در خم چوگان سرگردان و طبقات ممکنات هنرپرور در بیدای ناپیدای تقدیر او بسان خاشاک در وقت اهتزاز تندباد بهر طرف شتابان (هو الذی یسیرکم فی البر و البحر) بناء علی هذا المقدمه المسلمه مسود این احوال در اواسط شوال سال نهصد و سی و سه از وطن مألوف و مسکن معهود یعنی دار السلطنه هرات (حمیت عن الآفات) بجانب ولایت قندهار لازال مرجع الفضلاء الاخیار اتفاق توجه افتاد در ایام توطن در آن بلده محروسه افتتاح تحریر این سواد دست داد اما قبل از آنکه عدد اجزاء از مرتبه آحاد تجاوز نماید و زبان خامه صحایف این نامه را بحلیه جلیه تلک عشره کامله بیاراید قاید قدر گریبان جان این ناتوان را گرفته و بطرف کشور هندوستان کشید و بتاریخ عاشر جمادی الثانی سنه اربع و ثلثین و تسعمائه مرتکب آن سفر پر خوف و خطر گردید و بجهه بعد مسافت و مس آفت از حرارت هوا و وقوع پشکال و طغیان آبها مدت هفت ماه در طی طریق اوقات گذرانید و در روز شنبه چهارم محرم الحرام سنه خمس و ثلثین و تسعمائه بدار الخلافه اگره که اکنون مستقر سریر سلطنت روز افزونست رسید همان روز بمساعدت بخت فیروز غبار درگاه فلک اقتدار پادشاهی که تحریر نام و القاب نواب کامیابش در امثال این محال مناسب رعایت طریقه ادب نیست کحل الجواهر دیده رمد دیده گشت و بیشایبه انتظار بتقلیل قوایم سریر سپهر مقدار سرافراز شده پایه قدر این خاکسار از فرق فرقدین درگذشت بیت
غبار کوی او را می‌شنیدم کحل بینائی*بحمد اللّه نمردم تا بچشم خویشتن دیدم و بعد از اندک زمانی که در آن دیار بسر برد مزاج موفور الابتهاج از قانون اعتدال بمنهاج اعتلال عدول نمود و مرضی صعب قوی طبیعی را ضعیف ساخته ساعت بساعت اسباب ناتوانی بیفزود مدت سه چهار ماه ترتیب اشربه
تاریخ حبیب السیر، ج‌1، ص: ۵۸۷
و تقلیل اغذیه فایده نداد و ترکیب مفرحات و استعمال ادویه نافع نیفتاد لاجرم قطعه
* چنان شدم ز ضعیفی که برد باد صبا*بهر نفس بدنم را بکشور دیگر*
بآب و تاب نماندم که تاب آتش تب*گداخت جسم مرا همچو موم بر اخگر آخر الامر حکیم علی الاطلاق از دار الشفاء (و اذا مرضت فهو یشفین) شربت صحت کرامت فرمود و سر عجز از بالین ناتوانی برداشته انامل مشیت مسبب الاسباب ابواب شفا بر روی روزگار این بیمار برگشود و همدران ایام در سایه اعلام ظفر اعلام پادشاه گردون غلام خلد اللّه ملکه الی یوم القیام توجه بجانب بنگاله اتفاق افتاده در هر منزلی که اندک توقفی میشد مسافر سریع السیر قلم بیشائبه سکون بنان قاصر بیان را بطرف تسوید این اوراق حرکت میداد تا در مرحله تیر مهانه که نزدیکست بمحل اجتماع آب سرد و نهر گنگ این کتاب زینت اتمام یافت و کلک سخن‌آرا از آمدوشد فارغ شده فروغ اختتام برین صفحات مشگین ارقام تافت و بیمن عنایت و حسن رعایت سعادتمندی که بمحامد ذات و محاسن صفات و عظم شان و قدم خاندان از سایر ارباب جاه و جلال ممتاز و مستثنا گشته و بجودت طبع لطیف و نفاست نفس شریف و لطف گفتار و حسن کردار پایه قدرش از تمامی اصحاب دولت و اقبال بمراتب در گذشته مثنوی
صدارت رتبتی کز احترامش*بود برتر ز هر صدری مقامش*
خجسته سیرتی کز فرط احسان*کند صید دل افراد انسان ذهن و قادش در ادراک اقسام علوم بدرجه کمال ترقی نموده و طبع نقادش در میدان اکتساب انواع فنون قصب السبق از امثال و اقران ربوده صور حقایق معانی در آئینه ضمیر عکس پذیرش مصور و نقوش دقایق نکته دانی بر صحیفه خاطر مهر تنویرش محرر مثنوی
فضیلت‌پرور کامل درایت*عواطف گستر شامل عنایت*
بطبع پاک در عالم فسانه*بحسن خلق سر خیل زمانه سطور منثوراتش کامثال اللؤلؤ المکنون زیور گوش هوش اکابر افاضل و عقود منظوماتش کانهن الیاقوت و المرجان فرح‌بخش خواطر اعاظم اماثل مثنوی
سپهر فضل و مهر اوج اقبال*در دریای احسان بحر افضال*
چمن‌آرای گلزار فضایل*سخن پیرای گفتار افاضل* نقاوه دودمان اصحاب یقظه و انتباه خلاصه خاندان اعاظم اولیاء اللّه مثنوی
گرامی گوهری از بحر عرفان*منور اختری از برج ایقان*
چراغ دودمان زین خوافی*که گر بودی بعهدش بشر حافی*
نهادی سر بپایش از ارادت*شمردی خدمتش را از عبادت مزین مسند صدارت و برتری مرتب اسباب امارت و سروری مقوی ارکان ملت غرا مر بی؟؟؟ تاریخ حبیب السیر ج‌1 587 اظهار شکر پروردگار باتمام مجلد اول ازین ارقام و اختتام سخن دعاء بر دوام دولت آصف جم احتشام ….. ص : ۵۸۴
لکان شریعت بیضا ملاذ فضلاء سخنور و پناه سخنوران فضل‌پرور آنکه مصراع
کند در علم طبعش موشکافی*
شیخ زین الدوله و الدین الخوافی ادام اللّه علو مناصبه و سمو مناقبه مثنوی
الهی تا بود خورشید تابان*ز مشرق جانب مغرب شتابان*
دلش روشن ز انوار یقین باد*دعا گویش همه روی زمین باد.
تمام شد جزو چهارم از جلد اول حبیب السیر بتاریخ پنجم ماه جمادی الاخری سنه ثلث و سبعین و ماتین بعد الف من الهجره النبوبه علیه الاف التحیه.
 
 
   توجه:  مقدمه و دیدگاه و تفسیر و بررسی انوش راوید و فهرست لینک های کتاب بررسی داستان تاریخ حبیب‌السیر فی اخبار افراد بشر در اینجا.