Skip to main content

بایگانی ماهانه ارگ ایران همراه تعداد نوشته ها

   فرهنگ واژگان پارسی سره سه

 بخش سوم
فرهنگ واژگان پارسی سره سه
ادامه فهرست
ک
کریه المنظر: زشت
کاباره: میک ده
کابوس: خفتک، بختک
کابینت: گنجه
کاپیتان: هوانورد، خلبان
کاپیتن: فرمانده، سروان
کاتاراکت: آبمروارید ( ه ف ) ،
کاتالیزور: کنشیار، کنش یار
کاتب: نویسنده، نگارنده، دبیر
کاتوزی: دین یار
کادر: چهرچوب، چهارچوب
کادو: پیشکش، ارمغان
کاذب: کذب، دروغین، دروغگو، دروغپرداز، دروغ
کاسبی: کار و پیشه
کاراکتر: نویسه
کارت: برگی، برگه
کارت پستال: پیک برگ
کارت تبریک: شادباش برگ
کارت دعوت: برگه فراخوانی
کارت عروسی: جشن برگ
کارتابل: نامه دان
کارچاق کن: میانجی
کارخانجات: ها کارخانه
کارد جراحی: نیشتر، نِشتر
کارلش: مژه خودرو، مژه، مژخودرو
کاریزماتیک: فرِهمند
کاریکاتور: خندک
کاسب: فروشنده، سوداگر، پیشه ور
کاشف: یابنده، بازیابنده، آشکارگر
کافر:ناباور،خدا نشناس،ناگرویده،ناگرونده،ناخستو، بیدین، بیخدا،بجا نیاورنده
کافه: نوشگاه، قهوه خانه، چایخانه
کافی: بسنده، بس، بایسته
کافی است: بس است
کافی و وافی: بایسته و شایسته
کاکایو: خرمک
کاکائو: خرمک
کالج: آموزشگاه
کام طلب: کامجو
کامپیوتر: رایانه
کامل:همهگیر،فرگشته،رسا،درست،پایان یافته،بیرخنه،بیخرده،بُوَنده،آکنده،آرسته،انجام یافته،اسپور
کامل کردن: فرجامانیدن
کاملا: سراسر، بیگفتگو، بیچون و چرا، به درستی
کاملاً:سد درسد،همگی، سرتاسر، سراسر، بیکم و کاست، بیخرده، به راستی، به درستی
کامنت: دیدگاه
کامیون: باری
کان لم یکن: رها شده، دور ریخته، افکنده، افتاده
کاناپه: نیمکت، دیوان، آسایه
کانال: آبراهه، آبراه
کاندید: نامزد
کاندیدا: نامه بر، نامزد
کانون: باشگاه، آتشدان
کاهل: سست، تنبل، تن پرور
کاهلی: تنبلی
کاور: رویه، روکش، روپوش
کاینات: سپهر، زمین و زمان، چرخ گردون، چرخ، جهان هستی
کائنات: سپهر، زمین و زمان، چرخ گردون، چرخ، جهان هستی
کبد: جگر
کبد مصنوعی: جگرواره
کبر: خودنمایی، خودخواهی، خود بزرگ بینی، بزرگ
کبرسن: سالخوردگی، پیری
کبریا: والایی، فر، شکوه، بزرگی
کبریت: گیرانه، گوگرد، آتشزنه
کبیر: مهان، گرامی، بلند پایه، بزرگ
کبیسه:بهیزک
کپسول: پوشینه
کپی:رونوشت (ه ف)روگرفت (ه ف)، نگاره،روی نوشت،رونگاشت
کپی پلی: روبردار
کت: کرته
کتاب: نوشته، نوشتار، نسک، نامک، ماتیکان
کتاب اندرز: پندنامک
کتاب جلد: پوشینه
کتاب جنگ: کارنامک
کتاب حقوق: داتستان نامک
کتاب دعا: نیایش نامه
کتاب مقدس: نامه اشویک، مانسر
کتابت: نویسندگی، نوشتن، دبیری
کتابچه: دفترچه
کتابخانه: نسکخانه
کتب: نسک ها ها، ماتیکان
کتبی: نوشتاری
کتری برقی: آب‌گرم‌کُنَک
کتف: کت، شانه
کتک: کوبه، چوبدستی
کتگورایز: رده بندی، دسته بندی
کتگوری: رده، دسته
کتلت: کباب فرنگی
کتمان: نهان کاری، رازپوشی، پنهان کردن
کتیبه: نبشته، سنگنبشته
کثافت: ناپاکی، پلیدی، آلودگی
کثرت:فزونی،فراوانی،سرشاری،بسیاری،انبوهی
کثیر: گسترده، گزاف، فراوان، بسیار، بزرگ، انبوه
کثیر الانتشار: پرشمارگان
کثیرالاضلاع: چندپهلو،چند بر،بسیاربربسیار پهلو
کثیرالانتشار: پر شمارگان، با چاپ گسترده
کثیرالزاویه: چند گوشه
کثیرالوقوع: پررویداد، پرپیشامد
کثیف: ناپاکی، ناپاک، چگال، چرک آلود، آلوده -چِرکین
کثیف کردن: آلودن
کج: کژ
کج خلق: کژخوی، بد خوی
کج سلیقگی: کژپسندی
کج طبع: کژسرشت، کژخوی، کژ نهاد
کد: شماره، راز، دسترنج
کدر: لرد، گرفته، تیره، تار، اندوه
کدورت: تیرگی،رنجیدگی، رنجوری، دلگیری،دلتنگی، تیره شدن
کذاب: دروغگو، دروغپرداز
کذایی: ساختگی، آنچنانی
کذائی: آنچنانی
کذب: دروغ
کرات: بارها
کرامت: رادی، دهش، جوانمردی، بزرگی، بزرگواری، بخشندگی
کراهت: ناپیدا، ناپسندی، زشتی، بیزاری
کرایه: ماهبها، گاهبها، سالبها، روزبها، پرداخت، بمزد
کرایه دادن: بمزد دادن
کرایه کردن: بمزد گرفتن
کردن ساقط: برکنارکردن
کردن غربال: بیختن
کرستال: بلور ( ه ف ) ،
کرسی: چارپایه، تخت، اورنگ
کرم: نرماک، سرشیر، رادی، دهش، خامه، جوانمردی، بخشش
کرنش: فروتنی، سرفرودآوردن
کره: گویین، گویال، گوی، گردنده،گردان
کره ی: گویین، گردنده، گرد ان
کروی: گوییک، گویالی، گرد
کریدور: سرسرا، دالان
کریستال: بلوره ( ه ف ) ،
کریم: فراخدست،راد ،جوانمرد(مهربان،راد،دهشگر،دلجو،دست ودل باز،بخشنده
کریه: زشت، بدریخت
کریه المنظر: زشت روی
کزاز: سوزین، پی فشردگی
کسالت: ناخوشی، رنجوری، بیماری
کسالت داشتن: ناخوشی داشتن، ناخوش بودن
کسب: سوداگری، درآمد، پیشه وری، پیشه –اندوزیدن
کسب علم: دانش اندوزی
کسب و حرفه: کار و پیشه
کسب و کار: سوداگری
کسبه: سوداگران، پیله وران، پیشه وران
کسر: کم، کاهش، زیر، برداشتها، برخه، برخ، بخش
کسر کردن: کم کردن، کاهیدن، کاستن
کسرکردن: کم کردن، کاهیدن، کاستن
کسره: زیرواگ، زیرنشان، زیر
کسری: خسرو پرویز، خسرو
کسل: ناتوان، رنجور، دلتنگ
کسوت: رخت، جامه، پوشش، پوشاک
کسوف: گرفت،خورشیدگرفتگی،خورشیدگرفتگی،آفتاب گرفتگی
کش و قوس: پیچ و تاب
کشاف: پرده گشاینده، آشکارکننده
کشف:یافتن،یابش،هویداکردن،نویابی،دریافت پیداکردن،پی برد،آشکارسازی
کشف کردن: یافتن
کشفیات: ها یافته
کشورهای حوزه خلیج فارس: کشورهای گرداگرد خلیج فارس
کشیدن زحمت: کوشیدن
کشیک: نگهبانی
کشیک دادن: پاسداری
کعبه: چارتاق
کف: دست، پنجه
کفاره: کیفر، تاوان، پرداخت، پادافره، بازدهی
کفاش: کفشگر (کفش واژه ای پارسی است)،کفشدوز
کفاشی: کفشگری-کفشدوزی
کفاف: بسنده، بسندگی، بس روزگذر
کفالت: نمایندگی، سرپرستی، جانشینی
کفالت نامه: پایند نامه
کفایت: کاردانی، شایستگی، بسنده، بسندگی، برازندگی
کفایت داشتن: شایستگی داشتن، بس بودن
کفایت کردن: کارساختن، بسیدن،بسنده بودن، بسندگی، برآمدن
کفایت می کند: بسنده میکند
کفایت میکند: بسنده میکند
کفر: ناباوری، خدا نشناسی، بیدینی، بیخدایی
کفران: ناسپاسی 
کفران نعمت: ناسپاسی
کفرنعمت: نمک نشناسی، ناسپاسی
کفش:پاپوش
کفل: سرینک، ران
کفن: مرگ جامه، مرده پوش، جامه مرده
کفن و دفن: خاکسپاری
کفه: گرده، گرد، چاهک
کفیل: پایَندان ( ه ب )، سرپرست، جانشین
کک: زغال سنگ
کل: یکسره، همه، همگی، هماد، سراسر
کل دوستان: همه دوستان
کلا: یکسره، یکجا، همه، همگی، سراسر، رویهمرفته، رویهم
کلاً: یکسره، همه، همگی، سراسر، رویهمرفته 
کلاچ: چنک
کلاژ: دوبینی، دوبین
کلاس: رسته، رده، دانشپایه، پایه، آموزگاه
کلاسه: رده ( ه ف ) ،
کلاسهبندی: ردهبندی ( ه ف ) ،
کلاسیک: دیرینه
کلام: گویش، گفته، گفتار، گفت، سخن
کلام الهی: وخش
کلام بلیغ: گفتار شیوا، سخن رسا
کلام خدا: سخن خدا
کلام صریح: گفتار بی پرده
کلام موزون: سروده
کلاینت: رایانه خرد، رایانک، خرد رایانه-رایانک
کلب: سگ
کلروفیل: سبزینه ( ه ف ) ،
کلمات: واکافت، واژهها، واژگان
کلمات قصار: گزین گویه، سخنان رسا و شیوا
کلمه: واژه
کلمه تخصصی: دانشواژه
کلمه عبور: گذرواژه
کلمه عبور رمز: گذرواژه
کلمه علمی: دانشواژه
کلمه تخصصی: دانشواژه
کلمه علمی: دانشواژه
کلوب: باشگاه
کلوپ: باشگاه
کلی: همهگیر، همادی، فراگیر، سراسری، بسیار
کلیات: مهینگان، دیوان
کلیپ: نمایاندن، نماهنگ
کلیپ تصویری: نماهنگ
کلیت: همگی، فراگیری، بنیادین، بنیادوری
کلیچه: گردماه
کلید:بندگشا
کلیک: تلیک
کلیمی: یهودی
کلینیسین: پزشک بالینی
کلینیک: درمانگاه ( ه ف ) ،
کلینیکال: بالینی ( ه ف )، درمانگاهی
کلینیکی: درمانگاهی ( ه ف ) ،
کلیه: هام )، همه، همگی
کم جرات: ترسو، بزدل
کم جمعیت: کم بوم
کم حرص: کم آز
کم حوصله:ناشکیبا،ناشکیب
کم خرج: کم هزینه
لطیف: مهین
لهجه: شیوَه
کم سئوال: کم پرس
کم طاقت: کم تاب
کم ظرفیت: کم گنجایش، کم شکیب، خود گم کرده
کم عمر: کم سال
کم عمق: کم ژرفا
کم فرصت: کم زمان
کم فضا: کم جا
کم فهم: کم هوش
کم قدر: کم ارج
کم محلی: کم مهری
کم نظیر: کم مانند، بیمانند
کم و کیف: چونی و چندی، چند و چون، چگونگی
کما: ژرفخواب
کما فی السابق:همچون گذشته،همچون پیش،همچنان،مانند گذشته
کمافی السابق:چون گذشته،مانند گذشته
کماکان: همچنان، چنانکه بود، چنان که هست
کمال:والایی،کهتری،فرهیختگی،فرگشتگی،فرازمندی،شایستگی،پایان،انجام 
کمال طلب: آرمانخواه
کمال طلبانه: آرمانگرایانه 
کمال طلبی: آرمانگرایی
کمالات: شایستگیها، شایستگی
کماندو: تکاور
کمپوت: خوشاب ( ه ف ) ،
کمپین: پویش
کمپین تبلیغاتی: پویش، برنامه آگهی
کمد: گنجه، اِشکاف
کمدی: شوخواره، خنده دار
 کمعقلی: تهیساری
کمک: یاوری، یاری، پشتیبانی
کمک به یکدیگر: همیاری
کمک دهنده: همیار، دستیار
کمک کار: یارکار، اَییار
کمه حم: دادگاه
کموزیادی: کمابیشی ( هد ) ،
کمیت: چندی، اندازه
کمیت و کیفیت: چندی و چونی ( هد )، چند و چونی ( هد ) ،
کمیته: گروه، کارگروه
کمیسیون: انجمن
کمین:گوش بزنگ،خود نهانیدن، پنهان شدن، پنهان،بزنگه،بزنگاه
کن فیکون: زیر و زبر، زیر و رو، درهم ریخته
کن لم یکن: رها شده، دور ریخته، افکنده، افتاده
کنایه: گوشه زدن، سخن پهلودار
کنتاکت: برخورد
کنترات: پیمان
کنترل: وارسی،مهار،سرپرستی، رهبری،راهوری،درشمارآوردن،بازرسی،بازبینی
کنترل تلویزیون، ویدئو و: فرمانه
کنترل کردن: مهار، سرپرستی، رهبری،بازرسی، بازبینی کردن
کنتور: شمارگر( ه ف )شمارنده
کنس: نخور
کنسانتره: افشرده ( ه ف ) ،
کنسرت: همنوازی
کنسرسیوم: گردهمایی
کنسرو: بایتار
کنسل: رها شده، دور ریخته، افکنده، افتاده
کنسل کردن: رها کردن، دور ریختن، انداختن، افکندن
کنسول: رایزن، پیشانه
کنفدراسیون: کشورگان
کنفرانس: همایش ( ه ف ) گردهمایی، سخنرانی
کنکور: آزمون
کنگره:همایش ( ه ف )همایش، انجمن
کنه: سرشت، جم
کنیز: برده
کنیه: نام خانوادگی
کهولت: فرسودگی، فرتوتی، سالمندی، سالخوردگی، پیری
کوارتز: درکوهی، دُرکوهی
کواکب: ستارگان
کوپن: کالابرگ
کودتا: براندازی-شاه گردش
کوران: باد
کورس: رویارویی، آورد
کوسن: نازبالش، بالشتک
کوکب: ستاره، اختر
کوکب ثابت: ستاره برجا،
کوکب سیار: ستاره روان،
کوکبه: شکوه
کولاک: گرد باد، کوهه، کوهاک، توفان
کومولوس: کومهای
کوئری: درخواست، پرسانه
کیاست: هوشیاری، زیرکی، خردمندی
کیبرد: برگه کلید
کید: نیرنگ، فریب، دورویی، ترفند 
کیسه صفرا: زهره دان، زهر
کیف: سرمستی، خوشی
کیفیت: چگونگی (ڀ)، چونی ( هد )، چونی
کیک: کاک، شیرینی
کیل: پیمایش، پیمانه
کیلو: هزار
ل
لاابالی: ولنگار، بیسروپا، بیبندوبار، بیبند و بار
لااقل: دست کم، دست پایین
لابد: هر آینه، ناگزیر، ناچار، بیگمان، به ناچار
لابراتوار: کارگاه، آزمایشگاه
لاجرعه: به یک نوش
لاجرم: ناگزیر، ناچار، خواه ناخواه، بناچار
لاجورد: لاژورد
لاجون: نزار
لاریب فی: بیگمان، بیچون و چرا
لازم: بایسته ( هد )، وایا، نیازین، نیاز، دربایست، بایا
لازم است: نیاز است
لازم الاجرا:ناگزیر،بایسته دربکارگیری،بایسته بکار،بایسته انجام،بایسته
لازم بودن: دربایستن ( هد )، نیاز داشتن، نیاز بودن، بایستن
لازم داشتن: نیاز داشتن
لازم نیست: نیازها، نیاز نیست
لاستیک: رویی
لاشعور: نادان، بیخرد
لاطایل: یاوه، ژاژ، بیهوده
لاعلاج: بیدرمان
لاغر: نزار
لاغیر: هیلا،هیچکس،نه دیگر
لاقید: ولنگار، بیبند و بار
لاکردار: بیدین، بیآیین، بدکردار
لاگ اوت: برونشد، برون شد
لاگ این: درونشد
لامذهب: بیکیش، بیدین
لامسه: بساوایی
لامع: درخشان، تابان
لامکان: ناجایگیر ( هد ) ،
لاملا: چراغ
لانج: لمکده
لایتناهی: بیکران، بیپایان
لایحه: نیساک، پیشنهاد نامه
لایحه قانونی: دات نامه
لایزال: جاوید، پاینده، بیپایان
لایق: شایسته، شایا، سزاوار، روا، درخور
لایموت: ماندنی، جاویدان، پاینده
لاینحل:ناگفتنی، ناگشودنی، چاره نشدنی، چاره ناپذیر
لاینفک: جدایی ناپذیر، جدانشدنی، پیوسته
لاینقطع: همواره، پیوسته، پیدرپی، پیاپی، پی در پی
لاییک: دینگریز
لباده: چوخا، بلند جامه، رخت، جامه، تن پوش،
لباس:جامه- تنجامه پوشیدنی، پوشش، پوشاک
لباس دوز: درزی، جامه دوز
لباس شوی: گازر، رختشوی
لباس فروش:جامه فروش، پوشاکی
لبنی: شیری
لبنیات: فراوردههای شیری، جیوان
لثه: ژم، پایه، بج
لج: یکدندگی، سرسختی، ستیزه، پافشاری
لجاجت: یکدندگی، ستیزه، پافشاری
لجاجت کردن: ستیهیدن ( ه ب ) ،
لجام: لگام، افسار
لجباز: ستیهنده ( ه ب )،یکدنده، ستیزه جو، پافشاری کننده
لجبازی: یکدندگی، پافشاری
لجبازی کردن: ستیهیدن ( ه ب ) ،
لجن: لژن
لجوج: ستیهنده ( ه ب ) ،
لحاظ: نگرش، نگر، رو، دیدگاه، دید
لحاظ کردن: درنگریستن، درنگر آوردن
لحاظ کنید: بنگرید
لحاف: روانداز، دواج
لحد: تنگنا(ه ب)گور، آرامگاه
لحظات: زمانها، زمان
لحظه: یکدم، لخت، دم، آن
لحظه به لحظه: دمادم، دم به دم
لحن: نوا، آواز، آوا، آهنگ
لحیم کاری: جوشکاری-گوشته کاری
لذا: زیرا، چونکه، پس، از این رو
لذت:مزه، گوارایی، خوشی، خوش مزگی، برخورداری
لذت بردن:شادی، خوشی،خوشگذرانی، خوشمزه یافتن،خوش بودن
لذیذ: خوشخوار( هد )گوارا،خوشمزه، خوش مزه
لزج: لغزنده، چسبنده، چسبناک
لزوم: بایسته، بایستگی، بایست
لزوما: ببایست
لژ: فرگاه
لسان: زبان
لسانی: زبانی
لشکر: لشگر
لطافت: نرمینگی، نرمی، نازکی
لطف:نیکویی، نرمی،مهربانی،خوبی مهرورزی- نیکویی کردن
لطفا: مهرورزیده، خواهشمندم، خواهشمند، ازروی مهر
لطفاً: خواهشمندم، خواهشمند است
لطمه: گزند، زیان، آسیب
لطمه زدن: آسیب زدن
لطیف: تاژ ( ه ب )، نرمینه، نرم، نازک
لطیفه: نَغز،لاغ، کَپراس،شوخی، سخن نغز،سخن شیرین،بَزله
لعاب: لایه آب، آب لایه
لعن: نفرین کردن، دشنام دادن
لعنت: نفرین کردن، نفرین، ناسزا، فرنه، دشنام
لعنت کردن:پُشولیدن(ه ب)نکوهش،نفرین،نفریدن
لعنت کننده: نفرینگر(nifrīnkar)
لغات: واژهها، واژگان
لغایت: تا
لغت: واژه بازی، واژه
لغت تخصصی: دانشواژه
لغت نامه: واژه نامه، فرهنگ نامه، فرنگ نامه
لغتنامه: واژهها، واژه نامه، فرنگ نامه
لغز: یاوه گویی، لیچارگویی
لغو:یاوه،هرزه،دورریختن، بهم زدن، براندازی،انداختن،افکندن
لغوکردن:پیمان شکنی، بهم زدن- برانداختن،برافکندن،ازمیان بردن
لفاظی: واژه به واژه، واژه بازی، سخنپردازی، زبان بازی
لفاف: پوشش
لفظ: گفته، گفتار، سخن
لق: نااستوار، سست
لقاء: روی، چهره
لقاح: باروری، بارور شدن، آبستن
لقاح پذیرفتن: بار گرفتن ( هد ) ،
لقب:پاژنامه( ه ب )پازامه ( ه ب )فرنام،پاژنام،بَرنام
لقمه: نواله، گُراس
لک لک: بلارج، اَچوپیل
لکن: ولی، مگر، زیرا، چون 
لکنت: زبان گرفتگی، تپغ
لکنت کلام: گیرگفتار
لمس: مالش، بساوایی
لمس کردن: بسودن(هد)بساویدن(هد)پرماسیدن-سودن-سابیدن
لمس کننده: پاسنده-سابنده
لهجه: گویش،سرزبان-لفچه
لهذا: از این رو 
لهو ولعب: زنبارگی، خوشکامگی، بدکاری، بازی هرزگی
لوءلوء: مروارید
لوا: رایت، درفش، پرچم
لوازم: افزار، ابزارها، ابزار
لوازم التحریر: نوشتار، نوشت افزار، نوشت ابزار
لوپ:چرخه ( ه ف ) ،
لوتو: بخته، بخت
لوح: سَلم، تخته سنگ، تخته
لوزه: بادامک
لوستر: چلچراغ
لول: گام، فراز، رده، رج، خوان، تراز
لولو: مروارید، گرگه، گرگ، دیو
لیاع: فراسو، بالا
لیاقت: شایستگی، سزاواری، برازندگی
لیسانس: کارشناسی، کارشناس، دانشنامه، پروانه
لیست: فهرست، سیاهه، پهرست
لیف: پرز
لیک: ولی
لیکن: ولی
لیل: شب هنگام، شب
لیل و نهار: شب و روز
لینک: دنبالک، پیوند
لئیم: فرومایه
لئیم بودن: پست
م
مآخذ: بنمایگان
ما بعد:سپس، پس ازاین،پس
ما بقی: ته مانده، باز مانده
مالیات: ستام، ساو، سا، خراج، پاژ، باژ، باج
مالیه: داشته، دارایی
مامان: مام، مادر
مامن: پناهگاه، پناه گاه، آسوده گاه
مامور: گماشته، گمارده، کارگزار
مامور پلیس: شهربان
مامور کردن: گماشتن
مامورساختن: گماشتن، گماردن
ماموریت: گماشتگی، گمارش، گماردگی، پاکاری
ماموریت دادن: گماشتن
مانع: گیر،راهبند،جلو گیر،بازدارنده
مانع شدن:جلوگیری کردن،جلوگرفتن،پَنامیدن،بازداشتن
مانکن: نوپوش، تنک
مانور: رزمایش
مانوس: دمساز، خوگرفته، خو گرفته، آشنا، اخت شده
مانوی: مانیگر
مانیتور: نمایشگر، نمارویه
مانیتورینگ: پایش
ماهر:استاد-آزموده،زبردست،چیره دست،تردست، کارآموخته خوششناس-خوشدست-خوبشناس
ماهرانه:هنرمندانه،با کارآزمودگی، با زبردستی، با چیرگی،استادانه
ماهوت:اَکسون
ماهوت پاک کن: گَردبر
ماهیت: چیستی-چهچیزی-هستی، نهاد،سرشت، چبود،جم، بن
ماهیت کار: سرشت کار
ماوا: سرای، سرا، خانه، جا، پناهگاه، آشیانه
ماورا: فراسو، فرا، آنسو
ماورا الطبیعه:فراگیتیانه، فراسپهر،فراسرشت-فراجهان
ماورا الطبیعه ای: فراگیتیایی
ماورا النهر: فرارود
ماوراء:فراسو،آنسو
ماوراء الطبیعه: فراسرشتی، فراسرشت، فراسپهر،فراجهان
ماوراء النهر: فرارود
ماوراءالنهرین: فرارودان
ماوراالنهرین: فرارودان
ماورای: فرای
ماوس: موشواره، موش
ماوقع: رویداده، رخداده، پیش آمده
مایحتاج: نیاکان، نیازها، نیازمندیها، نیازمندی، نیاز، خواسته
مایع: نُمار، مایه، آبگونه، آبگون، آبکی، آبسان
مایل: گراینده، گرای، خواهان، اریب
مایل شدن: چَفسیدن
مایملک: داشته ها ها، دارایی
مایه: ماده ( هد ) ،
مایوس: واخورده، نومید، ناامید، سرخورده، دلسرد
مائده: خوان ( ه ب ) ،
مأخذ: بن مایه
مأکول: خوردنی ( هد )
مأمور:گماشته، گمارده،کارگزار
مأمورکردن: گماریدن
مأمورمالیات: خراج گیر
مأموریت: فرستِشی
مآخذ: بنمایگان
ما حصل: فرجام، سرانجام، چکیده، پایانه، بازده
ما شاء الله: به یاری ایزد، به خواست خداوند، آفرین
ما شعیر: آبجو
ما فوق: فراتراز،فراتر، برتر،بالا دست،بالا تر
ماء الشعیر: آبجو
ماترک: وامانده
ماتم:غم، سوگواری،سوگ،سوک، داغ،اندوه
ماتم زده: سوگوار، سوگ زده، داغدیده، اندوهگین
ماتم گرفتن: سوگ گرفتن، اندوهگین
ماجرا: سرگذشت، رویداد، رخداد، داستان، پیشامد
ماحصل: دستاورد
ماحصل کلام: چکیده سخن
ماخذ: سرچشمه، ریشه، بنمایه، بن
ماخوذ: گرفته شده، برگرفته
ماخوذه: برگرفته
مادّ اولی: مایه نخستین ( هد ) ،
مادام: خانم، تا هنگامیکه، تا هنگامی که، تا زمانیکه، بانو
مادام العمر: همیشگی، تا پایان زندگی
مادامی که: تا هنگامی که-تا دمی که
مادت المواد: مایه مایهها ( هد ) ،
ماده:مایه ماده (درسی): فن‌
ماده معدنی: کانی
مادون: فرو، زیردست، زیر،پایین تر
مادی:گیتایی)، گیتایی، اینجهانی
مار عینکی: آینکی
مارس: دوباخت
مارس شدن: باختن
مارش: پهلوانی سرود
مارک: نشان
مارکبری: کفچه مار
مازاد: فزونی، ته مانده، بازمانده، افزونه
مازوت: نفت سیاه
مازوخیسم: خودآزاری
مازوکیسم: خودآزاری
ماژول: پیمانه
ماساژ: ورزمان، مشت و مال، مالش
ماسبق: گذشته، پیشینه
ماسک: روبند
ماشاءالله:بنامیزد-زنده باد،خدانگهدار،آفرین ایزد،به خواست خدا،آفرین
ماشااله: به یاری ایزد، به نام خدا، به خواست خدا، آفرین
ماشاللا: به یاری ایزد، به خواست خداوند، آفرین
ماشعیر: آبجو
ماشه: شستی، زبانک، توته
ماشین: دستگاه، خودرو، افزارواره، ابزار
ماشین تحریر: نویسار، نبشت کار
ماشینی: افزارواره
ماضی: گذشته، سپری شده، پارینه
مافوق:فراز،فراتراز،فراتر،برتر، بالای سر،بالا دست، بالاتر،بالا
مافوق صوت: فراسدا، تیزترازسدا، تندترازسدا، بالا ترازسدا
ماقبل: گذشته، پیشین، پیش از آن
ماقبل تاریخ: فراپیشین، دوران کهن
ماکت: گَرته
ماکرو: برنامک
ماکسیمم: بیشینه ( ه ف ) ،
ماکسیموم: بیشینه ( ه ف ) ،
ماگزیمم: بیشینه ( ه ف ) ،
مال: فرجام، داشته، دارایی، داراک، توان، بازگشت، از آنِ، از
مال التجاره: کالا
مال اندیش: فرجام نگر، دور اندیش، پیش بین، آینده نگر
مال نگهدار: انباردار
مالا: سرانجام
مالاریا: تب لرز
مالک: سرمایه دار، دارنده، توانمند، اَزاننده
مالک بودن: داشتن، دارا بودن
مالک شدن: ازانیدن
مالکیت: داشتن، داشتاری، داشتار، دارندگی، دارابودن،ازآنش، اَزانش
مالکین: دارندگان
مالی: دارایی
مالیات: ستام، ساو، سا، خراج، پاژ، باژ، باج
مالیه: داشته، دارایی
مامان: مام، مادر
مامن: پناهگاه، پناه گاه، آسوده گاه
مامور: گماشته، گمارده، کارگزار
مامور پلیس: شهربان
مامور کردن: گماشتن
مامورساختن: گماشتن،گماردن-
ماموریت: گماشتگی، گمارش، گماردگی، پاکاری
ماموریت دادن: گماشتن
مانع:گیر،راهبند،جلو گیر،بازدارنده
مانع شدن: جلوگیری کردن، جلو گرفتن، پَنامیدن، بازداشتن
مانکن: نوپوش، تنک
مانور: رزمایش
مانوس: دمساز، خوگرفته، خو گرفته، آشنا، اخت شده
مانوی: مانیگر
مانیتور: نمایشگر، نمارویه
مانیتورینگ: پایش
ماهر:آزموده،استاد،کارشناس،کارآزموده،زبردست،چیره،تردست،
ماهرانه:هنرمندانه، با کارآزمودگی، با زبردستی، با چیرگی،استادانه
ماهوت: اَکسون
ماهوت پاک کن: گَردبر
ماهیت:چیستی،چهچیزی،هستی،نهاد،سرشت،چبود،چِبود،جم،بن
ماهیت کار: سرشت کار
ماوا: سرای، سرا، خانه، جا، پناهگاه، آشیانه
ماورا: فراسو، فرا، آنسو
ماورا الطبیعه: فراگیتیانه، فراسپهر، فرا سرشت
ماورا الطبیعهای: فراگیتیایی
ماورا النهر: فرارود
ماوراء: فراسو، آنسو
ماوراء الطبیعت: فراسرشتی، فراسرشت
ماوراء الطبیعه: فراسرشتی، فراسرشت، فراسپهر، فرا سرشت
ماوراء النهر: فرارود
ماوراءالنهرین: فرارودان
ماورای: فرای
ماوس: موشواره، موش
ماوقع: رویداده، رخداده، پیش آمده
مایحتاج: نیاکان، نیازها، نیازمندیها، نیازمندی، نیاز، خواسته
مایع: نُمار، مایه، آبگونه، آبگون، آبکی، آبسان
مایل: گراینده، گرای، خواهان، اریب
مایل شدن: چَفسیدن
مایملک: داشته ها ها، دارایی
مایه:ماده (هد) ،
مایوس: واخورده، نومید، ناامید، سرخورده، دلسرد
مائده: خوان ( ه ب )
مأخذ: بن مایه
مأکول: خوردنی ( هد )
مأمور: گماشته، گمارده، کارگزار
مأمور کردن: گماریدن 
مأمور مالیات: خراج گیر
مأموریت: فرستِشی
مباح: شایسته، شایست، سزاوار، روا، انجام پذیر
مباحات: شایستگیها، سزاواریها، رواها،انجام پذیر
مباحث: گفتگوها
مباحثات: گفتگوها
مباحثه:گفتمان،گفتگو، گفتاورد،گفت وشنید،گفت وشنود
مبادرت: دست بکار شدن، پیشدستی
مبادرت کردن: پیشدستی کردن
مبادلات: همگهولیها، گهولشها، دادوستدها، داد وستدها
مبادله: همگهولی، گهولش، دادوستد، داد و ستد
مبادله کردن: یوفانبدن
مبادی: درگاه ها
مبارز:هماورد،ستیزنده،رزمنده،دلاور،چالشگر،جنگاور،پیکارگر
مبارزه: نبرد، ستیز، چالش، پیکار، آورد
مبارک:فرخنده،خجسته،همایون،فرخ، شادباش، پسندیده،فرخجسته
مبارک باد: همایون باد، شادباد، خجسته باد
مبارک بودن: فرخنده بودن، خجسته بودن
مبارک قدم: همایون گام
مباشر: کارگزار، کارپرداز، دستیار، پیشکار
مباشرت: سرپرستی، پیشکاری
مبالغ: هزینه ها ها، اندازه
مبالغه: گزافه گویی، فزونه گویی، بزرگنمایی، بزرگ انگاری
مبانی: نهادها، شالوده ها ها، بنیادها، اندام
مباهات: نازش، شکوه، سربلندی، سرافرازی، بالیدن، بالندگی
مبایل: گوشی همراه
مباین: ناساز، ناجور
مبتدی: نوکار ( هد )، نوگام، نوکار، نوآور، نوآموز، تازه کار
مبتذل: زشت، رکیک، پیشپاافتاده، پست
مبتکر: نوآورانه، نوآور
مبتکرانه: نوآوری، نوآورانه
مبتلا: دچار
مبتلا به: دچار
مبتلا به مریضی: دچار بیماری
مبتنی: استوار
مبتنی بر: بر پایه
مبحث: مورد گفتگو، گفتمان، گفتار، سخن، جستار، جُستار
مبدا: خاستگاه، آغاز
مبداء: خاستگاه، آغاز
مبدع: نوکار ( هد ) ،
مبدل: دگرگشته، دگردیس
مبذول: پذیرفته، بخشیده
مبذول فرمایید: فرمان دهید
مبذول کردن: پرداختن، بخشیدن
مبرا: دورازآلودگی، پاک
مبرز: سرآمد
مبرم: سخت، پابرجا، استوار 
مبرهن: روشن، پدیدار، آشکار
مبسوط: گشاده، فراخ، پهن
مبشر: نویددهنده، مژده دهنده، پیام آور
مبصر: بیننده هشیار
مبصر (کلاس): راهبر
مبغوض: خشمدیده
مبل: کدابزار، کاچال، رامش
مبلغ:گراینده،فرارسان،شناساگر،پیام رسان، پول،بها،بزرگی،آوازهگر،اندازه،ارزش
مبنا: شالوده، ریشه، پایه، بنیان، بنیاد
مبنی: شالوده، ریشه، پایه، بنیاد
مبنی بر: برای، بر پایه
مبهم: ناآشکار،گنگ،سربسته،دوپهلو، پیچیده، پوشیده:نارَوشن
مبهوت: گیج، شگفت زده،سرگشته،سرگردان
مبین:گویا،روشنگر،پیدا،بازگوکننده،آشکارکننده،آشکارا،آشکارکننده،آشکار
سلامت: تندرستی، بهبودی
متابعت: فرمانبرداری، دنباله روی، پیروی
متاثر: دل آزرده
متاثر گردانیدن: سُهانیدن
متارکه: جدایی
متارکه کردن: واگذاشتن، رها کردن، جدا شدن
متاسف: دریغمند
متاسفانه:بدبختانه،افسوس،دریغا، نگونبختانه،شوربختانه،سوگمندانه،
متاسفم:دریغ-افسوس شوربختم
متاع: کاله، کالا، بار و بنه
متانت: والایی، فرمندی، سنگینی
متاهل:همسردار، پورمند
متأخر: سپسین (ڀ) ،
متأسفانه: با افسوس
متبادر کردن: بیاد آوردن، به پیش چشم آوردن
متبادل: داد و ستد
متباین: ناهمگون، ناهمسو
متبحر: کارشناس، کاردان، زبردست، چیره دست
متبسم: خندان لب
متبعت: همداستانی
متبلور: روشن، درخشان، بلور شده
متتبّع: پژوهنده ( هد ) ،
متجاسر:گردنکش،سرکش
متجانس: یکمایه، همگن، همسان، همتا، همانند،هم مایه
متجاوز:ستمگر،ستمکار،زورگو،دست درازی کننده،چنگ انداز
متجدد: نوگرا، نوخواه، نوپسند، نوآور، نو اندیشی
متجلی: روشن، درخشان، تابان
متحبر: خوششناس خوش دست
متحجر: واپسگرا،سنگواره، سنگشده، سخت سر،سخت اندیش
متحجرانه: واپسگرایانه
متحد: یکپارچه، همدست، همبسته، هماهنگ
متحد نمودن: بر هم آوردن
متحد الشکل: یکنواخت، همسان
متحد شدن: باهمیدن : بِهَم‌آیی
متحد کردن: همیدن
متحده: یکپارچه، همبسته
متحرک: جنباننده (هد)جنبنده،جنباننده،پوینده،پویا
متحرک بالاراده: جنبنده بهخواست
متحصن: دژپناه، بستی
متحمل: شکیبا، سازگار، بردبار، برد بار
متحول: دگرگون، دگرکننده
متحول کردن: دگرگون کردن
متحیر شدن: شولیدن ( ه ب ) ،
متحیر نشستن: بَشولیدن ( ه ب ) ،
متحیر: سرگشته، سردرگم
متخاصم: دشمن
متخصص:خوششناس-ویژه کار،ویژگر،ماهر،کارشناس،کاردان،کارآزموده،آزموده
متخصصان:ویژهکاران،کارآزمودگان
متخصصین: کارآزمودگان
متخلخل: میانتهی
متخلف: لغزشکار، گناهکار، بزهکار
متداعی: همچم، هماویز، دشمن پیش آینده
متداول: همهگیر، همگانی، فراگیرنده، فراگیر، روان، روامند،رَوایی، رَوامند
متدرجا: به آهستگی، به آرامی
متدین: دیندار
متذکر: یادآور، آگاهنده متذکر گشتن: یادرَس شدن
متر: گَز
مترادف: همچم، همتا، همانند، هم چم، هم آرش، برابر
متراکم: فشرده، درهم فشرده، چگال، انبوه، انباشته
مترجم: ترزبان، ترجمان، برگرداننده، برگردان:ترجمان
مترصد: گوش به زنگ، فراپای، چشم به راه، امیدوار
مترقی: پیشرونده، پیشرفته، بالارونده
متروک: رهاشده، پس نهاده، بازمانده
متزایدا: بیش از بیش
متزلزل: ناپایدار، نااستوار، لرزنده، لرزان، سست، دودل
متساوی: برابر
متساوی الاضلاع: دوپهلو برابرراست پای
متسلسل: زنجیروار
متشابه: همانند، مانند
متشبث: دست به دامن، درآویزنده، چنگ آویز
متشتت: پراکنده، آشفته
متشخّص: نامدار، بزرگمنش، برگزیده، برجسته
متشخص: نامدار، خانواده دار، بزرگمنش، برگزیده، برجسته،آبرومند
متشکر: سپاسمند، سپاسگزار
متشکرم: سپاسگزارم متشکریم: سپاسگزاریم
متشکل: شکل گرفته، ریخت گرفته، دربرگیرنده
متشکل از: دربرگیرنده، در برگیرنده، در بر گیرنده
متشنج: لرزان، پریشان، برآشفته
متصاعد: فرایاز
متصالح: سازشگر، سازش کننده، سازش پذیر
متصدی: گماشته، گمارده، کارگزار، سرپرست، پیشکار
متصرف: گرفته، دست اندرکار، دردست دارنده، چیره
متصل: همبند، چسبیده، جدانشدنی،پیوسته، پی در پی
متصل کردن: چسباندن، پیوند دادن: پَیوندیدن پَیوست کردن
متصل‌کننده (ی پل): پَیوندگر
متصنع: هنرمندنما، دلسوزنما، خودآرا
متصور: گمان برنده، شدنی، انگارنده
متضاد:وارونه،ناسازگار،ناهمگون،ناهمسان،روبرو،دربرابر،پادواژه،پاد،باژگونه
متضرر: زیانکار، زیاندیده، آسیب دیده
متضرع: نالان، گریان، فروتن، زاری کننده
متضمن: فروند، دربرگیر، دربردارنده
متظاهر: وانمودگر، خود نما
متظلم: ستمدیده، دادخواه، دادجو
متعادل: میانه رو، میانه، ترازمند
متعاقب: در پی، به دنبال
متعاقبا: پس از این
متعاقباً: پس از این
متعال: والا
متعالی: والا، فرایاز، برین
متعجب: شگفتزده، شگفت زده
متعجب شد: شگفت زده شد
متعجب شدن: شگفت زده شدن
متعدد: فراوان، بیشمار، بسیار، انبوه
متعدی: گذرا، ستمگر، زورگو
متعرض: ستیزگر، پرخاشجو
متعرض شدن: تاخت کردن،تازیدن،پرخاش کردن،آزاررسانی
متعصب: ستیهنده ( هد )، کوردل، ستیهنده، خشکمغز،خشک سر، پی ورز
متعفن: گندیده، گندا، بویناک، بدبو
متعلق: وابسته به، وابسته، پیوسته، از آنِ
متعلق به: وابسته به، وابسته، از آنِ 
متعلق کردن: خویشیدن،
متعلم: شاگرد، آموزنده
متعهد: پذیرنده، پایبند
متغیر:دگرکننده،دگرگون شونده،دگردیس، دگرگونکننده، خشمگین،تندخو،برآشفته
متفاوت:ناساز،ناجور،ناهمگون،ناهمسان،ناهمتا،گوناگون،دگرگون،جدا،برفرود
متفرّق: شَهلیده ( ه ب )جداچدا-ناخوان-پراکنده-پخشیده
متفرعن: خودخواه، خودپسند، خودبین
متفرق: گوناگون، پراکنده، پخش شده، پاشیده
متفرق کردن: تاراندن، پراکنده کردن، پراکندن، پاشاندن
متفرقه: گوناگون، درهم، جور به جور، پراکنده
متفق: همسو، همدست، هم اندیشه
متفق الرای: هم رای، هم داستان، هم پیمان
متفق الرأی: هم نگر، هم دید، هم اندیشه
متفق القول: یکزبان، یک سخن، همزبان، هم سخن
متفق الکلام: یکدل، یک زبان، هم سخن
متفق شدن: همدست، شدن
متفکر: اندیشهگر ( هد )، اندیشمند
متفکران: اندیشمندان
متفکرانه: اندیشگرانه
متقابل: رویارویی، رویارو، روبه رو، رو در رو
متقابلا: دوسویه، درپاسخ
متقاضی:وَژولنده،درخواستگر،درخواستکننده،خواهنده، خواهان، خواستار
متقاضیان: وَژولندگان ( ه ب )، درخواست کنندگان
متقاطع: هم گذر از، هَمبُر
متقاعد: کناره گیرنده، پاسخ یافته، باز نشسته
متقاعد کردن: باوراندن
متقال: متخال
متقبل: پذیرنده، پذیرا
متقدم: گذشته، دیرین، پیشین
متقدمه: پیشین
متقدمین: پیشینیان
متقلب: فریبکار، دغلکار، دغلباز، دروغگو
متقی: پرهیزیده، پارسا، نیکوکار، پرهیزگار،پرهیزکار
متکا: پشتی
متکبّر: خودنما ( ه ب )، خودپرست ( ه ب ) ،
متکبر: خودپسند، خودبین، خود خواه
متکلم: سخنگوی، سخنگو، سخن گوی
متکلم وحده: پرگو
متکی: استوار
متلاشی:گسیخته، فروریخته،فروپاشی، فروپاشنده،ازهم پاشیده پاشیده
متلاطم: خروشان، توفانی، پرموج، برهم خورده
متلون: دورو، دمدمی، دغلکار
متلون المزاج: دمدمی سرشت
متمادی: دیرگاه، دیرپا، دیرباز
متمایز:ناهمگون، ناهمسان، ناهمتا، ناساز، ناجور،سوا،دگرگون،جدا
متمایل: گراینده،گرایش، دلبسته، خواستار، خم،چرخش
متمایل بودن: گراییدن
متمایل شدن: گرایستن (ڀ) ،
متمتع: بهرهمند، برخوردار
متمدن: شهریگر، شهرنشین، شهر آشنا، پیشرفته
متمرد: نافرمان، گردنکش، سرکش
متمرکز: هسته گرفته
متمکن: توانمند، توانگر، توانا
متملق: زبان باز، چرب زبان، چاپلوس
متمم: رساگر، رساکننده، پیوست، پایانی، پایانه، پایان بخش
متمنی: واینده ( هد )، ورجاوند، واینده، خواهشمند، خواستار
متمول: سرمایه دار، دارا، توانمند، توانگر  واژهنامه پارس ی سره
متن: نویسه، نوشته، نوشتار، زمینه، دست نوشته
متناسب: هماهنگ، فراخور، درخور، جور، برازنده
متناظر: همسان
متناقض: وارونه، ناسازگار، ناساز، پاد، باژگونه
متناوب: پی در پی
متنبه: هوشیار، بیدارشونده، آگاه شونده
متنبه ساختن: هشیارساختن، بیدارساختن، آگاه ساختن
متنفذ: نیرومند، فراگیر، رخنه کننده، چیره، توانا
متنفر: گریزان، رمیده، دلزده، بیزار
متنفر بودن: بیزار بودن
متنوع:ناهمگون،ناهمسان،ناهمتا،ناساز،ناجور،گوناگون-رنگارنگ،دگرگون،جوراجور
متهم: بزه ور
متهور: گستاخ، بیپروا، بیباک
متواتر: پی در پی
متواری: گریزان، گریخته، سرگردان، آواره
متوازن: همسنگ، هم اندازه، برابرشونده، بامنش
متوازی: همسویه، همرو
متوازی الاضلاع: همراستایه
متواضع: فروتن، سر به زیر، خاکسار
متوالی: پیاپی، پی در پی، پشت سرهم
متوجه: هوشمند، هشیار، فراگیر، روی آور، آگاه
متوجه بودن: درنگریستن
متوجه شدن:هشیار شدن،روی آورشدن،دریافتن،درنگریستن، پی بردن،آگاه شدن
متوجه کردن: آگاه کردن
متوحش: نگران، ترسان، بیمناک
متورّم: باددار ( ه ب ) ،
متورم: برآمده، باد کرده، آماسیده، آماس کرده
متوسط:میانگین (ڀ)میانگی ( هد )میانه روی-میا نه
متوسطالقامت: میانبالا
متوسل: نزدیک جوینده، دست بدامن، دست آویز
متوفی: مرده، درگذشته، جانسپرده
متوقع: خواستار،چشمداشت، چشم به دست، آرزومند،امیدوار:چشمدار
متوقف: دریک جامانده، بیجنبش، ایستاده
متوقف شد: بازایستاد
متوقف شدن:درنگ کردن، پاییدن، بازایستادن،بازایستاده شدن، ایستادن،ازکارماندن
متوقف کردن: باز ایستاندن، ازکار انداختن باز داشتن
متوقق کردن: ایستاندن
متولد: زاییده شده، زایچه، زاده، به جهان آمده
متولد شدن: زاده شدن
متولد شده: زاده شده، زاده
متولی: کیشمند، کارگزار، سرپرست، دینکار، دست اندرکا ر
متولیان: کارگزاران، سرپرستان، دستاندرکاران، دست اندرکاران
متین: هشیوار، سنگین، بردبار، آراسته
مباح: شایسته، شایست، سزاوار، روا، انجام پذیر
مباحات: شایستگیها، سزاواریها، رواها، انجام پذیر
مباحث: گفتگوها-گپها- گفتاورد،گفت وشنید، گفت وشنود
مباحثات: گفتگوها-گپ وگفت
مباحثه: گفتمان،گفتگو،گفتاورد،گفت وشنید، گفت وشنود
مبادرت: دست بکار شدن، پیشدستی
مبادرت کردن: پیشدستی کردن
مبادلات: همگهولیها، گهولشها، دادوستدها، دادوستانها
مبادله: همگهولی، گهولش، دادوستد، داد وستان
مبادله کردن: یوفانیدن
مبادی: درگاه ها
مبارز:هماورد،ستیزنده،رزمنده، دلاور،چالشگر،جنگاور،پیکارگر
مبارزه:نبرد، ستیز،چالش،پیکار،آورد
مبارک:فرخنده،خجسته(ه ب)،همایون،فرخ، شادباش،پسندیده
مبارک باد: همایون باد، شادباد، خجسته باد
مبارک بودن: فرخنده بودن، خجسته بودن
مبارک قدم: همایون گام
مباشر: کارگزار، کارپرداز، دستیار، پیشکار
مباشرت: سرپرستی، پیشکاری
مبالغ: هزینه ها ها، اندازه
مبالغه: گزافه گویی، فزونه گویی، بزرگنمایی، بزرگ انگاری
مبانی: نهادها، شالوده ها ها، بنیادها، اندام
مباهات:نازش، شکوه،سربلندی،سرافرازی،بالیدن،بالندگی
مبایل: گوشی همراه
مباین: ناساز، ناجور
مبتدی: نوکار( هد )نوگام،نوآور،نوآموز،تازه کار
مبتذل: زشت، رکیک، پیشپاافتاده، پست
مبتکر: نوآورانه، نوآور
مبتکرانه: نوآوری، نوآورانه
مبتلا: دچار
مبتلا به: دچار
مبتلابه مریضی: دچار بیماری
مبتنی: استوار
مبتنی بر: بر پایه
مبحث:مورد گفتگو، گفتمان،گفتار، سخن، جستار،جُستار
مبدا: خاستگاه، آغاز
مبدع: نوکار ( هد ) ،
مبدل: دگرگشته، دگردیس
مبذول: پذیرفته، بخشیده
مبذول فرمایید: فرمان دهید
مبذول کردن: پرداختن، بخشیدن
مبرا: دورازآلودگی، پاک
مبرز: سرآمد
مبرم:سخت، پابرجا، استوار  واژهنامه پارس ی سره
مبرهن: روشن، پدیدار، آشکار
مبسوط: گشاده، فراخ، پهن
مبشر: نویددهنده، مژده دهنده، پیام آور
مبصر: بیننده هشیار
مبغوض: خشمدیده
مبل: کدابزار، کاچال، رامش
مبلغ:گراینده،فرارسان،شناساگر،پیام رسان،پول، بها،آوازهگر،اندازه،ارزش
مبنا: شالوده، ریشه، پایه، بنیان، بنیاد
مبنی: شالوده، ریشه، پایه، بنیاد
مبنی بر: برای، بر پایه
مبهم: ناآشکار، گنگ، سربسته، دو پهلو، پیچیده، پوشیده
مبهوت: گیج، شگفت زده، سرگشته، سرگردان
مبین:گویا،روشنگر،پیدا،بازگوکننده، آشکارکننده، آشکارا،آشکار
سلامت: تندرستی، بهبودی
متابعت: فرمانبرداری، دنباله روی، پیروی
متاثر: دل آزرده
متاثر گردانیدن: سُهاندن
متارکه: جدایی
متارکه کردن: واگذاشتن،رها کردن،جدا شدن-ترک کردن
متاسف: دریغمند
متاسفانه:بدبختانه دریغا افسوس نگونبختانه،فُسوسانه،شوربختانه،سوگمندانه،
متاسفم: شوربختم
متاع: کاله، کالا، بار و بنه
متانت: والایی، فرمندی، سنگینی
متاهل: همسردار، پورمند
متأخر: سپسین (ڀ) ،
متأسفانه: با افسوس
متبادر کردن: بیاد آوردن، به پیش چشم آوردن
متبادل: داد و ستد
متباین: ناهمگون، ناهمسو
متبحر: کارشناس، کاردان، زبردست، چیره دست
متبسم: خندان لب
متبعت: همداستانی
متبلور: روشن، درخشان، بلور شده
متتبّع: پژوهنده ( هد ) ،
متجاسر: گردنکش، سرکش
متجانس: یکمایه، همگن، همسان، همتا، همانند، هم مایه
متجاوز: ستمگر، ستمکار، زورگو، دست درازی کننده، چنگ انداز
متجدد: نوگرا، نوخواه، نوپسند، نوآور، نو اندیشی
متجلی: روشن، درخشان، تابان
متحبر: خوششناس، خوش دست
متحجر: واپسگرا، واپس گرا، سنگواره، سنگشده، سخت سر،سخت اندیش
متحجرانه: واپسگرایانه
متحد: یکپارچه، همدست، همبسته، هماهنگ
متحد الشکل: یکنواخت، همسان
متحد شدن: باهمیدن
متحد کردن: همیدن
متحده: یکپارچه، همبسته
متحرک: جنباننده ( هد )جنبنده، جنباننده، پوینده، پویا
متحرک بالاراده: جنبنده بهخواست
متحصن: دژپناه، بستی
متحمل: شکیبا، سازگار، بردبار، برد بار
متحول: دگرگون، دگرکننده
متحول کردن: دگرگون کردن
متحیر شدن: شولیدن ( ه ب ) ،
متحیر نشستن: بَشولیدن ( ه ب ) ،
متحیر: سرگشته، سردرگم
متخاصم: دشمن
متخصص: کارشناس، کاردان،کارآزموده،آزموده خوششناس،ویژه کار،ویژگر،ماهر
متخصصان: ویژهکاران، کارآزمودگان
متخصصین: کارآزمودگان
متخلخل: میانتهی
متخلف: لغزشکار، گناهکار، بزهکار
متداعی: همچم، هماویز، دشمن پیش آینده
متداول:همهگیر، همگانی، فراگیرنده، فراگیر، روان، روامند،رَوایی، رَوامند
متدرجا: به آهستگی، به آرامی
متدین: دیندار
متذکر: یادآور، آگاهنده
متر: گَز
مترادف: همچم، همتا، همانند، هم چم، هم آرش، برابر
متراکم: فشرده، درهم فشرده، چگال، انبوه، انباشته
مترجم: ترزبان، ترجمان، برگرداننده، برگردان
مترصد: گوش به زنگ، فراپای، چشم به راه، امیدوار
مترقی: پیشرونده، پیشرفته، بالارونده
متروک: رهاشده، پس نهاده، بازمانده
متزایدا: بیش از بیش
متزلزل: ناپایدار، نااستوار، لرزنده، لرزان، سست، دودل
متساوی: برابر
متساوی الاضلاع: دوپهلو برابر
متسلسل: زنجیروار
متشابه: همانند، مانند
متشبث: دست به دامن، درآویزنده، چنگ آویز
متشتت: پراکنده، آشفته
متشخّص: نامدار، بزرگمنش، برگزیده، برجسته
متشخص:نامدار،خانواده دار،بزرگمنش،برگزیده،برجسته،آبرومند
متشکر: سپاسمند، سپاسگزار
متشکرم: سپاسگزارم
متشکل: شکل گرفته، ریخت گرفته، دربرگیرنده
متشکل از: دربرگیرنده، در برگیرنده، در بر گیرنده
متشنج: لرزان، پریشان، برآشفته
متصاعد: فرایاز
متصالح: سازشگر، سازش کننده، سازش پذیر
متصدی: گماشته، گمارده، کارگزار، سرپرست، پیشکار
متصرف: گرفته، دست اندرکار، دردست دارنده، چیره
متصل: همبند ()، چسبیده، جدانشدنی،پیوسته، پی در پی
متصل کردن: چسباندن، پیوند دادن
متصنع: هنرمندنما، دلسوزنما، خودآرا
متصور: گمان برنده، شدنی، انگارنده
متضاد:وارونه، ناسازگار، ناهمگون، ناهمسان، روبرو،دربرابر،پاد،باژگونه
متضرر: زیانکار، زیاندیده، آسیب دیده
متضرع: نالان، گریان، فروتن، زاری کننده
متضمن: فروند، دربرگیر، دربردارنده
متظاهر: وانمودگر، خود نما
متظلم: ستمدیده، دادخواه، دادجو
متعادل: میانه رو، میانه، ترازمند
متعاقب: در پی، به دنبال
متعاقبا: پس از این
متعاقباً: پس از این
متعال: والا
متعالی: والا، فرایاز، برین
متعجب: شگفتزده، شگفت زده
متعجب شد: شگفت زده شد
متعجب شدن: شگفت زده شدن
متعدد: فراوان، بیشمار، بسیار، انبوه
متعدی: گذرا، ستمگر، زورگو
متعرض: ستیزگر، پرخاشجو
متعرض شدن: تاخت کردن، تاخت، پرخاش کردن، آزاررساندن
متعصب: ستیهنده ( هد )،کوردل، ستیهنده، خشکمغز،خشک سر، پی ورز
متعفن: گندیده، گندا، بویناک، بدبو
متعلق: وابسته به، وابسته، پیوسته، از آنِ
متعلق به: وابسته به، وابسته، از آنِ 
متعلق کردن: خویشیدن
متعلم: شاگرد، آموزنده
متعهد: پذیرنده، پایبند
متغیر: خشمگین ، تندخو، برآشفته دگرگون کننده، دگرگون شونده، دگردیس، دگرکننده،
متفاوت: ناساز،ناجور،گونهگون ناهمگون،ناهمسان،ناهمتا،دور،دگرگون، جدا،برفرود
متفرّق: شَهلیده ( ه ب ) ،
متفرعن: خودخواه، خودپسند، خودبین
متفرق: گوناگون، پراکنده، پخش شده، پاشیده
متفرق کردن: تاراندن، پراکنده کردن، پراکندن، پاشاندن
متفرقه: گوناگون، درهم، جور به جور، پراکنده
متفق: همسو، همدست، هم اندیشه
متفق الرای: هم رای، هم داستان، هم پیمان
متفق الرأی: هم نگر، هم دید، هم اندیشه
متفق القول: یکزبان، یک سخن، همزبان، هم سخن
متفق الکلام: یکدل، یک زبان، هم سخن
متفق شدن: همدست، شدن
متفکر: اندیشهگر ( هد )، اندیشمند
متفکران: اندیشمندان
متفکرانه: اندیشگرانه
متقابل: رویارویی، رویارو، روبه رو، رو در رو
متقابل: دوسویه، درپاسخ
متقاضی:خواهنده،خواهان،خواستار-وَژولنده،دادخواه،
متقاضیان: وَژولندگان ( ه ب )، درخواست کنندگان
متقاطع: هم گذرا، هَمبُر
متقاعد: کناره گیرنده، پاسخ یافته، بازنشسته
متقاعد کردن: باوراندن
متقال: متخال
متقبل: پذیرنده، پذیرا
متقدم: گذشته، دیرین، پیشین
متقدمه: پیشین
متقدمین: پیشینیان
متقلب: فریبکار، دغلکار، دغلباز، دروغگو
متقی:پرهیزیده- پارسا-نیکوکار،پرهیزگار،پرهیزکار
متکا: پشتی
متکبّر: خودنما( ه ب )خودپرست(ه ب)
متکبر: خودپسند، خودبین، خود خواه
متکلم: سخنگوی، سخنگو، سخن گوی
متکلم وحده: پرگو
متکی: استوار
متلاشی:گسیخته،فروریخته،فروپاشی،فرو پاشنده،ازهم پاشیده
متلاطم: خروشان، توفانی، پرموج، برهم خورده
متلون: دورو، دمدمی، دغلکار
متلون المزاج: دمدمی-هرهری-رنگارنگ سرشت
متمادی: دیرگاه، دیرپا، دیرباز
متمایز: جدا-ناهمگون،ناهمسان،ناهمتا،ناساز،ناجور،سوا،دیگرگون، دگرگون،
متمایل: گراینده(هد)گرایش، دلبسته، خواستار، خم،چرخش
متمایل بودن: گراییدن
متمایل شدن: گرایستن (ڀ) ،
متمتع: بهرهمند، برخوردار
متمدن: شهریگر، شهرنشین، شهر آشنا، پیشرفته
متمرد: نافرمان، گردنکش، سرکش
متمرکز: هسته گرفته
متمکن: توانمند، توانگر، توانا
متملق: زبان باز، چرب زبان، چاپلوس
متمم: رساگر، رساکننده، پیوست، پایانی، پایانه، پایان بخش
متمنی: واینده ( هد )، ورجاوند، واینده، خواهشمند، خواستار
متمول: سرمایه دار، دارا، توانمند، توانگر  واژهنامه پارس ی سره
متن: نویسه، نوشته، نوشتار، زمینه، دست نوشته
متناسب: هماهنگ، فراخور، درخور، جور، برازنده
متناظر: همسان
متناقض: وارونه، ناسازگار، ناساز، پاد، باژگونه
متناوب: پی در پی
متنبه: هوشیار، بیدارشونده، آگاه شونده
متنبه ساختن: هشیارساختن، بیدارساختن، آگاه ساختن
متنفذ: نیرومند، فراگیر، رخنه کننده، چیره، توانا
متنفر: گریزان، رمیده، دلزده، بیزار
متنفر بودن: بیزار بودن
متنوع:ناهمگون،ناهمسان،ناهمتا،ناساز،ناجور،گوناگون،رنگارنگ،دگرگون،جوراجور
متهم: بزه ور-بزهکار
متهور: گستاخ، بیپروا، بیباک
متواتر: پی در پی
متواری: گریزان، گریخته، سرگردان، آواره
متوازن: همسنگ، هم اندازه، برابرشونده، بامنش
متوازی: همسویه، همرو
متوازی الاضلاع: همراستایه
متواضع: فروتن، سر به زیر، خاکسار
متوالی: پیاپی، پی در پی، پشت سرهم
متوجه: هوشمند، هشیار، فراگیر، روی آور، آگاه
متوجه بودن: درنگریستن
متوجه شدن:هشیارشدن،روی آوردن،دریافتن،نگریستن،پی بردن،آگاه شدن
متوجه کردن: آگاه کردن
متوحش: نگران، ترسان، بیمناک
متورم:برآمده، باد کرده،آماسیده،آماس کرده-باددار
متوسط:میانگین(ڀ)میانگی(هد)میانه روی، میانه
متوسطالقامت:میانبالا
متوسل: نزدیک جوینده، دست بدامن، دست آویز
متوفی: مرده، درگذشته، جانسپرده
متوقع: خواستار، چشمداشت، چشم به دست، آرزومند،امیدوار
متوقف: دریک جامانده، بیجنبش، ایستاده
متوقف شد: بازایستاد
متوقف شدن: ورشکستن، درنگ کردن، پاییدن، بازایستادن، ایستادن، ازکارماندن
متوقف کردن: باز ایستاندن، ازکار انداختن
متوقق کردن: ایستاندن
متولد: زاییده شده، زایچه، زاده، به جهان آمده
متولد شدن: زاده شدن
متولد شده: زاده شده، زاده
متولی: کیشمند، کارگزار، سرپرست، دینکار، دست اندرکا ر
متولیان: کارگزاران، سرپرستان، دستاندرکاران،
متین: هشیوار، سنگین، بردبار، آراسته
مثال: همانند، نمونهها، نمونه، نشانه، مانند، شبیه، بسان
مثانه: آبدان(ه ب)شاشدان، پیشابدان
مثبت:همراه،هماهنگ،سازگار،راست،درست، پایدار،برپا،افزونه،افزوده
مثقال: نخود، ده گرم، اندازه کم
مثل:همگون،همسنگ،همسان،همچون،همتا،همانند،نمونه،مانند،زبانزد،داستان،چون،بسان،
مثل این که: مانا که ( هد ) ،
مثل اینکه:گوییکه، گویا، شاید، انگارکه، انگار که
مثل گفتن: داستان زدن
مثلا: همانند، نمونه، چنانکه، برای نمونه
مثلا:برای نمونه
مثلث:سهسو(ڀ)سنبوسه،لچک،سه گوشه،سه گوش،سه بر
مثلثات: سِگوشگان
مثلثی: لچکی 
مثمر ثمر: کارساز، کارآمد، سودمند
مثمرثمرشدن: کارساز شدن، کار ساز شدن، به کارآمدن، به کار آمد
مثنوی: دولختی، دوتایی، دوپاره، دوبندی، جفته
مثنویات: دولختیها، دوتاییها، دوپارهها، دوبندی ها ها، جفته
مج: مژ
مَثَل:وانشان(هد)نمون وسان( هد )نمون (هد)سان(هد)وانگهی، نمونه
مَفصل: بندگاه
مُدرِک: اندریابنده ( هد ) ،
مُعتَرِف: خُستو
مُفصل: پردامنه
مُقِــرّ: خُستو
مِثل: همسان
ما بعد: سپس، پس از این، پس
ما بقی: ته مانده، باز مانده
ما حصل: فرجام، سرانجام، چکیده، پایانه، بازده
ما شاء الله: به یاری ایزد، به خواست خداوند، آفرین
ما شعیر: آبجو
ما فوق: فراتر از، فراتر، برتر، بالا دست، بالا تر
ماء الشعیر: آبجو
ماترک: وامانده
ماتم: غم، سوگواری، سوگ، سوک، داغ، اندوه
ماتم زده: سوگوار، سوگ زده، داغدیده، اندوهگین
ماتم گرفتن: سوگ گرفتن، اندوهگین
ماجرا: سرگذشت، رویداد، رخداد، داستان، پیشامد
ماحصل: دستاورد
ماحصل کلام: چکیده سخن
ماخذ: سرچشمه، ریشه، بنمایه، بن
ماخوذ: گرفته شده، برگرفته
ماخوذه: برگرفته
مادّه اولی: مایه نخستین ( هد )
مادام: خانم، تا هنگامیکه، تا هنگامی که، تا زمانیکه، بانو
مادام العمر: همیشگی، تا پایان زندگی
مادامی که: تا هنگامی که
مادت المواد: مایه مایهها ( هد ) ،
ماده: مایه
ماده معدنی: کانی
مادون: فرو، زیردست، زیر، پایین تر
مادی: گیتایی()گیتایی،اینجهانی
مار عینکی: آینکی
مارس: دوباخت
مارس شدن: باختن
مارش: پهلوانی سرود
مارک:نشان
مارکبری: کفچه مار
مازاد: فزونی، ته مانده، بازمانده، افزونه
مازوت: نفت سیاه
مازوخیسم: خودآزاری
مازوکیسم: خودآزاری
ماژول: پیمانه
ماساژ: ورزمان، مشت و مال، مالش
ماسبق: گذشته، پیشینه
ماسک: روبند
ماشاءالله:زنده باد،خدانگهداربه نام خدا-به یاری ایزد،به خواست خدا، آفرین 
ماشعیر: آبجو
ماشه: شستی، زبانک، توته
ماشین: دستگاه، خودرو، افزارواره، ابزار
ماشین تحریر: نویسار، نبشت کار  ۱۹۸
ماشینی: افزارواره
ماضی: گذشته، سپری شده، پارینه
مافوق:فراز،فراتراز، فراتر، برتر،بالای سر،بالا دست،بالا تر،بالا
مافوق صوت:فراسدا، تیز تر از سدا، تندترازسدا، بالا ترازسدا
ماقبل: گذشته، پیشین، پیش از آن
ماقبل تاریخ: فراپیشین، دوران کهن
ماکت: گَرته
ماکرو: برنامک
ماکسیمم: بیشینه ماکسیموم: بیشینه
مال:فرجام، داشته، دارایی، داراک، توان، بازگشت،ازآنِ، از
مال التجاره: کالا
مال اندیش: فرجام نگر، دور اندیش، پیش بین، آینده نگر
مال نگهدار: انباردار
مالا: سرانجام
مالاریا: تب لرز
مالک: سرمایه دار، دارنده، توانمند، اَزاننده
مالک بودن: داشتن، دارا بودن
مالک شدن: ازانیدن
مالکیت: داشتن، داشتاری، داشتار، دارندگی، دارابودن،ازآنش،اَزانش
مالکین: دارندگان
مالی: دارایی
مجاب: پذیرا، پاسخ یافته
مجادله:همپیکاری-کشمکش،ستیزه گری، ستیزه، پرخاشگری
مجاری: گذرگاهها، گدارها، راهها، آبر ها اه
مجاز: روا، خوب، پسندیده، پروانه دار، با پروانه
مجاز شمردن: روا داشتن
مجاز کردن: روایش
مجازات: کیفر، فرجام، شکنجه، سزا، پادافره
مجازاتکننده: پادافره گر
مجازی: هستنما، ناهست، ناآشکار، انگاری
مجال: یارا، هنگام، گاه، زمان، جایگاه، جای، توانایی، پروا
مجالس: نشست ها ها، انجمن
مجالست: همنشینی، همدمی
مجامع: گردهمایی ها ها، انجمن
مجامعت: همبستری، جفتگیری
مجامله: چابلوسی
مجانب: هوادار
مجانی: مفت، رایگان
مجاهد: کوشنده، جنگجو، پیکارجو
مجاهدت: نبرد، کوشش، کوشایی، ستیز، پیکار
مجاهدین: کوشندگان
مجاور: همسامان همسایه، نزدیک، دیواربه دیوار
مجاورت: همسایگی، نزدیکی، آمیختن
مجبور: واداشته، وادار، ناگزیر، ناچار
مجبور کردن:واداشتن،وادار کردن،ناگزیرکردن،زورآورشدن،زورآورشدن
مجتمع: همگرد، همتافت، همادگاه، هماد، انجمن
مجتمع مسکونی: هماد باشندگی
مجتمعا: باهم، آماده، انباشته
مجتهد: کوشش کننده، کوشان، کوشا
مجد: کوشش کننده، کوشان، کوشا، پابرجا
مجدانه: کوششمدارانه، کوششگرانه، پیگیرا نه، با پیگری
مجدد: دوباره، باز، ازنو، ازسر
مجددا: دوباره، باز، ازنو، ازسر
مجدداً: فاپس، دوباره، باز، ازنو، ازسر
مجذوب: گراییده، فریفته، شیفته، شیدا، دلبسته، دلباخته
مجرا: گذرگاه، گدار، راه، آبراه
مجرب: ورزیده، کارکشته، کاردان، کارآزموده، جهاندیده
مجرد: تنها، تک، بیهمسر،آهنجیده
مجرم: گناهکار،تبهکار،بزهکار،
مجروح: زخمی، زخم دیده، آسیب دیده، افگار
مجروح شدن: زخم دیدن، زخم برداشتن، آسیب دیدن
مجروح کردن: خَستن
مجروحان: زخمیان
مجری: گوینده
مجزا: واشده، سوا، دورازهم، جدا
مجسم: نمودار، نمایان، بازنمودن
مجسمه: تندیسه، تندیس، پیکره
مجعد: موی پیچیده، فرفری، چین چین، چین، پرشکن
مجعول: ساختگی
مجلس: همنشینی، همایش، نشستگاه، نشست، انجمنگاه،انجمن
مجلس شورا: سگالشگاه، سکالش گاه
مجلل: شکوهمند، شاهوار، پرنما، پرشکوه، باشکوه
مجله: هفته نامه، ماهنامه، گاهنامه، سالنامه، ادبنامه
مجمر: آتشدان، افروزه
مجمع:همایش، گردهمایی، گردهم آیی، گردگاه،فرهنگستان، انجمن
مجمع الجزایر: گنگ بار، دسته آبخوست، آبخوستان
مجمع الجزائر: گنگ بار، دسته آبخوست، آبخوستان
مجمع عمومی: انجمن همگانی
مجمل: گزیده، کوتاه، فشرده  واژهنامه پارس ی سره
مجموع: همفزون، گردایش، روی هم، باهم
مجموعا: یکسره، همگی، رویهمرفته، روی هم، باهم
مجموعاً: رویهمرفته، روی هم رفته، روی هم : همَگی
مجموعه:گزیده،گروه،گردشده،گردآور،گردآمده،گِردایه،کوده،جُنگ،انبوهه،انباشته
مجنون: شیفته، شیدا، دیوانه، خل
مجهز: بسیجیده، آماده
مجهز ساختن: فراهم کردن، آراستن
مجهول: ناشناس، ناشناخته، نادانسته، ناپیدا، شناخته نشده
مجهول الهویه:نافرجام،ناشناس،ناشناخت،گمنام،بینام ونشان
مجوز: روادید، دستور، پروانه
مجوس: مگوگ، مغ
مجوف: میان تهی، کاواک، پوک
مجید: گرامی، بلند پایه، بزرگ
محاذات: رودررویی
محارب: رزمجو، جنگجو، پیکارجو
محاربه: نبرد، جنگ، پیکار، آورد
محارم: نزدیکان، خویشان
محاسب: شمارگر، آمارگر، اَیارگر
محاسبه:شمردن،شمارش،سنجیده،سنجش،رایانش،برآورد
محاسبه شده: سنجیده
محاسبه کردن: رایاندن
محاسبه نشده: نسوز،نسنجیده
محاسن:نیکیها، نیکی،زیباییها،ریش،خوبیها،خوبی
محاصره: دورگیری، بشارش
محافظ: نگهدارنده، نگهبان، گوشدار، پاسدار، پاسبان
محافظت: نگهداری، نگهبانی، پیره، پاسداری، پَیره داری
محافظتکننده: پاسبان ( ه ب ) ،
محافل: نشستگاه ها، انجمن ها
محاکم: دادگاه ها
محاکمه: دادوری، دادگری، دادرسی
محاکمه کردن: تاهیدن
محال: نشست، نشدنی، ناشدنی، نابودنی، بیریشه
محاوره: گفتار، گفت و گو
محاوره ایی: گفتاری
محاورهای: گفتاری
محبت: مهرورزی، مهربانی، مهر، دوستی
محبت آمیز:مهرآمیز، دوستانه
محبس: زندان، بند، بازداشتگاه
محبوب:نامدار،دوست داشتنی،دوست،دلکش،دلدار،دلداده،دلبردوست‌داشتَه-جوره
محبوبیت:مردم پسندی، دوستداری، دوستاکی، دوستداشتنی، پسندیدگی
محبوس: زندانی، درزنجیر، دربند، بازداشتی
محتاج: مستمند ( ه ب )، نیازمند، تهیدست
محتاج شدید: مستمند
محتاط: ژرف نگر، دورنگر، دوراندیش
محتاطانه: پرواگرایانه، پرواگرانه، پایِشمندی، پایِشمندانه
محترز: پرهیزکار
محترق: سوزان، سوزا، آتشگیر
محترقه: سوزش آور
محترم: والا، گرامی، بزرگوار، ارجمند
محترمانه: پاسدارانه
محتسب: داروغه، پاسبان
محتشم: مهتر، سرور، بزرگوار
محتضر: مردنی، جان سپار
محتکر:گران خواه،سودجو،پنهانگر کالا،بندار،انبارگر،انباربند
محتمل: گویا، شایمند، شاید
محتوا: درونه، درونمایه، بن مایه
محتوای: درونمایه
محتوی: درونمایه، دربرگیرنده، دربردارنده
محتویات: درونمایهها، درونمایه
محجوب: در پرده، پوشیده، باشرم، باآزرم
محجور: دیوانه، خل
محدب: کوژ، کاو، برآمده
محدث: واگو، رویدادگو 
محدود: کنارهمند،ناچیز،مرزین،مرزبسته،کم، کرانه پذیر،کرانمند،اندک
محدود کردن: در تنگنا گذاشتن، آگسترش
محدوده: گستره، چارچوب، تنگنا: چارچوبَه
محدودیت: نگنا، کرانمندی، چارچوب، تنگنا
محدویت: کرانمندی
محذور: تنگنا
محذوریت: تنگنا
محراب: نیایشگاه، مهرابه، مهراب
محرر:نویسنده،نگارشگر،دبیر
محرز: روشن، پابرجا، آشکار، استوار
محرق: سوزاننده، سوز آور
محرک: رانه، جنباننده، برانگیزنده، انگیزه، انگیزا
محرم: همدم، همدل، رازدان، رازدار، خودی، آشنا
محرم اسرار: همراز، رازنگهدار، رازدار
محرمات: بازدارندگی
محرمانه: ویژه، نهش، نهانی، سری، پنهانی
محروم: ناکام، بیبهره- بى بهر
محرومیت: بیبهرگی
محزون: پژمرده، اندوهگین، افسرده
محسنات: نیکیها، خوبی ها
محسنه: نیکی، خویی
محسوب:شمرده شده، شمرده، به شمارآورده، برشمرده،انگاشته
محسوب کردن: برشمردن
محسوس: نمودار، سترسا، چشمگیر، پیدا، آشکارا، آشکار
محسوس شده: سترسنده
محشر: رستاخیز
محصل: دانشور، دانش آموز
محصنه: شوهردار ( هد ) ،
محصور: بشرده
محصول:فرآورده،دستاورد،دست آورد،خرمن،برونداد،برآیند،بازده: کِشتَه
محصولات: فرآورده ها های، فراورده
محض: تااینکه، تا، به ویژه، برای
محضر: فرگاه، دفترخانه، درگاه، جایگاه، پیشگاه، بودگاه
محضر اسناد رسمی: نسکخانه، دفترخانه، دفتر اسناد رسمی
محظور: رودربایستی
محظوظ: شاد، خرسند، بهره مند
محفظه: گنجه، دولاب، پوشش، اشکاف
محفل: دیدارگاه، خانگاه، انجمن
محفوظ: نگاهداشته،گوشیده،درزینهار،درپناه، پاس داشته
محق: هودهمند، شایسته، سزاوار
محقر: ناچیز، کوچک، خرد، خُرد، اندک
محقق: کوشان، کوشا، پژوهنده، پژوهشگر
محققا: بیگمان، به راستی، به درستی
محققان: پژوهشگران
محققانه: پژوهمندانه، پژوهشگرانه
محک: سنجه، زرکش، زرسنج، آزمونه
محکم: سفت، سخت، چفت، پابرجا، پابر جا، استوان، استوار
محکمتر: استوارتر
محکمه: دادگاه
محکوم: شکست یافته، دادباخته، باخته
محکوم کردن: ایراختن
محل: گاه،کوی،کوچه،سرزمین،جایگه،جایگاه،جای،جا،بوم،برزن
محل اتصال: پیوندگاه
محل اقامت: کاشانه، زیستنگاه، زیستگاه، خانه، آشیان
محل اکتشاف: یافتگاه
محل تقاطع: برخوردگاه
محل تلاقی: پیوندگاه
محل توقف: ایستگاه
محل تولد: زادگاه، زادبوم
محل صدور: برونگاه
محل عبور: گذرگاه
محله: کویچه، کوی، کوچه، برزن
محلول: گمیزه، آمیزه، آمیخته، آبگونه
محلی: سرزمینی، بومی، برزَنی
محمل: هودج، کجاوه، پالکی
محموله: بار
محنت: گرفتاری، سختی، رنج، درد
محو: ناپدید، نابود، سترده، زدوده
محو کردن: ستردن، زدودن، اُستردن
محور: میله، گشتگاه، چرخشگاه، آسه
محوس شدن: سترسیدن
محوطه: میدانگاه، گردونه، جایگاه، پهنه
محول: وانهاد، واگذار، سپرده
محوله: سپرده شده
محیر العقول: شگفت انگیز، شگرف
محیط: گرداگرد، فراگیرنده، فراگرد، زیستگاه، دربرگیرنده،پیرامون، پیراگیر
محیط زیست: زیستگاه، پیرامون زیست، پیرامون زندگی
محیل: فریبکار، دغل
مخّده: نازبالش، پشتی
مخابرات: داد و ستد پیام، پیوند، پیام رسانیها، پیام رسانی
مخابره: پیام رسانی، بیسیم گویی، بیسیم گری
مخارج: ها هزینه
مخازن: گنجینهها، اندوختگاه، انباشتگاه، انبارها
مخاصمه: نبرد، کشمکش، رزم، دشمنی کردن، دشمنی،پیکارکردن
مخاطب:هم سخن، شنونده، روی سخن، دوم کس، بیننده
مخاطبین:شنونده بیننده
مخاطره: سیجیدن، به آب وآتش زدن
مخالف: ،دشمن،پاداندیش، پاد،همیستار،نایسکان،ناهمسو،ناهمراه،ناهمدید،ناهمدل،ناسازگار
مخالفان: ناهمسویان، ناهمدلان، ناسازگاران
مخالفت: ناهمدلی، دشمنی کردن، دشمنی، پاداندیشی
مخالفت کردن: دشمنی کردن کردن
مخبر: گزارشگر، خبرنگار، خبررسان، پیامگوی، آگهی رسان،آگاهیده، آگاهساز
مختار: دل آزاد، خود رآی، برگزیده، آزادکام
مخترع: نوسازنده، نوساز، نوآور، سازنده، پدیدآور، آفریننده
مختص: ویژه
مختصر: ناخجسته، ناچیز، کوتاه، کم، فشرده
مختصرا: گزیده، به کوتاهی
مختصراً: به کوتاهی
مختل: شوریده، درهم ریخته، درهم برهم، آشفته
مختلس: کش رونده، رباینده، دزد
مختلط: درهم، آمیخته
مختلف: ناهمگون، ناهمسان، گوناگون، درهم، جورواجور
مختوم: سپری، پایان یافته، انجام
مخدر: سستی زا، سست کننده، بَنگ، آرامبخش، افیونی
مخده: نازبالش
مخدوش: دست کاری شده، دست خورده، خراشیده
مخدوم: فرمانروا، سرور، خداوندگار
مخرب: ویرانه، ویرانگر، ویران گر، تباهگر
مخرج: گذرگاه، سوراخ، برونگاه، بخشیاب
مخروبه: ویرانه، ویران شده
مخروط: کله غندی، سروگونه، خراشیده
مخزن: گنجینه، اندوختگاه، انباشتگاه، انبار
مخصوص: ویژه، خودویژه، برگزیده
مخصوصا: بویژه، بهویژه، به ویژه
مخفف: کوته نوشت، کوتاه شده، کوتاه، کهنوشت، کاهیده، کاسته، سبک
مخفی: نهفته، نهان، ناپیدا، سربسته، پوشیده، پنهانی، پنهان
مخفی شدن: ناپدید شده
مخفی کردن: نهانیدن
مخفیانه: پنهانی
مشترک‌المنافع:کشورهای هم‌سود
مضنون: گُمان‌بَر
مطابق: برابرِ
مطابق شدن: راست آمدن
معتقد: باوری‌ناک
معتقد بودن: باور داشتن
معدوم‌الاثر: بی‌نام‌ونشان
معرفی نمودن: شناس کردن
معرکه:هَنگامَه
معزول گشتن:سبک‌دوش شدن، آزاد کَردَه شدن
مفقودالأثر: بی‌نام‌ونشان
مقارن شدن با: راست آمدن بَه
مقاوم: تاب‌آور
مقاومت: ایستادَه‌گری
مقصّر: گنه‌کار (دهخـ)
مقید: پای‌بند
مخفیگاه: نهانی، نهانگاه
مخل: تباه گر، آشوبگر، آسیب رسان
مخلص: یکدل، همدل، نیک خواه، نیک، پاک، بیآلایش
مخلصانه: پاکدلانه، با بی آلایشی، ازته دل
مخلصون: پاکراهان
مخلفات: مانداک ها
مخلوط:آمیخته،آغشته شیوان (درهم،آمیزه، درهم آمیخته،
مخلوط کردن: شیوانیدن ( ه ب )، درآمیختن، آمیختن،آغشتن
مخلوع: برکنده، برکنار، برافتاده
مخلوق: پدیده، آفریده
مخلوقات: آفریدهها، افریدگان
مخمر: ورآور، کشار، خمیرمایه، خمیرشده
مخمصه: هچل، گرفتاری، کارزار، رنج، دردسر، جنگزار، تنگنا
مخمل: پرنیان، پرند، ابریشم
مخوف:هراس آور، ترسناک، بیمناک
مخیلات: گمان برده، گمان، پندارنده
مخیله: پنداره، پندارگاه
مد: کِشَند، فرازآب، خیزآب، خیز، آبخیز
مد دریا: خیزآب
مد نظر: دلخواه
مد نظر داشتن: درنگریستن، درنگر آوردن
مد نظر قرار دادن: درنگریستن، درنگریست، درنگر آوردن
مداح: ستایشگر، چاپلوس
مداخله: دست درازی، دست اندازی، پادرمیانی
مداد: کلک، کشیدنی، زغال نویس، زاگاب، خامه
مدار: چرخگاه، پرگاره
مدارا: نرمی، کنارآمدن، سازگاری، بردباری
مدارس: دبستانها، آموزشگاه ها
مدارک:گواهینامهها،کارنام هها،کارمایهها،دستکها،بنچاکها،استوارنامه
مدافع: پشتیبان، پدافندی، پدافندگر
مدافعه: نبرد، جنگ، پیکار، آورد
مدام: همیشه، همواره، هماره، پیوسته
مداوا: درمان، چاره
مداوم: یکسره، همیشگی، همواره، دنبالهدا، پیاپی
مداومت: دنباله داشتن، دنباله داری، پایداری، پایدار بودن،ایستادگی
مدبر: کاردان، ژرف نگر، دوراندیش، آگاه
مدبرانه: خردمندانه، بینشورانه، آگاهانه، اندیشمندانه
مدت: هنگام، گه، گاه، زمان
مدت طولانی: دیرزمان، دیرباز
مدت مدید: دیرگاه
مدت مدیدی است: دیرگاهی است
مدتی: دیرزمانی، چندی، چندگاهی
مدتی است: چندی است
مدتی مدید: بروزگار
مدح: ستایش، آفرین
مدح کردن: ستودن ( ه ب ) ،
مدد: یاوری، یاری، کمک
مدد جو: یاری جو
مدد معاش: کمک هزینه زندگی
مددکار: یاور، همیار، دستیار، پشتیبان
مدرج: شماره گذاری شده، شماره دار، شماره بندی شده
مدرج ساختن: زینه بندی
مدرس: آموزگار، استاد
مدرسان: آموزگاران
مدرسه: آموزشگاه، آموزشکده
مدرسین: آموزگاران، استادان
مدرک: گواهی، گواه، دستک، دبیزه، تزده
مدرن: نیاز، نوین، امروزین
مدعا: داویده (از داویدن گرفته شده) ،
مدعوین: میهن، میهمانان، فراخواندگان
مدعی: داومند (ازداویدن)، داونده، دادخواه، خواهان، خواستار
مدعی شدن: داویدن،
مدعی علیه: خوانده
مدفن: گور، آرامگاه
مدفوع: گوه، گُه، سرگین، دورشده، چمین، پیخال
مدفوع کردن: دستشویی رفتن، دست به آب رساندن
مدفون: نهانیده، خاک شده، به خاک سپرده
مدفون کردن: خاک کردن، به خاک سپردن
مدل: نمونه، الگو
مدنی: شهری، شهرنشینی
مدهش: سهمناک، بیمناک  واژهنامه پارس ی سره
مدهوش: منگ، گیج، بیهوش-بدهوش
مدوّر: گِرده
مدور: گرد، چرخی
مدون: نوشته شده، آراسته
مدیا: رسانه
مدید: کشیده شده، کشیده، دیرباز، دراز
مدیر:بَرگرداننده،فرنشین، سرپرست، راهور، راه(بانک):راهبر
مدیر عامل: هماهنگ کننده، گرداننده، سرپرست، سالار
مدیرعامل: گرداننده، سرپرست
مدیرکل: فرمهان، فرسالار، سرمهان
مدیره: گرداننده، فرنشین، سرپست
مدیریت: گردانندگی، گردانش
مدینه: شهر
مدینه فاضله: آرمانشهر، آرمان شهر
مدیون: وامدار، وام دار، بده کار
مذاب: گدازه، گداخته، آب شده
مذاکرات: گفتگوها
مذاکره: گفتگو،گفت وشنود،گفت وگذار-گفت‌وشنید/گفت‌وگُزار
مذبوح: گلو بریده،کشتار،دست وپازده
مذبوحانه: ناکارآمد، نافرجام
مذکر: نزد، نرینه، نرم کردن، نر، م رد
مذکور: یادشده، یاد شده، گفته شده، سرگفت، بالا گفت
مذلت: زبونی، خواری، پستی، بیچارگی
مذمت: نکوهیدن، نکوهش، سرزنش، بدگویی
مذمت کردن: نکوهیده، نکوهیدن، نکوهش کردن
مذموم: نکویی، نکوهیده، ناروا
مذهب: کیش، روش، راه، دین، آیین
مذهبی: دینی، آیینی
مذوق: چشیده ( هد ) ،
مرّیخ: بهرام
مرابحه: بهره کاری
مرابطه: رفت و آمد، پیوند
مراتب: چگونگی، پلهها، پایه ها ها، پایگاه
مراتع: مرغزارها، چراگاه ها
مراجع: بن مایه ها ها، بنمایگان، بازیابه
مراجعت: برگشتن، بازگشتن، بازگشت، باز گشت
مراجعت دادن: برگشت دادن، برگرداندن
مراجعت کردن: باز گشتن
مراجعه:رفته،برگشتن،بازگشتن،بازگشت،بازآمدن،بازآمد،آمده
مراجعه کردن: سرزدن، سر زدن، برگشتن، بازگشتن،بازآمدن
مراجعه نمودن: سر زدن، برگشتن، بازگشتن، بازآمدن
مراد: خواسته، آرمان، آرزو، امید
مرادف: همرسته، همردگی، درپی
مرارت: سختی، رنج، دشواری، تلخکامی
مراسلات: ها بسته
مراسم: ها جشن، آیین
مراسم مذهبی: یشت، یزش، یَزش، پرسه
مراعات: پاس ( ه ب ) ،
مرافعه: کشمکش، ستیز، زد و خورد
مرافقت: همدلی، مهربانی، دوستی
مراقب: نگهبان، گوشوان، دیده بان، پاسدار
مراقبت:نگهداری،نگهبانی،فرابینی،دیده بانی،تیمار:نگاه‌وبین
مراکز: ها جایگاه
مرام: خواست، پسند، آرمان، آرزو
مراوده:مراوده، رفت و آمد، دوستی، آمد و شد
مربا: میوه شکرین، مازیانه، مازیاری، مازیاره، پرورده،پرهیخته
مربع: چهارگوش، چهار گوش، چارگوش
مربع بودن: چهارسویی
مربعمستطیل: چهارسو
مربوط: وابسته، پیونددار، پیوسته به، پیوسته، بسته
مربوطه: وابسته
مربی: پرورنده، پروراننده، آموزنده، آموزگار
مرتاض: تپاسبد
مرتب: سازمند،چیده، پیاپی، پی درپی،پشت هم، بسامان دهنادین
مرتب کردن:سامانیدن، سامان دادن، پیراستن،آراستن
مرتبا: پی در پی
مرتباً: پی در پی
مرتبت: جایگاه
مرتبط:درپیوسته،درپیوند،پیوسته
مرتبه: رده، جایگاه، پایه، پایگاه، بار
مرتجع: واپسگرا، کهنه پسند، کهنه پرست، بازگردنده
مرتد: رانده شده
مرتع: چمنزار، چراگاه
مرتعش: لرزنده، لرزان، جنبان
مرتفع: گشوده،گشایش شده، گشاده،فراز،سربالا،چارهشده، بلند، بالا،افراشته
مرتفع کردن: گشودن، گشایش، چاره جویی کردن، چاره جستن
مرتکب: گناه کننده، کننده، آغازنده
مرثیه: سوگیاد، سوگنامه
مرجح: برتری داده، افزونی داده
مرجع: سرچشمه، سرآغاز، بنمایه، بازیابه، بازگشتار
مرجوع: بازگشت
مرحبا: زهی، خوشا، آفرین
مرحله: گامه، گام، زینه، رده، خوان، جای باش، پله، پل، پردهگاه، پای
مرحله دوم: گامه دوم، گام دوم
مرحمت: نوازش، مهرورزی، مهربانی، بخشایش
مرحوم: شادروان، زندهیاد، زنده یاد، روانشاد، درگذشته،آمرزیده، ازجهان رفته
مرحومات: زندهیادان، آمرزیدگان
مرحومه: شادروان، زندهیاد، آمرزیده
مرخص: رهاشده، پروانه، آزاد شده
مرخصی: رهایی، آسوده روز، آسودگی، آسایه
مردّد: گمانگر)، گمانمند
مردد: سرگشته، سرگردان، دودل، دو دل، دمدمی
مردد شدن: پِهَلیدن
مردد مانن: پِهَلیدن
مردود: ناپذیرفته، ردشده، پذیرفته نشده، افتاده
مرسوله: فرستاده، بسته
مرسوله پستی: بسته پستی
مرسوم: نهادیک، نهاده، گسترش یافته، روش، به آیین،بآیین، آیین
مرسی: سپاسگزارم، سپاس گزارم، سپاس
مرشد: شاگرد، رهبر، راهنما، پیشوا
مرصع: گوهرنشان، زرنشان
مرض: بیماری
مرضیه: پسندیده
مرطوب: نمور، نمدار، نمناک، نمک خوراکی، نمدار،تر، نمون،
مرعوب کردن: پَدِست بستن-ترساندن
مرغ سحر: شباهنگ ( ه ب ) ،
مرغوب: دلپسند، دلپذیر، پسندیده، برگزیده، برازنده
مرفه: درفراوانی، درآسایش، تن آسان، بانوا، باآرامش، آسوده
مرفه الحال: تن آسان، با آسایش، آسوده
مرقوم: نوشته شده
مرکب:همکرد، زکاب،رهوار،دوده، دوات، خودرو، ترابر،آمیخته،اسب
مرکبات: نارنج گونهها، پیوندیان، آمیختگان
مرکز:ونسار،هسته،نافه،میانه،میانگاه،کانون،کُیان،فرنشین،سرپرستی،ستاد،پایگاه،پایتخت
مرکز اصلاح: زدایشگاه، پیرایشگاه
مرکز تجاری: سودا کده
مرکز تحقیقات: پژوهشگاه
مرکز ثقل: گرانیگاه
مرکز حفظ: پاسگاه
مرکز فرماندهی: ستاد فرماندهی
مرمت: نوسازی، دوباره سازی، بازسازی
مرموز: رازدار، پوشیده
مرهم: نوشدارو، ملهم  واژهنامه پارس ی سره
مرهون: وامدار، گروی، گرونهاده، گرورفته، سپاسگزار، درگرو
مروت: مردانگی، رادمنشی، جوانمردی
بی مروت: نامرد، ستمگر
مرور: رفت و آمد، دوباره نگریستن، دوباره خواندن، بازنگری، بازبینی
مری: سرخ نای
مریخ: وهرام، بهرام
مرید: سرسپرده، دنباله رو، پیرو
مریض: ناخوش، رنجور، دردمند، بیمار
مریض خانه: درمانگاه، بیمارستان
مریضخانه: بیمارستان
مریضی: بیماری
مریی: نمایان، دیدنی، پیدا، آشکار
مرئی: دیداری (ڀ)، بدیدار، دیداری دیدنی ( هد )، نمایان، پیدا، آشکار
مزاج: نهاد، سرشت، آمیغ، آمیزه
مزاح: مسخرگی، لودگی، شوخی
مزاحم: سرخر، سربار، دست و پاگیر، دست و پا گیر
مزاحم شدن: کاویدن، دردسر دادن
مزاحمت: رنج دادن، دست و پا گیری، دردسردادن، درد سر
مزار: گور، آستانه، آرامگاه
مزایا: فزونی ها ها، سودها، برتری
مزایده:همافزایی،فزون فروش،فرا فزونی، بیش فروش،بهافزونی،ارزافزایی
مزبور: یادشده، نامبرده، گفته شده
مزخرف: یاوه، لیچار، سخن بیهوده، ژاژ، چرند و پرند، چرند،پوچ
مزرع: کشتزار
مزرعه: کشتزار، جالیز
مزقان: شیپور، سرنا، خنیا
مزمن: کهنه، دیرینه
مزور: نیرنگباز، فریبکار، دغل، دغاکار، دروغگو
مزیت: برتری، امتیاز، افزونی
مزید: فراوانی، بیشی، افزونی
مزید برعلت: پیش آمدی فزونتر، افزوده برانگیزه
مزین: زیور، آراینده، آرایش، آراسته
مزین کردن: آراستن
مسابقه:همتازی، همآورد، زورآزمایی، پیکار، پیشی، آورد
مساحت: گستره
مساعد: یاور، یارمند، فریادرس
مساعده: همیاری، همکاری
مساعدت: یاری، همدلی، کمک همیاری، کمک، کردن،دستگیری
مساعده: همیاری، همکاری، پیش پرداخت
مسافت: دوری، درازراهی
مسافر: گشتار، رهنورد، رهسپار، رهرو، راهی
مسافربری: راهیبری
مسافرت: گشت و گذار، گردش، رهسپاری، راهی گشتن، بوم نوردی
مسافرخانه: مهمانسرا، مهمانخانه، کاروانسرا
مساکین:ناداران، تهی دستان، تنگ دستان، بینوایان،بیچیزان
مسالمت: خوش رفتاری، آشتی کردن
مسالمت آمیز: همراه با سازش
مساله: پرسمان
مسامحه: کوتاهی، سستی ورزیدن، ساده انگاری،آسان گیری
مساوات: یکسانی، همسانی، برابری
مساوی:یکسان،همسنگ،همتای، هم اندازه،پایاپای، برابر
مسایل: گرفتاریها،پرسشها،دشواریها،چیستها،پیش آمدها،پرسشها،پُرسمانها
مسألت: درخواست
مسبب: پدیدآورنده، برانگیزنده، برانگیزاننده، انگیزه ساز
مسبوق: گذشته، پیشینه دار، پیش شده، آغاز شده
مسبوق به سابقه: دارای پیشینه، پیشینه دار
مستاجر: کرایه نشین
مستاصل: درمانده، پریشان،پا در هوا، بیریشه، آشفته،از بیخ برکنده
مستبد: ساستار، خیره سر، خودکامه، خودسر، خودرای
مستبدان: خودکامگان
مستبعد: بسیاردور
مستتر: نهان فروشی، نهان، پنهانی، پنهان
مستثنی: مگر، سوا، جدا، به جز
مستجاب: پذیرفته شده، پاسخ داده شده، برآورد شده
مستجاب الدعوه: برآورهکام
مستحب: نیکو، شایسته، پسندیده
مستحضر: دانسته، آگاه، آشنا
مستحفظ: نگهبان، زندانبان، پاسبان
مستحق: شایسته، سزاوار، در خور
مستحکم: پایدار، پابرجا، استوار
مستحیل: یاوه، ناشدنی، دگرگون شده، ترفندگر، ازمیان رفته
مستخدم: خدمتگزار
مستدام: دنبالهدا، جاویدان، پاینده، پایدار
مستدعی: درخواستگر، خواهشمند، خواهشگر، خواستار
مستدل: فرنوده، بافرنود، با برهان
مستر: سرور، سرکار
مستراح: دستشویی، دست به آب، آبریزاه، آبخانه
مسترد: پس داده، برگردانده، بازپس داده
مسترد داشتن: فرازدادن، برگشت دادن، برگرداندن
مستشار: رایزن
مستشرق: خاورشناس، خاور شناس
مستضعف:نادار،ناتوان،فرودست،ستمدیده،درمانده،تهیدست،تنگدست،تنگ مایه،بینوا،بیچیز
مستضعفین: تافتگان و کوفتگان ( هد ) ،
مستطاب: خوش آمده، پاکیزه، پاک
مستطیع: سرمایه دار، توانمند، توانگر
مستطیل:راست گوشه، چهارگوش، چارگوش دراز، چارگوش بلند، چارگوش
مستعار: سپنجی
مستعان: یاری جسته، یاری بخش
مستعد: دریابنده، آماده
مستعفی: کناره گیر
مستعمره کردن: زیرِ دست گیری (زیردست)
مستعمل: کهنه، کارکرده، فرسوده، دست دو
مستغرق: فرورفته، غوته ور، شناور
مستغلات: زمین و خانهها، داراییها، دارایی، خانه وزمین
مستغنی: توانگر
مستفاد: دریافته، بهره گرفته، برآمده
مستفیض: بهره مند، برخوردار
مستقبل: پیشواز، پیشتاز، آینده
مستقر: ماندگار، جایگیر، پایدار، برجا، برپا شده، استوار
مستقل:ناوابسته،خودسر،خودپا،خود سالار،جداسر،بینیاز،بی وابستگی،آزادانه، آزاد
مستقلا: خودسرانه، جداسرانه، آزادانه
مستقیم:راست (ڀ)،یکراست،سهی، سرراست،سر راست،راستای
مستقیما: یکسره، یکراست، سر راست، آشکارا
مستقیماً: یکراست، آشکارا
مستکبر: گردنکش، خودخواه
مستلزم: سزاوار، درخور، بایسته
مستمر: همیشه، همیشگی، همواره، همش، جاویدان، پیوسته، پی درپی، پاینده، پایا
مستمری: ماهانه، کارمزد، دستمزد
مستمسک: دستاویز
مستمع: نیوشنده، شنونده، شنوا
مستمعین: شنوندگان
مستند: گواهمند، فرنودین، درست، پشتوانه دار، پابرجا، بایسته
مستنطق: بازپرس
مستهجن: ناپسند، نابهنجار، زشت، بد
مستهلک: نیست، نابود، فرسوده، ازمیان رفته
مستوجب: شایسته، سزاوار، زیبنده، درخور، برازنده
مستور: نهان، درپرده، پوشیده، پنهان
مستوره: نمونه کالا
مستوفی: سرگنجور، دبیر
مستولی: دست یافته، چیره، پیروزمند
مسجد: مَزگِت(عربی شده مزگت)، نیایشگاه، نیایشکده
مسجد سلیمان: پارسوماش
مسجع: خوش آهنگ
مسجل: روشن، بیگفتگو، بیچون و چرا، آشکار
مسحور: فریفته، دلباخته، جادو شده
مسخ: ننگسار، زشت
مسخّر: گرفته شده، فرمانبردار، رام
مسخره:بازیچه ،لوده، شوخ، ریشخند شده، دلغک، خنده دار، بذله گو
مسخره بودن: خنده دار بودن
مسخره کردن:افسوس گرفتن،ازبانک انداختن،ریشخند کردن، خندیدن
مسدود: گرفته، بندآمده، بسته
مسدود کردن: فروبستن، بندآوردن، بستن
مسرت: شادی، دلشادی، خوشی
مسرف: فراخرو(فراخ خور)دست ورباد(دستباد)
مسرم:گردن نهاده
مسرور: شادمان، شاد، دلشاد
مسری: واگیردار، واگیر، همهگیر
مسطح: یکدست، هموار، تخت، پهن
مسطوره: نوشته، نمونه
مسعود: همایون، نیکبخت، فرخنده
مسقط الراس: زادگاه
مسقف: پوشیده
مسکّن: آرام بخش
مسکر: مستی ده، مستی آور، مست کن
مسکن:آرامبخش (دارو)کاشانه، سرپناه، سرای،سرا،دردکاه، دارو، خانه
مسکنت: نیازمندی،مستمندی،تهیدستی، بینوایی،بیچیزی
مسکونی: زیستنی، باشندگی
مسکین: نادار،مستمند، تهیدست،تنگ مایه،تنگ دست، بینوا، بیچیز،بیچاره
مسلح: تفنگدار، تفنگ دار، با سازوبرگ، با جنگ افزار
مسلخ: کشتارگاه
مسلسل: پیوسته، پیاپی، پی در پی
مسلط: چیره دست، چیره، پیروزمند، پیروز
مسلک: گونه، شیوه، روش، روال، راه، دین، آیین
مسلم: گردن نهاده، روشن، بیگمان، آشکار
مسلما: بیگمان، بیچون و چرا
مسلماً: هر آینه، بیگمان
مسلمون: مسلمانان
مسلمین: مسلمانان
مسموع: شنودنی ( هد )، شنیده شده، شنیده
مسموم: زهرخورده،زهرآلوده،زهرآلود،زهر
مسمومیت: زهرناکی، زهرمندی، زهرآلودگی
مسن: کهنسال، سالخورده، پیر
مسند: پیشگاه ( ه ب )، نشست، جایگاه، تکیه گاه، تخت
مسهل: کارکن، شکمروان
مسواک: دندانشویه، دندانشویَک، بُرُس
مسوده: سیاهه
مسولان: کارگزاران، دست اندرکاران
مسولیت: پاسخگویی، پاسخدهی
مسوول: کارگزار، سرپرست
مسؤول: کارگزار، سرپرست، پاسخ ده
مسیحی: ترسایی
مسیحیت: ترساگری
مسیر: گشتگاه، گذرگاه، گذر، روش، راه
مسیل: خشکرود، آبراه
مسئله: دشواری، چیستان، چالش، پیش آمد، پرسمان
مسئله مهم: کاربزرگ، کارارزشمند
مسئول: ده کارگزار، سرپرست، پاسخور، پاسخگو، پاسخ
مسئولان: کارگزاران، سرپرستان، پاسخگویان
مسئولیت: سرپرستی، پاسخگویی، پاسخدهی
مسئولین: کارگزاران
مشابه: همسان، همتا، همانند، مانند
مشابهت: همگونی، همسانی، همتایی، همانندی
مشاجره: کشمکش، ستیز، برخورد
مشارالیه: نامدار، نامبرده
مشارکت: هنبازی، همکاری، همدستی، همانبازی، میانوندی
مشاطه: چهره آرا، بزک کن، آرایشگر
مشاعره: سروده آوری، چامه خوانی، چامه آوری، چام آورد
مشام: بینی، بویایی
مشاهدات: دیده ها
مشاهده: همبینی، نگریستنی، نگریستن، نگرش، نگاه، دیدن،دید، تماشا، برنگری
مشاهده کردن: دیدن، درنگریستن، تماشا کردن، بازیافتن
مشاهیر: ناموران، نامداران، نامآوران، نام گذاری، نام آوران،بلند آوازگان، بزرگان
مشاور: اندرزبد-همسگال، سِگالشگر، رایزن
مشاوران: همسگالان، رایزنان
مشاورت: همپرسی، سگالیدن، سِگالش، رایزنی
مشاوره:همپُرسگی،همپرسی،همپُرسه،کنشکاش،سِگالش،رایزنی-
مشایخ: ریش سپیدان، پیرسالاران
مشایعت: همراهی، درپی کسی رفتن، پسواز، بدرهه
مشبک: سوراخ سوراخ، چهل پنجره، پنجره دار، پنجره پنجره
مشتاق: شیفته، شورمند، خواهان، خواستار، آرزومند جگرتشنه
مشتاقانه: شورمندانه، آرزومندانه
مشتبه: سایه روشن، درهم، پوشیده، پرت
مشترک: هموند، همبهر، میانوند، خریدار، چند هنباز، انباز
مشترک شدن: همخوان شدن، همبهر شدن
مشترک المنافع: همسود، هم سود
مشتری: هرمز، خریدار، برجیس، اورمزد
مشتعل: فروزان، افروخته
مشتق:برامده،شیب،جداشده،به دست آمده،برگرفته،فرآمده،آمده از
مشتق شدن: فراگردآمدن
مشتق کردن: برگرفتن
مشتکل: شکل گرفته
مشتمل بر: دربرگیرنده، دربردارنده
مشجر: درختکاری، پردار و درخت، پُردار و درخت
مشخّصات: ها ویژگی
مشخص:هویدا،نمایان،شناخته شده، روشن، پیدا،بازشناخته،آشکار
مشخص کردن: پیدا کردن
مشخصات: ویژگی ها ها، شناسه
مشخصه: ویژگی دادن، ویژگی، شناسه
مشرب: نوشیدنی، کیش، روش دینی، آشامیدنی، آشامیدن،آبخورد
مشرف: فراتر، جای بلند، برفراز
مشرق: خاور
مشرک:بت پرست،هنبازگیر،چندخدایی
مشروب: نوشیدنی، نوشابه، باده، آشامیدنی
مشروب فروشی: میکده، میفروشی
مشروط: سامه بر
مشروطه: مردم سالاری
مشروع: روا، دینی
مشعل: ناردان، فروزانه، آتشدان
مشعوف: شادمان، سرخوش، خرسند
مشغله: گرفتاری، کار و بار، کار، درگیری، پیشه مندی، پیشه
مشغول:گرفتار،سرگرم،دلگوش،دست به کار،درگیر،درکار،بکار
مشغول بودن:سرگرم بودن،سر وکارداشتن، دلگوش بودن، درگیر بودن، بکارداشتن
مشغول شدن: سرگرم شدن، درکارشدن، به کار پرداختن
مشغولیت: سرگرمی
مشفق: مهرورز، مهربان، دلسوز
مشفقانه: دلسوزانه
مشق: وینارش، ورزش، نوشتن
مشقت: سختی، رنج، دشواری
مشکل:دشواری،دشواره،دشوار،دشخوار(هد)کمبود،سختی، سخت،درد سر،خرده،چالش،پیچیده
مشکل است: سخت است
مشکل بودن: سخت بودن، دشوار بودن
مشکل پسند: سخت پسند، دیرپسند
مشکل گشا: گره گشا
مشکلات: کمبودها، دشواری ها ها، خرده
مشکور: ستوده، درخورسپاس، پسندیده
مشکوک: گمانمند،گمانی-گمانیک،گمانانگیز،گمان،دودلی،بدگمان
مشمول: فراگیر، فراگرفته شده، آماده
مشموم: بوییدنی ( هد )، بوییدنی
مشمیز: رمنده، بیزار
مشمئز: رمنده، بیزار
مشهود: نمودار، نمایان، روشن، پیدا
مشهور: سرشناس،پرآوازه فرازسرود- فرازنام،نامی، نامداردشن، نامدار، نام آور،
مشورت: همپرسی، کنکاش، سگالیدن، سکالش، رایزنی
مشورت کردن: سکالیدن
مشوش: نگران، پریشان، آشفته
مشوق: برانگیزنده، امیدده
مشی: شیوه، روند، روش، روال، راه
مشیت: خواسته، خواست، آرزو
مشیت الهی: خواست خدا
مشئوم: گجسته، بدشگون
مصاحب: یار و همدم، همنشین، دوست
مصاحبت:همدیداری،یاروهمدمی، همنشینی،همدلی،همسخنی
مصاحبه: گفتگو
مصاحفه: دست دادن
مصادر: سرچشمهها، سرآمدها، ریشه ها ها، دستمایه
مصادره: تاوانگیری، بازگیری-پسگیری
مصادف: یابنده، روبه رو شونده، روبرویی، برخوردکننده
مصارف: ها هزینه
مصاف: کارزار، رزمگاه، رزم، پیکار، آوردگاه
مصالح: نیک اندیشیها، شایستهها، سودها
مصالح ساختمانی: کاراستهها، سازه ها ها، ساختمایه
مصالحه: کنارآمدن، سازگاری، سازش، آشتی
مصب: ریزشگاه، دهانه، دهانگاه
مصحح: ویراستار، درستگر
مصداق: گواه راست، گواه، راستگوی، راست نماد
مصدر: ستاک، ریشه، جایگاه، بن واژه، بازگشتنگاه، بازگشتگاه، آهنگ واژه
مصدع: دردسردهنده، آزاررسان
مصدق: گواهی شده، راستگو پنداشته شده، باورشده
مصدوم: کوفته، زخمی، آسیبدیده، آسیب دیده
مصدومین: آسیبدیدگان
مصر: سمج، پافشار
مصرّیت: پژوزناکی ( هد ) ،
مصر بودن: پای فشردن، پای فشاری کردن
مصراع: نیمه، لنگه، لخت، بند
مصرانه: پایمردانه
مصرف: گسارش، کارکرده، کارکرد، کاربری، کاربرد
مصرف کرد: گسارد
مصرف کردن: گساریدن، گساردن
مصرف کننده: گسارنده، کاربر
مصرف گرایی: گسارشگری، گسارشگرایی
مصرند: پای میفشارند
مصطلح: زبانزد، جاافتاده
مصغر: کوچک، کهیده، کهتر، ریز، خرد
مصفا: سرسبز، خوش آب و هوا، خرم
مصلح: نیکنهاد، نیکخواه، بهساز، به اندیش
مصلحت: نیک روز، نیک اندیشی-روا
مصلوب: چلیپا شده، بدارآویخته شده
مصلی: نماهنگ، نمازگاه، نمازخانه
مصمم: آهنگمند ، پایدار، پابرجا، باآهنگ، استوا ر
مصمم شدن: کمربستن
مصنف: نویسنده، نگارنده، برنویس
مصنوع: نوپیدا، فرآورده، ساخته شده، ساخته، ساختگی، دست ساز
مصنوعی: ساخته، ساختگی، دست ساز
مصوب: راییده، پذیرفته، برنهاده، انجامیده، استوارشده
مصوبه: برنهاده
مصور: نگارگر، چهریافت
مصون: نگهداشته، دورداشته، درپناه
مصونیت: زینهاری، در پناه
مصیبت: نگون بختی، بدبختی، اندوه
مضار: گزندها، زیان ها ها، آسیب
مضارع: زمان کنونی
مضارها: آسیبها گزندها، زیان
مضاعف: دوچندان، دوچند، دوبرابر، دو برابر
مضاف: پیوند، بیش، افزا
مضاف الیه: بَرگیر
مضافا: جدا، افزون براین
مضافالیه: برگیر
مضامین: زمینهها، دستمایه ها ها، درونه
مضایقه:کوتاهی،فروگزاری،سختگیری،دریغ،خودداری،تنگی
مضایقه کردن:فروگزاری،فروگزاردن،فروگذاشت،دریغیدن،دریغ کردن،خودداری کردن
مضبوط: نگاهداشته، بایگانی شده
مضحک:خنده دار، خنده آور
مضحکه: خنده آور
مضر:ناخوشی،زیانمند،زیاندار،زیان بخش،زیان آور،رنجوری،بیماری،آسیب رسان
مضرّ: زیانکار زیاندار
مضراب: شکافه، زخمه
مضرات: ها زیان
مضرب: جای زدن، تیزی، بس شمار، بازده، ابزار زدن
مضرت: گزند، زیان، آسیب
مضطر: پریشان، بیچاره، آشفته
مضطرب: نگران، سرآسیمه، دلواپس، پریشان، آسیمه سر،آسیمه
مضطرب شدن: شِکِهیدن ( ه ب )، آشفتن ( ه ب ) ،
مضطربم: پریشانم
مضمحل: نیست، نابود
مضمضه: مزمزه
مضمون: زمینه، درونمایه، چکیده
مضیقه: سختی، دشواری، تنگنا
مطابق: یکسان، همپوش، همانند، جور، برابر
مطابق میل: بکامه، بکام
مطابقت: همخوانی، همپوشی
مطاع:فرمانده-فرمانروا-
مطالب: نوشتهها، نوشتارها، گفتنیها،گفتارها،سخنها،خواستارها،جستارها
مطالبات: خواسته ها های، خواسته
مطالبه: همخواهی، درخواست، دادخواست
مطالعات: پژوهشهای، پژوهشها، پژوهش
مطالعه: نگرش، خوانش، خواندن، پژوهش، بررسی
مطالعه کردن: خواندن، بررسی کردن، بازنگریستن
مطب: دفتر پزشک، پزشکخانه
مطبخ: آشپزخانه
مطبعه: چاپخانه
مطبوع: گوارا، دلنشین، دلپذیر، خوشایند
مطبوعات: چاپاک-روزنامه ها-هفته نامهها،نگارشها،نسکها،ماهنامهها،روزنامه ها
مطرب: شادی آفرین، رامشگری، رامشگر، خنیاگر
مطربی: رامشگری
مطرح: گفته، زمینه، پیش کشیده، بستر
مطرح شده: پیشنهاد شده
مطرح کردن: در میان گذاشتن
مطرود: واپس زده، رانده شده، رانده، دورکرده
مطل: زبانک
مطلا: زراندود
مطلب: نوشته، نوشتار، گفتار
مطلع: دانا، آگاه
مطلع کردن: آگاهاندن، آگاه کردن
مطلع گردانیدن: آگاهانیدن
مطلق: یله، یگانه آزاد، تنها، بیچون و چرا، آویژه
مطلقا: هیچگاه، هرگز، به هیچ روی
مطلقه: رها شده، جداشده، آزاد
مطلک: زبانک
مطلوب: شایسته، دلخواه، دلپسند، دلپذیر، خواسته،پسندیده
مطمح نظر: دلخواه
مطمین: نیک گمان، دلپُر، دل آسوده، آسوده اندیش، آسوده،استیگان
مطمین بودن: استیگان بودن
مطمین شدن: آرامش یافتن
مطمینا: بیگمان
مطمیناً: بیگمان
مطمئن:نیک گمان،دلپُر،دلآسوده،دل استوار،پشت گرم، آسوده اندیش، آسوده، استیگان
مطمئن بودن: استیگان بودن
مطمئن شدن: آرامش یافتن
مطهر: پاکیزه، پاک شده، پاک
مطیع: فرمانگر-فرمانبردار-گوش بفرمان-نیوشا،فرماننیوش،فرمانبر،سرسپرده،رام
مطیعان: سرسپردگان
مظفر: کامیاب، کامروا، پیروز
مظلوم: ستمکش، ستمدیده
مظنه: نرخ، گمان، بدگمانی، انگاره
مظنون: گمان برده، انگاشته
مظهر:نمودگاه،نمادین،نماد،نشان،جای بالا رفتن،جای آشکارشدن
مع الوصف: با اینهمه
مع ذلک: با اینهمه
مع هذا: با اینهمه
معابر: گذرگاه ها ها، گدارها، راه
معاد: رستاخیز
معادل: همسنگ، همچند، هم ارز، جایگزین، برابر، بجای
معادل این مبلغ: برابر این پول
معادله: همچندی، هم سنگی، برابری، برابرسازی
معادن: ها کان
معارضه: ستیز، رویارویی، درگیری
معارف: ها فرهنگ، دانش
معاش:زندگی،زندگانی،روزی زیِش( هد )گذران،زیست
معاشر:همنشین، همزی، همدم، هم میز، دوست
معاشرت:همنشینی، همزیستی، نشست و برخاست، رفت وآمد، آمیختن
معاشقه: هممهری، همآغوشی، مهرورزی، دلدادگی
معاصر: همزمان، همدوره، هم روزگار، امروزین، امروزی
معاصی: لغزش ها ها، گناهان، بزه
معاضدت: یاوری، همراهی، پشتیبانی
معاعده: پیمان
معاف: رهاشده، برکنار، بخشوده
معافیت: رهایی، برکناری، بخشودگی
معاکس: وارونه، پاد، باژگونه
معالج: درمانگر، درمان کن
معالجه: درمان، چاره گری، بهبود
معاملات: داد و ستدها
معامله:سوداگری،دادوستد، دادوستد، داد وستد،خرید وفروش
معامله کردن: بازار کردن
معاند: ستیزه جو، دشمن، پرخاشگر
معاندت: دشمنی
معانی: ماناکها، چمها، آرش ها ها، آرِش
معاهده: پیمان سوگند، پیمان نامه،
معاودت: برگشتن، بازگشتن
معاوضه: داد و ستد، جایگرینی
معاوضه کردن: یوفانبدن
معاون: یاور، همیار، کاریار، دستیار
معایب: کاستی ها ها، زشتی
معاینه: وارسی، نگرش، بیمار بینی، بررسی، باچشم دیدن
معبد: نیایشگاه، زیگورات، پرستشگاه
معبر: گذرگاه، گذر، گدار، خوابگزار، جای گذر
معبود: یار، نگار، دلدار، دلبر، پرسته
معتاد: نارکوکی، دژخوی، خوگرفته، خوگر، بَنگی، اپیونی
معتبر: نیکخواه، فرمند،سرشناس،توانگر،به نام،آبرودار،ارزشمند،ارجدار
معتدل: نه سرد و نه گرم، میانی، میانه رو، میانه، خوش آب وهوا
معترض: نکوهشگر، خرده گیر، پرخاشگر
مُعتَرِف: خُستو
مُفصل: پردامنه
مَفصل: بندگاه
مُقِــرّ: خُستو 
معتزل: گوشه نشین، کناره گیر
معتصب: شکیب گزین
معتقد: گرونده، باورمند، باوردار
معتقد بودن: استوانیدن ()، بر این باوربودن
معتقدات: باورها
معتکف: گوشه نشین، پرهیزکار، پارسا
معتمد: درستکار
معجزه: نیاز، نخُستی
معجزه: ورچکردی ورچ، فرجود، شگفتی
معجون: رنگینه، آمیخته
معدل: میانه، میانگین
معدلت: دادگستری، دادگری، داد
معدن: کان
معدن شناسی: کانی شناسی، کان شناسی
معدنی: کانی
معده: شکم
معدود: نایافته ( هد )، کم، انگشت شمار، اندک
معدودی: شماری
معدوم: نیست شده، نایافته، نابود، سر به نیست، تباه، از میان رفته
معدوم کردن: نابود کردن، کشتن، سربه نیست کردن، ازمیان بردن
معذالک: با آنکه، با اینهمه، با این روش
معذب: رنجیده، درسختی، پریشان
معذرت: پوزشمندی، پوزش خواستن، پوزش
معذرت خواستن: پوزیدن، پوزش خواستن
معذرت خواهی: پوزیدن، پوزش خواهی
معذلک: با اینهمه
معذور: پوزشگر، پوزش خواه
معرب: تازی شده
معرض: فرارو، دستخوش، جلو، پیش، برابر
معرف: شناسه، شناساننده، شناسانده، شناس، شناخته شده،آشناکننده
معرفت: شناختن ( هد )، شناخت ( هد )، دانش، بینشمندی
معرفه: شناسانده، شناسا، شناس، آشنا
معرفی: شناسایی، شناساندن، آشناکردن، آشناسازی
معرفی کردن: شناساندن
معرفی نامه: شناسنامه، برگ شناسایی
معرکه: هنگامه، گیر و دار
معروض: نموده، گفته، پیش کشیده
معروف: نامی، نامور، نامدار، نام آور، شناخته شده، شناخته،سرشناس، پرآوازه، آشنا
معروفترین: ناهمانند، نامی ترین، سرشناسترین
معروفیت: آوازه
معزز: گرانمایه، گرامی، ارجمند
معزول: کنارگذاشته شده، برکنارشده
معشوق: نگار، دلستان، دلربا، دلدار، دلبر
معصوم: بیگناه، پرهیزکار، پاک، پارسا
معصومیت: پرهیزکاری، پاکی، پارسایی
معصیت: گناهکاری، گناه
معضل: کاستی، دشواری
معضلات: کاستیها، سختی ها ها، دشواریها، چالش
معطر: خوشبو، بویا
معطل: مانده، سرگردان، درنگ، چشم به راه، بیکاره
معطل کردن: سر دواندن، چشم به راه گذاشتن، امروز و فردا کردن
معطوف: برگشت، بازگشت، بازگردانده
معظم: بزرگ، ارجمند
معقول: خردمند، بخردانه، باادب
معکوس: واژگونه، واژگون، وارونه، وارون، سرنگون
معلق: فروهشته، آویزان، آویخته، آونگان، آونگ
معلق زدن: وارو زدن، پشتک زدن
معلم: دبیر، آموزنده، آموزگار، استاد
معلمی: آموزگاری
معلول: ناتوان، زمین گیر، رنجور، بیمار، انگیخته
معلوم: دانسته ( هد )، نمایان، روشن، پیدا، آشکار
معلومات: دانش ها ها، دانسته
معمّم: دستاربند ( ه ب ) ،
معما: راز، چیستان
معمار: والادگر، مهراز، سازنده، آبادگر
معماری: مهرازی، ساختمان، رازیگری، آبادگری
معمم: دستاربند، دستار بند
معمول: همیشه، کار شده، ساخته شده، خو گرفته، پرداخته شده
معمولا: هماره، بیشتر
معمولاً: یکرَوندانه، همواره، بیشتر، به یکروند
معمولی:همیشگی، ساده، روامند، پیش پا افتاده، بیبها،بیارزش، بهنجار
معنا: ماناک، چَم، آرِش-مانا
معنوی: مینوی، مینُوی، چم، آنجهانی، آسمانی
معنوی:مینوی
معنویت: مینویی
معنی:ماناک، گن، چم، چَم، آرش، آرِش
معنی کردن: چمیدن
معزول گشتن: ریویدن
 معهذا: با اینهمه
معوج: کژ، کج، خمیده
معوق: دیرکرده، پس انداخته، پس افتاده
معین: هَکانیده
معیار: سنجه، زرسنج، ترازو، پیمانه، اندازه، استانده
معیت: همراهی، همپایی
معیشت: گذران، زندگانی، روزی
معیل: پورمند
معین: یار،یاور،یاریگر،یارمند،هَکانیده،نشانزد،روشن، دیدآمده،آشکارشده، آشکار
معین شده: هَکانیده
معین کردن: هَکانیدن
معیوب: آکمند، آسیب دیده
مغازه: فروشگاه
مغایر: نایکسان، ناسازگار، ناساز، ناجور، دگرگون
مغایرت: نایکسانی، ناهمگنی، ناسازی، ناسازگاری، ناجوری
مغبون: فریب خورده
مغتنم: باارزش
مغذی: دارای ارزش خوراکی، پرنیرو
مغرب: باختر
مغرور: گرانسر، خودشیفته، خودخواه، خودپسند، خودبین، خودپسند
مغرور شدن: فُنودن ( ه ب )، خودخواه، خودپسند شدن
مغشوش: ناسره، نابسامان، شوریده، درهم، پریشان، آشفتن
مغصوب: به زورگرفته
مغضوب: رانده شده
مغفرت: پوزش، بخشایش، آمرزش
مغفور: بخشوده، آمرزیده
مغلق: سخت، پیچیده، بسته
مغلوب: شکست خورده، درهم شکسته، ازپای درآمده
مغلوبه: درهم شکسته
مغموم: غمناک، اندوهناک، اندوهگین
مفاجات: ناگاه، شبیخون، تاخت ناگهانی
مفاخر: نازنده، سرافراز، خویش بال
مفاد: گفتارها، سودمایه، درونمایه، چم
مفارقت: سوایی، دوری، جدایی
مفاصل: پیوندگاهها، بندها
مفاهیم: دریافتهها، دانستهها، پندارهها، اندریافتها،ها اندریاب
مفتاح: کلید
مفتخر: سرفراز، سربلند، بالنده
مفتش: کارآگاه، جوینده، بازرس، بازجو
مفتضح: رسوا، بیآبرو، بدنام
مفتوح: واز، باز
مفتول: تابدار، پیچیده
مفتون: شیفته، شیدا، دلباخته
مفتی: رایگان
مفر: گریزگاه، گریز-دررو
مفرح: شادی بخش، شادی آفرین، دلگشا
مفرد: یگانه، یکه، یکتا، تنها، تکین، تکتا، تک
مفرط: فراوان، بیش از اندازه
مفروش: گسترده شده، فرش شده
مفسّر: گزارنده ( هد )، گزارنده
مفسد: هرزه، جلویز، تبهکار، بدکاره
مفسر: گزارنده، گزارشگر
مفصل: گسترده، فراوان، پیوندگاه، پردامنه، بندگاه، بند اندام، بند، بلند
مفصلا: بیشمار، به گستردگی، به درازا
مفعول: کنشگیر، کرده، شده، پوییده، بکار
مفعولی: پوییدگی
مفقود: نیست، ناپیدا، ناپسند، ناپدید، گم شده، گم
مفقود الاثر: ناپیدا، ناپدید شده، ناپدید، گم نشان، گم شده
مفقود شدن: ناپدیدشدن، گم شدن، ازدست رفتن
مفقود شده: ناپدید شده، گم شده
مفقودالاثر: ناپدید
مفلس: مستمند، تنگدست
مفلوک: وامانده، درمانده، تهیدست، بیچاره، بدبخت
مفهوم: دریافته، دانسته، چم، پنداره، اندریافت، اندریاب
مفید: کارآمد، سودمند، سودبخش، بارور
مقّر: خُستو
مقابل:رویاروی، روبه رو، روبروی،رو در رو،برابر
مقابل: رویاروی، روبروی، روبرو، رو در رو، رو به رو، برابر
مقابله: ستیز، رویارویی، روبهرویی، درگیری
مقاتله: کشتار، کارزار، زد و خورد
مقادیر: ها اندازه
مقاربت: هم بستری، هم آغوشی، نزدیکی، آمیزش
مقارن: همهنگام، همزمان-هنگام، نزدیک، پیرامون
مقاصد: کامها، آماجها، آرزوها
مقاطعه: پیمانکاری
مقالات: گفتارها
مقاله: نوشتمان، نوشتار، نامه، گفتار، سخن
مقام: جایگاه، جا، پایه، پایگاه، اورنگ، ارزش
مقامات: فرنشینان، سروران، سرپرستان، پایوران، بلندپایگان
مقاوم: پایدار، پابرجا، ایستا، استوار
مقاومت: پایداری،ایستاده گری،ایستادگی-ایستایی
مقاومت کردن: تاوَستن ( هد ) تابستن
مقایسه:همسنجی، سنجیدن، سنجش، برابری
مقایسه کردن:هم سنجیدن، هم سنجی کردن، سنجیدن
مقبره: مغاک، گور، دخمه، آرامگاه
مقبول: شایسته، سزاوار، دلپذیر، پسندیده، پذیرفته
مقتدا: رهبر، پیشوا
مقتدر: نیرومند، زورمند، توانمند
مقتصد: میانه رو
مقتضی: شایسته، درخور، درخواست شده
مقتضی زمان:شایسته زمان، درخور زمان، خواسته روز
مقتول: کشته
مقتولین:کشتگان، جان باختگان 
مقدّس: اسپند
مقدار: انداز ( ه ب )، مایه، پیمانه، اندازه
مقداری: چندی، اندی، اندکی
مقدر: سرنوشت
مقدس:ورجاوند، سپند، سپنتا، سپنت، پاکیزه،پاک، پارسا،اشو،اسپند
مقدم: پیشگام، پیشرو، پیشتاز
مقدماتی: سرآغازین، پیشآغازین، آغازین
مقدمه:سرآغاز،دیباچه،پیشگُفتار،پیشدرآمد، پیشآغاز
مقدمه چینی: زمینه سازی، زمینه چینی، آغازگری
مقدور: شدنی، انجام پذیر
مقر:ماندگاه،ستاد، زیستگاه،خستو،جایگاه، پایگاه
مقرسپاه: ستاد سپاه
مقرب: گران ارج، گرامیدار، گرامی دارنده، فرمند
مقرر:فرموده، فرمان داده، دستوری، برنهاده
مقرر کرد: برنهاد
مقررات: شیوهها، روشها، آیینها، آیین نامهها، آیین نامه
مقرری: کارمزد، دستمزد، پاداش
مقروض: وامدار، بده کار
مقرون: نزدیک
مقسم: بخشاگر، بخش کننده
مقسوم: بهره، بخشی، بخش شده
مقصد: کرانه، راهبرد، خواستگاه، آماجگاه
مقصر: گناهمند لغزشکار، گناهکار،بزهکار، بزه کار
مقصود: خواسته، خواست، آهنگیده، آهنگ، آرمان، آرزو
مقطر: چکیده
مقطع: سوده، دوره، تکه تکه، پایه، پِلِکان، بریده بریده، برش،آواج، آوا
مقطعات:سودهها،تکه تکهها،پایه ها،پِلِکانها،بریده بریده ها،برشها
مقطعی: دورهای، چرخهای
مقطوع: گسسته، جداشده، بریده
مقطوع النسل: بیفرزند
مقعر: گود، کوژ، کاو، تودار
مقلد: مانشگر، دلغک، پیرو، بازیگر
مقنعه: کُلوته ( ه ب ) ،
مقننه: آیینگذاری، آیین گذاری
مقنی: لایروب، کنادگر، کاریزکن، چاه کن
مقهور: شکست یافته، باخته، ازپا در آمده
مقوا: نیرو یافته، نیرو گرفته، کاغذ چندلایه
مقوله: گویه، گفته، زمینه، جستار
مقوم: ارزیاب
مقوی:نیرومند، نیروزا، نیروبخش،تواننده،توانبخش
مقیاس: انداز ( ه ب )، سنجه، سنجش، پیمانه، اندازه
مقید: دربند، پایبند، پای بست، پابسته
مقید بودن: پابستگی
مقیم: ماندگار، شهروند، زیستور، باشنده
مکاتبه:همنویسی،نوشتهها،نوشته، نوشتن،نامه نویسی،نامه نگاری،نامه
مکار: نیرنگباز، فریبکار، فریبا
مکافات: کیفر، سزا، پادافره
مکالمات: گفتگوها، گفت و شنیدها، گفت و شنودها
مکالمه:همگویشی،گفتگو، گفت وشنید، گفت و شنود
مکان: گاه، زیستگاه، جایگاه، جا
مکانیسم: سازوکار ( ه ف ) ،
مکانیک: بسته کار
مکانیکی: افزارواره
مکتب: دبیرستان، دبستان، آموزشگاه، اندیشگاه
مکتوب: نوشته شده، نوشته، نوشتار، نگاشته، نامه
مکتوبات: نوشتارها
مکث: درنگ، ایست
مکدر:گرفته،غمگین،رنجیده،دلتنگ،دل آزرده،اندوهگین،افسرده دل 
مکر: کیدآوری،ترفند،نیرنگ،کلک،فسون،فریب،شیله،دغلی،
مکرر: هَمارسته،دوباره، چندباره،پیاپی، پی در پی، پشت سرهم، باز
مکرم: گرامی
مکرمه: گرامی
مکروه: ناپسند، زشت
مکسر: شکسته
مکشوف: یافته، نویافته
مکشوفات: ها نویافته
مکشوفه: نوید، نویافته
مکعب: شش سویی، چارتاقی، توان سوم
مکفی: بسنده، بس
مکلف: وادار، ناگزیر، ناچاری، ناچار
مکمل: پایان دهنده
مکنت: سرمایه، دارایی، توانگری
ملّاح: کشتیبان ( ه ب ) ،
ملاح: ناخدا، ملوان، دریانورد، جاشو
ملاحظه:بوشش- نگریستن، نگرش، نگاه کردن
ملاحظه کردن: درنگریستن،بوشیدن
ملاطفت:نیک رفتاری، نوازش، مهرورزی، مهربانی، خوشخویی
ملاقات: همدیداری ( هد )، دیدار، بهمرسی
ملاقات کرد: دیدار کرد
ملاقات کردن: دیده بوسی کردن، دیدار کردن
ملاقاتکننده: همدیدار
ملاک: مایه، پایه، بنیان
ملال: ناآرامی، دلگیری، دلتنگی، تنگدلی، به ستوه آمدن،اندوه، افسردگی
ملامت: نکوهش، سرکوفت، سرزنش
ملایک: فرشتگان
ملایم: نرم، سست، سازگار، آرام
ملایمت: نرمی، نرمش، مهربانی، مهر
ملبس: پوشیده
ملبوس: پوشیدنی ( هد ) ،
ملت: مردمان، مردم، شهروندان، توده
ملتزم: همیار، همراه، همدم، پایبند
ملتفت:آگاه
ملتهب:فروزان،شوریده،سوزان،پرشور،پرخروش،برافروخته،آشفته
ملجا: پناه، پناگاه
ملجم: لگام گیر
ملحق: وابسته، پیوسته، پیوست
ملحق شدن: وابسته شدن، پیوسته شدن، پیوستن
ملحقات: ها پیوست
ملزم: وادار، ناگزیر، ناچار، بایسته
ملزم کردن: واداشتن، ناگزیرنمودن
ملزومات: پیش نیازها
ملعون: نفرین شده، گجسته، گجستک، رانده شده
ملغی: دور ریخته، برکنار،برافتاده، افکنده، افتاده،ازمیانرفته
ملغی کردن: نابود کردن، برافکندن، از میان بردن
ملفوظ: سخن گفته شده، آوایی، آواپذیر
ملقب: نامیده شده به، نامیده شده، نامیده، نامگرفته
ملک: هیر، فرمانروایی، فرشته، شهریار، دارند، دارایی،خواسته، پادشاه
ملک الموت: فرشته مرگ، فرشته آدم کش
ملک وحی: سروش
ملکه: شهربانو، شهبانو
ملکوت: شکوه خدایی، سپهر، جهان بالا، پادشاهی
ملل: مردمان، کشورها
ملل متحده: کشورهای هم پیمان
ملموس:بسودنی(هد)
ملودی: نوا، آهنگ
ملوک الطوایفی:هرکه هرکه، تیره فرمانی، تیره شاهی، تیره 
ملوکانه: شاهانه، پادشاهان
ملول: دلتنگ، پژمرده، آزرده، اندوهگین، افسرده
ملون: رنگین، رنگارنگ
ملی:میهنی، میهن پرست، مردمی، مردمگرا، مردمانه، کشوری،سرزمینی،توده گرا
ملیح: بانمک، نمکین، نمکدار، گندمگون
ملین:نرمش دهنده،نرم گرداننده، نرم کننده
ممارست: پشتکار
مماس: بهم ساییده
مماشات: سرزنش
ممالک: ها کشورها، سرزمین
ممانعت: جلوگیری، پیشگیری، بازداری، بازدارندگی
ممانعت کردن: جلوگیری کردن، بازداشتن
ممتاز: والا، گزیده، فرینه، فَرینه، سرآمد، برتر
ممتحن: آزمونگر، آزمونبان، آزماینده، آزمایش کننده
ممتد: کشیده، دنباله دار، درازشده، پیوسته
ممتنع: نشدنی، ناشدنی
ممتنع الوجود: نابایستههستی
ممد: یاریگر، یاری دهنده
ممدوح: ستوده
ممزوج: درهم شده، درهم سرشته، درآمیخته، آمیخته شده
ممطنع: سرپیچنده، زاوَر، بیسویی،ایستنده، اَشاینده،اَسویگی
ممکن:شایِان،شاینده-شدنی،شاید، شایا، روا، آسان
ممکن است: شاید، تواند بود، انجام پذیر است
ممکن بودن: شایستن (ڀ) ،
مملکت: کشور، سرزمین
مملو: مالامال، لبریز، لبالب، سرشار، سرریز، پر، آکنده
مملو کردن: آکندن
ممنوع: نشدنی، ناشایا، ناروا، نابجا، بازداشته، بازداری شده
ممنوع الخروج: از رفتن باز داشتن-نابرونرو
ممنوع الورود: از آمدن باز داشتن-نادرونرو
ممنوعیت: بازدارندگی
ممنون:سپاسمند،سپاسگزار، سپاسگر،سپاس
ممنونم: سپاسگزارم
ممهور: مهر شده
ممیزی: وارسی، رسیدگی
من بعد: زین پس، پس ازاین، ازاین پس، از این پس
من حیث المجموع: رویهمرفته، روی هم رفته
من غیرمستقیم: ناراسته
منابع: سرچشمهها، بن مایهها، بنمایگان، بن مایهها،آبشخورها
مناجات: رازونیاز، رازگویی، رازگفت، راز و نیاز
منادی: پیام آور
مناره: گلدسته
منازعه: نبرد، کارزار، ستیزگری، ستیز، درگیری، جنگ، پیکار
منازل: سراها، خانه ها
مناسب:فراخور،شایسته، بایسته،روا،درخور،چنانکه شاید وباید،پسندیده،بجا،
مناسبت: فراخور
مناطق: دیدگاهها، خجک ها ها، جایگاه
مناطق آزاد: ها آزادگاه
مناظره: همنگری، نگرگویی، گفتمان، گفتگو، گفتاور د
مناعت: بلند، استواربودن
مناعت طبع: بزرگواری، ارجمندی
منافات: ناسازگاری
منافع: سودها
منافق: دورو، دوبهمزن، دروغگو
مناقشه: نبرد، گفتگو، کارزار، ستیز، درگیری، جنگ، پیکار
مناقصه:کمخری-کم بهایی،کاهش گری،بهاشکنی، ارزشکنی،ارزان خری
منال: یافتن
منانژیت: شامه آماس
منبر: سخنگاه
منبسط: گشوده، گسترده
منبع:سرچشمه، خاستگاه، بنمایه، بن مایه، آبشخور،آبخیزگاه
منت:نیکی شماری،نیکی،نکویی،مهربانی،ستایش،سپاس،خوبی
منت کش: نازکش، درخواستگر، خواری کش
منتخب: گزیده، بهینه، برگزیده
منتزع: آهنجیده
منتسب: وابسته به، پیوسته به، بسته به
منتشر: گسترده، فاش، چاپ، پراکنده، پخش
منتشر کردن: پراکندن، پخشودن، پخش کردن، افشاندن
منتشرکردن: چاپ کردن، پراشیدن
منتصب: گماشته
منتظر:نگران،دلمان،چشمدار،چشم درراه، چشم براه، بیوسیده،بیوسان
منتظر بودن: بیوسی دن
منتظم: بسامان
منتفی: یکسوی گردنده، نیست شونده، نابود، دورشونده،ازمیان رفته
منتقد: خرده گیر، خُردهگیر
منتقدان: خرده گیران، خُردهگیران
منتقدین: خرده گیران
منتقل: ترابرده
منتقل ساختن: ترابردن
منتقل کردن: ترابردن
منتهی:ته، پرداخته، پایان یافته، پایان رسیده، پایان،انجامیده
منتهی شدن: فرجامیدن، به پایان رسیدن، انجامیدن
منجر: کشیده شونده، کشیده، پایان یافته
منجر به: کشیده شونده به
منجر شدن: فرجامیدن، انجامیدن، انجام شدن
منجر شده: انجامیده
منجم:ستارهشناس،ستارهشمر،اخترمار،اخترشناس نهان گشا
منجمد: فسرده ( ه ب )، یخبسته، بسته شده
منجمد شدن: فسردن ( ه ب )
منجمد کردن: افسرانیدن (تاریخ بیهقی) ،
منجنیق: مَنجَنیک ( ه ب ) ،
منجی: رهاننده
منحرف: گمراه، کژیده، کژدیسه، کژ، کجرو، بیراهه، بیراه، به
منحرف شدن: گمراهی،کجروی،چَفسیدن،بیراهه رفتن،ازراه بدررفته،اُریباندن
منحرف شده: اریبانده، اُریبانده
منحرف کردن: گمراه کردن، گرداندن، بیراه کردن
منحصر: یگانه، یکتا، ویژه، دربست، تنها، تک
منحصر به فرد: یگانه، یکتا، بیهمتا
منحل: نیست، نابود، برچیده، ازمیان رفته
منحل شدن: برچیده شدن
منحل کردن: برچیدن
منحنی: کوژ، کمانی، کمان، کج، خم، خَم
منحوس: بدشگون
مندرج: نوشته شده
مندرجات: ها نوشته
منزجر: رویگردان، بیزار
منزل: گامه، کلبه، کاشانه، فرودگاه، سرای، سرا، خانه
منزلت: والایی، فرمندی، شکوه، جایگاه، پایگاه، ارج
منزه: پاکیزه، پاک
منزوی: گوشهگیر، گوشه نشین، گوشه گیر، کناره گیر
منزوی ساختن: گوشه نشین کردن، گوشه نشین ساختن
منسجم: یکپارچه، همبسته، هماهنگ، پیوسته
منسوب: وابسته، خویشاوند، خویش، پیوسته
منسوب کردن: پیوند دادن-گذاشتن
منسوخ کردن: نابود کردن، برانداختن، برافنکندن، از میان بردن
منشا: سرچشمه، سرآغاز، ریشه، پایه، آغازه 
منشور: فرمان شاهی، فرمان، شوشه
منشی: نویسنده، نگارنده، دبیر
منشیگری: دفترداری، دبیری
منصب: فرمندی، رده، جا، پایه
منصرف: روگردانده، چشم پوشی، چشم پوشنده، پشیمان،برگشته، بازگردنده
منصرف شدن: روگرداندن، چشم پوشیدن، پشیمان شدن
منصف: نیمهگاه، دادور، دادمند، دادگر
منصفانه: دادورانه، دادمنشانه، دادگرانه
منصوب: نشاندن، گماشته، گمارده، دست نشانده، دست نشان
منصوب کردن: گماشتن، گماردن
منصور: پرویز ( ه ب ) ،
منطبق:یکسان،همسو،همسان،همساز،سازگار،برهم نهاده، برابر
منطق: گویا، فرنود، خردورزی، خرد
منطقه: کوی، سرزمین، سامان، دور و بر، دامنه، برزن، بخش
منطقه آزاد: آزادگاه
منطقه آزاد تجاری: آزادگاه بازرگانی
منطقه حاره: گرمسیر، گرمسار، سرزمین گرم
منطقه معتدله: میانه سار
منطقه منجمده: سردسیر، سردسار
منطقی:فرنودی،فرزانه،دانشورانه،خردورز،خردمندانه،بخردانه
منظر: نگرگاه، دیدگاه
منظره: دیدگاه، دورنما، چشم انداز
منظم: بسامان،آراسته،سازمند،پیراسته،پیاپی،پشت سرهم،پرداخته،
منظم کرد: بسامانید
منظم کردن: ویراستن، سامان دادن، آراستن
منظور: نِگرش، فردید، خواسته، آرمان، آرزو
منظوم: سازمند ( ه ب ) ،
منظومه: سروده، چکامه، چامه
منظومه شمسی:مهرسامان،کهکشان خورشیدی،شیدسامان،سامانه خورشیدی
منع: دورکردن، پیشگیری، بازداری، باز داشتن
منع کردن: جلوگیری کردن، پَنامیدن، بازداشتن
منعدم: نیست و نابود، نیست شونده، نابودگردنده
منعقد: پیمان بسته شده، بسته، برپاشده، استوار شده
منعقد کردن: بستن
منعقده: بسته شده
منعکس:واگشت،واژگون،پژواکیده،برگشته،بازتافته،، بازتاب بازتابیده، بازتابش
منعکس کردن: بازتابیدن
منعم:توانگر، بهره رسان، بخشنده، آساینده
منفجر: گشوده، شکافته،ترکیده، ترکنده، پوکیدن،پُکِش
منفجر کردن: کفتانیدن، ترکاندن
منفجرشدن:گشوده،شکافته،ترکیده شدن،ترکیده،ترکنده،پوکیدن،پاره شدن
منفجره: ترکنده، تراکه، پُکَنده
منفذ: گذرگاه، سوراخ، روزنه، روزن، رخنه، راه، پنجره
منفرد: یگانه، تنها، تکین، تکتا، تک، بیمانند
منفصل: ناپیوسته، گسیخته، جداگشته، جداشده
منفعت: هوده، سود، بهره
منفعت جو: سود جو
منفعل: کارپذیر ( هد )، کنش پذیر
منفعلی: کردگی ( هد ) ،
منفک: رها شده، جدا، بازشده
منفور: نکوهیده، ناپسند، گجستک، بیزارشده، ازچشم افتاده
منفی:پادارزش،بیارزش،نیست شده،نایی،ناهماهنگ، ناسازگار،کاهه،رانده،دورشده، پوچ،
منفی بافی: پوچ گویی، بیهوده بافی
منقار: نوک
منقبض: گرفته
منقرض: نابود، سرنگون، برکنار، ازهم پاشیده
منقطع: جدا شده، تکه، بریده
منقل: آتشدان
منقلب: شوریده، پریشان، برانگیخته، آشفته
منقلب شدن: دگرگون شدن
منقوش: نگاشته، نگارین، نگارشده، کنده شده، برنگاریده 
منقول: جابجا شده، برگرفته، بازگفته-بازگو
منکر:نادرست، ناپذیرا، ناباور، زشت، رد کنند
منکر شدن: زیر زدن-نپذیرفتن-ناپذیر- ورسوریدن
منکر شد: زیرش زد
منکسر: شکسته شونده، شکسته، درهم شکسته
منکسر کردن: پراشیدن
منهدم: ویران،نیست،نابود شدن،نابود، فروریخته،فروپاشیده
منوّر: شید ( ه ب ) ،
منوّر الفکر: روشنفکر
منوال: گونه، شیوه، روند، روش، روال، بربست
منور: پرفروغ، پردرخشش
منوط: وابسته، بازبسته، باز بسته، آویخته
منوط به: وابسته به
مؤمن: آییندار
موُاخذه: سرزنش، بازخواست
مواج: شکن گیر، خیزابه گیر، خیزابه دار، خیزابدار، پرخیزاب
مواجب: مزد، ماهانه، کارمزد
مواجه: رویاروی، روبرو، رو در رو، دچار
مواجهه: رویایی، رویارویی، رودررویی، دچاری
مواخذه: سرزنش، بازخواست
مواد: مایهها، مایگان، ماده، ماتکان، ماتک
مواد اولیه: مادههای نخستین، ماتکان بنیک
مواد مخدر:خومایه- مایگان سستی زا، خواب مایه
موارد: نکتهها، گاهی
موازنه: همسنگی، مساوی کردن، تراز، برابری، برابر کردن
موازنه قدرت: برابری نیروها
موازی: همسویی، همراستایی، همراستا، همپایی، هم راستا
مواصلت: پیوند زناشویی، پیوند
مواظب: نگهدار، نگهبانی، نگهبان، دیدور، دیدبان
مواظب بودن: هشیار، بیمناک بودن، آگاه بودن
مواظبت:نگهداری،نگهبانی کردن،رسیدگی کردن،تیمارکردن،پاییدن
مواظبت کردن: نگهبانی کردن، تیمار کردن، پاییدن 
موافق:همکام-همراه، همدید،همدوش،همدست،همداستان، هماهنگ،هم اندیش
موافقان: همنگران
موافقت: همسازی، همداستانی، هماوایی، هماهنگی، پذیرش
موافقت کردن: همراهی کردن
موافقم: همداستانم
مواقع: هنگام، زمانها
مواکد: سخت، پافشاری، پابرجا، استوار
مواکدا: باپا فشاری، با استواری
موالی: نیازادگان ( هد ) ،
موانست:همنشینی،همدمی،همدلی،هم خویی،دوستی،دمسازی،خوگیری،خوگرفتن
موانع: راهبندها، بازدارندگان
موبایل: گوشی همراه
موت: مرگ، مردن، درگذشتن، درخاک غنودن، جان سپردن
موتور: یارنده، نیروگر، نیروده
موثر: کارکن،هناینده،هنایا،هُنایا،نشانگذار،کاری،کارگر،کارساز،کارآمد،کارایی
موثرترین: کارسازترین
موثری: کارسازی
موثق: راست و درست، بنیادین، باوری، استوارداشتن
موج: کولاب ( ه ب )، کوهه، خیزآبه، خیزاب، تکانه
موجِد: پدیدآرنده ( هد ) ،
موجب: مایه، شوند، شَوَند، دستاویز، به انگیزه، برابر، انگیزه
موجب نگرانی: مایه نگرانی
موجبات: مایهها، زمینههای، زمینه ها ها، بایسته
موجد:هستکننده،پدیدآورنده، پدیدآورند، باشاننده،آفریننده
موجر: کرایه دهنده، اجاره دهنده
موجز: گزینه، کوتاه سخن، فشرده، چکیده
موجه: شایسته، روا، درست انگاشته، پسندیده، پذیرفته،پذیرفتنی
موجود:یافتمند،هستیدار،هستی یافته،هستنده،هستار،هست،پدیده،بودن،باشنده،باشا
موجود گردیدن: انبوسیدن ( هد ) ،
موجودات: باشندگان
موجودی: دارایی
موجودیت: هستی، بودن
موحش: هراس انگیز، هراس، سهمناک، ترسناک، بیمناک
موخر:وامانده،واپسین،واپس،فرجامی،پشت،پسین،پس افتاده
موخرین: پسینیان
مودب: فرهیخته، بافرهنگ، باادب
موذن: نیاخوان، بانگی
موذی: موتک، گزندرسان
مورب: کژ، کج، خمیده، اوریب، اُریبانه، اُریب
مورخ: هنگامه، گذشته نگار، کهن نگار، تاریخدان، باستان نگار
مورخه: روز، به روز
مورد: نمونه، نشانه، برای، باره
مورد احترام: ارجمند
مورد استفاده: بهکاررفته
موردقرارگرفتن: دچار شدن
مورد نظر: دلخواه
موردنیاز: خواسته شده، بایسته
موزه: نمایشگاه، گنجینه، گنجخانه، دیرینکده
موزون:سنجیده، آهنگین
موزی: آزارا
موزیسین: نوازنده
موزیک: آهنگ
موس:موشواره، موش
موسس:آغاز کننده، پایه گذار، بنیانگزار،بنیانگذار،بنیادگذار
موسسه: نهاد، سازمان، بنیاد، بنگاه
موسم: هنگامه، هنگام، گاه، زمان
موسمی: هنگامانه، گاهانه
موسوم: نشان یافته، نشان شده، نامیده، نامبرده، شناخته
موسیقی: نوا، دانش آهنگها، خنیاک، خنیا، خُنیا، آهنگ
موسیقی دان:نوازنده، خنیاگر، خُنیاگر
موسیقیایی: آهنگین
موسیقیدان: خنیاگر
موسیو: سرکار
موصوف:نهاده شده، ستوده شده، ستوده، ستایش شده،ستایش انگیز، پسندیده
موضع: جایگاه
موضوع: نهشته، نهاده، سخن، زمینه، جستار، پرسمان، باره
موضوعات: زمینهها، جستارها، پرسمانها، باره ها
موضوعی: دستمایهای
موعد: هنگام، سررسید، زمان
موعد مقرر: زمان نشناخته، به هنگام
موعد ملاقات: زمان دیدار
موعظه:چاشش،پنددادن،اندرز،نیک سخنی
موعود: نوید کرده، نشناخته، مژده داده شده، سررسید
موفق:کامکارکامروا،کامیاب، سربلند،پیروزمند،پیروز
موفق باشید: پیروز باشید
موفقیت:کامروایی کامیابی،کامکاری،سربلندی،پیروزی، پیروزگری
موفقیت نسبی: کمابیش پیروزی
موقت: ناپایدار، گذرا، زودگذر، چندگاهه، چند گاهه
موقتا: گذران، گذرا، کوتاه زمان
موقتی: گذرا، چند گاهه
موقر: گرانسنگ، بزرگوار، ارجمند
موقع: هنگام، گاه، زمان، بزنگاه
موقعیت: جایگاه، ایستار
موقوف:وانهاده، واداشته، بسته شده،بسته، بازمانده، بازداشته
موقوف کردن: بازایستاندن، از میان بردن
موقوفه: دهش در راه خدا
موکت: فرشینه ( ه ف ) ،
موکول: نهاده، سپرده، بسته
مولانا: سرور، راهبر
مولتیمدیا: چندرسانهای
مولد: زایش ده، زایا
مولف: نویسنده، نگارنده، نگارشگر، گردآورنده
مولکول: مایزاد
مولود: فرزند، فرزاد، زاده
مومن:گرونده(هد)گرویده،پرهیزکار،پارسا،باورمند،باوردار
مومیا: مومی
مونث: مادینه، ماده
مونس: همنشین، همدم، همدل
موهبت: دهش، داده، بخشش
موهوم: پوچ، پندارین،پنداری،انگاری-یاوهپنداری
موید:یاریشده، نیروبخش،کامیاب،روشنگر،پیروز،پشتیبان،استوارکننده
موید باشید: پیروز باشید
مؤاخذه: بازخواست
مؤاکد: سخت، پافشاری، پابرجا، استوار
مؤاکداً: باپا فشاری، با استواری
مؤانست:همنشینی،همدمی،همدلی،هم خویی،دوستی،دمسازی،خوگیری،
مؤأخذه:سرزنش-سرکوفت-سرکوب-
مؤثر: هناینده، نشانگذار، کاری، کارگر، کارساز، کارآمد
مؤثر افتادن: درگرفتن ( ه ب ) ،
مؤثری: کارسازی
مؤخر:سپسین،واپس،فرجامی،سپسین، پشت، پسین، پس افتاده
مؤخرین: پسینیان
مؤدب: بافرهنگ، باادب  واژهنامه پارس ی سره
مؤذن: نیاخوان، بانگی
مؤسس:پایه گذار،بنیانگزار،بنیانگر،،بنیادگذار
مؤسسه: نهاد، سازمان، بنیاد، بنگاه
مؤلف: نوین، نویسنده، نگارنده، نگارشگر، گردآورنده
مؤمن:گرویده،گرونده،پرهیزکار،پارسا،باورمند،باوردار
مؤنث: مادینه، ماده
مؤید:یاری شده،نیروبخش،کامیاب،پیروز،پشتیبان،استوارکننده
مهابت: سهمگینی، سترگ، ترسانیدن
مهاجر: کوچنده، دور از میهن، خانه رها، بوم رها
مهاجرت: فروایِش)کوچ، ترک میهن
مهاجرت پرندگان: فراپروازی
مهاجرت کردن: کوچیدن
مهاجم: تک، تازنده، تاخت
مهارت:ورزیدگی،ورزه،هنرمندی،کاردانی،سررشته،زبردستی،چیره دستی،چیرگی،
مهد: گهواره ( ه ب )، زادگاه
مهذب: پیراسته، پاکیزه، پاک
مهر: نشان، کابین
مهلت: زنهار، زمان، درنگ
مهلک: مرگبار، کشنده
مهلکه: نیستگاه، نابودگاه، میدان جنگ، کشتن گاه،کشتارگاه
مهم: مهین،مهند، گرانمایه،کرامند،شایان، پرارج،برجسته، باارزش،
مهمات: سازوبرگ، راهافزارها، جنگ ها افزارها، بایسته
مهمتر: والاتر، برتر، ارزشمندتر
مهمل: یاوه، هَنجام، چرند، پوچ، پرت و پلا
مهمیز: فخیز
مهندس: مهندز، کارشناس
مهندس معمار: مهراز، مِهراز
مهندسی: هندازگری، کارشناسی
مهیا:فراهم، ساخته و پرداخته،بسیجیده، آماده
مهیا ساختن: بسیچیدن  آژیریدن ( ه ب ) ،
مهیاترین: به دستترین
مهیاکردن: بسیجیدن، آماده کردن، آماده، آراستن
مهیب: هراسناک، سهمناک، ترسناک، ترس آور
مهیج: شورانگیز، پرسوز، برانگیزنده
میادین: ها مینوگرایی، میدان
میت:مرده،مردار،درگذشته
میترائیسم: مهرپرستی
میثاق: پیمان، پای بندی
میراث:وامانده- مُردهریگ-واهشته، مانداک،بازمانده-میررس(میراث معرب میررس)
میرغضب: دژخیم-شلاقزن-میرخشم-
میز: ماز
میزان: همار، سنجش، ترازو، تراز، پیمانه
میسر: فراهم، شدنی، پذیرفتنی، آسان، انجام پذیر
میسر است: شدنی است
میسر بودن: فراهم بودن، شدنی بودن
میسر شدن: فراهم شدن
میسر کردن: فراهم کردن
میعاد: دیدارگاه
میل:گرایش(گرای،کشش،کامک،کام،خواهش،خواسته،خواستن،خواست،گرایستگی-
میل کردن:گرایستن (ڀ)کامستن-گراییدن(ه ب)گِرایَستن()پیسودن،پِیسودن
میلاد: زایش، زادروز
میمنت: همایونی، فرخی، فرخندگی، شگون، خجستگی
میمون:فرخنده-فرخ)خجسته –باشگون-همایون
مینیاتور: ریزنگاره
مینیاتوری: ریزنگاری، ریزنگارگی
مینیاتوریست: ریزنگارنده
مینیموم: کمینه ( ه ف ) ،
ن
نا خالص: ناپالوده
نا عدالتی: بیدادگری
نا متناسب: بیقواره
نا محتاج: بینیاز
نا ممکن: نشدنی
نا منظم: نابسامان
نا موافق: ناهمساز
نا میمون: ناخجسته
نااستحقاق: ناروا، بیجا
نااصل: فرومایه
ناامن: ناآشنا، ناآرام، ترسناک، بیمناک
ناامنی: آشوبزدگی، آشفتگی
نااهل: ناکس ( ه ب )، بدنهاد، بدگهر، بدسرشت
نابالغ: نارس، ناپخته، کم سال
نابغه: هوشمند، فَرهوش، تیزهوش، باهوش
نابلد: کارندان، بیراه
ناتمام: نیمه کاره، نافرجام، نارسا، نادرست، خام، پایان نیافته
ناجنس: وازده، نایاب، ناجور، ناپسند، بیادب
ناجی: رهایی یابنده، رستگار
ناحرمتی: بیادبی
ناحساب: زورگو، زورسِتان
ناحساب گفتن: زورگفتن، چرندگفتن
ناحق: ناسزاگویی، ناسزا، ناروا، نادرست، دروغ، بیهوده، بیداد
ناحق شناس: ناسپاس
ناحیه: کرانه، سوی، بخش
ناخالص: ناک
ناخلف: نادرست، ناپاک، بدسگال
ناخوش: ناتندرست، بیمار
ناخوش مزاج: ناتندرست
نادر: نایاب، کمیاب، کم، شگرف
نادم: شرمسار، پشیمان
نار: آذر، آتش
ناراحت: نگران، نژند، ناسوده، دلگیر، آزرده، اندوهگین،افسرده
ناراحت شدن: دلگیر شدن، اندوهگین شدن
ناراضی: ناخشنودی، ناخشنود، ناخرسند
نارضایتی: ناخواستنی، ناخشنودی
نارفاقتی: نادوستی، دورنگی
نارنج: نارنگ، نارَنگ
نارنجی: نارنگی
ناز و غمزه: ناز و کرشمه
نازک ادا: نازک رفتار
نازک بدن: نازک تن
نازک خلق: نرمخوی، زودرنج
نازک خیال: نازک اندیش
نازک مزاج: جوشی
نازک مشام: نازک دماغ
نازک مشرب: نازپرورده
نازل: فروفرستاده، فرودآمده، فرود، پایین رو
نازل کردن: فروفرستادن
ناس: مردمان، مردم
ناسالم: ناسازگار، نابکار، بیمار
ناسخ: نیستگر  واژهنامه پارس ی سره
ناسیونال: میهنی، میهن پرستانه
ناشر: چاپ کننده، پخش کننده
ناشکر: ناسپاس
ناشکری: ناسزا، ناسپاسی
ناشی: نیازموده، کارنیازموده، تازه کار، برآمده
ناشی از: برآمده از
ناشی شدن: برآمدن
ناشی شده است: برآمده است
ناشی می شود: بر میآید
ناشیانه: ندانم کارانه
ناشیشده: شکافته
ناصبور: ناگزی، ناشکیبا
ناصح: پندگو، پندآموز، اندرزگو
ناصیه: پیشانی
ناطق:گویا،سخنگوی،گویا،سخنور،سخنران
ناظر: نگرنده، کارگزار، کارفرمان
ناظم: یارسالار، آراینده
ناعدالتی: بیدادگری
نافذ: فرورونده، روان، درگذرنده
نافع: سودبخش، سود رسان
نافی: نیسته، نیستگر
ناقابل: کم بها، بیارزش، بیارج
ناقبول: ناپسند، ناپذیرفته، ناباب
ناقد:سخن سنج، خرده گیر کارشناس
ناقص: نیمه کاره، نارسا، ناآزموده، کم، کاستیمند
ناقص عقل: دیوانه، خل
ناقض: ناینده
ناقل: داستان گو
ناقلا: ناغلا، زرنگ، با هوش
ناقوس: مهزنگ، درای
نالایق: ناشایند، ناشایست، بیگُربُزه
نامانوس: ناهمدل، ناآشنا، بیگانه
نامبارک: نافرخنده، ناخجسته، گجسته، بدشگون
نامتجانس: ناهمگن
نامتحرک: ناروان
نامتخصص: ناویژه کار
نامتصور: ناپنداشته، پندارناپذیر
نامتعادل: ناهمسنگ، نابرابر
نامتناسب: ناجور
نامتناهی: بیکرانه، بیپایان
نامتوازن: ناهماهنگ
نامتوازی: همرس
نامتواضع: خودخواه، بادسار، اَبرتن، اَبَرتن
نامتوقع: بیامید
نامتین: نااستوار، سبکسار
نامثمر: بر بی
نامجرب: ناآزموده
نامجموع: پریشان، آشفته
نامحتشم: ناارجمند
نامحتمل: ناشدنی
نامحدود: نامرز، بیکرانه، بیکران، بیشمار
نامحرم: بیگانه
نامحرمی: بیگانگی
نامحسوس: ناسهیدنی، درنیافتنی
نامحصور: بیکرانه
نامحفوظ: بینگهبان، بیدرو دروازه
نامحکم: نااستوان، سست
نامحلول: وانرفتنی، آب ناشدنی
نامحمود: ناشگون، ناپسند، زشت
نامخالف: سازگار
نامختص: همگان
نامخلوق: نیافریده، دیرین
نامدلل: بیشوند، بیپَروَهان
نامذکور: ناگفته
نامراد: ناکام
نامربوط: نابسته، چرند و پرند، بیسروته 
نامرتب:نابسامان،پساپیش،پراکنده،بیسامان
نامرتبی: نادَبیر، نا بهسامانی، نا به سامانی، نابسامانی،بیسامانی
نامرحوم: نیامرزیده
نامرعی: نانمیده، نادیده
نامرغوب: وازده، ناپسند، آبدیده
نامریی: نادیدنی، ناپیدا
نامرئی: نادیدنی، ناپیدا
نامساعد: ناسازگار، ناساز
نامساوی: نابرابر
نامستحسن: نازیبا، زشت
نامستحق: ناسزاوار
نامستعد: ناشایسته، ناآماده
نامستقیم: ناراست، نابسامان
نامستور: ناپوشیده، برهنه، آشکار
نامسجل: ناایستا
نامسرور: ناشاد، اندوهگین
نامسطح: ناهموار
نامسعود: تیره بخت، بدشگون
نامسکوت: ناخاموش، درکار
نامسکوک: نازده
نامسکون: ویران، ناآباد، لوت
نامسلح: نابسیجیده، بیزینه، بیافزار
نامسمی: نابجا
نامشخص: ناپایدار
نامشروح: ناشکافته، کوتاه
نامشروط: بیسامه
نامشروع: ناروا، گناه آلوده
نامصادق: نایکرنگ، ناراست، نادرست
نامصور: ناانگاشته، پیکرناپذیرفته
نامطبوع: ناگوار، ناپسند، ناخوشایند، چِرکین، بیارج
نامطلب: نامجوی
نامطلوب: ناخواسته، ناپسندی، ناپسند
نامطمئن: نااستوان، دل آشوب، بدگمان
نامعتبر: بیپایه، بیارزش
نامعتدل: ناگوار، ناجور
نامعدود: ناشمرده، بیشمار
نامعذور: پوزش ناپذیر
نامعصوم: ناپاک، گناهکار، بیآزرم
نامعقول: دورازخرد، بیخرد
نامعلول: بیانگیزه
نامعلوم: ناشناخته، نادانسته، ناآشنا
نامعمور: ناآبادان
نامعهود: ناآشنا
نامعین: ناشناخته، بینشان
نامعیوب: سره، بیآک
نامغرور: نافتوده، فروتن
نامغشوش: سره
نامفهوم: گنگ، بی چم
نامفید: ناسودمند، بیکاره
نامقبول: ناپذیرفته
نامقدر: ننهاده
نامقدور: ناشدنی، ناتوانسته
نامقطوع: نابریده
نامقید: یله، بیبندوبار، آزاد
نامکتسب: به دست نیامده
نامکرر: ناگفته، ناپوییده
ناملایم: ناهموار، زبر، درشت، خشن
ناممدوح: ناستوده، ناشدنی
ناممکن: ناشایان (
نامناسب: ناشایست، نابجا
نامنافق: یکدله
نامنتظر: نابیوسیده
نامنظم: نابسامان، نا به سامانی، نا به سامان، بیسامان
نامنظور: ناسپاس
نامنقسم: بخش نا شو
نامنقول: ناترابر، پایدار
ناموازی: در برابر هم
ناموافق: ناهمساز، ناسازوار، کیاگن
ناموثر: بیهنایش
ناموثق: نااستوان
ناموجه: نپذیرفتنی، نابجا
ناموجود: نباشنده
ناموزون: ناهنجار، ناسنجیده، زمخت
ناموس: شرم، پاکدامنی
ناموضع: نا به جا
ناموفق: ناکامی، ناکام
نامؤثر: بیهنایش
نامی: روینده ( هد ) ،
نامیمون: نافرخنده، ناخشنود، ناخجسته
نانجیب: بد نهاد
نانوتکنولوژی: ساخت آوری خرد
ناهمجنس: جداسَرده
ناواجب: ناروا، نابایست
ناوارد: ناآگاه، کارندان
ناواقف: ناآگاه، ناآزموده
ناوجوب: ناسزاواز
ناوجوه: ناشایست، ناروا، نادرست
ناوفادار: ناپایدار، پیمان شکن
ناوقت: نابهنگام، بیهنگام
نایب: جانشین، پیشکار
نایب السلطنه: شاهیار، جانشین شاه
نایب قهرمان: پهلوان د وم
نایب قهرمانی: پهلوان دومی
نایبقهرمان: پهلوان دوم
نایبقهرمانی: پهلوان دومی
نایل شدن: رسیدن، دست یافتن، بهره مند شدن
نائل شدن: رسیدن، دست یافتن
نبات: روینده ( هد )، رستنی ( هد )، نبات، گیاه، کند
نبش قبر: گورگشایی، گورشکافی
نبض: رگجست، تپش
نبوغ: هوشمندی، فرهوشی
نبی: وَخشور
نت: یادداشت
نتایج:هودهها،فرجامها،سرانجامها،ره آوردها،دستاوردها،پیامدها،برآیندها،بازده ها
نتبجه: پیآیند
نتیجتا: سرانجام
نتیجه: هوده،فرجام،سرانجام،ره آورد،دستاورد،پیامد، برآیند،بازده
نتیجه دادن: هودیدن
نتیجه کار: پیامد کار
نتیجه گیری: برداشت
نثار: شاباش، پیشکش، پاشیدن، افشاندن، ارمغان
نثارکردن: پیشکش کردن، پاشیدن، افشاندن
نثر: سخن ناسروده، دیپ ،
نجابت:آزادمردی والاگوهری، وارستگی،نیکو، نیکنهادی،آزادمنشی، آزادگی
نجات: رهایش ( هد )،کمک، رهایی، رستگاری، آزادی
نجات بخش: رهاننده
نجات بخشیدن:رهیدن،رهاندن،رستن،آزادشدن
نجات دادن: جستاندن
نجات یافته: رها شده
نجار: درودگر ( هد )، چوبکار
نجاری: درودگری
نجاست: ناپاکی، پلیدی، آلودگی
نجس: پلید، پلشت
نجوا: درگوشی، پچ پ چ
نجوم: ستاره شناسی، اخترماری، اخترشناسی، اختر شناسی
نجیب: والاگوهر،نیکنهاد، نیک نژاد،پاکزاد، پاک نهاد، بزرگوار،آیریا،آزاده
نجیب زاده: والاتبار
نجیبزاده: آزادمرد
نحس:ناهمایون،نافرخنده، ناخجسته، گجسته، بدفرجام،بدشگون، بدبخت، بداختر،
نحص: گجسته
نحوه: گونه، شیوه، روش، روال
نحوه کار: روش کار
نحوی: فرازشناسانه
نحیف: نزار، ناتوان، لاغر، رنجور
نخاله: دورریز، پسماند، بدردنخور
نخبگان: ها سرآمدها، برگزیدگان، برترین
نخبه: سرآمد، برگزیده، برتر
نخست وزیر: سروزیر
نخل: موگ، کویک، درخت خرما، خرمابن
نخوت: خودستایی، خودخواهی، خودپسندی
نخودچی: نخود بوداده
ندا: سدا،فریاد، بانگ، آواز، آوا
ندامت: ایرمان ( ه ب )، شرمساری، پشیمیدن، پشیمانی،افسوس
ندای وجدان: آوای سرشت
ندبه: ناله، مویه، گریه، زاری
ندرت: نایاب، کمیابی، کمی
ندرتا:گهگاهی،گهگاه، گاهی،گاهگاهی،جستهگریخته،بسیارکم
ندرتاً: گاهی
ندیمه: همنشین، همراز، همدم
نذر: برآورد نیاز
نرجس: نرگس
نرس: پرستار
نرس اید: کمک پرستار، بهیار
نرمال:هنجارمند،هنجار، بههنجار، بهنجار
نرون: پییاخته،نبرد،کشمکش،
نزاع:همپیکاری ستیزه،ستیز،زدوخورد،درگیری،جنگ، پیکار،آورد
نزع: مردن
نزهت: نیکویی، شادابی، دلگشایی، پاکیزگی، پاکی، پاکدامنی
نزول: فروفرستادن،فروشدن، فرود، زیریدن،ریختن-پایین آمدن،بهره، افت
نزول پول: بهره پول
نزولی: کاهنده، فرویاز
نس:نسک متن
نسّاج: ریسنده
نسا: زنان، زن
نساج: ریسنده، بافنده، بافکار
نساجی: ریسندگی و بافندگی، جولایی، بافندگی
نسب: نژاد، دودمان، خویشاوندی، تبار
نسبت:خویشی،خویشاوندی، پیوند، بسته، بستگی، بازخوانی هارِفت، سنجش، درباره، در برابر،
نسبت به: در سنجش با، در برابر، بسته به
نسبت داد: بربست
نسبت دادن: هاریفتن، پیونددادن، پیوند دادن، بربستن
نسبتا: کمابیش، تااندازهای، تا اندازهای، بهسنجش
نسبتاً: کمابیش، کم و بیش
نسبی: همگرایی، کمابیش، فراخور، تباری، پروزی
نسج: بافت
نسخ: نسک، نَسک، ستردن، سِتردن، زدایش، برانداختن
نسخه: ویرایش، نگارش، رونوشت، روگرفت، چاپ
نسل: نژاد، دودمان، تیره، تخمه، تبار، پشت
نسل اندر نسل: پشت درپشت
نسل بعد نسل: پشت درپشت
نسناس: دیوخوی
نسوان: زنان، بانوان
نسیان: فراموشیدن، فراموشی، پرویش، ازیادبری
نسیم: وزیدن، وزش، نرم باد، باد خنک و آرام
نسیه: پَستادست ( ه ب ) پسدست
نشات: نوپیدایی، زندگی، پرورش  واژهنامه پارس ی سره
نشاط: شور، شادی، شادمانی، رامش
نشر: گستردن، پراکنده کردن، پراکندن، پخش
نشریه ادواری: گاهنامه
نشریه هفتگی: هفته نامه
نشو و نما: بالیدن
نشو ونما: پرورش
نص: سخن روشن، سخن آشکار
نصاب: سازنده، دسته کارد، آغاز هر چیزی، اندازهای از چیزی
نصایح: پندها، اندرزها
نصب:گماشتن،گذاشتن،کارگزاشتن،کارگزاری،کارگذاشتن،افراشته
نصب کردن:گماشتن،گذاشتن، کارگذاشتن،برنشانیدن،برنشانده
نصحت: پند اندرز
نصر: یاریگر، یاری دادن، بخشیدن
نصف: یک دوم، نیمه، نیمروز، نیم
نصف النهار: پرهونِ نیمروز
نصفه: نیمه، نیم
نصیب: سود، دست آمد، درآمد، بهره، بهر، بخت
نصیحت: سفارش، پند یا اندرز، پند، اندرز
نصیحت کردن: پِژولیدن ( ه ب )، پند دادن، اندرز دادن
نطفه: تخمه، تخمک، تخم
نطق: گفتار، سخنوری، سخنگویی، سخنرانی
نطلبیده: ناخوانده
نظارت:وارسی،فردید، دیدوری،پاییدن،بازرسی،بازبینی
نظاره: نگاه
نظاره کردن: نگریستن، نگاه کردن
نظاره گر: بیننده
نظافت:رفت و روب، پاکیزه کردن،پاکیزگی،پاکی
نظافت را رعایت کنید:پاکیزه نگه دارید پاکیزه دارید
نظام:سامان(هب)سامانه،سازگان، دستگاه،آراستن،ارتش
نظام وظیفه:سربازی، دوره زیرپرچم
نظامنامه: سامان نامه
نظامی: سپاهی، ارتشی
نظایر: همسانها، همتاها، همانندها، مانندها
نظر:نگر(تازیشده نگر)نگرش (ڀ)نگریستن، نگاه،روی،رو،دیدگاه،دید،دی
نظراو: دید او
نظربه اینکه: از آنجا که
نظر کردن: نگریدن (ڀ)، نگریستن
نظری: نگری
نظریه: نگره، دیدگاه، انگاره
نظم: هماهنگی،سامان، سازماندهی، دهناد، آرایش، آراستن،آراستگی
نظم داد: بسامانید
نظمیه: شهربانی
نظیر:مانا (ه ب)همسان،همتا،همانند،همانا،مانند
نظیف: شسته، تمیز، پاکیزه، پاک
نعره:فوژان ( ه ب )ویله، فریاد، غریو
نعش: مرده، مردار، لاشه، کالبد
نعل: پساهنگ، پای افزار
نعلین: دمپایی
نعمت: نیکی، دسترس، داشته، دارایی، خوبی
نعناع: نانوک، پذور
نغام: نواها، آوازها
نغمه: نوا، سرود، ترانه، آواز، آهنگ
نفاق: ناسازگاری، ناآشتی، دورویی، دودستگی، جدایی
نفحات: ها بویه
نفحه: بویه، بوی خوش
نفخ: ورم کردن، ورم، بادکردن، آماس
نفر: کس، سر، تن
نفرات: یاران، همکاران، کسان
نفرت: رویگردانی، دلزدگی، بیزاری
نفرت انگیز: ناخوشایند 
نفرین کردن: پُشولیدن ( ه ب ) ،
نفس:روان(هد)خود،گوهر،سرشت،روان،دمش،دما، دم، خود،جان
نفس آخر: واپسین دم
نفس بریدگی: دمیش،دمبر،دمبُر
نفس تنگی: دَم تنگی
نفس عاقل: روان خردی
نفس عمیق: ژرف دم
نفس کشیدن: دمیدن ( ه ب ) ،
نفس ناطقه:جان گویا (هد)جان گویا
نفسانی: روانی
نفع: سود، بهره، بازدهی
نفع پرست: سودجوی
نفع خالص: سود ویژه
نفقه: هزینه زندگی، گذرانه، توشه
نفلیه بطی السیر: بارکشی کند
نفوذ:فروروی، فرو روی،رهیافت،رخنه کردن،رخنه،راهیابی،راه یابی
نفوذ به: گذشتن از، رخنه کردن در
نفوذ کردن: سوراخ کردن، رخنه کردن
نفوذ کردن به: گذشتن از، رخنه کردن در
نفوذ کلام: گیرایی سخن
نفوس: ها مردم، دل
نفی: نایش، راندن، دورکردن، بیرون کردن
نفیس: گرانمایه ( ه ب )، گرانمایه، گرانبها، باارزش، ارزنده
نقاب: روبنده، رخ پوشه، پیچه
نقاد: سنجش گر، سخن سنج، خرده گیر
نقاره: کوس، دهل، تبیره
نقاش: نگاره، نگارگر، نخشگر
نقاشی: نگارین، نگارگری
نقاط: میانهها، دیدگاه ها ها، خجک
نقال:گوسان، داستان گو، افسانه گو
نقاله: گونیا
نقاهت: بهبودی
نقد:سخن سنجی،سَره گزینی،خردهگیری،بهگزینی،بررسی،دستی،پیشدست،آماده
نقدا:همین دم،هم اکنون، پیشکی، پیشادست
نقره:سیم،
نقره ای: سیمین
نقرهیی: سیمین
نقش:نگاهداشته،نگاره،نگارخانه،نگار،نداری،نخش،نِگار،نگارَک،فرتور،زَمُود،چهره
نقش داشتن: دست داشتن
نقشه:رهنامه، نگاره،زمیننما،زمیننگار،جهاننما
نقشه کشی: پایه ریزی، برنامه ریزی
نقص: کمی، کمبود، کاهش، کاستی
نقص عهد: پیمان شکنی
نقصان:کمی،کمبود، کم شدن،کاهش، کاستی، کاسته شدن،زیان
نقصان کردن: کاهیدن ( ه ب ) ،
نقض: شکستن، شکست
نقطه: نوک،میانه،لبه، دیل،خجک، خال، خَجَک، تیل،بخش
نقطه ضعف: سست نا، آسیب گاه
نقطه اتصال: پیوندگاه
نقطه ثقل: گرانیگاه
نقطه ضعف: سست نا، آسیب گاه
نقطه عطف: چرخشگاه
نقطه نظر: نگرنده، نگرش، دیدگاه
نقطه ی اتصال: پیوندگاه
نقل:گفته، گزک،گَزک،جابجاکردن،ترابری،بازگویی،بازگفت
نقل قول: گفته آوری، گفتاورد، بازگفت
نقل کردن: بازگوکردن، بازگفتن، باز گفتن 
نقلی: بازگفتی
نقلیه: بارکشی
نقلیه سریع السیر: بارکشی تند
نقیصه: کمی، کمبود، کاستی
نقیض: وارونه، ناهمسان، ناسازگار، پاد، باژگونه، آخشیج
نکات: نکتهها (نکته پارسی) ،
نکاح: زناشویی
نکبت: رنج، خواری، بدبختی
نکبت بار: رنج آور
نکته: پارسی است، برگزیده
نکره: ناشناس، زشت، خشن، بدریخت، الدنگ
نگهبان قلعه: دِژپاد
نمّام: سخنچین ( ه ب ) ،
نمّامی کردن: سخن چیدن ( هد )، سخن چیدن
نماز: نماژ
نمام: سخن چین
نمره: شماره، شمار،تراز
نمط: نمد
نمک طعام: نمناک، نمک خوراکی
نمو: رویش، افزایش
نمو کردن: گوالیدن ( ه ب )، گَوالیدن ( ه ب ) ،
نموکردن: روییدن، رستن
نموکننده: افزاینده ( هد )، روینده
نهار: روز
نهانی: فرجامی، پایانی
نهایت: فرجام، سرانجام، پایان
نهایتا: سرانجام
نهایی: پایانی، انجامین کرانین، فرجامین،
نهر: رود، جوی، تَجن
نهصد: نُهسَد
نهضت: جنبش
نهی: ناروادانستن، پیشگیری، بازداری
نواحی: کرانه ها ها، سوها، بخش
نواقص: ها کمبودها، کاستی
نوبت: هنگام، گاه، پستا، پاس
نوحه: مویه، شیون
نوحه کردن: موییدن ( ه ب ) ،
نوحه کننده: مویهگر ( ه ب ) ،
نور:فروغ،شید،روشنی، روشنایی، درخشش،درخشانی،پرتو
نورالانوار: شید شیدان
نورانی: روشن، درخشان
نورتاب:آباژور
نوسان: جنبیدن، جنبانکی
نوشُده:حادث
نوشتجات: ها نوشته
نوظهور: نورسیده
نوع: گونه، گون، سَرده، جور
نوعا:هماره، بیشتر
نوعاً:هماره، بیشتر
 به نوع نوع: گوناگون،
نوعی: گونه ای
نویسه: وات
نیابت: جانشینی
نیت: مراد، خواسته، خواست، آهنگ، آرمان، آرزو
نیروی جاذبه: نیروی گرانش، نیروی آهنجا
نیروی خلاقه: آفرینشگری
نیک سیرت: نیکنهاد، نیک سرشت
نیک محضر: خوشروی، خوش برخورد
نیک نفس: نیکروان، پاکدل
نیل: رسیدن، دست یافتن، دست یابی
ناخالص: ناپالوده
ناعدالتی: بیدادگری
نامتناسب: بیقواره
نامحتاج: بینیاز
ناممکن: نشدنی
نامنظم: نابسامان
ناموافق: ناهمساز
نامیمون: ناخجسته
نااستحقاق: ناروا، بیجا
نااصل: فرومایه
ناامن: ناآشنا، ناآرام، ترسناک، بیمناک
ناامنی: آشوبزدگی، آشفتگی
نااهل: ناکس(ه ب)بدنهاد، بدگهر، بدسرشت
نابالغ: نارس، ناپخته، کم سال
نابغه: هوشمند، فَرهوش، تیزهوش، باهوش
نابلد: کارندان، بیراه
ناتمام: نیمه کاره، نافرجام، نارسا، نادرست، خام، پایان نیافته
ناجنس: وازده، نایاب، ناجور، ناپسند، بیادب
ناجی: رهایی یابنده، رستگار
ناحرمتی: بیادبی
ناحساب: زورگو، زورسِتان
ناحساب گفتن: زورگفتن، چرندگفتن
ناحق:ناسزا، ناروا، نادرست، دروغ، بیهوده، بیداد
ناحق شناس: ناسپاس
ناحیه: کرانه، سوی، بخش
ناخالص: ناک
ناخلف: نادرست، ناپاک، بدسگال
ناخوش احوال: ناتندرست، بیمار
ناخوش مزاج: ناتندرست
نادر: نایاب، کمیاب، کم، شگرف
نادم: شرمسار، پشیمان
نار: آذر، آتش
ناراحت: نگران، نژند، ناسوده، دلگیر،آزرده، اندوهگین،افسرده
ناراحت شدن: دلگیر شدن، اندوهگین شدن
ناراضی: ناخشنودی، ناخشنود، ناخرسند
نارضایتی: ناخواستنی، ناخشنودی-ناخواهی
نارفاقتی: نادوستی، دورنگی
نارنج: نارنگ، نارَنگ
نارنجی: نارنگی
ناز و غمزه: ناز و کرشمه
نازک ادا: نازک رفتار
نازک بدن: نازک تن
نازک خلق: نرمخوی، زودرنج
نازک خیال: نازک اندیش
نازک مزاج: جوشی
نازک مشام: نازک دماغ
نازک مشرب: نازپرورده
نازل: فروفرستاده، فرودآمده، فرود، پایین رو
نازل کردن: فروفرستادن
ناس: مردمان، مردم
ناسالم: ناسازگار، نابکار، بیمار
ناسخ: نیستگر  واژهنامه پارس ی سره
ناسیونال: میهنی، میهن پرستانه
ناشر: چاپ کننده، پخش کننده
ناشکر: ناسپاس
ناشکری: ناسزا، ناسپاسی
ناشی: نیازموده،تازه کار، برآمده-نوکار
ناشی از:برآمده از
ناشی شدن: برآمدن
ناشی شده است: برآمدهاست
ناشی می شود: برمیآید
ناشیانه: ندانم کارانه
ناشیشده: شکافته (لاشی:شکافته،جرخورده)
ناصبور: ناگزی، ناشکیبا
ناصح: پندگو، پندآموز، اندرزگو
ناصیه: پیشانی
ناطق:گویا(هد)سخنور،سخنگو،سخنران
ناظر: نگرنده، کارگزار، کارفرمان
ناظم: یارسالار، آراینده
ناعدالتی: بیدادگری
نافذ: فرورونده، روان، درگذرنده
نافع: سودبخش، سود رسان
نافی: نیسته، نیستگر
ناقابل: کم بها، بیارزش، بیارج
ناقبول: ناپسند، ناپذیرفته، ناباب
ناقد: کارشناس، سخن سنج، خرده گیر
ناقص: نیمه کاره، نارسا، ناآزموده، کم،کاستیمند
ناقص عقل: دیوانه، خل
ناقض: ناینده
ناقل: داستان گو
ناقلا: ناغلا، زرنگ، با هوش
ناقوس: مهزنگ، درای
نالایق: ناشایند، ناشایست، بیگُربُزه
نامانوس: ناهمدل، ناآشنا، بیگانه
نامبارک: نافرخنده، ناخجسته، گجسته، بدشگون
نامتجانس: ناهمگن
نامتحرک: ناروان
نامتخصص: ناویژه کار
نامتصور: ناپنداشته، پندارناپذیر
نامتعادل: ناهمسنگ، نابرابر
نامتناسب: ناجور
نامتناهی: بیکرانه، بیپایان
نامتوازن: ناهماهنگ
نامتوازی: همرس
نامتواضع: خودخواه، بادسار، اَبرتن، اَبَرتن
نامتوقع: بیامید
نامتین: نااستوار، سبکسار
نامثمر: بر بی
نامجرب: ناآزموده
نامجموع: پریشان، آشفته
نامحتشم: ناارجمند
نامحتمل: ناشدنی
نامحدود: نامرز، بیکرانه، بیکران، بیشمار
نامحرم: بیگانه
نامحرمی: بیگانگی
نامحسوس: ناسهیدنی، درنیافتنی
نامحصور: بیکرانه
نامحفوظ: بینگهبان، بیدرو دروازه
نامحکم: نااستوان، سست
نامحلول: وانرفتنی، آب ناشدنی
نامحمود: ناشگون، ناپسند، زشت
نامخالف: سازگار
نامختص: همگان
نامخلوق: نیافریده، دیرین
نامدلل: بیشوند، بیپَروَهان
نامذکور: ناگفته
نامراد: ناکام
نامربوط: نابسته، چرند و پرند، بیسروته 
نامرتب:پساپیش،پراکنده، بیسامان نابسامان
نامرتبی: نادَبیر،نابسامانی،بیسامانی
نامرحوم: نیامرزیده
نامرعی: نانمیده، نادیده
نامرغوب: وازده، ناپسند، آبدیده
نامریی: نادیدنی، ناپیدا
نامرئی: نادیدنی، ناپیدا
نامساعد: ناسازگار، ناساز
نامساوی: نابرابر
نامستحسن: نازیبا، زشت
نامستحق: ناسزاوار
نامستعد: ناشایسته، ناآماده
نامستقیم: ناراست، نابسامان
نامستور: ناپوشیده، برهنه، آشکار
نامسجل: ناایستا
نامسرور: ناشاد، اندوهگین
نامسطح: ناهموار
نامسعود: تیره بخت، بدشگون
نامسکوت: ناخاموش، درکار
نامسکوک: نازده
نامسکون: ویران، ناآباد، لوت
نامسلح: نابسیجیده، بیزینه، بیافزار
نامسمی: نابجا
نامشخّص: ناپایدار
نامشروح: ناشکافته، کوتاه
نامشروط: بیسامه
نامشروع: ناروا، گناه آلوده
نامصادق: نایکرنگ، ناراست، نادرست
نامصور: ناانگاشته، پیکرناپذیرفته
نامطبوع:ناگوار،ناپسند،ناخوشایند،چِرکین،بیارج
نامطلب: نامجوی
نامطلوب: ناخواسته، ناپسندی، ناپسند
نامطمین: نااستوان، دل آشوب، بدگمان
نامطمئن: نااستوان، دل آشوب، بدگمان
نامعتبر: بیپایه، بیارزش
نامعتدل: ناگوار، ناجور
نامعدود: ناشمرده، بیشمار
نامعذور: پوزش ناپذیر
نامعصوم: ناپاک، گناهکار، بیآزرم
نامعقول: دورازخرد، بیخرد
نامعلول: بیانگیزه
نامعلوم: ناشناخته، نادانسته، ناآشنا
نامعمور: ناآبادان
نامعهود: ناآشنا
نامعین: ناشناخته، بینشان
نامعیوب: سره، بیآک
نامغرور: نافتوده، فروتن
نامغشوش: سره
نامفهوم: گنگ، بی چم
نامفید: ناسودمند، بیکاره
نامقبول: ناپذیرفته
نامقدر: ننهاده
نامقدور: ناشدنی، ناتوانسته
نامقطوع: نابریده
نامقید: یله، بیبندوبار، آزاد
نامکتسب: به دست نیامده
نامکرر: ناگفته،ناپوییده
ناملایم: ناهموار، زبر، درشت، خشن
ناممدوح: ناستوده
ناممکن: ناشایان()، ناشدنی
نامناسب: ناشایست، نابجا
نامنافق: یکدله
نامنتظر: نابیوسیده
نامنظم: نابسامان،نا بسامانی،نا بسامان، بیسامان
نامنظور: ناسپاس
نامنقسم: بخش نا شو
نامنقول: ناترابر، پایدار 
ناموازی: در برابر هم
ناموافق: ناهمساز، ناسازوار، کیاگن
ناموثر: بیهنایش
ناموثق: نااستوان
ناموجه: نپذیرفتنی، نابجا
ناموجود: نباشنده
ناموزون: ناهنجار، ناسنجیده، زمخت
ناموس: شرم، پاکدامنی
ناموضع: نا به جا
ناموفق: ناکامی، ناکام
نامؤثر: بیهنایش
نامی: روینده ( هد ) ،
نامیمون: نافرخنده، ناخشنود، ناخجسته
نانجیب: بد نهاد
نانوتکنولوژی: ساخت آوری خرد-ریزسازاوری
ناهمجنس: جداسَرده
ناواجب: ناروا، نابایست
ناوارد: ناآگاه، کارندان
ناواقف: ناآگاه، ناآزموده
ناوجوب: ناسزاواز
ناوجوه: ناشایست، ناروا، نادرست
ناوفادار: ناپایدار، پیمان شکن
ناوقت: نابهنگام، بیهنگام
نایب: جانشین، پیشکار
نایب السلطنه: شاهیار، جانشین شاه
نایب قهرمان: پهلوان د وم
نایب قهرمانی: پهلوان دومی
نایبقهرمان: پهلوان دوم
نایب قهرمانی: پهلوان دومی-یلدویی
نایل شدن: رسیدن، دست یافتن، بهره مند شدن
نائل شدن: رسیدن، دست یافتن
نبات: روینده ( هد )، رستنی ( هد )، نبات، گیاه، کند
نبش قبر: گورگشایی، گورشکافی
نبض:رگجست، تپش
نبوغ: هوشمندی، فرهوشی
نبی: وَخشور
نت: یادداشت
نتایج:هودهها،فرجامها،انجامها،ره آوردها،دستاوردها،پیامدها،برآیندها،برآمدها،بازده ها
نتبجه: پیامد پیآیند هوده،فرجام،سرانجام،ره آورد،دستاورد،برآیند،برآمد،بازده
نتیجتا: سرانجام
نتیجه:هوده،فرجام،سرانجام،ره آورد،دستاورد،پیامد،برآیند،برآمد،بازده
نتیجه دادن: هودیدن
نتیجه کار: پیامد کار
نتیجه گیری: برداشت
نثار:شاباش، پیشکش، پاشیدن، افشاندن،ارمغان
نثارکردن: پیشکش کردن، پاشیدن، افشاندن
نثر: سخن ناسروده، دیپ
نجابت:آزادمردی(نیکو، نیکنهادی،آزادمنشی،آزادگی والاگوهری،وارستگی، 
نجات: رهایش،کمک،رهایی،رستگاری،آزادی
نجات بخش: رهاننده
نجات بخشیدن: رهیدن، رهاندن، رستن، آزادشدن
نجات دادن: جستاندن
نجات یافته: رها شده-رهیدن
نجار: درودگر (هد)چوبکار
نجاری: درودگری
نجاست: ناپاکی، پلیدی، آلودگی
نجس: پلید، پلشت
نجوا: درگوشی، پچ پ چ
نجوم: ستاره شناسی، اخترماری، اخترشناسی، اختر شناسی
نجیب:پاکزاد،پاک نهاد،بزرگوار،آیریا، آزاده والاگهر،نیکنهاد،نیک نژاد،نیک گوهر،
نجیب زاده: والاتبار
نجیبزاده: آزادمرد 
نحس:گجسته،بدفرجام،بدشگون،بدبخت،بداختر،بداَخترِناهمایون،نافرخنده،ناخجسته
نحص: گجسته
نحو: گونه، شیوه، روش، روال
نحوه: گونه، شیوه، روش، روال
نحوه کار: روش کار
نحوی: فرازشناسانه
نحیف: نزار، ناتوان، لاغر، رنجور
نخاله: دورریز، پسماند، بدردنخور
نخبگان: ها سرآمدها، برگزیدگان، برترین
نخبه: سرآمد، برگزیده، برتر
نخست وزیر: سروزیر
نخل: موگ، کویک، درخت خرما، خرمابن
نخوت: خودستایی، خودخواهی، خودپسندی
نخودچی: نخود بوداده
ندا: سدا، فریاد، بانگ، آواز، آوا
ندامت:ایرمان (ه ب)شرمساری، پشیمیدن، پشیمانی،افسوس
ندای وجدان: آوای سرشت
ندبه: ناله، مویه، گریه، زاری
ندرت: نایاب، کمیابی، کمی
ندرتا:گهگاهی،گهگاه، گاهی، گاهگاهی، جستهگریخته،بسیارکم
ندرتاً: گاهی
ندیمه: همنشین، همراز، همدم
نذر: برآورد نیاز
نرجس: نرگس
نرس: پرستار
نرس اید: کمک پرستار،بهیار
نرمال: هنجارمند، هنجار، بههنجار، بهنجار
نرون: پییاخته( ه ف)،نبرد، کشمکش،
نزاع:ستیزه،ستیز،زدوخورد،درگیری،جنگ،پیکار،آورد همپیکاری
نزع: مردن
نزهت: نیکویی، شادابی، دلگشایی، پاکیزگی، پاکی، پاکدامنی
نزول:فروریزی، فروشدن، فرود، زیریدن، پایین آمدن، بهره،افت
نزول پول: بهره پول
نزولی: کاهنده، فرویاز
نس: متن
نسّاج: ریسنده
نسا: زنان، زن
نساج: ریسنده، بافنده، بافکار
نساجی: ریسندگی و بافندگی، جولایی، بافندگی
نسب: نژاد، دودمان، خویشاوندی، تبار
نسبت: خویشی،پیوند،بسته،بستگی،هارِفت،سنجش،دربرابر،بازخوانی
نسبت به: در سنجش با،در برابر،بسته به
نسبت داد: بربست
نسبت دادن:هاریفتن، پیونددادن،بربستن
نَسبی: تباری، پروزی
نَفس: گوهر، سرشت، روان، جان
نَفس بریدگی: دمیش، دمبر
نَقل: جابجاکردن، ترابری
نُسخ: نسک، نَسک
نُقره: سیم
نُقل: گَزک
نِسبی: همگرایی، فراخور
نسبتا:کمابیش، تااندازه ای، تا اندازهای، بهسنجش
نسبتاً:کمابیش، کم و بیش
نسبی:همگرایی، کمابیش، فراخور، تباری، پروزی
نسج: بافت
نسخ: نسک، نَسک، ستردن، سِتردن، زدایش، برانداختن
نسخه: ویرایش، نگارش، رونوشت، روگرفت، چاپ
نسل: نژاد،دودمان، تیره،تخمه، تبار،پشت
نسل اندر نسل: پشت درپشت
نسل بعد نسل: پشت درپشت
نسناس: دیوخوی
نسوان: زنان، بانوان
نسیان: فراموشیدن، فراموشی، پرویش، ازیادبری
نسیم:وزیدن،وزش، نرم باد،بادخنک وآرام
نسیه:پَستادست(ه ب)پسدست
نشات: نوپیدایی، زندگی، پرورش 
نشاط: شور، شادی، شادمانی، رامش
نشر: گستردن، پراکنده کردن، پراکندن، پخش
نشریه ادواری: گاهنامه
نشریه هفتگی: هفته نامه
نشو و نما: بالیدن
نشو ونما: پرورش
نص: سخن روشن، سخن آشکار
نصاب:جاگذار-کارگذار-سازنده،دسته کارد،آغازهرچیزی،اندازهای ازچیزی
نصایح: پندها، اندرزها
نصب: گماشتن، گذاشتن،کارگذاری،افراشتن
نصب کردن:گماشتن،گذاشتن،کارگذاشتن،برنشانیدن،برنشاندن
نصحت: پند
نصر: یاریگر، یاری دادن، بخشیدن
نصف: یک دوم، نیمه، نیمروز، نیم
نصف النهار: پرهونِ نیمروز
نصفه: نیمه، نیم
نصیب: سود، دست آمد، درآمد، بهره، بهر، بخت
نصیحت: سفارش، پند یا اندرز، پند، اندرز
نصیحت کردن: پِژولیدن ( ه ب )، پند دادن، اندرز دادن
نطفه: تخمه، تخمک، تخم
نطق: گفتار، سخنوری، سخنگویی، سخنرانی
نطلبیده: ناخوانده
نظارت:وارسی،فردید،دیدوری،پاییدن،بازرسی،بازبینی-بالابینی
نظاره: نگاه
نظاره کردن: نگریستن، نگاه کردن
نظاره گر: بیننده
نظافت:رفت وروب،پاکیزه کردن،پاکیزگی، پاکی-پاک‌کاری
نظافت را رعایت کنید: پاکیزه نگه دارید
نظام: سامان سامانه، سازگان، دستگاه، آراستن، ارتش
نظام وظیفه: سربازی، دوره زیرپرچم
نظامنامه: سامان نامه
نظامی: سپاهی، ارتشی
نظایر: همسانها، همتاها، همانندها، مانندها
نظر:نگر-نگرش(ڀ)نگریستن،نگاه، نِگَر،روی،رو،دیدگاه، دید، دی
نظر او: دید او
نظر به اینکه: از آنجا که
نظر کردن: نگریدن (ڀ)، نگریستن
نظری: نگری
نظریه: نگره، دیدگاه، انگاره
نظم:هماهنگی، سامان، دهناد، آرایش، آراستن،آراستگی
نظم داد: بسامانید
نظمیه: شهربانی
نظیر: مانا ( ه ب )، همسان، همتا، همانند، همانا، مانند
نظیف: شسته، تمیز، پاکیزه، پاک
نعره: فوژان ( ه ب )، ویله، فریاد، غریو
نعش: مرده، مردار، لاشه، کالبد
نعل: پساهنگ، پای افزار
نعلین: دمپایی
نعمت: نیکی، دسترس، داشته، دارایی، خوبی
نعناع: نانوک، پذور
نغام: نواها، آوازها
نغمه: نوا، سرود، ترانه، آواز، آهنگ
نفاق: ناسازگاری، ناآشتی، دورویی، دودستگی، جدایی
نفحات: ها بویه
نفحه: بویه، بوی خوش
نفخ: ورم کردن، ورم، بادکردن، آماس: دَمِش
نفر: کس، سر، تن
نفرات: یاران، همکاران، کسان
نفرت: رویگردانی، دلزدگی، بیزاری
نفرت انگیز: ناخوشایند 
نفرین کردن: پُشولیدن ( ه ب ) ،
نفس:روان،خود(هد)گوهر،سرشت،روان، دمش،دم،خود،جان
نفس آخر: واپسین دم
نفس بریدگی: دمیش، دمبر، دمبُر
نفس تنگی: دَم تنگی
نفس عاقل: روان خردی
نفس عمیق: ژرف دم
نفس کشیدن: دمیدن ( ه ب ) ،
نفس ناطقه: جان گویا ( هد )، جان گویا
نفسانی: روانی
نفع: سود، بهره، بازدهی
نفع پرست: سودجوی
نفع خالص: سود ویژه
نفقه: هزینه زندگی، گذرانه، توشه
نفوذ: فروروی،رهیافت،رخنه کردن،رخنه،راهیابی، راه یابی
نفوذ به: گذشتن از، رخنه کردن در
نفوذ کردن: سوراخ کردن، رخنه کردن
نفوذ کردن به: گذشتن از، رخنه کردن در
نفوذ کلام: گیرایی سخن
نفوس: ها مردم، دل
نفی: نایش، راندن، دورکردن، بیرون کردن
نفیس:گرانمایه ( ه ب )گرانمایه،گرانبها، باارزش،ارزنده
نقاب: روبنده، رخ پوشه، پیچه
نقاد:سنجش گر، سخن سنج، خرده گیر
نقاره: کوس، دهل، تبیره
نقاش: نگاره، نگارگر، نخشگر
نقاشی: نگارین، نگارگری
نقاط: میانهها، دیدگاه ها ها، خجک
نقال: گوسان، داستان گو، افسانه گو
نقاله: گونیا
نقاهت: بهبودی
نقد:سخن سنجی،سَره گزینی،دستی،خردهگیری،پیشدست،بهگزینی،بررسی،آماده
نقدا: همین دم، هم اکنون، پیشکی، پیشادست
نقداً: پیشکی، پیشادست
نقره: سیم، سیِم
نقره ای: سیمین
نقرهیی: سیمین
نقش: نخش،نِگار،نگارَک،فرتور نگاره،نگارخانه،نگار،نداری،زَمُود،چهره
نقش داشتن: دست داشتن
نقشه: رهنامه،نگاره، زمیننما،زمیننگار، جهاننما
نقشه کشی: پایه ریزی، برنامه ریزی
نقص: کمی، کمبود، کاهش، کاستی
نقص عهد: پیمان شکنی
نقصان:کمی،کمبود،کم شدن،کاهش،کاستی، کاسته شدن، زیان
نقصان کردن: کاهیدن ( ه ب ) ،
نقض: شکستن، شکست
نقطه: نوک، میانه، لبه، دیل، خجک، خال، خَجَک، تیل،بخش
نقطه ضعف: سست نا، آسیب گاه
نقطه اتصال: پیوندگاه
نقطه ثقل: گرانیگاه
نقطه ضعف: سست نا، آسیب گاه
نقطه عطف: چرخشگاه
نقطه نظر: نگرنده، نگرش، دیدگاه
نقطه ی اتصال: پیوندگاه
نقل:گفته،گزک،جابجاکردن، ترابری، بازگویی،بازگفت
نقل قول: گفته آوری، گفتاورد،واگویه،بازگفت
نقل کردن: بازگوکردن، بازگفتن، باز گفتن 
نقلی: بازگفتی
نقلیه: بارکشی
 نقلیه بطی السیر: بارکشی کند
نقلیه سریع السیر: بارکشی تند
نقیصه: کمی، کمبود، کاستی
نقیض: وارونه، ناهمسان، ناسازگار، پاد، باژگونه، آخشیج
نکات: نکته ها (نکته پارسیه )
نکاح: زناشویی
نکبت: رنج، خواری، بدبختی
نکبت بار: رنج آور
نکره: ناشناس، زشت، خشن، بدریخت، الدنگ
نگهبان قلعه: دِژپاد
نمّام: سخنچین ( ه ب ) ،
نمّامی: سخن چینی ( هد )سخن چیدن
نماز: نماژ
نمام: سخن چین
نمره: شماره، شمار، تراز
نمط: نمد
نمک طعام: نمناک، نمک خوراکی
نمو: رویش، افزایش
نمو کردن: گوالیدن ( ه ب )، گَوالیدن ( ه ب ) ،
نموکردن: روییدن، رستن
نموکننده: افزاینده ( هد )، روینده
نهار: روز
نهانی: فرجامی، پایانی
نهایت: فرجام، سرانجام، پایان
نهایتاً: سرانجام
نهایی: کرانین، فرجامین، پایانی، انجامین
نهر: رود، جوی، تَجن
نهصد: نُهسَد
نهضت: جنبش
نهی: ناروادانستن، پیشگیری، بازداری
نواحی: کرانه ها ها، سوها، بخش
نواقص: ها کمبودها، کاستی
نوبت: هنگام، گاه، پستا، پاس
نوحه: مویه، شیون
نوحه کردن: موییدن ( ه ب ) ،
نوحه کننده: مویهگر ( ه ب ) ،
نور:فروغ، شید،روشنی، روشنایی،درخشش، درخشانی، پرتو
نورالانوار: شید شیدان
نورانی: روشن، درخشان
نورتاب: آباژور
نوسان: جنبیدن، جنبانکی
نوشُده: حادث
نوشتجات: ها نوشته
نوظهور:نورسیده-تازَه‌پَیدا
نوع: گونه، گون، سَرده، جور
نوعا: هماره، بیشتر
به نوع نوع: گوناگون ( ه ب ) ،
نوعی: گونهای
نویسه:وات
نیابت: جانشینی
نیت:مراد،خواسته،خواست، آهنگ،آرمان،آرزو
نیت خالص:با دل سفید
نیروی جاذبه: نیروی گرانش، نیروی آهنجا
نیروی خلاقه: آفرینشگری
نیک سیرت: نیکنهاد، نیک سرشت
نیک محضر: خوشروی، خوش برخورد
نیک نفس: نیکروان، پاکدل
نیل: رسیدن، دست یافتن، دست یابی  
و
والا: وگرنه
و قیمت قدر: ارزشمندی
ولاغیر: و دیگر هیچ
وات: نویسه، توانه
واثق: پایدار، برجا، استوان، استوار
واجب:ناگزیر،ناچار،خواسته شده، خواسته، بایسته، باید،بایا
واجب بودن: بایستن
واجبالوجود: هرآینههستی، هرآینهبود، ناچارهست،ناچارباش
واجد: دارنده، دارا، توانگر، توانا
واحد: یگانه، یگان، یکی، یکه، یکتا، یکا، بخش
وادی: دشت، بیابان
وارث:ریگمند،ریگبر،مرده ریگبر، مانده بر، بازمانده
وارد: کارکشته، درون، درآمدن، اندرآمدن، اندر شدن
وارد شد: درون شد، اندر شد، اندر آمد
وارد شدن: درون شدن، درآمدن، به درون آمدن، اندرآمدن
وارد کردن: نوشتن، نهادن، زدن، تو کردن
واردات:رسیدهها،درونگاه، درونبرد،درون آی،درون آوری
وارداتی: درونگاهی، درون آیی
واردبودن: آگاه بودن
واژه تخصصی: دانشواژه
واژه علمی: دانشواژه
واژه ی تخصصی: دانشواژه
واژه ی علمی: دانشواژه
واسطه:میانگین(ڀ)میانجی میانگی،میاندار،میانجیگری،پادرمیانی
واسطه شفیع: میانجی
واسع: گشایش دهنده، گشاد، فراخ
واشر: پولک
واصف: ستاینده
واصل: رسیده، دریافت شده
واصله: رسیده، دریافتی
واضح: برجسته (هویدا، نمایان، روشناک، روشن، آشکار
واضح کردن: روشن گردانیدن
واضحی: روشنی
واضع: نهنده ( هد )، نو اندیش
واعظ: سخنور، سخنران، پندده، اندرزگوی
وافر: فراوان، بیشتر، به فراوانی
وافی: کارآمد، بسنده
واقع: راستی، جا گرفتن
واقع بین: روشن بین، درست بین
واقع شدن: رویدادن، پیشامدن
واقعا: بیگمان، به راستی، به درستی، براستی، بدرستی
واقعاً: به راستی-از راستی
واقعه: رویداد، رخداد، پیشامد
واقعه یا اتفاق: رویداد یا رخداد
واقعی: راستین، راست، درست
واقعیت: راستینه، راستینگی
واقف: دانا، آگاه
واکسیناسیون: مایه کوبی
واکمن: پخش همراه
والا: ولی، وگرنه
والاقدر: باارزش، باارج
والامقام: والاجایگاه، گرانمایه، بلندپایه
والاهمت: والاکوشا، بلندنگر
والد: پدر، بابا 
والده: مامک، مام، مادر
والدین: پدرومادر
والله: به خدا سوگند، به خدا
والله اعلم: و خداست که میداند
واله: شیفته، شیدا، سرگشته
والور: چراغ گرمازا
والی: فرماندار، استاندار
واهمه: هراس، نگرانی، ترس، بیم
واهمه کردن: هراسیدن
واهی: سست، پوچ، بیبنیاد
واویلا: شیون کنان
وب سایت: تارنما
وبال: گزند، سختی، رنج
وبال گردن: گرفتاری، گردن گیر، دشواری، بارگردن
وبسایت: وبگاه، تارنما
وبلاگ: وبنوشت، تارنوشت، تارنگار
وتر: زه
وثوق: استوانی، استوار
وثیقه: پشتوانه
وجاهت: زیبایی، خوشگلی، خوبرویی
وجب: وژه
وجد: شور، شادمانی، خوشی، خرسندی
وجدان: یافتن ( هد )، یافت، فرجاد، بینش، آوای درونی
وجه: گونه، گوشه، سویه، زمینه، رویه، روی، پول
وجه تسمیه: شوند نام گزاری، انگیزه نام گزاری
وجه تشابه: همتایی، همانندی
وجهه: نیکنام، سرشناس، خوشنام
وجوب: بایستگی
وجود:هستی (هد )بوشن ( بودن( بودِش هستش، هست،فرتاش،بود
وجود داشتن: هستی داشتن، جای داشتن، بودن
وجود نداشتن: جای نداشتن
وجوه مشترک: رویهای یکسان
وحدت: یگانگی، یکی، یکدستی، یکتایی، یکپارچگی،همبستگی
وحش: دشتی، ددمنشی، جنگلی، جانورانه، جانور، بیابانی
وحشت: هراس، ترس، بیم، باک
وحشت کردن: هراسیدن، ترسیدن، پَرموسیدن
وحشتناک: هراسناک، هراس انگیز، دهشتناک، ترسناک
وحشی:توسن،سرکش،رام نشده،دشتی،درنده،ددمنش،دد،جنگلی،جانور،بیابانی
وحشیانه: ددمنشانه
وحی: فَرهِش، آگاهیدن
وحی کردن: فرهیدن
وخامت: ناگواری، سختی، بدفرجامی
وخیم: ناگویا، ناگوار
وداع: خدانگهدار، پدرود، بدرود گرفتن، بدرود، بار بستن
وداع کردن: بدرود گرفتن، بار بستن
وداع گفتن: بدرود گرفتن، بار بستن
ودیعه: نهاده، گروسپاری، سپرده
وراث: بازماندگان
وراثت: همریگی، مردهریگ، مانداک، بازمانده
وراج: پرگو
وراجی: پرگویی
ورد: نیایش، ستایش، افسون
ورطه: منجلاب، مرداب، گرداب
ورع: پرهیزکاری، پارسایی
ورق: برگه، برگ
ورقه: برگه، برگ
ورکشاپ: کارگاه آموزشی ( ه ف ) ،
ورم: باد، آماس
ورم کردن: آماسیدن
ورود:درونشد،درونروی،درونرفت،درآمدن،گام نهادن،رسیدن،راهیابی،پانهادن، 
ورودممنوع:درونشدنارواست،درون نیایید،درون نشوید،درون نروید،درونشد نابجاست
ورودی: درآیی، درآیگاه 
ورودیه: درآیه، پذیرانه
ورید: سیاهرگ، رگ
وزارت: وزیری، دیوان
وزارتخانه: دیوان سرا
وزرا: وزیران
وزن:گرانی، گرانسنگی، سنگینی، آهنگ، ارزش
وزن کردن: کشیدن، سنجیدن، ترازیدن
وزنه: سنگه، سنگ ترازو، سنگ
وزین: گرانمایه، گرانسنگ، گران، سنگین، ارزشمند
وساطت:میانجیگری،میانگری،پادرمیانی
وساطت کردن: میانرودان، میانجیگری کردن
وسایل: کارمایهها، دست آویزها، ابزارها
وسایل نقلیه: ترابرها-وسائط نقلیه: ترابرها- ترابرها
وسط: میانی، میانه،میانگاه، میانجی، میان،
وسطی: میانین ( هد )، میانگین
وسع: فراخی، توانگری، توانایی
وسعت:فراخنا،گستره،گسترش، گستردگی،فراخی،پهنه،پهنا
وسعت دادن: گستردن، گسترانیدن
وسواس: کژ اندیشی، دودلی، بدگمانی، بداندیشی
وسواس درنظافت: تن چینَکی
وسواسی: دودل
وسوسه: دیوکامگی، بداندیشی
وسوسه کردن: برایستاد کردن
وسیع:گسترده، فراخ، دامنگیر، پهناور
وسیعی: گستردهای
وسیله:کارمایه، دستآوی، دستاویز،الت، افزار،ابزار
وصال: پیوند، پیوستن، بهم رسیدن
وصف: نگیزِش، فروزه، ستایش، ارج
وصف کردن: شناساندن، ستودن
وصل: پیوند، بهم رسیدن
وصل شدن: پیوند، پیوند دادن، پیوست،پیوستن-پیوست بودن
وصل کردن: پیونددادن،پیوست کردن، پیوستن
وصلت: زناشویی، خویشاوندی، پیوستگی : پَیوند
وصله تن: فرزندان، خویشان
وصله ناجور: ناهمگر ا
وصول: رسیدن، رسید، دریافت، بدست آوردن
وصی: نماینده، سرپرست، جانشی
وصیت: سفارش، سپارش،اندرز-سپردن
وصیت نامه:سفارشنامه،سپارش نامه،درگذشتنامه،
وصیتنامه: سفارشنامه، سپارش نامه، درگذشتنامه
وضع:نهاد(هد)نهشت،نهادن،نهاد،نِهش،گذاردن،رویه، پایگذاری، 
وضع حمل: زایمان، زایش
وضع کردن: روایی ساختن، رواج دادن، برنهادن
وضعیت: نهش،سروسامان،چونی، چند و چونی،چگونگی،جایگاه
وضو: دست نماز، پادیاب، آب دست
وضوء: آب دست
وضوح:هویدایی،گویا،سرراستی،روشنی،پیدایی،آشکاری
وطن:میهن،کشور،سرزمین،سامان،زادگاه،زادبوم،دیار
وطنی: میوه، میهنی
وظایف: گماشتگیها، کارها
وظیفه: دَخشَک،هَرگ،خویشکاری،بایستگی
وظیفه خوار:روزی خوار
وعد: نوید، مژده
وعده: نویسنده، نویدِش، نوید، مژده داده
وعده کردن: پیمان بستن
وعده گرفتن: میهمان کردن
وعده ملاقات: زمان دیدار 
وعظ: پند، اندرز
وفا: مهرورزی، پیمانداری
وفا بعهد: درست پیمانی
وفا ء بعهد: درست پیمانی
وفا بعهد: درست پیمانی
وفاء: مهرورزی، پیمانداری
وفات:میرش، مرگ، درگذشت
وفات کردن: مردن، درگذشتن، جان سپردن
وفادار: آیریا
وفق: سازواری، سازگاری
وفق مراد: به دلخواه، به خواسته دل
وفور: فزونی، فراوانی، فراوان، بسیاری
وقاحت: گستاخی، بیشرمی
وقار: گرانسنگی، فرهمندی
وقایع: سرگذشتها، رویدادهای، رویدادها، رخدادها
وقت:وخت،هنگامه،هنگام، گه، گاه، زمان،روزگار،پاس
وقت وبی وقت:گاهگاه-گاه به گاه
وقتی: هنگامیکه، هنگامی
وقتی که: هنگامی که
وقتیکه: هنگامی که
وقف: ورستاد، نهادک، دهش
وقفه: درنگ، ایست
وقوع: رخداد، دست دادن، پیش آمدن
وقوف: پی بردن، آگاهی، آگاه شدن
وقیح: گستاخ، دریده، پررو، بیشرم، بیآبرو
وقیحانه:بیشرمانه، با پررویی
وکالت: نمایندگی، کارگزاری، جانشینی
وکالت با عزل: نمایندگی
وکالت بلاعزل: جانشینی
وکالت تسخیری: دادگزاری گزینشی، دادگزاری رایگان
وکالت نامه: نمایندگی نامه، دادگو نامه
وکیل: نماینده، کارگزار، جانشین
وکیل مجلس: نمایه، نماینده مجلس، نماینده انجمن
ولادت: زاییدن، زایش، زادن، زادروز
ولاغیر: و نه دیگر هیچ، و دیگر هیچ
ولایت: فرمانروایی، فرمانروای، سرپرستی، استان
ولد: فرزند، زاده، پور، بچه
ولع: آز
ولوله: غوغا، جنجال، آشوب
ولی: سرپرست
ولیعهد: جانشین
ونوس: ناهید
وهم: پندار(هد)هراس، ترس، پندار، بیم
ویزا: روادید
 ویلایی (خانه):زمینَکی
هـ
هاتف: سروش، آواگر، آوازدهنده
هادی: رهنما، رهبر، پیشوا
هارد: سفت، سخت
هارددیسک: گرده سخت
هارمونی: هماهنگی ( ه ف ) ،
هارمونیک: هماهنگ ( ه ف ) ،
هال: سرسرا، تالار
هاله:خرمن
هتاک: رسواکننده، بیشرم، بدزبان
هتاکی: ناسزاگویی
هتک:ناسزا، دشنام
هتک حرمت: آبروریزی، آبروبری
هتل: مهمانسرا
هجا: واج، آواج، آوا
هجاء: آواج
هجران: دوری، جدایی
هجرت:کوچیدن،کوچ کردن، کوچ، فراروی،فرارفت، دوری ازمیهن
هجری: فراروی
هجری شمسی:خورشید سال
هجری قمری: ماه سال
هجو: یاوه، نکوهش
هجوم: تکش، تک، تازش، تاخت و تاز، آفند
هجوم آوردن: تازیدن، تاختن
هجوم بردن: رزمیدن
هد هد: شانه بسر، پوپک
هدایت: رهبری،راهنمایی،راهبرد رهنمودی،رهنمود،
هدایتی: راهبردی
هدر:نفله،سرآیند،تباه،بیهوده، برباد،ازدست
هدر دادن: تباه کردن، از دست دا دن
هدر رفتن: بر باد رفتن
هدف: آماج، آرمان، انگیزه
هدنرس: سرپرستار
هدهد: پوپک
هدیه: دهش، چشم روشنی، پیشکش، ارمغان
هذیان: چرند، پریشان گویی
هر فردی: هرکسی
هراس: ترس
هرج: آشوب
هرج و مرج: درهم برهم، پریشانی، آشوب
هردمبیل: هرکه هرکه، درهم بر هم
هرطریق: هرراه
هرطور: هرگونه، هرجور
هرقدر: هرچند
هروقت: هرگاه
هزل: یاوه، شوخی
هزیمت: گریختن، پراکندگی
هژبر: شیر، دلیر
هست: موجود ( هد ) ،
هشلهف:نچسب، ناگویا، ناشیوا،نازیبا،ناآشنا
هضم: گوارش ( ه ب )، گواریدن
هضم رابعه: گوارش پایانی
هضم شدن: گواریدن ( ه ب )، گواردن ( ه ب ) ،
صیغه: گونه، ریخت، روش
هفت خط: دغلکار
هلاک: نیستی، نابودی، مرگ
هلاک کردن: نابود کردن
هلاکت: نابودی 
هلال: مَهچه، ماهچه، ماه نو، کمان
هلیکوپتر: بالگرد ( ه ف )چرخ‌بال
هم جنس: همگن
هم جهت: همسو، هم رون
هم درجه: همتراز
هم سفر: همراه رهنوردی
هم شکل: همریخت، همانند
هم صحبت: همدم، هم سخن
هم عصر: همدوره
هم عقیده: هم باور، هم اندیش
هم فکران: هم اندیشان
هم قافیه: هم پساوند
هم قدم: همگام، همراه
هم مسلک: همباور
هم معنی: همگن، هم چم، هم آرش
مترادف: هم آرش هم معنی
هم وطن: هم میهن
هماتولوژی: خون شناسی، خون پزشکی
همان طور:همانگونه،همانگونه،همان جور،همانسان
همانطریق:همان روال، همان روش
همانطور:همانگونه، همانسان
همانقدر: همان اندازه
همت: کوشش، پشتکار
همجنس: همگون
همجهت: همسو
همجوار: همسایه
همردیف: همپایه
همشکل: همگون
همصحبت: همواژه
همعقیده: همباور
همفکران: هم اندیشان
 همقدر: همسنگ
هم معنی: چمواژه
 هممقدار: همسنگ
همنوع: همگون، همگن
همه فن حریف: همه کاره، زرنگ
هموریج: خون روی
هموزن: همترازو
هموستاتیک: خون ایستان، خون ایست
هموستاسیس:خون ایستی
هموطن: هم میهن
هموطنان: هم میهنان
هموفیلی: خوندوستی
همولیسیس: خون کافت
همین طور: همینگونه همینطور:همینگونه
هندسه: هندچک، دیوان، اندازه
هندسی: دیوانی
هوسبازی: تنکامگی
هوش مصنوعی: هوشواره
هول: هراس، ترس، بیم، باک
هولناک: هراس انگیز، ترسناک
هوموپاتی: همسان درمانیهمه درمانی
هوی وهوس: گرای، خواهش-گرایش
هویت:هستی،چیستی،کیستی نهاد،نام ونشان ،شناسه،شناسایی،چِبود،جم
هیات: گروه، ریخت، دسته، انجمن
هیات تحریریه: گروه نویسندگان
هیبت: ترس، بیم، بزرگی
هیپنوتیزم: خواب گری
هیپنوتیک: خواب آور
هیپنوسیس: خواب واره
هیجان: شور، جوش و خروش
هیچ وجه: هیچگونه، هیچ روی
هیچ وقت: هیچگاه -هرگز
هیچموقع: هیچگاه -هرگز
هیدراته: آبدار ( ه ف )، آبپوشیده ( ه ف ) ،
هیدراسیون:آبدار کردن ( ه ف )، آبپوشی ( ه ف ) ،
هیدرولیز: آبکافت ( ه ف ) ،
هیروگلیف: نگارییک
هیکل: کالبد، تنه، پیکر، اندام
هیهات: دریغا، دریغ، افسوس
هیولا: دیو
هییت: گروه، دسته
هیئت: گروه، ریخت، دسته، انجمن
هیئت حاکمه: کشورمداران، فرمداران
ی
یادش به خیر: یادش گرامی
یاس: نومیدی، ناامیدی، دلسردی
یاس آمیز: نومیدانه
یاغی: نافرمان، گردنکش، سرکش
یاقوت: یاکند-یاکود
یالقوز: یکه، تنها، بیهمسر
یائسه: نومید، نازا، سترون
یأس: ناآرام
یبوست: خشک شکمی
یتیم: مادرمرده، پدرمرده، بیمادر،بیسرپرست، بی پدر
یتیم خانه: پرورشگاه
یحتمل: شاید، تواند بود
ید: دست
ید طولا: خستگی ناپذیر، پرتوان
یدک: دنباله،پالاد
یر به یر: سربه سر
یراق: نوار، ساز و برگ، ابزار
یرقان:زردی- زردکان، زرد روی
یسنی: یسنا-پرستش
یعنی: هم چم است، میچمد، چم
یعنی چه: برای چه
یغما: چاپیدن، تاراج
یقه: گریبان
یقین:بیگمان،باور،واخ،هازِش،درواخ،بیشک،
یقیناً: بیگمان
یک بعدی: تک سویه
یک ذره: یک خرده
یک ربع: یک چهارم، یک چارک
یک طرفه: یکسویه
یک عده: شماری
یکدفعه: بیکبار
یکطرف: یکسو
یکطرفه: یکسویه، یکرویه
یمن:همایونی، فرخندگی، شگون
یواش: آهسته
یورتمه: لوکه، رهوار،چارگام
یورش:تکش، تازش، تاخت و تاز، تاخت
یوم: روز
یوم ازل: ناآغازروز
یومیه:هر روز، روزانه
یونجه: اسفست، اسپست
ییلاق: سردسیر، تابستانگاه-تابی