Skip to main content

بایگانی ماهانه ارگ ایران همراه تعداد نوشته ها

هفت نوشته تازه ارگ ایران

کتاب فارسنامه ابن‌بلخی ۴

بخش چهار
بر اساس متن مصحح لسترنج و نیکلسن
مقدمه و دیدگاه و تفسیر و بررسی انوش راوید و فهرست لینک های کتاب در اینجا.
و حاشیه نویسی در زیر مطالب همین صفحه است.
. . . ادامه دارد و بازنویسی می شود . . .
 کتاب فارسنامه ابن‌بلخی ۴
پیوست‌ها
اشاره
 [از آنجا که لسترنج، مصحّح این کتاب، تحقیقات دقیق و ارزنده خود را درباره فارس که در حقیقت مکمّل کتاب حاضر تواند بود، در بخشی از اثر ممتاز خود، «سرزمین‌های خلافت شرقی» ارائه داده است، به جهت استفاده اهل تحقیق، ما آن قسمت را که به ترجمه محمود عرفان، در سلسله انتشارات علمی و فرهنگی، صفحات ۲۶۷ تا ۳۲۰ به چاپ رسیده است، بر فارسنامه ابن بلخی، افزودیم.]
فارس (۱)
تقسیم ایالت فارس به پنج کوره یا ولایت- ولایت اردشیر خره- شیراز- دریاچه ماهلویه رود سکان- جویم- دریاچه دشت ارژن- کوار- خبر و سمکان- کارزین و ولایت قباد خره جهرم- جویم ابو احمد- ماندستان- ایراهستان- جور یا فیروز آباد- ولایات ساحلی فارس جزیره قیس- سیراف- نجیرم- توج- غندیجان- خارک و دیگر جزائر خلیج فارس ایالت فارس، موطن پادشاهان هخامنشی و مرکز دولت آنهاست. یونانیان این ایالت را به نام پرسیس [۱] می‌شناختند و این کلمه را که فقط اسم آن ایالت بود، اشتباها بر تمام ایران اطلاق می‌کردند و این اشتباه یونانیان، تا کنون در تمام اروپا باقی و شایع است و ما اروپائیان تمام مملکت ایران را به نام‌persia که مشتق از همان‌persis است، می‌خوانیم، در صورتی که خود ایرانیان مملکت خود را ایران می‌نامند و فارس که همان پرسیس قدیم باشد، فقط یکی از ایالت‌های جنوبی ایران است.
اعراب، تقسیم ایالت فارس را به پنج ولایت بزرگ، که هر کدام یک کوره نامیده می‌شد، از پادشاهان ساسانی به ارث بردند و این تقسیم که مناسب است در بیان اوضاع آن ایالت مأخذ بحث ما نیز واقع شود، تا زمان هجوم مغول باقی و
______________________________
[۱].Persis
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۰۵
برقرار بود. پنج کوره‌ای که گفتیم از این قرار است: اول کوره اردشیر خره که شیراز کرسی آن کوره و هم مرکز ایالت بود، دوم کوره شاپور خره که کرسی آن شهر شاپور بود، سوم ارّجان که شهری به همین نام کرسی آن بود، چهارم اصطخر که شهر قدیمی پرس پلیس [۱] پایتخت فارس در عهد ساسانیان، کرسی آن بود و بالاخره کوره دارابجرد که شهری به همین نام کرسی آن بود.
این نکته را نیز باید در نظر داشت که در دوره خلفاء، شهر یزد و ولایت آن و همچنین ولایت روذان، (بین «انار» جدید و بهرام آباد) قسمتی از کوره اصطخر و جزء ایالت فارس محسوب می‌شد، ولی بعد از هجوم مغول، یزد، جزء استان جبال گردید و امروز جزء ایالت کرمان است، و همچنین است وضع ولایت سابق روذان.
در زبان فارسی قدیم، کلمه «خره» به معنی «روشنی» است، و بنا بر این، ایالات اردشیر خره و شاپور خره به یاد بود و به افتخار اردشیر، مؤسس سلسله ساسانی و پسرش شاپور، که یونانیان او را ساپور می‌نامیدند، نامگذاری شده بود. جغرافی نویسان عرب، فارس را به دو منطقه قسمت می‌کردند: منطقه گرم که آن را «جروم» و منطقه سرد که آن را «صرود» می‌خواندند و این دو منطقه را خطی فرضی که از خاور به باختر امتداد داشت، از یکدیگر جدا می‌ساخت و امروز هم مشاهده می‌شود که هنوز این تقسیم میان زمین‌های پست نزدیک به سواحل و ارتفاعات آن سوی معابر، یعنی کتل‌ها، برقرار است و مناطق مزبور را به ترتیب گرمسیر و سردسیر می نامند. حمد اللّه مستوفی هم این دو اصطلاح را بکار برده است.
شهر شیراز، کرسی فارس را اعراب بنیان گذاردند. مسلمانان در زمان خلافت عمر بن خطّاب، هنگام محاصره اصطخر، محل شیراز را اردوگاه خویش قرار داده بودند. ظاهرا شیراز از این جهت حائز اهمیت گردید، که به قول مقدسی، در وسط بلاد جای داشت و گفته می‌شد که فاصله آن تا مرزهای ایالت در امتداد هر یک از جهات چهارگانه اصلی، شصت فرسخ و در امتداد هر یک از زوایای چهارگانه هشتاد
   نظر انوش راوید:  خره نیست،  خوره است،  ابتدای خورشید،  و ابتدای خوررم یا خرم،  است،  و در اصل معنی روشنی نیست.  اردشیر خوره = زمین خرم تقسیم شده،  شاپورخره =  عبادتگاه بزرگ خرم،  جهت اطلاع به لینک زیر مراجعه نمایید.
   توجه:  در کتاب های سنتی تاریخ نویسی ایرانی و عربی،  هیچ نشان از توده مردم و دانایی مردم نیست،  فقط یک مشت حرفها درباره پادشاهان را نوشته،  و همه از روی یکدیگر با کلی استباه و تفاوت کپی کرده اند،  این شهرها تاریخی همه ساخته تمدن مردم است،  نه فرمان شاه ها.
______________________________
[۱].persepolis
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۰۶
فرسخ بود. [۱]
تاریخ‌نویسان نقل کرده‌اند که شیراز را محمد، برادر یا پسر عمّ حجّاج والی معروف عراق، در زمان خلفای اموی، در سال ۶۴ هجری بنیان نهاد و به تدریج بر وسعت آن افزوده شد، تا در نیمه دوم قرن سوم که صفاریان آن را مرکز دولت نیم مستقل خود قرار دادند، به صورت شهر بزرگی درآمد. در قرن چهارم شیراز قریب یک فرسخ وسعت داشت و دارای بازارهایی تنگ ولی پرجمعیت بود و هشت دروازه داشت به این شرح: دروازه اصطخر، دروازه شوشتر، دروازه بند آستانه، دروازه غسّان، دروازه سلم، دروازه کوار، دروازه مندر و دروازه مهندر. قناتی که از جوین، دهکده‌ای در پنج فرسنگی شمال باختری شیراز، جاری می‌شد شهر را مشروب می‌ساخت.
عضد الدوله دیلمی، در آن شهر قصری بنا کرده بود و به قول فارسنامه ابن بلخی در زمان وی «بیمارستان عضدی هست اما به خلل شده است و دار الکتب نیکو هست و آنقدر کی آبادان مانده است».
در نیم فرسخی جنوب شیراز، عضد الدوله دیلمی، ملقب به «فنا خسرو» قصر دیگری برای خویش ساخت و به گرد آن، شهری بنا کرد که به نام او به «کرد فنا خسرو» موسوم گردید و در گرد قصر خویش باغستانی، که اموال بسیار برای آن صرف شد و وسعت آن به یک فرسخ می‌رسید، غرس کرد. در خانه‌های «کرد فنا خسرو»، پشم بافان و خزدوزان و دیگر پیشه ورانی که سلاطین آل بویه آنها را از اکناف بلاد، به فارس آورده بودند، مسکن داشتند. هر سال در آن شهر جشنی بر پا می‌شد. و این، شهر یعنی کرد فنا خسرو، چندی هم مرکز ضرابخانه بود، اما عزت و سربلندی آن دولت مستعجل بود و پس از مرگ عضد الدوله، بانی آن، قبل از پایان قرن چهارم روی به خرابی گذارد و حومه آن به سوق الامیر (بازار امیر) معروف
______________________________
[۱]. تنها مقدسی (ص ۴۲۱) است که فارس را به جای پنج کوره به شش کوره تقسیم کرده، به این ترتیب که ناحیه اطراف شیراز را یک کوره جداگانه و مستقل شمرده است. اصطخری ۹۷، ۱۳۵- بلاذری ۳۸۶- مقدسی ۴۴۷.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۰۷
شد. اجاره بهای دکان‌های «کرد فنا خسرو» سالی به بیست هزار دینار (ده هزار پوند) می‌رسید.
نخستین کسی که باروی شیراز را ساخت و آن را مستحکم کرد، صمصام الدوله پسر عضد الدوله یا سلطان الدوله پسر زاده عضد الدوله بود. طول این بارو، دوازده هزار ذراع بود و یازده دروازه یا بیشتر داشت. در نیمه قرن هشتم که آن بارو خراب شد محمود شاه انجو، رقیب سلاطین آل مظفر آن را مرمت کرد و برج‌های آجری بر آن افزود. شیراز، زمانی که حمد اللّه مستوفی آن را دیده است، هفده محله و نه دروازه داشت. و این دروازه‌ها عبارت بودند از دروازه دارک (یا دراک موسی) منسوب به کوهی در دو فرسخی شیراز که در آنجا برف را در چاه‌ها انبار کرده، در فصل تابستان به شیراز می‌آوردند، دروازه بیضاء، دروازه کازرون، دروازه سلم، دروازه قبا (که در بعضی از نسخه‌ها به صورت «فنا» و «قنا» نوشته شده) دروازه نو، دروازه دولت و بالاخره دروازه سعادت. حمد اللّه مستوفی پس از شمردن این دروازه‌ها گوید: «شهر در غایت خوش است اما کوچه‌هایش جهت آنکه اکنون در مبرز ساختن مقصرند پرچرکین می‌باشد و مردم متمیز را در آن کوچه‌ها تردد متعذّر است و هوایش معتدل است و پیوسته، همه کاری در او توان کرد و اکثر اوقات روی بازارش از ریاحین خالی نبود، آبش از قنوات است و بهترین آن کاریز رکناباد است که رکن الدوله حسن بن بویه دیلمی، اخراج کرده و بزرگتر قنات، قنات بندر که به کت سعدی مشهور است و هرگز به عمارت محتاج نمی‌شود و در بهار سیلاب از کوه دراک می‌آید و بر ظاهر شهر می‌گذرد و به بحیره ماهلویه می‌رود».
شیراز سه مسجد داشت: اول جامع عتیق که آن را عمرو بن لیث صفار در نیمه دوم قرن سوم ساخته بود و حمد اللّه مستوفی درباره آن گوید «آن مقام هرگز از ولی خالی نبوده و بین المحراب و المنبر دعا را اجابت بود.»، دوم مسجد نو که آن را اتابک سعد بن زنگی سلغری در نیمه دوم قرن ششم بنا کرد، سوم مسجد سنقر که به
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۰۸
قول حمد اللّه مستوفی واقع بود «در خرگاه سر تراشان و به اتابک سنقر بن مودود سلغری منسوب است.» که اولین اتابک سلغریان باشد. در زمان این مورخ بیمارستان عضد هنوز دایر بود و مزار امامزاده احمد و مزار امامزاده سید میر محمد دو پسر حضرت امام موسی کاظم (ع)، سرآمد مزارات متبرکه بوده‌اند. ابن بطوطه، همزمان حمد اللّه مستوفی، درباره جامع عتیق آن گوید: در شمال آن دروازه‌ای است موسوم به دروازه حسن. وی از مزار امامزاده احمد که در آنجا مدرسه‌ای بوده است نیز سخن رانده و از پنج نهری که در شهر می‌گذرد تمجید کرده، که یکی از آنها نهر رکناباد است که از چشمه‌ای در پای کوهی موسوم به قلعه کوچک، برمی‌خاسته و حوالی آن، بوستانی دلکش بوده است و قبر سعدی شیرازی متوفی، به سال ۶۹۱ یعنی نیم قرن پیش از ورود ابن بطوطه به شیراز، در آغوش آن بوستان جای داشته است. سعدی در دربار ابو بکر بن اتابک سعد، بانی مسجد نو، مقامی بزرگ داشته است. در بوستانی که قبر سعدی در آن جای داشت و مردم بسیار به زیارت آن می‌شتافتند، حوض‌های مرمری زیبایی برای رختشویی واقع بود که آنها را سعدی در کنار جوی رکن آباد، ساخته بود.
در پایان قرن هشتم شیراز، خوشبختانه از محاصره امیر تیمور که در جنگ پاتیله در جلگه بیرون شهر آل مظفر را شکست داد، نجات یافت و به گفته شرف الدین علی یزدی، به آن شهر صدمه مهمی وارد نشد، زیرا امیر تیمور در باغ تخت قراچه بیرون دروازه سلم و دروازه سعادت که به طرف یزد باز می‌شدند، اردو زد. همان مورخ نقل می‌کند که در آن زمان هشت دروازه دیگر شیراز بسته بود، وی همچنین از کوه قلعه سرخ که محل آن معلوم نیست، نام می‌برد. از جمله قلعه‌های مشهور نزدیک شیراز، حمد اللّه مستوفی قلعه تیز را نام برده که «بر سه فرسنگی شیراز است، به طرف جنوب، مایل به مشرق، بر کوهی است که با هیچ کوه پیوسته نیست و بر آنجا چشمه مختصری است و در پای آن قلعه چشمه دیگر هست و در حوالی آن قلعه، یک روزه راه آبادانی و علف چهارپای نیست و بدین سبب آن را محصور
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۰۹
نمی‌توان کرد». [1]
شیراز، در کنار رود بزرگی قرار ندارد و چنانکه گفته شد، نهرهای آن به سمت خاور جریان یافته و به دریاچه‌ای که در چند فرسخی شیراز است، فرو می‌روند. اصطخری این دریاچه را «جنکان» نامیده و ابو الفداء و ابن بطوطه آن را «جمکان» نوشته‌اند. در فارسنامه ابن بلخی و جغرافیای حمد اللّه مستوفی، ماهلویه نوشته شده و اکنون آن را دریاچه «ماهلو» گویند. و آب آن شور است و از کنارهایش نمک برمی‌دارند و به شیراز می‌برند. ماهی در آن دریاچه، بسیار صید می‌شود و طول آن دوازده فرسخ است. در سواحل جنوبی آن دهات کهرجان و در جنوب شرقی آن شهر «خورستان» که آن را سروستان هم می‌نامند واقع است.
سروستان هم نخیلات دارد هم گندم، جایی است حاصلخیز که محصول بلاد گرمسیر و سردسیر هر دو را داراست. کوبنجان، چنان که در فارسنامه ابن بلخی و کتاب حمد اللّه مستوفی ذکر گردیده است، شهرچه‌ای بوده نزدیک سروستان. [۲]
طویل‌ترین رودخانه‌های فارس، نهر سکان است که از سی میلی شمال غربی شیراز، برمی‌خیزد و در جهت منحرفی به سمت جنوب شرقی بیش از صد و پنجاه میل می‌پیماید سپس پیچ بزرگی خورده به سمت مغرب جاری می‌شود و با پیچ و خم زیادی، یکصد و پنجاه میل دیگر نیز طی طریق می‌کند و بالاخره پس از آن که آب‌های روخانه فیروز آباد از شمال به آن ملحق می‌گردد، به مسافت کمی در جنوب نجیرم
______________________________
[۱]. قرائت اسم «تیز» درست معلوم نیست و در نسخ خطی مختلف (نزهه القلوب) حمد اللّه مستوفی به صورت‌های گوناگون:
تیر، تبر، ببر، بیر، تسیر، تشیر نوشته شده است. اصطخری ۱۲۴- مقدسی ۴۲۹، ۴۳۰، ۴۵۶- فارسنامه ابن بلخی ۷۱A ،B – یاقوت: جلد چهارم ۲۵۵- مستوفی ۱۷۰، ۱۷۱، ۱۷۹، ۲۰۳- ابن بطوطه: جلد دوم ۵۳، ۷۷، ۸۷- شرف الدین علی یزدی:
جلد اول ۴۳۷، ۵۹۴، ۶۰۹، ۶۱۳. باغ تخت قراچه منسوب به اتابک قراچه که پس از مردن اتابک چاولی در سال ۵۱۰ (۱۱۱۶ میلادی). حاکم فارس گردید و این باغ همان است که امروز به تخت قجر معروف است.
[۲]. ابن خرداد به ۵۲- اصطخری ۱۲۲، ۱۳۱- مقدسی ۴۲۲، ۴۵۵- فارسنامه ۷۳A ، ۸۰B – مستوفی ۱۷۲، ۲۲۶ ابو الفداء ۴۳- ابن بطوطه: جلد دوم ۶۱- یاقوت: جلد دوم ۱۹۳. در معجم البلدان یاقوت به جای «جنکان» بر اثر اشتباه نساخ «جیکان» نوشته شده است.
   نظر انوش راوید:  در این نوشته های کلی اشتباه از درک تاریخ و جغرافیای تاریخی است،  مانند،  سکان، این سک همام اقوام سک هستند،  و نام تاریخی این رود و روستا نشان می دهد،  این قوم در استان فارس بودند،  و از آنجا به اکراین رفتند،  و تمدن هخامنشی را با خود بردند. 
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۱۰
نجیرم به دریا می‌ریزد. [۱]
اصطخری گوید اسم سکان از قریه سک مأخوذ شده که در مغرب پیچ بزرگ رود سکان و نزدیک آن واقع است، ولی مؤلفان دیگر، آن را به صورت‌های «ستجان» و «تکان» و «سیکان» نوشته‌اند و حمد اللّه مستوفی، آن را «زکان» یا «ژکان» ضبط کرده است. مؤلف فارسنامه، بعد از او گفته است که سرچشمه آن رود در ولایت ماصرم است و اصطخری گوید از رستاق رویحان، یعنی صحرای جنوب جویم و خلار، برمی‌خیزد. جویم [۲] و خلار، دو قریه مهم‌اند که اولی در پنج فرسخی و دومی در نه فرسخی شیراز سر راه نوبنجان در شمال دشت ارژن واقع است. از حوالی جویم- چنان که هم اکنون گفتیم- یکی از رودخانه‌های شیراز سرچشمه می‌گرفت. به گفته حمد اللّه مستوفی درباره خلار «سنگ آسیا از اکثر ولایات فارس از آنجا برند و ایشان را غیر از آن حاصلی نیست، عجب آن که ایشان از کم آبی آسیا ندارند و به جهت آرد کردن به دیگر مواضع روند». عسل خلار نیز به مقدار فراوان صادر می‌گردید. دشت ارژن (به معنی دشت بادام تلخ) از جهت مرغزارهای خوب، شهرت داشت و دریاچه دشت ارژن که در موسم بهار ده فرسنگ وسعت می‌یافت، آبش شیرین بود و گاهی در تابستان خشک می‌شد. به گفته اصطخری از این دریاچه ماهی فراوان به دست می‌آمد و حمد اللّه مستوفی گوید: «و در آن حدود بیشه‌ای است و در او شیران شرزه باشند»
رود سکان، در ده فرسخی جنوب شیراز از شهر گوار یا کوار که در ساحل چپ آن واقع است، می‌گذرد و به گفته مستوفی «بهمن بن اسفندیار بر آن آب رود بندی بسته، تا آب بالا آمد و دیه‌های آن مزروع گشت و در او (یعنی کوار) غله و میوه بسیار
______________________________
[۱]. قسمت بالای این رود موسوم است به «قره آغاج» که در ترکی به معنی سیاه درخت است و قسمت پایین آن را رود «مند» می‌گویند. شاید رود سکان همان رودSitakus باشد که نیرNearehus آن را ذکر نموده. رجوع کنید به مقاله کلنل‌Ross درJ .R .G .S . سال ۱۸۸۳ صفحه ۷۱۲.
[۲]. جویم را به صورت جوین هم نوشته‌اند که همان قریه گوین کنونی است. اصطخری ۱۲۰، ۱۲۲- ابن خرداد به ۴۴- فارسنامه ۷۷B ، ۷۹B ، ۸۰b ، ۸۰A ، ۸۱A – یاقوت: جلد دوم ۴۵۷- مستوفی ۱۷۷، ۱۷۹، ۲۱۴، ۳۲۶.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۱۱
باشد و اکثر حوائج نیز از آنجا آورند و از میوه‌هایش انار و بادام نیکو بود و در آن حدود، نخجیر فراوان بود». آن سوی کوار، باز در ساحل چپ رود سکان، شهر «خبر» واقع است که قبر سعید، برادر حسن بصری فقیه مشهور در آن شهر قرار دارد. حمد اللّه مستوفی گوید «خبر شهری وسط است بزرگتر از کوار … قلعه‌ای محکم دارد و آن را تیر خدای خوانند». و جای دیگر گوید: «قلعه تیر خدای به خبر است بر کوهی در غایت بلندی و بدین سبب آن را بدین نام خوانند». زیر «خبر» رود سکان به سمت جنوب می‌پیچد و با مجرای پرپیچ و خمی از ناحیه سیمکان می‌گذرد. شهر سیمکان نزدیک ساحل رود سکان در ملتقای شعبه بزرگی که از دارابجرد در مشرق فرود می‌آید، واقع است. [۱] به گفته حمد الله مستوفی «سیمکان شهری خوش بوده است و از عجایب دنیا زیرا که در میان او رودی می‌گذرد و بر آن رود پلی ساخته‌اند، طرف بالای پل سردسیر است و درختان جوز (بادام) و چنار و امثال آن، طرف زیر پل گرمسیر است و درختان نارنج و ترنج و مانند آن و شراب انگوری آنجا چنان است که تا دو سه چندان آب بر آن ننهند، نتوان خورد و مردم آنجا مسکین و زارع باشند».
به اندک مسافتی از سیمکان، دهکده بزرگ هیرک از توابع آن واقع است.
نزدیک ساحل راست رود سکان و در جنوب ولایت سیمکان، سه شهر کارزین و قیر و «ابرز» که ولایت آنها قباد خره به یادگار قباد پادشاه ساسانی خوانده می شد واقع بود.
اصطخری کارزین را به اندازه یک سوم اصطخر شمرده گوید قلعه بلندی دارد که از رود سکان آب به آن قلعه می‌برند و بلندی آن چنان است که قلعه‌های چند دیگر را که از آن مسافت بسیار دارند می‌توان دید [۲].
______________________________
[۱]. اصطخری ۱۰۵، ۱۲۰- فارسنامه ۷۱B ، ۷۲A ، ۸۱A ، ۸۳A ، ۸۶A – یاقوت: جلد دوم ۳۹۹، مستوفی ۱۷۲، ۱۷۳، ۱۷۹- این ناحیه را امروز سیماگون می‌نامند و در بیشتر نقشه‌ها اشتباها به صورت «اکون» نوشته‌اند. رجوع کنید به کتاب «شش ماه در ایران» ازا. استاک‌E .Stack جلد دوم صفحه ۲۳۲.
[۲]. اصطخری ۱۲۵، مقدسی ۴۲۲- فارسنامه ۷۲A -73 ،A 82 B -83 A – مستوفی ۱۲۷. ۱۷۹- از فارسنامه (ورقه ۷۸A ) نزهه القلوب (صفحه ۱۱۷). چنین برمی‌آید که کوره دیگری جز این کوره موجود بوده، به نام کوره قبادخره که در کنار رودخانه طاب بالای ارجان قرار داشته است.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۱۲
شهر جهرم یا جهرم، (به فتح یا ضم «ر») که گاهی جزء ولایت دارابجرد شمرده می‌شود در جنوب سیمکان و مشرق کارزین واقع است و زمین حول و حوش آن، خرم و حاصلخیز و قلعه عظیم آن که تا شهر پنج فرسخ فاصله دارد و آن را قلعه خورشه گویند معروف می‌باشد. این قلعه را خواجه نظام الملک وزیر مشهور سلجوقیان تجدید و تعمیر کرد و بانی اصلی آن خورشه عامل جهرم در زمان خلفای اموی بود. [۱] در جنوب خاوری جهرم شهر جویم ابو احمد است. (و از این جهت نام ابو احمد را به آن اضافه می‌کنند تا با آن جویم که در قسمت علیای رود سکان است اشتباه نشود).
مقدسی گوید این شهر در کنار رودخانه کوچکی است، اطراف آن نخلستان است و میان مسجد و بازار، کوچه‌ای دراز واقع است. ولایتی که در جنوب باختری آن قرار دارد ایراهستان نامیده می‌شود و نزدیک شهر، قلعه بلندی است موسوم به قلعه سمیران یا شمیران که حمد اللّه مستوفی درباره آن گوید «اهل آنجا سلاح ورز باشند، پیاده رو و دزد و راهزن». حول و حوش آنجا مرغزارها و چراگاه‌های معروفی وجود داشته و بهترین آنها در اراضی بین جویم و کناره رود سکان واقع بوده است، در این ناحیه استخرهای آب راکد بسیار بوده و در بیشه‌های آن شیر زندگی می‌کرده. شهر کاریان، با قلعه مستحکمی مشرف بر آن، در یک منزلی باختری جویم واقع بود و آتشکده‌ای داشت که آتش مقدس از دیر زمان در آن جا نگاه داشته می‌شد، و آن را روحانیون زردشتی به آتشکده‌های دیگر جهان می‌بردند. قلعه آن بر فراز کوهی جای داشت و قابل تسخیر نبود. در باختر کاریان نزدیک خمیدگی رود سکان، به طرف مغرب شهر لاغر قرار داشت که حمد اللّه مستوفی در قرن هشتم آن را شهری بالنسبه مهم دانسته و منزلگاهی در راه کاروانی شیراز به جزیره قیس بوده است.
نام لاغر ضمن بحث از کمرجان (یا مکرجان) نیز آمده ولی اکنون در نقشه‌ها اسمی از این موضع اخیر نیست. بین لاغر و ساحل دریا و در امتداد ساحل راست و شمال رود
______________________________
[۱]. اصطخری ۱۰۷- فارسنامه ۶۹A ، ۸۲B – مستوفی ۱۷۵، ۱۷۹. نام این قلعه در نسخ مختلف به شکل‌های خروشه، خورشه، خرشه، خرشد رخرشر آمده ولی جغرافی نویسان قدیم عرب از آن اسم نبرده‌اند.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۱۳
سکان صحرای ماندستان، نیمه راه نجیرم و بوشکانات واقع است و به گفته حمد اللّه مستوفی «ماندستان بیابانی است سی فرسنگ بر ساحل دریا و در آنجا دیرهاست و هیچ آب روان و کاریز ندارد و حاصلش جز غله و پنبه دیمی نبود اما اگر آذر ماه و دیماه که آخر خریف و اول شتا بود، باران باشد یک من تخم کما بیش هزار من ریع دهد و اگر این دو ماه بارندگی نبود چندین ریع نتواند داد بلکه به زیان رود». [1]
کلمه ماندستان که در قرون وسطی نام این صحرا بوده است، بدون تردید در کلمه «مند» که اسم قسمت سفلای رود سکان است، بجا مانده. در نیمه راه میان لاغر و دریا نهر بزرگی موسوم به رودخانه فیروز آباد از سمت شمال به این رودخانه ملحق می‌گردد. شهر فیروز آباد را در زمان قدیم جور می‌نامیدند و در زمان ساسانیان (به جای شیراز کنونی)، شهر عمده کوره اردشیر خره بوده است. اصطخری گوید در جای این شهر آبی راکد بود مانند دریاچه، اردشیر بابکان فرمان داد آب آن را با حفر نهرهایی خشکاندند و در آن مکان شهر جور را ساختند. در وسط شهر تا قرن چهارم و بعد از آن، عمارتی وجود داشت موسوم به طربال که در زبان فارسی به معنی ایوان است و این ایوان بر فراز تلی ساخته شده بود. شهر گور در آن زمان به اندازه شهر اصطخر وسعت داشته و گرد آن خندق و بارویی بوده با چهار دروازه که دروازه شمالی را دروازه هرمز و جنوبی را دروازه اردشیر و شرقی را دروازه مهر و غربی را دروازه بهرام می‌نامیدند و چون عضد و الدوله می‌خواست به آن شهر رود، کراهت داشت که گفته شود عضد الدوله به گور می‌رود، از این جهت نام آن را تغییر داد و فیروز آباد نامید که هنوز هم با این نام خوانده می‌شود. مقدسی که این حکایت را آورده از میدان بزرگ شهر و از باغ‌های گل سرخ فیروزآباد، یاد نموده گوید: شهری بسیار نیکوست و انسان از هر دروازه شهر که بیرون رود تا یک فرسخ در باغ و عمارت راه می‌پیماید، آب شهر از کوهی نزدیک می‌آید و از ظرفی مسین
______________________________
[۱]. اصطخری ۱۱۷- مقدسی ۴۲۷، ۴۲۸- فارسنامه ۶۹B ، ۷۳B ، ۸۲B ، ۸۶B – مستوفی ۱۷۲، ۱۷۳، ۱۷۵، ۱۷۹، ۱۸۰ ۱۷۵، ۱۷۹، ۱۸۰، جهان‌نما ۲۶۸- قزوینی: جلد دوم ۱۶۲.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۱۴
که سوراخ تنگ دارد، آبی بسیار تند خارج می‌شود. در چهار فرسخی شهر به قول جغرافی‌نویسان ایرانی، قلعه مستحکمی وجود داشته موسوم به قلعه سهاده یا شهاره.
اصطخری رودخانه فیروز آباد را نهر تیرزه نامیده ولی فارسنامه ابن بلخی و حمد اللّه مستوفی آن را رودخانه برازه (یا براره) نامیده‌اند که از ولایت خنیفقان بر می‌خیزد و گویند زمانی که اسکندر مقدونی شهر گور را محاصره کرد، مجرای آن رودخانه را تغییر داد و هر چه آبادی در اطراف شهر بود، غرق شد و دریاچه‌ای تشکیل یافت که بعدها در زمان اردشیر بابکان به تدبیر برازه حکیم آب آن را خشکانیدند و چون حکیم مزبور به وسیله نهری آب رودخانه را به شهر آورد از این جهت آن نهر به نام وی موسوم گردید. قزوینی گوید در فیروزآباد آتشکده‌ای معروف وجود دارد، وی همچنین از چاه عجیبی که جلو دروازه شهر واقع بوده و آب بسیار تندی خود به خود از آن بیرون می‌آمده، یاد کرده و از گل سرخ گوری هم که بهترین گل سرخ‌ها بوده و در همه جا شهرت داشته، نام برده است. در شمال فیروزآباد چنانکه گفتیم ولایت خنیفقان که ایرانیان آن را خنفگان می‌گفتند، واقع بود در میان کوهها قریه بزرگی به همین اسم قرار داشت که راهی سنگلاخ و دشوار از آنجا به فیروز آباد می‌رفت. [۱]
قسمت‌های کوره اردشیره خره را سیف، یعنی کناره، می‌گفتند و ایالت مزبور در ساحل خلیج فارس سه سیف داشت که همه آنها در منطقه گرمسیر واقع بود:
یکی سیف عماره در خاور جزیره قیس و دیگر سیف زهیر در ساحل جنوبی ایراهستان و حوالی سیراف و بالاخره سیف مظفر در شمال نجیرم. عماره و زهیر و مظفر سه عشیره عرب بودند که از آن طرف خلیج فارس به سواحل شمالی آن کوچ کرده و در این قسمت فارس مسکن گزیده بودند. سیف عماره در قرن چهارم قلعه‌ای
______________________________
[۱]. اصطخری ۱۰۵، ۱۲۱، ۱۲۳- مقدسی ۴۳۲- فارسنامه ۷۰A ، و ۷۲B ، ۷۹B ، ۸۲A – مستوفی ۱۷۲، ۱۷۹، ۲۱۹- قزوینی: جلد دوم ۱۲۱
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۱۵
داشت مشرف بر دریا که هیچ کس نمی‌توانست بر آن بالا رود و آن را قلعه دیگدان یا دیگپایه می‌گفتند و به حصن ابن عماره نیز معروف بود و در کنار آن بیست کشتی می‌توانست پهلو بگیرد.
ورود به این قلعه فقط به وسیله چنگک‌هایی که به دیوار آن نصب می‌کردند امکان داشت. به مسافت اندکی در مغرب آن، جزیره قیس که به فارسی کیش گفته می‌شود واقع است. این بندر در قرن ششم پس از خراب شدن سیراف، که عنقریب به ذکر آن خواهیم پرداخت، بندر تجارتی خلیج فارس گردید. در جزیره کیش شهری ساخته شده بود که بارویی مستحکم داشت و آب آن از برکه‌های متعدد حاصل می‌شد و در نزدیکی ساحل، محلی برای صید مروارید بود. این جزیره لنگرگاه کشتی‌های بلاد هند و عرب بود و نخلستانی بزرگ داشت. قزوینی درباره گرمای آنجا گوید در تابستان مانند حمامی است بسیار گرم و مرطوب، ولی با این وصف قیس شهری پر جمعیت و آباد بود. فاصله جزیره از ساحل چهار فرسخ است و در ساحل مقابل لنگر گاه «هزو» واقع بود و در قرن هفتم جاده کاروانی شیراز به لاغر تا آنجا امتداد داشت.
هزو، در زمانی که یاقوت آن را دیده خراب بوده است ولی در قرن چهارم قلعه مستحکمی بود متعلق به آل بویه که زندانیان سیاسی را به آنجا می‌فرستادند.
نزدیک شهر دهکده ساویه واقع بوده است (که آن را در نسخه‌های مختلف به صورت‌های «تابه» «تانه» هم نوشته‌اند و تلفظ صحیح آن معلوم نیست) [۱].
______________________________
[۱]. اصطخری ۱۱۶، ۱۴۰- ابن حوقل ۱۸۸- یاقوت: جلد دوم ۷۱۱: جلد چهارم ۳۳۳، ۹۷۴- فارسنامه ۷۴B – مستوفی ۱۷۱، ۱۷۳، ۱۸۰- قزوینی: جلد دوم ۱۶۱ مستوفی منزلگاه‌هایی را که میان لاغر و هزو بوده اسم برده ولی چون هیچ یک از جهانگردان معاصر از این راه مسافرت نکرده‌اند اسم‌هایی که مستوفی ذکر نموده در نقشه وارد نشده و محل قسمت عمده آنها امروز نامعلوم است. مستوفی فاصله منزلگاه‌ها را با فرسخ معین کرده گوید: از و تا لاغر پنج فرسنگ ازو تا ناحیت فاریاب شش فرسنگ ازو تا شهر خنج شش فرسنگ ازو تا آب انبار کنار پنج فرسنگ ازو تا هرمز پنج فرسنگ ازو تا دیه داروک شش فرسنگ، درین راه گریوه بسیار است و سخت، ازو تا ماهان شش فرسنگ ازو تا هزو به ساحل بحر شش فرسنگ». ناحیه‌ای که مستوفی آن را فاریاب نوشته ظاهرا همان باراب، واقع در نیمه راه کاریان و کران، است چنانکه مقدسی (صفحه ۴۵۴) ذکر کرده است. اما وضع شهر خنج (صح حج، ضح، صح و صورت‌های دیگر) روشن نیست زیرا درین ناحیه شهری به این اسم نیست ولی شاید بتوان
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۱۶
در باختر سیف عماره و در امتداد ساحل دریا، سیف زهیر بود که کران شهر عمده و سیراف و نابند دو لنگرگاه معروف آن ناحیه بوده‌اند. این ناحیه تا نجیرم، واقع در آن طرف دهانه رود سکان، امتداد داشت و آن طرف این ناحیه، به طرف داخل، ناحیه ابراهستان واقع بود. به گفته اصطخری در کران گلی بود خوردنی به رنگ سبز و به طعم چغندر. حمد اللّه مستوفی کران را از توابع ایراهستان شمرده گوید: «از میوه جز خرما ندارد». و در جنوب آن، شهر و ولایت میمند در نزدیکی لنگرگاه نابند واقع است. نابند در رأس خور معروف به خور یا خلیج نابند واقع بود. میمند به گفته حمد اللّه مستوفی «غله و خرما و انگور و همه میوه دارد و انگور بیشتر و گرمسیرتر است و مردم آنجا بیشتر پیشه‌ور باشند» [1]. در ساحل بالای نابند و شمال باختری آن بندر سیراف واقع است که در قرن چهارم قبل از ترقی جزیره کیش مرکز تجارتی خلیج بوده و اصطخری گوید سیراف از حیث بزرگی و جلال با شیراز همسری می‌کند. ساختمان‌های آنجا از چوب ساج است که از زنگبار می‌آورند و عمارت‌های چند طبقه دارد که مشرف بر دریا ساخته شده. همچنین گوید مردم سیراف در مخارج عمارت اسراف می‌کنند، چنانکه یکی از بازرگانان برای خانه خویش بیش از سی هزار دینار (پانزده هزار پوند) خرج می‌کند. سپس گوید اهالی آنجا از تمام اهل فارس توانگرترند و کسانی هستند که ثروت آنان از شصت هزار هزار درهم (دو میلیون پوند) بیشتر است و همه آن را از راه تجارت دریا به دست آورده‌اند. اطراف شهر باغستان و درخت وجود ندارد و میوه‌جات و بهترین آب شهر از کوهی است مشرف بر آن موسوم به کوه جم و در آن کوه قلعه‌ای عظیم است موسوم به سیمران. مقدسی در خصوص سیراف گوید تجارت آن از بصره بیشتر است
______________________________
آن «جم» خواند (اصطخری ۱۰۸) متأسفانه نویسنده جهان‌نما و جغرافی نویسان عرب این راه را اسم نبرده‌اند و با ملاحظه گفته اصطخری (صفحه ۱۴۱) و یاقوت جلد سوم، ۲۱۷ می‌توان گفت که سیف بنی صفار همان سیف عماره است.
[۱]. اصطخری ۱۰۴، ۱۴۱، ۱۵۲- یاقوت: جلد اول ۴۱۹، جلد دوم ۴۸۹، جلد سوم ۲۱۲، ۲۱۷- مستوفی ۱۷۲، ۱۷۳- ابو الفداء ۳۲۲.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۱۷
خانه‌های آنجا بهترین خانه‌هایی است که من دیده‌ام و در سال ۳۶۶ یا ۳۶۸ زمین لرزه‌ای در آنجا وقوع یافت و هفت روز زمین را تکان می‌داد چنانکه اهل شهر به سوی دریا گریختند و اکثر خانه‌ها ویران و با خاک یکسان گردید.
با زوال دولت آل بویه، سیراف روی به ویرانی نهاد و فارسنامه ابن بلخی چنین گوید: «مالی بسیار از آنجا برخاستی تا آخر عهد دیلم هم برین جملت بود بعد از آن پدران امیر کیش مستولی شدند و جزیره قیس و دیگر جزایر به دست گرفتند و آن دخل که سیراف را می‌بود، بریده گشت و به دست ایشان افتاد و رکن الدوله خمارتگین قوت رأی و تدبیر آن نداشت که تلافی این حال کند و با این همه یک دو بار به سیراف رفت تا کشتی‌های جنگی سازد و جزیره قیس و دیگر جزایر را بگیرد و هر بار، امیر کیش او را تحفه‌ها فرستادی و کسان او را رشوت‌ها دادی تا او را باز گردانیدندی و به عاقبت چنان شد که یکی بود از جمله خانان نام او ابو القاسم و سیراف نیز به دست گرفت». اما در آغاز قرن هفتم هنگامی که یاقوت آنجا را دیده، تنها مسجد آن با ستون‌هایی از چوب ساج برپا بوده و بقایای عمارتی در سمت ساحل وجود داشته، ولی محلی برای لنگر انداختن کشتی‌ها نداشته و سفاین ناچار به نابند می‌رفته‌اند. یاقوت همچنین گوید در زمان او اهل آنجا، سیراف را شیلاو می‌گفتند.
نجیرم، بندری کم اهمیت و در باختر سیراف، آن طرف دهانه رود سکان، در اول سیف مظفر واقع بود، و این سیف تا جنابه واقع در ارجان امتداد داشت. نجیرم در زمان مقدسی دارای دو مسجد و بازارهای خوب بود و برکه‌هایی داشت که از آب باران پر می‌شد. ناحیه دستقان نیز از توابع سیف مظفر به شمار می‌آمد و مهمترین شهر آن ولایت در قرن چهارم، صفاره بود. ظاهرا این ولایت در نزدیکی جنابه بوده ولی محل صحیح شهر صفاره معلوم نیست. [۱]
______________________________
[۱]. دور نیست ولایت دستقان با سیف بنی صفار که سابقا اسم آن را بردیم مطابقت دارد. اصطخری ۳۴، ۱۰۶، ۱۶۶، ۱۲۷، ۱۴۱، ۱۵۴- مقدسی ۴۲۲، ۴۲۶- فارسنامه یاقوت: جلد سوم ۲۱۱، ۲۱۷- مستوفی ۱۷۲. خرابه‌های سیراف را کاپیتن استیفن صفحه ۱۶۶ سال ۱۸۹۵ وصف نموده است.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۱۸
نزدیک مرر ولایت ارجان، رودخانه شاپور به دریا می‌ریخت و با اندک فاصله از دهانه آن رود شاید بالای ملتقای رود جره به رودخانه شاپور، که بعدها درباره آن گفتگو خواهیم کرد، شهر توّج یا توّز مرکز مهم تجارتی قرار داشت. توج در قرن چهارم چنانکه اصطخری گوید از حیث بزرگی به اندازه ارّجان بود، گرمایی سخت داشت و در دره‌ای واقع بود و نخیلات بسیار داشت. توّج شهری تجارتی بود پارچه‌های کتانی آنجا که به رنگهای مختلف تهیه می‌گردید و گلابتون دوزی می‌شد، معروف بود. رودخانه شاپور که از نزدیک شهر می‌گذشت غالبا رودخانه توّج نامیده می‌شد و عضد الدوله دیلمی طایفه‌ای از اعراب را از شام کوچانیده در آنجا مقام داده بود. توّج در آغاز قرن ششم ویران گردید و تا کنون محل آن معین و پیدا نشده ولی گویند آن شهر در ساحل رودخانه شاپور یا نزدیک آن، در زمینی پست به فاصله دوازده فرسخی جنابه و در ساحل دریا و چهار فرسخی معبری که از دریز آغاز می‌گردید، واقع بوده است. توّج از نقاط مشهور دوره فتوحات اسلام است و تاریخ بنای مسجد آن به همان دوره می‌رسیده، ولی در زمان حمد اللّه مستوفی با خاک یکسان بوده است.
شهر مهم غندجان در دشت بارین و نزدیک توّج واقع بود. فارسنامه ابن بلخی محل آن را ذکر کرده، ولی امروز اثری از آن ظاهر نیست. محل مزبور به قرار وصف فارسنامه، در چهار فرسخی جره و دوازده فرسخی توج بوده است. همین کتاب در وصف رودخانه جره گوید «جره و نواحی آن را آب دهد و بعضی از روستای غندجان پس با نهر بساپور آمیخته شود و در دریا افتد».
این شهر در قرن چهارم، چنانکه گفته‌اند، به اندازه اصطخر و جنابه بوده و از آنجا زیلو و پرده صادر می‌شده و جزء منطقه جروم، یعنی گرمسیر، به شمار می‌آمده است. مقدسی گوید در کوهستان غندجان رودخانه‌ای است میان دو کوه از آن دودی برمی‌خیزد چنانکه به آن نزدیک نمی‌توان شد و هرگاه مرغی بر فراز آن بپرد در آن می‌افتد و می‌سوزد و نیز در آن کوهستان چشمه‌های آب معدنی است که شستشوی با آن بیماران را شفا می‌بخشد. اهل غندجان به گفته حمد اللّه مستوفی «بیشتر کفشگر و
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۱۹
جولا باشند و آن شهر را دشت بارین گویند و قلعه رم زوان به حدود غندیجان جایی محکم است و هوایش گرمسیر است و آبش از مصانع».
ولایت بوشکانات در نیمه راه غندجان و صحرای ماندستان تا شمال نجیرم امتداد داشت. این صحرا، چنانکه حمد اللّه مستوفی گوید «هیچ آب روان و کارزیر ندارد و حاصلش جز غله و پنبه دیمی نبود». زیرا بوشکانات از نواحی گرمسیر خلیج است. [۱]
جزیره خارک که از دهانه رودخانه شاپور دور است از توابع ولایت اردشیر خره و لنگر گاه کشتی‌هایی بود که از بصره به طرف جزیره قیس و هندوستان می‌رفتند. یاقوت که خارک را دیده است گوید از ارتفاعات آن جنابه و مهروبان را که هر دو در ساحل ولایت ارجان واقع‌اند می‌توان دید، خاک آن بسیار حاصلخیز است و میوه فراوان و نخل‌های نیکو دارد و دریای مجاور آن از بهترین صیدگاه‌های مروارید است. بسیاری از جزایر دیگر خلیج فارس نیز در مراجع و مآخذ ما ذکر گردیده که آنها را از توابع ولایت اردشیر خره به حساب آورده‌اند ولی مهمترین همه آنها از حیث تجارت و بازرگانی جزیره خارک و جزیره قیس بوده، و برخی دیگر از جزایر مذکور را نمی‌توان درست معین و مشخص کرد.
اوال در ساحل عربی مهمترین جزیره مجمع الجزایر بحرین است که ذکر آن در فتوحات اولیه اسلامی آمده است. اولین کسی که از بوشهر (بوشر) نام برده، یاقوت است و روبروی آن به گفته بلاذری در قسمت داخل، ریشهر یا راشهر توج بوده
______________________________
[۱]. مقدسی و یاقوت و جغرافی نویسان قدیم دیگر نوشته‌اند که دشت بارین اسم شهر است و غندجان اسم ولایت، در حالی که خود کلمه دشت دلالت دارد که دشت بارین قاعده نباید اسم شهر بوده باشد. در خاور زمین بسیار معمول است که بر مهمترین شهرهای یک ولایت یا یک ایالت اسم آن ولایت یا آن ایالت را گذارده‌اند و از این لحاظ دور نیست پس از آن که اسم غندجان از استعمال افتاده دشت بارین جای آن اسم را گرفته و هم بر شهر و هم بر ولایت آن اطلاق شده باشد. مستوفی گوید «غندجان در تلفظ دشت بارین گویند شهری کوچک است».
اصظخری ۱۰۶، ۱۲۸، ۱۳۰، ۱۵۲، ۱۵۳- مقدسی ۴۲۲، ۴۲۳، ۴۳۵، ۴۴۶، ۴۴۸- فارسنامه ۷۳A ، ۷۶A ، ۷۹B ، ۸۲B ، ۸۶A – مستوفی ۱۷۱، ۱۷۷، ۱۷۹، ۲۱۸- یاقوت: جلد اول ۱۹۹، ۸۹۰، جلد دوم ۵۷۶ جلد سوم ۵، ۸۲۰.
جغرافی نویسان قدیم توج را در اکثر اوقات جزء کوره «شاپور خره» به حساب می‌آوردند.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۲۰
است. جزیره لاوان (الان، ولان یا لار) به استناد مسافت‌هایی که جغرافی نویسان ذکر کرده‌اند، با جزیره شیخ شعیب واقع در غرب جزیره قیس، مطابقت می‌کند و جزیره ابرون بی‌شک همان هندرابی کنونی است که با «چین» یا (خین) نزدیک جزیره قیس یعنی کیش واقع است.
جزیره بزرگی که در قسمت تنگ خلیج فارس واقع است و امروز کشم نامیده می‌شود و آن را جزیره طویله هم می‌گفتند ظاهرا باید همان جزیره‌ای باشد که در کتب مرجع ما در قرون وسطی به اسامی مختلف: جزیره بنی (یا ابن) کوان، جزیره ابر کافان و جزیره ابر کمان ذکر شده است، و شاید این اختلاف تسمیه، ناشی از اختلاف نسخ باشد و یاقوت گوید که جزیره مزبور به نام «لافت» نیز معروف بوده است.
جزیره خاسک یا جاسک از جزایره همجوار قشم بوده و شاید هم فقط اسم دیگری برای همان جزیره کشم (جزیره دراز) بوده است. ساکنین آن در شجاعت و جنگ‌های دریایی ید طولانی داشتند و به گفته قزوینی به راهزنی دریایی و غارت کشتی‌ها می‌پرداختند. نزدیک هر یک از این جزایر غوصگاه‌های صید مروارید وجود داشت ولی بیشتر جزایر مزبور، جز در فصل صید، غیر مسکون بود. در مشرق جزیره قشم جزیره هرمز واقع است، که چون جزء ایالت کرمان محسوب می‌شود در فصل مربوط به ایالت مزبور از آن گفتگو خواهیم کرد. [۱]
______________________________
[۱]. اصطخری ۳۲- ابن خرداد به ۶۱- بلاذری ۳۸۶، ۳۸۷- یاقوت: جلد اول ۳۹۵، ۵۰۳، جلد دوم ۳۸۷، ۵۳۷، جلد چهارم ۳۴۱، ۳۴۲- مستوفی ۱۸۱، ۲۲۲- قزوینی: جلد دوم ۱۱۷.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۲۱
فارس (۲)
کوره شاپور خره- شهر شاپور و غار آن- رودخانه رتین- نوبنجان- قلعه سفید و شعب بوان- زموم کردها- کازرون و دریاچه آن- رود آهنین و رود جرشیق- جره و پل سبوک- کوره ارجان و شهر ارجان- رودخانه طاب- بهبهان- رودخانه شیرین- گنبد ملقان- مهروبان- سینیز و جنابه- نهر شاذکان
کوره (یعنی ولایت) شاپور خره، که معرب آن سابور خره است، کوچکترین کوره‌های ایالت فارس بود و حدود آن از حوضه رود شاپور علیا و شعب آن رود تجاوز نمی‌کرد. کرسی این ولایت در زمان قدیم شهر شاپور بود و اصل این اسم «به شاپور» است [۱] که غالبا «شهرستان» یعنی محل شهر یا کرسی و پایتخت نامیده می‌شد. ابن حوقل گوید: شاپور شهریست بزرگ به اندازه شهر اصطخر ولی از آن آبادتر و پر جمعیت‌تر است و مردمانش توانگرترند. ولی مقدسی در نیمه دوم قرن چهارم گوید اکنون در حال ویرانی است و اهالی آن از آنجا کوچ می‌کنند و به کازرون می‌روند.
با این حال، باز در آن زمان، شاپور شهری پرنعمت بود، نیشکر و زیتون و انگور در آن فراوان به عمل می‌آمد و انواع میوه‌ها و گل‌ها از قبیل انجیر و یاسمن و خرنوب آن فراوان بود. قلعه آن «دنبلا» نامیده می‌شد و بارویش چهار دروازه داشت که عبارت بودند از: دروازه هرمز، دروازه مهر، دروازه بهرام و دروازه
______________________________
[۱]. در نسخه‌های مختلف این اسم عموما (و شاید اشتباها) به صورت «نشابور» (به فتح و نون و کسر آن) آمده است.
بشاپور در اصل به شاپور و به شاپور در اصل «وه شاپور» است (به معنی شاپور نیک یا «عظمت شاپور». اسامی مکان مصدّر به «به» متعدد است. به «به اردشیر» یا گواشیر رجوع کنید.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۲۲
شهر. مسجد جامع آن در بیرون شهر بود و مسجد دیگری هم داشت موسوم به مسجد خضر، یا مسجد الیاس.
فارسنامه ابن بلخی، در آغاز قرن ششم گوید: «و در این سال‌ها خراب شده بود». در زمان حمد اللّه مستوفی یعنی دو قرن بعد از فارسنامه ابن بلخی، اسم شاپور یا بشاپور به ولایت کازرون که مجاور شاپور بود داده شد.
شاید حمد اللّه مستوفی، رودخانه شاپور را به نام شهریار رود خوانده باشد و گوید شاپور را «طهمورث دیو بند ساخت و دین‌دار خواند، اسکندر رومی به وقت فتح فارس آن را بکلی خراب گردانید، شاپور بن اردشیر بابکان از نو عمارت کرد و بشابور خواند به نام خود. اصل آل بنا «وه شاپور» است و به مرور ایام از ادغام حروف بشاور شد، هوایش گرمسیر و متعفن است و آبش از رود بزرگ که بدین شهر باز خوانند و حاصلش غله و برنج و خرما و ترنج و نارنج و لیمو و انواع میوه‌های خوب گرمسیری بود و آنجا قیمتش زیادت ندارد و آینده و رونده را از خوردن آن باز ندارند و مشمومات چون نیلوفر و بنفشه و یاسمین و نرگس بسیار بود و ابریشم نیز خیزد و مردم آنجا شافعی مذهب‌اند و بر ظاهر بشاور شکل مردی سیاه است به هیکل بزرگتر از مردی، بعضی گویند طلسمی است و برخی گویند که مردی بوده که خدای تعالی آن را سنگ گردانیده، شاهان آن ولایت او را معزز و مکرم دارند و به زیارتش روند و روغن مالند».
مقدسی قبل از حمد اللّه مستوفی در قرن چهارم، به این غار اشاره کرده، گوید در یک فرسخی نوبندگان است و هیکل عظیم شاپور در دهانه غار است و تاجی بر سر دارد. پشت سر او آبی است راکد و منفذی ندارد و باد سختی در آنجا می‌وزد. طول آن هیکل یازده ذراع است و ساق پایش سیزده وجب و سه برگ سبز جلوی پای او حجاری شده است. [۱]
______________________________
[۱]. ابن حوقل ۱۹۴، مقدسی ۴۳۲، ۴۴۴، فارسنامه ۷۴B ، ۷۵A ، و در اینجا این نام به صورت بیشاور و بشاپور آمده است.
مستوفی ۱۷۵، ۱۷۶، رجوع به کتاب‌Travels in Luristan اثرDo Bode چاپ لندن ۱۸۴۵، جلد اول، صفحه ۲۱۴.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۲۳
جغرافی نویسان عرب قسمت بالای رودخانه شاپور را نهر رتین نامیده‌اند و سر چشمه این رود ناحیه خمایجان یا خمایگان علیاست که بزرگترین دهکده آن به گفته حمد اللّه مستوفی دهکده علی بوده است. خمایجان پایین از توابع ولایت اصطخر (که در فصل آینده از آن گفتگو خواهیم کرد) به شمار می‌آمد. خمایجان در حوالی بیضاء در ساحل یکی از شعب رودخانه کر واقع است. در خمایجان پایین میوه جات سرد سیری مثل بادام و انار به عمل می‌آمد و مقدار زیادی از عسل خوب آن به خارج صادر می‌شد و اکثر اهالی آنجا چاروادار بودند و اسب و استر به مسافرین کرایه می‌دادند. در غرب خمایجان ولایت انبوران است که شهر عمده آن نوبندجان، نوبندگان یا نوبنجان بود. این شهر در زمان اصطخری از کازرون بزرگتر بود و هوایی گرم و نخیلاتی فراوان داشت. مقدسی از بازارهای خوب و معمور و باغستان شاداب و پر آب و مسجد آن سخن گفته است. نوبندگان در زمان سلجوقیان خراب شد ولی اتابک چاولی [۱] در قرن پنجم به مرمت آن همت گماشت. از دو فرسخی نوبندگان دره معروفی که مسلمانان آن را یکی از جنات اربعه دنیا می‌شمردند، یعنی شعب بوان، آغاز می‌شود که آب‌های آن به رود کر واقع در ولایت اصطخر می‌ریزد. طول این دره سه فرسخ و نیم و عرض آن یک فرسخ و نیم است. در خرمی و شادابی آن را نظیری نبود، به سبب آن که به گفته حمد اللّه مستوفی «در میان دره رودی بزرگ روانست و هر دو طرف آن کوه‌ها اکثر اوقات از برف خالی نبود و درین عرضه مذکور قطعا از کثرت درختان آفتاب بر زمین نتابد و چشمه سارهایش بسیار و آب‌هایش زلال است».
در دو فرسخی شمال شرقی نوبندگان قلعه کوهستانی معروف به قلعه سفید یا اسفید دز یا قلعه اسفندیار در نقطه مسطحی از کوهستانی که محیط آن چند میل و
______________________________
[۱]. نام چاولی (که غالبا به صورت «جاولی» نوشته می‌شود) در فارسنامه و نزهه القلوب به مناسبت این که به تعمیر و مرمت دژها و شهرها و ساختن بندها و سدها همت گماشته است، مکرر ذکر شده. وی از جانب سلطان محمد سلجوقی به والیگری فارس آمد، اتابک چاولی سقاوه (یعنی «باز») به فخر الدوله ملقب گردید و مدت بیست سال والی نیمه مستقل فارس و کرمان بود و در سال ۵۱۰ وفات یافت.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۲۴
اطراف آن سخت سراشیب است واقع گردیده و شاید همین جا باشد که مقدسی از آن به نام قصر ابو طالب یاد کرده، گوید آن را «عیان» می‌نامند. حمد اللّه مستوفی آن را قلعه اسفید دز نامیده گوید: «در فارسنامه (ابن بلخی) آمده که آن قلعه در قدیم آبادان بوده است و از قدمت، بانی آن معلوم نشد و سال‌های دراز خراب مانده و در اوایل عهد سلاجقه ابو نصر تیر مردانی آن را با حال عمارت آورده و آن قلعه بر کوهی است که دورش بیست فرسنگ است و با هیچ کوه پیوسته نیست و جز یک راه ندارد و بر سر کوه، زمینی نرم و هموار و چشمه‌های آب خوش و باغات میوه و اندکی زراعت دارد و در آن زمین چاه بسیار فرو برود و آب خوش دهد و هوایی معتدل دارد و در زیر قلعه دزکی است آن را نشناک (اشناک، استاک، نشکنان) خوانند و حصارهای محکم دارد و پیرامن آن کوه میدان فراخ و نخجیرگاهی نیکوست». در اواخر قرن هشتم که امیر تیمور آن قلعه را محاصره کرد نام آن قلعه در تاریخ شهرت یافت. امیر تیمور در ضمن حرکت از بهبهان به شیراز، سر راه خود این قلعه را بعد از دو شبانه روز جنگ در بهار سال ۷۵۹ تسخیر کرد. [۱]
در یک منزلی شهر نوبندگان سر راه شیراز شهر کوچک تیر مردان در میان شش دهکده که بزرگترین آنها کرجن یا (جرکن) بود قرار داشت و فاصله آن تا نوبندگان پنج فرسخ بود. این ناحیه بسیار شاداب و حاصلخیز بود و عسل فراوان از آنجا صادر می‌گردید. در غرب نوبندگان سر راه ارجان شهر انبوران در همین ناحیه واقع بود و نیز در مجاورت آن ناحیه باشت قوطا که شهر باشت مرکز آن هنوز موجود است قرار داشت و در رودخانه «درخید» و «خوبذان» ازین ناحیه می‌گذشت.
در کنار رودخانه خوراوذان که خوبذان هم نامیده می‌شد شهری به همین نام واقع بود که تا نوبندگان چهار فرسخ فاصله داشت. خوبذان در قرن چهارم محلی پر
______________________________
[۱]. اصطخری ۱۱۰. ۱۱۱. ۱۲۰. ۱۲۷- مقدسی ۴۳۴، ۴۳۷، ۴۴۷- فارسنامه ۷۶B ، ۷۸A ، ۸۱B – مستوفی ۱۷۷، ۱۷۸، ۲۱۹- شرف الدین علی یزدی: جلد اول ۶۰۰ در نسخه‌های خطی نام این قلعه را به صورت‌های مختلف «دزک نشکمان» و «استاک» نوشته‌اند. مکدونالد کنیرMacdonald kinneir در کتاب‌Persian Empire صفحه ۷۳ از قلعه سفید وصف کاملی نموده است.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۲۵
جمعیت بود و مسجد جامع و بازارهای خوب داشت. چهار یا شش فرسخ در سمت مغرب این رودخانه و در دو منزلی نوبندگان، شهر کوچک درخید در ساحل رودخانه ای به همین نام جای داشت. این رودخانه از دریاچه کوچکی خارج می‌شد و بعضی هم گفته‌اند به آن دریاچه می‌ریخت. همچنین ذکر کرده‌اند که رودخانه درخوید رودخانه بزرگ و غیر قابل عبوری بود. رودخانه خوبذان شعبه‌ای از رودشیرین بود و در جایی که از ولایت ارجان گفتگو خواهیم کرد از رود شیرین هم ذکری خواهیم نمود.
بهر حال رودخانه خوبذان یا رودخانه درخید پلی داشته که ابو طالب نوبندگانی بانی آن بوده و این همان کسی است که قصر عیان را، که در فقره قبل نامی از آن بردیم، ساخته بود. اصطخری و مقدسی اختلاف دارند که آن پل روی کدام یک از آن رودخانه‌ها بوده است و مؤلفین جدید با اسامی مختلفی که بر این رودخانه نهاده‌اند بر این ابهام افزوده‌اند به طوری که غیر ممکن است بتوان دریافت کدام از این رودخانه‌ها که در نقشه نشان داده می‌شود رودخانه منظور ما می‌باشد.
مقدسی درباره آن پل گوید: پل ابو طالب در این زمان ساخته شده و مانند آن در شام و عراق نیست. پس باید آن پل در نیمه دوم قرن چهارم ساخته شده باشد.
یاقوت در قرن هفتم گوید آن پل هنوز باقی است. شرف الدین علی یزدی هم در ضمن بیان خط سیر امیر تیمور از بهبهان به شیراز بسیاری از این نقاط را اسم برده است. [۱] در ناحیه کوهستانی فارس که بعدها به کوه گیلویه معروف گردید پنج قبیله کرد سکنی اختیار کرده بودند که به آنها زم کردها می‌گفتند و در این ناحیه در قرن چهارم چراگاه‌ها و مساکن آنها قرار داشت. مقدسی از قلعه‌ای متعلق به کردها گفتگو می‌کند که در کوهی نزدیک مسکن آنها واقع بوده و گوید روستایی و
______________________________
[۱]. در تلفظ این نام‌ها، اختلاف بسیار است «خوراوذان» به صورت خوبذان مختصر شده و نیز به صورت‌های خوابذان، خباذان و خاودان و بالاخره در کتاب شرف الدین علی یزدی به صورت «خاوران» نوشته شده است. «درخید» را نیز «درخوید» نوشته‌اند ولی دخوند (که در کتاب مقدسی آمده) احتمالا اشتباه کاتب است.
اصطخری ۱۱۰، ۱۲۰- مقدسی ۴۳۵، ۴۴۰- فارسنامه ۸۶،A ،B ، ۷۹A ، ۸۰B – مستوفی ۱۷۶، ۲۱۸- یاقوت: جلد اول ۹۰۵: جلد دوم ۴۸۷، جلد سوم ۸۳۸- ابن اثیر: جلد هشتم ۱۲۲، ۲۰۲- شرف الدین علی یزدی: جلد اول ۶۰۰.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۲۶
رودخانه‌ای دارد و در میان کوهستانی [۱] دارای باغستان و نخلستان واقع است و میوه بسیار دارد. شهر کازرون از نیمه قرن چهارم که شاپور رو به ویرانی رفت مهمترین شهر ولایت شاپور گردید. ابن حوقل درباره کازرون گوید در این زمان از نوبندگان کوچکتر است، ابنیه خوب دارد و خانه‌های آن از گچ و سنگ است.
اندکی بعد از وی مقدسی آن شهر را دمیاط ایران شمرده است. شهر مزبور تجارتی مهم داشت، کتان در آنجا به عمل می‌آمد و عضد الدوله دیلمی برای تجار سرایی بزرگ ساخته بود که سالی ده هزار درهم (چهار صد پوند) از آن سرای، درآمد داشت. مقدسی از خانه‌های کازرون سخن رانده گوید: هر خانه‌ای چون کاخی است و دارای بوستانی و مسجد جامع بر فراز تپه‌ای است. حمد اللّه مستوفی گوید: «و چون در اصل سه دیه بوده اکنون نیز عمارت متفرق بود و در و کوشک‌های محکم و معتبر که هر یک همسر قلعه باشد». آن سه دهکده نودر و در یست و راهبان است که هر یک در کنار قناتی به همین نام واقع شده و آب شهر از آنهاست و آنها از محلات شهرند. خرمای کازرون بسیار خوب است، مخصوصا آنچه به نام خرمای گیلانی معروف است و پارچه نخی موسوم به کرباس از آنجا صادر می‌گردد. مرغزار معروف آن به مرغزار نرگس موسوم می‌باشد. ابن بطوطه که در سال ۷۳۰ کازرون را دیده است گوید اطراف کازرون را بلاد شول گویند، و امروز به شولستان معروف است. در جلگه شرقی شهر به مسافت کمی دریاچه کازرون واقع است که در قرن چهارم دریاچه «موز» یا موزک (چون تلفظ صحیح آن معلوم نیست.) نامیده می‌شد. طول دریاچه ده فرسخ است، آبش شور و ماهی در آن فراوان است. حمد اللّه مستوفی دو معبر یا کتل واقع در بالای دریاچه سر راه کازرون به شیراز، را که اکنون به کتل پیر زن و کتل دختر معروف‌اند، به ترتیب هوشنگ و مالان نامیده، که اولی در سه فرسخی کازرون است و دومی بالای اولی است و
______________________________
[۱]. اصطخری ۹۸.، ۱۱۳- مقدسی ۴۳۵- یاقوت: جلد دوم ۸۲۱- مستوفی ۱۷۶،، ۲۰۶. «ز م» در زبان کردی به معنی قبیله است (و کتابت صحیح آن زومه است) و اشتباها اغلب آن را ز م نوشته‌اند. به ترجمه پروفسور دخویه‌Goeje Prof .De از ابن خرداد به، حاشیه صفحه ۳۳، رجوع کنید.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۲۷
هر دو شیب تندی دارند. [۱] راه‌هایی که از کازرون به ساحل دریا می‌روند از دریز به کمارج می‌گذرند و از آنجا به خشت واقع در کنار رودخانه شاپور و توج می‌روند که ذکر آن در اواخر فصل سابق گذشت. دریز شهر کوچکی بود که در قرن چهارم، بافندگان کتان در آنجا بسیار بودند. خشت که بعد از آن واقع است دارای قلعه‌ای مستحکم بود و به گفته مقدسی، روستایی بزرگ داشت. نام خشت و کمارج در فارسنامه ابن بلخی با هم ذکر شده و حمد اللّه مستوفی گوید: «مردم آنجا سلاح ورز باشند و دزدی و راهزنی کنند».
اندکی پایین‌تر از خشت رودخانه جره از ساحل چپ رودخانه شاپور به این رودخانه ملحق می‌گردد. رودخانه جره نزد جغرافی نویسان عرب به رودخانه جرشیق، موسوم بوده و چند میل قبل از الحاق به رودخانه شاپور، از سمت چپ، نهر کوچکی به آن می‌پیوندد موسوم به رود اخشین که از کوهستان داذین سرچشمه می‌گیرد. به گفته اصطخری آب رودخانه اخشین گواراست و اراضی حول و حوش خود را سیراب می‌سازد و هرگاه جامه‌ای به آب آن شسته شود، سبز رنگ می‌گردد.
رودخانه جرشیق از کوهستان جنوبی جره، در روستای ماصرم سرچشمه می‌گیرد (و به قول حمد اللّه مستوفی، روستای ماصرم از این رودخانه به طرف شمال تا قسمت علیای رود سکان امتداد دارد) و قبل از این که رودخانه جرشیق به شهر جره برسد از زیر پل سنگی کهنه‌ای که به پل سبوک معروف است می‌گذرد و قسمتی از روستای داذین را آب می‌دهد و پس از آنکه رود اخشین به آن می‌ریزد، در فاصله کمی بالای توج به رودخانه شاپور ملحق می‌گردد. فارسنامه ابن بلخی و حمد اللّه مستوفی گویند بلادی که در کنار رود جره علیا نزدیک شهر جره واقع است پاره‌ای از روستای غندجان است و این مطلب ما را به محل دشت بارین راهنمایی می‌کند که
______________________________
[۱]. اصطخری ۱۲۲- ابن حوقل ۱۹۷- مقدسی ۴۳۳- مستوفی ۱۷۶، ۱۸۰، ۲۰۰، ۲۶۶. اسامی محلات سه گانه کازرون در نسخ خطی مختلف کتاب مستوفی به صورتهای نور، دریست و رحبان یا رحیان آمده است. ابن بطوطه: جلد دوم ۸۹، در فارسنامه ابن بلخی ورقه ۸۰B نام آن دریاچه به طور واضح به صورت «مور» نوشته شده و گاهی هم به آن دریاچه شور می‌گویند.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۲۸
چنانکه در یکی از صفحات قبل گفتیم از توابع ولایت اردشیر خره است. شهر جره، چنانکه مقدسی گوید، بر قله کوهی واقع و دارای نخیلات بسیار بوده، یاقوت گوید مردم عموما در زمان او آن را گره می‌گفتند و حمد اللّه مستوفی و ابن بلخی نیز قول یاقوت را تأیید نموده، علاوه کرده‌اند که آنجا گندم و نخلستان دارد و دارای روستایی است. [۱] ولایت ارجان غربی‌ترین ولایت از ولایات پنج گانه فارس است و شهر ارجان کرسی آن ولایت، غربی‌ترین مرز آن ولایت و در کنار رود طاب واقع است و درینجا رودخانه مزبور مرز میان ایالت فارس و خوزستان را تشکیل می‌دهد.
خرابه‌های شهر ارجان در چند میلی شمال شهر بهبهان کنونی است که اهالی ارجان به آن شهر کوچ کردند و در نتیجه از اواخر قرن ششم مهمترین شهر این ولایت گردید.
ارجان در قرن چهارم، شهری بزرگ بود، نخیلات فراوان و درختان زیتون بسیار و شش دروازه داشت که هر شب بسته می‌شد. نام آن دروازه‌ها عبارت بود از: دروازه اهواز، دروازه ریشهر، دروازه شیراز، دروازه رصافه، دروازه میدان و دروازه کیّالین (کیل کنندگان). مسجدی خوب و بازارهای معمور داشت و در شهر صابون زیاد تهیه می‌شد. نزدیک شهر دو پل سنگی معروف بر روی رودخانه طاب ساخته شده بود که از روی آن پل‌ها به خوزستان می‌رفتند و هنوز آثار آنها باقی است.
بنای یکی از آن دو پل را منسوب به دیلمی پزشک حجاج، حاکم عراق در زمان امویان دانسته‌اند. اصطخری درباره آن پل گوید: یک طاق دارد که عرض آن هشتاد گام و بلندی آن چنان است که مردی شتر سوار با بیرقی در دست می‌تواند آزادانه از زیر آن عبور کند این پل که پل تکان نامیده می‌شد به فاصله یک تیر پرتاب از شهر ارجان در سر راه سنبل واقع بود. پل دوم بیش از سه هزار ذرع طول داشت و از بناهای زمان ساسانیان بود و پل خسروی (قنطره الکسرویه) نامیده می‌شد و سر راه قریه دهلران قرار داشت. در کوهی نزدیک ارجان، غاری بود که قزوینی گوید
______________________________
[۱]. اصطخری ۱۲۰، ۱۲۷، ۱۵۲- مقدسی ۴۳۳، ۴۳۴، ۴۳۵- فارسنامه ۷۵B ، ۷۶A ، ۷۹B – مستوفی ۱۷۶، ۱۷۷، ۲۱۸، ۲۱۹- یاقوت: جلد دوم ۳۶، ۵۷.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۲۹
مومیای خوب از آن ترشح می‌کند که دارای خاصیت طبی است. در خود ارجان نیز چاهی بود، عمقش بی‌پایان موسوم به چاه صاهک که آبش تمام شدنی نبود و حتی در خشک‌ترین مواقع تابستان قریه را مشروب می‌ساخت.
در آغاز قرن هشتم حمد الّه مستوفی گوید: «ارّجان را در تلفظ ارّغان می‌خوانند».
شرف الدین علی یزدی در اواخر این قرن، رودخانه طاب را آب ارغون نامیده و چنانکه حمد اللّه مستوفی گوید: «ارجان در اول شهری بزرگ بوده است، به روزگار استیلای ملاحده- لعنهم اللّه- خرابی تمام به حال آن راه یافت.» و دیگر آبادی سابق خود را به دست نیاورد. از قلاع اسماعیلیه در کوههای آنجا یکی قلعه طیغور و دیگری دزکلات بود و اسماعیلیان مقیم این قلعه‌ها مکرر شهر و ولایت مجاور خود را غارت می‌کردند.
در نیمه دوم قرن هشتم ارجان دیگر اثری از آبادی نداشت و طولی نکشید که بهبهان، چند میل پایین‌تر از ارجان در کنار رودخانه طاب، جای آن را گرفت. ارجان را هیچ یک از جغرافی نویسان عرب نام نبرده‌اند و نخستین بار شرف الدین علی یزدی در ذکر مسیر تیمور از اهواز به شیراز در بهار سال ۷۹۵ نام بهبهان را می‌برد و از این تاریخ به بعد بهبهان شهر عمده ناحیه‌ای گردید که سابقا آن ناحیه را ولایت ارجان می‌گفتند. [۱]
رودخانه‌ای که نزد جغرافی‌نویسان عرب به «طاب» موسوم است، اکنون «جراحیه» یا «جراحی» یا رودخانه کردستان نام دارد و اسم طاب اشتباها امروز بر نهرهای خیرآباد که شعب رود هندیان یا رود زهره است- که در هندیان به خلیج فارس می‌ریزد- اطلاق می‌شود و این غیر از رود طاب است. رودخانه طاب در قرون
______________________________
[۱]. اصطخری ۱۲۸، ۱۳۴، ۱۵۲- ابن رسته ۱۸۹- ابن خرداد به ۴۳- مقدسی ۴۲۵- قزوینی: جلد دوم ۹۴، ۱۶۰- مستوفی ۱۷۷، ۱۷۸- علی یزدی: جلد اول ۶۰۰ اعتماد السلطنه در کتاب مرآه البلدان (چاپ سنگی ۱۲۹۴ قمری جلد اول صفحه ۳۰۶) گوید اولین قبیله‌ای که به فرمان امیر تیمور به بهبهان کوچ کردند عشایر کوه گیلو از کوفه بودند. درباره خرابه‌های ارجان و پل بیگم و پل دختر به کتاب لرستان تألیف دوبدDe Bode ، جلد اول صفحه ۲۹۵، ۲۹۷ رجوع کنید. غالبا در نسخه‌های خطی، پل بیگم را پل رکان و پل تکان نوشته‌اند، علاوه بر این ابن حوقل (صفحه ۱۷۰) گوید پلی چوبی بر روی رودخانه طاب بسته شده که تا آب ده زراع فاصله دارد و میان آسمان و آب معلق است.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۳۰
وسطی اگر قول اصطخری و مقدسی را قبول کنیم، از کوهستان جنوب غربی اصفهان نزدیک «برج»، مقابل سمیرم که در ولایت اصطخر است سرچشمه می‌گرفت و از آنجا به ولایت سردن در خوزستان سرازیر می‌گردید و از جانب چپ رودخانه طاب رودخانه مسین به آن ملحق می‌شد. قریه مسین نزدیک ملتقای این دو رود جای داشت و این دو رودخانه پس از ملحق شدن به هم از ارجان عبور می‌کردند.
زیر این شهر رودخانه طاب روستای ریشهر را سیراب نموده سپس به سمت جنوب می‌رفت و در غرب مهروبان به دریا می‌ریخت. رودخانه مسین نیز از کوهستان حوالی سمیرم برخاسته و به قول ابن بلخی و حمد اللّه مستوفی پیش از ملحق شدن به رودخانه طاب از محلی که آن را سیسخت گویند عبور می‌کند. گویند این رود چهل فرسخ طول دارد و عرض آن به قدری است که عبور از آن بسیار مشکل است.
حوالی قسمت علیای طاب ناحیه بلاد شاپور یا بلاد سابور که شهر مهم آن جومه نامیده می‌شد و در مرز فارس و خوزستان قرار داشت، واقع و ناحیه‌ای بسیار حاصلخیز بود. اما در زمان حمد اللّه مستوفی اراضی آن از قابلیت کشت و زرع افتاده بود. در امتداد رودخانه طاب، به قول صاحب فارسنامه ابن بلخی، ولایت قباد خره واقع بود ولی تمام جغرافی‌نویسان قدیم، چنان که در فصل گذشته ذکر نمودیم، این نام را بر ولایتی که در اطراف کارزین واقع بود اطلاق کرده‌اند. [۱]
زیر ارجان، رودخانه طاب، چنانکه گفتیم به دور روستای ریشهر می‌چرخد (این ریشهر غیر از روستای ریشهر است که نزدیک بوشهر می‌باشد و ذکر آن در آخر فصل هفدهم گذشت.) و غیر از ریشهر در نیمه راه ارجان و مهرویان، شهر دیگری بوده موسوم به دریان (دیرجان یا درجان) که در قرن چهار هم بازارهایی قشنگ و
______________________________
[۱]. اصطخری ۱۱۹- مقدسی ۲۴، ۴۲۵- فارسنامه ۷۷B ، ۷۸A – مستوفی ۱۷۶، ۱۷۷، ۲۱۸. گویا جغرافی‌نویسان عرب قسمت علیای رودخانه ارجان (طاب) و شعبه آن (مسین) را با رودخانه‌هایی که شعبه‌های علیای رود کارون هستند اشتباه کرده‌اند. نکته دیگر این که قسمتی از رودخانه ارجان نزدیک خلیج فارس از قرن چهارم هجری مجرای خود را تغییر داده است. مقدسی گوید این رود در حوالی سینیز به دریا می‌ریزد. شاید هم کاتب اشتباها به جای «حوالی رود تستر» یعنی مصب کارون «حوالی سینیز» نوشته باشد.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۳۱
ولایتی حاصلخیز داشته است. اهمیت ریشهر تا زمان سلجوقیان پایدار ماند و فارسنامه ابن بلخی از قلعه آن ذکری به میان آورده گوید: آنجا کشتی می‌سازند. به گفته حمد اله مستوفی ایرانیان آن را «بربیان» می‌گفتند و اسم اصلی ریشهر بوده است. و داد و ستد مردم آن شهر با بنا در خلیج فارس بسیار بوده: «و هوایی بسیار گرم و متعفن دارد، حاصلش غله خرما و کتان ریشهری بود و به تابستان بیشتر مردم آنجا به قلعه‌ها بروند از بهر خوشی هوا و از آنجا به دژ کلات یک فرسنگ است.» و به طوریکه گفتیم از قلاع اسماعیلیه بوده است. نزدیک ریشهر، هندیجان شهر و ولایتی در ساحل سفلای رودخانه ارجان است. مقدسی گوید هندیجان یا هندوان بازاری بزرگ برای فروش ماهی است و مسجدی زیبا دارد. در ولایت هندیجان بقایای آتشکده و آسیاب‌های کهنه وجود داشت و گفته می‌شد که در آنجا مثل مصر گنجهایی در زمین مدفون است. قزوینی گوید در آنجا چاهی است که از آن بخاری سمی بیرون می‌آید و هرگاه پرنده‌ای از بالای آن چاه پرواز کند در آن فرو می‌افتاد و می‌مرد بالاخره «حبس» شهری بوده در این ولایت بر سر راه شیراز که در زمان سلجوقیان راهدار خانه‌ای در آنجا وجود داشته است. [۱] جلادگان یا جلادجان ولایتی نزدیک به آن و بین قسمت‌های سفلای رودخانه طاب و شیرین بود. رودخانه شیرین از کوهی موسوم به کوه دینار در ولایت بازرنج یا بازرنگ سرچشمه می‌گیرد و از ناحیه فرزک در چهار فرسخی جنوب شرقی ارجان می‌گذرد. شرف الدین علی یزدی گوید امیر تیمور در خط سیر خود از بهبهان به شیراز یک روز پس از بیرون آمدن از بهبهان از رودخانه شیرین عبور کرد و بعد از چهار روز دیگر به رودخانه خاودان (که قبلا آن را به نام خوبذان ذکر کردیم) رسید و از آنجا به نوبندگان رفت. سابقا گفتیم که خوبذان از شعب رودخانه شیرین است و رودخانه شیرین گویا همان
______________________________
[۱]. اصطخری، ۱۱۲، ۱۱۳، ۱۱۹، ۱۲۱- مقدسی ۴۲۲، ۴۲۶، ۴۵۳- فارسنامه ۷۸B – مستوفی ۱۷۷، ۱۷۸، یاقوت:
جلد چهارم ۹۶۳، ۹۳۳- قزوینی: جلد دوم ۸۶ گویا هندیجان و هندوان و هند یا نهر سه یکی باشد. همچنین «حبس» و «خبس» و «جیس» و «جنس» همه اسم یک منزلگاه چاپار است که در نسخه‌های خطی کتب مسالک به اشکال مختلف نوشته شده است.
   نظر انوش راوید:  هندیجان و هند و هندو در جنوب استان خوزستان،  همان هند تاریخی است،  که با کشور هندوستان اشتباه گرفته شده.  در دوران هخامنشیان تا ساسانیان از هند یا اند ایران گفته شده،  و همان هندی است،  که اسکندر اشکانی به آن رفت.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۳۲
رودخانه‌ای است که امروز قسمت علیای آن به خیرآباد معروف است (به اضافه شعب متعدد آن) و قسمت سفلی آن نهر زهره نامیده می‌شود و همان است که در نقشه‌های جدید به نام رودخانه طاب یا هندیان ذکر شده. در ساحل یکی از شعب رودخانه شیرین گنبد ملغان که محل مهمی سر راه نوبندگان به ارجان است قرار دارد و امروز آن را دو گنبدان گویند و خرابه‌های پهناوری در آنجا دیده می‌شود.
در مجاورت آن، چنانکه گفتیم، کوه و ولایت بازرنگ و همچنین صرام که زمستان آن به غایت سرد بوده و حتی در فصل تابستان سر کوه آنجا برف داشته، واقع بوده است ولی شهر گنبد ملغان از بلاد گرمسیر بوده و نخلستان آن شهرت داشته و آن را گنبد ملجان و ملقان هم می‌نامیده‌اند. مقدسی در قرن چهارم از قریه ویرانی در آنجا گفتگو کرده است. صاحب فارسنامه در آغاز قرن ششم گوید:
«شهرکی است کوچک و ناحیتی با آن می‌رود و هوای آن گرمسیر است و آب روان دارد. قلعه‌ای در آن شهر است که آذوقه سه چهار سال محافظین قلعه را در آن نگاه می‌دارند. در قلل جبال مجاور آن ناحیه، قلعه‌های دیگری نظیر آن موجود است از جمله قلعه خنگ. حمد اللّه مستوفی درباره قلعه گنبد ملغان گوید «آن را از محکمی به یک مرد نگاه توان داشت.». ناحیه مجاور آن ولایت پل بولو (یاپل لولو) نام دارد و «هوایش گرم است و آب روان، حاصلش غله و میوه و مشمومات بود و در آنجا قلعه‌ای حصین» [1]. به فاصله کمی از رودخانه شیرین یعنی رودخانه زهره که به تازگی به رودخانه طاب موسوم شده، چنان که گفتیم بندر مهروبان در مرز غربی فارس واقع است. این لنگرگاه اولین بندری بوده که کشتی‌ها وقتی از بصره و مصب دجله به عزم هند بیرون می‌آمدند به آن می‌رسیدند و این بندر یعنی مهروبان، بندر ارجان به شمار می‌آمد و در قرن چهارم شهری معمور بود و مسجدی خوب و بازارهایی آباد
______________________________
[۱]. اصطخری ۱۱۱، ۱۱۲، ۱۱۳، ۱۱۹، ۱۲۰- مقدسی ۴۳۵- فارسنامه ۷۶B ، ۷۷A ، ۷۸B ، ۷۹A ، ۸۳B ، ۸۵B – مستوفی ۱۷۶، ۱۷۷، ۱۷۸، ۱۷۹، ۲۱۸- یاقوت: جلد سوم ۵ جلد چهارم ۶۳۰- شرف الدین علی یزدی: جلد اول ۶۰۰- حافظ ابرو- ۳۱B ، لرستان تألیف‌De Bode جلد اول ۲۵۸. اکنون در شمال دو گنبدان قلعه «ارو» واقع شده و دور نیست همان باشد که در فارسنامه به نام «خنگ» آمده است.
 
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۳۳
داشت. حمد اللّه مستوفی گوید «پارس، ماهی روبان خوانند، شهری است در کنار دریا چنانکه موج دریا به کنارش می‌زند و موضعی چند دیگر از توابع آن است …
بذر کتان آنجا بسیار است و به دیگر ولایات نیز می‌برند و جز خرما میوه دیگر نبود حاصلش اکثر از کشتی‌ها باشد.». در سال ۴۴۳ هجری ناصر خسرو، مهروبان را دیده و درباره آن گوید «شهری بزرگ است بر لب دریا نهاده بر جانب شرقی و بازاری بزرگ دارد و جامعی نیکو اما آب ایشان از باران بود و غیر از آب باران چاه و کاریز نبود که آب شیرین دهد ایشان را حوض‌ها و آبگیرها باشد که هرگز تنگی آب نبود و در آنجا سه کاروان سرای بزرگ ساخته‌اند هر یک از آن چون حصاری است محکم و عالی و در مسجد آدینه آنجا بر منبر، نام یعقوب لیث دیدم نوشته، پرسیدم از یکی که حال چگونه بوده است گفت: که یعقوب لیث تا این شهر گرفته بود و لیکن دیگر هیچ امیر خراسان را آن قوت نبوده است و در این تاریخ که من آنجا رسیدم این شهر به دست پسران اباکالنجار بود که ملک پارس بود و خواربار این شهر از شهرها و ولایت‌ها برند که آنجا به جز ماهی چیزی نباشد». بعد از مهروبان و در مشرق آن در کنار خلیج سنیز یا شینیز واقع است که بقایای آن در محل بندر دیلم کنونی است.
اصطخری در قرن چهارم گوید این شهر از مهروبان بزرگتر است و در کنار خوری واقع گردیده و تا دریا، نیم فرسخ فاصله دارد، گرمایش سخت است و نخلستان و میوه‌های گرمسیری دارد. مقدسی گوید مسجد و دار الاماره و بازارهای بسیار معمور دارد. یاقوت گوید قرمطی‌ها در سال ۳۲۱ سنیز را تصرف نموده، اهالی آن را کشتند و شهر را چنان ویران ساختند که جز اندکی از آن باقی نماند، ولی فارسنامه در قرن ششم، و حمد اللّه مستوفی در قرن هشتم، گویند شهری معمور است و کتان در آنجا هم کاشته و هم بافته می‌شود و آن بندر در پناه قلعه‌ای است و روغن چراغ از روستای آن به همه جا صادر می‌گردد.
جنّابه، در جنوب سینیز واقع بود و هنوز خرابه‌های آن نزدیک دهانه رودخانه‌ای
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۳۴
که جغرافی نویسان عرب آن را شاذکان نامیده‌اند دیده می‌شود. جنابه، به قول اصطخری، گرمای سخت داشته و خورجنا به محل خطرناکی بوده که هنگام طوفان هیچ کشتی به سلامت از آن نمی‌رسته است. جنابه از مهروبان بزرگتر بوده و بازارهایی معمور داشته و در آنجا ابو طاهر قرمطی متولد گردیده است. ایرانیان آن را گنفه یا آب گنده می‌نامند، زیرا آب آنجا چرکین است و از توابع آن چهار قریه است که همه در سیف دریا و نزدیک آن واقعند. رودخانه شاذکان از ولایت بازرنگ برمی‌خیزد و جلگه دستقان را سیراب ساخته به دریا می‌ریزد و معلوم نیست که با کدام رودخانه از نقشه‌های جدید مطابقت می‌کند، ولی مسلم است که یکی از همان دو رودخانه کوچکی است که نزدیک جنابه به خلیج فارس می‌ریزد.
شایسته است گفته شود که در این ناحیه رودخانه بزرگی وجود ندارد، اگر چه حمد اللّه مستوفی در تعریف رودخانه شاذکان گفته است: «آبی بزرگ است گذر اسب به آن ندهد طولش نه فرسنگ باشد.». [1]
______________________________
[1]. اصطخری ۳۲، ۳۴، ۱۱۹، ۱۲۸، مقدسی ۴۲۶، فارسنامه ۷۸B ، مستوفی ۱۷۸، ۲۱۸.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۳۵
فارس (۳)
ولایت اصطخر و شهر اصطخر یعنی پرس پولیس- رودخانه کر و رودخانه پلوار- دریاچه بختگان و شهرهای اطراف آن- جلگه مرودشت- بیضاء و مایین- کوشک زرد- سرمق و یزد خواست- سه راه از شیراز به اصفهان- ابرقوه- ولایت یزد و شهر یزد و شهرهای دیگر آن ولایت- ولایت روذان و شهرهای آن- شهر بابک و هرات
کوره یعنی ولایت اصطخر، تمام قسمت فارس شمالی را شامل می‌گردد و چنانکه قبلا گفته شد این ولایت در قرون وسطی، یزد و شهرهای حول و حوش آن و اراضی و قرائی را که در امتداد حاشیه کویر لوت است، نیز شامل بود. شهر اصطخر، کرسی این ولایت محسوب می‌گردید. اسم اصطخر را اعراب بر شهری نهادند که در زمان ساسانیان، یونانیان آن را «پرسپولیس» می‌نامیدند. این شهر در کنار رود پلوار بفاصله چند میل بالای ملتقای آن به رودخانه کرو به مسافت اندکی در باختر خرابه های کاخ بزرگ و معروف هخامنشیان و صفّه پهناور آن واقع بود.
هنگامی که مسلمین شهر اصطخر را از طریق صلح و معاهده متصرف گردیدند شهر مزبور اگر چه مهمترین شهرهای فارس نبود، از جمله مهمترین آنها به شمار می‌آمد. ابن حوقل در قرن چهارم هجری درباره آن گوید: وسعت شهر اصطخر به یک میل می‌رسد و باروی سابق آن اکنون خراب است، جلو دروازه شهر، پل خراسان (که وجه تسمیه آن بیان نشده) بر روی رودخانه قرار دارد و در عقب این پل زیبا و باشکوه خانه‌ها و عمارتها در آغوش باغ‌های انار و کشتزار برنج واقع است.
   نظر انوش راوید:  اشتباه یا دروغ،  می گوید:  "اسم اصطخر را اعراب بر شهری نهادند"  جهت اطلاع به لینک زیر مراجعه نمایید.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۳۶
جغرافی نویسان دیگر عرب زبان، بر این گفته چیزی نیفزوده و نویسندگان مسلمان از قبور و ابنیه معروف هخامنشی که عموما آنها را به جمشید و سلیمان پیغمبر نسبت می‌دهند، مطلب سودمندی ذکر نکرده‌اند. حمد اللّه مستوفی گوید:
«چون اهل اصطخر خلاف عهد کردند و غدر اندیشیدند، مسلمانان در آنجا قتل و خرابی عظیم کردند و در عهد صمصام الدوله دیلمی امیر قتلمش لشکر کشید آن را به کلی خراب گردانید و به قدر دیهی مختصر ماند. در میان خرابی‌های عمارت جمشیدی، توتیای هندی یا بند که چشم را مفید بود و کس نداند که آن توتیا از کجاست و چون در آنجا افتاده و اکنون مردم ستون‌هایی که در آن مانده چهل منار خوانند».
فارسنامه ابن بلخی که در آغاز قرن ششم نوشته شده گوید: «اکنون اصطخر دیهکی است کی در آنجا صد مرد باشند». بر فراز کوه‌های شمال باختری اصطخر سه قلعه بود، یکی قلعه اصطخر یار، دیگر قلعه شکسته، و سوم قلعه شکنوان. این سه قلعه را روی هم سه گنبدان می‌گفتند. آب قلعه اولی از دره‌ای عمیق که جلو آن را سدی بسته بودند می‌آمد و درین قلعه عضد الدوله دیلمی آب انبارهای بزرگ ساخته بود که سقف آن بر فراز بیست ستون قرار داشت و هنگامی که دشمن قلعه را محاصره می‌کرد، آب آن انبارها برای مصرف هزار مرد که درون قلعه بودند، به مدت یک سال کفایت می‌نمود. نزدیک آن قلاع، بر فراز کوه، میدانی بود برای عملیات تمرین سپاهیان که آن را هم عضد الدوله دیلمی ساخته بود [۱] رودخانه پلوار که جغرافی نویسان عرب آن را «فرواب» و ایرانیان «پرواب» گویند از شمال اوجان یا ازجان در قریه فرواب جوبارقان، سرچشمه می‌گیرد و نخست به سمت مشرق جاری گردیده سپس در بالای پازارگاد، که محل قبر کورش است، به جنوب غربی متوجه
______________________________
[۱]. بلاذری ۳۸۸- ابن حوقل ۱۹۴- و مقدسی ۴۳۵- فارسنامه ۶۷B ، ۸۱B ، ۸۳A – مستوفی ۱۷۳، ۱۷۴، ۱۷۸، ۱۷۹- حافظ ابرو ۸۵B ، هنوز خرابه‌های آن سه قلعه دیده می‌شود.G .Morier یکی از آنها را دیده است.
رجوع به‌Second Journey through Persia (لندن ۱۸۱۸) صفحه ۸۳، ۸۶،De Bode در کتاب لرستان:  جلد اول صفحه ۱۷۷.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۳۷
می‌شود. مسلمانان این قبر را مشهد مادر سلیمان می‌نامند. از اینجا رودخانه پلوار به دره اصطخر وارد شده از آنجا به شهر اصطخر می‌رسد و به جلگه مرودشت می‌افتد و بالاخره، اندک مسافتی بالای سد عظیم بند امیر به رودخانه کر می‌ریزد.
سرچشمه رود کر در ناحیه کروان به مسافت کمی در جنوب اوجان است و از سر چشمه رود پلوار چندان دور نیست، اما در آغاز جریان در جهت مقابل جریان رود پلوار روان می‌شود. رودخانه کر به سمت شمال باختری جاری می‌شود و دور بزرگی زده از زیر پل شهریار، که سر راه تابستانی شیراز به اصفهان در ناحیه ارد است، عبور می‌کند، سپس به سمت جنوب متوجه گردیده از حوالی دو دهکده کورد و کلار می‌گذرد آنگاه به سمت جنوب خاوری می‌رود و در اینجا نهری از شعب بوان به آن می‌پیوندد و به ترتیب از دو ناحیه رامجرد و کامفیروز می‌گذرد و هنگام عبور از جلگه مرودشت از سمت چپ، رودخانه پلوار به آن ملحق می‌شود سپس نواحی کربال پایین را سیراب نموده پس از گذشتن از حوالی دهکده بزرگ خرمه میان ناحیه جفوز در جنوب و ناحیه کاسکان در ساحل چپ دریاچه بختگان به آن دریاچه می‌ریزد.
صاحب فارسنامه و جغرافی نویسان دیگر ایرانی گویند رود کر در قسمت علیا موسوم است به رود عاصی، زیرا اگر چه بندی که جلوی آن بسته شده از آزادی او جلوگیری کرده ولی آب آن از سیراب ساختن اراضی عاصی است و سودی از آن عاید نمی‌شود. اولین بند رود کر به بند رامجرد موسوم و سدی قدیمی بود و چون خرابی به آن راه یافته بود به امر فخر الدوله اتابک چاولی در آغاز قرن ششم مرمت گردید و آن را به نام وی فخرستان نامیدند و تا زمان حافظ ابرو هم به همین نام خوانده می‌شد. بند مهم رودخانه که زیر ملتقای رود پلوار به رود کر و مشهور به بند امیر یا بند عضدی است یک قسمت آن معروف است به بند «فنا خسروخره» به نام عضدو الدوله دیلمی که آن بند را برای مشروب ساختن کربال علیا ساخت و به قول مقدسی که در زمان ساختن آن سد می‌زیست آن بند از عجایب فارس بوده است. وی گوید عضد الدوله دیوار عظیمی که شالوده‌اش از سرب است جلو آب
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۳۸
ساخته که آب جلو این دیرار بالا می‌آید و مخزن بزرگی را تشکیل می‌دهد و چون در امتداد آن سد، ده چرخاب عظیم ساخته‌اند به وسیله آن چرخاب‌ها (دولاب‌ها) آب بالاتر می‌آید و به این وسیله سیصد دهکده سیراب می‌شود. در هر چرخابی یک آسیاب برای آرد کردن گندم نیز ساخته شده بود. طولی نکشید که نزدیک آن بند شهر بزرگی به وجود آمد. پایین‌ترین بندها بند قصار است که کربال سفلی را مشروب می‌سازد. دریاچه بختگان، که رود کر بدان می‌ریزد، اگر چه امروز اطراف آن بیابان‌هایی است، در قرون وسطی محاط به دهکده‌ها و شهرهای آباد بوده است. این دریاچه خود مرکب از دو دریاچه متصل است که در قرون وسطی دریاچه جنوبی را «بختگان» و شمالی را «باسفویه» یا «چوپانان» می‌نامیدند. آب این دریاچه شور و ماهی آن فراوان است و در حوالی آن بیشه‌ها و نیزارهاست.
ناحیه جفوز در ساحل غربی دریاچه و شهر خرمه نیز در آن ناحیه بوده است (که اکنون نیز دهکده مهمی است) و در چهارده فرسخی شیراز سر راه کرمان، در امتداد ساحل جنوبی بختگان، قرار دارد. مقدسی در قرن چهارم گوید خرمه روستایی پهناور دارد و قلعه آن بر فراز کوهی است که به گفته مستوفی قلعه‌ای مستحکم بوده و چنانکه فارسنامه گوید حوض‌های آب داشته است.
کرانه جنوب باختری دریاچه بختگان در ولایت دارابگرد واقع بود و شهرهای خیره و نیریز در ساحل آن قرار داشت و در فصل آینده از این دو گفتگو خواهیم کرد.
نزدیک ساحل خاوری دریاچه، جایی که اکنون بیابانست، در قرن چهارم دو شهر مهم بود: یکی صاهک بزرگ و دیگری صاهک کوچک، که به زبان فارسی چاهک گفته می‌شود. در چاهک بزرگ دو راه به هم می‌پیوست: یکی در امتداد ساحل شمالی دریاچه بختگان از اصطخر و راه دیگر در امتداد ساحل جنوبی از شیراز می‌آمد و از صاهک فقط یک راه به طرف کرمان می‌رفت. مقدسی چاهک بزرگ را شهرچه‌ای شمرده گوید خوش‌نویسان آنجا معروفند و قرآن‌هایی به خط خوش نوشته‌اند. به گفته حمد اللّه مستوفی «آهن آنجا پولادی نیکو دهد». فارسنامه ابن بلخی گوید از آنجا «آهن و پولاد خیزد و تیغ‌ها کنند و شمشیر صاهکی
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۳۹
خوانند». سر راه چاهک بزرگ به اصطخر، در ساحل شمالی قسمتی از دریاچه بختگان که دریاچه باسفویه یا چوپانان نام داشت دو شهر بود که در قرون وسطی اهمیت بسیار داشتند ولی امروز اثری از آنها در نقشه‌ها نیست. یک ازین دو در شش فرسخی یا هشت فرسخی چاهک بزرگ بود و بدنجان نام داشت و قریه آس نیز خوانده می‌شد و حمد اللّه مستوفی آن را به فارسی دیه مورد ضبط کرده و در روستای آن گندم و مورد فراوان به عمل می‌آمد. در سمت مغرب دیه مورد به فاصله شش یا هفت فرسخ بالای آن سر راه اصطخر قریه عبد الرحمن که به آن آباده نیز می‌گفتند واقع بود. این شهر در ولایت برم واقع بود و خانه‌ها و کاخ‌های خوب داشت. قزوینی گوید آب چاه‌های آن شهر کاسته نمی‌شد و گاهی به اندازه‌ای بالا می‌آمد که از سر چاه بیرون می‌ریخت و سپس پایین می‌رفت. در زمان سلجوقیان، آباده قلعه‌ای مستحکم داشت که با آلات حرب و آب انبارهای بزرگ مجهز بود. [۱]
رودخانه سفلای کر، پس از الحاق به رودخانه پلوار از جلگه پهناور مرودشت می‌گذرد. بر این جلگه از طرف شمال شهر اصطخر و قلعه‌های سه گانه آن مسلط است، این جلگه به چند ناحیه قسمت می‌شود. حوالی ساحل غربی دریاچه بختگان ناحیه کربال سفلی و کربال علیاست. بالاتر، در کنار رود کر ناحیه قالی و حفرک است و در کنار رود پلوار مرغزارهای ناحیه قالی می‌باشد. در ناحیه حفرک (که در نسخه‌های قدیمی‌تر به صورت حبرک نوشته شده)، قلعه بزرگ خوار حوالی قریه ای به همین نام وجود داشت. اصطخری به این محل اشاره نموده و فارسنامه مکرر آن را نام برده گوید در نیمه راه بند عضدی (که بر رود کر بسته شده) و آباده که در کنار دریاچه بختگان است، واقع گردیده و با هر کدام ده فرسخ فاصله دارد.
یاقوت دو بار، قلعه خوار را نام برده ولی محل آن را تعیین نکرده است. آب آن از چاه بود و قلعه‌ای مستحکم داشت. جلگه مرودشت به فراوانی گندم شهرت داشت
______________________________
[۱]. ابن خرداد به ۴۸، ۵۳ قدامه ۹۵- اصطخری ۱۰۱، ۱۳۱- مقدسی ۴۳۷- فارسنامه ۶۶، ۶۸،AB ، ۸۳A – مستوفی ۱۷۵، ۱۷۹- قزوینی: جلد دوم ۱۶۰.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۴۰
و از بندهای رود کر سیراب می‌گردید. فارسنامه ابن بلخی گوید نام مرودشت از مرو که یکی از محلات شهر اصطخر بوده و بعدها جای آن محله را بوستان جمشید واقع در زیر خرابه‌های تخت جمشید گرفته، مأخوذ شده است. [۱]
بالای مرودشت ناحیه کامفیروز است که قسمت عمده آن در ساحل راست رود کر قرار گرفته و مرکز آن شهر بیضاء بوده که هنوز هم مرکز آن ناحیه است. این اسم عربی از آن اسامی نادری است که ایرانیان آن را تا کنون هم استعمال می‌کنند.
اعراب به این جهت آن را بیضاء گفتند که قلعه سفید رنگ آن از مسافت دور می درخشید. ابن حوقل گوید: اسم فارسی آن نستاک است و چنانکه یاقوت گوید معنی آن خانه سفید و یا کاخ ابیض است.
این شهر هنگام فتح اصطخر به دست مسلمانان، اردوگاه آنان قرار گرفت. در قرن چهارم، بیضاء به اندازه اصطخر بود. مقدسی گوید بیضا شهری نیک و پاکیزه است، دارای مسجدی نیکو و زیارتگاهی پرآمد و رفت و حوالی آن مرغزارهای معروف، خود شهر در آغوش کشت‌زارهای سبز گندم جای گرفته و با رنگ سفید خود نمایان و درخشان است. در ناحیه کامفیروز چندین دهکده وجود داشته که اصطخری آنها را برشمرده و در زمان وی در جنگل‌های بلوط حوالی آن شیرانی درنده می‌زیسته و برای گوسفندان و گاوان آن ناحیه سخت خطرناک بوده‌اند.
در شمال خاور کامفیروز ناحیه رامجرد است که مرکز آن شهر مایین بوده و در نیمه راه مایین و شیراز شهری بوده است موسوم به «هزار» یا «ازار شاپور» که نیشابور هم به آن می‌گفتند و این نام در کتاب‌های قرن چهارم مکرر آمده است. مقدسی گوید خود آن شهر کوچک است ولی روستایی بزرگ دارد، آبش از قنات است و اولین منزلگاه چاپار از شیراز به مایین از راه تابستانی، یعنی راه کوهستانی شیراز به اصفهان است. مقدسی مایین را شهری آباد و پرمیوه شمرده و حمد اللّه مستوفی
______________________________
[۱]. اصطخری ۱۰۴- فارسنامه ۶۶B ، ۶۷B ، ۸۳A ، ۸۴B ، ۸۶A .B – مستوفی ۱۷۴، ۱۷۵، ۱۷۹، ۱۸۰- یاقوت: جلد اول ۱۹۹- جلد دوم ۴۸۰.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۴۱
حقوق دیوانی آن را در زمان خودش، یعنی در زمان سلاطین مغول، پنجاه و دو هزار و پانصد دینار نوشته، (که با هفده هزار و پانصد پوند برابر است). در آن شهر مزار شیخ گلندام و همچنین در جلو کتل، سر راه شمالی، مزار امامزاده اسماعیل پسر حضرت امام موسی کاظم (ع) بوده است. در ناحیه رامجرد از برکت وجود نهرهایی که از بالای بند رامجرد جاری بود غله و محصول فراوان به عمل می‌آمد. درین ناحیه قلعه‌ای بود موسوم به سعید آباد که بر فراز تپه تند شیبی ساخته شده بود. این قلعه درازمنه قدیم «اسفیدبذ» نام داشت و در زمان خلفای اموی مکرر مورد استفاده شورشیان و مخالفین واقع شده بود. بالاخره یعقوب لیث صفاری در پایان قرن سوم هجری آن را تسخیر کرد و پس از مستحکم کردن و ساختن مواقع لازم زندان محکومین سیاسی قرار داد. اسم اسفیدبذ ممکن است به طور صحیح خوانده نشده باشد زیرا گاهی هم به صورت اسفندیار نوشته شده و ظاهرا با اسفیدان مذکور در فارسنامه ابن بلخی و کتاب حمد اللّه مستوفی که نزدیک دهکده قمستان و غاری در کوه مجاور آن بوده تطبیق می‌کند. [۱] نزدیک ساحل چپ رودخانه کر و به فاصله کوتاهی از مایین، شهر «ابرج» که آن را به صورت «ایرج» هم نوشته‌اند واقع بود و اصطخری آن را از توابع این ولایت شمرده و هنوز محل آن در نقشه‌ها دیده می‌شود. فارسنامه ابن بلخی و حمد اللّه مستوفی ابرج را دهکده‌ای بزرگ شمرده‌اند در پای کوهی که پاره ای خانه‌ها آنجا ساخته شده بود. قلعه آن دز ابرج نام داشت که قسمتی به دست انسان و قسمت دیگر بر اثر سراشیبی‌های دامنه کوه غیر قابل تسخیر شده بود. آن قلعه باغستانی نیز داشت و دارای مخازن عظیم آب بود.
شهر اوجان یا ازجان، در یک منزلی شمال مایین را حمد اللّه مستوفی نیز ذکر نموده، بدون این که تفصیلی درباره آن داده باشد. دور نیست این شهر با محلی که آن را قدامه «حوسگان» یا «حوسجان» نامیده و اشتباها «خومکان» به چاپ رسیده و در کتاب مقدسی هم باز به اشتباه به صورت «حرسکان» چاپ شده، یکی
______________________________
[۱]. قدامه ۱۹۶- اصطخری ۱۱۱، ۱۱۷، ۱۲۶، ۱۳۲- ابن حوقل ۱۹۷- مقدسی ۴۳۲، ۴۲۷، ۴۵۸- فارسنامه ۶۶A ، ۸۱B – مستوفی ۱۷۴، ۱۷۵، ۱۸۰- یاقوت: جلد دوم ۵۶۱، جلد سوم ۹۳، ۸۳۸.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۴۲
باشد. [۱] مستقیم‌ترین راههای شیراز به اصفهان راهی بود که از شیراز به مایین و از آنجا به کوشک زرد و از آنجا به ده گردو و یزد خواست و از آنجا به قمشه، سرحد فارس می‌رفت. از مایین راه در امتداد کتل به طرف شمال بالا رفته از رود کر، به وسیله پل شهریار نزدیک به رباط صلاح الدین در جلگه دشت رون یا دشت روم، می‌گذشت. پس از آن به طرف شمال، به قول حمد اللّه مستوفی، کتل مادر و دختر (گریوه مادر و دختر) و سپس کوشک زرد واقع بود که دور نیست همان «قصراعین» اصطخری و مقدسی باشد. جلگه‌های کوچک و بزرگ دشت رون به داشتن چراگاه‌های خوب مشهور بودند چون از رودخانه کر و شعب آن سیراب می شدند، سالی چهار بار از آنها محصول برمی‌داشتند. اولین جایی که نام کوشک زرد برده شده فارسنامه ابن بلخی است که آن را به صورت کوشک زر ذکر کرده است.
در شمال آن بین کوشک زرد و ده گرد و مرغزار یعنی چراگاه خرم و سرسبز «آورد» یا «ارد» واقع است که به گفته اصطخری شهرهای عمده آن بجّه و تیمرستان که در فارسنامه ابن بلخی طیمرجان نوشته شده، بوده است. ده گردو را حمد الله مستوفی نام برده و در فارسنامه ابن بلخی به صورت ده گوز یعنی جوز که هر دو به یک معنی است، ذکر شده است. جغرافی نویسان قدیم عرب این اسم فارسی را ذکر نکرده‌اند ولی با توجه به محل آن باید با «اصطخران» قدامه و اصطخری تطبیق کند. در مرز خاوری جلگه دشت آورد اقلید و سرمق و آباده و پس از آنها شهرستان و دهکده سروستان در نیمه راه ده گردو یزد خواست واقع است. اقلید به قول فارسنامه ابن بلخی، قلعه‌ای خوب داشته و مثل سرمق به داشتن اراضی غله خیز معروف بوده است مقدسی سرمق را به نام جرمق نوشته گوید شهری است خوش ساخت در میان انبوه درختان میوه‌دار که آلوی آنجا به خوبی شهرت دارد و آن را خشک می‌کنند و به مقدار فراوان به خارج می‌فرستند. دهکده آباده، منزلگاه مسافری امروز راه شیراز به اصفهان، اول در فارسنامه ابن بلخی و سپس در کتاب
______________________________
[۱]. قدامه ۱۹۶- اصطخری ۱۰۲، ۱۳۶- مقدسی ۴۵۷، ۴۵۸- فارسنامه ۶۶B ، ۸۳A – مستوفی ۱۷۴، ۱۷۹.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۴۳
حمد اللّه مستوفی ذکر گردیده و همان است که به آن شورستان می‌گویند و در ساحل رودخانه شوری که در جهت شرق به طرف بیابان جاری بوده واقع است. دهکده سروستان که مقدسی آن را نام برده در قرن چهارم مسجدی داشته و اراضی آن به خوبی از کوه‌های مجاور سیراب می‌شده است. اسم یزد خواست، شهری که در شمال سروستان است، اول در فارسنامه ابن بلخی ذکر شده و بی‌شک همان است که مقدسی بعضی از حروف آن را حذف کرده و بعضی را تغییر داده و به صورت «از کاس» ضبط نموده است.
حمد اللّه مستوفی نام یزدخواست را باده گردو ذکر کرده ولی وصفی از آن نیاورده است. این اسم غالبا به صورت «یزدخاس» نوشته می‌شود. [۱] قومشه که مقدسی آن را قومسه نوشته، چنان که گفته شد، در مرز شمالی فارس است و غالبا از توابع اصفهان محسوب می‌شود. حمد اللّه مستوفی گوید: «قولنجان قلعه گلین است و چند موضع توابع دارد و از اعمال قومشه است، هوایش نزدیک است به هوای اصفهان و آبش از قنوات و حاصلش غله و میوه و انگور بود». در مغرب یزد خواست شهر سمیرم حوالی سرچشمه رودخانه طاب است که از آنجا راه غربی شیراز به اصفهان می‌گذرد.
مقدسی گوید سمیرم مسجدی نیکو و نوساز دارد که دور از بازار است، گردو و میوه‌های دیگر سردسیری در آنجا فراوان است و قلعه‌ای دارد که چشمه آبی در آن است.
______________________________
[۱]. ابن خرداد به ۵۸- قدامه ۱۹۶- اصطخری ۱۰۳، ۱۳۲- مقدسی ۵۳۷، ۴۵۸- فارسنامه ۶۵B ، ۶۶A ، ۸۰A ، ۸۱A ، ۸۳A ، ۸۴A -B – مستوفی ۱۷۴، ۱۷۵، ۱۷۹، ۲۰۰- یاقوت، جلد اول ۱۹۷- ابن بطوله، جلد دوم ۵۲.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۴۴
یاقوت این قلعه را به نام «و هانزاد» خوانده است. راه غربی شیراز به اصفهان از شهر بیضا واقع در جلگه مرودشت می‌گذرد و از آنجا به مهرجاناواذ (یا مهر جاناباذ) می‌رود. مقدسی درباره این محل گوید روستایی بزرگ دارد که از نهرهای متعدد سیراب می‌گردد. چنین به نظر می‌رسد که این محل در ساحل رود کر یا ساحل یکی از شعب غربی آن رود بوده است. میان این شهر و سمیرم هیچ شهر قابل ذکری جز «کورد» و «کلار» که گفتیم در کنار رود کر بوده‌اند، نبوده. این دو شهر چنان که مقدسی و مستوفی می‌گویند مجاور یکدیگر بوده، به فراوانی گندم و داشتن میوه‌های سردسیری شهرت داشتند و اصطخری از خانه‌های نیکو بنیاد آنها سخن می‌گوید. چنین به نظر می‌رسد که اکنون اثری از این دو شهر باقی نیست. [۱] کوتاه‌ترین راهی که از شیراز به اصفهان می‌رفت، چنان که گفتیم جاده ما بین و دشت‌رون بود که در فارسنامه به عنوان جاده زمستانی ذکر گردیده است. جاده تابستانی طولانی‌ترین و خاوری‌ترین دو جاده دیگر بود که از اصطخر به کمین و از آنجا به پازارگاد، یعنی مشهد مادر سلیمان، و از آنجا به ده بید می‌رفت و از ده بید به سمت راست راهی از این جاده منشعب می‌شد که به یزد می‌رسید و امتداد راه اصفهان به سمت باختر بود و تا سرمق و دهکده آباده و از آنجا به یزد خواست و قمشه. کمین از ساحل خاوری رودخانه پلوار دور نبود و به گفته حمد اللّه مستوفی «توابع بسیار دارد و هوای معتدل و آب روان و غله و میوه بسیار بود». بالاتر از آن سرپیچ رودخانه پلوار پازارگاد و مقبره کورش واقع است که مسلمین آن را مشهد مادر سلیمان می‌دانند. این آرامگاه سلطنتی که از سنگ ساخته شده و دارای چهار پهلو است هنوز در آنجا دیده می‌شود و به قول فارسنامه ابن بلخی «و گور مادر سلیمان از سنگ کرده‌اند خانه چهار سو هیچکس در آن خانه نتواند نگریدن کی گویند کی
______________________________
[۱]. اصطخری ۱۲۶- فارسنامه ۶۶A ، ۸۴A -B – مقدسی ۳۸۹، ۴۳۷، ۴۵۷، ۴۵۸- مستوفی ۱۷۵- یاقوت، جلد سوم ۱۵۱، جلد چهارم ۹۴۲. بی‌مناسبت نیست ذکر کنیم که مقدسی (صفحه ۳۵۸) کورد و کلار را دو قریه متصل به یکدیگر ذکر می‌کند ولی فارسنامه گوید کلار در پنج فرسخی شمال کورد است. (۸۴B (.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۴۵
طلسمی ساخته‌اند کی هر کی در آن خانه نگرد کور شود، اما کس را ندیده‌ام کی این آزمایش کند». چمنزار حول و حوش آنجا را مرغزار کالان می‌نامیدند. ده بید یک منزل بعد از پازارگاد و در شمال آن است و در آنجا راه منشعب می‌گردد و همین جاست که مقدسی و جغرافی نویسان دیگر عرب آن را قریه بیذ نامیده‌اند و در شمال آن نیمه راه اصطخر و یزد، شهر ابرقوه واقع است. ابن حوقل درباره ابرقوه یا ابرقویه که برای اختصار برقوه نیز به آن گفته‌اند [۱]، گوید: شهریست مستحکم به اندازه یک سوم شهر اصطخر و بازارهایی معمور دارد. مقدسی گوید دارای مسجدی نیکوست.
حمد اللّه مستوفی گوید: «اول در پایان کوهی ساخته بودند و بر کوه گفتندی و بعد از آن بر صحرایی که اکنون است این شهر کردند، شهری کوچک است و هوای معتدل دارد و آبش، هم از کاریز است و هم از رود. غله و پنبه نیکو می‌آید. مردمش اکثر پیشه‌ور باشند و به طاعت و عبادت مشغول و از مزار اکابر در آنجا طاووس الحرمین است و آن تربت را خاصیتی هست که اگر مسقف می‌گردانند خراب می‌شود تا به مرتبه‌ای که سایبان کرباس نیز نمی‌پذیرد و گویند که در ابرقوه جهودی چهل روز اگر بماند، نماند و بدین سبب جهود در آنجا نیست و اگر از جای دیگر به مهمی بدان موضع روند بعد از چهل روز معاودت کنند و مواضع بسیار از توابع ابرقوه است و از جمله دیه مراغه و در آنجا سروی است که در جهان شهرتی عظیم دارد چنانکه در عهد کیانیان سرو کشمیر و بلخ شهرتی داشته و اکنون این از آن بلندتر و بزرگتر است و درخت سرو در ایران زمین مثل آن نیست». یزد در زمان قدیم «کثه» نام داشت و چون نام یزد به شهر گذارده شد نام کثه را بر ولایت یزد اطلاق کردند و به آن حومه یا جومه یزد گفتند. ابن حوقل در قرن چهارم درباره یزد گوید مکانی خوش ساخت و مستحکم
______________________________
[۱]. اصطخری ۱۲۹- ابن حوقل ۱۹۶- مقدسی ۴۳۷، ۴۵۷- فارسنامه ۸۱B ، ۸۴B – مستوفی ۱۷۴، ۱۷۵. ۱۸۰، ۲۰۰- جهان نما ۲۶۶. موضوع بی‌سقف بودن قبر را ابن بطوطه نیز درباره قبر ابن حنبل در بغداد ذکر کرده است.
پروفسورGoldziher راجع به این مطلب خرافت آمیز مطالب قابل توجهی در کتاب خودMuhammedanische studien جلد اول، صفحه ۲۵۷ آورده است.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۴۶
و مستحکم است، دو دروازه آهنین دارد یکی را دروازه مسجد گویند چون به مسجد نزدیک است و این مسجد در ربض پهناور قرار دارد. در یزد نهری بود که از کوه حوالی شهر که قلعه‌ای بر فراز آن بود سرچشمه می‌گرفت. روستای آن با اینکه به کویر نزدیک بود، نهایت حاصلخیزی را داشت میوه‌جات فراوان آن به اصفهان صادر می‌گردید و در حوالی آن شهر معدن سرب وجود داشت. قزوینی درباره حریر یزد گوید حریر بافان یزد سندس را در کمال خوبی و محکمی به عمل می‌آورند و به سایر بلاد صادر می‌شود. حمد اللّه مستوفی گوید: «اکثر عمارات ظاهری آن از خشت خام بود جهت آنکه در او بارندگی کم باشد و گلش به قوت است و شهری نیک است و پاک و مضبوط حاصلش پنبه و غله و میوه و ابریشم بود اما چندان نباشد که اهل آنجا را کافی شود آبش از کاریزها و قنوات بسیار در میان شهر گذرد و مردم بران سرداب‌ها و حوض‌ها ساخته‌اند».
نخستین منزل شمال یزد، انجیره و منزل بعد از آن خزانه است (که اشتباها در بعضی نسخه‌ها «خرانه» چاپ شده) خزانه دهکده بزرگی بود دارای کشتزارها و باغستان و قلعه آن بر کوه مجاور، جای داشت. سومین منزل در حاشیه کویر ساغند است که به قول ابن حوقل: دهکده‌ای است دارای چهار صد نفر جمعیت و یک قلعه و اراضی آن از آب کاریز مشروب می‌شود.
سه شهر «میبد» و «عقداه» و «نایین» در شمال باختری یزد به ترتیب یکی بعد از دیگری در حاشیه کویر جای داشتند و معمولا از توابع یزد شمرده می‌شدند اگر چه برخی از نویسندگان نایین را از توابع اصفهان شمرده‌اند، نایین قلعه‌ای داشت و به قول حمد اللّه مستوفی «دور قلعه‌اش چهار هزار قدم بود. کتبی که محل رجوع ماست محل این شهرها را معین نکرده و به ذکر اسامی آنها اکتفا نموده اند. [۱] در هفتاد و پنج میلی یزد، نیمه راه یزد و شهر بابک، شهر «انار» است که در جهت جنوب خاوری شصت میل تا بهرام آباد فاصله دارد. اکنون انار و بهرام آباد هر دو از توابع ایالت کرمان‌اند ولی این ولایت در قرون وسطی از توابع فارس بوده است و آن را ولایت روذان می‌گفتند. سه شهر مهم این ولایت ابان (که
______________________________
[۱]. اصطخری ۱۰۰- ابن حوقل ۱۹۶، ۲۹۴، ۲۹۵- مقدسی ۴۲۴، ۴۳۷، ۴۹۳- قزوینی: جلد دوم ۱۸۷- مستوفی ۱۵۳- یاقوت: جلد چهارم ۷۱۱، ۷۳۴.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۴۷
انار امروز است) و اذکان و اناس (حوالی بهرام آباد) می‌باشند. [۱]
اناس کرسی ولایت و به قول اصطخری به اندازه ابرقوه بوده است. مقدسی از مسجد آن گفتگو کرده، گوید مسجدی خوب و پاکیزه دارد که باید از پلکانی بالا رفت و به آن داخل شد، حمام‌ها و باغ‌های نیکو دارد اما حومه ندارد و در میان ریگستان است. باروی بلند اناس، هشت دروازه داشت که مقدسی نام آنها را ذکر کرده، گوید: آن شهر جایگاه بافندگان و گازران است و حومه‌ای ندارد.
ولایت روذان گویند مساحتش شصت و اند فرسخ مربع بوده و همیشه از توابع کرمان محسوب می‌شد ولی در قرن چهارم ضمیمه فارس گردید، اگر چه به قول فارسنامه در زمان الب ارسلان سلجوقی در نیمه قرن پنجم که قدرت وی در این دیار نهایت یافت روذان دوباره از توابع کرمان شد. [۲] میان روذان و شهر بابک، ده اشتران که آن را به عربی «قریه الجمال» می‌نامند واقع بود. مقدسی گوید مسجدی دارد که در آن مناره‌ای بلند است، نهر آبی از زیر شهر می‌گذرد و پیرامون شهر باغستان است. شهر بابک به بابک پدر اردشیر مؤسس سلسله
______________________________
[۱]. کتاب‌هایی که مرجع ما قرار گرفته‌اند محل ابان را در بیست و پنج فرسخی فهرج ذکر نموده‌اند (فهرج در پنج فرسخی جنوب خاوری یزد است) و شهر روذان در هجده فرسخی ابان. فاصله اناس و روذان اندک بوده و دو قاصد (برید) بیشتر مسافت نداشته است.
بیمند در چهار فرسخی باختر سیرجان و از رودان تا شهر بابک سه روز بوده و منزلگاه اول ده شتران نام داشته است. با توجه به این فاصله‌ها می‌توانیم بگوییم که انار و بهرام آباد کنونی همان ابان و اناس قرون وسطی می‌باشند. شهر رودان ممکن است محلی باشد که اذکان گفته می‌شود و بین انار و بهرام آباد نزدیک دیه گناباد قرار دارد. اصطخری ۱۳۵، ۱۶۸- ابن خرداد به ۴۸- مقدسی ۴۵۷، ۴۷۳. یاقوت بر اشکال مطلب افزوده گوید:
شهر انار با اناس یکی است در صورتی که با ملاحظه فاصله‌های بین آن نقاط که ذکر شده این گفته نمی‌تواند مطابق واقع باشد. دور نیست انار را کاتب اشتباها به جای اناس نوشته باشد.
[۲]. اصطخری ۱۰۰، ۱۳۶- مقدسی ۴۳۷، ۵۳۸، ۴۶۲- فارسنامه ۶۴- یاقوت: جلد دوم ۸۳۰. امروز هم انار نعمت‌های بسیار دارد. حاصل گندم آن از مصرفش زیادتر است و به خارج صادر می‌گردد.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۴۸
سلاطین ساسانی منسوب است و از توابع کرمان شمرده شده و هنوز باقی است.
اصطخری و مقدسی و دیگران آن را نام برده ولی تفصیلی درباره آن نداده‌اند.
حمد اللّه مستوفی آن را از توابع کرمان دانسته، گوید «حاصلش غله و پنبه و خرما باشد». در دو منزلی مغرب شهر بابک سر راه اصطخر شهرچه هرات است که در فارسنامه ابن بلخی با صاهک (که ذکر آن گذشت) یک جا ذکر شده و اصطخری در قرن چهارم آن را از ابرقوه بزرگتر شمرده است. از این شهر میوه بسیار صادر می شد. به قول اصطخری در میان میوه‌جات آنجا سیب و زیتون مقام اول را داشت بازارهای آن بسیار عالی و کوچه‌های اطراف مسجد شهر قابل توجه بود و باغستان آن از رودخانه‌ای سیراب می‌گردید. هرات یک دروازه بیشتر نداشت. مقدسی گوید شهرچه «فرعا» نزدیک هرات است. قزوینی در قرن هفتم گوید در هرات درخت سنجد بسیار است و هنگام شکوفه آوردن آن درخت، زنان آنجا به هوسرانی تحریک می‌شوند. در جنوب خاوری چاهک (صاهک) در مرز (ولایت دارابجرد شهر قطره است که هنوز اهمیتی دارد و به قول فارسنامه ابن بلخی و حمد الله مستوفی (که نام آن را «گدرو» نوشته) در آنجا «معدن آهن است». [1]
______________________________
[1]. سایکس در حوالی شهر بابک آثار آتشکده‌ای را پیدا کرده است. رجوع کنید به کتاب‌Ten Thousand Miles ni Persia . اصطخری ۱۰۲- ابن حوقل ۱۸۲- مقدسی ۵۲، ۴۲۳، ۴۲۴، ۴۲۵، ۴۳
۴۳۷، ۴۵۵، فارسنامه ۶۶، ۶۸، یاقوت: جلد اول ۷۵، ۷۸، مستوفی ۱۷۵، ۱۸۲ قزوینی: جلد دوم ۱۸۶. اسم این همانگونه که تلفظ می‌شود که هرات معروف خراسان.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۴۹
فارس (۴)
کوره دارابجرد یا ولایت شبانکاره- شهر دارابجرد- درکان وایگ- نیریز و اصطهبانات- فسا و رونیز و خسو- لاروفرگ- طارم- سورو- تجارت فارس و صنایع آن- شاهراه‌های فارس
ولایت دارابجرد، خاوری‌ترین ولایت از پنج ولایت فارس است و تقریبا همان ایالت شبانکاره می‌باشد که در زمان مغول‌ها از فارس جدا شده بود و حکومتی جداگانه داشت. شبانکاره به گفته فارسنامه ابن بلخی (که به هر حال اسم شبانکاره را بر ولایت دارابجرد اطلاق نمی‌کند.)، طایفه‌ای از خاندان فضلویه دیلمان بودند و مذهب شیعه اسماعیلی داشتند. در زمان سلجوقیان قبیله شبانکاره و کردها در جنگی که با اتابک چاولی کردند، بر وی غالب شدند و پس از اضمحلال سلجوقیان، طایفه مزبور بر ناحیه خاوری ایالت فارس استیلا یافتند و آن ناحیه به نام ایشان خوانده شد. مارکوپولو ولایت شبانکاره را به نام «سنکاره» [1] در سیاحت نامه خود ذکر کرده، طبق تقسیمی که خود او نموده گوید: هفتمین ایالت از ممالک هشت گانه ایران است. به هر حال اسم شبانکاره امروز دیگر استعمال نمی‌شود و این ایالت امروز به دارابجرد معروف است [۲].
______________________________
[۱].Soncara
[2]. رجوع به کتاب‌The Book of Ser Marco Polo به اهتمام‌H .Yule چاپ دوم، لندن ۱۸۷۴: جلد اول صفحه ۸۴- ابن اثیر (جلد دهم، صفحه ۳۶۲) شبانکاره را به صورت شوانکاره نوشته است.
رؤسای این طایفه که در آغاز قرن ششم به مقابله اتابک چاولی برخاستند، فضلویه و برادرش حسود بودند.
کتابت این اسم همان گونه که فارسنامه نوشته به صورت حسویه (به جای حسنویه) صحیح‌تر به نظر می‌رسد
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۵۰
کرسی این ولایت در دوره خلفا، شهر دارابجرد یا دارابگرد بود و اصطخری درباره آن گوید: خندق و بارویی دارد با چهار دروازه و در وسط آن تپه‌ای سنگلاخی وجود دارد. مقدسی گوید وسعت آن شهر یک فرسخ است، دارای باغستان و نخلستان و بازارهایی نیکو و چاه‌ها و قنات‌ها. در حوالی دارابجرد گنبد معروف مومیا واقع بود. این گنبد دری آهنین داشت که سالی یک بار آن را باز می‌کردند و عامل سلطان به درون گنبد رفته، آنچه مومیاء که در ظرف یک سال جمع شده بود را در صندوقی می‌گذاشت و آن را مهر می‌نمود و برای استعمال سلاطین می‌فرستاد. در آغاز قرن ششم قسمت عمده شهر دارابگرد، به قول فارسنامه ابن بلخی، خراب شد اما قلعه مستحکمی که در وسط شهر بود، باقی ماند. پیرامون شهر چمنزارهایی بود معروف به مرغزار دارابگرد، و در نزدیکی آن کوهی بود از نمک به هفت رنگ که از آنجا نمک می‌آوردند. حمد اللّه مستوفی گوید «در آن حدود تنگی است سخت محکم آن را تنگ رنبه خوانند و در او قلعه‌ی استوار است و هوای خوش دارد» [1].
در زمان حکومت طایفه شبانکاره کرسی دارابگرد به دارکان (یازرکان) که در جنوب قلعه ایگ یا اویگ واقع است، منتقل شد. جغرافی نویسان عرب در قرن چهارم این دو محل را به نام الدارکان یا «الداراکان» و «ایج» اسم برده‌اند.
اصطخری گوید: در زمان او هر یک از این دو محل دارای مسجدی بوده است.
حمد اللّه مستوفی که عموما این اسم را به صورت زرکان نوشته گوید: «قلعه ایگ به روزگار ما قبل دیهی بوده است، حسنویه در عهد سلاجقه آن را شهری گردانید و بر روی کوهی افتاده است و قلعه صفت است و بر او آب روان است، به هنگام محاصره اگر خصم منبع آن آب بداند و ممرش از قلعه بگرداند، زود مستخلص شود و زرکان قصبه‌ای است در زیر آن قلعه، هوایش به اعتدال نزدیک
______________________________
[۱]. اصطخری ۱۲۳، ۱۵۵- مقدسی ۴۲۸- فارسنامه ۶۸B ، ۸۱A ، ۸۶B – مستوفی ۱۸۱. ابن فقیه (صفحه ۱۹۹) گوید: قبه مومیاء یا قبه‌ای شبیه به آن در نزدیکی ارجان دیده می‌شود.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۵۱
بود اما آبش ناگوارنده است و در او غله و پنبه و میوه و خرما بسیار نیکو باشد».
یاقوت گوید میوه آنجا به جزیره کیش صادر می‌شود. در شمال خاوری ایگ شهر و ولایت نیریز (به فتح و کسر «ن») در ساحل خاوری دریاچه بختگان، که زمانی دریاچه نیزیز هم به آن می‌گفتند، واقع است. مقدسی از مسجد بزرگ نیریز که در بازار بوده گفتگو می‌کند و هنوز بقایای آن مسجد که تاریخ سال ۳۴۰ هجری را دارد دیده می‌شود. در ساحل آن دریاچه شهر خیر، که خیار و خیره نیز نامیده شده واقع است. این شهر از قرن چهارم به بعد به عنوان منزل گاهی سر راه شیراز به کرمان در امتداد ساحل جنوبی دریاچه بختگان ذکر شده است. حمد اللّه مستوفی و فارسنامه ابن بلخی ولایت خیره را به نام میشکانات خوانده‌اند و کشمش آن ولایت معروف بوده است. نیریز و خیره هر دو دارای قلعه‌های مستحکم بوده‌اند. [۱]
در نیمه راه میان خیره و ایگ شهر اصطهبانات واقع است که جغرافی‌نویسان عرب آن را اصطهبانان و گاهی اصطهبانات نوشته‌اند و فارسی زبانان آن را برای اختصار اصطهبان نامیده‌اند. حمد اللّه مستوفی گوید «شهرکی پردرخت است، هوایی معتدل دارد و در او از همه نوع میوه بود و آب روان بسیار دارد و در آن حدود قلعه‌ای محکم است، به وقت نزاع با شبانکاریان، اتابک چاولی آن را خراب کرد و بعد از آن معمور کردند». این قلعه در قرن ششم به تصرف طایفه حسنویه درآمد. شهر فسا که ایرانیان آن را پسامی گویند، در قرن چهارم، دومین شهر مهم ولایت دارابگرد و از حیث بزرگی با شیراز برابر بود. ساختمان‌های نیکو داشت و چوب‌هایی که در آن ساختمان‌ها بکار می‌بردند از درخت سرو بود. هوایی سالم و بازارهایی معمور با قلعه و خندق و حومه‌ای وسیع که تا
______________________________
[۱]. اصطخری ۱۰۷، ۱۰۸، ۱۳۲، ۱۳۶، ۲۰۰- مقدسی ۴۲۳، ۴۲۹، ۴۴۶، ۴۵۵- فارسنامه ۶۸B ، ۶۹A -B – مستوفی ۱۸۱- یاقوت: جلد اول ۴۱۵، جلد دوم ۵۶۰. رجوع کنید به مقاله کاپیتان لوت‌Lovett در.J .R .G .s سال ۱۸۷۲، صفحه ۲۰۳.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۵۲
بیرون دروازه‌های شهر کشیده می‌شد، داشت و رطب و بادام و اترج و میوه های دیگر آن فراوان بود. مقدسی گوید مسجد آنجا از آجر ساخته شده و مانند مسجد مدینه دارای دو صحن است. در فارسنامه ابن بلخی ذکر شده که: «فسا چند برابر اصفهان باشد اما مختل است و بیشترین، ویران و اعمال و نواحی بسیار دارد … قلعه‌ای دارد محکم و شبانکاره خراب کرده بود باز اتابک چاولی آبادان کرد.».
حمد اللّه مستوفی گوید «گشتاسب ابن لهراسب کیانی تجدید عمارتش کرد و نبیره‌اش بهرام بن اسفندیار به اتمام رسانید، ساسان نام کرد و در اول مثلث بود، به عهد حجاج بن یوسف ثقفی عاملش آزاد مرد به فرمان او آن را از آن شکل بگردانید و تجدید عمارتش کرد.». فارسنامه ابن بلخی گوید: «آب‌های آن جمله از کاریزهاست و هیچ چشمه و آبی دیگر نیست». شق رودبال (رودبار) و شق میسکاهان، از اعمال پسا محسوب می‌شد و در حوالی آن قلعه‌ای بلند بود موسوم به خواذان که آب انباری عظیم داشت. [۱] شهر کرم چنانکه کتب مسالک نوشته‌اند، در چند میلی فسا، سر راه سروستان قرار داشت. حومه این شهر و همچنین حومه رونیز چنانکه مؤلف فارسنامه نوشته از توابع فسا بود. ولایت رونیز جزیی از ناحیه خسو بوده که مقدسی گوید در یک منزلی جنوب غربی دارابگرد سر راه جویم ابو احمد واقع است. جغرافی نویسان قدیم رونیز را به صورت رونیج (یا روینج) نوشته‌اند و دور نیست که همان خسو یا کسوی امروز باشد.
حمد اللّه مستوفی گوید کرم و رونیز دو شهرند که هوای گرم و آب فراوان دارند. به گفته مقدسی ولایت خسو (یا خشو) از طرف مشرق وسعت و امتداد داشته است، زیرا علاوه بر رونیج شهرهای رستاق الرستاق و فرگ و طارم نیز جزو آن
______________________________
[۱]. اصطخری ۱۰۸، ۱۲۷، ۱۳۶- مقدسی ۴۲۳، ۴۳۱، ۴۴۸- فارسنامه ۶۹A ، ۷۰A ، ۸۲B ، ۸۲A – مستوفی ۱۷۵، ۱۷۹، ۱۸۱- جهان نما ۲۷۲.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۵۳
بوده‌اند. حمد اللّه مستوفی خسو را از توابع دارابجرد شمرده است. [۱]
در جنوب رونیز شهرچه یزدخواست، که مقدسی و یاقوت آن را از توابع دارابگرد شمرده‌اند، و باز در جنوب آن شهر لار واقع است. از لار هیچ یک از جغرافی نویسان قدیم عرب و نیز مؤلف فارسنامه که کتاب خود را در آغاز قرن ششم نوشته، اسم نبرده‌اند و حمد اللّه مستوفی، در قرن هشتم، اولین مورخ و جغرافی نویس است که از لار اسم برده گوید «لار، ولایتی است نزدیک کنار دریا، مردم آنجا بیشتر تاجر باشند و سفر بحر و بر کنند و حاصلش غله و پنبه و اندکی خرما باشد و اعتماد کلی به باران دارند و مردم او مسلمان باشند.». همزمان او ابن بطوطه که در سال ۷۳۰ لار را دیده است گوید محلی بزرگ است دارای باغهای بسیار و بازارهای نیکو. در زمان شاه شجاع، از سلاطین آل مظفر، در اواخر قرن هشتم و سپس در دوره فرمانروایی اعقاب امیر تیمور، لار مرکز ضرابخانه گردید و این مطلب ثابت می‌کند که شهر مزبور در آن اوقات شهر بالنسبه بزرگ و با اهمیتی بوده است.
فرگ، در سه منزلی جنوب خاوری دارابگرد، هنوز شهر مهمی است.
مقدسی که آن را به صورت فرج نوشته گوید مجاور آن شهر برک است و چنین به نظر می‌آید که این هر دو اسم فقط صورت‌های مختلفی از اسم اصلی فارسی محل مزبور است. شهر برک بر روی پشته‌ای به شکل کوهان شتر، دو فرسخی کوهستان واقع بود و مسجدی پاکیزه و نیکو در بازار داشت. اما شهر
______________________________
[۱]. ابن خرداد به ۵۲- اصطخری ۱۰۸، ۱۱۶، ۱۲۲- مقدسی ۴۲۲، ۳۲۳، ۴۵۴، ۴۴۵- فارسنامه ۶۹B – مستوفی ۱۸۱ تلفظ «روبنج» که ناشر کتاب مقدسی آن را اختیار کرده ظاهرا از یاقوت (جلد دوم، صفحه ۸۲۸) گرفته شده زیرا یاقوت تهجی این کلمه را حرف به حرف ضبط کرده است. در نسخه‌های فارسنامه و حمد اللّه مستوفی «رونیز» نوشته شده (به جای «رونیج» که صورت قدیمی‌تر است) و اکنون رونیز اسم ناحیه‌ای در همان حول و حوش است، بنا بر این ظاهرا صورت روبنج که در نسخ چاپی اصطخری و مقدسی آمده در نتیجه اشتباه ناسخ است و با اندک تغییری در نقطه‌گذاری حروف این کلمه می‌توان آن را به جای روبنج، روبنذ، رونیج و رونیز خواند.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۵۴
مجاور آن، فرگ، قلعه‌ای بود بر فراز تپه‌ای. و در قرن چهارم شهر بزرگی محسوب نمی‌شد ولی مسجدی و حمامی داشت و آب در هر دو شهر فراوان بود.
طبیعی است در اسم این دو شهر، ممکن است اشتباه حاصل شود و گاهی اسم یکی را بر دیگری اطلاق کنند. فارسنامه ابن بلخی آن را به صورت پرک نوشته، گوید: «قلعه‌ای دارد محکم از تخته سنگ‌های بسیار بزرگ ساخته شده و غیر قابل تسخیر است.». حمد اللّه مستوفی که آن را به صورت برک نوشته گوید «گندم و خرما دارد» درباره رستاق الرستاق، مقدسی گوید شهر چه ای است که بازار بزرگی هم ندارد فرگ سر راه دارابگرد قرار دارد. [۱]
شهر تارم یا طارم، که اسم ولایتی در ایالت جبال نیز می‌باشد، در دو منزلی خاور فرگ سر راهی که به ساحل دریا می‌رود واقع است. مقدسی گوید مسجد تارم از بازار دور است و آب آشامیدنی مردم از نهری است که به آن وارد می‌گردد، و باغستان و نخلستان و نخل فراوان دارد. فارسنامه ابن بلخی گوید وسعت تارم به اندازه فرگ است و قلعه‌ای محکم با آب انبارهای بسیار دارد.
راه کاروانی از طارم به سمت جنوب به ساحل دریا می‌رفت و به بندر سورو یا شهر مقابل جزیره هرموز می‌رسید. حمد اللّه مستوفی این بندر را توسر نامیده، ولی قرائت این اسم مورد اعتماد نیست. جغرافی نویسان عرب که درباره سورو گفتگو کرده‌اند گویند دهکده‌ای است که صیادان در آنجا زندگی می‌کنند و مسجدی ندارد و آب مشروب اهالی شهر از چاه‌هایی است که در کوه مجاور آن کنده‌اند. مقدسی گوید از طریق خلیج با عمان داد و ستد دارد و شهری است کوچک درست در مرز کرمان. [۲]
______________________________
[۱]. مقدسی ۴۲۸، ۴۵۴- حاشیه‌N – فارسنامه ۶۹A ، ۸۳A – مستوفی ۱۸۱- یاقوت: جلد دوم ۵۶۰- ابن بطوطه: جلد دوم ۲۴۰. دور نیست شهر برک همان قلعه کهنه بهمن که سه بارو و خندق داشته است، باشد.
این قلعه تقریبا در یک میلی جنوب شهر کنونی فرگ قرار دارد. رجوع کنید به کتاب‌Persia ازStack . جلد اول، صفحه ۷۵۶.
[۲]. اصطخری ۱۶۷- ابن حوقل ۲۲۴- فارسنامه ۶۹A – مقدسی ۴۲۷، ۴۲۹- مستوفی ۱۸۱، ۲۰۱.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۵۵
در موضوع تجارت و صنایع استان فارس، اصطخری و مقدسی به تفصیل گفتگو کرده‌اند. در زمان آنها چنانکه قبلا گفتیم، بزرگترین بندر ایران در خلیج فارس شهر سیراف بود و تمام کالاهایی که از طریق دریا وارد می‌شد از آن بندر توزیع می‌گردید. امتعه نفیس و کمیاب هندی که در زبان عربی آنها را مجموعا «بربهار» می‌گفتند به آنجا وارد می‌شد. اصطخری واردات سیراف را چنین ذکر می‌کند که عود و عنبر و کافور و جواهر و خیزران و عاج و آبنوس و فلفل و صندل و انواع عطرها و داروها و ادویه از هندوستان به آن بندر وارد می‌گردد و در خود سیراف سفره‌های بسیار خوب و پارچه‌های کتانی ساخته می شده و بازار مهمی برای خرید و فروش مروارید است. ایالت فارس در هر زمان به تهیه عطرها، مخصوصا عطری که از گل سرخ در ولایت گور یا فیروز آباد به عمل می‌آید مشهور بوده است. ابن حوقل گوید گلاب فارس را به اکناف و اطراف جهان از جمله به هندوستان و چین و خراسان و همچنین به مغرب یعنی شمال آفریقا و شام و مصر می‌بردند. از گور علاوه بر گلاب، عرق طلعانه و عرق قیصوم و عرق زعفران و عرق سوسن و عرق بید صادر می‌گردید. در شاپور چنانکه مقدسی گوید ده نوع عطر روغنی به عمل می‌آمد: عطر بنفشه، عطر نیلوفر. عطر نرگس، عطر کارده، عطر سوسن، عطر زنبق، عطر مورد، عطر مرزنجوش، عطر بادرنگ و عطر بهار نارنج، و به کشورهای مشرق زمین فرستاده می‌شد.
گلیم‌بافی و قلابدوزی فارس همه وقت معروف بود و در مشرق زمین، که لباس، مشخص مقام و منزلت افراد بود، پارچه‌های زربفت خاصی برای مصرف شخص سلطان در هر یک از شهرهای فارس ساخته می‌شد و روی آن پارچه‌ها نام و طغرای سلطان قلابدوزی می‌گردید. بهترین این نوع پارچه‌ها از «توج» صادر می‌گردید. همچنین در فسا انواع زری‌هایی که نام پادشاه به رنگ آبی و سبز مانند پر طاووس در آن بافته می‌شد، تهیه می‌گردید. دیگر محصولات
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۵۶
فارس را بر حسب شهرهای محل تهیه آنها دسته‌بندی و ذکر می‌کنیم:
دستگاه‌های بافندگی شیراز پارچه‌های لطیف و متنوعی می‌ساخت که به کار تهیه قبا می‌خورد، همچنین پارچه‌هایی که به آن امروز گارسی می‌گویند و نیز زری و پارچه‌های ساخته شده از ابریشم خام (خز). در جهرم گلیم و جاجیم که برای پرده مصرف می‌شد و جانمازی که در مساجد از آن استفاده می‌کردند بافته می‌شد به علاوه عطرهای روغنی که قبلا ذکری از آنها نمودیم. در شاپور داروهای مختلف، همچنین نیشکر و اترج و بادام و زیتون و انواع میوه‌جات و نوعی بید که از شاخه‌های آن سبد می‌سازند، و در کازرون و دریز جامه‌های کتانی و گارسی‌های لطیف و پارچه‌های شبیه زری مصری که به آن دیبق می‌گفتند و نیز دستمال‌های خوب تهیه می‌شد. در غندجان، کرسی دشت بارین، گلیم و پرده و انواع مخده و طرازهای قلابدوزی شده با طغرای پادشاه برای مصرف سلطان درست می‌شد. در ارجان دوشابی که آن را «دبس» می‌گفتند و نیز صابون و دستمال و پارچه سفره به عمل می‌آمد و اشیاء گرانبهای هندی که به آن «بربهار» می‌گفتند هم به ارجان وارد می‌گردید. از بندر مهروبان ماهی و خرما و ظرفهایی که برای خنک کردن آب از چرم مخصوصی می‌ساختند، و از سینیز پارچه‌هایی شبیه قصب و همچنین کتان صادر می‌گردید، و جنابه نیز به صدور این محصول معروف بود، از اصطخر پارچه‌های چادری و از رودان، کرسی ولایت رودان، پارچه‌های خوب و یک نوع کفشی که به آن شمشک می‌گفتند و مشک‌های آب و انواع چاشنی‌های طعام و از یزد و ابرقوه پارچه‌های نخی صادر می‌شد.
در دارابگرد انواع پارچه‌های نخی عالی و متوسط و پست و همچنین قلابدوزی‌ها و فرش‌های خوب و حصیر ساخته می‌شد و عطرهایی از جمله عطر رازقی و دانه‌های خوشبو از آن شهر صادر می‌گردید. مومیاء نیز چنانکه در سابق گفتیم، از ارجان و دارابگرد به خارج فرستاده می‌شد. اصطخری گوید در
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۵۷
خندقی که دور شهر دارابگرد است یک نوع ماهی بی‌استخوان و بی‌تیغ موجود است که از آن لذیذتر در دنیا نیست. در فرگ پارچه لباس و گلیم و پرده و دوشاب عالی و دانه‌های خوشبو و کتان، و در تارم دوشاب و انواع ظرف‌های چرمی برای خنک نگاه داشتن آب و دلوهای آبکشی تهیه می‌گردید. فسا به ساختن پارچه‌هایی که از موی بز ساخته می‌شد و پارچه‌های بافته شده از ابریشم خام و تهیه قالی و گلیم و سفره و دستمال و پرده‌های قلابدوزی مخصوصا به رنگ‌های پر طاووسی آبی رنگ و سبز که در میان گلابتون بافته می‌شد، شهرت داشت. موادی که برای رنگ کردن پارچه‌ها استعمال می‌شد و فرش‌های نمد و خیمه و خرگاه نیز از فسا صادر می‌گردید.
به گفته ابن حوقل، نقره در نایین و آهن و زنبق در کوه‌های اصطخر و سرب و مس و گوگرد و نفت در نواحی دیگر فارس وجود داشت، اما معدن طلا در آن ایالت نبود. رنگ‌های مختلف نیز در فارس به دست می‌آمد که رنگرزان از آنها استفاده می‌کردند و از این رو کار رنگرزی در فارس بسیار رونق داشت.
در خصوص راه‌های فارس کتاب‌های عربی و فارسی تفصیل زیاد داده‌اند و مسافت‌ها را عموما با فرسخ تعیین کرده‌اند ولی متأسفانه شرح یعقوبی که از مهمترین مراجع ما درباره مسالک است در ذکر راه‌های فارس، بسیار ناچیز است و ابن رسته هم در این موضوع به قدر کفایت مطلبی ننوشته و کسانی که در این خصوص تحقیق کرده‌اند عبارتند از ابن خرداد به و قدامه در قرن سوم، و پس از آنها اصطخری و مقدسی [۱] در قرن چهارم هجری. در آغاز قرن ششم صاحب فارسنامه، با توجه و دقت شایانی عموم راه‌های فارس را ذکر کرده و از این جهت کتاب وی از حیث بیان جغرافیای این ایالت، در آن دوره
______________________________
[۱]. اصطخری ۱۵۲، ۱۵۵، ابن حوقل ۲۱۳، ۲۱۵، مقدسی ۴۴۲، ۴۴۳.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۵۸
بسیار گرانبهاست، ولی متأسفانه برای دیگر نقاط ایران چنین کتابی از آن دوره در دست نیست. در قرن هشتم مستوفی که او هم کتاب خود را به فارسی نوشته تغییراتی را که در نتیجه حمله مغول پیدا شده بود ضبط کرده و در آخر این قرن علی یزدی لشکر کشی امیر تیمور را از اهواز به شیراز که در مهمترین راه‌های فارس وقوع یافته شرح داده است.
راه‌های ایالت فارس همه از شیراز منشعب می‌گردید و مناسب خواهد بود که به ذکر راه‌هایی که از شیراز به ساحل دریا می‌رفت آغاز کنیم زیرا سیراف و جزیره کیش و هرموز که متوالیا در طی ازمنه، مهمترین بنادر خلیج فارس گردیدند، مقصد و منتهی الیه تمام راه‌ها بودند، چنانکه امروز راه‌های کاروانی و پستی به بوشهر که مقام هرموز قدیم را گرفته است منتهی می‌شود. شرقی ترین راه‌هایی که به ساحل دریا می‌رفت راهی بود که به بندر مقابل جزیره هرموز می‌رفت و از آنجا در امتداد ساحل به شهر هرموز منتهی می‌شد. در فصل بیست و دوم درباره این دو نقطه به تفصیل گفتگو خواهیم کرد. این راه پس از آن که از شیراز خارج می‌شد اول به سروستان و فسا می‌رسید و از آنجا به دارابگرد و فرگ و طارم می‌رفت و از آنجا در جهت جنوب در قدیم الایام به به شهر سورو یا شهرو، و به قول حمد اللّه مستوفی توسر، می‌رسید که در زمان صفویان در نزدیکی آن شهر بندر عباس ساخته شد که هنوز باقی و برقرار است، چنان که درباره آن سخن خواهیم گفت. تفصیل این راه در پنج کتاب در مراجع ما آمده است. [۱]
راه دوم راهی بود از شیراز به طرف جنوب که در زمان قدیم به سیراف منتهی می‌شد پس از خراب شدن سیراف کاروان‌ها راهی دیگر که در نیمه راه از این جاده منشعب می‌گردید و به سمت جنوب خاوری می‌رفت
______________________________
[۱]. ابن خرداد به ۵۲، ۵۳، اصطخری ۱۳۱، ۱۳۲، ۱۷۰، مقدسی ۴۵۴، ۴۵۵، فارسنامه ۸۵A ، مستوفی ۲۰۰. فارسنامه ابن بلخی ؛ متن ؛ ص۴۵۹
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۵۹
اختیار کردند. این راه تازه به بندر مقابل جزیره کیش منتهی می‌شد و همانست که حمد اللّه مستوفی به تفصیل آن را شرح داده است. مقدسی از یک راه فرعی مهمی گفتگو کرده که از دارابگرد در جاده بندر هرموز به سمت جنوب باختری می‌رفت و به سیراف می‌رسید و راهی را که از شیراز به جزیره کیش می‌رفت، و حمد اللّه مستوفی مدت زمانی بعد آن را وصف کرد قطع می‌نمود.
تمام این راه‌ها که از شیراز شروع می‌شد از کوار گذشته به «گور» یا «فیروز آباد» می‌رسید و در آنجا راه قدیم از سمت راست منشعب شده به سیراف می‌رفت.
راهی که در فارسنامه ابن بلخی ذکر شده از فیروز آباد به سمت چپ می‌پیچید و به کارزین و لاغر می‌رسید و از آنجا به کران، به سیراف منتهی می‌شد.
راهی که حمد اللّه مستوفی ذکر نموده از فیروز آباد تا چند فرسخ به طرف خاور امتداد پیدا می‌کرد، سپس مثل راهی که در فارسنامه ذکر شده به لاغر می‌رسید و در آنجا به طرف جنوب خاوری و به سمت چپ منشعب شده به فاریاب و از آنجا از طریق بیابان به هزو که بندری مقابل جزیره کیش بود می‌رفت و متأسفانه این راه از لاغر به هزو جز در کتاب حمد اللّه مستوفی، هیچ جا ذکر نشده و قرائت صحیح اسامی اماکن و منزلگاه‌های این راه درست معلوم نیست. ظاهرا هیچ یک از سیاحان جدید نیز از این راه سفر نکرده‌اند تا نام صحیح آن نقاط را به دقت ضبط کنند و به این جهت است که نقشه‌های ما اسامی آن نقاط را ندارد. از دارابگرد، چنانکه مقدسی گوید، راه به جویم ابو احمد و از آنجا به فاریاب یا باراب، یکی از منزلگاه‌های راه حمد اللّه مستوفی، می‌رسید و از آنجا به کران سر راهی که فارسنامه ذکر نموده است می‌رفت و به سیراف منتهی می‌شد [۱].
راه باختری که باز به ساحل می‌رفت در قسمت. بالا، راه کنونی شیراز به
______________________________
[۱]. اصطخری ۱۲۸، ۱۲۹- مقدسی ۴۵۴، ۴۵۵- فارسنامه ۸۵A ،B – مستوفی ۲۰۰. رجوع کنید به فصل هفدهم همین کتاب.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۶۰
بوشهر را طی می‌کرد، بدین قرار که از کازرون و دریز گذشته به توج می رسید که شهر مهم تجارتی قرن چهارم بود و از آنجا به بندر جنابه می‌رفت. در فارسنامه ابن بلخی راه مهم دیگری غیر از این راه ذکر گردیده که از اراضی ماصرم گذشته به جره و از آنجا پس از عبور ازغندجان به توج می‌رفت. در غندجان راهی از این جاده جدا گردیده در جهت جنوب به نجیرم که به مسافت اندکی در مغرب سیراف بود می‌رسید. به جز حمد اللّه مستوفی دیگری راهی را که از شیراز در جهت باختری به کازرون می‌رفت ذکر نکرده است. در زمان حمد اللّه مستوفی، توج خراب بود و در آن زمان جزیره کیش مهمترین بندر خلیج فارس محسوب می‌شد. [۱]
راهی که از شیراز به سمت شمال باختری به ارجان و خوزستان می‌رفت بیش از همه راه‌های دیگر در کتاب‌های جغرافیایی شرح داده شده و درباره آن حداقل هشت وصف جداگانه به ما رسیده، هر چند که در ذکر پاره‌ای از منزلگاه‌های آن راه بین کتاب‌های مراجع اختلاف است. آخرین وصفی ازین راه که قابل استفاده است کتاب ظفر نامه شرف الدین علی یزدی است که مسیر امیر تیمور را در سال ۷۵۹ از اهواز به شیراز از راه بهبهان نقل می‌کند و در ضمن همین مسیر، امیر تیمور قلعه سفید را نیز تسخیر نمود.
این راه، به طوری که در کتب مسالک ذکر گردیده، پس از خروج از شیراز اول به سمت شمال باختری متوجه شده، از جویم می‌گذشت و به نوبنجان می رسید و از آنجا از گنبد ملغان می‌گذشت و به ارجان می‌رسید و پس از پل بزرگی که روی رودخانه طاب بود، گذشته در سر حد فارس به بستانک می رسید. جغرافی نویسان قدیم فواصل بین ارجان تا بندر مهروبان را ذکر کرده‌اند.
راه مزبور از اینجا به سمت جنوب خاوری متوجه گردیده در امتداد ساحل به
______________________________
[۱]. اصطخری ۱۳۰- مقدسی ۴۵۳، ۴۵۶- فارسنامه ۸۶A – مستوفی ۲۰۰.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۶۱
بندر سینیز و پس از آنجا به جنابه می‌رسید. [۱] در قرون وسطی از شیراز به اصفهان سه راه بود، از یکدیگر جدا، که غربی‌ترین آنها در جویم از طریق ارجان به طرف راست منشعب می‌شد و به بیضا واقع در جلگه مرودشت می رفت و از آنجا به کورد و کلار و سپس به سمیرم و اصفهان می‌رسید. این راه را ابن خرداد به و مقدسی وصف کرده‌اند. راه میانی که راه تابستانی و کوهستانی بود از شیراز به مایین و از آنجا به کوشک زرد و ده گردو می‌رفت و از یزد خواست گذشته به اصفهان می‌رسید. این راه را با اندک اختلاف در اسم منزلگاه‌ها، جغرافی نویسان قدیم عرب و همچنین مؤلفان اخیر فارسی زبان شرح داده‌اند. شرقی‌ترین راه‌های سه گانه مذکور راه زمستانی یا راه کاروانی بود که از دشت‌ها و جلگه‌ها می‌گذشت. این راه از شیراز به سمت شمال خاوری متوجه شده به اصطخر می‌رفت و از آنجا به «دهبید» می‌رسید و در اینجا از دست راست آن راهی جدا می‌شد که به ابرقو و یزد می‌رفت، اما راه اصلی به طرف چپ پیچیده از سرمق و قریه آباده می‌گذشت و سپس در یزدخواست به راه تابستانی می‌پیوست و از آنجا از قومشه گذشته به اصفهان می‌رسید. این راه زمستانی را که راه فعلی چاپاری شیراز به اصفهان است مقدسی و صاحب فارسنامه ذکر کرده‌اند. تقریبا تمام این مراجع اسامی منزلگاه‌ها را تا یزد ذکر نموده‌اند [۲].
راه‌های شیراز به شهر بابک و از آنجا به سیرجان، یکی از دو کرسی
______________________________
[۱]. ابن خرداد به ۴۳، ۴۴- قدامه ۱۹۵- ابن رسته ۱۸۹، ۱۹۰- اصطخری ۱۳۳، ۱۳۴- مقدسی ۴۵۳، ۴۵۵ فارسنامه ۸۵B – مستوفی ۲۰۱- علی یزدی: جلد اول ۶۰۰.
[۲]. درباره راه باختری رجوع کنید به: ابن خرداد به ۵۸، مقدسی ۴۵۷، ۴۵۸، ۴۵۸. و درباره راه تابستانی یعنی کوهستانی رجوع کنید به: قدامه ۱۹۶، ۱۹۷، اصطخری ۱۳۲، ۱۳۳، مقدسی ۴۵۸، فارسنامه ۸۳B ، مستوفی ۲۰۰ و درباره راه زمستانی: مقدسی ۴۵۸، فارسنامه ۸۴B ، و درباره راه یزد: ابن خرداد ۵۱، اصطخری ۱۲۹، مقدسی ۴۵۷، فارسنامه ۸۶B ، مستوفی ۲۰۱.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۶۲
نقشه استان فارس،  جهت دیدن نقشه به جستجوهای وبلاگ مراجعه نمایید.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۶۳
کرمان، دو مسیر را می‌پیمود: اولی در شمال دریاچه بختگان و دومی در امتداد ساحل جنوبی آن دریاچه. راه شمالی از شیراز به اصطخر می‌رفت و از آنجا به شهر بابک دو راه داشت: یکی از دهکده هرات عبور می‌کرد و دیگری از شهر آباده به صاهک می‌رفت و در آنجا با راهی که در امتداد ساحل جنوبی دریاچه می‌گذشت ملتقی می‌شد، راه جنوبی از شیراز به طرف خاور پیچیده در امتداد ساحل شمال دریاچه ماهلویه به خرمه می‌رفت و از آنجا از جنوب دریاچه بختگان به خیره می‌رسید. فارسنامه ابن بلخی فاصله‌های راه فرعی خیره به نیریز و قطره را ذکر کرده است.
اما راه اصلی از خیره به صاهک بزرگ می‌رفت و در آنجا چنانکه گفتیم به راهی که در امتداد ساحل شمالی دریا از اصطخر می‌آمد می‌رسید. از صاهک بزرگ یک راه صحرایی به سمت شمال خاوری می‌رفت و به شهر بابک می‌رسید. چه راه شمالی و چه راهی که در امتداد ساحل جنوبی دریاچه بختگان می‌گذشت، هر دو به تفصیل مورد شرح و وصف جغرافی نویسان عرب و ایرانی واقع گردیده‌اند ولی اسامی بعضی از منزلگاه‌های بین راه درست معلوم نیست، یعنی اسامی بعضی دهاتی که سر راه مزبور بوده‌اند و امروز از آنها اثری نیست، زیرا تمامی این سرزمین حالت آبادی و کشت و کار دوره سابق را از دست داده و از اواخر قرون وسطی تقریبا خالی از سکنه گردیده است. [۱]
______________________________
[۱]. درباره راهی که از هرات می‌گذشت: مقدسی ۴۵۵، ۴۵۶، ۴۵۶، درباره راهی که از آباده و شمال دریاچه می‌گذشت: ابن خرداد به ۵۳- قدامه ۱۹۵- اصطخری ۱۳۰، ۱۳۱- فارسنامه ۸۴B ، درباره راهی که از خیره و جنوب دریاچه می‌گذشت: ابن خرداد به ۴۸- فارسنامه ۸۵- مستوفی ۲۰۱ و برای راه‌هایی که از فارس می‌آمد و در سیرجان به هم می‌پیوست، رجوع کنید به فصل بعد و فصل بیست و دوم همین کتاب.
فارسنامه ابن بلخی، متن، ص: ۴۶۴
 
مقدمه و دیدگاه و تفسیر و بررسی انوش راوید و فهرست لینک های کتاب در اینجا.
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x