تاریخ عالم آرای عباسی بخش دوم
تصویر تعدادی از کتابهای تاریخ عالم آرای عباسی اسکندر منشی، عکس شماره 3835.
این برگه بشماره 1542 پیوست لینک زیر است:
تاریخ عالم آرای عباسی اسکندر منشی
ذكر آمدن سلطان سلیمان، مرتبه چهارم بآذربایجان و بیان قضایای سانحه و وقوع مصالحه میان آن دو پادشاه عالیشاه
اشاره
در شهور سنه احدی و ستین و تسعمائة كه پنجسال از فتنه انگیزی القاس گذشته فی الجمله شورش و انقلاب تسكین یافت اسكندر پاشا بیكلر بیكی ارض روم انگیز فتنه كرده دیگر باره سلطان سلیمان بتحریك او لشكر بدیار عجم كشید كیفیت این واقعه آنست كه چون خواندگار روم مرتبه ثالث باخواهی القاس میرزا آمده چنانچه بتحریر پیوست بازگردیده شاه جنت مكان نیز با لشكر بحر جوش دریا خروش قزلباش بتعاقب او در حركت آمده تا حدود دیار بكر و ارزنجان لگدكوب سپاه كینه خواه گشته دقیقه از دقایق انتقام فرو گذاشت نكردند سلطان سلیمان چند گاه از آمدن متقاعد گشته بغزای فرنگ رفت شاه جنت مكان نیز از لشكر كشیدن بدیار اسلام احتراز فرمودة متوجه غزای گرجستان میشدند و چهار پنجسال خلایق بعافیت گذرانیده در سرحدها فی الجمله آرامشی پدید آمد و اگر اندك بیاندامی از سركشان اكراد واقع میشد آنرا سهل انگاشته ماده فساد نمیساختند و مكتوب دوستانه بخواندگار نوشته جهت ترفیه احوال عباد گفتگوی صلح بمیان آورده مصحوب میر شمس ولیخانی كه از سادات آنجا بشمس فلك دوار مشهور بود ارسال داشتند و اسكندر پاشا مرد مفسد فتنه انگیز بود در اوایل حال حاكم وان بود و زیاده اعتباری نداشت علی الغفلة از وان بخوی آمده حاجی بیك دنبلی را كه از منسوبان این دودمان بود با جمعی از رعایای خوی بقتل آوردند بدینجهت مورد تربیت گشته بیگلر بیكی ارزروم شد در همان سال خواست كه آوازه شجاعت و جلادت در آن سرحد منتشر سازد بر سر حسین خان سلطان روملو بایروان آمد حسینخان سلطان صلاح در جنگ ندیده از مقابله او بیكسو نشست او خرابی چند در ایروان كرده جمعی را بقتل آورده بازگشت بمجرد این دو حركت ناهنجار كه از او ظهور یافت و از این طرف بمحض ترفیه حال رعایا كسی متوجه تنبیه و تأدیب او نشد پای از دایره ادب بیرون نهاده بغرور موفور سخنان بیادبانه بامراء سرحد نوشته باعمالی كه زیاده از حد او بود جسارت مینمود و انگیز فتنه میكرد.
از جمله وقتی كه حضرت شاه جنت مكان بعضی امراء قاجار را بغزای گرجستان بطرف دادیان فرستاده بودند با لشكر گران ایلغار نموده در وقتی كه امراء بتاخت رفته بودند بر سر اردوی امراء ریخته جمعی كثیر از غازیان قاجار را بقتل آورده زیاده روی و بیاندامی از حد اعتدال گذرانیده بر همزن هنگامه عافیت گردید در این اثنا جواب كتابت اشرف مشتمل بروعد و وعید از جانب سلطان
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 76
سلیمان رسیده بتحریك اسكندرپاشا تهدیدات گردیده اظهار آمدن بدیار عجم نموده بود بنابر آن آتش خشم جهانسوز شهریاری افروخته گشته باجتماع سپاه فرمان داد و در اندك روزی طوایف قزلباش از اطراف و جوانب بییلاق آق مثقال كه محل اردوی ظفر نشان بود جمع آمدند رای جهان آرا بدان متعلق گشت كه قبل از حركت سپاه روم لشكر بآن مرز و بوم كشیده در سرحدها از آبادانی اثر نگذارند و اسكندرپاشا را گوشمال بسزا داده از خواب غفلت و غرور بیدار سازند عساكر نصرت نشانرا بچهار گروه كرده هر گروهی را بسركردگی یكی از امراء عالیقدر كرده بطرفی فرستادند و رایات فیروزی آیات متوجه اخلاط گشته قلعه اخلاط را مركزوار در میان گرفتند و امراء نامدار كه بهر طرف رفته بودند الكای وان و تبلیس و ماسیس و عادلجور و ارجیش را تا صحرای موش سوخته و غارت كرده هر كس از امراء رومی و اكراد بمقابله ایشان اقدام نمود محاربات قوی و نبردهای عظیم كرده بنصرت و ظفر اختصاص یافتند و بسیاری از امراء و معتبرین رومی و اكراد مقتول و گرفتار گشتند و با غنایم موفور باردوی همایون بازگشتند بعد از معاودت امراء متوجه گوشمال اسكندرپاشا شده فوجی از امراء نامدار مثل بدرخان استاجلو و شاهقلی سلطان استاجلو كه حاكم چخور سعد شده بود و محمدی خان موصلوی تركمان و شاهویردی سلطان زیاد اغلی حاكم قراباغ و سایر امراء و جمعی از قورچیان عظام و غیر ذلك را بسركردگی شاهزاده كامكار اسمعیل [57] میرزا بارز روم فرستادند اسكندرپاشا از آمدن لشكر قزلباش آگاه گشته با امراء روم و سنجق بیكیان كه از ارزنجان و بایبرد و كاخ و مرعش و طرابزون و گرجستان و ادیان و كوریال كه نزد او جمع آمده بودند طریق مشورت مسلوك داشتند كه بیرون رفته جنگ كنند یا قلعهداری نمایند امراء روم صلاح در جنگ ندیده گفته بودند كه پادشاهزاده با حشری انبوه و لشكری كوه شكوه آمده ما را طاقت محاربه ایشان نیست اسكندرپاشا كه لشكر بسیار از كرد و رومی بر سر داشت و آوازه شجاعت و دلاوری در سر حد انداخته بخار نخوت و غرور بكاخ دماغش راه یافته بود سخن عقلاء و ارباب رای و تدبیر مسموع نداشته خاطر بمحاربه قرار داد و گروهی از جوانان كار آزموده و منقلای سپاه گردانیده پیشتر فرستاد و خود در نیم فرسخی شهر صف سپاه آراسته پانصد نفر بنكچری تفنگ انداز با بیست دست عرابه توپ و ضربزن فرنگی در پیش صف باز داشته مستعد رزم و قتال گردید و از اینطرف چرخچیان جنود اقبال پیش رفته چون قراول دشمن نمودار گردید دلیران بر آن گروه انبوه تاختند و كار ایشان بر وفق دلخواه ساخته بقیة السیف لشكر روم بقول ملحق شده رعب و هراسی از جنود قزلباش برومیه راه یافت و چرخچیان سپاه منصور با لشكر قول رومیه در آویخته ایشان از برابر و سرداران میمنه و میسره از چپ و راست جنگ انداخته بازار محاربه گرم گردید و مبارزان جنود قزلباش آثار غلبه و اقتدار ظاهر ساخته بسیاری از مخالفانرا بر خاك هلاك انداختند اسكندرپاشا دلیری و دلاوری جنود قزلباش مشاهده نموده آتش غیرت در كانون درونش شعله كشید و با گروه انبوه از قول بیرون آمده بفوج چرخچی تاخت و فیما بین هر دو فریق محاربه در غایت صعوبت
هزیمت اسكندرپاشا
بوقوع پیوست در اثناء گیرودار قول بزرگ جنود نصرت شعار كه بفر شكوه شهزاده كامكار آرایش داشت نمایان شده چون اسكندرپاشا را نظر بر آن لشكر بیشمار افتاد و علامت عجز و انكسار در ناصیه احوال سپاه روم مشاهده مینمود دستش از كار و كارزار بازمانده هزیمت غنیمت شمرده عنان از محاربه برتافته سراسیمهوار خود را بقلعه انداخت و دلاوران سپاه منصور تا دروازه قلعه تعاقب منهزمان لشكر روم كرده قریب بسه هزار كس از رومیان و اكراد ینكچریان طعمه شمشیر آبدار غازیان شده
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 77
رمضان بیك برادر اسكندرپاشا و محمد بیك نام قوللر آقاسی غلامان خواندگار و چند نفر از امراء معتبر روم خصوصا حاكم مرعش و حاكم ملاطیه و حاكم طرابزون و مرماسیس و میران سنجق و اكراد دستگیر شدند افواج قاهره در اطراف و جوانب آن ولایت آتش نهب و غارت افروخته مظفر و منصور با غنایم موفور بازگشتند و ندای كوچ در داده روی توجه باردوی كیهان پوی آورده در حینی كه شاه جنت مكان قلعه اخلاط را گرفته بمحاصره قلعه ارجیش پرداخته بودند باردو ملحق گشته بسعادت بساط- بوسی سرافراز شدند و جمعی كه مردانگیها بظهور آورده بودند خصوصا زیاد اغلی نوازش و استحسان یافته گرفتارانرا بنظر اشرف درآورده و اكثر بیاسا رسیدند و كیفیت تسخیر قلعه اخلاط آنكه چون موكب همایون بپای قلعه رسیده محاصره نمودند محصوران بمدافعه و قلعه داری پرداخته چند روز بقدر قدرت و توان كوشش نمودند بالاخره از محافظت شهر و قلعه عاجز گشته شفعاء انگیخته قلعه را سپردند و حكم بتخریب آن نافذ گردیده چنان حصار استوار باندك توجهی بازمین هموار شد و از آنجا عنان عزیمت بصوب ارجیس معطوف داشته قلعه ارجیس را محاصره فرمودند حاكم قلعه بمتانت و استحكام حصار و اسباب قلعهداری مغرور گشته توپچیان و تفنگچیان رومی توپ و تفنگ بمعسكر همایون ریختند و محصوران در مراسم قلعهداری كوششهای مردانه مینمودند و از این جانب غازیان جلادت آثار قدم مردانگی پیش نهاده سببها بپای قلعه رسانیدند و توپ بزرگی كه درویش بیك توپچی خاصه شریفه در پای قلعه ترتیب داده بر بروج و باره حواله نموده تزلزل در بنیان حصار انداختند.
القصه تا سه ماه مردم قلعه از روی قوت و قدرت قلعه داری كرده در ماه چهارم عاجز و زبون شدند جمعی اكراد در قلعه بودند همچنانچه عادت عامه آن طایفه است كه در وقت كار با همه كس مصلحت خود منظور داشته با زمانه یار و یاور و با روزگار مساعد و سازگارند با یكدیگر اتفاق نموده حاكم قلعه را بقتل آورده قزلباشیه را بالا كشیدند و بنیروی دولت قاهره قلعه ارجیس بدست درآمده بفرموده اشرف اعلی خراب و ویران شد و از آنجا رایت فتح آیت بصوب قلعه نارگیری افراخته همت والا بتسخیر آن حصار استوار آورده باستعمال آلات رزم و پیكار پرداختند و محصوران قلعه نیز مردانهوار بمدافعه قیام نموده چند [58] روز فیما بین آتش مصادمه و مجادله مشتعل بود تا آنكه خوف و هراس بیقاس بر محصوران مستولی گشته دست در دامن استیمان زده حاكم قلعه بامان درآمده مورد بخشش گردید.
بعد از فتح قلعه نارگیری اسمعیل میرزا را با سوندوك بیك قورچیباشی بتاخت كردستان و بعضی امرا را بقتل و غارت متمردان محمودی فرستادند و عساكر نصرت شعار از قتل و غارت اكراد بدنهاد فارغ گشته با غنایم موفور باردوی همایون پیوستند رایات سلطان سلیمان كه عزم یورش آذربایجان جزم نموده بود بحلب آمده بود در این سال بجهت قلت آذوقه استعداد آمدن نیافته در حلب طرح قشلاق انداخته بتهیه اسباب یورش سال دیگر مشغول گردید چون قشلاق بود رایات نصرت آیات در غایت عظمت و اجلال از آن یورش اقبال معاودت فرموده بنخجوان آمدند و در آن سال قشلاق همایون آنجا واقع شد در سال دیگر مطابق سنه احدی و ستین و تسعمائة سلطان سلیمان با سپاه پیكران از قشلاق حلب در حركت آمده روی توجه بدین دیار نهاد شاه جنت مكان از نخجوان بییلاق بازار جاهی رفته از عساكر منصوره یك گروه را بسرداری اسمعیل میرزا و معصوم بیك صفوی امیر دیوان و شاهقلی خلیفه مهردار بطرف وان و وسطان و آن حدود و گروه دیگر را بسرداری سلطان حسین میرزا والد بهرام میرزا بكاردانی شاهویردی سلطان زیاد اغلی بطرف دیگر فرستادند كه سر راه سپاه روم را سوخته آبادانی
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 78
در آنحدود نگذارند و جنود ظفر ورود حسب الفرموده عمل نموده سالما غانما بازگشته در ییلاق بازار- جاهی باردوی همایون پیوستند و چون سلطان سلیمان فصل ییلاق را گذرانیده با سپاه باران عدد بسرحد قریب شده شاه جنت مكان جمعی از مبارزان جنود اقبال را بسرداری مدبران كاردیده و شجعان جنگ آزموده بقراولی تعیین كردند كه از چهار طرف رومیان خبردار بوده در هنگام فرصت دستبردها نموده صرفه كار از دست ندهند و دلاوران جنود قزلباش و كهنه سپاهیان قلاش دندان طمع بمال رومیه تیز كرده در هر مرحله دستبردهای نمایان نموده جمعی را گرفتار كمند گزند میساختند و هیچ روزی نبود كه سپرها و اخترمها و گرفتار شدهها بنظر اشرف در نمیآوردند تا رسیدن سلطان بنخجوان بسیاری از جنود روم بتیغ انتقام غازیان ظفر لزوم راه فنا پیمودند.
چون خواندگار بنخجوان فرود آمد شاه جنت مكان بسان عساكر ظفر نشان پرداخته موازی چهل هزار سوار جرار نیزهگذار مواجب خوار همه با اسبان تازی نژاد صبا رفتار و اسلحه و یراق آراسته بمعرض عرض درآمد سایر الناس كه در اردوی همایون جمع آمده بودند علی هذا القیاس بعد از عرض سپاه از ییلاق بازار جاهی بعزم قتال مخالفان بدبدبه اكاسره و كوكبه كیان در حركت آمدند سلطان سلیمان بجهت قلت آذوقه در نخجوان مجال اقامت نیافته شهر را سوزانیده از همانجا طبل ارتحال كوفته بطرف ارز روم بازگشت و موكب همایون شاهی بتعاقب او در حركت آمده و در هر منزل جمعی از جنود رومیه بدست قراولان قزلباش قتل و دستگیر میشدند.
در همان چند روز سنان بیك كه از مقربان و مخصوصان سلطان سلیمان بود بقراولی از اردو بیرون آمده بود بقراولان جنود قزلباش دچار شده بعد از جنگ و پیكار گرفتار گردید سلطان سلیمان از گرفتاری سنان بیك پریشان ضمیر و از آمد شد بیفایده دلگیر گشته بمحمد پاشا وزیر اعظم كه مرد سلیم النفس خیراندیش بود همواره خواندگار را بمصالحه ترغیب میكرد اظهار صلح نموده بود محمد- پاشا بامراء سر حد مكتوبات نوشته اظهار مصالحه كرده التماس از خدمت اشرف نموده بود كه سنان بیك را آزاد فرموده بازفرستند و كس بجهت تمهید امر مصالحه با او همراه نمایند شاه جنت مكان حسب الاستدعاء محمد پاشا و استشفاع خیر اندیشان اینطرف سنان بیك را آزاد فرمودند چون خصومت و نزاع سلاطین موجب ویرانی مملكت و مصالحه فرمانروایان عدالت آئین باعث امنیت و استقامت احوال سپاهی و رعیت است محضا للترفیه حال عجزه و رعایا كه از دو طرف لگدكوب حوادث و پایمال سم ستوران بودند بمصالحه راغب گشته شاهقلی بیك نامی از ریش سفیدان قاجار كه از زمره قورچیان ظفر شعار بود همراه سنان بیك فرستادند و از آنجانب نیز سلطان سلیمان بصلح و صفا مایل شده شاهقلی- بیك را مشمول انعام و احسان بازفرستاد بنابر آن شاه جنت مكان از تعاقب رومیان بازگشته با عساكر منصوره كه در ظل لوای نصرت انتما مجتمع و آماده رزم و پیكار بودند بغزای گرجستان توجه نموده [59] شرح غزوات آن حضرت و تسخیر گرجستان كه فرمودهاند عنقریب در ذیل این دفتر سمت نگارش خواهد یافت.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 79
بیان مصالحه سلطان سلیمان پاشاه طهماسب
القصه بعد از آمدن شاهقلی بیك بصلاح محمد پاشا وزیر اعظم مكتوب مرغوب محبت اسلوب مصحوب فرخ زاد بیك ایشیك آقاسی قرار اغلو بخواندگار فرستاده آغاز مصادقت و دوستی فرمودند و از جانب سلطان سلیمان نیز ایلچیان معتمد با نامهای محبت طراز آمده از طرفین موافقت و دوستی و معاهده و پیمان بارسال مكاتیب مودت نشان و تحف و هدایا تأكید یافت و محال متنازع فیه بعضی آن طرف تعلق گرفته بعضی اینطرف متعلق گردید دستور و سر حد تشخیص یافته مسلمانان كه از آمد شد عساكر جانبین در عذاب بودند آسوده گشتند مستعدان عجم تاریخ مصالحه مذكور را «الصلح خیر» یافتهاند و در رشته بلاغت انتظام دادهاند.
بیت
منهی اقبال در این كهنه دیرغلغله انداخت كه «الصلح خیر» و تا حین حیات فیما بین طریقه دوستی مرعی و مسلوك بود در سنه اربع و سبعین و تسعمائة سلطان سلیمان بعالم بقا رحلت نموده پسرش سلطان سلیم صاحب تخت و دیهیم گردید بدستور پدر فرزندی گشته فیما بین ابواب مراسله و آمد شد ایلچیان معتبر و ارسال تحف و هدایا مفتوح بود و او هشت سال سلطنت كرده در سنه اثنی و ثمانین و تسعمائة روی بجهان جاودانی آورد پسرش سلطانمراد پای بر مسند پادشاهی نهاد او نیز تا حین حیات شاه جنت مكان و ایام جلوس اسمعیل میرزا بر منهج قویم مصالحه و دوستی مقیم بود اما بعد از نواب اسمعیل میرزا و زمان جلوس نواب سكندر شأن سلطانمحمد پادشاه نقص عهود و مواثیق پدران كرده علیم آرمیده را بشورش آورد و ابواب بلایا بر روی برایا گشوده شرح آن وقایع در محل خود رقمزده كلك بیان میگردد و اكنون اشهب عنبرین فام قلم در مضمار شرح تسخیر ممالك و بلاد و غزا و جهاد كه با كفره ضلالت نشان گرجستان فرمودهاند جولان مینماید.
شرح تسخیر ولایت شیروان و بدست درآمدن آن مملكت موفور المنفعت نزهت نشان باقبال شهریار جهان
اشاره
از ممالكی كه شاه جنت مكان علیین آشیان در حیطه تسخیر كشیدهاند اول مملكت كثیر المنفعت شیروان است كه ولاة آن از نژاد انو شیروان كسری و بشیروانشاه مشتهرند و از زمره ولاة مذكور كه ابا عن جد در آن ولایت فرمانروا بودهاند فرخ فرامرز بن گشتاسب بن فرخ زاد بن امیر خلیل اللّه بن سلطان ابراهیم بن سلطان محمد بن فرخ زاد بن منوچهر مشهور بخاقان كه خاقانی مادح او بوده و بدینجهت خاقانی تخلص داشته با سلسله علیه صفویه در مقام عناد درآمده چنانچه در محل خود مذكور شد با سلطان جنید و سلطان حیدر جنگ كرده بشهادت رسانیدند و بالاخره بتیغ انتقام خاقان سلیمان شأن فرخ یسار كشته گشته اختلال بآن خانواده راه یافت سلطان خلیل بن شیخشاه بن فرخ یسار بدلالت خرد خوردهدان بدرگاه خاقان سلیمان شأن آمده طریق عبودیت و چاكری مرعی داشته مورد نوازش و تربیت گردیده و بالطاف شاهانه برتبه بلند مصاهرت و مرتبه ارجمند شیروانشاهی سرافرازی
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 80
یافت و بعد از واقعه آن حضرت بدستور منظور نظر عاطفت و اشفاق شاه جنت مكان بوده چند سال بشوكت و اقبال گذرانید و در اثنی و اربعین و تسعمائة كه دوازده سال از جلوس همایون اعلی گذشته بود سلطان خلیل عالم فانی را بدرود كرده بجهان جاودانی شتافت ازو نسلی نماند امراء شیروان برادر زاده او شاهرخ بن سلطان فرخ بن شیخشاه را كه كودكی بود بر تخت سلطنت نشانیدند قانون دولت آن خانواده بجهت خودسری و خودرائی امراء شیروان از نوا افتاده نظام و انتظامی در آن سلسله نماند و هرج و مرج در آن دیار پدید آمد در این اثناء قلندر پسری دعوی نمود كه من سلطان محمد بن شیخشاهم لشكر بسیار بر سر او جمع شده بر سالیان مستولی گشت و از آنجا بشماخی آمد اصحاب شاهرخ از بیضبطی امراء و بیاتفاقی لشكر قدرت بر دفع او نیافته از شماخی فرار نموده بقلعه بیفرد رفتند و قلندر پسر بر شماخی كه تختگاه شیروانشاه است استیلا یافت تا چون اصحاب قلندر نیز مردم بیسروپای پراكنده هر جائی بودند و مرد عاقل كاردانی در میان آن گروه نبود از جهل و سوء تدبیر شماخی را گذاشته بجانب سالیان مراجعت نمود عظماء شیروان كه در قلعه بیفرد [60] بودند از رفتن او آگاه گشته در موكب شاهرخ میرزا بتعاقب شتافتند و او را در حوالی سالیان دریافته جنگ در پیوستند اصحاب شاهرخ غالب آمده قلندر مغلوب گردید و بدست شیروانیان درآمده شیخ پادار بقتلش پرداخت اما امراء شیروان بیشتر از پیشتر زیاده روی و بیاعتدالی آغاز نهاده دست درازی بمال و ناموس مسلمانان میكردند و شاهرخ را بجهت خردسالی قدرت بر منع نبود خلایق از ظلم ظلمه شیروان بجان آمده استغاثه بدرگاه شیروان زمان كردند قورچی باشی پادار و جمعی از سپاهیان نیز آمده فریاد برآوردند.
بیت
كای سكندر منزلت از ظلم یاجوج الامانوی سلیمان زمان از جور دیوان زینهار
شرح تسخیر قلاع شیروان
شاه جنت مكان تسخیر آن ولایت نزهت نشان و دفع ظلمه و ارباب بغی و طغیان بر ذمت همت شاهانه لازم دانسته در سنه خمس و اربعین و تسعمائة شاه زاده القاس را باتفاق مثنا سلطان و جمعی از امراء قاجار و طوالش و مردم قراباغ با بیست هزار كس همراه قورچی باشی پادار كرده بتسخیر آن ولایت فرستاد افواج قاهره از آب كر با كشتی عبور نموده بشیروان درآمدند و مردم شیروان در مقام تمرد و خلاف و عصیان درآمده قلاع آن ولایت را بمردان كار استحكام داده بمدافعه و جنگ و جدال پرداختند مبارزان قلعه گشا اول قلعه سرخاب گلد مكیلانرا فتح نموده بعد از آن حصار قبله را مسخر گردانیدند و از آنجا كمند همت بر كنگره تسخیر قلعه گلستان كه محكمترین قلاع شیروانست انداخته گروهی از افواج قاهره بمحاصره او مأمور گشته چون شاهرخ میرزا در قلعه بیفرد بود عساكر منصوره متوجه آن صوب شدند حسین بیك وكیل شاهرخ میرزا با لشكر جلادت اثر بمقابله جنود قزلباش آمده در دره بیفرد بهم رسیده جنگ درپیوستند و مبارزان جنود اقبال دره مذكور را از خون مخالفان مالامال گردانیدند حسین بیك شكست خورده بجانب قلعه گریخت و باستحكام برج و باره و سرانجام اسباب قلعهداری پرداخت و دلاوران جنود قزلباش بمحاصره قیام نموده همه روزه از طرفین نایره حرب و قتال و جنگ و جدال اشتعال داشت و شیروانیان در مخالفت و عصیان اصرار مینمودند تا آنكه مدت محاصره بچهار ماه كشید درویش محمد خان والی ولایت شكی بامداد شیروانیان آمده بقصد شبیخون بكنار اردوی قزلباش رسید و نقاره نواخته سورن كشید فوجی از دلیران نامجوی و قورچیان رزم خوی
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 81
بدفع آن گروه شتافته مغلوب گردانیدند درویش محمد خان جمعی كثیر از مردم خود را بكشتن داد كاری نساخته بازگردید شیروانیانرا چون اعتضادی و استظهاری نماند از مقاومت و قلعهداری عاجز گشت پیغام فرستادند كه هر گاه شاه عالیجاه بسعادت و اقبال تشریف آورند قلعه را تسلیم آن حضرت مینمائیم امراء حقیقت عرض كردند شاه جنت مكان از مرند عزیمت شیروان فرموده ساحت آن ولایت از پرتو آفتاب چتر فلك سای پادشاهی روشنی یافت و چون دریای قلعه نزول اجلال واقع شد روز دیگر حسین بیك وكیل با عظماء و اعیان بیرون آمده شاهرخ میرزا را آوردند و كلید قلعه و مفاتیح خزاین بخدام بارگاه فلك اشتباه سپردند كوتوال قلعه گلستان نیز بیرون آمده قلعه سپرد حسین بیك وكیل با اكثر صنادید شیروان در ازاء مخالفت و بیادبی و عصیان بیاسا رسیده عنقریب شاهرخ میرزا نیز متوجه دیار عدم شد و حكومت آن ولایت بشاهزاده القاس میرزا تفویض یافته عنان عزیمت بسوی آذربایجان منعطف گردید شعراء زمان قصاید غراء و تاریخهای مرغوب در باب فتح شیروان در سلك نظم درآوردند، از آن جمله این دو بیت مرقوم شد:
ز كویش بشارت بر ایوان كیواندر افتاد آوازه فتح شیروان
چو فتحی كند بعد صد سال دیگرنویسند تاریخ آن فتح شیروان باسقاط عدد صد موافق تاریخ است القاس میرزا نه سال باستقلال حكومت شیروان نمود از وفور اسباب و تجملات پادشاهانه و افزونی جاه و سپاه از راه رفته با ولی نعمت در مقام عصیان در آمده چنانچه بتحریر پیوست بخذلان ابدی گرفتار گردید شاه جنت مكان آن ولایت را بفرزند ارجمند خود اسمعیل میرزا داده كوكجه سلطان قاجار را در خدمت شاهزاده گذاشتند و چون شاهزاده در شیروان قرار و آرام گرفت میرزا برهان نامی از نبایر سلاطین شیروان كه در میانه جماعت یساق میبود در سنه اربع و خمسین و تسعمائة بشیروان آمده در قلهان رحل اقامت انداخت جمعی از فتنه انگیزان و بقیه سپاهیان شیروان بر سر آن مخذول جمع آمدند و در میان بیشه و جنگل چپر بریده مستعد رزم و پیكار گشتند اسمعیل میرزا و كوكجه سلطان با لشكر گران متوجه دفع طاغیان مذكور گشته فیما بین چرخچیان سپاه منصور و آن گروه مقهور حربی صعب اتفاق افتاد چون [61] موكب عالی شاهزاده برزمگاه رسید جنود شیروان تاب مقاومت نیاورده شكست یافتند و برهان میرزا بصد رنج و عنا خود را بداغستان انداخته بسیاری از آن طایفه بقتل رسیدند و در وقتی كه خبر آمدن خواندگار روم بهمراهی القاس ناسپاس محقق گشته اسمعیل میرزا و كوكجه سلطان حسب الفرمان قضا جریان متوجه معسكر سعادت بنیان گردیدند برهان میرزا ولایت شیروان را خالی یافته بشماخی آمده دست تصرف در آن ملك دراز كرد و چند روزی در آن ولایت لوای حكومت افراشت چون دولت از آن سلسله روی تافته بود زود چراغ عمرش افسرده گشته بعالم عقبی شتافت بعد از معاودت سلطان سلیمان و بدست درآمدن القاس در سال سنه ست و خمسین و تسعمائة حكومت آن ولایت بعبد اللّه خان استاجلو ولد قراخان نژاد خان محمد كه خواهرزاده و داماد خاقان سلیمان شأن بود تفویض یافت شیروانیان بجهت اطاعت و متابعت چند روزه برهان میرزا از عبد الله خان خوفناك گشته بجزیرهای از جزایر دریای خزر پناه برده تحصن جستند هر چند خان استمالت نامهها فرستاده طلب نمود راضی بآمدن نشده در عصیان و طغیان اصرار نمود عبد الله خان بر سر ایشان رفت غازیان قزلباش اسب در آب انداخته بر سر آن فرقه اشرار رفته آتش حرب افروختند و اكثر آن گروه سركش بتیغ قهر و سیاست كشته گشته غازیان اموال فراوان بدست آورده بازگشتند و عبد الله خان بحكومت شیروان استقلال یافته در آن
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 82
حدود بلند آوازه گردید و چند سال بكامرانی و اقبال گذرانید در سنه احدی و ستین و تسعمائة كه سلطان سلیمان نوبت چهارم لشكر بآذربایجان كشید قاسم نامی را از نژاد والیان سابق كه بدرگاه سلطان روم پناه برده بود با سپاه جلادت اثر از راه كفه بشیروان فرستاد قاسم مذكور چون از دربند گذشته قدم به آن ولایت نهاد دیگرباره شیروانیان آغاز فتنه كرده از عبد اللّه خان رو گردان شدند بر سر قاسم جمع شدند عبد الله خان با جنود ظفر ورود قزلباش بدفع او شتافته در موضع سكه كه مكان مستحكم است تلاقی فریقین روی داد عبد الله خان بجهت استحكام مكان در آنجا كاری نساخته بشماخی معاودت نمود قاسم بقلعه بیفرد درآمده در آنجا مستعد رزم و پیكار گشت و با دوازده هزار رومی و شیروانی و ینكچری بر سر عبد الله خان آمد ریش سفیدان قزلباش كه با خان بودند از قلت سپاه ظفر پناه و كثرت اعداد شیروانیان گمراه اندیشهمند گشته در جنگ كردن تأمل داشتند عبد الله خان تكیه بر امداد جنود الهی و نیروی اقبال پادشاهی كرده با دوازده هزار كس كه در آنوقت بر سر داشت بمحاربه دشمن كمر بسته در حدود قلعه گلستان تلاقی دست داده فیما بین نایره قتال و جدال التهاب یافت مبارزان جنود اقبال و بهادران كار طلب حملات دلیرانه بر آن فرقه ضلال نموده تا آخر روز از جانبین بحرب و قتال پرداختند هنگام شام اختر بخت آنروز برگشتگان بمغرب فنا و زوال فرو رفته شكست بر لشكر مخالف افتاد تیغ یمانی غازیان سرافشانی آغاز نهاده جمعی كثیر و جمعی غفیر از آن خون گرفتگان غرقه بحر فنا شده از سرهای آن خودسران منارها افراختند بقیة السیف بطرف طبرسران گریختند احوال قاسم كه در این جنگ كشته شد یا بدیار ادبار و گمنامی شتافت معلوم مسود اوراق نشده اما قاضی احمد غفاری در تاریخ جهان آرا نوشته كه بعد از انهزام از معركه بیرون رفت و مآل حالش معلوم نشد و عبد الله خان بیشتر از پیشتر در آندیار لوای عظمت و اقتدار افراخته سركشان را بتیغ نیز تأدیب نموده رعایا و زیردستانرا در كنف عدالت و رأفت جای داده و احوال مملكت باستقامت گذرانیده مهابت عبد الله خان بنوعی رعب و هراس در دلهای شیروانیان و مردم طبرسران و داغستان انداخته بود كه صورت خلاف او در پرده خیال هیچكس از بزرگ و كوچك رخ نمینمود و در سنه اربع و سبعین و تسعمائة كه شانزده سال حكومت آنولایت را باستقلال كرده بود بعالم بقا پیوسته حكومت آن ولایت بارس خان روملو مفوض گشت و تا حین حیات شاه جنت مكان حكومت آن ولایت بدو متعلق بود.
گفتار در فتح ولایت شكی فی شهور سنه 958
اشاره
دیگری از ممالك مفتوحه شاه جنت مكان ولایت شكی است كه دو طرف آن بشیروان پیوسته است و یكطرف آن بگرجستان و طرف [62] دیگر بداغستان و البرز كوه متصل است و حسن
ذكر تسخیر قلاع شكی
بیك كه ابا عن جد حاكم آنجا بود و از فروغ شیروانشاهیهاند در زمان خاقان سلیمان شأن در همانسال لوند خان گرجی حاكم گرجستان كاخت لشكر بشكی كشیده فیما بین او و والی شكی محاربه واقع شده حسن بیك در معركه گرجیان شهادت یافت عظماء شكی درویش محمد پسرش را حاكم خود گردانیده او بر خلاف پدر با اولیای دولت قاهره خصومت آغاز نهاد و مكرر آثار خلاف ازو بظهور رسید و در هنگامیكه شاه جنت مكان لشكر بتسخیر شیروان فرستاده بودند درویش محمد خان چنانچه در طی
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 83
احوال سابق ذكر یافت شبیخون باردوی قزلباش آورد لهذا در سنه ثمان و خمسین و تسعمائة رایات فیروزی آیات جاه و جلال جنود اقبال بعزم تسخیر ولایت مذكور بدان صوب در حركت آمد آوازه نهضت همایون شاهی تزلزل در بنیان صبر و سكون حكام آن حدود انداخته لوند خان گرجی كمر خدمتكاری آن حضرت بر میان جان بسته روی امید بدرگاه عالمپناه آورد و در بلده ارس بپایه سریر سلطنت مصیر رسیده بنوازشات شاهانه سرافراز گردید و حكم همایون مشتمل بر استمالت و نوید عاطفت باسم درویش محمد خان صادر گشته او را بایلی و انقیاد دلالت فرمودند و او از بخت برگشتگی روی از این دولت كه سعادت ابدی در آن منطوی است برتافته بمحكمی قلاع اعتماد نموده سپر مخالفت بر روی كشید سرداران شكی بعضی قلعه كیش را قایم كرده متحصن شدند درویش محمد خان خود بقلعه كلهسن و كورهسن كه از غایت رفعت و استواری كمند همت هیچ صاحب شوكتی بر كنگره تسخیر آن نیفتاده رفته مستعد قلعهداری شد و جمعی در دامنه البرز كوه محل مضبوطی را سقناق كرده آماده رزم و پیكار نشستند از مخالفت و سركشی آن گروه كه از مقوله برابری ذره با آفتابست شعله غضب قیامت لهیب شهریار عالی نسب ستوده حسب زبانه كشیده از مبارزان موكب نصرت نشان سوندوك بیك قورچی باشی و بدرخان و شاهقلی سلطان استاجلو را با گروهی از عساكر ظفر شعار بتسخیر قلعه كیش مأمور فرمودند عبد الله خان استاجلو و لوند خان گرجی را بقلعه كله سن و كوره سن فرستادند و شاهقلی خلیفه مهردار را با فوجی از افواج قاهره بر سر سقناق تعیین فرمودند و امراء نامدار و جنود نصرت شعار بامر محاصره و سرانجام قلعهگیری پرداخته بضرب توپ و ضربزن و بادلیج رخنه در ابنیه و جدار انداختند و بروج و باره تزلزل و اختلال پذیرفته محصوران قلاع صورت عجز و انكسار در آینه احوال خود مشاهده كرده كوتوال قلعه كیش با تیغ و كفن بدرگاه شهریار زمن شتافته مفاتیح دروب قلعه سپرد و مورد بخشش و بخشایش گردید و حسب الفرمان شاهی قلعه ویران و بروج و باره با زمین یكسان گردید بعد از فتح قلعه مذكور موكب اقبال خسرو آفاق بجانب سقناق در حركت آمد مردم سقناق چون از فتح قلعه كیش و توجه پادشاه سعادت اندیش خبردار شدند از هیبت و شكوه آن حضرت خائف و هراسان گشته فوج فوج بدرگاه خلایق پناه شتافته روی عجز و افتقار بر خاك نیاز میسودند درویش محمد خان از كرده نادم و پشیمان شبی از قلعه كله سن و كوره سن بیرون آمده در كمال حیرت و سرگردانی مأمنی میجست كه خود را از این ورطه خونخوار رهائی بخشد از تیره بختی بدلالت قایدادبار با چهارصد نفر از جنود تبه روزگار گذرش بر حوالی اردوی عبد الله خان گرجی افتاد غازیان جلادت شعار از فرار او خبردار گشته بتعاقب او در حركت آمدند اندك مسافتی قطع نموده بآن گروه دوچار شدند و آن جماعت حركة- المذبوحی كرده اكثر بتیغ تیز و خنجر خونریز غازیان بقتل آمدند درویش محمد خان با كوسه بیرقلی نام ملازم چرنداب سلطان شاملو درهم آویخته كوسه بیرقلی بنیروی اقبال پادشاه ستوده اطوار حمیده خصال بر او غالب آمده سرش را از پیكر بدن جدا كرده بپایه سریر اعلی آورده در پای سمند سعادتمند آن حضرت انداخته بجایزه سرافرازی یافت.
بیت
سری كو طوق فرمانش نخواهداگر از تن جدا افتاد شاید تمامت ولایت شكی بتصرف اولیاء دولت قاهره درآمده ساحت آن ولایت از خس و خاشاك اشرار پاك و ضمیمه محروسه شاه شرفناك گردید.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 84
گفتار در شرح غزوات حضرت شاه جنت مكان و قلع و قمع كفره بیایمان گرجی و تسخیر گرجستان
[63] چون همواره اقدام بلوازم جهاد مكنون خاطر حق پرست پادشاه دیندار شریعت پرور بود بجهت مشاغل عظیمه ممالك دشمنان قوی دست شرقی و غربی در حیز تأخیر و تعویض میماند معذلك در هنگام فرصت متوجه غزای نصارای گرجستان و تسخیر قلاع و بقاع آنجا گشته در آغاز فرمانروائی و و ایام سعادت فرجام جهانآرائی چهار مرتبه لشكر بداندیار كشیده چند مرتبه دیگر لشكرها فرستادهاند و از گرجستان سبعه كه كفره آن بضرب تیغ مجاهدان دین مبین گردن بطوق فرمانبرداری درآورده حكام آن تابع و نصب كرده آن حضرت گشتهاند و جزیه و خراج بر ذمه گرفته خطبه و سكه بنام نامی و القاب سامی آن حضرت مزین ساختهاند ولایت كاخت و كارتیل و مسق است شرح اینحال بر سبیل اجمال آنكه چون ولایت شیروان و شكی بگرجستانات اقرب است بعضی اوقات كه ولات آنجا را استقلالی و اقتداری نبوده كفره گرج لشكر بحواشی آن ملك كشیده متعرض مسلمانان میشدهاند و سلاطین آنجا حسب المقدور بمدافعه قیام نموده بین الجانبین مخاصمت و نزاع وقوع مییافته در هنگامیكه طنطنه اقبال بیزوال شاهی در آن ولایت بلند آوازه گشت لوند خان گرجی چنانچه مذكور شد التجاء بسایه عاطفت پادشاهی آورده لوازم اطاعت و متابعت و خراج گزاری بظهور آورد و از زمره ولات گرجستان كیخسرو ولد فرفره نیز بندهوار خود را در سلك ملازمان عتبه علیه شاهی درآورده همواره ملازمت سده سلطنت نموده بمعاونت آن حضرت مستظهر بود اما لوارصاب والی كارتیل و بكرات والی باشی آچوق و والی دادیان مخالت ورزیده اطاعت شایسته بظهور نمیآوردند و متعرض الكای كیخسرو مذكور كه مطیع و منقاد همایون اعلی بود میشدند چند مرتبه عساكر منصوره بر سر ایشان تعیین شده والی باشی و دادایلی تنبیه و تأدیب بلیغ یافته سر بجیب ادب فرو برده بودند و از لوارصاب بعضی اوقات بیاندامی بظهور آمده دست درازی بحواشی دیار اسلام مینمود لهذا تنبیه متمردان گرجی بر ذمت همت خسروانه لازم گردیده كسب مثوبات غزا محرك آن مدعا گشت.
ذكر توجه موكب همایون مرتبه اول بگرجستان بعون الله
در شهور سنه سبع و اربعین و تسعمائة نیت غزا و جهاد در خاطر خطیر معدلت نهاد اشرف تصمیم یافته ظاهرا بقصد نشاط و سیر و شكار بجانب قراباغ در حركت آمدند و از آنجا با فوجی از دلیران رزم آزمای كار طلب بطرف گرجستان ایلغار نموده شبی كه تیرهتر از دلهای تاریك در زمان ضلالت شعار بود بشهر تفلیس ریخته در آن ظلمت آباد كفر بنیاد آتش نهب و قتل و غارت افروخته گشت مردان ایشان طعمه شمشیر آبدار و نسا و صبیان اسیر و گرفتار غازیان ظفر شعار گردیدند و كلباد گرجی كه از جانب لوارصاب حاكم تفلیس بود با جمعی از گرجیان در قلعه گریخته بود از هیبت و شكوه اسلام رعب و هراس برو غلبه كرده از قلعه به امان بیرون آمد و سعادت اسلام دریافت بعضی از امراء گرجی از خوف عساكر نصرت نشان بقلعه نرسس؟؟؟ كه حصاریست در غایت رفعت و بلندی و نهایت محكمی و استواری پناه برده مبارزان جنود اسلام حسب الفرمان پادشاه گردون مقام فلك احتشام آن قلعه عالی اساس را دایرهوار در میان گرفته خوف بیشمار بر آن گروه اشرار استیلا یافته جز قلعه سپردن چاره نیافتند و غازیان نصرت فرجام
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 85
بر تمامت گبران سكنه آن مكان مستولی گشته هر كس را بخت یاوری كرده بدلالت رهنمای توفیق زبان بكلمه طیبه شهادتین گویا گردانیده خلاصی یافته سایر كفره رخت بزاویه هادیه كشیدند لوارصاب با گروهی دیگر از آن فرقه ضلال خود را بكوه موسوم بومدكور كه در بلندی بالبرز كوه دعوی برابری مینماید و عروج بر قله آن جز بپای وهم و خیال متصور نیست كشیده پادشاه مجاهد غازی در كمال شكوه و سرافرازی شهباز همت را بقصد صید آن سرخیل ارباب ظلام بدانمقام در طیران آورده عساكر اقبال كبك آسا قلل آن جبال را بپای سعی پیموده جبرا قهرا بر آن قله رفیع الوند مانند ارتقاء و بر آن گروه اشرار استیلا یافتند و بسیاری از كفره فجره در مضایق آن جبل بقتل آمده بقیة السیف آواره دیار ادبار شدند لوارصاب از آنجا فرار نموده خود را بكوههای سخت و بیشههای پردرخت انداخته از چنگال شیران بیشه هیجا [64] خلاصی داد و چون فی الجمله گوشمالی یافت رایات نصرت قرین همایون بجانب تفلیس در حركت آمده ساحت آن حدود از وجود ناپاك گبران متمرد پاك كرده عنان فیروزی عیان بصوب مراجعت انعطاف دادند.
ذكر نهضت همایون شاه جنت مكان مرتبه دویم بگرجستان
تاریخ عالمآرای عباسی ج1 85 ذكر نهضت همایون شاه جنت مكان مرتبه دویم بگرجستان ….. ص : 85
ثلاث و خمسین و تسعمائة كه از القاس میرزا آثار خلاف بظهور آمده موكب همایون در طی قضایای ایام مذكور بتحریر پیوست بعزم تنبیه او در حركت آمد و او والده خود را بدرگاه عالم پناه فرستاده در مقام اعتذار درآمد شاه جنت مكان فسخ عزیمت شیروان نموده با لشكر بیكران كه در ظل لوای آسمان فرسا جمع آمده بودند در قلب زمستان كه آفتاب در برج جدی بود متوجه غزای گرجستان و قلع و قمع گرجیان بیایمان شده از شوره گل روانه شدند چون موكب اقبال با جنود بهرام قهر در آن شهر نزول اجلال فرمودند لوند خان حاكم زكم و كرم كاخت و ملك بقراطباشی آچوق كه بین الجمهور به بگرات اشتهار دارد بدرگاه جهان پناه آمده پیشكش و باج و خراج گذرانیده در آن یورش اقبال بندهوار ملازم موكب نصرت شعار بودند در آن هنگام شدت شتا و سورت سرما بمرتبه بود كه آب رودخانه كر منجمد گشته در محكمی با سنگ خارا دعوی مساوات میكرد از كثرت برف كه شب و روز میبارید كوه و هامون گرجستان در نظر بینندگان یكسان مینمود.
در اینحال جنود اسلام بر سر ارباب كفر و ظلام ایلغار نموده چون بمسكن و مقام گرجیان بیایمان رسیدند تیغ یمانی غازیان سرافشانی آغاز نموده عرصه آن سرزمین را از خون گبران و كشیشان رنگین ساخته خانههای آن بدكیشانرا بآتش قهر سوخته غنیمت فراوان بدست سپاه كینه خواه درآمده مظفر و منصور با غنایم موفور از آن یورش اقبال عود نموده ببندی آمدند در اثناء راه ملك باشی آچوق رخصت انصراف یافته با خلع فاخره و نوازشات وافره بالكای خود رفت اما لوند خان روزی چند در ملازمت ركاب اشرف كامیاب عشرت بود تا آنكه در بلده گنجه نقد اخلاص و غلامی او مجددا در دارالضرب ضمیر اشرف سكه قبول یافته او را بخلعتهای فاخره و انعامات وافره از ثیاب طلا دوزی و اسبهای تازی نژاد و مرصع آلات نواخته مفتخر و سرافراز بولایت خود رفت و الله اعلم.
عزیمت شاه فلك قدر سپهر آستان مرتبه سیم به گرجستان
در شهور سنه ثمان و خمسین و تسعمائة كه ولایت شكی بتسخیر اولیاء دولت قاهره درآمده هنوز اردوی گردون شكوه در آن ولایت بود كیخسرو ولد فرفره عرضه داشت بدرگاه عالم پناه فرستاد
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 86
كه لوارصاب و والحوش و شرمزان گرجی دست تعدی بولایت او دراز كرده بعضی از الكاء او را گرفتهاند و اسكندر پاشا از ارز روم بآنحدود آمده قلعه اردوانوح را مسخر كرده چون كیخسرو از تابعان و خراج گزاران آن حضرت بود بمعاونت او و اقدام بمراسم جهاد طایر زرین اقبال را بدانصوب در پرواز آورده از شكی ایلغار فرمودند و از راههای پرفراز و نشیب ناهموار گذار كرده بولایت گرجستان درآمدند كفار ضلالت شعار كمرهای كوه و مغارههای تنگ آرامگاه خود ساخته هر گروهی بیكی از جبال صعب المسالك پناه برده بعضی دیگر از عظماء و از ناوران در قلعها متحصن شده بودند مجاهدان سپاه اسلام روی جلادت و مردانگی بمقر و مأوای مشركان آورده چندین هزار گروه فجار بضرب تیر و شمشیر غازیان بجانب بئس المصیر شتافتند و چند قلعه از قلاع آن ولایت مفتوح گردانیده بسیاری از حوروشان گرجی نژاد و غلامان یوسف لقای غلمان نهاد را باسیری گرفته غنایم موفور بدست سپاه منصور درآمد جمعی از عظماء گرجی بقلعه دربار و كلیسای آنجا كه بر كمر كوهی بلند از سنگ یك لخت واقع شده در ارتفاع با چرخ اخضر برابر و در متانت و استحكام با قلعه خیبر دست در كمر دارد تحصن جسته بودند حضرت شاه عالیجاه جنت مكان بدرخان استاجلو و شاهویردی سلطان زیاد اغلی را با فوجی از افواج قاهره بر سر قلعه مذكور فرستادند و ایشان آن قلعه را مركزوار در میان گرفته بهادران كارطلب و مبارزان نامجو دامان یلی برمیان و سپرهای فراخ [65] دامن بر سر مردانهوار هجوم و یورش نموده بتأئید حضرت پروردگار بر بالای حصار برآمدند نصاری از مشاهده آنحال سراسیمه و حیران گشته اعجاز دین مبین راه حركت برایشان مسدود ساخت نه راه گریز یافتند و نه قدرت ستیز مردان ایشان طعمه شمشیر و نساء و صبیان اسیر و دستگیر شدند كلیسائی كه در آن قلعه بود از صنایع پروردگار است و عقل دوراندیش قایل نمیشود كه چنان صنعتگری از نوع بشر امكان وقوع داشته باشد الحاصل در میان قلعه مذكور خوف كوه سنگ یك لخت را ده گز ارتفاع بریده كلیسائی مشتمل بر چهار صفه وسیع طولانی ترتیب داده جدار بیرون و اندرون آنرا صور اوثان و اصنام بطلا و لاجورد مصور گردانیدهاند و تختی در میانه خانه دویم موضوع گردانیده پیكر بتی از طلای احمر با جواهر آبدار بر آن تخت نصب نموده دو قطعه لعل قیمتی درخشان در عینین آن هیكل بیجان نشانیده بودند كه جوهریان صاحب وقوف هر یك را به پنجاه تومان قیمت كردند و از درون كلیسای مذكور راهی در نهایت تنگی و باریكی قریب یكصد و پنجاه ذرع بالا بر سمت خانهای كلیسا در سنگ خارا بریده دو كوشك مخفی بملاحظه حوادث زمان و انقلاب دوران بجهت اختفا ترتیب داده درهای فولادی از خانهای بیرون كلیسا و یك در طلا در اندرون مرتب ساخته بودند شاه جنت مكان بتماشای كلیسای مذكور قدم رنجه فرموده بیست نفر از كشیشان بیدین در آن معبد كفر آئین را بشمشیر آتشبار بدار البوار فرستادند ناقوس منكوس كلیسا را كه از هفتاد من مس هفت جوش ریخته شده بود چون شیشه حیات گرجیان درهم شكسته درهای فولادی طلا را قلع نموده با دیگر اسباب و تجملات زیب و زینت و اموال بیشمار كه در آن مخزن اشرار تبه روزگار جمع آمده بود بخزانه عامره نقل نمودند و آن قلعه را در یكدیگر كوفته حصارش بزمین هموار شد امراء گرجی كه در سوراخهای قلعه و نهانخانه خزیده بودند مثل آنان بیك و لوای و شرمزان و غیر ذلك دفعه دفعه آمده سعادت زمین بوسی دریافتند كیخسرو ولد فرفره كه از آوازه وصول موكب همایون از تعرض اسكندر پاشا و جنود روم ایمن گشته بود بدرگاه جهان پناه آمده پیشكش لایق كشیده منظور انظار شفقت و عاطفت خسروانه گردید، و الحوش و شرمزان اغلی كه دو مدبر مخالف بودند هر دو بقتل درآمده الكای لومك و آق شهر كه بایشان تعلق داشت بكیخسرو شفقت شد و از آنجا
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 87
مظفر و منصور بالكای كارتیل درآمده سپاه منصور اطراف و اكناف آن ولایت را تاخته از تبعه لوارصاب هر كس بدست درآمد عرضه تیغ جهاد گردید و از آن ولایت اموال بسیار برده و اسیر بیشمار و مواشی و اغنام بدست غازیان عظام درآمده عنان عزیمت بصوب قراباغ معطوف داشتند و قشلاق همایون در آنجا واقع شد.
لشكركشی حضرت شاه جنت مكان مرتبه چهارم بگرجستان
شرح احوال این یورش خیرمآل و وقایع مرتبه رابع علی نهج الاجمال آنست كه در شهور سنه احدی و ستین و تسعمائة كه فیما بین حضرت شاه جنت مكان و سلطان سلیمان فرمانروای ممالك روم و مصر و شام امر مصالحه انعقاد یافته دستور و سر حد تشخیص و تعیین پذیرفت از ولایات گرجستان كه از هر دو طرف در شكنجه قتل و غارت بودند مسق و كارتیل و كاخت باینطرف تعلق گرفته ولایت باشی آچوق و دادیان و كوریان تا حدود طرابزون و طرابلس بفرمانفرمای روم متعلق گشت لوارصاب والی كارتیل كه از بیم تیغ مبارزان قزلباش بجبال رفیع پناه برده بود هرگاه فرصتی میجست پای از دایره ادب بیرون نهاده بیاندامی ازو بظهور میرسید و دست تعرض بولایت تفلیس و محالی كه بحیطه تصرف و تسخیر جنود قزلباش درآمده بود دراز میكرد و مردم آنجا نیز بجهت موافقت كیش و ملت باو بازگشت مینمودند رأی جهان آرا بدان متعلق گشت كه رایت فتح آیت بدانصوب افراخته دفع آن بدكیشان ضلالت اندیش نموده كل مملكت او را ضمیمه ممالك اسلام گرداند بمقتضای اقتلو المشركین كافة هر كس از مشركان بیایمان كه ما صدق ان یاجوج و ماجوج مفسدون فی الارضاند سر بر بقه جزیه دهی در نیارد تیغ تیز را برو حكم ساخته بنیاد حیات اهل ضلال را از عرصه آنولایت براندازند بدین نیت حق طویت رایت فتح آیت بدانصوب در حركت آمد و چون ترابلو محل نزول سپاه اسلام گشت كفار آن دیار از بیم سیوف و سنان غازیان ظفر نشان در بیشهها و [66] جنگلهای پر درخت كه عبور پیاده و سوار از مضایق آن دشوار بود پراكنده گشته گروهی بجبال رفیع و حصارهای متین منیع تحصن جستند و مبارزان معركه جهاد سپر توكل و مردانگی بر دوش افكنده بر بیشه و جنگل رو نهاده گروه گروه را بدست آورده بتیغ بیدریغ میگذرانیدند و زنان و فرزندان ایشانرا اسیر نموده مواشی و اغنام بیشمار غنیمت گرفته لوارصاب بصد حیله از آن مهلكه جان بیرون برده خود را بمأمنی كشید و چون ساحت ولایت ترابلو از وجود شرك آلود مشركان پاك گردید كوكبه اقبال را بجانب گوری كه پای تخت لوارصاب است در حركت آورده از راههای صعب و مضایق پردرخت عبور نموده عرصه آن ولایت نیز از خس و خار وجود گبران نابكار رفته شد و چون عظماء و از ناوران گرجی چند قلعه و حصار استوار قایم كرده در هر جا فوجی از مردم جنگی مقام و آرام گرفته بودند بنابر آن اعلام كشور گشائی بصوب قلاع افراخته اول قلعه مرد ابعوت را محاصره فرمودند مستحفظان قلاع مذكور باستحكام حصار مغرور گشته بجنگ و جدال اقدام نمودند غازیان جلادت شعار از اطراف و جوانب حصار جنگ انداخته كار بر محصوران تنگ كردند گرجیان بدكیش علامت عجز خویش مشاهده نموده فریاد الامان برآوردند پارسدان بیك كوتوال قلعه بیرون آمده قلعه را تسلم نمود بعد از فتح قلعه مزبور بر سر قلعه آمدین كه محكمترین قلاع آنجا است و مادر لوارصاب در آن قلعه بود رفتند و آن قلعهایست مرتفع كه گوئی معمار ازل بنای آنرا بر سطح مستدیر سپهر كه طایر وهم و خیال هر چند بال سعی گشاید بر فراز آن نتواند پرید و دست حوادث روزگار هر چند درازی نماید بر دامن خاكریزش نتواند رسید مستحفظان آن حصن حصین روی بدفع
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 88
غازیان آورده فیما بین نایره جنگ و جدال اشتعال یافت و به نیروی اقبال آن قلعه خیبر مثال باندك اهتمامی مسخر و مفتوح گشته مادر لوارصاب با اكثر از ناوران دستگیر شده آن بیدینانرا بتیغ جهاد بجهنم و بئس المهاد فرستادند و چند قلعه و حصار دیگر بسعی و مردانگی شاهویردی سلطان زیاد اغلی مسخر اولیای دولت روزافزون گردیده درین یورش زیاده از سی هزار اسیر بدست جیوش دریا خروش درآمد از آن جمله آنچه زنان و دختران و پسران عظماء و اعیان و از ناوران بود در عوض خمس بسر كار اشرف اختصاص یافت در این مرتبه لوارصاب چنان خود را بینام و نشان ساخت كه اصلا مقر و مأوای او معلوم نشد لهذا پادشاه دیندار صفوت نشان از گرجستان عنان عزیمت بصوب قراباغ انعطاف داده بعد از فراغ از سیر و شكار آن حدود بمقر دولت بیزوال شتافتند.
ذكر كشته شدن لوارصاب بنیروی اقبال خسرو كامیاب و اراده و تقدیر مسبب الاسباب
از زمره ولات گرجستان لوارصاب بوفور شجاعت و دلاوری و كثرت اعوان و مردم كاری امتیاز داشت بنابر آن همواره سركشی و گردن فرازی ازو بظهور رسیده سر بر بقه اطاعت و خراج گزاری در نمیآورد و هر چند حضرت شاه جنت مكان در دفع و رفع او توجه مبذول داشته چند مرتبه یورش گرجستان چنانچه مذكور شد اتفاق افتاد چون هنوز پیمانه حیاتش پر نشده بود بدست درنیامد بعد از مراجعت شاه جنت مكان مرتبه رابع از سفر گرجستان لوارصاب باز بگوری آمده بقیة السیف مشركان نزد او فراهم آمده یكدو سال روزگاری گذرانید و چون بقدر سرانجامی یافت دیگر باره نقش سركشی آغاز نهاده در مخالفت شاه دین پناه اصرار نمود در سنه ثلاث و ستین و تسعمائة از گوری بیرون آمده بقلعه لوهس و محالی كه در امان و حوزه تصرف دیوان بود آمده آثار عصیان و طغیان بظهور آورد شاهویردی سلطان زیاد اغلی قاجار بیگلر بیگی قراباغ كه بمحافظت آن سرحد مأمور بود از طغیان او خبر یافته جنود قراباغ را جمع آورده متوجه دفع او شد و چون بمحل اقامت او نزدیك شد لوارصاب از حیله و تدبیر با عدم قدرت مقاومت ننموده فرار اختیار نمود جنود قزلباش تعاقب گرجیان كرده باطراف و جوانب آن ولایت متفرق و بنهب و غارت مشغول شدند در این اثناء لوارصاب از كمین مكر و خدعه بیرون آمده با جمعی از ناوران بر قلب شاهویردی سلطان تاخت چون اكثر قزلباش پراكنده شده بودند فوج قلیلی كه بر سر زیاد اغلی مانده بودند بقدر قدرت جنگهای [67] مردانه كرده شكست یافتند زیاد اغلی راه و رسم سپاهیگری منظور داشته خود را بسلامت از معركه بیرون انداخت و گرجیان تعاقب غازیان كرده تا موازی هشتصد نفر از قزلباش بدرجه شهادت رسیدند لوارصاب با جمعی كشیشان انجیل خوان در پشته صعود نموده ایستاده بود محمد سلطان میرچنی با معدودی از غازیان باو دچار شده بالضروره بآنفرقه درآویخته بجنگ مشغول شد لوارصاب اسب جلادت و مردانگی بجلوه درآورده بمحمد سلطان میرچنی حمله نمود از تقدیر آلهی اسب بسر درآمده لوارصاب از مركب جدا شد ذاكر نامی از غازیان چنی زخمی چند مهلك برو زد گبران بر سر او هجوم آوردند محمد سلطان اسب لوارصاب را صاحبی كرده سوار شده بدر رفت گرجیان ذاكر مذكور را با چند نفر از غازیان چنی بقتل آوردند و لوای عمر و دولت لوارصاب نگونسار گشته همان لحظه درگذشت و گرجیان نعش او را برداشته بمدفن خود برده دفن نمودند و سمایون پسر او را بحكومت نصب نموده در گوری رحیل اقامت انداختند.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 89
تتمه اخوال گرجیان بعد از كشته شدن لوارصاب و گرفتاری سمایون خان پسرش بدست اولیای دولت ابد بنیان
چون سمایون خان بجای پدر حاكم نصارای كارتیل شده چهار پنجسال در گوری بسر برد پراكندگان گرجی از هر طرف بدو پیوسته فی الجمله جمعیتی فراهم آمد او نیز بدستور پدر طریق خلاف و عصیان پیموده در سنه ثمان و ستین و تسعمائة بخیال محال بتسخیر تفلیس از مقر و مكان خود حركت كرد و از سایر حكام نصارا مرد و مدد طلب نموده جمعی كثیر بمعاونت او آمدند گرگین پسر لوند خان نیز از كاخت باذن پدر یا خود سر بتعصب كیش و موافقت ملت با جمعی بمدد او آمد مجملا در معسكر گرجیان جمعیت تمام دست داد و چون اینخبر بزیاد اغلی رسید امراء قراباغ و جنود آن حدود را جمع آورده روی توجه بدفع مشركان آورد و غازیان خندقی را كه جماعت گرجی در دربند كنده بودند پر كرده عبور نمودند و بمشركان رسیده در برابر آن فرقه ضلال صف قتال آراستند و چرخچیان جنود اسلام بگرجیان درآویخته معركه رزم گرم گردید و از جانبین مردان مرد و دلیران معركه نبرد داد دلاوری میدادند و كفار ضلالت شعار پای ثبات و قرار استوار داشته بدفع حملات غازیان میپرداختند شاهویردی سلطان زیاداغلی چون شدت محاربه گبران و صبر و سكون ایشانرا در معركه رزم بدین مثابه مشاهده نمود با سپاه قلب بیكبار جلو ریز بر صف سپاه گرجی تاخت غبار معركه نبرد بفلك تیز گرد رسید گرجیان تاب صدمه او نیاورده روی بهزیمت نهادند و گرگین پسر لوند خان با یكهزار نفر از كفره ضاله بقتل آمده بقیة السیف متفرق و پراكنده شدند سمایون با معدودی بطرف گوری گریخت زیاد اغلی مظفر و منصور بگنجه عود نموده خجنه بیك را كه از امراء معتبر گرجی بود با جمعی از ناوران دستگیر كرده بودند بدرگاه عالم پناه فرستاده لوند خان در تعزیه پسر پلاس سیاه در گردن انداخته از ناوران و معتبران كاخت بموافقت او سیاهپوش گشته بماتم نشسته بعد از واقعه مذكور داود نام پسر لوارصاب با جمعی از ناوران مخالفت پدر اختیار نموده بدلالت هادی خرد و رهنمای قاید توفیق روی ارادت بدرگاه گیتی پناه آورده در دارالسلطنه قزوین سعادت زمین بوس پادشاه با داد و دین دریافته بشرف اسلام مشرف شدند شاه جنت مكان او را نوازش و تربیت فرموده بسمت والای فرزندی اختصاص داده ولایت تفلیس و توابع كه در حیطه تصرف دیوان اعلی بود باو ارزانی داشتند و هر چندگاه یكی از امراء درگاه كوتوال قلعه تفلیس و لله و راتق و فاتق مهمات داود خان بود اما سمایون خان و تبعه او همچنان در مخالفت و سركشی اصرار نموده بدست آوردن قلعه تفلیس و توابع آنرا پیشنهاد همت ساخته هرگز از این فكر و خیال محال خالی نبودند دو سه مرتبه بعزم تسخیر آنجا در حركت آمدند و كاری نساخته باز گردیدند و در سنه خمس و ستین و تسعمائة جنود كفره را جمع نموده با سوار و پیاده بسیار روانه تفلیس شد داود خان نیز با جمعی از ناوران تابع او و جنود مسلمانان از شهر بیرون آمده بمحاربه برادر شتافت چون تلاقی فریقین روی داد قزلباشیه و از ناوران را بجهت كثرت اعدا تاب مقاومت در خود ندیده و صلاح در جنگ ندانسته اراده بازگشتن و قلعه نگهداشتن نمودند [68] ابراهیم خلیفه قرامانلو كه سردار گروه قزلباش بود از جهل و غرور ارتكاب حرب و قتال نمود، در معركه بشهادت رسید اصحاب داود خان فریاد یا داود لا طاقة لنا الیوم بجالوت و جنوده برآورده ازو تخلف نموده بالضروره راه گریز پیش گرفته بتفلیس آمد و سمایون خان دو مرتبه بر برادر و اتباع او غلبه كرده و در عصیان و طغیان افزوده بتصور آنكه سكنه تفلیس اطاعت او نموده قلعه بآسانی بدست او درمیآید جنود گرج را جمع آورده با
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 90
غلبه تمام بر سر تفلیس آمده قلعه را احاطه نموده چون گروهی از قزلباش بحراست و كوتوالی قلعه قیام داشتند سمایون خان دست قدرت خود را از تسخیر آن كوتاه دیده از موافقت مردم شهر نیز مأیوس گشته طبل ارتحال كوفته بگوری رفت چون خبر طغیان سمایون و دست درازی او بحدود و ثغور اسلام بعرض عاكفان سده سدره مقام رسید فرمان قضا جریان نافذ گردید كه شمخال سلطان چركس كه حاكم شكی بود باتفاق امراء قاجار و غیرهم بمعاونت داودخان عزیمت گرجستان نموده دفع شر سمایون از آنحدود نماید امراء عظام حسب الفرموده عمل نموده در سنه ست و سبعین و تسعمائة لشكر بگرجستان كشیدند سمایون از ورود جنود مسعود آگاه گشته تاب مقاومت در خود ندیده خود را بكوههای بلند آن حدود كشیده غازیان نصرت نشان بجانب آن كوه كه با كوه البرز برابر و با قله قاف همسر بود در حركت آمده اطراف و جوانب آنرا فرو گرفتند گبران بیایمان كه آن مكان محكم را پناه و استظهار خود ساخته بودند متوجه محاربه و مدافعه غازیان گشته فیما بین آتش حرب و قتال افروخته گشت سمایون با معدودی راكب جهل و غرور گشته بغازیان حمله نموده یكدو نفری را بعز شهادت رسانید یكی از غلامان شمخال سلطان جمشید نام برو حمله نموده بطعن سنان جانستان بر خاك مذلت انداخت و دیگری از غازیان بمعاونت رسیده خدمتش را دستگیر كردند گرجیان چون سردار خود را گرفتار كمند گزند دیدند هزیمت غنیمت شمرده روی از معركه برتافتند جمعی از اتباع سمایون كه بر گرد او بودند بعضی كشته گشته بعضی گرفتار شدند و امراء عظام مظفر و منصور از غزای گرجستان عود نموده سمایون را با سایر گرفتاران بپایه سریر خلافت آشیان فرستادند و در دارالسلطنه قزوین بنظر خسرو كامكار نصرت قرین درآمد چندگاه او را در دولتخانه همایون نگاه میداشتند كه شاید شرف اسلام دریابد و او دست از كیش نصارا بازنمیداشت بالاخره بقلعه الموت فرستادند و تا حین حیات شاه جنت مكان در آن قلعه بود در زمان اسمعیل میرزا بیرون آوردند و در زمان نواب سكندر شأن رضوان مقام سعادت اسلام دریافته بر حسب انما المؤمنون اخوة از جانب آن حضرت بلقب ارجمند برادری سرافرازی و بحكومت ملك موروث سربلند گشته مقضی المرام روانه گرجستان شد و الحق پاس حقوق تربیت نواب سكندر شأن داشته دولتخواهیها ازو بظهور آمد شرح آن احوال در محل خود رقمزده كلك بیان خواهد شد.
ذكر فتح و تسخیر ولایت قندهار و زمین داور و گرمسیرات كنار هیرمند و برخی از احوال سابقه آن ولایت
از ولایات مفتوحه زمان شاه جنت مكان مملكت قندهار و توابع است شرح واقعه آنكه ولایت مذكور در زمان خاقان منصور سلطانحسین میرزای بایقرا بحكم او و پسرش سلطان بدیع الزمان در تصرف امیر ذوالنون ارغون و شجاع بیك ولد او بود بعد از واقعه میرزا و استیصال احوال آن سلسله كه مملكت خراسان بتصرف شاهی بیك خان اوزبك درآمد شجاع بیك بملازمت او رسیده نوازش یافت و در همان سال پادشاه مرحوم مغفور محمد بابر میرزا ابن عمر شیخ بن سلطان ابو سعید میرزا ابن سلطان محمد بن میرزا میرانشاه بن امیر كبیر صاحبقران امیر تیمور گوركان از كابل لشكر بقندهار كشید و شجاع بیك و اولاد امیر ذوالنون با طایفه ارغون بمحاربه آن حضرت شتافته مغلوب گردیدند و جنود بابری ظفر یافته ولایت قندهار و زمین داور با خزاین و دفاین امیر ذوالنون بدست آن حضرت در
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 91
آمد و ایالت آن ولایت را ببرادر عالی گهر خود ناصر میرزا تفویض فرموده بكابل بازگشت و چون شیبك خان اوزبك از واقعه قندهار خبردار گردید با جنود بیشمار متوجه آن ولایت شد اولاد امیر ذوالنون باستقبال او شتافته چرخچی لشكر اوزبك شده بر سر قندهار آمدند ناصر میرزا روزی چند حصاری شده عاقبت مملكت گذاشته نزد برادر بكابل [69] رفت شیبك خان بدستور زمام ایالت و دارائی آن ولایت را بكف كفایت ارغونیان داده مراجعت نموده بعد از ظهور و خروج حضرت خاقان سلیمان شأن كه خان شیبانی بتیغ جهانگشای آن حضرت كشته گشته مملكت خراسان بحیطه تسخیر آن پادشاه جنت آشیان درآمد شجاع بیك عریضه اخلاص و پیشكش فرستاد و چند گاه قندهار بدستور در تصرف او بود و بشاهزادگان كامكار و بیگلربیگان قزلباش كه در هرات اقامت داشتند بازگشت مینمود تا آنكه ظهیر الدین محمد بابر دیگر باره از كابل لشكر بقندهار كشیده محاصره نمود شجاع بیك چندگاه قلعهداری نموده مدت محاصره بامتداد كشید بالاخره استغاثه بدورمیش خان شاملو بیگلربیگی هرات نمود و از او استمداد كرد دورمیش خان از خدمت پادشاه التماس نمود كه چون شجاع بیك اظهار اخلاص و غلامی درگاه شاهی مینماید صداقت و ارتباط ما بین آنست كه متعرض حال او نگردند بابر پادشاه حسب الالتماس دورمیش خان دست از محاصره قندهار بازداشته بكابل عود نمود شجاع بیك ملاباقی نام معتمدی در قندهار گذاشته خود بخراسان رفت و در زمان غیبت مشارالیه آن معتمد نااعتماد اظهار انقیاد و دولتخواهی جناب بابری كرده مملكت بتصرف بابریان داد و حضرت بابر پادشاهی آن ولایت بپسر خود میرزا كامران داد و از تاریخ مذكور قندهار در تصرف گماشتگان میرزا كامران بود بعد از جلوس همایون حضرت شاه جنت مكان در شهور سنه احدی و اربعین و تسعمائة كه یازده سال از جلوس آن حضرت گذشته بود كه سام میرزا هوس تسخیر قندهار نموده بر سر قندهار رفت خواجه كلان كه از قبل میرزا كامران حاكم بود قلعه را كشیده هشت ماه بلوازم قلعهداری قیام نمود میرزا كامران در لاهور جنود فراوان فراهم آورده بكومك رسید بین الفریقین محاربه عظیم بوقوع پیوسته چون بیرضای مرشد كامل مرتكب آن یورش شده بودند تأیید نیافتند و اغزیوار خان در آن معركه بقتل رسید و سام میرزا بیحصول مقصود بازگردید و میرزا كامران خواجه كلان را بدستور در قندهار گذاشته عود نمود در سنه ثلاث و اربعین و تسعمائة كه موكب همایون شاه جنت بارگاه نوبت ششم جهة دفع فتنه عبید خان بخراسان آمد باراده تسخیر قندهار و انتقام جماعت چغتای كه بمحاربه قزلباش دلیری كرده بودند از دارالسلطنه هرات عنان عزیمت بدان صوب انعطاف دادند چون طنطنه رایات جلال در آن حدود بلند آوازه گشت چتر همایون فال سایه وصول بر آن دیار انداخت خواجه كلان چنانچه در طی آن احوال سمت تحریر یافت تاب توقف نیاورده بجانب سند رفت و گنجی خواجه را كه در قندهار گذاشته بود باستقبال موكب همایون شتافته كلید قلعه سپرد و ولایت مذكور بحیطه تصرف اولیاء دولت قاهره آمده ایالت و دارایی آن ملك بیوداق خان قاجار شفقت شد بعد از معاودت خسرو آفاق بجانب عراق میرزا كامران دیگر باره لشكری فراهم آورده از لاهور با غلبه تمام بقندهار آمد و چون حضرت شاه جنت مكانرا در عراق و آذربایجان بجهت آمدن سلطان روم و یاغیگری القاس مشاغل عظیمه پیش آمده فرصت یورش خراسان نبود بوداقخان در آئین سپاهیگری باقتضای وقت عمل نموده خود را محصور نساخته مملكت بازگذاشت و میرزا كامران استحكام قلعه داده بازگشت و در سنه احدی و خمسین و تسعمائة كه پادشاه مرحوم محمد همایون پادشاه ابن بابر پادشاه از صولت سپاه افغان از ولایت هند بایران آمد و در خدمت حضرت شاه جنت مكان در مهم قندهار از ناهمواری میرزا كامران اظهار خجالت
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 92
نموده قرار دادند كه چون قندهار بتصرف درآید بملازمان عتبه اقبال سپارند و آن حضرت بوعده وفا فرموده در اول حال كه قندهار بسعی عساكر ظفر مآل مفتوح گشته عسكری میرزا بدست درآمد بوداق خان قاجار كه در آن سفر سردار لشكر و لله شاهزاده نامدار سلطانمراد میرزا بود سپردند در آن اثناء شهزاده فوت شد و هنوز مهمات همایون پادشاه سرانجامی نیافته بود بجهت آنكه جماعت جغتای ملازمان آن حضرت را مأمنی باشد باز قندهار از بوداقخان گرفته به بیرام خان تركمان سپردند كه چون دولتخواه طرفین است او نگاه دارد تا وقتی كه مهمات آن حضرت تمشیت پذیرفته وسعتی در ملك پیدا شود و چند سال كه همایون پادشاه در كابل و بدخشان بمنازعه میرزا كامران مشغول بود قندهار را بیرام خان داشت و حضرت شاه بمراعات جانب همایون پادشاه و ظهور خدمتكاری و حسن اخلاص بیرام خان در باب قندهار تغافل ورزیده در مقام استرداد آن نشد تا آنكه پادشاه مرحوم مذكور كامروا گشته در سلطنت و پادشاهی غزنین و كابل و هندوستان استقلال یافت هنوز قندهار را بتصرف قزلباش نداده بودند كه واقعه ناگزیر پادشاه پیش آمده فرزند ارجمندش [70] جلال الدین محمد اكبر پادشاه قایم مقام پدر عالی گهر گردید شاه محمد قلانی از جانب بیرام خان در قندهار بود در سنه ثلاث و ستین و تسعمائة بهادر خان اوزبك حاكم زمین داور لشكر بر سر قندهار آورده خواست كه از دست شاه محمد انتزاع نماید مشار الیه كس بخدمت اشرف فرستاد كه چون قندهار بملازمان آن درگاه متعلق است لشكر قزلباش تعیین فرمایند كه دفع شر بهادر خان كه بخود سر اراده تصرف آنجا كرده نمایند و مملكت را متصرف گردند بر آن حضرت شاه جنت مكان سلطانحسین میرزا بن بهرام میرزا باتفاق علی یار سلطان افشار و ولی خلیفه شاملو و بعضی امراء بمعاونت شاه محمد قلانی فرستادند شاهویردی خلیفه پسر ولی خلیفه با فوجی از جنود شاملو بر سر بهادر خان ایلغار نموده غافل بر سر او ریخت و فیما بین نبرد قوی دست داده بعد از جنگ و جدال بهادر خان بجانب هندوستان گریخت اما شاه محمد قلانی مكر و حیل پیش آورده قلعه قندهار را بر روی میرزای مذكور و امراء بسته شروع در قلعهداری كرد امراء عظام ولایت زمین داور را متصرف شده حقیقت مهم قندهار را بخدمت اشرف عرض كردند شاه جنت مكان در شهور سنه خمس و ستین و تسعمائة علی سلطان تاتی اغلی ذوالقدر را با لشكر جرار بتسخیر قندهار مأمور فرموده ایالت و دارائی آن ولایت را بسلطانحسین میرزا نامزد فرمود جیوش دریا خروش قلعه قندهار را مركزوار در میان گرفته بمراسم امور قلعهگیری پرداختند و شاه محمد قلانی آغاز جنگ و جدال كرده تا ششماه فیما بین صفیر تیر و تفنگ آمد شد نموده آتش محاربه و مجادله اشتعال داشت آخر الامر از مقاومت عاجز گشته دست در دامن استیمان زده بعد از معاهده و پیمان قلعه سپرده روانه دیار هند گردید و سلطانحسین میرزا در ایالت قندهار استقلال یافت و تا قریب بمدت بیست سال در سایه دولت عمر عالیمقدار در آن دیار حكومت كرده كامیاب عزت و عافیت بود در زمان جلوس اسمعیل میرزا باجل طبیعی وفات شد احوال فرزندان او انشاء اللّه تعالی در صحیفه دویم این نسخه عالم آرا در طی صادرات احوال گرامی حضرت اعلی شاهی ظل الهی مرقوم قلم مشكبار خواهد شد اكنون بنابر سوق كلام و ارتباط سخن و مناسبت مقام بقیه حالات خراسانرا نگاشته كلك سوانح نگار گردانیده شروع در سایر قضایا و واقعات زمان دولت ارجمند سعادت پیوند آن حضرت مینماید.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 93
ذكر تتمه احوال خراسان بعد از فوت عبید خان و قضایای آن زمان باراده و تقدیر آفریدگار جهان و جهانیان
قبل از این در فوق نگاشته خامه عنبرین شمامه گردیده كه عبید خان بن محمود سلطان بن ابوالخیر خان تا حین حیات دست تطاول بملك خراسان دراز كرده خرابی بسیار از آمد شد اوزبكان خونخوار در آن دیار وقوع یافت بعد از فوت او چند سال خراسان مهبط امن و امان بود و محمد خان شرف الدین اغلی تكلو در دارالسلطنه هرات لوای معدلت افراخته در ملازمت شاهزاده نامدار سلطان محمد میرزا بلوازم دارائی میپرداخت و لشكر بغرجستان كشیده با اوزبكیه آنجا سیما بیرام اغلان حاكم غرجستان محاربات عظیم نموده غالب آمد و مدتها سلاطین اوزبكیه جرأت آمدن خراسان نكردند تا آنكه در شهور سنه سبع و خمسین و تسعمائة كه یازده سال از فوت عبید خان گذشته عبد العزیز خان پسرش نیز كه بعد از پدر در بخارا پادشاه شده بود بعالم عقبی شتافت براق خان بن سونجك سلطان بن ابو الخیر خان باتفاق عبد اللطیف سلطان و شاه محمد سلطان از تاشكند و سمرقند و حصار شادمان لشكر بخراسان كشیده با غلبه و ازدحام تمام بر سر هرات آمد محمد خان شرف الدین اغلی اكتفا باستحكام قلعه و شهر نكرده بیرون شهر هرات را نیز كوچه بند كرد و بهر كوچه بندی سرداران كارآزموده با توپچی و تفنگچی گماشت و ایامی میانه قزلباشیه و اوزبكیه در سر كوچه بندها جنگ و جدال وقوع مییافت و اوزبكیه را تسلط و استیلا بهیچ كوچه بندی دست نداد شاه محمد سلطان كه اشجع سلاطین مذكور بود بتاخت ولایت سیستان و فراه رفت و چون از آنجا عود نموده بهرات آمد زبان اعتراض بر براقخان دراز كرد كه چرا تا غایت كوچه بندها گرفته نشده دعوی نمود كه من فردا از اسب فرود نیایم تا كوچه بندها را در گل نگیرم روز دیگر با فوجی كثیر از بهادران نامی [71] بدین عزم سوار شده روی بكوچه حوالی مزار شاه زید آورد و دلیرانه بر سر مستحفظان تاخت حارسان كوچه بند تاب مقاومت نیاورده فرار نموده بعقب كوچه بند درآمدند شاه محمد سلطان و اوزبكان تا دهنه كوچه بند راندند در این اثنا سنگی جانفرسا از فلاخن قضا بیرون جسته بر سر سلطان زیاده سرخورده سرسام از مركب غرور بر زمین افتاد در اینحال مجهولی از ملازمان محمد خان بسر وقتش رسیده تنش را از بار سر سبك گردانید و چند بهادر نامی نیز گرفتار شدند چون خبر واقعه شاه محمد سلطان ببراقخان رسیده خوف و دهشت برو مستولی گشته طبل ارتحال كوفته بماوراء النهر رفت بعد از فوت محمد خان شرف الدین اغلی و گرفتاری پسرش قزاق كه شاهزاده عالمیان سلطان محمد میرزا باردوی معلی رفته بود و مجددا بدارائی ملك خراسان منصوب گشته شاه قلی سلطان یكان استاجلو لله میرزا شده در ركاب عالی شاهزاده متوجه خراسان بود عبد اللّه خان ولد اسكندر خان بن جانی بیك سلطان و خسرو سلطان بعزم دستبرد از آمویه عبور كرده بخراسان بر سر راه میرزا و سلطان آمدند چون لشكر خراسان بر سر میرزا جمع نبودند و در آنوقت میرزا و سلطانرا استعداد جنگ نبود خود را بقلعه تربت حیدریه كشیدند سلاطین اوزبك قلعه را قبل كردند امراء خراسان بعزم دفع دشمنان هر یك از مقام خود حركت كرده هنوز اجتماع سپاه روی نداده بود كه آوازه وصول لشكر عراق شایع شد و سلاطین اوزبك تاب توقف نیاورده اول خسرو سلطان احتیاط ورزیده كوچ كرد روز دیگر عبد اللّه خان طبل رحیل كوفته ببخارا بازگردید بعد از رفتن ایشان دیگر از سلاطین ماوراء النهر احدی اراده آمدن خراسان نكرد یكمرتبه پیر محمد خان
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 94
بن جانی بیك سلطان از بلخ بحدود مشهد مقدس آمده باز مراجعت كرد تولك بهادر نام حال خود را با تحف و هدایا جهت تمهید بساط معذرت بدرگاه خلایق پناه فرستاده و تولك بهادر باصطلاح شاهانه سرافراز گردیده عود نمود مرتبه دیگر اوزبك خان بن رستم سلطان بن جانی بیك سلطان در سنه سبع و ستین و تسعمائة از اندخود و شبرغان با هشتهزار اوزبك خونخوار جرار بحدود سرخس و زورآباد و جام آمدند و تاخت و غارتی چند كرده روانه دیار خود بود كه زینل خان ولد ابراهیمخان ذوالقدر حاكم جام میر حسین سلطان فیروز جنگ را طلب داشته در دفع اوزبك با او مشورت نمود مشارالیه و حاجی سلطان كوتوال مشهور كه از امراء چغتای بود هر دو با قشون آراسته بزینل خان پیوستند و او بمدد ایشان مستظهر گشته اراده تعاقب كرد امراء مذكور صلاح در تعاقب ندیدند زینل خان با وجود آنكه جمعی را بتعاقب فرستاده مغلوب شده بودند از غایت جهل و غرور با دو هزار و پانصد قزلباش و چغتای از عقب ایشان رفته در پل خواتون باوزبك رسید اوزبك خان دو سه هزار كس در مقابل قزلباش باز داشت و خود با هفتهزار كس در كمین خدعه نشست اوزبكان در حمله اول منهزم گشتند مردم زینل خان بطلب غنایم و اموال غارتی شتافته بودند كه اوزبك خان از كمین بیرون آمده بر صف امراء تاخت و بیك حمله جنود ایشانرا درهم شكسته پراكنده ساخت قزلباشیه بقدر قدرت جنگهای مردانه كرده قریب بیكهزار نفر از قزلباش و چغتای با زینل خان و میر حسین سلطان كشته گشته حاجی سلطان كوتوال با بقیه سپاه بصد تشویش و آه از آن معركه هولناك بیرون رفتند و از سوء تدبیر و جهل و غرور زینل خان چشم زخمی چنین بسپاه منصور رسیده اوزبك خان بدیار خود مراجعت نمود.
ذكر نهضت همایون شاه جنت مكان بدار الخلافه بغداد و خوزستان و دفع سركشان بالطاف پروردگار جهانیان
در صدر این اوراق و طی وقایع زمان دولت شهریار آفاق یعنی حضرت شاه جمجاه جنت مكان بقلم دو زبان نگاشته صحیفه بیان گشته كه در آغاز جلوس همایون و اوان سلطنت و جهان آرائی سركشان اطراف و گردن فرازان اكناف كه از مهابت حضرت خاقان سلیمان مكان در زوایای خمول خزیده بودند سر از جیب عصیان برآورده آثار خلاف و طغیان بظهور میآوردند و آن حضرت همچنانچه مجملی از آنها [72] بتحریر پیوست مدتها بجهت دفع اعادی و گوشمال سركشان و انتظام مهام ملك و ملت متحمل شداید سفر و مساق یساق گشته از ترددات ضروری آسودگی نداشتند از جمله وقایع عظمی كه نهضت همایون واقع گشت عصیان و طغیان حكام دار السلام بغداد بود و ذوالفقار ولد نخود سلطان پسر عم او حاكم كلهر بود نقش مخالفت و سركشی بر لوحه ضمیر نگاشته بهوس ایالت و دارائی بغداد در حینی كه ابراهیم سلطان از آمدن بیاعتدالانه ذوالفقار نسبت بسلطان غدری تفرس نموده هر چند آمدن او بی اعلام و اخبار بدین سرعت و ایلغار مقرون بخیر و سلامت نیست سلطان قبول نكرده با معدودی از خاصان در دیوانخانه خود فارغبال نشسته بود كه ذوالفقار بكنار اردو رسیده بر سر او تاخت ابراهیم سلطان از مشاهده اینحال سراسیمه شده فرصت جمعیت و مدافعه نیافته از بیم جان خود را بحرم سرای انداخته ذوالفقار با جمعی پیاده شده طنابهای خیمه حرم را بشمشیر قطع كرده بر سر او فرود آوردند و سلطانرا با چند نفر كه حاضر بودند بتیغ آبدار پاره پاره كردند شورش و آشوب در اردو افتاده اكثر ملازمان كه جمع شدند سلطانرا كشته دیده متابعت ذوالفقار اختیار كردند سید بیك كمونه ولد سید سلیمان كه از امراء عرب بود با چهار صد كس رسید بالضروره او نیز بذوالفقار پیوست بعد از واقعه مذكور با غلبه تمام بدارالسلام
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 95
آمده بر آن بلده مستولی گردید و جمع كثیر از اقرباء و اقوام خود بتیغ قهر و ستم بقتل آورده بر كل عراق عرب رقم اختصاص كشیده علم تسلط افراخت چون این خبر بعرض شهریار دادگستر رسید در سنه خمس و ثلاثین و تسعمائة رایات جاه و جلال با عساكر ظفر و جنود اقبال بجانب عراق عرب در حركت آمده در اندك روزی ساحت دارالسلام مضرب سرادقات جاه و جلال خسرو فلك احتشام گردید در آن هنگام آفتاب در برج سرطان و هوا در غایت گرمی آتش سوزان
بیت
بود ز آنگونه هوا گرم كه در آب روانسینه بر ریگ نهادی ز حرارت سرطان ذوالفقار بدكردار باستظهار و اعتماد گروهی از اشرار دروازههای شهر را بسته بلوازم قلعهداری و جنگ و جدال پرداخت مبارزان موكب اقبال بر حصار بغداد محیط گشته همه روزه با مخالفان تیره روز محاربه و مجادله نموده فیما بین آتش پیكار التهاب داشت برادران ذوالفقار علی بیك و احمد بیك بملاحظه عواقب امور دفع آن كافر نعمت را وجهه همت ساخته در هنگام فرصت بر سر آن بداختر رفته سرش را بتیغ آبدار از پیكر بدن جدا كرده بپایه سریر اعلی آوردند و قلعه بغداد بنیروی اقبال همایون شاهی بلكه بمحض تأیید الهی مسخر و مفتوح گردید ملازمان مفسد ذوالفقار از بیم غضب شاهانه خود را بر دجله زدند كه شاید بساحل نجات رسند اما اكثر غرقه موج فنا شدند و آن حضرت در غایت عظمت و كمال اجلال بدار الخلافه درآمده انوار معدلتش باطراف آن ولایت تافت و حكم قضا نفاذ جریان یافت كه هیچ آفریده را در شهر بجهت بازخواست اعمال ایام ذوالفقار زحمت ندهند خلایق بدعای دوام دولت ابد پیوند زبان گشادند سرداران قبایل عرب ایلچیان سخندان با پیشكشهای لایق فرستاده تهنیت فتح بغداد باو رسانیدند شاه جنت مكان بجهت اشتداد حرارت هوا و آسیب تب كه عارض ذات همایون شد توقف در آن حدود نفرموده ایالت و دارائی دارالسلام بمحمد خان شرف الدین اغلی كه تا آنوقت سلطان بود تفویض فرموده عنان عزیمت از عراق عرب بصوب عراق عجم انعطاف داده بسلامت بمقر سلطنت رسید. اما باعث یورش خوزستان و عربستان آنكه علاء الدوله رعناشی كه والی دزفول بود و رعناش قریهایست در آن ولایت سر از ربقه اطاعت و فرمانبرداری پیچیده عرصه خلاف میپمود بنابر آن یورش خوزستان بر ذمت همت لازم گشته در شهور سنه ثمان و اربعین و تسعمائة كه هیجده سال از جلوس همایون گذشته بود اعلام جهانگشائی بدان صوب در حركت آمد چون خرمآباد لرستان محل نزول عساكر نصرت نشان گشت امیر جهانگیر عباسی لر كوچك سعادت تقبیل قوایم سریر سلطنت مصیر دریافته مورد الطاف و نوازش گردید آوازه وصول موكب اقبال تزلزل در بینان صبر و قرار متمردان دزفول و آنحدود انداخته علاء الدوله مذكور از خوف و دهشت مملكت گذاشته بسرعت برق و باد بطرف بغداد گریخت و چون عرصه ولایت دزفول محل نصب خیام سعادت فرجام گشت سید شجاع الدین پدران مشعشعی حاكم حویزه روی عقیدت و اخلاص بعتبه علیه مناص آورده مشمول نوازش و الطاف گردید و بدستور ایالت آنولایت باو مرحمت شد ابراهیمخان ذوالقدر حاكم شیراز را [73] با جمعی امراء و عساكر بتاخت و غارت متمردان قلعه بیات فرستادند و مهمات آنطرف بر حسب دلخواه نظام و انتظام یافته عنان فیروزی بصوب عراق معطوف ساختند.
القصه آن حضرت از بدایت جلوس همایون تا سی سال بسعادت و اقبال بترددات امور ملكداری
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 96
پرداختند بعد از آن چون خطه وان بدست رومیه درآمده بدار السلطنه تبریز نزدیك بود بجهت پای- تخت همایون و مقر سلطنت ابد مقرون دار السلطنه قزوین را اختیار فرموده در آنجا طرح دولتخانه و باغ عالی انداخته اقامت فرمودند و بعد از سه چهار سال اتمام عمارات تا بیست سال از دولتخانه قزوین بهیچ طرف حركت نفرمودند و روز بروز لوای دولتش بلندی میگرفت و سلاطین آفاق بدرگاه كیوان اشتباهش توسل جسته بدین مقال گویا بودند:
شعر
شاها در تو قبله شاهان عالم است <><> گردون ترا مسخر و گیتی مسلم است
ذكر آمدن سلاطین جهان بتخصیص حضرت پادشاه مغفرت آشیان محمد همایون پادشاه گوركان بدرگاه سعادت نشان شهریار عرصه ایران
چون انتساب دودمان قدس نشان صفویه كه جامع سلطنت صوری و معنویند بخاندان ولایت و كرامت اظهر من الشمس است لهذا سلاطین جهان و فرمانروایان والامكان دست اعتصام بحبل المتین والای خاندان صفوت لسان استوار داشته از اقصای ممالك هند و فرنگ طریق ارادت و اخلاص را بارسال رسل و رسایل و هدایا پیموده همواره مجدد قوانین اخلاص و اتحاد گشتهاند و از حادثه پیمایان مراحل فراز و نشیب روزگار هر كدام از صدق نیت و خفای طویت بدین دودمان مكرمت نشان توسل جسته بیمن توجهات ظاهری و معاونت باطنی آن فرمانروایان عالم صورت و معنی بنیل مرادات فایز گشته بمطلب بلند و مراتب ارجمند رسیدهاند و هر كه اغراض فاسده دنیویرا منظور داشته از اغراض و اعتقاد بهره نداشتهاند نخل امیدشان از ثمره مراد مهجور مانده بر حسب نیت فاسد كامروائی نیافتهاند مصداق این مقال احوال خیر مآل پادشاه مرحوم مغفور محمد همایون پادشاه ابن بابر پادشاه بن عمر شیخ میرزا بن سلطان ابو سعید گوركان و حال مقرون بوبال پادشاهزاده بد اعتقاد سلطان بایزید بن سلطان سلیمان بن سلطان سلیم فرمانفرمای ممالك روم است كه هر دو از حوادث روزگار پناه بعتبه علیه شاه جنت مكان آوردند پادشاه مرحوم مزبور كه عقیده درست و حسن اخلاص داشت بمنتهای مطلب فایز گردید و سلطان بایزید كه پاك اعتقاد نبود از این باب سعادت مآب كامیاب نگشته مآل حالش بوبال و نكال كشید شرحش آنكه پادشاه مرحوم مغفور كه فرمانروای ممالك فسیحة المسالك هندوستان از قندهار و كابل و بدخشان تا اقصای بنگاله در تحت تصرف و دایره فرمانش بود از تقدیرات آسمانی و حوادث روزگار و طوارق لیل و نهار و بیاتفاقی برادران نفاق سرنوشت نامهربان از شیر خان افغان كه پایه نوكری ملازمانش نداشت در كنار آب گنگ شكست عظیم خورد از روی اضطرار مراكب در آب انداختند چنانچه محمد زمان میرزا نبیره سلطانحسین میرزای بایقرا كه ملازم ركاب عالی بود با جمعی از امراء و عساكر چغتای غریق موج فنا شدند آن حضرت نیز در میان آب از اسب جدا شده بودند شخص سقائی جانفشانی كرده خود را بآب انداخته آن حضرت را بیرون آورد مجملا شكسته و پریشان از آن معركه بیرون آمده بدار الملك آگره آمده از آنجا راه لاهور پیش گرفتند و در لاهور نیز بجهات مختلفه مجال اقامت نیافته بیسروسامان بولایت سند آمد اولاد امیر ذوالنون ارغون كه بتغلب مالك آن ملك گشته بودند ابواب موافقت مسدود ساخته در مخالفت گشودند بالضروره عزیمت قندهار نموده چون بولایت سال دشك رسید عسكری میرزای برادر كهتر كه
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 97
حاكم قندهار بود از بیسروسامانی پادشاه خبر یافته بدوستی میرزا كامران كه با برادر بزرگوار كه ولینعمت هر دو برادر بود نفاق میورزید در مقام كید و غدر درآمده خواست كه آن حضرت را بدست درآورده بیاختیار سازد بدین اراده ناصواب با گروه انبوه از قندهار بیرون آمده متوجه اردوی همایون گردید یكی از اخلاص پیشگان سعادت كیش از فكر باطل آنجاهل بداندیش اطلاع یافته خود را باردو رسانیده [74] جناب پادشاهی را از كید آن غدار خبردار كرد آن حضرت از اطوار روزگار حیران كارخانه تقدیر گشته چاره كار منحصر درآمدن ایران و توسل جستن بدین دودمان ولایت نشان دانسته اردوی عالی و احمال و اثقال جا گذاشته شهزاده كامكار سعادت پرور جلال الدین محمد اكبر را كه در همان ایام در ولایت سند از كتم عدم قدم بعرصه وجود نهاده طفل رضیع بود بپروردگار عالمیان سپرده تا آنكه وامكه و خدمتكاران در اردو گذاشتند زیرا كه همراه بردن مهد آن سعادت عهد متعذر و دشوار بود اما والده محترمهاش را با چندی از خدمه حریم عزت مصحوب خود گردانیده قدم در بیابان توكل نهادند شصت هفتاد نفر از امراء و خواص ملازمان جان نثار با جمعی از خدمت پیشگان اخلاص شعار كه با آنجناب طریق وفاداری پیموده بسعادت مرافقت و هم ركابی مشرف بودند و معظم ایشان بیرام خان بهادر نبیره علی شكر بیك تركمان بود كه پدر و جدش در فتور تركمان از ملك ایران برآمده بود و خود بتقدیر یزدانی در ركاب عالی بابری بطرف كابل افتاده بحسن خدمات لایقه در آن دودمان بمراتب علیا ترقی نموده درین هنگام مرتب امور دولت همایونی بود طی بیابان شوق كرده از راه چول بولایت سیستان آمدند و از آنجا ذریعه اخلاص و صحیفه شوق بخط خود مرقوم قلم مشكبار گردانیده بخدمت اشرف اعلی فرستاد كه صورت آن بر این نهج است.
سواد مكتوب صداقت اسلوب همایونی كه بخدمت حضرت شاه جنت درگاه قلمی نمودهاند بعون الله
اشاره
بعد از ادای وظایف دعا و اخلاص كه شیوه مرضیه خاص اصحاب اختصاص است با وجود قلت بندگی و كثرت شرمندگی خود را ذره مثال در نظر مهر سپهر حشمت و جلال حضرت ظل اللهی شاهی كه مظهر آگاهی اوصاف كمال است نموده میآید اگر چه جهرا خود را در حجله خدام با احتشام انتظام نداده بود اما سر اربقه محبت و اخلاص بر قبه قلب چون رصاص همیشه متعلق ساخته بسوی بیسوی حضور موفور السرور آن حضرت كه وصول و حصول انواع سعادات و كراماتست میكشید و هر لحظه از توجه توجیه وجه شریف شهد لطیف میچشید تا آنكه از ممر دور دهر دون و گردش چرخ بوقلمون واژگون از فضای سواد اعظم هند بتنگنای ظلم سند رسید بر سر ما چه گذشت آنچه گذشت، چه بدریا و چه كهسار و چه دشت، اكنون كه مجاهد بال اقبال از بهر مشاهده جمال نیر عظمت و اجلال در طیران است امید از حضرت رحمان آنست كه بعد از دریافت دولت ملاقات كه موجب وصول بسی از مرادات است مقالات و حالات آنچه قابل عرض باشد معروض شود انشاء اللّه تعالی. بالجمله چون آن حضرت بسیستان قریب شدند احمد سلطان شاملو حاكم آنجا برادر خود را بابارخانهای لایق باستقبال فرستاده خود نیز با اشراف و اعیان استقبال كرده سعادت ملازمت دریافت و حقیقت تشریف قدوم پادشاهی را بامیر الامراء خراسان محمد خان شرف الدین اغلی اعلام نمود و او قاصدی سبك سیر همعنان صبا و شمال بپایه سریر اعلی فرستاده وصول موكب عالی را عرض كرد و متعاقب نامه صداقت آئین آن حضرت بنظر كیمیا اثر رسید
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 98
آن مظهر شیوه فتوت و مصدر آثار مردمی از مژده تشریف قدوم مسرت لزوم پادشاهی انواع بشاشت و خرمیهای بیاندازه بظهور آورده جواب رقعه از فرط انبساط و اشتیاق و خواهش ملاقات بخط اشرف قلمی نموده این بیت در آن مندرج گردید.
بیت
همای اوج سعادت بدام ما افتداگر ترا گذری در مقام ما افتد اشفاق و مهربانیها كه از آن حضرت نسبت بآن پادشاه والاجاه سمت وقوع یافت از مضمون فرمانی كه در باب خدمت آن خلاصه دودمان و توقیر و احترام ملازمان موكب عالی باسم محمد خان شرف الدین اغلی شرف صدور یافته و شیخ ابوالفضل ولد شیخ مبارك مؤلف تاریخ اكبری من المبدء الی مقطع در طی وقایع زمان دولت همایونی نقل نموده معلوم میگردد مجملا آن پادشاه عالیجاه از سیستان سیركنان بآهستگی طی مسافت نموده بدار السلطنه هرات رسیدند و گاهی بجهت انبساط خاطر عاطر كه از گردش روزگار ملالی داشت بنشاط شكار غم پرداز كاشانه دل بودند محمد خان شرف الدین اغلی بنوعی كه در فرمان واجب الاذعان اشاره شده بود با قشون آراسته بزینتهای گوناگون پیراسته بلوازم استقبال [75] و خدمت آن مركز دایره جاه و جلال اشتغال نموده در سر پل مالان سعادت ملازمت دریافت و روزی كه بباغ شهر تشریف میآوردند شاهزاده عالمیان سلطان محمد میرزا بآئینی كه مأمور بود استقبال نموده چون آن حضرت رسید پیاده شده رسم تحیت بجای آوردند آن حضرت نیز پیاده شده شاهزاده را در آغوش مهربانی گرفتند و در تقدم و تأخر سواری با شاهزاده تواضعات آدمیانه كه راه و رسم بزرگی و بزرگ منشی است بظهور آوردند اما شاهزاده طریقه فرزندی بجای آورده آداب تواضع و مردمی را از دست ندادند و آن حضرت چندگاه در منزهات آن خطه دلگشا و باغات و بساتین فرحبخش بتخصیص باغ مراد و باغ زاغان و باغ جهانآرا عیش پیرا بوده مسرت بخش خاطر اندوهگین بودند محمد خان مضمون فرمان همایون را دستور العمل یومی ساخته مع شیء زاید بخدمات لایقه اقدام
ورود محمد شاه پادشاه هندوستان بقزوین
نموده پیشكشهای لایقه بنظر انور میرسانیدند چون روزی چند در هرات اقامت نموده از رنج راه و محنت سواری گاه و بیگاه آسایشی یافتند عنان عزیمت بصوب عراق و ادراك صحبت خسرو آفاق معطوف داشته بهر شهر و ولایت كه میرسیدند حكام و اشراف و اعیان بدستور مراسم خدمتگاری بظهور آورده پیشكش میكشیدند در دارالسلطنه قزوین منازل خواجه عبد الغنی جلادتی كلانتر آن ملك محل اقامت آن حضرت گشته چند گاه در آن منازل بفراغت و استراحت پرداختند و از آنجا بیرام خان بخدمت اشرف فرستاده اظهار خواهش ملاقات نمودند شاه جنت مكان بعد از وصول بیرام جان بیلاق بوزلق تشریف آورد فیما بین صورت ملاقات در آنجا روی نمود چون بیك فرسخی اردوی گردون شكوه رسید برادران گرامی حضرت والاجاه بهرام میرزا و سام میرزا با قاضی جهان وزیر و سوندوك بیك قورچی باشی افشار و بدرخان استاجلو و شاهقلی خلیفه ذوالقدر مهردار و سایر امراء و اركان دولت باستقبال آمدند و متعاقب یكدیگر فوج فوج یوزباشیان عظام و قورچیان كرام اصناف خدم و طبقات حشم بآراستگی و پیراستگی تمام رسیده لوازم كورنش و آداب تحیت بجای میآوردند و چون ببارگاه سپهر اشتباه رسیدند از مركب پیاده شده بمیانه قور درآمدند
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 99
شاه جنت مكان از خرگاه خاص بیرون فرموده ساحت بساط سعادت مناط بارگاه خلافت را بقدم تعظیم پیموده بآئین بزرگان و رسم كیان با آن پادشاه عالیجاه ملاقات فرموده رسم معانقه مهربانانه بجای آورده قران سعدین و اجتماع نیرین دست داد و دست آن حضرت را گرفته بخرگاه درآوردند و با یكدیگر چون دو دوست یكدل صحبت دوستانه بینفاق اتفاق افتاده از جانبین بسخنان دلاویز حقیقت پیرای نشاط افزا گردیدند از تحف و هدایای آن حضرت چند قطعه لعل بدخشی و یك قطعه الماس گرانبها بود حسن بیك مورخ روملو كه از حضار حاشیه بساط عزت بود و قاضی احمد غفاری صاحب تاریخ جهان آرا وزن الماس مزبور را چهار مثقال و چهار دانك نوشتهاند.
القصه حضرت شاه جنت مكان در آن چند روز هر روز بطرز خاص صحبتی طرح انداخته جشنهای ملوكانه و بزمهای خسروانه میآراستند و در آن محافل بهجت فزا دم بدم بكلمات مشفقانه و همزبانیهای مهربانانه انبساط بخش خاطر حزین آن حضرت بودند و در سوالق طرح شكار جرگه فرموده از چند روزه راه جانوران شكاری را رانده چون جرگه دست بهم داد باتفاق بمیان جرگه درآمدند اول همایون پادشاه حسب التكلیف حضرت شاه باتفاق بهرام میرزا و سام میرزا شروع در تیراندازی كرده هر یك مهارت خود در شكار افكنی و چستی و چالاكی بظهور آوردند بعد از آن حضرت شاه جنت مكان كمان بهرامی بر سر چنگ درآورده در برابر آن پادشاه عالیجاه و جوانان چغتای مقربان آن حضرت كه در شیوه تیراندازی دم از یكتائی میزدند بسی آهوان تیزتك كه از غایت دوندگی خطوط شعاع بصر بگردشان نرسیدی بضرب خدنگ دلدوز از پای درآوردند مجملا تیراندازی چند كردند كه فریاد از نهاد آن طبقه برخاسته چون تیر فلك و قوس سپهر در تحسین و آفرین با ملك همزبان و قرین گشتند و چون از تیراندازی ملالت دست داد بسیاری گوزنان فربه سرین و جانوران شكاری را بتیغ آبدار از پای درآوردند بعد از فراغ از سیر و شكار و قبقاندازی در روز معین جشن عالی و طوی بزرگ طرح انداخته در آخر مجلس تحف و هدایا و تكلفات بجهت آن حضرت تعیین فرمودند از نقود و جواهر و تاج و كمر مرصع و اقمشه زرنگار عراقی و رومی و فرنگی و چینی و خطائی و اسلحه و یراق از كرفكه و زره تنگ حلقه داودی و تفنگهای جوهردار و اسبهای تازی راهوار و استران [76] بردعی سواری و قطار شتران كوه پیكر و خیمه و خرگاه متعدد حرم و دیوانخانه و سایبانهای اطلس و مخمل و دارائی ساده و منقش و خیام و بیوتات و كارخانه مع اسباب هر كارخانه و طبل و علم و یراق نقارهخانه چنانچه شایسته میهمانی چنان و در خور میزبانی چنین باشد تكلف فرمودند و بامراء و مقربان آن حضرت نیز خلاع فاخره و انعامات وافره فراخور حال مرحمت فرمودند و ببیرام خان نیز علم و نقاره شفقت فرموده بمنصب ارجمند خان خانانی آن سلسله علیه اختصاص یافت و از شهزادگان كامكار سلطانمراد میرزا كه از سلطانمحمد میرزا و اسمعیل میرزا كوچكتر و از سایر شاهزادگان بزرگتر بود با دوازده هزار كس از طوایف قزلباش بسركردگی بوداقخان قاجار كه از
رفتن محمد شاه هندی به تبریز و اردبیل
امراء معتبر ولله و اتالیق میرزا بود و شاهقلی سلطان افشار حاكم كرمان و احمد سلطان شاملو حاكم سیستان و حسین قلی سلطان برادر او و سایر امراء و عساكر با سیصد نفر قورچیان خاصه شاهی و ملازمان درگاه بریش- سفیدی كجل شاهویردی استاجلو بكومك آن حضرت تعیین فرموده مقرر داشتند كه این جماعت تا در ملازمت آن حضرت باشند حكم و فرمان او را ثانی حكم و فرمان مرشد و ولی نعمت خود دانسته از فرمان همایونش تخلف نورزند و بهر خدمتی مأمور كردند بجان و جنان بدان اقدام نموده تا از آن حضرت مرخص نگردند
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 100
عود ننمایند چون آن حضرت اظهار میل تبریز و رغبت تمام بشهر تبریز و طواف مرقد منور سلطان الاولیاء و المحققین شیخ صفی الملة و الدین میفرمودند از خدمت اشرف مرخص گشته بدارالسلطنه تبریز تشریف بردند اهل تبریز حسب الفرمان شاه جهان شهر را آذین بسته قیصریه و بازارها را چون نوعروسان حجله نشاط آراستند و بزیب و زینت تمام استقبال آن پادشاه سپهر احتشام كرده خدمات مرغوب بتقدیم رسانیدند و در میدان صاحب آباد در نظر آن خسرو والانژاد چوگان بازی و اقسام بازیها و شیرین كاریها كه رسم و معهود تبریزیان است كرده نشاط افزای خاطر شریف میشدند و از آنجا قصد زیارت مشایخ عظام صفویه قدس اللّه ارواحهم نموده بدار الارشاد اردبیل رفتند و بدان سعادت عظمی فایز گشته از ارواح مقدسه مشایخ بزرگوار استمداد همت كردند سادات عظام شیخاوند كه در آن بلده شریفه مقیماند بخدمات لایقه عن صمیم القلب اقدام نموده چند مرحله مشایعت كردند و از آنجا
رجوع محمد شاه هندی از خدمت شاه طهماسب رحمة الله
باردوی معلی كه در چمن میانج نزول داشت تشریف آورده در این مرتبه رسم وداع بجای آوردند بدل قوی و امل فسیح روی توجه بمقصد نهادند و تا قلمرو همایون شاهی مرحله پیما بودند محل بمحل بقاعده و اسلوب خدمات شایسته بتقدیم میرسید و آن حضرت سیركنان طی مسافت نموده در خراسان بشهزاده كامكار و امراء و عساكر كومك پیوستند و بمقتضای نیت حق طویت و صفای عقیدت از موافقت و دوستی این دودمان و مرافقت جنود سعادت نمود بنوعی كه مورخین طوطی بیان شكرین زبان هندوستان شرح آنوقایع را مفصلا در رشته بلاغت انتظام دادهاند در اندك فرصتی برادران نفاق سرشت نامهربان كه اراده بغی و طغیان جوهر دماغ ایشانرا فاسد داشت تسلط یافته سر سركشان ممالك كابل و غزنین و بدخشان در ربقه اطاعت درآورده لوای ملك ستانی بجانب هندوستان افراخته كامیاب صورت و معنی گردید.
بیت
آمد از هند همایون بدر حضرت شاهطالع سعد ببین بخت همایون بنگر چون زیاده مناسب بسیاق تاریخ وقایع ایران نیست زبان قلم از جزئیات حالات آن ستوده خصال كوتاهی گزید.
شرح آمدن سلطان بایزید بن سلطان سلیمان فرمانفرمای روم بدرگاه قهرمان زمان و فرمانروای ایران
اشاره
كیفیت واقعه آنكه سلطان بایزید بفرمان والد بزرگوار سنجق كوتاهیه بود در سنه ست و ستین و تسعمائه سلطان سلیمان دست اقتدار او را از حكومت آن ولایت كوتاه كرده بسلطان سلیم برادر بزرگتر او كه در قونیه بود داده او را بنوید ولیعهدی نواخت بدینجهت نایره رشك و حسد در كانون درون سلطان بایزید كه در آرزوی سلطنت آشفته دماغ بود اشتعال یافته چشمه اخوت و برادری بخس و خاشاك خصومت انباشت و بخیال باطل و ارادههای عاطل زر بسیار با بطال رجال داده لشكر و حشر
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 101
بیشمار بر سر خود جمع كرده اذعان فرمان والد عالیشأن را بعقوق و عصیان [77] مبدل ساخته با جنود عظیم بدفع سلطان سلیم در حركت آمده او حقیقت طغیان برادر را بخدمت پدر بزرگوار عرض كرد سلطان سلیمان از این جسارت و ترك ادب با سلطان بایزید در مقام غضب درآمده پاشایان معتمد با جنود باران عدد بر سر او فرستاد كه او را بدست آورده وجود فتنه آلود او را كه موجب شورش و آشوب مملكت و اختلال امور دولت است از عرصه ولایت مندفع و معدوم گرداند سلطان سلیم حسب الفرمان پدر بآن لشكر پیوسته با گروه انبوه بمحاربه برادر شتافت و دو روز بین الجانبین محاربه در غایت صعوبت وقوع یافت روز اول از صبح تا شام آسیای حرب در گردش بود چنانچه از طرفین دانه حیات هشتهزار پیاده و سوار خورد گشت روز دویم سلطان بایزید همت بانهزام آن لشكر گماشته با گروهی از فدویان جان نثار قدم بمعركه
محاربه سلطان سلیم با سلطان بایزید پسران سلطان سلیمان خواندكار روم
كارزار نهاد و میمنه و میسره سپاه سلطان سلیم را بنوعی مغلوب و پراكنده ساخت كه گریختگان معركه تا استنبول قدم باز نكشیدند مجملا در آنروز سلطان بایزید كارزاری كرد كه تا اكنون كه پنجاه سال از آن قضیه گذشته در روم صفت آن جنگ و شجاعت و دلاوری او در انجمنها زبانزد معركه آرایان صفوف دلاوریست در آن اثناء سلطان سلیم با فوجی كه در قلب با او مانده بودند خود را بسلطان بایزید زده بیك صدمه او را منقلب ساخت چون بر باطل بود اثری بر مبارزتهای او مترتب نگشته همانا از شئامت عقوق و عصیان مغلوب و منهزم گشته سرگشته و حیران بآماسیه گریخت و در آنجا اندكی از خواب غفلت و غرور بیدار گردید از كرده نادم و پشیمان
انهزام سلطان بایزید
شد و سه چهار نفر ملازمان خود را كه بدآموز و خمیر مایه فساد بودند بقتل آورده سرهای ایشانرا باستنبول نزد پدر عالیشأن فرستاد و استدعای عفو تقصیر و جرایم خود نمود اما آتش غضب سلطان سلیمان از اعمال پسر بد اختر بنوعی افروختگی داشت كه بخون آن دو سه خون گرفته انطفا نپذیرفت دیگر باره لشكر عظیم بسركردگی اسكندر پاشا بر سر او فرستاد سلطان بایزید در این مرتبه تاب توقف و قدرت مقابله آن گروه انبوه در خود ندیده احمال و اثقال گذاشته با چهار پسر خود و ده هزار كس از پاشایان و ملازمان و ینكچریان كه بر سر او مانده بودند راه فرار پیش گرفته جنود خواندگار چند مرحله تعاقب نموده در هر مرحله جنگی بگریز واقع میشد قدوز فرهاد و اقساق سیف الدین و جمعی دیگر از ملازمان جان نثار سلطان بایزید و پسران او را جنگ كنان سالم از آن معركه بیرون آورده بحدود مملكت قزلباش رسانیدند و چون داخل قلمرو همایون شاهی گردید كس بخدمت اشرف فرستاده از احوال خود اخبار نمودند حسن بیك یوزباشی استاجلو كه از مقربان بساط عزت و معتبران محفل معلی بود با یراق و اسباب پادشاهانه باستقبال فرستاده مقرر داشتند كه با امراء سرحد و اشراف و اعیان هر ولایت بملازمت شتافته محل بمحل تعظیمات
فرار سلطان بایزید از مملكت روم و آمدن او بایران
لایق و تكلفات مرغوب نموده لوازم میزبانی و خدمتكاری بتقدیم رسانند و میرزا عطاء اللّه اصفهانی كه وزیر مطلق العنان آذربایجان و شیروان بود تا درگاه معلی همراه بود ضروریات دینی از سركار دیوان سامان نماید ایشان حسب الفرموده عمل نموده در لوازم خدمت فروگذاشتی نمیشد اكابر و اعیان دار السلطنه تبریز شهر را آذین بسته قیصریه و بازارها را آراسته استقبالی كردند كه در ازمنه سابقه كمتر وقوع یافته چون از دار السلطنه تبریز بیرون آمده بدرگاه معلی نزدیك شد ركن السلطنة القاهره معصوم بیك صفوی را با یراق و اسباب و تجملات شاهانه فرستادند و حضرت
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 102
شاه جنت مكان در میدان سعادت آباد دار السلطنه تبریز جشن عالی طرح فرموده بساط شاهانه آراسته فرشهای ملون گستردند و خیام زرنگار و سایبانهای منقش افراخته مجلسی ترتیب دادند كه دیده روزگار چنان محفلی ندیده و گوش زمانه صوت آن نشنیده و روزی كه داخل شهر میشدند امراء عظام و طبقات لشكر و اصناف خلایق از خدم و حشم و سوقیه و مردم شهری و بیرونی تماشائی فوج فوج باستقبال رفته تمام صحرا و دشت و كوه را فرو گرفته بودند سلطان بایزید مرد متبكر مقبوض سرد اختلاط بود از جمعی كثیر مسموع شد كه در استقبال تبریز كه اینهمه صنعت گریهای صناع و شیرین كاریهای بازیگران و افواج مزین بزینتهای گوناگون و تكلفات از حد بیرون كه وقوع یافته بود او بهیچ طرفی نگاه نمیكرد و چشم از میان دو گوش مركب خود برنمیداشت.
القصه سلطان بایزید با ده هزار كس از پیاده و ینكچری و سوار كه همراه داشت همه مكمل و مسلح با اسلحه و یراق رو میانه تا میدان [78] سعادت آباد قزوین آمده چون بحوالی بساط بارگاه سپهر اشتباه رسید از اسب پیاده شد شاه جنت مكان چند قدم پیش آمده رسم مصافحه بجای آوردند و تواضعات اشفاق آمیز و گرمیهای محبت انگیز بظهور آورده انواع مهربانیها فرمودند و او شیوه تجبر و تكبر از دست نداده اصلا تكلم نمیكرد و از همزبانیهای حكیمانه كه هر وقتی اقتضا میكند بهره نداشت الحاصل بعد از ملاقات و تكلفات رسمی او را بمنازل دلگشا فرود آوردند و مایحتاج سركار او همه روزه مرتب میگشت بعد از چند روز كه از رنج راه فی الجمله آسوده شد در همان میدان سعادت طرح میهمانی فرموده بساط عشرت آراستند و عرصه میدانرا چون صحن سلیمانی بفرشهای سیمین و زرین رشك گلستان ارم و محسود خلد برین گردانیدند و چنان محفل بهشت آئینی زیب و زینت یافت كه نظارگیان افلاك
ورود سلطان بایزید بقزوین
بهزار دیده بآن نگران بودند و سلطان بایزید را با پسران و امراء و مقربان خاص و ملازمان بآن مجلس بهشت نشان طلب داشته جهت انبساط خاطر او انواع شكفتگی و بیتكلفیها بظهور آورده ساعت بساعت در تفقد و دلجوئی و گرم اختلاطی میافزودند خوان سالاران اشربه و مربیات و میوه و اطعمه الوان چندانكه باید و چنان محفلی را شاید لحظه بلحظه میكشیدند در این مجلس تا موازی ده هزار تومان شاهی عراقی از زر نقد و مرصع آلات و اقمشه و اجناس و یراق باو تكلیف فرمودند و ملازمانش را محل بمحل بامراء عظام و حكام هر محل میهمان فرمودند كه مایحتاج ایشانرا سامان داده لوازم میزبانی بجا آورند و تا در خدمت اشرف معزز و گرامی بود سوای علوفه بومی و آنچه بدفعات باستقبال فرستاده شد و در این مجلس داده شد پانزده هزار تومان دیگر در مدت معاشرت و همصحبتی بتقریبات از نقود و جواهر و مرصع آلات و ظروف طلا و نقره و تحفهای مرغوب و كتب نفیسه و قالیهای كرمانی و جوشقانی زربفت و نمد تكیهای الوان و قماشهای هر دیار تكلف فرمودند مجملا آن حضرت در مراعات جانب سلطانزاده زیاده از آنچه در خور بود توجهات شاهانه و تلطفات بزرگانه مبذول فرمودند چون سالك طریق غدر و نفاق و مالك نفس سركش بود مآل حالش بخسران و خذلان انجامید زیرا كه بحضرت شاه والا جاه تكلیف مینمود كه بمعاونت او لشكر بدیار روم كشیده عالم آرمیده را بشورش اندازد این معنی از چند جهة پسندیده طبع اشرف نبود اولا آنكه میانه آن حضرت و خواندگار بعد از مجادله و خونریزش بسیار و خرابی ممالك و ویرانی صلح واقع شده ضوابط عهد و پیمان استحكام پذیرفته بود و فی الجمله فتنها تسكین یافته جراحت ناسور دلخستگان روی بالتیام آورده بقدر عافیت و آرامشی پدید آمده بود بمضمون كریمه الذی یوفون بعهد اللّه و لا تنقضون المیثاق، خلاف و نقص میثاق جایز نمیشمردند و
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 103
نمیخواستند كه برهمزن هنگامه عافیت و آرمیدگی مسلمانان گردند و خود را در معرض خطاب بلا ارتیاب و لا تنقضوا الایمان بعد توكیدها آورند و ثانیا آنكه عقوق و عصیان والدین موجب كفران و سرمایه خذلان دنیا و آخرتست و اوعاق و عاصی والده شده بود از آن حضرت كه از دودمان كرامت منشعب و بزیور ارشاد و كمال آراسته و بحلیه عقل و دانش پیراسته بود لایق نمینمود كه معاونت باطل نماید چون بدین دودمان پناه آورده بود همت والا بدان مصروف داشتند كه میانه پدر و پسر رفع خصومت و نزاع فرموده شعله غضب سلطانی بزلال موعظه و رجای دوستانه فرو نشانند لهذا كسان معتمد
استدعای شاه طهماسب از خواندگار عفو خطای سلطان بایزید را
بجانب خواندگار فرستاده التماس عفو زلات و تقصیرات او كردند سلطان سلیمان بنوعی ازو آرزده شده بود كه بهیچوجه بحیات او راضی نمیشد و وجود او را موجب تخریب بنیان دولت آل عثمان میدانست سنان بیك را كه از معتمدان خواندگار بود و امر مصالحه بوسیله او انعقاد یافته بود بخدمت اشرف فرستاده بعد از شرایط استحكام عهد و پیمان و تواضعات دوستانه در باب سلطان بایزید فصلی مشبع بدلایل و براهین قاطعه القا نموده صریحا در حاشیه مكتوب بخط خود قلمی نموده بود كه او را گرفته بدست فرستادههای اینجانب سپارند و اگر زنده بدست دادن ملایم طبع شریف نباشد چشم جهان بینش را از نور بصر كه چراغ فتن و فتور است عاری و عاطل گرداند حضرت شاه جنت بارگاه اینمعنی را از طریق فتوت و مروت دور دانسته بسنان بیك تملقات كرده دیگر باره كسان چرب زبان و ایلچیان سخندان فرستاده مبالغههای عظیم فرمودند و التماس نمودند كه محلی باو اقطاع دهند كه بآنجا رفته مسكن گزیند و اگر من بعد سلوك بیادبانه ازو بظهور آید آنچه مكنون خاطر شریف باشد در آنجا بفعل آوردن دشوار نیست [79] در این اثناء سلطان بایزید باطن خود را بظهور آورده با محرمان خود مواضعه نموده كه نسبت بحضرت شاه غدر نموده در ازاء حقوق دوستی ببدن بیبدیلش آسیبی رساند و اگر آن خیال باطل توانند در قزوین حصاری قایم كرده كس بخواندگار فرستاده مدد و كومك طلب نموده والی ولایت عجم گردد و اگر مهم بر وفق دلخواه صورت نبندد بطرف اغریچه بمیان تركمانان صاین خانی رفته از آنجا بكشتی نشسته بكفه بدرود و قرا اغورلو و محمود چركس كه از جمله محرمان او بودند صورت مواضعه را در خلوت بعرض اشرف رسانیدند شاه جنت مكان از پاك طینتی این حكایت را حمل بر هرزه درآئی خوش آمد گویان بد سرشت نموده اعتباری نكردند اما سلطان بایزید از ملاقات خلوت ایشان با حضرت شاه آگاه گشته هر دو را گرفته محبوس گردانید شاه جنت مكان بجهت رفع مظنه و اطمینان قلب سلطان بایزید روزی در باغ سعادت آباد قزوین طرح صحبت انداخته خود بنفس نفیس با مقربان و مخصوصان فوطههای زرین تار طباخانه برمیان بسته در گوشه آن باغ فردوس نما كه فی الواقع هر قطعه از آن نشانی از ریاض جنانست در نظر قیصر زاده بنشاط طباخی مشغولی نموده با او صحبت یارانه بیتكلفانه میداشتند عرب محمد طرابزونی از خاصان سلطان بایزید خود را بشاه رسانید و آهسته گفته بود كه دو كلمه واجب العرض دارم كه گفتن آن در برابر حقوق نعم و اصطناعات شاهانه لازم است میخواهم در خلوت عرض كنم سلطان بایزید ازین مقدمه اطلاع یافته شب او را با آن دو كس دیگر هر سه را بقتل آورد حضرت شاه عالیجاه از این حركت شنیع متوحش گردیده از سبب آن سؤال فرمودند و غبار خاطر اشرف اظهار كردند عوام الناس قزوین از ظهور اینحال و انحراف مزاج اشرف خبردار گشته بدرخانه قیصرزاده هجوم آورده طعن حرام نمكی و استخفاف بسیار كردند هر چند موافق رضای خاطر
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 104
اشرف نبود اما بیاختیار روی داده دیگر اعتماد بآن جماعت نماند بدین جهت بفكر دفع شر او افتاده بمشورت و صلاح دولتخواهان تمهید گرفتن او كردند و روزی بقاعده مقرر او را طلب نموده چون بدولتخانه آمد حضرت شاه از مجلس برخاسته امراء عظام او را گرفته بیاختیار ساختند و جمعی از ملازمان مفسد او را مثل لله پاشا و فرخ بیك و علی بیك چاشنی گیر باشی و سنان بیك میراخور و غیر- ذلك بقتل آورده پسران او را بامراء سپردند اكثر مردم او كه در پایه سریر اعلی و هر محل بودند طعمه شمشیر صوفیان صافی نهاد گشته برخی نیز بامداد خیرخواهان صواب اندیش استخلاص یافته راه دیار خویش گرفتند چون یكی از اعظم شرایط صلح آن بود كه هر كس از مردم جانبین فرار نموده بهر طرف توسل جوید حمایت ننموده باز فرستند در سنه تسع و ستین و تسعمائة سلطان سلیمان علی پاشا حاكم مرعش و حسن آقای چاشنیگیر باشی خود را با دویست كس از آقایان و چاوشان معتمد بطلب او فرستاده شاه جنت مكان با وجود نفاق و ظهور شقاق اعتماد آن جماعت كه مردم شدید قهار بودند ننموده موقوف بآمدن ریش سفیدان صاحب اختیار خدا آگاه فرمودند مرتبه دویم خسرو پاشا كه مرد كدخدای صلاح اندیش و از امكداران دودمان عثمانی بود با جمعی سفید ریشان اعتمادی آمدند و بخاطرها نمیگذشت كه ایشان در این ولایت آسیبی باو رسانند اما آن جماعت بفرمان خواندگار بیتأمل و تأخیر بقتل هر پنج نفر پرداختند و اجساد ایشانرا بروم بردند
مصراع
پنج كم از زمره عثمانیان
كه باسقاط پنج تسع و ستین و تسعمائة است تاریخ این واقعه عبرت گزین است و زبان ارباب مقال بدین معنی مترنم گردید:
بیت
شاها چه سان آید كسی از عهده شكرت برونكز عقل و عدلت خلق را زینسان بود آسودگی
اعداء دین را سر بسر بیتیغ كین كردی ز سرنه دست تو دارد خبر نه تیغ تو آلودگی الحق شورش و فساد عظیم كه بر وجود فتنه آلود او مترتب بود و خلایق طرفین از این ممر گرداب اضطراب كه مبادا فتنهای آرمیده از جانبین در حركت آمده خلایق در عذاب افتند از این واقعه تسكین یافته دلهای آرمیده آرمیدهتر گردید.
ذكر آمدن سلاطین چنگیزیه به درگاه سعادت دستگاه
از سلاطین نامدار عالی تبار چنگزیه كه بدلالت خرد و رهنمونی بخت اقبال مثال بدرگاه فلك بارگاه شاه جنت مكان رضوان جایگاه [80] آمدند اول دین محمد خان بن الوس خان و علی سلطان برادر اوست كه از اولاد شیبان بن جوحی بن چنگیز خانند و در شهور سنه ثلاث و اربعین و تسعمائة كه شاه جنت مكان مرتبه چهارم بجهت دفع عبید خان لشكر بخراسان كشیده بودند كمر عبودیت آن حضرت بر میان بسته روی ارادت و اخلاص بعتبه علیه گردون مناص آورده بسعادت كورنش همایون استسعاد یافته جالس بساط عزت و كامیاب التفات شدند و الكاء نسا و ابیورود و توابع
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 105
بدین محمد خان اختصاص یافت و بیمن عواطف شاهانه او و برادرش در این ولایت مذكور و آن حدود تمكن و استقلال یافته روز بروز پایه قدر و منزلتشان ارتفاع یافت و رفته رفته علی سلطان بر تمامت ولایت اور گنج مستولی شد و در اول حال بر جاده عبودیت مستقیم بوده نیكو خدمتیها بظهور میآوردند و در خمس و اربعین و تسعمائة كه عبید خان بر بلاد خوارزم مستولی شده آن ولایت بپسرش عبد العزیز سلطان و سلطانان اقوام خود داد هنوز او در شهر وزیر بود كه دین محمد خان با جمعی اوزبكان و یقه تركمانان تابع اورگنج بر سر امرا و سلطانان عبید خانی رفت و تاراج بسیار بهمرسانیده اوزبكان را تاج پوشانیده آوازه رسیدن كومك قزلباش انداخت بعد از محاربات كه فیما بین بوقوع پیوست شكست بر امراء عبید خان افتاد چند نفر از معتبران گرفتار و جمعی كثیر مقتول شدند از این شكست بنوعی سراسیمگی و اضطرار بعبید خان راه یافت كه از شهر وزیر شتر سوار ببخارا گریخت و ازین غصه همان سال بعالم آخرت پیوسته عبدالعزیز خان بجای پدر در بخارا پادشاه شد و دین محمد خان گرفتانرا با سرهای مقتولان بدرگاه سعادت آشیان فرستاد و موجب مسرت و ابتهاج خاطر انور شاه جنت مكان گشته بجهت دین محمد خان خلعت فاخره فرستاده هر ساله مبلغ سیصد تومان بجایزه و جلد و از خراسان باو انعام فرمودند و چند گاه هر دو برادر سالك طریق فرمانبرداری بوده پیوسته ایلچیان ایشان بملازمت اشرف رسیده تلطفات و تففدات درباره ایشان بظهور میرسید.
ذكر یونس خان والی خوارزم و پهلوان قلی سلطان برادر اوست.
– كه دوستخان با ایشان جنگ كرده و بر مملكت ایشان مستولی گشت یونس خان با برادرش التجاء بپایه سریر اعلی آورده در سنه اربع و ستین و تسعمائة در دار السلطنه قزوین بدرگاه سعادت قرین آمده بشرف كورنش همایون مشرف شدند آمدن خوارزمیه تاریخ واقع شد اما بالاخره دین محمد خان و علی سلطان هر دو برادر در برابر حقوق تربیت و الطاف شاهانه كفران ورزیده از روی عناد و استكبار در هنگام فرصت دست درازیها بحواشی مملكت خراسان و استرآباد میكردند دین محمد خان یكمرتبه در سنه خمسین و تسعمائة كه صدرالدین خان استاجلو حاكم استرآباد بود لشكر بآن ولایت كشید صدر الدین خان صلاح در جنگ صحرا ندیده در شهر و قلعه توقف نمود دین محمد خان بمحاصره شهر و قلعه پرداخته مراجعت نمود یكمرتبه بحوالی مشهد مقدس آمده بازگشت ایلچیان بدرگاه جهان پناه فرستاده در مقام اعتذار درآمد لهذا بعد از فوت او بهمان دستور ابوالمحمد خان پسر او مورد الطاف و اشفاق خسروانه گشته الكاء و علم پدر باو تفویض یافت و نیز چندگاه سالك طریق خلاف و عصیان گردید معصوم بیك صفوی باتفاق بعضی امراء در هر وقت سلطان ابراهیم ولد بهرام میرزا حسب الامر الاشراف بتأدیب او مأمور گشتند و او در قلعه ابیورد متحصن شد و چندگاه محصور بود آخر الامر دست در دامن اشقاق زده قسم یاد كرد كه من بعد مرتكب اینگونه امور نگردد میرزای مذكور و امراء حقیقت عرض كرد، حسب الحكم كوچ كردند اما علی سلطان برادر دین محمد خان كه مرد حق ناشناس بدطینت بود در اندك روزی از كیفیت باده غرور و پندار سرمست گشته سرشت بد و طامعه قوی او را بمخالفت و طغیان راغب ساخته دست تعدی بحدود مملكت خراسان دراز میكرد چند مرتبه بمعاونت شوریده بختان سیاهپوش و متمردان او خلو لشكر بدیار استرآباد كشیده شورش و انقلاب در آن ولایت
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 106
انداخت اما باندك توجه شاهانه و معاونت جنود اقبال دفع شر او شده عاقبت جز خسران ابدی كاری نساخت چنانچه در ذیل مبین میگردد اكنون بنا بر مناسبت ناگزیر است كه برخی از احوال استرآباد و شرح وقایع آن ملك در رشته تحریر كشیده آید.
[81] شرح وقایع استراباد و بیان محمد صالح بتكچی و طغیان ایای اوخلو بمعاونت اوزبكیه خوارزم
اشاره
دارالمك استراباد در ازمنه سابقه حكومتگاه ولات جرجان و طبرستان بوده مردم آنجا اگر چه اكثر اهل صلاح و متقی و پرهیزگارند اما خالی از وسوسه و سودا و شورش دماغ نیستند و همانا هوای بیشه و كوه جرجان شورش طلب است جمعی خود را سیاهپوش نام نهاده اراده بغی و طغیان دماغ ایشانرا فاسد و متاع عافیت را كاسد دارد و فوجی دیگر از شوریده بختان آن سرزمین جمعی قبایل صاین خانیاند كه بین الجمهور بیقه تركمان مشهور و بسلاطین خوارزم متعلق بودهاند و از تمرد و سركشی خود را بصحرای وسیع و دشت فسیح استراباد كشانیده در مابین آب گرگان و اترك رحل اقامت انداخته مضرت و آسیب ایشان بمملكت میرسید بدینجهت عرصه آن ملك خالی از آشوب و حكامش فارغ از جنك و جدال نبودهاند اما بحمد اللّه تعالی كه در زمان دولت ابد پیوند حضرت اعلی شاهی ظل. اللهی بمشعله قهر قهرمانی ظلمت ظلم و غبار طغیان محو و معدوم گشته متمردان هر دو طبقه سر بجیب اختفاء فرو برده طلبكار گوشه عافیتاند و مجملی از آنچه در زمان شاه جنت مكان بظهور پیوسته آنكه در سنه اربع و اربعین و تسعمائة كه رایات جهانگشای شاهی مرتبه چهارم از یورش خراسان بجانب عراق در حركت آمده آمد شد عبید خان از آن ولایت انقطاع یافت محمد صالح برادر زاده خواجه مظفر بتكچی كه در طبیعتش جهل و سودا طغیان كرده باده خودسری جوهر دماغش را شوریده داشت روی از متابعت این دولت ابد پیوند برتافته باراده محال سروری جمعی سیاه پوشان استراباد بر سر خود جمع كرده آغاز سركشی نمود و بر بعضی از قصبات دست یافته كسان نزد عمر غازی سلطان ولد سلطان غازی خواهر زاده براقخان والی تاشكند و بلاد فرغانه كه در آنوقت بمعاونت خال بر خوارزم مستولی شده بود فرستاده باو توسل جسته مدد طلبید عمر غازی سلطان بسخن آن جاهل نادان با سپاه بیبنیاد بجانب استرآباد در حركت آمد و محمد صالح با سیاه پوشان خود از جنگل جرجان بیرون آمده باو پیوست صدر الدین خان استاجلو كه در آنوقت حاكم استرآباد بود از اتفاق و اجتماع اوزبكان و سیاه پوشان اطلاع یافته چون قدرت مقاومت در خود ندید از روی عقل و كاردانی از استرآباد ببسطام آمده حقیقت بپایه سریر اعلی عرض كرد محمد صالح مملكت خالی یافته خود را بشهر انداخت و باستظهار اوزبكان در آن ولایت لوای حكومت افراخت و تحف و هدایا و پیشكشهای لایق بوالی خوارزم و مردم او داده عمر غازی سلطان حكومت آن ولایت باو گذاشته بخوارزم بازگشت بعد از رفتن او محمد صالح از باده غفلت و غرور سرمست گشته ابلهانه بساط سلطنت گسترده هوای سروری و استقلال در سرش افتاد اما شبانروز اوقات بعیش و عشرت گذرانیده هفته از نای و نوش بیهوش و در طغیان كیفیت و غلوی مستی بلاد ربع مسكونرا بحریفان باده ابلهی قسمت مینمود و هر ولایتی بهر یك از ملازمان ناعاقبت اندیش خویش نامزد میكرد آن سفیه از او دیوانهتر سجده كرده رسم دعا و نیاز بتقدیم میرسانید مشهور است كه روزی میانه ملازمان
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 107
او بر سر قسمت ممالك كه هر یك دلخواه خود را طلبكار بودند نزاع كلی واقع شد.
القصه چون واقعه مذكور بعرض پادشاه منصور مؤید رسید امیر سلطان روملو و شاه علی سلطان استاجلو و حسن سلطان شاملو با بعضی از افواج قاهره بمدد صدر الدین خان نامزد فرمودند اما صدر الدین خان قبل از رسیدن امراء عظام از مراجعت عمر غازی سلطان و غفلت و بیخودی محمد صالح خبر یافته با جمعی از مبارزان كاردیده از بسطام ایلغار نموده باسترآباد آمد ماه مبارك رمضان بود محمد صالح با حریفان طالح در آن ایام متبرك چنان از باده غرور بیشعور و از مهام مملكت غافل بود كه چون آواز نقاره و نفیر خان و صدای سورن غازیان بگوش او و حریفانش رسید دانستند كه جنود قزلباش بشهر آمده سراسیمه و حیران بطرف جنگل گریختند شاهویردی بیك نام جوانی كنگرلو از ملازمان صدر الدین خان خدمتش را بدست آورده بنظر خان رسانید و جایزه و جلدو یافت صدر الدین خان او را بپایه سریر اعلی فرستاد در دار السلطنه تبریز بنظر همایون درآمد و حسب الفرمان قصا جریان او را در خمی نهاده ببالای مناره بصریه برده انداختند وجود نكبت آلودش توتیای دیده متمردان گردید در ایام اقتدار قبایح عظیمه از او در وجود آمده در ناموس مسلمانان دخل مینمود اما همت عالی سفیهانه [82] داشت و غلط بخشیهای طرفه میكرد و خوش آمد گویان و شعراء و ارباب نظم را رعایتهای كلی مینمود حیرتی استرابادی قصیده بجهت او گفته بود كه مطلعش این است:
ای كه رایت بجهان آینه عیب نماستهست پیش تو عیان آنچه نهان در دل ماست در وقت گذرانیدن قصیده چون باین بیت رسید
خسرو كشور اقبال محمد صالحآنكه سر تا قدم آراسته لطف خداست كلاه خسروی كج نهاده هفت خروار ابریشم بجایزه این بیت باو عطا كرد و از اینمعنی غافل افتاد.
نه هر كه طرف كله كج نهاد و تند نشستسپاه داری و آئین سروری داند! دیگری از وقایع استراباد آمدن علی سلطان اوزبك است یكمرتبه در سنه خمس و خمسین و تسعمائة كه بر بعضی محال خوارزم استیلا یافته بود با موازی ششهزار كس از ازبكان بد نژاد باستراباد آمده شاه علی سلطان استاجلو كه بعد از صدر الدین خان حاكم شده بود با جنود مسعود بمحاربه او كمر بست فیما بین در ظاهر استراباد قتالی فاحش روی داده غازیان استاجلو مردانگیها كرده بنیروی دولت قاهره ظفر یافتند و تا گنبد قابوس تعاقب آن گروه منكوس كرده جمعی كثیر بقتل آورده سرهای ایشانرا بپایه سریر اعلی فرستادند.
واقعه دیگر آنكه در سنه سبع و خمیس و تسعمائة كه شاه علی سلطان فوت شده حكومت استراباد بكچل شاهویردی استاجلو مرجوع شده بود جماعت یقه تركمان یاغی شدند سبب یاغیگری ایشان آنكه چون كچل شاهویردی بحكومت منصوب گشته سرداران یقه تركمان بتهنیت و مباركبادی سلطان آمده پیشكشها آوردند سردار طایفه اوخلو جوانی بود ایا نام در كمال صباحت و زیبائی و غایت لطافت و رعنائی شاهویردی سلطان از زمره سرداران بایا تكلیف توقف نموده اظهار تعشق نمود و این مقدمه میانه تركمانان شهرت یافت ایا از بیم بدنامی بیرخصت شبی سوار شده بمیان ایل آمد و بجهت رفع مظنه اقران شاطر بیك نام قوم سلطانرا كه داروغه تركمانان بود بقتل آورده
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 108
یاغی شد سلطان متوجه تنبیه و تأدیب ایشان شده چون بمیانه اوخلو رسید لشكریانرا بتاخت و غارت آن طایفه مأمور گردانید در وقتیكه شاهویردی سلطان با چند نفری از خواص ملازمان بر بالای پشته برآمده تفرج غارت میكرد ایای مذكور با فوجی از تركمانان چون بلای ناگهان بسروقت سلطان رسیده بقتلش پرداخت غازیان استاجلو كه از كشته شدن سلطان آگاه شدند فرار نموده بشهر آمدند امیر غیب سلطان استاجلو حاكم دامغان و بسطام بود این خبر شنیده باستراباد ایلغار كرده آن بلده را محافظت نمود و حقایق حال بعرض عاكفان سده جاه و جلال رسانید و چون خبر طغیان و فتنه انگیزی ایای اوخلو بر ضمیر منیر اشرف پرتو ظهور انداخت در شهور سنه اثنی و ستین و تسعمائة كوكجه سلطان قاجار و علی سلطان تاتی اغلی ذوالقدر و چرنداب سلطان شاملو و مصطفی سلطان و رساق بدفع فتنه آن فتنه انگیز مأمور شده چون بدانجا رسیدند ایای مذكور تاب مقاومت جنود مسعود نیاورده بجانب خوارزم گریخت و از علی سلطان اوزبك استمداد نمود علی سلطان بهوس تاخت و تالان با لشكر گران متوجه جرجان گردید و چون باردوی امراء عظام نزدیك شده از كیفیت و كمیت لشكر قزلباش آگاهی یافت از آمدن پشیمان گشته با امراء طرح آشنائی انداخت و تحف و هدایا از طرفین ارسال یافته قرار داد كه من بعد ایا بحال خود بوده پای از دایره ادب بیرون ننهد و امراء نیز آسیبی باو نرسانند بعد از مصالحه و پیمان بجانب خوارزم بازگردید كوكجه سلطان در آن سفر فوت شد سایر امراء هر یك بالكای خود رفتند چون ایای مذكور از این ترددات و یاغیگری نام برآورده بر اقران تفوق میجست و بخار نخوت و بزرگی بكاخ دماغش راه یافته در سنه خمس و ستین و تسعمائة كه ابراهیمخان ذوالقدر بحكومت استراباد منصوب گشته بود گروهی از متمردان تركمان جمع آورده با غلبه تمام بحوالی استراباد آمده ابراهیمخان قدرت بر دفع او نیافته حقیقت و طغیان او را بخدمت اشرف عرض كرد حضرت شاه جنت مكان در دار السلطنه قزوین رحل اقامت انداخته بودند شاهقلی خلیفه مهردار ذوالقدر سركرده فوجی از امراء نامدار مثل بدرخان استاجلو و یادگار محمد سلطان ترخان تركمان و رستمخان افشار و غیرهم فرموده بكومك ابراهیمخان فرستاده كه همت بر دفع او گماشته وجود فتنه آلود او را از لوحه حیات بسترند امراء عظام قشون و لشكر آراسته مرتب داشته بآئین شایسته بجلكای استراباد درآمده بابراهیمخان پیوستند و باتفاق بر سر آن سرخیل اهل شقاق رفته شور در میانه طبقه تركمان انداخته ایای مذكور تاب توقف در برابر آن لشكر نیاورده خانه كوچ [83] انداخته فرار نمود غازیان ایل و الوس او را غارت و یغما كرده در آن سرزمین نزول نمودند در این اثنا ایا با جمعی از اشرار تركمان ظاهر شده طرح جنگ انداخت و جنود اقبال نیز صف قتال آراسته بمحاربه مشغول شدند چون از شدت ایلغار و گرمی هوا كه برد آسمان در تنور تفتیده هوا بریان بود و كره اثیر در جنب حرارت هوا فسرده مینمود اسبهای غازیان از كار مانده چون اسبان شطرنج بیجان بودند بمحاربه تركمانان تا شب كشید چون شب پرده ظلمانی بر روی شاهدان حجله نبرد كشید طرفین دست از ستیز و آویز بازداشته بلوازم پاس پرداختند روز دیگر ایا با گروهی از طایفه اوخلو بمعركه قتال آمده بعد از حملات متواتر كه از جانبین بوقوع پیوست آثار ضعف خود و قوت سپاه قزلباش مشاهده نموده خود را پس كشید و دانست كه برأسه كاری از پیش نمیتواند برد راه خوارزم پیش گرفت امراء عظام بتعاقب را و تا اترك ایلغار كردند و در هوای سوزان آن بیابان شاهقلی خلیفه سردار لشكر را قولنجی طاری گشته از هم گذشت سایر امراء و اعیان لشكر سرداری بدرخان را پذیرفته هر كدام برای خود عمل مینمودند و بهر طرف بتاخت و غارت رفته از كثرت تردد و
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 109
تك و دو اسبان خود را از كار انداختند در خلال اینحال قراولان خبر رسانیدند كه علی سلطان اوزبك دیگر باره بر باره خلاف و بد طینتی برآمده با لشكر پرخاشجوی بكومك ایای اوخلو رسید بدرخان بیتأمل سوار شده بمقابله لشكر اوزبك شتافت علی سلطان از تهور و جلادت بهادران جنود قزلباش اندیشهمند گشته احتیاط ورزیده بر گرد اردوی خود خندق حفر نموده پس خندق را استحكام داده قلعهگونه مرتب ساخت از اینطرف غازیان بكنار خندق رفته جنگ در انداختند و اوزبكان از پس خندق غازیانرا بتیر و تفنگ گرفته در اثناء محاربه اوزبكان ایا با دویست نفر از عقب لشكر در آمده هر چند امراء ببدرخان گفتند كه مخالفان ابواب مكر و حیل گشودهاند جمعی را بفرستیم كه عقب لشكر را از آسیب مكر و حیله ایا صیانت نماید این حكایت را اعتباری نكرد و مخالف را وقعی ننهاد و بجنگ اوزبكیه میپرداخت تا آنكه ایا از عقب سایس خانه و ركابدار درآمده قلقچیانرا بشته گرفت و قلقچیان از سهم تیر تركمانان بر هم خورده بر سر سواران كه در كنار خندق و بعضی از خندق گذشته با اوزبكیه دست و گریبان بودند ریختند اوزبكان نیز دلیر شده تیر و تفنگ بسیار انداختند و سلك جمعیت ایشانرا از تیر دلدوز و تفنگ جانسوز از هم پاشیدند چون امراء و غازیان بآداب و قاعده سپاهیگری پیش نرفته شیوه احتیاط مرعی نداشته بودند شكست عظیم خورده خود را بیاختیار بآب گرگان كه معبر و محل گذار نبود زدند و جمعی كثیر غریق گرداب فنا شدند قریب بیكهزار نفر جوانان قزلباش در این معركه قتل و دستگیر شدند از جمله امراء ابراهیمخان و رستمخان مقتول گشته بدرخان و یادگار محمد خان و دیگران گرفتار شدند باقی امراء بسلامت بدامغان رسیدند علی سلطان اوزبك از جنگ گاه عود نموده غنایم موفور از اموال و اسباب و اسبهای كوتل با زینهای سیم و زر كه از دست جلوداران رها شده در آن صحرا میچریدند بدست مخالفان افتاد و چون ایا را صورت غلبه روی نموده اقتداری یافت دختر خواجه محمد ولد خواجه مظفر تبكچی بعنف خواستگاری كرد او از وحشت ایا ابا مینمود بالاخره باكراه رضا داد و ایا آن عفیفه را بحباله خود درآورده ملازمان سلسله تبكیچیه نزد او جمع آمده ملازمت میكردند اما آن عورت شب و روز در این فكر و اندیشه بود كه خود را از چنگ او رهائی بخشد ایا بفراست غدری از او بخود دریافته تهدید كشتن
كشته شدن ایای اوخلو
بملازمان او كرد ملازمان از بیم جان با او در میان نهادند كه اگر امشب كاری نساختیم فردا همه كشته میشویم خاتون بملازمان وعده كرد كه نصف شب اسبی چند بدر خیمه آورده مهیا و آماده باشید كه من شما را وقت كار خبردار كنم ایشان حسب الفرموده عمل نموده نصف شب كه ایا در خواب و پاسبانان از بارندگی نمدها بر سر كشیده بخود فرو رفته بودند از زمزمه آن مردم محبعلی نامی جرأت كرده باشاره آن شیرزن بخرگاه خوابگاه او درآمده سرش را بیك ضربت شمشیر از پیكر بدن جدا كرده بانوی خود را با سرشوی بپاسبانان و رفقا رسانیده بسرعت برق و باد باستراباد شتافتند و محبعلی سر آن شوریده سر را بدرگاه جهان پناه آورده در دار السلطنه قزوین بنظر شاه فریدون جاه جمشید تمكین رسانیده جایزه و جلدو یافت و در استرآباد آتش فتنه آن بد نهاد فرو نشست علی سلطان و اوزبكان زر دوست طامع در باب استخلاص گرفتاران حرف طمع در میان آوردند چون بمسامع جلال رسید شاه جنت مكان حبه ببهای آن حكایت نداد متعلقان و اقوام هر كدام زرها فرستاده گرفتارانرا خلاص كردند اما در خدمت اشرف آبروئی نیافتند [84] و از بیتوجهی شاه جنت مكان در اندك روزی بدیار عدم شتافتند.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 110 در زمان دولتش از صاف و دردهر كه از طاق دلش افتاد مرد زیرا كه علی سلطان نیز در همان ایام مطابق سنه ثلاث و سبعین و تسعمائة عمر و دولت را وداع كرده بعالم عقبی پیوست و بعد از فوت او در تركمانان پای در دامن ادب پیچیده تا حین حیات شاه جنت مكان ولایت استراباد مهبط امن و امان بود و امری كه قابل تحربر باشد روی ننمود و سلطنت كل ولایت خوارزم بر حاجی محمد خان مشهور بحاجم خان بن عطا سلطان قرار گرفت و او ایلچیان بپایه سریر خلافت مصیر فرستاده اظهار خلوص عقدیت كرده همیشه بر جاده یكجهتی مقیم بوده و در سنه ثلاث و ثمانین و تسعمائة محمد قلی سلطان پسرش را كه هنوز بحد بلوغ نرسیده بود بدرگاه عالمپناه فرستاده شاهزادهها سوای سلطان حیدر میرزا حسب الامر با امراء و اعیان باستقبال او رفته بشهر آوردند و محمد قلی سلطان در میانه قزلباش نشو و نما یافته تا زمان جلوس همایون شاهی در پایه سریر اعلی میبود و در لویئیل احدی و الف در چمن بسطام بیرخصت از اردوی همایون بولایت خوارزم رفت اكنون الغ سلطان پسر او در ملازمت ركاب اشرف كامیاب عزت و التفاتست چون شمه از احوال استراباد گزارش یافت اكنون قضایائی كه در ایام اقامت دولتخانه مباركه قزوین روی داده نگارش مییابد و معظم آنها تسخیر گیلاناتست.
گفتار در فتح و تسخیر گیلانات و لشكر فرستادن بر سر خان احمد والی بیه پیش و بدست در آوردن آن ناعاقبت اندیش
از ولایات مفتوحه زمان دولت شاه جنت مكان ولایت گیلان است كه بیه پیش در تصرف خان احمد بن سلطان حسن بن كاركیا سلطان محمد بن ناصر كیای بن میر سید محمد بن مهدی كیای بن رضا كیای بن سید علی كیاوبیه پس در تصرف امیر دیباج ملقب بمظفر سلطان بن امیره حسام الدین بود كه خود را از اولاد اسحق النبی علی نبینا و علیه السلام میشمرند و بدینجهت بسلاطین اسحاقیه مشهورند و در حینی كه خاقان سلیمان شأن بعد از واقعه برادرش سلطانعلی پادشاه بگیلان تشریف برده چند سال در لاهیجان اقامت داشتند كاركیا میرزا علی عم خان احمد ماضی و سید هاشم و سلطان حسن برادر او خدمات پسندیده بجای آورده بودند حضرت شاه جنت مكان بجهه حسن خدمات پسندیده سابقه و لاحقه آن سلسله بواجبی مراعات جانب او میفرمودند چنانچه بعد از فوت سلطان حسن پدر او كه در سنه ثلاث و اربعین و تسمائة وقوع یافت خان احمد طفل رضیع یكساله بود بجای پدر منصوب گردید و چند گاه بملاحظه آنكه مبادا از معاندان آن سلسله و امراء صاحب داعیه گیلان نسبت باوغدری بظهور آید باستدعای كیاخور كیای طالقانی كه از امراء گیلان و وكیل سلطان حسن بود بهرام میرزا را بگیلان فرستادند كه چند گاه مملكت را از متغلبه صیانت نماید بهرام میرزا بسخن ارباب تغلب عمل نموده كیاخور كیا را گرفت بنابر آن گیلانیان از او رمیدند و او از ولایت گیلان بیرون آمد و چون خان احمد بسن تمیز رسید شاه جنت مكان روز بروز در تربیتش میافزودند و او را از نینی نام دختر سرافراز سلطان جنك پسری در وجود آمد شاه جنت مكان او را سلطان حسن نام نهاده بخطاب فرزندی سرافراز ساخته بالاخره نوید مصاهرت دادند و چون مظفر سلطان والی بیه پس با آنكه بمصاهرت این دودمان سرافراز بود خلاف و عصیان بظهور آورده در سالی كه سلطان سلیمان خواندگار روم مرتبه اول بدیار عجم لشكر كشید روی از این دولت ابدی تافته
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 111
تا اوجان تبریز باستقبال رفته اظهار مطاوعت و متابعت نمود بعد از معاودت سلطان سلیمان بگیلان بازگشته امیره خانم رشتی كه ملازمش بود با او در مقام خلاف درآمده برشت راه نداد فیما بین محاربه در غایت صعوبت روی داده مظفر سلطان مغلوب گردید و در گیلان مجال اقامتش نمانده با كشتی از راه دریا بشیروان رفت سلطان خلیل در آنوقت شیروان شاه بود در همان ایام سلطان خلیل رخت بسرای آخرت كشید مظفر سلطان باقبال شاه جهان بدست ملازمان خلافت آشیان در آمده در دار السلطنه تبریز بنظر همایون شاهی درآوردند و حسب الفرمان قضا جریان او را در قفس آهنین از میان دو منار مسجد حسن پادشاه آویخته آتش زدند پسرش سلطان محمود خان با آنكه خواهر زاده [85] شاه جنت مكان بود و در مخالفت و عصیان پدر خطائی از او در وجود نیامده بود از حكومت ملك موروث محروم گشته الكای او نامزد سلطان حسن شد و خان احمد بیمن تربیت و اشقاق شاهانه در كل گیلانات والی نافذ الامر گردیده لوای دولتش ارتفاع آسمانی یافت و بقهر و غلبه امیره ساسان حاكم گسكر و میرزا كامران حاكم كوهدم را كه متصرف ملك موروث خود بودند از آن ولایت بیرون كرده بتصرف خود درآورد و دولتی كه هرگز در مخیله پدرانش خطور نكرده بود باو روی آورد و او از تیره بختی و جهالت و خود رائی قدر تربیت و شفقت شاهانه ندانسته باغوای جمعی كوته خردان خوش آمدگو و ناعاقبت اندیشان تقربجو باموریكه رضای همایون نبود اقدام مینمود از جمله بعد از ایامی كه امیره ساسان در اردوی معلی سرگردان بود شاه جنت مكان ترحم كرده ولایت گسكر را باو مرحمت كرده فرستادند و سپهسالار سعید نامی كه از قبل خان احمد حاكم گسكر بود باشاره او تمكین حكم نكرده با امیره ساسان جنگ عظیم كرد و امیره بنیروی اقبال دولت قاهره برو ظفر یافته سپهسالار با جمعی كثیر كشته گردید خان احمد در قلب تابستان كه از گرمی هوا ماهی فلك جهت آسایش آرزوی كره اثیر مینمود بپسرش سلطان حسن لشكر داده بر سر امیره بگسكر فرستاد و از عفونت هوا سلطان حسن در آن سفر فوت شد خان احمد متقاعد نگشته بغرور موفور علم تسلط و استیلا در آن دیار افراخته بود هر چند شاه جنت مكان مناشیر نصیحت فرستاده او را بسلوك طریق مستقیم مطاوعت دلالت میفرمود موعظه و پند در او سودمند نیامد تا آنكه شاه جنت مكان در مقام تربیت جمشید خان نبیره مظفر سلطان كه از جانب جدهاش صله رحم شاه جنت مكان بود در آمده الكای بیه پس را از خان احمد قطع كرده نامزد او فرمودند و صدر الدین خان ولد معصوم بیك را با جمعی امراء طوالش و غیره بدان صوب فرستادند كه بیه پس را بجهت جمشید خان ضبط نماید كیارستم از جانب خان احمد حاكم رشت بود بفرموده او لشكر و حشر جمع كرده با صدر الدین خان و افواج قاهره جنگ كرده گرفتار شد خان احمد بالضروره دست از پیه پس كوتاه كرد اما ولایت كوچسفهان را كه داخل بیه پس است نگاه داشته نمیداد و جمشید خان كه بگیلان رفته متصرف ملك موروث گردید بر سر كوچسفهان پیوسته فیما بین مناقشه و جنگ و جدال بود حضرت شاه جنت بارگاه یولقلی بیك ذوالقدر را كه مرد ریش سفید خیرخواه صلاح اندیش بود بگیلان فرستاده مثال همایون و نشان میمون كه منشور سعادت ابدی خان احمد بود اصدار یافت كه با وجود این همه قبایح و بیشرمی كه از او بظهور رسید گیلان بیه پیش را كه ملك موروث اوست بدو مسلم داشتیم در ولایت بیه پس كه بفرزندی جمشید خان تعلق دارد مدخل مساز و با یكدیگر پدر فرزندانه سلوك نمایند خان احمد بمحكمی جا و انبوهی بیشه و جنگل اعتماد نموده بسخن هرزه درایان مفسد و لافهای گزاف جهلا و خودسران فتنهگه شغالان بیشه شقاوتند از راه رفته شاه منصور نامی از امراء خود با لشكر غافل بر سر یولقلی بیك كه با اندك مردمی بصلاح اندیشی رفته بود فرستاده او را با
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 112
جمعی غازیان رفیق او بقتل آوردند از این عمل قبیح نایره غضب قیامت لهب شاهانه شعله افروز گردید تنبیه و گوشمالی او بر ذمت همت خسروانه لازم شده در شهور سنه خمس و سبعین و تسعمائة از غایت قهر و كین عساكر نصرت قرین را بیورش گیلان مأمور فرموده از یكطرف شاهزاده كامكار سلطان مصطفی میرزا را با امیر خان تركمان و قوچ خلیفه مهردار و نظر سلطان استاجلو لله میرزا و سایر امراء و از طرف دیگر ابراهیم سلطان زیاد اغلی حاكم گسكر و میرزا كامران كوهدمی و احمد سلطان بیه پسی وكیل جمشید خان فرستادند كه احاطه الكای خان احمد كرده او را بدست آورند و ركن السلطنه معصوم بیك صفوی را نیز با فوجی از افواج قاهره بدین خدمت مأمور فرمودند در آن هنگام خان احمد در ییلاق دیلمان بود امیر خان و نطر سلطان بر سر او ایلغار كردند از بیم جان خود را بشهر لاهیجان انداخت امیر جهانگیر سپهسالار لشته نشا را با دوازده هزار كس از پیاده و سوار بمقاتله عساكر ظفر شعار فرستاد لشكر گیل در میان دره تنگ راه را تخته بند كه باصطلاح گیلانیان بنه بر گویند كرده در پشت بنه بر تفنگچی و كماندار بسیار مستعد كارزار ایستادند معصوم بیك و امراء عالیشأن چون بدانمكان رسیدند بیك حمله دلیرانه آن گروه لئام پراكنده شده فرار بر قرار اختیار نمودند جمعی كثیر هدف تیروجمی غفیر طعمه شمشیر گشته و از طرفی كه صدر الدین خان و بایندر خان و امراء طوالش و گسكر و مردم بیه پس میآمدند با امیر بهادر و اتباع كه گروهی از گسكر گیلان بمقابله ایشان اقدام نموده بودند جنك كرده غالب آمدند امیر بهادر و چند امیر و سپهسالار را بقتل آوردند خان احمد [86] اندكی از خواب غفلت بیدار گشته در مقام عجز و بیچارگی در آمد مولانا عبد الرزاق صدر خود با چندی از اعیان بدرگاه سعادت آشیان فرستاده اظهار ندامت و پشیمانی كرد چون شعله غضب افروختگی داشت بمجرد گفتگوهای خدعه آلود منطقی نگردید خان احمد سرگشته و حیران از لاهیجان بطرف اشكور گریخت و عظماء گیلان در مضایق آن ولایت پناه جسته چون شغالان در بیشهها سرگردان شدند امراد عالیشان بخطه لاهیجان درآمده مملكت را تصرف شده باستمالت رعایا و برایا پرداختند و چون بتحقیق پیوست كه خان احمد باشكور رفته فوجی از مبارزان جند اقبال از راه تنكابن كه راهی است تنگتر از دل بدخواهان كه اگر یك سوار از آنجا گذار كند و اندكی از جاده مستقیم عدول نماید بهر طرف میل كند مرد و موكب بلاشبهه در معرض هلاكت راهی شده بنیروی اقبال از چنان راهی بسهولت عبور كرده بتنكابن رسیدند ملك اویس رستمداری كه بخواهر داماد خان احمد بود در آن حدود بدست آوردند خان احمد سه چهار ماه در كوههای بیشهدار و بیشههای انبوهتر از نیزار سرگردان و از بیم دستبرد غازیان هر روز جائی و هر شب در مقامی به بیآرامی بسر میكرد چون زمستان رسید جنود سرما هجوم آورد و روی هوا سیمابی گشته از كثرت برف كوه و هامون تساوی پذیرفت شاه جنت مكان اللّه قلی سلطان ایجك اغلی استاجلو و میرزا علی سلطان قاجار را با فوجی از قورچیان عظام و مبارزان بهرام انتقام باشكور فرستادند و ایشان بیشه و جنگل آن ولایت را فرو گرفته بجستجوی درآمدند و مكان اقامت او را سراغ گرفته حسام بیك ولد بهرام خان قرامانلو بیست نفر از قورچیان و دلیران رزم آزمای قریب بصبح بر سر خان احمد ریختند و او مضطرب گشته بهیچ طرفی بدر نتوانست رفت خود را بجهت اختفاء بپاگاه انداخت غازیان جستجو نموده بدست آورده نزد اللّه قلی سلطان آورده او نزد معصوم بیك صفوی آورد.
القصه معصوم بیك با امراء نامدار و قورچیان ظفر شعار خان احمد را با كوچ و متعلقان بدرگاه عالم پناه آورده در دار السلطنه قزوین بنظر شهریار ظفر قرین درآوردند و او خجلت زده و
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 113
و نادم از كرده اظهار عجز و بیچارگی كرد مروت شاهانه اقتضای آن كرد كه با همه عصیان و نافرمانی كه از او در وجود آمده قطع نظر از مصالح ملكی كرده از خون او درگذرند لهذا ترحم بحال او كرده آسیبی باو نرساندند و در قلعه قهقهه محبوس گردید ایالت و دارائی لاهیجان باللّه قلی سلطان ایجك اغلی تقویض یافته حسام بیك قراماملو برتبه امارت سرافراز گشته اشكور باو شفقت شد و محل بمحل حكام و عدالت انتما تعیین فرموده مطالبات بیحساب غیر مشروع كه حكام گیلان شایع ساخته بودند از مملكت برطرف فرمودند و رعایا و عجزه را در كنف رعایت جای داده بساط معدلت خسروانه در آن ولایت مبسوط گردید و خان احمد چند گاه در قلعه قهقهه بود چون روزگار بتنعم و كامرانی گذرانیده بود تاب جفای قلعه نیاورده این رباعی در سلك نظم كشیده باردو فرستاد.
رباعی
از گردش چرخ واژگون میگریمو ز جور زمانه بین كه چون میگریم
با قد خیمده چون صراحی شب و روزدر قهقههام ولیك خون میگریم یكی از ظرفاء اردوی معلی این ربادعی را در جواب گفت:
رباعی
آنروز كه كارت همگی قهقهه بودبا رای تو رای سلطنت صدمهه بود
امروز درین قهقهه با گریه بسازكان قهقهه را نتیجه این قهقهه بود شاه جنت مكان متوجه رفاه حال او گشته از قلعه قهقهه بیرون آورده بقلعه اصطخر شیراز كه محلی وسیع و منازل مرغوب دارد فرستادند كه با چند خدمتكار در آنجا بوده باشد و اطعمه و اشربه و ملبوس فراخور حال تعیین فرمودند و او چند سال در آن مكان بفراغت گذرانیده از مشاغل دینوی كه همیشه خاطر ارباب تعلق را شوریده میدارد فارغبال بود مدت حبس و قید او در هر دو قلعه بده سال كشید تا آنكه نواب سكندر شأن در آغاز جلوس همایون او را بجهت نسبت خویشی و قرابت كه با نواب مریم شأن مهد علیا حرم محترم آن حضرت داشت از قلعه بیرون آورده مجددا بحكومت ملك موروث منصوب و بشرف مصاهرت این دودمان سربلند گردید تفصیل آن حالات در محل خود مرقوم كلك بیان میگردد در سنه تسع و سبعین و تسعمائة جمعی از سپاهیان و لئام گیلان كه در زوایای اختفا خزیده بودند لجه عافیت خود را در تلاطم آورده بر همزن هنگامه آسایش و استقامت شدند و در وقتی كه اللّه قلی سلطان بجهة گرمی هوا از لاهیجان بییلاق رفته بود گروه لئام سر از جیب عصیان و طغیان برآورده سید حسین نامی را نسبت قرابت باجداد خان احمد داده حاكم خود گردانیدند امیره دماج نامی را سپهسالار و لشكركش كرده صدای مخالفت و یاغیگری بلند گردانیدند از اطراف [87] و جوانب جمعی از سفیهان و فتنه انگیزان ناعاقبت اندیش بر سر ایشان جمعیت نموده با حشری انبوه بلاهیجان بر سر جماعت صوفی كه در قلعه بودند آمده آغاز جنگ و جدال كردند چون آن قلعه حصار نااستوار بود بر آنجا دست یافته طایفه صوفی را بقتل آورده حتی عورات و كودكان ایشان را بتیغ انتقام گذرانیدند بر سر بیكتاش بیك ولد اللّه قلی سلطان ریختند خود بصد تشویش و تعب بیرون رفته اكثر مردم او را شربت هلاك چشانیدند امیره ساسان از گسكر با فوجی دلاور بر سر
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 114
یاغیان آمده جنگ كرد چون عدد لشكریان دماج زیاده به بیست هزار رسیده بود امیره شكست عظیم خورده بسعی بسیار و تعب بیشمار از معركه كارزار بیرون رفت چون پرتو این خبر بر پیشگاه ضمیر انور شاهی تافت از درگاه معلی فوج خلیفه مهردار و امیر غیب بیك استاجلو را با جمعی امراء و سرداران بدفع ایشان نامزد فرمودند و سیصد نفر از قورچیان استاجلو و غریبلو نیز بدینخدمت مأمور گشته روانه مقصد شدند روزی در میان قورچیان در طی مقالات و اثناء محاورات گفتگوی شجاعت و دلاوری بمیان آمده یكصد و سی نفر از جوانان دعویدار و مبارزان معركه كارزار بیرخصت امراء پیشتر قدم در آن ولایت نهادند چون بكوكه و كیم كه یك منزلی لاهیجانست رسیدند چون گیلكان كم عقل نادان از وصول قورچیان آگاه گشته باعتقاد آنكه چون اندك مردمیاند همه را دستگیر میتوان كرد كه موجب خوف و دهشت قزلباش گشته دیگران جرأت پیش آمدن نكنند باستقبال آن فوج قلیل در حركت آمدند قورچیان عظام اعتماد بر قصه قاطعه كم من فئة قلیلة غلبت فئة كثیرة باذن اللّه نموده مردانهوار بر آن فئه اشرار حمله نمودند سپاه گیل فوج فوج متعاقب یكدیگر بعرصه نبرد رسیده آتش هیجا افروخته گشت قورچیان اصلا از كثرت گیلانیان اندیشه نكرده پشت بمعاونت یكدیگر داده كارزاری كردند كه صفت آن هنوز بر زبانها است و بسیاری از آن تیره بختان را بر خاك هلاك انداختند در آن اثنا تفتگی بر امیره دماج سپهسالار و سردار لشكر خسران مآل خورده از اسب حیات غلطیده بر خاك ممات افتاد از كشته شدن آن بد سرانجام بر گروه لئام رعب و هراس غالب گشته از واهمه مغلوب شدند زیاده از یكهزار جنود گیل قتیل گشته بقیة السیف پراكنده دیار ادبار گردیدند بهادران غنایم فراوان بدست آورده دلیرانه بلاهیجان رفتند از این واقعه غریبه كه بمعاونت جنود اقبال اتفاق افتاد مجددا آوازه شجاعت و دلاوری قورچیان عظام شاهی در اطراف و اكناف شایع گشته زبانزد خاص و عام گردید امراء عظام بین الجمهور بتقصیر متهم گشته مورد ملامت و سرزنش شدند اللّه قلی سلطان از ایالت گیلان معزول شده دارائی آن ولایت بپیره محمد خان استاجلو لله شاهزاده جوانبخت امام قلی میرزا مفوض گردید و در ركاب شاهزاده بدان صوب متوجه گشته تا حین حیات حضرت جنت مكانی در آن ولایت كامیاب دولت بود اللّه قلی سلطان با وجود كشته شدن جمعی از قرابتان و مردم پسرش بیكتاش بیك بجهت آنكه اینواقعه از غفلت و غروری او وقوع یافت از نظر اعتبار مرشد كامل افتاد چنانچه صوفیان صافی اعتقاد او را از درگاه دولتخانه بدرون نگذاشتند بخانه خود نیز نرفته تا سه ماه بطریق گهنكاران در شدت سرما و زمستان در بیرون درگاه دولتخانه در زیر برف و باران نشسته استدعای عضو تقصیر و گناه خود داشت تا آنكه ماه مبارك رمضان رسید حضرت شاه جنت مكان با تماس سادات و علماء از گناه او گذشته رخصت دادند كه بمنزل رود روز عید آمده بآداب صوفیگری بسجده اشرف مشرف شد اما خاطر مبارك از او غبارآلود بود و آبروئی نداشت بعد از واقعه ناگزیر آن حضرت بدست تكلویان كشته گردید دیگر وقایع كه در زمان دولت آن حضرت در انحاء ممالك بظهور آمده تنبیه و تأدیب متمردان و سركشان اطراف از اكراد و الوار و طالش و رستمدار كه بوقوع پیوسته و اختلالی كه در هر جانب روی نموده بحسن تدبیر و شعله شمشیر منسوبان دولت قاهره باصلاح انجامیده اگر نگاشته آید موجب اطناب میگردد و چون غرض تسوید وقایع زمان دولت ابد پیوند همایون شاهی ظل اللهی است سایر قضایا و خصوصیات و جزئیات آنها رجوع بكتاب احسن التواریخ حسن بیك روملو است. اكنون فقره چند از آمد شد ایلچیان پادشاهان جهان بدرگاه سعادت آشیان مرقوم میگردد.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 115
گفتار در آمدن ایلچیان سلاطین اطراف بدرگاه ملایك مطاف
[88] چون حضرت شاه والا جاه جنت آشیانرا از ترددات ضروریه جهانبانی و مشاغل عظیمه انتظام بخشی امور گیتی ستانی قراغی حاصل آمد مدت بیست سال در دار السلطنه قزوین رحل اقامت انداخته بهیچ طرفی توجه نفرمودند و در مدت اقامت كه سریر جهانبانی و تخت فیروز بخت كیانی بوجود آن زیبنده او رنگ خسروانی مزین بود روز بروز لوای دولتش ارتفاع آسمانی یافته طایر اوج اقبالش بلندی میگرفت و پادشاهان گردن فراز ایلچیان سخندان بدرگاه سلاطین پناهش فرستاده بارسال تحف و هدایای لایقه و تبركات رابقه ارتباط صوری و روابط معنوی را با آن حضرت استحكام میدادند از جمله سلاطین جهان و پادشاهان نافذ فرمان مكررا ایلچی بخدمت اشرف آن حضرت فرستاده اول سرور قیاصره زمان و اعظم پادشاهان آل عثمان سلطان سلیمان خواندگار روم است بعد از چندین سال كه میانه آن دو صاحب اقبال حرب و قتال و از طرفین لشكر كشی و جنگ و جدال واقع بود محمد پاشا وزیر اعظم و معتمدان خانواده عثمانی مكاتیب در باب صلح باركان دولت قاهره نوشته كس بپایه سریر اعلی فرستاده بودند لهذا از اینطرف میر شمس ولیخانی بایلچیگری رفت سلطان سلیمان باو گفته بود كه از بدایت دولت آل عثمانی تا حال همیشه سلاطین آفاق ایلچی و تحف و هدایا بدرگاه ما فرستادهاند و ما ایلچی و تحفه بهیچیك از سلاطین نفرستادهایم و قانون سلسله عثمانی نیست و من خبر از كس فرستادن وزراء و مكنوبات ایشان ندارم تا آنكه سنان بیك كه از جمله مقربان او بود بنوعیكه سبق ذكر یافته در قابلوچمنی دستگیر گشته آزاد شد و فیما بین صلح واقع شد و آمدن سلطان بایزید اتفاق افتاد سلطان سلیمان سنان بیك را برسم رسالت بخدمت آنحضرت فرستاد و او در سنه ست و ستین و تسعمائة در دار السلطنة قزوین بسعادت بساط بوسی مشرف گشته ابلاغ رسالت و اظهار دوستی و محبت كرد شاه جنت مكان در اثناء محاورات فرمودند كه ایلچی بجائی فرستادن قانون سلسله عثمانی نبود چگونه واقع شد كه حضرت خواندگار خلاف قانون كرده مؤتمنی چون تو بایلچی گری فرستادند سنان بیك جوابی مقبول و نكته بغایت مطبوع ادا كرده عرض نمود كه ایلچی ببیگانه فرستادن خلاف قانونست چون فیما بین موافقت و دوستی پدید آمده مغایرت باتحاد و بیگانگی تبدیل یافت آمد شد دوستان بیكدیگر خلاف قاعده و قانون نیست شاه جنت مكان او را استحسان فرموده باین مقال مترنم شدند:
بیت
گر فرستاده از خرد زنده استآن خردمندی فرستنده است بعد از رفتن سنان بیك علی پاشا حاكم مرعش و حسن آقای چاشنی گیر باشی خواندگار با سیصد نفر كه با ملازمان و خدمتكاران مجموع هفتصد و شصت كس بودند بایلچی گری آمده روز اول بباغ سعادت آباد بسعادت بساط بوسی سرافراز گشته مكتوب مودت اسلوب دوستانه كه خواندگار سراسر بخط خود نوشته بود بنظر انور رسانیدند و روز دیگر در دولتخانه مباركه بدولت ملازمت معزز گشته منظور نظر التفات شدند و تحف و هدایای مرصع آلات كمر خنجر و كمر شمشیر و اقمشه نفیسه فرنگ و نفایس هر دیار آورده در برابر ایوان بلند اركان چهل ستون دولتخانه مباركه از نظر اقدس
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 116
گذرانیدند و آن حضرت نیز فراخور حال ایلچیان مذكور را بانعامات وافر و خلعتهای فاخر نواخته روانه فرمودند و در سنه تسع و ستین و تسعمائة خسرو پاشا كه از عظماء سلسله عثمانی و مرد عاقل با رأی و هوش عالیشان صلاح اندیش عالمیان بود با علی آقای قاپوچی باشی خواندگار بنوعی كه در طی احوال سلطان با یزید گذشت آمده مكتوب صداقت اسلوب دوستانه متواضعانه آورد و متعاقب ایشان الیاس بیك نامی از معتبران خواندگار بدرگاه فلك مدار رسیده هدایا و ارمغان قیصری كه از روم آورده بود بنظر شهریار عجم فرمانروای ملك كسری و جم درآورد و از جمله هدایا چهل رأس اسب شامی و عربی بدو بود كه هر یك برأسه در خوبی و سبك پائی دم از یكتائی میزدند با زینهای مرصع و طلا و جلهای زربفت رومی و موازی پانصد هزار عدد اشرفی و فلوری كه برایج حال پنجاه هزار تومسان شاهی عراقی است نفایس اقمشه و اجناس علی هذا القیاس همت بحر خاصیت خسروانه مجموع آن هدایا را بر طبقات انام از شاهزادگان كرام و امراء درگاه و حكام ثغور ممالك و قورچیان و اعیان طوایف قزلباش علی اختلاف درجاتهم عطا فرموده بجهت سلاطین عظام اوزبكیه نیز كه پیر محمد خان حاكم بلخ و عبداللّه خان پادشاه بخارا و ابو سلطان سعید خان والی سمرقند و ابوالمحمد خان و حاجم [89] خان اورگنج بودند از تحف سلطان روم حصه و الوس فرستادند بعد از فوت سلطان سلیمان كه پسرش سلطان سلیم مالك ملك قیصری و صاحب افسر و دیهیم اسكندری گشت در سنه خمس و سبعین و تسعمائة محمد خان نام ایلچی بشوكت و حشمت تمام بدار السلطنه قزوین آمده نامه عنبرین ختامه بر تواضعات پدر فرزندانه و تكلفات دوستانه آورده تأكید تمام در انضباط قواعد مصالحه و استحكام بنیان پدر فرزندی نموده بود و در سنه ست و سبعین و تسعمائة كه وكیل السلطنه معصوم بیك صفوی بحج رفته در راه حج با جمعی رفقا و پسرش خان میرزا كشته گردیده درجه شهادت یافت و رومیه این فعل شنیع را بر قطاع الطریق اعراب بادیه اسناد میكردند سلطان سلیم علی آقا نام ایلچی معتبر جهت تمهید معذرت و برائت ذمت خود از آن واقعه بخدمت اشرف فرستاد و آنحضرت ترفیه حال مسلمانان و امنیت و استقامت احوال جهانیان منظور داشته عذر پذیر گشتند و از پادشاهان چنگیزی نژاد اوزبكیه در سنه ثمان و اربعین و تسعمائة گسكن قراسلطان كه در آن حین حاكم بلخ و توابع بود مشهوربخان چهره و عبدالعزیز خان ولد عبید خان كه پادشاه بخارا بود خدای بیردی بهادر را برسم رسالت بپایه سریر خلافت فرستاده اظهار صداقت و رفع مواد خصومت سابقه نموده بود ایلچیان سلاطین خوارزم و اورگنج خود اكثر اوقات آمد شد مینمودند و از جانب سلاطین عظام دكن علی الخصوص نظامشاه والی احمد آباد پتن و قطب شاه والی كلكنده و حیدرآباد كه دعوی محبت و ولای خاندان حیدر كرار نموده خود را شیعه ائمه اطهار علیهم صلوات اللّه الملك الجبار میشمردند و علی عادلشاه والی بیجاپور مكررا ایلچیان سخندان آمده اظهار عقیدت و اخلاص و اینكه در ممالك ایشان خطبه اثنی عشری بنام نامی و القاب سامی آن حضرت خوانده مینمودند و تحف و هدایا گذرانیده بخلعتهای خاص از تاج مرصع و اسبهای با زین زر و كمر خنجر و امثال ذلك اختصاص مییافتند در سنه احدی و سبعین و تسعمائة سلطانمحمود خان والی بكر و سند ابوالمكارم نامی ایلچی خجسته پیام بدرگاه سدره مقام ارسال داشته اظهار حسن عقیدت و اخلاص موروثی و تذكر حقوق ماضیه نموده تبركات و بیلاكات لایقه فرستاده بود از سلاطین عالیشأن فرنگیه دان سنان پادشاه پرتكال در سنه ثمان و خمسین و تسعمائة ایلچی كاردان با تحف و هدایا فرستاده اظهار اخلاص صمیمی نمود هر چند آن طبقه از دین بیگانهاند اما بآشنائی منسوبان آستان سلطنت آشیان شاهی بین السلاطین مفتخر و مباهی میبودند مرتبه دیگر در سنه اثنی و
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 117
ثمانین و تسعمائة ایلچی بزرگ معتبر كه با پنجاه نفر ملازم سوای خدمتكار همراه داشت جهة تأكید بنیان ارادت و حسن اعتقاد بمقر دولت سعادت بنیاد آمده از جانب پادشاه پرتكال تحفه چند بدیع آورده بود كه در دیار اسلام نظیر آنها بنظر ارباب بصیرت و بینش كمتر درآمده بود اما ایلچیان مذكور بجهت ظهور بعضی اعمال مخالف دین مسلمانی و عدم رواج مساجد كه از نصارا جرون صدور یافته بود منظور نظر التفات نشدند و تا حین حیات آنحضرت رخصت انصراف نیافته بودند در زمان جلوس نواب سكندر شأن رضوان جایگاه سلطانمحمد پادشاه مرخص شده بدیار خود شتافتند.
نوادر وقایع و سوانح غریبه كه در زمان دولت خاقانی باقتضای آسمانی روی داده
از وقایع غریبه زمان شاه جنت مكان وقوع زلزله عظیمی است در ولایت قاین خراسان در سنه ست و خمسین و تسعمائة در پنج قریه از قرای آن ولایت وقوع یافت چنانچه سه هزار كس در زیر خاك مانده در نهانخانه عدم شتافتند مولانا باقی نام قاضی آن ولایت منجم بود كه در یكی از قرای خمسه مسكن داشت باهل آن قریه خبر داده بود كه از اوضاع فلكی و تأثیر كواكب امشب زلزله عظیمی متصور است احتیاط مقتضی آنست كه ارده بیرون رفته در خانهها توقف نكنند مردم ده مسموع نداشتند قاضی با متعلقان خود بیرون رفته تا نصف شب در صحرا بود از سرما متأثر شده بمبالغه فرزندان بده آمده و همان ساعت زلزله واقع شده قاضی با همه فرزندان و متعلقان در زیر خاك مانده سر در نقاب تراب كشیدند دیگری آنكه در سنه ثمانین و تسعمائة آتشی از آسمان در جنب قطب شمالی ظاهر شده بود و تا هفت ماه منظور خلایق بود بعد از آن بطریق خاكستر فرو ریخت طاعون عظیم در روم واقع شد و آنرا از آثار علامت شمردند و بدیع نیست زیرا كه در سنه مذكور نیز در جنب قطب شمالی فترت عظیم واقع شد عسكری خان تاتار اراده تسخیر مملكت اروس [90] كرده باتفاق پسرش دولتگرای لشكر بآن ولایت كشید كمار الواماویح پادشاه اروس كه بالغ خان اشتهار داشت بمقابله او شتافته بین الفریقین آتش حرب بنوعی اشتعال یافت كه جان چندین هزار كس از طرفین سوخته خاكسترشان بباد فنا رفت روسیان هجوم نموده دولتگرای پادشاهزاده تاتار را دستگیر كردند عسكری خان كاری نساخته منهزم بازگشت و این فطرت و خونریزش نیز حكم طاعون داشت كه در طرف شمالی وقوع یافت دیگر آنكه در ولایت قاین خراسان غریبتر از وقایع عجیبه روزگار دانه شبیه بدانه گندم از آسمان بارید كه خلایق جمع كرده از آن نان پختند وقایع متنوعه ایام فرخنده فرجام در شهور اثنی و ستین و تسعمائة جمعی قلندران بیسر و پا و لوتیان قلندر نما لوتهای بنگیانه بكار برده در ییلاق سورلق سلطانیه بنظر انور شاه جنت مكان درآمده در لباس عقیدت و حسن اعتقاد بد اعتقادی خود را بمنصه ظهور آورده اسناد مهدویت بآن حضرت كردند هر چند آن حضرت خواستند كه بدلائل قاطعه ایشان را ازین عقیده فاسده باز آورند رجوع نكرده مبالغه بسرحد افراط رسانیدند و منجر بدان شد كه پادشاه دیندار شریعت پرور در مقام سیاست آن گروه بد اعتقاد درآمده سر یكیك را فراشان بضرب تخماق كوفته بدیار عدم میفرستادند و دیگری بهمان كلمات لاطایل زبان گشوده از آن عقیده فاسده رجوع نمیكردند تا چهل نفر از قلندران بنگی بدینجهت سیاست یافتند دیگری از وقایع اواخر ایام شاه جنت مكان سیاست یافتن اجامره و اجلاف دار السلطنه تبریز است. شرح این واقعه آنكه الله قلی بیك استاجلو ولد شاه قلی سلطان حاكم چخور سعد داروغه تبریز بود اجامره درب و نحومك ملازم او را گرفته بیاندامی بسیار كرده
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 118
بودند داروغه یكی از رنود و اوباش آن محله را گرفته بقتل آورد اقربایش بیرخصت داروغه او را از سیاستگاه برداشته بجمعیت اجلاف بآئین شایسته بمزار برده دفن كردند داروغه از این معنی برآشفته خواست كه بجهت تنبیه رنود و اوباش جسد او را از قبر بیرون آورده بر دار عبرت كشد اوباش بممانعت برخاسته بداروغه چیره شدند و داروغه اصرار مینمود تا آنكه فیما بین منجر بجنگ و جدال شد و اجلاف بیاعتدالی كرده بسرحد افراط رسانیدند چنانچه الله قلی بیك از بیم تیر و تفنگ اجلاف در كمال خفت و خواری خود را بمنزل انداخته متحصن شد ملازمان و تبعه او جمعی زخمدار و چند نفر مقتول شدند درین شورش و غوغا اجلاف هر محله و اوباش هر كوچه را كه بدمستان خمخانه جهل و عربده جویان آشوبخانه جنونند سودای خودسری در سر افتاده آغاز شورش و فساد كردند دو هوائی كه در میانه شهری شایع بود بتازگی شیوع یافته كمر بخون یكدیگر بستند سودا و معامله در قیصریه و چهار بازار تبریز برطرف شده دروب خانات و دكاكین بسته شد تردد مردم در كوچهها منقطع گردید اعزه و كدخدایان و كاسبان و درویشان در زحمت افتاده از بیاعتدالی رنود و اوباش بدمعاش بجان رسیده قبایح كلیه از آن گروه در وجود آمده مملكت روی در خرابی نهاد چون حقیقت این حال بعرض اقدس رسید بجهت آنكه رعایا مستحق قتل و سیاست نگردند یوسف بیك چاوشلو ولد بابا سلیمان را كه مرد عاقل كاردان بود بداروغگی فرستادند كه آن جماعت را بطریق مستقیم عافیت دلالت نموده آتش آن فتنه را بآب مدارا و حسن تدبیر فرو نشاند و یوسف بیك با آن طبقه آمیزش كرده خصما را بیكدیگر امتزاج داده بكدخدایان هر محله بضامن داده قسم یاد نمودند كه من بعد مرتكب فساد نگردند یك دو ماه فی الجمله استقامتی در شهر پدید آمده بود كه پهلوان باری نامی باز برهمزن هنگامه عافیت گردیده دو نفر از ملازم یوسف بیك را بقتل آورده دیگر باره اجامره و اجلاف سر بفتنه و فساد برآوردند یوسف بیك عرض كرد كه این جماعت شوریده سر كه محرك این شورشند چهارصد نفر بیش نیستند و اگر در سیاست اینگونه بدرگان تأخیر رود منجر بفساد كلی میشود بنابر آن سهراب بیك ولد خلیفه انصار برفتن تبریز و دفع اجامره مأمور گردیده چون جمعی كثیر بشهر رسیده یوسف بیك نیز با مردم خود باو پیوسته بجستجوی اجلاف پرداختند رنود و اوباش متوهم شده سر بجیب اختفاء فرو بردند كدخدایان هر محله كه ضامن بودند گرفته اوباش آن محله را از او طلب نمودند كدخدایان بالضروره آن جماعت را بدست آورده بدیار عدم فرستادند تا چهل پنجاه نفر از جوانان نامی آنطبقه را از دار عبرت آویختند در آن واقعه دویست نفر زیاده كشته شدند و آن شورش و فساد تسكین یافت واقعه دیگر آنكه در سنه خمس و ستین و تسعمائة سیل عظیم بقزوین آمده تا موازی دو هزار خانه درب اهر از ممر سیلاب ویران و خراب شده نقصان و [91] خسران بسیار از خرابی خانه و آب بردن اثاث البیت باهل آن محله رسید واقعه دیگر در سنه احدی و ثمانین و تسعمائة در دارالارشاد اردبیل علت طاعون شیوع یافته تا موازی سی هزار كس بعلت طاعون تلف شدند.
ذكر ارتحال حضرت شاه جنت مكان علیین آشیان و وقایع عظیمه كه در آن اوان باراده و تقدیر ملك منان روی داد
بر ضمایر واقفان اخبار و مطالعه كنندگان سیر و آثار سلف پوشیده نماند كه چون مجملی از احوال گرامی حضرت جم جاه جنت مكان و قضایای زمان دولت سعادت بینان آن حضرت بدستیاری كلك بدایع نگار در فوق رقم تحریر یافت اكنون قلم شكسته زبان در شرح واقعه غم
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 119
اندوز آن یگانه زمان كه بر حسب كریمه كل شیء هالك الا وجهه ناگزیر هر برنا و پیر است جامه نیلی كرده با اشك خونین سیاهتر از مداد بر صحیفه بیان مینگارد تبیین آین مقال آنكه دو سال قبل از ارتحال آن برگزیده حضرت ذوالجلال بیماری صعب بر مزاج شریفش طاری گشته صعوبت آن اسقام و شدت آن الام بدو ماه كشید و در اثناء بیماری دو مرتبه مرض اشتداد یافته مشرف بر ارتحال گردیدند و عاقبت از شفاخانه الهی شفای عاجل كرامت گشت در ایام بیماری شاهزادگان عظام و امراء و اركان دولت دو گروه شده هر گروهی در تدبیر سلطنت و پادشاهی خیالی كردند چون نواب سكندر- شأنرا كه فرزند اكبر آن حضرت بود بجهت ضعف باصره كه چند سال بود از دیدن عاری و عاطل مانده بود مناسب ولیعهدی و ضبط مملكت و گردآوری طوایف سركش قزلباش نمیدانستند اكثر خلایق و عوام الناس از سپاهی و رعیت بطبع خواهان اسمعیلا میرزا بودند كه چندین سال حسب الفرمان والد عالیشأن در قلعه قهقهه بیاختیار بود از این معنی غافل افتادند كه قدرت خالق ما فوق اراده خلایق است (عزیز كرده حق را كسی نسازد خوار) و ندانستند كه عنقریب خلافت و پادشاهی بآن حضرت و دودمان او قرار خواهد گرفت الحاصل امراء استاجلو كه در آنوقت ركن ركین دولت بودند و معظم ایشان در اردوی معلی مراد خان سفرهچی مشهور نواده مثنا سلطان و حسین بیك یوزباشی ولد حسن بیك و بیری بیك قوچیلوی قورچی تیر و كمان و محمد بیك قویلچی اغلی امیر آخور باشی و اللّه قلی سلطان ایجك اغلی بود از اسمعیل میرزا خوفناك بودند بسلطنت شاهزاده نامدار سلطان حیدر میرزا كه بعد از اسمعیل میرزا از سایر شاهزادگان بزرگتر و منظور نظر پدر والا گهر و در پایه سریر اعلی حاضر بود اتفاق نمودند صدر الدین خان صفوی ولد معصوم بیك وكیل كه بجای والد لله میرزا بود با كل طبقه اعیان شیخاوند و جماعت گرجی كه خویشان والده میرزا بودند با آن طبقه بدین امر اتفاق نموده با یكدیگر عهد و پیمان بمیان آوردند از شاهزادگان عالی منزلت سلطان مصطفی میرزا كه در میانه استاجلو بزرگ شده بود للهگی او بامراء استاجلو تعلق داشت و بین الأخوین محبت مفرط بود از صمیم قلب بسلطنت سلطان حیدر راضی شده در انجام این امر اهتمام مینمود و سلطان ابراهیم میرزا ولد بهرام میرزا كه داماد شاه جنت مكان و عمدة الملك دولت ابد قرین بود بنابر صلاح حال خود با شاهزاده مذكور اظهار موافقت مینمود حسینقلی خلفاء روملو و امیر اصلان سلطان افشار و حیدر سلطان جابوق تركمان بسلطنت اسمعیل میرزا اتفاق نموده كل طایفه افشار و روملو و تركمان در این امر با ایشان یكدل و یكزبان بودند و از شاهزادگان نامدار ستر عظمی شهزاده پریخان خانم كه بوفور عقل و دانش از سایر بنات مكرمه امتیاز تمام داشت و در خدمت والد معزز و گرامی و صاحب رأی و مشورت و محسود اقران بود بجهت كدورت و همچشمی مادران با نواب سلطان حیدر میرزا كه طالب سلطنت و پادشاهی بود باطنا پسر بزرگتر ولیعهد خواهد بود و چون نواب سكندر شأن سلطان محمد میرزا كه والد اكبر شاه جنت مكانست ضعیف البصر است بعد از او اسمعیل میرزا برادر اعیانی آن حضرت اكبر اولاد است و مادر طریق صوفیگری غیر از این نمیدانیم و خود را شاهی سیون نامید سلطان حیدربانرا بغدر و نمك حرامی منسوب و متهم ساخته ایكی بیرلونام نهادند و زبان طعن بر آن طبقه دراز كردند این زمزمه و گفتگو میان هر دو فریق بلند گشته اعاظم امراء نامدار و اعیان [92] قزلباش و ریش سفیدان اویماقات كه در پایه سریر اعلی بودند جمعی جانب طبقه اولی گرفتند و مكررا در دولتخانه همایون میانه هر دو فریق سخنهای خشونت انگیز بمیان آمد بالجمله معالجات حكمای مدقق موافق تقدیر افتاده بیماری نواب جنت مكان روی بصحت نهاد و روز
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 120
بروز آثار صحت ظاهر گشته والده پریخان خانم باغوا و تحریك صبیه و برادرانش این مقدمات را بعرض اشرف رسانیده سلطان حیدر میرزا را نسبت بوالد خائن و غدار باز نموده خاطر مبارك آن حضرت را از شاهزاده منحرف ساخت و اسمعیل میرزائیانرا صوفی و یكجهت و دولتخواه باز نمود چون در ایام نقاهت محرمان حریم عزت در پس پنجره حرم راه یافته بشرف مكالمه اشرف سرافراز میگشتند و از اعیان قزلباش كور شاه علی روملو كه یساول صحبت بود این مقدمات را در پس پنجره حرم بتفصیل خاطر نشان كرده صریحا گفت كه مناسب است كه من بعد بندگان اشرف ذات شریف خود را از كید و مكر این جماعت صیانت نماید مجملا شاهزاده مذكور و نیكخواهان او در اردوی معلی تهمت زده غدر و نفاق گشتند اما شاه جنت مكان اغراض فاسده هر دو طریق را بنور فراست و فطرت عالی دریافته آئینه ضمیرش عكس پذیر آنها گردید و بمقتضای عقل دوراندیش عمل نموده زبان مبارك باظهار این حكایات نگشودند بلكه آن جماعت را از اظهار اینگونه مقدمات منع كردند اما چون فرخ زاد بیك ایشیك آقاسی باشی ریش سفید طبقه قرااغلو داخل سلطان حیدریان و خلیفه انصار حاكم قلعه قهقهه از اویماق قراداغلو و قوم فرخ زاد بیك بود و از صوابدید او تجاوز نمیكرد بخاطر انور رسید كه مبادا سلطان حیدریان بوسیله خلیفه انصار نسبت باسمعیل میرزا غدری اندیشند دوازده نفر قورچی افشار را تعیین فرمودند كه بقلعه قهقهه رفته شاهزاده را محافظت نمایند این معنی موجب تقویت اسمعیل میرزائیان گشت زال بیك گرجی كه از اعیان آن طایفه و همشیرهاش در سلك پردگیان سرادق سلطنت منسلك و والده یكدو نفر از شاهزادگان عالیمنزلت از غلاة سلطان حیدریان بود همیشه در سر حمام خدمت شاه جنت مكان میكرد در روزی كه قرار یافته بود كه آن حضرت بحمام تشریف برد اسمعیل میرزائیان اتفاق نمودند كه زال بیك از حمله حرام- نمكانست و ما صوفیان دولتخواهان را اعتماد بجانب او نسبت نمیگذاریم كه در این وقت كه ضعف و نقاهت بریدن بیبدیل مرشد و ولی نعمت مستولی است او بحمام رفته خدمت نماید از غدر او ایمن نیستیم و طایفه گرجی و شیخاوند و استاجلو و تمامت سلطان حیدریان در آن باب بگفتگو درآمدند گرجیان میگفتند كه از ما چه صورت روی نموده كه منع ما از خدمت مرجوعه مینمایند بالجمله در روزیكه نواب جنت مكان بحمام میرفتند حسینقلی خلفاء روملو و امیر اصلان سلطان و سایر جماعت كه خود را شاهی سیون مینامیدند با چهار پنجهزار كس از صوفیان و طایفه روملو و غیر ذلك بقصد ممانعت زال بیك با اسلحه و یراق بدر دولتخانه مباركه جمع آمدند و جماعت گرجی و شیخاوند و استاجلو و اتباع ایشان نیز چهار پنجهزار نفر جمعیت نموده حمایت زال بیك را پیشنهاد همت ساختند و میخواستند كه ایشان نیز مكمل و مسلح بدرخانه آیند و احتمال فساد و خونریزش كلی داشت در آن شب كه از جانبین اینمقدمه تمهید مییافت راقم حروف بتقریبی در مجلس حسین بیك یوزباشی بود و او از این معنی بغایت آزرده خاطر بود و نمیخواست كه فیما بین بنزاع انجامد و تا صباح در این فكر و اندیشه بسر برد صباح اگر چه جمعیت بسیار كرده بودند اما اسلحه و یراق نبسته بدستور معهود در ركاب شاهزاده نامدار سلطان مصطفی میرزا كه نظر سلطان للهاش فوت شده او بدستور در میان استاجلو و مردم او میبود بدر خانه آمدند و در بیرون با آنكه جهلا و مفسدان منازعین سخنان كنایه- آمیز بسیار گفتند ایشان ملتفت لشكریان نشده بایوان چهل ستون درآمدند و زبان اعتراض بر اسمعیل میرزائیان دراز كرده حسین بیك یوزباشی حسینقلی خلفا را مخاطب ساخته گفت این چه فساد است كه در میان قزلباش میكنی و چرا این جماعت را یراق پوشانیده بدر خانه آورده
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 121
الحمد اللّه و المنه سر مبارك پادشاه و مرشد و ولینعمت ما بسلامت است ما و شما را چه حد كه بخود سر صاحب این قسم ارادهها باشیم و او را مفسد و مفتن نامیده قدم در طریق اخلاص و صوفیگری نهاده حسینقلی خلفا و اتباع او نیز سخنان خشونت آمیز زشت بر زبان آوردند اما چون نواب شاهزادگی سلطان حیدر میرزا تشریف حضور داشت اسمعیل میرزائیان زیاده غلوئی نتوانستند نمود نواب جنت مكانی از اینمقدمات واقف گشته مصلحت در اغماض عین دانسته زال بیك را طلب نموده كه بطریق معهود بحمام آمده بخدمت مرجوعه مشغول باشد آن طبقه مجال دم زدن [93] نیافته بقدر خجلت زده گشته متفرق شدند سلطان حیدریان حیات تازه یافته اندكی از تهمت مفتریان و طعن حاسدان خلاص شدند و بعد از آنكه صحت كامل شامل ذات مبارك گشت دیگر راه عرض اینگونه حكایات نداد و متوجه تفتیش این حالات نگشت اما هر چند گاه بتقریبی یكی از امراء صاحب قدرت استاجلو را بخدمتی مأمور ساخته از اردو بیرون كردند مرادخانرا بتسخیر قلعه كجور نامزد فرموده روانه رستمدار كردند و پیری بیك قوچیلو را حكومت ری داده روانه آن صوب نمودند و چون در این سال سلیم خان پادشاه روم متوفی شده سلطان مراد ولد اوجلوس نموده بود نواب جنت مكانی اراده نمودند كه از امراء بزرگ صاحب عقل و كیاست را بایلچی گری روم و پرسش تعزیه سلطان سلیم و تهنیت جلوس سلطانمراد فرستند در اول حال حسین بیك یوزباشی را بدین خدمت نامزد فرمودند سلطان حیدریان از وقوع این حال تفرس نمودند كه غرض نواب جنت مكانی از فرستادن او تفرقه ساختن امراء استاجلو است كه اعوان و انصار شاهزاده بودند حسین بیك را اغوا نمودند كه در رفتن روم معذرت گوید و او بمعاذیر مموهه تمسك جسته عرض كرد كه جهت صحت ذات مبارك اشرف نذر كردهام كه بزیارت امام ثامن ضامن بمشهد مقدس روم و چون بر عمر اعتمادی نیست امیدوارم كه رخصت زیارت ارزانی دارند بدین بهانه در رفتن معذرت خواست نواب اشرف عذر پذیر گشته محمد خان تخماق حاكم چخور سعد كه او نیز از امراء معتبر استاجلو بود بدین خدمت فرستادند و حسین بیك در رفتن مشهد نیز بواهمه آنكه مبادا در زمان غیبت او صورتی كه موافق مطلب نباشد روی نماید تغافل ورزید نواب جنت مكانی نیز پرده پوشی فرموده ازین مقوله حرفی اظهار نكردند و مشار الیه بدستور معهود مشیر و مؤتمن بود رفته- رفته عزت و اعتبارش میافزود چون نظر سلطان استاجلو لله سلطان مصطفی میرزا فوت شده بود للهگی و اتالیقی شاهزاده مع ایالت و الكاء نظر سلطان بحسین بیك تفویض یافت و او در ساعت مسعود میرزا را بمنزل آورده جشن ملوكانه آراست و پیشكش و پاانداز لایق كشید شاهزادگان نامدار كه حسب الامر الاعلی بپرسش نواب شاهزادگی و تهنیت للهگی حسین بیك آمدند یكان یكانرا پیشكشهای لایق كشید فی الجمله آتش فتنه و نزاع اویماقات و گفتگوی هر دو فریق در درگاه معلی تسكین یافته تا دو سال دیگر حضرت شاه جنت مكانی بكامرانی و اقبال كامیاب دولت بودند تا آنكه در سنه سیچقان ئیل مطابق اربع و ثمانین و تسعمائة كه دو سال گذشته بود اندك عارضه عارض ذات مبارك گردید و در حمام نوره بعضی از اسافل بدنرا سوزانیده مجروح ساخت و وجع در زخم بهمرسیده بتب سرایت كرد و اطباء حاذق به معالجه و مداوا پرداختند و بیآنكه احدیرا گمان بیماری و محرمان و مقربانرا مظنه فوت باشد در شب سه شنبه چهاردهم شهر صفر مزاج و هاج از جاده اعتدال منحرف گشته آثار قلق و اضطراب ظاهر گردید و ضعف مستولی گشته شاهزادگان نامدار تا نصف شب در خدمت پدر بزرگوار بودند همه را مرخص فرمودند كه بخانههای خود روند كه مرا تشویشی چنان نیست شاهزادگان سوای سلطان حیدر میرزا كه توقف نمود همگی متفرق شدند. در سبب توقف او دو قول است یكی آنكه حضرت شاه جنت مكان سلطان
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 122
حیدر میرزا را مستثنی ساخته بتوقف امر فرمودند روایت دیگر آنكه والدهاش بمظنه آنكه مبادا بعد از وقوع واقعه در بیرون از اعادی و اضداد گزندی بفرزند ارجمندش رسد و دولتخانه مباركه ما صدق و من كان دخله كان امنا بود باو گفت كه حال پدر بزرگوار دگرگون شد و احتمال قریب دارد كه امشب ودیعت حیات بمتقاضی اجل سپارد و تو كه طالب و جانشین پدری تخت پادشاهی را گذاشته كجا میروی مناسب آنست كه در دولتخانه توقف نمائی و چون قضیه هایله بوقوع انجامد تاج شاهی بر سر نهاده در ایوان مبارك چهل ستون بر روی قالیچه همایون جلوس نمائی و چون مفاتیح خزاین و قورخانه و یراق در دست است لشكریان چشم بر زخارف دنیوی دارند ابواب خزاین گشوده یوزباشیان و قورچیان و اعیان لشكر را بعطایاء ارجمند محظوظ و بهرهمند گردانی و اعوان و انصار كه بدولتخانه مباركه جمع آیند و جلوس همایون بر تخت پادشاهی مشاهد خلایق گردد و اسمعیل میرزائیان كه بالفعل دست ایشان از دامن مقصود كوتاه است بجز اطاعت چاره ندارند و هر كس در آمدن و پای بوس تخلف ورزید بجزا و سزا رسانی شاهزاده را رای والده موافق مزاج آمده توقف نمود قریب بنصف شب آثار ارتحال بر بشره همایونش ظاهر گشته صبح روز پانزدهم طایر روح پر فتوحش بجانب قدس [94] پرواز نموده و پانزدهم شهر صفر كه این واقعه عظمی روی نمود بالهام ملهم غیب «گورش پرنور» موافق تاریخ آمد مخدرات سراپرده سلطنت از وقوع این مصیبت جانسوز جامه صبوری چاك زده بفغان و زاری در آمدند و خدمه حرم محترم در ماتم آن شاهنشاه معظم لباس سوگواری در بر كرده چون شب ظلمانی سیاهپوش شدند عالم دگرگون گشته خلایق در ورطه قلق و اضطراب افتادند جمعیت دلها پراكندگی یافته خاطرها پریشان گردید و چرا نگردد آفتاب خاصیتی در پرده كسوف نهان گردید كه عالمیان از فیض تربیت عامش كامیاب فراغت و عافیت بودند قمر طلعتی سر بمحاق خسوف كشید كه از پرتو رأی منیرش جهان آسایش و آرامیدگی روشن بود اوصاف حمیده آن یگانه دوران بیرون از حیز بیانست هر چند در صدر دفتر مجملی از آن بر زبان خامه بیان گذشت در اینمقام نیز ادای شمه از صفات پسندیده آن قدسی سمات نمودن ناگزیر است الحاصل آن حضرت در ایام جهانبانی هر گاه از مشاغل مهام سلطنت و كشورستانی فراغی حاصل گشتی اوقات شریف بانتظام مهمات و انجاح مطالب و مقاصد ارباب حاجات مصروف داشتی و ترویج شریعت غرا و تعظیم علماء و احترام ارباب زهد و اصحاب تقوی و رواج و رونق آستانهها و مدارس و بقاع الخیر و تعمیر مساجد باقصی الغایة توجه مبذول داشته پیوسته امر معروف و نهی منكر نصب العین ضمیر انورش بود چنانچه از نیت درست و حسن اعتقاد در عنفوان شباب و اوان نشاء جوانی و عین لذات نفسانی بتوفیقات آسمانی بتوبت و انابت راغب گشته در سنه تسع و ثلاثین و تسعمائة كه نه سال از جلوس همایونش گذشته بیست ساله بود كه زبان صدق بیان بكلمه طیبه توبوا الی اللّه گویا ساخت و عن صمیم القلب از جمیع مناهی توبه كرده بنوعی راسخ بودند كه هرگز نقض توبه پیرامن خاطر شریفش نگردید وجوه شرابخانه و قمارخانه و بیت اللطف را از دفاتر اخراج كردند رفته رفته جمیع امرا و اعیان طوایف قزلباش بموافقت آن حضرت بتوبه رغبت نمودند و در سنه ثلاث و ستین و تسعمائة امراء عظام و ملازمان عتبه اقبال از مناهی گذشته خلایق در كل ممالك و بلاد از ارتكاب امور نامشروع ممنوع شدند از غرایب حالات «توبة نصوحا» موافق تاریخ آمد.
تاریخ
سلطان كشور دین طهماسب شاه عادلسوگند داد و توبه خیل سپاه دین را
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 123 تاریخ توبه دادن شد «توبة نصوحا»سر الهی است این منكر مباش این را مجملا در زمان دولت همایون آن حضرت خلایق و عباد الله تقوی و پرهیزگاری شیوه و شعار خود گردانیده بطاعات و عبادات میگذرانیدند در امر معروف و نهی منكر بنوعی مبالغه فرمودند كه قصه خوانان و معركه گیران از اموری كه در او شایبه لهو و لعب باشد ممنوع گشته پانصد تومان تریاك فاروق كه در سركار خاصه شریفه موجود بود بشبهه حرمت در آب روان حل كردند بجهت مولود هر یك از حضرات چهارده معصوم علیهم السلام مبلغی معین نذر فرموده بودند و هر ساله وجه مولودی را بیك طبقه از سادات عظام محال یقین التشیع میدادند كه در میان ایشان قسمت میشد و در اكثر بلاد سواد اعظم و و شهرهای معتبر نان تصدق تعیین فرموده بفقراء و محتاجان ذكور و اناث بینوای آن شهر میدادند در بلاد شیعه بتخصیص مشهد مقدس معلی و سبزوار و استرآباد و قم و كاشان و یزد و تبریز و اردبیل چهل نفر از ایتام ذكور و چهل نفر از اناث ملبوس و مایحتاج تعیین فرموده معلم و معلمه شیعه مذهب پرهیزگار و خدمتكاران صلاحیت شعار قرار داده تربیت میكردند و در هنگام بلوغ هر كدام را با دیگری تزویج داده غیر بالغی در عوض میآورند تخفیفات و تصدقات كه برعایای ممالك و برایای مسالك دادهاند اولا وجوه تمغای شوارع است كه از زمان سلاطین ماضیه استمرار یافته از تجار و متمولین مترددین بازیافت میشد و هر ساله موازی هزار تومان شاهی عراقی بحصول میپیوست بر وفق خوابی كه حضرت صاحب الزمان علیه صلوات الرحمان را دیده بودند و در عالم رؤیا اشاره بدینمعنی شده بود در سال اثنی و سبعین و تسعمائة بتجار و مترددین بخشیده تمغاچیان از ممالك برطرف شدند و آثاری از وجوه نماند.
بیت
اثر نماند ز تمغا بغیر از آن داغیكه در درونه تمغاچی از غم تمغاست مال محترفه و مواشی و مراعی اكثر ممالك خصوصا محال شیعه بتخفیف رعایا مقرر كرده از دفاتر اخراج نمودند از بركت حسن اعمال زمان دولتش پنجاه و چهار سال امتداد یافت بفیروزی و اقبال گذرانید در عهد اسلام بغیر از مستنصر بالله علوی هیچ پادشاهی پنجاه و چهار سلطنت نكرده در عهد همایونش سپاهی و رعیت كامیاب فراغت و عافیت بودند جمیع مهمات كارخانه سلطنت را نظامی و انتظامی داده بودند كه الی غایت در عرصه [95] ایران اختیارات طبع وقادش قدوه و قانون است ایام زندگانی آن بانی مبانی جهانبانی شصت و چهار سال و یكماه و بیست و پنج روز بود هشت سال در زمان خاقان سلیمان شأن از قبل والد عالیشأن سلطنت خراسان كرد و پنجاه و سه سال و ششماه و بیست و شش روز سریر آرای ملك ایران بود سادات و علماء و اكثر اعیان بل كافه خلایق در روز اینواقعه غم اندوز بر حیات خویش لرزان و از این مصیبت بنوعی حسرت زده و پریشان گردیدند كه گویا عالم دگرگون گشته علامت روز محشر در میان خلایق پدید آمده است از امتداد زمان سلطنت آن حضرت در بلاد عجم كسی كه فترت پادشاه گردش دیده باشد نبود از سلاطین عالم نامی شنیده بغیر از آن حضرت پادشاهی ندیده بودند این واقعه عظیمه بر عامه خلایق بغایت دشوار نموده علماء اعلام و فقهاء كرام خصوصا میر سید حسین مجتهد جبل عاملی حسب الصلاح امراء بدولتخانه مباركه آمده جسد مطهرش را بآئین شریعت غزا غسل داده در یورت شیروانی كه مابین باغچه حرم و دیوانخانه بود بامانت گذاشتند در زمان سلطنت اسمعیل میرزا بنوعی كه در طی احوال او مرقوم میگردد نقل مشهد معلی كرده در روضه خلد آسای رضویه مدفون ساختند از آثارش باروی بلده طهران و باروی مشهد مقدس و مطلا گردانیدن گنبد مبارك حضرت امام الجن
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 124
و الانس و میل طلای سر گنبد و عمارات دولتخانه مباركه دار السلطنه قزوین و حمامات معدود چهار- بازار و باغ ارم تمامی موسوم بسعادت آباد كه بلطافت و خوبی شهره جهان و نمونه از باغ جنانست و مسجدی در صاحب آباد دار السلطنه تبریز رحمة الله علیه امید كه از نتایج حسن اعتقادش بحضرت اهل بیت طیبین و طاهرین یوم یقوم الحساب با معصومان خاندان رسالت و ولایت مشحور بوده با آن برگزیدگان درگاه اله در ریاض جنان مقیم و جلوهگر باد اكنون ناگزیر واقعه نویس است كه اسامی اولاد نامدار آن حضرت و سایر شهزادگان حیدر نژاد و اعاظم امراء و اركان دولت و بزرگان هر طایفه كه در هنگام ارتحال انتظام بخش ممالك ایران بودند در رشته تحریر كشد كه چون اسم هر یك بتقریبات بر زبان قلم میگذرد طالبان احادیث و اخبار را اطلاعی بر احوال ایشان حاصل گردد.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 125
ذكر اسامی سامیه شهزادگان كامكار و اولاد و اعقاب نامدار حضرت شاه جنت مكان و برادر زادگان عالی مكان
اشاره
شاهزادگان گرامی صفوی نژاد از فرزندان صلبی و فرزند زادگان نامی و برادر زادهها كه در حین ارتحال در قید حیات و در ظل عاطفت آن حضرت كامیاب دولت و عزت بودند سی و پنج نفر بودند: بیست و سه پسر و دوازده دختر چنانچه در ذیل مبین میگردد از آن جمله فرزندان صلبی از پسر و پسرزاده و دختر سوای چند نفری كه در زمان حیات آن حضرت كسوت ممات پوشیده رخت هستی بسر منزل بقا كشیدهاند و ذكر آنها متضمن فایده نیست بیست و دواند پسران صلبی نه نفر: اول نواب سكندر شأن سلطان محمد میرزا چون تاریخ تولد شاهزادگان كامكار سوای سه شاهزاده نامدار كه مرتبه فرمانروائی یافتند بنظر كمترین نرسیده متعرض آن نشد اسامی ایشان و خلاصه از اطوار جلیه و احوال زكیه مرقوم كلك بیان میگردد، بالجمله ولادت آن حضرت در شهور سنه ثمان و ثلاثین و تسعمائة كه هشت سال از جلوس همایون شاه جنت مكان گذشته بود از بطن سلطانم صبیه موسی سلطان موصلوی تركمان از امراء بزرگ بایندریه اتفاق افتاده، «فرزند شاه طهماسب اول محمد آمد» تاریخ این مولود گرامی است كه باین اسم سامی موسوم و بلقب خدابنده ملقب گشته در زمان ارتحال والد غفران مآل چهل و شش ساله بود در تاریخ سنه ثلاث و اربعین و تسعمائة كه آن حضرت شش ساله بود بسلطنت دیار خراسان ارتقا یافته محمد خان شرف الدین اغلی تكلو لله و امیر الامراء گردیده آن حضرت در دار السلطنه هرات بر مسند فرماندهی تمكن یافته محمد خان متكفل خدمت آن نوباوه ریاض دولت بود و چندین سال در دار السلطنه مذكور بعافیت و كامرانی و اكتساب فضایل و كمالات نفسانی روزگار گذرانیده از جمیع امور متداوله خبیر و آگاه بود بفهم و فراست وجود و سخاوت متصف و همت عالی داشت كه حاصل بحر و كان در نظر همتش با خاك ره یكسان مینمود گاهی بنظم اشعار زبان گشوده «فهمی» تخلص میكرد هزل و مطایبه و شكفته طبعی شیوه و شعارش بود و رقوم [96] اندوه و ملال بر صحیفه خیال كمتر نگاشتی بعد از ایامی حضرت شاه جمجاه جنت مكان را شوق دیدار آن اصداف خلافت و شهریاری دری برج نصفت و بختیاری اعنی فرزند ارجمند سعادت پیوند غالب گشته او را بپایه سریر اعلی طلب فرموده اسمعیل میرزای برادر اعیانی آن حضرت را بهرات فرستادند و بعد از اندك زمانی بنابر مصالح ملكی و حركات ناملایم كه موافق مزاج اقدس نبود او را طلب فرموده بقلعه قهقهه فرستادند و دیگر باره نواب شاهزادگی بآن منصب ارجمند سرافرازی یافت بعد از واقعه قزاق تكلو كه معصوم بیك صفوی با فوجی از امراء و عساكر بدفع شر او مأمور گشته بود چنانچه در طی تحریر آن احوال سمت گزارش یافته فیصل پذیر گردید نواب شاهزادگی حسب الامر باتفاق فرزند ارجمندش سلطان حسین میرزا بپایه سریر اعلی آمده بعد از تجدید عهد ملاقات رخصت انصراف یافته
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 126
شاهقلی سلطان یكان استاجلو لله و امیر الامراء گردید در آن ایام آن حضرت را در هراث ضعف باصره طاری گشته در معالجه تغافل میورزند جراحان و كحالان حاذق دعوی معالجه مینمودند آن حضرت متحمل شداید آن امر نشدند رفته رفته آن ضعف قوت گرفته نقص تمام در باصره پدید آمد و میانه آن حضرت و شاه قلی سلطان للهاش بجهات مختلفه غبار نقاری ارتفاع یافت از بد سلوكی یكدیگر شكایت مینمودند شاه جنت مكان بنابر مراعات خاطر شریف فرزند ارجمند آن حضرت را بدار الملك شیراز فرستاده از فرزندان گرامیش سلطان حسن میرزا را باردو آورده قرة العین دودمان سلطنت و اقبال شهزاده بلند قدر بیهمال اعنی حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بجای والد ماجد بسلطنت ملك خراسان موسوم گردانیدند و آن حضرت حسب الفرمان همایون آن نوباوه ریاض سلطنت را در هرات گذاشته خود با سایر فرزندان كامكار روانه شیراز شد و در دار الملك مظفری قدم بر بساط سروری نهاد ولی سلطان قلخانچی اغلی ذوالقدر لله و راتق فاتق مهمات گشت و آن حضرت چندگاه در آن خطه فرح بخش دلگشا رحل اقامت انداخته روزگاری بفراغت میگذرانید تا آنكه بعد از ارتحال حضرت شاه غفران مآل و ایام سلطنت اسمعیل میرزا تزلزل باحوال شریفش راه یافته مترصد لطیفه غیبی بود كه باقتضای قضا واقعه اسمعیل میرزا روی داد و آن حضرت بمعاضدت بخت مادرزاد بمرتبه بلند فرمانروائی رسید چنانچه در محل خود مشروحا رقم پذیر كلك بیان میگردد.
از فرزندان آنحضرت اول سلطان حسن میرزا كه از صبیه میر عبدالعظیم سیفی حسینی كه از امراء معتبر گیلان و داماد قاضی جهان بود متولد گشته تاریخ ولادتش بنظر نرسیده اما در حین ارتحال جد بزرگوار هیجده ساله بود چنانچه در شهور سنه ست و ستین و تسعمائة متولد شده باشد شاه جنت مكان آن شهزاده جوانبخت كامران را بپایه سریر اعلی طلب فرموده چند گاه در ظل تربیت آن حضرت روزگار گذرانیده بایالت نصف ولایت مازندران منصوب گردید در حین ارتحال شاه جنت بارگاه در مازندران اقامت داشت بفهم و فطرت متصف و صاحب طبیعت بود این رباعی از مشرق خاطر عاطر او طلوع كرده:
رباعی
رویت كه ز باده لاله میروید ازواز تاب شراب ژاله میروید ازو
دستی كه پیاله ز دست تو گرفتگر خاك شود پیاله میروید ازو در زمان سلطنت عمش اسمعیل میرزا درجه شهادت یافت شرح آن بتفصیل در طی حالات زمان دولت اسمعیل میرزا تحریر مییابد.
دویم شاهزاده عالیقدر سلطان حمزه میرزا كه از نواب مریم شأن مهد علیا خیر النساء بیگم صبیه قدسیه میر عبدالله خان والی مازندران متولد شده در آنوقت ده ساله و با پدر عالیشأن در دارالملك شیراز بود در زمان سلطنت نواب سكندر شأن سمت وكالت و رتبه ولیعهدی یافت و قریب بده سال ایام جهانداری پدر عالیشأن در خدمت والد معزز و گرامی و مؤسس و مرتب امور دولت بود تا آنكه از كجروی فلك كجرفتار بدست دلاك پسر ناپاكی درجه شهادت یافت چنانچه در طی قضایای زمان دولت پدر بزرگوارش مرقوم كلك بیان میگردد.
سیم شاه و شاهزاده عالم و عالمیان اعنی حضرت اعلی شاهی ظل اللهی شاه عباس بهادر خان است كه از نواب مریم شأن مهد علیا متولد گشته میلاد با اسعاد آن نوباوه گلشن
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 127
سعادت و اقبال و برگزیده مهیمن متعال بتاریخ شب دوشنبه غره شهر رمضان المبارك اواخر یونت ئیل تركی بعضها مطابق سنه ثمان و سبعین و تسعمائة و بعضها موافق سنه تسع و سبعین و تسعمائة در دار السلطنه هرات بطالع سنبله روی داد یعنی آفتاب عالمتابی از افق جاه و جلال طالع شد كه عالم ظلمانی را بنور طلعت همایونی روشن ساخت خجسته اختری از مطلع اقبال [97] درخشان گشت كه بر عالمیان پرتو رأفت و امتنان انداخت منهیان آسمانی از آن مولود فرخنده ورود جهانیان را مژده امن و امان دادند و فرمانبران قضا و قدر ابواب مسرت و شادكامی بر روی روزگار ساكنان خطه غبراء گشادند.
بیت
ز برح مكرمت از بخت فیروزبرآمد آفتابی عالم افروز
فروزان گشته از لطف الهیهمایون اختری از برج شاهی
كز انوارش زمانه روشنی یافتفروغش بر جین عالمی تافت از آن طالع فرخنده مطالع مزرع امید عالمیان چون خوشه پروین بارور و از صاحب طالعش كه عطارد است صحایف آمال جهانیان بارقام زرین فام عدل و احسان مزین و محرر گردید از نوادر وقایع و اتفاقات غریبه كه از وقت تولد تا هنگام عروج بر معارج سلطنت و فرمانروائی قرین حال خیر مآل آن حضرت بوده یكی آنست كه عورت قابله كه بسعادت خدمت رضاع و پرستاری آن قره باصره اقبال و سرافرازی یافت بیآنكه در آن عهد فرزندی از او تولد نموده شیر در پستان داشته باشد بر سبیل تفقد و مهربانی پستان در دهان مبارك آن حضرت نهاده در هنگام مكیدن بفرمان الهی و حكمت بالغه نامتناهی شیر از پستان آن قابله محترمه در فوران آمده آن گوهر بحر كامكاری برغبت تمام نوشیدهاند و بعد از ظهور این امر غریب كه از خوارق عادات است آن عفت قباب سعادت پذیر خدمت رضاع آن مولود گرامی گشت و چون از نوادر وقایع و حالات عجیبه غریبه بود قلم سوانح نگار بتحریر آن پرداخت خردمند دقیقه رس داند كه از صفوت نژادی كه چندین كارهای شگرف در امور دینی و
بیان ولادت شاه عباس عباس اول
دنیوی در ذات اقدس همایونش ودیعت نهاده قدرت ایزدی و دست پرور و منتظمان كارگاه قضا و قدر باشد مثال این امور در شگفت و چه دور و از زمره شاهزادگان نامدار آن گرامی گوهر دریای خلافت و كامكاری نجیب الطرفین است كه از جانب پدر والا گهر و والده نیكو سیر ثمره سجره سیادت و ولایت و دوحه برومند ریاض سلطنت و خلافت است زیرا كه جد پدری و مادری آن حضرت از ارباب سلوك و اهل الله و برگزیدگان درگاهند و بدین موهبت عظمی از سایر شهزادگان و فرمانروایان سلسله علیه صفویه صفت برتری و رجحان بسلطنت صوری و معنوی سربلندی دارد چه والد آن خجسته گوهر اكلیل سلطنت و بختیاری نواب سكندر شأن ابوالغالب سلطان محمد پادشاه ولد اكبر حضرت شاه جمجاه جنت مكان علیین آشیانست كه از غایت رفعت شأن و اعتلای مكان و علو نسب و سمو حسب از اوصاف و صافان جهان و مدحت سرایان بلاغت نشان مستغنی است و نسبت شریف آن خاقان یعقوب نشان با سلطان الاولیاء و برهان الاصفیاء شیخ صفی الحق و الحقیقة و الدین طاب ثراه و مقامات عالیهاش از حیز احصاء بیرون است و انتساب آن عارف اسرار الهی بدودمان رسالت و امامت بنوعی
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 128
است كه در صدر این نسخه شریفه مرقوم قلم وقایع رقم گردیده و والده ماجدهاش سر عظمی و بانوی كبری مهد علیا خیر النساء بیگم صبیه محترمه سیادت و سلطنت پناه میر عبدالله خان والی مازندرانست كه از نژاد غفران پناه سید قوام الدین مشهور بمیر بزرگ است باین ترتیب كه میر عبدالله خان بن سلطان محمود خان بن میر عبدالكریم بن سید محمد بن سید مرتضی بن سید علی بن سید كمال الدین معاصر امیر كبیر امیر تیمور گوركان بود و در قلعه ماهانه نیز چنانچه در كتب تواریخ مسطور است محصور گشته
بیان نسب شاه عباس اول از طرف طرف مادر
بجنگ و جدال پرداخت و آن جناب خلف صدق میر بزرگ مذكور است و نسبت شریف او بسید علی المرعشی میپیوندد و بدینجهت سادات این سلسله را مرعشی مینامند و آن جناب بنوعی كه در تاریخ جهان آرا مسطور است از احفاد و اعقاب امام الساجدین و قبلة العارقین حضرت امام زین العابدین علیه السلم است بالجمله آن جناب غفران مآب از اجله سادات عظیم القدر حسینی و جامع سلطنت صوری و معنوی و عارج معارج مقامات علوی و سفلی و كاشف دقایق انفسی و آفاقی بوده در اول حال بتوفیق الهی دامن همت از مشتهیات نفس كوتاه گردانیده قدم در وادی مجاهده و ریاضت نهاد بعد از اعتلا بمدارج مقامات عالیه چون از دیوان نحن قسمنا انتظام ممالك طبرستان و ترفیه حال زیردستان آن ولایت بحسن توجه آن عارف ربانی حواله شده بود بر حسب تقدیر بمازندران شتافته در آن دیار رحل اقامت انداخت و خانقاه سدره اشتباهش مرجع خواص و عوام آن ملك گشته والی آن ولایت افراسیاب كه از طبقه چلاویان بود بعد از آنكه در سلك ارباب ارادت آن حضرت درآمده بود از غلوی مریدان و ازدحام [98] خلایق اندیشیده با آن جناب در مقام غدر درآمده بدفع او جازم گشته خود با گروهی از اشرار بر سر خانقاه سید رفت و شرعا دفع آن بر آن جناب واجب گشته در مقام مدافعه درآمد از تقدیرات ایزدی تیری از شست قضا گشاد یافته بر مقتل افراسیاب رسیده بقتل آمد و آن جناب بظفر و نصرت اختصاص یافته در آن ملك خروج بسیف كرده سلطنت صوریرا با خلافت معنوی جمع كرد تفصیل احوال خجسته مآل آن حضرت بنوعی است كه سید ظهیر الدین مؤلف تاریخ طبرستان مفصلا در رشته تحریر كشیده و مجملی از آن در تاریخ حبیب السیر نیز مستور است چون تحریر آنها موجب اطناب بود كلك سخن پرداز از آن باز آمده شروع در مقصد كه شرح ولادت با سعادت حضرت اعلی شاهی ظل اللهی است نمود بالجمله آباء و اجداد آن صفوت و عفت قباب مهد علیا پدر بر پدر در دیار طبرستان والی و فرمانروا بوده و چون ولادت خجسته آن نورپرورد الهی در دار السلطنه هرات روی داد انوار سلطنت و كامكاری از ناصیه همایونش ظاهر و لمعات خلافت و جهانبانی از بشره میمونش شارق و لامع منجمان دانشور و اختر شناسان فضیلت گستر كه در آن هنگام در دار السلطنه مذكور بودهاند خصوصا مولانا عبدالصمد
تاریخ ولادت شاه عباس اول
هروی از زایجه طالع آن اختر برج اقبال معلوم نموده خبر داده بودند كه عنقریب آن حضرت برتبه والای فرماندهی رسیده آفتاب دولتش از ماهچه افق سعادت طالع گشته پرتو عدالتش ضیاء بخش عالمیان خواهد بود و كافه خلایق در سایه رأفت و امتنانش خواهند آسود شعراء بلاغت گستر تاریخ مولود گرامی «پادشاه هفت اقلیم» یافته بدین طریق در رشته نظم كشیدهاند.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 129
تاریخ
نونهال چمن پادشهیكه بگلزار جهان گشت مقیم
سال مولود وی از كلك قضاچون رقم كرد همی طبع سلیم
ناگهان از پی تاریخش گفتهاتفی «پادشه هفت اقلیم» بعد از طلوع آن نیر اقبال تولد آن والا گهر را والد نامدارش بخدمت پدر بزرگوار عرض نمود كه در تعیین اسم سامی گرامیش بدانچه رأی شهریاری قرار گیرد اشاره فرمایند كه بآن اسم موسوم گردد اتفاقا در آن روز كه عریضه نواب سكندر شأن بنظر خجسته اثر حضرت شاه جنت مكان رسید بالهام آسمانی مكررا این بیت بر زبان الهام بیان مبارك جاری میشد:
عباس علی است شیر غازیسر دفتر لشكر حجازی و در حین ورود عریضه نیز باین بیت متذكر بود و هر یك از شاهزادگان كه از كتم عدم قدم بعرصه وجود مینهاد قالیچه و یراق مهد از خزانه عامره شفقت میشد حضرت شاه جنت مكان جهت آن سرو ریاض سلطنت و شهریاری قالیچه مبارك كه در ایوان چهل ستون دولتخانه مباركه در زیر آن حضرت گسترده شده بود با یراق مهد فرستادند و همانا بنور فراست و ارشاد كه ذات حمیده صفاتش بآن متصف بود دریافته بود كه عنقریب آن دری برج عظمت و بزرگواری مسند آرای تخت شاهی و جانشین سریر پادشاهی خواهد بود و زود باشد كه آفتاب دولتش از مشرق جاه و جلال طالع گشته پرتو وصول بر آن مقام بخش و ایوان كیوان مثال انداخته گلشن همیشه بهار ایندولت روز افزون را بتازگی نزهت و طراوت خواهد داد و پژمردگی كه از نوایب فتن و فتور بچمن سلطنت و كامكاری راه یافته باشد بزلال تیغ آبدار طراوت ایام بهار داده بنیروی دولت و مساعدت اقبال و استقامت رأی و فطانت ضمیر و قوت عقل و حسن تدبیر سزای بد خواهان و بدكاران در كنارشان خواهد نهاد مجملا در حین رضاع تا زمان سلطنت و فرمانروائی آثار و علامات و اشارات غیبیه كه هر یك مشعر بر آن است كه آن حضرت بمرتبه بلند سلطنت و دارائی رسد بسیار است از آن جمله یكدو امر غریب خارق عادات كه از حضرت شاه جنت مكان منقول است و از راویان صحیح القول ثقه استماع شده بنابر مناسبت مقام اعتلای مدارج معنوی آن والا احتشام از طول كلاه نیندیشیده در صحیفه مرقوم میگردد یكی آنست كه قبل از آنكه خبر فرخنده اثر تولد آن نوباوه حدیقه دولت و اقبال بعتبه علیه جاه و جلال رسد حضرت شاه جنت مكان نواب سلطان حسن میرزا برادر كلان آن حضرت كه در خدمت جد بزرگوار بود مخاطب ساخته فرمودند كه امروز قاصدی از دار السلطنه هرات میرسد و نیكو خبری خواهد آورد كه موجب روشنائی دیده ما و تو خواهد بود بعد از آن قاصد رسیده مژده تولد آن حضرت آورد چنانچه مذكور شد دیگری آنكه یكی از قورچیان عظام چند سال بعد از ولادت با سعادت آن شهزاده عالی منزل حسب الامر بدار السلطنه هرات رفته بود عود نموده حضرت شاه جنت مكان از تحقیق حالات و شمایل صوری آن حمیده صفات مینموده همانا آن شخص از نارسائی خرد و عدم دریافت شمایل آن حضرت را چنانچه باید و شاید بیان ننموده حضرت شاه جمجاه [99] با حدت مزاج فرمودهاند كه ترا از
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 130
حال آن والا گهر چه خبر، آن قرة العین چراغ افروز این دودمان كرامت نشان خواهد بود و این بیت كه:
عباس علی است شیر غازیسر دفتر لشگر حجازی كه در فوق تحریر یافته در آنوقت بر زبان مبارك گذشته و عنقریب آنچه بر زبان مبارك گذشته بمنصه ظهور آمده از زمره چندین شاهزادگان عالی منزلت این دودمان كه هر یك استعداد و شایستگی سلطنت عالمی داشتند تشریف این مرتبه بلند بر قامت قابلیت آن سرو جویبار خلافت راست آمده مدارج علیای صوری و معنوی آن مولود گرامی باحسن وجهی جلوه ظهور نمود هر چند خوض در صادرات احوال گرامی آن فرخنده مآل موجب طول كلام است و سخن بدرازا میكشد اما فقره چند از مبادی احوال آن حضرت و باعث تفویض دارائی ملك خراسان و ماندن آن گرامی گوهر در دار السلطنه هرات لازم دید كه در طی این مقال نگاشته كلك سخن پرداز گرداند بر عقلاء دانشور و دانشوران خردپرور «كالشمس الشارقة من السماء» ظاهر و هویداست كه هر گاه از دیوان رفیع الاركان «تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ … وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ» منصب والای سلطنت و كامكاری باسم سامی صاحب دولتی رقم پذیر كلك تقدیر گردد و اگر چه در بدایت حال ظاهر انواع شداید و محن قرین حال نصرت مآل آن صاحب اقبال میگردد كه هر یك از آنها در نظر ظاهربینان عالم كون موجب قطع تعلقات روحانی است اما بمقتضای حكمت بالغه ازلی حمایت ایزدی ذات مقدس سمات آن برگزیده جهان را بنوعی از مكاره و مضار حوادث صیانت مینماید كه موجب حیرت صاحب خردان روزگار گردد و عاقبت الامر بر دوراندیشان عالم معنی با حسن وجهی صورت ظهور مییابد كه در آن قضایای كراهیت نمون هزاران حكمت علمی و مصالح ملكی ودیعت نهاده دست قدرت ازلی است و وجود گرامی صاحبدولتی كه متدرع بدرع حمایت الهی باشد از آسیب دهر و كید و غدر كم خردان خفیف عقل مصون و محروس است.
بیت
اگر تیغ عالم بجنبد ز جاینبرد رگی تا نخواهد خدای غرض از تمهید این مقدمات صورت احوال گرامی حضرت شاه و شاهزاده جم قدر ملایك سپاه مظهر لطف اله سمی عم حبیب حضرت رب العباد اعنی حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بسی فرمانروایان والا شكوه در مبادی حال متحمل حوادث روزگار گردیده عاقبت بنیروی اقبال و مساعدت اختر بخت فرخ فال پای بر معارج سروری نهاده بمطالب بلند و مقاصد ارجمند فایز گشتهاند اما از بدو فطرت و ابتدای خلقت كه وجود كثیر الجود انسانی بتشریف كرامت «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» سرفراز و بخطاب بلا ارتیاب «إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ» ممتاز گشته و فرق فرقدسای سلاطین كامكار بتاج و تاج خلافت و بختیاری زیب و زینت پذیرفته آنچه از اوان رضاع و طفولیت تا عروج بر معارج دولت آن حضرت را از حوادث روزگار و قصد اضداد و كید اعادی و غدر حرام نمكان سفاهت پیشه غفلت اندیشه روی داده تعب و تشویشات مالا تعد و لا تحصی كه در ایام كشورستانی و ترددات ملك گیری و انتظام بخشی امور عالم كشیده هیچیك از كشور گشایان والا قدر را روی نداده چنانچه شمه از آنها در ذیل این دفتر هر یك در محل خود سمت گزارش مییابد یكی از جمله اموریكه نسبت باطفال از شدت آلام است جدا كردن او از پدر و مادر مهربان است كه
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 131
در بدایت حال و ایام رضاع كه هنوز زیاده از یكسال و ششماه از عمر شریفش نگذشته بود قرین احوال خجسته مآل آن حضرت گشته از پدر و مادر جدا افتاد تبیین این مقال و صورت این احوال بطریق اجمال آنكه در دار السلطنه هرات میانه نواب سكندر شأن ابوالغالب سلطان محمد میرزا والد نامدار آن حضرت كه والی آنولایت بود و شاهقلی سلطان یكان لله میرزا بافساد مفسدین وحشت پدید آمده از سلوك یكدیگر ناراضی بودند مكررا عرایض مشتمل بر شكایت بپایه سریر اعلی میفرستادند حضرت شاه جمجاه جنت مكانی بنابر آنكه من بعد میانه ایشان التیام و مدارا ممكن نبود اراده خاطر اشرف بدان متعلق گشت كه شهزاده نامدار كامكار سلطان حمزه میرزا را كه بانواب كامیاب شاهی ظل اللهی برادر اعیانی و در آنوقت هشت ساله بود بجای پدر در دار السلطنه هرات نصب نموده والد عالیشأنرا بحكومت ممالك مظفری بدارالملك شیراز فرستند حكم قضا جریان برین نهج سمت درود و عز صدور یافت نواب سلطان محمد میرزا و حرم محترم او بعد از وصول فرمان قضا جریان اظهار بشاشت و شادكامی كردند اما از گذاشتن فرزند دلبند خود سلطان حمزه میرزا ملالت تمام داشت جدائی از آن قرة العین برایشان صعب [100] و دشوار بود دیگر بار عرضه داشت فرستاده استدعا نمودند كه چون آن فرزند ارجمند بمادر و پدر انس و الفت تمام گرفته و اگر جدا شود یحتمل كه تاب فرقت و جدائی نیاورده اغراض نفسانی برو غلبه كرده بیم ضرر باشد و والدهاش نیز بی او زندگانی نمیتواند كرد و قرة العین سلطنت عباس چون هنوز طفل رضیع است و بجز دایه با كسی انس و الفت ندارد اگر امر شهریاری بوده باشد او را در هرات گذاشته سلطان حمزه میرزا در مرافقت پدر و مادر بشیراز آید چون حضرت شاه جنت مكان برضای خاطر نواب میرزا مقید بودند مسؤول درجه قبول یافته حكم قضا پیوند برین جمله بنفاذ پیوست و نواب سكندر شأن نواب اعلی شاهی را در هرات گذاشته خود با سایر فرزندان متوجه شیراز شدند چنانچه در فوق بتحریر پیوست و از ماندن آن نوباوه گلشن اقبال در هرات كه تختگاه سلاطین نافذ فرمانست و در بنیان بساط آگهی تفرس نمودند كه عنقریب آن نهال چمن آرای بوستان سلطنت و كامكاری در ریاض اقبال نشو و نما یافته بثمره مراد بارور و كامیاب دولت خواهد شد چه حضرت شاه جنت مكان نیز از عهد صبی حسب الفرمان خاقان سلیمان شأن علیین آشیان بسلطنت خراسان موسوم گشته در آن بلده طیبه نشو و نما یافت و عاقبت در میانه اخوان تخت فیروز بخت سلطنت ایران بوجود شریفش آرایش پذیرفت و از اولاد نامدار آن حضرت نیز هر كدام بسلطنت خراسان موسوم گشتند عاقبت رتبه فرمانروائی یافتند بالجمله آن صاحب اقبال در دو سالگی بمنصب والای سلطنت و فرمانروائی ممالك خراسان و جانشینی والد عالیشأن و جد علیین آشیان سربلندی یافت و شاهقلی سلطان بدستور بللهگی معین گشته مهد خسروانی آن جوهر گرامی در آغوش اخلاص نگاه داشته پرورش میداد چون قلم وقایع رقم مجملی از احوال فرخنده آغاز خجسته فرجام این نور پرورد سپهر اقبال را بر صحیفه بیان نگاشت عنان سبك سیر خامه را بشرح احوال سایر شاهزادگان منعطف میسازد.
فرزند چهارم نواب سكندر شأن ابوطالب میرزا است كه در سال بیماری حضرت شاه جنت مكان از نواب مریم شأن مهد علیا متولد شد در سال ارتحال جد بزرگوار دو ساله بود و در حجره تربیت والدین نشو و نما یافت در سنه ایت ئیل مطابق اربع و تسعین و تسعمائة كه شاهزاده مغفور سلطان حمزه میرزا چنانچه در اواخر این جلد مرقوم قلم سوانح نگار میگردد درجه شهادت یافت ابوطالب میرزا بسمت وكالت دیوان اعلی موسوم گشته بصلاح و صوابدید امراء و اركان دولت كه در آن حین صاحب اختیار امور دولت
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 132
بودند سیما علیقلی خان فتح اغلی استاجلو و اسمعیل قلیخان توپچی باشی ولد ولی خلیفه شاملو ولی العهدی یافت و در اواخر تنگوزئیل خمس و تسعین و تسعمائة كه طنطنه ورود اقبال حضرت اعلی شاهی ظل اللهی در عراق بلند آوازگی یافت و بر تخت سلطنت موروث جلوس نمود ابوطالب میرزا با برادر كوچكترش طهماسب میرزا چند گاه در قلعه نشیمن داشتند تا آنكه در پارس ئیل ثمان و تسعین و تسعمائة كه در قله طبرك اصفهان اقامت داشتند بسعی بعضی از امراء و اعیان هر دو مكحول گردیدند.
فرزند پنجم طهماسب میرزا كه بعد از ارتحال شاه جنت مكان از كتم عدم قدم بعرصه وجود نهاده در دارالملك شیراز از بطن خدرمعلی و مهد علیاء تولد یافت و چون جد بزرگوارش از عالم رحلت فرموده بود باسم سامی آن حضرت موسوم گردید و او نیز بدستور برادر در ظل عاطفت و اشفاق والدین نشو و نما مییافت در تخاقوی ئیل سنه ثلاث و تسعین و تسعمائة كه طایفه تكلو و تركمان بجهت قتل امیر خان تركمان كه در محل خود گزارش خواهد یافت با شاهزاده مغفور سلطان حمزه میرزا مناقشه آغاز نهادند در تبریز او را دزدیده بمیان خود برده بعراق بازگشتند و در مقام تربیت شاهزاده درآمده با نواب جهانبانی سلطان حمزه میرزا مقاتله نموده شكست یافتند شاهزاده گرفتار گشته در قلعه الموت محبوس گشت تا آنكه در قلعه طبرك اصفهان باتفاق برادر مكحول گشت چنانچه مذكور شد چون اسامی فرزندان گرامی نواب سكندر شأن سلطان محمد پادشاه در حیز بیان آمد اكنون اسامی سایر فرزندان نامدار كامكار حضرت شاه جنت مكان مرقوم كلك بیان میگردد.
فرزند دویم آن حضرت اسمعیل میرزا است او نیز از ستر عظمی سلطانم صبیه موسی سلطان موصلو متولد گشته برادر اعیانی نواب سلطان محمد میرزا است و در ملازمت والد نامدار نشو و نما یافته همواره منظور نظر شفقت و تربیت بود و انوار عاطفت شاهانه بر وجنات احوالش میتافت و در اثنی و ستین و تسعمائة كه صبیه مرتضی ممالك اسلام شاه نعمت اللّه یزدی را كه از مرحومه خانش بیگم همشیره حضرت جنت مكان بوجود آمده بود بحباله او در میآورد در باغ دلگشای شمال آباد [101] تبریز جشنی عظیم آراسته چنان عروسی كردند كه هنوز آن جشن و سور در میانه قزلباش زبانزد خاص و عام است و از غایت اشفاق پدرانه آن حضرت در چنان جشنی شاهانه و بزم طرب افزای خسروانه قد افراخته بر قاضی درآمدند و حضار آن محفل سعادت پیرا هر یك فراخور حال و اقتضای وقت نثارها كرده ارباب طرب و ساز و مغنیان نغمه پرداز از بسیاری نثار كه در آن عشرت سرا فراهم آمده بود بینیاز گشتند و او قدر این مراتب عالی و شفقتهای شاهی را ندانسته باموری كه مرضی خاطر مبارك پدر بزرگوار نبود اقدام مینمود حضرت شاه بودن شاهزاده را در ركاب معلی مصلحت ندانسته در سنه ثلاث و ستین و تسعمائة نواب سلطان محمد میرزا را از دار السلطنه هرات باردو طلبیده اسمعیل میرزا را بهرات فرستاد علی سلطان تكلو حسب الامر او را بهرات رسانید و سلطان محمد میرزا را آورد در محور ساوجبلاغ علی سلطان مغضوب گشته بضرب لگد قورچیان مضمحل گردید سببی جز آن ظاهر نشد كه در بردن جناب میرزا عهد و شرطی چند بمیان آمده باشد العلم عند الله همانا سلوك خراسان میرزا نیز بر وفق رضای اشرف نبوده بنابر بعضی مصالح ملكی و پاس دولت اندك زمانی نگذشته بود كه جناب شاهزادگی از حكومت آن ولایت معزول گردید و سوندوك بیك افشار قورچی باشی حسب الامر بهرات رفته او را از راه طبس و یزد آورد چون بساوه رسید وكیل السلطنه معصوم بیك صفوی رفته او را از ساوه بقلعه قهقهه برده نواب سلطان محمد میرزا باز بهرات تشریف برده چنانچه
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 133
مذكور شد و اسمعیل میرزا نوزده سال و ششماه و بیست و یك روز در آن قلعه روزگار گذرانید تا آنكه بعد از رحلت شاه جنت مكان و شهادت سلطان حیدر میرزا بمرتبه بلند سلطنت و فرمانروائی رسید چنانچه در ذیل این دفتر در محل خود مرقوم و محرر خواهد گشت.
فرزند سیم سلطان حیدر میرزا كه از بنات مكرمه عظمی و اعیان گرجیه كه در سلك زوجات مطهره حضرت شاه جنت مكان انتظام داشت تولد یافته تاریخ ولادتش معلوم محرر اوراق نگشته اما در حین ارتحال حضرت شاه جنت مكان بیست و دو ساله بود برین تقدیر در شهور سنه اثنی و ستین و تسعمائة متولد شده باشد از وقت تولد تا حین ارتحال والد در درگاه معلی بود و در ظل تربیت و اشفاق والد بزرگوار نشو و نما مییافت صدر الدین خان والد او كه از امراء معتبر بود بدستور متكفل خدمت شاهزاده بود و حضرت شاه را توجه تام بشاهزاده بود و او نیز بر وفق رضای پدر سلوك مینمود در اواخر ایام حیات كه بانتظام بعضی امور دولت و مهمات سلطنت بنفسه ملتفت نمیشدند بشاهزاده رجوع میكردند و بتوجهات خاطر اشرف بین الاخوین امتیاز داشت بدینجهت روز بروز در نظر شاهزادگان و امراء طوایف قزلباش قدر و مقدارش میافزود از آثار توجهات ظاهری آن حضرت اعتبار عظیم یافته از غرور جوانی و تخیلات نفسانی قرار ولی العهدی و پادشاهی با خود داده اكثر معارف لشكر خصوصا طایفه شیخاوند و استاجلو و طبقه گرجیه و غیرهم دل بر سلطنت او بسته در بیماری شاه جنت مكان كه یك دو سال قبل از ارتحال روی داد اتباعش بیحوصلگی كرده ارتكاب بعضی امور كه منافی صوفیگری و اخلاص بود كردند چنانچه مشروحا در قضایای ایام بیماری مرقوم كلك بیان گشته شاهزاده اندكی خجلت زده گشت اما آن حضرت بعد از بیماری و صحت بوفور تهور و تغافل نوعی نكردند كه بیالتفاتی نسبت بفرزند ارجمند ظهور یابد و بهمان دستور منظور نظر عاطفت بود تا آنكه در شانزدهم ماه صفر سنه نهصد و هشتاد و چهار یكروز بعد از واقعه هایله والد نامدار چنانچه در ذیل این صحیفه مشروحا نگاشته كلك بدایع نگار میگردد درجه شهادت یافت و چون منشور دولتش در لوحه قضا رقم ثبت نیافته بود و روزنامچه عمرش بآخر رسیده این واقعه دست داد بسیار صالح و پرهیزگار و رحیم دل و با خلق اللّه مشفق و مهربان و عدل پرور بود و سوای یك دختر فرزندی دیگر نداشت.
فرزند چهارم آن حضرت سلطان سلیمان میرزا است كه از همشیره شمخال سلطان چركس كه او نیز از جمله زوجات مطهره بود متولد شده در حین ارتحال والد غفران مآل بیست و یك ساله بود حضرت شاه جمجاه جنت مكان در زمان طفولیت او را بمشهد مقدس معلی فرستاد و حاكم مشهد را بللهگی شاهزاده تعیین فرموده معلمی قرار دادند كه اكتساب فضایل و كمالات نموده منصب خادم- باشیگری روضه حضرت امام الجن و الانس باو تفویض یافت و مدتها بدین خدمت قیام داشت در سنه ثمان و سبعین و تسعمائة كه شاهولی سلطان تاتی اغلی ذوالقدر از حكومت مشهد مقدس معزول گشت شاهزاده را باردو طلب فرمودند بدرگاه معلی آمده در خدمت والد بزرگوار معزز و محترم بود بعد از رحلت شاه جنت مكان و ایام سلطنت اسمعیل میرزا كه همتش بدفع [102] و رفع شاهزادگان مقصور بود او را بشمخال سلطان چركس خال شاهزاده سپردند مشار الیه بجهت كسب اعتبار خود رضای خاطر اسمعیل میرزا جسته بدفع او اقدام نمود چنانچه در وقایع زمان جلوس او مرقوم كلك بیان میگردد.
فرزند پنجم آن حضرت سلطان مصطفی میرزا است كه والدهاش از طایفه گرجیه
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 134
و از جمله سراری حضرت شاه جنت مكان بود در حین ارتحال والد بزرگوار بیست ساله بود للهگی جناب میرزا بامراء عظام استاجلو تعلق داشت و در میان استاجلو نشو و نما یافت بسیار قابل و مستعد و خوش سیما بود در ایام تسخیر گیلان بیه پیش كه گیلانیان یك دو مرتبه یاغی شده لشكر بر سر ایشان تعیین شد جناب میرزا نیز بدان خدمت مأمور گشته فیروز جنگ آمد و رتبه ایالت یافته صاحب جیش و لشكر بود بعد از آنكه نظر سلطان لله میرزا فوت شد للهگی او بحسین بیك یوزباشی كه بجای نظر سلطان مرتبه ایالت یافت در كل مواد با سلطان حیدر میرزا متفق بود بعد از رحلت شاه جنت مكان كه امراء استاجلو بپادشاهی سلطان حیدر میرزا اتفاق نموده بدولتخانه رفتند جناب میرزا رفیق ایشان بود بعد از شهادت سلطان حیدر میرزا كه تفرقگی در میانه اتباع او افتاد جناب میرزا از قزوین بیرون رفته بمیانه ایل بیات كه ملازم میرزا بودند رفت حاجی اویس سلطان بیات میرزا را بدست آورده بخدمت اسمعیل میرزا آورد او را بپیره محمد خان استاجلو سپردند امراء استاجلو صلاح خود را در افناء و اعدام شاهزاده تصور نموده در خانه پیره محمد خان آن شهزاده نوجوانرا بخبه هلاك كردند چنانچه در طی وقایع سلطنت اسمعیل میرزا مذكور خواهد شد.
فرزند ششم آن حضرت سلطان محمود میرزا است كه از جواری آن حضرت متولد گشته در حین سلطنت پدر بزرگوار هیجده ساله بود یكمرتبه بحكومت گیلان بیه پیش منصوب گشته در بلده لاهیجان اقامت داشت بجهت یاغیگری و فتنه گیلانیان حسب الامر بیرون آمد در اواخر زمان شاه جنت مكان بحكومت شیروان منصوب گشت اوس خان بللهگی و اتالیقی مقرر گشت اما تا حین ارتحال پدر بزرگوار در پایه سریر اعلی توقف نموده بشیروان نرفت و در میانه طایفه روملو بسر نبرده پسران اوس خان متكفل خدمت بودند و چون امراء اسمعیل میرزائی بودند جناب میرزا درین امر با ایشان متفق بود در زمان سلطنت اسمعیل میرزا با یك پسر طفلی كه داشت و محمد باقر میرزا موسوم بود شربت شهادت چشید چنانچه مذكور خواهد شد.
فرزند هفتم آن حضرت امام قلی میرزا است كه از همشیره زال بیك گرجی كه از معتبران طبقه گرجیه بود متولد گشته در زمان رحلت پدر بزرگوار چهارده ساله بود و حضرت شاه جنت مكان او را والی لاهیجان كه دارالملك و حاكم نشین گیلان بیه پیش است گردانیده در آن خطه اقامت داشت و پیره محمد خان استاجلو لله میرزا بود در زمان جلوس اسمعیل میرزا كه پیره محمد خان از گیلان بیرون آمده باستقبال او رفت جناب میرزا را همراه آورده در النك قراباغ زنجان رود بملازمت برادر رسید چند گاه بحسب ظاهر منظور نظر مرحمت و اشفاق بود تا آن كه در دار السلطنه قزوین بمرافقت سایر برادران وداع عمر و زندگانی كرده بعالم آخرت شتافت چنانچه مذكور خواهد شد.
فرزند هشتم آن حضرت سلطانعلی میرزا است كه برادر مادری سلطان مصطفی میرزا است و در آن وقت چهارده ساله بود و در بلده گنجه اقامت داشت ابراهیم سلطان زیاداغلی بیگلربیگی قراباغ للّه میرزا بود در زمان اسمعیل میرزا آقایان قاجار حسب الامر باردو آوردند چندگاه بعد از شهادت شاهزادگان بقزوین رسیده بملاقات برادر فایز گردید بفرموده اسمعیل میرزا مكحول و معدوم البصر گردید و تا حین تحریر این صحیفه در قید حیات است و الیوم در ظل عاطفت و اشفاق حضرت اعلی شاهی ظل اللهی معزز و گرامی و آسوده حال روزگار میگذراند.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 135
فرزند نهم سلطان احمد میرزا است كه حضرت شاه او را سلطان احمد بغدادی خطاب میفرمودند والده او از جمله جواری بود و در هنگام رحلت آن حضرت سیزده ساله بود امیر اصلان سلطان ارشلو افشار لله میرزا بود چند گاه او را در اصفهان نگاه میداشت و در آن حین حسب الامر باردو آورده در خدمت پدر نامدار معزز و گرامی بود چون طایفه افشار خصوصا ارشلو در سلك هواخواهان اسمعیل میرزا بودند او نیز بتبعیت لله تابع آن حلقه بود در زمان اسمعیل میرزا او نیز بطریق سایر شهزادگان راه عدم پیمود.
و بنات مكرمه حضرت شاه جنت مكان هشت نفر بودند:
ذكر اسامی بنات شاه طهماسب اول
اول گوهر سلطان بگم كه در حباله نكاح سلطان ابراهیم میرزای ولد مرحوم بهرام میرزا بود و چند روز بعد از واقعه میرزا از بسیاری ناله و زاری و اندوه و سوگواری پهلو بر بستر ناتوانی نهاده عزیمت سفر آخرت نمود و سوای یك دختر فرزندی دیگر نداشت.
دویم پریخان [103] خانم است كه نامزد بدیع الزمان میرزای ولد بهرام میرزا بود اما هنوز بتصرف او در نیامده بود در خدمت والد بزرگوار معزز و گرامی و بغایت معتبر بود و خلایق در مهام مشكله بخدمت علیهاش توسل جسته بوسیله ایشان صورت مییافت و از وفور عقل و دانش در ملازمت همایون اعلی مشیر و مشار الیه بود برخی از حالات او در وقایع ایام بیماری شاه جنت مكان گذشته و سطری از احوالش بعد از این مرقوم میگردد مجملا بعد از رحلت شاه جنت مكان در تمشیت اسمعیل میرزا سعی بسیار كرد و آبروئی نیافت بعد از واقعه او در جلوس نواب سلطان محمد میرزا بخدمتش بد مظنه شده از میان برداشته و شرح آن بتفصیل در این كتاب در محل خود گزارش خواهد یافت.
سیم خدیجه سلطان بیگم كه در حباله جمشید خان والی بیهپس بود بعد از واقعه جمشید خان در زمان فرمانروائی حضرت اعلی همایون شاهی ظلل اللهی بحباله نكاح شاه نعمت اللّه ولد میر میران یزدی درآمد و الی غایت در قید حیاتست دو پسر از جمشید خان داشت هر دو عالم جوانی رحلت نمودند.
چهارم زینب بیگم كه شاه علی بیك شاملو قورچی شمشیر للهاش بوده حوری خان خانم از بنات معظمه گرجستان بود اسمعیل میرزا او را بعلی قلی خان نواده دورمیش خان شاملو كه بحكومت هرات فرستاده و او معقوده او بود اما بتصرف او در نیامده بود بسیار عاقله و رحمة للعالمین است در زمان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بانوی حرم علیه عالیه و در خدمت آن حضرت قرب و منزلت عظیم داشت و تا تحریر این كتاب در حرم علیه عالیه معزز و محترم است خیرات و مبرات از او بظهور میآمد امید عمر طبیعی یابد.
پنجم مریم سلطان بیگم همشیره اعیانی علیا جناب علیه عالیه مذكوره است در زمان نواب سكندر شأن سلطان محمد پادشاه بحباله خان احمد سلطان والی گیلان بیه پیش درآمد و بعد از آنكه خان احمد از این دولت رو گردان شده چنانچه در محل خود گزارش خواهد یافت بروم رفت شهزاده ماضیه كه از خان احمد داشت بدودمان پدر نقل نموده در زمان حضرت اعلی شاهی
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 136
ظل اللهی وفات یافته صبیهاش از زمره مخدرات استار سلطنت است.
ششم فاطمه سلطان خانم كه در زمان نواب سكندر شأن بحباله امیر خان موصلوی تركمان درآمده بعد از اندك روزی در خانه او فوت شد.
هفتم شهره بانو بیگم در زمان نواب سكندر شأن بحباله سلمان خان ولد شاه علی میرزای استاجلو كه خواهرزاده شاه جنت مكان بود درآمده او نیز بعد از اندك زمانی در منزل او فوت شد با خدیجه بیگم كه زوجه جمشید خان بود از یك مادر بودند دختر حاكم داغستان.
هشتم خانش بیگم همشیره اعیانی امام قلی میرزا كه در حباله شاه نعمت الله یزدی ولد میر میران درآمده بود و در منزل او فوت شد و سنجر میرزا نام پسری ازو دارد.
اولاد بهرام میرزا برادر اعیانی شاه جنت مكان از پسر و پسرزاده و دختر سیزده نفر در حین رحلت آن حضرت در حیات بودند.
پسران صلبی سه نفر: اول سلطانحسین میرزا كه در زمان شاه جنت مكان میرزا والی ولایت قندهار و زمین داور گردید و چندین سال در آن ولایت بفرمان عم عالیقدار حاكم باستقلال بود در زمان سلطنت اسمعیل میرزا باجل طبیعی فوت شده پنج پسر داشت محمد حسین میرزا كه در زمان ارتحال پدر هیجده ساله بود و پدرش او را با همشیره او اغلان پاشا بیگم باردو فرستاده در خدمت شاه جنت مكان در سلك شاهزادگان صلبی منتظم و معزز و گرامی بود در زمان اسمعیل میرزا شهادت یافت مظفر حسین میرزا پانزده ساله بود در زمان جلوس نواب سكندر شأن بجای پدر والی قندهار گشت رستم میرزا دوازده ساله بود در زمان مذكور حكومت زمین داور باو تعلق گرفت سنجر میرزا و ابو سعید میرزا هر دو كودك بودند شرح حال و مال هر چهار برادر در زمان نواب سكندر شان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بتفصیل نگاشته كلك بیان خواهد گشت صبیه مذكورهاش در زمان نواب سكندر شأن بحباله نواب شهزاده كامكار ابوالغالب سلطان حمزه میرزا درآمده بعد از او در سلك مخدرات سراپرده اقبال حضرت اعلی شاهی ظل اللهی انتظام یافته بعد از چند سال در حریم عزت آن حضرت فرمان یافت.
پسر دویم بهرام میرزا ابراهیم میرزا است كه والدهاش از عظماء ولایت شیروان و داماد حضرت شاه جنت مكان بود و در حین ارتحال آن حضرت در درگاه معلی بمنصب ایشیك آقاسی- گری معزز و سربلند و بزیور قابلیت و استعداد و عقل و ادراك آراسته در خدمت عم عالیمقدار معزز و محترم و مشیر و معظم و صاحب رأی و مشورت بود در زمان اسمعیل میرزا چنانچه مذكور خواهد شد شربت شهادت نوشید یك دختر كه از صبیه شاه جنت مكان داشت اكتساب علوم دینیه نموده فاضله و متورعه بود در زمان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی از شیراز [104] متوجه زیارت بیت الله الحرام شده در مكه معظمه بحباله امیر نصیر الدین حسین شیرازی كه از سادات عظام دشتكی و از افاضل نامدار و متورعین روزگار بود در آمده در آن مدینه معظمه اقامت گزید.
پسر سیم بدیع الزمان میرزا است كه بفرمان عم بزرگوار در سیستان و والی ولایت نیمروز بود تیمور خان استاجلو لله و اتالیق بود یك پسر كودك داشت بهرام نام در زمان اسمعیل
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 137
میرزا تیمور خان بفرمان او هر دو را از میان برداشت چون جولان خامه وقایع نگار در عرصه تعداد شهزادگان كامكار بقدر الطاقه تكوپو نمود اكنون وقت آنست كه اشهب خوشخرام قلم بطرف تعداد امراء عظام و خوانین ذوی الاحترام طایفه رفیعه قزلباش و غیرهم كه در حین ارتحال آن حضرت بسمت ایالت موسوم و در ممالك محروسه بحكومت و دارائی مشغول بودند انعطاف یابد و صحیفه بیان بذكر آن گروه عقیدت گزین آرایش پذیرد.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 138
ذكر امراء نامدار از خوانین و سلطانان عالیمقدار كه بعضی در درگاه معلی و بعضی در ممالك بودند
اشاره
امراء عظام و خوانین والا مقام و سلطانان خرد و كلان كه در حین ارتحال حضرت شاه غفران پناه برتبه امارت سرافراز بودند اكثر ایشان صاحب طبل و علم و خیل و حشم بودند و از ثبت دفاتر دیوان اعلی معلوم گشته یكصد و چهاردهاند و اسامی چند نفر از معتبران و بزرگان هر طبقه و هر اویماق درین صحیفه مندرج میگردد و در تفصیل حال همگی فایده نیست.
ذكر اسامی امراء طایفه شاملو
طایفه شاملو: كه معظم طوایف قزلباش و بقدمت خدمت و حقوق و جانسپاری از همه در پیش و سر دفتر اویماقانند و در زمان خاقان جهان ستان و ظهور این دولت و خاندان و اوایل جلوس همایون حضرت شاه جنت مكان امراء بزرگ و خانان عالیشأن در میان طبقه شاملو بودند مثل حسین بیك لله خاقان سلیمان شأن ابوالبقاء شاه اسمعیل بهادر خان و عبیدی بیك كه بشرف مصاهرت آن حضرت سرافرازی داشت و دورمیش خان ولد او، حسینخان برادر مشار الیه كه خواهر زاده حضرت شاه جنت مكان بود زینل خان و اغزیوار خان و غیر ذلك بمناصب بلند و تیولات ارجمند از سایر اویماقات امتیاز داشتند اما در این هنگام پنجنفر صاحب نقاره و علم بیش نبودند معظم ایشان ولی خلیفه اوچی كه حاكم مشهد مقدس معلی و زیاده از دیگر امراء صاحب قشون و لشكر بود اكثر میرزاهای شاملو در سلك قشون او منتظم بودند فولاد خلیفه حاكم ولایت همدان بود دیگر سلیمان خلیفه كه او از حكومت استرآباد معزول گشته در درگاه معلی بود.
ذكر اسامی امراء طایفه استاجلو
طایفه استاجلو: نیز در زمان خاقان گیتی ستان سلیمان شأن و شاه جنت مكان دارای امراء بزرگ بودند مثل خان محمد حاكم دیار بكر و قراخان برادرش و قلیچ خان و چایان و كپك سلطان و مثنا سلطان و صدر الدین خان و فاروق سلطان و عبدالله خان و شاهقلی سلطان حاكم چخور سعد و غیرهم همگی در ممالك محروسه صاحب الكاء بودند در اوایل جلوس حضرت شاه جنت مكان بسبب تلاش ولایت و عناد دیو سلطان تكلو چنانچه در جلوس حضرت شاه رقمزده كلك بیان گردید امراء استاجلو مغضوب گشته چندگاه در گیلان بسر بردهاند اما بعد از انحطاط دولت تكلو و رفع تسلط باز مورد تربیت گشته اعتبار تمام یافتند و جمعی كثیر از آن طایفه در حین رحلت آن حضرت رتبه امارت داشتند و صاحب طبل و علم و جیش و لشكر و تیولات معتبر داشتند معظم ایشان در درگاه معلی حسین بیك ولد حسن بیك یوزباشی بود كه بجای عمش نظر سلطان امارت
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 139
یافته لله شاهزاده نامدار سلطان مصطفی میرزا بود و در خدمت اشرف قدر و منزلت عظیم داشت و صاحب رأی و مشورت در امور ملكی دخیل بود و قشون آراسته داشت و از اركان دولت قاهره بود دیگری مراد خان سفرهچی ولد تیمور خان كه از امراء بزرگ درگاه معلی بود اما در وقت رحلت شاه جنت مكان بتسخیر قلعه كجور رفته در اردو نبود، دیگر الله قلی سلطان كراجیا كه از ایالت گیلان معزول گشته از امراء درگاه معلی بود، دیگر پیری بیك قوچلوی كه او نیز از امراء درگاه بود اما در وقت ارتحال حضرت شاه بورامین ری كه از اقطاع وی بود رفته بود، و از امراء ممالك محروسه دیگر پیره محمد خان چاوشلو امیر الامراء بیه پیش و لله امام قلی میرزا از امراء بزرگ صاحب قشون بود، دیگر محمدی خان تخماق كه امیر الامراء چخور سعد و از امراء بزرگ معتبر بود در ازدیاد لشكر و قشون از اقران در پیش بود در حین رحلت شاه جنت مكان بایلچیگری روم رفته بود در زمان اسمعیل میرزا آمد، دیگر شاهقلی سلطان [105] یكان حاكم دار السلطنه هرات و امیر الامراء خراسان و بسعادت خدمت للهگی شاهزاده كامكار عالیمقدار ابوالمؤید شاهزاده عباس بهادر خان كه بفرمانروائی ایران رسیده معزز و سرافراز بود، دیگر نظر سلطان آسایش اغلی كه در هرات یساق كش بود در لوسویه و غوریان الكاء داشت، دیگر ابراهیم سلطان ولد شاهقلی سلطان یكان كه حاكم سرخس بود، دیگر ولیخان چرخچی باشی خراسان از اویماق شرفلو استاجلو حاكم خواف و با خزر بود، دیگر محمود خان صوفی اغلی كه از امراء خراسان و در آنوقت حاكم ترشیز بود، دیگر تیمور خان پدر مراد خان حاكم سیستان و لله بدیع الزمان میرزا بود، دیگر الغوث سلطان چاوشلو حاكم شوشتر و دزفول و میر معتبر بود، دیگر شاهقلی سلطان قارنچه اغلی اویماق ماهی فقیه لوی حاكم سدی و در تفلیس بكومك داود خان گرجی و تمشیت مهمات او مأمور بود، دیگر مصطفی سلطان ولد كچل شاهویردی در خراسان بود و در ذكر تمامی امراء استاجلو چندان فایده نیست و بهمین جماعت كه ذكر شد اختصار رفت.
ذكر اسامی امراء طایفه تركمان
طایفه تركمان: معظم ایشان امیر خان موصلوی نواده گلابی خان كه امیر خان ماضی جد او بود در زمان حضرت خاقان سلیمان شأن از دیار بكر با خیل و حشم بدرگاه جهان پناه آمد و در جنگ شاهی بیك اوزبك كه در مرو واقع شد مردانگیها ازو بظهور رسید و چند گاه امیر الامراء خراسان و لله حضرت شاه جنت مكان بود و خود نیز میر معتبر ذیشأن بود و در حین رحلت شاه جنت مكان در خوارری اقامت داشت در زمان نواب سكندر شأن امیر الامراء آذربایجان گشته شرف مصاهرت این دودمان یافت چنانچه در فوق اشعار شده محمد خان موصلو قوم امیر خان چند گاه حاكم سیستان بود در حین ارتحال حضرت شاه از سیستان معزول شده در تربت خراسان و توابع الكاء داشت در زمان جلوس نواب سكندر شأن از اركان دولت قاهره گردید.
دیگر شاهقلی خان پرناك كه از امراء بزرگ تركمان و در اصفهان بود در زمان اسمعیل
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 140
میرزا حاكم مشهد مقدس و امیر الامراء نصف خراسان گردید، دیگر سلیمان خلیفه ولد سهراب خلیفه حاكم تون و طبس خراسان بود، دیگر حیدر سلطان جابوق ترخان كه حاكم قم و از امراء بزرگ درگاه معلی بود دیگر ابوالمعصوم سلطان ولد یادگار محمد ترخان از امراء درگاه معلی بود.
طایفه روملو: معظم ایشان در آن عهد مارو سخان امیر الامراء شیروان و از امراء معتبر بود، دیگر حسین قلی خلفاء در درگاه معلی منصب خلیفة الخلفائی داشت میر صاحب نقاره و علم نبود اما بغایت معتبر و مشیر و مشار الیه بود طایفه صوفی كه از دیار بكر و هر طرف روم بپایه سریر اعلی جمع آمدند بالتمام تابع او بودند، دیگر دلو بوداق كه از حكومت خوی آمده در درگاه معلی بود دیگر قربان سلطان در درگاه معلی بود.
طایفه ذوالقدر: معظم ایشان در درگاه معلی محمد قلی خلیفه قورغلو كه از اركان دولت قاهره و قشون آراسته داشت، دیگر محمد خلیفه عمزاده ابراهیمخان حاجی لر حاكم استراباد بود، دیگر ولی سلطان قلمانچی اغلی حاكم دارالملك شیراز و لله نواب سلطان محمد میرزا بود، دیگر تبت آقا حاكم جام در خراسان بود، دیگر شاهقلی خلیفه از امراء بزرگ حاكم لار و بحر فارس بود، دیگر منصور بیك ولد ابراهیمخان لر در خوی بود.
طایفه افشار: معظم ایشان در درگاه معلی امیر اصلان سلطان ارشلو كه از امراء بزرگ افشار و صاحب جیش و لشكر بسیار و لله سلطان احمد میرزا بود، دیگر خلیل خان نیز از امراء ذیشأن و حاكم كوه گیلویه و صاحب ده هزار خانه افشار بود، دیگر محمود سلطان میر بزرگ حاكم ساوه بود، دیگر یوسف قلی سلطان برادر یعقوب سلطان كه بجای برادر حاكم كرمان شده بود اما هنوز در درگاه معلی بود و بكرمان نرفت در زمان اسمعیل میرزا قورچی باشی و اركان دولت شد، دیگر اسكندر خان قوم خلیل خان در هزار جریب بود در زمان نواب سكندر شأن حاكم كوه گیلویه شد، دیگر یكان سلطان حاكم فراه و اسفزار خراسان و میر معتبر بود. دیگر خسرو سلطان كوراغلی در خراسان بود دیگر امراء از افشار بودند بذكر این چند نفر از اكتفاء نمود.
طایفه قاجار: یوسف خلیفه ولد شاهویردی سلطان زیاد اغلی بجای ابراهیم سلطان بیگلر بیگی قراباغ و لله سلطان علی میرزا شده بود اما هنوز در درگاه معلی بود، دیگر میرزا علی سلطان از امراء معتبر درگاه معلی و دیوان بیگی بود، دیگر علی خلیفه آغچه لو حاكم دامغان و بسطام بود، دیگر سلیمان بیك زیاد اغلی برادر یوسف خلیفه و سلیمان سلطان شكم اغلی نیز مرتبه امارت یافتند، دیگر سولاغ حسینی میر بزرگ در گیلان الكاء داشت [106]، دیگر ارودغدی خلیفه
ذكر اسامی امراء طایفه قاجار
میر بزرگ آن طبقه بود در گیلان الكاء داشت تكلو ولی سلطان شرف الدین اغلی قوم محمد خان در خراسان اندك الكاء داشت و آن طایفه از جهت یاغیگری الامه از نظر اعتبار افتاده بودند اسمعیل میرزا در مقام تربیت تكلو درآمده اعتبار یافتند.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 141
اسامی امراء طایفه طالش
طایفه طالش: بایندر خان میر بزرگ آن طبقه و در آستارا بود، دیگر حمزه سلطان از امراء معتبر درگاه معلی بود، دیگر حاجی اویس سلطان میر معتبر بود، دیگر قراخان حاكم شوره گل و السكر، چخور سعد بود، دیگر الپاووت و ابراهیم خلیفه در چخور سعد الكاء داشت.
طایفه خنوسلو: حسینخان سلطان میر معتبر بود.
اسامی امراء طایفه اكراد
طوایف اكراد: شرف خان روزكی كه از امیرزادههای تبلیس بود و در خدمت حضرت شاه جنت مكان تربیت یافته معتبر بود و حاكم تنكابن گیلان بود، دیگر خلیل سلطان سپاه منصور حاكم نحاس و سیورلق بود، دیگر اغلان بوداغی چكنی در خراسان حاكم خبوشان بود و از امراء فارس بود، دیگر قلیج خلیفه پازوكی از امراء چخور سعد بود، دیگر تیمور خان اردلان حاكم حسناباد و پلكان بود و شاه رستم عباسی و برادرش محمدی هر دو حاكم لر كوچك بودند شاه جنت مكان الكا را میانه برادران قسمت نمودند خاوه و ایسر بشاه رستم و خرم آباد و سایر محال بمحمدی تعلق داشت از محمدی خلافی ظهور یافت اما شاه رستم بر جاده بندگی راسخ و از یك جهتان بود.
طایفه چكنی: محمود خلیفه و محمد سلطان جلال اغلی هر دو در قراباغ تامین زیاد اغلی بودند ذونمر سلطان او نیز در قراباغ بود.
طایفه چغتای: میرزا علی خلیفه میر گرایلی در خراسان بود ابن حسین ولد میر حسین سلطان فیروز جنگ در بنادكان مشهد مقدس میبود و در آخر حاكم سرخس شد حاجی محمد سلطان كوتوال مشهور در خراسان حاكم ساوه و محلات بود و از سادات عظام بود.
اسامی امراء طایفه شیخاوند
طایفه شیخاوند: صدر الدین ولد معصوم بیك صفوی از امراء درگاه معلی بود و در خدمت شاهزاده نامدار سلطان حسین میرزا بود. سید بیك برادرش در سلك امراء عظام منتظم و حاكم استراباد بود و در حین ارتحال شاه جنت مكان ازو تغیر شده بود سید سلیمان مشهور بسید بیك كمونه از سادات و نقبای نجف اشرف و از اولاد سید محمد كمونه در زمان خاقان سلیمان بنابر ظهور دولتخواهی تربیت یافته در سلك امراء منتظم و حاكم حله بغداد بود و در معركه چالدران شهادت یافت و حضرت شاه جنت مكان او را منظور نظر اعتبار گردانیده از امراء معتبر درگاه و مهردار مهر مبارك شرف نفاد بود و دیگر امراء و حكام از هر طایفه و هر طبقه در ممالك بودند كه تفصیل آنها متضمن فایده نیست.
یوزباشیان عظام و قورچیان كرام و ایشیك آقاسیان و یساولان
یوزباشیان عظام و ارباب مناصب و قورچیان و سایر ملازمان درگاه زمان حضرت شاه جنت مكان در حین ارتحال ششهزار نفرند: از آن جمله چهار هزار و پانصد نفر قورچی و یك هزار و پانصد نفر سایر جماعت از قورچیان داش و یساولان و بوكاولان و غیر ذلك در میانه این گروه از
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 142
یساولان و قورچیان معتبر و ایشیك آقاسیان و یساول پاشایان قور و دیوان و میر شكاران و توپچی باشیان و جمعی كثیر از هر طبقه و هر طایفه بودند كه بپایه امارت رسیدند اگرچه برتبه امارت سرافراز نشده بودند اما در اعتبار كمتر از امراء نبودند و هر یك فراخور حال نوكران كارآمدنی داشتند از پنجاه نفر تا پنجنفر چنانچه شش هزار كس ملازم خاصه پادشاه بودند و ملازمان ایشان و نوكران كه بشمار صحیح درآمد حسب التخمین بیست هزار كس میشدند بلكه زیاده و آوازه جلادت و شجاعت كرده قورچی بمثابه بود كه در هر معركه كه یكصد نفر از قورچیان شاهی بودند با یكهزار نفر از سایر طبقات حشم برابر بودند.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 143
ذكر سادات عظام و علماء ذوی الاحترام و وزراء و ارباب قلم و شعراء بلاغت شیم
بخاطر ناقص مسود اوراق رسید كه صحیفه را بذكر طبقه علیه سادات عالیقدر و صدور منبع البركات و علماء كرام و ارباب عمائم و وزراء و مستوفیان و ارباب استعداد و شعراء بلاغت شعار زمان فرخنده نشان حضرت شاه جنت مكان كه در پایه سریر اعلی و ممالك بودند آرایش دهد و برخی از احوال خیر مآل فضایل و كمالات هر یك نگاشته كلك سوانح نگار میگردد.
ذكر سادات و مشایخ علماء: اگر چه مناسب باین بود كه [107] بنابر اعزاز و احترام این طبقه جلیله بعد از اسامی شاهزادگان عالیشأن رقمزده كلك بیان گردد اما چون در معظم قضایا اسامی امراء و ارباب جلادت بیشتر مذكور میگردد و تعارت بر احوال ایشان بر سیاق تاریخ انسب و الزم بود قلم جسارت رقم بر تحریر آن تقدیم داد.
ذكر سادات رفیع القدر و المنزلة و الشأن بنحوی است كه قلمی میشود بعون الله
بالجمله سادات عظام را كه ذریه طیبین و طاهرینند معزز و گرامی داشته در توقیر و احترام ایشان مبالغه عظیم میفرمودند مصدق این مقال تعظیم و توقیر زیاده از حد اعتدال سادات اسكویه تبریز است كه چند گاه مورد تعظیمات بیكران شاه جنت مكان بودند مجملی از حال ایشان در این مقام نگاشتن مناسب نمود. سادات مذكور چهار برادر بودند: میر صدر الدین محمد، و امیر نظام الدین احمد، و امیر قمر الدین، و امیر ابوالحامد و جد آنان میر ابوالقاسم از سادات عالیشأن و جامع كمالات صوری و معنوی و در خدمت سلاطین معزز و محترم بوده اما ایشان در خدمت شاه جنت مكان بمدارج علیا ترقی نموده بمرتبه محرمیت و عزت و اعتبار یافتند كه هرگز در هیچ زمانی احدی در خدمت سلاطین عشر عشیر قرب و منزلت و اختیار و اقتدار نیافته هر اراده مقدور و غیر مقدور كه میگردید هنوز زبان باظهار آن نگشوده بودند كه ایما و اشعار بلاتوقف صورت پذیر گشته بود اگر همه در امور دولت محظورات لازم آمدی و روز تفقدی و هر روز هفته انعامی و احسان درباره ایشان بلاتوقف بظهور میآمد بمثابه گستاخ بودند كه آنچه ملبوسات و تحف و هدایا سركار خاصه نظر قبول ایشان بر آن میافتد و همان ساعات فرمان بر آن حسب الفرمان قضا جریان تسلیم مینمودند و اكثر اوقات محتاج بعرض بودند مكررا آن حضرت در منزلی كه در موضوع اسكویه واقع است قدم رنجه فرموده از شهر بآنجا تشریف میبرند و انواع انبساط
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 144
و شكفتگی جهت انبساط خاطر ایشان بظهور میآورند سادات مذكور قدر این مراتب و منزلت ندانسته حفظ دولت خود نتوانستند كرد به بیعقلی مهم خود را بزبان آوردند زیرا كه در امور دیوانی بیوقوف بودند و از راه و رسم عالی چیزی نداشتند ارادههای دور از كار مینمودند رفته رفته ارادت مخالفت ایشان موجب غبار خاطر اشرف گردید چنانچه میخواستند تغییر و تبدیل در مهمات كارخانه سلطنت مثل تعیین وكیل و وزیر و صدور و غیرها نمایند قاضی جهان وزیر كه مبادی حیل مربی ایشان بود و از بیجوهری ایشان ورق برگردانیده بدلایل معقوله بتدریج ایشانرا از نظر اعتبار آن حضرت انداخت و حكم شد كه در خانه خود مقیم بوده تا نطلبند من بعد بدرگاه معلی نیایند از سیورغالات كه بایشان شفقت شده بود برقرار بود غرض از ایراد این حكایت حسن اعتقاد آن حضرتست كه درباره این طبقه جلیله بچه مثابه بوده و چون در این دودمان ولایت نشان منصب صدارت كه عبارت از تقدیم سادات و ارباب عمایم و تكفل مهمات ایشان و ضبط اوقاف و رسانیدن وجوه بر معارف شرعیه است بجز سادات عظیم القدر فاضل پرهیزگار بدیگری تفویض نمیباید در زمان حضرت شاه جنت مكان از زمره این طبقه جلی الشان دو نفر منصب عالی صدارت یافتند در اوایل جلوس همایون امیر قوام- الدین حسن اصفهانی بشراكت میر جمال الدین استرابادی صدر شد بعد از فوت او میر نعمت اللّه حلی كه از فضلاء حله بوده بشراكت امیر قوام الدین حسن رتبه صدارت یافت بعد از فوت امیر قوام- الدین حسن علامة العلمائی امیر غیاث الدین منصور شیرازی با امیر نعمت الله حلی شریك صدارت گشت و میر نعمت الله بجهت خصومت و نزاع خاتم المجتهدین شیخ علی عبدالعالی و موافقت شیخ ابراهیم قطیفی كه معاند خاتم المجتهدین بود از صدارت معزول گشته بحله رفت و علامة العلمائی من حیث الانفراد صدر بود و اما میانه او و خاتم المجتهدین طرح بدنشست میر او را تجهلات میكرد و او میرزا را بعدم قید متهم میداشت روزی در خدمت اشرف میانه ایشان مباحثه علمی واقع شده منجر بنزاع شد رفته رفته منازعات ایشان بقباحات كلی انجامید حضرت شاه مراعات جانب خاتم المجتهدین كرده میرزا از صدارت معزول گردید و او در همان چند روز بیرخصت متوجه شیراز شد منصب صدارت حسب الاراده مجتهد الزمانی بمیر معز الدین محمد اصفهانی كه جامع كمالات علمی و عملی بود تفویض یافت و او هشت سال من حیث الانفراد و الاستقلال صدارت كرد بنا بر خدعه حكیم كازرونی معزول شده میر اسد الله مرعشی شوشتری رتبه عالی صدارت یافت و تا حین حیات صدر بود بعد از فوت او شاه تقی الدین [108] محمد اصفهانی بدین شغل تامی اختصاص یافت و بجهت بعضی امور مزاج مبارك اشرف ازو متغیر شده رقم عزلت بر صحیفه حالش كشیدند و منصب صدارت میانه میر محمد یوسف استرابادی كه از زمره فضلای دانشمند بود و میر سید علی ولد میر اسد الله مبعض گردید.
میر غیاث الدین محمد مشهور بمیر بمیران برادر شاهی تقی الدین محمد كه در آن هنگام از اعاظم سادات حسنیه اصفهان و نقیب النقباء بود طالب منصب موروث گشته بالاخره بعالی رتبه صدارت سربلندی یافته در حین ارتحال شاه جنت مكان بر زیلوچه صدارت تمكن داشت و بغایت كم طمع و پرهیزگار بود و چون در دار السلطنه اصفهان صاحب املاك و رقبات كلی بود از حاصل سركار خود اوقات میگذرانید دو پسر داشت میرزا محمد مخدوم كه از افاضل و دانشمندان روزگار بود و پسر دیگرش میرزا محمد امین بغایت صالح و متقی و پرهیزگار بود.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 145
دیگری از طبقه سادات ممالك میر میران یزدی و او پسر شاه نعمت الله است كه بشرف مصاهرت این دودمان سرافرازی داشت و مریدان سلسله شاه نعمت الله ماضی مشهور بشاه نعمت الله ولی با او پیر مریدانه سلوك كرده اقتباس انوار سعادت مینمودند و او مورد تربیت و اشفاق شاهانه بوده صاحب سیورغالات كلی بود و حاصل املاك و ادارات مسلمیات آن سلسله قریب بپجهزار تومان میشد و بیمن عاطفت و الطاف شاهنشاهی در دارالعباده یزد بر مسند عظمت و اقبال تكیه كرده روزگار بعشرت و كامرانی میگذرانید و از اولاد و امجاد شاه نعمت الله و شاه خلیل الله هر دو بشرف مصاهرت این دودمان سربلندی یافتند چون جناب میر حنوق تربیت این دودمان را منظور نداشتند و در زمان نواب جهانبانی سلطان حمزه میرزا در مبادی جلوس حضرت اعلی شاهی ظل اللهی ارتكاب بعضی امور نالایق خصوصا موافقت بیكتاش خان افشار كه دم از عصیان و طغیان میزد و دیگر اعمال كه منافی اخلاص بود نموده سرانجام كار او درین دولت ابد پیوند بوبال و نكال كشید خاطر اخلاص گزین رخصت نمیدهد كه كماهی احوال و علو شأن و بزرگی و بزرگ منشی جناب میرزا حسب الواقع در قلم آورد.
شاه قاسم نور بخش: از اولاد و احفاد كرام قدوة المساكین سید محمد نوربخش است كه در قصبه طرشت ری مسكن داشتهاند و آثار نجابت و بزرگی و علو شأن از ناصیه احوالش نمایان و احوال زاكیهاش مذكور السنه و افواه عالمیان و خود در درگاه معلی منظور انظار عواطف و الطاف شاهی و مرجع مریدان سلسله نوربخشیه بود در ولایت ری و شهریار و آن حدود ضیاع و مزارع مرغوب داشت و از جانب اشرف نیز بسیورغالات از اكثر سادات قلمرو همایون امتیاز داشت.
میر سید حسین الحسینی جبل عامل: دختر زاده خاتم المجتهدین شیخ علی عبدالعالی در زمان حضرت شاه جنت مكان از جبل عامل آمده مدتی در دارالارشاد اردبیل بتدریس و شیخ الاسلامی و قطع و فصل مهام شرعیه قیام داشت بعد از آن بدرگاه معلی آمده دعوی اجتهاد مینمود و منظور نظر حضرت شاه جنت مكان گردید صاحب نفس و فطرت عالی و طبع كامل و حافظه عالی عظیم بود گاهی متوجه فیصل قضایاء شرعیه اردوی معلی بوده جمعی كثیر همه روزه بمحكمه علیهاش رجوع مینمودند و در اسانید شرعیه كتاب و ناسان محكمه حسب الفرموده جناب میر توقیع او را سید المحققین و سند المدققین وارث علوم الانبیاء و المرسلین خاتم المجتهدین مرقوم میساختند اگر چه علماء در اینباب سخن داشتند و غایبانه اذعان نمینمودند اما هیچیك از فحول علماء در معرض این گفتگو نتوانستند درآمد بغایت فصیح البیان و ملیح اللسان بود در خدمت حضرت شاه جنت مكان هر عقده كه هیچیك از اركان دولت حتی شاهزادگان عالی منزلت گشاد نمیتوانستند داد بجناب میر توسل جسته ملتمسات او در خدمت آن حضرت باجابت مقرون بود و امداد او بخلق الله خصوصا گرفتاران حادثه روزگار بسیار میرسید تصاتیف بسیار در فقه و حقیقت مذهب اثنی عشریة و رد مذاهب مبتدعه دارد.
میر فخر الدین سماكی: عظام موضع سماك دارالمؤمنین استراباد و از افاضل علماء و دانشمندان عصر و از تلامذه فخر السادات و العلماء امیر غیاث الدین منصور شیرازی بود
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 146
در درگاه معلی شاهی بسر برده منظور نظر مرحمت گستر حضرت شاه جنت مكان بود و همه روزه جمعی كثیر از طلبه علوم معقول و منقول بمدرس آن جناب حاضر گشته استفاده علوم مینمودند و از افادات علیهاش مستفید و بهرهمند میگشتند حاشیه بر الهیات تجرید نوشته سخنانش موثق بر طلبه علوم است.
میر رحمة الله پیشنماز از سادات نجف اشرف و فضلاء عصر بود در درگاه معلی منصب پیشنمازی داشت مورد شفقت شاهانه و مشمول اعزاز و احترام خسروانه بود بغایت متقی و پرهیزگار شعر عربی را بسیار خوب میگفت، در علم فقه و تفسیر و حدیث مرتبه عالی داشت، شاگرد بیواسطه مجتهد مغفور شیخ زین الدین علیه الرحمه بود و اكثر [109] اوقات شریفش صرف درس و بحث میشد و از افاده خالی نبود.
میر علاء النبی: از سادات مرعش در دار السلطنه قزوین و در درگاه معلی بعضی اوقات قاضی معسكر ظفر اثر بود بعد از فتح گیلان بمنصب صدارت آن ولایت بین الاقران ممتاز بود جامع كمالات صوری و معنوی و در علم اصول و رجال سرآمد روزگار خود و محدث خوب بود بغایت خوش صحبت و بذلهگو و مطبوع الطبایع و همیشه در مجلس بهشت آئین زیاده از دیگران بشرف مكالمه و همزبانی اشراف اختصاص مییافت و با كمال تقوی و پرهیزگاری از جمال ظاهر نیز حظ وافر داشت و بهمزبانیهای بیتكلفانه و شكفته طبعی سرور افزای خاطر ارباب ادراك و هم صحبتان بود.
میر محمد مؤمن استرابادی: از سادات عظام استراباد و خواهرزاده میر فخر الدین سماك است بسیار فاضل و متدین و نیكو اخلاق و صاحب طبیعت گاهی بنظم اشعار ملتفت شده قصاید و غزلیات و رباعیات مرغوب دارد در صلاح و تقوی درجه عالی داشت.
حسب الفرمان حضرت خاقان بتعلیم شاهزاده مغفور پرداخت و زمان استیلاء اسمعیل میرزا توقف ایران نیاورده بجانب هند دكن رفت.
از ولات عظام دكن بنابر وقوع تشیع سلسله علیه قطب شاهیه ملازمت محمد قلی قطب شاه اختیار نموده در آن سلسله بغایت معتبر گردید و مرتبه وكالت و پیشوائی یافت و اكنون كه این صحیفه تسوید مییابد و سنه هجری بخمس و عشرین و الف رسیده در قید حیاتست و مستحقین هر دیار بوسیله جناب میرزا بسلسله علیه انتفاع مییابند.
میر محمد باقر داماد: حضرت میر خلف صدق مرحوم سید محمد داماد استرابادی است و دختر زاده مجتهد مرحوم مبرور شیخ علی عبدالعالی پدرش بدینجهت بداماد اشتهار داشت.
بحدت فهم و جودت طبع اتصاف دارد و در صغرسن در مشهد مقدس معلی واقع شده و در خدمت مدرسان و افاضل سركار فیض آثار اكتساب علوم نموده در اندك زمانی ترقی عظیم كرد. در زمان نواب سكندر شأن باردوی معلی آمده بصحبت علماء و افاضل درگاه معلی مشرف گشته مدتی بامیر فخرالدین سماك استرابادی و سایر دانشمندان مباحثات نموده در علوم معقول و منقول سرآمد روزگار خود گشت و الیوم نیز بر اشراقات انوار فضایل و كمالاتش ساحت آمال طبقه علوم درخشان و لمعات كوكب طبع آفتاب مثالش بر عالمیان تابان است و از تاریخ ارتحال حضرت شاه جنت مكان الی
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 147
الان كه مطابق خمس و عشرین و الف هجریست لحظه از مطالعه و مباحثه خالی نبود و لمحه اوقات شریف ببطالت نگذشته و الحق جامع كمالات صوری و معنوی است و كاشف دقایق انفسی و آفاقی و در اكثر علوم حكمیات و فنون غریبه ریاضی و فقه و تفسیر و حدیث درجه علیا یافته رتبه عالی و اجتهاد دارد و فقهاء عصر فتاوی شرعیه را بتصحیح آن جناب معتبر میشمارند و در اكثر علوم تصانیف دارد و آنچه تا غایت از تصانیفش معلوم این ذره بیمقدار گشته كتاب صراط المستقیم و افق المبین كه مملو از لئالی ثمین حكمت و نكات دقیق كلام است و كتاب رواشح سماویه در شرح احادیث امامیه و كتاب كافی و شرح كلینی و تفسیر قرآن موسوم بسدرة المنتهی و رساله خلق اعمال كه با تعاضات موسوم گردیده و كتاب خلسه ملكوتیه و عیون المسائل و ایماضات و ضوابط الرضاع و سبع شداد و حاشیه شرح مختصر اصول و قیاسات حق الیقین فی حدوث العالم و كتاب تقدیسات در رفع شبهه ابن كمونه و شرح این صحیفه كامل و چند رساله و كتاب دیگر از مصنفات جناب میر كسوت ظهور پوشیده امید كه آنچه اتمام نیافته باشد باتمام آن موفق گشته مكنونات خاطر شریفش بجلوهگاه ظهور آید. حافظه جناب میر بمرتبه ایست كه از اول حال در مبادی نشو و نما هر نقد عیاری كه بخازن طبیعت سپرده در حفظ آن شرط امانت بجای آورده فلسی از آن از خازن طبیعت وقاد فلسفه دوران فوت نشده در طاعت و تقوی و عبادت درجه عالی و رتبه بس متعالی دارد خلاصه اوقاتش صرف مطالعه و مباحثه و عبادات الهیه شده و میشود و گاهی بنظم اشعار ملتفت شده اگر چه دون مرتبه عالی اوست اما مضمون این مقال را كه از زبدة العارفین سخنور نامی شیخ نظامی علیه الرحمه مشهور است
نظم
پیش و پسی بست صف كبریاپس شعراء آمد و پیش انبیا منظور داشته زبان صدق بیان بدان گشوده «اشراق» تخلص مینمایند و در غزل و قصیده و مثنویات بتخصیص مثنوی كه در مخزن الاسرار شیخ نظامی در سلك لئالی بحر معانی درآورده داد سخن- پردازی داده است از منظومات جناب میر این رباعی كه در نعت حضرت خاتم الانبیاء صلی اللّه علیه و آله در رشته بلاغت انتظام داده تیمنا و تبركا در این صحیفه ثبت افتاد.
رباعی
ای ختم رسل دو كون پیرایه تستافلاك یكی منبر نه پایه تست
گر شخص ترا سایه نیفتد چه عجبتو نوری و آفتاب خود سایه تست الیوم در دار السلطنه اصفهانست امید كه وجود [110] شریفش سالها زینت افزای گلشن روزگار بوده طلبه علوم از پرتو اشراقات خاطر خورشید مثالش مستفیض گردند.
میر محمود اصفهانی: ولد مرحوم میر سید علی مشهور بخلیفه سلطان از سادات عظیم القدر اصفهانست كه در آن ملك بسادات خلیفه مشهور و معروفاند اجداد و عظام ایشان از ولایت مازندرانند از احفاد كرام میر بزرگ والی آن دیار كه از حوادث روزگار باصفهان افتاده توطن اختیار نمودهاند خلیفه سلطان مذكور بسیار شكفته طبع بذلهگوئی مطایبه دوست منظور نظر شفقت و
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 148
التفات شاه جنت مكان بود و جناب میر شجاع الدین محمود مذكور سید فاضل و دانشمند صاحب فطرت عالی بود و در علوم متداوله بتخصیص معقولات و حكمیات سرآمد روزگار و مجلس شریفش از طلبه علوم و درس و بحث خالی نبوده و همواره فقراء و درویشان و طالب علمان و صله ارحام از خالص محصولات سركار او رعایت مییافتند.
شاه تقی الدین محمد: از سادات نسابه دارالملك شیراز است بسیار فاضل و دانشمند و از تلامذه علامی شاه فتح الله شیرازی بود و با علامة العمائی مولانا میرزا جان شیرازی مباحثات نموده در معقولات و حكمیات ترقی فاحش كرده بر مسند افاده و تدریس دار الفضل شیراز تمكن یافت و جمعی كثیر از فضلاء و طلبه علوم بمدرس او حاضر گشته استفاده علوم مینمودند و از زمره دانشمندان عصر است.
میر محمود شولستانی: از سادات عظام شولستان است سید فاضل متدین نیكو اخلاق دقیقه خوب و از شاگردان مرغوب شیخ زین الدین علیه الرحمه بود و كسب معقولات در خدمت سلطان العلمائی امیر غیاث الدین منصور دشتكی شیرازی نموده.
امیر ابوالولی و میر ابو المحمد: ولدان میر شاه محمود انجوی شیرازیاند.
میر ابوالولی سید فاضل فقیه متعصب در تشیع بود و در فضایل و كمالات از برادرش در پیش و استحضارش در مسائل فقهی میان فقهاء از دیگران بیش بود و در اول حال بتولیت آستانه متبركه سدره مرتبه رضویه مأمور گشته مدتی بخدمت روضه متبركه قیام داشت و از آن مهم بجهت نزاعی كه میانه او و شاه ولی سلطان ذوالقدر حاكم مشهد مقدس واقع شده بود از تولیت سركار فیض آثار معزول شده باردوی معلی آمد و بشراكت برادر متولی اوقاف غازانی شد و در اواخر ایام شاه جنت مكان تولیت سركار آستانه مقدسه صفویه بمیر ابوالولی تفویض یافته برادرش من حیث الانفراد متولی غزان گشت و در زمان نواب سكندر شأن منصب قضای معسكر ظفر اثر بجناب میر تعلق گرفت و در زمان جلوس همایون حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بمنصب عالی صدارت ترقی كرده بدان امر خطیر مشغولی داشت ذكر مآل حالش در محل خود خواهد شد.
برادر دیگر ایشان شاه مظفر الدین علی است از افاضل دارالملك شیراز و در آنجا منصب شیخ الاسلامی و وكالت حلالیات سركار خاصه شریفه امتیاز داشت و در زمان نواب سكندر شأن در موكب همایون آن حضرت از شیراز بمقر سلطنت ابدی طراز آمده بمنصب قضای معسكر ظفر اثر سرافراز گشت و نواب سكندر شأن را توجه و شفقت خاصی بجانب میر بود.
میرزا مخدوم شریفی: ولد میر شریف شیرازی دختر زاده قاضی جهان شیرازی وزیر سیفی حسینی قزوینی بود در درگاه معلی بسر میبرده صاحب فضل و كمال بود فهم و فطرت عالی داشت مفسر و محدث خوب بود و بسیار خوش محاوره بود وعظ را خوب میگفت و اكثر اوقات ایام متبرك در مسجد حیدریه قزوین قرب جوار خانه خود بگفتن وعظ اشتغال داشت. جمعیتی عظیم در پای منبر وعظ او میشد. چون تهمت آلود تسنن بود از حضرت شاه جنت بارگاه زیاده توجه و التفاتی نمییافت، اما بعضی اوقات پرتو توجه و التفات شاهزاده عالمیان شهزاده پریخان خانم بجهت قرب جوار و همسایگی بر وجنات احوالش میتافت در زمان اسمعیل میرزا اعتبار تمام یافته نصف صدارت باو تفویض
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 149
یافت اما بجهت غلوی كه در مذهب تسنن داشت و مینمود و بیملاحظه و محابا پرده از روی كار برداشته بود معزول گردید چنانچه در محل خود مرقوم میگردد.
شاه عنایت الله اصفهانی: از سادات نقباء دار السلطنه اصفهان و در درگاه معلی منصب قضای عسكر ظفر اثر داشت و كما ینبغی بمراسم آن شغل میپرداخت بغایت متشرع و پرهیزگار بود در زمان اسمعیل میرزا نصف صدارت عظمی بخدمتش تعلق گرفت در زمان نواب سكندر شأن از آن مهم معزول گشته متوجه وطن اصلی گردید.
میر سید علی شوشتری: وی ولد امجد میر اسد الله صدر است چندین سال من حیث الاستقلال در خدمت شاه جنت مكان بعالی رتبه صدارت معزز و گرامی بود و در اواخر ایام حیات بجهت كبر سن و شیخوخیت از آن شغل دامن در چیده بخلف صدق خود میر سید علی مذكور وا گذاشته و او بعضی اوقات بنیابت پدر عالی گهر و بعضی اوقات اصالة بشراكت میر محمد یوسف استرابادی بدان خدمت [111] مشغول بود بعضی اوقات متولی سركار فیض آثار رضیه رضویه شد و در مشهد مقدس معلی اقامت داشتند سید بزرگ آدمی پاكیزه روزگار و بفضایل حمیده و اطوار پسندیده موصوف بود در ایام منصب دامن همت و پرهیزگاری خود را بلوث طمع آلوده نكرده آباء و اجداد ایشان در ولایت شوشتر بغایت بزرگ و محترم و مرجع خلایق بودهاند میر عبدالوهاب برادر او از غایت دولتخواهی و حسن خدمات بمرتبه امارت دزفول سرافراز شده حكومت شرعیات و عرفیات آن ملك برأی و رویت او مفوض شده بود.
میر كمال الدین محمد استرابادی و میر ابوالقاسم اصفهانی: متولیان سركار فیض آثار رضیه رضویة كه تا حین حیات شاه جنت مكان هر دو بامر تولیت واجبی و سنتی آن سركار فیص آثار مشغول بودند. میر كمال الدین از سادات عظام استرآباد و میر ابوالقاسم از سادات خلیفه اصفهان بود بسادات مازندران اشتهار داشت و در اواخر زمان حضرت شاه جمجاه بخدمات سركار فیض آثار منصوب گشته میر كمال الدین بتولیت سنتی و میر ابوالقاسم بتولیت واجبی قیام داشتند. غرض از عبارت سنتی آنست كه سیورغالات و آنچه سركار خاصه شریفه بجهت مصارف السركار از مصالح شیلان و وظایف خدام و مدرسان و ارباب وظایف و ادارات سادات و عملاء و فضلاء و ارباب استحقاق داده میشد چون اختیار صرف حضرت خاقان جنت آشیان داشتند آنرا سنتی مینامند و حاصل اوقات و نذروات كه مصرف معین دارد بموجب شروط واقفین عمل میباید كرد آنرا واجب میشمارند.
میرزا ابراهیم همدانی: از سادات طباطباء الحسینی است. پدرش در همدان منصب قضا و تصدی امور شرعیه داشت و او مدتی در خدمت میرزا مخدوم اصفهانی تلمذ مینمود و در دار السلطنه قزوین در خدمت علامة العلمائی میر فخر الدین سماكی اشتهار داشت اكتشاف علوم عقلیه نموده در حكمیات ترقی عظیمی كرد بعد از ارتحال شاه جنت مكان در همدان منصب موروثی قضا داشت. اما خود كمتر متحمل مشاغل امر قضا میشد نایبانش بقطع و فصل مرافعات میپرداختند و جناب میرزا خلاصه اوقات شریف خود را صرف مطالعه و مباحثه كرده جمعی كثیر از طلبه علوم در حوزه درس او مستفیض میشدند و در معقولات و حكمیات كتب و حواشی دقیق مثل رساله اثبات واجب قدیم و جدید و شرح شفای شیخ ابو علی و حاشیه شرح اشارات و غیر ذلك دارد. در زمان دولت حضرت اعلی شاهی ظل اللهی مكررا
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 150
باردوی معلی آمده منظور نظر عنایات خسروانه و بسیورغال و ادرارات مرغوب معزز و بانعامات وافره بهرهور گشته چنانچه یكمرتبه هفتصد تومان عراقی عوض قرض او از خزانه عامره شفقت شده و او را از دیون مسلمین سبكبار گردانیدند. مجملا سخنان او را معقولات علماء و فضلاء و دانشمندان آن روزگار مصدق میداشتند در سال ئیلان ئیل مطابق ست و عشرین و الف كه از سفر گرجستان رخصت یافته روانه همدان میشد در راه مراحل زندگانیش طی شد.
میر جعفر محتسب الممالك: وی ولد میر راستی از سادات طباطباء الحسینی است نسبت قرابت قریبه بسادات عظام عبدالوهابیه داشت. در خدمت شاه جنت مكان برتبه احتساب ممالك سرافرازی یافته تا حین حیات بدان منصب معزز و مكرم بود در آغاز جلوس همایون اعلی شاهی ظل اللهی عالم فانی را بدرود كرد. وی بسیار سید نیكو اخلاق درویش منش شكفته طبع پسندیده اطوار بود.
میرزا عبدالحسین: ولد میر فصیح او نیز از سادات حسینی و بامیره جعفر عمزاده بودند و چون والده مشار الیه از نژاد بنات مكرمه دودمان جهان شاهی بود او را میرزا عبدالحسین جهان شاهی میگفتند در دار السلطنه تبریز در جوار بقعه رفیعه جهانشاهیه اقامت داشت و تولیت بقعه مذكور كه بمظفریه مشهور است از جانب مادرش باو متعلق بود در زمان نواب سكندر شأن و ایام حكومت امیر خان تركمان كلانتری دار السلطنه تبریز باو تعلق گرفته بسیار ذیشأن و معتبر بود در فترت رومیه بعراق آمده بعد از فوت میر جعفر محتسب الممالك شد و در همان ایام رخت امل بسرمنزل آخرت كشید.
شاه عبدالعلی یزدی: از سادات رفیع القدر عظیم الشأن دارالعباده یزد بود و پدران او در ولایت بم كرمان بودهاند و بدارالعباده یزد نقل نمودهاند مشار الیه در آنجا بقطع و فصل مرافعات شرعیه اقدام مینمودهاند بغایت پرهیزگار و بیطمع بود نسبت قرابت بسلسله علیه نوربخشیه داشت و در اسانید شرعیه مهر و سجل او موثوق بخلق آن دیار بود.
میر كلان استرآبادی: از سادت عظام دارالمؤمنین استرآباد و اقوام علامة العلماء میر فخر الدین سماكی بود در علم فقه مهارت تمام داشت بغایت بذلهگو و خوش طبع و متدین و متقی و پرهیزگار بود و بنهایت ذات اشرف شاه جنت مكان بتولیت محال وقفی حضرات چهارده معصوم [112] علیه السلام شاهزاده مرحوم مغفور شاهزاده سلطانم همشیره اعیانیه آن حضرت وقف نموده تولیت بذات اشرف اقدس آن حضرت و بعد از او بهر یك از اولاد نامدارش كه مسند نشین تخت شاهی و جالس سریر پادشاهی باشد تفویض نمود قیام داشت و بوفور دیانت و راستی موصوف بود.
میر سید علی خطیب: او نیز از سادات استرآباد بود در درگاه معلی منصب خطابت داشت و بعضی اوقات محتسب الممالك بود و در امر معروف و نهی منكر مبالغه بسرحد افراط میرسانیده چنانكه مشتبه بریاء و اغراض دنیوی میشد و از تندی مزاج و استیلای نفس اماره طبقه علماء و فضلاء با او ملاحظه زندگانی میكردند و با وجود آن از دست و زبان او نمیرستند.
میر طاهر كاشی: از سادات كاشان و در درگاه معلی دست افزار میرسید علی خطیب بود.
میر زین العابدین: او نیز از سادات كاشان است بمیره كله اشتهار داشت داماد میر یحیی
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 151
علوی قزوینی بود او نیز ثالث میر سید علی و میر طاهر و در جمیع امور پیرو ایشان بود و در زمان اسمعیل میرزا ایشان مغضوب گشته میر زین العابدین بدستور محتسب بود.
میر ابوطالب: از سادات اصفهان طبقه امامی و متولی بقعه شریفه منسوبه بامام الساجدین و قبلة العارفین امام زین العابدین علیه السلام واقع در اصفهان بود و در معقولات و حكمیات باعتقاد خود خود را از اقران برتر میشمرد.
میر محمد اشرف: از سادات دراز گیسوی استرآباد و بنابر وفور دیانت و صلاح و پرهیزگاری محل اعتماد شاهانه گشته همواره از جانب شاه جنت مكان بنیابت شرعی آن حضرت بزیارت و طواف آستانه حضرت امام الجن و الانس رفته بشرایط زیارت كما ینبغی قیام مینمود و مورد رعایت و تربیت بود و در زمان آن حضرت جمعی دیگر از سادات عظیم القدر در ممالك محروسه بودند كه اكثر كسوت ممات پوشیده در حین ارتحال آن حضرت در حیات نبودند مثل علامة العلماء فی زمانه دست- غیب شیرازی كه از زمره مجلسیان محفل بهشت امین بود و میر سید شریف شریفی شیرازی كه خود را از نبایر میر شریف علامه جرجانی میشمارند و شاه ابو تراب انجو وكیل حلالیات شیخ الاسلام فارس و از سادات خراسان مثل میرزا ابوطالب رضوی و میرزا ابوالقاسم ولد او و میر عبدالكریم خادم و میر شمس الدین علی سلطان بنی مختار سبزواری و سادات نیشابور و سادات بم كرمان و سادات عبدالوهابیه تبریز كه نسبت دختر زادگی یوسف میرزا ولد حسن پادشاه تركمان دارند و سادات گلستانه و معموریه اصفهان و امثال ذلك از هر طبقه چند نفر كه در حین ارتحال آن حضرت در قید حیات بودند مرقوم میگردد.
سادات مشهد مقدس: از سادات عظام رضوی و موسوی جمعی در مشهد مقدس معلی خدمه رفیعه روضه مقدسه و بر مسند عزت و اعتبار تمكن داشتند اما زمره آن طبقه عالیقدر میرزا ابوطالب رضوی ولد ارجمندش میرزا ابوالقاسم بغایت بزرگ منش و عالیشأن و بكثرت مال و منال و رقبات و صنایع مرغوبه منفرد و ممتاز و اجله سادات خراسان خصوصا مشهد مقدس معلی بعلوشأن و بزرگی آن جناب و خلف موفور الشرف او معترف بودند و سایر سادات رضویه و اقرباء و ذوی الارحام از ایشان منقطع و بتكلفات بهرهور بودند با جناب میر شمس الدین علی سلطان وصیت وصلت كرده و صبیه محترمه او در حباله میرزا ابوالقاسم بود و از آن وصلت بحسب اقتضای روزگار و ناسازگاری طرفین جز اذیت و خسران تمتعی نیافتند بعد از ارتحال پدر و پسر از میرزا ابوالقاسم و دوحه حدیقه سیادت موسوم بمیرزا ابوطالب و میرزا ابراهیم مانده بودند هر دو در سن صبی كه در زمان فرخنده فرجام حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بمرتبه نشو و نما رسیده الیوم كه سنه هجری بخمس و عشرین و الف رسیده در ظل رأفت و سایه مرحمت شاهانه معزز و محترم و محسود اقرانند از سیورغالات و سایر محصولات املاك و رقبات موروثی كه بملكیت ایشان باقی مانده بزرگانه اوقات میگذرانند میر مسیب نقیب و میر محمد جعفر بن میر محمد سعید و میرزا الغ نیز از سادات رضویهاند میر مسیب بمنصب نقابت منصوب و بین الاقران معتبر و معزز بوده و میر محمد جعفر باكتساب فضل و كمال مشغولی داشت و در اواخر از شیوه فقاهت و علوم منقول ترقی عظیم كرده بمرتبه اجتهاد رسید اما از فرط احتیاط و صدق اعتقاد دعوی اجتهاد نكرد. بغایت متورع و متقی و پرهیزگار و از مأكول و مشروب شبههناك مجتنب بود و از میرزا الغ با میرزا ابوطالب مذكور عمزادهاند، بسی درویش منش و حلیم و سلیم النفس بود. در زمان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 152
سرافرازی یافت و مشمول نوازشات خسروانه گردید چون ذكر همگی اعزه سادات مشهد و طبقه علیه موسویه موجب طول كلام بود بدین اختصار رفت.
سادات عظام سبزوار: میرزا محمود ولد میر شمس [113] الدین علی سلطان از جمله سادات منیع القدر بنی مختار است.
میر شمس الدین علی ماضی و علی حداد در زمان سلاطین عظام گوركانیه چغتای از دیار عرب با خیل و حشم و خیول و خدم بخراسان آمده در سبزوار رحل اقامت انداخت و املاك و رقبات بسیار بهمرسانیده وكلاء و منسوبان خود را بزراعت و عمارت رغبت نموده مبلغهای كلی حاصل سركار او بود و در حبیب السیر مسطور است كه در هیچ زمان از جانب حجاز و عراق عرب سیدی بعلو شأن و كثرت طبع و ملازمان و ثروت مكنت میر شمس الدین علی بولایت عجم نیامده و كلام مشهور السماء بملك الجبار و الارض ببنی المختار بر این معنی شاهد عدل است پرتو انوار توجه و التفات سلاطین زمان بر وجنات احوال آن سید عالیشأن میتافته مشمول توجهات تام و مورد اعزاز و احترام گشته منصب جلیل القدر نقیب النقباء ممالك ایران عموما و ولایات خراسان خصوصا بآنجناب تفویض یافته بود و در ایام خجسته فرجام پادشاهان جلیل القدر صفویه و ظهور دولت قزلباش اولاد كرام او بیشتر از پیشتر بتعظیمات شاهانه معزز گشته میر شمس الدین والد میرزا محمد زمان قدرت اوزبكیه و آمد شد عبید خان اوزبك بخراسان انواع دولتخواهی بظهور آورد و در ازاء آن از جانب حضرت شاه جنت مكان رتبه بلند امارت و لقب ارجمند خانی یافته نیابت ذات اشرف همایون و تقدم و سروری سادات و كلانتری و بزرگی ارباب و اهالی كل ولایات خراسان علاوه مناصب سابق گردید و این بیت مشهور درباره سید عالیجاه مذكور السنه و افواه است همچنانكه شاعر گفته است:
از خراسان میر شمس الدین علی آمد برونراست میگوید عراقی كز خراسان آفتاب و جمیع متوجهات سركارات آن سلسله رفیعه كه زیاده از پنجاه تومان شاهی عراقی است بسیورغالی و مسلمی جناب میر و اولاد عظام مقرر گشته، اكنون میانه میرزا محمود و آن سلسله درجه عالی داشت و در حین ارتحال مومی الیه بر مسند عزت و اعتبار و تقدم و كلانتری آن ملك متمكن بوده.
میر محمد گسكن من اعمال سبزوار است و در آن ولایت صاحب املاك و رقبات كلی و از اكفاء و اقران بعزت و اعتبار ظاهری ممتاز بود بفهم و فطرت عالی اتصاف داشت با شعراء و ندماء و مردم اهل فهم بیتكلفانه سلوك مینمود در شعر فهمی و پایه بلند داشت و گاهی بنظم اشعار زبان میگشود و این بیت از او مشهور است.
بیت
گل نیم شب شكفته شود در حریم باغتعلیم گلرخان بحیا اینقدر بس است سادات دار المؤمنین استراباد: از سادات عالی درجات استراباد جمعی اعزه در درگاه معلی بودند كه اسامی شریفه ایشان در فوق بتحریر پیوست، سوای ایشان چند نفر دیگر مثل میر حبیب اللّه برمكی و میر غیاث الدین شمشكی و میر حسین مشهور بپادشاه میر حسین بسمت ملازمت اشرف موسوم و در سلك قورچیان و ملازمان درگاه انتظام داشتند و بعضی در سلك خدمه روضه مقدسه رضویه منسلك بودند و جمعی در وطن اصلی بسر میبردند از آن جمله میر تقی الدین محمد بن امین
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 153
الدین حسین ولد صدر مغفور میر جمال الدین در دارالمؤمنین استراباد اقامت داشت و در آن ملك بزرگانه سلوك میكرد بجهت حقوق خدمت میر جمال الدین مورد توجهات شاهانه شاه جنت مكان بود تا موازی چهل تومان مال رقبات و املاك آن سلسله بسیورغال و مسلمی ایشان مقرر بوده بعد از رحلت شاه جنت مكان كه مدتی آن ولایت از حاكم مستقل صاحب وجودی خالی بود جناب سیادت پناهی بیشتر از پیشتر اعتبار و اقتدار یافت اما از اولاد او در ایام سیاه پوشی و بیانتظامی احوال قزلباش اخلاص و دولتخواهی كه در برابر حقوق تربیت و اصطناعات این دودمان بر ذمت ایشان لازم بود بظهور نرسید. میر ضیاء الدین فندرسكی، او نیز از سادات رفیع الدرجات استراباد و در بلوك فندرسك مطاع مردم آنجا و سید بزرگ و معتبر بود و املاك و رقبات كثیر النفع داشت و در ایام شورش و انقلاب پای در دامن ادب پیچیده داخل سرداران سیاه پوش نشد و در فندرسك حفظ حال خود نموده ببلده استراباد كه محل شورش و آشوب بود كمتر میرفت و در زمان دولت حضرت اعلی شاهی ظل اللهی كه سفر خراسان اتفاق افتاد در بسطام باردوی سپهر احتشام رسیده بملازمت اشرف سرافراز شد بعد از فوت او از پسرش میرزا بیك انواع دولتخواهی بظهور رسیده اكثر اوقات ملازم ركاب اشرف بود و مورد الطاف شاهانه بسعادت مجالست مجلس بهشت آئین مستعد و بسیورغال و انعامات بین الاقران امتیاز تمام داشت و حضرت اعلی را با سید مشار الیه شفقت خاصی بود.
سادات عبد الوهابیه تبریز: عظام عبدالوهابیه اكثر در دار السلطنه تبریز اقامت داشتند در این عصر بعضی در یزد و كاشان و اصفهان نیز هستند میر عبدالوهاب حد اعلی ایشان كه سادات مذكور باو منسوبند سید بزرگ عالیشأن و منظور انظار [114] سلاطین عصر بود بمصاهرت یوسف میرزا ابن حسن پادشاه معزز گشته از اولاد او سید حسن بیك از نژاد صبیه محترمه یوسف میرزاست در زمان حضرت شاه جنت مكان بآن نسبت اكثر اوقات تولیت بقعه رفیعه حسن پادشاه واقع در صاحب آباد تبریز كه بنصریه مشهور است بآن سلسله متعلق بود و الیوم باولاد او متعلق است دیگری از سادات مذكور میر نعمت اللّه است وی سید رفیع القدر متدین پرهیزگار بود نسبت قرابت و ارتباط ببنات سلسله جهانشاهیه داشت در ایام فتور رومیه بعراق آمده چند گاه متصدی شرعیات كاشان و در اواخر قاضی اصفهان نیز شد خود را در ایام منصب آلوده طمع نساخت سنین عمرش از حد نود تجاوز كرده بود برادرش میر ابوالقاسم بامر قضاء دار السلطنه تبریز قیام داشت چون برخی از احوال سعادت منوال سادات عالی درجات و نقباء منبع البركات بقدر حال سمت گزارش یافت اكنون احوال میمنت منوال جمعی از مشایخ كبار علما و طبقه فضلاء زمان حضرت شاه جنت مكان كه در حین ارتحال آن حضرت در قید حیات بودند بدستیاری خامه بدایع نگار صحیفه مقصود رقم نگارش مییابد عذر اطالت و اطناب از مطالعه كنندگان این كلمات پریشان میخواهد.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 154
ذكر مشایخ كرام و علماء اعلام و فضلاء ذوی العز و الاحترام
سرآغاز جریده فضل و دانش از آن طبقه علیه مجتهد الثانی فرید العصر و الزمانی شیخ عبدالعال است كه خلف صدق مرحمت پناه مجتهد الزمانی شیخ عبدالعالی است در علوم معقول و منقول سرآمد روزگار بسیار خوش محاوره و نیكو منظر و صاحب اخلاق بود و من حیث الاستقلال و الاستعداد بر مسند عالی اجتهاد تمكن داشت و اكثر علماء عصر اذعان اجتهاد آن جناب مینمودند و اكثر اوقات در بلده طیبه كاشان اقامت نموده بدرس و افاده اشتغال مینمود و جمعی را بفیصل قضایاء شرعیه و اصلاح بین الناس میگماشت و بنفس شریف نیز گاهی برای اجراء احكام شریعت غراء متوجه فیصل قضایا میگشت و هرگاه بدرگاه معلی تشریف میآورد حضرت شاه جنت مكان در تعظیم و توقیر آن جناب نهایت مبالغه میفرمودند و همیشه باب سعادت مآبش خواه در اردوی معلی و خواه در كاشان مرجع علماء و دانشمندان عصر بود و اكثر علماء در اصول و فروع بقول او عمل مینمودند و اجتهادات آن جناب بتصدیق اكثر علماء مقرون بود و الحق ذات ملك صفاتش در آن حین آرایش ملك ایران و جهانیان بود.
شیخ علی منشار: وی عرب فاضل فقیه و شاگرد رشید مجتهد مغفور شیخ علی عبدالعالی بود در مسئله شرعیه اجوبه فتاوی قولش معتبر و موثوق در انتظام امور شرعی و عرفی صایب رأی و سرآمد اقران بود و انوار توجه و التفات حضرت شاه جنت مكان بر وجنات احوالش تافته بمنصب شیخ الاسلامی و وكالت حلالیات دار السلطنه اصفهان كه معظم ممالك و بلاد مشهوره آفاق است منصوب گشته و در آن مهم كمال استقلال یافته در تنظیم معاملات دینی و دنیوی آن ملك و رفع تسلط تعدی ید بیضا مینمود.
مولانا عبدالله شوشتری: مولد شریفش دار الملك شوشتر است در اوایل حال مدتی در بلده شیراز كه آب و هوایش فضل پرور است بكسب علوم معقول روزگار گذرانیده چون همتش بتحصیل علوم معقول بود متوجه سفر عربستان گشته بصحبت بسیاری از فضلاء و دانشمندان آن دیار خصوصا فقهاء جبل عامل رسیده در اصول شرایع و ارشاد مسترشدی درجه كمال یافت و از آنجا باردوی معلی آمده بعد از استسعاد بسعادت بساط بوسی شاه جنت مكان رخصت توطن مشهد مقدس معلی و مجاورت روضه متبركه حضرت امام الجن و الانس حاصل نموده مدتی در آن مكان شریف كه مهبط انوار الهی و فیوضات نامتناهی است بافاده علوم و هدایت و ارشاد خلق اللّه و ترویج مذهب خلق اللّه از مسلك غفلت و غوایت عدول نموده بشاهراه هدایت و آگاهی میرسیدند بالجمله همگی اطوار حمیدهاش پسندیده اكابر و اصاغر بود و در اوان جلوس سعادت مأنوس حضرت اعلی شاهی ظل اللهی اكثر اوقات در مشهد مقدس بناصح ارجمند آن حضرت پرداخته موجب مزید آگاهی میشد و همیشه منظور نظر مرحمت شاهانه میشد
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 155
تا آنكه در سال مطابق سنه 897 هجری كه آن بقعه متبركه چنانچه در صحیفه دویم این جریده اقبال در محل خود تحریر خواهد یافت بدست اوزبكیه در آمده جناب مولانا را گرفته بماوراء النهر بردند میانه او و علماء آن ولایت مباحثات و مناظرات واقع شد با وجود آنكه بشعار اهل بیت تقیه كرده خود را شافعی باز نمود جنابت ماوراء النهر و متعصبان [115] حضرت حنفی در قتل اوغلو كرده آن عالم سعادت كیش خیر اندیش را بایكده و قلمتراش بدرجه بلند شهادت رسانیدند و بآن اكتفاء نكرده جسد شریفش را در میدان بخارا بآتش بیداد سوختند، رحمة اللّه علیه.
مولانا میرزا جان شیرازی: عالم فاضل متبحر و از علماء دانشور و دانشوران فضیلت گستر در دارالملك شیراز امتیاز تمام داشت اكتساب علوم در مدرس خواجه كمال الدین محمود شیرازی كه شاگرد بیواسطه علامة العلمائی مولانا جلال الدین محمد دوانی بود نموده ترقی عظیم كرد در علوم معقول كمتر شده بود در زمان حضرت شاه جنت مكان در خطه شریفه شیراز بر مسند تدریس تمكن داشت و جمعی كثیر از طلبه علوم هر ولایت كه بجهت تحصیل مطالب علمی در آن خطه طیبه آمده بودند بحوزه درس او حاضر گشته استفاده علوم عقلیه مینمودند و از تلامذه او اكثر مرتبه دانش علمی رتبه تدریس یافتند در حكمیات تصانیف عالی و بر كتب متقدمین حواشی دقیق دارد در زمان اسمعیل میرزا باردوی معلی آمده چون علماء درگاه معلی گمان تسنن باو برده بودند او باستظهار شفقت اسمعیل میرزا از آن مظنه ابا ننموده بلكه باظهار این معنی زبان گشوده بعد از فوت اسمعیل میرزا بدینجهت در ایران توقف نتوانست نمود بجانب ماوراء النهر و هندوستان رفت و در آن ولایت رخت هستی بسر منزل آخرت كشیده در عدم آباد عالم خاك مقام گرفت.
خواجه افضل الدین تركه: محمد نام است از نژاد قضات تركه دار السلطنه اصفهان بود در اوایل حال باكتساب علوم عقلیه و نقلیه پرداخته ترقی فاحش كرد و از اصفهان باردوی سعادت نشان رفت منظور نظر شفقت شاه جنت مكان گردیده بعضی اوقات بشراكت میر علاء الملك مرعشی منصب قضای عسكر ظفر اثر یافت و در اردوی معلی بامر تدریس پرداخته در مدرس او جمعی تلامذه او بمباحثات و افادات او فیض باب بودند در زمان اسمعیل میرزا بر خلاف سایر علما بدستور معزز و محترم و اكثر اوقات از زمره مجلسیان بود بعد از فوت اسمعیل میرزا باصفهان رفته بامر قضا كه همیشه در سلسله تركه بود قیام داشت و بجهت ناهمواری حكام و اتراك دامن از شغل درچیده منصب تدریس و خادمی روضه مقدسه رضویه یافته در مشهد مقدس معلی بدان شغل شگرف پرداخت در سال قوی ئیل مطابق سنه 991 كه نواب سكندر شأن و شاهزاده عالمیان سلطان حمزه میرزا از یورش خراسان عود نمودند در موكب همایون از مشهد مقدس بعراق آمده در ولایت ری از مطالعه صحیفه حیات دیده پوشیده بعالم بقا پیوست.
فرید عصر وحید دهر شیخ بهاء الدین محمد: خلف صدق مرحمت پناه عبدالصمد است و وی از مشایخ عظام جبل عامل و در جمیع فنون علوم بتخصیص فقه و تفسیر و حدیث و عربیت فاضل و دانشمند بود خلاصه ایام شباب و روزگار جوانی را در صحبت شهید ثانی و زبده جاودانی شیخ زین الدین علیه الرحمه بسر كرده بتصحیح حدیث و رجال و تحصیل مقدمات اجتهاد و كسب و كمال مشارك و مساهم یكدیگر بودند، بعد از آنكه جناب شیخ بجهت تشیع بدست رومیان بدرجه شهادت رسید مشار الیه از وطن مألوف بجانب عجم آمد بعز مجالست مجلس بهشت آئین شاهی
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 156
معزز گردیده منظور انظار عنایات گوناگون گشت مراتب عالی فقاهت و اجتهاد در معرض قبول و اذعان علماء عصر درآمده در اقامت نماز جمعه كه بنابر اختلافی كه علماء ملت در شروط آن كردهاند و مدتهای مدید متروك و مهجور بود بسعی بلیغ بتقدیم رسانیده با جمعی كثیر از مؤمنین بآن اقدام مینمود، آخر منصب شیخ الاسلامی و تصدی شرعیات و حكومت بنیابت ممالك خراسان عموما در دار السلطنه خصوصا بامناء خدمتش مرجوع گشته مدتی مدید در آنخطه دلگشا بترویج شریعت غرا و تنسیق بقاع الخیر آن دیار اقدام مینموده بافاده علوم دینیه و افاضه معارف یقینیه و تصنیف رسل و كتب و حل مشكلات و كشف غوامض و معضلات میپرداخت تا آنكه شوق ادراك سعادت حج بیت اللّه الحرام و زیارت روضه مقدسه حضرت خیر الانام و ائمه عالیمقام علیهم صلوات الله الملك العلام گریبانگیر گشته قاید شوق عنان توجه او را بدانصوب در حركت آورد رحل اقامت انداخته با علماء آن مرز و بوم بسر میبرد تا آنكه در بحرین اجل موعود رسیده بساط كتب خانه حیات را در نوردیده بمطالعه جریده عالم بقا پیوست و خلف صدق مشار الیه كه گلشن سرای جهان از وجود شریفش زیب و بها داشت در صغر سن با والده ماجدهاش بولایت عجم آمده بجد و جهد تمام بر حسب وراثة آلاباء و الاجداد بتحصیل علوم و كسب كمالات مشغول گشته در علم تفسیر و حدیث و عربیت و فقه و امثال آن از بركات انفاس پدر بزرگوار مرتبه كمال یافت و حكم كلام و بعضی علوم معقول را از فیض صحبت مولانا عبدالله مدرس یزدی بدست آورده در فنون ریاضی نزد ملا علی مذهب و مولانا افضل قاینی مدرس سركار فیض آثار و بعضی از اهل آن فن تلمذ نموده در علم طب و قانون دانی با بقراط زمان حكیم عماد الدین محمود كه ذكر [116] احوالش در جریده اطباء خواهد آمد طرح مباحثه انداخته بهره كامل از آن یافت بالجمله اندك زمانی در علوم معقول و منقول آن جناب را ترقیات عظیم روی داده در هر فن سرآمد فضلای عصر شد و تصانیف معتبر در فنون علم از رشحات بحر دانش مطرح انظار علمای ذی اعتبار گردیده مثل كتاب عروة الوثقی در تفسیر قرآن مجید و كتاب حبل المتین در جمیع بنیان احادیث صحیحه و حسن و موثق و شرح هر یك از احادیث و كتاب مشرق الشمسین و تفسیر آیات احكام و احادیث صحیحه و حاشیه تفسیر قاضی و حاشیه قواعد شهیدی و كتاب حدائق الصالحین در شرح صحیفه كامله و كتاب عین الحیات فی تفسیر الایات و كتاب چهل حدیث و شرح الشرح چغمینی در هیأت و حاشیه شرح مختصر اصول و حاشیه مطول و رساله تشریح الافلاك در هیأت و رساله خلاصه الحساب و رساله صحیفه در اسطرلاب و اثنی عشریات اربع طهارت و صوم و صلوات و حج و كتاب زبدة الاصول و مفتاح الفلاح در توافق مرایض و سنن و چند رساله و كتاب دیگر كه بعضی از آن با تاریخ تحریر این صحیفه كه خمس و عشرین و الف هجریست باتمام رسیده و بعضی دیگر مثل جامع عباسی كه حسب الامر الاعلی مأمور گشته كه در علوم دینیه تألیف نماید كه عامه خلق عجم از آن بهره یابند و غیرها امید است كه از میامن توفیق الهی و بركات سعی آن قدوه اخیار و زبده احرار باتمام رسد بالجمله آن جناب بعد از فوت شیخ علی منشار منصب شیخ الاسلامی و وكالت حلالیات و تصدی شرعیات دار السلطنه اصفهان بخدمتش مرجوع گشته چند گاه من حیث الاستقلال بدان شغل پرداخت آخر شوق دریافت سعادت حج بیت اللّه الحرام و ذوق سیاحت او را از اشتغال امثال آن مهمات مانع آمده متوجه سفر خیر اثر شد بعد از استسعاد بدان سعادت عظمی نشاء فقر و درویشی بر مزاج شریفش غلبه كرده جریده در كسوت درویشان مسافرت اختیار كرده مدتها در عراق عرب و شام و مصر و حجاز و بیت المقدس سیر مینموده و در ایام سیاحت بصحبت بسیاری از علماء و دانشمندان و اكابر صوفیه و ارباب سلوك و اهل اللّه
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 157
و تجرد گزینان خدا آگاه رسیده از صحبت فیض بخش ایشان بهرهمند گردیده جامع كمالات صوری و معنوی گشت و اكنون در علم ظاهر و باطن سرآمد روزگار و باعتقاد جمهور علماء و فضلا رتبه عالی داشت از این زمان خجسته نشان حضرت اعلی شاهی وجود شریف آن یگانه روزگار را مغتنم دانسته همیشه از ملتزمان ركاب اقدساند و اكثر اوقات در سفر و حضر بوثاق او تشریف قدوم ارزانی داشته از صحبت فیض بخش مسرور میگردند اگر چه شعر و شاعری دون مراتب عالیه آن جناب است اما ذوق سخن پردازی بسیار دارند و در فنون سخنوری قصب السبق از اقران ربودهاند و بعربی و فارسی اشعار آبدار و معانی رنگین و نكات دلپذیر شیرین از آن جناب زبانزد خاص و عام است بتخصیص مثنویات بروش ملای روم از نتایج وقادش بر مثال غرر و درر در رشته نظم كشیده شد و این دو بیت از آن جمله است:
بیت
سهل باشد در ره فقر و فناگر رسد تن را تعب جان را عنا
درد راحت دان چو شد مطلب بزرگگرد گله توتیای چشم گرگ و مجموعه ترتیب دادهاند در ضمن هفت مجلد از سخنان رنگین و عبارات بلاغت آئین و اشعار آبدار قدماء و متأخرین و مباحث دقیقه از هر فن و حكایات لطیفه از هر باب و بكشكول موسوم گردانیده مجملا بحریست مواج كه آثار فیضانش باكناف و اطراف رسیده اكنون وجود شریف آن فرید عصر زینت بخش ریاض جهان و طراوت افزای عرصه ایران است جمعی كثیر از طلبه علوم و افاضل عصر از استفاده مجلس او كامیاب معنیاند امید كه عمر طبیعی یافته خلایق از فضایل و كلماتش محظوظ و بهرهمند باشند.
شیخ لطف الله طیسی مشهور از محال مقدس نبیره شیخ ابراهیم طیسی است كه از فضلای متبحر و فقهای عصر بوده مولد شریفش موضع تیس جبل عامل است در اوایل سن شباب احرام زیارت امام ثامن ضامن علیه التحیه و الثناء بسته مدتی مدید در آن آستان ملایك آشیان بتحصیل علوم روزگار گذرانیده از بركات صحبت مولانا عبداللّه شوشتری و سایر علمای مشهد مقدس بهره كامل در علم فقه یافته و در زمره مدرسین سركار فیض آثار انتظام یافت و در زمان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی منصب والای خادمی نیز علاوه تدریس گشته از آن سركار موهبت آثار موظف بود در فترت اوزبكیه از آسیب آن طایفه نجات یافته بدرگاه معلی آمده مدتی در قزوین بدرس و افاده مشغول بوده حسب الامر الاعلی از آنجا بدار السلطنه اصفهان نقل نموده در جوار مسجدی كه در برابر دولتخانه مباركه نقش جهان احداث كرده معمار همت والا همت شاهی ظل اللهی متوطن و در آنجا بامامت خلق و درس فقه و حدیث و طاعت و عبادت مشغول است و از اوقات سركار خاصه شریفه [117] آن حضرت موظف است و جمعی كثیر از اقامت نماز فریضه باو اقتداء مینمایند.
شیخ حسن داود خادم استرابادی در سلك خدام رفیع مقام روضه مقدس منور منسلك است.
والد ماجدش در زمان شاه جنت مكان بغایت معزز و محترم بود و در مجلس بهشت آئین زیاده از دیگران سخن موعظت آئین حقیقت بنیان گستاخانه زبان صدق بنیان در نهی مسامحه جائز
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 158
نداشته مبالغه بسرحد افراط میرسانید و چون خالی از اغراض دنیوی بود حضرت شاه جمجاه جنت مكان نصایح او را بسمع قبول و رضا اصغا نموده والد ماجدش بغایت متقی و پرهیزگار بود در فترت اوزبك بسلامت بعراق آمده چند سال در ظل عاطفت همایون اعلی روزگار گذرانیده در اكثر اسفار ملازم ركاب اقدس بود بعد از رفع اوزبك و تسخیر خراسان مورد توجهات شاهانه گشته سركشیك سایر خدام روضه متبركه عرش مقام گردید و به نیابت ذات اشرف همایون منصب خادم باشیگری و كلید- داری ضریح مبارك نیز باو متعلق داشت و در ایام ولیالی كشیك سایر كشیك باشیان بنیابت حضرت شاهی خدمت نموده تا حین تحریر این صحیفه لطیفه در آن آستان قدس نشان بفراغت روزگار میگذرانید.
شیخ فضل الله عرب فقیه از جمله صلحاء و اتقیاء مشهد مقدس معلی و از آن سركار فیض آثار موظف بود بغایت متقی و پرهیزگار خود را از جمله عدول شمرده در مسجد جامع مشهد مقدس بامامت و پیشنمازی قیام نموده جمعی كثیر باو اقتداء میكردند، الحق شایسته آن بود و در فترت اوزبكیه با سایر صلحاء و اتقیاء درجه شهادت یافت در مشهد مقدس معلی صلحاء و اتقیا و ارباب فضل و كمال در حین ارتحال آن حضرت شاه جنت بارگاه غفران مآل پیشنماز بودند اگر قلم وقایع نگار بتحریر اسامی مشاهیر آن طبقه پردازد موجب اطناب و طول كلام میگردد لهذا بذكر این چند عزیز اقتصار كرد.
مولانا محمد علی تبریزی ولد مولانا عنایت اللّه است مرد سلیم النفس فاضل پرهیزگار بغایت خلیق و پاكیزه روزگار بود و پدرش ملا عنایت در زمان حضرت شاه جنت مكان مدتها در دار السلطنه تبریز شیخ الاسلام و وكیل حلالیات سركار خاصه شریفه بود. بعد از فوت والد ماجدش درجه بیش و پیشی داشت، در فترت تبریز بعراق آمده در ولایت ری رحل اقامت انداخت و در آن دیار عزیمت سفر آخرت نمود بعالم عقبی شتافت، رحمه اللّه.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 159
در ذكر وزراء و مستوفیان و ارباب قلم و مشاهیر این طبقه كه بتاجیكیه بین الجمهور مشهورند و هو هذا
در هنگام ارتحال حضرت شاه جنت مكان احدی از ارباب قلم بوزارت دیوان اعلی منصوب نبود و وزرای عظام سابق آنچه معلوم ذره بیمقدار گشته در زمان شاه جنت مكان دوازده نفر بودند بر مسند وزارت دیوان اعلی در اول زمان جلوس خواجه جلال الدین محمد كججی بود كه بعد از قتل میرزا شاه حسین در زمان خاقان سلیمان شأن ابوالبقاء شاه اسمعیل نوراللّه مرقده وزیر شد و او با میرزا شاه حسین مربوط بوده گویند روزی كه وزیر شد این رباعی را در فرقت جناب میرزا خواند:
رباعی
ای نور دو دیده جهان افروزمرفتی تو و چون شب سیه شد روزم
گویا من و تو دو شمع بودیم بهمكایام ترا بكشت و من میسوزم مضمون این بیت كه:
فرد
بساقالی كه از بازیچه برخاستچو اختر میگذشت آن قال شد راست مصداق حال خواجه مذكور گشت بعد از رحلت خاقان سلیمان شأن و جلوس همایون شاه جنت مكان بدستور برتبه وزارت آن حضرت سرافراز شد هنوز ایام وزارتش یك سال نشده بود كه دیو سلطان روملو كه وكیل و صاحب اقتدار بود با او بدمظنه شده فیما بین غبار ارتفاع یافت او را گرفته بقتل و حرقش فرمان داد در وقتی كه او را ببوریا پیچیده میسوختند این بیت مناسب حال خود خواند.
بیت
گرفتم خانه در كوی بلا در من گرفت آتشكسی كو خانه در كوی بلا گیرد چنین گیرد قاضی جهان سیفی حسنی النسب كه وزیر میرزا شاه حسین بود وزیر دیوان اعلی شاهی بجهت منازعه تكلو و استاجلو از فتنه كناره جسته بگیلان افتاد.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 160
بعد از رفتن او بگیلان میر جعفر ساوجی كه وزیر جوهه سلطان بود بنابر اقتدار جوهه سلطان وزیر دیوان و ایام وزارتش چندان امتدادی نیافت او نیز بجهت منازعات امراء بقتل آمد.
احمد بیك نور كمال كه از اكابر نور كمالیه اصفهان است بوزارت دیوان اعلی سربلندی یافته شش سال من حیث الاستقلال وزیر بود بعد از او باز قاضی جهان كه از مظفر سلطان بیه پس انواع تشویشات در راه این دولت كشیده بود و خلاصی یافته بخدمت اشرف رسید بنا بر وفور قابلیت و استعداد [118] و شفقت خاصی كه آن حضرت را با او بود بشراكت میر عنایت اللّه بعضی امور نالایق كه پسندیده طبع اشرف نبود خصوصا به عشق و عاشقی پسر باسلیق بیك كه از زمره پیشخدمتان محفل اعلی و منظور نظر شاهانه بود متهم گشته مغضوب گردید و او را با مظفر سلطان مذكور كه مخالفت و یاغیگری او با این دولت در تحت قضایای گیلان تحریر یافته در قفس آهنین از میان دو مناره مسجد حسن پادشاه واقع در صاحب آباد تبریز آویخته سوختند و یكی از ظرفا این تاریخ واقعه گفته:
قطعه
خواجه عنایت كه همی زد مداملاف خردمندی و فكر دقیق
بد عملی كرد ز منصب فتادگفتمش ای با غم و محنت رفیق
از غم عشق كه و تاریخ چیستگفت ز عشق پسر با سلیق بعد از واقعه او قاضی جهان بالانفراد وزیر مستقل گشته پانزده سال در كمال عظمت و اقتدار وزارت باستقلال كرد در اواخر منصب چون حضرت شاه اراده داشتند كه بدقایق امور بنفس نفیس باز رسند در مهمات دیوانی كه همیشه برای او عمل میفرمودند و آنچه بعرض میرسانیدند بانجاح مقرون میگشت در آن اوقات دفع الوقت كرده تأخیر در انجام عرض كردهای او واقع میشد جناب قاضی از اوضاع و اطوار بیمیلی تفرس كرده كبرسن و شیخوخیت را بهانه ساخته از منصب استعفا نموده و در آن الحاح كرده حضرت شاه رضاجوی گشته او را از امر وزارت معاف داشتند و در تاریخ ستین و تسعمائة بجوار رحمت یزدانی پیوست در تاریخ فوت او گفته:
فرد
بكاهی چو آحاد قاضی جهانبیابی ز تاریخ مرگش نشان آنچه از اوصاف حمیده آن جناب در السنه و اقواه معلوم گشته فی الواقع در این دولت عظمی وزیری كه جامع اسباب قابلیت و استعداد و فضایل و كمالات باشد مثل او ندیده رفعت شأن و بزرگی او از حیز بیان بیرون است با وجود اعتلای شأن و عظمت و اجلال با خلایق در مقام تواضع و فروتنی بوده در حسن سلوك و آداب تواضع فرو گذاشتی نمیكرد و در مباحثاتی كه میانه علماء از هر علم واقع میشد دخلهای موجه كرده قولش را فحول علما معتبر میدانستند و در انشاء و سلاست عبارات نوشتجات او مسلم الثبوت راقمان صحایف انشاء و ارباب سیاق و حساب بود و در حسن خط درجه كمال داشته بعد از او منصب وزارت بچهار نفر از ارباب قلم تفویض یافت.
خواجه غیاث الدین علی مشهور بغیاث گهر و ممدوح شریف تبریزی كه محاسب خوب و بعضی اوقات مستوفی ممالك نیز بود.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 161
آقا محمد فراهانی كه از اعیان ولایت فراهان بود.
خواجه امیر بیك مشهور بامیر بیك مهردار كه از اقوام میرز كریا كججی مرد قابل مستعد فضیلت شعار بوده در اول حال وزیر قاضی خان تكلوی مهردار بود و بعضی اوقات وزیر خراسان نیز بود و در علم جفر و اعداد و نیز نجات مهارت تمام داشت و بجهت آنكه تسخیر آفتاب مینمود مغضوب گشته مدتی در قلعه الموت محبوس بود در زمان اسمعیل میرزا از حبس نجات یافته ودیعت حیات بقابض ارواح سپرد.
میرزا بیك ابهری از طبقه سابقیه ابهر بود در اول حال وزیر سوندك بیك قورچی باشی افشار بعد از آن ایامی وزیر دیوان بود چندگاه امر وزارت از این عزیز متمشی میشد.
چون بساط دولت ایشان در نوردیده شد معصوم بیك صفوی كه امیر دیوان بود بمرتبه بلند وزارت سرافرازی یافت بایالت و سپهداری جمع كرد و چند سال بانتظام دولت پرداخته همواره منظور نظر عنایت شهریاری بوده حضرت شاه جنت مكان آن جناب را عمو اغلی یعنی عمزاده خطاب میفرمودند. بعد از آنكه میانه حضرت شاه جمجاه و سلطان سلیم بن سلطان مراد فرمان فرمای ممالك روم قواعد مصالحه استحكام یافته از دیار عجم آمد شد حجاج بیت اللّه الحرام متواتر گشت مشار الیه بدلالت هادی توفیق اراده دریافت آن مطلب علیا كرده از هر دو پادشاه مرخص و مأذون گشته باتفاق پسرش خان میرزا كه از زمره فضلای عصر بود روی براه آورد رومیان با او غدر كرده در حینی كه محرم شده بود در لباس اعراب بادیه شبی بر سر او ریخته او را با پسرش و چند كس دیگر از رفقا در میانه قافله حج بدرجه شهادت رسانیده اسناد این امر شنیع بقطاع الطریق عرب نمودند و در ایام غیبت مشار الیه امیر- سراج الدین علی قمی وزیر او بنیابت بدان خدمت قیام داشت بعد از قضیه معصوم بیك چند سال مسند وزارت از وزیر مستقل خالی بود و در اواخر ایام حیات میر سید حسین فراهانی و خواجه جمال الدین علی بدین منصب عالی سرافرازی یافته یك سال بدان خدمت قیام داشتند اطوار ایشان مستحسن طبع اشرف نیفتاده هر دو را از آن منصب عالی عزل فرموده دیگر احدی بدان امر مزبور منصوب نگشته.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 162
مستوفیان عظام و اصحاب دفترخانه
[119] مستوفیان عظام دیوان اعلی در زمان شاه جنت مكان آنچه معلوم گشته و مشهورند ده نفرند هفت نفر مستوفی الممالك و دو نفر مستوفیان بقایا بودند.
اول میر مسعود جربادقانی، دیگری خواجه حسین نام سارونی، و خواجه غیاث الدین علی مشهور بغیاث كهره شیرازی، خواجه قاسم نطنزی و خواجه ملك اصفهانی، میر غیاث الدین محمود شهرستانی اصفهانی و میرزا شكر الله مشهور اصفهانی. این هفت نفر مستوفی الممالك بودند و از زمره این طبقه مستوفی الممالكی بعظم شأن و بزرگی و اقتدار و امتداد زمان خدمت از امثال و اقران امتیاز داشت و بین الجمهور بدیانت نفس و سلامتی و راستی و خیرخواهی خلایق و حقانیت مشهور است. خواجه قاسم نطنزی كه از اعیان و اهالی آن ولایت بود در قانون حساب دانی و علم سیاق ماهر و زیاده از دیگران محل و منظور انظار تربیت و شفقت پادشاهانه بود همیشه در مجلس بهشت آئین بعرض حاجات خلایق و كلمة الخیری كه باعث ترفیه حال مسلمانان و موجب تحصیل دعای خیر ولی نعمت بوده بیمداهنه و محابا زبان گشوده و چون خالی از اغراض دنیوی و محض خیرخواهی بوده درجه قبول مییافت و همواره خدمات او پسندیده خاطر مبارك اشرف بوده و الحق مرد سعادتمند خیرخواه بانی بقاع الخیرات بود و بعد از فوت او بنابر ازدیاد مواد توجه اولاد عظام او نیز در ازاء حقوق خدمت پدر مورد تربیت و شفقت گشته بمناصب ارجمند سرافرازی داشتند، بعد از میر غیاث الدین محمود مذكور مستوفی الممالك شده در اندك زمانی معزول گشت بعضی اوقات منصب استیفاء میانه اوارجه نویسان دفتر خانه همایون منقبض گردیده هر یك مستوفی سركار خود بودند بعضی اوقات یك دو نفر نایب الاستیفاء تعیین شده بود تا آنكه دیگر باره میر غیاث الدین محمود مذكور مستوفی الممالك و او خالی از درویش نهادی و سلامت نفس و پرهیزگاری نبود در این مرتبه ایام خدمتش امتداد یافت سه سال قبل از ارتحال شاه جنت مكان او معزول گشته میرزا شكر اللّه مذكور بدین رتبه سرافرازی یافت وی ولد خواجه- حبیب اللّه اصفهانی است مرد سلیم النفس صاحب تمكین و وقار و صاحب منفح خوشنویس نیكو اطوار بود و هر چند سال خدمتی از خدمات دیوان اعلی مأمور میگشت، چند سال در درگاه معلی بیآنكه بمنصبی از مناصب دیوان سرافراز باشد در مجلس بهشت آئین راه خدمت یافته از زمره مجلسیان و متفرقه دیوان نویسان بود. میر غیاث الدین محمود شهرستانی چنانچه مشهور و مذكور شد معزول گشته بمیرزا شكر اللّه مفوض گردیده و تا حین ارتحال شاه جنت مكان من حیث الاستقلال بدان خدمت مشغولی داشت و در زمان اسمعیل میرزا چنانچه اشارتی بدان خواهد رفت وزیر و اعتماد الدوله شد و در زمان نواب سكندر شأن بوزارت و ممیزی خراسان و تولیت سركار فیض آثار منصوب گشته
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 163
بدان ولایت رفت اما بجهت تكبر و بزرگ منشی از وقاری كه داشت و از سیمای او مشاهده میشد و پسندیده خود پسندان عصر نبود میانه او و بیگلر بیكیان خراسان طرح بد نشست و مهمات او چنانچه باید تمشیت نیافت بدامغان آمده از آنجا از دار فانی بجهان باقی انتقال نمود، و مستوفیان بقایا اول میر هدایت الله معموری كه از سادات معموری اصفهان بود مستوفی بقایا شد و او اندك زمانی مستوفی بوده فوت شده برادرش میر محمد معموری بجای او منصوب گشت، مرد محاسب سیاق دان قریب بده سال بدان امر قیام داشت؛ اما خدمت او پسندیده امر اشرف نگشت او را عزل كرد.
میر شاه قاضی اصفهانی از سادات اصفهان بود و سلسله ایشان بسادات علاقهبند مشهورند مستوفی بقایا گشت، مردی محاسب نویسنده كاردان بود. چند سال در زمان شاه جنت- مكان بممیزی و سایر خدمات دیوانی قیام مینمود و از عهده خدمت كما ینبغی بیرون آمده تا حین ارتحال حضرت بخدمت مذكور قیام داشت، در زمان اسمعیل میرزا كه میرزا شكر الله وزیر و اعتماد الدوله شده بود او را مستوفی الممالك كردند، در زمان نواب سكندر شأن بدستور بآن منصب سرافرازی داشت و در آن مهم كمال استقلال یافت چون میرزا سلمان كه وزیر شده بود نسبت بمشار الیه سوء مزاجی بهمرسیده بتحریك او از منصب عزل گشته بخواجه محمد باقر هروی كه حق خدمت قدیم در هرات بنواب سكندر شأن داشت تعلق گرفت.
میر شاه قاضی روی توجه بوطن اصلی نهاده از آنجا متوجه حج بیت الله الحرام شد و در آن سفر خیر اثر جهان فانی را وداع كرده متوجه عالم بقا گردید. ناظرات بیوتات آنچه ذره حقیر را بدان اطلاعی حاصل شده قاضی عماد ناظر باستقلال بود، میانه او و مهتر جمال اصفهانی برد نوشته بتصرفات [120] و تقصیرات مال دیوان متهم داشت بنابر آن معزول گشته مبلغی كلی مصادره فرمودند اما مهتر جمال بعد از عزل مشار الیه خود ضامن وجه مصادره گشته او را باعزاز و احترام روانه اصفهان كرد مرد خیر اندیش بود بعد از او آقا جمال الدین ولد آقا كمال الدین زین العباد كرمانی كه پدرش وزیر با استقلال خراسان بود منصب نظارت یافت بعد از مدت متمادی او نیز ببعضی اعمال ناصواب كه خصماء و اضداد متهم داشتند مغضوب گشته تا حین ارتحال شاه جنت مكان در قلعه الموت محبوس بود در زمان اسمعیل میرزا خلاصی یافته در زمان نواب سكندر شأن بقدر اعتباری یافت كبرسن و شیخوخیت و ضعف الم ایام حبس برو غلبه كرده مدت حیاتش منقضی گشت و در هنگام ارتحال شاه جنت مكان سه نفر ناظر بودند:
میرزا سلمان كه بعد از عزل و حبس او آقا جمال ناظر اكثر بیوتات گردید وی ولد آقا میرزا علی جابری اصفهانی است پدرش چند سال وزیر ابراهیمخان ذوالقدر حاكم فارس بود و مشار الیه در بلده فاخره شیراز اكتساب فضایل و كمالات نموده بوفور قابلیت و رشد و كاردانی متصف گردیده باردوی معلی آمده بتقویت میرزا عطاء الله وزیر آذربایجان. چند سال بخدمات حرز آن ولایت مشغول داشت و از جانب مشار الیه باردوی آمده چون آثار قابلیت و كاردانی در ناصیه احوالش هویدا بود مورد تربیت شاهانه گشته بعد از اخذ و قید آقا جمال كرمانی چنانچه مذكور شد بمنصب نظارت اكثر بیوتات خاتمه شریفه سرافراز گشته در سلك مقربان مجلس همایون منسلك گردید و تا حین ارتحال آن حضرت در كمال استقلال بدان خدمت قیام داشت.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 164
در زمان اسمعیل میرزا در تربیت و تقویت او مبالغه نموده حكم شده بود كه بتعظیم هیچیك از امراء عظام از مسند وزارت قیام نكند بعد از فوت اسمعیل میرزا و جلوس نواب سكندر شأن بدستور وزیر و اعتماد الدوله گردیده بیشتر از پیشتر باستقلال و در آن منصب عالی درجه كمال یافت مآل حال او در قضایای نواب سكندر شأن مرقوم كلك بیان میگردد.
خواجه ابوالقاسم از اعیان ولایت فراهان وزیر مهردار دیوان اعلی بوده مرد راست خامه صادق القول درست گفتار نیكو روش روستائی منش بود اطوار او پسندیده طبع اشرف آمده از وزارت مهر بنظارت بعضی از بیوتات سركار خاصه شریفه ترقی نمود تا حین رحلت حضرت شاه جنت- مكان بدان خدمت قیام داشت در زمان اسمعیل میرزا نیز چند گاه متكفل آن خدمت بود اعتبار تمام داشت بالاخره دامن از آن شغل درچیده روی بوطن اصلی نهاد.
میر ابوالفتوح برادر میر فضل الله شهرستانی اصفهانی ناظر عمارات سركار خاصه شریفه بود و ایشان از اولاد میر سید شریف شهرستانیاند كه در زمان خاقان سلیمان شأن مستوفی الممالك بود و این سلسله همیشه در این دولت بمناصب عالی سرفرازی داشتهاند میر فضل الله مذكور مدتها وزیر اصفهان و راتق فاتق مهمات دیوانی آنجا بود و در ایام عمل دارای املاك و رقبات كلیه شده رقم وقفیه بر آن كشید فی الجمله میر ابوالفتوح مذكور مدتی در كمال دیانت و راستی بخدمت نظارت عمارات قیام داشت میرزا محمد نام پسری داشت فاضل و فقیه و صاحب فتوی مرتكب مناصب و مشاغل دنیا نگشت فتاوی او در میان فقهاء عصر معتبر بود. احمدی بیك لشكر نویس برادر محمدی بیك لشكر نویس سابق در اوایل زمان شاه جنت مكان خواجه بیك شیرازی لشكر نویس بغایت معزز و معتبر در میان امراء و لشكریان صاحب اعتبار و ذوالاقتدار بوده چنانچه همگنان او را در پایه وزارت داشته منتظر الوزاره میدانستند بعد از فوت او محمدی بیك برادر احمدی بیك مذكور كه اوارجه نویس آذربایجان بود مرد عاقل قابل مستعد با رأی و هوش بوده بدین منصب والا ارجمندی یافت او نیز معزز و معتبر و در خدمت مرجوعه مشتغل و منظور انظار شفقت و تربیت شاهانه بود چنانچه حضرت شاه جمجاه او را كسحوك وزیر خطاب میكرد بعد از فوت او برادرش احمدی- بیك مذكور لشكر نویس شده و تا حین ارتحال شاه جنت مكان و ایام جلوس نواب سكندر شأن بدینخدمت قیام داشت و این طبقه شیرازی الاصلاند و در آنجا بطبقه خاكیه اشتهار دارند اما مدتی است كه از شیراز بیرون آمده چند كس از سلسله خاكیه در عراق و آذربایجان و اردوی معلی بمناصب ارجمند و خدمات دیوانی معزز و سربلند بودهاند و مشار الیه مرد قابل خوشنویس صاحب فضل و كمال و از مستعدان ارباب قلم بود و در اوایل جلوس همایون حضرت اعلی شاهی ظل اللهی فوت شده.
علی قلی بیك نام وزیر قورچیان عظام از اویماق عربكرلو است. پدرش حسین علی بیك مرد عاقل تعلیق نویس خوب بود بتتبع خط مولانا بهاء الدین حسین منشی سركار فیض آثار نیكو كرده بود از ظهور این دولت [121] ابد پیوند منصب وزارت قورچیان عظام بسلسله ایشان تعلق داشته و حقوق خدمت آن سلسله بدین منصب سربلندی یافته تا حین حیات بدین رتبه معزز بود در اوایل جلوس همایون شاهی ظل اللهی فوت شد.
میرزا فتح الله نام مستوفی قورچیان عظام، وی نیز اصفهانی و از اقوام
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 165
خواجه ملك است كه اول مستوفی قورچی و آخر مستوفی الممالك شد و میرزا فتح الله مذكور در آغاز جوانی بدین خدمت سرافراز شده مشمول نوازش و مورد تربیت بود همواره از مجلسیان اعلی بوده زیاده از وزیر قورچی در مهمات قورچیان دخل داشت.
اصحاب دفتر خانه اعلی: میر ابو تراب نطنزی مستوفی مال كه الحال ضابط نویس و مفرده نویس نیز میگویند و او از سادات الوشیه نطنز و داماد خواجه قاسم مستوفی بوده و در دفتر- خانه همایون ارباب قلم او را در علم سیاق استاد المحاسبین میدانستند و هدایت بیك شیرازی صاحب توجیه دیوان اعلی بود. وی از اقوام خواجه حبیب الله صاحب توجیه سابق است از سلسله ایشان جمعی كثیر در این دودمان ولایت نشان بخدمات متنوعه قیام داشتند و محل اعتماد شاهانه بودند مشار الیه مرد سنجیده راست قلم صاحب وقوف سلیم النفس پرهیزگار بود. از اوارجه نویسان خواجه محمد امین مشهور بخان ولد قاسم مستوفی كه در علم سیاق و قانون حساب دانی مصداق الولد سرابیه بود بخدمت اوارجه نویسی آذربایجان و شیروان قیام داشت. خواجه رشید بیك شیرازی الاصل و از اقوام هدایت بیك است و باوارچه نویسی عراق معزز و مرد صوفی مشرب درویش نهاد پاك اعتقاد خدا آگاه بود. آقا اسد نطنزی اوارچه نویس خراسان و كرمان، میر نعمت الله ولد اسد سوخته مشهور شیرازی بجای پدر اوارجه نویس فارس بود، آقا سیف الملوك طهرانی مستوفی ارباب تحاویل اگر چه زیاده استعدادی نداشت اما مرد رنگین خوش صحبت شیرین سخن بود، بدینجهت در مجلس بهشت آئین راه یافته از زمره مجلسیان و منظور انظار عنایات شاهانه بود
وزراء عظام ممالك محروسه: دو نفر بغایت بزرگ و عالیشأن و صاحب اقتدار بودند. میرزا عطاء الله اصفهانی كه در اوایل حال وزیر مهر بود بوزارت و ممیزی كل آذربایجان و شیروان سرافرازی یافت، و دیگری آقا كمال الدین زین العباد كرمانی چنانچه در فوق اشاره شده وزیر و ممیز كل خراسان بود اما در حین رحلت شاه جنت مكان آقا كمال فوت شده بود میرزا عطاء الله را كبرسن و شیخوخت دریافته از آن منصب معزول گردیده بود هر دو وزیر صاحب خرد سلیم النفس رعیت پرور بودند ذكر خیر و نیكنامی ایشان در خراسان و آذربایجان الی الغایة مذكور السنه و افواه خلایق و عمل ایشان در آن ولایت قدوه و قانون است و از جمعی كه در حین رحلت شاه جنت مكان بوزارت ممالك قیام داشتند میرزا هدایت الله ولد خواجه شاه حسین سارونی كه سابق وزیر ترخان بود بوزارت گیلان بیه پیش منصوب گشته بدان امر قیام داشت اما بگیلان نرفت و در درگاه معلی میبود و در زمان نواب سكندر شأن مستوفی الممالك شد بعد از قتل میرزا سلمان كه در هرات واقع شد و در محل خود گزارش خواهد یافت وزیر دیوان اعلی و اعتماد الدوله گشت، اما زیاده دخلی و در مهم عالی وزارت استقلالی نیافت، خواجه قاسم علی كه سابق وزیر حسن بیك یوزباشی استاجلو بود بوزارت آذربایجان سرافراز گشته چند سال بدان مهم قیام داشت، اما او نیز تا حین رحلت شاه جنت مكان در درگاه معلی مانده بآذربایجان نرفت مرد خیر اندیش و بسلامت نفس اتصاف داشت، تبریزی الاصل بود، و ربطی باهل صفاهان نیز داشت. برادرش خواجه عنایت تركه بجای برادر وزیر حسن بیك ولد حسین بیك شده بود و از وزرای معتبر آن زمان مرد خلیق و آدمی پسندیده سلوك بود، خواجه محمد شریف طهرانی كه از وزارت دار العباده بزد معزول شده بوزارت دار السلطنه اصفهان منصوب گشته رابطه خویشی بآقا تلای دوات دار قزوینی مشهور داشت- او نیز آدمی خوش
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 166
سلوك سلیم النفس بوده میرزا بدیع الزمان ولد آقانلای مذكور بوزارت دارالمؤمنین كاشان قیام داشت او و برادرانش بنا بر سلامت نفس و حسن سلوك با رعایا منظور انظار شفقت شاهانه بودند یك برادرش آقا محمد زمان ببعضی خدمات دار السلطنه تبریز مأمور بود و برادر دیگرش احمد بیك وزیر بعضی محال خراسان بود. میرزا عبدالباقی مشهور بزاده مخدوم ولد میر فضل اللّه شهرستانی بعد از فوت میر سید علی رضوی قمی كه وزیر دار السلطنه قزوین بود بوزارت آن ملك سرافراز گشته بدان خدمت قیام داشت در فوق بتحریر پیوست كه فضل الله صاحب املاك و [122] رقبات كلی بود و كل املاك خود را وقف كرده تولیت باسن و ارشد اولاد داده میر عبدالباقی مذكور به بیعقلی و ضایع روزگاری جمیع آنها را نابود كرده خود نیز بعد از واقعه حضرت شاه جنت مكان از ارادههای بیحاصل و تقبلات بیموقع و خواست و طلبهای عنیف انواع بلایا كشیده پریشان حال و مورد تشویشات روزگار بود.
میرزا احمد: ولد میرزا نور الله كفرانی اصفهانی وزیر سركار خاصه شریفه فارس بود و حضرت شاه جنت بارگاه را شفقت خاصی بمیرزا نور الله مذكور و پدرش بود و مشار الیه نیز بدستور پدر مشمول عنایات شاهانه بود در زمان نواب سكندر شأن بنا بر حسن خدمات و رابطه خدمتكاری كه در شیراز بآنحضرت داشت بمنصب نظارت كل سرافراز گشته ناظر مستقل مطلق العنان بود.
میر سید حسین خطیب قاینی وزیر بعضی محال خاصه شریفه دار السلطنه هرات و در آن ملك بغایت صاحب اعتبار و مشار الیه بود. میرزا محمد كرمانی كه وزیر احمد بیك افشار قورچی باشی بود بوزارت دارالارشاد اردبیل قیام داشت. چون اسامی این چند نفر كه از مشاهیر وزرای جزو بودند نگاشته كلك بیان گشت در تفصیل سایر وزرای جزو زیاده فایده نیست لهذا زبان قلم از تحریر آنها خاموشی گزید. جمعی دیگر از تاجیكیه و وزرای معزول و منصوب امراء در خدمت اشرف مشرف و معزز بود و دیگری خواجه هدایت الله كه وزیر امیر غیب سلطان بود و در میان تاجیكیه اناقه ابلغ باو عنایت شده بر سر میزد و بدین عنایت مخصوص الاقران سر مفاخرت بچرخ برین میافراشت، دیگری خواجه ضیاء الدین سلمانی اصفهانی كه وزیر عبدالله خان استاجلو بود بعد از فوت او باردوی معلی آمده از زمره مجلسیان بود. دیگری خواجه حسن نخجوانی مشهور باقساق مشرف كه هیچ منصبی نداشت و از زمره مجلسیان بود. خواجه شاه منصور فراهانی كه وزیر حیدر سلطان ترخان تركمان بود رخصت دخول مجلس همایون داشت. میر سراج الدین علی قمی وزیر معصوم بیك كه بعد از واقعه شهادت او كه در فوق بتحریر پیوست بمنصبی از مناصب دیوان سرافراز شده بود اما بدستور سابق راه ملازمت داشت.
از مشرفان بیوتات: هر چند نفر صاحب عزت و اعتبار بودند: میرزا بابائی شیرازی مشرف خزانه عامره كه در خدمت اشرف معزز و معتبر و محل اعتماد شاهانه بود.
میرزا قاسم شیرازی: مشرف طویله اكثر اوقات در طویله و میدان اسب بسعادت خدمت سرافراز بود. میرزا محمد پیشكش قوم میرزا بابای پیشكش نویس معزز و معتبر بود. میرزا حسن اصفهانی مشرف ركابخانه و قبجاجی خانه بود. میر سید سیفی برادر میر شاهمیر كه سابقا مشرف خزانه بود باشراف شترخان قیام داشت و دیگر مشرفان بودند بدین چند نفر اقتصار نمود. جمعی دیگر از اكابر و اعیان طبقه تاجیكیه در درگاه معلی بودند بعضی راه خدمت داشتند اگر چه بمهمی از مهمات جهان اختصاص
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 167
نیافته بودند اما در مجلس بهشت آئین مشیر و مشار الیه و صاحب دخل بودند خصوصا میر هاشم قمی كه از سادات موسوی دارالمؤمنین قم و مرد شیرین سخن هزال بود صاحب املاك و رقبات و ثروت و مكنت گشته در خدمت اشرف راه سخن و عرض مطالب و مدعیات ارباب حاجات زیاده از دیگران داشت گاهی رایحه منصب وزارت دیوان اعلی بمشامش میرسید اما بدین رتبه سرافرازی نیافت.
شاه جنت مكان همیشه با او بهزل و مطایبه پیش آمده توجهات هزل آمیز میفرمودند و اكثر اوقات در اثنای عزت و اعتبار بمؤاخذه و مصادره گرفتار بود و تا حین ارتحال شاه جنت مكان معزز و محترم اما از خواست و طلب عنیف خالی نبود، و دیگر از اهالی و اعیان این طبقه خواجه عبدالقادر كرمانی ولد خواجه عبد الرشید بود و از اعاظم و اكابر و اعیان ممالك بزیادتی املاك و رقبات و حاصل و منافع منفرد و ممتاز بود و از دارالامان كرمان حسب الفرمان قضا جریان بپایه سریر اعلی آمده از زمره مجلسیان بهشت آئین بود و گاهی نوید وزارت دیوان اعلی مییافت، اما او نیز بطریق میر هاشم با وجود عزت و اعتبار از تشدد ارباب حوالات آسودگی نداشت و برضا و رغبت خود دوازده هزار تومان پیشكش قبول نمود كه رخصت رفتن كرمان یافته بدستور در آن ولایت بزراعت و عمارت قیام داشته باشد. اما این مأمول بدرجه قبول نیافت تا حین ارتحال شاه جنت مكان در اردوی معلی بوده و در زمان نواب سكندر شأن رخصت انصراف یافته متوجه وطن اصلی گردید اما در آن ملك از سلوك ناپسند بكتاش خان افشار كه رایت خودسری افراخته تحصیل دار تقبل مشار الیه بود مجال اقامت نیافته متوجه عتبات عالیات گردید و مدتها در دارالسلام بغداد و آن حدود توقف نموده از بیم خفت و بیاعتباری آرزوی وطن نكرد و در آن ولایت ایام حیاتش [123] سپری گشت كلانتران و ارباب و اهالی جمعی كثیر در درگاه معلی و مجلس بهشت نشان راه مكالمه یافته بخدمات مأمور میگردیدند كه تفصیل آنها موجب اطناب بود از منشیان محمدی بیك تبریزی كججی از اقوام میرز كریا منشی الممالك بود و سابقه خدمتكاری قدیم داشت فوت شده بود و منصب انشاء ممالك باحدی مفوض نشد. میرزا محمد ولد خواجه علی بیك سرخ كرمانی كه نسبت خویشی با محمدی بیك مذكور داشت و قاضی عبداللّه جوینی و خواجه علاء الدین منصور كرهردوی بخدمت انشاء ممالك قیام نموده از زمره مجلسیان بودند میرزا محمد در زمان اسمعیل میرزا منشی- الممالك گشته بغایت معزز و محترم گردید و در زمان نواب سكندر شأن بعد از قتل میرزا سلمان مستوفی الممالك گشته در زمان ابوطالب میرزا بمنصب وزارت ترقی نمود مآل حال او در زمان خجسته نشان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی رقمزده كلك بیان خواهد گشت و هر سه از ارباب قابلیت و استعداد و زمره خوشنویسان بودند. اما قاضی عبداللّه در فن انشاء بر اقران مرتبه رجحان داشت.
ذكر حكمای مسیحیة الانفاس: از این طبقه فضیلت نشان در ممالك ایران جمعی كثیر بودند بذكر چند نفر كه سمت ملازمت اشرف داشتند و مشاهیر این طبقه اقدام رفت.
حكیم غیاث الدین علی كاشی مرد صادق القول راست گفتار ساده لوح بود و در اكتساب علوم متداوله كما ینبغی كوشیده در علم طب مرتبه كمال داشت بعد از فوت او برادرش حكیم نور الدین بملازمت اشرف فایز گشته در سلك حكماء انتظام یافت و در معالجات مرض ید بیضا نموده قولش در میانه حكماء قدوه و قانون بود و در خدمت شاه جنت مكان بجهت صدق اخلاص و راست گفتاری زیاده از اقران محل اعتماد بود.
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 168
حكیم كمال الدین حسین شیرازی حكیم فاضل دانشمند نیكو اخلاق بود در اول حال حكیم مریض اعظم شاه نعمت اللّه یزدی گردیده و در خدمت او میبود بعد از فوت او در سلك حكمای درگاه معلی منسلك گردیده اختیارات خاطر بدایع نما و نصرت طبع مسیح آسایش اكثر اوقات از سلك خطا دور افتاده معلولان علل مزمن و مریضان امراض مختلفه بیمن معالجاتش صحت مییافتند و چون بتوسعه مشرب مشهور گشته بطریق ارباب ریا زهد فروش نبود باحتمال ارتكاب شرب خمر كه اطباء بجهت صحت ابدان عموما جایز میشمارند از شاه جنت مكان زیاده توجهی نمییافت و در زمان نواب سكندر شأن ملازمت خان احمد گیلان اختیار نموده بدان ولایت رفت مدتها در خدمت او معزز و بغایت معتبر بود و والی مذكور با او مباحثه طب مینمود و اوقات حیاتش در آنجا سپری شد.
حكیم ابو نصر گیلانی مردی وجیه خوش محاوره خوش سیما و بغایت معالج خوب اكثر معالجات در اردوی معلی موافق مرض افتاده در آن فن شهرت تمام یافت و در بیماری شاه جنت مكان راه خدمت شبانروزی یافته بمحض توجه و التفات او بر سایر حكماء تعظیم جاهلانه میجست و بالاخره این معنی باعث آن شد كه در قضیه ارتحال حضرت شاه جنت مكان او را در معالجه بخیانت متهم داشته در دولتخانه همایون بدست قورچیان بقتل رسید.
میرزا محمد شیرازی قوم حكیم كمال الدین حسین حكیم فاضل دانشمند نیكو اخلاق بود و در معالجه مرض ید بیضا كار میفرمود و اكثر حكمای عصر قول او را معتبر و تصرفاتش در معالجات معتمد علیه و موثق به میدانستند جمعی از اطباء بلاتعین بشاگردی او افتخار میكردند و الحق بقراط زمان و افلاطون دوران بود غایتش او نیز بطریق حكیم كمال الدین حسین بتوسعه مشرب مشهور و از توجهات پادشاهی مهجور بود بعضی اوقات در اردوی معلی و بعضی اوقات در دارالعباده یزد روزگار میگذرانید.
حكیم عماد الدین محمود قرابت و خویشی با این دو حكیم دانشمند داشت در علم و حكمت میانه همگنان طاق و در دانشوری و حذاقت مشهور آفاق بود رسالات مرغوب و نسخهای غریب از او در علم طب و ترتیب معاجین و معالجه امراض مزمنه و مواد حاره خصوصا جرب صغیر و كبیر كه بین الجمهور بآتشك مشهور است معتمد علیه اطباء است و در اوایل در خدمت عبداللّه خان استاجلو حاكم شیروان بود عبدالله خان بجهتی از جهات تغیر مزاج با او نموده آتش غضبش افروخته گشته او را بسرما و برف تعذیب كرد دیوانهوار بكشت تا صباح او را در میان برف گذاشته بود جناب حكمت مآب بافراط خوردن افیون علاج خود كرده اگر چه در آن بلیه سالم ماند اما رعشه بر او طاری گشته تا حین حیات صاحب رعشه بود چون خود افیونی بود بافیون اعتقاد تمام داشت چون شاه جنت مكان در رواج و رونق آستانه مقدسه حضرت امام الجن و الانس باقصی الغایه توجه مرعی داشته از هر طبقه آنچه بهتر بود بخدمات آن سركار تعیین میفرمودند او نیز بطبابت سركار فیض آثار مأمور گشته مدتها در مشهد مقدس معلی بمعالجه مرض مشغولی [134] داشت و الحق جامع صفات و كمال و زبده اصحاب گزیده و ارباب افضال بود.
حكیم ابوالفتح تبریزی مشار الیه از اطباء شهر تبریز است چون حقیر الجثه
تاریخ عالمآرای عباسی، ج1، ص: 169
بود بین الجمهور بحكیم كوچك اشتهار دارد و در آن شهر از سایر اطباء امتیاز تمام داشت و در تشخیص مرض و احوال مرض منفرد بود و اگر مریض خبطی زده بود بیآنكه بسؤال احتیاج داشته باشد از دیدن نبض ادراك آن خبط نموده اظهار میكرد كه این كوفت از اكل و شرب غذای كذا و شربت كذا است ونكسی اگر واقع شده بود سبب آنرا اظهار میكرد و اكثر اوقات مطابق واقع میافتاد و این شیوه را بسرحد اعجاز رسانیده بود. جناب حكمت مآب در زمان سلطنت اسمعیل میرزا در خدمت او قرب و منزلت تمام یافته از جمله مقربان و محرمان حریم عزت گردید و از سایر اكفاء و اقران بشرف قرب و منزلت امتیاز داشت و در زمان نواب سكندر شأن كه امیر خان موصلوی تركمان كه حاكم تبریز بود و امیر الامراء آذربایجان جناب حكمت مآب در سلك ملازمان خان درآمده در خدمت او تقرب تمام داشت.
بعد از واقعه امیر خان چون از هوا خواهان او بود نواب جهانبانی التفاتی بحال او نكرد اما در زمان اعلی شاهی ظل اللهی ترقی تمام كرده از محرمان حریم قدس گردید و بالاخره بمفهوم این مصراع كه «محرم بیك نقطه مجرم شود» گرفتار آمده پیمانه حیات را كه از شربت ناگوار ممات لبریز شده بود لاجرعه بسركشیده بسر بستر فنا غنود.
حكیم یار علی طهرانی مشهور بحكیم خیری مرد فاضل صاحب حال و از اصحاب فضل و كمال و بسیار خوش صحبت و شكفته طبع و مطایبه دوست بود و شاه جنت مكانرا توجه و التفات تمام بمشار الیه بود و بخدمت معالجه غرباء و مردم بیمؤنت گشته رتق و فتق شربتخانه خیری بآن جناب تعلق داشت. بدینجهت بحكیم خیری مشهور شده بود و دو پسر قابل داشت حكیم نورالدین علی و حكیم شرف هر دو مورد تربیت پدر بودند و در خدمت مرجوعه معاونتش مینمودند مرد سخی طبع مهمان دوست بود در آخر ایام حیات او و پسرانش هر دو از زراعت و عمارت و محصول حلال خود سفره درویشان بر سر راه گشود، بخدمت اعزه و آینده و رونده قیام مینمودند.
میر روح الله قاضی جهانی كه از سادات عظیم القدر سیفی حسینی قزوین است اوصاف حمیده والد وجد او از غایت شهرت از بیان مستغنی است آثار جلالت و بزرگی از ناصیه احوالش ظاهر و نمایان و باخلاص رضیه و اطوار مرضیه بین الاكابر و الاعیان موصوف و بحلیه فضل و دانش آراسته بوفور قابلیت و استعداد پیراسته بعد از اكتساب علوم متداوله ذوق علم طب یافته درین فن شریف مهارت تمام داشت اگرچه بمعالجه مرضی كمتر پرداختی اما تصرفاتش در معالجات عمل و امراض پسندیده خواص اطباء میافتاد طبیب زادگان اكثر در خدمت او مباحثه علم طب نموده بشاگردی او افتخار میكردند. شكسته نستعلیق را بسیار خود مینوشت. در زمان نواب سكندر شأن در قزوین سقم بر مزاجش مستولی شده طبیب قضا دست تصرف از معالجه بدنش كوتاه كرده در عالم جوانی مقیم عالم جاودانی گردید دیگر اطباء حاذق در ممالك بودند مثل حكیم نور الدین علی یزدی و میر ابوالقاسم شیرازی و حكیم علاء تبریزی و اطباء اصفهانی چون غرض تعداد ملازمان ركاب اقدس شاه جنت مكان و اعزه اردوی معلی بود زبان قلم را از توصیف كل آنها كشیده داشت و بذكر احوال سایر مستعدان پرداخت.