Skip to main content

بایگانی ماهانه ارگ ایران همراه تعداد نوشته ها

هفت نوشته تازه ارگ ایران

بررسی تاریخ جهانگشای جوینی 2

جلد اول
بررسی تاريخ جهانگشاي جويني 2
مقدمه و دیدگاه و تفسیر و بررسی انوش راوید و فهرست لینک های کتاب در اینجا.
 
توجه:  نظرات و تحلیل های من انوش راوید در زیر مطالب کتاب،  در همین برگه با خط قرمز است.
 
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 1
[دیباچه کتاب]
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم سپاس و ثنا معبودی راست که واجب الوجودست، مسجودی که وجود او واهب انوار عقل و جودست، آفریدگاری که اثبات وحدانیّت او در هر ذرّه از ذرّات مکوّنات موجودست، پروردگاری که باختلاف لغات و صفات شکر روایع بدایع صنایع او مقصودست، رزّاقی که از راه ربوبیّت بر مائده کرمش موحّد و ملحد یکسانست، خلّاقی که معلومات مبدعات فطرتش از کمال قدرت او یک داستانست، عظیمی که بلبل خوش‌الحان و نغمت بذکر الوان نعمت او هزار دستانست، کریمی که یک قطره از بحار موهبت او باران مدرار نیسانست، غفّاری که نسیم لطفش مادّه بقاء هردوستار آمد، قهّاری که جلّاد عنفش تیغ آبدار تاتار گشت، ظاهری که عقول عقلا در عظمت کمال او حایرست، باطنی که اوهام و افهام ازکنه معرفت جلال او قاصرست، احدی که مقتصدان اودیه هدی و مقتبسان بادیه هوی را مطلوب اوست، صمدی که عاشقان حقیقت و فاسقان صورت‌پرست را محبوب اوست،
کفر و اسلام در رهش پویان*وحده لا شریک له گویان و وفود درود آفرینش بر نور حدیقه آفرینش و نور حدقه اهل بینش خاتم انبیا محمّد مصطفی باد، درودی که از توی «1» آن بوی اخلاص بمشامّ مشتاقان قدس رسد و از رایحه آن ملأ اعلی بر موافقت ساکنان روضه رضا نثار
______________________________
(1) کذا فی ب ج ه، د: بوی، آ: نوی؟؟؟،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 2
صلوات طیّبات بروح مطهّر مکرّم او ایثار کند، و همچنین برگزیدگان امّت و متبّعان سنّت او از یاران و اهل خاندان که نجوم آسمان هدایت و رجوم شیطان غوایت‌اند ثنائی که بحلیه صفا و زیور حقیقت آراسته باشد و امداد آن بامتداد ایّام و لیالی پیوسته، چون در شهور سنه خمسین و ستّمایة بخت مطاوعت نمود و سعادت مساعدت کرد شرف «1» تقبیل عتبه بارگاه پادشاه جهان فرمان ده زمین و زمان مادّه نعمت امن و امان خان همه خانان منکو قاآن‌که فتح و نصرت بر اعداء دولت و دین بلواء او معقود باد و سایه همایونش بر همه جهانیان ممدود دست داد و آثار معدلتی که خلایق بتازگی بواسطه آن چون طفلان کلأ و اشجار بخاصّیّت گریه ابر بهار خنده‌زنان شوند انتعاشی گرفتند و بوسیلت آن بار دیگر ارتیاشی یافتند امتثال فرمان ربّانی را که فَانْظُرْ إِلی آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها مشاهده افتاد باصره بصیرت بمطالعه آن مشرّف گشت و سامعه حقیقت بندای
ایّها العشّاق باز آن دلستان آمد پدیدجان برافشانید کان آرام جان آمد پدید مشنّف، اخبار عدل نوشروانی در حذای آن مکتوم بود، و آثار عقل فریدونی در ازای آن معدوم نمود، نفحات شمال شمایل انصاف شامل او اطراف عالم را معطّر گردانیده، و آفتاب عواطف پادشاهانه او اصناف بنی آدم را منوّر کرده، باد شمشیر آبدارش آتش در خرمن دشمن خاکسار انداخته، مطیعان و بندگان حضرتش سریر خیمه بر ثریّا افراخته، مخالفان از خوف بأس و سطوت «2» او شراب و بیل چشیده، دست سیاست و هیبت او چشم فتنه را بمیل کشیده، برین سیاقت و هیأت چون حضرت با شکوه و هیبت او را که مجدّر «3» شفاه و معفّر جباه شاهان نامدارست مطالعت افتاد جمعی از یاران وفا و اخوان صفا که وعثاء سفر بحضور همایونشان سهولت حضر داشت
______________________________
(1) ب: و شرف،
(2) آ ه: سطوات،
(3) کذا فی آ ه، ب: مخدّر، و: محدّر، ج محو شده، د جای کلمه خالی است،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 3
اشارتی راندند که برای تخلید مآثر گزیده و تأبید مفاخر پسندیده پادشاه وقت جوان جوان‌بخت پیر عزیمت خجسته‌فال پاکیزه‌خصال تاریخی می‌باید پرداخت و تقیید اخبار و آثار او را مجموعه ساخت که ناسخ آیات قیاصره و ماحی روایات اکاسره شود و هرچند بر رای ارباب فصاحت و فطانت و اصحاب درایت و کفایت پوشیده نماند که غضارت و نضارت چهره آداب و رونق و طراوت اولو الألباب بواسطه مربیّان این صنعت و پرورندگان این حرفت تواند بود
الا لیت شعری هل اری الدّهر واحدا*قرینا له حسن الثّناء قرین
فأشکو و یشکو ما بقلبی و قلبه*کلانا علی شکوی اخیه امین و بسبب تغییر «1» روزگار و تأثیر فلک دوّار و گردش گردون دون و اختلاف عالم بوقلمون مدارس درس مندرس و معالم علم منطمس گشته و طبقه طلبه آن در دست لگدکوب حوادث پای‌مال زمانه غدّار و روزگار مکّار شدند و بصنوف صروف فتن و محن گرفتار و در معرض تفرقه و بوار معرّض سیوف آبدار شدند و در حجاب تراب متواری ماندند
هنر اکنون همه در خاک طلب باید کردزانک اندر دل خاکند همه پرهنران و در ایّام متقدّم که عقد دولت فضل و مدّعیان آن منتظم بود
اذا العیش غضّ و الشّباب مساعد*و فی حدثان الدّهر عنک غفول افاضل عالم و اماثل بنی آدم را چون همّت بر ابقای ذکر جمیل مصروف بودست و بر احیای مراسم جلیل موقوف و صاحب‌نظر را که بدیده فکرت در خواتیم و سرانجام امور تأمّلی باشد معلوم و مقرّر شود که بقای نام نیک سبب حیات جاودانی است، و ذکر الفتی عمره الثّانی 1،
و اذا الفتی لاقی الحمام رأیته*لولا الثّناء کأنّه لم یولد
______________________________
(1) ب: تغیّر،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 4
لاجرم فصحای شعرا و کتّاب بلغای تازی و پارسی نظما و نثرا در شرح احوال ملوک عصر و صنادید دهر تصانیف می‌پرداختند و در تقریر احوال ایشان تآلیف می‌ساختند و اکنون بسیط زمین عموما و بلاد خراسان خصوصا که مطلع سعادات و مبرّات و موضع مرادات و خیرات بود و منبع علما و مجمع فضلا و مربع هنرمندان و مرتع خردمندان و مشرع کفاة و مکرع دهاة و لفظ درربار نبوی را ازین معنی اخبارست العلم شجرة اصلها بمکّة و ثمرها بخراسان از پیرایه وجود متجلببان جلباب علوم و متحلّیان بحلیت هنر و آداب خالی شد و جمعی که بحقیقت حکم فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصّلوة و اتّبعوا الشّهوات دارند باقی ماندند
ذهب الّذین یعاش فی اکنافهم*و بقیت فی خلف کجلد الأجرب 2 و پدرم را صاحب دیوان بهاء الدّین محمّد بن محمّد الجوینی لازالت دوحة الفضل بمکانه ناضرة و عیون المکارم الیه ناظرة درین معنی قصیده‌ایست از مطلع آن دو بیت ثبت کرد
حنانیک رسم الحقّ و الصّدق قد عفا*و انّ اساس المکرمات علی شفا
منینا بأعقاب قد اتّخذوا عمی*لأعقابهم مشطا و للمشط منشفا کذب و تزویر را وعظ و تذکیر دانند و تحرمز و نمیمت را صرامت و شهامت نام کنند
و یعتدّه قوم کثیر تجارة*و یمنعنی عن ذاک دینی و منصبی و زبان و خطّ ایغوری را فضل و هنر تمام شناسند هریک از ابناء السّوق در زیّ اهل فسوق امیری گشته و هر مزدوری دستوری و هر مزوّری وزیری و هر مدبری دبیری و هر مستدفی «1» مستوفیی و هر مسرفی
______________________________
(1) کذا فی آ، ب: مستدفنی، د: مستدفی، ه: مستدفئی، و: مستندفی، ج ندارد، و مقصود ازین کلمه و ضبط آن معلوم نشد،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 5
مشرفی و هر شیطانی نایب دیوانی و هر کون خری سر صدری و هر شاگرد پایگاهی خداوند حرمت و جاهی و هر فرّاشی صاحب دور باشی و هر جافیی کافیی و هر خسی کسی و هر خسیسی رئیسی و هر غادری قادری و هر دستاربندی بزرگوار دانشمندی و هر جمّالی از کثرت مال با جمالی و هر حمّالی از مساعدت اقبال با فسحت حالی
و ما تستوی احساب قوم توورثت* قدیما و احساب نبتن مع البقل 3
آزاده‌دلان گوش بمالش دادند*وز حسرت و غم سینه بنالش دادند
پشت هنر آن روز شکستست درست*کین بی‌هنران پشت ببالش دادند
کم اردنا ذاک الزّمان بمدح*فشغلنا بذمّ هذا الزّمان ضرط و صفع را از لطف طبع طبع اللّه علی قلوبهم پندارند و مشاتمت و سفاهت را از نتایج خاطر بی‌خطر شناسند در چنین زمانی که قحط سال مروّت و فتوّت باشد و روز بازار ضلالت و جهالت اخیار ممتحن و خوار و اشرار ممکّن و در کار کریم فاضل تافته دام محنت و لئیم جاهل یافته کام نعمت هر آزادی بی‌زادی و هر رادی مردودی و هر نسیبی بی‌نصیبی و هر حسیبی نه در حسابی و هر داهیی قرین هر داهیه و هر محدّثی رهین حادثه و هر عاقلی اسیر عاقله و هر کاملی مبتلی بنازله و هر عزیزی تابع هر ذلیلی باضطرار و هر با تمییزی در دست هر فرومایه گرفتار
رأیت الدّهر یرفع کلّ وغد*و یخفض کلّ ذی شیم شریفه
کمثل البحر یغرق کلّ درّ*و لا ینفکّ تطفو فیه جیفه
و کالمیزان یخفض کلّ واف*و یرفع کلّ ذی زنة خفیفه توان دانست که در ارتقاء مدارج علیا و استقراء مدارج قصوی ارباب فطانت و اصحاب کیاست مجهود تا بچه غایت بذل کنند و بحکم آنک النّاس بزمانهم اشبه منهم بآبائهم اوّل ریعان شباب که هنگام استحکام قواعد فضایل و آداب بود اقوال ابناء الزّمان و اتراب و اقران که اخوان دیوان‌اند
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 6
امتثال کردم و پیش از آنکه سنّ شبیبت «1» بیست «2» بدندان «3» گیرد «4» بکار تحریر و دیوان اشتغال نمودم و بممارست اشغال و ملابست اعمال در اکتساب علوم اهمال فرمودم و از نصیحت پدر خویش مدّ اللّه فی عمره مدّا و جعل بینه و بین النّوائب سدّا که زیور هر عاطل است و دستور هر عاقل غافل ماندم
بنیّ اجتهد لاقتناء العلوم*تفز باجتناء ثمار المنی
الم تر فی رقعة بیذقا*اذا جدّ فی سیره فرزنا «5»
فأجدادنا الغرّ قد اسّسوا*من المجد شمّ المبانی لنا
فان لم نشدها بمجهودنا*ستنهار و اللّه تلک البنی امّا
نیک‌خواهان دهند پند و لیک*نیکبختان بوند پندپذیر و اکنون که عقل که عقال جنون جوانانست روی نمود و ترقی سنّ که لجام نزاقت شبّان است بالا گرفت و بحدّ آن رسید که
و تلفّتت سبع الی عشرین من*حججی و کفّ العقل من غلوائی ندامت و تلهّف بر فوت ایّام تحصیل مربح نیست چنانک حسرت و تأسّف بر اعوام تعطیل منجح نه
افسوس که عمر نابیوسی «6» بگذشت*وین عمر چو جان عزیز از سی بگذشت
اکنون چه خوشی و گر خوشی دست دهد*صد کاسه بنانی چو عروسی بگذشت و مع هذا چون بچند نوبت دیار ماوراء النّهر و ترکستان تا سرحدّ ماچین
______________________________
(1) آ: شست، ب ه و: شیبت، د: شببت، ج ندارد،
(2) ب ج و ندارد، ه:
پدید آید،
(3) د: دندان،
(4) یعنی قبل از آنکه بسنّ بیست سالگی رسم و غرض مشاکله بین سنّ و دندان است ولی مقصود ازین اصطلاح معلوم نشد،
(5) استعمال فرزن بمعنی قرزین شدن پیاده شطرنج خطاست و غیر مسموع و صواب تفرزن است،
(6) یعنی فجأة و ناگهان، آ د: به ببوسی، ب: به‌به ببوسی، ه: ما ببوسی، و: مه ببوسی، و ندارد،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 7
و اقصی چین که مقرّ سریر مملکت و اروغ اسباط چنگز خان است و واسطه عقد ملک ایشان مطالعت افتاد و بعضی احوال معاینه رفت و از معتبران و مقبول قولان وقایع گذشته را استماع افتاد و از التزام اشارت دوستان که حکم جزم است چون چاره ندید عدول نتوانست و امتثال امر عزیزان را حتما مقضیّا «1» دانست آنچ مقرّر و محقّق گشت در قید کتابت کشید و مجموعه این حکایات را بتاریخ جهانگشای جوینی موسوم گردانید
خلت الدّیار فسدت غیر مسوّد*و من الشّقاء تفرّدی بالسّودد 4 از خداوندان فضل و افضال که عین الکمال از ساحت جلال ایشان دور باد و مبانی مکارم و معالی بوجود ایشان معمور سزد که بر رکاکت و قصور الفاظ و عبارت از راه کرم ذیل عفو و اقالت پوشانند چه مدّت ده سال میشود که پای در راه اغتراب نهاده است و از تحصیل اجتناب نموده و اوراق علوم نسج علیه العنکبوت شده و نقوش آن از صحیفه خاطر محو گشته، ع، کالخطّ یرسم فی بسیط الماء، و بر خطوات خطّیات «2» که آدمی از آن مصون نماند و لکلّ جواد کبوة انگشت اعتراض ننهند
اذا احسست فی لفظی فتورا*و خطّی و البراعة و البیان
فلا ترتب لفهمی انّ رقصی*علی مقدار ایقاع الزّمان و اگر در اطراف تفریط و افراط طریق انبساط مسلوک داشته است حکم آیت وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً در پیش نظر اشرف آرند چه غرض عرض این حکایات و تقریر و تحریر صورت واقعات دو مقصود را که فائده دین و دنیا حاصل باشد شاملست، آنچ دینی است اگر صاحب‌نظری پاکیزه گوهری که منصف و مقتصد باشد درین معانی بچشم حقد و حسد که مظهر
______________________________
(1) آ: احتمای مفصی،
(2) آ: و خطیات،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 8
و مبدی معایب است و منشی مساوی و مثالب و تولّد آن از نتیجه دناءت همّت و خساست طینت، ننگرد و بعین رضا و وفا که مقابح را در صورت زیبا بیند و پلاس لباس دیبا پندارد نظر نکند
و عین الرّضا عن کلّ عیب کلیلة*و لکنّ عین السّخط تبدی المساویا 5 بلک متوسّطوار تأمّلی بشرط امانت و دیانت واجب دارد و خیر الأمور اوسطها
علی انّنی راض بان احمل الهوی*و اخلص منه لا علیّ و لا لیا و درین مقالات تفکّری کند و درین مقامات که بواسطه اقلام اعلام می‌رود تدبّری نماید غطاء شکّ و ریبت و غشاء ظنّ و شبهت از بصیرت او مرتفع شود و بر خاطر و ضمیر او مخفیّ و مستور «1» نماند که هرچ از خیر و شرّ و نفع و ضرّ درین عالم کون و فساد بظهور می‌پیوندد بتقدیر حکیمی مختار منوط است و بارادت قادری کامگار مربوط که صادرات افعال او بر قانون حکمت و مقتضای فضیلت و معدلت تواند بود و آنچ از وقایع واقع شود از تخریب بلاد و تفریق عباد از نکبت اخیار و استیلای اشرار حکمتها در ضمن آن مدرج «2» باشد قال اللّه تعالی عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ و حکیم سنائی می‌فرماید
خواه اومید گیر و خواهی بیم*هیچ هرزه نیافرید حکیم
در جهان آنچ رفت و آنچ آید*و آنچ هست آن چنان همی‌باید و بدیع همدانی راست در رساله لا ترادّوا اللّه فی مراده و لا تکاثروه فی بلاده انّ الأرض للّه یورثها من یشاء من عباده، آنچ اسرارست کسی را خود بدان اطّلاع و وقوف نیست که در آن دریا غوّاصی کند کدام طایفه را در آن افق پرواز تواند بود یا کدام فهم و وهم را از آن وادی گذر و جواز ع، من از کجا سخن سرّ مملکت ز کجا، و ما یعلم الغیب الّا اللّه
______________________________
(1) کذا فی ب ج و، و فی آ: منوی، د: منون، ه ندارد،
(2) د ه و: مندرج،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 9
ازین راز جان تو آگاه نیست‌بدین پرده اندر ترا راه نیست امّا آنچ از راه عقل و نقل بدان می‌توان رسید و از وهم و فهم نه دورست در دو قسم محصورست، اوّل ظهور معجزه نبوّت است و دوّم کلام، و معجزه ازین قوی‌تر تواند بود که بعد ششصد و اند سال تحقیق حدیث زویت لی الأرض فأریت مشارقها و مغاربها و سیبلغ ملک امّتی ما زوی لی منها در ضمن خروج لشکر بیگانه میسّر شود و فیضان انوار شعاع خور عجب ننماید چنانک رطوبت از آب و حرارت از آتش بلک هر نور که بواسطه ظلمت درفشان شود نیک بدیع و غریب باشد
بنمردیم تا ز بو العجبی*بندیدیم صبح نیم شبان تا بدان سبب لوای اسلام افراخته‌تر شود و شمع دین افروخته‌تر و آفتاب دین محمّدی سایه بر دیاری افکند که بوی اسلام مشامّ ایشان را معطّر نگردانیده بود و آواز تکبیر و اذان سمع ایشان را ذوق نداده و جز پای ناپاک عبدة الّلات و العزّی خاک ایشان را بنسوده و اکنون چندان مؤمن موحّد روی بدان جانب نهاده است و تا اقصای دیار مشرق رسیده و ساکن و متوطّن گشته که از حدّ حصر و احصا تجاوز نمودست بعضی آنست که بوقت استخلاص ماوراء النّهر و خراسان باسم پیشوری و جانور داری جماعتی را بحشر بدان حدود رانده و طایفه بسیار آنند که از منتهای مغرب و عراقین و شام و غیر آن از بلاد اسلام بر سبیل تجارت و سیاحت طوفی کرده‌اند و بهر طرفی و شهری رسیده و شهرتی یافته و طرفه دیده عصای قرار آنجا انداخته‌اند و نیّت اقامت کرده و متأهّل شده و دور و قصور بنا نهاده و در مقابل بیوت اصنام صوامع اسلام ساخته و مدارس افراخته و علما بتعلیم و افادت و مقتبسان علوم باستفادت اشتغال نموده گوئی اشارت از حدیث اطلبوا العلم و لو بالصّین با بنای این زمانست و بطایفه که درین دور عهد موجودند، و اولاد مشرکان بعضی آنچ در ذلّ رقّیت در دست مسلمانان آمده‌اند و عزّ
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 10
اسلام حاصل کرده و جماعتی آنند که چون پرتو انوار هدی در دل حجری صفت فهی کالحجارة او اشدّ قسوة تأثیر نمودست چون خاصّیّت اشعّه آفتاب که در احجار پدید آید و جواهر خوشاب بواسطه آن ظاهر گردد شرف دین یافته‌اند، و بسبب یمن برکات اهل ایمان در هر طرفی که طرف در آن جولانی می‌نماید از کثرت موحّدان مسلمانان مصری جامع می‌بیند و در میان ظلمت نوری ساطع و در زعم جماعت منزویان بت پرستان که بلغت ایشان توین «1» خوانند آنست که پیش از اقامت مسلمانان و ادامت تکبیر و اقامت اقام اللّه و ادامها بتان را با ایشان مکالمت بود و انّ الشّیاطین لیوحون الی اولیائهم و اکنون از شومی قدم مسلمانان با ایشان خشم گرفته‌اند و سخن نمی‌گویند ختم اللّه علی افواههم و هر آینه چنین اقتضا کند جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً هرکجا که انوار ولاء حقّ تجلّی کند ظلمات کفر و فسوق مضمحلّ و متلاشی شود چون ضباب که بارتفاع آفتاب پایدار نبود
چون صبح ولاء حق دمیدن گیرد*دیو از همه آفاق رمیدن گیرد
جائی برسد مرد که در هر نفسی*بی‌زحمت دیده دوست دیدن گیرد آن جماعت که درجه شهادت یافته‌اند و آن افضل و اکمل درجاتست بعد از مرتبت نبوّت نزدیک حضرت جلالت از حمل آصار و ثقل اوزار که در روزگار امن و فراغ اقتراف کرده باشند بشمشیر آبدار السّیف محّاء الذّنوب گران پلّه و سبک‌بار شده وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ
و انّ دما اجریته بک فاخر*و انّ فؤادا رعته لک حامد و بقایای آنک «2» اولو الأبصار بوده باشد «3» تنبیه و اعتبار حاصل آمده،
______________________________
(1) ب و: تونین، ج: توبین، د: نوین، آ: مومن؟؟؟، ه: مومین؟؟؟، این کلمه مکرّر درین کتاب استعمال شده است و بمعنی کشیش بت‌پرستان است، رجوع کنید بحواشی مسیو بلوشه بر جامع التّواریخ ص 313،
(2) ج: آنانک،
(3) ج د ه: بوده باشند،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 11
و فایده دنیاوی آنست که هرکس امثال قوّت و شوکت لشکر مغول با موافقت قضا و قدر بهرچ روی بدان می‌آرند ازین مقامات و روایات که از شایبه لاف و ریبت کذب مبرّاست و چه جای بهتان است که این حکایات از آن واضح‌تر و لایح‌ترست که هیچ آفریده را در آن اشتباهی آید
همانا که تا رستخیز این سخن*میان بزرگان نگردد کهن معلوم کنند فرمان ربّانی را که وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ امام و مقتدی سازند و چون یاسا و آئین مغول آنست که هرکس ایل و مطیع ایشان شد از سطوت و معرّت بأس ایشان ایمن و فارغ گشت و متعرّض ادیان و ملل نیز نه‌اند و چه جای تعرّض است بلک مقوّیان‌اند و برهان این دعوی قوله علیه السّلام انّ اللّه لیؤیّد هذا الدّین بقوم لا خلاق لهم و احبار اخیار «1» هر ملّتی را از صنوف عوارضات و محن مؤن و اوقاف «2» و مسبّلات و حرّاث و زرّاع ایشان را معاف و مسلّم داشته‌اند و هیچ‌کس را مجال آن نه که با آن طایفه سخن محال تواند گفت و بتخصیص ائمّه دین محمّدی را خاصّه اکنون که عهد دولت پادشاه منکو قاآن است و اروغ و اولاد و احفاد چنگز خان چند پادشاه زاده‌اند که شرف اسلام ایشان را با دولت دنیا جمع شدست و اتباع و اشیاع و خیل و حیل «3» ایشان خود چندان اند که بزیور عزّ دین آراسته و پیراسته شده‌اند که در عدّ و حصر نیاید «4» برین موجبات واجب میشود که «5» از روی عقل که ابلق ایّام در زیر ران فرمان ایشان رام است که بر قضیّت حکم ربّانی و ان جنحوا للسّلم فاجنح لها بروند و ایل و منقاد گردند و ترک عصیان و عناد گیرند برآن جمله که صاحب شریعت بیان می‌فرماید اترکوا التّرک ما ترکوکم فانّهم اصحاب بأس شدید و نفس و مال را در حصن عصمت و پناه امان آرند و اللّه
______________________________
(1) ب د: اخیار احبار، ج: احبار، ه: اخیار،
(2) عطف است باحبار اخیار،
(3) کذا فی نسخة الاساس (؟)، و فی ب: و جیل و خیل، و فی ج د ه: و خیل،
(4) ب د ه: نیایند،
(5) ب و ندارد، ج: تا، و عبارت خالی از رکاکت نیست،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 12
یهدی من یشاء الی صراط مستقیم، چون در هردوری و قرنی بندگان را بطر نعمت و نخوت ثروت و خیلای رفاهیت از قیام بالتزام اوامر باری جلّت قدرته و علت کلمته مانع می‌آمدست و بر اقدام بر معاصی باعث و محرّض میگشته کلّا انّ الأنسان لیطغی ان رآه استغنی تنبیه و تعریک هر قومی را فراخور طغیان و نسبت کفران تأدیبی تقدیم می‌رفته است و اعتبار اولوا الأبصار را بحسب گناه و ارتکاب آن بلائی یا مؤاخذتی می‌رفته چنانک در عهد نوح علیه السّلام طوفان آب عامّ شد و در عهد ثمود عذاب اهل عاد را و همچنین هر امّتی را انواع عذابها از مسخ و استیلای مؤذیات و قحط و غیر آن‌که در قصص ذکر آن مثبت است و چون نوبت دولت خاتم رسالت علیه افضل الصّلوات الزّاکیات در رسید از حضرت عزّت و جلالت استدعا کرد تا صنوف عذابها و بلیّات که هر امّتی را سبب معصیت می‌فرستاده است از ذمّت امّت او مرفوع شدست و این تشریف امّت او را طراز فضایل دیگر شده مگر عذاب سیف که بعرض قبول و هدف اجابت نرسیدست و جار اللّه العلّامة در تفسیر کشّاف در سورة الأنعام در آیت قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلی أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ الآیة آوردست نقلا عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سألت اللّه ان لا یبعث علی امّتی عذابا من فوقهم و من تحت ارجلهم فأعطانی ذلک و سألته ان لا یجعل بأسهم بینهم فمنعنی و اخبرنی جبرئیل انّ فناء امّتی بالسّیف و از روی عقل چنین اقتضا میکند و واجب میشود که اگر تهدید سیف نیز که وعید عاجل است در توقّف ماندی و بآجل موعود قناعت رفتی کارها اختلال پذیرفتی و عوامّ که پای بسته ما یزع السّلطان «1» اند دست گشاده شدندی خواصّ در کنج بلا و زاویه عنا بماندندی و بعضی از منافع و انزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للنّاس باطل گشتی چه بی‌این ادات درهای داد
______________________________
(1) اشاره است بحدیث معروف من یزع السلطان اکثر ممّن یزع القران (رجوع کنید بلسان العرب در و ز ع)، و در جمیع نسخ «ما یزع» دارد،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 13
و انصاف که بواسطه و أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ مفتوح و گشاده است مغلق ماندی و نظام مصالح عباد بیکبارگی مختلّ «1» گشتی و ازینجا روشن شود و ظلمت شکّ برخیزد که هرچ در ازل الآزال تقدیر رفته است خیرت بندگان حقّ جلّ شأنه و عمّ سلطانه در آنست و چون دور ششصد و اند رسید از مبعث او بکافّه خلایق کثرت مال و فسحت آمال سبب طغیان و اختزال شد إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ و در محکم کلام مجید اوست که لَمْ یَکُنْ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُری بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ وسوسه شیطان ایشان را از راه سداد و جادّه رشاد دور انداخت
کفر آمد و دین وسوسه شیطان برد*عشق آمد و عقل عشوه جانان برد
ای بی‌خبر از عاقبت انصاف بده*ضایع‌تر ازین عمر بسر بتوان «2» برد إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِیلٌ ما هُمْ
و جرم جرّه سفهاء قوم*فحلّ بغیر جارمه العذاب 6
گله از روزگار بیهده چیست*هرچه بر ماست هم ز کرده ماست خواست حق تقدّست اسماؤه آن بود که آن جماعت از خواب غفلت متیقّظ شوند النّاس نیام فاذا ماتوا انتبهوا و از سکرت جهالت افاقتی یابند و بدان سبب اعقاب و اولاد ایشان را تنبیهی باشد و اعجاز دین محمّدی نیز در اوج آن حاصل شود چنانک در مقدّمه شمّه ازین معانی تقریر رفته است یک کس را آماده کند و نهاد او را حقیبه انواع تسلّط و اقتحام و شطط و انتقام گرداند و باز آنرا بخصال محموده و خلال پسندیده با مقام اعتدال آرد چنانک مداوی حاذق در دفع امراض مذمومه محموده در مسهلات بکار دارد و باز آنرا مصلحات واجب داند تا مزاج بکلّی از قرار اصل منحرف نشود و تغیّر نپذیرد و بحسب طبیعت موادّ را دفع کند و حکیم اکبر بطباع و امزجه بندگان خویش نیک خبیر تواند بود و
______________________________
(1) آ د ه: منحلّ،
(2) ج د ه: نتوان،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 14
باستعمال ادویه که ملائم وقت و مناسب طبیعت دهد بصیر إِنَّ اللَّهَ تعالی لَخَبِیرٌ بَصِیرٌ،
   نظر انوش راوید:  در صفحات بالا هیچ موضوع تاریخی مطرح نشده،  و فقط بازی با کلمات است،  تا خواننده را به راه خود بیاورد،  یا القا کند که یک کتاب مهم می خواند.  در ضمن از اقصی چین نوشته،  در آن زمان کشور چین کنونی،  به استان های مرکزی ایران گفته می شد،  نه به کشور چین،  کشور چین ده ها حکومت بود،  و هر کدام به نام حکومت و پادشاهی یا خوانینش نامیده می شد.
      درضمن باید دید چرا و یا چه کاسه ای زیر نیم کاسه است،  که در این کتاب از دین های اولیه مغولستانی ننوشته،  و پافشاری در اسلام دارد.  گمان من این است،  که چون از مغولستان نمی دانسته،  و می خواسته یک موضوع در جریان های اسلامی را پیش ببرد.  
فصل در چگونگی احوال مغول پیش از عهد دولت و خروج چنگز خان‌
همای اقبال چون آشیانه «1» کسی را مأوی خواهد ساخت و صدای ادبار آستانه دیگری را ملازمت نمود اگرچه میان ایشان درجات نیک متفاوت است آن یکی در اوج دولت و دیگری در حضیض مذلّت امّا مقبل را قلّت آلت و ضعف حالت از ادراک بمقصود مانع نیست.  هر آنکو مهیّا بود دولتی را*اگر او نجوید بجویدش دولت 7 و مدبر را کثرت عدّت و فرط اهبت از امساک موجود نافع نه ع، ألجدّ و ما لم یعنه الجدّ غدّار، و تدبیر انسان ایشان را دست ردّ بر پیشانی نتواند نهاد و اذا اقبل اقبل و اذا ادبر ادبر و اگر بحیلت و شوکت و مال و نعمت کاری میسّر شدی ملک و دولت از خاندان ملوک گذشته بدیگری انتقال نکردی و چون نوبت زوال دولت ایشان در رسید نه حیلت و عزایم و آراء ایشان را دستگیری توانست کرد و نه غلبه جنود و قوّت پای‌مردی نمود و ازین دلیلی واضح‌تر و بیّنی لایح‌تر هست که طایفه مغولان پیش از آنک کوس دولت چنگز خان و اروغ او فروکوبند کار ایشان بر چه منوال بودست و ایشان در چه معرض و اکنون که میاه اقبال در انهار مراد ایشان جاری است و «2» سپاه محنت و غم در منازل و مراحل معارضان و معاندان که خسروان جبّار و شاهان نامدار بودند چگونه طاری و زمانه بچه نوع دست‌خوش آن طایفه است و جهان از آن
______________________________
(1) آ: آستانه،
(2) کذا فی جمیع النّسخ، و واو بنظر زاید می‌آید،
   نظر انوش راوید:  باز هم مطابق معمول تمام کتاب،  بازی با کلمات بدون یک جمله روشن است.
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 15
جماعت جهان اسیر امیر و امیر اسیر شده و کان ذلک علی اللّه یسیرا
علی رأس عبد تاج عزّ بزینه*و فی رجل حرّ قید ذلّ یشینه تتار را موضع اقامت و منشأ و مولد واد غیر ذی ذرع است با طول و عرض دور آن زیادت از هفت هشت ماهه راهست طرف شرقی با ولایت ختای دارد و طرف غربی با ولایت ایغور و شمال با قرقیز و سلنگای و جنوب با جانب تنکت و تبّت، پیش از خروج چنگز خان ایشان را سری و حاکمی نبودست هر قبیله یا دو قبیله جداجدا بوده‌اند و با یکدیگر متّفق نه و دایم میان ایشان مکاوحت و مخاصمت قایم بوده و بعضی سرقه و زور و فسق و فجور را از مردانگی و یگانگی می‌دانسته‌اند و خواسته خان ختای ازیشان میخواسته است و میگرفته و پوشش از جلود کلاب و فارات و خورش از لحوم آن و میتهای دیگر و شراب از البان بهایم و نقل از بار درختی بشکل ناژ که قسوق «1» گویند و همان درخت میوه‌دار بیش نروید و در بعضی کوها باشد و از افراط سرما چیزی دیگر نه و علامت امیر بزرگ آن بوده است که رکاب او از آهن بوده است باقی تجمّلات ازین قیاس توان گرفت و برین جمله در ضیق حال و ناکامی و وبال بودند تا چون رایت دولت چنگز خان افراخته گشت و از مضایق شدّت بفراخی نعمت رسیدند و از زندان ببستان و از بیابان درویشی بایوان خوشی و از عذاب مقیم بجنّات نعیم و لباس از استبرق و حریر و اطعمه و فواکه و لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ وَ فاکِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ و اشربه مختوم ختامه مسک و ازین وجه درست شد که دنیا بحقیقت بهشت این جماعت است بضاعات که از اقصای مغرب می‌آرند بنزدیک ایشان می‌کشند و آنچ در منتهای مشرق می‌بندند در خانهای ایشان می‌گشایند بدرها و کیسها از خزانهای ایشان پر می‌کنند کسوت همه روز مرصّع و زربفت گشته و در اسواق مواضع اقامت ایشان جواهر و دیگر قماشات چنان رخص گرفته
______________________________
(1) ج د و: فسوق، ب ه: فستوق،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 16
است که اگر با معدن و کان آن برند یکی در دو بها زیادت آورد و کسی که بدین موضع قماشی آورد زیره است که بکرمان تحفه می‌آرد و آب عمان را نوباوه و هرکس ازیشان مزارع ساخته و زرّاع را در مواضع معیّن کرده و مأکولات فراوان شده و مشروبات چون آب جیحون روان بفرّ دولت روزافزون و سایه حشمت همایون چنگز خان و اروغ او کار مغول از آن چنان مضایق و تنگی بامثال چنین وسعت و نیکی رسیده است و دیگر طوایف را هم‌چنین کار با نظام گشته و روزگار قوام گرفته و هرکس که استطاعت آن نداشته که از کرباس بستر سازد سودا با ایشان بیک نوبت پنجاه هزار و سی هزار بالش نقره و زر می‌کند و بالشی پانصد مثقال است زر یا نقره و قیمت بالشی نقره درین حدود هفتاد و پنج دینار رکنی باشد که عیار آن چهار دانگست، حقّ تعالی اروغ او را بتخصیص منکو قاآن‌که پادشاهی بس عاقل و عادل است سالهای بی‌منتهی در کامرانی عمر دهاد و شفقت او بر سر خلایق پاینده داراد،
   نظر انوش راوید:  فقط بازی با کلمات است،  بدون ارائه هیچ سند و مدرک،  در نظر یک دانای تاریخی چنین می آید،  که کسی می خواسته با ادبیات الکی تاریخ سازی کند،  و درایت الکی برای چنگیز الکی درست کند.
ذکر قواعدی که چنگز خان بعد از خروج نهاد و یاساها که فرمود
حقّ تعالی چون چنگز خان را بعقل و هوشمندی از اقران او ممتاز گردانیده بود و بتیقّظ و تسلّط از ملوک جهان سرفراز تا آنچ از عادت جبابره اکاسره مذکور بود و از رسوم و شیوهای فراعنه و قیاصره مسطور بی‌تعب مطالعه اخبار و زحمت اقتفا بآثار از صحیفه باطن خویش اختراع می‌کرد و آنچ بترتیب کشورگشائی معقود بود و بکسر شوکت اعادی و رفع درجه موالی عاید آن خود تصنیف ضمیر و تألیف خاطر او بود که اگر اسکندر با استخراج چندان طلسمات و حلّ مشکلات که بدان مولع بودست در روزگار او بودی از حیلت و ذکای او تعلیم گرفتی و از
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 17
طلسمات حصن‌گشائی هیچ طلسمی بهتر از انقیاد و اذعان او نیافتی و دلیلی ازین روشن‌تر و نموداری ازین معیّن‌تر تواند «1» بود که با چندان خصمان با قوّت و عدد و دشمنان با آلت و شوکت که هریک فغفور وقت و کسرای عهد بودند یک نفس تنها با قلّت عدد و عدم عدد خروج کرد و گردن کشان آفاق را از شرق تا غرب چگونه مقهور و مسخّر گردانید و آنکس که بمقابلت و مقاتلت تلقّی کرد برحسب یاسا و حکمی که لازم کردست او را بکلّی با اتباع و اولاد و اشیاع و اجناد و نواحی و بلاد نیست گردانید و حدیثی است منقول از اخبار ربّانی اولئک هم فرسانی بهم انتقم ممّن عصانی و در آن شکّ و شبهت نیست که اشارت بدین جماعت فرسان چنگز خان بوده است و قوم او تا هنگامی که جهان از اصناف خلایق در موج بود و ملوک و اشراف اطراف از خیلای کبریا و بطر عظمت و جبروت بر ذروه اوج العظمة ازاری و الکبریاء ردائی بحکم سابق وعده او را قوّت بطش و غلبه تسلّط داد انّ بطش ربّک لشدید و چون هم بواسطه بطر ثروت و عزّ و رفعت اکثر امصار و بیشتر اقطار بعصیان و نفار تلقّی نمودند و از قبول طاعت او سرکشیدند خاصّه بلاد اسلام از سرحدّ ترکستان تا اقصی شام هرکجا پادشاهی بود یا صاحب طرفی یا امین شهری که بخلاف پیش‌آمد او را با اهل و بطانه و خویش و بیگانه ناچیز کردند بحدّی که هرکجا صد هزار خلق بود بی‌مبالغت صد کس نماند و مصداق این دعوی شرح احوال شهرهاست که هریک بوقت و موضع خویش مثبت شدست، و بر وفق و اقتضاء رأی خود هر کاری را قانونی و هر مصلحتی را دستوری نهاد و هر گناهی را حدّی پدید آورد و چون اقوام تاتار را خطّی نبوده است بفرمود تا از ایغوران کودکان مغولان خطّ درآموختند و آن یاسها و احکام بر طوامیر ثبت کردند و آنرا یاسانامه بزرگ خوانند و در خزانه معتبران پادشاه‌زادگان باشد بهروقت که خانی بر
______________________________
(1) د: نتواند، تاریخ جهانگشای جوینی ج‌1 18 ذکر قواعدی که چنگز خان بعد از خروج نهاد و یاساها که فرمود ….. ص : 16
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 18
تخت نشیند یا لشکری بزرگ برنشانند و یا پادشاه‌زادگان جمعیّت سازند و در مصالح ملک و تدبیر آن شروع پیوندند آن طومارها حاضر کنند و بنای کارها برآن نهند و تعبیه لشکرها و تخاریب «1» بلاد و شهرها برآن شیوه پیش گیرند، و در آن وقت که اوایل حالت او بود و قبایل مغول بدو منضّم شد رسوم ذمیمه که معهود آن طوایف بودست و در میان ایشان متعارف رفع کرد و آنچ از راه عقل محمود باشد از عادات پسندیده وضع نهاد و از آن احکام بسیار آنست که موافق شریعت است و در امثله که باطراف می‌فرستادست و ایشان را بطواعیت می‌خوانده چنانک رسم جبابره بودست که بکثرت سواد و شوکت عدّت و عتاد تهدید کنند هرگز تخویف ننمودست و تشدید وعید نکرده بلک غایت انذار را این‌قدر می‌نوشته‌اند که اگر ایل و منقاد نشوند ما آنرا چه دانیم خدای قدیم داند و چون درین معنی تدبّری می‌افتد سخن متوکّلانست قال اللّه تعالی وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ تا لاجرم هرچ در ضمیر آورده‌اند و تمنّی کرده یافته و بهمه کامی رسیده و چون متقلّد هیچ دین و تابع هیچ ملّت نبود از تعصّب و رجحان ملّتی بر ملّتی و تفضیل بعضی بر بعضی مجتنب بودست بلک علما و زهّاد هر طایفه را اکرام و اعزاز و تبجیل می‌کردست و در حضرت حقّ تعالی آنرا وسیلتی می‌دانسته و چنانک مسلمانان را بنظر توقیر می‌نگریسته ترسایان و بت‌پرستان را نیز عزیز می‌داشته و اولاد و احفاد او هرچند کس بر موجب هوی از مذاهب مذهبی اختیار کردند بعضی تقلید «2» اسلام کرده و بعضی ملّت نصاری گرفته و طایفه عبادت اصنام گزیده و قومی همان قاعده قدیم آبا و اجداد را ملتزم گشته و بهیچ طرف مایل نشده امّا این نوع کمتر ماندست و با تقلّد مذاهب بیشتر از اظهار تعصّب دور باشند و از آنچ یاسای چنگز خانست که همه طوایف را یکی شناسند و بر
______________________________
(1) ج: محاربت، د: تحاریب، ه: تخریب، و: تجارب،
(2) کذا فی جمیع النّسخ، و الظاهر: تقلّد،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 19
یکدیگر فرق ننهند عدول نجویند، و از عادات گزیده آنست که چنانک شیوه مقبلان و سنّت صاحب دولتان باشد ابواب تکلّف و تنوّق القاب و شدّت امتناع و احتجاب بسته گردانیده‌اند هرکس که بر تخت خانی نشیند یک اسم در افزایند خان یا قاآن و بس زیادت از آن ننویسند و دیگر پسران و برادران او را بهمان اسم موسوم بهنگام ولادت خوانند مشافهه و مغایبه «1» خاصّ و عامّ و مناشیر مکتوبات که نویسند همان اسم مجرّد نویسند میان سلطان با عامی فرق ننهند و مخّ و مقصود سخن نویسند و زواید القاب و عبارات را منکر باشند، و کار صید را بحدّ داشته است و گفته که صید وحوش مناسب امیر جیوش است که «2» بر ارباب سلاح و اصحاب کفاح تعلیم و تربیت آن واجب است که «2» چون صیّادان بشکاری رسند بر چه شیوه آنرا صید کنند و صفّ چگونه کشند و برحسب قلّت و کثرت مرد بر چه شیوه شکاری را در میان آرند و چون عزیمت شکاری خواهند کرد بر سبیل تجسّس مردان بفرستند و مطالبه انواع و کثرت و قلّت صید بکنند و چون بکار لشکر اشتغال نداشته باشند دایما بر صید حریص باشند و لشکر را برآن تحریض نمایند و غرض نه مجرّد شکار باشد بلک تا بر آن معتاد و مرتاض باشند و بر تیر انداختن و مشقّت خوگر شوند و خان بهروقت که عزیمت شکاری بزرگ کند و وقت آن اوّل دخول فصل زمستان باشد فرمان رساند تا لشکرها که بر مدار محطّ رحال و جوار اردوها باشند مستعدّ شکار گردند و برحسب آنچ اشارت رانند از ده نفر چند نفر برنشینند و فراخور هر موضعی که شکار خواهند کرد آلات آن از سلاحها و چیزهای دیگر تعیین کنند و دست راست و چپ و قلب راست گردانند و بامرای بزرگ تفویض کنند و با خواتین و سرّیّات و مأکولات و مشروبات روان شوند و حلقه شکار یک ماهه و دو ماهه و سه ماهه فرو گیرند و شکاری را بتدریج و آهستگی می‌رانند و محافظت
______________________________
(1) آ ج ه: معاینه،
(2) کذا فی جمیع النّسخ،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 20
می‌نمایند تا از حلقه بیرون نروند و اگر ناگاه شکاری از میانه بجهد سبب و علّت آن بنقیر و قطمیر و استکشاف نمایند و امیران هزار و صد و ده را «1» برآن چوب زنند و بسیار باشد نیز که بکشند و اگر مثلا صفّ را که نرکه خوانند راست ندارند یا قدمی پیشتر یا بازپس نهند در تأدیب او مبالغت کنند و اهمال ننمایند دو سه ماه شب و روز برین منوال رمه گوسفند شکاری می‌رانند و ایلچیان بخدمت خان می‌فرستند و از احوال شکار و کمی و بیشی آن اعلام می‌کنند که بکجا رسید و از کجا برمید تا چون حلقه بیکدیگر رسد بر مقدار دو سه فرسنگ رسنها بیکدیگر متّصل کنند و نمدها «2» براندازند و لشکر بر مدار دوش‌بدوش باز نهاده بایستند میان حلقه صنوف وحوش در بانگ و جوش آمده و انواع سباع در زفیر و خروش پندارند که وعده وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ درآمد شیران با گوران خوگر گشته ضباع «3» با ثعالب مستأنس شده ذئاب با ارانب ندیم آمده، چون تضیّق حلقه بغایت کشد چنانک مجال جولان بر اوابد وحوش ممکن نباشد بابتدا خان با چند کس از خواصّ در میان راند و یک ساعتی تیر اندازند و صید افکنند چون ملول شود هم در میان نرکه بر موضعی بلند نزول کنند تا چون پادشاه‌زادگان درآیند تماشای آن هم بکنند و بترتیب بعد ازیشان نوینان و امرا و عوامّ درآیند چند روز برین جمله باشد تا چون از صید چیزی نماند مگر یکان و دوگان مجروح و مهزول پیران و سال‌خوردگان بر سبیل ضراعت پیش خان آیند و دعا گویند و بر ابقای بقایای حیوانات شفاعت کنند تا از موضعی که بآب و علف نزدیکتر باشد راه دهند و تمامت شکاری را که انداخته باشند جمع کنند و اگر شمار و حصر و عدّ انواع حیوانات ممکن نشود بر شمار سباع و گوران اختصار
______________________________
(1) کذا فی نسخة الأساس، و فی باقی النّسخ: هزاره و صده و دهه را،
(2) ب: بندها،
(3) ب ج: سباع،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 21
نمایند، دوستی حکایت گفت که در عهد دولت قاآن «1» برین شیوه زمستانی شکار کردند و قاآن بر سبیل نظاره و تفرّج بر بالای پشته نشسته بود حیوانات از هر صنفی روی بتختگاه او نهادند و در زیر پشته بانگ و فریاد بر مثال دادخواهان برآوردند قاآن بفرمود تا همه حیوانات را اطلاق کردند و دست تعرّض ازیشان کوتاه، و قاآن بفرمود تا میان بلاد ختای و موضع مشتاة «2» از چوب و گل دیواری کشیدند و درها برنهادند تا از مسافتی بعید شکاری بسیار بدانجا درآیند و برین شیوه شکار کنند، و در حدود المالیغ و قناس «3» جغتای نیز بهمین شیوه شکارگاهی ساخته است، و مثال جنگ و قتل و احصاء کشتگان و ابقاء بقایا هم برین منوال است و برین مثال حذو النّعل بالنّعل چه آنچ باقی گذارند در نواحی از آن درویشی چند معدود رنجور باشد، و امّا ترتیب لشکر از عهد آدم تا اکنون که اکثر اقالیم در تحت تصرّف و فرمان اروغ چنگز خان است از هیچ تاریخ مطالعت نیفتادست و در هیچ کتاب مسطور نیست که هرگز هیچ پادشاه را «4» که مالک رقاب امم بوده‌اند لشکر چون لشکر تتار میسّر شدست بر شدّت صابر و بر رفاهیت شاکر در سرّا و ضرّا امیر جیوش را مطواع نه بتوقّع جامگی و اقطاع و نه بانتظار دخل و ارتفاع و این نوع بهترین رسومست در کار
______________________________
(1) یعنی اوکتای قاآن بن چنگز خان، و قاآن مطلق همیشه منصرف باوست،
(2) کذا فی ج و هو الصّواب یعنی قشلاق و مصنّف سابق گفت که موسم شکار در فصل زمستان بوده،- آ: مشناه؟؟؟، د: مشتاه، ب: مشا، ه و: مشاه،
(3) قناس یا قوناس (ظ) موضعی بوده در جوار المالیغ واقع در یورت جغتای و ییلاقگاه او و اروغ او بوده است، آ: قباس؟؟؟، ب ه: قیاس، ج: قناس؟؟؟، د: قاس،-: «و مقام او (یعنی جغتای) در قناس بود در جوار المالیغ» (b 01.f (،- «و در المالیغ یکی بود از قرلقان قوناس بنفس خویش مردی شجاع نام او اوزار …» (a 71.f (،- «و از قناس جغتای [بقوریلتای در حرکت آمد]» (b 04.f (،- «محطّ رحال و اولاد و لشکر او (یعنی جغتای) از سمرقند تا کنار بیش بالیغ مواضعی نزه رایق منزلگاه ملوک را لایق مربع و مصیف آن المالیغ و قوناس بود که در بهار و تابستان با بستان ارم مشابهت داشتی» (b 16.f (.
(4) ه و: هرگز پادشاهان را،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 22
ترتیب لشکر و شیران تا گرسنه نباشند شکار نکنند و قصد هیچ جانور نکنند و در امثال عجم چنین است که از سگ سیر شکار نیاید و گفته‌اند اجع «1» کلبک یتبعک و کدام لشکر در عالم چون لشکر مغول تواند بود هنگام کار در غلبه و اقتحام سباع ضاری اندر شکار و در ایّام امن و فراغت گوسفندان با شیر و پشم و منافع بسیار در حالات و علّات «2» بأس «3» و نوش «4» از مباینت و مخالفت نفوس فارغ باشند، لشکری اندر شیوه رعیّت که احتمال صنوف مؤن کنند و بر ادای آنچ بریشان حکم کنند از قوبجور و عوارضات و اخراجات صادر و وارد و ترتیب یام و اولاغ و علوفات ضجرت نکنند، رعیّتی اندر زیّ لشکر که وقت کار از خرد تا بزرگ شریف تا وضیع همه شمشیرزن و تیرانداز و نیزه‌گذار باشند بهر نوع که وقت اقتضای آن کند استقبال آن کنند و بهروقت که اندیشه قتال دشمنی یا قصد یاغیی در پیش آید هرچ در آن مصلحت بکار خواهد آمد از مختلفات سلاحها و آلات دیگر تا درفش و سوزن و حبال و مراکب و حمولات از براذین و جمال تعیین کنند تا بنسبت دهه و صده هرکس نصیبه خویش ترتیب سازند «5» و روز عرض آلات را نیز بنمایند و اگر اندکی در باید برآن مؤاخذت بلیغ نمایند و تأدیب عنیف کنند و باز آنک «6» در عین کارزار باشند هرچ بکار آید از انواع اخراجات هم ازیشان ترتیب سازند و زنان و کسان ایشان که در بنه و خانه مانده باشند مؤونتی که بوقت حضور می‌داده باشند برقرار باشد تا بحدّی که اگر کاری اوفتد که نصیب آن یک نفس بیکار «7» نفسی «8» باشد و مرد حاضر نه آن زن «9» بنفس خود بیرون آید و آن مصلحت کفایت کند، و عرض‌گه و شمار لشکر را وضعی ساخته‌اند که
______________________________
(1) آ: اشبع،
(2) العلّات بالکسر الحالات المختلفه و الشّؤون المتنوعّة (تاج)،- ب: غلوات، ه: غلات،
(3) ب: ناز،
(4) ج ه: بؤس، د: لوس،
(5) ب ج: سازد،
(6) یعنی با آنکه، و مصنّف درین کتاب همه‌جا بجای با آنکه «باز آنک» استعمال میکند،
(7) آ ج: بیکار؟؟؟، د ه: بکار؟؟؟،
(8) آ ج: نفس، و: نفیسی، د: مردی،
(9) آ: آن کس،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 23
دفتر عرض را بدان منسوخ کرده‌اند و اصحاب و نوّاب آنرا معزول تمامت خلایق را ده‌ده کرده و از هر ده یک نفس را امیر نه دیگر کرده و از میان ده امیر یک کس را امیر صد نام نهاده و تمامت صدرا در زیر فرمان او کرده و بدین نسبت تا هزار شود و بده هزار کشد امیری نصب کرده و او را امیر تومان خوانند و بدین قیاس و نسق هر مصلحتی که پیش آید بمردی یا بچیزی احتیاج افتد بامیر تومان حوالت کنند امیران تومان بامیران هزار برین قیاس تا بامیر ده رسد سویّتی راست هریک نفس چون یک نفس دیگر زحمت کشد هیچ تفاوت ننهند و ثروت و استظهار را اعتبار ننهند اگر ناگاه بلشکری احتیاج افتد حکم کنند که چندین هزار باید فلان ساعت آن روز یا شب بفلان موضع حاضر آیند لا یستأخرون ساعة و لا یستقدمون یک طرفة العین تقدیم و تأخیر نیفتد و انقیاد و اذعان بحدّی که امیر صد هزار لشکر باشد و میان او و خان مسافة المشرق و المغرب بمجرّد آنک سهوی کند یک سوار بفرستد تا بر آنجمله که فرمان شده باشد تأدیب او بکند اگر سر فرمان باشد بردارند و اگر زر خواهند بستانند نه چون ملوک دیگر که مملوکی زر خریده ایشان که خویشتن را ده اسب بر طویله دید باندیشه با او سخن توان گفت تا بدان چه رسد اگر لشکری را در تحت فرمان او کنند و او را ثروتی و استظهاری حاصل شود باز او را مصروف نتوانند کرد و بیشتر آن باشد که خود بطغیان و عصیان بیرون آیند و هرگاه که عزیمت دشمنی کنند یا دشمنی قصد ایشان کند ماهها و سالها باید تا ترتیب لشکری دهند و خزانهای مالامال تا در وجه مواجب و اقطاعات ایشان بردارند «1» وقت استیفای جرایات و رسوم بر مئین و الوف فزون باشند و هنگام مقابلت و مقاتلت صفوف سر بسر حشو باشند و هیچ کدام بمیدان مبارزت بارز نشوند چنانک وقتی حساب راعیی کردند محاسب گفت چندین گوسفند باقی آمد راعی پرسید کجا گفت در دفتر جواب داد از
______________________________
(1) کذا فی جمیع النّسخ، و لعلّه «پردازند»
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 24
آن میگویم که در گله نیست و این تمثیلی راستست لشکر ایشان را که هر امیر استکثار اطلاق مواجب را بنام گویند «1» چندین مرد دارم و هنگام عرض یکدیگر را تزویری «2» بدهند تا بشمار راست شود، و یاسای دیگر آن است که هیچ مرد از هزاره و صده و دهه که در آنجا معدود باشد بجائی دیگر نتواند رفت و بدیگری پناه نتواند گرفت و کسی آنکس را بخود راه نتواند داد و اگر برخلاف این حکم کسی اقدامی نماید آنکس را که تحویل کرده باشد در حضور خلایق بکشند و آنکس که او را راه داده باشد نکال و عقاب کنند و ازین سبب هیچ آفریده دیگری را بخویش راه نتواند داد مثلا اگر پادشاه‌زاده باشد کمتر شخصی را راه ندهد و از یاسا احتراز نماید لاجرم هیچ‌کدام شخص بر امیر و پیشوای خویش دلال نتواند و دیگری او را عشوه ندهد، دیگر در لشکر هرکجا دختری ماه‌پیکری باشد جمع کنند و از دهه بصده می‌رسانند و هرکس اختیاری دیگر میکند تا امیر تومان بعد از انتخاب بخدمت خان یا پادشاه‌زادگان برد آنجا نیز باری دیگر گزین کنند آنچ لایق اوفتد و در چشم رایق آید امساک بمعروف بریشان خوانند و بر بقایا تسریح بأحسان و ملازم خواتین باشند تا هرگاه که خواهند ببخشند یا با او بخسبند، و دیگر چون عرصه ملک ایشان عریض و بسیط شد و سوانح مهمّات نازل از اعلام احوال اعدا چاره نبود و اموال از غرب و بشرق و از اقصی شرق بغرب نقل می‌بایست کرد در طول و عرض بلاد وضع یامها کردند و مصالح و اخراجات هر یامی ترتیب کردند و تعیین از مرد و چهارپای و مأکول و مشروب و آلات دیگر و بر تومانها تحصیص از هردو تومان یک یام معیّن کردند تا بنسبت شمار بخش کنند و بیرون آرند تا ممرّ ایلچیان بسبب نشستن اولاغ دور نیفتد
______________________________
(1) یعنی گوید، مصنّف غالبا درین کتاب بنکره واقع بعد از ادات عموم «هر» ضمیر جمع راجع میکند: هر مرد آمدند،
(2) کذا فی ج، ب: مرتزویری، آ: مروبری، د: جزوی، و: مفرد بر دبیری، ه: … عرض مردبیر را بروی،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 25
و دایما رعیّت و لشکر در زحمت نباشند و بر رسل نیز در محافظت چهار پای و غیر آن حکمهای سخت کرده که ذکر آن تطویلی دارد و سال بسال عرض یامها بکنند آنچ ناقص باشد و از یامها کم گشته باز از رعیّت عوض گیرند، و چون بلاد و عباد در تحت تصرّف ایشان آمد بهمان قرار معهود وضع شمار و تعیین اسم ده و صد و هزار کردند و استخراج لشکر و یام و اخراجات و علوفات خارج از مال و بر بالای این اثقال قوبجوری «1» نیز بریده کردند، و دیگر رسمی دارند که اگر صاحب شغلی یا رعیّتی متوفّی شود آنچ ازو بازماند اگر اندک باشد و اگر بسیار تعلّق نسازند و هیچ آفریده تعرّض آن نکند و اگر وارثی نداشته باشد بشاگرد او یا غلامی «2» دهند و بهیچ‌وجه مال مرده در خزانه نگذارند و آنرا بفال نیک ندارند، هولاکو مرا بجانب بغداد بفرستاد برقرار شغل ترکات در تمامت آن ولایات برقرار بود رفع آن شیوه کردم و باجها که از زمان قدیم در بلاد تستر و بیات «3» بود برانداختم، و امثال این یاسها بسیارست اثبات هریک طول و عرض گیرد برین قدر اقتصار افتاد،
   نظر انوش راوید:  کلی با لغات بازی کرده و کلی خوب و بد را سرهم کرده،  و این ها را گفته احوال مغول،  ولی نتوانسته یک کلام از دین و آئین و مراسم مغول بگوید.  بخوبی مشخص است چند قرن بعد اینها نوشته شده،  و از اصول حیاتی یک ملت نمی دانسته است.  از خانه و کاشانه و پوشش و ارتباطات و صنعت و هنر و هزاران موضوع حیاتی یک ملت نمی دانسته،  فقط با کلمات برای اغفال سادگان بازی کرده است.
ذکر خروج چنگز خان و ابتدای انتقال دولت و مملکت ملوک جهان بدو و احوال آن بر سبیل ایجاز،  قبایل و شعوب مغول بسیارست امّا از آنچ باصالت و بزرگی از میان قبایل اکنون معروف است و بر دیگر قبایل مقدّم قبیله قیات «4» [است] که آبا
______________________________
(1) قوبجور بمعنی مالیّات و خراج مقرّر دیوانی است (قاموس ترکی شرقی بفرانسه تألیف پاوه دو کورتی)،
(2) د: بشاگرد یا غلام او،
(3) کذا فی نسخة الأساس (؟)، ب د: بیات، و:؟ پات؟؟؟، ج: بیاط، ه: مماط؟؟؟،
(4) در جامع التّواریخ طبع برزین ج 2 ص 82 در تعداد اولاد برتان بهادر پدر دوّم چنگیز خان گوید: «مونکدو قیان، قیات جمله از نسل ویند و جهت آنکه او بهادری عظیم بود این نام نهادند چه قیات بمغولی عبارت از سیلی باشد که بقوّت آید»- آ: قاب؟؟؟، ب: قباب، ج: قنات، د و: قیاب،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 26
و اجداد چنگز خان سرور آن قبیله بوده‌اند و انتساب بدان دارند، چنگز خان را نام تمرجین «1» بود تا وقتی که بر ممالک ربع مسکون بسابقه تقدیر و حکم کن فیکون مستولی گشت و در آن وقت اونک «2» خان که سرور قبایل کریت «3» و ساقیز «4» بود بقوّت و شوکت از قبایل دیگر بیشتر بود و بعدّت و ساز و عدد قویّ‌تر و در آن وقت قبایل مغول موافق نبودند و یکدیگر را مطیع نه چون چنگز خان از مقام طفولیّت بدرجه رجولیّت رسید در اقتحام شیری غرّان و در اصطدام شمشیری برّان بود در قهر خصمان بأس و سیاست او را مذاق زهر بود و در کسر شوکت هر صاحب دولتی خشونت و هیبت او را فعل دهر بهر وقتی سبب قرب جوار و دنوّ دیار بنزدیک اونک خان تردّد می‌کردی و میان ایشان تودّدی بود اونک خان چون رای و رویّت و شجاعت و فرّ و هیبت او می‌دید از صرامت و شهامت او تعجّب می‌نمود و در تقدیم و اکرام او مبالغت می‌نمود روزبروز در رفع منزلت و محلّ او می‌افزود تا تمامت مصالح جمهور بدو منوط شد و خیل و حشم او بواسطه ضبط و سیاست او مضبوط گشت پسران و برادران اونک خان و خاصّگیان و مقرّبان او از منزلت و قربت او حسد بردند و شبایک مکر بر ممرّ انتهاز فرصت انداختند و حبایل غدر بر تقبیح صورت او بساختند و در مکامن خلوات حدیث استیلا و استعلاء او درمی‌دادند و سخن میلان دلها بمطاوعت و متابعت او باز می‌راندند و در صورت نیکخواهان آن معنی تازه میکردند تا اونک خان نیز در کار او متّهم «5» شد و صلاح کار برو مبهم «5» گشت و در دلش خوف و هراس و سطوت و باس او متمکّن گشت چون نهارا و جهارا مکاوحت و
______________________________
(1) ب ج: تموجین، ه: تمجین، و: تمرچی،
(2) آ: اوئک؟؟؟، ب و: آونک،
(3) ج د و: کرمت؟؟؟،
(4) مسیو بلوشه گوید قبیله ساقیز همان قبیله معروف نایمان است و «ساقیز» بترکی بمعنی عدد هشت است و «نایمان» بزبان مغولی نیز بهمین معنی است و شاید شعب این قبیله هشت بوده است، انتهی،- آ: ساقیر؟؟؟، د و: ساقیر،
(5- 5) این جمله در آ ج موجود نیست،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 27
مکاشفت او متعذّر بود پنداشت که بمکر و کید دفع او کند و بحیلت و غدر سرّی که حقّ تعالی را در تقویت او بود منع کند اتّفاق کردند که سحرگاهی که چشمها بخواب خوش مکتحل باشد و خلایق بآسایش غافل بریشان شبیخون برند و خود را از آن اندیشه بازرهانند مستعدّ و متشمّر کار گشتند و خواستند که آن عزیمت بامضا رسانند چون بخت بیدار و دولت یار بود دو کودک از آن اونک خان بگریختند یکی کلک «1» و دیگر باده «2» و چنگز خان را از خبث عقیدت و رجس مکیدت ایشان خبر دادند چنگز خان هم در ساعت قوم و اهل را روان گردانید و خانها را از جای بجنبانید بمیعاد سحرگاهی چون بر خانها دوانیدند خانها تهی دیدند و هرچند درین موضع روایات مختلف است که بعد از آن بازگشتند یا بر عقب برفتند امّا مخلص این حکایت آنست که اونک خان با قومی بسیار در طلب او برفت و چنگز خان با قومی اندک بود چشمه‌ایست که آنرا بالجونه «3» گویند آنجا بیکدیگر رسیدند و بسیار کوششها نمودند عاقبت چنگز خان با لشکر اندک اونک خان را با گروه انبوه منهزم گردانید و غنیمت بسیار یافت و این حال در شهور سنه تسع و تسعین و خمسمایه واقع شد و در آن روز هر شخص که مصاحب بود از وضیع تا شریف امیر تا غلام و فرّاش و ستور دار از ترک تا تازیک تا هندو اسامی همه ثبت کردند و آن دو کودک را ترخان کرد و ترخان آن بود که از همه مؤونات معاف بود و در هر لشکر که باشد هر غنیمت که یابند ایشان را مسلّم باشد و هرگاه که خواهند در بارگاه بی‌اذن و دستوری درآیند و ایشان را لشکر و مرد داد و از چهار پای و اولاق و تجمّلات چندانک در حدّ و حصر نیاید و فرمود تا
   نظر انوش راوید:  مطالبی که از قدرت جنگی چنگیز نوشته همه داستان است و داستان گونه است،  از این داستان ها منهم می توانم کلی بنویسم.  اما در اینجا نویسنده ، از ترک و تازیک و هندی گفته است،  این تازیک همان تاجیک است.
______________________________
(1) ب: کلل،
(2) آ: باده؟؟؟، د: ماده، ه: تازه، و: تاده،- نام این دو نفر در جامع التّواریخ (طبع برزین ج 2 ص 211- 212) مکرّر قیشلیق و بادای برده شده است، و محتمل است که اصل متن کسلک بوده و معلوم است که بواسطه مسامحه نسّاخ «کلک» باسین کشیده بسهولت به «کلک» مشتبه میشود،
(3) آ: بالجونه، جامع التّواریخ طبع برزین ج 2 ص 215: بالجیونه،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 28
چندان گناه که ازیشان در وجود آید ایشان را بدان مؤاخذت ننمایند تا بنهم فرزند ایشان همین معنی مرعیّ باشد اکنون از نسل آن دو شخص بسیار اقوام است در همه ممالک و تمامت مکرّم و محترم باشند و در خدمت پادشاهان عزیز و موقّر و امّا اقوام دیگر هرکس که بود مرتبه بلند یافت و تا فرّاشان و ساربانان بپایه شگرف رسیدند بعضی از ملوک عصر شدند و بعضی بمناصب بزرگ رسیدند و از نامداران آفاق گشتند، و لشکر چنگز خان چون قویّ شد سبب آنک تا اونک خان باز قوّت نگیرد بر عقب او لشکر فرستاد و یک دو نوبت مصاف دادند و هردو نوبت غالب گشت و اونک خان مغلوب شد و عاقبت اهل و قوم او تا زنان و دختران در دست آمدند تا بآخر او نیز کشته شد، و چون کار چنگز خان بالا گرفت و کواکب دولت او مستعلی گشت بقبایل دیگر ایلچیان فرستاد هرکس که بانقیاد پیش‌آمد چون قبایل اویرات «1» و قنقورات «2» در زمره امرا و حشم او داخل می‌شدند و منظور نظر تربیت و عنایت او می‌گشتند و آنک سرکشی و حرونی می‌کرد بسیاط بلا و سیوف فنا دمار از نهاد ایشان برمی‌آورد تا تمامت قبایل یک رنگ شدند و متابع فرمان او گشتند و رسوم نو نهاد «3» و بنیاد عدل گسترد و هرچ مستنکرات عادات بود از سرقه و زنا مرفوع کرد چنانک در ذکر متقدّم شمّه مثبت شدست، و درین وقت شخصی بیرون آمد هم از جمله مغولان معتبر شنیده‌ام که در سرمای سخت که در آن حدود باشد برهنه چند روز ببیابان و کوه رفتی و بازآمدی گفتی خدای با من سخن گفت و فرمود که تمامت روی زمین بتمرجین «4» و فرزندان او دادم و او را نام چنگز خان نهاد «5» با او گوید «6» تا عدل چنین کند و آن شخص را نام تب تنگری «7» نهادند و هرچ
______________________________
(1) د: اوبرات
(2) آ: فقورات؟؟؟، د: قیقورات،
(3) آ: نهادند،
(4) ب ج: بتموجین، ه و: بتمجین،
(5) یعنی نهادم،
(6) ب: بگوید، ه و: بگوئید،
(7) آ: تب تنکری، ب: تنکری د: تنت؟؟؟ تنکری، ه و: تبت تنکری،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 29
او گفتی از آن عدول نکردی تا کار او نیز قویّ گشت و حشم بسیار برو جمع آمدند و در دماغ او سودای ملک پدید آمد روزی در میان جشنی با یک پسر از پسران «1» مقالتی کرد هم در مجلس او را چنان بر زمین انداخت که باز برنخاست، فی الجمله چون آن حدود از طغاة پاک شد و تمامت قبایل لشکر او شدند ایلچیان بختای روان کرد و بعد از آن بخویشتن نیز برفت و پادشاه ختای التون «2» خان را بکشت و ختای را مستخلص گردانید و بتدریج ممالک دیگر نیز بگرفت چنانک ذکر هریک علی حدة آید،
   نظر انوش راوید:  در متن بالا نیز فقط بازی با کلمات است نه مطلبی بعنوان تاریخ،  وای بروز ملتی که بخواهند این بازی کلمات را تاریخ خودشان بدانند.
ذکر ابناء چنگز خان،
چنگز خان را از خواتین و سراری فرزندان ذکورا و اناثا بسیار بودند و خاتون بزرگتر یسونجین بیکی «3» بود و در رسم مغول اعتبار فرزندان یک پدری بنسبت مادران باشد مادر هر کدام بزرگتر بنسبت آن فرزند را مزیّت و رجحان باشد و ازین خاتون چهار پسر بود که بصدد عظایم امور و جلابل کارهای باخطر گشته بودند و تخت مملکت را بمثابت چهارپایه و ایوان خانی را بمحلّ چار رکن بودند چنگز خان هر یکی ازیشان را بامری مخصوص اختیار کرده بود، بزرگتر توشی در کار صید و طرد که نزدیک ایشان کاری شگرف و پسندیده است، و جغتای را که ازو فروتر بود در تنفیذ یاسا و سیاست و التزام آن و مؤاخذت و عقاب بر ترک آن گزیده، و اوکتای را بعقل و رای و تدبیر ملک اختیار کرده، و تولی را بترتیب و تولیت جیوش و تجهیز جنود ترجیح نهاده، چون از کار اونک خان فارغ
______________________________
(1) ب د ه و می‌افزاید: چنگز خان،
(2) ب: آلتان،
(3) اسم این زن در جامع التّواریخ (طبع برزین ج 2 ص 124) بورته فوجین است و مسیو بلوشه گوید یسونجین بمغولی بمعنی زن جمیله و حسناء است و ظاهرا یسونجین لقب او بوده است و بورته فوجین نام او، انتهی- آ: یسونجین؟؟؟ ج: یسونجین،؟؟؟ د: بسونجین، ه و: مسونجین،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 30
شدند و قبایل مغول قومی باختیار و قومی باجبار مذلّل و مسخّر فرمان او شدند و مطیع و منقاد حکم او گشتند قبایل و اقوام مغول و نایمان و تمامت لشکرها بر پسران مذکور بخش کرد و دیگر پسران خردتر و برادران و خویشان هرکس را از لشکرها نصیب تعیین کرد و بعد از آن در تشیید بنای موافقت و تمهید قواعد الفت میان ابنا و اخوان تحریض میکرد و پیوسته تخم موافقت و مطابقت در سینهای پسران و برادران و خویشان می‌بکاشت «1» و نقش معاضدت و مساعدت در دلهای ایشان می‌نگاشت و بضرب امثال آن بنا را مستحکم می‌گردانید و آن قاعده را راسخ می‌کرد روزی پسرانرا جمع کرد و یک تیر از کیش برکشید و آنرا بشکست دو عدد گردانید و آنرا هم بشکست یک‌یک تیر برمی‌افزود تا چند عدد شد از کسر آن زورآزمایان عاجز ماندند روی بپسران آورد و گفت مثل شماست تیر ضعیف چون بیاران مضاعف شود و هم پشت باشند مبارزان بر شکستن آن قادر نباشند و بعجز دست از آن بازمی‌دارند مادام که میان شما برادران مظاهرت ظاهر باشد و مساعدت «2» هریک بمساعدت دیگران قویّ هرچند اصحاب شدّت و شوکت باشند ظفر نتوانند یافت و اگر از میان شما یک کس سرور نباشد که دیگر اخوان و اولاد و اعوان و اعضاد متابع رای و مطاوع فرمان او باشند مثل مار چند سر باشد که شبی سرمای سخت افتاد خواستند تا در سوراخ خزند و دفع سرما کنند هر سر که در سوراخ می‌کرد سر دیگر منازعت می‌نمود تا بدان سبب هلاک گشتند و آنک مار یک سر بود و دنبال بسیار در سوراخ رفت و دنبال و تمامت اعضا و اجزا را جای داد و از صولت برودت خلاص یافتند و از اشباه این نظایر بسیارست که القا می‌کردست تا آن سخنها و نصایح در ضمایر ایشان مستقرّ شد و بعد از آن همان شیوه را ملتزم بودند و هرچند از روی ظاهر حکم و مملکت یک کس راست که باسم خانیّت موسوم
______________________________
(1) ب ج د: می‌کاشت،
(2) د: ساعد،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 31
باشد امّا از روی حقیقت همه اولاد و احفاد و اعمام در مال و ملک مشترک‌اند و دلیل آنک پادشاه جهان منکو قاآن «1» در قوریلتای دوّم تمامت ممالک را تحصیص فرمود و همه انساب را از بنین و بنات و اخوان و اخوات را بخش داد، و چون در عهد دولت چنگز خان عرصه مملکت فسیح شد هرکس را موضع اقامت ایشان که یورت گویند تعیین کرد اوتکین نویان را «2» که برادر او بود و جماعت دیگر را از احفاد در حدود ختای «3» نامزد کرد، و پسر بزرگتر توشی را از حدود قیالیغ «4» و خوارزم تا اقصای سقسین و بلغار و از آن جانب تا آنجا که سمّ اسب تاتار رسیدست بدو داد، و جغتای را از حدود بلاد ایغور تا سمرقند و بخارا و مقام او در قناس «5» بود در جوار المالیغ «6»، و تختگاه اوکتای که ولیّ عهد بود یورت او در عهد پدر در حدود ایمیل «7» و قوناق «8» بود چون بر تخت خانی نشست بموضع اصلی که میان ختای و بلاد ایغورست تحویل کرد و آن جایگاه بپسر خود کیوک داد و ذکر منازل علی حدة مثبت است و تولی نیز
______________________________
(1) آ می‌افزاید: چون،
(2) در جامع التّواریخ طبع برزین ج 2 ص 97 در ضمن تعداد اولاد یسوکای بهادر پدر چنگز خان گوید «پسر چهارم: تموکه اوتجکین، تموکه نام است و اوتجکین یعنی خداوند آتش و یورت، و پسر کوچکین را اوتجکین گویند و او را اوتجی نویان اسم علم گشته … و ولایت و یورت او در شرقی شمالی بوده با قاضی مغولستان چنانکه از آنجانب هیچ قومی دیگر از مغول نبوده‌اند»- آ:؟ اویکین بوباق؟؟؟، ب: اتکین نویان، ج: اوتکین بوقان؟؟؟،
(3) د: خطا، آ: جند،
(4) ب: قنالق، ج: قالیق، د قالق، ه و: قیالق، آ: قیالیع؟؟؟،- قیالیغ شهری بوده در ترکستان شرقی در حدود کاشغر و ختن (؟) و در تصرّف ملوک ترک مسلم معروف بخانیّه بوده است،
(5) رجوع کنید بص 21، حاشیه 3،- آ: قباس؟؟؟، ب و: قیاس، ج: فناس، د: قاس؟؟؟، ه: قیاشق،
(6) المالیغ شهری بوده واقع در حوالی شهر کولجه حالیّه بر روی رود ایلی که در بحیره بالکاش میریزد واقع در ایالت تین چان پلو در چین غربی، برای تفصیل تمامتر رجوع کنید بحواشی مسیو بلوشه بر جامع التّواریخ ص 410- 411،
(7) ایمیل رودی است در غربی مغولستان در ایالت سمیریه چنسک در سیبری روسیّه و در بجیره الاکول میریزد و اکنون نیز آنرا امیل و یمیل خوانند، رجوع کنید بحواشی مسیو بلوشه بر جامع التّواریخ ص 415، 417،- ب د ه: ایمل، و: اتمل، آ: ایمیل؟؟؟،
(8) آ: قوباق، ج: قوقاق، ه و: قویاق،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 32
متّصل و مجاور او بود و بحقیقت آن موضع واسطه مملکت ایشانست بر مثال مرکز و دایره، آنچ ذکر رفت شمّه‌ایست و اولاد و احفاد چنگز خان ده هزار زیادت باشند که هرکس را مقام و یورت و لشکر و عدّت جداجداست نه ضبط آن میسّر باشد و نه کتابت آن ممکن و غرض از تقریر این موافقت ایشانست برخلاف آنچ از ملوک دیگر روایت است که برادر قصد برادر کند و پسر دفع پدر اندیشد تا لاجرم مقهور و مغلوب گشتند و دولت هریک ازیشان منکوب و منکوس شد قال اللّه تعالی وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ و بموافقت و معاضدت خانان که از اولاد چنگز خان نشستند بر همه عالم چگونه غالب شدند و دشمنانرا بچه شیوه نیست کردند و مقصود از اثبات حکایات و تاریخ آنست تا مرد عاقل بی معانات تجارب مجرّب شود و بمطالعه امثال این مقالات مهذّب گردد،
   نظر انوش راوید:  مطابق معمول کتاب هیچ موضوع روشن نشده،  و از نظر من فقط داستان رجز خوانی الکی است،  و به هیچ وجه نمی شود،  هیچ مطلب تاریخی از آن خارج کرد،  بویژه که هیچ اثر تاریخی و باستان شناسی از این وقایع هم وجود ندارد. 
ذکر استخلاص بلاد ایغور و انقیاد ایدی قوت،
اتراک ایغور امیر خود را ایدی‌قوت «1» خوانند و معنی آن خداوند دولت باشد و در آن وقت ایدی‌قوت بارجوق «2» بود در آن بهار که قراختای بر بلاد ماوراء النّهر و ترکستان غالب شد او نیز در ربقه طاعت و قبول اداء مال آمد و او را شحنه فرستاد نام او شاوکم «3» بود و چون شاوکم «3» مستقرّ شد دست بظلم و عدوی و استهزا و خرق پرده حرمت با ایدی‌قوت و امرای او پیش گرفت تا امیران و رعیّت ازو متنفّر شدند چون چنگز خان بر بلاد ختای مستولی گشت و آوازه غلبه و صیت او شایع شد ایدی‌قوت بفرمود تا در دیهی که آنرا قرا «4» خواجه گویند شاوکم را در خانه پیچیدند و خانه برو انباشت و باعلام یاغی شدن
______________________________
(1) د ه و: ایدی قت (در اغلب مواضع)،
(2) ب ه: یارجوق، ج ندارد، جامع التواریخ طبع برزین ج 1 ص 163: باورچق،
(3) ج: شاؤکم، جامع التّواریخ ایضا ج 3 ص 15: شوکم، ج 1 ص 163: شادکم،
(4) د کلمه «قرا» را ندارد،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 33
با قراختای و مطاوعت و متابعت کردن پادشاه جهانگیر چنگز خان قتالمش‌قتا «1» و عمر اغول و تاربای «2» را بخدمت او فرستاد ایلچیان را اعزاز فرمودست و بمبادرت او بحضرت اشارت کرده امتثال فرمان او را مسابقت واجب داشت چون آنجا رسید مواعیدی را که بدان موعود بود مشاهده کرد و با سیورغامیشی بازگشت چون لشکر بجانب کوچلک در حرکت آمد بمبادرت «3» ایدی‌قوت با مردان کار از نواحی ایغور فرمان رسید امتثال امر را با سیصد مرد بخدمت او روان شد و مددها کرد چون از آن لشکر مراجعت نمود و «4» بحکم اجازت ملازم قوم و اهل و حشم بود تا چون چنگز خان بنفس خویش متوجّه بلاد سلطان محمّد شد فرمان رفت تا دیگرباره با لشکر خویش برنشیند چون پادشاه‌زادگان جغتای و اوکتای باستخلاص اترار عازم مقام شدند او نیز در خدمت ایشان بود چون اترار مستخلص گشت بار دیگر تربای «5» و یستور «6» و غداق «7» با لشکر متوجّه وخش «8» و آن حدود شدند او را نیز در صحبت ایشان فرستاد و چون رایات خانی با مخیّم قدیم رسید و عزم تنکوت «9» فرمود او نیز از بیش بالیغ بحکم فرمان با لشکر بخدمت روان شد این خدمات پسندیده او را بمزید عاطفت و فرط تربیت مخصوص فرمود و از دختران خویش یکی را نامزد او کرد، سبب واقعه چنگز خان «10» دختر در توقّف ماند و او با بیش بالیغ آمد تا وقت آنک قاآن «11» بر تخت مملکت نشست التزام اشارت پدر را التون
______________________________
(1) کذا فی جامع التّواریخ طبع برزین ج 1 ص 164،- آ: قالمش ما؟؟؟، ج: قتالمش، ب: قاتلمش؟؟؟ را، د: قیاملس فنا، ه: مایلش قا؟؟؟، و: یابلس قیا،
(2) کذا فی آ د ه، ب: باربای؟؟؟، ج: بارتای، و: نارتای، جامع التّواریخ طبع برزین ج 1 ص 164 تاتاری،
(3) کذا فی ه، و فی باقی النّسخ: مبادرت،
(4) کذا فی جمیع النّسخ و گویا واو زاید است،
(5) آ ج: بربای؟؟؟، د: تورتای، ب: ترمای؟؟؟
(6) کذا فی د ه، آ ج:  سیور، ب: یسنور؟؟؟، جامع التّواریخ طبع برزین ج 1 ص 164: بیسور،
(7) ب ه:  علاف، ج: غلاف، د: علاق، برزین ج 1 ص 164: علاف،
(8) ج و ب (در حاشیه): نخشب،
(9) د: منکوت، ه: تنکوب؟؟؟، ج: ننکور؟؟؟،
(10) یعنی وفات چنگیز خان،
(11) یعنی اوکتای قاآن، و هروقت قاآن مطلق گویند منصرف بدوست،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 34
بیکی را بدو سیورغامیشی فرمود هنوز نرسیده بود که التون بیکی بگذشت بعد از یکچندی الاجی بیکی «1» را نامزد او فرمود پیش از تسلیم ایدی‌قوت نماند پسر او کسماین «2» بخدمت حضرت رفت و ایدی‌قوت گشت و الاجین‌بیکی «3» را تصرّف کرد در مدّتی نزدیک کسماین «4» ایدی‌قوت هم کوچ کرد برادر او سالندی «5» بحکم توراکینا خاتون جای برادر یافت و نام او ایدی‌قوت شد و نیک ممکّن و محترم بود و اللّه الموفّق‌
   نظر انوش راوید:  دائم می گوید گرفتند و چه کردند،  ولی یک جمله از صنایع و فنون نظامی و حمل و نقل و جاده ها و جغرافیا و جمعیت و غیره نمی گوید،  چون نمی دانسته،  زیرا کتاب در راستای مقاصد سیاسی دینی و چند قرن بعد نوشته شده است.
ذکر تتمّه احوال ایشان،
هرچند تقریر این ذکر بعد از ذکر جلوس منکو قاآن ثبت می‌باید کرد امّا چون نسق حکایت را درین موضع لایق نمود اثبات آن موافق افتاد، چون کار ملک عالم بر پادشاه جهان منکو قاآن مقرّر شد بسبب غدری که جماعتی اندیشیده بودند اختلافی پدید آمد بلا بیتکچی که ایغور بود و بت‌پرست و از ارکان ملک ایشان گشته و الجنسیّة علّة الضّمّ او را نزدیک ایدی‌قوت فرستادند او را بمواعید بسیار و امانی بی‌شمار مستظهر کرد و از آنجمله یکی آن بود که مسلمانانرا که در بیش بالیغ و آن مواضع باشند بکشند و مال و اولاد ایشان را اسیر کنند و غارت دهند و پنجاه هزار مرد مرتّب کنند تا بوقت احتیاج مدد باشد درین مشورت از امرای ایغور بیلکافتی «6» و توکمیش بوقا «7» و ساقون «8» و ایدکاج «9» با ایشان یک زفان
______________________________
(1) ج: لاجین بیکی،
(2) ب: کشماش، ج: کینماس، ه: کشماس، جامع التّواریخ طبع برزین ج 1 ص 165: کشماین،
(3) ب د ه: الاجی بیکی، ج: لاجین بیکی،
(4) ب:  کشماش، ه: کشماس، ج: کسماس، برزین ج 1 ص 165: کشماین،
(5) کذا فی ب د ه و جامع التّواریخ طبع برزین ج 1 ص 165، آ ج: سالدی؟؟؟،
(6) ج: بلکافتی، آ ب:  سلکافتی؟؟؟، د: یلکاقی، ه: سلکاتی،
(7) آ اینجا: مولمیس؟؟؟ بوقا، و در اواخر ورق‌b 11:  بکمش بوقا، ب: بولیش؟؟؟، بوقا، تکمش بوقا، ج: یومولیش؟؟؟ بوقا، تکمش بوقا، د: بولمس بوقا، بوکمش بوقا، ه: یولمیش بوقا، بکمیش بوقا،
(8) ه: ساقوز،
(9) کذا فی ج د، آ:؟ اندکاح؟؟؟، ب: اندکاح، ه: اندکاج،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 35
شدند و اتّفاق کردند که روز جمعه در رقعه «1» مسجد آدینه وقت آنک آذین نماز بسته باشند از مکامن گشاده شوند و روی حیاة ایشان را سیاه کنند و سپاه اسلام را پریشان گردانند،
فهم یطفئون المجد و اللّه موقد*و هم ینقصون الفضل و اللّه واهب برای اتمام این مصلحت و تقدیم این نیّت بعلّت آنک ایدی‌قوت بخدمت غایمش «2» و خواجه و ناقو «3» می‌رود خیمه بصحرا زد و افواج ایغور مجتمع شدند غلامی تکمیش «4» نام از جمله بیلکافتی «5» شبی استراق سمع می‌کردست و تدبیر و مکر ایشان می‌شنوده و آنرا مستور می‌داشته تا بعد از هفته در بازار با یکی از مسلمانان خصومت میکند و می‌گوید هرچ می‌توانی بتقدیم رسان که مدّت عمر شما با سه روز افتادست و در آن وقت امیر سیف الدّین که از ارکان حضرت رکنی‌وثیق بود و محلّی محتشم و رتبتی مقدّم داشت در بیش بالیغ بود مسلمانان از این سخن او را اعلام کردند تکمش «6» را بخواند و تفتیش رمزی که در اثنای خصومت گفته بود بجای آورد تکمش «6» نیز صورت حال و اندیشه و افتعال جماعت مخالفان تقریر داد و در آن دو روز آوازه جلوس پادشاه عالم «7» رسیده بود و تغییر احوال مخالفان روشن شده و ایدی‌قوت از راه اضطرار ترک آن اندیشه کرد و متوجّه حضرت شد امیر سیف الدّین باسترداد ایدی‌قوت از راه رسولی فرستاد او با آن جماعت چون بازگشتند و بنزدیک امیر سیف الدّین رسید تکمش «8» را مواجهه و مقابله کردند از گفته خود رجوع ننمود و نشان وقت و ساعت و مکان و اخوان هنگام کنگاج تقریر کرد دهشت و حیرت بریشان غالب
______________________________
(1) کذا فی اغلب النّسخ (؟)، ب: رفقه،
(2) آ: غایمس، ب: عالمس، د: غانمش، ه:  غالمش،- مقصود اغول غایمش زوجه کیوک خان و مادر دو پسر او خواجه و ناقوست،
(3) ب: باعو؟؟؟، ج ه: یاغو، د: باقو،
(4) ب ج: تکمش، آ: تکمس؟؟؟،
(5) آ ب:  بیلکافتی؟؟؟، ج: سلکافی؟؟؟، د: بیلکاقی؟؟؟، ه: سلکانی،
(6) آ: نکمس؟؟؟، د: غلام تکمیش، ه: بکمیش،
(7) یعنی منکو قاآن بن تولی بن چنگز خان،
(8) د: تکمیش، ه: بکمیش،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 36
شد و عقل و رای ذاهب گشت رویی دیگر نبود انکار نمودند و از آن کار استبعاد کردند بعد از نفیر و جدال و قیل و قال از جانب ایدی قوت با یاران مذکور ببراءت ساحت خویش خطّ دادند و تکمش «1» بتصحیح گفتار خود، و از آن ایغوران دیگر که در حسابی بودند هم خطّ گرفتند که اگر کسی را ازین معانی خبری بوده باشد و مخفیّ دارد بعد ازین اگر غمّازی «2» بیرون آید و ظاهر شود او نیز از جمله مجرمان باشد و مال و خون او مباح، تکمش «3» بر پای خاست و گفت این کار همانا در بیش بالیغ بقطع نرسد بحضرت پادشاه جهان رویم تا در یارغوی «4» بزرگ باستقصا و مبالغت بحث و استکشاف آن بتقدیم رسانند، و تکمیش «5» را در مقدّمه با ایلچی «6» بانهای این حال فرستاد «7»، بتوقّف و انتظار وصول ایدی قوت و اتباع او فرمان شد، یکچندی توقّف نمود و ایدی‌قوت «8» نمی‌رسید تکمش «9» او را «10» حالیا بیارغو حاضر آورد چون انکار سخن می‌کرد چنانک رسم بود او را برهنه مادرزاد کردند و چوبهائی که بر دهل بزنند برو بستند تا عاقبت مصدوقه حال از موافقت ایشان در مخالفت پادشاه جهان منکو قاآن تقریر کرد «11» بر آنجمله که تکمیش «12» تقریر کرده بود او را مخلّی کردند و موقوف و تکمیش «13» را با منکفولاد «14» ایلچی باستحضار ایدی‌قوت باز گردانیدند چون خبر ایلچیان شنید پیش از وصول ایشان بر راهی که نه راه ایلچیان بود روان شد و تکمش «15» نیز بعد ما که در بیش بالیغ کرّ و فرّی کرد و
______________________________
(1) د: تکمیش، ه: بکمیش،
(2) کذا فی جمیع النّسخ،
(3) آ ب: بکمش، د: تکمیش، ه: بکمیش،
(4) ب د: یرغوی،
(5) ب: بکمش؟؟؟، ج: تکمش، ه:  بکمیش، آ: بکمیش؟؟؟،
(6) ج: بلااتکجی، ه: با ایلچی و بلا بیتکچی، آ ب د: یا ایلچی،
(7) یعنی امیر سیف الدّین ظاهرا،
(8) آ ب ج: و در ایدی قوت،
(9) آ: بکمش، د: تکمیش، ه: بکمیش،
(10) یعنی بلا بیتکچی را،
(11) آ ب کلمات «منکو قاآن تقریر کرد» را ندارد،
(12) آ: بکمیش؟؟؟، ب: بکمش؟؟؟،
(13) آ: بکمش؟؟؟، ه: بکمیش،
(14) آ: مکفولاد، ب: منکوفولاد، ج: منکولات، د: منکقولای، ه: منکقولا، و: ملقولا،
(15) آ: بکمش؟؟؟، ه: بکمیش،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 37
هرکس از ایغوران از ترس جان خود او را رشوتها دادند و خدمتها کردند بر عقب ایدی‌قوت برفت «1» منکسار نوین «2» تفحّص احوال آغاز نهاد و سبب انکار ایدی‌قوت کار عقوبت و مطالبه بپای می‌داشتند «3» و دستهای او چنان ببستند که از بی‌طاقتی بر روی افتاد چوبی در شقیقه او محکم شد موکّل چوب از شقیقه برکشید جزای عمل را هفده چوب استوار بر موضع ازار قایم مقام شد «4» و ایدی‌قوت همچنان بر آن اصرار می‌نمود و اعتراف نمی‌آورد تکمش بوقارا «5» با او مواجهه کردند او را گفت جز از راستی فایده نخواهد بود سخنهائی که میان ایشان رفته بود بر ضلالت قدیم مقرّ نشد و بلابیتکچی را نیز حاضر کردند از ابتدا تا انتها در مواجهه ایدی‌قوت سخنها تقریر کرد از غایت تعجّب گفت تو بلائی چون بلا بود گفت آری او نیز معترف شد و بندها بازگشادند و دورتر بنشاندند و بیلکافتی «6» نیز بعد مکابدت انواع مطالبه تصدیق کرد و اقرار آورد و دو سه دیگر که مانده بودند هریک را جداجدا سؤال کردند و بعد از تجرّع کؤوس ناخوش گوار از خشنات خشبات «7» تتار آنچ در سینه نهان داشتند قذف کردند و اظهار، و بعد از آن تمامت آن جماعت را در حضور یکدیگر بداشتند و بی‌تکلیف قید [و] و ثاق سخنهای گذشته از ابرام عهد و میثاق در مخالفت و اتّفاق ایشان سؤال کردند قالَ أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلی وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ چون اعتراف و اقرار ایشان باجماع حاصل
______________________________
(1) یعنی در اردوی منکو قاآن،
(2) کذا فی جمیع النّسخ، و منکسار نوین سپه سالار و رئیس کلّ امرا و نوینان بود در عهد منکو قاآن، رجوع کنید بورق‌b 831
(3) یعنی بتأخیر می‌انداختند،
(4) یعنی سزای این عمل موکّل را که بر ایدی قوت ترحّم نموده چوب را از شقیقه او بیرون کشید هفده چوب بر سرین موکّل زدند،
(5) آ: بکمش بوقا، د: بوکمش بوقا، ه: بکمیش،
(6) ج: بلکافتی، ب: ملکافتی؟؟؟، آ: بیلکافتی؟؟؟، د: بیلکاقی، ه: سلکانی،
(7) آ: حشناب؟؟؟ خشیات، ب: حشیات حشمات؟؟؟، د: خسیات خشیات، ج: خبیثات، ه و ندارد، و متن تصحیح قیاسی است، و مراد این است که بعد از آنکه چوب بسیاری بر ایشان زدند …،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 38
آمد و بر رأی متین پادشاه روی زمین عرضه کردند فرمان رسانید تا ایدی‌قوت را با یاران او در موافقت ایلچیان با بیش بالیغ بازگردانیدند و هم در روز جمعه که قصد مؤمنان در آن روز بود اندیشه عموم خلقان را از موحّدان و بت‌پرستان بصحرا حاضرآوردند و فرمان پادشاه مالک رقاب عالم برسانیدند اوکنج «1» برادر ایدی‌قوت بدست خود سر او برداشت و دیگر یاران او بیلکافتی «2» و ایدکاج «3» میان بدو نیم زدند و آن ناحیت را از اثر مکیدت و رجس عقیدت آن کفّار فجّار پاک کردند فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ مؤمنان سرفراز و بت‌پرستان پای مال گشتند بفضل باری تعالی،
ألحقّ ابلج و السّیوف عوار*فحذار من اسد العرین حذار 8 و بلابیتکچی از زمره امرای غایمش «4» بود در وقت تفحّص کار آن جماعت و مجازات افعال هریک پیش از ظهور این راز و مکر محبوس بود و از زندگی مأیوس او را با قومی بصحرا برده بودند و برهنه کرده تا کار او باتمام رسانند بیکی را «5» سبب عارضه که زیادت قوّتی گرفته بود جماعتی را که آن روز سیاست می‌رانده‌اند صدقه مزید عمر او را جان ببخشیده‌اند او از زیر شمشیر نجات یافته است،
الا ربّما ضاق الفضاء بأهله*و یمکن من بین الأسنّة مخرج درین حالت نیز سبب آنک عفو در مقدّمه فرمان
شده بود خون او ناریخته بماند امّا زنان و فرزندان و حواشی و مواشی و صامت و ناطق را تحصیص «6» کردند و رسم ملوک مغول آنست که گناهکاری که مستحقّ کشتن است اگر
______________________________
(1) کذا فی د ه و، آ: اوکنج، ب ج: اوکنج؟؟؟،
(2) ج: بلکافتی، ب: نیلکافتی؟؟؟، آ:  ملکافتی؟؟؟، د: ملکاقی؟؟؟، ه: سلکانی،
(3) کذا فی ج، آ: ملکاح، ب: بملکاح؟؟؟، د: بلکاج، ه: بیلکاج، رجوع کنید بص 34،
(4) آ: عایمس؟؟؟، ب ج: غالمش، د: غانمش،- مقصود اغول غایمش زوجه کیوک خان است،
(5) آ ب: بیکی؟؟؟، ج: بیکی، ه: بتکی،- مقصود سرقوتی بیکی مادر منکو قاآن است،
(6) ب د: تخصیص،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 39
بجان خلاص یابد او را بحرب می‌فرستند و میگویند اگر او کشتنی باشد در حرب خود کشته شود یا بنزدیک یاغیان برسالت می‌فرستند که اعتماد کلّی ندارند در بازگردانیدن آن جماعت رسول را و یا مواضع گرم که هوای آن عفن باشد بلابیتکچی را نیز سبب حرارت هوای مصر و شام برسالت آنجا فرستادند، و چون ساقون «1» درین تدابیر و مشورت زیادت خوضی نداشته است و تعلّق او بحضرت با تو بود او نیز بصد و ده چوب استوار بر محلّ ازار خلاص یافت، و تکمش «2» را که بر افتعال ایشان دلالت کرده بود سیورغامیشی و عاطفت فرمود و حقّ تعالی او را شرف اسلام روزی کرد، و بعدما که گرد فتنه مخالفان نشسته شد اوکنج «3» برخاست و بحضرت «4» رفت جای برادرش بدو فرمود و ایدی‌قوت نام نهاد و این حالات در شهور سنه خمسین و ستّمایه «5» واقع بود،
   نظر انوش راوید:  من که چیزی بعنوان تاریخ در این مطالب ندیدم،  شما اگر می توانید از این داستان ها تاریخ استخراج کنید واقعاً نابغه هستید.
ذکر نسب ایدی‌قوت و بلاد ایغور بر موجب زعم ایشان،
چون احوال ایشان ثبت شد شمّه از آنچ در کتابهای ایشان مسطورست از معتقد و مذهب ایشان اعجاب را نه تصدیق و اقرار را نوشته شد، در زعم ایغور آنست که ابتداء توالد و تناسب ایغور در کنار رودخانه ارقون «6» بودست که منبع آن از کوهی است که آنرا قراقورم «7» خوانند و شهری که درین عهد قاآن بنا فرمودست هم بدان کوه بازمی‌خوانند و سی رودخانه آب از آن منصبّ است در هررودخانه قومی دیگر بودند و در ارقون ایغور دو گروه بودند چون گروه ایشان انبوه گشت بقرار اقوام
______________________________
(1) رجوع کنید بص 34،
(2) آ:؟ بکمش؟؟؟، ب: بکمش؟؟؟، ج: بکمش، د ه: بکمیش،
(3) کذا فی ج د: از انج، ب ه: از آنجا،
(4) یعنی بخدمت منکو قاآن در قراقورم،
(5) ب: سنه 605،
(6) ه: ارغون،
(7) ب: قراقروم، ج: قوراقورم، ه:  قراقوروم، (فی کلّ المواضع)،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 40
دیگر از میان خود امیری نصب کردند و مطاوعت او نمودند و مدّت پانصد سال بر آن جمله روزگار گذرانیدند تا در عهدی که بوقو «1» خان پدید آمد و در افواه چنانست که بوقو «1» خان افراسیابست و رسم چاهی است و سنگی بزرگ هم در کنار قراقورم در کوه میگویند چاه بیژن بودست و رسم شهری است و بارگاهی بر لب این رودخانه که نام آن اردو بالیغ است و اکنون ماوو بالیغ «2» میخوانند بیرون رسم بارگاه در محاذات در سنگهای مسطور منقور انداخته است که آنرا مشاهده کردیم، در عهد دولت قاآن زیر سنگها بازگشادند چاهی یافتند و در چاه تخته سنگی بزرگ منقور فرمان شد تا هرکس باستخراج خطوط حاضر کردند هیچ‌کس آنرا نتوانست خواند از ختای قومی که ایشان را … «3» خوانند آوردند خطّ آن جماعت بود بر آن منقور که در آن عهد از جمله رودخانهای قراقورم دو رودخانه «4» یکی را توغلا «5» گویند و دیگری را سلنکا «6» در موضعی که آنرا قملانجو «7» گویند بیکدیگر متّصل می‌گردد در میان آن دو درخت متقارب بودست یکی را درخت قسوق «8» گویند درختی است بشکل ناژ «9» در زمستان برگهای آن چون برگ سرو و بار آن شکل و طعم جلغوزه دارد و دیگری را درخت تور «10» در میان هردو کوهی بزرگ بلند پدید آمد و از آسمان روشنائی بمیان آن کوه هابط گشت و روزبروز کوه بزرگ‌تر می‌شد آن حالت عجیب را چون مشاهده کردند اقوام ایغور تعجّب می‌نمودند و از راه ادب و تواضع بدان تقرّب می‌کردند و آوازهای خوش مفرّح مثل غنا از آن استماع می‌کردند و هر شب مقدار سی گام گردبرگرد آن روشنائی می‌تافت تا چنانک حاملات را وقت وضع حمل جنین باشد دری گشاده شد اندرون آن پنج خانه بود
   نظر انوش راوید:  چاه بیژن،  یاد امامزاده بیژن افتادم.
______________________________
(1) آ: بوقو؟؟؟، ج: یوقو، ه: بوقا،
(2) ب: مارو بالق، د: ماو بالیق، ه و: مارو بالیغ،
(3) بیاض در آ د ه، ج: قاماآن، ب اصل جمله را ندارد،
(4) ب می‌افزاید: که،
(5) کذا فی جمیع النّسخ،
(6) آ: سلسکا؟؟؟، ه: سلنکای،
(7) ب:  قلانجو، ج: قملاجو،
(8) ب ج د: فسوق، ه: قسون،
(9) د ه: ناژو،
(10) ب ج:  نوز؟؟؟، ه: توز،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 41
مانند خرگاه جداجدا در هریک پسری نشسته و در مقابل دهان هریک نایژه آویخته که بقدر حاجت شیر می‌دادی و بر زبر «1» خرگاهها دامی از نقره کشیده امرای قبایل بنظّاره عجیب می‌آمدند و از راه اکرام «2» زانوی خدمت می‌زدند چون باد بریشان جست قوّتی یافتند و حرکتی در کودکان پدید آمد از آنجا بیرون آمدند ایشان را براضعات تسلیم کردند و مراسم خدمت و اعزاز تقدیم نمودند چندانک از حدّ رضاع ترقّی کردند و در سخن آمدند از پدر و مادر پرسیدند ایشان را بدان درختها نشان دادند آنجا رفتند و خدمتی که اولاد خلف والدین را کنند التزام نمودند و منبت اشجار را اعزاز و اکرام واجب داشتند درختها در سخن آمدند که فرزندان شایسته که بمکارم خصال آراسته باشند زین «3» شیوه سپرده‌اند و حقّ ابوین رعایت کرده عمر شما دراز باد و نام پاینده، تمامت آن اقوام که در آن حدود بودند نظّاره‌کنان خدمت بر موافقت پسران ملوک «4» می‌داشتند تا بوقت بازگشت هر پسری را نامی نهادند پسر بزرگتر را سنقر «5» تکین دوّم را قوتر «6» تکین سوّم را توکاک «7» تکین چهارم را اورتکین پنجم را بوقو «8» تکین، بعد از مشاهده این حالات شگفت اتّفاق کردند بر آنجملت که ازیشان یکی را امیر و شاه می‌باید ساخت که ایشان فرستاده باری عزّ شأنه‌اند بوقو «9» خان را از پسران دیگر بحسن مشاهده صورت و متانت رای و رویّت زیادت یافتند و تمامت زفانها و خطّهای طوایف می‌دانست تمامت بر خانیّت او متّفق اللّفظ و الکلمه شدند و مجتمع گشتند و جشن ساختند و او را برتخت خانی نشاندند او بساط داد گسترد و صحایف ظلم طیّ کرد و حشم و خدم و خیل و خول «10» او بسیار شدند حقّ تعالی او را سه زاغ فرستاد که همه
______________________________
(1) آ: بر زیر؟؟؟، ب: بزیر،
(2) ب د: التزام ادب، ج: التزام و ادب،
(3) ب ه:  این، ج د: ازین،
(4) ج این کلمه را ندارد،
(5) ج: سنقور،
(6) کذا فی ب د، آ: قوبر؟؟؟، ج: ققتو، ه: قور،
(7) کذا فی ج، د: توکال، آ: توکاک؟؟؟، ب:  بوکال؟؟؟، ه: بوکال،
(8) کذا فی آ د ه، ب: توقور، ج: توقق،
(9) ب: توقور، ج: یوقا، ه: بوقا، آ: توقو؟؟؟،
(10) آ: خیول،

 

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 42

 

زفانها دانستندی که بهرکجا مصلحتی داشتی زاغان بتجسّس آن رفتندی و از احوال اعلام کردندی تا بعد از یکچندی شبی در خانه خوفته «1» بود از روزن شکل دختری نزول کرد و او را بیدار کرد او از ترس خود را در خواب ساخت و شب دوّم هم برین جمله تا شب سیّم بعدما که وزیر او را دلالت کرده بود با آن دختر برفت تا بکوهی که آنرا آقتاغ «2» میگویند و تا بوقت تباشیر صبح میان ایشان مکالمت بود و تا مدّت هفت سال و شش ماه و بیست و دو «3» روز هر شب بازآمدی و سخن میگفتندی در آن موضع تا شب آخر که او را وداع می‌کرد او را گفت از شرق تا غرب زیر فرمان تو خواهد بود کار را مجدّ و مجتهد باش و پاس مردم دار لشکرها را جمع کرد و سیصد هزار مرد گزین از آن «4» [و] سنقور تکین را بجانب مغولان و قرقیز فرستاد، و «5» صدهزار مرد و با مثل آن آلت و قوتر «6» تکین را بحدّ تنکوت، و «7» با همچندان توکاک «8» تکین را بطرف تبّت، و بنفس خود با سیصد «9» هزار مرد قاصد بلاد ختای گشت، و برادر دیگر را بر جایگاه خود بگذاشت هرکس بجائی که رفته بودند کامیاب بازرسیدند با چندان نعمتها که آنرا حساب و شمار نبود و از هر جانبی مردم بسیار بموضع ارقون «10» آوردند و شهر اردو بالیغ بنا نهادند و طرف مشرق تمامت در حکم ایشان آمد بعد از آن بوقو «11» خان شخصی پیر را «12» با جامها و عصای سپید بخواب دید که سنگ یشمی صنوبری شکل بدو داد و گفت «13» اگر این سنگ را محافظت توانی کرد چهار حدّ عالم در ظلّ علم امر تو شود وزیر نیز موافق
______________________________
(1) ب ج د ه: خفته،
(2) د: اقتاع، آ: قساع؟؟؟، ب: اقنباغ یا افتباغ، ج: اقتتاع، ه: اقساع،
(3) ج این کلمه یعنی «دو» را ندارد،
(4) کذا فی آ، ب ه: از آن گزین کرد و، ج: را گزین کرد و، د: از آن گزین کرد،
(5) ج د: با،
(6) کذا فی ب، آ:؟ قوبر؟؟؟، ج: ققتو، ه: قور،
(7) ج واو را ندارد،
(8) آ: بوکاک؟؟؟، ب:  موکال؟؟؟، د: توکل، ه: اور (کذا)،
(9) د: ششصد،
(10) آ: ارقون؟؟؟، ه: ازقون،
(11) ب ج: بوقا، ه: ابوقو،
(12) کذا فی ه، آ: میراررا؟؟؟، ب د: هزار را، ج: هزار،
(13) ج د: دادند و گفتند،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 43
آن خوابی دید بامداد باز استعداد لشکر آغاز نهادند و متوجّه اقالیم غربی گشت و چون بحدّ ترکستان رسید صحرائی متنزّه دید علف و آب بسیار بنفس خود آنجا مقام کرد و شهر بلاساقون «1» که اکنون قربالیغ «2» میگویند بنا نهاد و لشکرها را بجوانب فرستاد و در مدّت دوازده سال تمامت اقالیم را بگشادند و هیچ‌جایگاه عاصیی و سرکشی نگذاشتند و تا موضعی که آنجا آدمیان حیوان اعضا «3» دیده‌اند و دانسته‌اند که ماورای آن عمارت نمانده است بازگشتند و ملوک اطراف را با خود آوردند و در آن مقام پیش‌کش کردند بوقو «4» خان هریک را فراخور احوال اعزاز و اکرام کرد مگر ملک هند را که سبب سماجت و زشتی منظر راه نداد و هر یکی را با سر مملکت خود فرستاد و مال مقرّر کرد از آنجا چون هیچ خرسنگ دیگر بر راه نماند عزیمت مراجعت تصمیم فرمود و با مقامگاه قدیم آمد، و سبب بت‌پرستی ایغوران آن بودست که در آن وقت ایشان علم سحر می‌دانستند که دانندگان آن حرفت را قامان «5» می‌گفته‌اند و درین عهد در میان مغولان قومی که ابنه «6» بر ایشان غالب میشود و اباطیل میگویند و دعوی میکنند که شیاطین مسخّر ماست و از احوال اعلام میدهند و از چند کس تفحّص رفته است میگویند که ما شنیده‌ایم که ایشان را شیاطین بر وزن خرگاه می‌آیند و با ایشان سخن میگویند و یمکن که ارواح «7» شریره را با بعضی ازیشان الفتی باشد و اختلافی «8» کند و قوّت عمل آن جماعت وقتی است که در آن ساعت اطفای شهوت طبیعی کرده باشند از منفذ براز فی الجمله این جماعت را که ذکر رفت قام «9» میخوانند و چون مغولان را علمی و معرفتی نبوده است از قدیم باز تتبّع سخن قامان «9» می‌کرده‌اند و اکنون پادشاه‌زادگان را بر
______________________________
(1) د: بلاساغون،
(2) آ: قربالیغ؟؟؟، ب: غربالیق، ج: غربالیغ، د: غزبالیق، ه: عربالیغ،
(3) ه: و حیوان صاحب اعضا،
(4) آ: موقو؟؟؟، ج: یوقا، ه: بوقا،
(5) ج: قاماآن،
(6) آ: ابنه، ج: آنه، ب ندارد،
(7) آ ج: از ارواح، د: بعضی از ارواح،
(8) ج: اختلاطی، ب: ائتلافی،
(9) ج: قاماآن،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 44
کلام و دعاوی ایشان اعتمادست و در وقت ابتدای کاری و مصلحتی تا با منجّمان موافقت ایشان نیفتد امضای هیچ‌کار نکنند و بیمارانرا هم برین صفت «1» معالجت نمایند، و در ختای بت‌پرستی «2» بوده است رسولی بنزدیک خان «3» فرستاده است «4» و توینان «5» را خواسته چون آمده‌اند هر دو قوم را در موازات یکدیگر بداشته‌اند تا هرکس که غالب شود مذهب او اختیار کنند توینان «5» قراءت کتاب خود را نوم «6» گویند و نوم «6» معقولات کلام ایشان است مشتمل بر اباطیل حکایات و روایات، و مواعظ نیک که موافق شرایع و ادیان هر انبیاست در ضمن آن موجودست از احتراز از ایذا و ظلم و امثال این و مجازات سیّآت بأحسان و اجتناب از ایذای حیوانات و غیر آن، و عقاید و مذاهب ایشان مختلف است امّا غالب بریشان مذهب حلولی مشابهت دارد میگویند این خلق پیشتر ازین بچندین هزار سال بوده‌اند هرکس که امور خیر کرد و بعبادت مشغول بود ارواح ایشان بنسبت افعال ایشان درجه یافته است از درجه پادشاهی یا امیری یا رعیّتی یا درویشی و آن جماعت که فسق و فجور و قتل و تهمت «7» و ایذای خلق کرده‌اند ارواح ایشان بحشرات و سباع و بهایم حلول کردست و بدان سبب معذّب‌اند لیکن غلبه جهل راست تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ، چون نوم بعضی خوانده‌اند قامان «8» بر جای خشک گشتند و بدین سبب مذهب بت‌پرستی گرفتند و اکثر اقوام تتبّع نمودند، و آن بت‌پرستان که در طرف مشرق‌اند هیچ قوم ازیشان متعصّب‌تر نیست و مبغض‌تر «9» اسلام را، و بوقو «10» خان در کامرانی روزگار می‌گذاشت تا بوقت آنک درگذشت،
______________________________
(1) آ: صف، ب: صیغت، د ه: صنعت،
(2) یعنی کیش بت‌پرستی، یاء مصدریّه است نه تنکیر،
(3) یعنی پادشاه ختای،
(4) یعنی بوقو خان رسولی بنزد پادشاه ختای فرستاد و توینان یعنی کهنه کیش بت‌پرستی را خواسته و ایشان را با قامان بمناظره انداخت،
(5) آ: نوینان؟؟؟، ب ج: نوئینان، د ه: نوینان، رجوع کنید بص 10
(6) کذا فی جمیع النّسخ،
(7) ب د ه: نمیمت، ج: نهب،
(8) ج: قاماآن،
(9) آ: مقص‌تر، ج: ندارد،
(10) آ ب: نوقو؟؟؟، ه ج: بوقا،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 45
و این اکاذیب از مطوّل اندکی و از صد یکی است که ثبت افتاد غرض تقریر جهل و حماقت آن طایفه است، دوستی حکایت کرد که او در کتابی مطالعه کرد که شخصی بود در آن موضع مذکور میان دو درخت تهی کرد و بچگان خود را در آن‌میان نشاند و چراغها در میان آن برافروخت و کسان را بنظّاره عجیب «1» آن می‌برد
و خود خدمت می‌کرد و دیگران را بدان می‌فرمود تا آن قوم بدان فریفته شدند تا بوقتی که آن را بشکافت و بچگانرا بیرون آورد، و بعد ازو یک پسر او «2» قایم مقام خان شد، اقوام و مردمان که در عداد ایغوران بودند از صهیل خیول و رغاء «3» جمال و شهیق «4» و زئیر «5» سباع و کلاب و خوار بقور «6» و ثغاء اغنام و صفیر طیور و بکاء بچگان آواز کوچ‌کوچ می‌شنیده‌اند از آن منازل در حرکت می‌آمده‌اند و بهر منزل که نزول می‌کرده‌اند همان آواز کوچ‌کوچ بسمع ایشان می‌رسیده تا بصحرائی که بیش بالیغ «7» بنا نهاده‌اند آن آواز آنجا خافت شده است در آن مقام ثابت گشته‌اند و پنج محلّه ساخته و بیش بالیغ «8» نام نهاده تا بتدریج عرصه عریض و طویل گشت و از آن وقت باز اولاد ایشان امیر بوده‌اند و امیر خود را ایدی قوت گویند و آن شجره که «9» شجره ملعونه است در خانهای ایشان بر دیوار مثبت است،
______________________________
(1) ب ج د ه این کلمه را ندارد،
(2) د: دیگر،
(3) آ: بعای، د: بعاء، ج: بغال، ه: لغای، ب ندارد،
(4) ب د: نهیق، ه: نهیق حمار،
(5) ب د: زفیر،
(6) کذا فی ب د ه، و یقور در جمع بقر یا بقره نیامده است، آ: بغور؟؟؟، ج: و نعور،
(7) آ: بیش؟؟؟ بالیع، ب: بیش بالیغ، ج: بیش؟؟؟ بالیغ؟؟؟، د: بیش بالیق، ه: بیش بالیع،
(8) آ: بیش بالیع، ب: بیش بالیغ، د: بیش بالیق، ه: بیش، ج ندارد،
(9) ج د: و شجره آنک، ب ه: و شجره آن یک، آ: و آن شجره که آنرا،
   نظر انوش راوید:  من با پیران مدرسه نرفته روستاهای دور دست زیاد صحبت کردم،  آنها مانند این داستان ها زیاد می دانند،  که البته در آنها تاریخ و ماجراهای تاریخی وجود دارد.  ولی بمنظور علمی کردن هر داستان مانند داستان های این کتاب،  نیاز است با آثار تاریخی و باستان شناسی و تاریخ سرزمین های دیگر سنجید و نتیجه علمی گرفت.  از آنجا که این کتاب توسط موسسه یهودی انگلیسی گیب و به مدیریت ادوارد بران است،  باید دقت بیشتری داشت،  و نباید چشم  گوش بسته پذیرفت،  که اگر بپذیرم یعنی بسادگی اغفال ترفند های استعماری شدن است.
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 46
ذکر احوال کوچلک و توق تغان «1»،
چنگز خان چون اونک «2» خان را بشکست پسر او «3» با جماعتی که زیادت قومی داشتند بگریخت و بر راه بیش بالیغ زد و از آنجا بحدّ ولایت کوجا «4» درآمد و در کوهها بی‌برگ و بی‌نوا می‌گشت و اقوام او که در مصاحبت او آمده بوده‌اند پراکنده گشتند و بعضی میگویند جمعی از لشکر کور خان او را بگرفتند و بنزدیک کور خان بردند و بیک روایت آنست که او خود برفت در جمله مدّتی در خدمت کور خان موقوف بود چون سلطان با کور خان عصیان آغاز نهاد و امرای دیگر که در طرف شرقی بودند سرکشی می‌کردند و بحمایت چنگز خان توسّل می‌جستند و از شرّ او بعنایت او امان می‌یافتند کوچلک کور خان را گفت که اقوام من بسیارست و در حدّ ایمیل «5» و قیالیغ «6» و بیش بالیغ پریشان‌اند و هرکس ایشان را
______________________________
(1) ب: توق بقای، ج: کور خان،
(2) آ: ایک؟؟؟، ب: ازبک،
(3) یعنی کوچلک خان، چنانکه از جامع التّواریخ در مواضع عدیده صریحا معلوم میشود کوچلک خان پسر تایانک خان پادشاه قوم نایمان است و هیچ ربطی باونک خان پادشاه قوم کرایت ندارد گرچه چنگیز خان با هردو جنگ کرده هردو را بکشت، عطا ملک را درین مورد سهوی واضح دست داده است، رجوع کنید بجامع التّواریخ طبع برزین ج 1 ص 136- 145، ج 3 ص 2- 7، 54- 63،
(4) کذا فی آ د، ب ج ه: کور خان، و فی جامع التّواریخ طبع برزین ج 3 ص 55، 56: و کوشلوک دیگرباره راه گریز گرفت و از طریق بیش بالیق بحدود ولایت کوچا درآمد بعد از آن از آنجا در سال اژدها واقع در رجب سنه اربع و ستّمایه پیش کور خان قرا خطای رفت و از سال اژدهای مذکور تا وقتی که او را در حدود بدخشان بکشتند مدّت یازده سال باشد و از سال موش موافق سنه ستّمایه که چنگیز خان با پدر کوشلوک خان تایانک خان جنگ کرده او را کشته و کوشلوک گریخت تا وقتی که بولایت کوچا در آمده چهار سال بوده چنانکه مجموع پانزده سال شد،
(5) آ: ایمیل؟؟؟، د ه: ایمل، ب: ابمل؟؟؟، ج: ابمیل؟؟؟،
(6) آ: فیالع؟؟؟، ب: قبالیغ؟؟؟، ج: فیالغ؟؟؟،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 47
تعرّض می‌رسانند اگر اجازت یابم ایشان را جمع کنم و بمدد آن قوم معاونت و مظاهرت کورخان نمایم و سر از خطّ او نپیچم و تا ممکن باشد از اشارت او بدانچ فرماید گردن نتابم بدین عشوه و خدیعت کور خان را در چاه غرور افکند و بعدما که او را تحف بسیار با لقب کوچلک خانی «1» هدیّه داد مانند تیر از کمان سخت بجست و چون آوازه خروج کوچلک فایض شد در میان لشکر قراختای هرکس که بدو تعلّقی داشت بنزدیک او روان شد و او تا بحدود ایمیل «2» و قیالیغ «3» رسید توق تغان «4» که او نیز امیر مکریت «5» بود و بیشتر «6» از آوازه صولت چنگز خان گریخته بودند «7» بدو پیوسته شده و خیلان او در هرکجا که بودند برو گرد آمدند و او بمواضع تاختن می‌آورد و غارت می‌کرد و ازین بر آن می‌زد تا گروه او انبوه شدند و حشم و لشکر او بسیار و مستظهر گشتند و روی بکور خان نهاد و بر بلاد و نواحی او میزد و می‌گرفت و می‌آمد و می‌رفت و چون استیلای سلطان بشنید ایلچیان بنزدیک سلطان متواتر کرد تا او از طرف غربی متوجّه کور خان شود و کوچلک از طرف شرقی و کور خان را در میانه از میانه بیرون کنند اگر سلطان بقهر و دفع سبقت یابد از مملکت او تا المالیغ «8» و کاشغر سلطان را مسلّم باشد و اگر کوچلک پیشتر دست برد و قراختای از دست بردارد تا آب فناکت کوچلک را باشد و برین جمله مقرّر کردند و میان ایشان مصالحت رفت برین قرار و از جانبین لشکر
______________________________
(1) «و پادشاهان ایشان را (یعنی اقوام نایمان را) در قدیم الزّمان نام کوشلوک خان بودی و معنی کوشلوک پادشاه عظیم و قویّ باشد» (جامع التّواریخ طبع برزین ج 1 ص 137)
(2) آ: ایمیل؟؟؟، د ه: ایمل، ب: ایمل، ج: ایمیل،
(3) آ: قالیغ؟؟؟، ب: قاق؟؟؟، د: قناق، ه: قیاق، ج: قوقاق،
(4) ب: توقان؟؟؟، د: توق توقان،
(5) قوم مرکیت: اگرچه بعض از مغولان مرکیت را مرکیت گویند مراد از هردو یکست همچنین قوم بکرین را کبرین میخوانند، و این قوم لشکر بسیار و عظیم جنگی و قویّ حال بوده‌اند و صنفی از مغول‌اند (جامع التّواریخ طبع برزین ج 1 ص 90)،
(6) ب: پیشتر،
(7) ج: بود،
(8) ب د ه می‌افزاید: و ختن،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 48
بقراختای روان کردند کوچلک سبقت یافت لشکرهای کور خان دورتر «1» بودند منهزم شدند و خزانهای او که در اوزکند «2» بود غارت کرد و از آنجا ببلاساقون «3» آمد و کور خان آنجا بود در کنار حسنوح؟؟؟ «4» مصاف دادند کوچلک شکسته شد و اکثر لشکر او اسیر گرفته و کوچلک بازگشت و بترتیب لشکر و حشم مشغول شد چون بشنید که کور خان از جنگ سلطان بازرسیده است و با رعیّت و ولایت بی‌رسمیها کرده و لشکر نیز با مقامگاهها شده مانند برق از میغ قاصد او شد و مغافصة او را فروگرفت و در ضبط آورد و لشکر و ملک او را مسلّم کرد و دختری ازیشان بخواست و قبیله نایمان «5» بیشتر ترسا باشند او را دختر الزام کرد تا او نیز بت‌پرست شد و از ترسائی انتقال کرد،
بصورة الوثن استعبدتنی و بها*فتنتنی و قدیما هجت لی فتنا
لا غرو ان احرقت نار الهوی کبدی*فالنّار حقّ علی من یعبد الوثنا و چون پای در ممالک قراختای محکم کرد چندبار بمحاربه اوزار «6» خان المالیغ «7» رفت و عاقبت او را ناگاه در شکارگاه بگرفت و هلاک کرد و ارباب کاشغر و ختن نیز یاغی گشته بودند پسر خان کاشغر را کور خان محبوس داشت او را از وثاق و بند بیرون آورد و باز با کاشغر فرستاد امرای آن حیلتی ساختند و او را پیش از آنک پای در شهر نهد در میان دروازها هلاک کردند، و او وقت ادراک ارتفاعات و حبوبات لشکر می‌فرستاد تا می‌خوردند و می‌سوخت چون سه چهار سال رفع «8» و دخل
______________________________
(1) کذا فی د، آ ج: از دورتر، ه: ار دورتر، ب: ازو دورتر،
(2) آ:  اورکد، ه: اورکند،
(3) ب: ببلاساغون،
(4) کذا فی آ (؟)، ب: جنیتوخ، د: جنیبوح، ه: خسوخ؟؟؟، و: حسوح؟؟؟، ج ندارد،
(5) یعنی قبیله کوچلک خان،
(6) ب: او بازاز، ه: اورار،
(7) از قبیل اضافه نام حاکم بمحلّ حکومت، و این در کتب پارسی قدیم بسیار متداول است مانند ملکشاه و خش و تاج الدّین تمران و نحوهما و همچنین ارسلان خان قیالیغ (ورق‌b 61
(8) ب ج د ه: ریع،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 49
غلّات ازیشان منقطع شد و غلائی تمام پدید آمد و از قحط اهالی درمانده شدند حکم او را منقاد گشتند با لشکر آنجا رفت و در هر خانه که کدخدائی بود از لشکر او کسی در آنجا نزول کرد چنانک تمامت بیکجای و بیک خانه جمع شدند «1» و جور و ظلم و عدوی و فساد آشکارا شد و هرچ بت‌پرستان مشرک میخواستند و می‌توانستند بتقدیم می‌رسانیدند و هیچ‌کس را مجال آن نه که منعی کند و از آنجا بختن رفت و ختن را بگرفت و بعد از آن اهالی این نواحی را انتقال از دین محمّدی الزام کرد و میان دو کار مخیّر یا تقلّد مذهب نصاری و بت‌پرستی یا تلبّس بلباس ختائیان، چون تحویل بمذهب دیگر ممکن نبود از غایت اضطرار بکسوت ختائیان مکتسی گشتند قال اللّه تعالی فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ و اذان مؤذّن و توحید موحّد و مؤمن منقطع شد و مدارس دربسته و مندرس گشت و روزی در ختن ائمّه کبار را بصحرا راند و با ایشان در مذاهب بحث آغاز نهاد ازیشان امام علاء الدّین محمّد الختنی با او سؤال و جوابی نمود بعد از تقدیم تکالیف بر در مدرسه او را برآویختند چنانک ذکر او در عقب این مثبت می‌شود و بکلّی کار مسلمانی بی‌رونق چه بی رونق که یکبارگی محو شد و ظلم و فساد نامتناهی بر کافّه بندگان الهی مبسوط شد دعوات نافذات برداشتند که
ایا ربّ فرعون لمّا طغا*و تاه و ابطره ما ملک
لطفت و انت اللّطیف الخبیر*و اقحمته الیمّ حتّی هلک
فما بال هذا الّذی لا ارا*ه یسلک الّا الّذی قد سلک
مصونا علی دائرات الدهور*یدور بما یشتهیه الفلک
الست علی اخذه قادرا*فخذه و قد خلص الملک لک 9 گوئی تیر دعا بهدف اجابت و قبول رسید و چون بر عزیمت و قصد ممالک سلطان «2» چنگز خان حرکت نمود دفع فساد کوچلک و حسم مادّه
______________________________
(1) مقصود ازین عبارت چیست؟،
(2) یعنی سلطان محمّد خوارزمشاه،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 50
فتنه او را جمعی نوینان را بفرستاد و در آن وقت او بکاشغر بود ارباب کاشغر حکایت گفتند که چون ایشان رسیدند هنوز مصاف برنکشیده بودند که او بگریخت و روی بهزیمت نهاد و پشت برتافت و هر فوج که بر عقب یکدیگر از مغولان می‌رسیدند جز او را از ما چیزی دیگر طلب نمی‌کردند و اجازت تکبیر و اذان و اداء صلوات کردند و منادی در شهر دادند که هرکس قاعده خود ممهّد دارد و بر کیش خود رود وجود آن جماعت را رحمتی از رحمات ربّانی و فیضی از فیضان سجال یزدانی دانستیم و چون کوچلک منهزم شد هرکس که در آن شهر در خانهای مسلمانان مقام داشتند در یک لحظه چون سیماب در خاک ناچیز گشتند و لشکر مغول بر عقب او روان شدند بهرکجا که نزول می‌کرد ایشان بدو می‌رسیدند و او را چون سگ دیوانه می‌دوانید تا بحدود بدخشان افتاد و بدرّه که آنرا درّه ورارنی «1» خوانند درآمد چون بکنار سرخ‌جویان «2» رسید راه غلط کرد و صواب آن بود و بدرّه که مخرجی نداشت در رفت صیّادان از اهالی بدخشان در حوالی آن کوهها شکار می‌کردند ایشان را دیدند روی بدیشان نهادند از جانب دیگر لشکر مغول دررسید و چون درّه درشت بود از مسلک آن رنج حاصل می‌آمدست با شکارکنان قرار داده‌اند که آن جماعت کوچلک و اشیاع اواند که از ما جسته‌اند چون کوچلک را بگیرند و بدست ما دهند دیگر ما را با ایشان کاری نیست آن جماعت نیز گرد او و خیلان او درآمده‌اند و او را دستگیر کرده و بمغولان داده تا سر او جدا کردند و با خود ببردند و مردمان بدخشان غنایم بی‌اندازه از جواهر و نقود یافته‌اند و بازگشته، و پوشیده نماندست که هرکس دین احمدی و شرع محمّدی را تعرّض رسانید هرگز فیروز نگشت و آنکس که تربیت او کرد و اگرچه متقلّد آن نیست هر روز کار او در مزید رفعت است و نموّ مرتبت،
______________________________
(1) کذا فی آ، ب: ورادنی، ج: وراری، د: ورازی، ه: درازپی،
(2) آ: سرح حویان؟؟؟، ب: سرح جویان؟؟؟، ج: سرحویان؟؟؟، د: سرخ چوپانان، ه: سرخ چوپان،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 51
چراغی را که ایزد برفروزد*هر آنکس «1» پف کند سبلت بسوزد قال اللّه تعالی کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ مِدْراراً وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ، و بدین سبب نواحی کاشغر و ختن تا موضعی که در تحت فرمان سلطان بود پادشاه جهانگشای چنگز خان را مسلّم شد، و چون توق توغان «2» در اثنای استیلاء کوچلک ازو بیکسو زده بود «3» و بحدّ قم کبچک «4» رفته بر عقب انهزام او پسر بزرگتر توشی را با لشکر بزرگ بدفع او فرستاد تا شرّ او پاک کرد و ازو آثار نگذاشت، وقت مراجعت سلطان بر عقب ایشان بیامد «5» و هرچند پای از جنگ کشیده می‌کردند سلطان دست بازنمی‌داشت و روی بر بیابان تعسّف و غوایت نهاده بود چون بنصایح منزجر نگشت سینه فراکار نهادند هردو جانب حملها کردند و دست راست هر قومی مقابل خود را برداشت و لشکر زیادت چیره شد و بر قلب که سلطان بود حمله کردند
______________________________
(1) ب د: هر آنکو، ج: هر آنکش،
(2) ب: توق بوقان؟؟؟، ج ه: توق تغان، د: توق توقان،
(3) کذا فی د ه، آ ج: زده بودند، ب: بودند،
(4) آ: قم کیحک، ب:  قم کبجک؟؟؟، ج ه: قم کنجک، د: قم کحیل،- بعقیده مسیو بلوشه این کلمه که مکرّر در جهانگشا ذکر شده است (قم کیحک؟؟؟b 38.f ، کیحک؟؟؟b 221.f ( با کم جهود ( «و یکه نوین را بحدّ قرقیز و کم جهود فرستاد»،a 141.f ( و کم کمجیوت که مکرّر در جامع التّواریخ مذکور است (از جمله در همین مورد «و موکا نویان را بسرحدّ قرقیز و کم کمجیوت فرستاد»- طبع بلوشه ص 301- 302) یکی است و همه صور مختلفه یک لفظ است، و کمچیک نام رودخانه ایست در شمال مغولستان در حدود قرقیز که در رود ینیسئ میریزد و اکنون نیز بهمین نام موسوم است، و اوت یا اود علامت جمع است در لغت مغول، و کمجیکهود نام قبایلی است که در اطراف این رودخانه سکنی داشته‌اند، و تغیّر کم جیگهود بکم جهود (کم جی [گ] هود) طبیعی است زیرا که قاف یا گاف وسط کلمه بمرور زمان از اسماء مغولی ساقط می‌شده است مانند هولاگو و هولاؤو و شیبقان و شیبان (پسر توشی بن چنگز خان) و تنگقوت و تنگوت (نام ولایتی در حدود تبّت) و قدقان و قدان و سنگقور و سنقور (از اعلام مغولی) و غیرها،
(5) یعنی وقت مرجعت لشکر توشی سلطان محمّد خوارزمشاه بر عقب ایشان بیامد،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 52
نزدیک بود که سلطان دستگیر شود جلال الدّین آنرا ردّ کرد و او را از مضایق آن بیرون آورد،
چه نیکوتر از نره «1» شیر ژیان*بپیش پدر بر کمر بر میان و آن روز حرب را قایم داشت و مکاوحت دایم ببود تا نماز خفتن که روی عالم از اختفای نیّر اعظم چون روی گناه‌کاران سیاه شد و پشت زمین تاریک مانند شکم چاه،
دوش در وقت آنک ظلّ زمین*کرد بر مرکب شعاع کمین
دیدم اطراف ربع مسکون را*از سیاهی چو کلبه مسکین
راست گفتی مظلّه‌ایست سیاه*سر برافراخته بچرخ برین تیغ مکاوحت با نیام کردند و هر لشکری در محلّ خود آرام گرفتند لشکر مغول بر عقب روان گشتند چون نزدیک چنگز خان رسیدند و از مردانگی ایشان چاشنی گرفته و دانسته که اندازه و مقدار لشکر سلطان تا بچه غایت است و در مابین حایلی دیگر نمانده که دفع نگشته است و دشمنی که مقابلی تواند نمود لشکرها آماده کرد و متوجّه سلطان شد، سلطان درین مدّت که جهان از اعادی سهمناک پاک کرد گوئی یزک لشکر او بود که تمامت را از پیش برداشت چون کور خان هرچند استیصال کلّی بدست او نبود امّا واهی «2» محکمات اساس و مبتدی مکاوحت او بود و دیگر «3» خانان و امرای نواحی و اطراف را و هر کاری را غایتی است و هر مبادئی را نهایتی که تراخی و تأخیر در توهّم نمی‌گنجد جفّ القلم بما هو کائن،
   نظر انوش راوید:  چیزی بعنوان تاریخ در این مطالب ندیدم،  یا بتوان از آن تاریخ در آورد،  جز ادبیات پر از غلط،  گاه مطالب هم ضد و نقیض است.
ذکر امام شهید علاء «4» الدّین محمّد الختنی رحمة اللّه علیه،
چون کوچلک کاشغر و ختن را مستخلص کرد و از شرع عیسوی با
______________________________
(1) آ: بر؟؟؟، ب نرّ،
(2) کذا فی جمیع النّسخ و استعمال واهی بمعنی متعدّی یعنی سست کننده خطاست،
(3) ه: و چون، ب: و خود، ج ندارد،
(4) ب: جلال،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 53
شعار بت‌پرستی انتقال کرده بود اهالی آنرا تکلیف کرد تا از کیش مطهّر حنفی با کیش نجس گبرکی آیند و از اشعّه انوار هدی با وحشت کفر و تیرگی و از مطاوعت سلطان رحیم بمتابعت شیطان رجیم گرایند چون آن باب دست نداد پای سخت کرد تا باضطرار بزیّ ختا متلبّس و بکلاه ایشان متقلنس گشتند و بانگ نماز و اقامت «1» مرتفع و صلوات و تکبیرات منقطع شد،
ابعد وضوح الحقّ یرجون فسخه*و للحقّ عقد مبرم لیس یفسخ و در اثنای آن خواست تا از راه غلبه و شطط و تهوّر و تسلّط بحجّت و بیّنت ائمّه دین محمّدی و رهبان دین احدی را ملزم کند،
و اذا رجوت المستحیل فأنّما*تبنی الأمور علی شفیر هار 10 و در شهر ندا دردادند و سخن او تبلیغ که هرکس در زیّ اهل علم و صلاح است بصحرا حاضر آیند زیادت از سه هزار امامان بزرگوار جمع شدند روی بریشان آورد و گفت که از میان این صفوف کدام شخص است که در کار ادیان و ملک مناظره کند و سخن از من بازنگیرد و از هیبت و سیاست احتراز نکند و در خیال فاسد مستحکم کرده بود که هیچ کدام را ازین جماعت مجال ردّ سخن و انکار حجّتی نباشد و هر آینه هرکس که شروعی پیوندد از بیم صولت او احتراس و تصوّن کند و آتش بلا بنفس خود نکشد و کالباحث عن حتفه بظلفه نباشد بلک مصدّق اکاذیب و محقّق اباطیل او شود، از زمره آن طایفه شیخ موفّق و امام بحقّ علاء الدّین محمّد الختنی نوّر اللّه قبره و کثّر اجره برخاست و بنزدیک کوچلک آمد و بنشست و کمر حقّ‌گوئی بر میان راستی بست و در ادیان بحث آغاز نهاد چون آواز بلندتر شد و امام شهید حجّتهای قاطع تقریر می‌داد و حضور و وجود او را محض عدم می‌دانست حقّ بر باطل و عالم بر جاهل غالب گشت و امام سعید کوچلک طرید را الزام کرد و الحقّ ابلج و الباطل لجلج دهشت
______________________________
(1) ب ج: قامت،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 54
و حیرت و خجالت بر افعال و اقوال آن فاسق چنان مستولی گشت و آتش غضب از عدم جرأت مستعلی که زبانش کند و سخنش در بند آمد فحشی و هذیانی که نه آیین حضرت رسالت باشد از دهان برانداخت و فصلی در آن شیوه بپرداخت امام حق‌گوی از روی یقینی که لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا و از راه حمیّت دینی بر ترّهات و خرافات او اغماض و اغضا نتوانست کرد گفت خاک بدهانت ای عدوی دین کوچلک لعین، چون این کلمه درشت درست بسمع آن گبر پرکبر و کافر فاجر و نحس نجس رسید بگرفتن او اشارت کرد و الزام تا از اسلام ارتداد کند و تتبّع کفر و الحاد نماید هیهات هیهات لما توعدون ع، مهبط نور الهی نشود خانه دیو، چند شبانروز او را برهنه و بسته و گرسنه و تشنه داشتند و غذا و طعام دنیاوی ازو بازگرفتند اگرچه او مهمان خوان ابیت عند ربّی یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ بود و این امام محمّدی «1» چون صالح در قوم ثمود و یعقوب حزن «2» مبتلی و بعذاب جرجیس ممتحن بود قال النّبّی علیه السّلام البلاء موکّل بالأنبیاء ثمّ الأولیاء ثمّ الأمثل فالأمثل ایّوب‌وار صبر می‌نمود و مانند یوسف در چاه زندان ایشان مجاهدت می‌کشید و مرد عاشق صادق چون از نوش «3» محبّت نیش محنت چشید آنرا غنیمتی تازه و دولتی بی‌اندازه شمرد و گوید «4» ع، هرچ از تو آید خوش بود خواهی شفا خواهی الم، و هر زهر که از دست جانان بکام جان مشتاق رسد بحکم آنک ع، زهر از کف یار سیم بربتوان خورد، از حلاوت مذاق حلاوت شهد و شکر را در مرارت صاب و صبر یابد و گوید،
و لو بید الحبیب سقیت سمّا*لکان السّمّ من یده یطیب و دل نورانی چو «5» از مشکاة انوار ربّانی مستضی‌ء باشد بر ایمان هر لحظه
______________________________
(1) کذا فی آ د، و فی ب ج ه و: محمّد،
(2) کذا فی آ، ثمود یعقوب حزن، ج: ثمود و یعقوب بحزن، د: ثمود بعقوبت چون ایّوب، ه: ثمود بعقوبت و حزن،
(3) کذا فی ج، و فی آ: ببس؟؟؟، ب: نیش، د ه و: پیش،
(4) و می‌افزاید: از دستت ار آتش بود ما را ز گل مفرش بود،
(5) ج د ه: چون،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 55
اطمینان زیادت داشته باشد و اگرچه بتکالیف عذاب مؤاخذ و معاقب بود،
وصال دوست طلب می‌کنی بلاکش باش‌که خار و گل همه با یکدگر تواند بود
بترک خویش بگو تا بکوی یار رسی‌که کارهای چنین باخطر تواند بود عاقبت کار چون هر حیلت که در جبلّت آن قوم ضالّ بود از تقدیم وعد و وعید و ایناس و تهدید و نکال و عقاب بجای آوردند و ظاهر او از آنچ باطن او بر آن منطوی بود و مشتمل از تحقیق و ایمان و تصدیق و ایقان تفاوتی نکرد او را بر در مدرسه او که در ختن ساخته بود چهار میخ زدند و کلمه توحید و شهادت ورد زبان و خلایق را نصیحت‌گویان که دین بعقوباتی که درین خاکدان دنیای گذرانست بر باد نتوان داد و خویش را ابد الآباد بآتش دوزخ گرفتار نتوان کرد و غبنی تمام و عیبی بنام باشد که باقی را بفانی معاوضه زنند و خضراء الدّمن این جهانی را که لعب و بازیچه کودکانست بنعیم و ناز آن جهانی بدل کنند قال اللّه تعالی وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ تا جان بحقّ تسلیم کرد و از زندان دنیا بجنّات نعیم عقبی رسید و از مهبط سفلی بنشیمن علوی پرید،
دوست بر دوست رفت و یار بر یار*خوبتر اندر جهان ازین چه بود کار
کسی بگردن مقصود دست حلقه کند*که پیش زخم بلاها سپر تواند بود و چون این واقعه حادث شد حقّ سبحانه و تعالی شرّ او را دافع آمد و بمدّتی نزدیک لشکر مغول «1» بسر او فرستاد و در دنیا سزای کردارهای قبیح و مذموم و سیرت شوم چشید و در اخری عذاب النّار و بئس القرار،
و قد علم الألحاد مذ نصر الهدی*بأن لیس للدّین الحنیفیّ منسخ قال اللّه تعالی وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ،
______________________________
(1) د: موغال،
   نظر انوش راوید:  از دین های گبری و یعقوبی و غیره نوشته،  ولی بوضوح مشخص است چیزی از آنها نمی داند و فقط داستان هایی می گوید،  داستان گونه.
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 56
ذکر استخلاص نواحی المالیغ و قیالیغ «1» و فولاد «2» و احوال امرای آن،
در عهد کور خان حاکم این نواحی ارسلان خان «3» قیالیغ بود و شحنه کور خان با او در حکومت یار و چون دولت کور خان روی بتراجع نهاد و اصحاب اطراف ملک او دم عصیان می‌زدند سلطان ختن «4» نیز با او یاغی شد لشکر بجانب او کشید «5» و از ارسلان خان نیز مدد خواست و غرض کشتن او داشت تا اگر او نیز چون امرای دیگر سرکشی کند دفع کلّی او کند و اگر اجابت نماید امّا «6» جانب مسلمانان رعایت کند و در کار ختن مبالغت «7» نکند هم بدان بهانه او را از ربقه حیاة بیرون کشد ارسلان خان مطاوعت نمود و بنزدیک او مبادرت جست یکی بود از امرای کور خان شمور تیانکو «8» نام با او از قدیم مصادقت و مصافاتی تمام داشت او را از اندیشه کور خان اعلام داد و گفت اگر او قصدی پیوندد خانه و فرزندان نیز مستأصل کلّی شوند و صلاح فرزندان تو آنست که داروئی بخوری و خود را از غصّه روزگار شوم و سرور غشوم بازرهانی تا من وسیلت شوم و جای تو بر پسر مقرّر کنم چون مهرب و ملجأی دیگر نبود بدست خود داروئی مهلک تجرّع کرد و جان تسلیم شمور «9» چنانک ضامن گشته بود محلّ او را بر پسرش مقرّر کرد و باعزاز او را بازگردانید و شحنه در مصاحبت او بفرستاد و یکچندی بر آنجمله بود تا چون آوازه چنگز خان
______________________________
(1) ب: فبالیع؟؟؟، ج: فبالیغ؟؟؟،
(2) ب: فولاد، ه ندارد،
(3) آ ج دو کلمه «ارسلان خان» را ندارد،
(4) آ ج کلمه «ختن» را ندارد،
(5) یعنی کور خان لشکر بجانب سلطان ختن کشید،
(6) کلمه «امّا» فقط در ب دارد بخطّی جدید،
(7) آ ج: مسابقت،
(8) آ: سمور تیانکو؟؟؟، ج: شمور تبانکو، ه: شمور تانکو، د: شمور بتانکو، ب: شموریتا (بعد ازین کلمه تراشیده شده است)،
(9) کذا فی آ د، ب: شمورینا؟؟؟، ج: شمور تبانکو، ه: شمور تانکو،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 57
و خروج او در آفاق مستطیر شد و شحنه کور خان بی‌رسمی و ایذای خلقان آغاز نهاده بود او را بکشت و راه گرفت تا بحضرت چنگز خان رسید بعنایت و تربیت او مخصوص شد، و در المالیغ یکی بود از قرلقان «1» قوناس «2» بنفس خویش مردی شجاع نام او اوزار «3» بهروقت از گلّها اسب مردمان سرقه می‌کردی و دیگر کارهای ناپاک از قطع طریق و غیر آن و هرکس از رنود بدو می‌پیوستند تا قوّت گرفت و بدیهها می‌رفت و هرکس مطاوعت او نمی‌نمود بجنگ و قهر و قسر می‌ستد تا المالیغ که قصبه آن ناحیت است بگرفت و تمامت ولایت او را مسلّم گشت و فولاد «4» را مستخلص کرد و بچند نوبت کوچلک بجنگ او می‌آمد و او را می‌شکست «5» و باعلام حال کوچلک و انخراط او «6» در زمره حشم و جمله خدم پادشاه جهانگیر ایلچی فرستاد بمزید سیورغامیشی و عاطفت او مستظهر گشت و بحکم اشارت او توشی را صهر شد و بعد از استحکام قواعد عبودیّت در متابعت حضرت بنفس خود متوجّه خدمت شد و ملحوظ نظر شفقت گشت و بوقت بازگشت بعدما که بانواع تشریفات ممتاز بود فرمود که از شکار کردن محترز باشد نباید ناگاه صید صیّادان گردد عوض شکاری او هزار سر گوسفند فرمود چون با المالیغ آمد باز کار شکار بر دست گرفت و پای از آن کشیده نمی‌کرد تا ناگاه بر غفلت حشم کوچلک او را از شکارگاه صید کردند و محکم قید و بدر المالیغ آوردند اهالی المالیغ در بربستند و جنگ درپیوستند ناگاه در اثنای آن خبر وصول لشکر مغول «7» بشنیدند و از در المالیغ بازگشتند و او را در راه بکشتند، و اوزار هرچند شجاعی مقتحم بود امّا مردی سلیم خدای‌ترس بودست و ارباب خرقه را نیک بنظر اعزاز نگریستی روزی شخصی در لباس متصوّفه بنزدیک او آمد که من از حضرت عزّت
______________________________
(1) ج: قنقلیان،
(2) کذا فی ب، د: قرناس، آ: قوباس، ه: قویاش، ج: ندارد،- رجوع کنید بص 21 حاشیه 3،
(3) د: اوزان،
(4) آ: فولاد،
(5) یعنی اوزار کوچلک را می‌شکست،
(6) یعنی انخراط خود،
(7) د: موغال،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 58
و جلالت برسالت بنزدیک تو آمده‌ام و پیغام آنست که خزاین ما خالی ترک «1» شده است اکنون بر سبیل استقراض آنچ میسّر شود و دست دهد مددی نماید و منع جایز ندارد برخاست و تواضع نمود و آب از دیدگان فروبارید و بیکی از خدم خود باستحضار بالشی زر اشارت کرد و بصوفی داد و گفت تمهید عذر بعدما که خدمت و اخلاص تبلیغ کرده باشی بجای آر صوفی زر بستد و بازگشت، و بعد ازو «2» پسر او سقناق «3» تکین را سیورغامیشی کردند و جای پدر بدو ارزانی و دختری از دختران توشی بدو دادند، و ارسلان خان «4» را با قیالیغ فرستاد و دختری نیز بدو نامزد کرد و چون بر عزیمت ممالک سلطان روان شد با مردان خویش بدو پیوستند و بسیار مددها دادند و اکنون از فرزندان ارسلان خان «5» ماندست منکو قاآن اوزجند را «6» بدو ارزانی داشت و سبب قضای حقوق پدر او را بنظر اعزاز نگریست و سقناق «7» تکین را هم تربیت فرمود و بر قرار حکم المالیغ برو مقرّر داشت بوقت بازگشتن در راه بجوار حقّ رسید پسر او قایم مقام پدر شد در شهور سنه احدی [و] خمسین و ستّمایة،
   نظر انوش راوید:  داستانی است و برای اینکه باب میل کنند نام ها و مکان ها را تغییر دادند،  و به نوعی غیر حرفه ای کردند.
ذکر سبب قصد ممالک سلطان «8»،
در آخر عهد دولت او سکون و فراغت و امن و دعت بنهایت انجامیده بود و تمتّع و ترفّه بغایت کشیده و راهها ایمن و فتنها ساکن شده چنانک در منتهای مغرب و مبتدای مشرق اگر نفعی و سودی نشان دادندی بازرگانان روی بدان نهادندی و چون مغولان را مستقرّ خود
______________________________
(1) کذا فی آ ه، ج: خالی برک، ب د: خالی،
(2) یعنی بعد از اوزار،
(3) آ:
سقماق، ب: سقناق؟؟؟، د: شفتاق،
(4) مقصود پسر ارسلان خان مذکور در ابتدای این فصل است چه او خود در عهد گور خان خود را مسموم نمود، و گویا «ارسلان خان» لقب نوعی حکّام قیالیغ بوده است چون گور خان که لقب نوعی ملوک قراختا و کوچلک خان لقب نوعی پادشاهان نایمان بوده است،
(5) ب می‌افزاید بخطّ جدید: یکی،
(6) آ: اورجند؟؟؟، ج ه: اورجند،
(7) د: شفتاق،
(8) ج ه: می‌افزاید: محمّد،
   نظر انوش راوید:  گور در اینجا مفهوم دانا و برتر را می دهد،  و خود را بازماندگان بهرام گور می دانند.  در ادبیات دوره های بعد گور را با گوزن اشتباه گرفتند،  همان اشتباه هایی که باب میل موسسه گیب است.
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 59
هیچ شهر نبودست و تجّار و آیندگان را «1» پیش ایشان آمد شدی نبود «1» ملبوس و مفروش نزدیک ایشان غلائی تمام داشت و منافع بیع و شری با ایشان بنام بوده از آنجا «2» سه کس احمد خجندی و پسر امیر حسین «3» و احمد بالحح؟؟؟ «4» بر عزیمت بلاد مشرق با یکدیگر متّفق شده‌اند و بضاعت بیش از حدّ از ثیاب مذهّب و کرباس و زندنیجی «5» و آنچ لایق دانسته‌اند جمع کرده و روی در راه نهاده و در آن وقت اکثر قبایل مغول را چنگز خان منهزم گردانیده بود و اماکن ایشان را منهدم و آن حدود از طغاة پاک کرده و محافظان که قراقچیان «6» گویند بر سر راهها نشانده بود و یاسا داده که هرکس از بازرگانان که آنجا رسند ایشان را بسلامت بگذرانند و از متاعها چیزی‌که لایق خان باشد با صاحب آن بنزدیک او فرستند این جماعت چون آنجا رسیده‌اند جامها و آنچ بالحح؟؟؟ «7» را بود پسند کرده‌اند و او را بنزدیک خان فرستاده چون متاع بازگشاده است و عرض داده جامهائی که هریک غایت ده دینار یا بیست دینار خریده بود سه بالش زر بها گفته چنگز خان از قول گزاف او در خشم شده است و گفته که این شخص برآنست که هرگز جامه نزدیک ما نرسیدست و فرمود تا جامها که ذخایر خانان قدیم در خزانه او معدّ بود بدو نموده‌اند و قماشات او را در قلم آورده و تاراج داده و او را موقوف کرده و شرکای او را بطلب فرستاده آنچ متاع شریک «8» او بوده است برمّت «9» بخدمت آورده‌اند و چندانچ «10»
______________________________
(1) آ ب ج د این جمله (1)- (1) را ندارد، و ب بخطّ جدید بجای آن در حاشیه افزوده: در آنجا تردّد نه،
(2) ب: بخطّ جدید: از اینجهت،
(3) ج: حسن، غالب نسخ در اینجا کلمه دیگر افزوده‌اند، ب: بببان؟؟؟، د: ببنان؟؟؟، ه: سان،
(4) کذا فی آ ب ج، د:  بالحبح، ه: بانچنح، (بالچیچ؟)،
(5) متن تصحیح قیاسی است از روی برهان قاطع گرچه اعتمادی بدان هم نیست،- آ: رندیحی؟؟؟، ب: زندیحی؟؟؟، ه: زندیحی؟؟؟، ج: اندرجی، د: ندارد،- و در لباب الألباب طبع پرفسور برون ج 1 ص 23 این کلمه «زندنیجی» نوشته شده است،
(6) آ: قراقحیان، ب: قرقحیان، ه: قرامحبان،
(7) کذا فی آ، ب: بالجح؟؟؟، ج: احمد بالحح؟؟؟، د: بالچح؟؟؟، ه: بانچنح، (بالچیچ؟)،
(8) کذا فی جمیع النّسخ و الظّاهر: شرکای،
(9) یعنی
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 60
الحاح کرده‌اند و بهای جامها پرسیده هیچ قیمت نکرده‌اند و گفته که ما این جامها را بنام خان آورده‌ایم سخن ایشان بمحلّ قبول و بسمع رضا رسید و فرمود تا هر جامه زر را یک بالش زر بداده‌اند و هردو کرباس و زندنیجی «1» را بالشی نقره و شریک ایشان «2» احمد را بازخوانده و بهمین نسبت جامهای او را نیز بها داده و در باب ایشان اعزاز و اکرام فرموده، و در آن وقت مسلمانان را بنظر احترام می‌نگریسته‌اند و جهت احتشام و تیمّن را خرگاههای پاکیزه از نمد سپید «3» برمی‌داشته‌اند و اکنون سبب تهمت یکدیگر و معایب اخلاق دیگر چنین خویش را خوار و خلق کرده‌اند، و بوقت مراجعت ایشان پسران و نوینان و امرا را فرمود تا هرکس از اقوام خویش دو سه کس مرتّب کنند و سرمایه بالش زر و نقره دهند تا با این جماعت بولایت سلطان روند و تجارت کنند و طرایف و نفایس حاصل گردانند امتثال فرمان بجای آورده‌اند و هرکس از قوم خود یک دو شخص را روان کرده چهارصد و پنجاه مسلمان مجتمع شد چنگز خان بسلطان پیغام داد که تجّار آن طرف بجانب ما آمدند ایشان را بر آن منوال که استماع خواهد کرد بازگردانیدیم و ما نیز جمعی را در مصاحبت ایشان متوجّه آن دیار گردانیدیم تا طرایف آن طرف را حاصل کنند و بعد الیوم موادّ مشوّشات خواطر بسبب اصلاح ذات البین و وفاق جانبین منحسم و امداد فساد و عناد منصرم باشد چون جماعت تجّار بشهر اترار رسیدند امیر آن اینال جق «4» بود یکی از اقارب مادر سلطان ترکان خاتون که لقب غایر «5» خان یافته بود و از جماعت بازرگانان هندوئی بود که او را در ایّام گذشته با او معرفتی بودست بر عادت مألوف او را اینال جوق میخوانده است و
______________________________
بتمامها، آ: برمنت؟؟؟، ب: برمت، ج: برمّتها، د: برذمت، ه: ندارد،
د ه: چندانکه،
(1) آ: زندنحی؟؟؟، ب: زندنیحی، ج: اندریجی؟؟؟، ه: رندیچی؟؟؟، د: ندارد،- رجوع کنید بص 59 حاشیه 5،
(2) ب د ه: او، آ: از آن،
(3) ب: بخطّ جدید افزوده: بجهت ایشان،
(4) ب: اینال جوق، ه: اینال چوق،
(5) آ: عایر، ب: غایر؟؟؟،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 61
بقوّت و اقتدار «1» خان خویش مغرور بوده و ازو تحاشی نمی‌نموده و مصلحت کار خود رعایت نمی‌کرده غایر «2» خان بدین سبب متغیّر می‌شدست و بر خویش می‌پیچیده و نیز طمع در مال ایشان کرد بدین سبب تمامت ایشان را موقوف کرد و باعلام احوال ایشان رسولی بعراق فرستاد بحضرت سلطان و سلطان نیز بی‌تفکّر بأباحت خون ایشان مثال داد و مال ایشان حلال پنداشت و ندانست که زندگانی حرام خواهد شد بلک وبال و مرغ اقبال بی پر و بال
هر آنکس که دارد روانش خرد*سر مایه کارها بنگرد غایر «3» خان بر امتثال اشارت ایشان را بی‌مال و جان کرد بلک جهانی را ویران و عالمی را پریشان و خلقی را بی‌خان‌ومان و سروران «4» بهر قطره از خون ایشان جیحونی روان شد و قصاص هر تار موئی صد هزاران سر بر سر هر کوئی گوئی گردان گشت و بدل هریک دینار هزار قنطار پرداخته شد،
فأموالنا نهبی و آمالنا سدی*و احوالنا فوضی و آراؤنا شوری
فساقوا مطایانا و قادوا جیادنا*و فوقهما ما ینقض السّرح و الکورا
اثاثا و اثوابا و نقدا و قنیة*و ما یشتری بیعا و ما صین مذخورا
بذا قضت الأیّام ما بین اهلها*مصائب قوم عند قوم تری سورا و پیش از آنک این اشارت برسد یک کس ازیشان حیلتی ساخته است و از مضایق زندان گریخته چون بر حالت واقف گشته و احوال یاران معلوم کرده روی در راه نهاده و بخدمت خان آمده و از وقوع حالت شرکا اعلام داده این سخن چنان بر دل خان اثر کرد که ماسکه ثبات و سکون متحرّک شد و تندباد خشم خاک در چشم صبر و حلم انداخت و آتش غضب چندان اشتعال گرفت که آب از دیدگان براند و اطفای آن جز بأراقت
______________________________
(1) آ ج د ه: بوقت اقتدار،
(2) آ ب: غایر،
(3) آ ب: عایر؟؟؟،
(4) کذا فی ا ج، ب: بخطّی جدید: و سروران را بی‌سر و ران، ه: و از دماء سروران، د ندارد،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 62
دماء رقاب ممکن نشد و هم درین تف «1» تنها بر بالای پشته رفت و سر برهنه کرد و روی بر خاک نهاد و سه شبانروز تضرّع کرد که هیجان این فتنه را مبتدی نبوده‌ام قوّت انتقام بخش و از آنجا بشیب آمد بر اندیشه کار و استعداد کارزار و چون راندگان لشکر او کوچلک و توق تغان بر پیش بودند ابتدا بکفایت عیث و فساد ایشان لشکر فرستاد چنانک در مقدّمه ذکر آن مثبت است و ایلچیان بنزدیک سلطان مذکّر بغدری که بی موجبی صادر گردانیده بود و معلم از اندیشه حرکت بجانب او تا استعداد حرب کند و آلت طعن و ضرب مرتّب گرداند و مقرّر و مخمّرست «2» که هرکس بیخ خشک کاشت باجتنای ثمرتش بهره‌مند «3» نگشت و هر آنک نهال خلاف نشاند باتّفاق «4» میوه آن ندامت و حسرت برداشت و سلطان سعید را از فظاظت خوی و درشتی عادت و خیم «5» وخامت حاصل آمد و عاقبت اعقاب را مرارت عقاب آن بایست چشید و اخلاف را مرارت «6» خلاف کشید،
اگر بد کنی هم تو کیفر کشی*نه چشم زمانه بخواب اندرست
بر ایوانها نقش بیژن هنوز*بزندان افراسیاب اندرست
   نظر انوش راوید:  تا آنجا که من متوجه شدم،  باز هم حرف است و بس،  هیچ نشانی از یک تاریخ نیست،  هیچ موضوعی را ریشه ای بررسی نکرده و فقط داستان گفته.  هر چه می خوانم چند بار خواندم،  مطلبی پیدا و آنرا بررسی تاریخی کنم،  نیافتم،  فقط داستان است. 
ذکر توجّه خان جهانگشای بممالک سلطان و استخلاص اترار،
چون غبار فتنهای کوچلک و توق تغان نشسته شد و اندیشه ایشان از پیش خاطر برخاست پسران و امرای بزرگ و نوینان و هزاره و صده و دهه را «7» مرتّب و مبیّن کرد و جناحین و طلایه معیّن و یاسای نو فرمود و در شهور سنه خمس عشرة و ستّمایة در حرکت آمد،
______________________________
(1) ب: بخطّی الحاقی: گرمی،
(2) کذا فی ب ج د ه (؟)، و فی آ: محمرست،
(3) ب ج: بهرمند،
(4) آ: بانفاق،
(5) خیم بمعنی خوی و طبیعت و سرشت است،
(6) کذا فی ج ه، آ: مرارات، ب: برارت، د: مزارت،
(7) آ: هزار و صد و ده را،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 63
فی فتیة من کماة التّرک ما ترکت*للرّعد کبّاتهم «1» صوتا و لا صیتا
بدار قارون لو مرّوا علی عجل*لبات من فاقة لا یملک القوتا «2» تیراندازانی که بزخم تیر باز را از مقعّر «3» فلک اثیر بازگردانند و ماهی را بگزارد سنان نیزه در شبان تیره از قعر دریا بیرون اندازند روز مصاف را شب زفاف پندارند و زخم رماح لثم ملاح شناسند و در مقدّمه جماعتی را از رسولان بنزدیک سلطان فرستاد بتصمیم عزیمت خود بجانب او منذر بانتقام آنچ از قتل تجّار سابق شدست و من انذر فقد اعذر چون بحدّ قیالیغ «4» رسید از امرای آن ارسلان خان پیشتر بایلی و بندگی تلقّی کرد و از بأس سیاست او بتضرّع و اهانت نفس و مال توقّی نمود و بعاطفت او اختصاص یافته در عداد حشم او با مردمان خویش روان شد و از بیش بالیغ ایدی قوت با خیل خود و از المالیغ سقناق «5» تکین با مردان که مرد حرب بودند بخدمت او پیوستند و مکثّر سواد او شدند ابتداء کار بقصبه اترار رسیدند،
فی هیبة لا البرق وافی الخطی*فیه «6» و لا الرّعد خطیب جهیر، «7»
______________________________
(1) کذا فی دیوان الغزّی و هو الصّواب، و فی جمیع نسخ جهانگشای: لبّاتهم،
(2) من قصیدة مشهورة لأبی اسحق ابراهیم بن عثمان بن محمّد الغزّیّ الشّاعر یمدح فیها التّرک و اوّلها
امط عن الدّرر الزّهر الیواقیتا*و اجعل لحجّ تلاقینا مواقیتا و منها
و فتیة من کماة التّرک ما ترکت*للرّعد کبّاتهم صوتا و لا صیتا
قوم اذا قوبلوا کانوا ملائکة*حسنا و ان قوتلوا کانوا عفاریتا
مدّت الی النّهب ایدیهم و اعینهم*و زادهم قلق الأحداق تبنیتا
بدار قارون لو مرّوا علی عجل*لبات من فاقة لا یملک القوتا
(3) آ ج: مغفر، ب: معفر؟؟؟،
(4) آ: فبالیغ؟؟؟، ب: قیالیع؟؟؟، ج: فیالیغ؟؟؟، د: فنالیغ، ه: قیالیع،
(5) آ: سقاق؟؟؟، ب: سقتاق، د: سفناق،
(6) کذا فی جهانگشای و فی تتمّة الیتیمة و لعل الصّواب: فیها،
(7) من قصیدة لأبی الغوث بن تحریر المنبجی ذکرها الثّعالبی فی تتمّة الیتیمة و هی ذیل ذیّله الثّعالبی نفسه علی یتیمة الدّهر و توجد نسخة نفیسة منها فی المکتبة الأهلیّة بباریس، و قبله:
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 64
بارگاه او در پیش حصار برافراشتند و سلطان از لشکر بیرونی پنجاه هزار مرد بغایر خان داده بود و قراجه خاصّ حاجب را با ده هزار دیگر بمدد او فرستاده و حصار و فصیل و باره شهر را استحکامی نیک بجای آورده بودند و آلات حرب بسیار جمع کرده و غایر خان نیز در اندرون کار جنگ را بسیجیده شد و مردان و خیلان بر دروازها تعیین کرد و بخویشتن برباره آمد نظاره‌کنان و از کردار نااندیشیده پشت دست بدندان کنان از لشکر انبوه و گروه باشکوه صحرا را دریائی دریافت در جوش و هوائی از بانگ اسبان با برگستوان و زئیر شیران در خفتان در غلبه و خروش،
هوا نیلگون شد زمین آبنوس*بجوشید دریا بآوای کوس
بانگشت لشکر بهومان نمود*سپاهی که آنرا کرانه نبود و لشکر گردبرگرد حصار چند حلقه ساختند و چون تمامت لشکرها جمع شدند هر رکنی را بجانبی نامزد کرد پسر بزرگتر را با چند تومان از سپاهیان جلد و مردان مرد بحدّ جند و بارجلیغ کنت «1» و جمعی امرا را بجانب خجند و فناکت و بنفس خود قاصد بخارا شد و جغتای و اوکتای را بر سر لشکر که بمحاصره اترار نامزد کرده بودند بگذاشت چنانک خیل از جوانب بر کار شد بر مداومت جنگ آغاز نهادند و مدّت پنج ماه مقاومت نمودند عاقبت ارباب اترار را چون کار باضطرار رسید قراجا «2» از غایر در ایل شدن و شهر بدان جماعت سپردن استنطاق می‌کرد غایر چون دانست که مادّه این آشوبها اوست و بهیچ‌وجه ابقا را از آن جناب تصوّر نمی‌توانست کرد و
______________________________ و ربّ لیل خضته رامیا*حمی دراریه بفجر مغیر
و الشّرق قد مزّق ظلماءه*خطّ عمود من صباح منیر و منها،
دلّ علی انعامه صیته*کالبحر یدعوک الیه الخریر و تمثّل المصنّف بغالب هذه الأبیات فی تضاعیف هذا الکتاب،
(1) آ: باجلیع کت، ب: بارحلیع؟؟؟، ج: بارخلیع کیت، د: بارجلیع کفت، ه: باجلیغ کنت،
(2) ب: قراجه، ج: قراجه حاجب،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 65
هیچ کناری نمی‌دانست که از میان بیرون جهد جهد و جدّ بی‌حدّ می‌نمود و مصالحت را مصلحت کار نمی‌دانست و بدان رضا نمی‌داد بعلّت آنک با ولیّ نعمت یعنی سلطان اگر بی‌وفائی کنیم عذر غدر را چه محلّ نهیم و از ملامت [و] تقریع مسلمانان بکدام بهانه تفصّی نمائیم قراجه نیز در آن باب الحاحی نکرد و چندان توقّف نمود که
چو خرشید گشت از جهان ناپدید*شب تیره بر روز دامن کشید
 با اکثر لشکر خویش از دروازه «1» صوفی خانه بیرون رفت و لشکر تتار هم در شب بدان دروازه دررفتند و قراجه را موقوف کردند تا بوقت آنک
الشّرق قد مزّق ظلماءه*خطّ عمود من صباح منیر «2» او را با جمعی قوّاد بخدمت پادشاه‌زادگان بردند و از هر نوع ازیشان بحث و استکشاف واجب دانستند و بآخر فرمودند که تو با مخدوم خود با چندان سوابق حقوق که او را در ذمّت تو ثابت شده وفا ننمودی ما را نیز از تو طمع یکدلی نتواند بود او را با تمامت اصحاب او بدرجه شهادت رسانیدند و تمامت فجّار و ابرار اترار را از پوشندگان خمار و متقلنسان بکلاه و دستار چون رمه گوسفند از شهر بیرون راندند و هرچه موجود بود از اقشمه و امتعه غارت کردند و غایر «3» با بیست هزار مرد دلیر و مبارزان مانند شیر با حصار پناهید و بحکم آنک
و طعم الموت فی امر حقیر*کطعم الموت فی امر عظیم 11
همه مرگ را ایم پیر و جوان*بگیتی نماند کسی جاودان تمامت دل بر مرگ خوش کردند و ترک خویش گفته بنوبت پنجاه پنجاه بیرون می‌آمدند و بطعان و ضراب تنها کباب می‌کردند،
تصیح الرّدینیّات فینا و فیهم*صیاح بنات الماء اصبحن جوّعا و تا ازیشان یک نفس‌نفس می‌زد مکاوحت می‌نمودند برین موجب از لشکر مغول بسیار کشته شد و برین جمله تا مدّت یکماه مکاشفت قایم بود
______________________________
(1) آ: دروازهای،
(2) رجوع کنید بحاشیه 7 ص 63- 64،
(3) ب ج می‌افزاید: خان،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 66
و محاربت دایم تا غایر «1» با دو کس بماند و برقرار مجالدت می‌کرد و پشت نمی‌نمود و روی نمی‌تافت و لشکر مغول در حصار رفتند و او را بر بام پیچیدند و او با این دو یار دست ببند نمی‌داد و چون فرمان چنان بود که او را دستگیر کنند و در جنگ نکشند رعایت فرمان را بر قتل او اقدام نمی‌نمودند و یاران او نیز درجه شهادت یافتند و سلاح نماند بعد از آن کنیزکان از دیوار سرای خشت بدو می‌دادند چون خشت نماند گرد بر گرد او فرو گرفتند و بعدما که بسیار حیلتها و حملتها کرد و فراوان مرد بینداخت در دام اسر آوردند و محکم بربست «2» و بندهای گران برنهاد «2» و حصار و باره را با ره کوی یکسان کردند و از آنجا بازگشتند و آنچ از شمشیر بازپس مانده بودند از رعایا و ارباب حرف بعضی را بحشر بردند و قومی را جهت حرفت و صناعت و در آن وقت چون چنگز خان از بخارا با سمرقند آمده بود متوجّه سمرقند شدند و غایر را در کوک سرای «3» کأس فنا چشانیدند و لباس بقا پوشانید،
چنین است کردار چرخ بلند*بدستی کلاه و بدستی کمند
   نظر انوش راوید:  در شهر یا روستایی الکی،  لشکریان انبوه چند ماه محاصره و جنگ،  الکی در الکی،  این لشکریان نیازمند بزرگترین سیستم های اداری، تدارکاتی، تسلیحاتی و پل و جاده و غیره هستند.  هیچ نمی گوید و هیچ اثر تاریخی نمانده،  یکبار دیگر می گویم،  وای بروز مردمی که این چیزها را تاریخ خودشان می دانند.  کسانیکه این داستان ها را بعنوان تاریخ گفته و می دانند،  خبری از جغرافیای طبیعی منطقه نداشتند،  فقط مانند بی سواد ها که می خواهند یکی را گول بزنند،  مطالبی سرهم کردند.   
ذکر توجّه الش ایدی «4» بجند و استخلاص آن حدود،
چون فرمان جهان مطاع شاه جهانگشای چنگز خان بر آنجملت صادر
______________________________
(1) ب ج می‌افزاید: خان،
(2) یعنی بربستند و برنهادند،
(3) د: دو کودک،
(4) ب د: الوش ایدی، در حاشیه ب: اسن ایدی، ج: السن ایدی، د: الوس اندی؟؟؟،- سابق درa 91.f گفت که چنگز خان پسر بزرگتر (یعنی توشی) را باستخلاص جند و بارجلیغ کنت مأمور کرد و بعد درa 82.f نیز گوید که توشی از جند مدد برای استخلاص خوارزم فرستاد و حال آنکه در این فصل اصلا اسمی از توشی نمی‌برد و تمام گفتگو از الش ایدی است، در جامع التّواریخ طبع برزین ج 3 ص 68- 72 در استخلاص جند و بارجلیغ کنت و آن نواحی همه‌جا اسم توشی و الش ایدی را معا می‌برد و همین صواب است یعنی فتح این نواحی بدست توشی و الش ایدی معا روی داد،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 67
بود که او آن جوانب را از دست عداة مسلّم کند و از قبل هر پسری و خویشی امرا در خدمت او بموافقت برفتند چنانک از قبل او نیز بجوانب امرا و لشکر نامزد بود ماه «1» … «2» آن عزیمت بنفاذ پیوست و با جنگ جویانی چون قضا که هیچ حیله مانع آن نتواند بود و مانند اجل که هیچ سلاحی دافع آن نشود مسارعت نمود اوّل چون بقصبه سقناق «3» که بر کنار جیحون خجندست «4» نزدیک رسید در مقدّمه حسن حاجی را که باسم بازرگانی از قدیم باز بخدمت شاه جهانگشای پیوسته بود و در زمره حشم او منتظم گشته برسالت بفرستاد تا اهالی را بعد از ادای رسالت بحکم معرفت و قرابت نصیحتی کند و بایلی خواند تا جان و مال ایشان بسلامت بماند چون در سقناق «5» رفت پیش از آنک از تبلیغ رسالت با نصیحت آید شریران و اوباش و رنود غوغائی برآوردند و تکبیرگویان او را بکشتند و غزائی بزرگ می‌پنداشتند و از قبل قتل آن مسلمان ثوابی شگرف طمع می‌داشت آن قصد فصد ورید آن قوم را سببی بود و آن حیف حتف تمامت جماعت را داعیه، اذا حان اجل البعیر حام حول البیر، چون از آن حالت اعلام یافت «6» اعلام بجانب سقناق «7» تافت و از اشتعال نایره غضب جنود و عساکر را یاسا داد که از بام تا شام نوبت‌نوبت محاربت کنند هفت روز بر آنجمله که فرمان بود مواظبت نمودند و بقهر و قسر آنرا بگشادند و باب عفو و مسامحت دربستند و بانتقام یک نفس نقش وجود اکثر ایشان را از جریده احیا محو کردند و امارت آن موضع بپسر حسن حاجی مقتول داد تا بقایا را که در زوایا مانده بودند جمع کند و از آنجا روان شدند و اورکند «8» و بارجلیغ کنت «9» را مستخلص کرد و چون
______________________________
(1) ج د ه: کلمه «ماه» را ندارد،
(2) بیاض در آب،
(3) آ: سقماق؟؟؟، ب: سفتاق؟؟؟، د: سفتاق، ه: سفناق؟؟؟،
(4) آ: حجندست، د ه: خجندست،
(5) آ: سقیاق، ب: سقساق؟؟؟، د: سفناق،
(6) یعنی الش ایدی،
(7) آ ب: سقباق؟؟؟، د: سفناق،
(8) ه: اورجند، ج د: اوزکند،
(9) آ: بارجلیع؟؟؟ کنت، ب: بارحلیع؟؟؟ کنت، ج: بارخلیع کیت، د: بارحلیع کت، ه: بارخلیع کنت،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 68
بزیادتی مکاوحتی دست نیازیدند قتل عامّ نکردند و بعد از آن عازم اشناس «1» گشتند غلبه جنود اشناس «1» رنود و اوباش بود ایشان در جنگ و مقاتلت مبالغت نمودند ازیشان بیشتری شهید شدند این اخبار و حالات چون بجند رسید قتلغ «2» خان امیر امیران با لشکر بزرگ که سلطان بمحافظت آن موسوم کرده بود من نجا برأسه فقد ربح را کار بست و چون مردان پای برداشت و بشب پشت فرا داد و روی در راه نهاد تا از جیحون عبره کرد و از طریق بیابان متوجّه خوارزم شد چون خبر جلای او و خلای جند از جند بدیشان «3» رسید جنتمور «4» را برسالت نزدیک اهالی فرستادند و استمالت داد و از مخاصمت تحذیر کرد و چون در جند سروری و حاکمی مطلق نبود هرکس بر وفق صواب‌دید خویش سخنی می‌گفتند و مصلحتی می‌دیدند عوامّ غلبه برداشتند و قصد کرد تا جنتمور «5» را حسن‌وار شربتی بدگوار دهند جنتمور «6» خبر یافت بدها و ذکا و رفق و مدارا سخن آغاز نهاد و ایشان را تسکینی داد و احوال سقناق «7» و حالتی که از کشتن حسن حاجی بریشان افتاده بود تازه کرد و با ایشان میثاق بست که من نگذارم که لشکر بیگانه بدینجا تعلّقی سازد ایشان نیز بدین نصیحت و عهد خوشدل شدند و آسیبی بدو نرسانیدند چون بخدمت الوش ایدی «8» رسید احوالی که مشاهده نموده بود از قصد آن جماعت و دفع بچرب‌زبانی و تملّق عرضه داشت و عجز و قصور و اختلاف آرا و اهوای هرکس باز نمود هرچند لشکر مغول را در حساب
______________________________
(1) آ: اساس، ب: اشناس، ه: اسپاس،
(2) آ ب: قلع؟؟؟، ج: قتلع،
(3) آ د ه: بسلطان، ب: بخطّ الحاقی: بامراء مغول،
(4) آ: حمتمور، ب:  حیتمور، د ه: جین تمور، ج: جان تمور،- جینتمور یعنی آهن سخت مرکّب از «جین» بمعنی سخت و محکم و «تمور» یعنی آهن بمغولی (بلوشه)،
(5) آ: حتمور، ب: حنتمور، د:  جین تیمور، ه: جین تمور،
(6) آ: حتمور، ب: خیتمور، د ه: جین تمور،
(7) آ: سقیاق؟؟؟، ب: سماق؟؟؟، ج این جمله را از «و احوال» تا «تازه کرد» ندارد،
(8) ج: السن ایدی، حاشیه ب: اسن ایدی،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 69
آن بود «1» که بقراقوم «2» مقام سازند و تعرّض جند نکنند «3» بدین موجب عنان را بجانب ایشان معطوف کردند و همّت بر استخلاص آن مصروف داشتند و در چهارم «4» صفر سنه ستّ عشرة و ستّمایه بظاهر شهر نزول کردند و لشکر بکبس خندق و استعداد آن از خرک و منجنیق و نردبان و غیر آن اشتغال نمودند و اهالی جند جز آنک دروازه دربستند و بر باره و سور مانند نظّارگیان سور بنشستند قدم در جنگ ننهادند و چون بیشتر ارباب آن هیچ وقتی جنگی مشاهده ننموده بودند ازیشان تعجّب می‌کردند که چگونه بدیوار «5» حصار بر توان آمد چون پلها بسته شد و مردان نردبان «6» بدیوار حصار بازنهادند ایشان نیز در حرکت آمدند و منجنیق بر کار کرد و یک سنگ گران پرّان چون از هوا بنشیب رسید حلقه آهنین همین منجنیق بشکست و مغولان از جوانب بر بالای باره رسیدند و دروازها گشادند از جانبین یک کس را زخمی نرسید و تمامت ایشان را بیرون آوردند و چون پای از جنگ کشیده بودند دست شفقت بر سر ایشان گستردند و بجان ببخشیدند و چند سرور معدود را که با جنتمور «7» زیادتی گفته بودند بکشتند و نه شبانروز اهالی آنرا بر صحرا موقوف کردند و شهر غارت دادند و علی خواجه را که از قردوان «8» بخارا بود و از قدیم باز پیش از خروج بخدمت ایشان افتاده بود بامارت و ایالت آن نصب کردند و مصلحت آن ولایت بکفایت او مفوّض و او در آن کار تمکّن یافت و معتبر شد و تا بوقتی که از دار القضا منشور اجل بعزل او نافذ نگشت در آن عمل بود، و بجانب شهر کنت «9» امیری
______________________________
(1) آ ج: نبود،
(2) کذا فی آ د، ب ه: بقراقوروم، ج: بقوراقورم،- این کلمه هیچ مناسبتی اینجا ندارد و احتمال قویّ میرود که صواب «قراقوم» باشد که مفازه معروف بین خوارزم و مرو است،
(3) آ: بکنند؟؟؟،
(4) ب د ه: چهاردهم،
(5- 6) این جمله را در آ ج ه ندارد،
(7) د: جین تمر، ه: جین تمور،
(8) کذا فی آ د ه (؟)، ج: فردوان؟؟؟، ب: سروران،
(9) آ: کنت؟؟؟، ج د: کیت، ب کبت، جامع التّواریخ طبع برزین ج 3 ص 68: ینکی کنت، ص 72: یانکی کنت،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 70
با یک تومان لشکر روان شد و آنرا مستخلص کرد و شحنه بگذاشت، و الوش ایدی «1» بجانب قراقوم «*» در کوچ آمد، و از صحرانشینان تراکمه در حدّ ده هزار مرد نامزد شد تا بجانب خوارزم روند و تاینال «2» نوین بر سر ایشان روزی چند راه قطع کرد نحوست طالع ایشان را بر آن باعث و محرّض آمد تا مغولی را که تاینال «2» قایم مقام خود بریشان گماشته بود بکشتند و یاغی شدند تاینال «2» در مقدّمه می‌رفت باطفاء نایره و تشویش و فتنه ایشان بازگشت و اغلب آن جماعت را بکشت و بعضی بیک تای «3» موی «4» جان ببرد «5» و با فوجی دیگر بجانب مرو و آمویه رفتند و آنجا غلبه «6» انبوه گشتند چنانک در موضع حال ایشان ثبت خواهد شد ان شاء اللّه،
   نظر انوش راوید:  تا توانسته مطالب را الکی بدون کوچکترین درک جمعیتی و جغرافیایی سر هم کرده،  و در نهایت سیستم آموزشی ایران،  نوشته ها و کتاب های موسسه یهودی انگلیسی گیب را بعنوان تاریخ،  بخورد جوانان ایران داده،  و در ظاهر می گویند که ضد یهود و انگلیس هستند،  فاجعه است.   
ذکر استخلاص فناکت و خجند و احوال تیمور ملک،
الاق «7» نوین و سکتو «8» و تقای «9» با پنج هزار مرد نامزد فناکت شدند و امیر آن ایلتکو «10» ملک بود با لشکری از قنقلیان سه روز علی الرّسم جنگی کردند زیادت اقدامی ننمودند تا روز چهارم
چو افکند خور سوی بالا کمند*برآمد زمانه بچرخ بلند امان خواستند و بایلی بیرون آمدند لشکریان و ارباب را جداگانه نشاندند لشکریان را بأسرهم بعضی را بشمشیر و جماعتی را بتیرباران هلاک کردند و ارباب را صده و دهه کردند محترفه و صنّاع و اصحاب جوارح «11» را
______________________________
(1) ج: السن ایدی،
(*) رجوع کنید بص 69 حاشیه 2،
(2) آ: تاینال، ب:  باینال،؟ بابنال؟؟؟، ج: باینال، باینال؟؟؟،: باینال،
(3) ب د ه: بتک پای،
(4) ب د ه این کلمه را ندارد،
(5) ب ج د ه: ببردند،
(6) ب ج این کلمه را ندارد،
(7) ج: الا، ه: اولاق،
(8) ب د: سوکتو، ج: سکتور، ه: سنکیور، جامع التّواریخ طبع برزین ج 3 ص 73: سکتو (مثل متن)،
(9) آ: بقای، ج:  بوقای، ب د ه: تغای، و کذا فی جامع التّواریخ ص 73،
(10) کذا فی ج ه و، آ ب ایلتکو؟؟؟، د: ایلیکو، جامع التّواریخ ص 73: ایلکتو،
(11) گویا مراد از اصحاب
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 71
معیّن کردند و جوانان را از میان دیگران بحشر بیرون آوردند و متوجّه خجند شدند و چون آنجا رسیدند ارباب شهر بحصار پناهیدند و از طوارق زمان خلاص یافتند و امیر آن تیمور ملک بود که اگر رستم در زمان او بودی جز غاشیه‌داری او نکردی در میان جیحون که آب بدو شاخ رفته است حصاری بلند استحکام کرده بود و با هزار مرد کارزار از گردن کشان نامدار در آنجا رفته چون لشکر بدانجا رسید برفور تمکّن از حصار دست نداد چون تیر و منجنیق آنجا نمی‌رسید جوانان خجند را بحشر آنجا راندند و از جانب اترار و بخارا و سمرقند و قصبها و دیههای دیگر که مستخلص شده بود مدد می‌آوردند تا پنجاه هزار مرد حشری و بیست هزار مغول آنجا جمع گشت تمامت را دهه و صده کردند آنچ تازیک بودند بر سر هر ده دهه «1» مغولی نامزد گشت تا پیاده از کوه بسه فرسنگی سنگ نقل می‌کردند و مغولان سواره در جیحون می‌ریختند و او دوازده زورق «2» ساخته بود سر پوشیده و بر نمد تر گل بسرکه معجون اندوده و دریچها درگذاشته هر روز بامداد بهر جانبی شش «3» روان می‌شد و جنگهای سخت می‌کردند و زخم تیر برآن کارگر نبود و آتش و نفط و سنگها که در آب می‌ریختند او فرا آب میداد و بشب شبیخون می‌برد خواستند تا مضرّت آن دفع کنند دست نداد و تیر و منجنیق روان شد چون کار تنگ شد و هنگام نام و ننگ بوقت آنک قرص خورخور معده زمین شد و جهان از ظلمت چو کلبه مسکین هفتاد کشتی که روز گریز را معدّ کرده بود بنه و اثقال و امتعه و رجال را در آنجا نشاند و او خود با جماعتی مردان در زورق «4» نشستند و مشعلها درگرفتند و مانند برق بر آب روان گشتند چنانک گفتی
______________________________
جوارح همان صنّاع و محترفه است که باطراف بدن یعنی بدست و پای کار میکنند بر خلاف علما و وزرا که اشتغال ایشان فقط بدماغ است و جوارح را در آن مدخلیّتی نیست،
(1) ب: دو دهه، ج د: ده، ه: دهه دهه، جامع التّواریخ ج 3 ص 74: صده،
(2) کذا فی آ، ب ج د ه: قرود،
(3) آ: سش، ه بیاض است در این موضع،
(4) ب ه: فرو، ج: قرود،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 72
خاض الدّحی و رواق اللّیل مسدول*برق کما اهتزّ ماضی الحدّ مصقول لشکر برکنارهای آب روان شدند و او در زورق بهرکجا که قوّت کردندی او بدان موضع رفتی و بزخم تیر که چون قضا از هدف خطا نمی‌کرد ایشان را دور می‌راند و کشتیها می‌دواند برین جمله تا بفناکت آمد زنجیری در میان آب کشیده بودند تا کشتیها را حایل باشد بیک زخم برو زد و بگذشت و لشکرها از هردو طرف با او در جنگ تا بحدود جند و بارجلیغ «1» رسید «2» و خبر او چون بسمع الوش ایدی رسید لشکر را بر هر دو طرف جیحون بچند جایگاه بداشت و بکشتیها پل بستند و عرّادها برکار کردند از ترصّد و ترقّب لشکر خبر یافت چون بکنار بارجلیغ کنت «3» رسید تیمّم «4» مفازه کرد از آب بیرون آمد و چون آتش برباد پایان روان شد و لشکر مغول نیز دمادم او روان شدند می‌رفتند و او اثقال در پیش کرده بجنگ تخلّف می‌نمود و چون مردان شمشیرزنان میرفت چندانک بنه مسافت می‌گرفت باز بر عقب روان می‌شد چون چند روز برین نمط مکاوحت کرد و مردان او بیشتر کشته و مجروح و لشکر مغول روزبروز زیادت می‌شد بنه ازو بازگرفتند او با معدودی چند بماند و برقرار تجلّد می‌نمود و دست نمی‌داد چون آن چند کس که با او بودند کشته شدند و او را سلاح نماند تنها با سه تیر یکی شکسته بی‌پیگان «5» بود سه مغول بر عقب او می‌رفتند بیک تیر بی‌پیگان «6» که گشاد داد یک مغول را بچشم کور کرد و دوی دیگر را گفت که دو تیر مانده است بعدد شما تیر را دریغ میدارم بصلاح کار شما آن نزدیکترست که بازگردید و جان را نگاه دارید مغولان ازو بازگشتند و او بخوارزم رسید و باز کار رزم بسیجید و با جمعی بجانب شهر کنت «7» آمد و شحنه که در آنجا بود بکشت و بازگشت چون
______________________________
(1) ب: بارجلیق؟؟؟، د: بارخلیغ، ه: بارخلیع کنت، آ: بارجلیع،
(2) این کلمه را فقط در ب دارد،
(3) آ: بارحلیع؟؟؟ کنت، ب: بارحلیق کنت، ج: بارخلیع کیت، د: بارخلیغ کت، ه: بارخلیع کنت،
(4) آ ج د: بر تیمّم،
(5- 6) این حمله را در آ: ندارد،
(7) آ: کنت؟؟؟: ب: کنت؟؟؟، ج: بارخلیع کیت، د: کت، جامع التّواریخ ج 3 ص 76: ینکی کنت،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 73
در خوارزم صلاح اقامت ندید بر عقب سلطان روان شد بر راه شهرستانه بخدمت او پیوست و یکچندی که سلطان در تکاپوی بود او نیز کفایتها نمود و بعد مدّتی در لباس و زیّ متصوّفه بجانب شام رفت پس از یکچندی که فتنها آرامی گرفت و جراحتهای روزگار التیامی پذیرفت حبّ وطن و خانه او را برجعت باعث گشت بلک قضای آسمانی محرّض بفرغانه رسید و در قصبه ارس «1» در مزارات «2» آن چند سال ساکن شده و از احوال باخبر بهروقت بجانب خجند می‌رفت چون پسر را دیده است که با سیورغامیشی از حضرت با تو املاک و اسباب پدرش بدو مفوّض فرموده‌اند روی بنزدیک پسر نهاده است و گفته اگر تو پدر خود را بینی بازشناسی پسر گفت من شیرخواره بودم که از پدر بازماندم بازنشناسم امّا غلامی هست او را بداند غلام را حاضر کردست علامات که بر اعضای او بودست چون بدید تصدیق کردست و خبر او فاش شده جمعی دیگر بسبب آنک ودایع در دست ایشان بود او را قبول نمی‌کرده‌اند و انکار می‌نموده بدین سبب اندیشه آن کرده که بخدمت قاآن رود و منظور نظر تربیت و شفقت او شود در راه بخدمت قدقان «3» رسیده فرموده تا او را بسته‌اند و هر نوع کلمات گذشته از مکاوحت و مقاتلت او با لشکر مغول استکشافی می‌کرده،
مرا دیده در جنگ دریا و کوه*که با نامداران توران گروه
چه کردم ستاره گوای منست*بمردی جهان زیر پای منست و مغولی که او را بتیر شکسته زخم کرده بود او را بازشناخته ازو زیادت سخنی می‌پرسیده «4» در ادای جواب مراسم تعظیمی که بر گویندگان در حضرت پادشاهان واجب است تقدیم نمی‌رفته از غضب تیری گشاد دادست که
______________________________
(1) کذا فی جمیع النّسخ،
(2) آ: مرارات، ج: مرارت،
(3) پسر اوکتای قاآن ابن چنگیز خان است،- آ: قدفان؟؟؟، ب: قدقان؟؟؟، ج: قاآن، جامع التّواریخ ج 3 ص 77: قدان اوغول،
(4) یعنی قدقان،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 74
جواب تمامت تیرها که در آن مدّت انداخته، شدست
بپیچید وزان پس یکی آه کرد*ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد و چون زخم بر مقتل آمد ازین خاکدان ناپایدار بدار القرار انتقال کرد و از وحشت ما من الموت خلاص و لا عنه مناص بازرست
جهانا شگفتا ز کردار تست*شکسته هم از تو هم از تو درست
   نظر انوش راوید:  به خوشی و موفقیت کار سمرقند و خجند و مردمش را یکسره کرد،  ولی یک سند تاریخی و باستان شناسی از این ماجرا وجود ندارد.
ذکر استخلاص ماوراء النهر بر سبیل اجمال،
ماوراء النّهر مشتمل بر بلاد و بقاع و نواحی و رباع است امّا چون خلاصه آن مساکن و زبده آن اماکن بخارا و سمرقندست و در کتاب معجم البلدان باسناد حذیفة بن الیمان مروی است قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ستفتح مدینة بخراسان خلف نهر یقال له جیحون تسمّی بخارا محفوفة بالرّحمة محفوفة «1» بالملائکة منصور اهلها النّائم [فیها] علی الفراش کالشّاهر فی سبیل اللّه بسیفه «2» و خلفها مدینة یقال لها سمرقند فیها عین من عیون الجنّة و قبر من قبور الأنبیاء و روضة من ریاض الجنّة تحشر موتاها یوم القیامة مع الشّهداء و من خلفها تربة «3» یقال لها قطوان یبعث منها سبعون الف شهید یشفع کلّ شهید فی سبعین من اهل بیته و عشیرته بخصوصیّت شرح وقایع این هردو اثبات خواهد افتاد و صحّت این حدیث ازین وجه درست میشود که امور عالم نسبی است و بعض الشّرّ اهون من بعض و گفته‌اند
بهرحال مر بنده را شکر به*که بسیار بد باشد از بد بتر چنگز خان بنفس خویش بدان بلاد رسید و تیّار بلا از لشکر تتار در موج بود و هنوز از انتقام سینه را تشفّی نداده بود و از خون جیحون نرانده
______________________________
(1) کذا فی النّسخ، و فی معجم البلدان فی ذیل بخارا «ملفوفة» و هو الظّاهر،
(2) و فی معجم البلدان: کالشّا هر سیفه فی سبیل اللّه، و هو الظّاهر،
(3) آ ب: برّیّة،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 75
چنانک در جریده قضا قلم قدر مثبت کرده بود و چون «1» بخارا و سمرقند بگرفت از کشش و غارت بیک نوبت بسنده کرد و در قتل‌عامّ مبالغت بافراط ننمود و آنچ مضافات «2» آن بلاد و متابع و مجاور آن بود چون اکثر بایلی پیش‌آمدند دست تعرّض از آن کشیده‌تر کردند و بر عقب تسکین بقایا و اقبال بر عمارت آن نمودند تا چنانک غایت وقت که شهور سنه ثمان و خمسین و ستّمایة است عمارت و رونق آن بقاع بعضی با قرار اصل رفته و بعضی نزدیک شده بخلاف خراسان و عراق که عارضه آن حمّی مطبقه و تب لازمه است هر شهری و هر دیهی را چند نوبت کشش و غارت کردند و سالها آن تشویش برداشت و هنوز تا رستخیز اگر توالد و تناسل باشد غلبه مردم بعشر آنچ بوده است نخواهد رسید و آن اخبار «3» از آثار اطلال و دمن توان شناخت که روزگار عمل خود بر ایوانها چگونه نگاشته است، و اهتمام تمام آن بود که زمام آن ممالک در کفّ کفایت صاحب اعظم یلواج «4» و خلف صدق او امیر مسعود بک نهادند تا برأی صایب اصلاح مفاسد آن کردند و لن یصلح العطّار ما افسد الدّهر بر روی مدّعیان زدند و مؤن «5» حشر و جریک و اثقال و زواید عوارضات از آنجا مرتفع کرد و صحّت این دعوی آثار طراوت و عمارت است که مشرق انوار آن عدل و رأفت باشد بر صفحات آن ظاهرست و بر احوال قطّان و سکّان آن باهر،
   نظر انوش راوید:  براحتی اعتراف می کند که آنچه از نام مکان و جغرافیا می داند از کتاب معجم البلدان است. 
ذکر استخلاص بخارا،
از بلاد شرقی قبّه اسلام است و در میان آن نواحی بمثابت مدینة السّلام سواد آن ببیاض نور علما و فقها آراسته و اطراف آن بطرف معالی
______________________________
(1- 2) این جمله را در آ ندارد،
(3) آ: ان خبار؟؟؟، ب: اخیار آن،
(4) آ:  یلواح، د ه این کلمه را ندارد، تاریخ جهانگشای جوینی ج‌1 75 ذکر استخلاص بخارا، ….. ص : 75
(5) آ ج: چون (بجای «و مؤن»)،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 76
پیراسته و از قدیم باز در هر قرنی مجمع نحاریر علماء هر دین آن روزگار بوده است و اشتقاق بخارا از بخارست که بلغت مغان مجمع علم باشد و این لفظ بلغت بت‌پرستان ایغور و ختای نزدیکست که معابد ایشان که موضع بتان است بخار گویند و در وقت وضع نام شهر بمجکث «1» بوده است، چنگز خان چون از ترتیب و تجهیز عساکر فارغ شده بممالک سلطان رسید پسران بزرگتر و نوینان را با لشکرهای بسیار بهر موضعی فرستاد و او بنفس خویش بابتدا قاصد بخارا شد و از پسران بزرگتر تولی «2» در خدمت او و لشکر از اتراک ناباک «3» که نه پاک دانند و نه ناپاک کاس حرب را کاسه چرب دانند نواله حسام را پیاله مدام پندارند و بر راه زرنوق «4» حرکت فرمود بامدادی که شاه سیّاره علم از افق شرقی مرتفع گردانید مغافصة بکنار آن رسید و اهالی آن قصبه از قضیّه افتعال ایّام و لیالی غافل چون اطراف و اکناف را دیدند بسواران مشحون و هوا را از گرد خیول شبگون فزع و هول مستولی گشت و ترس و خوف مستعلی تمسّک بحصار کردند و درها بربستند و گمان آن داشتند که مگر فوجی است از لشکر بسیار و موجی از دریای زخّار خواستند تا ممانعتی کنند و بپای خود ببلا روند خود لطف ربّانی دستگیری کرد تا ثبات قدم نمودند و برخلاف دم نزدند و در اثنای آن بر عادت مستمرّ پادشاه جهان دانشمند حاجب را برسالت نزدیک ایشان فرستاد باعلام وصول مواکب و نصیحت ایشان از اجتناب از گذر سیل راعب قومی از آنجمله که حکم استحوذ علیهم الشّیطان داشتند خواستند تا او را تعرّضی و مکروهی رسانند آواز برآورد که فلان کسم مسلمان ابن مسلمان ابتغاء مرضات یزدانرا «5» از حکم نافذ چنگز خان برسالت آمده‌ام تا شما را از غرقاب هلاکت و طغار «6» خون بیرون کشم
______________________________
(1) آ: بمیحکث؟؟؟، د: بمیحکت؟؟؟، ه: بمحکه، ج: بمیحلت؟؟؟، ب: نحلت،
(2) د: توشی، و آن خطاست،
(3) یعنی بی‌باک،
(4) آ: زربوق؟؟؟، ج: زربوق؟؟؟، د: زربوق،
(5) آ: اللّه،
(6) ب: طعار، ج: طهار؟؟؟،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 77
چنگز خانست که آمده است بنفس خود با چندین هزار مردان کارزار اینجا رسیده است اگر هیچ‌گونه شما را برخلاف پای گیرند «1» در یک ساعت حصار هامون و صحرا از خون جیحون شود و اگر نصیحت و موعظت را بگوش هوش و رویّت اصغا نمایید و منقاد و مطواع امر او شوید نفس و مال شما در حصن امان بماند چون اقوام از خواصّ و عوامّ کلمات او را که سمت صدق داشت استماع کردند از قبول پند او امتناع ننمودند و یقین بشناختند که سیل را بانباشتن ممرّ او بازنتوان داشت و تزلزل جبال و اراضی بفشاردن اقدام استقرار و آرام نپذیرد صلاح در صلح دیدند و فلاح در قبول نصح احتیاط و اطمینان را ازو میثاقی گرفتند که اگر اهالی آنرا بعد از استقبال و انقیاد فرمان یک کس را خللی رسد گناه آن بگردن او باشد اهالی تسکینی یافتند و از اندیشه خطا پای بازکشیدند و روی بصواب مصلحت نهادند و اکابر و متقدّمان زرنوق «2» جمعی را با نزلها پیشتر بفرستادند چون بموقف خیول پادشاه رسیدند از حال پیشوایان و معارف زرنوق «2» پرسید و بر تخلّف و تقاعد ایشان غضب فرمود و بر استحضار آن قوم ایلچی فرستاد از فرط هیبت پادشاهی ولوله بر اعضای گروه ماننده زلزله در اجزای کوه ظاهر شد و حالی ببندگی حضرت روان شدند و چون حاضر آمدند چنگز خان در حقّ ایشان شفقت و مرحمت فرمود و ایشان را بجان ایمن کرد تا دل بر جان نهادند و فرمان رسانیدند تا کاینا من کان هرکه در زرنوق «2» بود از صاحب کلاه و دستار و مقنّع بمعجر و خمار بیرون آمدند و حصار را صحرا کردند و بعد از احصای جماجم فتیان و شبّان را بحشر بخارا تعیین کردند و دیگرانرا اجازت مراجعت با خانه داد و دیه را قتلغ بالیغ «3» نام نهادند و از تراکمه آن مواضع دلیلی
______________________________
(1) آ: پاء کیرند؟؟؟، ب: پای بر کیرند؟؟؟، ج: کیرند، د (بجای جمله متن): اگر هیچ‌گونه خلاف کنید، ه: اگر هیچگونه از شما خلافی ظاهر گردد،
(2) ج د: زربوق،
(3) آ: فبلع؟؟؟ بالیغ؟؟؟، ب: فبلغ؟؟؟ بالیق؟؟؟، ج: قتلع بالیغ؟؟؟، د: قلیغ بالیغ، ه: قتلغ بالیع،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 78
که بر طرق و راهها وقوفی تمام داشت لشکر را بر راهی که ممرّ نبود بیرون برد و آن راه را از آن وقت باز راه خانی گویند، و در شهور سنه تسع و اربعین و ستّمایة وقت توجّه بحضرت منکو قاآن در مصاحبت امیر ارغون گذر بر آن راه بود، و در مقدّمه طایر بهادر میرفت چون بکنار نور رسیدند بباغها گذار کرده «1» در شب درختها انداختند و نردبانها ساختند و پیش اسبان بازگرفتند و آهسته‌آهسته می‌رفتند و دیدبان سور «2» برآنک این جماعت کاروانیان‌اند تا برین شیوه بدر حصار نور رسیدند روز بریشان تیره و چشمها خیره شد، حکایت زرقاء یمامه است که کوشکی مرتفع ساخته بود و حدّت نظر او بغایتی که اگر خصمی قصد او پیوستی از چند منزل لشکر ایشانرا بدیدی و دفع و منع ایشان را مستعدّ و شکرده «3» شدی و خصمان را ازو جز حسرت بدست نبودی و هیچ حیلت نماند که نکردند فرمود تا درختها با شاخها ببریدند و هر سواری درختی پیش گرفتند و زرقا می‌گوید عجب چیزی می‌بینم شبه بیشه در حرکت روی بما دارند قوم او گفتند حدّت نظر مگر خللی پذیرفته و الّا درخت چگونه رود از مراقبت و احتیاط غفلت کردند تا روز سیّم را لشکر خصمان برسیدند و غلبه کردند زرقا را دستگیر کردند و بکشتند، فی الجمله ارباب نور در بربستند و طایر بهادر رسولی فرستاد باعلام وصول پادشاه عالم‌گیر و ترغیب بر انقیاد و ترک عناد و اهوای اهالی نور مختلف بود و سبب آنک وصول پادشاه جهانگشای چنگز خان را بنفس خویش تصدیق نمی‌کردند و از جانب سلطان نیز احتیاط می‌نمودند و متردّد بودند بعضی برعیّتی و ایلی راغب و قومی متمرّد و راهب تا بعد از شد آمد ایلچیان بر آن قرار دادند که اهالی نور ترتیب نزلی کنند و در مصاحبت رسولی بحضرت پادشاه وقت فرستند و اظهار مطاوعت و استیمان بندگی و متابعت
______________________________
(1) این کلمه را فقط در د دارد،
(2) ج ه: نور،
(3) کذا فی آ ب د، ج: مجدّ، ه: بسیجیده،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 79
تقدیم کنند طایر بهادر نیز بدان رضا داد و باندک نزلی قناعت کرد و بر راه خود روان شد و بر آنجملت که قرار بود رسولی فرستادند و بعد از اختصاص رسل بقبول نزل فرمان شد که سبتای «1» در مقدّمه بنزدیک شما می‌رسد شهر بدو تسلیم کنید چون سبتای «2» برسید امتثال فرمان تقدیم نمودند و قصبه نور بدو تسلیم کرد و قرار دادند که اهالی نور بخلاص جمهور و آنچ ما لابدّ معاش و مصالح عمارت و زراعت باشد از اغنام و بقور «3» قناعت نمایند و بصحرا آیند و خانها را همچنان بگذارند تا لشکر غارت کنند التزام اشارت کردند و لشکر درآمد و آنچ یافت برداشت و از قراری که رفته بود سرنتافتند و بهیچ‌کس ازیشان تعلّقی نساخت و شست «4» مرد را گزین کردند و در مصاحبت پسر امیر نور ایل خواجه بر سبیل مدد چنانک متعارف بود بجانب دبوس «5» فرستادند و چون چنگز خان برسید بخدمت استقبال قیام نمودند و درخور ترغو «6» و نزل پیش بردند چنگز خان آن جماعت را بعاطفت پادشاهانه مخصوص گردانید و ازیشان پرسید که مال قراری سلطان در نور چندست گفتند یکهزار و پانصد دینار فرمود که این مقدار نقد بدهند و بیرون آن تعرّض دیگر نرسانند ازین جمله یک نیمه از گوشوارهای عورات حاصل آمد و باقی را بعد از یکچندی ضامن شدند و بادا رسانیدند و اهالی نور از مذلّت اسر و بندگی تتار خلاص یافتند دیگرباره نور نور و نوائی گرفت و از آنجا متوجّه بخارا شد و در اوایل محرّم سنه سبع «7» عشرة «8» و ستّمایة بدروازه قلعه نزول فرمود،
وزان پس سراپرده شهریار*کشیدند بر دشت پیش حصار
______________________________
(1) ب ج ه: سنتای، د: سنتتای، آ: ستای،
(2) ب ج ه: سنتای، د: سنتتای، آ: سبتای؟؟؟،
(3) آ: بغور، د: نقود،
(4) کذا فی آ ج، ب د ه: شصت،
(5) آ ب:  دبوس، ج: دیوس، ه: دیوش،
(6) آ: باترغو؟؟؟، ج: باتزغو، ب: برغو؟؟؟، د این کلمه را ندارد،
(7) کذا فی ج و جامع التّواریخ طبع برزین ج 3 ص 81 و سایر کتب التّاریخ، آ ب د: تسع، ه (بارقام هندسی): 619،
(8) د: و عشرین،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 80
و لشکرها بر عدد مور و ملخ فزون بود و از حصر و احصا بیرون فوج فوج هریک چون دریای در موج می‌رسیدند و بر گرد شهر نزول می‌کرد و از لشکر بیرونی «1» بیست هزار مرد بود مقدّم ایشان کوک «2» خان که می‌گفتند مغولی بود ازو گریخته و بسلطان پیوسته و العهدة علی الرّاوی و بدان سبب کار او بالا گرفته و امرای دیگر چون خمید بور «3» و سونج «4» خان و کشلی «5» خان وقت غروب خرشید با اکثر قوم از حصار بیرون آمدند چون بکنار جیحون رسیدند محافظان و طلایه لشکر برو افتادند و ازیشان اثر نگذاشتند،
اذا لم یکن یغنی الفرار من الرّدی*علی حالة فالصّبر اولی و احزم 12 و روز دیگر را که صحرا از عکس خرشید طشتی نمود پراز خون دروازه بگشادند و در نفار «6» و مکاوحت بربستند و ائمّه و معارف شهر بخارا بنزدیک چنگز خان رفتند و چنگز خان بمطالعه حصار و شهر در اندرون آمد و در مسجد جامع راند و در پیش مقصوره بایستاد و پسر او تولی پیاده شد و بر بالای منبر برآمد چنگز خان پرسید که سرای سلطانست گفتند خانه یزدانست «7» او نیز از اسب فروآمد و بر دو سه پایه منبر برآمد و فرمود که صحرا از علف خالی است اسبانرا شکم پرکنند انبارها که در شهر بود گشاده کردند و غلّه می‌کشیدند و صنادیق مصاحف بمیان صحن مسجد می‌آوردند و مصاحف را در دست و پای می‌انداخت و صندوقها را آخر اسبان می‌ساخت و کاسات نبیذ پیاپی کرده و مغنیّات شهری را حاضر آورده تا سماع و رقص می‌کردند و مغولان بر اصول غنای خویش آوازها
______________________________
(1) ب: اندرونی،
(2) ج: کور، ه: کوکر،
(3) برادر براق حاجب است، رجوع کنید بورق‌a 311 نسخه آ که مکرّر خمید بور نوشته است،- آ ب: حمید بور؟؟؟، ج د ه: حمید نور، جامع التّواریخ ج 3 ص 82: حمید بور،
(4) آ: سونح؟؟؟، جامع التّواریخ ج 3 ص 82: سیونج،
(5) آ کسلی، جامع التّواریخ ایضا: کشکی،
(6) ج د ه: نقار،
(7) آ: خداست،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 81
برکشیده و ائمّه و مشایخ و سادات و علما و مجتهدان عصر بر طویله آخر سالاران بمحافظت ستوران قیام نموده و امتثال حکم آن قوم را التزام کرده بعد از یک دو ساعت چنگز خان بر عزیمت مراجعت با بارگاه برخاست و جماعتی که آنجا بودند روان می‌شدند و اوراق قرآن در میان قاذورات لگدکوب اقدام و قوایم گشته درین حالت امیر امام جلال الدّین علیّ بن الحسن «1» الرّندی «2» که مقدّم و مقتدای سادات ماوراء النّهر بود و در زهد و ورع مشارالیه روی بامام عالم رکن الدّین امام‌زاده که از افاضل علمای عالم بود طیّب اللّه مرقدهما آورد و گفت مولانا چه حالتست، این‌که می‌بینم «3» ببیداریست یا رب «4» یا بخواب، مولانا امام‌زاده گفت خاموش باش باد بی‌نیازی خداوند است که می‌وزد سامان سخن گفتن نیست، چون چنگز خان از شهر بیرون آمد بمصلّای عید رفت و بمنبر برآمد و عامّه شهر را حاضر کرده بودند فرمود که ازین جملت توانگران کدامند دویست و هشتاد کس را تعیین کردند صد و نود شهری و باقی غریبان نود کس از تجّار که از اقطار آنجا بودند بنزدیک او آوردند خطبه سخن بعد از تقریر خلاف و غدر سلطان چنانک مشبع ذکریست «5» در آن آغاز نهاد که ای قوم بدانید که شما گناههای بزرگ کرده‌اید و این گناههای بزرگ بزرگان شما کرده‌اند از من بپرسید که این سخن بچه دلیل می‌گویم سبب آنک من عذاب خداام اگر شما گناههای بزرگ نکردتی «6» خدای چون من عذاب را بسر شما نفرستادی و چون ازین نمط فارغ شد الحاق خطبه بدین نصیحت بود که اکنون مالهائی که بر روی زمین است تقریر
______________________________
(1) ب د ه: الحسین،
(2) ب: الزّندی، ج د ه: الّزیدی،
(3) آ: می‌بینیم،
(4) آ کلمه «یا رب» را ندارد،
(5) ب: که ذکریست مشبع، آ: چنانک مشبع ذکریست،
(6) آ: نکردنی؟؟؟، متن تصحیح قیاسی است، و استعمال هیأت «کردتی» برای شرطیّه ماضی در آن عصر خصوصا در خراسان خیلی شایع بوده است، رجوع کنید بمقدّمه حقیر بر تذکرة الأولیاء شیخ عطّار طبع مستر نیکلسن ص کا- کب، ب ه:  نکرده بودید، ج: نکرده‌اید، د: نکردی،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 82
آن حاجت نیست آنچ در جوف زمین است بگویید بعد از آن پرسید که امنا و معتمدان شما کیستند هرکس متعلّقان خود را بگفتند باسم باسقاقی با هرکس مغولی و یزکی «1» تعیین کرد تا کسی از لشکریان ایشانرا تعرّضی نرساند و از روی بی‌حرمتی و اذلال بدیشان تعلّقی نمی‌ساختند و مطالبت مال از معتمدان آن قوم می‌رفت و آنچ می‌دادند بزیادتی مثله و تکلیف ما لایطاق مؤاخذه نمی‌کردند و هر روز وقت طلوع نیّر اعظم موکّلان جماعت بزرگان را بدرگاه خان عالم آوردندی، چنگز خان فرموده بود تا لشکریان سلطان را از اندرون شهر و حصار برانند چون آن کار بدست شهریان متعذّر بود و آن جماعت از ترس جان آنچ ممکن بود از محاربه و قتال و شبیخون بجای می‌آوردند فرمود تا آتش در محلّات انداختند و چون بنای خانهای شهر تمامت از چوب بود بیشتر از شهر بچند روز سوخته شد مگر مسجد جامع و بعضی از سرایها که عمارت آن از خشت پخته بود و مردمان بخارا را بجنگ حصار راندند و از جانبین تنوره جنگ بتفسید از بیرون منجنیقها راست کردند و کمانها را خم دادند و سنگ و تیر پرّان شد و از اندرون عرّادها و قارورات نفط روان مانند تنوری تافته که از بیرون بکوهها «2» هیمهای درشت مدد می‌فرستند و از جوف تنور شررها در هوا ظاهر می‌شود روزها برین جملت مکاوحت کردند و حصاریان حملها بیرون می‌آوردند و بتخصیص کوک «3» خان که بمردی گوی از شیران نر ربوده بود مبارزتها می‌کرد و در هر حمله چند کس می‌انداخت و تنها لشکر بسیار را بازمی‌راند تا عاقبت کار باضطرار رسید و پای از دست اختیار بگذشت و آن جماعت بنزدیک خالق و خلایق معذور شدند و خندق بحیوانات و جمادات انباشته شد و بمردان حشری و بخاری افراشته فصیل
______________________________
(1) آ: یرکی؟؟؟، بعد بخطّی جدید: یزکی، ج ه: ترکی، ب د این کلمه را ندارد،
(2) کذا فی آ ج، ب: کوهها، د: بکوه‌ها، ه این کلمه را ندارد، و محتمل است صواب «بگوها» باشد یعنی بگودیها و حفرها،
(3) ج: کور،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 83
بازگرفتند و در قلعه آتش درزدند و خانان و قوّاد و اعیان «1» که اعیان زمان و افراد سلطان بودند و از عزّت پای بر سر فلک می‌نهادند دستگیر مذلّت گشتند و در دریای فنا غرق شدند،
الدّهر یلعب بالوری*لعب الصّوالج بالکره
او لعب ریح عاصف*فاعلم بکفّ من ذره
الدّهر قنّاص و ما ال*انسان الّا قنبره «2» و از قنقلیان از مردینه ببالای تازیانه زنده نگذاشتند و زیادت از سی هزار آدمی درشمار آمد که کشته بودند و صغار اولاد و اولاد کبار و زنان چون سرو آزاد آن قوم برده کردند و چون شهر و قلعه از طغاة پاک شد و دیوارها و فصیل خاک گشت تمامت اهالی شهر را از مرد و زن و قبیح و حسن بصحرای نمازگاه راندند ایشانرا بجان ببخشید جوانان و کهول را که اهلیّت آن داشتند بحشر سمرقند و دبوسیه نامزد کردند و از آنجا متوجّه سمرقند شد و ارباب بخارا سبب خرابی بنات النّعش‌وار متفرّق گشتند و بدیهها رفتند و عرصه آن حکم قاعا صفصفا گرفت، و یکی از بخارا پس از واقعه گریخته بود و بخراسان آمده حال بخارا ازو پرسیدند گفت آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند جماعت زیرکان که این تقریر شنیدند اتّفاق کردند که در پارسی موجزتر ازین سخن نتواند بود و هرچه درین جزو مسطور گشت خلاصه و ذنابه «3» آن این دو سه کلمه است که این شخص تقریر کردست، تا چون سمرقند مستخلص شد توشا «4» باسقاق را
______________________________
(1) آ ب ج ه: اعیان را،
(2) من ابیات للقاضی ابی الفضل احمد بن محمّد الرّشیدی الّلوکری من اولاد هرون الرّشید اوردها الثّعالبی فی تتمّة الیتیمة و هی ذیل ذیّله الثّعالبی نفسه علی یتیمة الدّهر، و بعد البیت الثّانی: و یقوده نحو السّعادة و الشّقاء بلا بره، (نسخه کتابخانه ملّی پاریس‌a 675.f 8033Arabe (
(3) تصحیح قیاسی است، آ: دبابه؟؟؟، ب د: ذبابه، ج: نقاوه، ه بیاض است بجای این کلمه،
(4) کذا فی د، آ ب: نوشا؟؟؟، ج: نوشا، ه: بوسا،- درa 52.f نام همین شخص «تمشا» مذکور است،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 84
بامارت و شحنگی ناحیت بخارا فرمان داد ببخارا آمد و بخارا اندکی روی بعمارت نهاد تا چون از حکم پادشاه جهان حاتم آخر الزّمان قاآن مقالید حکومت در کفّ اهتمام صاحب یلواج «1» نهاد شذاذ و متفرّقان که در زوایا و خبایا مانده بودند بمغناطیس عدل و رأفت ایشان را با اوطان قدیم جذب کرد و از بلدان و امصار و اقاصی و «2» اقطار روی بدانجا نهادند و کار عمارت بحسن عنایت او روی ببالا نهاد بلک درجه اعلی پذیرفت و عرصه آن مستقرّ کبار و کرام و مجمع خاصّ و عامّ گشت ناگاه در شهور سنه ستّ و ثلثین و ستّمایة از تاراب «3» بخارا غربال‌بندی در لباس اهل خرقه خروجی کرد و عوامّ برو جمع آمدند تا کار بجائی ادا کرد که فرمان رسانیدند تا تمامت اهالی آنرا بکشند صاحب یلواج «4» چون دعاء نیک دافع قضای بد شد و بواسطه شفقت و اعتناء او بلای ناگهان ازیشان دفع کرد و باز عرصه آن رونقی و طراوتی پذیرفت و آب با روی کار آمد و روزبروز فیض فضل واجب الوجود که سبب آن مرحمت و شفقت سر تا سر بساط عدل و جودست بدست شفقت محمود و درّ آن دریا مسعود «5» چون آفتاب تابنده است و اکنون از بلاد اسلام هیچ شهری در مقابله و موازات آن نمی‌افتد از ازدحام خلایق و کثرت صامت و ناطق و اجتماع علما و رونق علم و طلبه آن و تشیید مبانی خیر و دو بقعه عالی ایوان محکم بنیاد که درین تاریخ درین رقعه معمور شد یکی مدرسه خانی که سرقویتی «6»
______________________________
(1) آ: یلواح، ه: بلواج،
(2) ب واو را ندارد،
(3) ج: ارباب، د: از ارباب، ه: تارات،
(4) آ: یلواح، ه: بلواج،
(5) کذا فی د، ب ج ه: در آن دیار مسعود، آ: در آن دریای مسعود،- مقصود صاحب اعظم محمود یلواج و پسرش مسعود بیک است، محمود یلواج از جانب اوکتای قاآن بن چنگیز خان حاکم ممالک ختای یعنی چین شمالی بود و مسعود بیک حاکم بلاد اویغور و ختن و کاشغر و ماوراء النّهر تاکنار جیحون (جامع التّواریخ طبع بلوشه ص 85- 86)،
(6) آ: سرقوینی؟؟؟، ب: سرقوینی؟؟؟، ج: سرقوئی؟؟؟، د: سرقوتنی، ه: سرقوتین،- سرقویتی بیکی که باختلاف مواضع سرقوتی و سرقوقتی و سرقوقیتی و سیورقوقتیتی نیز نویسند دختر چاکمبو برادر اونک
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 85
بنا فرمودست و دیگر مدرسه مسعودیّه که در هریک ازین هر روز هزار طالب علم باستفادت اشتغال دارند و مدرّسان از نحاریر علمای عصر و مفردان دهر و الحقّ این‌چنین دو بنای بلند ارکان پاکیزه میدان بخارا را زینتی و رتبتی است تمام بلک زینتی «1» و طراوتی است اسلام را و با حصول این معانی فراغ اهالی بخارا و تخفیف مؤن و اثقال ایشان حاصل حقّ تعالی عراص «2» عالم را ببقای ذات پادشاه عادل و رونق اسلام و دین حنفی «3» آراسته گرداناد،
   نظر انوش راوید:  اینهمه غارت و بردن اجناس از شهرها، که یکی از آنها در موزه ها و در مغولستان نیست،  زیرا دروغ است،  در این چند سطر هم از نظر تاریخ گذاری،  و هم از نظر جغرافیایی اشکال دارد.  بوضوح مشخص است که این کتاب قرنها بعد و با شنیدن داستان هایی از خانات ایرانی نوشته شده،  و آنها را سرجمع کرده تا کتاب کند،  و با نوشته های جامع‌التواریخ هم تفاوت دارد.

 

ذکر خروج تارابی «4»،

 

در شهور سنه ستّ و ثلثین و ستّمایة قران نحسین بود در برج سرطان منجّمان حکم کرده بودند که فتنه ظاهر شود و یمکن مبتدعی خروج کند، بر سه فرسنگی بخارا دیهی است که آنرا تاراب «5» گویند مردی بود نام او محمود صانع غربال چنانک در حقّ او گفته‌اند در حماقت و جهل عدیم المثل بسالوس و زرق زهد و عبادتی آغاز نهاد و دعوی پری‌داری کرد یعنی جنّیان با او سخن میگویند و از غیبیّات «6» او را خبر می‌دهند، و در بلاد ماوراء النّهر و ترکستان بسیار کسان بیشتر عورتینه دعوی پری‌داری کنند و هرکس را که رنجی باشد یا بیمار شود ضیافت کنند و پری‌خوان را بخوانند و رقصها کنند و امثال آن خرافات و آن شیوه را جهّال و عوامّ التزام کنند، چون خواهر او بهر نوع از هذیانات پری‌داران با او سخنی
______________________________
خان پادشاه اقوام کرایت است و چنگیز خان او را در حیات خود بپسر چهارمش تولوی داد، وی محبوبترین خواتین تولوی و مادر چهار پسر معتبر او منکو قاآن و قوبیلای قاآن و هولاکو خان واریق بوکا بود (جامع التّواریخ طبع برزین ج 1 ص 127 و طبع بلوشه ص 199- 205)،
(1) ب ج: رستی؟؟؟، د: زیبتی، ه: رتبتی، آ: رتبی؟؟؟،
(2) آ: عراض، ب: اعراض، ج: اغراض،
(3) ب ه: مذهب حنیفی، ج د: مذهب حنفی،
(4) ه: تاراتی (فی جمیع المواضع)،
(5) ه: تارات،
(6) ب ه: مغیبات،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 86
می‌گفت تا او اشاعت می‌کرد عوامّ النّاس را خود چه باید تا تبع جهل شوند روی بدو نهادند و هرکجا مزمنی بود و مبتلائی روی بدو آوردند و اتّفاق را نیز در آن زمره بر یک دو شخص اثر صحّتی یافته‌اند اکثر ایشان روی بدو آوردند از خاصّ و عامّ الّا من اتی اللّه بقلب سلیم، و در بخارا از چند معتبر مقبول قول شنیدم که ایشان گفتند در حضور ما بفضله سگ یک دو نابینا را دارو در چشم دمید صحّت یافتند من جواب دادم که بینندگان نابینا بودند و الّا این معجزه عیسی بن مریم بوده است و بس قال اللّه تعالی تُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ و اگر من این حالت بچشم خود مشاهده کنم بمداوای چشم مشغول شوم، و در بخارا دانشمندی بود بفضل و نسب معروف و مشهور لقب او شمس الدّین محبوبی سبب تعصّبی که او را با ائمّه بخارا بودست اضافت علّت آن احمق شد و بزمره معتقدان او ملحق و گفت این جاهل را که پدرم روایت کردست و در کتابی نوشته که از تاراب «1» بخارا صاحب دولتی که جهان را مستخلص کند ظاهر خواهد شد و علامات این سخن را نشان داده و آن آثار در تو پیداست جاهل از عقل دور بدین دمدمه بیشتر مغرور شد و این آوازه با حکم منجّمان موافق افتاد و روزبروز جمعیّت زیادت میشد و تمامت شهر و روستاق روی بدو نهادند و آثار فتنه و آشوب پدید آمد امرا و باسقاقان که حاضر بودند در تسکین نایره تشویش مشاورت کردند و باعلام این رسولی بخجند فرستادند نزدیک صاحب یلواج «2» و ایشان بر سبیل تبرّک و تقرّب بتاراب رفتند و ازو التماس حرکت ببخارا کردند تا شهر نیز بمقدم او آراسته شود و قرار نهاده که چون بسر پل وزیدان «3» رسد مغافصة او را تیرباران کنند چون روان شدند در احوال آن جماعت اتر تغیّر می‌دید چون نزدیک سرپل «4»
______________________________
(1) ه: تارات،
(2) یلواح: ه: بلواج،
(3) کذا فی د، آ: بسریل؟؟؟  و زیدان؟؟؟، ب: بسریل؟؟؟ و رندان؟؟؟، ج: بسرتلّ ودیدان، ه: بر سرپل وریدان،
(4) آ ب ج: سرپل،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 87
رسیدند روی بتمشا «1» که بزرگتر شحنگان بود آورد و گفت از اندیشه بد بازگرد و الّا بفرمایم تا چشم جهان بینت را بی‌واسطه دست آدمی‌زاد بیرون کشند جماعت مغولان چون این سخن ازو بشنیدند گفتند یقین است که از قصد ما کسی او را اعلام ندادست مگر همه سخنهای او بر حقّ است خائف شدند و او را تعرّض نرسانیدند تا ببخارا رسید در سرای سنجر ملک نزول کرد امرا و اکابر و صدور در اکرام و اعزاز او مبالغت می‌نمودند و میخواستند تا در فرصتی او را بکشند چه عوامّ شهر غالب بودند و آن محلّه و بازار که او بود بخلایق پر بود چنانک گربه را مجال گذر نبود و چون ازدحام مردم از حدّ می‌گذشت و بی‌تبرّک او بازنمی‌گشتند و دخول را مخارج نمانده و خروج ممکن نه بر بام می‌رفت و آب از دهن بریشان می‌بارید بهرکس که رشاشه از آن می‌رسید خوشدل و خندان بازمی‌گشت شخصی از جمله متّبعان غوایت و ضلالت او را از اندیشه آن جماعت خبر داد ناگاه از دری دزدیده بیرون رفت و از اسبانی که بر در بسته بودند اسبی برنشست و اقوام بیگانه ندانستند که او کیست باو التفاتی نکردند بیک تک بتلّ با حفص رسید و در یک لحظه جهانی مردم برو جمع شد بعد از لحظه آن جاهل را طلب داشتند نیافتند سواران از جوانب بطلب او می‌تاختند تا ناگاه او را بر سر تلّ مذکور دریافتند بازگشتند و از حال او خبر دادند عوامّ فریاد برکشیدند که خواجه بیک پر زدن بتلّ با حفص پرید بیکبار زمام اختیار از دست کبار و صغار بیرون شد اکثر خلایق روی بصحرا و تلّ نهادند و برو جمع شدند نماز شامی برخاست و روی بمردم آورد و گفت ای مردان حقّ توقّف و انتظار چیست دنیا را از بی‌دینان پاک می‌باید کرد هرکس را آنچ میسّرست از سلاح و ساز یا عصا و چوبی معدّ کرده روی بکار آورد و در شهر آنچ مردینه بودند روی بدو نهادند و آن روز آدینه بود بشهر در سرای رابع «2» ملک نزول کرد و صدور و اکابر و معارف
______________________________
(1) کذا فی ج ه د، آ: بمشا؟؟؟، ب: بتمسا، رجوع کنید بص 83،
(2) آ: رابع، ه: رایع،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 88
شهر را طلب داشت سرور صدور بلک دهر برهان الدّین «1» سلاله خاندان برهانی و بقیّه دودمان صدر جهانی او را سبب آنک از عقل و فضل هیچ خلاف نداشت خلافت داد و شمس محبوبی را بصدری موسوم کرد و اکثر اکابر و معارف را جفا گفت و آب‌روی بریخت و بعضی را بکشت و قومی نیز بگریختند و عوامّ و رنود را استمالت داد و گفت لشکر من یکی از بنی آدم ظاهرست و یکی مخفیّ از جنود سماوی که در هوا طیران میکنند و حزب جنیّان که در زمین می‌روند و اکنون آنرا نیز بر شما ظاهر کنم در آسمان و زمین نگرید تا برهان دعوی مشاهده کنید خواصّ معتقدان می‌نگریستند و می‌گفت آنک فلان جای در لباس سبز و بهمان جای در پوشش سپید می‌پرند عوامّ نیز موافقت نمودند و هرکس که می‌گفت نمی‌بینم بزخم چوب او را بینا می‌کردند و دیگر می‌گفت که حقّ تعالی ما را از غیب سلاح می‌فرستد در اثنای این از جانب شیراز بازرگانی رسید و چهار خروار شمشیر آورد بعد ازین در فتح و ظفر عوامّ را هیچ شکّ نماند و آن آدینه خطبه سلطنت بنام او خواندند و چون از نماز فارغ شدند بخانهای بزرگان فرستاد تاخیمها و خرگاهها و آلات فرش و طرح آوردند و لشکرهائی «2» با طول و عرض ساختند و رنود و اوباش بخانهای متموّلان رفتند و دست بغارت و تاراج آوردند و چون شب درآمد سلطان ناگهان با بتان پری‌وش و نگاران «3» دلکش خلوت ساخت و عیش خوش براند و بامداد را در حوض آب غسل برآورد برحسب آنک
اذا ما فارقتنی غسّلتنی*کأنّا عاکفان علی حرام 13 از راه تیمّن و تبرّک آب آن بمن و درمسنگ قسمت کردند و شربت بیماران ساختند و اموال را که حاصل کردند برین و بر آن بخش کرد و بر لشکر
______________________________
(1) کذا فی د، ج: فخر الدّین، آ بجای کلمه «برهان» بیاض است، ب ه کلمه «برهان الدّین» را ندارد،
(2) ه: لشکرگاهی،
(3) آ: بتان، ب: ماهرویان، ج: ساز، د: خوبان،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 89
و خواصّ تفرقه کرد و خواهر او چون تصرّف او در فروج و اموال بدید بیکسو شد و گفت کار او «1» بواسطه من بود خلل گرفت و امرا و صدور که آیت فرار برخوانده بودند در کرمینیه «2» جمع شدند و مغولان را که در آن حدود بودند جمع کردند و آنچ میسّر شد از جوانب ترتیب ساختند و روی بشهر نهادند و او نیز ساخته کارزار شد با مردان بازار با پیراهن و ازار «3» پیش لشکر بازرفت و از جانبین صف کشیدند و تارابی با محبوبی در صف ایستاده بی‌سلاح و جوشن و چون در میان قوم شایع شده بود که هرکس در روی وی دست بخلاف بجنباند خشک شود آن لشکر نیز دست بشمشیر و تیر آهسته‌تر می‌یازیدند یکی از آن جماعت تیری غرق کرد اتّفاق را بر مقتل او آمد و دیگری تیری نیز بر محبوبی زد و کس را ازین حالت خبر نه‌نه قوم او را و نه دیگر خصمان را در تضاعیف آن بادی سخت برخاست و خاک چنان انگیخته شد که یکدیگر را نمی‌دیدند لشکر خصمان پنداشتند که کرامات تارابی است همه دست بازکشیدند و روی بانهزام بازپس نهادند و لشکر تارابی روی بر پشت ایشان آوردند و اهالی رساتیق از دیههای خویش بابیل و تبر روی بدیشان نهادند و هرکس را از آن جماعت که می‌یافتند خاصّه عمّال و متصرّفان را می‌گرفتند و بتبر سر نرم می‌کردند و تا بکرمینیه «4» برفتند و قرب ده هزار مرد کشته شد چون تابعان تارابی بازگشتند او را نیافتند گفتند خواجه غیبت کرده است تا ظهور او دو برادر او محمّد و علی قایم‌مقام او باشند، برقرار تارابی این دو جاهل نیز در کار شدند و عوامّ و اوباش متابع ایشان بودند و یکبارگی مطلق العنان دست بغارت و تاراج بردند بعد از یک هفته ایلدز «5» نوین و چکین «6» قورچی با لشکری بسیار از مغولان در
______________________________
(1) ب ج د ه می‌افزاید: که،
(2) ب ج: کرمینه، آ د: کرمینه، ه: کرمسه،
(3) آ: ایرار، ج: ایزار،
(4) آ ب ج د: کرمینه، ه: کرمسه،
(5) ج د: ایلدر،
(6) کذا فی ه، آ: جکین؟؟؟، ب: جنکین؟؟؟، ج: جکین، د: جنکن،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 90
رسیدند باز آن جاهلان با اتباع خود بصحرا آمدند و برهنه در مصاف بایستادند و در اوّل گشاد تیر آن هردو گمراه نیز کشته شدند و در حد بیست هزار خلق درین نوبت نیز بکشتند روز دیگر که شمشیرزنان صباح فرق شب را بشکافتند خلایق را از مرد و زن بصحرا راندند مغولان دندان انتقام تیز کرده و دهان حرص گشاده که بار دیگر دستی بزنیم و کامی برانیم و خلایق را حطب تنور بلاسازیم و اموال و اولاد ایشان را غنیمت گیریم خود فضل ربّانی و لطف یزدانی عاقبت فتنه را بدست شفقت محمود «1» چون نامش محمود گردانید و طالع آن شهر را باز مسعود چون او برسید ایشان را از قتل و نهب زجر و منع کرد و گفت سبب مفسدی چند چندین هزار خلق را چگونه توان کشت و شهری را که چندین مدّت جهد رفته است تا روی بعمارت نهاده بواسطه جاهلی «2» چگونه نیست توان کرد بعد از الحاح و مبالغت و لجاج بر آن قرار نهاد که این حالت بخدمت قاآن عرضه دارند بر آنجملت که فرمان باشد بأتمام رسانند و بعد از آن ایلچیان بفرستاد و سعیهای بلیغ نمود تا از آن زلّت که امکان عفو ممکن نبود تجاوز فرمود و بر حیات ایشان ابقا کرد و اثر آن اجتهاد محمود و مشکور شد،
   نظر انوش راوید:  اصلاً دقت در جغرافیای جمعیتی ندارد،  بدبختی است،  که تاریخ دانهای ایرانی این نوشته ها را تفسیر نکرده و نمی کنند،  و چشم و گوش بسته می پذیرند. 
ذکر استخلاص سمرقند،
معظم‌ترین بقاع مملکت سلطان بفسحت رقعه و خوشترین رباع بطیب بقعه و نزه‌ترین بهشتهای دنیا باتّفاق از جمله جنان اربعه،
ان قیل فی الدّنیا تری جنّة*فجنّة الدّنیا سمرقند
یا من یوازی ارض بلخ بها*هل یستوی الحنظل و القند 14 هوای او باعتدال مایل و آب را لطف باد شمال شامل و خاک را بقوّت اطراب خاصّیّت آتش «3» باده حاصل،
______________________________
(1) یعنی صاحب اعظم محمود یلواج، رجوع کنید بص 84،
(2) ب ه می‌افزاید: چند،
(3) آ کلمه «آتش» را ندارد،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 91
ارض حصاها جوهر و ترابها*مسک و ماء المدّ فیها قرقف 15 سلطان چون از معرکه بازگشت ماسکه سکون از دست شده و جاذبه قرار با فرار بدل گشته حیرت و زیغ «1» درنهاد او قرار گرفته جهت محافظت بر بلاد و امصار اکثر قوّاد و انصار تحصیص کرد و از آنجملت سمرقند را بصد و ده هزار مرد تخصیص فرمود شست هزار ترکان بودند با خانانی که وجوه اعیان سلطان بودند که اسفندیار روئین‌تن اگر زخم تیر و گزارد سنان ایشان دیدی جز عجز و امان حیله دیگر ندانستی و پنجاه هزار تازیک از مفردانی که هریک فی نفسه رستم وقت و بر سرآمده لشکرها بودند و بیست عدد پیل تمام هیکل دیو شکل
یقلّبن اساطین*و یلعبن بثعبان
علیهنّ تجافیف*یشهّرن بألوان «2» تا اسبان و پیادگان شاه را بر رقعه حرب فرزین بند باشد و بصدمات و صولات رخ نگردانند و غلبه خلایق شهر خود چندانک حصر آن بیرون از بیان بود و بازین همه «3» دز را استحکام تمام کرده و چند فصیل بر مدار آن کشیده و دیوار تا ثریّا افراشته و خندق را از حدّ ثری بگذرانیده و بآب رسانیده، چنگز خان چون باترار رسید و آوازه استحکام حصار و قلعه و غلبه لشکر سمرقند در آفاق و اقطار منتشر بود و همه‌کس بر آنک سالها باید تا شهر مستخلص شود تا بدز چه رسد التزام طریقه احتیاط را صلاح در آن دید که حوالی آنرا پاک کنند «4» بعد از آن روی بدان آرد ابتدا
______________________________
(1) آ: ربع، ب: روع، ج ه: رعب، د ندارد،
(2) من قصیدة لبدیع الزّمان الهمذانی فی مدح السّلطان محمود الغزنویّ و قبل البیتین
ایا والی بغداد*و یا صاحب غمدان
تأمّل مأتی فیل*علی سبعة ارکان و القصیدة بعضها مذکورة فی تاریخ الیمینی و بعضها فی یتیمة الدّهر للثّعالبی،
(3) یعنی با این همه، ب: باز این، ج د: با این،
(4) د: کند،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 92
متوجّه بخارا شد و بعد ما که او را از استخلاص آن فراغ دل حاصل گشت باستقصاء سمرقند مایل گشت عنان بجانب آن معطوف کرد و از بخارا حشری بزرگ براند و در راه بهرکجا برسید از دیهها که ایل می‌شدند تعرّض نمی‌رسانید و هرکجا ممانعتی میکردند چون سر پل «1» و دبوسیه «2» لشکر بمحاصره آن می‌ماند و او بنفس خود توقّف نمی‌کرد تا بسمرقند رسید و پسران چون از کار اترار فارغ شده بودند دررسیدند با حشر اترار و مخیّم چنگز خان را بکوک سرای اختیار کردند و حشم دیگر بر محیط شهر چندانک می‌رسیدند نزول می‌کردند و چنگز خان یک دو روز بنفس خود بمطالعه سور و باره «3» و فصیل و دروازه «4» طواف کرد و لشکر را از مقابلت و مقاتلت معاف داشت و یمه و سبتای «5» که از نوینان بزرگ و معتبران او بودند بر عقب سلطان باسی هزار مرد روان کرد و غداق «6» نوین و یسور «7» را بجانب وخش و طالقان فرستاد تا روز سیّم که مشعله زبانه خرشید از میان ظلمت دخان شب قیری بالا گرفت و شب سیاهی در کنج انزوا رفت چندان مرد از مغول و حشری مجتمع شده بودند که عدد آن بر عدد ریگ بیابان و قطار باران فزون بود بر محیط شهر ایستاده از شهر البار «8» خان و شیخ «9» خان و بالا «10» خان و بعضی خانان دیگر بصحرا رفتند و با حشم پادشاه جهانگیر در مقابله بایستادند و دست بتیر گشادند و از هردو جانب بسیار سوار و پیاده کشته گشتند و ترکان سلطانی درین روز کرّ و فرّی نمودند و روشنی چراغ وقت انطفا اندک فروغی دهد و از لشکر مغول
______________________________
(1) ب: سریل، ج: سربل؟؟؟، د ندارد، آ: سرتل،
(2) ب: دیوسیه، ج:  دو سه، ه: دبوسه، آ: دبوسیه؟؟؟، د ندارد،
(3) د: بارو،
(4) آ: دواره،
(5) کذا فی آ، ب ج د ه: سنتای،
(6) آ: عداق (در سابق‌a 11.f : غداق)، ب: علاف، ج د ه: علاق،
(7) کذا فی آ د، (آa 11.f : سیور)، ه: یسئور، ب ج: یسور؟؟؟،
(8) کذا فی آ ج، ب: الیا، ه: التار، د ندارد،
(9) کذا فی ه، آ: سیح، (ایضا درa -b 53.f : شیح؟؟؟)، ب: شح، ج: شیح،
(10) آ ج: بالا، ب ه: بر بالا، د ندارد، جامع التّواریخ طبع برزین ج 3 ص 86: بالان،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 93
جمعی را بکشتند و بعضی را دستگیر کردند و بشهر بردند و از ایشان نیز مردی هزار بیفتاد تا هنگام آنک
چون نهان شد ز بهر سود زمین*آتش آسمان ز دود زمین هرکس روی بمقرّ خود آوردند چندانک دیگرباره سپردار مکّار «1» تیغ در میغ شب زد چنگز خان بنفس خویش سوار گشت و تمامت حشم را بر مدار شهر بداشت و از اندرون و بیرون جنگ را محتشد و مستعدّ گشتند و تنگ مکاوحت و مخاصمت تا نماز شام محکم برکشیدند و از گشاد منجنیق و کمان تیر و سنگ پرّان شد و لشکر مغول بر دروازها بایستادند و حشم سلطان را بخروج میدان کارزار مانع آمدند و چون راه مبارزت آن جماعت مسدود شد و بر بساط محاربت بازیها درهم شد و شاه «2» سواران را مجال نماند که اسبان را در میدان جولان آرند هرچند پیلان درانداختند «3» مغولان رخ نتافتند بلک بزخم تیر فرزین بند ایشان که در بند فیل بود بگشادند «3» و صف پیاده را برهم ریختند چون فیول قبول جراحتها کرد «4» و بحسب «5» پیاده شطرنجی هیچ کفایت ننمود «6» بازگشتند و بسیار خلق را در زیر سمّ کردند تا هنگام آنک پادشاه ختن پرده بر روی فروگشاد دروازها بربستند و ارباب «7» از جنگ این‌روز خایف شده و اهوا و آرا مختلف بعضی بایلی و انقیاد راغب و قومی از جان عزیز راهب طایفه را قضای آسمانی از صلح وازع و زمره را هوای چنگز خانی از محاربت مانع تا روز دیگر
چو خرشید تابان بگسترد فر*سیه زاغ گردون بیفکند پر حشم مغول خیره و دلیر و اهالی سمرقند متردّد رای و تدبیر جنگ از سر گرفتند و پای درنهادند قاضی و شیخ الأسلام با قومی از دستاربندان بخدمت چنگز خان مبادرت نمودند و بر ایقات مواعید او مستظهر و واثق
______________________________
(1) کذا فی جمیع النّسخ،
(2) آ: سباه،
(3- 3) این جمله را آ ج ندارد،
(4) ب د ه: کردند،
(5) کذا فی ب (؟)، آ ج: بحسب؟؟؟، ه: بحسب، د ندارد،
(6) ب: ننمودند، ه: ننموده،
(7) ب می‌افزاید: سمرقند،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 94
گشتند و باجازت او بشهر آمدند وقت نماز را دروازه نمازگاه بگشادند و در عناد دربستند تا لشکر مغول درآمدند و آن روز بتخریب شهر و فصیل مشغول بودند و اهالی شهر پای در دامن عافیت «1» کشیدند و ایشان را تعرّضی نمی‌رسانیدند تا چون روزگار بلباس ختائیان مشرک سیاه گلیم شد مشعلها افروختند و مشعلها برکشیدند تا تمامت باره را با ره برابر کردند و از جوانب پیاده و سوار را راه گذر، چون روز سیّم که مهره باز بی‌مهر سیاه‌دل کبود چهر آینه سخت‌روئی «2» را در روی کشید بیشتر مغولان باندرون شهر درآمدند و مردان و عورات را صدصد بشمار در صحبت مغولان بصحرا می‌راندند مگر قاضی و شیخ الأسلام را با قومی که بدیشان تعلّق داشت و در جوار ایشان بودند از خروج معاف داشتند زیادت از پنجاه هزار خلق درشمار آمد که در حمایت ایشان بماند و منادی دادند که اگر کسی بکنج اختفا استیمان کند خون او هدر و باطل است و مغولان و لشکریان بغارت مشغول بودند و مردم بسیار در مغارات و سوراخها متواری گشته بودند کشته شدند، و پیل‌بانان پیل را بنزدیک چنگز خان بردند و علف پیل خواستند از خورش ایشان پیل از آنک در دست مردم افتند پرسید گفتند علف صحرا فرمود رها کنید تا خود می‌زنند «3» و می‌گیرند پیلان را گشاده کردند تا هلاک شدند، و چون شاه افلاک بزیر کره خاک فرو شد مغولان از شهر بیرون آمدند و اهالی حصار در هراس و بیم با دلهای بدو نیم نه روی قرار و نه پشت فرار الب «4» خان مردی کرد و جان‌بازی و با هزار مرد دل از جان برگرفته از حصار بیرون آمد و برمیان لشکر زد و با سلطان پیوست چون بامداد دیگر چاوشان خسرو سیّارگان تیغ‌زنان طلوع کردند لشکر گرد بر گرد دز منطقه ساخته و از جانبین تیر و سنگ سبک پرّان و دیوار حصار و فصیل ویران
______________________________
(1) آ ج: قناعت،
(2) آ ب ج: روی، د ندارد،
(3) آ: می‌زنند؟؟؟ (می‌زیند؟)،
(4) آ: الب؟؟؟،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 95
کردند و جوی ارزیر «1» را خراب کردند و میان دو نماز را دروازه بگرفتند و دررفتند و از مفردان و پهلوانان مردی هزار تمسّک بمسجد جامع کردند و کارزاری سخت بر دست گرفتند از استعمال نفط و تیر چرخ «2» حشم چنگز خان نیز قرابات نفط کار بستند و مسجد جامع و هرکس که در آن بود سوخته آتش دنیا و شسته آب عقبی شدند و هرکس که در حصار بود بصحرا آوردند و اتراک را از تازیکان جدا کردند و همه را دهه و صده و ترکانرا مویها بر شبه مغولان از پیش سر حلق کردند استقرار و تسکین ایشان را چندانک آفتاب بمغرب رسید نهار حیات ایشان بزوال کشید و در آن شب تمامت قنقلیان مردینه غریق بحار بوار و حریق نار دمار شدند زیادت از سی هزار قنقلی و ترک بودند مقدّم ایشان برشماس «3» خان و تغای «4» خان و سرسیغ «5» خان و اولاغ «6» خان با بیست و اند امیر از سروران امرای سلطان که اسامی ایشان مسطورست در یرلیغی که چنگز خان برکن الدّین کرت نوشته بود و تمامت امرای لشکر و ولایتی که قهر و قسر کرده بود در آنجا مفصّل نوشته، و چون شهر و حصار در خرابی و ویرانی با یکدیگر مقابل شد و «7» امرا و جندیان و خلایق بسیار تجرّع کؤوس هلاکت کردند روز دیگر که عقاب جمشید افلاک را سر از پس عقاب خاک افراخته شد و پیکر آتشین خور برطبق آسمان افروخته گشت خلایق را که از زیر شمشیر جسته بودند شمار کردند و از آن جماعت سی هزار مرد را باسم پیشوری تعیین کردند و بر پسران و خویشان بخش کرد و مثل آن بر سبیل حشر از جوانان و کنداوران نامزد کردند و بر بقایا که اجازت
______________________________
(1) کذا فی آ ب، ه: ارزیر، ج د ندارد،
(2) آ ج: جرح، ب: جرخ،
(3) کذا فی د، ه: برسماس، آ ب: برسماس، ج: برسمان، جامع التّواریخ طبع برزین ج 3 ص 89: برشماس (مثل متن)،
(4) کذا فی ه، آ: تعای، د: بغای؟؟؟، ب:
نعای؟؟؟، ج و جامع التّواریخ ایضا: طغای،
(5) کذا فی ه، د: سرسیع، آ ب:  سرسبع؟؟؟، ج: سرسلیع، جامع التّواریخ ایضا: سرسغ،
(6) ه: عداق،
(7) ج واو را ندارد،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 96
مراجعت یافتند شکرانه آنرا که بروز دیگران ننشستند و درجه شهدا نیافته‌اند و در زمره احیا مانده دویست هزار دینار بر مستظهران حکم کرد و ثقة الملک و امیر عمید بزرگ را که از کبار اصحاب مناصب سمرقند بودند بتحصیل آن نامزد و طایفه را بشحنگی آنجا معیّن کرد و از حشر بعضی با خود بجانب خراسان برد و بعضی را با پسران بجانب خوارزم فرستاد و بعد از آن بچند نوبت متواتر حشر طلب می‌داشتند و از حشر نیز زیادت کسی خلاص نیافت و بدین سبب خرابی کلّی راه یافت، و این واقعه در ربیع الأوّل سنه ثمان عشرة و ستّمایة بود صاحب‌نظران کجااند تا ببصر تفکّر و اعتبار در حرکات این روزگار پرزرق و شعوذه «1» و جفای این گردنده گردون بیهوده نگرند تا بدانند که نسیم او با سموم نه موازی است و نفع او نه با ضرّ محاذی خمر او یک ساعته و خمار او جاودان ربح او ریح است و گنج او رنج،
ای دل جزع مکن که مجازیست این جهان‌ای جان غمین مشو که سپنجیست این سرای
   نظر انوش راوید:  چقدر پرت و پلا،  واقعاً کسی که اینها را به عنوان واقعیت تاریخی می پذیرد،  باید خیلی کودن باشد،  نه از نظر جمعیت و نه از تدارکات نه از آثار نه نظامی و نه اخبار محلی و نه هیچی به عقل و علم جور نیست.  ای نادان های موسسه گیب،  دیگر با انوش راوید شوخی نمی توانید بکنید،  و پرت و پلا از آستین موزه های استعماری لندن و پاریس خود در آورید،  و بجای تاریخ بخورد ایرانی بدهید. 
ذکر واقعه خوارزم،
و این نام ناحیت است و نام اصلی آن جرجانیه است و ارباب آن اورکنج «2» خوانند پیش از تقلّب ایّام و دهور حکم بلدة طیّبة و ربّ غفور داشت مقرّ سریر سلاطین عالم و مستقرّ مشاهیر بنی آدم بود اکناف آن اکتاف اشراف دهر را حاوی شده و اطراف آن طراف «3» روزگار را ظروف «4» آمده مغانی آن بانواع انوار معانی روشن و رباع و بقاع آن بآثار اصحاب
______________________________
(1) ب د ه: شعبده،
(2) د ه: اورکانج، ب: در متن: اورانج؟؟؟، در حاشیه:
اورکنح، ج: کرکانج، آ: اورکنح،
(3) ه: طرف، ج: اطراف،
(4) آ ج:  طروف، ه ندارد،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 97
اقدار گلشن از اجتماع مشایخ بزرگوار با سلاطین روزگار در یک بقعه «1» ع، بها ما شئت من دین و دنیا، حسب حال آن بقعه «1» شده،
خوارزم عندی خیر البلاد*فلا اقلعت سحبها المغدقه
فطوبی لوجه امرئ صبّحته*اوجه «2» فتیانها المشرقه 16 چنگز خان چون از استخلاص سمرقند فارغ شد ممالک ماوراء النّهر بأسرها مضبوط گشت و مخالفان در طواحین بلاء متواتر مضغوط و از جانب دیگر حدود جند «3» و بارجلیغ کنت «4» محفوظ خوارزم در میان بلاد مانند خیمه که اطناب آن بریده باشند مانده بود چون چنگز خان خواست که بنفس خود بر عقب سلطان برود و ممالک خراسان را از معارضان پاک گرداند پسران بزرگتر جغتای و اوکتای را نامزد خوارزم گردانید با لشکری چون حوادث زمانه بی‌پایان پر شده از عدد ایشان کوه و بیابان و بفرمود تا از جانب جند نیز توشی مردان حشری مدد فرستاد بر راه بخارا روان شدند و در مقدّمه بر سبیل یزک لشکری چون قضای بد روان و چون برق پرّان «5» بفرستادند و در آن وقت خوارزم از سلاطین خالی بود از اعیان لشکر خمار «6» ترکی «7» بود از اقربای ترکان خاتون آنجا بوده است و از اعیان امرا مغول حاجب «8» و اربوقا «9» پهلوان و سپهسالار علی دروغینی «10» و جمعی دیگر ازین قبیل که تعداد و تفصیل اسامی
______________________________
(1) کذا فی جمیع النّسخ بالتّکرار،
(2) فی جمیع النّسخ: صبحه با وجه، از روی معجم البلدان در ذیل «خوارزم» تصحیح شد،
(3) آ: کلمه «جند» را ندارد،
(4) آ:  بارجلیغ کنت، ه: بارخلیغ کنت، د: بارخلیغ کت، ب: با خلیغ لبت؟؟؟، ج: بارخلیغ انت؟؟؟،
(5) آ: پران، ب ج: پرّان،
(6) کذا فی جمیع النّسخ، ه: می‌افزاید: نام، جامع التّواریخ طبع برزین ج 2 ص 105: حماز،
(7) ج: تکین،
(8) کذا فی آ ب د ه، و کذا ایضا فی جامع التّواریخ طبع برزین ج 3 ص 105، ج: قنقلیان صاحب،- نام همین شخص درb 53.f اغل حاجب و درa 59.f اغول حاجب مسطور است،
(9) آ ب:  اربوقا،
(10) آ: دروعینی؟؟؟، ب ه: دروعی، ج: درعی، د: دروغی، جامع التّواریخ ایضا: مرغننی،- در کتاب سیرة جلال الدّین منکبرنی تألیف منشی او محمّد بن احمد النّسوی طبع هوداس ص 55 گوید «و لمّا اجلتها المذکورة (ای اجلت عن خوارزم ترکان
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 98
هریک تطویل بلا طائل است آنجا متخلّف بودند و از اماثل شهر و افاضل دهر چندانک لا یعدّ و لا یحصی و عدد سکّان بلد فزون‌تر از رمال و حصی چون در آن سواد اعظم و مجمع بنی آدم هیچ سرور معیّن نبود که در نزول حادثات امور و کفایت مصالح و مهمّات جمهور با او مراجعت نمایند و بواسطه او با ستیز روزگار ممانعت کنند بحکم نسبت قرابت خمار را باتّفاق باسم سلطنت موسوم کردند و پادشاه نوروزی ازو برساختند و ایشان غافل از آنچ در جهان چه فتنه و آشوب است خاصّ و عامّ خلایق از دست زمانه در چه لگدکوب تا ناگاه سواری چند معدود بر منوال دود دیدند که بدروازه رسید و براندن چهارپای مشغول شد جمعی کوتاه‌نظران بطر «1» گرفته پنداشتند که ایشان از راه حماقت همین چند معدود آمده‌اند تا «2» ببازی چنین گستاخی کرده و ندانستند که از پس آن بلاهاست و در پس آن عقبه عقبها «3» و در عقب آن عذابها بی‌خویشتن از راه «4» دروازه عالمی خلق از سوار و پیاده روی بدان معدودان نهادند و ایشان چون صیدگاهی می‌رمیدند و گاهی از پس نظر می‌انداخت و می‌دوید تا چون بباغ خرّم «5» که بر یک فرسنگی شهرست رسیدند سواران تاتار و مردان بأس و نفار «6» و بؤس و کارزار از مکامن جدار بدوانیدند راه را از پس و پیش بگرفتند و مانند گرگان گرسنه در میان رمه بی‌راعی مشمّر کشته «7» افتادند تیر پرّان بر آن قوم مقدّم کردند و بعد از آن شمشیر و نیزه را محکم و ایشان را می‌راند تا بنزدیک زوال قرب صد هزارنفس از مردان قتال بر زمین افکندند و هم در آن تف و جوش با نعره و
______________________________
خاتون والدة السّلطان محمّد خوارزمشاه) و اخلّت بها و لم تترک بها من یقوم بضبط الأمور و سیاسة الجمهور تولّی امرها علی کوه دروغان و کان رجلا عیّارا مصارعا و قد سمّی کوه دروغان لعظم اکاذیبه و معناه اکاذیب کالجبال آلخ،»
(1) د: نظر، ج ندارد،
(2) ج: یا، ب: با، د: که،
(3) ب ه: عقابها،
(4) ب ج د ه ندارد،
(5) ب ه و: حرم،
(6) ج د ه: نقار، آ: نقار، ب: نفار؟؟؟،
(7) کذا فی جمیع النّسخ (؟)،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 99
خروش خود را بر عقب ایشان از دروازه قابیلان «1» در شهر انداختند و تا موضعی که آنرا تنوره گویند چون آتش برفتند چون آفتاب میلان غروب کرد لشکر بیگانه التزام حزم را بازگشتند و روز دیگر که ترک تیغ زن از ممکن افق سر برزد تیغ‌زنان ناباک «2» از فتّاک اتراک مراکب «3» گرم کردند و روی بشهر نهادند فریدون غوری «4» نام که سروری از جمله قاده سلطان بود با مردی پانصد بر دروازه مترصّد بودند و مقاومت را مستعدّ از تمکّن آن رجوم بر هجوم امتناع نمودند و آن روز تا آخر بر مصارعت و قراع بودند بعد از آن جغتای و اوکتای با لشکری چون سیل در انحدار و مانند عاصفات ریاح در اختلاف برسیدند و بر سبیل تفرّج بر مدار شهر طواف کردند و ایلچیان بفرستادند و اهالی شهر را بایلی و انقیاد خواند و تمامت لشکر چون دایره بر مرکز محیط شدند و مانند اجل گرد بر گرد آن نزول کرد و بترتیب آلات جنگ از چوب و منجنیق و سنگ مشغول گشت و چون در جوار خوارزم سنگ نبود از درختهای توت سنگها می‌ساختند و چنانک معهود ایشانست روزبروز بر سبیل وعد و وعید و تأمیل و تهدید اهالی شهر را مشغول می‌داشتند و احیانا نیز تیری در یکدیگر می‌انداختند تا چون از سازهای جنگ و مصالح و آلات بپرداختند و از جوانب جند و غیر آن اعوان و اجناد دررسیدند از تمامت جوانب شهر بیکبار روی بر محاربه و قتال آوردند و مانند رعد و برق در نعره آمدند و سنگ و تیر بر منوال تگرگ بریشان ریزان کردند و یاسا دادند که خاشاک جمع کردند و خندق آب را انباشته و بعد از آن بجرگ حشریان را تحرّک دادند تا دامن فصیل چاک کردند و خاک در چشم افلاک چون سلطان مزوّر و سرخیل سپاه و لشکر خمار مست شراب ادبار
______________________________
(1) کذا فی احدی نسخ جامع التّواریخ طبع برزین ج 3 ص 106، آ ب: قاسلان؟؟؟، ج:
اقابیلان، د: بیلان، ه: قلاشان، جامع التّواریخ (متن): قایلان،
(2) یعنی بی‌باک،
(3) آ: مواکب،
(4) آ: عوری،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 100
کما قال اللّه تعالی لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ نکایت ایشان مشاهده کرد دل او از خوف ذلّ بدو نیم شد و با ظنّ باطن او علامات استیلای لشکر تتار موافق افتاد حیلت در جبلّت او معدوم شد و بر وی روی رأی و تدبیر با ظهور تقدیر مکتوم گشت از دروازه بشیب آمد و بسبب آن تشتّت و پراکندگی با اهل آن شهر زیادت راه یافت لشکر تتار علم بر سر دیوار کشیدند و مردان کار بررفتند و ببانگ و خروش و نعره و جوش دل زمین را در آوازه آوردند اهالی شهر در دروب و محلّات ممتنع شدند بر هر دربی حربی از سر گرفتند و در هر دربندی بیخ «1» و بندی کردند و لشکر بقواریر نفط دور و محلّات ایشان می‌سوختند و بتیر و منجنیق خلایق را بر یکدیگر می‌دوختند و چون ردای نور خور از جور ظلمت شام منطوی میشد با محالّ خیام می‌آمدند و بامداد بر سر کار برین شیوه اهالی شهر مدّتی ملازمت نمودند و با تیغ و تیر و درفش پنجه مصادمت زدند و بیشتر از شهر خراب شد و اماکن و مساکن با اموال و دفاین تلّ تراب و لشکر را از انتفاع بذخایر اموال یأس و خیبت حاصل می‌شد اتّفاق کردند که ترک آتش گیرند و آب جیحون را که در شهر بر آن جسر «2» بسته بودند ازیشان بازدارند سه هزار مرد از لشکر مغول مستعدّ و آماده شدند و برمیان آن جسر «3» زدند اهالی شهر ایشان را در آن‌میان گرفتند چنانک یک نفس ازیشان مجال مراجعت نیافت بدین سبب اهالی شهر در کار مجدّتر شدند و بر مقاومت و مبارزت صبورتر گشتند از بیرون نیز اوزار «4» جنگ هایج‌تر شد و بحر حرب مایج‌تر گشت و نکباء فتنه بر زمین و زمانه انگیخته‌تر شد محلّه بمحلّه و سرای بسرای می‌گرفتند و می‌کند و تمامت خلق را می‌کشت تا تمامت شهر مسلّم شد خلایق را بصحرا راندند آنچ ارباب حرفت و صناعت بودند زیادت از صد هزار را
______________________________
(1) آ ج: بیح؟؟؟، د ه: پیح؟؟؟،
(2) کذا فی ه، آ: حسپر، ب د: حر؟؟؟، ج: حشر،
(3) کذا فی ج ه، آ: حسبر، ب: حر؟؟؟، د: جبر،
(4) کذا فی آ (؟) ب ج د: آوار، ه، ندارد،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 101
جدا کردند و آنچ کودکان و زنان جوان بود برده کرد و باسیری برد و باقی مردان را بر لشکر قسمت کردند هریک مرد قتال را بیست و چهار نفس مقتول رسید قال اللّه تعالی فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ و لشکر بنهب و تاراج مشغول شدند و بقایای بیوت و محلّات را ویران کرد خوارزم که مرکز رجال رزم و مجمع نساء بزم بود ایّام سر بر آستانه آن نهاده و همای دولت آنرا آشیانه ساخته مأوای ابن آوی گشت و نشیمن بوم و زغن شد دور از خوشی دور شد و قصور بر خرابی مقصور گشت جنان چنان پژمرده که پنداشتی آیت و بدّلناهم بجنّتیهم جنّتین در شأن آن منزل بود ایوان «1» بر بساتین و متنزّهات «2» قلم کلّ ما هو آت آت این ابیات اثبات کرده
ربّ رکب قد اناخوا حولنا*یمزجون الخمر بالماء الزّلال
ثمّ اضحوا عصف الدّهر بهم*و کذاک الدّهر حال بعد حال 17 فی الجمله چون از رزم خوارزم فارغ شدند از سبی و نهب و فتک و سفک بپرداختند آنچ محترفه بودند قسمت کردند و ببلاد شرقی فرستادند و اکنون مواضع بسیارست در آن حدود که از اهالی آن معمور شدست و بسواد آن موفور گشته و پادشاه‌زادگان جغتای و اوکتای بازگشتند بر راه کاسف «3» آنرا بیک دو روز بخوارزم ملحق کردند و در کوشش و کشش با آن حذو النّعل بالنّعل کثرت شمار کشتگان چندان شنیده‌ام که مصدّق نداشته‌ام و بدان سبب ننوشته، اللّهم عافنا من کلّ بلاء الدّنیا و عذاب الآخرة،
   نظر انوش راوید:  گویا تمام شهر های منطقه بی خیال و بیکار نشسته بودند،  تا کسی بیاید آنها را تارو مار کند و به اسارت ببرد.  اینهمه دروغ از اسیر بردن زن و کودک،  چرا باعث تغییر ژنتیکی در مغولستان نشدند،  کدام آدم ساده ای است،  که این چیزها را بعنوان تاریخ می پذیرد،  جز سیستم آموزشی ایران. 
ذکر حرکت چنگز خان بجانب نخشب و ترمد،
چون سمرقند مستخلص شد و پسران جغتای و اوکتای را بخوارزم روان
______________________________
(1) کذا فی جمیع النّسخ (؟)،
(2) آ می‌افزاید: و،
(3) کذا فی آ ج د، ب ه: کاشف،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 102
کرد بهار آن سال در کنار سمرقند بگذرانید و از آنجا بمرغزارهای نخشب آمد تابستان بآخر رسید و چهارپایان فربه و لشکر مرفّه شدند بر قصد ترمد روان گشت چون آنجا رسید رسولان بفرستاد و ایشان را بایلی و مطاوعت و تخریب قلعه و حصار خواند ساکنان بحصانت قلعه که نیمه از سور آن در میان جیحون برآورده‌اند مستظهر بودند و بمردان و عدّت و ساز مغرور قبول ایلی نکردند بمکاوحت پیش‌آمدند و از جانبین منجنیق بر کار کردند و روز و شب از خصومت و پیگار نیاسودند تا روز یازدهم «1» را قهرا و قسرا بگشادند و از خلق مرد و زن هرکس که بود بصحرا راندند و بر لشکر بنسبت شمار بر عادت معهود قسمت کردند و تمامت را بکشتند و بر هیچ‌کس ابقا نکردند و بوقت آنکه فارغ شدند عورتی را دیدند گفت بر من ابقا کنید تا مرواریدی بزرگ دارم بدهم بعد از مطالبت مروارید گفت آن مروارید را التقام کرده‌ام شکم او بشکافتند و حبوب مروارید از آنجا برداشتند و بدین سبب بفرمود تا شکم کشتگانرا می‌شکافتند و چون از نهب و قتل فارغ شدند بناحیت کنکرت «2» و حدود سمان «2» رفت و زمستان در آن حدود بآخر رسانید و آن نواحی را نیز بقتل و تاختن و کندن و سوختن پاک کرد و تمامت بدخشان و آن حدود و بلاد را لشکرها فرستاد و بعضی را بلطف و اکثر را بعنف مستخلص و مسلّم کرد چنانک در آن نواحی از مخالفان اثر نماند و فصل زمستان بآخر کشید عزم عبور کرد و این در شهور سنه سبع «3» عشرة و ستّمایة بود،
______________________________
(1) د: پانزدهم،
(2) کذا فی جمیع النّسخ،
(3) کذا فی جمیع النّسخ، و این مناقضت صریح دارد با آنچه در ص 96 گفت که فتح سمرقند در سنه ثمان عشرة و ستّمایه بود و در اوّل این فصل گوید که فتح نخشب و ترمذ بعد از استخلاص سمرقند بود پس «سبع عشرة» قطعا خطاست و صواب ثمان عشرة است بطبق جامع التّواریخ (طبع برزین ج 3 ص 111، 173) و بطور تحقیق و تصریح رشید الدّین وزیر فتح نخشب و ترمذ در اوّل پائیز سال موغای ئیل یعنی سال مار است، و چون سالهای مغولان شمسی است و ماههای ایشان قمری هردو یا سه سالی یک کبیسه گیرند و آن سال
   نظر انوش راوید:  باید یک پشتیبانی یکصد ملیون نفری با دانایی های اداری و حمل و نقل و نظامی و صنعتی غیره باشد،  تا بتوانند چنین برنامه های پیش ببرند.  ولی فقط سادگی نویسنده در فربه شدن چهارپایان و لشکریان می گنجد،  چقدر ساده و مسخره. 

 

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 103

 

ذکر عبور چنگز خان بر معبر ترمد و استخلاص بلخ،
بلخ از کثرت غلال و انواع ارتفاع از بقاع دیگر مرتفع‌تر بود و اعراص «1» آنرا از بلاد دیگر متّسع «2» بیشتر و در قرون پیشین بلخ در بلاد شرقی بمثابت مکّه بودست در طرف غربی و فردوسی می‌گوید
ببلخ گزین شد بدان نوبهار*که یزدان‌پرستان بدان روزگار
مرآن جای را داشتندی چنان*چو مر مکّه را این زمان تازیان چنگز خان از معبر عبور کرد و متوجّه بلخ شد مقدّمان پیش‌آمدند و اظهار ایلی و بندگی کردند و انواع ترغو «3» و پیش‌کش پیش کشیدند و بعد از آن بعلّت آنک شمار می‌باید کرد فرمان شد تا هر خلق که در بلخ بود تمامت را بصحرا آوردند و شمار کردند و بعد از آن سبب آنک هنوز سلطان جلال الدّین در نواحی شور و آشوبی می‌انداخت و اسب در میدان عناد و لجاج می‌تاخت بر ایلی ایشان اعتماد نمی‌نمودند خاصّه نواحی خراسان را بلک چون دریای فنای بلاد و عباد در موج بود و طوفان بلا بآخر نرسیده بود دفع آنرا هیچ حیلت در امکان نمی‌آمد و چون اجل پای‌گیر شده بود ایلی دستگیر نمی‌شد و نه بانقیاد و اذلال پشت بازمی‌توانست نهاد و
______________________________
سیزده ماه باشد و اتّفاقا این سال موغای ئیل سال کبیسه ایشان و سیزده ماه است یعنی شروع میشود از اوّل ذی الحجّة سنه 617 و منتهی میشود باوّل محرّم سنه 619 (رجوع کنید بزیج ایلخانی للأستاذ نصیر الدّین الطّوسی نسخه کتابخانه ملّی پاریس ورق 12) لهذا در سال موغای ئیل دو سال قمری یعنی 617 و 618 واقع شده است و پائیز سال موغای ئیل مطابق است با شهور شعبان و رمضان و شوّال از سنه 618، و خواجه نصیر الدّین طوسی در زیج ایلخانی از سنه 599 که سال جلوس چنگز خان است تا صد سال بعد را جدولی برای تطبیق سنین و شهور عربی با مغولی وضع کرده که در نهایت اهمّیّت و قیمت است (نسخه کتابخانه ملّی پاریس ورق 11- 13)،
(1) آ ج: اعراض، ب د: عراض،
(2) آ: مسبع؟؟؟، ج: مشبع‌تر،
(3) کذا فی د، آ: ترعو، ب ج ه: تزغو،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 104
عصیان خود زهری بی‌گمان بود و دردی بی‌درمان بفرمود تا اهالی بلخ صغیر و کبیر قلیل و کثیر را از مرد تا زن بصحرا راندند و بر عادت مألوف بر مئین و الوف قسمت کردند تا ایشان را بر شمشیر گذرانیدند و از تر و خشک اثر نگذاشتند از مدّتها وحوش از لحوم ایشان خوش عیشی می‌راندند سباع بی‌نزاع با ذئاب درساختند و نسور بی‌نشور «1» با عقاب هم‌خوان گشتند،
کلیه و جریّه جعار و ابشری*بلحم امرئ لم یشهد الیوم ناصره 18 و آتش در باغ شهر زدند و همّت مقصور کردند تا فصیل و سور و دور و قصور را خراب کردند قال اللّه تعالی وَ إِنْ مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِکُوها قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِیداً کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً در آن‌وقت که چنگز خان از حدّ پشاور «2» مراجعت کرد و بحدود بلخ رسید جماعتی از پراکندگان که در کنجها و سوراخها مختفی مانده بودند و بیرون آمده تمامت ایشان را بفرمود تا بکشتند و آیت سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ در شأن ایشان بتقدیم رسانید و هرکجا دیواری بر پای مانده بود بینداختند و بتازگی «3» آثار عمارت از آن بقعه محو کرد،
و تبکی دورهم ابدا علیهم*و کانت مألفا للعزّ حینا
وقفنا معجبین بها الی ان*وقفنا عندها متعجبیّنا چون از کار کشش بلخ فارغ شد پسر خود تولی را باستخلاص بلاد خراسان با لشکری انبوه نامزد کرد و بنفس خود متوجّه طالقان شد و قلعه آن بنصرت کوه موسوم بود و با حصانت تمام مشحون بمردانی که همه مستعدّ اکتساب نام بودند هرچند رسولان و ایلچیان فرستاد و آن جماعت را بایلی خواند تن درندادند و جز بقتال و نزال مایل نشدند بر مدار قلعه حلقه
______________________________
(1) ب: نشور،
(2) آ: پشاور، د: یساور، ب: نشاور، ج: نیسابور، ه: نیشابور
(3) ب ه: یکبارگی،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 105
کشیدند و منجنیق بسیار بر کار کردند و از حرکت نیاسودند و ارباب قلعه نیز از اجتهاد پهلو بر زمین بنسودند و از جانبین مقاتلت سخت و جراحات بسیار گشت مدّتی برین منوال مقاومت نمودند تا چون تولی خراسان را مسلّم کرده با لشکرهای بسیار بازرسید غلبه لشکر بسیار شد طالقان را قهرا و قسرا بگشادند و از جانور درو هیچ چیز نگذاشتند و حصار و باره و سرای و خانه را خراب کردند ناگاه خبر رسید که سلطان جلال الدّین استیلای تمام یافته است و بر تکجوک «1» و لشکری که با او بود مستولی شده بتعجیل آهنگ او کرد و راه بر کرزوان «2» بود سبب ممانعت اهالی آن یکماه آنجا مقام کرد تا آنرا بگرفت و همان شربت که امثال آن چشیده بودند از قتل و نهب و تخریب بناکام در کام ایشان ریخت از آنجا کوچ کردند و ببامیان «3» رسیدند ارباب آن از باب مخاصمت و مقاومت درمی‌آمدند و از هردو طرف دست بتیر و منجنیق یازیدند ناگاه از شست قضا که فنای کلّی آن قوم بود تیر چرخی که مهلت نداد از شهر بیرون آمد و بیک پسر جغتای رسید که محبوب‌ترین احفاد چنگز خان بود در استخلاص آن استعجال بیشتر نمودند و چون آنرا بگشاد یاسا داد که هر جانور که باشد از اصناف بنی آدم تا انواع بهائم تمامت را بکشند و ازیشان کس را اسیر نگیرند و تا بچّه در شکم مادر نگذارند و بعد ازین هیچ آفریده در آنجا ساکن نگردد و عمارت نکنند و آنرا ماوو بالیغ «4» نام نهاد فارسی آن دیه بد باشد و تا این غایت هیچ آفریده در آنجا ساکن نشده است و این حال هم در اوایل شهور سنه ثمان عشرة «5» و ستّمایه بود،
______________________________
(1) ب: ثکحک؟؟؟، ج ه: تکجک، د: بکحل، جامع التّواریخ طبع برزین ج 3 ص 119: میکاحک، ص 121: مکاجک،
(2) ج: کروران، د: کردوان،
(3) آ ب: بنامیان، ج:  بپامیان،
(4) آ: مآوو بالیع، ب: ماو بالیق، ج: ماوی بالیغ، د: ماوو بالیق، ه:  ماوار بالیق،
(5) سهو واضح است زیرا که فتح نخشب و ترمذ چنانکه گفتیم در پائیز سال موغای ئیل یعنی در یکی از شهور شعبان و رمضان و شوّال از سنه 618 اتّفاق افتاد
   نظر انوش راوید:  خرتو خری پیداست، هر کسی می تواند یاسا بدهد یعنی به این ترتیب امکان کار بزرگ وجود ندارد که هیچ کار کوچک هم نمی شود کرد،  سازمان و قانون سیستم اداری و فنی برای هر کاری لازم است. 
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 106
ذکر توجّه چنگز خان بحرب سلطان،
چنگز خان از طالقان تکجک «1» و جمعی را از امراء لشکر نامزد بدفع کار سلطان جلال الدّین فرستاد چون سلطان باغراق «2» و غیر او از مردان آفاق مستظهر شده بود و بر لشکری که بدفع او نامزد سبب قلّت عدد و قصور مدد مستولی گشته چون خبر بچنگز خان رسید روز شب پنداشت و در شتاب شب را روز می‌شناخت و دو کوچه می‌رفت چنانک طعام نمی‌توانست پختن چون چنگز خان بغزنه رسید خبر یافت که مدّت پانزده روزست تا جلال الدّین بر عزم عبور آب سند ازینجا رفته است ماما یلواج «3» را بباسقاقی ایشان تعیین کرد و خویشتن چون باد که میغ راند بر عقب او میرفت تا بکنار سند بدو رسید لشکر پس و پیش او درگرفتند و از جوانب او محیط شدند و چند حلقه در پس یکدیگر بایستادند بر مثال کمان و آب سند چون زه ساختند چنگز خان یاسا فرمود تا در مکاوحت مبالغت کنند و جهد نمایند تا او را زنده بدست آرند و جغتای و اوکتای نیز از جانب خوارزم دررسیدند سلطان چون دید که روز کارست و وقت کارزار با اندک قومی که داشت روی بمحاربت آورد از یمین سوی یسار می‌شتافت و از یسار بر قلب می‌دوانید و حملها می‌آورد و صفهای لشکر مغول پاره‌پاره پیشتر می‌آمد و مجال جولان و عرصه میدان برو تنگ می‌کرد و سلطان بر مثال شیر خشمناک جنگ می‌کرد،
______________________________
پس از آن طالقان بعد از هفت ماه محاصره (جامع التّواریخ طبع برزین ج 3 ص 114) مفتوح گردید و بامیان بعد از طالقان مفتوح شد پس بااین‌حال چگونه فتح بامیان در اوایل شهور سنه ثمان عشرة و ستّمایة ممکن است واقع شود، و صواب سنه «تسع عشرة و ستّمایة» است بتصریح رشید الدّین وزیر در جامع التّواریخ (ایضا ص 174)،
(1) کذا فی ج، آ: یکحک؟؟؟، ه: بکجک، ب: نکحل؟؟؟، د: بکحل،
(2) یعنی سیف الدّین اغراق، رجوع کنید به‌b 69-b 59.f ،a 011-b 801.f ،
(3) کذا فی د ه، آ ب:  ماما یلواح، ج: ما با یلواج، جامع التّواریخ طبع برزین ج 3 ص 125: بابا یلواج،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 107 بهر سو که باره برانگیختی*همی خاک با خون برآمیختی چون چنگز خان یاسا رسانیده بود که او را دستگیر کنند لشکر نیز بزخم نیزه و تیر مبالغت نمی‌نمودند میخواستند تا فرمان چنگز خان بجای آرند جلال الدّین خود پیش‌دستی نمود و پای برداشت و مرکبی دیگر در کشیدند چون برآن سوار شد حمله کرد و هم در تک بازگشت ع، چون برق برآب زد و چون باد برفت، چنگز خان «1» چون دید که او خود را در آب افکند لشکر مغول خواست تا خود را بر عقب او فرا آب دهد چنگز خان مانع شد و از غایت تعجّب دست بر دهان نهاد با پسران می‌گفت از پدر پسر چنین باید،
چو اسفندیار از پسش بنگرید*بدان سوی رودش بخشگی بدید
همی‌گفت کین را نخوانید مرد*یکی زنده پیلست با شاخ و برد
همی‌گفت و می‌کرد از آن سو نگاه*که رستم همی‌رفت جویان راه فی الجمله هرکس از لشکر او که در آب غرق نشد بتیغ او «2» کشته شد و حرم و فرزندان او را حاضر کردند آنچ مردینه بودند تا اطفال شیرخواره را پستان منیّت در دهان حیاة نهادند و دایه از ابن دایه ترتیب دادند یعنی بکلاغان سپردند،
یعزّ علینا ان یظلّ ابن دأیة «3»*یفتّش ما ضمّت علیها شؤونها «4» و چون مال و نعمتی که با سلطان بود بیشتر نقدیّات از زر و نقره بود آن روز فرمود تا در آب ریختند غوّاصان را درفرستادند تا آنچ ممکن بود از آب بیرون آوردند و این حال که از عجایب ایّام بود در رجب سنه
______________________________
(1) ج این دو کلمه را ندارد،
(2) د کلمه «او» را نداد،
(3) الدّأی جمع الدّأیة و هی فقار الکاهل فی مجتمع مابین الکتفین من کاهل البعیر خاصّة و ابن دأیة الغراب سمّی بذلک لأنّه یقع علی دأیة البعیر الدّبر فینقرها (لسان العرب)،
(4) الشّؤون عروق الدّموع من الرّأس الی العین و الشّأن مجری الدّمع الی العین و الجمع شؤون (لسان العرب) و المراد بما ضمّت علیها شؤونها العیون فانّ الغراب اوّل ما یفتّش من القتیل هو عیناه،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 108
ثمان عشرة «1» و ستّمایة واقع شد و فی الأمثال عش رجبا تر عجبا و چنگز خان بر لب جیحون روان شد و اوکتای را از آنجا بازگردانید تا با غزنه رفت و ایشان خود ایل بودند بفرمود تا تمامت خلایق را بشمار از شهر بصحرا آوردند و آنچ محترفه بود از آنجا گزین کرد و باقی را بقتل آوردند و شهر خراب کردند «2» و قتقو «3» نویین را بر سر اسیران و صنّاع بگذاشت تا آن زمستان در آنجایگه مقام کردند «4» و اوکتای بر راه گرمسیر هراة «5» بازگشت و چنگز خان بکرمان «6» و سیقوران «7» رسید خبر شنید که سلطان جلال الدّین از آب گذشته است و کشتگان را در خاک کرده جغتای را در حدود کرمان بگذاشت چون سلطان را نیافت بر عقب او برفت و آن زمستان هم در حدود بویه کتور «8» شهری است از اشتقار «9» مقام کرد و حاکم آن سالار «10» احمد کمر انقیاد بر میان بست و از ترتیب علوفه لشکر آنچ ممکن بود بجای آورد و سبب عفونت هوا اکثر حشم رنجور شدند و قوّت لشکر ساقط گشت و اسیران بسیار با ایشان بود و در آن حدود
______________________________
(1) سهو است ظاهرا چه این واقعه بتصریح رشید الدّین فضل اللّه وزیر در دو موضع از جامع التّواریخ (طبع برزین ج 3 ص 125، 174) در سال مورین ئیل یعنی سال اسب واقع شده است و ابتدای سال اسب واقع است در محرّم سنه تسع عشرة و ستّمایه بتصریح رشید الدّین ص 174 و خواجه نصیر الدّین طوسی در زیج ایلخانی نسخه کتابخانه ملّی پاریس ورق 12، و صواب در متن ظاهرا سنه «تسع عشرة و ستّمایه» است، و محمّد بن احمد نسوی در سیره جلال الدّین منکبرنی این واقعه را در ماه شوّال سنه 618 دانسته و نمیدانم اینرا بر چه حمل کنم نسوی خود منشی جلال الدّین و در غالب سفرها و جنگها همراه او بوده است چگونه نسبت سهو بدو میتوان داد، و از طرف دیگر از روی حساب و تطبیق سنین مغولی با هجری و تصریح مورّخ مدقّق رشید الدّین وزیر ممکن نیست این واقعه در سنه 618 واقع شده باشد و اللّه اعلم بحقیقة الحال،
(2- 4) این جمله را در آ ج ندارد،
(3) ب: قنقو، د: قنقر، ه: قبقو؟؟؟،
(5) د این کلمه را ندارد،
(6) مقصود کرمان غزنه است نه کرمان معروف،
(7) د: سقوران، ب ه: سیفوران، آ: سقوران،
(8) کذا فی د، آ ب ه: بویه؟؟؟ کتور؟؟؟، ج نودیه ببوذ، جامع التّواریخ طبع برزین ج 3 ص 131 (متن): بویه کبور، (نسخه بدل): دویه کبور، کومه کیور،
(9) آ: اسقار، ب: اشتقار؟؟؟، د: اسقاز، ه: اسفار، ج ندارد،
(10) ج: شار،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 109
بردگان هنود نیز گرفته بودند چنانک در هر خانه ده اسیر یا بیست بود و سازگاری علوفه از پاک کردن برنج و غیر آن تمامت اسیران می‌کردند و هوا موافق مزاج ایشان بود چنگز خان یاسا داد که در هر خانه هر اسیری چهارصد من برنج پاک کنند بتعجیل تمام در مدّت یک هفته از آن فارغ شدند بعد از آن یاسا داد که هر اسیر که در لشکرست تمامت را بکشند آن بیچارگان را خبر نه شبی که بامداد بود از جماعت اسرا و هنود اثر نمانده بود و هرچه بنزدیکی آن بود تمامت ایلچیان «1» فرستادند و ایل کردند و ایلچی بنزدیک رانا «2» فرستاد باوّل ایلی قبول کرد بعد از آن ثبات ننمود «3» لشکر بفرستاد تا او را بگرفتند و بکشتند و لشکر بمحاصره اعراق «4» و قلعه که تحصّن کرده بودند بفرستاد و چون لشکر صحّت یافتند چنگز خان را اندیشه مراجعت مصمّم شد تا از راه هندوستان ببلاد تنگوت در رود و چند منزل برفت چون راه نبود بازگشت و بفرشاور «5» آمد و بهمان راه که آمده بود مراجعت نمود،
   نظر انوش راوید:  خود قضاوت کنید کجای این مطالب تاریخی و درست است،  و به عقل جور در می آید؟ 
ذکر مراجعت چنگز خان،
چون خبر قدوم ربیع بربع مسکون و رباع عالم رسید سبزه چون دل مغمومان از جای برخاست، و هنگام اسحار بر اغصان اشجار بلبلان بر موافقت فاختگان و قماری شیون و نوحه‌گری آغاز کردند، و بر یاد جوانانی که هر بهار بر چهره انوار و ازهار در بسایتن و متنزّهات می‌کش و غمگسار بودندی سحاب از دیدها اشک می‌بارید و می‌گفت باران است،
______________________________
(1) ب: لشکر،
(2) ج: نای، ه: رایا،
(3) آ: نمود،
(4) کذا فی جمیع النّسخ، و ظاهر «اغراق» با غین معجمه است که نام سیف الدّین اغراق از سرداران معروف سلطان جلال الدّین یا نام قبیله او بوده است (رجوع کنید به‌b 69-b 59.f ،a 011-b 801.f (
(5) آ: بفرشاور؟؟؟، ج: بفرشاؤر، ب د: بفرساور، ه: بپرشابور،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 110
و غنچه در حسرت غنجان «1» از دلتنگی خون در شیشه می‌کرد و فرا می‌نمود که خنده است، گل بر تأسّف گل‌رخان بنفشه عذار جامه چاک می‌کرد و می‌گفت شکفته‌ام، سوسن در کسوت سوکواران ازرق می‌پوشید و اغلوطه می‌داد که آسمان رنگم، سرو آزاد از تلهّف هر سروقامتی خوش‌رفتار بمدد آه سردی که صباح هر سحرگاه برمی‌کشید پشت دوتا می‌کرد و آنرا تبختری نام نهاده بود، و بر وفاق او خلاف از پریشانی سر بر خاک تیره می‌نهاد و از غصّه روزگار خاک بر سر می‌کرد که فرّاش چمنم، صراحی غرغره در گلو انداخته، و چنگ و رباب را آواز در برگرفته،
نگه کن سحرگاه تا بشنوی*ز بلبل سخن گفتن پهلوی
همی‌نالد از مرگ اسفندیار*ندارد جز از ناله زو یادگار
کس لب بطرب بخنده نگشود امسال*وز فتنه دمی جهان نیاسود امسال
در خون گلم که چهره بنمود امسال*با وقت چنین چه وقت گل بود امسال چنگز خان از فرشاور «2» عزیمت مراجعت با مسکن اصلی بامضا رسانید و سبب تعجیل در مراجعت آن بود که خبر رسید که ختای و تنگوت از امتداد غیبت چنگز خان متردّد رأی شده‌اند و در ایلی و عصیان متبدّد گشته و بر راه کوههای بامیان «3» رفت بأغروغی «4» که در حدود بغلان «5» گذاشته بود و تابستان در آن مراتع مقام کرد تا چون فصل خریف در آمد باز در حرکت آمد و بر جیحون عبره کرد و بعد از عبور تربای تقشی «6» را بازگردانید بر عقب سلطان و آن زمستان در حدود سمرقند مقام کرد و باستحضار پسر بزرگتر توشی ایلچی فرستاد تا او نیز از دشت
______________________________
(1) کذا فی د ه، آ: غنحان، ب: غنحان، ج: غنجیان،
(2) کذا فی ب، آ فرشاور، ج: فرشاؤر، د: فرساور، ه: برشابور،
(3) آ: نامیان،
(4) ب: با اغروغی،
(5) آ: بعلان؟؟؟، ج: بعلان، د: بلغان، ب: بقلان،
(6) کذا فی آ (a 23.f ( ب: تورتای نقسی؟؟؟، ج: برنای تفشی، د: تورتانی، ه: تورتای بخشی،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 111
قفچاق روان شود و صیدی که بیشتر آن گورخر بود براند و جغاتای و اوکتای بتماشای صید قوقو «1» بقراگول «2» آمدند و آن زمستان بتماشای صید مشغول بودند و هریک هفته جهت چنگز خان نشان شکاری پنجاه شتروار قوقو «3» می‌فرستادند تا چون صید نیز نماند و زمستان بآخر کشید و از آثار ربیع رباع گلزار شد و دیار دثار انوار و ازهار در سر گرفت چنگز خان نیز عزیمت رحلت و نقلت بامضا رسانید در آب فناکت «4» تمامت پسران بخدمت پدر مجتمع شدند و قوریلتای ساختند و از آنجا روان گشتند تا بقلان تاشی «5» رسیدند و از جانب دیگر توشی در رسید و بخدمت پدرآمد از جمله پیش‌کشها بیست هزار اسب خنگ بود که پیش‌کش پدر کرد از دشت قفچاق چنانک اشارت رفته بود گلهای گورخر شکل گوسفند براندند حکایت گفتند که گورخران را سم سوده می‌شدست نعل می‌بستند تا بموضعی رسید که اوتوقا «6» گویند ازین جانب نیز چنگز خان با پسران و لشکر بتماشا بر نشستند و گورخران را در میان کردند و شکار کردند و از غایت خستگی چنان گشته که بدست می‌گرفتند چون از شکار ملول شدند و آنچ بازپس ماند لاغر بود هرکس داغ خود نهادند و رها کردند فی الجمله تابستان در قلان تاشی «7» مقام ساخت و در آن مقام جمعی از امرای ایغور را بیاوردند و سبب گناهی که کرده بودند بکشتند و از آنجا روان شد و در بهار باردوی خویش نزول کرد،
______________________________
(1) ب: قرقو،
(2) ج: بغراکوک، د: بقراکوک،
(3) ب: قرقو،
(4) ب د:  بناکت،
(5) ب: بقلان باشی، ج: بغلان ناسی؟؟؟، د: بفلان باسی، ه: بغلان تاشی، آ: بفلان باسی؟؟؟،
(6) کذا فی ب، آ: اوبوقا؟؟؟، ج: اویوقا، د: الوقا، ه: آی بوقا،
(7) کذا فی ه، آ: قلان ناشی؟؟؟، ب: فلان ناسی؟؟؟، ج: علان ناسی؟؟؟، د: فلان تاشی،
   نظر انوش راوید:  داستان ییلاق قشلاق و شکار و کارهای ساده و معمولی ایل های کوچک را برای جهان گشای معروفش گفته،  که با کمی دقت خنده دار است. 
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 112
ذکر رفتن تربای تقشی «1» بطلب سلطان جلال الدّین،
چون جغتای بازگشت و سلطان جلال الدّین را نیافت چنگز خان توربای تقشی «2» را با دو تومان لشکر مغول نامزد کرد تا بر عقب او از آب سند بگذشت تا بکنار بیه «3» رسید و آن بیه «4» ولایتی است از هندوستان که قمر الدّین کرمانی داشته بوده یکی از امرای سلطان برو مستولی شده بود و قلعه بیه «5» را که از حصنهای محکم بود مستخلص گردانید و کشش بسیار کرد و متوجّه مولتان شد و در مولتان سنگ نبود بفرمود تا از آنجا حشر براندند و از چوب عمدها «6» ساخت و بسنگ منجنیق پر کرد و بر آب انداختند چون آنجا رسید منجنیق بر کار کرد و از باره بسیار بینداخت و نزدیک رسید که مسلّم شود شدّت حرارت هوا مانع مقام آمد و تمامت ولایت مولتان و لوهاوور را غارت و کشش کرد و از آنجا بازگشت و از آب سند بگذشت و با غزنین آمد بر عقب چنگز خان روان گشت،
   نظر انوش راوید:  هیچ اثر تاریخی از این واقعه سند نیست،  و این بابا نیز اطلاعات جغرافیایی از آنجا نداشته که کلی داستان بگوید.
ذکر یمه «7» و سبتای «8» بر عقب سلطان محمّد،
چنگز خان چون بسمرقند رسید و بر مدار آن حلقه کشید خبر شنید
______________________________
(1) کذا فی آ، تورتای تقشی؟؟؟، ج: نرنای؟؟؟ نفشی، د: تورتای نقشی، ه: تورتای نخشبی،
(2) آ: توربای نفشی؟؟؟، ب: توربای نفشی؟؟؟، ج: نرنای تفشی؟؟؟، د: تورتای نقشی، ه: تورتای نخشبی،
(3) کذا فی د و جامع التّواریخ طبع برزین ج 3 ص 129، آ ه: پنه؟؟؟، ب ج: بنه؟؟؟،
(4) کذا فی د، ه: پنه؟؟؟، ب: پیه، آ: ننه؟؟؟، ج ندارد،
(5) کذا فی د، ه: پنه؟؟؟، آ ج: بنه؟؟؟، ب: بنده؟؟؟،- و بغایت مستبعد است که مقصود تتّه شهر معروف سند باشد زیرا که تتّه قریب چهل فرسخ در جنوب مولتان و تقریبا در مصبّ رود سند واقع است و حال آنکه جوینی گوید که تربای تقشی بعد از عبور از آب سند (از نواحی پیشاور و غزنین) ابتدا بیه را فتح نمود بعد عازم مولتان گشت،
(6) د: عمودها،
(7) د: یمد، جامع التواریخ همه‌جا: جبه،
(8) ب ج ه در غالب مواضع: سنتای، د: سینای، جامع التّواریخ همه‌جا: سوبدای،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 113
که سلطان محمّد از آب ترمد گذشته و اکثر لشکر و اعیان و وجوه حشم را در قلاع و بقاع پراکنده کردست و با او زیادت مردی نمانده و او خایف و متوزّع ضمیر از آب گذشت چنگز خان گفت پیش از آنک برو جمعیّتی گرد آید و از اطراف اشراف بدو پیوندند و مدد او دهند کار او باید ساخت و دل ازو بپرداخت و از سروران امرا یمه و سبتای را گزین کرد تا بر عقب او بروند و از لشکر که با او بودند بنسبت تعیین کرد سی هزار مرد که هر یکی ازیشان و هزار مرد از لشکر سلطان گرگی و رمه گوسفند جذوه آتش و نیستانی خشگ بر معبر پنجاب «1» بگذشتند و مانند سیل که از کوه عزم وادی کند بر پی او پویان و پرسان برسان دود می‌شتافتند بابتدا ببلخ رسیدند مشاهیر بلخ جمعی را پیش ایشان بازفرستادند و ترغویی «2» و نزلی بداد ایشان را زحمتی نرسانیدند و شحنه بدیشان دادند و از آنجا قلاووز و دلیل ستدند و در مقدّمه طایسی «3» را بر سبیل یزک روان کردند چون بزاوه «4» رسیدند علوفه خواستند اهل زاوه دروازه در بستند و بسخن ایشان التفات نکردند و هیچ‌چیز ندادند و چون مستعجل بودند توقّف نکردند و براندند اهالی چون علم ایشان بدیدند که ازیشان درگذشت و پس پشت بدیدند از روی سر سبکی از حصارها دست بضرب طبل و دهل بردند و بفحش و شتم دهان بگشادند مغولان چون استخفاف ایشان مشاهده کردند و آواز ایشان بشنیدند بازگشتند و بر هر سه حصار بمحاربت پای افشاردند و نردبانها بر دیوار راست کردند روز سیّم را وقت آنک جام افق از خون شفق مالامال شد بر سر دیوار رفتند و هرکس را که دیدند زنده نگذاشتند و چون فرصت مقام نداشتند آنچ حمل آن ثقیل بود بسوختند و بشکستند و اوّل پیاده که روزگار بر رقعه جفا فرو کرد و نخست بازیئی که از زیر حقّه گردون دغا پیشه بیرون آمد آن
______________________________
(1) آ: بنجاب؟؟؟، د: بنجاب، ب، بنحاب؟؟؟، ه: بنچاب،
(2) کذا فی ج، آ: ترعونی؟؟؟، د: ترغوا، ب: تزغوی، ه: تزغو،
(3) ب: طاسی؟؟؟، د: طاسی؟؟؟،
(4) ج: برواه،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 114
بود گویی آن کوشش و کشش سررشته حوادث ایّام و کوارث روزگار نافرجام بود از آوازه آن در خراسان زلزله و از استماع آن حالت که مثل آن نشنیده بودند ولوله افتاد یمه و سبتای اوایل ربیع الآخر سنه سبع عشرة و ستّمایة «1» بنشابور رسیدند و ایلچی بنزدیک مجیر الملک کافی رخّی و فرید الدّین و ضیاء الملک زوزنی که وزرا و صدور خراسان بودند فرستاد و ایشان را بایلی و اتّباع فرمان چنگز خان خواند و التماس علوفه و نزل کرد سه کس را از اوساط النّاس نزدیک او فرستادند با نزل و پیش‌کش و قبول ایلی سر زفانی کردند یمه ایشان را نصیحتها گفت تا از مخالفت و مکاشفت اجتناب نمایند و بهروقت که مغولی یا رسولی برسد استقبال نمایند و بر حصانت سور و کثرت جمهور اعتماد نکنند تا خان‌ومان محصون ماند و بر سبیل علامت بخطّ ایغوری التمغایی دادند و از یرلیغ چنگز خان سوادی بدادند مضمون معنی و مقصود آن بود که امیران و بزرگتران و رعیّت بسیار چنین دانند که … «2» همه روی زمین از آفتاب برآمدن تا فروشدن بتو دادم هرکس که ایل می‌شود بر خود و زنان و فرزندان و اهل رحمت کرده باشد و هرکس که ایل نشود با زنان و فرزندان و خویشان هلاک شود برین جملت مکتوبات بنوشتند و اهالی شهر را بمواعید مستظهر کرد و روان شد یمه از نیشابور بر راه جوین روان شد «3» و سبتای از راه جام بطوس رسید و هرکجا بایلی پیش می‌آمدند
______________________________
(1) صواب ظاهرا ثمان عشرة و ستّمایه است چه اوّلا خود مصنّف در اوّل این فصل گوید که فرستادن یمه و سبتای بر عقب سلطان در وقت فتح سمرقند بود و فتح سمرقند نیز بتصریح خود مصنّف در سنه 618 بود، ثانیا رشید الدّین در جامع التّواریخ (طبع برزین ج 3 ص 90، 104) تصریح میکند که فرستادن یمه و سبتای بعد از فتح سمرقند بود و فتح سمرقند در تابستان سال موغای ئیل بود و ابتدای سال موغای ئیل (ابتدای سال مغول در وقت بودن آفتاب در دلو است) در ذی الحجّه سنه 617 و شهور آن در سنه 618 واقع است،
(2) بیاض در آ،
(3) ج می‌افزاید «و در جوین یک دو روز مقام کرد»،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 115
ابقا می‌کرد و هرکس سرکشی می‌نمود مستأصل می‌گردانید قرای شرقی طوس نوقان و آن ربع ایل شدند حالیا خلاص یافتند و از آنجا بشهر رسولی فرستادند بر مزاج جوابی ندادند در شهر و دیهها که در جوار آن بود قتل بافراط کردند و چون برادکان «1» رسید خضرت مرغزار و انفجار عیون سبتای را خوش آمد آن جماعت را آسیبی نرسانید و شحنه آنجا بگذاشت و چون بخبوشان رسید سبب عدم التفات کشش بسیار کردند و از آنجا باسفراین آمد و در اسفراین و ادکان «2» نیز قتل کردند و یمه از راه جوین سوی مازندران عنان برتافت و سبتای از راه قومش بشتافت یمه در مازندران خلق بسیار بکشت بتخصیص در آمل آنجا کششی عامّ کرد و قلاعی را که حرم سلطان در آنجا بودند لشکر بمحاصره آن بنشاند تا بگرفتند و سبتای بدامغان رسید مهتران ایشان پناه بگرد کوه بردند جماعتی رنود بماندند بایلی رضا ندادند شبهنگامی بیرون آمدند و بر در حصار کوشش کردند و از هردو جانب معدودی چند کشته شد از آنجا بسمنان رسیدند در سمنان بسیار خلق بکشتند و در خوار ریّ همچنین و چون بریّ رسیدند قاضی … «3» چند پیش‌آمد و ایل شد و از آنجا چون بدانستند که سلطان بجانب همدان رفته است یمه بر عقب سلطان بتعجیل برفت و سبتای بجانب قزوین و آن حدود و چون یمه بهمدان رسید علاء الدّوله همدان ایل شد و خدمتها از مرکوب و ملبوس و نزل از مأکول و ذبایح و مشروب بسیار فرستاد و شحنه بستد چون سلطان منهزم شد بازگشت «4» و با همدان آمد و چون خبر رسید که در سجاس «5» جمعی انبوه از لشکر سلطانی جمع
______________________________
(1) کذا فی ب و جامع التّواریخ (ج 3 ص 97)، آ ج ه: برایکان، د: برامکان،
(2) کذا فی آ ج (؟)، ب: و ابکان؟؟؟، ه: رایکان، د این کلمه را ندارد،
(3) بیاض در آ، ب بخطّی الحاقی: قاضی با جمعی از اعیان و اصحاب و تحفه چند آلخ، ج: قاضی و ائمّه و اهالی البخ؟؟؟، د: قاضی ریّ با چند کس الخ، ه: قاضی پیش‌آمد،
(4) یعنی یمه،
(5) شهری است بین همدان و ابهر (یاقوت)،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 116
شده‌اند مقدّم ایشان بکتکین «1» سلاح دار و کوچ بغا «2» خان متوجّه ایشان شد و ایشان را نیست کرد و بلاد و نواحی عراق را بیشتر کشش و غارت کردند و از آنجا باردبیل رفتند و بمحاصره مستخلص کرد و قتل و نهب و چون فصل زمستان بود بموغان رفتند و زمستان آنجا بودند و آن سال از کثرت وقوع ثلوج طرق مسدود گشته بود جمال الدّین ایبه «3» و جمعی دیگر در عراق باز فتنه و آشوب از سر گرفتند و عصیان آغاز نهادند و شحنه را که در همدان بود بکشتند و علاء الدّوله را سبب ایلی بگرفتند و در قلعه کریت «4» محبوس کرد و چون وقت بهار آمد یمه بر انتقام قتل شحنه بعراق آمد جمال الدّین ایبه «5» هرچند بایلی پیش آمد فایده نداد و او را با جمعی دیگر بکشت و از آنجا برفتند و تبریز را ایل کرد و مراغه و نخچوان را و آن ولایات تمامت کشش کرد و اتابک خاموش «6» بایلی پیش آمد او را کاغذ و التمغا داد و از آنجا بارّان آمدند و بیلقان را بگرفتند و بر راه شروان روان شد و چون بدربند رسیدند و کس نشان نداده بود که هیچ لشکر از آنجا گذشته باشد یا بحرب شده حیلتی ساختند و از آن بگذشتند و لشکر توشی در دشت قفچاق و آن حدود بودند با ایشان متّصل شدند و از آنجا بخدمت چنگز خان رفتند، و از تقریر این حکایت غلبه و قهر ایشان معلوم می‌شود بلک قدرت وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ محقّق و مقرّر گردد که از لشکری فوجی بیاید و بر چندین ملک و ملک «7» سلاطین زند و چهار جهت دشمنان و مخالفان که هیچ آفریده را مجال ممانعت یا مقاومت نباشد این جز انتهای دولتی و ابتدای دولتی نتواند بود،
______________________________
(1) ج: یکتکین، ه: بیک تکین، آ: بکتکین؟؟؟،
(2) آ: کوح بغا، ه: کوحبوقا،
(3) ج: آی ابه، د و جامع التّواریخ (ج 3 ص 137): ابیه، آ: اییّه؟؟؟، ب:؟ ابنه؟؟؟، ه: اپنه؟؟؟،
(4) کذا فی ب ج و نسخة من جامع التّواریخ ج 3 ص 137، آ: کربت؟؟؟ (یا) کرتب؟؟؟، ه: کرت، د ندارد، جامع التّواریخ: کریب،
(5) کذا فی د، ج: آی ایه، آ: ایمه؟؟؟، ب: انه؟؟؟، ه: اینه؟؟؟،
(6) آ: حاموش،
(7) کذا فی آ ب د ه، ج: ملوک و،
   نظر انوش راوید:  چند بار این چند صفحه را خواندم،  باز مطابق معمول داستان بود.  اما من بعنوان یک اهل تاریخ،  ابتدا دنبال آثار می گردم،  از اینهمه عنایمی که بردند،  چرا یکی از آنها نیست.  معمولاً در کشور مغولستان مردم آثار تاریخی خانوادگی خودشان را بیادگار نسل در نسل نگهداری می کنند،  چرا هیچ اثری نیست؟  چون دروغ است. 
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 117
ذکر استخلاص تولی خراسان را بر سبیل اجمال،
سلطان محمّد چون از خراسان بگذشت یمه و سبتای در طلب بر عقب او بتعجیل تمام چون آتش برفتند و بحقیقت تندباد بودند و از خراسان اکثر نواحی بر ممرّ لشکر ایشان افتاد و کم ناحیتی ماند که فوجی ازیشان نگذشت و چندانک می‌رفتند آنچ بر گذر می‌افتاد از ولایت ایلچی می‌فرستادند و از وصول چنگز خان اعلام می‌کرد و از اقدام بر جنگ و عناد و ابا از قبول انقیاد تحذیر می‌نمود و تخویف و تشدید می‌کرد و هرکجا ایلی قبول می‌کردند شحنه با التمغا بنشان می‌دادند و می‌رفت و هرکجا که امتناع می‌نمودند آنچ سهل مأخذ و آسان‌زخم «1» بود رحم نمی‌کردند می‌گرفتند و می‌کشت چون ایشان فروگذشتند مردم بتحصین قلاع و حصار و استعداد علوفه و ادّخار مشغول شدند و چون باز روزی چند تراخی افتاد و از لشکر مغول آوازه ساکن‌تر شد پنداشتند که آن جماعت مگر سیلابی بودند که فرو گذشت یا دوله بادی «2» که از روی خاک غباری برانگیخت یا آتش برقی که ابراقی «3» کرد و پنهان شد چون چنگز خان از اب بگذشت و بخویشتن متوجّه سلطان شد پسر خویش الغ نوین «4» را که در سیاست تیغ آبدار و آتش‌فعل بود که باد او بهرکس که رسید خاکسار شد و در فروسیّت برقی که از میان حجاب سحاب بجست «5» بر هرکجا افتد چون خاکستر کند و اثر و نشان نگذارد و زمان مکث و لبث نخواهد نامزد کرد تا ببلاد خراسان رود و از همه لشکرها که ملازم بود از تمامت پسران بنسبت شمار تحصیص کرد و از ده یک نفر نامزد تا در خدمت او بروند مردانی که اگر هیچ‌گونه باد هیجا در هیجان آید آتش در نهاد ایشان
______________________________
(1) کذا فی ج د، آ ب: آسان رحم، ه: آسان زحم،
(2) ج: تندبادی،
(3) آ:
براقی، ج: ترقی،
(4) ب می‌افزاید: تولی خان،- الغ نویین لقب تولی خان پسر چهارم چنگیز خان است (جامع التّواریخ طبع برزین ج 3 ص 111)،
(5) ج: بجهد،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 118
افتد و عقال تثبّت از دست اختیار ایشان برود بحر خضمّ اگر خصم ایشان باشد او را بحشوه «1» خاک تیره رسانند چون روان شد بر جناحین امرا تعیین کرد و در قلب او بنفس خویش و مقدّمه «2» بر سبیل طلایه در پیش انداخت و او از راه مروجق «3» و بغ «4» و بغشور برفت و خراسان را معیّن «5» چهار شهر بود بلخ و مرو و هراة و نیسابور بلخ را خود چنگز خان نیست کرد چنانک علی حدة ذکر آن مثبت است و احوال سه شهر دیگر نیز سبب آنک در مقدّمه وصول و بعد ازو احوال دیگر در آن بلاد حادث شدست بتفصیل ذکر واقعه هریک خواهد آمد باقی نواحی را از دست راست و چپ و شرق و غرب لشکر بفرستاد و تمامت را مستخلص کرد چون ابیورد «6» و نسا و یازر «7» و طوس و جاجرم و جوین و بیهق و خواف و سنجان و سرخس و زورابد و از جانب هرات تا حدود سجستان برسیدند و کشش و غارت و نهب و تاراج کردند بیک رکضت عالمی که از عمارت موج می‌زد خراب شد و دیار و رباع یباب گشت و اکثر احیا اموات گشتند و جلود و عظام رفات شدند و عزیزان خوار و غریق دیار بوار آمدند و اگر فارغ دلی باشد که روزگار بر تعلیق و تحصیل مصروف کند و همّت او بر ضبط احوال مشغول باشد در زمانی طویل از شرح یک ناحیت تفصّی نکند و آنرا در عقد کتابت نتواند کشید تا بدان چه رسد که از روی هوس محرّر این کلمات را بازآنک «8» طرفة العینی زمان تحصیل میسّر نیست چه مگر در اسفار بعید یک ساعتی در فرصت نزول اختلاسی می‌کند و آن حکایات را سوادی می‌نویسد، فی الجمله تولی در دو سه ماه شهرها را با چندین رباع که هر قصبه از آن شهری است و از تموّج
______________________________
(1) کذا فی ب، د ه: بحسوه، آ: بحوه، ج: بحوه؟؟؟،
(2) آ: مقدّم،
(3) د: مروجوق، ج: مرو،- مروجق بترکی یعنی مرو کوچک و مقصود از آن مرو الرّوذ است (شفر، کرستمائی پرسان ج 2 ص 189)،
(4) ه: تع،
(5) ب: معنی، ه: در معنی،
(6) آ: بابیورد؟؟؟، ج: بباورد، د: باورد،
(7) ج: بارز، ب: نارز؟؟؟، ه: باورد،
(8) یعنی: با آنکه، از خواصّ این کتاب است،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 119
خلایق هریک از آن بحری مسلّم کرد و اطراف و اکناف چون کف دستی گردانید و گردن‌کشان را که سرافرازی می‌کردند در دست حوادث پای‌مال گردانید و آخر همه هرات بود چون آنرا نیز باخوات آن ملحق کرد متوجّه خدمت پدر شد طالقان مستخلص نگشته بود که بدو مضاف شد و بمدد او آن نیز گشاده شد و خوارزم و جند و آن نواحی تمامت در دو ماه مسلّم شد و از آنگاه باز که آدم نزول کردست الی یومنا هذا برین منوال هیچ پادشاه را مسلّم نشدست و در هیچ کتاب مسطور نیست «1»،
   نظر انوش راوید:  می نویسد "بلخ و مرو و هراة و نیسابور بلخ را خود چنگز خان نیست کرد"،  انشای این چند خط تفاوت دارد،  از نویسنده دیگری است.  درضمن هیچ شهری نیست نشده،  بلکه متخصص های تاریخی آن شهرها براحتی اغفال دروغهای تاریخ شده اند،  و نرفته اند دنبال واقعیت بگردند.  فقط همه منتظرند ببیند سیستم آکادمیک انگلستان و سازمان های فرهنگی یهودی مانند موسسه گیب،  برای آنها چه می نویسد،  تا طوطی گونه تکرار کنند،  واقعاً مصیبت است. 
 
ذکر احوال مرو و کیفیّت واقعه آن،
مرو دار الملک سلطان سنجر بود و مرجع هر کهتر و مهتر، عرصه آن از بلاد خراسان ممتاز و طایر امن و سلامت در اکناف آن در پرواز، عدد رؤوس ایشان «2» با اقطار باران نیسان مبارات می‌نمود و زمین آن بآسمان مجارات «3»، دهاقین از کثرت نعمت با ملوک و امراء وقت دم موازات می‌زدند و با گردن‌کشان و سرافرازان جهان قدم محاذات «4» می‌نهادند،
بلد طیّب و ربّ غفور*و ثری طینه یفوح العبیرا
و اذا المرء قدّم السیّر منه*فهو ینهاه باسمه ان یسیرا 19 «5» سلطان محمّد انار اللّه برهانه چون مجیر «6» الملک شرف الدّین مظفّر را سبب جریمتی که عمّش اقتراف کرده بود از حکومت «7» وزارت معزول کرد و آن منصب را بپسر نجیب الدّین قصّه‌دار که ببهاء الملک موسوم شده بود مفوّض مجیر الملک ملازم رکاب سلطان بود تا بوقتی که سلطان منهزم از
______________________________
(1) در حاشیه ب درین موضع مسطور است: کاشکی تو نیز ننوشته بودی،
(2) ب د: انسان، آ: انسان؟؟؟،
(3) ب د ه: محاذات،
(4) آ د: محارات، ب ج: مجازات،
(5) یعنی «مرو» که با «مرو» نهی از رفتن یک نوع نوشته میشود،
(6) ب د ه:  مجد (فی المواضع)،
(7) ب د می‌افزاید: و،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 120
ترمد روان شد کشتکین «1» پهلوان پی «2» استطلاق «3» رای بجانب اهل سرای «4» که مقیم مرو بودند مایل شد و خبر تشویش و تفرقه و خروج لشکر بیگانه بداد و بر عقب آن مثال سلطان موشّح بتوقیع و طغرا و محشّی بجبن و عجز برسید مضمون و مقصود آنک متجنّده و سپاهیان و اصحاب اشغال بقلعه مرغه «5» استیمان کنند و دهاقین و جمعی که استطاعت تحویل و انتقال نداشته باشند مقام سازند و بهروقت که لشکر تاتار برسد بخدمت استقبال تلقّی نمایند و بنفس و مال توقّی و شحنه قبول و فرمان ایشان را مثول نمایند، و چون پادشاه که بمثابت دلست در اعضا ضعیف شود جوارح را چگونه قوّتی بماند ازین سبب فشل بر احوال و هراس بر اناس غلبه کرد و تحیّر و تردّد بریشان استیلا گرفت بهاء الملک با جمعی انبوه از بزرگان و سپاهیان استعداد تمام بجای آوردند و چون بقلعه رسید صلاح در مقام قلعه ندید با جمعی عازم حصار تاق یازر «6» شد و دیگران هرکس بر حسب هوی بجائی رفتند و قومی که اجل عنان‌گیر ایشان شده بود با مرو مراجعت کردند، و قایم‌مقام بهاء الملک یکی را از آحاد النّاس که نقیب «7» بود بگذاشت و او میل کرد تا ایل شود و شیخ الأسلام شمس الدّین حارثی با او در آن اندیشه مساعد بود و قاضی و سیّد اجلّ متجانف و متباعد، لشکر یمه و سبتای را چون محقّق شد که بمروجق رسیدند بأعلام ایلی و هواداری رسولی فرستادند «8» و در اثنای آن حالت ترکمانی که قلاووز و دلیل سلطان بود نام او بوقا از گوشه بیرون تاخت و جمعی از تراکمه با او
______________________________
(1) آ ب: کشتکین؟؟؟، د: کستکن، ج ه: کشکین،
(2) کذا فی ه، ب: بی، ج: کی، آ: که،
(3) کذا فی جمیع النّسخ و لعلّ الصّواب: استطلاع،
(4) کذا فی جمیع النّسخ (؟)،
(5) کذا فی ب د، آ: مرعه، ج: مراغه، ه: ضرعه،
(6) آ: باق؟؟؟  یازر، ب: تاق بارز، ج: یاق بارز، د: باق بازر، ه: تاق بارز،- یاق بترکی بمعنی قلعه و حصار است (قاموس پاوه دوکورتی)،
(7) کذا فی ه، رجوع کنید بص 121،- آ: نقب؟؟؟، ج: نصب، د: بعت؟؟؟، ب بخطّ الحاقی: که حالتی نداشت،
(8) یعنی نقیب و شیخ الأسلام حارثی رسولی فرستادند،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 121
زده بودند بمغافصه خود را در شهر انداخت و جمعی که در موافقت و «1» انقیاد لشکر تاتار مخالفت نمودند با او مطابقت کردند و نقیب نقاب امارت از چهره بگشاد «2» و تراکمه آن حدود روی بدو «3» نهادند و جماعتی از جندیان که از حشر گریخته بودند و سبب خصب نعمت متوجّه مرو گشته برسیدند و پناه بدو دادند و حشم او انبوه شد، و مجیر الملک «4» چون سلطان در جزایر آبسکون سکون گرفت با یک سر درازگوش ع، گاهی ازو پیاده و گاهی برو سوار، عنان برتافت و گذر بر قلعه صعلوک کرد امیر شمس الدّین علی مورد او را باعزاز و اکرام تلقّی کرد و از آنجا بمرو آمد بباغ ماهیاباد «5» بر در دروازه سرماجان «6» نزول کرد و قومی از سرهنگان مرغزی «7» که تبع او بودند یک‌یک نزد او می‌رفتند و بوقا او را در شهر راه نمی‌داد و از غلبه عوامّ می‌ترسید چون فردی چند برو جمع شدند ناگاهی میان روزی قباها را ظهاره پوششها کردند و خود را در شهر افکندند متجنّده مرغزی «7» هم در حال بخدمت او کمر بستند و بوقا تنها بخدمت او آمد ازو عفو کرد تراکمه و جندیان شهر هرچند که عدد مرد ایشان زیادت از هفتاد هزار بود مطواع او شدند و او خود را از مرتبه وزارت برتر می‌دانست و خیال او در دماغ سودای سلطنت می‌داشت بزعم آنک والده او حظیّه بود از حرم سلطان که پدرش را بدان مشرّف گردانیده بود بوقت تسلیم حامله بودست فی الجمله که آوازه او در خراسان فاش شد اوباش روی بدو نهادند و او را در سویدا سودا مستحکم که فلک را بی‌اذن او دوران و ریاح را در میادین هوا جریان نتواند بود، و درین وقت ارباب سرخس شحنه تتار را قبول کرده بودند و ایل شده و شیخ الأسلام «8» را هنوز هوای تتار در سر بقاضی سرخس که خویش او بود
______________________________
(1) واو فقط در ب،
(2) یعنی از حکومت شهر استعفا نموده ببوقا تسلیم کرد،
(3) یعنی ببوقا،
(4) ب د ه: مجد الملک (فی المواضع)،
(5) ماهیا باد محلّه بزرگی است در مشرق مرو بیرون دیوار شهر (یاقوت)،
(6) ج: سرّاجان،
(7) آ: مرعزی،
(8) یعنی شمس الدّین حارثی شیخ الأسلام مرو، رجوع کنید باوایل این فصل،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 122
مسارّات می‌فرستاد مجیر الملک را از آن حالت اعلام دادند اظهار نمی‌کرد تا روزی در اثنای وعظی بر سر منبر در مسجد جامع بر زفان او رفت که رگ جان دشمنان مغول بریده باد حاضران مجلس از آن سبب مشغله کردند او خاموش و مدهوش و متحیّر شد و گفت بی‌ارادت بر زفان چنین سخنی رفت و برعکس این اندیشه و ضمیر بود و چون وقت مقتضی آن بود هر آینه دعا برحسب زمان بر زفان آید قال اللّه تعالی قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ این سخن نیز بگوش مجیر الملک رسید و مصدّق تهمت او گشت امّا مجیر الملک را با او جانبی بودست و اسم شیخ الأسلامی داشت و فی نفسه عالم بود نمی‌خواست که بی‌وضوح بیّنه که همه عالمیان فرا آن بینند و کس را حدّ انکار و مجال قدح نماند «1» او را تعرّض رساند «1» تا مکتوبی بخطّ او که بقاضی سرخس نوشته بود از دست قاصدی در میان راه باز یافتند و نامه چون مجیر الملک «2» برخواند باستحضار او کس فرستاد و ازو سؤال «3» اخبار و اعلام و «4» ارسال پیغام را انکار نمود مجیر الملک مکتوب او را که صحیفه متلمّس بود بدو داد که اقْرَأْ کِتابَکَ شیخ الأسلام را چون نظر بر خطّ خود «5» افتاد مشوّش و پریشان گشت مجیر الملک گفت بازگردد سرهنگان درو آویختند و آتش بلا برو ریختند و بکارد پاره‌پاره کرد و پای او گرفت و بر روی کشان تا بچهار سوی شهر برآوردند و نفاق و مکر را هر آینه خاتمت وخیم باشد و خداع و غدر را آخر نه سلیم، و بسبب ایلی سرخس مجیر الملک لشکر می‌فرستاد و ارباب سرخس را زحمت می‌داد، و بهاء الملک از حصار تاق «6» منهزم التجا بمازندران کرده بود و نزدیک مغولان و حشری «7» رفته و احوال مرو گفته و ذکر کرده و متقبّل شده که آنجا روم و مرو را مسلّم کنم و از هر خانه هر سال یک جامه کرباس جهت
______________________________
(1- 1) این جمله را در آ ج ندارد، ب بخطّ الحاقی: متعرّض او شود، د بخطّ الحاقی:
تعرّض رساند،
(2) ب د ه: مجد الملک (فی کلّ المواضع)،
(3) ه می‌افزاید: نمود،
(4) ج واو را ندارد،
(5) فقط در ب بخطّ الحاقی،
(6) کذا فی ج، آ ب د ه:  تاق، رجوع کنید بص 120،
(7) د: مغولان جوی، ب: فولان حوی؟؟؟،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 123
خزانه بیرون آرم این سخن را در مذاق ایشان قبول تمام افتاد و او را با هفت «1» مغول بجانب مرو روان کردند و او از حال مرو بی‌خبر و از بلعجب بازی گردون غافل بشره و حرصی تمام چون بشهرستانه رسید خبر استیلای مجیر الملک یافت بأعلام «2» سرهنگی را در مقدّمه بفرستاد و بمجیر الملک مکتوبی نوشت مضمون آنک اگر پیشتر ازین از جانبین در کار منصب تفاوتی «3» و وحشتی بودست اکنون زایل شد و قوّت لشکر مغول بمدافعت ممکن نیست جز بخدمت و قبول طاعت و هفت هزار مغول با ده هزار حشری متوجّه آن‌اند و من در موافقت ایشان و نسا و باورد «4» را در یک لحظه پست کردند اکنون باعلام این حال از راه اشفاق و طلب وفاق مسرعان در مقدّمه فرستادیم تا دست از پای نقار «5» کشیده کنند و خود را در غمار بوار و تنور دمار نیفکنند مجیر الملک و اکابر و معارف را ازین سبب توزّع خاطر و بشولیدگی ضمیر ظاهر گشت و معتبران در مصاحبت مجیر الملک خواستند تا تفرقه کنند و شهر را بگذارند تفکّر کردند که بر سخن صاحب غرض بی‌ایقان و اتقان اعتماد کردن از حزم و عقل دور باشد معتمدان او را جداجدا کردند و بحث عدد لشکر واجب دیدند مصدوقه کار و حقیقت حال چون باز نمودند ایشان را بکشتند و دو هزار و پانصد سوار از بقیّه اتراک سلطانی پیش ایشان بازفرستادند بهاء الملک و مغولان از حال ایشان خبر یافتند از کنار سرخس بازگشتند و سرهنگان بهاء الملک متفرّق شدند مغولان او را مقیّد کردند و او را تا بطوس با خود ببردند و آنجا قتل کردند، و لشکر مجیر الملک تا بسرخس برفتند و قاضی شمس الدّین سبب آنک وقت وصول یمه نوین بخدمت استقبال و
______________________________
(1) کذا فی آ د ه، ب بخطّ الحاقی و ج: هفت هزار،
(2) ب ج د ه: غلام و، آ: باعلام و،
(3) ب: نفاقی، ه: نقاری،
(4) کذا فی ج و همین صحیح است و در باقی نسخ «و نسابور را» دارد و آن بعید از صواب است چه نسابور بعد از مرو فتح شد،
(5) د: نفار،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 124
ترتیب ترغو «1» تلقّی کرده بود و سرخس بدیشان داده و ملک و حاکم سرخس شده و از چنگز خان پایزه چوبین یافته او را بگرفتند و بدست پسر پهلوان ابو بکر دیوانه بازدادند تا بقصاص پدر بکشت، و آوازه لشکر مغول در آن وقت ساکن‌تر شده بود مجیر الملک «2» و اعیان مرو بتماشا و نشاط اشتغال داشتند و در شرب مدام انهماک و افراط می‌نمودند و در تضاعیف آن اختیار الدّین ملک آمویه رسید و خبر داد که لشکر تتار بمحاصره قلعه کلات و قلعه نو «3» مشغول‌اند و ازیشان لشکری بآمویه آمدند و در عقب من‌اند مجیر الملک مقدم او را مکرّم کرد و اختیار الدّین بتراکمه دیگر متّصل گشت و نزدیک ایشان نزول کرد، لشکر مغول هشتصد مرد برسیدند و بریشان دوانیدند شیخ «4» خان و اغل «5» حاجب از خوارزم با مردی دو هزار برسیدند و از پس مغولان دوانیدند و دست بردی نمودند و اکثر ایشانرا هم برجای انداختند و بعضی را که اسب قوّت زیادت داشت بجستند و قومی از تراکمه و اتراک سلطانی بر عقب برفتند و شست کس را دستگیر کردند و بعدما که گرد محلّات و اسواق برآوردند بکشتند، و شیخ «6» خان و اغل «7» حاجب بدستجرد «8» نزول کردند، و اختیار الدّین را تراکمه سرخیل و سرور خود کردند و با یکدیگر میثاق بستند و از مجیر الملک برگشتند و با چندان تشویش و آشوب و فتنه و اضطراب که روی جهانرا چون دلهای منافقان سیاه کرده بود آغاز فتنه نهادند و قصد باستخلاص شهر کردند از اندیشه شبیخون مجیر الملک خبر یافت احتیاط واجب داشت چون ظفری نیافتند و ناایمن گشتند تراکمه با کنار رودخانه رفتند و دست بغارت بردند و تا بدر شهر می‌آمدند و رساتیق غارت می‌کرد و آنچ می‌دیدند می‌ستد، و درین وقت چون چنگز خان
______________________________
(1) کذا فی ج ه، آ: ترعو، د: تلغو، ب: تزغو،
(2) ب د ه: مجد الملک (فی کلّ المواضع)،
(3) ب: نور،
(4) آ ه: شح،
(5) ج: اغول،
(6) آ: شح؟؟؟، ب: سح؟؟؟،
(7) ج: اغول، د: علی،
(8) آ: بدستحرد، ب: بدشت خرد،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 125
باستخلاص بلاد خراسان تولی «1» را نامزد فرمود «2» با «3» مردان کار و شیران کارزار و از ولایتی «4» که ایل شده بود و «5» بر ممرّ او «6» افتاده «7» چون ابیورد و سرخس و غیر آن حشر بیرون آوردند «8» هفتاد «9» هزار لشکر جمع شد چون بنزدیک مرو رسیدند از راه گذر بر سبیل یزک چهارصد سوار را بفرستادند و در شب بکنار خیول تراکمه رسیدند و احوال ایشان مراقبت می‌نمودند از تراکمه دوازده هزار سوار جمع بودند و وقت صبحی بتاختن شهر بدروازها می‌رفتند مغولان بر ممرّ ایشان
شبی چون شبه روی شسته بقیر*نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر کمین ساختند و دم درکشیدند تراکمه یکدیگر را نمی‌شناختند و فوج‌فوج را که می‌رسیدند مغولان ایشان را در آب بر باد فنا می‌دادند و مغولان چون قوّت ایشان بشکستند چون باد بخیل خانه آمدند و اثر گرگ در رمه بنمودند و تراکمه که عدد مرد ایشان از هفتاد هزار فزون بود در دست معدودی چند درمانده شدند و بیشتر خود را برآب می‌زدند تا غرقه می‌شدند و بقایا منهزم می‌گشتند و لشکر مغول را معوّل چون بر بخت بود و مساعدت وقت هیچ‌کس با ایشان نقاری «10» نتوانست کرد و آنکس که در اجل او تأخیری بود می‌گریخت و سلاحها می‌ریخت برین جملت بشب رسانیدند و شست هزار چهارپای بیرون گوسفند که تراکمه از دروازها رانده بودند با آنچ دیگر داشتند که حصر آن در وهم نمی‌گنجد در صحرا جمع کردند تا روز دیگر که غرّه محرّم سنه ثمان عشرة و ستّمایة بود و سلخ عمر اکثر اهالی مرو تولی آن ضرغام مقتحم با لشکری چون شب مدلهمّ و دریای ملتطم از
______________________________
(1) کذا فی ج و همین صحیح است، باقی نسخ: توشی، و آن سهو واضح است چه اجماع مورّخین است و بعد نیز خواهد آمد که تولی خان بود که مأمور فتح خراسان شد نه توشی،
(2) آ: نامزد کرد فرمود، ج: نامزد کرد بفرمود، ه: نامزد فرمود بود،
(3) آ ج:  تا، ب: با؟؟؟،
(4) ج: از ولایتی، ه: ولایتی،
(5) ه ج د واو را ندارد،
(6) یعنی تولی،
(7) این جمله «و بر ممرّ او افتاده» در تمام نسخ جز ب بعد از «و غیر آن» مسطور است،
(8) د: آورد،
(9) آ ب ج ه: و هفتاد،
(10) ج: تقاربی، آ ب: بقاری؟؟؟،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 126
کثرت فزون از ریگ بیابان ع، همه رزم‌جویان نام‌آوران، برسید او بنفس خود با سواری پانصد بدروازه فیروزی «1» آمد و بگرداگرد شهر درگشت و تا شش روز در فصیل و باره و خندق و مناره آن نظاره می‌کردند و گمان آن داشت که کثرت عدد ایشان کفایتی خواهد نمود و دیوار که حصنی حصین بود پایداری خواهد کرد تا روز هفتم
چو خرشید تابان زبرج بلند*همی‌خواست افکند رخشان کمند لشکرها جمع گشته بود بدروازه شهرستان نزول کرد جنگ آغاز نهادند مردی دویست از دروازه بیرن رفتند و حمله بردند تولی بنفس خود پیاده شد
یکی بر خروشید چون پیل مست*سپر بر سر آورد و بنمود دست و راه برگرفت و مغولان در خدمت او حمله کردند و جمله را در شهر راندند و از دروازه دیگر جمعی بیرون رفتند جماعتی که آنجا بوده‌اند آن حمله را ردّ کردند و از هیچ‌جانب کاری نتوانست کرد و مجال آن نه که سر از دروازه بیرون کنند تا روزگار لباس سوکوار پوشید مغولان بر مدار حصار چند حلقه بایستادند و تمامت شب زنده داشتند هیچ‌کس راه نیافت که بیرون رود مجیر الملک «2» جز ایلی و انقیاد بیرون شدی ندید بامداد که آفتاب برقع سیاه از روی چو ماه برداشت امام جمال الدّین را که از کبار ائمّه مرو بود برسالت بفرستاد و امان خواست چون باستمالت و مواعید مستظهر گشت پیش‌کشهای بسیار با چهارپای که در شهر بود از خیول و جمال و بغال مرتّب کرد و بخدمت رفت احوال شهر ازو تفحص فرمود و تفصیل متموّلان و معارف خواست دویست کس را نسخه داد بفرمود تا آن جماعت را حاضر آوردند از مطالبه آن قوم زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها و از استخراج مدفونات از نقود و تجمّلات گفتی أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها و بعد از آن لشکر در رفت و خواصّ و عوامّ را از کرام و لئام بصحرا می‌راند چهار شبانروز خلق بیرون می‌آمد تمامت را بداشتند زنان را از مردان جدا
______________________________
(1) ج: بیروزی،
(2) ب د ه: مجد الملک (فی کلّ المواضع)،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 127
کردند ای بسا پری‌وشان را که از کنار شوهران بیرون می‌کشیدند و خواهران را از برادران جدا می‌کردند و فرزندان را از کنار مادران می‌ستدند و از غصب «1» ابکار «2» پدران و مادران را دل‌افگار و فرمان رسانیدند که بیرون چهارصد محترفه که تعیین کردند و از میان مردان گزین و بعضی کودکان از دختران و پسران که باسیری براندند تمامت خلق را با زنان و فرزندان ایشان بکشتند و بر هیچ‌کس از زن و مرد ابقا نکردند تمامت مرغزیانرا «3» بر لشکر و حشریان قسمت کردند آنچ مجمل می‌گویند نفری را از لشکری سیصد چهارصد نفس رسیده بود که بکشتند و ارباب سرخس بانتقام قاضی مبالغت کسی که از اسلام و دین بی‌خبر و یقین باشد بتقدیم می‌رسانید و در اذلال و ارغام مبالغت می‌نمود شب را چندان کشته بودند که کوهها پشته «4» و صحرا از خون عزیزان آغشته گشت،
فرضنا «5» بأرض لم یدس فی عراصها*سوی خدّ خود او ترائب اغید و فرمود تا باره را خراب کردند و حصار را مساوی تراب و مقصوره مسجد را که برسم اصحاب امام اعظم ابو حنیفه رحمة اللّه علیه است آتش در زدند گوئی انتقام آن بودست که در عهد استقامت شمس الدّین مسعود هروی که وزیر مملکت سلطان تکش بود مسجد جامعی ساخته بود برسم اصحاب امام شافعی رضی اللّه عنه متعصّبان مذهب بشب آتش در آن زدند، چون از نهب اموال و اسر و اغتیال فارغ شدند امیر ضیاء الدّین علی را که از جمله اکابر مرو بود و سبب گوشه‌نشینی او برو ابقا کرده بودند فرمود تا با شهر رود و جماعتی که از زوایا و خبایا بار دیگر جمع شوند امیر و حاکم باشد و برماس «6» را بشحنگی بگذاشتند و چون لشکر بازگشت از
______________________________
(1) هذا هو الظّاهر؟، آ ب: عصب، د: غضب، ج ه: غصه،
(2) ج: این کار، د: آن کار،
(3) آ: مرعزیانرا، ب: مرغریانرا، ه: مرغرمانرا،
(4) آ:  بسته؟؟؟،- کوهها پشته گشت یعنی چه؟ شاید صواب «گوها» باشد یعنی گودیها و حفرها،
(5) کذا فی ج، آ: فرقنا، ب: فرفقا، د: فرقفا، ه: مرفّقا،
(6) آ ب: نرماس؟؟؟،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 128
سوراخها و نقبها هرکس که خلاص یافته بود بازآمد و خلقی پنج هزار بار دیگر جمع شد جماعتی از مغولان که از عقب بودند برسیدند حصّه مردم‌کشی خواستند فرمود تا جهت مغولان بصحرا هرکس یک دامن غلّه ببرند تا بدین علّت بیشتر ایشان که نجات یافته بودند بچاه فنا افکندند و از آنجا بر راه نسابور روان شدند هرکس از صحرا روی بازپس نهاده بود و از مغولان در میان راه گریخته می‌یافتند می‌کشتند تا خلقی بسیار درین جمله فروشد و در پی این طایسی که از یمه نوین بازگشته بود بمرو رسید او نیز بر سر جراحتها مرهمی نهاد و هرکس را که یافتند از ربقه حیات برکشیدند و شربت فنا چشانیدند،
نحن و اللّه فی زمان غشوم*لو رأیناه فی المنام فزعنا
اصبح النّاس فیه من سوء حال*حقّ من مات منهم ان یهنّا 20 و سیّد عزّ الدّین نسّابه از سادات کبار بود و بورع و فضل مشهور و مذکور بودست درین حالت با جمعی سیزده شبانروز شمار کشتگان شهر کرد آنچ ظاهر بودست و معیّن بیرون مقتولان در نقبها و سوراخها و رساتیق و بیابانها هزارهزار و سیصد هزار و کسری در احصا آمده و درین حالت رباعی عمر خیّام که حسب حال بود بر زفان راندست
ترکیب پیاله که درهم پیوست*بشکستن آن روا نمی‌دارد مست
چندین سروپای نازنین از سر دست*از مهر که پیوست و بکین که شکست و امیر ضیاء الدّین و بارماس «1» هردو مقیم بودند تا خبر رسید که در سرخس «2» شمس الدّین پسر «2» پهلوان ابو بکر دیوانه فتنه آغاز نهادست امیر ضیاء الدّین «3» بدفع او با مردی چند چون «4» برفت بارماس اهالی مرو را از محترفه و غیر آن بر عزیمت توجّه بجانب بخارا از شهر بیرون آورده «5»
______________________________
(1) ب: بارماس؟؟؟، ه: برماس،
(2- 2) ب بخطّ جدید: شمس الدّین پسر،
(3) این سه کلمه را فقط در ب بخطّی جدید دارد،
(4) ج این کلمه را ندارد،
(5) این چهار کلمه را فقط در ب بخطّی جدید دارد،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 129
بظاهر شهر نزول کرد جمعی را که پیمانه عمر پر و بخت‌برگشته بود پنداشتند که شحنه را از جانب سلطان خبری رسیدست و مستعشر گشته و بهزیمت می‌رود حالی طبلی فروکوفتند و یاغی شدند در سلخ رمضان سنه ثمان عشرة و ستّمایة و بارماس بدر شهر آمد و جماعتی را باستدعای معارف بشهر فرستاد کس روی ننمود و او را تمکینی نکرد بانتقام مبالغ مردم را که بر در شهر یافته بود بکشت و با جماعتی که در مصاحبت او بودند روان گشت و خواجه مهذّب الدّین باسنابادی «1» از آن زمره بود که در صحبت او برفت تا ببخارا، شحنه در آنجا «2» گذشته شد «3» ارباب مرو آنجا بماندند، و چون ضیاء الدّین باز رسید «4» بعلّت استعداد و ترتیب حرکت در شهر رفت و غنیمتی که داشت بریشان ایثار کرد و پسر بهاء الملک را بر سبیل نوا که او پسر منست نزدیک ایشان «5» فرستاد و خود روی ننمود و با آن جماعت «5» عصیان کرد و بار دیگر باره و حصار را عمارت فرمود و جمعیّتی برو گرد آمدند و در اثنای این جماعتی از لشکر مغول رسیدند رعایت جانب ایشان واجب دانست و یکچندی نزدیک خود نگاه داشت چندانک از حشم سلطان کشتکین «6» پهلوان با جمعی انبوه دررسید بمحاصره شهر مشغول شد «7» جمعی از رنود شهری خلاف کردند و نزدیک کشتکین رفتند، ضیاء الدّین چون دانست که با تفرّق اهواکاری تمشیت نپذیرد با جماعتی مغولان که ملازم او بودند بر عزیمت قلعه مرغه «8» روان شد و کشتکین در شهر آمد و خواست تا اساسی نهد و عمارت و زراعت فرماید و بند شهر دربندد جماعتی از شهر در خفیه بضیاء الدّین مکتوبی فرستادند و او را بر مراجعت با شهر تحریض و ترغیب کردند چون بازگشت و بدر
______________________________
(1) کذا فی د ه، ج: باسناباذی؟؟؟، ب: باسنانادی؟؟؟، آ: باسنابادی؟؟؟،
(2) این دو کلمه را فقط در ب بخطّی جدید دارد،
(3) یعنی وفات کرد،
(4) یعنی از سرخس،
(5) مقصود کدام جماعت است؟
(6) د: کستکن (فی جمیع المواضع)،
(7) یعنی کشتکین،
(8) ج: مراعه، ه این کلمه را ندارد،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 130
شهر نزول کرد یک کس از خدم او بشهر درآمد با یکی خبر وصول او بگفت در حال بگوش کشتکین «1» و خصمان رسید جماعتی را بفرستاد تا او را بگرفتند و مطالبه مال کرد ضیاء الدّین گفت بفاحشات داده‌ام کشتکین پرسید آنها کدام‌اند گفت مفردانی و معتمدانی که امروز در پیش تو صف کشیده‌اند چنانک آن روز پیش من بودند وقت کار مرا فرو گذاشتند و سمت غدر بر ناصیه خود کشیدند چون دانستند که از ضیاء الدّین حاصلی نخواهد بود و مالی ندارد کشتکین کشتن او را حیات خود دانست و فنای او را بقای ملک پنداشت و بعد از حالت او «2» بدلی فارغ بعمارت و زراعت اشتغال داشت و رود را بندی می‌کرد و آب تقدیر خود بند عمر او را خراب کرده بود و آب حیات او را در آبار بوار بند کرده درین غفلت خبر وصول قراچه نوین بسرخس بدو رسید با هزار سوار مفرد بشب «3» بر راه سنگ‌پشت «4» پشت داد قراچه بر عقب او برفت بسنگ پشت «5» بدو رسید و اکثر ایشان را بقتل آورد و نایبان او در مرو بحکومت مشغول بعد از سه چهار روز سواری دویست که متوجّه قتقو «6» نوین بودند بمرو رسیدند یک نیمه ایشان بمصلحتی که بدیشان مفوّض بود روان شدند و یک نیمه بمحاصره اشتغال نمودند و باستعجال باعلام جمعیّت مرو بنخشب «7» بنزدیک امرای لشکر تربای «8» و قبار «9» ایلچی فرستادند، و
______________________________
(1) ب: کوشتکین،
(2) یعنی مرگ او، در این کتاب کلمه «حالت» را مکرّر بمعنی مرگ و وفات استعمال کرده است،
(3- 5) آ این جمله را ندارد،
(4) ب ه: بست،
(5) ب ه: بست،
(6) کذا فی ب، ج د: قنقو، آ: فنقو؟؟؟، ه: قیقو،- چنگیز خان قوتوقو نویان (شیکی قوتوقو) را با چند امیر دیگر با سی هزار مرد بمحافظت راه غزنین و غرجستان و زابل و کابل بدان حدود فرستاده بود تا آن نواحی را بقدر امکان مسخّر میکنند و نیز قراول باشند تا خویشتن و پسرش تولوی خان بفتح ممالک خراسان از سر فراغت مشغول توانند بود (جامع التّواریخ طبع برزین ج 3 ص 119- 120)،
(7) ب د: بنخشب؟؟؟، آ: ببحشب؟؟؟،
(8) کذا فی آ د، ب: ترمای، ج:؟ نربای؟؟؟، ه:  تورتای،
(9) کذا فی آ، د: قبار، ب: قای؟؟؟، ج: فارا؟؟؟، ه: قبان،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 131
در آن وقت از ولایات و اطراف سبب خصب نعمت غربا از گوشها روی بمرو آورده بودند و شهریان خود را از حبّ وطن در جبّ عطن می‌افکندند و در پنج روز تربای «1» با پنج هزار مرد و همایون سپهسالار که بلقب آق ملک «2» موسوم شده بود در خدمت ایشان چون بدر مرو رسیدند در یک ساعت شهر بستدند و مؤمنان را چون شتران ماهار زده ده‌ده و بیست بیست در یک رسن قطار می‌کردند و در طغار خون می‌انداخت تا زیادت از صد هزار را شهید کردند و محلّات را بر لشکر بخش کردند تا اکثر دور و قصور و مساجد و معابد را خراب کردند و امرا با لشکر مغول بازگشتند و آق ملک «2» را با مردی چند بگذاشتند تا اگر کسی دوربینی کرده باشد و گوشه‌نشینی جسته و از منقار غراب شمشیر جسته با دست آرند آنچ در امکان خدا ناترسی آمد از تجسّس بجای آورد چون حیلتی دیگر نماند یکی از نخشب با ایشان بود مؤذّنی آغاز نهاد و صلای نماز درداد تا بآواز او هرکس از سوراخی بیرون می‌آمد او را می‌گرفته‌اند و در مدرسه شهابی مسجون می‌کرد و بآخر از بام بشیب می‌افکند برین جملت بسیار کس دیگر هلاک شدند چهل و یک روز درین اجتهاد بود «3» تا از آنجا بازگشت «4» و در جمله شهر چهار کس بیش نمانده بود، چون در مرو و حدود آن هیچ لشکر نماند هرکس که در رساتیق مانده بود و در بیابانها رفته روی با مرو نهادند و امیرزاده بود نام او ارسلان باز بأمارت بنشست و عوام برو جمع آمدند، خبر مرو چون بنسا رسید ترکمانی بود از تراکمه جمعیّتی کرد و بمرو آمد و ارباب بدو رغبت کردند تا مردی ده هزار جمع آمدند و «5» در مدّت شش ماه امیری بود بحدود مرو الرّوذ و پنج دیه و طالقان می‌فرستاد تا دزدیده بر بنه مغولان می‌زدند و چهارپای می‌آوردند، و در اثنای این حالت ترکمان از هوس نسا با اکثر مردان روی بدانجا نهاد «6»
______________________________
(1) کذا فی آ ه، ب: ترمای، ج: بربای؟؟؟، د: نرتای،
(2) ه: اخ ملک،
(3) ب ج ه: بودند،
(4) ج: گشتند،
(5) ج واو را ندارد،
(6) عبارت
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 132
و بمحاصره شهر که نصرت «1» حاکم آن بود اشتغال نمود تا از یازر «2» پهلوان مغافصة بسر او رسید پای در راه گریز نهاد در میان راه کوتوال قلعه «3» برو افتاد و او را بکشت و از حدود طالقان قراچه نوین قاصد او شد و با یک هزار سوار و پیاده ناگاه بمرو آمد و دیگرباره بر سوخته نمک نهاد و هرکه را یافت بکشت و غلّه «4» ایشان بخورانید و در عقب او قوتقو «5» نوین با صد هزار خلق برسید عقوبت و شکنجه آغاز نهادند و خلجان غزنوی و افغانیان که بحشر رانده بودند دست بعقوبت و مثله که مثل آن کس ندیده بود بگشادند بعضی را بر آتش می‌نهادند و بعضی را بشکنجه دیگر می‌کشت و بر هیچ آفریده ابقا نمی‌کرد تا چهل روز برین نمط بگذاشتند و بگذشتند و در شهر و روستاق صد کس نمانده بود و چندان مأکول که آن چند معدود معلول را وافی باشد نمانده و با این حادثات دیگر شاه نام شخصی با رندی چند نقبها و سوراخها می‌جستند و اگر ضعیفی را می‌یافتند می‌کشتند و ضعیفی چند که مانده بودند پراکنده شدند مگر ده دوازده هندو که از ده «6» سال در آنجا بودند که بیرون ازیشان دیّار نبود،
لیالی مرو الشّاهجان و شملنا*جمیع سقاک اللّه صوب عهاد
سرقناک من صرف الزّمان و ریبه*و عین النّوی مکحولة برقاد
تنبّه صرف الدّهر فاستحدث النّوی*و صیّرهم شتّی بکلّ بلاد «7»
______________________________
قدری معقّد است، یعنی ترکمان سابق الذّکر که از نسا بمرو رفته بود دوباره بنسا آمد، و «نسا» ایهام دارد بین شهر نسا و زنان و مقصود اوّل است،
(1) کذا فی ج د، ب ه: نصره، آ: نصره،
(2) ج: بارز، ه: بارر،
(3) ه بیاض در این موضع،
(4) آ: غلبه؟؟؟،
(5) ب: قتقو، آ: قویقو، جامع التّواریخ ج 3 ص 119- 124: قوتوقو، ج: قنقور، ه: قیقو، د: منقو،- رجوع کنید بص 130 حاشیه 6،
(6) ب ج ه: ده دوازده، د: دوازده،
(7) این ابیات در معجم البلدان در ذیل مرو مذکور است و در آنجا در بیت سوّم «صیّرنا» دارد بجای صیّرهم و همان صواب است،
   نظر انوش راوید:  یه کمی اون مغر تون رو کار بیاندازید تاریخ نویسهایی،  که اینها را بعنوان تاریخ می نویسید،  هر چه می خوانم که مطلبی برای تاریخ نویسی پیدا کنم نیست که نیست.  از صدهزار ها مردم و سرباز می گوید،  این ارقام شوخی نیست،  اثر تاریخی می خواهد سیستم اداری و صنعتی و غیره می خواهد.  همینجور الکی حرف های پرت و پلا را تاریخ کردید،  در این نوشته ها یک رد و اثر از تاریخ نیست،  فقط داستان الکی است و بس.    
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 133
ذکر واقعه نیشابور «1»،
اگر زمین را نسبت بفلک توان داد بلاد بمثابت نجوم آن گردد و نیشابور از میان کواکب زهره زهرای آسمان باشد و اگر تمثیل آن بنفس بشری رود بحسب نفاست و عزّت انسان عین انسان تواند بود،
و ما ذا یصنع المرء*ببغداد و کوفان
و نیسابور فی الأرض*کالانسان فی الانسان «2»
حبّذا شهر نشابور که در روی زمین‌کر بهشتیست خود اینست و گر نی خود نیست سلطان محمّد از بلخ بر عزم نشابور روان شد و فزع روز اکبر بر صفحات احوال او ظاهر و هول و ترس در اقوال او پیدا و هرچند از تأثیر افلاک بر مرکز خاک اموری «3» حادث می‌گردد «3» که اگر در خیال جبال یک نفس نقش آن تصوّر گیرد اجزای آن ابد الدّهر مزلزل و اوصال آن منحلّ گردد،
صبّت علیّ مصائب لو انّها*صبّت علی الأیّام صرن لیالیا 21 و علاوه «4» آن اهوال حوادث غیبی و وهمی مضاف می‌گشت از امثال منامات و اشباه تفاؤلات تا بکلّی عجز و قصور بر وجود او مستولی شد و قوای مفکّره و مخیّله از تدبّر و تدبیر و استعمال حیل عاجز آمد سلطان شبی در
______________________________
(1) آ همه‌جا نیسابور و نسابور با سین مهمله دارد،
(2) من ابیات لأبی الحسن محمّد بن عیسی الکرجی من ندماء السّلطان محمود الغزنوی ذکرها الثّعالبی فی ترجمته فی تتمّة الیتیمة (نسخة المکتبة الأهلیّة بباریس ورق 572) و بعد البیتین:  و لا غرو فقد اضحت*لنا عین خراسان /  اذا ما دوّخ المرء*بلادا بعد بلدان  /  یراها عندها شاها*و باقیها کفرزان
(3- 3) این دو کلمه را فقط در ب بخطّ الحاقی دارد،
(4) آ ج د: و عدّه،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 134
خواب اشخاص نورانی دیده بود روی خراشیده مویها پریشان و کالیده جامه سیاه بر مثال سوکواران پوشیده بر سرزنان نوحه می‌کردند ازیشان پرسید که شما کیستید جواب دادند که ما اسلامیم و انواع این حالات برو مکشوف می‌شد و درین نوبت بزیارت مشهد طوس رفت در دهلیز آن دو گربه یکی سپید و دیگری سیاه دید در جنگ در حال خویش و خصمان بدان هردو تفاؤل کردست و بنظاره آن توقّف نموده چون گربه خصم غالب گشته و گربه او مقهور شده آهی برکشید و برفت،
اهاجک و الّلیل ملقی الجران*غراب ینوح علی غصن بان
یحقّ لعینیک ان لا تجفّ*دموعهما و هما تقطران
ففی نعبات الغراب اغتراب*و فی البان بین بعید التّدانی 22 و از سبب استیلای جیوش هموم و غموم شب جوانی او بصباح پیری کشیده بود و از غالیه چشمه کافور جوشیده و از تف درون و ثوران مادّه سودا جرب از اعضای او مانند حباب در غلیان آب بظاهر پوست دمیده، پدرم حکایت گفت در اثنای انهزام وقت توجّه از بلخ روزی سلطان بر سر پشته بر سبیل استرواح فروآمد بمحاسن خود نگاه می‌کرد و از زمانه تعجّب روی بجدّت شمس الدّین صاحب الدّیوان آورد و آهی برکشید و گفت پیری و ادبار و گر جمع شده روی نمودند و جوانی و اقبال و صحّت پراکنده پشت بداد این درد را که دردی کأس روزگارست درمان چه و این عقده را که گنبد دوّار زده بود گره‌گشای کو، فی الجمله چون برین هیأت بکنار نشابور رسید شب دوازدهم صفر سنه سبع عشرة و ستّمایه در شهر آمد و از غایت ترسی که برو غالب بود دائما مردم را از لشکر تاتار می‌ترسانید و بر تخریب قلاع که در ایّام دولت فرموده بود تأسّف فرا می‌نمود بظنّ آنک پنداشت در هنگام محنت دستگیری تواند کرد و جمعیّت مردم را بر تفرقه و جلا تحریض می‌نمود و می‌گفت چون کثرت جموع مانع و دافع لشکر مغول نمی‌تواند شد و هر آینه چون آن قوم بدین مقام که مشارالیه
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 135
از بلاد اینست «1» و مسکن صدور مملکت رسند بر هیچ آفریده ابقا نکنند و همه را بر شمشیر فنا گذرانند و زنان و فرزندان شما در ذلّ اسر افتند و در آن حالت گریز دست ندهد و چون اکنون متفرّق گردند یمکن اکثر مردم و الّا بعضی باری نمانند و چون بر ابنای آدم جلای وطن بسبب حبّ آن بمثابت جلای روح است از بدن و در قرآن مجید جلا در مقابل عذاب شدید است آنجا که میفرماید و هو اصدق القائلین وَ لَوْ لا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیا و چون اجل دست در دامن ایشان زده بود بلک با ایشان سر از گریبان برکرده و هو اقرب الیکم مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ بتفرقه رضا ندادند و چون سلطان دانست و دید که قبول نصیحت در باطن ایشان جای‌گیر نیست فرمود که هرچند نه قوّت بازو مفید خواهد بود نه حصانت مکان منجح امّا هم بارو را مرمّت و عمارت واجب می‌باید داشت خلق بعمارت آن مشغول شدند و در آن چند روز خبر مغول تراخی گرفته بود سلطان را خیال افتاد که لشکر مغول برفور از آب نخواهد گذشت سکونی گرفت و سلطان جلال الدّین را بمحافظت بلخ روان کرد و چون یک منزل برفت خبر رسید که یمه و سبتای از آب گذشتند و بنزدیک رسیدند جلال الدّین بازگشت و سلطان سبب آنک تا مردم را دل‌شکسته نشود باسم شکار برنشست و روی در راه نهاد و اکثر ملازمان را آنجا بگذاشت،
رحل الأمیر محمّد فترحّلت*عنها «2» غضارة هذه النّعماء
و الدّهر ذو دول تنقّل فی الوری*ایّامهنّ تنقّل الأفیاء و فخر الملک نظام الدّین ابو المعالی کاتب جامی و ضیاء الملک عارض زوزنی «3» را با مجیر الملک کافی عمر رخّی بگذاشت تا مصالح نشابور باتّفاق ساخته می‌کنند چون سلطان برفت شرف الدّین امیر مجلس که خادمی بود و رکنی رکین از ارکان سلطان و بملکی نشابور نامزد از خوارزم بر عزم مقام
______________________________
(1) د ه: بلاد است،
(2) ج: عنّا،
(3) آ: روزی؟؟؟، د: زوزی،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 136
و محافظت نشابور می‌آمد چون بسه منزل شهر رسید متوفّی شد و خبر واقعه او پنهان داشتند از ترس غلامان او که نباید خزانه و مال او درربایند مجیر الملک باسم استقبال با لشکر بیرون رفت و ایشان را در شهر آورد غلامان او رغبت مقام شهر نکردند و بر عقب سلطان محمّد روان شدند، روز دیگر که نوزدهم ماه ربیع الأوّل سنه سبع عشرة و ستّمایه بود مقدّمه یمه و سبتای نوین طایسی «1» بر در شهر نزدیک رسید و ازیشان چهارده سوار پیشتر دوانید و چند گله شتر براندند و خبر غلامان شرف الدّین یافتند سواری چند بر عقب ایشان بتاختند و آن جماعت را بر سه فرسنگی شهر بیافتند و در حدّ یکهزار سوار بودند تمامت ایشان را «2» قتل کردند و از حال سلطان از هرکس که می‌یافتند بشکنجه و سوگند تفحّص می‌کردند و ارباب شهر را بایلی خواندند مجیر الملک جواب داد که شهر از قبل سلطان من دارم و من مردی پیرم اهل قلم و شما بر عقب سلطان می‌روید اگر بر سلطان ظفر باشد ملک شماراست و من نیز بنده باشم و آن روز لشکر را علوفه بدادند و آن جماعت روان شدند و روزبروز لشکر می‌رسید و علوفه می‌گرفت و می‌رفت تا غرّه ربیع الآخر یمه نوین برسید استحضار شیخ الأسلام و قاضی و وزیر کردند سه کس را از اوساط النّاس بدین اسامی بنزدیک ایشان فرستادند تا علوفه و اندک خدمتی ایشان را ترتیب می‌کرد بخطّ ایغوری مکتوبی بداد و وصیّت کرد تا هرکس را که رسد علوفه دهند و دیوار خراب کنند و یمه روان شد و بهر موضعی که ایل شده بودند بنه گذاشته بودند و شحنه مانده، چون یکچندی از مرور لشکرهای مغول تراخی در میان افتاد و اراجیف آنک سلطان در عراق غالب شده است «3» بر زبانها شایع گشت «3» شیطان وسواس در دماغهای اناس بیضه نهاد بارها شحنه طوس که مغولان گذاشته بودند بشادیاخ پیغام فرستاد که ایلی
______________________________
(1) این کلمه از آ ج ساقط است، در ص 113 گفت که یمه و سبتای او را بر سبیل یزک از بلخ بولایات غربی فرستادند،
(2) یعنی غلامان را،
(3- 3) فقط در ب بخطّی جدید،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 137
می‌باید کرد و بسخن پراکنده فریفته نشد از نشابور جوابهای سخت می‌دادند، در اثنای آن سرخیل حشریان طوس سراج الدّین لقبی که عقل ازو هزار فرسنگ دور بود شحنه خویش را بکشتند «1» و سر او بنیشابور فرستادند و ندانستند که بدان یک سرسر خلقی عظیم بریدند و شرّی بزرگ را از خواب برانگیختند چنانک گویند شرّ اهرّ ذا ناب سیّد بوتراب که او را بر سر اوراز «2» طوس نامزد کرده بودند پنهان از ارباب و فتّانان «3» طوس باستوا رفت و قشتمور «4» را که با سیصد مرد سوار بر سر چهارپایان گذاشته بودند از حال قتل شحنه و تشویش اعلام داد و قشتمور «4» باعلام آن حال نزدیک نوینان کس فرستاد و قشتمور «4» از استوا بطوس آمد با سیصد سوار و سراج الدّین را که با سه هزار مرد در طوس در بارگاه امارت نشسته بود مغافصة فرو گرفت و اغلب ایشان را بکشت و تا رسیدن لشکر بزرگ حصارهای طوس را خراب می‌کرد «5»، و چون تغاجار «6» گورگان که داماد چنگز خان بود با امرای بزرگ و با ده هزار مرد در مقدّمه تولی برسید در اواسط رمضان بدر نشابور دوانید و مردمان نشابور تهوّری می‌نمودند و چون خلق بسیار بودند و لشکر مغول کمتر بیرون می‌رفتند و جنگ می‌کردند و چون از جان سیر شده بودند با شیر در کشتی می‌شدند و باوجود نهنگ از راه تهتّک در کشتی می‌نشستند تا روز سیّم «7» از طرف برج قراقوش «8» جنگ
______________________________
(1) عبارت قاصر است، یعنی حشریان طوس بتحریک سرخیل خود سراج الدّین شحنه خویش را بکشتند آلخ،- ج د افعال را یعنی بکشتند، فرستادند، ندانستند آلخ همه را بصیغه مفرد دارد،
(2) کذا فی آ (؟)، و ممکن است «سر اوران» (؟) نیز خوانده شود، ه:  سروران، ب: سرور، ج: بر سرخیل، د اصل جمله را ندارد،
(3) کذا فی ج ه، آ: قبایان؟؟؟، ب د این کلمه را ندارد،
(4) آ: قستمور، ب: میمور، ج: تمور، د:  میمون، ه: میمور،- قشتمور یعنی مرغ آهنین مرکب از قوش بمعنی مرغ و تمور یعنی آهن،
(5) یعنی کرد، از خصایص این کتاب است،
(6) کذا فی د ه، ب:  تقاجار، ج: طاغاجار، آ: تعاحار،- گورگان بمعنی داماد است،
(7) د: نهم،
(8) آ ب ج د: قراقوس،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 138
سخت می‌کردند و از باره و دیوار تیر چرخ و تیردست می‌ریختند از قضای بد و سبب هلاکت خلقی تیری روان گشت و تغاجار «1» از آن بیجان شد و اهالی شهر خود از کار تغاجار «1» فارغ بودند و او را نمی‌شناختند لشکر هم در روز بازگشت و ازیشان اسیری دو گریخته بشهر آمدند و خبر تغاجار «2» دادند اهالی شهر پنداشتند مگر کاری کردند و ندانستند که سیعلمنّ نبأه بعد حین خواهد بود، چون لشکر بازگشت و قایم‌مقام او نورکای «3» نوین بود لشکر را دو قسم کرد بخویشتن بجانب سبزوار رفت و بعد از سه شبانروز سبزوار را بجنگ بگرفت و کششی عامّ کرد چنانک هفتاد هزار خلق در شمار آمده بود که دفن کردند و دیگر نیمه لشکر بمدد قشتمور «4» بطوس آمدند و بقیّه حصارهائی که لشکر قشتمور «5» آنرا مستخلص نتوانستند کرد بگرفتند و اگرچه ارباب نوقان «6» و قار «7» مقاومت بسیار نمودند و نهمار «8» تجلّدها کرد هم عاقبت کار بگرفتند و تمامت را بکشتند و نوقان «9» و سبزوار را در بیست و هشتم بگرفتند و قتل کردند، و اهل نشابور یاغی‌گری صریح می‌کردند و بهرکجا فوجی مغولان نشان می‌دادند رنود را می‌فرستادند تا ایشان را می‌گرفتند، و آن زمستان در نشابور اسعار غلائی تمام گرفت و مردم را از خروج منع می‌کردند و بدین سبب اکثر خلایق مضطرّ گشتند چون بهار سنه ثمان عشرة روی نمود و تولی از کار مرو فارغ شده عازم نشابور شده بود و هیچ‌کس را از آن خبر نه چندان لشکر تعبیه کرده بود و فرستاده که در ولایت طوس بیک نوبت تمامت دیهها را فرو گرفتند و بقایای شمشیر بدیگران ملحق و در مقدّمه لشکر بسیار با آلات مجانیق و اسلحه
______________________________
(1) ب: تقاجار، ج: طاغاجار، آ: تعاحار،
(2) ب: بقاجار، ج: طاغاجار، آ:  تعاجار،
(3) کذا فی آ، د: نورکا، ب: بورکا؟؟؟، ج:؟ نورکای؟؟؟، ه: بورکانین،
(4) آ: قمور؟؟؟، ب ه: میمور، ج: تمور، د: میمون،
(5) آ: فمور؟؟؟، ب: میمور، د: میمون، ج ندارد،
(6) آ: بوقان؟؟؟،
(7) آ: فار؟؟؟، ج این کلمه را ندارد،
(8) یعنی عظیم و بی‌اندازه و بسیار، فارسی است،
(9) ب: توقان، ج: موقان، آ: نوقان؟؟؟،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 139
بشادیاخ فرستاد و بازآنک «1» نشابور سنگلاخ بود از چند منزل سنگ بار کرده بودند و با خود آورده چنانک خرمنها ریختند و عشر آن سنگها در کار نشد، اهالی نشابور چون دیدند که کار جدّست و این قوم نه آنند که دیده بودند بازآنک «1» سه هزار چرخ بر دیوار باره بر کار داشتند و سیصد منجنیق و عرّاده نصب کرده و از اسلحه و نفط درخور این تعبیه داده تمامت را پای سست شد و دل از دست برفت هیچ روی ندیدند جز آنک قاضی ممالک رکن الدّین علیّ بن ابراهیم المغیثی «2» را بخدمت تولی فرستادند بدرنا «3» بخدمت او رسید اهل نشابور را امان خواست و مالها قبول کرد فایده نداد و او نیز اجازت انصراف نیافت روز چهارشنبه دوازدهم صفر علی الصّباح کأس صبوحی جنگ دردادند تا روز آدینه نماز پیشین جنگ سخت کردند و بچند موضع خندق انباشته بودند و دیوار را رخنه کرده و باز آنک جنگ سخت‌تر از جانب دروازه شتربانان «4» و برج قراقوش «5» بود و مردان کار زیادت آنجا مغول علم بر سر دیوار خسرو کوشک برافراشتند و لشکر برآمد و با مردانی که برباره بودند بجنگ مشغول شدند و از دروازه شتربانان «6» هم لشکر برآمد و آن روز تا شب لشکر بر دیوار می‌آمد و مردم را از سر دیوار دور می‌کرد شب شنبه تمامت دیوار و باره شهر بلشکر مغول پر شد و روز شنبه را تولی بحنکرک «7» بسه فرسنگی رسیده بود لشکرها از دروازها درآمدند و بقتل و نهب مشغول شدند و مردم پراکنده در کوشکها و ایوانها جنگ می‌کردند و مجیر الملک را طلب می‌داشت «8» تا او را از نقب برآوردند و سبب آنک تا زودتر او را از ربقه حیات برکشند سخنهای سخت می‌گفت تا او را بخواری بکشتند و
______________________________
(1) یعنی با آنکه، استعمال باز آنکه بجای با آنکه در این کتاب مطّرد است،
(2) ب: المعینی؟؟؟ آ: المعیثی، د: المعبثی،
(3) ه: بدریای، ب: چون، ج: بدر رفت تا، د: که،
(4) ب ه: شتربانان، آ: ستربانان،
(5) آ ج د: قراقوس،
(6) ب: شیربانان، آ: ستربانان، تاریخ جهانگشای جوینی ج‌1 139 ذکر واقعه نیشابور، ….. ص : 133
(7) تصحیح این کلمه ممکن نشد،- متن مطابق آ است، ب: یحکرک؟؟؟، ج: یحلرک؟؟؟، ه: بچتکرک، د ندارد،
(8) یعنی لشکر مغول،
تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 140
تمامت خلق را که مانده بودند از زن و مرد بصحرا راندند و بکینه تغاجار «1» فرمان شده بود تا شهر را از خرابی چنان کنند که در آنجا زراعت توان کرد و تا سگ و گربه آن‌را بقصاص زنده نگذارند و دختر چنگز خان که خاتون تغاجار «2» بود با خیل خویش در شهر آمد و هرکس که باقی مانده بود تمامت را بکشتند مگر چهارصد «3» نفر را که باسم پیشوری بیرون آوردند و بترکستان بردند و اکنون از بقایای ایشان فرزندان هستند و سرهای کشتگان را از تن جدا کردند و مجلس بنهادند مردان را جدا و زنان و کودکان را جدا و بعد از آن چون تولی عزم «4» هراة مصمّم گردانید امیری را با چهار «5» تازیک آنجا بگذاشت تا بقایای زندگان را که یافتند بر عقب مردگان فرستادند، ذباب و ذئاب را از صدور صدور جشن ساختند، عقاب بر عقاب از لحوم غید عید کردند، نسور سور از نحور حور ترتیب دادند،
ماتت لفقد الظّاعنین دیارهم*فکأنّهم کانوا لها ارواحا اماکن و مساکن با خاک یکسان هر ایوان که با کیوان از راه ترفّع برابری می‌نمود چون خاک بزاری «6» تواضع پیشه گرفت، دور از خوشی و معموری دور شد، قصور بعد از سرکشی در پای قصور افتاد، گلشن گلخن شد، صفوف بقاع قاعا صفصفا گشت،
بلی استعبدته الحادثات فأصبحت*خواشع تعتاد السّجود رباه
و عهدی به کالمندل الرّطب عوده*یبیسا «7» و کالمسک السّحیق ثراه
______________________________
(1) ج: طاغاجار، د: ثغاجار، آ: تغاجار؟؟؟،
(2) ج: طاغاجار، آ: تعاحار؟؟؟،
(3) کذا فی ب د ه، آ ج: چهار،
(4) آ ج می‌افزایند: قصد،
(5) ه: چهارصد،
(6) د: براری،
(7) حال من عوده،- د: سنیّا،
   نظر انوش راوید:  مطابق بقیه کتاب هیچ موضوعی که سند باشد ندارد،  فقط چیزهایی مانند شیر در کشتی و دریا و نهنگ در طوس و خراسان شمالی ایران،  که از این دست فراوان است.  امیدوارم جوانان باهوش متخصص این داستان ها را علمی بشکافند و به تحقیق و تحلیل بگیرند.
    توجه 1:  اگر وبسایت ارگ به هر علت و اتفاق،  مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد،  در جستجوها بنویسید:  انوش راوید،  یا،  فهرست مقالات انوش راوید،  سپس صفحه اول و یا جدید ترین لیست وبسایت و عکسها و مطالب را بیابید.  از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبسایت بهره می برم،  همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع،  آزاد و باعث خوشحالی من است.
   توجه 2:  جهت یافتن مطالب،  یا پاسخ پرسش های خود،  کلمات کلیدی را در جستجو های ستون کناری وبلاگ بنویسید،  و مطالب را مطالعه نمایید،  و در جهت علم مربوطه وبلاگ،  با استراتژی مشخص یاری نمایید.
   توجه 3:  مطالب وبسایت ارگ و وبلاگ گفتمان تاریخ،  توسط ده ها وبلاگ و وبسایت دیگر،  بصورت خودکار و یا دستی کپی پیس می شوند،  از این نظر هیچ مسئله ای نیست،  و باعث خوشحالی من است.  ولی عزیزان توجه داشته باشند،  که حتماً جهت پیگیر و نظر نوشتن درباره مطالب،  به اصل وبلاگ من مراجعه نمایند.
 
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x