Skip to main content
آثار الباقیه ابوریحان بیرونی متن کتاب را همه مردم اهل علم و دانش میشناسند،  در اینجا فقط برای اینکه اشخاص پژوهشگر بتوانند متنهایی از این کتاب کاغذی یا پی دی اف را استفاده کنند یا در وب و اینترنت منتشر نمایند،  پست کردم.  فقط کافیست هر بخش را که میخواهید از اینجا براحتی کپی پیس کنید،  تا دیگر نیاز نداشته باشید آن بخش را با زحمت زیاد تایپ کنید.  لازم به یاد آوریست بدلیل انتقال از پی دی اف به وردآفیس و سپس وب مشکلاتی وجود دارد،  مانند اعداد و جداول و عکسها و پینوشتها و…،  بمرور درست میکنم.  فعلاً باید قسمت مورد نظر کپی پیس شده را با کتاب کاغذی یا پی دی اف تطبیق دهید و تصحیح کنید.  توجه نماییم،  فقط در گرایش تخصص و حرفه خود مطالعه و تحقیق و کار کنیم،  از این شاخه به آن شاخه نباید پرید.

آثار الباقیه ابوریحان بیرونی متن کتاب

آثار الباقیه ابوریحان بیرونی متن کتاب را همه مردم اهل علم و دانش میشناسند
تصویر جلد کتابهای آثار الباقیه از انتشارات مختلف،  عکس شماره 3842.
 این برگه بشماره 1570 پیوست لینک زیر است:
لوگو تخصصی و تخصصی تر باشیم،  عکس شماره 1529.
آثار الباقیه ابوریحان بیرونی متن کتاب
آثار الباقیه ابوریحان بیرونی متن کتاب
پیشگفتار و مقدمه مترجم اكبر داناسرشت
نام كتاب: آثار الباقيه /  نويسنده:  أبوريحان بيروني / ترجمه: اكبر داناسرشت
موضوع:  دانش ها  /  زبان:  فارسى / تعداد جلد: 1  /  ناشر:  امير كبير
پيشگفتار
بسم اللّه الرحمن الرحيم
آن كس كه ز شهر آشنايى است <> داند كه متاع ما كجايى است
مثلثات علمى است اسلامى و جزو علوم صادراتى ما مى باشد،  مثلثات را مسلمانانى كه بيشتر ايرانى بودند در طول سده دوم و سيم و قرن طلائى چهارم ساختند،  و اين علم را در دنيا از خويش يادگار گذاشتند.  كار من تنها اين است كه طرز بناى اين علم را به گمان خويش فهميده ام و به علماى رياضى جهان تقديم ميدارم.  از خوانندگان خواهشمندم كه نظرهاى خويش را براى من بنگارند،  زيرا احتمال ميدهم كه خطا كرده باشم و دوست دارم كه آگاهم سازند.
آدرس- تهران، خيابان پاليزى، خيابان چهارم، نمره 11 اكبر داناسرشت
 اصطلاحات قديم و جديد مثلثات،  جيب/ سينوس/ جيب تمام/ كسينوس / ظل/ تانژانت/ ظل تمام/ كتانژانت / قطر ظل/ سكانت/ قطر ظل تمام/ كسكانت.
در علم نجوم سايه بر دو گونه است:  ظل مبسوط و ظل معكوس:  سايه گسترده و سايه وارونه.  اگر شاخصى كه مقياس ظل است عمودا بر زمين نصب شود،  سايه اش روى زمين مى گسترد مانند سايه درختان و عمارات،  و اگر آن مقياس را مانند ميخى موازى افق بر ديوار بكوبند،  سايه اش روى ديوار مى افتد و سر اين سايه رو بپايين ميباشد و از اينرو آنرا سايه معكوس گويند،  كه حركت اين سايه عكس حركت سايه گسترده است و هنگام طلوع خورشيد ظل مبسوط بينهايت است،  و ظل معكوس صفر و هنگام ظهر اين بينهايتست و آن صفر و اين دو نوع ظل عكس يكديگرند،  و تنها در 45 درجه مساوى ميشوند،  كه سايه باندازه شاخص ميشود،  و توجه باين نكته بود كه تالس آن پيشرو تمدن يونان براى دانستن ارتفاع اهرام عصاى خويش را عمودا بر زمين كوبيد،  و صبر كرد تا سايه اش به اندازه خود آن شود،  و دانست كه در اين هنگام سايه هرم نيز به اندازه خود آنست فى الفور در كنار سايه آن هرم با سنگ خطى كشيد،  و آنرا تا پاى هرم مساحت كرد و ارتفاع را بدست آورد،  و قضيه بسيار سودمند خود را اعلام نمود كه هر خطى كه بموازات يكضلع مثلث رسم شود دو ضلع ديگر را بتناسب قطع ميكند و اين مثلث در آنجا عبارت بود از عصا و سايه اش و هرم و سايه اش باضافه خطى از نوك هرم تا زمين ضلع سيم اين مثلث را تشكيل ميداد. و نكته هندسى بر تساوى سايه در 45 درجه با شاخص آن، اين است كه چون زاويه پاى عصا قائمه است و زاويه ارتفاع خورشيد 45 درجه پس زاويه ديگر نيز 45 درجه ميشود و در مثلث متساوى الساقين دو ساق آن كه يكى سايه و ديگر عصاى تالس بود مساوى شده اند. و همچنين هرم و سايه اش و در نجوم هند سانسكريت و نجوم يونانى استفاده هاى بسيار از سايه شده است بقسمى كه ميتوان خورشيد را يك معلم رياضى دانست و اين كار خود رساله اى جداگانه ميخواهد كه با مقصد فعلى ما ارتباط ندارد.
من از بركت دقت در كتاب سايه ها و قانون مسعودى بيرونى اين مطلب را دريافتم كه چگونه مثلثات ساخته شده و به اينجا رسيدم كه ايرانيان در سه قرن اين علم را ساختند و علماى عرب هم در اين كار سهمى داشته اند.
در عصر منصور خليفه عباسى در نيمه اول قرن دوم هجرى رياضيات سانسكريت به تازى ترجمه شد سپس رياضيات يونانى به عربى برگردانده شد و از مطالعه كتب يونانى و كتب هندى رياضيدانان به اين مطلب برخوردند كه جيب عبارت از مقدار ارتفاع خورشيد است و آنرا با اندازه هاى شعاع كه نزد بطلميوس شصت پاره ميباشد اندازه گرفتند و گفتند ارتفاع خورشيد در قوس ارتفاع فلان مقدار است كه جيب با شعاع دايره سنجيده شده و اين جيب كه قبلا از هنديان آموختند و بعدا از يونان، معادل آن Corde در يونانى است، عبارت از نسبت مقابل به وتر نميباشد و نزد اين دو قوم جيب مقدار است و غير از جيبى است كه امروزه ما به كار ميبريم و اين نسبت در قرن دوم ساخته شده و در تاريخ جيب علماى تاريخ علم ابحاثى بسيار كرده اند كه برخى بحث لغوى است كه از چه زبان به لاتين ترجمه شده و سينوس گشته و ميتوانيد اين مباحث را در تاريخ علمى كه كارادوو عضو آكادمى علوم فرانسه بنام كتاب متفكران اسلامى نوشته است به تفصيل مطالعه نماييد و ما به اين اندازه قناعت كرديم و مقصد ما گفتن مطالبى است كه تاكنون گفته نشده.
در كارهاى هندى و يونانى با ديگر توابع مثلثاتى از جيب تمام و ظل و قطر ظل و ظل تمام و قطر ظل تمام نامى نيست زيرا آنان تنها با جيب كار داشته اند و اين خطوط كه بعدا خواهيم گفت در عهد اسلامى ساخته شده است.
چون كوتاهى يا بلندى سايه مربوط به ارتفاع يا انخفاض خورشيد است از اينرو جيب ارتفاع را با سايه بهم پيوستند. ترجمه از زيج حبش خطى كه در لايبزيك موجود است.  زيرا ميان ظل و جيب تناسب يافتند با توجه به مطلب فوق در قرن دوم هجرى اين مسائل پيش آمد.
شناختن مقدار ارتفاع از سايه گسترده و بالعكس شناختن ظل معكوس از ارتفاع و شناختن مقدار ظل از روى.  ترجمه از زيج نامبرده. جدول.
معاصر حبش بتانى كه كپرنيك در كتاب خود از او نام آورده و قطر ظل را بعقيده كارادوو از او آموخته نيز مسائل نام زيج بتانى چاپ رم به تصحيح آلفونس- كرنالينو. برده را مىبينيم و بعدا در كتب بيرونى مفصلا همين مسائل ياد شده كه اينك طرح ميشود.
چون سايه مقدارى مستقيم است كه از شاخص مستقيم بدست ميآيد و به ارتفاع خورشيد مربوط است و ميان.  قوسها و خطوط مستقيم نسبتى نيست كه بطريق نسبت هاى معلوم بيان شود پس ناچار بايد ميان مثلثى كه از مقياس و ظل و قطر ظل و مثلثى ديگر كه جيب و جيب تمام ارتفاع و بزرگترين جيب يعنى جيب 90 كه نزد يونان شصت پاره است نه واحد نسبتى برقرار كردند زيرا اينها خطوط مستقيم اند و دو مثلث مزبور متشابه اند و چون مقياس است كه ظل را پديد ميآورد و ظل را ميتوان مساحت كرد از اين رهگذر مقياس را به قسمتهايى تجزيه كردند چنانكه مقياس هاى ديگر چنين است و چون اين تقسيم قراردادى است سه نوع تقسيم در زمان ما معلوم است كه يكى تقسيم به 12 كه آنرا ظل انگشتان گويند و ديگرى تقسيم به 7 كه آنرا ظل پاها گويند يكى هم تقسيم بر شصت كه نزد بطلميوس و پيروانش مرسوم است و چون شعاع را عالم اسكندرانى شصت پاره كرده نسبت سايه ها را به شاخص هاى آنان در دو اعتدال و دو انقلاب سنجيده و بعللى علماى تازه يافت شده و متجدد از اين كار تقليد كردند افراد المغال فى امر الاظلال به قلم بيرونى كه ما آنرا براى اختصار كتاب سايه ها گفته ايم.  پس پاى قطر ظل و جيب تمام بميان آمد و از بركت طرح اين مسئله به اين خطوط كه اجزاء مثلثات هستند دست يافتيم.
بيرونى را عادت بر اين بوده كه بسيار مشكل چيزى مى نوشت و شاگردى از اين روش به استاد گله كرد كه نوشته هاى شما جانفرسا و دماغ سوز است او گفت من ميخواهم فكر خواننده را بكار بياندازم و اگر جز جمعى قليل نفهمند كه من چه نوشته ام براى من اهميتى ندارد و روى همين عادت قسمتى از اين شكل را به ذهن خواننده حواله كرده است كه مطلب را دريابد چه، اگر شاخص را بر مركز دايره قرار دهيم سايه آن از پاى شاخص روى قطر دايره به طرف غرب يا شرق برحسب بودن آفتاب در شرق يا غرب ميافتد ولى نه بدينصورت كه در شكل است پس آمدند و آن اندازه از سايه را طورى تصوير كردند كه قطر ظل را قطع كند بدين طريق دو ضلع از يك مثلث پيدا شد و ضلع قائم آن مثلث اين اندازه از شاخص است كه اين سايه را احداث كرده است.
پس استعمال قطر ظل و ديگر خطوط مثلثاتى از ابو الوفا نيست و بيرونى در فصل نهم از كتاب سايه ها پس از توضيح شكل ميگويد كه منجمان بطرق گوناگون به مقصد رسيدند و راههاى مختلفى رفتند و ابو الوفا را به ترتيب آخر همه ذكر كرده پس پيش از او علماى نام برده قطر ظل و نسبت هاى مثلثاتى را مى دانستند و علماى تاريخ رياضى به غفلت اين ابداعات را به حساب ابو الوفا گذاشتند.
از بركت طرح اين مسئله به موضوع مهمى برميخوريم كه در پيشرفت مثلثات سهم بزرگى را دارد و آن موضوع اين است كه چون در اين فرمول:
جاى ضرب در شصت كه اجزاء شعاع بطلميوسى است ابو الوفا شعاع دايره مثلثاتى را واحد دانست و بعقيده اينجانب اين كار از اختراع شكل ظلى كه ما آنرا در مثلثات كروى رابطه تانژانت ها گوييم مهمتر است.
الف- در توابع مثلثاتى سينوس صفر درجه دو بينهايت و دو صفر موجود است كه در هر دو روش چنين ميشود فقط چون تابع كسينوس و سكانت نزد ابو الوفا واحد است و نزد بطلميوس شصت.
ب- در توابع مثلثاتى كمان 30 درجه در هر دو روش امر بقرار زير است:
ج- در خطوط مثلثاتى كمان 45 درجه در تانژانت و كتانژانت در هر دو روش فرقى نيست و اين قاعده در مورد تمام توابع صدق مى كند در چهار خط ديگر اختلاف به قرار ذيل است:
د- در خطوط مثلثاتى كمان 60 درجه كه متمم 30 درجه است اختلافات بشرح ذيل است:
هـ- در توابع مثلثاتى كمان 90 درجه فقط در دو تابع كه مساوى يك ميباشد 60 گذاشته شده وگرنه بقيه مساوى است و كمان 90 درجه عكس كمان صفر بود كه در جايى كه آنجا سينوس صفر ميشد اينجا يك است و در آنجاييكه كسينوس يك ميشد اينجا صفر است.
توابع مثلثاتى در روش ابو الوفا و بطلميوس در تحويل بهم چنين است كه چون روش ابو الوفا ضربدر 60 شود روش بطلميوس پيش ميآيد و چون روش بطلميوس به 60 تقسيم شود روش ابو الوفا بدست ميآيد و هردوى اين دوگونه روش از نظر تناسب دو شعاع يك اندازه است فقط تفاوت اين است كه در روش بطلميوس عدد طولانى تر ميشود و در روش ابو الوفا كوتاهتر.
بزرگترين جايى كه اين اختلاف چشمگير ميشود در سكانت و كسكانت است كه علم جهانى روش ابو الوفا را برگزيد و روش بطلميوسى مطرود گشت.
اما اين ظل كه در سطح دايره گسترده است غير از ظل مثلثاتى است كه مماس با دايره و موازى محور سينوسهاست و تا اين گره باز نشود نميتوان گفت كه مثلثات در قرن چهارم ساخته شد و اگرچه كارادوو ميگويد مثلثات مسطحه هم كار مسلمانان است ولى چگونه و به چه راه آنرا بيان داشتند؟ گويا اين كار را بعهده ديگرى گذاشته اند.
اشكال مزبور سالها در ذهن من بود و مرا ميآزرد و پس از آنكه كتاب قانون مسعودى بدستم رسيد. از بركت آن كتاب مسئله حل شد.
ظل مثلثاتى خطى مماس با دايره بود و حال آنكه ظل شاخص در سطح دايره خطى است كه برحسب اختلاف ارتفاعات خورشيد آن خط يك نقطه دايره را قطع ميكند و از خارج دايره حركت كرده بدرون آن ميرسد چون مقصود تناسب ظل و جيب است از اينرو آمدند تناسبى مابين ظل و ظل تمام با ظل گسترده و ظل سرنگون قائل شدند و جيب و جيب تمام هم كه قبلا معلوم شده بود در دايره قرار گرفت و نسبتهاى مثلثاتى درست شد و بنابراين مثلثات را ايرانيان در قرن چهارم ساختند. سپاس دار كه جز فيض آسمانى نيست.
روى همين تناسب است كه چون سينوس و تانژانت كوتاه شده است كسينوس و كتانژانت دراز ميشوند و چون سينوس و كسينوس در قفس دايره محبوسند نميتوانند پا را از مقدار شعاع فراتر نهند ولى تانژانت و كتانژانت چون ميدان بازى دارد تا بينهايت ميروند. )نامهاى دانشمندان مذكور در اين مقاله
1 ــ  تالس قرن ششم پيش از ميلاد بوده و براى نخستين بار كسوفى كه در 585 ق م روى داده از پيش مردم را آگاه كرده
 2 ــ  بطلميوس 167 م
 3 ــ    كپرنيك  1473 ــ  1543
 4 ــ  حبش حاسب مروزى در گذشته ميان سالهاى 250 ـ 260 هـ .
 5 ــ  بتانى در گذشته 317 هـ .
 6 ــ  ابو الوفا اهل بوزگان نيشابور او صدر اعظم كشور آل بويه بود 318 ـ 388 هـ .
 7 ــ  ابو ريحان بيرونى.
رساله تسطيح
بسم اللّه الرحمن الرحيم
غرض از نگارش اين رساله در تسطيح آن بود كه من از آغاز آشنايى ام با آثار الباقيه كه در حدود نيم قرن تقريبى است دچار اين مشكل شدم كه بيرونى اين عيب را در تسطيح استوانى، كه اختراع خود اوست، يافته است كه:  دواير و نقاط آن چنانكه در سطح كره مى باشد تصوير نمى شود و ابعادى كه در كره متساوى هستند چون تصوير شوند. اختلاف بسيارى مى يابند بخصوص دوايرى كه به قطبين نزديك است،  و اين عيب را با تسطيحى كه در اسطرلاب مبطحّ است برطرف كرده و من معنى اين كلام را نفهميدم زيرا تا آن وقت جز تسطيح مخروطى كه در اسطرلاب هاى معمولى است تسطيح ديگرى كه در اسطرلاب باشد نمى دانستم و چون ديدم ابو ريحان در كتاب تفهيم مىگويد از
اسطرلاب لونى است او را مبطخ خوانند و مقنطراتش و منطقة البروج اندرو گرد نبوند و لكن فشرده پهن چون خربزه،  و همين كلمه در برخى مراجع ديگر ديده شد و از آنجا كه تسطيح مسطح همين تسطيح معمولى اسطرلاب است من بر اين گمان شدم كه كتاب غلط است و صحيح كلمه مبطخ مى باشد و به اين طرز،  كلمه را در چاپ اول اصلاح كردم و پس از نشر كتاب ديدم كه شرح از اين تسطيح با اسطرلاب مبطخ سازگار نيست.  چون در آن بجاى دواير با بيضى سروكار داريم كه قطع ناقص باشد و به دانستن مخروطات نياز دارد و حال آنكه گفتار بيرونى حكايت از آن دارد كه تمام مدارات عرض دواير مى باشد و اين شك همواره در جان من بود تا پس از مطالعه بسيار دريافتم كه امر از چه قرار است و تسطيح هايى كه ابو ريحان در آخر اين كتاب آورده است سبب شد كه من در مسأله بيشتر
غور كنم بخصوص كه ديدم غربيان گفته اند مسلمانان در اين مسأله كارى از پيش نبرده اند و حال آنكه
من بچشم مى ديدم كه همين مباحث، در اين كتاب هزار سال پيش به روى كاغذ آمده و در آنجا بيرونى در تسطيح استوانى مى گويد پيش از من كسى آن را درنيافته و من مى خواستم ميان منكران و مدعيان قضاوت كنم و جستجو مرا به رساله تسطيح صور آشنا ساخت و اين رساله درست همين مباحث است كه در پايان كتاب بچشم مى خورد و بيرونى آن را پس از اتمام آثار الباقيه نگاشته و به خوارزمشاه اهدا كرده و فقط برخى از مباحث تاريخى در آن است كه در رساله حاضر نقل مى شود و آن رساله كه به نام تسطيح صور بود مرا با كتاب كامل فرغانى آشنا كرد كه نسخه اى از آن در كتابخانه مجلس موجود است و با مطالعات اين چند اثر در مباحث مربوط به تسطيح روشن شدم و مشكل ديرينه خود را حل كردم كه معنى اسطرلاب مبطحّ باشد.
بخوبى مىدانم كه من كار علمى نكرده ام يعنى مطلبى نو نياورده ام و از رازى گره نگشوده ام ولى از نظر تاريخ علم و روشن ساختن گوشه اى از آن اين رساله بى ارزش نيست.
اين مطلب ناگفته نماند كه من فقط با تسطيح هايى كه روى صفحه اسطرلاب است كار دارم و در هر صفحه اى اين تسطيح ها امكان پذير است بى آنكه بخواهم از علم اسطرلاب بحث كنم كه كارى بس عبث خواهد بود و امروزه با پيشرفت و تكامل آلات نجومى نيازى به آن نيست و آنچه به درد مى خورد همين اقسام تسطيح است كه خواهيد مشاهده فرمود و خواهيد ديد چگونه يك مسأله تكامل مى يابد و چه عمرهايى براى اين تكامل تمام مىشود.
تنها نوشتن كتابى در رياضيات كسى را در شمار دانشمندان رياضى در نمى آورد بلكه آنچه ملاك است آوردن انديشه تازه در اين بازار است وگرنه ما مى بينيم آنان كه كتابى در اين رشته ننگاشته اند پايه علمى ايشان بالاتر و والاتر از آن دسته نگارنده بى تحقيق است.
چون ما از اين ديدگاه به بيرونى بنگريم خواهيم او را در شمار علماى رياضيات دانست زيرا كارهاى نوآورده و انديشه هاى تازه به پيشگاه دانش تقديم كرده كه از آن شمار ميباشد گسترش كره بر سطح مستوى بطريقه تسطيح استوانى.
آنچه مرا بر اين واداشت كه با تهيدستى از دانش پهناور و ژرف رياضى، اين رساله را بنگارم آن بود كه نزد نويسندگان تاريخ علوم، اين يك اصل مسلم شده است كه مسلمانان در اين رشته كارى از پيش نبرده اند و برخى از آنان كه دوست ندارم نامشان را بياورم زبان به طعن و تسخر گشوده و از غفلت ما انگشت تحير به دندان گرفته اند و حال خواهيد دانست كه حقيقت چيست.
دانشمندان علم نجوم و جغرافيا در شناخت جايگاه ستارگان در كره آسمانى و جايهاى شهرها در كره زمين براى تعيين ماه گرفتگى و خورشيدگرفتگى و دانستن اندازه روزها و شبها نيازمند به تسطيح شدند و نخستين انديشه اى كه بر سر هر جوينده مى گذرد اين است كه در تعيين جايهاى ستارگان از كره آسمان و در تعيين شهرها از كره زمين پيروى كنند اما اين كار در كرات كوچك تقريبا
ناممكن و در كرات بزرگ دشوار است و حمل و نقل آن به آسانى ممكن نيست اين بود كه دانشمندان در اين انديشه شدند كه كره را بر سطحى مستوى مانند كاغذ بگسترانند تا از اشكالاتى كه گفته شد رهايى يابند.
بيرونى در رساله تسطيح  مىگويد كه بطلميوس از مارينوس نقل كرده كه او خطوطى مستقيم به موازات نصف النهار مبدأ و خطوطى هم به موازات دواير عروض ترسيم كرده و محل التقاى اين دو خط را آن عرض و طولى كه در محل التقاى دايره عرض با طول قرار دارد دانسته است در دوره اسلام هم، بتانى براى تعيين سمت مكه نظير اين كار را كرد و سجزى و نصر بن عراق و خجندى بر او خرده گرفتند.
پيش از اين افراد كه بر بتانى خرده گرفتند بطلميوس كار مارينوس را نپسنديده و مىگويد:
هرگاه در مركز بخش ربع كره شمالى كه جايگاه ما مى باشد قرار گيريم خطوط نصف النهار به طور مستقيم از بالاى سر ما مىگذرد در حالى كه مدارات عروض به طور دايره عبور مى كند و چون اين خطوط نصف النهار همه در قطب (اين رساله خطى است و در دانشگاه موجود است.) بهم مىرسند پس ما بايد يك قوس صد و هشتاد درجه ترسيم كنيم و خطوط نصف النهار كه همه از قطب آمده اند
پنج درجه پنج درجه، يك سوم ساعت، اين قوس را قطع كند و بدانستن يك معلوم كه سنگ زيربناى ما مىباشد كه هيچ از آن گريزى و گريزى نداريم نيازمنديم و آن، اندازه يك درجه از محيط زمين است و از معلومات تجار كمك گرفتند و با آلات ظلى و اسطرلاب ارتفاع قطب را در فواصل سير دريا تشخيص دادند كه خط مستقيم طى مىكنند اما سروته اين خط را كه چند درجه است با تعيين خسوفات كه هر پانزده درجه يكساعت است تعيين كردند و در نتيجه بدست آمد كه يك درجه از محيط زمين پانصد استاديا مى باشد سپس طول روزها را در ايام سال در شهرهايى كه مقصد تعيين عرض آنها بود نيز بدست آورد و ساعات را بدل به درجه كرده و با تناسب عرض بلاد را و با خسوف فواصل طولها را تعيين كرد و نقشه اى فراهم كرد كه نمايانگر وضع زمين بود و چنانكه مى گويد همه اين ترسيمات
نقل از جغرافياى بطلميوس. ». به طور خط مستقيم است كه اوتار قوسها باشد بطلميوس از نسبتهاى مثلثاتى خبر نداشته و در قوسها با وتر آن كار داشته و چون وتر هر قوس دو برابر جيب آن
است كار او با اوتار تام بوده كه همان دو برابر جيب است ولى بتانى براى تخفيف در عمل به نيم وتر دست زده و مثلثات در عصر اين منجم عرب نبوده و بعدا به دست ايرانيان ساخته شد كه خود رساله پيدايش مثلثات در همين مجلد بيانگر مطلب است و براى روشن شدن بيشتر مطلب به آنجا مراجعه فرماييد.
هنگامى كه شما در كار بطلميوس مىنگريد با همه نواقص آن بياد مى آوريد كه علما چه كوشش كردند تا در خط استوا اندازه يكدرجه را بدست آرند و چند سال سعى كردند و با خسوفها تفاوت يكدرجه را پيدا كنند و چه اندازه رنج بردند تا مرتبا ارتفاع قطب را بيابند و بدانند كه روى خط مستقيم در حركتند و اگر بطلميوس به يك تسطيح عالمانه دست نيافت حد اقل اين بود كه كار پرمشقت او سنگ زيربناى اين انديشه گشت و چند صد سال افكارى به آن مشغول شد تا پس از گذشت قرنها و صرف عمرها كار كاملى بدست آورد. اما علماى رياضى اين فكر را تخطئه كرده و محال دانستند اين بود به فكر چاره جويى افتادند و به گفته فرغانى، يعقوب كندى يا خالد مرورودى اين نوع تسطيح را اختراع كردند كه بر سطح استوا نصف النهارات و مدارات تسطيح شود در نتيجه نصف النهارات بصورت خط
مستقيم و مدارات بصورت دوايرى حول مركز كه تصوير قطب است خواهد افتاد.
دو آتش چرخان را كه برداريد و دسته هاى آنها را جدا سازيد و روى هم گذاشته يك كره مشبك تشكيل مىدهد سپس پا را از آن قسمت كه سيمها بهم پيچيده شده و يكديگر را ملاقات كرده فشار دهيد اين دو نيم كره پهن مى شود و آن دو نقطه كه محل تلاقى سيمهاى قطور بود و دو قطب كره محسوب مى شود مركز يك دايره مى شوند و آن سيمهاى قطور به طور مستقيم در زمين گسترده مى گردد و آن سيمهاى باريك كه به اين سيمهاى قطور پيچيده شد،  تشكيل شده اند مدارات عروض مى باشد و تصوير قائم همين بود كه بعرض رسيد و در كتاب كامل اين چند سطر را ملاحظه مى فرماييد.
نضغتط احد قطبى الكره حتى نفع منطبقة على القطب الاخر و تتحد القطبان و حينئذ يقع دواثر انصاف النهر و بيرونى در.  خطوطا مستقيمة و المدارات دواثر بعضها حول بعض رساله تسطيح مى گويد كه اين طريق در اسطرلاب مبطحّ بكار رفته و چون نسخ كتاب كامل متعدد است اين تسطيح يا از ابو يوسف يعقوب كندى يا از خالد مرورودى منجم مأمون است.
پس از اينكه اين اسطرلاب ابداع شد موسى بن شاكر كه در رياضيات پايه اى بلند داشت با يعقوب كندى بسيار رقابت مى كرد بقسمى كه مورخين نوشتند كه چون احمد پسر معتصم نزد كندى درس مى خواند به تحريك مخالفان كندى از خلافت دور افتاد و موسى بن شاكر اين اختراع را نپسنديد و گفت در اسطرلاب حركت دواير لازم است كه اين كار فاقد آن است و ابو ريحان انصاف مى دهد كه حد اقل اين نوع تسطيح هم بر صفحه اسطرلاب يك كار جديد است و اين همه انتقاد نمى خواهد ولى تسطيح در اين اسطرلاب امروزه به نام تسطيح قائم در صحنه علم خودنمايى مىكند. و ما كار ابداع كننده آن را تقدير مىكنيم.
اين همان تسطيح قائم است كه بر استوا تسطيح شده ولى در اين كار دو عيب موجود است يكى از نظر بيرونى يكى از نظر ما كه به سنگ علم جديد كار قدما را مى سنجيم و اين عيب بسيار روشن نيست زيرا اگرچه مدارات بتوازى ترسيم مى شود ولى فاصله آنها برخلاف آنچه ايشان گفته اند مساوى نخواهد بود و آنها نسبتهاى مثلثاتى را بكار نمى بستند و ما مى گوييم شعاع هريك از دواير صغار عبارتست از كسينوس عرضهاى بلادى كه اين دواير بر آنجا مى گذرد نسبت به شعاع كره در صورتى كه واحد باشد پس اين تصرف كه در كار مزبور شد آن را بصورت علمى درآورد.
اما عيب آن از نظر بيرونى اين است كه صور كواكب چون در دو نيم دايره ترسيم مى شود كواكب فلك البروج نيمى در اين دايره و نيمى در دايره ديگر مى افتد و چنانكه خود او در آثار الباقيه مى گويد براى برطرف كردن كمى اين عيب را بايد به نوعى ديگر تسطيح متوسل شد و آن عبارت از اين است كه بجاى خطوط مستقيم كه تصوير نصف النهارات و دواير مى باشد اطوال هم دايره ترسيم شود و چون همه آن دواير در دايره سطح تسطيح قرار نمى گيرد.  ناچار قوسى از آنها در دايره تصوير مى شود و مركز اين دواير در خارج دايره مى افتد و براى پيدا كردن مركز دواير عرضها قضاياى مثلثاتى بكار مى برد ولى اين تسطيح كه بعد ميان دواير عروض و دواير اطوال مساوى باقى بماند
تسطيح منظرى است كه مطابق رؤيت تسطيح شده است و اين تسطيح نيز بر صفحه استوا تصوير شده است.
در بادى نظر خواننده به اين گمان مى شود كه بيرونى مى خواهد نقشه اى بسازد كه در آن هر دو نيمكره را نمايش دهد ولى اين كار تاكنون ميسر نشده بلكه آنچه مقصود اوست چنانكه مى گويد بايد كمى اين عيب از آن برطرف شود و آن عيب كم مستقيم بودن تصوير نصف النهارات مى باشد و مى خواهد همه تصويرها را يكسره بصورت قوس درآورد كه ما امروز اينگونه تسطيح را
تسطيح مايل مى گوييم Stereographiqe ( در مقابل تسطيح قائم) Orthographiqe ( و اين اصطلاحات متداول ما، در آن عصر نبوده و در قرون پس از بيرونى به كوشش اروپاييان پديد آمد.
اكنون بر سر مطلب برويم كه چگونه بيرونى مركز دواير طول و بعدا مركز دواير عرض را پيدا كرده است.
در دايره) O ( چهار نقطه آن چهار جهت باشد پس از آنكه دو قطر متعامد را اخراج كرديد يكى از نيم قطرها را نود قسمت مىكنيد و محيط را به 360 قسمت مىكنيد.
مى خواهيم قوس DOC را بدانيم كه مركز دايره اش كجاست OC معلوم و CO نيز معلوم است چون در مثلث قائم الزاويه دو ضلع معلوم شد بقيه عمل آسان است و مركز دايره بدست مىآيد.
من از آن روش هندسى كه بيرونى براى بدست آوردن مركز دواير طولها بكار- برده چيزى دستگيرم نشد ولى با آنكه عمود منصف هر وتر به مركز مى گذرد مى توان مركز دايره را بدست آورد )چون برخى از منجمان حسابهايى ساخته و در جدول قرار داده و اين كار را بر اعمال صناعى ترجيح مى دهند( نقل از آثار الباقيه بدين سبب بيرونى در پى يافتن اقطار دواير طول و عرض و دورى مراكز آنها از مركز دايره برمىآيد.
پس از آنكه وتر a بدست آمد چون قائمه برابر قطر قرار مى گيرد آن را دو نيم كرده و با شعاع دايره دواير را يكى پس از ديگرى رسم مىكنيم.
در اين تصوير اين خطا بچشم مىخورد كه:  چنانكه در پيش گفتيم بطلميوس چاهى كند كه خود و پيروانش در آن افتادند او گمان مىكرد كه تصوير قوسها با هم برابر است و حال آنكه چنين نيست بنابراين اين عمل كه شعاع دايره و خود دايره را مساوى تقسيم كنيم درست نيست و چون ممكن است خطاهاى ديگر هم باشد علماى اروپا اصل نقشه را پذيرفته و استدلال را عوض كردند.
بيرونى در رساله تسطيح صور مىگويد من به نقشه اى نيازمندم كه كواكب حول معدل و منطقه دو نيم نشود زيرا نياز به اين ستارگان بيشتر است و در چشم روشنتر ديده مى شوند. )البته مى دانيد كه ابرخس هم بدوا در اين نوع
ستارگان حركت غربى را پيدا كرد. ولى در آثار الباقيه به مقصود خود موفق شده و مىگويد:  يك قسم ديگر از تسطيح، تسطيح استوانى نام دارد و تاكنون نشنيده ام هيچيك از اهل فن اين نوع تسطيح را پيش
از من ذكر كرده باشند،  هنگامى كه استوانه محيط بر كره گسترش يافت نصف النهارات و مدارات مربعاتى تسطيح مى شود و نواحى استوايى قريب بواقع و هرچه دورتر مى رويم اشكال واقعه بر كره بيشتر تغيير شكل مى دهند و بيرونى راجع به عيب مذكور .  ابعادى كه در كره متساوى هستند در اين تسطيح اختلاف بسيار مى يابد بخصوص دواير نزديك به قطب.  مىگويد چنانكه مى بينيد تسطيح استوانى از بيرونى است و در صفحه استواى زمين هم اين نقشه قابل استفاده است. و مقصود او در اين كار تسطيح آسمان بوده تا كواكب حول منطقه و معدل را تصوير كند ولى مركاتر اين تسطيح را
براى دريانوردى بكار برده و چون در كره اقصر فاصله ميان دو نقطه قوسى از دائره عظيميه است كه تسطيح آن خط مستقيم مى گردد و اين خط با نصف النهارات، زوايايى تشكيل مى دهند كه چون يك مرتبه بدست آمد كشتيران همان زاويه را در حركت كشتى حفظ مى كند پس مركاتر مقدارى در تسطيح استوانى ابداعى بيرونى تصرف كرده و آن را در زمين قابل استفاده قرار داده است.
در مقدمه چاپ اول كتاب حاضر بر اين گمان بودم كه تسطيح مركاتر همان تسطيح استوانى ابو ريحان است و پيشنهاد كردم كه نام اين تسطيح را تسطيح بيرونى بگذارند ولى انتقاد شادروان غلامحسين رهنما استاد رياضيات سبب شد كه ميان اين دو فرق بگذارم و آن دانشمند در كتاب: La recherche sientifique منتشره دانشگاه كه درباره ابو ريحان سخنرانى فرموده چنين گفته است: )تسطيح مركاتر يك قسم تصوير منظرى است بر سطح استوانه محيط بر كره و تصوير استوانه تصوير است بر صفحه مستقيم به وسيله سطح استوانه اى(. اين انتقاد سبب شد كه من در كار بيشتر دقت كنم و ديدم اختلاف اين دو فقط با يك خط است كه مركاتر بر تسطيح ابو ريحان افزوده وگرنه هر دو تصوير استوانه محيط بر كره است كه بر صفحه گسترده مى شود و از اين حيث فرقى ميان آن دو نيست.
بنابراين من به روان پاك آن مرد بزرگ درود مى فرستم كه سبب شد مطلبى را دريابم. با تأملى ظرف سالها كه در مسأله تسطيح كرده ام تا اين تاريخچه را نگاشتم اين مسأله برايم مسلم شد كه پس از
بطلميوس هيچ كارى در اين مسأله نشده و گامى به پيش برداشته نشد و بزرگتر دليل عجز بتانى است كه مورد احترام كپرنيك مى باشد و ناتوانى ابو الحسين صوفى منجم و متخصص در ثوابت از تسطيح كره.  و مادام كه ما به اجمال صوفى را نشناخته باشيم نمىدانيم كه بيرونى چرا قدم در ميان نهاد و براى اين كار كمر بست.
اين كه اروپاييان در كتب هيئت هرشل يا چند منجم ديگر را كاشف ستارگان مزدوج يا مضعف مى دانند عمدا يا سهوا حق بطلميوس و صوفى را تضييع كرده اند و اگر صوفى ايرانى است و به گفته منتسكيو چگونه مى توان ايرانى بود و براى اين گناه حق او پايمال شده است! بطلميوس كه يونانى است حق اين مرد عجيب را چرا تضييع كرديد.
مطابق جدول ثوابت در مقاله هفتم محبسطى او نخستين كسى است كه يك ستاره مزدوج از جنس سحابيات در چشم صورت را مى يافته پس او امكان مزدوج بودن را واقع دانست.  رامى يعنى قوس
پس از او صوفى كواكب مزدوج متعددى كشف و يك كار بسيار مهمتر كه شاهكار جهانى است يك مجره ديگر در صورت Adnromeda يافته و حال آنكه پيش از او بطلميوس يك مجره بيشتر نمى شناخته و همچنين دريافته كه نورهاى كواكب ثابته همواره به يك اندازه نبوده و برخى از ثوابت اقدار خود را تغيير داده اند از اين رهگذر كتاب ثوابت صوفى بزرگترين كتاب در اين موضوع در سطح جهانى است. و بيرونى از دوست خود مهندس عبد الجليل سجزى كه در شيراز صوفى را ديده نقل مى كند كه او كره اى مانند كره آسمان ساخته بود و كواكب را بر آن نقش بسته بود و يك كاغذ نازك را پس از آنكه اين صور را رنگ مى كرد روى آنها مى گذاشت و چون كاغذ را مى گسترانيد مىديد كه
اين صورتها در كاغذ و كره بسيار تفاوت دارند و نتوانست راهى براى تسطيح بدست آورد و چون اين مرد فرد با چنين هوش و اطلاع رياضى، كه چند تن رياضيدان درجه يك را از قبيل بوزجانى و صغانى و كوهى در دربار عضد الدوله ديده، در كار تسطيح وامانده باشد بايد حال بسيارى از علما را كه شاگرد او هم بحساب نمى آمدند دانست كه چه بوده پس چون بيرونى وضع را بدين منوال ديد به چاره جويى پرداخت در عين حال صوفى را در امر ثوابت بر بطلميوس ترجيح مى دهد چه، صوفى عمرش را در اين يك كار تمام كرده و مى گويد كه بطلميوس مى خواست در بسيارى از مسائل پيشرفت حاصل كند و صوفى در يك امر و كسى كه حواس خود را بر يك كار صرف كند از مرد
پراكنده حواس موفقتر است و آنكه بخواهد همه چيز بداند هيچ چيز را نخواهد دانست.
كتبى ديگر در تسطيح پيش از بيرونى و پس از او نگاشته شده كه موضوعا با بحث ما مختلف است چه، آنها درباره ساختن اسطرلاب است و امروزه اين گفتگوها سودى ندارد زيرا آلت مذكور كهنه شده و تنها به درد آويختن در موزه ها مى خورد و از آن كارى ساخته نيست از اين رهگذر ما نام اين دفاتر و نويسندگانش را نياورديم تا بار حافظه را سنگين نسازد و نقشه زمينى و آسمانى همينها بود كه در طول عمر يافته ام و منحصر در سه تصوير بود قائم و مايل و استوانى و من زحمات علماى غرب را كه در تصحيح و تكميل اين تسطيحات بكار برده اند تقدير مى كنم ولى بايد توجه نمود كه اصل فكر از علماى اسلام است كه اگر نبود در همان ظلمت پيشين مانده بوديم.
خطاب من به طور عام با مسلمانان و به طور خاص با ايرانيان است كه ببينند علم در قرن چهارم بر چه پايه بوده و چقدر كوشش ها و اجتهادها شده و بدبختانه به عللى مشروح اين چراغ خاموش شد و اميد است هركس كه اين رساله را مى خواند پس از اينكه آغاز سخن را در آن بياد آورد كه رياضيدان يعنى شخص رياضى آفرين، اين احساس در او يافت شود كه بايد گامى پيشتر بنهد.
ابوريحان فهرستى از نوشته هاى رازى تهيه كرده كه براى تشخيص كتب اصلى اين پزشگ و كتب منسوب باو از ديدگاه تاريخ طب بسيار ارزنده است و چون فهرست كتب او نيز مورد تقاضاى دانشمندى قرار گرفته از كارهاى خود نيز فهرستى فراهم آورده كه ما را به مصنفات او راهنمايى مى كند.
اگرچه از معاصر او ابن سينا نيز آثار بسيارى مانده ولى پس از تدبر در نوع آثار اين دو دانشمند معاصر، باينجا رسيدم كه تنوع كار در كتب ابو ريحان بيشتر است و كمتر اتفاق افتاده كه دو اثر او در يك موضوع باشد و حال آنكه كتب ابن سينا تقريبا حفظى است؛ نجات خلاصه اشارات و اشارات تيترهايى از شفا ميباشد اين است كه در مقدمه روانشناسى شفا نوشته ام كه ميتوان گفت ابن سينا دو كتاب بيشتر نداشته: قانون در طب و شفا در فلسفه و در ميان كتب شفا هم به گواهى اهل خبرت و بصيرت كه ذكر كرده ام بهترين كتاب روانشناسى آنست كه ترجمه آنرا پرداخته ام و اخيرا به چاپ چهارم رسيده و چون مقاله سوم آن مشروحا در نور و رنگ و كيفيت ابصار است هنگامى كه آنرا بخوانيد عقائد ابو ريحان را در اين كتاب آن مقدار خلاصه كه ابن سينا در اين موضوعات گفتگو كرده، براى شما روشن ميشود چنانكه بسيارى از مسائل طبيعى كتاب حاضر از قبيل اينكه خلاء ممكن است يا محال و اينكه خلاء حافظ اشياء ميباشد چه معنى ميدهد، با توجه به ترجمه كامل مرحوم فروغى در كتاب فنون سماع طبيعى باين مسائل آشنا ميشويد.
مجموعه كتب و مقالاتى كه بيرونى يادگار گذاشته صد و سه عدد است و چون مقالات استاد خود نصر بن عراق و مقالات دوست خود ابو سهل مسيحى را بسيار دوست ميداشته آنها را فرزند خوانده خود دانسته و غير از اين صد و سه اثر در شمار تأليفات خويش جاداده و من در جوانى يك مقاله از نصر بن عراق در تهران سراغ داشتم و نظام حيدرآباد پانزده رساله آنرا در يك مجموعه چاپ كرده و ميان آثار اين مرد رياضى دان برخى از مقالات است كه در قرن حاضر بآلمانى ترجمه شده و شامل افكار زنده است و جاى اين سخنان جاى ديگر است.
اين جانب كه از آغاز شباب در جستجوى آثار ابو ريحان بوده ام كتب ذيل را از اين صد و سه اثر موجود يافته ام.
 1 ــ آثار الباقيه كه تقريبا صد سال پيش يك نسخه بسيار نفيس در تهران بوده و عين همان را زاخائو در ليپزيك چاپ كرده و دو نسخه كامل از آن در اسلامبول موجود است كه عكس آن مورد استفاده قرار گرفته و ساقطاتى از كتاب در آنها پيدا شده.
 2 ــ  قانون مسعودى كه در دست اعتضاد السلطنه بوده و بعدا اين نسخه از ايران بيرون رفت و دانشمندى آلمانى هفت نسخه خطى از آن در دنيا يافت و نسخه اكسفورد سيصد و هفتاد و پنج هجرى نوشته شده كه سى و پنجسال پس از مرگ ابو ريحان است و چون آن دانشمند به قرارى كه شنيده ام در بمباردمان آلمان از ميان رفت ابو الكلام آزاد نسخه تصحيح شده آنرا به پول دولت هندوستان خريدارى كرد و در هند چاپ شد.
 3 ــ  استخراج الاوتار.
 4 ــ  افراد المقال فى امر الاظلال.
 5 ــ تمهيد المستقر لمعنى الممر.
 6 ــ  راشيكات.
اين چهار رساله نيز در هندوستان چاپ شده و اخيرا استخراج الاوتار را در مصر مهندس احمد سعيد دمرداش به كمك ديگرى شرح كرده و كار بسيار سودمندى انجام داده.
 7 ــ  تحديد نهابات الاماكن- اين كتاب در تركيه چاپ شده.
 8 ــ  مقاليد علم الهيه اين كتاب در قضاوت ميان نصر بن عراق و ابو الوفاى بوزجانى است كه بوزجانى مدعى بوده شكل مغنى و ظلى را هر دو او اختراع كرده و ابو ريحان مى گويد شكل مغنى از نصر بن عراق است و شكل ظلى از بوزجانى و اين كتاب بسيار ارزنده است زيرا اين دو شكل امروز در مثلثات كروى به كار ميرود و بعدا خواجه طوسى رساله اى در مثلثات كروى نوشته كه حاوى اين مسائل است و پيش از او كسى بطور مستقل در اين موضوع كتابى ننوشته و كتاب خواجه در اسلامبول بطبع رسيده و نلينو قضاوت ابو ريحان را در تاريخ نجوم اسلامى درست ندانسته و حقير براى دانستن واقعيت امر در مثلثات كروى مدتها صرف وقت كرده ام و چون بر اين گمانم كه ميان كارهاى
من دو صفحه مطلب تازه بيش نيست يكى در تسطيح كره و ديگر در مثلثات كروى پس از آنكه رساله تسطيح را انتشار دادم به شرط حيات قسمت دوم كارم را عرضه ميدارم تا خدا چه خواهد. كتاب بيرونى خطى است و منحصر به فرد و در كتابخانه مدرسه سپهسالار موجود است.
 9 ــ  الاستيعاب فى وجوه الممكنة فى صنعة الاصطرلاب اين كتاب خطى است و در تهران موجود است.
 10 ــ  فى صنعة الاصطرلاب.
 11 ــ  تسطيح الصور.
 12 ــ  تصحيح المبادى.
 13 ــ  تصوير الكواكب و البلدان.
اين چهار رساله كه رساله اخير دو صفحه كاغذ پستى است اخيرا در يزد پيدا شده و فعلا آن نسخه در دانشگاه است و عكس هر چهار نسخه نزد بنده موجود است و رساله تسطيح الصور كه از تسطيح گفتگو مى كند شامل همان مطالب قسمت آخر آثار الباقيه در تسطيح است و نكاتى را نيز بيشتر دربر دارد.
 14 ــ الجماهر فى معرفة الجواهر كه شامل وزن مخصوص فلزات و جواهر است و در هندوستان به چاپ رسيده. و تنسوق نامه ى ايلخانى به قلم خواجه طوسى ترجمه آن است.
 15 ــ  كتاب التفهيم كه شامل مقدمات اوليه علم نجوم است؛ عربى و فارسى آن به چاپ رسيده.
 16 ــ  كتاب ماللهند كه اسم درازى دارد و همان ماللهند )آنچه براى هند است( كافى است كتاب در آلمان به چاپ رسيده و قسمت فلسفه آنرا بپارسى ترجمه كرده ام.
 17 ــ  كتاب پاتنجلى كه آنرا ريتر در آلمان بچاپ رسانيده و آن كتابى عرفانى است.
 18 ــ  مقاله اى در استخراج مساحت زمين با رصد انحطاط افق از قلل جبال كه همان مسئله انخفاض يا اتساع افق است كه بيرونى مخترع اين قاعده است و با پيدا كردن شعاع محيط را يافته به عكس اراتوستنس و منجمين عهد مأمون كه محيط زمين را با پيدا كردن يك درجه از سطح آن پيدا كرده اند و اين نسخه خطى است و به آلمانى هم ترجمه شده و نسخه در آلمان است. و ويدمن عكسى از نسخه خطى براى نلينو فرستاده كه موجب شكرگزارى او شده و مسئله بطور مشروح در فصل هفتم مقاله ى پنجم قانون مسعودى شرح داده شده و جزء كتبى كه ذكر كردم تنها اين مقاله را من نديده ام.
 19 ــ  رساله ايست فارسى در احكام نجوم و مرحوم شيخ الاسلام زنجانى مشخصات آنرا براى حقير نوشته و گويا در نقل و انتقال كتابهاى او آن كتاب گم شده.
 20 ــ  رساله ايست بسيار مختصر مربوط به اصطرلاب و در كتابخانه ملك بشماره 144 موجود است- جزء آثارى كه از بيرونى مانده رساله ايست در سؤال و جواب با ابن سينا كه عربى آن در مصر چاپ شده و ترجمه فارسى آن در نامه دانشوران است.
آنچه از آثار بيرونى كه يا معدوم شده يا بطور پراكنده در كتابخانه هاى دنيا موجود است قابل استفاده بوده اگر رساله اى كه در نور و شعاع نگاشته در دست بود حد اقل تاريخ اين مسئله روشنتر ميشد و اگر رساله اى كه در ترجيح و تفضيل راى اعراب در شمار اعداد بر راى هنديان نوشته در دست بود بسيار مطلب تازه و قابل تأمل بود زيرا دنيا در قسمت عدد مديون هند است و چون يونانيان صفر نداشتند هرگاه عددى بزرگ مىنوشتند بسيار طولانى مى شد و به كار بردن دهگان و صدگان و هزارگان از هند است و در كتب، اعداد هندى ذكر شده و برخى از اين صد و سه اثر كتابهاى ادبى بود كه از آنجمله است افسانه خنگ بت و سرخ بت كه در باميان موجودند و از آثار بودايى است و مردم آن حدود حكايتهاى گوناگون از اين دو بت داشته اند و عنصرى اين افسانه را نظم كرده كه نظم او هم همان راهى رفته كه نثر بيرونى رفته.
از نويسنده دانشمند آقاى حسن قائميان كه فهرست اعلام اين كتاب را تهيه فرمودند بسيار سپاسگزارم.
اكبر داناسرشت،  تهران خرداد 1352 .
مقدمه
آثار الباقيه از چه موضوعى گفتگو ميكند؟
اين كتاب از ايام شادمانى و روزهاى غمناكى ملل و شناخت اوقات روزه اهل كتاب و برخى از مذاهب ديگر، و روزهاى تاريخى گفتگو مى كند و بر چنين دانشى گاه شناسى گفته مى شود كه ترجمه كلمه ى Chronologie فرانسه است و جز، پسين اين لفظ به معناى شناسايى است چنانكه در همه موارد جز اين نيست و مصريان آنرا به معرفة المواقيت درست برگردانده اند.
پيش از بيرونى اين مسائل بطور پراكنده در كتب تواريخ و دفاتر نجومى و نوشته هاى مذهبى ملل موجود بوده و جمع آورى اين اطلاعات و دقت و اجتهاد در آنها و سنجيدن اين اقوال با مقياس هاى تاريخى و احيانا با ميزان هاى علمى و صورت وحدانى بخشيدن به اين بحثها كار مردى است كه جهان فرتوت مانند او را در كوشش و هوش خداداد و اعتقاد به حقيقت كمتر ديده است. ولى در خلال گفتگو، گاهى بحث به تواريخ ملل و اديان يا مسائل طبيعى و هيوى و غيره مى كشد كه چون بالعرض سخن بدينجا كشيده به زودى نويسنده بر سر مطلب مى رود و او خود متوجه است كه از موضوع سخن خارج شده.
بيرونى گذشته از مقام بلند در رياضيات نجومى با زبانهاى بيگانه آگاهى داشته و از اين رهگذر توانسته به يك رشته معلومات دست يابد كه در ديگر نوشته ها نيست و برخى از كتب كه مورد استفاده او بوده امروز از ميان رفته است و دائرة المعارف سى و دو جلدى فرانسه در قسمت تقويم يهود مى گويد ما اين اطلاعات دقيق را مديون بيرونى هستيم و اگر جهد و كوشش او نبود اين مسائل از ميان ميرفت. سال يهود شمسى و قمرى است lunisolair و چون شب پانزدهم نيسن از دريا گذشته و به خشكى رسيدند و به عقيده ايشان فرعون و و سپاهيان كه از پى اين قوم مىآمدند غرق شدند و ماه هم در حال بدر كوه و دشت را از شعاعهاى سيمگون خود سپيد كرده بود و درختان هم جامه سبز نوروزى پوشيده و شكوفه ها باز شده بود، موسى ايشانرا امر كرد كه اين حال را كه ماه در استقبال باشد و زمان
بهار همواره به يادگار رهايى از اسارت حفظ كنيد از اينجا يهود ادوارى ترتيب دادند كه اين نتيجه را مى بخشيد كه آن حال همواره ثابت مى ماند اين ادوار پنج قسم است كه دور، محزور،  نوزده تايى از همه كاملتر است و از اين رهگذر معمول گشته. از سويى ديگر روز اول سال نبايد دوشنبه و چهارشنبه و جمعه باشد زيرا صوم آنان به روزهايى مى افتد كه مانع انجام آن مى شود مثلا اگر جمعه را روزه دارند چون روزه ايشان بيست و پنج ساعت است مقدارى از روزه داخل مدت حد سبت مى شود كه از غروب شنبه آغاز مىگردد و با راحت سبت معارض است و اشكالاتى ديگر هم در صورت دانستن اين سه روز را اول سال روى مى دهد پس اين هم بايد چاره جويى شود و براى دو تعديل مذكور جداول و حسابهاى دقيقى ترتيب دادند كه بيش از اندازه در آنها دقت شده.
در بادى امر چنين بنظر مى رسد كه اين جداول و كارهاى نجومى از زمان خروج از مصر كار خود يهود بوده و بيرونى در اين موضوع چيزى نمى گويد ولى تصور مى كنم به گمان نزديك به يقين كه از زمان موسى تا اسارت كلده به طورى با روش عاميانه اين مشكلات را رفع و رجوع مى كردند و در كلده كه بدون شك مركز علم نجوم بوده و هنوز نام درخشان ساروس Saros زينت بخش كتب نجوم است از علماى نجوم آنجا اين جداول و حسابهاى دماغ فرسا استفاده شده بالاخص كه ماههاى دوازده گانه اين قوم تمام ماههاى كلدانى است و ارسطو در كتاب سماء و عالم يونانيان را مرهون كلدانيان مى داند و از ارصاد و اعمال نجومى اين قوم شرافتمندانه تقدير كرده است.
اگر نويسنده مقاله تقويم يهود از بيرونى سپاسگزار است كه نگذاشت اين معلومات از ميان برود ما ايرانيان بيشتر از او از بيرونى سپاسگزاريم كه نگذاشت معلوماتى بسيار ارزنده درباره اعياد و ايام و تواريخ مربوط به ايران فراموش شود و اگر كار او نبود اين قسمت ها نيز از خاطره ها مى رفت و راجع به كتب رائج آن عصر چنين مىگويد:
يكسره آنچه را كه در زيج ها نگاشته اند كنار مى گذاريم زيرا نويسندگان اين دفاتر را توجه و عنايتى باين ايام نبوده و در اكثر اين كتب به نقل از نسخى فاسد كه بيشتر آنها ساختگى است كفايت شده و من آنچه را كه از ناحيه خود زردشتيان بدست آورده ام كه براى اعتقاد دينى توجهى خاص و عنايتى مخصوص بدين روزها داشته اند در اينجا نقل مىكنم.
در كتب رادويه بن شاهويه و خورشيد بن زيار موبد اصفهان و محمد بن بهرام بن مطيار مطالبى در اين بحث يافتم، كه مرا از ديگر مراجع بى نياز كرده و آنها را در اينجا بازگو مىكنم.  همچنين از كتب ديگر مانند شاهنامه ابو منصورى كه فردوسى هم از آن بهره مند شده و ديگر كتب نيز استفاده كرده. پيش از بيرونى برخى از علماى تاريخ اجمالا از تورات اطلاع داشتند كه كورش پادشاه بزرگ ايران يهود را از اسارت كلدانيان آزاد ساخت ولى چون نام كورش را در سلسله پيشدادى و كيانى نديده بودند ناچار طبرى او را يكى از فرمانداران بهمن يا گشتاسب دانسته و گاهى هم او را با كيكاوس افسانه اى يكى شمرده ولى آنچه از براى او مسلم بوده اين است كه هيچگاه كورش به شاهى نرسيد و او كه فرماندارى از ناحيه كيان بود از طرف لهراسب در مقام خود تثبيت گرديد! و بيرونى در آثار الباقيه كورش را از پادشاهان كلده بشمار مى آورد كه در سال سوم پادشاهى او بناى بيت المقدس تجديد شد ولى اين مرد كه همواره در جستجو بوده پس از آنكه در آثار الباقيه نوشته هاى جرير- طبرى را بازگو مى كند در قانون مسعودى يك جدول كامل از پادشاهان هخامنشى ذكر مى كند و پيش از او در زيج صابى نيز به چنين جدول برمى خوريم اما قسمتهاى زيادى در جدول فراهم آورده بيرونى است كه
در كار بتانى نيست.
همچنين طبرى و دينورى و حمزه اصفهانى به تقليد از زردشتيان مدت پادشاهى اشكانيان را دويست و شصت و شش سال دانسته اند در حالى كه اهل كتاب بنابر قول طبرى پانصد و بيست و سه سال مى دانستند و بيرونى از كتاب شاپورگان مانى كه مانى براى شاپور نگاشته و خواندن زايجه مانى توانست تاريخ دقيق جلوس اردشير را به دست آورد چون تاريخ اسكندر هم روشن بود مدت سلطنت اشگانيان نيز به دست آمد كه پانصد و سى و هفت سال است.
از تواريخ معلوم است كه طول اين مدت يعنى از فوت اسكندر تا پديد آمدن اردشير بابكان پانصد و چهل و هشت سال است.  نقل از ايران باستان.  دوره سلطنت سلوكيدها كه هشتاد سال است در اين اقوال جزء دوره اشكانى محسوب شده است و بايد براى علت اختلاف جزئى اين آراء در مقياس هاى تاريخى بيشتر دقت كرد.
بيرونى در كتاب تحديد نهايات الاماكن میگويد كه داريوش خواست درياى احمر را به مديترانه متصل كند و ترعه اى ايجاد كرد.  عجيبتر آن است كه در سنگى كه به حجر الرشيد معروف است و امروز در فرانسه نگاهدارى میشود به چند زبان اين موضوع نگاشته شده كه شامپوللنيون افسر فرانسوى با تطبيق اين خطوط توانست خط هيروگليفى را بخواند و علم مصرشناسى آغاز شود و چون جغرافى دانان آن عصر از دماغه كاپ بى اطلاع بودند بيرونى در كتاب نامبرده مى گويد ناچار بايد از جنوب افريقا راهى به اقيانوس هند باشد زيرا كشتى شكسته هاى هندى در مديترانه پيدا شده.
اطلاعاتى كه ايرانيان از مانى داشتند بسيار دور از حقيقت بود و تنها او را به نام مانى نقاش میخواندند كه در زمان شاپور ساسانى از چين به ايران آمده و فردوسى روى مداركى كه در دست داشته درباره شاپور چنين گويد:
بيامد يكى مرد گويا ز چين  <>  كه چون او مصور نبيند زمين
بدان چربدستى رسيده بكام <>  يكى پرمنش مردمانى بنام
بصورتگرى گفت پيغمبرم  <>  ز دين آوران جهان برترم
روى همين شهرت مانى است كه حافظ گفته است.
گر از من باورت نايد رو از صورتگر چين پرس <> كه مانى نسخه مى خواند ز نوك كلك تصويرم
پدر مانى ايرانى بوده و مادرش سريانى و مذهب او فلسفه ايست كه جهان را از دو اصل قديم مخلوق مى شمارد و اين دو اصل نور و ظلمت است كه يكى سرچشمه خير و ديگرى منبع شر است و اين مذهب قسمتى از آسيا را گرفت و از راه شمالى افريقا به اروپا سرايت كرد و يكى از جنگهاى صليبى جنگ با مانويان است كه در جنوب فرانسه روى داد.
بيرونى شائق بوده كه مانى را بشناسد و بداند اين مرد كيست و چه گفته است كه دانشمندى بى نظير مانند رازى كيش او را پذيرفته و از آن پيش نيز بسيارى از متفكران پيرو مانى بوده اند تا آنكه به كتب او دسترسى يافته و از نوشته هاى مانى بيش از اندازه مسائل تاريخى استفاده كرده كه امروز آن مدارك در دسترس ما نيست شايد در تركستان نزد مانويان باشد. نبايد گفت بيرونى چهل سال درپى دسترسى باين كتب بود چون بيرونى هنگام نوشتن آثار الباقيه و اطلاع از مانى در حدود سى سال داشته و باين فرض از ده سال پيش از تولد در اين جستجو بوده!
در رساله اى كه فهرست نوشته هاى اوست از عدد ساليان چيزى نگفته و تنها اشتياق سوزان خويش را به ديدن كتب مانى گفته! مطلبى كه براى من تاريك مانده اين است كه اگر همه كتب مانى به پهلوى نبوده مسلما شاپورگان كه براى شاپور پسر اردشير نوشته است به پهلوى اشگانى زبان پدرى او و ديگر نوشته هاى او سريانى بوده و آيا ترجمه اين كتب را بيرونى ديده يا به كمك مترجم از آنها آگاهى يافته چون مسلم است كه بيرونى پهلوى و سريانى نمى دانسته و در همه نوشته هاى او كوچكترين اشاره اى هم بر اين امر نيست.
همچنين بيرونى سلسله فراعنه ى مصر را كه ذكر میكند اين افتخار ايران را كه يك سلسله از فراعنه يعنى پادشاهان مصر ايرانى بوده اند بازگو مى كند و آنها سلسله بيست و دوم میباشند.
مسلما مدارك او كتب عبرى بوده كه زمان نگاشتن كتاب حاضر بيش از اندازه از آن بهره مند شده و او خود از كتاب سيد رعولام و كتب مذهبى يهود مستقيما استفاده كرده است.
اگر امروز از تاريخ اطلاعاتى صحيح از آغاز پيدايش حكومت در ايران تاكنون بدست مى آوريد بايد بدانيد كه همواره چنين نبوده و در قرن سوم و چهارم كه تازه ايرانيان از سلطه اعراب بيرون مى آمدند باين انديشه شدند كه نخست تاريخ گذشته خود را بدانند و از هرسو در اين جستجو به تكاپو افتادند و به هر كنجى سرى كشيدند و از هر دانشمندى چيزى پرسيدند و نوشته هايى را كه از عهد ساسانى مانده بودند به چنگ آوردند كه مع الاسف درهم و متناقض بود. باين گفته حمزة بن حسن اصفهانى در مقدمه كتاب تاريخ پرارزش او بنگريد.
تواريخ پادشاهان ايران همه مغشوش و نادرست است زيرا پس از صد و پنجاه سال از زبانى به زبانى ديگر نقل شده از اين رهگذر من چاره يى نداشتم جز اينكه به هشت نسخه كه جمع كرده ام اعتماد كنم و اين هشت نسخه را باهم .» سنجيده و تاريخ پادشاهان ايران را از روى آنها تنظيم مى كنم
تاريخ مانند علوم ديگر در تكامل است مرحوم پيرنيا كه عمرى رنج برد تا ايران باستان را نگاشت از تمدن موهنجودار كه در سند كشف شده و شايد از تمدن سومرى قديم تر باشد خبر نداشت و نيز از قوم حتى كه در تورات ذكر شده هيچ آگاه نبود با آنكه در تورات نام اين قوم آمده است كه پسران ابراهيم او را در صحرائى كه از بنى حت خريده بود دفن كردند و ساره زوجه او نيز در همانجا بخاك سپرده شد ولى در عصر مازمين رازگشايى كرده و معلوم شده كه اين قوم آريائى بوده اند و خط خاصى هم داشته اند كه خوانده شده.
اگر آثار الباقيه و اطلاعات بيرونى را با شرايط زمان و مكان او بسنجيم در اعجاب خواهيم ماند بخصوص كه تاريخ را با مغز رياضى تحليل كرده و روى همين سجيه رياضى دانى اوست كه تمام سنوات و وقايع را كه در كتب پيش از اوست جدول ساخته و در برخى از موارد اعداد را به حروف ابجد )حساب جمل( نيز تحويل كرده تا از اشتباه مصون بماند.
كمتر اتفاق افتاده كه ميان علما كسى داراى چند شخصيت باشد لايبنيز و بيرونى چنين بودند و بيرونى گذشته از شخصيت رياضى داراى شخصيت هندشناسى است پس از 407هـ كه سلطنت خوارزمشاهيان به دست محمود برچيده شد و او به غزنه آمد چون در ترجمه رياضيات هند از زبان سانسكريت به تازى شك داشت و به اصلاحات فزارى و يعقوب بن- طارق حسب عادت نظر خوبى نداشت درصدد ياد گرفتن زبان سانسكريت افتاده و در آنوقت او در حدود چهل سال داشت و به هندوستان رفت و چند سال در آنجا ماند و اين زبان سخت را آموخت و بعدا كارهاى آن دو منجم را اصلاح كرد و هيجده كتاب از سانسكريت به تازى برگردانيد كه تنها سه عدد آن موجود است و دو كتاب هم از تازى به سانسكريت ترجمه كرد كه عبارت است از هندسه اقليدس و اسطرلاب و يك زيج هم براى سياوپل كشميرى به اين زبان نگاشت و ممكن است هر سه اثر سانسكريت او دستخوش زوال قرار گرفته باشد و او زمانى او به داد فرهنگ ديرين هندوستان رسيد كه اين فرهنگ قديمى در اثر هجوم به آن خاك امكان داشت به كلى از ميان برود.
اما آن سه كتاب كه موجود است يكى كتاب ماللهند است كه تنها ده فصل فلسفى آنرا ترجمه كرده ام و نيرويى در خود نمى يابم كه دست به ترجمه بقيه آن بزنم و ترجمه فعلى كه پيش چشم شماست سالها وقت مرا گرفت. كتاب دوم پاتنجلى است كه پروفسور ريتر آنرا به چاپ رسانيده. سوم كتاب راشيكات است كه در تناسب میباشد و در حيدرآباد چاپ شده و رساله ى مختصرى است.
نظرى به نسخه هاى آثار الباقيه
ما از خاورشناس نامى آلمانى كه كتاب آثار الباقيه و ماللهند را در آلمان به طبع رسانيده سپاسگزاريم و اگر اقدام او نبود احتمال مى رفت كه اين نسخه هاى خطى نيز مانند قسمت اعظم نوشته هاى بيرونى رهسپار عدم گردد و كوشش او در شناساندن بيرونى از راه ترجمه اين دو اثر به اروپا بيشتر قابل قدرشناسى است.
نسخه بدل هاى او اكثر زائد است مثلا به جاى )ذى حماء( كه در قرآن آمده يعنى گل آلود ذى حمى آورده كه به معناى تب دار باشد و چشمه گل آلود مى شود و تب نمى كند و ابو عبد اللّه جبلى را كه بيرونى مى گويد اخلاق جبلى او سبب تندخويى و ناسزاگويى او به ايرانيان شده است به جاى جبلى حبلى آورده كه صفت زن است و با نسبت اخلاق او به مردم جبل اين احتمال بكلى ساقط است و در اقدار ثوابت به جاى ج كه به معناى قدر سوم است ح آورده كه در حساب جمل هشت میشود و چون ثوابت را قدما بيش از شش قدر نداشتند هرچند امروزه از لحاظ تشعشع آنها تا صد قدر ذكر شده، مسلم ح غلط و صحيح ج است و نظائر اين اغلاط از قبيل زمان وسطى كه با فتح واو است و هر هيئت دانى تعريف آنرا مى داند با ضم واو ذكر كرده و با صلوة وسطى به ضم واو اشتباه كرده با همه اين
احوال اين خرده گيرى هاى جزئى نسبت به خدمت باارزش او چيزى نيست اما اگر من به حروف معرب دسترسى داشتم بهتر مى بود و خواستم در كواكب مسخره كه مسخره اسم مفعول از باب تفعيل است روى خاء تشديد بگزارم ممكن نشد و با مسخره به فتح ميم نبايد اشتباه شود وگرنه كار به مسخره مى كشد! و همين اشكال در كلمه مقطعه در حروف مقطعه است.
در القاب بطالسه محب الخيل ذكر شده و نسخه هاى خطى نيز چنين است و اين لقب هم خالى از معنى نيست زيرا دوستار اسب معنى آنست و زيد الخيل هم مردى در جاهليت بوده ولى با ترجمه القاب جانشينان اسكندر به فرانسه محب الخير صحيح است چه Bienfaisant به معناى نيكوكار است و اين القاب را كه دوستدار برادر يا دوستدار خير باشد از راه تمسخر به آنان داده اند چه يكى برادركش بوده و ديگرى شرير و بدكار.
ولى آنچه مهم است اين میباشد كه پس از اين خاورشناس چهار نفر آلمانى نسخه هايى از آثار الباقيه يافته اند و هركدام قسمتهايى كه از كتاب ساقط بوده پيدا كرده اند و اينجانب كار آن چهار تن را كنترل كردم و قسمتهايى در دو نسخه عكسى دانشگاه كه از روى نسخه هاى اسلامبول عكس بردارى شده يافتم و خوشبختانه بيشتر يافته هاى من راجع به گذشته ايران و اعياد و ايام پدران ما میباشد و يك قسمت كوچك هم راجع به اواخر كتاب مربوط به يك مسئله رياضى است كه چون اين افتادگى در
كتاب نبود و قسمتى هم غلط چاپ شده مسئله براى حقير لاينحل بود و بعدا با آنچه بدست آمد مسئله حل شد و براى اينكه يافته هاى اين جانب با آنچه ديگران يافته اند فرق داشته باشد آنها را ميان كروشه قرار دادم تا مشخص شود.
اما اينكه روى كلمه مبطخ در اسطرلاب در چاپ سابق پافشارى كرده ام و مبطح را غلط دانسته ام اشتباه از ناحيه من بوده زيرا با تعريفاتى كه از اسطرلاب مبطخ يافتم با تسطيح منقول بيرونى منطبق نبود.
و از اسطرلاب لونى است او را مبطخ خوانند و مقنطراتش و منطقة « : بيرونى در قسمت اسطرلاب كتاب تفهيم گويد و نيز توصيفى كه از آن در » البروج اندرو گرد نبودند و ليكن فشرده پهن چون خربزه و زين جهت مبطخ خوانند كتاب استيعاب شده و نيز توصيف ابو الفتوح در كتاب تسطيح خود كه چون خطوطى در آن بيضى ترسيم میگردد،  نياز به دانستن مخروطات داريم و با دقت در تسطيح مذكور در كتاب كه بعينه در كتاب استيعاب و رساله تسطيح صور آمده اين تسطيح سازگار نيست و تسطيح مورد استفاده بيرونى به اصطلاح ما تسطيح قائم بر سطح استواست كه نصف النهارات خط مستقيم و مدارات دوائرى به گرد هم مى افتد و اشتباهات و ساقطاتى هم در ترجمه قبلى بوده
كه تا حد امكان تصحيح و تكميل شده و نسخه پيشين كتاب كه در بيست و يك انتشار يافته يك سياه مشقى بوده.
اما راجع به اين ساقطات عقيده ام اينست كه هرچه آثار الباقيه در دنيا موجود است كه نسخه مدرسه سپهسالار از بهترين نسخه هاى آنهاست و مورد استفاده حقير بوده و دو نسخه اسلامبول از روى نسخه اى قديم كه پيش از قرن هفتم موجود بوده نوشته شده منتها در آثار الباقيه هاى دسترس زاخائو و حقير افتادگى هايى بوده كه در دو نسخه اسلامبول نيست و در موقع تحرير جميع اين نسخ از روى نسخه پيش از قرن هفتم در كتاب افتادگى هايى دست داده به دليل اينكه در اين قبيل ساقطات همه نسخ موجود باهم مشتركند و اينكه قرن هفتم را تكرار میكنم براى اين است كه دو نسخه اسلامبول در آن حدود نوشته شده. در ساقطات كتاب در صفحه 29 چاپ آلمان وقت رصد انقلاب صيفى را كه بيژن كوهى انجام داده هزار و دويست و نه اسكندرى ذكر كرده و بتوسط مترجم علامت 8 را خواندم و مطلبى در اين قسمت نداشت و چون مى دانستم دو صورت مجلس از رصد او در تاريخ الحكما موجود است
بآن رجوع كردم و نود افتاده در كتاب را يافتم و نيز دو نسخه اسلامبول هم نود را داراست پس هزار و دويست و نود و نه اسكندرى شد و از اين قبيل كارها در اين كتاب بسيار شده منتهى حقير نسخه بدل كردن و وقت خواننده و خود را تضييع كردن دوست ندارم صحيح كلمات و مطالب را ذكر كردم و از
تذكر خطاها دورى جستم.
اين بود آنچه براى عموم نوشته شده اما شخص حقير در آشنايى با اين كتاب، مجذوب مسائلى هيوى آن شدم و میخواستم قسمت هايى كه مربوط به نجوم است مانند استخراج بعد ميان مركز دائره خورشيد با مركز عالم كه نزد قدما زمين بوده و انواع تسطيح كه در دوره اسلامى اختراع شده و نظائر اين مسائل را از كتاب دست چين كنم و بقيه را به حال خود بگذارم و اين كار با مخالفت اساتيد بالاخص رضوان پناه سيد حسن مشگان طبسى قرار گرفت و من كه در آن عهد جوان بودم از پند پيران سر نتافتم ناچار سالهاست كه به فرمانبرى آن بزرگان مشغولم اكنون كتاب را با ترجمه ساقطات و فهرست مسائل و برخى از حواشى موضحه تقديم به مردم ايران مى كنم ولى چون در كتاب پاره يى از مسائل رياضى است از قبيل كار نصر بن عراق كه در فصل راجع به گاه شناسى يهود بيرونى از او نقل كرده
كه از راهى ديگر غير از راه بطلميوس چهار نقطه آسمان را پيدا كرده با اين مسئله كه در منازل قمر اواخر كتاب مى گويد كه ماه گاهى منزلى را ترك مى كند اين اشكال به نظر ميرسد كه منازل براى ماه مانند بروج براى سير خورشيد است آيا خورشيد مى تواند طفره بزند برجى را طى نكرده به برجى ديگر رود پس قدما چه مى گفتند؟ از اين لحاظ نيازمند به تدوين رساله اى در مشكلات رياضى اين كتاب هستم كه بطور خشك شامل ابحاث هيوى باشد و حل اين مشكلات در حواشى خوش آيند نبود زيرا مطلب گم مى شد و ارزش اين مسائل معلوم نمى گشت از بخشنده علم خواهانم تا عمر و توفيق دهد كه به مقصود نائل آيم و همچنين پس از نشر كتاب اگر نيرويى تجديد شد تمام سنوات و اعداد را از نو بايد با موازين بسنجم چنانكه بيشتر آنرا انجام داده ام و شايد نتيجه كار را هم از نظر خوانندگان بگذرانم تا خدا چه خواهد. اكبر داناسرشت.
بنام خداوند بخشنده مهربان
ستايش از شمس المعالى و تقديم كتاب باو
حمد و ستايش خداوندى را سزاست كه از اضداد و اشباه برتر و بالاتر است و درود بر محمد مصطفى كه بهترين آفريدگان است و بر فرزندان او كه پيشوايان حقيقت اند.
يكى از تدبيرهاى لطيف خداوند متعال در مصالح بشر و يكى از نعمتهاى بزرگى كه بر كليه ى موجودات ارزانى فرموده اين است كه هيچگاه جهان از پيشوايى عادل كه پناه مردم است تهى نگردد تا بندگان در گرفتاريها و پيش آمدهاى روزگار باو پناه آورند و چون امرى بر ايشان مشتبه گشت بر او عرضه دارند تا از مشكل ايشان گره بگشايد و نظام عالم باستنباط او پاينده بماند و فرمانبردارى از چنين كسى را وسيله ى ثواب اخروى قرار داد و اين امر را بر مردمان واجب گردانيد و با اطاعت خود و رسول برابر ساخت چنانكه در گفته ى او كه صرف حق و عدل و قضاء فصل است، میگويد يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ.
پس خداوند را سپاس میگذاريم كه بر بندگان خويش منت هايى گذاشت و مولا و ولينعمت ما امير اجل و سيد منصور شمس المعالى را برگماشت و او را امام عادل براى مردم قرار داد كه تا دين حق را يارى كند و نگهبان حريم و ناموس مسلمانان باشد و اهل اسلام را در برابر مفسدان حمايت كند و خويى بدو بخشيد كه چون مانند آن را برسول و رساننده ى وحى خود بخشيد منتى بر او گذاشت و فرمود: )إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ(.
خداوند عمر او را دراز كند و توانايى و بزرگى او را زيادت بخشد و در روزگار بر بهجت و بهاى او بيفزايد و عرصه و درگاه او را حفظ كند و حاسدان و دشمنانش را از ميان بردارد.
بسيار جاى شگفت است كه چگونه ايزد تعالى بر مآثر نژاد پاكش خوى كريم او را بيفزود و بجان گرامى او كه زير بار هيچ ظلم و ستمى نمى رود چطور خصالى پسنديده )از پرهيز و هدايت، صيانت و ديانت، عدل و انصاف، فروتنى و الطاف، حزم و عزم، سياست و رياست، تدبير و تقدير، و ديگر صفات پسنديده كه اوهام نتواند آن را حصر كرد و مردم تاب و توانايى شنيدن آن را ندارند( بيفزود.
و ليسر اللّه بمستنكر <> ان يجمع العالم فى واحد.
خداوند تمتع مسلمانانرا از حسن عنايت و رأى جميل و شفقت و مهربانى آشكار او ادامه دهد و روز بروز به آنچه از الطاف او خوى گرفته اند بيشتر كناد و همگان را از خاص و عام به اطاعت واجب و فرض او توفيق بخشاد بمنه وجوده.
سبب تأليف اين كتاب
و بعد، يكى از ادبا از تواريخى كه ملل بكار مى بندند و اختلافاتى را كه در اصول كه مبادى آنهاست و فروع كه شهور و ساليان است و عللى كه باعث اختلاف شده و ساير اعياد و ايام مشهور كه هريك را برخى از امم استعمال میكنند از من خواست كه اين مسائل را با بيان واضحى كه قابل فهم باشد براى او شرح دهم تا او را از خواندن كتابهاى گوناگون و پرسش از يك يك اهل اين كتب بى نياز كند.
 ــ  يعنى اى مردمى كه ايمان آورده ايد خداوند و پيغامبر او و اولى الامرى را كه از خود شما هستند فرمانبردارى كنيد.
 ــ  يعنى اگر خداوند جهانى را در انسانى جمع كند از او اين كار ممكن است و ناشناخته نيست.
من ديدم انجام دادن اين خواهش كارى بسيار دشوار و سخت است و بدين زوديها نمى شود بدان دست رسى يافت و اگر كسى بخواهد اين خواهش را انجام دهد در حدود مطالب بديهى و ضرورى نيست كه شبهه اى در قلب واقف بدان نگذرد و ليكن از علو دولت ولينعمت و مولاى خود امير سيد اجل منصور شمس المعالى )كه خداوند قدرت او را ادامه دهاد( در فراغ بال براى جستجوى اين مآخذ و بذل مجهود در انجام اين تكليف باندازه اى كه علم من از آنچه شنيده و يا ديده ام برسد كمك خواستم و چون پيش از اين جامه خدمت فرخنده را پوشيده بودم اين كار مرا جرأت داد كه بار ديگر جسارت كنم و اين كتاب را هم بمجلس بلندمرتبه تقديم نمايم تا خدمت من تجديد شود و بدين خدمت از نو جامه هاى فخر، كه ياد آن براى من همواره در روزگار پايدار بماند و شرف آن با عقاب من تا ساليان درازى ارث رسد، بپوشم.
اميد است كه اين جسارت را از بندگان خود چشم پوشى كرده و اين عذر را برأى صايب خود قبول فرمايند و اكنون آغاز به مقصود كنيم.
گوييم:  نزديكترين سببى كه مرا بآنچه از من پرسيده اند میرساند شناسايى اخبار امم سالفه و تواريخ قرون گذشته است و بيشتر اين احوال عادات و اصولى است كه از ايشان و نواميس ايشان باقى مانده و اين كار را از راه استدلال بمعقولات و قياس معقول به محسوس نميتوان دانست و منتها راه موجود اين است كه از اهل كتب و ملل و اصحاب آراء و نحل كه اينگونه تواريخ مورد استناد آنهاست تقليد و پيروى كنيم و آنچه آنان براى خود مبنا قرار داده اند ما نيز چنين كنيم. و پس از آنكه فكر خود را، از عوامل زيان آورى كه بدان معتاد شده از قبيل تعصب و غلبه و پيروى از هوا و رياست طلبى كه سبب هلاك بسيارى از مردم است و مانع ديدار حق و حقيقت، پاك ساختيم بايد آراء و گفته هاى ايشان را در اثبات اين مقصود به يكديگر بسنجيم.
اين روش بهترين راهى است كه ما را به حقيقت مقصود مى رساند و نيرومندترين يارى است كه شبهه و ترديد را از ما دور مى سازد چه، جز اين راه ديگرى نيست كه ما را به حقيقت مقصود برساند اگرچه در آن راه بسيار كوشش كرده و سختيهاى زيادى كشيده باشيم.
با آنكه اين راه و قاعده اى كه من پيشنهاد كرده ام آسان نيست كه به زودى آن را تميز دهيم بلكه پاره اى از آن اخبار امكان دارد كه وقوع يابد و اگر ببطلان آن گواهى ديگرى نباشد مانند اخبار راست و واقع خواهد بود.
گاهى از احوال عادى امروز چيزى مشاهده مى كنيم كه اگر مانند آنرا از زمانهاى قديم نقل كنند ما آنرا محال خواهيم دانست و عمر انسان به شناسايى تاريخ يك ملت كفايت نمى كند تا چه رسد به تاريخ ملل جهان و چون امر از اينقرار شد پس ما بايد هركدام از اين اخبار را كه نزديكتر و مشهورتر است از صاحبان آن بگيريم و تا اندازه اى كه میتوانيم آنرا اصلاح كنيم و ديگر گفته هاى ايشان را بآن طور كه هست بگذاريم تا اين كار براى جويندگان حقيقت و دوستداران حكمت بر تصرف در غير اين قضايا سرمشق باشد و نيز خود ما را به مجهولات ديگرى ارشاد و راهنمايى كند و ما هم به خواست خدا چنين كرديم.
  ــ  درود و سپاس به جاویدان نام اکبر داناسرشت.
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x