Skip to main content

بایگانی ماهانه ارگ ایران همراه تعداد نوشته ها

پژوهشگر و نویسنده وبسایت ارگ ایران

تاریخ عالم ‌آرای عباسی بخش سوم

تصویر تعدادی از کتابهای تاریخ عالم ‌آرای عباسی اسکندر منشی،  عکس شماره 3835.
 این برگه بشماره 1543 پیوست لینک زیر است:
تاریخ عالم ‌آرای عباسی اسکندر منشی
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 170
ذكر خوشنویسان كه در آن عصر فرید زمان بودند
از زمره خوشنویسان كه در آن عصر قلم نسخ بر خطوط سایر استادان كشیده از نستعلیق- نویسان جمعی بوده‌اند كه در آن حین جهان فانی را بدرود كرده بودند از آن جمله مولانا عبدی نیشابوری و مولانا شاه محمود زرین قلم و مولانا دوست هراتی و مولانا رستمعلی خواهرزاده استاد بهزاد، منصور حافظ بابا خان تربتی و مولانا مالك دیلمی قزوینی كه سرآمد روزگار و خوشنویسان عصر بودند.
بنابراین جمعی كه در قید حیات بودند ذكر میرود. اول باعتقاد اهل هرات و جمهور مردم خراسان و عراق مولانا محمود اسحق سیاوشانی است.
و ثانی میر سید احمد مشهدی كه هر دو شاگردان بیواسطه مولانا میر علی‌اند در آن عصر نستعلیق را بنزاكت و اندام مولانا محمود مذكور ننوشت و اهل هرات خط او را از خط میرسید احمد بهتر میدانند و اعتقادشان آنست كه مولانا میر علی را شاهد مدعای خود میسازند.  شعر:
خواجه محمود گر چه یك چندی‌بود شاگرد این فقیر حقیر
در حق او نرفت تقصیری[125] گر چه او هم نمیكند تقصیر
هر چه خود مینویسد از بد و نیك‌میكند جمله را بنام فقیر گویند خواجه محمود این قطعه را شنیده گفت مولانا نیك و بد را غلط گفته من آنچه مینویسم بنام او میكنم اگر واقع باشد هر چند صورت مطایبه و ظرافت دارد اما نهایت بی‌ادبیست اهل مشهد میرسید احمد را بهتر میدانند الحق جناب میرزا از خوشنویسان بیبدیل و قطعه نویس بیقرینه بود و در خراسان و عراق بل تمام آفاق شهرت تمام داشت و اصحاب خط را اعتقاد تمام بخط اوست الحق در این امر منفرد و از اقران ممتاز بود و خط او اعتبار دارد و قطعه او را باطراف و جوانب عالم خصوصا هند و ماوراء النهر میبردند جمعی كثیر شاگردی او كرده ازو فیض یافتند اما اواخر تغییر روش داده تصرفات نمود كه پسندیده ارباب تمیز نبود.
دیگری از نستعلیق نویسان مولانا محمد حسین تبریزی وی پسر مولانا عنایت الله است و برادر مولانا محمد علی كه ذكر او در زمره علماء مرقوم كلك بیان گردید اگرچه خط نستعلیق نویس كه اهل عراق و آذربایجان نوشته‌اند در نظر خوشنویسان خراسان زیاده اعتباری ندارد و این شیوه باهل خراسان مسلم است اما مشار الیه در مشق نستعلیق ترقی عظیم كرده بسیار قلم پر مغزی داشت و آنچه از قلم او بر صفحه مشق ریخته میشد بی‌عیب و بی‌آلایش اصلاح بود دیگر ترقیات عظیم كرده كه اگر امان مییافت قلم نسخ بر خطوط استادان ما تقدم می‌كشید در عالم جوانی كلك حیاتش از آسیب قضا سرگشته صحیفه عمرش از رقوم كامروائی ساده گشت اكنون اگر صفحه مشقی
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 171
ازو پیش كسی ظاهر شود دست بدستش میگردانند و طالبان آن را از یكدیگر پیش میربایند.
میر معزی كاشی كه در آن حین دعوی خوشنویسی میكرد و خوب مینوشت كتابت نمیكرد و قطعه نویس بود غایتش اعتقادی كه اهل كاشان و عراق باو داشتند خالی از صحت بود و بخوشنویسان خراسان كه اسمشان مذكور شد برابری نمیكرد.
مولانا بابا شاه اصفهانی از نستعلیق نویسان عراق و در كتابت مشهور آفاق بود الحق كاتبی مثل او در عراق بهم نمیرسید و در آن حین در خراسان نیز نبود و اوقات بكتابت صرف میكرد و تحصیل وجه معاش از آن ممر مینمود اكابر و اعیان خواهان خط او بودند و رعایتها مینمودند كتابت او نزد مردم عراق بسیار بود اما در این حین كمتر بدست میاید اكثر باطراف و و جوانب برده بقیمت اعلی فروختند.
میر صدر الدین محمد ولد میرزا اشرف نستعلیق نویس از خوشنویسان عهدی بود از سادات سیفی حسینی قزوینی است او و برادرش میر روح الله هر دو از اكابر سادات و مستعدان روزگار بودند جد و والدش از غایت شهرت و وفور قابلیت و استعداد و فضایل و كمالات صوری و معنوی محتاج بتوصیف نیستند و غزلهای رنگین عاشقانه میرزا اشرف كه بطرز خاصی در رشته بلاغت انتظام داده و از غایت ملاحت شور در میان سخنوران عهد انداخته بدین دعوی شاهد عدل است و اولاد كرام مذكور در اكتساب علوم متداوله قصب السبق از اقران ربوده هر دو بوفور اخلاق حسنه متجلی و بحلیه فضل و دانش متعلی بودند مناسب این بود كه اسم شریف میر و برادرش در زمره سادات عظام و اكابر ذوی الاحترام در سلك اطبا مرقوم كلك بیان گردد.
بالجمله میر نستعلیق نویس خوب و شاگرد مولانا مالك دیلمی قزوینی بود كه از خوشنویسان مسلم الثبوت عراق بوده و تعلیم خط از او داشت و منحرف نویس بود و در ایام جوانی بسیار بنزاكت و بامزه مینوشت اما در اواخر بجهت ضعف باصره ترك مشق كرده بهمانچه در اوایل نوشته بود اكتفا كرد.
در روش نستعلیق به تتبع خط مولانا سلطانعلی و بقلم دقایق آن از صاحبان آن ممتاز بود او اعتقاد بخط مولانا سلطانعلی بیشتر از مولانا میر علی داشت و تتبع او بیشتر از دیگران كرده بود در این مقام در باب حسن خط این دو نادره زمان شرحی بنظر رسیده بود ثبت افتاد گویند كه مولانا میر علی درین فن ترقی عظیم كرده بلند آوازه گردیده بارها مولانا سلطانعلی دعوی كرد و ارباب تمیز جانب مولانا سلطانعلی میگرفتند روزی جناب میر بخدمت مولانا آمده سه قطعه نادره مطبوع گرفت و هر سه را نقل نموده در میان یكدیگر بخدمت مولانا آمد سلطانعلی متحیر گشت كه آیا خط او كدام است بعد تأمل بسیار خط مولانا میر را باعتقاد خود برداشت الحاصل جناب میر بانواع قابلیت و استعداد آراستگی داشت سالها مطالعه كتب تواریخ و تتبع اشعار متقدمین و متأخرین كرده تذكره تألیف كرده كه در ازمنه سابقه كمتر تألیف یافته و در ربع مسكون از هر كس مصرع موزونی سرزده جناب میر پیروی حال او كرده در تذكره‌اش درج نموده تا آنكه اوقات حیاتش صرف آن شد. چنانچه میخواست اتمام نیافت و در علم موسیقی و ادوار [126] سعی بسیار كرده سرآمد روزگار گشت در تصنیف قول و عمل نادره كار و نقشهای بدیعش مجلس آرای شكفته طبعان و زبان زد
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 172
گویندگان روزگار است در زمان نواب سكندر شأن از زمره مجلسیان و مقربان شاهزاده كامران سلطان حمزه میرزا بود در زمان خجسته نشان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بیشتر از پیشتر منظور نظر التفات گشته همواره ملازم ركاب اقدس بود و در اسفار خراسان آهنگ سفر آخرت ساز داده عزیمت عالم بقا نمود.
میرزا ابراهیم اصفهانی او نیز وزیر زاده قابل مستعد خوش نویس بود جناب میرزا نیز بطریق میر منحرف نویس بود اما او رتبه خط میر نداشت سخی طبع و صاحب همت قلندر روش درویش منش بود آنچه دست مكنتش بآن میرسید در سفره اخلاص نهاده وثاق سراسر نفاقش از آمد شد ظرفاء و شعراء و مردم اهل خالی نبود گاهی بزرگانه در كمال تنعم روزگار گذرانیده گاهی ایام هفته را بنان جوی قناعت میكرد و بر در توكل نشسته از اهل مناصب و اعیان بقدر رعایتی مییافت اما بسیار مرد شوخ طبع صحبت دوست بوده راه ستم ظریفی و خباثت و بدگوئی و وضیع و شریف در خدمت جناب میرزا گشاده بود در شعر فهمی و تتبع لغات فرس دعوی انفراد مینمود رساله كه در لغات فرس تألیف نموده اكنون در عراق شایع است. دیگر نستعلیق نویس در میانه هر طبقه بودند مثل عیسی بیك ولد شاطر محمد نواده شاطر علی كه از یكه نویسان بیبدل بود و پیر بوداق بیك فیلان اغلی شاملو كه در نستعلیق ترقی كرده در میانه اتراك ممتاز بود پسران بیكلو ولی عرب كرلو نیز نستعلین نویس بود اگر قلم عنبرین رقم بتوصیف حال هر یك از امثال این جماعت زبان گشاید قصر بطول میانجامد و از طبقه تعلیق نویسان كسی كه در آن عصر خوشنویس بیقرینه بود خواجه علاء الدین منصور منشی كه از منشیان مجلس همایون بود و اسم او در سلك منشیان مرقوم گشته چون از زمره خوش نویسان بود از تكرار آن نیندیشیده و تحریر نمود وی از كلانتر زاده‌های الكاء كرهرود است تتبع خط مولانا درویش را بسیار خوب كرد در آن عصر مسلم الثبوت بود اما جمعی دیگر كه دغدغه خوشنویس اینخط داشتند كه خط او مرتبه كمال دارد اما بسیار درشت نویس است و دایره‌ها را بزرگ مینویسد ظاهرا در كتاب و مضامین و نشانها آن روش خوشنماتر است شكسته نستعلیق را نیز بمزه و خوب مینوشت.
میرزا احمد ولد میرزا عطاء اللّه نیز از خوشنویسان تعلیق است او اگر چه در اوایل شاگردی خواجه علاء الدین منصور كرد اما در اواخر ترقی عظیم كرد و تتبع روش شكسته مولانا درویش را كه بقلم كند نوشته بسیار خوب كرده دایره خط او بر خلاف خواجه علاء الدین منصور و غیر كاواك بود اما زیاده رطوبتی ندارد وی از وزیر زادگان معتبر زمان جنت مكان بود در زمانی كه پدرش وزیر آذربایجان و شیروان و منظور انظار شاه جنت مكان و بعنایتهای گوناگون محسود تاجیكان بود او را در اردوی معلی مجلسی و اهل خدمت بوده محبره و دوات قلم و قلم تراشیدن شاه جنت مكان باو تعلق داشت در اواخر معاندان غمز و سعایت آغاز كرده او را از نظر فیض اثر انداختند مدتها پریشان حال میگردید اما هر گاه كتابات روم نوشته میشد او را نیز احضار مینمودند و در انشاء كتابات دخیل بود بعد از بیماری شاه جنت مكان وزیر شوشتر و خوزستان شد در زمان نواب سكندر شأن بتقریب وزارت مرشد قلیخان بخراسان رفته چون بسیار بلند آوازه گشت و بلند پرواز بود محرك قضایای خراسان شده در قلعه تربت بدست برادر زاده‌اش مقتول گشت.
میرزا محمد حسین ولد میرزا شكر الله كه پدرش مستوفی الممالك شاه جنت مكان
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 173
و اسم او در سلك اسامی وزراء درآمد تعلیق نویس بیبدل و خوشنویس بیمثل و مانند بود بعد از میرزا احمد او ترقی عظیم كرده خط تعلیق را بسرحد كمال رسانید او نیز تتبع روش مولانا درویش كرده اما باعتقاد مسود اوراق اگر چه هر دو پایه خط بر سطح بینان قلم مولانا درویش نهاده‌اند اما هر دو صاحب طرزند و هر كدام این خط را بطرزی علی حده نوشته‌اند كه هیچكدام كمتر از طرز مولانا درویش نیست رطوبت طرز در خط میرزا محمد حسین شیرازی بیشتر از خط میرزا احمد است او در زمان حضرت اعلی بجانب هند رفته در سلك ملازمان و منشیان فرمانروای هندوستان منسلك گردیده در آن سواد اعظم خط ممات بر صحیفه زندگی نگاشت.
میرزا حسین منشی تعلیق نویس خوب و شاگرد خواجه علاء الدین منصور بود و در زمره محرران دارالانشاء همایون منسلك گردیده بروش استادش كاواك نویس بود بسیار سریع الكتابت و نستعلیق را بسیار خوب مینوشت. دیگر خوشنویسان مثل مولانا محمد امین منشی قزوینی و غیرها بودند كه اگر [127] قلم شكسته رقم بتحریر ذكر آنها پردازد قصه بطول می‌انجامد لهذا اسامی مشاهیر این طبقه و جمعی كه سمت ملازمت پادشاهی دارند مرقوم گردانیده زبان بیان قلم را از تحریر دیگران كشیده داشت.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 174
 
ذكر نقاشان بدایع نگار كه هنرمند روزگار بودند
 
و در آن حین اوراق زمانه بوجود ایشان تذهیب و تزیین داشت شعر
نگارنده نقاش بهزاد دست‌صریر سخن را چنین نقش بست كه حضرت شاه جمجاه جنت بارگاه نقاش نادره كار و مصور نازك قلم سحرنگار بود هر چند اسم شریف آن حضرت را در تعداد هنروران روزگار درآوردن نوعی از گستاخی است اما چون صحیفه حال خیر مآلش بدین نقش بدایع آراستگی داشت بذكر آن جرأت نمود. آن حضرت شاگرد استاد سلطانمحمد مصور مشهور بود طراحی و نزاكت قلم را بمرتبه كمال رسانیده بودند در آغاز جوانی ذوق و شعف بسیار باین كار داشتند و استادان نادره كار این فن مثل استاد بهزاد و استاد سلطان محمد كه در این فن شریف طاقند و در نزاكت قلم شهره آفاق و در كتابخانه معموره كار میكردند آقا میرك نقاش اصفهانی كه از اكابر سادات آنجا بود و در این فن منفرد انیس خاص و مونس بزم اختصاص داشت آن حضرت با این طبقه الفت تمام داشتند هر گاه از مشاغل جهانداری و ترددات مملكت آرائی فراغی حاصل میشد بمشق نقاشی تربیت دماغ میكردند در اواخر از كثرت مشاغل فرصت آن كار نمییافتند و استادان مذكور نیز صورت هستی را از رنگ آمیزی حیات پرداختند آن حضرت كمتر متوجه آن كار میشدند. اصحاب كتابخانه را بعضی كه در حیات بودند مرخص ساخته بودند كه بجهت خود كار میكردند و در اواخر ایام حیات مولانا یوسف غلام خاصه كه خط ثلث خوب مینوشت و تربیت از آن حضرت یافته بود كتابدار كرده كتب سركار خاصه شریفه تحویل او بود و جمعی از استادان این فن كه بعد از ارتحال شاه جنت مكان زینت افزای صحایف زمان بودند اول نادره دوران و وحید زمان مولانا مظفر علی است كه بقلم موی شكاف چهره گشای صور اهل انصاف است وی نسبت خویشی باستاد بهزاد دارد و در خدمت او كسب هنر نموده بمرتبه كمال ترقی رسید و جمعی از استادان نادره كار و چهره گشایان بدایع نگار او را در این فن بیعدیل مسلم میدانستند مصور خوب و طراح بیبدیل بود تصویرات دولت دولتخانه همایون و مجلس ایوان چهل ستون طراحی مشار الیه و اكثر نگاشته ارقام زرین فام اوست بعد از واقعه هایله شاه جنت مكان بر صحیفه هستی طرح ممات انداخت.
مبر زین العابدین استاد شاه جنت مكان بغایت مرد سلیم النفس نیكو اخلاق بود و پاكیزه روزگار آهسته روی و حسن ادب شیوه و شعار خود گردانیده در خدمت وضیع و شریف معزز بود و نقاش خوب مجلس ساز و مصور بیقرینه پاكیزه كار چهره‌پرداز بود شاگردانش كارخانه نقاشی
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 175
دایر ساخته كار میكردند اما خود همیشه جهت شاهزادگان و امراء و اعیان كار كرده رعایت مییافت و انواغ توجه و مرحمت اكابر بر صحیفه حالش می‌تافت در زمان اسمعیل میرزا كه ابداع كتابخانه مجدد نمود مشار الیه نیز از اصحاب كتابخانه گردید.
صادقی بیك افشار مرد رنگین صاحب طبیعت بود صادقی تخلص میكرد و در آغاز جوانی ذوق مشق نقاشی یافته ملازمت شبانروزی نادر العصری استاد مظفر علی اختیار نمود و آثار قابلیت و ترقی از ناصیه احوالش مشاهده نموده همت بر تربیت او مصروف داشت و در شاگردی او بمرتبه كمال ترقی نمود مدتی از غرور نفس و سركشی طبیعت كه در كار نقاشی رواجی نبود و زمانه بر حسب آرزویش دوران نمینمود ترك آن كار كرده از لباس ظاهر پرستی عریان و با زمزه قلندران سیاحت و دوران مینمود امیر خان موصلوی در حینی كه حاكم همدان بود از حال او خبر یافته او را از لباس قلندری بیرون آورده ملازم خود كرد و با او سلوك آدمیانه میكرد بمقتضای طبع تركیت و و شیوه قزلباشی دعوی جلادت و شجاعت نموده شجعان آن زمان را بیابروت در نمیآورد در زمان نواب سكندر شأن ملازمت بدرخان و اسكندر خان افشار اختیار نمود و در معركه تركمانان استراباد جلادتهای بیعقلانه از او بظهور رسیده اما هیچوقت از نقش نقاشی غافل نبود در آخر ترقی عظیم كرده مصور بیبدل نازك قلم نقاش و طراح بیقرینه شد و بقلم موی شكاف هزاران پیكر بدیع بر توجه [128] مقصود مینگاشت و بزیور قابلیت و استعداد آراسته و بحلیه شاعری و سخنوری پیراسته قصاید و غزل و مثنویات مرغوب دارد این بیت مثنوی در جنگ نامه بسیار خوب گفته:  شعر:
ملخهای پیكان ز پرندگی‌شده مزرع آفت زندگی
تبر زین همی گشت از روز پشت‌یكی را بتیغ و یكی را بمشت چون از زمره این فن بود اسم او در سلك شعراء مرقوم نشد و بهمین اكتفا رفت در زمان اسمعیل میرزا از اصحاب كتابخانه بود اما در زمان شاه جنت مكان منصب جلیل القدر كتابداری یافته مورد شفقت و منظور تربیت گردید. اما بغایت بد مزاج و غیور و تنگ حوصله بد خوی زشت و بد مزاجی هرگز او را از اغراض نفسانی آسوده نمیگذاشت و همیشه با یاران و ابنای جنس بمقتضای طبع عمل نموده بد سلوكی را از حد اعتدال میگذرانید و ایشان این متاع كاسد را كه از بازار اهلیت نارواست ازو بجان خریدار بودند و او پای از دایره و انصاف بیرون نهاده در درشت خوئی با همه كس افراط مینمودند بدینجهت از بساط قرب و منزلت دور و از خدمت مرجوعه مهجور بود اما تا آخر ایام حیات تغییر در منصب او نشد و مواجب كتابداری از دیوان اعلی میگرفت.
مولانا عبدالجبار استرابادی تعلیق نویس است در اوایل حال كسب فنون نقاشی نموده در آن فن رتبه عالی داشت مشق خط نیز كرده كتابت نویس خوب بود و بسیار مرد رنگین خوش صحبت بذله‌گوی شیرین زبان بود از اكابر و اعیان بصحبتش رغبت نموده فرصت كارش نمیدادند مدتی بگیلان رفته در سلك ملازمان و ندمای مجلس خان احمد والی گیلان منسلك بود بعد از شورش آن ملك و گرفتاری خان احمد بدار السلطنه قزوین آمده رحل اقامت انداخت اگر چه كارخانه نقاشی دایر ساخته بود اما اكثر اوقات خود را صرف مجلس امراء و اعیان نموده خود بآن كار كمتر پرداختی خواجه نصیر پسرش كه مانند پدر بلكه از پدر خلف یافته نسب استعداد نموده
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 176
بود با شاگردان كار مینمودند و زیاده از دیگران با حسین بیك یوز باشی كه سركرده سلطان حیدریان بود مربوط و مختلط بود بنابر آن در زمان اسمعیل میرزا از خدمت كتابخانه مهجور گشته پسرش در سلك اصحاب كتابخانه منسلك گردید در زمان نواب سكندر شأن كه خان احمد بحكومت گیلان نصب شد مجددا ملازمت او اختیار كرده بگیلان رفت و در آن ولایت بعالم آخرت پیوست.
سیاوش بیك: آن حضرت آثار قابلیت از اطوار او مشاهده فرموده او را نسب نقاشی دادند شاگرد استاد علی مصور بود چون بقدر مهارتی در آن علم یافته نزاكت قلمش خاطر نشان اشرف گردید بنفس نفیس متوجه تعلیم او گشته از شاگردی آن حضرت بر حسب احسن صوركم تصویر یافته قلم قدرت تصویر مصور الاشیاء بود ترقی عظیم كرد بسیار نازك قلم بود دقیقه كار و مصور بیقرینه بود سپاه و كوه پردازی او را هیچ استادی بدست نمیتوانست گرفت مجلس سازی او بی‌عیب بود در زمان اسمعیل میرزا از اصحاب كتابخانه شد و در زمان نواب سكندر شان او و برادرش فرخ بیك در سلك معتمدان شاهزاده جوان بخت كامكار سلطان حمزه میرزا منتظم بودند و در زمان حضرت اعلی شاهی مدتها ملازمت اشرف نموده در ركاب مقدس آن حضرت پیكر عمرشان نابود گشت.
مولانا شیخ محمد سبزواری مرد بذله‌گوی شیرین سخن قیافه و آن خوش اختلاط بود در فن تذویر رنك آمیزی یكه صورت دم از یكتائی میزد الحق در آن دعوی صادق و همه استادان نقش پرداز در این ماده با او موافق بودند نستعلیق را بسیار خوب مینوشت و نقل قطعات استادان چنان میكرد كه تمیز آن از منقول عنه نزد دیده و ران خطاط بسیار دشوار بود صورت فرنگی را در عجم او تقلید نمود و شایع ساخت اما كسی بهتر او گونه سازی و چهره‌پردازی نكرد در سبزوار ملازمت سلطان ابراهیم میرزا اختیار نموده در خدمت او بعراق آمد در زمان اسمعیل میرزا از اصحاب كتابخانه شد و بعد از آن بخراسان رفته ادراك زمان فرخنده نشان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی كرده در ملازمت آن حضرت در عمارت نو دولتخانه مباركه كار میكرد در بندگی آن استان جان داد.
مولانا علی اصغر كاشی استاد بیقرینه و مصور پاكیزه ساخت در پرداخت و رنك آمیزی منفرد و در كوه پردازی و درخت سازی از اقران در پیش بود او نیز در خدمت سلطان ابراهیم میرزا میبود در زمان اسمعیل میرزا از اصحاب كتابخانه شد پسرش آقا رضا در فن تصویر و یكه- صورت و چهره‌گشائی ترقی عظیم كرده اعجوبه زمان گشت و در این عصر و زمان مسلم الثبوت است از جهات نفس بآن نزاكت قلم همیشه زور آزمائی ورزش كشتی گیری كرده از آن شیوه محظوظ بودی و از صحبت [129] ارباب استعداد كناره جسته با آن طبقه الفت داشتی و در این عهد فی الجمله از آن هرزه- درائی باز آمده اما متوجه كار كمتر میشود او نیز بطریق صادقی بیك بد مزاج تنك حوصله سرد اختلاط است الحق استغنائی در طبیعتش هست در خدمت حضرت اعلی شاهی ظل اللهی مورد عواطف گردید و رعایتهای كلی یافت اما از اطوار ناهنجار صاحب اعتبار نشد و همیشه مفلس و پریشان حال است و این بیت مناسب حال او افتاده
بیت
طالب من همه شاهان جهانند و مرادر صفاهان جگر از بهر معیشت خون شد
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 177
مولانا حسن بغدادی در فن تذهیب فرید عصر و یگانه دهر بود مجملا فن تذهیب را بسرحد اعجاز رسانیده بود جمیع استادان این فن او را در این امر مسلم داشتند مذهب مولانا یاری كه این شیوه را بر طاق بلند نهاده بود و در برابر ریزه كاری و دقیقه پردازی او آب و رنگی ندارد و در اواخر ایام شاه جنت مكان او را گیرانیده همواره تهدید قطع ید او مینمود اما بالاخره بجهت آنكه در گنبد مبارك حضرت ابو عبدالله الحسین كار كرده زیب و زینت آن روضه مقدسه داده بود از سیاستش اغماض نموده توبه‌اش دادند كه دیگر مرتكب چنین امری نگردد و در زمان اسمعیل میرزا داخل اصحاب كتابخانه شد و پسرش نیز از هنرمندی پدر بهره یافته تذهیب و تصویر را با یكدیگر جمع كرده بود.
مولانا عبدالله شیرازی او نیز مذهب خوب بود اما رتبه مولانا حسن نداشت مرد خوش صحبت بذله گوی شیرین زبان بود و در خدمت سلطان ابراهیم میرزا میبود در قرب و منزلت از دیگران در پیش و از اقران پیش بود بعد از واقعه میرزا از جمله اصحاب كتابخانه اسمعیل میرزا گردید و در آن عصر دیگر نقاشان و مصوران بودند مثل محمدی هروی و قصری بیك كوسه و غیرهما ما بذكر چند نفر از مشاهیر این طبقه و بهره‌مند این فن بودند اقتصار نمود
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 178
 
ذكر طبقه شعراء و ارباب نظم كه در حین ارتحال شاه جنت مكان هنگامه سخن پردازی ایشان گرم بود
 
پیش و پسی بست صف كبریاپس شعرا آمد و پیش انبیا از طبقه علیه شعراء كه ناظمان مناظم سخن پیرائی و پیرایه بندان سلسله معنی آرائیند در آن هنگام در اردوی معلی و ممالك محروسه شاعران سخنور و سخنوران بلاغت گستر بیشمار بودند اوایل حال حضرت خاقانی جنت مكانی توجه تمام بحال این طبفه بود چند گاه میرزا شرف جهان و مولانا حیرتی از هم صحبتان بزم اقدس و معاشران مجلس مقدس بودند و در اواخر ایام حیات كه در امر معروف و نهی منكر مبالغه عظیم میفرمودند چون این طبقه علیه را وسیع المشرب شمرده از صلحا و زمره اتقیا نمیدانستند زیاده توجهی بحال ایشان نمیفرمودند و راه گذرانیدن قطعه و قصیده نمیدادند مولانا محتشم كاشی قصیده غرا در مدح آن حضرت و قصیده دیگر در مدح مخدره زمان شهزاده پریخان خانم بنظم آورده از كاشان فرستاده بود بوسیله شهزاده مذكور معروض گشت شاه جنت مكان فرمودند كه من راضی نیستم كه شعراء زبان بمدح و ثنای من آلایند قصاید در شأن حضرت شاه ولایت پناه و ائمه معصومین علیهم السلام بگویند صله اول از ارواح مقدسه حضرات و بعد از آن از ما توقع نمایند زیرا كه بفكر دقیق و معانی بلند و استعاره‌های دور از كار در رشته بلاغت درآورده بملوك نسبت میدهند كه بمضمون «از احسن اوست اكذب او» اكثر در موضع خود نیست اما اگر بحضرات مقدسات نسبت نمایند و شأن معالی نشان ایشان بالاتر از آنست و محتمل الوقوع است غرض كه جناب مولانا صله شعر از جانب اشرف نیافت چون این خبر بمولانا رسید هفت بند مرحوم مولانا حسن كاشی كه در شأن حضرت شاه ولایت سلطان سریر هدایت در رشته نظم كشیده و همانا از الهام الهی و دست سخنوران زمان از دامن آن كوتاه جواب گفته بخدمت فرستاد صله لایق یافت شعرای پایتخت همایون شروع در هفت بندگوئی كرده قریب پنجاه شصت هفت بند غرا بتدریج بمعرض عرض درآورده شد و همگی بجایزه و صله مفتخر و سرافراز گشتند بالجمله از مشاهیر اینطبقه كه بعضی در اردوی معلی بودند بعضی دیگر در ممالك گوی تفوق و رجحان از اقران میر بودند.
اول مولانا ضمیری اصفهانی است زبده و خلاصه سخنوران زمان و یگانه دوران بود علم رمل را خوب میدانست از آنجهت ضمیری تخلص كرده بود ساحت ضمیرش منبع معانی و پیرایه فكرش فصاحت سحبانی خاص و عام این طبقه [130] او را سرخیل سخنوران میدانستند سخنان لئآلی انتظامش از حیز شمار بیرون است بسیار سریع الفكر بود هر روز لااقل ده غزل از مطلع طبعش سر میزد اكثر رواتین شعرای ما تقدم را جواب گفته و یكه بیتهای عالی بر مثال در غرر از بحر مواج طبعش بساحل ظهور آمده از جمله این بیت از غزل سر دیوان بابا فغانیست كه نسخه از سحر سامریست و بدیوانی برابر است:
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 179
بیت
گر نه فریب وعده روز جزا بود ز توسوی بدن كه آورد جان گریز پای را این بیت هم از مداحی عالی گفته:
بیت
روزی كه شد افراخته ایوان قصر رفعتش‌بوده زمین مشت گلی كز دست بنا ریخته و از ابیات عاشقانه‌اش این چند بیت اكتفا رفت:
بیت
لب مكیدی و من از ذوق فتادم بیخودبا تو كیفیت آن باده ندانم كه چه كرد این بیت نیز از مولانا مشهور و بغایت عالی است جمعی از مولانا داعی پسرش نیز نسبت میدهند:
بیت
نقش بند صورتت ز آن سان كه بایست آفریدبیش ازین خوبی بظرف حسن گنجایش نداشت در راه كربلای معلی پای جناب را سرما برده بود قطعه در آن باب گفته این بیت از آنجا است:
بیت
بسر بایست رفتن در طریق كربلا ای دل‌كه تا یابی طواف پادشاه دین و دنیا را
غلط گردم بپا رفتم از آن سرما ربود از من‌گناه از جانب من بود جرمی نیست سرما را
ولی معذور میدارم كه در راه تمنایت‌چنان بودم كه از مستی ز سر نشناختم پا را ابیات بلند و معانی رنگین دلپسند او بسیار است و در میانه ناظمان مناظم سخنوران مشهور و در تذكره میر تقی كاشی خلاصه آن منظور.
مولانا محتشم: از خطه كاشان است در شاعری شهره آفاق و شعرش پر طمطراق صنایع و بدایع كه مولانای مذكور در شعر درج مینماید دست فكرت ارباب نظم بآن نمیرسد از جمله قصیده در مدح اسمعیل میرزا گفته بود كه مصرعی از آن تاریخ جلوس اوست قصاید مصنوع بسیار و غزل و تركیب و ترجیع بیشمار دارد. اما مرثیه بجهت سید الشهداء خامس آل عبا در سلك نظم درآورده ابیات بلند و معانی دقیق در آن مندرج است گوشواره گوش سخن در آن روزگار و تا یوم القرار از او یادگار است و بمرثیه شیخ آذری علیه الرحمة كه تا غایت هیچكس از شعراء تتبع آن نتوانستند نمود قلم نسخ كشیده این دو بیت از آنجا است.
بیت
روزی كه شد بنیزه سر آن بزرگوارخورشید سر برهنه بر آمد ز كوهسار
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 180 ترسم جزای قاتل او چون رقم زنندیك باره بر جریده رحمت قلم زنند در فوق اشاره شد كه جناب مولانا قصیده در مدح شهزاده عفت قباب شهزاده پریخان خانم گفته این دو سه بیت از آن قصیده است:
بیت
در خواب نیز نانتواند نظر فكندنامحرمی بر آن مه و خورشید احتجاب
نبود عجب اگر كند از دیده ذكورمعمار كارخانه احساس منع خواب
خود هم بعكس صورت خود گر نظر كندترسم كه عصمتش كند اعراض از عتاب
فرمان دهد كه عكس پذیری بعهد اوبیرون برد قضا هم از آئینه هم ز آب غزلهای رنگین عاشقانه مولوی كه بطرز خاص از مطلع خاطرش سر زده بسیار است و این مطلع او بغایت زیبا و رعنا است:
بیت
ای گردن بلند قدان در كمند تورعنائی آفریده قد بلند تو چون این مختصر گنجایش آن ندارد كه محل رقوم اشعار شعرای بلاغت آثار گردد بهمین اختصار رفت.
املح الشعراء مولانا ولی جناب مولوی از اعیان ولایت دشت بیاض من اعمال ولایت قاین خراسانست شاعری شیرین زبان و مرد رنگین خوش صحبت فصیح البیان بود هر بیتی از غزلهای آبدارش در دانه ایست در كمال نظافت و قصاید غرایش در غایت فصاحت و بلاغت در زمان شاه جنت مكان برفاقت خواجه زاده و مطلوب خود كه از اعزه سادات آن ولایت بود باردو آمده مدتها در دار السلطنه قزوین توقف نموده با مولانا ضمیری و شعرای پای تخت همایون معاشر و هم صحبت بود و در زمان نواب سكندرشأن بخراسان رفت در فترت خراسان یتیم سلطان اوزبك بعلت رقص در مقام آزار او درآمده بود عاقبت بقتلش پرداخت و عذر آن میگفتند كه شاعران سیه زبان میباشند چون مولانا از ما آزرده شده بود ملاحظه كردم كه مبادا هجو ما كند و بر صفحه روزگار باقی بماند شخصی از اهل خراسان در جواب گفته كه كدام هجو از این بدتر بود كه جناب سلطانی بقتل چنین شخصی كه وحید زمان خود بود فرمان داده ارتكاب اینعمل شنیع نمودند و رقم بدنامی بر صحیفه روزگار خود ثبت كردند یتیم سلطان تصدیق این قول كرده بود عاقبت گوینده این حرف در ازاء این گستاخی بقتل رسیده [131] در این مقام لازم آمد كه از قصیده كه در مدح و منقبت حضرت امام المتقین علی بن ابیطالب علیه السلام در رشته نظم كشیده چند بیتی مرقوم گردد:
بیت
ای بر اوراق فنامیم ممات غضبت را كره پیشانی‌بانی عدلت اگر پوشاند بر جهان خلعت آبادانی
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 181 بعد ازین از پی آسایش خویش جغد برد طمع از ویرانی‌ور شود ابر كفت قطره فشان قطره شاید كه كند عمانی غزلهای رنگین و ابیات عاشقانه مولانا بسیار است بر این صحیفه باین چند بیت اكتفا نمود.
بیت
مرا نادیده انگارد اما بینشی داردكه نقش پای محنت دیده از آسوده بشناسد
دل براه طلبت گرم عنان میبایست‌دیده شوقم ازین به نگران میبایست
شوق نگذاشت كه دستی بنهم بر دل ریش‌ورنه این راز هنوز از تو نهان میبایست
بتمنای تو ترك دو جهان كرد ولی‌مهربانی تو هم در خور آن میبایست مولانا وحشی یزدی از شعرای سخنور و سخنوران فضیلت گستر بود همیشه در دارالعباد یزد اقامت داشت در غزل و مثنوی یگانه دهر است و كتاب فرهاد و شیرین كه از نتایج طبعش در رشته نظم كشیده بین الجمهور مشهور و ابیات بلند شیرین و معانی رنگین بلاغت آئین مندرج است و ابیات بلند شاعرانه در آن كتاب بسیار از آن جمله باین قطعه مشهور اكتفا رفت:
قطعه
بجاسوسان سپرده راه پرویزخبردار از شمار گام شبدیز
اگر بر سنگ خوردی نعل شبرنگ‌و زان خوردن شراری جستی از سنگ
هنوز آثار گرمی با شرر بودكز آن در مجلس شیرین خبر بود و از دیوان غزلیاتش ابیات عاشقانه بر زبان آشنا و بیگانه بسیار است بدین جهت چند بیت مشهور كه در خاطر بود اكتفا نمود.
بیت
یك جهان جان خواهم و چندان امان از روزگاركین جهان جان بدان جان جهان سازم نثار
مریض طفل مزاجند عاشقان ورنه‌علاج درد تغافل دو روزه پرهیز است بیت
گرد ننشیند بطرف دامن آزادگان‌گر براندازد فلك بنیاد این ویرانه را
می ز رطل عشق خوردن كار هر بیظرف نیست‌وحشیی باید كه بر لب گیرد این پیمانه را خواجه حسین ثنائی خراسانی از مشهد مقدس معلی است در آن حین در خدمت
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 182
سلطان ابراهیم میرزا میبود و از آن جناب رعایتها مییافت شاعر قصیده‌گوی است معانی بلند دارد اما در شعر قصیدها پیچیده میكند كه طبع اكثر سخن سنجان روزگار از درك معنی آن قاصر است و این چند بیت از آن جمله است:
بیت
هوا مقلد مرآت آب گشته چنان‌كه سرنگون شده آنرا بامتحان برداشت
پرده شب میدرد قهرت از آنرو همچو صبح‌شعله تب شمع را در استخوان میآورد
ماند حباب‌وار حبابش بروی آب‌قدر تو گر كند صدف گوهر آفتاب
گر بمثل جا كند گوهر آئینه شخص‌بیند تمثال خویش تافته رو بر قفا
گر نهی از امتحان بر لب شمشیر دست‌زخم فشاند چو مهر در عوض خون طلا میر حیدر از سادات طباطبائی حسینی صاحب سیورغال آنجا است در شیوه معما بی‌مثل و در تاریخ گوئی بیبدل مدت عمرش از نود تجاوز نموده و هرگز از زمره عاشقی خالی نبوده در زمان شاه جنت مكان در كاشان بمیرزا جعفر ولد میرزا بدیع الزمان وزیر آنجا كه بحسن و جمال صوری و اخلاق معنوی آراسته بود مختلط و مصاحب بود میرزا جعفر بهند رفته رتبه آصف جاهی یافت جناب میرزا در زمان جلوس همایون حضرت اعلی شاهی ظل اللهی شوق ملاقات میرزا طالب آمده بهند رفت بوسیله او بخدمت پادشاه والا جاه جلال الدین محمد اكبر پادشاه رسیده از جمله مجلسیان آن حضرت منسلك گردید آصف خان را با آنكه امساكی در طبیعت بود موازی سی هزار روپیه اكبری كه هزار تومان شاهی عراقی باشد بجناب رعایت كرد از پادشاه نیز رعایتها یافته بعد از ایامی كه در آن ولایت بسر برد اراده حج بیت اللّه الحرام نموده بدان سعادت مشرف گشت و دو سال در مكه معظمه اقامت داشت بر حسب كلام حب الوطن من الایمان دست قاید شوق گریبانش گرفته بخطه كاشانش گشانید و از حضرت همایون اعلی بانعامات و سیورغالات بهره‌ور گردید اشعار میرزا قطعه و قصیده و غزل و تاریخ بیشمار است در این صحیفه بیك رباعی در مناجات اختصار نمود.
رباعی
زاهد نكند گنه كه قهاری توما غرق گناهیم كه غفاری تو
او قهارت گوید و ما غفارت‌یا رب بكدام نام خوش داری تو مولانا ملك طیفور انجدانی و برادرش [132] مولانا داعی هر دو برادر صاحب حال و از اهل فضل و كمال‌اند ملك طیفور در زمان شاه جنت مكان در مدرسه و منابر قزوین میبود هرزه‌گرد و سیار و عاشق پیشه بود با كمال صلاح و تقوی از جوانان خوش روی خوش سیما حظ وافر داشت وسواس بر طبیعتش غالب بود در زمان حضرت اعلی همایون از قزوین رخت امل بجانب كاشان كشید استغنایی كه در طبیعتش بود كه با وجود فقر و تنگدستی بنان جوی قناعت كرده خود را هرگز درزی اهل طمع درنیاورده از اشعار او همین یك بیت بدیوان برابر است.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 183
بیت
خون چكان است ملك تیغ ستم میترسم‌كه پی آخر بدرخانه قاتل برود و این بیت نیز از اوست:
بیت
نیرنگ بین كه ساقی از یك قرابه ریزدخون در پیاله ما می در ایاغ مردم مولانا داعی برادرش در آن زمان میباشد گاهی بكاشان آمده با شعراء و مردم كاشان صحبت میدارد او نیز مرد قانع درویش نهاد است اشعار آبدار از او بسیار سرزده قصاید و غزلیات مرغوب دارد از اشعار او بیك رباعی اكتفا رفت:
رباعی
تا آنزلف سیاه كارش زده است‌ماند بكسی دلم كه مارش زده است
آزار دل عاشق بیچاره چراآنرا چه زنی كه روزگارش زده است میر والهی قمی از سادات مدینة المؤمنین قم است شاعر شیرین كلام صحبتش رنگین و سخنانش بامزه و نمكین در علم موسیقی ماهر در قول و عمل نواساز و تصنیفاتش نغمه طراز، اشعار عاشقانه‌اش معنی استادانه بسیار دارد و بدین چند بیت مشهور اكتفا رفت:
بیت
بر آشیانه بلبل نسیم پا زد و گفت‌كه خانمان اسیران خراب میباید بیت
ما چه طفلیم و جهان مكتب و عشق تو ادیب‌هجر و وصل تو در و شنبه و آدینه ما مولانا ملك قمی شاعر خوش شعر است در آغاز شاعری چاشنی از سخن او بود كه در اشعار دیگران نبود و در اول جوانی در شعر ترقی نموده كلامش نهایت مزه و پختگی یافت از ایران بهند دكن رفت در ملازمت عادلشاه روزگار گذرانیده او باتفاق مولانا ظهوری كتاب نورس كه نه هزار بیت است بنام عادلشاه تمام كرده هر یك چهار هزار و پانصد بیت گفتند و نه هزار هون بالمناصفه صله یافتند و این چند بیت از او ثبت افتاد:
بیت
ما بلبل گل در نظر لاله زمانیم‌آویخته از گلبن حیرت قفس ما
نیاز عاشقانت را ترا پرناز میداردتو سر تا پا وفا بودی ترا من بیوفا كردم
هر ناله كه از جگر بر آرم‌آتش ز دل اثر بر آرم
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 184 در بیضه بسوخت پیكرم رانگذاشت كه بال و پر برآرم
بگذار كه دست دل بگیرم‌زین وادی پر خطر بر آرم
در دلش بود كه یك چند برآید با ماغمزه تعلیم سخن كرد و پشیمانش كرد مولانا فهمی كهنه شاعر سخنور بعد از مولانا محتشم در كاشان دم از یكتائی میزد و از سایر امراء متعزز و ممتاز قولش نزد همگان حجت و با برك و ساز و این قصیده كه جهت وزیر اصفهان گفته بسیار خوش اداست:
بیت
كلاه زنگوله مهر بر سر صبح است‌بعهد خواجه بكرات كرده است بشیر از غزلهای عاشقانه‌اش این چند بیت مشهور است:
بیت
بر همچو منی جلوه گریهای تو حیف است‌بگذار مرا تا بتمنای تو میرم
تو بر كس بگذری كش رخنه در جان نیندازی‌من از حیرت نمیدانم كه زخمی خورده‌ام یا نه بیت
ای غیر من از تو عالمی شادبا من داری كه بامنت باد مولانا حاتم كاشی شاعری شیرین گوی بوده مولانا بسیار سبز چهره و سیاه لون واقع شده بود ظرفاء كاشان طعن هندوئی بر او میزدند و در حضور او سخن از هندوستان میگفتند و مزاج او از این ظرافت بهم میآمد وقتی چاقشوری سیاه پوشیده بود یكی از خوش طبعان گفته بودند كه ملامگر پاچه تنبانرا ورمالیده جناب مولوی همیشه مورد این ظرافت بود در شیوه غزل بیبدل بود و این چند بیت از اوست:
بیت
بر گریه‌های مستی من شب سبوی می‌خندید آنقدر كه شكم بر زمین نهاد بیت
فتادم از نظر هر كه بود در عالم‌هنوز چشم بد اندیش در قفای من است بیت
بی‌پاره جگر نرود آه من بچرخ‌زین لعل پاره‌ها طبق آسمان پر است بیت
بمحشر گر بپرسندت كه حاتم را چرا كشتی‌سرت گردم چه خواهی گفت تا من هم همان گویم
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 185
بیت
غمزه‌ات قطع حیات همه كس كرد كنون‌چشم بر زندگی خضر و مسیحا دارد بیت
من در نماز و سجده بت میكند دلم‌كو برهمن كه خنده كند بر نماز من [133] میر حضوری قمی سید صالح پاكیزه روزگار بود سالها در عتبات عالیات بطاعات و عبادات گذرانیده در حین ارتحال شاه جنت مكان و ایام جلوس اسمعیل میرزا كه دار السلطنه قزوین مجمع این طبقه علیه بود میر حضوری نیز در آنجا تشریف حضور ارزانی داشت میرزا كبر سن دریافته بود و این طبقه بجهت كبرسن و نسبت سیادت و شیخوخیت با او بعزت و احترام سلوك مینمودند اگر چه كم شعر است اما در غزل صاحب فن و شیرین سخن است و این بیت را خوب گفته
بیت
ز وعده‌های توام ذوق انتظار بس است‌كه هیچ عیش برابر بانتظار تو نیست میر صبری روز بهان اصفهانی در بلده اصفهان اقامت داشت پدرانش از سادات اردستان بوده‌اند شاعر غزل گوئیست و این ابیات از اوست:
بیت
آن كیست كه از شرم و حیا پرده نشین است‌وز دیدن گستاخ منش چین بجبین است
بی‌رحم چنین را ز خدا می‌طلبیدم‌آنكس كه سزای دل من میدهد این است رباعی
بتو بیوفا گمان دل مهربان ندارم‌تو كجا و مهربانی بتو این گمان ندارم
غم خویش و حال صبری چه رسی بیار ایدل‌تو بگو اگر توانی كه من این زبان ندارم میرزا حسابی نطنزی از آدمی زاده‌های نطنز و خویش محمد قاسم مستوفی جوان مستعد قابل بود شعر را خوب میگفت در علم موسیقی ماهر و تصنیفات بامزه و نقشهای بدیع از او زبانزد گویندگان عراق است در بلده قزوین اوقات بعیش گلرخان و ادراك صحبت خوبان صرف مینمود از اشعار او در حین كتابت این دو بیت مشهور در خاطر بود:
بیت
بر حسابی رشك دارد مدعی خوش صحبتی است‌رشك می‌بود است بر حسرت كش دیدار هم بیت
حكیم از نقطه موهوم حرفی گفت در مجلس‌بفكری رفت هر كس من بفكر آن دهان رفتم
حسابی یار می‌باید بآئینی كه میدانی‌ترا دیدار ارزانی كه من از خویشتن رفتم
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 186
قاضی نور اصفهانی وی از موضع اندلان من اعمال برا آن اصفهان از زمره طالب علمان بود و در قزوین با خواجه افضل‌تر كه مختلط و مربوط بود و كسب فضایل از او مینمود بعضی اوقات در مجلس میر فخر الدین سماكی تلمذ می‌كرد و در آن اوقات بشعر و شاعری شهرتی نداشت بسیار كم شعر است اما بغایت خوش طبیعت شیرین گفتار آنچه از بحر طبع درافشانش بساحل ظهور آمده بیمثل و مانند است و گوئیا شیخ فیضی هندی این بیت در شأن او گفته:
بیت
گر درد نیست در سخن من عجب مداركین باده را بپرده دل صاف كرده‌ام بنابراین همه اشعار او منتخب است و این چند بیت از قصیده و غزل ثبت افتاد:
بیت
گهی كه چشم تو در خانه كمان آیدشكست بر صف چندین هزار جان آید
تو چون بقصد دل خسته ناوك اندازی‌اگر چه تیر تو بیجاست بر نشان آید
بناخن از تن خود استخوان برون آرم‌كه ناوك تو مبادا باستخوان آید
مریض عشق تو زهر اجل چنان نو شدكه از تصور آن آب در دهان آید
اگر چه بر سر بازار عشق و رسوائی‌مرا همیشه زبان بر سر زبان آید
گشوده‌ام در دكان جان و منتظرم‌كه بد معامله بر در دكان آید مولانا حزنی مرد طالب علم فاضل شوخ طبع شعر را بسیار خوب میگفت و خوب میفهمید هر عقده كه در معنی ابیات مشكله و خیالات دقیق پیچیده شعرا پیش میآمد بآسانی میگشود نهایت شكفته طبعی داشت میخواست از زمره علماء و فضلاء باشد چون در شعر فهمی و هرزه- گردی و بی‌تكلفیهای صاحب مذاقانه كه لازمه شعراء است سرآمد اقران بود بشاعری شهرت كرد و این بیت از مشهور عالم است:
بیت
در چمن بود زلیخا و بحسرت میگفت‌یاد زندان كه درو انجمن آرائی هست این ابیات نیز از اوست:
بیت
ز گرمی جگرم دوش چشم تر میسوخت‌چراغ دیده براه تو تا سحر میسوخت
نماند روغن بادام چشم و میدیدم‌كه پاره دل و پركاله جگر میسوخت
خون ز چشمم میچكد گو گل درین مجلس مباش‌جان براهش مینهم گو عود در مجمر مسوز این مقطع نیز از مولانا شهرت عظیم دارد و الحق عاشقانه است:
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 187
بیت
هنوز این اول عشق است حزنی گریه كمتر كن‌كه وقت گریه‌های درد دل پرواز میآید مولانا هلاكی همدانی مرد درویش نهادی بود سوادی نداشت و مطلقا چیزی نخوانده بود و شعری كه میگفت در كوچه و بازار بهر كس كه میرسید التماس میكرد كه بجهت او مسوده میكردند و مدتها این شیوه از مردم مخفی بود قصاید و غزلیات [134] دارد این بیت ازو بسیار مشهور است:
بیت
تو طور من همه دانی و بگذری بتغافل‌هلاك طور تو گردد هلاكی همدانی قصیده در تهنیت اسمعیل میرزا گفته بود و در همان چند روز بمقر سلطنت رسید گذرانید دوازده هزار تومان جایزه یافت بدین هوس شعراء قصاید غرا در رشته بلاغت كشیدند و التفاتی نیافتند.
مظهری كشمیری جوان خوش سیمای وجیه و صاحب حسن ملیح بود و حسن خطش قلم نسخ بر صفحه عارض خوبان كشیدی و سخنان شیرینش شور در میان سخنوران جهان انداختی در آغاز نشو و نما از ولایت دلپذیر كشمیر بعزم سیر و ادراك صحبت شاعران بایران آمد و چند گاه در این دیار سیار بود و از آنجا عزم سفر كرد همانا مراجعت بدیار خود نمود از اشعار او این چند بیت را ثبت افتاد:
بیت
چه حاجت است ندانم جمال سلمی راكه پیش دیدنش افزون كند تمنی را
رسید مضطربم كرد و آنقدر بنشست‌كه آشنای دل خود كنم تسلی را
به بست دیده مجنون ز خویش بیگانه‌چه آشنا نگهی بود چشم لیلی را
گرم بتیغ جفا كشته عفاك اللّه‌مده بخاطر خود ره جزای عقبی را
كه كشته تو همان دم ز صفحه خاطربخون خویش فرو شست حرف دعوی را شعرای دار السلطنه قزوین: چند صاحب طبیعت بودند كه در آن هنگام هنگامه شاعری از ایشان گرمی داشت بذكر چند نفر مشهور اختصار رفت و چون مردم آن ملك هر چند در كمال تنگدستی و فروماندگی‌اند از كدیه محررانه چنانچه در میانه شعراء و ندما نیز كه از ارباب طمع میباشند رسم سؤال نیست و قطعه و قصیده بجهت طمع و رعایت بارباب دولت گذرانیدن از ایشان كمتر مشاهده شده لهذا این چند عزیز كه اسامی ایشان نوشته میشود از كاسبی وجه معاش حاصل مینمودند از آنجمله:
مولانا فروغی عطار است مرد سخن سنج صاحب حال بود بكسب عطاری قیام داشته پیش دكان او مجمع ارباب نظم بود در اثنای داد و ستد با شعراء صحبت شعر میداشت و این دو سه
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 188
بیت از غزلیات او از غایت اشتهار چون طبله عطاران رایحه مشك تتار بمشام جان سخنوران ووزگار میرسانید:
بیت
در فراغت زان نمی‌میرم كه ناید بر دلت‌كان ستم نادیده روزی چند با هجرم نساخت
هر جا كه جان بزجر یكی ناتوان دهدرشكم كشد مباد بیاد تو جان دهد
هر چند آشنا كش و بیگانه پروری‌این مطلعم همیشه تسلی آن دهد
شادم كه هر كه دل بتو نامهربان دهدچندان بخاك و خونش طپانی كه جان دهد مولانا طبخی قزوینی مرد قصیر القامه درویش نهاد شیرین قیافه بود بغایت گرم اختلاط با سوز و گداز اكثر اوقات چاشت و شام شاعران مفلس و نامرادان بینوا از دست رنج دكان طباخی او بود و این دو سه بیت از او مشهور است:
بیت
روزی كه بشكند سگ او استخوان من‌آید صدای ناله‌ام از استخوان هنوز
«طبخی» وجودتست درین ره حجاب توآهی ز دل بر آر بسوز این حجاب را دیوان میر همایون را جواب میگفت و این بیت از غزلهای دیوان میر در خاطر بود:
بیت
كاه غم بر سرم از كشتگهی میباردكه بیك جو نبود خرمن افلاك آنجا سلطان فقراء: در اول حال بكسب صرافی و درزی اهل فقر و كسوت درویشی سلوك مینمود و در شعر تتبع طرز بدیع خواجه حافظ شیرازی میكرد و دیوان خواجه را جواب می‌گفت و دعوی برابری مینمود باز بایران آمد روزی چند از بساط عزت حضرت اعلی شاهی راه یافته منظور نظر عاطفت بود ایامی در ولایت هند سیر و سیاحت مینمود اراده توطن مشهد مقدس معلی نموده از سركار فیض آثار موظف گردید اجل موعودش وظیفه عمرش را بامضا رسانید و بآن مطلب نرسید از جواب غزلهای حافظ این دو بیت در خاطر بود:
بیت
فنای مطلقم اكثیر كیمیای بقاست‌خوشا كسی كه چنین كیمیاگری داند بیت
درین خانه كه بر روی كسی بسته نشدچه توان گفت ملایك در میخانه زدند كاكای قزوینی مرد سبز چهره شیرین قیافه بود بكسب طوافی و بقالی مشغولی نموده
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 189
وجه معاش از آن ممر حاصل نمودی این دو سه بیت از یك غزل مشهور او است كه مرقوم گشت:
بیت
وعده قتلم بفردا آن پری پیكر دهدلیك میترسم كه فردا وعده دیگر دهد
چون كنم بیطاقتی سویم كم اندازد نظرهر كه بدمستی كند ساقی میش كمتر دهد
بوالهوس را زود از سر واشود سودای عشق[135] تهمت آلودی كه گیرد شحنه زودش سر دهد مولانا شرمی خیاط پسری بود در بازار بكسب خیاطی مشغول بغایت شرمگین و محجوب همانا از افزونی شرم و حیا كه با شعراء كمتر میباشد متخلص بشرمی گشته اشعار نمكین بزبان رامندی بطرز حافظ صابونی دارد و اواخر در شیوه غزل ترقی كرده این بیت از او بغایت عالی پر آب و رنگ است:
بیت
تازه میسازم بناخن باز داغ خویش راآب و رنگی میدهم گلهای باغ خویش را
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 190
 
اسامی مطربان و اهل نغمه‌
 
چون حضرت شاه جنت مكان از مناهی اجتناب تمام مینمود ارباب طرب را در نظر شریعت وقعی و اعتباری نمانده بود و جمعی كه سمت ملازمت اشراف داشتند اخراج فرموده سوای استاد حسین شوشتری بلیانی و استاد اسد كه سرنائی نقاره خانه همایون بود كسی از این طبقه ملازم نبودند و در اواخر ایام حیات بمظنه آنكه مبادا شاهزادگان بصحبت ایشان رغبت نمایند بعضی از امراء كه لله و دده‌اند طبیعت بعلت داده با وجود ایشان در اردوی باعث میل و رغبت بمنهیات گردد مشاهیر این طبقه را كه در اردو بودند مثل حافظ احمد قزوینی كه در گویندگی طاق و در پیچش آواز و نمك خوانندگی شهره آفاق بود و حافظ لله تبریزی و غیرهم از اردو اخراج كردند و استاد حسین سرنائی را چون بمجالس میرفت گرفته چند گاه محبوس كردند و آخر قسم دادند سوای سرنا كه در نقاره خانه همایون نوازد در جای دیگر ننوازد اما جمعیكه در آنزمان بودند در زمان اسمعیل میرزا در اردو جمع شدند.
از گویندگان احمد كه در شیوه گویندگی و قدرت آواز از امثال و اقران امتیاز داشت.
حافظ جلاجل خوانندگی و گویندگی را جمع كرده در هر دو شیوه مرتبه كمال داشت و الحق در آنوقت بر سایر این طبقه رجحان داشت در زمان اسمعیل میرزا چالچی باشی شد و این بیت حال اوست:
شعر
ای خوش آن دایره دامن صحرا كه دروهر زمان همچو جلاجل بفقان آید جل در زمان فرخنده نشان حضرت اعلی قرب و منزلت تمام یافت در دار السلطنه قزوین آهنگ سفر آخرت ساز داد.
حافظ مظفر قمی قرارداد خاطرها است كه خوانندگی مخصوص اهل خراسان و گویندگی مخصوص اهل عراق است و حافظ مظفر اگر چه از اهل عراق بود اما بروش خراسان خوانندگی كردی و الحق در این شیوه در عراق طاق بود.
حافظ هاشم اگر چه در آنزمان در جنب دیگران نبود و زیاده شهرتی نداشت اما در اواخر ترقی نمود و شعله آوازش زبانه بر فلك میكشید در خدمت نواب شاهزادگی معفور سلطان حمزه میرزا قرب و منزلت تمام یافته در امثال و اقران مرتبه پیشی داشت.
از زمره سازندگان:
میرزا محمد كمانچه سازنده بیقرینه بود عود نیر مینواخت در زمان اسمعیل میرزا
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 191
ملازم شده از اكفاء و اقران ممتاز بود.
محمد مؤمن عود نواز بیقرینه و سازنده بیمثل بود و تیزی مضراب و چاشنی دست و رطوبتی در ساز او بود كه دست دیگری بدان نمیرسید و الحق در این فن منفرد و ممتاز بود و در اواخر ملازمت خان احمد گیلان اختیار نمود بگیلان رفت و در آغاز جوانی عمرش در آنجا سپری گشت.
شاهسوار طنبور چهار تار مینواخت در استادی دم از یكتائی میزد اما سازش زیاده مزه و رطوبتی نداشت.
شمسی شترغوهی استاد بیقرینه و صاحب پاداش و تصنیفات بامزه داشت در زمان شاهزاده مغفور سلطان حمزه میرزا ملازم شد و در خدمت آن حضرت معزز و محترم و مورد شفقت و تربیت بود در زمان حضرت اعلی شاهی نیز قرب و منزلت عظیم داشت.
استاد معصوم كمانچه بیقرینه بود در خطه ورامین جمعی كثیر از برادران فیض یافته بمنزله سازندگی رسیدند و هنگامه نغمه سرائی در آنجا از برادران مرتبه بالائی داشت.
استاد سلطان محمود طنبوره در این شیوه بی‌مثل و مانند بود در مشهد مقدس معلی در خدمت سلطان ابراهیم میرزا میبود و از آنجا بجای دیگر نرفت.
میرزا حسین طنبوره او در این فن ترقی عظیم كرد و در عراق در طنبور نوازی منفرد و ممتاز بود اما در عالم جوانی بعالم بقا رفت.
استاد سلطان محمد چنگی در چنگ نوازی استاد بود و این شیوه را بمرتبه كمال رسانیده بود و دیگر سازندگان در اطراف بسیار بودند بدین چند كس اختصار رفت.
از طبقه قصه خوانان و شاهنامه خوانان و امثال ذلك جمعی بودند اما بدین دو سه نفر مشهور ختم رفت.
مولانا حیدر قصه خوان بی‌بدل زمان در آن عصر نظیر و عدیل نداشت.
[136] مولانا محمد خورشید اصفهانی نیز قصه خوان خوب بود اما ارباب تمیز مولانا حیدر را رجحان میدادند.
مولانا فتحی برادرش شاهنامه خوان بیمثل بود شعله آوازش بی‌تكلف و اغراق یك فرسخ زبانه میكشید در نهایت پیچیدگی و نمك تحریر مجملا این شیوه را بسرحد كمال رسانیده بود.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 192
 
ذكر شهادت شاهزاده مغفور سلطان حیدر میرزا و قرار سلطنت و پادشاهی اسمعیل میرزا و قضایای او
 
سابقا سمت گزارش یافت كه در شبی كه واقعه هایله شاه جنت مكان روی نمود سلطان حیدر میرزا كه مدعی سلطنت و ولی عهدی بود حسب الاشاره پدر عالیقدار یا برأی و تدبیر والده‌اش یا باختیار علی ای التقدیر در دولتخانه توقف نموده بودند آنجا را بحصول مقصود نزدیكتر دانست و از عدم اقبال و تیرگی بخت از مطلب دور و از نعمت حیات مهجور ماند از آثار و علامت او باز شاهزاده بسخن زنان ناقص عقل كوتاه خرد عمل نموده اعوان و انصار بیرون گذاشته خود را در اندرون دولتخانه توقف نمود دیگر آنكه بحسب اتفاق كشیك دولتخانه همایون از جماعتی بود كه باسمعیل میرزائیان متفق بودند و شاهزاده از آن غافل افتاد كه در آن شب اضداد او كشیكچی‌اند و محتمل است كه دروب دولتخانه مسدود ساخته احدی از نیك خواهان او را باندرون نگذارند بی‌تقریب توقف نموده خود را محبوس آن جماعت ساخت دیگری آنكه پریخان خانم كه عاقله روزگار بود با او معاند و معاون اسمعیل میرزا بود در آن شب بدست سلطان حیدر میرزا گرفتار شده بود باندك تملق و چرب زبانی او بازی خورده شرح واقعه آنكه در شبی كه این صورت روی نمود پریخان خانم خود را در حرم سرای اقبال در دست شاهزاده اسیر و گرفتار دید بجز ملایمت و فروتنی چاره نیافته از روی عجز و اضطرار عرض كرد كه عورات خفیف العقل‌اند اگر از نقصان عقل و كوته خردی از من تقصیری واقع شده باشد امیدوارم كه رقم عفو بر زلات این صحیفه كشیده جان بخشی نمایند كه بعد الیوم سالك طریق متابعت و خدمتكاری بوده یكسر مو خلاف رضای اشرف از این بیچاره صدور نخواهد یافت و فی الفور پای برادر را بوسیده بوالده میرزا گفته بود كه گواه باش كه در پای بوسی پادشاهی و مباركبادی جلوس اشرف هیچكس بر من سبقت ندارد شاهزاده از غایت ساده لوحی باین چاپلوسی از راه رفته با همشیره اظهار تلطف و مهربانی كرده باو گفته بود كه هرگاه تو با من در مقام محبت بوده برادرت سلطان سلیمان و خالت شمخال سلطان را با من مشفق سازی نزد من عزیزتر از زمان پدر خواهی بود علیا لله حضرت خانم بر طبق این معنی شاهزاده را تكلیف قسم نموده و او هیكل مصحف بیرون آورده قسم یاد نمود خانم رخصت طلبید كه بمنزل خود رفته برادر و خالو را بخدمت آورد شاهزاده اعتماد بر قول او كرده رخصت داد و او در راهی كه از باغچه حرم بمیدان اسب میرفت گشوده بیرون رفت و شمخال سلطان خالوی خود را آورده كلیدان درگاه را باو سپرده و او با سیصد نفر چركس كه همگی دشمن شاهزاده بودند صاحب اختیار در حرم گشتند عاقبت معاندان از آن درگاه بباغچه حرم داخل شده شاهزاده را چنانچه مرقوم میگردد بشهادت رسانیدند و علیا جناب خانم اگر چه با برادر ساده دل چنان غدری كرد اما عاقبت بشئامت آن گرفتار آمده از عمر و دولت تمتعی نیافت و شرح آن در محل خود سمت گزارش خواهد یافت القصه نواب میرزا صباح آنروز تاج شاهی بر سر نهاده شمشیر خاصه شاه جنت مكان را حمایل كرده
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 193
وصیت نامه بمهر مبارك آن حضرت ظاهر ساخته مدعی آن شد كه آن وصیت نامه سراسر بخط اشرف آن حضرت است كه او را ولیعهد و قایم مقام ساخته و تمامی شاهزادگان و امراء و صوفیان و هواخواهان این دودمان باطاعت او امر فرموده و آن نوشته را بر گوشه دستار زده بایوان چهل ستون برآمد معاندان شاهزاده میگفتند كه آن وصیت نامه خط مبارك خاقانی نیست بلكه خط یكی از مخدرات حرم است كه بخط اشرف مشابهتی داشت و بعد از فوت آن حضرت نوشته شده و انگشتری از دست آن حضرت بیرون آورده مهر كردند، العلم عند اللّه تعالی. بالجمله نواب شاهزادگی بیوز باشیان و قورچیان و ایشك آقاسیان و جماعتی كه از اهل كشیك و اهل خدمت در دولتخانه بودند ملایمت بسیار كرده انعامات داده و وعده‌های نیكو میداد و چند مرتبه امر كرد كه در [137] درگاه دولتخانه را گشوده ملازمان شاهزاده كه در بیرون مجتمع شده بودند باندرون آوردند و آنجماعت از صباح تا پیشین بطریق معهود با او بادب سلوك كرده در گشودن در دولتخانه عذرهای مناسب و هر لحظه ببهانه دفع الوقت كرده او را بلیت و لعل تسلی میدادند از ولی بیك یوزباشی حرم قوم قلی بیك افشار حاكم كرمان بروایت ثقه منقول است كه نواب میرزا مرا طلب نموده و وعده حكومت كرمان و قورچی باشی گری داده فرستاده كه نزد قورچیان محافظ درگاه قرار دهم كه در را باز كرده ملازمان خاصه میرزا را باندرون آورم من تا پیش در رفته باز آمدم و صریحا گفتم كه قورچیان بیحیائی میكنند و میگویند كه پادشاه از میان رفته و طوایف قزلباش دو گروهه شدند هر گروهی در یكی جمعیت نموده‌اند و ما ترك هر دو گروه كرده صیانت دولتخانه مباركه و محافظت حرم و ناموس پادشاهی پیشنهاد همت ساخته‌ایم و مادام كه امراء و اركان دولت هر دو گروه اتفاق بامری نكنند و بصلاح دولتمندان و ریش سفیدان طرفین مهم باصلاح نیاید و خاطر ما دولتخواهان كه جز پاس حقوق ولی نعمت امری دیگر مركوز خاطر نیست از افساد و دست درازی خاطر ما جمع نشود مجال دخول و خروج احدی بدولتخانه نمیدهیم شاهزاده دانست كه آنجماعت بحیله و مكر با او سخن میگویند دست بشمشیر كرد و گفت من بقتل خود متیقن شده‌ام والده‌اش در پس پرده مشاهده این حال كرده فریاد برآورده مانع آن شد شاهزاده اعراض شده بحرم رفت و تا آخر روز مضطرب الاحوال گاهی بیرون میآمد و گاهی باندرون میرفت و مشخص او شد كه در حبس آن جماعت مانده مجال دخول اعوان و انصار نیست اما امراء و اركان دولت قریب بصبح كه بر قضیه هایله اطلاع یافتند امیر اصلان خان افشار با سلطان احمد میرزا بمنزل حسینقلی خلفا رفته سلطان محمد میرزا كه در منزل ولدان ارش- خان روملو بود بآنجا آمد و اسمعیل میرزا همگی آنجا جمعیت نموده جماعت شیخاوند و طایفه استاجلو و گرجی و سایر سلطان حیدریان كه معظم ایشان معصوم خان صفوی و حمزه سلطان طالش و سید بیك كمونه و علیخان بیك گرجی و اللّه قلیخان ایجك اغلی استاجلو بود بمنزل حسین بیك یوزباشی جمع شده بملازمت سلطان مصطفی میرزا كه در خانه او بود پیوستند و سلطان ابراهیم میرزا ولد بهرام میرزا بآنجا آمده مجملا جمعیتی عظیم در این محل دست داد و جمعی از اعیان امراء مثل حیدر سلطان جابوق تركمان و قلی بیك افشار حاكم و محمد قلی ذوالقدر مهردار و میرزا علی سلطان قاجار و بعضی دیگر تا آخر روز در منازل خود توقف كرده بمجمع هیچكدام حاضر نشدند الحاصل هر دو گروه در باب حصول مطلب خود ساعی بودند و سلطان حیدریان چندان بقوت و اقتدار خود معزور بودند كه از آن طبقه حسابی نمیگرفتند و اراده ایشان آن بود كه بهیأت اجتماعی بدر دولتخانه آمده داخل دولتخانه شوند و میرزا را بدست آورده جلوس فرمایند و هر كس تخلف نماید بدفع او پردازند و خاطر
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 194
ایشان از جانب اسمعیل میرزا كه در قلعه قهقهه محبوس بود بجهة اتفاق خلیفه انصار قراداغلو حارس قلعه جمع بود كه بعد از جلوس سلطان حیدر میرزا در باب او بدانچه حكم شود عمل خواهد نمود اما بعضی عقلای ایشان میگفتند كه چون قورچیان كشیكچی ابواب دولتخانه را مسدود كرده نسبت بشاهزاده آثار خلاف بظهور آوردند مبادا چون بدر دولتخانه رویم فیما بین جنگ واقع شود آن جماعت بالضروره قصد شاهزاده نمایند و هر ساعت تغییر رأی داده اندیشه دیگر میكردند آخر الامر بدین قرار دادند كه تا آخر روز كه وقت كشیك است صبر نمایند و آخر روز ببهانه آنكه امشب بطایفه استاجلو نسبت دارد بطریق معهود بخدمت خود میرویم بدولتخانه روند از میانه آن جماعت اللّه قلی سلطان ایجك اغلی گفت كه یراق بسته بسر دولتخانه پادشاه رفتن از صوفیگری و اخلاص دور است و معهذا مطلب از آن حاصل نیست مستور تا در خانه خلفاء چندان جمعیتی نشده اول بر سر او رفته مهم او را بر وجه دلخواه ساخته آنمجمع را پراكنده سازیم چون پراكندگی آن گروه بسمع جمع رسد اهل دولتخانه بی‌مضایقه در گشوده در مقام خدمتكاری درمیآیند و فی الواقع مقتضای عقل این بود چون ادبار قرین حال اینطبقه شده بود پرده غرور و غفلت بر روی دانش و بینش آن قوم كه هر یك مدعی بر عالمی بودند كشیده شد و حسینقلی خلفا كه مرد عاقل روزگار دیده با رأی و تدبیر بود از این رهگذر دغدغه عظیم داشت كه مبادا سلطان حیدریان بر سر او آیند تدابیر می‌اندیشیدند كه باعث تعویق گردد اولا بوداق روملو و شاه قلی سلطان بیت اغلی ذوالقدر را كه مرد ریش سفید [138] كاردان بودند از جانب سلطان محمود میرزا او اتباع بخدمت سلطان مصطفی میرزا و حسین بیك و اتباع فرستادند كه پای در میدان مصالحه نهاده در دفع شر و فساد سعی نمایند خلاصه پیغام آنكه ترك دوئی كرده همگی با یكدیگر اتفاق نمائیم اول لباس سوگواری پوشیده بلوازم تعزیه شاه جنت مكان و تجهیز و تكفین جسد مبارك او پردازیم بعد از آن ریش سفیدان با هم یكجا نشسته صلاح و فساد و اراده طبقه هر در را با یكدیگر گفتگو كرده بدانچه مصلحت دین و دولت باشد و هر یك از این دو شاهزاده كه صیانت دین و دولت بهتر توانند كرد و شایسته‌تر باشد بپادشاهی اختیار نمائیم هر چند میدانست كه بیفایده است اما بجهت تعویق ایشان را فرستادند و ایشان آمده پیغام گذرانیدند و از اینطریق نیز جوابهای عنیف داده شد و مدتی باین قیل و قال گذشت بعد از آن تدبیر دیگر اندیشیده كس بیك فرسخی قزوین فرستاده قرار داد كه بایلغار بشهر آمده مژده رسانیدن اسمعیل میرزا رساند اول پیشین بود كه راكب و مركوب غرق عرق خود را بشهر رسانیده كه اینك اسمعیل میرزا رسیده و شهرت یافت كه شاه جنت مكان دوازده روز قبل از این در خفیه كس بطلب شاهزاده فرستاده بود و او را بر سبیل تعجیل میآورند و اینك بسرعت و استعجال رسید خلایق و عوام الناس كه بالطبع خواهان او بودند بشورش و غوغا درآمده رو بجانب خانه خلفاء نهادند و كثرت عظیم در آنجا واقع شد سلطان حیدریان از این خبر بغایت افسرده و پریشان خاطر گشتند تا آخر روز باعث تعویق ایشان شد تا آنكه در آخر روز مشخص شد كه این خبر كاذب و محض تدبیر خلفا بوده و الحق دخل عظیم داشت آخر روز اكثر مردم از اطوار سلطان حیدریان تفرس فسردگی نموده از دولت ایشان مأیوس شدند و بعضی امراء مثل محمد قلی خلیفه مهردار و حیدر سلطان جابوق تركمان و غیره كه در منزل خود توقف داشته بخانه خلفاء رفتند حسین بیك و اتباع آخر روز رفتن دولتخانه و كشیك عازم و جازم گشته در ركاب سلطان مصطفی میرزا سوار شده رو بدولتخانه نهادند و در وقت سواری و كثرت و ازدحام لشكریان سلطان ابراهیم میرزا تخلف نموده خود را بخانه خود كه در آن حوالی بود انداخته و همچنین الله قلی
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 195
سلطان ایجك اغلی بمنزل خود رفته موافقت ننمود حسین بیك اول از راه معهود كه راه خیابان بود روانه شده چون بحوالی خانه خلیفه مهردار و قلی بیك افشار رسید مردم ایشان كوچه بند كرده بودند از پشت بام تیر و تفنگ بسیار انداخته آن جماعت را راه ندادند حسین بیك مصلحت در جنك ندیده از آنراه عود نموده از راه دیگر كه پشت خانه‌های خزانه عامره بود روانه شد عزبان خزانه نیز بملاحظه آنكه مبادا ایشان بر سر خزانه آیند قدم ممانعت پیش نهادند در اول حال تیر و تفنگ بسیار انداختند حسین بیك فریاد برآورد كه ما را با كسی جنگ نیست بكشیك میرویم شما را چه كار است آن جماعت دست از جنگ برداشته تا آنكه حسین بیك و رفقاء بدولتخانه رسیده در را مقفل یافتند هر چند در را كوفتند فتح البابی نشد خبر بایشان رسید كه خلفاء و اتباع او از راه خیابان آمده بمیدان اسب كه متصل بباغچه حرم است داخل شدند سلطان حیدریان دغدغه كردند كه مبادا آن جماعت پیشتر از آن راه بباغچه حرم درآیند و قصد شاهزاده كنند در دولتخانه را به نجق گرفته شكستند و بدولتخانه ریختند میرزا در حرم بود و ابواب مسدود ایشان بهر طرف رفتند راه نیافتند از راه سفره خانه داخل شده بهر دری رسیدند در را شكسته داخل شدند و شاه حیدر گویان و فریاد زنان بخانه‌ها درآمدند اما از آن طرف خلفاء و اتباع كه بمیدان اسب درآمدند شمخال سلطان در باغچه حرم را گشود باتفاق آن جماعت كه اكثر سواره بودند بباغچه حرم درآمدند و بجستجوی شاهزاده مشغول شدند سلطان حیدر میرزا چون دید كه مخالفان او هجوم آوردند از حرم متوجه بیرون شد درها را مسدود و در دیوار را با خود مخالف یافت راه به بیرون نیافته دیگر باره باندرون رفت و نزد والده نشست باستظهار آنكه قزلباش حرمت حرم نگاه داشته باندرون نخواهند آمد لحظه در آنجا خود را حفظ نمایند كه مردم او برسند و ندانست كه جمعی سواره بباغچه حرم كه تا غایت مقبل حیات ارباب اخلاص بوده درآمده باشند ملاحظه ادب نخواهند كرد آن جماعت خود پای از دایره ادب بیرون بحرم و میانه عورات درآمدند و او را می‌طلبیدند شاهزاده علاجی دیگر نداشت با والده و كنیزان و نسوان لباس نسوان بسر گرفته از خانه بیرون آمده بخانه دیگر میرفت چنین [139] مذكور گشت كه از زمره ایشیك آقاسیان حرم علی بیك شاملو او را شناخته اشاره كرد كه مطلوب شما این است جمشید بیك چركس غلام سلطان سلیمان میرزا و ولیخان بیك یوزباشی روملو در او آویخته بیرون كشیدند خلفاء و شمخال سلطان فی الفور تجویز قتل او كرده آن دو از خدا بیخبر نجق و شمشیر و خنجر در او نهاده آن سرو ریاض سلطنت را كه در گلشن اقبال نشو و نما یافته نسیم صبا را از حوالی او مجال وزیدن نبود از پای درآوردند و همان لحظه سر فرخنده او را كه بچنبر چرخ فرو نمیآورد از بدن جدا كرده در حینی كه علیخان بیك گرجی خال شاهزاده و زال بیك گرجی و جمعی كثیر از فدویان شاهزاده را درهم كوفته شاه حیدر گویان و نعره زنان بدر حرم نزدیك رسیده بودند از بام ایوان بمیان آن گروه انداخته فریاد كردند كه اینك سر پادشاه شما، از مشاهده این حال آتش سطوت و استیلای آن قوم بآب یأس و شمس كافی منطقی گشت دستشان از كار و كارشان از دست بیرون رفت چون دولت از آن طایفه روگردان شده بود با وجود آنكه شاهزاده جوان بخت كامكار سلطان مصطفی میرزا جوان قابل بیست ساله شایسته دولت و اقبال بود در دست داشتند ممكن بود كه طبقه سلطان حیدریان او را در عوض بپادشاهی بردارند دیده بصیرتشان از مشاهده این حال تیره و تاریك شد و قدرت آن نیافتند كه در شهر توقف نموده اندیشه دیگر بحال خود نمایند بهیأت اجتماعی از دولتخانه بیرون آمده رو بصحرا نهادند كه در سر اسب جانقی نموده رأی ایشان بهر چه
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 196
قرار یابد عمل نمایند چون زمانه اسباب سلطنت و پادشاهی نواب كامیاب را بر وجهی كه بر لوح قضا ثبت بود باید سرانجام دهد هیچ تدبیر این طبقه موافق تقدیر نیفتاد و آنچه صواب پنداشتند خطا نتیجه داد بالجمله چون از دولتخانه بیرون آمدند چهار دانگ لشكریان و مردمی كه زیاده تعیین و اسم و رسمی نداشتند بخانه‌های خود رفته با سلطان مصطفی میرزا و حسین بیك كسی چندان نماند لاعلاج روی بفرار نهادند چون روز شد جمعی كه مانده بود همه از یكدیگر خایف و هراسان بعضی از طایفه استاجلو از ایشان جدا شده بورامین رفته به پیری بیك قوچلو كه از سلطان حیدریان بود پیوستند چون طایفه بیات كه ده هزار خانه بودند در كزاز و كرهرود و آن حوالی اقامت داشتند ملازم سلطان مصطفی میرزا بودند شاهزاده اراده نمودند كه بمیان آن جماعت رود تفرقه و پراكندگی بآن جماعت راه یافت حسین بیك دو سه منزل در ركاب شاهزاده بود از غدر طایفه بیات اندیشیده چون با محمدی تركه حاكم نصف لرستان فیلی طریقه محبت و آشنائی تمام داشت اراده نمود كه نزد او رود و برادران خود را نزد شاهزاده گذاشته خود بتقریبی جدا شد و از لباس عاریت بیرون آمد و اسباب خود را بشبانی داده و خود بكسوت شبان درآمده پیاده قطع طریق مینموده كه خود را بلرستان رساند چون مرد متنعم پاكیزه نهاد بزرگ منش بود بجفای پیاده‌روی و بگرسنگی زیاده صبر نتوانست كرد بآبادانی میل نمود صحرا نشینان از اطوار و سیمای بزرگ منشی او تفرس كرده دانستند كه از گریختگان آن معركه است خواجه فرخ نامی از مردم حاجی ویس بیك بیات او را شناخته گرفت و نگاه داشت در روزی كه اسمعیل میرزا داخل قزوین شد او را بقزوین آوردند اما احوال سلطان مصطفی میرزا آن است كه چون شاهزاده بمیان بیات رسید حاجی ویس سلطان بیات از تشریف قدوم شاهزاده خبر یافته او را بدست آورد اما زیاده احترامی نكرد بحسب ظاهر مراعات ادب نموده باطنا جمعی را بممارست شاهزاده گماشت فی الفور كس بقزوین فرستاده و بخلفا و اسمعیل میرزائیان اعلام نموده كه شاهزاده را گرفته نگاه داشته‌ام هر گاه موكب همایون پادشاهی از قلعه قهقهه بمقر سلطنت رسد بپایه سریر اعلی خواهم آورد باقی احوال او و حسین بیك و طبقه سلطان حیدریان در ایام سلطنت اسمعیل میرزا رقمزده كلك بیان خواهد گشت بالجمله خلفا و اسمعیل میرزائیان بعد از قتل سلطان حیدر میرزا و تفرق اتباع در آن شب جمعی را بكشیك دولتخانه گذاشته بمنازل خود عود نمودند و جمعی كثیر از هر طبقه در آن شب سوار شدند رو بقلعه قهقهه نهادند چنانچه بعضی از طایفه استاجلو نیز كه از آن معركه بیرون آمده بودند متوجه خدمت اسمعیل میرزا شدند و صباح آنروز جمیع امراء و شاهزادگان بدولتخانه همایون جمع شدند سلطان ابراهیم میرزا باستظهار آنكه در وقت سواری از آن جماعت تخلف نموده بر سر دولتخانه نیامد خود را اسمعیل میرزائی نامیده بدولتخانه آمد امراء بتعظیم و تكریم بقاعده مقرر كردند اللّه [140] قلی سلطان ایجك اغلی نیز كه در وقت سواری از ایشان تخلف نموده بخانه رفته بود باین معنی مستظهر بوده با علیخان بیك ولد پیره محمد خان و جمعی از میرزاده‌های استاجلو بدولتخانه آمده در جرگه امراء نشست اما آبروئی نداشت زال بیك گرجی و حمزه سلطان طالش و جمعی دیگر از سلطان حیدریان و بعضی زخمدار بودند و بعضی دیگر از حسین بیك تخلف نموده نرفتند كس فرستادند از خانه‌های خود گرفته بدولتخانه آوردند و بضرب تیغ انتقام راه عدم پیمودند حكیم ابو نصر ولد صدر الشریعه گیلانی كه در سلك اطبای خاصه شریفه منسلك و از زمره سلطان حیدریان بود بعد از ارتحال شاه جنت مكان مرافقت میرزا را اختیار نموده در دولتخانه توقف كرده بود چون قضیه مذكور بوقوع انجامید او راه بیرون شد
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 197
نیافت در یكی از منازل دولتخانه میان بخاری پنهان شده بود قورچیان حوضخانه بتحریك و اغوای بعضی از ارباب عناد او را متهم داشته كه در معالجه خیانت نموده در نوره حسب الفرموده میرزا سم جانگداز داخل كرده بود كه باعث جراحت شد او را بیرون آورده همانجا پاره پاره كردند صدر الدین خان شیخاوند لله میرزا را مقید نموده سپردند كه در باب او آنچه حكم پادشاهی شود عمل نمایند مدار حكم و فرمان بر نواب پریخان خانم بود و در میانه امراء حسین قلی خلفا كه چنین كاری بزرگ از پیش برده بود سر نخوت و غرور بر فلك می‌افراشت و جمعی امراء شاهزادگان سر از خط فرمان او بیرون نمیبردند حسب الصلاح نواب خانم از زمره امرای حیدر سلطان جابوق تركمان را بجهت آوردن اسمعیل میرزا به قلعه قهقهه فرستادند و علماء و مشایخ جمع شده نعش شاه جنت مكان سلطان حیدر میرزا را غسل داده نعش شاه جنت مكان را در تابوت محفوف برحمت حی لا یموت نهاده در خانه شیروانی كه در دولتخانه بود گذاشته و نعش سلطان حیدر میرزا را بآستانه امامزاده حسین علیه و آبائه التحیة برده دفن كردند مجملا از روز سه شنبه پانزدهم كه این قضایا بوقوع پیوست تا روز جمعه دیگر كه ده روز باشد در دار السلطنه قزوین آتش فتنه و آشوب بنوعی مشتعل داشت كه آشنا و بیگانه را میسوخت فزع روز اكبر در میان خلایق پدید آمد اجامره و اوباش محلات سر بشورش و فساد برآورده هر كس با هر كس عداوتی داشت جقل كشی نام نهاده بیملاحظه بقتل او میپرداختند و احدی را قدرت آن نبود كه از بیم مضرت بیدولتان قزلباش و اجلاف سر از خانه توانند آورد و هر كس بقدر حال مردم یراق‌دار جمع نموده محافظت خود میكردند تا روز جمعه دیگر كه بیست و چهارم شهر صفر بود جارچیان مقرر داشتند كه باتفاق سلطان علی میرزای قاجار در محلات منادی كردند كه كوچه بندها باز كنند و من بعد كه هر كس متعرض كسی گردد سیاست خواهد یافت و اسواق را در گشوده بسودا و معامله مشغول گردند و مردم را بمسجد جامع ترغیب كرده جمیع شاهزادگان و امراء بمسجد جامع حاضر شده خطبه سلطنت پادشاهی باسم اسمعیل میرزا خواندند خطیب اول مرثیه غرا در تعزیه شاه جنت شاه شروع كرده چون این مصرع را خواند «شهریست پر ز محنت و غم، شهریار كو» فریاد و فغان از زمین و زمان برخاست. تا آمدن اسمعیل میرزا همه روزه جمیع امراء بدرخانه حسینقلی خلفا جمع شده او را ملازمت مینمودند و همراه او بدرخانه نواب پریخان خانم آمده مهمات ضروری كه در امور ملك و مال بود بعرض او میرسانیدند و احدی را حد و یارای آن نبود كه از حكم و فرمان خانم تجاوز تواند كرد در این اثناء سولاغ حسین و اروغدی خلیفه در سمام و اشكور و سیمگر گیلان میبودند بدار السلطنه قزوین آمده مفسدان تكلو اراده كردند كه عداوتی كه از سوابق زمان میانه تكلو و استاجلو بود تازه كرده آنچه از طایفه استاجلو در زمان شاه جنت بارگاه نسبت به تكلو خصوصا در دفع قراخان ولد محمد خان شرف الدین اغلی حاكم هرات كه با فساد آن طبقه سمت وقوع یافته بود و بدان سبب از سعادت خدمت و بساط قرب و منزلت دور افتادند در این هنگام كه فرصت چنین بدست افتاده در مقام انتقام شوند چون از آن طبقه اللّه قلی سلطان ایجك اغلی و جمعی كثیر از میرزاده‌های استاجلو در قزوین بودند اراده قتل ایشان كردند و بحسین قلی خلفاء مصلحت دیده او بجهت آنكه شنیده بود كه اللّه قلی سلطان در روزی كه استاجلو بر سر دولتخانه میرفتند گفته بود كه رأی صواب این است كه اول بر سر حسینقلی خلفا برویم و یكمرتبه در اثناء محاورات و كنایه باو گفت كه اگر سلطان حیدریان برای تو عمل میكردند مهم ایشان تمشیت می‌پذیرفت لهذا ارخای عنان كرده زیاده در مقام منع آن جماعت درنیامد و ایشان از اطوار و عدم
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 198
[141] مضایقه تفرس نمودند بهیأت اجتماعی سوار شده رو بخانه الله قلی سلطان نهادند و ایشان واقف گشته درها را مضبوط ساختند و در مقام مدافعه درآمدند ملازمان بیسعادت اكثر دست از معاونت كوتاه كرده سر خود گرفتند چهل نفری كه از ارباب یقین بودند پای ثبات فشردند و به جنگ مشغول شدند طایفه تكلو كه قریب یكهزار و پانصد نفر بودند از در و بام فرو ریخته تیغ در آن جماعت نهادند الله قلی سلطان را با چند نفر از پسران و اقوام و علیخان بیك ولد پیره محمد خان را با چند نفر از چاوشلو و اقوام او و دیگر اعیان استاجلو تا بیست و چهار نفر را بقتل آوردند و خانه‌های ایشانرا غارت و تاراج نمودند حتی عورات و اطفال را برهنه و عریان كردند و همچنین اجامره و اوباش و عوام الناس ببهانه تكلو دست بغارت و تاراج خانه‌های سلطان حیدریان برآورده كسی متوجه ضبط و منع آنها نتوانست شد و از خانه حسین بیك و صدر الدین خان و حمزه سلطان و سایر سلطان حیدریان چندان از نقایس و اموال و اجناس بیرون آمد كه در خزانه خیال نمیگنجد نهایت خفت و خواری بر سر عیال و اطفال آن طبقه آمد امیر خان موصلوی تركمان كه در خوار ری میبود باتفاق حسینخان سلطان خبوشلو اراده قتل پیری بیك قوچلو و استاجلویان كه با او در ورامین میبودند نموده بر سر خانه او رفته محاصره كردند و اكثر قشون از سر او پراكنده شده سی چهل نفری كه اسم و رسمی داشتند توقف نموده دست بتیر و كمان گشده و تا تیر در تركش داشتند جنگ كردند تركمان و طایفه خبوشلو كه قریب بده هزار كس بودند سعی بسیار نموده پیری بیك را با تمامی آن مردم بقتل آوردند اسباب و جهات ایشان هباء منثورا شد و باعث كلی از این همه شورش و غوغا آن بود كه ده پانزده روز اصلا خبری از قلعه قهقهه نیامد امراء و مردم را دغدغه شد كه مبادا سلطان حیدریان باستصواب خلیفه انصار قراداغلو نسبت باسمعیل میرزا غدری اندیشیده باشند و عالم را بیصاحب تصور نموده مردم شروع در بی‌اعتدالیها كردند تا آنكه خبر صحیح از اسمعیل میرزا و خروج او از قلعه رسید نواب خانم حكم كردند كه امراء تكلو باستقبال پادشاه رفته در شهر توقف ننمایند و ایشان عزیمت رفتن كردند شورش و غوغا فی الجمله تسكین یافت بعد از رفتن ایشان نواب سلطان ابراهیم میرزا كه منصب ایشیك آقاسی باشیگری داشت باتفاق میرزا سلیمان ناظر اسباب سلطنت و پادشاهی چتر پادشاهی و نقاره و بیوتات را برداشته باستقبال رفته در چمن زنجان بسعادت ملازمت مشرف شد.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 199
 
ذكر جلوس اسمعیل میرزا بر سریر سلطنت ایران و سانحه كه در زمان سلطنت او روی نمود
 
اشاره
 
سابقا سمت تحریر یافت كه اسمعیل میرزا ارشد اولاد شاه جنت مكان و برادر اعیانی نواب سكندر شأن بود بجهت ارتكاب بعضی محرمات كه لازمه نشاء جوانی است مثل مصاحبت با دیوانه خران قزلباش كه مرضی خاطر اشرف شاه جنت مكان نبود نگهداشتن او را در اردوی همایون مصلحت ندیده نواب سكندر شأن را از دار السلطنه هرات طلب فرموده او را در عوض بحكومت خراسان فرستاده محمد خان شرف الدین اغلی تكلو بدستور لله میرزا شد سلوك او در خراسان نیز پسند طبع اشرف نیامد و بطایفه تكلو اندك بی‌اعتماد شده بودند بدستور نواب سكندر شأنرا بهرات فرستاده او را طلب داشتند و بی‌آنكه شرف ملازمت دریابد سوندك بیك قورچی باشی حسب الامر الاعلی او را از حوالی قزوین گذرانیده بقلعه قهقهه برده و حكام قلعه كه هر چند سال دیگری تعیین میشده بمحارست شاهزاده قیام داشتند تا آنكه نوزده سال و ششماه و بیست و یكروز در قلعه روزگار گذرانیده در این هنگام حكومت قلعه بخلیفه انصار قراداغلو تعلق داشت جمعی از قورچیان كه در آنوقت هشت نفر بیش نبودند حسب الامر شاه جنت مكان بحراست شاهزاده مشغول بودند كه خبر ارتحال شاه جنت مكان و قتل سلطان حیدر میرزا باو رسید بحسب اتفاق خلیفه انصار بشكار رفته بود در پای قلعه نبود چون اسمعیل میرزا بخلیفه انصار بی‌اعتماد بود و او را سلطان حیدری میدانست و بقتل سلطان حیدر متیقن نبود و احتمال كذب میداد با قورچیان متفق شده ملازمان خلیفه را تا بیست نفر كه در قلعه بودند یك یك را بمهمی طلب نموده گرفت و احتیاط نمود در قلعه را بسته ابواب دخول و خروج مسدود ساخت تا اخبار صحیح رسیده قضایای مذكور بوضوح پیوست و اعوان و انصار جمع شدند خلیفه انصار [142] در شكارگاه خبر جزم شنیده دانست كه قضیه سلطان حیدر وقوع یافته بپای قلعه آمد در را مسدود یافت هر چند تضرع نمود و اظهار بندگی كرد مفید نیفتاد مجملا تا سه روز هیچ آفریده را مجال دخول بقلعه نداد تا آنكه جمعی كثیر از اهل اردو و مردم آذربایجان بپای قلعه حاضر شدند و قضیه قتل سلطان حیدر بتحقیق پیوست در را گشوده جوق جوق مردم بقلعه رفته بشرف سجده مشرف میشدند از طایفه استاجلو نیز جمعی آمده بودند در آنجا مردی كه از مصاحبان سلطان حیدر میرزا بود با چند نفر دیگر كه اسمعیل میرزا غایبانه ایشانرا میشناخت در قلعه بقتل آوردند سایر اعیان استاجلو خایف و هراسان گشته خود را بدارالارشاد اردبیل انداختند و در حظیره مقدسه سلطان- الاولیاء متحصن شدند بالجمله اسمعیل میرزا بعد از رسیدن حیدر سلطان جابوق كه از قزوین بطلب او آمده بود و اجتماع عساكر در ساعتی كه خود اختیار كرده بود از قلعه بیرون آمده در خیمه حیدر سلطان اقامت نموده و همه روزه جمعی كثیر وارد گشته بشرف سجده و پای بوس مشرف میشدند جماعت قراداغلو اراده قتل خلیفه انصار كردند مشار الیه خود را بخدمت اشرف رسانیده عرض كرد كه
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 200
سر تا پا تقصیر و مستوجب سیاست اگر رضای اشرف مقرون بقتل منست اشاره فرمایند كه ملازمان این آستان بدان مبادرت نمایند و اگر رقم عفو بر تقصیرات بنده كشیده میشود بقدر مورد توجه و التفات گردانند كه از این خجالت و سرافكندگی بیرون آیم اسمعیل میرزا فرمودند كه من نذر كرده‌ام كه اگر از كید اعدا خلاصی یابم و روزگار بكام من گردد با هیچكس در مقام انتقام نباشم و چون تو شرط خدمت و نوكری بجای آورده پاس امر ولی نعمت میداشتی كه مرا مضبوط نگاه داشته بامر و نهی من التفات نمیكردی نوكر خوب چنین میباید كه در خدمت مرجوعه از هیچكس حتی فرزندی همچو من محابا نكند و حكم شد كه مشار الیه بدستور در سلك امراء منتظم بوده باشد و او اندكی از دغدغه بیرون آمده آن اراده از خاطر قراداغلویان محو شد بالجمله نواب اسمعیل میرزا بعد از سه روز از پای قلعه كوچ كرد، بآهستگی طی مسافت مینمود بدار الارشاد اردبیل آمد شرف زیارت حظیره مقدسه دریافت و از آنجا منزل بمنزل میآمد تا در چمن زنجان سلطان ابراهیم میرزا و میرزا سلیمان ناظر و اكثر اهل خدمت شاه جنت مكان خیام دولتخانه مباركه از حرم و دیوانخانه و بیوتات پادشاهی نصب كردند و چتر زرنگار پادشاهانه بر فرق او افراخته بعظمت و شوكت هر چه تمامتر باردو آمده بدولتخانه نزول كرد و سلطان ابراهیم میرزا بشرف ملازمت رسیده سجده تحیت و مباركباد بتقدیم رسانید اسمعیل میرزا او را در آغوش مهربانی كشیده انواع تفقد و دلجوئی بظهور آورده او را برادر خطاب كرده انیس مجلس و مصاحب دائمی گردانید در منزل مذكور پیره محمد خان استاجلو نیز از گیلان رسیده امام قلی میرزا را آورد قبل از این نگاشته كلك بیان گشت كه مراد خان استاجلو عمده سلطان حیدریان بود و شاه جنت مكان بعد از صحت تمام او را بتسخیر قلعه كجور فرستاده هنوز در پای قلعه بود كه قضیه ارتحال شاه جنت مكان و شهادت سلطان حیدر میرزا بوقوع انجامید مراد خان از كجور بلاهیجان رفته به پیره محمد خان استاجلو ملحق شد پیره محمد خان در میانه امراء استاجلو بدوستی اسمعیل میرزا متهم بود زیرا كه در سالی كه شاه جنت مكان او را با بعضی امراء بجهت آوردن خزاین و تحقیق تصرفی كه اسمعیل میرزا در خزانه نموده بود بجانب قلعه فرستاده بود همگی رفقا بنابر خوش آمد گوئی شاه جنت مكان با شاهزاده بی‌اندامی بسیار كرده بودند اما پیره محمد خان با او بادب سلوك كرده بود و بین الجمهور چنین اشتهار یافته بود كه با شاهزاده عهد و پیمان بمیان آورده دختر خود را نذر او كرد صوفیان و ارباب اخلاص شاه جنت مكان او را بدوستی اسمعیل میرزا مطعون میساختند چون جمعیت ایشان در لاهیجان بمسامع جلال رسید و بنابر آنكه پیره محمد خانرا از دولتخواهان خود میدانست خاطر از او جمع داشت اما دغدغه كرد در مملكت كه مبادا مراد خان او را از جاده اخلاص منحرف ساخته امام قلی میرزا را دست آویز خود كرده گیلان كه جای محكم و حصن متین است توقف نمایند و طایفه استاجلو آنجا را مأمن ساخته لوای طغیان مرتفع سازند علی خان بیك تركمان داروغه دفتر خلیفه را نزد پیره محمد خان استاجلو فرستاده كه فیما بین عهد و شرط همان است كه در قلعه نموده‌ایم و در باب طایفه استاجلو هر گونه التماس نماید بانجاح مقرون است اما چون مراد خان باعث فتنه و فساد گشته در میانه قزلباش دوئی انداخته [143] چشمهای او را كنده برادرم امام قلی میرزا را برداشته باستقبال موكب همایون آید چون علیخان بیك بگیلان رسید پیره محمد خان فورا امتثال امر عالی نموده و كلمه بالرأس و العین بر زبان آورده علیخان بیك بخدمت مرجوعه قیام نموده بازگشت و پیره محمد خان در ركاب شاهزاده مزبور متوجه استقبال شده در چمن زنجان بسعادت ملازمت فایز شد و بانواع تفقدات شاهانه سرافراز گشتند
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 201
اسمعیل میرزا امام قلی میرزا را فرزند نامیده در آغوش مهربانی كشیده و از آنجا منزل بمنزل در كمال شكوه و عظمت و كامرانی بتأنی طی مسافت نموده روز پنجشنبه شانزدهم ربیع الاول بحوالی قزوین نزول كرد شاهزادگان و حسینقلی خلفا و امراء عظام كه در شهر بودند بسعادت ملازمت فایز گشتند و بجهت ملاحظه ساعت بشهر نیامد و در جانب شمالی شهر نزول كرد در این منزل حسین بیك را در كسوت شبانان نمدپوش و كلاه نمدی بر سر برسوائی كه كس مبیناد آوردند خلایق از اطراف و جوانب طعن و لعن میكردند و كارد و شمشیر و خنجر بر او حواله میكردند و محافظان مانع میشدند چون بنظر عالی اسمعیل میرزا درآمد سجده كرد بمصلحت وقت نگاهی بر اطراف و جوانب حضار مجلس كرده گفت سبحان اللّه از میانه اینهمه مردم گناه‌كار ما بوده‌ایم اسمعیل میرزا فرمودند كه جمعی دیگر در باب سلطان حیدر از تو مجدتر بودند كاسه همه بر سر تو شكست حسین بیك گفت ای پادشاه عالم سلطان حیدری بود غایتش اقبال تو بلندی نمود و خدای تعالی بمصلحت خود عمل كرد و اگر در مقام انتقام خواهی بود عالمی را قتل كن اول اسمعیل میرزا تصدیق قول او كرده این مقدمات باعث تأخیر قتل او شد او را بمجلس فرستادند و بقورچیان دیوان اعلی سپردند حضار مجلس خصوصا خلفا كه در سیاست او مبالغه داشتند از این سخنان زبان در كام كشیدند و خاموشی گزیدند روز دیگر از آنجا بباغ سعادت آباد كه احداث كرده شاه جنت مكان و از باغ ارم نشانی است تشریف آورده سیر فرمودند و بملاحظه ساعتی كه اختیار كرده بود داخل دولتخانه مباركه نشد و جهت سكنی چند روز خانه‌های حسینقلی خلفا تعیین یافته از باغ بمنزل او رفت در آنجا سلطان مصطفی میرزا حاجی ویس سلطان بیات آورده بپای بوس اشرف مشرف شد اسمعیل میرزا روی شاهزاده را بوسیده و استمالت داده میانه برادران بجلوس امر كرد و شاهزاده اراده نشستن نمود و هیچیك از برادران تعظیم او نكردند خود پائین‌تر از سلطان سلیمان میرزا كه بسال از او بزرگتر بود جا اختیار نموده بر سایر برادران تقدیم كرد اسمعیل میرزا در مقام نصیحت برادران در آمده مهربانیهای زبانی بظهور آورده گفت اگر شما با من در مقام محبت و راستی باشید انشاء اللّه تعالی من بنوعی با شما سلوك خواهم كرد كه هیچ پادشاهی با برادران نكرده باشد اما دل او از این حكایت خبر نداشت و مكنون خاطرش جزا فناء و اعدام ایشان نبود عاقبت آنچه در خاطر داشت بمنصه ظهور آورد و چنانكه در محل خود سمت گزارش خواهد یافت فتح اللّه بیك و شاهقلی بیك و ندر علی بیك و شاهویردی بیك برادران حسین بیك را آوردند ایشانرا بمرادخان كنگرلو كه در سلك امراء استاجلو منتظم بود سپردند و او بجهت رشد و اعتبار خود در خانه خلفا هر چهار را بقتل آورد چنین قرار یافته بود كه هر كس را باویماق بیگانه می‌سپردند نگاه میداشتند و هر كس را باویماق خودش میسپردند همان لحظه بقتل میآوردند چهارده روز در خانه خلفا بسر بردند و اكثر امراء بطریق معهود ملازمت در خانه نواب پریخان خانم مینمودند و این معنی را باعث رفع درجات و زیادتی اعتبار پادشاهی میدانستند و وكلای نواب مشار الیها آئین پادشاهانه و توزوك و طمطراق در خانه زیاده از زمان شاه جنت مكان طرح نهاده بواب و حاجیان و ملازمان بطریق سلاطین نظم و نسق درگاه مینمودند و اعتقاد نواب خانم این بود كه چون سلطنت اسمعیل میرزا بسعی او صورت بست و در زمان شاه جنت مكان نیز ممد و معاون او بود او زیاده از شاهزاده سلطانم همشیره شاه جنت مكان در امور پادشاهی صاحب دخل خواهد بود بحسب تقدیر بر عكس نتیجه داد و بامراء سخنان كنایه آمیز در باب ملازمت در خانه خانم میگفت نوبتی تصریح كرده گفت كه مگر یاران نفهمیده‌اند كه دخل عورات در امور مملكت لایق ناموس سلطنت و پادشاهی نیست و آشنائی مردم بمخدرات استار دودمان علیه قبیح است امراء از حقیقت كار آگاه گشته ترك تردد
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 202
نمودند در این اثناء مزاج اشرف از خلفا منحرف گشته [144] در مقام كسر شوكت او درآمد سبب ظاهری كه مقتضی عقل و در میزان خرد سنجیده میماند آن بود كه ظرف طبیعت خلفا از باده غفلت و غرور مالامال و زیاده از حد اعتدال شده خود را پادشاه نشان قرار داده منت عظیم بر اسمعیل میرزا داشت و این بار بر خاطر خطیر پادشاهان بسیار گران میباشد و بر صاحب وجودی كه خود موجود مجازی نساخته باشند ابقاء نمینمایند و سبب دیگر كه بعد از آن ظهور یافت آن بود كه چند روز كه از قتل سلطان حیدر میرزا گذشت و خبری از جانب قلعه نمیآمد خلایق مضطرب بودند خلفا گفته بود كه سبب اضطراب مردم چیست سلطان محمود میرزا هم پسر شاه جنت مكان و جوان قابل شایسته پادشاهی است پریخان خانم نیز عرض كرده بود كه ظن غالب این است كه اسمعیل میرزا را در شب اول كه خبر فوت شاه جنت مكان بقلعه رسیده سلطان حیدریان ضایع كرده‌اند اگر این معنی بوضوح انجامد سلطان محمود میرزا را پادشاه كنیم در این اثناء خبر صحت ذات اشرف از قلعه رسید و در آن چند روز كه اسمعیل میرزا در خانه‌های خلفا بود معاندان او این مقدمات را در خلوت بعرض رسانیده مزاج پادشاهی را از او منحرف ساخته بودند نی نی غلط گفتم هیچیك از اینها نبود بلكه اللّه سبحانه و تعالی كه منتقم حقیقی است بمصداق صدق انجام «من اعان ظالما فقد سلطه الله علیه» مزاج اسمعیل را از او متغیر ساخت و زمانه بطلب خون ناحق ریخته شاهزاده مظلوم سلطان حیدر میرزا زیاده از این تاب اقتدار آن ظالم نهاد نیاورده عنقریب ساعیان قتل آن شاهزاده مغفور و قاتلان او هر یك ببلائی گرفتار آمدند بالجمله اسمعیل میرزا نسبت بخلفاء بی‌اعتماد شد او را تكلیف منصب عالی وكالت دیوان اعلی و نیابت نفس همایون كرد مشروط بر آنكه منصب خلیفة الخلفائی بدیگری داده شود و مطلب اسمعیل میرزا آن بود كه چون صوفیان خلفا را خلیفه و نایب مرشد كامل و حكم او را ثانی احكام مرشد میدانند و در آن هنگام قرب ده هزار كس از آن طبقه در قزوین اقامت داشتند كه از دل و جان محكوم حكم خلفاء بودند و خلفا باستظهار ایشان اینهمه تسلط و اقتدار یافته بود خواست كه او را امتحان نماید گفت كه پایه تو از مرتبه خلفائی گذشته باید كه متكفل وكالت دیوان اعلی گردی مشار الیه در جواب گفت كه من منصب خلافت را از دست نمیدهم اگر وكالت علاوه آن میگردد فبها و الا بوكالت راضی نیستم چه پایه خود را از وكالت نیز برتر میدانست اسمعیل میرزا از این حكایت اظهار آزردگی كرده شكوه او بر زبان آورد و امراء روملو را مخاطب ساخته گفت هر گاه صوفیان و طالبان از سخن مرشد كامل و اشاره او تجاوز نمایند در طریق صوفیگری و سلوك مشایخ صفویه چه مكافات دارد ایشان گفتند كه هر كس از رضای مرشد كامل تخلف و تجاوز نماید صاحب خطا و مردود است گفت كه خلفا چرا رد سخن ما كرد این حكایت بخلفا رسید صباح كه بخدمت اشرف آمد كه بعضی حكایات عرض نماید چون بدرخانه رسید ایشك آقاسیان و حاجبان بنا بر اشاره علیه مانع شده گفتند كه هر چند این خانه تست اما پادشاه در این خانه اقامت دارد تا محل نزول پادشاه است دولتخانه قزلباش است و تو در خدمت پادشاه كه مرشد ماست صاحب تقصیر و خطائی مادام تا مرشد كامل از خطای تو نگذرد در طریق سلوك و صوفیگری جایز نیست كه داخل دولتخانه شوی در برابر درگاه بنشین تا مرشد كامل بر سر رضا آید خلفا امری كه هرگز تصور و تعقل نكرده بود مشاهده نموده دود حیرت بدماغش راه یافت و تا وقت ظهر در در خانه بطریق گناه‌كاران نشست جمعی كثیر از مردم روملو و غیره در اول روز با او موافقت نمودند اسمعیل میرزا كس بیرون فرستاد كه خلفا بمنزل خود رود كه ما هر سخنی با او داشته باشیم خود با او گفت و شنید خواهیم كرد خلفا از این حكایت فی الجمله اطمینان قلب حاصل نموده همگنان را تصور آن شد كه
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 203
پادشاه بمنزل او رفته تدارك خاطرش خواهد كرد دو روز خانه نشین بود بتغافل گذشته صورت ملاقات روی ننمود امرای روملو بدستور رفیق او بودند روز سیم دلو بوداق از امراء روملو مرد ترك درست راست اعتقاد بود طلب نموده گفت كه خلفا چه میگوید او جواب داد كه از تخلف حكم پادشاهی نادم و پشیمان است و بهر خدمتی كه اشاره شود اگر همه سگبانی این آستان باشد منت بجان داشته بدان اقدام مینماید اسمعیل میرزا گفت اگر راست میگوید و مطیع امر ما است ما بازاء حق خدمت او را بامری مأمور میسازیم كه موجب رفع درجات دنیا و آخرت اوست او را قورچی باشی قورچیان مشهد معلی كردیم كه در روضه مقدسه حضرت امام الجن و الانس [145] خدمت كرده هم در خراسان اعتبار دنیا و هم اجر آخرت داشته باشد باید كه همین لحظه او را سوار كرده روانه سازی دلو بوداق و امراء روملو و سایر هواخواهان خلفا دانستند كه اسمعیل میرزا با او بی‌اعتماد است بودن او در اردو ممكن نیست و شخصی را كه سر نخوت و غرورش بوكالت دیوان اعلی فرو نمیآمد تكلیف قورچی باشیگری مشهد كه در خور ادنی ملازمانش نمیدانست باو نمودن علامت غضب و بی‌التفاتی است از او دوری گزیده عموم طایفه روملو حتی ملازمان بدر خانه‌اش نرفتند و او حیران كار خود ماند در این اثنا دلو بوداق آمده پیغام شاهی گزارد و او را بسخن نگذاشت و فی الفور سوار كرد و از شهر یك فرسخ بیرون برده باز آمد یراق و اسبابش را همان لحظه باز كرده روانه شدند چون خلفا بدامغان رسید علی خلیفه آقجه قوینلو حاكم دامغان حكمی ظاهر ساخت كه خلفا در دامغان توقف نماید كه بهر چه بعد از این حكم شود بعمل آورد بعد از چند روز كورشاه علی روملو حسب الامر الاعلی بدامغان رفته دیده عبرت بینش را از مشاهده صورتهای عجیب غریب دنیا عاری و عاطل ساخته معدوم البصر گردید مجملا چون اسمعیل میرزا خلفا را از شهر بیرون كرد از منزل او بیرون رفته بخانه‌های شاهقلی سلطان یكان استاجلو كه در مابین میدان اسب شاهی و خانه‌های نواب پریخان خانم واقع است آمد و در آنجا نواب پریخان خانم و مخدرات استار سلطنت بشرف ملاقات فایز گشته زیاده مهربانی كه متوقع نواب خانم بود بظهور نیامد و از آنجا در ساعتی كه خود تعیین نموده بود بدولتخانه مباركه آمد و تغییر و تبدیل بسیار در عمارات دولتخانه كرده بعضی منازل طرح انداخت و همه روزه نمایان كار میكردند و بدینجهت گاهی در منازل یكان شاه قلی و گاهی در خانه‌های نواب پریخان خانم و گاهی در باغ سعادت آباد بسر میكرد و طوایف قزلباش از اطراف و جوانب ممالك رو بدرگاه معلی آورده كثرت و ازدحام خلایق در دار السلطنه قزوین بمثابه گشت كه در كوچه‌ها و اسواق تردد و عبور دشوار بود تحف و هدایای سلاطین و پیشكش امراء و ملوك اطراف و ارباب و اهالی ممالك چنان در دار السلطنه قزوین جمع شده بود كه وهم از تعداد آن بعذر و قصور اعتراف داشت چون ساعتی بجهت جلوس خود اختیار كرده بود جمیع مهمات سلطنت و پادشاهی را موقوف داشته بروز جلوس وعده میداد و مردم روز میشمردند و انتظار جلوس میكشیدند طوایف قزلباش بنوعی مطیع امر و فرمانش گشته كه از جانب او نسبت بهر كس سوء مزاجی فهم میكردند خویشان و اقربایش ببهانه آنكه سلطان حیدری بود بقتلش میپرداختند بدین جهت جمعی كثیر از طایفه استاجلو راه عدم پیمودند حتی سارولاجین و الله قلی بیك برادر محمدی خان تخماق كه بایلچیگری روم رفته بود و ایشان خود همه روزه در ملازمت اشرف بودند ابو تراب بیك ولد ایغوت میرزا كه از بنی اعمام ایشان بود در حینی كه ایشان از دولتخانه بیرون آمده بمنزل خود میرفتند در كوچه تنك با چند نفر از مردم خود كه در كمین غدر بودند شمشیرها آخته آن دو میرزاده را پاره پاره كردند چون این قسم اعمال كه
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 204
در اردو بظهور آمد بازخواستی نمیشد مردم دلیرتر گشته این امر ناپسند بممالك سرایت كرده هر كس در هر جا بقتل یكی از اعیان استاجلو قدرت مییافت بلا تأخیر بدان مبادرت مینمود از جمله حسین سلطان افشار حاكم فراه و سایر امراء آن سرحد كه در دار السلطنه هرات بودند اتفاق نموده شاهقلی سلطان یكان بیگلر بیكی هرات لله نواب اشرف اعلی شاهی ظل اللهی بود بعد از واقعه شاه جنت مكان امراء محال قریبه هرات را بجهت حراست سرحد طلب نموده بود امراء مذكور حسین سلطان افشار حاكم فراه قتل شاهقلی سلطانرا با خود مخمر ساخته با امراء مواضعه نموده در بیرون دروازه ملك جمعیت نموده خبر مواضعه ایشان بگوش اعیان استاجلو رسید ایشان نیز در در خانه سلطان جمعیت نموده یراق و اسلحه بر خود مرتب داشته مترصد جنگ و پیكار گشتند امراء باو پیغام فرستادند كه طایفه استاجلو مغضوب پادشاهند و محل اعتماد نیستند و ما شهر و قلعه هرات را بتصرف تو نمیگذاریم و استاجلو را دخل نداده خود حراست قلعه و مملكت مینمائیم كه از جانب پادشاه بهركس مفوض گردد بسپاریم اول اینكه سلطان از شهر بیرون آمده اگر اراده رفتن درگاه معلی داشته باشد روانه شود و الا در گوشه نشسته منتظر امر و فرمان پادشاهی باشد جماعت استاجلو در مقام منازعه درآمده جواب دادند كه ما حسب الفرموده پادشاه حاكم و حارس این مملكت بودیم و مادام كه حكم عزلیت [146] از جانب پادشاه نرسد دست از حكومت و مملكت كوتاه نمی‌كنیم جهلا و مفسدان هر دو گروه بجوش و خروش درآمده از جانبین لشكركشی و قیل و قال درآمد هر چند مردم صلاح اندیش كه در هرات بودند اطفای نایره فتنه توانستند كرد بملاحظه جانب پادشاه و سوء مزاج او بعموم طبقه استاجلو ارخای عنان كرده در مقام دفع فتنه نشدند شاهقلی سلطان كه مرد ترك صلاح اندیش عاقل بود از بیم بدنامی طایفه استاجلو را از یراق بستن و لشكر كشی منع كرد و ابواب ملاقات مردم را مسدود ساخته بحال خود نشست و دست از داد و ستد مملكت كوتاه كرده منتظر بود كه از جانب اسمعیل میرزا درباره او و حكومت هرات چه حكم شود اینطایفه بدین اكتفاء نكرده علی الغفله بر سر خانه او هجوم كردند و جمعی كه حاضر بودند در مقام مدافعه درآمده كاری نساختند طایفه افشار بخانه درآمده در حالتی كه او بی‌اسلحه و یراق ایستاده مردم خود را از جنگ كردن منع میكرد با تیغهای كشیده بر سر او ریخته بقتلش پرداختند و خانه او بتاراج حادثات رفت بعد از وقوع اینحال جماعت استاجلو از هرات پراكنده شدند غارت زده و پریشان حال بعضی نزد ابراهیم سلطان ولد شاهقلی سلطان كه حاكم سرخس بود رفته بعضی روانه اردو شدند و نواب كامیاب حضرت اعلی شاهی ظل اللهی كه در آنوقت شش ساله بود در هرات بی‌لله و محافظ مانده طائفه افشار و غیره كه در هرات بودند بمظنه بی‌توجهی اسمعیل میرزا زیاده ملتفت نمیشدند چون خبر قتل شاهقلی سلطان باردو رسید اسمعیل میرزا علی بیك ولد سلطان حسین بیك شاملو نواده دورمیش خانرا تربیت فرموده مرتبه خانی و شرف مصاهرت این دودمان سرافراز فرموده بحكومت دار السلطنه هرات و امیر الامرائی خراسان نصب فرموده در قضیه شاهقلی سلطان تغافل ورزید و در مقام بازخواست نشد اعیان استاجلو كه در اردو بودند بیشتر از پیشتر پریشان خاطر گشته حیران كار خود بودند و هیچكدام آسوده حال شبی در بستر آسایش نمیغنودند و لحظه از دغدغه خالی نبودند در این اثناء محمدی خان تخماق كه از امراء معتبر استاجلو و بیگلر بیگی چخور سعد بود بایلچیگری روم رفته بود معاودت نموده بدار السلطنه قزوین آمد و بپابوس اسمعیل میرزا مشرف شده توجه و التفاتی كه متوقع او بود مشاهده ننمود بلكه در مقام آن شد كه الكای چخور سعد از او تغییر داده جای او را بابوتراب سلطان عمزاه او دهد شاه قلی سلطان قارنحه اغلی استاجلو نیز كه در تفلیس بود آمده التفات نیافت طایفه استاجلو در میانه قزلباش
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 205
خجلت زده و مضطرب الاحوال شبی بروز میآوردند تا آنكه با یكدیگر اتفاق نموده سالك طریق صوفیگری شدند و گفتند كه چون مادر خدمت مرشد كامل صاحب تقصیر و خطا شده‌ایم تا مرشد كامل رقم عفو بر جراید تقصیر و خطای ما نكشد خانه و زن و فرزند و آسایش بر ما حرام است همگی امراء و یوزباشیان این طبقه بدر دولتخانه مباركه جمع شده در برابر درگاه رحل اقامت انداختند شب و روز در آنجا بسر میبردند پیره محمد خان و محمدی خان تخماق خود را در سلك گناهكاران استاجلو درآورده در در میان آن جماعت نشست و این معنی پسند خاطر اشرف نیامد و مكرر اظهار نمودند كه پیره محمد هرگز داخل این جماعت نبود حالا چرا خود را داخل كرده حمایت و شفاعت گنه كاران مینماید اما مشار الیه از اینسخنان ترك رفاقت مشارالیهم نكرد و قریب بده شبانروز در در دولتخانه نشسته منتظر مژده عقود امان بودند اما سایبانها در یكدیگر كشیده اسباب و تجملات بزرگانه بآنجا آورده همه روزه شیلان میكشیدند و ظروف نقره و یراق ملوكانه در نظر ارباب حقد و حسد در میآوردند بعد از ده روز اسمعیل میرزا تیری را كه در شب قتل سلطان حیدر میرزا جماعت استاجلو انداخته بر یكی از درختان چنار برابر ایوان چهل ستون بند شده تا غایت مانده بود كشیده بدست یكی از مقربان داده بمیان مجمع استاجلو فرستاد كه شما دعوی اخلاص و صوفیگری میكنید این چه تیر است و چه جماعت این تیر را بجانب دولتخانه مرشد كامل و طرف نعش شاه جنت مكان انداخته‌اند در جواب گفتند كه ما از بدو طلوع دولت این دودمان ابا عن جدا خدمت این آستان كرده بجز این درگاه پناه و امید گاهی نداریم جمعی از بیدولتان ما باغواء تحریك دیگران راه صواب گم كرده مرتكب امور ناصواب شدند و هر كس این عمل كرد بجزای خود رسید و میرسد دیگران را چه گناه است و مع ذلك همگی گناهكار و مستحق سیاستیم و در عالم اخلاص آنچه از جانب اشرف بما رسد از لطف و مهربآن شاكریم:
شعر
[147] گر تیغ بارد در كوی آن ماه‌گردن نهادیم الحكم اللّه در این اثناء جمعی را بیرون فرستاد كه سایبانها بر سر ایشان فرو آوردند و عوام الناس اسباب ایشانرا غارت كنند مردم هجوم نمودند و دست بغارت برآورده آن جماعت برسوائی كه كس مبیناد پراكنده شده خود را بمساكن خود رسانیدند چند روز پیره محمد خان مغضوب بود بعد از چند روز او را طلب نموده اظهار كرد كه سلطان مصطفی بجهت دوستی سلطان حیدر و سلطان سلیمان بجهت آنكه از همشیره‌اش پریخان خانم سلب اعتبار ظاهری شده آنچه توقع داشتند بظهور نیامد با من عداوت دارند و من از ایشان ایمن نیستم پیره محمد خان عرض كرده بود كه هر گاه خاطر مبارك پادشاه از ایشان غبار آلوده باشد بیكی از قلاع فرستند كه عمرشان در قلعه سپری شود اسمعیل میرزا بطنز گفته بود كه سلطان مصطفی پرورده طایفه استاجلو است او را بشما و سلیمانرا بشمخال چركس خال او می‌سپاریم میخواهید در قلعه نگاه دارید میخواهید تربیت كرده پادشاه كنید روز دیگر حكم شد كه حاجی ویس سلطان، سلطان مصطفی میرزا را بمنزل پیره محمد خان برده باو سپارد و قبض بگیرد و همچنین سلطان سلیمان میرزا را بمنزل خالوی او فرستادند چند روز این گفت و شنید در میانه استاجلو بود هر چند نمیخواستند كه بخون اولاد شاه جنت مكان دست آلایند اما عقلاء این طایفه دانستند كه اسمعیل میرزا جز با فناء و اعدام شاهزادها بنوعی دیگر راضی نمیشود و علاج دیگر نداشتند عاقبت رای همگی بر این قرار گرفت كه او را ناچیز گردانند و شاهزاده از عقل و
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 206
فراستی كه داشت این معنی را دریافته در آن چند روز كه در منزل پیره محمد خان بود همه شب مترصد
 
كشته شدن سلطان مصطفی میرزا و سلطان سلیمان میرزا
 
قتل بود و بطاعت و عبادت میگذرانید تا آنكه شبی چند نفر اراذل آن طایفه بخوابگاه شاهزاده رفته او را خبه كردند شمخال نیز با سلطان سلیمان میرزا همین عمل پیش برده هر دو یك شب شربت شهادت چشیدند و نعش ایشانرا بآستانه مقدسه امامزاده حسین برده دفن كردند بعد از این قضایا پیره محمد خان مورد شفقت و تربیت گشت و دختر او را كه نامزد اسمعیل میرزا بود عقد نموده طوی پادشاهانه كرده با او زفاف كرد و دختر شمخال سلطان چركس و صبیه حسینخان سلطان خبوشلو را نیز خواستگاری نموده هر دو را در یك شب بحرم آوردند بعد از دامادی با استاجلو در مقام شفقت درآمده ابراهیم سلطان و مرشد قلی سلطان پسران یكان شاهقلی را تربیت كرده ابراهیم سلطان را حاكم قزوین و مرشد قلی سلطان را حكومت سیستان نامزد كرده و طبقه استاجلو فی الجمله آبروئی یافته دیگر كسی دست درازی بایشان نتوانست كرد و از شاهزادگان نامدار سلطان ابراهیم میرزا مصاحب و انیس مجلس خاص بود با او گفت كه تو شاه جنت مكان را بمنزله فرزند بودی در سر پا خدمت او میكردی حالا ما را بمنزله برادری ایشیك آقاسی باشی گری ما مناسب تو نیست تغییر آن داده او را مهردار كرد كه همه وقت در پیش نظر نشسته بشرف مكالمه و همزبانی مشترف باشد و منصب ایشك آقاسی باشیگری بحسینقلی سلطان شاملو تعویض نموده و میرزا شكر اللّه اصفهانی كه مستوفی الممالك شاه جنت مكان بود و بوزارت دیوان اعلی مغلوب ساخته میر شاه غازی مستوفی بقایا را مستوفی الممالك كرد چون روزی كه بجهت جلوس تعیین كرده بود هنوز دور بود دخل در انتظام مهام ممالك نكرده انجاح مطالب خلایق را از ترك و تاجیك و سپاهی و رعیت كه بپایه سریر اعلی جمع شده بودند بروز موعود وعده میداد و عمارات عالیه در دولتخانه طرح انداخته همه روزه استادان ماهر كار میكردند و بهر جماعت از ارباب صناعت یكی از معتبران قزلباش سركار بود مجملا اساس سلطنت و طمطراق پادشاهی را بنوعی طرح انداخته بود كه قیصر و خاقانرا از كمترین ملازمانش میشمرد وصیت صولت و جهانبانی و آوازه شكوه سلطنت و كامرانی او بنوعی در اطراف آفاق بلند شد كه نقش مخالفت او در آینه خیال هیچ پادشاه ذیشوكت صورت نمینمود و جمیع سرحدها از امراء و حارسان و لشكریان خالی مانده بود و هیچ مخالفی را قدرت آن نبود كه جز بطریق انقیاد قدم در عرصه ممالك تواند نهاد و یا از سرحد و ثغور قلمرو قزلباش بزغاله تواند برد الحق طرفه شكوهی و عظیم صلابتی داشت چون روز وعده جلوس نزدیك رسید اول اراده كرد كه جهت ترویج روح نواب جنت مكانی آش داده نعش مطهرش را كه همچنان در دولتخانه بود بآستانه مقدسه امامزاده حسین برده در آنجا نگاه دارند كه در وقت پائیز نقل مشهد مقدس [148] معلی شود یراق و اسباب آنرا برروی مزار امامزاده مذكور برده خیمه و سراپرده بسیار نصب كرده مجلس عظیم داشتند و دوازده هزار ظرف اطعمه الوان و حلاوه سرانجام نموده سركاری هر یكهزار قاب را بعهده یكی از امراء عظام نمود نعش مطهرش را از دولتخانه بیرون آورده آن جنازه مغفرت اندازه را اسمعیل میرزا بر دوش خود گرفته سایر شاهزادگان موافقت نمودند و تا بیرون دولتخانه آورده در آنجا اسمعیل میرزا سوار شد اما شاهزادگان تا آستانه مقدسه امامزاده حسین جنازه را بر دوش كشیده بآستانه رسانیدند و بعضی امراء نیز موافقت می‌نمودند و در اندرون آستانه جوار مرقد امامزاده با صندوق نهاده صندوق یواش بر آن انداختند و حفاظ بتلاوت كلام ملك علام و ختمات قیام و اقدام
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 207
مینمودند از آنجا بمجلس آش رفته دوازده هزار قاب طعام و حلوا كشیده فقراء و مساكین بل كافه مؤمنین از سپاهی و رعیت از آن بهره‌ور گشتند و چون خاطرش از این امر فراغت یافت و روز معهود كه چهارشنبه بیست و هفتم جمادی الاولی بود جلوس همایون بوقوع انجامید و در ایوان چهل- ستون جشن عظیم پادشاهانه و مجلس عالی ملوكانه ترتیب یافت امراء و شاهزادگان و اركان دولت جمع شده اسمعیل میرزا با شكوه و عظمت تمام بایوان آمده بر فراز مسند پادشاهی جلوس كرد و در مكان مبارك شاه جنت مكان قرار گرفت و زمانه غدار ناپایدار زبان حال باین مقال ادا مینمود.
شعر
خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی‌گر فلكشان بگذارد كه قراری گیرند بالجمله اول شاهزادگان و بعد از آن سادات و علماء و مجتهدان و بعد از آن عیسی خان خان ولدلوند و سمایون ولدلوار صاب گرجی كه از قلعه الموت بیرون آورده بودند و شاه رستم لر بعد از آن امراء عالیشأن و اعیان قزلباش و وزراء و ارباب قلم و اكابر و اهالی ممالك و ایلچیان نظام شاه و ابراهیم خان و میرزا خان والی مازندران و سید سحار والی عربستان و ایلچیان فرنك بشرف پای بوس مشرف شده پیشكش و تحف و هدایاء ملوك اطراف كه از بدایت خروج از قلعه تا حین جلوس در درگاه فلك اشتباه جمع شده بود بنظر عالی درآوردند و بعد از جلوس همچنان مهمات ممالك در عقده تعویق بود هیچ مهمی فیصل نمییافت و انتظار خلایق از حد گذشت بجهت رفع تشنیع مردم نواب سلطان ابراهیم میرزا را مقرر كرد كه باتفاق محمدی خان تخماق و میرزا علی قاجار و میرزا شكر اللّه وزیر در ایوان عدل نشسته مهمات حسابی خلایق و امور خیریه ممالك را فیصل دهند و احكام و مناشیر بطغرای امر دیوان اشرف اعلی مزین ساخته بمهر مهر آثار كه كه علیحده بجهت آن احكام ترتیب داده عبارت مهر دیوان اشرف بدان نقش كرده بودند مختم گردانند و چون زبان بنظم اشعار میگشود «عادلی» تخلص میكرد در عنوان احكام و مناشیر خود نیز» هو العادل» قلمی مینمود و منصب صدارت نصف ممالك را بسیادت پناه میرزای مخدوم شریفی و نصف دیگر را بشاه عنایت اللّه نقیب اصفهانی كه در زمان خاقان جنت مكان قاضی معسكر بود نامزد نموده مقرر شد كه احكام و امثله شرعیه بمردم دهند یك دو ماه معاملات جزئیه شرعی و حسابی كافه مردم هر دیار در دیوان عدل فیصل یافته احكام و مناشیر بمهر دیوان اشرف اعلی صدور مییافت اما معظمات امور كارخانه سلطنت و پادشاهی و تعیین امراء و حكام و امثال ذلك در عهده تعویق و تأخیر بود و اكثر اوقات از عدم رشد و كاردانی میرزا شكر اللّه وزیر شكایت كرده او را مورد اعتراضات كه حق بجانب او نبود میساخت و هیچكس راه باندیشه او نمیبرد در خلال این حال خبر فوت مرحومی سلطانحسین میرزای ولد بهرام میرزا كه حسب الفرمان شاه جنت مكان در ولایت قندهار حاكم و فرمانروا بود رسید كه باجل طبیعی وداع عمر و دولت ناپایدار كرده بعالم بقا پیوست نواب سلطان ابراهیم میرزا از استماع خبر فوت برادر لباس سوگواری پوشیده بلوازم تعزیه برادر پرداخت اسمعیل میرزا بپرسش او قدم رنجه فرموده بمنزل او رفت و مراسم تفقد و دلجوئی بظهور آورد و نواب میرزا و حرم محترم او را با صبیة قدسیه‌اش و محمد حسین میرزا ولد سلطانحسین میرزا كه در درگاه معلی بود بخلاع فاخره نوازش فرموده از لباس سوگواری بیرون آورد اما بعد از وقوع این قضیه در اندك روزی اسمعیل میرزا تغییر
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 208
سلوك با او كرده دیگر بوئی از اشفاق و التفات بمشام او نرسید و زبان اعتراضات [149] بیموقع بر او گشوده رفته رفته سوء مزاج او نسبت بنواب میرزا و سایر شاهزادگان بسر حدی انجامید كه افناء و انعدام ایشانرا پیشنهاد همت ساخت و در همان چند روز بقتل ایشان پرداخت.
 
ذكر شهادت شاهزادگان نامدار و از پای در آمدن نهال شمر ایشان از صرصر قهر زمان غدار ناپایدار
 
اشاره
 
ایزد توانا كه آفریننده كل مخلوقات است قطع صله رحم را از رذایل ردیه و صله ذوی- الارحام را از محسنات شمرده اسمعیل میرزا بقساوت قلب موصوف بود و مطلقا بهره از این شیوه سعادت- افزا نداشت و هرگز نسبت ببرادران و بنی اعمام و برادر زادگان اشفاق و مهربانی ازو بظهور نرسید و وجود ایشانرا خار گلزار دولت خود میدانست و تواضعات رسمی كه گاهی بنواب سلطان ابراهیم میرزا میكرد در آخر معلوم شد كه سبب آن ملاحظه جانب سلطان حسین میرزای برادرش بوده كه در قندهار بود و دغدغه آن داشت كه مبادا در خراسان از او فتنه بظهور رسد و لهذا بعد از فوت او باندك روزی تغییر سلوك با میرزا كرده زبان اعتراض گشوده نواب میرزا كه خرد افلاطونی با كمال استعدادات كسبی جمع داشت استشمام رایحه بی‌التفاتی نموده اگر چه میدانست كه جز بقطع رشته حیات او بچیز دیگر تسلی نمیشود ترك ملازمت و خدمت كرده انزوا و گوشه نشینی اختیار كرد كه شاید بآن وسیله دو سه روزی تسلی بخش خاطر اندوهگین خود گردد و آقایان و ملازمان خود را امر كرد كه در منازل خود بوده ترك خدمت نمایند اما لحظه فلحظه مترصد قتل میبود تا آنكه ده بیست نفر از چراكسه ازرق چشم كریه منظر را فرستاد و كشیك خانه میرزا را نگاه داشته محافظت نمایند و چراكسه چون بخانه میرزا آمدند میرزا در منزل حرم در جام خانه خود بود چراكسه ابواب خروج و دخول مسدود ساخته سایر دروب مقفل گردانیده خود در حرم اقامت نموده كشیك میداشتند چهار
 
نزاع داروغه قزوین با صوفیان و قتل صوفیان‌
 
پنجروز بدین و تیره گذشت تا آنكه روزی در میدان سعادت میانه جماعت و ملازمان عبدالغنی بیك استاجلو كه داروغه قزوین شده بود بر سر خرید و فروخت گوسفندی نزاع شد صوفیان هجوم نموده داروغه بازار و سایر ملازمان داروغه را زدند خبر بداروغه رسید جمعی را بگرفتن آن جماعت فرستاد صوفیه تمكین نكرده بی‌اندامی بسرحد افراط رسانیدند داروغه با مردمی كه داشت خود سوار شده بمیدان آمد صوفیان داروغه را بسنگ گرفته رفته رفته بكارد و خنجر كشید از آنطرف هجوم آورده داروغه مغلوب گردید خبر باسمعیل میرزا رسید و او با طبقه صوفیان بجهت ارادت و اتفاقی كه با خلفا داشتند صفائی نداشت جمیع امراء را فرمود كه یراق بسته بمیدان اسب شاهی حاضر آیند امرا جوق جوق یراق بسته میآمدند و او بدفع و تنبیه صوفیان میفرستاد و در آخر حكم قتل عام آن طبقه كرد جمیع لشكر خصوصا مسیب خان تكلو و مرتضی قلیخان پرناك
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 209
رو بمنازل آن جماعت كه در حوالی خانه خلفاء بود آوردند چون صوفیان حال بر آن منوال دیدند اسلحه و یراق انداخته میگریختند و غازیان قزلباش بدیشان رسیده قتل و اسیر مینمودند در طرفة العینی‌
 
قتل شش نفر از شاهزادگان بفرموده اسمعیل میرزا كه شاه اسمعیل ثانی است‌
 
قریب بپانصد نفر از آن طبقه آمدند اسمعیل میرزا در هنگامی كه مردم را بر سر صوفیان فرستاده بآن خدمت مشغول ساخت حكم قتل شاهزادگان نیز فرموده بمستحفظان هر یك كس فرستاد كه بخدمتی كه مأمورند قیام نمایند اول چراكسه بحرم نواب سلطان ابراهیم میرزا درآمده او را از پیش حلیله جلیله‌اش كه صبیه قدسیه شاه جنت مكان بود بیرون كشیده طناب در حلقش انداختند و خبه كردند همان لحظه فریاد و فغان از خانه میرزا برآمده ظاهر شد كه بقتل او اقدام نموده‌اند و همچنین با یكیك از شاهزادگان این عمل كردند بعد از آنكه خبر قتل شاهزادگان باو رسید خاطر جمع كرده رقم عفو بر زلالت صوفیان كشید بقیة السیف نجات یافتند و مشخص شد كه این معركه را بجهت قتل شاهزادگان گرم كرده بملاحظه آنكه مبادا طبقه قزلباش از این امر شنیع امتناع نموده فتنه حادث گردد ایشان را بدان امر مشغول گردانیده مكنون خاطر خود را بظهور آورد و در آنروز شش نفر از شاهزادگان بفرموده او در قزوین شربت شهادت چشیدند سلطان ابراهیم میرزای مذكور كه از مستعدان روزگار بانواع فضل و كمال آراسته و بفنون هنرپروری پیراسته بود خط نستعلیق را بسیار خوب مینوشت مصور نازك قلم بود در موسیقی [150] و علم ادوار سرآمد روزگار در تصنیف قول و عمل شاگرد مولانا قاسم قانونی بود و ساز را خوب مینواخت و در صنعت درودگری و ساز تراشی و خاتم بندی مهارت تمام داشت در خراسان اكثر اوقات بشعراء و ارباب نظم و بلاغت صحبت میداشت و خود «جاهی» تخلص میكرد و غزلهای عاشقانه از او در میان است از آن جمله این دو مقطع در حین تسوید حالات او بخاطر رسید:
قطعه
یار آمد بسرت دردم رفتن جاهی‌دیده بگشای اگر طاقت دیدن داری قطعه
بعد از هزار شب كه ببزمش رسیده‌جاهی غنیمت است ازو بر مدار چشم كتابخانه عالی بهمرسانیده از خطوط استادان و خوشنویسان ما تقدم و تصویر مصوران عدیم المثل زرین قلم و سایر تحف در سر كار او بسیار بود چینی خانه‌اش رشك نگارخانه چین و خطا
 
قتل سلطان محمود میرزا با پسرش محمد باقر میرزا كه یكساله بود
 
مینمود حرم محترمش بعد از واقعه میرزا اكثر آنها را بجهت آنكه بدست اسمعیل میرزا در نیاید در آب ریخته چینیها را خرد كرده بقیه را آتش زد و در ماتم میرزا فریاد و فغان از حد اعتدال گذرانیده از كثرت جزع پهلو بر بستر ناتوانی نهاده در همان ماه عالم فانی را وداع كرده بعالم بقا پیوست محمد حسین میرزای برادر زاده‌اش جوان قابل هفده ساله بود اول چشم او را میل كشیدند و او از شدت درد فریاد و زاری بسیار كرده آرام نمیگرفت خبر
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 210
باسمعیل میرزا رسید فرمود كه او را نیز از شكنجه هستی خلاصی دهند فرمانبران حسب الفرموده عمل كردند سلطان محمود میرزا كه در میانه جماعت روملو بود بسیار جوان سلیم النفس عافیت دوست بود هرگز نقش بزرگی و جاه طلبی در آئینه خیالش جلوه ننمود چون بفرموده برادر نامهربان موافقت سایر برادران اختیار نمود در وقت تغسیل و تكفین حركتی كرده چشم باز كرد معلوم شد كه در وقت خبه كردن ریسمان یك رگ گردنش را نگرفته بوده اسمعیل میرزا از این حال آگاه گردید چون دیده بصیرتش از قبایح و شنایع این اعمال پوشیده بود با تمام كارش امر فرمود و او را با محمد باقر میرزای پسر او كه كودك یكساله بود بدیگران ملحق ساختند امام قلی میرزا و سلطان احمد میرزا هر دو را بدولتخانه آورده در حوالی میدان اسب نگاه میداشتند در همانجا شربت شهادت مرگ چشانیدند و همچنین كس بسیستان فرستاده كه بدیع الزمان میرزای ولد بهرام میرزا با پسرش بهرام نام كه كودك خردسال بود مقتول ساختند و كس بطلب سلطانعلی میرزا كه در گنجه بود فرستادند بعد از چند روز جماعت قاجار میرزا را آوردند ترحم نموده از قتلش گذشت اما میل در چشمهایش كشیده از دیدن عاطل ساخت در باب نواب سكندر شأن كه برادر اعیانی او و مضعف البصر بود و اولاد نامدار او اندیشه‌مند بود و از علیا جناب بلقیس مكانی سلطانم والده‌اش كه محبت مفرط با پسر و پسرزاده‌ها داشت شرم میداشت اما در فكر كار ایشان شبها بروز آورده تا آنكه عاقبت خبث باطن خود را نسبت بدیشان نیز بظهور آورده اول سلطان حسن میرزای پسر بزرگتر نواب سكندر شأن را كه در طهران بود بقتل آورد تبیین این مقال و شرح بدایت و حال اختتام احوال آن شهزاده نیكو خصال آنست كه نواب جنت مكانی او را از دار السلطنه هرات طلب فرموده در پایه سریر اعلی منظور نظر التفات بود و چند سال در ظل تربیت جد عالیمقدار نشو و نما یافته بمرتبه كمال رسید بعد از
 
قتل امامقلی میرزا
 
فوت سلطان مراد خان والی مازندران شاه جنت مكان ایالت نصف ولایت مازندرانرا بجناب شهزادگی تفویض فرموده نصف دیگر آن ولایت را بمیرزا خان ولد سلطان مراد خان شفقت فرمودند و میرك دیو را كه از طبقه دیوان مازندران بمزید عقل و كیاست ممتاز بود بوكالت شاهزاده تعیین كردند و نواب میرزا بعنایات شاهانه مخصوص گشته در كمال عزت و اعتبار بمازندران شتافته بر مسند ایالت و دارائی نصف آن ولایت تكیه زد و میرك دیو وكیل و راتق فاتق مهمات گشت و همانا سلوك او بر وفق رضای نواب میرزا نبود و برأی و صلاح خود فیصل مهمات مینموده و ملازمان قدیمی نواب شاهزادگی را مطلقا در هیچ امری مدخل نمیداده و این معنی مرضی خاطر شریف شاهزاده نبود و تاب تسلط و اقتدار او نیاورده باغوای جمعی از ملازمان میرك دیو را بی‌امر و اشاره شاه جنت مكان بقتل آورده در مقام آن شد كه دست دیو ساران مازندران را از معاملات آن ملك كوتاه گرداند و این معنی باعث رسیدگی آن طایفه شد و چون حقیقت حال بعرض اشرف رسید این جسارت و خود رائی پسند طبع اشرف نیامده از او رنجیده [151] خاطر گشت و بخاطر اشرف رسید كه نواب میرزا این حركت را بتحریك و اغوای میر عزیز خان ولد میر عبدالله خان كه خالوی صلبی میرزا بود و در اردو با میرزا مصاحب بود بفعل آمده كس فرستاد علی الغفله جمیع كاغذها و اسباب میرزا را آوردند در میان كاغذها مراسلات میر عزیز خان ظاهر شد كه میرزا را بامر مزبور اغوا نموده بنابر آن او را مقید نموده بقلعه اصطخر فرستادند بجهت تسلی خاطر دیوان مازندران و تألیف قلوب ایشان باخراج ملازمان قدیمی میرزا حكم فرمودند سوای چند
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 211
خدمتكار در خدمت شاهزاده نماندند و جناب میرزا در مازندران اندكی خفیف و بی‌اعتبار شد هر چند نواب شاهزادگی عرض نمود كه میرك دیو پای از دایره اطاعت بیرون نهاده در مقام عصیان و طغیان بود اگر دفع شر او را بعرض و اشاره اشرف موقوف میداشتم انواع فساد عاجلا بظهور میرسید از آن جهت بخود سر جرأت این بی‌ادبی نمود اگر چه بقدر عذر پذیر گشته مهمات او فی الجمله باصلاح آمد اما زیاده در مقام تدارك احوال او نشدند و میرزا نیز حكومت ناقصی میكرد و در اواخر جمعی از اهل مازندران را بملایمت و التفات بخود رام ساخته در مقام اصلاح حال خود بود كه قضیه ارتحال شاه جنت مكان بوقوع انجامیده سلطنت و پادشاهی ایران بزعم حقیقی او باسمعیل میرزا قرار گرفت سلطان حسن میرزا بعد از اطلاع بر این حالات چون جده معلی سلطانم والده اسمعیل میرزا كه جده میرزا بود با نبیره گرامی محبت مفرط داشت شاهزاده بتصور آنكه نواب مشار الیها در ایام سلطنت عم بزرگوار صاحب اختیار و اقتدار خواهد بود و عم مزبور حالا پسری ندارد بحكومت ناقص محقر ولایت مازندران راضی نشده بخاطر رسانیدند كه در خدمت عم بزرگوار و جده بمنزله فرزند گرامی بوده صاحب اختیار مهمات ایران بلكه ولیعهد و قایم مقام خواهد بود بی‌امر و اشاره اسمعیل میرزا از مازندران بیرون آمده اصلا بخاطرش خطور نمیكرد كه عم نامهربان درباره او غدری اندیشید چون بطهران رسید اسمعیل میرزا از آمدن او خبر یافت از غایت ملاحظه و احتیاطی كه داشت راضی بآمدن او نشد و بیجهتی ظاهر در مقام دفع او نمیتوانست شد چه پدر نامدار و یك برادر او در شیراز در میان طائفه ذوالقدر و یك برادر او در هرات در میانه طایفه استاجلو بود و رعایت جانب والده‌اش نیز در نظر خلایق فی الجمله لازم مینمود كس نزد او فرستاده پیغام داد كه چون والده محترمه‌ام كه جده آن فرزند است در قم است اراده آنست كه او را باعزاز و احترام تمام و تجملات شاهانه بیاریم و چنین مسموع شد كه شاهزاده نیز فی الجمله بیسامان شده حالا بترتیب یراق والده مشغولیم آن فرزند در طهران توقف نماید كه بعد از آنكه اسباب و یراق والده انجام یابد كس بطلب او فرستاده شود بترتیب و یراق آن فرزند نیز پرداخته یكی از امراء عظام را بطلب او خواهیم فرستاد كه ملاقات او والده یك مرتبه واقع شود نواب میرزا حسب الامر در طهران توقف نمود اسمعیل میرزا تغافل در باب آوردن او و والده عظمی میورزید و گاهی اتمام عمارات و گاهی تعیین منازل و امور مختلفه را بهانه ساخته دفع- الوقت میكرد و او در طهران بود تا آنكه در اردو و حكایات اختلاف مذهب بمیان آمده بعضی خوش آمد گویان باسمعیل میرزا رسانیدند كه اكثر قزلباش گمان تسنن بنواب عالی برده با آن جناب دل دگرگون كرده‌اند و اراده دارند كه سلطان حسن میرزا را آورده پادشاه كنند این مقدمه را بهانه ساخته بقطع رشته حیات آن شاهزاده بیگناه فرمان داد اول حال مسیب خان شرف الدین اغلی تكلو كه خواهر زاده نواب سلطانم و خاله زاده نواب سكندرشأن و اسمعیل میرزا بود بدین خدمت نامرد گشت او باكراه تمام روی براه آورده بعد از چهار پنج روز خبر رسید كه او بتأنی طی مسافت نموده از كرج ساوجبلاغ نگذشته از تعلل و تساهل او آزرده شده امراء تركمان كوسه علیقلی را با چهل پنجاه نفر از قورچیان هراویماق دو نفر فرستاد كه هر بیست و دو نفر یكسر طناب بدست گرفته شاهزاده را خبه نمایند مسیب خان از اینمعنی مسرور گشته باز گردید آنجماعت چون بلای ناگهان بطهران رسیدند و شاهزاده از طول مكث در طهران رایحه بی‌التفاتی استشمام نموده بود و گمان شفقت كه بعم نامهربان داشت زایل شده راه بیرون شد مسدود مییافت در هنگام وصول قورچیان در خانه را مقفل ساخته تركش خود را با كمان همراه ببام برده با خود قرار داد كه تا قوت و توان و تیر در كمان داشته باشد تلاش نموده بمردی كشته شود قورچیان كه اینحال مشاهده نمودند كوسه علیقلی گفت
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 212
كه حسب الامر بطلب شاهزاده آمده‌ایم و مصحفی بدست گرفته بر صدق قول [152] خود قسم دروغ خوردند و بشاهزاده بر قسم اعتماد نموده بایشان ملاقات كرد آن جماعت از خدا بیخبر بیك بار در او آویختند و همان ساعت بنوعی كه مأمور شده بودند ریسمان در حلق نازنین شاهزاده نهاده آن سرو جویبار سلطنت را كه در چمن عزت نشو و نما یافته از پای درآوردند در همانروز اسمعیل میرزا غازی بیك نام قورچی ذوالقدر بشیراز فرستاده كه نواب سكندرشأن و فرزندان او را مضبوط ساخته مانع آمد شد مردم شود و نگذارد كه از طایفه ذوالقدر و غیره احدی با او ملاقات نماید و منتظر فرمان باشد بین الجمهور مشهور گشت كه بالاخره بدفع او و فرزندان گرامی نواب كامیاب شاهی كه در هرات تشریف داشت جازم گشته حكم قتل ایشان نمود این مقدمات بر او مبارك نیامد و پیش از آنكه‌
 
خبر كردن سلطان حسن میرزا بامر عمویش شاه اسمعیل ثانی‌
 
این امور شنیعه از حیز قوت بفعل آید بقضای مبرم اجل گرفتار آمده ودیعت حیات سپرد چنانكه تفصیل آن احوال در محل خود سمت گزارش خواهد یافت و چون الله سبحانه و تعالی در ذات مقدس حضرت اعلی شاهی ظل اللهی چندین كارهای شگرف ودیعت نهاده بود رقم سلطنت و پادشاهی او بتوقیع وقیع توتی الملك من تشاء مختم و در لوح محفوظ ثبت بود این حكم بامضا نرسید و قبل از آنكه بظهور آید زمانه غدار طغرای دولت او را برقم ختم اختتام داده از عمر و دولت تمتع نیافت.
 
ذكر بعضی سوانح و حالات كه در ایام سلطنت اسمعیل میرزا تا حین ارتحال او روی داد
 
اشاره
 
اسمعیل میرزا بعد از آنكه خاطر از مهم برادران و بنی اعمام جمع ساخته بمهمات ممالك پرداخت چون اطوار میرزا شكر الله وزیر موافق طبع او نبود همیشه از او شكایت میكرد او را از وزارت دیوان اعلی معزول فرموده آن منصب عالی را بمیرزا سلمان ناظر تفویض كرده پایه قدر و منزلت او را باوج اعتلا رسانیده مقرر شد كه جهت هیچكس از امراء عالیشأن تعظیم نكند و مشار الیه من حیث- الاستقلال شروع در آن كار كرد اما اسمعیل میرزا متوجه قطع و فصل ممالك كمتر میشد و تغافل در انتظام مهمات و امور سرحدها از حد اعتدال گذرانیده هر چند روز مهمی را نامزد شخصی میكرد و باز تغییر در آن مینمود اما بعضی امرا را بحكومت هر محل نصب نموده چند نفر روانه الكای خود شدند همه در اردوی معلی بودند كه قضیه ارتحال او روی داد اما از طایفه تكلو مسیب خان شرف الدین اغلی كه خانزاده اسمعیل میرزا بود تربیت نموده بمرتبه ایالت و خانی رسانیده الكای ری را باو عنایت كرد و سولاغ حسین تكلو را بجانب كردستان فرستاده الوسات و بعضی محال قلمرو علیشكر را باو داد و علیقلی- خان شاملو و سلطانحسین خان پدر او را برتبه ایالت سرافراز فرموده حكومت هرات را بعلیقلی خان تفویض كرد و زینب بیگم صبیه شاه جنت مكانرا باو عقد بست و مقرر شد كه در سال دیگر بجهت او بهرات فرستاده شود و مرتضی قلیخان پرناك را بحكومت مشهد مقدس معلی معزز و سربلند گردانید و ایالت گنجه و امیر الامرائی قراباغ را كه شاه جنت مكان بیوسف خلیفه زیاداغلی داده بود به پیكر سلطان عمزاده او نامزد فرمود مشار الیه را بخاطر رسید كه چون یوسف خلیفه بمرافقت سلطان حیدریان
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 213
تهمت زده است قتل او موجب ازدیاد شوكت و اعتماد او خواهد بود انتهاز فرصت نموده صبحی كه او از حمام بیرون آمده رخت میپوشید با چند نفر ملازمان تیغها كشیده بر سر حمام آمده او را بقتل آورد و بدین اكتفا نكرده مادر و برادرش را كشت و این معنی موافق مزاج اسمعیل میرزا نیامده او را عزل كرد و ایالت گنجه را بامام قلیخان قاجار داد و الله قلی بیك افشار حاكم كرمان را منصب قورچی باشیگری داده حكومت كرمان را بمحمود سلطان افشار تفویض نمود و ایالت شیراز را
 
ولادت شاه شجاع پسر اسمعیل میرزا
 
بدستور بولیخان قلخانچی اغلی تفویض كرد در این اثنا یكی از جواری اسمعیل میرزا كه حامله بود وضع حمل نموده پسری از او در وجود آمد و اسمعیل میرزا بمقدم او بشاشت و خرمی بی‌اندازه بظهور آورده هر كس بمژده تولد نزد هر كس از امراء فرستاد ما یعرف خود را بمژدگانی داد بعد از چند روز او را بشاه شجاع الدین محمد موسوم ساخته لله‌گی او را بولی سلطان ذوالقدر حاكم شیراز تفویض كرد كه در مكان سلاطین آل مظفر تربیت و نشو نما یافته در آن ولایت آئین شاه شجاع مظفری را تازه سازد و ولی سلطان در منزل خود جشن ملوكانه و بزم خسروانه [153] ترتیب داده گهواره شاهزاده را از دولتخانه مباركه بیرون آورده سواره در پیش گرفت و جمیع امراء و اركان دولت حسب الامر پیاده در ركاب مهد شاهزاده قدم نهاده او را بمنزل ولی سلطان رسانیدند و پایه قدر و منزلت او را در نظر همگنان باوج اعتلا رسانید و سبب تربیت او آنكه در شیراز میانه او و نواب سكندر شأن غبار خاطری بهمرسید و طایفه ذوالقدر بمحض صوفیگری جانب نواب سكندر شأن گرفته با او خشونت آغاز نهادند و بروی چیره شده خدمتش خفیف و بی‌اعتبار گشته از شیراز بیرون آمده بپایه سریر اعلی آمده اسمعیل میرزا از غایت عنادی كه نسبت ببرادر كهتر مركوز طبیعتش بود او را تربیت نموده و آقایان ذوالقدر را كه با او خشونت نموده بودند خصوصا علی بیك و برادران و اولاد محمد خان آقا شادی بیكلو حاكم سابق شیراز را بی‌اعتبار ساخته در معرض خطاب و عتاب درآورد در این اثنا میانه خلایق گفتگوی اختلاف مذهب بمیان آمده از اطوار اسمعیل میرزا و سخنانی كه در عقاید شیعه در پرده میگفت مردمان او را در تشیع سست اعتقاد یافته گمان تسنن باو بردند سبب مظنه اول آن بود كه در طعن عایشه دغدغه كرده بجهت رفع دغدغه بر سبیل تحقیق و استعلام بر علمای اسلام كه در
 
بیان ضعف عقیده اسمعیل میرزا بمذهب شیعه و میل او بمذهب اهل سنت و جماعت‌
 
ملازمت او بودند خصوصا خواجه افضل‌تر كه اظهار نمود كه آیا طایفه شیعه بچه دلیل طعن حرم محترم رسول خدا را جایز داشته‌اند حال آنكه آیات عصمت و طهارت در شأن او نازل گشته و شرف فراش آن حضرت دریافته و خلوات صحیحه بفعل آمده و محبوبه آن سرور بوده صاحب فراش و محبوبه آن حضرت را با كمال عصمت چگونه مستحق نیران و عقوبات آخرت باشد و آنچه در بصره میانه او و حضرت امیر المومنین علی بن ابیطالب باغوا و تحریك طلحه و زبیر صدور یافت حضرت امیر المؤمنین بضعف رای و نقصان عقل كه زنان را میباشد حمل نموده ازو عفو كرد دلیل عفو آنكه او را معزز و محترم بمدینه فرستاد بملاحظه حرمت رسول خدا او را طعن نكرد و چند منزل آنحضرت و حضرات حسنین بتشییع او قدم رنجه فرمودند و طعن باو كردن همانا راجع بآن سرور میشود علمای شیعه در این باب چه میگویند و این حكایات را در چند مجلس بعضی اوقات بكنایه و بعضی اوقات صریحا اظهار كرد علماء در مقام معارضه و جواب شافی در نیامده و در هر مرتبه مناسب مقام در پرده حكایت می‌گفتند میرزا مخدوم شریفی كه در زمان شاه جنت مكان
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 214
تهمت زده تسنن بود مؤید قول اسمعیل میرزا دلایل گفته روز بروز مورد تربیت میگشت و او از پرده بیرون آمده در تقویت مذهب اهل سنت و جماعت و رفع طعن خلفاء ثلاث با علماء مباحثات و مناظرات مینمود و علماء اكثر اوقات اغماض نموده كمتر طرف بحث او میشدند روزی اسمعیل میرزا به بلغار خلیفه كه بمنصب والای خلفائی معزز و سربلند شده بود اظهار نمود كه خلیفه اگر كسی زوجه ترا در مجمع عوام نام برد و دشنام دهد ترا بد میآید یا نه جواب داده بود كه بلی گفت پس چگونه مردم حرم محترم رسول خدا را لعن می‌كنند بلغار خلیفه در جواب گفت كه دشنام دادن حرام است اما لعن دوری از رحمت خدا و نفرین است هر كس را نفرین كرده كار او را بخدا حوالت نمایند قصوری ندارد اسماعیل میرزا پرسید كه تو مرد ترك ساده لوحی این حكایت را چه كس بتو تعلیم داده گفت در زمان شاه جنت مكان از علماء شنیده بودم خوش آمد گویان بعرض اشرف رسانیدند كه خلاف میگوید چند روز قبل از این در ایوان شاهی در حضور سلطان ابراهیم میرزا میانه علماء اینحكایت مذكور میشد میرسید حسین مجتهد و خواجه افضل باو خاطر نشان كردند بر آشفت از این معنی باعث غضب و بقورچیان اشاره كرد كه خلیفه كه بمرشد كامل دروغ گوید مستحق عقوبت است صوفیان هجوم نموده و چند لگد بر او زدند كه از حیات نومید شد همه كس را گمان آن شد
 
منع اسمعیل میرزا شیعیانرا از لعن و تبری مخالفین‌
 
كه فوت شده جسد او را در نمد پیچیده بمنزل بردند كه دفن نمایند اتفاقا بعد از لحظه بهوش آمد بعد از دو سه ماه قوت حركت یافت اسمعیل میرزا منصب او را بدده خلفاء استاجلو داد و زبان اعتراض بر- علماء دراز كرده گفت كه حضرات همه روزه مجلس منعقد ساخته بامثال این سخنان شناعت آمیز عقیده قزلباش را نسبت بمن فاسد میگردانند و بشیادی و سالوس پدرم را بازی داده بودند من از ایشان بازی نمیخورم و سخنان ناشایست نسبت بعلماء خصوصا میرسید حسین و استرابادیان كه یقین التشیع‌اند میگفت و علی رغم ایشان حكم كرد كه رسم تبراء در كوچه‌ها و محلات مسلوب بوده من بعد تبرائیان ترك آن امر نمایند و میگفت مرا با طبقه تبرائی كه لعن را [154] سرمایه معاش ساخته‌اند صفائی نیست و از علماء جمعی كه تهمت زده تسنن بودند سیما میرزا مخدوم شریفی و علامة العلمائی مولانا میرزا جان شیرازی و میر مخدوم لاله مورد تربیت و نوازش گشتند میرزا مخدوم شریفی بعضی اوقات وعظ میگفت باسمعیل میرزا عرض كرد كه تبرائیان در مجلس وعظ تبراء كرده نسبت بمن سخنان كنایه آمیز میگویند اسمعیل میرزا دوازده نفر قورچی را تعیین نمود كه در مجلس وعظ حاضر بوده هر كس زبان بتبراء گشاید تنبیه و تأدیب نمایند در شب جمعه از جمعات مجلس وعظ انعقاد یافته در آخر مجلس درویش قنبر تبرائی این بیت خواند:
بیت
علی و آل علی را ز جان و دل صلوات‌كه دشمنان علی را مدام لعنت باد میرزا مخدوم حمل بر كنایه كرده اندكی برآشفت قورچیان او را كتك بسیار زده سرش را چند جا شكستند از وقوع این حال شیعیانرا اشك حسرت از دیده‌ها باریدن گرفت و از ظهور این مقدمات گمان مردم درباره اسمعیل میرزا بیشتر از پیشتر شد و این گفتگو در میان خلایق افتاد باطنا زبان تشنیع دراز كردند و عقاید قزلباش ازو فی الجمله نقصان پذیرفت اما كسی را جرأت آن
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 215
نبود كه از این مقوله حكایتی تواند گفت اسمعیل میرزا بهمه علماء بدگمان شده بمیرسید حسین مجتهد و میر سید علی خطیب و استرابادیان كه در تشیع و تبراغلو داشتند بیشتر از دیگران بی‌التفاتی اظهار كرد و بعضی را از اردو اخراج كرد و جمیع كتب علمی میر سید حسین را فرمود كه در خانه نهاده مهر كردند و او را از منزلی كه داشت بیرون كرده خانه او را نزول دادند و مبلغی نذر صلحاء اهل اسلام نموده بود كه در مدت عمر بعشره مبشره لعن نكرده باشند بدهند میرزا مخدوم شریفی تفحص این قسم مردم میكرد بسیاری از اهل طمع تهمت تسنن بر خود نهادند اما مقبول نیفتاد جمعی مستحقان قزوین اسامی خود را بقلم دادند كه در مدت عمر زبان بلعن اصحاب خصوصا عشره مبشره نگشوده‌اند چون جمعی از اهل قزوین در ازمنه سابقه شافعی مذهب بوده‌اند و احتمال آن داشت كه از آن طبقه جمعی مانده باشند میرزا مخدوم تصدیق اذعان ایشان كرده وجوه نذریرا كه قریب بدویست تومان بود بآن جماعت دادند اما در زمان نواب سكندر شأن مسترد گشته پس گرفتند و بجز بدنامی تسنن نقدی در كیسه اعتبار ایشان نماند بالجمله میانه مردم از ترك و تاجیك قرار یافت كه اسمعیل میرزا بمذهب اهل سنت رغبت تمام دارد و از سطوت و صلابت كه داشت احدیرا حد و یارای آن نبود كه زبان باظهار این حكایت تواند گشاد و بعضی از علماء كه در زمان شاه جنت مكان در تبراغلو داشتند و همان شیوه را مرعی داشتند خفیف و بی‌اعتبار گشته از ملازمت ممنوع گشته و بی‌طلب بخدمت نمیتوانستند آمد و بعضی دیگر كه از روی عقل و متانت سلوك نموده در پرده حكایت می‌گفتند بتخصیص خواجه افضل‌تر كه راه تردد در مجلس او داشتند اما روزی در اثنای محاوره و گفتگوی مذهب در حقیقت مذهب ائمه اثنی عشر علیهم السلام و بطلان عقاید اهل سنت سخنان مرغوب بعرض رسانیده غایتش از لعن و مخالفت اصحاب ساكت بوده از آن مقوله حرفی نمیگفتند و برخی نیز از وقوع این مقدمات استبعاد نموده حمل بر مصلحتهای پادشاهی و تألیف قلوب طبایع انام میكردند امراء و اعیان قزلباش مطلقا احتمال نمیدادند كه این صورت وقوع داشته باشد تا آنكه روزی در مجلس او مذكور میشد كه شعر خواندن و نوشتن در مساجد حرام است در و دیوار مسجد قزوین مملو از شعر عاشقانه است كه مردم نوشته‌اند اسمعیل میرزا میر زین العابدین محتسب كاشی را كه با وجود تشیع فطری همیشه مزاح گوئی میكرد فرمود كه بمساجد رفته شعر را از سقف دیوار مسجد محو نماید او بمساجد رفته بجهت خوش آمد اسمعیل میرزا اسم سامی امیر المؤمنین و مدح و مناقب حضرات ائمه معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین را نیز تمام حك كرد این صورت نیز بر طبایع گران آمده این گفتگو از افواه و السنه عوام بمیان اتراك افتاد بعضی امراء و اعیان بتقریبی در درگاه باغ سعادت آباد مذكور ساختند كه مردم در باب مذهب مرشد و ولینعت ما كه خلف صدق شاه جنت مكان و فرزند شیخ صفی و از اولاد علی بن ابیطالب علیه الصلوة و السلام است سخنان عجیب و غریب میگویند و او را بدوستی معاندان شاه مردان متهم میدارند حاشا كه چنین باشد نمیدانم كه سبب گفتگوی مردم در اینباب چیست و چه صورت روی داده كه مردم را این مظنه شده در طریق اخلاص و صوفیگری ما را مشكلی افتاده جرأت آن نداریم كه از خدمت مرشد استدعای حل مشكل خود توانیم كرد بعضی سفید ریشان و عقلا می‌گفتند كه این مقدمه در آئین ارادت و اعتقاد قزلباش نسبت باین خانواده كفر است چرا احتمال این مظنه باید داد [155] و اگر بعضی امور از جانب اشرف بظهور آمده باشد كه سبب طعن بدگویان شده بیمصلحتی نیست لب از این گفتگو بستن اولی است زیرا كه ما بندگانرا اظهار این معنی در خدمت پادشاه كمال بی‌ادبی است و چه كس را حد و یارای آن است كه این سؤال تواند نمود، اردوغدی خلیفه تكلو
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 216
كه از صوفیان و معتقدان اسمعیل میرزا بود و مورد نوازش و تربیت او بود از كمال ارادتی كه داشت گفت حاشا كه این صورت وقوع داشته باشد و اگر خواهید كه خاطر شما اطمینان یابد جمعی غازیان و صوفیان امیر خان كه از امراء بزرگ است پیش انداخته بنظر همایون آئید من بآن حضرت حرف زده التماس حل مشكل شما كنم بعضی از مزاح گویان عزت طلب كه در آن مجمع بودند فی الفور خود را بخدمت اسمعیل میرزا رسانیده در خلوت معروض داشتند كه جمعی از امراء تركمان و تكلو كه سركرده ایشان امیر خان و اردوغدی خلیفه‌اند با هم اتفاق كرده میگویند كه پادشاه ما ترك مذهب حق كرده با یكدیگر اتفاق نموده‌اند كه حضرت شاه را از میان برداشته سلطان حسن میرزای ولد نواب سكندر شأنرا كه در طهران است آورده پادشاه نمایند و اردوغدی خلیفه در میان مجمع قزلباش گفت كه امیر خان آمده حامی من باشد من پیش رفته با پادشاه حرف زنم جمعی گمان عرض این حكایت را بخلیفه انصار بردند كه بتدارك مافات با اسمعیل میرزا اظهار یكجهتی كرد العلم عند اللّه. اسمعیل میرزا از شنیدن این حدیث بیهوده پریشان خاطر گشته شعله غضبش درباره آن جماعت اشتعال یافت امیر خانرا طلب نموده مخاطبات عنیف كرد و گفت شما مرا در میان قزلباش بدنام كرده كه مذهب تسنن اختیار نموده‌ام و عقیده مردم را بمن فاسد میسازید امیر خان مردانه در مقام جواب درآمده گفت حاشا كه ما را اعتقاد این باشد و بحضرت شاه گمان غلط برده باشیم میگوئیم كه اگر گاهی از نواب اشرف مسامحه در باب مذهب شده باشد بجهت امور ملك و تألیف قلوب مخالفان است اما میرزای مخدوم شریفی پرده از روی كار برداشته نواب اشرف را بدنام كرده صریحا بمردم میگوید كه حضرت شاه میل بمذهب تسنن دارند و با علمای شیعه در باب حقیقت آن مذهب مناقشه مینماید هر گاه حضرت شاه از این حكایات تحاشی مینماید او را متنبه سازد ما را چه گناه است اسمعیل میرزا اردوغدی خلیفه را مخاطب ساخته گفت اینك امیر خان در پس سر تو ایستاده حامی تست چه حكایت داری بگوی او انكار نمود امیر خان عرض كرد كه حضرت شاه چرا سخن ارباب غرض را درباره ما دولتخواهان مسموع میدارند بحقیقت صدق و كذب آن نرسیده مخلصان فدوی را از اهل نفاق میشمارند اسمعیل میرزا گفت اگر مرا لیاقت پادشاهی قزلباش نیست همچنانچه با یكدیگر مواضعه نموده مخمر ساخته‌اید سلطان حسن را از طهران آورده پادشاه كنید امیر خان بی‌دهشت و محابا عرض كرد كه بیست سال كوس هواخواهی و دوستداری نواب اشرف را زده حالا كه بمطلب رسیده‌ایم در برابر آن چه تمتع یافته و مییابیم كه از سلطان حسن كه پادشاهی او در مخیله هیچكس نگذشته چه تمتع توقع داشته باشیم مجملا گفتگو بطول انجامید اردوغدی خلیفه را گرفته در صندوق كردند علیخان بیك داروغه دفترخانه را باغوا و تحریك بابربیك برادرش كه با او عداوت تمام داشت بموافقت و مرافقت اردوغدی خلیفه متهم ساخته محبوس گشت و بامیر خان و مسیب خان تكلو كه تربیت كرده او بودند گفت اگر راست میگوئید خاطر مرا از جانب سلطان حسن جمع كنید ایشان طوعا او كرها سر رضا جنبانیده كوسه- علیقلی تركمان كه از جمله امرا بود با چهل و چهار نفر قورچی بدین امر شنیع نامزد گشتند چنانچه قبل ازین در فوق اشاره بآن شد بطهران رفته نهال خجسته آن چمن آرای دولت را كه در جویبار عزت بالا كشیده بود از پای درآوردند بعد از این قضایا نسبت بامراء تركمان و تكلو اندكی بی‌اعتماد شده طایفه استاجلو را نوازشات نمود و پسران یكان شاهقلی را تربیت كرده چنانچه اشاره بدان شد مرشد قلی سلطانرا حاكم سیستان كرد و ابراهیم سلطان برادرش با بنی اعمام معزز و محترم بودند و محمدی خان تخماق بدستور ایالت چخور سعد داده ابو تراب سلطان را كه میخواست بجای محمد خان
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 217
حاكم چخور سعد سازد ایالت شیروان نامزد فرمود و طایفه استاجلو فی الجمله اطمینان یافته خوف و هراسی كه داشتند زایل شد و در همان ایام اسمعیل میرزا جهت فسخ اعتقاد مردم میرزا مخدوم شریفی را در معرض عتاب و خطاب درآورده گیرانید عوام الناس و اجلاف كه مشاهده اینحال كردند زبان بسفاهت و دشنام او گشاده اوباش نهایت فضیحت [156] و رسوائی بظهور آوردند این معنی مرغوب خلایق افتاده فی الجمله رفع مظنه مردم شد و دیگر از مقوله مذهب حرفی مذكور مجلس او نشد و چون تا غایت زر بنام خود نزده بود و بزر كهنه داد و ستد میشد ضرابیان در تجدید زر و منافع ضرابخانه مبالغه میكردند میرزا در سكه لا اله الا اللّه و محمد رسول اللّه و علی ولی اللّه كه در یك‌
 
نقش سكه درم و دنانیر در عهد دولت شاه اسمعیل ثانی‌
 
طرف نقش میشود تأمل داشت و میگفت درم و دینار در سودا و معاملات بدست یهود و ارامنه و مجوس و هندو و سایر كفار در میآید و عوام در حالت جنابت مس اسم الله كه بمقتضای كلام قدسی انجام لا یمسه الا المطهرون منهی و مذموم است مینمایند متردد خاطر بود كه در عوض آن چه عبارت نقش نماید كه در نظر خلایق ناپسند نیاید روزی در میان مردم گفت كه چون یاران ما را بدنام كرده‌اند در این قضیه نیز خواهند گفت كه غرض از برطرف كردن این عبارت آن بود كه لفظ علیا ولی الله در سكه نباشد بعد از تأمل بسیار در آخر قرار یافت كه در یك طرف سكه این بیت نقش نمایند:
ز مشرق تا بمغرب گر امام است‌علی و آل او ما را تمام است و در یك طرف دیگر اسم او و محل دارالضرب نقش گردد در ساعتی كه مختار او بود سكه كنده وجوه دراهم و دنانیر بدین سكه آرایش یافت و بعد ازین قضایا مرتضی قلیخان پرناك را حاكم مشهد نموده بود مرخص ساخت كه نعش مبارك شاه جنت مكانرا برداشته روانه شود سیصد نفر قورچی تعیین شد كه منزل بمنزل بكشیك آن جنازه مغفرت اندازه را بر دوش كشند و علیقلی خان شاملو را نیز كه حاكم و بیگلر بیكی هرات شده مرخص ساخت كه تا مشهد مقدس خدمت جنازه مینموده باشد و از آنجا روانه هرات كرد و بین الجمهور چنین مشهور گشت كه با او قرار داد كه چون بهرات رسد وجود شریف حضرت اعلی شاهی ظل اللهی را كه در آنوقت هفت ساله بود از لوحه حیات سترده خاطر او را از دغدغه وجود آن دری برج اقبال نیز فارغ سازد و بشیراز نیز كس فرستاد كه غازی بیك ذوالقدر نواب سكندر شأن سلطان محمد میرزا و برادران او را مضبوط نگاه داشته محافظت نماید كه چون ولی سلطان قلخانچی اغلی حاكم شیراز میرسد او را نیز از پای درآورد قرار خاطرش آن شده بود كه از دودمان سلطنت سوای او و شاه شجاع پسرش دیاری نماند و ندانست كه بمقتضای العبد یدبر و الله یقدر تقدیر خالق بر خلاف خلایق است.
هر چه دلت خواست نه آن میشودآنچه خدا خواست چنان میشود در خلال این احوال ستاره ذوذبابه در آسمان در برج قوس مرئی شد كه دنباله آن در وسط- السماء بجانب مغرب كشیده شده بود چون اسمعیل میرزا از علم نجوم وقوفی داشت از مشاهده اینحال دغدغه عظیم پیدا كرده همه روزه منجمانرا طلب داشت و از احكام ذوذبابه و تأثیرات او میپرسید منجمان سخنان مناسب وقت می‌گفتند و او بدلایل نجومی خاطر نشان كرد كه ظهور این حال زوال یكی از پادشاهانست منجمان میگفتند كه چون دنباله آن بجانب مغرب كشیده شده معظم تأثیرش در ولایت روم
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 218
و مغرب زمین خواهد بود اگر چه از سخنان منجمان فی الجمله تسلی یافت اما خاطرش همان دغدغه‌مند بود و فی الواقع دغدغه خاطر او بجای خود بود زیرا كه قواعد نجومی دلالت بر آن میكند كه هر گاه‌
 
ظهور ستاره ذوذبانه‌
 
ذوذبابه دروتد طالع او واقع شود بلاشبهه او را منعدم میسازد اسمعیل میرزا بطالع جوزا متولد شده صاحب طالعش عطارد بود و ذوذبابه كه مرئی گشت دروتد طالع او واقع شده بود و منجمان او را مغلطه داده از دریافت اینمعنی دور می‌انداختند عاقبت مؤثر افتاده بعد از اندك روزی رخت هستی را براحله نیستی بسته عزیمت سفر آخرت نمود تبیین اینحال و شرح این مقال آنست كه اسمعیل میرزا در شب یك شنبه سیزدهم رمضان المبارك باتفاق حسن بیك حلواچی اغلی كه با او كمال تعشق و تعلق میورزید و انیس و جلیس و هم صحبت شبانروزی او بود و چند نفر از مخصوصان از دولتخانه بعزم سیر بیرون آمده تا چهار دانگ شب در كوچه‌ها و محلات سیار بود بعد از آن بدولتخانه آمده در خانه‌های حسن بیك مذكور كه بدولتخانه اتصال داشت و یك در آن از میدان اسب شاهی گشوده میشد بخواب رفت و چشمهایش را كه از مشاهده آرزوهای ناپایدار دنیای غدار بهم نمیآمد بهم نهاده بشاد خواب نیستی شتافت حسن بیك درها را از اندرون بسته در پهلویش خوابیده بود تا چاشتگاه در بسته بود مقربان و اهل خدمت در آنجا جمع شده انتظار می‌كشیدند كه در گشوده شود و هیچ آفریده را قدرت و یارای آن نبود كه بحوالی خوابگاه او تواند رفت چون امتداد زمان خوابیدن و استراحت از حد گذشت [157] میرزا سلمان وزیر و قورچی باشی قریب بظهر بدرخانه بودند از امتداد زمان آن خواب دغدغه ناك شده حكیم ابوالفتح تبریزی مشهور بحكیم كوچك را كه از زمره حكماء بمزید قرب و منزلت اختصاص داشت تكلیف كردند كه تا پشت خوابگاه رفته تفحص حال نماید كه چه قضیه واقع است كه تا حال در خواب مانده‌اند حكیم كوچك جرأت نموده تا خانه كه خوابگاه ایشان بود رفته چون صدائی نشنید جرأت تكلم ننموده بازگشت دیگر باره او را بمبالغه تمام فرستادند كه درین مرتبه بتكلم در آید مشار الیه بپشت درآمده برسم دعا و نیاز تكلم آغاز نهاد و حسن بیك حلواچی اغلی فریاد كرد
 
فوت شاه اسمعیل ثانی‌
 
كه ای حكیم مرا قوت حركت نیست كه در را بگشایم در را از آنطرف بهر طریق كه ممكن است گشاده بیائید كه عجب حالتی پیش آمده بحكیم كوچك واهمه و استیلاء راه یافته بازگشت و همگنان را از صورت حال خبر داد میرزا سلمان با جمعی از مقربان رفته در را گشوده باندرون رفتند و مشاهده نمودند كه اسمعیل میرزا از حركت افتاده اما هنوز رمقی دارد و حسن بیك را اسافل بدن لمس شده حركت ندارد و زبانش لكنت بهمرسانیده همگی متحیر و سراسیمه گشته قورچی باشی را باندرون طلبیده كس بطلب امیر خان و پیره محمد خان و امراء فرستادند همان ساعت اسمعیل میرزا ودیعت حیات بمتقاضی اجل سپرده از هم گذشت حسن- بیك با لكنت زبان بصد تشویش بیان نمود كه شب وقت افطار افیون خالص خورد بمن هم داد و بعد از طعام خوردن كه اراده سیر كوچه‌ها كرد تركیب افیون‌دار خورد اما آنچه بمن داد من نخوردم و در وقت سیر بدر حمامی رسیده حلوا فروشی نشسته بود از حلوا و كلیچه او بسیار تناول نمود چون بمنزل آمدیم گفت صباح نزدیك است فلونیای دیگر میخوریم و میخوابیم چون حقه فلونیای او را كه همیشه سر آنرا من مهر میكردم آوردند علامت مهر ضایع شده بود گفتم سر این حقه بمهر و نشان من نیست اقبالی بسخن من نكرد و فلونیا درآورده خود زیاده از معتاد بكار برد و بمبالغه تمام بمن هم داد اما من
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 219
كمترك خوردم و هر دو خوابیدیم چاشتگاه كه بیدار شدم خود را باین حال دیدم كه مشاهده میكنید و حضرت شاه قوت نطق نداشت اما دست و پائی میزد بعد از لحظه از حركت باز ماند و آمد شد نفسش منقطع شده بود تا آواز حكیم كوچك شنیده فریاد كردم این است حقیقت حال دیگر شما میدانید امیر خان و پیره محمد خان كه آمده مشاهده این حال كردند حیرت بر ایشان غلبه كرد و امیر خان‌
 
در سبب فوت اسمعیل میرزا باختلاف اقوال‌
 
تهدید قتل بحسن بیك حلواچی كرد كه راست بگوهر كس پادشاه ما را مسموم ساخته بیمدد و معاونت تو نیست او در جواب گفت كه من بدولت پادشاه مطاع جمیع قزلباش بودم بعد ازو گمان حیات بخود ندارم و مع ذلك معلوم نیست كه زنده بمانم آنچه بر من ظاهر بود همانست كه گفتم امیر خان در تحقیق و تجسس مبالغه میكرد میرزا سلمان و امراء مانع آمده گفتند كه مبالغه در این امر چه نفع میدهد حالا كه چنین قضیه روی داده باید اول غمخواری دین و دولت كرد حكما احساس سستی از بدن او میكردند و مردم چنین انتقال زدند كه چون نواب پریخان خانم را خفیف و بی‌اعتبار كرده بود او با كنیزان حرم همزبان شده سمی در تركیب فلونیای او تعبیه كرده بوده‌اند و بعضی دیگر می‌گفتند كه او مرض قولنجی داشت كه گاهی حركت میكرد یك مرتبه دیگر طغیان كرده بود و بسرحد هلاك رسانیده اطباء معالجات كردند خلاص شد درین مرتبه چون قوی‌تر بوده معالجی حاضر نبوده بسرحد هلاك رسید بعضی دیگر می‌گفتند كه تراكیب افیون‌دار مكرر خورده و طعام زیادتی كرده و نفخ قوی در معده پیچیده راه نفس مسدود ساخت مجملا تشخیص بر اصلی نیافته كه صورت قضیه بر چه نوع بوده و چون بیگمان امری چنین عجیب غریب روی داد خلایق و عوام الناس در بحر حیرت افتادند اما عقلا و ارباب دانش زبان حال باین مقال میگشودند:
بیت
نداند كسی تا سماك و سمك‌كه فردا چه بازی نماید فلك
از این نیلگون حقه زرنگارچه مهره برون آورد روزگار
ز اسرار گردون كس آگاه نیست‌خرد را برین جایگه راه نیست فی الجمله بعد از وقوع این حال امراء بجهت آنكه فورا این خبر شهرت نیابد فرمودند كه قاپوچیان درگاه میدان اسب را بستند كه خبر بیرون نرود چون میانه اویماقات بتازگی ابواب عناد مفتوح گشته از طایفه تكلو و تركمان نسبت بشاملو و استاجلو بی‌اندامی بسیار بظهور رسیده خونها ریخته شده بود ایشان مغلوب معاندان بودند بعد از سنوخ اینواقعه عظمی بدغدغه آنكه مبادا تیغ كین از نیام انتقام آخته بین الجانبین آتش فتنه و نزاع اشتعال یابد اول میرزا سلمان و خلیل خان افشار كه مرد ریش سفید دولتمند صلاح اندیش بود صلاح دیدند كه امراء عالیشأن بجهت مصلحت دولت ابد بنیان بساط مخالفت را در نور دیده قسم یاد نمایند كه نزاع سابق و لاحق و تعصب اویماق را منظور نساخته با یكدیگر دوست باشند امیر خان كه بزرگ و ریش سفید طایفه تركمان بود بقدم اذعان پیش آمده با پیره محمد خان استاجلو عقد پدر فرزندی بسته قسم خورده همگی امراء بدوستی یكدیگر قسم خورده بعد ازین گفتگوی سلطنت و پادشاهی بمیان آوردند ولی سلطان قلخانچی اغلی ذوالقدر
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 220
حاكم شیراز گفت كه میراث پدر از پسر میباشد شاه شجاع را پادشاه نمائید امراء باو اعتراض كردند كه تو میخواهی وكیل السلطنه و مطاع قزلباش باشی طفل هشتماهه چگونه پادشاهی ایرانرا سزد و چون همگی امراء و اركان دولت حكم نواب پریخان خانم را گردن انقیاد نهاده بودند ولی سلطان بجهت خوش آمد نواب خانم میگفت كه راتق فاتق مهمات سلطنت پریخان خانم خواهد بود و چون دختران مناسب رتبه سلطنت نیستند سكه باسم شاه شجاع زنند كسی اقبالی باین حكایت نكرد امیر خان و پیره محمد خان و خلیل خان و جمیع امراء گفتند كه نواب سكندر شأن سلطان محمد پادشاه فرزند اكبر شاه جنت مكان و والد چند شهزاده كامكار كامران است همانا از دیوان رفیع الاركان تؤتی الملك من تشاء منشور سلطنت و پادشاهی باسم او مرقوم گردیده جمعی از مردم كوتاه اندیش كه دیده بصیرتشان از مشاهده تقدیرات ازلی پوشیده شده بود اظهار نمودند كه او را ضعف باصره هست چگونه از عهده امر خطیر سلطنت كه در انتظام امور لشكر و مملكت از دیدن چاره نیست بیرون میتواند آمد یكی پسر نامدار بپادشاهی باید گزید كافه اعیان قزلباش كه حاضر بودند همگی بالهام ملهم غیبی آواز برآوردند كه پادشاه ما سلطان محمد پادشاه است و پسران او چون هنوز كودك‌اند انشاء الله تعالی چند سال در سایه دولت پدر بزرگوار نشو و نما یافته بمرتبه كمال رسند هر كدام شایسته ولیعهدی باشند بصلاح و تجویز آن حضرت ولیعهد باشد هیچ آفریده را مجال گفتگو نشد و ولی سلطان با نواب سلطان محمد میرزا در شیراز بی‌اندامی بسیار كرده بود دغدغه عظیم داشت و راضی باین معنی نبود اما كسی ملتفت حرف او نشد او نیز حكایتی نتوانست گفت حاضران آواز برآوردند كه دولت دولت سلطان محمد پادشاه است و الله الله كه شیوه مرضیه طایفه قزلباش است كه بهر امری كه مصمم گردند بجهت تیمن و تبرك باین لفظ مبارك متذكر میگردند كشیدند و امراء از آنجا برخاسته بدر حرم سرای نواب خانم آمدند و از رأی صوابنمای علیه استطلاع نموده و حقیقت حال عرض كردند نواب خانم خود را پادشاه تصور نموده قرار داد كه چون سلطان محمد میرزا آید نام شاهی بر او اطلاق شود و نواب خانم راتق فائق امور سلطنت باشد همان لحظه سلطان حسین خان شاملو پدر علیقلی خان سلطان محمود نام وكیل علیقلی خانرا كه بجهت مهمات در اردو مانده بود بجانب هرات بقدغن فرستاد كه خبر فوت اسمعیل میرزا رسانیده اگر قضیه مذمومه دفع شاهزاده نامدار كامكار كه عبارت از حضرت اعلی شاهی ظل اللهی باشد بظهور نیامده باشد خبر نجات رساند و امراء وثیقه در باب پادشاهی آن حضرت نوشته همگی مهر بر آن نهاده مصحوب علیخان بیك موصلوی تركمان كه خالو زاده آن حضرت بود بشیراز فرستاده متعاقب او علی بیك ذوالقدر ولد محمد جان آقا را نیز كه از دولتخواهان نواب سكندر شأن و خصماء ولی سلطان بقدغن فرستادند كه خبر فوت اسمعیل میرزا و جلوس اشرف رساند آخر روز بود كه درگاه میدان اسب را گشوده خبر- رسانان سوار شده وقت افطار بر مردم ظاهر شد كه اسمعیل میرزا ارتحال نموده روز دیگر نواب خانم حكم فرمودند كه از امراء و اعیان هر طبقه خواه بعلت سلطان حیدریت و خواه بهر جهت در حبس و سیاه چال بودند نجات دهند صدر الدین خان ولد معصوم بیك كمونه و جمعی كثیر از هر طبقه محبوس بود سوای حسین بیك یوزباشی كه چند روز قبل از آن در سیاه چال بمرض اسهال فوت شده بود بیرون آوردند میرزا مخدوم شریفی بیمن مرحمت نواب خانم كه بوالده او شفقتی داشت طردا للباب خلاص شده اما مجال توقف در ایران محال دانسته بقصد زیارت عتبات عالیات روانه بغداد شد و از جانب پادشاه روم تربیت یافته چند سال اقضی القضات مكه معظمه گشت و موافق مذهب
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 221
خفی حكم میكرد و بالاخره بقضای مبرم اجل گرفتار آمده در مكه شریفه ودیعت حیات بمتقاضی اجل سپرد اما از جمعی كثیر استماع شد كه در وقت ارتحال وصیت نموده كه مرا موافق مذهب امامیه تغسیل و تكفیل نمایند كه من اثنی عشری‌ام و درین مدت بمحض [159] امور دنیا و جاه طلبی ارتكاب بعضی امور ناصواب نمودم و این معنی مینماید العلم عند الله و هو عالم بحقایق الامور چون اكثر مردم بجهت سوء اعمال اسمعیل میرزا آزرده بودند زیاده پریشانی بخاطرها راه نیافت و هیچگونه فترتی واقع نشد هر كس از اهل خدمت و آقایان بیوتات و مقربان اراده رفتن شیراز و قصد خدمت پادشاه مینمودند بخدمت امراء آمده اجازه میخواستند و ایشان بخدمت خانم عرض مینمودند و رخصت یافته روان میشدند و كسی بیرخصت نواب خانم و امراء قدرت رفتن نداشت.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 222
 
ذكر جلوس نواب سلطان محمد پادشاه خدابنده و تمكن او بر سریر سلطنت و فرمانروائی ایران و قضایائی كه در ایام دولت او در هر سال روی داد
 
اشاره
 
سابقا مرقوم كلك بیان گشت كه اسمعیل میرزا غازی بیك نام قورچی ذوالقدر را فرستاده بود كه نواب سكندر شأن و پسران او را مضبوط نگاه داشته نگذارد كه هیچ آفریده با ایشان ملاقات نماید و قورچی مزبور ناهمواری بسیار بانواب میرزا نموده بود در وقتی كه قضیه فوت اسمعیل میرزا وقوع یافته امراء عظام علیخان بیك موصلوی تركمان و علی بیك ذوالقدر را روانه شیراز نمودند اسكندر بیك شاملو كه از میرزاده‌های آن طبقه بود پیشتر از علی بیك و علیخان بیك بیرخصت روانه شیراز شده شب و روز قطع مسافت نموده مانند فلك الافلاك لحظه از حركت نیاسوده دو روز پیشتر از علی بیك بشیراز رسید راكب و مركوب غرق عرق بدر دولت سرای نواب سكندر شأن شتافته مژده داد كه اسمعیل میرزا از عالم رفت و حق بمركز خود قرار گرفت غازی بیك در آن ساعت حاضر نبود خدمه نواب سكندر شأن سراسیمه بحرم دویده خبر میدهند كه قورچی آمده چنین مژده میدهد نواب میرزا از علو همت و قطع نظر از تعلقات دنیا یا بمصلحت وقت عمل نموده اصلا متوجه خبر نمیشوند و بخاطر انور میرسد كه مبادا اسمعیل میرزا در مقام آزمایش و امتحان شده عمدا كس فرستاده باشد و خواهد خاطر نشان خود نماید كه آیا آن حضرت خیال سلطنت در خاطر دارد یا نه؟ مجملا غازی بیك ذوالقدر فی الفور حاضر شده باسكندر بیك تكلم آغاز نهاد و او را تهدید بقتل كرد اسكندر- بیك گفته بود كه چه جای تعجب است دنیا بمحمد رسول اللّه نماند باسمعیل میرزا هم نمانده باشد صدق و كذب من سه روز دیگر ظاهر میشود اگر خلاف گفته باشم بعد از سه روز هر سیاست كه خاطر خواه تو باشد نسبت بمن بجای آر مجملا از این خبر شورش و غوغای عظیم در شهر افتاد خلائق بدر دولت سرا هجوم كردند نواب سكندر شأن بغازی بیك خطاب فرمودند كه گویا این مردك مصروع شده نمیداند كه چه میگوید او را گرفته محبوس ساز كه اگر متواتر خبر جزم آمد حكم الهی را چاره نیست و الا او را بسیاست هر چه تمامتر بجزا و سزا رسانی اگر چه غازی بیك جرأت آن ننمود اما جمعی از اهل شیراز و ذوالقدران كه اظهار شعف نموده بودند تهدیدات میكرد و هر ساعت از او خبر میرسید و او همان جواب میگفت و در آنروز خبری نیامد غازی بیك فی الجمله اطمینان یافته روز دویم آخر روز بود كه علی بیك آمده خبر تحقیق آورد و بشرف پای بوس مشرف شد و جمعی كثیر از ذوالقدران شهر كه با علی بیك متفق و با ولی سلطان عداوت داشتند همان لحظه حاضر شدند و تهنیت جلوس و مباركبادی گفتند اسكندر بیك برتبه امارت سرافراز شده لقب خوش خبر خانی یافت و ذوالقدران در حال صوفیگری زبان تشنیع بغازی بیك دراز كردند نواب سكندر شأن فرمودند كه هر چند ازو آزار بسیار در خاطر است اما بشكرانه این عنایت الهی از او عفو مینمائیم چون مرد ضابط كار آمدنی است و بامر و اشاره
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 223
پادشاه خود با ما چنین سلوك كرد قابل تربیت است و بالجمله منصب ایشیك آقاسی گری باو داده چند روز در ملازمت بود بعد از آن نواب مهد علیا كه از اطوار ناهنجار و سخنان بی‌ادبانه او بغایت آزرده خاطر بود تاب نیاورده او را گیرانیدند و بفضیحت تمام بقلعه اصطخر فرستادند و در آن قلعه از اوج حیات بحضیض ممات افتاده محبوس مطموره خاك گشت روز دیگر جمیع سادات و اكابر و اعیان شیراز و ریش سفیدان ذوالقدر بر در كریاس گردون اساس جمع شده بشرف پای بوس مشرف شدند علی بیك بایالت شیراز و لقب خانی سرافراز شده از سادات عظام [160] شاه مظفر الدین انجو كه دولتخواه میرزا بود منصب قضای عسكر یافت میرزا احمد كفرانی وزیر و متصدی خاصه شریفه شیراز كه در این چند سال خصوصا ایام اسمعیل میرزا خدمات شایسته بتقدیم رسانیده بود منصب عالی نظارت سركار خاصه شریفه یافت و چون سركار عالی نواب اشرف بیسامان شده بود علیخان مذكور و جناب میرزا احمد كفرانی ناظر ضروریات سركار شاهی را از سركار خود و طایفه ذوالقدر و وجوهات دیوانی مملكت سامان نمودند و همه روزه جوق جوق از یوزباشیان و ایشیك آقاسیان و اهل خدمت و ترك و تاجیك از دارالسلطنه قزوین میرسیدند و نوازش مییافتند میر قوام الدین حسین مستوفی شیراز كه در وقت نزاع ولی- سلطان و آقایان ذوالقدر با ایشان متفق شده بود بدینجهت ولی سلطان در قزوین شكایت او باسمعیل میرزا كرده او را گرفته در صندوق مقید و محبوس بود استخلاص یافته بشیراز آمد بوزارت نواب خورشید احتجاب مهد علیا فخر النسا بیگم حرم محترم نواب سكندر شأن سرافراز گشت و نواب مهد علیا مؤسس مرتب امور دولت گشته هیچ مهمی بی‌امر و اشاره علیه او فیصل نمییافت و نواب سكندر شأن مراعات خاطر شریفه او بسیار میكرد و نواب مهد علیا اراده استخلاص خان احمد خان والی گیلان كه در قلعه اصطخر محبوس و با نواب مهد علیا قرابت قریبه داشت نمود نواب سكندر شأن بر حسب اراده رضای خاطر شریفه نواب مهد علیا خان احمد را از قلعه بیرون آورده و تعظیم و تكریم بسیار كرده بایالت و دارائی گیلان وعده داد همچنین شاهرخ بیك تاتی اغلی ذوالقدر را كه شاه جنت مكان باولیاء اسمعیل میرزا گرفته بود در قلعه محبوس بود اسمعیل میرزا در ایام دولت خود وكالت خود و وكالت دیوان اعلی را نامزد او نموده همه روزه وعده بیرون آوردن او میداد و از قوت بفعل نمیآورد نواب سكندر شأن بیرون آورده برتبه ایالت و خانی تفویض منصب والای مهرداری رفعت آسمانی بخشیدند درین اثناء میرزا سلمان وزیر ورود سعادت نموده اول بمنزل علیقلی خان رفت و باو توسل جست بوسیله او و جناب میرزا احمد ناظر كه با او طریقه دوستی داشت بشرف پای- بوس اشرف و سجده نواب مهد علیا مشرف شد و در طی عرض حكایات و اخبار قزوین و اطوار نواب پریخان خانم و اطاعت و انقیاد امراء سخنان دولتخواهانه معروض داشت و تربیت یافته در همان مجلس پابوس وزارت دیوان اعلی كرده بدستور وزیر و اعتماد الدوله شد. اما سوانح حالات قزوین آنكه نواب پریخان خانم بدولت و اقبال بر مسند كامرانی تكیه زده جمیع مهمات سلطنت را متكفل شد و امراء عالیشأن سر بر طوق فرمان نهاده همه روزه بعتبه علیه عالیه او جمع شده قرار دادند كه از هر اویماق یك كس ریش سفید و معتمد علیه بوده مردم آنطایفه از صوابدید او تجاوز نكنند از طایفه تركمان امیر خان و از استاجلو پیره محمد خان و از شاملو سلطان حسینخان نواده دورمیش خان و از تكلو مسیب خان شرف الدین اغلی و از افشار قلی بیك قورچی باشی و از ذوالقدر مهردار دیوان اعلی و قس علی هذا از جمیع اویماقات ریش سفیدان تعیین یافته مهمات ضروری را برسالت شمخال سلطان چركس خالوی نواب خانم بعرض میرسانید و بدانچه حكم میشد عمل مینمودند و مقرر شد كه سوای
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 224
جمعی كه حسب الامر علیه روانه شیراز شده‌اند دیگر كسی بیرخصت نرود كه چون موكب نصرت قرین شاهی بحوالی قزوین رسید همگی امراء عظام در ملازمت هودج خانم باستقبال شتافته سعادت زمین بوس حاصل نمایند بعد از چند روز میرزا سلمان چون زیاده اعتمادی بجانب خانم و شمخال نداشت صلاح كار خود در آن دید كه از قزوین خود را بیرون انداخته بركاب اقدس همایون اعلی رساند امیر خانرا بچرب زبانی راضی كرده خود پس پنجره حرم رفته بوسیله محرمان حریم عز و جلال بعرض علیه رسانید كه مناسب دولت این است كه این بنده اخلاص گزین بسرعت و استعجال بشیراز رفته در ركاب اشرف باشم كه مبادا مردم بیگانه در مزاج اشرف دخل نموده میانه برادر عالیشأن و خواهر مهربان افساد نمایند نواب خانم هر چند احتمال نمیداد كه خلاف رضای او در مخیله شاه و سپاه گذرد اما سخنان او را كه بر تقدیر راستی در میزان خرد سنجیده مینمود اذعان نموده رخصت داد میرزا سلمان همان لحظه از حرم بیرون آمده راه شیراز پیش گرفت و از طریق غیر معهود روانه شد روز دیگر كه امراء از مرخص شدن میرزا سلمان و رفتن او كه مرضی طبع ایشان نبود واقف شدند شمخال سلطان اراده نمود كه كس فرستاده باز [161] گرداند امیر خان مانع شد و او شب و روز از حركت نیاسوده هنوز موكب همایون شاهی از شیراز حركت نكرده بود كه بشیراز رسیده چنانچه مرقوم كلك وقایع نگار گردید بشرف ملازمت مشرف شد ملاحظه نمود كه نواب مریم شأن مهد علیا حرم نواب سكندر شأن صاحب اختیار مطلق است مصلحت اندیشی كه ارباب دولت و طالبان جاه و حشمت را از آن چاره نیست كرده بجهت جذب قلوب ایشان حقایق حالات قزوین و شمه از عظمت و اقتدار نواب خانم و اطاعت و انقیادی كه امراء و اعیان قزلباش او را مینمایند حسب الواقع بعرض رسانید و از اقوال ناقلان و اقتضای عقول صاحب خردان خاطر نشان نواب سكندر شأن و مهد علیا شد كه مادام كه نواب خانم بانوی دولتخانه و راتق فاتق مهمات سلطنت باشد نواب اشرف را جز نامی از پادشاهی نخواهد بود و نواب مهد علیا در سلك سایر اهل حرم منتظم خواهد بود صلاح دولت خود را در آن دیدند كه نواب خانم را بی‌اختیار سازند و این اراده در خاطر شریفشان تصمیم یافته بفكر و اندیشه كار او پرداختند و هر كس از قزوین میآمد و احوال او میپرسیدند مؤید اقوال ایشان بظهور میرسید مجملا دفع نواب خانم در ضمیر انور نواب سكندر شأن و مهد علیا رسوخ یافته، چه از مكر و كیدی كه در باب اسمعیل میرزا باو اسناد شده بود اندیشه‌مند بودند فی الواقع جای آن بود و میرزا سلمان متكفل مهمات سلطنت گشته روز بروز نوازش و تربیت مییافت مجملا قریب بیكماه در شیراز توقف نموده از آنجا عنان عزیمت بصوب دار السلطنه اصفهان معطوف داشتند و بدان بلده جنت نشان رسیده اصفهانیان پیشكش و پای انداز لایق كشیده و خدمات مستحسنه بجای آوردند و دار السلطنه مذكور بنواب جهانبانی سلطان حمزه میرزا اختصاص یافته داروغگی آن از جانب نواب شاهزادگی بامیر حسینخان مازندرانی برادر زاده نواب مهد علیا تفویض یافت و از آنجا روانه شده سه روز در بلده كاشان اقامت نمودند و از كاشان متوجه بلدة المؤمنین قم گشته در آن مدینه طیبه بملاقات شریفه نواب خورشید احتجاب سلطانم والده ماجده نواب سكندر شأن فایز گردیدند نواب مشار الیه اگر چه از فوت فرزند رشید نامدار اسمعیل میرزا و واقعه نازله گرامی سلطانحسن میرزا صاحب تعزیه و اندوهناك بود اما از دیدار گرامی نواب سكندر شأن كه پسر بزرگترش بود و قرنی بود كه فیما بین مساعدت و دوری روی داده دل بمفارقت ایشان نهاده و نبیره‌های گرامی روشنائی دیده بینا حاصل كرده محنت و اندوهش به بهجت و سرور مبدل
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 225
گردید حسینقلی سلطان ایشك آقاسی باشی شاملو با بعضی از بیوتات و یراق و اسباب پادشاهی كه استقبال آورده بودند و جمعی از مقربان بساط عزت درین منزل وارد گشته بسعادت زمین بوسی فایز شدند در دار السلطنه قزوین از اخبار واردین بمسامع امراء عظام رسید كه اقتدار نواب خانم و جمعیت و اتفاق ایشان در آنجا پسندیده خاطر اشرف مهد علیا نیست امیر خان و پیره محمد خان و خلیل خان و قورچی باشی و سایر امراء و خوانین عالیشأن هر یك پسران و اقوام و اعیان اویماق خود را رخصت گونه حاصل كرده باستقبال فرستادند رفته رفته كار بجائی رسید كه امراء و اعیان بیرخصت نواب خانم مقید برفاقت یكدیگر نشده متوجه استقبال میشدند و چند روز كه در بلده قم توقف واقع شد اكثر امراء و اعیان بملازمت رسیدند و وكلای نواب پریخان خانم نیز استشمام رایحه بی‌التفاتی نموده شمخال سلطان و اتباع او اندكی پریشان خاطر گشتند مجملا رایت منصوره پادشاهی از بلدة المؤمنین قم بمقر سلطنت در حركت آمده چون از ساوه گذشته بخشكرود رسیدند امیر خان و پیره محمد خان و خلیل خان و قورچی باشی و محمدی خان تخماق و جمعی كه در قزوین مانده مقرر چنین بود كه در موكب علیه نواب خانم و هودج اقبال او باستقبال روند صلاح دولت در آن دانستند كه از ملازمت نواب خانم تخلف جسته هر كدام با اتباع و مردم خود متوجه استقبال شوند بعضی رخصت حاصل كرده بعضی بیرخصت روانه شده در حوالی خشكرود بسعادت ملازمت فایز گشتند و خبر رسید كه شمخال سلطان با جماعت چراكسه و اتباع خانم با اسلحه و یراق جنگ در در خانه نواب خانم جمعیت نموده سودای شورش و فساد در سر دارند در حوالی دار السلطنه قزوین امیر اصلان خان ارشلو افشار را كه یكی از غلاة اسمعیل میرزائیان بود فرموده دفع شمخال سلطان را در عهده او نمودند و او متقبل این خدمت شد و رقم اشرف باسم شمخال سلطان بالقاب مناسب غرا اصدار یافت مضمون آنكه ما ایالت و دارائی ولایت شكی را كه در زمان شاه [162] جنت مكان چند سال الكای او بود و همیشه آرزوی آن داشت باو شفقت فرموده‌ایم چون ساعت خوب است با مردم خود نقل مكان نموده از شهر بیرون رود و اردوی خود را در بیرون شهر گذاشته چون بدولتخانه نزول اجلال فرمائیم سبای آمده بپای بوس مشرف شود و روانه گردد امیر اصلان خان كه با شمخال سلطان دوست و یكدل بود بشهر آمده رقم اشرف را آورد و تكلیف سوار شدن او كرد شمخال سلطان اگر چه دانست كه این معنی از روی شفقت بفعل نیامده چون قرار نوع دیگر بخود نمیداد برفتن شكی و خود را بگوشه كشیدن مبتهج و مسرور گشته طوعا او كرها باتفاق امیر اصلان خان سوار شده بموضع شنتن كه یك فرسخی شهر است رفته فرود آمد روز دیگر كه غره ماه ذی الحجة الحرام بود موكب همایون پادشاهی در بیره صوفیان كه یك فرسخی قزوین است نزول اجلال نموده نواب پریخان خانم در هودج زرنگار قبه مرصع قرار گرفته قورچیان حرم و ملازمان خاصه نواب مشار الیها قریب بچهارصد پانصد نفر پیاده محفه را بر دوش برداشته باردوی معلی آورده چون بحریم حرم درآوردند خواجه سرایان بمراسم خدمت پرداختند در حرم ملاقات برادر ارجمند كامكار و شاهزاده‌های نامدار وقوع یافته از جانبین بعد از مراسم تعزیه شاه جنت مكان و برادران و شكایت اسماعیل میرزا و اظوار ناپسند او و دلیری كه در قطع صله رحم نمود بمیان آوردند از بعضی خواجه سرایان مسموع شد كه نواب مهد علیا را از روی ادب بدستبوس نواب خانم فایز گشته نواب خانم از عالم عجب و غرور كم خردی نواب مهد علیا را زیاده وقعی ننهاده بود بالجمله در روز سه شنبه سیم شهر ذی الحجة الحرام كه یازده ماه از سال اودئیل گذشته مولانا افضل منجم قزوینی ساعت اختیار نموده نواب سكندر شأن و شاهزاده عالی مكان همعنان قاید اقبال از آن منزل سوار شده متوجه شهر و
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 226
دولتخانه مباركه شدند خلایق و عوام الناس گروه گروه و فوج فوج باستقبال شتافته از بیره صوفیان تا در دولتخانه همایون جوق جوق و صف صف ایستاده لوازم دعا و ثنا بتقدیم میرساندند نواب سكندر شأن در كمال مسرت و شادمانی و استعلا بر معارج دولت و كامرانی داخل دولتخانه همایون شده آفتاب مثال بر چهار بالش عزت و اقبال تكیه زدند و بنات مكرمه و زوجات مطهره شاه جنت مكان و سایر خدمه حرم بشرف پای بوس مشرف شدند.
اما احوال نواب خانم آنكه در وقتی كه نواب سكندر شأن متوجه دولتخانه مباركه میشدند حكم شد كه خلیل خان افشار كه در زمان شاه جنت مكان ایامی لله جناب خانم بود او را بمنزل خود برد كه من بعد در منزل او باشد بعد از سواری نواب سكندر شأن و نواب جهانبانی قورچیان عظام بدستور محفه آن پرده نشین سرادق سلطنت را بر دوش گرفته نواب مهد علیا و مخدرات استار سلطنت سواره از عقب محفه در حركت آمدند چون بدر دولتخانه مباركه رسیدند از كثرت و ازدحام كه از شهر به- استقبال آمده بودند راه تردد مسدود بود قورچیان و ملازمان نواب خانم بر حسب اشاره علیه هودج را بجانب خانه نواب خانم بردند كه باتفاق مخدرات دودمان سلطنت از راه خانه خود داخل باغچه حرم كردند چون بدرخانه نواب مشار الیها رسیدند ملازمان خلیل خان هجوم نموده محفه را بجانب خانه‌
 
كشته شدن شمخال سلطان‌
 
كشته شدن نواب پریخان خانم بخبه‌
 
كشته شدن شاه شجاع‌
 
خلیل خان بردند و ملازمان خاصه نواب خانم در اول حال از رفتن ابا نموده نمی‌دانستند كه صورت حال چیست تا آنكه مردم خلیل خان صریحا گفتند كه حكم قضا مضای پادشاهی بر این جمله بنفاذ پیوسته نواب خانم در اندرون محفه از كشاكش هودج كشان بر صورت حال اطلاع یافته رضا بقضای الهی داد و بامری كه هرگز در مخیله‌اش نمیگذشت دل نهاد مجملا نواب خانم را بخانه خلیل خان بردند و هم آن روز اصلان را حكم شد كه بموضع شنتن رفته شمخال سلطان را بقتل آورد مشار الیه با جمعی كثیر ببهانه آنكه بمشایعت و خیرباد بموضع شنتن رفته در حین ملاقات چند نفر از جماعت افشار شمشیر در او نهاد و بقتل آوردند چراكسه اصلا قدرت دست و پا زدن نیافتند و امیر اصلانخان سر او را بدرگاه والا آورده رتبه خانی و نوازش و تربیت یافت و در همانشب چند نفر از ملازمان خلیل خان حسب الامر نواب خانم را بخبه هلاك كردند و جمیع اموال و اسباب سركار خانم باعتقاد مردم تخمینا ده هزار تومان میشد در ازاء این خدمت بانعام خلیل خان مقرر شد شاه شجاع پسر اسمعیل میرزا كه هنوز یكساله نشده بود راه عدم پیمود ولی سلطان قلخانچی اغلی را نیز گرفته بدست [163] ذوالقدران شیراز كه معاندان او بودند دادند و او بجزا و سزا رسید چون این قضایا بوقوع پیوست نواب مریم شأن مهد علیا در كمال عظمت و استقلال متكفل مهام سلطنت و پادشاهی شد هیچ مهمی بیعرض و اشاره علیه فیصل نمییافت و نواب جهانبانی بمنصب وكالت دیوان اعلی منصوب گشته مقرر شد كه در ضمن احكام و مناشیر پادشاهی بر بالای مهر وزیر مهر زند و حسین بیك ولد خواجه شجاع الدین شیرازی كه خالوی علیقلی خان شاملو بود و خانی جان خانم همشیره او در خدمت نواب مهد علیا و شاهزاده نامدار اعتبار تمام داشت بوزارت نواب جهانبانی سربلندی یافت مهر وكالت را باو سپردند و ملا افضل منجم قزوینی كه سمت خانه خواهی نواب مهد علیا داشت كمال اعتبار و اقتدار یافته مهم كلانتری و معاملات دیوانی قزوین باو متعلق گشت و میرزا سلمان من حیث الاستقلال ركن السلطنه و اعتماد الدوله گشته شروع در فیصل مهمات ممالك نمود و منصب عالی صدارت بمرحمت پناه میر شمس الدین محمد خبیصی
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 227
كرمانی كه سید فاضل نیكو اخلاق بزرگ منش درویش نهاد بود مفوض گشت سبب صدارت مشار الیه آنكه در وقتیكه نواب سكندر شأن از هرات متوجه شیراز بودند در قصبه خبیص حضرت میر بملازمت رسیده خدمات مرغوب بتقدیم رسانیده و فضایل و كمالات حضرت میر و صحبت او نواب سكندر شأن را خوش آمده باو تعهد نموده كه حقیقت اهلیت و استعداد او را بعرض شاه جنت مكان رسانیده التماس نماید كه او را بمنصب صدارت عظمی سربلندی دهد از قوت بفعل نیامد در اینوقت كه رقم سلطنت و فرمانروائی بذات اشرف تعلق گرفت از كمال وفا و وفاق و عواطف و اشفاق شاهانه سیادت پناه مشار الیه را بدین پایه والا ارجمندی بخشید از دار الملك شیراز حكم همایون بطلب مشار الیه عز اصدار یافت و حضرت میر در كمال عزت و اعتبار بپایه سریر اعلی شتافت و من حیث الاستقلال بامر صدارت پرداخت و ممالك محروسه را بامراء عظام طوایف قزلباش قسمت فرموده امیر خان موصلو بایالت دار السلطنه تبریز منصوب گشته اسمعیل سلطان و شاهقلی سلطان برادر امیر خان و سلطان مراد خان ولد او و ابراهیم سلطان پیاده تركمان حسب الصلاح امیر خان برتبه امارت سرافراز گشته در آذربایجان الكاء داده شد و امیر الامرائی چخور سعد بدستور شاه جنت مكان بمحمدی خان تخماق استاجلو قرار گرفت و امیر الامرائی قراباغ كه اسمعیل میرزا بامام قلیخان قاجار داده بود بدستور باو تفویض یافت و امیر الامرائی و دارائی شیروان بارس خان روملو متعلق گشته اردوغدی خلیفه تكلو و چند نفر از امراء روملو و غیرهم را در شیروان الكاء دادند و ولیخان تكلو بایالت بندان سربلند گشته روانه آنصوب شد و از امراء استاجلو مرشد قلی خان یكانرا در تاجر و بغضی محال خراسان و ابراهیم خان برادرش را در اسفرائین الكا داده ترشیز را بمحمود خان صوفی اغلی و خاف را بولیخان چرخچی باشی عنایت فرمودند و خبوشان و بعضی محال خراسان ببوداق خان چكنی تفویض یافته ابوالفتح خان ولد اغزیوار خان شاملو و خوش خبر خان در كوسویه و غوریان الكا دادند دار الامان كرمان بولیخان افشار قوم قورچی باشی تفویض یافته كوه گیلویه به دستور بخلیل خان افشار تعلق گرفت و محال عراق اكثر بامراء درگاه معلی قسمت شده و كاشان بمحمد خان موصلو قوم امیر خان كه از امراء دولت قاهره بود شفقت شد و دار السلطنه قزوین بسلطانحسینخان شاملو متعلق گشت و الكای قم بدستور سابق بحیدر سلطان جابوق تركمان و ساوه بابوالمعصوم سلطان ترخان تركمان مرحمت شد و الكاء ری بمسیب خان تكلو و خوار و سمنان بشاهقلی سلطان بیت اغلی ذوالقدر و ساوجبلاغ و جوشقان و بعضی از اعراب بشاهرخ خان مهردار و طارم و خلخال و بعضی محال به پیره محمد خان مقرر شد و مملكت فارس بامراء ذوالقدر تقسیم رفت و استرآباد بمحمد خان حاجیلر ذوالقدر عمزاده ابراهیم خان شفقت شد و همچنین هر یك از امراء هر طایفه را الكای مناسب حال داده روانه فرمودند و خان احمد گیلانی بر حسب وعده كه فرموده بودند بایالت و دارائی گیلان بیه پیش و لقب ارجمند اخوت سرافراز و بشرف مصاهرت این دودمان ممتاز گشته از بنات مكرمه شاه جنت مكان مریم سلطان بیگم بعقد ازدواج او درآمده در دار السلطنه قزوین بآئین شایسته عروسی واقع شد و خان- احمد مذكور كامیاب دولت مبتهج و مسرور روانه گیلان گردید و عیسی خان گرجی ولد لوند خان و همایون خان ولد لوارصاب كه هر دو در قلعه الموت محبوس بودند [164] و اسمعیل میرزا بیرون آورده بود صبیه سام میرزای برادر شاه جنت مكان را بعیسی خان داده بایالت شكی فرستادند و همایون خان بشرف اسلام مشرف شده بسلطان محمود خان موسوم گشته او نیز بر حسب كلام انما المؤمنون اخوة لقب ارجمند برادری یافت و قرین اعزاز و احترام روانه گرجستان و متصرف الكای موروثی گردید و سادات عظام و اكابر و اشراف ممالك خواه بعضی كه از زمان شاه جنت مكان در اردو
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 228
مانده بودند و خواه جمعی كه در زمان اسمعیل میرزا در پایه سریر اعلی مجتمع گشته بودند هر گونه مطلب و مدعائی كه داشتند بانجاح مقرون گشته فراخور حال مناصب مناسب یافته با خلعت فاخره شاهی رخصت انصراف یافتند از آن جمله مرتضی ممالك اسلام میر میران یزدی سیورغالات مجدد ارزانی داشته سلطان بیگم صبیه اسمعیل میرزا كه خواهر زاده او بود بشاه خلیل اللّه پسر كهتر و خانش خانم صبیه شاه جنت مكان را بشاه نعمت اللّه پسر بزرگ او عقد بسته معزز و محترم روانه دارالعباده یزد گردید او نیز لقب ارجمند برادری یافت.
القصه چون نواب سكندر شأن دست دریانوال ببذل و احسان گشاده و ابواب خزاین گشوده داد و دهش بسرحد اسراف رسانید اركان دولت و میرزا سلمان وزیر جهت جذب قلوب الناس و طمع مال دست از مال بازداشته جمیع امراء عظام كه بممالك فرستادند از خزانه عامره مدد خرج و مواجب یكساله و دو ساله كه خلاف متوقع ایشان بود دادند چنانچه بامیر خان و اتباع او هفت هزار تومان داده شد سایر امراء علی هذا القیاس قچاچی خانه خاصه شریفه شاه جنت مكان كه از ابواب خلعتی مملو و سالها اندوخته بحر و كان بود صرف خلعت امراء و ارباب مناصب و عمال و كلانتران و اشراف ممالك شد و نواب سكندر شأن هیچ روزی نبود كه ده بیست خلعت بمردم مجهول نمیداد قورچیان عظام را كه اكثر ده ساله بلكه بیشتر مواجب نیافته بودند حكم شد كه مواجب سنوات دهند همه روزه زر نقد از خزانه عامره صندوق صندوق آورده دامن دامن بقورچیان میدادند كه ابراء ذمه شاه جنت مكان حاصل شود ابواب منافع بر ارباب مناصب دیوان گشوده گشت و شیوه ارتشاء رواج گرفت طوایف قزلباش بحمایت ریش سفیدان اویماقات اراده‌های مخالف پیش گرفته وزراء و اركان دولت را برشوه تسلی ساخته آنچه اراده میكردند از پیش میبردند امراء مجدد برای هر اویماقی تعیین شده چون الكاء و مملكت تقسیم یافته بود مواجب از خزانه عامره میدادند و متعصبان هر اویماق سر بشورش و فساد برداشته درین مقام آمدند كه بر اضداد پیشی گرفته لوای استقلال برافرازند مجملا طوایف قزلباش انجاح مطالب خود را پیشنهاد همت ساخته صلاح دین و دولت را كمتر منظور میداشتند تا آنكه در اندك وقتی خزاین معموره از نقود و اجناس خالی و هباء منثورا گردید خاك فیروزه كه در عرض پنجاه سال از معدن جمع شده بود بباد دستی با خاك برابر گشت و از خودسری و خود رائی كار آنقوم وفاكیش از وفاد وفاق بنفاق و شقاق مبدل گشت دو هوائی در میانه لشكر شیوع یافت اخبار اختلاف و اختلال احوال و عدم انضباط مهام قزلباش اشتهار یافت بدین جهت خللهای فاحش در دولت پدید آمد پادشاهان عصر و مخالفان كه در آرزوی چنین روزی بودند فرصت غنیمت شمرده شرقا و غربا طمع در ممالك عجم كردند سلطان- مراد طمع در ممالك آذربایجان و شیروان كرد و گردنكشان اطراف كه سالها سر در چنبر اطاعت داشتند دم از استقلال و استبداد زده دست تطاول و تعدی بر ممالك دراز كردند چنانچه تفصیل آنها هر یك در محل خود رقمزده كلك بیان خواهد گشت انشا اللّه تعالی.
ذكر آمدن جلال خان اوزبك بخراسان و بقتل آمدن او بسعی مرتضی قلی خان تركمان‌
 
چون در زمانه اسمعیل میرزا آوازه قتل شاهزادگان و قلع و قمع بنیان دودمان سلطنت باطراف و جوانب رسیده خاطر نشان دور و نزدیك شده بود كه از اولاد عظام خاقان علیین آشیان ابوالبقاء شاه اسمعیل تاریخ عالم‌آرای عباسی ج‌1 229 ذكر آمدن جلال خان اوزبك بخراسان و بقتل آمدن او بسعی مرتضی قلی خان تركمان ….. ص : 228
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 229
بهادر خان اسكنه اللّه تعالی فی فرادیس الجنان بغیر از اسمعیل میرزا و پسر یكساله او كسی نمانده بعد از سنوح واقعه اسمعیل میرزا مخالفان از اطراف بمظنه آنكه اساس سلطنت این دودمان انهدام پذیرفته و احوال قزلباش [165] اختلال یافته پای از اندازه بیرون نهاده شروع در دست درازی كردند از آن جمله جلال خان ولد دین محمد خان كه بعد از فوت ابو المحمد خان از سایر سلاطین اور گنج بمزید شجاعت و دلاوری امتیاز داشت با گروه انبوه از اوزبكیه نایمان كه قریب بشش هفتهزار بودند از نسا و ابیورد و آن حدود بقصد یغما و تخریب خراسان بیرون آمده بحدود مشهد مقدس آمد و چون هیچكس از امراء عظام بخصوصه تاب مقاومت او نداشتند در قلعه‌های خود خزیده منتظر بودند كه هر یك از بیگلر بیگیان متصدی حرب او شوند بر سر او جمعیت نموده بمدافعه قیام نمایند جلال خان در آن حوالی تاخت و غارت بسیار كرده بولایت جام رفت و آن ولایت را نیز از مواشی و اغنام پرداخته اراده داشت كه از راه سرخس بازگردد و غنایم بیشمار كه از خراسان فراهم آورده بود بولایت خود رساند مرتضی قلیخان پرناك بیگلر بیگی مشهد مقدس كس باطراف و جوانب فرستاده امرائی كه بكومك او مأمور بودند اخبار كرده لشكر طلب داشت و چون شنید كه جلال خان مقید بتسخیر ولایت نشده بتاخت و غارت اكتفا كرد و اراده بازگشتن دارد مقید برسیدن كومك و جمعیت نشده با معدودی از ملازمان خود و امراء قورچیان كه در مشهد مقدس حاضر بودند از مشهد بیرون آمده متعاقب او بولایت جام آمد و جمعی دیگر از امراء و مردم آن حدود باو پیوستند و كمابیش سه هزار نفر جمع آمدند جلال خان در عشقباد جام از آمدن مرتضی قلیخان و لشكر قزلباش خبردار گشته عنان از رفتن بازكشید بعضی از اتالیقان و ریش سفیدان كاردیده اوزبك صلاح دیده بودند كه چون بقصد یغما آمده‌ایم در مقام محاربه نشده اموال غارتی را بمأمنی رسانیم جلال خان از غایت عجب و غرور حسابی از لشكر قزلباش نگرفته توقف نموده آماده رزم و پیكار گشت تقارب فئتین بتلاقی انجامیده از جانبین صفوف رزم آراسته گردید و نفیر كره‌نای در گوش گردون پیچیده دلیران طرفین پای در معركه كارزار نهادند و از هنگام زوال تا غروب آفتاب بحرب و قتال اشتغال نموده از جانبین داد جلادت و مردانگی دادند جلال خان شدت حرب و قتال غازیان قزلباش و ثبات قدم ایشان را در معركه كارزار تصور نكرده بود مشاهده نمود از جرأت و دلیری آن فوج قلیل كه در مقابله او نمودند تعجبها نموده در محاربه پشیمان گشت چون شعاع خورشید جهانتاب در جوف زمین متواری گشته زمانه ملبس بلباس عباسیان گردید هر دو گروه كه از محاربه بستوه آمده بودند دست از ستیز و آویز بازداشته هر كدام در طرفی فرود آمدند و بآرامگاه خود شتافتند و تا صباح از جانبین پاس داشتند و غازیان قزلباش بنوعی از صدمات لشكر اوزبك و حملات دلیرانه ایشان خایف و هراسان گشته بودند كه دیگر تاب مقاومت از حیز قدرت خود نمیدیدند مرتضی قلیخان از غایت مردانگی همت بر انهزام لشكر اوزبك گماشته روز دیگر كه سلطان ثوابت و سیارات بر سبز خنك فلك دوار بر آمده با شعاع تیغ آتشبار خیل كواكب را منهزم ساخته غازیان قزلباش را بر محاربه تحریص نموده متوجه معركه قتال گردید از آن طرف جلال خان نیز صفوف آراسته بعد از حملات متواتر كه از جانبین بوقوع انجامید از وفور شجاعت و استیلاء قوت عصبی بنفس خود مباشر حرب گشته اسب جلادت در معركه رزم بجولان درآورد در اثناء كارزار و شدت گیر و دار امت بیك استاجلو از تقدیر الهی بجلال خان رسیده بی‌آنكه بحال او شناسا گردد او را بطعن سنان جان ستان بر خاك بوار افكنده خواست كه پائین آمده سر او را از بدن جدا كند درین اثناء یكی از اوزبكیه كه با جلال خان همعنان
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 230
بود فریاد برآورد كه دست از كشتن او باز دارید كه جلال خان است قزلباشیه كه نام جلال خان شنیدند چند نفر از تركمان و چكنی بر سر او هجوم نموده از دست امت بیك و جماعت استاجلو گرفته كشان كشان بنظر مرتضی قلیخان درآوردند از حضار آن معركه استماع شد كه غازیان استاجلو در محاربه جلال خان مردانگیها نمودند میانه استاجلو و تركمان و چكنی در گرفتن جلال خان مناقشه واقع شد هر یك امر مزبور را بخود اسناد میدادند مرتضی قلیخان صلاح در قتل او دیده سر پر كبر و نخوت او را از بدن جدا كردند اوزبكیه بعد از آنكه از گرفتاری جلال خان مطلع گشتند راه انهزام پیموده بقیة السیف نیم جانی بتك پا بیرون بردند و غنایم بیشمار بدست لشكر ظفر شعار افتاد سر او را با یراق و اخترمه بدرگاه معلی فرستاده به جایزه و جلدوی نمایان سرافراز گشت و مرتضی [166] قلی خان بعد ازین فتح نامدار در خراسان لوای استقلال افراخته چون مهمی چنین بزرگ بیمدد و معاونت علیقلی خان شاملو بیگلر بیگی هرات از پیش برده بود همواره بوقوع اینواقعه مفاخرت نموده از علیقلی خان كه بیگلر بیگی هرات و لله شاهزاده جوان بخت كامكار اعنی حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بود زیاده حسابی نمیگرفت و همیشه نقیض مطلب او بفعل آورده خود را ازو برتر میدانست تا آنكه رفته رفته میانه ایشان با فساد مفسدان غبار نقار ارتفاع یافته اسباب وحشت روز بروز زیاده میگشت تا بسرحد جنگ كشیده مكررا میانه ایشان لشكركشی بوقوع انجامید چنانچه در محل خود سمت گزارش خواهد یافت انشاء الله تعالی.
 
ذكر سوانح آذربایجان و شیروان و لشكر فرستادن سلطان روم بآن مرز و بوم و قضایائی كه در طی این حالات روی داد
 
سپه آرایان معركه سخنوری سنان مشك افشان قلم را در مضمار حدیث آرائی بدین آئین جلوه میدهند كه چون اختلال احوال ساكنان دیار آذربایجان و شیروان در مشیت الهی تعلق گرفته بود بعد از سنوح واقعه اسمعیل میرزا ابواب محنت و بلا بر روی روزگار آن قوم گشوده گشته امن و استقامت آن دیار كناره گرفت اشتغال نوایر فتن و فتور با كره اثیر اتصال یافته خرمن عمر و مال سپاهی و رعیت آن دیار را میسوخت منزهات آن ولایت دلگشا لگدكوب حوادث گشته آوارگان كوی پریشانی را پناه و آرامشی پدیدار نبود بساتین بهشت آسا حكم خارستان بلا گرفته گل و ریاحینش از خشكسال نوایب پژمردگی یافت القصه قرب دو سال متواتر و متوالی عساكر ادبار روی بآن دیار آورده بازار قتل و غارت رواج داشت و شیوه اسر اهل اسلام كه در هیچ زمان وقوع نیافته بود شیوع یافته بسیاری از نساء و صبیان سادات و اشراف آن ولایت بذل رقیت گرفتار آمدند تفصیل آن حالات در ذیل این دفتر از مساعدت بخت مأمول است و چون امنیت و استقامت ملك ایران و تدارك احوال ایرانیان از دیوان رفیع الاركان السلطان العادل ظل الله بر رأی جهان آرای بندگان نواب كامیاب شاهی ظل اللهی منوط و مربوط گشته بود تا تخت فیروز بخت سلطنت و عالم آرائی بوجود فایض الجود بندگان آن حضرت آرایش نیافت آن اختلال روی در كمی ننهاد بحمد الله و المنة كه باستقامت عقل دوربین و شعاع تیغ آتشبار مشعله آئین آن حضرت ظلمت ادبار را صبح اقبال دمیدن گرفت مخالفان تیره روزگار جزای اعمال یافته ممالك از دست رفته بدست درآمد آفتاب معدلتش بر ساحت امانی و آمال رعایا و برایا پرتو انداخته روزگار آن قوم چون بهار دولتش طراوت گلزار ارم یافت
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 231
و چهار اركان اضداد بدستیاری معمار معدلتش استحكام گرفته طوایف كه با یك دیگر بخلاف و نفاق زندگانی میكردند شیوه وفاق و اتفاق پیش گرفتند و امروز ممالك ایران بیمن معدلت شاهنشاه جهان رشك گلزار جنان است امید كه زمان دولتش بظهور صاحب الامر اتصال یافته عالمیان بیمن اقبال بیزوالش در ظلال رأفت و امتنان آسوده حال باشند و ذات خجسته صفاتش كه موجب آسایش جهانیانست از مكاره و مصایب دوران در حفظ امان ملك منان بوده باشد سبحان الله چه میسرائیدم قاید اقبال بی‌اختیار جواد مشكین شیم قلم را گرفته بكجا كشانید القصه بعضی از مفسدان اكراد خصوصا غازی بیك و سایر اولاد شاهقلی بلبلان و غازی قرن كه در مابین وان و آذربایجان اقامت دارند چنانچه شیوه زمین دارانست كه هر چند گاه بر حسب اقتضای وقت و زمان دست در فتراك یكی از پادشاهان زده خود را بملازمان او منسوب میسازند و تحریك ماده فساد نموده در میانه كار خود میسازند و در زمان اسمعیل میرزا و ظهور آواز جهان آرائی او روی ارادت بملازمت آورده و نوازش و تربیت یافتند بعد از ارتحال اسمعیل میرزا بیسامانی دولت و بی‌اتفاقی لشكر قزلباش مشاهده نموده بجانب وان رفته و در مقام فتنه اندوزی درآمدند و خسرو پاشا را كه حاكم وان بود اغوا نموده بادی فتنه و فساد شدند و خسرو پاشا برای خود یا بامر پادشاه روم علی ای التقدیرین عهد و پیمان كه در زمان شاه جنت مكان علیین آشیان و سلطان سلیمان علیهما الرحمة و الرضوان [167] فیما بین استوار گشته بایمان تأكید یافته بود و عهدنامه بدست خط سلطان سلیمان بقید نسلا بعد نسل در میان بود بر طاق- نسیان نهاده لشكریان آنحدود را با امراء اكراد آن سرحد بر سر خوی و سلماس و آن حدود فرستاد و شخص فتنه كه سالها در خواب بود بیدار كرده خود را مورد كلام الفئته نائمة لمن اللّه من ابقظها ساخت مجملا اول حادثه كه روی نمود آن بود كه لشكر اكراد و اروام با غلبه و ازدحام تمام قبل از آنكه امیر خان بیگلر بیكی آذربایجان و امراء رفیق او بدار السلطنه تبریز بروند علی الغفله بر سر حسینخان سلطان خبوشلو و محمود سلطان روملو كه در یراق قلعه و ارومی و حدود سلماس و خوی بودند آمدند و غازیان قزلباش بجهت آنكه چندین سال فیما بین مصالحه و دوستی بود و گمان نمیبردند كه سلطان روم نقض پیمان نماید از طریق حزم و احتیاط غافل افتاده فارغبال نشسته بودند چون دانستند كه طوایف اكراد جمیعا طریق و عصیان و طغیان پیش گرفته باتفاق رومیه بقصد استیصال قزلباش آمدند دست از جان شیرین شسته بمدافعه مشغول گشتند و چون مخالفان اضعاف مضاعف قزلباش بودند اثری بر سعی و كوشش ایشان مترتب نشد و اكراد حیله كرده بر ایشان غالب و ایشان مغلوب گشتند چون اكثر خانه كوچ همراه داشتند بر سر اهل و عیال كوشش نموده مردانه‌وار بدرجه شهادت رسیدند و نساء و صبیان اسیر و اسباب و اموال بتاراج رفته و اموال و اسباب عجزه و رعایا نیر نهب و یغما شد بعد از این قضیه قلعه كوكر جیلق و یراق قلعه ارومی بتصرف اكراد درآمد و بعد از آن كه امیر خان بتبریز رسید همت بر تدارك این احوال گماشته با امراء رفیق و لشكر آذربایجان قرب بده پانزده هزار كس جمع آورده متوجه آن صوب شد امراء اكراد تاب مقاومت نیاورده بعضی در قلعه‌ها مانده و بعضی دیگر بمحال اصلی رفتند چون الكاء غارت یافته و رعایا پراكنده و بیسامان شده بودند احدی از امراء قزلباش در آندیار توقف نتوانستند نمود امیر خان در مقام تصرف نمودن آن قلاع و ضبط آن مملكت نتوانست شد بازگشته بر سر تبریز آمد و این آمد و رفت موجب زیادتی خرابی آن ملك گشت اكثر رعایای خوی و سلماس و ارومی جلا اختیار نموده و جمعی كه بتدریج جمع آمدند ناچار اطاعت مخالفان نموده و آن ممالك بتصرف ایشان قرار گرفت چون آوازه برهم زدگی
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 232
سرحد و مخالفت رومیه و عصیان و طغیان اكراد در آنحدود اشتهار یافت مفسدان هر طایفه كه سر بجیب ادب فرو برده بودند پای بی‌ادبی دراز كرده دست بشورش و فساد برآوردند طایفه دیگری كه سالها پرورده نعمت این دودمان و در حدود سلدوز و میاندوآب مراغه اقامت داشتند حرام نمكی را شعار خود ساخته امیره بیك سردار ایشان خود را امیره خان نام نهاده بحدود مراغه آمد ایلخی قراچپوق را كه اسبان خاصه شاه جنت مكان بود از آن حدود رانده قریب بده هزار اسب بدوی تازی نژاد ابقرو مادیان خرد و بزرگ بردند چون خبر بامیر خان رسید از عقب ایشان ایلغار نموده بگرد ایشان نرسید قلیلی كه در راهها مانده بودند و از خوف رسیدن لشكر نبرده بودند باز گردانیده بحوالی تبریز آوردند مردم ولایات شیروان را نیز هوای یاغیگری در سر افتاده ابوبكر میرزای ولد برهان را كه از نژاد سلاطین سابق شیروان بود و از بیم قزلباش در داغستان و چركس و آن حدود بیسر و سامان میگشت اغوا نموده دو سه هزار كس از طایفه لزگی و قرابورك كه از نژاد بقیه سپاهیان شیروان بودند بر سر او جمع شده متعرض حدود ولایت میشدند و مشار الیه كس بخدمت خواندگار روم فرستاده التماس كومك و مدد نمودند كه بمعاونت رومیه مملكت شیروان را بدست آورده در سلك ملازمان خواندگار باشد و جمعی از اهالی شیروان نیز باستنبول رفته اظهار موافقت مذهب نموده از تعدی و تسلط قزلباش استعانت نمودند از وقوع این حالات سلطان مراد والی روم نقض عهد و پیام پدران روا داشته بمضمون این بیت:
ملك اقلیمی بگیرد پادشاه‌همچنان در بند اقلیم دگر تسخیر ولایت آذربایجان و شیروان را پیشنهاد همت ساخته مصطفی پاشا للّه خود را كه بلله پاشا اشتهار داشت با لشكر گران كه قرب صد هزار متجاوز بودند بدین ولایت فرستاد و بمحمد گرای خان تاتار ولد دولنگرای كه از نژاد جوجی خان بن چنگیز خان و تا قرب یكصد هزار خانه تاتار از الوس جوجی در باغچه سرای اقامت نموده با سلطان روم محبت و دوستی میورزید تكلیف كرد كه گروه انبوه از لشكر تاتار را از راه دشت خرر بولایت شیروان آیند لشكر غارتگر تاتار بهوس نهب و یغمای [168] اموال آن دیار كه شهره روزگار بود این حكم را بقدم قبول تلقی نمودند چون این اخبار در دار السلطنه قزوین شیوع یافته بعرض نواب سكندر شأن رسید امراء و اركان دولت صلاح در آن دیدند كه اولا بجهت رفع حجت مكتوب محبت اسلوب بخدمت خواندگار فرستاده از سبب نقض عهد و پیمان و جرأت و دلیری حكام سرحد كه در این مواد نمودند استفسار نمایند حسب الصلاح امراء كتابت دوستانه مشعر بر استحكام بنیان مصالحه كه از اینطرف مرعی و مسلوك است بحضرت خواندگار روم نوشته مصحوب ولی بیك استاجلو ملازم محمدی خان تخماق فرستادند حكام و پاشایان سرحد او را توقف فرموده نگذاشتند كه باستنبول رود تا آن كه لله پاشا از ارز روم گذشته بولایت قارص كه مابین ولایت چخور سعد و ارز- روم واقع است آمد چون یكی از شرایط صلح شاه جنت مكان و سلطان سلیمان آن بود كه الكای مذكور در میانه خراب از جانبین متوجه آبادانی آن نشوند و تا غایت خراب افتاده بود لله پاشا اول متوجه آبادانی الكاء مزبور شده قلعه آن را تعمیر نموده كوتوال و حارس گماشت و بولایت آخسقه از اعمال گرجستان كه الكاء منوچهر خان گرجی داماد سمایون خان و داخل سنور اینطرف بود آمد او از اطاعت رومیه سر باز زده در مقام خلاف درآمد و قلعه خود را قایم كرده خود نزد سمایونخان آمد و لله پاشا قلعه او را محاصره نموده توپها نصب نموده قهرا جبرا قلعه را گرفتار حارس و ینكچری گذاشته روانه الكاء سمایونخان شد محمد خان استاجلو بیگلر بیكی چخور سعد حقیقت آمدن لله
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 233
پاشا را بدرگاه معلی عرض كرد و از موقف سلطنت احكام مطاعه باسم امیر خان و محمدی خان تخماق و امامقلی خان بیكلر بیكی قراباغ عز اصدار یافت كه لشكرهای آذربایجان را جمع آورده یكجا اتفاق نموده بنوعی كه مصلحت دانند بهیأت اجتماعی بمدافعه لشكر مخالف قیام نمایند و مكررا مجالس كنگاش انعقاد یافته چنین قرار یافت كه چون پادشاه روم بنفس خود حركت نكرده پادشاه قزلباش بمقابله سردار رفتن لایق رتبه سلطنت نیست نواب جهانبانی سلطان حمزه میرزا با لشكرهای عراق و فارس و كرمان بجانب آذربایجان نهضت فرماید و بلشكر آذربایجان پیوسته لوازم محافظت و محارست بتقدیم رساند بدین عزیمت مصمم گشته امراء آذربایجان را از توجه شاهزاده نامدار و عساكر ظفر شعار اخبار نمودند محمد خان در وقتی كه لله پاشا بتعمیر قلعه قارص مشغول بود كس نزد امیر خان و امام قلی خان فرستاد كه چون عبور مخالفان از چخور سعد واقع میشود اگر بدین حدود آیند كه یكجا جمع بوده بهر چه مصلحت باشد بصوابدید یكدیگر بفعل آید بصواب اقرب خواهد بود امیر خان از غایت عناد و لجاج كه در میانه تركمان و طایفه استاجلو بود و میخواست كه از آن طبقه صاحب وجودی در میان نباشد تأخیر در رفتن نموده مساهله و اهمال از حد اعتدال گذرانید و امام قلی خان با لشكر قراباغ بولایت چخور سعد آمده بمحمد خان پیوسته در حوالی چلدر اتفاق نمودند و انتظار آمدن امیر خان میكشیدند چون اثری ازو ظاهر نشد و لله پاشا از تعمیر قلعه قارص فارغ گشته تسخیر قلعه آخسقه مینمود و مشخص شد كه متوجه گرجستانات است اراده نمودند كه سر راهی برو گرفته دستبردی نمایند و از غایت نخوت و غرور محاربه رومیان را سهل و آسان گرفته با پانزده هزار كس از لشكر چخور سعد و قراباغ كه حاضر بودند بعزم دستبرد سوار شده لله پاشا كه از قرب لشكر قزلباش خبردار گردید هر روز یكی از پاشایان و بیگلر بیكیان معتبر را با قرب ده هزار كس از سنجق- بیكان و لشكر سرحد بقراولی میفرستاد چون باستظهار لشكر بیحساب كه داشت زیاده حسابی از لشكر قزلباش نمیگرفت و امراء كرد و جمعی كه از این طرف یاغی شده روگردان شده بودند نفاق و عناد امراء قزلباش و بی‌اتفاقی قزلباش را خاطر نشان لله پاشا كرده بودند مجملا چون چرخچی لشكر قزلباش بچرخچی و قراولان رومیان رسید تیز عنانی كرده در حمله اول ایشان را از پیش برداشتند و به تیپ مخالف قراول رسیده مردم تیپ نیز عنان از محاربه كشیده راه انهزام پیمودند خبر انهزام مخالف بقول امراء عظام رسید و لشكر قول نیز اكثر بهوس مردانگی بیمحابا اسب جلادلت در میدان رزم بجولان درآورده خود را بمخالفان رسانیده قرب دو سه هزار كس را كه اكثرا اكراد سرحد بودند بضرب سنان جانستان بر خاك بوار انداختند و بعضی را سر از بدن جدا كرده بعضی را دست و گردن بخم كمند استوار گردانیدند و هر كس از غازیان قزلباش بمعركه رسید بجهت تحصیل نام و ننگ و غیرت همچشمان بی‌ملاحظه از عقب مخالفان میتاخت امراء عظام چون واقف شدند كه لشكر قزلباش بسیار [169] دور شده‌اند بملاحظه آنكه مبادا زخمی رسد خود نیز از عقب لشكریان پیش آمدند اما خبر دلیری جنود قزلباش و انهزام عسكر روم بلله پادشاه رسید از غایت عجب و كمال تهور بی آنكه تزلزل بحالش راه یابد چند سردار معتبر را از پاشایان و بیگلر بیكیان تا بیست سی هزار كس بدفع صولت قزلباش مأمور گردانید و رومیه فوج فوج و سنجق سنجق و گروه گروه از اردوی خود بیرون آمده متوجه معركه قتال شدند و چون چشم ایشان بر سپاه قزلباش افتاد قرب ده هزار كس یكمرتبه جلو انداختند و بیمحابا بر سر سپاه قزلباش كه دو سه فرسخ از امراء دور شده بودند متفرق و پراكنده میرفتند هجوم سپاه مخالف ملاحظه نموده تاب توقف نیاورده طریق بازگشتن پیش
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 234
گرفتند چون اسبهای قزلباش تردد بسیار كرده اكثر از تك و دو باز مانده بودند هر كس اسیری داشت انداخته میرفت و معهذا شكست عظیم بر سپاه قزلباش افتاده رومیه با اسبان آسوده تازه زور میرسیدند بسیاری از لشكر قزلباش در آن معركه بخاك هلاك افتادند و تا قرب یكهزار كس كه اكثر مردم محمد خان و لشكر چخور سعد بودند بقتل آمدند و منهزمان لشكر بامراء رسیده چون تیپ امراء از هم پاشیده صف سپاه ویران شده بود فرصت جمعیت نیافته عنان از معركه برتافتند شكسته و پریشانحال باردوی خود رسیدند و آواز ناله و نفیر مصیبت زدگان اردوی محمد خان بكره اثیر رسید اول خطائی كه از امراء قزلباش در مدافعه لشكر روم بوقوع انجامید همین بود كه از عناد و نفاقیكه با یكدیگر داشتند و اطاعت یكدیگر نمینمودند مقید بجمعیت و اتفاق یكدیگر نشده با ده پانزده هزار كس اراده محاربه با صد هزار كس رومی مینمودند و باعث دلبری لله- پاشا شده‌اند اندك خونی كه داشت زایل شد و حقیقت بی‌اتفاقی و سوء تدبیر ایشان بوضوح پیوست چه اگر امراء قزلباش را اتفاقی میبود و اطاعت یكدیگر مینمودند كل لشكر آذربایجان و شیروان زیاده از پنجاه هزار كس میشدند اگر یكجا جمعیت مینمودند و سلاطین گرجستان بایشان ملحق میشدند آمدن لله پاشا بآن ولایت بسیار دشوار بود از بی‌اتفاقی امراء و عناد اویماقات و سوء تدبیر هم مملكت از دست رفت و هم سرداران معتبر قزلباش بتدریج بقتل رسیده لشكر آذربایجان ضایع و نابود و اموال و اسباب ایشان كه اندوخته چندین ساله بود بغارت و تاراج رفت مجملا بعد از شكست معركه چلدر لله پاشا قلعه آخسقه را در همان دو سه روز فتح نموده و آذوقه و لشكر گذاشته از آنراه متوجه الكاء سمایون خان شد و محمدی خان در الكاء خود توقف نموده امام قلیخان و لشكر قراباغ جدا شده بمنازل خود رفتند لله پاشا كس فرستاده سمایون خان و الكسندر خان سلاطین گرجستان را باطاعت و انقیاد خواندگار روم دلالت نمود چون ایشان نیز با یكدیگر شیوه نفاق میورزیدند و اتفاقی نداشتند سمایون خان در شاهراه اطاعت این دودمان ثبات قدم ورزیده مخالفت رومیه اظهار نمود و در شعب و شوامخ جبال با طبقه گرج سر راه بر لشكر مخالف گرفته دستبردهای نمایان میكرد اما الكسندر خان كه مرد محیل عاقبت اندیش بود صلاح حال خود ملاحظه نموده با رومیان مدارا كرد نزل و ساوری باردوی لله پاشا فرستاده اظهار انقیاد نمود و این معنی نیز موجب اطمینان خاطر لله پاشا گشته از مضایق گرجستان سهل و آسان گذشته قلعه تفلیس كه در حصانت و استحكام با فلك الافلاك دعوی مساوات مینماید و در زمان شاه جنت مكان در تصرف داودخان برادر سمایون خان بود در اینوقت كه لشكر روم بآن حدود آمد داود خان بجهت عنادی كه میانه برادران بود از معاونت و امداد برادر مأیوس بود در مقام قلعه داری نشده خود را بیرون انداخت و آن قلعه بآسانی بتصرف رومیان درآمده كوتوال و حارس تعیین نمودند و در گوری نیز كه پایتخت حكام گرجستان بود قلعه ترتیب داده روانه شیروان شدند علیخان گرجی برادر الكسندر خان نیز كه در شكی بود قدرت توقف نیافته خود را بگوشه كشید لله پاشا فارغبال بشیروان رسید و حكام داغستان و مردم لزگی عموما در مقام انقیاد درآمده رعایا نیز با قزلباش عصیان و طغیان ظاهر ساختند ارس خان بیگلر بیگی شیروان كه مرد عاقل صاحب تدبیر بود مقاومت با لشكر رومیه قلعه‌داری با وجود عصیان رعایا در حیز قوت و قدرت خویش ندیده با كوچ و متعلقان از شیروان بیرون آمده در كنار آب كر رحل اقامت انداخت و مملكت شیروان بتصرف رومیان درآمد لله پاشا عثمان پاشا را بیگلر بیكی شیروان كرده قیتاس پاشا را در ارس گذاشت و در بر ولایتی از ولایات شیروان
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 235
حاكمی تعیین نموده قلعه شماخی و ارس و بادكوبه را استحكام داده [170] طبل مراجعت كوفت و ابوبكر میرزا ولد برهانرا كه چشم داشت كه حاكم شیروان شود و باج و خراج بخواندگار دهد در شیروان گذاشت كه بمعاونت رومیان اقدام نموده ضبط شیروان نماید و بدین تسلی ساخت كه چون بخدمت خواندگار رسد نشان حكومت شیروان بجهت او حاصل نماید و در بازگشتن رومیه امام قلیخان بیگلر بیكی قراباغ بسمایون خان پیوسته باتفاق یكدیگر در بیشه و جنگل گرجستان مكرر از پیش و پس خود را برومیان رسانیدند و در هنگام فرصت دستبردهای نمایان كردند و غنیمت بسیار گرفتند اگر چه در این آمد و رفت تا قریب به بیست هزار كس رومیه ضایع و نابود شدند اما چون لله پاشا لشكر بیحد و مر همراه داشت اصلا فتوری بحال او راه نیافت مظفر و منصور مراجعت نمود امیر خان بیگلر بیكی تبریز با ده هزار كس بقصد معاونت محمدی خان تخماق از تبریز بیرون آمده بود بعد از آنكه خبر انهزام محمدی خان تخماق و گذشتن لله پاشا بجانب گرجستان و شیروان عنان از رفتن چخور سعد پیچیده متوجه قراباغ شد و امامقلی خان با لشكر قراباغ باو پیوسته باتفاق از آب كر عبور كرده در كنار رودخانه قبری از اعمال گرجستان برومیان رسیدند یكمرتبه فرصتی جسته بفوجی از ایشان كه قریب بچهار پنجهزار كس نیك و بد بودند و بجهت بدست آوردن ذخیره از اردو بیرون آمده بودند دوچار شده جنگ نمایان كردند و تا دو هزار نفر از جنود رومیه بقتل آورده اموال و اسباب فراوان بدست آوردند و جمعی از امراء رومیه گرفتار شده بودند امیر خان بدین قدر دستبرد تسلی شده خواست كه بازگردد و در قراباغ رحل اقامت و طرح قشلاق انداخته منتظر ورود شاهزاده نامدار كامكار اعنی نواب جهانبانی و امراء و عساكر منصوره كه بدان صوب در حركت آمده‌اند بوده باشد جمعی از جهلا و جنگجویان قزلباش كه سلطانمراد خان ولد امیر خان سردار ایشان بود اراده دستبرد دیگر نموده از آب قبری گذشته طرح جنگ انداختند رومیه كه در محاربه قزلباش دلیر شده بودند بیملاحظه از آب قبری باینطرف گذشته از عقب لشكر درآمده دو سه هزار كس را از جنود قزلباش در میان گرفتند و آثار غلبه بظهور آورده شكست دادند و تا دو سه هزار كس از لشكر امیر خان و سایر امراء در این معركه مقتول و گرفتار گشتند امیر خان بعد از شكست مذكور دیگر صرفه و صلاح در جنگ ندیده مراجعت را بحال خود اقرب و اصوب شناخته بجانب تبریز بازگردید و لله پاشا مقضی المرام از آن سفر عود نموده بارز روم رسیده طرح قشلاق انداخت.
 
ذكر توجه شاهزاده مظفر لوا سلطان حمزه میرزا و امراء بجانب قراباغ و شیروان و مظفر و منصور بازگشتن بعون عنایت ملك منان‌
 
اشاره
 
چون خبر نقض معاهده و پیمان رومیه و لشكر فرستادن سلطان مراد خواندگار روم بآذربایجان و شیروان در دار السلطنه قزوین بوضوح پیوست و توجه نواب جهانبانی سلطان حمزه میرزا بآذربایجان تصمیم یافت امراء و اركان دولت در ركاب مقدس شاهزاده كامكار در ساعت سعد از مقر سلطنت در حركت آمده روانه آذربایجان شدند و نواب مریم شأن مهد علیا را جدائی فرزند ارجمند دشوار نموده در این سفر مرافقت قرة العین دودمان خلافت اختیار كرده و احكام مطاعه باحضار افواج قاهره باطراف و جوانب قلمرو همایون فرستادند و موكب عالی شاهزاده تا میانج گرم رود بتأنی قطع مسافت نموده چند روز
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 236
در چمن میانج جهت جمعیت لشكر توقف واقع شد و در آنجا قضایای گرجستان و شیروان بنوعی كه سبق ذكر یافت بتحقیق پیوست بعد از مشورت و كنگاش نیكخواهان دولت قاهره توجه جانب قراباغ بصلاح و صواب اقرب دانسته موكب عالی در آنطرف در حركت آمد بفیروزی و اقبال بدارالارشاد اردبیل رسیده بعد از شرایط زیارت آستان ملایك آشیان حضرت سلطان الاولیاء توجه جانب شیروان و استخلاص آن ولایت را از ید مخالفان پیشنهاد همت ساخته از ارواح مقدسه مشایخ كرام صفویه رضوان- اللّه علیهم استمداد نموده عازم قراباغ شد و ساحت آن ولایت مضرب سرادقات عز و جلال گردید و قرار یافت كه اردوی معلی شاهزاده مظفر لوا و نواب مهد علیا در قزل آغاج توقف نموده امراء و عساكر منصوره باتفاق میرزا سلمان وزیر از آب كر گذشته بشیروان روند و چون خبر قرب وصول شاهزاده كامكار [171] و عساكر ظفر شعار بارس خان و امراء شیروان رسید یملاحظه آنكه مبادا در باب محاربه ننمودن بارومیه دست از مملكت بازداشتن مورد اعتراض دیوانیان و سرزنش طوایف قزلباش گردند بخاطر رسانیدند كه تا رسیدن موكب عالی شاهزاده بر سر شماخی رفته قلعه را محاصره نموده اگر تسخیر آن بسعی ایشان دست دهد جبران تقصیر نموده روسفیدی حاصل كنند بدین عزیمت اردوی خود را كه از آب كر گذرانیده بودند درین طرف آب گذاشته با لشكر سبای روانه شماخی شدند چون طایفه روملو چندین سال در شیروان بفراغت و رفاهیت گذرانیده غریق بحر جمعیت و سامان شده بودند چشم زخم روزگار بآنطایفه رسیده اكثر عظماء مقتول گشته اموال و اسباب لا تعد و لا تحصی كه جمع آورده بودند بتاراج حادثات رفت تبیین این مقال آنكه سابقا رقم زده كلك بیان گردید كه سلطان مراد خان پادشاه روم بمحمد گرایخان ولد دولتگرایخان پادشاه الوس تاتار تكلیف كرد كه با جمعی از خیل تاتار از راه دربند بر سر قزلباش رود و عادلگرای برادر خود را قریب بیست هزار از جنود نامحدود تاتار جرار صبا رفتار كه در شب تار چشم مور را بضرب تیر مار كردار بهم میدوختند بامداد رومیه بولایت مذكور فرستاد و عادلگرایخان بامداد و كومك رومیان كمر بسته قدم بولایت شیروان نهاد مجملا چون ارس خان و امراء شیروان نیز آهنگ محاربه ساز داده آثار جلادت و مردانگی بظهور میآوردند كه طلیعه لشكر تاتار نمایان شد و كوه و دشت را فرو گرفت غازیان قزلباش مشاهده اینحال نموده در بحر اضطراب افتادند بعضی از امراء صلاح در بازگشتن دیدند كه جنگ كنان خود را بمأمنی رسانند ارس خان عار فرار بر خود قرار نتوانست داد فرصت آن نیز نشد دل بر مرگ نهاده در دریای كارزار غوطه خوردند از یكطرف لشكر روم و از یكطرف تاتار و از طرف دیگر لزگی و قرابورك و طاغیان شیروانی قزلباش را در میان گرفتند ارس خان و اكثر امراء و اعیان لشكر پای ثبات فشرده مردانه جان در راه این دولت نثار كردند ارس خان و جمعی گرفتار شده بقتل رسیدند و بعضی دیگر در معركه شربت ناگوار هلاك چشیدند بقیة السیف نیم جانی بصد فلاكت بیرون برده تا اردوی ارس خان عنان باز نكشیدند بعد از این قضیه عثمان پاشا بقلعه شماخی بازگشته عادلگرایخان و ابوبكر میرزای ولد برهان بكنار آب كر آمده قصد یغمای اردوی ارسخان داشتند اردوغدی خلیفه تكلو و بعضی امراء و اولاد ارس خان كه از معركه بیرون آمده باردوی خود رسیدند حقیقت حال بنواب جهانبانی و میرزا سلمان و امراء كه بقراباغ رسیده بودند عرض كردند و از موقف سلطنت حكم شد كه امراء طوالش و جمعی كه در آنحدودند باردوی ارس خان رفته باتفاق آن جماعت از كنار آب كر خبردار بوده محافظت اردو مینموده باشند كه اینك عساكر منصوره بدفع مخالفان متوجه شیروانند و ایشان حسب الفرموده چند روزی در آنجا بحراست مشغول بودند و جسر جواد را بجهت عبور
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 237
زخمداران قزلباش نگاهداشته از كنار آب خبردار بودند كه خبر آمدن لشكر تاتار و لزگی رسید امراء جمعیت نموده بعزم مدافعه بكنار آب رفته جسر را بریدند اما فئه یاغیه كه بكنار آب رسیده جسر را بریده دیدند جمعی بیملاحظه خود را بآب زده و عبور كرده با قزلباش جنگ در پیوستند غازیان لحظه بمدافعه مشغول گشته در اثناء حرب و ضرب واقف شدند كه جمعی دیگر از مخالفان در آن حوالی براهنمائی طاعیان شیروان از آب گذشته از عقب لشكر در آمدند بدینجهت جنود قزلباش منهزم گشته هر كس سر خویش گرفته از گریختگان معركه جمعی باردوی ارس خان و امراء رسیده از حقایق احوال اخبار نمودند علامت روز محشر در میانه آن جماعت پدید آمده و مردم اردو ماتم- زده و پریشان حال سراسیمه و مضطرب الاحوال كوچ كردند كه خود را بمأمنی رسانند هنوز بعضی از مردم اردو بار نكرده بود كه طلیعه لشكر لزگی و تاتار نمایان شد مردم اردو پراكنده شدند نساء و صبیان با اموال و اسباب اسیر و تاراج شده هر قطاری بدست تاتاری درآمد جمعیت و اسباب بی‌نهایت كه اندوخته چندین ساله بود بدست مخالفان درآمد مجملا عادلگرایخان و طبقه تاتار و لزگی غنایم موفور بدست آورده در همانروز عود نموده بجانب شیروان رفتند اما میرزا سلمان و امراء عظام از قرا- كوتل قراباغ ایلغار نموده از قومین اولمی آب كر عبور نموده بشماخی رسیده قلعه را محاصره كردند در آن اثناء از قضیه لشكر تاتار و غارت اردوی ارس خان اطلاع یافتند و دفع شر آن گروه را پیشنهاد هممت ساختند و فوجی از افواج قاهره را با بعضی امراء گذاشتند میرزا سلمان و قورچی باشی و شاهرخ خان مهردار و محمد خان تركمان و پیره محمد خان استاجلو و سلطان حسینخان نواده دورمیش خان شاملو و ولی خلیفه شاملو و مسیب خان شرف الدین اغلی تكلو و امامقلی خان قاجار و امیر حمزه [172] خان ولد عبداللّه خان استاجلو و سایر امراء نامدار بمقاتله لشكر تاتار توجه نمودند عادلگرایخان و برادران از وصول قزلباش و محاصره شماخی و كیفیت و كمیت لشكر خبر یافته چون در جنگ قزلباش دلیر شده بود از غایت و غرور حسابی از ایشان نگرفته و بی‌وحشت بكومك عثمان پاشا روانه جانب شماخی شدند و در كنار ملاحسن نام محلی تلاقی فریقین روی داد عادلگرایخان با دوازده هزار تاتار و چهار پنجهزار لزگی و قرابورك و شیروانی دلیرانه پای ثبات و قرار استوار داشته در برابر سپاه ظفر پناه صف اقبال آراست و از اینطرف امیر حمزه خان استاجلو كه چرخچی سپاه منصور بود با بعضی امراء استاجلو و غیره پیش رفته از جانبین دست بآلت قتال بردند معركه كارزار از خون كشتگان حكم لاله‌زار گرفت بعضی امراء كه در شماخی‌
 
شكست خوردن تاتار و گرفتار شدن عادلگرای خان‌
 
محاربه لشكر تاتار را از آن خدمت بمردانگی اولی دانسته بیصلاح امراء عظام بملاحظه ننگ و نام بعزم جنگ بلشكر ملحق گشته در معركه قتال حاضر شدند و جنود تاتار با وجود حملات متواتر كه از سپاه قزلباش وقوع مییافت پای ثبات فشرده از وقت طلوع صبح تا آخر روز جنگ كرده داد جلادت و مردانگی دادند آخر الامر از ستیز و آویز عاجز
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 238
گشته عادلگرایخان آثار ضعف و انكسار از لشكر تاتار مشاهده نموده دلاوران جنود خود را بحرب و قتال تحریص نمود و خود پای جلادت در میدان مبارزت نهاد در اثنای حرب و ضرب از زمره سپاه ظفر پناه بابا خلیفه دانقرالو بعادلگرای رسیده او را بطعن سنان جانستان بر خاك بوار انداخت او نام و نشان خود اظهار كرده حالتی كه از كمال نخوت و غرور هرگز تصور بلكه تعقل نكرده بود مشاهده نمود سر بچنبر قید و گرفتاری درآورده طایفه تاتار شكسته و پریشان حال روی ادبار بوادی فرار آوردند غازیان عظام خرمن عمر اكثر آن طایفه را برق سان بشعله سیف و سنان سوخته بقیة السیف كه اكثر لزگی و شیروانی به بیغوله آن سرزمین آشنا بودند در كوه و بیشه پراكنده گشته نسیم فتح و ظفر بر پرچم لوای نصرت انتما وزیده چون چشم لشكریان بر احمال و اثقال غارت كرده تاتار افتاد از آنجا كه حرص سپاهیان است دست از تعاقب دشمن بازداشته بر سر غارت هجوم نمودند همان اموال و اسباب و اسیران اردوی ارسخان و اكثر قطارهای شتر همچنان با بار كه بدست تاتار درآمده بود بی‌آنكه تصرفی در آن نموده باشند بدست غازیان درآمد چون صاحبی در میان نبود رقم تملك بر آن كشیدند میرزا سلمان و امراء عظام بعد ازین فتح مبین روی توجه بجانب شماخی آوردند عثمان پاشا چون از شكست تاتار و گرفتاری عادلگرای مطلع گردید از مدد و كومك مأیوس شده پای اقامتش سست گردید چاره بجز فرار نیافته قلعه شماخی را انداخته بجانب دربند رفت امراء عظام جمعی را بتعاقب او نامزد نموده تا شایران رفتند و بعضی از توپخانه و یراق او را بدست آورده بازگشتند و عثمان پاشا خود را بقلعه دربند انداخته باستظهار مردم داغستان و لزگی در آنجا توقف نموده چون اخبار فتح و گرفتاری عادلگرای را امراء عرضه داشت نموده بخدمت نواب جهانبانی و مهد علیا فرستادند در اردو نقاره‌های شادمانی بنوازش درآمده و چند نفر از قورچیان عظام را فرستادند كه عادلگرایخان را باردو آورند و امراء متوجه دفع عثمان پاشا و تسخیر قلعه دربند شوند اما میرزا سلمان و امراء بخلاف صوابدید نواب مهد علیا جمعی را در شیروان گذاشته خود عادلگرای را برداشته بقراباغ آمد و بعز ملازمت نواب جهانبانی مشرف شدند عقلا و مدبران صلاح در آن دیدند كه با آن سلسله طرح دوستی انداخته طبقه تاتار به تلطف و نیكوئی از معاونت لشكر روم بازآورده ولایت شیروانرا از آسیب ایشان صیانت نماید و اینمعنی پسندیده وضیع و شریف گشته عادلگرایخانرا اعزاز و احترام نمودند و چند نفر از گرفتاران طایفه تاتار را آزاد كرده بملازمت او مقرر كردند و جمعی از قورچیان بحراست و خدمت او مأمور ساختند ایالت شیروانرا امراء صلاح دیده بودند كه بحمزه خان تفویض نمایند نواب مهد علیا چون از امراء كه برای خود عمل نموده بدربند نرفته بازگشتند آزرده بودند درین ماده مصلحت ایشان را منظور نداشته موقوف بامر و اشاره نواب سكندرشأن فرمودند میانه امراء سركش بی‌ادب و نواب مهد علیا اندك گفتگوئی در هر باب واقع شده مورد اعتراضات معقول گشتند و آن قیل و قال بیمزه باعث آن شد كه نواب مهد علیا در آذربایجان توقف نفرموده عزم مراجعت فرمودند و كسی را قدرت آن نشد كه مانع آن حركت بیهنگام تواند شد در قلب زمستان و شدت شتا كه كوه و دشت از بیم
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 239
سردی دی پوستین قاقم برف در بر و كلاه سنجابی ابر بر سر داشت و از آرزوی گلعذاران اردوی بهشت از چشم سحاب قطره‌های اشك سیمابی شب و روز متقاطر بود آن مسافت بعیده را [173] كه یك ماه بدشواری قطع میشد در عرض چهارده روز قطع نموده روز پانزدهم داخل دار السلطنه قزوین شدند و امراء عظام از خجالت آن گفتگوی بی‌ادبانه از ركاب مقدس مهد علیا و شاهزاده ظفر اعتلا تخلف ننموده بقزوین رسیدند و سعادت عتبه بوسی نواب سكندر شأن دریافته عادل گرای خان را در دولتخانه مباركه خانه‌های جنب دیوانخانه جای داد و چند نفر از قورچیان را مقرر داشتند كه بكشیك در خدمت او باشند و مایحتاج او و ملازمان از ملبوس و مشروب و مأكول بر وجه لایق سرانجام مییافت و مقرر شد كه او كسی از جانب خود نزد محمد گرای خان برادر و والده‌اش فرستاده و خبر سلامتی خود و تعظیم و تكریمی كه درباره او بفعل میآید اظهار نماید و او ده نفر از ملازمان اعتمادی روانه نموده از جانب نواب كامیاب اشرف نیز مكتوبی دوستانه فرستاده بمصحوب یكی از قورچیان و ایالت شیروانرا نواب سكندر شأن بمحمد خلیفه حاجیلر ذوالقدر كه در اواخر زمان شاه جنت مكان حاكم استرآباد شده بود در این اوقات بجهت شورش سیاه پوشان و طغیان یقه تركمان در استرآباد مجال اقامت نیافته بقزوین آمده بود تفویض فرموده و سایر محال را بامراء قسمت نموده روانه كردند محمد خلیفه و امراء بشیروان رفته هر یك در الكاء خود قرار گرفتند، «گر فلكشان بگذارد كه قرار گیرند»، اما احوال عادلگرای خان آنكه بعد از چند گاه كه در دولتخانه اقامت داشت رأی امراء و اركان دولت درباره او مختلف گشته قرار دادند كه او را از دولتخانه بیرون آورده در محل دیگر جای دهند یا بیكی از قلاع كه منازل مرغوب داشته باشد فرستند كه چون یساق آذربایجان در پیش است و همراه گردانیدن مناسب نیست در آنجا بفراغت اقامت داشته باشد نواب سكندرشأن فرمودند كه شاه جنت مكان چند گاه‌
 
كشته شدن عادلگرایخان تاتار و وقوع این قضیه بی‌اختیار
 
سمایون گرجی كه از دین بیگانه بود بجهت تألیف قلوب گرجیان اتباع او در دولتخانه مقرر و محترم نگاه داشتند چون اول با پادشاهزاده تاتار بعزت و احترام سلوك كرده‌ایم بقلعه فرستادن هر چند مكان خوب داشته باشد بدنامی دارد و لایق نیست اگر تا حین یساق بدستور در دولتخانه باشد كه بعد از آن بهر چه صلاح باشد بعمل آید میتواند بود و فی الحقیقة بودن او در حصار دولتخانه حبس و قیدیست در لباس مردمی چه او را رخصت سیر و سواری نیست و جمعی از قورچیان شب و روز بحراست مشغولند امراء عظام بصوابدید عمل ننموده جمعی را فرستادند كه او را بیرون برند خان تاتار چون باطوار قزلباش آشنا نبود خیال دیگر كرده با چند نفر از تاتاران كه با او بودند جهل ورزیده چون آلت جارحه تیر و كمان با خود داشتند بجنگ ایستاده دو سه كس را بتیر زدند و مجال حرف و حكایت نداده از جنگ متقاعد نگشتند از اینطرف جهلا و هرزه- كاران هجوم نموده بدفع شر ایشان مشغول شدند و تاتاران جهالت و بی‌اعتدالی از حد برده چند كس را بزخم تیر از پای درآوردند از بیرون نیز شروع در تیر و تفنگ شد درین میانه خان تاتار زخمی شد بقتل رسید چون قتل او بوقوع پیوست بر دیگران نیز ابقاء نرفت و بی‌اختیار این واقعه روی داد هر چند قضیه مذكور بعد از معاودت امراء از مازندران اتفاق افتاد اما چون در طی قضایای سفر شیروان بود در ذكر تقدیم رفت.
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 240
 
ذكر لشكر فرستادن بجانب مازندران بر حسب اراده و رضای ملكه دوران و بدست آوردن میرزا خان والی آندیار بهشت نشان‌
 
اشاره
 
چون در زمان شاه جنت مكان حكومت مازندران من حیث الارث و الاستحقاق بمیر عبداللّه خان والد نواب مهد علیا تعلق داشت میر سلطان مراد از بنی اعمام او با مشار الیه خصومت و نزاع آغاز نهاده دعوی استقلال كرد و جمعی از مازندرانیان كه از میر عبداللّه خان تمتعی نمییافتند بر سر او جمع شدند و او بدرگاه جهان پناه شاهی توسل جسته اظهار اخلاص و بندگی و خدمتكاری كرد چون میر عبداللّه خان بعضی اوقات سركشی كرده در اوارجات و خراج تعلل میكرد شاه جنت مكان در مقام تربیت سلطان مراد خان درآمد روز بروز احوالش در ترقی بود تا آنكه میر عبداللّه خان از كم خدمتیهای خود نادم گشته اظهار عجز و بندگی نمود شاه جنت مكان الكاء مازندرانرا میانه ایشان قسمت نموده هر- كدام تقبلات كردند و مقرر شد كه با یكدیگر برادرانه سلوك نموده متعرض مملكت یكدیگر نشوند اما میر عبداللّه خان تاب اعتبار و اقتدار امیر سلطان مراد خان نیاورده بخلاف [174] رضای اشرف در كسر اعتبار او میكوشید و نمیگذاشت كه در ولایتی كه باو اختصاص داشت تمكن و استقلال پیدا كند مكررا حقیقت ماجرا بپایه سریر اعلی عرص شد و احكام مؤكد باسم هر یك صدور مییافت تا آنكه میر عبداللّه خان بی‌توجهی آغاز نهاده منجر بدان شد كه میر سلطان مراد برو تعلط یافته بدست او درآمد و كل اهالی مازندران را تكلیف كرد كه اتفاق نموده او را بزه كمان از میان برداشتند و حكومت كل مازندران بمیر سلطان مراد خان تعلق گرفت اما همچنانكه عادت قدیمه دنیای غدار است تاب اقتدار و كامرانی او نیاورده چشم زخم زمانه او را دریافت و از عمر و دولت تمتعی نیافت و در اندك روزی وداع ملك و مال كرده حیات را بخصم قوی دست سپرد القصه بعد از قضیه میر عبداللّه خان شاه جنت مكان از مرحمت جبلی متوجه احوال بازماندگان شده نواب مهد علیا صبیه قدسیه او را بشاهراده عالمیان یعنی نواب سكندر شأن سلطان محمد میرزا نسبت فرموده فرزندان گرامی او از آن خدر معلی تولد نمود میر عزیز خان ولد او را در سلك مقربان درآورده در درگاه معلی معزز و محترم بود حكومت نصف ولایت مازندران كه باو تعلق داشت چنانچه بتحریر پیوست بشاهزاده كامكار سلطان حسن میرزا تفویض فرمود نصف دیگر بسلطان محمود مشهور بمیرزا خان ولد میر سلطانمراد مرحمت فرمودند اما بعد از سنوح واقعه شاه جنت مكان و بیرون آمدن سلطان حسن میرزا كل مملكت بسعی شمس الدین دیو بتصرف میرزا خان درآمد در این هنگام كه علیا حضرت مهد علیا بر حسب اراده خالق الارض و السماء ملكه ملك ایران گشت مناسب چنان مینمود كه چون آن ولایت ملك موروث آن علیا حضرت بود میرزا خان روی ارادت بپایه سریر اعلی آورده از افعال پدر اعتذار جسته برضای خاطر مقدس عمل نماید و از جانب علیه آن حضرت مأذون و مرخص گشته بمازندران رود و اگر حكومت او موافق رضای علیه نبوده باشد بمقتضای عقل بازمانه در سازد و آنچه مقدورش نباشد مدخل نسازد
شعر
نه هر جای مركب توان تاختن‌كه جا جا سپر باید انداختن
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 241
چه ظاهر بود كه هر گاه او بخودسر دم از استقلال زده در مقام ستیزه‌رائی باشد نواب علیه كه معدن غیرت و تعصب بود در تضییع او خواهد كوشید میرزا خان از ساده لوحی با فساد مفسدان خصوصا شمس الدین دیو كه بمنتسبان سلسله علیه بی‌اندامیها كرده بود از جاده صواب منحرف گشته بخدمت علیه توسل نجست بلكه سركشی مینمود این معنی بر خاطر علیه گران آمده در مقام انتقام شد و طالب خون پدر گشت و ایالت مازندران را بمیر علیخان كه از اقربای آن حضرت بود تفویض نموده ولیجان خان تركمان را كه شرف مصاهرت آن سلسله داشت بمعاونت او مأمور فرموده فرستادند میرزا خان جوان صالح درویش نهادی بود جرأت آمدن بدرگاه جهان پناه ننموده از خوف و بیمی كه داشت بجهت حفظ حیات در قلعه فیروزجاه كه از قلاع متین رصین مازندرانست تحصن جسته جمعی از ملازمان میر سلطان مراد خان با او موافقت نمودند با وجود آنكه مشار الیه دست از مملكت كوتاه كرده بود اما میرزا خان در مازندران بود قلعه مذكور بتصرف درنمیآمد و مهم میر علیخان در مازندران تمشیت نمییافت و تسخیر آن قلعه بسهولت میسر نمیشد و نواب مهد علیا در هدم بنیان عمر و دولت سلسله سلطانمراد خان راسخ بود روز بروز بر اهتمام او در اینباب متزاید میگشت یكمرتبه پیره محمد خان را كه یكی از اركان دولت بود با قور خمس خان شاملو و بعضی از امراء بدین خدمت نامزد نموده فرستاد چون چند گاه برآمد و خبر فتح قلعه نیامد نواب مهد علیا بیتابی آغاز نهاده برفتن آن لشكر تسلی نشده شاهرخ خان مهردار را تكلیف رفتن مازندران نمود مشار الیه كه ركن ركین دولت بود و مرتبه خود را برتر از آن میدانست كه بامثال این خدمات مأمور گردد ازین خدمت سرباز زده معروض داشت كه پیره محمد خان كه باین خدمت مأمور شده كافی است و اگر نواب مهد علیا دیگری را بدین خدمت نامزد فرماید موجب دلسردی او میشود لایق نیست اگر مشار الیه احتیاجی بمدد و كومك داشته باشد آنچه باید فرستاد بفرستیم نواب مهد علیا از اینمعنی آزرده شده نواب سكندر شأنرا اغوا نمود كه شاهرخ خان را طلب نموده مورد عتاب و خطاب ساخته جبرا قهرا روانه نماید خان مشار الیه هر چند بمعاذیر دلپذیر تمسك جسته پهلو ازین معامله خالی كرد مفید نیفتاد میرزا سلمان و قورچی باشی و امراء بنصایح دلپذیر او را تسلی داده راضی برفتن نمودند مجملا مشار الیه در كمال اكراه و اجبار روانه مازندران شد چون بپای قلعه فیروز جاه به پیره محمد خان و قورخمس خان ملاقات نمودند استحكام قلعه و استعداد قلعه داری [175] میرزا خان معلوم نمود دانستند كه تسخیر این قلعه بزودی دست نمیدهد تعب و تشویش بسیار بلشكر قزلباش میرسد شاهرخ خان با میرزا خان طرح آشنائی انداخته فیما بین مراسله و آمد و شد وقوع یافت او را تسلی نموده خاطر نشان كرد كه هر گاه پادشاه ایران در مقام تغییر حكومت مازندران شده باشد شما را با او ستیزه كردن موجب استیصال خاندان شما و باعث مفاسد عظیمه است و اگر یك سال و دو سال محاصره قلعه امتداد یابد چون مددی از جانبی بشما نمیرسد عاقبت مسخر و مفتوح خواهد شد و هر گاه رسوخ شما در مخالفت و قلعه‌داری درین مرتبه باشد پیداست كه بعد از فتح قلعه مهم منجر بكجا خواهد شد پس اولی آنست كه حالا ترك مخالفت كرده برفاقت ما كه از غلامان معتبر آن درگاهیم و اركان دولت پادشاه روی ارادت بآن آستان آورند شاید نواب علیه را باینقدر ملایمت و فروتنی و رضاجوئی تسلی داده در مقام تلطف درآیند و اگر آن نشود در هر جا مصلحت باشد توطن اختیار نموده بفراغت خاطر روزگار گذرانند مشار الیه از روی عقل و دانشی كه داشت اذعان این مقدمات نمود اما میگفت كه اهل مازندران باندك جریمه بدون قتل خصماء راضی بامر دیگر نمی‌شوند هر گاه نواب مهد علیا پدرم را خونی پدر خویش دانند بلاشك و ریب درین مقام است كه بقصاص خون پدر بنده را بقتل
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 242
رساند و این تلاش نه از جهت ملك و مال است بلكه بجهت حفظ چند روزه حیات مستعار است شاهرخ خان و امراء كفیل مطالب و مدعیات او شده قسم بذات اللّه تعالی یاد كردند كه اولا خود او را بقتل نرسانند و قصد چشم او نكنند و در خدمت نواب سكندر شأن و نواب مهد علیا درخواست خون او كرده بهیچوجه من الوجوه نگذارند كه آسیبی بدو رسد چون امراء مذكور از اركان دولت بودند و هیچ مهمی از مهام جزئیه و كلیه بیمشورت و رضای ایشان فیصل نمییافت میرزا خان اعتماد بقسم ایشان كرده قلعه را تسلیم نموده بیرون آمد و امراء جهت اطمینان خاطر مشار الیه پیرامون اموال و اسباب او نگشته قلعه را بگماشتگان نواب مهد علیا سپردند و او را برداشته روانه پایه سریر اعلی گشتند و هرگز پیرامون خاطر ایشان نمیگشت كه نواب مهد علیا دست رد بر سینه ملتمس ایشان خواهد نهاد اما چون خبر فتح قلعه و بدست درآمدن میرزا خان بنوعی كه گذشت بعرض نواب مهد علیا رسید از این معاهده و پیمان آزرده گشت بلكه میخواست كه قلعه بقهر و غلبه مفتوح گشته میرزا خان قهرا جبرا بدست درآید كه اگر جانبخشی نموده عفو نمایند میرزا خان بجان ممنون او باشد برغم امراء بقتل او جازم گشت بالجمله چون شاهرخ خان و امراء بیك فرسخی قزوین رسیده فرود آمدند و روز دیگر داخل شهر میشدند نواب مهد علیا سی نفر از قورچیان عظام را فرستادند كه باردوی امراء رفته میرزا خانرا از دست ایشان گرفته خود محافظت نمایند و با قورچیان قرار داده بود كه چون میرزا خانرا بدست ایشان دهند همان شب بی‌اطلاع امراء هلاك سازند و چون قورچیان باردوی امراء رسیدند میرزا خان را طلب كردند امراء از اینمعنی تافته خاطر شده در اول حال از دادن سرباز زدند و گفتند كه چون خدمتی بتقدیم رسانیده‌ایم فردا او را در مجمع‌
 
كشته شدن میرزا خان حاكم مازندران بامر مهد علیا
 
قزلباش ببارگاه معلی آورده بنظر پادشاه درآوریم قورچیان بر حسب فرمان عذر قبول نكرده در اجراء حكم پادشاهی مبالغه نمودند چون امراء عظام را بخاطر نمیرسید كه قصد قتل او خواهند كرد مخالفت حكم پادشاهی را صریحا لایق ندانسته او را بدست قورچیان سپردند كه شب در همانجا نگاه داشته صباح باتفاق بشهر آورند قورچیان حسب الامر در همان شب او را هلاك كردند شاهرخ خان و پیره محمد خان و قورخمس خان و امراء عظام از وقوع اینحادثه بغایت آزرده شدند كینه كه از نواب مهد علیا داشتند ازدیاد پذیرفت و چون علاجی نداشتند دیگر از آن مقوله حرفی بزبان نیاورده بشهر آمدند و بشرف ملازمت سرافراز شدند و چون بسجده نواب علیه رفته عرض دعا كردند لوازم تحسین و تفقدی كه چشم داشت ایشان بود بفعل نیامد و این معنی نیز علاوه آزردگی امراء گشته رفته رفته كدورت خاطر ایشان نسبت بنواب مهد علیا سمت ازدیاد پذیرفت تا آنكه منجر بدان شد كه باغوای محمد خان تركمان كه از حكومت كاشان معرول شده بود بدفع او جازم گشته عنقریب مكنون خاطر خود را بحیز ظهور آوردند و الحق قضیه قتل میرزا خان كه سید زاده صالح بیگناه بود از اقتضای فلكی و بشآمت بدسلوكی امراء و جهل و غرور نسوان و وساوس شیطان بحیز ظهور آمد بر نواب مهد علیا مبارك نیامد و شرح آن بعد از تفصیل وقایع خراسان مرقوم كلك بیان خواهد گشت و میر- علیخان نیز از حكومت مازندران بهره نیافته در همان ایام عالم عمر و جوانی را وداع نمود و هرج و مرج باحوال مازندران راه یافته بطریق [176] ملوك طوایف در هر سری سودائی پدید آمد تا آنكه بالاخره قلعه اولاد و نصف مازندرانرا آقا الوند دیو و نصف دیگر را سید مظفر مرتضائی كه از امراء مازندران بودند بحیطه ضبط و تصرف درآورده اعیان آن ملك نیز دو فرقه شدند جمعی اطاعت الوند دیو نموده برخی مطیع سید مظفر شدند از كثرت مشاغل و حوادث كه در میانه قزلباش روی میداد از امراء عظام و اركان
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 243
دولت پادشاهی كسی باحوال مازندران نپرداخت.
 
گفتار در حكایات سعادت افزا كه در ملك خراسان سمت وقوع یافت‌
 
اشاره
 
سابقا مرقوم كلك وقایع نگار و نگاشته خامه بدایع آثار شده بود كه چون اسمعیل میرزا قطع اشجار حدیقه دولت و اقبال نموده بقتل برادران و بنی اعمام اقدام نمود و بآن اكتفا نكرده یكبارگی قطع صله رحم روا داشته تجویز انعدام نواب سكندر شأن كه برادر بزرگتر نامی و با او از یك مادر بودند و برادر زادگان گرامی نیز كرد و این افعال ذمیمه را ضمیمه اعمال سابق گردانیده لهذا غیرت الهی بحركت درآمده تأئید نیافت القصه علیقلی خان شاملو نواده دورمیش خان را كه بحكومت دار السلطنه هرات و امیر الامرائی منصوب گردانیده بود مأمور ساخت كه چون بدار السلطنه هرات رسد نهال خجسته آن چمن آرای دولت و اقبال اعنی حضرت اعلی شاهی ظل اللهی را از پای درآورد و خاطر از دغدغه او فارغ گرداند علیقلی خان كه نوكر زاده نواب سكندر شأن و سالها نمك پرورده سلسله علیه آن حضرت بود چگونه دل دهد كه العیاذ باللّه نسبت بولی نعمت زاده چندین ساله خود اینگونه خطائی روا دارد علیقلی خان و مخدرات آن سلسله سیما والده خان مذكور كه قابله حضرت اعلی و فی الحقیقة مادر رضاعی آن حضرت و سایر شاهزادگان نامدار و برادران آن حضرت بود ازین حكم اندوهناك گردیده در كمال حزن و الم میبودند اما چون خال مذكور از جانب اسمعیل میرزا تربیت یافته بمرتبه بلند خانی و رتبه آن ارجمند امیر الامرائی رسیده بود علاجی بجز اذعان امر پادشاهی نداشت و قرارداد خاطر او و آقایان شاملو آن بود كه چون داخل شهر شوند آن فرمان بامضاء رسیده تأخیر و تعلل یك روزه در هیچ خاطری مجال خطور نداشت آنچه از تقریر ثقات كه در آن هنگام در هرات بوده‌اند معلوم گشته آنست كه علیقلی خان با وجود تفویض منصب عالی و مراتب بلند خانی از ارتكاب این فعل شنیع محترز و در كمال حزن و الم بآهستگی طی مسافت نموده در روز چهارشنبه بیست و ششم شهر رمضان المبارك بخطه طیبه هرات رسید و چون شب بیست و هفتم رمضان بود كه باعتقاد گروهی از اهل اسلام شب قدر است مخدرات استار آن سلسله او را در آن شب متبرك از ارتكاب قتل سید زاده معصوم بیگناهی مانع آمده بروز دیگر توقف داشته بودند و چون آن روز در شب جمعه بوده در آن لیالی شریفه احتراز از آن امر لازم دانسته در آن شب نیز وقوع نیافت بعد از آن ایام عید بمیان آمد نخواستند كه در ایام عید كه هنگام عیش و سرور است از تجرع آن زهر جانگزای تلخكام باشند موقوف داشته‌اند تا ایام عید سپری شود و بمقتضای اللیل حبلی ما تبلی سرائره (ببین تا چه زاید شب آبستن است) گوئیا بالهام آسمانی در آئینه خاطر مردم آن سلسله پرتو ظهور انداخته بود كه عنقریب صورت غریب عجیب از پس پرده غیب روی خواهد نمود و از سروش غیبی ما صدق این ابیات كه از نتایج افكار معجز آثار حضرت شاه اولیاء سرور اتقیا مفتاح عقده گشای كنوز انا مدینة العلم و علی بابها است در خاطرشان خطور مینمود
و كم لله من لطف خفی‌یدق خفاه عن فهم الزكی
و كم یسراتی من بعد عسرو فرج كربة القلب الشجی
و كم امر تساء به صباحاو تأتیك المسرة بالعشی
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 244
مجملا بعد از عید كه روز دویم شهر شوال بوده وقوع آن فعل منكر از بیم تلاطم امواج بحر غضب پادشاهی در خاطر رعیت و سپاهی رسوخ یافته بود كه در آن شب بفعل آید آخر روز سلطان محمود بیك بیخرلو وكیل علیقلی خان كه بجهت تمشیت بعضی مهام در اردو مانده بود بعد از رحلت اسمعیل میرزا جهت تبلیغ این اخبار بایلغار روانه دار السلطنه هرات شده بود رسیده چون از دروازه عراق داخل شهر شد از دروازه‌بانان معلوم نموده بود كه ذات مبارك اشرف صحیح و سالم است یا نه دروازه‌بانان مژده سلامتی ذات همایون دادند بعد از آن بخدمت [177] خان رسیده صورت حال بیان نمود اگر چه جناب خانی و آقایان شاملو كه در همان چند روز وارد آن ملك گشته سامان و سرانجام لوازم حكومت و قلعه داری نداشتند از وقوع قضیه هایله اسمعیل میرزا و احتمال عصیان ملوك اطراف و طغیان اوزبكیه خایف و متزلزل گشتند اما بسلامتی ذات خجسته صفات شهراده كامكار اعنی حضرت شاهی ظل اللهی مسرور و شادكام گردیده سجدات شكر الهی بتقدیم رسانیدند و وجود گرامی آن نونهال جویبار خلافت و كامكاری را سرمایه امن و استقامت مملكت دانسته عن صمیم القلب دل بملازمت و غلامی عتبه علیه‌اش بستند و بدولت و اقبال خداداد آن حضرت امیدوار گشته زبان حال خلق آندیار بدین مقال در ترنم بود:
رباعی
ای شاه جهان هر آنكه بدخواه تو بودپرداخت زمانه عمرش از ملك وجود
گردید فلك بكام ارباب شهودسر عجبی رغیب صورت بنمود علیقلی خان مجلس عالی آراسته آن در یكتای درج خلافت و جهانداری را بر دوش اخلاص برداشته متكفل امر لله‌گی و خدمتكاری گشت و خلایق عموم از سپاهی و رعیت و میران اویماق و سرخیلان بلوچ و قبچاق و غیرهم فوج فوج آمده شرف ملازمت و بساط بوسی دریافتند و از جانب اشرف بخلاع فاخره سرافراز گشته در ازاء این عطیه الهی و سلامتی ذات اقدس سجدات شكر ایزدی بتقدیم رسانیده نقد جان نثار و ایثار گردانیدند اما امراء افشار كه قاتل شاهقلی یكان و متصرف مال او بودند در بیرون شهر جانب دروازه ملك اقامت داشتند و میانه ایشان و وكلای‌
 
فرستادن مهد علیا آقا نظر غلام خود را بهرات كه شاه بقزوین بیاورد
 
خان بجهت تفتیش مال مذكور گفتگو بود در اینوقت رخصت یافته بجانب فراه و اسفرار محال تیول خود رفتند و علی قلیخان مژده سلامتی ذات اقدس را بدار السلطنه قزوین فرستاده نواب سكندر شأن و مهد علیا و شاهزادگان نامدار از آن خبر بهجت اثر مبتهج و مسرور گردیدند و چون نایره اشتیاق ملاقات گرامی آن حضرت بر ضمیر منیر والدین اشتعال یافته بود اراده خاطر شریفشان بدان متعلق گشت كه فرزند دلبند خود را از هرات بپایه سریر اعلی آورده دیده بدیدار گرامی قرة العین روشن سازند و از بیم فتنه جاهلان و مفسدان قزلباش هیچیك از شاهزادگان نامدار را در ممالك نگذارند كه در پایه سریر اعلی و خدمت والدین با یكدیگر بوده بدینجهت معتمد الخواص آقا نظر غلام قدیمی میر عبداللّه خان كه مورثی نواب مهد علیا و در خدمت نواب سكندر شأن محل اعتماد گشته بغایت معتبر بود بخراسان
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 245
فرستادند و حكم شد كه علیقلی خان یراق فرستادن حضرت اعلی را سامان نموده مهیا و آماده آمدن سازد كه متعاقب یكی از اركان دولت و ریش سفیدان معتمد بدین خدمت نامزد خواهد شد چون این خبر در خراسان شایع گشت امراء عظام آن ولایت از بیرون آوردن شاهزاده كامكار كامران دل نگران گشته علیقلی خانرا وسوسه كردند كه از قبول و اذعان این حكم ابا نموده راضی باین معنی نگردد و بدین بهانه تمسك جوید كه مملكت خراسان در جوار ماوراء النهر واقع شده اكثر اوقات لگدكوب حوادث است و از تاخت و غارت اوزبكیه و فتن و فتور خالی نبوده و نیست و از تاریخی كه ساحت ملك خراسان بتحت تصرف و تسخیر خدام این دودمان خلافت مكان درآمده هرگز دارالملك هرات كه تختگاه سلاطین زمان و فرمانروایان نافذ فرمان بوده از وجود یكی از شاهزادگان عالیشأن خالی نبوده و بی‌وجود یكی از شهزادگان عالی منزلت محافظت و محارست این ملك مقدور ما بندگان نیست القصه از امراء خراسان مرشد قلیخان زیاده از دیگران در این باب اصرار نموده با علیقلی خان عهد و پیمان میان آورده مؤكد بایمان مغلظه گردانیدند و چون آقا نظر قدم بولایت خراسان نهاد این زمزمه و گفتگو در میانه امراء بود مرتضی قلیخان حاكم مشهد در اول حال ظاهرا علیقلی خان را تحریك نمود كه بهیچوجه راضی به بیرون بردن شهزاده كامكار نگردد اما باطنا نفاق ورزیده بجهت كسر عظمت و اقتدار علیقلی خان مضایقه در این امر نداشت بلكه محرك بود سایر امراء هیچكدام راضی نبودند آقا نظر بهر یك ملاقات كرد اگر چه او را تعظیم و تكریم بسیار كرده تواضعات رسمی بجای آوردند اما این مقدمات را در لباس دولتخواهی خاطر نشان او مینمودند و التماس میكردند كه بنواب مهد علیا عرض نماید كه ازین اراده منصرف گشته خراسانرا از وجود گرامی آن حضرت خالی نسازند كه لایق دولت قاهره نیست و صریحا بآقا نظر گفتند كه اگر نواب مریم شأن مهد علیا در اینباب اصرار نموده كس بطلب فرستند بالضروره ما بندگانرا از مخالفت حكم‌
 
رجوع آقا نظر از خراسان بی‌نیل مقصود
 
چاره نیست آقا نظر اوضاع خراسانرا بر نهجی كه مرقوم شد دریافته [178] خود را از آن ولایت بیرون انداخت و بپایه سریر اعلی آمده حقایق حالات معروض داشت از غلبه شوق و آرزومندی بدیدار قرة العین سلطنت و پادشاهی گوش بحرف و حكایت امراء و آقا نظر نكرده ابراهیم بیك ولد حیدر سلطان چابوق ترخان تركمان كه از میرزاده‌های معتبر و اعیان قزلباش بود بدین خدمت نامزد نموده روانه خراسان گردانیدند و مشار الیه با پنجاه نفر از آقایان تركمان روانه خراسان گردید چون آوازه آمدن ابراهیم بیك در خراسان شیوع یافت علیقلی خان و مرشد قلیخان یكدیگر را ملاقات نموده این معنی در خاطرشان رسوخ یافت كه ابراهیم بیك را بی‌نیل مقصود باز گردانند كسان معتمد نرد كل امراء خراسان فرستاده در این باب استعانت جستند و طالب عهد و پیمان گشتند مرتضی قلیخان پرناك حاكم مشهد مقدس معلی مرد بزرگ منش در كمال نخوت و غرور بود نمی‌خواست كه علی قلیخانرا زیاده شوكتی و اقتداری باشد و لله‌گی شاهزاده نامدار اعنی حضرت اعلی شاهی ظل اللهی موجب تقدم و بزرگی و اعتلای شأن و تفوق و برتری او نسبت بسایر امراء خراسان بود و اتفاقی كه در این امر واقع شده بود مكروه خاطر او مینمود راضی باین اتفاق نشده با امراء همداستان نگشت و امراء تا بین خود را از موافقت علی قلیخان منع كرد و این معنی موجب كلفت خاطر علی قلیخان گشته رفته رفته فیما بین الفت و یگانگی بوحشت و بیگانگی تبدیل یافت و چون ابراهیم بیك بمشهد مقدس
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 246
معلی رسید و علی قلیخان و مرشد قلیخان و سایر امراء كه در هرات بودند از آمدن او اطلاع یافته مكاتیب دوستانه باو نوشته تواضعات رسمی بظهور آوردند اما همگی متفق اللفظ جواب صریح دادند كه اگر باین اراده بهرات میآید در آمدن مضایقه نیست اما دانسته باشد
 
رجوع ابراهیم بیك نیز بی‌نیل مقصود
 
كه مطلبی كه دارد بفعل نمیآید و آمدن او بیفایده است و در این باب عرضه داشتی بپایه سریر اعلی نوشته فرستادند كه چون بردن شاهزاده كامكار بعراق موجب دلیری مخالفان اوزبكیه میشود و صلاح دولت قاهره نیست ما بندگان دولتخواه جسارت نموده راضی بدان نشدیم ابراهیم بیك خواست كه در مشهد چندان توقف نماید كه این عریضه بدار السلطنه قزوین رسیده جواب برسد مرتضی قلیخان مبالغه در اجراء حكم پادشاهی و معاونت ابراهیم بیك مینمود و ابراهیم بیك مرد عاقل سلیم النفس صلاح اندیش بود از اطوار مرتضی قلیخان نسبت بعلی قلیخان استشمام رایحه نفاق میكرد و میدانست كه اصرار او در این باب بالاخره منجر بفساد كلی میشود تا غوریان رفته چند گاه توقف نمود و بر وفق رضای علی قلیخان و امراء عمل نموده روانه درگاه جهان پناه شد و حقیقت حال بعرض اشرف اعلی و نواب علیه رسانید نواب مهد علیا از این معنی برآشفته حسینخان پدر علی قلیخانرا كه در درگاه معلی تواجی باشی و از امراء معتبر و اركان دولت قاهره بود مخاطب ساخته عتاب و خطاب بسیار فرموده تهدیدات نمود و او از جانب پسر تمهید بساط معذرت نموده عرض كرد كه هر گاه كل امراء خراسان اتفاق بامری كرده باشند پسر من چه تواند كرد القصه نواب مریم شأن مهد علیا با علی قلیخان بی‌توجهی آغاز نهاده در مقام آن شدند كه آن طبقه را از نظر اعتبار انداخته مرتضی قلیخان را مورد تربیت سازند سلطان حسینخان هر چند بر تمشیت امور دولت تمهید معذرت پرداخت مسموع نداشتند تا آن كه متعهد و متقبل آن شد كه خود بخراسان رفته این خدمت را بتقدیم رساند سه ماه او را مهلت دادند كه بخراسان رفته پسر خود را از این جسارت و خود رائی منع نماید و قرة العین خلافت یعنی حضرت اعلی شاهی ظل اللهی را برداشته بعراق آورد و اگر در این مرتبه بعلی قلیخان و امراء خراسان كه با او متفق و هم عهد و پیمانند عقوق و عصیان ورزیده از فرمان پادشاهی تخلف ورزند سلطان حسینخان نیز در خراسان توقف نموده بدرگاه معلی مراجعت ننماید كه من بعد آن طبقه یاغی و طاغی‌اند سلطان حسینخان چون جد و جهد نواب اشرف و نواب مهد علیا را در این مثابه دانست لاعلاج روی براه آورده روانه خراسان شد و چون آوازه آمدن او در خراسان شیوع یافت امراء خراسان كه با علی قلیخان اتفاق داشتند دیگر باره بقیل و قال درآمده بهیچوجه راضی ببردن حضرت اعلی نمیشدند و چون مشار الیه بدار السلطنه هرات رسید میانه پدر و پسر ملاقات شد زیاده اهتمامی كه متوقع پدر بود از پسر بوقوع نرسید و مكررا سرا و جهرا مجالس جانقی و كنگاش عام و خاص انعقاد یافته و جمعی كثیر از عقلا و ریش سفیدان طایفه جلیله شاملو كه در هرات بودند اطاعت امر پادشاهی كردن و سلطان حسین خانرا مقضی المرام روانه نمودن و طایفه شاملو را بمخالفت و عصیان متهم نساختن بصلاح اندیشی و عاقبت كیشی [179] اقرب و اصوب میدانستند و جمعی دیگر از ترك و تاجیك انكار این رأی نموده باین معنی همداستان نمیگشتند و میگفتند كه اگر دولتخواهان دولت قاهره امری كه صلاح دولت در آن دانند پیش گیرند چرا موجب عصیان باشد بلكه محض دولتخواهی و پاس حقوق نمكخوارگی است مجملا این زمزمه و گفتگو
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 247
بطول انجامیده رفته رفته میانه پدر و پسر طرح بد نشست و سلطان حسین خان میگفت كه اگر بی‌نیل مقصود بازگردم مرا در آن درگاه بار نیست و در اینصورت ترك رفتن اولی است اما مرشد قلیخان و امراء هم عهد بملاحظه آنكه مبادا علیقلی خان بمبالغه پدر و صلاح اندیشی ریش سفیدان شاملو از جاده صواب منحرف گشته رضا باین معنی دهد همگی در دارالمؤمنین سبزوار نزد قباد خان قاجار حاكم آنجا كه از زمره امراء هم عهد بود جمع شده میرزا احمد ولد میرزا عطاء الله كه پدرش در زمان شاه جنت مكان وزیر معتبر آذربایجان و شیروان بود و او در آن هنگام وزیر مرشد قلیخان و صاحب اختیار مطلق و مهیج ظهور این مقدمات بود بدار السلطنه هرات فرستادند بخوانین عظام و معتبران شاملو پیغام دادند كه این اندیشه را از خاطر محو نموده سعی و اهتمام بیفایده بظهور نیاورند كه اگر بالفرض كل طایفه شاملو راضی بفرستادن شاهزاده كامگار گردند ما بجان و مثال كوشیده نمیكذاریم كه این ادعیه از قوت بفعل آید و در سبزوار كه سر راه عراق است بهمین اراده راسخ البنیان جمعیت نموده منتظریم كه اگر طایفه شاملو گوهر گرانمایه درج سلطنت و پادشاهی را از دست دهند ما به نیروی همت و بخت بلند بدست آورده در خراسان رأیت مفاخرت برافرازیم علیقلی خان ازین پیغام بی‌آرام گشته در روانه نمودن پدر بی‌نیل مقصود سعی نمود و سلطانحسین خان اصرار پسر و امراء و لشكریان خراسان را بدین مثابه مشاهده نموده بالضروره عنان بصوب مراجعت معطوف گردانیده طوعا او كرها روی براه آورده و در سبزوار بامراء عظام ملاقات نموده از هر باب سخنان بمیان آوردند و صلاح و فساد اینمطلب را گفتگو میكردند و در رفتن بدرگاه معلی تأمل داشت كه این مقدمات چگونه عرض نماید كه مورد عتاب و خطاب نگردد و موجب سلب اعتبار او و پسر و طعن اضداد نشود هنوز این زمزمه و گفتگو در میانه امراء و او بود كه قضیه قتل نواب مریم شأن مهد علیا بسعی امراء سست عهد شكسته پیمان سمت وقوع یافته بعد از واقعه مذكور اركان دولت مصلحت درین دانستند كه آوردن حضرت اعلی موقوف بوده بدستور در دار السلطنه هرات تشریف داشته باشند مكاتیب بسلطان حسینخان نوشته او را از صورت حال آگاه كردند و فرمان پادشاهی بطلب او اصدار یافته در سبزوار باو رسید مشار الیه متوجه عراق گشته امراء هر یك بمقر حكومت خود شتافتند اما علیقلی خان و مرشد قلیخان بعد از استماع اینواقعه دیگر باره با كل امراء خراسان كه اكثر شاملو و استاجلو بودند كنگاش نموده طالب عهد و پیمان مجدد گشتند كه حضرت اعلی را در خراسان سرمایه خود ساخته بامر و نهی اركان دولت كه اكثر تكلو و تركمانند و با شاملو و استاجلو عداوت میورزند التفاوت ننمایند و از سخن و صلاح علیقلی خان بیرون نرفته او را خانلر خانی و بزرگ و ریش سفید خود دانند اكثر امراء خراسان سوای مرتضی قلیخان و اتباع او بقدم اطاعت و اذعان پیش آمده با علیقلی خان اتفاق نمودند مجملا امراء خراسان دو گروهه شده در هرات و مشهد مقدس معلی دو خان عالیشأن جمعیت نمودند و میانه ایشان روز بروز اسباب وحشت و خصومت آماده‌تر گشته عاقبت بین الفریقین نزاع و جدال انجامید چنانچه در محل خود سمت گزارش خواهد یافت.
 
ذكر واقعه شنیعه ناچیز گردانیدن نواب مریم شأن مهد علیا كه با فساد مفسدان وقوع یافت‌
 
اشاره
 
چون بنابر اقتضای قضا و تقدیرات آسمانی و تجارب روزگار هر كمالی را زوالی و هر نشاطی
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 248
را ملالی در پی است در زمان شاه جنت مكان فراغت و عافیت سپاهی و رعیت و معموری و آبادانی مملكت و آرامش بلاد و آسایش عباد درجه كمال یافته بود از حوادث روزگار و ناسپاسی خلایق در معرض زوال آمده طوایف قزلباش كه نسبت بدودمان قدس نشان صفوی پیر مریدانه سلوك نموده سالك طریق عقیدت و اخلاص بوده‌اند از وساوس شیطانی و هواجس نفسانی و اراده‌های متخالفه پیشی و بیشی با یكدیگر طریق كلفت و نفاق پیش گرفته از مسلك وفاق و اتفاق [180] دور افتادند و رفته رفته كار آن طبقه وفاكیش و صوفیان صفا اندیش به بی‌اخلاصی سرایت كرده باموری كه خلاف عقیدت و اخلاص و سوء ادب بود جسارت نموده اعمال ناشایست از جهلا و مفسدان بدسرشت و خطاكاران زشت آن گروه عقیدت گزین بحیز ظهور آمد و عاقبت بشئآمت آن گرفتار آمده انواع بلایا نصیب ایشان گشت و نتایج كفران نعمت و ادبی‌ها از اسلاف باخلاف بلكه بمضمون این مقال كه:
چو از قومی یكی بی‌دانشی كردنه كه را منزلت ماند نه مه را بعموم اویماق انتقال یافته بدین جهت اختلال تمام بحال آن طایفه راه یافت و تا حالت تحریر این دفتر كه سنه هجری بخمس و عشرین و الف رسیده قریب بچهل و پنج سال از آن قضایا گذشته هنوز مآثر بی‌ادبی‌ها در میانه اعقاب آن طایفه باقی است و بعذاب و عقاب اعمال ناصواب پدران گرفتارند اقبح قبایح و اشد ذمایم كه از مفسدان بدسگال بوجود آمد قضیه قتل ملكه زمان و عفیفه دوران زهره زهراء ذریه طیبه سیدة النساء اعنی نواب مریم شأن مهد علیا خیر النساء بیگم است با وجود آنكه سیده زكیه عفت قباب حرم محرم نواب كامیاب و والده ماجده شاهزادگان عالی انتساب بود از صراط مستقیم عقل و عافیت اندیشی منحرف گشته بمحض صلاح حال و حفظ رتبه چند روزه دولت دیده بصیرتشان از قبح آن عمل شنیع پوشیده گشت و از نتایج سوء ادب و خذلان دنیا و عقبی نیندیشیده بدان امر قبیح جسارت نمودند مفصل این مجمل آنكه نواب مهد علیا بجهت ضعف باصره شوهر نامدار و حداثت سن و خردسالی شاهزادگان كامكار ربقه ناموس سلطنت و پادشاهی را بر رقبه غیرت خود نهاده در مشیت امور دولت و انتظام مهام ملك و ملت ساعی بوده میخواست كه آنچه قاعده و آداب سلاطین ذوی الاقتدار است هر امر و فرمانی كه از موقف جاه و جلال صدور یابد بی‌تأمل و اهمال بحیز ظهور آید و این معنی موافق مزاج امراء خود رأی نبود و بتجدید كلفت و آزردگی شاهرخ خان و پیره محمد خان و قورخمس خان در مهمات مازندران و قتل میرزا خان كه بخلاف صوابدید ایشان بوقوع پیوسته ضمیمه آزردگی‌های سابق گشته در اندیشه كسر عزت و اعتبار و عدم قدرت و اقتدار بودند در خلال این حال اهالی كاشان بدیوان آمده از سلوك ناهموار محمد خان تركمان حاكم آنجا كه قوت طامعه‌اش از حد اعتدال بیرون بود شكایت نمودند و از موقف سلطنت حكم بپرسش معاملات ایشان صادر گشته دیوانیان بدان باز رسیدند و ظلم و زیادتی‌های او بوضوح پیوسته و مورد عتاب و خطاب گشته حكم جهان مطاع بتغییر الكاء او صادر شد محمد خان كه از اعاظم امراء و اركان دولت بود از وقوع این واقعه كه موجب خفت و سلب اعتبار او میشد بیتاب گشته هر چند سعی نمود كه بین الاقران این خفت باو روا ندارند نواب مهد علیا نیز بملاحظه ناموس دولت و سلطنت این مسامحه را موجب نقص دولت و عدم اقتدار پادشاهی دانسته بهیچ وجه راه این التماس ندادند و محمد خان از این معنی كوفته خاطر گشته با سایر امراء مفسد نفاق اندیش همزبان
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 249
شده ابواب حیله و نفاق گشودند و قلی بیك قورچی باشی افشار را كه ركن ركین دولت بود و بین الجمهور بسلامت نفس و صلاح اندیشی و عقل و كاردانی اشتهار داشت بلطایف الحیل از راه برده در این واقعه تدبیرها میاندیشیدند و میدانستند كه تا نواب مهد علیا در قید حیات باشد دوری او از فرزندان نامدار و شوهر كامكار خود ممكن نیست و او از طور خود و تسلط و اقتداری كه دارد عدول نخواهد كرد لهذا در دفع او لازم و جازم گشته در خفیه یك یك از امراء صاحب وجود هر اویماق را بوعدهای جمیله فریفته با خود متفق ساختند مجملا اكثر امراء خودرأی و ساده لوحان طوایف قزلباش ببهانهای لایعنی از جمله تربیت نمودن مازندرانیان و تفویض حكومت ولایات و مناصب و انعامات بایشان و نقل خزائن حرم بمازندران كه محض تهمت و افتراء بود و صورت وقوع نداشت با یكدیگر اتفاق نموده ماده تضییع نواب مهد علیا ساختند و از اعیان امراء و بزرگان هر طایفه در ایوان چهل ستون دولتخانه مباركه جمع آمده بخدمت اشرف پیغام فرستادند كه بدسلوكی نواب مریم شأن مهد علیا با امراء و اركان دولت پادشاهی و تربیت مازندران بر طبایع قزلباش گرانست و دخل او در امور دولت پسندیده ریش سفیدان طوایف اخلاصمند قزلباش نیست و جهلا و فتنه انگیزان هر طایفه همیشه تحریك ماده فساد مینمایند بندگان نواب كامیاب در این باب فكر بصواب اندیشند كه مبادا عنقریب بفساد كلی انجامد چون این مقدمات بوساطت محرمان حریم عزت بعرض اقدس رسید نواب مهد علیا نیز [181] از غایت غیرت و آتش مزاجی در جواب امراء سخنان عتاب آمیز وحشت انگیز بر زبان آورده بودند و امراء عظام از آن پیغام برآشفته جوشان و خروشان از دولتخانه بیرون آمدند و انگیز فتنه كرده یكی از بیدولتان در همان روز میر شاه غازی مستوفی را كه بامیر قوام الدین شیرازی وزیر نواب علیه قرابت داشت ببهانه طلب مواجب زخم شمشیر زدند روز دیگر امراء مفسد خودرأی در باغ سعادت آباد قزوین جمع شده این گفتگو بمیان آوردند و در دفع نواب مشار الیها یكدل و یكجهت گشتند از جمله امراء مسیب خان شرف الدین اغلی تكلو كه با نواب سكندر شأن خاله زاده و محل اعتماد شاهانه و ریش- سفید اویماق تكلو و از اركان دولت بوده درین امور با امراء اتفاق نداشت و چون این مقدمات بظهور پیوست نواب سكندر شأن و نواب مریم مكان مهد علیا او را بدولتخانه همایون طلب فرمودند كه اگر از امراء آثار خلاف بظهور رسد او در دولتخانه شاهی سیون كرده ارباب اخلاص را بر سر خود جمع نموده لوازم جانسپاری بتقدیم رساند چون مشار الیه مرد حلیم سلیم النفس بود مصدر این امور نتوانست شد در خانه خود پای در دامن سلامت پیچیده تقاعد اختیار نموده بود و امراء بی‌اخلاص چلبی بیك مهماندار تكلو را بطلب او فرستادند در اول عذری چند گفته از رفتن ابا نمود تا آنكه مبالغه امراء و آمد شد تكرار یافت مسیب خان مخالفت امراء نتوانست نمود او نیز بباغ رفته داخل آن مجمع شد و همگی متفق اللفظ و المعنی كس بدولتخانه همایون فرستاده بخدمت اشرف عرض كردند كه بر ضمیر منیر اشرف ظاهر است كه نسوان بمقتضای عقل و ضعف رأی و لجاجت تام منسوب و معروفند و نواب علیا همیشه نقیض‌گری با دولتخواهان نموده آنچه در انتظام امور دولت مصلحت میدانیم رضا بآن نداده بر خلاف
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 250
صوابدید سفید ریشان دولت قاهره عمل مینماید و در مقام خفت و خواری و سبكی ما در میآید و تا حال كه از ما بی‌آدابی و امری كه موجب خوف باشد بظهور نیامده بود ازو ایمن نبوده و نیستیم حالا كه از جانبین نقاضت بمیان آمده پرده حجاب از میان برخاسته ازو سخنان عتاب آمیز نسبت بریش سفیدان طوایف سرمیرند و ما را از اهل نفاق شمرده تهدیدات عظیمه مینماید چگونه ایمن توانیم بود و كلیه آنست كه مناسب نمیدانیم كه بین السلاطین شهرت یابد كه در میانه قزلباش از دودمان سلطنت كسی نمانده كه عورات در امور دولت صاحب دخل و مختار السلطنه‌اند ماحصل كلام آنكه تسلط و اقتدار او در امور سلطنت و پادشاهی مكروه خاطر كل طوایف قزلباش است و ما را بهیچوجه با او تعیش ممكن نیست و اگر دفع او نشود محتمل است كه فسادی چند روی دهد كه موجب نقصان دین و دولت باشد نواب سكندر شأن از عالم فقر و درویشنهادی و سلامت نفس و صلاح اندیشی كه از اجداد عالیمقدار بیادگار داشت حكایات موعظه آمیز ملایم كه شیوه اولیاء و اهل الله است بامراء پیغام داد كه چون دخل او را در امور سلطنت صلاح دولت نمیدانند قرار دهیم كه من بعد در امور ملكی دخل ننماید اگر دغدغه ازو دارند بظریقی كه نواب شاه باباام والده‌ام را بقم فرستاده مدتها در آنجا بود ما نیز او را بقم فرستیم كه چند گاه نزد فرزند ارجمند خود باشد و اگر صلاح در آنجا نبوده باشد بمازندران فرستیم كه در ملك و خانه پدر خود باشد و اگر این شقوق مرضی نباشد من هم بالطوع و الرغبه ترك سلطنت كرده با فرزندان صغیر خود باز بشیراز روم شما هر كس را صلاح میدانید بپادشاهی اختیار كنید غرض كه بانعدام سیده بیگناهی رضا نمیدهم آن مفسدان ناانصاف ابواب جور و اعتساف گشوده بی‌اندامی از حد اعتدال گذرانیده اما نواب مهد علیا را از كمال غیرت و آتش مزاجی ملایمت نواب سكندر شأن موافق طبع علیه نبود و از تندی مزاج اصلا تنزل نمیكرد و میگفت كه تا در حیات باشم از اطوار خود عدول نخواهم كرد و از سلوكی كه تا غایت كرده‌ام یكسرمو تنزل نمینمایم و اگر قزلباش از هتك عرض پادشاهی و سوء ادب نیندیشیده نسبت بحرم محترم پادشاه خود این ستم روا داشته بقتل من اقدام نمایند الحكم لله العلی الكبیر من مادر چهار شاهزاده‌ام بازخواست خون خود را بعد الله تعالی بفرزندان خود میگذارم از صحیح القولی استماع افتاد كه در این هنگام میر قوام الدین حسین شیرازی وزیر نواب علیه بخدمت او آمده عرض كرد كه نواب علیه امر فرمایند كه از خزاین كیسه‌های زر بایوان چهل ستون آورده بقورچیان صلای زر دادن دهیم و چون قورچی بجهت زر گرفتن بدولتخانه هجوم نمایند و سنگ تفرقه در مجمع امراء میافتد آن شیره زن از كمال غیرت جواب داده كه ای آصف صایب تدبیر شما كه از اوضاع بیرون خبر [182] دارید قبل ازین كه امراء چیره نشده بودند این گونه تدبیرات بایست كرد حالا كه كار باینجا رسید این عمل بمثل مشهور چوپای گریوه است اقتدار پادشاهیرا بزر خریدن هم قسمی از زبونی است رضا نمیدهم الا بقضاء الله مجملا امراء چند نفر از هر اویماق را بدین امر شنیع نامزد نمودند صدر الدین خان صفوی و حسنعلی بیك الكسن اغلی ذوالقدر و امام قلی میرزا موصلو قویم سلطانم والده نواب سكندر شأن از آن جمله بودند روی بدولتخانه همایون آوردند و بیمحابا داخل حرم شدند و آن سیده صالحه بیگناه را بدست آورده بخبه هلاك كردند و بآن اكتفا نكرده بمنزل والده نواب مهد
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 251
علیا كه عورت پیر صالحه عابده بود و با بعضی از اقوام خود از مازندران آمده در جوار دولتخانه بسر میبرد رفته آن عورت بیگناه را بقتل آورده چند نفر از اعیان مازندرانرا در همانجا بقتل آوردند و بگمان آنكه نواب مهد علیا نقود وافر و اقمشه متكاثر از خزاین حرم بوالده و اقوام خود داده‌
 
قتل مهد علیا و مادرش و جمعی از اهل مازندران‌
 
صنادیق او را بیرون آورده تمامی اموال و اسباب كه در آنخانه بود بغارت و تاراج رفت و عامه در اسواق و محلات با اهل مازندران همین شیوه پیش برده بهر كدام ابقاء میكردند از لباس عاریت عریان میساختند مجملا دقیقه از دقایق قباحت و بیشرمی فرو گذاشت نشد درین قضایا میرزا سلمان وزیر داخل مجمع امراء نبود بخانه خلیل خان افشار رفته ظاهرا بجهت حفظ حال خود توسل جست القصه امراء نادان بیعقل كه بعضی از ایشان مردم ساده لوح دولتمند خیرخواه صافی اعتقاد بودند بوسوسه چند نفر از معتمدان فریفته گشته ارتكاب این عمل شنیع نمودند آخر روز نواب سكندر شأن علماء را طلب فرمودند كه بدفن كشتگان پردازند در همان شب علماء بتكفین و تجهیز ایشان پرداخته در آستانه متبركه امامزاده حسین علیه و آبائه التحیة مدفون ساختند بعد از قضیه مذكوره امراء كس بخراسان نزد سلطان حسینخان و علیقلی خان فرستاده از این واقعه اخبار نموده مقرر داشتند كه آوردن شهزاده كامكار را موقوف داشته گذارند كه بدستور در هرات توقف داشته باشد و سلطانحسین خان بازگردد اما نواب جهانیانی سلطاق حمزه میرزا درین شورش و غوغا با وجود حداثت سن و خردسالی مقتضی عقل دوراندیش ندانست كه امراء قزلباش كه او را ولیعهد پدر نامدار میدانستند بیحرمتی چنین بسلسله ولی نعمت روا داشته بقتل والده ماجده‌اش اقدام نمایند بحفظ حال خود پرداخته با چند نفر از ملازمان جانسپار كه محل اعتماد میدانست ببام حرم رفته مأكول و مشروب بقدر احتیاج برده راه بام را خاكریز كرده فصیل بام را قلعه گونه نموده تفنك و اسلحه و یراق قلعه داری همراه برد كه خود را چند روز در آنجا حفظ نماید كه اگر امراء غدری اندیشند مكنون خاطر خود را فی الفور بظهور نتوانند آورد و با خود قرار داد كه تا خاطر از ایشان جمع ننماید از آنجا بزیر نیاید اسمعیل قلی بیك شاملو ولد ولی خلیفه كه از جمله رفقا بود آثار جان سپاری بظهور آورده در ازاء آن خدمت ملقب بلقب یولداش باشی گشت مجملا بعد از قتل نواب مهد علیا كه بعد از این ازو بنواب مرحومه تعبیر خواهد رفت روز دیگر امراء بدولتخانه همایون جمع شده كس بحرم بخدمت نواب سكندر شأن فرستاده عرض نمودند
مصراع
بهمان مهر وفائیم كه بستیم بدوست
عهد و پیمان كه با نواب شاهی بسته‌ایم خلل پذیر نگشته و فتوری بآن راه نیافته استدعا داریم كه نواب اشرف ما را بدین قضیه مستنكر كه از اقتضای قضا روی داد مؤاخذه نفرمایند و بمعاذیر موهمه تمسك جسته در مقام معذرت و خاطرجوئی درآمده استدعای دریافت ملازمت اشرف نمودند نواب اشرف بمقتضای عقل دوراندیش عمل فرموده در مقام عتاب و خطاب در نیامدند اما امراء دو سه روز ادراك ملازمت درنیافتند بعد از دو سه روز جمیع امراء بدولتخانه جمع شده علماء و مجتهدین را حاضر ساختند و مجددا در حضور علما هر یك پنجاه و یك قسم خوردند كه تا نواب سكندر شأن در قید
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 252
حیات باشد دیگری را پادشاه ندانند بعد ازو نواب شاهزاده عالمیان سلطان حمزه میرزا را ولیعهد دانسته بعد الیوم از رضای خاطر مبارك در نگذرند و قسم نامه بمهر علما و مجتهدین درست كرده بخدمت اشرف فرستادند نواب سكندر شأن باكراه تمام بایوان آمده بسعادت پای بوس مشرف شده بزبانی اظهار عقیدت باطنی و صوفی‌گری بسیار كردند و نواب سكندر شأن نیز وقوع این قضیه را باقتضای قضا حواله كرده بسخنان مصلحت آمیز تسلی بخش خاطر انور گردیدند اما نواب جهانبانی همچنان با جمعی از فدویان جان سپار در آن مكان توقف داشتند و اعتماد بامراء نمی‌كردند امراء دیگر باره پیمان خود را بایمان مغلظه مؤكد ساختند و از نواب سكندر شأن التماس نمودند كه نواب جهانبانی از صفای [183] عقیدت ایشان مطمئن سازند نواب كامیاب ایجاب ملتمس امراء فرموده خاطر شریف فرزند ارجمند را بسخنان دلاویز اطمینان داده روز دیگر همراه خود بایوان آوردند و امراء جمع شده سعادت پای بوس دریافتند و میرزا سلمانرا حسب الصلاح امراء از خانه خلیل خان آورده مورد التفات ساختند و مشار الیه بی‌منازعی تكیه بر مسند وزارت و صاحب دیوانی زده بیشتر از پیشتر اعتبار و استقلال یافت و امراء آن چند روز بجد و جهد تمام بملازمت درگاه شاه و شاهزاده والاجاه قیام نموده بخدمات شایسته اقدام مینمودند اما منتقم حقیقی بتدریج از آن قوم غدار بنوعی انتقام كشید «كه خیره ماند درو دیده اولو الابصار» و بلایا كه نصیب حال ایشان آمد انشاء الله تعالی در ذیل این هر یك در محل خود بتخصیص در زمان دولت جهانگشای شهریار كامكار معدلت شعار حضرت اعلی شاهی ظل اللهی كه جهان خرم از عدالت اوست همه آسودگی ز دولت اوست ذكر خواهد شد.
 
ذكر توجه همایون بجانب آذربایجان و قضایا كه بتقدیر حضرت رب العباد در آن سفر روی داد
 
اشاره
 
چون الكای خوی و سلماس و ارومی و اوشنی و بعضی از توابع مراغه بتصرف اكراد مخالف درآمده بحمایت رومیه متعرض حواشی مملكت میشدند و قلعه تفلیس و گوری كه پای تخت حكام گرجستانست بتصرف رومیه درآمده عثمان پاشا در قلعه دربند اقامت داشت و لزگیان شكی و شایران بر سر پسر برهان جمعیت نموده بحمایت عثمان پاشا و حكام داغستان متعرض مملكت شیروان گشته نمیگذاشتند كه امراء قزلباش در آن ملك آرام گیرند و رومیان تسخیر آنولایت را پیشنهاد همت ساخته سردار لشكر روم در ارز الروم نشسته بهرام پاشا را با سی هزار كس و ذخیره و یراق بقلاع مذكوره فرستاده بتدارك سفر آینده مشغول بود و اركان دولت قاهره مصلحت در آن دیدند كه رایات نصرت آیات بجانب آذربایجان در حركت آمده چندگاه دار السلطنه تبریز مستقر دولت ابد پیوند بوده باشد و ممالك موروث را از تعرض مخالفان صیانت نموده اختلالی كه پدید آمده بنیروی تدبیر و قوت بازوی شمشیر جبر و تدارك نمایند بعضی از امراء الكا در درگاه معلی بودند مثل امیر حمزه خان استاجلو و ولی خلیفه شاملو و شاهقلی سلطان قارنچه استاجلو و غیرهم درین ولات امراء خراسان تغییر و تبدیل چند كرده بایشان در خراسان الكاء داده روانه نمودند و رایات جلال در ساعت سعد از دار السلطنه قزوین بیرون آمده منزل بمنزل بآهستگی طی مسافت نموده بدار السلطنه تبریز رسیدند و امیر خان و امراء تابین او در كمال شوكت برتبت تمام باستقبال آمده از مردم تبریز
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 253
خلقی كثیر از صواحب و اعیان و صغیر و كبیر و برنا و پیر استقبال موكب پادشاهی نموده شاه و شاهزاده نامدار در دولتخانه قدیم تبریز نزول اجلال فرموده در مقر دولت و مسكن سعادت آباد و اجداد كرام آرام گرفتند و امیر خانرا مورد عنایات گوناگون ساخته بین الاقران بشرف مصاهرت این دودمان امتیاز یافت و فاطمه سلطان بیگم صبیه قدسیه شاه جنت مكان را باو نامزد فرموده عقد مناكحت واقع شد در خلال این حال از جانب شیروان خبر آمدن محمد گرایخان تاتار رسید مفصل این مجمل آنكه بین الجمهور چنین مذكور میشد كه در وقتی كه بمحمد گرایخان خبر رسید كه پادشاه قزلباش عادلگرایخان را اعزاز و احترام نموده بفرستادن دیار خود اختیار داده است و الیوم در كمال تقرب و عافیت در دولتخانه پادشاهی میباشد والده عادلگرایخان را با تحف و هدایاء پادشاهانه و جمعی از معتمدان تعیین نموده بوده كه از راه دربند شایران آمده عذر الطاف شهریاری خواسته فرزند ارجمند را بولایت خود برد و بعد الیوم طریقه محبت و دوستی مسلوك دارد متعاقب خبر كشته شدن او میرسد پادشاه تاتار بنا بر انتقام خون عادلگرایخان یا بحكم و اشاره خواندگار روم و اخذ غنیمت با سلاطین زاده‌های جوجی نژاد تاتار غازیگرای وصفی گرای و سعادت گرای برادران عادلگرای خان بطلب خون برادر با لشكر جلادت اثر بشیروان میآیند ایشان چون بدر بند نزد عثمان پاشا رسیدند محمد خلیفه حقیقت آمدن ایشان را بپایه سریر خلافت مصیر عرض كرد مكررا كنگاش انعقاد یافته قرار یافت كه نواب شاهی و شاهزادگی بدولت و اقبال در دار السلطنه مذكور قشلاق نمایند و میرزا سلمان باتفاق امراء و اعیان لشكر بجانب شیروان رفته بمدافعه لشكر تاتار قیام نماید و امراء عالیقدر باتفاق میرزا سلمان وزیر روانه جانب شیروان شدند خلیل [184] خان افشار و بعضی ریش سفیدان و ارباب مناصب را در خدمت شاه و شاهزاده گذاشتند و محمد خلیفه را از توجه سپاه ظفرپناه آگاه گردانید.
اما هنوز امراء بقراباغ نرسیده بودند كه سلاطین تاتار با لشكر بسیار بشیروان آمدند و محمد خلیفه ذوالقدر كه فی الواقع مرد شجاع دلاور بود عار فرار با خود قرار نتوانست داد با لشكر جلادت اثر بمقابله مخالفان شتافته بین الجانبین محاربه در نهایت صعوبت دست داد چون لشكر
 
كشته شدن محمد خلیفه در جنك شیروان‌
 
مخالف اضعاف مضاعف لشكر قزلباش بود شكست بر ایشان افتاد محمد خلیفه با بسیاری از دلاوران لشكر راه عدم پیمودند و بقیة السیف از شیروان بیرون آمدند و از تاتاران در شیروان و قراباغ خرابی بسیار وقوع یافته بسیاری از نساء و صبیان مسلمانان باسیری برده دقیقه از دقایق نهب و غارت فرو گذاشت نكردند بعد از وقوع این حال محمد- گرای با جمعی از تاتاران كه غنیمت فراوان بدست آورده بودند آوازه كومك قزلباش شنیده طبل مراجعت كوفتند و بولایت خود رفتند و غازی گرای با دو سه نفر برادر دیگر با جمعی از لشكریان بكومك عثمان پاشا در داغستان و دربند ماندند و اهل شیروان كه پایمال حوادث بودند جمعی با عثمان پاشا بازگشت نموده جمعی دیگر از طاغیان شیروان بر سر پسر برهان جمع شده در خاخمیر جمعیت نموده و در حفظ حال خود میكوشیدند و چون میرزا سلمان و امراء بشیروان رسیدند از وقایع آگاه گشتند امیر خان تركمان با اطباع خود جهت دفع جمعی از مخالفان شیروان و داغستان كه در خاخمیر جمع آمده بودند
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 254
رفته كاری نساخته باز آمدند و بعضی از امراء قزلباش از شاملو و استاجلو بمعاونت شاهرخ خان زبان باعتراض بمشار الیه دراز نموده شاهرخ خان اراده كرد كه خود سر كرده جمعی شده روانه آن صوب گردد این معنی بر خاطر امیرخان گران آمده میانه ایشان كلفت و نزاعی پدید آمد و امیر خان این مقدمه را از تحریك میرزا سلمان كه سركرده لشكر بود دانسته با او در مقام پرخاش درآمد و امراء قزلباش دو گروهه شد و هر گروهی جدا فرود آمدند و جهلای جانبین اسلحه و یراق پوشیده از یكدیگر خایف و هراسان بوده لوازم حزم و احتیاط مرعی میداشتند و قورچی باشی كه مرد خیر اندیش بود در مقام اصلاح درآمده میانه ایشان گرگ آشتی واقع شد و شاهرخ خان ترك رفتن خاخمیر نمود و اگر چه ظاهرا ابواب نزاع مسدود ساختند اما همچنان نائره نفاق در كانون درونشان اشتعال داشت.
القصه امراء عظام بجهت هر گونه قضایا خصوصا بجهت خرابی الكاء و فقدان آذوقه و قحط و غلا و ظهور نفاق و عدم اتفاق كه اعظم آنها بود متوجه تسخیر قلعه دربند و دفع عثمان پاشا و ضبط شیروان نتوانستند شد و شیروان را بهر یك از امراء تكلیف میكردند قبول نمینمود لاعلاج عزم مراجعت جزم نموده كوچ كرده بمراقبت یكدیگر داخل دار السلطنه تبریز شده بشرف ملازمت شاه و شاهزاده والا جاه مشرف شدند درین سال در اكثر محال قحط و غلا پدید آمده در تبریز بسیاری از ضعفا و مردم فرومایه از فقدان نان جان دادند و در كل ولایات آذربایجان و قراباغ و عراق و گیلان عسرت و تنگی پدید آمده خلایق زحمت بسیار كشیدند.
 
ذكر قضایا و سوانح خراسان كه بعد از رفتن سلطان حسین خان شاملو در آن ولایت سمت ظهور یافت‌
 
سابقا نگاشته كلك بدایع نگار گردیده كه سلطان جسینخان نواده دورمیش خان شاملو است بجهت بزرك زادگی و ایل و حقوق خدمات سابقه در درگاه معلی ریش سفید طایفه جلیله شاملو گشته بی‌رضا و صلاح او هیچ مهمی از مهمات آن طایفه فیصل نمییافت اما چون خبر طغیان علیقلیخان پسر او بمسامع علیه رسید و نواب مریم شأن مهد علیا با او عتاب و خطاب آغاز نموده برفتن خراسان و آوردن فرزند ارجمند سلطنت نشان مجبور ساخت و با این طبقه بی‌التفاتی آغاز نهاده بر خلاف و رضای او خوشخبر خان شاملو را حكومت فوشنج و غوریان داده روانه بدان صوب فرمودند و او در غوریان باستظهار شفقت نواب مریم شأن سلوك ناهموار پیش گرفته از حد اعتدال گذرانیده و بقاعده زمان شاه جنت مكان كه خوانین عظام و بیگلر بیكیان را قدرت و یارای اینگونه امور نبود احتمال نمیداد كه خان مشار الیه آسیبی باو تواند رسانید و علی قلیخان از حركات ناهموار او اغماض مینمود تا آنكه بعد از رفتن سلطان حسینخان چون اكثر امراء خراسان متابعت شاهزاده عالیمقان و موافقت [185] علی قلیخان اختیار نموده بودند مشار الیه لوای تكبر و تجبر افراخته میخواست كه زمام مهام كل خراسان در قبضه اختیار و سرپنجه اقتدار او باشد لهذا زیاده از این تاب بی‌اعتدالی خوش خبر نیاورده بعزم تنبیه او از هرات بغوریان رفت و او طاقت مقاومت نیاورده از غوریان باسفزار گریخت علیقلیخان جمعی را بتعاقب او فرستاده مراد بیك نامی از طبقه افشار كه از جانب یكان سلطان
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 255
حاكم اسفزار بود حمایت خوش خبر خان نموده و بین الجانبین نزاع انجامید و چند كس كشته شد شاملویان بازگشتند و یكان سلطان خوش خبر خان را اعزاز و احترام نموده روانه عراق ساخت و این معنی موجب كدورت امیر الامراء گشته هنوز او در غوریان بود كه خبر واقعه هایله علیا باو رسید از آن جا بدار السلطنه هرات بازگشته زمستانرا بپایان رسانید و در اول سال لوی ئیل سنه ثمان و ثمانین و تسعمائة بعزم تنبیه گوشمال یكان سلطان و اتباع او از دار السلطنه هرات بیرون آمده متوجه اسفزار شد مراد بیك مذكور از آوازه توجه او فرار نموده بفراه رفت و علیقلیخان ولایت اسفزار را بطایفه شاملو داده معاودت نمود.
اما مرتضی قلیخان پرناك تركمان كه حاكم مشهد معلی مقدس و بیگلر بیگی نصف خراسان بود و زیاده از علیقلیخان دكان عظمت و اقتدار آراسته او را وقعی نمینهاد و فیما بین اسباب وحشت آماده شده بود بعد از رفتن سلطان حسینخان و تفرق امراء عظام كه در بلدة المؤمنین سبزوار جمع آمده بودند با قباد خان قاجار حاكم آنجا كه تابین او بجریمه موافقت علی قلیخان بی‌التفاتی آغاز نهاده در اوایل سال مذكور بعزم تنبیه او از مشهد مقدس معلی با غلبه و ازدحام تمام بیرون آمده بدارالمؤمنین سبزوار رسید قباد خان تاب مقاومت نیاورده بعد از آن كه از آمد و شد مصلحان در مقام اعتذار درآمده بیرون آمد مرتضی قلیخان او را مورد عتاب و خطاب گردانیده از حلیه اعتبار انداخت و همراه خود بمشهد مقدس معلی برده سبزوار را بكسان خود سپرد علی قلیخان بعد از مراجعت از اسفزار این خبر شنیده نایره غیرت در كانون درونش اشتعال یافت و در موكب همایون شاهزاده جوان بخت كامكار اعنی حضرت اعلی شاهی اعل اللهی بعزم تأدیب مرتضی قلیخان از دار السلطنه هرات بیرون آمده باحضار امراء همعهد كسان فرستاد مرشد قلیخان و محمود
 
پیغام مرشد قلی خان بمرتضی قلیخان حاكم مشهد
 
اشاره
 
خان صوفی اغلی و ولیخان چرخچی و سایر امراء كه موافقت علیقلیخان اختیار نموده بودند بموكب عالی پیوستند و چون در دیوان اعلی تغییر و تبدیل در تیولات بعضی از امراء خراسان كرده ولی خلیفه اوجی شاملو و امیر حمزه خان ولد عبداللّه خان استاجلو و شاهقلی سلطان قارنچه و غیرهم را بخراسان فرستاده بودند و این خبر در اردوی علی قلیخان شایع گشته باعث آن شد كه هر یك از امراء كه تغییر در الكاء او شده بود بالطوع و الرغبة دست توسل در دامن علی قلیخان آویخته بیشتر از پیشتر مطیع و منقاد او گشتند و بدین جهت جمعیت تمام در اردوی عباسی دست داده مرشد قلیخان و سایر امرا مرتضی قلیخانرا از وفاق و اتفاق خود آگاه گردانیده پیغام فرستادند كه ما و شما همه یكجهت و دولتخواه این درگاهیم و نواب سكندر شأن را مرشد و ولی نعمت خود میدانیم و اصلا حرف مخالفت آن درگاه در صفحه خیال ما مرقوم نیست و اینكه بموافقت شاهزاده نامدار كامكار و خان عالی تبار كمر بسته‌ایم دو چیز منظور است اول آنكه در این وقت پادشاه روم نقض عهد و پیمان پیشین نموده در مقام تسخیر ممالك آذربایجان و شیروان درآمده در آن سرحد فتنه و آشوب است و پادشاه ما با لشكرهای عراق و آذربایجان بدفع فتنه ایشان مشغول محتمل است كه سلاطین ازبكیه نیز فرصت غنیمت شمرده متعرض مملكت خراسان گردند و چون دار السلطنه هرات تخت گاه خراسان است و شاهزاده عالمیان كه ولینعمت زاده ما و شما است در آن بلده اقامت دارند غرض اصلی آنست
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 256
كه فیما بین امراء عظام كمال موافقت و یكدلی مسلوك بوده و شیوه كدورت و نفاق مسلوب باشد و اگر العیاذ باللّه حادثه روی نماید چون از جانب پادشاه مددی متصور نیست همگی با یكدیگر یكدل و یك زبان بوده بر سر ولینعمت زاده خود جمعیت نموده و در ركاب مقدس بدفع شر اعدا قیام نمائیم و علی- قلیخانرا كه لله آن حضرت است بنابر صلاح دولت قاهره ریش سفید و خانلر خانی دانسته از صلاح و صوابدید او تجاوز ننمائیم چه هر گاه نفاق و بی‌اتفاقی ما بسمع مخالفان ازبكیه رسد در حركت دلیر شده محتمل است كه انواع فساد روی دهد و اختلال بحال این ملك راه یابد
دولت همه ز اتفاق خیزدبی‌دولتی از نفاق خیزد دیگر آنكه بر همگنان ظاهر است كه در درگاه [186] معلی زمام مهام سلطنت و تمشیت امور دولت در قبضه اقتدار میرزا سلمان وزیر و چند نفر از امراء است و پیوسته تغییر و تبدیل در تیولات ما نموده در كسر اعتبار ما میكوشد و ما و شما در سبق خدمت آباء و اجداد و در حسب و نسب كمتر از ایشان نیستیم بلكه بقدمت خدمت و ارادت و اخلاص از همه در پیش و در كثرت از ایشان بیشیم هر گاه رتق و فتق مهمات عراق و آذربایجان و دار المزر و فارس و كرمان در قبضه قدرت ایشان باشد میتواند بود كه مهمات خراسان منوط برای ما بوده آنچه در هر باب صلاح دین و دولت دانیم بعمل آوریم و این مقدمات پسندیده امراء عظام خراسان شده با خانلر خانی مذكور عهد و پیمان بسته‌اند لایق دولت آنست كه آنجناب نیز با سایر امراء موافقت نموده بعز بملازمت شهزاده كامكار و ملاقات خانلر خانی معزز گشته ابواب كدورت و نفاق مسدود گرداند و قباد خانرا كه بدینجهت از حلیه اعتبار انداخته عذرخواهی نموده به سبزوار فرستد اما مرتضی قلیخان كه مرد متكبر بزرك نهاد بود این مقدمات مكروه خاطرش نمود و چون از اویماق پرناك تركمان بود و طایفه تكلو و تركمان با شاملو و استاجلو عداوت قدیم داشتند اعتمادی بجانب ایشان نداشت در جواب ایشان سخنهای درشت و پیغامهای زشت فرستاد ابواب ملایمت و دوستی بالكلیه مسدود ساخت و آن سبقه را بعصیان و طغیان و مخالفت نواب سكندر شأن منسوب ساخته خود را شاه سیون نامیده ایشانرا یاغی و طاغی میخواند و حقایق اینحالات را با قبح وجوه بپایه سریر اعلی عرض نموده كسان متعاقب یكدیگر بآذربایجان فرستاد.
مجملا میانه این دو گروه مبانی كلفت و عناد استحكام یافته علی قلیخان و اتباع او دفع مرتضی قلیخان و تسخیر مشهد مقدس را پیش نهاد همت ساخته با لشكری آراسته روی توجه بآن صوب آوردند و چون از امراء عراق كه بخراسان میآمدند ولی خلیفه شاملو پیشتر آمده قریب بمشهد مقدس شده بود كس بر سر راه او فرستاده مانع شدند بین الجانبین جنك و جدال بوقوع پیوسته ولی خلیفه انهزام یافته بدست ملازمان محمود خان صوفی اغلی بقتل رسید بعد از كشته شدن ولی خلیفه علیقلی‌
 
جنگ مرتضی قلیخان حاكم مشهد با علی قلیخان حاكم هرات‌
 
خان و اتباع او بمشهد مقدس رسیدند و مرتضی قلیخان امراء تابین و اتباع خود مثل بوداق خان چكنی حاكم خبوشان و درویش محمد خان روملو حاكم نیشابور و سلیمان خلیفه تركمان حاكم تون و شاهقلی سلطان افشار حاكم جام و غیرهم را جمع نموده مترصد روم و پیكار گشتند و در ظاهر شهر آن دو گروه انبوه در برابر یكدیگر صف قتال آراسته دلیران طرفین پای در میدان مبارزت نهادند بعد از كوشش و كشش بسیار كه از طرفین بحیز ظهور برآمد دلیران طایفه شاملو و استاجلو پای جلادت پیش نهاده بر صف سپاه تركمانان
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 257
تاختند و آثار غلبه و اقتدار ظاهر ساختند از صدمات دلیران ایشان تزلزل باحوال طایفه تركمان راه یافته هر چند مرتضی قلیخان پای ثبات و قرار استوار داشته مردم خود را بمحاربه تحریص نمود مفید نیفتاد بالضروره عنان از محاربه تافته روی بوادی هزیمت آورده شكسته و بدحال بشهر درآمدند و باستحكام برج و بارو و فصیل و دروازه قیام نموده بسرانجام اسباب قلعه داری پرداخت و طایفه شاملو و استاجلو قریب بدروازه رانده جمعی كثیر را مجروح و قتیل ساختند درین معركه میر عبدالكریم متولی آستانه مقدسه كه در پای علم ایستاده بود بدست لشكریان نادانسته بقتل رسیده قباد خان قاجار كه همراه تركمانان بود خود را بمیانه شاملو انداخت از امراء شاه علی سلطان افشار حاكم جام بدست درآمد و چون خبر كشته شدن ولی خلیفه و آشوب خراسان بامیر حمزه خان و شاهقلی سلطان قارنچه استاجلو كه متعاقب او میآمد رسیده طبل مراجعت كوفته بعراق بازگشتند.
القصه علی قلیخان و مرشد قلیخان بلده مشهد مقدس را محاصره نموده تا مدت چهار ماه ایام محاصره امتداد یافته صورت فتح و ظفر روی ننمود چون درویش محمد خان نزد حاكم مشهد مقدس بود و قلعه نیشابور از حارس صاحب قدرت خالی علی قلیخان و اتباع او صلاح در آن دیدند كه متوجه بلده نیشابور گشته آن ولایت را بدست آورده اطراف و جوانب مرتضی قلیخان را از اعوان و انصار خالی كرده بعد از آن بدفع او پردازند بدین عزیمت دست از محاصره مشهد مقدس بازداشته روانه نیشابور شدند و درویش محمد خان از این معنی آگاه گشته از مرتضی قلیخان مرخص گشته متوجه نیشابور شد و خود را پیشتر از آن گروه بشهر انداخت در فكر قلعه داری شد اما چون علیقلی خان و اتباع او به نیشابور رسیدند درویش محمد خان اسباب قلعه داری چنانچه باید و شاید سرانجام نتوانست داد صلاح حال خود را [187] در اطاعت و انقیاد در ملایمت زد و بعهد و پیمان بیرون آمده بشرف سجده شاهزاده كامكار و ملاقات خان عالی تبار فایز گردید و ایشان بودن او را در نیشابور صلاح حال ندانسته آن ولایت را بمرشد قلیخان سپردند و او كسان معتمد خود را در قلعه گذاشته درویش محمد خانرا مصحوب خود گردانیده متوجه تربت حیدریه كه در تصرف فرخ خان برادر مرتضی قلیخان بود شدند مشار الیه نیز طریق درویش محمد- خان بعهد و پیمان قلعه را سپرده بمشهد مقدس رفت و علیقلی خان ولایت مذكور را در عوض نیشابور بدرویش محمد خان داده مقرر شد كه كس فرستاده مردم را بدانجا نقل نماید بعد از وقوع این قضایا علیقلی خان در موكب شهزاده نامدار اعنی حضرت اعلی شاهی روی توجه بدار السلطنه هرات آورده سایر امراء عظام رخصت یافته هر یك بالكاء خود رفتند درویش محمد خان بعد از كوچ كردن علیقلی خان از موافقت ایشان پشیمان گشته دل از الكاء نیشابور برنداشت و از تربیت حیدریه با قومی از طبقه روملو كه همراه داشت بایلغار خود را به نیشابور رسانید بی‌گمان داخل شهر شد اكثر مردم او كه هنوز در نیشابور از آمدن او آگاه گشته بر سر او جمعیت نمودند و مردم مرشد قلیخان را از شهر بیرون كرده بدستور بامر حكومت پرداختند علیقلی خان در اثنای طریق مراجعت این خبر استماع نموده چون تفرق سپاه و بعد راه دست داده بود از این حركت ناهنجار كه از درویش محمد خان صدور یافت بمصلحت وقت اغماض نموده تدارك اینواقعه را بسال دیگر موقوف و بدار السلطنه هرات رسیده بعیش و عشرت مشغول گشت.
اما مرتضی قلیخان و ساكنان مشهد مقدس معلی چون از تنگنای محاصره خلاصی یافتند بجز خرابی و شكستگیها كه از نزول و عبور لشكر در حدود مشهد مقدس معلی واقع شده بود مشغول شدند و حقایق این حالات را مرتضی قلیخان بپایه سریر اعلی عرض نموده در دار السلطنه تبریز كه میرزا سلمان و امراء
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 258
از شیروان معاودت نموده بودند این اخبار رسیده موجب تفرقه خاطرها گردید و سلطانحسین خان كه از خراسان بازگشته بدار السلطنه قزوین رسید مرتكب بعضی اعمال كه لایق حال او نبود گشته وكلای دیوانش او را باخذ اموال متمولین ترغیب نمودند و بازار گرفت و گیر رواج یافت و متعرض احوال بسیاری از اهالی آن ملك و تجار و متمولین هر دیار كه در آن سواد اعظم جمع بودند شده بتحریك جهلاء و بدنفسان نقود موفور و اجناس غیر محصور از سكنه آن مملكت بیرون رفته بمصارف غیر معقول صرف شده و بجز بدنامی و خذلان از آن وجوه نقدی در كیسه اعتبار او نماند و در آمدن بدرگاه معلی نیز تغافل ورزیده توقف از حد اعتدال گذرانید مفسدین و بهانه جویان اردوی معلی از اطوار ناهنجار رقم خلاف و عصیان بر ناصیه حال او می‌كشیدند و عاقبت از گردش روزگار رسید باو آنچه رسید چنانچه در ذیل این دفتر بوضوح میپیوندد.
 
ذكر قضایا كه در اوایل سال لوی ئیل مطابق سنه ثمان و ثمانین و تسعمائة با اراده و تقدیر خالق عباد در دار السلطنه تبریز روی داد
 
اشاره
 
سابقا رقمزده كلك بیان گشت كه میانه امیر خان تركمان و شاهرخ خان در شیروان بجهت رفتن خاخمیر منازعه پدید آمد و طایفه استاجلو و شاملو كه قدوه ایشان پیره محمد خان استاجلو و حسین- قلی سلطان ایشیك آقاسی باشی شاملو بود جانب شاهرخ خان گرفته با تركمانان منازعه آغاز نهادند و بالاخره بسعی قورچی باشی بصلح و صلاح انجامید در این هنگام كه اخبار خراسان و آمدن علیقلی خان و مرشد قلیخان و محاصره نمودن مشهد مقدس معلی بتبریز رسید امیر خان و امراء تركمان بگفتكو درآمدند طایفه شاملو و استاجلو را بعصیان و طغیان منسوب و متهم ساخته عتاب و سرزنش با آن دو طایفه آغاز نهادند و اعمال ناشایست سلطان حسینخان برهان مدعای ایشان گردید و چون زوجه سلطان حسینخان كه والده علیقلی خان بود قابله واتكه نواب جهانبانی سلطان حمزه میرزا بود و از هرات با شوهرش سلطان حسینخان بعراق آمده بود در این هنگام در حرم علیه عالیه میبود و در خدمت نواب میرزا مرتبه مادری داشت و حسین بیك برادر او وزیر نواب میرزا بود [188] و جمعی كثیر از اعیان طبقه شاملو در ملازمت نواب میرزا میبودند مثل اسمعیل قلی بیك ولد خلیفه كه لقب یولداشی داشت و مهدی قلی بیك ولد حسین قلی سلطان كه ایشیك آقاسی باشی معتبر بود و ابوالفتح بیك ولد فولاد بیك امیر آخور باشی و طهماسب قلی بیك ولد قور خمس خان كه در سلك مقربان بودند تركمانان حسد بر آن طایفه برده همیشه در كسر اعتبار ایشان میكوشیدند و میرزا سلمان وزیر نیز بجهت همچشمی كه ارباب مناصب را با یكدیگر میباشد در تضییع حسین بیك وزیر نواب جهانبانی ساعی بود و جانب امیر خان و طبقه تركمان داشت.
مجملا امیر خان و محمد خان تركمان و مسیب خان تكلو و اتباع ایشان فرصت یافته عرض كردند كه چون از علیقلی خان و مرشد قلیخان عصیان و طغیان بظهور آمده مخالفت نواب سكندر شأن و شاهزاده عالمیان مینمایند اما اعتماد نداریم كه والده علیقلی خان در حرم باشد و مادام كه طایفه شاملو و استاجلو در سلك اركان دولت قاهره منتظم‌اند سلب این بدنامی از خود نكنند و این دوئی كه در میانه قزلباش پدید آورده‌اند رفع ننموده با شاه و شاهزاده نامدار یكدل و یكزبان و یكجهت نگردند عزت
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 259
و اعتبار ایشان صلاح دولت نیست و پیره محمد خان استاجلو و حسین قلی سلطان شاملو كه مقابل كوب ایشان بودند اخبار خراسانرا حمل بر نفاق و عنادی كه میانه اویماقات میباشد نموده منكر مقدمات مذكور بودند و می‌گفتند كه معاذ اللّه كه از ما مخالفت شاه و شاهزاده كامكار در وجود آید بلكه غرض امراء خراسان آنست كه چون مرتضی قلیخان تركمان در مشهد دعوی استقلال كرده در كسر اعتبار علیقلی خان میكوشد مبادا در اینوقت كه اختلال احوال قزلباش و تسلط رومیه بر انحاء ممالك آذربایجان و شیروان شهرت یافته از مخالفان اوزبكیه نیز حركتی شود و بجهت نفاق و عناد امراء خراسان و بی‌انفاقی ایشان مملكت از دست رود اراده نموده‌اند كه كل امراء خراسان با شهزاده نامدار اعنی حضرت اعلی شاهی ظل اللهی متفق سازند كه اگر حادثه روی نماید بر سر او جمعیت نموده نفاق نورزند غرضی جز این ندارند آنچه شهرت كرده كذب و افترای مرتضی قلیخان است چند روز این قیل و قال در میان بود از جانبین یراق پوشیده اراده نزاع داشتند باصطلاح مصلحان خیر اندیش بصلاح مقرون میگشت و از جانبین لایق نمیدانستند كه مهم منجر بقتال و جدال گشته خونها ریخته گردد تا آنكه خبر كشته شدن ولی خلیفه شاملو بوضوح انجامید اسمعیل قلی بیك ولد او بشورش درآمده طالب خون پدر گشت چون همیشه میان شاملو و استاجلو موافقت و دوستی بود امیر خان و طایفه تكلو و تركمان خواستند كه میانه ایشان تحریك ماده فساد نمایند فرصت یافته خاطر نشان اسمعیل قلی بیك كردند كه قضیه ولی خلیفه حسب الفرموده سلطان حسینخان و علیقلی خان پسر او وقوع یافته و در میانه شاملو و استاجلو فساد انگیخته سخنان دلنشین بعرض شاه و شاهزاده نامدار رسانیده ایشانرا به بعضی از این طبقه بدگمان كردند و همشیره حسین بیك را از حرم بیرون آورده آن عورت بیگناه را بخبه هلاك كردند و از شفاعت آن فعل مذموم نیندیشیدند و اسمعیل قلیخانرا بجای سلطان حسینخان نوید ایالت قزوین و رتبه خانی و تواجی باشیگری داده قتل سلطان حسینخانرا در عوض خون ولی خلیفه باو حواله كردند قور خمس خان شاملو را نیز كه سالها در
 
قتل حسینقلی سلطان‌
 
خدمت ولی خلیفه نشو و نما یافته در ملازمت او بدرجه امارت ترقی نموده بود منصب ایشیك آقاسی باشیگری داده مهم حسین قلی سلطان ایشیك آقاسی باشی را كه از هواخواهان علیقلی خان بود در عهده او نمودند و ایشان خواه بطلب خون ولی خلیفه و خواه بجهت ایالت و بزرگی بسخنان معاندان ایشان فریفته گشته فی الحقیقة تیشه بر پای خود میزدند نخست برادران اسمعیل قلیخان ببرادر محمود خان صوفی اغلی استاجلو كه در دامن كوه سرخاب در روی مزار سیار بود دوچار شده آن بیگناه را بخون پدر مقتول ساختند و ابواب كلفت و نزاع میانه شاملو و استاجلو كه همیشه با یكدیگر متفق بودند گشوده گشت و نیم شبی خلیفه انصار قراداغلو با جمعی از شاملویان بر سر خانه حسینقلی سلطان فرستاده او را بقتل آوردند و حسین بیك وزیر فرار نمود، بعد از دو سه روز در تكیه میر مفتول بند بدست آمده او نیز مقتول شد و چون طایفه شاملو باغوای تركمانان با یكدیگر این اعمال بظهور آوردند و تركمانانرا ظاهرا دخلی نبوده پیره محمد خان در مقام انتقام نتوانست درآمد مجملا منصب وزارت دیوان نواب شاهزادگی علاوه وزارت دیوان اعلی بمیرزا سلمان تعلق گرفته حكم [189] ایالت قزوین باسم اسمعیل قلیخان یولداش شرف صدور یافته مقرر شد كه ملازمان سلطان حسینخان كه در قزوین در خدمت او میباشند بملازمت اسمعیل قلیخان كمربندند و سلطانحسین خانرا گرفته بدرگاه آورند و منصب ایشیك آقاسی باشیگری بقورخمس خان تعلق گرفته ایشیك آقاسی
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 260
باشیگری نواب جهانبانی بپیری بیك اینانلوی شاملو مفوض گشت و شاه غازی مستوفی را بمظنه آنكه با میرزا سلمان معاند و با اهل خلاف متفق است گیرانیده منصب استیفای ممالك بخواجه محمد باقر هروی كه با نواب سكندر شأن سبق خدمت داشت مفوض گردید و چون حكم ایالت اسمعیل قلیخان بقزوین رسید سلطانحسین خان از شهر بیرون آمده در حوالی شهر چكیجكی بود و ملازمانش جمعی بیرون آمده جمعی هنوز در شهر بودند و با وجود رعایتهای كلی كه ازو یافته بودند چنانچه شیوه نامرضیه مردم دنیا پرست و عادت ابنای روزگار است ازو روی گردان شده جمعیت اردوی او روی بتفرقه و پراكندگی نهاد و معتبران آن قوم در ادراك خدمت اسمعیل قلیخان بر یكدیگر سبقت می‌گرفتند و او مشاهده احوال خود نموده از بیم گرفتاری با یك دو كس مخفی راه دارالارشاد اردبیل پیش گرفته در حظیره مقدسه متبركه متحصن گشت و بعد از چند گاه طبقه شیخاوند خصوصا و استار بیك برادر شیخشاه بیك بلطایف الحیل او را بیرون آورده بدست معاندان داده بقتل رسید و بعد از این قضایا كه در تبریز روی داد میرزا سلمان وزیر و قورچی باشی و شاهرخ خان مهردار میانه امیر خان و پیره محمد خان مجددا اصلاح نموده فیما بین ایشان ابواب ملاقات و آمد شد مفتوح گشت و عروسی امیر خان بمیان آمده سه روز در دار السلطنه تبریز بعیش و عشرت مشغولی نموده آن مشتری اوج عفت و پرده‌نشین سرادق سلطنت اعنی فاطمه سلطان خانم صبیه شاه جنت مكان كه در سال گذشته بعقد ازدواج او درآمده بود بآئین شایسته بمنزل برده از جانب امیر خان پیشكشهای لایق بنظر شاه و شاهزاده نامدار درآمده خدمات شایسته بتقدیم رسانیده و بخلع فاخره از تاج مرصع و كمر خنجر و شمشیر بند و قبضه و غلاف مرصع و اسب با زین و لگام مرصع و چهارغب طلا دوزی و قبا و چهار ذرعی و سایر رخوت پوشیدنی سرافراز شد و او نیز اهل خدمت و ندما و ارباب طرب نواب سكندر شأن و نواب شاهزاده عالمیان را خلعتهای فاخر داد و بجهت تألیف قلوب پیره محمد خان و طایفه استاجلو و بسبب خویشی كه صبیه او در منزل سلطانمراد خان ولد امیر خان بود طوی ساق دوشی را باو تكلیف كرده طوی سولدوشی بمسیب خان تكلو تعلق گرفت و ایشان نیز هر یك در منزل خود طوی پادشاهانه نموده طوی الوسی بخدمت شاه و شاهزاده نامدار فرستادند مسیب خان بجهت قرب قرابت كه با نواب سكندر شأن داشت خود را در ارتقاء مرتبه مصاهرت از امیر خان شایسته‌تر میدانست و چشم آن داشت كه پاكیزه گوهر بحر سلطنت را با او در یك رشته كشند اتفاقا بجهت بعضی مصلحت این مدعا صورت وقوع نیافت و این عطیه عظمی نصیب امیر خان گردید معهذا تكلیف طوی مذكور باو كردند مشار الیه انگشت قبول بر دیده نهاده حسب الاشاره همایون بلوازم آن پرداخت و این رباعی بتركی گفته بخدمت نواب شكندر شأن فرستاد:
رباعی
ای شاه جهان بی‌اثر اولدی دیمكم‌دوتدی غم الی الم تیكانی اتكم
یوز بیلدكی خدمتمله دركاهنده‌سولدوش امكنه دوتدی آخر امكم بعد از وقایع مذكور فی الجمله ابواب نزاع و جدال امراء و اویماقات مسدود گشت و همچنین سلمان خان ولد شاه علی میرزا را بشرف مصاهرت سرافراز فرموده شهربانو بیكم صبیه شاه جنت مكان را بحباله نكاح او درآوردند و پیره محمد خان بجهت تعصب اویماقیت و سابقه خدمت عبداللّه خانی
تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 261
مهمات او را بر ذمه خود گرفته طوی نكاح اندازی بر وجه لایق در منزل او وقوع یافت و امیر خان تواضعات رسمی بظهور آورد و مملكت شیروان را بسلمان خان و امراء استاجلو قسمت نموده روانه نمودند و ایشان از راه ارسبار رفته در كنار آب كر بجهت گرمی هوا در ییلاق مشهور به همه تره رحل اقامت انداخته بجمع نمودن لشكر و تهیه اسباب رفتن مشغول گشتند كه چون هواها باعتدال درآید از از آب عبور نمایند معظم امراء مذكور اول سلمان خان كه بیگلر بیگی و حاكم شماخی بود حسینقلی سلطان ولد نظر سلطان لله مشهور علیقلی سلطان ولد ایشیك عوض چاوشلو مصطفی سلطان شرف لو مهدیقلی سلطان چاوشلو ولد انعوت بیك و دو سه نفر از اویماقات [190] جاكرلو و قرامانلو و غیره را نیز در الكاء شیروان تیولات داده روانه نمودند درین سال خلیل خان افشار حاكم كوه گیلویه كه چهار سال بود از الكاء خود بیرون آمده بجهت آوازه خروج قلندر و شورش و فسادی كه در كوه گیلویه واقع شده بود رخصت رفتن كوه كیلویه یافت و شرح آن احوال و مآل حال خلیل خان و اولاد او در محل خود سمت تحریر خواهد یافت و مقرر شد كه خلیل خان ذوالقدر بیگلر بیگی فارس با امرا تابین و ولیخان افشار حاكم كرمان روانه یساق آذربایجان گردند.